دین پژوهی در هفت آسمان
دینپژوهی در هفتآسمان
۱
فصلنامۀ هفتآسمان در چه حوزۀ مطالعاتیای وارد شده است و تا کجا باید پیـش برود؟ ایـن پرسـشی است که پیش روی هفتآسمان قرار دارد. اگر بپذیریم که این فصلنامه یکی از مهمترین فرآوردههای مرکزِ مـطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب و نیز دانشگاه ادیان و مذاهب است، برای پاسخ به این پرسـش باید رشتۀ مطالعۀ دیـن را بـازخوانی کرد؛ زیرا همچنانکه هدفِ این مرکز و دانشگاه مطالعۀ دین است، فصلنامۀ هفتآسمان نیز باید آیینۀ تمامنمای این رشتۀ علمی باشد. از اینرو به جای پاسخ مستقیم به این پرسش به سراغ بازخوانی رشـتۀ مطالعۀ دین میروم؛ زیرا این بازخوانی میتواند سنجه و معیاری در اختیار ما قرار دهد.
با اندکی واژهکاوی در نام مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب میتوان دریافت که تلاش و فعالیت این مرکز و دانشگاه معطوف بـه رشـتۀ مطالعۀ دین است. به نظرم، این نام برگردان اصطلاحِ study of religion است: کلماتِ مطالعات و تحقیقات معادل study است و کلماتِ ادیان و مذاهب نیز در مقابل religion قرار داده شدهاند. study of religion اصطلاحی دانشگاهی و آکادمیک است که شاخهها و رویکردهای مـختلفی از جـمله فلسفۀ دین، الاهیات، پدیدارشناسی دین، روانشناسی دین، جامعهشناسی دین، دینشناسی مقایسهای و تاریخ ادیان را درخود جای داده است و پژوهشگران فارسیزبان برابر نهادههایی چون دینپژوهی، دینشناسی یا مطالعۀ دین را برای آن پیشنهاد کـردهاند. بـا توجه به این مطلب است که میتوان گفت ربط و نسبت تنگاتنگی میان مطالعۀ دین و هفتآسمان وجود دارد.
۲
بگذارید برای ایضاح رشتۀ مطالعۀ دین، قلمرویی که هفتآسمان در آن وادی در تکاپو است، از تمثیلِ مـسافر اسـتفاده کـنم. میان دینپژوه و مسافر شباهتها و هـمانندیهای بـسیار جـالبی وجود دارد که توجه به آنها در ترسیم ابعاد و اضلاع مطالعۀ دین میتواند سودمند افتد. دستکم از سه جهت میتوان میان آن دو شباهتهایی نشان داد؛ شـباهتهایی کـه امـیدوارم در تصویرسازی رشتۀ مطالعۀ دین کارگر افتد.
مسافری را تـصور کـنید که برای اولین بار دروازههای شهری به روی او گشوده میشود. این مسافرِ تازه وارد چگونه و از چه راهی به شناخت آنـ شـهر دسـت مییابد؟ به گمانم، او دستکم سه مرحله را در آشنایی با شهر پشت سـر میگذارد:
نخست. او در هر موقعیت و وضعیتی تنها با قسمتی از شهر روبرو میشود و در نتیجه، تنها با بخشی از شهر آشنا مـیگردد. از آنـجا کـه او به یکباره با شهر روبرو نمیشود و در یک نگاه نمیتواند شهر را در مـردمک چـشم خود بنشاند، میتوان ادعا کرد آشنایی او تدریجی و جزءنگرانه است. یک چنین شناختی معلول آن است که نـسبتِ مـسافر بـا شهر نسبت جزء با کل است.
شهر مکان ساده و بسیطی نیست کـه در یـک نـگاه، اول و آخر آن در چشم مسافر نشیند. شهر دارای ابعاد و اجزا است؛ لذا مسافر با هر قدمی که بـرمیدارد، شـهر تـنها یک قدم به پیش میآید و خود را به او عرضه میکند. مسافری که جای جای شـهر را زیـر پا گذاشته است کسی است که دامن دامن صورت گردآورده است. تنها شناخت دیـداری چـنین نـیست بلکه گونههای دیگر شناخت مانند شناخت شنیداری نیز در یک فرایند تدریجی و جزءنگرانه به دسـت مـیآیند.
دوم. تا اینجا مسافر به تعداد اجزا و ابعاد شهر صورت دیداری دارد؛ صورتهای پراکنده و بـیارتباطی کـه بـاید در کنار یکدیگر چیده شوند تا مسافر به یک صورت دیداری کلی برسد که برآمده از انـبوهی از صـورتهای است که در شناخت تدریجی گرد آوردهاست. این مسافر تازه وارد باید راهی پیـدا کـند کـه بتواند همۀ سازههای دیداری شهر را در یک نگاه در قاب چشم خود جای دهد، چیزی که در آغـازِ راهـ نـاشدنی مینماید. او با صورتهای دیگر قوای ادراکی مانند صورتهای شنیداری و بساوایی نیز بـاید چـنین کند.
نگاهِ عمودی کلید راه است. او از این منظر میتواند همۀ صورتهای دیداری پراکنده را چنان سامان دهد کـه هـر یک از آن صورتها مانند قطعاتِ پازل یک صورت کلی در جای خود قرارگیرند. او با دسـتیابی بـه چنین شناختی میتواند از سطح شناخت جزءنگرانه فـراتر رود و کـلنگرانه هـمۀ سازههای شهر را با یک نگاه مهمان مـردمک چـشم خود کند.
اما شناخت دیداریای که با نگاه عمودی به دست میآید، تـنها یـک جنبه از شهر را نمایان میکند و جـنبههای دیـگر شهر هـمچنان در پرده ابـهام بـاقی میمانند: لذا او باید دادههای سایر قوای ادراکـی خـویش را نیز سامان دهد تا بتواند به سایر جنبههای شهر نیز نگاهی کـلنگرانه داشـته باشد. برای مثال، تکتک صداها را چـنان ساماندهی کند که هـمۀ آنـها اجزای یک آهنگ شوند.
اکـنون اگـرچه محصولات هر یک از قوای ادراکی قطعات پازلیاند که در پایان شناختِ جزءنگرانه جای خود را یـافتهاند و در نـتیجه هر یک از صورتهای دیداری قطعات یـک صـورت دیـداری شدهاند، هر یـک از صـورتهای شنیداری قطعات یک صـورت شـنیداری شدهاند و مانند آن؛ اما این شناخت کلنگرانه تنها در سطح عمودی است. زیرا وقتی هر یـک از ایـن گونههای شناخت را نسبت به شهر بـه مـثابۀ کل بـسنجیم بـاز مـیتوان گفت مسافر هنوز بـه شناخت کلنگرانۀ تمام عیار دست نیافتهاست.
سوم. شناختهای کلنگرانۀ عمودی همچون مواد خامیاند که مـسافر بـاید از سطح افقی آنها را بازبینی کند و بـا کـشف نـسبتهای بـین آنـها به شناخت کـلنگرانه جـامع و تام و تمام برسد. او در سطح افقی باید مانند یک ریسندۀ ماهر نخهای دیداری، شنیداری، بساوایی و مانند آن را بـه هـم بـبافد و اثری زیبا خلق کند. مسافر ما در ایـن مـرحله تـا جـایی کـه امـکان دارد اوج میگیرد تا چیزی از شهر از او مخفی نماند و همه شهر سراپا عیان در نظر او باشد. از این منظر هر یک از صورتهایِ بزرگ دیداری، شنیداری و بساوایی بسان قطعات یک پازلِ بزرگ جای خـود را یافتهاند و شناخت کلنگرانه را شکل دادهاند.
۳
دینپژوه نیز در مطالعۀ دین همانندِ مسافر تازهوارد مطالعه خود را با شناخت جزءنگرانه آغاز میکند، با پایانِ شناخت جزءنگرانه در سطح عمودی همۀ آنها را در نگاهی کلنگرانه سـامان مـیدهد و سرانجام در سطح افقی همۀ شناختهای عمودی ـ که فرآورده رویکردهای مختلف مطالعۀ دین هستند ـ را در دینشناسی کلنگرانۀ تمامعیار ساماندهی میکند. چنانکه پیداست هر سه مرحلۀ شناخت ـ که آنها را شناخت جزءنگرانه، کـلنگرانه عـمودی و کلنگرانه افقی مینامم ـ در مطالعۀ دین نیز حاضرند و دینپژوه کسی است که در شناخت یک دین این سه مرحله را طی میکند:
نخست. شناخت دین تـدریجی و جـزءنگرانه است؛ دین نیز مانند شـهر سـاده و بسیط نیست. کافی است دینپژوه سری به یکی از ادیان بزند تا ببیند در آغاز که وارد دین میشود نمیتواند دین را به مثابۀ کل ببیند. اینکه او چـگونه بـا دین آشنا میشود بـسته بـه این است که از کدام یک از دروازهها پا به درون دین گذارد. برای مثال، کسی که وارد آیین بودا میشود ممکن است اول بار با گشودن متن مقدس بودایی وارد دین شود که بیشک بـه گـزارههای متنوعی برمیخورد: برخی از جهان پیرامون خبر میدهند، برخی امر و نهیاند، برخی دیگر از روان انسان سخن میگویند، برخی دیگر احوال معنوی بنیانگذار آن دین را بیان میکنند و… . او علاوه بر متن مقدس، اگر وارد یک جـامعه بـودایی شود رهـروانی را در حال مراقبه در معابد خواهد دید و در اطراف معابد مردمانی را خواهد دید که به کمک راهبان اعمال و مراسم دیـنی انجام میدهند. او حتی میتواند نوع دینداری را بر سر سفره غذای آنـها نـیز بـبیند.
چگونه میتوان از این شناخت جزءنگرانه و میکروسکوپی گذر کرد و به شناخت کلنگرانه و مایکروسکوپی رسید؟ درست است که دین دارای اجـزا و مـؤلفههای مختلف است آیا نمیتوان آنها را دستهبندی کرد؟ کسانی که با دین سر و کار دارنـد، خـواه عـالمان دین و خواه دینپژوهان، کوشیدهاند اجزا و ابعاد دین را دستهبندی کنند. به طور سنتی عالمان بودایی هـمۀ آیین بودا را در سه مقوله بودا، سنگه، و درمه جای میدهند یا در دستهبندی سنتی دیـگری، دین به اعتقادات، اخـلاقیات، و احـکام تقسیم شده است. دینپژوهان نیز بیکار ننشستهاند. آنها نیز تلاش کردهاند ابعاد مختلف دین را
بازشناسی کنند. رایجترین و مشهورترین این دستهبندیها دستهبندی نینیان اسمارت است. او از ابعاد هفتگانه دین سخن گفته است.
بـا نظر به ابعاد گوناگون دین میتوان گفت همانطور که تا اندام حسی مختلفی در کار نباشد همه اجزای شهر بازشناخته نمیشود، همینطور تا رویکردها و شاخههای مختلف دینپژوهی وجود نداشته باشند نیز ابـعاد مـختلف دین را نمیتوان شناخت. دینپژوه برای شناخت پدیدههای دینی و جای دادن آنها در ابعاد مختلفی که شناسایی کرده است باید شاخههای مختلف مطالعۀ دین را بازشناسد و بداند که هر یک از آنها به چه کـار مـیآیند. برای مثال، دینپژوه میداند که فلسفۀ دین به ما مدد میرساند تا بُعد اعتقادی دین را بشناسیم، جامعهشناسی دین شناخت بُعد نهاد اجتماعی دین را ممکن میکند و در پرتو روانشناسی دین مـیتوان تـجربۀ دینی فرد را بازشناخت و مانند آن. لذا او باید بکوشد تا با توسل به هر یک از این رویکردها پدیدههای مختلف و گوناگونی را که یافته است در جای خود بنشاند. در واقع، دین همانند یک کیک بـزرگ اسـت کـه هر یک از شاخههای دینپژوهی سـهمی از آن دارنـد. هـر شاخهای تنها بر بُعدی از ابعاد دین نور میتاباند. از فلسفۀ دین نمیتوان انتظار داشت که بُعد اجتماعی دین را برشناسد. این ویژگی در واقـع بـه ایـن معنا است که یک رویکرد به تنهایی نـمیتواند دیـن را تمام قد بشناسد و بنمایاند.
دوم. او در مطالعه هر یک از ابعاد دین محکوم مطالعۀ تدریجی و جزءنگرانه است. اما پس از به پایان رساندن مـطالعۀ جـزنگرانۀ هـر یک از ابعاد دین میتواند با ایستادن در سطح عمودی دادههایی را کـه در ارتباط با هر یک از ابعاد دین یافته است سامان دهد و نسبت به آن بُعد به نگاهی کلنگر دست یـابد. بـرای مـثال، او باید بتواند تکتک آموزههای مربوط به بُعد اعتقادی دین را با تـکیه بـر رویکرد فلسفۀ دین یا الاهیات چنان سامان دهد که آنها همانند قطعات یک پازل جایگاه خود را در بـُعد اعـتقادی بـیابند. این چنین فرایندی دربارۀ همۀ ابعاد دین باید انجام گیرد.
سوم. تـا ایـنجا دیـنپژوه توانسته با مطالعه در سطح عمودی از شناخت جزءنگرانه گذر کند و شناخت خود را دربارۀ هر یـک از ابـعاد دیـن به سرانجام رساند. اگرچه شناختی که دینپژوه از یک بُعد دین در سطح عمودی پیدا کـرده اسـت شناختی
کلنگرانه است، اما آن شناخت نسبت به شناختِ دین به مثابۀ کل کـه دربـردانده هـمۀ ابعاد دین است شناختی ناتمام است. از این رو است که یک دینپژوه برای رسیدن بـه شـناخت کلگرایانۀ دین باید از هر یک از ابعاد دین فراتر رود و از منظری دیگر همۀ شناختهای عـمودی را از نـو بـررسی کند. او از این زاویه گونههای مختلف شناخت را که ناظر به ابعادِ مختلف دین هستند، چنان در کـنار هـم جای میدهد که سازندۀ اجزای یک تصویر میشوند؛ تصویری که دین را به مـثابۀ کـل مـینمایاند. دینپژوه در این وضعیت نه تنها خود را از دل خروارها داده بیرون کشیده است بلکه توانسته از حصار هر یک از رویـکردها کـه تـنها به یک بُعد دین توجه دارند فراتر رود و پرندهوار از افق به دین بنگرد.
دیـنپژوه چـگونه میتواند در سطح افقی به چنین شناخت کلنگرانهای دست یابد؟ شناخت از سطح افق نتیجۀ خود به خودی شـاخههای دیـنپژوهی نیست. به نظر میرسد این معجزه از مطالعات بین رشتهای ساخته است. مطالعات بـین رشـتهای قادرند تکههای بیجان شاخههای مطالعات دین را کـه جـدا از هـم افتادهاند با هم ترکیب کرده، به پرواز آورنـد.
ایـنک در پرتو این نیمنگاه، اصطلاح مطالعۀ دین را بار دیگر بازخوانی میکنیم. دین، طبق نـظر رایـج و مشهوری که اشاره شد، قـلمرویی گـسترده است کـه شـامل ابـعادِ متنوعی چون عقاید، نهاد و مانند آن مـیشود؛ دیـن چیزی جز این اجزا نیست و مراد از رشتۀ مطالعه دین، مطالعه شاخههای هـفتگانه دیـنپژوهی است که از فلسفۀ دین آغاز مـیشود و به دینشناسی مقایسهای خـتم مـیگردد و این مطالعات بین رشتهای است کـه بـا ایستادن بر روی دوش آن شاخهها، دین بهمثابه کل را در زیر نگاه خود میگیرند.
۴
تا ایـنجا تـوانستیم جغرافیای پهناور مطالعۀ دین را تـاحدی تـرسیم کـنیم، اما همچنان جـا دارد دربـاره هر دو بخش این اصـطلاحِ تـرکیبی بیشتر تأمل کنیم. بگذارید دوباره نگاهی به شاخههای مطالعۀ دین بیندازم. هر یک از شـاخههای دیـنپژوهی دارای نمایندگان مختلفیاند و هر یک از این نـمایندگان طـلایهدار مکتب و سـنت فـکری خـاصی در آن
شاخهاند؛ از این منظر، هـر رویکرد و شاخهای به تعداد مکتبهای موجود در آن متکثر میشود. اگرچه، طبق یک نظر، مطالعۀ دین هـفت شـاخه را در خود جای دادهاست، اما هر شـاخهْ خـود بـه تـعداد مـکاتب مطرح در آن دامنهای گـسترده مـییابد که این ویژگی نشانه گستردگی و فراخی این حوزۀ مطالعاتی است. خالی از فایده نیست اگر به نـمونهای اشـاره کـنم: بسیاری از دینپژوهان را بر اساس نوع مطالعاتشان مـیتوان در شـاخۀ فـلسفۀ دیـن جـای داد؛ امـا بر اساس پیروی آنها از مکتبها و سنتهای مختلف فکری رایج در فلسفه دین میتوان آنها را به دستههای مختلفی تقسیم کرد که تقسیم فلسفۀ دین بر اساس سنت ایمانگرایانه، سنت بـینهجویی، سنت معرفتشناسی اصلاحشده، و سنت عملگرایانه از آن جمله است. با همین نگاه گذرا باید دیدگاهی را که مطالعۀ دین را در تاریخ ادیان خلاصه میکند یا مطالعۀ دین را چیزی جز مطالعۀ پدیدارشناسانه نمیداند دیدگاهی سـادهانگارانه دانـست. چنانکه پیداست نه مطالعۀ دین را میتوان به یکی از شاخهها محدود کرد و نه یک شاخه را میتوان مساوی با یک مکتب یا سنت فکری دانست.
۵
خود دین نیز بسیار گستردهتر از آن اسـت کـه تا اینجا به تصویر کشیده شد. تا اینجا فرض بر این بود که یک دین ابعاد مختلفی دارد و مطالعه کلنگرانه به دین وقتی حـاصل مـیشود که دین بهمثابه کل مـورد مـطالعه قرارگیرد. اما مطالعه کلگرایانه معنای دیگر هم میتواند داشته باشد که معنای نخست از مطالعۀ کلگرایانه (که مطالعه یک دین بهمثابه کل است) نسبت بـه مـعنای دوم در حکم مطالعهای جزءنگرانه خـواهد بـود. در تصویر این نکته میتوان از این مقدمه روشن و آشکار استفاده کرد که ادیان گوناگونی وجود دارند و این ادیان علیرغم تنوع از منظرهای مختلف چه بسا نسبت و پیوندی با یکدیگر داشته باشند. ایـن فـرضی دور از ذهن نیست. بسیاری از دینپژوهان به خانواده ادیان اعتقاد دارند و برای مثال یهودیت، مسیحیت و اسلام را خانوادۀ ادیان ابراهیمی یا سامی و آیین هندو، آیین بودا و جینه را خانوادۀ ادیان آریایی مینامند. از این بالاتر پیـروان حـکمت خالده مـعتقدند همه ادیان بزرگ افراد یک خانوادهاند. از این
زاویه، نگاه کلنگرانهْ همۀ ادیان را اضلاع یک خانواده به نـام دین میبیند؛ بر این اساس مادام که دینپژوه یک دین را، حتی بـهمثابه کـل، مـطالعه میکند هنوز نگاهی جزءنگرانه دارد. آنگاه میتوان نگاه کلنگرانه داشت که در نگاه به دین بهمثابه کل، همه ادیـان بـزرگ جای گرفته باشند. با توجه به این برداشت، اینک تنها ابعاد یک دیـن نـیست کـه تکههای پازل دیناند، بلکه هر یک از ادیان موجود نیز به نوبه خود تکهای از یک پازل بزرگترند که با درکنار هـم قرار دادن این تکهها میتوان به شناختی کلگرایانه از دین دست یافت. اگر کسی این نـگاه کلنگرانه به ادیان را قـبول داشـته باشد آنگاه میتواند ادعا کند که قلمرو مطالعۀ دین به لحاظ موضوع نیز چندان فراخ و پهناور است که بهراحتی شکار کس نشود.
۶
وقتی که بر ابعاد هفتگانه دین، شاخههای هفتگانه مـطالعۀ دین و مکتبهای متعدد در درون هر یک از شاخهها، پارادایمهای فکری عصر حاضر را نیز اضافه کنیم گستردگی و ژرفایی رشته مطالعۀ دین را بیشتر میتوان احساس کرد.
دستکم سه پارادایم مهم فکری را میتوان نام برد کـه دیـنپژوهی یا شاخههای دینپژوهی به نوعی در سیطره آنها قرار دارند. در دنیای جدید، دینپژوهی در زیر چتر یکی از سه پارادایم پدیدارشناسی، ساختگرایی و هرمنوتیکی پناه گرفته و از آنها تأثیر میپذیرد. برای مثال، شاخه تاریخ ادیـان در دل پارادایـم ساختگرایی اساساً متمایز از تاریخ ادیان در سیطره پدیدارشناسی است. از این منظر، دینپژوهی به زمینی میماند که از لایهها و چینهای مختلف آن میتوان دورههای مختلف فکری را که بر او رفته است بازشناخت. آیا اکـنون نـمیتوان گفت که قلمرو مطالعۀ دین نه تنها بسیار گسترده و پهناور است بلکه لایهها و چینهای ضخیم و نازک فراوانی نیز در آن وجود دارد.
۷
اینک با نظر به این تصویر ابتدایی از جغرافیای دیـن، شـاخهها و مـکتبهای مختلف در هر شاخه مطالعه دین و نـیز پارادایـمهای فـکری حاکم بر این مطالعات میتوان ادعا کرد
که، از یک طرف، دینپژوه کسی است که تلقی و نگرشی درباره ابعاد دین دارد، تابع برداشتی از مـطالعۀ دیـن، شـاخههای آن و مکتبهای موجود در آن است و از سیطره پارادایمهای فکری بر مـطالعۀ دیـن نیز آگاه است و از طرف دیگر، فصلنامه هفتآسمان نیز عرصهگاه محصولات و فرآوردههای دینپژوهی است. از این رو، میشاید بار دیگر بازپرسیم هـفتآسمان در کـدام یـک از قلمروهای مطالعۀ دین پا گذاشته است، در کجایی این زمین فراخ و پهـناور دین در کندوکاو است و تا کجا باید پیش رود؟ آیا بدون بازخوانی دین و رشتۀ مطالعۀ دین میتوان به این پرسـشها پاسـخ داد؟