جایگاه عقل و تجربه در نهج البلاغه
چکیده
کلمات کلیدی
چـکیده
مباحث نظری در جامعهشناسی همواره به رابطه عقل و تجربه توجه کردهاند. مطالعات دینی نـیز از تـوجه بـه این رابطه برکنار نبودهاند. اما در این مطالعات نوعی نگرانی از نتیجه برقراری این ارتباط به چـشم میخورد. کتاب نهجالبلاغه توجه به رابطه عقل و تجربه را در مضامین خود نشان میدهد. تـجربه به ترسیم رابطه بـین انـسان و خالق از یک سو و انسان و واقعیت از سوی دیگر میپردازد. قول و فعل امیرالمؤمنین نیز گویای رابطه بین عقل و تجربه است.
توصیه امام به مشورت و گفتگو با دانشمندان و حکیمان استفاده از تجربههای آنان است. از ایـن ارتباط قواعد تازهای کشف میشوند که آینده پیشرو را روشنتر میسازند.
یکی از مراتب عقل، «خرد علمی» است که همانا «عقل تجربی» میباشد و از «روش استقراء» سود میجوید.
«درک اجتماعی» به واسطه مسیری حاصل میآید کـه از عـقل تجربی آغاز میشود و از اینجا است که امام عقل را «حفظ تجربهها» میخواند.
فکر کردن به معنای نشاطی است که انسان را به روی خلق روشها و جذب دادههایی رهنمون میشود که بین او و واقعیت خـارجی روی مـیدهد. تجربه در ذهن چونان یک موضوع حاصل میآید که
آن را «علم حصولی» میگوئیم.
با قرب به برخی مقدمات، اصول درک تجربه اجتماعی به دست داده میشود: تأمّل، ارجاع، ارتباط و اختبار (آزمون).
کلید واژهـها: عـقل، تجربه، تاریخ، تجربه اجتماعی، فکر، درک، واقعیت
مقدمه
میان عقل و تجربه ارتباط محکمی وجود دارد که هیچ ابزار و روش معرفتی نمیتواند آن را ندیده گرفته و یا آن را خطا پندارد. زیرا هر چند خرد دارای قدرت تـجرید اسـت امـا به یک فضای ضروری نـیازمند اسـت تـا آن [وجود انتزاعی و تجرید شده] را به یک وجود خارجی و عینی متشخص متصل گرداند. همچنین از راه تمثل پیداکردن ادراکات و جمعآوری و بهرهبرداری از آنها اسـت کـه گـروهی از دانشها برای عقل بوجود میآید. این وجود خـارجی [کـه وجود ذهنی با آن متصل میشود [یا مادّی است و یا معنوی. بسیاری از اوقات [این دانشها[ با تبدیل کردن مفاهیم و تـصورات قـدیمی بـه مفاهیم و تصورات جدید حاصل میشوند. به بیان دیگر انسان نـاچار است که تنها به طرح مسائل و مشکلات و فلسفهای برای جواب آنها اکتفا نکند. بلکه از نو چگونگی بوجود آمـدن و تـشکیل شـدن این مسائل را بررسی نماید. این بازبینی مفاهیم و تصورات و بررسی مجدد مـسائل ایـن نگرانی و وحشت را دارد که ارزشهای جدیدی از دل آنها بوجود آید.] که شاید با ارزشهای گذشته تفاوت داشته بـاشند.]
بـطور کـلی همیشه عقل جایگاه فکر و دارای خطوات پراکنده است. با این خطوات فکری اسـت کـه عـقل جایگاه خودش را در طول اعصار در میان علوم حفظ کرده و همیشه سید معنا و سید فعل، سـید روشـنی و پیـچیدگی، سید بندگی و سرپیچی، سید قبض و بسط در یک زمان واحد بوده است.
اختلافهای فراوان و تـفاوتهای بـزرگی که میان مکتبهای فکری گوناگون در تاریخ وجود داشته این موضوع را ثابت میکند.
بـا ایـنکه مـا در مقام تقسیم عقل نیستیم ولی معتقدیم که «عقل اسلامی» از ابتدا در آغاز علوم کلی و عمومی و رشـد و نـمو آن به صورت وسیعی سهیم بوده است. این امر مخصوصا در علوم انسانی رخ دادهـ اسـت. زیـرا که این علم به شکل خاصی به انسان، تاریخ، وجود و اجتماعش میپردازد.
این عقل اسـلامی بـر درسهای روحی و معنوی و سیر و سلوک انسانی و آنچه به روح پیچیده او مربوط میشود تـأکید فـراوان دارد. ایـن عقل در درجه اول و به طریق اولی و در سطحی بالا در قرآن کریم و در مرحله بعد در سنت شریف نبوی و آثاری کـه خـط
امـامت برای آدمیان ترسیم نموده نمایان شده است.
در میان همه آثار بزرگ و ارزشـمند اسـلامی کتاب نهجالبلاغه امام امیرالمؤمنین علی علیهالسلام بسیاری از دانشهای علوم انسانی و طبیعی را در میان دو جلد جمعآوری کرده اسـت.
مـن اعتقاد دارم که نهجالبلاغه گاهی باصراحت و گاهی به صورت اشاره و تلمیح این دو [عـقل و تـجربه [را در خود دارد. به این صورت که گاهی بـا هـمدیگر جـمع میشوند و گاهی از یکدیگر فاصله میگیرند. هر یـک از ایـن دو در حیات اجتماعی انسان نقش اساسی و مهمی ایفا میکنند.
میان دو دسته نصوصی که در ایـن دو مـحور [عقل و تجربه] آمدهاند یک روش و شـیوه مـنسجم و هماهنگ فـکری وجـود دارد کـه امام علی علیهالسلام به آن اشاره نـموده و مـا را بر ضرورت استفاده از آن شیوه برای کسب تجربه اجتماعی تأکید نموده تا از یـک جـهت از خطا و اشتباه او جلوگیری نماید و از سوی دیـگر با توسل به آن و تـوجه بـه آن انسانها را بیدار سازد. امام عـلی عـلیهالسلام با تجربه اجتماعی بطور خردورزانه مواجه شده است به این معنا که آن بـخش از تـاریخ هستی انسان و فعالیتهای مستمر او را بـا مـحیط مـادی و معنوی سازگار مـینماید. تـجربه در دورههای تاریخی خود مـثلثی را بـین انسان و خالق از یک طرف و بین انسان و واقعیت ازطرف دیگر رسم میکند.
به نظر مـا بـا هم بودن عقل و تجربه اجتماعی بـصورت بـسیار وسیعی در مـیان نـهجالبلاغه بـه صورت دو محور اساسی حـضور دارد. آن دو عبارتند از:
محور اول: سخنان امام علی علیهالسلام که در خطبهها و نامهها و حکمتهایش آمده و به صورت مستقیم بـر اهـمیّت حضور عقل در تجربه اجتماعی و رابطه مـیان آن دو عـطف تـوجه مـیکند.
مـحور دوم: رفتار امام عـلی عـلیهالسلام است که در سلوک خویش با حرکت تاریخی جامعه زمانِ خودش جریان دارد. به طوری که هر یـک از آنـها نـمونه روشنی را برای تجربه اجتماعی و روش مواجهه خـردمندانه بـا آن نـشان مـیدهد.
قـبل از ایـنکه خطوط اصلی تشکیل دهنده این روش فکری را معرّفی کنیم ناچاریم به بسیاری از جملاتی که این موضوع را در نهجالبلاغه نشان میدهند اشاره کنیم، گرچه ویژگی فصاحت و بلاغت در آنان غلبه دارد. چـون بلاغت بر جملات امام علیهالسلام غلبه دارد ما مجبوریم این مطلب و این روش فکری را از لابلای جملات امام که این معنا در آن نهفته و پنهان است پیدا کنیم و در مرحله دوم آن را کامل کنیم.
به نظر ما در مـواضع مـختلف نهجالبلاغه یک رابطه معرفتی وجود دارد که در میان
کلمات امام از قبیل خطبهها، حکمتها و نامهها پراکنده است و ما را به این جا میرساند که با اطمینان بگوئیم راههای کلی برای رسیدن بـه عـلوم مختلف [در این کتاب [مخفی است و منتظر نقاب برداشتن از چهره خود هستند. به تعبیر جدید در آن «حلقههای معرفتی» وجود دارد که منتظر کشف آنها بوسیله عـلوم مـیباشیم چه از بُعد نظری و چه از بـُعد عـملی و ما شروع به تطبیق آن میکنیم.
نکته درخور توجه در این تحقیق آن است که این پژوهش سه وظیفه را به عهده دارد تااین «روش روشن» یا «راه روشن» را ثابت کـند. اطـلاق «راه روشن» اصطلاحی اسـت هـم جایز و هم شایسته. این وظایف عبارتند از:
۱ـ تحلیل: کشف و پیدا نمودن مفاهیم اساسی که در نهجالبلاغه پراکنده هستند، و هر آنچه که ما را در راه رسیدن به یک روش دقیق برای تعریف کردن تجربه تاریخی و اجـتماعی و چـگونگی داد و ستد انسان با آن و رابطه عقل بشری با همه آنها ما را یاری میکند.
۲ـ ترکیب: چیدن و مرتّب کردن این مفاهیم و تصورات کنار یکدیگر برای ساختن یک بنای معرفتی، غیر از آن ترکیبها و چینشهای عـامیانه و شـتابزده، به مـنظور رسیدن به یک شکل مناسب در روش اندیشیدن به طوری که تعمیم آن برای فهمیدن تجربههای حال و گذشته یکسان بـاشد.
۳ـ شواهد و قرائن: اشاره کردن به فرازهایی از نهجالبلاغه با این نگاه کـه آنـها قـبل و بیش از آنکه عباراتی فقط از روی فصاحت وبلاغت باشند، ماده خام و گوهر اندیشه برای یک روش فکری هستند. بااین نـیّت کـه این اتّهام را از امام علیهالسلام دور کنیم که مبادا گفته شود «او تنها مرد سخن اسـت» ایـن کـار را با گزینش جملاتی از کتاب نهجالبلاغه و نزدیک کردن آنها با آنچه امروزه به علوم انسانی جـدید و معاصر شهرت یافتهاند در حدّ این مقاله انجام میدهیم.
تابش عقلی در نهجالبلاغه
عقل و مـشتقّات آن در بیش از ۶۰ موضع در لابلای جـملات مـختلف نهجالبلاغه پراکنده است. اما تجربه ـ به آن معنا که در مقدّمه گفتیم ـ تمام فضای این کتاب را در بر میگیرد. چه آنهایی که در کلمات امام مستور و پنهان است و چه آنهایی که در رفتار عملی و تاریخی امـام علیهالسلام در طول زمانی که عصر او نامیده میشود نمایان شده است [در گفتار و کردار امام متجلی است.]. به همین دلیل میتوان گفت که عقل و تجربه اجتماعی در این سفر [تحقیقی[ بزرگ به طور صـمیمانه بـا هم وجود دارند و به طور روشن مشاهده میشوند. اما کشف این مطلب با اهمیّت آسان نیست. زیرا تعریف و
تشخیص تجربه اجتماعی امام علیهالسلام و قراردادن آن در یک چهارچوب منطقی و عقلی بسیار مـشکل اسـت، چرا که در لابلای آنها تجربههایی از اعمال و رفتار خود امام علیهالسلام وجود دارد که نمیتوان برای آنها تفسیر عقلی قانع کنندهای پیدا کرد، به این معنا که بتوان از آنها یک روشـ مـنطقی کشف کرد و بوسیله آن تجربههای اجتماعی را فهمید، مثل این جملهها:
«این شگفت آور نیست که معاویه انسانهای جفاکار پست را فرامیخواند و آنها بدون انتظار کمک و بخشش از او پیروی میکنند [ولی] من شما را بـرای یـاری حـق فرامیخوانم ـ در حالیکه شما تنها بـازماندگان اسـلام و یـادگار مسلمانان پیشین میباشید ـ و به شما وعده کمک و هدیه هم میدهم ولی شما از دور و بر من پراکنده شده و درباره من دچاراختلاف میشوید…؟»(۱)
ثانیا اگـر انـسان بـخواهد تنها با انگیزه عقلی درباره تجربههای اجتماعی امـام فـکر کند، کاری سخت و شاق به حساب میآید و شکّی نیست که این مختصر نمیتواند این امر مهم را بر عهده بـگیرد و کـاملاً آن را انـجام دهد. بلکه در این فرصت کوتاه ما فقط میتوانیم به بـعضی از جاهایی که رابطه عقل و تجربه در آن به صورت اجمال منعکس شده است پرتو مختصری بتابانیم و به سرعت متعرّض جـملاتی شـویم کـه این دو محور [عقل و تجربه اجتماعی [را در بر میگیرند.
جملاتی که در نهجالبلاغه بـه عـقل اختصاص داده شدهاند دارای این ویژگی هستند که در یک فضای عمومی مطرح شدهاند که چهارچوب مـشخصی نـدارند یـعنی از سادهترین و ابتدائیترین اصطلاحات فلسفی شروع میشود تا به پیچیدهترین آنها میرسد و بـا تـرکیب آن در خـطابهای فرهنگی و توصیه تجربههای اجتماعی به آخرین حد خود یعنی سیطره کامل عقل بر آنـها خـتم مـیشود. فرد در لابلای افعال ساده و مرکب و در طول حرکت مستمرش به سوی نو شدن و کامل شـدن یـک منظومه منظم و باارزش را بوجود میآورد.
امام علیهالسلام میفرماید:
«شایسته نیست که عاقل جـز بـه سـه چیز مشغول باشد ۱ـ به فکر ترمیم معاش خود باشد ۲ـ به یاد معاد خویش بـاشد ۳ـ بـه دنبال لذت حلال باشد.»(۲)
در این فراز ما مثلث عقل و تجربه اجتماعی انسان را در مسیر حـرکت او بـه سـوی خدایش درمییابیم. زیرا خردمند کسی است که اولاً، برای تأمین معاش خود با حرکت کردن و انـجام فـعالیتهایی جهان واقع را تغییر میدهد و این همان است که امام در کلمه «معاش» بـه آن اشـاره فـرمودهاند. ثانیا، حرکت او در جهان واقع برای رسیدن به معاش هدفی دارد که به سوی «مطلق» در جریان اسـت. آغـاز ایـن حرکت را «الله» و پایان آن را «معاد» تشکیل میدهد. در این
مسیر ارتباط بین عقل و واقعیت از یـک طـرف و بین عقل و خداوند متعال از جهت دیگر کاملاً آشکار میگردد. پس عقل در حرکت انسان به سوی [شناخت [خـودش و واقـعیت و خداوند حضور تام دارد.
در فراز دیگری امام علیهالسلام به بعضی از علل قریب حـوادث اجـتماعی و ظواهر جامعه انسانی اشاره میکند و چنین نـتیجه مـیگیرد کـه اگر این علتها وجود نداشته باشند آن نـمودهای اجـتماعی هم بوجود نخواهند آمد [اشاره به این اصل فلسفی، عدم العله عله عـدم المـعلول]. فرمود:
«بنیاد دین و دنیا در چـهار چـیز است ۱ـ عـالمی کـه بـه علم او عمل میشود ۲ـ جاهلی که از آمـوختن خـودداری نمیکند ۳ـ بخشندهای که از بخشش خودداری نکند ۴ـ فقیری که آخرتش را به دنیا نـفروشد. هـنگامی که عالم علم خود را ضایع کـند جاهل هم از آموختن سـرباز مـیزند و وقتی که توانگر درحد عـرف نـبخشد فقیر آخرتش رابه دنیا میفروشد.(۳)
این فراز از بیانات امام علیهالسلام رابطه علیّت بـین حـوادث اجتماعی را نشان میدهد که بـا فـهمیدن و دانـستن آنها نتایج آنـها هـم فهمیده میشود، اگر بـوجود آیـند آن نتایج بوجود میآیند و اگر نباشند آنها بوجود نمیآیند. همچنین ممکن است نتیجه آن عکس شـود، یـعنی نتیجه معکوس بدهد، چه سلبی بـاشد و چـه ایجابی. بـلکه از ایـن هـم بالاتر میرود و اهمیت عـقل را در حرکت اجتماعی بیشتر نشان میدهد تا به جایی میرسد که تأثیر آن را در شکل و طبیعت یک جـامعه سـیاسی و رهبری جامعه هم نشان میدهد و چـنین نـتیجه مـیگیرد کـه اگـر تجربه سیاسی و اجـتماعی بـدون عقل و خرد حرکت کند و بدون حکمت خردمندانه باشد به انحراف و سقوط نزدیکتر میشود.
امام علیهالسلام در نـامه خـود بـه مالک اشتر میفرماید:
«با دانشمندان و حکیمان فـراوان گـفتگو و مـباحثه کـن کـه مـایه آبادانی و اصلاح شهرها و برقراری نظم و قانونی است که در گذشته نیز وجود داشت.»(۴)
به طور طبیعی گفتگو کردن با دانشمندان عقل را بارور و توانا میکند تا در طول ادراکاتش و از مـیان تجربههای اجتماعی دیگران یک قانون و یا ابزار کلی برای تجربههای اجتماعی بفهمد که از آن نتایجی بسیار بدست میآید.
امام علیهالسلام استانداران و فرمانداران خود را از میان کسانی که دارای علم و دانش و بصیرت و بینائی بـودند انـتخاب میکرد. کسانی که دارای عقل و دانش (وعی) و استحکام عقیده و نیز کسانی که مردان سیاست بودند ـ و هنگام اعزام آنها برای انجام امور اداری ایشان را برای این کار مهم تعلیم و توجیه میکرد.(۵)
«وعـی» در ایـنجا به معنای درکی است که در خلال تجربههای اجتماعی میجوشد و
از آن در این دوره به عنوان نشاط اجتماعی تعبیر میشود.
وعی در اینجا ارتباطات اجتماعی و توجیه آن را دربردارد در حـالیکه از نـتایج نهایی حرکت او در جامعه تشکیل مـیشود، و قـوانین و ابزارهایی را میسازد که روح دوران و روح ارزش را با خود دارد. و این هر دو [عقل = درک اجتماعی و تجربه] در بوته دین با یکدیگر پیوند خورده همدیگر را یاری میکنند.
رفتار تاریخی انسان و درکـ تـجربی از دیدگاه امیرالمؤمنین علیهالسلام در اتـحاد بـا یکدیگر قدم به قدم در کنار تجربه اجتماعی به پیش میروند و از اینجاست که در مراحل مختلف قواعد و قوانین جدیدی که در علوم تجربی جدید وجود دارد کشف میشوند.
امام علیهالسلام میفرمایند:
تو را سفارش مـیکنم بـه نشست و برخاست کردن با اشخاص مجرّب که در این حالت میتوانی گرانترین گرانها را به ارزانترین ارزانها بدست آوری.(۶)
اگر چه لفظ عقل در این عبارات وجود ندارد ولی به این مطلب اشاره دارد که عـقل تـجربه اجتماعی را در مـراحل مختلفِ تجربه از قوه به فعل درمیآورد.
عقل و تجربه در کنار هم
گزاره مرکزی در روش علمای تجربی در اطراف «تجربه» دور مـیزند. به این اعتبار که تجربه تنها سرچشمه اساسی برای بدست آوردنـ هـر دانـش و معرفتی میباشد. این در حالی است که عقلگرایان جایگاهی کاملاً متضاد با آنها انتخاب میکنند و ارزش عقل را در تحصیل دانـش از هـر چیز دیگر برتر میدانند. تا اینکه کانت(۷) فیلسوف عقلگرای آلمانی علم و تجربه را یـکی دانـست بـه طوری که نمیتوان یکی از آنها را از دیگری جدا کرد. دوگانگی عقل و تجربه، فکر فلسفی را برای یـک دوره فترت که دوران آن کوتاه نیست به خود مشغول کرد. تا اینکه رهیافت فـکری جدیدی بوجود آمد مـبنی بـر اینکه برای هر تجربهای «ذات» و «موضوع» معتبر است. عملی که به مقتضای آن، واقع که موضوعی است در ذهن انسان انعکاس مییابد و ذهن و واقعیت در یکدیگر تأثیر میگذارند. بر این اساس ذهنی بدون تجربه وجـود ندارد یعنی بدون تأثیر گرفتن از جانب عالم طبیعت و عالم انسانی تجربه بوجود نمیآید. هیچ تجربهای هم بدون ذهن بوجود نمیآید یعنی بدون ذاتی که بتواند این تأثیر و تأثر متقابل را به فـکر تـبدیل کند و آن رابرای تأثیر و تغییر در عالم واقع به استخدام خود دربیاورد. خارج از این ارتباط متقابل بین انسان و جهان و همچنین بین او و جامعه انسانی فرصتی برای گفتگو از تجربه و معرفت باقی نمیماند.
اگـر بـه فرهنگ فلسفی مراجعه نموده و «ماده عقل» را مورد مطالعه قرار دهیم در
مییابیم که فرد را در رابطه با وجود معنا کرده و برای آن چهار مرتبه و مرحله وجودی قائل شده است.
۱ـ عقل متعارف = عـقل مـعمولی و عادی بینالاذهان
۲ـ خرد علمی = که از آن علم تجربی حاصل میشود
۳ـ خرد فنی = عقلی که فناوری و تکنولوژی جدید رابوجود آورده است.
۴ـ خرد فلسفی = عقلی که در مکاتب مختلف بین فیلسوفان مطرح میشود.
هـواداران روشـ عـلمی به وجود رابطه عقل بـا نـظریههای عـلمی پافشاری میکنند، یعنی برای عقل به معنای اول ارزش قائل هستند نه برای عقل به معنای دیگر.
گونه دوم همان خرد علمی مـیباشد کـه در آن رابـطه بین عقل و تجربه مشخص میشود و تجربه به مـعنای واقـعی و دقیق در تمام صورتهایش با آن منطبق و هماهنگ است. به همین جهت فرهنگ فلسفی برای این عقل علمی دو ویژگی مهم قـائل شـده اسـت که از ترکیب بین آن دو، صفت سوّمی حاصل میشود و آنها عبارتند از:
ویـژگی اول : بستگی و ارتباط با ریاضیات و روش استدلالی
ویژگی دوم: بستگی و ارتباط با تجربه و روش استقرائی
ویژگی سوم: قانونی که از ازدواج ویـژگی اول و دوم بـوجود مـیآید. یعنی استدلال و استقراء
نویسندگان تاریخ معرفت علمی (علم تجربی) به ایـن مـطلب اشاره کردهاند که جهش به سوی عقل علمی وقتی بوجود میآید که خاصیّت اوّلی با صفت دوّمـی درهـم ادغـام میشوند. به بیان دیگر، وقتی که عقل تجربی مطالعه ظواهر تجربی را آغـاز مـیکند ـ فـرقی نمیکند که این ظاهر طبیعت باشد یا انسان، فردی باشد یا اجتماعی و در هر صـورت از روش اسـتقراء و اسـتدلال استفاده میکند. با این بیان برای سه عقل باقی مانده «۱و۳و۴» محلّی از اعراب برای مـطالعه تـأثیر متقابل عقل و عالم خارج باقی نمیماند. [آنها صلاحیت گفتگو در این باره را ندارند[ زیـرا واجـد شـرایط تعریف شده نیستند و پائینترین حد ممکن را برای برابری با عقل علمی ندارند زیرا نـتیجه عـلمی مورد نظر را بدست نمیآورند.
ویژگی اوّلی، چگونگی تحصیل تجربه را نشان میدهد و ویژگی دوّمی، بـه مـقدار یـقین موجود در آن میپردازد. این مطلب دردسر جدیدی را در محتوای رابطه موجود بین «ذات» و «هدف» در یک معرفت اجتماعی بـوجود مـیآورد و آن را در دو محور اساسی قرار میدهد و انسان را به درک اجتماعی حال و گذشته و همچنین آیـندهاش مـوفق مـیسازد. درک اجتماعی بااین توصیف که رابطه بین «ذات» و «موضوع» را نشان میدهد اهمیّت پیدا
میکند. درک اجتماعی در اینجا مـاده خـام و مـایه کاری است که بوسیله آن یک «سیستم» فکری تأسیس میشود تا با اسـتفاده از آن، فـکر به عمل تبدیل شود. عقل یا درک اجتماعی این عمل را با جمع کردن اجزاء متعدد و پراکنده تـجربه و چـیدن و مرتب کردن آنها در کنار یکدیگر و وحدت کامل و منسجم بخشیدن به آنها انـجام داده یـک سیستم فکری برپا میکند. به بیان دیـگر عـقل بـا ارجاع دادن یک حادثه یا واقعه تجربی کـه در ذهـن دارد با یک حادثه حاضر اجتماعی نکات مشترک موجود بین آندو را توجیه نموده و از مـقایسه بـین آنها نتایجی را بدست میآورد کـه بـه صورت خـاصی بـا رفـتار اخلاقی منطبق میباشد.
درگفتاری از امام عـلی عـلیهالسلام آمده است:
«در دگرگون شدن احوال اجتماعی (انقلابهای اجتماعی) گوهر مردان واقعی شـناخته مـیشود.»(۸)
در این عبارت امام علی علیهالسلام بـه اهمیت تجربه اجتماعی در مـتجلی کـردن ارزشهایی که انسان به زبـان مـدعی اعتقاد داشتن به آنها است و مقدار توجه و پایبندی به آنها در هنگامی که زمـانه بـر علیه او میشود و جایگاه اجتماعی آنـها اشـاره مـیکند.
این حالتی کـه امـام آن را برای ماترسیم میکند نـوعی کـنش اجتماعی را توضیح میدهد که از پندارهای انتزاعی و تجریدی فلسفی بسیار دور میباشد. زیرا این پندارها اولاً بـر بـنیانهای کاملاً فردی و خالص بنا شدهاند و ثـانیا احـکام آنها نـاقص اسـت و عـقل حکم کلّی را بر آن اطـلاق میکند. بنابراین، عقل از تجربهای که شریک اوست در بوجود آوردن درک اجتماعی در برابر حوادثی که با آنها زنـدگی مـیکند جدا نیست و ممکن است از مراحل ابـتدائی آغـاز کـند و پس از رشـد و نـمو لازم به کمال خـود بـرسد، تا به آنجایی که با فهمیدن شکلهای بالاتر امور اجتماعی مهمی چون جامعه و دولت و سازمانها و انواع مـختلف حـکومت و روشـهای مختلف سلطه بتواند ظواهر اجتماعی مثل زور و اسـتبداد را خـوب بـفهمد و رابـطه آنـها را بـه یک سیستم ارزشی و اخلاقی برگرداند و همین طور به عقب برگردد تا آخر.
آن فضای تجربی که عقل در آن به حرکت درمیآید و درک اجتماعی را بوجود میآورد در سه رابطه اساسی و مـهم تجلّی پیدا میکند:
۱ـ ارتباط متقابل انسان با طبیعت.
۲ـ ارتباط متقابل انسانها با یکدیگر.
۳ـ برآیند فکری و فرهنگی جامعه با تمام اشکال و اقسام آن.
این ارتباطات و هماهنگیها به شکل منفک از هم بوجود نـمیآیند بـلکه عقل آنها را در محیط ذهنی به صورت کلی متّحد مینماید. اگر چه، روش تجربه بر اساس جدایی دگرگونیهای اجتماعی قوام پیدا
میکند و بر مبنای آن، فرضیه اجتماعی استقرارمی یابد. اینجاست که تـقابل بـین عقل و تجربه به عنوان اساس حرکت قوانین تاریخی ـ خواه ذهنی و خواه عینی ـ آغاز میشود. یک رابطه متقابل بطور مداوم بین تجربه و درک اجتماعی وجـود دارد و بـدین ترتیب تجربههای نو به صـورت نـهایی تعقل میشوند. گفتارامیرالمؤمنین علیهالسلام از وجود بعد معرفتی بین عقل و تجربه پرده برمیدارد و مَثَلها را به آنها برمیگرداند و از آنها استفاده مینماید از جمله:
«عقل همان نگهداری تجربههاست. بـهترین تـجربهها آن است که تو را مـوعظه نـماید، [تو ازآنها پندگیری].»(۹)
بلکه امام علیهالسلام ازاین حدّ نیز عبور میکند و از جهات مختلف در این تجربه تاریخی حرکت میکند تا چهرههای تابناک آن و میزان استفاده از آن را کاملاً مشخص نماید تا آنجایی که انـسان احـساس کند که حقیقتا باآن تجربه تاریخی زندگی کرده است.
این فراز از وصیّت او به امام حسن علیهالسلام باید مورد توجه و تأمّل کامل قرار گیرد. آنجا که میفرماید:
«ای پسرم، اگر چه مـن در مـیان گذشتگان نـبودم و با آنها زندگی نکردم ولی به تحقیق در رفتار و اعمال آنها نگریستم و در خبرهایی که از آنها رسیده فکر کردم و در آثـار آنها سیر کردم تا آنجا که مانند یکی از آنها شدم، بـلکه گـویی آنـچه از آنها به من رسیده من از آغاز تا انتها با آن وقایع بودهام. وضوح کار آنها را از مبهم و نفع آنـها را از ضـررش شناختم، آنها را برای خود تلخیص نموده و گل آنها را به صورت زیبایی برای تـو گـذاشتم تـا مجهول آنها را از تو بازگردانم و ترا به آنها آگاه کنم.»(۱۰)
در این فراز به شکل واضح بـه خلاصه نمودن تجربهها از راه تصویر ذهنی آنها اشاره شده است. زیرا بین آن حـوادث و درک کننده آنها زمانی طـولانی فـاصله افتاده است. عقل مبنای اصلی و کلی برای این کار است زیرا توانایی آن را دارد تا صورت ذهنی وقایع تاریخی را ساخته و نتایج آنها را نیز تصور نماید. از اینجا است که باید نقش تجربه را در سـاختن و منهدم کردن آنها بررسی کرد. تا وقتی که تاریخ صورت ظاهر شده بافتهای اجتماعی در بُعد تجلّیات کامل آن در خلال محدوده زمانی است امکان دارد آن حوادث مجددا بازگردند [تاریخ تکرار شود]. انسان در تمام زمـانها و مـکانها، انسان است و در زمان و مکان خاص به صورت فردی، اجتماعی، با مصلحتها، بستگیها و عواطف روحی خود حرکت میکند تا ارزشهای وی در وجدانش به صورت اصل در آمده و تعمیق شود. یعنی که عقیدهها، شـریعتها، مـَثَلها و ارزشهای اخلاقی و روحی ریشهدار شده و در وجدان او عمق پیدا میکنند و چگونگی نگاه او را به هستی، حیات و انسان تشکیل میدهند. این مفاهیم در ژرفای وجود او جایگزین شده و او قادر خواهد شد تا ضمن
دخـل و تـصرف آنها را عمیقا تغییر دهد. از اینجاست که آدمی قدرت پیدا میکند تا تاریخش را تغییر داده به سمت و سوی جدیدی برگرداند، البته مادامی که گردنهها و عقبههای سخت زندگی فاعلیّت او را فلج نکند. از ایـن نـقطه اسـت که سنت تاریخی جدید آغـاز مـیشود. عـقل باشمارش کامل تجربههای گذشته خود از تکرار مجدد آنها خبر میدهد. این فرآیند با شناخت علل وقوع آن حوادث که به فراموشی سـپرده شـدهاند ولی در حـوادث آینده تکرار میشوند صورت میپذیرد و به همین دلیـل اسـت که جامعهشناسی خاصی با تجربههای عقل آغاز میشود. این در حالی است که عقل میتواند با روش تعمیم نتایج جامعهشناختی نـقابهای ظـاهری حـوادث را کنار زده از علتهای واقعی آنها پردهبرداری کند. برای این مـنظور ریشههای وظایف اجتماعی را تحلیل نموده وجه شباهت و اختلاف آنها را از میان تجربههای گوناگون مشخص میکند. هر چند ما نـمیتوانیم وقـایع حـاضر و گذشته را کاملاً برهم منطبق نمائیم ولی میتوانیم عنصرهای مشابهی را پیدا کنیم کـه در وقـایع بعدی تکرار میشوند. این کار باعث میشود که ما یک حکم تقریبی را که از حوادث گذشته دریـافتهایم بـر ایـنگونه حوادث اطلاق کرده و انتظار داشته باشیم که در آینده بوقوع بپیوندند. به هـمین جـهت اسـت که «درک اجتماعی» میتواند بعد از نزدیک شدن به تاریخ، علت وقوع آنها را بفهمد.
تاریخ جـدید غـالب نـشانهها و ویژگیهای تاریخ گذشته را با خود ندارد ولی روح تاریخ گذشته را با خود دارد. حوادث، آثار و وقایع گـذشته بـا نامهای جدیدی تکرار میشوند، گرچه پوسته گول زنندهای بر چهره دارند. ولی مورخ مـیتواند ایـن قـشر را کنار زده به عمق آن برسد و دریابد که یک واقعیت تاریخی به شکل جدیدی اتفاق افـتاده اسـت.
همین طور ما میتوانیم نشانههای روشن تاریخی در درک وقایع تاریخی ـ اجتماعی را از میان عناصر تـجربههای تـاریخی نـهجالبلاغه به دست آورده و پس از تحلیل مفاهیم و استنباط نتایج جدید در زمان مناسب، آگاهی جدیدی را برای عقل بـشری در بـُعد اجتماعی آن ارائه دهیم تا با استفاده از آن آگاهی، تغییرات مطلوب اجتماعی را تحلیل و توجیه نـمائیم.
حـکمت عـملی
فرازهای بسیاری در نهجالبلاغه وجود دارند که بر بُعد حکمت عملی عقل انسانی تأکید میکنند. تـفکر دربـاره تـجربههای اجتماعی از این منظر نیز اهمیت فراوان دارد، بلکه میتوان گفت که این فـرایند تـنها شیوهای است که میتوان بوسیله آن مظاهر تجربههای اجتماعی را فهمید و در میان
مردم منتشر کرد. حکمت عملی بـه خـوبی میتواند این اشکال و اتهام را که بعضیها ترویج میکنند برطرف نماید. اتهام ایـن اسـت که دین غیر از مجموعهای از احکام عبادی کـه فـقط رابـطه انسان و خدا را تنظیم میکند چیز دیگری نـیست [نـهجالبلاغه این اِشکال را برطرف میکند]، زیرا برای کسی که دین را فقط در بعد عبادی آنـهم در رابـطه انسان و خدا معنا میکند ایـن امـکان وجود نـدارد کـه بـه تنظیمات جامعه مدنی از قبیل دولت و نظام و مـجلس…. بـپردازد ولی نهجالبلاغه تلاش میکند تا نیکوترین تنظیمات اجتماعی را در بالاترین سطح آن به کـرسی بـنشاند و ما را به سوی مدینه فاضلهای کـه انسانها از قدیم درباره آن بـحث کـردهاند رهنمون شود.
فلاسفه مسلمان بـر حـکمت عملی و ضرورت استقرار آن در جهان واقع به شکل وسیعی تاکید نمودهاند، تا آنجا کـه کـتابهای آنها مملو از تعابیری است کـه مـلازمه بـین حکمت عملی و نـظری را در سـلوک انسان در طول حرکت اجـتماعی او نـشان میدهند. اما این فلاسفه در هر حال تا آنجا پیش میروند که رفتار عملی در مـیدان سـیاسی ـ اجتماعی را مقیاس و ملاک برای جداکردن فـضایل اخـلاقی از رذایل آنـ قـرار مـیدهند. مثلاً فارابی در علم مـدنی (سیاست مدن) مباحث برجستهای را درباره افعال حمیده و فضائلی که انسان در طول رسیدن به کمال نـیاز دارد مـطرح میکند و آنها را از افعال زشت و نکوهیدهای کـه مـانع رسـیدن انـسان بـه کمال واقعی اسـت جـدا میسازد. در حقیقت دانش سیاسی در حکمت عملی، علمی است که به فضل آن ساکنان شهرها به سعادت مـیرسند.
هـمانطور کـه توجه به اصطلاحاتی مثل جامعه مدنی، عـلم سـیاست و کـمال مـا را بـه وجـود ارتباط محکم بین حکمت نظری و عملی آگاه میسازد در عین حال ما را به وجود رابطه بین شکلهای مختلف تنظیمات اجتماعی و حضور عقل مثالی در این تنظیمات رهنمون میشود. بـنابراین، سعادت انسان به معنی دقیق کلمه به نحوه حیات اجتماعی او مربوط میشود نه به ساختمانها و بناهای شهری آن. یعنی اگر انسان فردی گوشهگیر و تنها باشد هرگز به سعادت نمیرسد. فارابی فـرد را عـضوی از جامعه دانسته (اصالت جمع) و سعادت او را در سعادت جامعه میداند. هر چند در جای خودش کمال فردی او را تنها در اتحاد با عقل فعال میداند (اصالت فرد).
فلسفه مدنی فارابی رفتار ارادی و ملکات اخلاقی را در ارتـباط بـا اهداف اجتماعی آن تعلیم میدهد؛ این چنین جامعهای علوّ پیدا میکند و در تعاملات تجربه اجتماعی سهیم میشود. اما امام علیهالسلام از این تنظیم روابط اجتماعی و مـبادی عـمومی و کلّی احکام اسلامی عبور نـموده،
روابـط بین افراد را در یک خط عمودی که به سوی آسمان کشیده میشود ترسیم میکند. ما این مطلب را به خوبی در وصیت او به فرزندش امام حسن عـلیهالسلام مـییابیم. آنجا که میگوید:
«ایـ پسـرم، بین خودت و دیگران نفس خود را ترازو قرار بده. آنچه برای خودت دوست داری برای غیر از خودت نیز دوست بدار، و آنچه را که برای خودت بد میدانی برای دیگران هم بد بدان، هـمانطور کـه دوست نداری به تو ظلم و ستم شود به دیگران ظلم و ستم روا مدار. به دیگران خوبی کن چنانچه دوست داری به تو خوبی کنند. آنچه را که انجام آن را برای دیگران زشت و قـبیح مـیدانی انجام آن را از سـوی خود هم زشت بدان. به آن چیزی که اگر مردم انجام دهند تو به آن راضی میشوی مردم را هـمان گونه راضی کن. آنچه را که نمیدانی مگو هر چند آنچه را کـه مـیدانی بـسیار کم است. آنچه را که دوست نداری به تو بگویند به دیگران مگو.»(۱۱)
بدان که «عُجب» ضد درسـتی و سـلامتی نفس است و آفت عقل است. تلاش خودت را وسعت بده. و خزینه دیگران مباش. هـنگامی کـه بـه هدفت رسیدی، برای آنچه خدا به تو داده است فروتنترین افراد باش.
تنظیمات جامعه انسانی بـه این شکل که در پایان و سرانجام حرکت روحی خود به سوی خالق رهنمون شـود هدف آن نوع حکمت عـملی اسـت که ما اکنون درصدد بیان آن هستیم. گویا این نوع تنظیم روابط اجتماعی که بوسیله آن روح جامعه به سوی
خداوند سیر نماید وقتی حاصل می شود که درک اجتماعی و تجربه اجتماعی در آن به حـدّ اشباع رسیده باشد و اگر جامعه فقط به سوی ابزار مادی حرکت کند از این سیر انسانی تهی میگردد. حرکت معنوی جامعه به سوی کمال وقتی تمام میشود که در آن روابط اجتماعی بـین انـسان و برادر او به حد کمال برسد.
ما در این بحث علائم زیادی را نشان میدهیم که انسانیت آدمی مانند راهی است که باید پیموده شود. در این مسیر «روابط عقلانی» و «روابط اجتماعی» کاملاً بـا یـکدیگر متناسب و مرتبط میباشند. اهمیت این روش در این است که با تشخیص تجربههای اجتماعی صحیح وظایف و تکالیفی را بر مبنای آن برای انسان بوجود میآورد که با انجام درست آنها احتمال خـطای مـجدد به حداقل کاهش مییابد و تقریبا محال میگردد. زیرا با توجه و استناد به تحلیلهای عقلی بین تجربههای گذشته و حال رابطه برقرار میکنند. ما محورهای سهگانه و مهم این روش را در اینجا نشان مـیدهیم.
۱ـ تـفکر و تـجربهی اجتماعی
فکر کردن و تجربه اجـتماعی بـا یـکدیگر ارتباط محکم و عمیقی دارند. زیرا در اینجا فکر کردن به معنای آنگونه نشاطی است که انسان را به سوی خلق کردن روشها وجـذب کـردن داده هـایی که بین او و واقعیت خارجی اتفاق میافتد رهنمون مـیسازد. بـه بیان دیگر، فکر تجربه اجتماعی را به یک موضوع درسی تبدیل میکند و مانند یک علم حصولی به آن میپردازد. انسان وقـتی بـه مـوضوعی فکر میکند آن را در ذهن خود به صورت موجود ذهنی بوجود مـیآورد.
در فرهنگ فلسفی آمده است که فکر کردن یعنی اینکه انسان تصورات معلوم خود را طوری مرتب کند که بـوسیله آن تـصور مـجهول او به معلوم تبدیل گردد(۱۲) به بیان دیگر، فکر کردن درباره یـک مـشکل به کارگیری روش و رویهای است که به حل آن مسئله بیانجامد. بزرگان فلسفه فکر کردن را در معنای کلی شـامل تـصور، یـادآوری، تخیّل، حکم و تأمّل میدانند.
فکر کردن اولین گام برای فهم تجربه اجـتماعی اسـت و سـزاوار است که در جمیع موارد فوق جوشیده و جریان پیدا کند، از سوی دیگر تجربه اجتماعی را بـه عـنوان یـک تجربه روحی و تاریخی در یک برش زمانی دقیق و مشخص در نظر بگیرد، و تمام اجزاء و حوادث آن را مـورد بـررسی قرار دهد، زیرا ممکن نیست وقایع و حوادث اجتماعی جدای از یکدیگر بوجود آیند. دامـنه شـمول و احـاطه به این جزئیات و تأثیرات آنها در یکدیگر به حدی است که فکر کردن با تـصور کـامل و دقیق آنها آغاز میشود ولی در نهایت به آنجا کشیده
میشود که متفکر با آن مـوضوع مـتحد مـیشود [اتحاد عالم و معلوم]. امام علیهالسلام به این مرحله اینگونه اشاره میفرماید:
«و چون یقین کردی کـه دلت روشـن و فروتن شده و اندیشهات گرد آمد و کامل گردید و ارادهات به یک چیز مـتمرکز گـشت، پس انـدیشه کن در آنچه برای تو تفسیر میکنم. اگر در این راه آنچه را دوست میداری فراهم نشد و آسودگی فـکر و انـدیشه نـیافتی بدان که راهی را که ایمن نیستی میپیمائی و در تاریکی ره میسپاری زیرا طالب دیـن نـه اشتباه میکند و نه در تردید و سرگردانی است که در چنین حالتی خودداری بهتر است.»(۱۳)
گام اول در درک اجتماعی داشـتن صـفای فکر و رأی تمام و کامل است. همچنین برای روبرو شدن با تجربه اجتماعی تـوجّه بـه مفاهیم اساسی ضرورت دارد، و اینگونه است که تـجربهها مـلکه ذهـن میشوند و انسان صاحب و مالک آنها میشود (عـلم تـولید میشود). برعکس، اگر فکر نتواند بین صورتهای لفظی که از الفاظ و تخیّل حاصل مـیشوند و وجـودات خارجی و عینی آنها رابطه صـحیح و دقـیق ایجاد کـند دچـار خـطا و اشتباه میشود و مانند کسی میباشد کـه در تـاریکی و ناامنی قدم برمیدارد در حالی که راهنمایی ندارد. همانطور که در جملات امام عـلیهالسلام در فـراز گذشته آمد.
در اینجا سؤالی مطرح مـیشود: آیا رابطه موجود بـین فـکر و تجربه یک رابطه ساکن و ثـابت اسـت یا یک رابطه متحرک و پویا؟
به بیان دیگر: چگونه یک تجربه اجتماعی ثابت مـیتواند بـا حدسهای عقلانی متغیّر و پویا هـماهنگ شـده و در یـک خط حرکت کند؟
«مـعرفتشناسی مـولّد» پاسخ این سؤال را در بـردارد «ژان پیـاژه»(۱۴) چنین میگوید که تجربه، یک چیز واحد نیست بلکه در آن دو عنصر کاملاً جدا از هم وجـود دارنـد که از یک جهت کاملاً با هـم بـیگانه و متباین هـستند ولیـ از جـهت دیگر کاملاً هماهنگ و مـرتبط میباشند. این دو عنصر که در بوجود آوردن تجربه با یکدیگر سهیم هستند عبارتند از:
۱ـ تمامیت و فراگیری
۲ـ هـماهنگی و سـازگاری
انسان میتواند به کمک این دو عـنصر کـسب تـجربه نـموده و دامـنه فعالیتها و حدود فـراگیری خـود را در جهانی که او را احاطه کرده است گسترش دهد. اندیشیدن درباره تجربههای اجتماعی از میان حاضر کردن آنها در ذهـن و تـحلیل آنـها عبور میکند بدون اینکه توازن و انسجام زمـانی آن از بـین بـرود. عـین ایـن مـعنا را در فرازی از کلام امیرالمؤمنین مییابیم.
«نمیخواستم قبل از تفسیر آیات قرآن و احکام شریعت اسلام به تو چیزی بیاموزم اما از آن ترسیدم که مبادا رأی و هوایی که مردم را دچار اختلاف کـرد به تو نیز هجوم آورد. گر چه آگاه کردن تو را نسبت به
این امور خوش نداشتم. اما آگاه شدن و استوار ماندنت را ترجیح دادم تا تسلیم هلاکتهای اجتماعی نگردی و امیدوارم خداوند تو را در رسـتگاری پیـروز گرداند و به راه راست هدایت فرماید.»(۱۵)
شاید رابطه بین تفکر و تجربه به حل این پیچیدگی بیانجامد. آن پیچیدگی ترسی است که همراه تأمل و تفکر است. جدا کردن این تـجربهها و کـشف رابطه بین ثابت و متغیر آنها و استفاده بردن از آنها مستلزم آن است که انسان در این تجربهها غور کرده و از آن برای زندگی کردن استفاده نماید. اینجاست کـه مـمکن است جهت نهایی آن تـجربهها و نـیز احکام مربوط به آنها دوباره رخ داده و تکرار شوند.
ممکن است تجربه بدون تفکر آغاز شود مثل گام اوّلی که انسان برای شناخت برمیدارد و سپس این دو بـا یـکدیگر ترکیب شوند [اول تجربه و سـپس تـفکر] شاید چنین تصور شود که فاصله زمانی بین تجربه و تفکر به بیگانگی آن دو منجر شود، اما این طور نیست.
۲ـ کمال تجربه
توجه به کامل و ناقص بودن تجربه در روش درک تجربه اجتماعی گام دوّم اسـت و فـلسفه چنانکه «برگسون»(۱۶) اظهار میدارد تجربه کامل است زیرا در حقیقت، تفکر یعنی گفتگو و مباحثه فرد با خودش از منظر بالا و ظرف زمانی برتر که با تمرینات وجودی تمام و کامل میشود. آنگونه تـجربههای وجـودی که مـتفکر هنوز آنها را ندارد بلکه با آنها روبرو شده و درگیر میشود و آنها را در ظرف وجودی خویش جمعآوری مینماید. در لابـلای این زنجیره، مطالبی کشف میشود که به توسط آنها انسان بـا هـستی وجـودی انسانهای دیگر ارتباط پیدا کرده و انسجام مییابد.
امام علیهالسلام به این نکته به خوبی توجه دارند و از ایـن رو، تـلاش میکنند از آن دسته آلودگیهای عقلی و فکری که ممکن است باعث خطا و اشتباه در فکر [صـفای بـاطن [شـود جلوگیری نموده و متفکر را بر حذر دارند. زیرا تجربههای ناقص به عمق حقیقت نمیرسند و برای ایـنکه بتوان حقیقت را از دل آنها فهمید به عوامل دیگری در قوام اجتماعی نیاز است. امام عـلیهالسلام در جای دیگری به ایـن عـامل اشاره فرمودهاند:
«به آثار عبادات بنگرید که چگونه شاخههای درخت تکبّر را درهم میشکند و از روئیدن کبر و خودپرستی جلوگیری میکند. من در اعمال و رفتار جهانیان نظر دوختم هیچکس را نیافتم که بدون علّت درباره چـیزی تعصب بورزد مگر اینکه با دلیلی ناآگاهان را بفریبد و یا برهانی بیاورد که با آن در عقل سفیهان نفوذ کند جز شما؛ زیرا درباره چیزی تعصب میورزید که نه علتی دارد و نه سببی.»(۱۷)
اینگونه اسـت کـه تعصّب حجاب و مانع رسیدن به حقیقت میگردد و راه نفوذ به
قلب را میبندد. علت اصلی آن، نقص تجربه و کامل نبودن آن است که در نهایت باعث سقوط و هلاکت و تهافت است. تجربه کامل حاصل نـمیشود مـگر اینکه درک کننده آن در متن واقعه قرار گیرد و آن حادثهای را که میخواهد به عنوان یک نمونه مورد مطالعه قرار دهد در فضای اجتماعی خاصی شاخص نموده و در ذهن متمثل سازد.
صرفنظر از ایمان به عـقل و اطـمینان به ضرورت وجود آن برای اینکه یک تجربه اجتماعی بتواند به مرتبه کمال واقعی خود برسد باید هرگونه نقص و قصوری که در روشها و اسلوبها وجود دارد شناسایی نموده و با تعقل، هر تـفکر اسـطورهای را کـه ممکن است فضای تاریخی، فـرهنگی و ذهـنی مـحقق را آلوده کند از خود دور گرداند.
امام علیهالسلام در این باره میفرماید: «من باشم و خودم، برتر از آن نیستم که خطا نکنم و افعال من از خطا و اشتباه در امـان نـیست مـگر اینکه خداوند مرا از دست نفسام در امان نگه دارد زیـرا کـه او از من به خودم نزدیکتر و مالکتر است.(۱۸)
بنابراین محدوده فهمیدن و شناختن عقل همین مقدار است و انسان نباید تصوّر کند کـه مـیتواند بـا عقلش همه چیز را بفهمد و دارای تجربههای کامل گردد؛ عقلهای ناقص از تـجربههای ناقص بهرهمند و در طول زندگی از آنها بهره میبرند.
۳ـ واقعیت و تجربه
جمله ارسطو که میگوید: «انسان موجودی مدنی الطبع اسـت» بـه خـوبی فهمیده نمیشود مگر اینکه اینگونه ترجمه شود که «انسان جامعه را بـوجود مـیآورد» یعنی جامعه نتیجه طبیعی رفتار طبیعی انسان است، زیرا رابطه ملکیت بین انسان و نتیجههایی که از اعـمالش بـه دسـت میآورد برقرار میشود.
این رابطه ملکیت به شکلهای مختلف روابط او را با زنـدگی دیـگران تـنظیم میکند و از این تنظیمات است که در نهایت دولت بوجود میآید که هم بوسیله آن و هم بوسیله خـود فـرد، عـمل اجتماعی انسان شکل میگیرد.
پس «مدنیالطبع» بودن انسان به این معنا است که وقتی او بـا انـسانهای دیگر زندگی میکند این وضع به طور طبیعی به وجود جامعه منجر مـیشود و دولت در آنـ بـوجود میآید تا آدمی بتواند در جهان واقع ساکن شده و زندگی کند و از آن نشاط و شادی بدست آورد.
مـمکن نـیست که تأثیر متقابل بین انسان و جهان واقع بدون تجربه تمام و کامل شود، و شـاید خـلاف آن چـیزی باشد که روشهای فکری مختلف و متباین مدعی آن هستند که ما را به حقیقت میرسانند. امـا آنـچه که ذهن متفکرین را از گذشته تا به امروز به خود مشغول نموده ایـن اسـت کـه:
آیا جهان واقعی همان چیزی است که انسان آن را توصیف میکند؟
آیا این جهان واقعی رو به سـوی کـمال و تـعالی دارد و همان است که انسان بهشت گمشده خود را در آن جستجو میکند؟
اولین چیزی که فـلسفه ذهـن آن را ثابت میکند برتری و تعالی انسان است. شعور انسان هر چه را حس میکند تعالی میبخشد و هدف فـلسفی دائمـا انسان را به عبور از طبیعت و تجاوز از آن میکشاند ولی فلسفه تجربی درک متمایز و جداگانهای اسـت کـه انسان میپندارد بوسیله آن میتواند از طریق معنا دادن بـه جـهان، آن را تـغییر داده و به حرکت درآورد.
اما معنایی که این فـکر فـلسفی به دنبال آن است بقاء و جاودانگی را نابود میکند و ما را دعوت مینماید تا با تـلاش و کـوشش خود نگذاریم این عالم بـه طـور دلخواه و ابـتکاری عـوض شـود. فکر اسیر وسواس نگردد.
دوم اینکه جـذب انـسان به سوی مطلق از یک طرف و کشیده شدن او به سوی سایر امور [قـدرت ، ثـروت و جهان مادی] از جانب دیگر، انسان را در مـیانه این دو جاذبه قوی قـرار داده اسـت و از همین روی است که انسان عـصر جـدید شخصیت پیچیده خود را در میان این دو تناقض احساس میکند. او نمیتواند بین این دو «واقعیت» و مـثال [وجـود متعالی [توافق ایجاد کند و مـجبور شـده اسـت که یکی را انـتخاب نـموده و دیگری را دور بیندازد.
شاید انـسان بـه طور طبیعی این توانایی را داشته باشد که در خلال تجربه خود بین این دو حد، هـماهنگی و تـوافق ایجاد کند. یعنی بین تجربه مـادی و تـجربه روحی تـعادل بـوجود آورد، زیـرا حوادث اجتماعی بر رویـ محور، در میانه این دو حدّ ضروری حرکت میکنند: ۱ـ ایجاد جامعه زمینی انسانی ۲ـ کشیده شدن به سـوی جـامعه الهی آسمانی. این دو به یک انـدازه بـه تـجربه اجـتماعی نـیازمندند. به بیان دیـگر تـجربه عقلی میتواند در هر دوی آنها حضور داشته باشد و از همین حیث است که ماهیت دین و هماهنگی آن بـا فـطرت جـهت زندگی انسان را تاحد زیادی از «واقعیت» به سـوی «مـثال» مـیبرد. ایـنجاست کـه ضـرورت توجه به گام سوم در این راه روشن پیش میآید و امام علیهالسلام در تبیین علل پنهان بودن اسرار مرگ از آن اینگونه تعبیر میکند.
«آنچه را که مردگان دیدند اگر شما میدیدید، نـاشکیبا میشدید و میترسیدید و میشنیدید و فرمان میبردید. ولی آنچه آنها مشاهده کردند بر شما پوشیده است و نزدیک است که پردهها فرو افتد گرچه حقیقت را به شما نیز نشان دادند، اگر بدرستی بنگرید و نـدای حـق را به گوش شما رساندند، اگر خوب بشنوید و به راه راست هدایتتان کردند اگر هدایت شوید. به راستی به شما میگویم که مطالب عبرتآموز اندرزدهنده را آشکارا دیدید.»(۱۹)
اگر مخاطبین امام عـلیهالسلام مـرگ را تجربه کرده بودند و پرده از جلوی چشمانشان برداشته شده بود عالم برزخ [مثال [برایشان از این عالم، دوست داشتنیتر بود. امّا آنها واقعیّت را فقط از طرف مـادی آن تـجربه کرده بودند و فراموش کرده بـودند کـه دنیای دیگری منتظر آنهاست و تا زمانی که در این دنیا هستند در توانایی آنها نیست که آن را تجربه کنند، و از آن چیزهایی که در آن است بچشند. بدینسان است که دوگـانگی «واقـعیت / تجربه» فقط در واقعیت زمـینی [مـادی[ برای آنان خلاصه میشود و عقل آنها نمیتواند از این عالم تجاوز نموده ماوراء آن را بشناسد.
۴ـ اصول درک تجربه اجتماعی
شاید بتوانیم به طور فشرده به اصول تجربه اجتماعی و تعیین حدود فهم آنها اشـاره کـرده و نکات زیر را یادآور شویم؛ نکاتی که هر متفکر اجتماعی مجبور است برای رسیدن به حل پیچیدگی آن، به آنها تکیه نماید.
الف) تأمل
مفهوم تأمل به معنای نوعی روش فکر کردن است کـه جـوینده حقیقت بـواسطه آن، تجربه اجتماعی را در بوته آزمایش عقلی قرار میدهد تا تمام جوانب و علتهایی را که برای بوجود آمدن آن واقـعه لازم بوده است کشف نماید و تمام اجزاء آن را جمعآوری نماید بدانسان که گـویی خـود او آن تـجربه را دارا شده است. با مراجعه به فرهنگ فلسفی درمییابیم که تأمل [Contemplation]به کارگیری فکر است به خلاف تـدبّر کـه تصرف در فکر است با توجه به عواقب آن. به این معنا تأمل مـترادف فـکر و نـظر است و در مقابل فعالیتهای عملی قرار میگیرد. تأمل فرورفتن در موضوع فکر است، تا آنجا که مـتأمل چیزهای دیگر حتی خودش را نیز فراموش میکند. یعنی تأمل، تفکر عمیق در یک مـوضوع خاص است. امام عـلیهالسلام مـیفرماید:
[اهل بیت پیامبر صلیاللهعلیهوآله ] دین را آن چنان که سزاوار بود شناختند و به آن عمل کردند نه اینکه بشنوند و برای دیگران نقل کنند. زیرا راویان دانش بسیار امّا نگاهدارندگان و عمل کنندگان به آن بسیار انـدکند.»(۲۰)اگر چه خود دین مستقیما در مسیر تجربه اجتماعی داخل نمیشود ولی در مبادی و آغاز جامعه قرار میگیرد. ولی قاعده «تأمل» آن را در یک سطح وسیعتر گسترش میدهد، و انسان را در اندیشه «وجود» فرو میبرد تا با تفسیر نـمودن وجـود و عمل کردن بر طبق مقتضای آن به یک درک کلی و عمومی برسد. به بیان دیگر «تأمل» اولین حرکت برای فهم دین و شناختن آثار و نمودهایش در جامعه است.
بهمین دلیل است که فهمیدن «تـجربه اجـتماعی دینی» ـ اگر این اصطلاح درست باشد ـ در همان آغاز با درک دینی شروع میشود و در فضای اجتماعی ظهور و تبلور پیدا میکند.
این اعتقاد، نگارنده را در برابر اندیشه گروهی از فلاسفه دوران نو قرار میدهد کـه شـاخه جدیدی را در علم جامعهشناسی تشکیل دادهاند و به آن «جامعهشناسی تفکر» میگویند و از آن شاخههای فرعی کوچکتری به صورت امواج جدید منتشر گردیده است. مهمترین آنها عبارتند از:
ـ موج آلمانی که در اندیشههای هگل و مـارکس مـتجلی شـد، در آغاز قرن بیستم بوجود آمـد کـه جـامعهشناسی لیبرالی را رد میکرد.
این موج اشکال مختلف جامعه و روابط موجود در آن را به شکل اندیشهای ثابت که منبعث از قوانین تاریخ است مورد بررسی قـرار مـیداد [گـرچه تاریخ را به صورت انتزاعی و فرا زمانی در نظر نـمیگرفت] امـا آنرا قراردادی هم نمیدانست. اینان معتقد بودند که تاریخ از قوانین ثابتی پیروی میکند. این نوع جامعهشناسی میخواست با درس دادن مـسلمات یـا مـقولات خاصی که لازمه هر اجتماعی است بدون اینکه از دادههای واقـعی و تجربیات موجود جامعه استفاده نماید چگونگی رشد و افول جوامع را نشان دهد. این موضوع گرچه با برخی مقدمات صـحیح آغـاز کـرده بود به علت نتایج ناقصی که بدست آورد از مدار اندیشه خارج شـد. عـلت شکست آن، این بود که از دادههای واقعی تجربههای اجتماعی غافل بود. غفلت از دو اصل مهم و مبداء اساسی در تـجربه اجـتماعی بـاعث این شکست شد. یکی «تکامل» و دیگری «همزمانی.» ما این مسئله را آنگاه بـه خـوبی درک مـیکنیم که به تقسیم «ماکس وبر»(۲۱) آنجا که معانی را به واقعی و خیالی تقسیم میکند تـوجه کـنیم. شـکل مثالی و خیالی، انعکاس واقعیت نیست بلکه یک رشد نظری است که به مسیر خـاصی مـیرود تا آنجا که بعضی از جوانب «واقعیت» را بزرگ نموده و مورد توجه قرار میدهد در حـالیکه بـه بـعضی از جوانب دیگر آن اصلاً توجه نمیکند.
[فهم مثالی و خیالی] گونهای انگاشت ذهنی و غیرمادی و غیرواقعی اسـت کـه ممکن است به توصیف واقع کمک کند ولی یک روش واقعی و تجربی نیست بلکه وسـیلهای اسـت کـه عقل میتواند بوسیله آن و با استفاده از آن حقیقت رابفهمد [با تشکیل علم حصولی]. اندیشه مثالی، ذهن را از راه خـود دور مـیکند زیرا ذهن این قابلیت را دارد که تصورات نادرست را هم بسازد [یعنی هم تـصورات صـحیح و هـم غلط را در خود جای میدهد] و تجربه را از واقعیت و سنتها و قوانین آن دور کند. امام علی علیهالسلام زنجیره مراحل رسـیدن بـه یـقین را اینگونهترسیم نموده است:
«یقین بر چهار شاخه استوار است: بینش زیـرکانه، دریـافت حکیمانه واقعیتها، پندگرفتن از حوادث روزگار، پیمودن راه درست پیشینیان، پس آن کس که هوشمندانه به واقعیتها نگریست حکمت را آشـکارا بـبیند، و آن که حکمت را آشکارا دید عبرتآموزی را شناسد و آن که عبرتآموزی را شناخت گـویا چـنان است که با گذشتگان میزیسته است.»(۲۲)
ارتـباط مـتقابل و مـستحکم بین واقعیت و تاریخ وجود دارد که از مطالعه آنـ دانـش نو و تخصص جدیدی بر خبرهای گذشته حاصل میشود و روش آن این است که از تأمل در واقـعیت بـرای شناخت تاریخ استفاده میشود و بـرعکس از حـرکت تاریخ بـرای فـهم وقـایع [حال و آینده[ بهره برده میشود. حـرکت مـیان دو سوی «تاریخ و واقعیت» بوسیله «ارجاع» که گام سوم است در روش فهمیدن تجربه اجـتماعی کـامل میشود.
ب) ارجاع ـ بازگرداندن ـ
این گام بـه گونهای اساسی و ریشهای بـر قـانون «علیّت» که اسبابها را به مـسبّبها بـرمیگرداند بنا نهاده میشود.
برای فهم درست یک رویداد تاریخی / اجتماعی برداشتن این گـام لازم و ضـروری است که گشودن راه تفسیر، یـکی از نـتایج احـتمالی آن است. امّا در حـالت عـادی تنها قدمی نیست کـه بـاید درباره هماهنگی احتمالی بین رویدادهای تاریخی برداشته شود تا امکان بازگشت آنها را به آن مـعنایی کـه «فوکو» از آن به تکرار تاریخ تعبیر مـیکند نـتیجه گرفت. او بـر ایـن مـطلب پافشاری میکند که احـوال و حوادث زمان حاضر چیزی نیستند جز بازگشت مجدد حالتهای گذشته و همینطور است نسبت آنها بـه آیـنده، زیرا حوادث تاریخی پشت سر هـم تـکرار مـیشوند.
مـفهوم بـازگردانی در اینجا تا انـدازه زیـادی نسبی است، زیرا رابطه قانون «علیّت» نسبت به رخدادهای تازه محدود به شرایطی است و نمیتوان آن را بـا هـمه حـالتها تطبیق داد.
زیرا قانون علیّت بطور روشن و ثـابت فـقط در عـلوم طـبیعی کـاربرد دارد.
اطـلاق قانون «توجّه» به آن ارجاع مناسبتر به نظر میرسد زیرا تجربه تاریخی و مضمون آن در روش درک تاریخی باتجربه اجتماعی هماهنگ میشود و در نهایت به اصل «اراده» انسانی برمیگردد. ارادهای که هر طور کـه میخواهد با این رویدادها روبرو میشود. قانون «ارجاع» تا این حد خردمندانه است که رابطه بین رخدادهای تاریخی و میزان این رابطه را در رخدادهای اجتماعی نشان میدهد. امام علی علیهالسلام در بسیاری از سـخنان بـه این اصل بهگونهای سریع و کوتاه اشاره
فرمودهاند:
«از آنچه در گذشته دیده یا شنیدهای برای آنچه که هنوز نیامده استدلال کن، زیرا تحوّلات و امور زندگی همانند یکدیگرند. از کسانی مباش که انـدرز سـودشان ندهد مگر با رنج فراوان.»(۲۳)
این استدلال اشاره به پیروی از وسایل و اهداف و پیدا کردن قوانین کلّی آن است. این کار با [ارجاع [اهداف یـا نـتایج به مقدّمهها و گرهزدن بین حـالتهای مـتشابه و غیرمتشابه انجام میشود و خبر گرفتن از نتایجشان بعد از الحاق به آنها و از طریق سابقه آنها صورت میپذیرد.
بسیاری از تجربههای اجتماعی بین ملّتها شبیه به یکدیگرند. امـّا وقـتی عقل بر آنها حـکم مـیکند نتیجه آنها مختلف میشود زیرا میان افکار و ایدئولوژیهایی که این تشابهات بر آنها بار میشود اختلاف وجود دارد در حقیقت اختلاف میان ایدئولوژیها و افکار باعث اختلاف در حکم کردن عقل نسبت به وقـایع مـتشابه میشود.
علوم انسانی جدید به معنای وسیعی عمل «ارجاع» را به کار میگیرند. در این علوم محققین با برگرداندن حالتهای انسانی به علتهای آنها نتایج مشابه را به دست میآورند. یکی از این عـلوم «روانـشناسی تجربی» اسـت که با برگرداندن نمودهای ظاهرا نفسانی به علّتهای آن، نتیجه آنها را تعمیم میدهد.
ج) ارتباط
گام سوّم آن است کـه ارتباط و بستگی موجود بین رویدادهای اجتماعی را در یک زنجیره منطقی تنظیم مـیکند. یـعنی نـمودهای متعدد اجتماعی و تاریخی واقعی و مشخص را در گروههای متماثل و متناظر جمع میکند. ارتباط بر همه این وقایع و حوادث گـذشته احـاطه کامل دارد، و همزمان در بنیانهای اساسی رخدادها حاضر است. بدین ترتیب، خیالات و تصورات غلط کـه مـمکن اسـت ذات را بر موضوع غلبه دهند و یا برعکس موضوع را بر ذات ترجیح دهند نابود میشوند. امام علی عـلیهالسلام میفرماید:
«پس اندیشه کنید که چگونه بودند آنگاه که وحدت اجتماعی داشتند، خواستههای آنـان یکی، قلبهای آنان یـکسان، دسـتهایشان مددکار یکدیگر، شمشیرهایشان یاری کننده هم، نگاههایشان به یک سو دوخته و ارادههایشان واحد و همسو بود. آیا در آن حال مالکالرقاب سراسر زمین نبودند؟ رهبر و پیشوای همه دنیا نشدند؟ پایان کار آنها را نیز بنگرید؛ یعنی آن هـنگام که به تفرقه و پراکندگی روی آوردند و مهربانی و دوستی آنان از بین رفت، سخنها و دلهایشان گوناگون شد، از هم جدا شدند، به حزبها و گروهها پیوستند، خداوند لباس کرامت را از تن آنها بیرون کرد و نعمتهای فراوان و شـیرین خـود را از آنها گرفت و داستان آنها در میان شما برای عبرت آموزیتان باقی ماند.»(۲۴)
در این جا امام بین گروهی که روبرو و همزمان او هستند و قومی که پیش از آنها
صاحب و مالک تمام زمین بودند ارتـباط بـرقرار کرده است و این «ارتباط» همان چیزی است که تجربه اجتماعی را کامل میکند. زیرا از معرفت تاریخی استفاده میکند تا تجربه حاضر را به خوبی بفهمد، یعنی از گذشته عبرت بگیرد. گویا تـجربه گـذشته دانه به دانه و ضد به ضد با تمام جزئیات جلوی آنها حاضر است. در سیاق خطبه، رابطه نزدیکی بین مفاهیم ایجابی و سلبی و ارزشهای مثبت و منفی ملاحظه میگردد.
وحدت جامعه و خـواستههای یـکسان بـه جدائی و تفرقه و شمشیرهای یاری دهـنده و چـشمهای نـافذ تبدیل شده است و ارادههای واحد نیز به تفرقه و جدائی و اختلاف [تبدیل شده است]. تجربه به صورت مقدمهسازی [علل معده [بین حـالتهای حـاضر بـاحالتهای تاریخی مشابه رابطه برقرار میکند و در حقیقت هر حـادثه اجـتماعی تکرار نتیجههای حادثههای قبلی است.
د) اختبار + آزمون
این آخرین گام [مرحله] است که بواسطه آن یک تجربه اجتماعی به کـمال لازم خـود مـیرسد.
یعنی از مرتبه عقلی و ذهنی به مرتبه فعلی و عملی داخل مـیگردد. آزمایش، مرحله آخر تجربه است که تجربه اجتماعی در دقیقترین صورت آن بعد از آنکه در مراحل سهگانه عقل ظهور پیدا کـرد [وجـود لفـظی ـ وجود ذهنی ـ وجود عینی [در درک اجتماعی وارد میشود و در آن به شکل کامل و نـهایی خـود درمیآید. امام علیهالسلام میفرماید:
«ای پسرم، درست است که من در میان پیشینیان نبودم امّا در کردار آنها نـظرکردم و در اخـباری کـه از ایشان رسیده اندیشیدم و در آثار آنان سیر کردم تا آنجا که گویی یـکی از آنـها شـدهام. بلکه گویا از اول تا آخر عمرشان باآنان بودهام. پس دورههای روشن و شیرین زندگی آنها را از دورهـهای تـیرگی آنـها بازشناختم.»(۲۵)
گامهای گذشته، ذهن را برای داخل شدن در تجربه اجتماعی عمیق و زندگی و انس گرفتن بـا آن آمـاده میکند و آن را به سوی کسب تجربه از آنها میکشاند، بطوری که در لابلای آن، گذشته و آیـنده یـک چـیز واحد میشوند. در این حالت «ذات» در طرف راست و «موضوع» در سوی چپ آن قرار میگیرد.
اینجا رابـطه مـحکم و نیرومندی بین عقل و دادههای تجربی پیدا میشود. تجربه بدون کوشش عقلی به کـمال لازم خـود نـمیرسد و عقل هم چیزی را بر تجربه اضافه نمیکند. چون آزمون علمی و تاریخی، بدون وجود این دادهـها کـامل نخواهد شد.
انگیزهها و عوامل مختلفی که به رخ دادن یک واقعه تاریخی اجتماعی مـنجر
مـیشود در یـک تجربه جمع میشود و عقل با سهیم شدن در آن، این عوامل را تنظیم و هماهنگ میکند و روزی را به وجـود مـیآورد کـه بتوان از آن تجربهها استفاده نمود.
پینوشتها:
۱ـ نهجالبلاغه، صبحی صالح / خطبه ۱۸۰٫
۲ـ نهجالبلاغه، صبحی صـالح، کـلمه قصار ۳۹۰٫
۳ـ همان، کلمه قصار ۳۷۲٫
۴ـ نهجالبلاغه، نامه ۵۳، نامه به مالکاشتر نخعی.
۵ـ شمسالدین، محمدمهدی، حرکه التاریخ عند الامـام عـلی علیهالسلام ، بنیاد نهجالبلاغه، ط ۵۶٫
۶ـ همان.
۷ـ کانت (۱۸۰۴ـ۱۷۲۴) Kant. بسیاری او را بزرگترین فیلسوف دوران نو میدانند. ایـن فـیلسوف شهیر آلمانی با نقّادی از عقل بشری چـنین نـتیجه گـرفت. ۱ـ انقلاب کپرنیکی: تاکنون میپنداشتند که ذهن مـا خـود را با جهان خارج تطبیق میدهد ولی من میگویم این جهان خارج است کـه خـود را با ذهن ما مطابق مـیکند و سـاختار ذهن مـا را بـه خـود میگیرد. ۲ـ ذهن ما فعال است و صـورتهای مـتقدم حسی و عقلی خود را بر روی دادههای تجربی اضافه میکند پس شیء فی نفسه هـیچگاه ـ کـماهو حقّه ـ شناخته نمیشود بلکه علوم تـجربی پدیداری از جهان خارج هـستند. ۳ـ چـون از جهان متافیزیک هیچ دادهی حـسی نـداریم هیچگونه علمی از آن چه به نحو اثبات و چه به نحو انکار حاصل نمیکنیم. دربـاره آن بـاید به گفته پیامبران ایمان بـیاوریم.
۸ـ نـهجالبلاغه، صـبحی صالح، کلمه قـصار ۲۱۷٫
۹ـ نـهجالبلاغه، نامه ۳۱٫
۱۰ـ همان.
۱۱ـ همان.
۱۲ـ الفـکر حـرکه من المبادی و من مبادی الی المراد «منظومه حکمت ملاهادی سبزواری.»
۱۳ـ نهجالبلاغه، نامه ۳۱٫
۱۴ـ ژان پیاژه (Jean Piaget) روانشناس مـعاصر سـوئیسی و بنیانگذار مکتب بناگرایی شناخت .(constructionalism) او بر نـیاز بـه ارتباط اجـتماعی بـه عـنوان پایهای نظری برای تـوجیه فراگیری زبان تاکید دارد.
۱۵ـ نهجالبلاغه، نامه ۳۱٫
۱۶ـ هانری برگسون «۱۸۵۹ـ۱۹۴۱» فیلسوف فرانسوی در نظریه معرفت خویش میگوید: در حالیکه عـقل شـناخت مکان را به زمان سرایت میدهد و آن را بـه شـیوه ریـاضی مـحاسبه مـیکند در شهود، حقیقت بـه عـنوان امری گوناگون، لاینقطع، و بیپایان در حرکت خلاقانهاش مشاهده میشود.»
۱۷ـ نهجالبلاغه، خطبه ۲۳۴ (قاصعه).
۱۸ـ نهجالبلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۱۶٫
۱۹ـ هـمان، خـطبه ۲۰٫
۲۰ـ هـمان، خطبه ۲۳۹٫
۲۱ـ ماکس وبر و Ideal Type (نمونه مثالی یاذهنی).
۲۲ـ نـهجالبلاغه، صـبحی صـالح، حـکمت ۳۱٫
۲۳ـ نـهجالبلاغه، نـامه ۳۱٫
۲۴ـ همان، خطبه ۲۳۴ (قاصعه).
۲۵ـ همان، نامه ۳۱٫