تأویل کتاب آسمانی در ادیان ابراهیمی
دریـای سخنها سخن خوب خدای است | پر گوهر با قیمت و پر لؤلؤ لالا |
شوراست چو دریا به مـَثَل صـورت تـنزیل | تأویل چو لؤلوست سوی مردم دانا |
اندر بن دریاست همه گوهر و لؤلؤ | غواص طلب کن، چـه دَوی برلب دریا |
اندر بن شورابه ز بهر چه نهاده است | چندین گهر و لؤلؤْ دارنده دنـیا |
از بهر پیمبر که بـدین صـنع ورا گفت: | «تأویل به دانا ده و تنزیل به غوغا» |
غواص تورا جز گِل و شورابه نداده است | زیراکه ندیده است ز تو جز که مُعادا(۱) |
تاویل در کتب آسمانی .هنگام بررسی محتوای متون مقدس میتوان از ۴ شیوه بهره برد کـه درجات آن از ساده به پیچیده، از عینی به ذهنی و از شایع به نادر به شرح زیر است:
۱٫ ترجمه و آن کوششی است برای نقل محتوای متن مقدس از زبان اصلی که معمولاً ادبی و فشرده است، بـه زبـانی دیگر؛
۲٫ تفسیر یعنی توضیح جوانب مختلف متن مقدس و رفع ابهام و تناقض از آن به کمک بخشهای دیگر همان متن و سایر منابع عقلی، دینی و علمی؛
۳٫ تأویل وآن عبارت است ازتلطیف، تعمیق وتعمیم متن مـقدس، بـدونتوجه به معنای
______________________________
۱٫ دیوان ناصر خسرو (به تصحیح حاجی سید نصر اللّه تقوی)، تهران، ۱۳۳۹، ص ۳ـ۴٫
ظاهری الفاظ متن بهمنظور حل برخی مشکلاتمعرفتی یا تحصیل برخی مفاهیممتعالی؛
۴٫ گونهای بهرهبرداری جانبی از متون مـقدس نـیز وجود دارد که در آن به معنای ظاهری یا باطنی عبارات کاری ندارند، بلکه از طریق تأمل در وضع کلمات و حروف متن مقدس و شمارش آنها و محاسباتی دیگر، مفاهیمی ذوقی به دست میآورند. این شـیوه در مـعارف اسـلامی اصطلاح ویژهای ندارد و از اقسام تـأویل بـه شـمار میرود، ولی در هرمنوتیک یهودیـ مسیحی «آناگوژی» (anagogy)نامیده میشود.
جداکردن این شیوهها از یکدیگر کار آسانی نیست؛ زیرا از یک سو، شیوههای سادهتر از شیوههای پیـچیدهتر بـینیاز نـیستند؛ مثلاً ترجمه در مواردی به تفسیر و احیانا به تـأویل نـیازمند است، تفسیر نیز در مواردی به تأویل میانجامد؛ و از سوی دیگر، شیوههای پیچیدهتر شیوههای سادهتر را نفی نمیکنند، بلکه مدعی تکمیل و تـعمیق آنـهایند.
بـدیهی است که هیچ یک از این شیوهها هنگام پدیدآمدن کتابهای مـقدس وجود نداشته است؛ زیرا کلام وحی در آن روزگار با نخستین فهم مخاطبان دقیقا منطبق بوده و هیچ کس در فهم هـیچ چـیز (حـتی چیزی از قبیل حروف مقطعه قرآن مجید) مشکل نداشته است. مشکل بـه سـراغ نسلهای بعدی میآید که برای رهایی از آن به ترجمه، تفسیر و تأویل متوسل میشوند.
تأویل دریایی بیکران اسـت کـه سـخنگفتن در باره آن نیز پایانی ندارد. در این مقاله، برخی از ناگفتههای تأویل کتاب آسمانی در ادیـان ابـراهیمی (یـهودیت، مسیحیت و اسلام) بررسی و مقایسه میشود.(۱)
______________________________
۱٫ اعتبار کتابهای آسمانی ادیان ابراهیمی از دید دروندینی برابر نـیست. یـهودیان آسـمانیبودن انجیل و قرآن مجید را منکرند و مسیحیان آسمانیبودن قرآن را. از سوی دیگر، مسلمانان نیز نمیتوانند تورات و انـجیل مـوجود را همان تورات و انجیلی بدانند که مورد تصدیق قرآن کریم قرار گرفته است. قـرآن کـریم از تـورات و انجیلی سخن میگوید که مانند خود قرآن بر حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) نازل شـده اسـت (آلعمران ۳ـ۴ و آیات دیگر)، در حالی که اهل کتاب بر اساس یک جزم عقیدتی، تـورات را تـألیف حـضرت موسی(ع) میدانند و مسیحیان معتقدند که حضرت عیسی(ع) اصولاً کتابی نداشته و اناجیل زندگینامه و احادیث وی است، نـه ایـنکه مجموعه وحیهای دریافتی وی باشد. خود اناجیل نیز ادعا نمیکنند که در حال ثـبتکردن وحـیهای خـدای متعال به حضرت عیسی(ع) هستند و شیوه نگارش آنها نیز چنین چیزی را نشان نمیدهد. البته یـهودیان و مـسیحیان تـورات و اناجیل و کتابهای دیگر را به سبب محتوای آنها وحیانی، مقدس و آسمانی میدانند.
از آنـجا کـه پیروان ادیان ابراهیمی تعریف مشترکی برای کتاب وحیانی، مقدس و آسمانی ندارند، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان به مـقتضای دیـن خود، به کتابهای مقدس خویش عقیده دارند.
از دید بروندینی، تورات و انجیل کـنونی تـاریخ روشنی ندارند. همچنین به گفته قرآن کـریم، در تـورات و انـجیل از پیامبر عالیقدر اسلام(ص) یاد شده است (اعـراف ۱۵۷)، ولی اهـل کتاب عصر ما با اشاره به نسخههایی از تورات و انجیل کنونی که مربوط بـه قـبل از اسلام است و در موزهها و کتابخانههای مـهم دنـیا نگهداری مـیشود، مـنکر وجـود کمترین اشارهای به حضرت رسول اکـرم(ص) در کـتابهای خود هستند و تأویلهای مسلمانان را در این باب نمیپذیرند و همانطور که توقع میرود، اهـل کـتاب سخن مرتدانی را نیز که به مـوجب آن بشارات، دین خود را تـرک کـرده و به دین اسلام مشرف شـدهاند، حـجت نمیدانند. از مجموع این تفاوتها نتیجه میگیریم که قرآن مجید از تورات و انجیلی دیگر سـخن مـیگوید. آن کتابها مانند صحف ابراهیم(ع) و وجـود حـضرت جـبرئیل(ع) و حضرت مهدی(ع) غـیرقابل ارائهـ هستند. البته ادعای وجـود تـورات و انجیلی دیگر، مانند بسیاری از معارف عالیه قرآن مجید، تنها برای مسلمانان قابل قبول اسـت و هـر کس وجود چنین کتابهایی را بپذیرد، بـیدرنگ، مـسلمان میشود.
تـعریف تـأویل
«تـأویل» در لغت از «اَوْل» به معنای «بـازگرداندن» میآید. این واژه ۱۷ بار در قرآن مجید وارد شده و مقصود از آن تحقق اموری است که مقدمات آن قبلاً فراهم شـده اسـت؛ مانند فرا رسیدن وعدههای قرآنیِ ثـواب و عـقاب،(۱) تـعبیرشدن خـوابها،(۲) بـه بارنشستن اقدامات حـضرت خـضر(ع)(۳) و ظهور نتیجه اعمال.(۴)
«تأویل» در اصطلاح مفسران عبارت است از صرفنظرکردن از معنای ظاهری الفاظ متن مقدس و پیشنهاد مـعنای تـازهای کـه در اولین برخورد، از ظاهر آن الفاظ فهمیده نمیشود.(۵)
«تـأویل» در بـرخی از مـتون اسـلامی در مـقابل «تـنزیل» قرار میگیرد. در این متون، «تنزیل» مصادیق دقیق و عینی آیات قرآن کریم و «تأویل» تعمیم آن مصادیق است.(۶)
اصطلاح «تأویل» را عالمان دین با الهام از آیه ۷ سوره آل عمران وضع کـردهاند، ولی بدیهی است که واژه «تأویل» در این آیه شریفه و سایر آیات قرآن مجید به این اصطلاح اسلامی متأخر از عصر نزول ربطی ندارد.
همچنین میتوان سخنی را از گویندهاش گرفت و آن را در زمینه تازهای به کار بـرد تـا معنای تازهای پیدا کند. این شیوه «اقتباس» نامیده میشود و به تأویل ربطی ندارد.
ضرورت تأویل
______________________________
۱٫ آلعمران ۷ (دو بار)، اعراف ۵۳ (دو بار) و یونس ۳۹٫
۲٫ یوسف ۶، ۲۱، ۳۶، ۳۷، ۴۴، ۴۵، ۱۰۰ و ۱۰۱٫
۳٫ کهف ۷۸ و ۸۲٫
۴٫ نساء ۵۹ و اسراء ۳۵.
۵٫ تأویل در قرون نخست اسلام بـه مـعنای تفسیر بوده است.
۶٫ مثلاً در احادیث فراوانی آمده است که حضرت رسول اکرم(ص) درباره حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) فرموده است که وی در آینده طبق تـأویل قـرآن مجید خواهد جنگید، همان طـور کـه خود او طبق تنزیل آن جنگیده است.
دانستیم که هنگام تأویل از ظاهر الفاظ صرف نظر میشود؛ یعنی معنای پیشنهادی اهل تأویل از حمایت مستقیم متن برخوردار نـیست و صـرفا به اقتضای ضرورت، ارائه شـده اسـت «و الضرورات تُبیح المحظورات.»
ضرورت تأویل از این روست که زبان متون دینی به دوره بساطت دین تعلق دارد. عامل زمان یعنی افزایش دانش و تجربههای بشری و عامل مکان یعنی گسترش دین در مناطق مختلف جـهان مـحکمات کتابهای آسمانی را اندکاندک به متشابه تبدیل میکنند. در اینجاست که بساطت دین پایان مییابد و اندیشههای عمیق و ظریف و دقیقی پدید میآید که باید به هر قیمتی هم که باشد، به متون اصـلی مـستند شود تـا هم آن اندیشهها ارزش و اعتبار کسب کنند و هم محتوای متون مقدس با عقول مخاطبان فعلی آن هماهنگ شود.
خاستگاه تـأویل
میراث فرهنگی جوامع یهودی، مسیحی و اسلامی به روشنی نشان میدهد کـه نـخبگان هـر یک از آن جوامع مشاهده میکردند، متونی که نزد امت از اعتبار و تقدسی بالا و بیمانند برخوردار است و پیروانی بیشمار دارد، در مـواردی بـر خلاف توقع آنان سخن گفته است.
معدودی از آن نخبگان بیتابی کردند و با رویتافتن از مـتون مـقدس، خـشم خدای متعال و بیزاری تودههای میلیونی مؤمنان را به سوی خود جلب کردند. رفتار این افراد مـوجب دشمنی نسلهای قبلی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان با فلسفه شد.
جمع کثیری از آن نخبگان نـیز با بردباری برای تـصعید و اعـتلای عقول مردم کوشیدند و با توجه دادن اذهان به بطون متون مقدس، ضرورت تأویل را یادآوری کردند و توقع خویش را ازمتون مقدس بهکمک تأویل برآوردند. سرانجام،ایننخبگان فلسفهرا به عرفان متحول کردند و این مجاهدتها نـسلهای بعدی ادیان ابراهیمی را با فلسفه آشتی داد.
از آنچه گفته شد، دانستیم که تأویل به سبب برخوردارنشدن از حمایت ظاهر متن، حالت ذهنی (subjective)دارد و تفسیر که مورد حمایت ظاهر متن است، از حالت عینی (objective) برخوردار اسـت.
مـحرومیت تأویل ازحمایت مستقیم متون موجبشده است که تأویلکنندگان تأویلات
اصلاحی خویش را چیزی در کنار تفسیر معرفی کنند. ولی با اندکی تأمل، مسلم میشود که عموم اهل تأویل تفسیرهای ظاهری را کارساز ندانسته و تـأویلات خـود را به این امید عرضه کردهاند که پس از رشد عقول مردم، تفسیر صحیح و قطعی متن مقدس تلقی شود.
مقبولیت تأویل
و چنین شد که عقول مردم آرامآرام رشد کرد و ظرفیت آن بـیشتر شـد. پیروان یهودیت و اسلام بهتدریج دانستند که تصاویر مادی و غیرمجرد خدای متعال و فرشتگان و چیزهای دیگر تا حشر و قیامت و جنت و نار در متون دینی باید به درجاتی از تجرد تأویل شود. اعتقاد بـه تـجرد حـضرت حق نخستین گام در این راه بـود کـه البـته برخی از علمای این ادیان به آن بسنده کردند و از آن فراتر نرفتند.(۱)
کسانی هم تجرد خدا و هیچ موجودی را نپذیرفتند که در جهان اسلام، بـه نـامهای «اهـل حدیث» و «مجسمه» و «مشبهه» خوانده شدند. «سلفیان» عصر مـا بـازماندگان این تفکر هستند.
علم نیز رشد کرد و با رشد آن، توقع مردم از کتابهای آسمانی مورد قبولشان بالا رفت و بسیاری از آنـان بـاور کـردند که دانشهای گوناگون حتی ریاضیات و فیزیک و شیمی پیشرفته امروزی در بـطون آیات کتابشان مندرج است. پرسشهای تازهای نیز مطرح شد و نوابغ و نخبگان هر دین به کمک تأویل، پاسخهای قـانعکنندهای بـرای ایـن پرسشها فراهم آوردند.
رشد اندیشههای اجتماعی نیز متفکران ادیان را برانگیخت تـا کـتابهای آسمانی را به کمک تأویل، با آن اندیشهها هماهنگ کنند.
درجات تأویل
امام محمد غزّالی در باره درجـات تـأویل مـیگوید:
طایفهای در رفع ظواهر اسراف نمودهاند و همه ظواهر یا بیشتر آن را تغییر کرده تـا بـه حـدی که این آیات: قوله تعالی: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنَآ أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بـِمَا کـَانُوا یـَکْسِبُونَ(۲) و قوله عزّوجلّ: وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتمْ عَلَیْنَا قَالُوا
______________________________
۱٫ «لا یظهر من الأخبار وجودُ مجرَّدٍ سـوی اللّه تـعالی.» (بحار الأنوار، ج ۱، ص ۱۰۱).
۲٫ یس ۶۵٫
أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ(۱) و همچنین خطابها که از منکر و نـکیر رود و در تـرازو و حـساب و مناظره اهل آتش و اهل بهشت در آنچه گویند: أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقـَکُمُ اللَّهـُ(۲) جمله را بر زبان حال حمل کردهاند.
و طایفهای دیگر در بستن این در، غلو و مبالغت نـمودهاند ــ و یـکی از ایـشان احمد حنبل است ــ تا به حدی که تأویل کُنْ فَیَکُونُ(۳) را هم منع کردهاند و گفته کـه آن خـطابی به حرف و صوت است که در هر لحظهای به عدد هر آفریدهای از بـاری تـعالی مـوجود شود تا به حدی که از بعض اصحاب وی شنیدم که او مطلقا درِ تأویل ببسته است، مـگر در سـه لفـظ: قوله(ص): الحجر الأسود یمین اللّه فی الأرض و قوله(ص): قلب المؤمن بین إصـبعین مـن أصابع الرحمن و قوله(ص): إنی لأجد نَفَس الرحمن من جانب الیمن. و ارباب ظاهر به بستنِ این در مـیل کـردهاند.
و گمان در حق احمد حنبل آن است که او میدانست استوا و نزولْ استقرار و انتقال نـیست و لکـن از تأویل منع کرده است تا آن در بسته گـردد و صـلاح خـلق مرعی ماند. زیرا که اگر در گشاده آیـد، از ضـبط بیرون شود و از حد اقتصاد بگذرد؛ چه حد اقتصاد را ضبطی نباشد و در این منع بـاکی نـیست و سیرت سلف شاهد آن است؛ چـه ایـشان میگفتند: بـگذرانید آن را چـنانکه آمـده است تا به حدی که چـون مـالک را رضی اللّه عنه از استوا پرسیدند گفت: استوا معلوم است و کیفیت آن مجهول و ایمان بـه آن واجـب است و سؤال از آن بدعت.
و طایفهای میانهروی اخـتیار کردند و در آنچه تعلق بـه صـفات حق تعالی دارد، درِ تأویل بگشادند و آنـچه بـه آخرت متعلق است، بر ظواهر بگذاشتند و از تأویل آن بازداشتند و ایشان اشعریاناند.
و معتزله از حد ایـشان درگـذشتند و از صفات حق تعالی رؤیت را و سـمیع و بـصیربودنِ او نـیز تأویل کردند. و در مـعراج هـم به تأویل خوض نـمودند و گـفتند: آن به تن نبود. عذاب گور و ترازو و صفات و جملهای از احکام آخرت را هم تأویل کردند. ولیـکن بـه حشر اجسام اعتراف نمودند و اقرار آوردنـد کـه بهشت هـست و مـشتمل اسـت بر مأکولات و مشروبات و لذتـها و منکوحات؛ و دوزخ هست و مشتمل است و بر جسمی محسوس سوزنده که پوستها را بسوزد و پیهها را بگدازد.
و بدانچه ایـشان تـا بدین مقام تلقی نمودند، فلاسفه در اقـدام و اقـتحام بـیفزودند و کـل آن را کـه در آخرت آمده اسـت، تـأویل کردند و گفتند: دردها و لذتها عقلی و روحانی خواهد بود و حشر اجساد را منکر شدند و گفتند: نفوس باقی خـواهد مـاند ــ اِمـّا در عذاب و اِمّا در نعمت ــ که آن هر دو را به چـشم نـتوان دیـد. و ایـن جـماعت انـدکی
______________________________
۱٫ فصّلت ۲۱.
۲٫ اعراف ۵۰٫
۳٫ یس ۸۲٫
اسراف کردهاند.
و حد میانهروی میان این افراط و تفریط چنان باریک و پوشیده است که بر آن مطلع نشوند، مگر اهل توفیق که کارها را به نور الهـی دریابند، نه به شنیدن. پس اسرار کارها چون ایشان را منکشف شود، چنان که هست، در سمعیات و لفظهایی که وارد شده است، نظر فرمایند و آنچه موافق آن باشد که ایشان به نور یقین مشاهده کـردهاند، آن را مـقرر دارند و آنچه مخالف، آن را تأویل کنند.
اما کسیکه معرفت کارها ازسمع مجرد گیرد، قدمِ اورا قراری نباشد واورا درآن،مقامی معین نشود. و چون بر سمع مجرد اقتصار نماید، لایقتر بدو مقام احمد حـنبل اسـت.
و اکنون حد میانهروی در این کارها را پیدا کنیم و پرده از آن برداریم؛ چه استقصای آن داخل علم مکاشفه است و سخن آن دراز است، در آن خوض نکنیم. و غرض آن بود که توافق بـاطن و ظـاهر و تخالف آن را بیان کنیم.(۱)
______________________________
۱٫ إحیاء عـلوم الدیـن (ترجمه مؤید الدین محمد خوارزمی)، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۴، ج۱، ص۲۳۳ـ۲۳۵٫ عبارت غزالی چنین است:
و فی هذا المقام لأرباب المقامات إسراف و اقتصاد: فمن مسرف فـی رفـع الظواهر انتهی إلی تغییر جـمیع الظـواهر و البراهین أو أکثرها حتی حملوا قوله تعالی: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنَآ أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ و قوله تعالی: وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شـَیْءٍ و کـذلک المخاطبات التی تجری من منکر و نکیر و فی المیزان و الصراط و الحساب و مناظرات أهل النار و أهل الجنه فی قولهم: أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ زعموا أن ذلک کله بلسانالحال. و غلا آخـرون فـی حسم البـاب منهم أحمد بن حنبل رضی اللّه عنه حتی منع تأویل قوله: کُنْ فَیَکُونُ و زعموا أن ذلک خطاب بحرف و صوت یـوجد من اللّه تعالی فی کل لحظه بعدد کل مکوَّن حتی سمعت بـعض أصـحابه یـقول: إنه حسم باب التأویل إلا لثلاثه ألفاظ: قوله(ص): «الحجر الأسود یمین اللّه فی أرضه» و قوله(ص): «قلب المؤمنین بین إصـبعین مـن أصابع الرحمن» و قوله(ص): «إنی لأجد نفَس الرحمن من جانب الیمن» و مال إلی حسم البـاب أربـاب الظـواهر. و الظن بأحمد بن حنبل رضی اللّه عنه أنه عَلِم أن الاستواء لیس هو الاستقرار و النزول لیس هـو الانتقال و لکنه منع من التأویل حسما للباب و رعایه لصلاح الخلق. فإنه إذا فتح البـاب اتسع الخرق و خرج الأمـر مـن الضبط و جاوز حد الاقتصاد إذ حد ما جاوز الاقتصاد لا یضبط فلا بأس بهذا الزجر و یشهد له سیره السلف فإنهم کانوا یقولون: أَقِرُّوها کما جاءت حتی قال مالک رحمه اللّه لما سئل عن الاستواء: الاسـتواء معلوم و الکیفیه مجهوله و الإیمان به واجب و السؤال عنه بدعه.
و ذهبت طائفه إلی الاقتصاد و فتحوا باب التأویل فی کل ما یتعلق بصفات اللّه سبحانه و ترکوا ما یتعلق بالآخره علی ظواهرها و منعوا التأویل فـیه و هـم الأشعریه. و زاد المعتزله علیهم حتی أولوا من صفاته تعالی الرؤیه و أولوا کونه سمیعا بصیرا و أولوا المعراج و زعموا أنّه لم یکن بالجسد و أولوا عذاب القبر و المیزان و الصراط و جمله من أحکام الآخره ولکن أقروا بحشر الأجساد و بـالجنه و اشـتمالها علی المأکولات و المشمومات و المنکوحات و الملاذ المحسوسه و بالنار و اشتمالها علی جسم محسوس یحرق بحرق الجلود و یذیب الشحوم. و من ترقیهم إلی هذا الحد زاد الفلاسفه فأولوا کل ما ورد فی الآخره و ردوه إلی آلام عقلیه و روحانیه و لذاتـ عـقلیه و أنکروا حشر الأجساد و قالوا ببقاء النفوس و أنها تکون إما معذبه و إما منعمه بعذاب و نعیم لا یدرک بالحس. و هؤلاء هم المسرفون. و حد الإقتصاد بین هذا الانحلال کله و بین جمود الحنابله دقـیق غـامض لا یـطلع علیه إلا الموفقون الذین یدرکون الأمـور بـنور إلهـی لا بالسمع ثم إذا انکشفت لهم أسرار الأمور علی ما هی علیه نظروا إلی السمع و الألفاظ الوارده فما وافق ما شاهدوه بنور الیقین قرروه و مـا خـالف أولوهـ. فأما من یأخذ معرفه هذه الأمور من السـمع المـجرد فلا یستقر له فیها قدم و لا یتعین له موقف. و الألیق بالمقتصر علی السمع المجرد مقام أحمد بن حنبل رحمه اللّه. و الآن فکشفُ الغـطاء عـن حـد الاقتصاد فی هذه الأمور داخل فی علم المکاشفه و القول فـیه یطول فلا نخوض فیه و الغرض بیان موافقه الباطن الظاهر و أنه غیر مخالف له.
تشخیص تأویل از تفسیر
تشخیص تـأویل از تـفسیر کـار آسانی نیست و انسان میتواند بر اساس پیشفرضهای ذهن خویش، برخی از تـأویلها را تـفسیر و برخی از تفسیرها را تأویل بداند.
مثلاً به سادگی میتوان گفت که سوگندهای آغاز سورههای «لیل»، «فجر»، «ضـحی+ شـرح»(۱) و «عـصر» به اجزای شبانهروز مربوط میشوند، مخصوصا با توجه به روایاتی که تـرتیب نـزول آنـها را مانند ترتیب فرارسیدن اجزای شبانهروز میداند و همین ترتیب در شناسنامه سورههای مذکور در چاپهایی از مصحف شـریف ثـبت شـده است. از این دیدگاه، «والعصر» سوگند به هنگام پسین است و سایر معانی پیشنهادیِ «عصر» (مـانند «زمـان»، «عصر پیامبر(ص)»، «عصر ظهور»، «نماز عصر»، «شبانهروز»، «فشار»، «عصاره جهان آفرینش» و…) تأویل هـستند؛ تـأویلهایی بـس زیبا و دلپذیر که تفسیر تلقی شدهاند و بیشتر مفسران کلام الهی به آنها روی آوردهـاند.(۲)
از سـوی دیگر، گاهی تفسیر را تأویل مینامند. مَجازهای فراوانی مانند نور و ظلمت، زندگی و مرگ، بـیداری و خـواب، هـشیاری و مستی، بینایی و کوری، شنوایی و کری و… به مقتضای بلاغت، در متون مقدس یافت میشود که فهم آنـها بـرای همه آسان است؛ یعنی هیچ کس در معنای «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یـَرْجِعُونَ»(۳) سـرگردان نـمیشود و تأویل آن را گزاف نمیداند و چنین تأویلی در واقع، تفسیر است.
فیلسوف بزرگ اسلام، ابنسینا میگوید:
واگـر کـسی گـوید که درسخن عرب مجاز بسیاراست والفاظی که در ظاهر موهم تشبیه است، چـون رویـ و دست و پای، و آمد و شد، و خنده و شرم و خشم، همه درست است، بعضی از روی مجاز وبعضی از روی حقیقت ونهاد سخن بـرآن دلالت مـیکند، جواب دهیم که شک نیست که عرب بعضی الفاظ را چون کار فـرماید، حـقیقت
______________________________
۱٫ سورههای «ضحی» و «شرح» حکم یک سوره را دارنـد؛ بـه طـوری که گفته میشود که هرگاه نمازگزار یـکی از آنـها را به عنوان سوره نماز بخواند، دیگری را نیز باید به آن ضمیمه کند. سـورههای «فـیل» و «قریش» نیز چنیناند.
۲٫ در المیزان «عـصر پیـامبر(ص)» اختیار شـده اسـت و تـفسیر نمونه (پس از اشاره به اینکه وجوه مـذکور بـا هم تضادی ندارند و ممکن است همه در معنی آیه جمع باشند و سوگند بـه تـمام این امور مهم یاد شود) «زمـان و تاریخ بشر» یا «عـصر قـیام پیغمبر خاتم(ص)» را ترجیح میدهد و مـیافزاید: «از آنـچه گفته شد، عظمت آیات قرآن و گستردگی مفاهیم آن به خوبی روشن میشود کـه یـک کلمه از آن تا چه حد پرمـعنی و شـایسته تـفسیرهای عمیق و گوناگونی اسـت.»
۳٫ بـقره ۱۸٫
نخواهد، بلکه مجاز خـواهد.
و در قـرآن بعضی جایها ظاهر است که به لفظ مستعمل، آن معنی نمیخواهد که لفظ آن را نهادهاند، بـلکه مـجاز را میخواهد. اما این آیت که «فـِی ظـُـلَلٍ مِنَ الْغـَمَامِ» و آیـت دیـگر که «هَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ أَنـْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلاَئِکَهُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ» بدین قسمت که به لفظ «أَو» یاد کـرده اسـت و آنچه مانند این است هیچ وجـه آن نـدارد کـه گـویند: «مـجازی است.» مگر کـه گـویند: «اِضماری هست در این آیت؛» یعنی سخنی دیگر میباید تا سخن درست شود و آن سخن را بیفکنده است. لیـکن آن کـس کـه این گوید، راضی شده باشد که غـلط افـتد در فـهم؛ و در اعـتقادات، شـبهت و کـژی نشیند، چون ظاهر فهم کنند.
بلی، آنچه گفته است: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» و «مَا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» جای مجاز و استعارت است و بر فصحای عرب این پوشـیده نماند که از امثال این الفاظ مجاز میخواهد و نیز هر که وی را بر لغت عرب معرفت باشد، داند که مجاز است. چنان که در آیتهای پیشتر برشمردیم، ظاهر است که مجاز نمیخواهد؛ ایـن جـا ظاهر است که مجاز میخواهد.(۱)
تأویل کتابهای آسمانی منسوخ
تأویل کتابهای آسمانی منسوخ نیز برای اثبات حقانیت دین خود مرسوم است. همان طور که میدانیم، هر یک از یهودیت، مـسیحیت و اسـلام قائل به خاتمیت خود هستند. یهودیان نسخ را رد میکنند و مسیحیان پس از عهد جدید، منتظر پیمان جدیدتری
______________________________
۱٫ رساله اضحویه، (از مترجمی نامعلوم، تصحیح، مقدمه و تعلیقات حسین خـدیوجم)، تـهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۶۴، ص ۴۰٫ عین عبارت ابـنسینا چـنین است:
و لبعض الناس أن یقولوا: إن للعرب توسعا فی الکلام و مجازا و أن ألفاظ التشبیه مثل الید و الوجه و الإتیان فی ظلل من الغمام و المجیء و الذهاب و الضحک و الحیاء و الغـضب صـحیحه، و لکن نحو الاستعمال و جـهه العـباره یدل علی استعمالها استعاره و مجازا و یدل علی استعمالها غیر مَجاز و لا مستعاره بل محققه. فالمواضع التی یوردونها حجهً فی أن العرب تستعمل هذه المعانی بالاستعاره و المجاز علی غیر معانیها الظاهره مواضع فـی مـثلها تصلح أن تستعمل علی هذا الوجه فلا یقع فیها تلبیس و لا تدلیس. و اما قوله تعالی: «فِی ظُـلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ» و قوله تعالی: «هَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلاَئِکَهُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبـِّکَ» عـلی التسمیه المـذکوره و ما یجری مجراه فلیس یذهب الأوهام فیه البته علی أن العباره مستعاره أو مجاز. فإن کان یرد فیها ذلک اضـمارا فقد رضی بوقوع الغلط و الشبهه و الإعتقاد المعوجّ بالإیمان بظاهرها تصریحا.
و أمـا قـوله تـعالی: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» و قوله تعالی: «مَا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» فهو موضوع الاستعاره و المجاز و التوسع فـی الکـلام و لا یشکّ فی ذلک اثنان من فصحاء العرب و لا یلتبس علی ذی معرفه فی لغتهم کـما یـلتبس فـی الأمثله الأولی. بل کما أنه فی هذه الأمثله لا تقع شبهه فی أنها استعاره مجازه، کذلک فـی تلک لا تقع شبهه فی أنها لیست استعاره و لا مرادا فیها شیء غیر الظاهر. (رسـاله أضحویه فی أمر المـعاد، ص ۴۶ـ۴۸).
نـیستند. خاتمیت اسلام نیز در قرآن مجید(۱) و احادیث فراوان آمده است و همه مسلمانان از آغاز تا کنون به آن معتقد بودهاند. موعود هر یک از ادیان یادشده نیز برای تأیید همان دین میآید، نه اینکه آن دیـن را نسخ کند و دین تازهای بیاورد. اعتقاد به خاتمیت موجب شده است که ادیان بعدی عباراتی از کتابهای قبلی را تأویل کنند و بدین شیوه، مژده ظهور دین خود را در آنها بجویند. بر این اساس، مـسیحیان بـا تأویل عباراتی از عهد عتیق و مسلمانان با تأویل عباراتی از عهدین، آن مژدهها را در آن کتابها مییابند. مدعیان بعدی نیز چنین رفتاری را با عهد عتیق، عهد جدید و قرآن مجید دارند. در این فرایند، تأویلگران به کـتابهای مـقدس امتهای دیگر کار دارند؛ بدون اینکه به تفسیر یا تأویل آن امتها در این باب توجه کنند.
گونههای تأویل
تأویل در مواردی، بلاغی و در مواردی، اصلاحی، هوشمندانه یا ذوقی است. مشکلات کـلامی، فـلسفی، عرفانی و علمی نیز که بر اثر گسترش ادیان به سرزمینهای گوناگون و رشد علوم عقلی، تجربی و اجتماعی و تعارض آنها با ظواهر کتابهای آسمانی پدید آمده، دانشمندان بزرگ ادیان ابراهیمی را بـه تـأویل آنـ ظواهر ترغیب کرده است. ایـنک بـه گـونههای تأویل اشاره میشود و به هریک از آنها نامی میدهیم:
۱٫ تأویل اصلاحی
برخی از پندارها، رفتارها و گفتارها ظاهری ناخوشایند و سؤالبرانگیز دارند. کسانی که بـرای صـاحبان آنـ پندارها، رفتارها و گفتارها احترام قائلند، به توجیه و تـأویل آنـها اقدام میکنند. با اندکی تأمل، به روشنی معلوم میشود که دلیل اصلی اختلافات فکری، عقیدتی، سیاسی و اجتماعی مردم قـبول و ردّ تـوجیهات و تـأویلاتی است که ارائه میشود. ادیان و مکتبها نیز به کمک همین تـأویلها قوام و دوام مییابند و هر دین و مکتبی از مخاطبان خود میخواهد تا تأویلات آن دین و مکتب را بپذیرند.
امور شخصی نیز از این حـکم مـستثنا نـیست و همه مردم برای رفتارهای خود تأویلاتی دارند که برخی از آنها بـرای آرامـکردن وجدان و برخی هم برای خشنودکردن دیگران
______________________________
۱٫ احزاب ۴۰٫
است. بسیاری از آثار مکتوب جهان نیز که از دیرباز مـقبولیت و جـاودانگی یـافتهاند، برای تأویل پندارها، رفتارها و گفتارهای سؤالبرانگیز پدید آمدهاند.(۱)
تناقضهای ظاهری متون مـقدس نـیز بـه کمک تأویل رفع میشود و مفسران هر دین تناقضهای ظاهری کتاب آسمانی خویش را از طریق تـأویل رفـع مـیکنند.
قرآن مجید وجود آیات متشابه را موجب سؤالبرانگیزشدن کتاب میداند و میگوید کسانی که قلبی مـنحرف دارنـد، به منظور فتنهجویی، آیات متشابه را پیگیری میکنند و تأویل (یعنی تحقق امور غیبی) کـتاب را مـیجویند، در حـالی که کسی جز خدای متعال تأویل آن را نمیداند و کسانی که دانشی ژرف دارند، میگویند: «به آن ایـمان مـیآوریم؛ همه آن از نزد پروردگار ماست و کسی جز خردمندان متذکر نمیشود…»(۲)
طبق تعلیم قرآن مـجید، وجـود مـتشابهات در کلام خدای متعال آزمایشی است که موجب افزایش ایمان مؤمنان و کفر کافران میشود.(۳)
به گـفته انـاجیل، در سخنان حضرت عیسی مسیح(ع) که در مسیحیت، خدا شمرده میشود، نیز متشابهاتی وجـود داشـته کـه خود وی معنای آنها را در خلوت برای شاگردان خویش بیان میکرده است تا نامحرمان از فهم آنها مـحروم بـمانند، مـبادا که توبه کنند و گناهانشان آمرزیده شود:
… پس گفت هر که گوش شـنوا دارد، بـشنود. و چون به خلوت شد، رفقای او با آن دوازده شرح این مثل را از او پرسیدند. به ایشان گفت: به شـما دانـستن سرّ ملکوت خدا عطا شده؛ اما به آنانی که بیرونند، همه چـیزها بـه مَثَلها میشود. تا نگران شده، بنگرند و نـبینند و شـنوا شـده، بشنوند و نفهمند، مبادا بازگشت کرده، گناهان ایـشان آمـرزیده شود. و بدیشان گفت: آیا این مَثَل را نفهمیدهاید، پس چگونه سایر مثلها را خواهید فهمید؟… و به مـثلهای بـسیار، مانند اینها به قدری کـه اسـتطاعت شنیدن داشـتند، کـلام خـود را بدیشان بیان میفرمود. و بدون مثل بـدیشان سـخنی نگفت؛ لیکن در خلوت، تمام معانی را برای شاگردان خود شرح مینمود.(۴)
______________________________
۱٫ رفتارهای آن دارنـده عـلم لدنی که خضر(ع) نامیده میشود، در بـرابر حضرت موسی(ع) ظاهری نـاهنجار داشـت و همین ویژگی اعتراض شدید و عـتاب آن حـضرت را بر انگیخت. نابردباری و اعتراض وی به رویبرتافتن عالم و محروم ماندن او از آموختن علم لدنی انـجامید. البـته عالم پیش از جداشدن، تأویل یـعنی اهـداف درازمـدت کارهای شگفتآور خـویش را بـرای حضرت موسی(ع) بیان کـرد (کـهف ۶۰ـ۸۲).
۲٫ آلعمران ۷ـ۹٫
۳٫ بقره ۲۶ و مدثر ۳۱.
۴٫ انجیل متّی ۱۳:۱ـ۵۲؛ انجیل مرقس ۴:۱ـ۳۴؛ انجیل لوقا ۸:۴ـ۱۸٫ نمونهای دیگر: «پس یهودیان روی به او آورده، گـفتند: بـه ما چه علامت مینمایی که ایـن کـارها را میکنی؟ عیسی در جـواب ایـشان گـفت: این قدس را خراب کـنید که در سه روز آن را بر پا خواهم نمود. آنگاه یهودیان گفتند: در عرض چهل و شش سال این قدس را بـنا نـمودهاند، آیا تو در سه روز آن را بر پا میکنی؟ لیکن او در بـاره قـدس جـسد خـود سـخن میگفت. پس وقتی کـه از مـردگان برخاست، شاگردانش را به خاطر آمد که این را بدیشان گفته بود؛ آنگاه به کتاب و کلامی که عـیسی گـفته بـود، ایمان آوردند.» (انجیل یوحنا، ۲:۱۸ـ۲۲).
۲٫ تأویل هوشمندانه
بـرای مـعنیدارشدن هـر اثـرمکتوب، مـلفوظ یـا هنری سهعامل نقشدارند: ۱) پدیدآورنده، ۲) دریافتکننده و ۳) ابزار انتقال مفاهیم. مثلاً هنگام خواندن یک متن (هر اندازه هم ساده باشد)، فضای ذهنی نویسنده و جهتگیری خطاب وی به خواننده، فضای ذهـنی خواننده و توقعی که از نویسنده دارد و سرانجام، دلالت الفاظ و ترکیبات متن که مانند هر چیز دیگر تحت تأثیر عوامل زمان و مکان، پیوسته دگرگون میشوند، گونههایی از تأویل نامحسوس را بر آن متن تحمیل میکنند و تنوع فـهمها را پدیـد میآورند. انسان هر قدر بیشتر این عوامل را بشناسد و بر آنها چیره شود و آنها را مقهور ذهن تیز و صاف خود کند، دریافت بهتری از اثر خواهد داشت.
مثلاً در این سخن حضرت مـسیح(ع) دقـت کنید:
شنیدهاید که گفته شده است، چشمی به چشمی و دندانی به دندانی. لیکن من به شما میگویم: با شریر مقاومت نکنید، بلکه هـر کـه به رخساره راست تو سـیلی زنـد، دیگری را نیز به سوی او بگردان.(۱)
کسانی بدون توجه به فضای صدور این پیام، آن را توصیه به پذیرش ظلم دانسته و در مقابل آن، موضع گرفته و احیانا غوغا بـه راه انـداختهاند! این در حالی است کـه خـود آن حضرت در آغاز سخن، هشدار داده است که نمیخواهد با این توصیهها احکام تورات (مانند حکم قصاص) را باطل کند، بلکه در صدد تکمیل آنهاست. مخاطبان اصلی این عبارت، یعنی مسیحیان و متفکران نـیز آن را یـک توصیه اخلاقی مبالغهآمیز میدانند که تنها به عفو و بخشایش در امور شخصی دلالت میکند. دستورهای اکید و فراوانی مانند آن، مبنی بر بردباری و بخشیدن بدکاران و سلامدادن به افراد بیفرهنگ و بزرگواریورزیدن در برابر ناهنجاریهای ایشان در قـرآن مـجید و احادیث اسـلامی نیز یافت میشود(۲) و گفتار و رفتار اولیای الهی بر آن، گواهی میدهد.(۳)
______________________________
۱٫ انجیل متّی ۵:۳۸ـ۳۹ و انجیل لوقا ۶:۲۹.
۲٫ برای نـمونه رجوع شود به سورههای نحل: ۱۲۶ـ۱۲۸؛ مؤمنون: ۹۶؛ فرقان: ۶۳ و ۷۲؛ فصلت: ۳۴ـ۳۶٫
۳٫ حضرت امیرالمؤمنین عـلی(ع) در خـطبه ۱۹۴ از نـهج البلاغه، یکی از صفات پسندیده تقواپیشگان را این میداند که از کسی که به او ستم روا داشته، گذشت میکند: «یعفو عـمن ظـلمه و یعطی من حرمه و یصل من قطعه.» همچنین آن حضرت در نامه ۳۱ آن کتاب، حضرت امام حـسن مـجتبی(ع) را بـه اموری از این قبیل سفارش میکند و میافزاید: نباید این دستورالعمل را در غیر مورد آن، یا نسبت به کـسی که شایسته آن نیست، اجرا کرد.» در روایتی نیز میخوانیم که حضرت امام جـعفر صادق(ع) همین عبارت انـجیل را بـه حضرت عیسی مسیح(ع) نسبت داده است (بحار الانوار، ج ۱۴، ص ۲۸۷). و مرحوم حسن بن شعبه(ره) آن را در پایان کتاب تحف العقول بدون هیچ استنکاری از انجیل نقل کرده است. در انجیل نیز میخوانیم هنگامی که حضرت مسیح(ع) را دسـتگیر کردند، یکی از دشمنان به او سیلی زد. پس آن حضرت بیدرنگ اعتراض کرد و گفت: «برای چه میزنی؟» (انجیل یوحنا ۱۸:۲۲ـ۲۳). همچنین اسپینوزا فیلسوف هلندی این عبارت انجیل را در فصل هفتم رساله الهیات و سیاست خویش به گونهای زیبا و مـعقول تـفسیر کرده است که پژوهشگران را به مطالعه آن توصیه میکنم.
۳٫ تأویل کلامی
هر یک از ادیان جهان پس از چند صباحی به فرقههای گوناگون تقسیم میشوند. علت اصلی پدیدآمدن فرقهها اختلاف در رهبری است. ایـن اخـتلاف اندکاندک سر از اختلاف در عقاید اصلی ادیان مانند مبدأ و معاد درمیآورد و حتی در آیین عبادت تأثیر میگذارد و به کشمکشهای خونین و دامنهدار میانجامد. در این مورد نیز هنگامی که پیروان این فرقهها مـیبینند کـه کتاب آسمانی درباره آن فرقه چیزی نگفته است، تلاش میکنند تا از طریق تأویل، حقانیت فرقه خود را از کتاب اثبات کنند.
هنگامی که یهودیان صدّوقی به سبب یافتنشدن اشارهای به رستاخیز مـردگان در تـورات مـوجود، منکر رستاخیز شدند، یهودیان فـریسی آن را بـه کـمک تأویل در تورات یافتند و سرانجام مدعی شدند که اشاره به رستاخیز در همه آیات کتاب آسمانی آنان آمده است، ولی کسی نمیتواند آن را استخراج کـند.(۱) بـا مـراجعه به کتاب تَلمود مشاهده میشود که فریسیان بـرای تـأویل کتاب آسمانی خویش در بسیاری از موارد پیشنهاد میکنند که الفاظی از آن به گونهای دیگر ادا شود تا تأویل آن امکان یابد و مـعنای مـورد نـظر تلمود از حمایت مستقیم متن (فرضی) عهد عتیق برخوردار شود.
تـحولات عقیدتی یک دین در طول زمان نیز موجب تأویل کتاب آسمانی میشود و این فرایند در مسیحیت که در آغاز، فرقهای یـهودی بـا افـکاری عرفانی بود و «طریقت» نامیده میشد،(۲) آشکارتر است. مسیحیان پس از چندی بـا تـأویلهای فراوان خویش همه چیز را تغییر دادند؛ به گونهای که «طریقت» آنان به دین تازهای متحول شـد. نـخستین اقـدام مسیحیان در این باب، پس از ناکامی حضرت عیسی(ع) و مصلوبشدن ظاهری وی،
______________________________
۱٫ گنجینهای از تلمود، تهران، ۱۳۵۰، ص ۳۶۳٫
۲٫ اعـمال رسـولان، ۹:۲ و ۲۲:۴٫
تـأویل عباراتی از عهد عتیق بود که وعده آمدن یک مسیحای پیروز را میداد. پس از تصویب الوهیت حـضرت عـیسی مـسیح(ع) در شورای نیقیه به سال ۳۲۵م. مسیحیان عباراتی از اناجیل را که مخالف این آموزه بود، تأویل کـردند. هـمچنین از آنجا که در دوره کوتاه رسالت آن حضرت فرصتی برای استفاده از سلاح پیش نیامد، مسیحیان مـعتقد شـدند کـه چنین چیزی اصولاً در برنامه او نبوده است و سخنان اندکی از آن حضرت که بر خلاف این مـعنی بـود (مانند: «گمان مبرید که آمدهام تا سلامتی بر زمین بگذارم؛ نیامدهام تا سـلامتی بـگذارم، بـلکه شمشیر را»(۱))، تأویل شد.
در جهان اسلام نیز از همان ابتدا، با پدید آمدن مذاهب کلامی بیشمار مـانند اهـل حدیث، اشاعره و معتزله و دهها مذهب دیگر، درجاتی از تأویل برای اثبات باورهای هـر یـک از آن مـذاهب لازم شد. اهل حدیث با تأویل میانهای نداشتند و معتزله بیش از دیگران تأویل میکردند. یکی از آثار بـرجسته و پربـار مـعتزله تفسیر الکشاف نوشته زمخشری است که بسیاری از آیات قرآن مجید در آن تأویل شـده اسـت.
تأویلات اشاعره کمتر از معتزله بود. امام فخر رازی که در کتاب تفسیر مفاتیح الغیب از مذهب اشعری، فراوان دفـاع مـیکند، در تفسیر آیه ۴۲ از سوره انفال میگوید:
ظاهر این سخن اقتضا میکند که خـدای مـتعال از همه مردم علم و معرفت و خیر و صلاح مـیخواهد و چـنین چـیزی بر خلاف سخن اهل مذهب ماست کـه مـیگویند: «خدای متعال از کافر کفر میخواهد.» ولی ما به موجب دلیلهایی روشن از این ظاهر دسـت بـرمیداریم.
مورد دیگری از تأویل کلامی بـه آیـاتی از قرآن کـریم مـربوط مـیشود که در آنها گناهانی به برخی از حـضرات انـبیا(ع) نسبت داده شده است. متکلمان شیعی که به عصمت فراگیر انبیا(ع) مـعتقدند، آیـات یادشده را به «ترک اولی» تأویل مـیکنند. افرادی نیز به تـأویل مـعاد جسمانی همت گماشتند و ثواب و عـقاب مـادی را در شأن قرآن مجید ندانستند.(۲)
گونهای از تأویل کلامی نیز به منظور تعیین مصادیقی بـرای عـمومات قرآن رواج دارد؛ مثلاً در حدیثی مـنسوب بـه حـضرت رسول اکرم(ص)، چـهار صـفت پسندیدهای که در
______________________________
۱٫ انجیل مـتی، ۱۰:۳۴٫
۲٫ بـه نقل اناجیل، حضرت عیسی مسیح(ع) گفته است که مردم پس از قیامت مانند فرشتگان خـواهند شـد. (انجیل متی، ۲۲:۳۰؛ انجیل مرقس، ۱۲:۲۵؛ انجیل لوقـا، ۲۰:۳۴ـ۳۶).
سـوره عصر آمـده اسـت، بـه ترتیب به سیرت خـلفای راشدین تأویل میشود.(۱) تأویل برخی از آیات شریفه به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) نیز معروف اسـت؛ مـانند تأویل «بَقِیَّهُ اللَّهِ خَیْرٌ لکُمْ إِن کـُنتُمْ مـُؤْمِنِینَ»(۲) بـه وجـود مـبارک حضرت مهدی(ع) و تـأویل «مـوؤوده» در «وَ إِذَا الْمَوْؤُودَهُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ»(۳) به «مودت» اهلبیت(ع).(۴)
۴٫ تأویل فلسفی
سرانجام پیروان ادیان ابراهیمی به سـراغ فـلسفه رفـتند و فلسفه نیز به سراغ آنان آمد. در فـلسفه، وجـود مـادی و غـیرمادی مـطرح اسـت، ولی انسان قادر است تنها ماده و طبیعت را تصور کند و اگر به جهانی غیرمادی و بیرون از طبیعت معتقد باشد، در مورد آن تصدیقی بدون تصور دارد و حداکثر اینکه با الفاظ نفی، از آن جهان پر رمـز و راز یاد میکند. از اینجاست که هنگام سخنگفتن از خدای متعال و امور معنوی و عقلانی، با کمبود جدی الفاظ رو به رو میشویم و در همه این موارد از الفاظ معمولی زندگی بشری استفاده میکنیم و این امر دشواریهایی را پدیـد مـیآورد.
در واقع، هر پنداری در مورد خدای متعال (مانند تصور وجود آن ذات مقدس) و هر رفتاری (مانند پرستش او) و هر گفتاری (مانند تعبیر «مولا و عبد» یا «پدر و فرزند» برای بیان رابطه وی با انـسانها) مـستلزم تشبیه و انسانوارشمردن (anthropomorphism) خدای سبحان است و درک این مفاهیم تنها با قیاس به امور بشری امکان مییابد.(۵)
نقیصه تشبیه با تنزیه جبران میشود، با ایـن تـفاوت که تشبیه با تمام وجـود و از صـمیم قلب صورت میگیرد و خداشناسی بدون آن امکان ندارد، ولی تنزیه امری زبانی است. حقیقت این است که انسانِ محدود به ماده، خدای متعال را مانند پادشـاهی مـیشناسد که نیازمند ستایش اسـت و مـفهوم عالی بینیازی او از عبادتهای ناقص و بیارج و قیمت ما، بندگان حقیر، تنها با تشبیه آن ذات مقدس به انسانهای والایی که ستایش مردم بر روح
______________________________
۱٫ الجامع لبیان أحکام القرآن، نوشته قرطبی (سوره عـصر).
۲٫ هـود ۸۶٫
۳٫ تکویر ۸ـ۹٫
۴٫ بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۲۵۴ـ۲۵۷٫
۵٫ اندیشه مادّهگرای انسان نمیتواند، بدون استعانت وحی الهی، حوادث طبیعی جهان را (مانند شادی و غم، نیکبختی و بدبختی، خوشنامی و بدنامی، بینیازی و نیازمندی، تندرستی و بیماری، درازی و کوتاهی عمر، فراخی و تنگی رزق، همچنین آبـادانی یـا سیل، زلزله، خـشکسالی، ناامنی و امور دیگر) به قاعدهای تفسیر کند که رابطه انسان با خدای متعال در آنها لحاظ شود. کـتابهای آسمانی یهودیت، مسیحیت و اسلام، به ویژه قرآن کریم، حوادث یادشده را بـه مـدد حـکمت بشری، به اجر و ثواب، عذاب و عقاب، ابتلا و املا و استدراج و… تأویل میکنند و آنها را به اخلاق و معنویات ربط مـیدهند.
بـلندشان تأثیری اندک دارد، قابل فهم است!
متألهان برای تفسیر و تأویل تعابیر تشبیهی کتابهای آسـمانی مـیکوشند و بـدین منظور، از دلیلهای عقلی و نقلی فراوانی کمک میگیرند. از دلیلهای عقلی که بگذریم، یکی از ادله نقلی اهل کـتاب در این باب عبارتی از تورات است که میگوید: «خدا انسان نیست»(۱) و یکی از ادله نقلی مـسلمانان عبارت قرآنی «لَیْسَ کـَمِثْلِهِ شـَیْءٌ»(۲) است.
فیلسوف و ربانی بزرگ یهود، موسیبنمیمون (متوفای ۱۲۰۴م.) دراینباره میگوید:
سخن آنان [یعنی ربانیون یهود] در مورد همه تأویلها این است که «تورات در این موارد به زبان آدمیان سخن گفته است.» به ایـن معنا که هر آنچه در اولین تفکر برای همه مردم قابل فهم و تصور است، در مورد خدا لازم دانسته شده است و به همین سبب او را به اوصافی که بر جسمانیت دلالت میکند، وصف کردهاند، تا نـشان دهـند که او موجود است؛ زیرا عامه مردم در اولین نظر جز برای جسم، وجودی قائل نیستند و هرچه جسم یا در جسم نباشد، در نظر آنان معدوم است. همچنین هر آنچه برای ما انسانها کـمال شـمرده میشود، به او نسبت داده شده است تا فهمانده شود که وی جامع جمیع کمالات است و هیچ نقصی در او راه ندارد. هر چیز هم که از نظر عموم مردم نقص یا عدم به شمار مـیآید، از وی نـفی شده است…(۳)
فیلو (Philo) فیلسوف یهودی معاصر حضرت مسیح(ع) عهد عتیق را به کمک فلسفه نوافلاطونی و رواقی تأویل کرد. میراث علمی فیلو به دست کلِمِنت اسکندرانی (Clement of Alexandria)(متوفای ۲۱۵م.) بهمسیحیت منتقل شد واوریـجِن (Origen) (مـتوفای ۲۵۴م.) بـه آن سامان بخشید.
ابنمیمون در باره اونـقلوس (Onkelos) کـه در قـرن دوم میلادی تورات را از عبری به سُریانی ترجمه کرده است، میگوید:
اونقلوسِ نویهودی که به زبانهای عبری و سُریانی کاملاً مسلط بود، به نـفی جـسمانیت اهـتمام ورزید و در ترجمه تورات، هر صفتی را که نشان از جـسمانیت داشـت، به گونهای تأویل کرد و هر یک از این اسمها را که به حرکت دلالت داشت، به
______________________________
۱٫ سفر اعداد ۲۳:۱۹٫
۲٫ شوری ۱۱٫
۳٫ قد علمت قـولتهم الجـامعه لأنـواع التأویلات کلها المتعلقه بهذا الفن و هو قولهم: عبرت عنها التـوراه بلسان بنیآدم، معنی ذلک أن کل ما یمکن الناسَ أجمعَ فهمُه و تصوره بأول فکره هو الذی أوجِب للّه تعالی، فلذلک وُصف بـأوصاف تـدل عـلی الجسمانیه لیدل علیه أنه تعالی موجود؛ إذ لایدرک الجمهور بأول وهله وجـودا إلاّ للجـسم خاصه؛ و ما لیس بجسم أو موجودا فی جسم فلیس هو موجودا عندهم. و کذلک کل ما هو کـمال عـندنا نـُسب له تعالی لیدل علیه أنه کمال بأنحاء الکمالات کلها و لا یشوبه نقص أصـلاً. فـکل مـا یدرک الجمهور بأنه نقص أو عدم فلا یوصف به… (دلاله الحائرین ،۱/۲۶).
تجلی و ظهور نوری مخلوق ــ مـانند «سـکینه» و «عـنایت» ــ برگرداند. او عبارت «خداوند نازل شد» را به «خداوند جلوهگری کرد» و «خداوند نازل میشود» را به «خـداوند جـلوهگری میکند» (و نه: «خداوند پایین آمد») و «نازل میشوم تا ببینم» را به «جلوهگر میشوم و نـگاه مـیکنم» تـرجمه کرده است.(۱)
اهمیت تنزیه نزد متکلمان ادیان تا آنجاست که مدعی شدهاند به جـای ایـنکه بگوییم: «خدا چگونه است» باید بگوییم: «خدا چگونه نیست.» این دیدگاه در یهودیت و مـسیحیت «الهـیات سـلبی» (Apophatic Theology) را پدید آورده است که بر اساس آن، هر گونه صفت بشری از خداوند سلب میشود تا آنجا کـه اسـتفاده از واژههای «وجود» و «موجود» را در مورد وی ناروا میدانند. از سوی دیگر، از آنجا که خدای مـتعال خـود را بـه بشر نشان داده است، الهیات سلبی به لاادریگری نمیانجامد.
اگر کتاب مورد قبول یهودیان و مسیحیان حـتی از نـسبتدادن عـمل کُشتی به خدای متعال ابایی ندارد،(۲) قرآن مجید نیز در مواردی به ذات ذوالجـلال، مـکر، خدعه، کید و انتقام نسبت میدهد و میگوید که آزاردهندگان وی مجازات خواهند شد، مؤمنان باید او را یاری کنند، بـه وی قـرض بدهند و از خیانتکردن به او بپرهیزند. تعبیرهایی نیز مانند بر تختنشستن خداوند، در آسمانبودن او، آمـدن پروردگـار، نظرکردن به وی در واپسینروز و نسبتدادن دست، چشم، روی و پهـلو بـه آنـ ذات مقدس در برخی از آیات شریفه همواره دستاویز اهـل تـجسیم بوده است. اهل حدیث به ظاهر آن عبارات بسنده کردهاند و صریحا گفتهاند، چیزی کـه جـسم نداشته باشد، «موجود» نیست؛ در حـالی کـه شیعه و مـعتزله بـا راهـنمایی حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) تعابیری از این دسـت را تـأویل کرده و معانی مناسب و معقولی برای آنها یافتهاند. اشاعره نیز در طول تاریخ خـود آرامـآرام از اعتقاد اهل حدیث فاصله گرفته و تـا اندازهای به اعتقاد شـیعه و مـعتزله در این باب نزدیک شدهاند.(۳) البـته هـمه این دیدگاهها تا عصر حاضر باقی است.(۴)
______________________________
۱٫ أنقولوس المتهود کامل جدا فی اللغـه العـبرانیه و السُریانیه، و قد جعل وُکْده رفـعَ التـجسیم. فـکل صفه یصفها الکـتاب تـؤدی إلی جسمانیه یتأولها بـحسب مـعناها، و کل ما یجده من هذه الأسماء التی تدل علی نوع من أنواع الحرکه یـجعل مـعنی الحرکه تجلیا و ظهورَ نورٍ مخلوقٍ، أعـنی سـکینهً و اعتناءً. فـهو تـرجم یـنزل الربُّ بتَجَلَّی الربُّ، و یـنزل الربُّ بیَتَجَلَّی الربُّ (و لم یقل: و هبط الربُّ)، و أنزِل الآن و أری بأتَجَلَّی الآن و أنْظُرُ. (دلاله الحائرین، ۱/۲۷).
۲٫ سفر پیدایش ۳۲:۲۴ـ۳۲٫
۳٫ برای آگـاهی از اقـوال مفسران در باره آیات صفات، رک: المفسرون بـین التـأویل و الاثـبات فـی آیـات الصفات، نوشته شـیخ مـحمد بن عبدالرحمن المغراوی، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۹۹۹٫
۴٫ برای آشنایی نزدیک با دیدگاههای اهل حدیث، رک.: موسوعه أهل السـنه، نـوشته عـبدالرحمن دمشقیه، ریاض، دارالمسلم، ۱۹۹۷. در این کتاب (ج ۱، ص ۵۶۷)، تأویل «یـد اللّه» بـه «قـدره اللّه» بـاطل و بـدعت شـمرده شده است.
همچنین خدای متعال در تورات، «آتش»،(۱) در انجیل، «روح»(۲) و در قرآن مجید، «نور»(۳) خوانده شده است. ضرورت تنزیه خدای متعال پیروان کتابهای آسمانی را به تأویل این تعابیر بـرانگیخته است.
و همانطور که قبلاً گفته شد عموم متکلمانی که با اهل حدیث مخالفت کردهاند، جسمانیت را تنها از خدای متعال نفی میکنند، ولی هر موجود دیگر حتی فرشتگان را جسمانی میدانند. آیات مـربوط بـه معاد و عالم آخرت نیز در ظاهر نیازمند تأویل است، ولی اکثر مسلمانان از تأویل این گونه آیات پرهیز کرده و معاد جسمانی را رسما پذیرفتهاند. اعتقاد به معاد روحانی همواره در جامعه اسلامی محکوم بـوده اسـت.
۵٫ تأویل عرفانی
عرفان یک باشگاه جهانی است و در ادیان ابراهیمی همچون واکنشی در برابر شریعت و تعقل تلقی میشود. عرفان قابل نفی و اثبات نیست، با هـنر رابـطهای تنگاتنگ دارد و بستر مناسبی برای تـأویل اسـت.
این رویکرد ذوقی مانند آتش لطیف است، هر چیز را به کام خود میکشد و به جلو میرود. تأویل عرفانی مرز نمیشناسد، تا آنجا که مـیتوان بـرای نیل به مقصود، الفـاظ مـتن را تغییر داد و قواعد زبان را نادیده گرفت. مثلاً شیخِ اکبر ابنعربی در فصّ موسوی از کتاب فصوص الحِکَم هنگام تأویل آیه «قَالَ لَـئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَـها غَیْرِی لاَءَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ»،(۴) پیشنهاد میکند که واژه «مـسجون» در ایـن آیه نه از ریشه «سجن»، بلکه از ریشه «جنّ» (به معنای «ستر») گرفته شود و حرف «س» زاید باشد و در فصّ هودی، واژه «عذاب» را از «عذب» (به معنای «خوشگوار») میگیرد و…
۶٫ تأویل علمی
رشد علوم تجربی در دو سه قـرن اخـیر مردم را مـبهوت ساخت و درخشش آنها چشم جهانیان را خیره کرد. بسیاری از مردم گمان کردند که این روند به سعادت نـهایی انسان خواهد انجامید و با این تصور، دین را زیر سؤال بردند و گـفتند کـه ظـاهر برخی از مأثورات دینی با یافتههای علوم تجربی مخالف است.
______________________________
۱٫ سفر تثنیه ۴:۲۴٫
۲٫ انجیل یوحنّا ۴:۲۴٫
۳٫ سوره نور ۳۵.
۴٫ سوره شـعرا ۲۹٫
دانـشمندان ادیان سهگانه به کمک تأویل توانستند، هماهنگی علم و دین را اثبات کنند و آثار بـرجسته و جـاودانهای را در ایـن باب پدید آورند. نظام کیهانشناسی کتابهای آسمانی نیز که در ظاهر، نظام بابِلی است و روزگاری بـه نظام بطلیموسی تأویل شده بود، در این دوره به نظام کوپرنیکی تأویل شد.(۱) افرادی نـیز با تمثیلیشمردن داستان آدم و حـوا، آن را تـأویل و به داروینیسم نزدیک کردند!
۷٫ تأویل مکتبی
سرعت و شدت تحول جوامع بشری در قرنهای اخیر جای محیط و مرکز را در جوامع عوض کرد. زنان، کودکان، کارگران، اقلیتهای قومی و دینی و اصولاً توده مردم که در جوامع قـدیم نقش قابل توجهی نداشتند، در جوامع جدید نقشی کلیدی پیدا کردهاند؛ به گونهای که هیچ کس برای دستیافتن به مراکز تصمیمگیری از همراهی آنان بینیاز نیست. آزادی که در گذشته محکوم بود، به عنوان یـک حـق و ارزش مطرح شد.
هماکنون مفاهیمی مانند دموکراسی،اومانیسم،لیبرالیسم، سوسیالیسم، سکولاریسم، فمینیسم، پلورالیسم دینی و… مقبولیت جهانی یافتهاند و با وجود کاستیهایی که دارند، کسی نمیتواند فایده و لزوم آنها را به طور کلی انکار کـند. در آغـاز تصور میشد که این مفاهیم با دین همخوانی ندارد، ولی با گذشتزمان،نظریهپردازان ادیان اندکاندک به این نتیجه رسیدند که طیفی از مفاهیم یادشده نه تنها با دین مخالف نیست، بـلکه نـشانههایی از آن در دین یافت میشود. این دیدگاه در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ مدرنیسم را در کلیسای کاتولیک پدید آورد و پاپ پیوس دهم دو فتوا بر ضد این مکتب صادر کرد.(۲)
فاصله بیشترمفاهیم اجتماعی جدید با سنتهایدینی بـا قـدمت تـاریخی ادیان تناسب مستقیم دارد. این فـاصله بـا یـهودیت، زیاد، با مسیحیت، متوسط و با اسلام، اندک است.
با این دیدگاه، سقوط انسان که در کتابهای آسمانی آمده است، تأویل شد، مـردسالاری آنـها مـعنای تازهای یافت و سخنان تند و آمرانه آن کتب از نظر دور مـاند. تـبعیض نژادی عهد عتیق(۳) و انحصارطلبی کتاب عهد جدید(۴) تأویل شد و حتی کسانی
______________________________
۱٫ مثلاً مرحوم علامه طباطبایی(ره) آیات مربوط به شـهابهای آسـمانی را بـا در نظرگرفتن علوم جدید، تأویل کرده است. (المیزان، صافات ۷ـ۱۰).
۲٫ روحانیون کـاتولیک هنگام انتصاب، سوگندنامهای را مبنی بر پرهیز از مدرنیسم قرائت میکنند.
۳٫ مانند این ادعا که خدای متعال با حضرت ابـراهیم(ع) پیـمان بـست که از نیل تا فرات را با اقوام دهگانهای که در آن سرزمینها ساکن بـودند و نـامهایشان در تورات آمده است، در اختیار بنی اسرائیل بگذارد (پیدایش ۱۵:۱۸ـ۲۰، ۱۷:۳ـ۲۱ و ۳۵:۱۰ـ۱۲).
۴٫ اعمال رسولان ۴:۱۲٫
کوشیدند به کمک تأویل، سوسیالیسم را از قـرآن مـجید اسـتخراج کنند!(۱)
۸٫ تأویل ذوقی
تأویل ذوقی علاوه بر عدم برخورداری از حمایت مستقیم مـتن، مـقتضی مـحکمی نیز ندارد و هدف از آن، حل مشکل نیست. تأویل ذوقی در دورههای اخیر بسیار رواج یافته، ولی شیوه آن سـست و اعـتبار آن انـدک است.
نمونهای از تأویل ذوقی به اعجاز عددی کتاب آسمانی مربوط میشود که میان پیـروان هـر یک از ادیان ابراهیمی یافت میشود و کسانی از ایشان با تأمل در کلمات و حروف کتابهای آسـمانی و تـرتیب و تـکرار آنها، مسائلی ذوقی را استخراج کرده و کتابها و مقالاتی در این باب نوشتهاند.(۲)
این گونه رفتارها بـا هـر یک از کتابهای آسمانی فاقد کلیت و انسجام است و علاقه آدمی به کشف اسرار نـهان و ایـمان قـابل تحسینِ هر امتی به کتاب آسمانی خویش، آن را پدید آورده است؛ مثلاً مکرر میخوانیم و میشنویم که هـر یـک از واژههای «زکات» و «برکت» ۳۲ بار در قرآن مجید آمده است، ولی پس از مراجعه و تحقیق، معلوم مـیشود کـه گـرچه خود واژه «زکات» بدون در نظرگرفتن صیغههای دیگر آن ۳۲ بار در کتاب الهی یافت میشود، واژه «برکت» حتی یک بـار هـم در آن کـتاب نیامده است و تمامی ۳۲ موردی که ادعا میشود، صیغههای دیگر ماده «برکت» اسـت کـه نظیر آنها را در مورد واژه «زکات» لحاظ نکردهایم!
تأویلگرایان ذوقی برخی از مأثورات دینی ضعیف را نیز دستاویز قرار دادهـاند؛ مـثلاً از حضرت رسول اکرم(ص) روایت کردهاند که «هیچ حرفی از حروف قرآن نیست، مـگر ایـنکه هفتاد هزار معنی دارد.»(۳) برخی از آنان برای آغـازشدن قـرآن مـجید با حرف «ب» ده وجه ذکر کرده و برای اثـبات اهـمیت آن، مدعی شدهاند که همه کتابهای آسمانی با
______________________________
۱٫ «و من عجیب الأمر ما رامـه بـعض الباحثین و المفسرین و تکلف فیه مـن اثـبات حریه العـقیده فـی الإسـلام بقوله: لا إکراه فی الدین (البقره ۲۵۶) و مـا یـشابهه من الآیات الکریمه….» (المیزان، آلعمران ۲۰۰، «کلام فی المرابطه فی المجتمع الإسلامی»).
۲٫ کـتاب الخـمینی فی القرآن به این شیوه مـتوسل شده است. در آنجا مـیخوانیم کـه عدد ابجدی «خُنَّس» در آیه شـریفه «فـَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ» میشود ۷۱۰ که با عدد ابجدی «خمینی» برابر است و…
۳٫ «ما من حـرف مـن حروف القرآن الا و له سبعون الف مـعنی.» (فـخرالدین الطـریحی، مجمع البحرین، مـاده «جـمع»).
حرف «ب» شروع شده اسـت.(۱)
کـسانی هم گفتهاند که وجود «ب» و «س» در آغاز و انجام قرآن به «بس» بودن این کتاب الهی اشـاره مـیکند!(۲)
مخالفت با تأویل
تأویل با هـمه فـایده، لزوم و رواجی کـه داشـته اسـت و دارد، به سبب اینکه از حـمایت مستقیم متن برخوردار نیست، پیوسته در حاشیه بوده و حالت طفیلی داشته است. بیم ابتلا به تـفسیر بـه رأی یا اتهام به آن نیز لحظهای اهـل تـأویل را آرام نـگذاشته اسـت و بـرخی از ایشان با گـذشت زمـان از تأویلات خود کاستهاند. برخی از تأویلکنندگان نیز در پایان عمر از تأویلات خویش تبری جستهاند و احیانا با یادآوری ایـن مـسئله در وصـیتنامههای خویش دین خود را به کتاب آسمانی ادا کـردهاند.
حـقیقت ایـن اسـت کـه در گـذشته، کمتر کسانی میتوانستند مانند اسماعیلیان شجاعانه به دفاع از تأویل برخیزند و مکتب خویش را آشکارا بر آن پایهگذاری کنند. تنها در عصر جدید بود که دانش هرمنوتیک تأویل سخاوتمندانه متون را بـا سربلندی مطرح کرد.
تأویل همیشه مخالفانی داشته است. این مخالفان، بدون توجه به درجاتی از تأویل که خود داشتهاند، تأویل را فرایندی نادرست و غیراخلاقی میدانستند که انسان در طی آن، سخن خویش را به دهـان گـویندهای دیگر که از اعتباری بیشتر برخوردار است، میگذارد. موافقان تأویل پاسخ میدادند که جاودانگی متون دینی اقتضا میکند که معارف آنها به موازات تکامل اندیشهها، تکامل یابد و تأویل زاییده ایـن فـرایند است.
ابن میمون میگوید:
مردم در مورد تأویلات دو گروهند: گروهی گمان کردهاند که تأویل برای تبیین آن
______________________________
۱٫ رک.: روح البیان، تألیف اسماعیل حقی بروسوی. البته این ادعـا، عـلاوه بر قرآن کریم، در مورد مـتن عـبری تورات و متن یونانی انجیل کنونی نیز صادق است. ولی متن عبری زبور کنونی با «الف» شروع میشود و کسی از وضع صحف ابراهیم و «همه کتابهای آسمانی» که ادعـا شـده است، اطلاعی ندارد.
۲٫ امـام فـخر رازی در مقدمه مفاتیح الغیب مینویسد: «روزی بر زبانم گذشت که میتوان از فواید و نفایس سوره فاتحهالکتاب ده هزار مسئله استنباط کرد؛ برخی از حاسدان و طایفهای از اهل جهل و گمراهی و عناد چنین چیزی را بعید دانستند و آن سـخن را از قـبیل سخنان بیمعنا و اظهارات بیپایه و نااستوار معهود نزد خودشان شمردند. هنگامی که نگارش این کتاب را آغاز کردم، این مقدمه را ترتیب دادم تا بهمنزله یادآوری باشد که چنین قضیهای ممکن الحصول و قریب الوصـول اسـت.» سپس بـه بیان شیوه استخراج ده هزار مسئله از «استعاذه» و ده هزار مسئله از سوره حمد میپردازد که خواندن دارد.
متن است و گروهی دیـگر آن را خفیف شمرده و به مسخره گرفتهاند؛ زیرا کاملاً روشن است که مـتن چـنان مـعنایی را ندارد. گروه اول برای صحیحانگاشتن تأویلات و دفاع از آنها دست به هر کار گزافی زده و گمان بردهاند که معنای مـتن هـمین است و تأویل نزد آنان حکم سنت مأثور را دارد. ولی هیچ یک از این دو گروه ندانستهاند کـه ایـنها از بـاب لطایف شعری است که امر آن بر هیچ صاحب فهمی پنهان نمیمانَد. این شیوه در گذشته رواج یـافته است و همه از آن استفاده کردهاند؛ همان طور که شعرا از لطایف شعری استفاده مـیکنند.(۱)
هنگامیکه ابن میمون آیـاتی از تـورات را که با عقل تعارض داشت، تأویل کرد و با این کار علمی، آثاری گرانبها و جاودانه برای یهودیت پدید آورد، گروهی از ربانیون یهود به رهبری یهودابنالفخّار (متوفای ۱۲۳۵م.) با این عمل به شدت مخالفت کـردند. این ربانی اندلسی که طوفانی را بر ضد مکتب تأویلی ابنمیمون برانگیخت، میگفت تنها آیاتی از کتاب آسمانی را میتوان تأویل کرد که با خود کتاب تعارضی آشکار داشته باشند.
در مسیحیت نیز که دیـنی مـبتنی بر تأویل است، کسانی با زیادهروی در این کار مخالفت کردهاند و گفته میشود که جروم (Jerome) (متوفای ۴۲۰م.) ترجمه لاتینی کتاب مقدس معروف به «وُلگاتا» (Vulgate)را برای مقابله با تأویلات افراطی عصر خود پدیـد آورده اسـت. در قرون میانه نیز گروهی از روحانیون مسیحی با تأویلات توماس آکویناس (Thomas Aquinas)(متوفای ۱۲۷۴م.) به شدت مخالفت کردند.
غزالی در کتاب اِلجام العوام عن علم الکلام که آخرین تألیف اوست، در باره خطرهای تـأویل هـشدار داده است و ابنرشد در کتاب فصل المقال بحث مفید و مفصلی دارد در باره اینکه تأویل چه کسانی در باب چه چیزهایی از کتاب و سنت، واجب، و تأویل چه کسانی در باب چه چیزهایی از کتاب و سنت، حرام اسـت و ایـنکه «تـأویل» یا «عدم تأویل» در چه مـواردی بـه کـفر میانجامد و…
عارف و متفکر بزرگ جهان اسلام مولانا جلال الدین رومی میگوید:
کردهای تأویل حرف بکر را | خویش را تأویل کن، نی ذکر را |
______________________________
۱٫ فـانقسم النـاس فـی التأویلات قسمین: قسم تخیل أنهم قالوا ذلک علی جـهه تـبیین معنی ذلک النص، و قسم استخفَّ بها و اتخذها ضُحْکه، إذ هو بین واضح أن لیس هذا هو معنی النص. و ذلک القسم ضارَب و کـابَر عـلی تـصحیح التأویلات بزعمه و المحاماه لها و ظن أن ذلک هو معنی النص، و أن حکم التـأویلات حکم الأحکام المرویه، و لم یفهم الفریقان أنها علی جهه النوادر الشعریه التی لا یلبس أمرها علی ذی فهم. و شهرت تلک الطـریقه فـی ذلک الزمـان و استعملها الکل کما یستعملون الشعراء الأقاویل الشعریه. (دلاله الحائرین، ۳/۴۳).
بر هوا تـأویل قـرآن میکنی | |
پست و کژ شد از تو معنیّ سَنی(۱) |
همچنین مرحوم صدرالمتألهین(ره) در آثار مختلف خود میکوشد تـا مـتشابهات قـرآن کریم را به دور از تأویلات معتزله و دیگران تفسیر کند، هرچند میزان توفیق او در اجتناب از مـطلق تـأویل قـابل تأمل است. وی در تأیید معاد جسمانی، تأویلات ابنسینا در رساله اضحویه را نقد میکند و میگوید:
یکی از فـیلسوفان مـسلمان بـاب تأویل را بر قلب خود گشوده و آیات صریح در حشر اجسام را تأویل کرده است. وی امور جـسمانی آخـرت را به روحانیات برگردانده و گفته است که مخاطب این سخنان عموم مردم و اعراب و عـبرانیان بـیفرهنگ بـودهاند و آنان روحانیات را نمیشناختهاند و در زبان عربی، مجاز و استعاره فراوان است…(۲)
مرحوم علامه مجلسی(ره) نـیز سـخنی را در نکوهش تأویل از یک هندو نقل و تأیید میکند. به گفته آن هندو، تأویل متون دیـنی در هـر صـورت کاری نادرست است؛ زیرا در صورتی که معنای حاصل از تأویل مقصود گوینده نباشد، چیزی را به دروغ بـه وی نـسبت دادهایم؛ و در صورتی که مقصود او همین معنی باشد، مسلما در پنهانکردن آن معنا هـدفی داشـته اسـت و ما هدف او را نقض کردهایم.(۳)
همچنین مرحوم علامه طباطبایی(ره) در مقدمه المیزان تأویل آیات را نکوهش کرده و گـفته اسـت کـه روش تفسیری وی جایی برای تأویل باقی نمیگذارد.(۴)
حضرت امام خمینی(ره) نیز از تکبعدیانگاشتن اسـلام و تـأویل آیات دنیوی به اخروی و عکس آن شکایت دارد:
یک مدت زیادی گرفتار عرفا بودیم، اسلام گرفتار عرفا بـود. آنـها خدماتشان خوب بود، اما گرفتاری برای این بود که همه چیز را بـرمیگرداندند بـه آن طرف، هر چه و هر آیهای که بـه دسـتشان مـیآمد… یک وقت هم گرفتار شدیم به دسـته دیـگری که همه
______________________________
۱٫ مثنوی، ۱/۱۰۸۰ـ۱۰۸۱.
۲٫ إن من الفلاسفه الإسلامیین من فتح علی قلبه باب التـأویل فـکان یأوّل الآیات الصریحه فی حـشر الأجـسام و یصرف الأحـکام الأخـرویه عـن الجسمانیات إلی الروحانیات قائلاً إن الخطاب للعامه و أجـلاف العـرب و العبرانیین و هم لا یعرفون الروحانیات و اللسان العربی مشحون بالمجازات و الاستعارات… (الأسفار الأربعه ج ۹، ص ۲۱۴ـ۲۱۵).
۳٫ بـحار الأنـوار ج ۵۸، ص ۱۵۳٫ البته اهل تأویل ادعا میکنند کـه کارشان هدف گوینده سـخن را نـقض نمیکند. از نظر ایشان، از آنجا کـه عـقول گذشتگان رشد کافی نداشته و مخاطبان قدیم از فهم معانی دقیق و لطیف عاجز بودهاند، گـوینده مـقصود اصلی خود را همچون گنجی زیـر الفـاظ سـاده پنهان کرده اسـت تـا آیندگانی که عقولشان رشـد کـافی دارد، به آن دست یابند و سخنْ مخاطب اصلی و واقعی خود را پیدا کند.
۴٫ و قد أفاد هذه الطـریقه ارتـفاع التأویل بمعنی الحمل علی المعنی المـخالف للظـاهر من بـین الآیـات.
مـعنویات را برمیگردانند به این طـرف و اصلاً به معنویات کاری ندارند…(۱)
مخالفت با تأویل موجب شد که بزرگانی مانند ابنمیمون (در یـهودیت)، تـوماس آکویناس (در مسیحیت) و غزالی، ابنرشد، ابنعربی و مـلاصدرا (در اسـلام) بـه سـبب گـرایش به تأویل مـورد بـیمهری و حتی تکفیر قرار گیرند.
از سوی دیگر، تأویلات این نوابغ پویایی، جاودانگی و غنای ادیان الهی و انطباق آنـها را بـا نـیازهای زمان به اثبات رساند و آن نخبگان از این راه بـه اخـلاق، مـعنویات، تـفکر، تـمدن و فـرهنگ بشر خدمت بزرگی کردند. نسلهای بعدیِ هر یک از ادیان یادشده نیز با آگاه شدن از اندیشههای بلند و تابناک بزرگان خویش، بالاترین منزلت را برای آنان قائل شدند و وجود ایـشان را مایه فخر و مباهات امت خود دانستند «و العاقبه للمتقین.»
______________________________
۱٫ صحیفه نور ج ۸، ص ۷۱؛ همچنین رک.: ج ۱، ص ۲۳۵ـ۲۳۹٫