قانون جذب در اسلام
قانون جذب در اسلام
نویسنده: حمزه شریفی دوست
امروزه در بسیاری از کارگاهها و سمینارهای راز، از قانون جذب به عنوان موضوعی که مورد تأیید متون اسلامی است نام برده میشود و پارهای از سخنرانان پا را فراتر گذاشته و جذب را اصالتا متعلق به معارف دینی دانسته و مدعی اند که اساسا خاستگاه این مفهوم، متون دینی و اسلامی است. این مفهوم با نامهای جذب، قانون جذب، تکنولوژی فکر، راز، قدرت تفکر، قانون راز و گاهی با نام تجسّم خلّاق بر سر زبانهاست. نکته قابل توجه در باب قانون جذب این است که در بسیاری از کتابها و کارگاهها این ایده به عنوان یک مرام معنوی و عرفانی به دیگران آموزش داده میشود و با نام حیات معنوی[۱]، زندگی عرفانی[۲]، اتصال با نیروهی الهی[۳] تبلیغ میشود.
در این نوشتار برآنیم با کاوش در آن دسته از ادله دینی که در نظر اول بر قانون جذب دلالت دارند نسبت قانون جذب را با این ادله روشن میسازیم.
تعریف قانون جذب:
در قانون جذب اعتقاد بر این است که عمل تجسّم مهم ترین سهم را در جذب خواسته ها دارد؛ یعنی تجسّم خواستهها، نیروی مغناطیسی ایجاد میکند و این نیرو، خواستۀ انسان را بهسوی او جذب میکند.[۴] در نگاه ایشان این قانون همان قانون جاذبه عمومی نیوتن است، امّا در حیطه افکار. قانون جاذبه نیوتن میگوید: کره زمین همه اجسام را به سمت خود میکشد؛ امّا قانون جذب میگوید: تمام چیزهایی که ما تصوّر میکنیم، به سوی ما جذب میشوند[۵].
به همین جهت می گویند که با تصوّر و تجسم، تمام دنیا یک کاتالوگ در دست تجسم گر خواهد بود و او می تواند به جهان سفارش دهد که هر چه را انتخاب کرده برایش خلق کند.[۶] بر همین مبناست که هواداران جذب، وضعیت موجود زندگانی افراد را ساخته و پرداخته قوۀ تجسم آن ها می دانند[۷] و بر این باورند که اگر کسی می خواهد رویدادهای زندگی خود را تغییر دهد باید نیروی تجسّم و تصوّر ذهن را باور داشته باشد و به عمل تصویر پردازی ذهنی روی بیاورد تا مقدمات و اسباب تغییر در واقعیت این امور فراهم شود.[۸]
«به یاد داشته باش تو در زندگی همان چیزی را جذب میکنی که توجه و انرژی و حواس خود را به آن معطوف میکنی، خواسته یا ناخواسته.»[۹]
«امکان ندارد مرضی به تو سرایت کند، مگر این که فکر کنی امکانش هست و این تفکر یک نوع دعوت است. اگر هم به حرفهای مردم که راجع به بیماریهایشان حرف میزنند گوش میدهی بیماری را به سوی خودت دعوت میکنی.»[۱۰]
در قانون جذب گفته می شود انسان ها در سه گام به آرزوهای خود دست مییابند: نخست، خواستن: «به دنیا فرمان بده.» دوم، باور: «باور داشته باش که به خواستهات رسیدهای.» سوم، تجسّم: «احساس کن که به خواستهات رسیدهای[۱۱]».
آن چه از این سه گام بدست می آید این است که در قانون جذب، عملی ذهنی از انسان ها خواسته شده نه عمل خارجی؛ یعنی تنها عمل جوانحی مورد تأکید و توصیه است نه فعل بیرونی و عمل جوارحی.
خلاصۀ قانون جذب چنان که راندا برن گفته این جمله است: افکار تبدیل می شوند اجسام.[۱۲]
اصلیترین ادعا در جذب
ادّعای اصلی در قانون جذب، سه محور زیر است:
اول اینکه ذهن انسان قادر است بر پدیدههای خارجِ از وجود انسان اثر بگذارد و امور بیرون از وجود آدمی را به سود وی تغییر دهد؛ به عبارت دیگر قانون جذب، ادّعایی در مورد تأثیر افکار بر روان و درون خود انسان ندارد، بلکه ادّعایش درباره تأثیر افکار بر امور خارج از وجود انسان است؛ بهاینصورت که انسان میتواند با استفاده از نیروی خلّاق ذهن بر امور بیرون از جسم، تصرف کند.
ادّعای دوم این است که تأثیرگذاری ذهن بر پدیدهها از نوع تأثیرات عادی نیست؛ بلکه از نوعِ تأثیر علّت تامّه بر معلول است. منادیان جذب، فقط از تأثیرگذاری و تأثیرپذیری میان ذهن و پدیدهها، سخن نمیگویند؛ بلکه از خالقیّت ذهن میگویند و «خلق و آفرینش» را به ذهن نسبت میدهند و ادعا میکنند که ذهن انسان هرچه را ـمثبت یا منفیـ تجسّم نماید، به صورت یقینی و قطعی در عالم خارج (نه در درون انسان) به وقوع میپیوندد. طبق ادعای دوم، رابطه بین ذهن و «امور تجسّم شده» را رابطه علّت تامّه نسبت به معلولش میدانند و مدعیاند همچنان که خطّ تولید یک کارخانه، مواد خام را به محصول تبدیل میکند، ذهن انسان نیز قادر است تصویرهای ذهنی را به حقایق عینی و خارجی تبدیل نماید و همه چیز را به سمت خویش جذب کند.
ادعای سوم این است که قدرت خداگونۀ ذهن، نه از جهانبینی انسانها تاثیر میپذیرد و نه از عمل آنها. به عبارت دیگر نه تقوا و پرهیزگاری افراد و نه نظام باورها و اعتقادات آنها، تاثیر مثبت یا منفی بر قدرت ذهن ندارد. طبق ادعای سوم، نه اندیشه و فکر، بلکه «همراه داشتنِ تصویر» و حک نمودنِ عکسِ مطلوب در ذهن، باعث جذبِ خواستهها میشود.
بنابراین نباید تصوّر شود که منظور از قانون جذب فقط مثبت اندیشی، تلقین، خوشبینی و اموری از این قبیل است.
ادله دینی در باب جذب
تفأل و تطیر:
نزدیکترین مفهوم به قانون جذب در متون اسلامی، دو مفهومِ فال و طیره است. فال به کلمه نیک و میمون گویند و طیره، به شگون بد و نحس گفته میشود (گاهی به این دو امر عیافه هم اطلاق شده است). از این جهت فال در مقابل طیره است.[۱۳] به عبارت دقیقتر، در فال اعتقاد بر این است که فال در سرنوشت خوب مؤثر است و در طیره معتقدند که پیشبینی امر منفی آینده را تغییر میدهد و باعث ایجاد امور ناخوشایند میگردد و از این جهت اهل طیره برای نفوس بد زدن اثری غیر قابل تغییر معتقد بودند به گونهای که درباره نفوس میگفتند: النفوس کالنصوص.
قابل ذکر این که طیره در قران نمونهای ازهمان تطیر رایج است. قرآن کریم، نامه اعمال را که یا خیر است یا شر، طائر خوانده: « و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیمه کتابا» (هر انسانی را طائرش را به گردنش می آویزیم و روز قیامت آن را به صورت کتابی بیرون می آوریم). مراد از طائر در این آیه، همان نامه اعمال است.
علت نامگذاری تطیّر این بوده است که در دوران جاهلیت در تصمیمگیری به پرندگان وابسته بودند و وقتی اراده انجام کاری میکردند اگر پرندهای را میدیدند که به سمت راست آنها پرواز میکند آن را به فال نیک میگرفتند و به مسیرشان ادامه میدادند و اگر به سمت چپ ایشان حرکت میکرد آن را شوم میپنداشتند و از مسیرشان بر میگشتند؛ حتی گاهی پرندهای را از لانهاش پرواز میدادند تا از جهت پرواز او تصمیم بگیرند که به مسیرشان ادامه دهند یا نه.
لازم به یادآوری است که این عقیده را تنها در مورد پرندگان نداشتند؛ بلکه برای کلام بد و یا موقعیت بد هم معتقد به اثرگذاری بودند. بنابراین نباید پنداشت که تطیر و تشأوم تنها در مورد حرکت پرندگان جریان داشته است.[۱۴]
با اندکی دقت در تعریف جذب، معلوم میشود که جمع بین فال و طیره، همان قانون جذب است؛ یعنی اگر کسی قانون جذب را با زبان دین تحلیل و معنا کند باید بگوید که قانون جذب یعنی باور به اثربخشی دو مقولۀ فال و طیره؛ به این معنا که مدلولِ شگون بد و خوب، هر دو در عالم خارج محقق شود. در قانون جذب ادعا میشود که آنچه را تجسم میکنی مهم نیست که امری مثبت یا منفی است، مهم آن است که دقیقا همان را جذب میکنی؛ یعنی اگر باور داری که در مسافرت با وقایع ناخوشایند و ناگوار مواجه میشوی، دقیقا همان اتفاق میافتد( طیره). اگر هم باور داری که پدیدههای گوارا و دلچسب در انتظار توست، همانگونه پیش میآید(فال).
جالب است بدانیم که اگر چه در بدو نظر، قانون جذب با این دو مقوله، یکی مینماید ـ یا لااقل با فال ـ، اما در حقیقت نظر دین درباره این دو مفهوم با نظریه طرفداران قانون جذب فاصله بسیار دارد. نسبتِ دو مقولۀ تطیر و تفأل با بینش اسلامی چنین است.
گفته شد که طرفداران قانون جذب در حقیقت به حقانیت تطیر اعتقاد دارند؛ با این توضیح که معتقدند هرگونه سرنوشت ناخوشایندی را که در مورد خود بپذیری و انتظار آن را بکشی، فرا خواهد رسید و معتقدان به طیره هم غیر از این اعتقادی نداشتند؛ با این تفاوت که منشأ این باور در طیره موجوداتی مانند کلاغ و عقاب بوده است، ولی در قانون جذب اعتقاد بر این است که این باور از هر طریقی که حاصل شود، اگر به احساسِ شدید تبدیل شود، ذهن انسان هم چون دکلِ قویِ مخابراتی آن را جذب کرده و تبدیل به رویداد می شود. کسانی که به قانون جذب معتقدند میگویند مهم نیست پیشبینیتان از چه منبعی نشأت گرفته است؛ مسئله این است که اگر به آن احساس منفی بدهی، در عالم خارج عینیت مییابد. این در حالی است که متون دینی نه تنها به اثربخشی تطیر اذعان نکرده، بلکه تطیر را خرافات و باوری غیرعاقلانه معرفی کرده و حتی گامی فراتر نهاده و تطیر را شرک معرفی نموده است.
توضیح این که متون دینی، ضمن این که اجازۀ استفاده از پارهای اسباب را نداده و انسانها را به اجتناب و دوری از آنها دعوت نموده، اما اثربخشی آنها را پذیرفته و آنها را برخوردار از واقعیت معرفی نموده است. به عبارت دیگر بنا بر نصوص دینی، پارهای از اسباب و علل غیرعادی، اگر چه جزو خرافات و امور موهوم معرفی نشدهاند، اما بهرهمندی از این اسباب ممنوع اعلام شده و تحصیل و اِعمال(بکارگیری) آنها تحریم شده است. مثلا سحر و جادو از منظر آیات و روایات ضمن این که واقعیت دارد، استفاده از آن و استمداد از این ابزار مجاز شمرده نشده است. افسونگری، در عالم خارج، دارای واقعیت خارجی و نفسالامری شمرده شده، اما ورود به این عرصه، دوری از تعالی معنوی تلقی گردیده و معصیت شمرده شده است. همین طور است چشم زخم، جنگیری، طلسمات، تأثیر بعضی از ایام و اوقات در نفوس انسانها(به طور اجمالی).
در مقابل پارهای از امور در منابع دینی مورد نهی واقع شده است؛ اما نه به این دلیل که واقعیت خارجی دارند، ولی جزو اسباب غیر شرعی محسوب میشوند، بلکه به این دلیل که اصولا این امور جزو امور باطل و موهوماند و هیچ بهرهای از واقعیت ندارند. به عبارت دیگر چون این امور به صورت تکوینی، منشأهیچ اثری نیست مورد نهی واقع شده است. کلام مشهوری از امام علی(علیه السلام) در نهجالبلاغه آمده که میفرماید: « العین حق ، و الرقی حق ، و السحر حق ، و الفال حق ، و الطیره لیست بحق ، و العدوی لیست بحق ، و الطیب نشره ، والعسل نشره ، و الرکوب نشره ، و النظر الی الخضره نشره، نهج البلاغه حکمت ۴۰۰).(چشمزخم حق است، سحر حق است، فال حق است. اما طیره باطل است..)
نکته قابل توجه این که طیره بنا بر روایات و آیات قرآنی، جزو همین دسته است، یعنی طیره از این جهت که اساسا، بهرهای از واقعیت ندارد و خرافی و دروغ است، مورد نهی قرار گرفته است. قابل ذکر این که موهوم بودن تطیر نه از این جهت بوده که منشا این پیشبینی کلاغ بوده است، بلکه به این جهت بوده که از آنجا که اساسا رابطه منطقی و علی و معلولی بین این پدیدهها و رویدادهایِ عالم خارج وجود ندارد؛ باور به وجودِ چنینِ تأثیری از اساس توهم و دروغ است و این باور نباید منشأ تغییر در برنامههای جاری شود. به عبارت واضحتر؛ ادله دینی تأکید دارد کسانی که با پریدن کلاغ به این باور میرسند که آینده ناگواری در انتظار آنهاست و سخت باور پیدا کردهاند که وقایع ناگواری در حال وقوع است مطمئن باشند که هیچ اتفاق جدیدی رخ نخواهد داد؛ حتی اگر یقین به این امر داشته باشند. (توجه شود که معتقدان به قانون جذب میگویند که اگر کسی به چنین احساس قوی برسد ذهنش با ارسال فرکانس مشابه، تمامی این وقایع منفی را جذب میکند و کائنات همین شرایط را برایش ایجاد میکند)
نتیجه این که مبارزه متون دینی با تطیر نه بخاطر وجود سببی به نام کلاغ بوده (و کسی تصور نکند متون دینی با ابزارِ این باور ـ که کلاغ است ـ کار داشته است)، بلکه با این برداشت مبارزه کرده که چنین باوری (باور، همان احساس شدید در قانون جذب است) منشأ هیچ اثری در رویدادهای آتی نخواهد بود. بنابراین کسانی که به درستی تطیر ایمان داشتند و آن را منشأ اثر میدانستند با کسانی که به قانون جذب باور دارند و در انتظارِ وقایع ناگوار نشستن را باعث جذب وقایع ناگوار میدانند تفاوتی ندارند.
مطلب دیگری هم از ادله دینی قابل استنباط است؛ سیاق این روایات به خوبی نشان میدهد که اگر قانون جذب، درست بود جا داشت معصومین شکل استدلال خود را تغییر دهند و به گونهای دیگر به معتقدان تطیر پاسخ گویند. مثلا در جاهایی که در مورد طیره سخن به میان آمده، امامان از بیاثر بودن این اعتقاد سخن گفتهاند. اگر ایشان قانون جذب را صحیح میدانستند، باید میفرمودند نباید به این امر اعتقاد داشت چون باعث میشود که در عالم خارج همان اتفاق بیفتد. در حالی که معصومان گفتهاند حتی اگر باور هم داشته باشید باز بیاثر و بیخاصیت است. یا این که پیامبر فرموده «اذا تطیّرت فامض»[۱۵]. پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «هر جا فال بد زدی آن را نادیده بگیر و کار خود را دنبال کن.» در این روایت صحبت از حالتی است که کسی پیش بینی بد میکند و به احساس منفی هم میرسد، اما روایت باز تأکید دارد که با وجود احتمال بدی که نسبت به آینده و شرایط داری، باز این احساس منفی و پیش بینی منفی، تأثیر واقعی و طبیعی ندارد. توجه شود که قانون جذب برای چنین حالتی ـ که احساس منفی و باور منفی ایجاد شود ـ رویدادی منفی را در عالم خارج پیشبینی میکند. این در حالی است که روایت میگوید که این باورِ منفی، بیخاصیت و لغو است و باعث تغییر امور نمیشود.
در خصال آمده که راوی گوید: نامهای به امام رضا(ع) نوشتم، و از مسافرت در روز چهارشنبه آخر ماه پرسیدم ، در پاسخم نوشتند: کسی که در چهارشنبه آخر ماه علی رغم اهل طیره ( و خرافهپرستان ) مسافرت کند ، از هر آفتی ایمن خواهد بود ، و از هر گزندی محفوظ مانده ، خدا حاجتش را هم بر میآورد. دراین روایت و روایات مشابه امام هیچ گاه نگفتهاند که اگر کسی نفوس بد بزند خودش به آن مبتلا میشود و اثرگذار است؛ بلکه فرمودهاند که این امور باطل است. چنان که در مورد سحر گفته شده که «السحر حق» میتوانستند این گونه پاسخ گویندکه شگونِ بد، تبعات منفی دارد، آن را ترک کنید. به عبارت دیگر از تعلیلی که امامان گفته اند معلوم میشود که این بخش از قانون جذب که ناظر به احساس منفی است در متون دینی کاملا رد شده است.
مطلب سوم این که احکامی که در روایات برای طیره و مفاهیم همتراز آن ذکر شده است، متفاوت است. در بعضی از روایات، در کنار مفهوم طیره از هامه و عدوی به عنوان امور عدمی نام برده شده است. مثلا هامه اعتقادی بود که در صدر اسلام رایج بود به این معنا اگر کسی کشته شود، روحش به شکل مرغ درمیآید و در قبر لانه کرده و تا از قاتلش انتقام نگیرد، رها نمیشود. روایات بیانگر این معناست که همانگونه که هامه امری عدمی است (محال است روح انسان به شکل مرغ درآید، از این رو باور به آن هم لغو بوده و منشأ هیچ اثری نیست) طیره هم امری عدمی است که هیچگونه نفع یا ضرری ندارد.
در این دسته از روایات امور باطل دو دسته شدهاند، باطلهای کارساز و باطلهای غیر کارساز. سحر، رقی، چشم زخم، باطلهای کارساز و تأثیر گذار نام گرفته اند و به عنوان اموری وجودی از آن ها یاد شده؛ در مقابل، اموری به عنوان باطل محض و باطل غیرکارساز بیان شدهاند که طیره و هامه از این قبیل است.
طیره در حدیث رفع:
در حدیث مشهور نبوی که به حدیث رفع مشهور است به طیره اشاره شده است. اصولیون شیعه حدیث رفع را بیشتر از منظر اصل عملی برائت «ما لا یعلمون» مورد بحث و استدلال قرار دادهاند و موضوع طیره را به بحث گذاشته اند.این حدیث به نقل از پیامبر اسلام چنین آمده است:
«رُفِعَ عَنْ اُمَّتی تِسعَهٌ: ما لا یعْلَمونَ وَما لا یطیقونَ وَما اسْتُکْرهُوا عَلَیهِ وَمَا اضْطُرُّوا اِلَیهِ وَالُخَطَأ وَالنَّسْیانُ وَالطّیرَهُ وَالْحَسَدُ وَالْوَسْوَسَهُ فِی التَّفَکُّر فِی الْخَلْقِ.»[۱۶]
[نُه چیز از امت من برداشته شده است: آنچه نمیدانند، آنچه طاقت ندارند، آنچه بر آن مجبور شدهاند، آنچه بدان اضطرار پیدا کردهاند، اشتباه، فراموشی، شگونِ بد، احساس حسادت (مادامی که به مرحله عمل نرسیده است، و یا محسود واقع شدن) و وساوس شیطانی در امر خلقت.]
در این که مرفوع (رفع شده) در این حدیث چیست بین اصولیون اختلاف است. بعضی حکم وضعی را گفتهاند و بعضی حکم تکلیفی راپذیرفتهاند. بسیاری از علمای علم اصول آنچه در این حدیث قائل شدهاند رفع حکم تکلیفی نسبت به طیره است نه حکم وضعی؛ به این معنا که اکر کسی شگون بد بزند مرتکب حرام نشده و عمل عقابآوری مرتکب نشده است. دستۀ دیگری که رفع حکم وضعی را پذیرفتهاند بعد از طرح این سؤال که آیا امکان دارد کلام بد اثر وضعی داشته باشد؟ گفتهاند که ممکن است کلام بد اثر نفسانی داشته باشد (بر خلاف قانون جذب که اثر خارجی را برای کلام بد پذیرفته است)و در اخر این اثر بد را اثری نفسانی و روانی معنا کردهاند.[۱۷]
نتیجه این که حتی کسانی که رفع حکم وضعی را برای طیره در این حدیث مطرح کردهاند برای طیره، اثر نفسانی را احتمال دادهاند نه اثر تکوینی بر کائنات و نه خلقِ رویدادهای خارجی را.
کاوشی بیشتر در فال:
فال در مقابل طیره قرار دارد. نفوس بد و شوم که تطیر نام دارد اگر به نفوس خوب و مبارک تبدیل گردد فال نام دارد. دربارۀ فال دو نظر وجود دارد. گروهی این عمل را صرفا نوعی القای کلام مثبت میدانند و تأثیر آن را به میزان اثر روحی که باعث تقویت انگیزه یا خوشبینی میشود پذیرفتهاند. در مقابل گروهی دیگر ( که نظریه مشهور هم هست ) فال را نوعی علم میدانند که ناشی از قوۀ پیشگویی و اِخبار از آینده در انسان است. محدث مشهور شیخ عباس قمی در این باره میگوید: علم فال علمی است که بواسطۀ آن انسان از بعضی از حوادث اتیه مطلع میشود و از جنس کلام مسموع است یا از کسی یا از مصحف. مثل آن چه عبدالمطلب به حلیمه سعدیه گفت: بخ بخ خلتان حسنتان، حلم و سعد.[۱۸]
فال در مقابل استخاره است؛ در مقابلِ استخاره که طلب خیر است، فال (در نگرش دوم) طلب خبر است، یعنی علم پیشگویی است. از نظر متون دینی، وقایع آتی علت خاص خودشان را دارند و فال تنها خبر دادن از رویدادهای آینده است؛ در حالی که در قانون جذب، فال به عنوان سبب معرفی می شود؛ یعنی باعث ایجاد وقایع می شود. از این جهت باید گفت فالهای پیامبر هم پیشگوییهای وی بوده است نه ایجاد سبب.
احادیثی که در مورد نیکو بودن فال وارد شده بیشتر از طریق منابع اهل سنت است که کسانی مانند ابوهریره و عایشه در سند حدیث آمده اند. در منابع شیعی همین اندازه آمده که پیامبر فال را امری نیکو میدانست. مثالهایی که در این باره از پیامبر نقل شده است نقل راویان است؛ یعنی برداشت راویان از سیرۀ پیامبر اسلام است که آن را به فال نیکو تعبیر کردهاند. مانند این جمله که «ان النبی یحب الفال الحسن» پیامبر فال نیکو را دوست میداشت. عَنْ أَبِی هُرَیْرَهَ قَال کَانَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّه عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یُعْجِبُهُ الْفَأْلُ الْحَسَنُ وَیَکْرَهُ الطِّیَرَهَ.[۱۹]
کلام مشهوری در بعضی از سایتها و بعضی کتب به نقل از پیامبر اسلام آمده که «تفألوا بالخیر تجدوه» (فال خوب بزنید تا آن را بیابید). اما باید توجه داشت که این جمله حدیث نیست، بلکه ضربالمثل مشهوری است که به شکل کلمۀ قصار و حکمت درآمده است. این جمله به صورت حدیث نه در منابع حدیثی اهل سنت و نه در منابع شیعی هیچ کدام وارد نشده است.
بهاءالدین خرمشاهی در این باره میگوید: «در این باب قول مشهوری هست که تفألوا بالخیر تجدوه. ولی حدیث بودنش مسلم نیست.[۲۰]
جمع بندی فال و تطیر
ادله دینی فال را تایید کرده است، اما نه با ملاکی که در قانون جذب مورد قبول واقع شده است و اساسا فال در متون دینی حداکثر به معنای تلقین در روانشاسی است که اثری نفسانی دارد و با پدیدههای عالم خارج (که در قانون جذب مورد ادعاست) ارتباطی ندارد. همین طور ادله دینی، تطیر را ممنوع و غیر مجاز اعلام نموده و حتی بتپرستی معرفی کرده است، در حالی که قانون جذب، بدون اینکه به منشأ باورها بپردازد نه تنها باورهای منفی که حتی تصاویر منفی و جملات منفی را دارای تأثیر تکوینی معرفی کرده و معتقد است که تمامی برداشتهای منفی و تصویرپردازیهای منفی به صورت رویدادهای واقعی، به زندگی انسان وارد شده و تبدیل به وقایع خارجی میشوند. از این رو نظر دین در باب تفال و تطیر، با نگرش هوادران قانون جذب هیچ قرابتی ندارد.
در بین روایات اگر چه روایت مرسل یا مرفوع و دارای سند ضعیف نیز وجود دارد؛ ولی آنچه مهم است این است که مستفاد از مجموع روایاتی که در باب طیره وارد شده این است که، تأثیر تطیر نه بیرونی بلکه اثر روانی و اعتقادی است و اثر تکوینی در جذب امور ناگوار و ابتلا به این امور ندارد.
بنابراین اثر منفی تطیر، در سه ناحیه است. هیچ کدام از این سه با ادعای طرفداران قانون جذب همخوانی و مطابقت ندارد. اول اثر اعتقادی و اندیشهای، دوم اثر درونی و روانی و سوم اثر رفتاری و عملی است.
از نظر اندیشهای باور به تطیر، باور و اعتقاد به یک ابزار ناکارامد و باطل است و چنین باوری، نقص در قوۀ اندیشه و نارسایی در نظام اعتقادات فرد محسوب میشود. از نظر روانی، اثر منفی تطیر به این است که باعث ناامیدی و ضعف در انگیزه و اراده و در مواردی بروز استرس و یا افسردگی گردد. این اثر همان است که محدودی از علمای علم اصول تحت عنوان اثر تطیر احتمال دادهاند و حدیث رفع را به رفع این اثر (اثر نفسانی) معنا کردهاند. پیامد منفی تطیر در بعد رفتاری، نه به نفس تطیر که به بناگذاری بر مبنای این اعتقاد باطل استوار است؛ به این معنا که باور به نفوس بد باعث میشود که انسان انرژی خود را از بکارانداختن در امور مفید و لازم منع کند و در حالت روانی منفی یعنی انتظار امر ناخوشایند بسر ببرد و یا به عوارض منفی مانند بدبینی و یأس دچار شود و هیچگاه به حد جذب امور منفی توسط ذهن نمیشود. مثلا اگر تعداد قابل توجهی از مردم ایمان راسخ داشته باشند که چهارشنبهی آخر هر ماه، روز نحسی است، همین اعتقاد ممکن است در آن روز به خصوص، در رفتار آنان اثر بگذارد و آنها را مرددتر، حساستر و مضطربتر سازد؛ در نتیجه ممکن است این روحیات، باعث بروز تصادفات بیشتر رانندگی در آن روز گردد؛ درحالی که بالا رفتن میزان تصادف رانندگی در این روز در واقع پیامد رفتاری چنین عقیدهای است. چنین فرآیند علی و معلولیای را در روانشناسی، اصطلاحاً «پیشگویی خودکامبخش» نامیدهاند.
روایتی از امام صادق (ع) آمده است که: «الطیره علی ما تجعلها، إن هوّنتها تهوّنت و إن شدّدتها تشدّدت و إن لم تجعلها شیئاً لم تکن شیئاً»[۲۱]یعنی فال بد به ضرر کسی است که آن را قرار داده، اگر آن را آسان بگیری، آسان است و اگر آن را بگیری شدید میشود و اگر به آن اعتنا نکنی، چیزی نیست. اما باید توجه داشت این روایات هم تأییدی بر قانون جذب محسوب نمیشود و در مقام بیانِ این که تطیر باعث خلق رویدادهای خارجی میشود نیست. در برخی احادیث ضرر تطیر را این گونه معنا کردهاند که لاطیره، و الطیره علی من تطیر؛ «تطیر باطل است و به ضررِ کسی است که به آن عمل میکند.[۲۲] ضرر تطیر به همان میزانی است که انسان را از امور عادی زندگی باز میدارد؛ به عبارت دیگر اگر کسی به شگون بد معتقد باشد، در آن صورت بدون این که شگون بد به خودی خود باعث خلق رویدادی منفی گردد، چون آن را مبنای عمل قرار داده جریان زندگی عادی انسان را مختل میکند. از این رو اثر منفیِ فال منفی به این میماند که کسی غذای مقوی را سم بپندارد و دست به سمت آن دراز نکند؛ در نتیجه خود را از خواص این غذا محروم کند؛ چنین فردی اگر چه پندارش باطل است، اما چون آن را مبنای رفتار خود قرار داده، بدون این که این غذای مقوی در خارج تبدیل به سم شود، این اعتقاد به ضرر کسی است که بر اساس آن پیش رود. از این رو کسی که به فال بد و امور نحس معتقد باشد، زندگی را بر خود دشوار نموده، همواره در حال ترس و تردید بسر میبرد و خود را از بسیاری از امور مواهب طبیعی محروم خواهد کرد؛ مثلا با ترک یک مسافرت از فواید مسافرت محروم میشود. چنین پیامدهایی اگر چه درست است اما ارتباطی با نفس طیره ندارد؛ بلکه اعتقاد به آن موجب ضرر میشود (اعتقاد به آن، نه خود طیره). قابل توجه که روایت ابتدا تصریح میکند که تطیر باطل است، بعد میگوید که ضرر دارد. اگر قرار باشد طیره باطل باشد، چرا ضرر دارد؟ طیره چون باطل است به خودی خود منشأ اثر نیست و باعث خلق رویدادهای بد نمیشود.
بر خلاف عقیدۀ رهبران جذب که شگون بد را باعث جذب امور منفی میدانند و میگویند شگون بد از خود فرکانسی ارسال کرده و پدیدههای مشابه را به سمت خود میکشاند باید گفت که دین چنین کارکردی را برای شگون بد نمیپذیرد بلکه شگون بد امور منفی را جذب نمیکند، اما اگر بناگذاری بر مبنای آن صورت گیرد باعث ضرر و خسران است. این خسران، همان پیامد رفتاری و عملی شگون بد است.
دربارۀ نقش فال خوب در رویدادهای خارجی همینگونه باید تحلیل شود. در جریان برخورد مسلمانان با کفار مکه در سرزمین حدیبیه میخوانیم: هنگامی که سهیل بن عمرو به عنوان نماینده کفار مکه به سراغ پیامبر(ص) آمد و حضرت (ص) از نام او آگاه گردید به نام سهیل اشاره کرده و به مسلمانان فرمود: «قد سهّل علیکم امرکم». امرتان بر شما سهل و آسان میگردد.[۲۳] مسلمانان منتظر بودند با مشرکان به توافق رسیده و عمره به جای آورند. جالب این که بعد از فال پیامبر، نه تنها مسلمانان به انتظار خود نرسیدند و به عمره نرفتند؛ بلکه با یک شخصیت سختگیر مواجه شدند که حتی حاضر نشد جملۀ بسماللهالرحمنالرحیم و نام رسول خدا درعهدنامه ذکر شود. اگر جملۀ پیامبر را فال بدانیم و آن را با منطق قانون جذب معنا کنیم باید بپذیریم که اساسا فال پیامبر محقق نشد؛ چرا که مسلمانان همه امیدوار بودند عمره به جای آورده و خواستهشان عملی شود، در حالی که با احساس خسران نسبت به مواد عهدنامه، دست از پا درازتر برگشتند. ولی اگر فال را در این دسته روایات به معنای سپردن امور به خدا (نه نتیجهگرایی که در قانون جذب مطرح است) و دلسپردن به خیر اخروی (نه مطلوب دنیوی) بدانیم؛ آنگاه نقطۀ مقابل قانون جذب بدست میآید که فالهایی که در روایات تاریخی به پیامبر نسبت داده شده، صرفا امیدواری نسبت به بدست آوردن خیر اخروی است نه کسب مطلوبهایی که انسان در انتظار آن مینشیند. این نکته آنگاه روشنتر میشود که دقت کنیم در روایات غالبا کلمۀ خیر بعد از فال آمده(فالِ خیر) و این قید نشان میدهد که اساسا روایات فال نمیگویند که هرچه گفته شود همان اتفاق میافتد(چنان که در جذب ادعا میشود)، بلکه هر چه مصلحت معنوی انسان آن را اقتضا میکند خداوند برای انسان مقدر میدارد. اضافه کنیم که این مصلحت اخروی در موارد بسیاری با خواسته آتی انسان، ناسازگار است.
دعا
یکی از مشهورترین روایاتی که امروزه برای تبلیغ قانون جذب از آن سود میبرند، روایت اصول کافی در باب دعاست. امام صادق فرمود: «اذا دعوت فظن ان حاجتک بالباب[۲۴]؛ هنگامی که خدا را میخوانی چنان بیندیش که دعایت برآورده شده و خواستهات آماده است». این روایت در باب درخواست از خداوند وارد شده و از دعاکننده میخواهد هنگام درخواست از خدا چنان بیندیشد که دعایش مستجاب است. آنچه درباره این حدیث و امثال آن نباید مورد غفلت واقع شود، کاوش در معنای دعاست. دعا در متون دینی به معنای درخواست خاشعانه از خداوند متعال است. در دعا انسان نه از خودش، که از منبع لایزال الهی طلب میکند و این درخواست را متواضعانه مطرح مینماید و صدالبته انسان مؤمن قبل از همه اینها باید اعتقاد و اندیشه صحیحی درباره خدای خویش داشته باشد. درحالیکه در قانون جذب، هرسه نکته بالا، متفاوت بیان میشوند. اولاً انسانها ذهن خویش را مُعطی میدانند و قوه جاذبه ذهن را منبع درونی معرفی میکنند که با وجود این قدرت بیکران باطنی، هیچ منبع بیرونی دارای نقش فرض نمیشود. قانون جذب قوّه خلاقی در درون هرفرد تصویر میکند که انسان را از هر نیروی دیگر بینیاز میکند. این قوه نه یک حقیقت متعالی که یک ابزار درونیِ فروکاهیده است. بههمین دلیل جایگاه خدا در قانون جذب جایگاهی متعالی نیست، بلکه جایگاهی فرودین است که با وجود ذهن به استمداد از او نیازی نیست.
دوم اینکه دعا باید با خشوع همراه باشد و انسان موحّد بداند که در جایگاه مخلوق نشسته و به سوی خدای متعال دست نیاز دراز کرده است؛ اما در قانون جذب، همه اشیا و تمام هستی در خدمت سرخوشی انسان قرار دارند و انسان نهتنها تمنّا نمیکند، که فرمان میدهد و بر مسند خدایی تکیه میزند. بههمین دلیل در قانون جذب، کسی به خشوع تشویق نمیشود و تواضع ارزش به حساب نمیآید؛ بلکه انسان هرچه طلبکارانه با کائنات مواجه شود، بیشتر میتواند خواستۀ خود را بستاند.
سوم اینکه انسان مؤمن کسی است که از باور و اعتقاد صحیحی برخوردار است؛ امّا قانون جذب تنها باوری را که لازم میداند باور به قدرت خلّاق درون است و بس. رهبران جذب بارها گفتهاند که برای دستیافتن به خواستهها نیاز نیست به دین خاص یا اندیشه و مکتب خاصی پاییند باشید. همینقدر که بدانی به بزرگترین فرستنده مخابراتی روی زمین مجهزی، کار تمام است و میتوانی به دنیا فرمان دهی.
بنابراین در قانون جذب نهتنها این گونه روایات (که برای بیان نشانههای ایمان و حقیقت توحیدند)، درست معنا نمیشوند، بلکه درخواست از خدا را در حدّ داشتن عکسِ مطلوب در ذهن، پایین میآورند و به یک عمل خشک ذهنی بسنده میکنند. این روایات در صدد بیان این نکته است که انسان مؤمن چنان خدا را شناخته است که تردیدی در استجابت دعایش ندارد؛ بدین جهت روایت در صدد بیان ضرورت تصحیح اندیشه و شکل دادن اعتقاد صحیح است نه تضمینِ استجابت آنی. زیرا دسته دیگری از روایات، استجابت را به معنای اعطای فوری معنا نکردهاند و زمان اعطا را به مشیّت و ارادۀ الهی موکول کردهاند و چون خداوند در وعده خویش تخلف نمیکند (ادعونی استجب لکم)، ممکن است درخواست انسان را در این دنیا و ممکن است در عالم دیگر به او تحویل دهد.
بر همین مبناست که رهبران قانون جذب میگویند: دعا و نیایش از آن رو لازم است که قادر است به فکر تمرکز دهد و به تداعی خواسته های انسان کمک کند. به گمان ایشان، دعا از این نظر مفید است که به تصویرسازی ذهنی کمک میکند؛ نه به این دلیل که ارتباط با خالق است؛ نه اینکه چون روحبخش است، و نه اینکه چون در آن تعالی معنوی و تکامل نهفته است! میگویند: دعا خوب است؛ چون باعث میشود بتوانی مطلوبهایت را بیشتر تجسّم کنی. زیارت هم بروید، اما نه اینکه چون زیارت خودش موضوعیّت دارد؛ بلکه چون باعث میشود فزونطلبی آدمی، در مکان زیارتگاه تداعی شود.
بنا بر ایدۀ جذب، دعا چون مقدمه تجسّم و تمرکز است اهمیت پیدا میکند؛ نه چون خودش ابزاری مستقل در خدمت تعالی انسان است. زیارت نیز چون به انسان قدرت تداعی بیشتری میدهد، مفید است؛ نه چون زیارتشونده دارای روحی بزرگ است که میتواند دیگران را در تعالی روحی دستگیری نماید. بنابراین اگر در میخانه این تداعی صورت گیرد، میخانه هم مثل زیارتگاه، تقدّس و ارزش پیدا میکند و درنتیجه نیازی به زیارت و زیارتگاه نیست.
گاهی به سراغ آیۀ ادْعُونِیأَسْتَجِبْلَکُمْ رفته و طلب از خدا را بهمعنای «تکرار با خود» معنا میکند، نه طلب و درخواست. در این آیه طلب از خدا مطرح است، نه تصویرپردازی ذهنی. روشن است کسانی که ذهن را از چنین قوهای برخوردار میبینند، خواستۀ خویش را در حقیقت از ذهن مطالبه میکنند. به عبارت دیگر شأن و جایگاهی که برای اولیای دین در «واسطۀ فیض واقع شدن» انتظار میرود، در قانون جذب به یک دکلِ مخابراتی به نام ذهن نسبت داده میشود و خواسته را از او طلب میکنند.
بلا وابسته است به گفتار!
سخنران مشهوری میگفت: فکر بلا، باعث ایجاد بلا میشود. برای اثبات گفتۀ خود از این روایات سود میجست که پیامبر فرمود: (البلاء موکل بالمنطق)[۲۵] و روایت را اینگونه معنا میکرد که عذاب و گرفتاری وابسته است به گفتار، اگر به بلا فکر کنی، همان سرت میآید.
باید دقت کرد واژههای به کار رفته در روایات را مطابق با معنای دقیق همان واژه ترجمه کرد. همانگونه که کلمه ذنب (گناه) در چند معنا به کار رفته، مراد از کلمۀ بلا هم تنها عذابهای آسمانی نیست. در زبان فارسی بلاء به معنای عذاب بکار میرود؛ در حالی که در منابع اسلامی، بلاء به این معنا نیست. بلکه به معنی آزمایش و آزمون الهی است؛ یعنی بستری که انسانِ با ایمان در آن آزموده میشود. اگر گاهی آن را «سختی» معنا میکنند در واقع این گونه معناکردن نه عین معنا، که بیانِ لازمۀ معناست. در این ترجمه به جای آنکه خود ابتلاء را ذکر کنند لازمۀ آن را بیان میکنند. از آن جا که آزمون معمولا ملازم با سختی است، در بیان معنای بلاء، به بیان همان سختی و دشواری که در آزمون الهی وجود دارد، اکتفا میکنند. پس بلاء نه به معنای عذاب که به معنای “سختی” است و بعلاوه سختی هم نه عین معنایِ بلاء است، بلکه لازمۀ معنای آن است و معنای دقیق آن، آزمایش است. از همین روست که در بعضی ترجمهها بلاء را ابتلاء معنا کردهاند. کلمۀ «بلاء حسن» که در قرآن نسبت به مؤمنین استعمال شده به معنای آزمون نیکوست نه عذاب نیکو. وَ لِیبْلِی الْمُؤْمِنینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ(انفال، ۱۷). و یا دربارۀ حضرت ابراهیم که خداوند به او مأموریت داد فرزندش را قربانی کند «بلاء مبین» بکار رفته است. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنّا کذلِک نَجْزِی الْمُحْسِنینَ/ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ. (صافات، ۱۰۶) بلاء مبین به این معنا نیست که دستور خداوند به آن پیامبر عظیمالشأن، عذاب الهی بود، بلکه به این معناست که دستور قربانی، آزمایش و ابتلایی آشکار برای ابراهیم بود.
قابل ذکر این که طرفدران قانون جذب ادامه حدیث را حذف میکنند؛ در حالی که ادامه روایت به خوبی معنای بلا را بیان کرده است. در ادامه حدیث بالا آمده است:
« هنگامی که کسی با اطمینان ادعا کند که من مرتکب فلان گناه و معصیت نمیشوم، (چون خودش را بری از اشتباه دانسته و به خودبینی دچار شده) شیطان (از این رو که شیطان نقطه ضعفش را پیدا کرده و میداند از کدام ناحیه آسیبپذیر است) همه کارهایش را رها میکند و به ابتلای او دل میبندد و به گناه او امیدوار میشود، بلکه بتواند او را مبتلا کند.»
بنابراین معنای روایت (البلاء موکل بالمنطق) اینگونه است که یکی از زمینههای آزمایش انسان، گفتار آنهاست. انسانها در جایی امتحان میشوند که گفتاری دارند (ادعایی دارند). بر همین مبناست که گفته شده بعضی از مدعیانی که ادعای دستیابی به مقام علمی علی(علیهالسلام) را داشتهاند با همین ادعا آزموده شدهاند و بعد از آنکه سؤالات پیش پا افتادهای از ایشان پرسیدهاند، درمانده شده و نقص علمی ایشان بر همگان روشن شده است.
اضافه میکنیم اگر بلاء به معنای عذاب هم ترجمه شود، معنای مناسبتر آن این است که بیشتر گناهان انسان مربوط به عضوی به نام زبان است و عذابهایی که بخاطر لغزشهای زبان به انسان میرسد زیاد است؛ نه آنگونه که در قانون جذب گفته شده که یاد بلاء، باعث جذب بلاء میگردد.
لازم به یادآوری است در منابع روایی اهل سنت، این روایت ذکر شده و به گونۀ دیگری تفسیر شده است که از ادامه روایت معلوم میشود که منظور از بلا، نوعی مکافات است که انسان با سرزنش دیگران خود به آن گرفتار میشود. به عبارت دقیقتر بلا به معنای گناه و تکرار همان اشتباهی است که به دیگران نسبت داده است؛ یعنی بلایی که خود گناه و تخلف است در این روایت دو ویژگی دارد؛ اولا نوعی عکسالعمل است. دوم با مذمت و نیش زبان زدن به دیگران برای گوینده اتفاق میافتد.
باید دانست اولا روایت نمیگوید اگر کسی به بلا فکر کند بلا را جذب میکند (اگر روایت این گونه بود در آن صورت اندکی به قانون جذب نزدیک بود). دوم این که اساسا در روایت تصورِ بلا مطرح نیست، بلکه سرزنش دیگران، محور روایت است. جالب توجه این که در بعضی از مجامع روایی این حدیث ذیل عنوان “الفرق بین النصیحه و التعییر” آمده است یعنی روایت مذکور برای بیان تفاوت بین نصیحت و سرزنش ذکر شده است. همین طور روایت میافزاید: بلا بسخن وابسته است اگر کسى دیگرى را بشیر خوردن از سگى سرزنش کند از او شیر خواهد خورد. شعر مشهور عرب در همین باب است.
احفظ لسانک لا تقول فتبتلى إن البلاء موکـل بالمنطـق
مطلب قابل دقت در دلالت حدیث، فهم مخاطبین از این روایت بوده که اساسا روایت را جذبی معنا نکردهاند و آن را مکافات معنا کرده اند.
در منابع اهل سنت آمده است که روزی کسایی و یزیدی در مجلس هارون الرشید بودند. هنگام نماز مغرب شد، همگان به کسایی (یکی از قاریان هفتگانه قران که به قراء سبعه مشهورند) اقتدا کردند. هنگام نماز کسایی سوره کافرون را تلاوت کرد و بخشی از آن را فراموش کرد. بعد از نماز یزیدی(با حالت مذمت و سرزنش) به او گفت: قاری و امام اهل کوفه در سوره کافرون اشتباه میکند؟! بعد از آن، نماز عشا را به امامت یزیدی(ابومحمد یزیدی نحوی معروف) خواندند، او در همان ابتدای سوره حمد دچار فراموشی شد. بعد از نماز به او گفتند: خوب بود زبانت را حفظ میکردی؛ گفتی تا این که خودت مبتلا شدی،که پیامبر فرموده البلا موکل بالمنطق[۲۶].
در این داستان تاریخی، کلام را نه به عنوان جذب مشابه که به عنوان مکافات دنیوی سرزنش ذکر شده است. بنابراین نقل، معنا اینگونه میشود: افرادی که زبان به سرزنش دیگران باز کردهاند در واقع خودشان مبتلا بودهاند و نمیدانستهاند یا توجه نداشتهاند؛ الان داشتۀ قبلیشان نمود ظاهری به خود گرفته است. برخلاف قانون جذب که مدعی است بعد از کلام و اندیشه، رویدادهای خارجی خلق میشود.
و بعلاوه روایت در مورد تعقّب دو عمل حرف میزند (عملی به نام تعییر، عمل دیگری به نام گناه را بدنبال دارد.) در حالی که قانون جذب، از اساس در باب تأثیرپذیری عمل از عمل ادعایی ندارد. بلکه در مورد ارتباط افکار با وقایع خارجی سخن میگوید.
از این رو دلالت روایت این است که کلام تأثیر در آینده انسان دارد؛ اما نه با مکانیزمی که در قانون جذب گفته شده است. تأثیر کلام از نوع جذب اتفاقات نیست؛ بلکه از نوع این است که شیطان نواحی آسیبپذیر رفتار انسان را شناسایی میکند و به همان نقطه طمع میبندد و در نهایت همان ادعا بستر امتحان و آزمایش او میگردد. آنچه در قانون جذب ادعا شده که هرچه انسان به آن فکر کند همان دقیقا اتفاق میافتد به هیچ وجه در روایت تأییدی نمیتوان بر آن یافت.
شکر
آیات و روایات زیادی در فضیلت شکر وارد شده است. از مشهورترین آیات دربارۀ شکر «لئن شکرتم لازیدنّکم» (اگر خدا را شکر کنید خدا هم بر نعمت خود میافزاید) است. طرفداران قانون جذب میگویند که فکر خوشی، باعث خلق خوشی میشود و آیه قران هم همین نکته را یادآور شده است.
در پاسخ بایدگفت: چنین تفسیری از شکر نه تنها با متون دینی سازگار نیست؛ بلکه باعث میشود که دست بشر از ساحت قدس پرودگار کوتاه شده و آدمی به بینیازی از خداوند دعوت شود.
شکر در متون اسلامی دو شکل دارد. اول شکر لفظی، دوم شکر عملی. مراد از شکر لفظی برزبان آوردن الفاظی مانند شکرا لله و حمدا لله است. مراد از شکر عملی، بکارگرفتن نعمتهای الهی در جهتی است که خداوند معین نموده است. جالب توجه اینکه در روایات شیعی، حقیقتِ شکر همان شکر عملی بیان شده نه شکر لفظی.
شکر در اسلام با دو مشخصه قرین است که هیچ کدام در قانون جذب مورد قبول و تأکید نیست. اول این که بنا بر نگرش اسلامی، انسان از آن حیث که مخلوق خداست و همه هستی خود را از آفرینندۀ خویش گرفته است «مدیون» محسوب میشود، یعنی خود را به خالق خویش بدهکار میداند؛ به همین جهت درصد است دِین خود را با شکر جبران نماید. انسان مسلمان میداند اگرچه تشکر از خداوند نمیتواند باعث ادای دِین گردد؛ اما نشان از این دارد که فرد مسلمان دائما متوجه نقص و کمبود وجودی خویش است و در پیِ بیان این فقر وجودی است. این درحالی است که در قانون جذب انسان به هیچ جایگاهی بدهکار نیست و خویش را تنها ذیحق و طلبکار میبیند. انسان موفق در جغرافیای جذب کسی است که مطالبهگر بزرگی باشد و کائنات را در جهت کامراوایی خود بکار گرفته و حوزه فرمانروایی خود را گسترش دهد. قانون جذب چون بر نگاه اومانیستی مبتنی است و در آن انسانمحوری مطرح است نه خدامحوری؛ از این رو انسان در این بینش هرچه طلبکارانهتر با کائنات مواجه شود بیشتر میتواند کامیاب و سعادتجو باشد. اساسا ادای دین در فرهنگ جذب بیمعناست و آنچه بر سر زبانهاست فرمان دادن به کائنات، دستور راندن و فزون خواهی است.
ویژگی دوم این است که در لسان آیات و روایات، شکر متعلَّق دارد یعنی با نقطهای پیوند خورده که بدون در نظر گرفتن آن طرف و نسبت، شکر بیمعناست. مراد از متعلَّ شکر، ذات خداوند است. به این معنا که شکر باید به این ذات تعلق گیرد تا اطلاق شکر بر این عمل صحیح باشد. بر این مبنا هرگونه ادای دینی، شکر قلمداد نشده و فضیلت به حساب نمیآید. این ویژگی هم در قانون جذب، نه تنها مطابق با بینش دینی مطرح نشده بلکه به صورت عکس آمده است؛ یعنی متعلَّق شکر نه تنها خداوند نیست که خود انسان است؛ آنهم انسان با محوریت گرایشهای مادی، نه گرایشهای ملکوتی و الاهی. با این توضیح که شکر در ادبیات جذب به معنای اظهار رضایت از پدیدههایی است که در خدمت سرخوشی آدمی واقع شده است. بنا بر قانون جذب، هر موجودی که بتواند خود را در مسیر فزونطلبی آدمی قرار دهد، چون دین خود را به آدمی ادا نموده است انسان باید رضایتمندی خود را به آن اعلام نموده و منتظر خوشیهای بعدی بماند. این ابزار رضایت در فرهنگ جذب شکر نام دارد. در نتیجه در قانون جذب، متعلق شکر در حقیقت امیال و هوسهای آدمی است، چرا که در واقع، معیار فعل اخلاقی، رضایتِ انسان بوده که محقق شده و تشکر در حقیقت، تبلورِ خودخدایی انسان است که بعد از وصول به مطلوب محقق شده است. با همین نگاه است که چهرۀ شاخص جذب یعنی راندا برن، در کتابش دو صفحه دربارۀ شکر توضیح داده، اما هیچ اشارهای با ذات خداوند و اظهار خشوع در برابر ذات کبریاییاش ننموده است.
نتیجه اینکه در قانون جذب نه شکر لفظی و نه شکر عملی هیچکدام وجود ندارد. شکر لفظی اگر هست به معنای تکرار خاطرات خوش و یادآوریِ کامیابیهاست، نه تشکر از آفرینندۀ هستی. شکر عملی هم در کار نیست؛ چرا که در قانون جذب مأموریتی الهی برای انسانها تصویر نمیشود تا بر اساس آن، مطالبه خدا از انسان معلوم گردد. شکر عملی در لسان دین به معنای بکارگیری قوای جسمی و روحی انسان برای پرورشِ انسان الهی است. چنین انسانی تمامی استعدادهایش در خدمت تعالی معنوی او قرار گرفته و فضایل اخلاقی در او جمع شده و از رذایل اخلاقی پاک گردیده است.
تفکر
هوادارانِ جذب به آیاتی که در مورد ارزش تفکر وارد شده و همین طور به احادیثی که ثواب فراوانی برای تفکّر و تأمل بیان کردهاند، استناد میکنند. بر آشنایان با قرآن و متون روایی پوشیده نیست که اولاً تفکر هیچ وقت جای اعمال دیگر از جمله واجبات و حتی دیگر مستحبات را نمیگیرد و به جای عمل، نقشآفرینی نمیکند؛ برخلاف رهنمود رهبران جذب که همهچیز را در تجسّم و تصویرپردازی ذهنی خلاصه میکنند و از کارایی دیگر ابزارها سخنی نمیگویند. دوم اینکه دین هرچند به تفکر نگاه استقلالی هم داشته، یعنی خود تفکر را در رشد روحی و عمق بخشیدن به باورها دارای نقش میداند، ارزش عمده تفکر به این است که مقدمۀ دستهای از اعمال و افعال جوارحی قرار میگیرد و انسان را به عمل بیشتر وامیدارد؛ چنان که معصومین هیچگاه به تفکر اکتفا نمیکردند و از عبادتهای دیگر غفلت نمیورزیدند. بهگونهای که در مورد علی (ع) روایت شده که شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند.
سوم اینکه در معارف دینی، تفکر از این جهت مورد توجه قرار گرفته که ابزار پیوند انسان با خالق است، نه از این نظر که ابزار دعوت انسان به دنیاخواهی و وسیله غرق کردن انسان در رفاه و ثروت و لذت است. تفکر به این دلیل که از نظر روحی و معنوی تعالیبخش است، برآن تأکید میگردد، نه از این روی که به «انسان محوری» ختم میشود. بنابراین تفکری در دین ارزشمند است که در خدمت خودسازی انسان بهکار گرفته شود و تفکری که انسان را بیشتر در دنیامداری و رفاهمحوری غرق کند نه تنها مورد تأیید دین نبوده که مذموم و ممنوع است.
چهارم اینکه متون دینی به تفکر، تأمل و تعقّل دستور دادهاند، نه به تصویرپردازی ذهنی.
پنجم اینکه بزرگان دین، موارد، موضوعات و مصادیق تفکر را معرفی کردهاند و به تفکر افسار گسیخته و بی در و پیکر توصیه نکردهاند. در قرآن کریم، موضوع تفکر، آیات الهی است؛ یعنی به پدیدهها از این نظر که حکایتگر مبدأ خویش و آیینه آفریدگارند و بیننده را به خالق پیوند میزنند، نگریسته شود. در قرآن به صورت مشخص، به دو مصداق روشن، دستورِ تفکر داده شده است: آیات آفاقی و آیات انفسی. ناظر به موارد آفاقی، آیه «یتفکرون فی خلق السموات»،[۲۷]و ناظر به آیات انفسی آیه «اولم یتفکروا فی انفسهم»[۲۸] را میتوان برشمرد.
یقین
گاهی به روایت دیگری در نهج البلاغه تمسک میکنند که « و بالیقین تدرک غایۀ القصوی؛ یقین تو را به هرچه بخواهی میرساند»[۲۹] و واژۀ یقین را به معنای تصویر ذهنی قوی معنا میکنند. یقین در روایات یک حالت نفسانی و روحی است که برای انسان وارسته حاصل میشود و از این جهت که معرفت و شناخت خداوند در آن را موج میزند ارزش و فضیلت محسوب میگردد. با این توضیح، ذهن تمرکز یافته که در قانون جذب مطلوب تلقی میشود کمترین شباهتی با مقام متعالی یقین ندارد. از سوی دیگر، بنا به گفتۀ مروجین قانون جذب، تصویرپردازی ذهنی ارتباطی با ایمان و خداباوری ندارد، بلکه تمرکز قوی و احساس مثبت دادن به مطلوب، تمامِ علت برای حصول نتیجه است. آنچه در روایات در باب یقین آمده، مربوط به مقامی است معنوی که در سایۀ خودسازی و پرهیزگاری حاصل میگردد و علائم آن هم در روایات به روشنی بیان شده است. در اصول کافی آمده که پیامبر اسلام چشمش به جوانی افتاد که حالت او غیر عادی است، از او پرسید چگونه صبح کردی؟ جواب داد با حالت یقین. پیامبر فرمود هر چیزی علامتی دارد، علامت یقین تو چیست؟ جواب داد بهشت را میبینم به همراه اهلش، جهنم را میبینم با ساکنانش…[۳۰] پیامبر فرمود آرزویت چیست؟ جواب داد: شهادت در راه خدا.
در روایات بالا اولا یقین دارای علائم معنوی و عرفانی بیان شده و و با معرفت الهی و قرب خداوند قرین گردیده است. بعلاوه چنین یقینی پایانش شهادت در راه خداست و با انسانمحوری که در جذب مطرح است، فاصلهای ناپیمودنی دارد.
جمع بندی و نتیجه گیری
آنچه در این نوشتار درباره قانون جذب آمده است ناظر به نظر پرچمداران مشهور قانون جذب است از جمله وین دایر، راندا برن(در فیلم راز و کتابهای قدرت و راز)، شاکتیگواین، کاترینپاندر و مایکل لوسیر. روشن است اگر کسی تعریفی غیر از تعریف مشهور از قانون جذب دارد، به ایدۀ دیگری قائل شده که شایستۀ نامی جدید است و بهتر است ایدۀ جدید را با نام دیگری معرفی کند. اگر قانون جذب تنها همان تلقین باشد، اساسا چرا اسم جدید برایش انتخاب کردند؟ یا اگر قرار باشد که قانون جذب همان هیپنوتیزم باشد اساسا چرا این نام را تغییر دادند و اصطلاح جدیدی برای نامگذاری انتخاب کردند؟
کسانی که از اصطلاح قانون جذب استفادۀ میکنند ولی مرادشان برداشتِ رایج نیست و مدعیاند که اسلام قانون جذب را قبول دارد روشی را در پیش گرفتهاند که از متد صحیحِ علمی فاصله دارد. این افراد قبل از تمسک به متون دینی، باید مراد خود را از قانون جذب دقیقا بیان کنند. این که کسی روایتی را بیاورد و بگوید قانون جذب یعنی همین؛ این کار مصادره به مطلوب است و کاری است غیر عالمانه. اگر کسی مرادش از قانون جذب این باشد که انسان بر هر هدفی که تمرکز عملی داشته باشد و با برنامهریزی و پشتکار آن را تعقیب کند، آن را بدست میآورد، این گفته دو اشکال دارد: اول این که طبق این فرض، قانون جذب یافتۀ جدیدی نخواهد بود و برخلاف شعار رهبران جذب که این ایده را با شعارِ «پردهگشایی از یک راز» مطرح میکنند و مدعی کشف یک راز بزرگ هستند، قانون جذب با چنین تفسیری، راز جدیدی نیست و هر انسان عاقلی این مقدار از جذب را میداند. دوم اینکه عالم طبیعت محل تزاحم است و علل و اسباب در بسیاری از موارد یکدیگر را خنثی میکنند؛ به همین جهت اینگونه نیست که انسانها با تلاش به طور قطعی به هدف خود برسند. طبق این گفته، قانون جذب موضوع جدیدی نخواهد بود که نیاز به اینهمه گَردوخاک داشته باشد و بعلاوه رسیدن به هدف با چنین روشی قطعی و یقینی نیست. بنابراین مراد از قانون جذب در نگاه رهبران جذب، ادعای جدیدی است که ناظر به قوۀ تخیل و تجسم است. طبیعی است اگر کسی ادعا کند متون دینی چنین تفسیری از جذب را پذیرفته است باید دلایل صریحی اقامه نماید. استناد به آن دسته از دلایلی که نسبت به جذب بیگانه است و تبیینهای دروندینی دارند کمکی به دینیسازی قانون جذب نمیکند.
قبلا گفته شد که در قانون جذب هر نوع تاثیری بین ذهن و پدیدهها مراد نیست. اگر همه گونه اثری که در کلام و یا تصور وجود دارد را قانون جذب بنامیم، در آن صورت باید تلقین، مثبتاندیشی، هیپنوتیزم، دعا و موارد فراوان دیگر را قانون جذب بنامیم. در صورتی که فرض همگان این است که قانون جذب موضوع جدیدی است و بالتبع تعریف جدیدی دارد.
بعضی از اسلام گرایان جذب، از آنجا که به فرضیۀ راز بسیار دلبستهاند، تلاش میکنند هر طور که شده از مفاهیم مختلف در متون اسلامی در جهت دینیسازی جذب استفاده کنند. بدین جهت این ایده را چند پهلو تفسیر کرده و در نتیجه بر ابهام جذب افزوده و تصویری بی در و پیکر از آن نمایش دادهاند. ایشان میگویند شکر همان قانون جذب است، یقین یعنی قانون جذب، فال در اسلام چیزی جز قانون جذب نیست، دعا دقیقا قانون جذب است. براستی با این رویکرد تعریف قانون جذب چیست که تمامی این مفاهیم متباین و ناهمسان را شامل میشود. یقین در متون اخلاقی با شکر متفاوت است و هر کدام تعریفی مجزا دارد؛ چگونه میشود که قانون جذب هم شکر است و هم یقین؟ دعا با فال کاملا مباین است، این دو چگونه با جذب مترادفاند؟
برای ارائۀ تعریف منطقی از یک مفهوم، لازم است غیر از جنس، فصل هم بیان شود. جنس قدر مشترک یک مفهوم با مفهوم دیگر است و فصل، نقطۀ افتراق آن هاست. اکتفا به ذکر جنس در تعریف عالمانه نبوده و چنین تعریفی از جذب، بر ابهام آن افزوده و نشان از عدم درک صحیح موضوع دارد. تعریف به جنس همانند این است که کسی در تعریف کتاب بگوید کتاب جِرم است. در این صورت هر چیزی که جرم داشته باشد در تعریف داخل میشود و صندلی و چوب و سنگ هم جزو مصادیقِ کتاب خواهند بود.
کسانی که در حوزه دین تخصص ندارند و از دور یک آیه یا روایت را بنا به ذهنیت خود معنا میکنند، نه تنها به ترویج معارف دینی کمک نمیکنند که زمینه را برای اظهارنظر غیر متخصصانه در علوم عمیق اسلامی فراهم میکنند. چنین استفادههای نابجایی از ادلۀ دینی یقینا جز تحریف متون دینی نتیجهای در پی نخواهد داشت.
ایده جذب از نگاه اومانیستیِ (انسان محوری) تمدن غرب برآمده و با توجه به همان فضا باید معنا شود. در اومانیسم، نه فقط تربیت انسان الهی مطرح نیست، بلکه اساساً پرداختن به گرایشهای متعالی هم چندان جایی برای طرح و بحث ندارد؛ چرا که با اصالت دادن به خواست و تمنّیات انسان، اهداف متعالی و معنوی فراموش میشود و به جای آن، زندگی اینجهانی و تجربه لذت بیشتر، در صدر خواستههای انسان مینشنید؛ درنتیجه انسان عاقبت و آخرت را به دست فراموشی سپرده و بیش از پیش، در هوسهای خویش غرق میشود. ویندایر که از مروجان جذب است میگوید:
انسان هرچه را میخواهد در اختیار دارد؛ فقط باید این نکته را بداند که چه میخواهد و مقصودش چیست. برای رسیدن به مقصود باید دو ایده مشخص را به ذهنتان وارد کنید که عبارت است از ایده ثروت و موفقیت… باید هر شب پیش از خواب، دو کلمه ثروت و موفقیّت را آنقدر تکرار کنید تا خوابتان ببرد؛ چون هرچه را قبل از خوابیدن و در حالت خلسه پیش از خواب با خودتان نجوا کنید، بر ضمیر ناخودآگاهتان نقش میبندد.[۳۱]
از اشکالات جدّی کارگاهها و سمینارهای جذب، تأکیدی است که بر «مطلوبهای حسی و مادی» و به عبارت دقیقتر، چرب و شیرین های سرگرم کننده و زودگذر میشود. در متن دیگری آمده است:
همیشه به ثروتهای بیکرانی که در آینده بهدست خواهید آورد، بیندیشید… همواره بگویید من ثروتمندم …کاری کنید که واقعاً کودک دورنتان، یعنی ضمیر ناخودآگاه، ثروت را احساس کند و همان وضعیت را برای شما فراهم نماید. احساس کنید ثروت خود را و احساس کنید رفاه خود را … به نمادهایی از ثروت، مثل اسکناس، چک، و تصاویر شمشهای طلا خیره شوید و با آن معاشقه کنید.[۳۲]
قانون جذب نه تنها انسان را به کسب فضایل اخلاقی دعوت نمیکند، بلکه یکی از خطرناکترین امیال انسانی، یعنی «آز و طمع» را فعّال نموده، و این میل را بر ساحتهای متعالی روح انسان مسلط میکند. طبق متون دینی این میل اگر در وجود انسان فعّال شود یکی از ارزشمندترین قوای انسانی را که نیروی عقل است، از کار میاندازد و زمین گیر میکند.
علی میفرماید: «اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع»؛ بیشترین زمینخوردنهای عقل مربوط به جاهایی است که برق طمع جستن میکند».[۳۳]
فراموش نکنیم فرضیه جذب، بیش از آنکه ناظر به ابزار زندگی باشد، در فضای اهداف مطرح است و از این نظر نه یک راهکار جدید برای دستیابی به آرزوها، که یک راهبرد و استراتژی محسوب میگردد. زیرا به هدفگذاری میپردازد و به زندگی سمت و سو میبخشد؛ به عبارت دقیقتر این مفهوم به افقسازی و آرمانتراشی میپردازد؛ یعنی پارهای از امور را به صورت آرمان و مطلوب نشان میدهد و این مطلوبها هم چیزی جز چرب وشیرینهای زندگی اینجهانی نیست. به همین دلیل چهرۀ نامدار راز فقط در یک پاراگراف، ۱۲ بار جملۀ «حقِ توست که…» را تکرار کرده و اولین جملۀ کتابش را نیز اینگونه آغاز میکند:
حق شماست که زندگی معرکهای داشته باشید.[۳۴]
……………………………..
منابع:
۱٫ تهـانوی، محمدعلی، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، لبنـان، مکتبه نـاشرون، ۱۹۹۶م، ۲/۱۱۴۳٫٫
۲٫ تونی هی، پاتریک والترز، جهان کوانتومی نوین، ترجمه محمدرضا محجوب، انتشارات نقش حریر. ۱۳۸۴٫
راندا برن، راز، ترجمه نفیسه معتکف، نشر فراروان، ۱۳۸۷٫
ــــــــــــ، قدرت، مترجم : نفیسه معتکف، ناشر لیوسا، ۱۳۹۰٫
۵٫ جوویتال، کلید راز گمشده جذب خواستهها، فریده همتی، تهران، لیوسا، ۱۳۸۹٫
حائری؛ سید مهدی؛ دایره المعارف تشیع، تهران، محبی، ۱۳۸۲٫
خرمشاهی، بهاءالدین، حافظ نامه، تهران، علمی فرهنگی، ۱۳۷۹٫
۸٫ العسقلانی، احمد بن حجر؛ فتح الباری شرح صحیح البخاری، لبنان، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۰ق.
۹٫ المجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار، لبنان، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
دیوید برنز، از حال خوب به حال بد، ترجمه مهدی قراچه داغی، نشر پیکان. ۱۳۸۶٫
دیوید ام. ولف، روانشناسی دین، ترجمه محمد دهقانی، تهران، رشد، ۱۳۸۶٫
قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، دارالاسوه، ۱۳۷۳٫
کلینی، محمد این یعقوب، اصول کافی، تهران، علمیه اسلامیه، ۱۳۷۷٫
صدوق، من لا یحضره الفقیه، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۳٫
پل ژاگو، قدرت خود تلقینی، ترجمه نیلوفر خوانساری، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۶٫
هری لورین، قدرت ذهن، ترجمه مهدی قراچه داغی، انتشارات نقش و نگار، ۱۳۸۶٫
یونگ، کارل گوستاو، مشکلات روانی انسان مدرن، ترجمه محمود بهفردی، انتشارات جامی. ۱۳۸۱٫
ــــــــــــ، کارل گوستاو، ضمیر پنهان، ترجمه ابوالقاسم اسماعیل پور،۱۳۷۹٫
مطهری، مرتضی، فلسفه اخلاق، انتشارات صدرا، ۱۳۷۹٫
ــــــــــــ، انسان کامل، انتشارات صدرا، ۱۳۷۹٫
ویندایر، اعجاز واقعی، محمد رضا آل یاسین، تهران، نشر هامون، ۱۳۸۸٫
ــــــــــــ، معنویت رسالت نهایی شما، علی علی پناهی، نشر آسیم. ۱۳۸۴٫
ــــــــــــ، برای هر مشکلی راه حل معنوی وجود دارد، وجهیه آیت اللهی، نشر پارسه، ۱۳۸۱٫
ــــــــــــ، عرفان ، داروی دروهای بیدرمان ترجمه محمد حسن نعیمی انتشارات کتاب آیئن. ۱۳۸۶٫
ــــــــــــ، خود حقیقی شما ترجمه دکتر علیرضا شاملو، نشر دارینوش،۱۳۸۴٫
ویلیام جیمز، دین و روان، مهدی قاینی، آموزش انقلاب اسلامی. ۱۳۸۴٫
صادقی، محمود، تحلیل روان شناختی دین، انتشارات طریق کمال. ۱۳۸۶٫
دیوید برنز، شناخت درمانی، ترجمه مهدی قراچه داغی، نشر پیکان، ۱۳۸۶٫
آزمندیان ، علیرضا، تکنولوژی فکر، موسسه تکنولوژی فکر، ۱۳۸۶٫
ــــــــــــ، علیرضا، تکنولوژی فکر۲، موسسه تکنولوژی فکر، ۱۳۸۷٫
رابرت لی هی، تکنیک های شناخت درمانی، ترجمه حسین حمید پور انتشارات ارجمند، ۱۳۸۹٫
گلسرخی، ایرج، تاریخ جادوگری، تهران، نشر علم، چاپ اول ۱۳۷۷
ویل دورانت، تاریخ تمدن، آغاز عصر خرد، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران، آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۸٫
مایکل لوسیر، قانون جذب، ترجمه نفیسه معتکف، نشر درسا،۱۳۸۸٫
[۱] . اعجاز واقعی، ویندایر، ص ۱۰۳٫
[۲] . تکنولوژی فکر۲، آزمندیان، بخش اول، ص اول.
[۳] . . جوویتال، کلید راز گمشده جذب خواستهها، فریده همتی، ص ۲۹٫
[۴] . قدرت، راندا برن.ص ۶۸٫
[۵] . فیلم راز، راز ۱٫
[۶] . وین دایر، عرفان، ص۸۳؛ قدرت، راندا برن، ص ۱۱۵٫
[۷] . قدرت، راندابرن، نفیسه معتکف، ص ۷۳٫
[۸] . معنویت، وین دایر، ص ۴۶؛ عرفان صص ۷۱، ۱۸۸، ۲۱۴، ۱۱۲، ۱۲۱، ۱۸۶؛ خود حقیقی، وین دایر، ص ۳۷٫
[۹] . قانون جذب، مایکل لوسیر، ترجمه نفیسه معتکف، نشر درسا،۱۳۸۸
[۱۰] . راز، راندا برن، نفیسه معتکف، لیوسا، ۱۳۸۶، ص ۱۵۶
[۱۱] . راز ، راندا برن، صص ۵۷تا ۶۲٫
[۱۲] . راندا برن، فیلم راز؛ راندا برن، کتاب راز، ص ۳۴٫
[۱۴] . تهـانوی، محمدعلی، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، لبنـان، مکتبه نـاشرون، ۱۹۹۶م، ۲/۱۱۴۳٫٫
[۱۵] . وسایلالشیعه، حر عاملی، ۱۱/۳۶۲
[۱۶] . خصال صفحه ۴۱۷؛ والتوحید صدوق، صفحه ۳۵۳ تحف العقول صفحه۵۰
[۱۷] . سید مهدی حائری – دایره المعارف تشیع، ج ۶، ص ۱۶۷٫
[۱۸] سفینه البحار، ج۷، دارالاسوه، ص ۱۱،
[۱۹] . سنن ابن ماجه، ج۲، ص ۲۲۷٫
[۲۰] . حافظ نامه، نوشته بهاءالدین خرمشاهی، بخش اول، صص ۳۳۲، ۳۷۵٫
[۲۱] . حرّ عاملی، ۱۱/۳۶۱؛ روضه کافی، خبر۲۳۴؛ وسائل، ج۸، ص۲۶۲٫
[۲۲] . عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ۱۰/۱۸۰٫
[۲۳] . سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج۷، دارالاسوه، ص ۱۱٫
[۲۴] . منتخب میزان الحکمه، ری شهری، باب دعا، به نقل از اصول کافی، ۴۷۳/۲٫
[۲۵] . من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج ۴، دارالاضواء، الصفحه ۳۲۷٫
[۲۶] . ابن الجزری ، غایه النهایه ، ۱/۵۴۰٫
[۲۷] . ال عمران/۱۹۱٫
[۲۸] . روم/۸ .
[۲۹] . نهج البلاغه، خطبه ۱۷۰٫
[۳۰] . اصول کافی، جلد اول، روایات باب یقین، روایت دوم.
[۳۱] . راز قانون جذب، وین دایر، ص ۱۴۰٫
[۳۲] . تکنولوژی فکر،آزمندیان ، علیرضا، ص ۲۳۸٫
[۳۳] . نهج البلاغه، حکمت ۲۱۹٫
[۳۴] قدرت، راندابرن، نفیسه معتکف، ص۱۳٫
با سلام خدمت مدیریت محترم سایت
سوالی داشتم
کلیپ انگیزشی با عنوان « سخنرانی متخصص حافظه و یادگیری زبان در خصوص نماز اول وقت» که در فضای مجازی ترند شده است، از کیست و سخنران آن کیست؟
با تشکر