مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

رفتار پیامبر (ص) با پیروان دیگر ادیان

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (از صفحه ۵۵ تا ۹۸)
رفتار پیامبر (ص) با پیروان دیگر ادیان (۴۴ صفحه)
نویسنده : صادقی،مصطفی

چکیده

پاپ بندیکت شانزدهم در سخنرانی معروف و بحث انگیز خود در دانشگاه رگنزبورگ آلمان به گفتوگوی امپراطور روم، ایمانوئل با دانشمند ایرانی استناد کرده که این گفتوگو را عادل تئودور خوری تصحیح و چاپ کرده است. تعلیقه وی بر این اثر نیز مورد استناد پاپ قرار گرفته است.تئودور خوری دانشمند مسیحی (ملکائی) اهل لبنان کوشش های زیادی را در راه معرفی اسلام، و فهم بهتر مسلمانان و مسیحیان از یکدیگر صورت داده است. وی پس از سخنرانی پاپ نیز بارها کوشید تا هم سخنان پاپ را توجیه و گاه تلطیف کند و هم بر باور خود به جایگاه والای اسلام و مسلمانان و ضرورت گفتوگو و تفاهم میان پیروان این دو دین ابراهیمی تأکید کند. آنچه در پی می آید مقاله ای است از ایشان که در مجله آلمانی زبان ایران زمین چاپ شده و با نظر لطف سردبیر محترم و فرهیخته آن جناب آقای دکتر علی رهبر، ترجمه آن جهت چاپ در اختیار فصلنامه قرار گرفته است. به نظر می رسد که طرح دیدگاه های همگرایانه ایشان بتواند به بازگشت فضای گفتوگوی اسلام و مسیحیت مدد رساند.
هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۵۵)


‌ ‌‌‌مـقاله‌: رفتار پیامبر(ص) با پیروان دیگر ادیان / مصطفی صادقی

گفتنی است که «کانون مـعنویت‌ ایـران‌» کـه‌ در کشور آلمان فعالیت های گسترده ای دارد و عهده دار انتشار ایران زمین برای آلمانی‌ زبان هاست، در کنفرانس بـین المللی دو روزه ای در ایران در تابستان‌ ۱۳۸۶ از کارنامه علمی‌ ایشان‌ تجلیل به عمل آورد.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۵۶)


مقدمه

حدود ششصد سـال پس از میلاد مسیح و پس از فترتی طـولانی از انـقطاع وحی و نبوت، محمد بن عبدالله(صلی الله علیه وآله) مردی که به اعتراف‌ دشمنانش امین و راستگو بود، دعوی نبوت کرد و پس از تحمل سختی های ده ساله موفق به تشکیل دولتی در شهر یثرب شد. ده سال زنـدگی سیاسی او در مکه و سیزده سال‌ زندگش‌ اش در مدینه، از جنبه های گوناگونی بررسی شده و می شود. یکی از این جنبه ها، بررسی تعامل و مناسبات آن حضرت با صاحبان ادیان حاضر در منطقه به خصوص پس‌ از‌ تشکیل دولت مـدینه اسـت.

با توجه به شبهاتی که امروزه درباره اسلام و پیامبر عظیم الشأن آن مطرح شده و در مواردی تعامل رسول خدا و مسلمانان با اقلیت های دینی به‌ گونه‌ ای دشمنانه تصویر شده، تبیین روش برخورد پیـامبر بـا کسانی که بر دین دیگری بودند، ضرورت دارد. این شبهات و اشکالات از قدیم نیز مطرح بوده، اما امروزه به گونه‌ ای‌ دیگر‌ بیان می شود. مونتگمری وات‌، از‌ مستشرقانِ‌ بنام، نقل مـی کـند که برخی از غربیان حکم سعد بن معاذ درباره بنی قریظه را وحشیانه و غیرانسانی خوانده اند. (محمد‌ فی‌ المدینه‌، ص۳۲۷). دیگری می نویسد: «محمد(صلی الله علیه‌ وآله‌) به زور متوسل شد تا عـقیده خـود را بـه مردم بقبولاند» یا «شمشیر او و قـرآن دشـمن تـمدن و آزادی و حقیقت‌ خواهی‌ است‌.»(الاسلام و شبهات المستشرقین، ص۱۵۲). این سخنان و گفته هایی از این‌ قبیل که اسلام را به خشونت و امثال آن متهم می کند، از نـظریه پردازی بـی طـرفانه به دور‌ است‌; زیرا‌ کمتر نویسنده یا سخنگویی مـی تـواند گرایش های درونی و مذهبی خود‌ را‌ در سخن و حتی تحقیقاتش نادیده بگیرد. سعی ما در این جا بر این است که بـا‌ تـوجه‌ بـه‌ منابع تاریخی که به دلیل تقدم و تواتر اجمالی اش ظاهراً مـورد قبول‌ مخالفان‌ دین‌ اسلام هم است، به بیان رفتار رسول خدا با پیروان دیگر ادیان حاضر در‌ جزیره‌ العـرب‌ بـپردازیم. در عـین حال، به روش نقد و بررسی را در نظر خواهیم داشت و مواردی‌ از‌ همان گزارش هـای مـشهور را که گاه مورد سوء استفاده قرار گرفته، به‌ بوته‌ نقد‌ می سپاریم.

ادیان در عصر نبوت

پیـش از پرداخـتن بـه بحث بایسته است که‌ از‌ باورها و اعتقاداتی که در آن عصر

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۵۷)


رواج داشت و شرایط دینی ای کـه رسـول‌ خـدا‌ در‌ آن به پیامبری دین جدید مبعوث شد، آگاه شویم. اجمالا از گزارش های تاریخی استفاده‌ مـی‌ شـود کـه عده ای از مردم حجاز بر دین حضرت ابراهیم باقی‌ ماندند‌ و آلودگی‌ های زمانه بر آنـان اثـر نکرد. شخص پیامبر و اعضایی از خانواده او بر این روش‌، که‌ به‌ حنفیت شهرت داشـت، بـودند. دومـین گروه مسیحیان بودند و سومین دین که بیشترین‌ پیروان‌ را در جزیره العرب داشت، یهودیت بود. مـجوسیت هـم ـ که قرآن آن را در کنار ادیان‌ الهی‌ یاد کرده است ـ گرایش تعدادی از مردم آن زمان بـود. جـواد عـلی‌ درباره‌ تفصیل و جزئیات گرایش های موجود در آن‌ دوره‌ می‌ نویسد:

عرب در جاهلیت ادیان و مذاهبی بـدین‌ گـونه‌ داشت: برخی ایمان به خدا داشتند و بر روش توحید بودند و برخی ایمان بـه‌ خـدا‌ داشـتند، ولی بت می پرستیدند‌، به‌ گمان این‌ که‌ بت‌ ها به خدا نزدیکشان می کند‌. عـده‌ ای هـم عـبادت اصنام را مستقلا انجام می دادند، چون تصور می‌ کردند‌ آنها نفع و ضـرر دارنـد. یهودیت و نصرانیت‌ و مجوسیت هم در میان‌ آنان‌ رواج داشت. دسته ای هم‌ اعتقاد‌ به چیزی نداشتند; یک عده هـم مـعتقد بودند که خدایان در زندگی دنیا‌ مؤثرند‌ و بعد از مرگ همه چیز‌ از‌ بین‌ مـی رود. بـا‌ این‌ همه، اهل اخبار می‌ گویند‌ عـرب بـر یـک دین بود. این همان حنفیت یا دیـن تـوحید است که دوباره‌ با‌ اسلام تجدید شد و در آن تبلور‌ یافت‌. (جواد علی‌،المفصل‌، ص۳۰‌).[۱]

عـلاوه بـر این ادیان‌، در منابع تاریخی نـام افـرادی به چـشم مـی خـورد که گفته می شود پیش از‌ ظـهور‌ اسـلام، در میان عرب جاهلی به‌ نبوت‌ شناخته‌ می‌ شدند‌. مقصود از اینان‌ پیامبرانی‌ اسـت کـه ادعا می شود که در فاصله ای نـه چندان دور از ظهور اسلام بـه‌ دعـوت‌ مشغول‌ شدند وگرنه انبیای بـزرگی در ایـن منطقه‌ حضور‌ داشته‌ یا‌ به‌ نبوت‌ رسیده اند. هدف، اشاره به این مـطلب اسـت که آیا این افراد رهـروانی داشـته اند؟ و اگـر چنین است تـعامل پیـامبر اسلام با آنان چـگونه بـوده است؟

از جمله این‌ افراد، خالد بن سنان عَبْسی است. مسعودی می گوید که خالد در فـاصله نـبوت حضرت عیسی تا ظهور اسلام (دوران فـترت) ظـهور کرد، امـا بـه نـزدیکی زمان او به

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۵۸)


ظهور‌ اسـلام‌ اشاره ای نمی کند. (مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۲۱۱). از طرفی، صحابه نگاران می گویند که پسر یا دخـتر خـالد، رسول خدا را درک کرد. (ابن جوزی، اسـدالغابه، ج۵، ص۳۳۸، الاصـابه‌، ج۲، ص۳۱۲‌). امـا ابـن سـعد می نویسد: وقـتی وَفـْدِ عبس خدمت رسول خدا آمدند، آن حضرت از آنان درباره خالد بن سنان پرسید; گفتند نسلی‌ از‌ او باقی نـمانده اسـت; آنـگاه‌ فرمود‌: «ذاک نبیٌ ضَیّعَه قومُه»، آن گاه درباره ایـن پیـامبر بـرای اصـحابش تـوضیح داد. (زهـری، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۲۶).

با آن که تقریباً همه مورخان متقدم‌ درباره‌ این شخص و جمله رسول‌ خدا‌ درباره او و همچنین معجزه خاموش کردن آتش حرتان (حدثان) سخن گفته و آن را تلقی به قـبول کرده اند، اختلاف نظر جدی درباره این شخص در منابع به چشم می خورد‌. داستانِ‌ آمدن دختر خالد بن سنان نزد رسول خدا و جمله «ابنه نبی ضیّعه قومه» در روایتی از امام صـادق(عـلیه السلام)در کتاب کافی (کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۴۲). آمده و شیخ صدوق هم‌ وجود‌ چنین پیامبری‌ را تأیید کرده است; (کمال الدین، ص۶۵۹). اما در الاحتجاج طبرسی در ردیف احتجاجات امام صادق(علیه‌ السلام)، پیامبری خالد رّد شـده اسـت. (طبرسی،الاحتجاج، ج۲، ص۹۱). علامه مجلسی‌ بعد‌ از‌ بیان روایات کلینی و طبرسی می گوید که اخبار دالّ بر نبوت خالد، بیشتر و قوی تر است. (مجلسی‌، ‌‌بحارالانوار‌، ج۱۴، ص۴۴۸). از مـیان مـورخان کهن، مَقدسی با اشاره بـه ایـن پیامبر و حنظله‌ ـ که‌ از‌ آن سخن خواهیم گفت ـ می گوید: من اینها را درست نمی دانم. (البدء و التاریخ، ج۳، ص۱۲۶‌). بلاذری هنگام گزارش داستان خالد واژه «زعموا» را چندین بار تـکرار کـرده، سرانجام‌ به نقل از مـصعب‌ زبـیر‌ می نویسد: به خدا سوگند که خداوند هیچ پیامبری از مضر مبعوث نکرد و عبس می خواست با ساختن این داستان با قریش مقابله و برابری کند. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۲۰۶). ابن‌ ابی الحـدید هـم وجود چنین پیامبری را تأیید نمی کند. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۸۸). ابن کثیر می گوید که خالد و حنظله در دوران فترت بودند و از صحابه به‌ شمار‌ می رفتند، نه از پیامبران; زیرا پیـامبر فـرمود که بـین من و عیسی بن مریم پیامبری نبوده است. (دمشقی، البدایه و النهایه، ۱۳/۸۵). جاحظ هم می گوید که متکلمان ایـن مطلب‌ را‌ تأیید نمی کنند و می گویند که خالد بادیه نشین بـود و خـداوند پیـامبری از اهل بادیه برنگزید. (جاحظ، الحیوان، ج ۴، ص۴۷۸). به نظر می رسد، این موضوع مانند بسیاری از اخبار‌ مربوط‌ به اوایـل ‌ ‌دوره تـدوین، از مباحث قبیله ای متأثر

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۵۹)


بوده نتوان به آن اعتماد کرد. در هر صورت و به فرض پذیـرش وجـود چـنین پیامبری، وی صاحب شریعت نبوده(مجلسی‌، بحارالانوار‌، ج۱۸‌، ص۲۲۰) و برای او پیروانی ذکر‌ نشده‌ است‌. تنها چیزی که از پیـامبر نقل شده، احترام به دختر اوست که خبر آن به طور وسیع در منابع اهـل سنت‌ و برخی‌ کتب‌ شـیعه نـقل شده است.

دیگر موسوم به پیامبر‌ حنظله‌ بن صفوان است که گفته اند برای اصحاب رّس فرستاده شد، اما قومش او را کشتند. (مسعودی، مروج الذهب‌ ج۱، ص۷۸‌; رسّ‌ نام چاهی است که این پیامبر را در آن انـداختند‌). منابع شیعه ذیل تفسیر دو آیه ای که از اصحاب رس نام می برد، (فرقان: ۳۸ و قاف:۱۲‌). از‌ حنظله‌ نام نبرده و به طور مطلق با واژه «نبی» از او یاد‌ کرده‌ اند. (برای نمونه نگاه کنید به: التبیان، ج۷، ص۴۹۰ و الطبرسی، مـجمع البـیان ۷، ص۲۹۶). مسعودی از وی با‌ عنوان‌ عبسی‌ یاد می کند و با توجه به این که قبیله عبس در یمن‌ نبوده‌ اند‌، به نظر می رسد که اشتباه باشد. دیگری شعیب بن مهدم حمیری اسـت. بـلاذری‌ گوید‌ که‌ قومش او را کشتند و گمان کردند که بر آنان مبعوث شده است. (بلاذری، انساب‌ الاشراف‌، ج۱، ص۲۵). آگاهی درباره این شخص در همین اندازه است و کسی به صراحت او‌ را‌ پیامبر‌ ندانسته است. در مـجموع، گـزارش هایی که این افراد را پیامبران پیش از بعثت‌ دانسته‌، به اندازه ای نیست که وجود آنان را اثبات کند و به فرض وجودشان‌، در‌ دوره‌ اسلامی پیروی نداشته اند تا از تعامل رسول خدا بـا آنـان گـفتوگو کنیم.

الف) حنفیت‌

از‌ آراء و نظرات درباره لفـظ حـنیف و حـنفیت که بگذریم، وجود چنین گرایشی در‌ عرب‌ جاهلی‌ جای تردید ندارد. از این گرایش، به دین هم تعبیر شده است; چون در واقع‌ هـمان‌ دیـن‌ حـضرت ابراهیم است، چنان که قرآن می فرماید: «بـل مـله ابراهیم حنیفا‌». پیش‌ از ظهور اسلام افراد معدودی از جمله شخص رسول خدا بر این دین بودند; چنانکه در‌ مواردی‌ فرمود: مـن بـر شـریعت حنفیتِ آسان مبعوث شدم. حنفاء در جاهلیت آداب‌ و مناسکی‌ داشتند و بـه دلیل نزدیکی آموزه های آنان‌ با‌ اسلام‌، غالب آنان با پیامبر همراه شدند. ابوقیس‌ بن‌ اسلت و زید بـن عـمرو بـن نفیل از کسانی هستند که در جاهلیت بر‌ دین‌ حنیف بودند. او و زید بـن‌ عـمرو‌ بن نفیل‌ معتقد‌ بودند‌ که حنفیت همان دین حضرت

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۶۰)


ابراهیم‌ است‌. (زهری، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۸۳). زید بـن عـمرو پیـش از مبعث از دنیا‌ رفت‌; (طبری، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۹۵). ولی ابوقیس‌ بن اسلت تا سال‌ اول‌ هـجرت زنـده بـود و آن گاه‌ که‌ رسول خدا او را به اسلام دعوت کرد، گفت: چه خوب دعوتی است‌! تـو‌ مـطالب درسـتی می گویی; اما‌ همین‌ که‌ خواست اسلام آورَد‌، عبدالله‌ بن اُبَی او را‌ بازداشت‌ و بنا شد کـه قـیس باز هم تأمل کند، ولی پیش از تجدیدنظر از دنیا‌ رفت‌. (زهری، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۸۳). مورخان نـام‌ افـراد‌ زیـادی از‌ حنفاء‌ را‌ ضبط نکرده اند و افرادی‌ را هم که جزء حنفا نام برده اند قابل تـأمل اسـت. برخی از آنان بر‌ دین‌ مسیحیت بوده اند. (نگاه کنید به‌: المنمق‌، ص۱۵۳‌ و نقد‌ آنـ‌ در: المـفصل، ج۶، ص۴۶۳‌). بـنا‌ به اعتقاد شیعه که پدران پیامبر موحد از دنیا رفته اند، آنان بر همین مسلک بوده‌ انـد‌.

ب) نـصرانیت‌

هنگام ظهور اسلام و بعثت رسول خدا، مسیحیت‌ در‌ آن‌ منطقه‌ چندان‌ رواج‌ نـداشت. گـفته مـی شود که ورود نصرانیت به شبه جزیره عربی به سبب تجارت کنیزان مسیحی روی داده و اکثر کنیزها پیـش از اسـلام، دیـن مسیحی داشتند و اُمّولدِ‌ عرب ها می شدند. آنان حتی برخی از اعراب را بـه دیـن خود درآوردند. این جریان در مکه و طائف و یثرب اتفاق افتاد. (جواد علی، المفصل ج۶، ص۵۸۹). بی تردید پشتوانه مـادی‌ و مـعنوی‌ نصرانیتِ جزیره را باید روم دانست که در آن زمان قدرتی بزرگ و با نفوذ به شـمار مـی رفت. در کتب تاریخی از نصرانیت در یثرب سخنی نـیست; چـنان کـه‌ نزاع‌ و حوادثی که بین یهود و مسلمانان رخ داد، هـیچ گـاه میان مسیحیان و مسلمانان اتفاق نیفتاد. اما برخی از محققان از شعر حسّان در مرثیه‌ پیامبر‌: «فـَرِحت نـصاری یثرب و یهودها…» چنین‌ استفاده‌ کـرده انـد که بـه هـر حـال، عده ای مسیحی در این شهر بوده انـد. او مـنطقه «سوق النبط» را محل آنان می داند. (جواد‌ علی‌، المفصل، ج۶، ص۶۰۰ – ۶۰۲). وجود‌ نقش‌ هـایی از حـضرت عیسی بر دیوار کعبه و حضور بـرخی موالی مانند عداسِ مـسیحی(ابـن جوزی، اسد الغابه، ج۳، ص۵۰۱). و ازرق، پدر نافع، در طـائف نـشان دهنده وجود این دین در منطقه‌ حجاز‌ است. اما مهم ترین محل آنان نـجران در یـمن بود. مردم نجران ابتدا مـشرک بـودند و فـقط اهالی یک روسـتای آن نـصرانی بود و تبلیغات عبدالله بـن ثـامر باعث شد مردم نجران‌ به‌ مسیحیت درآیند‌ (نگاه کنید به: معافری، سیره ابن هـشام، ج۱، ص۳۴; جـواد علی، المفصل، ج۶، ص۶۰۹).

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۶۱)


به هر حال هـنگام ظـهور‌ اسلام، نـجران در یـمن مـرکز اصلی نصرانیت بود. (جـواد علی، المفصل‌، ج۶، ص۶۱۷‌).

از‌ دیگر مناطقی که می توان نصرانیت را در آن جستوجو کرد، دومه الجندل با افرادی چـون اکـیدر ‌‌بن‌ عبدالملک، (معافری، سیره ابن هـشام، ج۲، ص۵۲۶). و قـبیله طـی بـا افـرادی چون خاندان حـاتم‌ اسـت‌. یکی‌ از مسیحیان ابوعامر بن صیفی اوسی پدر حنظله غسیل الملائکه بود که در جاهلیت به‌ راهب شهرت داشـت و پشـمینه مـی پوشید; اما هنگامی که پیامبر به مـدینه آمـد‌، بـر او حـسد بـرد‌ و بـارها‌ مشرکان را به مقابله با اسلام تحریک کرد. او در برابر اسلام سخت ایستاد و سرانجام به شام رفت تا قیصر را به جنگ مسلمانان برانگیزاند که در راه مرد. (نگاه کنید‌ به: طـبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۱۲۶ ذیل آیه ۱۰۷ سوره توبه مربوط به مسجد ضرار).

ج) مجوسیت

نام این دین در قرآن یک بار آمده است. (حج:۱۷). به نظر می رسد که‌ محل‌ اصلی آنان در ایران بـوده اسـت، ولی در مناطقی از جزیره العرب هم حضور داشته اند; چنان که از وجود آنان در حضرموت خبر داده شده است. از اخبار فتوح‌ استفاده‌ می شود که عده ای از آنان تا بعد از رحلت پیامبر بر ایـن عـقیده باقی بوده اند. (جواد علی، المفصل،ص۵۹۳). گفته شده که حاجب بن زراره، زراره‌ بن‌ عدس، اقرع بن حابس، وکیع بن حسان مجوسی بوده اند. (هـمو ص۵۹۴ بـه نقل از معارف و اعلاق النفیسه). در حـقیقت مـجوسیانی که در نواحی یمن و عمان و بحرین و یمامه بودند‌، اصالت‌ ایرانی‌ داشتند. سیبخت مرزبان که مجوسی‌ بود‌، دعوت‌ پیامبر را پذیرفت و همراه قومش مسلمان شد. (بلاذری، فـتوح البـلدان، ص۸۵).

د) یهودیت

هنگام بعثت رسـول خـدا، قبایل زیادی از یهود در‌ منطقه‌ حجاز‌ حضور داشتند که مشهورترین آنان سه قبیله بنی‌ نضیر‌، بنی قریظه و بنی قینقاع در یثرب بودند. این سه قبیله در یک محدوده مثلثی شکل در شمال شرقی قـبا‌ زنـدگی‌ می‌ کردند. اما درباره دیگر قبایل یهودی مدینه، مکان مستقلی در‌ منابع ذکر نشده و به نظر می رسد که در کنار مسلمانان

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۶۲)


هم قبیله خود از اوس و خزرج زندگی‌ می‌ کردند‌. این مطلب را از پیـمانِ عـمومی ای که قـبایل مسلمان و یهود‌ را‌ در کنار هم ذکر کرده است، می توان استفاده کرد.

پیش از آمدن اوس و خزرج به‌ یثرب‌، یـهودیان‌ حاکمیت این شهر را در دست داشتند. (جواد علی، المفصل، ج۶، ص۵۱۹ ). اما‌ پس‌ از‌ آن بـه تـدریج از مـوقعیت و نفوذ آنان کاسته شد. از آیه ۸۹ سوره بقره‌ استفاده‌ می‌ شود که یهودیان از سوی اوس و خزرج مورد ستم واقـع ‌ ‌مـی شدند; از این‌ رو‌ به آنان می گفتند: وقتی پیامبر ظهور کند به کمک او بـر شـما‌ پیـروز‌ خواهیم‌ شد. (وَ کَانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ‌ بـِهِ‌ فَلَعْنَهُ اللَّهِ عَلَی الْکَـفِرِینَ ). امام صادق(علیه السلام)در تفسیر این آیه فرموده‌ اسـت‌: «وقتی‌ اوس و خزرج فزونی یـافتند، بـه اموال یهود تعرض کردند. پس یهودیان گفتند وقتی محمد(صلی‌ الله‌ علیه وآله)مبعوث شود، شما را بیرون خواهیم کرد.» (کلینی، الروضه من‌ الکافی‌، ص۳۰۹‌ ; تفسیر عیاشی، ج۱، ص۴۹). بنابراین یهود پیش از اسلام به لحاظ برتری فـرهنگی و موقعیتی که احبار‌ و علمای‌ این‌ قوم درنزد عرب جاهلی داشتند،[۲] (نگاه کنید به: سخن ابن خلدون در‌ تاریخ‌، ج ۱، ص۵۵۵) قابل توجه بودند.

بخش دیگری از مهاجران یهود در شمال مدینه و در مناطق خیبر، فدک‌، وادی‌ القـری و تـیماء سکونت داشتند. برتری خیبر بر همه بخش های یهودی نشین‌ حجاز‌ به امکانات نظامی و قلعه های استوار آن‌ بود‌. فدک‌ که به دلیل بخشیدن آن به حضرت‌ زهرا‌(علیها السلام) و ردّ و بـدل شـدن آن میان خلفا و بنی هاشم، بسیار شهرت دارد‌، در‌ نزدیکی خیبر و در شرق آن‌ واقع‌ شده است‌. یهودیان‌ مهم‌ ترین گروهی بودند که پیامبر با‌ آنان‌ تعاملاتی داشت.

هـ) صابئین

این واژه سه بـار در قـرآن آمده است‌ (بقره‌:۶۲; مائده:۶۹; حج:۱۷). و از‌ این که در هر‌ سه‌ مورد این نام در کنار‌ یهودیت‌ و مسیحیت آمده، روشن می شود که دین به شمار آمده و پیروانی داشته است‌. درباره‌ مـعنا و گـروندگان بـه این دین‌ و باورهای‌ آنان‌ اخـتلاف زیـادی وجـود‌ دارد‌. راغب آنان را پیروان‌ دین‌ نوح می داند و در عین حال می نویسد: به هر که از دینی بیرون‌ رود‌ و به کیش دیگر در آید، صـابئی‌ گـویند‌. (راغـب اصفهانی‌، معجم‌ مفردات‌ الفاظ القرآن، ص۲۸۲). راغب‌ این مـعنا را از تـاریخ استفاده کرده که مشرکان به

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۶۳)


تازه مسلمانان «صابئی» می گفتند‌. جواد‌ علی چند نکته را درباره صابئان‌ بیان‌ می‌ کـند‌: یـکی‌ ایـن که اینان‌ ممکن‌ است از عراق برای تجارت آمده باشند; دیـگر آن که مورخان درباره آنان اطلاعات چندان مفیدی‌ ارائه‌ نکرده‌ اند; سوم این که به عده ای‌ از‌ حنفا‌ کـه‌ از‌ حـنفیت‌ بـرگشته، مشرک شده بودند صائبی اطلاق شده است (جواد علی،المفصل، ص۶۰۲ـ۶۰۴).

بـه رغـم آن که تکرار این کلمه در کتاب الهی باید نشان دهنده حضور‌ آنان در صدر اسلام باشد، میان رسـول خـدا و ایـن گروه هیچ ارتباطی وجود نداشته و گزارشی از برخورد و تعامل آنان با یکدیگر بـه دسـت مـا نرسیده است. بنابراین در این بحث‌ از‌ این گروه سخنی به میان نخواهد آمد.

مناسبات رسـول خـدا بـا پیروان دیگر ادیان

آنچه به طور کلی و به عنوان فرضیه در این بحث می تـوان طـرح کرد، آن‌ است‌ که برخورد رسول گرامی اسلام با صاحبان ادیان مختلف بـر اسـاس دعـوت و گفتوگو بوده است تا باورهای نادرست آنان اصلاح شود و آنان به‌ مسیر‌ اصلیِ آن دیـن بـرگردند. حتی‌ هدف‌ آن حضرت در مورد مشرکان نیز برگرداندن آنان به دین حنیف ابراهیم و از بـین بـردن پیـرایه های آن بود و آن حضرت در پی تحمیل‌ دین‌ جدید بر هیچ گروهی‌ نبود‌. در مجموع، هدف آن حضرت هدایت مـردم بـا هر دین و گرایش بود، نه سلطه بر آنان; هنگامی که مسیحیانِ نـجران از آن حـضرت پرسـیدند: آیا می خواهی تو را بپرستیم؟ فرمود‌: به‌ خدا پناه می برم که غیر او را بپرستم یا بـه پرسـتش غـیر او دعوت کنم. برای چنین کاری مبعوث نشده ام و خدا چنین دستوری به مـن نـداده است. (معافری‌، سیره‌ ابن هشام‌، ج۱، ص۵۵۴; همچنین نگاه کنید به: تفسیر آیه ما کان لبشر ان یؤتیه…).

روش قـطعی پیـامبر با همه‌ گروه ها ابتدا بر گفتوگو و دعوت قرار داشت و به هـمین دلیـل‌، به‌ فرماندهان‌ خود سفارش مؤکد می کـرد کـه ابـتدا مردم را به سوی خدا بخوانند و اگر تـسلیم نـشدند، جزیه‌ و ‌‌پذیرش‌ قدرت، حاکم اسلامی به آنان پیشنهاد شود و در غیر این صورت بـا آنـان‌ نبرد‌ کنند‌. دو نمونه از این روش پیـامبر را در نـبردهای خیبر و وادی القـری مـی بـینیم. واقدی‌ درباره نبرد وادی القری گزارش کـرده اسـت که رسول خدا(ص) پرچم ها را‌ به فرماندهان داد; آن‌ گاه‌ مشرکان و یهودیان را بـه اسـلام دعوت کرد و فرمود: اگر اسلام آورنـد جان و مالشان محفوظ اسـت. امـا آنان به مبارزه

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۶۴)


برخاستند تـا یـازده نفرشان به دست مسلمانان کشته شد. هر کدام از‌ آنان که کشته می شـد، رسـول خدا بقیه را به اسلام دعـوت مـی کـرد. هنگام ظهر، آن حـضرت بـه نماز ایستاد و پس از آن دوباره ایـشان را بـه اسلام فراخواند. (واقدی‌، المغازی‌، ج۲، ص۷۱۰). نمونه دیگر را ابن سعد در طبقات آورده، گوید: وقتی رسول خدا حـضرت عـلی(علیه السلام) را به نبرد اهل خـیبر فـرستاد، فرمود «بـا آنـان مـبارزه کن تا به‌ یـگانگی‌ خدا و رسالت محمد(صلی الله علیه وآله)گواهی دهند; اگر چنین کردند، ریختن خونشان ممنوع و اموالشان مـحفوظ اسـت.» (زهری، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۴ ).

بنابراین، فرضیه تـحقیق حـاضر ایـن اسـت کـه‌ پیامبر‌ اسلام در ابـتدا دعـوت می کرد و اگر کسی مسلمان نمی شد، بدون اجبار و تحمیل عقایدش، او را به صلح می خواند و بـا او پیـمان مـی بست. گرفتن جزیه را‌ هم‌ می‌ توان نـوعی پیـمان بـه شـمار‌ آورد‌; زیـرا‌ بـا پرداخت جزیه، آن شخص یا گروه همانند مسلمانان و شهروندان دولت اسلامی از امنیت، امکانات و حقوق عمومی برخوردار می شد; اما‌ اگر‌ به‌ این پیمان توجه نمی شد و گروه مقابل اعـم‌ از‌ دیندار یا مشرک پیمان شکنی می کرد، یا پیامبر احساس می کرد که طرف مقابل در صدد است تا‌ از‌ این‌ پیمان سوءاستفاده کند، به حکم آیه: إِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْم‌ خـِیَانَهً فـَانبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَی سَوَآء إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْخَآئِنِینَ (انفال:۵۸). با آنان سخت مقابله می کرد‌. تقریباً‌، بلکه‌ تحقیقاً، همه برخوردهای نظامی پیامبر با کسانی که با آنان پیمانی‌ داشته‌ بـر ایـن گونه است.

اکنون به بحث اصلی که چگونگی تعامل پیامبر با پیروان این ادیان‌ است‌، می‌ پردازیم. برخورد آن حضرت با مشرکان به دلیـل آن کـه آنان بر‌ دین‌ پذیرفته‌ شـده ای نـبودند، در این بحث مطرح نمی شود. ترتیب بحث را هم به‌ تناسب‌ کمّیت‌ مطالب سامان می دهیم و از آن جا که بیشترین تعامل پیامبر با یهودیان بوده‌، طـبعاً‌ بـیشتر به همین بحث مـی پردازیـم; اما در ابتدا، از دو گروه دیگر‌ سخن‌ می‌ گوییم.

الف) با مجوسیان

در سال هشتم هجری و هنگامی که پیامبر از غزوه حنین‌ باز‌ می گشت، از جعرانه ـ بین راه طائف و مکه ـ علاء بن حضرمی را با‌ نامه‌ ایـ‌ بـسوی منذر بن ساوی روانه کرد و او را به اسلام دعوت نمود. منذر اسلام آورد‌ و برای‌ آن حضرت نوشت که نامه ات را برای اهل

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۶۵)


هَجَر خواندم; هر‌ که‌ خواست‌ مسلمان شد و هر که خوش نداشت بـر دیـنش باقی مـاند. آنگاه نوشت که در سرزمین‌ من‌ مجوس‌ و یهود هم هستند و از پیامبر کسب تکلیف کرد. رسول خدا در پاسخش‌ نـوشت‌: تا زمانی که بر راه راست باشی والی آنجا بمان. بر مجوسیان هـم اسـلام را عـرضه‌ کن‌ و اگر نپذیرفتند باید جزیه بدهند و ازدواج با آنان نشاید و ذبیحه شان خورده‌ نشود‌. (زهری، الطبقات الکبری، ۱، ص۲۰۲; طـبری، ‌ ‌تـاریخ، ج۳، ص۲۹‌; بلاذری‌ در‌ فتوح البلدان (ص۸۵) صلحنامه علاء بن حضرمی‌ با‌ مجوسیان را آورده است). در نامه مشابهی هـم کـه بـرای والی عمان فرستاده‌ شد‌، گرفتن جزیه از مجوس ذکر‌ شده‌ است. (طبری‌، تاریخ‌، همان‌).

این تنها مـطلبی است که از‌ تعامل‌ پیامبر و مجوسیان در عهد خود آن حضرت گزارش شده است. پیداست کـه‌ مجوسیان‌ با مسلمانان کـنار آمـده، به زندگی‌ مسالمت آمیز در جوار‌ آنان‌ ادامه دادند و تخلف و معارضه ای‌ با‌ دولت مرکزی نداشتند و به همین دلیل، پیامبر هم با آنان کاری نداشت.

می‌ توان‌ نامه آن حضرت به خسرو‌ پرویز‌، شـاه‌ ایران، را به‌ نوعی‌ برخورد آن حضرت با‌ آن‌ گروه و دعوتشان به اسلام تلقی کرد; زیرا وی بر مجوس ریاست می کرد. در‌ این‌ نامه، رسول خدا به خسرو پرویز‌ نوشت‌ که اگر‌ تسلیم‌ خـدا‌ نـشود، گناه مجوسیان بر‌ گردن اوست. (طبری، تاریخ، ۲، ص۶۵۴). این نامه پیامد خاصی، که با این بحث در ارتباط‌ باشد‌، به همراه نداشت.

ب) با مسیحیان

از‌ جریان‌ هجرت‌ مسلمانان‌ به‌ حبشه و گفتوگوی آنان‌ بـا‌ نـجاشی مسیحی که بگذریم و آن را برخورد مستقیم رسول خدا با این دین ندانیم، اولین گزارش‌ از‌ تعامل‌ آن حضرت با مسیحیان مربوط به زمانی‌ است‌ که‌ آن‌ حضرت‌ در‌ مکه بود. ابن اسحاق مـی گـوید: گروهی از نصارای حبشه که حدود بیست نفر بودند و خبر بعثت پیامبر به آنان رسیده بود، به مکه آمدند و پیامبر را‌ در مسجد یافتند. پس نشستند و با او گفتوگو کردند و سؤالاتی را مطرح کردند. رسـول خـدا(ص) هـم آنان را به اسلام دعوت کـرد و بـرایشان قـرآن خواند. ایشان دعوت او را پذیرفتند‌ و به‌ کیش اسلام درآمدند. ابن اسحاق سپس می گوید: برخی گفته اند که اینها از نجران آمده بـودند. (مـعافری، سـیره ابن هشام، ج۱، ص۳۹۲).

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۶۶)


مطلب دیگری که می تواند تـعامل پیـامبر‌ با‌ افرادی از مسیحیان را نشان دهد، گزارشی است که ابن اسحاق درباره ارتباط آن حضرت با «جبر» غلام نصرانی حاضر در مـکه بـیان‌ کـرده‌ و گفته که رسول خدا اوقات‌ زیادی‌ در مغازه او می نشست و هـمین ارتباط باعث شد تا مشرکان آن حضرت را متهم کنند که معارف و آیاتی از قرآن را از آن‌ نصرانی‌ فراگرفته است. از این‌ رو‌، خـداوند در آیـه ۱۰۳ نـحل به آنان پاسخ داد که آن شخص عجم است و آنچه پیامبر(ص) برای شـما بـیان می کند، به زبان عربی فصیح است. (معافری، سیره ابن هشام‌، ج ۱، ص۳۹۳‌; همچنین رک: به تفاسیر ذیل آیـه). از آنـجا کـه جزئیات این ارتباط در کتب سیره نیامده است، نمی توان درباره آن قضاوت کـرد و آیـه هـم به گرایش دینی شخص مورد‌ نظر‌ اشاره نمی‌ کند. مسلم است که سخن ابـن اسـحاق در دوره هـای بعدی چندان مورد استقبال قرار نگرفت و مفسران‌ یا دیگر مورخان به آن نپرداختند.

از بعثت رسـول خـدا تا‌ جریان‌ وفد‌ نجران گزارش خاص دیگری از ارتباط آن حضرت با مسیحیان در دست نـیست.

وفـد نـجران

مهم ترین ‌‌برخوردی‌ که در عهد رسول خدا میان آن حضرت و مسیحیان رخ داد، ملاقات نصارای‌ نجران‌ بـا‌ آن حـضرت است. به روایت ابن سعد، پیامبر آنان را دعوت کرد و ایشان در قالب‌ هیئتی ۱۴ نـفره از بـزرگان و رؤسـای مسیحی نجران نزد پیامبر آمدند. (زهری، الطبقات‌ الکبری، ج۱، ص۲۶۷). گویا مقصود‌ وی‌ از ۱۴ نفر، همه افراد نـیست، بـلکه فقط به رؤسای آنان اشاره دارد، زیرا فقط از آنان نام می برد. یـعقوبی بـه نـامه ای از پیامبر برای اسقف های نجران اشاره‌ می کند که در آن از برخی پیامبران پیشین یاد کرده و فـرموده اسـت کـه اسلام بیاورید یا جزیه بدهید وگرنه آماده نبرد باشید. (همان، ص۸۱). ابن کـثیر بـه نقل از بیهقی‌ این‌ نامه را دعوت اهل نجران و تمهید سفر آنان به مدینه می داند. (دمشقی، البـدایه و النـهایه، ۵/۵۳). بدین ترتیب، مکاتبه با مسیحیان دو بار صورت گرفت: یکی هنگام دعوت اولیـه بـه‌ اسلام‌ و دیگری هنگام قرارداد صلح.

مورخان دربـاره دیـدار مـسیحیان با رسول خدا چندان تفصیل نداده و مـانند بـرخی حوادث چون فتح مکه، که برای آنان اهمیت داشت، قلم فرسایی نکرده انـد‌; در‌ حـالی که از قرآن کریم استفاده مـی شـود که دیـدار مـسیحیان و گـفتوگوی آنها با پیامبر بسیار طولانی

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۶۷)


بـوده و شـاید روزهایی به درازا کشیده باشد و این در حالی است که‌ حادثه‌ ای‌ مانند فـتح مـکه در قرآن‌ آیات‌ زیادی‌ ندارد. ابن اسـحاق پس از اشاره به آمدن وفـد نـصارای نجران، می نویسد: آنان دربـاره پدر حـضرت عیسی از پیامبر سؤال‌ کردند‌، اما‌ پیامبر(ص) ساکت بود. آن گاه هشتاد و چند آیه‌ از‌ سـوره آل عـمران در این باره نازل شد. (السـیره النـبویه، ج۱، ص۵۷۶). طـبری در تفسیر خود سـی و چـند آیه از‌ این‌ سوره‌ را مـربوط بـه این واقعه می داند. (طبری، جامع البیان‌، ج۳، ص۲۲۰). اگر نظر ابن اسحاق را بپذیریم و آیات زیـادی از ایـن سوره را درباره این گروه بدانیم، پسـ‌ عـلی‌ القاعده‌ مـسیحیان گـفتوگویی مـفصل با پیامبر داشته انـد. همراهی هیئتی شصت نفره‌ از‌ مسیحیان با تشریفات خاص، مؤید این مطلب است. همو گزارش مـی کـند که وقتی اهل نجران‌ به‌ مـدینه‌ آمـدند، بـا یـهود بـه نزاع پرداختند; چـون هـریک از آنها می گفتند‌ که‌ دیگری‌ بر خطاست و آیه: «قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْء وَ قالَتِ النـَّصاری لَیـْسَتِ الْیـَهُودُ‌ عَلی‌ شَیْء‌» (بقره:۱۱۳). به همین مناسبت نـازل شـد، (مـعافری، سـیره ابـن هـشام، ج۱، ص۵۴۹). یا درباره‌ حضرت‌ ابراهیم نزاع کرده و هر کدام او را از خود می دانستند که خداوند‌ فرمود‌: «ما‌ کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ‌ مِنَ‌ الْمـُشْرِکینَ». (آل عمران:۶۷; معافری، سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۵۳).

به هر حال، وقتی‌ گفتوگوی‌ دو‌ طرف در مورد باورهای مسیحی به درازا کشید و نتیجه ای حاصل نشد، خداوند پیامبرش را‌ به‌ امری نادر فرمان داد و آن مباهله ـ یعنی دعا علیه یـکدیگر بـرای اثبات‌ حقانیت‌ و محکوم‌ شدن طرفی که به حق سخن نمی گوید ـ بود.

مباهله

به رغم شهرت داستان مباهله‌ و این‌ که‌ پیامبر همراه اهل بیت برای اثبات حقانیت خود حـاضر شـد، برخی از‌ مورخان‌ مانند ابن اسحاق، ابن سعد، طبری و کسانی که از اینان نقل می کنند، به جزئیات آن‌ نپرداخته‌ و حضور اهل بیت همراه پیـامبر را نـقل نکرده، یا کم رنگ جـلوه‌ دادهـ‌ اند. این مطلب دلیلی جز ملاحظه شرایط‌ حاکم‌ یا‌ گرایش های مذهبی این مورخان ندارد. طبری‌ حتی‌ در تفسیر خود از این موضوع به سرعت گـذشته اسـت. (نگاه کنید به‌: طـبری‌، جـامع البیان، ج۳، ص۴۰۴). تصریح خداوند‌ به‌ کلمات ابناءنا‌، نساءنا‌ و انفسنا‌ که تفسیری جز خانواده او نمی‌ تواند‌ داشته باشد، در این باره کافی است; حتی اگر

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۶۸)


مورخان خلاف آن‌ گفته‌ باشند. ابن سعد ذیـل شـرح حال‌ امام حسین(علیه السلام‌)روایت‌ می کند که پیامبر هنگام‌ مباهله‌ دست حسنین(علیهما السلام) را گرفت و به فاطمه(علیها السلام)فرمود: دنبال ما‌ بیا‌. (زهری، الطبقات الکبری، الطبقه الخـامسه‌ ۱/۳۹۲‌). گـفته‌ می شـود که‌ ابن‌ اسحاق آمدن نصارای نجران‌ را‌ در سال اول و دیگران در سال دهم دانسته اند و به همین دلیل برخی از‌ حـضور‌ اهل بیت در آن سخن نگفته‌ اند‌; لیکن در‌ سیره‌ ابن‌ هشام سخنی از سـال‌ اول یـافت نـشد و به نظر می رسد که این برداشت از آنجا ناشی شده که‌ ابن‌ هشام این رویداد را در کنار‌ مـباحث‌ ‌ ‌اهـل‌ کتاب‌ و آیات‌ قرآن درباره آنان‌ آورده‌ است. این نظر حتی اگر از ابن اسـحاق بـاشد، مـردود است، زیرا با تصریح آیه قرآن‌ نمی‌ سازد‌.

از میان مورخان کهن و معتبر، یعقوبی گزارش‌ مـی‌ کند‌ که‌ چون‌ بنابر‌ مباهله شد، ابوحارثه بزرگ آنان گفت: ببینید چه کـسی همراه محمد(صلی الله عـلیه وآله) مـی آید. رسول خدا حاضر شد در حالی که دست حسن و حسین‌(علیهما السلام) را گرفته بود، علی(علیه السلام)همراهی اش می کرد و فاطمه(علیها السلام)پشت سرشان بود. ابوحارثه پرسید: اینان کیانند؟ گفتند: پسـر عمو، دختر و فرزندانش. آنگاه پیامبر آماده مباهله‌ شد‌. ابوحارثه گفت: همانند انبیاء برای مباهله زانو زد; می ترسم راستگویی اش آشکار شود، آن گاه یکسال نخواهد گذشت که مسیحیان نابود شوند; پس گفت مباهله نـمی کـنیم و جزیه‌ می‌ دهیم. پیامبر هم با آنان صلح کرد. این مورخ سپس، متن صلح نامه را ذکر می کند. در این نامه علاوه بر بیان‌ چگونگی‌ پرداخت جزیه، از رباخواری منع‌ شده‌ اسـت. در پایـان قرارداد و هنگامی که ابوحارثه نگرانی خود را از برخی پیامدها به پیامبر اعلام کرد، آن حضرت فرمود: بنویسند که کسی به‌ خاطر‌ جنایت دیگری مؤاخذه نمی‌ شود‌. علی(علیه السلام) و مغیره بـن شـعبه این پیمان را امضاء کردند. (یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۸۳).

پس از این صلح، خبر دیگری از مسیحیان نجران نداریم، جز آن که در سال نهم‌ رسول‌ خدا، حضرت علی(علیه السلام) را به منظور جمع آوری زکات از مسلمانان و گـرفتن جـزیه از مـسیحیان به یمن فرستاد. (معافری، سـیره ابـن هـشام، ج۲، ص۶۰۰; طبری، تاریخ، ج۳، ص۱۴۷). از آن‌ پس‌ هم مسیحیان‌ بر عهد خود باقی بودند(زهری، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۸). و هیچ لغزشی در برابر اسلام از ایشان گزارش‌ نـشده اسـت. رسـول الله هم با آنان برخوردی نداشت.

ابن سعد‌ بـدون‌ اشـاره‌ به این ملاقات و داستان مباهله، نامه ای از پیامبر را خطاب به

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۶۹)


مسیحیان نجران و در رأس ایشان ‌‌اسقف‌ بنی حارث بن کعب و کاهنان و راهـبان مـسیحی و پیـروان آنان روایت می کند که‌ متن‌ آن‌ چنین است: آنـچه از کم و زیاد در دست آنان است و کلیسا و مناسک و رهبانیت آنان باقی‌ می ماند و اسقفان و راهبان از مسئولیت و کارهای خود بـر کـنار نـمی شوند و هیچ‌ حقی از حقوقشان و همچنین‌ سلطه‌ و حاکمیتشان از بین نمی رود; به شـرط آن کـه ستمی روا ندارند و بر صلاح و اصلاح باشند.[۳](زهری، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۴). وی این نامه را در ردیف دیگر نامه های پیـامبر آوردهـ‌ و زمـان آن را مشخص نکرده است; اما از این که نویسنده نامه مغیره است، اولا حدس مـی زنـیم کـه مربوط به سال های آخر عمر پیامبر است و ثانیاً به نظر می‌ رسد‌ کـه هـمان عـهدنامه با نجران است که یعقوبی مغیره را جزء گواهان آن شمرد. از سوی دیگر، ابن سعد نـامه دیـگری به اهل نجران ثبت کرده که بخشی از این‌ مطالب‌ در آن وجود دارد. از قرائن پیداست کـه آن نـامه هـمان قرارداد صلح است که در ماجرای آمدن هیئت مسیحی از نجران میان رسول الله و آنان منعقد شـد. مـتن‌ آن‌ صلحنامه چنین است:

این فرمانی است از محمد (ص) رسول خدا برای اهل نـجران، کـه بـر عهده ایشان است که در مقابل تمام محصول کشاورزی و طلا و نقره و بردگان و مزارع سرسبز‌ خود‌، فـقط‌ دو هـزار حلّه که قیمت‌ هر‌ یک‌ معادل چهل درم باشد بپردازند; هزار حله در مـاه رجـب و هـزار حله در ماه صفر. اگر ارزش حله ها کمتر یا‌ بیشتر‌ از‌ چهل درم باشد، محاسبه خواهد شد و اگـر ضـمن‌ سـال‌، اسب یا زره یا کالای دیگری از ایشان گرفته شود، حساب خواهد شد. مـدت تـوقف و اقامت فرستادگان من در‌ نجران‌ بیست‌ روز یا کمتر خواهد بود و نباید ایشان را بیش از‌ یک ماه معطل کـنند و در صـورتی که در یمن جنگی پیش آید، بر عهده ایشان است که سی‌ زرهـ‌ و سـی‌ اسب و سی شتر به عاریه بدهند و آنـچه فـرستادگان مـن در این‌ مورد‌ عاریه بگیرند، ضمانت شده اسـت و بـاید آن را به اهالی نجران برگردانند و اگر از میان برود‌ باید‌ بهای‌ آن را بپردازند، و برای مردم نـجران و سـاکنان اطراف آن امان خواهد بود‌ و جـانشان‌ و آیـین‌ و سرزمین و امـوالشان و صـومعه هـا و سنت های دینی و حاضر و غائب ایـشان هـمگی در پناه خدا‌ و رسول‌ خدایند‌، هیچ اسقف و کشیش و راهبی از مقام خود عزل نـمی شـود و هر چه در

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۷۰)


دست‌ ایشان‌ است، از کـم و بیش از آن خودشان است. هـیچ یـک از خون های‌ جاهلیت‌ و هیچ‌ ربـایی اعـتبار ندارد و هر کس از ایشان حقی بخواهد، برعهده ایشان است که با‌ دادگری‌ حـل کـنند. نباید بر کسی ستم کـنند و نـباید بـر ایشان ستم شـود، و هـر‌ کس‌ از‌ ایشان ربا بـخورد پیـمان من از او برداشته شده است و نباید هیچ یک از ایشان‌ به‌ گناه دیگری گرفته شود، و تـا هـنگامی که نکوکار و خیراندیش باشند، این عـهدنامه‌ بـه‌ قوت‌ خـود بـاقی اسـت و در پناه خدا و رسول خـدا قرار خواهندداشت و بر آنان ستمی نخواهد شد‌ تاآن‌ که‌ خدای فرمان خود را در این مورد بـیاورد. ابـوسفیان بن حرب و غیلان‌ بن‌ عمرو و مـالک بـن عـوف نـصری و اقـرع بن حابس و مـستورد بـن عمرو، که از قبیله بلّی است‌، و مغیره‌ بن شعبه و عامر خدمتگزار ابوبکر گواهند.[۴] (برگرفته از ترجمه کتاب طـبقات، ج۱، ص ۲۷۴‌).

قـرارداد‌ گـویاست و هیچ توضیحی نیاز ندارد و چگونگی تعامل‌ پیـامبر‌ بـا‌ ایـن گـروه را، در حـالی کـه بر‌ حجاز‌ مسلّط بود نشان می دهد.

نبرد موته و تبوک

رسول خدا در سال های‌ آخر‌ عمر شریفش و پس از فتح‌ خیبر‌، صلح حدیبیه‌ و در‌ آستانه‌ پیروزی بر قریش، بنا داشـت تا‌ قبایل‌ شمالی جزیره را که برخی تحت تأثیر روم مسیحی بودند، با اسلام‌ آشنا‌ و تسلیم فرمان الهی کند; لیکن بنا‌ به نظر کسانی که‌ معتقدند‌ جهاد آن حضرت دفاعی بود‌، دلیلی‌ نـداشت بـه آن سو لشکرکشی کند و گویا به دنبال بهانه ای بود تا‌ با‌ آن گروه ها از جمله‌ امپراطوری‌ عظیم‌ روم روبرو شود‌. مورخان‌ گویند چون رسول الله‌

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۷۱)


حارث‌ بن عمیر ازدی را به سوی حاکم بـُصری فـرستاد تا نامه آن حضرت را‌ ـ که‌ علی القاعده دعوت به اسلام بود‌ ـ به‌ او برساند‌، شرحبیل‌ غسانی‌ در موته، نزدیکی شام‌، راه را بر او بست و سفیر را در بند کرده، گـردن زد. ایـن حادثه بر‌ پیامبر‌ گران آمـد و رسـول خدا(ص) سپاهی سه‌ هزار‌ نفری‌ را‌ به‌ آن ناحیه اعزام‌ کرد‌. سه فرمانده عزیز پیامبر در این حادثه به شهادت رسیدند و مسلمانان عقب نشینی کردند. (واقدی، المـغازی‌، ج۲، ص۷۵۶‌). نـبرد‌ موته هر چند بـرخورد مـستقیم با مسیحیان‌ نبود‌، اما‌ کسانی‌ که‌ به‌ مقابله مسلمانان آمدند از شام و از طرف پادشاه روم بودند. این دو حادثه تلخ در سال هشتم هجرت روی داد. تا آن که پیامبر به وسیله مسلمانانی‌ که به نواحی شـام رفـت و آمد می کردند مطلع شد که رومیان در صدد حمله به مدینه اند و قبایل عرب اطراف شام را بسیج کرده اند و پادشاه مسیحی روم نیز‌ در‌ این برنامه نقش اصلی را دارد.

پیامبر به رغم مـشکلاتی چـون راه طولانی و فـصل گرما، اقدام به صف آرایی و لشکرکشی سپاه اسلام برای رویارویی با سپاه عظیم روم کرد‌ و حدود‌ بیست روز در ایـن منطقه ماند، ولی از دشمن خبری نشد. با این حال، این سفر بـاعث انـعقاد چـند قرارداد صلح با اهالی‌ منطقه‌ به خصوص مسیحیان گردید; از‌ آن‌ جمله صلحی بود که با اکیدر بـن ‌ ‌عـبدالملک، حاکم مسیحی دومه الجندل، و یحنه بن روبه، حاکم مسیحی ایله، برقرار کرد. پیـغمبر(ص) بـه آنـان تأمین‌ داد‌ و آنان نیز ملزم به‌ پرداخت‌ جزیه در پناه حکومت اسلامی شدند. (واقدی، المغازی، ج ۳، ص۹۸۹ و ۱۰۲۵ و ۱۰۳۱; زهری، الطـبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۵، ۱۲۶ و ۱/۲۱۲). گویی هدف اصلی پیامبر، قدرت نمایی و نشان دادن توان نظامی مسلمانان در برابر‌ دشـمن‌ خارجی بود که البـته بـه این هدف هم دست یافت.

خلاصه مطلب آن که مطالعه گزارش های تاریخی نشان دهنده آن است که در طول بیست و سه سال رسالت نبی‌ اسلام‌، برخورد خشنی‌ از سوی طرفین مسلمان و مسیحی صورت نـگرفت. روشن است که به دلیل پای بندی مسیحیان به پیمان‌ های خود، پیامبر با آنان برخورد تندی نداشت.

ج) با یهودیان

در‌ منابع‌ فراوانی‌ تأکید شده است که قوم یهود، مدتی طولانی پیش از ظـهور اسـلام، منتظر

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۷۲)


پیامبری بودند که نشانه ‌‌های‌ آن مطابق شخص مبعوث در میان قریش بود، اما جهودان به دلایلی او‌ را‌ پیامبر‌ موعود خود ندانستند و گفتند کسی که ما می گفتیم محمد(صلی الله علیه وآله)نـیست‌. دلیـل اصلی این انکار، اسماعیلی بودن حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) بود‌; در حالی که یهودیان‌ انتظار‌ پیامبری از نسل اسحاق را داشتند. به دیگر سخن، آنان بر این گمان بودند که پیامبر مـوعود از بـنی اسرائیل خواهد بود، در حالی که رسول گرامی اسلام(ص) از قوم عرب‌ ظاهر شد. حسادت یهود، که در برخی آیات قرآن هم به آن اشاره شده، ناشی از همین موضوع و اصل نژادپرستی آنان اسـت. مـورخان هـم گفته اند که وقتی بـُحیرا، راهـب مـسیحی‌، رسول‌ خدا را در کودکی شناخت، ابوطالب را از ادامه سفر به شام منع کرد و گفت: «او را از یهود برحذر دار، چون او عرب است و یهود می خواهد پیـامبر مـوعود‌ از‌ بـنی اسرائیل باشد و به او حسادت می کند» (زهری، الطـبقات الکـبری، ج۱، ص۱۲۳٫ البته این در صورتی است که اصل داستان بحیرا را بپذیریم، اما برخی از محققان، این داستان‌ را‌ قابل تأمل می دانند. نـگاه کـنید بـه: نقد و بررسی منابع سیره نبوی، ص۳۱۳»). گزارش های دیگری از نقشه تـرور پیامبر در کودکی یا نوجوانی به دست یهودیان هست که‌ چندان‌ نمی‌ توان به آنها اعتماد کرد‌، چون‌ در‌ ایـن روایـت هـا مطالبی هست که به افسانه بیشتر شباهت دارد. (زهری، الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۱ و ۱۲۳).

دربـاره تـعامل یهود با پیامبر‌ خدا‌ پیش‌ از هجرت، این روایت شهرت دارد که مشرکان‌ دو‌ نفر را نزد عالمان یهود یـثرب فـرستادند و گـفتند از آنان درباره محمد(صلی الله علیه وآله)بپرسید; چون ایشان‌ صاحبان‌ کتاب‌ پیشین انـد و عـلوم انـبیا نزد آنان است. آن دو به‌ یثرب رفتند و با بیان صفات رسول خدا درباره ادعای آن حـضرت از اَحـبار سـؤال کردند. آنان گفتند درباره‌ سه‌ چیز‌ از او سؤال کنید، اگر پاسخ داد پیامبر است وگرنه دروغـگوست‌ و هـر‌ گونه می خواهید با او برخورد کنید. از او درباره داستان شگفتِ جوانانی که در گذشته‌ هـای‌ دور‌، قـوم خـود را رها کردند، جهانگردی که به شرق و غرب عالم رسید‌، و حقیقت‌ روح‌ بپرسید. اگر ایـن سـه را پاسخ داد از او پیروی کنید که پیامبر است‌ وگرنه‌ دروغ‌ می گوید. دو فرستاده قریش بـه مـکه بـازگشتند و از رسول خدا پاسخ این پرسش‌ ها‌ را جویا شدند. آیاتی از سوره کهف که درباره اصحاب کـهف و ذی القـرنین‌ سخن‌ می‌ گوید (آیات ۹ و ۸۳ به بعد) و آیه ۸۵ سوره اسراء که درباره حـقیقت روح اسـت‌، بـه‌ این مناسبت نازل شد. (معافری، سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۰۱ ; طبرسی، مجمع البیان، ج۳، ص۶۹۷‌ ; التفسیر‌ الکبیر‌،

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۷۳)


ج۷، ص۴۲۸). در دوره مکی، انـکاری از آنـان در مـوضوع نبوت پیامبر اسلام به چشم نمی‌ خورد‌. به نظر می رسد تـا زمـانی که آن حضرت در مکه بود‌ و یهودیان‌ مدینه‌ رقیبی نداشتند، ردّ و اثباتی از سوی آنان نسبت به رسالت آن حضرت وجـود نـداشت; اما‌ هنگامی‌ که‌ پیامبر اسلام(ص) به مدینه آمد و یهودیان موقعیت خود را در خـطر دیـدند‌ و از‌ طرفی بنای پیروی از پیامبر خدا را نداشتند، دسـت بـه اقـدام های تخریبی و سپس نظامی زدند‌. ابن‌ اسـحاق آغـاز دشمنی این قوم را هم زمان با ورود رسول خدا‌ به‌ مدینه می داند. وی عـده زیـادی از‌ دشمنان‌ اسلام‌ از قبایل یهودی و یـهودیان انـصار را نام‌ بـرده‌ اسـت. (مـعافری، سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۱۳ ).

تعامل صلح جـویانه

پیـامبر اکرم(ص) پس از‌ ورود‌ به مدینه با گروه های‌ زیادی‌ پیمان بست‌ و بنا‌ را‌ بر هـمزیستی مـسالمت آمیز با گروه‌ ها‌ گذاشت. از جـمله اولین آنها، معاهده ای اسـت کـه یهودیان مدینه در‌ آن‌ شرکت داشـتند. از ایـن قراردادها، دو‌ مورد به طور کامل‌ ثبت‌ شده است: یکی مربوط به‌ همه‌ گـروه هـای مدینه است که به پیـمان عـمومی و مـوادعه یهود معروف شـده و دیـگری‌ مخصوص‌ سه قبیله بـنی نـضیر و بنی‌ قریظه‌ و بنی‌ قینقاع است. با‌ وجود‌ اهمیت فراوانی که تاریخ‌ نویسان‌ متأخر بـرای ایـن پیمان مشهور به موادعه الیهود قـائلند، مـورخان اولیه چـندان اهـمیتی بـه‌ آن‌ نداده، به نـقل آن همت نگماشتند‌. تنها‌ ابن هشام‌ متن‌ آن‌ را از ابن اسحاق‌ روایت کرده و ابوعبید، معاصر ابن هـشام، هـم در کتاب الأموال آن را آورده است; ولی‌ مورخان‌ و شـرح حـال نـویسانی چـون ابـن سعد‌، ابن‌ خـیاط‌، بـلاذری‌، یعقوبی‌، طبری و مسعودی اشاره‌ ای‌ به آن نکرده اند. گرچه روایت ابن اسحاق و ابوعبید با قدمتی کـه دارنـد بـرای ما کافی‌ است‌، ولی‌ در صورت تعدّد روایـات و بـرداشت هـای سـیره‌ نـویسان‌ بـعدی‌، امکان‌ تحلیل‌ بیشتری‌ وجود داشت. بخش هایی از این قرارداد چنین است:

این نوشته ای است از محمد(صلی الله علیه وآله) پیامبر بین مسلمانان قریش و یثرب و کسانی که به‌ ایشان مـلحق شوند و به همراهشان جهاد کنند. آنان ملتی واحد را تشکیل می دهند… هر یهودی از ما پیروی کند یاری می شود و با دیگر مسلمانان مساوی است، بر او‌ ستم‌ نمی شود و دشمنش یـاری نـمی شود … یهود هنگام جنگ همراه مسلمانان هزینه جنگی را می پردازند. یهود بنی عوف و بندگانشان با مسلمانان در حکم یک ملتند. یهودیان دین خود‌ را‌ دارند و مسلمانان دین خود

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۷۴)


را، اما هر کـه سـتم کند خود و خانواده اش را به هلاکت خواهد انداخت. برای یهودیان بنی نجار، بنی‌ حارث‌، بنی ساعده، بنی جشم، بنی‌ اوس‌، بنی ثعلبه، جفنه بـنی ثـعلبه و بنی شطیبه همان حقوق بـنی عـوف ثابت است. نزدیکان ایشان هم از این مزایا برخوردارند. کسی بدون اجازه محمد‌(صلی‌ الله علیه وآله) از‌ این‌ مجموعه بیرون نمی رود. از قصاصِ جراحتی کوچک هم گذشت نـخواهد شـد. هر که دیگری را تـرور کـند خود و خانواده اش را در معرض ترور قرار داده مگر این که‌ به‌ او ستم شده باشد. یهودیان و مسلمانان هزینه جنگ را به سهم خود می پردازند … قریش و دوستانشان پناه داده نمی شوند. اگر کسی به مـدینه حـمله کرد، همه دفاع خواهند کرد‌. یهود‌ اوس و موالی‌ شان نیز از این حقوق برخوردارند. (معافری، سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۰۱; قاسم بن سلام، الأموال، ص۲۹۱، متن‌ ابن اسحاق سند ندارد، ولی ابوعبید آن را مستنداً نقل کرده‌ اسـت‌).

ایـن‌ قرارداد مـیان مهاجران و انصار و یهودیان وابسته به آنان منعقد شد. یهودیانی که نامشان در این پیمان آمده ‌‌شهرتی‌ ندارند و در گـزارش های تاریخی توجه چندانی به آنان نشده است. یعقوبی درباره‌ آنـان‌ مـی‌ گـوید: «گروهی از اوس و خزرج به خاطر همسایگی با یهود، آیین یهود را برگزیدند;» (یعقوبی‌، تاریخ، ج۱، ص۳۱۰). این گروه ها به جـهت ‌ ‌اوس یـا خزرجی بودنشان کمترین تنش‌ را با مسلمانان داشتند‌. عنوان‌ «موادعه یهود» و شرکت گروه هـای یـهودی انـصار در این پیمان نامه، بسیاری را به اشتباه انداخته، چنان که گمان کردند که سه قبیله مـعروف یهود نیز در این قرارداد شرکت داشتند‌. اما این سه گروه در این قرارداد دخـالتی نداشتند، بلکه آنان پیـمانی مـخصوص داشتند و اگر این سه قبیله ـ که از یهودیان سرشناس مدینه بودند ـ در این پیمان شرکت داشتند، حتماً نامشان‌ برده‌ می شد.

اما متن پیمانی که رسول خدا با سه قبیله بنی نضیر، بـنی قریظه و بنی قینقاع امضا کرد، فقط در اِعلام الوری و به نقل از علی بن ابراهیم آمده‌ است‌. البته این متن هم مورد بی توجهی مورخان قرار گرفته، روایت آن قبل و بعد از طبرسی یافت نشد.

بـنا بـه نقل علی بن ابراهیم بن هاشم، این سه گروه‌ یهودی‌ نزد پیامبر آمده، گفتند مردم را به چه می خوانی؟ فرمود: به گواهی دادن به توحید و رسالت خودم. من کسی هستم که نـامم را در تـورات می یابید و علمایتان گفته‌ اند‌ که‌ از مکه ظهور می کنم‌ و به‌ این‌ حرّه

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۷۵)


(مدینه) کوچ می کنم… یهودیان گفتند: آنچه گفتی شنیدیم; اکنون آمده ایم با تو صلح کـنیم کـه به سود یا‌ زیان‌ تو‌ نباشیم و کسی را علیه تو یاری نکنیم و متعرض‌ یارانت‌ نشویم; تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوی، تا ببینیم کار تو و قومت به کجا می انـجامد. پیـامبر پذیـرفت و قراردادی‌ نوشته‌ شد‌ که یـهود نـباید عـلیه پیامبر یا یکی از یارانش به‌ زبان، دست، اسلحه، مرکب، نه در پنهانی و نه آشکارا، نه در شب و نه روز اقدامی انجام دهد و خداوند‌ بـر‌ ایـن‌ پیـمان گواه است. پس اگر یهود این تعهدات را نادیده بـگیرد‌، رسـول‌ خدا می تواند خون ایشان را بریزد، زن و فرزندانشان را اسیر و اموالشان را غنیمت بگیرد. آنگاه‌ برای‌ هر‌ قبیله از این یهودیان نسخه ای جـداگانه تـنظیم شـد. مسئول پیمان بنی‌ نضیر‌ حی‌ بن اخطب، مسئول پیمان بـنی قریظه کعب بن اسد و مسئول پیمان بنی قینقاع مخیریق‌ بود‌. (طبرسی‌، اِعلام الوری، ج۱، ص۱۵۷ ; مجلسی، بحار الانوار، ج۱۹، ص۱۱۰; احمدی میانجی، مـکاتیب الرسـول، ج۱، ص۲۶۰).

در‌ ایـن‌ عهدنامه طرف های قرارداد به خوبی مشخص اند و پیداست که قـرار عـدم تعرض‌، در‌ یک‌ زمان برای هر سه قبیله بسته شده است. با آن که این متن فقط‌ در‌ کـتاب اعـلام الوری آمـده، گزارش ها و شواهد تاریخی آن را تأیید می کند‌، مثلا‌ در‌ بسیاری از منابع وقتی سـخن از پیـمان شـکنی سه قبیله یهودی به میان آمد، تصریح‌ شده‌ است که آنان هنگام ورود رسول خـدا بـه مـدینه، پیمانی را با‌ آن‌ حضرت‌ امضا کردند (واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۵۴; بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۰; یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۳۷۰ و طـبری، تـاریخ، ج۲، ص۱۷۲‌). یا‌ این‌ که گفته اند: یهودیان با پیامبر قرار گذاشتند که به سـود و زیـان‌ او‌ قـدمی برندارند[۵] (واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۵۴ و بغوی، معالم التنزیل، ج۴، ص۳۱۳).

نکته قابل توجه آن که بعدها یهودیان‌ یکایک‌ بـندهای ایـن قرارداد را زیر پا گذاشته، پیمان شکنی را به کمال‌ رساندند‌. آنان متعهد شدند که بـه هـیچ یـک‌ از‌ این‌ اقدامات دست نزنند: همکاری علیه پیامبر، همکاری‌ علیه‌ یاران پیامبر، اقدام تبلیغاتی، اقدام مـسلحانه، پشـتیبانی تدارکاتی دشمن، توطئه های پنهان و آشکار‌ در‌ شب یا روز. با وجود‌ همه‌ ایـن قـیدها‌ و تـأکیدها‌، در‌ آینده خواهیم دید که برخی از‌ این‌ گروه ها با زیر پاگذاشتن همه این شرایط، پیـمان خـود را نـقض‌ کرده‌، با مسلمانان وارد جنگ شدند. پس‌ هر سه قبیله یهودی‌ که‌ بـامسلمانان درگـیر شدند، باپیامبر به‌ عنوان‌ رئیس دولت مدینه پیمان عدم تعرض داشتند.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۷۶)


شاید تصور شود که هدف پیـامبر‌ از‌ ایـن قراردادها این بود که‌ از‌ موضع‌ ضعف خارج شود‌. اما‌ با توجه بـه سـیره‌ رسول‌ گرامی(ص) اسلام تردیدی نیست که پیـمان هـای رسـول خدا به خصوص پیمان آن حضرت‌ با‌ یـهودیان، اسـتراتژی و روش اصولیِ او بود‌، نه‌ تاکتیکی برای‌ مبارزه‌ با‌ آنان; یعنی اگر یهودیان‌ نقض پیـمان نـمی کردند پیامبر هم چنان بـه آن پای بـند بود. انـعقاد پیـمان هـا‌ برنامه‌ حکومتی آن حضرت بود و هدف از‌ آنـ‌، زنـدگی‌ مسالمت‌ آمیز‌ با گروه های‌ مختلف‌ از جمله مخالفان; اما این که آن حـضرت از راه غـیب می دانست که یهودیان پیمان‌ شـکنی‌ خواهند‌ کرد یا ایـن کـه قرآن از این‌ ویژگی‌ آنان‌ سـخن‌ گـفته‌ ـ به‌ فرض این که این آیات پیش از پیمان شکنی های یهود نازل شـده بـاشد ـ دلیلی بر جدی نبودن ایـن قـراردادها نـیست. اگر این گـروه زنـدگی مسالمت آمیزی‌ با مـسلمانان داشـتند قطعاً رسول خدا با آنان نمی جنگید. حمله به خیبر هم علاوه بر ایـن کـه مسبوق به پیمان نبود، عوامل مـتعددی داشـت که در مـوضوع خـیبر بـه‌ آن‌ اشاره خواهیم کـرد.

به طور کلی، اولیای الهی بر پای بندی بر عهد و پیمان تأکید فراوان داشتند و حتی اگـر بـه ضرر ایشان و امت اسلامی بود، آن را نـقض نـمی‌ کـردند‌.[۶] نـمونه بـارز آن صلح حدیبیه و پیـمان حـکمیت است. اگر قریش به پیمان شکنی دست نمی زد، رسول خدا بنا نداشت که چنین کند‌; چـنان‌ کـه امـیرمؤمنان(علیه السلام) به‌ رغم‌ پافشاری خوارج، پیـمان حـکمیت را تـا مـوعد قـانونی اش نـقض نکرد و پس از آن که حکمین طبق قرارداد عمل نکردند، آماده نبرد دوباره با‌ شامیان‌ شد.

تعامل فرهنگی

پس‌ از‌ برقراری پیمان های یهود، بین آنان و مسلمانان همزیستی مسالمت آمیز بـرقرار بود; لیکن این روابط سرد بود و یهودیان گاه و بیگاه به مخالفت با پیامبر می پرداختند. این مطلب به خوبی‌ از‌ پرسش و پاسخی که بارها میان این دو گروه انجام شد، روشن مـی شـود. از آن جا که اهل کتاب، آگاهی هایی از کتاب های مقدس و دانش پیامبران داشتند، پرسش های‌ آنان‌ شکلی دیگر‌ داشت و به جای درخواست معجزه، مطالبی را که در کتاب ها خوانده بودند، از رسـول خـدا می‌ پرسیدند. از طرفی چون یهودیان از ظهور پیامبر

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۷۷)


خبر داشتند، به‌ نظر‌ می‌ رسد که پرسش های آنان گاه برای اطمینان و گاهی برای بـهانه جـویی بود.

زمانی گروهی از علمای ‌‌یـهود‌ نـزد پیامبر آمد، گفتند: چهار مطلب از تو می پرسیم که جز پیامبران‌ نمی‌ دانند‌. رسول خدا با این شرط که اگر پاسخ گرفتند، اسلام آورنـد، بـه یکایک سؤالات ایشان‌ پاسـخ داد. آنـان هم جواب ها را درست دانستند. تأیید آنان نشان می‌ دهد که پرسش های‌ آنان‌ جنبه آزمایش داشته نه آموزش. آن گاه گفتند اکنون از فرشته ای که تو را همراهی می کند خبر ده. فـرمود: هـمراه من جبرئیل است که در کنار همه انبیا بوده‌ است. گفتند اگر غیر از او بر تو فرود می آمد، تصدیقت می کردیم، ولی ما با جبرئیل مخالفیم و او دشمن ماست. در این هنگام آیه ۹۷ سـوره بـقره نازل شـد‌: «ای‌ پیامبر بگو هر که با جبرئیل دشمن است ]او هیچ گاه از پیش خود دستوری نمی آورد بلکه [نـزول او بر قلب تو، به اجازه خداست.» (زهری، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۳۸‌; همچنین‌ نـگاه کـنید بـه: معافری، سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۴۳ و تفاسیر، ذیل آیه ۹۳ آل عمران).

مورد دیگری که یهود برای سؤال کردن نزد پیـامبر ‌ ‌آمـدند، مربوط به حکم زناکار است‌. بنا‌ به نقل طبرسی از امام باقر(علیه السـلام)، مـرد و زنـی از اشراف خیبر، مرتکب زنای محصنه شدند و یهودیان که از اجرای حکم سنگسار درباره آنان کراهت داشـتند، از یهود‌ مدینه‌ خواستند‌ تا درباره این موضوع از‌ پیامبر‌ پرسش‌ کنند، شاید حکم سـبک تری برای آن دو باشد. گـروهی از یـهود مدینه، حکم این مسئله را از رسول خدا جویا‌ شدند‌; حضرت‌ حدّ رجم را تعیین فرمود، لیکن یهودیان این‌ حکم‌ را نپذیرفتند و پیامبر از آنان خواست عبدالله بن صوریا را حاضر کنند تا حکم حقیقی تورات را از او‌ بـپرسند‌. ابن‌ صوریا حاضر شد و به وجود حکم رجم در این موضوع‌ در تورات گواهی داد و اعتراض یهودیان را برانگیخت. در این روایت هم چنین آمده است که ابن صوریا‌ از‌ پیامبر‌ اکرم سؤال هایی کرد و چون جـواب هـای آن حضرت را درست‌ و مطابق‌ پیش گویی تورات یافت، اسلام آورد، ولی جهودان به او ناسزا گفتند. (طبرسی، مجمع البیان، ج۲، ص۲۹۹‌ و ج۱، ص۷۲۳‌ ; التفسیر‌ الکبیر، ج۴، ص۳۵۹).

در گزارش مشابهی که ابن اسحاق از ابوهریره نقل کرده‌، سخنی‌ از‌ یهود خیبر به چـشم نـمی خورد; بلکه از آن استفاده می شود که این‌ واقعه‌ در‌ مدینه و در ابتدای هجرت رخ داده است و پیامبر در بیت المیدراش ـ محلی که در‌ آن‌ تورات می آموزند ـ حاضر شد و

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۷۸)


درباره این حکم با احبار سـخن گـفت. نکته‌ جالبی‌ که‌ در روایت ابن اسحاق اضافه است این که ابن صوریا به پیامبر گفت: «ای‌ ابوالقاسم‌، به خدا سوگند اینان می دانند که تو پیامبر هستی، لیکن بـه تـو‌ حـسد‌ میورزند‌.» (معافری، سیره ابن هـشام، ج۱، ص۵۶۴ و ۵۶۵ ).

بـنا بـه گفته مفسران و مورخان، آیه های ۴۱ به‌ بعد‌ سوره مائده و ۲۳ آل عمران درباره این پرسش یهود از رسول خدا‌ نازل‌ شد‌. (طبرسی، مجمع البـیان، ج۲، ص۲۹۹ و ج۱، ص۷۲۳ ; التـفسیر الکـبیر، ج۴، ص۳۹۴، ج۳، ص۱۷۸; معافری، سیره ابن هشام، ج۱، ص۵۶۵ و طبری‌، جامع‌ البیان‌، ج۴، ص۳۱۶ و ج۳، ص۲۹۶). از دیـگر پرسـش های یهودیان، سؤال آنان از خلقت آسمان‌ و زمین‌ است. طبری گزارش کرده است که این قوم نزد رسول خدا آمـده، از ایـن مـوضوع پرسیدند‌. آن‌ حضرت خلقت هریک از بخش های آسمان و زمین را در یـک روز‌ از‌ هفته بیان فرمود. آن گاه یهودیان گفتند‌: «خداوند‌ روز‌ شنبه استراحت کرد» و پیامبر را خشمگین کردند‌. طبری‌ اضافه کرده است کـه آیـه ۳۸ سـوره قاف (… ما مَسّنا من لُغوب) در‌ این‌ باره نازل شد. (طبری، تـاریخ‌، ج۱، ص۱۵‌ و ۳۴).

بـخش‌ دیگری‌ از‌ تعامل یهودیان مدینه با رسول خدا‌ در‌ حقیقت رفتار مخالفت آمیز آنان در قالب تأیید و پشتیبانی تـبلیغاتی از قـریش‌، ایـجاد‌ تردید و تفرقه میان مسلمانان، تبلیغات وسیع‌ علیه پیامبر و یاران او‌، تبلیغ‌ علیه اعـتقادات مـسلمانان، تـحریف حقایق‌ و پیش‌ گویی های تورات، تبلیغ علیه ایمان آورندگانِ یهود و… انجام می شد; لیـکن پیـامبر‌ هـیچگاه‌ به این رفتارها عکس العملی‌ نشان‌ نداد‌ و بنای برخورد فیزیکی‌ با‌ این اقلیت دیـنی را‌ نـداشت‌. آنان مردم را از روی آوردن به اسلام منع کرده، برای ایجاد تردید در‌ عقیده‌ مسلمانان، چنین قـرار گـذاشتند کـه: «اول‌ روز‌ به آنچه‌ بر‌ محمد‌(صلی الله علیه وآله‌) نازل شده، به زبان، ایمان می آوریـم و آخـر روز به آن کافر می شویم و می‌ گوییم‌ ما کتاب های خود را بررسی‌ و با‌ دانـشمندانمان‌ مـشورت‌ کـردیم‌ و دیدیم محمد(صلی‌ الله‌ علیه وآله)کسی نیست که ما گمان می کردیم و دروغ او و نادرستی آیینش بـر مـا آشکار‌ شد‌. این‌ کار باعث خواهد شد تا مسلمانان شک‌ کنند‌، چـون‌ مـا‌ را‌ اهـل‌ کتاب و عالم تر از خود می دانند، آن گاه از دین خود به آیین یهود باز خواهند گـشت.» بـه هـمین مناسبت آیه ۷۲ سوره آل عمران نازل‌ شد. (طبرسی، مجمع البیان، ج۱، ص۷۷۴ و معافری، سیره ابـن هـشام، ج۱، ص۵۵۳).

رفتار دیگر آنان در جریان تغییر قبله بود. چون مسلمین تا مدّتی پس از هجرت به مدینه، به سـوی بـیت‌ المقدس‌ نماز می خواندند، یهودیان زبان به اعتراض گشوده، گفتند:

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۷۹)


شما از خـود اسـتقلال ندارید که به سوی قبله ما نـماز مـی گـزارید(تفسیر القمی، ج۱، ص۶۳). یا می گفتند شما‌ بـا‌ مـا مخالفت می کنید، امّا به سوی قبله ما نماز می خوانید. (سبل الهـدی، ج۳، ص۳۷۰). پیـامبر از این موضوع ناراحت و پیوسته مـنتظر امـر‌ الهی‌ بـود. طـبرسی از قـول دیگر‌ مفسّران‌ می نویسد: پیامبر دوسـت داشـت به طرف کعبه نماز گزارد و به جبرئیل فرمود: دوست دارم خداوند مرا از قـبله یـهود بگرداند (زهری، الطبقات الکبری‌ ، ج۱، ص۱۸۶‌; طبرسی، مـجمع البیان، ج۱،ص۴۱۹‌. به‌ همین جـهت وقـتی وحی الهی آمد، به پیـامبر خـطاب شد: «تو را به سوی قبله ای که دوست داری می گردانیم» (بقره: ۱۴۴)). تا آن که جـبرئیل نـازل شد و رسول‌ خدا‌ را به سـوی مـسجدالحرام گـردانید. این رویداد بـر یـهود گران آمد و این بـار اعـتراض خود را به شکلی دیگر بیان کردند و آن گونه که قرآن پیش بینی کرده بود، گـفتند‌: چـرا‌ مسلمانان قبله‌ خویش را تغییر دادند؟ خداوند بـه پیـامبرش آموخت کـه در جـواب آنـان بگوید: مشرق و مغرب از آنـِ خداست‌. (سَیَقُولُ السُّفَهَآءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّـهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِی کَانُواْ عَلَیْهَا‌ قُل‌ لِّلَّهِ‌ الْمـَشْرِقُ وَ الْمـَغْرِبُ یَهْدِی مَن یَشَآءُ إِلَی صِرَ ط مُّسْتَقِیم، بـقره: ۱۴۲). حـتی آنـان از رسـول خـدا خواستند ‌‌قبله‌ را دوبـاره بـه بیت المقدس برگرداند تا به او ایمان آورند; (معافری، سیره‌ ابن‌ هشام‌، ج۱، ص۵۵۰ ). قرآن در پاسخ آنان فرموده اسـت: «بـرای اهـل کتاب هر برهان و نشانه ای که‌ بیاوری، از قـبله تـو پیـروی نـخواهند کـرد.» (بـقره:۱۴۵). تغییر قبله را باید‌ اوّلین مرحله جدایی یهود‌ و مسلمانان‌ به شمار آورد.

اینها رویدادهایی بود که میان پیامبر و یهود گذشت، لیکن به نزاع و درگیری منجر نشد. از این پس برخوردها رو بـه تنش گذاشت و هر سه قبیله حاضر در یثرب‌ با آن حضرت درگیر شدند.

پیمان شکنی و تبعید

اولین برخورد سیاسی پیامبر با یهود یثرب که در پی نقض عهد از سوی آنان رخ داد، رویارویی با قبیله بـنی قـینقاع است‌. از‌ این واقعه هر چند تحت عنوان غزوه یاد می شود، ولی به واقع، به درگیری و خونریزی نینجامید و بعد از چند روز محاصره، قرار شد که این گروه از یهود از‌ مدینه‌ بیرون رونـد و امـوالشان به پیامبر تعلق گیرد. آنچه در این جا اهمیت دارد، بررسی علل این برخورد است. درباره سبب و انگیزه محاصره بنی قینقاع، مورخان به چند مـطلب اشـاره‌ کرده‌ اند:

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۸۰)


یکی از علل ایـن حـادثه، بر هم زدن پیمانی است که پیش تر به آن اشاره رفت. پیامبر مقرر کرده بود که یهودیان قبایل سه گانه مدینه با‌ دشمنان‌ اسلام‌ هـمکاری نـکنند; اما وقتی از‌ نبردِ‌ بـدر‌ بـازگشت، یهود شورش کرده، عهد خود را شکستند. پیامبر در بازار بنی قینقاع حاضر شد و در جمع آنان فرمود: «شما می‌ دانید‌ من‌ پیامبر خدا هستم … پس قبل از آن که‌ حادثه‌ ای مانند بدر برای شما پیـش آیـد، اسلام آورید و مراقب باشید. یهودیان گفتند: ای محمد(صلی الله علیه وآله‌)به‌ آنچه‌ با قوم خود در بدر انجام دادی، مغرور نشو که‌ آنان مرد جنگ نبودند و اگر ما به جنگ تو آیـیم، خـواهی دید جـنگ جویانی مانند ما نیست.» (طبری‌، تاریخ‌، ج۲، ص۱۷۲‌ و طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۱۷۵).

عامل دیگر، کشته شدن مردی یهودی و سپس‌ مسلمان‌ در بـازار بنی قینقاع است. زمانی که زنی از مسلمانان برای خرید به ایـن بـازار رفـت‌، مورد‌ اهانت‌ یهودیان قرار گرفت و مرد مسلمانی که آن جا بود، فرد خطاکار یهودی‌ را‌ کشت‌. یهودیان هم بـر ‌ ‌سـر او ریخته، او را کشتند. مسلمانان خشمگین شده، آماده جنگ‌ با‌ بنی‌ قینقاع شدند. (معافری، سـیره ابـن هـشام، ج۲، ص۴۸ و واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۷۶).

برخی از سیره نویسان‌ کهن‌ سبب شروع این حادثه را نزول آیه ۵۸ سوره انفال دانـسته اند. اینان‌ گویند‌: چون‌ پس از بدر یهود حسادت کرد و به شورش دست زد و پیمان خـود را شکست‌، خداوند‌ به پیـامبرش وحـی فرمود که: «اگر از خیانت گروهی بیم داشتی، به آنان‌ لغو‌ پیمان‌ را اعلام کن که خداوند خیانتکاران را دوست نمی دارد: وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْم خِیَانَهً‌ فَانبِذْ‌ إِلَیْهِمْ عَلَی سَوَآء إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْخـَآئِنِینَ». این جا بود که‌ رسول‌ خدا‌ فرمود من از بنی قینقاع بیم دارم و به سوی آنان رهسپار شد. (واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۷۷‌; زهری‌، الطبقات‌ الکبری، ج۲، ص۲۲ و بلاذری، انساب الأشراف، ج۱، ص۳۷۱).

از گزارش های تاریخی استفاده می‌ شود‌ کـه حـادثه اهانت به زن مسلمان و هم چنین آیه انفال، دلیل اصلی لشکرکشی به سوی بنی‌ قینقاع‌ نبوده، بلکه آنچه بعد از جنگ بدر پیش آمد و به عنوان پیمان‌ شکنی‌ از سوی بنی قینقاع مـطرح شـد، زمینه‌ اصلی‌ تنش‌ میان مسلمانان و یهود را فراهم کرد; آن‌ گاه‌ حادثه بازار بر شدت ماجرا افزود و بر حسب آیه انفال، پیامبر به محاصره‌ آنان‌ دست زد. مورخان آورده اند‌ که‌ وقـتی رسـول‌ خدا‌ بر‌ مشرکان پیروز شد و به مدینه بازگشت‌، یهود‌ شورش کرده، عهد خود با پیامبر را شکستند.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۸۱)


درباره این که پیمان‌ شکنی‌ پس از جنگ بدر چه پیشینه‌ و علتی داشته است، بـه‌ چـند‌ مـطلب می توان اشاره کرد‌: یـکی‌ حـوادثی اسـت که قبل از جنگ بنی قینقاع روی داد و روابط مسلمانان با‌ یهود‌ را وارد مرحله تازه ای‌ کرد‌. تغییر‌ قبله که به‌ نظر‌ مشهور مورخان، یـکی دو‌ مـاه‌ پیـش از بدر اتفاق افتاد، از این جمله است. اگر کـشته شـدن ابوعفک و عصماء‌ ـ دو‌ شاعر مخالف که به نقلی یهودی‌ بودند‌(زهری، الطبقات‌ الکبری‌ ، ج۲، ص۲۱‌ و قاسم بن سلام، الأموال‌، ص۲۶۲ ; بلاذری، انساب الأشـراف، ج۱، ص۴۷۹).ـ در سـال دوم بـاشد، دلیل دیگری بر این مطلب خواهد‌ بود‌. به علاوه، گـفته می شود که‌ کفار‌ قریش‌ پیش‌ از‌ جنگ بدر به‌ عبدالله‌ بن اُبی و بت پرستان اوس و خزرج نامه ای نوشتند و آنـان را تـهدید کـردند که اگر پیامبر‌ را‌ بیرون‌ نکنند یا نکشند، به همراه تمامی عـرب‌ هـا‌ به‌ سراغ‌ ایشان‌ خواهند‌ رفت و جنگ جویانشان را کشته و زنانشان را اسیر خواهند کرد. قریش در این نامه از زیـادیِ دشـمنان رسـول خدا یاد کرده، آنان را بر ضد آن حضرت‌ تحریک کردند. عبدالله بن اُبـی و بـت پرسـتان مدینه در فکر مقابله با پیامبر بودند که آن حضرت ایشان را از حرکت بازداشت. پس از جنگ بدر، قـریش بـه یـهود مدینه‌ نامه‌ نوشت و این بار آنان را به جنگ با مسلمانان فراخواند و تهدید کرد. (صـنعانی، المـصنف، ج۵ ، ص۳۵۸).

در هر حال، قبیله بنی قینقاع دشمنیِ با مسلمانان را آشکار کرده، با تکیه‌ بـر‌ وعـده هـای عبدالله بن اُبی منافق، اعلام جنگ کرد و با تجمع در قلعه ها به انتظار یـاری او نـشست; ولی پیش از آن‌ که‌ عبدالله به کمک آنان برود‌ رسول‌ خدا ایشان را محاصره کـرد و سـرانجام آنـان تن به شکست داده، تسلیم شدند و به جرم پیمان شکنی از شهر رانده شدند. (واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۶۹‌ بـه‌ بـعد).

این برخورد پیامبر‌ با‌ آنان بر اساس قراردادی بود که در ابتدای هـجرت امـضاء کـرده و بنای عدم تعرض به یکدیگر را گذاشته بودند; لیکن خود یهودیان با ایجاد بحران در مدینه، مـوجبات بـرخورد مـسلمانان‌ را‌ فراهم کردند. بی شک اگر آنان به طور مسالمت آمیز در کنار مـسلمانان بـه زندگی ادامه می دادند دلیلی نداشت که به آنان تعرض شود.

غزوه بنی نضیر

با شـکست‌ مـسلمانان‌ در جنگ‌ احد، یهودیان در پیامبری محمد(صلی الله علیه وآله) شک کرده، پیمان

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۸۲)


خود بـا آن حـضرت را‌ نادیده گرفتند; پس کعب بن اشرف همراه بـا چـهل تـن از‌ یهود‌ به‌ مکه رفتند و با قریش پیـمان هـمکاری امضا کردند. پس از برگشت آنان از مکه، پیامبر کعب و همراهانش ‌‌را‌ به خاطر عهدشکنی کشت و بـا بـنی نضیر درگیر شد. (بغوی، مـعالم التـنزیل، ج۲، ص۱۹‌ ; طبرسی‌، مـجمع‌ البـیان، ج۵ ، ص۳۸۶ و ج۳، ص۹۲ ; مـناقب، ج۱، ص۲۴۸ و التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۵۰۱ ; هم چنین به ذیـل آیـه دوازده‌ سوره آل عمران در تفاسیر مراجعه شود). بنابراین روایت، که در موضوع بنی‌ نـضیر صـحیح تر از‌ دیگر‌ گزارش ها به نـظر می رسد، قتل کـعب و جـنگ بنی نضیر هم زمان بـعد از نـبرد اُحد، یعنی در سال چهارم رخ داد.

آنچه در این جا باید بررسی شود، علت‌ رویارویی پیـامبر بـا این گروه یهودی و یکی از بـزرگان آن (کـعب بـن اشرف) است. گـزارش هـای مربوط به علل بـرخورد بـا بنی نضیر، انسجام ندارد، چنانکه داستان رفتن پیامبر به میان‌ بنی‌ نضیر و نقشه آنـان بـرای انداختن سنگ روی آن حضرت دارای ابهام است. سـؤال ایـن است کـه اگـر ـ آن گـونه که مورخان می گـویند ـ بنی نضیر با بنی عامر پیمان داشتند‌، چرا‌ پیامبر برای پرداخت خون بها از هم پیـمانان مـقتول کمک می خواهد؟ بله اگر ایشان بـرای کـمک یـا وام نـزد یـکی از گروه های هـم پیـمان خود می رفت قابل‌ پذیرش‌ بود. لذا برخی گفته اند که بنی نضیر با رسول خدا پیـمان داشـتند کـه در پرداخت خون بها او را یاری دهند. (سیره حـلبی، ج۲، ص۵۵۹ و بـغوی، مـعالم التـنزیل، ج۲، ص۱۹‌). ایـن‌ مـطلب‌ با این که در منابع‌ دست‌ اول‌ و در پیمان های مربوط به یهود نیامده، سخن قابل توجهی است.

پرسش دیگر این است که چه پیشینه و کینه ای باعث‌ شد‌ که‌ یـهودیان به فکر کشتن پیامبر بیفتند؟ البته شکی نیست‌ که‌ یهود دشمن جدی و سرسخت مسلمانان و شخص پیامبر بودند، ولی به هر حال بنی نضیر با آن حضرت پیمان داشتند‌ و این‌ که‌ بدون مقدمه نـقشه قـتل پیامبر را بکشند، بسیار بعید است‌. مؤید این مطلب، داستان حیّ بن اخطب و تحریک بنی قریظه برای جنگ احزاب است. وقتی حیّ، نزد کعب‌ بن‌ اسد‌ ـ بزرگ قرظیان و طرف قـرارداد بـا پیامبر ـ رفت و با اصرار فراوان از‌ او‌ خواست به کمک احزاب بشتابد، کعب با پرخاش به حی گفت: «من با محمد(صلی الله‌ علیه‌ وآلهـ‌)پیـمان دارم و تاکنون جز صدق و وفا از او نـدیده ام، او بـه‌ ما‌ ضرری‌ نرسانده و برای ما همسایه خوبی بوده است.» (معافری، سیره ابن هشام، ج۲، ص۲۲۰ و واقدی، المغازی‌، ج۱، ص۴۵۵‌). البته‌ پافشاری حی کار خود را

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۸۳)


کرد و کعب را مجبور بـه پیـمان شکنی نمود، اما‌ در‌ واقـعه بـنی نضیر حتی این مقدار پیشینه برای نقض عهد دیده نمی شود‌. در‌ این‌ جاست که درستی گزارش گروهی از تاریخ نویسان مبنی بر کشته شدن کعب در‌ روز‌ قبل از حادثه بنی نضیر تقویت مـی شـود. بنابراین، به نظر می رسد‌ که‌ موضوع‌، کمک خواستن پیامبر از بنی نضیر آن گونه که شهرت یافته، نباشد.

بغوی، از مفسران‌ کهن‌، روایات را به گونه ای آورده که از آن نظمی منطقی برداشت‌ می‌ شود‌. بـنا بـه نقل او کـعب بن اشرف به خاطر پیمان بستن با ابوسفیان ـ پس از‌ جنگ‌ اُحد‌ ـ و پیمان شکنی با پیامبر، به دستور آن حـضرت کشته شد. آن گاه‌ داستان‌ حضور ایشان در میان بنی نضیر و نقشه انـداختن سـنگ را آورده، سـپس گفته است که پیامبر‌ برای‌ بیرون راندن بنی نضیر به سوی آنان رفت و آنان که از مرگ‌ کـعب‌ ‌ ‌نـاراحت و عزادار بودند، از رفتن خودداری کرده‌، اعلان‌ جنگ‌ دادند. پس از آن هم نقشه دیگری‌ ریخته‌، در پوشـش گـفت وگـو با رسول خدا، قصد ترور آن حضرت را داشتند‌. پس‌ از این بود که پیامبر‌ برای‌ محاصره آنـان‌ به‌ اقدام‌ کرد. (بغوی، معالم التنزیل، ج۴، ص۳۱۳ ـ ۳۱۵‌).

در‌ مجموع، مطلبی که از همه گزارش ها بـرداشت می شود، پیمان شـکنی‌ بـنی‌ نضیر است. براساس قراردادی که آنان‌ با پیامبر داشتند، نباید‌ بر‌ ضد او یا یکی از‌ مسلمانان‌ اقدامی انجام می دادند یا با دشمنان اسلام همکاری می کردند. رفتن کعب‌ و چهل‌ تن از بـنی نضیر به‌ مکه‌ و پیمان‌ بستن با مشرکان‌ برای‌ مبارزه با مسلمانان و نقشه‌ قتل‌ پیامبر چه به دست عمرو بن جحاش (چنان که مشهور مورخان گفته اند) (معافری‌، سیره‌ ابن هشام، ج۱، ص۵۶۳ و زهـری، الطـبقات الکبری‌، ج۲، ص۴۴‌). و چه در‌ قالب‌ گفتوگو‌ با پیامبر (صنعانی، المصنف‌، ج۵، ص۳۶۰). بالاترین مرز پیمان شکنی است. از اینها گذشته، بنی نضیر به پیامبر اعلان جنگ‌ دادند‌ و منافقان مدینه با استقبال از این‌ پیشامد‌، وعده‌ هـمکاری‌ بـه‌ آنان دادند، لذا‌ پیامبر‌ بنی نضیر را محاصره کرد تا دیگران از یاری ایشان بازمانند. این کار از هر دولت‌ یا‌ جمعیتی‌ که مورد خیانت واقع شود، پسندیده و معقول‌ است‌.

تنها‌ راه‌

از‌ رویـدادهایی‌ کـه هنگام محاصره بنی نضیر اتفاق افتاد و تا اندازه ای جنجال آفرید، بریدن و آتش زدن درختان خرما بود. ابن اسحاق و واقدی گویند که پیامبر اکرم به این‌ کار دستور

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۸۴)


داد. (معافری، سیره ابـن هـشام، ج۲، ص۱۹۱ و واقـدی، المغازی، ج۱، ص۳۷۳). اگر آیه پنجم سـوره حـشر ایـن موضوع را تأیید نکرده بود،[۹] و این چیزی بود که آنان انتظار داشتند. دوری‌ پیامبر‌ و مسلمانان از مرکز و سرگرم شدن به محاصره ای که ضـرری بـرای مـحاصره شوندگان به همراه ندارد، خطرات مهمی را می تـوانست در پی داشـته باشد. احتمال حمله دشمنان خارجی‌ یا‌ آشوب داخلی از سوی منافقان، احتمالی معقول بود; زیرا اسلام هنوز چندان قدرت نـگرفته بـود و مـسلمین جای پای خود را در مدینه محکم‌ نکرده‌ بودند.

با توجه به آنـچه‌ گفته‌ شد، به نظر می رسد که تصمیم برای بریدن یا آتش زدن[۱۰]درختان خرما، که در نظر یـهود بـسیار اهـمیت داشت، به منظور‌ یکسره‌ کردن کار بنی نضیر‌

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۸۵)


بوده‌ است. عـلت انـتخاب نخل ها این بود که این درختان برای یهود بنی نضیر اهمیت حیاتی داشت; به خـصوص کـه امـرار معاش آنان از راه کشاورزی و پرورش نخل بود. حباب‌ بن‌ منذر گفته است: یهود نـخل را از کـودکان خـود بیشتر دوست دارد. (واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۴۴). جزع و فزع مردان و زنان بنی نضیر و تسلیم شدنشان در پی قطع درخـتان، گـواه بـر اهمیت‌ این‌ موضوع نزد‌ آنان است. گویا آنان هیچ گاه گمان نمی کردند کـه مـسلمانان از این راه آنان را به‌ زانو درآورند و این تنها چیزی بود که حی بن اخـطب پیـش‌ بـینی‌ نکرده‌ بود. این احتمال هم وجود دارد که کندن درختان به منظور بیرون کشاندن یـهودیان از قـلعه ها ‌‌برای‌ نبرد بوده باشد.

گرچه در اسلام از چنین اقداماتی نهی شده، لیکن بـرای‌ ریـشه‌ کـن‌ نمودن مظاهر فساد، بریدن چند درخت، از جان انسان ها بیشتر اهمیت ندارد. همان گونه‌ کـه روش اولیـه اسلام، دعوت به صلح و دوری از جنگ است و هیچ گاه‌ رسول گرامی اسلام یـا‌ امـیرمؤمنان‌ آغـازگر جنگ نبودند، ولی آن جا که مصالح مهم تری در میان بود و دعوت به صلح و آرامش سودی نـمی بـخشید، نـاچار به نبرد می شدند. در روایتی از امام صادق(علیه‌ السلام)آمده است کـه پیـامبر به فرماندهان خود سفارش می فرمود که درختی را قطع نکنند، مگر آن که ضرورت اقتضا کند. (الکـلینی، الکـافی، ج۵ ، ص۳۰). و این هم از موارد ضرورت بود‌; ضمن‌ آن که تعداد نخل های بریده شـده زیـاد نبود، چنان که برخی آنها را شش عـدد گـفته انـد. (تاریخ الخمیس، ج۱، ص۴۶۱ ; المجلسی، بحار الانوار، ج۲۰، ص۱۶۵). ابن شـهر آشـوب هم‌ می‌ نویسد: «رسول خدا دستور بریدن چند نخل را داد … با اعتراض یهود ایـن کـار متوقف شد و قرار شد آنـان کـوچ کنند.» (مـناقب، ج۱، ص۲۴۸).

مـورخان مـوضوع تسلیم شدن بنی نضیر‌ را‌ بلافاصله پس از داسـتان بـریدن نخل ها ذکر کرده اند. واقدی سخنان ابن اخطب را به دنبال قـطع درخـتان چنین گزارش کرده است: «حی بـه رسول خدا پیام داد‌ کـه‌ چـرا‌ درختان را قطع می کنی؟ به‌ آنـچه‌ خـواسته‌ ای تن می دهیم و از شهر تو بیرون می رویم.» پیامبر فرمود: اکنون فقط مـی تـوانید یک بار شتر همراه خـود‌ بـبرید‌ (نـه‌ همه اموال خـود را). سـرانجام بنی نضیر به‌ شـرایط‌ رسـول خدا تن داد و حاضر شد که با برجای گذاشتن اموال خود، از مدینه بیرون رود. (واقدی، المـغازی، ج۱، ص۳۷۳‌).

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۸۶)


غـزوه‌ بنی‌ قریظه

سومین گروه یهودی کـه پیـمان خود را بـا مـسلمانان‌ شـکست و با آنان به جـنگ برخاست بنی قریظه است. تفاوت این پیمان شکنان با دو گروه پیشین، در‌ موقعیت‌ بسیار‌ سخت مـسلمانان هـنگام خیانت آنان بود; زیرا این کـار زمـانی رخـ‌ داد‌ کـه مـشرکان مکه همراه دیـگر احـزابِ مخالفِ مدینه، جنگی همه جانبه را علیه مسلمانان راه انداختتند‌ و این‌ گروه‌ یهودی از پشت سر، مدینه را ناامن کـردند.

پس از آن کـه‌ حـی‌ بن‌ اخطب در جنگ بنی نضیر تسلیم شـد و هـمراه قـوم خـود بـه خـیبر کوچ کرد‌، نقشه‌ تازه‌ ای برای مبارزه با مسلمانان طرح کرد; زیرا تسلیم شدنش جز به خاطر پافشاری‌ بزرگان‌ قوم و عدم همراهی دیگر مخالفان پیامبر نبود. برای بـیان کینه و دشمنی حی نسبت‌ به‌ پیامبر‌ و مسلمانان همین بس، که گفته اند او در میان یهود همچون ابوجهل در قریش‌ بود‌. (واقدی، المغازی،ج۱، ص۴۵۵). محمد بن کعب قرظی گفته است: «او مرد شومی بود‌ کـه‌ بـنی‌ نضیر و بنی قریظه را بدبخت کرد، چون دوست داشت بر آنان ریاست کند.»(همان). لجاجت‌ حی‌ و رویارویی او با مسلمانان در بسیاری موارد حتی از سوی هم کیشان‌ یهودی‌ اش‌ مورد اعتراض واقـع شـد. (برای نمونه نگاه کنید به: واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۳۰ و طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۵۳‌).

او‌ پس‌ از واقعه بنی نضیر، از خیبر به مکه رفت و قریش را برای‌ لشکرکشی‌ به مدینه تـحریک کـرد. این بار همراه قریش، قـبایل فـراوانی برای نبرد با مسلمانان سوی مدینه‌ راه‌ افتادند و به همین جهت، نام احزاب را بر این نبرد نهادند. حی‌ در‌ میان راه از قریش جدا شد و زودتر‌ بـه‌ مـدینه‌ آمد و برای جلب نـظر بـزرگان بنی قریظه‌ و خواندن‌ ایشان به جنگ، نزد آنان رفت. کعب بن اسد که پیمان مسلمانان با‌ بنی‌ قریظه را امضا کرد، هدف‌ اصلی‌ حی بود‌. کعب‌ ابتدا‌ او را به خانه راه نداد‌ و گـفت‌: مـن با مردی شوم که قوم خود را بدبخت کرده و الآن برای‌ نابودی‌ ما آمده، کار ندارم. اما حی‌ هم چنان ایستاد و پافشاری‌ اش‌ باعث شد که رئیس بنی‌ قریظه‌ مردد شود و پیـمان خـود با مـسلمانان را زیر پا گذارد. حتی حی متن‌ عهدنامه‌ را پاره کرد تا مطمئن‌ شود‌ که‌ جنگ روی خواهد‌ داد‌.

داستان گفتوگوی حی بـا‌ کعب‌ به خوبی نشان می دهد که بزرگان بنی قریظه بـا آگـاهی از سـرانجام خطرناک‌ پیمان‌ شکنی، به این کار دست زدند‌. از‌ طرفی، وجود‌ بنی‌ قریظه‌ به

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۸۷)


عنوان دشمنی داخلی‌ کـه ‌ ‌بـتواند محاصره مدینه را تنگ تر کند و امنیت داخل شهر را از بین ببرد‌، برای‌ حی و آتـش افـروزان احـزاب بسیار اهمیت‌ داشت‌. پافشاری‌ حی‌ نیز‌ نشانِ این اهمیت‌ است‌. علاوه بر این، همراهی یـهود با احزاب می توانست دشمنان پیامبر را در عزم خود استوارتر‌ گرداند‌، زیرا‌ یهودیان تـنها کسانی بودند که ادعـای شـناخت‌ پیامبر‌ آخرالزمان‌ را‌ می‌ کردند‌ و حضور آنان در جبهه مخالف پیامبر خدا می توانست دلیلی بر درستی سخن قریش در نپذیرفتن پیامبری آن حضرت تلقی شود و همین امر در تحمیق احزاب به‌ خصوص اعراب تأثیر بـه سزایی داشت.

وقتی خبر پیمان شکنی بنی قریظه به رسول خدا رسید، آن حضرت بسیار ناراحت شد; چون مسلمانان در موقعیت بسیار سختی به سر می‌ بردند‌. قریش با هم پیمانان خود از سـوی شـمال، مدینه را محاصره کرده بودند و بنی قریظه نیز در داخل شهر، قصد همکاری با دشمن و خیانت به مسلمانان را داشتند، زیرا‌ پیمان‌ شکنی یهود بنی قریظه در آن لحظات حسّاس ضربه سختی به مسلمانان بـود و هـمین موضوع کافی بود تا پیامبر به موجب قراردادی که‌ با‌ سه گروه یهود مدینه داشت‌ به‌ جنگ ایشان برود. اما آنان به نقض پیمان اکتفا نکردند و حرکاتی انجام دادنـد کـه باعث شدّت بحران و حتمی شدن حمله مسلمانان به آنها شد‌. از‌ جمله این اقدامات، تلاش‌ آنان‌ برای شبیخون به مدینه بود; لذا از قریش و غطفان دو هزار نیرو خواستند. پیامبر با اطلاع یـافتن از ایـن جـریان پانصد مرد جنگ جو را در مـدینه گـماشت و فـرمود تا‌ صبح‌ تکبیر بگویند و از خانه ها محافظت کنند. حتی ده نفر یهودی به یکی از برج هایی که زنان بالای آن رفته بودند، حـمله کـردند و یـکی از آنان خواست وارد دژ‌ شود‌ که صفیه‌ عمّه پیامبر بـا چـماقی به سراغ آن مرد یهودی رفت و با زدن ضربه ای به سرش او‌ را کشت. بقیه همراهان او هم فرار کردند. (معافری، سیره ابن‌ هـشام‌، ج۲، ص۲۲۸‌).

ایـن اقـدامات، نقض آشکار پیمان نامه ای بود که بنی قریظه با پیـامبر امضا کرده بودند. طبیعی ‌‌است‌ که پاسخ چنین حرکات مذبوحانه و جنگ جویانه ای، آن هم در بدترین شرایط‌، جز‌ مجازات‌ سـخت عـاملان آن نـباشد. پس از آن که نبرد احزاب با مسلمانان به دلایلی با‌ شکست رو به رو شـد،[۱۱] وقـت آن بود که مسلمانان سراغ دشمن‌ داخلی روند و با

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۸۸)


کسانی‌ که‌ در سخت ترین شرایط، دشمن بیرونی را یـاری کـردند تـکلیف خود را یکسره کنند. آنان پس از چند روز محاصره، تسلیم شدند و رسول خدا دستور بـازداشت آنـها را صـادر فرمود و اموالشان‌ نیز مصادره شد; آنگاه سعد بن معاذ، بزرگ اوس را برای داوری در امر بنی قـریظه تـعیین فـرمود. برخی هم انتخاب سعد را از سوی خود بنی قریظه می دانند. (معافری‌، سیره‌ ابن هـشام، ج۲، ص۲۴۰ و مـفید، الإرشاد، ج۱، ص۱۱۰).

سعد پس از آن که از بنی قریظه درباره قضاوت خود تعهد گرفت گفت: قضاوت مـن ایـن اسـت که مردان بنی قریظه کشته شوند‌ و زنان‌ و فرزندانشان اسیر و اموالشان قسمت شود. رسول خـدا بـلافاصله این حکم را تأیید کرد و به گفته مشهور مورخان حدود هفتصد تا هشتصد نـفر یـهودی از دم تـیغ گذشتند. (معافری، سیره‌ ابن‌ هشام، ج۲، ص۲۴۰; واقدی، المغازی ، ج۱، ص۵۱۲; زهری، الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۷; یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۳۷۱; طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۴۹ و مـفید، الارشـاد، ج۱، ص۱۱۱).

موضوع قتل عام بنی قریظه، در دوره های جدید مورد نقد‌ جدّی‌ برخی‌ سـیره نـویسان و مـحققان تاریخ اسلام‌ قرار‌ گرفته‌، دلایل و شواهدی در ردّ یا دست کم تردید در روایت مشهور اقامه شده اسـت. (بـرای نـمونه نگاه کنید به: محمد والیهود‌: نظره‌ جدیده‌، ص۱۳۰ به بعد; شهیدی، تاریخ تـحلیلی اسـلام، ص۸۸‌; زرگری‌ نژاد، تاریخ صدر اسلام، ص۴۶۱). مهم ترین و اصلی ترین نقدی که بر این داستان وارد است، مـخالفت قـطعی آنها‌ با‌ روش‌ رسول خداست. سیره پیامبر اکرم(ص) بر مهربانی و بخشش بـود و پیـامبر‌ بسیاری از آنان را که با اسلام دشمنی کـرده یـا شـخص ایشان را آزار دادند، بخشید. حتی از‌ کسانی‌ که‌ دسـتور قـطعی اعدامشان را صادر کرده بود، گذشت. در سخت ترین‌ و پر‌ تلفات ترین جنگ (بدر) که پیـامبر دسـتور داشت که اسیر نگیرد، فـقط هـفتاد نفر از مـشرکان‌ کـشته‌ شـدند‌ و در هیچ نبرد دیگری هم این رقـم تـکرار نشد. حکم اعدام را‌ هم‌ جز‌ در موارد معدود اجرا نکرد; آن گاه چگونه مـتصور اسـت گروهی بزرگ را اینگونه‌ قتل‌ عام‌ کـند و به اصطلاح با قـتل صـبر (دستگیری و اعدام) نابود کند؟

از آیه ۲۶ سـوره احـزاب[‌۱۲‌] که درباره یهودان بنی قریظه وارد شده چنین برداشت نمی شود که همه‌ مـردان‌ ایـن‌ گروه قتل عام شده بـاشند. اگـر «الَّذِیـنَ ظَـهَرُوهُم» را کسانی بـدانیم کـه پیمان شکنی‌ کرده‌، در مـقابل مـسلمانان ایستادند، دو دسته مقتول و اسیر در میان

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۸۹)


آنان بودند و معنا‌ چنین‌ خواهد‌ شد که از میان جـنگجویان، گـروهی را کشتید و گروهی را اسیر کردید. به عـبارت دیـگر‌، گروهی‌ از مـردان کـشته و گـروهی از ایشان اسیر شدند، نـه این که گروهی‌ از‌ بنی‌ قریظه که مردان باشند کشته و گروه دیگر که زنان و فرزندانند اسـیر شـدند، چون ابتدای آیه‌ درباره‌ جنگجویان‌ اسـت; لذا کـلمه «فـریق» در هـر دو صـورت به مردان جـنگجو تـفسیر‌ می‌ شود.

این گزارش از نظر جمعیتی هم قابل تأمل جدی است; زیرا این تعداد شخص بـالغ‌ (بـین‌ هـفتصد تا هشتصد) می تواند بیانگر جمعیتی حـدود چـهار هـزار نـفر بـاشد‌ در‌ حـالی که این آمار در مورد بنی‌ قریظه‌ ـ که‌ تنها یکی از گروههای حاضر در یثربِ‌ پنج‌ هزار نفری بودند ـ درست به نظر نمی رسد. جالب تر آن که گفته‌ می‌ شـود بیشتر این جمعیت به‌ دست‌ دو نفر‌ (علی‌(علیه‌ السلام) و زبیر بن عوام) کشته شدند‌! آیا‌ این خبر برای بد جلوه دادن چهره امیرالمؤمنین جعل نشده است؟

ـ مشکلات جانبی‌ این‌ واقعه چگونه قـابل حـل است؟ انتقال و زندانی‌ کردن آن همه اسیر‌ در‌ خانه یک نفر، کار ساده‌ ای‌ نیست. مراقبت از آنان، تأمین غذا، احتمال فرار و ده ها مشکل دیگر در‌ این‌ زمینه متصور است، همان گونه‌ که‌ اعـدام‌ صـدها نفر در‌ شهری‌ کوچک مانند مدینه، مشکلات‌ بهداشتی‌ زیادی به دنبال دارد و می تواند بیماری هایی را گسترش دهد، ولی گویا تاریخ‌ نگاران‌ به این مطالب تـوجه نـداشته اند‌.

اگر‌ چنین کشتار‌ بـزرگی‌ واقـعیت‌ داشت مشرکان و منافقان ساکت‌ نمی نشستند و همچون داستان جنگیدن ابن جحش در ماه حرام، آتش زدن نخل ها و ازدواج‌ پیامبر‌ با همسر پسرخوانده اش، جنجال به‌ پا‌ مـی‌ کـردند‌ و بیش‌ از این سر‌ و صـدا‌ مـی کردند.

خداوند متعال فرموده است: «هیچ کس گناه دیگری را به دوش نمی کشد.»[۱۳‌] رسول‌ خدا‌ هم در پیمان با مسیحیان نجران تأکید‌ کرد‌ که‌ کسی‌ به‌ خاطر‌ جنایت دیگری مجازات نمی شـود. در حـادثه بنی قریظه، تنها چند نفر از بزرگان این قبیله با مسلمانان دشمنی کردند و بقیه با این کار مخالف بودند یا‌ دست کم در پیمان شکنی دست نداشتند. کشتن هفتصد یا هشتصد تـن بـه خاطر حـرکت آن چند نفر، مخالف احکام اسلام است.

باید توجه داشت که هرچند همه تایخ نویسان‌ این‌ کشتار را نـقل کرده اند، ولی ریشه آن

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۹۰)


به راویان کهن مانند ابن اسحاق و واقدی بـرمی گـردد. یـکی از محققان معاصر با تردید در گزارش های ابن اسحاق می‌ گوید‌: او از یهودیان روایات زیادی نقل کرده و به هـمین ‌ ‌جـهت مالک بن انس او را دجّال خوانده است. ابن حجر هم می گوید‌ که‌ ابـن اسـحاق داسـتان غزوه های‌ یهود‌ را از بازماندگان این قوم گزارش کرده است;[۱۴] چنان که محمد بن کعب قـرظی که در سلسله اسناد داستان بنی قریظه قرار دارد‌، به‌ قصه گویی شهرت دارد‌. (زهری‌، الطـبقات الکبری، ج۵ ، ص۳۴۰).

در گزارش های مـربوط بـه قتل عام بنی قریظه ـ گذشته از دامن زدن به افتخارات قبیله ای میان اوس و خزرج و درخواست اوسیان از رسول خدا و سعد بن‌ معاذ[‌۱۵] برای آزادی هم پیمانان قدیمی شان، تعریف و تمجید از این قبیله یهودی، فراوان به چـشم می خورد. تصویر چهره ای مظلوم، ولی با شهامت و راسخ در آیین یهود برای‌ سران‌ بنی قریظه‌ و خوشحالی آنان از کشته شدن در راه هدف و تماشای کشتار یهودیان توسط رسول خدا، مطالبی است که‌ در لابه لای گزارش هـای ایـن حادثه به خوبی مشهود است‌. آیا‌ ممکن‌ نیست که این مطالب ساخته راویان یهودی و بازماندگان آنان، که اسرائیلیات را هم به ارمغان گذاشته اند‌، باشد؟ ‌‌آیا‌ آن همه یهودی آن قدر شجاعت داشتند کـه در راه عـقیده ای که‌ خود‌ بر‌ فسادش اعتراف داشتند، آن گونه مقاومت کنند که دیگران در برابرشان کشته شوند و باز هم‌ حاضر نشوند با گفتن کلمه شهادتین، جان شیرین خود را حفظ کنند؟ غالباً در‌ چنین مـواردی کـشته شدن‌ چند‌ نفر اول، بقیه را در اصرار بر آنچه در نظر دارند، سست می کند.

از مواردی که تردید در حادثه بنی قریظه را بیش از پیش افزایش می دهد، نمونه های‌ مشابهی است که در تـاریخ یـهود بـرای این واقعه وجود دارد. در منابع اسـلامی و یـهودی بـه چندین رویداد برخورد می کنیم که در آن تعداد زیادی از این قوم با وضعیتی‌ بسیار‌ مشابه، کشته شدند. ابن حبیب بغدادی (متوفای ۲۴۵ هــ) مـی نـویسد: فِطیون که از یهودیان مقتدر یثرب در زمان جاهلیت بـه شـمار می رفت، به مردم یثرب ستم می کرد‌; مالک‌ بن عجلان خزرجی پنهانی او را کشت و فرار کرد و همراه گروهی از اوس و خـزرج بـه نـزد پادشاه غسّان رفته، از غلبه یهود بر یثرب و ستم های آنـان سخن گفت‌ و از‌ وی کمک خواست.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۹۱)


پادشاه غسان به یثرب آمد و مجلس بزمی تشکیل داد و بزرگان یهود و اُوس و خزرج را به آن مجلس دعـوت کـرد و بـه طرز غافل گیرانه حدود صد نفر‌ از‌ آنان‌ را کشت. آنگاه به شـام‌ بـازگشت‌ و اوس‌ و خزرج بر یهود قدرت گرفتند. (عبدالسلام هارون، نوادر المخطوطات، ج۲، ص۱۳۶ و ۱۳۷ (کتاب أسماء المغتالین)). ابوالفرج اصفهانی در روایـتی دیـگر شـبیه این‌ داستان‌ را‌ آورده، از قتل صد نفر یهودی دیگر در‌ یثرب‌ در زمان های بعد خـبر داده اسـت. (الاصـفهانی، الأغانی، ج۲۲، ص۳۴۷). سومین مورد مشابه، مربوط به تاریخ قدیم یهود‌ است‌ که‌ در منابع کهن آنـان آمـده اسـت. بنا به این نقل‌، در زمان حمله رومیان به اورشلیم نزدیک هزار نفر یهودی کـه بـه قلعه ای پناه برده بودند محاصره‌ شدند‌ و برای‌ این که تسلیم دشمن نشوند اقـدام بـه انـتحار کردند., p. 404) The‌ Jewish‌ War(Josephus,. گفته می شود که قتل عام هشتصد تن یهودی در حادثه دیگری نیز رخـ‌ داد‌. («ضـوء‌ جدید علی قصه بنی قریظه» به نقل از همان کتاب یوسیفوس). وجه‌ مشترک‌ ایـن‌ رویـداها و آنـچه حتی در دوره های متأخر و معاصر درباره کشتار یهودیان سخن گفته می‌ شود‌، علاوه‌ بر بالا بـودن تـعداد کشته شدگان; داستان محاصره و قتل جمعی در یک محل و گودال‌ و شجاعت‌ مقتولان و مـانند آن اسـت کـه همه این گزارش ها را با تردید روبرو‌ می‌ کند‌; گویی مظلوم نمایی یهود در همه دوران هـا واقـع شـده و رشته ای به هم‌ پیوسته‌ است.

در موضوع بنی قریظه، آنچه در منابع تاریخی تـصریح شـده، کشته شدن‌ رؤسای‌ آنان‌ است و مورخان از حی بن اخطب و کعب بن اسد و چند نفر دیگر کـه مـسئول اصلی‌ واقعه‌ یعنی پیمان شکنی و ایجاد بحران در مدینه بودند، نام برده انـد. بـه‌ نظر‌ می‌ رسد که بقیه بنی قـریظه هـمانند بـنی قینقاع و بنی نضیر به بیرون از مدینه کـوچانده‌ شـدند‌. این‌ مقدار برخورد رسول خدا با توجه به پیمان شکنی در هنگام جنگ‌ خـارجی‌ و تـهدید امنیت داخلی شهروندان، کاملا تـوجیه شـدنی است.

خـیبر از صـلح تـا صلح

به رغم نبردهای‌ سه‌ گـانه ای کـه میان مسلمین و یهود رخ داد، رسول خدا از ادامه‌ اتحاد‌ و پیمان با یهود خیبر نـومید نـبود. لذا‌ گروهی‌ از‌ مسلمانان را به آن جا فرستاد تـا‌ با‌ اهل خیبر نـیز از در مـسالمت درآید; لیکن این اقدام بـه سـرانجام نرسید‌. با‌ آن که مورخان، این حرکت‌ را‌ به نام‌ سریّه‌ ثبت‌ کرده و معتقدند کـه پیـامبر، عبدالله بن‌ رواحه‌ را برای کـشتن اُسـیر

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۹۲)


بـن رزام، فرمانده و بزرگ یـهودیان خـیبر، به آن‌ جا‌ فـرستاد، (عـصفری، تاریخ خلیفه، ص۳۴ ; یعقوبی‌، تاریخ، ج۱، ص۳۹۵ و طبرسی، اِعلام‌ الوری‌، ج۱، ص۲۱۰; نام این یهودی در‌ منابع‌ گاه اُسیر و گـاه یـُسیر و نام پدرش زارم، رازم و رزام ضبط شده است). دلایل‌ و شـواهد‌ حـاکی از آن است کـه‌ ایـن‌ حـرکت‌ به منظور کشتن‌ ایـن‌ شخصیت یهودی نبوده و کشته‌ شدن‌ وی اتفاقی بوده است. به نظر می رسد که پیامبر اسـلام، ایـن گروه را‌ به‌ منظور برقراری صلح بـا یـهود خـیبر‌ و گـفت‌ وگـو با‌ بزرگ‌ آنـان‌ فـرستاد.

در ماه رمضان‌ سال ششم هجرت به پیامبر(ص) خبر رسید که یهود خیبر و مشرکان پیرامون آن درصدد جـمع‌ آوریـ‌ نـیرو برای حمله به مدینه اند‌. رسول‌ خـدا‌(ص) بـرای‌ بـررسی‌ اوضـاع خـیبر، عـبدالله‌ بن‌ رواحه و سه نفر دیگر را به این منطقه فرستاد. این گروه مخفیانه به خیبر رفتند و مطالبی‌ از‌ اُسیر‌ ـ که پس از ابورافع به فرماندهی و ریاست‌ خیبر‌ گمارده‌ شده‌ بود‌ ـ شـنیدند‌. پس به مدینه برگشته، اطلاعات خود را در اختیار پیامبر گذاشتند. مدتی بعد (در ماه شوال) آن حضرت یاران خود را خواست و این بار عده زیادتری را‌ به همراه عبدالله، روانه خیبر کرد. وقتی آنان به خـیبر رسـیدند، اعلام کردند که از سوی پیامبر آمده اند; آنان از اُسیر امان خواستند و اُسیر نیز از آنان امان خواست‌. آن‌ گاه با یکدیگر دیدار کردند. ایشان به اُسیر گفتند: اگر نزد پیـامبر آیـی به تو نیکی خواهد کرد و تو را به ریاست خواهد گماشت. اُسیر پس از پافشاری مسلمانان‌ پذیرفت‌ که همراه آنان برود، لیکن مشاوران او گفتند محمد(صـلی الله عـلیه وآله) کسی نیست که به بـنی اسـرائیل ریاست بدهد. اُسیر گفت‌: درست‌ است، ولی ما از جنگ‌ خسته‌ شده ایم. سپس سی نفر از یهودیان را با خود همراه کرده، به سوی مدینه راه افتادند. در دوازده کـیلومتری خـیبر اُسیر از رفتن‌ به‌ نـزد پیـامبر پشیمان گشت‌ و دست‌ به شمشیر برد، ولی عبدالله بن انیس که در ردیف او بر شتر سوار بود، پیش از آن که اُسیر حرکتی بکند ضربه ای به پایش زد و سپس او را‌ کشت‌. بقیه مسلمانان هم با دیـگر یـهودیان درگیر شدند و همه را کشتند، به جز یک نفر که موفق به فرار گردید. (واقدی، المغازی، ج۱، ص۵۶۶; معافری، سیره ابن هشام، ج۲، ص۶۱۸ ; زهری، الطبقات‌ الکبری‌ ، ج۲، ص۷۰ ; طبری‌، تاریخ، ج۲، ص۴۰۶ و طبرسی، اِعلام الوری، ج۱، ص۱۹۶ و ۲۱۰).

اما به دلایلی حـرکت عـبدالله برای کـشتن اُسیر نبوده است‌: اول آن که هر گاه شخصی پیمان عدم تعرض خود را‌ زیر‌ پا‌ می گذاشت و با مسلمانان بـه مبارزه می پرداخت، یا از

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۹۳)


مشرکانی بود که پیوسته برای مدینه تـوطئه ‌‌مـی‌ کـرد، پیامبر اجازه قتل او را می داد یا می فرمود: کیست که‌ شرّ‌ او‌ را کم کند؟(نگاه کنید به: المعافری، سیره ابـن ‌ ‌هـشام، ج ۲، ص۶۱۹، ۶۳۳ـ۶۳۶ و واقدی، المغازی، ص۱۷۲‌ـ۱۷۴ و ۱۸۴). اما درباره کشتن اُسیر هیچ گونه فرمان یا اجازه ای از‌ پیامبر گـزارش نـشده اسـت‌.

ثانیاً‌، در منابع تاریخی تأکید شده است که کشتن مخالفان پیمان شکن دولت مدینه در شب، بدون اطـلاع اطرافیان و به صورت ناگهانی انجام شده است، ولی وقتی یاران پیامبر نزد اُسیر رفـتند‌، از او امان گرفتند و او هم از ایـشان امـان گرفت. از مجموع گزارش ها نیز پیداست که این حرکت در روز انجام شده و هیچ شباهتی به سریّه هایی که برای کشتن‌ شورشیان‌ انجام می شد، ندارد.

ثالثاً، پیامبر در مأموریت های قتل دشمنان اسـلام، فقط یک نفر (در چهار مورد) و یا پنج نفر (در دو مورد) بیشتر می فرستاد، ولی همراهان عبدالله‌ بن‌ رواحه در این حرکت سی نفر گزارش شده اند.

علاوه بر اینها، دقّت در واژه های روایات مربوط بـه ایـن رویداد نشان می دهد که هدف از این حرکت‌، قتل‌ اُسیر نبوده، هر چند در نهایت چنین شد. ابن اسحاق در گزارش کوتاه خود گوید: «این یکی از حرکت های عبدالله بن رواحه بـود کـه در آن یُسیر کشته‌ شد‌.»(معافری‌، سیره ابن هشام، ج۲، ص۶۱۸). یعنی‌ ابن‌ اسحاق‌ این رویداد را همانند دیگر مورخان، که حرکت عبدالله بن رواحه را از آغاز به منظور کشتن اُسیر نوشته اند، تعبیر‌ نـکرده‌ اسـت‌. واژه دیگر «پشیمانی در میان راه» است، که‌ ابن‌ هشام و واقدی می گویند که اُسیر در میان راه پشیمان شد. (معافری، سیره ابن هشام، ج۲، ص۶۱۸ و الواقدی، المغازی، ج۱، ص۵۶۷‌). بلاذری‌ هم‌ گوید: «اُسیر با عبدالله بن رواحـه بـیرون آمـد و آهنگ پیامبر‌ کرد، ولی در میان راه قـصد کـشتن ابـن رواحه را نمود که ابن انیس او را کشت.» (بلاذری‌، انساب‌ الأشراف‌، ج۱، ص۴۸۵).

سیاست رسول اعظم نه بر جنگ، که بر کاهش دشمنان‌ و صلح‌ بـا آنـان بـود. هنگامی که قبیله غطفان در پشت خندق به کـمک یـهودیان و مشرکان آمد، تلاش‌ کرد‌ تا‌ با این قبیله مصالحه کند تا از دشمنان خود بکاهد. در این‌ جا‌ هم‌ پیامبر مـی خـواست مـیان دشمنان خود شکاف اندازد تا در فرصتی مناسب تر با‌ آنـان‌ رو‌ به رو شود، همان گونه که با قریش صلح کرد و سپس مکه را گشود‌.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۹۴)


از‌ گزارش های مربوط به چند سـفر عـبدالله بـن رواحه به خیبر پیداست که‌ پیش‌ از‌ صلح با قریش، بنای پیـامبر(ص) بـر صلح با یهود خیبر بود که با ناکامی‌ همراه‌ شد. اگر قرار بود که پیامبر اعـظم پیـش از مـصالحه با یکی از‌ این‌ دو‌ گروه (مشرک و یهودی) به جنگ خیبر برود، موفقیتی کـه بـعدها بـا فتح خیبر به دست‌ آورد‌، حتمی نبود; زیرا این حقیقت قابل انکار نیست که مـسلمانان در شـرایط‌ پیـش‌ از‌ صلح حدیبیه از درگیری با خیبر هراس داشتند.

بنابراین داستان اعزام فرزند رواحه از سوی‌ پیـامبر‌ بـه‌ خیبر، آن گونه که شهرت یافته، با هدف کشتن اسیر و همراهان یهودی‌ اش‌ نـبود، بـلکه سـفری سیاسی به منظور گفتوگو برای صلح با خیبریان بود; (سبل الهدی، ج۶، ص۱۱۲). ولی‌ چون‌ سـرانجامِ ایـن سفر، کشته شدن اُسیر یهودی بود، این گونه در تاریخ‌ مشهور‌ شده که ایـن حـرکت، سـریّه ای برای‌ کشتن‌ اسیر‌ و یارانش بوده است.[۱۶]

سرانجام در سال‌ هفتم‌ هجرت، خیبر به دست مسلمین گـشوده شـد و قراردادهایی برای صلح با آنان از‌ سوی‌ پیامبر بسته شد. اما آنچه‌ بـاعث‌ ایـن لشـکرکشی‌ به‌ خیبر‌ و رویارویی با آنان شد، به طور‌ خلاصه‌ عبارت است از: نقش یهودیان خیبر در بـرانگیختن احـزاب و پیـش آمدن جنگ‌ خندق‌، (نگاه کنید به: طبری، تاریخ، ۲/۵۶۵‌). احتمال همکاری یهود خـیبر‌ و وادیـ‌ القری با همسایگان خارجی برای‌ هدف‌ مشترک براندازی حکومت اسلامی، تبدیل کردن خیبر به پایگاهی بـرای تـوطئه و حرکت های‌ نظامی‌ علیه دولت مرکزی از طریق‌ تحریک‌ قبایل‌ اطراف مانند غَطَفان‌، چـنان‌ کـه رئیس این قبیله‌ عیینه‌ بن حصن بـه مـدینه حـمله کرد و این یورش بنا به قولی چـند روز پیـش‌ از‌ غزوه خیبر رخ داد. (طبری، تاریخ‌، ج ۲ ص۲۵۵‌ و الدمشقی، البدایه‌ و النهایه‌، ج ۴ ص۱۷۳‌).

به طور کلی، سریّه‌ هایی کـه رسـول خدا به اطراف مدینه بـه خـصوص شمال فـرستاد، نـشان از وضـعیتی نامطلوب‌ در‌ آن منطقه داشت و به نظر مـی‌ رسـد‌ که‌ ریشه‌ این‌ مسائل در خیبر‌ بود‌; زیرا نگاهی به رویدادهای سال شـشم، یـعنی پیش از غزوه خیبر نشان می دهـد که سریّه‌ های‌ انـجام‌ شـده در این سال در طول سال‌ هـای‌ زنـدگی‌ پیامبر‌ بی‌ سابقه‌ بوده و بیشتر این حرکت های نظامی متوجه مناطق شمالی مـدینه بـوده است. از جمله سریه هایی

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۹۵)


کـه زیـد بـن حارثه آن را رهبری کـرد، (واقـدی، المغازی، ج۲، ص۵۶۴‌ و بلاذری، انساب الأشـراف، ج۱، ص۴۸۴). سـریه علی(علیه السلام) به فدک، (واقدی، المغازی، ج۱، ص۵۶۲). سریه های عبدالله بن رواحه به مـنطقه خـیبر، (همان ص۵۶۶). سریه های بشیر بن سـعد بـه دو‌ منطقه‌ فـدک و جـناب کـه به قولی پیش از خـیبر انجام شد; (عصفری، تاریخ خلیفه، ص۳۴ و ۳۵). کاملا بیانگر ناامن بودن شمال حجاز و منطقه تحت نفوذ خـیبریان بـود.

پیامبر بنای درگیری‌ با‌ آنان را نـداشت و در هـیچ کـدام از ایـن حـرکت های نظامی کـه اصـطلاحاً سریه نام گرفته اند، شرکت نکرد، بلکه گروهی از یاران‌ خود‌ را برای سرکوبی دشمن یا‌ کسب‌ اطـلاعات مـی فـرستاد. اما به نظر می رسد که خـیبریان هـیچ گـاه از پای نـنشستند. رسـول خـدا به منظور کندن ریشه این فتنه، خیبر‌ را‌ هدف گرفت و خیبر را‌ به‌ فتح و صلح گشود. مناطق اطراف نیز غالباً با آن حضرت صلح کردند.

نتیجه

از میان گروه هایی کـه در مدت ۲۳ سال رسالت پیامبر اعظم با او تعامل و برخورد داشتند‌، مشرکان‌، منافقان و یهودیان شهرت بیشتری دارند و در این موارد سخن بسیار گفته شده است. این نوشتار با نگاهی نو به روابط آن حـضرت بـا یهودیان و دیگر گروه هایی که بر ادیان‌ پیشین‌ باقی بودند‌، تلاش کرد تا این فرضیه را اثبات کند که تعامل رسول خدا با این گروه ها بر‌ اساس صلح و زنـدگی مـسالمت آمیز بود. انعقاد پیمان های متعدد با‌ مسیحیان‌، یهودیان‌ و مجوسیان نیز بر همین اساس توجیه می شود. همانگونه که برخورد سیاسی و نظامی آن حـضرت نـیز بر ‌‌اساس‌ همان قراردادها بـود کـه خود این گروه ها آن را پذیرفته و پس از‌ مدتی‌ از‌ آن تخلف کردند. بی شک اگر یهودیان همانند مسیحیان و مجوس بر عهد خود باقی بودند‌ و بر خلاف تعهدشان بـا مـشرکان همکاری نکرده یا بـرای دولت مـدینه ایجاد بحران‌ نمی کردند، هیچ گاه‌ پیامبر‌ رحمت بر آنان سخت نمی گرفت و همانند مسلمانان در زیر پرچم حکومت اسلامی زندگی امن و مسالمت آمیزی داشتند.

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۹۶)


منابع

قرآن کریم.

ابن ابی الحـدید، هـبه الله، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد‌ ابوالفضل ابراهیم. بیروت: داراحیاء التراث العربی، ۱۳۸۵ق.

ابن جوزی، علی، اُسد الغابه فی معرفه الصحابه. بیروت:

ابن حنبل، احمد، مسند احمد. بیروت: دار صادر، ]بی تا[.

دیـنوری ابـوحنیفه، الأخبار الطـوال، القاهره‌: دار‌ احیاءالکتب، ۱۹۶۰٫ (افست نشر رضی قم).

احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول. تهران: مؤسسه دارالحدیث، ۱۴۱۹ق.

اصفهانی، ابوالفرج عـلی بن الحسین، الأغانی. بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۹۹۴م.

ــــــــــــ ، مقاتل الطالبیین‌. قم‌: مـنشورات رضـی(افـست)، ۱۳۷۲٫

حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان. بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ق.

ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه. بیروت: دار احیاء التـراث ‌ ‌العـربی، ۱۴۱۲ق.

الصنعانی، عبدالرزاق بن همام‌، المصنف‌، تحقیق اعظمی. بیروت: منشورات المجلس العلمی، ۱۳۹۲ق.

طَبْرسی، فـضل بـن حـسن، اِعلام الوری باَعلام الهدی. قم: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، ۱۴۱۷ق.

طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والمـلوک‌. بیروت‌.

ــــــــــــ‌ ، جامع البیان عن تأویل آی‌ القرآن‌. بیروت‌: دارالفکر، ۱۴۱۵ق.

طوسی، محمد بن حـسن، التبیان فی تفسیر القـرآن. بـیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۹ق.

العاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من‌ سیره‌ النبی‌ الأعظم. بیروت: دار السیره، ۱۹۹۵م.

العسقلانی، احمد بن‌ علی‌، الإصابه فی تمییز الصحابه.

العصفری، خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه. بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.

کـلینی، محمد بن یعقوب، الکافی‌. بیروت‌: دارالاضواء‌، ۱۴۰۵ق.

مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار. بیروت: دار احیاء التراث العربی/ مؤسسه‌ الوفاء، ۱۴۰۳ق.

مسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، قاهره: دارالصاوی، ]بی تا[.

ــــــــــــ ، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق‌ مـحمد‌ مـحیی‌ الدین. بیروت: دارالفکر ۱۴۰۹٫

معافری، عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق‌ سقا‌/ ابیاری/ شلبی. بیروت: دارالمعرفه، ]بی تا[.[۱۷]

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۹۷)


مفید، محمد، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد‌. تحقیق‌ و نشر‌ مؤسسه آل البیت لاحـیاء التـراث، بیروت، ۱۴۱۶ق.

واقدی، محمد بن عمر، المغازی‌. قم‌: دفتر‌ تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۴ق.

یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، تحقیق مهنّا. بیروت: مؤسسه‌ الأعلمی‌ للمطبوعات‌، ۱۴۱۳ق.

الیعمری، محمد بن سیدالناس، عیون الاثـر. بـیروت: دار ابن کثیر، ۱۴۱۳ق.

برکات، احمد‌، محمد‌ و الیهود نظره جدیده، ترجمه (به عربی) محمود علی مراد، ]بی جا[. الهیئه المصریه‌ العامه‌ للکتاب‌، ۱۹۹۶م.

بغوی، ابومحمد حسین بن مسعود، معالم التنزیل (معروف بـه تـفسیر بـغوی). بیروت: دارالمعرفه‌، ۱۴۱۵‌ق.

بلاذری، احمد بـن یـحیی، انـساب الأشراف. بیروت: دارالفکر، ۱۴۱۷ق.

ــــــــــــ ، فتوح البلدان. بیروت‌: دارالکتب‌ العلمیه‌، ۱۴۰۵ق.

بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه. بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵٫

توفیقی، حسین، آشنایی با‌ ادیـان‌ بـزرگ. تـهران: سمت، ۱۳۷۹٫

جاحظ، الحیوان، تحقیق عبدالسلام هارون

جواد عـلی، المـفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب قبل الاسلام. بغداد: نشر جامعه بغداد، ۱۴۱۳ ق.

راغب اصفهانی، حسین بن محمد، معجم مفردات‌ الفاظ‌ القرآن‌. بـیروت: دارالفـکر، ]بـی تا[.

زرگری نژاد، غلامحسین، تاریخ صدر اسلام، تهران: سمت‌، ۱۳۷۸‌.

زُهـری، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق عبدالقادر عطا. بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۸ق.

سهیلی، عبدالرحمن، الروض‌ الأنف‌. بیروت: دار احیاء التـراث العـربی، ۱۴۱۲ق.

شـرّاب، محمد حسن، المعالم الاثیره. دمشق‌: دارالقلم‌، ۱۴۱۱ق.

شهیدی، سید جعفر، تاریخ تـحلیلی اسـلام‌. تهران‌: مرکز‌ نشر دانشگاهی، ۱۳۷۸٫

عرفات، ولید، «ضوء جدید‌ علی‌ قصه بنی قریظه و یهود المدینه»، در بحوث المـؤتمر الدولی للتـاریخ، ۱۹۷۴٫

قـاسم بن‌ سلام‌، کتاب الأموال، تحقیق محمد خلیل‌ هراس‌. قاهره: مکتبه‌ کلیات‌ الازهـریه‌، ۱۹۶۸م.

نـوادر المـخطوطات، تحقیق عبد السلام‌ هارون‌. قاهره: مکتبه الحلبی، ۱۹۷۳٫

[۱]. درباره این گرایش ها و این که آیـا عـرب‌ جـاهلی‌ موحّد بود و در شکل توحید اشکال‌ داشت یا این که‌ اصل‌ توحید او محل تأمل اسـت‌; مـباحث‌ زیادی وجود دارد که در قرآن نیز مطرح شده است لیکن این نوشتار‌ متکفل‌ آن نـیست.

[۲]. بـه گـونه ای‌ که‌ آنان‌ مرجعی برای پاسخ‌ گویی‌ پرسش های دینی مشرکان‌ به‌ شمار مـی رفـتند.

[۳]. «…ان لهم علی ما تحت ایدیهم من قلیل و کثیر من بیعهم‌ و صلواتهم‌ و رهبانیتهم و جـوار الله و رسـوله لا یـغیر‌ اسقف‌ عن اسقفیته‌ و لا‌ راهب‌ عن رهبانیته و لا کاهن‌ عن کهانته و لا یغیر حق من حقوقهم و لا سلطانهم و لا شـیء مـما کانوا علیه ما‌ نصحوا‌ و اصلحوا فیما علیهم غیر مثقلین بظلم‌ و لا‌ ظالمین‌».

[۴]. مـتن‌ عـربی‌ ایـن معاهده در‌ الطبقات‌ الکبری، ج۱، ص۲۲۰ اینگونه آمده است: قالوا و کتب رسول الله لأهل نجران: هذا کتاب من مـحمد النـبی‌ رسـول‌ الله‌ لأهل نجران انه کان له علیهم حکمه‌ فی‌ کل‌ ثمره‌ صفراء‌ أو‌ بـیضاء أو سـوداء او رقیق فأفضل علیهم و ترک ذلک کله علی الفی حله حلل الأواقی فی کل رجب ألف حله و فی کـل صـفر الف حله کل حله‌ أوقیه فما زادت حلل الخراج أو نقصت علی الأواقی فبالحساب و مـا قـبضوا من دروع أو خیل أو رکاب أو عرض أخذ منهم فـبالحساب و عـلی نـجران مثواه رسلی عشرین یوما فدون‌ ذلک‌ و لا تـحبس رسـلی فوق شهر و علیهم عاریه ثلاثین درعا و ثلاثین فرسا و ثلاثین بعیرا إذا کان بالیمن کـید و مـا هلک مما أعاروا رسلی مـن دروع أو خـیل أو رکاب فـهو‌ ضـمان‌ عـلی رسلی حتی یؤدوه إلیهم و لنجران و حـاشیتهم جـوار الله و ذمه محمد النبی رسول الله علی أنفسهم و ملتهم و أرضهم و أموالهم و غائبهم و شاهدهم و بـیعهم و صـلواتهم‌ لا‌ یغیروا أسقفا عن أسقفیته و لا‌ راهبا‌ عـن رهبانیته و لا واقفا عن وقـفانیته و کـل ما تحت أیدیهم من قـلیل أو کـثیر و لیس ربا و لا دم جاهلیه و من سأل منهم حقا فبینهم‌ النصف‌ غیر ظالمین و لا مظلومین‌ لنـجران‌ و مـن أکل ربا من ذی قبل فـذمتی مـنه بـریئه و لا یؤاخذ أحد مـنهم بـظلم آخر و علی ما فـی هـذه الصحیفه جوار الله و ذمه النبی أبدا حتی یأتی الله بأمره إن‌ نصحوا‌ و أصلحوا فیما علیهم غـیر مـثقلین بظلم. شهد أبوسفیان بن حرب و غـیلان بـن عمرو و مـالک بـن عـوف النصری و الأقرع بن حـابس و المستورد بن عمرو أخو بلی و المغیره بن شعبه و عامر مولی‌ أبی‌ بکر.

[۵]. کان‌ رسول الله حـین قـدم صالَحَ قریظه و النضیر و من بالمدینه مـن الیـهود اَلاّ یـکونوا مـعه ولا عـلیه.

[۶]. البته‌ نقض یـک طـرفه قرارداد در صورت احساس خیانت و خطر از سوی‌ طرف‌ دیگر‌ مطلب دیگری است که خداوند هم در قرآن مـجوز آن را بـه پیـامبر خود داده است (ر.ک: انفال‌: ‌‌۵۸‌).

[۷]. در این آیه، خدای مـتعال قـطع درخـتان را اجـازه داده اسـت: مـَا قَطَعْتُم‌ مِّن‌ لِّینَه‌ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَآئِمَهً عَلَی أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفَـسِقِینَ.

[۸]. کلینی روایت کرده است وقتی‌ پیامبر گروهی را عازم نبرد می کرد به آنان سفارش می فـرمود «مُثله‌ نکنید، نخلی را آتش‌ نزنید‌ یا در آب غرق نکنید، درخت بارآوری را نبُرید و زراعتی را به آتش نکشید…».

[۹]. مورخان مدت محاصره را از شش تا ۲۵ روز نوشته اند. تمام این نظریات در کتاب سبل‌ الهدی، ج۴، ص۱۸۱، جمع شـده اسـت.

[۱۰]. در قرآن تنها از قطع درختان سخن به میان آمده و آتش زدن فقط در کلام مورخان آمده است. بنابراین نمی توان آن را با اطمینان‌ پذیرفت‌.

[۱۱]. از جمله این دلایل باید به وضعیت سخت و اَسَفبار قـریش در پشـت خندق، رشادت و دلاوری امیرالمؤمنین(علیه السلام)در مبارزه با عمرو بن عبدودّ و هم چنین تفرقه میان قریش‌ و غطفان‌ از طرفی و میان آن دو با یهود بنی قریظه از سـویی دیـگر، اشاره کرد.

[۱۲]. وَ أَنزَلَ الَّذِینَ ظـَـهَرُوهُم مـِّنْ أَهْلِ الْکِتَـبِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ‌ فَرِیقًا‌ تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقًا.

[۱۳]. وَلاَ تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَی; این جمله در آیاتی از قرآن تکرار شده است: انعام (۶) آیه ۱۶۴، اسـراء (۱۷) آیـه ۱۵ و فاطر (۳۵) آیه‌ ۱۸‌ و… .

[۱۴‌]. نگاه کـنیدبه مـقاله «ضوء جدید‌ علی‌ قصه‌ بنی قریظه».

[۱۵]. چنانکه وجود نوادگان سعد بن معاذ در میان راویان این داستان، از دلایل تردید ماست.

[۱۶]. جالب این‌ جاست‌ که‌ برخی مورخان می گویند: «پیامبر این گـروه را‌ بـرای‌ کشتن اُسیر و یاران یهودی اش فرستاد» در حالی که همراهی آنان با اسیر پس از رفتن اصحاب پیامبر به‌ خیبر‌ مطرح‌ شد.

[۱۷] . مجموع چهار بخش سیره ابن هشام، در این‌ چاپ در دو جلد (با عنوان قـسمت اول و دوم) تـنظیم شده اسـت. ارجاعات این نوشتار نیز به این‌ قسمت‌ هاست‌

هفت آسمان » زمستان ۱۳۸۵ – شماره ۳۲ (صفحه ۹۸)


شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x