گفت و گو: ضرورت گفت و گو ادیان و مذاهب اسلامی

اشـاره
آیتاللّه سیدمحمّدحسین فضلاللّه در سال ۱۳۱۴ شمسی در نجف اشرف دیده به جهان گشود. پدر ایشان، آیـتاللّه سـید عـبدالرئوف فضلاللّه، از علمای بزرگ لبنان بود که مدارج علمی را تا مرجعیت در حوزه علمی نجف پیمود و در سـال ۱۳۳۲ش. به جبل عامل لبنان بازگشت. سید محمدحسین پس از بازگشت پدر همچنان در حوزه نجف مـاند تا به تحصیل عـلوم دیـنی ادامه دهد. وی در مدت تحصیل از محضر آیات عظام شیخ حسین حلی، ملاصدرا قفقازی، سیدمحمود شاهرودی، سیدمحسن حکیم و ابوالقاسم خوئی بهرههای فراوان برد.
در دوره نوجوانی، همراه با پسرخاله خود، شهید سید مهدی حکیم، فـرزند آیتالله العظمی سید محسن حکیم، مجلهای را به نام الادب راهاندازی کرد و از سال ۱۳۳۸ ش. با انتشار مجله الاضواء از سوی «جماعه العلما»ی نجف به طور جدی وارد عرصه فعالیت فرهنگی و مطبوعاتی شد. مدیریت این مجله بـه صـورت مشترک به عهده سید محمدباقر صدر، سید محمّد حسین فضلاللّه و شیخ محمدمهدی شمسالدین بود. سرمقالههای سال نخست این مجله را سید محمدباقر صدر با عنوان «رسالتنا» و سرمقالههای سال دوم را سید محمدحسین فـضلاللّه بـا عنوان «حکمتنا» نگاشتهاند.
آیتاللّه فضلاللّه در سال ۱۳۴۵ ش. دعوت بنیانگذاران «جمعیه اسره التآخی» در شرق

بیروت را پذیرفت و به عزم اقامت دائم به لبنان رفت. او همواره پیشگام و پرچمدار گفتوگو و رواداری بوده است و امروزه در عین داشـتن جـایگاه مرجعیت مذهبی شیعیان، از قدرت و نفوذ فکری فراوانی نیز در میان اهل سنت، مسیحیان و دروزیان برخوردار است.
هفتاد و سه عنوان کتاب از ایشان منتشر شده است که شامل پانزده عنوان تقریر درسـهای خـارج فـقه و رسالههای عملی و علمی، شش عـنوان در مـوضوعات قـرآنی، چهل و نه عنوان در موضوعات متنوع اندیشه اسلامی و سه مجموعه شعر است. موضوع گفتوگوی ادیان و مذاهب در آثار ایشان جایگاه ویژهای دارد.
کتاب الحـوار فـی القـرآن نخستین بار در سال ۱۳۵۴ ش. به چاپ رسید و تاکنون بـیش از ده بـار در بیروت و قم تجدید چاپ شده است. ایشان همچنین در کتابهای فی آفاق الحوار الاسلامی المسیحی و الاسلام و المسیحیه، اسلوب الدعوه فـی القـران، حـوارات فی الفکر و الاجتماع و السیاسیه، و حرکه النبوه فی مواجهه الانحراف بـه موضوع گفتوگو پرداختهاند.
ایشان مقدمه کتاب الحوار فی القرآن را با جمله زیبای «فی البدء کان الحوار» (در آغاز گـفتوگو بـود) آغـاز میکند و این جمله او «لامقدسات فی الحوار» به ضربالمثل تبدیل شده اسـت.
از نـگاه شما چه ضرورتی در گفتوگوی ادیان و نیز مذاهب اسلامی وجود دارد؟
علیرغم همه اختلافهای فکری و عملی، ارتباط انـسانها بـا یـکدیگر امری است اجتنابناپذیر، هر چند میان آنها تعارض کلی وجود داشته بـاشد؛ زیـرا جـدایی انسانها رشد و تعالی اندیشه را متوقف میسازد و مانعی میشود در برابر آزاداندیشی حقیقی نسبت به مـسائل زنـدگی. آدمـی به تنهایی نمیتواند به وجود آورنده تعامل با دیگران باشد، بلکه باید در فعال کـردن بـرآیندهای تجربه فکری و عملی خویش با دیگران همدل و انباز شده، از تجربیات ایشان برخوردار گـردد. گـفتوگو نـقطه آغاز فرآیندِ هماندیشی و همدلی است.
میدانیم که خداوند سبحان، هنگامی که در پی آفرینش انسان بـه عـنوان نماد خلافتش در زمین برآمد ـ بدین معنا که زمین را آباد کرده، امکانات مورد نـیاز زنـدگی را در آن فـراهم آورد ـ با فرشتگان گفتوگو کرد و به آنان خبر داد که برروی زمین جانشینی قرار

خواهد داد. فرشتگان از او دربـاره ایـن جانشین و نتیجه و تأثیر این جانشینی در صحنه واقعیت و عمل پرسیدهاند و خداوند نیز بـدیشان پاسـخ گـفته است. این نکته از آیات قرآن نیز استفاده میشود، هرچند بدان تصریح نشده است.
ملائکه در ضـمن ایـن گـفتوگو از خدا میپرسند: چرا و چگونه این جانشین برگزیده شده است؟ او موجودی خونریز است؛ مـا خـود عهدهدار تسبیح و تنزیه تو هستیم [چه حاجت به چنین موجود خونریزی]، و پاسخ میشنوند که این جـانشین از بـُعد حیاتیِ سترگی برخوردار است که چه بسا شما فرشتگان فاقد آنید. بـه هـمین جهت، خداوند متعال از آدم میخواهد که در اولین مـوضعگیری خـود، مـلائکه را به رویارویی فرا بخواند: «ای آدم به آنـها [فـرشتگان] از اسماء آنها [مُسَمّیات، نامدارها[ خبرده»؛ و خداوند پیشتر اسما را به آدم آموخته بود و از فـرشتگان شـنیده بود که «ما را جز آنـچه تـو به مـا آمـوختی، آگـاهی و دانشی نیست».
بدین گونه، میبینیم کـه گـفتوگو در سطح و ساحتی ربوبی با فرشتگان شروع میشود؛ همان طور که ابلیس نـیز طـرف گفتوگو قرار میگیرد، آن گاه که از سـجده کردن در پیشگاه آدم سرباز زد و نـژاد و نـوع خود را باز گفت؛ سپس در مـحضر خـداوند یاد آور شد که چگونه خدا او را از رحمت خود طرد و بینصیب ساخت و از او مهلتی خواست تـا عـقدهگشایی کند. حکمت این مهلت دادنـ در ایـن اسـت که آدمی هـمیشه درگـیر تقابل خیر و شر بـاشد.
از ایـن گفت و شنود در آغاز آفرینش انسان ـ چه در گفت و شنود خدا با فرشتگان و چه در گفت و شـنود آدمـ با ایشان و چه در گفت و شنود خـدا بـا ابلیس دربـاره مـسئله انـسان ـ روشن میشود که گـفتوگو در آغاز با هدف زدودن ابهام صورت گرفته است، به این معنا که نقش گفتوگو در آغاز، روشـن سـاختن یک اندیشه و دور کردن همه علامتهای پرسـش و عـوامل حـیرت و ابـهام از پیـرامون آن بوده است.
طـبیعی اسـت که پس از ورود انسان به عرصه هستی، برای انجام مسئولیتش در برابر آن، وظیفه دیگری رخ بنماید و آن وظیفه حضور در درگیری انـدیشهها و گـرایشهای مـختلف است. این امر در گفتوگوی کوتاه قابیل و هـابیل جـلوهگر اسـت. خـاستگاه ایـن

گـفتوگو، عقده قابیل در برابر هابیل بود که چرا خداوند قربانی او را نپذیرفت، ولی قربانی هابیل را پذیرفت. از این رو، قابیل از خود برخوردی غیر مسئولانه نشان داد و واکنش او مانند واکنش بسیاری از مردم است کـه مسئولیت گفتوگو را درک و حس نمیکنند و در پی نابودی کسانی هستند که بدان باور دارند. این گفتوگو فصل تازهای را گشود و وسیلهای شد برای تبادل نظرگاهها و دنبال کردن دیدگاههای مخالف برای زدودن اشکالات آن. سپس در تحوّلی دیـگر، گـفتوگو ابزاری نو شد برای نمایان کردن اندیشهها در بستر تقابل فکری، تا در نتیجه، یک اندیشه که بر اساس برهان و استدلال ارائه شده، بر اندیشههای دیگر چیره گردد.
میان گفتوگو و آزاداندیشی چـه نـسبتی برقرار است؟
در پرتو آنچه گذشت، میتوانیم بگوییم که گفتوگو در ذات خود در بردارنده مفهوم انفتاح و آزاداندیشی است؛ زیرا گفتوگو با دیگری به معنای هماندیشی با او و بـیرون آمـدن از قلمرو تنها اندیشیدن است، قـلمروی کـه تنها حاوی مایههایی از شخصیت فرد است و فاقد مایههای شخصیتی کسان دیگری است که چه بسا از لحاظ سرشت و خصوصیات با او همسان نیستند. از این رو، هماندیشیِ انـسانی را بـا دیگری با صدایی قـابل شـنیدن، گفتوگو مینامیم. گفتوگو یعنی فرآیند اندیشیدنِ مشترک که گاهی باهدف تبیین و گستراندن اندیشه است و گاهی به منظور تعمیق و ریشهدار کردن آن.
بر این اساس، پیشرفت و عمقیافتن تفکر بشری الزام میکند که انـسانها بـا یکدیگر در باب نقاط اشتراک و نیز مواضع اختلاف به گفتوگو بنشینند. اگر توجه کنیم که تمدنها برآیندِ گفتوگوی طولانی انسانها هستند ـ گفتوگویی که منشأ به وجود آمدن برداشتی فراگیر و جامع از ویـژگیها و نـیازهای انسان، هـستی و زندگی شده است ـ پس به طور طبیعی تمدنِ حاصل از نتایج آن گفتوگوها نیز نیازمند برخوردآزاداندیشانه با تمدنهای دیگری اسـت که آنها هم در سویی دیگر، برآیند گفتمانها هستند. داشتن افق فـکری بـاز و آزادانـدیشانه، شرط ضروری تعامل و تفاهم تمدنها در نقاط اشتراک و افتراق است.

در آستانه سال گفتوگوی تمدنها هستیم؛ ارزیابی شما از نـظریه گـفتوگوی تمدنها چیست؟
گفتوگوی تمدنها گاهی در بردارنده مفهوم درگیری و برخورد نیز هست، آنگاه که سـر و کـارمان بـا رویارویی دو فکر و اندیشه است؛ زیرا گاهی درگیری و تقابل فکری در قالب گفتوگویی واقعگرایانه و خردورزانه نمودار مـیشود که هر گروه سازوبرگ فرهنگی خود را در برابر گروه دیگر به کار میگیرد. در ایـن صورت، گفتوگوی تمدنها بـا بـرخورد و تقابل تمدنها نزدیکیِ مفهومی پیدا میکند. ولی باید توجه داشت که طراحان نظریه برخورد تمدنها به ابعاد فرهنگی نظر نداشتهاند، بلکه در کاربرد این اصطلاح، ابعاد خارجی و عینی را مدنظر قرار دادهاند؛ یعنی شـرایطی را که در آن، تمدنی در پی جایگزینی تمدنی دیگر بر میآید. برخی از کسانی که اصطلاح برخورد تمدنها را به کار بردهاند، در پی هشدار دادن به تمدن غربی در مورد خطر و تهدید تمدن اسلامی بودهاند؛ زیرا این تمدن را دارای تـواناییهای بـالفعل و بالقوهای مییافتهاند.
امّا ما طرفدار گفتوگوی تمدنها هستیم، به شرط آن که با حال و هوایی متمدّنانه روبهرو باشیم، به طوری که هر گروهی در گفتوگو با گروه دیگر در پی آن باشد که حقیقتِ گـم گـشته را کشف کند؛ اما اگر گفتوگو مبتنی بر توانمندی تمدنی باشد که در پی مغلوب ساختن تمدن دیگر است، در این صورت، گفتوگو عملی و واقعی نخواهد بود، بلکه دقیقاً همان برخورد و درگیریای اسـت کـه خداوند متعال درباره آن میفرماید: و لاتجادلوا اهل الکتاب الاّ بالتی هی احسن الاالذین ظلموا منهم؛ و با اهل کتاب جز به آن [شیوهای] که بهتر است، مجادله مکنید، مگر با کسانی از ایشان کـه سـتم کـردهاند [سوره عنکبوت، آیه ۴۶].
پس هستند سـتمپیشگانی کـه گـرایش فکری متفاوتی دارند و در پی تحمیل خود و اندیشه و تمدنشان به دیگراناند، تا تمدن و اندیشهشان را از آنان بگیرند. از سوی دیگر، هستند کسانی که افکار مـتفاوتی دارنـد، امـا در پی حقیقتاند. پس باید با دیگران به بهترین شـیوه بـحث و گفتوگو کرد. اما اگر اهل ستم بودند، باید با آنان به شیوهای رفتار کرد که مانع از ستمورزی آنها شـود: «هـر کـس به [حریم] شما تجاوز کرد، به همانسان به [حریم] او تـجاوز کنید» [سوره بقره، آیه ۱۹۴].

به پرسش اصلی خود برگردیم؛ کارکرد و ضرورت گفتوگوی ادیان و مذاهب اسلامی در چیست؟
ادیان نمایانگر یـک حـرکت فـرهنگی و انسانیاند که برخاسته از ایمان به یگانگی خدا و آموزههای پیامبران، و تجربه انـسان در فـهم وحی و بازتاب این آموزهها در سطح نظر و عمل است. همه ادیان خاستگاه مشترکی دارند؛ زیرا در پیشگاه الهـی، دیـن فـقط اسلام [تسلیم در برابر خدا] است و نیز هر پیامبری تأییدکننده کتاب آسمانی پیـشین اسـت. خـداوند متعال برای مسلمانان چیزی را تشریع کرده است که به نوح، ابراهیم، موسی و عیسی سـفارش کـرده اسـت، تا مردم همه در خط کلّی دین، یکپارچه و هماهنگ باشند. همه ادیان برخاسته از یک پایـگاه و مـبدأ هستند، و آن وحی الهی است، و همه در راه به پاداشتن عدالت بر مبنای خط مـستقیم الهـی پیـش میروند. هر دینی در قانونگذاری ویژگی خاصی دارد که ناشی از خصوصیات دوران حیات آن دین است، ولی هنگامی کـه ایـن جزئیات را در قلمروهای خاص خود مورد توجه قرار میدهیم، در نهایت، جز یک دین را پیـش روی خـود نـخواهیم دید.
به نظر من، ادیان راهی جز گفت و شنود ندارند، به ویژه ادیانی که بـرخاسته از اعـتقاد به خدای یگانه و معتقد به لزوم اطاعت از او و کسب خشنودی او هستند. در مورد مـذاهب نـیز گـفتوگو میان مسلمانان از مسائل حیاتیای است که با سلامتِ تفکر، فرهنگ، نهضت، سیاست و اجتماع اسلامی پیـوندی عـمیق دارد؛ زیـرا مشکلاتی که دامنگیر مسلمانان شده است، به دلیل جدایی مسلمانان از یکدیگر، بـه پیـامدهای منفی و ناخوشایندی منتهی شده است، علیالخصوص که جدایی میان آنان به حدی رسیده است که بـه تـکفیر یکدیگر رو آوردهاند. از این رو، باید بکوشیم تا میان مذاهب اسلامی گفت و شنود را احـیا کـنیم، به همان شیوهای که خداوند متعال در مـورد گـفتوگو بـا اهل کتاب فرموده و از ما خواسته است تـا آنـان را به سخن همسان و مشترک فرا بخوانیم: قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سـواءٍ بـیننا و بینکم [سوره آل عمران، آیه ۶۴]. و نـیز فـرموده است: و قـولوا آمـنا بـالذی انزل الینا وانزل الیکم و الهنا والهـکم واحـد و نحن له مسلمون؛ بگویید: به آنچه به سوی ما فرو فرستاده شده و [آنـچه] بـه سوی شما فرو فرستاده شده

اسـت، ایمان آوردیم. معبود مـا و شـما یکی است و ما همه تـسلیماوهستیم [سـوره عنکبوت، آیه ۴۶].
بنابراین، بر ماست که گفتوگو را از نقاط مشترک بیاغازیم، که بیش از هـشتاد در صـد مسائل رایج در میان مسلمانان را شـامل مـیشود. سـپس باید به مـواضع اخـتلاف توجه و در آنها درنگ و تـأمل کـنیم و همواره محور گفتوگوی ما فرمودههای خدای سبحان و نیز سخنان پیامبر گرامی او باشد و در نحوه صـدور گـفته پیامبر و میزان کاربرد و انعطافپذیری آن به بـحث بـنشینیم تا بـه ایـن سـخن خداوند عمل کرده بـاشیم که: «اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به خدا و پیامبر واگذار کنید» [سوره نساء، آیه ۵۹].
سلامت و مـصونیت دیـنداری در برابر بیدینی و نیز سلامت و مصونیت گـرایش اسـلامی در بـرابر گـرایشهای اسـتکباری، تنها در صورتی تـضمین مـیشود که پیروان ادیان و نیز پیروان مذاهب اسلامی به گفتوگوی خردورزانه و واقعگرایانه روبیاورند، گفتوگویی که فارغ از عـقده و کـینه نـسبت به یکدیگر و برخوردار از انفتاح و گشودگی در برابر ارزشـهای انـسانی و دیـنی بـاشد؛ ارزشـهایی کـه چه بسا با آنچه ما داریم تفاوت داشته باشد، اما در عمقِ خود بر ایمان به خدای بزرگ استوار است.
گفتوگو بنیانی است استوار برای تفاهم ادیان و مـذاهب. ما اگر بتوانیم به تفاهم دست یابیم، به این صورت که همدیگر را درک کنیم، به یقین، بسیاری از عوامل خوف و اضطرابِ موجود میان فرقههای مختلف را از میان برخواهیم داشت، عواملی که جهل مـا نـسبت به یکدیگر مایه تقویت آنها شده است. ترس و نگرانی، منشأ اوهام و خیالات در افراد و گروهها و در نتیجه موجب اتخاذ مواضع پیشگیرانه میشود. این نکته را چه بسا از این حدیث منقول از پیامبر اکـرم نـیز استفاده کنیم: «لو تکاشفتم لما تدافنتم؛ اگر نسبت به یکدیگر آگاهی پیدا کنید، همدیگر را دفن و نابود نخواهید کرد.»
بدینسان، گفتوگو مناطق تاریک و پنهان را روشـن مـیسازد و مشکلات را از میان بر میدارد. از ایـن رو، تـنها راه تفاهم، گفتوگوست و اگر نسبت به تفاهم رغبت و میلی نباشد، ناگزیر تنها راه همزیستی ادیان و مذاهب پافشاری بر سخنان و مواضع مشترک و پرهیز از جزئیات مورد اختلاف و تـوجه بـه منافع مشترک است.

امـروزه بـسیار به گفتوگوی ادیان و مذاهب فرامیخوانند. آیا مقصود از این فراخوان تنها نیل به همزیستی مسالمتآمیز است یا مطلوب اصلی به دست آوردن حقیقت است؟ به تعبیر دیگر، آیا گفتوگو مصلحتجویانه است یـا حقیقتجویانه؟
مـقصود از گفتوگوی ادیان و مذاهب دستیابی به مبنای فهم متقابل از راه نقاط اشتراک و اختلاف است تا هیچ کس بر اثر شایعات نادرست و فهم ناصواب در شناخت دیگری دچار اشتباه نشود. سپس نوبت به بـحث عـلمی برای نـیل به حقیقت بر مبنای دلیل و برهان میرسد. شاید از جنبههای مثبت این رویکرد ایجاد حال و هوای معنوی و عـقلانیای باشد که الهامبخش نزدیکی در اصول و فروع باشد، کاری که چه بـسا بـه تـوافق در نقاط اختلاف بینجامد. طبیعی است که چنین رفتاری به همزیستی مبتنی بر فهم عمیق و متقابلی منتهی خـواهد شـد که در صورت قانع نشدن طرفین لااقل ابهامهای دهشتزا را خواهد زدود. شاید در خصوص وضعیت دیـنی و اسـلامیِ کـنونی، معضل اصلی ناآشنایی طرفین نسبت به باورهای همدیگر باشد. برآیندِ تداوم این معضل، طرح سـخنان غیرمسئولانه در کافر یا گمراه شمردن دیگران است.
گفته میشود که مرحوم آیتاللّه بـروجردی بر این باور بـودند کـه اختلاف نظرگاهها و مذاهب اسلامی بیش از آنکه به انگیزهها و توطئههای سیاسی یا عقدههای نفسانی یا از این قبیل برگردد، به اختلاف در اجتهاد و استنباط بر میگردد. نظر جنابعالی در این زمینه چیست؟
اطلاعی از متن کامل ایـن گفته آیتالله بروجردی(ره) ندارم، ولی میتوان بخشی از اختلافات مذهبی را ناشی از اختلافهای اجتهادی و برخاسته از ذهنیت خاص کلامی یا فقهی دانست. این ذهنیت خاص موجب آن میشود که افراد تنها از منظری خاص به قضایا بـنگرند. چـه بسا بخشی از اختلافات ناشی از اوضاع و احوال سیاسی و غیرمعرفتی باشد، چنانکه در مراحل آغازین خلافت پس از پیامبر و نیز در برخی از رویاروییهای کنونی چنین وضعیتی حاکم بوده و هست.

تصور میکنم مرحوم آیتالله بروجردی در پی القای ایـن نـکته بوده است که در نگرش به اختلافات مذهبی، موضوعات را در ساحتی فراتر از ساحتهای سیاسی و نفسانی بررسی کنیم و با ذهنیتی عقلانی با آنها روبهرو شویم؛ زیرا تنها راه نیل به حقیقتِ یگانه و تـفاهم مـتقابل و آگاهانه و نیز غالب آمدن بر اوضاع پیچیده و آکنده از تشنجهای سیاسی و نفسانیِ حاکم بر دنیای اسلام، برخورداری از همین روحیه عقلانی است.
در روزگار دعوت اسلامی، ادیان دیگری چون آیینهای بودا و هـندو نـیز وجـود داشتهاند؛ چرا در قرآن کریم نـامی از آنـها بـه میان نیامده است؟ آیا حضور نداشتن این ادیان در شبه جزیره عربستان منشأ این بیتوجهی بوده است، یا آنکه اسلام معیارهایی را در نظر داشـته اسـت کـه مثلاً در آیین مجوس بوده امّا در کیشهایی چون کـیش بـودا نبوده است؟
شاید ذکر چند دین خاص از آن رو بوده که اسلام در مشی فرهنگی خود بر پایگاه فکری خاصی تأکید داشته اسـت کـه اسـاس آن توحید با همه جزئیات، فروع و تفاصیل آن است. این رویـکرد عهدهدار نفی همه گرایشها و جهتگیریهای دینی و غیردینیای

است که با توحید در تضادند. در گفتوگوهای قرآن در پیرامون شرک و توحید، ایـمان و کـفر و مـسئله نبوت و معاد همین رویکرد مشهود است. این روش به ادیان دیگر هـمچون آیـینهای بودا و هندو نیز قابل تعمیم است.
اما بحث تفصیلی قرآن از یهودیت و مسیحیت تحت عنوان اهل کـتاب شـاید نـاشی از نفوذ گسترده این دینها در آن منطقه و جهان بوده است. این دو آیین به طـور طـبیعی رسـالت اسلامی را به چالش میکشاندند. توجه ویژه قرآن به این دو دین میتواند ناشی از پیوند آنـها بـا حـرکت مستمر پیامبران باشد، زیرا چه بسا اعتقاد اسلام به انجیل و تورات و موسی و عیسی، بـه اعـتقاد مؤمنان به یهودیت و مسیحیت رایج در میان پیروان آنها بینجامد.پس پرداختن اسلام به جـزئیات اعـتقاداتِ تـحریف شده آنها اجتنابناپذیر بوده است. اما در مورد دیگر ادیان ضرورتی در پرداختن تفصیلی به جـزئیات آنـها نبوده است؛ زیرا آنها از این قبیل ادیان نبودهاند و در موقعیت چالش با دعوت اسـلامی در آن مـقطع خـاص زمانی قرار نداشتهاند.
برخی از متفکران جهان اسلام نظریهای را طرح کردهاند که به نظریه «اسلام بـلامذاهب» یـا نفی مذاهب اسلامی معروف شده است. به نظر شما، آیا این نـظریه نـوعی سـلفیگری است یا بازگشت به اسلام ناب محمدی، یعنی همان اندیشهای که امام خمینی(ره) در پی آن بودند؟
پیش از پرداخـتن بـه یـک گفتوگوی علمی، عقلانی و واقعبینانه درباره خطوط کلّی و جزئیات دین اسلام، نمیتوان تـصویر قـابل فهمی از اسلامِ فارغ از مذاهب ارائه کرد. اگر نتوانیم به تصویر مشخصی از اسلام دست یابیم، چگونه میتوانیم از اسـلامی بـه دور از مذاهب سخن بگوییم؟ در دیدگاههای فقهی اختلاف زیادی وجود دارد. در روش و شیوه استنباط با مبانی مـختلفی روبـهرو هستیم و هر گروه دیدگاه و مبنای خاص خـود را دارد. مـا کـدام را برگزینیم؟ چنین طرحی [اسلام بدون مذاهب] بیمعناست، زیـرا بـا واقعیت همخوان نیست. طرح اسلامِ بدون مذاهب متوقف بر تعیین ماهیت دین اسـلام

اسـت. ما در پی اسلامی فارغ از مذاهب هـستیم، امـّا از طریق گـفتوگویی کـه بـه نتیجهای قطعی و نهایی دست یابد و آنـ عـبارت است از دستیابی همگان به صورت یکسانی از اسلام در مسائل کلی و تفصیلی آن. چنین چـیزی در شـرایط فرهنگی و حال و هوای روحی و روانی حـاضر واقعبینانه به نظر نـمیرسد. از ایـن روست که میگوییم در این خـصوص بـاید مسلمانان بر اساس اصول مشترک خود در مواجهه با مبانی مادیگرایانه جبهه کفار، هـمدیگر را دریـابند. از طرفی، اگر همواره در موارد اخـتلافی گـفتوگو کـنند و در حل آنها فـرمودههای خـدا و پیامبرش را مرجع و مبنا قـرار دهـند، شاید در نهایت به اسلام یگانهای دست یابند که میتوانیم آن را اسلام ناب و اصیل بنامیم.
در ایـنجا بـجاست یادآور شوم که منسوب کردن اسـلام بـه حضرت مـحمد(ص) بـرای مـن خوشایند نیست؛ زیرا ایـن همان چیزی است که برخی از مسیحیان در پی آن هستند، یعنی میکوشند بر بشری بودن اسلام تأکید بـورزند؛ حـال آنکه ما معتقدیم حضرت محمد، پیـامبر اسـلام، رهـبر آن، دعـوت کـننده به سوی آن و قـله رفـیع دنیای اسلام است، ولی اسلام دین خداست و بالذات دینی محمّدی نیست [که ساخته حضرت محمد باشد] و ایـن بـه مـعنای کم ارج نهادن به نقش پیامبر در اسلام نـیست. از ایـن رو، بـا ایـن تـعبیر کـه مسلمانان محمدی هستند، موافق نیستم، مگر آنکه از تعبیر «اسلام ناب محمدی»، اسلامی اراده شود که از طریق پیامبر اکرم (ص) و تلقّیها و گفتههایش به ما رسیده است، همان اسلامی که نـمایانگر تصویر شفّاف و درخشان اسلام در عرصه نظر و عمل است.
از نگاه شما، آیا ضرورتی در بازبینی و بازخوانی قرآن و روایات به ویژه در مورد دیگر ادیان وجود دارد؟ آفات این قرائت جدید کداماند؟
به نظر من، هـمواره هـر نسلی باید قرآن و روایات قطعیالصدور را از نگاهی نو ـ و نه از روی عقده نوخواهی و نوجویی ـ مورد بازخوانی قرار دهد، تا حقایق اسلام را بر مبنایی علمی و فرهنگی و بر اساس دستاوردهای فکری باز شناسد. هـمه کـسانی که پیش از ما

قرآن را خواندهاند، آن را از راه فرهنگ و خصوصیات خود و ویژگیهای ذاتیشان ـ تا جایی که این خصوصیات در استنباط اثر دارند ـ مورد توجه قرار دادهاند و چـه بـسا کسانی که بعد از آنان آمـدهاند یـا میآیند، تجربه فرهنگی دیگری داشته باشند و در شیوه قرائت و استنباط عوامل تازهای برایشان فراهم آمده باشد. به همین دلیل، برماست که در قرآن به شیوهای جـدید مـداقّه کنم، هر چند کـه بـاید بر ضرورت شناختِ برداشتهای پیشینیان نیز تأکید کنیم تا امکان تطبیق و مقایسه فراهم آید. من بر این باورم که اندیشههای اجتهادی فاقد عصمتاند و هیچ قداستی ندارند. ما باید از همه دیـدگاهها و انـدیشههای اجتهادی در فهم قرآن و سنت یا در برداشتِ برخی مطالب از این منابع، قداستزدایی کنیم، زیرا احترام گذاشتن چیزی است و تقدیس کردن چیزی دیگر. تقدیس افکار گذشتگان، راه تفکر را میبندد، در حالی که احترام و تـکریم، مـا را به نـقد آن افکار وامیدارد و تنها از راه نقد است که احترام گذاشتن معنا و مفهوم پیدا میکند.
من در خصوص تجدیدنظر در قرائت و فـهم قرآن، چه در مسائل مربوط به ادیان پیشین و چه در مورد همه شـیوهها و مـفاهیم قـرآنی، هیچ جنبه منفیای نمیبینم. البته طبیعی است که بازخوانی باید واقعبینانه باشد و ناشی از عقده طرد یکجای امـور گـذشته و عقده رو آوردنِ چشمبسته به هر چیز نو و تازه [بدون توجه به آنکه آنـ امـر قـدیمی و این امر جدید چیست[ نباشد. حقیقت یکی است و از زمان متأثر نمیشود، ولی سیر و حرکت فکر در کـشف حقیقت، به سبب سرشت عناصر و عواملی که به مرور کامل میشود یا وسـایلی که به کار گـرفته مـیشود، در زمانهای مختلف تغییر میپذیرد.
آیا ضرورتی در بازخوانی تاریخ به شیوهای جدید وجود دارد؟
من مدّعی شیوهای متفاوت با شیوه معمول در بررسی و تحلیل تاریخ نیستم. بر طبق همین شیوه معمول و مقبول باید هـم اسناد مورد اطمینانی از یک رویداد تاریخی به دست آوریم تا بفهمیم چه رخ داده است و هم مضمون و محتوای آن رویداد تاریخی را با نگاهی واقعبینانه و با توجه به قرائن، شرایط و اوضاع و احوال مقارن آن رویـداد مـورد مداقّه قرار دهیم. تاریخ با ممکن و ممتنع سر و کار ندارد، بلکه تنها با تحقق و عدمتحقق

کار دارد. از این رو، همواره کوشیدهام تا واقعیت رویدادهای تاریخی را از راه شرایط عینی پیرامون آنها مورد تـوجه و بـررسی قرار دهم؛ زیرا انسان در هر زمان و مکانی در قالب شرایط عینیِ درونی و برونی گام برمیدارد و به پیش میرود. مشکل بسیاری از مردم این است که وظیفه تاریخ را تازه کردن مصیبتها یـا بـزرگداشت شخصیتها با انبوهی از واژههای تکریم و تعظیم میدانند. آنچه برای ایشان مهم است، گرامیداشتِ اشخاص است، نه بررسی نقلهای تاریخی، چه از جنبه وثاقت و اعتبار و چه از لحاظ هماهنگی آنها با مـاهیت شـرایط عـینی موجود.
از این رو، من بر ایـن بـاورم کـه تاریخ یک علم است و این علم ناگزیر باید در این خصوص که در گذشته فلان حادثه رخ داده است یا خیر، بر اثبات اسناد مـربوط بـه آن مـبتنی باشد، و از حیث مضمون نیز باید مبتنی بر ایـن امـر باشد که واقعه مزبور با طبیعت شرایطی که در آن رخ داده، هماهنگ و همخوان است یا نه. به نظر من، پیشینیان و محدّثان نـیز در بـررسی سـند و اثبات صدور متن، همچنین در تحلیل مضمون نقلها و موافقت یا مـخالفت آنها با عقل، با اوضاع و احوال مقارن و با متن قرآن، بر همین منوال عمل کردهاند. تقریباً چهل سـال پیـش در نـجف در مجله اضواء، در مورد متون اسلامی از لحاظ سند و دلالت، مقالهای نوشتم و در آن یادآور شـدم کـه برای عمل به یک متن، تنها درستیِ سند کافی نیست، بلکه باید آن متن را با شرایط پیـرامون آن و نـیز حـقیقت و ماهیّت اسلام سنجید، و این همان چیزی است که اهلبیت(ع) در زمینه طرد آنـچه مـخالف قـرآن و سنت است از ما خواستهاند.
تجربه خود را در این زمینه چگونه ارزیابی میکنید؟
من معتقدم که ایـن تـجربه مـوفق بوده است؛ زیرا در باب این مسئله، بحث و جدلی برانگیخته است ـ البته صرف نظر از ایـنکه شـیوههای این بحث و جدل مثبت بوده است یا منفی. بسیاری از افکار علمی و تحلیلی در مـطالعه تـاریخ یـا هر واقعیتی ناگزیر مجادلات بسیاری را بر میانگیزد، خواه این مجادلات از جانب افراد غوغاسالاری بـاشد کـه به دور از شیوههای علمی در پی برانگیختن و تحت تأثیر قرار دادن دیگراناند، یا از جانب

فرهیختگانی باشد کـه بـا انـدیشه افراد دیگر با شیوهای خردورزانه و واقعبینانه روبهرو میشوند. من بر این باورم که این تـجربیات تـوانسته است منشأ طرح مباحث، مجادلات و برخوردهای منفی دامنهداری شود و ما را به ایـن نـکته رهـنمون گردد که جامعه ما همچنان از عقبماندگی فکری و تعصبهای غیرمنطقی رنج میبرد، هر چند هستند کـسانی کـه بـا گشادهدلی و واقعبینی با دیدگاههای جدید روبهرو میشوند. به واقع آنچه من مـطرح کـردهام کاری نو، بدیع و بیسابقه در تاریخ تفکر اسلامی نیست.
بهترین راه تبادل اندیشه میان عالمان شیعی بـرای رشـد و تعالی فرهنگ شیعه چیست و موانع آن کداماند؟
بهترین راه آن است که ما در کاربرد ساز و کـارهای نـقد علمی به اخلاق علمی آراسته باشیم و در گـفتهها و مـوضع گـیریها و همه رفتارهایمان از تعصّب دوری کنیم و از تقوایی برخوردار شـویم کـه ما را به درنگ و تأمل در گفتههای خودمان و دیگران وادارد. در میان آن دسته از عالمان و محدّثان پیشین کـه بـرخوردار از تعهد علمی و تقوای فکری بـودند، افـراد زیادی یـافت مـیشوند کـه پس از توجه یافتن به اشتباه خود، از آن بـازگشتند و نـظر دیگران را پذیرفتند. شرط گفتوگوی ثمربخش و هدفدار این است که از پایگاه علم، تـقوا و مـسئولیتپذیری برخیزد.