پاسخی به شبهاتی پیرامون نهج البلاغه
آشـنایی با مؤلف
آقای شیخ محمدحسن آل یاسین، در سال ۱۳۵۰ هجری در عراق، و در خانوادهای که مرکز عـلم و تـقوی، و در خـاندانی که همه قبیله آن عالمان دین بودهاند، متولد شد، و بعد از سالها تحصیل در حوزه علمیه نجف و درک مـحضر استادانی بزرگ، بکار تألیف و تحقیق پرداخت.
شیخ محمدرضا، پدر مؤلف، از مراجع معروف نجف اشـرف، صاحب تألیفات عدیده و از جـمله شـرح منظومه بحرالعلوم، شرح تبصره و… و شیخ راضی، عموی مؤلف، نویسنده کتاب صلح امام حسن علیهالسلام ـ که به فارسی نیز ترجمه شده است ـ از شهرت کافی برخوردارند.
از شیخ محمدحسن آل یاسین، آثار متعددی در زمینه تـألیف کتب در مباحث مختلف اسلامی و نیز تصحیح متون ادبی، تاریخی و دینی به چاپ رسیده است که به عنوان نمونه: الاسلام بین الرجعیه و التقدمیه، الاسلام و الرق، الاسلام و السیاسه، الاسلام و نظام الطبقات و غیر آن را میتوان نـام بـرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، و الصلاه و السلام علی خیر خلقه سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.
در اوایل سال ۱۳۹۵ هجری ـ ۱۹۷۵ میلادی، مجله عراقی «البلاغ» از من خواست که درباره نهجالبلاغه و انتساب آن به امیرمؤمنان عـلی عـلیهالسلام ، مقالهای بنویسم و سؤال یکی از
خوانندگانش را، که در این انتساب تردید کرده بود، پاسخ دهم.
آن روز مقاله نسبتا مبسوطی تحت عنوان «نهجالبلاغه از کیست؟» نوشتم و در آن، همه تردیدها و شبهاتی را که در نسبت این کتاب به عـلی عـلیهالسلام ساخته و مطرح شده بود، بیان کردم و با رعایت ایجاز، و حوصله و حدود مجله در نشر چنین مباحثی، به تمامی آن شبهات با دلایل کافی پاسخ گفتم.
پس از مدتی مجله مصری «الکاتب» شماره مـربوط بـه مـاه ایار ۱۹۷۵ م، انتشار یافت و اتفاقا بـه دسـت مـن رسید.
در این مجله، استاد محمود محمد شاکر، در ضمن مقالهای، به نهجالبلاغه و کسانی که آن را از علی علیهالسلام میدانند حمله کرده بود. در این مـقاله شـدت ضـعفهای قلمتازی نویسنده به حدی بود که بیشتر از تـعجب و تـقبیح، ترحم حقیقتجویان را نسبت به وی برمیانگیخت، و از کار او خنده بر لب آنان مینشاند. البته من در رد مطالب وی مقاله مفصلی نوشتم و با پست سـفارشی بـه ادارهـ مجله فرستادم. اما تا آنجا که میدانم نه تنها نـوشتهام را منتشر نکرد، بلکه با اشارهای هم از آن نوشته سخن به میان نیاورد و چه بسا که مجله مذکور با ایـن اهـمال و غـفلت خواسته است راه و رسم خود را در دوره جدیدش، آشکارا نشان دهد.
در طول تابستان هـمان سـال مسافرتهایی به بعضی از کشورهای عربی کردم. در این سفرها با بسیاری از بزرگان، دانشمندان و پژوهندگان صحبتهایی داشتم.
در مـیان گـفتگوهای مـا، طبعا ادب و فرهنگ، و آثار ادبی و فرهنگی مقام اصلی را داشت، و از آنجا که نهجالبلاغه سـرآمد ایـن آثـار، و چشمگیرترین ذخائر فرهنگی مسلمین است، بیشتر مواقع، سخن ما به آن کتاب شریف اختصاص مـییافت. در ایـنجا، بـسیاری از این بزرگان مرا ترغیب میکردند که حاصل تحقیق خود را درباره اسناد نهجالبلاغه منتشر کـنم تـا تردیدهایی که در این مورد وجود دارد برطرف شود، و ابهامی که در این زمینه هست روشـن گـردد.
ایـن اندیشه در ذهن من بود، تا زمانی که موج سیر و سفر، مرا به بیروت رسـاند آن بـحث را در مقالهای مستقل آماده انتشار و هدیه پیشگاه دوستان کردم. شاید بیانی از سپاس من نـسبت بـه لطـف آنها، و وسیلهای برای جلب رضایت خاطرشان گردد. اما در این مدت چاپخانههای مختلف در کشورهای عربی، هـر روز مـقادیر وحشتناکی از کتب و نشریات و روزنامههای گوناگون در این زمینه منتشر میکردند و با اینکه، آگـاهی بـر ایـن همه نوشته، بیرون از محدوده طاقت انسان بود، جوینده متتبع میبایست انتشارات این چاپخانهها را تعقیب کـند و کـمی از بـسیار آنها را بخواند.
من این کار را کردم و در این جستجوی پیگیر، در زمانی کمتر از یـکسال، بـرایم اطمینان حاصل شد که نقشه اندیشیدهای برای حمله به نهجالبلاغه در کار است، و بیآنکه با کار
گـذشتگان در ارتـباط باشد، این آقایان در پس این حمله مدبرانه و با این نقشه شوم به نـظر خـودشان هدف بزرگی را تعقیب میکنند.
پس از مجله «الکاتب» و مـقاله مـحمود مـحمد شاکر، در ماه مه مجله «الهلال» و مقاله دکـتر شـفیع السید در دسامبر، و سپس مجله «العربی» با مقاله دکتر محمد الدسوقی در ماه شباط پا بـه عـرصه گذاشت. و اگر به این تـرتیب سـال دیگری بـگذرد، خـدا مـیداند که در ماههای آینده و در مجلات دیگر، چـند بـار و چه حملات تازهای نسبت به نهجالبلاغه خواهیم دید! اما اصولا این سـؤال بـرای ما مطرح است که همه ایـن کارها برای چه مـنظوری انـجام میشود، و برای مقابله با کـدام فـکر خطرناک و اندیشه زیانباری است که چنین پی در پی و سازمان یافته به نهجالبلاغه میتازند؟
و آیا فـرهنگ جـدیدی که برادران ما در کویت و مـصر بـه تـبلیغ آن میکوشند و مردم را بـه آن دعـوت میکنند با نازیبانمودن نـهجالبلاغه مـاهیتی عالی و درخشان خواهد یافت و بنای آن، به ویرانی این، بستگی دارد؟
و بالاخره آیا در راه دعوت مداومی کـه در بـاب ضرورت استقبال از افکار جدید میشود، ایـن مـبلغین عزیز، نـهجالبلاغه را سـدی مـیبینند که ناگزیر باید آن را از مـیان بردارند؟
نمیدانم و هیچکس نیز نمیداند!
اما در همه این موارد، آنچه در عین خندهداری مایه تأسف است و بـه عـنوان سلاح تازهای در این پیکار به کـار گـرفته مـیشود، مـوضوعی اسـت که ظاهرا در گـذشته بـه خاطر احدی نگذشته، و به اندیشه انسانی خطور نکرده بوده است و شاید امروز به منزله ابداع و ابـتکاری مـحسوب شـود که از دسترس توان پیشینیان دور بوده است. ایـن کـشف جـدید، سـخن مـحمود مـحمد شاکر است. او برای اینکه ثابت کند نهجالبلاغه ساخته و پرداخته دیگران است، از جمله میگوید: «نهجالبلاغه کلامی پر از ضعف و سستی است.»(۱)
اما در عین حال که او نهجالبلاغه را کلام سست و پر از ضعف مـیداند، و ما میپنداریم ایشان سلاح تازهای به دست آورده است که قبلا دیگران از آن بینصیب بودهاند، میبینیم که متأسفانه سلاح تازه او، سلاح شکسته زنگ زدهای است که زیانش به سوی خود او بازمیگردد، و داسـتان اسـلحه فاسد روزگار فاروق، خدیو بدنام مصر را به خاطر میآورد.
اینجا باید توجه خواننده را به این نکته جلب کنیم که شکآوران پیشین ـ که نهجالبلاغه را پرداخته قلم شریف رضی میدانستند ـ دلیـلشان ایـن بود که وی ادیب بزرگی است و در بلندی تعبیر و شیوایی ترکیب و تازگی لفظ نامبردار است.
اما اینکه در نهجالبلاغه کلام پر از ضعف و سستی وجود داشته بـاشد حـرفی است که تا به حـال کـسی نگفته و حتی خود شکآوران نیز چنین نظری ندادهاند. برای تأیید این سخن، کافی است از قول دکتر شفیع السید ـ آخرین شکپردازان که هرگز آخرین آنـان هـم نیست ـ بخوانیم که مـیگوید: «بـعلاوه با توجه به شهرتی
که امام در بلاغت سخن و استواری کلام، از آن برخوردار است، دور نیست که این سخنان، به سبب ترکیب لفظی متین و سبک بیان شیوایی که دارد، از وی باشد.»(۲)
اما دستآویز دیگری کـه بـه تازگی به چنگ این آقایان افتاده، این است که با اصرار تمام میخواهند ثابت کنند که رابطهای میان «غلو» و انتساب نهجالبلاغه به امام علیهالسلام وجود دارد. برای اینکه نشانههایی از این مـستمسک جـدید را ببینیم، بـا هم جملات زیر را میخوانیم، دکتر شفیع السید میگوید: بعضی از آنان ـ شیعیان ـ چنان در بالا بردن مقام علی غـلو میکنند که وی را با پیامبران ـ که خداوند آنها را به وحی برگزیده اسـت ـ بـرابر مـینهند و شریف رضی هم از این دسته است. شریف رضی برای اینکه ثابت کند علی رضیاللهعنه از همه خطیبان و سـخنوران بـرتر است و در میدان سخن بر آنان سبقت دارد، در مقدمه کتاب میگوید:
«علیه مسحه من العـلم الالهـی، و فـیه عبقه، من الکلام النبوی»
یعنی سخن علی نشانهای از علم الهی و رایحهای از کلام نبوی است.(۳)
و مـا در جایی که استاد زبان و ادب عربی از معنی درست «مسحه و عبقه» غفلت دارد و از آن تنها علو و بـرگزیدن به وحی را درمییابد، لزومـی بـرای توضیح بیشتر نمیبینیم.
در همه آن نوشتهها که قبلا بدان اشاره رفت، بجز این دو مورد که به عنوان حربهای جدید و سلاحی تازه برای حمله به کار گرفته شده است، بقیه موارد، تکرار حـرفهایی است که گذشتگان نیز گفتهاند و اینجا تنها به شکل و صورت تازهای بیان شدهاند که خواننده گرامی در ضمن بحثهای آینده، به تفصیل آن خواهد رسید.
آرزوی من در نوشتن این رساله کوچک و ناچیز، ایـن اسـت که بدینوسیله دریچه نوری بگشایم که در پرتو آن: حقوق از دست رفته، احقاق شود، پرده ابهام از چهره حقایق برکنار رود و تیرگیهای روزگار تعصب بیجا و دوستیهای دلآزار، به روشنایی حقیقتبینی تبدیل گردد.
اگر در این راه موفق شـده بـاشم، مایه خوشبختی است وگرنه باندازهای که کوشیدهام کفایت است.
محمد حسن آل یاسین
گردآورنده نهجالبلاغه کیست؟
چندی قبل مجله گرامی «البلاغ» مقالهای از خود، و نیز پاسخ آن را که یکی از خوانندگانش نوشته بـود، بـرایم فرستاد. این خواننده از درجه صدق و کذب سخن آنهایی که در نسبت نهجالبلاغه بر امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیهالسلام شک میآورند و شریف رضی را به جعل آن متهم میکنند، سؤال میکرد. اکنون مـن در اجـابت خـواسته آن مجله محترم، این صـفحات را روبـروی آن سـؤال کننده و همه خوانندگان عزیز میگشایم، به این امید که ـ اگر چه سخن کوتاه و مختصر است ـ اداکننده حق مطلب و وافی به مـقصود بـاشد.
هـمانطوری که محققان صاحب نظر میدانند
نهجالبلاغه مجموعهای از گـزیده کـلمات امیرمؤمنان علی علیهالسلام است که شریف رضی محمدبن الحسین متوفی به سال ۴۰۶ هجری جمع و انتخاب کرده است و کار او ـ چـنانکه خـود در پایـان کتاب به تصریح آورده ـ در رجب سال ۴۰۰ هجری به پایان رسیده اسـت.
جرجی زیدان، مانند دیگر اشتباهاتش، به خطا، گردآوری نهجالبلاغه را به شریف مرتضی علی بن الحسین، برادر شریف رضـی، نـسبت دادهـ(۴) و این سخن او، توهم نامعقول و خطای غیرقابل بخششی است که بدون تـحقیق و جـستجو از استادش بروکلمان تقلید کرده است، بروکلمان میگوید: «حق این است که بگوییم شریف مرتضی آن کتاب ـ نـهجالبلاغه ـ را گـردآورده اسـت.»(۵)
اگر بروکلمان و جرجی زیدان و کسانی که به دنبال آنان رفتهاند به کـتابهای شـریف رضـی «حقایق التأویل» و «المجازات النبویه» ـ که هر دو چاپ شده و به اندازه کافی مشهورند ـ مراجعهای کـرده بـودند، بـخوبی درمییافتند که بارها شریف رضی بدین موضوع، که وی جامع نهجالبلاغه است، اشاره کرده اسـت.(۶)
ظـن غالب بر این است که اگر این حقیقت بر دو سلف سابق استاد مـحمود مـحمد شـاکر مخفی مانده باشد، بر خود او روشن بوده است. اما او کوشیده است خواننده را در اینکه جـامع نـهجالبلاغه مرتضی است یا رضی، بر سر دو راهی تردید قرار دهد.(۷)
بهر صورت کـتاب نـهجالبلاغه بـا چنان اقبال و توجهی روبرو شده است که در طول روزگار هیچ کتابی بدان مرتبه دست نـیافته، چـنانکه یکی از مؤلفان، تعداد شروحی را که تا بحال نوشته شده است هفتاد و پنـج(۸) و دیـگری صـد و یک شرح میداند.(۹)
بلاغت علی علیهالسلام
اما هرگز این درجه برخورداری از اهمیت، برای نهجالبلاغه دور از انـتظار نـیست، زیـرا نهجالبلاغه همان کتابی است که عزالدین بن ابی الحدید درباره صاحب آن مـیگوید: «عـلی پیشوای اهل فصاحت و سید ارباب بلاغت است. سخن وی فروتر از کلام خالق و فراتر از سخن مخلوق است و مـردم گـفتن و نوشتن را از وی آموختهاند.»
عبدالحمید بن یحیی کاتب میگوید: «هفتاد خطبه از خطبههای علی را حـفظ کـردم تا از طبع من چشمههای سخن جوشیدن گـرفت.»
ابـن نـباته میگوید: «گنجینهای از سخنوری اندوختهام که حاصل انـفاق آن تـنها افزایش و گسترش آن است. و این گنج زاینده، صد فصل از مواعظ علی بن ابیطالب اسـت.»
هـنگامی که محفن بن ابی مـحفن بـه نزد مـعاویه آمـد، گـفت: «از پیش کندزبانترین مردم به نزد تـو آمـدم.» و غرضش علی علیهالسلام بود.
معاویه جواب داد: «وای بر تو! چگونه ممکن است عـلی عـلیهالسلام کندزبانترین مردم باشد؟ بخدا جز او کسی آیـین فصاحت را به قریش نـیاموخته اسـت.»(۱۰)
شیخ محمد عبده شارح نـهجالبلاغه
مـیگوید: «همه دانشمندان و آگاهان این زبان معتقدند سخن علی علیهالسلام بعد از کلام خداوند تـعالی و پیـامبرش، برترین و بلیغترین، در جوهر و مایه پربـارترین، در شـیوه و سـبک بلندترین، و در معنی جـامعترین کـلام است.(۱۱)
دکتر زکی نـجیب مـیگوید: «هنگامی که به همین منتخب کلمات امام علی علیهالسلام که شریف رضی برگزیده و بـدان نـهجالبلاغه نام نهاده است به دقت مـینگریم، خـود را در مقابل دنـیایی از شـگفتی تـعبیر و عمق معنی، حیرتزده مـییابیم.
اگر بخواهیم گفتههای علی علیهالسلام را تحت عناوینی کلی قرار دهیم، ملاحظه میشود که بخش اعـظم آن در اطـراف سه موضوع اصلی: خدا، جهان و انـسان دور مـیزند و ایـن هـر سـه، موضوعاتی است کـه هـمواره اهم کوشش فیلسوفان درگذشته و حال، بدان برمیگردد. بدین ترتیب میبینیم که اگر چه علی نخواسته اسـت خـود را فـیلسوف بنماید ولی در حقیقت و از نظر جوهر اندیشه، فـیلسوف مـتفکری اسـت، و گـفتههای او بـا آثـار فلاسفه تنها این تفاوت را دارد که آنان معمولا حاصل اندیشه خود را در نظام (معینی)، که دارای مبادی و نتایج خاصی است، ارائه و بیان میکنند، در حالی که علی علیهالسلام به مقتضای احوال و مـوجباتی که پیش آمده، نوشته و گفته است و چنین نظامی در کلمات وی دیده نمیشود.»(۱۲)
تردید پارهای از نویسندگان
برای بعضی از گذشتگان دشوار بوده است که بپذیرند نهجالبلاغه نمونهای از کلام علی علیهالسلام و نموداری است از خـط مـشی کلی او در دین و سیاست و اداره مملکت، و برنامهای که وی میخواست در زمان خلافت خود آن را به اجرا درآورد. و از این جهت آن را آماج تیرهای شک و تردید کردهاند، و پنداشتهاند که «نهجالبلاغه از سخنان علی علیهالسلام نیست بلکه سید رضـی ـ کـه آن را جمع کرده ـ خود ساخته و به آن حضرت نسبت داده است.»(۱۳)
از متأخران هم گروهی مقلدوار براه گذشتگان سابقالذکر رفته و بدون اندیشه و تحقیق، همان شبهات و شکوک را تـکرار کـردهاند. از آن جمله جرجی زیدان است کـه مـیگوید: «بررسیهای دقیق حکم میکند که بسیاری از این خطبهها به دلیل اختلاف سبک و معنی با اسلوب و شیوه و معانی متداول آن عصر از علی نباشد.»(۱۴)
و کار «مسیو دیـمومبین» نـیز به همین شیوه اسـت، او کـسی است که بنا به گفته دکتر زکی مبارک میخواهد «ارزش خطبهها و نامههایی را که به علی علیهالسلام نسبت داده شده است بکاهد، تنها با استناد به اینکه از زمانها پیش شایع بوده است کـه شـریف رضی نهجالبلاغه را جعل کرده است.»(۱۵)
بعد از آن استاد محمود محمد شاکر نیز به راه آنان قدم میگذارد، نامبرده به سبب اینکه دکتر زکی نجیب محمود، تجلی شخصیت علی علیهالسلام را در نهجالبلاغه، یعنی سـخنان آن حـضرت دیده و دچـار شگفتی شده است دلگیر میشود و از
این گفته نجیب که میگوید: «برای ما لازم است که ادب و حکمت و کـشورداری و شجاعتی را که در وجود این شخصیت بزرگ جمع شده است، مطالعه کـنیم.» بـرمیآشوبد و خـونش به جوش میآید و در ضمن قلمفرسایی مفصلی میگوید:
«آیا برای او بهتر نبود که از دانندگان بپرسد یا حداقل خـود بـیندیشد، تا حدود صحت انتساب مطالب این کتاب به علی علیهالسلام برای او محقق گردد؟ زیـرا وقـتی ثـابت شود که نهجالبلاغه از علی نیست خود به خود تصویر شخصیت او بر پایه مطالب آن، کار عـبث و بیمعنایی است.»(۱۶)
و به دنبال آن به صدور فتوای عجیب و غریبی دست میزند و میگوید: «نـخستین نگاه به مطالب ایـن کـتاب روشن میکند که هرگز همه آن بر زبان علی رضیاللهعنه جاری نشده است و تحقیق دقیق ثابت میکند کمتر از یکدهم آن از علی است. فیالمثل اگر نسخهای را که شیخ محمد عبده در حدود چهارصد صفحه چـاپ کرده است در نظر بگیریم بیش از تقریبا چهل صفحه آن نمیتواند از علی باشد.»(۱۷)
وی برای اثبات نظر خود تنها به همین دلیل قناعت میکند که ـ بنا به اعتقاد او – در نهجالبلاغه مطالبی وجود دارد که صدور آن از زبـان شـخصیتی چون علی شایسته نیست و بعلاوه ابوعبیدالقاسم ابن سلام از شرح سخنانی که از دیگران در نهجالبلاغه آمده خودداری کرده. و از این رو در کتاب او «سخنان علی به اندازه یک چهارم سخنان عمر است.»
آنگاه برای ایـنکه اطـمینان خواننده را به سخن خود بیشتر کند، میافزاید: «و دلایل دیگری نیز موجود است که ثابت میکند آنچه در نهجالبلاغه آمده، از علی نیست.»(۱۸) ولیکن هرگز از این همه دلایل موجود!! سخنی به مـیان نـمیآورد.
با وصف این از سر اکرام و تفضل، برای اینکه به آگاهی ما بیفزاید، میگوید: «بنابراین برای دکتر زکی، شایسته نیست که بدون تحقیق و تفحص از کتابی همچون نهجالبلاغه که عقل و نـظر و نـقل و تـحقیق کاملا در انتساب آن به علی تـردید دارد و در طـول روزگـارانی دراز نوشته شده است، مطالبی بگزیند و مورد بحث قرار دهد و آنچه را که شامل سخنان نادرست و سست بسیاری است نمونهای از سخن علی بـن ابـیطالب و هـمچنین متعلق به قرن اول هجری بداند.»(۱۹)
و بدین ترتیب هـمه ایـن گروه شکآوران، بدون اینکه سابقه آشنایی، بینشان باشد، با یکدیگر همدستی و همفکری کردهاند. همدستی و کوشش برای ویران کردن بـنای سـر بـه فلک ساییدهای که نهجالبلاغه پی افکنده است.
پاسخ ابن ابی الحـدید و بعضی از محققان
اما از دیرباز بسیاری از نویسندگان، ادیبان و محققان در رد این گونه افتراها، و اقامه برهان بر نادرستی این پندارها و ادعـاهای کـذب، کـوششهای صادقانهای کردهاند. اولین
سخنشناسی که در مقام پاسخ دادن به این شبهات بـرآمد، ادیـب روزگار خویش عزالدین بن ابی الحدید بود که با شرحی که بر نهجالبلاغه نوشت بدین کـار پرداخـت. مـا در ذیل، گوشههایی از سخنان این ادیب بزرگ را میآوریم.
«بسیاری از هواپرستان میگویند: بخش عـظیمی از نـهجالبلاغه را دسـتهای از سخنوران شیعی ساخته و پرداختهاند، و چه بسا قسمتهایی از این کتاب را به سید رضی و دیگران نـسبت دادهـاند، امـا اینان کسانی هستند که پرده عصبیت چشم حقیقتبینشان را کور کرده است. و از راه مستقیم و آشکار حق مـنحرف گـشتهاند.
برای اینکه نادرستی این پندار را به اختصار روشن کنم، باید بگویم که وضـع نـهجالبلاغه، بـنا به این تصور که از علی علیهالسلام نباشد، از دو حال خارج نیست. یا همه آن از دیگران اسـت یـا بخشی از آن. اما سستی و بطلان صورت اول به وضوح آشکار است، زیرا که صحت اسـناد بـعضی از قـسمتهای آن به علی علیهالسلام بتواتر ثابت شده، و همه یا اغلب محدثان و بسیاری از مورخان، قسمتهای زیادی از آن را نـقل کـردهاند و چون شیعه نبودهاند کسی نمیتواند نقل آنان را به غرضی حمل کند.
صـورت دوم نـیز، هـمان معنی را تأیید میکند، چون کسی که به آیین سخن و خطابه آشنا و مأنوس، باشد و از علم بـیان طـرفی بـربسته و در این زمینه از ذوقی سالم و مجرب برخوردار باشد، بیتردید سخن رکیک و فصیح و افـصح، و
کـلام اصیل و نوآمده و جدید را بازمیشناسد، و چنانچه در برابر دفتری شامل مجموعهای از سخنان دو یا چند خطیب، قرار گیرد، اخـتلاف سـبک و تفاوت سخن را درمییابد. چنان که ما به سبب آشنایی و معرفتی که بـه شـعر و نقد آن داریم وقتی دیوان «ابی تـمام» را ورق بـزنیم و در مـیان شعر او، قصیده یا قصایدی از دیگران باشد، بـه مـدد ذوق، آن را از شعر ابی تمام تمیز میدهیم. برای اینکه شعر او و روح، و سبک، و اندیشه او در شعر، با دیـگران تـفاوتهایی محسوس دارد…؟
وقتی خواننده به تـأمل در نـهجالبلاغه میاندیشد، هـمه آن را آب زلالی از یـک سـرچشمه، برخوردار از یک روح، و جوهر، و دارای یک طرز و سـبک مـییابد عینا مانند جسم ساده و بسیطی که هیچ جزء آن در ماهیت با دیـگر اجـزاء اختلافی ندارد، و همانند قرآن کریم کـه اول آن چون وسط آن، و وسط آن مـانند آخـر آن است… با این برهان قـاطع و روشـن خطای کسانی که میپندارند این کتاب یا بخشی از آن به نام علی علیهالسلام جـعل و نـوشته شده است آشکار میشود.»(۲۰)
و تـا هـنگامی کـه نویسندهای از معاصرین ایـن روش اصـولی نقد را نداند ـ اگر چـه اسـتاد ادبیات هم باشد ـ از وی دور نیست که بگوید: «وابستگی شریف رضی ـ جامع نهجالبلاغه ـ به خاندان عـلوی، زمـینه تردید درباره صحت قول او و احتمال تـعصب و جـانبداری او را از علی عـلیهالسلام مـمکن مـیکند… بعضی از کسانی که دربـاره سید مطالبی نوشتهاند، میگویند: او شاعری بود که لفظ، رام طبع او بود، زبانی گشاده داشت. و در عین تـوانایی در شـعر، در نثر نیز بلیغ و قدرتمند بود، و از ایـن رو بـرای کـسی مـانند او آسـان بود که سـخنانی هـمچون کلام علی علیهالسلام با سبکی استوار و متین، و با لفظی فصیح و شیرین بپردازد.»(۲۱)
ابن ابی الحدید از شـیخ خـود «ابـی الخیر واسطی» نقل میکند: روزی ابوالخیر و استادش «ابـنالخشاب» خـطبهای از عـلی عـلیهالسلام مـعروف بـه شقشقیه را میخواندند، بعد از پایان خطبه ابیالخیر سؤال کرد: آیا به نظر شما این خطبه مجعول است؟ ابن الخشاب گفت: نه بخدا، یقین دارم که این گفته خود اوست هـمچنانکه تو نیز تصدیق میکنی.
میگوید: با او گفتم بسیاری میپندارند که این خطبه از شریف رضی ـ رحمه الله تعالی ـ است. گفت: این روح و اندیشه، و این سبک و اسلوب سخن کجا و شریف رضی و دیگران کجا! مـا بـا کلام و شیوه سخن رضی آشنایی داریم و آن را به خوبی میشناسیم…
و آنگاه افزود: «به خدا این خطبه را در کتابهایی که دویست سال پیش از تولد سید رضی نوشته شده است، دیدهام. و هـمچنین بـه قلم دانشمندان و بزرگانی خواندهام که خط آنها را میشناسم و سالها قبل از اینکه نقیب ابواحمد ـ پدر سید شریف رضی ـ قدم به جهان هستی گذارد، زندگی مـیکردهاند.»(۲۲)
ابـن ابیالحدید در شرح خطبه شقشقیه مـینویسد: «مـن قسمت زیادی از این خطبه را در
نوشتههای شیخ بزرگ، ابوالقاسم بلخی پیشوای معتزلیان بغداد یافتم. او در زمان خلافت المقتدر، سالها پیش از آنکه رضی به دینا بیاید مـیزیسته اسـت. و نیز بخش اعظمی از آن را در کـتاب ابـیجعفر بن قبه دیدم. این ابوجعفر از شاگردان ابوالقاسم بلخی ـ رحمه الله تعالی ـ بود و سالها پیش از آنکه رضی پای به جهان بگذارد درگذشته است.»(۲۳)
امام زبدی یحیی بن حمزه علوی (متوفی ۷۴۵ هجری). در شرح حـال عـلی علیهالسلام مینویسد: «بخش اعظم سخنان امیرمؤمنان علی علیهالسلام همانست که در نهجالبلاغه گردآمده است و این موضوع به تواتر نقل شده و همگی در صحت این قول اتفاق نظر دارند.»(۲۴)
نویسنده معاصر مصری، مـحمد عـبدالغنی حسن مـیگوید: «و هرگز سخنی را که بعضی از خردهگیران با آن، گلوی خود را خسته کردهاند، نباید بازگو کنم. و آن سخن این است کـه نهجالبلاغه از علی ـ کرم الله وجهه ـ نیست بلکه خود شریف رضی آن را جـعل کـرده اسـت. درباره این توهم ابن ابی الحدید قبلا به بهترین وجهی دفاع کرده، همانطوری که در روزگار ما شـیخ مـحمد محیی الدین عبدالحمید این کار را انجام داده است.»(۲۵)
و نیز دکتر زکی مبارک در جـواب شـکوک «مـسیو دیمومبین» میگوید: «اما در این مورد، ما باید کمال دقت و احتیاط را بکار بندیم. زیرا به گـفته جاحظ خطبههای علی، عمر و عثمان در مجموعههایی گردآمده و نگهداری میشده است و سخن او بدین مـعنی است که خطبههای عـلی پیـش از سید رضی معروف بوده است، بهعلاوه کسانی که، نهجالبلاغه را ساخته و پراخته وی دانستهاند، سخنشان این است که او برای مقاصد مذهبی خود ـ تشیع ـ آنها را جعل کرده. اگر چنین باشد و بتوانیم این احـتمال را بپذیریم، آیا نمیتوانیم تصور کنیم که اهل تسنن نیز تهمت جعل نهجالبلاغه را، به علت دشمنی و مخالفت خود با شیعه، به شریف رضی بسته باشند؟»(۲۶)
تفصیل شبهات
به هر صورت با اینکه ایـن رسـاله جای تفصیلی را ـ که شایسته این موضوع است ـ ندارد، ما به تناسب امکان، مجال سخن را میگستریم و شبهاتی را که در این مسأله مطرح شده است، عینا و به ایجاز میآوریم، و به جواب گفتن یـکایک آنـها میپردازیم. به امید اینکه حق آشکار، و نادرستی کشف شود، و صبح روشن حقیقت برای هر دیدهور صاحب بصیرت طلوع نماید. و اینک شبهات:
اول: تعریض به اصحاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در نهجالبلاغه، کـه ایـن سخنان با مقام امام و خلق و خوی و بزرگواری وی تناسبی ندارد.
دوم: تکرار کلمه وصی و وصایا در نهجالبلاغه، این کلمه در آن روز آشنای زبان مسلمانان نبوده و بلکه سالها پس از آن ساخته شده است.
سوم: طولانی بودن بـعضی از خـطبهها، مـانند
خطبه «قاصعه» و «اشباح» و نیز بـعضی از نـامهها مـانند عهدنامهای که حضرت هنگام نصب مالک اشتر به ولایت شام، خطاب به وی نوشته است. و این کار برخلاف روش مألوف بلیغان آن روز از صـحابه و دیـگران مـیباشد.
چهارم: وجود سجع و موازانه و دیگر آرایشهای لفظی و مـعنوی کـه ادب عربی، بعد از عصر امام با آن آشنا شده است.
پنجم: توصیفهای دقیق، چنانکه در خطبههای مربوط به وصف «خفاش» و «طاووس» و «مـورچه» و«مـلخ» بـکار رفته است. ما نمونهای برای اینگونه توصیفها در گفتههای بزرگان صـدر اسلام نمییابیم. این چنین وصفهای دقیق از آثار ترجمه کتب یونانی و ایرانی و نتیجه تأثر عرب از آن، و خودبه خود از نظر زمـانی پس از عـصر زنـدگی امام است.
ششم: دستهبندی کردن و تقسیمبندی معانی و مسائل، مانند اینکه اسـتغفار بـر شش معنی است یا اعیان دارای چهار رکن، و صبر دارای چهار شاخه است. این معنی نیز تحت تـأثیر تـرجمه آثـار دیگران پیدا شده و در زمان امام چندان شایع و آشنا نبوده است.
هفتم: وجـود عـباراتی در نـهجالبلاغه که گاهی خواننده در آنها ادعاهای علی علیهالسلام را از آگاهی به غیب میبیند و این معنایی اسـت کـه بـاید شأن علی علیهالسلام برتر از آن دانسته شود، زیرا که علم به غیب از خصایص بزرگ نـبوت اسـت و کسی جز پیامبر صلیاللهعلیهوآله را نمیرسد که دست ادعا به سوی آن دراز کند.
هشتم: سـخنان بـسیاری در نـهجالبلاغه که در باب زهد، و یاد مرگ گفته شده و این معنی از سویی نتیجه برخورد مسلمین بـا مـسیحیان، و از سوی دیگر حاصل تأثر از صوفیه است که این هر دو را ثمره روزهای بعد از عـلی عـلیهالسلام بـاید دانست.
نهم: انتساب پارهای از جملات نهجالبلاغه به اشخاص دیگر بوسیله بعضی از کتب و مأخذ قدیمی.
و بـالاخره دهـم: بسیاری از کتب لغت و ادب از نهجالبلاغه شاهدی ذکر نکردهاند، و این امر نشان میدهد کـه ایـن بـزرگان نسبت آن را به علی علیهالسلام مردود میشناختند و لذا از استشهاد به آن اعراض نمودهاند.
اینها عینا خلاصهای از همه شـکوک و شـبهاتی اسـت که در نسبت نهجالبلاغه به علی علیهالسلام گفته شده است و ما بعد از ایـن جـواب شبهات مذکور را به ترتیب خواهیم آورد. به این امید که موجب رضایت جویندگان و اقناع مرددان باشد.
جـواب شـبهات
جواب شبهه اول: (تعریض)
«صحبت» در لغت، معنایی بیشتر از همنشینی و همزمانی ندارد و هرگز بـرای دو مـصاحب هماهنگی و اتفاق در رأی و عقیده را اثبات نمیکند. خداوند ـ تـبارک و تـعالی ـ در قـرآن کریم میفرماید: قال له صاحبه و هو یـحاوره: «اکـفرت بالذی خلقک؟»(۲۷)
همنشینش در مقام گفتگو و پند و اندرز به
او گفت: آیا به آنکه تو را آفـرید کـافر شدی؟
یا در خطاب به کفار مـکه مـیفرماید:
«ما بـصاحبکم مـن جـنه»(۲۸)
صاحب شما مجنون نیست.
و شواهد دیـگری از آیـات قرآنی و حدیث و شعر که ما به علت پرهیز از طول کلام از ذکر آن خـودداری مـیکنیم.
از اینجا دانسته میشود که اگر کـسی با رسول خدا صـلیاللهعلیهوآله هـمزمان و همنشین باشد، اگر چه اطـلاق «الصـاحب = همنشین» هم بر او درست آید، بمجرد این همزمانی و همنشینی نمیتوان او را به ایمان و تـقوی و ورع و وثـاقت متصف دانست، بلکه بیشک بـاید تـمام زنـدگی او را از هر جهت بـررسی کـرد تا آشکار شود کـه آن صـحابی در رفتار و دیانت، و تعهد و مسئولیت تا چه درجهای استحقاق دارد و در چه میزانی از تقوا و وثاقت و تزکیه حـقیقی قـرار گرفته است. برای دقت در شناخت صـحابه رسـول صلیاللهعلیهوآله کـافی اسـت کـه آنچه را بخاری از پیامبر اکـرم نقل کرده است در اینجا بیاوریم، رسول خدا فرمود:
«گروهی از شما برای شفاعت به سوی مـن خـواهند آمد و در حالی که در برابر من بـر خـود مـیلرزند، بـر آنـ میشوم که از آنـان شـفاعت کنم و میگویم: «خدایا اینان از اصحاب منند.» ندا درمیرسد: «نمیدانی بعد از تو چه کردند.»
و در حدیث دیگری، مـیگویم: «ایـنان امـت منند.» ندا درمیرسد: «نمیدانی که آنان چـگونه بـه گـذشته بـازپس گـشتند.»
و در حـدیث سوم گفته میشود: «آنچه را که آنان بعد از تو تغییر دادند نمیدانی.» و من میگویم:
«از رحمت حق دور باد کسی که بعد از من آیین حق را تبدیل کند.»
در سنن «ابن مـاجه» آمده است: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: «لعنت بر شما یا وای بر شما باد اگر بعد از من به کفر بازگردید که در آن حال خون بعضی از شما به دست برخی دیگر ریخته خـواهد شـد.»(۲۹)
در چنین حالی همه صحابه رسول پاک و منزه نیستند و همه آنان چنان ساحتی ندارند که جای ایراد و اشکالی بر آن نباشد و از این رو هرگز منعی ندارد اگر علی علیهالسلام کسی را که درخور مـلامت و نـکوهش است، به عیب و مذمت یاد کند. مخصوصا کسانی را که بر وی خروج کردند و علنا با او بر سر جنگ شدند و به هر وسیلهای کـه مـمکن بود درصدد قتل و ریختن خـون او بـرآمدند.
بدین سبب اگر آنحضرت، ناسزاواری را نکوهیده، و به مذمت گرفته باشد، چنان نیست که گفته شود: «صدور این سخنان از زبان شخصیتی مانند علی، با آن درجـه از دیـن و علم و تقوی شایسته نـیست»، چـنانکه محمود محمد شاکر میپندارد. یا چنان نیست که انکار آن لازم باشد «تا از تنزل مقام علی به چنان سطحی جلوگیری شود.» چنانکه دکتر شفیع السید ادعا دارد.
و آیا اصولا مذمت و محکوم کـردن نـاکثین و قاسطین، و سرزنش و ملامت مارقین و منحرفین
کاری بر خلاف تقوی و احکام دین است؟
اگر مذمت این نابکاران برخلاف تقوی و دین نیست ـ که نیست ـ پس سرزنش آنان و نظایرشان را دور از شأن امام نمیتوان دانست، و اگر چـنین سـخنی در نهجالبلاغه آمـده باشد، نمیتوان نسبت آن را به علی علیهالسلام مورد تردید و شک قرار داد.
خاصه اینکه آن حضرت یاران وفادار و ثـابت قدم پیامبر را به نیکوترین تعبیرها میستاید و در فراق آن صاحبدلان، دردمندانه مـینالند.
بـدلیل ایـنکه «الذین تلوا القرآن فاحکموه، و تدبروا الفرض فأقاموه، احیوا السنه أماتوا البدعه».
آنان قرآن را خواندند و با عمل خـود بـدان قوت بخشیدند، درباره فرایض اندیشیدند و بر پای داشتند، و در احیای سنتهای الهی کوشیدند و در از بـین بـردن بـدعتها پای فشردند.»(۳۰)
آری این همان راه پردردسر و اعجابانگیزی بود که علی علیهالسلام در طول حیات خود به پای اخـلاص پیمود: پیوسته سخن بحق و صداقت گفت، شایسته مدح را ستود، در خور مذمت را به بـدی یاد کرد. و در هیچ گـوشهای از کـارهای خود جایی برای حرف خردهگیران باقی نگذاشت.
جواب شبهه دوم: «وصی و وصیت»
کلمه «وصیت» و مشتقاتش بارها در قرآن کریم(۳۱) و احادیث نبوی تکرار شده است. از مواردی که در کلام پیامبر صلیاللهعلیهوآله به کار رفته، مـربوط به اجتماع «انذار» است که در آنجا رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:
«فایکم یؤازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم؟»
در این کار بزرگ چه کسی به یاری من برمیخیزد تا بـرادر، وصـی و جانشین من در میان شما گردد؟»
همه حاضران از اظهار جواب مثبت دم فروبستند، اما از آن میان علی برخاست و گفت: «من یا رسول الله… الخ»(۳۲)
همچنین احادیث متعددی که در آنها علی علیهالسلام به اوصافی مانند «وصـی»، «افـضل الاوصیاء» و «خاتم الوصیین» توصیف شده است و منابع این احادیث، کتب و مراجع معتبری است که در نزد همه مسلمین قابل اعتماد است.(۳۳)
شعرای معروف آن عصر نیز این معنی را در شعر خود بـه کـار بردهاند که از جمله لغوی و نحوی مشهور ابوالاسود الدوئلی را میتوان نام برد. وی میگوید:
احب محمدا حبا شدیدا | و عباسا و حمزه و الوصیا(۳۴) |
«محمد صلیاللهعلیهوآله ، را از جان و دل دوست میدارم و عباس، حمزه و وصی را هم.» و نـیز حـسان بـن ثابت که در ضمن قصیدهای خـطاب بـه عـلی علیهالسلام ، میگوید:
الست اخاه فی الهدی و وصیه | واعلم منهم بالکتاب و بالسنن؟(۳۵) |
«آیا در پیشوایی و هدایت، برادر و وصی پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، و در علم کتاب و سنت از هـمگان پیـشتر نیستی؟» و هـمچنین نعمان ابن عجلان در ضمن قطعهای میگوید:
وصی النـبی المـصطفی و ابن عمه | و قاتل فرسان الضلاله و الکفر(۳۶) |
«علی وصی پیامبر برگزیده و پسر عم او و کشنده قهرمانان ضلالت و کفر است.»
و بسیاری دیـگر از شـاعران آن عـهد که ابن ابی الحدید در کتاب خود فصلی را به آنان اخـتصاص داده است. و اینان که در شعرشان از وصایت علی علیهالسلام سخن گفتهاند، کسانی هستند که بسیاری از آنان در جنگ بدر، در رکاب پیـامبر بـودهاند یـا از صحابه رسول و تابعین محسوب میشوند.(۳۷)
اما شعرای متأخر از آن عهد، یعنی عـصر صـحابه و تابعین، کلمه وصی را به کرات در مورد خاص علی علیهالسلام به کار بردهاند و ما در اینجا برای ذکـر نـام و شـعر آنان مجال گستردهای نداریم، و نیز شواهد بیشماری که در همین معنی در آثار مـورخان، کـتب تـراجم و دیگران وجود دارد و در اینجا به اشارهای هم از آنها نمیتوان یاد کرد.
بنابر آنچه گذشت، کـلمه «وصـی»، عـلاوه بر اینکه در قرآن کریم بکار رفته، کلمه اصیل کلام نبوی است و پیامبر خدا آن را بـه کـار برده است، و از مسلمانان و غیرمسلمانان، کسی در انکار اصالت لغوی، دینی و تاریخی آن سخنی ندارد و مـحققا مـسلمانان صـدر اسلام هم به همان معنایی که گذشت بارها به کار بردهاند.
جواب شبهه سـوم: «طـول خطبهها»
بلندی و کوتاهی خطبه، نامه و عهدنامه به موقعییت کلام بستگی تام دارد.
علمای سـخن در بـاب بـلاغت گفتهاند: بلاغت عبارت از مطابقت مقال با مقتضای حال است. اگر شرایط و موقعیت، طول کلام را اقـتضا نـماید، سخنور بلیغ باید گفتار خود را طولانی کند و نیز در وقت دیگری که مـوقعیت، کـوتاهی سـخن را بطلبد باید بر کمگویی بسنده نماید. از همین رو «سحبان وائل» ـ کسی که در عرب به بلاغت مشهور اسـت ـ وقـتی در مـجلس معاویه، مقتضی را موجود میبیند، قیام میکند و از پایان نماز ظهر تا هنگام نـماز عـصر به ایراد خطبه میپردازد(۳۸) بیآنکه کسی از حاضران، سخن او را بر خلاف قواعد بلاغت و اصول سخنگویی بداند.
بـسیاری از نـویسندگان و از جمله دکتر زکی مبارک، به این شبهه پاسخ گفتهاند، نامبرده میگوید: «در گـذشته غـالبا اطناب (طولانی سخن گفتن) و ایجاز (کوتاه سـخن گـفتن) کـلام به موقعیت و مقتضای حال بستگی داشت، نـویسنده گـاهی به ایجاز مینوشت و گاهی سخن را به اطناب میکشاند. تنها معیار و مشخص کاتب در ایـن بـاب، شرایطی بود که او را به نـوشتن واداشـته بود. البـته در مـیان نـویسندگان کسانی هم بودند که پیوسته کـلامشان بـه ایجاز بود، اما به هر حال در این امر هیچ اصل و قاعدهای جـز رعـایت توافق و تناسب با مقتضای حال مـتبع نبود و شرایط و موقعیت حـکم مـیکرد که چه مقالی در خور
ایـجاز و چـه مقامی سزاوار اطناب است.
سحبان وائل که به طول سخن نامبرده است، کسی بـود کـه گاهی خطابهاش تا نیمهای از روز هـم بـه طـول میانجامید. در صورتی کـه از او خـطابههای کوتاه و موجزی هم نـقل شـده است.»
«نوشتهها، خطبهها، وصایا و نامههای علی علیهالسلام نیز به همین شیوه است. او وقتی بـرای یـکی از فرمانداران خود پیماننامهای مینویسد، و میخواهد مـسائلی را کـه رعایت آنـها را بـرای فـرماندار خود فرض میداند، بـیان دارد، به جانب اطناب میگراید و هنگامی که در مسأله خاصی برای یکی از نزدیکان خویش مطلبی مینویسد کـه در آن، مـوقعیت طول سخن را اقتضا نمیکند، به ایـجاز مـیکوشد.»(۳۹)
جـواب شـبهه چـهارم: «سجع و آرایشهای لفـظی»
آوردن آرایـشها و صنایع لفظی مانند سجع و مزدوج، امری نیست که برای سخنوران و سخنشناسان زمان علی علیهالسلام ناآشنا دانـسته شـود، چـنانکه دکتر احمد امین میپندارد.(۴۰) وجود قرآن کـریم بـرای اثـبات ایـن مـدعا کـافی است. اما برای کسی مانند علی که شاگرد مکتب قرآن است، چه چیزی شایستهتر و سزاوارتر از اینکه از قرآن، حتی در اسلوب کلام و تعبیر، و ساخت و بافت سخن پیروی کند؟ علاوه بـر این محدثان و مورخان، سخنان مسجع و مزدوج بسیاری از کلام نبوی(۴۱) و بعضی از یاران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند ولی دلالت اصیل و مطمئن قرآن شریف ما را از همه بینیاز میکند و چنانچه آنان در کلام خود بـه چـنان مسائلی توجه کرده باشند روشن است که بیتردید تحت تأثیر جاذبه قرآن و کلام الهی بودهاند.
دکتر زکی مبارک در این باره میگوید: «به نظر ما «توحیدی» کسی است که حـدیث سـقیفه را ابداع کرده است و این معنی را میداند که از قول صحابه با کلامی مسجع سخن میگوید، زیرا که او گفتار آنان را با همان سبک میشناسد.»(۴۲)
بـدین تـرتیب میبینیم که سخن آراسته بـه سـجع، در زمان حیات علی علیهالسلام غیرمألوف و ناآشنا نبوده است و لذا در صحت انتساب سخنانی، با این نوع آرایشها و صنایع به پیامبر صلیاللهعلیهوآله و صحابه و معاصرینش، هرگز جای شـکی وجـود ندارد.
جواب شبهه پنـجم: «وصـفهای دقیق»
وصف دقیق از هر چیزی حاصل تأمل دقیق در آن چیز است. در هر سخنی هر چه اندیشه، عمیقتر و دقیقتر و توصیف، همه جانبهتر و کاملتر باشد، میتوان نتیجه گرفت که نویسنده یا گوینده، از تـیزهوشی و فـراست، و نبوغ و عظمت شگفتانگیزتری برخوردار بوده است. اصولا همه افرادی که علم در طول حیات خود آنها را، بعنوان عالم و دانشمند، شناخته است، بزرگانی هستند که نبوغشان بر تأمل در اشیاء، در شناخت ذات، و کشف حـقیقت مـجهول آنها اسـتوار است و به مدد همین استعداد، امکان مییابند به توصیف حقایق پیچیده و اعماق کشف ناشده
امور و اشیایی بـپردازند که آدمی چیزی از آنها را نمیشناسد.
من هرگز گمان نمیکنم کسی دقـت وصـف، نـهایت کنجکاوی، قدرت کشف اسرار پوشیده و ناشناخته احدی از دانشمندان بزرگ را انکار کند و ناپسند شمارد. اما چرا برای دکـتر احـمد امین(۴۳) و همنوایان او پذیرفتنی نیست که علی علیهالسلام از ملخ با توصیفی دقیق سخن گـوید، یـا از مـورچه وصفی عمیق کند؟ این خود مسألهای در خور تأمل است.
حتی بعضی از غفلتزدگان خطبهای را که در آن، علی عـلیهالسلام به وصف طاووس پرداخته است، از او نمیدانند به این دلیل که در مدینه طاووس نـبوده است، باید گفت کـه «آنـ روزها انواع میوهها و محصولات گوناگون، بعنوان مالیات، به کوفه آورده میشد و هدایای پادشاهان از سراسر جهان بدان سو روان(۴۴)بود.»
و از این رو آن حضرت طاووس را در کوفه دیده و در خلقت آن بدقت اندیشیده، و دقیقتر از هر عالم هوشمند و نابغه تـیزبینی به مطالعه آن پرداخته بود.
و آنچه در نهجالبلاغه میبینیم، حاصل همان دقت نظرها و تیزبینیها است. در خلال این خطبه است که به مطالعه کنجکاوانه و مثبتی بر مشاهده عمیق و رؤیت دقیق اشاره میفرماید و حتی مـیگوید:
«احـیلک من ذلک علی معاینه»(۴۵)
دیدن طاووس را به شما سفارش میکنم.
و اما شاید در همه این موارد گناه علی این است که دقت نظر او از تمام مردم روزگارش بیشتر بود و دریغا که این هـنر، گـناهی بزرگ است!
جواب شبهه ششم: «دستهبندی و تقسیم معانی»
دستهبندی و تقسیم معانی مختلف که در نهجالبلاغه آمده، امری نوظهور نیست و ظاهرا دکتر احمد امین زحمت مراجعه به کتب گذشتگان را به خـود نـداده است که هر گاه از این موضوع سخنی به میان میآید، میگوید که این تقسیمات و دستهبندیها در اثر ترجمه کتب فلسفی یونانی به زبان عربی و بعد از تدوین و تنظیم علوم گوناگون پیـدا شـده اسـت.(۴۶)
در احادیث نبوی آمده است کـه پیـامبر مـیفرماید:
«ثلاثه لایکاد یسلم منهن احد… الخ»(۴۷)
سه خصلت ناپسند است که احدی از شر آن درامان نمیماند…»
یا «اوصافی ربی بتسع و انا اوصیکم بـها…»(۴۸)
پروردگـار مـرا به نه چیز سفارش کرد که من شـما را بـدانها وصیت میکنم…
و یا «اربع من النشر: شرب العسل… الخ»(۴۹)
چهار چیز بیماری جنون را درمان میکند: خوردن عسل…
در روایتی از خلیفه اول، ابـوبکر، آمـده اسـت:
«ثلاث فعلتهن وددت انی ترکتهن، و ثلاث ترکتهن وددت انی فعلتهن، و ثلاث وددت انـی سألت رسول الله صلیاللهعلیهوآله عنهن، فاما الثلاث»(۵۰)
سه کار را انجام دادم، و ای کاش نکرده بودم، و سه کار را ترک کردم کـهای کـاش انـجام میدادم و سه موضوع برایم مطرح بود کهای کاش از پیامبر صلیاللهعلیهوآله مـیپرسیدم. امـا آن سه…
و همچنین در روایات دیگری از خلیفه دوم، عمر آمده است:
«النساء ثلاث…»(۵۱)
زنان سه دستهاند…
«الانسان لایتعلم العـلم لثـلاث و لایـترکه لثلاث(۵۲)… الخ»
انسان علم را در سه مورد نمیآموزد و برای سه چیز آن را ترک نـمیکند…
«الرجـال ثـلاثه(۵۳)… الخ»
مردان سه دستهاند…
«ثلاث خصال من لم یکن فیه لم ینفعه الایمان… الخ»(۵۴)
سه خصلت است کـه اگـر در انـسان نباشد ایمان برای او سودی ندارد…
از امثال این نوع عبارات نمونههای بسیاری از صحابه، تابعین و دیـگران مـیتوان نقل کرد. اما آیا تمام اینها را شیعه جعل کرده و به دهان گویندگان آنـ گـذاشته است؟ و آیـا اینها را هم شریف رضی ساخته و اینجا و آنجا به آنان بخشیده است؟ و بالاخره آیا چگونه احـمد امـین و همفکرانش این همه متون و احادیث را ندیدهاند؟
جواب شبهه هفتم: «علم به غیب»
علی عـلیهالسلام در ضـمن خـطابهای که در بصره ایراد میفرمود از جنگهای آینده و هجوم مهاجمین خبر میداد یکی از یارانش گفت: یا امـیرالمؤمنین آیـا خداوند به تو از علم غیب خود بهرهای عطا فرموده است؟
علی علیهالسلام در جـواب آن مـرد کـه از قبیله کلب بود خندید و گفت:(۵۵)
«ای برادر کلبی! این که من گفتم، علم غیب نیست بـکله دانـشی آمـوختنی است که از صاحب آن باید آموخت… این علم را خداوند به پیامبرش و آن بزرگوار بـه مـن تعلیم داد و دعا کرد که سینه من حافظ آن باشد.»(۵۶)
و این است عقیده ما در باب علم غیب امـامان عـلیهالسلام : علمی که از صاحب آن آموختهاند، و این صاحب علم، پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله است.
ایـن مـعنی با آنچه شیخ مفید، محمدبن محمدبن نـعمان از ابـن المـغیره نقل کرده است، تأیید میشود. وی مـیگوید: «مـن و یحیی بن عبدالله بن الحسن در حضور ابی الحسن امام، موسی بن جعفر عـلیهالسلام ، بـودیم. یحیی به آن حضرت گفت: فـدایت شـوم، عدهای مـیگویند کـه شـما از غیب آگاهید. فرمود: سبحان الله… بخدا نـمیدانم مـگر آنچه از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من رسیده است.»(۵۷)
از سخنان علی و فرزندش مـوسی بـن جعفر علیهالسلام ، حقیقت معنای علم غـیبی که در
سخنان ائمه وارد شـده اسـت روشن و دریافته میشود، اما عـباس مـحمودالعقاد، که این معنی بر او پوشیده است و از معنی سخن امام در
نهجالبلاغه نیز آگاهی نـدارد، بـیمطالعه و شتاب زده میگوید: «اخباری که در نـهجالبلاغه بـه پیـشبینی واقعه حجاج، فـتنه زنـج و هجوم مغول و تاتار و غـیره، اشـاره دارد، عموما مطالبی دخیل و از مسائلی است که نسخهنویسان سالها پس از وقوع این حوادث، به اصل کـتاب افـزودهاند.»(۵۸)
و این از اشکالات خندهداری است!
زیرا وقـتی ایـشان میپندارد آنـچه دربـاره حـمله مغول و تاتار، در نهجالبلاغه آمـده از مطالب دخیل و از سخنانی است که نساخ بدان افزودهاند، توجه ندارد که در حال حاضر، در کتابخانههای جـهان نـسخ خطی(۵۹) بسیاری از نهجالبلاغه موجود است کـه پیـش از عـصر مـغول و اشـغال بغداد کتابت شـده اسـت و متن آنها عینا همان است که ابنابیالحدید شرح خود را بر اساس آن نوشته و کتابت آن به دست و قـلم شـریف رضـی بوده(۶۰) است.
و ای عجبا چه کسی این مـطالب را بـه نـهجالبلاغه درآمـیخته و یـا کـدام ناسخی بر آن افزوده است؟ و آیا چنان است که نسبت علم غیب به جاعلان و ناسخان از نسبت آن به علی پذیرفتنیتر باشد؟
جواب شبهه هشتم: «زهد و یاد مرگ»
احوال و اوضاع متحولی کـه در صدر اسلام همه جهان را یکباره به روی مسلمانان گشود، متأسفانه عدالتی که توزیع ثروت و تدبیر معاش عمومی را به مقتضای قسط و برابری اسلامی تحقق بخشد، به همراه خود نداشت، در اثر این واقـعه، بـه علت وجود نظام خاص اقتصادی، توزیع غیرعادلانه ثروت و گردآمدن وحشتناک
آن بر مالاندوزان و سودپرستان، برای اکثریت مردم فقر و بدبختی روزافزون و مرگزایی به بار آمد. (امام همزمان با این شرایط، امـر خـلافت را به دست گرفت).
اما آنچه آن حضرت را وامیداشت که این گونه در امر پارسایی و زهد ـ که به آن اشاره شده است ـ پافشاری و تأکید کند، این اصـل بـود که میخواست در فاجعه عجیب سـرمایهداری و بـلای بزرگ زندگی طبقاتی تخفیفی پدید آورد.
آنچه سخن ما را تأیید میکند این است که میبینیم وقتی افرادی از یاران علی علیهالسلام به راستی لباس زهد مـیپوشند و از دنـیا بیزاری میجویند و او میداند کـه دوسـتی دنیا و زر و زیور آن، پرده چشم آنان نخواهد شد، آنها را در زهد بیش از حد، ملامت میکند. مانند آن روزی که میشنود عاصم بن زیاد حارثی لباس ژندهای پوشیده و از اهل دنیا کنارهگیری کرده است، و به او میفرماید:
«یـا عـدی نفسه! لقد استهام بک الجنیت! اما رحمت اهلک و ولدک اتری الله احل لک الطیبات و هو یکره ان تأخذها؟»
ای دشمن جان خود! شیطان ترا به سرگردانی کشیده است. آیا به زن و فرزندت رحم نمیکنی که از قیام بـه ادایـ حقوق آنـان چشم پوشیدهای؟ آیا میپنداری خداوند طیبات را برای تو حلال کرده است ولی نمیپسندد که تو از آن برخوردار باشی؟»
عاصم گفت: «یـا امیرالمؤمنین این کار را از تو آموختم که لباس زبر و خشن میپوشی و غـذای سـاده و نـان خشک میخوری.»
علی علیهالسلام گفت:
«ویحک انی لست کأنت، ان الله فرض علی ائمه العدل ان یقدروا انفسهم بضعفه النـاس کـی لایتبغ بالفقیر فقره.»
وای بر تو من مانند تو نیستم، زیرا خداوند به رهـبران عـادل فـرض کرده است که زندگی خود را در سطح معاش تهیدستان قرار دهند تا ناداری، آنان را به پریـشانی نیندازد و درد تهیدستی آنها را نشوراند.»(۶۱)
بنابراین علی علیهالسلام با زهد خویش نمیخواست برای زنـدگی مردم رسم و راه و آئینی وضـع کـند، بلکه بر آن بود که هر چه بهتر، تعهد و مسئولیت رهبری خود را جامه عمل پوشاند. این نکته را آن حضرت ـ سلام الله علیه، در نامهای که برای عثمان بن حنیف، که از جانب وی والی بصره بود ـ به تـفصیل شرح فرموده است.
در ضمن این نامه میگوید:
«و لو سئت لاهتدیت الطریق، الی مصفی هذا العسل، و لباب هذا القمح، و نسایج هذا القز. ولکن هیهات ان ینغلبنی هوای، و یقودنی جشعی، الی تخیر الاطعمه و لعل بالحجاز او الیمامه مـن لا طـمع له فی القرص، و لا عهد له بالشبع او ابیت مبطانا و حولی بطون غرثی و اکباد حری؟… أأقنع من نفسی بان یقال: هذا امیرالمؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر، او أکون اسوه لهم فی جشوبه العیش؟»
اگر میخواستم، مـیتوانستم بـه شهد ناب
عسل و مغز گندم و بافته ابریشم دست یابم و از آن بهره گیرم. ولی هیهات! چگونه ممکن است من اسیر هوس و تسلیم حرص نفس شوم، و در خوردنیها در جستجوی غذای بهتر برآیم و انتخاب کـنم. در حـالی که در حجاز و یمامه کسی باشد که امیدی به قرص نانی ندارد و هیچگاه طعم سیری را نچشیده است. و چگونه سزاوار است شبی را با شکم سیر بخوابم و در اطراف مملکت تحت حکومت مـن انـسانهایی بـا شکم گرسنه و جگرسوزان، شبها را بـه بـیداری صـبح میکنند؟ آیا تنها به این خرسند باشم که مسلمانان مرا امیرمؤمنان بخوانند ولی در سختیهای روزگار همدرد، و در تلخیهای زندگی سرمشق آنان نباشم؟»(۶۲)
باز مـیبینیم هـنگامی کـه علی علیهالسلام صفات اهل تقوی را برمیشمارد، آنها را کـسانی نـمیداند که به زهد و تصوف و محرومیت از مواهب و نعمتهای حلال زندگی در دنیا موصوف باشند، وقتی تأکید میفرماید:
«ان المتقین ذهبوا بعاجل الدنـیا و آجـل الاخـره، فشارکوا اهل الدنیا فی دنیاهم، و لم یشارکهم اهل ادنیا فی آخـرتهم، سکنوا الدنیا بافضل ما سکنت واکلوا بافضل ما اکلت، فحظوا من الدنیا بمحاظی به المترفون… ثم انقلبوا عـنها بـالزاد المـبلغ و المتجر الرابح».
اهل تقوی و انسانهای نیکوکار از نعمتهای زودگذر دنیا و از موهبتهای آیـنده آخـرت بهره میبرند بدین ترتیب که آنان در برخورداری از دنیا با دنیاداران همراه میشوند، ولی دنیاپرستان از ذخائر اخروی بـینصیب مـیمانند. آنـان در بهترین جا سکونت میگزینند و از بهترین خوردنیها میخورند، بنابراین همانند خوشگذرانان از نعمتهای دنـیا بـهرهمند مـیگردند… و سرانجام با توشهای کافی و بهرهای وافی از دنیا درمیگذرند.»(۶۳)
جواب شبهه نهم: «انتساب بعضی از جـمل، بـه…»
ایـنکه در پارهای از مراجع و مأخذ ادبی جملهای چند از نهجالبلاغه علی علیهالسلام به دیگری نسبت داده شده اسـت هـرگز نسبت کل نهجالبلاغه را به آن حضرت نفی، و جعلی بودن اسناد آن را اثبات نمیکند، زیـرا ایـن مـعنی درباره بعضی از احادیث نبوی و تعدادی از سخنان صحابه نیز صادق است. چنانکه نمونهای از این پیـشآمد را در شـعر بسیاری از شعرای قدیم عرب میبینیم.
و از این گذشته اگر حدیثی از پامبر صلیاللهعلیهوآله ، یا یـک بـیت شـعر از شاعری، در کتابی به کسان دیگری نسبت داده شود هرگز نمیتوان نتیجه گرفت که همه احادیث نـبوی در مـعرض شک و اشکالند یا نسبت دیوان آن شاعر، به او مردود است. اصل سخن ایـن اسـت ولی بـاید توجه داشت، حملاتی که اینجا و آنجا، از جانب امویان و بعضی از خلفای عباسی، نسبت به شخصیت، فـضایل و مـناقب، سـخنان، و چگونگی زندگی علی علیهالسلام میشد، بسیاری را وادار کرده بود که آنچه از علی عـلیهالسلام مـیدانند کتمان کنند و در بسیاری از مواقع به کلام او علیهالسلام استشهاد
نمایند بدون اینکه به صراحت نام وی را بر زبـان آرنـد.
و اصولا وقتی خلیفه ـ یعنی زمامدار مطلق العنان وقت ـ اعلان میکند: «هر کـس از ابـوتراب به نیکی یاد کند خونش ریختنی اسـت.»
بـرای ایـنکه سخن علی علیهالسلام آشکارا نقل شود، مـجالی میماند؟ اگـر جواب منفی باشد ـ که بیتردید چنین است ـ چگونه محمود محمد شاکر از اینکه در کـتاب قـاسم بن سلام، کلام منقول از عـلی عـلیهالسلام یک چـهارم سـخنان عـمر است، اظهار شگفتی میکند؟ و آیا این کـار قـاسم بن سلام دلیل شک در نهجالبلاغه است؟
جواب شبهه دهم: «خالی بودن بسیاری از کـتب لغـت از کلام علی علیهالسلام »
باید بگوییم کـه کتب و مآخذ ادبی و مـعتبر زیـادی وجود دارد که پیش از شریف رضـی ـ جـامع نهجالبلاغه ـ تألیف شدهاند.(۶۴)
آقای عبدالزهراء خطیب حسینی تعداد صد و نه تألیف از این مـأخذ را شـماره کرده و در کتاب خود نام بـرده اسـت. مـؤلفان همه این کـتابها، آثـارشان را پیش از سال چهارصد هـجری ـ سـال جمعآوری نهجالبلاغه بوسیله شریف رضی ـ نوشته، و به سخنان، خطبهها، و رسائل(۶۵)مام علیهالسلام استشهاد نـموده، و بـدینوسیله برای نسلهای بعد از خود ثبت کـردهاند، بـیآنکه در موردی شـک کـنند یـا محل تردیدی ببینند. کـافی است که، تعدادی از پیشقدمان این مؤلفین معروف را نام ببریم:
مفضل الضبی، متوفی به سال ۱۶۸ ـ نـصربن مـزاحم، متوفی به سال ۲۰۲ ـ قاسم بن سـلام، مـتوفی بـه سـال ۲۲۳ ـ ابـن سعد، متوفی بـه سـال ۲۳۰ ـ محمد بن حبیب، متوفی ۲۴۵، جاحظ، متوفی به سال ۲۵۵ ـ سجستانی، متوفی به سال ۲۵۵ ـ زبیر بن بکار، مـتوفی بـه سـال ۲۵۶ ـ مبرد، متوفی به سال ۲۵۸ ـ ابن قتیبه، مـتوفی بـه سـال ۲۷۶ ـ بـلاذری، مـتوفی بـه سال ۲۷۶ ـ برقی، متوفی به سال ۲۷۴ و یا ۲۸۰ ـ یعقوبی، متوفی به سال ۲۸۴ ـ ابوحنیفه دینوری، متوفی در حدود سال ۲۹۰ ـ ابوجعفر صفار، متوفی به سال ۲۹۰ ـ ابوالعباس ثعلب، متوفی به سال ۲۹۱ ـ ابن المـعتز، متوفی به سال ۲۹۶ ـ طبری، متوفی به سال ۳۱۰ ـ ابن درید، متوفی به سال ۳۲۱ ـ ابن عبدربه، متوفی به سال ۳۲۸ ـ زجاجی، متوفی به سال ۳۲۹ ـ جهشیاری، متوفی به سال ۳۳۱ ـ کندی، متوفی به سال ۳۵۰ ـ ابـوالفرج اصـفهانی متوفی به سال ۳۵۶ ـ و بالاخره قالی، متوفی به سال ۳۵۶ هجری.
وقتی آثار این بزرگان و سخنان علی علیهالسلام ، را در مؤلفات آنان میبینیم، درمییابیم که سخن محمود محمد شاکر تا چه اندازه از حـقیقت و راسـتی دور است، او میگوید:
«در میان سال وفات علی رضیاللهعنه و جمعآوری این مطالب حدود چهار قرن فاصله است، و شریف رضی یا برادرش مرتضی (کذا) این اقـوال را بـا اسنادی که سلسله آنها بـه عـلی علیهالسلام منتهی شود، ذکر نکردهاند.
بنابراین چگونه میتوان به روایاتی که بدون ذکر سندی صحیح به ما رسیده است اطمینان
داشت، در حالی که مـیدانیم روزگـاری طولانی با همه تـطاول و یـغمایش در میان سالهای زندگی علی و گردآوری گفتار او علیهالسلام فاصله بوده است؟»
و همچنین از سخنان دکتر شفیع السید روشن میشود که وی تا چه اندازه به حقیقت نزدیک است، او میگوید:
«روشی که رضی در ثبت اقـوال عـلی علیهالسلام به کار بسته است خود از عواملی است که شکآوران، برای توجیه نظر خویش بدان استناد میکنند. زیرا که او عموما و در بیشتر موارد متنی را ذکر میکند، بدون آنکه انتساب آن به امـام عـلی بوسیله مـنابعی که قبلا آن را ثبت کرده یا بزرگانی که نقل قول نموده باشند تأیید شود.»
و نیز همین جا بـه درجه ناتوانی دکتر طه حسین در مراجعه به منابع و مأخذ، و یا شـتابزدگی دکـتر الدسـوقی در اظهارنظر وقتی از طه حسین نقل میکند، و صحت و سقم این گفته بر عهده اوست ـ میتوان پی برد، او میگوید:
«در بـعضی از کـتب تاریخی مانند طبری و بلاذری خطبههایی از امام علی نقل شده، و این امر صحت نـسبت و قـبول آن خـطبهها را ممکن میسازد.»
گویی طبری و بلاذری دو مورخ استثنایی و بیهمتایند! و گویی آنچه آندو از سخنان امام نقل نـکردهاند در کتاب دیگری نیامده، و مورخ دیگری ثبت نکرده است!
در پایان سخن، شایسته است گـفتار خود درباره نهجالبلاغه را بـا مـطلبی از خاورشناس نامدار فرانسوی، پروفسور هانری کربن، در باب این کتاب بزرگ ختم کنیم، او میگوید:
«بعد از قرآن و احادیث پیامبر اسلام، نهجالبلاغه در درجه اول اهمیت قرار دارد، باید گفت بطور کلی این کتاب تنها به قـلمرو حیات مذهبی تشیع محدود نیست بلکه تفکر فلسفی شیعه نیز به آن وابسته است و از آن مایه میگیرد. از این رو باید نهجالبلاغه را از مهمترین سرچشمههایی به شمار آورد که متفکران شیعه پیوسته از آن سیراب گشتهاند…
بعلاوه بـاید بـدانیم که تحت تأثیر بسزای این کتاب، تنظیم ارتباط منطقی در کلام بوجود آمد، روش استنتاج صحیح و اصولی پایهگذاری شد، و با خلق و ابداع بعضی از اصطلاحات فنی و وارد کردن آنها به زبان ادب و فلسفه عرب، مـایه غـنا و رونق آن زبان گردید. و همه اینها در آن روز کاملا مستقل از تأثیر آثار یونانی بود.»(۶۶)
پایان سخن
«نهجالبلاغه» چون خورشیدی تابان، پیوسته در سینه روزگار خواهد درخشید و راه هدایت را به جویندگان راستین حق خـواهد نـمود، و جان و دل تشنگانحقیقت را سیراب خواهد کرد.
و هرگز غبار مه و تیرگی ابر، هر چه انبوه و دامن گستردهتر گردد، خورشید تابنده را از چشمهای جوینده پنهان نتواند ساخت.
و راست گفت خداوند بزرگ که فـرمود:
«امـا الزبـد فیذهب جفاء و اما ما یـنفع النـاس
فـیمکث فی الارض».
اما کف بزودی نابود میشود و اما آنچه به خیر و منفعت مردم است در روی زمین باقی خواهد ماند.(۶۷)
پینوشتها
______________________________
۱ـ مجله الکاتب، شـماره ۱۷۰، مـه ۱۹۷۵، ص ۳۱-۳۰٫
۲ـ مـجله الهلال، شماره ۱۲، سال ۸۳، ص ۹۵٫
۳ـ از همان مأخذ، ص ۹۵.
۴ـ تاریخ آداب اللغه العـربیه: ۱/۱۸۱ و ۲/۲۸۸.
۵ـ تـاریخ الادب العربی، ترجمه عربی، ۲/۶۲٫
۶ـ حقایق التأویل، ص ۱۶۷ و المجازات النبویه ص ۴۰ و ۶۰ و ۱۵۲ و ۱۸۹ و ۲۸۵ از مغالطههایی که دکتر شوقی ضیف در کتاب خود، تاریخ الادب العربی، العصر الاسـلامی بـکار بـسته این است که میخواهد اعتراف شریف رضی را به جمع نـهجالبلاغه دلیلی بر وضع آن قلمداد کند، و من نمیدانم از کی معنی کلمه جمع به وضع قلب شده است؟
۷ـ مجله الکاتب، شـماره ۱۷۰، ص ۳۰.
۸ـ الغـدیر، عـلامه امینی، ج ۴/۱۶۴ ـ ۱۶۹.
۹ـ مصادر نهجالبلاغه حسینی ج ۱/ ص ۳۱۳-۲۴۸، دکتر شفیع السید میگوید که بزرگترین شـارحان نـهجالبلاغه از شیعهاند (الهلال، شماره ۱۲، سال ۸۳، ص ۹۶) و در همان حال وقتی تعدادی از شارحان را نام میبرد میبینیم که معروفترین آنان غـیرشیعهاند.
۱۰ـ شـرح نـهجالبلاغه، ۱/۲۴ ـ ۲۵٫
۱۱ـ نهجالبلاغه، شرح محمد عبده، ۱/۵٫
۱۲ـ المعقول و اللامعقول فی التراث العربی، ص ۳۰.
۱۳ـ وفیات الاعیان ابـن خـلکان، ج ۳، ص ۳ و بـه تقلید از پندار او الصفدی در الوافی بالوفیات، ج ۲، ص ۳۷۵ و الیافعی در مرآه الجنان: ج ۳، ص ۵۵ و ابن حجر در لسان المیزان، ج ۴، ص ۲۲۳.
۱۴ـ تاریخ آداب اللغـه العـربیه: ۲/۲۸۸ ـ در ایـن موضوع دکتر شوقی ضیف، دچار تناقض عجیبی شده است. او در یک صفحه از کتاب خود ـ در صـفحه ۱۲۸ ابـتدا میگوید که از علی خطبههای بسیاری مانده است، آنگاه اظهار عقیده میکند که شـریف رضـی نـهجالبلاغه را پرداخته و جعل کرده است و برای تکمیل جهت سوم این مثلث میگوید که وضع و جـعل نـهجالبلاغه بنام علی نه تنها از زمان سید رضی بلکه از عصر مسعودی نیز مقدمتر اسـت.
۱۵ـ نـثر فـنی در قرن چهارم هجری: ۱/۶۹٫
۱۶ـ مجله الکاتب، ص ۳۰، شماره ۱۷۰، سال ۱۵، مه ۱۹۷۵٫
۱۷ـ مجله الکاتب، مأخذ سابق، ص ۳۰.
۱۸- مأخذ سابق، ص ۳۱٫
۱۹- مـأخذ سـابق، ص ۳۱٫
۲۰- شرح نهجالبلاغه: ۱۰/۱۲۷-۱۲۹٫
۲۱- دکتر شفیع السید، مجله مصری الهلال، شماره ۱۲، سال ۷۳، ص ۹۶-۹۵٫
۲۲- شرح نـهجالبلاغه: ۱/۲۰۵.
۲۳- شـرح نـهجالبلاغه: ۱/۲۰۵ـ ۲۰۶ ـ از تأمل در گفتار ابن ابی الحدید درباره نسب و نسبت نهجالبلاغه درمییابیم که او وقتی یقین داشت آنـچه را کـه شـرح میکند از سخنان علی است در اشتباه و غفلت نبود چنانکه دکتر طه حسین بـه روایـت دکتر محمدالدسوقی میپنداشته است (مجله العربی، شماره ۲۰۷، شباط ۷۶م، ص ۱۴۷) و بلکه او در کار خود جویندهای عمیق و ناقدی اندیشمند، و در عـین حـال از عیب بزرگی به نام هوی و تعصب
برکنار بود.
۲۴- مشکاه الانوار. ص ۱۷۵٫
۲۵- تلخیص البـیان، مـقدمه.
۲۶- ص ۹۶، النثر الفنی، ج ۱، ص ۶۹٫
۲۷- کهف، ۳۷٫
۲۸- سباء، ۴۶.
۲۹- سنن ابن مـاجه، ج ۲، ص ۱۳۰۰٫
۳۰- نـهجالبلاغه، ج۱، ص ۳۴۴٫
۳۱- سـوره بقره، آیه ۱۸۲، النساء، آیات ۱۱ و ۱۲، مائده ۱۰۶ و غیره.
۳۲- تـاریخ طـبری، ج ۲، ص ۳۲۱-۳۱۹ و الکامل ابن اثیر، ج ۲، ص ۴۲-۴۱ و شرح نهجالبلاغه ج ۱۳، ص ۲۱۱٫
۳۳- برای شناختن این مآخذ و آگاهی از احادیث مربوطه، بـه کـتاب الغدیر مراجعه شود ج ۲، ص ۲۶۰-۲۵۲.
۳۴- دیوان ابـی الاسـود الدوئلی، ص ۷۳٫
۳۵- الموفقیات، ص ۵۹۸، و شـرح نـهجالبلاغه، ج ۶، ص ۳۵٫
۳۶- المـوفقیات، ص ۵۹۳.
۳۷- شرح نهجالبلاغه، ج ۱، ص ۱۵۰-۱۴۳٫ ابن ابی الحدید در شـرحی کـه بر این اشعار مینویسد، میگوید که من اشعاری را که نوشتهام از کسانی اسـت کـه از رجال شیعه محسوب نمیشوند و نیز اشـعاری که متضمن کلمه وصـی مـیباشد بسیار است و من تنها مـقداری از آنـهارا نقل کردهام.
۳۸- سرح العیون، ص ۸۰٫
۳۹- النثر الفنی، ج ۱، ص ۵۹-۵۸٫
۴۰- فجرالاسلام، ص ۱۴۹٫
۴۱- شرح نهجالبلاغه، ج ۱، ص ۱۳۰-۱۲۸.
۴۲- النثر الفنی، ج ۱، ص ۶۹٫
۴۳- فجرالاسلام، ۱۴۹٫
۴۴- شـرح نـهجالبلاغه، ج ۹/۲۷۰٫
۴۵- نهجالبلاغه، ج ۱، ص ۳۰۷-۳۰۶٫
۴۶- فجرالاسلام، ص ۱۴۹٫
۴۷- عقد الفرید، ج ۲، ص ۳۰۲٫
۴۸- عـقد الفـرید، ج ۲، ص ۴۱۷٫
۴۹- عـقد الفرید، ج ۶، ص ۲۷۲٫
۵۰- تاریخ طـبری، ج ۳، ص ۴۳۱-۴۳۰٫
۵۱- شـرح نهجالبلاغه، ج ۱۲، ص ۷۱٫
۵۲- همان مأخذ، ج ۱۲، ص ۷۱٫
۵۳- هـمان مـأخذ، ج ۱۲، ص ۷۲٫
۵۴- همان مأخذ، ج ۱۲، ص ۱۱۸٫
۵۵- یا اخا کلب! لیس هو بعلم غیب، و انما هو تعلم من ذی عـلم… عـلمه الله نبیه فعلمنیه، و دعا لی بان یعیه صـدری.
۵۶- نـهجالبلاغه، ج ۱، ص ۲۴۶-۲۴۵٫
۵۷- امالی شـیخ مـفید: ص ۱۳٫
۵۸- عـبقریه الامام: ص ۱۴۱-۱۴۰.
۵۹- مانند نسخه مـوجود در کتابخانه شخصی استاد محمد محیط طباطبایی در تهران، بتاریخ کتاب ۵۱۲ هجری و نسخه مدرسه فاضل خان مـشهد بـه تاریخ کتابت ۵۴۴ و نسخه کتابخانه المتحف العـراقی در بـغداد بـتاریخ کـتابت ۵۶۵ و نـسخه کتابخانه آقای یـزدی در نـجف اشرف به تاریخ کتابت ۶۳۱ هجری.
۶۰- شرح نهجالبلاغه، ج ۱۲، ص ۳٫
۶۱- شرح نهجالبلاغه، ۱/۴۲۲ـ ۴۲۳٫
۶۲- شرح نهجالبلاغه، ۲/۷۱ ـ ۷۲.
۶۳- نهجالبلاغه، ج ۲، ص ۲۸-۲۷٫
۶۴- سید رضی خود بـنام بـعضی از مـأخذ تصریح میکند، مانند: البیان و التبیین جاحظ المـغازی سـعید بـن یـحیی، المـقتضب مـبرد و تاریخ طبری.
۶۵- مصادر نهجالبلاغه و اسانیده، ج ۱، ص ۳۷-۲۷٫
۶۶- تاریخ الفلسفه الاسلامیه: ص ۸۱-۸۰٫
۶۷- رعد، ۱۷.