پایبندی به سنت
پایبندی به سنت :یـکم
هنگامی که دین و آیینی پا میگیرد، تنها بنیانگذارِ آن دین در کار است و گروهِ گروندگانِ بـه او. و مـیان جـامعه مؤمنان و شخص بنیانگذار، هیچ واسطهای در کار نیست و مؤمنان بیهیچ باب و حجابی، خود را به پیامآورِ آیـین میرسانند و از دمِ جانفزا و سخنِ راهگشای او مدد میگیرند. ادیان آسمانی نیز همه اینگونه آغـازیدهاند؛ دل پیامبری میزبان پیام الهـی مـیشود و او همان پیام را به گوش مردمان میرساند و دیری نمیگذرد که زبانِ مشترک، و درک و تلقیِ همسانْ جامعهای پیوسته را از پیامبر و مؤمنان فراهم میآورد.
آنگاه که پیامبری درمیگذرد، پیامِ او که در رفتار، گفتار و نوشتارِ بر جامانده از او تـبلور یافته است، فراروی مؤمنان در ادوار بعدی قرار میگیرد، تا آنان بیدرنگ و بیواسطه، به متن و سیره مقدس مراجعه کنند و به آنچه درمییابند، عمل کنند. در تمام متون مقدسِ برجامانده، مؤمنان به مراجعه مستقیم بـه ایـن متون فراخوانده شدهاند و از آنها خواسته شده است، تا در آیات الهی درنگ کنند و یافتههای خود را در عمل آورند؛
اینان در پیشگاه پروردگار، نه بهخاطر برداشتهای دیگران؛ که به خاطر دریافتهای خود، مورد پرسـش قـرار میگیرند.
اگر در ادیان الهی، وصایتی در کار است، تنها برای حفظ و صیانت میراث پیامبران است، تا جاریهای وحی همچنان زلال باقی بمانند و مؤمنان همواره بتوانند، خود را از سرچشمههای نیآلوده سیراب سازند. جـانشینانِ بـرگزیده پیامبران هیچگاه مردمان را به خود فرانخواندهاند و هرگز از خود منشآتی نداشتهاند و خود را ـ چه آنگاه که به پیامبران، سند میرساندند و چه آنگاه که سخنی بدون ذکرِ سند بر زبان میراندند ـ راویـانِ پیـامبران دانـسته و متن مقدس دین خود را مـبنای سـنجش سـخنانِ منسوب به خود قلمداد کردهاند.
تا زمانی که پیامبران و جانشینانِ خاصِ آنان در حیاتند و قلمروِ دعوتِ آنان چندان گسترده نیست، میان مـؤمنان و پیـشوایان، بـه سادگی و سهولت، ارتباط برقرار میشود. مؤمنانْ خود، پرسـشها را بـر حاملانِ دعوت عرضه میکنند و بیواسطه، پاسخها را دریافت میکنند و مبنای عمل آنها درکِ خودشان از پاسخهاست و البته چه بسا، هماینان پاسـخها را بـه نـزد دیگرانی ببرند که از تفقه و درک بیشتری برخوردار باشند؛ امّا در هر حـال، هم فهمِ اینان و هم فهمِ آنان برای خودشان، مبنای درست و مقبولِ عمل است.
دوم
در دین اسلام از همان آغاز، پسـ از گـسترده شـدنِ قلمرو دعوت، کسانی را پیامبر اکرم(ص) برای تبلیغ یا تعلیم یا اجـرای حـدود به مناطق مختلف گسیل میداشت. برخی از اینان به اجتهاد نیز ـ البته به معنای بسیطِ آن ـ دست مـییازیدند. در دورانـِ امـامان معصوم ـ علیهم السلام ـ برخی از اصحاب به صراحت، به فتوا دادن برای مردم، مـوظف مـیشدند؛ هـمچنان که برخی دیگر به استدلال، نظر و بحثِ کلامی، مأمور میشدند و کسانی هم بودند کـه بـه نـقل حدیث، اهتمام میورزیدند.
متکلّمان، محدّثان و فقیهانِ بنامی را در روزگارِ امامان شیعه میشناسیم؛ همچنان که در مـیان اهـل سنّت و جماعت نیز عالمانِ فراوانی را در حدیث، کلام و فقه مییابیم؛ امّا اینان همگی تـنها عـالمان، مـعلّمان و مبلّغانی بودند که در کارِ دینشناسی و نشر و ترویجِ
تعلیمات دینی بودند و هر چند، در معرض احـترام و تـکریم بودند، هرگز میان مؤمنان و منابع دینی، حائل نمیشدند؛ بلکه با تبیین و تفسیرهای خـود، مـددکارِ آنـان در فهم بهترِ آیات و روایات بودند.
مسلمانان از منابع دینیِ خود، فراگرفته بودند که در ادیان پیشین، بـرخلافِ کـوششهای پیامبران و پیروانِ راستینِ آنها، رویدادها به گونهای دیگر پیش رفتند؛ شرح و تـفسیرِ عـالمان بـر متون مقدس، ارزشی همسنگ با آن متون پیدا کرد و زمانی بر نصِّ کتاب مقدس نـیز تـقدّم یـافت؛ مردمانی خود را در شمارِ پسران و برگزیدگان خدا دانستند؛ متون مقدس از دسترسِ مؤمنانِ مـعمولی دور نـگاهداشتهمیشد و آنان را از مراجعه مستقیم به متون، منع میکردند؛ احبار و راهبان را گروهی به خدایی گرفتند و گاهی چنین تـعلیم داده مـیشد که مجازاتِ اهانت به اینان، سختتر از مجازاتِ اهانت به ساحت ربوبی اسـت؛ در بـرخی جوامع، روحانیان به عنوان طبقهای برگزیده، بـرتر از تـوده مـردم، منزلت ویژهای یافتند و… .
مسلمانان در کتابِ آسمانیِ خـود خـوانده بودند که باورها و رفتارهایی از این قبیل، از نمونههای آشکارِ شرک است و شرک ستمی بـزرگ و گـناهی نابخشودنی است و نیز به مـسلمانان، هـشدار داده شده بـود کـه «هـر آنچه برای امتهای پیشین، پیش آمـده بـود، برای این امت نیز رخ خواهد داد»؛ پس گریز و گزیری از حزم و احتیاط نبود؛ کـاری کـه با دورشدنِ مسلمانان از سدههای نخستینِ تـاریخ اسلام، به مرور، رو بـه افـول نهاد.
آنچه را امروزه در اسلام ـ بـه ویـژه در تشیع ـ به عنوان نهاد روحانیت میشناسند، هرچند، در متون اصلی، و آغازینْ مراحلِ شکلگیریِ اسـلام ریـشه دارد، بیشتر، برآیندِ نیازهای دینیِ جـامعه مـؤمنان و تـحولات و الزاماتِ اجتماعیِ پیـش آمـده در روزگارانِ متأخر است. در صـحنه اجـتماع هر پدیدهای که میمانَد، بیگمان، به دلیل کارکردهای مثبتِ آن است و اگر سستی و زوالی نیز بـه آن راه مـییابد، برخاسته از کارکرد منفی یا نبودِ کـارکردهای مـثبتِ آن است.
در خـصوص روحـانیت، در ادیـان و آیینهای مختلف با کـارکردهای مختلفی روبرو میشویم. گاهی ـ چنانکه در اغلب ادیان شرق و در بسیاری از فرقههای تصوّف در جهان اسلام میبینیم ـ نـقش اصـلیِ روحانیان راهبریِ باطنی و دستگیریِ معنوی اسـت. در
بـرخی ادیـان، روحـانیان بـیشتر، عهدهدار انجام شـعائر دیـنی و مناسک مذهبی هستند. در سنّت ادیان ابراهیمی، روحانیان بیشتر، کارکردِ تفسیری و تبلیغی دارند؛ امّا به راستی، وظـیفه اصـلیِ روحـانیان چیست؟
سوّم
بیتردید، وظیفه اصلیِ روحانیان در هر دیـن و آیـینی، حـفظ سـنّتِ بـرجای مـانده از پیشینیان است. با وجود نیازهای نوشونده و مسؤولیتآور در روزگار جدید، همچنان اولویتِ نخستْ حفظ و تقویت سنّت است. تجدّدطلبی اگر در دیگر عرصهها و قلمروها مثبت ارزیابی شود، و اگر روشنفکریِ دیـنی یک پدیده لازم و اجتنابناپذیر تلقی شود، روحانیت را نمیتوان به طور مطلق به تجدّدطلبی فراخواند؛ زیرا قوام و هویت هر دینی درگرو میراث عظیم و دیرپای آن است و تن دادنِ بیقید و شرط به تحولات زمـانه، بـه از دست رفتن یا بیاثر شدنِ آن میراثِ گرانبها میانجامد.
از این رو، پافشاریِ روحانیان را در ادیان مختلف بر سنّت باید امری مبارک تلقی کرد و توصیه درست به روحانیان این نیست که همه چـیز را از نـو بسازید و الهیّاتی مدرن را فراهم آورید. توصیه درست به ما ـ روحانیان ـ این است که به سنّت اصلیِ دینمان برگردیم؛ غبارها و آلایندهها را از چهره دینمان بـزداییم و در عـین حال، عناصر و مؤلفههای تحوّلپذیر و تـغییر بـردار را از عناصر ثابت و غیرقابلِ تغییر، بازشناسیم و میزان انعطافپذیری و قدرت عملِ دین را بیشتر کنیم.
و باز بهجاست خود را همواره در معرض اندرزهای پیامبران قرار دهیم که بزرگترین آفـتِ عـالمانِ دینی گرفتار آمدن در مـظاهر گـوناگونِ دنیاطلبی است. نمودهای مختلفِ دنیازدگی از قبیل ثروت اندوزی، شهرتطلبی، فزونخواهی و برتریجویی بیشترین ضربه را بر پیکره روحانیت وارد ساخته است. هرگز نباید در دامِ این مغالطه کنهووجه بیفتیم که آسیبهای وارد آمده بر روحـانیت، بـیشتر ناشی از نوع نگاه دینی و معرفتیِ آنان یا بدخواهی و ژاژخایی دشمنانِ ایشان است؛ که تبیین نادرستِ پدیدهها به توصیههای ناصواب میانجامد. بسطِ سخن را در این باب، به فرصتی مناسبتر وامیگذاریم.
چهارم
در پی انـتشار مـصاحبه هفت آسـمان با آیهاللّه واعظزاده خراسانی در شماره نهم و دهم، نقدهای مختلفی به این فصلنامه رسید. در شماره یازدهم، چهار نـقدِ رسیده ـ تا آن زمان ـ را به چاپ سپردیم؛ این نقدها همگی در پی اصرار اصـحاب ایـن مـجلّه فراهم آمدند. به جز یکی از این نقدها که نگاهی مثبت و همدلانه با آن مصاحبه داشت (مقاله تـقریب؛ فـراتر از یک شعار از جناب آقای ابراهیمی ورکیائی)، مابقی از نگاهی انتقادی برخوردار بودند؛ هر چـند هـمه آنـها مقوله وحدت مسلمانان و تقریب امت اسلامی را امری بایسته تلقی میکردند. جناب آقای جویا جهانبخش (در مـقاله دعوت به همبستگی پایدار)، نگاه حاکم بر مصاحبه هفت آسمان را نگاهی سطحی و بـیبنیاد، تلقی میکرد و به تـقریبی اصـولی و فارغ از سطحیانگاری و به دور از آسانگیریها و فروگذاریهای ناموجه فرامیخوانْد. در مقاله دیدگاههای تقریبیِ امام موسیصدر، جناب آقای محسن کمالیان بیشتر به دفاع از عملکرد اجتماعی ـ سیاسیِ این چهره پرفروغ جهان اسلام ـ که خدایش به سـلامت برگرداند ـ ، پرداخت و مشیِ ایشان را در حفظِ همزمانِ عزّت شیعه و همبستگیِ جهان اسلام، درستتر و موفقتر از دیدگاه و مشی دیگران ارزیابی کرد. بیشترین و جدّیترین انتقادات را جناب آقای سند (در مقاله درباره وحدت اسلامی) متوجه مصاحبه نـمود؛ بـه نظر ایشان، باید بر همه اصول شیعه بیهیچ کم و کاستی پافشاری کرد و وحدتِ مورد نظر در مصاحبه هفت آسمان بیشتر به سستیِ مبانیِ تشیع میانجامد و نیز فاقد مبانیِ معتبر و استواری اسـت.
در آن زمـان، مقاله دیگری را نیز از جناب آقای مصطفی مصری عاملی دریافت کردیم. این مقاله هرچند، بنابه درخواستِ مجلّه فراهم آمده بود، به دلیل کلّینگریِ آن ـ و وارد نشدن در نقد مستقیمِ مصاحبه ـ ، در شماره یازدهم چـاپ نـشد به شمارههای آتی موکول شد. در این مقاله، رویکردهای مختلف به وحدت اسلامی طرح و نقد شدهاند و تنها رویکردی ترجیح داده شده که نماد و نماینده آنْ امام موسی صدر بوده است.
پس از انـتشار شـماره یـازدهم که حاوی نقدهای مصاحبه بـود، نـقدهای دیـگری هم به دفتر فصلنامه واصل شد. همزمان چندین مقاله نیز در دفاع از مصاحبه و در ردِّ انتقادات
وارد شده بر آن دریافت کردیم. دستاندرکارانِ مجلّه پس از رایـزنیهای گـوناگون بـه این جمعبندی رسیدند که با انتشار یکی از نـقدهای رسـیده که از سوی یکی از مراجع معظم تقلید ارسال شده بود، در کنار انتشار دو مقاله رسیده از یکی از نویسندگانِ بنامِ حوزه علمیه کـه آنـها نـیز از نظر یکی دیگر از مراجع طراز اول تقلید، گذشته و اجازه چاپ یـافته بود، پرونده این مصاحبه را تا مجالی دیگر و فرصتی مناسبتر ببندند؛ با این امید که آن نویسندگانی که از سرِ دلسـوزی و دیـنورزی مـقالات دیگری را ـ در آن زمان و پس از آن ـ ارسال کردند و ما توفیق انتشارِ آنها را نیافتیم، محذورات ایـن فـصلنامه و مرکز متبوع آن را درک کرده، پذیرای اعتذار ما باشند؛ که عذر در پیشگاه بزرگان و بزرگواران، پذیرفتنی اسـت.(۱)
______________________________
۱ عـناوین مـقالات رسیده و نامهای مؤلفانِ آنها از این قرار است: سخنی درباره نقدِ نقد، اثـر جـناب آقـای جویا جهانبخش؛ صرّافانِ گوهر ناشناس، اثر جناب آقای مصطفی اسکندری؛ کلیدهای طلاییِ تقریب، اثـر جـناب آقـای علی لبّاف (از ایشان کتاب مظلومی گمشده در سقیفه، همراه با مقالهای در معرفیِ این کتاب نـیز بـه دست ما رسید؛ در این کتاب، دیدگاههای آیهالله واعظزاده در گفتوگویشان با هفتآسمان و در دیگر آثـارشان و نـیز دیـدگاههای همفکرانِ ایشان در موضوع تقریب، به نقد کشیده شده است)؛ بررسیِ پارادوکس دعوت به وحـدت، و حـمایت از مذهب، اثر جناب آقای سید علی حسینی؛ مقالههایی بیعنوان از جناب آقای مجتبی جـهان انـدیش، جـناب آقای احمد سلیمی، سرکار خانم افسر ضیائی و سرکار خانم مریم حجازی.