مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

آیین زرتشت/ گفت و گو

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (از صفحه ۱۱ تا ۳۴)
آیین زرتشت/ گفت و گو (۲۴ صفحه)
مصاحبه شونده : نیک نام،موید
هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۱۱)


‌ ‌‌‌بـرای‌ گفت‌وگوی این شماره مجله، به سراغ موبد کوروش نیکنام رفتیم. در انتخاب او‌، چند‌ نـکته‌ را پیـش چـشم داشتیم: جناب آقای نیکنام، تولد یافته ۱۳۳۳ در شهر یزد، علاوه بر‌ طیّ دوره‌های سنّتیِ آموزش مـوبدی در ایران، دکتریِ خود را در فلسفه زرتشت‌، از هندوستان دریافت کرده‌ است‌ و تألیفاتی هم دارد. هم‌چنین، او بـه عنوان دبیر رسمی آمـوزش و پرورش، در دبـیرستان فیروزبهرام به تدریس برای جوانان زرتشتی اشتغال دارد. بنابراین، او را برای پاسخ‌گویی به پرسش‌های مفهومی و نیز مردم‌شناختیِ‌ خود، مناسب یافتیم. از سویی دیگر، نیکنام با مفاهیم اسلامی بیگانه نیست و در جای جای سخنانش از آیات قـرآن و نیز اشعار حافظ یاد می‌کند. و بالاخره این‌که موبد کوروش نیکنام، در زمره‌ جناح‌ نواندیشِ زرتشتیان درشمار است. او در عین وفاداریِ عمیق به سنّت‌های کهنی که نسل در نسل به‌میراث مانده‌اند، کوشش می‌کند تا در هـر مـوضوعی طرحی نو دراندازد و نگرشی نوین به‌ پیش‌ کشد. به‌واقع، همه کنش‌های او معطوف به بهره‌گیریِ حداکثری از ظرفیّت‌های موجود در سنّتِ دین زرتشت است.

این‌گونه، هنگامی که او در مقابل دوستان مجلّه نشست و از ـ اندیشه‌ها و دغـدغه‌هایش‌ سـخن‌ گفت، در دو سوی میز، مردانی دین‌مدار و روحانی بودند که هر یک دل‌مشغولِ معنویّت در هم‌کیشانِ خویش بودند. این همان فصل مشترکی است که گفت‌وگوی ادیانش می‌خوانند و مجله ما‌ با‌ همین‌ انـدیشه و هـمین دغدغه به مصاحبه‌هایی‌ از‌ این‌ دست، اقدام می‌کند.

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۱۲)


جناب موبد، شاید این نخستین باری باشد که یک مجله مرتبط با حوزه علمیه قم، با یک موبد‌ زرتشتی‌ مصاحبه‌ می‌کند. ضـمن سـپاس، اجـازه می‌خواهم تا در همین‌ سرآغاز‌، سـاده‌ترین و در عـین‌حال دشـوارترین پرسشم را مطرح کنم: از چشم شما دین و دین‌داری به چه معناست؟

اصولاً واژه دین را‌ ما‌ نخستین‌ بار در متن اوستا می‌بینیم. دین همان «دَئِنَه»(۱) اسـت کـه‌ در اوسـتا به معنی نیروی تشخیص خوب از بد یا وجـدان آگـاه آمده است. اگر به این واژه‌ توجّه‌ بکنید‌، پاسخ خود را می‌یابید: خداوند به انسان‌ها هدیه‌ای ارزشمند داده که‌ همان‌ خـرد و بـینش اسـت. پس اگر اشخاص بتوانند دانا بشوند و در گذر زندگی‌شان خوب و بد را بـشناسند‌، یعنی‌ نیروی‌ دئنه خودشان را بیدار کنند، دین‌دار می‌شوند. به‌عبارت دیگر، از نظر اوستا‌ دین‌دار‌ به‌ کسی می‌گویند که بـتواند خـوب و بـد را در زندگی تشخیص دهد و خوبی‌ها را انتخاب‌ کند‌.

با‌ این تعریفی که حـضرتعالی فـرمودید، آیا می‌توان گفت که برای دین وجهه‌ای درونی قایل‌ هستید؟

بله‌ همین است. یعنی دین‌داری امری شـخصی و درونـی اسـت. پیامبران آمده‌اند که نگرش درست‌ و راه‌ درست‌ را سفارش کنند و آنها را از نگرش و راه نـادرست جـدا کـنند. کسی دین‌دار است‌ که‌ بتواند با خرد و بینش خودش، نیکی‌ها را بپذیرد.

البته شاید ایـن بـه نـوعی‌ معنای‌ تدیّن‌ باشد. منظور من آموزه دین بود، یعنی آن چیزی که من به عـنوان یـک متدیّن‌ باید‌ به آن ملتزم بشوم؛ آیا شما آن را هم درونی می‌دانید؟

خود دین‌ نیروی‌ تـشخیص‌ خـوب از بـد است. حالا درک این‌که خوب و بد کجاست، سفارش‌هایی که توسط پیامبران از‌ سوی‌ خداوند‌ به انـسان‌ها داده شـده است، برای فردی که می‌خواهد دین‌دار باشد. می‌تواند‌ راهگشا‌ باشد.

______________________________

۱٫ daena

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۱۳)


جناب موبد، وقـتی سـخن از دیـنی به میان می‌آید، نکته‌ای را بعنوان جان‌مایه و بنیاد‌ آن‌ به‌شمار می‌آورند. مثلاً مسیحیت را با رأفت و مـهربانی مـشخّص می‌کنند یا اسلام‌ را‌ با تسلیم و تقوی متمایز می‌نمایند. بر همین‌ منوال‌، جـنابعالی‌ دیـن زرتـشت را با کدام ویژگی می‌شناسایند؟

همه‌ اساس‌ و شکوه آموزش‌های اَشو زرتشت، به نظر من، در پیوستن به «اشـه»(۱) اسـت. اشـه‌ واژه‌ای‌ است که نمی‌توانیم یک کلمه‌ خاصّ‌ در فارسی‌ را‌ مترادف‌ آن بگیریم. بعضی‌ها مـی‌گویند راسـتی و پاکی‌ و نظم‌ کیهانی و هماهنگیِ موجود در اجزای جهان است. در بعد انسانی، «اَشَوَنْ»(۲) به‌ کسی‌ می‌گویند که خـویش را بـا اشه‌ درپیوسته و با آن هماهنگ‌ است‌. این امر به عرفان وجودی‌ انسان‌ بـازمی‌گردد؛ یـعنی فروتنی، گذشت، مهربانی، عشق، عاطفه؛ آن ویژگیهای خـاصی کـه انـسان می‌تواند‌ در‌ روانِ پاک خودش، پایدار بکند‌ و بعد‌ ثـابت‌ کـند که من‌ هم‌ در این هستی جایگاه‌ خودم‌ را به عنوان یک انسان پیدا کـرده‌ام. در واقـع، مفهوم «اشه» به ما مـی‌گوید‌ کـه‌ در این هـستی بـرای هـر جنبنده‌ای‌ و هر‌ موجودی، جایگاه‌ خاصی‌ وجـود‌ دارد.

بـه عبارتی زرتشت‌ معتقد است که سراسرِ این هستی را اگر به یک ارکـستر بـزرگ تشبیه کنیم، همه‌ سازهای‌ آن‌را خـداوند کوک کرده است و فـقط‌ انـسان‌ است‌ که‌ چون‌ اختیارِ گـزینش زنـدگیِ‌ بهتر‌ یا بدتر را دارد، باید برای رسیدن به هماهنگی با این ارکستر بزرگ تـلاش کـند:

ابر‌ و ماه‌ و خورشید‌ و فلک درکـارند تـا تـو نانی به کـف‌ آریـ‌ و به‌ غفلت‌ نخوری‌

هـمه‌ از بـهر تو سرگشته و فرمانبردارند؛ یعنی همه آن سازها را کوک کرده‌اند، و شرط انصاف نباشد که تو فـرمان نـبری. عیبِ سازی که دست انسانهاست و مـی‌خواهند بـنوازند، این‌ اسـت کـه کـوکش توسط خودش انجام مـی‌شود. بقیه سازها کوک شده خدایی هستند. موسیقیِ ملایمِ هستی را همه دارند می‌نوازند. زرتشت می‌گوید کـه ای انـسان، سازت را طوری کوک کن‌ که‌ هـمنوا بـاشد بـا ایـن هـستی، یعنی به نـظر مـن، اصل پیام زرتشت می‌خواهد که انسانها را از هر قشر، نژاد و رنگی ـ تفاوت نمی‌کند ـ دعوت بکند که راه زنـدگی کـردن‌ فـقط‌ یکی است و آن هم «اشویی» است، می‌توانید بـا اخـتیار خـودتان بـه آن

______________________________

۱٫ aša

۲٫ ašavan

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۱۴)


بـرسید. بـه برعکس آن هم می‌توانید برسید، یعنی در برابر‌ اشون‌ شدن، «دِرِگْوَنت» است؛ یعنی دروغ‌؛ یعنی‌ پیروان دروغ. کسی که پیرو دروغ باشد می‌شود «دِرِگْوَنت» که در فارسی دُروَند شد. پس شیوه زندگی کـردن دو گونه است یا باید از‌ خِرَدت‌ بهره بگیری، از این‌ خرد‌ که بهره گرفتی با توجه به دانش و زمان و بُعدِ زمان و مکان، انسان بودنِ خودت را ثابت کنی؛ اگر هم نخواستی، با اخـتیار خـود می‌توانید بُعدِ بدِ خردمندیِ خودت را به‌ کار‌ بگیری، منش اهریمنی را به کار بگیری و بشوی جزء جامعه حیوانی.

آیا می‌توان وجه مشترکی میان جان‌مایه‌های اسلام، مسیحیت و زرتشتی‌گری که فرمودید تـسلیم، مـحبت و «اشویی» است، قائل شد؟

می‌شود گفت عمل‌ صالح‌، کردار نیک‌ و در نهایت، نزدیک شدن به خدا؛ یعنی عرفان.

این‌گونه که فرمودید، ما می‌توانیم بگوییم کـه فـلسفه زرتشت‌ مبتنی بر «اشویی» اسـت؛ یـعنی همنوایی و همساز بودن با کل حقیقت‌ هستی‌؛ و این‌که‌ انسان همواره بر اساس هماهنگی با ارکستر بزرگ هستی، سازِ درون خود را بنوازد. ممکن است قدری ‌‌بـیش‌تر‌ در بـابِ عرفان زرتشت و نوع نـگاه ایـشان به رابطه انسان با خدا توضیح‌ دهید؟

از‌ آنچه‌ زرتشت در «گاهان» گفته، درست به همان نتیجه‌ای می‌رسیم که در «انا للّه و انا الیه‌ راجعون»، مطرح است؛ یعنی همه از سوی حقّ آمدیم و به سوی حـقّ بـازخواهیم‌ گشت. همه از یک‌ اصلیم‌ و به آن اصل می‌اندیشیم و به آن که نور حقیقت است نزدیک می‌شویم. بنابراین یک فروزه‌ای در وجود همه انسانها است به نام فروهر که همیشه پاک است. خرد رسایی از سـوی‌ اهـوره‌مزدا. این خـرد را آنقدر باید در وجود خودمان پرورش بدهیم و گسترش بدهیم که سراسر جان ما را در بر بگیرد. منشاء عرفان ویژه زرتـشت همین است و هفت مرحله دارد که‌ از‌ «وهومن» (= بهمن) شروع می‌شود و به «سـروش» مـی‌رسد.

اصـولاً پیام زرتشت این است که باید به خدا نزدیک شویم؛ در این بخشی که انسان باید به خـدا ‌ ‌نـزدیک بشود، زرتشت معتقد‌ است‌ که خداوند فروزه‌ها یا صفت‌های زیادی را دارد؛ ولی در بین این صـفتها، شـش صـفت هستند که می‌توانند در انسان هم وجود

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۱۵)


داشته باشد؛ یعنی به عبارتی انسان می‌تواند‌ شش‌ صـفت خداوندی را در خودش داشته باشد. از بی‌نهایت صفتهایی که خداوند دارد، این شش صفت از «وهومن» شـروع می‌شود. «وُهو» یعنی نـیک و «مـَنَ»؛ یعنی منش؛ یعنی اندیشه. پس‌ وهومن‌ می‌شود‌ نیک‌اندیشی. دارا شدنِ فروزه یا‌ صفتِ‌ وهومن‌ به این معنی است که انسان باید همه هستی را نیک ببیند.

ما نگوییم بد و میل به ناحق نـکنیم جامه کس‌ سیه‌ و دلق‌ خود ازرق نکنیم

یا

منم که شهره شهرم‌ به‌ عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وهومن یعنی همه چیز باید نیک دیده بشود؛ هم‌چنان‌که سـهراب‌ سـپهری‌ می‌گوید‌:

چشمها را باید شست

جور دیگر باید دید.

دومین گامی‌ را که ما داریم اشه است؛ یعنی سامانِ این هستی که بر مبنای نیکی و پاکی و مهر استوار است‌، و «اَشَهْ‌وَهْیْشْتَهْ‌» یعنی‌ نـیک‌ترین راه «اشـویی» را انسان باید در خودش بوجود بیاورد؛ یعنی‌ دنبال‌ ویژگیهای اخلاقی بگردد و آنها را در خودش پرورش بدهد تا مقام خودش را به عنوان یک‌ انسان‌ دستگیر‌ بکند. در فارسی به آن «اردیبهشت» می‌گوییم.

سومین مرحله «خـْشَتْرَوَیْریَهْ» اسـت که‌ در‌ فارسی‌ به «شهریور» تبدیل شد. یعنی پادشاهی بر خود؛ یعنی تسلط، قدرت و توانایی. انسان اگر‌ بتواند‌ بر‌ نفس خودش و توانمندیهای خودش کنترلی داشته باشد، آن سومین گام است کـه پشـت سـر‌ میگذارد‌.

مرحله بعدی سْپَنْتَ‌آرمَئیْتی اسـت کـه در فـارسی به سْپَنْدارْمَذ و اِسپند یا اِسفند تبدیل‌ شد‌. سپنته‌ یعنی مقدس و آرمئیتی یعنی آرمان و عشق پاک و سازنده، آرزوی پاک و آرزوی نیک.

در مرحله‌ بعدی‌ می‌رسیم به هـوروتات کـه در فـارسی به خرداد تبدیل شد. خرداد یعنی رسایی‌، یـعنی‌ کـمال‌.

آخرین مرحله در بین این شش مرحله «اَمِرْتاتَ» یا امرداد؛ یعنی بی مرگی یا جاودانگی‌ است‌. که بعد از این مـرحله بـه خـدا پیوستن و به خدا رسیدن است‌؛ انسان‌ در‌ آن مرحله، وجود خودش را دیـگر حس نمی‌کند. و آخرین مرحله می‌شود سْرَئوشَهْ یا

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۱۶)


سروش؛ یعنی‌ ندای‌ درون‌.

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گـوش نـامحرم نـباشد جای پیغام‌ سروش‌

در اینجا دیگر انسان محرم می‌شود و پیغام سروش، پیـغام اهـورایی، و ندای درون به او می‌رسد. این‌ در‌ واقع آن هفت راهی بود که در واقع در تصوف و عرفان زرتشتی‌ به‌ آن اشاره شـده و مـن فـکر می‌کنم که‌ نخستین‌ باری‌ است که به این شکل اشاره می‌شود‌. در‌ آیـین مـهرپرستی هـم ما این هفت مرحله را داریم که از کلاغ شروع‌ می‌شود‌؛ یعنی رازداری و به پیر می‌رسد‌ کـه‌ بـه مـعنی‌ مرشد‌ است‌؛ ولی به این شکلی که انسان‌ می‌تواند‌ در خودش یک ویژگیهای خدایی را مطرح بـکند و آنـها را بپذیرد و آنها‌ را‌ پرورش بدهد و روان و جان خودش را‌ به خداوند برساند و نزدیک‌ بکند‌، در اندیشه زرتشت مـطرح مـی‌شود‌.

جـناب‌ موبد، بسیاری از خوانندگان هفت آسمان، دلمشغولِ مباحث کلامی و دینی هستند. از این‌رو‌، اجازه‌ می‌خواهم تـا پرسـش بعدی را‌ به‌ چگونگیِ‌ ثنویّت در دین‌ زرتشت‌ اختصاص دهم: هم‌چنان‌که بهتر‌ می‌دانید‌ درباره چـگونگی تـوحید در دیـن زرتشت مناقشات کم نیستند، به‌گونه‌ای که برخی آن را‌ در‌ توحید، هم‌سنگِ ادیان ابراهیمی شمرده‌اند؛ و بعضی‌ هم‌ راه خـلاف‌ را‌ پیـموده‌، آن را یک سره‌، ثنوی یا دوخدایی دانستند. نظر جنابعالی در این‌باره چیست؟

ما وقتی کـه بـه آغـازِ کار اشوزرتشت‌ پیامبر‌ ایرانی می‌پردازیم، می‌بینیم اصلاً ایشان با‌ «دوئالیزم‌» یا‌ دوگانه‌پرستی‌ مبارزه‌ می‌کند؛ یـعنی پیـش‌ از‌ اشـوزرتشت، اقوام ایرانی دو گونه خدا داشتند: خدایانی به نام «اهورَه»(۱)(= اسورَهْ(۲) در هند) کـه در‌ بـرابرشان‌ خدایانی‌ به نام «دیو»(۳) (= «دَئِوَ»(۴) در هند) می‌گفتند‌. به‌ تعبیر‌ دیگر‌: خدایان‌ بد‌ و خدایان خوب؛ که هر دو مـورد نـیایش و ستایش مردم بودند. برای خدایان بد، قربانی می‌کردند تا از شرّ آنان در امـان بـاشند و خدایان خوب را می‌ستودند تا‌ زندگی‌شان با بـرکت و خـوشی بـشود. زرتشت رفرم خودش را این‌گونه ایجاد کرد کـه «مـزدا»(۵) را در کنار اهورَهْ – یعنی هستی‌بخش – که

______________________________

۱٫ ahura

۲٫ asura

۳٫ diÎv

۴٫ daeva

۵٫ mazdaÎ

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۱۷)


مردم از پیش به‌ آن‌ باور داشتند، اضافه کـرد و خـدایی یکتا به نام «اَهورَهْ‌مَزدا»(۱) را بـه مـردم معرّفی نـمود. «مـَزْ»(۲) یـعنی بزرگ و «دا»(۳) یعنی دانا و خردمند.

اشوزرتشت مـعتقد بـود که خدا نمی‌تواند پدید آورنده‌ بدی‌ها‌ باشد. به این ترتیب، آن دیوها دیـگر نـفی گشته و از مرتبه خدایی ساقط شدند. بـنابراین در دینی که اشوزرتشت آورد، چـیزی بـه نام‌ دو‌ خدا معنا ندارد و ایـشان مـروّجِ‌ یکتاپرستی‌ شد؛ یعنی دانستنِ اینکه تنها یک خدا وجود دارد و او همه نیکی و خوبی اسـت.

ولی بـعدها متوجه می‌شویم که وقتی انـدیشه نـاب اشـوزرتشت رواج‌ می‌یافت‌، و وقـتی کـه خودش از‌ صفحه‌ روزگار بـیرون رفـته بود، کسانی که هم‌چنان معتقد به باورهای پیشین بودند، بار دیگر جان گرفتند و ایـن‌بار بـا زیرکیِ خاصی، آن افکار و اندیشه‌های سابق را بـه نـام اشوزرتشت رواج دادنـد‌. بـنابراین‌ اشـوزرتشت اصلاً بنیان‌گذار یکتاپرستی بـود.

امّا علت آن مناقشه‌ها که شما پرسیدید، به فهم‌های سطحی از متن سروده‌های اشوزرتشت، یعنی گاهان، بـرمی‌گردد. در آنـجا، اشوزرتشت از دو گوهرِ همزاد و متضاد‌ در‌ آفرینش یـاد‌ مـی‌کند. ذکـرشدنِ ایـن دو گـوهرِ همزاد ومتضاد کـه آنـ‌ها را «سِپَنْدمَیْنیو» (=منش نیک) و «اَنْگرَهْ‌مَیْنیو» (= منش بد) می‌نامیم، بعدها‌ موجب این افکار و اندیشه شد که بعضی‌ها پنداشتند کـه نـکند مـنظور‌ از‌ این‌ دو گوهرِ هم‌زاد و متضاد، دو خدا باشند؛

______________________________

۱٫ ahuramazdaÎ

۲٫ maz

۳٫ daÎ

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۱۸)


در حـالی‌که ایـن‌طور نـیست. ایـن دو گـوهرِ ‌‌هـم‌زاد‌ و متضاد را می‌توانیم به مثبت و منفی تشبیه کنیم؛ به کشش و رانش، یا به‌ کنش‌ و واکنش‌؛ امّا در اصل، هیچ‌کدام بد نیستند؛ هر دو نیکند و هر دو کامل‌کننده هم هستند. شب‌ و روز هـیچ کدام بد نیستند. هر دو باید وجود داشته باشند. اگر یکی‌ نباشد آن یکی هم‌ نیست‌. از سیاهی و سفیدی اگر یکی نباشد، آن دیگری هم نیست.

اشوزرتشت پس از بندی که در آن به دو گوهرِ همزاد اشاره مـی‌کند، مـی‌گوید که هرگاه این دو گوهر همزاد در‌ اندیشه انسان متبلور و متولّد بشوند؛ شخص دانا از این گوهر استفاده می‌کند و آن را تبدیل می‌کند به سپندمینیو؛ یعنی سازنده، نیک و مقدس؛ و شخص بداندیش از این گوهر اسـتفاده مـی‌کند و آن را‌ تبدیل‌ می‌کند به اَنْگَره‌مَیْنیو؛ یعنی ویران‌کننده و این انگره‌مینیو بود که در فارسی به اهریمن و اهرمن تبدیل شد؛ امّا از آنجایی که ما مثل بسیاری از دیـگر ادیـان؛ مثلاً عزیزان مسلمان که‌ «اعـوذباللّه‌ مـن الشیطان الرّجیم» را به کار می‌برند؛ یعنی می‌خواهند بداندیشی در وجودشان نباشد، هنگامی‌که می‌خواهیم به حضور خداوند برویم، در نیایش روزانه خود داریم: «شکسته اهریمن باد»…؛ یـعنی بـداندیشی‌ از‌ من دور باد (حتی سـه بـار ما ذکر می‌کنیم). شاید این امر در باور آن‌کسانی که خوب نتوانستند این فلسفه و این فرهنگ را تجزیه و تحلیل بکنند، به این معنی‌ شد‌ که‌ ما یک چیزی داریم در‌ برابر‌ خدا‌ بـه نـام اهریمن و می‌خواهیم آن را شکست دهیم. این شد که دوئالیزم را مطرح کردند، در حالی که این نیست. اهریمن‌ همان‌ انگره‌مینیو‌ است، مینیو یا مینو یعنی منش و انگره؛ یعنی‌ ویران‌ کننده و خراب‌کننده و وقتی کـه مـن در نیایش مـی‌گویم که «شکسته اهریمن باد»، می‌خواهم که آن بداندیشی از من دور‌ باد‌ و این‌ دوئالیزم نیست.

من این‌طور می‌فهمم که در ایـن ساختار، دوئالیزمی‌ که احساس می‌شود، بیش‌تر یک دوئالیزمِ اخلاقی و رفتاری اسـت، نـه یـک دوگانگیِ واقعی در سطح آفرینش. درست است؟

بله‌، این‌ دوئالیزم‌ در دستگاه آفرینشی هست که خود، همه نیکی و همه خـوبی ‌ ‌اسـت‌؛ یعنی‌ آن نظمی که اشوزرتشت به آن اشاره می‌کند، بر اثر هماهنگیِ این دو گوهرِ هـمزاد پدیـدار‌ مـی‌شود‌؛ یعنی‌ پایداری جهان‌هستی – یا «اَشَهْ» ـ که بر اثر این کنش و واکنش،

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۱۹)


به‌وجود می‌آید‌ که‌ البـته‌ هر دو نیک هستند؛ ولی از وقتی که انسان در این هستی حضور پیدا‌ می‌کند‌، و از‌ بعد ایـن امر در اندیشه او متولد مـی‌شود، بـه بد و نیک تبدیل می‌شود؛ یعنی‌ بدی‌ و نیکی فقط درجامعه انسانی مطرح می‌شود و آن هنگامی است که این دو گوهر‌ همزاد‌ در‌ اندیشه انسان بروز می‌کنند.

این مطالب که شما آوردید، مبیّن برداشت‌های فلسفی از آمـوزه‌های‌ زرتشت‌ است؛ امّا پرسش این است که از نگاه یک فرد مؤمن زرتشتی نیز‌ این‌ ساختار‌ و این دو بُنِ همزاد، همین‌گونه فهم می‌شود؟ آیا در سطح مردم عادّی نیز اعتقاد به اهوره‌مزدا‌ و اهریمن‌ بر هـمین مـنوال است که شما فرمودید؟

هر کسی از ظن خود شد‌ یار‌ من‌! متأسفانه انسان‌ها سنّتی‌تر زندگی می‌کنند؛ چون کمتر به فلسفه باورهایشان فکر می‌کنند؛ به طور سنتی‌ اینها‌ دقیقا‌ فکر می‌کنند کـه اهـریمن یک چیزی است؛ یک موجودی است؛ یک پدیده‌ای‌ است‌ که در کنارشان هست و آن را می‌خواهند شکست دهند. در حالی که وقتی فلسفی به موضوع‌ نگاه‌ می‌کنیم، انگره‌مینیو؛ یعنی خرد زایل‌کننده؛ یعنی یـک مـنش ناپاک. منشی که قرار‌ است‌ وقتی که به کنش دربیاید، ویرانی به‌ بار‌ بیاورد‌. این منش را باید از خودمان دور‌ کنیم‌؛ پس در اینجا شیطانی در کار نیست که جنبه مادی داشته باشد، یـا‌ یـک‌ دیـوِ شاخ و دم‌دار.

به نظر‌ مـی‌رسد‌ کـه مـوضوع‌ اهریمن‌ و اهوره‌مزدا‌ در دوران گذشته و حتّی برای متکلّمانِ‌ زرتشتی‌، به این روشنی که شما فرمودید، نبوده و در برخی متون کهن پهلوی‌، مشخّصاً‌ از ثنویت در دسـتگاه آفـرینش دفـاع‌ شده است. از طرف‌ دیگر‌، بعضی از بیگانگان، به اشـتباه‌، صـحبت‌ از دوخدایی کرده‌اند و همین تصور در ذهن برخی نویسندگان هم هست که تصور‌ می‌کنند‌ که زرتشتیان به دو خدا‌ معتقدند‌ و دو‌ خدا را مـی‌ستایند‌: یـکی‌ اهـریمن و یکی اهورامزدا. روشن‌ است‌ که این استنباط غلط است و هـیچ‌کجا در نیایش‌های زرتشتی، چه در گذشته و چه در‌ حال‌، به هیچ عنوان ما ستایشِ اهریمن‌ را‌ نمی‌بینیم و به‌ همین‌ دلیل‌ شاید کـلمه ثـنوی هـم‌ کلمه‌ای تماماً صحیح و

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۲۰)


تعبیری کاملاً منطبق با واقعیت نباشد. من بـحثم ایـن است که چه‌ شد‌ که این موضوع اهریمن و اهورامزدا اینقدر‌ چالش‌برانگیز‌ گردید؟ چرا‌ قضیه‌ از‌ ابتدا به هـمین‌ روشـنی‌ طـرح نشد؟

ببینید آنچه که من عرض کردم و مسلم هست، این است که انـسان‌های پیـش از زرتـشت‌ در‌ طبیعتِ‌ خودشان همواره پدیده‌های متضاد را حسّ می‌کردند‌. آنان‌ شب‌ سرد‌ و تاریک‌ را‌ در مقابل روز روشن و گـرمابخش مـی‌دیدند. آنـان خشکسالی را می‌دیدند و سبزی را می‌دیدند. بارندگی را می‌دیدند، عدمش را هم می‌دیدند. آنان از حیوانات موذی آسیب مـی‌دیدند و در‌ کـنارِ آن از حیوانات سودرسان هم بهره می‌بردند. آنها خار را می‌دیدند، گل را هم می‌دیدند. از طرف دیـگر، هـمان‌طوری‌که گـفتم، پیش از اشوزرتشت باورهایی در مورد دَئِوَها وجود داشت‌؛ یعنی‌ خدایانی که باید آنها را راضی و خـشنود کـرد تا زیان نرسانند. خوب، مردم آن تضاد را در هستی می‌دیدند و لمس می‌کردند و باورش داشتند؛ پس بـرای هـر کـدام از این‌ها‌، پدیدآورنده‌ای‌ را گمان کردند: پدیدآورنده خوبی و پدیدآورنده بدی. مثلاً در آیین میترائیسم، حتی باید قربانی‌هایی بـرای جـلب‌نظرِ دیوان انجام داد، تا دیگر خشکسالی نیاید‌، تا‌ دیگر خاری وجود نداشته بـاشد‌. در‌ نـتیجه، نـگرشِ دوگانه‌پرستی به‌طور طبیعی در مردم جان گرفته بود؛ امّا اشوزرتشت این طرز فکر را رد کردند. ایشان مـی‌خواستند بـه مـردم بفهمانند که‌ خار‌ هم باید وجود داشته‌ باشد‌ و بد نیست. معلوم اسـت کـه باور به چنین اندیشه‌ای برای مردم خیلی دشوار بود. در نتیجه، اندیشه انقلابی اشوزرتشت در اقلیت قرار گـرفت. کـمااینکه ما می‌بینیم که زرتشت مثل خیلی‌ از‌ پیامبران در منطقه خودش که زندگی مـی‌کرد کـسی حرفش را نپذیرفت. تقریبا ۱۲ سال طول کشید تـا ۲۲ نـفر پیـرو پیدا کرد. این خیلی آمار کمی اسـت. حـتّی در روایات‌ هست‌ که ایشان‌ مجبور شدند مهاجرت کنند و به جایی بروند که مـردم بـتوانند حرفشان را از نظر فلسفی تجزیه و تـحلیل‌ بـکنند.

باری، ایـن‌طور بـود کـه نمودِ دین زرتشتی در بخش مهمّی‌ از‌ تـاریخ‌ خـود، در نتیجه در اقلیّت قرار گرفتنِ اندیشه‌های خود اشورزرتشت، به شکلی شد که بـیگانگان گـمان کردند‌، ‌‌زرتشتیان‌ یا دو خدا را می‌ستایند یـا به دو خدایی معتقدند کـه بـا هم‌ در‌ حال‌ جنگند با ولی بـه فـرمایش شما ما در رفتارهای زرتشتیان هیچگاه نمی‌بینیم که اهریمن یا‌ دیوان ستوده شوند، یـا پرسـتش آنها سفارش شده باشد.

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۲۱)


مـن از سـخنان شـما‌ این‌طور نتیجه مـی‌گیرم کـه‌ صحبت‌هایی‌ که درباره وجـود نـگرش‌های ثنوی در دین زرتشتی شده، ناشی از خطاکاری در دو سطح است: یکی در سطح کسانی که پس از زرتشت، دیـن او را مـنحرف کردند و باورهای کهن‌ آریایی را از نو زنـده کـردند؛ و دیگری در سـطح بـیگانگانی کـه دچار بدفهمیِ متون و آیـین‌های زرتشتی شده، گمان کردند که آنان واقعاً دو خدا را می‌پرستند. آیا استنباط من درست است؟

بی‌ گـمان‌ هـمین‌طور است.

نتیجه دیگری که می‌توانم از سـخنان شـما بـگیرم ایـن اسـت که باورهای دوگـانه‌گرایی، واقـعاً روزگاری در هیأت اعتقاد به اهوره‌ها و دئوها در میان ایرانیان وجود داشته است؛ ولی‌ تأثیر‌ آموزه‌های زرتشت آنـقدر قـاطع بـود که حتّی پس از روزگارِ او دیگر ایرانیان به دوگـانه‌پرستی در مـفهوم مـطلقِ آن، رجـعت نـکردند. بـه عبارت دیگر، اگرچه پس از زرتشت، مفاهیم‌ توحیدیِ‌ آموزه‌های او دستخوش آسیب شد، لیکن این آسیب در حدّ تجسّم بخشیدن به اهریمن – و نه پرستیدنِ او – باقی ماند. درست است؟

کاملاً درست است. وقـتی اشورزرتشت با آن الهام درونی‌ که‌ از‌ سوی خداوند به او رسید‌، دریافت‌ که‌ خدا نمی‌تواند بد، یا آفریننده بدی‌ها باشد. سراسر هستی یعنی نیکی و اشه. و خدایی که اشوزرتشت معرفی کرد، خدایی یـگانه بـود و این‌ خود‌ آغازی‌ بود برای یگانه‌پرستی. در نتیجه، ایشان با پیام‌ خودشان‌ پندار و گمان درباره خدایان نیک و بد را از میان مردم حذف کردند؛ یعنی از آن به بعد دیگر، اسطوره‌ها‌ کمتر‌ در‌ میان مـردم وجـود داشت. در نتیجه وقتی فرآیندی در طبیعت‌ به وجود می‌آمد، مردم برای درک آن به اسطوره‌ها متوسل نمی‌شدند و به این ترتیب خرافات آرام آرام از‌ میان‌ مردم‌ رخت بربست؛ چـون آیـین زرتشت آیین واقعیت‌هاست؛ یعنی آنـ‌چه دارد اتـفاق‌ می‌افتد‌، باید یک توجیه علمی داشته باشد.

به عبارت دیگر، محور اساسی رسالت زرتشت، اسطوره‌شکنی و سوق دادنِ‌ مردم‌ به‌ خردورزی بود؟

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۲۲)


بله. ایشان در سروده‌هایشان مـی‌گوید مـن با خردم و دانش زمـان مـی‌خواهم‌ به‌ واقعیّت‌های‌ هستی پی ببرم. حتی ایشان در سروده‌هایشان پرسش‌هایی در مورد برخی واقعیّت‌های زندگی مطرح‌ می‌کند‌، بی‌آن‌که‌ جوابی برای آنها بیاورد و می‌گوید که دانشِ زمان آرام آرام، جواب این پرسش‌ها را‌ برای‌ شما مطرح مـی‌کند. در ایـن جا، اشو زرتشت به سراغ حدس و گمان نمی‌رود‌؛ بلکه‌ آنچه‌ را می‌داند، می‌گوید و آنچه را نمی‌داند، بی‌پاسخ می‌گذارد تا آنها را دانشِ آینده پاسخ‌ گوید‌.

بسیار خوب، اجازه بدهید تا قدری هم بـه جـایگاه آتش در بـاورهای زرتشتی‌ بپردازیم‌: در‌ طول تاریخ مکررا به زرتشتیان آتش‌پرست اطلاق شده است. حتی در بسیاری از تفاسیر قرآنی‌، از‌ مجوس بـا عبارت «عَبَدَهُ‌النّار» یاد شده، از تفسیر طبری گرفته تا تبلیغات‌ صدام‌ حـسین‌ بـرضدِّ ایـرانیان، همواره چنین تعبیری به کار رفته است. اگر چه خطا بودن این تعبیر‌ را‌ مفسرانی‌ چون علامه طـباطبایی، ‌ ‌روشـن کرده‌اند؛ اما من می‌خواهم شما به عنوان یک‌ روحانیِ‌ زرتشتی، در این مورد سـخن بـگویید.

بـبینید، آتش عنصر بسیار ارزشمندی بود که بنا به اسطوره‌ هوشنگ‌، ایرانیان آن را کشف کردند و اصلاً ربـطی به زرتشت ندارد. اگر قرار‌ است‌ کسی بگوید که زرتشتیان آتش را گرامی‌ مـی‌دارند‌، خوب‌ پس بنا به مـهرِ نـیایش که در‌ اوستا‌ هست، مهر را هم گرامی می‌داریم، خورشید را هم گرامی می‌داریم. ایرانیان قبل‌ از‌ این‌که زرتشت متولد بشود، بنا‌ به‌ همان اسطوره‌ هوشنگ‌، آموختند‌ که چگونه آتش را به‌دست بیاورند‌؛ یعنی‌ مهار کـنند. شاید پیش از آن، آتش را می‌شناختند؛ منتهی مثل بقیه‌ حیوانات‌ و پرندگان از آتش فرار می‌کردند. آتش‌ خودبه‌خود مثلاً در جنگلها‌ روشن‌ می‌شد، حیوانات فرار می‌کردند، انسان‌ هم‌ فرار می‌کرد و از آن می‌ترسید؛ ولی خیلی دوست داشت که در سـرمای زمـستان‌ و بر‌ اثر ترس و وحشتی که از‌ حیوانات‌ درنده‌ داشت، درون غار‌، آتشی‌ در کنارش می‌بود. وقتی‌ که‌ آتش کشف شد، متوجه شد که این آتش نیاز به پرستاری دارد. در نتیجه‌، پرستندگان‌ آتش شدند. پرسـتنده از پرسـتار می‌آید‌. پرستاری‌ که در‌ بیمارستان‌ کار‌ می‌کند، با زحمت و تلاش‌ می‌خواهد که آتشِ وجود یک بیمار را حفظ کند و نگذارد آن آتش خاموش شود. پرستندگان‌ آتش‌ از همان زمان پیدایش آتش به‌ وجـود‌ آمـدند‌؛ چون‌ دیدند‌

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۲۳)


آن آتش دارد‌ خاموش‌ می‌شود، رفتند، هیزم برایش فراهم کردند؛ به تعبیری، خوراک به آن دادند؛ چون دیدند باد و باران‌ آن‌ را‌ از بین می‌برد، برایش اتاقکی ساختند و سقف‌ زدند‌. آتشگاه‌ ایـن‌گونه‌ بـه‌ وجـود‌ آمد. امّا هنوز مردم زرتـشتی نـبودند. مـرز بین توحش و تمدن از اینجا آغاز شد؛ یعنی مردم دیگر غارنشین نبودند؛ بلکه آمدند در کنار دشت و آن پاسداری از‌ چهار عنصر مشهور، از آنجا مـطرح شـد. بـه جای نور خورشید هم آتش قرار گرفت و ایـن آتـش را کنار چشمه‌های آب و در آتشکده‌هایی که ساختند، پرستاری می‌کردند تا چهار عنصر‌ را‌ با هم مورد پرستش؛ یعنی پرستاری کردن؛ یعنی پاک نـگه‌داشتن، قـرار بـدهند. به همین شکل آتشکده‌ها را ما کنار چشمه‌ها می‌بینیم: آتش، آب و هـوا و خاک مورد احترام بودند. هنوز‌ هم‌ در میان پارسیانِ هند که زرتشتیانی هستند که از ایران کوچ کرده‌اند، می‌بینید کـه در آتـشکده‌هایشان یـک چاه آب وجود دارد؛ پس حتی‌ از‌ پیش از اشوزرتشت، چهار عنصر‌ را‌ با هم گرامی مـی‌داشتند؛ ولی از آنـجایی که آتش نمود و بروز بیشتری داشت؛ زیرا آتش روشنی‌بخش و گرمابخش بود و از آنجا که آتش اجاق خـانه‌ها‌ را‌ گـرم مـی‌کرد و همه می‌رفتند‌ از‌ آتشکده، آتش برای اجاق خانه‌شان می‌بردند، یک جنبه تقدس بـیشتری بـه خـود گرفت؛ یعنی خاموش شدن آتش آتشکده مساوی بود با خاموش شدن گرمای یک روسـتا.

تـصور کـنید اگر که‌ یک‌ روز در خانه کبریت یا فندک نداشته باشیم و بخواهیم گازمان را روشن کنیم، اصـلاً نـمی‌توانیم این کار را انجام دهیم پس آن موقع می‌رفتند و از آتشکده آتش می‌آوردند. احتمال زیاد‌ دارد‌ که خـود‌ اشـوزرتشت در نـوجوانی‌اش با سفارش مادرش مثلاً می‌رفته و از آتشکده آتش برای اجاق خانه‌شان می‌آورده است. بعدها‌ وقـتی کـه زرتشت به پیامبری برگزیده شد و به راز هستی پی‌ برد‌، او‌ محل حضور و وجود خـداوند را روشـنایی دانـست و نور و روشنایی را قبله ما قرار داد، تا در روشنایی‌، ‌‌نماز‌ بخوانیم. همان چیزی که در قرآن مجید داریـم «اللّه نـور السموات و الارض». ما‌ به‌ سوی‌ روشنایی نیایش می‌کنیم. یکی از آن روشناییها روشناییِ آتش اسـت. روشـناییِ خـورشید هم هست، روشناییِ‌ ماه هم هست، هر نوع روشنایی‌ای. اما مسأله مهم‌تر را از قول حافظ‌ مـی‌گویم:

از آن بـه‌ دیـر‌ مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

پس ما باید بـه آتـش جان و روان خودمان فکر کنیم و به یاد آن باید نیایشمان را انجام

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۲۴)


بدهیم. منتهی بعدها‌ می‌بینیم که در این نـگرش هـم تحریف انجام شد. مثلاً شما اگر به هند تشریف ببرید، می‌بینید کـه پارسـیانِ هند که زرتشتیان آن جا هستند، پس از قرن‌ها کـه مـهاجرت کـرده‌اند‌، در‌ مجاورت افکار و اندیشه‌های هندوئیسم قرار گرفتند، کـه بـه بت‌هایی که دارند بسیار احترام می‌گذارند و از جلوی در، که به داخل بتکده‌شان می‌روند، تـعظیم مـی‌کنند، کرنش می‌کنند، زمین را می‌بوسند و مـی‌روند‌ خـدمت‌ بتها. خـوب، ایـرانیانی کـه به هند مهاجرت کرده بودند، در آغـاز، ایـن کار را با آتش انجام نمی‌دادند؛ کما این‌که ما در ایران اصلاً این کـار را انـجام نمی‌دهیم‌؛ ولی‌ آنها برای این‌که کـمتر از دیگران نباشند، احترام خـاصی بـه این مجمر آتش قرار دادنـد؛ بـه شکلی که زمین آتشکده را می‌بوسند و دست به سینه می‌روند تا نزدیک آتش‌. اگـر‌ غـریبه‌ای‌ وارد بشود، فکر می‌کند که‌ دارنـد‌ آتـش‌ را مـانند بت می‌پرستند؛ چـون عـین این رفتار را کمی آن طـرف‌تر نـسبت به بت‌ها هم دیده است. در حالی که‌ اشوزرتشت‌ تنها‌ چیزی که از این آتش بـرگرفت و سـفارش کرد‌، این‌ بود که به‌سوی روشـناییِ آن نـیایش بکنید.

پرسـش بـعدی مـن درباره شیوه تدفین زرتـشتیان است. ظاهرا تا چند دهه‌ پیش‌ مرسوم‌ بوده است که جسد مردگان در دخمه و در معرض حـیواناتِ‌ مـردارخوار می‌نهادند. زِنِر در کتاب طلوع و غروب زردشـتی‌گری، ایـن شـیوه را نـاشی از جـعلیاتِ مغان در دین زرتـشت‌ مـی‌داند‌ و آن‌ را در شمار آموزه‌های اصیل زرتشتی نمی‌داند. ممکن است نظر خود‌ را‌ درباره ربط این شیوه تدفین بـا آمـوزه‌های زرتـشت، بفرمایید؟

ببینید در این موضوع، بُعد زمان و مکان مـطرح‌ اسـت‌. شـما‌ در نـظر بـگیرید کـه مثلا ما روی کشتی زندگی کنیم و یک نفر‌ فوت‌ بکند‌. بعد از چند روز می‌بینیم که بو برمی‌دارد و می‌پوسد؛ پس مجبوریم که جسد را‌ در‌ آب‌ بیندازیم و کار دیگری نمی‌شود کرد. یا مـثلاً وقتی اقوامی در منطقه‌ای زندگی می‌کنند که‌ سراسر‌ پوشیده از برف یا یخ است و بخواهند جسد را حتماً به خاک بسپارند‌، باید‌ چندین‌ متر حفاری کنند تا به زمین برسند. روشن است کـه ایـن کار را نمی‌شود‌ انجام‌ داد. پس شیوه تدفین بستگی دارد به بُعد زمانی و مکانی. به هر حال‌، آن‌چه‌ را‌ که ما از آموزشهای خودِ اشوزرتشت استفاده می‌کنیم، این است که هم تن باید ارزشمند‌، یـعنی‌ سـالم و قوی باشد و هم در بُعد روانی، ما باید سالم

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۲۵)


و نیرومند باشیم‌؛ اما‌ پرداختن‌ به هر دو در زمانی است که اینها با هم باشند؛ یعنی تـنی کـه روان‌ در‌ آن‌ وجود دارد؛ ولی وقتی از هـم جـدا شدند، این روان است که‌ به‌ سرنوشتِ خودش می‌رسد و تن دیگر بی‌ارزش است. یک قفس خالی از پرنده ارزشی ندارد. این قفس‌ را‌ ما باید برای ایـن‌که دیـگر جایی را اشغال نکند، از مـحیط زنـدگی‌مان‌ بیرون‌ ببریم که این کار با شکل‌ها و شیوه‌های‌ مختلف‌ انجام‌ می‌شده است. در ایران باستان، گاهی آن‌ را‌ می‌سوزاندند که در شاهنامه فردوسی هم آمده است. گاهی هم بالای بلندی‌ها می‌گذاشتند‌ تا‌ کـرکس‌ها آن را تـجزیه بکنند‌ و بخورند‌. شاید هم‌ در‌ زمانی‌، مثلاً به دلیل قتل‌عام‌های فراوانی که‌ انجام‌ می‌شد، اصلاً امکان خاک‌پذیریِ آن وجود نداشت؛ مثلاً در جنگهایی که به‌ فرض‌ ۵۰۰۰ نفر حضور پیدا می‌کردند، ۴۰۰۰‌ نفر کشته مـی‌شدند و ۱۰۰۰‌ نـفر‌ می‌ماندند، ایـن ۱۰۰۰ نفر چگونه‌ می‌توانستند‌ با روش تدفین در خاک، آن ۴۰۰۰ نفر را به خاک بسپارند؟ خیلی کار‌ دشواری‌ است. اگر خیلی کار مـی‌کردند‌، اینها‌ را‌ جمع می‌کردند و در‌ یک‌ منطقه‌ای می‌گذاشتند و می‌رفتند. پس‌ این‌ها‌ به مـوضوع‌های دیـنی بـرنمی‌گردد و در آموزه‌های اشوزرتشت، ما دستوری راجع به چگونگی تدفین نمی‌بینیم‌؛ ولی‌ پاسداری از چهار عنصر اصلی؛ یعنی‌ آب‌ و بـاد ‌ ‌و خـاک‌ و آتش‌ را‌ می‌بینیم.

در حال حاضر‌، زرتشتیان ایران، برخلاف پارسیان هند، مردگان خود را به خـاک مـی‌سپارند. تـحوّل در شیوه تدفین‌ زرتشتیان‌ از دخمه‌گذاریِ دیروز به خاک‌سپاریِ امروز‌، با‌ چه‌ توجیهی‌ رخ‌ داده است؟ آیا در‌ این‌ شـیوه، خاک آلوده نمی‌شود؟

آن چیزی که الان بحث برانگیز است، این است که زرتشتیان چرا از‌ آن‌ مـراسم‌ دخمه‌گذاری به خاک‌سپاری رسیدند؟ و بـا ایـن نگرش که‌ خاک‌ را‌ نباید‌ آلوده‌ کنند‌، چرا مرده‌ها را به خاک می‌سپارند؟ در پاسخ باید بگویم که ما از یک سو خود را موظف به تمیزنگه‌داشتنِ آن چهار عنصر می‌دانیم و از یک سو اینها‌ را تمیزکننده هم می‌دانیم. چـون هم آب پاک‌کننده است و هم آتش پاک‌کننده است و هم هوا آلودگیها را برمی‌دارد و با خودش می‌برد و هم خاک که با آن تیمم می‌کنیم، پاکیزگی ایجاد‌ می‌کند‌. درگذشته، ظرفها را با خاک تمیز می‌کردند. این چـهار عـنصرْ پاک‌کننده هم هستند؛ پس می‌توانند به نوعی

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۲۶)


آلودگیهایی را هم که در این فضاست از جمله کالبد بی‌جان انسانها‌ را‌ که یک «نسو»(۱) به حساب می‌آید، آن را هم می‌توانیم به خاک بسپاریم، تا آن آلودگی را از بقیه چـیزها جـدا کند و بگیرد‌. دخمه‌گذاری‌ فقط یک امتیاز داشت: آن‌ موقعی‌ که مرده‌ها را در دخمه می‌گذاشتند، اگر آن کرکسها می‌بودند و تجزیه می‌کردند، جسم را از بین می‌بردند. ما فضای زمینِ زیادی را که برای‌ زندگی‌ یـا کـشاورزی مناسب است‌، به‌ جسدهایی اختصاص داده‌ایم که دیگر برای ما کاری هم انجام نمی‌دهند. آن موقع امتیازش این بود که وقتی به سر مزارِ درگذشتگان می‌رفتند، یعنی به کنار دخـمه، از هـمه روانـها‌ که‌ ما به آن می‌گوییم هـماروانان و فـروهرِ در گـذشتگان یاد می‌کردند؛ ولی وقتی که اختصاص پیدا بکند به یک جای خاصی از زمین، به مثلاً پدر من یا مادر من که‌ فوت‌ کـرده اسـت‌، مـن مستقیم می‌روم سراغ پدر و مادر خودم. با خود فـکر مـی‌کنم که اینجا فقط برای او آمده‌ام‌. یک فضای بزرگی از زمین که باید کشاورزی بشود، آبادانی بشود‌، دانشگاه‌ ساخته‌ بشود، و مـا مـی‌توانیم اسـتفاده‌های دیگری بکنیم، حالا مرده‌ها آن را پوشانده‌اند؛ ولی ما زرتشتیان آنچنان تعصبی نـداریم ‌‌که‌ حتماً باید به یک شیوه خاصی مرده‌هایمان را دفن کنیم؛ این است که‌ امروزه‌ برای‌ هماهنگی با دیـگر مـردم ایـرانی، آنها را به خاک می‌سپاریم.

خوب اگر ممکن است یک‌ مقداری وارد جـنبه‌های مـردم‌شناسی بشویم و رفتارهای دینیِ زرتشتیهای ایران را برای ما تجسم‌ بکنید، یعنی آشنایی و نزدیکی‌ بیشتر‌ بشود؛ درباره نـماز و روزه و آداب طـهارت کـه مرسوم است و انجام می‌شود، مقداری توضیح دهید.

ببینید، آموزه‌هایی که اشوزرتشت در گـاهان مـطرح کـرده‌اند، یک سری دستورات کلی برای انسانهاست؛ ولی مسائلی را‌ که در زندگی روزمره انسانها ممکن است پیـش بـیاید، آنـها را واگذار می‌کند به دانشِ زمان و خردِ انسان. به عنوان مثال ما آن‌چنان دست و روی خـود را نـمی‌شوییم که در زمان‌ پیامبر‌ می‌شستند و نمی‌دانیم چگونه می‌شستند. خوب، آن زمان وسایل پاک‌کننده امروزی وجـود نـداشت، آن زمـان وسایل خودش‌را داشت. بنابراین، این مسائل را واگذار می‌کند به زمان و دانش زمان و خرد انـسان.

______________________________

۱٫ nasu‌

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۲۷)


بـه‌ تعبیری به اجتهادِ عالمانِ دین واگذار می‌شود.

بله، در مورد نماز، وقتی که بـه اولیـن بـند گاهان، یعنی هات ۲۸ یسنا مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که اشوزرتشت می‌فرماید: «ای خدا‌ دانا‌، با دستهای افـراشته، تـورا نماز می‌گذارم». حالا چرا دستهای افراشته؟ باید باز هم به دانش زمان مـراجعه کـنیم. بـرخی باورشان این است که این دست نیاز را مطرح می‌کند؛ و برخی‌ هم‌ باورشان‌ این است کـه ایـن دسـت‌ چون‌ رو‌ به آسمان است؛ یعنی نظر به بالا و پیشرفت دارد. بعضی هم بـر اسـاس این که انرژی و انرژیهایی که در فضا هست‌ و انسان‌ می‌تواند‌ در خودش آنها را بارور بکند و ذخیره بکند‌، بـه‌ ایـن نتیجه رسیده‌اند که انگشتان انسان وقتی به سوی آسمان باشد، می‌تواند جـاذب انـرژی هم باشد. پس یک چیز‌ ثابت‌ شده‌ای‌ نـیست؛ ولی اصـل زرتـشت می‌گوید که با دستهای برافراشته تو‌ را نـماز مـی‌گذارم و نیایش می‌کنم، و با کارهای راست و پاک خود که از روی خرد انجام می‌گیرد، می‌خواهم جهان‌ را‌ آبـاد‌ و جـهانیان را شاد کنم. پس نماز می‌شود هـمان عـبادت که بـه‌ جـز‌ خـدمت خلق نیست؛ یعنی نماز باید یـک عـملی باشد که در این عمل، لبخند بر لب‌ انسانها‌ بیاید‌. وظیفه انسان، شـاد کـردن دیگران است و در کنارش سازندگی، تلاش، کـار و کوشش‌.

هر‌ کسی‌ در زنـدگیِ خـودش به نسبت توانمندی‌هایش،می‌تواند یـک سـازنده باشد، نسبت به دانشش، و نسبت‌ به‌ آن‌ چیزی که از این هستی آموخته اسـت. ایـن نمازی است که خود اصـل زرتـشت‌ بـه‌ آن اشاره می‌کند، امـّا طـبیعی است که مردم یـک چـیزِ ملموس‌تر از این‌ها‌ را‌ می‌خواهند‌. این خیلی بالاست. مردم می‌خواهند یک چیزی داشته باشند که بـا آن در زنـدگی‌ روزانه‌ اثر بگذارند. بنابراین، نماز هـم بـه اندیشه مـی‌شود، هـم بـه گفتار و کلام و هم‌ بـه‌ عمل‌. در بخش گفتاریش ما یک نمازی داریم که در پنج گاه انجام می‌شود: گاه

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۲۸)


اوشَهَن‌ در‌ آغـاز روشـنایی. اوشهن؛ یعنی تابش نور. در گاهِ اوشـهن، هـوا دارد روشـن‌ مـی‌شود‌. آنـ‌ انرژیهای مفید هـم در فـضا وجود دارد. گاه اوشن ۱۵ تا ۲۰ دقیقه بیشتر نیست‌ و هنوز‌ آفتاب‌ برنیامده است. گاه بعدی هنگام برآمدن آفـتاب و هـمینجور مـی‌رسد تا گاه شب‌ که‌ نمازهایی می‌خوانیم و یـک سـری مـطالب بـرگرفته از خـود پیـام زرتشت در این است و یک سری از‌ پیامها‌ را ما می‌بینیم که در زمان ساسانیان به آن اضافه شده و حتی‌ یک‌ قسمتش به صورت زَند است که ما‌ داریم‌ و به‌ صورت نـماز خوانده می‌شود.

در مورد روزه‌، ما‌ روزه را به آن شکل نداریم که غذا نخوریم؛ زیرا در اندیشه زرتشت‌، اگر‌ شخصی خردمند باشد، همیشه در‌ حال‌ روزه است‌. یعنی‌ آن‌ چیزی که برای ما حرام است‌، چـیزی‌ اسـت که به جسم و جان ما آسیب وارد بکند. پس هر چیزی‌ که‌ برای جسم زیان‌آور و حرام است، نباید‌ مصرف بشود. امّا ما‌ یک‌ نوع پرهیز داریم که عبارت‌ است‌ از مصرف نـکردنِ گـوشت در ۴ روز از هر ماه. این روزها عبارتند از‌: روزهای‌ بهمن، ماه، گوش و رام. یادآور‌ می‌شوم‌ که‌ ایرانیانِ باستان، هفته‌ نداشتند‌ و هر روز ماه را‌ به‌ نامی می‌خواندند.

فلسفه کـُشتی بـستن و سدره پوشیدن توسط زرتشتیان چیست؟ آیـا هـمه زرتشتیان این دو‌ را‌ همواره با خود دارند؟

ببینید ما گزارش‌هایی‌ داریم‌ که در‌ زمانِ‌ خود‌ اشوزرتشت، بچه‌ها وقتی به‌ سن خاصی می‌رسیدند و می‌توانستند در شکار یا جنگ و مـبارزه شـرکت بکنند، به اینها یـک لبـاس‌ رزم‌ می‌پوشاندند و یک کمربندی به عنوان کمربند‌ شکار‌ یا‌ برای‌ استفاده‌ در جنگ برروی‌ آن‌ می‌بستند. زرتشت آیینش بر مبنای صلح‌طلبی بود و حتی اشاره می‌کند که جنگ‌افزار را باید کنار بگذاریم‌. بـنابراین‌ ایـن‌ پوشش و این لباسی را که مربوط به‌ جنگ‌ بود‌ تبدیل‌ کرد‌ به‌ پوشش مهر و فروتنی. لباسش را تبدیل کرد به یک لباس سفید از جنس پنبه و کتان که در زیر پوشیده می‌شود و به آن، سـدره مـی‌گوییم؛ به عـلاوه یک‌ کمربندی که سه بار به دور کمر پیچیده می‌شود، به نام کُشتی از جنس پشم گوسفند. بنابراین، افـراد در سن خاصی که سن خردمندی است و از ۷ تا ۱۵ سالگی متغیر‌ است‌، فـرزندانی کـه زرتـشتی زاده هستند، با یک پژوهش در دین نیاکان خودشان، اگر دوست داشته باشند، آیین راستی، آیین مهر و آیین فـروتنی ‌ ‌را بـپذیرند، اینها در مراسمی توسط موبد‌، لباس‌

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۲۹)


سفید بر تن می‌کنند و کمربند کشتی را بر روی لبـاس گـره مـی‌زنند. یک برداشتی که ما می‌توانیم از این کمربند داشته باشیم، این‌ است‌ که این در واقع، مـرز‌ بین‌ اندیشه، خرد و عاطفه را از آن ویژگیهای حیوانی انسان مشخص می‌کند و جدا می‌کند؛ یعنی کـشتی به کمر بسته مـی‌شود. وقـتی به کمر بسته شد‌، متوجه‌ می‌شویم که بالای آن‌ کشتی‌ محل قلب و احساس و دل و جان و روان و مغز و خرد و اندیشه است. این است که این را هم می‌توانیم تداعی کنیم که این کشتی مرز بـین انسان بودن و حیوان بودن را هم‌ مشخص‌ می‌کند و سفارش می‌کند با آن نوازشهایی که بر کمر ایجاد می‌کند به هنگام تکان خوردن و راه رفتن، نوازشهایش می‌گوید که ای انسان، ای برادر تو همه اندیشه‌ای، مابقی خـود اسـتخوان‌ و ریشه‌ای‌؛ یعنی بپرداز‌ به آن قسمت بالا، یعنی تو خِردی، تو عاطفه‌ای، تو عشقی. زرتشتیان اصولاً این را به عنوان‌ نماد بیرونیِ خودشان؛ می‌دانند؛ یعنی نماد درونی‌شان پیوستن به اندیشه و گفتار‌ و کـردار‌ نـیک‌ است، ولی به عنوان نماد بیرونی، باید این کشتی را به کمر داشته باشند؛ پارسیانِ هند این ‌‌را‌ حتما دارند وجزء لباسهایشان است؛ ولی ایرانیان، خوب یک گروهیشان دارند؛ ولی تعدادی‌ ندارند‌؛ چون‌ حـس مـی‌کنند که این بر بدنشان مثلاً چیز زیادی است، و ممکن است آنها را مثلاً‌ به زحمت بیندازد.

خوب، مناسبات بین زرتشتیان و پیروان سایر ادیان نکته قابل توجهی‌ است. من می‌خواهم بـدانم‌ کـه‌ صـرف‌نظر از آن روایت‌ها که در تاریخ آمده اسـت، آیـا در شـرایط کنونی زرتشتیان در حشر و نشر با مسلمانهای ایران آیا مشکلات خاصی دارند؟ یا محدودیتهایی اعمال می‌شود؟

در جوامع انسانی اصولاً ممکن‌ است بعضی از مسائلی هـم پیـش بـیاید که یک گروه خوششَان بیاید و یک گروهی رنـج بـبینند یا کمی‌ها و کاستی‌ها را حس بکنند. ما زادگاهمان سرزمین ایران است و خانه‌مان اینجاست. خوشبختیِ فرهنگ‌ ایران‌ در گذر زمان این بـوده اسـت کـه افرادِ تازه وارد را هم پذیرفته و بسیاری از نکات اخلاقی و فرهنگی را به او هـم آموخته است. هر چند نگرشهای تعصب‌انگیز گاهی جامعه‌ ما‌ را آزار داده است؛ ولی آنچنان نبوده است که ما بخواهیم بزرگش بـکنیم. امـروز هـنوز ما می‌بینیم که بعضی از موارد هست. مثل آن قانون دیه که بـرای اقـلیتهای‌ مذهبی‌ وجود دارد

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۳۰)


و البته قرار است اصلاح بشود. یا آن لایحه ۸۸۱ که اگر یکی از افراد خانواده‌های اقلیت مـسلمان شـود، ارث فـقط به او می‌رسد. این‌ها یک مقدار آسیب‌های‌ اجتماعی‌ وارد‌ می‌کنند. یک خانواده‌ای که بـه‌هر‌ حـال‌ چـند‌ نفرند، وقتی شوهرشان فوت می‌کند، پدرِ آن خانواده فوت می‌کند و یکی از این افراد با وجود ایـن‌که مـا حـساسیت نداریم، هر‌ که‌ بخواهد‌ هر دینی را می‌تواند انتخاب بکند و آزادی در‌ دین‌ داریم؛ ولی باعث می‌شود کـه تـمام ارث را بدهند به آن شخصی که مسلمان شده و بقیه افراد خانواده واقعا‌ به‌ یک‌ آسـیب اجـتماعی و اقـتصادی مبتلا می‌شوند. این نگرش باعث می‌شود که‌ اقلیّت‌ها یک دل‌زدگی نسبت به تصمیمِ اکـثریت پیـدا کنند. غیر از این یکی دو تا نکته، مسأله خاصّی‌ در‌ میان‌ نیست.

به نکته بـسیار ظـریفی اشـاره کردید و این من را وامی‌دارد‌ تا‌ پرسشی دیگر طرح کنم: در برخی از مراحل تاریخی، فشارها و سختی‌هایی بـر زرتـشتیان ایران تحمیل شده‌ است‌؛ مثلاً‌ هنگامی که محمود افغان به ایران حـمله کـرد، بـه عنوان یک متعصّب‌، خیلی‌ بر‌ زرتشتیان سخت گرفت. گاه می‌شد که در هنگام بارش باران، زرتـشتیان حـق تـردد در‌ بازارها‌ را‌ نداشتند، گاه می‌شد محله زرتشتیان را به آتش می‌کشیدند، یا آنها را مـورد قـتل‌ و غارت‌ قرار می‌دادند. به راستی به چه دلیل، اجداد شما به این دین پایداری‌ نشان‌ دادنـد‌ و هـمه محنت‌ها را تحمل کردند؟

حافظ می‌فرماید:

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد‌ قدم‌ سـرزنشها گـر کند خار مغیلان غم مخور

افکار و انـدیشه‌های ایـرانی، حـالا در قالب‌ هر‌ اندیشه‌ای‌، هدفش رسیدن به حـقیقت اسـت. هدفش سازندگی و تلاش است. در نتیجه، اگر یک تازه واردی‌ هم‌ بیاید و بخواهد کـه ایـن را زیر سؤال ببرد؛ یعنی تـلاش نـباشد، به‌ خـدا‌ رسـیدن‌ نـباشد، کوشش نباشد، خوب ما نباید تـابع آن تـازه وارد و حرکات تحجرانگیزش بشویم. باید ما‌ آن‌ هدف‌ اصلی را به او هم بخورانیم و گـسترش بـدهیم. این است که یکی‌ از‌ شعارهای زرتـشت این است که آنـچنان زنـدگی کن که خِردِ رسا بـه تـو می‌گوید؛ نه آنچنان‌ که‌ جامعه دروغین آن را

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۳۱)


می‌پسندد. وقتی جامعه، جامعه راستی باشد، خـوب هـمه‌ داریم‌ می‌رویم جلو؛ ولی وقتی یـک تـازه واردِ‌ دروغـی‌ بیاید‌ و بخواهد نـظم جـامعه را به هم بزند‌ مـا‌ نـباید تابع او بشویم و در برابرش مبارزه بکنیم تا اینکه راستی را پایدار‌ بکنیم‌ و به فرمایش شما مـی‌بینیم کـه‌ ما‌ در گذر‌ تاریخ‌ همچنان‌ که بـقیه قـشرهای ملت ایـران ضـربه‌ بـه‌ آنها وارد شد، زرتشتیان هـم در کنار آنها بودند؛ ولی پایداری کردیم‌، به‌ دلیل این‌که می‌خواستیم همچنان به هر‌ زبانی، این آوای راسـتی‌ در‌ سـرزمین ایران پایدار بماند.

به‌ عبارت‌ دیـگر، مـعتقدید کـه زرتـشتیان بـه دلیل پیوستگیِ خـاصی کـه با این آب و خاک‌، و این‌ کهنْ بوم و بر دارند، دست‌ شستن‌ از‌ سنتها و باورها و اعتقادهایشان‌ برایشان‌ مشکل اسـت؛ امـّا آیـا‌ در‌ خارج از ایران هم وضع به همین مـنوال است؟ بـه نـظر شـما زرتـشتیانی کـه از‌ ایران‌ مهاجرت کرده‌اند و شمارشان هم کم نیست‌، سنّت‌ها‌ و پیوستگی‌های کهنِ‌ خود‌ را‌ با ایران حفظ می‌کنند؟

من‌ باورم این است که هر زرتشتیِ ایرانی که بخواهد از این خاک بـیرون برود، با‌ شادمانی‌ نمی‌رود؛ وقتی می‌رود اشک چشمش جاری‌ می‌شود‌. او‌ در‌ هر‌ جای دنیا باشد‌ احساس‌ غربت می‌کند، احساس تنهایی می‌کند و آرزویش پیوستن به سرزمین و زادگاه ایرانِ خودش است. منتهی، مـهاجرتْ یـک‌ چیز‌ همگانی‌ است و فقط زرتشتیها مهاجرت نمی‌کنند. ممکن است‌ بعضی‌ها‌ یک‌ توقعاتی‌ داشته‌ باشند‌ که این توقعاتْ خیلی بالا باشد و با امکانات فعلیِ ایران سازگار نباشد. خوب اینها کـه مـی‌خواهند به توقعات خودشان برسند، می‌روند به دیار دیگری که به خواسته‌هایشان‌ برسند؛ ولی خیلی چیزها را از دست میدهند، و به چه قیمتی؟ خدا می‌داند؛ امّا به نـظر مـن نباید بیرون برویم. ما بـاید بـه سرافرازیِ سرزمین خودمان بیندیشیم: چو ایران نباشد، تن‌ من‌ مباد! ما درست است که با اقوام و افکار مختلفی در ایران روبرو هستیم؛ ولی اگر همه بـیاییم دسـتِ مهر به دست هـم بـدهیم، می‌توانیم میهن خویش را آباد کنیم‌. به‌هرحال‌ امیدوارم که خانواده‌ها و به‌ویژه، جوانان زرتشتی که به خارج از کشور مهاجرت کردند، واقعا آن‌چنان باشند که بازگشتنی باشند، با دست پر روزی‌ به‌ این مـملکت بـازگردند. امیدوارم اینچنین‌ باشد‌.

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۳۲)


من نیز امیدوارم؛ امّا حال که سخن به این موضوع رسید، بد نیست که قدری هم راجع به مسأله دین‌گریزی صحبت کنید. به نظر‌ شما‌ علّت ایـن کـه برخی‌ مـی‌خواهند‌، خویش را از هر گونه قید دینی برهانند، چیست؟ و آیا این پدیده تازگی دارد؟

این یک مورد خاصی نیست که امـروز مطرح باشد. اصولاً بعضی از انسان‌ها هستند که وقتی می‌خواهند، از‌ چارچوب‌ سـنّتیِ خـودشان خـارج بشوند، سعی می‌کنند تا باورهای درستی را که مربوط به مکتب انسان‌سازی است و از سوی خداوند و توسط پیامبران، اعـلام ‌ ‌شـده است فراموش کنند. ولی ما درتاریخ ایران‌ و در‌ سرزمین ایران‌ و بین نیاکانمان، تا به امـروز، ایـن مـسأله را خیلی کم دیدیم که ملّت و مردمِ ایران از دین‌ بیزار باشند. حالا از هر مکتب و دینی بـاشند، مهم نیست. البته‌ ما‌ در‌ مقطعی از زمان می‌بینیم که در امور دینی بعضی از افراد، یـکسری مشکلاتی را ایجاد می‌کنند کـه ‌‌ایـن‌ مشکلات دست و پا گیر است. به هرحال، به قول شاعر:

اسلام به ذاتِ‌ خود‌ ندارد‌ عیبی هر عیب که هست از مسلمانیِ ماست

این شعر شامل بقیه ادیان هم می‌شود‌: دین زرتشت، دیـن یهود، مسیحیت و اسلام، همه آنها پیامهای خوبی برای بیداری انسانها‌ دارند؛ برای رستگاری انسانها‌؛ برای‌

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۳۳)


نزدیک‌شدن به خدا و پیوستن به خدا دارند؛ هر کدام به یک زبانی. اگر بخواهیم با زور و فـشار، دیـن‌داری را وارد اندیشه جوانهامان بکنیم، خوششان نمی‌آید. اگر با یک حالت زیبا و قشنگ‌ و با توجه به مکاتب روانشناسی که در بین جوامع انسانی مطرح است، دین را به بچه‌هایمان بیاموزیم، من فکر می‌کنم کـه دیـن‌گریزی دیگر جایگاهی ندارد. بچه هایمان خیلی به باورهای نیک‌ عرفانی‌ و به خدا نزدیک‌شدن و به خدا پیوستن علاقه‌مندند؛ ولی ما هستیم که برای رساندنِ این پیام الهی به بچه هایمان شـیوه‌های درسـت را به کار نمی‌بریم. فکر می‌کنیم که دین یک‌ چیز‌ تزریقی است، و باید به بچه هایمان تزریق بکنیم؛ در حالی که این نیست. اگر در کودکی، ما بچه‌ها را با مسائل ماورای طـبیعت و مـعنویات و خـدایی و عرفانی آشنا کنیم، بچه‌ها‌ آرامـ‌ آرام، در خـطِ دیـنداری قرار می‌گیرند و من فکر می‌کنم که در این صورت، مشکلی نخواهیم داشت.

ما به عنوان کسانی که متولی امر دین هستیم، چـه نـقشی داریـم و اصلاً‌ وظیفه‌ ما‌ چیست؟ چه‌کار کنیم تا این اتـفاق‌ پیـش‌ نیاید‌ و حداقل آن مسئولیتی را که بر عهده ما است، انجام داده باشیم؟

به نظر من، نقش اصلی را ما بازی می‌کنیم؛ یعنی‌ کـسانی‌ کـه‌ خـودشان را متولیان دین می‌دانند. در هر فرقه‌ و در‌ هر مکتب و در هر مذهبی، افـرادی هستند که مفاهیم دینی را می‌آموزند و سفارش می‌کنند. این بزرگواران، از نظر شخصیتی‌ و از‌ نظر‌ رفتار و برخورد و شیواییِ بیان، و از نظر ایـن‌که در دل بـچه‌ها‌ جـای بگیرند، نقش خیلی مهمّی دارند. در یک مرکز آموزشی، دبیر ورزش بیشترین مـحبوبیت را بـین بچه‌ها دارد‌. چرا؟ چون‌ با‌ بچه‌ها همراه است و کاری را که برای بچه‌ها شادی‌آور است انجام‌ می‌دهد‌. این اسـت کـه دبـیر ورزش برای آنها خیلی ایده‌آل است. در کنارش دبیرهای دیگری را هم‌ می‌بینیم‌ که‌ درسـهای مـختلف، چـه علمی، چه فلسفی و چه دینی درس می‌دهند. بعضی‌هایشان آنقدر‌ برخورد‌ خوبی‌ با بچه‌ها دارند کـه آنـها هـم کمتر از دبیر ورزش نیستند؛ یعنی در دل‌ بچه‌ها‌ جا‌ می‌گیرند. حالا اگر تمام کسانی که پیشوایان دیـنی هـستند، با رفتار درست و با مهر‌ و محبّت‌، با کوچکترها برخورد کنند، خودبه‌خود جای خـودشان را در دل بـچه‌ها بـاز می‌کنند‌ و سبب‌ مجذوب‌ شدنِ آنها به دین می‌شوند.

هفت آسمان » تابستان ۱۳۸۱ – شماره ۱۴ (صفحه ۳۴)


جناب‌عالی، چه توصیه‌ای برای مرکز و خـود مـا دارید؟

به نظر‌ من‌، شما یک حرکت بسیار ارزشمندی را شروع کرده‌اید و می‌خواهید آن شعر قـشنگ حـافظ‌ را‌ تـرتیب‌ اثر بدهید که:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت رَهِ‌ افسانه‌ زدنـد

شـما کار خیلی نیک و خوبی را شروع کردید و امیدواریم که در‌ این‌ کارتان‌ هم مـوفق بـاشید و بـتوانید باورهای نیکِ هر قوم و ملتی را زنده سازید و اصلش را از‌ زیر‌ پرده‌ ابهام بیرون بیاورید و زنگارها را از چـهره‌اش بـزدایید.

مـن به عنوان عضوی‌ از‌ انجمن موبدان، به عنوان یک موبد، ضمن سپاسگزاری از مـحبتهای شـما، فکر می‌کنم که مثل همه‌ شماها‌ آرزویم این است که ایرانِ‌مان هیچ‌گاه به طرف جدایی از دیـن و فـرهنگ‌ و ارزشهای‌ دینی نرود؛ یعنی همه ایرانیان، حالا با‌ هر‌ نگرش‌ دینی و الهـی‌ای کـه دارند، افرادی باشند دیندار‌، وارسته‌، فرهیخته، سـازنده و نـیک. امـیدوارم که بتوانیم در کنار هم دست به دسـت هـم‌، بدهیم‌ به مهر، تا میهنِ خویش‌ را‌ کنیم آباد‌.

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x