نقد مقاله بازاندیشی سنت معنوی پیامبر (ص)
اسـتاد ارجمند جناب آقای دکتر شهرام پازوکی مقالهای را تحت عنوان بازاندیشی سنت معنوی نـبی(ص) در شـماره ۳۲ مـجله هفت آسمان به رشته تحریر درآوردهاند که پیشتر به صورت سخنرانی در همایش علمی حکمت و بـازاندیشی سنت نبوی در تاریخ ۲۱ اسفند ۸۵ در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ارائه شده بود.
عنوان بـحث خیلی جالب است: «راهـکارهای دقـیق بازاندیشی سنت پیامبر در دوران مدرن» ولی باید بررسی کنیم که آیا واقعا در این مقاله چنین کاری صورت گرفته است و آیا در سراسر مقاله نکتهای وجود دارد که بتواند به عنوان یک بحث جدید و راهکار بـرای باز اندیشی سنت پیامبر مورد استفاده قرار گیرد.
با بررسی مقاله به این مسأله دست مییابیم که واقعا نکته جدیدی درآن ارائه نشده است، مثلاً در مقاله بیان شده که ما تا به امـروز بـه سنت پیامبر با نگاه الف، ب، ج نگاه میکردیم و با توجه به اقتضاءات c,b,a در عصر مدرن لازم است مطالعه خود را متوجه نکات ۱و۲و۳ نماییم، ولی در سراسر نوشته مطلبی را ملاحظه نمیکنیم که حاکی از چنین موضوعی باشد با ایـن اسـتدلال که ما درمقام پرداختن به چنین بحثی نیستیم یا فرصت دیگری لازم است تا این مباحث مورد تأمل قرار گیرد.
بخش عمده بحث متوجه جریان شریعت در جهان اسلام است و ایـن مـسأله که بخش شریعت در طول تاریخ اسلام یک جریان ناقص بوده و لازم است علاوه بر شریعت به بحث طریقت و حقیقت نیز پرداخته شود. چه آغاز کننده این بحث را ائمه شیعه بـدانیم، چـه عـارفان و صوفیان، این بحث، بحث جـدیدی نـمیباشد و قـرنهاست که مطرح شده است. بنابراین شاید هدف استاد از طرح دوباره این مطلب این بوده که نشان دهد که اهمیت این مـسأله آنـقدر زیـاد است که لازم است به صورت تکراری ذکر شـود. مـنتهی برخی از مطالبی که در متن آمده درعین اینکه در نوشتههای افراد دیگر هم یافت میشود جای نقد و بررسی دارد که به خـواست خـداوند درایـن نوشتار به برخی از آنها اشاره خواهم کرد.
قبل از ذکر مـطالب اصلی لازم است دو نکته را یادآوری کنم:
۱ـ خود اینجانب معتقد به خدمات فراوان عارفان و صوفیان به فرهنگ اسلامی و به مـسائل اجـتماعی و اخـلاقی هستم و معتقدم اگر خدمات این قشر بیشتر از سایران نباشد قطعا کـمتر نـخواهد بود. درجریان اندیشه عارفان بنده نه ایشان را شریعتگریز میدانم و نه انزواطلب، بلکه معتقدم بسیاری از آنان دراصـل اهـل تـلاش و کوشش و جهاد و مبارزه بودهاند. برخی از این نکات را در مقالهای که به مناسبت کـنگره ابـوالفتوح رازی (سـال ۸۴) ارائه کردم بیان نمودهام. اما از طرفی به این مسأله نیز اعتقاد دارم که هر جریانی را بـاید مـنصفانه مـورد بررسی قرار داد و نکات نادرستی که در دیدگاه هر کسی وجود دارد باید بیان شود و معتقد بـه تـوجیهات بیهوده در خصوص عقیده هیچ کس نیستم. درحقیقت توجیهات بیهوده از طرف موافقان یک عـقیده و نـقدهای بـیرحمانه از سوی مخالفان از موانعی هستند که اجازه نمیدهند بشریت به حقیقت دست پیدا کند. حـتی تـصور میکنم که چقدر نیکو است که صاحب هر طرز تفکر خاصی و یا اهـالی فـرق و مـذاهب قبل از اینکه دیگران به نقد تفکراتشان بپردازند، پیشدستی نموده و به نقد خود و فرقهای که بـه آنـ منسوب هستند و مذهبی که به آن معتقدند بپردازند. از محاسن چنین کاری این اسـت کـه خـود صاحب اندیشه هیچگاه به نقد بیرحمانه نمیپردازد و حتیالامکان سعی میکند که نقدی منصفانه داشته بـاشد. البـته ایـن مسأله بیشتر به آمال و آرزو شبیه است و شاید بتوان گفت که هیچگاه تـحقق نـخواهد یافت.
۲ـ نکته دوم اینکه کمال احترام را برای جناب استاد پازوکی قائلم و هرگز اینگونه نمیاندیشم که نـقد یـک نوشته را بهانهای برای نقد شخصیت افراد قرار دهیم. استاد به عنوان یـک شـخصیت علمی در مراکز مختلف این کشور خدمت مـیکنند و از خـداوند مـتعال برای ایشان آرزوی موفقیت دارم.
مطالبی را که در مقاله جـای بـحث است به ترتیب از متن مقاله نقل میکنم و ملاحظاتی را که نسبت به آن وجـود دارد ذکـر میکنم:
۱٫ در ص۱۴۴ بیان شده است: « رسـالت مـقام انذار اسـت و ولایـت مـقام تبشیر» خوب بود استاد این مـطلب را بـرهانا تمام میکردند. البته منظور فقط برهان عقلی نیست. مثلاً طبق کدامین آیـه و روایـت، رسالت مقام انذار است و ولایت مـقام تبشیر. برای بنده ایـن مـطلب با توجه به آیات قـرآن جـای سؤال دارد و به نظرم رسید که این حرف هیچ پایه و اساس علمی ندارد و صـرفا از ذوقـیات برخی نشأت گرفته است. حـتی اگـر در روایـتی هم چنین چـیزی آمـده باشد لازم است بـا آیـات قرآن به نحو خردپسندی حل شود. آیات قرآن در این مورد:
انا ارسلناک شاهدا و مـبشرا و نـذیرا (فتح ۸ و احزاب ۴۵)
و ما ارسلناک الا مبشرا و نـذیرا (اسـراء ۵) و (فرقان ۵۶)
رسـلاً مـبشرین و مـنذرین (نساء ۱۶۵)
و ما نرسل المـرسلین الا مبشرین و منذرین (انعام ۴۸) و (کهف ۶)
انا ارسلناک بالحق بشیرا و نذیرا (بقره ۱۱۹)
و ما ارسلناک الا کافه للناس بـشیرا و نـذیرا (سبأ ۲۸)
انا ارسلناک بالحق بشیرا و نـذیرا (فـاطر ۲۴)
۲٫ در ص ۱۴۴ بـیان شـده: «مـوضوع ولایت امری نـیست کـه پس از رحلت نبی اکرم(ص) طرح شده باشد. ولایت نگرشی معنوی و باطنی به اسلام است، به این مـعنی در هـمان زمـان پیامبر(ص) نیز عدهای که متوجه این شـأن مـعنوی بـودند اهـل ولایـت مـحسوب میشوند. مسأله این است که با ختم رسالت در پیامبر اسلام(ص) مسأله ولایت در شخص ولی اللّه الاعظم حضرت علی(ع) ظاهر و برجسته گردید، ولی اگر سنت نبی را به شأن رسالت منحصر کـنیم چون خود حقیقت رسالت مقید به زمان و مکان است آنگاه
دین اسلام دینی تاریخی مربوط به ۱۴۰۰ سال پیش و با همان مخاطبان میشود و استمرار معنوی آن متوقف میگردد و راه ورود به حقیقت آن مسدود مـیشود».
بـاید گفت در عین اینکه بحث ولایت یک اندیشه پذیرفته شده در شیعه میباشد، ولی محصور و منحصر کردن ولایت فقط در صِرف بعد معنوی جای بحث فراوان دارد که به برخی از این نکات اشاره مـیشود:
الف. آنـچه در بحثهای فرقهای و مذهبی مورد بحث و گفتوگو بین شیعه وغیرشیعه میباشد ونیزحوادث بعد از رحلت پیامبر(ص) تنها اختصاص به بعد معنوی ندارد و اساسا بعد مـعنوی تـوسط احدی قابل تصرف نمیباشد. آیـا مـیتوان گفت که امام علی(ع) که پس از پیامبر(ص) در نگاه شیعه به عنوان امام و ولی شناخته میشود فقط صرفا حائز بعد معنوی بودهاست.
ب. دیدگاه برخی از متفکران شـیعه دربـاره حدیث غدیر این اسـت کـه فقط بعد سیاسی منظور بودهاست. من دراینجا به بیانات امام خمینی(ره) و شهید صدر اکتفا میکنم، مخصوصا به بیان نظرات امام خمینی میپردازم برای این که درمورد ایشان جای این بـحث بـاقی نمیماند که ایشان فقیه هستند و عارف نیستند. گرچه شهید صدر هم عارف هستند، ولی در اطلاق عارف به امام خمینی به عنوان کسی که عرفان نظری و عملی را هم درس گرفتهاند و هم تدریس کـردهاند جـای بحث نـیست:
اینکه اینقدر صدای غدیر بلند شدهاست و این قدر برای غدیر ارج قائل شدهاند و ارج هم دارد برای این است کـه با ولایت یعنی با رسیدن حکومت به دست صاحب حق هـمه ایـن مـسائل حل میشود و همه انحرافات از بین میرود. اگر حکومت عدل بپاشود اگر گذاشته بودند که حضرت امیر ـ سـلام اللّه عـلیه ـ حکومتی را که میخواهد بپا کند، تمام انحرافات از بین میرفت و محیط صحیح و سالم مـیشد کـه آن وقـت مجال برای همه اشخاص که دارای افکار هستند، حکما که دارای افکار هستند، فقها برای همه آنـها مجال پیدا میشد. از این جهت اسلام «بنی علی خمس» نه معنایش آن است کـه ولایت در عرض این اسـت ولایـت اصلش مسأله حکومت است حکومت هم اینطوری است، حتی از فروع هم نیست.(۱)
شهید صدر در کتاب حول الولایه در چندین صفحه به این مسأله پرداخته است و
______________________________
۱٫ صحیفه نور، ۱۸ ذی الحجه ۱۴۰۶
خلاصه نظرات ایشان ایـن است که ائمه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ دو گونه مرجعیت داشتند؛ یکی مرجعیت فکری و دیگری مرجعیت سیاسی و جریان غدیر مربوط به مرجعیت سیاسی اهلبیت(ع) بوده است.(۱)
ج. در همین عبارت استاد میفرماید: «اگر سـنت نـبی را به شأن رسالت منحصر کنیم چون خود حقیقت رسالت به زمان و مکان مقید است آنگاه دین اسلام دین تاریخی مربوط به ۱۴۰۰ سال پیش با همان مخاطبان میشود».
در این مورد آیـا آنـجا که قرآن میفرماید «ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول اللّه و خاتم النبیین» (احزاب ۴۰) فقط چون ولایت امام علی به دنبال میآید نبوت ختم میشود. مگر هـر یـک از انبیاء اوالولعزم دارای اوصیا نبودهاند؟ ولی در عین حال به مقام ختم نبوت نائل نشدند. دلائل ختم نبوت میتواند چیزهای دیگری باشد، چنانچه متکلمان در گذشته و حاضر بیان نمودهاند، مثلاً بیان نمودهاند که در گذشته بـسیاری از نـوشتهها دچـار مشکل شدند، ولی اینبار بشر بـه حـدی رسـید که میتوانست کتاب را حفظ کند و یا گفتهاند این بار وحی همه احتیاجات بشر را در اختیارش قرار داد و …
۳٫ در ص۱۴۸ گفته شده است: «از دلائل مشهور این گـروه در رد سـنت مـعنوی این است که احادیث منقول دال بر شئون مـعنوی نـبی قلیل است یا اینکه دارای سند واحد و یا بدون سند و یا مجعول السند است یا اینکه نوادر احادیث محسوب مـیشود».
ایـن نـوع استدلال ناشی از عدم توجه به این واقعیت است که اصـولاً احادیث معنوی و عرفانی از سنخ مطالبی نیست که همه مسلمانان اهلیت فهم آن را داشته باشند یا بتواند نقل شـود.
در ایـن زمـینه نکات زیر را یادآور میشوم:
الف. آیا قرآن کریم را که بالاترین مفاهیم را داراسـت هـمه مسلمانان میفهمند؟ آیا حدیث قرب نوافل را همه مسلمانان میفهمند؟ آیا فرازهای مختلف ادعیه امام سجاد(ع) را در مناجات خمسه عـشره هـمه میفهمند؟ آیـا بیانات امام علی(ع) را دردعای کمیل و یا بیانات امام حسین (ع) را در دعای عرفه هـمه میفهمند؟ آیـا روایـات طینت را
______________________________
۱٫ حول الولایه، ص۵ـ۸۲: «و المثل الرئیسی للنص النبوی علی المرجعیه و العمل القیادی الاجتماعی حدیث الغـدیر».
هـمه میفهمند؟ پس اگـر دلیل عدم بیان این باشد که چون همه نمیفهمیدند بیان نشد، خیلی از مطالب مـوجود در کـتابهای شیعه نباید بیان میشد.
ب. نکته دیگر اینکه خوب بود استاد روشن مینمودند کـه روی سـخن بـا کیست؟ آیا با دانشمندان عامه است یا خاصه؟ سخن با فقیهان عامه است یا خاصه؟ اگر سـخن بـا عامه است آنها در فقه هم حدیث کم دارند و اگر با خاصه است در غـیر فـقه هـم سخن فراوان است . عالمان شیعه اتفاقا هرچه ظاهرگرا تر میشوند احادیث را بهتر قبول دارند کـه ایـن افراد به اخباری معروفند و کدامین عالم شیعه را داریم که اصول کافی را قـبول نـداشته بـاشد و اگر اِنقلتی هم نسبت به بعضی از احادیث دارد و مخصوصا اگر ردپای جریان غالیگری را در برخی احادیث میبیند، ایـن مـربوط بـه غیر اخباریون میباشد. در اینجا چقدر خوب است که استاد روشن کند کـه مـنظورشان کیست؟
ج) به دلیل همان نکته فوق الذکر، استاد درنوشته به تعارض کشیده شدهاند. ایشان در صفحه ۱۴۸ سطر ۱۶ مـینویسد: «آنـ بزرگواران (پیامبر(ص) و ائمه(ع)) نیز این مطالب را کمتر بر زبان میآوردند، چرا کـه دلهـا حامل این لطایف بود نه زبان . چـنان کـه از امـام سجاد (ع) نقل است که من جواهر عـلم خـویش را پنهان میکنم تا مبادا آدم نادان حق را نبیند و درفتنه گرفتار شود». بعد در صفحه ۱۴۹ سـطر ۲۶ گـفته شدهاست: «این درحالی است کـه احـادیث مروی از ائمـه اطـهار(ع) عـلاوه بر احکام ظاهری مشحون از لطایف عـرفانی اسـت. از این رو است که در دوره صفویه عارفان و حکیمانی مثل ملاصدرا و قاضی سعید قمی کـتابهایی در شـرح اصول کافی و شرح توحید نوشتند».
در ایـنجا معلوم نیست بالاخره حـامل آنـها دل بود یا زبان؟
د. از طرفی احادیثی در قـرون نـخستین در منابع جهان اسلام نیامده و درنوشتههای خود عارفان هم نیامده است عارفانی چون حـارث مـحاسبی، جنید بغدادی، سهل بنعبداللّه تـستری، مـخصوصا حـکیم ترمذی در نوادرالحکمه، خـواجه عـبداللّه انصاری، ابوالقاسم قشیری و ابـوسعید ابـوالخیرو…. هیچ کدام این احادیث را نقل نکردهاند و اینها در قرن هفتم و هشتم پیدا شدهاست. احادیث بـه ایـن دلیل که سینه به سینه نـقل مـیشده است بـرای مـا حـجت است. بنابراین ما چـه دلیلی داریم که سخنی که فلان داعیهدار عرفان در قرن هفتم نقل میکند واقعا بیان پیـامبر(ص) و یـا امام علی(ع) است. آیا آشفته بـازاری بـه وجـود نـخواهد آمـد که هر کـسی هـر چه را خواست ببافد و به عنوان بعد معنوی به
خورد امت بدهد؟ مخصوصا اگر گوینده معتقد باشد کـه دیـگران عـلمشان را به صورت میت از میت اخذ کردهاند و مـا عـلممان را از حـی قـیوم گـرفتهایم و بـنابراین بگویند: «حدثنی قلبی عن ربی». در این صورت فرض خواهد داشت که ما به تعداد عارفان، پیامبر داشته باشیم و آنها هر چه را خواستند نقل کنند.
آنقدر در آیات قـرآن مباحث معنوی وجود دارد و آنقدر در ادعیه معصومین ـ علیهم السلام ـ مطالب عرفانی فراوان است که اگر تمام احادیث ضعیف السند منقول در کتابهای اهل عرفان کنار گذاشته شود هرگز عرصه برای عارف شـدن تـنگ نمیشود. مشکل این است که کمتر کسی پیدا میشود که بخواهد عارف شود و پیام قرآن و پیامبر را با دل و جان بشنود و مراحل تکامل و معراج معنوی را طی کند وگرنه اگر کسی سـالیان دراز تـلاش کند که دربعد نظری آیه شریفه «هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن» را بفمهمد و در بعد عملی به آنجا برسد که «کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجـحیم» بـه احتمال زیاد نخواهد توانست. در ایـنجا شـاید نقل سخنی از امام خمینی بجا باشد. ایشان می فرمایند: آیه شریفه «هو الاول و الاخر والظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم» عارف به معارف حقه، اربـاب مـعرفت و یقین و سالک طریق اصـحاب قـلوب و سالکین میدانندکه منتهای سلوک سالکان و غایت آمال عارفان فهم همین یک آیه شریفه محکمه است و به جان دوست قسم که تعبیری برای حقیقت توحید ذاتی و اسمائی بهتر از این تعبیر نـیست. آنـها که به کلمات عرفانی شامخ و علمای باللّه و اولیای رحمان خردهگیری میکنند خوب است ببینند کدام عارف ربانی و سالک مجذوبی بیشتر از آنچه این آیه شریفه تامه و نامه قدسی الاهی متضمن اسـت بـیان کرده یـا تازهای به بازار معارف آورده».(۱)
۴٫ در ص۱۴۵ بیان شده است: «تجدید سنت معنوی توسط عارفان معمولاً در دورههایی صورت گـرفتهاند که اهل ظاهر سنت نبی را تنگ کرده و آن را به شریعت منحصر کـردهاند. گـویی پیـامبر اکرم(ص) حیات معنوی و احوال ایمانی نداشته و فقط اهل ظاهر بودهاست».
خوب بود استاد از نظر تاریخی نشان مـیدادند کـه دقیقا در کدام دوره تاریخی جریان
______________________________
۱٫ چهل حدیث، ص۶۵۷
ظاهرگرایی و فقه بر جهان اسلام مستولی شـد و درآن دوره عـرفان اوج گـرفت. کلیگویی از هر طرف میتواند بیان شود، مثلاً گفته شود «آنگاه که اهل عرفان خواستند بـنیان شریعت را براندازند فقیهان علیه آنها بپا خواستند». اما اگر دغدغه دین و هدایت افـراد جامعه وجود دارد از طرف هـر گـروه و هر فرقهای بحثها باید دقیق مطرح شود «لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه». آیا آن روز که حارث محاسبی، بایزید، جنید، شبلی، قشیری و ترمذی عرفان را مطرح کردند اهـل ظاهر سنت نبی را تنگ کرده بودند یا آنگاه که مولوی،محی الدین، نسفی، قونوی، نجم الدین کبری، نجم الدین دایه، فرغانی، قیصری، عبدالرزاق کاشانی و….. عارف شدند این حادثه پیش آمده بود؟ بـهتر نـیست که به احتمالات دیگر نیز توجه کرده شود، مثلاً آنگاه که حکومتهای اموی و عباسی در حال نابودکردن اساس اسلام بودند نه فقط بعد معنوی اصطلاحی، بلکه عرفان نیز دراین دوره شکل گـرفت. و یـا در دوره مغولان که جهان اسلام با خطر مواجه بوده و یا حتی در دوره معاصر در زمانی که حکومت شوروی در حال نابودکردن دین بود تلاشهایی از سوی عارفان جهت باقی نگه داشتن دین صورت پذیـرفته اسـت. در اینجا قصدم این نیست که عوامل مذکور را حتما دلیل پیدایش جریان عرفان و تصوف بدانم، ولی این احتمال وجود دارد و به راحتی نمیتوان از کنار آن عبور کرد. حتی ممکن است قضیه فراتر از ایـن مـطرح شـود، به این صورت که هـمانگونه کـه عـلوم بسیاری از متن اسلام به وجود آمد عرفان هم از متن اسلام استخراج شد. منتها هر یک بخشی از اسلام را مورد توجه قرار دادنـد کـه اتـفاقا آغاز انحراف هم همین جاست.
ب. باید گفته شـود کـه چه کسی پیامبر را محدود به ظاهر کردهاست؟ آیا کسی در جهان اسلام وجود دارد که عبادتهای پیامبر را نادیده بگیرد یا وی را الگو نداند؟ آیـا کـسی هـست که معراج پیامبر را گزارش نکرده باشد و یا توحید پیامبر را بـاور نداشته باشد؟ ممکن است که فقیهان، متکلمان، فیلسوفان،محدثان و یا دیگر صاحبان فکر و اندیشه هنگامی که غرق در سلسله مـباحث مـوردتخصص خـود میشوند از مباحث دیگر غافل شوند، مثلاً آنچنان در نزاعهای بیثمر کلامی غـوطهور شـوند که اصل مبدأ و معاد که اساس اندیشه دراسلام و دیگر ادیان میباشد مورد غفلت قرار گیردکه البـته ایـن غـفلت مستلزم نکوهش است، اما این موضوع کجا و عدم ایمان به حیات مـعنوی پیـامبر کـجا!
۵٫ در ص۱۴۹ آمدهاست: «از آن زمان تاکنون درمیان جمعی از علمای شیعه، سنت نبوی به احکام ظاهر اسلام، یـعنی شـأن رسـالتی پیامبر منحصر شد. آثار مشایخ تصوف و عرفا و حکمای دوره صفویه از ملاصدرا و فیض کاشانی تـا زمـان ما از مصادیق و مساعی کسانی است که میخواهند به نحوی این سنت معنوی را حـفظ و تـجدید کـنند».
نکات ارزشمندی دراین بیان است، مثلاً اینکه متفکرانی نظیر ملاصدرا و فیض کاشانی به ابـعاد خـاصی ازاسلام توجه کردهاند. اما احکام ظاهر اسلام، یعنی شأن رسالتی پیامبر بر اسـاس کـدام آیـه از قرآن و کدامین حدیث مورد قبول قابل پذیرش است؟ آیا رسالت، توحید ندارد؟ آیا اینکه پیامبر در ابتدای بـعثت خـطاب به مردم مکه فرمودند: قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا مربوط به رسالت نبود؟ آیا آنچه قـرآن مـیفرماید: «و لقـد بعثنا فی کل امّه رسولاً ان اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطاغوت» (نحل ۳۶) آیا این بعد رسالتی نیست؟ و آیا تـصریح درایـن آیـه نیست که پیام رسول این بود که خدا را عبادت کنید و از اطاعت طـاغوت اجـتناب کنید؟ آیا عرفانی بالاتر از این داریم که انسان باید از هر طاغوتی اجتناب کند و این طاغوت میتواند نـفس انـسان باشد که او را از حق باز میدارد؟ آیا بیان قرآن که میفرماید: «واتقوا اللّه و یعلمکم و اللّه بـکل شـیءٍ علیم» (بقره ۲۸۳) با رسالت پیامبر مرتبط نیست؟ و اگـر رسـول ایـن را به بشریت ابلاغ فرموده است در کدامین عـرفانِ بـازمانده از عارفان مسلمان نکتهای بالاتر ازاین آیه قرآن کریم داریم؟ یا آیات «انتم الفقراء الی اللّه و اللّه هـو الغـنی الحمید» (فاطر ۱۵)، «الذین اذا ذکر اللّه وجـلت قـلوبهم» (حج ۳۵)، «یـا ایـها النـاس اتقوا ربکم ان زلزله الساعه شیء عظیم» (حـج ۱)، «اقـترب للناس حسابهم و هم فی غفله معرضون» (انبیاء ۱)، «قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مـماتی للّه رب العـالمین» (انعام ۱۶۲)، «قد خسر الذین کذبوا بـلقاء اللّه حتی اذا جائتهم الساعه بـغته قـالوا یا حسرتنا علی ما فـرطنا فـیها« (انعام ۳۱) و یا آیه «کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها علم الیـقین» (تـکاثر ۷ـ۵) آیا اینها مربوط به رسـالت پیـامبر نمیباشد؟ واقـعا ماچند نفر در بـین عـرفا داریم که حقیقتا بـه مـرحلهای رسیده باشند که جهنم را ببینند. کسی که جهنم را ببیند خواب نخواهد داشت، سخن بـیهوده نـخواهد گفت، دائم به یاد حق است، لحـظهای از ذکـر او غافل نـخواهد بـود، هـرگز گرد گناه نخواهد گـشت و فرصت نخواهد یافت که به دروغ و افترا مشغول شود و آنگونه میشود که قرآن میفرماید:
«عـلیکم انـفسکم لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم» (مائده ۱۰۵) و فـرد بـه جـای تـکفیر و تـفسیق این گروه یـا آن گـروه، این طایفه یا آن طایفه تمام توجهش به هدایت خویش است. (البته در اینجا منظور این نیست کـه فـرد کـنج عزلت بگیرد و به بهانه اینکه به هـدایت خـویش مـشغول اسـت هـیچ کـوششی انجام ندهد که اتفاقا خود این مسأله از سنخ ایمان به بعض و کفر به بعض است). در واقع در قرآن به جای تکفیر و تفسیق، انسان بودن خواسته شدهاست. ما بـه رسالت عمل نمیکنیم و دم از ولایت میزنیم، در حالی که اگر به رسالت به نحو کامل عمل کنیم به دروازههای ولایت وارد میشویم و در آنجا ولیّ دست ما را گرفته، بالا خواهد برد.آیات قرآن در ایـن زمـینه بسیار غنی است و از هر کجا که شروع کنیم برای انسان شدن کفایت میکند. فقط مشکل آن است که ثقل اکبرِ معرفی شده از جانب پیامبر به عناوین مختلف کنار گذاشته شـدهاست. گـروهی به این علم مشغولند و گروهی به آن علم و هر یک به طرد یکدیگر میپردازند و در این بین تکلیف جامعهای که بنا بود براساس وحی تـربیت شـود به کرام الکاتبین واگذار شـدهاست.
امـام خمینی(ره) در این زمینه میفرماید: «اگر خدای تبارک و تعالی از ما سؤال کند که شما که مثلاً وحدت وجود بر حسب مسلک حکما را نمیدانستید و از عالم و عـلم و صـاحب آن فن اخذ نکردید و تـعلم آن عـلم و مقدسات آن را فکر نکردید برای چه کورکورانه آنها را تکفیر و توهین کردید، ما در محضر حق چه جوابی داریم بدهیم، جز آنکه سر خجلت به زیر افکنیم و… و همچنین اگر از حکیمی متفلسف و یا عـارفی مـتکلف سؤال شود، تو که عالم فقیه را قشری خواندی و ظاهری گفتی و طعن به آنها زدی، بلکه طعن به یک رشته از علوم شرعیه که انبیاء از جانب رب الارباب برای تکمیل نفوس بشر آورده بـودند، زدی و تـکذیب کردی و تـوهین از آنها نمودی به چه جهت دینیه بود؟ آیا با دلیل شرعی و عقلی جسارت به یک دسته از علما و فـقها را جایز دانستی؟ چه جوابی در محضر حق تبارک و تعالی دارد، جز آن که سر خـجلت و انـفعال را پیـش افکند».(۱)
۶٫ در ص۱۴۹ بیان شده: «چنان که شیعیان حتی معنای سنت را بسط و تعمیم داده، آن را شامل سنت مروی از ائمه اطهار نـیز مـیکنند. ولی با این حال باز گروهی فقط آن را
______________________________
۱٫ چهل حدیث، ص۳۸۹ـ۳۹۰
منحصر به همین قـلمرو احـکام ظـاهری میسازند. این درحالی است که احادیث مروی از ائمه اطهار (ع) علاوه بر احکام ظاهری مشحون از لطـایف عرفانی است. از این رو است که در دوره صفویه عارفان و حکیمانی مثل ملاصدرا و قاضی سعید قـمی کتابهایی در شرح اصول کـافی و شـرح توحید صدوق نوشتند».
در اینجا ضروری است پرسیده شود که کدامین متفکر شیعی در طول تاریخ تشیع، سنت را منحصر در احکام ظاهری دانسته، چه برسد به این که گفته شده « گروهی فقط آن را مـنحصر به قلمرو احکام ظاهری دانستهاند». ممکن است کسی که تخصص وی فقط در فقه است منحصرا به مباحث فقهی بپردازد که این مسأله طبیعی است، ولی به نظر نمیرسد متفکری وجود داشته باشد کـه چـنین عقیدهای داشته باشد. حداقل این است که روایت معروف پیامبر که «انما العلم ثلاثه آیه محکمه او فریضه عادله او سنه قائمه»(۱) در میان شیعه پذیرفته شدهاست.
۷٫ در ص۱۵۰ مینویسد: «بر اساس درک همین ضرورت، عـارفان بـه سنت و بازنگری درآن دعوت میکردند».
بازنگری درسنت یا جامعنگری درآن؟ به نظر میرسد که آنچه ضرورت دارد جامعنگری درسنت است، نه بازنگری درآن. درحقیقت، هم فقهِ سنت باید وجود داشته باشد و هـم عـرفانش. هم به توحید باید باور داشت و هم به رستاخیز .
۸٫ در ص۱۵۰ آمده است: «مقدم بر همه، اینکه متوجه باشیم که سنت نبوی ابعاد و شئون مختلفی دارد که از هم جدا نیست. این سـه شـأن عـبارت است از شریعت، طریقت و حقیقت. و حـقیقت جـنبه رسـالت نبی است که مرجع شریعت احکام ظاهری است».
یکبار دیگر اشاره میکنم که فهم طولی شریعت و طریقت و حقیقت اختصاص به بـعضی از انـسانها دارد و چـیزی نیست که قابل ارائه باشد. لذا تعداد زیادی از عارفان هـشدار دادنـد که این مطالب از دسترس دیگران دور نگه داشته شود. بنابراین اگر بحث ارائه سنت پیامبر برای جهان مدرن باشد باید تـمام ابـعاد آن در مـرحله ظاهر تبیین شود و آنگاهکهفرد در مسیر عمل بهظواهر قرار گرفتدر درون بـهمراحل طریقتوحقیقت دست خواهد یافت و دوباره تأکید میکنم که رسالت پیامبر مختص به احکام ظاهری نیست.
______________________________
۱٫ اصول کافی، ج۱، ص۳۲
۹٫ در ص۱۵۰ بـیان شـده: «بـدون فهم عالم مدرن و مبادی و لوازم آن به صرف ادعای تجدید احکام اسلام چـه بـسا که نهایتا مبتلا به نوعی بازگشت قشری به سنت شویم که حاصل عمده آن برخی جریانهای سـلفی یـا وهـابی نزد گروهی از اهل سنت است… ما از سنت نبوی آموختهایم که عمل دیـنی بـاید تـابع نظر حقیقی باشد».
این بحث در مجموع خیلی ناپخته به نظر میرسد. تصور میکنم کـه ایـن جـمله آخر باید معنا شود؛ اولاً نویسنده محترم باید بیان میکردند از کدام سنت نبوی آموختهایم کـه عـمل دینی باید تابع نظر حقیقی باشد؟ از شریعت، از طریقت یا از حقیقت ؟ خوب بود که مـنبع مـورد نـظر ذکر میشد.ممکن است از مجموع سیره پیامبر چنین برداشتی شدهباشد یا منظور تعابیری چـون «آمـنوا و عملوا الصالحات» باشد که یعنی «عملوا» مبتنی بر «آمنوا» میباشد. در هر صورت بـهتر بـود کـه منبع ذکر میشد. در ثانی به نظر میرسد که کسی وجود ندارد که بگوید نظر مـن حـقیقی نیست و همه نظر خود را حقیقت میپندارند. منتها مسأله اصلی این است کـه مـلاک تـشخیص نظر حقیقی از غیر حقیقی چیست؟ اینکه ما دائما وهابیها و سلفیها را محکوم کنیم مشکلی حل نمیشود، بـلکه بـاید بـبینیم چگونه در عصر مدرن میتوانیم پاسخگوی مسائل و مشکلات باشیم. به ویژه در حوزه اجـتهاد فـقهی مشکلاتی وجود داردکه با طریقت و شریعت حل نخواهد شد، بلکه مشکلات در این حوزه معطوف به مـسائل دیـگری میباشد، مثل عدم توجه به خِرَد و یا عدم توجه به مقاصدالشریعه کـه از سـوی برخی مطرح شدهاست. متأسفانه استاد با بـیان نـکاتمبهم در ایـن زمینه مسألهایرا حل نکردهاند. البتهاینکه ایشانتوجه مـا را بـه عالم مدرن معطوف داشتهاند و گفتهاند که برنامهریزی برای عالم مدرن مبتنی بر فـهم آن اسـت نکته بسیار دقیقی است، ولی در مـجموع ایـشان راه حلی بـرای ایـن مـسأله ارائه ندادهاند.
۱۰٫ در ص۱۵۱ آمده است: «چنان که پیـامبر اکـرم(ص) مقصود غائی ازبعثت خویش را اتمام مکارم اخلاقی میداند و میفرماید: انی بعثت لاتـمم مـکارم الاخلاق. بدون ایمان و اخلاق اصولاً شـریعت اسلامی نیز معنای خـود را از دسـت میدهد. اگر روح طریقت و اخلاق در شـریعت دمـیده نشود، شریعت به زودی رمق خود را از دست
میدهد و به خصوص در عالم مدرن و به اقـتضای طـبیعتِ شریعتشکنِ آن، مخاطب خود را از دست خـواهد داد. از ایـن رو اسـت که حتی تـجدید بـعد شریعتی سنت نبی مـحتاج تـوجه به بعد طریقتی آن نیز است. از این حیث عارفان همواره حامیان فقیهان بصیر در حفظ شـریعت اسـلامی بودهاند».
از مسائلی که چند بار بـه اجـمال و تفصیل بـه آن پرداخـته شـده این است که نـویسنده شریعت را مساوی با احکام فقهی گرفته است، در حالی که با نگاه به آیات قرآن در مـییابیم کـه قرآن از مجموع آنچه مربوط به یـک پیـامبر اسـت بـه شـریعت تعبیر نموده اسـت، مـثلاً در یک جا میفرماید: «لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا» (مائده ۴۸) و در جای دیگر: «شرع لکم من الدین مـا وصـی بـه نوحا و اوحینا الیک» (شوری ۱۳). در حقیقت از اصل دیـن و آنـچه در اخـتیار پیـامبر اسـت بـه شریعت تعبیر شده است. بنابراین در این معنا شریعت یک مرحله بالاتر دارد که طریقت است و باز هم یک مرحله بالاتر که از آن به حقیقت یاد میشود. در اینجا نویسنده مـحترم معلوم نیست که به چه دلیل شریعت و ظاهر آن را مساوی با احکام فقهی دانستهاند؟ وقتی کل قرآن سنت و شریعت پیامبر شدند، شریعت دیگر به معنای امروزی، یعنی احکام فقهی نمیباشد و معنایی گـستردهتر پیـدا میکند. بخشی از آن چیزی که پیامبر حامل آن بوده اخلاق است و گفته شد که در حقیقت هدف آن بزرگوار به کمال رساندن اخلاق بزرگوارانه میباشد.این مسأله ربطی به طریقت ندارد، هرچند بـحث طـریقت درجای خود اهمیت فراوان دارد. گویا نویسنده در اینجا کلام پیامبر را ناقص دیده و از نزد خود کلمه ایمان را اضافه کردهاست، در حالیکه اگر عبارت پیامبر ملاک عـمل اسـت کلمه ایمان درآن وجود ندارد. اگـر مـا مجموعه دین را درنظر بگیریم آن هم دینی که از آن به شریعت تعبیر شده است، در مرحله ظاهر هم «آمنوا» دارد و هم «عملوا الصالحات»، هم «تواصوا بالحق» دارد و هم «تـواصوا بـالصبر». در واقع هم ایمان، هـم فـقه و هم اخلاق هر سه در اینجا وجود دارد.
در انتهای عبارت استاد فرمودهاند که عارفان همواره حامیان فقیهان بصیر در حفظ شریعت اسلامی بودهاند؛ اولاً بهتر این بود که گفته میشد حامیان دین و نه حـامیان فـقها. ثانیا با توجه به آنچه گفته شد که شریعت اختصاص به فقه ندارد نمیتوان گفت که عارفان حامیان فقیهان میباشند. دین اساسا یک مجموعه چند بعدی است که ممکن اسـت بـه دلیل فـرصتهای کوتاهی که در اختیار انسانها قرار دارد کسی نتواند در تمام ابعادش متخصص شود. اما درهر صورت اگر هر بـخش دین کنار گذاشته شود، دین ناقص
میشود. دین چه در احکام ظـاهری مـنحصر شـود، چه در اعتقادات، چه منحصر دربعد معنوی و اخلاقی و عرفانی شود در هر حالی ناقص خواهد بود و در حقیقت لازم است کـه دیـن فراگیر باشد.
۱۱٫ در ص۱۵۱ استاد بیان کردهاند: «معمولاً دینداران اهل ظاهر چون تصور میکنند کـه بـعثت پیـامبر صرفا برای ابلاغ احکام شریعت بوده، لذا مشکل عالم مدرن با سنت نبوی را مسائل و انحرافات اخـلاقی غیر شرعی میدانند. از این رو تلقی آنها از سنت نبوی معمولاً در این حد است، لذا در رفـع این مشکل صرفا بـه تـجویز نسخههای شرعی و اخلاقی مبادرت میکنند، ولی به واقع در عالم مدرن مقدم بر همه چیز نگرش به هستی و مبدأ هستی عوض شدهاست. بازاندیشی در سنت نبوی و رجوع به آن باید مصحح نگرش ما شود. ایـن تصحیح نگرش هم اکنون برای ما از هرگونه نسخه اخلاقی واجبتر است».
۱۲. کدام دیندار اهل ظاهر تصور کرده که بعثت انبیا صرفا برای ابلاغ احکام شریعت بوده است؟ آیا دیندار، ظاهر آیات مـعاد یـا توحید یا آیات مرتبط با اهداف انبیا را در قرآن ندیده است؟ آیا آیه «انا اخلصناهم بخالصه ذکری الدار» را مشاهده نکردهاست؟ البته این مطلب درست است که گاهی توجه به مباحث ظاهر سبب غفلت از حـقایق بـالاتر میشود. خود صوفیان هم گاهی اینگونه هستند. برخی از آنان کم کم ازخرقه، قطببودن، خانقاه و زاویه استفاده ابزاری نمودهاند. اساسا جریان ملامتیه که در تاریخ تصوف به وجود آمد پاسخی بـه سـوء استفادههای تصوف بود. مگر ملاصدرا صوفیه را به دو دسته تقسیم نکرد و مگر حارث محاسبی از دست زاهدنمایان نمینالد؟ اگر ظاهر قابل نکوهش است در همه جا باید اینگونه باشد و اگر در تصوف میتوان بـه بـاطن تـوجه کرد در فقه هم میتوان ایـن کـار را انـجام داد. آیا میتوان ادعا کرد که در مرحله ظاهر به همین یک آیه قرآن که میفرماید: «رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر اللّهـ» عـمل کردهایم؟ درحـقیقت نگاه جامع داشتن به دین سخت است و تـمایل بـیشتر به راحت طلبی است که «حفّت الجنه بالمکاره و حفت النار بالشهوات». و عمل کردن به پیام قرآن که میفرماید: «فـلا اقـتحم العـقبه و ما ادراک ما العقبه فک رقبه» سخت است. اگر کسی
مـیخواهد به اعلی علیین دست یابد باید از گردنهها عبور کند و گردنهها آزاد ساختن گردنهاست، چه گردنی که نزد ستمگران سـر خـم کـند و چه گردنی که زیر بار شهوات سر خم کردهاست و کیست کـه بـتواند ادعا کند که خویش را آزاد ساخته است و تا خود را آزاد نسازد گرفتار هر کدام از اصطلاحات عرفان و تصوف و یـا فـقه و اصـول و یا کلام و فلسفه باشد اسیر خویش است و مسیری به سوی خداوند طـی نـکردهاست.
۱۳٫ در ص۱۵۲ گـفته شدهاست: «بازاندیشی در سنت نبی در دوره مدرن شرط لازم تجدید نظر دینی اسلام در دوره مدرن است، چنانکه مـسیحیت نـیز در دوره مـدرن مجبور شد که چنین کند».
به نظر میرسد که این گفته جای تأمل فـراوان دارد. بـاید دید مسیحیت در دوره مدرن کدامین مشکل خویش و جامعه را حل کردهاست؟ آیا فشارهای فراوان سکولارها نـبود کـه مـسیحیت را وادار به برخی امور کرد و آیا ما میتوانیم بگوییم این تجدید تفکر است؟ و آیا استاد مـعتقد اسـت که همان مشکلات مسیحیت امروز به سراغ اسلام آمده است؟ اگر مشکل اسلام شـریعتمحوری و تـوجه بـه احکام ظاهری است، مسیحیت که گفته میشود همان عرفان یهودیت است و دارای شریعت نبوده (و اگر هـم بـوده پولس آنرا حل کردهاست) چرا امروز با مشکل مواجه است؟
۱۴٫ سه عبارت از سید حـیدر نـقل مـیکنم که عارف اصطلاحی بلا منازع شیعه تا زمان خود میباشد و اگر عارف اصطلاحی مسلم دیـگری در شـیعه داریـم بعد از ایشان است (تعبیر اصطلاحی برای تمایز از عارفان حقیقی است که بـالاترین ایـشان همانا پیامبر و امام علی(ع) میباشند) و باید دقت داشته باشیم که با توجه به این عبارات آیـا مـیتوان کشفیات اهل عرفان را پذیرفت.
در بحث ختم الولایه در جامع الاسرار و منبع الانوار، صـفحه ۴۴۴ مـینویسد: « و فی اعتقادی ـ و اعرف انّه لا یکون خلاف الواقـع ـ بـأن أقـلّ وزیر من وزراء المهدی یکون اعلی مرتبه مـن الشـیخ و أمثاله بمراتب کثیره. و لیس نسبه الشیخ الیه بالحقیقه الا نسبه العرش و ما حواه الی قـلب العـارف و قول ابی یزید لو أنّ العـرش و مـا حواه مـائه ألف ألف مـرّه فـی زاویه من زوایا قلب العارف، لمـا أحـسّ به!».
در عبارت دیگر در مقدمات نص النصوص صفحه ۱۴۷ سید حیدر خود را بالاتر از سـلمان مـیداند و مینویسد: «حصلت لنا المضاهاه مع سـلمان الفارسی و زیاده بالنسبه المـعنویه و الصـوریه» در عبارتی دیگر در همین کتاب صـفحه ۱۳۲ وی بـیان میدارد: «و علی الجمله یمکن انّ الشیخ [الحاتمی] کان من المحبین، و یمکن ان یکون مـن المـحبوبین و علی (کلا) التقدیرین، کان فـی مـقام عـالٍ و مرتبه رفیعه کـما شـهد به بعض أقواله، یـشهد بـه بعض أفعاله. رزقنا اللّه الوصول الی مقامه و مرتبته!».
بر این اساس اگر سید حیدر از سلمان بـالاتر و مـحیالدین از اقل اقل وزرای امام مهدی(ع) کمتر اسـت ایـن در خواست سـید حـیدر از خـداوند که مقام محیالدین را نـصیب او کند یعنی چه؟ دیدن عباراتی این چنین در کلام عرفا حداقل در انسان این تردید را ایجاد میکند کـه مـبادا کشفیات همه آنها از این قبیل بـاشد و درایـن مـیان بـهترین راهـی که باقی مـیماند هـمان چنگ زدن به کتاب و سنت میباشد (منظور از کتاب و سنت هم همین قرآن /….. و همین روایات موجود در کتب حـدیثی اسـت کـه میتواند انسان را از خاک به افلاک برساند خـطر رهـگم کـردگی بـا تـوسل بـه آنها وجود ندارد).
در جای دیگر سید حیدر مشابهت خویش را با پیامبر بیان میکند (همین سخنان است که میتواند دربوجود آوردن فرقههای انحرافی در جهان اسلام کمک کند) وی میگوید: «حـصلت لنا المضاهاه فی الکتب أیضا مع النبی ـ صم ـ و مع الشیخ ـ قدّس اللّه سرّه: اما (المضاهاه مع النبی) فلانّا قد بیّنا أنه کان للنبی ـ صم ـ کتابان: النازل علیه و الصادر منه. اما (الکـتاب) النـازل فالقرآن. و اما (الکتاب) الصادر فالفصوص. و بیّنّا انّهما عدیما المثال و النظیر فی نوعیها، و انحصار نوعیهما فی شخصیهما. اما الشیخ (الاعظم) فقد بیّنّا ایضا أنّ له کتابین: الواصل الیه و الصادرمنه. اما (الکـتاب) الواصـل الیه، فالفصوص؛ و اما (الکتاب) الصادر منه، فالفتوحات. و بیّنّا انهما عدیما المثال و النظیر فی نوعیهما، و انحصار نوعیهما فی شخصیهما. و اما الذی لنا فذلک ایـضا کـتابان: الفائض علینا و الصادر منّا. امـا (الکـتاب) الفائض علینا، فهو «التأویلات للقرآن الکریم» المشتمل علی العلوم و المعارف الاهیه القرآنیه… و هذا کالفصوص بالنسبه الی الشیخ (الاعظم) کالقرآن بالنسبه الی النبی ـ صم ـ … اما الکـتاب الصـادر (منّا) فهذا الشرح… و هـو بـازاء الفصوص بالنسبه الی النبی ـ صم ـ و بازاء الفتوحات بالنسبه الی الشیخ (الاعظم)».(۱)
______________________________
۱٫ مقدمات نص النصوص، ص۱۴۷ـ۱۴۹٫
در حالی که سید حیدر عارف شیعی در مشابهت خویش با پیامبر(ص) در مورد کتاب دم میزند و کتاب تأویلات را دربـرابر قـرآن، و شرح فصوص را در برابر فصوص قرار میدهد، اگر کسی ادعای نزول کتاب بر خود را نمود نباید خیلی تعجب کرد. گو اینکه نسبت دادن فصوص به پیامبر هم بر اساس یک خواب جـای تـأمل فراوان دارد.
در پایـان به نقل قسمتی از بیانات علامه طباطبائی در پاسخ به سؤالات هانری کربن میپردازم که میتوان گفت در این بـیانات، حق شریعت را به خوبی ادا کردهاند و جایگاه نبوت و امامت و ولایت را نیکوتبیین نـمودهاند:
«اخـبار و احـادیث شیعه، مطابق آنچه از قرآن شریف دستگیر میشود، دلالت دارند بر اینکه انسان، با ساختمان جسمانی خود در یک جـهان جـسمانیِ محسوسی زندگی میکند، و همه اجزای آن، و من جمله خود انسان، رو به انقراض رفـته، و راه هـلاکت مـیپیمایند، و در عین حال جهان و انسان پس از انقراض و انهدام، دوباره به زندگی خود برگشته، و انسان دراین زندگی دوم طـبق عقایدی که درزندگی اول داشته و اعمالی که پیش از مرگ انجام داده یک زندگی سعادتمندانه یـا شقاوتمندانهای خواهد کرد. و از ایـن جـهت است که باید مطابق آنچه وحی آسمانی از راه نبوت تشخیص میدهد یک رشته اعتقادات پاک و اعمال نیکو را برنامه زندگی خود قرار داده و به واسطه ملازمت و مواظبت آنها سعادت زندگی خود را در این جهان گذران و هـم درآن جهان جاویدان تأمین نماید.
قرآن کریم دلالت دارد و همچنین اخبار أئمه اهل بیت ـ علیهم السلام ـ این معنا را به نحو کامل تعقیب میکند، که نظام جاری در عالم طبیعی محسوس و من جمله خود عالم انـسانی بـا نظام وسیع و پهناوری که دارد از یک عالم (یا عوالم) معنوی فوق این عالم سرچشمه میگیرد، مانند اینکه اجزاء این عالم از آنجا نزول کرده و دراین نشأه تزاحم و پرکشمکش مستقر شده و دوباره بـه جـایی که آمدهاند بر میگردند.
نظام اعتقاد و عمل که اسلام برای بشریت تهیه دیده و تنظیم نموده است و همچنین سایر ادیان آسمانی به سوی وی دعوت نمودهاند از یک سلسله مقامات روحیه و مـعنویه سـرچشمه میگیرند که انسان با عبودیت و اخلاص خود درباطن امر در آنها سیر میکند و پس از برداشتهشدن پرده غفلت در این نشأه یا پس از مرگ، آنها را مشاهده خواهد نمود.
آنها درجات قرب و مقامات ولایت مـیباشد کـه فـهم عادی از درک کنه آنها و وصف
کـمال و نـورانیت و طـهارت و زیبایی آنها کوتاه است و در حقیقت صراط و جادهای است که از اولین مقام ایمان شروع کرده به حظیره قرب خدای پاک عزّاسمه منتهی مـیگردد.
البـته نـه به این معنی که راهی است تصوری کـه تـشریفا راه نامیده میشود، بلکه یک حقیقت و واقعیت نورانی زندهای است که به عالم انسانی احاطه داشته و انسانیت را به سوی خـود بـه وسـیله اعتقاد حق و عمل صالح و با تفاوت مراتب هدایت میکند و اوسـت واسطه میان خدا و خلق که انسانیت را رهبری کرده و به خدا نزدیک مینماید.
این حقیقت زنده و نورانیت معنوی هـرگز سـقوط نـمیکند و پیوسته از میان افراد انسان حاملی دارد که به رهبری مردم قیام مـینماید (رهـبری حقیقی و جذب و کشش معنوی نه رهبری صوری به معنی دعوت و تبلیغ) این فرد همان است کـه درعـرف قـرآن و حدیث به نام امام نامیده میشود. امام گاهی یکی از انبیاء گرام بـوده مـانند نـوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد ـ صلی اللّه علیه و آله ـ و پیغمبران دیگری که قرآن کریم آنها را معرفی مـیکند. ایـن افـراد دارای دو منصب میباشند: یکی نبوت که گرفتن وحی و رسانیدن به مردم است و دیگری امامت کـه پیـشوایی و رهبری باطنی مردم است در صراط حقیقی. و گاهی نبوت را نداشته و تنها امامت و مقام ولایـت را دارا مـیباشند، مـانند اوصیاء بعضی از انبیاء و اوصیاء گرام پیامبر اسلام و در هر حال هرگز زمین از امام خالی نـخواهد مـاند، اگرچه ممکن است از نبی و رسول خالی بماند».(۱)
در پایان از استاد پازوکی پوزش میطلبم، اگـر گـاهی قـلم طغیان نمود. بحث ما با نوشته است و برای استاد کمال احترام را قائلم و حتما خود اسـتاد نـیز میپذیرند که اندیشهها مادام که حقیقتجویی پشتوانه آن باشد با نقد و بـررسی بـه سـرانجام بهتری خواهد رسید.
______________________________
۱٫ ظهور شیعه، ص۶۸ـ۷۱