ادبیات و خاستگاه تاریخی مکتب قباله
در مـیان سنتهای عرفانیِ ادیان ابراهیمی، شاید بتوان گفت که سنت عرفانی قبّاله(۱) ناشناختهترین آنـهاست. تـجربه عـرفانی اهل قبّاله و ادبیات مربوط به آنان هنوز هم کاملاً بر اهل تحقیق روشن نگشته اسـت. سنت قبّاله سالیان متمادی از طرف متولّیان سنتیِ دین یهود ممنوع شمرده میشد و روحـانیون [= خاخامها] مطالعات مربوط بـه آن را بـدعتآمیز تلقی میکردند. عاقبت پس از رهایی از قید ممنوعیت و انحصار در دست خواص، نفوذ و معنای واقعی این سنت عرفانی آشکار گشت. متأسفانه مقدار معتنابهی از ادبیات اهل قباله ترجمه نشده است؛ و آگاهی ما از آموزهها و روشهای ایـن سنت عرفانی محدود و مبهم است. گویا مقدر است که برخی از مطالب آن همچنان در دست خواص باقی بماند. البته این امر از دیدگاه عرفانی خاصّی موجّه است.
کلمه «قباله» از لحاظ لغوی به معنای سـنت اسـت، که به ویژه ما را به سنت عرفان یهودی ارجاع میدهد. این کلمه تا قرن دوازدهم میلادی اهمیت چندانی پیدا نکرد، امّا پیش از آن، جریانات عرفانیای در درون یهودیت وجود داشت که میتوان آنـها را نـیز جریانات قبالهای خواند؛ چرا که حاوی اصول اساسیِ مرامی هستند که نتیجتا همان مکتب قباله شد. از این رو، در ادبیات عرفانی یهود، بین آثار عرفانیای که پیش یا پس از قرن دوازدهم نـوشته شـدهاند، هیچ
______________________________
۱٫ Kabbalah.
فرقی نیست.
تفاوت عرفان یهود و دین یهود شبیه تفاوتی است که بین دین و عرفان اقوام دیگر دیده میشود. عرفان را میتوان بسط و تفصیل دیدگاههای سنتی دینی دانست. عرفان سـعی مـیکند بـه باطن اصول عقاید رسمی و سـنتی نـفوذ کـرده و از آن فراتر برود؛ تا نیازهای افراد خاصی را که میخواهند به تجربه مستقیم الوهیت ـ بدون وساطت گروه مشخصی از مفسران و متولیان رسمی دین ـ دسـت یـابند، ارضـا کند. تعداد این افراد و تکرّر ظهورشان در تاریخ و اسـتقامتشان در ایـن راه، همگی مؤید این نکته است که عرفان قوّتش را از نقص و کمبودهای شریعتگراییِ محض میگیرد. گویا عرفا خلأهایی را که در کالبد فـرسوده سـنت دیـنی وجود دارد، پر میکنند.
قباله، که عصاره بنیادین تفکر عرفانی یهودی اسـت، با اعتقاد به عناصر ذیل، از یهودیت خاخامی (فقیهانه یا قشری) بازشناخته میشود:
۱٫ اهل قباله معتقدند که خدای آفـریننده در کـتاب مـقدس، خدایی محدود است که در درجه دوم است؛ و تابع خدایی والاتر ـ که نـامحدود و نـاشناختنی است، (En – Sof) ـ قرار میگیرد.
۲٫ نیز میگویند جهان ناشی از خلق از عدم نیست، بلکه ناشی از عملی پیچیده توسط صـفات فـیضان یـافته ازEn – Sof، یعنی Sefirothاست.
۳٫ Sefiroth پلی است که جهان محدود را به خدای نامحدود مربوط مـیکند.
دو انـشعاب عـمده در مکتب قبّاله به وقوع پیوست: قبّاله نظری و قبّاله عملی. شاخه نظری عمدتا به مـلاحظات فـلسفی مـیپردازد؛ حال آن که شاخه عملی بر ارزش عرفانیِ کلمات و حروف عبری تأکید میکند.
برای آشـنایی بـا مکتب قبّاله شرح کوتاهی از ادبیات سنّت خاخامی نیز لازم است. امّا چون ادبیات سـنت خـاخامی در مـقالهای با عنوان «سیر تکوّن تلمود»، به قلم باقر طالبی دارابی، در مجله هفت آسمان (سـال اول، شـماره ۲، ص۱۶۳ـ۱۸۴) مورد بررسی قرار گرفته است، از بررسی آن صرفنظر میکنیم و مستقیما به ادبیات سـنت عـرفانی یـهود میپردازیم.
ادبیّات عرفانی دین یهود
الف) ادبیات عرفان مِرْکَبَه (Merkabah)
کهنترین شکل شناخته شده ادبیات قبالهای را در سـنت عـرفای مِرْکَبَه میتوان یافت. این عرفا دلمشغول مِرْکَبَه یا تخت ارابه خدا هـستند و مـعتقدند کـه میتوانند با صعود، یا در بعضی از موارد نزول، از طریق راهروهای آسمانی بدان برسند. در دوره معبد دوم (۵۳۸ ق. م. ـ ۷۰م) آمـوزهای بـاطنی مـربوط به باب اول سِفرْ تکوین و باب اول کتاب حزقیال نبی رایج بود. بیانات عـقیدتی
ایـن مکتب به زودی به صورت پراکنده منتشر گشت. برخی از آنها به صورت رسالههای موجزی بودند که پیـکره کـامل آنها نشان میداد که فقط بخشی از یک محصول حجیماند. آنچه به دسـت مـا رسیده است، محصول کار مؤلفانی است کـه در زمـانی بـین قرون پنجم و ششم میلادی زندگی میکردند. بـزرگترین بـخش این رسالهها، کتابهای هخالوت(۱) نامیده میشوند؛ و شامل توصیفاتی از قصرها و راهرو (هخال)های آسـمانیاند، کـه عقیده بر این است کـه عـارف در راه خود بـه سـوی مـرکبه، از آنها میگذرد. مهمترینِ این کتابها هـخالوت بـزرگتر و هخالوت کوچکتر است. سخنگوی اصلی در رسالههایی که تحت مقوله عامّ هخالوت کـوچکتر قـرار میگیرند، خاخام آکیبا (Akiba) است و به نـظر میآید که این بـخش از هـخالوت بزرگتر کهنتر باشد.
تأکید اصـلی در ایـن رسالهها بر صعود عارف در سلوکش به سوی راهروهای آسمانی است. آنها که تـحت مـقوله عامّ هخالوت بزرگتر قرار مـیگیرند، سـفر عـارف را از طریق هفت قـصری کـه در زیر هفت آسمان اسـت تـوصیف میکنند؛ هفت آسمانی که او باید در سیرش به سوی مرکبه از آنها عبور کند. این آثـار نـیز شامل توصیفات مفصّل از اسامی رمزی و مـُهرهایی اسـت که سـالک بـاید بـا خود یا در ذهن خـود داشته باشد. اینها ضمانت کننده انتقال مطمئن به سلامتِ او از طریق راهروهای آسمانی است. هر مـرحلهای از ایـن صعود اقتضای مهری متفاوت و نامی مـقدس را دارد کـه بـا آن مـیتوان بـه جنگ شیاطینی رفـت کـه در کنار هر دروازه ایستادهاند. در این مجموعه ادبی است که آخرین مراحل پرواز عارف به سوی بالا شرح داده شـده اسـت. آن جـا توصیفاتی مییابیم از آنچه عارف باید انتظار مـواجهه بـا آنـ را طـیّ عـبور از دروازهـهای ششم و هفتمِ این راهروها داشته باشد. اکثر این توصیفات به صورت مباحثاتی است که معتقدند بین دروازهبانِ این راهرو و سالک صورت گرفته است. سخنگوی اصلی در رسالههای هـخالوت بزرگتر، خاخام اسماعیل است.
یکی از معروفترین و آشناترین کتابهای هخالوت، کتاب اخنوخ(۲) است. این کتاب شامل داستانهایی درباره اخنوخ (ادریس) است، که بنابه نقل، پینهدوز بود. از آن جا که زندگیاش را وقف عـبادت و تـقوا پیشگی کرد، خدا او را به آسمانها برد؛ همان جا که به اوّلین صف فرشتگان عروج کرد و خودش به صورت فرشتهای به نام شاهزاده دنیا (Metatron) درآمد؛ فرشتهای با گوتنی از آتش، مـژگانی از نـور و چشمانی از مشعلهای برافروخته.
کتاب دیگری که در سنت عرفان مرکبه جای میگیرد، مکاشفات ابراهیم(۳) است. این اثر
______________________________
۱٫ Hekhaloth Books.
۲٫ Book of Enoch، که با ویراستاری و ترجمه دانشمندی سوئدی بـنام هـوگواودبرگ (Hugo Odeberg) در سال ۱۹۲۸ به چاپ رسید.
۳٫ Apocalypse of Abraham، کـه بـا ترجمه و ویراستاری باکس (Box) و چارلز (Charles) در ۱۹۱۸ چاپ شد.
گزارشی است از این که چگونه ابراهیم به خودِ مرکبه صعود کرد و صدای خدا را شنید که به او دستور مـیدهد کـه بیشتر صعود کند.
ادبـیات عـرفای مرکبه وسیع است، امّا اکثر آن هنوز منتشر نشده و تنها بخشی اندک از آن ترجمه شده است. اگر کار طبع و نشر این ادبیات به پایان رسد دانش ما از عرفان یهود وسعت خواهد یـافت.(۱)
ب) ادبـیات قباله
۱) کتاب آفرینش (Sefer Yetsirah)
بسیاری از پیروان قباله این کتاب را سنگ بنای مکتب خود تلقّی میکنند، که بدون آن نمیتوان به رازهای مکتب قباله پی بُرد. کتاب آفرینش یکی از کتابهایی است که از Maaseh Bereshith ـ روش باطنیای کـه بـه نظریههای مـربوط به پیدایش جهان و جهانشناسی میپردازد ـ سر زد. سنّت کهن خاخامی میدانست که چنین اطلاعاتی برای عوام نیست و کـمال مطلوب آن است که این اطلاعات از استاد به شاگرد، به صورت شـفاهی، مـنتقل شـود. این ممنوعیت درباره کتاب آفرینش اعمال شده بود، زیرا مطالب گنوسیای که در آن بود، اگر به صورت غـلط نـقل میشد، میتوانست بدعتآمیز باشد.
زمانِ نوشته شدن مکتوباتی را که شامل سِفِر یِصیرا (کـتاب آفـرینش) هـستند، بین قرن سوم و ششم میلادی دانستهاند. کتاب آفرینش فقط شش فصل دارد؛ و حتی در کاملترین چاپها هـم بیش از ۱۶۰۰ کلمه نیست.
آموزهای که در آن شرح داده میشود بر ابراهیم ظاهر شد. پس از آن کـه او سرشت وحی و انکشاف الهـی را دریـافت، آن را مکتوب کرد. آن گاه بود که خدا خود را بر وی آشکار کرد؛ و با او پیمان بست. سنت خاخامی روایت دیگری دارد: ابراهیم وحی و انکشاف الهی را ننوشت، بلکه به صورت شفاهی آن را به پسرانش مـنتقل کرد. فصل آخر کتاب آفرینش صریحا نشان میدهد که به وجود آمدن این کتاب در نتیجه تجربهای کشف و شهودی بوده است.
قسمت اول این کشف و شهودِ دو بخشی مربوط به ده سفیرا یا ده شماره اسـت؛ حـال آن که قسمت دوم مربوط به ایجاد الفبای عبری به عنوان وسیلهای الهی برای آفرینش است، که اساس همه چیز است. پژوهشگر باید این واقعیت را دریابد که کتاب آفرینش به هـیچ وجـه معرف همه آموزههای قباله نیست. در آن هیچ اشارهای به اصول عمده دیگرِ مکتب قباله، یعنی En-Sof، آدم
______________________________
۱٫ برای مطالعه بیشتر، کتابهای کوچک، امّا کامل و دقیق جرشوم شولم را درباره عرفان یهودی، عُرَفای مـِرکَبه و سـنّت تلمودی ببینید.
کادمون(۱) یا شخینا(۲) نشده است. دقیقتر بگوییم: حتی شامل اشاره به سفیراها، به معنای کامل آن نیست. آنچه در فصل اول آن آمده، بحثی است درباره به کار بردن اعداد، یـا آنـچه بـه کار بردن عدد سفیراها شـناخته شـده اسـت. هیچ اشارهای به نظام وسیع معانی عرفانیای که در بسط کامل آموزه سفیروث ظهور کرد نیست.
۲) زُهَر یا کتاب شکوه و عظمت (SeferHa-Zohar)
عـنوان کـامل ایـن کتاب، سِفِرهاـ زُهَر است، که به کتاب شـکوه و عـظمت ترجمه میشود. این کتاب متنی معتبر و قابل وثوق است. از لحاظ اهمیت، طیّ قرون بسیاری در کنار تلمود و کتاب مقدس جـای داشـت؛ و تـنها متن قبالهای بود که این مقام را از طرف جماعت خاخامی کـسب کرد. پژوهش درباره درستیِ انتساب این کتاب به نویسنده آن، توفیق یا انتحال آن، در قرون متوالی دستمایه بحث عالمان بـوده اسـت، امـّا امروزه کاملاً روشن است که نویسنده این اثر ماندگار و شگفتآور هـمان مـوسی لئونی قبالهگرای اسپانیایی است که ابتدا نسخههایی از آن را در گودالاجارا(۳) بین ۱۲۸۰ تا ۱۲۹۰م منتشر کرد. او مدّعی شد که ایـن کـتاب مـعرف نوشتههای خاخام شمعون بار یوحای(۴)، که در قرن دوم میلادی میزیست، است. این کـتاب تـفسیری بـر اسفار خمسه موسی است. از این رو، آن را میدراش خاخام شمعون بار یوحای میدانند.
چاپهای منتشر شـده زهـر مـشتمل بر ۲۵۰۰ صفحهاند؛ و پس از تحقیقات شولم، به کتابها و بخشهای ذیل تقسیم شده است:
۱٫ بخش بزرگی کـه بـدون عنوان است؛ مشتمل بر تفسیرهایی بر قطعاتی از تورات.
۲٫ کتاب اخفا (یا: کتاب راز مـخفی). ایـن بـخش در اصل فقط شش صفحه است و مربوط به تجلّیِ Macroprosopus (سیمایِ عظیمتر) است، که به عـنوان رمـز هماهنگی پس از برقراری تعادل در جهان به وجود میآید. این ماکروپروسوپوس همیشه مخفی است، امـّا خـود را گـسترش میدهد تا میکروپروسوپوس (Microprosopus) یا سیمای کوچکتر را ببار آوَرَد که، توسط یهوه شناخته میشود.
۳٫ «مجمع بزرگتر». ایـن بـخش شرط و بسط مندرجات فصل قبل و گزارش مباحثی است که خاخام شمعون بـار یـوحای بـا جمعی از شاگردانش داشته است. بیشتر این قسمت به توصیف
______________________________
۱٫ Adam Kadmon.
۲٫ Shekhinah.
۳٫ Guadalajara.
۴٫ Rabbi Simeon bar Yohai.
چهرههای ماکروپروسوپوس میپردازد. هیجان وجدآمیزی کـه بـه دلیـل انکشافهای الهیِ خاخام شمعون به وجود میآید، فزونی میگیرد؛ تا جایی کـه سـرانجام به ما گفته میشود که سه تن از شاگردانش در جذبه وجدآمیز جان میسپارند.
۴٫ «مجمع کوچکتر». این بـخش یـک دوره تکرار رئوس مطالب «مجمع بزرگتر» است، با نظرپردازی بیشتر درباره سفیراها. در این زمـان اسـت که خود خاخام شمعون در جذبهای وجدآمیز مـیمیرد؛ و شـش شـاگرد بر جای میگذارد که زنده میمانند تـا مـکاشفات الهی او را ثبت کنند.
۵٫ «مجمع پیش از سخنرانی درباره تورات». این بخش توضیحی درباره وجـوه عـرفانیِ عبادت است.
۶٫ «هخالوت» یا «قـصرهای نـور». این بـخش تـوصیفی از سـاختار هفت تالار نور در عرفان مرکبه اسـت، کـه روح انسان پیش از مرگش یا به هنگام عبادت قلبی آن را درک میکند.
۷٫ «راز رازها». ایـن بـخش به قیافهشناسی، کفبینی و ارتباط روح با بـدن میپردازد.
۸٫ «سخنرانی مرد پیـر». در ایـن بخش مردی پیر، که بـر الاغـی سوار است، با خاخام شمعون درباره آموزه تناسخ بحث میکند.
۹٫ «سخنرانی آن کودک». در ایـن جـا شاگرد جوانی که والدینش او را نـادان مـیانگارند، بـه دستور مادرش بـرای دریـافت دعای خیر از خاخام شـمعون نـزد او فرستاده میشود. او میرود تا فقط برای خاخام رازهای عمیق تورات را آشکار سازد.
۱۰٫ «رئیس مـدرسه». گـزارشی از سفر به درون بهشت است، که بـرخی از اعـضای مدرسه آن را انـجام مـیدهند؛ و شـامل سخنرانی رئیس مدرسه دربـاره سرنوشت روح است.
۱۱٫ «رازهای تورات». شامل تفاسیر رایج تمثیلی و عرفانی از قطعاتی از تورات.
۱۲٫ «قطعات کوچک الحاقی». بـحثی عـام درباره مباحث مختلف قبالهای.
۱۳٫ تفسیر غـزل غـزلهای سـلیمان.
۱۴٫ «مـیزان گـنج». بحث درباره مـعنای سـِفر تثنیه.
۱۵٫ «اسرار حروف». این بخش درباره حروف عرفانیای است که نام خدا را میسازند.
۱۶. میدراش عرفانی (Midrash ha-neelam). شـامل بـحثی دربـاره سرشت و سرنوشت روح، همراه با توضیح کلی دربـاره بـرخی)از قـطعات کـتاب مـقدس بـه وسیله علم اعداد.
۱۷٫ «درباره کتاب روت». تفسیری بر کتاب روت.
۱۸٫ «چوپان با ایمان». در این بخش خاخام را در حال بحث با چوپان با ایمان، موسی و الیاسِ پیامبر مییابیم. در میان مـتونِ مکمّلِ زُهَر، این بخش بلندترین و رایجترین آنهاست. محتوایش در اصل تفسیری بر احکامِ نازل شده بر موسی با رگههای تمثیلی است.
۱۹٫ «افزودههای نوین زُهَر (Tikkune Zohar)، که تفسیری بر کتاب اول تورات است.
بـخشهای اول تـا هفده به دست موسی لئونی نوشته شده است؛ و دو بخش آخر، بدست فرد دیگری به زهر افزوده شدهاند.
دیگر آثار عمده مکتب قباله
۳) سی و دو راه حکمت
در سال ۱۶۴۲ یوهان استفانوس ریتانجلیو(۱) مـتنی را از عـبری ترجمه کرد که به راههایی میپرداخت که توسط فیضان اصل الهی از طریق سفیراها شکل گرفتهاند.
۴) باغ انار
نوشته خاخام موسی قرطبی(۲) که اول بـار در سـال ۱۵۴۸ در کراکو منتشر شد. این اثـر کـوچک، توضیح مفصلی درباره آموزههای قباله میدهد. دیگر اثرِ موسی قرطبی «معیار والایی» است که در وارسا (Warsaw) در ۱۸۸۳ منتشر شد. در اثرِ دوم، نظام نظریه سفیراها به صورت کـامل مـطرح شده است. متأسفانه هـیچ تـرجمه انگلیسی از این دو کتاب در دست نیست.
۵) آتش پاک کننده
رسالهای درباره علم کیمیا، که معلوم نیست محصولی عبری است یا محصول مکتب قباله مسیحی. این کتاب نظام سفیروثها را با اصطلاحات کیمیاگرانه طـرح مـیکند، امّا احتمالاً بیشتر به قصد وسیلهای تمرکز بخش به کار میرفته تا کتاب درسی درباره کیمیاگریِ عملی.
۶) کتاب بَحیر (Sefer Bahir)
پیش از اتمام بررسیِ اجمالیِ آثار عمده قباله، باید این اثر مـبهم، امـّا پرنفوذ، را مـطمح نظر قرار دهیم. کتاب بحیر شامل کهنترین نوشتههای پیروان قباله در پرووانس (Provence) در نیمه دوم قرن دوازدهم است. اهـمیت این کتاب در این است که شامل نظریه gilgul یا تجسد دوباره اسـت. و حـلقه رابـط نظریههای نو افلاطونیِ گنوستیکهای قدیم و نظریههای فلسفیِ اهل قباله قرون وُسطا تلقی میشود. کتابهای هخالوت، سِفِرْ یـصیرا ( کـتاب آفرینش)، سِفِرْ زهر (کتاب شکوه و عظمت) و سِفِرْ بحیر، مجموعه مکتوباتی را تشکیل میدهند کـه خـودِ پیـروان قباله آنها را متعلق
______________________________
۱٫ Joannes Stephanus Rittangelius.
۲٫ Moses Cordovero.
به مکتب قباله میدانند.
خاستگاه مکتب قباله
تفکر قبالهای دو شاخه عمده دارد: نـظری و عملی. شاخه نظری فقط به کارها و آثار معنوی جهان علاقهمند است؛ و در صدد اسـت تا بفهمد چگونه ابـعاد مـعنوی با این جهان ارتباط دارند. نیز میخواهد روشن کند که چگونه انسان میتواند جایگاهی در هر دو قلمرو (مادی و معنوی) بیابد. شاخه عملی علاقهمند به پیروزی قوای جهانِ معنوی به منظور ضبط و مـهار جادویی است. انسان میتواند با به کارگیری اسمای الهی و قوای فرشتگان، همه طبیعت و قوای آن را ضبط و مهار کند. قباله عملی، جادوی اروپای غربی را در قرون وُسطا سخت تحت تأثیر قرار داد.
ریشههای این دو شاخه قـباله را مـیتوان در گذشته در دو مکتب فعال عرفانی دنبال کرد: ۱٫ مکتبی که علاقهمند به تاریخ آفرینش است؛ ۲٫ مکتبی که متمرکز بر تاریخ تخت ارابه الهی است.
دومی، عمدتا مربوط به ستایش عرفانی تخت ارابـه خـداست؛ به همان صورتی که در فصل اوّل سِفر تکوین وصف شده است. این آموزهها در دوره تلمودی (۱۳۵ ق.م. ـ ۱۰۵۰ م.) به دقت حفظ شدند؛ تا مبادا بر غیر سالکان آشکار شوند، که اگر چنین میشد، بـه سـوء تفاهماتی میانجامید که نتیجهای جز بدعت نداشت. گفتهاند که خاخام یوحانان بن زکّای(۱) پدر عرفان مرکبه است؛ و خاخام آکیبه(۲) پدر عرفانِ تاریخ آفرینش (Maaseh Bereshith).
آیین قباله عملی (Practical Kabbalism)
«و بالای فلکی که بر سـر آنـها بـود شباهتِ تختی مثل صورت یـاقوت کـبود بـود و بر آن شباهتِ تخت شباهتی مثل صورتِ انسان بر فوق آن بود… این منظر شباهتِ جلال یهوه بود، چون آن را دیدم، به روی خـود در افـتادم و آواز قـائلی را شنیدم.» (حزقیال نبیّ، باب اوّل، آیات ۲۶ تا ۲۸). این قـطعه از کـتاب مقدس، به عنوان اساس یا مدار اولین و بلندترین مرحله عرفان یهودی (عرفان مرکبه) به کار رفت، که تقریبا دوره ۱۰۰ق.م تـا ۱۰۰۰م را در بـرمیگیرد.
اصـطلاح مرکبه، یعنی تختِ ارابه الهی، ما را به ارابه رؤیای حـزقیال ارجاع میدهد.
______________________________
۱٫ Rabbi Jochanan ben Zakkai.
۲٫ Rabbi Akiba.
عارف مرکبه، یا همان گونه که گاهی میگویند، راکب مرکبه فقط یک غرض دارد: ورود به جهان تـخت مـرکبه. امـّا این کارِ آسانی نیست، زیرا عابد نه تنها باید از هفت آسـمان عـبور کند تا به انتهای آن برسد، بلکه باید از هفت هخال (تالار یا عمارت آسمانی) نیز بگذرد، پیـش از آنـ کـه به خود مرکبه در هفتمین و آخرین هخال برسد. آمادگی برای این سفر، آسـانترین فـنون شـمنگرایانه، مثل روزه و ذکر و دعا، بود. راکب مرکبه هنگامی که به حالتی از جذبه میرسید، باید روحـش را بـه بـالاها ـ و طبق عرفان مرکبه متأخّر به پایینها ـ بفرستد تا به پوششِ دربرگیرنده مرکبه رخنه کـند. عـارف برای محافظت از خود در مقابل شیاطین و ارواح شروری که در هر مرحله سعی میکنند او را نابود کـنند، بـاید قـبلاً طلسمها، نشانها و وردهای جادویی را آماده کرده باشد. هر عبور موفقی از یکی از هفت قصر بـاز، مـقتضی تدابیر جادویی بیشتری است؛ و عارف باید در دست، یا در حافظه، وردهای بسیار مشکل و طـولانی داشـته بـاشد تا سلامت خود را تضمین کند.
در سرتاسر این تجربه، مرگ او را تهدید میکند. در یک جا باید بـدون پا در فـضا بایستد. دروازهبانانی که جلوِ هر قصری خواهد دید، موجوداتی عظیمالجثهای هستند؛ بـلندتر از کـوهها، بـا نورهایی که از چشمانشان ساطع است، گلولههای آتشین از دهانشان میبارد، اسبهایشان که شبیه اژدهایند با نـوشیدن رودخـانههای آتـش سیر میشوند. در مقابل این موجودات بود که عارف میباید تعویذها، مُهرها و کـلمات رمـزی نزد خود داشته باشد.
اکثر مناسک جادوییِ قباله متأخر، ریشه در این عرفان کهن داشت. عرفان مـرکبه سـادهترین شکل عرفان یهودی است؛ و صرفا عرفانِ وجدآمیز است. عارف در جست و جوی چـیزی بـیش از دیدن مرکبه نیست. در این عرفان، هیچ بـیان عـقیدتیِ صـریحی ورای گزارشهایی از سفرهایشان به درون آسمانها، که حاصل تـجربه اسـت، وجود ندارد؛ و کمترین اشارهای به نظام گستردهای ورای نظام شمنیزم ساده و درهم تافتگیِ بـعدیِ آنـ با جادو دیده نمیشود. راکـب مـرکبه سعی نـمیکند فـراتر از مـلکوتِ تخت را ببیند یا از سرشت و منشأ آن جـویا شـود. ورود موفق به عمیقترین قلمروهای هفتمین هخال برای بسط یا کمالِ معنوی عـابد آشـکارا سودمند بود، امّا درباره سرشت دقـیق استحالهای که راکب مـرکبه دسـتخوش آن میشود، هیچ ذکری میان نـیامده اسـت.
هیچ فرد با انصافی نمیتواند به ظرایف و لطایف عرفان یهودیِ متأخر اشاره کـند و بـگوید که این مکتب عرفانی (عـرفان مـرکبه) حـادثه کوچکی در تاریخ عـرفان یـهود بوده است. این مـردان کـه خود را بیپروا در آتش جهان افکندند، جز در طلب تجربه الوهیّت با همه شکوهش نبودند و نـمونههای شـجاعانهای گشتند که سرمشق عرفای بعدی شـدند. شـاید تفکر مـرکبه فـاقد نـظریههای فلسفی یا فرجامشناسانه بـاشد، امّا خالی از معرفت به عشق خدا نیست، که مانند ریسمانی از آتش در کالبد قباله متأخر در حـرکت اسـت. این که نزدیک به
هزار سـال مـردانی راضـی بـودند کـه برای دلیل ظـاهرا سـادهای، مثل تصدیق، بخش کوچکی از متن مقدس تمامی زندگی و تفکرشان را به مخاطره بیندازند، بر نیاز انسان بـه داشـتنِ گـواهی بر الوهیت تأکید دارد.
شاخه عملی قباله خـارج از سـنت عـرفانیِ سـالکانِ مـرکبه و دلمـشغولیشان با فرشتهشناسی، طلسمها، وردهای جادویی، و بدون اشاره به پوشیدن یا درآوردن شعایریِ خرقههای مقدس، به وجود آمد.
بنابر نظر الیعاذرورمی(۱) (۱۲۳۸ـ۱۱۶۵)، یکی از قدیمیترین پیروان قباله آلمان، ادبیات قـباله عملی در ۹۱۷ میلادی به دست دانشمندی بابلی، به نام آرون بن شموئیل،(۲) به ایتالیا معرفی شد. او پس از ورود به خانواده اهل علم و دینِ کالونیموس(۳) دانش عرفانیاش را به آنان منتقل کرد. هنگامی که آنان در ۹۱۷ مـیلادی بـه راینلند رفتند، برخی از آنان آنچه اکنون مکتب قباله آلمان شناخته میشود، بنیاد نهادند؛ و برخی دیگر حسیدیم(۴) کهن را. تا زمام الیعاذرورمی، آموزه عرفانیای که توسط آرون بن شموئیل منتقل شده بـود، مـِلْک طلق خصوصی خانواده کالونیموس تلقّی میشد. یهودا ها ـ حسیدِ زاهد(۵) (متوفی ۱۲۱۷)، عضو خانواده کالونیموس بود، که شاگردش الیعاذر را به اظهار آموزه منقول و مـکتوب قـباله عملی به شمار بیشتری از شـنوندگان سـوق داد.
شاخه آلمانی مکتب قباله، یا قباله عملی، طبیعتا وجدآمیز بود؛ و دعا را به منزله وسیله ابتدایی به کار میبرد، و آن را با تمرکز و تأمل تکمیل میکرد، و بـا مـناسک جادویی زینتش میداد. بـاید بـه خاطر داشت که این شاخه از مکتب قباله در عرفان مرکبه ریشه دارد؛ و بسیاری از نمادپردازیها و نظریههایش را مستقیما از آن سنت گرفته است. تفاوت مهم عرفان مرکبه و قباله عملی در این است که دومی علاقهای به عـروج بـه تخت الهی ندارد، مگر در عبادت. اثر جادویی کلمه در این عرفان سبقت میگیرد. عارف مرکبه فقط علاقهمند به وردهای ثابت نیست، بلکه به جای آن از سر صرافت طبعْ احساساتش را به هنگام جـذبه بـیان میکند. مـسلما وردهای جادویی باید آموخته شوند و از حفظْ تکرار شوند، امّا چنین اعمالی به مقصد عمده تمرکز بر خـود تخت الهی ورد میرسانند.
مکتب قباله در آلمان، یا حسیدیم متقدم، تلاشی بـرای دادن تـفسیر و تـمرکزی نوین به سنت مرکبه بود. آموزههای اساسی این مکتب آلمانیِ عرفان را میتوان سه نظریه دانست:
______________________________
۱٫ Eleazar of Worms.
۲٫ Aaron ben Samuel.
۳٫ Kalonymus.
۴٫ Hasidism.
۵٫ Judah ha – Hasid, the Pious.
۱٫ اولین عـنصر در تـفکر آنان این اندیشه بود که خدا بسیار والاتر از آن است که ذهن بشری بـتواند او را درک کـند. تـقدس و عظمت او بینهایت است و فقط میتوان آن را با حضوری از خدا، که در همه چیز پنهان است، دریـافت. امّا از آن جا که او باید برای فرشتگان و مردانی که آگاهی ثابتی از حضور خدا یـافتهاند قابل رؤیت باشد، بـه جـلالش اجازه داد تا به صورت آتشی الهی یا نوری درآید که فقط پیامبران یا عرفا میتوانند آن را بشناسند. این شکوه و عظمت کَوود (Kavod) نامیده میشود و عرفای این دوره خودِ آن را آفریننده نمیدانند، بلکه آن را اولیـن مخلوق، یعنی شخینا، میدانند.
عارف که نمیتواند مستقیما به خودِ خدا تقرّب حاصل کند، میتواند خود را با شکوه و عظمت او متحد سازد. چشمگیرترین نقطه این نظریه آن است که کَوود دو وجهی است: یـک وجـه آن غیرقابل رؤیت، و وجه دیگر قابل رؤیت یا درونی است، که عقیده بر این است که در همه مخلوقات حاضر است، امّا بدون شکل؛ و فقط به صورت یک صدا وجود دارد.
۲٫ عنصر دوم در مـکتب قـباله آلمان توصیف چهرهای است که عقیده دارند بر روی تخت ارابه عرفای مرکبه جای میگیرد؛ یعنی فرشته بالدار(۱). این فرشته بالدار فیضان شکوهِ قابل رؤیت خدا، یعنی شخینا، است، کـه شـعله آن خدا را دربرگرفته، و نه تنها باعث پدید آمدنِ این فرشته بالدار و تختی که برروی آن مینشیند شده است، بلکه باعث آفریده شدنِ ارواح انسانی گشته است. واهب الصّور، از استحاله این فرشته بـالدار بـه شـکلی انسانی، نمونه انسان را بر صـورت خـدا سـاخت.
۳٫ عرفای آلمانی عقیده داشتند که چهار جهان یا قلمرو هست: قلمرو شکوه و عظمت خدا؛ قلمرو فرشتگان؛ قلمرو ارواح حیوانات؛ و قلمرو ارواح اهل تـعقّل (انـسانها).
عـارف تنها وقتی میتواند از این لذتهای معنوی بهره بـبرد کـه حیاتی سرشار از تقدس و تواضع داشته باشد؛ و زندگیاش را در مسیرِ از خود گذشتگی و نوعدوستی سوق دهد. وظایفش در برابر خدا، هیچ وقت مـانعِ انـجام وظـایفش در برابر اجتماع نشود. به دلیل این ارتباط با کَوود، انـسان بیشتر مسئول نیازهای معنویِ همنوعان خود است. پویایی این شاخه از عرفان یهودی تا حدود ۱۱۵۰ـ۱۲۵۰ دوام آورد.
قباله نظری (Speculative Kabbalism)
ریـشههای ایـن مـکتب در بابل است، امّا جرقهای که منجر به ظهور آن شد، کتاب آفـرینش (سـِفِرْ یصیرا) بود. کتب دیگری نیز بودند که از نظر قبالهگروان اهمیت داشتند، امّا تأثیر هیچ یک از آنـها
______________________________
۱٫ Cherub.
مـانند ایـن یکی پویا نبود. در قرن دوازدهم، پرووانس، محل تولد این شاخه از مسلک قـباله بـود کـه در قرن چهاردهم در اسپانیا به اوج شکوفایی خود رسید.
در حالی که یهودیانِ آلمان در کاربرد عملیِ عـرفانشان در واقـع در جـست وجوی پناهگاهی از شر ظلم و ستم و بندگیای که از آن رنج میبردند بودند، یهودیان پرووانس و اسـپانیا در ایـن دوره کمتر تحت فشار بودند و بهتر میتوانستند از نعمات نظرپردازی بهره ببرند. آنان نیازی نـداشتند کـه بـرای تغییر وضعشان متوسل به فنون وجدآمیز و طلسمات گوناگون شوند.
تحقیقات نوین، مشکل مهمی در پیـگیری ریـشههای قبالهنظری در پرووانس دارد. آنچه دانسته شده، محدود و مبهم است. قباله سنتی، اسحاق کور(۱) را مـبتکر قـباله نـظری میداند. آنچه به یقین دانسته شده، این است که کهنترین محصول ادبی قباله نظری، اثـری بـود تحت عنوان «رساله درباره فیضان»، نوشته یعقوبها ـ نظیر(۲) در حدود آغاز قرن دوازدهـم. در زمـان ظـهور اینکتاب، قبالهمطلبی عمومیو همگانی نبود. فقطخواص بهآموزههایسرّیِآندسترس داشتند. آموزه چهار جهان را نیز رساله درباره فـیضان بـه ایـن مایه اندک افزود؛ چهار جهانی که خدا از طریق آنها خود را آشکار مـیکند. ایـن آموزه در رساله درباره فیضان بسیار ساده مطرح شده است، امّا بعدها قبالهگروانِ متأخر، شاخ و برگهای پیـچیدهای بـدان افزودند. به دلیل نقش مبنایی ایننظر در تفکر قبالهای، در این جا به مـعرفی آن بـه صورتی که امروزه درک میشود میپردازیم.
پیـروان قـباله عـلت تجلی جهان ماده را فعالیت فیضانی خدا مـیدانند. ایـن مادی شدن در چهار مرحله یا جهان، به صورت همزمان، رخ داد. جهان اول atsiluth خوانده میشود. جـهان فـیضان که در آن خدا خود را به صـورت مـُثُل أعلی (نـمونههای بـرین) آشـکار میکند. در این جهانِ اول است که سـفیراها اسـاسا خود را ظاهر میسازند و در آن سُکنا دارند. درست همان گونه که نظام سـفیراها هـمچون روندی که به صورت ابدی در خـدا جریان دارد شرح داده شد، نـیز بـاید این چهار جهان، تا آنـ جـا که مادی شدنِ فعالیت خداست، به صورت روندی که در درون او رخ میدهند تلقّی شود. جـهانِ اول نـمایانگر شکل اولِ فعالیت نهانی خداست؛ تـشعشع نـوری از قـدرت لایزالش به صـورت ایـده یا مثل اعلی کـه بـعدا الگوهایی برای همه چیز در جهان خواهند شد. در همینجهان است که اتحاد خدا و شخینایش، وجـهمؤنث ذات خـدا، رخ میدهد. سه جهانِ بعدی در واقع ثـمره اتـحاد آنهاست. جـهان اول نـامش atsiluth را از فـعلِ عبری در سِفر اعداد، بـاب ۱۱، آیه ۱۷ میگیرد: «… و از روحی که بر تو است گرفته، بر
______________________________
۱٫ Issac the Blind.
۲٫ Jacob ha – Nazir.
ایشان خواهم نهاد.»
جهان دوم beriah خوانده مـیشود. جـهان آفرینش که در آن مرکبه از فیضانات انوار سـفیراها، کـه از جـهان اول جـاری مـیشود، شکل میگیرد. ایـن جـا ارواح پاک پرهیزگارانِ واقعی و والامرتبهترین طبقات فرشتگانِ جهان سُکنا دارند. هنگامی که فیضان شخینای بیتعیّن از بالا به ایـن جـهان نـفوذ و رسوخ میکند، این فرشتگاناند که از سَرِ وجـد و سـرور دور نـور او جـمع مـیشوند تـا بدنشان را شکل دهد. نام این جهان، و نام دو جهانِ بعدی، از سه فعلِ عبری در کتاب أشعیاء، باب ۴۳، آیه ۷، گرفته شده است: «یعنی هر که را به اسم من نامیده شـود و او را به جهت جلال خویش آفریده و او را مصوّر نموده و ساخته باشم.»
جهان سوم yetsirah نامیده میشود. جهانِ شکل و صورت و جایگاه ده گروه از فرشتگانِ ملأ أعلی. این فرشتگان تحت ریاست (Metatron) امیر جهان یا فرشته حـضور [الهـی]اند. نام این فرشته در هیچ جای عهد عتیق یافت نمیشود، ولی خاخامها به ما میگویند او کسی است که این قطعه از سِفر خروج، باب ۲۳، آیات ۲۰و۲۱ درباره اوست: «اینک من فرشتهای پیش روی تـو مـیفرستم تا تو را در راه محافظت نموده، بدان مکانی که مهیا کردهام برساند. از او برحذر باش و آواز او را بشنو و از او تمرد منما، زیرا گناهان شما را نخواهد آمرزید، چون که نـام مـن در اوست.»
خاخامها به ما مـیگویند نـامی که در این فرشته است shaddai (قادر مطلق) است؛ و چون ارزش عددیاش، در علم حروف و اعداد، یعنی ۳۱۴، متناظر است با ارزش عددیِ حروف عبریای که نام متاترون را میسازد، ایـن هـمان فرشتهای است که فـرستاده شـده تا جهان را نظام بخشد.
سنت به ما میگوید این فرشته در اصل همان انسان پرهیزگار، یعنی اخنوخ، بوده است؛ همو که پس از مرگش به بالاترین طبقه در میان فرشتگان رفعت یافت. چشمانش بـه مـشعل و مژگانش به نور و رگهایش به آتش و جسمش به شعله درخشان مبدّل گشت. خدا او را در کنار تخت جلالش جای داد؛ تختی که اخنوخ تا این زمان حافظ آن است. این تخت در جهان دوم (beriah) جای دارد. و جـهانی کـه او به نـگهبانی در آن میایستد، در جایی است که هخالها؛ هستند، هفت راهروِ آسمانی، که عرفای مرکبه باید در تلاش برای وصول بـه تخت خدا از آن عبور کنند.
هر یک از جهانهای قبلی، به همان مـیزان کـه فـیضان اصلی به هنگام شکل دادنشان ناخالصتر میشود، میزان کیفیت هر یک از آنها کمتر میشود. در نتیجه، ناپاکیهای حـاصل از ایـن نور جمع میشود تا جهان چهارم را شکل دهد، که جهان ماده، همان جـهان طـبیعت و وجـود انسانی است. نام این جهان asiyah است. این اصطلاح به جهانِ ساختن ترجمه میشود. در این جـهانِ آخر است که شخینا در تبعید زندگی میکند و در میان انسانها و ارواح شروری که همواره بـر سر
روح انسانها با هـم نـزاع دارند به سر میبرد.
مطلب شاخص دیگر در این آموزه، فیضان تورات به عنوان آلت آفرینش است. اهل قباله گمان میکنند که این کتاب ارگانیزمی زنده است و نظام و ساختار آن در جهانِ مخلوق منعکس شـده است. همه چیز نمونه اصلیاش را در تورات دارد: ظهور این نظام الهی در بسط و خفای این چهار جهان نیز نهفته است.
در آغاز، هنگامی که خدای پنهان ظهور خویش را از طریق توراتِ مکتوب و منقول ملاحظه کـرد، هـمه امکانات زبانی در سرآغاز جمع شدند. بدین شکل تورات به عنوان توالیِ همه ترکیبها و تقدیم و تأخیرهای ممکنِ حروفِ الفبای عبری به وجود آمد. در این نظامِ ظاهرا آشفته است که تورات از جـهانِ atsiluth، جـهان فیضان الهی، پدید آمد.
در جهان دوم، جهان آفرینش، آن حروفِ مرکب که در جهان اول بودند و به بهترین وجه نمایانگر اسمای الهی بودند، انتخاب شدند و در کنار آن ارواح پرهیزگاری که در آنجا سُکنا دارنـد، قـرار گرفتند.
اسما و قوای فرشته آسای جهانِ سوم، جهان تشکل، تورات را در شکل سوم غیر مادی و نامرئیاش میسازد. تا این زمان، کلمات این کتاب چیزی جز بافتی در هم پیچیده از فیضانات نـیست، کـه فـقط برای عرفا و استادانی که قـابلیت دسـتیابی بـه آن را فراتر از محدودیتهای خود دارند، قابل حصول است.
فقط در جهان چهارم، جهان ساختن (asiyah) است که تورات آن میشود که ما میشناسیم.
آدم و چـهار جـهان
آدم نـیز در این طرح از چهار جهان جای میگیرد. در جهانِ اول او را انـسانِ آسـمانیِ بالاتر مییابیم؛ نمونه اعلای همه اشکال و نمونه اعلای خود انسان. جهانِ دوم آدم را همان گونه که اول بار در سِفر تکوین ظاهر مـیشود مـینمایاند: بـاب اول، آیه ۲۷: «پس خدا آدم را به صورت خود آفرید؛ او را به صورت خدا آفـرید.» جهانِ سوم شامل باغ عَدْن است؛ وقتی که جامهای از نور بجای گوشت و پوست در بردارد. آدمِ این سه جـهان دو جـنسی بـود. آدمِ جهان چهارم آدمی است که اخراج و تبعید میشود. آدمی سـاخته شـده از پوست و گوشت که اکنون میتواند تولید مثل کند، چون دیگر دو جنسی نیست. این چهار آدمی کـه در چـهار جـهان شرح داده شد، انسان جهانی را میسازد (animus mundi). در این منظر، مغزش در جهان اول، قلبش در جهان دوم، نـَفَسَش در جـهان سـوم، و آلات تناسلیاش در جهان چهارم جای دارد.
کتاب بحیر (Bahir) یا کتاب روشنایی
اثر دیگری که برای قـباله نـظری اهـمیتی چشمگیر دارد، کتاب بحیر است، که در پرووانس، حدود
سال ۱۱۸۰م منتشر گشت. برخی آن را به اسـحاقِ کـور نسبت میدهند، امّا این نسبت بیشتر افسانه است تا حقیقت. در این کتاب اسـت کـه دو عـقیده قباله نظری ابراز میشود، که در قرونِ بعدی تفکر قبالهای را تحت تأثیر قرار میدهد: ارتـباط سـفیراها با اصول اولیه معقول، که نظام آن به روشنی رسم شده و یک اصل مـؤنث در خـدا، شـخینا، که نه تنها معرف کالبد معنوی بنی اسرائیل است، بلکه معرف روح خود انسان است.
شـخینا در عـبری، صرفا به معنای «ساکن بودن در» است؛ و در کتاب مقدّس از این کلمه برای نـشان دادنـ حـضور خدا و تجلی حضور الهی در جهان و انسان استفاده میکند. احتمالاً این حضور بیشتر به صورت نـوعی احـساس حـضور کسی در اتاقی است که گمان میرود خالی باشد. این احساس میتواند نـظیر احـساس حضور خدا ـ شخینای او ـ باشد.
در کتاب بحیر، نه تنها از شخینا به عنوان امری الهی یا بخشی از خـود خـدا یاد میشود، بلکه این کتاب آن را قدرتی مؤنث میداند. مضافا این کـه مـجمعِ روحانی ـ عرفانیِ بنی اسرائیل، امّت دینی، نـیز شـخیناست. امـت بنیاسرائیل همواره امتی الهی تلقی شده اسـت؛ و هـمواره جدا از خدا، امّا تحت نظر او بوده است. در این کتاب، نویسنده به ما مـیگوید کـه این مجمع روحانی نه تـنها بـخشی از خداست، بـلکه بـه دلیـل این واقعیت که بنی اسرائیل هـمواره بـه عنوان دختر یا عروسْ مظهر خدا بوده است، این امت در واقعیت مـعنویِ خـود نیز هم همسر اوست و هم دخـتر او!
نتایج این یکی کـردنِ مـجمع روحانی با شخینا، به عـنوان وجـهی الهی، به دست شولم مطرح شد؛ آن جا که اشاره میکند که تلمود صـریحا مـیگوید هر وقت فرزندان اسرائیل تـبعید شـدهاند، شـخینای خدا همراه آنـان بـوده است. به معنای ابـتدایی، یـعنی خدا آن جا با آنان بود. در پرتوِ این بیان از کتاب بحیر، این امر روشن مـیشود کـه هر وقت بنی اسرائیل به تـبعید رفـتند، بخشی از خـودِ خـدا نـیز با آنان به تـبعید رفت.
همچنین شخینا، neshamah یا روح الهی انسان است. یهودیان قرون وُسطا روحْ را بریده شده از تخت جـلال مـیدانستند؛ و گمان میکردند که با نزولِ آنـ بـه درون بـدن انـسان، ایـن روح نه تـنها از حـالت محدودیّت، بلکه از امکان آلودگی از طریق گناه انسانی، رنج میبَرَد. از منظر نویسنده بحیر، بخشی از خودِ خدا مـحدود گـشت و در مـعرض آلودگی قرار گرفت.
تمام کتاب بحیر، فـقط سـی تـا چـهل صـفحه اسـت، امّا بیانات عقیدتیاش خط سیر عرفان یهودی را برای همیشه تغییر داد.
مفهومِ En – Sof
محصول مهم دیگر شاخه نظری قباله، تفسیر ده سفیرا، به دست اسرائیل بن مناخیم(۱) (۱۱۶۰ـ۱۲۳۸) بود. او شـاگرد مهم اسحاقِ کور بود. تحقیقات تاریخی هنوز کامل نیست و به
______________________________
۱٫ Azriel ben Menachem.
دشواری میتوان گفت که مفهومِ En – Sof یا خدا، بعنوان یک بینهایتِ مطلق، برای نخستین بار در این اثر ابراز شده است. هـرچند بـه نظر میآید که اسرائیل بن مناخیم، با خلق این آموزه بیارتباط نباشد.
طبق نظر اسرائیل بن مناخیم، جهان و همه تجلیاتش در خدا، یعنی موجود مطلقِ نامحدود (En – Sof) هست. امّا این جـهان بـه سبب نقصها و محدودیتهایش نمیتوانست مستقیما از کمال آن ذاتِ مطلق به وجود بیاید. موجودِ نامحدود، ذاتا کامل و بیانتهاست. در این صورت چگونه چیزی محدود و ناقص مـیتواند از او صـادر شود. پاسخِ اسرائیل بن مـناخیم ایـن است: به واسطه سفیراها، En – Sof صفات سازنده جهان را فیضان میکند؛ بیشتر به همان روشی که خودِ خورشید نورش را میپراکَنَد و همه چیز را گرم میکند؛ بیآن کـه از ذاتـش چیزی کاسته شود. آن گـاه ایـن انرژی از طریق سفیراها صاف میشود؛ و پس از آن، سفیراها آن را به درون این جهان فیضان میکنند.
تجدید حیات قباله عملی
در بحبوحه این فعالیتِ نظری، عارفی ظهور کرد که هدفش جایگزین کردن آموزههای قباله عملی مـتقدّمِ آلمـان به جای قباله نظری بود. نام این عارف، ابراهیم ابولافیا(۱) بود. ابولافیا نه تنها آموزه سفیروث و فیضاناتشان را محکوم کرد، بلکه قسم خورد که نظام عرفانیِ حروف و اعدادِ مبتنی بر کـشف و شـهود را به جـایگاه اولیه خود بازگردانِد.
زندگی او نمونه یک زندگیِ مبتنی بر کشف و شهود است که خواننده، هنگام مطالعه عـرفان، باید آن را در نظر داشته باشد. بعضی گمان میکنند که عرفای اهـل شـهودْ مـنزوی و پنهان در حجرههای خود هستند و از پرداختن به مشکلات زندگی سر باز میزنند. امّا هنگامی که نوشتههای این مـردان را مـیخوانیم، معمولاً فراموش میکنیم که آنان واقعا در این جهانِ پرغوغا، گاهی با اضطراب و شـجاعت زیـستهاند. زنـدگی آنان به صورت اجتنابناپذیری تراژیک بوده است.
ابراهیم ابولافیا در سال ۱۲۴۰ در اسپانیا متولد شد. بیریشگی عـمیق او انسان را سخت تحت تأثیر قرار میدهد. او طی سالهای زندگیاش دایم در حرکت بود، یـا بدین جهت که تـحت تـعقیب کسانی بود که در صدد نابودیاش بودند، یا بدین جهت که خود او دایما در پی نجات بود. وی ابتدا اسپانیا را ترک و به خاور نزدیک سفر کرد به این امید که نهر Sambation را ـ که بنا به نـقل ده قبیله گمشده بنیاسرائیل را در آن جا باید یافت ـ بیابد. از این جست و جوی کوتاه بازگشت و پس از آن حدود ده سال در یونان و بعد در ایتالیا زندگی کرد.
______________________________
۱٫ Abraham Abulafia.
در سال ۱۲۷۰ بهاسپانیا بازگشت؛ در حالی که کاملاً در آموزههای مکتب قباله متبحّر شده بـود. او گـزارش میدهد که در سال ۱۲۷۱ کشف و شهودهایی به او اعطا شد که با آنها سرشت نام حقیقی خدا را آموخت.
این امر باید نقطه عطفی در زندگی او محسوب شود. همه آموزههایش ناشی از تجارب آن سالِ پربـرکتاند. سـه سالِ بعد به ایتالیا باز میگردد؛ سه سالی که باید یک دوره گوشهنشینیِ استثنایی در وطنش باشد. او هرگز دوباره به اسپانیا بازنگشت. گویا سالهایی که در تلاش بینتیجه برای یافتن گوشی شـنوا بـرای آموزهای که بر او در کشف و شهود آشکار گشت سپری گشت، به اندازهای تلخ بود که باعث شد تا از سرزمین مادریاش برای همیشه صرف نظر کند. حاشیه خیابانهایی که در آنها ایـستاد و پیـام پروردگـارش را ابلاغ کرد، در سرزمینهای مسیحی بـود. مـردمِ خـود او به خاطر ظاهرِ شریعت رو به خاخامها آوردند. کسانی که تربیت خاخامی نداشتند، یا بدعتگذار تلقی میشدند یا مجنون؛ و هر دو خطرناک بـودند.
ابـولافیا، در اوربـینوی(۱) ایتالیا، در سال ۱۲۷۰ گفت و گوهایش با خدا را منتشر کـرد. کـمی پس از آن بود که به او الهام شد که همان منجی موعود است. اولین وظیفهاش رها کردن امتش از قید اسارت بود. ایـن امـر او را بـه مقابله مستقیم با پاپ کشاند، لذا رهسپار رُم گشت. پاپ نیکلاس سوم خبرهایی دربـاره ورود قریبالوقوع این مدّعی دریافت کرد و حکمی صادر کرد که به موجب آن او را از شهر مقدس برانند و بسوزانند. ابولافیا قبلاً از نـقشه پاپ مـطلع شـد، امّا راهش را به سوی رُم ادامه داد. کمی پیش از رسیدن به رم کشفی بـه او دسـت داد که دید دو دهان بر سر پاپ رشد کردهاند. احساس کرد که نیازی به فهم معنای این کـشف نـیست، امـّا معنای آن، عصرِ روزِ بعد ـ هنگام رسیدن به دروازه شهر رم ـ آشکار گشت. او دریافت که پاپ بـه طـرزی اسـرارآمیز و کاملاً تصادفی، عصر روز پیش درگذشته است. هرج و مرج زیادی در شهر وجود داشت، چون کـلام پاپ را دربـارهاش اجـرا نکردند و پس از ۲۸ روز زندانی شدن آزاد گشت. زندان فرصتی برای تفکر در اختیارش نهاد. پس از رهایی رم را ترک کرد و دیـگر هـرگز در صدد مقابله با پاپ برنیامد.
پس از این مرحله، با گروهی از شاگردانش به جزیره سیسیل رفـت؛ هـمان جـا که خدا آخرین کلامش را درباره وظیفه منجیگریاش به او عطا کرد. این پیام را در ۱۲۷۴ منتشر کـرد. ابـولافیا قول داد که استرداد بنیاسرائیل در سال ۱۲۹۶، یعنی بیست سال بعد، رخ خواهد داد. بسیاری از یهودیان خـود را بـرای رفـتن به وطنشان آماده کردند. امّا کسانی هم بودند که از ابولافیا، آموزهها و قدرت جدیدش، در میان مـردم، خـسته شده بودند. ابولافیا خطر را زود دریافت، لذا با کشتی به
______________________________
۱٫ Urbino.
جزیره کومینو(۱) رفت و در آن جـا زنـدگی آرامـی را توأم با تأمل و نوشتن گذراند. در سال ۱۲۹۲ چهار سال پیش از تحقق پیشگوییاش، مرگ به سراغش آمـد. آنـچه بـرای ما در مطالعه مکتب قباله ارزش دارد بیانات عقیدتی ابولافیاست که اکثر معاصرینش را به خـشم آورد. بـه نظر میآید که آنان تعصب او را متعادل کردند و با آن به مقابله برخاستند.
تحولات بعدی مکتب قباله
تـا زمـان ظهور کتاب زُهَر در اسپانیا در حدود سالهای ۱۲۸۰ تا ۱۲۹۰، دو شاخه مکتب قباله (نظری و عـملی) یـکی میشوند.
هنگامی که یهودیان از اسپانیا تبعید شـدند، زُهـَر را بـه همه کشورهایی که مجبور به اقامت در آن شـدند بـردند، امّا در سافِدْ (Safed) در فلسطین بود که تعالیم زهر به صورت استواری بنیاد نهاده شـد. دو تـن از مهمترین پیروان قباله در تاریخ مـکتب قـباله را در سافدْ مـییابیم: مـوسی قـرطبی و اسحاق لوریا.(۲)
موسی (۱۵۷۰ـ۱۵۲۲) در قرطبه متولد شـد و یـکی از رهبران پیروان قباله و مفسر و شارح زهر در آن جا گشت. شوهر خواهرش، سلیمان آلکـابِتْسْ،(۳) اولیـن معلمش در تربیت عرفانی بود. قرطبی یـک شاعر پیرو قباله بـود کـه موقعیّت ممتازی داشت و شعر «مـحبوبم بـیا» یکی از آخرین شعرهای او است که در کتاب دعای عبری یافت میشود. این شعر هـنوز در کـنیسهها در آغاز [مراسم [سبت خوانده مـیشود. هـمراه بـا بسیاری از پیروان قـباله دیـگر، پس از بلای تفتیش عقاید در اسـپانیا، سـافِدْ را وطن خویش ساخت. او دقیقا یک پیرو قباله نظری بود. دلمشغولی عمدهاش ارتباط En – Sof با سـفیراها بـود. اصرار او بر این که خدا در هـمه چـیز هست، بـر نـظریه وحـدت وجودیِ اسپینوزا اثر نـهاد. گفته میشود که به هنگام مرگش ستونی از آتش از تابوتش بیرون جهید. پیرو قباله مهم دیـگر در سـافِدْ اسحاق لوریاست (۱۵۷۲ـ۱۵۳۳) که نظرپردازیهایش منجر بـه ظـهور مـکتب قـباله نـوین گشت. حسیدیم مـتأخّر آمـوزه او را در نظام خود به کار برد. با این که مفسر و شارح زُهَر بود، درست بر خلاف مـوسی قـرطبی، اسـاسا به وجه عملی مکتب قباله علاقهمند بـود. بـه مـوازات گـسترشِ نـفوذ ایـن مکتب ظهور تعویذها، استفاده از علم و اعداد و حروف و احضار شیاطین نیز گسترش یافت. گذشته از همه اینها مکتب قباله لوریایی شامل برخی از شگفتآورترین و دیریابترین آموزهها در مکتب قباله است، کـه چشمگیرترین آنها مفهوم Tsimtsum است.
کلمه tsi اصلاً به معنای «انقباض» یا «تمرکز» است. و اول بار در تلمود به کار رفت و برای
______________________________
۱٫ Comino.
۲٫ Isaac Luria.
۳٫ Solomon ben moses ha – Levi Alkabetz.
توصیف فرافکنی خدا و تمرکز حضور الهی، یا شخینایش، در نقطهای واحد به کـار رفـت. لوریا کلمه tsi را به معنای کنارهگیری یا عقبنشینی از نقطهای واحد به کار میبرد. مفهوم اصلی آن در برخی از رسالههای قبالهای، پیش از بیان مجدّد لوریا از آن، به کار رفته، امّا این معنا در زُهَر ظـاهر نـمیشود.
این قبضِ ارادی از جانب خدا، در این مورد En – Sof، عملی است که باعث میشود خلقت صورت گیرد. بدون این عمل هیچ جهانی وجود نمیداشت. از آن جا کـه En – Sofنـامحدود بود، در همه چیزها و همه مـکانها شـمّهای از الوهیت وجود داشت، لذا لازم بود که فضای اولیهای (tebiru) ایجاد شود. بنابراین، ضروری بود که اولین عمل خلاّقِ En – Sof یک کنارهگیری یا انقباض به درون خودش بـاشد. بـا انجام چنین کاری او اجـازه داد کـه فضای نخستین ایجاد شود؛ فضایی که برای خلقت جهان محدود لازم بود. امّا این فضای مخلوق کاملاً خالی نبود. بیشتر به همان نحوی که رایحه عطر در یک بطری خالی درنگ مـیکند، چـیزی از حضور الهی در فضای آغازین باقی ماند. به محض این که این فضا، که خارج از En – Sof بود، ثابت و برقرار گشت، دومین عمل آفرینش به وقوع پیوست.
اولین عملِ آفرینش عملی محدود کـننده، و دومـی عملی فـیضانی بود. در این زمان از En – Sof شعاعی از نور ساطع شد تا اولین ترکیبِ ساخته شده، یعنی بدن آدم کادمون(۱) (انسان نـخستین)، را شکل دهد. آن گاه از چشمها، دهان، بینی و گوشهای این مخلوق انوار سـفیراها بـیرون زدنـد. نور سفیراها ناشی از همان نور اصلی بود، که در مرحله کاملاً بیتعین بود؛ بدون صفاتی که اکنون بـه آنـها نسبت میدهیم. بدین شکل آنها نیازی ندارند که جام خاصی از نور آنها را در بـرگیرد. آن طـرحِ آفـرینش که En – Sofدر نظر داشت، مقتضیِ این بود که سفیراها متمایز شوند؛ به نحوی که بتوانند نـور متمرکز بیشتری که از چشمان آدم کادمون فیضان میکند دریافت کنند. همین که این جـامها و ظرفها از آمیزههای مختلفِ نـور تـشکیل شدند، انوار زیادتری از چشمان انسان نخستین بیرون میجهد و بدون دشواری توسط سه سفیرای اوّل (Hokmah, Binuh, Kether) دریافت میشوند. وقتی که زمان پر شدن جامها از سفیراهای پایینتر فرا میرسد، این نور ناگهان با چنان شدتی سـاطع میشود که جامهایی را که برای دربر گرفتن آنها طراحی شدهاند در هم میشکند.
این امر ما را به دومین اصل عقیدتیِ لوریا میرساند: شکسته شدنِ جامها (Shevirah)، که زمینههایش در یک سخن مذکور در آگادا اسـت کـه پیش از آفرینشِ این جهان خدا جهانهای بسیار دیگری را که مورد پسندش نبودند، خلق و سپس نابود کرد. موسی لئونی محتوای این گفته را به مثابه توضیحی درباره این آیه بکار میبَرَد: سـفر تـکوین، باب ۳۶، آیه ۳۱: «و ایناناند
______________________________
۱٫ Adam kadmon.
پادشاهانی که در زمین ادوم سلطنت کردند و کسانی که مُردند پیش از آن که پادشاهی بر بنیاسرائیل سلطنت کند.» طبق تفسیر موسی لئونی، زمانی بود که خدا فقط نیروهایِ سـفیرای مـربوط به کیفر سخت (Gevurah) را به کار برد و با چنین کاری باعث ویرانیِ آن جهانها به دلیل ثقلِ زیاد sefirah گشت. همانگونه که او اشاره میکند، جهان فقط میتوانست در حالتی از توازن ایجاد شود. وضـعی از تـوازن کـه زاییده جبران کیفر سخت بـا شـفقت و رحـمت یا برکتِ [خدا[ است. سفیرا هِسِدْ(۱) نماینده این حالت است. این حالتِ اشیا است، چنان که اکنون هستند.(۲)
در این آموزه، اسـحاق لوریـا تـرکیدن جامها را با مرگ پادشاهان نخستین ادوم یکی مـیداند. لوریـا میافزاید: این مرگ به سبب عدم هماهنگی بین عناصر مذکر و مؤنثِ سفیراها رخ داد؛ یعنی سفیرای مؤنث و منفعلِ کیفر سخت، یـعنی هـمان Geverah، بـه خود اجازه نداد که توسط سفیرا هِسِدِ مذکر و فعال، یـعنی رحمت یا برکت نزدیک برده شود. هنگامی که نور از چشمان آدم کادمون بیرون ریخت، جامهای سفیراها را خرد کرد. نـوری کـه جـامها را ساخته بود، به جرقههایی تقسیم شد و به درون قلمرو صدفهای شیطانی (kelippoth) افـتاد و قـوای شرّ از پسماندههای پادشاهانِ نخستین آفریده شدند.
با شکسته شدن جامها، همه چیز ناگهان به حالت آشـفتگی درافـتاد. انـوار چشمان آدم کادمون یا به طرف بالا منعکس شد یا به طرف پایـین، یـعنی بـه قلمرو صدفها منعطف گشت. دستگاه الهی از حرکت باز ایستاد و تندباد جدیدی از نور از En – Sofصادر گـشت. ایـن نـور آن گاه از پیشانی آدم کادمون ساطع شد تا مانع شود از رشد آشفتگی و خروج عناصر از نـظامی کـه به سبب این فاجعه از هم گسسته بود.
از این رو، به جای طرح اصلی، کـه طـبق آنـ همه آفرینش به نور En – Sof روشن میبود، اکنون فقط تکههای خاصی از آن به واسطه آن جرقهها روشـن اسـت؛ و بخشهای دیگر، در ظلمت کامل فرو رفتهاند. این ظلمتْ همان قلمرو صدفهاست. اگر هـمه چـیز طـبق نقشه پیش رَوَد، شرّ در آفرینش ریشهکن خواهد شد. جرقههایی که در تاریکی افتادند، به درون جامها کشیده مـیشوند. آمـیخته شدن جرقهها به واقعیّت کنونی انجامید که هیچ شرّی نیست که شـامل انـدکی خـیر نباشد؛ و هیچ خیری نیست که شامل اندکی شرّ نباشد.
سفیراها در نقطهای که En – Sof دوباره جاری گـشت، واجـد صـفاتی شدند که اکنون دارند. استحاله سفیراها کاری را آغاز کرد که لازمه بـرگشتن بـه حال اول (tikkun) بود.
تنها راهی که جرقهها از طریق آن میتوانند از قلمرو ظلمانی صدفها رها شوند، کار tikkun
______________________________
۱٫ Sefirah Hesed.
۲٫ تلمود و مـیدراش از دو صـفت عمده خدا (رحمت و کیفر) سخت سخن میگویند. اعتقاد بر این است کـه ایـن دو صفت الهی در توازن پویا با یکدیگر، وسـیله خـلقت جـهان و حاکمیت خدا برآناند.
است، که بخشی از آنـ را خـدا بر عهده گرفته است. امّا به حال اَول برگشتن نظام اصلی به سبب هـبوط آدم دشـوار گشت. همه ارواحی که قـرار بـود پدید بـیایند، در روح آدمـ پدیـد آمدند؛ و پس از هبوط، اندازه او به اندازه انـسان کـاهش یافت. روح او از بدنش تبعید شد، لذا ارواح ما نیز در حالت تبعید است. ارواح ما جرقههاییاند کـه در تـاریکیِ صدفها پوشیده شدهاند. وصول به اتـحاد اولیه نمیتواند فراهم شـود مـگر آن که انسان به این غـرض ـ کـه برای آن آفریده شد و به مکان صدفها که عالم ماست نزول کرد ـ آگاه شـود. بـازگشت به حالت اولیه اتحاد نـخستین یـک خـطر کردن یا سـفر مـخاطرهآمیزِ جمعی است که هـر فـردی باید خودش رهسپار آن شود و آن را انجام دهد، زیرا بازگشت به حالت اولیه روح تبعید شدهاش مـسئولیت خـود اوست.
آنچه گفته شد، شرح بـسیار کـوتاهی از مکتب قـباله لوریـایی اسـت. حتی در معرفی سادهای مـثل این، انسان نمیتواند تحت تأثیر میدانِ دید لوریا قرار نگیرد. این مکتب قباله نسبت بـه بـسیاری از نظامهای مشابه هیجانانگیزتر است. آثار بـرجستهترین شـاگرد لوریـا، هـایین ویـتال کالابْرِز(۱) درباره مـکتب قـباله لوریایی در سرتاسر جهان منتشر شد. آنچه اکنون لازم است، ترجمه آثار عمده لوریا و تفسیری بر آنـهاست.
در حـدود هـمین زمان بود که بررسی و مطالعه کتب قـباله در هـلند آغـاز گـشت، امـّا از طـرف مراجع تلمودی با مخالفتی چشمگیر روبه رو شد. روح مکتب قباله، که در قرنهای متقدّمتر جرقه زده بود، بود، رو به افول بود و تا وقتی که اهل قباله در قرن هیجدهم از هـلند بیرون آمدند، این مکتب در آلمان احیا نشد. در آن زمان، قباله در سرتاسر هلند منتشر شد؛ تا جایی که هیچ خاخامی نمیتوانست مطالعات قبالهای را نادیده بگیرد. آموزهای که در هلند بررسی شد؛ مکتب قـباله لوریـایی بود. در اروپای قرن هیجدهم، یهودیّت فقط بر روی رهنمودهای تلمودی کار میکرد. مدارس علوم دینی وقت خود را صرف نکتهسنجیهای بیهوده علمی میکردند. اشتیاق عقلی به مطالعات تلمودی جای کمی برای گـرایشهای عـاطفیِ نهفته یهودیّت میگذاشت. آنان که عالم به تلمود نبودند، بیفرهنگ یا تودههای عوام خوانده میشدند و با تحقیر و بیاعتباریِ زیادی به آنها نظر مـیشد. در آن زمـان، الهیاتی عرفانی ظهور کرد کـه مـبتکرش روستاییای بود که تنها داراییاش اسبی بود که شوهر خواهرش به او داده بود؛ و خرج خود و خانوادهاش را از راه استخراج آهک از کوه تأمین میکرد.
اسرائیل بن الیعاذر(۲)، اسـتاد مـعروفِ نام مقدس، پس از سـالها عـبادت متواضعانه و آموزش پراکنده در قلب کارپاتیها(۳) به زندگی با فرهنگ مِدزی بوز(۴) بازگشت و بیسر وصدا آیندهای را
______________________________
۱٫ Hayyin Vittal Calabrese.
۲٫ Israel ben Eliezer.
۳٫ Carpathians.
۴٫ Miedzyboz.
پیریزی کرد. فعالیتهای او موجب جلب نظر مراجع تلمودی شد؛ و این علماء در اظهار تنفر از آموزه او درنـگ نـکردند. مدرسیگری کسل کننده و بیثمرِ سنّت خاخامی، که در اختیار چند تن از خواص بود، با این نظر استاد نام مقدس ـ که فقط شادی و عبادت است که انسان را با خدا متحد میکند ـ نـاسازگار بـود. نکتهسنجیهای بـیهوده عالمانه نمیتوانست انسان را به حضور خدا سوق دهد. هر جا که آموختن بیشتری بیابیم، پاکی کمتری خـواهیم یافت. تجدید حیات حسیدیم طغیان عوام غیر عالم بود که از بـاغ یـهودیّت بـه سبب «نادانیشان» رانده شده بودند. جانمایه این نهضت، نشان دهنده این اندیشه دموکراتیک بود که خدا مـِلْکِ طـلق یک گروه اشرافی نیست، بلکه از آنِ مردم است.
پس از مرگ استاد نام مـقدس، کـم ارزش بـودن مطالعه نیز در کنار عقیده فوق قرار گرفت و به همبستگی آموختن و مناسک دینی انجامید. این شـاخه از عرفان یهودی، به مثابه تصویری شرعی از دین یهود، تا به امروز باقی مـانده است.
حسیدیم(Hasidism)
مطلب اصـلی در مـکتب حسیدیم نوین، این اندیشه است که خدا در همه چیز حاضر است؛ و تأمل در باب این قضیه عرفانی که «هیچ جایی خالی از او نیست»، همه آن چیزی است که برای راندن غم و ترس لازم است. هـمین که کسی دریافت که خدا در همه چیز حضور دارد میتواند دریابد که شرّ و ناشادمانیِ موجود در جهان فقط ناشی از دیدگاه معیوب و قاصرِ انسان درباره اشیا است، و در خود اشیا نیست. خوشی و شادمانی که در عـبادت پیـروان حسیدیم هست، مربوط به این شناخت آنهاست که خدا همه جا هست. انسان باید بدون ترس و با خوشرویی زندگی کند، زیرا خدا در همه چیز، هر چقدر هم که آن چیز بـرای عـقل ما غیر قابل فهم باشد دستاندرکار است. این آموزه برای روستاییانِ تحت فشارِ آن زمان، همچون مرهمی بود که سرانجام باعث اشتعال روح تودههای مردم گشت.
همان طور که این مـفهوم وحـدت وجودی از خدا برای طرفداران حسیدیم اهمیت دارد، مفهوم زادیکیسم(۱) نیز مهم است. اندیشه زادیک(۲) (عادل) برای یهودیت تازه نبود. این کلمه صرفا به انسانی دلالت داشت که به روشی اسرارآمیز بـا خـدا مـتحد یا با او مرتبط شده بـود؛ بـه گـونهای که این انسان نه تنها معرّفِ راز او بود، بلکه میتوانست به جای او و از طرف او عمل کند. زادیکِ واقعی انسان درستکاری بود که بـه دلیـل پیـوستگی استوارش به ایمان و عبادت، محبوب خدا شده و مـستجاب الدّعـوه گشته بود. در حسیدیم این مفهوم عام بسط یافت؛ و
______________________________
۱٫ Zaddikism.
۲٫ Zaddik.
میبینیم که زادیک کسی است که احساس فردیت را در وصول به وحـدت بـا خـدا از دست داده است. با زادیک، که موهبت پیشگویی به او عطا شـده بود، مانند یک پیامبر رفتار میشد. زادیکها موجودات مقدسی بودند که میتوانستند همچون واسطه بین خدا و امت بـنیاسرائیل عـمل کـنند. اعتقاد به این که قدرت اعجازآمیز شفابخشی به آنان عطا شـده، بـاعث میشد تا بیماران، علیلان، بیفرزندان و فقرا به آنان نزدیک شوند و برای خدمتشان، پول یا کالا به آنـان بـپردازند. ایـن عمل موجب زیادهرویِ بعضی از زادیکها شد. برخی از آنان در رفاه و تجملی میزیستند کـه بـه چـشم دیگران افراطآمیز بود. علاوه بر این، نهادینه شدن مقام زادیک، به منزله موهبتی مـوروثی، بـه صـورت اجتنابناپذیری موجب ظهور زادیکهای دروغین بسیاری گشت. همه اینها منجر به رشد بیاعتمادی بـه مـقام زادیک شد و بهانه به دست خاخامها داد تا قاطعانه دشمن جماعت طرفدارانِ حسیدیم شـوند.
شـولم(۱) اشـاره کرده است که بسط عمده عرفان یهودی که در حسیدیم دیده میشود، در این واقعیت نـهفته اسـت که همه اسرار قلمرو الهی به منزله یک روانشناسیِ عرفانی معرفی شدهاند. از طـریقِ نـزول بـه درون خود انسان است که میتوان به سپهرهایی که انسان را از خدا جدا میکند نفوذ کرد. آمـوزههای قـبالهای، که حسیدیم در عرفان خود گنجاند، وجوه یک نظامِ درست و شگفتانگیز تحلیل روانـی شـدند. از سـوی دیگر، بدون توجه به نتایج بسیاری از آموزههای قبالهای، حسیدیم، آن گونه که مارتین بوبر(۲)، خاطرنشان کـرده اسـت، نـباید به هیچ وجه با مکتب قباله مقایسه شود.
آموزه قبالهای نزد اهـل قـباله یک اصل عقیدتیِ باطنی تلقی میشود که از آنِ کسانی است که چشم دلشان باز شده، هـمانها کـه واجد گنوسیس (معرفت) هستند. طرفدار حسیدیم معتقد است که خدا و رازهایش در اخـتیار هـمگان و قابل حصول برای همه انسانهاست، لذا نمیتواند خـود را اهـل قـباله محسوب کند. نیز نمیتواند با این عـملِ اهـل قباله که سعی در آزاد کردن خود از تعارض با تضادها به مدد گنوسیس دارند مـوافق بـاشد. از نظر استاد حسیدیم وظیفه انـسان ایـن است کـه تـنشها و تـعارضات دنیا را تحمل کند و آنها را به حـال خـود رها سازد.
در قرن هیجدهم، یهودیانِ اروپای غربی عرفان خود را کنار گذاشتند. خوشبختانه عـرفان یـهودی به دست عرفای مسیحیای که از قـرن سیزدهم مفتون آموزههای آن شـده بـودند به حیات خود ادامه داد. فـهرست اسـامی آنان طولانی است؛ با عارف اسپانیایی، ریموند لولی(۳) آغاز
______________________________
۱٫ Scholem, Gershom, Major trends in jewish Mysticism. p. 341.
۲٫ Martin Buber, Hasidism, p. 137.
۳٫ Raymond Lully.
میشود، و با عالم انـگلیسی، ای. ای. ویـْت(۱) خاتمه مییابد. مسلّما توجّهِ بـیشتر بـه جـنبه عملی قباله بـود تـا جنبه نظریِ آن. اسـتثناها هـمان نوابغ عرفان، مانند یاکوب بومه(۲) هستند، که به جنبه نظری عنایت بیشتری دارند.
مـشهورترین قـبالهگرای عملی مسیحی (آنان که فقط بـه وجـوه جادویی عـلاقهمند بـودند) هـاینریش کورنلیوس اگریپا(۳) است (۱۴۸۷ـ۱۵۳۵)، کـه اثر عمدهاش De Dcculta Philosophia تا زمان ما مورد استفاده کسانی است که در زمینه خاصِّ مکتب قباله کـار مـیکنند.
منابع
۱٫ Poncé, Charles, Kabbalah, (An Introduction and Illumination for the World Today), London, Garnstone Press, 1974.
۲٫ Scholem, Gershom, Major Trends in Jewish Mysticism, NewYork, Schochen Press, 1969.
۳٫ The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (Editorin chief),NewYork, Macmillan publishing Company, ۱۹۸۷, Vol. 12 and 15.
۴٫ Zohar: The Book of Splendour, Basic Readings for the Kabbalah, Selected and edited by Gershom Scholem, NewYork, Schocken Press, Ninth Printing, 1976.
______________________________
۱٫ E. A. Waite.
۲٫ Jacob Boehme.
۳٫ Heinrich Cornoliuse Agripa.