قلب ذن: توصیه هایی ساده برای زیستن هشیارانه و مشفقانه
قلب ذِن: توصیههایی ساده برای زیستن هشیارانه و مشفقانه
دکتر سیدحسن اسلامی۱*
Ezra Bayda (۲۰۰۸), Zen Heart: Simple advice for Living with Mindfulness and Compassion, Boston & London: Shmbhala, pp.198.
با آنـکه ذن را شـهود مـستقیم واقعیت و پرهیز از هر گونه نظریهپردازی و گنجاندن حقیقت در مقولات ساختگی دانستهاند، عملاً چنان با مباحث نـظری در هم تنیده است که در منابع گوناگون بحث از ذن به بحثی آکادمیک صرف تبدیل شـده است. کتاب حاضر مـیکوشد تـا با گذر از این مانع، تصویری روشن از کاربست ذن در زندگی روزانه به دست دهد و بیاموزد که هر کس چگونه میتواند این آموزه یا نگرش را درونی ساخته، با آن زندگی کند. عزرا بَیدا، نویسنده کلیمیتبار کتاب، در این کتاب مـاحصل آموختهها و تجربههای معلمی خود را با زبانی ساده در اختیار خوانندگان قرار میدهد و آنچه را از استادان ذن بهخصوص تیک نات هان، معلم بزرگ ذن ویتنامی و مبارز صلح، آموخته است با ما در میان میگذارد. بیدا به دور از مـفاهیم دشـواریاب، گوهر تعالیم بودا را همراه با تعلیماتی آسان، هرچند نیازمند ممارست، مرحله به مرحله و به گونهای خودآموز در قلب ذن بیان میکند.
- استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب.
نقشه راه
بیدا ساختار کتاب خود را بر تفسیری نـظری از سـلوک انسان بنیاد نهاده است و بر آن است که انسان در تجربه سلوک معنوی خود از سه مرحله میگذرد: مرحله من، مرحله بیداری و مرحله مهربانی و شفقت. مرحله من (the me phase) دائر مدار مسائل فردی و شخصی اسـت و در آن هـمه چیز از منظر تنگ «من» نگریسته میشود. در این مرحله باید با ترسهای خود آشنا شویم و کنار بیاییم. در مرحله دوم یا بیداری (the phase of being awareness)، بهتدریج با زندگی آن گونه که هست آشنا میشویم و با آگاهی و هشیاری بـه هـمه ابـعاد آن مینگریم و میتوانیم خود را از چنگ «مـنیت» آزاد کـنیم. در مـرحله سوم یا مهربانی (the phase of being kindness)، مهربانی بر خلق حاصل میشود و بی آنکه چشمداشتی داشته باشیم، از سر شفقت عمل میکنیم و این فضیلت را در خود پرورش میدهیم و بـه کـمال مـیرسانیم؛ چنانکه زان پس مشفقانهزیستنْ بر وجود ما چیره میشود و بـه سـادگی غمخوار خلق خواهیم شد. حاصل آنکه در گام اول با شناخت خود از تسلط منیت آزاد میشویم، در گام دوم به جهان آگاهی و بیداری پای مـینهیم و در گـام سـوم شفقتورزی جهانی به همگان را، پیشه میسازیم. این سه گام یا مرحله مـمکن است با تثلیث مسیحی یا سه گوهر بودایی مشابهت داشته باشد، لیکن، به گفته بیدا، هیچ رازی در آن نیست.
بـا این چـشمانداز، نـویسنده کتاب خود را در سه بخش سازماندهی میکند. هر بخش از پنج فصل تـشکیل شـده است و به تحلیل ابعاد یک مرحله از سه مرحله پیشگفته اختصاص دارد. بدین ترتیب مراحل سلوک معنوی را طی پانزده فـصل دنـبال مـیکند و در پایان نیز با آوردن سه ضمیمه، به سالکان راه کمک میکند تا برخی اوراد را بـه یاد داشـته بـاشند، ابزارهای مراقبه را بشناسند و سرانجام سه سوگند مقدس را به یاد بسپارند.
۱٫ رهایی از چنگال خود
بخش اول در پنـج فـصل، مـشکلات مرحله اول و کژتابی واقعیت در منِ شخص را تحلیل میکند. در فصل نخست با کژراهههایی آشنا میشویم کـه مـا را از واقعیت دور میکنند. یکی از موانع بزرگ زندگی حقیقی و بیدارانه، آن است که غالب زنـدگی مـا در
جـهانی ذهنی غرقه است و همواره به جای زندگی در واقعیت، با اندیشهها، تخیلات، داوریها، و سرزنشهای ذهـنی زنـدگی میکنیم و از واقعیت میگریزیم؛ به گونهای که به این تفکرات معتاد شدهایم.
سه کـژراهه یا عـادت ذهـنی که ما را همواره از حقیقت دور میسازند، عبارتاند از: تحلیل، سرزنش، و تلاش برای حل مسئله. طبق نخستین عـادت ذهـنی، هرگاه مسئلهای پیش آید، در پی علت آن میگردیم و به جای آنکه در پی فهم آن برآییم و بـکوشیم چـیستی آن را دریابـیم، از چرایی آن میپرسیم؛ حال آنکه بسیاری از مسائل زندگی پاسخی از این دست ندارند. دومین عادت و کژراهه ذهنی آن اسـت کـه هـنگام پیش آمدن مشکلی در پی مقصر آن میگردیم و مکانیسمهای دفاعی خود را به کار میگیریم. این اقـدام فـهم واقعیت و زیستن در حال و شناخت خود را دشوار میسازد. سومین عادت ذهنی نادرست آن است که هرگاه مسئلهای رخ دهـد، بـلافاصله در پی حل آن هستیم و توانایی رویارویی با مشکل و زیستن با آن را نداریم. گاه حل مسئله خـوب اسـت، لیکن این نگرش که همه چیز را باید حـل کـرد، مـیتواند مانع از زیستن در واقعیت شود.
پس از بررسی این الگـوهای ذهـنی ناسالم، بیدا، در فصل دوم، به معرفی موانع درونی خودشناسی میپردازد و مدعی میشود که سـه مـانع درونی بر شناخت ما از خـود اثـر منفی مـیگذارد: تـنبلی، خـودفریبی، و داوری درباره خود. (۱) تنبلی، خود را به خـود واگـذاشتن و نکاویدن انگیزههای خویش، عامل توقف ما در وضع فعلی میشود و ما را از پیش رفتن بـاز مـیدارد. (۲) تصورات، توهمات و باورهای نادرستی که دربـاره خود داریم، در نهایت بـه خـودفریبی میانجامند. برخی از این توهمات عاماند و در مـیان هـمه انسانها مشترک است هستند؛ مانند: پندار تسلط بر خود و دانستن حقیقت. در کنار این تـوهمات کـلی، هر کس توهمات خاص خـود را دارد کـه مـایه خودفریبی میشود؛ مـانند اینـکه گریز از درد، خوب و به سـود مـا است. (۳) داوری درباره خود که معمولاً با تحقیر خود و بیارزش شمردن خویش همراه است، در واقـع دردی بـر درد افزودن و نمکی بر زخم پاشیدن اسـت و بـه ما بـرای رهـایی از وضـع موجود کمکی نمیکند؛ شـناخت واقعیت مسئلهای است و تحقیر خود مسئلهای دیگر. مهم آگاه بودن به خود است نه تـحقیر نـفس.
در فصل سوم، بیدا راهبردهایی را که مـا بـرای رهـایی از تـرس و نـاامنی به کار مـیگیریم مـعرفی میکند و آنها را استراتژیهای مهار مینامد. همانگونه که غذا هم میتواند مایه سلامتی باشد و هم باعث بـیماری و مـسمومیت، افـکار نیز چنین هستند. به دلیل احساس ناامنی، تـرس و مـانند آن دسـت بـه اقـداماتی مـیزنیم و استراتژیهایی برای مهار به کار میگیریم که عبارتاند از: کوشش سختتر، تلاش در جهت مقبول شدن نزد دیگران، و گریز یا کرختی.
(۱) نگرانی از شکست، ناامنی و اعتماد به خود در قالب تلاش بـیش از حد، پرکاری و بیقراری ظاهر میشوند؛ به گونهای که دیگر نمیتوانیم اندکی آرام بگیریم و ذهنمان همواره بیقرار است. (۲) تلاش برای محبوبیتْ غریزی ما و لازمه بقا است؛ لیکن این نیاز گاه منحرف شده، مـا را از زنـدگی اصیل خود باز میدارد؛ به گونهای که تنها در پی کسب رضایت این و آن هستیم و به هر قیمتی، حتی دور شدن از خود خویشتن و با نقاب زدن، میخواهیم که رضایت دیگران را جلب کنیم. راه درمـان این مـشکل آن است که به آن توجه کنیم و هشیار باشیم که کدام رفتار ما در پی رضایت این و آن است. (۳) هنگامی که در مواجهه با مشکل، به پرخوری، لذتطلبی یا الکل روی مـیآوریم، راهـبردِ سوم را به کار گرفتهایم؛ یعـنی گـریز از مشکل و بیتوجهی به آن یا کرختشدن در برابر آن. همچنین هنگامی که میپنداریم زمان ما نامحدود است و همواره فرصت داریم و کمبود زمان را حس نمیکنیم، به همین وضع دچار شـدهایم.
بـا این آسیبشناسی، در فصل چهارم، گـامهای آغـازین برای غلبه بر بیقراری و از خودبیگانگی، تعلیم داده میشوند. تمرین مراقبه در عمل بر سه رکن استوار است: آرام نشستن روزانه، حفظ مراقبه در زندگی روزمره، و عزلتگرفتن.
(۱) نخست باید بیاموزیم که روزانه به طـور مـرتب آرام و هشیار در جایی بنشینیم و بر تنفس خود تمرکز کنیم. همانگونه که آب گلآلود در لیوان بر اثر سکون، شفاف میشود و گلهای آن ته مینشیند، این کار ذهن ما را آرام میکند و آن را از چرخش و دوران دیوانهوار باز میدارد. در این تـمرین بـاید بیاموزیم تـا از خود فاصله بگیریم و همچون تماشاگری به ذهن خود از بیرون بنگریم و تنها ناظر گذر عواطف و افکار باشیم، بـی آنکه درباره آنها داوری کنیم. شکل نشستن مهم نیست و حتی میتوان بـه حـال خـوابیده مراقبه کرد؛ لیکن در نشستن به حالت چهار زانو یا لوتوس و با پشت
صاف، با گرایش به راحتطلبی نـیز مـقابله و انضباط آموخته میشود. در این حالت، مهم بیدار و هشیار بودن است.
(۲) رکن دوم تمرین آگاهی، تـوجه هـشیارانه بـه مسائل روزمره و مشکلات است. ما آموختهایم به گونهای شرطی با مسائل مواجه شویم و از رنج دوری کـنیم، غافل از آنکه رنج در واقع بخشی از زندگی است و میتواند ما را به راه کمال بکشاند و بـه کاری وادارد که در صورت نـبود رنـج، به آن اقدام نمیکردیم. اگر رنج و درد را بخشی از زندگی بدانیم، همه عالم معلم ما، و هر چیزی موجب تعلیم ما خواهد شد. همچنین باید توجه داشت که به گونه عمیقی نسبت به مسائل و نـحوه مواجهه با آنها شرطی شدهایم و باید بکوشیم در مراقبه روزانه و رفتارهای خود آنها را بشناسیم و واکنشهای جدیدی به کار گیریم. توجه به عواطف خود در زندگی روزمره درجه هشیاری ما را میافزاید و از سختیها میکاهد. هـمچنین بـاید برای خود صورت غذای فکری روزانه تعیین کنیم و بگوییم که امروز به هر صدایی که میشنوم توجه خواهم کرد و فردا به رنگها خواهم پرداخت. مهم تقویت توجه و حضور اینجایی و اکـنونی مـا است. تصور کنیم که پرنده ذِن بر دوش ما قرار دارد و هر لحظه میگوید این کار چه اهمیتی دارد، یا فرض کن آخرین روز زندگی تو است. این نگرش نه مایه نومیدی، که باعث اولویتبندی و دقـت مـیشود.
(۳) خلوتنشینیِ مرتب در حکم نیشتر زدن به دمل یا جعبه پاندورا است که همه درون ما را میگشاید و هشیاری ما را عمیقاً رنجور میکند. این سومین رکن تمرین آگاهی است. نباید به عزلتنشینی با تـوجه بـه احـساس خوشایند یا ناخوشایندی که برای مـا دارد نـگاه کـرد؛ بلکه باید به آن، بهمثابه افزایش شناخت ما به خودمان بنگریم. این سه رکن در واقع وسیلهای هستند برای افزایش محبت ما به هـمنوعان خـود و اگـر این نکته فراموش شود، تصویر ناقصی از مراقبه خـواهیم داشـت. مهم فهم خویشتن و پیوند زدن آن با جهان و جان خود است.
مکمل این بخش تمرینِ سه نَفَس است. این تعلیمِ آسان در فصل پنـجم آمـوزش دادهـ شده است. گاه لحظهای متوجه خود شده، از خواب غفلت بـیدار میشویم؛ و سپس دچار غفلت همیشگی میشویم. میتوانیم در هر حال که هستیم این تجربه را ایجاد کنیم. کافی است که هـر گـاه این لحـظه رخ داد به مدت سه تنفس صرفاً نفس بکشیم،
ورود هوا را در بینی و ریهـهای خـود حس کنیم و خود را در اتاق و در میان هوای فعلی در نظر بگیریم. این لحظه بیداری است که میتوان بهتدریج بـه مـدت آن افـزود و آن را گسترد.
۲٫ بیدار شدن
با شناخت موانع درونی و غلبه بر آنها، سالک مـعنوی بـهتدریج بـیدار میشود و این بیداری را با کاربست اصولی گسترش میدهد. بَیدا در بخش دوم کتاب خود جنبههای مـختلف این مـرحله را بـاز میگوید و تجربههای خود را با ما در میان میگذارد. در مرحله اول هر از گاهی نوعی بیداری، به کـوتاهی و دوام کـورسوی ستارهای، در ما رخ میدهد که میتوان مدت آن را افزایش داد. فصل ششم این وظیفه را به عهده دارد و در آن تـأکید شـده اسـت که برای حفظ بیداری و گسترش آن به سه ویژگی نیازمندیم: استقامت، کنجکاوی، و دلسوزی و ترحم.
در طـول مـراقبه بارها نومید میشویم و از ادامه کار باز میمانیم، لیکن باید در همه حال استقامت خـود را حـفظ کـنیم و بهرغم دشواری به کار خود ادامه دهیم تا آنکه بهتدریج حالت مکانیکی و شرطی ما بـر طـرف شده، بیداری وجودمان را فرابگیرد و نگرش ما را به زندگی عوض کند. این تغییر بـه نـوبه خـود پایداری و استقامت ما را افزایش میدهد. دومین ویژگی لازم برای سالکان، کنجکاو بودن و در حد رایج نماندن و تلاش برای شـناخت بـیشتر خـود است. ما غالباً در منطقه امنی قرار داریم و از آن فراتر نمیرویم؛ زیرا از رنج، بیارزش شدن، نـاشناختهها و از خـودِ ترس میترسیم؛ حال آنکه برای کشف خود باید با شجاعت با همه چیز مواجه شد و بـه اسـتقبال رنج رفت. مقصود آن نیست که آزارطلبانه خواستار رنج باشیم، بلکه رنج را بـخشی از زنـدگی بدانیم و به آن آری بگوییم. باید زندگی را نه یک کـابوس، بـلکه یک مـاجرا با همه فراز و فرودهایش بدانیم و به آن، هـمانگونه کـه هست خوشامد بگوییم. لازم است که رنج را فرصتی برای آموختن بدانیم و از مواجهه با خـودمان نـترسیم: «آری گفتنِ به زندگی به مـعنای آری گـفتن به هـمه چـیز اسـت، حتی حسرت، ترس و درد». سومین ویژگی، دلسـوزی بـه حال خود و دیگران و شفقت ورزیدن است؛ یعنی با گرایش به داوری درباره دیگران و سـرزنش آنـان مقابله کنیم و اندکی بر خود و دیگـران دل بسوزانیم و
خود را موجوداتی خـطاپذیر بـدانیم و با این واقعیت کنار بیاییم. تـفسیر بـدبینانه رفتار دیگران نمونهای از بیرحمی است. بیداری و هشیاری درمان نهایی بیرحمی است.
بیدا در فـصل هـفتم، «سه پرسش بسیار اساسی» را پیش مـیکشد. هـنگام مـواجهه با غم و انـدوه مـعمولاً در پشت دیوارهای خودساخته نـومیدی، نـاتوانی، گریز، انکار و دیگر مکانیسمهای دفاعی میمانیم و امکان تفکر درست و راهیابی را از دست میدهیم. در این حال بـاید دید کـه آیا واقعاً در پی رهایی از این وضع هستیم یا خیر. پس از پاسـخ مـثبت به این پرسـش، بـاید از خـودمان سه پرسش بکنیم: نـخست آنکه آیا این رویداد میتواند معلم من باشد و به من کمک کند؟ دوم آنکه در این حالت محبوبترین فکر و اندیشه من کـدام اسـت، و سوم آنکه معنای این رویداد، البته نه مـعنای تـحلیلی آن بـلکه مـعنای وجـودی آن، برای من چیست؟ اگـر این گـونه به مسائل بنگریم و در محدوده ایمنی خود نمانیم، میتوانیم از هر حادثهای برای ارتقا و آزادی خویش استفاده کنیم.
فـصل هـشتم، هـنر بیداری را به بحث میگذارد و تأکید میکند کـه بـیداری یک طـیف اسـت کـه از تـمرکز بر شیئی خاص یا مطلبی معین آغاز میشود و به آگاهی کامل به خود و دیگری و عالم و از خود فراتر رفتن میانجامد. یکی از مهمترین موانع بیداری قضاوت است که همواره بـخش عمده زندگی ما را تشکیل میدهد؛ ما همواره در حال داوری درباره دیگران هستیم و حتی حوادثی را که بر ما رخ میدهد با برچسب خوب و بد معین میکنیم. این کار مانع بیداری و مایه فاصله گرفتن مـا از مـسائل و از منظر کلان به آنها نگریستن میشود. حال آنکه بیداری از سه عنصر اصلی تشکیل شده است: کاهش خودمحوری و از منظر فردی به عالم نگریستن، احساس حضور و بیداری و آگاه بودن، و مهمتر از هـمه حـس مهربانی به دیگران که گوهر بیداری به شمار میرود.
یکی از تمرینهای مراقبه، مراقبه هشیاری (awareness meditation) نام دارد. در این تمرین با تمرکز بر تنفس خود و تمرین سـه تـنفس عمیق پیدرپی و هشیاری نسبت به اینـ تـنفسها، بدن خویش، و محیط پیرامون خود میتوان به ساحت اینجا و اکنون پا نهاد و به بیداری عمومی دست یافت. فصل نهم این تمرین را به تفصیل تعلیم میدهد.
در کـنار این تـمرین، بیدا در فصل دهم سـه تـمرین هر روزه که آنها را طی سالها مفید یافته است، تعلیم میدهد. این سه عبارتاند از: طراحی ذهن (mapping the mind)، پیادهروی شعری یا ذِکْری (Gatha walking)، و تأمل شبانه (nightly reflection).
مقصود از تمرین نخست آن است که همه محتویات ذهن خود و افکار جـاری آن را بـر کاغذی پیاده کنیم و نقشه ذهن خود را بکشیم. در اینجا هدف تحلیل مسائل نیست، بلکه صرفاً بیان احساس و دغدغههای خویش است. با این کار از خود فاصله میگیریم و میتوانیم به خودِ کوچک خویش از مـنظری فـراتر بنگریم. این کـار مایه بیداری ما میشود.
مقصود از تمرین دوم آن است که در فضایی باز و لذتبخش قدم بزنیم، بی آنکه اسیر محیط شـویم. این تمرین بسیار لذتبخش و ساده است و تیک نات هان آن را تعلیم مـیدهد. در این شـیوه در مـحیط باز به آرامی و بدون هدف خاصی قدم میزنیم و بر خلاف مراقبه نشستن که فقط بر تنفس یا ذکـر مـتمرکز میشویم، بر همه احساسات خود، آنچه میبینیم، میشنویم و میبوییم تمرکز میکنیم و همه لحـظات حـیات را آن گـونه که هستند جذب میکنیم. واژه گاثا (gatha) به معنای شعر است و مقصود آن است که همراه با اینـ پیادهروی حتماً شعر، ذکر یا مصراعی آهنگین تکرار شود؛ هدف از این کار پیشگیری از غرقهشدن در این حـالت و حفظ تمرکز است. در راهـ رفـتن معمولی، از پسِ فیلترهای خاص فکری خود به عالم مینگریم، لیکن در این تمرین میآموزیم تا همه چیز را آن گونه که هست درک و لمس کنیم، در نتیجه نور زندگیْ خود را بر ما میتاباند و آگاهی ما افزایش مـییابد.
سومین تمرین و تکلیف هر روزه سالک، تأمل شبانه است که قبل از خواب انجام میشود. در این حالت به پشت میخوابیم، دستها را بر شکم، مانند حالت جسد در یوگا، بر هم میگذاریم و حوادث مهم روز خود را مـرور مـیکنیم؛ گویی در حال دیدن پیشپرده یا آنونس یک فیلم سینمایی هستیم. برای بودن در زمان حال، باید همچنان بر تنفس شکمی-سینهای خود متمرکز باشیم. مهم آن است که فقط بنگریم و قضاوت نکنیم، تا بیاموزیم از خـودمان فـاصله بگیریم. پس از مرور همه افکار و عواطف خویش، دو پرسش از خود میکنیم: مهمترین حادثه خوشایند امروز چه بود؟ مهمترین حادثه بدآیند چه بود؟ این کار حافظه و حساسیت ما را به زندگی و لحظات آن افزایش میدهد و میآموزیم تا از حـوادث خـوشایندی که بهسرعت فراموش میشوند، تصوری روشن و ماندنی داشته و از زندگی خود سپاسگزار باشیم.
۳٫ شفقت بر خلق
پس از طی دو مرحله نخست، سالک باید بکوشد از پسمانده خودخواهی و خودمحوری به درآید و به جای آنکه در بـند خـویش بـاشد، در غم خلق باشد و بر آن دل بـسوزاند و شـفقت ورزد. این کـار نیازمند تمرین و پشتکار و تعلیم و بصیرت است. برای پیمودن این مرحله، افزون بر مراحل قبلی، سالک به معلمی نیاز دارد که از همه عقبههای راه بـا خـبر بـاشد. در همه مکاتب عرفانی و سلوک، از جمله ذن، بر ضرورت مـعلم و راهـنما تأکید شده و به تصریح گفته شده است که نباید این مرحله را بی راهبری خضروار پیمود. با این همه، معلم طریقت قـرار نـیست کـه بار متعلم و راهرو را بر دوش کشد. او تنها راه را نشان میدهد، بـاقی همه بر عهده سالک است. بیجهت نیست که در بسیاری از نقشهای بودا، تنها جای پای او نشان داده میشود؛ یعنی بودا تـنها راه را بـه مـا نشان میدهد، اما پیمودن و مواجهه با همه دشواریها کار و بار مـا اسـت. عصاره فصل یازدهم همین نکته است که پیمودن این راه نیازمند معلم است، با این حال همه چیز بـه مـا بـستگی دارد. باید بر پای خود بایستیم و اگر هشیار و جوینده باشیم، همه چیز میتواند مـعلم مـا بـاشد.
اما شفقت بر مردم هنگامی حاصل میشود که ما از قید عواطف منفی بهخصوص خـشم و تـرس رهـا شده باشیم. همچنین تعلق خاطر به این و آن، میتواند دامنه شفقتورزی و غمخواری ما را محدود کند و بـدین تـرتیب از عمق آگاهی و دلسوزی ما بکاهد. بیدا در سه فصل بعدی، با بهرهگیری از یافتههای روانـشناسی و تـجارب روحـی، به ترتیب ابعاد گوناگون خشم، ترس و عشق را بررسی میکند و راه استحاله و ارتقای آنها به سـطح شـفقت بر خلق را نشان میدهد.
همه ما عواطف منفی را تجربه کردهایم و میدانیم که یکـی از مـهمترین رخـنههایی است که در مخزن انرژی ما به وجود میآید و آن را تلف میکند. این عواطف منفی بازگوی ناخشنودی مـا از وضـع موجود است. مهم آن است که بدانیم چگونه این رخنهها را بگیریم و مانع اتلاف انـرژی روانـی خـود شویم. عواطفْ تغذیهکننده ذهن ما هستند و همانگونه که غذاهای ناسالم بدن ما را ضعیف میکنند، عـواطف مـنفی نـیز مایه سوءتغذیه روحی ما شده، انرژی ما را میکاهند. از این رو باید بیازموزیم تا از ابـراز این عـواطف منفی و رشد آنها پیشگیری کنیم. مقصود سرکوب و انکار عواطف نیست؛ بلکه
باید آنها را شناخت، لیکن اجـازه خـودنمایی به آنها نداد. بدین ترتیب قوای ذهنی خود را حفظ خواهیم کرد. یکـی از قـدرتمندترین عواطف منفی خشم است. اما چرا نـمیتوان آنـ را مـهار کرد؟ به دو دلیل: نخست آنکه این رفتار غریزی در شرائط اولیه زیسـتی انـسان او را به حفظ خویش برمیانگیخت و به همین سبب تجربه خشم حس خوشایندی در انسان ایجـاد مـیکرد. امروزه کارکرد اولیه خشم از بین رفـته اسـت، اما هـنوز این حـس خـوشایند در ما وجود دارد؛ در نتیجه، ما خودخواسته خـشم را انـتخاب میکنیم. پس خشم امری انتخابی است. دلیل دوم آنکه خشم بر ترسِ عمیق ما پرده مـیپوشاند و بـه این ترتیب نوعی مکانیسم دفاعی برای حـفظ خود در برابر حقیقت اسـت. هـنگامی که مورد انتقاد قرار مـیگیریم، عـمیقاً از حقیقت وحشت میکنیم و با حمله به شخص منتقد یا دیگری را مقصر دانستن، بر این تـرسِ از نـاتوانی و ضعف خود پرده میکشیم.
یکی از راهـهای مـهار خـشم و دیگر عواطف مـنفی، روزه عـاطفی است. در اینجا بَیدا یادآور مـیشود کـه من مدت پانزده سال است این تمرین را انجام و هفتهای یک روز را به این کار اختصاص میدهم و در آن روز مـعین مـانع بروز هر نوع عاطفه منفی مـیشوم. مـعنای این سـخن آن نـیست کـه در این روز هیچ عاطفه منفیای رخ نـمیدهد، بلکه بهسرعت آن را شناسایی و مهار میکنم و مطلقاً بر اساس آن عمل نمیکنم. مهم آن است که شیوههای مـتعارف و آمـوختهشده ابراز خشم را کنار نهیم و نسبت بـه خـودمان هـشیارتر شـویم. بـاید هنگام خشم، بـا دقـت بدانیم که خشمگین شدهایم و از خود بپرسیم که آیا این حالت خوب است، و میتوان بر اساس آن عمل کـرد یا خیر؟ بـاید بـه جای سرزنش دیگران و حق به جانبی، شـعار یا ذکـری انـتخاب نـمود و در هـنگام خـشم آن را تکرار کرد.
هنگامی که بر اساس خشم عمل میکنیم، دنیای پیرامون خود را دشمن قلمداد کردهایم و ارتباط خود را با آن فراموش کردهایم. گاندی هنگامی که میخواست راهپیمایی معروف خـود را برای برداشتن نمک آغاز کند، چون دید خشمگین است، آن را به تعویق انداخت و پس از مراقبه و آرامش با انگیزههایی درست به آن کار اقدام کرد. بَیدا باز میگوید که من خود پیشتر چنان خـشمگین بـودم که فرزندانم به من ابر سیاه میگفتند، لیکن به مرور بر آن مسلط شده و به خودم هشیار شدهام. هنگامی که
خشمگین میشوم، از خودم میپرسم که دقیقاً در این شرائط چگونه باید بـر اسـاس مهربانی و نیکخواهی عمل کرد؟ این پرسش رفتار اصیل و درست را در شرائط خشم به من نشان میدهد. ما غالباً آموختهایم که دیگران را عامل خشم خود بدانیم، امـا هـنگامی که چنین کنیم، راه خویشتن را گـم کـرده و خود را با عواطف خویش یکی گرفتهایم و به مرحله اول یا خود بازگشتهایم، حال آنکه هنگامی که بر اساس خود اصیل عمل کنیم، خود را هشیاری محض دانـستهایم. بـاید بدانیم دیگران نیز هـنگامی کـه خشمگین میشوند، رنج میکشند؛ این آگاهی باعث میشود آنان را مستحق ترحم بدانیم نه خشم و نفرت.
دومین عاطفه منفی که معمولاً زندگی ما را فلج و درون ما را تیره میکند ترس است. ترس زندگی مـا را مـحدود میکند و در نتیجه باعث میشود، از خود واقعیمان دور شویم و از اقدام باز بمانیم. اما مواجهه با ترس نیز ترسناک است و کمتر کسی حاضر به قبول این ترسهای درونی است. ما از مسائل گوناگونی میترسیم، از بـیان دیدگـاههایمان تا دنـبال کردن آرزوهایمان. میتوان همه ترسها را به سه ترس کلی فروکاست: ترس از فقدان ایمنی و کنترل، ترس از تنهایی و نـداشتن ارتباطات، و ترس از بیارزش شدن.
ترس از فقدانِ ایمنی زاده این توهم نادرست است کـه مـیتوان هـمه زندگی را کنترل کرد؛ اما هنگامی که این تصور را کنار بگذاریم و به همه زندگی، از جمله حس از دست دادن آرامش و درمـاندگی، خـوشامد بگوییم، میتوانیم بر این ترس فائق شویم. در واقع ترس میتواند ظرفیت ما را توسعه دهـد و تـوانایی مـا را به ما بنمایاند.
دومین ترس اساسی، ترس از تنهایی و جدا افتادگی است که ما را به تـلاش در جهت برقراری ارتباط با این و آن برمیانگیزد، حال آنکه این نوع ارتباطات زاده نیاز و ترس است نـه نوع دوستی. واقع آن اسـت کـه مردم از تنها شدن و با خود رویاروی گشتن، سخت هراسناکاند و به همین سبب ارتباطات خود را گسترش میدهند. به جای گریز از این ترس باید با آن مواجه شد و آن را قبول کرد. این قبول و تن دادن به ضرورت تـنهایی، در واقع ما را در مسیر ارتباط و نوع دوستی قرار میدهد؛ اما نه از سر نیاز، بلکه بر اثر استغنای از دیگران.
سومین ترس اساسی ما ترس از بیارزش شدن است که ما را از هر اقدامی
بازمیدارد. لطـیفهای مـیگوید که مردم چنان از سخنرانی عمومی میهراسند که ترجیح میدهند در مراسم تدفین، در تابوت باشند تا سخنران آن جمع. اما نباید از ترس ترسید و از آن گریخت یا انکارش کرد، باید به آن خوشامد گفت و آن را بخشی از زندگی دانـست کـه ما را به سوی کمال میکشد. هنگامی که این گونه آشکارا با ترس خود مواجه شویم، دیگر از آن نخواهیم ترسید. کنار آمدن با ترسِ از بیارزش شدن، ما را از زندان خودساخته و محدودساز بیرونمان آزاد مـیکند.
عـشق و تعلق خاطر نیز در شکل رایج و محدود آن در مجموع مانع رشد ما میشود و به دلبستگی ما به محبوب، تلاش در جهت تسلط بر او، و ترس از دست دادن وی و تنها شدن میانجامد. باید این عشق را ارتقا داد و به سـطحی رسـاند کـه از توقعات خود کاست و چونان خـورشید بـی هـیچ تبعیضی بر همگان تابید.
فصل پایانی کتاب باز به مرور مباحث پرداخته، تمرینها و مراقبههایی برای سالکان به دست میدهد. در پیوست نـخست این کـتاب عـصاره تمرینهای کتاب به صورت جملات قصار آمده اسـت تـا سالکان آنها را به ذهن سپرده، در مواقع گوناگون استفاده کنند؛ برای مثال جمله «به خود رحم کن، شفقت بر خـلق بـه دنـبال آن خواهد آمد»، بهخوبی نشان میدهد که تنها با شناخت خـود حقیقی و زدودن کاستیهای خویش میتوان غمخوار دیگران بود.
این کتاب میکوشد تا فارغ از اصطلاحات فنی، آگاهی شخص را به خـود افـزایش دهـد و بر بیقراری زمانه فایق آید، بی آنکه مردمان را به عزلت دوری از خلق دعـوت کـند. در مجموع میتوان گفت که اثری است خوشخوان، دقیق، با ملاحظات روانشناختی و کاربردی، لیکن همراه با تـفصیل و تـطویل. نـویسنده که خود سالهای فراوان به تعلیم ذن و برگزاری کلاسهای مراقبه در مرکز ذن سـان دیهـگو اشـتغال دارد، افزون بر این کتاب، آثار دیگری در این زمینه منتشر کرده است، مانند ذن بودن (Being Zen)، و آری گفتن به زنـدگی (Sayin Yes To Life).
پایان مقاله