انتقال به مدرنیته
اشـاره
این مقاله به بررسی تحولات فکری و اعتقادی در مسیحیت غرب از اواخر قرون وسطی تـا زمـان ورود بـه دوره روشنگری و رویآوردن به جهانبینی عقلگرایانه میپردازد. نویسنده دوران یاد شده را به چهار بخش تقسیم میکند: حـکمت مدرسی در اواخر قرون وسطی؛ اومانیسم در دوره رنسانس؛ نهضت اصلاح دینی و دوره پس از نهضت اصلاح دینی. بـه عقیده وی مجموعه این دوران هـمانند پلی اسـت که قرون وسطی را به دوره روشنگری و عصر مدرنیته متصل میکند. وی با ارائه تعریف و ویژگیهای هر یک از چهار بخش فوق، طرز تلقیهای هر دوره را از مسیحیت و همچنین تحولات دینی مربوط به هر یک را توضیح میدهد. در بـاره دو بخش اول مطالب ذیل مطرح شدهاند: ویژگی حکمت مدرسی یعنی نظام بخشی و عقلانی سازی الهیات مسیحی در پرتو ارسطوگرائی، تنوع رویکردهای موجود در حکمت مدرسی، موضوعات مهم مورد بحث در این حرکت، ویژگی جنبش اومـانیستی، یـعنی رجوع به دوران کلاسیک در زمینه فرهنگ و الهیات، تأثیر اومانیسم بر الهیات و نبود فلسفهای منسجم در جنبش اومانیسمِ دوره رنسانس. در باب نهضت اصلاح دینی، نویسنده آن را به چهار جنبش که در نقاط مختلف اروپا ظهور یافتند تـقسیم مـیکند و در مورد هر یک به بحث از رهبری، طرز تفکر و برنامهها و اهداف آن میپردازد. وی با بیان این که دغدغه اصلی نهضت اصلاح دین پرداختن به منابع الهیاتی و نیز آموزههای مسیحی برآمده از آن مـنابع بـوده است، از این دو موضوع به طور جداگانه بحث میکند؛ در باب منابع الهیات اصرار اصلاح گرانی مثل لوتر و کالون بر شعار لزوم رجوع به کتاب مقدس را شاخصه مهم حرکت آنان میشمرد و در بـاب اعـتقادات مـسیحی، آموزه لطف، آیینهای مقدس و آمـوزه کـلیسا از دیـدگاه اصلاحطلبان را مورد بحث قرار میدهد.
نویسنده در پایان به رویآوری دوباره به عقلگرایی ارسطویی در دوران پس از نهضت اصلاح دینی به منظور حفاظت از دستاوردهای ایـن نـهضت، و پیـدایش تدریجی عقل گرایی در الهیات و سرانجام ظهور دئیسم و انـتقال بـه دوران مدرن اشاره میکند.
______________________________
۱٫ مشخصات کتابشناختی این اثر چنین است:
Alister McGrath,The Transition to Modernity”” in Companion Encyclopedia of Theology, Ed.by Peter Byrne and Leslie Houlden, Routledge,1995, PP. 230-۲۵۰.
مبانی شیوه جدید الهیات
هدف این مقاله بررسی تحولات الهـیات در سـالهای ۱۷۵۰ـ۱۴۰۰ اسـت که در پایهریزی بنیانهای دوران جدید الهیات نقش زیادی داشت. از بسیاری جـهات، این دوره را میتوان شاهد رشتهای از تحولات دانست که زمینه را برای [ظهور[ روشهای تازهای در الهیات به ویژه در ارتباط با سـاحتهای سـهگانه ذیـل فراهم کرد:
۱ ـ پیدایش چشمانداز تاریخی
۲ ـ شکل گرفتن رویکرد انتقادی به کـتاب مـقدس
۳ ـ تغییر در معنای واژه «کلیسا»(۱)
۱٫ پیدایش چشمانداز تاریخی
ظاهرا بسیاری از نویسندگان قرون وسطی از اختلافات اساسی دوران خویش با روزگـار بـاستانی سـنتی بیخبر بودهاند. این فقدان آگاهی موجب رشد این باور شد که کـاربرد تـصورات، ارزشـها و روشهای مربوط به گذشته میتواند بدون نیاز به جرح و تعدیل تا زمان حاضر اسـتمرار یـابد (بـرک(۲) ۱۹۸۶). رنسانس که مجموعهای از موضوعات را در ارتباط با حجیّت گذشته در مباحث الهیاتی زمان خود مطرح سـاخت شـاهد پیدایش چشمانداز هنری و تاریخی بود. نیاز به ملاکهایی که بتوان گذشته را از طریق آنـها تـفسیر کـرد و به خود اختصاص داد، روز به روز اهمیتی بیش از پیش یافت. رنسانس، خود گرایش به کاربرد مـلاکهای زیـباییشناختی داشت؛ در حالی که طرفداران نهضت اصلاح دینی، ملاکهای الهیاتی را مطرح میکردند. به تـدریج مـیتوان شـاهد ظهور توانایی عقل به مثابه چنین ملاکی بود. با این حال، این تحول موجب شـد کـه حجیّت گذشته متزلزل شود، زیرا منبعی مربوط به زمان حاضر بر حـجیّتهای گـذشته مـقدَّم داشته شد، (مک گراث ۱۹۹۰). اعتماد بر حجیّتهای گذشته جای خود را به تاکید بر عقل داد.
۲٫ شـکل گـرفتن رویـکرد انتقادی به کتاب مقدس
اساس بخش عظیم الهیات قرون وسطی، کتاب مـقدس مـخصوصا ترجمه لاتینی
______________________________
۱٫ Church
۲٫ Burke
وولگات(۱) بود (ایوانز ۱۹۸۵). کتاب مقدس رفتهرفته و عمدتا در نتیجه ادبیات و برنامه فلسفی رنسانس از زاویه دیـگری در مـعرض توجه قرار گرفت و چنان تلقی میشد که تجسّم نوعی تجربه بود کـه دسـتکم تا اندازهای از خلال شیوههای تفسیری مناسب مـیتوانست بـازآفرینی شـود (مک گراث ۱۹۸۷). بحث بر سر گستره کـتب قـانونی، که به طور خاص در دهه ۱۵۲۰ اهمّیّت یافت، منجر به ورود به [عرصه [تجدید نـظر در قـلمروهایی از مقوله آثار «آپوکریف» شد کـه شـأن الهیاتی آن فـروتر از کـتب قـانونی بود. بدینسان اصطلاح «کتاب مقدس»(۲) در دوره مـذکور تـحول مهمی را از سر گذراند؛ در ابتدا عموما کتاب مقدس را به معنای «وولگات» میشناختند. در پایـان قـرن شانزدهم بین رویکردهای دوره رنسانس و نهضت اصـلاح دینی، که کتاب مـقدس را بـا «متون قانونی عهدین به زبـانهای اصـلی آن» یکی میدانستند، برخورد وجود داشت، در حالیکه الهیات کلیسای کاتولیک، به دنبال تصمیم شـورای تـرانت،(۳) کتاب مقدس را هم متن و هـم تـرجمه مـوسوم به وولگات مـیدانست.
۳٫ تـغییر در معنی واژه «کلیسا»(۴)
اصطلاحات دیـگر در ایـن دوره تغییر معنا دادند؛ مثلاً اصطلاح «دین»(۵) به تدریج از مناسبات خاص مسیحی خود تهی شـد و بـرای اشاره به مجموعه گستردهتری از باورها بـه کـار رفت (بـاسی ۱۹۸۷). واژهـ «کـلیسا» نیز تحول معنایی مـهمی را از سر گذراند. این اصطلاح در اصل اشاره به کلیسا (جامعه مسیحیت) داشت؛ با این پیشفرضِ خـاصِ مـفهوم مسیحیت که تنها یک کلیسای [جـامعه مـسیحی] کـاتولیک وجـود دارد. ایـن اعتقاد با اخـراج جـناح اصلاحطلب در ویتنبرگ در دهه ۱۵۲۰ و رشد سریع آیین انجیلی(۶) در شهرهای آلمان و سوئیس در دهه بعد، در معرض سؤال و تردید قـرار گـرفت. ایـن واژه تداعیهای متعارضی در پی داشت، بهگونهای که سرانجام بـه پیـدایش گـرایشهایفرقهای(۷) انـجامید کـه از مـشخصه فرهنگ جدید غربی است.
این بدان معنا نیست که این دوره شاهد طرفداری از طرز تلقیهای دائما جدید بود. این دوره، دوره انتقال، با پیوستگی آشکار به دوره قرون وسطی و هم بـا دوره جدید بود.
______________________________
۱٫ Vulgate
۲٫ Scripture
۳٫ Council of Trent
۴٫ Church
۵٫ religion
۶٫ evangelicalism
۷٫ Denominational Mind-set
بدینسان ارنست ترلش(۱) توجهش را به ویژگی قرون وسطایی جنبههای تفکر ملانشتون(۲) معطوف کرد و این در حالی بود که کونتین اسکینر(۳) بر مدرن بودن جنبههای تفکر سیاسی کالونیزمِ قرن شـانزدهم تـأکید کرد. دوره مورد بحث مثل پل، با هر دو دورانی که آن دو را از هم جدا میکند مرتبط است. ما با تاریخ کلیسا سروکار نداریم بلکه با شیوه کارکرد الهیات در طی این دوره سروکار داریم و ایـن دوره را مـیتوان به چهار بخش تقسیم کرد:
۱٫ حکمت مدرسی(۴) در پایان قرون وسطی
۲٫ اومانیسم در دوره رنسانس(۵)
۳٫ نهضت اصلاح دینی(۶)
۴٫ دوره پس از نهضت اصلاح(۷)
۱٫ حکمت مدرسی در پایان قرون وسـطی
اصـطلاح «حکمت مدرسی» همراه با مـجموعهای از اصـطلاحات مربوط به آن، خاستگاههای خود را مدیون موضوعات مورد بحث در اواخر دوره رنسانس است. نویسندگان اومانیست علاقهمند بودند که اعتبار فکری و فرهنگی این دوران، را که همچنان به قـرون وسـطی شناخته میشود، با بـسط دادن مـجموعه واژگانی متزلزل سازند که در جهت ایجاد تردید در آن طرحریزی شده بود. اصطلاح «قرون وسطی» به تدریج در اوایل قرن شانزدهم، در آثار نویسندگانی مثل وادیان (ژواکیم فون وات)(۸) و بیاتوس رنانوس(۹) پدیدار شد. قصد بـر آن بـود که اصطلاح فوق متضمن این امر باشد که «قرون وسطی» تقریبا نوعی وقفه بین افتخارات عصر طلایی سنتی و افتخارات رنسانس باشد.
تعریف حکمت مدرسی
«حکمت مدرسی» اصطلاحی مبهم است کـه تـحت تعریف دقـیق درنمیآید. سبب این ابهام تا حدّی خاستگاههای بحثانگیز این اصطلاح است؛ اما تنوع فکری موجود در بطن ایـن حرکت تاثیر مهمی در این موضوع داشته است. بهرغم این مشکلات، ویـژگیهای
______________________________
۱٫ Ernst Troeltsch
۲٫ Melanchton
۳٫ Quentin Skinner
۴٫ Scholasticism
۵٫ Renaissance Humanism
۶٫ The Reformation
۷٫ The Post-Reformation Period
۸٫ Vadian (Joachim Von Watt)
۹٫ Beatus Rhenanus
کـلی ذیـل برای مشخص کردن نوعی «تشابه خانوادگیِ» کلی در باب اجزاء متنوع تشکیلدهنده این حرکت، آنگونه که در قرنهای پانـزدهم و شـانزدهم با آن مواجه شدند، کافی است.
حکمت مدرسی با توجیه عقلی اعتقاد مسیحی، بـه ویـژه در ارتـباط با نشان دادن عقلانیت ذاتی الهیات سروکار داشت. عموما اعتقاد بر این بوده است کـه این بُعد از نهضت یاد شده، به بهترین وجه در مکتوبات توماس آکویناس،(۱) مخصوصا در کـتاب جامع الهیات(۲) او قابل مـشاهده اسـت. حتی ویلیام آکمی،(۳) که بر تمایز بین ratio (عقل) و fides(ایمان) بسیار اهتمام داشت، در الهیات بسیار از عقل بهره برد (ژیلسون ۱۹۷۸).
این جنبش در مرحله متقدمتر خود، از ارسطوگرائی بسیار بهره برد. این گرایش را به طـور خاص به وضوح در مکتوبات الهیدانان دومینیکن(۴) اواخر قرن سیزدهم میتوان دید. اما ارسطوگرایی در این شکل با این اعتقاد عجین شده بود که مجموعهای سنجیده و همیشه معتبر از فرضیات معقول را عرضه میکند و هـر گـونه دانش(۵) عقلی باید با آن مطابقت داشته باشد. در قرن پانزدهم، همراه با پدیدار شدن شواهد روزافزونی درباره ناسازگاری برون و درونْ سیستمیِ [نظام ارسطویی]، بحثِ درونیِ مهمی در حکمت مدرسی در ارتباط با صـلاحیت عـقلانی ارسطوگرایی، بویژه به علت بسط علوم طبیعی و نیز نوظهوری آنها، شکل گرفت. در اوائل قرن شانزدهم، نارسائیهای [نظام فکری [ارسطو به شکلی روزافزون پذیرفته شد.
حکمت مدرسی همچنین با نظاممند کـردن الهـیات مسیحی سروکار داشت. آثار متقدمتر در باب الهیات غالبا مربوط به موقعیتهای خاص بودند و در پاسخ به مناقشات یا مباحثات نوشته میشدند و بنابراین به شکل خاصّی از انگیزههای جدلی محدود میشدند. مـکتوبات ضـدّ پلاجـیوسیِ(۶) آگوستین،(۷) که نهضت اصلاح دیـنی بـر اسـاس آن، با چنان شور و شوقی برانگیخته شد، نمونه ممتازی از این شکل محدودیّت است. حکمت مدرسی با مطرح ساختن سؤالات یا اعتراضات مـحتمل در بـرابر آمـوزههای موجود، علاقهمند به بسط نوعی رویکرد مبتکرانه و نـه مـنفعلانه به الهیات بود.
این رویکرد نظاممند به الهیات طی قرن دوازدهم با انتشار کتابهای چهارگانه
______________________________
۱٫ Thomas Aquinas
۲٫ Summa Theologica
۳٫ William of Ockham
۴٫ Dominican
۵٫ scientia
۶٫ anti-Pelagian
۷٫ Augustine
جملات(۱) اثر پیتر لومـبارد(۲)، کـه چـارچوبی جامع برای بحث از مسائل اصلی الهیات پیشنهاد کرد، مورد تـشویق قرار گرفت. این «کتابهای چهارگانه جملات» (یعنی نقلهایی از مکتوبات دوران آباء، بخصوص مکتوبات آگوستین) به طور نظاممندی مرتب شـدند تـا بـدینسان به مطالب نظمی داده شود که عموما در زمینههای اصلی وجود نداشت. افـزایش سـریع شرحها بر این جملات [sentences]، گذشته از اهمیت ظاهری شرح نوشتن بر آنها به مثابه شرط لازم بـرای تـعلیم پیـشرفته الهیات، این اطمینان را بهبار آورد که اعتقاد جازم به شایستگی و بایستگی اینگونه نـظامدهی از ویـژگیهای ذهـنیّت حکمت مدرسی بود.
گونههای حکمت مدرسی
حکمت مدرسی حرکتی نامتجانس بود. حتی طی قـرن سـیزدهم، هـمانطور که با مقایسه مکتوبات آکویناس،(۳) بُناونتورا(۴) و دانز اسکاتوس(۵) میتوان دید، انشعابهای مهمی در درون این حـرکت آشـکار شد که به ترتیب نماینده رویکردهای مختص مکتب دومینیکن اولیه، مکتب فرانسیسکن اولیـه و مـکتب فـرانسیسکن متأخر بود.
تا اواخر دوره قرون وسطی دستکم نه مکتب عمده در درون این حرکت پدید آمـد کـه حاکی از تنوع قابل ملاحظه هم در ارتباط با روشها و هم در ارتباط با آموزهها اسـت. در ارتـباط بـا وضعیت اخیر قرون وسطی، دو مکتب فکری اهمیّت ویژه دارند: مکتب راه نو(۶)، که معرّف مکتبی بـرگرفته از ویـلیام آکمی است و چهره شاخص و مهم آن در اواخر قرون وسطی، گابریل بیل،(۷) الهیدانِ اهـل تـوبینگن(۸) بـوده است؛ و دیگری مجموعه غیرمنسجمی از عقاید یا گرایشهای الهیاتی است، که نمیتوان آن را به معنی دقیق کـلمه «مـکتب» دانـست، و به نحو بنیادیتری از رویکردهای آگوستین به آموزههای عادل شمردگی(۹) و تقدیر ازلی(۱۰) طرفداری مـیکرد. ایـن گرایش، که گاهی از آن به مکتب
______________________________
۱٫ Libri quattuor Sententiarum
۲٫ Peter Lombard
۳٫ Aquinas
۴٫ Bonaventure
۵٫ Duns Scotus
۶٫ Via moderna
۷٫ Gabriel Biel
۸٫ Tübingen، نام شهری در آلمان.
۹٫ justification
۱۰. predestination
آگوستینی جدید(۱) یاد میکنند، به نویسندگانی همچون گـریگوری ریـمینی(۲) منسوب است. اما گرایش مذکور دارای شکلهای متعدد و مختلفی است به گونهای کـه بـه آسانی نمیتوان آن را طبقهبندی کرد.
موضوعات مهم در حـکمت مـدرسی
چـهار موضوع در حکمت مدرسی، طی دوران اخیر قرون وسـطی، اهـمیت ویژهای داشت که از این قرارند:
الف. بحث بر سر واقعگرایی(۳) و واژهگرایی(۴)
ب. بحث بر سـر رهـیافتهای منطقی ـ نقدی و، تاریخی ـ نقدی بـه الهـیات
ج. نزاع بـین تـعقّلگرایی(۵) و اخـتیارگرایی(۶)
د. نزاعهای مربوط به آموزه عادل شـمردگی
الف. بـحث بر سر واقعگرایی و واژهگرایی
نویسندگان دوران نخست قرون وسطی (از جمله آکویناس و اسکاتوس) مـتعهّد بـه دیدگاهی بودند که به تدریج بـه «واقعگرایی» شناخته شد. ایـن دیـدگاه، که به وضوح متأثر از مـکتب افـلاطون است، به وجود «کیفیات کلی» ـ مثل طبیعت کلی انسان که در مصادیق عینی افـراد انـسان متجلّی میشود ـ اذعان دارد. قرن چـهاردهم شـاهد ظـهور دیدگاهی رقیب، در ابـتدا تـحت تأثیر ویلیام آکمی بـود کـه عموما از آن به «واژهگرایی» یا «نامگرایی» یاد میشود. این رهیافت که طی قرن پانزدهم اهـمیت اسـاسی پیدا کرد، این قبیل «کیفیات کـلی» را انـکار میکرد. چـیزی بـه نـام «طبیعت کلی انسانی» در کـار نیست؛ واژه «انسان» بر افراد انسان دلالت میکند نه بر کیفیتی کلی که ورای چنین افرادی قرار دارد. (بـاید بـر این امر تأکید داشت که واژه «نـامگرایی» را فـقط بـاید بـرای اشـاره به این دیـدگاه واژهـگرا بهکار برد. کاربرد آن در منابع دست دوم پیشین برای اشاره به دیدگاههای الهیاتی و به اصطلاح پلاجیوسی نویسندگانی مـثل ویـلیام آکـمی یا گابریل بیل کاملاً نادرست است). در دوره نـهضت اصـلاح دیـنی، واژهـگرایی نـفوذ چـشمگیری یافته بود و بازتاب آن را در مکتوبات
______________________________
۱٫ Schola Augustiniana moderna
۲٫ Gregory of Rimini
۳٫ realism
۴٫ terminism
۵٫ intellectualism
۶٫ voluntarism
لوتر(۱) و دیگران میتوان دید.
ب. بحث بر سر رهیافتهای منطقی ـ نقدی و تاریخی ـ نقدی به الهیات
حکمت مدرسی در دوران نخست خود، به این تصور تمایل داشـت که تحلیلِ عقلیِ متون زیربنایی ـ مثل مکتوبات آگوستین ـ بر الهیات تقدم دارد. نظام بخشی به مجموعهای از عقاید که گاه در نگاه نخست ناسازگار به نظر میرسید، زمانی امکانپذیر بود که اصطلاحاتی کـلیدی (مـانند gratia) با دقتی فزاینده تعریف شوند.
در بخش اخیر دوران قرون وسطی، بخصوص در نتیجه نفوذ ویلیام آکمی، بتدریج از ابزار منطقیِ «تضاد(۲) بین دو قدرت خداوند»، استفاده روزافزونی برای روشن ساختن این قبیل نـکات تـفسیری صورت پذیرفت. این رهیافت متضمن تمایز بین «قدرت مطلق خداوند»(۳) و «قدرت مقدَّرشده خداوند»(۴) است. مراد از اولی قدرتی است که به موجب آن خداوند قـادر بـود هر کاری را انجام دهد امـا در مـحدوده عدم تناقض، و دومی محدودیتی خودخواسته در قدرت خدا قرار میداد که از پیامدهای اراده الهی در عمل کردن به شیوههای خاص و معین است. این اراده، به ذات خود، مـحتملاتِ فـرضی دیگری را کنار میزند کـه اگـرچه به لحاظ منطقی امکانپذیر هستند، اما اراده الهی در عمل کردن به شیوههای دیگر، مانعِ تحقق آنها میشود.
اما به تدریج برخی افراد به این رهیافت به دیده تردید نگریستند. اسـتدلال آنـان این بود که تنها شیوه مناسبِ پرداختن به این مشکلات، دستیابی به متن کامل نویسندگانی مثل آگوستین (به جای گزیدههای کتاب جملات(۵)) و تفسیر آنها در درون بافت تاریخیشان بود. این ملاحظه اخـیر یـکی از عواملی بـود که موجب ارائه نسخههای انتقادیِ آثار آگوستین و دیگران شد، و میتوان آن را از عواملی دانست که هم در خاستگاههای نهضت اصلاح دیـنی و هم، به دنبال آن، در بسط روشهای نقد منابع(۶) در الهیات نقش عمدهای داشـت.
______________________________
۱٫ Luther
۲٫ dialectic
۳٫ potentia absoluta Dei
۴٫ potentia ordinata Dei
۵٫ Sentences
۶٫ Source-critical
ج. نـزاع مـیان عقلگرایی(۱) و ارادهگرایی(۲)
نویسندگان مَدْرَسی متقدم، مثل آکویناس و بُناونتور(۳)، بر تقدم عقل الهی بر اراده او تأکید داشتند. بدینسان در بـاب حـُسن [فعل] انسان، عقل الهی است که اخلاقی بودنِ فعل انسانی را تشخیص میدهد و اراده الهـی را آگـاه مـیسازد تا طبق این تشخیص، عمل یاد شده را پاداش دهد. به عبارت دیگر، ارزش اخلاقیِ ذاتیِ فعلِ انـسان، اساس میزانِ حُسن آن است. از اسکاتوس به بعد، به تدریج بر اراده الهی تـأکید شد. در باب حُسن، اراده الهـی بـه فعل اخلاقیِ انسان ارزش میدهد و بر طبق آن، آن فعل را پاداش میدهد. به عبارت دیگر، ارزشِ حُسن فعل انسانی را اراده خداوند تعیین میکند. این اراده ارزشی به فعل میدهد که به پیوند یافتن بـا ارزشِ اخلاقیِ ذاتیِ نیازی ندارد. دیدگاه تعقلگرا با این استدلال رد میشود که خدا را به اشیاء مخلوق وابسته میکند.
این تأکید دوباره بر تقدم اراده الهی را میتوان در اوائل نهضت اصلاح دینی در تمایلات روزافـزون بـه گونههایی از تفکر مشاهده کرد که بیشتر تقدیر گرایانه بود و از نمونههای آن، تفکر منسوب به نویسندگان آگوستینی مثل گریگوری ریمینی(۴) یا هوگولینو اهل اروییِتو(۵) هستند. کالون نمونه ممتازی از الهیدانان قرن شانزدهم اسـت کـه به نظر میرسد سخت تحت تأثیر این گرایش ارادهگرایانه جدید بوده است. این موضوع را میتوان در بحث او از مبانی شایستگی مسیح در آموزه او درباره تقدیر ازلی به وضوح مشاهده کرد.
د. نزاعهای مربوط بـه آمـوزه عادل شمردگی
شاید مهمترین بحث در درون حکمت مدرسی که آن را به نهضت اصلاح دینی مرتبط میسازد، مربوط به چگونگی پذیرش انسان در پیشگاه خداست (مک گراث ۱۹۸۶). در اینجا دو رهیافت کاملاً متفاوت را میتوان مـشاهده کـرد. نـویسندگان مکتب راه نو، مثل گابریل بـیل، بـسیاری از انـدیشههای مکتب فرانسیسکنِ متأخر را با تأکید بر نقش مثبت انسان در عادل شمردگی بسط دادند (اُبِرمَن ۱۹۶۳). انسانها قادرند که به هدیه الهی لطـف، کـه از طـریق آن تحت عنایت الهی درمیآیند، پاسخی بنیادین دهند. ایـن
______________________________
۱٫ intellectualism
۲٫ Voluntarism
۳٫ Bonaventure
۴٫ Gregory of Rimini
۵٫ Hugolino of Orvieto
دیـدگاه، که لوتر در مکتوبات اولیه خود به توضیح آن پرداخت، کاملاً با دیدگاه نویسندگانی مثل گریگوری ریمینی در تضاد است؛ این طـرز فـکر بـر تقدم کامل و ضرورت مطلق لطف در هر مرحله در عادل شمردگی تـأکید دارد.
لوتر سرانجام دیدگاههای مکتب راه نو را پلاجیوسی دانست. کتاب وی به نام بحثی بر ضدّ الهیدانان مدرسی(۱) (۱۵۱۷) در عمل انتقادی تـند و مـاندگار، نـه بر ضدّ دیدگاههای الهیات مدرسی به طور کلی، بلکه بر ضـدّ تـعالیم یک الهیدان مدرسی خاص (گابریل بیل)، عمدتا به دلیل پرداختن این تعالیم به آموزه عادل شـمردگی اسـت. امـا روشن نیست که آیا ارج نهادن دوباره لوتر به آگوستینگرایی، بازتاب آشـنایی او بـا مـکتوبات نویسندگان مدرسی همفکر با این دیدگاه است یا حاصل سروکار پیدا کردن مستقیم بـا مـکتوبات ضـدّ پلاجیوسی آگوستین، که در سالهای پایانی اولین دهه از قرن شانزدهم به سهولت در دسترس قرار گـرفت (اُبـرمَن ۱۹۸۱).
نگرشهای رنسانس و نهضت اصلاح دینی به حکمت مدرسی
طرز تلقی غالب هم در رنـسانس و هـم در دوران اولیـه نهضت اصلاح دینی به حکمت مدرسی را میتوان حداکثر نوعی بیاعتنایی سنجیده توصیف کرد. نـگرش یـاد شده، این جنبش را بیارزشتر از آن میدانست که توجهی جدی بدان شود. اصلاحگرانِ هوادار رنـسانس ـ مـثل مـلانشتون، تسوینگلی(۲) و وادیان ـ عموما به دیدگاههای کماهمیت حکمت مدرسی بیاعتنا هستند. اما دیگران از جمله لوتر و کـالون، بـا اذعان به صلاحیتهای عقلانی آن و توان بالقوه آن در بیثبات ساختن نهضت اصلاح دیـنی، جـنبش مـذکور را درخور نقد میدانستند. چهار انتقاد عمده لوتر به حکمت مدرسی قرون وسطایی در گام نخست، انـتقاداتی روشـشناختی هـستند (جینز ۱۹۸۹)، و میتوان آنها را به شرح زیر خلاصه کرد:
الف. این حرکت از داوری درباره تـجربه انـسانی ناتوان است. عقلانیت بیش از حد آن، مانع از پرداختن به جنبههای تجربی ایمان مسیحی است. رهیافت وجودیِ(۳) لوتـر بـه ایمان به شدت با رهیافت تحلیلی و خالی از احساس حکمت مدرسی در تقابل بـود.
______________________________
۱٫ Disputotio contra scholasticam theologiam
۲٫ Zwingli
۳٫ existential approach
ب. حـکمت مدرسی بر نقش عقل انسان بیش از حـدّ تـأکید دارد. لوتـر هر از چندی پیشنهاد میکند که میان تـأکید حـکمت مدرسی بر عقل، و اعتماد مکتب راه نو بر منابع نجاتشناختیِ(۱) انسانی موازنهای برقرار شـود.
ج. یـکی از انتقادات وارد شده، مربوط به تـقدم ارسـطوگرایی است. بـه نـظر لوتـر، اصحاب حکمت مدرسی با فرضیهها و دیـدگاههای بـیگانه با کتاب مقدس، زمینه سیطره یافتن ارسطو بر الهیات را فراهم کردند. ایـن امـر تا حدی حاکی از بدگمانی عمیق لوتـر به فلسفه اخلاق ارسـطو اسـت که آن را به شدت مضرّ بـه فـهم درست آموزه عادل شمردگی میدانست.
د. حکمت مدرسی از ادای حقّ کتاب مقدس ناتوان بوده اسـت. ایـن انتقاد در سرتاسر نهضت اصلاح دیـنی طـنینانداز اسـت، و همانند عزم انـسانگرایان بـرای برگشت به سرچشمهها(۲) اسـت. بـه عقیده لوتر، حکمت مدرسی لایههای پیدرپی حواشی تفسیری، ابزارهای هرمنوتیکی و مفروضات فلسفی را میان مـتن و خـواننده آن واسطه قرار داده و بدینسان مسیحیت را از ریـشههای آن در کـتاب مقدس جـدا کـرده اسـت. وظیفه الهیات این اسـت که مستقیما به متن کتاب مقدس برگردد.
۲٫ اومانیسمِ دوره رنسانس
دومین موضوع مهمی که در ایـن فـصل بررسی خواهد شد، جنبشی است کـه بـه «اومـانیسم»(۳) مـشهور اسـت. این جنبش بـا رنـسانس در شمال اروپا در قرن چهاردهم و پانزدهم رابطه تنگاتنگی دارد (برک ۱۹۸۶). یکی از مؤلفههای عمده جهانبینی رنسانس ایتالیایی، بازگشت به افـتخارات دوران بـاستان و کـنار زدن دستاوردهای عقلانی قرون وسطی است (کریستلر(۴) ۱۹۷۹). نـویسندگان رنـسانس بـه ایـن دسـتاوردها تـوجهی نداشتند و دستاوردهای عظیمتر دوران باستان را برتر از آن میدانستند. در مجموع، آنچه درباره فرهنگ صادق بود، در الهیات نیز صادق بود: آنها دوران کلاسیک متأخر را، هم از حیث محتوی و هم از حیث سبک، به کـلّی با اهمیتتر از مکتوبات الهیاتی قرون وسطی میدانستند.
______________________________
۱٫ soteriological resources
۲٫ ad fontes
۳٫ humanism
۴٫ kristeller
تعریف اومانیسم
تعریف اصطلاح «اومانیسم» بخصوص به دلیل اشارههای تلویحی و قویّا غیردینیای که هماکنون این اصطلاح با خود دارد، مشکل است. اصطلاح فوق امـروزه بـر جهانبینیای اطلاق میشود که وجود یا اهمیت خدا را انکار میکند یا به دیدگاهی غیردینی ملتزم است اما این واژه در روزگار نهضت اصلاح دینیی بدین معنا نبود. بیشتر اومانیستهای آن دوران متدین بـودند و بـه جای کنار زدن مسیحیت، در فکر پیراستن و احیای آن بودند. در هر حال، مطالعه کامل مکتوبات اومانیستی پرده از این واقعیت نگرانکننده برداشت که «اومانیسم» به طور چشمگیری نـامتجانس بـود. مثلاً بسیاری از نویسندگان اومانیست در واقـع دلبـسته افلاطونگروی بودند، اما دیگران علاقمند ارسطوییگروی بودند. بعضی از اومانیستهای ایتالیایی در واقع آنچه را که ظاهرا طرز تلقیهای ضدّ دینی بود، عرضه کردند ـ اما بیشتر اومـانیستهای ایـتالیایی عمیقا متدین بودند.
خـلاصه، بـه طور روزافزون آشکار شد که «اومانیسم» ظاهرا فاقد هر گونه فلسفه منسجم است. هیچ اندیشه سیاسی یا فلسفی واحدی بر این حرکت حاکم نبود یا مشخصه آن شمرده نمیشد. نـزد بـسیاری از افراد، اصطلاح «اومانیسم» باید از فهرست واژگان مورخان حذف شود، زیرا هیچ مضمون معناداری نداشت. اشاره کردن به یک نویسنده به عنوان «اومانیست» عملاً چندان اطلاع روشنی راجع به دیدگاههای فـلسفی، سـیاسی یا دیـنی او در اختیار نمینهد.
یک رویکرد واقعگرایانهتر که در محافل علمی با اقبال گستردهای مواجه شده است، آن است که اومـانیسم جنبشی فرهنگی و تربیتی بود که در اصل به ارتقای [فنّ [سخنوری در اشـکال گـوناگون آن تـوجه داشت (کریستلر ۱۹۷۹). پافشاری این جنبش بر اخلاقیات، فلسفه و سیاست اهمیت ثانوی دارد. اومانیست بودن در وهله نخست و پیش از هـمه، بـه سروکار داشتن با [فن] سخنوری و گاهی نیز پرداختن به موضوعات دیگر بستگی دارد. اومـانیسم در اصـل نـوعی برنامه فرهنگی بود که به دوران باستانی کلاسیک به عنوان الگوی سخنوری توسل جست. دوران بـاستان در زمینه هنر و سبک معماری، و به همین سان در زمینه سخن مکتوب و ملفوظ، منبعی فـرهنگی دانسته میشد که رنـسانس مـیتوانست آن را به خود اختصاص دهد. بدینسان، اومانیسم به جای پرداختن به
محتوای واقعی اندیشهها، به این امر پرداخت که آن اندیشهها چگونه فراهم میآیند و بیان میشوند. یک اومانیست میتوانست مشربی افلاطونی یا ارسـطوئی داشته باشد، اما در هر دو صورت، به اندیشههایی بپردازد که از دوران باستان برگرفته است. یک اومانیست ممکن است شکگرا یا مؤمن باشد، اما پشتگرمی هر دو طرز تلقی میتواند دوران باستان باشد.
اومانیسم اروپای شـمالی
اصـولاً آن صورت از اومانیسم که عملاً اهمیتی الهیاتی دارد، اومانیسم شمال اروپا است نه اومانیسم ایتالیا. بنابراین، باید به این امر بپردازیم که این جنبش در شمال اروپا به چه شکلی بود و چگونه بسط یافت. بـه تـدریج روشن میشود که اومانیسم شمال اروپا در تمامی مراحل گسترشِ خود، به طور تعیینکنندهای از اومانیسم ایتالیا تأثیر پذیرفت.
در درون اومانیسم شمال اروپا تنوع زیادی وجود دارد، اما ظاهرا در سرتاسر این حرکت دو آرمان مقبول هـمگان بـود. نخست، ما شاهد همان توجّه به «سخنوری مکتوب و ملفوظ به سبکِ دوران کلاسیک»(۱) هستیم که مشابه چیزی است که در نهضت اصلاح دینی در ایتالیا وجود داشت. دوم، نوعی برنامه دینی را مشاهده مـیکنیم کـه نـگاهش به احیای دستهجمعی کلیسای مـسیحی اسـت. شـعار لاتینی christianismus renascens«مسیحیتْ در حال تولدِ دوباره»، خلاصه اهداف این برنامه است و حاکی از ارتباط آن با «تجدید حیاتِ» ادبیات مرتبط با رنسانس است.
تـأثیر اومـانیسم بـر الهیات
تأثیر اومانیسم بر الهیاتِ اوائل قرن شانزدهم چـشمگیر بـود و میتوان این تأثیر را از طریق ملاحظه لوازم آن برای پژوهشهای مربوط به کتاب مقدس نشان داد. برنامه ادبی و فرهنگی اومانیسم را میتوان در شعار «بـازگشت بـه مـنابع نخستین»(۲) خلاصه کرد. گرد و غبار بدنماییِ دوران قرون وسطی کنار گـذاشته میشود تا افتخارات عقلی و هنری دوران باستان احیا شود. به همین سان، پالایه(۳) شرحهای قرون وسطایی کتاب مقدس را رهـا کـردند تـا مستقیما با متون نخستین سروکار پیدا کنند. عملی شدن شعار بـازگشت بـه منابع
______________________________
۱٫ bonae littrae
۲٫ ad fontes
۳٫ Filter
نخستین در کلیسای مسیحی به معنی رجوع مستقیم به اسناد مسیحیت بود که عبارتند از [آثار [آبـاء نـویسنده و بـالاتر از همه به عهدین، و مطالعه آنها به زبان اصلی. این امر دستیابی مـستقیم بـه مـتن یونانی عهد جدید را ضروری ساخت.
نخستین نسخه چاپی عهد جدید به زبان یونانی را اراسـموس(۱) پدیـد آورد. مـتن اراسموس چندان قابل اعتماد نبود؛ زیرا او برای بخش عمده عهد جدید فقط به چـهار نـسخه دستنویس و برای بخش پایانی آن، [یعنی [کتاب مکاشفه یوحنّا فقط به یک نسخه دسـترسی داشـت. آن نـسخه دستنویس، بر حسب تصادف، پنج آیه را از قلم انداخته بود که اراسموس خود مجبور بـود از زبـان لاتینیِ وولگات به زبان یونانی ترجمه کند. معهذا این نسخه یک نقطه عـطف ادبـی از آب درآمـد. الهیدانان برای نخستینبار فرصت مقایسه متن اصلی یونانی عهد جدید را با ترجمه متأخر لاتینی وولگـات یـافتند.
اراسموس با کمک گرفتن از اثری که پیش از آن لورنزو والا، اومانیست ایتالیایی،(۲) بر جـای گـذاشته بـود، نشان داد که نقل وولگات از تعدادی از متون عمده عهد جدید را نمیتوان توجیه کرد. از آنجا که اسـاس تـعدادی از اعـمال و اعتقادات کلیسای قرون وسطی همین متون بود، اتهامات اراسموس از یک سو مـوجب بـهت و حیرت بسیاری از کاتولیکهای محافظهکار ـ که خواستار باقی ماندن این مراسم و عقاید بودند ـ و از سوی دیگر موجب شـادی و شـعف عمیق اصلاحگران شد ـ که خواستار کنار گذاردن آنها بودند. سه نمونه کـلاسیک از تـرجمههای نادرست، اهمیت تحقیقات اراسموس در باره کتاب مـقدس را نـشان مـیدهد.
الف. در بخش عمده الهیات قرون وسطی، ازدواج در فهرست آیـینهای آیـینهای مقدس(۳) بود و اساس آن متنی از عهد جدید بود که ـ دستکم بر طبق ترجمه وولگـات ـ در آن از ازدواج بـه عنوان امری مقدس یاد شـده بـود (افسسیان ۵: ۲ـ۳۱). اراسـموس خـاطرنشان کـرد که واژه یونانی musterion که در اینجا به «آیـین مـقدس»(۴) ترجمه شده است صرفا به معنی «راز»(۵) بوده است. بدینسان یکی از متون قـوی کـلاسیک که الهیدانان قرون وسطی از آن برای تـوجیه گنجاندن ازدواج در فهرست آیینهای مـقدس اسـتفاده کردند، عملاً بیفایده شد.
______________________________
۱٫ Erasmus
۲٫ Lorenzo Valla
۳٫ sacraments
۴٫ sacrament
۵٫ mystery
ب. وولگـات سـخنان نخستینِ موعظه مسیح (متی ۴: ۱۷) را چنین ترجمه کرد که «کفّاره بدهید زیرا ملکوت آسـمان نـزدیک است(۱)». این ترجمه این امـر را القـا کـرد که آمدن مـلکوت آسـمان با کفّاره دادن ارتباط مـستقیم دارد. اراسـموس، به پیروی از والا، دوباره خاطرنشان کرد که [عبارت] یونانی را باید اینگونه ترجمه کرد که «تـوبه کـنید، زیرا ملکوت آسمان نزدیک است(۲)». بـه عـبارت دیگر، در جـایی کـه بـه نظر میرسید وولگات نـوعی عمل ظاهری را ترجیح میداد (آیین کفّاره دادن)،(۳) اراسموس اصرار داشت که منظور کتاب مقدس نوعی نـگرش و رفـتار روانی و درونی یعنی پشیمانبودن(۴) است. بـار دیـگر، یـکی از دلایـل مـهم مربوط به نـظام شـعایری کلیسای قرون وسطی زیر سؤال رفت.
ج. بر طبق وولگات، جبرئیل(۵) به [حضرت] مریم به عنوان «کـسی کـه مـملو از لطف(۶) است سلام کرد» (لوقا ۱: ۲۸)، بدین تـرتیب کـه او سـرچشمه و آبـگیری اسـت پر از لطـف که میتوان به هنگام نیاز از آن کمک گرفت. اما همانطور که اراسموس خاطرنشان کرد، [عبارت [یونانی صرفا به معنی «شخص مورد انعام»(۷) یا «کسی که به نعمت رسـیده است»(۸) بود (ترجمهای که سرانجام از طریق عهدین اورشلیم در دهه ۱۹۶۰ پذیرفته شد). بار دیگر موضوع مهمی از الهیات قرون وسطی ظاهرا به وسیله تحقیقات اومانیستی درباره عهد جدید رد شد.
این تحولات اعـتبار تـرجمه وولگات را سست کرد و بدینسان راه تجدید نظر در الهیات بر اساس فهم بهتر از متن کتاب مقدس را باز کرد. تحولات مذکور همچنین اهمیت دانش مربوط به عهدین را در ارتباط با الهیات اثبات کـرد. روا نـبود که الهیات، حتی در آنجا که سنّت [در طی] قرنها به آن تقدس بخشیده بود، بر اشتباهات ترجمهای استوار شود. به این ترتیب پذیرش نقش بـسیار مـهم تحقیقات درباره کتاب مقدس در ارتـباط بـا متونِ اساسیِ الهیاتِ مسیحی از دهه دوم قرن شانزدهم آغاز شد. این امر همچنین موجب شد که نهضت اصلاح دینی، به موضوعات الهیاتیای بپردازد که در ایـنجا بـدان میپردازیم.
______________________________
۱٫ do penance, for the kingdom of heaven is at hand.
۲٫ repent, for the kingdom of heaven is at hand.
۳٫ penance
۴٫ being repentant
۵٫ Gabriel
۶٫ Gratia plena
۷٫ favoured one
۸٫ one who has found favour
۳٫ نهضت اصلاح دیـنی
نـهضت اصلاح دینی در اصل جنبشی مربوط به غرب اروپا بود که محور آن، افرادی مثل مارتین لوتر، اولریش تسوینگلی و ژان کالون بودند. به دلائلی که فقط تا حدی قابل شناختن است، این جنبش تـوجه بـسیاری به شهرهای این منطقه داشت. نهضت اصلاح دینی را از آغاز تا حدود سال ۱۵۲۵ میتوان بر مارتین لوتر و دانشگاه ویتنبرگ،(۱)] واقع در [شمال شرقی آلمان کنونی، متمرکز دانست. اما نهضت مذکور، در ابتدا بـطور مـستقل، در شهر زوریـخ(۲) سوئیس نیز قوت گرفت. نهضت اصلاح دینی در زوریخ، در خلال مجموعهای پیچیده از تحولات، دستخوش سلسلهای از تحولات سیاسی و الهـیاتی شد که سرانجام تا حد زیادی با شهر ژنو(۳) (بخشی از سـوئیس امـروزی، کـه در آن زمان نوعی دولت شهر مستقل بود) و ژان کالون ربط تامّی یافت.
تعریف نهضت اصلاح دینی
نهضت اصلاحدینی جریانی پیـچیده و نـامتجانس بود و با موضوعاتی بسیار گستردهتر از اصلاح آموزههای کلیسا سروکار داشت. این نهضت بـه مـوضوعاتِ اسـاسی در ساحت اجتماع، سیاست و اقتصاد توجه داشت که بسیار پیچیدهتر از آنست که بتوان به تفصیل در ایـنجا از آن بحث کرد. مسایل مورد بحث در نهضت اصلاحدینی، نظر به اهمیت بعضی از موضوعات الهـیاتی در یک کشور (مثلاً آلمـان) و غـالبا بیاهمیت در جای دیگر (مثلاً در انگلستان) از یک کشور به کشور دیگر فرق میکرد. موضوع آمرزش نامهفروشی(۴) که در خاستگاههای نهضت اصلاحی ویتنبرگ نقش مهمی داشت، در ژنو، استراسبورگ یا زوریخ اهمیّتی در خور مقایسه نـداشت. به طور مشابه، اقتدار پاپ در مورد الغای ازدواجهای سلطنتی، که اهمیت آن در ارتباط با آغاز به کار نهضت اصلاحدینی در انگلستان در قالبی سیاسی پدیدار شد (اگرچه تأثیر آن بر جوهره الهیاتی نهضت اصلاح تـا انـدازهای ناچیز بود)، در آلمان یا سوئیس چندان مورد توجّه نبود. اوضاع و احوال خاص هر منطقه به نهضتهای اصلاحی متناسب با همان منطقه منجر شد.
______________________________
۱٫ Wittenberg
۲٫ Zurich
۳٫ Geneva
۴٫ Indulgence
در پاسخ به نهضت اصلاحدینی،(۱) کلیسای کاتولیک بـه سـروسامان دادن امور خود پرداخت. پس از ممانعت از فراخواندن یک شورای اصلاحی در دهه ۱۵۳۰، که دلیل آن بیثباتی سیاسی در اروپا به سبب منازعات بین فرانسه و آلمان بود، پاپِ وقت سرانجام توانست که شورای ترانت(۲) را در سال ۱۵۴۵ تشکیل دهـد. ایـن شورا کار ایضاح و تعریف طرز تفکر و اعمال دینی کاتولیک را در برابر حریفان پروتستان انجیلی خود برعهده گرفت.
اصطلاح «نهضت اصلاح دینی» به چند معنا به کار میرود و متمایز ساختن مـعانی آن مـفید اسـت. تعریف این اصطلاح میتواند مـتضمن چـهار عـنصر باشد:
الف. نهضت اصلاح دینی لوتری
ب. نهضت اصلاح دینی کالونی (کلیسای اصلاح شده)(۳)
ج. نهضت اصلاح دینی افراطی (باز تعمید گرایی)(۴)
د. نهضت اصـلاح دیـنی کـاتولیکی (ضد نهضت اصلاحدین)
اصطلاح «نهضت اصلاح دینی»، بـه مـعنی عامّ آن، برای اشاره به هر چهار جنبش [فوق] بکار میرود. این اصطلاح همچنین به معنایی نسبتا محدودتر، [یعنی] بـه مـعنای «نـهضت اصلاح دینی پروتستان» نیز به کار میرود که نهضت اصـلاح کاتولیک را از شمول خود خارج میکند و در این معنی، به سه حرکت پروتستانی مذکور در بالا اشاره دارد. اما در بسیاری از آثار مـحققانه اصـطلاح «نـهضت اصلاح دینی» برای اشاره به آنچه که گاهی به «نهضت اصـلاح دیـنی اقتدارگرا»(۵) یا «جریان غالب نهضت اصلاح دینی»(۶) شناخته میشود، به کار میرود ـ به عبارت دیگر نـهضتی کـه بـه کلیساهای لوتری و کلیساهای اصلاح شده (از جمله کلیسای انگلستان)(۷) مربوط است و شامل بـازتعمیدگرایان (آنـاباپتیسم) نـمیشود.
الف. نهضت اصلاح دینی لوتری
نهضت اصلاح لوتری به طور خاص به سرزمین آلمـان و نـفوذ فـراگیر شخصی فرهمند ـ مارتین لوتر ـ مرتبط است. لوتر به ویژه با آموزه عادل شمردگی، کـه نـکته محوری تفکر
______________________________
۱٫ Indulgence
۲٫ Trent
۳٫ Reformed church
۴٫ Anabaptism
۵٫ magisterial Reformation
۶٫ mainstream Reformation
۷٫ Anglicanism
دینی او را تشکیل میداد، سروکار داشت. نهضت اصلاح دینی لوتر در ابتدا نـوعی حـرکت دانـشگاهی بود که بیشتر به اصلاح تدریس الهیات در دانشگاه ویتنبرگ توجه داشت. دانشگاه ویتنبرگ دانـشگاه مـهمی نبود، و اصلاحاتی که توسط لوتر و همکارانش در دانشکده الهیات معمول شد چندان مورد تـوجه واقـع نـشد. تلاشهای شخصی لوتر ـ مثل اعلام مواد نود و پنجگانه مشهور (۳۱ اکتبر ۱۵۱۷) ـ بود که موجب جلب عـلاقه چـشمگیر شد و اندیشههای رایج در ویتنبرگ را در معرض توجه مخاطبان بیشتری قرار داد.
به عبارت دقـیقتر، نـهضت اصـلاح لوتری فقط در سال ۱۵۲۲، زمانی که لوتر از انزوای اجباری خود در وارتبورگ(۱) به ویتنبرگ مراجعت کرد، آغـاز شـد. در سـال ۱۵۲۱، شورای شهر ورمس(۲) لوتر را محکوم کرد. حامیان خاصی که برخوردار از موقعیت بـودند، در اثـر ترس بر جان لوتر او را در خفا به قلعهای که به «وارتبورگ» معروف بود، منتقل کردند تا ایـنکه تـهدید علیه جان او منتفی شد. در غیاب لوتر، آندرئاس بودنشتاین فون کارلشتات،(۳) یکی از هـمکاران دانـشگاهی لوتر در ویتنبرگ، برنامهای اصلاحی را در ویتنبرگ آغاز کـرد کـه ظـاهرا رو به افول گذاشت. لوتر با ایمان بـه ایـنکه برای جان سالم به دربردن نهضت اصلاح دینی از کار بیموقع کارلشتات، به وجـود او نـیاز است، از پناهگاه خود بیرون آمـد و بـه ویتنبرگ بـرگشت.
در ایـن هـنگام، برنامه لوتر برای اصلاح دانشگاه بـه بـرنامه اصلاح کلیسا و اجتماع تغییر یافت. دیگر محل فعالیت لوتر جهان اندیشههای دانـشگاهی نـبود، وی در این زمان بود که دریافت کـه او را رهبر یک حرکت اصـلاحی دیـنی، اجتماعی و سیاسیای میشناسند که در نـظر بـعضی ناظران معاصرش راه را بر نوعی نظم اجتماعی و دینی جدید در اروپا میگشود. در واقع، برنامه اصلاحی لوتـر خـیلی محافظهکارانهتر از برنامه همکاران او در کلیسای اصـلاح شـده، مـثل اولریش تسوینگلی، بـود.
ب. نـهضت اصلاح دینی کالوَنی
نـهضت اصـلاح دینی کالونی، که کلیساهای اصلاح شده (مثل کلیساهای پرسبیتری)(۴) را به وجود آورد، ریشه در تحولات شـهرهای مـهم خاصی (مخصوصا زوریخ، برن(۵) و
______________________________
۱٫ Wartburg
۲٫ Diet of Worms
۳٫ Andreas Bodenstein Von Karlstadt
۴٫ the Presbyterians
۵٫ Berne
بال(۱)) در اتـحادیه سـوئیس دارد. پس از آن، شـهر ژنـو نـقش بارزی در ارتباط با کـلیساهای اصلاح شده ایفا کرد. باید توجه داشت که ژنو، در این مرحله، بخشی از اتحادیه سوئیس نـبود بـلکه دولتْ شهری بود که بسیار مـیکوشید تـا از راه پیـمانهای نـظامی و اقـتصادی با شهرهای مـجاور سـوئیس استقلال خود را تضمین کند. در حالیکه خاستگاههای نهضت اصلاح لوتری به زمینهای دانشگاهی مربوط میشد، کلیسای اصـلاح شـده خـاستگاههای خود را مدیون سلسله تلاشهایی بود که هـدف آن، اصـلاح اخـلاقیات و [شـیوه [عـبادت کـلیسا (و نه ضرورتا تعالیم آن) بر طبق نوعی الگوی سازگارتر با کتاب مقدس بود. باید تأکید کرد که کالون بود که به این سبک از نهضت اصلاح، شکل قطعی آن را داد، امـا ریشههای این سبک را، که آبشخور آن شهر مهم سوئیس، زوریخ، است، میتوان تا مصلحان پیشین، مثل اولریش تسوینگلی و هاینریش بولینگر،(۲) دنبال کرد.
بیشتر الهیدانان اولیه کلیسای اصلاح شده، مثل تسوینگلی، دارای پیـشینه دانـشگاهی بودند، اما برنامه اصلاحی آنها ذاتا دانشگاهی نبود. آنها توجه خود را به کلیسایی معطوف کردند که آن را در شهرهای خاصی از سوئیس، مثل زوریخ، برن و بال دیده بودند. لوتر اعتقاد جازم داشـت کـه آموزه عادل شمردگی اهمیت اساسی در برنامه اصلاح اجتماعی و دینی او دارد، اما متفکران نخستین کلیسای اصلاح شده علاقه نسبتا کمی به اعتقادات داشتند چهرسد بـه اعـتقادی خاص. برنامه اصلاحی آنان، بـرنامهای نـهادین، اجتماعی و اخلاقی و از بسیاری جهات شبیه مطالبات اصلاحیِ نشئت گرفته از حرکت اومانیستی بود.
امروزه عموما اعتقاد بر این است که تثبیت کلیسای اصلاح شده بـا تـثبیت نهضت اصلاحی زوریخ، بـعد از مـرگ تسوینگلی در جنگ (۱۵۳۱)، تحت نظر جانشین وی، هاینریش بولینگر آغاز شد و با ظهور ژنو به عنوان پایگاه قدرت آن و ظهور کالون به عنوان سخنگوی مهم آن، در دهه ۱۵۵۰ پایان یافت. تغییر تدریجی قدرت در درون کلیسای اصـلاح شـده (در ابتدا از زوریخ به برن و پس از آن از برن به ژنو) در مقطع ۱۵۲۰ تا ۱۵۶۰ به وقوع پیوست و در نهایت تفوق شهر ژنو، نظام سیاسی آن (جمهوریت) و متفکران دینی آن (در ابتدا کالوَن، و بعد از مرگ او، تئودور بز) را در کلیسای اصلاح شـده تـثبیت کرد. ایـن تحوّل از طریق تأسیس دانشگاه شهر ژنو (بنیانگذاری شده در سال ۱۵۵۹)، که در آن کشیشان کلیسای اصلاح شده تربیت میشدند، تـحکیم یافت.
______________________________
۱٫ Basle
۲٫ Heinrich Bullinger
ج. نهضت اصلاح دینی افراطی (بازتعمیدگرایی)
اصطلاح «بازتعمیدگرا»(۱) سرآغازِ خود را مـرهون تـسوینگلی اسـت ــ (این واژه در لغت به معنی «دوباره تعمیددهندگان»(۲) است و به چیزی اشاره دارد که شاید شاخصترین جنبه عملی آناباتیسم بـود ـ اصـرار بر اینکه فقط آن دسته از بزرگسالانی که اعتراف همگانی ایمانی را شخصا بجا آورده باشند، بـاید تـعمید داده شـوند). به نظر میرسد که آنابابتیسم ابتدا در اطراف زوریخ، به دنبال اصلاحات تسوینگلی در درون این شهر در اوایـل دهه ۱۵۲۰، آغاز شد. محور این حرکت گروهی از افراد بودند (از جمله آنان میتوان کـُنراد گرِبِل(۳) را نام برد) کـه بـحث آنها این بود که تسوینگلی به اصول اصلاحی خودش وفادار نبود. به چیزی موعظه میکرد و غیر آن را انجام میداد.
اگرچه تسوینگلی وفاداری خود را به اصلِ «فقط کتاب مقدس»(۴) اظهار کرد، اما گـربل احتجاج میکرد که او تعدادی از اعمال ـ از جمله تعمید طفل، ارتباط وثیق بین کلیسا و ریاست دادگاه بخش و شرکت مسیحیان در جنگ ـ را که توسط کتاب مقدس تأیید یا مقرر نشده بود، ابقا کرد. چنین مـتفکرانی در پایـبندی به اصلِ فقط کتاب مقدس، افراط میکردند؛ مسیحیانِ تابع کلیسای اصلاح شده فقط باید به اموری که به طور صریح در کتاب مقدس تعلیم داده شده اعتقاد ورزند و عمل کنند. تسوینگلی از ایـن امـر احساس خطر کرد و آن را نوعی تحول متزلزلکننده دید که کلیسای اصلاحشده زوریخ را به قطع ریشههای تاریخی آن و جدایی از پیوند آن با سنت گذشته مسیحی تهدید میکرد.
شماری از عناصر مشترک را در سلسله رویـدادهای جـنبش آناباپتیستی میتوان مشاهده کرد: بیاعتمادی عمومی به مرجعیّت بیرونی، ردّ تعمید اطفال و پذیرش تعمید مؤمنان بالغ، مالکیت مشترک اموال و تأکید بر صلحدوستی و آشتی جویی و تسلیم. برای مثال در سال ۱۵۲۷، حکومتهای زوریـخ، بـرن و سـنت گالن(۵) آناباپتیستها را متهم ساختند کـه مـعتقدند « هـیچ مسیحی حقیقی نمیتواند بر سرمایه بهره بدهد یا دریافت کند؛ و همه اموال این جهانی رایگان و مشترکند و همگان حق مالکیت کامل نـسبت بـه آن دارنـد». به این دلیل است که غالبا «آناباپتیسم» را «جـناح چـپ نهضت اصلاح دینی» (رُلَند ه . باینتون)(۶) یا «نهضت اصلاح دینی افراطی» (جرج هانستون ویلیامز)(۷) میشناسند.
______________________________
۱٫ Anabaptist
۲٫ rebaptizers
۳٫ Conrad Grebel
۴٫ sola scriptura
۵٫ St Gallen
۶٫ Roland H. Baintons
۷٫ George Hunston William
«نهضت اصلاح دینی افراطی» بـه نـظر ویـلیامز باید با «نهضت اصلاح اقتدارگرا»، که او آن را در کل با حرکتهای لوتـری و اصلاحی یکی میدانست، مقایسه میشد.
د. نهضت اصلاح دینی کاتولیکی
این اصطلاح را غالبا برای اشاره به حیات مجدد در درون آیـین کـاتولیک روم در دوره پس از بـرپایی شورای ترانت (۱۵۴۵) به کار میبرند. در آثار عالمانه قدیمیتر، این حرکت را غـالبا «ضـد نهضت اصلاح دینی» معرفی میکنند. همانطور که این اصطلاح نشان میدهد، کلیسای کاتولیک روم به منظور مـحدود سـاختن نـفوذ نهضت اصلاحی پروتستان، راههای مبارزه با آن را فراهم ساخت. اما بهطور روزافزون روشـن مـیشود کـه کلیسای کاتولیک روم برای از بین بردن زمینههای انتقاد پروتستانها تا اندازهای از طریق اصلاح درونی خـود بـا نـهضت اصلاح دینی به مقابله برخاست. به این معنا، حرکت فوق به همان اندازه کـه عـکسالعملی بر ضدّ نهضت اصلاح پروتستانی بود، نوعی اصلاح کلیسای کاتولیک روم [هم] بـود.
هـمان دغـدغههایی که زیربنای نهضت اصلاح دینی پروتستانی در شمال اروپا بود، موجب احیای کلیسای کاتولیکی، به ویـژه در اسـپانیا و ایتالیا شدند. شورای ترانت که مهمترین بخش نهضت اصلاح کاتولیکی بود، آموزههای کـاتولیکی راجـع بـه شماری از موضوعات مبهم را روشن کرد و اصلاحات به شدّت ضروری را در ارتباط با سلوک روحانیون، مقررات کـلیسایی، تـعلیم و تربیت دینی و فعالیت تبلیغی معمول کرد. حرکت برای اصلاح در درون کلیسا عمدتا از طـریق اصـلاح بـسیاری از فرقههای دینی قدیمیتر و برقرار ساختن فرقههای جدید (از قبیل یسوعیان(۱)) به جریان افتاد. در نتیجه حرکت اصـلاحی کـاتولیکی، بـسیاری از راه و رسمهای غلط(۲) که در اصل عامل مطالبات اصلاحگرانه بود، چه از جانب اومانیستها و چـه از جـانب پروتستانها، از بین رفت.
موضوعات الهیاتی مورد بحث در نهضت اصلاح دینی
از مجموع تجزیه و تحلیلهای ارائه شده تا بـه حـال روشن شد که نهضت اصلاح دینی جنبشی پیچیده بود که بحث از مـوضوعاتِ گـستردهای را در دستور کار خود داشت.
______________________________
۱٫ Jesuits
۲٫ abuses
محور مباحثات تـا انـدازهای، مـنابع الهیات مسیحی بود و تا حدی آموزههایی کـه از بـه کار بستن آن منابع پدید آمده بود. ما این موضوعات را بطور جداگانه مورد مـلاحظه قـرار میدهیم.
الف. منابع الهیات
جریان اصـلی نـهضت اصلاح دیـنی، نـه در پی بـرقرار کردن سنّت تازهای در مسیحیت بلکه در پی احـیا و تـصحیح سنّت موجود بود. اصلاحگرانی مثل لوتر و کالون، با تصریح به اینکه الهـیات مـسیحی در اصل بر اساس کتاب مقدس بـنیانگذاری شده است، معتقد بـه لزوم رجـوع به کتاب مقدس به عـنوان مـنبع اولیه و نقدکننده الهیات مسیحی بودند. شعار «فقط کتاب مقدس»، ویژگی شاخص اصلاحگران شـد. ایـن شعار حاکی از باور اساسی آنـان بـه ایـنکه بود کتاب مـقدس تـنها منبع لازم و کافی برای الهـیات مـسیحی است. اما چنانکه پس از این خواهیم دید، این بدان معنا نبود که آنان منکر اهـمیت سـنت بودند.
این تأکید جدید بر کـتاب مـقدس چند نـتیجه بـیواسطه داشـت. اعتقاداتی که ابتنای آن بـر کتاب مقدس را نمیتوان اثبات کرد یا باید رد میشدند، یا باید تصریح میشد که پایه و اسـاسی نـدارند. مثلاً اصلاحگران علاقهای به آموزه آبـستنی مـقدس [حـضرت]مریم (یـعنی ایـن اعتقاد که [حـضرت] مـریم، به عنوان مادر [حضرت [عیسی[ع]، بدون هیچ شائبهای از گناه آبستن شد) نشان ندادند. آنها این مـوضوع را فـاقد مـأخذی در کتاب مقدس میدانستند و به این ترتیب آن را کـنار گـذاشتند. بـه تـدریج، در جـامعه مـسیحی به جایگاه عمومی کتاب مقدس اهمیّت تازهای داده شد. وعظ از روی متن، شرحنویسی بر کتاب مقدس و آثار مربوط به الهیات ناظر به کتاب مقدس (مثل کتاب مبادی(۱) کالون) بـه تدریج شاخصه نهضت اصلاح دینی شد.
ب. آموزه لطف
دوره نخست نهضت اصلاح دینی، تحت تاثیر برنامه شخصی مارتین لوتر بود. لوتر با اعتقاد به اینکه جامعه مسیحیت به طور نادانسته در نـوعی پلاجـیوسگرایی افتاده است، آموزه عادل شمردگی از طریق ایمان را به هر کسی که به او گوش فراداد، اعلام کرد. این
______________________________
۱٫ Institutes
سؤال که «من چگونه میتوانم خدایی مهربان پیدا کنم؟ و شعار «تنها از طریق ایـمان»(۱) در بـیشتر [شهرهای] اروپای غربی طنینانداز شد و سبب شهرت یافتن مارتین لوتر در بخش عظیمی از جامعه مسیحی گشت.
ج. آموزه آیینهای مقدس
در دهه ۱۵۲۰، این دیدگاه که آیینهای مـقدس نـشانههایِ ظاهریِ لطف نادیدنی خدا هـستند، در مـحافل اصلاحطلب به خوبی تثبیت شد. این ربط ساختگی بین آیینهای مقدس و آموزه عادل شمردگی (تحولی که به طور خاص به لوتر و همکار او در ویتنبرگ، فـیلیپ مـلانشتون نسبت داده میشد) سبب ایـجاد عـلاقه جدیدی به آیینهای مقدس شد. دیری نپایید که این بخش از الهیات، موضوع بحث و جدل مهمی از جانب اصلاحطلبان شد، که بر سر تعداد و طبیعت آیینهای مقدس با طرف کاتولیک خود مـخالفت داشـتند، و [نیز از جانب] لوتر و تسوینگلی که بگونهای خشمگینانه بر سر اینکه آیا واقعا [حضرت] مسیح در مراسم عشاء ربّانی حاضر است و [ اگر حاضر است] به چه معنی، بحث میکردند. دیدگاه لوتر، کـه غـالبا تحت عـنوان «یگانگی جسم و خون مسیح با شراب و نانی که هنگام عشاء ربانی خورده میشود»(۲) از آن یاد میشود (اگرچه او خـود این اصطلاح را بکار نبرد)، بسیاری از جنبههای تعلیم سنتی کاتولیکی در این مـوضوع را ابـقا کـرد. دیدگاه تسوینگلی که غالبا آن را «خاطرهگرایی»(۳) نامیدهاند (اگرچه در واقع این دیدگاه صورتی از «تبدّل معنوی(۴)» است)، با بیان ایـنکه در غـیبت مسیح خاطره او در عشاء ربانی(۵) زنده میشود، معرّف جدایی شدید از تعالیم سنتی بود.
د. آمـوزه کـلیسا(۶)
اگـرچه نسل نخست اصلاحگران توجه خود را به مسئله لطف معطوف کرده بودند، نسل دوم مسئله کلیسا را در کـانون توجه خود قرار دادند. باید دانست که تصور لوتر از «اصلاح» در بدو امر، اصـلاح کلیسا از درون بود. او حامیان خـود را اصـلاحکنندگان کلیسا از درون میدانست نه یک گروه انشعابیافته. لوتر در پی آن نبود که از کلیسای قرون
______________________________
۱٫ sola fide
۲٫ consubstantiation
۳٫ memorialism
۴٫ Transsignification
۵٫ the Lord””s Supper
۶٫ Church
وسطی جدا شود؛ او مجبور شد که عهدهدار یک برنامه اصلاحی بیرونی درباره کلیسا بشود. لوتر، حتی در همان اواخر [یـعنی [در سال ۱۵۱۹، کاملاً پس از کشف «عدالت خدا»(۱) و اعلام مواد نود و پنجگانه خود، نوشت:
متأسفانه، در رُم اموری در کار است که اصلاحشدنی نیست، اما دلیلی وجود ندارد ـ و نه میتواند وجود داشته باشد! ـ که کسی خود را از کـلیسا جـدا کند. بلکه هر چه اوضاع بدتر شود، باید بیشتر به کلیسا کمک کرد و در کنار آن بود؛ زیرا با تفرقه و بیزاری هیچ چیز درست نمیشود.
شقاق و جدایی بر لوتر تحمیل شد نـه ایـنکه او آن را اختیار کرد. اما در دهه ۱۵۴۰، وقوع جدایی دائمی بین گروههای پروتستانی و کلیسای کاتولیکی کاملاً قابل پیشبینی بود. اصلاحگران پس از جدا شدن از جریان اصلی کلیسای کاتولیک بر سر آموزه لطف، بـرای ایـجاد نوعی نظریه منسجم درباره کلیسا که این جدایی را توجیه کند و اساسی برای کلیساهای جدید پروتستانیِ نوخاسته در شهرهای اروپای غربی به دست دهد، تحت فشار قرار گرفتند. در حالی که لوتر بـه طـور خـاص با آموزه لطف سروکار داشـت، ایـن مـارتین بوسر(۲) و جان کالون بودند که نقشی اساسی در پدید آوردن تصور پروتستانی از کلیسا ایفا کردند.
تحول اساسی عبارت است از صورتبندی دوباره ویژگیهای هـویتبخش کـلیسا. بـه نظر کالون دو ویژگیِ تمایزبخش از این دست وجود داشـت: تـعلیم مطابق با واقع انجیل، و اجرای درست شعایر. بوسر خواهان آن بود که پایبندی به انضباط کلیسایی به شکلی شایسته را بـه عـنوان عـنصر سوم اضافه کند. کالون، در حالیکه اهمیت چنین موضوعی را قبول داشـت (مثلاً به دلیل برپا کردن انجمن ژنو) آن را در تعریف کلیسا دارای اهمیت اساسی نمیدانست. براساس این رویکرد، کالون احـتجاج کـرد کـه پیوستگی تاریخی با کلیسای پاپی برای پروتستانها اهمیت بنیادین ندارد. بنابر اسـتدلال او در کـتاب پاسخ به سادُلِتو(۳)، پیوستگی اعتقادی به مسیحیت اولیه، در قیاس با به پیوستگی تاریخی با نهادهای وابـسته بـه آن اهـمیت بیشتری داشت. تعلیم دادن آنچه که آگوستین تعلیم داد، بر حفظ پیوند بـا مـجموعهای کـه با آگوستین پیوند تاریخی داشت، اما، به نظر وی، بر الهیات آگوستین سرپوش گذاشته بـود، تـرجیح داشـت.
______________________________
۱٫ righteousness of God
۲٫ Martin Bucer
۳٫ Reply to Sadoleto
۴ ـ دوران پس از نهضت اصلاح دینی
ظاهرا این یک قاعده کلی در تاریخ است که دورانهای خـلاقیّت شـگرف، دورههای رکود را به دنبال خود دارند. [دوران] نهضت اصلاح دینی [هم از این قـاعده [مـستثنی نـیست. دوران پس از نهضت اصلاح، شاید به خاطر تمایل به محافظت از یافتههای این دوران، شاهد بـسط نـوعی رویکرد قویّا مدرسی به الهیات بود. یافتههای اصلاحطلبان، از طریق ایجاد تعدادی از آثار نـظاممند دربـاره الهـیات مسیحی، تدوین شد و جاودانه گشت.
در دوره پس از مرگ کالون، دلبستگی تازهای به روش ـ یعنی ساماندهی نظاممند تصورات و اسـتنتاج مـنسجم آنها ـ شدت یافت. الهیدانان اصلاحگر خود را موظف به دفاع از اندیشههای خویش هـم در بـرابر رقـیبان لوتری و هم رقیبان کلیسای کاتولیک روم دیدند. ارسطوگرایی، که تا این زمان از نظر کالون تا حـدّی در مـعرض تـردید بود، اینک به عنوان پشتیبان مورد استفاده قرار گرفت. برهانی ساختنِ سـازگاری درونـی و انسجام کالونیزم اهمیت روزافزونی یافت. در نتیجه این امر، بسیاری از نویسندگان کالونی، به این امید به ارسـطو بـازگشتند که نوشتههای ارسطو درباره روش بتواند سرنخهایی را برای استوار ساختن الهیات بر بـنیان عـقلی محکمتری، در اختیار آنان قرار دهد. تحولات زیـر در طـی ایـن دوره اهمیت خاص دارند:
(الف) علاقه جدید به روش. اصـلاحطلبانی مـثل لوتر و کالون علاقه نسبتا کمی به مسائل مربوط به روش داشتند. الهیات نزد ایـن دو، در درجـه اول، با تفسیر کتاب مقدس سـروکار داشـت. در واقع، کـتاب مـبادی کـالون را میتوان نوعی اثر راجع به «الهـیات مـربوط به عهدین» دانست که مفاهیم اصلی کتاب مقدس را به صورتی منظم جـمعآوری و عـرضه میکند. اما در مکتوبات تئودور بز، جـانشین کالون در مدیریت فرهنگستان ژنـو (مـوسسه تربیتی مربوط به کشیشهای پیـرو کـالون در سراسر اروپا)، علاقه جدیدی نسبت به مسائل مربوط به روش وجود داشت. آنان برای تـرتیب مـنطقی مطالب و استوار ساختن آنها بـر اصـول اولیـه اهمیت فوقالعاده قـائل بـودند. شاید تأثیر این تـحول در چـگونگی پرداختن بز به آموزه تقدیر ازلی بسیار آشکار است. به این نکته بعدا میپردازیم.
ب. رشـد آثـار مربوط به الهیات نظاممند. ظهور حـکمت مـدرسی در درون محافل الهـیاتیِ لوتـری، کـالونی و کاتولیکی منجر به پیـدایش آثار گسترده در باب الهیات نظاممند
شد که از بسیاری جهات با کتاب الهیات جامع(۱) توماس آکـویناس قـابل مقایسه است. هدف این آثار آن بـود کـه تـقریرهای مـوشکافانه و جـامعی از الهیات مسیحی عـرضه کـنند و نقاط قوت دیدگاههای خود و نقاط ضعف حریفان خود را اثبات کنند.
به این ترتیب، تئودور بز (۱۶۰۵ـ۱۵۱۹)، نـویسنده مـشهور پیـرو کالون، که از سال ۱۵۵۹ تا ۱۵۹۹ سمت استادی الهـیات را در فـرهنگستان ژنـو بـر عـهده داشـت، سه جلد از کتابش به نام Tractationes Theologicaeرا نوشت (۸۲ـ۱۵۷۰). این سه جلد، با استفاده از منطق ارسطویی، تقریری به لحاظ عقلی منسجم از عناصر اصلی الهیات اصلاح شده را عرضه میکند. حاصل کـار نوعی تقریر شدیدا استدلالی و از حیث عقلی دفاعپذیر از الهیات کالون است که در آن، بعضی از مسائل حلناشده این الهیات (که عمدتا به آموزههای تقدیر ازلی و کفاره مربوطند) توضیح داده میشود. برخی از نویسندگان چنین اظـهار نـظر کردهاند که دلبستگی به وضوح منطقیِ بز، او را به ارائه تصویری خطا از کالون در تعدادی از نکات حساس کشانده است؛ دیگران چنین احتجاج کردهاند که بز، با نظم و ترتیب بخشیدن به نتایج غـیرمنسجم الهـیاتِ کالون، آن را کارآمدتر کرد. به این ترتیب، نقطه آغاز الهیات اصلاح شده به پرداختن به اصول کلی انجامید نه یک حادثه تاریخی خاص. ایـن تـقابل با کالون روشن خواهد بـود. مـحور الهیات و خاستگاه آن نزد کالون، چنانکه کتاب مقدس بر این امر گواه است. عیسی مسیح است.
اعترافی کردن و دلمشغولی نسبت به آموزه صحیح
آیین لوتـری و آیـین کالونی در بسیاری جهات بـسیار بـا یکدیگر مشابهت داشتند. هر دو مدعی بودند که انجیلی هستند و کم و بیش یک سنخ از جنبههای اساسیِ آیین کاتولیک روم را رد میکردند. اما لازم بود که از یکدیگر متمایز شوند و معلوم شد که مطمئنترین راه برای بـازشناسی دو مـجموعهای که در صورت عدم ایجاد تمایز خیلی شبیه به هم هستند، آموزههای دینی است. پیروان لوتر و پیروان کالون در بیشتر وجوه اعتقادی هماهنگی گستردهای داشتند. با این حال، یک موضوع در کار بـود ـ آمـوزه تقدیر ازلی ـ کـه این دو در باب آن اختلاف بنیادین داشتند. تأکیدی که پیروان کالون، در سالهای ۱۵۵۹ـ۱۶۶۲، بر آموزه تقدیر ازلی داشتند، تا اندازهای مـنعکسکننده این واقعیت است
______________________________
۱٫ Summa Theologiae
که این آموزه آنها را از همقطاران لوتریشان متمایز مـیساخت.
اهـمیت ایـن نکته را به آسانی میتوان از طریق مقایسه وضعیّت آلمان با وضعیّت انگلستان تصدیق کرد. نهضت اصلاح دینی انـگلستان در قـرن شانزدهم، که تحت حاکمیت هنری هشتم (۱۵۰۹-۱۵۴۷) بود، چندان ارتباطی با همتای آلمانی خـود نـداشت. در آلمـان بین لوتریها و کاتولیکها کشمکش طولانیای وجود داشت و هر یک تلاش داشت که در منطقه مورد مـنازعه کسب نفوذ کند. در انگلستان، هنری هشتم به آسانی اعلام کرد که فقط یـک کلیسای ملّی در قلمرو او وجـود دارد. بـه فرمان شاه فقط یک گروه مسیحی در انگلستان وجود داشت. کلیسای اصلاح شده انگلیسی مُلزم نبود که خود را به گروه مسیحی دیگری در منطقه مرتبط بداند. نهضت اصلاح دینی در انگلستان، در آغاز، حرکت خـود را به گونهای آغاز کرد که نیاز به هیچگونه اعلام موضع اعتقادی نداشت، از این حیث که خطوط [فکری] کلیسا در انگلستان به لحاظ اجتماعی قبل از نهضت اصلاح دینی دقیقا به همان شیوه بـعد از ایـن نهضت مشخص شد. این بدان معنا نیست که بگوییم هیچگونه بحث الهیاتی در زمان نهضت اصلاح دینی در انگلستان درنگرفت؛ شایان ذکر است که این بحثها را سرنوشتساز و هویتبخش تلقی نکردند (مک گـراث ۱۹۹۰).
کـلیسای لوتری در آلمان مجبور بود که موجودیّت و خطوط اعتقادی خود را اعلام و از آن دفاع کند؛ زیرا از کلیسای کاتولیکی قرون وسطی منشعب شده بود. کلیسای کاتولیک در مناطق مربوط به لوتر ادامه حیات داد و مـذهب لوتـری را وادار به پرداختن به توجیه موجودیّت خود کرد. اما کلیسای وابسته به هِنری در انگلستان خود را متّصل به کلیسای قرون وسطی دانست. کلیسای انگلستان به عنوان یک واحد اجتماعی، کم و بـیش بـه طـور کامل معرفی شده بود؛ بـه گـونهای کـه نیازی به معرفی بیشتر در سطح اعتقادی نداشت. مجموعههای گوناگون مشتمل بر ضوابط ایمانی که در طی دوره فرمانروایی هنری هشتم انتشار یافت، حـاکی از نـوعی جـدایی مشخص از آیین کاتولیک سنّتی و رفتن به سوی پذیـرش حـداقل بعضی جوانب آیین پروتستان بود. این فرآیند در دوره حاکمیت ادوارد ششم ادامه یافت اما در دوره حاکمیت ماری تئودور سرکوب شد و در دوره حاکمیت الیـزابت اول بـه طـور نامحسوسی تغییر جهت داد. معهذا این اصل بنیادین دست نخورده مـاند که کلیسای انگلستان صرف نظر از هویت الهیاتی، فقط یک کلیسای
انگلیسی و آن [هم [در پیوند با کلیسای پیش از نهضت اصـلاح دیـنی اسـت.
دربار الیزابت(۱) (۱۵۵۹) مقرر داشت که در انگلستان فقط یک کلیسای مسیحی در کـار اسـت و آن کلیسای انگلستان، که حق انحصاری کلیسای ماقبل نهضت اصلاح دینی را در اختیار داشته و کلیسایی را به جای آن نـشانده کـه مـرجعیّت سلطنت را، به جای مرجعیت پاپ به رسمیّت میشناسد. به این ترتیب، برای کـلیسای انـگلستان دلیـلی وجود نداشت که خود را دلمشغول مسائل اعتقادی کند. الیزابت اطمینان داد که این کلیسا هـیچ رقـیبی در انـگلستان ندارد. یکی از اغراض پرداختن به اعتقادات، منشعب شدن است ـ و برای کلیسای انگلستان چیزی نـبود کـه خود را از آن جدا سازد. انگلستان در دوران نهضت اصلاح دینی و دوران مابعد این نهضت، از عواملی که در بـیشتر نـقاط اروپا مـوضوع اعتقادات را آنچنان پراهمیت کرد جدا نگاه داشته شد.
پیدایش مذهب اصالت عقل(۲)
نکته دارای اهـمیّت اسـاسی در اینجا، توجه به اوضاع و احوال سیاسی در اروپا، مخصوصا آلمان، در اواخر قرن شانزدهم است. در دهـه ۱۵۵۰، آیـین لوتـری و کلیسای کاتولیک روم در مناطق مختلف آلمان کاملاً تثبیت شد. نوعی بنبست دینی بسط پیدا کرده بـود کـه دیگر مجالی برای گسترش یافتن مذهب لوتری در مناطق پیرو کلیسای کاتولیک بـاقی نـگذارده بـود. بنابراین، نویسندگان لوتری، از طریق نشان دادن سازگاری درونی مذهب لوتری و ایمان آن به کتاب مقدس، بر دفـاع از ایـن مـذهب در سطح دانشگاهی تکیه کردند.
اگر اعتبار عقلانی آیین لوتری به شکلی قـابل قـبول معرفی میشد، انتظار میرفت که این مذهب بتواند برای پیروان کلیسای کاتولیک کاملاً جذاب از آب درآید و آنـها را نـسبت به نظام اعتقادی خودشان دلسرد کند. اما تقدیر چنین نبود. نویسندگان کـاتولیک بـا کمک گرفتن از مکتوبات توماس آکویناس، در قالب آثـار الهـیات نـظاممند، که پیچیدگی روزافزونی پیدا میکرد، به پاسـخگویی پرداخـتند. یوهانس کاپریلوس(۳) شهر اسپانیایی سالامانکا(۴) را مرکز مطالعات تومیستی قرار داد و اصل مبتنی بودن فـهم مـکتب توماس بر
______________________________
۱٫ Elizabethan Settelment
۲٫ rationalism
۳٫ Johannes Capreolus
۴٫ Salamanca
کتاب جامع الهـیات، بـه جای کـتاب پیـشین شـرحی بر جملات(۱) را، که هماکنون به طـور گـسترده مقبول افتاده است، تثبیت کرد. انجمن عیسوی(۲) (بنیانگذاری شده در ۱۵۳۴) به سرعت خـود را بـه عنوان نیروی فکری هدایتگر در درون کلیسای کـاتولیک روم تثبیت کرد. نویسندگان بـرجسته آن، مـثل روبرتو بلارمین(۳) و فرانسیسکو دِسوآرِز(۴) سـهم عـمدهای در دفاع فکری از آیین کاتولیکی داشتند.
با توجه به اینکه مذهب کالونی تهاجم عـمدهای را بـه خطّهای آغاز کرد که پیـش از ایـن لوتـری بود، وضعیت در آلمـان در طـی دهه ۱۵۶۰ و دهه ۱۵۷۰ حتّی پیـچیدهتر [ از جـاهای دیگر] شد. در این زمان سه فرقه عمده مسیحی، غالبا در یک منطقه جغرافیایی، به طـور جـدی تثبیت شدند ـ مذهب لوتری، مذهب کـالونی و مـذهب کاتولیکی روم. هـر سـه بـرای تعیین هویّت خود تـحت فشار شدید بودند. پیروان لوتر مجبور بودند که تفاوتهای خود را با پیروان کالون از یکسو و بـا پیـروان کلیسای کاتولیک رم از سوی دیگر توضیح دهـند. [تـعیین [اعـتقادات، مـطمئنترین راه تـعیین هویت و توضیح تـفاوتها از کـار درآمد: «ما به فلان معتقدیم و آنها به بهمان». امروزه به طور کلی از دوره ۱۵۵۹-۱۶۲۲، که مشخصه آن تـأکید تـازه بـر اعتقاد بود، به عنوان «دوره ارتدکسی» یاد مـیکنند. شـکل جـدیدی از گـرایش بـه حـکمت مدرسی هم در محافل الهیاتی پروتستانی و هم محافل الهیاتی پیرو کلیسای کاتولیک شروع به رشد کرد، همچنانکه هر دو مذهب درصدد نشان دادن عقلانی بودن و پختگی نظامهای [فکری] خود بـودند.
نتیجه این امر، شاید به طور اجتنابناپذیری، پیدایش تدریجی عقلگرایی در الهیات اروپای غربی بود؛ از این جهت که دستیابی به توافق بر سر [مسئله] چیستی و تفوّق منابع الهیاتی میسّر نبود، محلّ بـحث بـه[سؤال از] عقلانی بودن اعتقاداتِ حاصل آمده برای هر فرقه تغییر یافت (فاکس ۱۹۸۷). از اواخر سده پانزدهم به بعد، هم در ارتدکسی پروتستانی و هم در همتای کاتولیک آن، نقش عقل اهمیّتِ روز افزونی پیدا کرد. نـقطه اوج ایـن رویکرد را میتوان در آثار پیروان برجسته لوتر و نظریهپردازان اعتقادی کلیسای اصلاح شده، در قرن هفدهم، مشاهده کرد.
به هر حال، روند فوق به این دیـدگاه مـیدان داد که عقل منبعی مستقل از ویـژگیهای
______________________________
۱٫ Commentary on the Sentences
۲٫ Society of Jesus
۳٫ Roberto Bellarmine
۴٫ Francisco de Suarez
سـنّت دینی است، که میتواند برای الهیات عقلی به مثابه بنیانی کافی و وافی به کار آید. جنگهای سیساله، که با قرارداد صلح وِستفالیا(۱) (۱۶۴۸) پایان یـافت، بـر سر موضوعات دینی درگـرفت و اسـتمرار یافت. هنگام پایان یافتن این جنگ، در اروپای غربی بیرغبتی خاصی نسبت به مطالب مرتبط به دین وجود داشت که در واکنش به تندرویهای دینیِ جامعه پیورتینها در انگلستان [این بیرغبتی] انگیزه قویتری یـافت.
ارج نـهادن همگانی به محسنات تسامح دینی، پیدایش آرمانهای آزاد اندیشانه را شتاب بخشید. ظهور عقلگرایی، در آغاز در شکلهایی متأثر از فلسفه لاک، در انگلستان، و به دنبال آن در شکلهای روشنتر در جنبشی که با مسامحه به «دئیسم»(۲) معروف است، قـابل مـشاهده است. در پایـان دورهای که در این فصل مورد بررسی قرار گرفت، انتقال به مدرنیته قطعی است. در نظر بسیاری کسان، جـنگهای دینی تقریبا نسخه بدل نظامی برای نوعی احتجاج الهیاتی بنیادین اسـت. ظـاهرا بـه طور قابل توجهی نوعی جهتگیری جدید در دست اجرا بود. تأکید تازه بر عقل ظاهرا تنها راهِ بـه سـوی آینده را ارائه میکرد. به این ترتیب، چنان اوضاع و احوال فرهنگیای پدید آمد که بـه جـهانبینی عـقلگرایانه، که از ویژگیهای دوره روشنگری(۳) بود، روی موافق نشان داد.
______________________________
۱٫ Westphalia
۲٫ Deism
۳٫ the Enlightenment