بـا سلام و درود، عرض میشود: همانگونه که میدانید بیشتر مطبوعات هر گاه ناچار شوند گـفته یـا نـوشتهای را که هماهنگ با مبانی و مواضع آنان نیست در نشریه خود درج کنند، آن را با پانوشتی تنقیدی هـمراه میکنند؛ تا هم به وظیفه صنفیِ خود عمل کرده باشند و هم خلاف آنـچه که خود به آن، پایـبندند، بـه دست آنان ترویج نشود. این روش آنگاه که با مبانیِ راست و درست به کار رود، خوب و ستودنی است و قرآن مجید نیز به حق آن را به کار برده است، مثلاً میفرماید: «و قالوا أإذا ضللنا فی الأرض أ إنـّا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون قل یتوفیکم ملک الموت الّذی وکّل بکم ثم إلی ربّکم تُرجَعون».(۱)
به نظر اینجانب لزوم رعایت این شیوه در مجلّه خوب شما از اینرو که نشریهای دینی عـقیدتی اسـت، دوچندان است؛ چه آنکه خودداری شما از چنین اقدامی ممکن است، موجب سستی و واگراییِ برخی از خوانندگانتان در باورهای بهحقِ مذهبی و اعتقادیشان شود، چیزی که شما هرگز خواستار آن نمیباشید.
دوستان عزیز، درج گفتوگو بـا آیـهالله واعظزاده خراسانی تحت عنوان «چشمانداز تقریب مذاهب اسلامی» در هفت آسمان شماره ۹ و ۱۰، با حسننیّت و ایمانی که من در شما سراغ دارم، بیشک کاری خداپسندانه و قدمی در راه رضای او بوده است؛ اما دریغ از نقدی مـنصفانه از جـانب خودِ شما، در پایان و یا در لابهلای آن.
______________________________
۱ . السجده / ۱۰ و ۱۱٫
همین خردهگیری درباره نقدهای چاپ شده در شماره یازدهمِ مجلهتان درباره این گفتوگو، نیز رخ مینماید و گفته میشود اگر شما با روح و جان آن گفتوگو موافقید، چـرا نـقدهایی را کـه ارزشمندیِ آن را پذیرا نیست، بدون نـقدی بـر نـقد، چاپ میکنید و اگر با آن گفتوگو از آغاز، کاملاً همآهنگ نبودهاید، چرا آن را بدون نقدی از خود به چاپ سپردهاید؟
باری، به یاد دارید که نـویسنده ایـن نـوشته پس از انتشار آن گفتوگو، یادداشتی نقدآمیز و البته ارجگذار نسبت بـه آنـ، تقدیم کرد هر چند به دلایلی اجازه نشر آن را نداد.(۱) اینک نیز نکاتی در پیرامون برخی از نقدهای مندرج در شماره ۱۱ پیشکش شـما مـیشود و «إِن أُریـد إلاّ الإصلاح مااستطعت».(۲)
الف) نقدی بر مقاله «درباره وحدت اسلامی»(۳)
۱٫ «اسلام… لوازمـی دارد و ایمان لوازم دیگری؛ یکی احکام فقهیِ دنیایی را به دنبال دارد و دیگری نجات اخروی را. همچنین بنا به آیاتی از قرآن کـریم، هـدایت و نـجات اخروی شرایطی غیر از اسلام آوردن میخواهد».(۴)
این پندار که نجات اخرویِ امـت اسـلام در انحصار شیعه امامیه است و بهشت اختصاصیِ ماست، نه با ظواهر آیات قرآنی سازگار است و نه بـا روایـات. صـاحبنظران نیز از مجموعه ادلّه چنین استنباطی نکردهاند. اگر پژوهشی درباره منشأ این فکر صـورت گـیرد ـ و شـاید صورت گرفته است و ما از آن بیخبریم ـ به دست خواهد آمد که آن یا از القاءات دشـمنان زیـرک اسـت و یا از ساختههای دوستان سادهاندیش، به ویژه با توجه به شاخ و برگهایی که برای ایـن درخـت بیثمر ساختهاند و گفتهاند: «شیعه باش و هر چه میخواهی باش».(۵)
______________________________
۱ . نوشته مورد اشاره در هـمین شـماره، بـا موافقت نویسنده محترم، با عنوان «نگاهی به چشمانداز تقریب» به چاپ رسیده است (هـفت آسـمان).
۲ . هود / ۸۸٫
۳ . چاپ شده در هفت آسمان، ش۱۱، پاییز / ۱۳۸۰، ص۱۶۳٫
۴ . همان، ص۱۶۴، س۱۳٫
۵ . عن محمد بن مارد قال قـلت لأبـی عـبداللّه علیهالسلام حدیث روی لنا أنّک قلت إذا عرفت فاعمل ماشئت، فقال قدقلت ذلک. قال قلت و إن زنوا أو سـرقوا أو شـربوا الخمر؟ فقال لی إنا الله و إنا إلیه راجعون، واللّه ما أنصفونا أن نکون أُخِذْنا بالعمل و وُضـع عـنهم؛ إنـّما قلتُ إذا عرفت فاعمل ماشئت من قلیل الخیر و کثیره فإنه یقبل منک» (اصول کافی، ج۲، ص۴۶۴). در حدیث دیـگری اسـت کـه یکی از اصحاب امام صادق علیهالسلام بیدینی بعضی از شیعیان و اباحیگریِ آنان را نزد آن حـضرت یـادآور شد و گفت اینان میگویند دین همان عقیده است؛ امام را که شناختی هر چه میخواهی بکن! امـام عـلیهالسلام فرمود: «إنا الله و إنّا الیه راجعون تأوّل الکفره ما لایعلمون، و إنّما قیل اعـرف و اعـمل ماشئت من الطاعه…» (مستدرک الوسائل، ج۱، ص۱۷۴).
اینک از بـاب نـمونه چـند آیه و چند روایت، و گفتاری از شهید مطهری رضـوان الله عـلیه به عنوان اسلامشناس برجسته معاصر نقل میکنیم:
آیات قرآنی:
۱) «إن للمتقین عند ربـّهم جـنات النعیم أفنجعل المسلمین کالمجرمین مـالکم کـیف تحکمون».(۱)
۲) «فـإن أسـلموا فـقد اهتدوا».(۲)
۳) «و من أحسن قولاً ممّن دعـا إلی الله و عـمل صالحا و قال إنّنی من المسلمین».(۳)
۴) «قل إنّ صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لِلّه ربـّ العـالمین لاشریک له و بذلک أُمرت و أنا أوّل المسلمین».(۴)
۵) «إن المـسلمین والمسلمات والمؤمنین والمؤمنات… أعـدّالله لهـم مغفره و أجرا عظیما».(۵)
۶) «لیس لکـ مـن الأمر شیء أو یتوب علیهم أو یعذبهم فإنهم ظالمون و للّه ما فی السّماوات و ما فـی الأرض یـغفر لمن یشاء و یعذّب من یـشاء و الله غـفور رحـیم».(۶)
۷) «لیس بأمانیکم و لاأمـانیّ أهـل الکتاب من یعمل سـوءا یـجز به و لایجد له من دون الله ولیا و لا نصیرا».(۷)
۸) «فمن یعمل مثقال ذرّه خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شـرا یـره».(۸)
روایات:
۱) شیخ طوسی ره روایت میکند کـه: «جـمعی از مفوّضه و مـقصّره کـامل بـن ابراهیم مدنی را به خـدمت امام حسن عسکری علیهالسلام فرستادند. کامل میگوید من به خودم گفتم از امام درباره بهشت نـرفتن هـر کس که با من همعقیده نـیست، سـؤال خـواهم کـرد. مـیگوید وقتی بر حـضرت وارد شـدم و لباس سفید ظریفی بر اندام او دیدم در دلم گفتم چگونه ولیّ خدا و حجت او، خود لباس نرم و ملایم مـیپوشد و بـه مـا دستور میدهد که از پوشیدن چنین لباسهایی خـودداری کـنیم و بـه دیـگران کـمک کـنیم!؟ امام علیهالسلام در حالی که تبسمی بر لب داشت فرمود: ای کامل! ـ در این هنگام آستین خود را بالا زد و دیدم زیر آن لباس سیاه خشنی پوشیده است که مماس با بدن شریفش اسـت ـ این برای خداست و آن برای شما. من سلام کردم و کنار دری که بر آن، پردهای آویزان بود نشستم که ناگاه بادی
______________________________
۱ . القلم / ۳۵ تا ۳۷٫
۲ . آل عمران / ۲۰٫
۳ . فصّلت / ۳۳٫
۴ . الانعام / ۱۶۲ و ۱۶۳٫
۵ . الاحزاب / ۳۵٫
۶ . آل عمران / ۱۲۸ و ۱۲۹٫
۷ . النساء / ۱۲۳٫
۸ . الزلزله / ۷ و ۸٫
وزید و گوشه پرده را کنار زد و نـوجوانی را آن سـوی پرده دیدم که گویا پاره ماه است. سنّ او حدود چهار سال بود. نوجوان مرا که دید فرمود ای کامل بن ابراهیم! من به خود لرزیدم و به ذهنم رسید که بگویم لبّیک یـا سـیدی؛ سپس فرمود نزد ولیّ خدا و حجّت او و باب [علم [او آمدهای از او سؤال کنی که آیا جز همکیشان تو کسی وارد بهشت میشود؟ گفتم آری و اللّه، ایشان (هـمان نـوجوان) فرمود: اگر چنین باشد کـه بـهشتیان بسیار اندک خواهند بود، به خدا قسم کسانی که به آنها حقّیه گفته میشود [نیز [داخل بهشت خواهند شد. گفتم آقای من آنان کیانند؟ فـرمود کـسانیاند که به خاطر مـحبتی کـه به علی [ علیهالسلام [ دارند، به حق او قسم میخورند، در حالی که نه حق او را میدانند و نه فضل او را…».(۱)
۲) صدوق رحمهالله از امام صادق علیهالسلام نقل میکند که فرمود: «إنّ الرجل لیحبّکم و مایدری ماتقولون فـیدخله الله الجـنّه…».(۲)
۳) عیاشی در تفسیر خود از امام صادق علیهالسلام در تفسیر آیه ۹۸ سوره نساء (إلاّ المستضعفین) نقل میکند که فرمود: «لایستطیعون سبیل أهل الحق فیدخلون فیه و لایستطیعون حیله أهل النصب فینصبون؛ قال هولاء یدخلون الجـنه بـأعمال حسنه و بـاجتناب المحارم الّتی نهی الله عنها و لاینالون منازل الأبرار».(۳)
۴) قمی رحمهالله در تفسیر خود از ضریس کناسی نقل میکند که مـیگوید به امام باقر علیهالسلام گفتم: فدایت شوم! حالِ گنهکارانی که مـیمیرند، در حـالی کـه امام بر حق ندارند و با ولایت شما اهل بیت آشنا نیستند أمّا خدا و رسول را قبول دارند چـگونه است؟ حـضرت فرمود: «أما هولاء فإنهم فی حُفرهم لایخرجون منها، فمن کان له عمل صالح و لمـیظهر مـنه عـداوه فإنّه یخدّ له خدّ(۴) إلی الجنه التی خلقها الله بالمغرب فیدخل علیه الرّوح فی حفرته إلی یوم القـیامه حتی یلقی الله فیحاسبه بحسناته و سیئاته فإمّا إلی الجنّه و إمّا إلی النار… فأمّا النّصّاب من أهـل القبله فإنه یخدّ له خـدّ إلی النـار التی خلقها الله بالمشرق فیدخل علیه اللّهب والشرر والدخان و فوره الجحیم إلی یوم القیامه ثم مصیرهم إلی الجحیم».(۵)
۵) صدوق رحمهالله از امام صادق علیهالسلام و آن حضرت از پدرش، از جدش از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل میکند که فرمود: «إنّ للجنه ثـمانیه أبواب، باب یدخل منه النبیون والصدیقون و باب یدخل منه الشهداء والصالحون و خمسه أبواب یدخل منه شیعتنا و محبّونا،… و باب
______________________________
۱ . شیخ طوسی رحمهالله ، الغیبه، ص۲۴۶، ح۲۱۶.
۲ . بحارالأنوار، ج۶۹، ص۱۵۹، ح۷٫
۳ . تفسیر عیاشی، ج۱، ص۲۶۸، ح۲۴۵٫
۴ . الخدّ: الجدول (المعجم الوسیط).
۵ . المیزان، ج۵، ص۵۹٫
یـدخل مـنه سائر المسلمین ممّن شهد أن لا إله إلاّ اللّه و لمیکن فی قلبه مقدار ذرّه من بغضنا أهل البیت».(۱)
گفتاری از شهید مطهری قدسسره :
«آیات و روایاتی که دلالت میکند اعمال منکران نبوت یا امامت مقبول نیست، ناظر به آن اسـت کـه آن انکارها از روی عناد و لجاج و تعصّب باشد. اما انکارهایی که صرفا عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم، قصور است نه تقصیر، مورد نظر آیات و روایات نیست. اینگونه منکران از نظر قـرآن کـریم مستضعف و مرجون لأمر الله به شمار میروند. بنا به نظر حکمای اسلام از قبیل بوعلی و صدرالمتألهین، اکثریت مردمی که به حقیقت اعتراف ندارند قاصراند نه مقصر، چنین اشخاصی اگر… خـداشناس بـاشند و بـه معاد اعتقاد داشته باشند و عـملی خـالص قـربه إلی الله انجام دهند پاداش نیکِ عمل خویش را خواهند گرفت».(۲)
۲٫ «همچنین در حدیث معروف نبوی که تفترق اُمّتی علی ثلاث و سبعین فرقه… مسلمانان از جهت احـکام اخـروی بـه دو دسته تقسیم شدهاند یک دسته از آنان اهل نـجاتاند و دسـته دیگر اهل دوزخ».(۳)
موضوع تفرّق امت اسلام به ۷۳ فرقه و دوزخی بودن ۷۲ فرقه و اهل نجات بودن یک فرقه که همان فـرقه شـیعه امـامیّه باشد به روشنیای که ناقد محترم وانمود کرده است نـیست؛ زیرا:
اولاً در روایاتی که از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل شده است و راویان یکی از آنها سلمان و ابوذر و مقداد میباشند، از تفرّق امـّت بـه سـه فرقه یاد شده است: «فرقه أهل حق لایشوبونه بباطل… و فرقه أهـل بـاطل لایشوبونه بحقّ… و فرقه أهل ضلاله مذبذبین لا إلی هؤلاء و لا إلی هؤلاء…».(۴) حدیث دیگری از امام صادق علیهالسلام روایت شده اسـت کـه مـیفرماید: «…حقا علی الله أن یدخل الضُّلاّل الجنّه».(۵)
ثانیا در حدیثی که مرحوم کلینی آنـ را در کـافی از امـام باقر علیهالسلام نقل کرده، چنین آمده است: «.. تفرّقت هذه الاُمّه بعد نبیّها صلیاللهعلیهوآله عـلی ثـلاث وسـبعین فرقه؛ اثنتان و سبعون فرقه فی النّار و فرقه فی الجنّه. و من الثلاث و سبعین فرقه، ثـلاث عـشره فرقه تنتحل ولایتنا و
______________________________
۱ . الخصال، باب الثمانیه، ح۶٫
۲ . عدل الهی، ص۳۷۰.
۳ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۶۴، س۲۲٫
۴ . بحارالأنوار، ج۲۸، باب افـتراق الأُمـّه، ح۱۶ و ۲۲٫
۵ . اصـول کافی، ج۲، ص۳۸۳.
مودّتنا اثنتاعشره فرقهً منها فی النار و فرقه فی الجنّه…».(۱) نظیر این حدیث را طـبرسی در احـتجاج از امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز نقل کرده است.(۲) همچنان که سُلیم بن قیس هلالی بـا تـفصیل بـیشتری، آن را از مولی أمیرالمؤمنین علیهالسلام و از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله نقل میکند.(۳)
ثالثا از سلمان فارسی رضوان الله علیه نقل شـده اسـت که گفت: «پس از آن که امیرالمؤمنین علیهالسلام از تفرّق امت اسلام به ۷۳ فـرقه و بـهشتی بـودن یک فرقه خبر داد به آن حضرت گفته شد: «أرأیت من قد وقف فلم یأتمّ بکم و لایـضادّکم و لمـینصب لکـم و لمیتولّکم و لمیتبرّأ من عدوّکم و قال لاأدری، و هو صادق؟ قال علیهالسلام : لیس أولئک من الثلاث و السـّبعین فـرقه، إنّما عنی رسول الله صلیاللهعلیهوآله بالثلاث و السّبعین فرقه، الباغین النّصابین… فأما من وحّداللّه و آمن برسوله صلیاللهعلیهوآله و لم یـعرف ولایـتنا و لا ضلاله عدوّنا و لم ینصب شیئا… فهذا ناج. و هذه الطبقه بین المؤمنین و بین المـشرکین هـم أعظم النّاس و جلّهم و هم أصحاب الحساب و المـوازین و الأعـراف… فـأمّا المؤمنون [یعنی الفرقه الواحده الخاصّه] فینجون و یـدخلون الجـنّه بغیر حساب و إنّما الحساب علی أهل هذه الصّفات بین المؤمنین و المشرکین».(۴)
با نـدیده گـرفتن اجمالی که از ناحیه روایات یـاد شـده در دو بند «اوّلا» و «ثـانیا» دامـنگیر حـدیث مورد نظرِ ناقد محترم میشود و بـا فـرض باقی ماندن آن حدیث در میدان دلالت، پر واضح است که مقتضای جمع عرفی بین عـام و خـاص، تقدم حدیث سلمان و امثال آن که مـوافق با ظواهر کتاب نـیز هـست بر روایات عامّ است؛ اعـم از آن دسـتهای که مردم را به دو گروه اهل نجات و اهل عذاب تقسیم میکند و ناقد محترم بـه آن نـظر دوختهاند و دستهای دیگر که مـردم را بـه سـه گروه تقسیم مـیکند: اهـل حق و اهل باطل و گـمراهان. بـنابراین، چه روایات عام بر جای بمانند و چه قبل از برخورد با روایت خاصّ به دلیـل اجـمال یا تعارض و تساقط از میان بروند، حـاصل مـطلب در این بـاره، ایـن اسـت که مردم در روز قیامت بـر سه دستهاند: دسته اول شیعیان خلّصاند که بیدرنگ، وارد بهشت میشوند ـ جعلنا الله منهم ـ دسته دیگر بُغات و نـواصباند کـه قطعا جهنمیاند و دسته سوم که اکـثریت عـظیم را تـشکیل مـیدهند، کـسانیاند که به حـسابشان رسـیدگی خواهد شد؛ خواه شیعه باشند یا غیرشیعه.
______________________________
۱ . بحار الأنوار، ج۲۸، باب افتراق الاُمّه، ح۲۱٫
۲ . الاحتجاج، چاپ النّعمان نـجف، ج۱، ص۳۹۱.
۳ . کـتاب سـُلیم بن القیس، چاپ الهادی قم، ج۲، ص۶۰۵، ۸۰۳ و ۹۱۳٫
۴ . همان، ص۶۰۳٫
۳٫ «…مـدارا و نـرمی در بـرخورد، هـرگز بـه مـعنای عدول از مواضع ثابت و قطعی، و دست برداشتن از حق و حقیقت نیست و قرآن کریم درباره این لغزش هشدار داده است که ودّوا لوتدهن فیدهنون…».(۱)
نخست، یادآور میشوم که تمسّک جستن ناقد مـحترم به آیات یادشده قرآنی بر خواستهای که دارد، نارواست، زیرا لازمه آن ـ العیاذ بالله ـ عمل نکردن پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله به دستور قرآن است، زیرا همه میدانند که آن بزرگوار در دوران پیامبری خود آنـگونه کـه آقای ناقد در اینجا پسندیدهاند، رفتار نمیکرد. و چون این پندار پذیرفتنی نیست، ناچار برداشتِ آقای ناقد از این آیات، نادرست است؛ چنانکه روشن خواهد شد.
سپس از جناب ناقد میپرسیم آیا آشـکار نـساختن آنچه را که انسان به آن معتقد است و عمل نکردن بر وفق آن، و بالاتر، اظهار و عمل برخلاف و بر ضدّ آن، چنانچه مصالح مهم و اساسی آنچه را که گـفته شـد ایجاب کند، عدول از مواضع ثـابت و قـطعی و دست برداشتن از حق و حقیقت است؟! قرآن و عقل به جای خود؛ روایات را بنگرید:
۱) مرحوم مجلسی در بحار از محاسن برقی از ابابکر حضرمی نقل میکند که گفته است: «امـام بـاقر علیهالسلام به من فـرمودند گـمان میکنم تو اگر کسی را ببینی که به علی علیهالسلام دشنام میدهد چنانچه بتوانی بینی او را میبری [خرد میکنی]! گفتم آری؛ حضرت فرمود چنین نکن [نباش]، سپس فرمود من گاهی که صـدای مـردی را میشنوم که به علی علیهالسلام دشنام میدهد پنهان میشوم و آنگاه که بس کرد، به سوی او میروم و با او مصافحه میکنم».(۲)
۲) همانند حدیث گذشته را ابنمسکان از امام صادق علیهالسلام گزارش میکند و بنابر گـفته او، امـام علیهالسلام در پایـان میفرماید: «…سراغ او میروم، به او سلام و با او مصافحه میکنم».(۳)
۳) سُلیم بن قیس هلالی در کتاب خود از امیرالمؤمنین علیهالسلام روایـت میکند که فرمود: «واللّه لو نادیتُ فی عسکری هذا بالحق الذی أنزل الله علی نـبیه و أظـهرته و دعـوت إلیه و شرحته و فسّرته علی ما سمعت من نبیّ الله صلیاللهعلیهوآله فیه، ما بقی فیه إلاّ أقلّه و أذلّه و أرذله و لاستوحشوا مـنه ولتـفرقوا عنّی».(۴)
۴) طبرسی رحمهالله در احتجاج، از امام صادق علیهالسلام نقل میکند که فرمود: «أقبل أمـیرالمؤمنین عـلیهالسلام و مـعه ناس من أهل بیته و خاصّ من شیعته، فصعد المنبر فحمدالله و
______________________________
۱ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۶۵، س۱۴٫
۲ . بحارالأنوار، ج۷۲، ص۴۰۰٫
۳ . همان، ص۳۹۹٫
۴ . کـتاب سلیم بن القیس، چاپ الهادی قم، ج۲، ص۷۰۳٫
أثنی علیه و صلّی علی نبیه صلیاللهعلیهوآله ثـم قال: لقد عملت الولاه قـبلی بـأمور عظیمه خانوا فیها رسول الله صلیاللهعلیهوآله متعمدین لذلک، ولو حملتُ الناس علی ترکها و حوّلتها إلی مواضعها الّتی کانت علیها علی عهد رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله لتفرّق عنّی جندی حتّی أبقی وحدی إلاّ قلیلاً من شیعتی الذین عرفوا فـضلی و إمامتی من کتاب الله و سنّه نبیّه صلیاللهعلیهوآله . أرأیتم لو أمرتُ ب … واللّه لقد أمرت الناس أن لایجمعوا (لایجتمعوا) فی شهر رمضان إلاّ فی فریضه، فنادی بعض عسکری ممن یقاتل دونی و سیفه معی أتّقی به فی الإسـلام و أهـله: غُیّرَتْ سُنَّهُ عُمَر… حتی خفت أن یثورَ بی ناحیه عسکری…».(۱)
۵) مانند حدیث بالا را کلینی رحمهالله در کافی شریف آورده است.(۲)
۶) عیاشی رحمهالله در تفسیر خود از یکی از دو امام (صادقَیْن) علیهماالسلام گزارش میکند به این گـونه کـه در زمان حضور امیرالمؤمنین علیهالسلام در کوفه، کسانی نزد آن حضرت آمدند و درخواستِ امام جماعت برای ماه رمضان [یعنی نمازهای مستحبیِ شبهای ماه مبارک رمضان [نمودند. حضرت همکاری نکرد و آنان را از اقـامه چـنین نماز جماعتی نهی فرمود. شب که شد شروع کردند به سردادن شعار “ابکوا فی رمضان”، “وا رمضاناه”! حارث أعور و جمعی دیگر نزد امام علیهالسلام آمدند و گفتند مردم شیون میکنند و از بـرخورد شـما نـاراحتاند. امام علیهالسلام فرمود: «دعوهم و مـایریدون، لیـصلّی بـهم من شاؤوا».(۳)
۷) مجلسی رحمهالله در بحار از تهذیب شیخ طوسی رحمهالله نقل میکند که: «لما قدم أمیرالمؤمنین علیهالسلام الکوفه أمر الحسن بن عـلی أن یـنادی فـی الناس لاصلاه فی شهر رمضان فی المساجد جـماعهً. فـنادی فی الناس الحسن بن علی علیهالسلام بما أمره به أمیرالمؤمنین علیهالسلام . فلمّا سمع الناس مقاله الحسن بن علی عـلیهالسلام صـاحوا: “واعـمراه، واعمراه”، فلمّا رجع إلی أمیرالمؤمنین علیهالسلام قال له ما هذا الصوت؟ فقال یـا أمیرالمؤمنین الناس یصیحون “واعمراه واعمراه”. فقال أمیرالمؤمنین علیهالسلام قل لهم: صلّوا».(۴)
روایات تقیّه نیز با فراوانی بسیار، بـر آنـچه بـه روشنی از روایات گذشته به دست میآید ـ و چنانکه اشاره شد کتاب و عـقل و عـقلا نیز سخنشان در این باره همین است ـ دلالت میکند و اینک چند نمونه از آنها:
۱) عن أبیعمر الأعجمی قال قـال لی أبـوعبدالله عـلیهالسلام : «یا أباعمر، إنّ تسعه أعشار الدین فی التقیّه، ولا دین لمن لاتقیه له، والتـقیه فـی کـل شیء…».(۵)
______________________________
۱ . الاحتجاج، چاپ النعمان، ج۱، ص۳۹۲٫
۲ . الروضه، ح۲۱٫
۳ . تفسیر العیاشی، سوره النساء، ح۲۷۲٫
۴ . بحارالأنوار، ج۳۴، ص۱۸۱، ح۹۸۱٫
۵ . همان، ج۷۲، ص۴۲۳، ح۸۲، در ذیل این حـدیث، چـند مـورد استثنا شده است که توجیه مرحوم مجلسی در آن باره خواندنی است.
۲) عن أبیعبدالله علیهالسلام قـال: «کـان أبی یقول و أیّ شیءٍ أقرّ لعینی من التقیه إنّ التقیه جُنّه المؤمن».(۱)
۳) عـن أبـیعبدالله عـلیهالسلام قال: «کلّما تقارب هذا الأمر کان أشدّ للتقیه».(۲)
۴٫ «…نمیتوان زیر عنوان وحدت اسلامی و بـا شـعار دور انداختن تعصّبها از جهات اختلاف در اصول ایمانی و آثار و لوازم آن گذشت».(۳)
از ناقد محترم میپرسیم چه کـسی گـفته اسـت از اصول ایمانی باید گذشت؟ بله لوازم و آثار ایمانی را باید کاوید و شناخت. راستی دشنام دادن به کسانی که بـه هـر دلیل نزد اکثریت مسلمانان، بزرگ و محترماند و تحریک احساسات تودهها و ملّتها از این راه، از لوازم و آثـار اصـول ایـمانی است؟! آیا نه این است که فرهنگ ناب اسلام مالامال از ادب و نزاکت و اخلاق و متانت است؟ و نه ایـن اسـت کـه قرآن مجید به کار بستن این رویّه را حتی با مشرکان روا ندانسته است؟: خـدا مـیفرماید: «ولاتسبّوا الذین یدعون من دون الله فیسبّوا الله عدوا بغیر علم»(۴) و علی علیهالسلام دشنامدهی به فرمانبران معاویه را نـپسندیده و فـرموده است: «إنّی أکره لکم أن تکونوا سبّابین، و لکنکم لوقلتم مکان سبّکم إیّاهم: اللّهـم احـقن دماءنا و دماءهم و أصلح ذات بیننا و بینهم و اهدهم مـن ضـلالتهم… [کـان أصوب فی القول]».(۵) اسلامِ عزیز به بـازداشتنِ پیـروان خود از دشنامدهیِ به این و آن، بسنده نکرده، بلکه دستیازی به این کارِ خـود بـه خود زشت را بر علیه مـقدسات، آنـگاه که مـوجب فـرونشستن آتـش فتنه شود نیز، روادانسته است:
قـرآن مـیفرماید: «من کفر باللّه من بعد إیمانه إلاّ من أُکره و قلبه مطمئنّ بالإیمان…»،(۶) و امـیرالمؤمنین عـلیهالسلام فرموده است: «ألا و إنّه [یعنی معاویه [سـیأمرکم بسبّی و البراءه منّی، فـأما السـّبّ فسبّونی فإنّه لی زکاه و لکم نـجاه…».(۷) در خـور دقت است که بنا بر چند حدیث معتبر، ائمه علیهمالسلام جمله «و أمّا البـراءه فـلاتبرّؤوا منّی» را که سیّد رضی رحـمهالله ، در نـهجالبلاغه و بـرخی دیگر از محدّثان در دنـباله حـدیث یاد شده بالا آوردهـاند، تـحریف شده دانسته و گفتهاند: أمیرالمؤمنین علیهالسلام نفرموده است «فلاتبرّؤوا منّی» بلکه درباره برائت سکوت کـرده و فـرموده است: «و أمّا البراءه فإنّی علی دیـن مـحمّد».(۸)
______________________________
۱ . همان، ص۴۳۲، ح۹۴٫
۲ . هـمان، بـاب التـقیه والمداراه، ح۳۷ و ۹۷٫
۳ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۶۶، س۱۱٫
۴ . الانـعام / ۱۰۸٫
۵ . نهجالبلاغه، خ/۲۰۶٫
۶ . النحل، ۱۰۶٫
۷ . نهجالبلاغه، خ۵۷٫
۸ . اصول کافی، ج۲، ص۲۱۹؛ قرب الاسناد؛ تفسیر عیّاشی و…
۵٫ «…مراد و نتیجه وحدت دست برداشتن از حـقایق بـرای ایجاد وحدت تاکتیکی نیست، بلکه وحـدت در مـسیر حـقیقت اسـت…».(۱)
مـراد از وحدت و نتیجه آن هـمه جـا یکسان نیست؛ اگر همگرایی و اتحاد، بین پیروان یک عقیده و صاحبان یک مرام و مسلک برقرار شود، مـراد و نـتیجه وحـدت و اتّحاد همان است که در سخن ناقد مـحترم یـاد شـده اسـت؛ ولی اگـر صـاحبان دو یا چند ایده و مرام بخواهند با هم متحّد شوند، روشن است که وحدت آنان نمیتواند در مسیر یک حقیقت باشد و تنها یک وحدت تاکتیکی است. پیروان ایده حـق نیز بر همین پایه میتوانند با دیگرانی که بر حق نیستند متحّد شوند، بدون اینکه از اصول حقانیّت خود دست بردارند. اتحاد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در سالهای آغازین هجرت با فرقههای گـوناگون هـمین گونه بوده است و قرآن کریم نیز به روشنی آن را روا دانسته است: «قل یا أهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم…».(۲) از ناقد محترم میپرسیم، چگونه است که قرآن مجید خـواستار هـمگراییِ مسلمانان با پیروان سایر ادیان است و ما پیروان قرآن و امّت اسلام نمیتوانیم در کنار یکدیگر قرار گیریم و با هم سازگار باشیم؟ به دیگر سخن مـیپرسیم، پشـتوانه این گفته شما که «مـراد و نـتیجه وحدت… وحدت تاکتیکی نیست بلکه وحدت در مسیر حقیقت است» چیست؟ و چرا وحدت تاکتیکی مردود است؟ لزوم روی آوردن به وحدت با همنوعان، یک امر بدیهی، فطری، عقلی، عقلایی و شـرعی اسـت و «المیسور لایسقط بالمعسور». مـا بـاید تلاش کنیم همه انسانها، پیرو دین اسلام و مذهب حق جعفری شوند و در این راه گام خواهیم برداشت إنشاءاللّه و به این و آن تعارف نخواهیم کرد، اما سخن بر سر این است که وقتی چـنان یـکپارچگیای نیست، با دیگران چگونه باید بود؟ و پیشبرد آن هدف با چه شیوهیی میسّر است؟
۶٫ «مقتضای برابری کتاب خدا و أهل بیت پیامبر خدا، عصمت آنان از لغزشهای علمی و عملی است…».(۳)
گمان نمیکنم هیچ شیعه مـذهبی در حـقّانیّتِ این گـزینه، دودل باشد. ولی پرسش از آقای ناقد، این است که چنانچه مسلمان یا مسلمانانی این عقیده حق را نپذیرفتند و به آن گـردن ننهادند چه باید کرد؟ آیا جز جنگ و دشمنی و کشمکش راه دیگری نیست؟ آیا رویـّه ائمـه مـعصومین علیهمالسلام در این باره چه بود؟ آیا پذیرفتنی است که با بیدین و کمونیست
______________________________
۱ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۶۶، س۱۸٫
۲ . آل عمران، ۶۴.
۳ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۶۸، س۱۶٫
و هـندو و گـبر و جهود و ارمنی بشود زندگی و سازش کرد و متحد شد، ولی با مسلمانی که خدا و پیـغمبر و قـرآن و قـبله و نماز و روزه و حج و زکات و غیره را قبول دارد، نه؟ آن هم با این استدلال که عصمت اهل بیت علیهمالسلام و لوازم آن را قـبول ندارد و به این دلیل که «وحدت تاکتیکی مردود است و وحدت باید در مسیر حـقیقت باشد»!! مرحوم کلینی در اصـول کـافی از معاویه بن وهب نقل میکند که گفت: «قلت له:(۱) کیف ینبغی لنا أن نصنع فیما بیننا و بین قومنا و بین خلطائنا من النّاس ممّن لیسوا علی أمرنا؟ قال: تنظرون إلی أئمتّکم الّذین تقتدون بهم فـتصنعون ما یصنعون، فو اللّه إنّهم لیعودون مرضاهم و یشهدون جنائزهم و یقیمون الشّهاده لهم و علیهم و یؤدّون الأمانه الیهم».(۲)
۷٫ «دین و آیین و معارف خود را از کدام طرف بگیریم…؟».(۳)
پاسخ این است که از همان کسانی که تاکنون مـیگرفتهایم؛ یـعنی از ائمه اهلالبیت علیهمالسلام ؛ اما آیا نمیشود به این عقیده حق و ایده درست بدون نفی و طرد و سبّ و لعن دیگران پایبند بود و با روش قرآنی یعنی بالحکمه و الموعظه الحسنه و الجدال الأحسن، دیگران را نـیز بـه این راه راست و رویه نیکو فراخواند؟!
۸٫ «این که شکل دولت در زمان غیبت و مواد قانونی آن چگونه است کاملاً مبتنی بر بحث خلافت و امامت است…».(۴)
اگر چنین است، امروزه ما چگونه اقلیّتهای مـذهبی و پیـروان دیگر ادیان و بیدینان را در جمهوری اسلامیمان پذیرفتهایم و آنان چگونه حکومت جمهوری اسلامیِ شیعی را پذیرفتهاند؟ و بالاتر از این، امیرالمؤمنین علیهالسلام در دوران خلافت ظاهریِ خود، چگونه غیر معتقدان به خلافتِ بلافصل و ولایت منصوصه خود را کـه آنـان از قـضا در اکثریت عظیم نیز بودند(۵) پذیـرفت و آنـان چـگونه او و حکومت او را پذیرفتند؟ اجازه بدهید همانگونه که امیرالمؤمنین علیهالسلام در دوران خلافت ظاهری، اولویّت اول کاریِ خود را یکدست کردن مردم از جهت اعتقاد به خلافت و امامت قـرار نـداد، مـا نیز چنین نکنیم و ما و شما این دلسوزی را بـرای جـمهوری اسلامی نداشته باشیم که از حکومت علی علیهالسلام مقدّستر باشد.
______________________________
۱ . یعنی امام صادق علیهالسلام (شهید مطهری رحمهالله ).
۲ . اصول کافی، ج۲، ص۶۳۶، ح۴٫
۳ . هـفت آسـمان، ش۱۱، ص۱۷۴، س۲۴٫
۴ . هـمان، ص۱۷۵، س۲٫
۵ . به احادیث یاد شده در نقد ۳ نگاه شود.
۹٫ «ماهیّت اعتقاد اهـل تسنّن درباره شیخین، همان ماهیّت امامتی است که امامیّه مطرح میکنند».(۱)
با پافشاری بر این دیدگاه که کـیان امـامت امـامان شیعه علیهمالسلام نصب و نصّ است میگوییم: هیچ راوی و عالم و کتاب معتبری در جـهان اسـلام چنین نگاهی به خلافت شیخین نکرده است و با این واقعیّت، نمیدانم انگیزه ناقد محترم از شکستن چـنین تـخملقی در دهـان فرصتطلبان چه میباشد. أبومنصور عبدالقادر بغدادی در کتاب الفرق بین الفِرَق میگوید: «در امـّت اسـلام، بـستن پیمان امامت با امام از راه اجتهاد است و پیغمبر صلیاللهعلیهوآله شخص معیّنی را به امامت نامزد نـکرده اسـت بـه خلافِ رافضیان که گفتهاند وی به نص صریح و صحیح، علی [ علیهالسلام ] را به امامت، نـامزد فـرمود…».(۲) علاّمه امینی رحمهالله میفرماید: «امت اسلام ـ در رابطه با نصّ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ـ از دو گـروه خـارج نـیستند؛ یک دسته میگویند نص بر خلافت علی علیهالسلام وارد شده است و دسته دیگر میگویند اصـلاً نـصّی بر خلافت احدی وجود ندارد. بله دروغهایی به شکل روایت در برخی کتب آمـده اسـت کـه علمای عامّه نیز بر ساختگی بودن و دروغ مسلّم بودن همه آنها تأکید ورزیدهاند».(۳) احتمالاً منشأ اشـتباه نـاقد محترم، عبارت ماوَردی در الأحکام السّلطانیّه است ـ و یا عبارت دیگری مثل آن ـ ماوَردی مـیگوید: «الإمـامه تـنعقد من وجهین: أحدهما باختیار أهل الحل و العقد و الثانی بعهد الإمام من قبلُ».(۴) روشن است کـه مـراد از امـام در «عهد امام قبلی» که گاهی از آن به «نصّ امام قبلی» نیز تعبیر مـیکنند، رسـول الله صلیاللهعلیهوآله نیست، بلکه مقصود ابوبکر است و خواستهاند با این ضابطه، خلافت عمر را که دلیلی جـز نـصب و نصّ أبیبکر نداشته است تصحیح کنند؛ وگرنه، هیچکس نگفته است که رسـول اکـرم صلیاللهعلیهوآله ابوبکر را به جانشینی خود برگزیدهاند، بـلکه بـرعکس، هـمه مورّخان نوشتهاند ابوبکر در هنگام مرگ میگفت ای کـاش از پیـامبر پرسیده بودم که خلافت بعد از شما از آنِ چه کسی است.(۵) بنابراین تعبیر «نـصب و نـصّ» که گاهی در تعابیر علمای عـامّه در اثـبات خلافتِ بـعضی از خـلفای راشـدین به کار برده شده است هـیچ گـونه ارتباطی
______________________________
۱ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۷۵، س۱۸.
۲ . ترجمه الفرق بین الفرق از دکتر مشکور، ص۲۵۳٫
۳ . الغدیر، ج۵، ص۳۳۳٫
۴ . الأحکام السـّلطانیه، ج۱، ص۶٫
۵ . تـاریخ طبری، چاپ دارالکتب العلمیه، بیروت، سـال ۱۴۰۸ ه .ق.، ج۲، ص۳۵۳؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۲؛ الإمامه و السـّیاسه، ج۱، ص۲۴٫
بـا عقیده شیعه درباره خلافت حـضرت عـلی علیهالسلام ندارد و این دو تعبیر تنها تشابه لفظی دارند و بس.
۱۰٫ «در این آیه، پیشگویی مـیکند کـه آن کسی که بر زمام امـر، مـسلّط خـواهد شد، از همان گـروه فـی قلوبهم مرض است…».(۱)
جـرأت آقـای ناقد در نسبت دادن معنای دلخواه خود به آیه شریفه، آن هم، به صورت مسلّم و به گـونهای کـه گویا از بُطنان عرش خبر دارد، شگفتآور اسـت. مـفسّران برای کـلمه «تـولّیتم» در آیـه مبارکه «فهل عسیتم إن تـولیتم أن تفسدوا فیالأرض…»،(۲) دو معنا را محتمل دانستهاند: یکی پشت کردن به میدان جنگ و اسلام و احکام آن؛ و دیگری تـصدّی حـکومت. از قضا، مفسّر کبیر علاّمه طباطبایی قـدسسره در تـفسیر گـرانقدر المـیزان، مـعنای اول را ترجیح داده، معنای دوم را بـه دلیـل سیاق آیات بعید دانستهاند.
۱۱٫ «اگر بناست صحابه الگوی رفتاری و مرجعیّت علمی برای مسلمانان باشند، چگونه مـیتوان بـدون بـررسیِ سیرهشان از آنان، درس گرفت… ما نباید بدانیم در سـقیفه بـنیساعده چـه مـنطق دیـنیای بـه کار گرفته شد، چرا عدّهای از صحابه آن را نپذیرفتند؟ چرا…؟ چرا…؟».(۳)
این سخن آقای ناقد یادآور مَثَلی است که میگوید «خود میکشی و خود تعزیه میگردانی»! از ایشان میپرسیم چه کسی گـفته است که بنا است صحابه الگوی رفتاری و مرجع علمیِ مسلمانان باشند؟ ایده استوار ما این است که باید ائمه اهلالبیت علیهمالسلام الگوی رفتاری و مرجع علمی همه مسلمانان بلکه همه آدمیان بـاشند، و مـا مدّعیان پیروی از آنان، چنانچه نیکرفتاری پیشه کنیم، دور نیست که با توجه به اجماعی که بین مسلمانان بر فضیلت و أفضلیّت آن انسانهای پاک و برجسته، وجود دارد، در تحقّق این خواسته کامیاب شویم. ولی سوگمندانه مـیگویم گـویا بسیاری از ما داعیهداران تشیّع، ستیزهجویی و خشونت عُمَرگونه(۴) را بر هر اصل و دستور شرعی ـ عقلاییِ دیگر ترجیح
______________________________
۱ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۷۷، س۱۸٫
۲ . محمد صلیاللهعلیهوآله / ۲۲٫
۳ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۷۸، س۱۸٫
۴ . امیرالمؤمنین عـلیهالسلام دربـاره عمر میفرماید: «فصیّرها [یعنی الخـلافه [فـی حوزه خشناء یغلُظ کَلْمها و یخشُنُ مسُّها…» (نهجالبلاغه، خ۳). ابن أبی الحدید میگوید: «کان فی أخلاق عمر و ألفاظه جفاء و غُنجُهیّه ظاهره» (شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۱۸۳). محمد بن جـریر طـبری میگوید: «در گرماگرمِ درگذشتِ ابـوبکر، صـدای گریه و زاریِ زنان از مجلس عزایی که عایشه برای پدرش در منزل خود به پا کرده بود به گوش عمر رسید. عمر سراغ آنها رفت و آنان را از ادامه این برنامه، منع کرد و چون گـوش نـکردند به هشام بن ولید گفت برو داخل و أمّ فروه خواهر أبوبکر را نزد من بیاور. هشام خواست داخل شود، عایشه مانع شد و گفت اجازه نمیدهم به خانه من درآیی. عمر گـفت مـن به تـو اذن دادهام؛ مأموریّتت را اجرا کن. هشام داخل شد و أمفروه را از داخل مجلس نزد عمر آورد. عمر با تازیانه بـه جان أمفروه افتاد. زنها که اوضاع را چنین دیدند دست از عزاداری کـشیدند» (تـاریخ طـبری، ج۲، ص۳۴۹). درباره خلیفه عمر همچنین گفتهاند: «در روز اول خلافت خود گفت خدایا! من تندخو هستم مرا نرم گردان و درباره چـوبدستی او گـفتهاند که از شمشیر حجّاج، ترسناکتر بوده است. او نسبت به زنان، سختگیری خاصّی داشت؛ بـه آنـها اجـازه نمیداد در نماز صبح و عشاء حضور یابند و یک بار که در صفوف زنان میگذشت، بوی عطری از آنـان به مشامش رسید، گفت اگر میدانستم این بو از کیست با وی چه و چـه میکردم. گفتهاند زنی کـه در آنـجا معطر بود، از ترس بول کرد؛ چنانکه روزی زنی با دیدن او بچه خود را سقط کرد؛ و مردم از عبدالرحمن بن عوف خواسته بودند به وی بگوید که دختران در خانه نیز از او هراس دارند. عمر اسلام را تنها از زاویـه سختگیری میشناخت و به دلیل همین خشونتمزاجی و تندخویی ـ با اینکه شجاع نبود ـ به جهاد بیش از دیگر احکام اسلام اهمّیت میداد و از همین رو حیّ علی خیرالعمل را از اذان، حذف کرد. به خاطر همین تندی معمولاً کـسی کـه سؤالی از او داشت جرأت پرسیدنِ آن را از او نمیکرد و از عثمان یا دیگری میخواست که سؤال او را مطرح کند. سختگیری و خشونت عمر باعث شد که یکی از سرانی که خطایی کرده بود از مکه به شام بگریزد و از اسـلام روی بـرتابد. مردم دیده بودند که عمر به یکی از فرزندانش که لباس زیبایی پوشیده بود، کتک مفصّلی زد و فرزند دیگرش را که شراب خورده بود، با اینکه در مصر بر او حدّ شرعی جاری شـده بـود، آنقدر زد که مُرد». (تاریخ خلفاء، صص۶۵ تا ۶۹)
میدهیم. نمودهایی از ترویج این رویّه، در نقد این ناقد محترم نیز دیده میشود. قرآن مجید راز کامیابیِ پیامبر اکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله را نرمخوییِ آن حضرت مـعرّفی مـیکند و مـیگوید: «فبما رحمه من اللّه لنت لهـم و لو کـنت فـظّا غلیظ القلب لانفضّوا من حولک».(۱) این کتابِ انسانساز در رویارویی با فرعون نیز سفارش به نرمگفتاری میکند و میگوید: «و قولا له قولاً لیّنا لعـلّه یـتذکر أو یـخشی».(۲) پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «أمرنی ربّی بمداراه النـاس کـما أمرنی بأداء الفرائض».(۳) از امام صادق علیهالسلام گزارش شده است که فرمود: «جاء جبرئیل الی النّبی صلیاللهعلیهوآله فقال: یا محمّد ربـک یـقرؤک السـّلام و یقول لک: دارِ خَلقی».(۴) و هم او از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل میکند کـه فرموده است: «لو کان الرّفق خَلقا یُری، ما کان ممّا خلق الله شیء أحسنَ منه».(۵) همچنین از امام صادق علیهالسلام نـقل شـده اسـت که فرمود: «من کان رفیقا فی أمره نال مایرید من النـاس».(۶) حـدیث هشداردهنده دیگری را ـ هر چند به ذائقه تندخویان خوش نمیآید ـ کلینی و صدوق (رحمت خدا بر آن دو باد) در کـافی و أمـالی آوردهـاند که چنین است: «عن أبیجعفر علیهالسلام قال: فی التوراه مکتوب فیما نـاجیالله عـزّوجلّ بـه موسی بن عمران علیهالسلام یا موسی اکتم مکتوم سرّی فی سریرتک و أظهر فی عـلانیتک المـداراه عـنّی لعدوّی و عدوّک من خلقی و لاتستسبّ لی عندهم بإظهار مکتوم سرّی، فتشرک عدوّک و عدوّی فی سـبّی».(۷) در حـدیث دیگری آمده است که به امام
______________________________
۱ . آل عمران / ۱۵۹٫
۲ . طه / ۴۴٫
۳ . اصول کافی، ج۲، ص۱۱۷.
۴ . همان.
۵ . همان، ص۱۲۰٫
۶ . هـمان.
۷ . هـمان، ص۱۱۷؛ بـحارالأنوار، ج۱۳، ص۳۲۸ و ج۷۲، ص۴۳۸٫
صادق علیهالسلام گفته شد ما مردی را در مسجد میبینیم که آشکارا به دشمنان شما اهـل بـیت دشنام میدهد؛ حضرت فرمود: «ما له لعنهالله تعرّض بنا، قال الله و لاتسبّوا الذین یدعون مـن دون الله…».(۱) هـمچنین از آن حـضرت نقل شده است که فرمود: «لاتسبّوهم فإنّهم یسبوکم و من سبّ ولیّ الله فقد سبّ الله».(۲)
امـید اسـت بر ناقد محترم روشن شده باشد که سخن نه ـ العیاذ باللّه ـ در کـنار گـذاشتن اهـل بیت علیهمالسلام است و نه در الگو و مرجع قرار دادن صحابه و نه در بستن دَرِ این دانش که کـَی و کـجا چـه گذشت. بلکه سخن در این است که باید در گفتار و رفتار، از قرآن و اهلبیت عـلیهمالسلام الگـو گرفت و دستآوردِ کاوشهای علمی را به گونهای حکمتآمیز و دلپذیر به کار انداخت؛ «ادعُ إلی سبیل ربّک بـالحکمه والمـوعظه الحسنه»، و سخن آقای واعظزاده نیز ـ ظاهرا ـ همین است.
سختگیران ممکن است در بـدبرخوردیِ خـود به ظاهر آیاتی چون «لاتجد قوما یـؤمنون بـالله والیـوم الآخر یوادّون من حادّ الله و رسوله ولو کـانوا آبـاءهم أو أبناءهم أو إخوانهم أو عشیرتهم…»(۳) و «یا أیها النبی جاهد الکفار والمنافقین و اغلظ علیهم»(۴) چنگ بـزنند کـه در این صورت باید به آنـان گـفت آیا شـما از پیـامبر اکـرم صلیاللهعلیهوآله و اصحاب برگزیده و اهل بیت طـاهرین او مسلمانترید؟ آیـا نه این است که آن بزرگواران با سرانی که شما با مـلتهایی بـه دلیل هواداری از آن سران، بیمهری میکنید، ایـن چنین رفتار نمیکردند. قـضا را، کـه در شأن نزول آیه ۲۲ سوره مـجادله، گـفته شده است این آیه درباره ابوبکر نازل گردید، آنگاه که چون شنید پدرش أبـیقحافه ـ درحـالیکه همچنان مشرک بود ـ به پیـامبر اکـرم صـلیاللهعلیهوآله دشنام میدهد، بـه صـورت او آنچنان سیلی زد که نـقش بـر زمین شد.(۵)
این گزینه را هم نباید ندیده گرفت که کسانی بگویند مخالفان در درازای تـاریخ در بـدرفتاری با شیعه پیشتاز و بالادست بودهاند و سـتیز شـیعیان همیشه بـازدارنده بـوده اسـت و نه رویآور. در پاسخ ایـن پندار به جای سخنپردازی و گفتوگو به یادکردِ بیتی که منسوب به امیرالمؤمنین علیهالسلام است و چـند حـدیث دیگر، بسنده میکنم و میگویم: “تو خـود حـدیث مـفصل بـخوان از ایـن مجمل”. بیت و چـند حـدیث مورد نظر این است:
ولقد أمرّ علی اللّئیم یسبّنی | فمضیتُ ثمّهَ قلت لایعنینی |
شیخ طوسی رحـمهالله از یـکی از روات بـه نام أبوعلی، نقل میکند که گفته اسـت: بـه امـام صـادق عـلیهالسلام گـفتم امام جماعت [مسجد] ما از مخالفان و با همه ما شیعیان، دشمن است
______________________________
۱ . بحارالأنوار، ج۷۱، ص۲۱۷٫
۲ . همان، ج۷۲، ص۴۳۹٫
۳ . المجادله / ۲۲
۴ . التوبه / ۷۳ و التحریم / ۹٫
۵ . المیزان، ج۱۹، ص۲۲۸٫
بـرقی از ابنسنان نقل میکند که گفت: سمعت أباعبدالله علیهالسلام یقول: «أُوصیکم بتقوی الله عزوجل و… قولوا للنّاس حسنا، عودوا مرضاهم وَ اشْهَدوا جنائزَهم و أشْهِدُوا لهم و علیهم و صلّوا معهم فی مساجدهم».(۲)
علی بن جـعفر از بـرادرش موسی بن جعفر علیهالسلام نقل میکند که فرمود: «صلّی حسن و حسین [الحسن و الحسین] خلف مروان و نحن نصلّی معهم».(۳) به دو روایتی که در پیرامون نـقد ۳ از امـام باقر و امام صادق علیهماالسلام ، بـازگو شـد نیز، نگاه شود.(۴)
۱۲. «گفتهاند متأسفانه یکی از اشکالات ما این است که برای فتوحات اسلامی ارزشی قائل نیستیم…».(۵)
قلم آقای ناقد در این بند، گویا عـنان از دسـت ایشان ربوده و سرکشی پیـش گـرفته است؛ زیرا علی علیهالسلام را در طول ۲۵ سال خانهنشینیِ خود، مخالفِ جنگهای مسلمین با شرق و غرب معرفی میکند و همچنین امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را در دوران حیات پدر و پس از آن؛ فتوحات دوران خلفا را نمایشی از چهره خونریز و بیرحم و نـسلکش و ثـروتاندوز و غارتگر از اسلام معرفی میکند و نویسندگان غربی را در چنین صورتسازیای از اسلام، حق به جانب میشناسد. این قلم همچنین ماهیت جنگهای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را با این کشورگشاییها کاملاً متفاوت میداند و مینویسد جنگهای مـسلمین بـا کفار در زمـان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، در مردم نسبت به اسلام جاذبه ایجاد کرد و جنگهای خلفا ترس و وحشت و تنفّر؛ اینها فـتوحات نبود بلکه ایجاد سدّ و مانع در راه انتشار اسلام بود و به همین دلیـل، دیـن اسـلام تاکنون سراسر کره خاکی را دربرنگرفته و وعده الهی تحقق نیافته است. این قلمِ مهارگسیخته آورده است: «چگونه بـرای اسـلام جاذبه میمانَد، اگر معاویه بر بخش وسیعی از بلاد اسلامی، حاکم و یا فرماندهیِ جـنگ بـا خـالد بن ولید باشد؟ اگر بناست خالد بن ولید سیفالاسلام باشد، همان بهتر که این
______________________________
۱ . وسائل الشـیعه، ج۵، ص۳۸۲، ح۶٫
۲ . همان، ح۸٫
۳ . همان، ص۳۸۳، ح۹٫
۴ . بحارالأنوار، ج۷۲، ص۳۹۹ و ۴۰۰، ح۳۹ و ۴۰٫
۵ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۷۹، س۱٫
سیف در غلاف باشد». و بالاخره در پایانِ این بند، مـینویسد: «آیا فکر نمیکنید ایـن جـنگها… یک نوع سرگرمی برای مردم بوده است تا آنها متوجه انحراف عظیمتر نشوند؟»!
شگفتآور است گفتاری اینچنین، مگر نه؟ گو اینکه پژوهشگری خوشنام و پرتلاش نیز پیشتر، چنین گفته باشد.(۱) پاسداری از حق به مـا دستور میدهد نگاهی هر چند گذرا به این داوری بیاندازیم و چنین خواهیم کرد؛ اما خوب است پیش از آن، آیهای از کتاب خدا را نصبالعین قرار دهیم که میفرماید: «یا أیها الذین آمنوا کونوا قوّامین للّه شـهداء بـالقسط و لایجرمنّکم شنئان قوم علی ألاّ تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوی و اتقوا الله إنّ الله خبیرٌ بما تعملون».(۲) ما بررسی کوتاه خود را از جنگهای دوران خلفا با سه پرسش از ناقد محترم در این باره، انجام میدهیم:
پرسـش یـکم: شما با این دیدگاه، کمکهای علی علیهالسلام به خلفا در انبوهی از رخدادها، و راهنماییهای سرنوشتساز او به آنان در هنگامههای بحرانی ـ به ویژه در چند جنگ مهم که اکنون مورد کاوش ماست ـ را و نیز شـرکت حـسنین علیهماالسلام و چند تن از خوبترین اصحاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و امیرالمؤمنین علیهالسلام در برخی از جنگهای خلفا را و نیز مسئولیتپذیری اینان در حکومت خلفا را چگونه توجیه میکنید؟ به نمونههای زیر نگاه کنید:
۱) ابوبکر در سال اول خلافت خـود مـیخواست خـود به جنگِ با مردم کـِنده ـ کـه گـفته میشد از دین برگشتهاند ـ برود؛ علی علیهالسلام او را از این کار بازداشت و فرمود بهتر است دیگران را بفرستد و خود در مدینه بماند.(۳)
۲) سید رضی رحمهالله در نـهجالبلاغه آوردهـ اسـت: «و من کلام له علیهالسلام و قد شاوره عمر فی الخـروج إلی غـزو الروم: …إنّک متی تسر إلی هذا العدوّ بنفسک فتلقهم فتُنکب، لاتکن للمسلمین کانفه دون أقصی بلادهم، لیس بعدک مرجع یرجعون إلیه، فـابعث إلیـهم رجـلاً مِحربا و احضر معه أهل البلاء والنصیحه؛ فان أظهرک الله فذاک مـا تحبّ و إن تکن الأُخری کنتَ ردءا للنّاس و مثابهً للمسلمین».(۴)
______________________________
۱ . سیدجعفر مرتضی العاملی، الحیاه السیاسیه للإمام الحسن علیهالسلام، چاپ ۱۳۶۳، ص۱۱۷ تا ۱۴۰.
۲ . المـائده / ۸٫ هـمچنین نـگاه شود به المائده / ۲، و النساء / ۱۳۵٫
۳ . رسول جعفریان، تاریخ خلفا، ص۳۸٫
۴ . نهجالبلاغه، خ۱۳۴٫ ترجمه: «هـنگامی کـه عمر با علی علیهالسلام درباره حضور خودش در جبهههای جنگ با رومیان رایزنی کرد آنحضرت فرمود: اگـر شـما خـود به جبهه بروی وشکست بخوری [و کشته شوی [برای مسلمانان پناهی نمیماند و کـسی نـیست کـه بهاو مراجعه کنند. پس بهتراست مردی جنگ آزمودهرا بفرستی ومردانی تجربهدار وکارآمد وخیرخواهرا با او گـسیل داری تـا اگـر خدا تو را پیروز کرد که غرض حاصل است و اگر شکستی عارض شد تو پنـاه مـردم و مرجع مسلمانان باقی بمانی».
۳) هم او میگوید: «و من کلام له علیهالسلام و قد استشاره عمر فـی الشـخوص لقـتال الفُرس بنفسه: «…مکان القیم بالأمر مکان النظام من الخَرز یجمعه و یضمّه… فکن قطبا و اسـتدر الرّحـا بالعرب، فإنک إن شخصت من هذه الأرض انتقَضَتْ علیک العرب من أطرافها و أقطارها حـتی یـکون مـاتدع من العورات أهمّ إلیک ممّا بین یدیک. إنّ الأعاجم إن ینظروا إلیک غدا یقولوا هذا أصـل العـرب، فإذا اقتطعتموه استرحتم، فیکون ذلک أشدّ لکلبهم علیک و طمعهم فیک…».(۱)
خدا را، آیـا اگـر عـلی علیهالسلام دیدگاه شما ـ آقای ناقد ـ را درباره جنگهای خلفا داشت، نمیتوانست از ارائه رهنمودهای سودبخش و سرنوشتساز، خودداری ورزد؟! آیـا او نـاچار بـه گفتن بود آن هم گفتار خوب و سازنده؟
۴) همچنین سید رضی رحمهالله مینویسد: «رُوی أنه ذُکـر عـند عمر بن الخطاب فی أیامه حلیُّ الکعبه و کثرته، فقال قوم لوأخذته فجهزّت به جیوش المسلمین کـان أعـظم للأجر و ما تصنع الکعبه بالحلّی؛ فَهَمَّ عمر بذلک و سأل عنه أمیرالمؤمنین عـلیهالسلام فـقال علیهالسلام : إن هذا القرآن أُنزل علی النبی صـلیاللهعلیهوآله والأمـوال أربـعه: أموال المسلمین… والفیء… والخمس… والصدقات… و کان حـلیُّ الکـعبه فیها یومئذ فترکه الله علی حاله و لم یترکه نسیانا… فأَقِرَّه حیث أقره الله و رسولُه. فقال عـمر لولاک لافـتضحنا، و ترک الحلیّ بحاله».(۲)
۵) علامه امـینی رحـمهالله در الغدیر و دیـگران مـوارد بـسیاری را برشمردهاند که علی علیهالسلام به یـاری خـلفا میشتافت و آنها را از فرو افتادن، نگاه میداشت و راهکارها را به آنان نشان میداد.(۳) عـمر نـقش بیمانندِ علی علیهالسلام را در بر سرپا مـاندن خود این چنین یـاد کـرده است: لولا علیّ لهلک عمر؛ لولا عـلیّ لضـلّ عمر؛ لولاک لافتضحنا؛ لاأبقانی الله بأرض لست فیها یا أباالحسن؛ کاد یهلک ابنالخطاب لولا عـلی بـن أبیطالب؛ أعوذ بالله من مـعضله لاعـلی بـها؛ اللهم لاتبقنی لمـعضله لیـس لها ابن أبیطالب؛ اللهـم لاتـنزل بیشدیدهً إلاّ و أبوحسن إلی جنبی؛ عجزَتِ النساء أن تلدن مثل علی بن أبیطالب لولاه لهلک عـمر؛ رُدّوا قـولَ عمر
______________________________
۱ . نهجالبلاغه، خ۱۴۶٫ ترجمه: «عمر با عـلی عـلیهالسلام درباره حـضور شـخص خـودش در میدان نبرد با ایـرانیان به رایزنی پرداخت. امام علیهالسلام به او فرمود: موقعیت زمامدار موقعیت نخی است که دانههایی را بـا آن بـه نظم آورده باشند (مثل بند تسبیح و دانـههای آن)… تـو هـمچون مـحور آسـیاب در جای خود بـمان و آسـیای جنگ را با مردم بچرخان. تو اگر خود از مرکز حکومت خارج شوی اولاً قبایل اطراف کوس استقلال خـواهند زد و از زیـر بـار حکومت بیرون خواهند رفت؛ درنتیجه مشکلاتی کـه در مـرکز بـه وجـود مـیآید بـیش از مشکلات جنگ با دشمن خارجی خواهد شد و ثانیا بیگانگان آنگاه که تو را در جبهه پیشروی خود ببینند خواهند گفت این ریشه اعراب است اگر او را قطع کنیم راحت مـیشویم و این باعث تلاش دوچندان آنان برای از پای درآوردن تو خواهد شد».
۲ . نهجالبلاغه، خ۲۷۰٫
۳ . الغدیر، ج۶، ص۸۳ تا ۳۲۵؛ فضائل الخمسه، ج۲، ص۳۰۶ تا ۳۳۸ و شبهای پیشاور، ص۴۰۸ تا ۴۱۲٫
إلی علیّ لولا علی لهلک عمر؛ لاأبقانی الله بعد ابن أبیطالب؛ یا أباالحسن أنت لکـلّ مـعضلهٍ و شدهٍ تُدعی؛ أباحسن لاأبقانی اللّه لشده لست لها و لا فی بلد لست فیه؛ یا ابن أبیطالب فمازلت کاشف کل شبهه و موضع کل حکم؛ أعوذ بالله من معضله لیس لها أبوحسن و أتـعوّذ بـالله من معضله لیس لها أبوالحسن.(۱) عمر برخی از این گفتهها را بارها و بارها گفته است.(۲) نویسندهای مینویسد: «امیرالمؤمنین علیهالسلام در ۲۵سال حاکمیت ابوبکر و عمر و عثمان چـون مـشاوری صادق، تمامی مصلحتها و مسایل را بـه آنـها گوشزد میکرد و… صادقانه نکات مورد نیاز را به آنها تذکر میداد…».(۳)
۶) امیرالمؤمنین علیهالسلام از عملکرد خود در رخداد محاصره عثمان توسط مردمِ به تنگ آمده، که بـه کـشته شدن او کشیده شد، چـنین یـاد میکند: «والله لقد دفعتُ عنه حتی خشیتُ أن أکون آثما».(۴) و تاریخنویسان امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را از معدود افرادی نام بردهاند که در ایام محاصره عثمان، فعالانه از او دفاع، و از جان او حفاظت میکردند،(۵) تا آنجا کـه مـینویسند: «حسن بن علی علیهالسلام … در روز قتل عثمان بر در خانه او ایستاده و از وی دفاع کرده بود تا حدّی که پیکرش از خون رنگین شده بود… [او [در دفاع از عثمان جنگ سختی کرد به طوری که خود عـثمان او را بـازمیداشت؛ ولی او همچنان بـه جنگ ادامه میداد و جان خود را برای او در خطر میانداخت و این در همان موقعیت خطیری بود که دیگران به عـثمان حتی نزدیک نشده و خویشاوندانش او را واگذاشته بودند… علی علیهالسلام با همه خـشم و نـارضاییش دو پسـر خود (حسن و حسین) را با آن آبرو و اعتباری که در جامعه مسلمانان داشتند، و همچنین خدمتکارانش را فرستاد تا از پیشآمدهای غیرعادلانه و خـصومتآمیز جـلوگیری کنند و هنگامی که خبر یافت مردم، خانه عثمان را محاصره کرده و از رسیدن آب به وی مـمانعت نـمودهاند، سـه مشک آب برای وی فرستاد، و به حسن و حسین گفت شمشیرتان را بردارید و بر در خانه عثمان بایستید و مگذارید کـسی به او آسیب رساند. در این جریان، پیکر حسن بن علی از خون رنگین شد و قـنبر، غلام علی، مجروح گـشت».(۶)
______________________________
۱ . الغـدیر، ج۶، ص۳۲۷؛ شبهای پیشاور، ص۴۰۹٫ در این کتاب نام ۳۰تن از دانشمندان بزرگ سنیمذهب آورده شده است که این گفتههای عمر را در کتابهای خود نوشتهاند.
۲ . همان.
۳ . علی محمد بشارتی، از ظهور اسلام تا سقوط بغداد، ص۱۴۴٫
۴ . نهجالبلاغه، خ۲۴۰٫
۵ . تاریخ طـبری، ج۲، ص۶۷۴؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۸۱ و ۸۸٫
۶ . شیخ راضی آل یس، صلح امام حسن، ترجمه آیهالله خامنهای دام ظلّه، چاپ ۱۳۴۸، ص۱۲۰ تا ۱۲۲، متن و پاورقی؛ محدث قمی ره، تتمه المنتهی، ص۱۴٫
۷) رخدادنگاران همچنین گفتهاند، حسنین علیهماالسلام در فتح طبرستان ایران کـه در سـال ۳۰ هجری در زمان عثمان روی داد، شرکت نمودند.(۱) برخی از دانشمندان جنگهای بیشتری را نام میبرند که امام حسین علیهالسلام در آن شرکت کردند.(۲)
۸) هم آنان گفتهاند امیرالمؤمنین علیهالسلام بارها به هنگام نبودِ عمر در مدینه ـ که بـه بـازدید جبهههای جنگ میرفت و یکبار نیز برای امضای عهدنامه با مردم بیتالمقدس به آن سرزمین رفت ـ جانشینیِ اورا درمدینهپذیرفت.(۳) دربارهفرماندهیِجنگها توسط علی علیهالسلام ــ هر چند به دلیل سر باززدن او از پذیرش فرماندهی جـنگ قـادسیه که به حضرتش پیشنهاد شده بود،(۴) میتوان گمان برد که خود او زیر بار نمیرفت، همچنانکه حکومت شامات (فلسطین، بیتالمقدس و…) را که از سوی عمر عرضه شد رد کرد(۵) ــ این گزینه نیز پذیـرفتنی اسـت کـه خلفا از روی کار آمدن علی عـلیهالسلام هـر چـند در برخی و بخشی از امور دلخوش نبودند؛ زیرا میترسیدند در خارج از مرکز به محوری تبدیل شود و فراروی خلیفه بایستد. این یک سیاست رسمی و جـدی عـمر نـه تنها درباره علی علیهالسلام که درباره چهرههای بـرجسته دیـگر نیز، بود.(۶) ابوبکر و عثمان هم سراسر تابع عمر بودند.(۷)
۹) و نیز گفتهاند سلمان فارسی فرمانداری مدائن را، و عمار بن یاسر ــ رحـمهالله عـلیهما ــ فـرمانداری کوفه را، هر دو از سوی عمر، پذیرفتند.(۸)
۱۰) هم آنها نوشتهاند که عـمار در چند جنگ خلفا از جمله در جنگ یمامه به فرماندهی خالد بن ولید شرکت کرد؛(۹) همچنانکه مقداد بن الأسود، دیـگر صـحابی خـوب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ، در فتح مکه ــ در زمان رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله ــ یکی از پرچـمداران گـروهی بود که خالد بن ولید فرماندهیِ آنان را به عهده داشت.(۱۰)
۱۱) و نیز نوشتهاند حُجر بن عدیّ بـن حـارث، صـحابی ارجمند رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و از بزرگان اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسن علیهماالسلام ، هم در سـپاهی کـه شـام را گشود و هم در
______________________________
۱ . تاریخ طبری، ج۲، ص۶۰۷؛ کامل ابناثیر، ج۳، ص۵۴؛ البدایه والنهایه، ج۷، ص۱۷۴٫
۲ . آیه الله هاشمی رفسنجانی میگوید: «امام حـسین عـلیهالسلام در جـنگهایی که خلفا در اطراف مرزهای اسلام داشتند شرکت میکردند، در جنگهای جزیرهالعرب، در جنگهای افریقا، در جنگهای بـا رومـیها و با خیلی از مرزها و منجمله جنگی در ایران در جنگی که مسلمانها به منطقه طبرستان لشـکرکشی کـردند… (جـمهوری اسلامی، ۱۴/۱/۸۱، ص۱۱).
۳ . تاریخ طبری، ج۲، ص۳۸۱ و ۴۴۹؛ رسول جعفریان، تاریخ خلفا، ص۱۰۶٫
۴ . تاریخ خلفا، ص۱۱۵؛ مروج الذّهب، ج۲، ص۳۱۰٫
۵ . بشارتی، از ظهور اسـلام تـا سقوط بغداد، ص۱۲۹.
۶ . تاریخ خلفا، ص۷۱.
۷ . همان، ص۷۷ پاورقی ۱٫
۸ . همان، ص۷۰ و ۷۱٫
۹ . همان، ص۳۱.
۱۰ . آیهالله جعفر سبحانی، فروغ ابـدیت، ص۷۲۱٫
سـپاهی کـه قادسیه را ــ و هر دو در زمان عمر روی داد ــ یکی از جنگجویان و از برجستهترین سربازان بود.(۱)
۱۲) همچنین گفتهاند عدیّ بن حاتم طـائی کـه از خوبان اصحاب پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بود ــ آنچنان که از یاران پابرجای امیرالمؤمنین عـلیهالسلام نـیز ــ در جـنگهای نخیله، قادسیه، مدائن، جلولاء، نهاوند و شوشتر حضور، و سمت فرماندهی داشته است.(۲)
۱۳) عبدالله بن خلیفه طـائی نـیز کـه از بزرگان یاران علی علیهالسلام است در جنگهای عُذَیب، جلولاء، نهاوند و شوشتر از جنگجویان بـنام بـوده است.(۳)
۱۴) صعصعه بن صوحان که از یاران نامدار علی علیهالسلام است، روزی در روزگار خلافت عمر، عمر را که در مـشکلی سـخت، گرفتار آمده بود، یاری رساند و گره از کار او باز نمود.(۴)
راستی با ایـن نـمونهها که به گمان، مشتی از خروار است، هـمچنان بـاید بـراین ایده پای فشرد که جنگهای خلفا، گـونهای سـرگرمی برای مردم بوده است و سد و مانع، در راه انتشار اسلام؟! آیا پذیرفتنی است که درباره هـمکاریِ بـزرگمردانی چون سلمان و عمّار و حُجر بـن عـدیّ و عدیّ بـن حـاتم و دیـگران، گفته شود که اینان به حـقایق امـور و به رأی أئمه علیهمالسلام آگاه نبودهاند؟!(۵)
پرسش دوم: شما ــ آقای ناقد محترم ــ با این دیـدگاه کـه میگویید: «اگر بناست خالد ابن ولیـد سیف الاسلام باشد هـمان بـه که در غلاف باشد» با مـأموریتهای هـمین خالد ابن ولید از سوی شخص رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله چه میکنید؟ مگر نه این اسـت کـه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله او (خالد بـن ولیـد) را:
۱) در فـتح مکه که در سـال هـشتم هجرت، روی داد به فرماندهی مـیمنه سـپاه که یکی از مهمترین و بزرگترین بخش لشکر بود و افراد پنج قبیله را دربرمیگرفت، گماشت و مقداد، آن صـحابی بـرجسته رسول الله صلیاللهعلیهوآله ، یکی از دو پرچمدار او بـود، در حـالی که ابـوذر غـفاری در هـمین واقعه فرماندهی گروهی کـمتر از ۳۱ گروه خالد را بر عهده داشت.(۶)
۲) پس از فتح مکه، (او را) به فرماندهیِ گروهی به سوی بنیجذیمه فرستاد و در ایـن
______________________________
۱ . صـلح امام حسن علیهالسلام، ص۴۴۶؛ تاریخ خلفا، ص۱۱۹٫
۲ . صـلح امـام حـسن عـلیهالسلام، ص۴۸۵٫
۳ . هـمان، ص۴۹۳٫
۴ . همان، ص۴۸۹٫
۵ . گفته شـده اسـت: «وبالنسبه لاشتراک بعض المخلصین من کبار الصّحابه فی الفتوح، فالظّاهر أنهم کانوا غافلین عن حقیقه الأمـر… مـع عـدم اطلاعهم علی رأی الأئمه علیهمالسلام فی هذه الفـتوحات»! (سـیدجعفرمرتضی، الحـیاه السـیاسیه للإمـام الحـسن علیهالسلام ، ص۱۴۰).
۶ . دکتر آیتی رحمهالله ، تاریخ پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله ، ص۵۶۰؛ فروغ ابدیت، ص۷۲۱؛ سیره ابنهشام، ج۴، ص۴۹٫
مأموریت بود که خالد شماری از مردان بنیجذیمه را در حالی که تسلیم شده بودند ــ و به قولی مـسلمان هم بودند(۱) ــ از روی کینه شخصی، از دمِ تیغ گذراند.(۲)
۳) و نیز پس از فتح مکه (او را)، به نخله برای شکستن بت «عُزّی» و ویرانسازی بتخانه مربوطه، اعزام فرمود.(۳)
۴) در جریان جنگ تبوک که در سال ۹ هجری رخ داد (او را) به سرکردگیِ گـروهی، سـراغ اُکَیدر پادشاه دومهالجندل فرستاد.(۴)
۵) و نیز (او را) در سال دهم به فرماندهی گروهی به سوی بنیالحارث بن کعب فرستاد.(۵)
۶) در همان سال، (او را) به فرماندهی دستهای به سوی بنیعبدالُمدان در نجران فرستاد.(۶)
۷) همچنین (او را) در رأس سریّهای بـه یـمن فرستاد.(۷)
۸) او را به عنوان سفیر نزد قبیله دیّان و بنیقنان فرستاد.(۸)
به یاد داشته باشیم که بیشتر این مأموریتها پس از جنایت فجیعی است که خالد ابـن ولیـد درباره بنیجذیمه مرتکب شده اسـت.
پرسـش سوم درباره شناسنامهیی است که ناقد محترم از جنگهای خلفا و فتوحات آنان به دست دادهاند. پرسش این است که آیا به راستی، دیدگاه اسلام و پیـشوایان مـعصوم همین است که ایـشان نـشان میدهند؟
درباره جنگهای نام برده سخن بسیار است و ما اینجا از سر ناچاری، نیمنگاهی به آن خواهیم انداخت و آنچه را که میبینیم در چهار بخش، بازگو خواهیم کرد:
بخش یکم: پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله پیشاپیش و بـارها، هـمین فتوحاتی را که مورد اعراض و اعتراض ناقد محترم قرار گرفته است ستوده، و به آن بشارت داده است:
______________________________
۱ . تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۶۱٫
۲ . دکتر آیتی، تاریخ پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله ، ص۵۷۸؛ فروغ ابدیت، ص۷۳۹؛ سیره ابنهشام، ج۴، ص۷۱٫
۳ . تاریخ پیامبر اسلام، ص۵۷۴؛ سـیره ابـنهشام، ج۴، ص۷۹٫
۴ . تاریخ پیـامبر اسلام، ص۶۳۲؛ فروغ ابدیت، ص۷۸۴؛ سیره ابنهشام، ج۴، ص۱۶۹٫
۵ . تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۴۷؛ سیره ابنهشام، ج۴، ص۲۳۹٫
۶ . تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۴۷؛ رسولی محلاتی، زندگانی حـضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ، ج۳، ص۱۸۱٫
۷ . تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۴۷؛ زندگانی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ، ج۳، ص۱۸۱، پاورقی؛ سـیره ابـنهشام، ج۴، ص۲۹۱٫
۸ . تـاریخ پیامبر اسلام، ص۴۸۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۸٫
سلمان فارسی رحمهالله میگوید: در جریان جنگ احزاب به کارِ کندن خندق مشغول بـودیم کـه ناگاه به سنگی بزرگ برخوردیم و آن، کارِ ما را دشوار ساخت. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله کـلنگ مـرا گـرفت و سهبار به آن سنگ زد که هر بار برقی جهید. گفتم پدر و مادرم فدای تو باد، این بـرق چه بود؟ گفت مگر تو هم آن را دیدی؟ گفتم آری، گفت خدای متعال با نخستین برق، کـشور یمن؛ و با برق دوم، شـام و مـغرب زمین؛ و با برق سوم، مشرق زمین را برای من فتح کرد.(۱) عمرو بن عوف همین رخداد را به گونه زیر گزارش میکند: «…چون سلمان ماجرای آن برقها و تکبیر آن حضرت به دنبال آنها را پرسید، پیـامبر در حالی که دیگران نیز میشنیدند پاسخ داد: کلنگ نخست را که زدم و برق جهید در آن برق، قصرهای حیره و مدائن را… مشاهده کردم و جبرئیل به من خبر داد که امت من آن کاخها را فتح خواهند کرد؛ در دومین برق کـاخهای سـرخ سرزمین روم برایم آشکار شد و جبرئیل به من خبر داد که امت من بر آنها چیره میشوند؛ و در سومین برق، قصرهای صنعا را دیدم و جبرئیل مرا خبر داد که امتم آن قصرها را میگشایند. پس بـشارت بـاد شما را».(۲)
عدیّ بن حاتم میگوید: «آنگاه(۳) که به پیشگاه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آمدم و در آن دیدار، مسلمان شدم پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به من گفت: اگر فزونیِ دشمن و کمیِ مسلمانان نمیگذارند، مـسلمان شـوی به خدا سوگند، روزی فرامیرسد که بر اثر گسترش اسلام و فزونیِ مسلمانان، زنی تنها از قادسیه به حج میرود، در حالی که از کسی نمیترسد و کسی به او کار ندارد؛ روزی فرارسد که نـیروهای اسـلام تـمام این کاخهای پرزرق و برق بـابِل را بـگشایند و…».(۴)
آقـای ناقد ممکن است بگوید ما فتوحاتِ انجام شده در زمان خلفا را مصداق این روایات و این بشارتها نمیدانیم. معنای این سخن این اسـت کـه ـ نـعوذ باللّه ـ اسلامِ جاری در این مناطق، اسلام نیست و مـسلمانان ایـن نواحی نیز مسلمان نیستند!!
بخش دوم: أئمه أهلالبیت علیهمالسلام به جنگهای خارجیِ مسلمین ــ به صورت کلی ــ به دید مثبت مـینگریستهاند. بـرخی از پشـتوانههای این برداشت، دلایلی است که در زیر میآوریم:
الف) دلواپسیهای امیرالمؤمنین عـلیهالسلام درباره جنگهای مسلمانان در روزگار خلفا و
______________________________
۱ . دکتر آیتی رحمهالله ، تاریخ پیامبر اسلام، ص۳۸۴؛ سیره ابنهشام، ج۳، ص۲۳۰٫
۲ . رسولی محلاتی، زندگانی حضرت مـحمد صـلیاللهعلیهوآله ، ج۲، ص۱۷۵٫
۳٫ در سـال نهم هجرت.
۴ . آیهالله سبحانی، فروغ ابدیت، ص۷۷۰؛ سیره ابنهشام، ج۴، ص۲۲۷٫
دلبستگیِ وی بـه پیـروزیِ آنان در آن جنگها و نیز گرهگشاییهای او از کار خلفا که زمامدار جنگها نیز بودهاند.
ب) شرکت حسنین علیهماالسلام در برخی از جـنگها.
ج) شـرکت بـرخی از اصحاب بلندآوازه رسول اکرم و ائمه علیهمالسلام چونان سلمان و عمّار و حُجر بن عـدی، در فـتوحات و اداره مـناطق فتح شده، که بیتردید این اقدام از چنین نخبگانی، بدون موافقت امام معصوم علیهالسلام نـبوده اسـت.
د) دفـاع امام مجتبی علیهالسلام از عثمان در روزهای محاصره، اقدامی که بیشک، برآمده از دستور و یا ــ دستکم ــ رضـایت امـیرالمؤمنین علیهالسلام نیز بوده است. این گزینه و مانند آن از اینرو در برداشتِ ما مؤثر است کـه بـدانیم جـنگهای خارجی در رأس برنامههای خلفا به ویژه عمر و عثمان بوده است.
ه.) خرید و فروش بردگانِ به دسـت آمـده از همان جنگها ـ و جنگهای بعدی ـ توسط ائمه معصومین علیهمالسلام و تصرف در غنائمِ فتوحات، بر اسـاس ضـوابط مـربوطه.
و) روایات رسیده از ائمه علیهمالسلام درباره جنگ و جهاد که نگاه برخی از آنها به جنگهای جاری در زمـان صـدور روایت، غیرقابل انکار است.(۱) تنها در «ابواب جهاد العدوّ» جلد ۱۱ وسائل الشیعه، نـزدیک بـه ۳۰۰ روایـت نقل شده است.
ز) دعاهای ائمه اطهار علیهمالسلام درباره مرزداران و رزمندگان.(۲)
______________________________
۱ . به احادیث زیر نگاه شـود: وسـائل الشـیعه، ج۱۱، أبواب جهاد العدوّ، ب۵، ح۲؛ ب۹، ح۱؛ ب۱۰، ح۲؛ ب۲۶، ح۱٫ مثلاً آخرین حدیث (ب۲۶، ح۱) که صحیحه است و از تهذیب شیخ طـوسی رحـمهالله نقل شده است، متن آن در تهذیب، چنین است: «عن أحمد بن محمد بن أبینصر عن أبیالحسن الرضـا عـلیهالسلام قال: ذُکر له رجل من بنیفلان، فقال: إنما نخالفهم إذا کنا مع هولاء الذیـن خـرجوا بالکوفه، فقال قاتلهم، إنما ولد فلان مثل التـرک والرومـ و إنـماهم ثغر من ثغور العدو فقاتلهم» (تهذیب الاحـکام، ج۶، کـتاب الجهاد و سیره الإمام، ب۱۱، ح۳).
۲ . مانند دعای امام سجاد علیهالسلام (دعای بیست و هفتم صحیفه سـجادیه): «اللهـم صلّ علی محمد و آل محمد و حـصّن ثـغور المسلمین بـعزّتک و أیـد حـماتَها بقوتک… و اعضدهم بالنصر… و أنسهم عند لقـائهم العـدوّ ذکر دنیاهم الخدّاعه الغرور… و اجعل الجنّه نصب أعینهم… اللّهم وقوّ بذلک مـِحال أهـل الإسلام و حصّن به دیارهم… اللهم اغـز بکلّ ناحیه من المـسلمین عـلی من بإزائهم من المشرکین و أمـْدِدهم بـملائکهٍ من عندک مردفین… اللّهم و اعمم بذلک أعداءَک فی أقطار البلاد من الهند و الرّوم و التـرک و الخـزر و الحبش و النّوبه و الّزنج و السّقالبه والدّیـالمه و سـائر أمـم الشرک… اللّهم و أیـّما غـازٍ غزاهم من أهل مـلّتک أو مـجاهد جاهدهم من أتباع سنّتک لیکون دینک الأعلی و حزبک الأقوی و حظّک الأوفی فلقّه الیسر وهـیّیء له الأمـر و تولّه بالنّجح…. اللّهم و أیّما مسلم أهـمّه أمـر الإسلام و أحـزنه تـحزّب أهـل الشرک علیهم فنوی غـزوا أو همّ بجهاد فقعد به ضعف… فاکتب اسمه فی العابدین و أوجب له ثواب المجاهدین و اجعله فی نـظام الشـهداء و الصالحین…».
نمونه دیگر بخشی از دعای وداع مـاه مـبارک رمـضان اسـت کـه در آن میخوانیم: «اللّهم انـصر جـیوش المسلمین و استنقذ أُساراهم و اجعل جائزتک لهم جنّات النعیم…» (بحار الأنوار، ج۹۵، ص۱۸۴).
نمونه دیگر بخشی از خطبه نماز جـمعه اسـت کـه در آن، خطیب میگوید: «اللّهم انصر جیوش المسلمین و عـساکر المـوحّدین، اللّهـم وأعـلِ حـوزَتهم و مـنارَهم و آمِن سُبُلَهم…» (مصباح کفعمی، چاپ بیروت، سال ۱۴۲۲، ص۹۴۴).
بخش سوم: راز پیشرفت اسلام در جهان و نشستن آن بر دلها، پیش از آنکه بیرونی باشد، درونی است و برای یافتن و شناختن آن، درون این دیـن را باید کاوید و نه بیرون آن را. جنب و جوش در اینجا دینامیکی است و نه مکانیکی. آئین اسلام، مانند درخت تناوری است که دست قدرت خدا ــ بیواسطه ــ آن را در دامنه کوهی بزرگ و بلندبالا، رویانده باشد، درختی کـه نـه به آبیاریِ این و آن وابسته است و نه به مراقبت دهقان و باغبان؛ نه از گرما باک دارد و نه از سرما. این ویژگی را خدای جهانآفرین به اسلام و قرآنِ خودش داده و گفته است: «هو الذی أرسـل رسـوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدّین کلّه و لو کره المشرکون»؛(۱) «یریدون لیطفئوا نوراللّه بأفواههم واللّه متمّ نوره و لو کره الکافرون»؛(۲) «و یریدالله أن یُحق الحقّ بکلماته و یقطع دابـر الکـافرین لیحق الحق ویبطل الباطل و لو کـره المـجرمون»(۳) و نیز فرموده است: «إنّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون».(۴) خدای بزرگ نقش پیامبر گرامیش را نیز در این باره، در برابر خواستِ خود ناچیز شمرده و فرموده اسـت: «و مـا محمّد إلاّ رسول قدخلت مـن قـبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم»؛(۵) «إنّک لاتهدی من أحببت ولکنّ الله یهدی من یشاء و هو أعلم بالمهتدین»(۶)؛ «لیس علیک هدیهم و لکنّ الله یهدی من یشاء».(۷)
راستی اگر نبود این ویـژگی خـدادادیِ اسلام، آیا باورکردنی بود که با کردار ما مسلمانان، این دین همچنان زنده و نه زنده که اینچنین پویا و بالنده بماند؟! رویکرد چشمگیر مردم در این سو و آن سوی جهان، به اسلام، از رویدادهای خـیرهکننده ایـن روزهاست و کـیست که نداند چه سرمایههای بزرگی در راه شکست و سرکوب آن به کار گرفته شده است؟
بنابراین اگر دیدیم دین خـدا، اسلام، به دست زید و عمرو که ما از آنان دلخوش نیستیم، رونـق گـرفت ـ و یـا در گذشته، چنین شده است ـ نباید روی در هم کشیم و «قیصریهای را برای دستمالی به آتش بکشیم». زیرا این دیـن حـقِ خداست که بر پای ایستاده است و پیشاپیشِ دیگران به جلو میرود و دلها و جانها را خـواهناخواه مـسخّرِ خـود
______________________________
۱ . التوبه / ۳۳ و الصّف / ۹٫
۲ . الصّفّ / ۸٫
۳ . الانفال / ۷ و ۸٫
۴ . الحجر / ۹٫
۵ . آل عمران / ۱۴۴٫
۶ . القصص / ۵۶٫
۷ . البقره / ۲۷۲٫
میکند. کوتاه سخن اینکه هر یک از عـواملی که در هر زمان، نقشی در پیشرفت اسلام عهدهدار شوند، اگر کنار بروند، جای آنـان را دیگران پرمیکنند. خدا مـیفرماید: «فـإن یکفر بها هولاء فقد وکّلنا بها قوما لیسوا بها بکافرین»(۱) و میفرماید: «ماننسخ من آیه أو ننسها نأت بخیر منها أو مثلها ألم تعلم أنّ الله علی کل شیء قدیر».(۲) شگرفتر اینکه گاهی مردان و زنـانی که خود بدکار و بیدیناند در پیشرفت اسلام، نقشآفرین میشوند و این بهترین و گویاترین گواه بر این است که اسلام، خود، پویا و پیشرو است. پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «إنّ الله یؤید هذا الدّین بـالرّجل الفـاجر»(۳) و هم او میفرماید: «إنّ الله یؤید هذا الدّین بأقوام لاخلاقَ لهم».(۴)
جواهر لعل نهرو، از رهبران فقید هند، خاصیت دینامیکیِ اسلام را در پیشرفت و پویایی، زیبا بیان میکند؛ او میگوید: «شگفتانگیز است که این نژاد عـرب کـه در طول قرونِ دراز، انگار در حال خفتگی به سر میبردند و ظاهرا از آنچه در سایر نواحی، اتفاق میافتاد، جدا و بیخبر بود، ناگهان بیدار شد و با نیرو و قدرتی شگرف دنیا را تهدید کرد و زیرورو سـاخت. سـرگذشتِ عربها و داستان اینکه چگونه به سرعت در آسیا و اروپا و آفریقا، توسعه یافتند و فرهنگ و تمدن عالی و بزرگی به وجود آوردند، یکی از شگفتیهای تاریخ بشری میباشد».(۵)
سپس میگوید: «اسلام پیام برادری و برابری را بـرای تـمام کـسانی که مسلمان میشدند همراه داشـت و بـدینقرار یـک نوع دموکراسی برای مردم به وجود میآورد. این پیام برادریِ اسلامی در مقایسه با مسیحیت فاسدِ آن زمان نه فقط برای اعراب، بـلکه بـرای مـردم بسیاری از کشورهای دیگر هم که مسلمانان به آنـجاها مـیرفتند، جذبه بسیار داشت».(۶)
هم او میگوید: «مذهبی که او ـ محمد صلیاللهعلیهوآله ـ مردم را بدان میخواند، به خاطر سادگی و صراحتش و به خاطر رنـگ دمـوکراسی و بـرابریای که با خود داشت، تودههای مردم را در کشورهای همسایه جلب مـیکرد؛ زیرا آنها روزگاری دراز در تحت تسلّط قدرت مطلقه پادشاهان مستبد و روحانیان و پیشوایان مذهبی مستبد به سر میبردند. آنها از نـظام قـدیمی، فـرسوده شده بودند و برای یک تغییر وضع، آمادگی داشتند. اسلام این
______________________________
۱ . الأنـعام / ۸۹٫
۲ . البـقره / ۱۰۶٫
۳ . فروع کافی، ج۵، ص۱۹٫
۴ . صحیح بخاری، ج۳، ص۱۲۷۹؛ احیاء العلوم، ج۱، ص۴۳٫
۵ . نگاهی به تاریخ جهان، ج۱، ص۳۱۷٫
۶ . همان، ص۳۲۱٫
تغییر را به آنان عرضه مـیداشت و از طـرف آنـها هم استقبال میشد؛ زیرا از بسیاری جهات، وضعشان را بهتر میساخت و بسیاری از مفاسد قـدیمی را پایـان مـیداد. اسلام… این احساس را در هر فرد مسلمان به وجود میآورد که او عضو یک جامعه اخـوت و بـرادریِ بـزرگ است. به این جهت بود که اعراب از یک پیروزی به پیروزیِ دیگری نایل مـیشدند و اغـلب بدون جنگ و مقاومت پیروز میگشتند. عربها در ظرف بیست و پنج سال پس از رحلت پیغمبرشان تـمامی ایـران و سـوریه و ارمنستان و قسمتی از آسیای مرکزی را از یک سو، و مصر و قسمتهایی از شمال آفریقا را از سوی دیگر فتح کـردند. مـصر به آسانترین صورت در مقابل عربها سقوط کرد…».(۱)
یک پژوهشگر سرشناس کشورمان نیز یـکی از عـوامل نـابودیِ امپراتوری بزرگ ایران را در مدّتی کوتاه به دست عربها که ساز و برگ آنچنانیای نداشتند، اینچنین نـام مـیبرد: «نشر مبادی اسلام در ایران، و سادگی و بیپیرایگی این دین، به خصوص اصل عـدالت و مـساوات، کـه مردمان، این مساوات را میدیدند و بشارت آن را به این و آن میدادند».(۲)
بخش چهارم: عملکرد مسلمانان در جنگها و فتوحات بـه خـوبی قـابل دفاع است و با نادیده گرفتن لغزشهایی اندک که مانند آن در هر درگـیریِ دیـگری نیز به چشم میخورد، میتوان از مجموعه جنگهای مسلمانان ـ و نه هر آنچه در آن جنگها گذشته است مو بـه مـو ـ دفاع کرد؛ و بر این پایه، میتوان گفت که بیمهریهای ناقد محترم و غـیر او در ایـن باره از سر انصاف نمیباشد. این درست اسـت کـه کـاستیها و فزونیهایی در این جنگها بدون شک از این و آن سـر زده اسـت؛ اما باید پذیرفت که «جنگ جنگ است» و «در جنگ، نان و حلوا تقسیم نمیکنند». تـاریخ چـه جنگی را سراغ دارد که بتوان دربـاره آن، مـو را از ماست کشید؟ آیـا درسـت اسـت که ما با اثرپذیری از دشمنان غـربیِ بـدسگال، بافتههای پوچ آنان را بازگو کنیم؟! آیا میدانیم که اینان خودچه پرونده سنگین، سیاه و هـولناکی دارند؟ بـگذریم از وحشیگریهای غربیان در جای جای دنیا، آیـا میدانیم که اینان در جـنگهای ۱۷۵ سـاله صلیبیای که خودْ آتش آن را افـروختند، بـر مسلمانان در خاورمیانه و فلسطین چه جنایاتی رواداشتند؟ تاریخ از یادکردِ آن شرم دارد!!
نهرو میگوید: «سپاه صلیبیها اجـتماع در هـم آمیخته و شگفتانگیزی از مردم
______________________________
۱ . همان، ص۳۲۳٫
۲ . تـاریخ تـحلیلی اسـلام تا پایان امـویان، دکـتر شهیدی، ص۱۰۷٫
مذهبی و معتقد، بـا بـدترین و فاسدترین مردم بود که برای هرکار و هرجنایتی آمادگی داشتند. در واقع این صلیبیها یا بـسیاری از آنـها… پستترین و ناشایستهترین جنایتها را مرتکب شدند. بـسیاری از آنـان در همان راهـِ عـزیمت خـود، چنان سرگرم غارت و چـپاول و بدرفتاری گشتند که هرگز حتی به حدود فلسطین هم نرسیدند…»!(۱)
آلبرماله، تاریخنگار نامدار جهان مـینویسد: «ریـاست عالیه جنگ صلیب با خود پاپ بـود(۲) و… بـه پاپ نـوشت: اگـر مـیخواهید بدانید با دشـمنانی کـه در بیت المقدس به دست ما افتادند چه معامله شد، همینقدر بدانید که کسان ما در رواق سلیمان و در مـعبد، در لجـّهای از خـون مسلمانان میتاختند و خون تا زانوی مرکب مـیرسید.(۳) عـموم روایـات بـر قـتل عـام شهادت میدهد. تقریبا دههزار مسلمان در معبد، قتل عام شدند و هر کس در آنجا راه میرفت تا بند پایش را خون میگرفت. از کفار [مسلمانان] هیچکس جان سالم به در نبرد و حتی زن و اطـفال خردسال را هم معاف ننمودند… پس از کشتار، نوبت به غارت رسید؛ کسان ما چون از خونریزی، سیر شدند به خانهها ریختند و هر چه به دستشان افتاد ضبط کردند. هر کس چه فقیر و چـه غـنی به هر جا وارد میشد، آن را ملک طلق خود میدانست و این رسم چنان جاری بود که گویی قانونی است که باید مو به مو رعایت شود».(۴) وی در ادامه مینویسد: «… ریشار کـوردولیون (پادشـاه انگلستان) دو سال دیگر در ارض اقدس ماند و آثاری از خود بروز داد، چنانکه… از زندگیش به وحشت میافتادند مثلاً یک بار ۲۶۰۰ نفر اسیر را سربرید زیرا فدیه آنها سـرِ مـوقع نرسیده بود…».(۵)
غربیها این داعـیهداران تـمدّن و فرهنگ در جریان جنگهای وحشت بار صلیبی، به قتل و غارت مسلمانان بسنده نکردند؛ نهرو مینویسد: «بعضی از آنها در راه، به کشتار و قتل عام یهودیها پرداختند و بعضیها حـتی بـرادران مسیحیِ هم مذهب خـود را نـیز قتل عام میکردند. به علت این بدرفتاریها و زشتکاریها، گاهی اوقات دهقانان کشورهای
______________________________
۱ . نگاهی به تاریخ جهان، ج۱، ص۴۲۳٫
۲ . آلبرماله، تاریخ قرون وسطی، ج۴، ص۲۲۲٫
۳ . نهرو نیز مینویسد: «بالاخره صلیبیها توانستند… به فلسطین برسند. شـهر بـیت المقدس به چنگ آنها افتاد و مدت یک هفته در آن شهر، کشتار ادامه داشت و قتل عام و خونریزی هولناکی صورت گرفت. یکی از فرانسویان که خود شاهد آن وضع بوده است میگوید، در زیر سـردرِ مـسجد به قـدری خون جمع شده بود که از زانو تجاوز میکرد و تا دهانه اسب میرسید» (نگاهی به تاریخ جهان، ج۱، ص۴۲۳).
۴ . آلبـرماله، تاریخ قرون وسطی، ج۴، ص۲۲۶٫
۵ . همان، ص۲۳۱.
مسیحی که بر سر راه صلیبیها بودند، بـر ضـدّ ایـشان قیام میکردند و ایشان را از سرزمین خود اخراج میکردند».(۱) او همچنین مینویسد: «یک گروه از صلیبیها به قسطنطنیّه[مسیحینشین [رفتند و آن شـهر را مـسخّر ساختند… در قسطنطنیّه نیز خونریزی و قتل عام مهیبی صورت گرفت و قسمتی از خود شهر بـه دسـت مـبارزان صلیبی آتش زده شد».(۲) و آلبرماله در این باره مینویسد: «قشون صلیب در موقع تصرف قسطنطنیه خود را مجاهدِ وحـدتِ دیانت میدانست و شهر را به مناسبت عصیانی که به پاپ میورزید، مستحق تاراج میشمرد».(۳) او مـیافزاید: «در تاراج قسطنطنیه، قشون، مـانند اقـوام جاهل معامله کرد؛ مثلاً مرمرها را خرد نمود، آثار مستظرفه را شکست تا سیم و زر و احجار کریمه آن را ببرد، مجسمههای مفرغی را که شاهکارهای هنرنمائی قدیم بود ذوب کرد تا پول از آن، سکه کند…».(۴)
خوب، اینک ببینیم نـاظران بیطرف و تاریخنگاران منصف، درباره فتوحات اسلامی و جنگهای مسلمانان چه میگویند.
آلبرماله فرانسوی که تاریخدان و تاریخنویس معتبر و مشهور جهانی است مینویسد: «… مردم روم و فلسطین و شام و مصر، زیر بار مالیات، فرسوده، و به بهانه کـفر و زنـدقه نیز مورد آزار بودند و از فرطِ آزردگی، از شورش، ابا نداشتند و عرب را که میانهروی پیشه کرده، به اغماض و مماشات سلوک میکرد، منجی خود میدانستند. علاوه بر این، در میان ملل مغلوبه و مخصوصا قوم بـربر بـسیاری اسلام آوردند و برای اعتلای این دین، وارد جانبازی شدند، چنانکه طارق ـ فاتح اسپانیا ـ شخصا بربر و قشون او نیز مرکب از ۳۰۰ نفر عرب و ۱۲۰۰۰ بربر بود».(۵)
ویل دورانت میگوید: «وقتی که اعراب فاتح، در قـرن هـفتم [میلادی] به مصر و خاور نزدیک هجوم بردند، نیمی از نفوس آن قسمتها مقدمشان را گرامی داشتند؛ زیرا آنان را آزاد سازنده خود از قید ظلم دینی، سیاسی و اقتصادیِ پایتخت بیزانس(۶) میدانستند».(۷)
ادوارد براون پس از بازگوییِ سخن پرفـسور آرنـولد کـه رفتار ستمگرانه موبدان زرتشتی و پادشـاهان ایـرانی کـینه شدیدی در دل بسیاری از ایرانیان برانگیخته بود و از اینرو استیلای عرب به منزله رهایی ایران و ایرانیان از چنگال ظلم و ستم تلقی
______________________________
۱ . نگاهی به تاریخ جـهان، ج۱، ص۴۲۳٫
۲ . هـمان، ص۴۲۴٫
۳ . آلبـرماله، تاریخ قرون وسطی، ج۴، ص۲۳۵٫
۴ . همان، ص۲۳۴٫
۵ . همان، ص۱۰۴٫
۶ . امپراتوری روم شرقی.
۷ . تـاریخ خـلفا، ص۱۱۱٫
میگردید، خود میافزاید: «مسلم است که قسمت اعظم کسانی که تغییر مذهب دادند، به طیب خاطر و به اختیار و ارادهـ خـودشان بـود. پس از شکست ایران در قادسیّه، فیالمثل ۴۰۰۰ سرباز دیلمی (نزدیک بحر خـزر) پس از مشاوره تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. این عده در تسخیر جلولا بـه تـازیان کـمک کردند و سپس با مسلمین در کوفه سکونت اختیار کردند و اشخاص دیگر نـیز گـروهگروه به میل و رغبت به اسلام گرویدند».(۱)
شهید مطهری رضوان الله علیه مینویسد: «… وقتی ایران به دست مـسلمانان فـتح شـد، مردم ایران نه تنها عکسالعمل مخالفی از خود نشان ندادند، خود برای پیـشرفت اسـلام، زحـمات طاقتفرسایی کشیدند».(۲)
دکتر ناصرالدین صاحب الزّمانی میگوید: «توده مردم نه تنها در خود، در برابر جـاذبه جـهانبینی و ایـدؤلوژیِ ضدتبعیض طبقاتیِ اسلام، مقاومتی احساس نمیکردند، بلکه درست در آرمان آن، همان چیزی را مییافتند که قـرنها بـه بهای آه و اشک و خون، خریدار و جان نثار و مشتاق آن بودند و عطش آن را از قرنها در خود احـساس مـیکردند».(۳)
جـلال آل احمد نوشته است: «اسلام پیش از آنکه به مقابله ما بیاید این ما بودیم کـه دعـوتش کردیم… اهل مدائنِ تیسفون نان و خرما به دست در کوچه به پیشواز اعرابی ایـستاده بـودند کـه به غارت کاخ شاهی و فرش بهارستان میرفتند».(۴)
دکتر شهیدی در همین باره میگوید: «… این مردم ایـران بـودند که دیگر نمیتوانستند فشار بیشتری را تحمل کنند و برای خود مخلّصی میطلبیدند. ایـن مـخلّص بـانگ مسلمانی بود که نخست در متصرفات عربی ایران و سپس در مرزهای جنوب و غرب این کشور شنیده شـد».(۵)
او هـمچنین مـیگوید: «به طور خلاصه، سادگی و بیپیراگی و عدالت اسلامی را علل اصلی در همه فتوحات مـیتوان دانـست… مردمی که در درّه اردن و فلسطین ساکن شدند مسیحیت را قبول کردند. مردم مصر نیز پیرو این دین گردیدند… هـنگامی کـه مسلمانان به این سرزمینها رسیدند و در مقابل جزیه، مسیحیان را در دین و آداب دینی آزاد گذاشتند
______________________________
۱ . خـدمات مـتقابل اسلام و ایران، ص۱۰۴.
۲ . همان، ص۱۰۵٫
۳ . همان.
۴ . تاریخ خلفا، ص۱۲۶٫
۵ . تـاریخ تـحلیلی اسـلام تا امویان، ص۹۹٫
و آنان خود را از فشار کلیسای کـاتولیک رهـا دیدند، نَفَسی به راحتی کشیدند و برای آنکه دوباره به زیر سلطه رومیان نـروند، بـا عرب در برانداختنِ آنان همکاری کـردند. از روزهـای فتح ایـن سـرزمین (سـوریه) سندی در دست است که رفتار عـادلانه عـرب را بر این مردم در مقابل سختگیری رومیان به خوبی نشان میدهد. ابوعبیده جـرّاح کـه از جانب عمر، فرماندهی سپاهیانِ مأمورِ سـوریه را به عهده داشت، چـون شـنید هراکلیوس سپاه بزرگی را برای نـبرد بـا او آماده کرده است، به حاکمان خود در شهرهای فتح شده، دستور داد، آنچه از مسیحیان بـه عـنوان جزیه گرفتهاند به آنان بـرگردانند و بـه ایـشان بگویند ما ایـن مـال را برای آن گرفتیم کـه شـما را در مقابل دشمن نگهبانی کنیم. اکنون سرنوشت ما معلوم نیست و ممکن است شکست بخوریم و نـتوانیم تـعهد خود را انجام دهیم. مسیحیان که چـنین رفـتاری را از فاتح سـرزمین خـود دیـدند گفتند ما خواهان پیـروزی شما بر رومیان هستیم؛ زیرا اگر آنان به جای شما بودند نه تنها چنین مـالی را پس نـمیدادند، بلکه آنچه را هم داشتیم از ما مـیگرفتند».(۱)
از بـلاذری نـقل شـده کـه در فتوح البلدان نـوشته اسـت: «زمانی که مسلمانان شهر حمص را به تصرف در آوردند، اما پس از آن، خود را درگیر جنگ یرموک دیدند و احـتمال دادنـد کـه نتوانند از آن جان سالم در ببرند، خواستند خراجی را کـه بـرای یـک سـال از مـردم شـهر گرفته بودند به آنان بازپس بدهند… مردم حمص گفتند ولایت و عدالت شما برای ما دوستداشتنیتر از ظلمی است که در آن، به سر میبردیم؛ ما در کنار شما از شهر دفاع خـواهیمکرد. درباره نبطیها نیزتصریحشدهاستکه سخت بامسلمانان همکاریمیکردند و ازآنجا که رومیها به آنان ظنین نبودند به نفع مسلمانان جاسوسی میکردند».(۲)
با در یاد نگهداریِ آنچه گذشت ـ که خود مشتی از خروار است ـ بار دیـگر بـه سخن آقای ناقد درباره جنگهای مسلمانان نگاه میکنیم؛ پس از آن، نمونهای از آنچه میتواند پایه و مایه این گونه اظهارات باشد، و سپس دیدگاه شهید مطهری رحمهالله را درباره این نوع نگرش، از نظر مـیگذرانیم:
آقـای ناقد میگوید: «آیا فکر نکردهایم که چهره اسلامِ خونریز و بیرحم و نسلکُش و ثروتاندوز و غارتگر که در کتب اروپاییان پر است، محصول همین فتوحات برقآسا و کشورگشاییهای بـیضابطه بـوده است».(۳)
______________________________
۱ . همان، ص۱۰۹٫
۲ . تاریخ خلفا، ص۱۱۰٫
۳ . هـفت آسـمان، ش۱۱، ص۱۷۹، س۷٫
از سِرجان ملکم انگلیسی گزارش شده است که مینویسد: «پیروان پیغمبر عربی از پایداری و لجاجی که ایرانیان در دفاع ملک و مذهب خویش نمودند، چنان در خشم بودند کـه چـون [به پیروزی [دست یـافتند، هـر چیزی را که موجب تقویت ملیت دانستند، عرضه تخریب و هلاک ساختند؛ شهرها با خاک یکسان و آتشکدهها با آتش سوخته شد و موبدان را… از دم تیغ گذراندند و کتب فضلای ملّت… [را] به معرض تلف آوردند».(۱)
شـهید مـطهری قدسسره با این نگاه و پندار چنین برخورد میکند: «آنچه این ـ به اصطلاح ـ مورّخ میگوید، خیلی تازگی دارد؛ زیرا در هیچ سند و مدرک تاریخی یافت نمیشود؛ ناچار باید فرض کنیم که این مـورّخ بـه سند و مـدرکی دست یافته است که چشم احدی آن را ندیده و دست احدی به آن نرسیده است و مصلحت هم نبوده است کـه آن سند و مدرک افشا شود. آری ناچاریم چنین فرض کنیم؛ زیرا اگر چـنین فـرضی نـکنیم، ناچاریم خدای ناخواسته در حسن نیت و کمال صداقت و نهایت راستگویی این مورّخ عظیمالشأن… اندکی تردید روا داریم و چنین چـیزی چـگونه ممکن است؟! آنچه این مورّخ در اسناد و مدارک غیرمرئیای که جز در آرشیو وزارت امور خارجه انـگلستان پیـدا نـخواهد شد، یافته است، این است که: اولاً برخلاف گفته همه مورخین، ایرانیان در دفاع از ملک و مذهب، پایـداری و لجاج مینمودند و با آن همه پایداریها و لجاجها و با آن جمعیت فراوان که بالغ بر صـد و چهلمیلیون [نفر] در آن عـصر تـخمین زده شده است و با آن همه ساز و برگها، از یک جمعیت چهل، پنجاه هزار نفریِ عربِ پابرهنه که از لحاظ عدد کمتر از یک دهم سربازان تحتالسّلاح ایران بودند و از لحاظ ساز و برگ جنگی طرف مقایسه نـبودند و به فنون جنگیِ آن روز نیز چندان وارد نبودند، شکست خوردند، پس قطعا این شکست را طبق اظهارات این نویسنده باید به حساب پفیوزیِ ملّت ایران گذاشت، نه به حساب نارضایتیِ آنها از حکومت و آیین و نظامات داخـلیِ خـود و نه به حساب جاذبه آیین و ایدئولوژیِ جدید به نام اسلام! ثانیا شهرهای ایران [که] به وسیله اعراب مسلمان با خاک یکسان شده است، این شهرها در کجا بوده و چه نامی داشـته اسـت و در کدام کتاب تاریخ نام آنها برده شده است؟! جوابش را خود سرجان ملکم باید بدهد.(۲) ثالثا… اینکه مورّخینی مانند مسعودی و مقدّسی و غیر آنان نوشتهاند که تا
______________________________
۱ . خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۱۷۶٫
۲ . از آقـای نـاقد محترم میپرسیم جز پیمانشکنیای که سعید بن عاص در گشودن دژی در طبرستان و در پی آن، کُشتن تنی چند از مردانِ پناه گرفته در آن دژ، که در برخی نوشتههای تاریخی ما (مانند تاریخ طبری) آمده است و موارد بـسیار نـادر دیـگری که در مقایسه با دیگر جـنگهای دنـیا نـاچیز است و ما بعدا خواهیم گفت که در جنگهای خود رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و امیرالمؤمنین و امام حسن علیهماالسلام نیز تخلّفات قابل ملاحظهای از جانب سـربازان و افـراد تـحت امر سر میزده است، جاهایی که سپاه اسـلام خـونریزی و بیرحمی و نسلکشی و ثروتاندوزی و غارتگری کرده است کجاها است؟ آنها را نام ببرید. اندوهزا و شگفتآور است که ایشان میگوید: «ما هر چـه را در کـتب شـرقشناسان آمده است صحیح نمیدانیم، ولی با منابع تاریخی اسلامی خودمان چـه کنیم؟ آنها را که نمیتوانیم مخفی کنیم»!! (ص۱۷۹، س۱۰).
زمان آنها (در حدود قرن چهارم) هنوز آتشکدهها باقی و پابرجا بوده است و حتی امـرای مـسلمان ضـمن پیمان عهد، متعهّد میشدند که معابد اهل کتاب و از آن جمله مجوس را حـفظ کـنند، مطلبی است که آقای سر جان ملکم نمیخواهد بحثی درباره آن بکند…».(۱)
صلاحالدّین ایوبی نیز که کـلاهی از نـمد مـهرورزیِ آقای ناقد به دست آورده است،(۲) در سخن دیگران به گونهای دیگر شناسانده شـده اسـت:
نـهرو درباره وی میگوید: «صلاحالدین جنگاور دلیری بود که به خاطر مردانگی و جوانمردیش مشهور میباشد، حـتی سـربازان صـلیبی که با صلاحالدین جنگیدهاند، جوانمردی و مردانگیِ او را ستودهاند… [این] پادشاه مسلمان با آنکه سخت گـرفتار و سـرگرم جنگهای صلیبی بود، مدارس و بیمارستانهای متعددی بنا کرد».(۳)
آلبر ماله نیز درباره صـلاحالدین گـفته اسـت: «سلطان صلاحالدین در تقوی و رشادت و سخا نظیر مشهورترین خلفای عرب است».(۴)
مرحوم دهخدا درباره او مـینویسد: «چـون اهل صلیب به پارهیی از سواحل قدس و شام استیلا یافته بودند وی به قصد مـمانعت بـه کـرّات حمله و هجوم شدید آغاز کرد و شکست عظیمی بدانها داد. در آن زمان، متعصبان صلیبی مانند بلای ناگهانی از هـر طـرفِ فرنگستان به ممالک مسلمانان هجوم آورده بودند؛ ولی در سایه رشادت و شجاعت صلاحالدّین آن آفـت از مـسلمانان دفـع شد و چند تن از سلاطین و پرنسهای نامیِ ایشان اسیر این قهرمان گردیدند… او مردی جسور، شجاع، عـادل، کـریم، رؤوف، دانـا به علوم زمان و حتی علم طبّ بود و فضایل وی را اروپاییان هم انکار نـمیکنند و الفـضل ما شهدت به الأعداء… [اروپائیان در دوران جنگهای صلیبی] در اثر مشاهده عمران و آبادی در ممالک اسلامی در عهد صلاحالدّین، از خـواب غـفلت بیدار شدند و به سامان
______________________________
۱ . خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۱۷۷.
۲ . ایشان درباره صلاحالدین مـیگوید: «فـتوحات صلاح الدّینی فجایعی به دنبال داشت کـه قـابل اغـماض نیست. این کشورگشاییها که در آنها نه حـرمت زنـان، کودکان، پیران و نسل بشری رعایت میشد و نه منابع کشاورزی… فتوحات نبود، بلکه ایـجاد سـدّ و مانع در راه انتشار اسلام… بود» (ص۱۷۹، س۲۲).
۳ . نـگاهی بـه تاریخ جـهان، ج۱، ص۴۲۴ و ۴۲۸٫
۴ . تـاریخ قـرون وسطی، ج۴، ص۲۲۹٫
دادن کارهای خود پرداختند».(۱)
آقای نـاقد در دنـباله تعبیرات بیپایه و غیرمنصفانه خود درباره جنگهای مسلمانان مینویسد: «حقیقت این است کـه شـیوه هشتاد جنگ پیامبر صلیاللهعلیهوآله با ایـن کشورگشاییها کاملاً متفاوت بـود».(۲)
بـا تصحیح عدد ۸۰ به ۱۰۹،(۳) نگاه زودگـذری بـه جنگهای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خواهیم کرد تا ببینیم آیا «حقیقت» همان است کـه نـاقد محترم ابراز داشتهاند و یا چـیز دیـگری است؟
۱) در شـوّال سال اول هجرت بـرای اولیـن بار پرچم جنگ و جـهاد در اسـلام برافراشته شد و پیامبر صلیاللهعلیهوآله گروهی را به فرماندهی عموزاده خود، عبیده بن الحارث ابن عـبدالمطّلب، بـه سوی مشرکان قریش روانه کرد. در ایـن سـریّه، سعد بـن أبـی وقـّاص ــ ظاهرا خودسرانه و خارج از نـظامِ فرماندهی ــ تیری به سمت مشرکان پرتاب کرد و آن تیر به عنوان اولین تیری که در اسلام از کـمان خـارج شده است، در تاریخ ثبت شد».(۴)
۲) در رجـب سـال دوم هـجرت، پیـامبر اکـرم صلیاللهعلیهوآله عمهزاده خـود عـبدالله بن جحش را در رأس یک گروه ۸ یا ۱۲ نفره به یک مأموریت اطلاعاتی فرستاد. یکی از افراد این گروه هـنگامی کـه آنـان با کاروانی از قریش برخوردند، با تیراندازیِ خـودسرانه، یـک نـفر از قـریشیان بـه نـام عمرو بن حضرمی را کشت و سپس مسلمانان دو نفر از مشرکان را اسیر کردند و اموال آنان را به غنیمت گرفتند و به مدینه آمدند. این اقدام در آخرین روز ماه رجب که از ماههای حرام اسـت واقع شد. رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله از شنیدن ماجرا ناراحت شد و گفت من که شما را به جنگ ــ آن هم در ماه حرام ــ نفرستاده بودم، چرا چنین کردید؟ و از اینرو، به غنائم آنان دست نزد تـا ایـنکه آیاتی نازل شد و مشکل را حل کرد.(۵)
۳) در شوّال سال سوم هجرت که جنگ احد روی داد، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله عبدالله ابن جُبَیر را به سرکردگیِ پنجاه نفر به نگهبانی از دهانه مهم کوه عـینین گـماشت و فرمود شما اینجا را رها نکنید و نگذارید دشمن از اینجا نفوذ کند، خواه ما پیروز شویم و یا مغلوب. اگر کشته شدیم ما را یاری ندهید و اگـر پیـروز شدیم و به جمعآوریِ غنائم پرداخـتیم بـا ما
______________________________
۱ . لغتنامه دهخدا، واژه «صلاحالدین».
۲ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۷۹، س۱۱٫
۳ . دکتر آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۳۸ تا ۲۴۷٫
۴ . تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۴۹؛ فروغ ابدیت، ص۳۸۷؛ سیره ابن هشام، ج۲، ص۲۴۱؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۲٫
۵ . تاریخ پیـامبر اسـلام، ص۲۵۱؛ فروغ ابدیت، ص۳۸۹؛ سیره ابـن هـشام، ج۲، ص۲۵۲؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۵٫
همراه نشوید. ولی آنگاه که سپاهیان اسلام پس از درگیریِ کوتاهی پیروز شدند و با فرار مشرکان به جمعآوریِ غنائم پرداختند، اکثر افراد تحت امر عبداللّه محل مأموریت خود را رها کـردند و بـه جمعکردن غنیمت روی آوردند. در این هنگام، خالد بن ولید که آن نقطه مهم را از اول زیر نظر داشت، با مشاهده کم شدن نگهبانان آن، عدهای از مشرکین را فرا خواند و به آن، یورش برد و با کشتن افـراد بـاقی مانده در آنـ دهانه حساّس، از کوه سرازیر شد و به کشتار مسلمانان پرداخت. شکست مسلمین در جنگ احد از همین نافرمانیِ افراد تـحت امر عبداللّه بن جبیر ناشی شد.(۱) قرآن مجید نیز از این نـافرمانی بـه عـنوان عصیان یاد کرده است: «… و عصیتم من بعد ما أریکم ماتحبّون».(۲)
۴) در قضیّه حدیبیّه در سال ششم هجرت پس از آنکه پیـمان صـلح بسته شد، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به مردم فرمود از احرام خارج شوید؛ امّا کـسی اطـاعت نـکرد. پیامبر صلیاللهعلیهوآله سه بار این دستور را تکرار کرد و کسی ترتیب اثر نداد. پیامبر صلیاللهعلیهوآله بـه خیمه خود رفت و از مردم نزد أمسلمه ــ که در آن سفر همراه او بود ــ گله کرد…».(۳)
۵) عـمرو بن أمیّه ضَمری از سـفر یـا سریّهای که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله او را به آن، فرستاده بود به مدینه بازمیگشت که در راه، دو نفر را از روی بدگمانی و بدون دلیلی موجّه، کشت؛ و از قضا آن دو نفر از قبیلهای بودند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با آنان پیمان عـدم تعرّض بسته بود. برای تهیه دیه همین دو نفر بود که پیامبر صلیاللهعلیهوآله به بنیالنضیر مراجعه کرد و در آنجا مورد سوءقصد یهودیان قرار گرفت.(۴)
۶) غلام رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به هنگام بازگشتِ مسلمانان از جـنگ خـیبر، با تیری که پرتاب کننده آن مشخص نشد کشته شد. مردم گفتند بهشت بر او گوارا باد؛ ولی پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود بالاپوشی را که بر تن داشت، از غنائم دزدیده بود و همین او را جهنّمی کرد. یـکی از کـسانی که این سخن را شنیده بودند، گفت: یا رسول الله من هم خودسرانه دو بند کفش از غنائم برداشتهام…(۵). عدد سربازان اسلام در این جنگ ۱۲۰۰ نفر بود.(۶)
۷) در جریان فتح مکّه با اینکه رسول اکـرم صـلیاللهعلیهوآله فرماندهان سپاه دههزار نفری خود را
______________________________
۱ . تاریخ پیامبر اسلام، ص۳۱۳؛ سیره ابن هشام، ج۳، ص۷۰٫
۲ . آل عمران / ۱۵۲.
۳ . رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ، ج۳، ص۴۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۲۴٫
۴ . فروغ ابدیت، ص۵۰۵؛ زندگانی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ، ج۲، ص۱۴۴؛ سیره ابن هـشام، ج۳، ص۱۹۵؛ تـاریخ طـبری، ج۲، ص۸۱٫
۵ . فروغ ابدیت، ص۶۶۱؛ سیره ابن هـشام، ج۳، ص۲۵۲؛ تـاریخ طـبری، ج۲، ص۱۳۸٫
۶ . تاریخ پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله ، ص۵۱۵.
فراخواند و تصمیم خود را مبنی بر مسالمتآمیز بودن فتح مکّه، به آنان فهماند. سعد ابن عباده که یـکی از فـرماندهان و پرچـمداران بود با شعار «الیوم یوم الملحمه، الیوم تـُستَحل الحـُرمه» (امروز روز جنگ است، امروز جان و مال شما بر ما حلال است) وارد مکه شد. آنگاه که این خبر به پیـامبر صـلیاللهعلیهوآله رسـید، بیدرنگ سعد را بر کنار فرمود.(۱)
در همین قضیّه (فتح مکّه) گـروهی که خالدبن ولید فرماندهی آنان را به عهده داشت، ۲۸ نفر از مکّیان را در درگیریهای هنگام ورودِ به شهر، از پای در آوردند.(۲)
۸) پیامبر اکرم صـلیاللهعلیهوآله در بـازگشت از مـکّه پس از فتح آن، خالد بن ولید را به سرکردگی شماری از سربازان اسلام به مـنظور تـبلیغ و ترویج دین و نه جنگ و خونریزی به سوی بنی جذیمه بن عامر فرستاد و دستور داد خونی نریزد و از درِ جـنگ وارد نـشود. امـا خالد بر آنان تاخت و شماری از آنان را کشت و شماری دیگر را به اسیری گـرفت و شـبانگاه بـه افراد تحت امر خود دستور داد، هرکس اسیری دارد، او را بکشد که برخی از آنان چنین کردند. تـاریخنویسان گـفتهاند ایـن بندگان خدا مسلمان بودند و همان شب، اذان گفته و نماز خوانده بودند.(۳)
۹) در سال دهم هجری هـنگامی کـه علی علیهالسلام در مأموریت یمن به سر میبرد، در پایان مأموریت شنید که پیامبر اکـرم صـلیاللهعلیهوآله بـرای انجام مراسم حج (همان که بعدها حجه الوداع نامیده شد) راهیِ مکه شده است، بـا سـربازان تحت امر خود راهیِ مکه شد و در بین راه، فرماندهیِ گروه را به یکی از افراد آن سـپرد و خـود بـرای دیدار پیامبر صلیاللهعلیهوآله و پیوستن به او در مناسک حج، دواندوان روانه مکه شد. پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، علی عـلیهالسلام را پس از دیـدار و روشن شدن برنامههای حج به سوی همراهان خود بازگرداند تا او خودش آنـان را بـه مـکّه برساند. علی علیهالسلام آنگاه که طبق دستور، نزد گروه برگشت، جامههایی که بابت جزیه از مـردم نـجران گـرفته بودند تا به پیامبر صلیاللهعلیهوآله برسانند را، در برِ سربازان دید. علی علیهالسلام از ایـن کـردار، سخت برآشفت و جامهها را از تنِ آنان در آورد و برای سپردن به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بستهبندی نمود.(۴)
۱۰) پیامبر اکرم صـلیاللهعلیهوآله در واپسـین روزهای زندگی، لشکر انبوهی به فرماندهی اسامه
______________________________
۱ . فروغ ابدیت، ص۷۲۴ و ۷۳۰؛ زندگانی حضرت مـحمد صـلیاللهعلیهوآله ، ج۳، ص۹۳؛ سیره ابن هشام، ج۴، ص۴۹٫
۲ . فروغ ابدیت، ص۷۲۵؛ تاریخ پیـامبر اسـلام، ص۵۶۱؛ زنـدگانی حضرت محمد(ص)، ج۳، ص۹۴، سیره ابن هشام، ج۴، ص۵۰٫
۳ . فروغ ابـدیت، ص۷۳۹؛ تـاریخ پیامبر اسلام، ص۵۷۸؛ زندگانی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ، ج۳، ص۱۰۵؛ سیره ابن هشام، ج۴، ص۷۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۶۱.
۴ . فروغ ابـدیت، ص۸۳۰؛ زنـدگانی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ، ج۳، ص۱۸۵.
ابن زیـد، بـرای رفتن بـه سـوی روم آمـاده ساخت و سران مهاجر و انصار را با ذکـر نـام به پیوستن به آن، مأمور کرد و در روزهایی که در بستر بیماری آرمیده بود، بـارها بـر راه افتادن آن لشکر تأکید ورزید. ولی سوگمندانه، سـران قوم، و خود اسامه، ایـن پا و آنـ پا کردند و به بهانه بیماریِ پیـامبر صـلیاللهعلیهوآله از رفتن سرباز زدند و هرگز دستور پیامبر صلیاللهعلیهوآله را اجرا نکردند و نرفتند.(۱)
آنچه گفته شـد نـمونههایی بود از نافرمانیهایی که در دهه نـخست هـجرت و در روزگـار زندگانی پیامبر صـلیاللهعلیهوآله از مـسلمانان سر میزد و برخی از آنـها آنـچنان که دیده شد در کنار چشم و گوش پیامبر صلیاللهعلیهوآله رخ میداد. با اطمینان میتوان گفت کـه جـستوجو، نمونههای بیشتری را به دست میدهد؛ چـنانکه بـیتردید همه آنـچه بـوده، گـزارش نشده است. رفتار لشـکریان امیرالمؤمنین و امام مجتبی علیهماالسلام با آن دو پیشوای معصوم نیز داستانهای بس غمانگیز دیگری دارد.
خوب، از ناقد مـحترم بـرای بار دیگر، میپرسیم:
وقتی یک گـروه هـشت یـا دوازده نـفره بـه سرکردگیِ عموزاده رسـول خـدا صلیاللهعلیهوآله به مأموریت میرود و دست به کاری ناخواسته و ناشایست مانند کشتن دو نفر در ماه حرام بدون دسـتور فـرماندهی کـل، بلکه با نافرمانی از دستور بازدارنده او میزند؛
وقـتی یـک نـفر در بـازگشت از مـأموریتِ واگـذار شده از سوی پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، دو نفر را بیجهت میکشد؛
وقتی غلام پیامبر صلیاللهعلیهوآله در کنار آن حضرت، به بیتالمال دستبرد میزند؛
وقتی در فتح مکه یک فرمانده مورد اعتماد بر خلاف دسـتور پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، شعارهای تند و رعبآور سرمیدهد و فرمانده دیگری خونریزی میکند و دستور بازدارنده رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را ندیده میگیرد؛
وقتی فرماندهای از به کاربستن دستور پیامبر صلیاللهعلیهوآله سرپیچی میکند و شماری از مردم بیگناه ـ و احـتمالاً مـسلمان ـ را با ناجوانمردی و سنگدلی، به خاک و خون میکشد؛
وقتی سربازان تحت امر فرماندهی چونان علی علیهالسلام ، بیباکانه به بیتالمال دستدرازی میکنند؛
و بالاخره وقتی دستورِ از پسِ دستورِ پیامبر بزرگ خدا صـلیاللهعلیهوآله در روانـه شدن سپاه اسامه، کارگر نمیافتد؛
______________________________
۱ . فروغ ابدیت، ص۸۵۱؛ زندگانی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله ، ج۳، ص۱۹۶؛ سیره المصطفی، ص۷۰۵٫
شما از فرماندهان و سربازان شرکتکننده در جنگها و فتوحات اسلامی که گاهی عـدد آنـان به شصتهزار نفر میرسیده اسـت،(۱) چـه انتظاری دارید؟ به ویژه اگر فاصله دور و دراز بین رسول الله صلیاللهعلیهوآله و خلفا را از لحاظ محبوبیت و نفوذ کلام و جهات دیگر در نظر بگیرید. آیا با همه این ملاحظات، باز هـم مـیتوان گفت: «حقیقت این اسـت کـه شیوه جنگهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله با این کشورگشاییها کاملاً متفاوت بوده است»؟!(۲)
۱۳٫ «گفته میشود یکی از موانع بزرگ در راه وحدت اسلامی سبّ و لعن صحابه در بین امامیّه است… آیا اینها به معنای تصحیح اَعـمال دشـمنان اهل بیت علیهمالسلام و خوب دانستن آنان است، یا به معنای از بین بردن حالت نفرت در بین مسلمانان، یا به معنای جست و جو نکردن در پرونده دشمنان و سکوت در برابر سیره آنهاست یابه ایـن مـعناست که در بـرخورد با پیروان آنها نباید احساساتشان را به آتش کشید که باعث فتنههای اجتماعی و دور شدن آنها از اهل بیت پیـامبر صلیاللهعلیهوآله بشود؟».(۳)
به نظر اینجانب جز گزینه اول، دیگر گزینههایی که ناقد گـرامی مـطرح کـردهاند همه درست است؛ بهویژه گزینه دوم و چهارم. بیتردید، دانشمندی بزرگ و پیرو مکتب اهلبیت علیهمالسلام مانند آیهاللّه واعظزاده خـراسانی ـ کـه من تاکنون ایشان را از نزدیک ندیدهام و تنها با پارهایی از آثار علمی و فکریِ وی آشنا شـده و سـتایش مـقام معظم رهبری دامظلّه درباره او را شُکوهنده یافتهام ـ (۴) در راه تصحیح اَعمال دشمنان اهل بیت علیهمالسلام ، گام نـمیگذارد؛ بلکه به نظر میرسد سخن او این است که:
اولاً: باید ببینیم آیا پیروان مـذاهب گوناگون اسلامی که تـودههای مـیلیونیِ مسلمانان را تشکیل میدهند، دشمنان اهلبیتاند؟ نه، هرگز؛ آنان دوستداران اهل بیتاند و دوستیِ بسیاری از آنان با اهل بیت کمتر از دوستیِ ما شیعیان با آنان ـ علیهمالسلام ـ نیست. چرا باید ما سرِ بیصاحب بتراشیم و چـرا یک میلیارد مسلمان را به ناحق دشمن اهلبیت قلمداد کنیم و سپس در صدد مبارزه با آنان برآییم؟!
______________________________
۱ . خدمات متقابل اسلام و ایران، ص۱۰۱؛ تاریخ خلفا، ص۱۱۶٫
۲ . هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۷۹، س۱۱.
۳ . همان، ص۱۸۰، س۱۴٫
۴ . رهبر ارجمند انقلاب اسلامی در حکم مسؤولیت آقای تـسخیری نـوشتهاند: «اکنون که جناب علاّمه فرزانه آقای حاج شیخ محمد واعظزاده پس از سالها تلاش مفید در مقام دبیر کلیِ مجمع تقریب مذاهب اسلامی، استعفا کردهاند، ضمن تقدیر صمیمانه از سعی مشکور ایشان…» (جمهوری اسـلامی، ۱/۷/۱۳۸۰، ص۴).
آیـا اهلبیت علیهمالسلام دشمن واقعیای که نهتنها با اهلبیت، که با قرآن و اسلام، دشمن است و آن استکبار جهانی به سرکردگیِ آمریکای جهانخوار و صهیونیسمِ جنایتپیشه است ندارند؟! و آیا سلاحی کاریتر و برندهتر از جدایی و تـفرقه مـا مسلمانان برای این دشمنِ خطرناک و مشترک، وجود دارد؟ چرا باید ما به دست خود سلاح به دست دشمن بدهیم و تیشه به ریشه خود بزنیم؟ فقیه و عارف روشن ضمیر آیهاللّه العظمی بـهجت دامـظلّه مـیفرماید: «تمام گرفتاریهای مسلمانان از تفرقه و جـدایی مـیان آنـان است. ما باید تلاش گستردهای را برای ایجاد وحدت بین مسلمانان صورت دهیم که در این حال، موفق خواهیم بود. دشمنان همّت خـود را مـصروفِ آن کـردهاند تا با دادن رشوه به زمامداران، زمینه اخـتلاف بـین مسلمانان را فراهم کنند که هوشیاریْ توطئه آنان را نقش بر آب میکند».(۱) رهبر فرزانهمان نیز میگویند: «در برهه کنونی، آشکارا احساس مـیکنیم کـه دسـتهای تفرقهافکن بر تلاش خود افزودهاند و با تحریک احساسات فرقهای در جـهت عکس آرمان برادری و اتحاد، به تکاپویی شیطنتآمیز سرگرمند. شناسایی این ترفندها و در پیش گرفتن شیوههای عالمانه و برخاسته از تدبیر، در خـنثی کـردن آن، از جـمله نیازهای مبرم کنونی است».(۲) شهید مطهری قدسسره میفرماید: «یکی از ابتلائات مـسلمین ایـن است که… گذشته از پارهای اختلافات عقیدهای، دچار توهمات بیجای بسیاری درباره یکدیگر میباشند. در گذشته و حال، آتـش افـروزانی بـوده و هستند که کوشششان بر این بوده و هست که بربدبینیهای مسلمین نسبت بـه یـکدیگر بـیفزایند. تهدیدی که از ناحیه سوء تفاهمات بیجا و خوب درک نکردن یکدیگر متوجه مسلمین است بیش از آنـ اسـت کـه از ناحیه خود اختلافات مذهبی متوجه آنها است. مسلمانان از نظر اختلافات مذهبی طوری نیستند کـه نـتوانند وحدت داشته باشند، نتوانند با یکدیگر برادر و مصداق إنّما المؤمنون إخوه بوده بـاشند، زیـرا خـدایی که همه پرستش میکنند یکی است، همه میگویند لا إله إلاّ اللّه، همه به رسالت محمد صلیاللهعلیهوآله ایـمان دارنـد و نبوت را به او پایان یافته میدانند و دین او را خاتم ادیان میشناسند، همه قرآن را کتاب مـقدس آسـمانی خـود میدانند و آن را تلاوت میکنند و قانون اساسی همه مسلمین میشناسند، همه به سوی یک قبله نماز مـیخوانند و یـک بانگ به نام اذان برمیآورند، همه در یک ماه معین از سال که ماه رمـضان اسـت روزه مـیگیرند، همه روز فطر و اضحی را عید خود میشمارند، همه
______________________________
۱٫ جمهوری اسلامی، ۲۵/۱/۱۳۸۱، ص۴٫
۲٫ همان، ۱/۷/۱۳۸۰، ص۴٫
مراسم حج را مانند هم انـجام مـیدهند و بـا هم در حرم خدا جمع میشوند و حتی همه خاندان نبوت را دوست میدارند و بـه آنـها احترام میگذارند. اینها کافی است که دلهای آنها را به یکدیگر پیوند دهد و احساسات برادری و اخوت اسـلامی را در آنـها برانگیزد ولی… ولی امان از سوء تفاهمات، امان از توهمات و تصورات غلطی که فِرَق مختلف دربـاره یـکدیگر دارند و امان از عواملی که کاری جز تـیرهتر کـردن روابـط مسلمانان ندارند…»!(۱) یک استاد محترم به تـازگی در پیـرامون این دیدگاه که: «موضوع مودّت اهلبیت چون در قرآن [کریم [هم آمده، از ضروریات اسـلام اسـت و به نظر میرسد شیعیان نـمیدانند [کـه [اهلسنت هـم بـه مـودّت اهلبیت قائل هستند»، گفته است: «بـله، ایـن حقیقتی است. در اینجا دو مسأله وجود دارد یکی مسأله وهّابیها و دیگری اکثریت مسلمانان کـه دوسـتدار و عاشق اهلبیتاند که باید این دو را از یـکدیگر کاملاً متمایز کرد. اهـلسنّت در مـواردی، بیشتر از شیعه، اهلبیت را دوست دارنـد… بـنده پس از مطالعات زیاد متوجه شدم که مشکل بزرگ وهابیان مسأله توسل است، آنها بـا پیـامبر صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی و اهلبیت عـلیهمالسلام مـخالف نـیستند؛ اما آنها اشـتباهی در مـعنا و مفهوم توسّل دارند… نـباید تـمام اینها را در ردیف مخالفان اهلبیت قلمداد کنیم… آنها هم به شیعیان، غالی یا رافضی مـیگویند کـه از نظر ما همه آنها مطروداند؛ امـا مـتأسفانه برخی از اهـلسنّت ایـن کـلمه را به کل شیعه، تـعمیم دادهاند. به هرحال بیشترین احادیث را در فضایل اهلبیت، در میان کتب اهلسنّت مییابیم و حتی کتاب بزرگ الغـدیر عـلامه امینی، همه احادیثش در باب فضایل اهـلبیت، از کـتب اهـل سـنّت اخـذ شده است… در جـلد اول تـفسیر کبیر فخر رازی آمده است که ما هرچه را فراموش کنیم این را فراموش نمیکنیم که قول علی عـلیهالسلام بـر قـول صحابه دیگر اولویت دارد؛ زیرا پیامبر فرمودهاند: عـلیٌ مـع الحـق والحـق مـع عـلیّ… به تعبیر امام راحل رحمهالله نباید همه را به یک چوب برانیم، باید فرق بگذاریم بین سنّیِ ناصبیِ طرفدارِ یزید و کسانی که موافق اهلبیتاند… ما متأسفانه بسیاری از دوسـتان را در ردیف دشمنان قلمداد کردهایم».(۲)
ثانیا اگر در گذشتههای دور، کسانی فریضه مهم مودّت اهلبیت علیهمالسلام را رعایت نکردهاند، آیا ما از تودههای مسلمانان در درازای روزگار میخواهیم که تاوان آن را پس
______________________________
۱٫ حج، چاپ اول، اسفند ۱۳۸۰، ص ۱۰٫
۲٫ دکتر بیآزار شیرازی، کـیهان فـرهنگی، شماره ۱۸۴، بهمن ماه / ۱۳۸۰، ص۱۲٫
بدهند؟ آیا این نه همان است که گفتهاند: «به کرمان خطا کرد آهنگری به کاشان زدند گردن مسگری»؟!
بله، دور نیست که بسیاری از مسلمانان سنیمذهب، از ما شیعیان خـوششان نـیاید، اما ما نباید این را به معنای دشمنی با اهلبیت علیهمالسلام تفسیر کنیم؛ ما باید حساب خودمان را از اهلبیت علیهمالسلام جدا کنیم همانگونه که کـلّ مـسلمانان باید حساب خودشان را از اسلام و قـرآن جـدا کنند (اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که هست از مسلمانیِ ماست). اینکه خوش نیامدن آنان از ما به معنای بیمهریِ آنان به اهلبیت عـلیهمالسلام بـاشد، در صورتی درست بود کـه مـا همانگونه میبودیم که اهلبیت میخواستند، در حالی که ما چنین نیستیم و یا در صورتی درست بود که ناخشنودیِ آنان (مسلمانان دیگر) از ما شیعیان، به خاطر دلبستگی و مهرورزیِ ما به اهلبیت علیهمالسلام مـیبود؛ در حـالی که این دوفرض نیز درست نیست؛ زیرا آنان نیز چون ما، اهلبیت علیهمالسلام را دوست دارند. از این رو باید رمز و راز مسأله را در جای دیگری پیدا کرد و آن شاید، در بدبرخوردیها و تندیها، خودپسندیها و خردمندانه رفتار نـکردنهای بـسیاری از ما نـهفته باشد؛ همان که نمونهاش امروزه میتواند روضهخوانیهای آتشین و بیپرده ما بویژه در کنار بقیع و دیگر مواقف حج و عـمره و پخش آن و امثال آن از صدا وسیمای سراسری و برونمرزی و اینترنت باشد، کاری کـه بـیتردید بـه نفع اسلام و مکتب اهلبیت علیهمالسلام نیست و گمان نمیرود که این روشها مورد تأیید ائمه علیهمالسلام باشد. پیـش از ایـن از حدیثی یاد کردیم که چون به امام صادق علیهالسلام گزارش میشود که مـردی در مـسجد، آشـکارا، دشمنان شما اهلبیت را سبّ و لعن میکند، میفرماید: «ما له لعنه اللّه تعرّض بنا…».(۱)
کنکاشی در کتاب خدا و رفـتار و گفتار رهبران دینیِ معصوم، به ما میآموزد که یکی از خواستههای اسلام از پیروان خـود، در کنار خداترسی و پرهیزکاری، ادب، مـتانت و خـرد ورزی در سخن و کردار است و این خواستهها از شیعیان دو چندان است. آموزه دیگر اینکه جایگاه هرکس را در پیشگاه خدا، با ترازوی حقیقت و واقعیّت میسنجند و لاف و گزاف دراین عرصه، ارزشی ندارد. و دیگر اینکه خودپسندیِ دینی همانگونه نـاپسند است که خودپسندیِ اخلاقی.
نمونههای زیر را از متون دینیمان بنگرید:
پروردگار عالمیان میفرماید: «لیس بأمانیّکم ولاأمانیّ أهلالکتاب من یعمل سوءا
______________________________
۱٫ بحارالأنوار، ج۷۱، ص۲۱۷٫
یُجْزَ به»(۱) و هم او میفرماید: «قالت الأعراب آمنّا قل لمتؤمنوا ولکن قـولوا أسـلمنا ولمّا یدخل الإیمان فی قلوبکم»(۲) و میفرماید: «ومن الناس من یعجبک قوله فی الحیاه الدّنیا ویُشهد اللّهَ علی ما فی قلبه وهو ألدّ الخصام»(۳) و میفرماید: «مثل الّذین حُمّلوا التوراهَ ثم لم یحملوها کـَمَثلِ الحـِمارِ یَحمِلُ أسفارا»(۴) و میفرماید: «فمن یعمل مثقال ذرهٍ خیرا یره ومن یعمل مثقال ذرهٍ شرّا یره».(۵)
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرموده است: «أیّها الناس إنه لیس بین اللّه وبین أحد نسب ولا أمر یؤتیه بـه خـیرا أو یصرف عنه شرّا إلاّ العمل، ألا لایدّعینَّ مدّعٍ ولایتمنّینَّ متمنٍّ؛ والّذی بعثنی بالحق لاینجّی إلاّ عمل مع رحمه، ولو عصیتُ لهویتُ؛ اللّهم قد بلّغت».(۶)
امام باقر علیهالسلام فرموده است: «اعملوا یا شیعه آلمحمد؛ مـا بـیننا وبـین اللّه من قرابه ولا لنا علی اللّه حـجّه ولایـقرَّب إلی اللّه إلاّ بـالطّاعه. من کان مطیعا نفعتْه ولایَتُنا، ومن کان عاصیا لم تنفعه ولایَتُنا… لاتغترّوا ولاتفتروا…».(۷)
امام صادق علیهالسلام فرموده است: «لیس من شـیعتنا مـن قـال بلسانه وخالفنا فی أعمالنا وآثارنا؛ ولکن شیعتنا مـن وافـقنا بلسانه وقلبه واتبع آثارنا وعمل بأعمالنا، أولئک شیعتنا… لیس من شیعتنا من یکون فی مصرٍ یکون فیه آلاف ویکون فـی المـصر أورع مـنه».(۸)
هم او فرموده است: «معاشرَ الشیعه کونوا لنا زینا ولاتکونوا عـلینا شینا. قولوا للناس حسنا واحفظوا ألسنتکم وکفّوها من الفضول و قبح القول».(۹)
ونیز فرموده است: «إنّ أصحابی أولوا النُّهی والتـُّقی، فـمن لم یـکن من أهل النُّهی والتُّقی فلیس من أصحابی».(۱۰)
امام باقر علیهالسلام فـرموده اسـت: «سمعت جابرَ بن عبداللّه الانصاری یقول: لو نُشر سلمان وأبوذر رحمهما اللّه لهؤلاء الذین ینتحلون موّدتکم أهـلَالبیت، لقـالوا: هـؤلاء کذّابون، ولو رأی هؤلاء أولئک، لقالوا: مجانین».(۱۱)
امام حسین علیهالسلام در واکنش به گفته مردی کـه بـه آن حـضرت گفت من از شیعیان شما هستم فرمود: «إنّ شیعتنا من سلمت قلوبهم من کلّ غـشّ وغـلّ ودَغـل، ولکن قل أنا من موالیکم ومحبّیکم».(۱۲)
______________________________
۱٫ آلعمران / ۱۲۳٫
۲٫ الحجرات / ۱۴
۳٫ البقره / ۲۰۴٫
۴٫ الجمعه / ۵٫
۵٫ الزّلزله / ۷ و ۸٫
۶٫ شرح ابن أبیالحدید، ج۱۰، ص۱۸۳٫
۷٫ بـحارالأنوار، ج۶۵، ص۱۷۸، ح۳۶٫
۸٫ هـمان، ص۱۶۴، ح۱۳٫
۹٫ همان، ص۱۵۱، ح۶٫
۱۰٫ همان، ص۱۶۶، ح۱۷٫
۱۱٫ همان، ص۱۶۴، ح۱۴٫
۱۲٫ همان، ص۱۵۶، ح۱۱٫
امام صادق علیهالسلام میفرماید: «کان علی بن الحسین عـلیهالسلام قـاعدا فـی بیته إذ قرع قوم علیهم الباب فقال یا جاریه انظری من بالباب، فقالوا قوم مـن شـیعتک، فوثب عجلا حتی کاد أن یقع، فلمّا فتح الباب ونظر إلیهم رجع فقال کـذبوا فـأین السـّمت فی الوجوه؟ أین أثر العباده؟ أین سیماء السّجود…».(۱)
همانند برخورد امام سجاد علیهالسلام را، امام رضا علیهالسلام بـا شـماری از مدّعیان، داشته است و داستان آن این است: «لمّا جعل المأمون إلی علی بـن مـوسی الرّضـا ولایهَ العهد، دخل علیه آذِنُه وقال إنّ قوما بالباب یستأذنون علیک ویقولون نحن شیعه عـلی. فـقال عـلیهالسلام أنا مشغول فاصرفهم فصرفهم فما کان من الیوم الثانی جاؤوا وقالوا کـذلک مـثلها فصرفهم إلی أن جاؤوا هکذا یقولون ویصرفهم شهرَین. ثم أیسوا من الوصول وقالوا للحاجب: قل لمولانا إنّا شـیعه أبـیک علیّ بن ابیطالب علیهالسلام وقدشَمِتَ بنا أعداؤنا فی حجابک لنا، ونحن نـنصرف هـذه الکرّه ونهرب من بلدنا خجلاً وأنفه مـمّا لحـقنا، وعـجزا عن احتمال مَضض ما یلحقنا بشماته الأعـداء! فـقال علیّ بن موسی الرضا علیهالسلام ائذن لهم لیدخلوا، فدخلوا علیه فسلّموا علیه فلم یـردَّ عـلیهم ولم یأذن لهم بالجلوس! فبقوا قـیاما فـقالوا: یا ابـنرسولاللّه مـا هـذا الجفاء العظیم والاستخفاف بعد هذا الحـجاب الصعب؟ أیـّ بقیّه تبقی منّا بعد هذا؟ فقال الرضا علیهالسلام : اقرؤوا: وَما أصابَکُمْ مِنْ مـُصیبَهٍ فـَبِما کَسَبَتْ أیدیکُمْ وَیَعْفُو عَنْ کَثیر(۲) ومـا اقتدیت إلاّ بربّی عزّوجلّ فـیکم وبـرسولاللّه وبأمیرالمؤمنین ومن بعده من آبـائی الطـاهرین علیهمالسلام ، عتبوا علیکم فاقتدیت بهم. قالوا لماذا یا ابن رسولاللّه؟ قال لدعواکم أنکم شـیعه أمـیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیهالسلام . ویـحکم إنـّما شـیعته الحسن والحسین وأبـوذر و سـلمان والمقداد وعمّار ومحمد بـنأبیبکر الّذیـن لم یخالفوا شیئا من أوامره ولم یرکبوا شیئا من فنون زواجره. فأما أنتم إذا قلتم إنکم شـیعته وأنـتم فی أکثر أعمالکم له مخالفون، مقصّرون فـی کـثیر من الفـرائض، مـتهاونون بـعظیم حقوق إخوانکم فیاللّه، و تـتقون حیث لاتجب التقیّه، وتترکون التقیه حیث لابدّ من التقیّه، فلو قلتم إنّکم موالوه ومحبّوه والمـوالون لأولیـائه والمعادون لأعدائه لم أنکره من قولکم ولکـن هـذه مـرتبه شـریفه ادّعـیتموها، إن لمتصدّقوا قولکم بـفعلکم هـلکتم إلاّ أن تتدارککم رحمه من ربّکم. قالوا یا ابن رسولاللّه فإنّا نستغفراللّه ونتوب إلیه من قولنا، بل نـقول کـما عـلّمنا مولانا: نحن محبّوکم ومحبّو أولیاءکم ومعادو أعـداءکم، قـال الرضـا عـلیهالسلام : مـرحبا بـکم یا إخوانی وأهل ودّی ارتفعوا
______________________________
۱٫ همان، ص۱۶۹، ح۳۰٫
۲٫ الشوری / ۳۰٫
ارتفعوا ارتفعوا، فمازال یرفعهم حتی ألصقهم بنفسه. ثم قال لحاجبه کم مرهً حجبتَهم؟ قال ستّین مرّه، فقال لحاجبه فاختلف إلیهم ستین مـره متوالیه فسلّم علیهم واقرأهم سلامی فقد مَحَوْا ما کان من ذنوبهم باستغفارهم وتوبتهم واستحقّوا الکرامه لمحبّتهم لنا وموالاتهم؛ وتفقّدْ أمورهم وأمورعیالاتهم فأوسعهم بنفقات ومبرّات وصلات ورفع معرّات».(۱)
کوتاه سخن ایـنکه حـساب ما مدّعیان تشیّع از حساب اهلبیت علیهمالسلام جداست و خردهگیری دیگر مسلمانان از ما به معنای دشمنی و یا کممهریِ آنان با این بزرگواران نمیباشد؛ همچنانکه جفا و ستم پیشینیانِ بسیار دورِ گروههای مسلمان را، نـمیتوان بـه حساب این بیگناهان گذاشت. دو حدیث هشداردهنده دیگر به ما مدّعیان پیروی از ائمه اهلالبیت علیهمالسلام را بشنوید:
حدیث یکم را مرحوم کلینی در کافی آورده است: «قـال أبـوالحسن علیهالسلام لو میّزتُ شیعتی لمأجدهم إلاّ واصـفه ولو امـتحنتهم لما وجدتهم إلاّ مرتدّین ولو تمحصّتهم لما خلص من الألف واحد ولو غربلتهم غربله لمیبقَ منهم إلاّ ما کان لی. إنّهم طال ما اتّکوا علی الأرائک فقالوا نحن شیعه عـلیّ، انـّما شیعه علیّ من صـدَّقَ قـولَه فعلُه».(۲)
حدیث دیگر را مرحوم مجلسی در باب «صفات الشیعه وأصنافهم وذم الاغترار والحثّ علیالعمل» در بحارالأنوار آورده است: «عن أبیعبداللّه علیهالسلام قال إنّ ممن ینتحل هذا الأمر لمن هو شرٌّ من الیهود والنـصاری والمـجوس والّذین أشرکوا».(۳)
شهید مطهری رضواناللّه علیه میفرماید: «گروهی از عوام شیعه صرفا انتساب ظاهری به امیرالمؤمنین علیهالسلام را برای نجات، کافی میشمارند و این فکر عامل اساسی بیچارگیِ شیعه در عصر اخیر به شـمار مـیرود».(۴) و نیز مـیفرماید: «یکی از عوامل انحطاط و تباهی اجتماعات مسلمان در عصر حاضر، غرور عجیبی است که در آنان در دورههای متأخّر پدید آمـده است. اگر از این افراد پرسیده شود که آیا اعمال نیک غـیرشیعه مـورد قـبول درگاه خدا واقع میشود، بسیاری از آنها جواب میدهند: نه. و اگر از آنان پرسیده شود که اعمال بد و گـناهان شـیعه چه حکمی دارد، جواب میدهند: همه بخشیده شده است».(۵) سپس میفرماید: «افرادی که تـحتتأثیر وسـاوس شـیطانی قرار
______________________________
۱٫ بحارالأنوار، ج۶۵، ص۱۵۷، ح۱۱٫
۲٫ روضه کافی، ج۲، ص۳۲، ح۲۹۰.
۳٫ بحارالانوار، ج۶۵، ص۱۶۶، ح۱۹٫
۴٫ عدل الهی، ص۲۹۱٫
۵٫ همان، ص۳۵۱٫
گرفته و به این دل خوش کردهاند که نـاممان در میان نامهای دوستان علی بن أبیطالب علیهالسلام است… باید بدانند که خیلی کـور خواندهاند، پرده غفلت جلو چـشمشان را گـرفته است، روزی چشم باز خواهند کرد که خود را غرق در عذاب جانفرسای الهی ببیند و دچار چنان حسرتی گردند که اگر امکان مرگ بود هزارها بار میمردند. پس امروز از خواب غفلت بیدار شوند و توبه نـمایند و مافات را جبران کنند».(۱) و در پایان این بررسی، میفرماید: «به طور کلّی در باب عقاب گناهان… هیچیک از آنها مخصوص کافران یا مسلمانان غیرشیعه نیست…».(۲)
ثالثا ملازمهای را که از دیدگاه ما شیعیان، بین محبّت اهلبیت عـلیهمالسلام و پیـروی صد در صد از آنان برقرار است، بسیاری از مسلمانان قبول ندارند، و این امر بنا بر ضرورت مذهب، ضرری به مسلمان بودن آنان نمیزند.(۳)
اینجا دو پرسش جدید رخ مینماید: ۱) چرا چنین است؟ و چرا این تـودههای مـسلمان که به فضایل و برتریِ اهلبیت علیهمالسلام اذعان دارند و به آنان عشق میورزند، در فقه و معارف دین از آنان پیروی نمیکنند؟(۴) ۲) آیا ما شیعیان میتوانیم به گونهای عمل و تبلیغ کنیم که مسلمانان دیـگر بـه این کانون علم و فضیلت، روی آورند و از این کوثر زلال بنوشند و سیراب شوند؟
پاسخ استاد واعظزاده خراسانی و بزرگان دیگر ـ بنابر آنچه از گفتهها و نوشتههای آنان به دست میآید ـ به پرسش دوم «آری» است، مـشروط بـه ایـنکه ما، وقت زیادی
______________________________
۱٫ همان، ص۳۶۴٫
۲٫ هـمان، ص۳۶۷٫
۳٫ امـام خـمینی قدسسره میفرماید: «إنّ الإمامه بالمعنی الّذی عند الإمامیّه لیست من ضروریات الدّین، فانّها [یعنی الضروریات] عباره عن أُمور واضحه بدیهیّه عند جـمیع طـبقات المـسلمین ولعلّ الضروره عند کثیر علی خلافها [یعنی عـلی خـلاف الإمامه عند الإمامیّه] فضلاً عن کونها ضروره نعم هی من أصول المذهب ومنکرها خارج عنه لاعن الاسلام…» (کتاب الطـهاره، ج۳، ص۳۲۵).
۴٫ پیـروی بـی چون و چرا نکردن سنّیان از ائمه ما، به معنای بی اعـتنایی آنان به جایگاه بلند این پیشوایان معصوم، نیست چرا که آنان در زمینههای گوناگون احادیث بسیاری از ائمه أهلبیت عـلیهمالسلام روایـت کـردهاند. چندتن از علمای نامی ما (استاد سیدجعفر مرتضی حفظه الله و دو درگذشته عـالیمقام آیـهالله سیدمهدی روحانی و آیهالله احمدی میانجی رحمهماالله) به تازگی در یک کار سترگ مشترک، این گونه روایات را بـرشمرده و در یـک مـجموعه ۱۷ جلدی به نام «أحادیث أهلالبیت علیهمالسلام عن طرق أهلالسّنه» گرد آوردهاند (صـحیفه حـوزه، ضـمیمه روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۶ شهریور / ۱۳۸۰، ص ۴). شافعی که یکی از پیشوایان چهار گانه أهل سنّت است آنـگاه کـه مـیشنود پاسخش به پرسشی، مخالف دیدگاه علی علیهالسلام است میگوید: «اگر این مخالفت ثابث شـود، صـورتم را روی خاک میگذارم و میگویم اشتباه کردم و دست از گفتهام برمیدارم» (محدّث قمی قدسسره ، الکنی و الألقـاب، ج ۲، ص ۳۴۸). سـرودههای شـافعی درباره أهلبیت علیهمالسلام شگفتآور است؛ و دیگر پیشوایان أهل سنّت نیز کم و بیش چنین بـودهاند.
صـرف مسأله اول نکنیم و یا دستکم درباره آن به گونهای بحث کنیم که افراد و جمعیتها را سـَرِلج نـیاندازیم، و ایـن پاسخی است عقلایی و حکیمانه. اینک یک بار دیگر به گزینههایی که ناقد محترم در این بـند از نـقد خویش، پیش روی مینهد نگاه کنید.
۱۴٫ «گفتهاند که اعتقاد امامیّه به اینکه امـامان اهـلبیت عـلیهمالسلام از غیب مطلعاند یک نوع غلوّ و ادعای نبوت برای آنان است».(۱)
اگر مفهوم این سخنِ آقـای نـاقد، نـسبت دادن چنین پنداری به استاد واعظزاده خراسانی در گفتوگوی هفت آسمان است، بـاید گـفت انسان از این سخن، به یاد «خسن و خسین دختران مغاویهاند» میافتد، میتوان به گفتار استاد مراجعه نـمود.
* * *
فـهرست نقدهایی که در این نوشتار، بر این نقد و ناقد محترم داشتیم چنین اسـت:
نـقد ۱٫ قبولی اعمال و نجات اخروی در انحصار شیعیان نـیست.
نـقد ۲٫ مـعنای حدیث «تفترق أُمّتی…» آن نیست که جناب نـاقد پنـداشتهاند.
نقد ۳٫ لازمه عدول نکردن از مواضع، این نیست که نظر حق، نسنجیده و نابهجا اظـهار شـود.
نقد ۴٫ دشنامدادن از لوازم ایمان نیست.
نـقد ۵٫ وحـدت تاکتیکی ـ هـمانند وحـدت حـقیقی ـ مطلوب ومقبولِ عقل و شرع است.
نـقد ۶٫ مـنکر برخی مقامات اهلبیت علیهمالسلام ــ بسان مقام عصمت ــ را، نمیتوان دشمن اهلبیت قلمداد کـرد و نـباید با او دشمنی کرد، چه آنکه خـود آنان ـ علیهمالسلام ـ چنین نـظری نـداشته و چنین برخوردی را با وی، از ما نـخواستهاند.
نـقد ۷٫ دین و آیین خود را ـ به توفیق پروردگار ـ تنها از ائمه اهلبیت علیهمالسلام خواهیم گرفت، خـیال هـمه و از جمله آقای ناقد، راحت بـاشد.
نـقد ۸٫ شـکل دولت در زمان غیبت، تـرتّب بـر بحث خلافت و امامت نـدارد.
نـقد ۹٫ ماهیت اعتقاد اهلسنت به خلافت شیخین هیچگونه شباهتی به اعتقاد امامیّه به امامت اهـلبیت عـلیهمالسلام ندارد.
نقد ۱۰٫ بیباکی در تفسیر قرآن مـجید، کـار درستی نـیست.
______________________________
۱٫ هـفت آسـمان، ش۱۱، ص۱۸۱، س۱۷.
نقد ۱۱. همرفتار و هم سـفارش معصومین علیهمالسلام همزیستیِ مسالمتآمیز با دیگر مسلمانان را به ما میآموزد و روشن است که حساب نـواصب ـ اگـر امروزه وجود خارجی داشته باشند ـ و نـیز حـُکام سـتمپیشه، از حـساب تـودهها و مردم مسلمان جـداست.
نـقد ۱۲٫ چهرهای که با قلم آقای ناقد برای جنگها و فتوحات خلفا، ترسیم شده است، واقعنما نیست.
نـقد ۱۳٫ تـحریک احـساسات مسلمانان با پافشاری بر سبّ و لعن کـسانی کـه بـه هـر دلیـل نـزد آنان بزرگ و محترماند، چه توجیهی دارد؟ بهویژه که دیگر مسلمانان ـ همانند ما ـ دوستدار اهلبیت علیهمالسلام اند. گلهمندیِ مسلمانان سنّی مذهب از ما شیعیان به معنای بیمهریِ آنان به اهـلبیت علیهمالسلام نیست چون حساب ما از اهلبیت، جداست.
نقد ۱۴٫ چه کسی به علم غیب ائمّه علیهمالسلام خردهگیری کرده است؟
ب) نقدی بر مقاله «دعوت به همبستگی پایدار»(۱)
چون نقد پیشین ناخواسته، به درازا کـشید، خـواهم کوشید که این نقد هرچه بیشتر، فشرده و کوتاه باشد.
ناقد محترم میگوید: «باید خستو شد که مباحث آیهاللّه واعظزاده خراسانی… آسیبپذیریِ نگره رایج تقریب را عیانتر ساخت…».(۲)
میگویم: باید هـستو شـد که آقای ناقد نخواسته و یا نتوانسته است مراد آیهاللّه واعظزاده را آن گونه که هست دریابد، زیرا:
۱٫ میگوید: «شالوده تقریب راستین عقیدهمندی به این گـوهر اسـت که تقریب مذاهب و همبستگیِ مـسلمانان یـک حقیقت و امر دینی است نه تمهیدی مصلحتاندیشانه و عرفی برای تقویت جبهه اسلام…».(۳)
میگویم: سبحاناللّه! چه ناسازگاریی بین این دو گزینه است؟ چه اشکالی دارد که هم آن بـاشد و هـم این؟ بدینمعنا که اگر وحـدت حـقیقی میسّر شد، چه بهتر و اگر نشد، دستکم وحدت مصلحتاندیشانه دنبال شود.
۲٫ میگوید: «آیهاللّه واعظزاده… استدلالها و استناداتی را به میان میآورند که
______________________________
۱٫ چاپ شده در هفتآسمان، ش۱۱، ص۱۹۱٫
۲٫ همان، س۱۶٫
۳٫ همان، ص۱۹۲، س۱۰.
برخی از آنها در ترازوی باورشناسی، چـندان وزنـی ندارند».(۱)
میگویم: مثلاً؟
۳٫ میگوید: «ایشان بدینمسأله مهم پاسخ نگفتهاند که چگونه شخصی که به حقّانیّت مطلبی، قطع پیدا کرد، باید با حکم عقل، مخالفت کند و حجیت قطع را نادیده بگیرد و طرف دیـگر را مـحکوم به بـطلان نکند؟».(۲)
میگویم: آقای ناقد! این شما هستید که به این مسأله مهم پاسخ نگفتهاید که آیا هر قـطعی هر چند ناشی از جهل مرکب باشد ـ دقت کنید ـ مستلزم بطلان نـظر مـخالف و طـرف مقابل است؟ و صاحب آن، حق دارد هرکسی را که چنین قطعی ندارد متهم به پیروی از باطل کند؟ استاد واعظزاده بدون شک، حـجیت قـطع را نادیده نمیگیرند و آن را برای شخص قاطع و هر شخص دیگری که چنین قطعی داشته بـاشد حـجّت مـیدانند؛ ولی آیا قطع قاطع برای همگان حجّت است؛ حتی کسی که قطع به خلاف و یـا ظنّ معتبر به خلاف داشته باشد؟ جناب آقای ناقد! تلخ است اما پرسیدنی اسـت که هرگاه کسی قـطع پیـدا کرد که شما مسلمان نیستید، تکلیف شما و ما، که چنین قطعی نداریم بلکه قطع به خلافِ آن داریم، چیست؟ و بُرد و قلمروِ قطع او چه اندازه است؟
جناب آقای ناقد، قاطع به امری، به خاصیّت قـطع که همانا حجیت است أخذ میکند؛ اما از همه نمیخواهد که با او همعقیده شوند، و اگر چنین خواستهیی داشت و با او همراهی نکردند، حق ندارد آنان را متهم به پیروی از باطل کند. به تعبیر دیـگر، حـجیت قطع برای قاطع، به معنای حجیت آن برای همه و مجوز اِبطال طرف دیگر و متهم کردن دیگران به پیروی از باطل نیست؛ مگر اینکه مقطوعٌبه از یقینیّات و بدیهیّات (اوّلیات، فطریات، متواترات، مشاهَدات، تجربیّات و مـانند ایـنها) باشد که در اصطلاح شرع به آنها «ضروریات» گفته میشود؛ اموری که بیتردید موردنظر استاد واعظزاده خراسانی نبوده است. نگویید مسأله «ولایت» ناشی از حدیث شریف غدیر و غیر آن از ضروریات است؛ زیـرا مـیگوییم: درست است که این مسأله از ضروریات است؛ اما بنابر اجماع علماء امامیّه از ضروریات مذهب است و نه دین(۳)، تا آنجا که برخی از بزرگان احتمال
______________________________
۱٫ همان، ص۱۹۳، س۵٫
۲٫ همان، س۲۰٫
۳٫ استاد شهید آیهالله مـطهری رحـمهالله ، آشـنایی با علوم اسلامی، ج ۲، ص ۱۵، ۶۱ و ۶۲؛ استاد آیـهالله مـصباحیزدی، آمـوزش عقاید، چاپ اول، ج ۱، ص ۳۱ و ۳۲٫
دادهاند که عدم اعتقاد به آن از ضروریّات دیگر مذاهب اسلامی باشد؛(۱) و بنابراین منکر آن، خارج از مذهب شیعه خواهد بود و نه غـیرمسلمان. اسـتناد شـما ـ جناب آقای ناقد ـ به مباحثات علمی علمای عـالَم کـه برای مجاب کردن و اثبات خطای یکدیگر است، مغالطهای بیش نیست؛ زیرا مجاب کردن یکدیگر و اثبات خطای طرف مقابل در مـباحثات عـلمی، هـرگز آهنگ توهین، تفسیق و تکفیر نداشته است و ندارد. آقای واعظزاده هـم میگویند مذاهب اسلامی با هم، همینگونه بحث کنند، دشمنی و صفبندی چرا؟
۴٫ میگوید: «امیرالمؤمنین علیهالسلام … هیچگاه در نقد انحرافات آن روزگـار پردهـپوشی روا نـداشت».(۲)
میگویم: اگر همدان دور است کَرتو نزدیک است. لطفا چند نمونه از ایـن شـیوه رفتاری مولیأمیرالمؤمنین علیهالسلام نشان دهید.
۵٫ میگوید: «این داوری درباره شرفالّدین به خوبی گرایش آیهاللّه واعظزاده را به مـسکوت نـهادن بـرخی مسائل در روند تقریب نشان میدهد».(۳)
میگویم: بر فرض که چنین داوریای دربـاره آیـهاللّه واعـظزاده درست و منصفانه باشد، آیا چنانچه عالِمِ آگاه و با تدبیر و دلسوزی، مصلحت اسلام و مسلمین و تـشیّع و شـیعه را در مـسکوت نهادن برخی مسائل تحریکآمیز و تنشزا دانست ـ همانسان که در ما نحن فیه، بنابر نقل ثـقه وتـفسیر ناقد محترم، بزرگانی مانند کاشفالغطا و صدر و خوانساری و مغنیه(۴) رحمهاللّه علیهم أجمعین چنین مـیپنداشتهاند ـ آیـا بـاید بر او تاخت و به او جفا نمود؟ و یا باید قدر او را چونان دیدهبانی امین و تیزبین که راه و چاه را نـشان مـیدهد، دانست و او را سپاس گفت؟! آیا نه این است که ممکن است در شرایطی مسکوت نهادن مـسألهای حـتی اگـر مانند توحید و نبوت، از مسائل بنیادین و اساسی باشد نیز، وظیفه و تکلیف باشد؟ خدا میفرماید: «مَن کفرَ بـاللّه مـِنْ بَعد إیمانه إلاّ من أُکره وقلبُه مُطمئنٌّ بالإیمان».(۵) اجازه دهید بیپرده بپرسم کـه آیـا چـنانچه روزی ـ خدای نکرده ـ خطری جدّی یکی از این دو را نشانه رفت: اسلام را یا تشیّع را؟ به این معنا کـه حـفظ مـذهب شیعه مستلزم زوال اسلام و قرآن شد ـ که روشن است در این صورت، بقای
______________________________
۱٫ امـام خـمینی قدسسره ، کتاب الطهاره، ج۳، ص۳۲۵٫
۲٫ هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۹۵، س۷٫
۳٫ همان، س۲۳٫
۴٫ همان، ش۹ و ۱۰، ص۴۳.
۵٫ النحل / ۱۰۶٫
مذهب هم معنایی نخواهد داشت ـ تکلیف چیست؟ و مکتب اهـلبیت عـلیهمالسلام به ما چه میآموزد؟ شک نیست که در چنین شرایطی حفظ اسلام مقدّم اسـت. بـه نظر میرسد کسانی چون کاشفالغطاء را این وظـیفه بـدیهی و سـترگ نگران کرده بود و بیشک، اگر او امروز در بـین مـا بود، صدای زنگ خطر را با گوش تیز خود میشنید.
۶٫ میگوید: «باید پرسید کـدام عـالم و محقق شیعی لعن یا دشـمنی بـا صحابه را بـا ایـن اطـلاق توصیه کرده است».(۱)
میگویم: راستی شـما از سـخنان آقای واعظزاده اطلاق میفهمید؟! گمان نمیکنم حتی یک کودک دبستانی هم چنین بـرداشتی از گـفتههای ایشان داشته باشد، شما هم نـدارید، پس چرا وقت خود و دیـگران را میگیرید؟
۷٫ مـیگوید: «آنچه اساسی و اندیشه برانگیز اسـت، پرسـمان رواییِ لعن و حدود و ثغور آن است… آیا لعن کردن کسانی که موجب آزار اهلبیت شـدهاند یـا حقوق ایشان را غصب کردهاند رواسـت یـا نه؟ و در چـه حدودی و به چـه شکلی؟».(۲)
مـیگویم: آنچه بیشتر، اساسی و انـدیشهبرانگیز اسـت، این پرسمان است که آیا رواییِ موردنظر، مطلق است یا مشروط؟ بیتردید، باید پاسخ داد کـه ایـن روایی، مشروط به عدم تزاحم آن بـا امـری مهمتر اسـت. سـپس مـیپرسیم آیا حفظ اساس دیـن و اسلام مهمتر است یا حفظ و اجرای این حکمِ روا؟ شک نیست که حفظ اسلام مهمتر اسـت. پس آنـگاه میپرسیم چنانچه مجتهد عادلی یافت شـود کـه از دیـد او، اسـاس دیـن و بیضه اسلام بـا اجـرای چنین حکمی آسیب میبیند، تکلیف او و مقلّدانِ او ـ و اگر او، ولیّ امر و مصدر حکم است، تکلیف همگان با حـکم او ـ چیست؟ نـگویید هـیچ خطری از این بابت، متوجه اسلام نیست؛ زیـرا گـفته مـیشود کـه ایـن تـشخیص شما است (با فرض اینکه صلاحیّت تشخیص داشته باشید) اجازه دهید صاحب نظری مانند آیهاللّه واعظزاده هم، تشخیص موضوعی و صغرویِ خود را داشته باشند و در صورتی که ایشان و هـر صاحب نظر دیگری تشخیص دهد که خطری از این ناحیه، متوجه اسلام میشود، تکلیف آنان مشخص است و ایراد و اشکالی به حکم و کبرای مسأله وارد نیست.
۸٫ میگوید: «متعجّبم که آیهاللّه واعظزاده مسائلی از ایـن دسـت را به این آسانی و
______________________________
۱٫ هفت آسمان، ش۱۱، ص۱۹۶، س۲۳.
۲٫ همان، ص۱۹۷، س۱۸٫
آسانگیری برگزار میکنند».(۱)
میگویم: زهی سادهاندیشیِشگفتانگیز، از سوی شما، آقای ناقد محترم!
۹٫ میگوید: «این دغدغهمندی (نسبت به فلسطین) چه منافاتی با سوگواری عاشورا دارد؟».(۲)
مـیگویم: ایـن عبارت را آقای واعظزاده از شهید مطهری رحمهالله نقل کردهاند و عبارت از آنِ وی است، به آثار آن مرحوم مراجعه فرمایید.
۱۰. میگوید: «نشنیدهام که اگر کسی موجب گـرویدن دیـگری به اسلام شد و آنگاه خـود از مـسیر اسلام انحراف یافت (یا انحراف داشت) باید انحراف او را سهل گرفت و واکنشی نشان نداد!».(۳)
میگویم: بسیار خوب، نباید سهل گرفت و باید سخت گرفت؛ اما آیـا مـطلقا و در هر شرایطی و با پرداخـت هـر هزینهای؟! آیا دیدگاه عقل و شرع، سختگیریِ مطلق است؟ و آیا پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و امیرالمؤمنین و دیگر ائمه هدی علیهمالسلام آنگونه که شما میگویید عمل کردهاند؟!
۱۱٫ میگوید: «من این سخنان آیهاللّه واعظزاده (پیروان مذاهب اسلامی بـاید ایـن حقیقت را باور کنند که مذهب عین دین نیست…) را چندبار خواندم و سرانجام…».(۴)
میگویم: سخن ایشان بسیار روشن است و آن همان است که علمای امامیّه از دیرزمان، همگی اصول اعتقادات را به اصول دین و اصـول مـذهب تقسیم کـردهاند. ای کاش شما به این مطلبِ واضح، توجه میکردید و با حرفهای بیمبنا و خارج از اصطلاح، فرصتها را ضایع نمیکردید؛ حـرفهایی از این دست که: «حاصل اجتهاد از نظر هر مجتهد، عین دین اسـت… وقـتی دیـنپژوهان و مجتهدان شیعه در مسأله[یی [اجتهاد میکنند… اگر نتیجهای به دست بیاورند که… این دستاورد حجیت داشته، موجب قـطع و یـقین شود، چگونه میتوان انتظار داشت که اجتهاد کننده بدان [به آن] ملتزم نـشود و اگـر هـم، رأی دین تلقی نشود، چگونه میتوان به آن، ملتزم شد… بیشترین مسائل مورد اختلاف مذاهب اسـلامی مسائلی است که اهل هر مذهب با اجتهاد خویش (اعم از صحیح و غلط) بـه آن رسیدهاند و ـ به درسـت یـا نادرست ـ یقین کردهاند که آیین پیامبر در
______________________________
۱٫ همان، ص۱۹۸، س۷٫
۲٫ همان، س۲۴٫
۳٫ همان، ص۲۰۰، س۱۲٫
۴٫ همان، ص۲۰۱، س۱۰٫
این مورد، مطابق با دستاورد ایشان بوده است. شاید بتوان با استدلال متقابل، به این قطع و یقین، خدشه وارد کرد؛ ولی دعوت بـه ترک این یقین، مخالفت با بدیهیّات عقلی است… هر مجتهدی مذهب و دستاورد اجتهاد خود را مطابق با دین رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله میبیند و این ثمره طبیعیِ اجتهاد است…»!(۱) گفتههای شما جناب آقای نـاقد، یـادآورِ سخن کسی است که گفته بود: «لفظ میگویم و معنا ز خدا میطلبم».
۱۲٫ میگوید: «فرضا مسأله نصّ بر أئمّه اثناعشر علیهمالسلام وقتی به تواتر و… نزد شیعه اثبات میشود و عالمان دین یقین مـیکنند کـه نظر و حتی قول پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله همین بوده است، چگونه میتوان این مطلب را به یک باورِ قابل تردید (به طوری که آیهاللّه واعظزاده از آرای مذاهب برداشت میکنند) فروکاست؟».(۲)
میگویم: اولاً آقای واعـظزاده مـسأله نصّ بر ائمه اثنا عشر علیهمالسلام را به یک باور قابل تردید فرونکاستهاند و ظاهرا این تهمتی است به ایشان، که اگر لازم دیدند از خود، دفاع خواهند کرد؛(۳) و ثانیا آیا این مـطلبی کـه مـا شیعیان به آن، یقین داریم، بـالاخره جـزء اصـول دین و مورد اتفاق همه مذاهب اسلامی است؟ و یا جزء اصول مذهب و مورد اختلاف بین مذاهب است؟ آیا اگر کسی این واقعیّت را بازگو کـند و بـگوید ایـن اصل یقینیِ مذهب شیعه جزء اصول دین اسـلام و مـورد وفاقِ همه مذاهب اسلامی نیست، فروکاستن آن به یک باور قابل تردید است؟ جلّ الخالق!
۱۳. میگوید: «به یقین، سخن خلیفه دوم بـدین [بـه ایـن] معنا که حجّت تمام نشد و مردم نفهمیدند که مقصود پیـامبر چیست، پذیرفتنی نیست…».(۴)
میگویم: شما سخنان آقای واعظزاده را نقد میکنید یا سخنان خلیفه را؟ اگر خلیفه دوم چنین و چنان گـفته اسـت، تـقصیر آقای واعظزاده چیست؟ ایشان نهتنها آن را تأیید نمیکنند، بلکه بلافاصله پس از نقل آن میگویند: «بـه نـظر من در دوران خلافت خلفای ثلاثه، مسأله غدیر و ولایت چندان مطرح نبود و گویا مردم تدریجا آن را فراموش کرده بـودند، بـعد وقـتی علی[ علیهالسلام [سرِ کار آمد آن را دوباره زنده کرد».(۵)
______________________________
۱٫ همان، ص۲۰۱ و ۲۰۲٫
۲٫ همان، ص۲۰۲، س۲۳٫
۳٫ آیا ایـن گـفته آقـای واعظزاده که: «به نظر من مسأله نصّ بر ولایت علی علیهالسلام در دوران خلفا فراموش شـده بـود و عـلی [ علیهالسلام ] در زمان خلافتش این مسأله را زنده کرد، برای اینکه… به عنوان یک حقیقت اسـلامی بـاقی بماند» (هفت آسمان، ش ۹ و ۱۰، ص ۱۵، ص ۹) با آنچه آقای ناقد به ایشان نسبت داده است سازگار است؟
۴٫ هـفت آسـمان، ش۱۱، ص۲۰۲، س۲۱٫
۵٫ هـمان، ش۹و۱۰، ص۳۷، س آخر.
آیا این عبارت صریح نیست در اینکه مسأله ولایت علی علیهالسلام یک حقیقت و واقـعیت عـینی بوده است؟ آقای واعظزاده به همین مقدار بسنده نمیکنند و در این باره میگویند: «… برای ایـنکه… بـه عـنوان یک حقیقت اسلامی باقی بماند».(۱)
۱۴٫ میگوید: «از این جهت به طرح و نقد گفتار ایشان (آقای واعـظزاده) دسـت یازیدم که نشان دهم چگونه بخشهای روشنِ صورت مسأله را بر هم زدهـاند و بـه زلالیـِ مباحث، آسیب رساندهاند».(۲)
میگویم: «تبارک الّذی بیده المُلک وهو علی کُلّ شیءٍ قدیر… الّذی خلق سبعَ سـماوات طـباقا مـاتَری فی خَلق الرَّحمن من تفاوُت فَارْجِعِ البَصرَ هَلتَری مِنْ فُطور ثُمَّ ارجـعِ الْبـَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إلیکَ البصرُ خاسِئا وهو حَسیر».(۳)
توضیح و درخواست
بنده، این نوشته و نیز نوشته پیشین (نـظری بـه چشمانداز تقریب) را برای چاپ و نشر ننگاشته بودم، و چون دستاندرکاران ارجمند «هفت آسـمان» ـ پس از اطـلاع از آن دو ـ بر چاپ آنها اصرار ورزیدند، موافقت خـود را مـشروط بـه صلاحدید یکی از مراجع معظّم تقلید (دامت أظـلالهم) نـمودم و آنگاه که موافقت معظمٌ له ـ پس از بررسی هر دو نوشته ـ به دست آمد، با چاپ آنـها مـوافقت کردم.
اینک از علمای اعلام دردمـندانه مـیخواهم برای وحـدت اسـلامی و هـماهنگی امت اسلام که یکی از دو رکن مـهم ایـن آیین الهی است فکری اساسی و جدّی بنمایند و نگذارند عوام و کودکان، نقشآفرین ایـن عـرصه مهم و حسّاس و حیاتی باشند. علمای راسـتین، چنانچه اوضاع را مهار نـکنند، مـمکن است روزی ـ خدای ناکرده ـ چشم بـاز کـنیم و ببینیم بیبهرگانِ از دانشِ دین، یا گرفتار آمدگانِ در چنبره عصبیّتِ مذموم، و یا مرعوب شـدگانِ فـوج و موجِ عوام، همه چیز را بـه بـاد دادهـاند. شما ای علمای دیـن، مـگر نه وارثان محمد صـلیاللهعلیهوآله ایـد که چتر رحمت و رأفتش همه را زیر بال و پر گرفت؟ و علی علیهالسلام که غالیان نابخرد را در آتش قـهر سوزاند؟ و امـام صادق علیهالسلام که مقدّس نماهای بـیبهره از عـقل و ایمان را طـرد و نـفرین فرمود؟! شـما تا کی در برابر فـروماندن مهمترین مصلحت اسلام و مسلمین، و بزرگترین خطر تهدید کننده شیعه و تشیّع، سکوت و تحمّل میکنید و اجازه
______________________________
۱٫ هـمان، ص۱۵، س۱۱٫
۲٫ هـمان، ش۱۱، ص۲۰۳، س۴٫
۳٫ الملک / ۱ و ۳ و ۴٫
میدهید که در حضور و محضر شـما، هـر گـوینده و سـرایندهیی بـه خود حق دهـد هـر چه خواست بگوید و هر قلم به دستی هر چه خواست بنویسد و چون فتیلهیی دنیای اسلام بـر بـاروت نـشسته را به آتش بکشد؟! مگر نه این است کـه حـجّت خـدا، امـیرمؤمنان عـلی عـلیهالسلام در برابر بیتابی و گلهگذاری فاطمه زهراء علیهاالسلام در آن دمی که مؤذن صلا میداد: «أشهد أنّ محمدا رسول اللّه» فرمود: «اگر میخواهی این بانگ بماند باید بنشینم و بردباری پیشه کنم»؟ آیـا ارادتورزی به حضرت زهراء علیهاالسلام ـ که جانِ ما فدای قدر و قبر ناشناختهاش بادا ـ تنها به این است که هر چه پرسوز و پرگدازتر روضه او را بخوانیم و از صدا و سیما در سراسر کشور و جهان پخـش کنیم؟ آیـا دفاع از فلسطین و مکه و مدینه و نیل و فرات و دین و قرآن، اقتضا نمیکند که علمای طراز اول ما به راه افتند و در ممالک اسلامی با همطرازان خود، دوستانه و برادرانه، به رایزنی بپردازند و برای نجات اسـلام و مـسلمین و کشورهای اسلامی از چنگال خونین استکبار و صهیونیسم فکری بکنند؟! «فواللّه ما غُزِیَ قوم قطُّ فی عُقر دارهم إلاّ ذَلّوا».(۱) قالاللّه تعالی: «وَاعتصموا بحبل اللّه جمیعا ولاتفرّقوا و اذکـروا نـعمتَ اللّه علیکُم إذ کنتُم أعداءً فألّفَ بـینَ قـلوبکم فأصبحتم بنعمته إخوانا و کنتم علی شَفا حُفرهٍ مِنَ النّار فأنقذَکُمْ منها کذلک یُبَیّنُ اللّهُ لکم آیاتِهِ لعلّکم تهتدون وَلْتَکُنْ منکُم أُمّهٌ یدعونَ إلی الخَیْرِ و یـَأمرونَ بـالمَعْروفِ و یَنْهَوْنَ عن المنکر و أولئک هـُمُ المـُفْلِحُونَ و لا تکونوا کالّذینَ تَفَرَّقوا وَ اخْتَلَفُوا من بَعْدِ ما جاءَ هُمُ البیّناتُ و أولئک لَهُمْ عَذابٌ عَظیم»(۲). صدق اللّه العلیّ العظیم و لا حول و لا قوّه إلاّ باللّه.
______________________________
۱٫ نهجالبلاغه، خ ۲۷٫
۲٫ آلعمران / ۱۰۳ ـ ۱۰۵٫