سنت ارتدکس
چکیده
چـکیده: عنوان این مقاله The Orthodox Tradition است، که از بخش سوم کتاب A Companion to Philosophy of Religion(مجموعه مقالاتی در باب فلسفه دیـن)، انـتخاب شـده است. مؤلّفان کتاب، فیلیپ ل. کویین (Philip L. Quinn ) و چارلز تالیافرو (Charles Taliaferro )، هدف از گردآوری مقالات فوق را عرضه اطلاعات نسبتا مـفصّل در باب تفکر فلسفی در جهان انگلیسی زبان در زمینه دین معرفی کردهاند. همچنین مقالات
______________________________
۱ واژه Orthodox از ریـشه یونانی Doxa به معنی «بـاور، اعـتقاد، رأی، عقیده» گرفته شده است. (اگر به «باور» دو قید «تطابق با واقع» و «موجّهه بودن» هم اضافه شود، آن گاه episteme به معنی علم خواهد بود، که در آن نوعی ثبات وجود دارد.) این واژه در مسیحیت بار دینی بـه خود گرفت؛ یعنی با اضافه کردن پیشوند ortho، به معنی «راست و درست» به آن، معنی «درستباوری» یا «راستباوری» پیدا کرد؛ و در برابر آن heterodoxy، به معنی «دیگرباوری» یا «دیگراندیشی» به کار رفت که آن را معادلِ «نادرستاندیشی» مـیشناختند. و ایـن به دلیل آن پیش فرض است که هر کس مانند ما میاندیشد راستاندیش است و هر کس که مانند ما نمیاندیشد، راستاندیش نیست. سبب آن که این بخش از مسیحیت این نام را به خـود گـرفت، وقوع دو امر و منطبق شدن آن دو بر هم بوده است: الف) این دسته از مسیحیان خودشان را درستباور میدانستند و دیگران را تحت تأثیر یونان و روم قدیم میشمردند؛ ب) از زمان اعلام و نشر اعتقادنامه کالسدون، اختلافی در باب اصالت بـاور در بـرابر اصالت عمل درگرفته بود. این گروه از مسیحیان، درستباوری (orthodoxy) را بر درست کرداری (orthopraxy) ترجیح میدادند. به عبارت دیگر، ملاک تدین را درستباوری میشمردند، و درست کرداری راملاک اخلاقی شدن انسان میدانستند. از این رو، مـسیحیان فـوق، بـه نام ارتدکس شهرت یافتند. گـفتنی اسـت کـه سه واژه Orthodox،Catholic و Protestantاگر با حرف کوچک شروع شده باشند، معنی لغوی آنها مراد شده است، و اگر با حرف بزرگ شروع شـده بـاشند، دلالت بـر سه فرقه معروف مسیحیت دارند.
بخش سوم کـتاب را، کـه این مقاله برگرفته از آن است، متوجّه عرضه بحثهای فلسفه دینیِ ناظر به سنّتهای دینی خاص در قرن بیستم دانستهاند.
این مـقاله تـا انـدازهای ما را از نگرشها و گرایشها و پارهای مباحث فلسفه دینی سنّت ارتدکس در چـند قرن گذشته، و نیز تفاوت دیدگاههای سنّت ارتدکس با کاتولیک و پروتستان و شخصیتهای مهم فلسفه دین سنّت ارتدکس آگاه مـیسازد. نـویسنده مـقاله پل والییِر (Paul Valliere ) استاد دانشگاه باتلر در ایالت ایندیانا در امریکاست.
مترجم خاطرنشان میکند کـه پیـنوشتهایی که در توضیح مطالب مقاله آمده است، حاصل یادداشتهایی است که از درسهای استاد مصطفی ملکیان برگرفته شـده اسـت.
تـأمل فلسفی و کلامی در سنت جدید ارتدکس، هم با تفکر غربی ارتباط تنگاتنگ دارد و هـم شـدیدا از آن فـاصله دارد. بیشتر این فاصلهها را میتوان در تحول تاریخی جداگانه مردم و فرهنگهای مسیحیت شرق ردیابی کرد.
ارتـدکسها وارثـان مـیراث غنی فکری و معنوی تمدن بیزانس هستند. وفاداری به این میراث، شرقیان را از شاخصترین توسعههایی کـه فـلسفه و الهیات را در غرب شکل داده، یعنی فلسفه مَدرَسی،(۱) رنسانس و نهضت اصلاح دینی، مصون داشته اسـت. شـاید عـامل اصلی تفکیک کننده، فلسفه مَدرَسی بوده است؛ دست کم بیشتر متفکران ارتدکس تمایل داشـتهاند ایـن گونه به موضوع بنگرند. بنا بر این دیدگاه، استادانِ فلسفه مدرسی روشی را بـرای تـحلیل انـتزاعی عقلی گسترش دادند که مراد از آن توجیه مدعیات دینی بود، اما منجر به پرورش عـقل خـودمختار شد؛ یعنی عقلی که از حیث روش از سنت اعتقادی و تجربه دینیِ (اخلاقی، عبادی، عـرفانی) زنـده مـستقل است. حساسیت این دنیاییِ رنسانس، یکی از پیامدهای اعمال عقل خودمختار بود. دیگر پیامد آن، پروتستانتیزم بـود، کـه روشـهای فلسفه مَدرسی را برای توجیه تفاسیر کاملاً غیر سنتی از دین به کار گـرفت.(۲)
______________________________
۱٫ اسـکولاستیسیزم (scholasticism) اشاره به تلاشهایی دارد که در جهت نظاممند کردن متون مقدس با یافتههای عقل، یا در جهت وحدت بـخشیدنِ نـظاممندِ عقل و نقل، صورت پذیرفته است. اسکولاستیسیزم در قرن پنجم میلادی شروع شد، و در قـرن پانـزدهم از بین رفت؛ یعنی حدّاکثر هزار سال فـعال بـود. تـعبیر حدّاکثر به این دلیل است که دو قـرن آخـرِ قرون وُسطا مربوط به پیدایش رنسانس است.
۲٫ در باب نقش استقلال عقل و نتیجه دادن رنـسانس و پروتـستانتیزم، توجه به این دو نکته شـایسته اسـت: الف) از دیرباز در شـرق و غـرب ایـن بحث مطرح بوده است که مـنبع شـناخت ما از جهان واقع چیست؟ در این زمینه دو رأی مطرح است: ۱٫ متون مقدس تنها منبع بـرای ایـن معرفت است؛ و عقل، ابزار استفاده از آنـ متون است، نه مـنبع مـعرفت. در غرب، این طرز تلقی را عـقل تـطفّلی مینامند؛ ۲٫ متون مقدس یک منبع شناخت است، و عقل، منبع مستقل دیگری است. بـنابراین، در ایـن جا هم عقلِ ابزاری در کـار اسـت و هـم عقلِ منبع.
ب) بـنابر دیـدگاه دوم، این سؤال مطرح مـیشود کـه از این دو منبع، چه در مسائل ناظر به واقع و چه در مسائل ارزشی، کدام مقدّم بر دیـگری است؟ در ایـن جا نیز دو رأی وجود دارد: ۱٫ تقدم عـقل بـر نقل؛ یـعنی ابـتدا بـاید به عقل مراجعه کـرد. در صورتی که مسئله حل نشد، نوبت به نقل میرسد؛ ۲٫ تقدم نقل بر عقل؛ یعنی ابـتدا بـاید به متون مقدس مراجعه کرد.
مـسیحیت شـرقی فـقط بـه عـقل ابزاری قائل بـود، نـه عقلِ منبع. از این رو، رهبانیت و دیرنشینی در مسیحیت شرق فراوان مشاهده میشود. این است که نویسنده مقاله مـیگوید اسـکولاستیسیزم در مـسیحیت شرقی رشد نکرد؛ بر خلاف مسیحیت غـربی کـه از تـفکر عـقلانی یـونان و روم مـتأثر بود.
اسکولاستیسیزم به مشکل فوق، یعنی تقدم و تأخّر عقل و نقل، دچار شد. رنسانس، که خود یک تفکر دینی است، ناشی از قبول تقدم عقل بر نقل است. البـته مشکل این تفکر این بود که عقل نوبت را به نقل واگذار نکرد. از این رو، رنسانس در عمل به کنار گذاشتن دین ره سپرد.
رابطه پروتستانتیزم و نهضت اصلاح دینی (Reform): پروتستانتیزم زاییده نهضت اصلاح دیـنی اسـت، نه خودِ آن، ولی از آن جا که پروتستانتیزم محصول عمده نهضت اصلاح دینی بوده است، گاهی این دو را یکی میگیرند. نهضت اصلاح دینی سه ویژگی داشت: ۱٫ انسانمحور بود. در طرز تفکر انسان مـحورانه، در لزومـ تدیّن انسان، بحث از نیازها و تواناییها و ناتوانیهای انسان شروع میشود؛ و به این امر ختم میشود که بخشی از این نیازها را دین برآورده میسازد. و بدین سـان بـه لزوم وجود دین میرسد. دیدگاه خـدا مـحورانه، بحث را از اثبات وجود خدا، صفات خدا، افعال خدا و از جمله افعال او، خلق و هدایت، به لزوم وجود دین میرساند؛ ۲٫ بر فرد تأکید داشت؛ ۳٫ تأکید بر یافتههای خـودِ بـشر داشت؛ و مهمترین یافتههای عـقل بـشر را فلسفه یونان و روم میدانست. کالون و لوتر شخصیتهای اصلی نهضت اصلاح دینی بودند.
قطعا مسیحیت شرقْ رنسانس و نهضت اصلاح دینی را از ملاحظات نظری فروننهاد. اِدخال اجباری بیشتر مردم ارتدکس در امپراتوری اسلامی عثمانی، در قـرن سـیزدهم و چهاردهم، تأثیرات ناگواری بر فعالیت فکری آنان گذاشت و منجر به کاهش بیش از حدّ تعلیم و تعلّم در سر تاسر مسیحیت شرق شد. خصوصا رسیدگی به دانش غیر دینی از این امر تأثّر پذیـرفت. شـهر بیزانس(۱) در طـیّ تاریخ طولانی خود شاهد چندین دوره انسانگرایی(۲) بوده است؛
______________________________
۱٫ بیزانس (Byzantium) شهری باستانی در نزدیکی استانبول فعلی است. این شـهر در سال ۳۳۰ میلادی پایتخت امپراتوری روم شد و به قسطنطنیه (Constantinople) تغییر نام یافت.
۲٫ انـسانگرایی یـا اومـانیزم (humanism) در معنی عام، به هر گونه گرایش یا جنبش یا مکتبی اطلاق میشود که به نحوی برای انـسان اصـالت قائل شود. و در معنی خاص، اسم برای حرکتی است که طی دو قرن پدید آمـد و فـلسفه خـاص خود را داشت. اصالتی که این جنبش انسان گرایانه به انسان داد، سه وجهه دارد:
الف) وجهه معرفتی: بـه این معنا که هر علمی علم انسان است؛ یعنی در مواجهه با عالَم نـباید گفت: عالَم این گـونه اسـت، بلکه باید گفت عالَم این گونه به نظر من یا ما میرسد. به عبارت دیگر، قوام علم به عالِم و معلوم است، و از هر دو تأثیر میپذیرد. بنابراین، نسبیت فردی و نیز نسبیت نوعی (انـسان، فرشته، حیوان) در علم راه دارد؛
ب) وجهه وجودی: قدما وجود را ذومراتب میدانستند، و وجود انسان را در مرتبهای متوسط قرار میدادند. اومانیستها میگفتند: اگر وجودی فراتر از انسان باشد، فقط خداست. بنابراین، انسان یا گل سر سـبد خـلقت است یا گل سرسبد عالَم هستی؛
ج) وجهه اخلاقی: از لحاظ ارزش اخلاقی هیچ چیزی نیست که بتوان انسان را فدایش کرد، یا از انسان خواست که خود را فدایش کند.
یعنی زمانی که سنت ادبـی، فـلسفی و علمی یونانی، که هیچ گاه به فراموشی سپرده نشد، به دلیل اهداف کارآمد گوناگون در جامعه روحانیان مسیحی و حکومت احیا شد. اما یونانی مآبی(۱) به نخبگان حاکم امپراتوری بیزانس مـحدود شـد؛ و با نابودی این دولت، زمینه دوام خود را از دست داد. مسیحیانِ تحتِ فشارِ شرق، در طیّ قرون استیلای اسلامی، هویت خود را نه از طریق مطالعه آثار افلاطون، بلکه از طریق چسبیدن به کلیسای خود حفظ کـردند.
روسـیه، تـنها کشور نسبتا بزرگ ارتدکس بـود کـه از سـوء استفاده حکومت کژ آیین در اوایل دوران جدید فرار کرد. در آن جا یک دولت مقتدر، که پایتخت آن مسکو بود، برای احیای دوباره سنت بـیزانسی بـه پا خـاست، اما این احیا به انسان گراییِ بیزانسی گـسترش پیـدا نکرد. دلیل این امر، طبیعت فرآورده فرهنگیای بود که از طریق بیزانس به روسیه انتقال یافت. مبلّغان بیزانسی، برخلاف رومـیان، انـجیل(۲) را بـه زبان بومی به بیدینان شمال اروپا انتقال دادند؛ و زبان یونانی و سـنتهای آموزشیای که به طور انحصاری به این زبان مرتبط بود، صادر نشد. در عین حال که مبلّغان صاحبنظر و زبـانشناسان اسـلاو در روزگـار جدید، این طرز تلقی را در باب فرا گرفتن فرهنگ انجیلی ستایش کـردهاند، [امـا [شاید این امر سبب کُند شدن توسعه علوم انسانی در مسیحیت شرق شد. بدین سان فرهنگ روسـی بـا درخـششی فوق العاده در تندیسپردازی، معماریِ کلیسا، ریاضت گرایی،(۳) عرفان و فعالیتهای دیگری که بـا آداب عـبادی ارتـدکسی ارتباط نزدیک دارند، تجلی کرد، اما جست و جوی نشانههای علوم انسانی، که بخشی از فـرهنگ بـیزانسی بـود، کاری عبث است. در آن جا آموزشگاه یا دانشسرا، حتی برای تربیت روحانی، وجود نداشت؛ و الهـیات، بـرخلاف فلسفه، یک رشته تحصیلیِ رسمی نبود.
در قرن هفدهم، بذر مطالعه نظری الهیات و فـلسفه در سـرزمین روسـیه افشانده شد. فرهنگستان کییف،(۴) که قریب دویست سال در مسیحیت شرق مؤسسه الهیاتی عمدهای مـحسوب مـیشد، در سال ۱۶۳۲ به دست سر اسقف پترو مهیلا(۵) پایهگذاری شد. این مدرسه از ابتدا کـار مـدافعه گـرانه داشت. اوکراین مدت مدیدی تحت حاکمیت لهستان بوده است و مقامات رومی کاتولیک در ایجاد نوعی اتـحاد مـیان مسیحیت پیشرفت قابل توجهی کردند، که به موجب آن جوامع ارتدکس در عین مـحافظت بـر سـنتهای عبادی و شرعی خود، سلطه پاپ را پذیرا
______________________________
۱٫ hellenism.
۲٫ Gospel.
۳٫ asceticism.
۴٫ Kiev.
۵٫ Petro mohyla.
شدند. فرهنگستان کییف، در برابر این تهدید، دفاع از استقلال ارتدکس را بـرعهده گـرفت،(۱) امـا همان گونه که اغلب اتفاق میافتد، کار مدافعهگرانه موجب اتخاذ روشهای حـریف مـیشود، که مراد از آن در اوکراین فلسفه مَدرَسی ضدّ اصلاح کاتولیکی رومی است. دوره تحصیلات در فرهنگستان کییف، از فرهنگستان یسوعی(۲) الگـو بـرداری شد. بیشتر متون درسی دارای متنِ مبدأ غربی، و زبان آموزشی، لاتین بود.
پدر جـرجیس فـلورفسکی (۱۹۳۷)(۳) در یک بررسی معروف، تاریخ الهیات جدید روسـی را داسـتان جـدایی از سنّت یونانیِ آبایی تفسیر کرد. او فرهنگستان کـییف را یـکی از مقصران در این باره میدید. اما، در آن زمان، این فرهنگستان و آموزشگاههای دیگری که به سـبک آن بـنیانگذاری شده بودند، نوعی احیای دیـنی و فـرهنگی مهم را پیـافکندند؛ روشـنگریای کـه از کلیسا فراتر رفت، و علوم انسانی، ادبـیات، سـیاست و فلسفه دینی را نیز در برگرفت. نخستین فیلسوف دینی خلاق در سنت ارتدکس جدید، هـری هـوری اسکُوُرودا (۹۴ ـ ۱۷۲۲)،(۴) پرورش یافته این محیط بود.
اسـکُوُرودا پس از فارغ التحصیلی از فـرهنگستان کـییف، از پذیرش مناصب کشیشی خودداری کـرد. او پیـش از دست کشیدن از اشتغال رسمی به منظور در پیش گرفتن سبک زندگی مشّایی،(۵) چندین سـال در فـرهنگستانهای کلیسایی ادبیات منظوم و زبانهای بـاستانی تـدریس کـرد. محصول ادبی او، بـا سـبک بیان روسیای که رنـگ مـسیحیت اسلاوی دارد، مشتمل بر شعر، داستان، مدخلی بر اخلاق مسیحیت، مقالات متعدد درباره تفسیر نـمادین کـتاب مقدس و گفت و گو درباره موضوعات فـلسفی قـدیم، مثل مـعرفت نـفس و حـکمت دوستی است. منابع اصـلیای که او از آنها بهره گرفته، آثار نویسندگان باستانیِ لاتین، کتاب مقدس و سنت عبادی ارتدکس
______________________________
۱٫ توماس آکـوئینی، بـزرگترین، پرکارترین و عمیقترین نظریهپرداز کلامی کاتولیک اسـت. او در دو هـفته آخـر عـمرش، پس از مـکاشفهای که برایش رخ داد، در بـستر بـیماری به شرح و توضیح مکاشفهاش پرداخت و غلامش گفتههای او را مینوشت. او در حال اندوه گفته است: من در این مکاشفه عـالَم را از مـنظر خـدا دیدم؛ و مشاهده کردم که تمام علم و دانـش و آمـوختهها و آمـوزشها و هـمه مـتانت مـن در پیشگاه خدا به قدر پر کاه و به اندازه ذرهای در فضای بیکران، ارزش ندارد؛ و در مقابل، غلامان ماستفروش در نزد خداوندْ گرانمایه بودند. ارتدکسها در دفاع از خود در برابر کاتولیکها به همین سخنان آکـوئینی متوسل میشوند و میگویند شما از این همه نظریهپردازی و قیل و قال، در نهایت کسی مثل توماس آکوئینی خواهید شد، که این گونه از دنیا رفت. پس بیایید به جای فهمیدنِ (Understanding) حقایق، آنها را در خود متحقق سـازید (Realizing). ارتـدکسها، خود، به دنبال چنین امری هستند.
۲٫ Jesuit.
۳٫ Georges Florovsky.
۴٫ Hryhory Savych Skovoroda.
۵٫ peripatetic.
است. اسکُوُرودای شیفته خدا، و در عین حال عارف فوق العاده اجتماعی، فقط برای دوستانش نوشت؛ و در طیّ حیاتش هیچ نوشتهای منتشر نکرد. ابزار شیفتگی فـلسفی او مـباحثه زنده بود.
در قرن هیجدهم، پتر کبیر،(۱) وقتی که مشغول طرح عظیم نوسازی امپراتوری روسیه شد، عمدتا بر تخصص دانشمندان اوکراینی و اصحاب کلیسا تـکیه کـرد. مدارس و حوزههای علمیهای که بـه دسـت مسیحیت ارتدکس، به منزله بخشی از برنامه نوسازی، بر پا شدند، روشهای مطالعه الهیاتی و فلسفی معمول در کییف را اعمال کردند. در این زمان تأثیرات عصر روشنگری(۲) و پروتستانی نـیز بـه تدریج در روسیه احساس مـیشد، کـه بر پیچیدگی چشمانداز الهیات میافزود.
مطالعات مربوط به الهیات در روسیه، علی رغم وجود نمونههای قوی غربی، در همه جوانب از الگوی اروپایی تبعیت نکرد. وقتی که نخستین دانشگاه روسی در سال ۱۷۵۵ در مسکو بـنیان نـهاده شد، نه دانشکده الهیات برای آن ایجاد کردند، و نه دانش الهیات نقش مهمی در مؤسسات تابع آن داشت. در اوایل قرن نوزدهم، جامعه روحانیان ارتدکس روسی سه آموزشگاه عالیِ الهیات، با نام فرهنگستان، تـأسیس کـرد، که بـا حوزههای علمیه تربیت روحانی در سن پترزبورگ،(۳) سرگییف پُساد(۴) و کییف مرتبط بود. چهارمین فرهنگستان در قازان(۵) در سال ۱۸۴۲ ایجاد شـد. این چهار فرهنگستان الهیاتی، با آن که منحصرا به دست جامعه روحـانیان مـسیحی ادارهـ میشدند، نقشی مهم در توسعه فلسفه و الهیات در روسیه ایفا کردند.
این فرهنگستانها، بومی کردن الهیات را در روسیه ارتقا بـخشیدند. در هـمه آنها، زبان آموزشی، روسی بود. متکلمان تاریخی ـ که در آن هنگام، مثل زمان حـاضر در شـکل دادن تـفکر ارتدکسی از متکلمان نصگرا یا متکلمان فلسفی مؤثرتر بودند ـ شروع به عطف توجه به منابع آبـایی سنت ارتدکس کردند. این فرهنگستانها در احیای رهبانیت مراقبهای(۶) در مردم ارتدکس نیز نقش داشـتند.
احیای رهبانیت مراقبهای در قـرن هـیجدهم، در دیرهای یونانی و رومانیایی آغاز شد. ابزار
______________________________
۱٫ Peter The Great.
۲٫ enlightenment.
۳٫ St. Petersburg.
۴٫ Sergiev Posad.
۵٫ Kazan.
۶٫ contemplative monasticism.
contemplation بیشتر در معنایی که ما از آن به «مراقبه» تعبیر میکنیم به کار میرود. فرق میان contemplation با meditation این است که meditation در ادیانی که به خدای غیر شخصی قائلاند بـه کار میرود، اما در ادیانی مثل اسلام و مسیحیت کاربرد ندارد.
آن فیلوکالیا (جمال دوستی)(۱) بود؛ مجموعهای از مکتوبات ریاضت گرایانه و عرفانی از سطوح مختلف که راهب پایسی ولیچکوفسکی(۲) و مریدانش به زبانهای اسلاو، رومانیایی و روسی تـرجمه کـردند. از آن جا که حرکت پایسی نه فقط ترویج نوعی ریاضت رهبانی، بلکه رواج دادنِ مجموعهای از متون بود، برای عالمان و دیگر استفاده کنندگان ادبیات الهیاتی که راهب نبودند، فرصتی فراهم آورد که از ایـن تـجدید حیات برای مقاصد خود بهره بگیرند.
روحیه معنوی مربوط به فیلوکالیا را معمولاً hesychasm (آرامش گرایی) مینامند، که از واژه یونانی hesychia(آرامش)(۳) گرفته شده است. نقطه ثقل آن «عبادت قلبی»(۴) است؛ نوعی ریاضت مـتأمّلانه(۵) کـه هدف از آن تطهیر روح تا بدان درجه است که بتواند حقیقتا افعالِ (energeiai) الهی را که خلقت را فرا گرفته ببیند؛ نه ذاتِ (ousia) الهی را که شناختنی نیست. محتوای اخلاقی این دعا از طریق تـکرار مـنترا گـونه(۶) عبارتی که نامِ عبادت قـلبی(۷) یـا عـبادت عیسوی(۸) به خود گرفت، فراهم میآید: «ای مولا! عیسای مسیح، پسر خدا، بر من مرحمت فرما؛ منِ گُنهکار.»
بنابر الهیات فـلسفی، مـهمترین وجـه معنویت آرامشگرایانه، خوشبینی ماورای طبیعی آن در باب میزانی اسـت کـه «صورت و مشابهت» خدا، در حال و آینده، در انسانها میتواند فعال شود. متکلمان مسیحی غرب، دست کم از زمان آگوستین، گرایش داشتهاند کـه بـر تـباه شدگی طبیعت جبلّی و خدا گونه انسان به تبع هبوط، تـأکید کنند؛ دیدگاهی که نهضت اصلاح دینی، در باب نظریه انحطاط ذاتی طبیعت انسان، آن را به منتهی درجه رسانید. بـرعکس، مـتفکران ارتـدکس، معتقد بودهاند صورت خدایی میتواند از طریق گناه تیره و تار شود، امـا نـابود نمیشود. شرافت و زیباییِ انسان را (کسی که بخواهد ببیند) در منحطترین انسانها هم میتوان دریافت. مانند ملکوتیترین انـسانها، صـورت الهـی در اینان چنان روشن میدرخشد که گویی نمودی از آن
______________________________
۱٫ philo در فرهنگ یونانی نوعی شیفتگی و عـشق اسـت کـه متعلّق آن اموری انتزاعی، مثل عدالت، آزادی و حکمت است. دو نوع عشق دیگر در این فرهنگ وجود دارد کـه مـتعلّق آن، امـر عینی است: ۱٫ عشق عطا کننده؛ مثل محبّت خدا به بندگانش که لفظ agape بر آن دلالت دارد؛ ۲٫ عـشق گـیرنده؛ یعنی عشقی که در آن، شخصْ بهرهمندیِ خویش را میجوید، و غریزه جنسی در آن دخالت تام دارد، و لفظ eros بـر آن دلالت مـیکند.
۲٫ Paisy Velichkovsky.
۳٫ quietude.
۴٫ prayer Of the mind.
۵٫ meditative discipline.
۶٫ مـنترا (mantra) نام هر یک از اورادی است که در «وداها» (کتب مقدس آیین هندو) آمده است. هندویان بـرای شـفای مریضان یا دفع شرور و ارواح موذی و… به قرائت و تکرار این وردها توسل میجویند.
۷٫ prager of the heart.
۸٫ Jesus – Prayer.
غـایت فـرجام شـناختیِ قدسیّت تشبه به خدا (theosis)(۱) به معنیِ «مظهر عظمت الهی شدن» را باز مینمایاند. قدّیسان سخنان داوود را بـر حـق میدانند: «شما خدایید؛ پسران خدای متعال؛ همه شما.» (مزامیر، ۶ : ۸۲ مقایسه کنید بـا: یـوحنا، ۳۴:۱۰)
مـتکلمان قرن بیستم ارتدکس مکتب آبایی نوین،(۲) نامی که با آن از این مکتب یاد میکنند، به الهـیات تـشبّه بـه خدا با وضوح و قوت تصریح کردهاند. بررسی با اهمیت (۱۹۵۹) جان مییندرُف(۳) دربـاره گـریگوری پالاماس(۴)، مدافعهنویس یونانی قرن چهاردهمِ آرامش گرایی، بابِ جهان الهیات بیزانسی رابه الهیات عمومی و فراگیر از شـرق و غـرب گشود. به متکلمان دیگر قرون وُسطا، مثل سودو ـ دیونیسیوس،(۵) ماکسی موس کـانفِسُر(۶) و سـیمون دِ نیو تئولوجین(۷) که مورد اعزاز آرامش گـرایان قـرار گـرفتند، نیز عطف توجه شد. ولادیمیر لُسکی(۸) (۱۹۴۴) در مـقالهای بـسیار جذاب جنبههای نظاممند این موضوع راگسترش داد. لُسکی چنین احتجاج میکند که الهیات عـرفانی آری گـویانه(۹) (ایجابی) نیست، بلکه نه گـویانه(۱۰) (سـلبی) است؛ ایـن الهـیات بـا بیان این که خدا چه نـیست، در بـرابر این که خدا چه هست، پیش میرود.(۱۱)
______________________________
۱٫ divinization.
۲٫ neopatristic.
۳٫ John Meyendorff.
۴٫ Gregory Palamas.
۵٫ Pseudo – Dionysius.
۶٫ Maximus the Confessor.
۷٫ Symeon the New theologian.
۸٫ Vladimir Lossky.
۹٫ cataphatic.
۱۰٫ apophatic.
۱۱٫ الهیات شرقی، الهیات تنزیهی اسـت. کـار یوگی (مرتاض، جوکی) این است کـه ببیند خدا چه چـیزهایی نـیست. دو توجیه قوی برای الهیات تـنزیهی وجـود دارد:
الف) توجیه وجود شناختی: به این بیان که نتیجه منطقی بیمثل و مانند بودن خـدا در هـمه ادیان، نفی هرگونه مساهمت و مـشارکت خـدا بـا غیر است، مـگر ایـن که مفاد بیاناتی مـثل آیـه «لیس کمثله شیء» را به نفی مماثلت در صفات ماهوی، نه صفات فلسفی وجودی، مقیّد سـازیم؛
ب) تـوجیه زبانشناختی: اگر کسی خدا را از هر راهـی، حـتی کشف و شـهود، بـشناسد، لغـتی برای بیان آن ندارد، مـگر در مواجهه با کسی که او هم این ادراک را داشته است، زیرا حتی اگر این ادعای ویتگنشتاین را هـم بـپذیریم که زبان خصوصی امکان ندارد، بـاز هـم مـشکلی در کـار اسـت، که برای بـیان آن بـاید گفت در وضع لغت چهار چیز لازم است: ۱٫ اراده گوینده بر این که هر وقت لفظ x را به کار بـرد، شـیء oرا قـصد کرده باشد؛ ۲٫ توافق شنونده بر این کـه هـرگاه لفـظ xرا از گـوینده شـنید، شـیء oرا بفهمد؛ ۳٫ بین گوینده و شنونده این گونه توافق شده باشد؛ ۴٫ شیء در فضای ادراکی مشترک میان گوینده و شنونده قرار داشته باشد؛ یعنی عینی یا بین الاذهانی باشد.
شرط چـهارم درباره خدا صادق نیست. بنابراین، برای حلّ این مشکل، در هر زبان، نزدیکترین لغتها را برای دلالت بر آن ادراک انتخاب میکنند و به کار میبرند. کاربرد الفاظی مثلِ عشق، مستی، می و … در زبان عرفا به هـمین لحـاظ است.
با این دو توجیه، الهیات تنزیهی بر الهیات تشبیهی ترجیح پیدا میکند، اما بی اشکال هم نیست؛ مثلاً در مواردی که اوصاف ضد و نقیض هستند، وقتی الهیات تنزیهی یک طـرف را نـفی کرد، خود به خود طرف دیگر اثبات میشود.
این امر میتواند شبیه نوعی عکسالعمل شک گرایانه به نظر آید، اما در عمل نوعی ریـاضت زهـد گروانه است که هدف آن آرامـش بـخشیدن و پاک ساختن روح در جهت آمادگی برای مظهر عظمت الهی بودن از طریق تواناییهای به فعلیت نرسیده است. نه گویی معادل عَمَلی آرامش (hesychia) است.
متکلمان ارتدکس مـتأخر قـرن بیستم، آن قدر محاسن الهـیات آبـایی نوین(۱) را ستودهاند که به نادیده گرفتن مشکلات آن در افتادهاند. یک مشکل، دامنه کارایی الهیاتی است که آن را به مثابه گزارشی جامع از انجیل، برای توجیه صورتی نسبتا افراطی از اعمال مرتاضانه و عرفانی برساختهاند. مـشکل دیـگر، مربوط به محتوای فرا طبیعی، به ویژه نقش مفاهیم نو افلاطونی در آن است. مفهوم «عبادت قلبی» را که به تشبّه به خدا (theosis) منجر میشود، مخصوصا وقتی که با تصور فنا ناپذیری مـاورای طـبیعی صورت الهـی در انسان ترکیب شود، میتوان به نوعی تطبیق این تصور نوافلاطونی تفسیر کرد که روح (nous)، گرچه موقتا با احـاطه شدنِ آن در جهان مادی تیره و تار شده است، ذاتا الهی است؛ مـثلاً مـیدانیم کـه نوافلاطونی کردن الهیات اُریگن(۲) و مریدان راهبش حرکت اولیه را به رهبانیت عقلی در شرق داد. علمای حرکت آبایی نوین بـا ایـجاد تمایز بین دو [قسم [یکتا گروی: یکتا گروی عقلی غیر شخصی مکتب نوافلاطونی و یـکتا گـروی شـخصی و شکل یافته از کتاب مقدس و آداب عبادی مسیحیت ارتدکس، با این مسئله سر و کار پیدا میکنند. بـه طور طبیعی آرامش گرایی را نمونهای از دومی میبینند.
متقاعد کنندهتر آن است که این فـرضیه دو قسم یکتاگروی را نوعی مـلاحظه تـاریخی بدانیم، نه نوعی تمایز فلسفی. واضح است که عمل مراقبه عمیقا متأثر از کتاب مقدس، آداب عبادی و نهادهای دیگر مسیحی در طی هزار سال تاریخ بیزانس بود. نکته فلسفی این است که آیا الهـیات عرفانیای که متفکران حرکت آبایی نوین به درستی بدان افتخار میکنند، بدون جزء نوافلاطونی صورت پذیر هست یا نه؟ اگر نیست، احتمالاً نباید از دو قسم یکتا گروی سخن گفت، بلکه باید یکتا گـروی والاتـری را جست و جو کرد که گونههای ناقص را در خود جای
______________________________
۱٫ patristic theology منسوب به patriarch به معنی شیخ، بزرگ قوم، پدر طایفه (معرّب آن: بطریرک) است، و به معنی الهیات آبایی یا مشایخی است که بر مشایخ و آبـا قـبل از شورای نیقیّه (۳۲۵ م) تکیه میکند، و سنت ارتدکس از این نوع الهیات است. اخیرا حرکتی تحت عنوان Neopatristic theology مطرح شده است.
۲٫ Origen.
میدهد؛ یا این که از یکتاگروی به نفع نوعی تصور وافیتر به مـقصود دسـت کشید.(۱)
الهیات آبایی نوین، که از نیمه قرن بیستم غالب بوده است، تنها جریان مؤثر در تفکر ارتدکس جدید نیست. سنت فلسفه دینیای که در قرن نوزدهم در روسیه به وجود آمد، دارای اهـمیتی یـکسان، امـا دارای روشها و علقههای کاملاً متفاوت بـا الهـیات آبـایی نوین است. این سنت در نسل پس از جنگهای ناپلئون پدیدار شد؛ آن هنگام اشراف زادگان جوان روسی، که در دانشگاههای اروپایی درس خوانده بـودند، بـا اسـتفاده از مفاهیمی که عمدتا متخذ از ایدهآلیسم آلمانی بود، در صـدد تـفسیر واقعیت [های جامعه [روس، از جمله مذهب ارتدکس برآمدند.(۲) اَلِکسی استفانُویچ خمیاکف،(۳) که در کتاب خود بر مسیحیان و جامعه تکیه کـرد، و ایـوان واسـیلی اویچ(۴)، که در فلسفه نظری نبوغ داشت، در خور توجهترین متفکران نـسل نخست بودند. این دو، تجدد گرایان ارتدکس بودند که همت خود را، برای روح بخشیدن دوباره به احساس پیوند اجتماعی و مـسئولیت در جـامعه مـسیحی خودشان، مصروف داشتند. اصطلاح خمیاکف برای این ارزشها، با هم بـودن (sobornost)، عـنصر اصلی اخلاقیات و آموزه کلامی ارتدکس جدید شد. sobornostبر آشتی دادن آزادی با مشارکت داشتن در جامعه پرتحرک مسیحیان دلالت مـیکند.
صـاحبان هـنر مکتوب قرن نوزدهم، مخصوصا نیکلای واسیلی اویچ گگل،(۵) شاعر
______________________________
۱٫ اعتقاد به خـدای غـیر شـخصی در مکتب نو افلاطونی در قالب نوعی نگرش به عالَم، یعنی اعتقاد به سیطره نوعی قـانون عـام (nomos)، بـر جهان هستی است؛ و در برابر آن، دیدگاهی است که در هر مورد اراده خاصی ( deosیاtheos) را حاکم میبیند. ایـرادی کـه به ارتدکسها میگیرند آن است که آنها الهیات تنزیهی خود را از نو افلاطونیان میگیرند، کـه گـرایش بـه خدای غیر شخصی دارند؛ حال آن که خدا در الهیات ارتدکس شخصی است. از این رو، به آنـها مـیگویند که یا باید از الهیات تنزیهی، که مایه مباهات شماست، دست بردارید؛ یا از کـتاب مـقدس، کـه خدایش شخصی است. البته آنها را به دست کشیدن از آموزه کتاب مقدس و اعتقاد به خدای شـخصی مـتهم میکنند.
۲٫ در مقابل سنت آبایی نوین، سنت فلسفه دینی (religious philosophy) مطرح شده است، کـه سـه ویـژگی دارد: ۱٫ بر خلاف سنت آبایی نوین، جنبه عقلی در آن بسیار قوی است و بیشتر روحیه عقل گرایانه دارد؛ ۲٫ گـرایشهایی از قـبیل انـسان گرایی، تجدد گرایی، عقل گرایی، لیبرالیزم و حقوق بشر (دموکراسی) را در برمیگیرد. البته ایـن بـه معنی کمرنگ بودن دینداری اینان نیست، زیرا آنها اصلاً بر این عقیده نیستند که این امـور بـا دینداری سازگار نیست؛ ۳٫ طرفدار معنویت فرد انسانی هستند، که با استناد بـه اصـل اصلاح ناپذیری جامعه (به معنی اصلاح مـطلق و رسـیدن بـه جامعه آرمانی)، بر آناند که با مـعنویت دیـنی اولاً مانعِ ظلم و ستم متدین به دیگران بشوند؛ ثانیا نوعی آرامش درونی در میان جـامعه فـاسد برای او پدید آورند. از متفکران ایـن سـنت میتوان داسـتایوسکی، بـردیایف و شـِستوف را نام برد.
۳٫ Aleksei Stepanovich Khomiakov.
۴٫ Ivan Vasilievich Kireevsky.
۵٫ Nikolai Vasilievich Gogol.
متافیزیکی، فیودور ایوانویچ تـیوچف(۱) و داسـتان نویسان، فیودور میخائیلویچ داستایوسکی(۲) و تولستوی،(۳) در بر پایی فلسفه دینی روسی سهیم بـودهاند. در مـیان اینها، فقط تولستوی در مناسبتهای پراکنده نـوعی فلسفه دینی از کار درآورد. دیـدگاههای کـلامی او، که بسیار مرهون تفاسیر آزادیـخواهانه قـرن نوزدهمی از مسیحیت بود، سبب ارائه چهرهای بدعتگذار شد؛ بدان میزان که او را از مسیحیت ارتدکس خـارج سـاخت. نویسندگان دیگر، که همه عـمیقا بـه ارتـدکس وفادار بودند، عـمدتا از خـلال هنرشان سخن گفتند. آثـار داسـتایوسکی، به طور خاص، مورد تمجید فیلسوفان روسی متأخر واقع شد.
از دیدگاهی نظاممند، عظیمترین دسـتاورد داسـتایوسکی، انسانشناسیِ (anthropology)(4) کلامیِ او بود. تا زمان داسـتایوسکی آمـوزههای لودویگ فـوئر بـاخ(۵) و دیـگر متفکران ضدّ ایدهآلیسم بـه روسیه رسیده بود. اصول گرایان روسی این نظریه را که الهیات به خطا در جای انسان شـناسی قـرار داده شده، از روی شیفتگی پذیرفتند. داستایوسکی با سـبکی بـرخوردار از ویـژگی ارتـدکسی پاسـخ داد که وجه تـمایز آن را مـیتوان از طریق ایجاد تقابل بین آن با جواب مشهوری که کارل بارث(۶) به همین چالش طلبی داد، به تـصویر کـشید.
آن گـونه که بارث معتقد بود، مسئله، اصول گـرایی فـلسفی نـبود. در اصـول گـرایی فـلسفی صرفا عیب اصلی کل الهیات لیبرال و ایدهآلیست بروز یافت، که عبارت بود از این فرض که انسان شناسی میتواند نقطه شروع الهیات باشد. متکلمان دچار نقض غرض شـدند؛ و راه حل، برگردانیدن الهیات به نقطه شروع صحیح آن بود: انکشاف کلمه خدا.(۷) اما داستایوسکی انسانشناسی را نقطه شروع طبیعی برای الهیات دانست. در نظر او به خطا افتادن اصول گرایان از حیث کلامی بـدان جـهت بود که آنها پیش از آن، از حیث انسان شناختی، به خطا رفته بودند. موجود نوعیِ آنها در حالی که واقعیتی تجربی وانمود میشد، نوعی انتزاع محض بود که روز به
______________________________
۱٫ Fyodor Ivanovich Tiuchev.
۲٫ Fyodor Mikhailovich Dostoevsky.
۳٫ Lev Nikolaevich Tolstoy.
۴٫ این لفظ دو مـعنی دارد: مـعنای اول، که تمام علوم متعلّق به انسان را در برمیگیرد؛ و معنای دوم، که ویژه انسانشناسی است. هدفِ انسانشناسی، پی بردن به خصلتهای انسانی دست نخورده است، که بـا مـطالعه اقوام بدوی یا غیر مـتمدن، کـه خصلتهای آنان تحت تأثیر تمدنْ عوض نشده است، امکانپذیر است؛ مثلاً برای دانستن این نکته که سیر تفکر بشر از شرک به توحید است یـا بـرعکس، باید به سراغ ایـن شـیوه رفت، و تفکر انسانهای بدویِ موجود را بررسی کرد. انسانشناسی، به معنی خاص، به دو علم تقسیم میشود: ۱٫ انسانشناسی کالبدی؛ ۲٫ انسانشناسی اجتماعی. حلّ پارهای از مسائل روانشناسی، جز از طریق این علم میسر نیست.
۵٫ Ludwig Feuerbach.
۶٫ Karl Barth.
۷٫ The Word of God.
روز از طـریق شـیوه رفتار بالفعل انسانها، طرد میشد. هر انسان زندهای، ژرفای شگفت انگیز و معدنی جوشنده از انگیزههاست که آرمانهای متعالی و تلقینات دینی را هرگز نمیتوان از او بیرون برد. در کتاب برادران کارامازوف (۳٫۳٫۱)،(۱) دمیتری به آلیوشا مـیگوید: «انـسان پهناور اسـت؛ آری، خیلی پهناور، [این] من [هستم که] او را محدود میکنم! آنچه ذهنْ آن را مغضوبیت میبیند، به چشمِ دلْ زیبایی است. آیـا در شهر سَدُّوم زیبایی وجود دارد؟ سخن مرا باور کنید؛ آنجا دقیقا هـمان جـایی اسـت که مال اکثریت مردم است؛ آیا این راز را میدانستید؟ آنچه آزار دهنده است این است که زیبایی، امری صرفا اعـجاب بـرانگیز نیست، بلکه امری راز آمیز است. جایی که شیطان با خدا میجنگد، و میدان نـبردْ قـلب انـسان است.»
داستایوسکی ادعای خود را بر خوشبینی متافیزیکی ارتدکسی مبتنی میکند؛ انسان شناسی میتواند نقطه شـروع برای الهیات باشد، زیرا هر انسانی، زن یا مرد، حامل صورت واقعی خدا در وجـود خویش است.(۲) نیکلای بـردیائف(۳) (۱۹۳۱)، کـه ملهم از کییرکگارد(۴) و نیچه(۵) و داستایوسکی است، این قضیه را در نوعی نظام اخلاقی از کار درآورد.(۶) چهره محوری در
______________________________
۱٫ The Brothers Karamazov.
۲٫ خوشبینی (optimism) و بدبینی (pessimism) سه معنی غیر مانعه الجمع دارند: ۱٫ غلبه خیر یا شر بر عالَم؛ ۲٫ انتها یافتن جهان بـه خیر یا شر؛ ۳٫ اخلاقی بودن یا غیر اخلاقی بودن نظام عالم؛ یعنی آیا جهان کور ارزش (value blind) است یا خیر. وقتی خوش بینی یا بدبینی به فیلسوفی نسبت داده میشود، باید دید کدام یـک از ایـن سه معنا مورد نظر است؛ مثلاً داستایوسکی خوشبینی به معنی سوم را در نظر دارد؛ یا نیکلسون، اسلامشناس انگلیسی، در باره خوشبینی قرآن مقالهای دارد که در آن جا قرآن را به این معنی خوشبین میداند که مـعتقد اسـت نظام عالَم، خوبیها را رشد میدهد.
۳٫ Nikolai Berdyaev.
۴٫ Kierkegard.
۵٫ Nietzsche.
۶٫ یک نظریه در خداشناسی این است که طریق خداشناسی از انسان شناسی میگذرد. البته مدافعان این نظر، مانند فوئر باخ، گاهی اغراض الحادی داشتهاند. تلقی دیـگر از انـسانشناسی، شناخت خود برای شناخت خداست. مهمترین نقطه توجه فلسفه دینی، که در قرن نوزدهم و بیستم در روسیه پدید آمد، همین نوع انسانشناسی است. مهمترین نماینده این تفکر، داستایوسکی است، که ادبـیات و رمـانهای او را ادبـیات روانکاوانه میدانند. در این باره، ر. ک: یـادنامه آیـت الله خـاتمی، مقاله «خود را بشناس» از استاد مصطفی ملکیان.
بیشتر الهیات ما و مسیحیان، الهیات ناظر به واقع است، نه الهیات عملی یا ناظر بـه عـمل. البـته اخیرا در مسیحیت حرکتی آغاز شده که مفاهیم عـملی (مـثل توبه، صبر، توکل، تقوا و رضا) را مانند مفاهیم نظری (مثل لطف) مورد مداقه قرار میدهند. (یکنمونه بسیار خوب از الهیات عـَمَلی، کـتاب الگـوی محبت (The Model of Love) است، که استاد مصطفی ملکیان آن را ترجمه کردهاند، و به زودی مـنتشر میشود. در این کتاب، ام الفضائل در دین مسیحیت، «محبت» دانسته شده است.) داستایوسکی میگوید: مهمترین سؤال برای بشر این اسـت کـه چـه باید بکنم؟ و سؤالاتی مانند از کجا آمدهام، به کجا میروم، و …، به این سـؤال بـرمیگردد. بنا بر این فکر، الهیات نظری مقدمه الهیات عملی است. گرایش شدید سنت فلسفی ارتدکس بـه ایـن تـفکر است.
تاریخ فلسفه دینی روسی، دوست جوان داستایوسکی، ولادیمیر سرگیویچ سُلُوییف(۱) (۱۹۰۰ ـ ۱۸۵۳) بـود. سـلوییف نـفوذ خود را تنها مرهون نبوغ فکریاش نبود، بلکه وامدار قریحهاش در پیوند زدن عالَمهایی بود که بـه طـور سـنتی جدا بودند؛ حکمت دوستی غیر حرفهای با فلسفه حرفهای، تفکر غیر دینی با اعـتقادات ارتـدکس، گفتار استدلالی با سیر و سلوک عرفانی. فلسفه سلوییف از نظرگاه روششناختی صورتی از ایدهآلیسم در سـنت شـیلینگ(۲) بـود؛ مخصوصا شیلینگ صاحب کنفرانسهای برلین (۱۸۴۱) و صاحب فلسفه پوزیتیویستی (ایدهآلیسم عینی).(۳) کتاب نقد آرمانهای انـتزاعی(۴) سـلوییف، یکی از بهترین نمونههای ایدهآلیسم عینی در سر تا سر فلسفه است.
آرمان اساسی تـفکر سـلوییف اتـحاد گسترده اضداد بود، که او آن را انسان خدایی(۵) نامید؛ اتحاد خدایی ـ انسانیای که او سرتاسر صیرورت عالَم را در حـرکت بـه سوی آن میدید.(۶) سلوییف معتقد بود که مسیحیت ارتدکس نقشی حیاتی در تحقق بـخشی تـاریخی انـسان خدایی ایفا کرد. او در باب سنتهای دینی دیگر، به ویژه آیین کاتولیک رومی و یهودیت، نیز هـمین عـقیده را داشـت. سلوییف مبلّغ خستگیناپذیر وحدت گرایی(۷) در مسیحیت، و یکی از صریحترین منتقدان روسی ضدیت بـا یـهود(۸) بود.
سلوییف، مثل ایدهآلیستهای بزرگ آلمانی، نقش تعیین کننده مواد بحث در چندین حوزه در تفکر روسی را بـرای سـالهای بعد، به گستره نهایی فلسفی خود داد. تصور او در باب وحدت
______________________________
۱٫ Vladimir Sergeevich Solovyev.
۲٫ Schelling.
۳٫ Concrete idealism.
۴٫ Critique of Abstract Ideals.
۵٫ Godmanhood.
۶٫ اندیشه پیشرفت (progress) تـفکری اسـت که در قرن شانزدهم در اروپا جوانه زد، و تا قرن هـجدهم مـخالفانش بـیشتر از موافقانش بودند، ولی اکنون در سراسر دنیا بهسانِ وحـیِ مـُنزل است، و کسی فکر نمیکند که میشود آن را نقد کرد. پیشرفت در این اندیشه به شـش مـعناست: ۱٫ پیشرفت در علوم تجربی؛ ۲٫ فن آوری؛ ۳٫ رفـاه مـادی؛ ۴٫ آرمانهای اجـتماعی. (عـدالت، آزادی، بـرابری، نظم و امنیت)؛ ۵٫ آرمانهای اخلاقی؛ ۶٫ قابلیتها یـا اسـتعدادهای روحی (مثل هوش و عمق فهم). کسانی مثل سلوییف معتقدند بشر حتی از نـظر قـابلیتهای روحی نیز رشد میکند. هم اکـنون نهضتی به نام نـهضت جـدید (New Movement) یا عصر جدید (New Age) در امریکا در جـریان اسـت که جیمز رد فیلد رهبری آن را بر عهده دارد. وی معتقد است آن معارفی که عارفان قـدیم در اواخـر عمرشان بدان دست مییافتند، امـروزه در اوایـل عـمر بشر قابل وصـول اسـت. مهمترین کتابهای وی، که بـه فـارسی ترجمه شده است، عبارتاند از: بینش وهم، جهان بینشها، سفر به کوهستان، مبارزه معنا یـا: نـبرد کننده برای معنا، فریاد ناشنیده مـعنا.
۷٫ ecumenism.
۸٫ anti – Semitism.
هـمه اشیا (vseedinstvo) ـ کـه عـلی رغـم اسمش نوعی تنسیق بـرای وحدت وجود نیست، بلکه تنسیقی برای دانش متافیزیک در باب ارتباطمندی است که شباهتی تلویحی بـا فـلسفه پویشیِ انگلیسی امریکایی دارد ـ ترجیعبند مکتب مـتافیزیک روسـی قـرن بـیستم شـد، که پدر پاول الکساندرویچ فـلورنسکی،(۱) لئوپلاتـونویچ کارساوین(۲) و سمیون لیودویگویچ فرانک(۳) آن را از کار درآورند. نوشتههای سلوییف درباره اخلاق و حقوق، مخصوصا توجیه خیرات(۴)، بـه احـیای لیـبرالیزم در روسیه اوایل قرن بیستم کمک کرد. زیـباییشناسی او در پیـدایش حـرکت نـمادگرایانه در ادبـیات روسـی نقشی بارز داشت؛ و اثر هنرشناس روسی پیشتاز قرن بیستم، یعنی الکسی فیودورویچ لوسف(۵) را در جایگاه واقعی خودش قرار داد. سلوییف در کتاب معنای عشق،(۶) امور عشقی را در مواد بحث کلامی قـرار داد؛ موضوعی که واسیلی ویچ روزانف،(۷) کارساوین و دیگران آن را گسترش دادند. سرانجام علاقه مادامالعمر سلوییف به عالَم ناپیدای حِکَمی و قبّالهای(۸) فلسفه نظری (نشانه دیگری از پیوند او با شیلینگ) تعمق در حکمت الهی(۹) را برای فـلسفه دیـنی روسیه به ارث گذاشت، که الهام بخش فلورنسکی و سرگی نیکلااویچ(۱۰) بولگاکف در طراحی نوعی دوره تحصیلی بود که آن را حکمتشناسی(۱۱) نامیدند؛ یعنی مطالعه حکمت الهی در روند تحول جهان و پیدایش آن.
مسئله فراگیر کلامی در بـاب جـریان سلوییف در تفکر روسی جدید، میزان توان وفق دادن این جریان با اعتقادات ارتدکس است. شیوه تحصیل آبایی نوین با فراهم آوردن دانش بسیار دقیقتر در بـاب سـنت اعتقادی (نسبت به آنچه در روزگـار سـلوییف در دسترس متفکران ارتدکس بود) فاصله فکری مهمی را که تفکر دینی روسی جدید را از شیوههای الهیات آبایی تا حدّ زیادی جدا میکند، آشکار ساخته است. مـوضوع نـظری از طریق علقه عَمَلی یـا نـهادهای بازسازنده کلیسای ارتدکس، که پس از اثرات تخریبی دوران کمونیستی ایجاد شدهاند، در
______________________________
۱٫ Pavel Aleksandrovich florensky.
۲٫ Lev Platonovich Karsavin.
۳٫ Semyon Liudvigovich Frank.
۴٫ The Justification of the Good.
۵٫ Aleksei Fyodorovich Losev.
۶٫ The Meaning of Love.
۷٫ Vasily Vasilievich Rozanou.
۸٫ kabbalistic.
۹٫ Theologoumenon Sophia.
۱۰٫ Sergei Nikolaevich Bulgakov.
۱۱٫ Sophiology.
میآمیزد. الهیات آبایی نوین با تعهدات کلیسایی صریح خود چنین مینماید که به صورتی عاجلتر در کار دم دست دخالت دارد تا سـنت نـظری سلوییف.
با این حال، نباید شتابزده چنین نتیجه گرفت که تفکر ارتدکس جدید در راه خود به نقطه انشعاب رسیده است. تلاشهای مهمی که فلورنسکی، (سلسینسکی ۱۹۸۴) و بولگاکف (۴۵ ـ ۱۹۳۳) در راه سازگار کردن سنتهای نظری و اعـتقادی انـجام دادهاند، در خـور توجه بیشتری نسبت به گذشته هستند. مضافا این که اصطلاحات الهیاتی ـ فلسفی تفکر آبایی نوین، جدا از اصـطلاحات تاریخی الهیاتی، مبهم باقی میمانَد. وجود شناسی شخصی گرایانه، که خـطوط کـلی آن را مـتکلم یونانی جدید جان د. زیزیولاس(۱) (۱۹۸۵) ترسیم کرده است، اقدام امیدوار کنندهای در این راستاست، اما پایه و اساسی کافی بـرای داوری در بـاب سرنوشت فلسفی تفکر آبایی نوین نیست. ضمن این که میتوان توقع داشت کـه سـنت بـومی فلسفه دینی روسی ـ که به دنبال فروپاشی کمونیسم، در حال ظهور مجدد در موطن خود است ـ نـقش فعال خود را در تفکر جدید ارتدکس احیا کند. در فراخوانی اخیر، که عالم پیشگام تـفکر دینی روسی (خروژی(۲) ۱۹۹۴، ص ۷ ـ ۱۲) بـرای هـمیاریِ فلسفی صورت داد، نه تنها پژواک الهیات آرامش گرایانه،(۳) که علمای آبایی نوین آن را تشریح کردهاند، بلکه آهنگ پرنشاط ایدهآلیسم سلوییفی نیز به گوش میرسد. تفکر ارتدکس ظاهرا آماده دورهای در خور توجه در قـرن بیست و یکم است.
______________________________
۱٫ John D. Zizioulas.
۲٫ Khoruzhii.
۳٫ Palamite theology.