مسیحیت و معنای زندگی
اشـاره:
آدمی همواره در تکاپوی یافتن معنایی در زندگی خویش بوده و از آموزههای دین برای معناداری زنـدگی خـویش مـَدَد جسته است. امروزه، بهرغم تردیدها و تشکیکها در این مسئله، بسیاری مانند نویسنده مسیحی این مقاله بـر این باورند که در این روزگار نیز میتوان برای معناداری زندگی بشر از آموزههای دیـنی بهره گرفت. وی در این مـقاله افـزون بر اینکه کوشیده است تا نشان دهد که زندگی یک انسان مسیحی میتواند به پشتوانه آموزهها و باورهای اساسی مسیحی مانند اعتقاد به وجود خدا و زندگی پس از مرگ، داستانهای اناجیل درباره زندگی عـیسی و فراداستان عظیم تاریخ نجات آدمی معنادار باشد بهنحوی به بسیاری از تردیدها در این زمینه پاسخ داده است. با این همه، وی بر این عقیده است که متدینان به ادیان دیگر نیز زندگی خـویش را مـعنادار مییابند و لذا به همکیشان خویش گوشزد میکند که باید از سَرِ تواضع این حقیقت را پذیرفت که آموزههای دیگر ادیان نیز به زندگی بسیاری از انسانها معنا بخشیدهاند.
هنگامی که از فیلسوفان درباره معنای زنـدگی سـؤال میشود، غالبا ابراز تحیّر میکنند. گمان میکنم که این مسئله بدان دلیل است که آنان این پرسش را مبهم میبینند و لذا
______________________________
۱ این نوشته ترجمهای است از:
Quinn, Philip L., “How Christianity Secures Life””s Meaning”, in The Meaning of Life in the World Religions, ed. by Joseph Runzo and Noncy Martin, Oneworli Oxford, 2000.
درباره این مسئله نیز نامطمئناند کـه چـه چیزی را میتوان پاسخ بدان پرسش دانست. با طرح برخی وجوه تمایز در پرسش از معنای زندگی میتوان به وضوحی در این پرسش رسید؛ راه دستیابی به این وجوهِ تمایز نیز این است کـه شـماری از پرسـشهای متفاوتی را نشان دهیم که مـدعیاند کـه در ردیـف پرسشهای ناظر به معنای زندگیاند. در این بحث، این نکته را مسلم خواهم ساخت که پرسشها درباره معنای زندگی ناظر به معنای زنـدگی آدمـی اسـت. اگرچه میتوان محدوده برخی از پرسشهایی را که بدانها خـواهم پرداخـت، گسترده گرفت تا دستکم زندگی برخی از حیوانات را دربرگیرد، ولی برای اینکه توجه خود را بر پرسشهای مهم دینی و درجه اول متمرکز کـنم، از گـسترش مـحدوده این پرسشها صرفنظر میکنم.
تمایز نهادن میان پرسشهای خاص(۱) و عـام(۲) درباره معنای زندگی مفید است؛ مثلاً میتوان از خویش پرسید که آیا زندگی انسانی خاص معنادار است، همچنانکه مـیتوان از خـویش پرسـید که آیا زندگی تمام انسانها معنادار است. نیز تمایز نهادن مـیان پرسـشهای ارزششناختی و غایتشناختی درباره معنای زندگی سودمند است؛ مثلاً میتوان سؤال کرد که آیا زندگی انسان بـه خـیر و صـلاح اوست، همانطور که میتوان پرسید که آیا زندگی انسان در راه هدفی صرف مـیشود. مـن بـه پرسشهای خاصّ و عام درباره ارزش زندگی انسان توجه خواهم کرد و نیز به موضوعات خـاص و عـامی خـواهم پرداخت که ناظر به هدف زندگی انسان است. در بررسی چنین پرسشها و موضوعاتی، میان آن دسـته از آنـها که پاسخهای دینی و غیردینی دارند و آن دسته از آنها که تنها پاسخ دینی دارند، تـمایز قـائل خـواهم شد. در نهایت، از شیوهای بحث خواهم کرد که در آن به وضوح پاسخهای مسیحی به پرسشهای خـاص و عـام درباره ارزش و هدف زندگی آدمی در داستانهای انجیل از زندگی عیسا و در فراداستان عظیم تاریخ نجات، تـعبیه شـده اسـت.
پرسشهای ارزششناختی: ارزشهای زندگی انسان
تصور میشود که اگر زندگی شخصی انسان برخوردار از ارزش واقـعی(۳) مـثبتی باشد،
______________________________
۱٫ individual
۲٫ Cosmic
۳٫ intrinsic
معنادار است. همانگونه که رونالد دوورکین(۱) اخیرا گفته است، مردم مـتدین و غـیرمتدین، هـر چند درباره اینکه چرا زندگی آدمی مقدس است، توافقی ندارند ولی میتوانند درباره اینکه زنـدگی آدمـی مـقدس(۲) است و لذا برخوردار از ارزش واقعی مثبت است، توافق داشته باشند.(۱) این نکته طبیعی اسـت کـه وجه تقدس زندگی انسان نزد مسیحیان، آفرینش ایشان بر صورت خدا و شباهت با او است. خداوند نـخست در سـفر پیدایش میفرماید: «و خدا گفت آدم را به صورت ما، و شبیه ما بسازیم»، و در آیه بـعدی مـیفرماید: «پس خدا آدم را به صورت خود آفـرید، او را بـه صـورت خدا آفرید» (پیدایش ۲۷ـ۲۶:۱). از آنجا که خداوند از اسـاس کـاملاً خوب(۳) است انسانهایی هم که به صورت او آفریده شدهاند، نیز اساسا خوب خـواهند بـود، البته با درجه کمتری. آیـین یـهود و اسلام، دو دیـن عـمده تـوحیدی دیگر، میتوانند با مسیحیت در این تـبیین از تـقدس زندگی آدمی شریک باشند، زیرا آنها نیز کتاب مقدس یهودیان را معتبر مـیشمارند.
بـیتردید، اگر چنین آفرینشی در کار باشد، هـر انسانی بر صورت خـدا و شـبیه او آفریده شده است، و لذا زندگی هـر انـسانی مقدس و به همین جهت دارای ارزش واقعی مثبت است. اگر ارزش مثبت کلّ حـیات بـشر، حاصلِ جمع ارزشهای واقعی تـمام زنـدگیهای شـخصی اوست، پس ارزش واقعی کـلّ حـیات بشر نیز مثبت خـواهد بـود و در این صورت جهانِ مشتمل بر زندگی انسان، اگر وضع بدین منوال باقی بماند،(۴) از جـهان فـاقد آن بهتر خواهد بود. بهعلاوه، اگر هـر انـسانی بر صـورت خـدا و شـبیه او آفریده شده است و اگـر داشتن ارزش واقعی مثبت برای معناداری انسان کافی است، زندگی انسان در کلّ عالم و نیز در ساحت شـخصی مـعنادار خواهد بود. اما مسئله این اسـت کـه ارزش واقـعیای را کـه زنـدگی انسان از آفرینش خـویش بـر صورت خدا و شباهت با او میگیرد، از این مطلب جداست که زندگی همین انسان در مقام عمل چگونه مـیگذرد. زنـدگی انـسانی که روی هم رفته چنان فلاکتبار اسـت کـه بـهتر آن بـود کـه هـرگز پا به عرصه وجود نمیگذاشت، میتواند برخوردار از ارزش واقعی مثبت باشد؛ بدین معنا که این ارزش از وجود کسی سرچشمه گرفته باشد که چنین زندگی فلاکتباری دارد و در عین حال بر صورت خـدا و شبیه او آفریده شده است. همین نکته موجب میشود تا در کفایت چنین
______________________________
۱٫ Ronald Dworkin
۲٫ Sacred
۳٫ good
۴٫ ceteris paribus
ارزشی در تضمین معناداری زندگی شخصی هر انسان یا کلّ حیات بشر تردید کنیم؛ زیرا نکته این بود که هـمین ارزش واقـعی مثبت از کسی گرفته شده که زندگی فلاکتباری دارد و در عین حال بر صورت خدا و شبیه او آفریده شده است.
همین نکته نیز ما را وامیدارد تا در برابر تهدیدی نسبت به معنای زندگی آدمـی قـرار گیریم که برخی شرور خاص آن را پدید میآورند. مریلین مکورد آدامز(۱) در اثر اخیر خود درباره شرورِ هولناک، این خطر را با صراحت خاصی به تـصویر کـشیده است. او در فهرست زیر، فقراتی را بـه عـنوان شرور ترسناک و عظیم ذکر میکند: «تجاوز به یک زن و بریدن بازوهای او، شکنجه روحی و روانی که هدف نهایی آن خُرد کردن شخصیت یک فرد است، افشای(۲) عـمیقترین عـلایق یک شخص، جور و سـتم(۳) فـرد به بچههای خویش، کودکآزاری از نوعی که ایوان کارامازف(۴) توصیف کرده است، هرزهنگاری درباره کودکان،(۵) زنای با والدین،(۶) مرگ تدریجی با گرسنگی، مشارکت در اردوگاههای مرگ نازیها، انفجار بمبهای هستهای بر سـر مـناطق مسکونی، وضعیتی که فرد باید انتخاب کند که کدامیک از فرزندانش زنده بمانند و کدامیک از فرزندانش را تروریستها بکشند، باعث بدقیافه شدن یا مرگ اتفاقی یا ناخواسته کسانی که آدمی بیش از همه آنـها را دوسـت دارد.(۲)
آدامز خـود ارتباط میان شرور هولناک و معنای زندگی انسان را روشن میسازد. او میگوید که شرور مذکور در فهرست او، نمونه کامل تـرس و وحشتاند، «زیرا باور من بر این است که بیشتر مردم در حـین ارتـکاب ایـن شرور یا تحمل درد و رنج آنها، در نگاه اول دلیلی بر تردید در معنای مثبت زندگی خویش میبینند.»(۳) تعریف آدامز از شـرور هـولناک به ما این امکان را میدهد تا میان ارزش در زندگی انسان و معنای آن ارتباطی ببینیم. ایـن تـعریف بـه شرح زیر تفسیر شده است: e شر هولناکی است، اگر و تنها اگر مشارکت شخصِ p در eبرای هـر شخصی در نگاه اول موجب تردید در این مسئله شود که آیا زندگی شخصِ p، بر فـرض مشارکت شخصِ p در e، میتواند روی هـم رفـته برای شخصِ p خیر و صلاح عظیمی(۷) داشته باشد.»(۴) من تصور میکنم که تأکید آدامز بر
______________________________
۱٫ Marilyn McCord Adams
۲٫ betvayal
۳٫ cannibalizing
۴٫ Ivan Karamazov
۵٫ Child Pornography
۶٫ Parental incest
۷٫ great good
ارتباط میان معنای مثبت زندگی انسان و خیر و صلاح آن برای صاحبان آن زندگی درست است. به نظر مـن، زندگی انسان تنها اگر، روی هم رفته، به خیر و صلاح صاحب آن زندگی باشد معنای مثبتی دارد. بنابراین، اگر زندگی انسان، روی هم رفته به خیر و صلاح صاحب آن زندگی نباشد، معنای مثبتی ندارد.
بـدینسان، شـرور هولناک برای معنای زندگی انسان خطرسازند، زیرا در نگاه اول باعث تردید هر کسی در معناداری زندگی مبتلایان به چنین شرور هولناکی میشوند، چه به عنوان قربانی این شرور و چه به عنوان عـامل ایـن شرور. با وجود این دلیل تردیدآمیز، معقول است که با توجه به تمام جوانب مسئله، دلیلی بر عدم تردید در معنای مثبت چنین زندگیهایی داشته باشیم. اگر دلیلی بر ایـن تـصور داشته باشیم که [آثار زیانبار] شرور هولناک بر زندگی انسان از بین رفته است، خودِ دلیلی که در نگاه نخست حاکی از تردید در معناداری زندگی مبتلایان به شرور هولناک بود، رخت بـرخواهد بـست. آدامـز میگوید که خداوند میتوانست [آثـار زیـانبار] ایـن شرور را بدین شکل از بین ببرد که ابتلا به این شرور را در زمره ارتباط شخص مبتلا به شرور با خداوند بداند. او سه طـریق تـرسیم مـیکند که در آنها این نکته میتواند تبلور یابد: (۱) شـرور هـولناک و مصیبتبار میتوانند راه همدردی مبتلایان به این شرور با مصائب و مرگ مسیح باشد؛ (۲) شرور هولناک و مصیبتبار میتوانند باعث قدردانی چـشمگیر خـداوند شـوند؛ (۳) شرور هولناک و مصیبتبار میتوانند در زندگی باطنی مبتلایان به این شـرور بصیرتی درباره خدا ایجاد کنند، خدایی که قادر به احساس آلام و رنجهای آنها است. شاید چنین به نظر رسـد کـه تـنها طریق نخست برای مسیحیان جالب باشد، ولی ظاهرا دو طریق آخر برای دیـگر خـداپرستان نیز سودمند است. خلاصه کلام اینکه خداگروی در جهانبینی خویش منابعی عقلانی برای ردّ این ادعا دارد که مـبتلایان بـه شـرور هولناک بهناچار فاقد معنای مثبتی در زندگی خویشاند؛ خداگروی میگوید که حتی زنـدگیهایی کـه مـواجه با چنین شرور هولناکی بودهاند، در کل میتوانند به خیر و صلاح صاحبان آن باشند.
البـته، ایـن سـخن بدین معنا نیست که تمام کسانی که به شرور هولناک مبتلا هستند، زندگیهایی خـواهند داشـت که روی هم رفته به خیر و صلاح آنها است. ممکن است که در زنـدگی پس از مـرگ مـصیبتهای ناگواری مانند عذاب ابدی جهنم باشد که حتی خداوند آن را از میان برندارد و شاید نتواند از مـیان بـردارد. روشن است که کسی که تا ابد
در جهنم عذاب میکشد، زندگیای خواهد داشـت کـه روی هـم رفته به خیر و صلاح صاحب آن نیست و بنابراین زندگیای عاری از معنای مثبت خواهد داشت. به عـبارت دیـگر، آموزه سنتی جهنم حداقل معناداری برخی زندگیهای انسان را با خطر جدّی مـواجه مـیکند و [از قـضا] مواجه کرده است، زیرا آموزه جهنم خصوصا شکل خشنی از مسئله شر است.(۵)
حداقل دو راه وجود دارد کـه مـسیحیان و خـداگروان دیگر میتوانند به این خطر پاسخ دهند. هر دو طریق، درباره آموزه سـنتی جـهنم به عنوان مکان عذاب ابدی رویکردی اصلاحگرایانه(۱) دارند. راه نخست از دیدگاهی فراگیر(۲) درباره نجات آدمیان حمایت مـیکند. بـر طبق این دیدگاه، حتی اگر جهنم جای عذاب باشد و در آخرت برخی از مـردم ابـتدا به جهنم بروند، هیچکس برای همیشه در جـهنم نـمیماند. در نـهایت تمام انسانها متقاعد(۳) میشوند تا اتحاد بـا خـدا را طلب کنند و آنگاه خداوند برای همیشه آنان را در رؤیت سعیده(۴) با خویش متحد مـیسازد. وقـتی که انسان مطمئن شد کـه در رؤیـت سعیده بـا خـدا مـتحد شده، آسودهخاطر میشود که روی هم رفـته زنـدگی به خیر و صلاح او (مرد یا زن) است. راه دومِ پاسخ به این خـطر در ایـن است که جهنم را دور افتادن کامل از خـدا بدانیم. بر طبق چـنین دیـدگاهی، جهنم چیزی جز وضع و حـال آدمـی نیست که به اختیار خود از خدا دور افتاده است. بر طبق همین دیدگاه، در جـهنم نـیز از کیفر جسم آدمی(۵) یا اضـطراب روحـی(۶) خـبری نیست. کسانی کـه دور افـتادن از خدا را برای همیشه بـرگزیدند بـزرگترین خوبیها را از دست دادهاند، ولی زندگی ایشان روی هم رفته چنان فلاکتبار نیست که بگوییم بهتر بـود کـه هرگز پا به عرضه وجود نمیگذاشتند. در عـوض، اگـرچه زندگی آنـان بـه هـیچوجه آنگونه نیست که مـیتوانست باشد، روی هم رفته زندگی در جهنم به خیر و صلاح آنها است. بنابراین، اگر کسانی که دیـدگاههای اصـلاحگرایانه درباره جهنم دارند، حاضرند تا هـزینه سـنگین تـجدیدنظر کـردن در آمـوزه سنتی جهنم را بـپردازند، پس مـسیحیان و خداگروان دیگر به میزان قابل قبولی میتوانند معتقد شوند که انسانها بهرغم وجود شرور هولناک در ایـن عـالم، مـیتوانند زندگیهایی داشته باشند که روی هم رفته بـه خـیر و صـلاح آنـان بـاشد. از ایـن رهگذر، آنها میتوانند این تهدید را
______________________________
۱٫ revisionary
۲٫ universalism
۳٫ persuade
۴٫ beatific Vision
۵٫ punitive physical pain
۶٫ mental anguish
نسبت به معنای مثبت زندگی آدمی، هم نسبت به زندگی افراد و هم نسبت به کل زندگی آدمی،… دهند؛ تهدیدی که وجود شـرور هولناک در این عالم و وجود جهنم در آن عالم پدید آورده است.
از تأمل درباره ارتباط میان ارزش زندگی انسان و معنای آن، چه درسهایی باید آموخت؟ من میگویم که درس اساسی این است که زندگی انسان معنای مثبتی دارد، مـشروط بـه آنکه اولاً آن زندگی ارزش واقعی مثبتی داشته باشد و ثانیا روی هم رفته به خیر و صلاح صاحب آن زندگی باشد. سه دین عمده توحیدی بر این باورند که آفرینش زندگی انسان به صـورت و شـبیه خداوندی که خیر مطلق است، موجب تضمین نخستین شرط ضروری برخورداری از معنای مثبت زندگی انسان است. مسیحیان و دیگر خداگروان میتوانند بگویند که تـلفیقی از آمـوزه رستگاری،(۱) که بیان میکند کـه خـداوند چگونه میتواند [آثار زیانبار] شرور هولناک در این عالم را از بین ببرد و آموزه زندگی پس از مرگ، که در نظر گرفته شده است تا مانع پیدایش هر نوع شـر هـولناک غیرقابل توجیه و جدیدی در آن عـالم گـردد، موجب تضمین دومین شرط ضروری در معنای مثبت زندگی انسان است. آیا اینک میتوانیم نتیجه بگیریم که وجود هر دو شرط برای برخورداری زندگی انسان از معنای مثبت کافی است؟ گمان میکنم که چـنین نـتیجهای در این مرحله از بحث نابهنگام باشد. بسیاری از فیلسوفان معتقدند که معنای زندگی انسان تا حدی به اهداف زندگی او ارتباط دارد؛ اهدافی که ممکن است یا در درون زندگی باشند یا برای زندگی بـاشند. در بـحث بعدی بـه برخی موضوعات خواهم پرداخت که با معنا و هدف در زندگی انسان ارتباط پیدا میکند.
پرسشهای غایتگروانه: اهداف زنـدگی انسان
پُل ادواردز(۲) در بحثی که به نوعی ادعا شده که بحثی جا افـتاده اسـت زیـرا آن بحث در دایرهالمعارف فلسفی مکمیلان، مدخلی در باب معنا و ارزش زندگی است میگوید که زندگی انسان میتواند کاملاً فارغ از ایـنکه خـدا یا زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد یا نه، معنا داشته باشد. ادواردز گمان مـیکند کـه «وقـتی میپرسیم زندگی فلان شخص خاص معنایی دارد یا داشته است، معمولاً به موضوعات کلی توجه نـداریم، بلکه به این
______________________________
۱٫ soteriological
۲٫ Pual Edwards
مسئله توجه داریم که آیا اهداف خاصّی را باید در زندگی آن شـخص خاص پیدا کرد.»(۶) او مـیگوید کـه هنگامی که یک زندگی را معنادار توصیف میکنیم ظاهرا دو چیز را در نظر داریم: ابتدا بر این نکته تأکید میکنیم که زندگی مورد بحث دارای هدف یا اهداف برجسته و جامعی بوده که شمار زیادی از کـارهای شخص را هدایت میکند؛ دوم اینکه این کارها و احتمالاً کارهای دیگری که مستقیما به این هدف عمده ارتباطی پیدا نمیکنند، با شور و علاقه خاصی انجام شدهاند به گونهای که آن شور و علاقه قـبل از دلدادگـی شخص به هدفش وجود نداشته یا اگر چنین هدفی در زندگی شخص پیدا نشده بود اصلاً آن شور و علاقه تحقق پیدا نمیکرد.(۷) به همین ترتیب، ادواردز میگوید که وقتی یک زندگی را زندگی ارزشـمندی تـوصیف میکنیم، به نظر میرسد که بر دو چیز تأکید میورزیم: «نخست، اینکه این شخص دارای اهدافی است (مگر اینکه آن فرد از دنیا رفته باشد یا از درد و رنج خویش کاسته باشد) که به نـظر نـمیرسد که برای او چیز پیشپاافتادهای باشد و دوم، اینکه واقعا امکان داشته باشد که شخص به این اهداف دست پیدا کند.»(۸) به مَدَد این دو گزاره اما با جرح و تعدیلی در آنها، پیشنهاد مـیکنم کـه بـگوییم زندگی انسان معنادار است تـنها اگـر (۱) آن زنـدگی دارای اهدافی باشد که صاحب آن زندگی آنها را غیرپیشپاافتاده و قابل دسترسی بداند؛ و (۲) کارهایی نیز در آن زندگی وجود داشته باشد که [اولاً] به سوی رسـیدن بـه آن اهـداف تعبیه شده باشند و [ثانیا] با شور و علاقه انـجام شـوند. ظاهرا این مطلب روشن است که حتی اگر خدا یا زندگی پس از مرگ وجود نداشته باشد، زندگی بسیاری از انـسانها ایـن دو شـرط ضروری معناداری را برآورده خواهند کرد.
واضح است که زندگی انـسان میتواند این دو شرط ضروری معناداری زندگی را برآورد و در عین حال لبریز از کارهای شیطنتآمیزی باشد که سمت و سویشان اهداف شـیطانی اسـت. بـسیاری از مأمورانِ علاقهمند به هیتلر اهداف آدمکشی خویش را غیرپیشپاافتاده و قابل دسترسی مـیشمردند و بـا شور و علاقه آنها را پیگیری میکردند.(۹) ادواردز پیشنهاد میکند که پاسخ به این مسئله بر اساس تمایز نـهادن مـیان مـعنای ذهنی(۱) و عینی(۲) از ارزش داشتن زندگی باشد. او تصریح میکند که «به معنای ذهنی، اگـر بـگوییم کـه زندگی کسی ارزشمند است صرفا بدین معناست که او دلداده
______________________________
۱٫ subjective
۲٫ objective
برخی هدفهاست که آنها را پیشپاافتاده نـمیشمارد و ایـن هـدفها برای او دستیافتنی است.(۱۰) بهعکس، به معنای عینی وقتی کسی میگوید که زندگی برخی افـراد ارزشـمند است بدین معناست که او دلداده برخی اهداف خاص است که هم دستیافتنی است و هـم ارزش مـثبت دارد.»(۱۱) در ایـن بحث، استفاده از تمایز زیر سودمند خواهد افتاد؛ تمایز میان معناداری زندگی انسان و معنای مـثبت داشـتن زندگی انسان. بنابراین، پیشنهاد میکنم که بگوییم زندگی انسان دارای معنای مثبت اسـت تـنها اگـر (۱) در آن زندگی اهدافی وجود داشته باشد که صاحب آن زندگی آنها را غیرپیشپاافتاده و دستیافتنی بداند؛ (۲) این اهداف ارزش مـثبتی داشـته باشند؛ (۳) در آن زندگی کارهایی وجود داشته باشد که به سوی رسیدن به آن اهـداف تـعبیه شـده باشند و با شور و علاقه انجام شوند. تردید در این سخن فراتر از حدّ معقول است که بـگوییم زنـدگی بـسیاری از انسانها حتی اگر خدا و زندگی پس از مرگ هم نباشد، سه شرط ضروری بـالا بـرای برخورداری از معنای مثبت را برآورده میکند.
البته، ادواردز میپذیرد که برخی پرسشها درباره معنای زندگی در جستوجوی پاسخهایی بـر اسـاس اهداف در زندگی انسان نیست، بلکه به دنبال یافتن پاسخهایی بر اساس اهـداف بـرای زندگی انسان است. او میگوید که «گاهی اوقـات شـخصی مـیپرسد که آیا زندگی معنادار است یا نـه. آنـچه او میخواهد بداند این است که آیا شعور فراانسانیای وجود دارد که طرحی درافکنده بـاشد تـا انسانها همراه با دیگر مـوجودات در ایـن عالم در خـدمت هـدفی بـاشد ـ خواه نقش آنها شبیه شاید نـقش آلت مـوسیقی (یا نوازنده آن) در یک سمفونی باشد یا نباشد.»(۱۲) خداگروان سنتی بر این بـاورند کـه خدا، کُل عالم امکان را آفرید و وجـود آن را برای اهداف خـویش حـفظ کرد، و بسیاری از آنها نیز بـاور دارنـد که خداوند انسانها را برای اهداف خاصی آفریده است. چه اهداف خاصی میتواند در مـیان باشد؟ یـک پاسخ مسیحی ارتدوکسی و ساده بـه ایـن پرسـش در کتاب تعالیم دیـنی(۱) بـالتیمورِ(۲) کاتولیک رُم یافت میشود. پاسـخ بـه پرسش ۱۰۳ هدف الاهی برای زندگی انسان را روشن میسازد: «چرا خداوند ما را آفرید؟ خدا ما را آفـرید تـا نیکخویی(۳) خویش را نشان دهد و شریک مـا در خـوشبختی بیپایان در
______________________________
۱٫ catechism
۲٫ Baltimore
۳٫ goodness
بـهشت گـردد.»(۱۳) پاسـخ به پرسش ۱۰۴ به مـا میگوید که چه کنیم تا این هدف الاهی تحقق یابد: «چه باید بکنیم تا بـه خـوشبختی بهشت برسیم؟ برای رسیدن به خوشبختی بـهشت بـاید مـعرفت پیـدا کـنیم، محبت بورزیم و بـه خـداوند در این جهان خدمت کنیم.»(۱۴) به عبارت دیگر، هدف عمده خداوند برای انسانها این است که آنـها بـه رؤیـت سعیده خداوند در زندگی پس از مرگ برسند و اهداف فـرعی خـداوند بـرای انـسانها ایـن اسـت که آنها باید در این زندگی معرفت پیدا کنند و محبت بورزند و به او خدمت کنند. بیشتر مسیحیان در این مسئله اتفاق نظر دارند که اطاعت در برابر اوامر محبتآمیز خداوند در رأسـ خدمت به خداوند است؛ امری که بر طبق انجیل متی، عیسی در پاسخ به پرسش حقوقدان فقیهی بیان کرده است. عیسی میگوید: «باید خداوند، خدای خود را، به همه دل و تمامی نفس و تـمامی فـکر خود محبت نما. و این است حُکم اول و اعظم. و دوم مثل آن است یعنی همسایه خود را مثل خود محبت نما. بدین دو حکم، تمام تورات و صُحُف انبیاء متعلق است» متی ۴۰ـ۳۷:۲۲٫
بنابراین، از دیدگاه مسیحیان اهـداف خـداوند برای زندگی انسان شامل چیزهایی مانند لذت از رؤیت سعیده خداوند در زندگی پس از مرگ و اطاعت در برابر اوامر محبتآمیز خداوند در این زندگی است. از مسیحیان خواسته شده اسـت تـا اهداف خداوند بریا زندگی انـسان را هـدف اساسی در زندگی خود قرار دهند و در جهت تحقق آنها عمل کنند. از آنجا که خداوند خیر کامل است، اهداف او برای زندگی انسان بیگمان از ارزش مثبت برخوردار خـواهد بـود. بدینسان، مسیحیانی که اهـداف الاهـی برای زندگی انسان را اهداف خویش قرار میدهند و با شور و علاقه برای رسیدن به آنها کار میکنند سه شرط ضروری برای معنای مثبت در یک زندگی انسانی را برآورده میسازند. بیتردید، اگر خـدا یـا زندگی پس از مرگ وجود نداشته باشد برخی از این اهداف مانند رؤیت سعیده خداوند، برخلاف آنچه مسیحیان باور دارند، دستیافتنی نیست. اما از آنجا که مسیحیان چنین اهدافی را دستیافتنی میدانند، میتوانند آن اهداف را از خـویش بـدانند و بدین طـریق شروط ضروریِ معنای مثبت در یک زندگی انسانی را برآورده سازند.
شاید تذکری درباره اینکه از چه حیث پاسخ سـاده کتاب تعالیم دینی بالتیمور درباره اهداف خداوند برای زندگی انسان گـمراهکننده اسـت، لازمـ باشد. مسیحیان نباید
گمان کنند که خداوند در آفرینش عالم صرفا اهدافی برای انسانها در این عالم و نجات آنـها داشـته است. برنامه مقدر الاهی، کُل آفرینش را دربرمیگیرد و بیتردید مشتمل بر اهدافی برای بـسیاری از بـخشهای غـیرانسانی عالم است. در داستان آفرینشِ کتاب مقدس، خداوند به انسانها «تسلط بر ماهیان دریا و پرندگان آسـمان و بهایم و بر تمامی زمین و همه حشراتی که بر زمین میخزند، میدهد» (پیدایش ۲۶:۱). امـا من تصور نمیکنم کـه مـسیحیان و دیگر خداگروان عطیه تسلط بر ماهیان دریا و… را جوازی از سوی خداوند بر سوءاستفاده از طبیعت بدانند. بهتر است از منظر الاهی به تدبیر طبیعت بنگریم. بنابراین، مسیحیان باید آماده باشند تا، به عنوان بـخشی از خدمت خود به خداوند در زندگی این جهان، خود و عمل خویش را بر طبق اهداف الاهی برای بخشهای غیرانسانی طبیعت قرار دهند تا آنجا که بتوانند به چنین اهدافی پیببرند یا حدس و گـمانهای مـعقولی را درباره آنها فراهم آورند.
این بحث تاکنون برخی شروط لازم برخورداری زندگی انسان از معنای مثبت را ارائه کرده است. برخی از این شروط بر اساس ارزشها و برخی دیگر بر اساس اهداف مشخص شدهاند. طـبیعی اسـت که از خود بپرسیم که چگونه نگاههای ارزشگروانه و غایتگروانه درباره معنای زندگی انسان میتوانند با هم هماهنگ شوند. یک پیشنهاد جالب و باارزش این است که شروط ارزشگروانه و غایتگروانه برای بـرخورداری زنـدگی انسان از معنای مثبت به طور جداگانه ضروری و به طور مشترک کافی است. اما من از رویکردی نسبتا متفاوت درباره مشکل هماهنگ کردن نگاههای ارزشگروانه و غایتگروانه حمایت میکنم. اگرچه من نـمیدانم چـگونه ایـن مطلب را اثبات کنم ولی گمان مـیکنم کـه شـروط ارزشگروانه و غایتگروانه از نظر مفهوم دو نوع معنای متمایزند، و لذا من معتقدم که زندگی انسان میتواند دارای بیش از یک نوع معنا باشد. به نـظر مـن مـمکن است که زندگی انسان قبل از مرگ قطعا بـرخوردار از مـعنای مثبت ارزشگروانه و فاقد معنای مثبت غایتگروانه باشد و نیز ممکن است که زندگی انسان قبل از مرگ قطعا فاقد معنای مـثبت ارزشـگروانه و واجـد معنای مثبت غایتگروانه باشد. بنابراین، حس و شهود من درباره ایـن مطالب مرا در طبقهبندی معنای زندگی انسان نسبت به وجود یک [معیار] تمایزدهنده و نه یکیکننده آنها ترغیب میکند. لذا مـن طـرح زیـر را درباره هماهنگ ساختن دو نگاه متفاوت درباره معنای زندگی پیشنهاد میکنم.
(م ـ الف)(۱) زنـدگی انـسان برخوردار از معنای مثبت ارزشگروانه است اگر و تنها اگر: (۱) آن زندگی دارای ارزش واقعی مثبت باشد و (۲) آن زندگی روی هم رفته بـرای شـخصی کـه آن را میگذراند خوب باشد؛
(م ـ غ)(۲) زندگی انسان برخوردار از معنای غایتگروانه مثبت است اگر و تـنها اگـر: (۱) آن زنـدگی دارای برخی اهداف باشد که صاحبِ آن زندگی، آنها را غیرپیشپاافتاده و قابل دسترسی بشمارد؛ (۲) این اهداف دارای ارزش مـثبت بـاشند؛ (۳) آنـ زندگی همچنین برخوردار از اعمالی باشد که به سمت دستیابی به این اهداف قرار داده شـده بـاشند و با شور و اشتیاقی بهجا آورده شوند؛
(م ـ ک)(۳) زندگی انسان معنای کامل مثبتی دارد اگر و تنها اگـر آن زنـدگی بـرخوردار از هم معنای ارزشگروانه مثبت باشد و هم برخوردار از معنای غایتگروانه مثبت.
تااینجا استدلال مناینبود کـهمسیحیان و خـداگرواندیگر با پویاسازیآموزههایسنتی یا اصلاحشده آفرینش و نجات میتوانند ادعا کنند که زندگی انسانها هـم بـرخوردار از مـعنای ارزشگروانه مثبت است و هم دارای معنای غایتگروانه مثبت. بنابراین، خداگروی جهانبینی خوشبینانهای را ارائه میکند که زندگی انـسانها در آن مـیتواند دارای معنای کامل و مثبتی باشد. امّا من تصور میکنم که خداگروی مسیحی ایـن مـطلب را دسـت کم با ارائه دو داستانِ مثل هم به شیوهای خاصّ عرضه کرده است. وظیفه نهایی من ایـن اسـت کـه چیزی درباره یکنواختی روایت مسیحی از معانی زندگی انسان بگویم.
یکنواختی در داستان: دو حـکایت مـسیحی
در اوج رونق پوزیتیویسم منطقی، بحث فلسفی درباره معنای زندگی در معرض شک و تردید قرار گرفت. هنگامی که جـوان بـودم بیش از یک بار این دلیل را به سود شک و تردید درباره معنای زنـدگی شـنیدم که بدین نحو بیان میشد. حاملان مـعنا مـانند مـتون یا گفتارها سرشتی زبانی دارند. امّا زنـدگی انـسان سرشتی زبانی ندارد. بنابراین، نسبتدادن معنا به زندگی انسان به «خلط مقولی»(۴) دچـار شـده است. از اینرو، پرسش از چیستی مـعنای زنـدگی انسان یـک شـبهپرسش اسـت.
______________________________
۱٫ مخفف معنای ارزشگروانه.
۲٫ مخفف معنای غـایتگروانه.
۳٫ مـخفف معنای کامل.
۴٫ Category mistake
در زمان خود ما در دوران پس از پوزیتیویسم، احتمالاً این استدلال بسیار شتابآلود و آشـفته بـنظر میرسد و لذا نتیجه متقاعدکنندهای در پی نخواهد داشـت. مطمئنا زندگی انسان بـه خـودی خود یک متن یا یـک گـفتار نیست، امّا از حوادثی که زندگی انسان را شکل میدهند میتوان حکایت کرد و حکایتهای زنـدگی انـسانها سرشت زبانی معناداری دارند. بـه عـلاوه، تـاریخ انسان میتواند مـوضوع یـک فراداستانِ زبانی معنادار بـاشد. البـته چنین نیست که تمام داستانهای زندگی انسانها حاکی از برخورداری آنها از معنای مثبت به یـکی از مـعانیای که در بالا بیان شد، باشند. مـثلاً یـک حکایت مـمکن اسـت زنـدگی انسان را بر اساس «قـصهای به تصویر کشد که حاکی از هیچ چیز نیست و آن را یک احمق گفته و مملو از سر و صـدا و هـیجان است.»(۱۶) یا ممکن است یک حـکایت زنـدگی انـسانی را تـوصیف کـند که فاقد مـعنای مـثبت به معنای سهگانهای که در فصل قبل بیان شد، باشد. با وجود این، برخی داستانها زندگی انـسانهایی را مـطرح مـیکنند که از این معانی سهگانه برخوردارند. داستانهای انـجیل از زنـدگی عـیسی شـرح زنـدگی انـسانی است که برای مسیحیان اهمیت خاصّی دارد.
اگر سخن اخیر نیکولاس ولترسترف(۱) را بپذیریم، گمان میکنم داستانهای انجیل را «به عنوان «انگارههای»(۲) عیسی بهتر بتوان درک کرد؛ داستانهایی که سروده شـدهاند تا روشن سازند که او واقعا چه کسی بود و در واقع در زندگی، مرگ و رستاخیز وی چه اتفاقی افتاد.»(۱۷) همانطور که سایمون شَما(۳) در کتاب اخیر خود، واقعیات بیروح،(۴) درباره مرگ ژنرال جیمز ولف(۵) در دشـتهای ابـراهام میگوید، آنچه داستانها در مواردی بر آن تأکید دارند این «نیست که وقایعْ فلان طور و بهمان طور رخ دادهاند بلکه این است که، چه آن وقایع رخ داده باشند یا رخ نداده باشند، این وقایع مـیتوانستند فـلانطور و بهمان طور رخ دهند.»(۱۸) بنابراین، اهمیت انگاره عیسی که برای پیروان مسیحی او روایت شده، در این است که آن انگاره الگویی در اختیار آنها مینهد کـه تـا آنجا که شرایط اجازه مـیدهد، داسـتان زندگی خویش را با آن سازگار سازند. البته، این سخن که مسیحیان در زندگی خویش باید به زندگی عیسی تأسی جویند، موضوعی آشنا در معنویت مسیحی است؛
______________________________
۱٫ Nicholas Wolterstorff
۲٫ Portraits
۳٫ Simon Schama
۴٫ Dead cerbainbies
۵٫ James Wolfe
تـوماس آکـمپیس(۱) در تشبّه به مسیح(۲) هـمین مـوضوع را با استحکام خاصی پرورانده است. سورن گرکهگارد(۳) در اثر خویش، عمل در مسیحیت،(۴) همین مطلب را بر اساس تفاوت فاحشی که میان ستایش کردن از مسیح و تشبه به مسیح مینهد، توضیح میدهد.
بر طـبق سـخن آنتی کلیماکوس،(۵) نام مستعار نویسنده کتابِ عمل در مسیحیت، «زندگی مسیح در این عالم الگوست؛ من و هر مسیحی باید تلاش کنیم تا زندگیمان را شبیه زندگی او بسازیم.»(۱۹) این مطالبه جدّی است زیرا شـباهت بـاید تا آنـجا که ممکن است حاصل شود. او به ما میگوید: «پیرو باش» بدین معنا که زندگی تو باید بـه آن اندازه شبیه به مسیح باشد که انسان میتواند در زندگی خود بـه او تـشبّه بـورزد. مسیحی که باید به او تشبه ورزید، مسیح با جلال و جبروتی نیست که رجعت کرده بلکه مسیحی اسـت کـه در تاریخ آدمی به صلیب کشیده شده است. بنابراین، پیروان مسیح باید با مـسیح در خـفت(۶) و خـواری(۷) وی به همدلی رسیده باشند.
نکتهای که از این مطلب استفاده میشود این است که پیروان مـسیح آمادگی تحمل درد و رنج را داشته باشند، همانطور که مسیح درد و رنج را تحمل کرد. آنتی کـلیماکوس میگوید که مسیح آزادانـه خـواست تا انسانی بیآلایش باشد؛ زیرا او «خواست تا بیان کند که حقیقتِ [مسیح] باید از چه چیز رنج ببرد و باید در هر نسلی از چه چیز رنج ببرد. بنابراین، پیروان مسیح باید تحمل درد و رنجی شـبیه درد و رنج مسیح را بخواهند. آنتی کلیماکوس لوازم این سخن را توضیح میدهد: «رنج بردنی که تا حدّی شبیه به رنج بردن مسیح است به این نیست که از سَرِ شکیبایی امور اجتنابناپذیر را تحمل کنیم، بـلکه بـه این است که از شرارت و پلیدی مردم رنج ببریم؛ زیرا انسان به عنوان یک مسیحی یا از آنرو که مسیحی است میخواهد و تلاش میکند تا کارهای خوب انجام دهد. بنابراین انسان مـیتواند بـا بیتوجّهی به تمایل خویش به خوبیها، از این درد و رنج دوری بجوید.»(۲۲) امّا از آنجا که مسیحیان بیتوجّهی به خوبیها را بر نمیتابند، باید دقیقا به خاطر سعی و تلاش برای انجام خوبیها با طـیب خـاطر از شرارت و پلیدی مردم رنج ببرند.
______________________________
۱٫ Thomas akempis
۲٫ Imitation of Christ
۳٫ Soren Kierkegaard
۴٫ Practice in Christianity
۵٫ Anit-Climacus
۶٫ Low Liness
۷٫ abasement
آنتی کلایمکوس به طرز ملیحی شرح میدهد که اگر طیفهای مختلفی از مردم فرهیخته همعصر مسیح بودند، چگونه ممکن بود از او برنجند. یک انسان خردمند و فـهمیده مـیتواند بـگوید: مسیح درباره آینده خویش چـه کرد؟ هـیچ. آیـا او شغل ثابتی(۱) داشت؟ نه. انتظارات(۲) او چیست؟ هیچ. یک کشیش میتواند او را به عنوان «یک شیّاد یا عوامفریب»(۲۵) متهم کند. یک فیلسوف میتواند او را به خـاطر فـقدان یـک نظام [فکری [و تنها داشتن «اندکی پند و اندرز، تـعدادی ضـربالمثل و چند حکایت»، که او مُدام آنها را تکرار و بازگو میکند و بدین طریق خلایق را غافل میکند،»(۲۶) به نقد بکشد. دیگران میتوانند او را بـه شـیوههای دیـگری مسخره و از او عیبجویی کنند. با این همه، آنتیکلیماکوس بر این نـکته تأکید میکند که هیچ کس نمیتواند به ایمان کامل مسیحی دست یابد بیآنکه ابتدا با احتمال اهانت مـواجه شـود. او مـیگوید که انسان «از احتمال اهانتِ شخص، یا به اهانت روی میآورد یا بـه ایـمان ولی هرگز به ایمان دست نمییابد مگر از طریق احتمال اهانت.»(۲۷) بنابراین، پیروان مسیح نیز میتوانند امید داشـته بـاشند کـه آزاردهنده(۳) شمرده شوند؛ آن هم از سوی کسانی که تصمیم گرفتهاند تا به اهـانت بـیشتر از ایـمان توجه کنند.
بنابراین، پیروان مسیح باید به خاطر تلاش برای انجام کارهای خوب انـتظار مـصائب رنـجآور داشته باشند و امیدوار باشند تا آزاردهنده به حساب آیند. اگر کسی میخواهد به عـنوان یـک پیرو به مسیح بپیوندد، باید آگاهی واقعبینانه از شرایطی داشته باشد که آیین مـریدی بـر اسـاس آن شرایط، تعیین شده است. بر طبق سخن آنتیکلماکوس، آن شرایط به قرار زیر است: «درسـت هـمچون یک انسان فقیر، خوار، اهانتشده، مسخرهشده شویم و حتی اگر ممکن باشد اندکی بـیش از ایـنها. بـه علاوه، توجه کنیم که پیرو انسانِ خواری هستیم که هر انسان فهمیدهای از او میگریزد.»(۲۸) اگر هـیچ یـک از پیروان مسیح در معرض چنین رفتارهایی قرار نگیرند حتما نتیجه اقبال خوشی اسـت کـه آنـها نمیتوانستند روی آن حساب کنند یا انتظار آن را داشته باشند. هیچ یک از کسانی که صرفا دوستدار مـسیحاند، نـمیخواهند بـر اساس شرایط فوق به مسیح بپیوندند.
______________________________
۱٫ Permanent
۲٫ Permanent
۳٫ offensive
میان یک پیرو(۱) و یک دوستدارِ(۲) صـرف چـه تفاوتی است؟ آنتی کلیماکوس میگوید: «یک پیرو یا به آنچه مسیح تحسین میکند، آراسته است یا سـعی مـیکند تا بدان آراسته گردد»، «و یک دوستدار مسیح خویش را بر کنار نگاه مـیدارد تـا به آنچه مسیح تحسین کرده، آراسته گـردد یـا حـداقل تلاش میکند تا بدان آراسته گردد؛ در حـالی کـه آگاهانه یا ناآگاهانه بدین نکته توجه ندارد که آنچه تحسین شده، متضمن مـطالبهای از اوسـت. تفاوت میان یک پیرو و یـک دوسـتدار مسیح را بـاید بـا وضـوح بیشتری در واکنش متضاد آنها به مـطالبات عـملی و جدّی آیین مریدی دید. یک دوستدار صرف تنها حاضر به تظاهر بـه پیـروی مسیح است. بر طبق سخن آنـتی کلیماکوس، «یک دوستدار حـاضر بـه انجام هیچ فداکاری نیست؛ بـه هـیچوجه از حق خویش صرفنظر نمیکند، از هیچ چیز دنیوی دست بر نمیدارد، مایل به تـغییر در زنـدگی خویش نیست، تمایلی به آراسـتگی بـه صـفات پسندیده ندارد، مـجالی بـه بارتاب آن صفات پسندیده در زنـدگیاش نـمیدهد ــ امّا در مقام حرف و سخن، درباره اینکه چه اندازه قدر و ارزش مسیحیت را میداند، کم نمیآورد.»(۳۰) بـرعکسِ دوسـتدار صرف مسیح، پیرو مسیح علاوه بـر ایـنکه در مقام سـخن بـه حـقیقت مسیحیت اذعان دارد، با قـاطعیت از «آموزههای مسیحی در اخلاق و تکلایف و درخواست مسیحیت برای مُردن برای این دنیا و چشمپوشی از این امور خـاکی و کـف نفس(۳) تبعیت میکند.»(۳۱) آنتیکلیماکوس به طـنز ایـن نـکته را اضـافه مـیکند که دوستداران صـرف مـسیح مسلّما از یک پیرو واقعی مسیح خشمگین میشوند. هیچیک از مسیحیان دیدگاه افراطی کرکه گارد درباره مقتضیات مـریدبودن را نـخواهند پذیـرفت. از مسیحیان دعوت شده تا داستانهای زندگی خـویش را بـا انـگاره مـسیح مـنطبق سـازند، انگارهای که در داستانهای انجیل جای دارد. حال اگر بپذیریم که دیدگاه افراطی کرکه گارد نزدیک به سختگیرین(۴) تفسیر درباره سرِّ این دعوت است، میتوان از آن درباره معانی زنـدگی بخصوص مسیحی درس گرفت. اگر فرض کنیم که زندگی یک پیرو موفق مسیح، بنابر روایت کرکه گارد از یک پیرو موفق، بهرغم رنجی که احتمالاً در زندگی او وجود دارد، برخوردار از معنای غایتگروانه مثبت خـواهد بـود، ظاهرا هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت. از نظر کرکه گارد، پیرو موفق مسیح کسی است که علاقه و سعی
______________________________
۱٫ imitator
۲٫ admirer
۳٫ self-denial
۴٫ demandiny
خود را صرف انجام امور نیک کند. امّا اگر فرض کنیم که چـنین زنـدگیهایی برخوردار از معنای ارزشگروانه مثبت نیز خواهد بود، با مشکل مواجه میشویم البته اگر زندگی با مرگ جسم متوقف گردد؛ زیرا برای صاحبان بـرخی از ایـن زندگیها روشن میشود که روی هـم رفـته زندگیشان خوب نیست. امّا، البته زندگی این جهانی مسیح، که با رنج وحشتناک و مرگ خفتآوری پایان یافت، درست به همین مشکل دامن میزند. امـّا ایـن بخشی از ایمان مسیحی سـنتی اسـت که زندگی مسیح با مرگ جسم او پایان نیافته است بلکه بعد از رستاخیز وی استمرار یافته و تا بازگشت او به بهشت استمرار خواهد یافت و بدین جهت زندگی او روی هم رفته خوب است. شـبیه زنـدگی خود مسیح، زندگی حداقل پیروان موفق مسیح، بنابه روایت کرکه گارد از پیرو موفق، روی هم رفته برای آنها نیز خوب است. تنها اگر آنها در ورای مرگ به نوعی زندگی پس از مرگ قائل بـاشند بـه نظر مـیرسد برای کسب معنای ارزشگروانه مثبت و در نتیجه کسب معنای کامل و مثبت برای زندگی تمام یکسانی که داستانهای زنـدگیشان، تا آنجا که در توان انسان است، با الگو و سرمشق مطرح در داسـتانهای انـجیل از زنـدگی مسیح هماهنگ است. بنابر روایت کرکه گارد از مفاد چنین هماهنگی، بقای پس از مرگ ضروری است.
همچنین مسیحیت قـصّه سـرنوشت آدمی را از دریچه فرا داستان عظیم تاریخ نجات انسان باز میگوید. قصه سرنوشت آدمـی بـا آفـرینش او به صورت خدا و شبیه او آغاز میشود. تجسد، که خدای پسر در آن کاملاً انسان میشود و انسان گـناهکار را آزاد میسازد، واقعهای سرنوشتساز است. این قصّه با وعده آمدن ملکوت خدا به او خـود میرسد. بر سر بـرخی پرسـشها درباره جزئیات تاریخ نجات در مسیحیان انشعاب پیدا شده است. آیا در نهایت تمام انسانها نجات خواهند یافت؟ اگر برخی انسانها نجات نیابند، خدا چنین وضعیتی را برای آنها رقم نزده است؟ امّا چارچوب کلی حـکایت، عشق خدا به بشریت و تألمات او را آشکار میسازد؛ تألماتی که خواسته الاهی بوده و در ضمن آنها عشق خدا اظهار شده است. تأکید داستان بر آنچه خدا برای انسانها انجام داده، نیز این نکته را روشـن مـیسازد که از نگاه خدا انسانها مهماند.
حکایت تاریخ نجات، برخی از اهداف خدا برای تکتک انسانها و کلاً بشریت را آشکار میسازد. مسیحیان امیدوارند تا خویش را با این اهداف همسو سازند و تا آنجا کـه شـرایط آنها اجازه میدهد، برای پیشبرد آن اهداف اقدام کنند. بنابراین چنین
اهدافی میتواند از زمره اهدافی باشند که به زندگی مسیحی معنای ارزشگروانه مثبت میدهد و در نتیجه کمک میکنند تا به زنـدگی مـسیحی معنای کامل و مثبت دهند. به یقین، ما میتوانیم بگوییم که هر مسیحی و در واقع، هر انسانی نقش معناداری، در اجرای نمایش بزرگ تاریخ نجات دارد؛ البته اگر دیدگاه مسیحیت درباره ترکیب ایـن نـمایش بـزرگ حتی تا حدودی درست بـاشد.
امـّا دربـاره آن کسانی که همسویی خویش با اهداف خدا را رد میکنند، چه باید بگوییم؟ مرقس ۲۱: ۱۴ به نقل از عیسی میگوید: «به درستی که پسر انسان بـه طـوری کـه درباره او مکتوب است، رحلت میکند. لیکن وای بر آن کـسی کـه پسر انسان به واسطه او تسلیم شود، او را بهتر میبود که تولد نیافتی.» اگر برای یهودای اسخریوطی(۱) بهتر آن بود که زاده نـمیشد، پس زنـدگی، روی هـم رفته برای او خوی نیست، و در نتیجه فاقد معنای ارزشگروانه مثبت اسـت. اگر این نگاه سنتی را بپذیریم که یهودای اسخریوطی در حالی از جهان رخت بربست که در مخالفت با اهداف خدا ثـابت و مـحکم بـود و لذا تا ابد در جهنم رنج خواهد بُرد، این نتیجهگیری درست خواهد بـود کـه زندگی او فاقد معنای ارزشگروانه مثبت است. امّا اگر نظریه رستگاری فراگیر آدمیان را بپذیریم، حتی یهودای اسـخریوطی سـرانجام بـه سوی خدا برخواهد گشت و خویش را با اهداف خدا هم سو خواهد کـرد و نـجات خـواهد یافت. اگر چنین شود، حتی زندگی یهودای اسخریوطی در نهایت دارای معنای ارزشگروانه مثبت و معنای غـایتگروانه مـثبت خـواهد بود. بههرحال، این سخن درست نیست که برای یهودای اسخریوطی بهتر آن بود که زاده نـمیشد.
تـامس نیکل(۲) در بحث جذّابی پیرامون معنای زندگی میگوید که از نگاه آفاقی(۳) و فارغدلانه، زندگی انـسانها فـاقد اهـمیت یا ارزش زیادی(۴) است. او میگوید: هر گاه از افقی بالا و فارغ از التزام به این زندگی، بـدان دلیـل که زندگی توست، و شاید حتی میتوان گفت فارغ از احساس یگانگی است با انـسانها، بـه سـعی و تلاشهایت نظر کنی، نوعی همدلی با فقرای بیچاره را در خود احساس میکنی و کم و بیش از کامیابی آنـها مـسرور و از ناکامیهای آنها دلنگران میشوی.»(۳۲) امّا نیکل در ادامه میگوید: «اگر فقراء بیچاره
______________________________
۱٫ Judas
۲٫ Thomas Nagel
۳٫ objective
۴٫ significance
دامـی کـه مسیحیان باید از افتادن در آن دوری کنند، پذیرش این نـکته اسـت که انسانیت مهمترین چیز یا تنها چیز مهمّ از منظر خدا است. چنین مـفروضاتی حـاکی از یک انسانگرایی(۱) جهانی غرورآمیز اسـت. نـیکل ادعا مـیکند کـه عـامترین تأثیر دیدگاه افاقی باید نوعی تـواضع بـاشد؛ اذعان به اینکه تو اهمیتی بیش از اینکه هستی نداری یا اذعان بـه ایـن واقعیت که چیزی برای تو از اهـیمت برخوردار است یا اگـر تـو کاری انجام دادی یا از چیزی رنـج بـُردی، آن چیز یا کار خوب یا بد خواهد بود، حاکی از اهمیت صرفا موضعی ایـن واقـعیت است.»(۳۴) مسیحیان بر این بـاورند کـه انـواعی از واقعیتهایی را که نـیکل یـادآور شد، بیش از اهمیتی صـرفا مـوضعی دارند و دلایلی بر این باور خویش دارند.
آنها باید از تواضع برخوردار باشند تا اذعـان کـنند که چنین واقعیتهایی ممکن است بـه درسـتی اهمیت جـهانی کـمتری از واقـعیتهای دیگری داشته باشد کـه خدا از آنها آگاه است. به عبارت دیگر، در نگاه معتدل مسیحی، درباره اینکه برای انسانها چـه چـیز خوب یا بد است که انـجام دهـند یـا رنـج آن را تـحمل کنند، واقعیتها اهـمیت جـهانی دارند؛ زیرا خدا به آنها اهمیت میدهد ولی اگر مسیحیان گمان کنند که خدابه چنین واقعیتهایی بـیش از چـیزهای دیـگری که در جهان آفرینش وجود دارد، اهمیت میدهد، بـه دلیـل و شـاهد(۲) خـواهند بـود. زنـدگیهای انسان و حیات انسانی عموما از لحاظ آفاقی مهمّاند. اما در اهمیت آنها نباید مبالغه شود.
و نباید مسیحیان هم در وثوق به منشأ داستانهایشان درباره معانی زندگی مبالغه کنند. داستانهای انـجیل به تفاسیر مجال میدهند و از نظر تاریخی تفاسیری مقبول، متنوع و غالبا متعارض دارند. هرگاه تفاسیر معقول رو در روی هم قرار میگیرند، باید از وثوق به صحت انحصاری هر یک از آنها کاست. علاوه بر ایـن، ادیـان دیگر داستانهای
______________________________
۱٫ antnro pocentvism
۲٫ unwarranted
قابل قبولی دارند تا درباره معانی زندگی سخن بگویند، همانطور که برخی نگرشهای غیردینی درباره معانی زندگی حرف دارند. با توجه به چالش میان کثرتگرایی معقول در درون مـسیحیت و کـثرتگرایی معقول در میان ادیان، مسیحیان باید به هنگام طرح ادعاهایی درباره معانی زندگی، تواضع معرفتی را پیشه خود سازند. من تصور میکنم که مسیحیان مـیتوانند در ایـن باور که داستانهای مسیحی بـهترین داسـتان درباره معانی زندگی را فراهم میکنند، بر حق باشند، امّا به باور من، در ادعای فراهم ساختن داستان کامل معنای زندگی باید با ترس و لرز قدم بـرداریم. بـا اینکه مسیحیت معانی زنـدگی [مـسیحیان] را برمیآورد، ولی این مطلب نباید به مسیحیان چنان تضمینی بدهد که در آنها گرایش مبتکرانهای پیدا شود و داستان خویش را از دیگر سرچشمههای بصیرت در معانی زندگی جدا و برتر بدانند.(۱)
______________________________
۱٫ به دلیل کمبود جا امـکان چـاپ پینوشتهای مؤلف فراهم نمیباشد.