معرفی کتاب رهنمای الوهی در تشیع نخستین ثمره کاربست روش پدیدارشناسی در پژوهشی در باب «امامیه نخستین»
رهـنمای الوهی در تشیع نخستین (The Divine Guide in Early Shi`ism)؛ عنوان فرانسوی کتاب: (Le Guide Divin Dans le shiism Originel)، مؤلف: محمدعلی امیرمعزی؛ مترجم انگلیسی: دیوید اِسـتریت (David Streight)؛ نـاشر: State University of New York Press؛ U.S.A.؛ ۱۹۹۴٫
اشـاره
این نوشتار بر سر آن است تا خواننده خود را برای مشاهده نتایج بهکارگیری روش پدیدارشناسی در یک پژوهـش دینی به نظاره بنشاند. در سالهای اخیر، محمدعلی امیرمعزی کتابی به فرانسه نوشت بـه نام رهنمای الوهی در تـشیع نـخستین. در این کتاب وی به پیروی از روش کسانی چون هانری کُربن به روش پدیدارشناسی تشیع
نخستین را کاویده است. ثمره این کاوش نیز بحثهایی را برانگیخته و نظرهایی را به خود کشانده است. روش پدیدارشناسی به معنای اخص کلمه بـرگرفته از آن معنای پدیدارشناسی است که ادموند هوسِرل(۱) اصطلاح کرد و در این نوشته به پدیدارشناسی ذاتشناختی وصف شده است. روش پدیدارشناسی ذاتشناختی در دهههای اخیر مورد اقبال برخی دینپژوهان قرار گرفته است. کاربستِ این روش برای بـازشناسی حـاق و مغزای تشیع نتایج تأمل برانگیزی را به بار آورده که در اینجا مؤلف ضمن بیان این نوشته، جایگاه روش یادشده در میان روشها و رویکردها و رهیافتهای دینپژوهی، به تبیین این نتایج میپردازد. به این ترتیب، ایـن کـار را میتوان معرفی کتاب امیرمعزی نیز تلقی کرد.
درباره روش پدیدارشناسی
از زمانی که مطالعات ادیان پای گرفته است، همواره «روشْ» مسئله نخست بوده و هست. برخی «روش» را حفاظ اصلی در برابر دخیل کـردن مـفروضات پژوهشگر دانستهاند.(۲) «روش گرفتن» مستلزم نقد روشهای دیگر است و این میتواند برآورنده درستی، بایستگی و اطمینان از حاصل پژوهش نیز باشد.
تاریخ دینپژوهی، بهویژه از اواخر قرن هیجدهم، روشها، رهیافتها،(۳) و رویکردهای(۴) گونهگونی را آزمـوده اسـت. بـه منظور روشن شدن جغرافیای بـحث و بـه دسـت دادن روش پدیدارشناسی، شرح مختصر این سه ضرورت مییابد:
روشها: روشهای مطالعه ادیان را بهطور کلی به دو قسم میتوان تقسیم کرد: الف) روشهای تـاریخی؛ ب) روشـهای پدیـدارشناختی. روشهای تاریخی خود بر دو قسم است: ۱٫ روش تـاریخی ـ تـوصیفی؛ ۲٫ روش تاریخی ـ انتقادی. روش تاریخی ـ توصیفی به گزارش تاریخ ادیان نظر دارد. محصول این روش چیزی شبیه به گاهشماریهاست. روش
______________________________
۱٫ Edmund Husserl، فیلسوف آلمانی (۱۸۵۹ـ۱۹۳۳).
۲٫ ایـن عـقیده را مـوریس جسترو (Moris Jastrow) در کتابی به نام مطالعه دین ابراز داشته است (بـه نقل از دینپژوهی، ویراسته میرچا الیاده، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی،پژوهشگاه علومانسانی ومطالعات فرهنگی،تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۵، ج۱،ص۹۲).
۳٫ attitude: این کلمه را در فارسی «طـرز تـلقی» نـیز معنا میکنند، و مراد نگاهی است که ما با آن به موضوعی مـینگریم.
۴٫ approach: ایـن کلمه را در فارسی «نحوه تقرّب» نیز معنا میکنند، و مراد از آن زاویه دید و چگونگی روی آوردن به یک موضوع است.
تـاریخی ـ انـتقادی (یـا تاریخی ـ تحلیلی)، علاوه بر شرح پیدایی و سیر تاریخی تحولات ادیان، به ریـشهیابی و پیـوندشناسیِ تـاریخیِ پدیدههای دینی نیز میپردازد.
روشهای پدیدارشناختی در مطالعات ادیان را نیز میتوان به سه گونه بـاز شـناخت: ۱٫ روش پدیـدارشناسی توصیفی؛ ۲٫ روش پدیدارشناسی نوعشناختی؛ ۳٫ روش پدیدارشناسی ذاتشناختی. در روش پدیدارشناسی توصیفی، به تبعیت از روشهای علمی (رایج در علوم تـجربی) و بـا احتراز از نظریهپردازی، به گزارش هر آنچه از دین هویداست میپردازند. در این روش میتوان دینِ مـورد مـطالعه را در مـقطع خاصی از تاریخش، مثلاً زمان حاضر، وصف کرد. تفاوت میان این روش و روش تاریخی ـ توصیفی واضـح اسـت: در این روش، پدیدارهای یک دین را در مقطع یا وضعیت خاصی توصیف میکنند، اما در روش تاریخی ـ تـوصیفی سـیر تـحولات دین در طول تاریخ یا مدت زمان معینی را شرح میدهند. بر این اساس، در روش پدیدارشناسی تـوصیفی، زمـانمندی و سیلان تاریخی دین مورد توجه نیست، بلکه ظهور و بروز دین در هر زمـان یـا وضـعیت موردنظر است.
در روش پدیدارشناسی نوعشناختی، علاوه بر توصیف پدیدارهای دین، درصدد ردهبندی و شناخت «نوع» یا سـنخ دیـن در مـیان سایر ادیان نیز برمیآیند. برای مثال، اگر ما آیین هندو را توصیف کـردیم و بـا تأمل در مظاهرش به این نتیجه رسیدیم که آیین هندو از دسته ادیان الهی است، مطالعه ما از پدیـدارشناسی نـوعشناختی سر درآورده است، و اگر پژوهندهای کار بررسی و توصیفگری دین را به این منظور صـورت مـیدهد، روش او را باید به این نام خواند.
روش پدیدارشناسی ذاتـشناختی از هـر نـگاهی که به دین میاندازد در پی کشف ابعاد جـوهری، تـغییرناپذیر، ذاتی، و در یک کلام، «چیستیِ» آن دین است. کمی بعد این روش را دوباره وارسی مـیکنیم.
رهـیافتها: مطالعاتی که دینها را از نگاهی خـاص و بـا طرز تـلقیِ از پیـش شـکلگرفتهای بررسی و توصیف میکنند عموما فروکاهشیاند.(۱) تـاریخ دیـنپژوهی صور مختلفی از این رهیافتها را تجربه کرده است. از این جملهاند: رهیافتهای
______________________________
۱٫ reductional
روانشناختی، کـه دیـن را به مثابه یک پدیده روانی مـینگرند؛ رهیافتهای رفتارگرایانه؛(۱) رهیافتهای انـسانمدارانه؛ رهـیافتهای علمگرایانه (طبیعتگرایانه)، مثل مکتب مـاکس مـولر، که دین ودایی و حتی آیین هندو را به طبیعتپرستی فرو میکاهد و از این صافی نـظاره مـیکند. این رهیافتهای دینپژوهی در قرن نـوزدهم بـازار پررونـقی داشتهاند.
رویکردها: ادیـان را مـیتوان از زوایا و جوانب مختلف نـگریست و بـه فهم آن نزدیک شد. هرکدام از این رویکردها در باب مطالعه ادیان ثمرهای دیگر میدهند؛ دقیقتر بـگویم، چـهرهای دیگر از وجوه دینها را برملا میسازند. مـطالعه هـمهجانبه ادیان را از کـاربست ایـن رویـکردها گریزی نیست. برخی از ایـن رویکردها از این قرارند: رویکرد مردمشناختی، که در آن ابعاد مردمی(۲) و عرفی(۳) ادیان را برمیشناسند تا وجهی از وجوه زنـده دیـن را معرفی کنند؛ همچنین رویکرد جامعهشناختی،(۴) هـرمنیوتیکی،(۵) زبـانشناختی،(۶) ریـشهشناختی،(۷) نـماد شـناختی، اسطورهشناختی، تطبیقی و عـرفانی، و بـالاخره مطالعاتی که در نحوه تقرّب خود به یک دین بیشترین تأکید را بر متون اصلی و مقدس مینهند. اکـنون بـازگردیم بـه موضوع اصلی این مقدمه، یعنی روش پدیدارشناسی ذاتـشناختی:
از مـیان ایـن هـمه، روش پدیـدارشناسی، بـه معنای اخص کلمه (پدیدارشناسی ذاتشناختی)، برآیند دینپژوهی را کشف «چیستی» و لب لباب دین قرار میدهد. این روش، که سرمنشأ آن را باید در پدیدارشناسی استعلایی(۸) هوسرل جستوجو کرد، در سالهای اخیر قبول عام بـیشتری یافته است. پدیدارشناسی در اصطلاح هوسرل، برخلاف کانت، توصیف پدیدارهای شیء نیست، بلکه شناسایی پدیدارها برای بازشناختِ ذات و جوهر اصلی شیء است.(۹) این اصطلاح را میتوان با اصطلاح «تأویل» در فرهنگ اسلامی معادل گـرفت.
روش پدیـدارشناسی ذاتشناختی (یا، به تعبیر مصطلح، استعلایی) وقتی در عرصه دینپژوهی به کار میافتد از بیشتر روشها و رویکردهای پیشگفته بهره میجوید، اما با
______________________________
۱٫ Max Muller: the Vedas…, p. 85;
(به نقل از: داریوش شایگان، ادیان و مکتبهای فلسفی هند، ج۱، ص۴۸).
۲٫ pupular
۳٫ folk: دیـنعامه.
۴٫ sociological؛ بـرای نمونه بنگرید به: علی شریعتی، تاریخ ادیان.
۵٫ hermenutical
۶٫ languistic
۷٫ etymological
۸٫ transcendental phenomenology
۹٫ Husserl, Cartesian Meditations, 1931 (French); The Idea of Phenomenolog, 1907; The paris lectures.
این هدف که گوهر یک دین را از صدفِ آن و ذاتیِ آن را از عرضیاش بازشناسد. در این روشِ دینپژوهی، چنانکه در همه اقـسام پدیـدارشناسی فلسفی هست، پنج خصلت را مـیتوان بـرشناخت:(۱)
۱٫ ماهیت توصیفی و عزم بر توصیف مستقیم و بدون پیشفرض و پیشطرح پدیدارهای دین؛
۲٫ احتراز از فروکاهش دین، بلکه مخالفت با آن، بهرغم آنچه در رهیافتهای فروکاهشی در مطالعات ادیان مـعمول بـوده است؛
۳٫ شهود ذاتِ دیـن پس از شـناخت پدیدارهای غیرجوهری و متغیر، و کشف پدیدار آغازین(۲) یا هسته ماهوی (چیستیِ) دین؛
۴٫ التفات؛ التفات از نظر هوسرل «شیوهای است برای توصیف اینکه چگونه آگاهیْ پدیدار را برمیسازد»؛(۳)
۵٫ تعلیق یا «در پرانتز نهادن»، یعنی رهـایی از تـصریح و روشنسازی پیشفرضها، و نه انکار یکجای آنها.(۴)
دو خصلت اخیرِ روش پدیدارشناسیْ نزد همه پدیدارشناسان قبول عام نیافتهاند.
ماجرای کاربستِ روش پدیدارشناسی در مطالعه تشیع
مستشرقان و پیروان ایشان در مطالعات و پژوهشهایی که در قرن نوزدهم و اوایل قـرن بـیستم در ایران و کـشورهای عربی در باب تشیع کردهاند، عمدتا تشیع، و به ویژه امامیه، را به مذهبی فقهی و کلامی، و یا جریانی سیاسی فـروکاستهاند. همچنین این نویسندگان گاه چنان در شیوه تاریخی ـ انتقادی راه افراط را پیمودهاند کـه بـیمهابا ریـشه و بُنمایه هر مفهوم و آموزه شیعی را در دینهای ایرانی و یهودی بازشناختهاند. اما این خط نامبارک در پرتو تلاش برخی دیـگر از اسـلامشناسان دیری است که رنگ باخته است.
از اسلامشناسان غربی، کسی که جسارت دست بـرداشتن از آنـ شـیوه را پیدا کرد، و راه پدیدارشناسی را در مطالعه تشیع پیمود، هانری کُربِن(۵) فرانسوی است. وی سعی کرد
______________________________
۱٫ تفصیل مطلب را بـجویید در: دینپژوهی؛ و همچنین در: فصلنامه فرهنگ، شماره ۸٫
۲٫ urphaenomenon
۳٫ دینپژوهی، ج۱، ص۱۷۳٫
۴٫ همان، ص۱۷۴٫
۵٫ Henry Corbin
باطن تشیع را از ظاهرش بازشناسد و در این راه بـه عرفان و تصوف رسید.(۱) کـُربن پدیـدارشناسی را «بیان امر ناپیدا و نهانشده از آنچه پیداست» معرفی میکند. او اما به این دقیقه مهم نیز توجه میدهد که امر ناپیدا (باطن) نیز برای آشکار ساختنِ خود راهی جز تکیه بر ظاهر و تـجلی در صور ندارد.(۲) او اصطلاح کشف المحجوب، در ادبیات اسلامی، و اصطلاحِ قرآنیِ تأویل(۳) را در کلّ با پدیدارشناسی یکی میبیند.(۴)
خانم آ نّه ماری شیمل(۵) نیز در سال ۱۹۹۴ گامی سترگ در این راه برداشته و روش پدیدارشناسی را در مطالعه اسلام به کـار بـسته است.(۶) این راه را برخی دیگر از دینپژوهان ایرانی و غیرایرانی نیز طی کردهاند؛ از جمله این کسان، محمدعلی امیرمعزی است که تحقیق او درباره امامیه نخستین نمونهای روشن از کاربست روش پدیدارشناسی ذاتشناختی است. به همین لحـاظ، بـررسی رویکرد وی در کتاب رهنمای الوهی در شیعه نخستین و نتایجی که از این رهگذر فراچنگ او آمده است، به نحو عینی، به معرفی بهتر روشِ پدیدارشناسی میانجامد. یادآور میشویم امیر معزّی از همراهان کُربن در ایـن مـسیر به شمار است.
بررسی کتابِ «رهنمای الوهی در تشیّع نخستین»
ترجمه انگلیسی کتاب با ملحقات و یادداشتها به ۲۳۷ صفحه میرسد. از این مقدار، قریب به نیمی به همین یادداشتها، که بیشترش روایـات مـورد اسـتناد مؤلف است، اختصاص دارد؛ بنابراین، کـتاب از نـظر شـکلی به دو قسمت عمده تقسیم میشود. اما محتوای اصلی کتاب را یک پیشگفتار، چهار بخش و پانزده فصل تشکیل میدهد. در پایان نیز نتایج بـه دسـتآمده را جـداگانه برشمرده است. در این مجال، ابتدا عناوین بخشها و فـصلها را بـرای آشنایی خواننده با جغرافیای کلی کتاب یاد میکنیم. آنگاه، از
______________________________
۱٫ شهرام پازوکی، «جامعالاسرار سید حیدر آملی، جامع تصوف و تشیع»، خـرد جـاودان، نـشر فروزان، تهران، ۱۳۷۷٫
۲٫ هانری کربن: فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، ترجمه جـواد طباطبایی، انتشارات توس، تهران، ۱۳۶۹٫
۳٫ تأویل اساس تفسیر معنوی قرآن و چیزی را به اصل (اوّلِ) خود رساندن است.
۴٫ پیشین، ص۲۱ و ۲۲.
۵٫ Annemarie Schimmel
۶٫ کتاب وی Deciphering the Signs of God: A Phenomenological Approach to Islamنـام دارد، و بـا عـنوان تبیین آیات خداوند: نگاهی پدیدارشناسانه به اسلام، به قلم آقای عـبدالرحیم گـواهی ترجمه شده و در دفتر نشر فرهنگ اسلامی، به سال ۱۳۷۶ به چاپ رسیده است.
آنجا که مقصد و مـقصود نـویسنده در پیـشگفتار و بخش نتایج منعکس است، سعی خواهیم کرد با کنار هم گذاشتن ایـن دو بـخش، بـیآنکه تصرّف چندانی در بیان مطلب روا بداریم، مطلوب خویش را از وارسی این اثر دریابیم.
پس از پیشگفتار به عـناوین زیـر بـرمیخوریم.
بخش اول: مقدمه: بازگشت به منابع نخستین؛ این بخش مشتمل بر فصلهای زیر است:
۱٫ فـهم قـدسی(۱) و عقل؛(۲)
۲٫ رازورزی(۳) و عقلورزی؛(۴)
۳٫ منابع؛
۴٫ سرشت و حجیت روایات امامیه.
بخش دوم: پیش ـ هستیِ «امام»؛(۵) شامل فـصلهای زیـر:
۱٫ عـوالم پیش از این عالم، پرتو هدایت؛
۲٫ بشریت منتسب به «آدم»،(۶) «سَفرِ»(۷) نور. مؤلف در این فصل آمـوزه ودیـعه نهادن نور نبوت و امامت در نهاد آدم ـ علیهالسلام ـ و سیر این دو نور در ذریه او تا حضرت خـاتم و اوصـیای ویـ ـ صلّیاللّه علیهم ـ را مطرح کرده است.
۳٫ گریز: «مشاهده با قلب»؛
۴٫ حمل و ولادتِ [امام].
بخش سوم: هـستیِ «امـام»؛ این بخش به چهار موضوع زیر میپردازد:
۱٫ نکاتی درباره زندگیِ «سیاسی» ائمـه؛
۲٫ دانـش قـدسی؛
۳٫ یادداشتهایی درباره «قرآنِ کل»؛
۴٫ قدرت قدسی.
بخش چهارم: فراهستیِ(۸) «امام»؛ این بخش موضوع امام عـصر و ابـعاد رمـزی غیبت امام را در سه فصل مطرح میکند:
۱٫ دیدگاه امامیه درباره دیرینگیِ دادهها؛ نـویسنده در ایـن فصل به بررسی تاریخی
______________________________
۱٫ hiero-intelligence
۲٫ reason
۳٫ esotericism
۴٫ rationalization
۵٫ مؤلف با بزرگ نوشتن حرف اول کلمه «امام»، اصطلاح خاص امامیه را درباره «امـام» مـراد میکند.
۶٫ Adamic humanity
۷٫ voyage
۸٫ Super-existense
روایات وارد درباره امام دوازدهم و نظرگاه امامیه در این باره میپردازد؛
۲٫ «امام» و غـیبت او: ابـعاد رمزی؛
۳٫ «رجعت» و «قیام»: ابعاد رمزی.
نتایج بـحث (نـتایج را در ادامـه این بررسی خواهید خواند).
ضمیمه: برخی لوازمـِ [اصـل] غیبت: دینفردی و دینجمعی.
یادداشتها (ص۱۳۳ تا ۲۳۷)، کتابشناسی (بالغ بر ۴۸۰ عنوان)، نمایه.
بازتاب اندیشه کـتاب در پیـشگفتار و نتایج
چنان که یاد شـد، نـقل پیشگفتار و نـتایج ایـن کـتاب قابل آن هست که مراد و مرام نـویسنده را در ایـن پژوهش آشکار سازد. از این رو، این دو بخش را، که خود دربردارنده ایدههای تأملبرانگیزی اسـت، بـا خلاصهگیری از ترجمه انگلیسی کتاب به فـارسی برگردانیدهایم.
پیشگفتارِ کتاب
در فـاصله سـالهای ۱۸۷۴ تا ۱۹۸۸، دانشمندان اسلامی و شرقشناسان کـارهای زیـادی درباره شناخت و معرفی تشیع و امامیه صورت دادند. با وجود این، درباره امامیه نـخستین، یـعنی آموزههایی که باید از سوی ائمـه تـاریخی شـیعه عرضه شده بـاشد، و بـعدها شیعه دوازده امامی نام گـرفته، کـار منسجم و تأییدشدهای انجام ندادهاند.
خلط میان آموزههای ائمه، که گردآورندگان اولیه سنت ایشان گـزارش کـردهاند، با اندیشههای متفکران و عالمان بعدی، خـصیصه بـیشترِ مطالعاتی اسـت کـه دربـاره امامیه در دست داریم. تـوجه نکردن به تحول تاریخی و فکری که از زمان تقیّه ائمه رخ نمود، شناخت امامیه نخستین را دچار دشـواری سـاخته است.
تصوراتی که از امامیه در این مـطالعات بـه دسـت دادهـاند چـنان تناقضآمیز و غیرمنسجم اسـت کـه کار مطالعه تحلیلی و دقیق امامیه نخستین را ناممکن میکند. آیا امامیه یک نهضت دینی ـ سیاسیِ انقلابی است؟ آیـا نـظریهای انـسانوارانگارانه و عرفانی است؟ آیا میتوان آن را فلسفهای سیاسی در قلب اسـلام دانست؟ آیـا مـیتواند کـلام مـتمایل بـه عقلانیتی از نوع معتزلی باشد که مذهب امامان بدان دامن زده است؟ آیا ائمه متکلمان فقیهی نبودند که سنت را پاس میداشتند و همه به آنان احترام مینهادند؟ آیا آنان مردان شکستخورده و مأیوسی بـودند که کار و بارشان پیشگوییهای مسیحایی بود؟(۱) آیا روشنفکران پرحرارتی بودند که
______________________________
۱٫ خواننده فهیم ما توجه دارد که نویسنده کتاب، این نحوه بیان را برای اذهانی ناآشنا و یکساننگر نسبت به ائمه ـ علیهمالسلام ـ و مقام قـدس ایـشان، آنهم در اول کتاب، از روی مماشات، و از منظر نظارهگران تاریخ و سنت تشیع، به کار گرفته است.
تهافتهایشان را به مدد تودهای از بدعتاندیشیهای ناهمسان مقبولیت میبخشیدند؟ آیا فیلسوفانِ رازوری بودند که رسالت خویش را از عالم کهن ـ الگـوها(۱) بـرگرفته بودند؟ سبب این تصورات نامربوط، حجم انبوه و ناهمگون مأثورات اولیه امامان است که به روال معمول و با نظم منطقی عرضه نشده است؛ و البته این شـاید از رویـ قصدهم بوده باشد. برای بـازشناخت آمـوزههای اصلی لازم است تا به نحو روشمند همه اجزایِ در دسترسِ این مجموعه آثار را بررسی کنیم. این کار هرگز انجام نشده است، و این نقیصه مانع از ورود اهـل فـن به این قلمرو گـشته اسـت. ما هنوز نمیدانیم جهانبینی امامیه نخستین چه بوده؛ نمیدانیم دیدگاه امامان، که مایه تفاوت آنان از دیگران گشته، درباره انسان، تاریخ، و جهان چیست. از این رو، هرگونه توصیف کلی یا تحلیلی از آموزه ایـشان نـاقص، و بلکه درکناشدنی خواهد بود.
بر این پایه، ما آثاری را که به امامیه پرداختهاند، به چهار گروه کلی تقسیم کردهایم تا ناتمام بودن آنها را در ارائه دیدگاه تاریخیِ منسجم و جامع آشکار سازیم.
۱٫ مـطالعات بـیش از حد «تـرکیبی»(۲) و عمومی، که بدون توجه به تحول فکری، برخورد آرا، و تغییرات زبانشناختی، نگاهی کلی و یکیانگارانه به چهارده قرن تـاریخ شیعه یا امامیه افکندهاند. انقلاب ایران و تحولات اخیر لبنان نیز بـر ایـن مـطالعات بیتأثیر نبوده است.
۲٫ مطالعاتی که به دلیل بیش از حد «تحلیلی»(۳) بودن بر جنبههای خاص تشیع دست گـذاشتهاند و بـه «مفاد» آموزه نخست نپرداختهاند. این گروه از نگاه به هر جنبه در کلیّت و متن تـعلیم غـافل گـشتهاند. نقیصه یادشده در بند ۱، یعنی فرق ننهادن میان آموزههای امامان و آموزههای نظریهپردازان، بر اِشکال کارِ گـروه دوم افزوده است.
برای فهم کامل اجزای بنیادین یک اندیشه باید به ایـن دو مهم عنایت داشت: شـناخت جـایگاه و ربط و نسبت هر جزء با دیگر اجزاء و به طور همزمان، فهم کلّیتی که این اجزا بر محور آن قرار یافتهاند و فهم اجزا متوقف بر آن است.
۳٫ مطالعاتی که بیش از حد برونگرا(۴) هـستند و امامیه را به ابعاد اجتماعی ـ سیاسی و کلامی ـ فقهی فرومیکاهند. در این مطالعات، امامیه را به چشم یک «حزبِ» دینی ـ سیاسیِ ستیزهجو یا یک «مکتبِ» کلامی و فقهی نگریستهاند.
۴٫ مطالعاتی که بیش از حد «فلسفی»اند و آمـوزه تـاریخیِ اصیل و «مفادِ» نخستینش را، که در آن، تألّه(۵) همهجا حضور دارد و فلسفهورزیاش ناچیز است، فرو گذاشتهاند. هرچند برخی از این مطالعات را بر پایه متون
______________________________
۱٫ archetypes
۲٫ syntetic
۳٫ analytic
۴٫ exoteric
۵٫ theosophy
اولیه صورت دادهاند، اما تعلیل و تفسیر فلسفیِ آنها بر مبنای هـرمنیوتیک دورهـهای بعد سامان یافته است.
از این روی، این سؤال همچنان پاسخ میطلبد: آموزه و اندیشه دوازده امام چه بود؟ پاسخ را منطقا باید از بررسی نظاممند و تحلیل نقادانه مجموعههایی که در آغازْ سنت ائمه را گردآوردند طلب کـرد. ایـن آموزه همان چیزی خواهد بود که امامان آن را «دین حق» و «دین قیّم» معرفی میکردند. این اندیشهْ خویش را «پیچیده»، چندکنشی(۱) و دارای ابعاد متعدد وباهممرتبط میداند.کوشش ما دراینجا گرهگشایی از این رشته درهـمتنیده اسـت.
مـا در تحقیق خود دریافتیم که «جـهانبینی» امـامیه، کـه محور جهانشناختی و تاریخیاش همانا شخص رهنمای کامل («امام») است، میتواند ستاره روشنیبخش این فضا باشد. جهانشناسی امامیه و نجاتشناسی و آخرتشناسیِ آن، همگی بـر مـحور امـامشناسی قرار مییابد. همین امر سبب شده است تـا بـخش جوهری کارِ ما به دست دادن توصیفهایی باشد که امامان، خود درباره «امام» عرضه کردهاند. این تعریفْ همه مطلب دربـاره امـامیه نـخواهد بود، اما میتواند ما را به فهم روشن ساختارش راه بَرد. تـعریف یادشده ما را به فهم خصایص عقیدتی و حقایق تاریخی نزدیک میکند، و حتی به تفسیری که بتوان با آن، این خـصایص و حـقایق را تـبیین نمود مجهز میسازد.
ما در این تحقیق از تقلید گریزانیم و به نقد و تـحلیل روی داریـم، و اگرچه این رویکرد میتواند به نتایج ناصوابی بینجامد، ولی هرچه باشد، چشماندازی که فراروی مینهد از تکرار مـکررات بـهتر خـواهد بود. طرح ما این است که با مطالعه و بررسی اطلاعات موجود، نـظریهای درانـدازیم، خـطوط کلی و جوهری ساختار امامیه نخستین را برشناسیم، و بنیانها یا رشتههای وحدتبخشِ آن را پیبگیریم تا وجوه اصـلی و فـرعی بـازشناخته شوند و تا جای ممکن به دیدگاهی که ائمه و پیروان وفادارشان داشتند و دارند نزدیک گـردیم.(۲)
نـتایج بررسی
[مؤلف محترم بیان نتایج پژوهش خویش را با این روایت از نبیاکرم ـ صلّی اللّه عـلیه وآله ـ آغـاز مـیکند:] «مثال اهل بیت من، مثال کشتی نوح است؛ هرکس بدان درآید نجات یابد، و هـرکس از آن دور افـتد غرقه گردد.»(۳)«امامِ حجت،(۴) قبل از خلق، با خلق و پس از خلق هستی دارد».(۱۴۲) «امام»، یا رهـنمای الوهـی،(۵) در هـر دو
______________________________
۱٫ polyvalent
۲٫ این عبارات به وضوح از رویکرد پدیدارشناختیِ یاد شده حکایت میکند. به یاد آوریم که خـصیصه پدیـدارشناسی ذاتشناختی اهتمام و عنایت به شناخت خطوط اصلی و جوهره امر مورد مطالعه اسـت کـه ایـن هدف را از طریق بازشناخت فروع از اصول و ظاهر از باطن طلب میکند.
۳٫ کنز العمال، ج۱۲، شماره ۳۴۱۷، و در بسیاری از منابع شـیعی و سـنّی.
۴٫ the Imam-Proof
۵٫ the Divine Guide
جـنبه جهانشناختی و هستیشناختی، و جنبه تاریخیاش، «جهانبینیِ» امامیه را در نفوذ خویش دارد و حدودش را تعیین میکند. فـهم دیـنی در اینجا آفرینش را از «صافیِ» هستی امام مینگرد، نگاهی گیجکننده که از پیش ـ هستیِ(۱) کیهانشناختی تا فرا ـ هستی آخـرتشناسانه امـتداد مییابد. اگر امام نباشد عالم فرو میپاشد، چرا که او «حجّت»، «مظهر»، و «انـدام»(۲) خـداست. او آن «وسیله»ای است که خلایق میتوانند با آن بـه مـعرفت خـدا، یا لااقل به آنچه از خدا میتوان دانـست، دسـت یابند. بدون «انسان کامل» و بی«رهنمای» قدسی راهی به خدا نیست، و جهان را راهـی جـز به عمق تاریکی نباشد. «امـام» آسـتانهای است مـیان خـدا و خـلق. بدینسان او یک ضرورت کیهانی است کـه کـلید و محور تعادل فراگیر آن امر لاهوتی است. «زمین از امام خالی نتواند بود، بـدون او سـاعتی دوام نخواهد آورد.»(۳) «اگر تنها دو مرد بر زمـین بمانند یکی از آن دو امام بـاشد.»(۱۴۳) «نـظامِ» جهان به حضور «انسانِ» الوهـی پایـنده است: از ائمه است که: «آسمانها و زمین به ما استوارند»؛ به سبب امامان اسـت کـه «خدا آسمان را از فرو افتادن بـر زمـین، و زمـین را از درهم ریختن سـاکنانش بـازمیدارد.»(۱۴۴) بدون امام، دینی نـخواهد بـود؛ برونگرایی بدون درونگرایی راه و مقصد و آرمان و معنای خود را گم میکند؛ بدون ولایتِ «امام» و برائت از دشـمنان او هـیچ وظیفه و الزامی در موضوعات عبادت از جانب خـدا پذیـرفته نیست.(۱۴۵)
امـامیه نـخستین، کـه ما آن را از آغاز این مـطالعه با عنوان «سنّت فراعقلانیِ(۴) باطنی نخستین» خواندیم، نه یک مذهب سیاسی ـ کلامی است که «نـظریه امـامت» را در خود دارد، که به عکس، همانا «نـظریه امـامت» اسـت کـه هـمه ابعاد دیگرِ مـذهب در آنـ، و به ملاحظه آن، توسعه یافتهاند: الهیات، آغازشناسیِ جهان،(۵) اخلاق، سیاست، ابعاد عملی عبادت، عرفان، قانون، آخرتشناسی، و هـر آنـچه از ایـن دست است.(۱۴۶) به یاد آوریم نزد ائمـه، «دیـن»، «دیـنِ حـقیقی (الدّیـن الحـق)» یا «دینِ حق (دین الحق)» همان ولایت است؛ و ولایت اصطلاحی است که از جایگاه وجودی ـ الهیاتیِ امام، به ضمیمه ایمان به این منزلت حکایت میکند؛ آن ابعادی که پیـش از این یاد کردیم چیزی جز اجزا، مشتقات و لوازم رده دوم ولایت نیست.
این تحقیق، امامیه را از هر زاویه که مینگرد گواهی میدهد که امامیه نخستین مذهبی باطنی است و کندوکاو بیشتری در این باب ضروری بـه نـظر نمیرسد. اما باید همینجا معلوم کرد که، برخلاف برخی جریانهای باطنیِ برخاسته از تشیع، گویا ظاهرگرایی به قدر باطنیگری [در این مذهب [حضور دارد. درحقیقت، میتوان گفت اگر برونگرایی بدون درونگرایی مـعنای خـویش را از دست میدهد، درست به همین
______________________________
۱٫ pre-existence
۲٫ organ
۳٫ نویسنده کتاب حضور فراگیر و گونهگون این حدیث را در آموزههای ائمه(ع) به یاد میآورد و مدارک چندی برای آن ذکر میکند. از جـمله: صـفار، بصائر الدرجات، بخش۱۰، فصل ۱۰ تـا ۱۲، ص۴۸۴ـ۴۸۹٫
۴٫ suprarational
۵٫ cosmogony
صـورت، بدون برونگرایی، درونگرایی زمینه بالیدن نخواهد یافت. «ظاهر» آنگاه ژرفا میگیرد که «باطن» پرمایه گردد، و ظاهر [نیز خود [تکیهگاه اجتنابناپذیر باطن است.(۱) اکنون بـا بـهرهگیری از دادههای این بررسی قـادریم لااقـل سه لایه رو به «رازگونگی» و مکمل یکدیگر را در تعلیم منسوب به ائمه بازشناسیم:
۱٫ لایه ظاهری؛(۲) این لایه به آموزههای معطوف به آداب سنتی (علوم قرآنی، روایات مربوط به ظواهر(۳) و قانون شریعت) اشاره دارد. ایـن بـخش، بهجز اندکی، با آموزههای سُنّی یکی است. شاید بتوان ارجاعاتی که در آثار سنّی به کلمات ائمه هست و وجود نام ایشان در سلسله سند برخی از آثار «رسمی»(۴)تر حوزه حدیث یا فـقه را در انـطباق با ایـن لایه از تعلیم درنظر آورد. بدیهی است تمام امامیهای مؤمن، و حتی سنّیها نیز، به این لایه دسترسی داشتهاند.
۲٫ لایـهای که شاید بتوان میانیاش خواند؛ لایهای برای نزدیکترین مریدان. این لایـه بـه مـوضوعاتی چون آغازشناسیِ عالم، تاریخ دینی پیامبران و امامان نخستین، و همچنین جنگی که آنان را در برابر «دشمنان» قرار داد، دادههایی دربـاره امـتیازات امام، جایگاه هستیشناختیِ او، نقش تاریخیاش، قرآن و دیگر کتابهای امام، توانمندیهای اعجازیاش، نقش نـجاتشناختی و آخـرتشناختیِ او، و در یـک کلام، امامشناسی و حقایق نظریِ بنیادیاش میپردازد.
۳٫ لایه مطلقا باطنی؛ لایهای بسیار سرّی که دست بـخشش خویش را [فقط] برای معدود نخبگانی از مریدان سرسپرده و خاص میگشود. در این جا میتوان دو طـیف مختلف از دادهها را بازشناخت. طـیف نـخست دادههایی است که ماهیت سرّیِ آن چنانکه از «منطق» امامیه برمیآید، عاقبتاندیشانه است: دادههایی درباره تعداد ائمه و هویت قائم. طیف دوم دادههایی است که رازش باید برای همیشه سربهمُهر باقی بماند: حقایق مربوط به رجـعتِ امام غایب،(۵) یا علوم خفیّه و آموزههای معنوی که خصیصه جادوییِ(۶) آن به توانمندیهای فوق عادی میانجامد.(۷) آنگونه که ما درمییابیم، بخش جوهری مذهب امامیه عقل را به مفهوم «استدلال منطقی» مراد نـمیکند، بـلکه مستلزم نوعی مایهگذاری یا تعهد تام از ناحیه این عقل است. چنین
______________________________
۱٫ چنانکه گفتیم، از خصایص مهم روش پدیدارشناسیِ ذاتشناختی توجه به این دقیقه مهم است که باطن و جوهر دین بهجز از راه ظاهر نـمیتواند خـود را برشناساند.
۲٫ exoteric
۳٫ exoteric hadith
۴٫ orthodox
۵٫ کاربست کلمه «رجعت»، Return، درباره امام زمان(عج) از نویسنده کتاب است. معمولاً در ادبیات و سنت امامیه اصطلاح «رجعت» را برای بازگشت برخی گذشتگان در زمان ظهور به کار میبرند، و برای امام زمـان از مـفهوم «ظهور» بهره میگیرند، که این دقیقتر است.
۶٫ نویسنده محترم صفت magical (جادویی، سحرآمیز) به کار برده، که اگر برای مخاطب غربی مناسب باشد، اما در فرهنگ شیعی با نگرشی که بـه مـقام امـام دارد بیتناسب است.
۷٫ به نظر مـیرسد آنـچه نـویسنده به عنوان ابعاد مطلقا سرّی سنت ائمه ــ علیهمالسلام ــ ذکر کرده است کماهمیتترین بخش این حقایق و معارف باشد.
عقلی را ایشان امام بـاطن(۱) مـیخوانند، و مـا آن را به «ادراک قدسی»(۲) یا «شهود امر قدسی» ترجمه کـردهایم. و نـیز روشی که ایشان برای تبیین مذهب خویش برگزیدهاند به همین سو راهبُردار است. این روش در بسیاری از سنتهای باطنگرا شناخته شـده اسـت، و مـا باید آن را روش «انتشار اطلاعات»(۳) بخوانیم؛ چنانکه در آثار شیعه جابری(۴) هست. هـرچند، تا آنجا که میدانیم، این اصطلاح را هرگز در آثار امامیه نخستین به کار نبردهاند، اما این روش را فراوان به کـار بـستهاند: آثـار تألیفشده را گویا بر اساس نظامِ دستهبندیِ سازواری جدا کردهاند، اما آنـگاه کـه مذهب را در کلیّتش مینگریم، به راحتی معلوم میگردد که این نظام فقط صوری است. درحقیقت، ویژگیهای اسـاسی مـکتب، جـزئیات آغازشناسی عالم، اندیشههای نخستین،(۵) اطلاعات رمزی و سرّی و مطالب آخرتشناختی را از هم جدا کـرده و بـدون آن کـه ربط منطقی و آشکاری در بین باشد در میان فصلها پخش کردهاند.
در این امر نهتنها همبستگی و تـداخل انـدیشههایی کـه همگی با ریسمان امامشناسی به هم ربط مییابند دخیل بوده، بلکه روند رازورزیای کـه مـذهب را به هیئت یک «جورچین» (پازلِ) تمامعیار عرضه میکند مؤثر بوده است. در این روند اسـاسا بـه دو مـقصد نظر داشتند: نخست، پاسداری از راز دانش قدسی؛ این دانش بنا به ماهیتش باید دور از دسترس بـماند، و نـمیتوان آن را به کسانی که شایستگیاش را ندارند ارائه داد. دوم، آزمودن ثبات مؤمنان وفادار، که به ایـن تـرتیب از آنـان انتظار میرفت تا به وسیله عقل اجزای «از هم پراکنده» این کل را گردآورند و کمکم بازسازی کـنند.
مـکتب امامان به گِرد دو محورِ «قطبی» میچرخد. محور نخست صورت «عمودی» دارد، و میتوان بـا دو قـطب مـکمل یکدیگر توصیفش کرد. جُفتهایی نظیر ظاهر/ باطن (آشکار/ خفی؛ بیرونی/ درونی)، نبی/ ولی (پیامبر/ امـام)، تـنزیل/ تـأویل (وحی ملفوظ/ تفسیر معنوی)، محمد/ علی (که نخستِ ایشان نماینده رسالت تـشریعی یـا بخش ظاهر دین است، و دومینشان رسالت امامت را بر دوش میکشد که جلوهگر باطن دین است)، اسلام/ ایـمان (سـرسپاری به ظاهر دین/ ورود به حلقه دین باطن)، و امثال اینها معرف محور نـخستاند. ایـن محور را از آن رو «عمودی» خواندیم که در آن گذر از ظـاهرگروی بـه بـاطنگرایی به مثابه یک رویکرد پیشرونده به سـوی خـدا و به منزله دانشی هماره فزاینده درباره رازهای جهانْ محقق میگردد.
محور دوم «افقی» اسـت و بـا دو «قطب مخالف» مشخص میگردد. «جـفتهایی» نـظیر امام/ دشـمن امـام، عـقل/ جهل (درک قدسی/ نادانی)، اصحاب یمین/ اصـحاب شـمال، ائمه نور/ ائمه ظلام، ولایت/ برائت، و از این دست، معرف این محورند. ایـن مـحور را از آن سبب «افقی» دانستیم که تاریخ بـشر را تقریر
______________________________
۱٫ interior Imam
۲٫ hiero-intelligence
۳٫ dispersion of information
۴٫ Jabirian: منسوب به جـابر بـن یزید جُعفی.
۵٫ initiatory ideas
میکند که هـمانا تـاریخ تقابل امامان و مؤمنان به امامان از یک سو، و «دشمنانِ» امامان و هوادارانشان از سوی دیگر اسـت. جـذب مدام و دفع مستمر، دو عنصر بـنیادین «دیـنِ» امـامان است و شیعیانِ وفـادار بـاید هماره در نقطه تقاطع ایـن دو خـط قرار یابند.
درست همانند دیگر سنتهای رازورز، روند نشر آموزهها در امامیه نیز تابع قواعد پیـچیدهای اسـت. این سنت با به کارگیری تـعابیر کـنایی، اصطلاحات فـنی، و شـگردِ «پراکـندهسازی»، اسرار خود را جز بـر اهلش فاش نساخت. بیوجه نیست که درباره بسیاری حقایق سکوتی بالنسبه کامل روا داشته باشند. مـوضوع ارج نـهادن به «سرنگهداری» (تقیه/ کتمان)، تا سـرحد امـری ایـمانی از سـوی امـامان، این نظر را تـأیید مـیکند. «آنکس که سرّ نگه ندارد از ایمان جدا افتاده است.»(۱۴۷) «کتمان سرّ کار خداست».(۱۴۸) حتّی باید افـزود، کـتمان سـرّ تا مرتبه فضیلتی جهانشناختی، که جنود عـقل عـهدهدار آنـند، فـرا مـیرود.
در ایـن رازورزی بدین حجّت تمسک شده است که توده، یا اکثر مردم، به سبب جهل و غفلت در طاعت کورکورانه خود از ظاهر دین به دشمنی با باطنِ دین میپردازند و کـینه فاشگویان این حقایق را به دل میگیرند. در دولت آدم است که میتوان به دین الهی آشکارا عمل کرد؛ در دولت ابلیس، دین حق را فقط در سرّ میتوان تحقق بخشید.[…]
سبب تأکید این نوشتار بر اصل کتمان سـرّ ایـن است که گویی برخی از نکات حساس مذهب، که در محاق فرو رفته است، با این ملاحظه و با پیمودن پارهای قلمروهای تحقیق آشکار میگردد. از مهمترین آنها موضوع جریانهای شیعی «مبالغهگر»(۱) یـا غـلات است. گرچه ائمه هماره اصحاب خویش را از غلات برحذر داشته و حتّی آنان را آشکارا لعن کردهاند، و هرچند که از ابتدا مِیز آشکاری میان امامیه «اعتدالگرا» و «مـبالغهگران» در انـداختهاند، اما در نگاه دقیقتر عیان مـیگردد کـه این مِیز تصنّعی بوده است. گواه اینکه، در میان اندیشهها و آرایی که به غلات نسبت میدهند، به مواردی از این دست برمیخوریم: تفسیر نمادین و رمزی قـرآن؛ تـجسّد،(۲) به ویژه به مـفهوم تـبدیل مخالفان به صور حیوانی (مسخ)؛ امکان وقوع معجزه از غیرپیامبران؛ اندیشه سریان وجودی خدا در خلق (حلول)؛ و آنچه ما از آن به «مِتِمفوتوسیس»،(۳) یعنی انتقال نور نبوت/ امامت تعبیر میکنیم (تناسخ). همه این انـدیشهها را در آثـار امامان مییابیم؛ هرچند که نحوه گسترش آنها، بسته به این که از سوی ائمه بوده یا از زبان غلات، تفاوت میکند. اما به هر حال بُناندیشه هردو یکی است.
سپس به صـورتهای گـوناگونی از انسانوارانگاری(۴) بـرمیخوریم که به «غلات» نسبت میدهند. آیا این دیگرگونیِ همان اندیشه نبوده که پایه و بنیاد مذهب امامیه نـخستین را میساخته و به وسیله «غلات» یا
______________________________
۱٫ extremist
۲٫ reincarnation
۳٫ metemphotosis
۴٫ anthropomorphism
بدعتگذاران(۱) تغییر شکل یافته است؛ هـمان انـدیشهای کـه «امام» را مظهر «علم» و «قدرت» خدا میداند، و یا حتّی بیش از آن، خدا میداند که در شکل انسانی تجلّی کرده است؟(۱۴۹) (هـرچند کـه نگرش اخیر را کمتر ابراز کردهاند). از سوی دیگر، تقریبا تمام غالیانِ سرشناس از مریدان امـامان، و بـیشتر از هـمه، مریدان امام محمد باقر و امام جعفر صادق بودند: جابر بن یزید جعفی، ابوحمزه ثمالی، حـمزه بُریدی، سعید نَهدی، بیعان بن سمعان، ابوالخطّاب، مغیر بن سعید جیلی، معاذ بـن فرّای نحوی، و دیگران. نـویسندگان آثـار رجالی امامیه، همچون نجاشی، کشی، یا طوسی، از شماری دیگر از غلات که در زمره مریدان امامان بودهاند نام بردهاند. برای مثال، در رجال طوسی، وقتی نوبت به ترتیب اصحاب امامان از علی [علیهالسلام] تا [امـام حسن [عسکری [علیهالسلام] میرسد، به شماری از موارد برمیخوریم که با عبارتهایی نظیر «غالی ملعون» ختم میشود (و مراد این است که امام او را لعن کرده است). جالب اینجاست که در مواردی نام مریدی غـالی، کـه امامی او را لعن کرده، در زمره مریدان امام یا امامان بعدی هست. این حکایت میکند که با وجود «لعن آشکار» تعلّم وی نزد امامان استمرار یافته است. لعن کردن الزاما بر انحراف از مـذهب دلالت نـدارد، بهویژه آنکه گاه اظهارات امامان از این حکایت دارد که ایشان پارهای اصحاب را نه به سبب آنچه گفتهاند، بلکه از آن رو که گفتهاند لعن کردهاند. به تعبیر دیگر، نفرینشان به سبب پاس نـداشتن سـرّ بوده است. [امام] جعفر [صادق] گفته است: «من حدیثی را برای مردی بیان میکنم؛ او میرود و حدیث را همانگونه که از من شنیده است باز میگوید؛ پس من لعن او و برائت از او را روا میدارم.»(۱۵۰) بر این پایـه، تـمایز مـذهبی آشکاری میان «امامیه اعتدالگرا»، و «شـیعیان مـبالغهگر»، کـه از میان امامیه «عقلگریز باطنیمسلک»(۲) پدید آمدهاند نیست.
میدانیم که اندیشههای «غلات» تا حدود زیادی پایه و بنیاد باطنیگری و اسماعیلیه بوده است و از صـافی ایـشان آن انـدیشهها به برخی جریانهای صوفی، چه سنی و چه شـیعی، و هـمچنین محیطهایی که دانشهای سرّیِ اسماعیلی را به کار میبستند راه یافته است. همه اینها برای کسانی که در پویش «آموزههای پنهان» امـامان هـستند، و آنـانی که میخواهند تحولات بعدی این تعالیم را پی بگیرند، میتواند عرصههایی را بـگشاید.(۳)
تحقیق حاضر نه به مقصد ارائه کاری عالمانه برای افزایش ابهامهای گذشته بوده است، بلکه میخواسته است چهارچوبی فـرضیهمند(۴) بـنا نـهد. امید ما این است که این روش از درون نگاه امامیه نخستین به جـهان، کـه بر محور اندیشه امامت میگردد، تعریفی جامع از آن فراهم آورد. این «تعریف»، که بر بنیاد تعریف امام بـنا شـده
______________________________
۱٫ heresiographers
۲٫ »esoteric nonrational« Imamites
۳٫ نـویسنده در ذیل این موضوع کتابهایی را معرفی میکند که معتقد است باید با عـنایت بـه ایـن این حقیقت بازنویسی یا تکمیل گردند.
۴٫ theoretical
است، به فهم پارهای ساختارهای اساسی و برخی جـزئیات بـنیادین مـیانجامد و چهارچوبی کلی به دست میدهد، تا به خواندن و تفسیر نکات مکتب و حقایق تاریخی مـدد رسـاند. از این جا امکان رویکردی نو به حقایق گوناگون امامیه فراهم به نظر مـیرسد، رویـکردی کـه جهتگیریهای تحقیق بیشتر درباره سوابق فرهنگی، اسطورهشناسی، انسانشناسی، عرفانشناسی،(۱) فرشتهشناسی، علم اخلاق، صورت فـلسفی اخـیر امامیه، تصوف، تقیه، و دیگر ابعادِ آن را فراروی مینهد.
مؤخره
گمان میرود با مـطالعه ایـن دو بـخش از کتاب بهخوبی بتوان حضور و تأثیر روش پدیدارشناسی ذاتشناختی (استعلایی) را در این پژوهش بازشناخت. گرچه همه پژوهشهایی کـه دربـاره ادیان و مذاهب صورت میگیرند نمیتواند بر این روش باشد، و هم نمیتوان کاربست آن را در هـمهجا تـوصیه کـرد، اما غفلت از اصلها و مبانی پدیدارشناسی: اصلِ جوهر و صدفداشتن دین، اصلِ تکیه ظاهر دین بر بـاطن و تـجلی بـاطن دین در ظواهر، اصلِ اجتناب از فروکاهش دین از آنچه در ذاتش هست به آنچه در ظـاهرش نـمایان است و… ما را از شناخت واقعی ادیان و مذاهب دور میافکند.
______________________________
۱٫ gnosology
پینوشتها
۱۵۱٫ «الحجّه قبل الخلق ومع الخلق وبعد الخلق» (امـام جـعفر صادق علیهالسلام) [کلینی، اصول کافی، کتاب الحجه، حدیث ۴]
۱۵۲٫ «لو لم یبق فی العـالم [الارضـ] الاّ رجلان لکان احدهما الامام [الحجه]» (سخن از چـند امـام اسـت). [صفار، بصائر الدرجات، بخش دهم، فصل ۱۱؛ اصـول کـافی، جلد ۱، فصل۶، ص۲۵۱ـ۲۵۳].
۱۵۳٫ «بِنا قامت السماوات والارض»؛ «بهم یُمسک اللّه السماء ان تقع علی الارض… بهم یحفظ اللّه الارضـَ ان تـمید باَهلها» [کمالالدین، جلد۲، فصل ۳۷، ص۳۸۳، شـماره ۹؛ جـلد۱، فصل۲۴، ص۲۵۹، شـماره ۳].
۱۵۴. بـرای نـمونه بنگرید به: البرقی، محاسن، جلد ۱، ص۸۰؛ کـلینی، الروضـه، جلد۱، ص۱۵۴ و جلد ۲، ص ۴۳، ۸۹ و ۱۴۳؛ نعمانی، الغیبه، ص۲۹۱ـ۲۹۲، شماره ۱۶؛ و….
۱۵۵٫ تقریبا همه مطالعاتی که درباره امامیه کـردهاند از «نـظریه» یا «آموزه» مربوط به امامت سـخن گفتهاند. ویلفرد مادلونگ تـا آن جـا پیش رفته که تفصیل ایـن نـظریه را به هشام بن حکم نسبت میدهد، شخصیت پیچیدهای که ماهیت حقیقی ارتباط او بـا امـامان و آموزههای آنان باید معلوم گـردد.
۱۵۶٫ روایـتی اسـت از [امام] باقر: کـلینی، اصـول کافی، کتاب الایمان و الکـفر، بـاب التقیه، شماره ۱۲٫
۱۵۷٫ روایتی است از [امام] جعفر [صادق]: تفسیر امام جعفر [الصادق]، ص۱۹۴.
۱۵۸٫ ما پیشتر فـرصتی بـرای ملاحظه کلماتی از [امام] جعفر [صادق [(عـلیهالسلام) کـه به شـطحیات عـارفان شـباهت داشت به دست دادیـم.
۱۵۹٫ نعمانی، الغیبه، فصل اول، ص۵۷، شماره ۷٫