تصوف و حیات معنوی در ترکیه
یـک روز در اواخر سال ۱۹۸۲ من در حال نوشتن نشانی بر روی نامهای برای یک دوست ترک بـودم؛ دوسـتی کـه به رغم شغلِ رسمیِ به ظاهر مادیاش، من او را به عنوان عارفی که تجربیات عمیق مـعنوی داشت، میشناختم. نشانی برای من شناخته شده بود، ولی ناگهان به خاطر آوردم که یـکی دیگر از دوستانِ علاقهمند بـه تـصوف در همان منطقه، زندگی میکرده است و به فکر افتادم که آیا او، که من چند سالی از او خبری نداشتم، هنوز زنده است. روز بعد تلفن زنگ زد و یک صدای زنانه به زبان ترکی گفت که هـمان زنی که روز قبل او را به خاطر آورده بودم، از او خواسته است که مرا ببیند. او که زنی آراسته بود با سِنّی بین چهل تا پنجاه، آمد و من در خلال گفتوگوهایمان دریافتم که او از بینش و اندیشه بسیار بـالایی بـرخوردار است. ما دوستان خوبی شدیم و او عادت کرده بود که هر گاه گذرش به آلمان افتاد، پیش من بیاید و مسائلی را از تصوف و آموزههای اسلامی با من مطرح کند و من تنها میتوانستم از روشـی کـه او برای وصف اشراقات معنویاش، به کار میبرد، متعجب باشم. اگرچه او هرگز هیچ یک از کتابهای مهم عرفان یا آثار عمده صوفیه در زبان ترکی را مطالعه نکرده بود، اما اندیشهها و نظریات او، بـا انـدیشههای بزرگان تصوف در زمانهای گذشته، کاملاً هماهنگ بود و تقریرهای او از دیدگاههای مولانا رومی یا شمس
______________________________
۱ مشخصات کتابشناختی این اثر از این قرار است: «Sufism and spiritual life in turky، Annemarie Sheimmelچاپ شده در کتاب Islamic Spirituality، ویراسته دکتر سید حسین نصر.
تـبریزی بـسیار شـگفتآور و در عین حال هولانگیز بود. مـاجرای تـجلّیِ پیـامبر بر مادرش آن هنگام که مایل نبود به دخترش اجازه ازدواج با یک غیرمسلمان را بدهد، شگفتآور است. این رؤیا او را واداشت تا دخـترش را آزاد بـگذارد. (ایـنکه همسر دخترش بعدها، به خاطر کششی درونی اسـلام را پذیـرفت، داستان دیگری است). خلاصه اینکه، دیدن این دوست ترک و خانواده او باعث شد که من یک بار دیگر احساس کـنم، تـجربه تـرکها از اسلام و بهویژه اسلام عرفانی، امری بسیار استثنایی است. گفتوگوهای مـا سبب شد که من به دهه ۱۹۵۰ بازگردم، دورانی که زندگی دینی در کشور ترکیه دیگربار، خود را بیشتر نشان مـیداد و هـر نـاظری میتوانست ببیند که محمد اقبال چقدر بر صواب بوده، آن هـنگام کـه در اواخر دهه ۱۹۳۰ نوشت: «ادعا شده است که ترکها اسلام را رها کردهاند، هرگز دروغی بزرگتر از این گـفته نـشده اسـت».
به طور مسلم، همه از تغییرات بنیادینی که در نتیجه اصلاحات آتاترک انجام پذیـرفته مـطلع هـستند: از برچیدن خلافت در سال ۱۹۲۴ تا ترویج قوانین حقوقیِ غرب، منحل کردن فرقههای درویشها و آخرینِ آنـها (و نـه نـاچیزترینِ آنها) جایگزین کردن الفبای لاتین به جای حروف عربی. به هر حال، حتی بـرخی از چـهرههای برجسته فرقههای صوفیِ ترکیه، بر آناند که منحل کردن فرقهها، احتمالاً بر سـلامتِ حـیات مـعنویِ افرادی که با آن فرقهها، ارتباط داشتهاند، تأثیر مثبتی گذاشته است. بسیاری از این برنامهریزیهای نـامناسب و عـادات غیراسلامی با زندگی ظاهریِ گروهها و تکیههای درویشها آمیخته شده بود، تکیههایی که روزگـاری سـرچشمه تـعلیم و تزکیه معنوی بود، اما [در این زمان] غالبا از مقصود والای خود دور شده بود. نویسنده ترک، سمیحا آیـوردی(۱) کـه این دیدگاه را در کتاب زیبای خود، شبهای استانبول ابراز کرده و خودش یکی از بـزرگان عـرفان در زمـانه ما است، در این مسئله با شرقشناس آلمانی، ریچارد هارتمان،(۲) کاملاً همرأی است. ریچارد هارتمان اولیـن مـحقق فـرهنگ عربی و عثمانی بود که بعد از تأسیس حکومت جمهوری، از ترکیه دیدن کرد. او نـیز بـعد از دیدار خود از بارگاه مولانا رومی در قونیه، چنین دیدگاهی را ابراز کرد.
ارتباط جامعه ترک با اسلام بـسیار دیـرینه است. ترکها به تدریج به اسلام رو آوردند و آن را از صمیم قلب پذیرفتند، بهگونهای کـه در خـلال چند قرن بعد از آشناییِ آغازین با دیـن قـدرتمند جـدید، از مدافعان پرشور آن شدند. [برای ترسیم این ارتـباط] کـافی
______________________________
۱٫ Samiha Ayverdi
۲٫ Richard Hartmann
است به نقش سلسلههای ترک اشاره کنیم، از طولونها گرفته تا مغولان بزرگ، و از سـلجوقیان گـرفته تا عثمانیها؛ گذشته از اینکه بـرخی از دیـگر سلسلهها، نـظیر قـطبشاهیانِ گـالکاندا(۱) در جنوب هند نیز ترکتبارند. انسان بـه راحـتی نقش مهمی را که اشرافزادگان ترک در دربار مغولان، نه تنها بهعنوان سرباز، بـلکه بـه عنوان حامیانِ هنر و ادبیات، داشتند، فـراموش میکند و ناظر بیرونی، بـه نـدرت، اهمیت عنصر ترکی را در ساختار حـکومت صـفویه در ایران متوجه میشود. آیا این شگفتآور نیست که شاه اسماعیل، بنیانگذار حکومت صـفویه، اشـعار عرفانیِ خود را به ترکی سـروده اسـت، در حـالی که دشمن سـرسخت او سـلطان سلیم یاووز(۲) ترک، اشـعار زیـبایی به فارسی گفته بود؟ (گذشته از زندگینامه ترکی بابور،(۳) بنیانگذار حکومت مغول و دیوان ترکی سوزناکِ سـلطان قـنصوه الگوری،(۴) آخرین حاکم سلسله ممالیک در مـصر، قـبل از سلطه عـثمانیها).
بـا پیـداییِ سلجوقیان در شرق آناتولی، بـعد از جنگ سرنوشتساز، مانتزیکِرت(۵) در ذوالحجه ۴۶۳/اگوست ۱۰۷۱، قسمت شرقی و مرکزی آناتولی، به یک مرکز فرهنگی جدید تـبدیل شـد. اهمیّت این مرکز، آن هنگام که سـلطان هـنردوست، عـلاءالدین کـیقباد، حـکومت آن را به دست گـرفت، دوچـندان شد. وقتی او مسجد علاءالدین را در قونیه، در سال ۶۱۸ق/۱۲۲۱م بنا کرد، بخش شرقی جهان اسلام هنوز تحت سلطه مـغولهایی بـود کـه از قسمتهای داخلی آسیا، تحت فرماندهی چنگیزخان بـه خـارج سـرازیر شـده بـودند و هـزاران دانشمند و صوفی را واداشته بودند تا در حکومت نسبتا امن سلجوقیان به دنبال پناهگاهی باشند. مردان اندیشمند و فرهیختهای نظیر: نجمالدین دایهرازی، نویسنده مرصاد العباد (راه بندگان خدا)،(۶) برهانالدین محقّق تـرمذی و آخرین، اما نه کهترینِ آن اندیشمندان، بهاءالدین ولد وفرزند نامی او جلالالدین،که بعدها بهرومی نامبردارگشت، درقونیه یا اطراف آن ساکن شدند. قونیه جایی بود که مدرسههای متعددی در
______________________________
۱٫ Golconda
۲٫ Selim yavuz
۳٫ Babur
۴٫ Qansawh alghari
۵٫ Mantzikert
۶٫ مرصاد به معنای رَصَدگاه، کمینگاه و جـای خـطرناک است. اما، گاهی به معنای «طریق» هم میآید. نجم رازی این کلمه را به معنی راه ایمنِ مراقبتشده آورده است؛ برای نمونه: در صفحه ۱۳ میگوید: «به سرِ جاده مستقیم و مرصاد دین قویم باز آیـد». نـیز از توجیهی که در مورد نامگذاری کتاب دارد، همین معنا استفاده میشود: «امیدوار باشند که قدم بر جاده حق دارند و بر صراط مستقیم میروند… نام کـتاب هـم بر منوال احوال کتاب نـهاده آمـد» (ص۳۰). مؤلف این مقاله نیز ظاهرا به این نکته متوجه بوده و به خوبی مرصاد العباد را به راه بندگان خدا ترجمه کرده است. برای اطلاع بیشتر رک: مـقدمه مـرصاد العباد، ص۵۴ـ۵۳٫(مترجم)
آنجا بـنا شـد و تعامل مثبتی بین حاکمان مسلمان و شمار قابل توجهی از مسیحیان تحت سلطهشان در آن سرزمین برقرار بود. ترکها به خوبی متوجه این حقیقت بودند که بیشتر رهبران بزرگ دینی آنان، از خراسان آمده بـودند؛ نـهتنها مولانا رومی، بلکه حاجی بَکتاش نیز که کمی دیرتر به آن منطقه وارد شد، در شمار رهبران خراسانی به حساب میآیند.
به یقین میتوان گفت، ترکها از جهت تاریخی، زودتر از این، تصوّف را شناخته بـودند. احـمد یسوی(۱) (م. ۵۶۰ق/۱۱۶۵م) اولیـن کسی بود که با مجموعهای از کلمات حکمتآمیز در آسیای مرکزی، شناخته شد. وی در رشد و توسعه برخی از فرقههای صوفیانه، بـه ویژه نقشبندیه نقشی محوری داشت. این فرقه در منطقه آسیای مرکزی آنـقدر رشـد یـافت که در کشورهای افغانستان، هند و بعدها در سرزمینهای مرکزی اسلامی نیز به قدرت سیاسی استواری تبدیل گشت. هنگامی کـه فـرقههای صوفیانهای که به خوبی سازمان یافته بودند، همانند قادریه و سهروردیه، در منطقهای به دوری هـندوستان، شـروع بـه جذب پیروانی کرده بودند، آنها در این مرحله، یعنی قرن هفتم هجری/ سیزدهم میلادی ظاهرا هـنوز به آناتولی وارد نشده بودند. از سوی دیگر، در مطالعه خود با گروههایی نامعهود از درویشها نـظیر حیدریها و جوالیقیها روبهرو مـیشویم کـه با پوششهایی نفرتانگیز به اینجا و آنجا سرمیزدند و یقینا وابسته به صوفیان غیرمتشرع بودند (کسانی که به هیچ وجه خود را موظف به احکام دینی نمیدانند). مولانا رومی سخنان تندی را درباره این افـراد بیان کرده، میگوید ایشان بدرفتارند و ادب و راه و رسم صوفیه را مراعات نمیکنند. در زمانی که حتی آناتولی مورد هجوم سپاه مغول بود و حکومت سلجوقیان متلاشی شده بود، این گروه تأثیر نسبتا ناخوشایندی را بر جای نـهادند.
بـه هر حال، مردم قونیه، حضور مولانا رومی را به عنوان موهبتی [الاهی [قلمداد کردند و این حقیقت را که قونیه در ۶۵۴ق/۱۲۵۶م، از ویرانیهای عمده در امان ماند، به برکت عظیم او نسبت دادند. در حقیقت مولانا رومی، یـگانه رهـبرِ معنوی مقتدر نبود؛ صدرالدین قونوی، پسرخوانده ابن عربی نیز، در همان مرکز سکونت داشت و اگرچه مولانا گاهی متکلمان مدْرَسی را به سخره میگرفت، اما به نظر میرسد که این دو دوستان خـوبی بـرای هم بودند، اگرچه نظام عرفانیِ
______________________________
۱٫ Ahmad Yisiwi
پیچیده و جذّاب ابنعربی، آنگونه که صدرالدین قونوی آن را شرح و بسط کرده بود، نتوانست روح آزاد و بلندپرواز مولانا را مسحور خود کند. در هر صورت صدرالدین، در لایههای زیرین تـأثیر گـذاشت و بـعدها آموزههای ابن عربی، جنبه مـهم انـدیشه و شـعر عرفانی ترکیه را شکل داد. مولانا رومی در بعضی از اشعار غنائی خود، از نوشتهها و عبارات ترکی استفاده کرده، و مسلما آگاهی خوب و سودمندی از زبان این مـردم داشـته اسـت (همانطور که تا حدّی با زبان یونانیِ دیـگر سـاکنان این منطقه نیز آشنا بوده است). فرزند او، سلطان ولد دیوانی کامل را بهترکی سرود، و در آن، اندیشههای والای پدرش را در قالب عباراتی که برای مردم قـابل فـهمتر بـاشد، ترجمه کرد. در هر صورت، شعر او کموبیش از نوع اشعار حکمتآمیز اسـت، البته منبع الهامِ حقیقیِ شعر صوفیانه ترکی هنوز در راه بود.
این الهام بخشی را یونس اِمْرِ(۱) به انجام رسـاند. او درویـشی دورهـگرد بود که ــ با تکیه بر اشعارش ــ مدّت زمانی طولانی (او میگوید: «چـهل سـال»، یعنی همان عدد سنّتی برای صبر، تزکیه و تهذیب نفس) به عارفی که تَپدوک اِمْرِ(۲) نامیده مـیشد ـ کـه دربـاره او هیچ اطلاعی در دست نیست ـ خدمت کرده است. ممکن است یونس، مولانا را در جـوانی خـودش دیـده باشد. یونس نُه سال بعد از سلطان ولد، یعنی در سال ۷۲۱ق/۱۳۲۱م فوت کرد و مکانهای متعددی در آناتولی بـه عـنوان آرامـگاه او ادعا شده است. یونس امْرِ، زبان ترکی ساده مردم را به کار میبرد. بعضی از اشـعار او بـا رعایت عروض ـ روش سنجش شعر در عربی و فارسی ـ نگاشته شده است، با این همه، بـهترین شـعرهایش، اشـعاری است که در آنها از روش شمارش سیلابها، آنگونه که در میان ترکان رایج بوده، بهره برده، و تـرانههای مـحلّی تأثربرانگیزی در قطعههایی چهارپاره آفریده است. جِی. والش(۳) از اهالی ادینبورگ نشان داده است که بسیاری از اشـعار یـونس بـه قصد خواندهشدن در تکیههای درویشها سروده شدهاند؛ آنها عباراتی مانند «الحمدلله» یا «صلّ علی محمّد» را تـکرار مـیکنند. این اشعار تمامی منازل سیر و سلوک عرفانی را به تصویر کشیده، و همواره بـه اهـمیت ذکـر اشاره میکنند. یونس در یکی از زیباترین اشعارش میگوید [ترجمه فارسی]:
همه نهرهای بهشتی | الله الله گویان جاریاند… |
______________________________
۱٫ Yunus Emre
۲٫ Tapduk Emre
۳٫ J. Walsh
هـرچه در بـهشت اسـت یعنی، تنفّس، رشد و بوی خوش چیزی نیست جز ذکر دائمینام خدا کـه وجـودش در همه چیز ساری است. راز و رمز ذکر هنوز زیباتر از آنچه در این چند سطر ساده آمده، بیان نـشده اسـت؛ چیزی که حتی امروزه نیز کودکان دبستانی میتوانند از آن لذت ببرند.
یونس تخیّلات خـود را از طـبیعت میگیرد. گرچه مضمون بلبل نالان که در جـای جـای اشـعار بلند فارسی مطرح میشود، در شعر او نیز بـه کـرّات آمده است، قویترین اشعارش را در وصف چشماندازهای سرزمین آناتولی سروده است. در این اشعار کـوه دشـمنی میشود که او را از معشوقش جدا کـرده اسـت و ابرها، کـه دسـته دسـته بر فراز تپهها از آسمان آویزانند بـر حـال او میگریند. وی در دیار عشق، گاه خاک راه، گاه سیلاب، و گاه نسیم است. او چون بـه صـدای زنبورها گوش فرامیدهد نغمه «صل عـلی محمّد» را از آنها میشنود. یـونس اسـتاد خیالپردازیهای موجز است و اشعار او بـا بـیانی ساده معتقدات اصلیِ اسلامِ عرفانی را بیان کرده، و بر راز عشق متمرکز میشود. بیهوده نـیست کـه عدنان سایگون،(۱) که اثر مـوسیقایی خـود بـه نام اوراتوریوی(۲) یـونس را بـر اساس قطعههایی از کتاب دیـوان وی سـاخته است، یکی از بیتهای او را به عنوان ریتم تکراری بم(۳) آن اثر قرار میدهد: عاشکین ور شِوْکین ور (یـعنی «عـشقم بده، شوقم بده»). در این بیت آمـوزههای یـونس به زیـبایی تـمام خـلاصه شده است.
در دوران اخـیر برخی کوشیدهاند، تا یونس را نماینده واقعی نوعِ «ترکی» معنویّتی که با عبارات قرآن و حدیث ارتـباطی نـدارد، تلقّی کنند؛ یا او را نمونهای از «انسانگرایی» (اومـانیسم) تـرکی قـلمداد کـنند. ایـنگونه تلاشها، تمامی واژگـان اسـلامیِ اشعار او را نادیده میگیرد و او را از تعلّقات معنویاش جدا میکند. به هر حال او به اندازه عارفان دیگر، خدامحور اسـت و عـشق او بـه آدمی، برخاسته از عشق و اعتماد او به خدا اسـت.
در هـمان دورهـای کـه یـونس سـرودهای مناجاتیِ بسیار زیبایش را میسرود، فرقه مولویه، به وسیله فرزند مولوی، سلطان ولد، شکل میگرفت. او سماع عارفانهای را پیریزی کرد که درویشهای مولویّه از آن زمان به بعد با آن شناخته شدهاند؛ ایـن سماع در جمعهها، بعد از نماز جمعه، انجام میشد. به هر حال تنها این سماع نبود که درویشِ مشتاق میبایست بیاموزد؛ در هزار و
______________________________
۱٫ Adnan Saygon
۲٫ Oratoryusu
۳٫ basso ostinato
یکمین روز شاگردیاش،(۱) او با مراسم خانقاه آشنا میشد و موظّف بود کـه مـثنوی را به دقت مطالعه کند. تنها در این زمان او میتوانست با حالی خوش سماع عرفانی را انجام دهد و آن را همانند رقص ذرات بر محور خورشید یا همانند رقص ستارگان و به عنوان نمادی از مرگ و رسـتاخیز آدمـی در عشق، تلقی کند. این مسئله با کنار گذاشتنِ جامه سیاه و ظاهر شدن دوباره درویشها در جامه سفیدشان نمود مییابد. بدن مادی به دور افکنده مـیشود و «بـدن دوم» یعنی بدن روحانیِ از نو زنـدهشده هـنگامی که سماع انجام میشود، رخ مینماید. فرهنگ ترکی بسیار وامدار مولویه است: آنها فرقهای بودند که خوشنویسی و مخصوصا موسیقی را همانند شعر به سبک سنّتیِ فـارسی ـ عـثمانی پرورش دادند.
سهم فرقه بـکتاشیه در زنـدگی ترکی، کاملاً متفاوت بود. این فرقه نیز در دورانی که یونس اِمْرِ مناجاتنامههای سرشار از عشقش را میسرود، رشد یافت. این فرقه حتّی اشعار یونس را به عنوان الهامبخش اصلیِ خود برگزید و همین اشـعار بـود که قرنها سرمشق اعضای رسمی و غیررسمی فرقه بکتاشیه بود. حاجی بکتاش که این فرقه منسوب به اوست، آنگونه که پیش از این اشاره کردیم از شرق ایران آمده بود. وی در مرکز آنـاتولی سـاکن شد و فـرقهای گرداگرد او تشکیل شد که در جنبههای مختلفی نقطه مقابل فرقه با فرهنگ و با نزاکتِ مولویه بود. بکتاشیان در درجـه اول گرایش شیعی قویای دارند؛ آنها حتی از نوعی تثلیث، الله ـ محمد ـ علی، سـخن مـیگویند و بـسیاری از آداب و رسوم شیعی را اخذ کردهاند. اما به نظر میرسد که در آیینهای آنان یکی از مبانی خاص، امّا نه دقـیقا قـابل تشخیصِ مسیحی [=عشای ربانی] وجود دارد که محققان آن را (شاید هم به اشتباه) بر پذیرایی عـمومی هـمراه بـا نان و شراب [بکتاشیه [تطبیق کردهاند. مهمترین جلوه غیرمعمول در فرقه بکتاشیه، آزاد
______________________________
۱٫ در سلسله مولویه رسم چنان اسـت که طالب ورود، باید هزار و یک روز (سه سال) خدمت نماید بر این طریق، هـر سال چهل روز خدمت چـهارپایان، چـهل روز گنّاسی فقرا، چهل روز آبکشی، چهل روز فرّاشی، چهل روز هیزمکشی، چهل روز طباخی، چهل روز خرید حوایج، چهل روز خدمات مجلس درویشان، چهل روز نظارت. و باید که این خدمات تمام شود و یک روز کسی نشود. پس از این خدمات کـه هر سال، نُه چهل روز، یعنی سیصد و شصت روز است، در روزهای بعد او را غسل میدهند، توبه و تلقین اسم جلاله بر او میکنند و حجرهای جهت آسایش و عبادت به او میدهند و ریاضت و مجاهده تعلیمش مینمایند؛ طرائق الحقائق، ج۲، ص۳۱۹).(مـترجم)
حـروف معنادار ساخته شدهاند، همانند تصاویر توسل به علی [ع]. آموزههای عرفانی آنان، آنگونه که در برخی اشعار بیان شده است، عموما بر مبنای اندیشههای ابنعربی استوار است و از نزول و صعود روح آدمی سـخن مـیگوید.
این حقیقتی شگفت است که رهبران صوفیِ این فرقه، (موسوم به بابا)، خود را به ینیچریها، سربازان نخبه حکومت عثمانی، ربط داده بودند، به گونهای که هر پادگانی میبایست حداقل یـک بـابای بکتاشی مرتبط با خود میداشت. این امر در ظاهر کارکرد خوبی داشت، گرچه سربازان عثمانی بیشتر مواقع مجبور بودند با صفویان که در دیدگاه شیعیشان با آنان پیوند بسیار نزدیکی داشـتند، بـجنگند. عـلاوه بر اینکه شاه اسماعیل صـفوی، یـکی از شـاعران بسیار محترم در میان بکتاشیه شد و سرودههای پرشور او، که با تخلّص خَطائی(۱) مینوشت، جزء جدائیناپذیر مراسمِ این فرقه بود.
گذشته از این تـرکیب نـسبتا نـگران کننده از گرایشهای مختلف در فرقه بکتاشیه، در اینجا باید سـهم آنـان را در ادبیات ترکی نیز، متذکر شد. ترانههای آنان که از یونس اِمْرِ آغاز میشود، بخش ارزشمندی از ادبیات ترکی را شکل میدهد. بـا ایـنکه آنـان از جانب بزرگان دربار ادبیِ سنّتیِ عثمانی جدّی گرفته نشدند، اشـعار پرطمطراقی که در سایه زبان پارسی و حتی هندی ـ پارسی به وجود آمد، در خلال دوران درخشان حکومت عثمانی، تأثیر خود را بـر جـای گـذاشت. برای خوانندگان امروزی بعضی از اشعار بکتاشیه اولیه، بسیار جذاب است، نـه فـقط از آن جهت که این اشعار حاوی بسیاری از تخیلات و اندیشههای عامّهپسند است، بلکه بیشتر از آن رو که بعضی اوقات، ایـن اشـعار بـا نوعی شوخطبعیِ غیرعادی همراه شدهاند.
بهترین نمونه این سبک، کیگوسوز عبدَل،(۲) بـکتاشی قـرن نـهم قمری/پانزدهم میلادی است که بنایِ اولین تکیه در قاهره، در تپههای مقطَّم، منسوب به اوسـت. اشـعار او گـاهی چیزی جز هجو سرودهای عاشقانه عرفانی نیست. وی در این اشعار ماجراهایش با جوانی آراسته و شـیرینزبان را وصـف میکند که بسیار صریح عشقش را به او ابراز میکند؛ یا اینکه گرسنگی سیریناپذیرِ خـودش را بـه شـعر درمیآورد و صدها ظرف برنج و گوشت و مرغ و میوههایی را که او طالب خوردن آنهاست،
______________________________
۱٫ کلمه «خَطا» بـا خـَتا که سرزمینی است در چین و مشهور در ادبیات فارسی، یکی است که با هر دو امـلا نـوشته مـیشود.(مترجم)
۲٫ Kaygusuz Abdal
برمیشمارد. او همچنین موضوعی را که یونس اِمْرِ اولین بار در سنّت ترکی به آن پرداخت، پیگیری مـیکند، یـعنی اعتراض در مقابل خدایی که چنین برنامه به ظاهر بیمعنایی را برای روز قیامت تـرتیب دادهـ اسـت. وی میگوید: چرا خداوند پل مناسبی نمیسازد تا آدمیان بتوانند بدون آنکه در آتش بیفتند از روی آن عـبور کـنند و چـرا او گناهان پلید انسان را محاسبه میکند؟ این اندیشهها بعدها به وسیله شاعر بکتاشی دیـگری دنـبال شد، او تا آنجا پیش میرود که از خدا میپرسد: چرا او به جهنم نیازمند است؟! آیا ممکن است او یـک کـولهَنبیه(۱) باشد، یعنی موجود پست و فقیری که در خاکسترهای گرمخانه حمام میخوابد؟ کیگوسوز همچنین مـبارزه بـا نفس، یعنی روح پست سرکش، را به مثابه تـلاشی شـکستخورده بـرای پختن غازی پیر و دیرپز به تصویر مـیکشد. بـا این اشعار گوشهای از زندگی بکتاشیها که حتی امروزه نیز بر همان منوال اسـت روشـن میشود. اینها لطیفههای بکتاشیای هـستند، کـه تقریبا هـمه چـند نـمونه از آنها را میدانند. محور غالب این لطـیفهها دلبـستگیِ بکتاشیه به شراب یا راکی کُنیاکِ قوی است که در خلال مجالس اسـتفاده مـیگردد و در حال و هوایی عاشقانه به عنوان آب حـیات تلقی میشود.
کیگوسوز عـبدَل از مـنطقه بالکان آمده بود، این مـنطقه از آغـاز پیروزی عثمانیها به بعد، به صورت پایگاهی، برای بکتاشیه باقی مانده بود. حـتی در زمـان ما، زنان سالک بکتاشیه در بـلغارستان و مـقدونیه پیـدا میشوند، آلبانی نـیز تـقریبا به صورت کامل، تـحت تـأثیر بکتاشیه بوده است. فرقه بکتاشیه به رشد خود ادامه داد، تا زمانی که سپاه یـنیچریها بـه خاطر بالا گرفتن شورشها و سوء مـدیریت در ۱۲۴۱/۱۸۲۶ مـنحل شدند. ایـن فـرقه بـعد از این، بسیار دچار بـدنامی گشت، اما بیسر و صدا به کار خود ادامه داد. در آغاز قرن بیستم بیش از ۱۲ تکیه در استانبول بـود کـه یکی از آنها صحنه رُمانِ ترکی نـوربابا اسـت کـه، یـعقوب کـدری(۲) (کَرَاُسمَن اوغلو) آن را در ۱۹۲۲ نـوشت. ایـن کتاب را میتوان یکی از آثار حقیقتا بزرگ ادبیات جدید ترکی به شمار آورد. با آنکه رمانی با عـنوان ـ اغـفال یـک زن جوان زیبا از طبقه اشراف، توسط شیخ هـوسران بـکتاشی ـ مـیتوانست پیـامدهای نـاخوشایندی داشـته باشد، امّا در این کتاب به خوبی تبیین شده که چگونه زنی که قهرمان داستان است، به یکی از
______________________________
۱٫ Kulhanbeyi
۲٫ Yakup Kadri
عاشقان بزرگ سنّت اصیل شعر عارفانه اسلامی تبدیل میشود. ایـن رمان همچنین اطلاعات جالبی را در رابطه با آیینهای بکتاشیه ارائه میکند. به هر حال ممکن است این رمان را یکی از عوامل متعددی بدانیم که در تصمیم آتاترک برای برچیدن تکیههای درویشها نقش داشتهاند.
بـا صـرفنظر از پنهانکاری و عادات غیراخلاقیِ بکتاشیه، مخصوصا حضور زنان در مجالس آنها، که معمولاً مورد نقد قرار گرفته است، آنان نقش سازنده مهمی در حیات عثمانیها داشتند. جنبشها و فرقههای صوفیانه متعدد دیگری نـیز بـودند، که در خلال دوره عثمانیها، در ترکیه رشد کردند و نقش مهمی را در حیات معنوی مردم ایفا کردند. گروههای عمدهای همانند: قادریه، شاذلیه، خلوتیه، نقشبندیه و… در استانبول و در سرتاسر کـشور مـراکزی داشتند و فعالیت ادبی آنان چـشمگیر بـود. اعضای آنها در پیرامون عشق به خدا و عشق به پیامبر شعر میسرودند. یکی از محبوبترین اشعار در ادبیات ترکی در حدود ۸۰۲ ق/۱۴۰۰م در بورسا، پایتخت آن زمان عثمانی نوشته شد. آن شـعر مـولودیِ شریفِ (میلاد پیامبر) سـلیمان چـلبی(۱) است. اشعار متعددی به تقلید از این شعر سروده شدهاند، اما هیچ یک نتوانستهاند به محبوبیت روایت اصلی برسند، روایتی که با کلماتی ساده میلاد پیامبر را بازگو میکند و وصفکننده معجزاتی اسـت کـه مادرش آمنه دیده بود و خوشامدگویی بزرگِ تمامی مخلوقات را، به صورت اشعاری فراموشنشدنی در میآورد. این مولودیه نه تنها در میلاد پیامبر، بلکه در دیگر اعیاد نیز خوانده میشود. هرکسی میتواند این برنامه را در چـهلمین روز هـر مصیبتی یـا سالگرد آن، چه در خانه و چه در مسجد، برگزار کند و میتواند نذر کند برای برآورده شدن حاجتهایش، مجلس مولودی خـوانی برپا کند.
شعر صوفیانه ترکیه تمامی انواع شناخته شده شعر فـارسی را در بـر دارد و از سـرودهای ساده بسیاری از شاعران بکتاشی تا اشعار برجسته و فنی، نظیر اشعار نسیمی، شاعر حروفی، را در برمیگیرد، شاعری که جـان خـود را بر سر عقائدش گذاشت، عقایدی که او ادعا میکرد همسنگ اندیشههای منصور حلاج اسـت. او بـه صـورت بیرحمانهای در سال ۸۰۸ ق/۱۴۰۵م در شهر حلب کشته شد. بیکسیِ این زاهدِ کوهستانهای آناتولی در سرودههای غمانگیزِ پیر سـلطان عبدال در قرن دهم/شانزدهم به زیباترین وجه منعکس شده است. او نیز نه بـه خاطر ادعاهای عرفانیِ آنـچنانی، بـلکه به خاطر تبانی با صفویان، اعدام شد.
______________________________
۱٫ Suleyman Chelebi
تصوف ترکیه با بازگویی داستان یوسف و زلیخا یا داستان لیلی و مجنون و آمیختن آنها با حال و هوای عرفانیای که مولانا جامی (م.۸۹۸/۱۴۹۲ در هرات) به آنها داده بـود، سنت بزرگِ اشعار حماسی را ادامه میدهد. جامی برای بسیاری از شاعران ترکِ پس از خودش الگو بود. خیالپردازیِ عرفانی در مثنویِ نسبتا کوتاه شاعر مولویّه، شیخ قالب، که در ۳۵ سالگی در ۱۲۱۴/۱۷۹۹ فوت کرد، به اوج خود رسـید. مـثنویِ حُسن و عشق او بخشی چشمگیر از اشعاری است که رشتههای بسیار گوناگونی را در خود جمع کرده است و بینش عمیق روانشناختیای را نسبت به راز و رمز عشق و اشتیاق و فراموشی (بیخودی) و جذبه، نشان میدهد. اما اشعار عـرفانی بـه هیچ وجه به اعضای فرقههای صوفیانه، محصور و محدود نشده است. این اشعار بیشترِ اشعار غنائیِ زبان ترکی را شامل میشود و حتی حاکمان تردیدی نکردهاند که هر از چندی شعری بسرایند، و در آن هـمانند سـلطانمراد سوم به سرزنش خود بپردازند تا از خواب غفلت بیدار شوند.
حکمرانان در یک فعالیت دیگر نیز که به صورت عمده، صوفیان ادارهکننده آن بودهاند، شرکت داشتند و آن خوشنویسی است. اولین استادِ سـبک خـطاطیِ نـسخِ خاصِ ترکیه، شیخ حمدالله اهـلِ امـسیه(۱) بـود که همانند بسیاری از بستگان و پیروانش، از اعضای یک فرقه صوفیانه بود. گفته شده است که رؤیایی از خضر اینگونه اصلاحات را در خط نسخ بـه او الهـام کـرده و او را وارد این سبک غیرقابل تقلید نموده است. ارائه طوماری بـلند از نـام خطاطانی که به فرقههای صوفیانه وابسته بودند، آسان است، آنگونه که نویسنده قرن دوازدهم/هیجدهم، مستقیم زاده، که خود مـرید پروپاقـرص فـرقه نقشبندیه بود، انجام داده است. چنین طوماری نه تنها پیـشزمینههای اجتماعیِ خطّاطان، بلکه علاقه وافر آنان به نوشتن متنهای خاص را نیز، نشان میدهد. ترکها بسیار مفتخرند که ادعـا کـنند: «قـرآن در مکّه نازل شد، در قاهره به زیبایی خوانده شد و در استانبول به بـهترین وجـه نگاشته شد». در واقع برخی از قرآنهای عثمانی و صفحات مجموعههای احادیث نبوی، آنقدر بینقص نگاشته شده است، کـه هـر کـس میتواند به خوبی این ادّعا را بپذیرد. اما علاوه بر نگارش قرآن و روایـات و نـیز کـتب دینی، ترکها همچنین خلاقترین افراد در ابداع گونههای هنری خط عربی، نمونههایی شبیه طغرا ـ عـنوان بـسیار آراسـته شده اسناد سلطنتی ـ بودند. اغلب همین لفظ طغرا را برای همه انواع خطهایی که در شـکلهای مـدوّر و معکوس نگاشته میشود و نیز در
______________________________
۱٫ Amasia
نسخهبرداریهای هنرمندانه و در قالبهای غیرمعمول و تعجببرانگیز، استفاده میکردند. انواع نـگارش حـیوانی و انـسانی «بسمالله» و خطاطیهای مشابه نیز به این مقوله تعلق دارند.
هنوز جنبه دیگری از تصوف نـاگفته بـاقی مانده است: هر از گاهی میبینیم که صوفیان ترکیه در مقابل آنچه به نظر آنـان حـکومتی نـاعادلانه است میشورند. به عنوان نمونه قاضی بدرالدین اهلِ سیمونا(۱) در اوائل قرن نهم قمری/پانزدهم میلادی، الگـویی شـده است برای این تلاش صوفیان که حتی با شورشی علنی عدالت اجـتماعی را بـرقرار سـازند. هیچگاه برای حاکمان عثمانی ساده نبود که راه صحیح برخورد با اینگونه شورشها را بیابند، چراکه آنـان بـههرحال نـگهبانان رسمی اسلام سنّیِ راستکیش بودند.
گذشتِ قرنها، و تغییرات فراوان سیاسی نتوانسته اسـت در عـشق ترکها به مولانا رومی و یونس امره که هر دوی آنها را از آنِ خود میشمارند، تزلزلی ایجاد کند. بـسیاری از نـویسندگان سرشناس، آثار رومی را ترجمه و تفسیر کردهاند، آثاری که مایه آرامش هزاران انـسان بـوده است. اولین مراسم سالگرد وفات او در ۱۷ دسامبر ۱۹۵۴ بـرگزار شـد و چـندین هزار مسلمان متدین را جذب کرد. از این رو در سـالهای بـعد نیز این برنامه برقرار بود، تا آنجا که به جاذبهای توریستی تبدیل شـده اسـت. آنها که عملیّات چرخ زدن [سـماع] را بـه اجرا درمـیآورند، دیـگر، آمـوزشهای سبک قدیمی را نمیبینند و تنها چشم بـه ظـاهر دارند و از لایههای متعدد معناییای که میتوان در هر بار خواندن اشعار مولانا آنـها را کـشف کرد، غافلاند. بدون تردید بازگشتِ بـرخی رهبران صوفی به صـحنه سـیاست، بعد از سال ۱۹۵۱ باعث نشد کـه ایـن جنبه از تصوف ــ تشنه قدرت بودن ــ در چشم بسیاری از ناظرانی که ارزشهای معنوی و سنّتیِ پارسـاییِ تـرکی را در معرض خطر میدیدند، مقبولیتی پیـدا کـند، چـرا که شخصیت صـوفیان بـزرگ، بدون تردید، عنصر بـسیار قـوی و سازندهای در حیات جامعه ترک بوده است. در هنگام گفتوگو با مردم روستاها و شهرهای کوچک، مـن مـعمولاً احساس میکردم که اعتماد بیچون و چـرای آنـان به خـدایی کـه بـه آنها قدرت بخشیده تـا از گرفتاریها و محنتهای فراوان، جان سالم بهدر ببرند، به وسیله صوفیانی که به آنها تعلیم دادهـاند، شـکل گرفته است، افرادی نظیر ابراهیم هـَکّی ارزِرومـلو:(۲)
بـگذار بـبینیم خـدا چه میکند | هـرچه او انـجامدهد، همانزیباترین است |
______________________________
۱٫ Simawna
۲٫ Ibrahim Hakki Erzerumlu