عرفان یهودی و مکتب گنوسی
اشـاره:
ریشههای عرفان یهودی در کتاب مقدس وجود دارد. در تجاربِ پیامبرانِ عبری، عنصر عرفانی وجود داشـته اسـت.(۱) بـعدها، در دین یهود، جنبش عرفانی خاصی به ظهور رسید که کمال آن در قبالای میانه مشهود اسـت. آغازین تاریخ این جنبش مبهم و نامعلوم است، اما آثار آن در متون مکاشفهای و در تعالیم و تـجارب برخی از ربیها و در میان اسـنیها(۲) مـوجود است. با اینکه عرفان یهودی از عناصر هلنیستی و یونانی و ایرانی متأثر بوده است، اتکای آن بر سنّت یهودی را نباید از نظر دور داشت.
برخی از محققان معتقدند که ایران باستان و تفکر دینی آن دوره، در شکلگیری فلسفه یونان مـؤثر بوده است. حتی گفته میشود که در زمان امپراتوری هخامنشیان، فیلسوفهای معروفی از یونان شاگردان مغان ایرانی بودهاند.(۳) پس از فتح آسیا توسط اسکندر، ایران جزو قلمرو یونانی شد؛ از این دوره دوران هلنیستی آغاز میگردد. در دوران هلنیستی، افـکار مـصری، بابلی، یهودی و ایرانی با هم ممزوج گردید. بدین ترتیب، ملاحظه میگردد که این افکار پیش از مسیحیت در حوزه مدیترانه و نواحی شرقی مدیترانه وجود داشته است. جریان گنوسی هم یکی از این جـریانها و حـاصل همین اختلاط افکار بوده است. عدهای برآنند که گنوسیهای نخستین، یهودیان بدعتگذاری بودند که از یهودیت ارتدوکس کناره گرفته بودند. با همه اینها، خاستگاه این دو جریان در ظلمات ایام پوشیده مـانده اسـت.
______________________________
۱٫ CR. Spencer, Mysticism in World Religion, pp, 170-175.
۲٫ Essenes ؛ فرقهای از زهاد یهودی که در فاصله قرن دوم قبل از میلاد تا دو قرن بعد از میلاد میزیستند.
۳٫ Laertius, Diogenes, Lives of Eminent Philosophers, Loab Classical Liberary,Cf.Magi in the index.و همچنین ر.ک: رازی، فریده، اندیشه و خرد ایرانی در غرب.
عرفان در آغاز یهودیت
در قرون پس از بازسازی معبد دوم و با پایان یافتن دوره نـبوت، یـهودیان بـه تأمل در باره ماهیت خداوند و ارتـباط او بـا جـهان پرداختند. دیدگاههای آنان در کتب مقدس رسمی و غیررسمی موجود است. در دوران پراکندگی یهود پس از اسارت بابلی، متفکران یهودی مانند فیلون(۱) با تأمل درباره خـدا و ارتـباط او بـا جهان دیدگاههایی ارائه دادند. برخی از این دیدگاهها و عقاید بـه مـوازات عقاید رایج آن زمان و متأثر از آنها بود، مثلاً فیلون جهان مادی را شرمیدانست ومیگفت، چون خداوند خیرمحض است، مستقیما دستاندرکار خـلقت نـیست، بـلکه از طریق نیروها و واسطههایی با گیتی در ارتباط است.
دانشمندان درباره تـأثیراتی که شکلهای نخستین عرفان یهودی از دیگران پذیرفته است، نظرهای متفاوتی را ابراز کردهاند. برخی مانند راتیزن اشتاین(۲) و ویدن(۳) بـر تـأثیر ایـران تأکید میکنند. برخی یونان را مؤثر میدانند. بسیاری از متخصصانِ مکتبِ گنوسیِ سـه قـرن نخست تاریخ مسیحی، آن را اساسا پدیدهای هلنیستی میدانند که برخی جنبههای آن در انجمنهای یهودی خصوصا در فرقههای بدعتگذار یـهودی ظـاهر شـد. در این میان، موقعیت فیلون اسکندرانی و رابطهاش با یهودیان فلسطین را نباید از نظر دور داشـت. بـه هـر حال، ریشههای عرفان یهودی را باید در جریانهای عرفانی موجود در میان یهودیان فلسطین و مصر هنگام ظـهور مـسیحیت جـستوجو کرد. این جریانها به تاریخ ادیان(۴) ترکیبی(۵) و هلنی مربوط است.(۶)
هلنیسم یهودی و پدیده گـنوسیس
چـنانکه پیشتر اشاره شد، پس از قرن سوم قبل از میلاد یهودیان با هلنیسم آشنا شدند.
______________________________
۱٫ Philo
۲٫ Reitzenstein
۳٫ Widengren
۴٫ جـریان تـرکیبگرایی در ادیـان و عقاید، جریانی است که خصوصا پس از فتوحات اسکندر و تمایل وی و جانشینان سلوکیاش به وحدتبخشیدن به فـرهنگها و ادیـان مختلف مشهود است. از مراکز مهم ترکیبگرایی دینی، اسکندریه است که در آن، عقاید شرقی و غـربی بـا هـم امتزاج یافتند و پیامدهای آن تاکنون در ادیان یهودی و مسیحی باقی است. فیلون یهودی (قرن نخست مـیلادی) کـه سعی کرد تا فرهنگ یونانی را با دین یهودی سازگار کند، یک فـرد Syncretist بـود، هـمینطور است کالیکسنوس (Georeg Calixtus)که در قرن هفدهم سعی کرد تا میان مذاهب و فرق پروتستان وحدت عقیده ایـجاد نـماید.
جـهت اطلاعات بیشتر به اصطلاح Syncretism یا «ترکیب گرایی» در دایرهالمعارف Hastings ، جلد ۱۲، صفحات ۱۵۵ تا ۱۵۷ رجـوع شـود.
۵٫ (Syncretictic)
۶٫ G. Scholem, Kabbalah, Judaica, vol ۱۰٫ p. 496
نخستین محصول این آشنایی، ترجمه یونانی کتاب مقدس، موسوم به سبعینی بود. در عرصه فلسفه، فلسفههای رواقـی و افـلاطونی تأثیر بسزایی بر یهودیت داشتند. خدای افلاطونی به خدای خالق یهودی بـسیار نـزدیک بود. این در حالی بود که مکتب رواقـی بـه یـهودیت این مجال را میداد که قوانین تورات را بـا قـوانین جهان یکی بداند؛ قانونی که هم بر طبیعت و هم بر زندگی انسان حـاکم اسـت. خداوندْ نخستین قانون را به عـنوان قـانون تکوینی و دومـین را بـه عـنوان قانون تشریعی، که تورات است، انـدیشید. ایـن ایده را Aristobulus، یهودی اسکندرانی، در اواسط قرن دوم قبل از میلاد در تفسیر اسفار خمسه بـه کـار برد، سپس فیلون یهودی آن را تکمیل کـرد.، مدتی بعد حکمت مـطرحشده در امـثال سلیمان همان تورات تلقی شـد و سـپس ربیها گفتند که تورات ابزاری بوده که خداوند از طریق آن جهان را خلق نموده اسـت.
انـسانشناسی یهود بهوضوح متأثر از هلنیسم بـود. پیـشتر، در مـیان بنیاسراییل وجود روحـ بـه عنوان اصلی اساسی و مـستقل از بـدن مطرح نبود، اما شواهدی وجود دارد که نشاندهنده وجود تصور روح مستقل از جسم در میان ربیها اسـت.؛ مـثلاً در سنهدرین ۹۱ مربوط به قرن دوم مسیحی آمـده اسـت که آنـتونیوس از ربـی پرسـید، چه وقت روح به جـسم وارد میشود؟ در شروع لقاح یا در دوره جنینی؟ وی در پاسخ گفت: «در هنگام تشکیل جنین»، اما آنتونیوس اعتراض کرد کـه آیـا بدون نمک هیچ گوشتی سه روز سـالم میماند؟ ربـی گـفت کـه آنـتونیوس وی را در این موضوع مـجاب کـرده است.(۱)
شولم(۲) میگوید در اینکه خاستگاه ادبیات مکاشفهای، فریسیان(۳) و پیروانشان بودهاند یا اسنیها، توافق نظر وجود نـدارد. شـاید هـر دو حدس صحیح باشد، اما از یوسیفوس(۴) نقل اسـت کـه اسـنیها ادبـیاتی بـا مـحتوای سحری و فرشتهشناسانه داشتهاند. در میان فرقه قمران(۵) چنین اندیشههایی وجود داشته است. آنان کتاب اصلی اخنوخ(۶) عبری و آرامی را در اختیار داشتهاند.(۷) سنت مکاشفهای در دوران تنائیم و آموراییم به یهودیت ربانی راه یـافت. کتاب اخنوخ بر مکاشفه آخرالزمان و ساختار عالم پنهان، یعنی آسمان، باغ عدن،
______________________________
۱٫ Macrae,G.W, Gnosticism, New Catholic Encyclopedia,p.528
۲٫ Scholem
۳٫ Pharisees
۴٫ Iosephus
۵٫ Qumran
۶٫ Book of Enoch
۷٫ متن کامل این کتاب با توضیحات جناب آقای حسین توفیقی در شماره سوم و چهارم مجله هفتآسمان با عنوان «کـتاب رازهـای خنوخ» منتشر شده است. (هفت آسمان)
جهنم، فرشتگان، ارواح شریر و جز آنها استوار است. مکاشفههای مربوط به عالم عرش شکوه و ساکنان آن ظاهرا با اسرار عجیب خداوند، مذکور در طومارهای بحرمیت یـکی اسـت.
بدون شک کتاب اخنوخ از کتابهای تأثیرگذار بر ادبیات و سنتهای بعدی مربوط به مَعسه برشیت(۱) و معسه مرکبه(۲) بوده است. نگارندگان مکتوباتِ مکاشفاتی هویت خـود را در پشـت شخصیتهای کتاب مقدس مانند اخـنوخ، نـوح، ابراهیم، موسی، باروخ، دانیال، عزرا و ویگلن مخفی میکنند. این اختفای ارادی تعیین وضع و حال اجتماعی و تاریخی نگارندگان آثار مکاشفهای را مشکل کرده است.
تمایل به زهـد، کـه در آخرین بخش کتاب اخـنوخ آمـده و راهی برای آماده سازی و دریافت کشف و شهود است، به اسنیها و حلقه عرفای مِرْکبه که بعدا ظاهر شدند، راه یافت. این زهدگرایی از آغاز با مخالفتها و آزار و اذیتهایی مواجه شد.
رموز عالم عـرش هـمراه با مکاشفه شکوه خدا در سنت باطنی یهود، مشابه مکاشفات قلمرو الهی آیین گنوسی است. وصف عالم عرش و صعود به آن، که در کتاب اخنوخ آمده و بعدا در کتاب عرفای مرکبه تصویر شده، هـم بـدینگونه است. از مـیشنا و تلمود هم معلوم است که در قرن اول مسیحی، سنتهای عرفانی در میان یهودیان وجود داشته، اما سعی در اختفای آنـها بوده است. مثلاً در فقرهای از میشنا آمده است که داستان خلقت نـزد دو نـفر و فـصل ارابه نزدِ یک نفر نباید گفته شود، مگر اینکه فرد حکیم باشد. برخی از ربیها به سبب احـتیاط زیـاد آن داستان را کنار گذاشتند. در ادامه متن فوق از میشنا آمده که «هر آن کس که در چـهار چـیز انـدیشه کند، کاش زاده نمیشد؛ آنچه در بالاست، آنچه در پایین است، آنچه پیش از او بوده است و آنچه پس از او خواهد آمـد». در اینجا تأملاتی که ویژگیهای گنوسی داشتند، ممنوع میشدند؛ اما عملاً این ممنوعیتها نـادیده انگاشته میشدند؛ به طـوری کـه در سراسر تلمود و مدراشها آثار آنها قابل مشاهده است.
ملاحظه میگردد که منشأ عرفان یهودی و کیفیت شکلگیری آن و حتی هویت شیوخ و بزرگان آن در هالهای از ابهام است. شایان ذکر است که به نظر شولم، مـحقق بزرگ
______________________________
۱٫ Maaseh Bereshit
۲٫ Maaseh Merkabah
یهودی، مسلما عرفان یهودی پیش از گنوسیه آغاز گردیده است.(۱) این در حالی است که برخی صاحبنظران، به عکس، جریانهای گنوسی را مقدم بر عرفان یهودی میدانند. حال لازم است نظر خوانندگان گـرامی را انـدکی به حکمت و ادبیات حکمتی جلب کنیم.
ادبیات حکمتی
ادبیات حکمتی(۲) ادبیات متأخرِ عهد عتیق است که پر از افکار یونانی است. کلمه حکمت معادل همان سوفیای یونانی است. در کتب حکمتی مانند امـثال سـلیمان، ایوب، جامعه و حکمت سلیمان و نیز در کتاب روت، استر و صحیفه یونس نبی و مزامیر به وضوح، تأثیر یونان و نیز ایران مشهود است. کتاب جامعه و حکمت سلیمان تحت تأثیر هلنیزم بوده است. ایـن تـأثیر نه تنها در فلسطین بوده، بلکه در نزد یهود اسکندریه به کمال خود رسیده است. شاید تأثیر هلنیزم به اندازه تأثیر دین زرتشتی و عقاید قدیم ایرانیان بر یهودیان نبوده است؛ مـثلاً عـقیده بـه نیروی شر و تأثیر وسوسه آن در زنـدگی بـشر، تـرتیب ملائکه، رستاخیز، منجی، داوری پس از مرگ، ثنویت و تقدیرگرایی، سخت، تحت تأثیر عقاید ایرانیان قدیم است. زعما و احبار یهودی در آغاز با این افـکار نـو مـخالفت میکردند، اما رفتهرفته، این افکار در میان خود یـهودیان شـکافهایی ایجاد کرد. در کتاب استر و کتاب روت و صحیفه یونس اختلافات عقیدتی قوم یهود بهخوبی مشهود است.(۳)
حکمت در کتاب مقدس
حـکمت بـه مـعانی مختلفی آمده است از جمله: داوریکردن به عدالت، دانایی، اطلاعات عـمومی، مهارت ادبی، قدرت حکومت کردن و نیز به معنای فهم و شعور. حکم (حخم عبری)(۴) انسان فاضل و دانا و از این رو، مـشاور و مـعلم اسـت. حکمت در کتاب مقدس پدیدهای تاریخی، سنتی فرهنگی و تکاپویی عالمانه در تاریخ کـهن قـوم یهود است که ادامه آن را در یهودیت اولیه و در مسیحیت میتوان مشاهده کرد.
فرد حکیم داناتر، تواناتر، ماهرتر، خـلاقتر و خـوشفکرتر از هـمتایان خود بوده است. در نتیجه، او را به چشم مشاور و رهبری مینگریستند که دانش او بـاعث مـیشد بـه وی
______________________________
۱٫ G. Scholem, Kabbalah, Judaica, vol. 10, p.497
۲٫ Wisdom Literature
۳٫ جان، بیناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علی اصغر حکمت، ص ۵۴۸ـ۵۴۷٫
۴٫ حاخام از همین ریشه است.
هـم مـعلم بـاشد و هم قابلیت رهبری و حکومت کردن بر جامعه را پیدا کند. نظم جهان، نظمجامعه بشری را ایـجاب مـیکند؛ زیرا این دو نظام به هم مربوطند. حکیم به رازهایی پی میبرد که الزامـا بـاید در اخـتفای آنها بکوشد، پس اگر انسان بدینگونه حکیم باشد، خداوند به طریق اولی حکیم، دانا، فـاعل و عـامل خیر است. نظم عالم فعل حکمت خداست. در امثال سلیمان، این حکمت تجسم و تـشخص مـییابد و ابـزار خدا در طرح و اجرای خلقت میشود که از پیش از خلقت با خدا بوده است.
تأمل در باب حـکمت از عـناصر مشترک یهودیان اسکندریه و فلسطین بوده است که ریشه در امثال سلیمان و ایوب دارد. در ایـنجا حـکمت واسـطه خلقت خداوند است. در کتاب اخنوخ اسلاوی آمده است که خداوند به حکمت خود امر مـیکند کـه انـسان را بیافریند. حکمتْ نخستین صفت خداوند است که از شکوه او متجلی میگردد. کمکم ایـن حـکمتْ خود تورات یا کلام خدا میشود و قدرت الهی بهوسیله آن بیان میگردد. چنین تصوری از کلام خدا بـه مـوازات مفهوم لوگوس(۱) یونانی شکل گرفت.(۲)
اما به موازات شکلگیری این اندیشهها در مـیان یـهودیان، در شامات و فلسطین هم جریان فکری دیگری در حـال تـکوین بـود که بعدها به صورت مکاتب گنوسیه درآمـد. حـال به گنوسیه و اعتقاداتشان میپردازیم، سپس در ادامه تبیین عرفان یهودی، وجوه اشتراک و افتراق ایـن دو عـرفان را ذکر میکنیم.
تعریف گنوسیس
گـنوسیس(۳) بـه معنای مـعرفت، واژهـای یـونانی از ریشه هند و اروپایی است که بـا واژهـهای Know در انگلیسی و Jnanaدر سنسکریت هم ریشه است. این اصطلاح بیانگر جریان فکری کُهنی اسـت کـه بر آگاهی از رازهای الهی تأکید مـیورزد. گنوسیس یا معرفت از راه تـجربه مـستقیم مکاشفه یا تشرف به سـنت رازآمـیز و باطنی به دست میآید.
مکتب گنوسی، که به قول یوناس(۴) پیام خدای نـاشناخته اسـت، مجموعهای از ادیان، مذاهب و نحلههای دیـنیای اسـت کـه در قرون اول و دوم قـبل از مـیلاد و نیز در قرون اول و تا سـوم پس از مـیلاد در فلسطین، سوریه، بینالنهرین و مصر وجود داشته است. در همه
______________________________
۱٫ Logos
۲٫ Scholem. Kabbalah. Judaica. p. 496
۳٫ gnosis
۴٫ Jonas
این فرق نوعی معرفت باطنی و روحـانی و فـوقطبیعی، که میتوان از آن به کشف و شهود و اشـراق تـعبیر کرد، مـایه نـجات و رسـتگاری انسان شناخته شده اسـت و به همین مناسبت همه آنها را تحت عنوان «گنوسی» ذکر کردهاند. بیشتر فرقههای گنوسی مسیحی بـودهاند. بـرخی از فرقههای گنوسی پیش از مسیحیت هم وجـود داشـتهاند. بـرخی از آنـها از قـبیل مانویت و فرقههای صـُبیّها بـا همه تأثیرپذیری از، مسیحیت مسیحی نبودهاند.(۱)
گنوسیس معرفت خداست و چون خدا متعال و منزه است، معرفت خدا طـبعا مـعرفت یـک امر ناشناختنی است؛ نه امری ساده و مـعمولی. مـوضوعات ایـن شـناخت هـر چـیزی است که در قلمرو وجود الوهی قرار دارد؛ یعنی انتظام و تاریخ عوالم برتر و چیزهایی که از آن نشأت گرفته است؛ مانند نجات انسان. بدین ترتیب معرفت یا گنوسیس با دانش عـقلی فلسفه بسیار تفاوت دارد و از سویی با تجربه وحی بسیار نزدیک است؛ زیرا در آن، تنویر باطنی جانشین مباحثات و نظریات عقلی صرف میشود و از دیگر سو، معرفت با رموز نجات مربوط بوده، اطلاعات صرف نـظری در بـاره اشیا نیست؛ بلکه خود، اصلاح شرایطی است که نجات را برای انسان به ارمغان میآورد؛ لذا معرفت گنوسی یک جنبه عملی برجسته دارد.
هدف غایی این معرفت، خود خداست. وقوع این مـعرفت در روح، حـتی خود فرد را تغییر میدهد و او را در الوهیت با خدا شریک میسازد. لذا در مهمترین فرق گنوسی مانند والنتینیها،(۲) معرفت نه فقط ابزاری برای نجات، بلکه هدف نـجات یـعنی کمال غایی است.(۳)
عقاید گـنوسیه
سـاختار اصلی عقاید گنوسیه موضوعاتی در باب خدا، عالم، انسان، نجات و اخلاق است. از اختصاصات عقاید آنها عموما ثنویت و نجات از طریق معرفت باطنی است.
خداشناسی: خدای گـنوسیه خـدایی است ناشناخته، بسیار مـنزه، غـیرموجود و با تنزیه مطلق. در همه این اوصاف سعی بر این است که بر جدایی کامل خدا از دنیای انسان و فرشتگان تاکید شود. خداوند صانع جهان نیست و کاری به روند جهان یا ادارهـ آنـ ندارد.
______________________________
۱٫ دایرهالمعارف فارسی، مذهب گنوسی، ص ۲۴۱۸٫
۲٫ Vaalentinians
۳٫ Cf. Hans Jonas, The Gnostic Religion, pp. 34-37.
بهرغم اینکه قوایی که عهدهدار امور جهان هستند، از خود خداوند صادر شدهاند، خود این خدا ناشناخته است. بدین صورت، انسان واقعا نمیتواند او را بشناسد و حتی هـنگامی کـه به وسـیله مکاشفه در او تنویری حاصل میشود، نمیتواند هیچ اظهارنظر مثبتی درباره خدا بکند. به این معناست که گفته مـیشود خداوند لاوجود است. خدا و عالم موجودات، مانند نور و ظلمت و خیر و شـر، بـا هـم تقابل دارند.(۱)
برخی از مذاهب گنوسی خدا را نور محض نامیدهاند و برخی دیگر از او به پدر کل و موجود قدیم غیرقابل وصـف و بـرتر از نشان و کمال تعبیر کردهاند. از خدای پدر یا خدای متعال شماری از موجودات مؤنث و مذکر بـه وجـود آمـدهاند که موجودات الهی و تجلیات خدای غیرشخصی و غیرقابل شناختاند. این موجودات الهی گاهی جفت هستند و هـمگی ملأ اعلا(۲) را تشکیل میدهند. بعدها گنوسیه اعضای ملأ اعلا را ائونها(۳) نام دادند. ایـن ائونها به ترتیب قـوس نـزولی از مبدأ اول صادر شده و پل میان این عالم و آن مبدأ هستند.(۴) جهان به واسطه اشراقات دائمی یا ائونها، که از ذات این خدای اصلی صادر میشود، به وجود میآید و مراتب این تجلیات نزولی است؛ یـعنی هر یک از اشراقات نسبت به مابعد خود احسن است تا به عالم مادی منتهی گردد که آخرین اشراق و ناپاکترین تجلیات است. ولی در این جهان شوقی هست که او را به مبدأ الهی بازپس مـیکشاند. مـاده یعنی عالم جسمانی منزلگاه شر است، اما یک بارقه الهی، که در طبیعت انسان ودیعه است، راه نجات را به او نشان میدهد و او را در حرکت صعودی از میان افلاک به عالم نور میرساند.(۵)
ثنویت: از صـفات عـمومی فرق گنوسی اعتقاد به دو مبدأ خیر و شر یا اعتقاد به ثنویت است. جهان پر از شر و فساد و زشتی و پلیدی است و از این رو، نمیتواند ساخته و پرداخته خدای واحد که مبدأ خیرات است بـاشد و بـاید در آفرینش به دو اصل خیر و شر و نور و ظلمت قائل شد که با همه تضاد و اختلاف عمیق در طبیعتشان به هم آمیختهاند و بر اثر این آمیزش اسفانگیز، انسان که خود نتیجه ایـن آمـیزش اسـت به این جهان آمده و از اصـل خـود دور افـتاده است. آنچه در انسان مایه غربت و بیگانگی او از این جهان شده، اصل عِلْوی و روحانی و نورانی اوست، نه اصل مادی و جسمانی و ظلمانی که
______________________________
۱٫ Jonas, The Gnostic Religion, p.49
۲٫ Plerama
۳٫ Eons
۴٫ Scott, Gnosticism, Encyclopedia of Hastings, vol. 6, p. 231
۵٫ لغـتنامه دهـخدا، گـنوستیسیزم، جلد ۴۱، ص ۴۷۳٫
خود از این جهان است. انسان از اصل عـلوی خـود ناآگاه است، لذا حیران و سرگردان است و فقط در سایه آن گنوس یا معرفت شهودی و باطنی یا کشف و الهام معنوی است که از اصـل شـریف خـود آگاه میگردد و غربت خود را حس کرده، روزگار وصل خویش را بـاز میجوید.(۱)
پیدایش عالم: اندیشه گنوسیه بیشتر بر تبیین افسانهای و اسطورهای از منشأ جهان استوار است. اولین عنصر آفرینش عـالم، حـوزه وسـیعی از موجودات واسطه میان خدا و انسان است. گاهی تمایز روشنی میان دو عـالم وجـود دارد؛ عالم مجردات که در آن موجوداتِ و ائونهای مجرد صرف ساکن ملأ اعلی و مجاور خداوند وجود دارند و دیگری جـهان مـحسوسات و حـاکمان آن. خالق جهان محسوسات اگر یکی باشد موسوم به دمیورگ(۲) است و اگر یـک گـروه بـاشند، آرخونها(۳) هستند. اینها اغلب به تقلید از خدایانِ افلاکیِ بابل هفت عددند، اما اسامی عـهد عـتیق را بـه خود میگیرند. مانند و Adonai – Iao – Saddai – El آرخونها بر افلاک که زمین را احاطه کردهاند حکم میرانند. عالم مـحسوسات در اثـر هبوط یکی از قوای بالاتر موسوم به سوفیا تشکیل میشود. چنان که پیشتر اشـاره شـد، سـوفیا در عبری همان Achamoth به معنی حکمت است.
نیروهای فلکی و عالم ماده اساسا شرّند. در اینجا آن ثـنویت بـنیادین ظاهر میگردد. ماهیت شر آنها ناشی از جداییشان از خدای بیگانه است و هر کدام از ایـن قـوا در صـعود انسان به سوی خدا ایجاد مانع میکنند. این قوا در مقابل خداوند که نور است، ظـلمانیاند. آرخـونها حاکم این جهاناند و انسان را اسیر زمین و تناسخهای پیدرپی میکنند.
عالم یا قـلمرو آرخـونها زنـدان عظیمی است که زمین یا صحنه زندگی بشر سیاهچال میان آن است. اطراف و فراز زمین طـبقات افـلاک کـیهانی قرار دارند که مانند قشرهایی این مرکزیت را محصور کردهاند. هر آرخون در حـوزه خـود یک زندانبان کیهانی است و مانع از عبور ارواحی است که پس از مرگ به سوی خدا عروج میکنند. ایـن حـکومت ظالمانه آرخونها موسوم به Heimarmene یا تقدیر جهانی است.(۴)
______________________________
۱٫ دایرهالمعارف فارسی، ص ۲۴۱۸٫
۲٫ Demiurge
۳٫ Archons
۴٫ Macrae, Gnosticism, New Catholic Encyclopedia vol. 6, p. 525 & Jonas, p. 43.
انسانشناسی. بـر اسـاس انسانشناسی گنوسی، در انسان ذرهای الهی وجود دارد؛ زیـرا از مـلأ اعـلی و از خود خداوند هبوط کرده است. انسان مـرکب از جـسم، نفس و روح است. براین اساس که کدامیک بر انسان حاکم و غالب باشد، انسان در زمـره خـاصی قرار میگیرد. مادیون(۱) آنانیاند کـه مـحکوم جسمانیت، و در زنـدگی دنـیوی غـوطهورند. دسته دوم، نفسانیها(۲) هستند که محکوم(۳) نـفسانیاتاند.
آنـها اندکی از جنبه جسمانی دورند؛ زیرا نفس هم مانند بدن توسط قوای دانـی خـلق شده و موضوعی است برای ابتلا و غـلبه آنها و اساسا شرّ اسـت. امـا آنان که روح یا اخگر الهـی در وجـودشان احیا شده است، روحانیان(۴) هستند. گنوسیها، یعنی کسانی که به گنوسیس یا مـعرفت رسـیدهاند، خودشان را در زمره دسته سوم مـحسوب مـیکنند. ایـنها به محض آزادی از جـهان مـادی، به عالم الوهی کـه جـایگاه حقیقیشان است میپیوندند.(۵)
پس انسان از دو منشا دنیوی و مینوی تشکیل شده است. او با این جـسم، بـخشی از عالم و لذا مطیع و منقاد تقدیر جهانی اسـت. روح، چـنانکه اشاره نـمودیم، بـخشی از ذاتـ الهی بوده که از فـراسوی گیتی بر گیتی آمده است و نه فقط جسم بلکه نفس هم محصول نیروهای کیهانی اسـت. ایـن نیروها جسم را به صورت انسان نـخستینِ الهـی یـا نـمونه ازلیـ(۶) ساخته و آن را با نـیروهای نـفسانی خودشان جان دادهاند. اینها مشتهیات و احساسات انسان طبیعی است که هر کدام، از یکی از کرات کیهانی و مـطابق بـا آنـها به وجود آمدهاند و همه با هم روح فـلکی(۷) انـسان یـعنی نـفس او را تـشکیل مـیدهند. پس جسم و نفس در سیطره تقدیر جهانی قرار دارند. روح یا اخگر الهی، که بخشی از ذات الهی است، از فراسوی گیتی نزول کرده است و آرخونها نفس را خلق کردهاند تا این اخـگر الهی را در آن اسیر کنند.
همانطور که انسان کیهانی در افلاک هفتگانه محصور است، روح هم در عالم صغیر انسانی توسط هفت پوشش محصور شده است. روحِ نجاتنیافته در نفس و جسم غرق شده، از خود، آگـاهی نـدارد. خلاصه اینکه جاهل است و بیداری و آزادی او از طریق معرفت صورت خواهد پذیرفت.(۸)
______________________________
۱٫ hylics
۲٫ psychics
۳٫ psychics
۴٫ pneumatic
۵٫ Macrae, Gnosticism, New Catolic, vol ۶, p.525
۶٫ Archetype
۷٫ Astral Soul
۸٫ Jonas, The Gnostic Religion, p.44
بدین لحاظ گفتهاند که مکتب گنوسی، در مقایسه با مکاتب دیگر، انسانمحورتر است. در یکی از متون مشهور گنوسی معرفت یـا گـنوسیس را چنین تعریف کردهاند: «تنها طهارت جسم نیست که نجاتبخش است، بلکه معرفت به اینکه چه بودهایم، کجا بودهایم، در چه چیز گرفتار شدهایم، بـه کـجا شتابانیم، نجات از کجاست، تولد چـیست و زایـش دوباره چیست؟»(۱)
نجات: مکتب گنوسی بر رهایی، رستگاری و آزادی استوار است. برجستهترین شکل آن نجاتی است که نه با قدرت خداوند و نه با ایمان بشر، بلکه بـا کـسب معرفت وجدآمیز میسر مـیگردد. وجـود یک منجی در مکاتب گوناگون گنوسی، امری محوری است که وظیفه اصلی آن آمدن در میان انسانها و آشکارکردن معرفت نجات برای آنان است.
از ضرورت وجود منجی، چیزهای بیشتری راجع به ماهیت گنوسیس مـیتوان فـهمید. برای گنوسیان، معرفت یک تأمل فلسفی نیست، بلکه مکاشفهای است از سوی خدا. از این رو، مکاشفات و خطابهای مسیح یا دیگر نیروهای الهی و نیمه الهی به شاگردان یا قهرمانان افسانهای گنوسیه رواج بسیار دارد. بـهعلاوه، گـنوسیس یک مـعرفت رازآمیز و محرمانه است که نه فقط همگان به آن دسترسی ندارند، بلکه فقط کسانی که قابلیت نجات از طـریق آن را دارند، آن را قصد میکنند.(۲)
بنابراین، نجات و رهایی از اصول عمومی مذاهب گنوسی اسـت کـه نـتیجه طبیعی اعتقاد به اصل دوگانگی و دو مبدأ خیر و شر است. در دین مسیح نیز نجات انسان مطرح است، ولی آن نـجاتْ اخـلاقی و به معنای رهایی انسان از گناهان و زشتیها است. در مذاهب گنوسی نجات امری فلسفی و مـتافیزیکی و بـه مـعنای نجات مبدأ خیر و روح از مبدأ شرّ و عالم ماده است. ثنویت مذاهب گنوسی با ثنویت دین زرتـشتی و مزدیسنی فرق دارد؛ در دین زرتشتی نور و ظلمت، یزدان و اهریمن دو اصل متضادند که دائم در کشاکشاند؛ در صـورتی که در مذاهب گنوسی کـشاکش مـیان روح و تن، مجردات و مادیات است و آمیزش این دو مبدأ موجب شده است که روح یا قسمت نورانی و مجرد برای نجات خود از آمیختگی با ماده در تلاش و تکاپوی دائم باشد. در مکاتب گنوسی،
______________________________
۱٫ Ibid. p. 45 & Scott, Gnosticism, Hastings, vol. 6, p.231 &; Macrae, Gnosticism, New Catholic, vol.۶, p. 525.
۲٫ Cf. Macrae, Gnosticism, New Catholic, vol. 6, p. 525
نجاتِ قسمت عِلْوی و روحانی از راه افـلاک و سیارات و ستارگان صورت میگیرد. برای این منظور در آیینهای مختلف گنوسی، اساطیر و کیهانشناسیهای خرافیای ساخته شده است و به کاربردن اعمال دینی و اوراد و عزایم اهمیت خاصی دارد.
نجات و رهایی نتیجه سقوط یکی از ائونها به عـالم ظـلمت است. این ائونها در برخی از این فرقهها در مرتبه پایینتری قرار دارد. نام آن ائون در برخی از فرقههای گنوسی «سوفیا»(۱) است. در برخی دیگر از آن به «مادر» تعبیر شده است. از سقوط سوفیا به عالم ظلمت، آفرینش این جـهان صـورت گرفته است. سوفیا یا مادر پسری دارد که آفرینش به عهده اوست و به طور کلی از او به دمیورگ(۲) تعبیر میشود.
پس خالق و مدبر این جهان خدای بزرگ و پدر کل نیست، بلکه موجودی اسـت از مـلأ اعلی و در حقیقت از موجودات پایینتر آن، اما عمل نجات کار یکی از ائونهای بالاتر است که آن را گاهی سوتر(۳) و گاهی کریستوس(۴) گفتهاند.(۵)
همانقدر که خداوند متعال و منزه است، به همان اندازه هـم «خـودِ روحـانی» بشر که درون این عالم مـادی اسـت بـا آن بیگانه است. هدف گنوسیها رهاسازی این «خود درونی» از حصارهای این جهان و بازگرداندن آن به وطنش، که قلمرو نور است، میباشد. شرط اصـلی بـرای تـحقق این امر کسب معرفت در باب خدای منزه و مـتعال و در بـاره منشأ الهی خودش است. اما این معرفت برای انسان به سبب جهلی که ذاتی وجود مادی و دنیوی اوست، بـعید اسـت؛ بـه ویژه که خداوند متعال در این عالم ناشناخته است و نمیتوان از ایـن جهان او را کشف کرد، لذا به وحی نیاز دارد. حامل این وحی از عالم نور است که حصارهای افلاک را گسسته، آرخونها را خـام نـموده، روح را از خـواب زمینی بیدار کرده و معرفت نجات را به او ابلاغ کرده است دعوت ایـن نـجاتبخش حتی قبل از خلقت آدم یعنی از نزول عنصر الهی مقدم بر خلقت، آغاز میگردد و به موازات تاریخ پیـش مـیرود. از جـهت نظری، «معرفت خدا» و از نظر عملی ،«معرفت طریق» راه خروج روح از این جهان است کـه مـستلزم آداب دیـنی و سحری است.(۶)
سوفیا: سوفیا واژهای یونانی است. در ترجمه یونانی کتابِ مقدسِ عبری، سوفیا
______________________________
۱٫ Sophia
۲٫ Demiurge
۳٫ Soter
۴٫ Kristus
۵٫ دایـرهالمعارف فـارسی، ص ۲۴۱۸٫
۶٫ Jonas, Gnostic Religion, p.45.
هـمان حکمت است. در ترجمه یونانی کتاب آپوکریفایی حکمت سلیمان که در اسکندریه و در آغاز تاریخ مسیحی نـگاشته شـده، آمده است که سوفیا تجلی شکوه خداوند یا روح القدس است و مرآت پاک خداوند اسـت. در بـن سـیرا(۱) سوفیا زنی است که مادری مهربان برای انسانهای حکیم است. سوفیا بسیار شبیه بـه الهـههای مادر اشْتَر،(۲) ایزیس(۳)، کوبه(۴) و آتار گاتیس(۵) است که در اسطورههای بابلی به اعماق زمـین هـبوط مـیکنند و در زمین محبوس میشوند.
با سقوط سوفیا، نور در ظلمت اسیر میشود و او واسطه بین مینو و گیتی اسـت. او مـحافظ نور هم هست تا نجات دررسد. با هبوط سوفیا خلقت آغاز مـیگردد. صـانعِ گـیتی دمیورگ است که معمولاً پسر سوفیاست. او از ملأ اعلی خبر ندارد و حاکم جهان مادی است و تـصور مـیکند کـه خدای حقیقی و متعال خود اوست. او ناآگاهانه عناصر نوری را، که از طریق مادرش بـه سـوی او میآید، از خود انتقال میدهد. خدای عهد عتیق از نظر گنوسیان همان دمیورگ است.
سقوط سوفیا هماهنگی و نـظم مـلأ اعلی را درهم میریزد و این هماهنگی دگربار به هنگامی ایجاد میگردد که ایـن نـور از ظلمت رها شود. ائونی از مرتبه بالا کـه هـمان سـوتر یا کریستوس باشد عهدهدار این نجات اسـت. او از عـالم آرخونها عبور کرده، در هر عالمی روح آن عالم را به خود میگیرد تا به عـالم ظـلمت برسد. در اینجا ذرات نور الهی را بـا خـود جمع مـیکند و بـالاخره بـا خود به ملأ اعلی میبرد.
مـنشا گـنوسیه: سنت کلیسا شمعون مجوسی(۶) را مسبب، و ساماریا(۷) را مرکز این بدعت میداند. اما بـه نـظر میرسد که کل جریان را نمیتوان بـه فردی خاصّ نسبت داد. ایـن تـفکر حاصل افکاری است که در آن زمـان رایـج بوده است. برای تبیین حرکت گنوسیه باید به جریان ترکیبگرایی ادیان توجه داشـت. ایـن امتزاج و اختلاط انواع گوناگون عـقاید بـیشتر در شـروع هر قرن نـخست مـسیحی بوده است؛ اما رد پای آن را پیـش از ایـن زمان هم میتوان یافت. همجوشی عقاید در مناطق شامات، فلسطین، مصر و بینالنهرین تا حد زیـادی از انـدیشه ثنوی ایران قدیم متأثر بوده اسـت. پس از اسـکندر تمایل بـه ایـن امـتزاج
______________________________
۱٫ Ben Sira
۲٫ Ishtar
۳٫ Isis
۴٫ Cybele
۵٫ Atargatis
۶٫ Simon Magus
۷٫ (Samaria) Scott, Cnosticism, Hastings, vol. 6, p. 236 & Jonas, The Gnostic Religion, pp. 199-201
بیشتر شد. سرانجام ایـن جریان در امپراطوری روم کامل شد و مرزها گسسته گشت و نه تنها نژادهای شرقی با هم درآمیختند، بـلکه بـا غربیها نیز امتزاج یافتند.(۱)
ادبیاتمکاشفهای یـهودیان مـشحون ازتـأثیرات بـیگانه درالهـیات یهودی دردوران تبعید اسـت. درزمـان مسیح حتی در فلسطین فرقههایی مانند اسنیها وجود داشتهاند که جا را برای عقاید و آیینهای بیگانه در کنار یـهودیت ارتـدوکس بـاز کردند.(۲) گنوسیه با خاستگاه عرفان یهودی، صـرفنظر از ایـنکه کـدام عـلت و کـدام مـعلول باشد، ارتباط داشته است.
عرفان مرکبه
نخستین مرحله رشد و شکلگیری عرفان یهودی، قبل از پیدایش قبالا در قرون وسطا(۳) بوده است و ادبیات آن را از قرن اول قبل از میلاد تا قرن دهم مـیلادی میتوان تعقیب نمود. هویت افرادی که نخستین بار مساعی خود را به کار بردند تا دین یهود را با عرفان مزین سازند، در پرده ابهام است. البته اسامی برخی از عرفای دوره بعد مثل یوسف بـن آبـّا(۴) رئیس مدرسه عرفانی پومبدیتا(۵) یا هارون بن ساموئل بغدادی(۶) مشهور به «پدر اسرار» که ناقل نوعی معرفت عرفانی سنتی به اروپا بود ثبت است؛ اما این افراد در قرن نهم میزیستند؛ دورهـای کـه رشد و تحول شکل خاصی از عرفان و حتی افول برخی از جنبههای آن را میتوان مشاهده نمود. اما دوران کلاسیک عرفان یهودی همچنان در پرده ابهام است. با اینکه از اسامی تـلمودی قـرن چهارم مانند راوا(۷) و معاصرش آحا بـن یـعقوب(۸) که به آموزههای سری و رازآمیز میپرداختند، باخبریم، ولی اینکه آیا اینان با یهودیان گنوسیمشربی که تألیفاتشان موجود است مربوطاند یا نه، مبهم است. این اشـخاص مـعتبر و موثق را قهرمانان حرکتی عـرفانی و حـافظان و متولیان حکمت رازآمیز میدانند.
بر طبق شواهد موجود، ارتباطات پنهان و مؤثری در میان عرفای بعد و پدیدآورندگان کتب مکاشفاتی و سوداپیگرافایی(۹) قرون اول قبل و بعد از مسیح وجود داشته است.(۱۰) میدانیم که در دوره معبد دوم در مـیان حـلقههای فریسی، آموزههای باطنی وجود داشته
______________________________
۱٫ منطقهای در فلسطین قدیم که از یهودیه تا جلیل و از مدیترانه تا رودخانه اردن امتداد داشته است.
۲٫ Scott, Gnosticism, Hastings , Vol.6, p.527
۳٫ Mediaeval kabbalah
۴٫ Joseph ben Abba
۵٫ Pumbedita
۶٫ Aaron ben Samuel
۷٫ Rava
۸٫ Aha ben Jacob
۹٫ Psudepigrapha
۱۰٫ Cf. Scholem, Major Trends, p. 41.
است. موضوعات مورد بحث آنها، بخش اول سفر پیدایش، داستان خلقت (معسه بـر شـیت) و فصل اول حـزقیال و مکاشفات ارابه عرش خدا (مرکبه) بوده و ظاهرا آشکارشدن این مباحث برای عامه مردم خلاف مصلحت بوده اسـت.(۱)
سئوالی که در اینجا مطرح میشود، این است که موضوع محوری ایـن آمـوزههای عـرفانی کهن چه بوده است؟ بدون شک شکل اولیه عرفان یهود، «عرفان عرش» بوده که نه تأمل در ماهیت و ذاتـ خـداوند، بلکه مشاهده حضور او در عرش، چنانکه حزقیال توصیف نموده، بوده است. از منظر عارف یـهودی، عـالم عـرش چیزی شبیه ملأ اعلای گنوسیه بوده است. از نظر گنوسیها و هرمسیها، ملأ اعلی فلک نور خـدا با نیروها، ائونها، آرخونها و قلمرو سلطنت الهی است.
اما عارف یهودی مکاشفات خـود را با اصطلاحات مبتنی بـر پیـشینه دینی و اعتقادی خودش تبیین میکند. هدف و موضوع مکاشفه عارف یهودی، رؤیت عرشِ از پیش موجودِ خداوند است که تجسم و نمونه همه اشکال و گونههای خلقت است. در فصل چهاردهم کتاب اخنوخ حبشی(۲) قدیمیترین وصـف عرش موجود است. در این اثر، عالم عرش محور همه مراقبات عرفانی است که شاید بتوان بیشترین مفاهیم و آموزههای این عارفان قدیم را از آن استنتاج نمود.
ظاهرا اصلاح مدارک مهم این حرکت عرفانی در سـدههای پنـجم و ششم، هنگامی که هنوز جریانی زنده و منسجم بوده، صورت گرفته است، بیشتر این آثار به «کتب هیکلوت» موسومند؛ یعنی در وصف هیکلوت یا قصرها و دالانهای آسمانیای هستند که عارف از میان آنـها مـیگذرد و به هفتمین، که عرش الهی است، میرسد.
کتاب اخنوخ یکی از این کتب است که متعلق به زمان دوری است. دو کتاب هیکلوت اکبر(۳) و هیکلوت اصغر(۴) هم کتابهای مهمیاند؛ حتی مهمتر از کـتاب اخـنوخ. سخنگوی هیکلوت اصغر، ربی عقیبه(۵) و سخنگوی هیکلوت اکبر ربی اسماعیل(۶) است.
در اینجا نکته مهم و شایان توجه این است که مهمترین این تألیفات، مانند هیکلوت اکبر و اصغر، دقیقا همانهاییاند کـه عـاری از عـنصر تفسیریاند. این متون، مدراش یـعنی شـرح وتـفسیر متن کتاب مقدس نیستند، بلکه ادبیات بینظیری هستند که هدفخاصی را
______________________________
۱٫ Cohen – Sherbok, Jewish and Christian Mysticism, p. 4.
۲٫ Ethiopic Enoch
۳٫ greater Hekhaloth
۴٫ Lesser Hekhaloth
۵٫ Rabbi Akiba
۶٫ Rabbi Ishmael
دنبال میکنند و وصف یکتجربه دینیاند وخلاصه اینکه متعلق به نوعی آثـار مـکاشفهای و اپوکـریفایی(۱) هستند تا مدراش سنتی. واقعیت این است کـه مـکاشفه عوالم آسمانی، که دستمایه اصلی این آثار است، در اصل، کوششی برای انتقال آنچه اتفاقا در کتاب مقدس آمده، به تـجربه شـخصیِ مـستقیم بوده است. مقولات اصلی وصف مرکبه از خود کتاب مقدس سـرچشمه میگیرد، اما درهمه اینها اعتقاداتی مستقل و نوین وجود دارد.
بعدها در آثار هیکلوت به مکاشفه مرکبه برمیخوریم یا مشاهده ایـنکه فـلک عـرش از تالارها یا قصرهایی میشود؛ حال آنکه این عبارات برای خود حـزقیال و نـگارندگان اولیه این آثار به طور کلی غریب بوده است. تجربیات مکاشفاتی در زمانهای مختلف تفسیرهای متفاوتی بـه دنـبال داشـته است. عارف مرکبه خود را «یورْده مرکبه»(۲) یعنی «نازل شوندگان به مرکبه» مـیخواند. در هـیکلوت اکـبر آمده که یوردین مرکبه گروهی سازمانیافته و در واقع حلقه یوحنان بن زکایی و مریدان وی بودهاند. هـیکلوت اکـبر هـم در موضوع و هم در سبک، از فلسطین تأثیر پذیرفته است و باید در سرزمین فلسطین و در دورانهای تلمودی متأخر (قـرن چـهارم یا پنم میلادی) سازمان داده شده باشد.(۳)
پس تا اینجا با یک حرکت دینی سـازمانیافته کـه بـا یهودیت ربانی هم مغایرت داشته است، روبهرو هستیم؛ اما به نظر میرسد که ایـن نـگارندگانِ ناشناخته میخواستند، روح عقیده جدید خود را با یهودیت هلاخایی سازگار کنند. اما این امـر نـتایج کـاملاً متفاوتی با ارتدوکسی یهود به دنبال داشت. یکی از این نتایج، تأسیس شرایط خاص ورود به حـلقه عـرفای مرکبه بود؛ مثلاً در تلمود آمده که فردی که میخواهد به تعالیم عـرفانی بـپردازد، بـاید کیفیات خاصی داشته باشد و یا از طبقاتی باشد که در اشعیا ذکر شده است، اما در بخش سـیزدهم هـیکلوت اکـبر هشت شرط برای ورود ذکر میشود که معیارهای ظاهری و فیزیکی هم جزو آنـهاست. داوطـلبانِ ورود بر اساس قیافهشناسی و کفشناسی هم داوری میشدند. به نظر میرسد ظهور این معیارها به موازات رشـد عـرفان نوافلاطونی شرق (در قرن چهارم میلادی) بوده است. گویا از آیه ۹ باب ۳ اشعیا کـه مـیگوید: «چهره آنان راز درونشان را فاش میسازد و نشاندهنده گـناهشان اسـت…» تـفسیری مبتنی بر قیافهشناسی میکنند و این فقره از تـلمود مـرجعی برای نشانههای فردی میشود. افرادی
______________________________
۱٫ Apocrypha
۲٫ Yorde Merkabah
۳٫ Scholem, Major Trends, pp. 44-47.
که از این آزمایش، موفق به در میآمدند، شایستگی فـرود بـه مرکبه را داشتند. فرود به مـرکبه مـنجر به آزمـایشها و خـطرهایی اسـت که همراه با آمادهسازی سالک و مـهارت وی و وصـف این سفر، موضوع این آثار را تشکیل میدهد که مشابه آن پیش از یهودیان در مـیان گـنوسیها و هرمسیهای قرون دوم و سوم میلادی وجود داشـته است.
در هیکلوت اکبر از صـعود روح از زمـین و گذر از میان افلاک فرشتگان جـنگجو و فـرمانروایان کیهانی و رسیدن به ملأ اعلای نور خدا که همان نجات گنوسیه است، سـخن بـه میان آمده است. این صـعود عـرفانی در عـرفان یهود، مسبوق بـه اعـمال زاهدانهای است که دوازده یـا چـهل روز طول میکشد. حیبن شریرا،(۱) رئیس مدرسه بابلی در حدود سال هزار میلادی گزارش میکند کـه بـسیاری از علما بر این باورند که کـسی کـه خصوصیات فـوق را داشـته و مـشتاق مشاهده مرکبه و قصرهای فـرشتگان افلاکی بودهاست ، باید روش خاصی را دنبال کند و اعمال زاهدانهای را مانند روزهگرفتن و گذاشتن سر میان دو زانو و تـرنم سـرودهایی از متون سنتی انجام دهد تا وارد قـصرهای آسـمانی شـود. پس از ایـن مـقدمات، سفر سالک در حـالت وجـد و بیخودی آغاز میگردد.
در مکتب گنوسی، آرخونها یا حاکمانی در هفت فلک سیارهای وجود دارند که مخالف آزادی روح از اسـارت زمـینی هـستند و روح باید بر این آرخونها فائق آیـد. در گـنوسیگرایی تـوحیدیِ یـهودی، ایـن فـرمانروایان دروازهبانان سلحشوری هستند که به راست و چپ مدخل آسمان گماشته شدهاند و روح باید در صعود خود از این دروازه بگذرد. ملاحظه میگردد که در هر دو مورد روح برای ادامه سفر بیخطر، نیازمند مـُهری جادویی است که از رمزی که دیوان و فرشتگان را بگریزاند، ساخته شده است. سالک در هر مرحله جدیدِ این صعود به مهری جدید نیاز دارد تا در ورطه هولناک زبانههای آتش و گرداب و طوفانی که خـداوند پر جـلال و جبروت را فرا گرفته گرفتار نشود.(۲)
اوراد جادویی بهوفور درمتون هیکلوت دیده میشود. سالک با ذکر این اوراد و رموز عرفانی و حرکات سحری و پیچیده سعی و تلاش میکند که از این دروازههای بسته که مـانع پیـشرویاند عبور کند. در ادیان ترکیبی هلنی، در میان آثار جادویی مصر مربوط به زمان امپراتوری روم، وَجْد عرفانی توأم با اعمال جادویی و سحری وجود داشته اسـت.
در عـرفان هیکلوت، خداوند پیش از هر چـیز دیـگر، یک پادشاه است؛ پادشاهی
______________________________
۱٫ Hai Ben Sherira
۲٫ Ibid, pp. ۴۸-۵۰
مقدس. واقع امر این است که در عرفان مرکبه از حضور خدا در این جهان خبری نیست. شکاف بین روح و خدایی که پادشاه عـرش اسـت، در اوج وجد عرفانی نیز از بـین نـمیرود و حتی پلی بین خدا و انسان وجود ندارد. نه تنها خدا برای عارف حضور ندارد، بلکه عشق خدا هم مطرح نیست. عشقی که میان عارف یهودی و خدایش مطرح است، مربوط به زمـان دوری پس از زمـان مورد نظر ماست. در تمام مدتِ وجد و بیخودی، هویت عارف باقی میماند. عارف که از همه خطرات گذر کرده و اکنون در مقابل عرش قرار گرفته است، فقط میبیند و میشنود، همین و بس. در اینجا تـأکید بـسیاری بر جـنبه شاهانه خداوند میشود. در عرفان مرکبه خداوند پادشاه مقدسی است که ا ز عوالم ناشناخته ظهور و از طریق ۹۵۵ فلک، به عـرش شکوه نزول میکند. راز چنین خدایی که صانع جهان است، یکی از مـوضوعات مـعرفت بـاطنی است که بر روح عارف در عروج وجد آمیزش آشکار میگردد. این مکاشفه در رسائل عرفای مربوط زیر نام «شـیعورکوما»( ۱)، بـه معنای اندازه کالبد، ظاهر میگردد.
بر اساس گزارشی در هیکلوت اکبر، رسم بر ایـن بـوده اسـت که در راست و چپ فردِ مُلهَم کاتبانی قرار میدادند تا وصف وی از عرش و ساکنان آن یادداشت کنند. عـارف در حالت وجد و بیخودی میتوانسته است به فراسوی عالم فرشتگان راه یابد و خدایی را رؤیت کـند که ازدید فرشتگان هـم پنـهان است. این مکاشفه جدید موسوم به «شیعورکوما» بوده است. از همان آغاز، همه گروههای یهودی با تجسم «شیعور کوما» سرسختانه مخالفت ورزیده؛ ازعرفان کناره گرفتند. ازسویی همه عرفای بعد و قبالاییان، زبان مـبهم وپوشیده آنرا به عنوان نماد مکاشفه روحانی به کار گرفتند؛ به طوریکه همین تجسم خدا باعث جدایی الهیات عقلانی یهود وعرفان یهود شد. درک «شیعورکوما» از فضایل عارف بوده است. واحدهای اندازهگیریِ انـدامهای «شـیعور کوما» کیهانیاند؛ مثلاً یک وجب او همه جهان را پر میکند. پس ملاحظه میشود که مقصود از این اندازهها اندازههای واقعی نبوده است. گویی شکوه پنهان خدا گوشت و خون به خود میگیرد.
در اینجا این سـئوال مـطرح میگردد که اندازه کالبد چه کسی مد نظر بوده است؟ حزقیال نبی در عرش مرکبه شکلی شبیه انسان را مشاهده کرد (حزقیال ۱:۲۶) آیا این هیبتی که نویسندگان شیعورکاما وصف میکنند، همان انـسان نـخستین(۲) اندیشه ایرانی هم
______________________________
۱٫ Shiur Komah
۲٫ Primordial man
عصر آن نیست که به دنیای عرفان یهودی راه یافته است؟ آیا میان خدای «جهانآفرین»(۱) با ذات غیرقابل توصیف خداوند تمایزی قائل بودهاند؟
جالب اینجا است که دقیقا همین «انسان نـخستین» بـر عـرش مرکبه است که متن شـیعورکوما آن را خـالق جـهان مینامد. همانطور که میدانیم، گنوسیهای ضد یهودی قرون دوم و سوم میلادی میان خدای خیر که ناشناخته است و خدایی که صانع و در واقع هـمان خـدای بـنی اسراییل است، صریحا تمایز قائل بودهاند. این عـقیده در سـراسر شرقِ نزدیک فراگیر بوده و ممکن است که شیعورکوما خواسته است، میان این خدای خالق و خدای حقیقی هماهنگی ایجاد کـند. البـته ثـنویتی از نوع گنوسی برای یهودیان، غیر قابل تصور بوده است. در عـوض، با تجسم عرفانی خدا کوشیدند تا ظاهر خدا را که بر «عرش شکوه» تکیه زده و از سویی ماهیتا متعال و مافوق و نـامرئی اسـت، تـوجیه کنند. «شکوه پنهان» خدا، موضوع بیشتر اندیشههای عرفانی و بسیار مورد احـترام نـمایندگان عرفان مرکبه مینایی است که ربی عقیبه معروف در میانشان است. از ربی عقیبه نقل است که او بـه نـوعی مـانند ماست، اما بزرگتر از همه چیز و این شکوه اوست که از ما مخفی اسـت.(۲)
در عـرفان مـرکبه اشاره ضعیفی در خصوص شناخت خلقت و پیدایش عالم وجود وجود دارد. در این زمینه، عرفان مرکبه نـه تـنها بـا شکلهای غیریهودی گنوسیها، بلکه با قبالاگرایی دوران بعد هم تفاوت دارد. در معسه برشیت، شناخت نظام گـیتی مـطرح است، نه شناخت آفرینش و پیدایش آن؛ یعنی تأکید بر نظام کیهانی است تـا داسـتان زایـش و پیدایش عالم که در اسطورهشناسی گنوسی مطرح است. دلیل این امر آن است که قلمرو مـلأ اعـلای گنوسی، ترتیب ائونها را که مربوط به مسأله خلقت و پیدایش عالم است روشن مـیکند؛ در حـالی کـه برای عرفای مرکبه که عرش را جایگزین ملأ اعلی و ائونها کردهاند، این مسأله بیمعنا است. عـالم عـرش مرکب از: حَشْمَل، اُفانیم، حیوت، سرافیم و غیره است. این ترتیب را دیگر نمیتوان بـر حـسب نـمایش کیهانشناسی تفسیر نمود. تنها اتصال میان این قلمرو و موضوع خلقت، بر ایده پرده کیهانی است.
مـهمترین تـفاوت مـیان عرفان مرکبه و قبالا
قبالا روح گنوسی دارد؛ زیرا تمایل مجدد به چگونگی پیدایش و زایـش عـالم(۳) را مطرح
______________________________
۱٫ Demiurge
۲٫ Ibid, pp. 54-67
۳٫ Cosmogony
میکند. در ادبیات نخستین عرفان یهودی مسائل نظری جایی نداشته و روح آن توصیفی است نه نـظری. مـسلما در میان گروههای خاصی از گنوسیهای یهودی که سعی میکردند درون جامعه دینی یهودیت ربـانی بـمانند، تفکر گنوسی و اندیشه نیمهافسانهای مربوط به آن زنـده مـاند. عـباراتی که چنین اندیشههایی در آن وجود دارد، در نوشتههای آگادایی بـه نـدرت موجودند؛ مثلاً از معلم بابلی راو،(۱) که در قرن سوم میزیسته، نقل است که عالم بـا صـفاتِ حکمت، بصیرت، معرفت، قدرت، عـدالت، راسـتی، عشق، رحـمت و مـانند آنـها خلق شده است. این اسامی شـبیه هـمان آرخونها و ائونهای گنوسیاند. بقایای اندیشه مربوط به ائونها در کهنترین متن قبالایی حـفظ شـده است. در بخشهایی از این متن تألیفات و تـصحیحات متون بسیار قدیمتر هـم وجـود دارد که با آثار دیگر مـکتب مـرکبه از شرق به اروپا رفته است. برخی از نویسندگان شرقی قرن دهم میلادی در میان مهمترین آثـار بـاطنی، کتابی موسوم به راز ربّا(۲) بـه مـعنی راز بـزرگ را ذکر کردهاند کـه عـبارات طولانی آن در آثار عرفای یـهودیِ قـرن سیزدهم در جنوب آلمان به جای مانده است. بدون شک کتاب بهیر (Bahir)تا حد زیـادی بـر آن مبتنی است.
بدینگونه ملاحظه میگردد کـه چـگونه قبالاییان اولیـه در پروانـسِ (Provence) اسـپانیا اصطلاحات، نهادها و اسطورههای گـنوسی را در قرن دوازدهم در آثارشان وارد کردند. بدین ترتیب، بقایای اندیشههای گنوسی از طریق کتاب بهیر وارد جریان اصلی تـفکر عـرفانی یهود شد و بر تشکیل عرفانِ قـبالا در قـرن سـیزدهم تـأثیرات بـسزایی نهاد.(۳)
معسه بـرشیت هـم از تمایلات نظری گنوسی متأثر بوده است. سِفرِ یصیرا(۴) یا کتاب آفرینش که به مسائل کیهانشناختی و چـگونگی خـلقت و پیـدایش عالم میپردازد، شامل الحاقاتی است که مـربوط بـه یـک دوره مـتأخرتر اسـت؛ امـا حداقل به لحاظ اصطلاحات و سبک با ادبیات مرکبه ارتباط دارد و اثری موجز و رمزی و مربوط به قرون سوم تا ششم بوده و به لحاظ تاریخی نمایانگر قدیمترین متن نظری مـوجود است که به زبان عبری نگاشته شده است. موضوعات اصلی آن عناصر جهاناند که در ده عدد اصلی سفیراها و بیست و دو حرف الفبایی وجود دارند. مجموعه این اعداد نیروهای مرموزیاند که با هم عـالم را مـیسازند.
______________________________
۱٫ Rav
۲٫ Raza Rabba
۳٫ Ibid, pp. 67-75.
۴٫ Sefer yetsirah
نویسنده در این اثر معنی و راز هر حرف را در سه قلمرو یعنی انسان، عالم ستارگان و افلاک و جریان موزون زمان، مکشوف میسازد. در این اثر، تأثیر هلنیزم متأخر یا حتی عرفان مبتنی بر عـلم الاعـداد نوافلاطونیِ متأخر به طرز استادانهای با اندیشههای یهودیان در باب رموز حروف و ارقام آمیخته شده است. این اثر خالی از عرفان مرکبه هم نیست. حـیّوت کـه به معنای «مخلوقات زنده» اسـت و در مـرکبه، حامل مرکبه است، به نظر نویسنده مذکور به عنوان «مخلوقات معدوده زنده» با سفیروت مرتبط است. در واقع اینها اعداد خاصیاند که ظاهرشان مانند جـرقه نـور است و کلام خدا در آنـها قـرار دارد و هنگامی که امر کند، همانند گردبادی میشتابند و در پیشگاه عرش او به خاک می افتند. در هر حال، سفیروت که مانند سپاه فرشتگان در ادبیات مرکبه، خداوند را در پیشگاه عرش او ستایش میکنند، عنصری کاملاً جـدید اسـت که برای مکاشفات مرکبه سابق، غریب است.
از سوی دیگر، کتاب خلقت با سحر و جادو که در عرفان مرکبه وجود دارد، هم مرتبط است. تنها عامل عروج وجدآمیز به عرش، عرفان نیست، بـلکه شـیوههای مختلفی، کـه اعمال جادویی را هم شامل میشوند، مطرح هستند؛ مثلاً «پوشیدن نام» یکی از این موارد است. «پوشیدن نام» آیـینی است که گویی سالک خود را با نام عظیم خداوند پر میکند. بـدین تـرتیب فـرد به مکاشفه مرکبه نایل میشود و به کل حقایق جهان دست مییابد. این آموزههای سحری تلاقی جادو و جـذبه گـراییای هستند که برخی از آنها در زندگی و فولکلور یهودیان تأثیر بسزایی داشتهاند.
ناگفته نماند کـه اگـر عـرفان مرکبه در برخی مراحل به سوی جادوی صرف راه افول و زوال پیموده، در مراحلی نیز موضوع تفسیر اخلاقی مـیگردد؛ در ابتدا عروج روح ابدا توبه پنداشته نمیشد، اما در روزگاران بعد، مثلاً این عبارت را کـه «عظیم است توبه… زیـرا بـه عرش شکوه رهنمون است»، گائون بابلی (قرن هشتم) به عروج به سوی خداوند تعبیر میکند و عمل توبه را با عروج وجدآمیز از طریق آسمانهای هفتگانه یکی میگیرد.
در یکی از مقالات هیکلوت، از نخستین قصرهای هـفتگانهای که روح از آنها عبور میکند، پنج قصر با درجات خاصی از کمال اخلاقی مطابقند. لذا ربی عقیبه به ربی اسماعیل میگوید: «هنگامی که به نخستین قصر عروج نمود، hasid (پارسا) بودم در
قصر دوم tahar (پاک) بودم، در قـصر سـوم yashar (صادق) بودم، در قصر چهارم tamim(به کلی با خدا) بودم، در پنجمین قصر تقدس را در پیشگاه خدا ابراز نمودم، در ششمین قصر گونهای از Kedusha را در پیشگاه وی تکلم نمودم که او خود تکلم نموده و خلق کرده بود… ایـنکه مـراحل صعود روح را درجات کمال میگیرند این سؤال را به وجود میآورد که آیا باز در اینجا از خود مرکبه تفسیر عرفانی مجدد نمیشود؟ آیا خود انسان نماینده الوهیت، و روح او عرش شکوه نیست؟ باید تأکید نمود کـه ایـن تمایلات و تفاسیر با روح ادبیات هیکلوت بیگانه است. در آن هیچکدام از تفاسیر نمادین مرکبه را که بعدا توسط قبالاییان احیا و تکمیل شدند، نمیتوان یافت.(۱)
مکتب قبّالا
مکتب قبالا از بدو پیدایش دو خط سر جـداگانه عـملی و نـظری را دنبال کرد که یکی، مـکتب آلمـان و دیـگری مکتب پروانس اسپانیا بود. قبالای نظری ظاهرا ریشه در بابل دارد. در قرن ۱۲ میلادی در پروانس رشد کرده و در اسپانیا در قرن ۱۴ میلادی به اوج خود رسید. از نـخستین نـمایندگان قـبالای نظری در پروانس، یعقوب نازیر(۲) (اوایل قرن ۱۲ میلادی) بـوده کـه رسالهای در باب «تجلی و صدور» نگاشت که از متون کلاسیک قبالا است. او در این کتاب برای نخستین بار آموزه عوالم چهارگانه را کـه از طـریق آنـها امر نامتناهی در متناهی متجلی میشود، مطرح نمود. این عوالم چـهارگانه عبارتند از:
۱٫ عالم فیض و صدور(۳)
۲٫ عالم خلق و آفرینش(۴)
۳٫ عالم شکلگیری(۵)
۴٫ عالم فعل و عمل(۶)
عوالم فوق چهار مرحله از فرایند خـلقت هـستند. سـه مرحله اولی قبلاً در سفر بصیرا ذکر شده، اما چهارمی جهانی اسـت کـه ما در آن زندگی میکنیم. در این رساله، سفیراها، برخلاف آنچه در سفر بصیرا به عنوان عناصر یا جهات فـضا آمـده، صـفات و عوامل خداوند هستند.
______________________________
۱٫ Ibid, pp. ۷۶-۷۹٫
۲٫ Jacob ha-Nazir
۳٫ the world of Atziluth
۴٫ the world of Beriah
۵٫ the world of yetzira
۶٫ the world of Asiyah
تثبیتکننده مکتب پروانسی قبالا اسحق نابینا(۱) بود که در اواسـط قـرن نـوزدهم میلادی میزیست، و شاگرد وی به نام عزرئیل بن مناحم(۲) نظریات وی را تکمیل نمود. از نظر وی، خداوند ایـن سـوف (Ein Sof) یـعنی نامتناهی و مطلق است. هیچ چیز خارج از این نامتناهی وجود ندارد. لذا جهان با همه تـکثراتش بـالقوه در اوست؛ اما چون عالمِ محدود و ناقص نمیتواند مستقیما ا ز این نامتناهی صادر شود، سـفیراها بـه عـنوان واسطه از خداوند متجلی میشوند. اما آنچه باعث شد تا قبالا در حیات دینی یهودیان، بـرجسته شـود، ظهور کتابی موسوم به زوهر(۳) یا کتاب شکوه بود. زوهر در حدود سال ۱۳۰۰ مـیلادی تـوسط مـوسای لئونی(۴) نگاشته شد. این کتاب خلاصه جنبههای علمی و نظری عرفان یهودی است.
موسای لئونی زوهـر را بـه یک معلم تلمودی موسوم به شمعون بن یوحای(۵) که در قرن دوم میلادی مـیزیست، مـنسوب کـرد. ربی شمعون پس از شورش بارکوکبا(۶) و درگیری با رومیها همراه با پسرش به غاری پناه برد و مـدت سـی سـال در آنجا خلوت گزید و اسرار تورات را از خداوند آموخت. همین اسرار است که مـطالب زوهـر را تشکیل میدهد. موضوعات اصلی زوهر عبارتند از: ماهیت خداوند، طریقه ظهور او در عالم، اسرار اسماء الهی، روح انسان، طـبیعت و سـرشت او، ماهیت خیر و شر، اهمیت تورات شفاهی و مکتوب، مسیحا، فدیه و رهایی.(۷)
بنابر زوهـر، ذات الهـی دارای دو وجه است: وجه عدمی که نامحدود، بـحت و بـسیط، نـاشناختنی و «نهانترین نهانها» است (این سوف) و وجه وجـودی کـه شامل صفات، اسماء و افعال بیشمار و بینهایت است. وجه وجودی در ده اصل روحانی یا ده جـلوه نـور یا سفیروت از وجه عدمی یـا ایـن سوف صـادر مـیگردد. مـجموعه این جلوهها در ترتیب عمودی به سـه گـروه عمود راست، عمود میانه، عمود چپ و در ترتیب افقی به سه گروه عـقلی، حـسی و طبیعی تقسیم میگردند.
در میان این جـلوهها، نوعی ثنویت جنسی (کـنایه از دو جـنبه فعاله و منفعله آنها) برقرار اسـت؛ بـدین معنا که دیهیم و حکمت و قدرت و نصرت مذکراند و تمیز و محبت و جلال و ملکوت مؤنثاند. از پیـوستن حـکمت و تمیز، علم و از دو زوجِ دوم، رحمت واز دو
______________________________
۱٫ Isaac the Blind
۲٫ Azriel ben Menachem
۳٫ Zohar
۴٫ Moses de Leon
۵٫ Simon ben Yochai
۶٫ Bar kockeba
۷٫ Epstein, 1, Judaism, pp. ۲۳۲-۲۳۴
زوجـِ سـوم، بـنیاد پدید میآید. آنـچه در حـکمت و تمیز است در علم، آنـچه در قـدرت و محبت است در رحمت و آنچه در نصرت و جلال است در بنیاد تحقق و فعلیت میپذیرد. دیهیم و ملکوت آغـاز و انـجام این مجموعه است. دیهیم نمودار وجـد عـدمی در عالم صـفات و تـجلیات اسـت و ملکوت که از آن به شـکینا (حضور الهی) نیز تعبیر میشود، نمودار حضور و وجود صفات خداوند در عالم خلقت است. وجه وجـودی کـه عالم صفات و اسماء و افعال الهی اسـت، وجـه ایـجادی و کـلمات خـلاقه خداوند است.
ایـن عـالم گاهی به صورت درخت (شجره الهی) که ریشههای آن در وجه عدمی (اینسوف) است، تصویر میشود و گاهی بـه صـورت انـسانی تصویر میشود که دیهیم بر بالای سـر، و مـلکوت در زیـر پای اوسـت و جـلوههای دیـگر اندامهای او را تشکیل میدهند.
این صورت انسانی که جامع اسماء و صفات الهی است، آدم قدیم(۱) نام دارد که گاهی آدم علوی(۲) یا آدم قدیم علوی نامیده میشود، و واسطه و وسیله آفرینش عـالم است. عالم خلقت در حقیقت، عالم ظهور و تجلی صفات و افعال در قالب اشکال و صور است و از این رو «عالم تفریق» نامیده میشود؛ در مقابل عالم صفات و تجلیات که عالم توحید است.
عالم خلقت براساس عـالم صـفات آفریده شده و هر چه در عالم خلقت روی میدهد، هستی و حیات خود را از عالم صفات و تجلیات، یعنی از «آدم قدیم» میگیرد و اوست که اساس این عالم است و اجزا و عناصر این عالم، اجزا و عناصر پیـکر اوسـت. به این اعتبار، عالمْ آدم کبیر است وآدمْ عالم صغیر، آدم یعنی انسان اول در این عالم که مظهر آدم قدیم است، عالیترین و کاملترین مصداق و مـجلای صـفات و اسماء خدایی است و جمیع عـوالم و مـراتب وجود (عقلی، حسی و طبیعی) را در بر دارد. در مکتب قبالا مقصود از آفرینش آدم به صورت خدا، که در سفر پیدایش آمده، اشاره به همین مظهریت و جامعیت اوست. جهان خـلقت در آغـاز، غیر مادی و روحانی بـوده اسـت، ولی آدم که در عالم تفریق، مجذوب آفرینش شده و از اصل خود غافل مانده بود، نافرمانی کرد و با گناه و سقوط او تمامی عالم خلق روحانی سقوط کرد و مادی و جسمانی شد
______________________________
۱٫ (Adam kadmon) مراد همان آدم قدیم در انـدیشه ایـرانی است.
۲٫ Adam Elyon
(بیرونشدن آدم از بهشت کنایه از این امر است). در نتیجه این سقوط، وحدت و همبستگی اولیه آفرینش در هم شکست، عالم جسمانی از عالم روحانی جدا افتاد و شکینا (حضور الهی) غریب ماند و شر و فـساد و ظـلم جهان را فـراگرفت. لیکن انسان، از آنجا که اصل الهی دارد و مظهر اعلا و مجلای کامل صفات خداوند است، سرانجام از راه تقوا و با پیـروی از شریعت (تورات) به کمال عقلانی و اخلاقی خود باز خواهد رسید و بـه یـاری مـسیحا به اصل خود باز خواهد گشت و عالم هستی وحدت و همبستگی اولیه خود را باز خواهد یافت؛ چنانکه زکـریای نـبی گفته است: «در آن روز، یهوه واحد خواهد بود و نام او واحد».(۱)
(ملکوت شکینا)(۲)
در پایان به بـعضی از وجـوه اشـتراک و افتراق عرفان یهودی و عرفان گنوسی میپردازیم؛ نخست، اینکه تقابل خدای متعال و خدای صانع جهان در هـر دو مکتب وجود دارد. دوم، تقابل میان جسم و روح که به موجب آن، جسم دانی و روح عالی اسـت با این تفاوت کـه در تـفکر گنوسی، جسم به قدری شر است که جهت نیل به رستگاری
______________________________
۱٫ مجتبایی، مقاله آدم در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، صص ۱۷۷ـ۱۷۶٫
۲٫ شکینا در تورات حضور پیوسته خدا در عالم است که با نور مرتبط میباشد. شکینا حـضور و سکون الهی در عالم و در افراد است. با خواندن تورات و انجام عمل خیر، شکینا نزدیک و با اعمال بد و گناه، دور میشود. شکینای عبری همان سکینه عربی است.
باید روح را از زندان تن رها ساخت، اما در عـرفان یـهودی، رستاخیز جسمانی هم مطرح است و در واقع جسم مَرکب روح است. سوم، فرشتهشناسی و کیهانشناسی در هر دو وجود دارد، اما قدرت فرشتگان در عرفان یهودی بیشتر از مکتب گنوسی است. چهارم، وجه عدمی خدا(۱) بسیار شبیه خـدای بـیگانه گنوسیه است. پنجم، سفیروتها یا جلوههای دهگانه نور که از وجه عدمی خدا صادر میشوند، شبیه ائونها و نظریه صدور گنوسیه است. ششم، در میان جلوهها و تجلیات یا سفیروت، ثنویت جنسی وجـود دارد؛ درسـت مانند ثنویتی که در میان ائونهای گنوسیه که در ملأ اعلی وجود دارند. هفتم، آدام قدمون یا آدم قدیم در عرفان یهودی شبیه آدم قدیم گنوسیه است. هشتم، هبوط آدم از بهشت و حضور الهی شبیه هـبوط سـوفیاست کـه خود، ذرهای الهی بوده و بـه عـالم جـسمانی هبوط نموده است. نهم، در عرفان یهودی وجود مسیحای نجاتدهنده، نجات نهایی را میسر میسازد و عالم به وحدت اولیه میرسد. در گنوسیه هم، ظـهور مـسیحا بـاعث نجات و وحدت و همبستگی اجزا عالم میگردد.
نتیجه
در دوران هـلنیسم در مـیان یهودیان، اندیشمندانی متأثر از هلنیسم پرورش یافتند که به حق میتوان آنها را گنوسی نامید؛ هرچند که مشرب گنوسی آنان ویژگی یـهودی خـود را داشـت. جلوههای نخستین آن که در سنتهای باطنیِ مکتوبات مکاشفهای یهود و در طومارهای بـحرمیت قابل مشاهده است، در اندیشههای عرفانی ربیهای دوران تلمودی و در عرفان مرکبه، کاملتر شده و در کتاب یهیرا و در عناصر گنوسی کتاب بحیر و سـپس در مـکتب زوهـر به اوج خود رسید. نمیتوان با قطعیت تعیین کرد که آیا ابـتدا گـنوسیه بر یهودیان تأثیر گذاشتهاند یا اینکه تأثیر از حلقههای یهودی بر گنوسیه بوده است. تلاشهای زیادی شـده اسـت تـا خاستگاه تفکر گنوسی را یهودیان قلمداد کند. برای اثبات این موضوع دلایلی وجـود دارد، امـا بـه طور کلی این دلایل قانعکننده نیستند.
______________________________
۱٫ En-Sog
منابع
لغتنامه دهخدا، مقاله «گنوستیسیزم»، جلد ۴۱.
دایرهالمعارف فـارسی، جـلد دومـ، بخش اول، مقاله مذهب گنوسی
مجتبایی، ف، «مقاله آدم» در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دایره المعارف بـزرگ اسـلامی، ۱۳۷۴، جلد اول.
ناس، جان، تاریخ ادیان، مترجم: علی اصغر حکمت، تهران، انتشارات و آموزش انـقلاب اسـلامی، ۱۳۷۰٫
Cohen – Sherbok, Dan & Lavinia, Jewish & Christian Mysticism, New York, Continuam, 1994.
Epstein, I, Judaism, London, Penguin Books.
Guispel, Qilles, “Gnosticism from its Origins to the Middle Agis”, in Encyclopedia of Riligion, M. Eliade(ed.), New York, Mac Millan, 1987, vol. 5.
Jonas, Hans, The Gnostic Religion, Boston, beacan, ۱۹۶۶٫
Macrae, G.w, “Gnosticism”, in: New Catholie Encyclopedia, Madonald(ed.), New York, ۱۹۶۷, vol.۶٫
Mojtabai, F, “The Iranian Background of the Judeo – Christian Concept of Raz/Mysterion”, Mihr-o-dad-o- Bahar (Memorial Volume of Dr. Mehrdad Bahar), Anjuman-e- Atharo “Mafakher”-e Farhangr, Tehran, 1377 sh.
Scholem, G. G. kabbalah, in: “The Encyclopedia Judaica”, cecil Roth(ed.), Jerusalem, 1979.
Scholem, G. G., Major Trends in Jewish Mysticism, New York, Schocken Books, 1954.
Scholem, G. G. “Merkabah Mysticism”, in The Encyclopedia Judaica, cecil Roth(ed.), Jerusalem, ۱۹۷۹٫
Schott, R. B. Y, “Wisdom Literature”, in Ibid, vol. 16.
Schott (walter), M. A., “Gnosticism”, in: The Encyclopedia of Religion and Ethics, James Hastings (ed.), Edinburgh, vol.6.
Spencer, Sidney, Mysticism in World Religion London, Penguin books, 1963.