انسان بیخدا در کتاب مقدس

انسان بیخدا در کتاب مقدس
جان کورتنی موری۲
ترجمه: دکتر هدایت علوی تبار
کتاب مقدس سه نوع اصلی از انسان بیخدا را معرفی میکند: انسان بیخدا در میان امت خدا، امتهای بیخدا بیرون از امت خدا، و فیلسوف بیخدا. هر سه نوع نیز نمونههای نخستین هستند.
حضرت داود انسان نوع اول را «احمق» و بیشعور نامیده است: «انسان احمق به خود میگوید: “هیچ خدایی وجود ندارد” » (مزامیر ۱ :۱۴). آنچه در باره وجود خدا، آنگونه که تفکر مبتنی بر کتاب مقدس آن را فهمیده است، گفتیم منظور او را روشن میکند. انسان احمق وجود خدا را به یک معنای مابعدالطبیعی رد نمیکند بلکه وجود فعال او را در میان امتش انکار میکند. انسان بیشعور به خود میگوید: «خدا اینجا و اکنون با من نیست.» او در آیه بعد با «انسان باشعور» مقایسه شده است، یعنی با «انسانی که در جستجوی خداست» و فعالانه حضور او را در این لحظه تشخیص میدهد. به بیان مشخصتر، انسان احمق حضور خدا را به عنوان داور [اعمال خود] انکار میکند. او همان «انسان نفهم» و «انسان بیشعور» در مزمور ۹۲ است که این حقیقت مهیب را «نمیداند» و «اصلا نمیفهمد» که «اگر افراد شرور مانند علف میرویند و اگر بدکاران میشکفند فقط برای این است که برای همیشه نابود گردند» (۸-۷ :۹۲). این حماقت، غیرمغرضانه و یک بوالهوسی ذهنی صرف نیست. انسان احمق همان «انسان شرور» در مزموری دیگر است: «انسان شرور به امیال نفس خود فخر میکند؛ او نسبت به سود و منفعت حریص است و یهوه [یعنی خدایی که اینجاست] را ناسزا میگوید و طرد میکند. انسان شرور در اوج شهوت و غرور است و به جستجوی خدا نمیپردازد. همه فکر او این است که “خدا اینجا نیست!”» (۴-۳ :۱۰) در پس انکار حضور خدا به عنوان داور آشکارا آنچه میتوان آن را تمایل به افسارگسیختگی و داشتن وجودی شهوتآلود نامید، قرار دارد. انسان بیشعور میگوید چون من میخواهم آنچه انجام میدهم مجاز باشد پس انکار میکنم که خدا اینجاست و به من میگوید که این عمل مجاز نیست. این انکار، مانند تمایلی که در پس آن قرار دارد، احمقانه است یعنی تخطی از شعور دینی و یک نقص اخلاقی گناه آلود است.
انسان احمق در کتاب مقدس نمونه نخستینِ بیخدایی دایمی در میان امت خداست؛ او نمونه اصلی بیایمانی مومنان است. در باره امت خدا کلام پیامبرانه ارمیاء، که در خصوص خاندان اسرائیل بیان کرده، برای همیشه معتبر است: «آنان یهوه را انکار کرده گفتهاند “او نیست [او یهوه نیست، او پروردگاری در میانشان نیست]”» (۵:۱۲). این انکار جنبه نظری ندارد بلکه به معنای جهلی فعال نسبت به حضور خدا و امتناع از گردن نهادن به احکام اوست.
نوع دوم انسان بیخدا در کتاب مقدس به صورت امتهای بیخدا ظاهر میشود. این پدیده در عهد عتیق پدیدار میگردد. برای مثال ارمیاء از «امتهایی که خدا را نمیشناسند» (۲۵ :۱۰) سخن میگوید. این پدیده در عهد جدید بار دیگر ظاهر میشود. برای مثال پولس از «امتهایی که خدا [پدر] را نمیشناسند و به بشارت پروردگار ما عیسی مسیح گوش فرا نمیدهند» (تسالونیکیان ۲، ۸ :۱) سخن میگوید. بیرون از امت خدا امتهایی قرار دارند که «بیخدا در این جهان» (افسوسیان ۱۲ :۲) هستند. مفهوم «امت» در اینجا دارای معنای عالی خود در کتاب مقدس است که معنایی دینی و اخلاقی است. معیار تعلق یا عدم تعلق به امت خدا تبار نژادی، بیعت سیاسی و حتی عمل عبادی نیست. کسانی امت خدا هستند که او را بشناسند یعنی با او «همراه» باشند و از طریق زندگی سرشار از ایمان و اطاعت با او ارتباط دینی و اخلاقی برقرار کنند.
در اینجا ما با نمونه نخستینی در کتاب مقدس مواجه میشویم که مشابه پدیده بزرگ معاصر یعنی الحاد سیاسی است. الحاد سیاسی عبارت است از بیخدایی دولتشهر یعنی امتی که، بطور جمعی به عنوان یک امت، بیخدا هستند. در اینجا همچنین با مفهوم دو امت در کتاب مقدس روبرو میشویم که مشابه مفهوم دو شهر است که آگوستین بعدها مطرح کرد.
کتاب مقدس در مورد امتهای بیخدا حکم سختی صادر میکند. وضعیت آنها تیره و تار است. در یک کلام، آنها در وضعیت نیستی به سر میبرند. این حکم را باید در پرتو مفهوم شناخت خدا، که در کتاب مقدس آمده است، فهمید. امت خدا دقیقا به این دلیل یک امت را تشکیل میدهند که خدا را میشناسند و حضور او را در میان خود همواره و به نحوی فعال تشخیص میدهند. این شناخت همان فلسفه جمعی یا توافق اجتماعی است که به امت، وجود سیاسی میدهد و این وجود را تداوم میبخشد. در عبارت آغازین از بیان راسخ این مطلب، یعنی «ما امت او» ضمیر جمع «ما» فقط از طریق کلمه «او» دارای معنا و انسجام است. وجود تاریخی امت، به عنوان وحدتی اجتماعی که برای عمل در تاریخ سازمان یافته است، معنای خود ــ یعنی مقصود و جهت خود ــ را از شناخت خدا میگیرد، یعنی از شناختی که همه مقدرات دنیوی امت بستگی به قوت آن دارد. در نتیجه، در تفکر مبتنی بر کتاب مقدس امتهایی که خدا را نمیشناسند وجود روحانی ندارند. آنها، به عنوان امت، در حالت نیستی به سر میبرند. آنها بیمعنا هستند و در وضعیت نامعقولی قرار دارند. این وضعیت در کتاب مقدس با نماد ظلمت مشخص شده است: امتهای بیخدا «در ظلمت و در سایه مرگ ساکنند» (لوقا ۷۹ :۱) این عبارت در عهد جدید تلفیقی از دو عبارت از اشعیاء است که به انگاره ظلمت (نماد نیستی) انگاره سیاهچال (نماد اسارت) را متصل میکند.
موضوع دو امت در کتاب مقدس عمیقا وجودی (existential) است (البته به معنایی معتبر از این کلمه بد استفاده شده در جهان معاصر). اما این موضوع همچنین با عواطف دینی رایج در جهان معاصر کاملا بیگانه است. شاید مطالب دیگر کتاب مقدس که با این موضوع پیوستگی دارند و آن را تایید میکنند نیز چنین باشند. مطلب اول: نشناختن خدای یگانه، زنده و وفادار به معنای بتپرست بودن است. میان این دو شق [یعنی خداشناسی و بتپرستی] که به نحوی مشخص از هم جدا شدهاند هیچ واسطهای وجود ندارد. برای مثال هیچ جایی برای یک انتخاب سوم و برگزیدن آنچه در عصر جدید ابداع شده است، یعنی یک لاادریگری کم و بیش عالمانه و یک شکاکیت کم و بیش فرهیخته، وجود ندارد. مطلب دوم: بتپرست بودن به معنای ملحد بودن است. پیامبران کتاب مقدس هیچ تمایل دلسوزانهای به جستجوی ایمانی که ممکن است در بیایمانی نهفته باشد از خود نشان نمیدهند. آنان مایل نیستند با تدین بیدینان همدلی کنند و نمیخواهند، همراه با انسانهای امروزی، بگویند که هیچ ملحدی وجود ندارد بلکه فقط بتپرست وجود دارد. از نظر کتاب مقدس بتپرست ملحد است و جای بحث نیز ندارد. از این دو مطلب بار دیگر نتیجه میگیریم که امتهای بتپرست در وضعیت نامعقولی قرار دارند.
از قرن هشتم قبل از میلاد به بعد پیامبران با دو گام به این نتیجه رسیدند. گام اول: همه بتهای امتها، چه نیروها و پدیداریهای طبیعی باشند و چه محصولات ساخته هنر بشری، «پوچ» هستند و اعمالشان «هیچ» است (اشعیاء ۲۴ :۴۱) آنها هیچ وجودی، به معنای عبری کلمه، ندارند یعنی فاقد وجود فعال و قدرت نجات دادن هستند. این بتها، به عنوان خدا، اصلا وجود ندارند. آنها هیچ، تهی و پوچاند. گام دوم: پرستش بتها پرستنده را تهی میکند. حضرت داود میگوید: «کسانی که بتها را میسازند و آنها را پرستش میکنند مانند بتهایشان هستند» (مزامیر ۸ :۱۱۵) امتهای بتپرست همان وضعیت بت را به خود میگیرند یعنی وضعیت ناتوانی، پوچی و نیستی. آنان هم هستند و هم نیستند و این نامعقول است. امتهای مذکور در زمین ساکنند اما در خلا به سر میبرند. ایشان از جوهره بشری، که شناخت خداست، تهی هستند. میتوان عبارت الیوت را به کار برد و گفت آنان «انسانهای توخالی» اند. به گفته اشعیاء آنان «عاشق خاکستر» (۲۰ :۴۴) هستند و استحکام یا انسجامی بیش از تودهای گرد و خاک ندارند.
افزون بر این، امتهای بتپرست نمیتوانند، به عنوان عذری برای بتپرستیشان، بگویند که آنان صرفا از وجود خدای راستین و یگانه بیاطلاع هستند، همانگونه که ممکن است از وجود قارهای دور افتاده که تاکنون هیچ یک به آن سفر نکردهاند بیاطلاع باشند. در این خصوص پولس هنگامی که از قُرِنتُس نامهای مینویسد و در آن اتهام آشکارا بیرحمانه خود را بر ضد امتهای بتپرستی که در مسافرتهایش با آنها روبرو شده است مطرح میکند تمام سنت بنیاسرائیل را بیان و ا عتبار آن را در تحت دین جدید مجددا تقویت میکند. وی میگوید: «آنان عذری ندارند» (رومیان ۲۰ :۱) آنان در این جهان، که دارای حرمت و قداست است، نشانههایی [از خدا] را که در برابر دیدگانشان قرار داشت انکار کردند. جهان به این معنا حرمت و قداست دارد که در آن «چیزهای نادیده» خدا یعنی «قدرت سرمدی و الوهیتش به روشنی با تامل عقلی قابل دیدن است.» اینطور نیست که امتهای بتپرست صرفا اشتباه کرده باشند؛ خطای آنان فقط عقلی نبود. بتپرستی آنان «بیدینی و رذالت» (۱۸ :۱) و یک خطای بزرگ اخلاقی بود. امتهای مذکور در ورطه بتپرستی نیفتادند بلکه آن را آزادانه و با تصمیم خود انتخاب کردند و آگاهانه ترجیح دادند. پولس با بیانی خشک و بیروح میگوید: «آنان روا ندانستند [یا نخواستند] علم درستی به خدا داشته باشند» (۲۸ :۱) خواست ایشان چیز دیگری بود یعنی [بدل کردن] «دروغ» به «حقیقت» و [پرستیدن] «مخلوق به جای خالق» (۲۵ :۱) آنان خدایی را میخواستند که خودشان ساخته باشند و در نزدشان حاضر باشد. این خدا ممکن بود ناتوان باشد، اما دست کم پرتوقع نبود. از این رو «آنان خود را با بحثها و استدلالهایشان بیاعتبار کردند و ذهن نادانشان در تاریکی فرو رفت: (۲۱ :۱). این رویداد، اتفاقی، غیرعمدی و اشتباه صرف نبود. موضوع به قصد و خواست مربوط میشد و برای ایشان روشن شده بود: آنچه در باره خدا میتوان شناخت برای همه روشن بود؛ زیرا خود خدا آن را برای همه روشن کرده بود» (۱۹ :۱) بنابراین موضوع به اختیار ایشان مربوط بود و به همین دلیل است که آنان عذری نداشتند. در پس بتپرستی ایشان یک انتخاب قرار داشت نه یک اشتباه. در نهایت، آنان بتپرست بودند زیرا میخواستند بتپرست باشند.
همانگونه که خواهیم دید مقدر بود که این نوع دوم انسان بیخدا در کتاب مقدس، یعنی امت بیخدا، بار دیگر در تاریخ ظاهر شود.
نوع سوم انسان بیخدا در کتاب مقدس فیلسوف بیخداست. حکیم قوم اسرائیل که در سنت سلیمان مینوشت و نام او را به ارث برده بود، با این انسان در تاریخ بعدی قوم اسرائیل و در جهان فرهنگ یونانیمآبی روبرو شد. در کتاب حکمت [سلیمان]، حکیم، انسان عالمی را توصیف میکند که به جستجو در آثار خالق میپردازد اما نمیتواند خود خالق را بیابد؛ در عوض از فرآیندها و نیروهای جهانی بت میسازد. البته او در انجام چنین کاری از علم و دانش خود عالیترین بت را میسازد. حکیم با فیلسوفان بیخدا با ملایمت بیشتری برخورد میکند تا با عوامالناسی که در برابر مجسمهها و پیکرههای کوچک سر فرود میآورند. او میگوید: «ممکن است آنان در جریان جستجو برای یافتن خدا فقط راه را گم کرده باشند. آنان کاملا در آثار او غرق میشوند و میکوشند به کنه آن پی ببرند اما همچنین به خود اجازه میدهند که اسیر ظواهر بیرونی گردند و چه زیباست چیزهایی که میبینند» (حکمت ۷-۶ :۱۳). عبارت یونانی هفتاد۳ فوقالعاده بلیغ است: kala ta blepomena [زیباست چیزهایی که دیده میشود] این عذری همیشگی است که البته عذر موجهی نیست.
این دانشمندان کهن، که نیاکان دودمانی طولانی هستند که امروز تعداشان بسیار افزایش یافته است، مسحور و مفتون زیباییها و نیروهای طبیعت شده بودند، «آنان به آتش، باد، هوای لطیف، گنبد پرستاره، سیل خروشان و چراغهای آسمان همچون خدایان و پروردگاران جهان مینگریستند.» (۲: ۱۳) حکیم میگوید شاید «آنان سزاوار سرزنش کمتری باشند» (۶ :۱۳) دست کم ایشان در جستجوی حقیقت بودند اما اشتباهشان این بود که از خود این جستجو بت ساختند. با این حال نمیتوانند از این اتهام بگریزند که: «در نهایت، حتی ایشان نیز معذور نیستند. اگر آنان توانستند آنقدر دانش بیندوزند که جهان را مورد موشکافی و بررسی دقیق قرار دهند چگونه نتوانستند، حتی زودتر از آن، حاکم مطلق را کشف کنند؟» (۹-۸: ۱۳). خدا یکی از رازهای طبیعت نیست که فقط با کار علمی سخت قابل کشف باشد. البته او پنهان است اما، همانطور که پولس بعدها با اتکا به حکمت اسرائیل به شورای آریوپاگوس گفت، پنهان بودن او فقط برای این است که «از هیچ یک از ما دور نباشد» (اعمال ۲۷: ۱۷). انسان، نمیتواند خدا را، که در پس آثارش قرار دارد و بیدرنگ میتوان به او پی برد، کشف نکند اما میتواند از شناسایی او خودداری کند. این همان حماقتی است که حکیم، دانشمندان را به آن متهم میکند. او میگوید آنان «احمقهای تمامعیار» (۱ :۱۳) هستند زیرا به رغم علم و دانششان نتوانستند اولین حقیقت بدیهی درباره جهان را دریابند یعنی اینکه جهان خدا نیست و جنبه الهی ندارد اما در عین حال به عنوان صنع خدا، که صانع خود را آشکار میکند، دارای حرمت و قداست است.
در اینجا یعنی در اسکندریه مصر در قرن اول پیش از میلاد، ما با نمونه نخستینی مواجه میشویم که به فیلسوفان و دانشمندان بیخدا در عصر جدید، که بعدا به آنان خواهیم پرداخت، شباهت دارد.
این بررسی کوتاه در باره انواع انسان بیخدا در کتاب مقدس به روشن شدن سوال اساسی در این زمینه کمک میکند: در تحلیل نهایی، آیا الحاد دیدگاهی عقلی است که ملحدان با بحث و استدلال به آن رسیدهاند یا فقط یک انتخاب است که با تصمیمی آزاد اتخاذ شده است؟ آیا الحاد صرفا نگرشی به واقعیت است یا یک موضعگیری نسبت به آن؟ البته پاسخ کتاب مقدس روشن است. انسان بیخدا، به هر یک از اشکال خود، در حالت خودفریبی (bad faith) (من این تعبیر را تقریبا به همان معنای سارتر به کار میبرم) به سر میبرد. وجود او اصیل نیست. او از شناسایی واقعیتِ وضعیت بشر خودداری میکند و این کار را با خودداری از شناسایی خدا، که در این وضعیت حضور دارد و تشکیلدهنده کل معنای آن است، انجام میدهد. کتاب مقدس آشکارا ریشه اصلی الحاد را نه یک حکم ذهنیِ نادرست بلکه انتخابی میداند که به نحوی به نام آزادی صورت گرفته است و بر اساس این انتخاب، طرح بیخدا زیستن به اجرا در میآید. مسئول این انتخاب انسان است. در درستی این نظر کتاب مقدس تردیدی وجود ندارد و بدینسان انتخاب وجود بدون خدا به معنای انتخاب عدم و فرو رفتن در پوچی است.
در اینجا باید متذکر شوم که این نظر کتاب مقدس درباره الحاد، البته با تفاوتهایی، در خصوص آن دسته از فیلسوفان عصر پست مدرن که مبنایشان الحاد اصل موضوعی است نیز صادق است. برای مثال سارتر الحاد را یک تصمیم اساسی و یک طرح بنیادین میداند. الحاد، انتخاب اولیه انسان است که از بودن او در جهان که در عین حال کشف جهان نیز هست ناشی میشود زیرا جهانی که خدا از آن غایب است خود را در این قصد و نیت که خدا باید غایب باشد آشکار میسازد. این نشاندهنده ذکاوت سارتر است که حتی نمیکوشد توجیهی عقلی از این تصمیم، انتخاب و طرح و هدفی که از آن نتیجه میشود ارائه دهد. چنین توجیهی، بنابر تعریف، محال است. گرایش به ملحد بودن به معنای گرایش به انسان بودن است و گرایش به انسان بودن یعنی کوشش برای خدا بودن. خدا بودن که هدف بشر است محال است و به عنوان امری محال انتخاب شده است. به نحوی عجیب، نگرش سارتر به الحاد بسیار شبیه نگرش کتاب مقدس است. اما بیان این مطلب به معنای پیشی گرفتن از بحث است.
رهیافت من به مسئله انسان بیخدا، آنگونه که بعدها در تاریخ ظاهر شد، مبتنی بر نگرش کتاب مقدس به الحاد است. بنابراین، مسئله عبارت است از مشخص کردن شیوههای مختلف گرایش به الحاد که مبنای صورتهای مختلفی است که الحاد در طول تاریخ به خود گرفته است. البته در اینجا مسئله جنبه فردی ندارد. در مورد فرد، ریشه الحاد، مانند ریشه ایمان دینی (یا ریشه رذیلت و فضیلت) نهایتا غیر قابل بیان است. گرایش به الحاد، مانند گرایش به ایمان، به عنوان عملی اختیاری و اولیه از اعماق انسان سرچشمه میگیرد یعنی از جایی که اختیار چیزی بیش از انتخاب است و انسان با شناسایی خدا وجود خود را باز میشناسد و با انکار او وجود خود را انکار میکند و بدینسان در پوچی فرو میرود. زیرا خدا، به رغم اینکه ممکن است ناشناخته باقی بماند، همواره به ساختار وجود انسان تعلق دارد. بنابراین، من فرد را کنار میگذارم.
پینوشتها
۱٫ این مقاله ترجمه بخشی از کتاب زیر است:
Murray, John Courtney, The Problem of God, Yesterday and Today, New Haven: Yale University Press, 1964, pp. 78-86.
۲٫ John Courtney Murray (1967 – ۱۹۰۴)؛ موری یکی از مؤثرترین الهیدانهای کلیسای کاتولیک در ایالات متحده بود. او در شهر نیویورک به دنیا آمد، در سال ۱۹۲۰ وارد فرقه یسوعی شد و در سال ۱۹۳۳ به کسوت کشیشی درآمد. وی پس از اخذ درجه دکترا در رشته الهیات از دانشگاه گرگوری رم (۱۹۳۷)، به مدت بیست سال استاد الهیات در کالج وودستاک در مریلند بود. از دیگر فعالیتهای علمی او میتوان به سردبیری مجله مطالعات الهیاتی (از سال ۱۹۴۱ به بعد) و همچنین سردبیری مجله یسوعی آمریکا اشاره کرد. او که از حامیان جدی گفتگو میان کلیسا و گروههای اجتماعی بود بیشتر عمر خود را وقف تحقیق در مورد رابطه دین و جامعه کرد و کوشید اثبات کند که کاتولیکها میتوانند هم اعضایی وفادار برای کلیسای خود و هم شهروندانی میهنپرست برای کشور خود باشند. موری نویسنده اصلی بیانیه «آزادی دینی» در دومین شورای واتیکان (۱۹۶۵ – ۱۹۶۲) است. برای اطلاعات بیشتر در خصوص زندگی و افکار او بنگرید به: علویتبار، هدایت، یادداشتی در باره موری، ارغنون، سال سوم، شماره ۱۱ و ۱۲، پاییز و زمستان ۱۳۷۵٫
۳٫ Septuagint؛ قدیمیترین ترجمه یونانی از عهد عتیق است. در باره منشأ پیدایش آن گفتهاند که در قرن سوم پیش از میلاد بطلمیوس دوم، پادشاه مصر، از کاهن بزرگ اورشلیم خواست که ۷۲ نفر (۶ نفر از هر یک از قبایل دوازدهگانه یهود) را برای ترجمه کتاب مقدس یهودیان از عبری به یونانی به اسکندریه بفرستد تا یهودیان یونانی زبان که در آن شهر ساکن بودند از آن استفاده کنند. حاصل کار این گروه ترجمهای بود که به «هفتاد» معروف شد.م
** منتشر شده در مجله اشراق، دفتر چهارم ، بهار و تابستان ۱۳۸۹