مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

معرفی کتاب :داستانهاى شگفت

اثر:

شهید محراب آیه اللّه سیّد عبدالحسین دستغیب

فهرست عناوین
اندرز از سرگذشت دیگران ۱
ایمان به غیب ۱
معجزات ائمه (ع)در عصر حاضر ۲
اعتقاد بیشتر و تمسک به ائمه هدى ۲
جلوگیرى از یاءس ۲
مقدمه مؤ لف ۲
۱- صدقه مرگ را به تاءخیر مى اندازد ۳
۲- اجل حتمى علاج ندارد ۳
۳- تلاوت قرآن هنگام مرگ ۴
۴- جنابت، پلیدى معنوى است ۴
۵- نصیب شدن طىّ اْلاَرْض ۶
۶- زنده شدن پس از مرگ ۷
۷- نجات از دشمن ۸
۸- نورافشانى ضریح حضرت امیر(ع) و باز شدن دروازه نجف ۸
۹- معجزه رضویه – شفاى بیمار ۹
۱۰- عنایت وصله حضرت رضا (ع) ۱۰
۱۱- عنایت حسین (ع) ۱۰
مسجد براثا ۱۱
۱۲- دو قضیه عجیب ۱۱
۱۳- نجات هزاران نفر از هلاکت ۱۲
۱۴- نجات از غر ۱۲
۱۵- عنایت علوى ۱۲
۱۶- شرافت علما ۱۳
۱۷- کرامت علما ۱۴
۱۸- توسل به قرآن و فرج قریب ۱۴
۱۹- پرهیز از لقمه شبهه ۱۵
۲۰- اخبار از آتیه ۱۶
۲۱- نجات از وبا به وسیله صدقه ۱۶
۲۲- نجات از مرگ ۱۷
۲۳- نجات از دزد ۱۸
۲۴- نجات از مرگ ۱۸
۲۵- جریان آب چشمه ۱۸
نکته اى قابل توجه ۱۸
جریان آب چشمه ۱۹
۲۶- شفاى مفلوج ۱۹
۲۷- رؤ یاى صادقانه ۲۰
۲۸- شفاى هفت مریض در یک لحظه ۲۱
۲۹- اجابت فورى ۲۲
۳۰- افاضه قرآن مجید ۲۲
۳۱- داستانى عجیبتر ۲۳
۳۲- معجزه حسینى (ع) ۲۵
۳۳- نجات از مرگ ۲۵
۳۴- دادرسى ولى عصر (ع) ۲۶
اخبار از ساعت مرگ ۲۶
۳۵- اخبار از ساعت مرگ ۲۷
۳۶- اخبار از خیال ۲۷
۳۷- تحقیر به مؤ من نباید کرد ۲۸
۳۸- لطف خدا و ناسپاسى بنده ۲۸
۳۹- فریادرسى فورى ۲۹
۴۰- عنایت حسینى و انتقام از قاتل ۲۹
۴۱- انتقام علوى (ع) ۳۰
۴۲- عنایت علوى (ع) ۳۱
۴۳- تمثل شیطان ۳۲
۴۴- آثار سوء بخل ۳۳
۴۵- اثر عزادارى حسینى (ع) ۳۳
۴۶- معجزه علوى (ع) ۳۴
۴۷- نجات از قبر پس از دفن ۳۴
۴۸- اندرزى عجیب ۳۵
اندرزى عجیب ۳۵
۴۹- توفیق توبه ۳۷
توفیق توبه ۳۷
۵۰- رؤ یاى صادقانه ۳۸
۵۱- رؤ یاى صادقانه ۳۸
۵۲- رؤ یاى صادقانه ۳۹
۵۳- عنایت فاطمیه ۳۹
عنایت فاطمیه ۴۰
۵۴- رؤ یاى صادقانه ۴۰
۵۵- عنایت علوى (ع) ۴۱
۵۶- رؤ یاى صادقانه ۴۱
۵۷- رؤ یاى صادقانه ۴۲
۵۸- رؤ یاى صادقانه ۴۲
۵۹- عاقبت به خیرى ۴۳
۶۰- تهدید از ترک حج ۴۴
۶۱- توسل به سیدالشهداء (ع) ۴۴
۶۲- اثر زکات دادن ۴۵
۶۳- استشفا به قرآن مجید ۴۶
۶۴- تعبیرى درست ۴۶
۶۵- بزرگى مصیبت حضرت اباعبداللّه الحسین (ع) ۴۷
۶۶- تربت خونین ۴۷
۶۷-حسابى عجیب ۴۸
امر به معروف و نهى از منکر ۴۹
۶۸- نجات از هلاکت ۵۰
۶۹-آنچه صلاح است باید خواست ۵۳
۷۰-حیایى غریب از سگ ۵۴
۷۱- فدا شدن سگى براى صاحبش ۵۴
۷۲- نجات از اسیرى و به روزى حلال رسیدن ۵۵
۷۳- کرامت جناب میثم ۵۶
۷۴- شفاى نابینا ۵۷
۷۵- عطاى حسینى (ع) ۵۷
۷۶- بدگمانى به عزادار حسین (ع) ۵۷
۷۷-پاداش احسان ۵۷
۷۸- التفات به زوّار حسینى ۵۸
۷۹- برات آزادى و عنایت رضوى (ع) ۵۹
۸۰-وظائف ششگانه زنها و رؤ یاى صادقانه ۶۱
۸۱- عنایت حسین (ع) و نجات از غرق ۶۲
۸۲- دادرسى حضرت حجت (ع) ۶۲
۸۳-بازشدن قفل به نام حضرت فاطمه (ع) ۶۲
۸۴- فرج بعد از شدت ۶۳
۸۵-اطلاع از خیال ۶۳
۸۶- رسیدن به گمشده ۶۳
۸۷- عنایت حسین (ع) به زوار قبرش ۶۴
۸۸-مقام فقیه عادل ۶۵
۸۹- ترس از آخر کار ۶۵
۹۰-دختر شش ماهه زنده مى ماند و همه مى میرند ۶۸
۹۱-بیدارعلى باش ۶۸
۹۲- داستانى از عظمت شاءن سادات ۷۰
۹۳- کرامت ابوالفضل و شفاى مسلول ۷۱
۹۴-روشنایى شمع دوام مى یابد ۷۱
۹۵- گریه شیر در عزاى حضرت سیدالشهداء (ع) ۷۱
۹۶- شفاى مریض به وسیله حضرت سیدالشهداء (ع) ۷۴
۹۷- کرامت حرّ شهید ۷۴
۹۸-لاشه مردار و جیفه دنیا ۷۷
۹۹- جنازه پس از ۷۲ سال تازه است ۷۸
۱۰۰- سفر نجف و شفاى فرزند ۷۹
۱۰۱- رسیدن پول و دوام آن ۷۹
۱۰۲-شفاى مریض و تعمیر قبر میثم ۷۹
۱۰۳-معجزه اى از اهل بیت (ع) در قم ۸۰
۱۰۴-معجزه ولى عصر و شفاى مریض ۸۱
۱۰۵-سرگذشتى عجیب و فرج بعد از سختى ۸۲
۱۰۶- زلزله قیر و کارزین فارس ۸۳
اخبار از وقوع حادثه موحشه ۸۵
رؤ یاى صادقانه ۸۵
تذکرى لازم ۸۸
اسباب طبیعى براى حوادث ۸۹
سببیت سبب از مسبب است ۸۹
هفت خصلت شرط حوادث ۸۹
آیا از خشم خداست؟ ۹۰
اشکالهاى گوناگون و پاسخ آنها ۹۰
۱۰۷- اجابت فورى دعا ۹۱
۱۰۸- فرج پس از سختى معیشت ۹۳
۱۰۹- هدیه، نشانى قبول زیارت ۹۳
۱۱۰- اهمیت زیارت عاشورا ۹۳
۱۱۱- شفاى چشم از حضرت رضا (ع)] ۹۴
۱۱۲-داستان عجیب مفاتیح و قرآن ۹۴
۱۱۳- زیارت ارواح از قبر حسین (ع) در شب قدر ۹۵
۱۱۴- عنایت فاطمى (ع) و شفاى بیمار ۹۵
۱۱۵- معجزه عسکریین ۹۶
۱۱۶- شفاى کور به برکت حضرت عسکریین (ع) ۹۷
۱۱۷-توجه حضرت اباعبداللّه الحسین (ع) ۹۹
۱۱۸- داماد شب عروسى کشته مى شود ۹۹
استقامت در شداید ۱۰۰
پذیرفتن اندرز از دانش است ۱۰۰
مصیبت زده را دریابید ۱۰۰
مؤ من، میهمان نواز است ۱۰۱
دوستى و احسان به سادات ۱۰۱
قتل نفس اهمیت دارد ۱۰۲
۱۱۹-خانه مهمانکُش ۱۰۲
ارواح به قبرشان علاقه مندند ۱۰۳
هتک قبر مؤ من حرام است ۱۰۳
معجزه اى از امام کاظم (ع) ۱۰۳
در سختیها نباید ماءیوس شد ۱۰۴
گرفتاریها نتیجه بدکرداریهاست ۱۰۴
آثار وضعى گناه در دنیا ۱۰۴
بلاهاى پاکان اثر گناه نیست ۱۰۵
براى متقى بدقدمى ندارد ۱۰۵
۱۲۰-اهانت به علویه ۱۰۵
کردارهاى نیک به بهترین صورتها در برزخ ۱۰۶
با زبان کسى را نرنجانید ۱۰۶
لطف خدا در ارتباط به ارواح ۱۰۷
چاقو را به صاحبش مى رساند ۱۰۷
مظالم را کاملاً بررسى مى نمایند ۱۰۷
مفلس حقیقى کیست؟ ۱۰۸
امام ناقه را نمى زند ۱۰۸
خیرات زنده ها به مرده ها مى رسد ۱۰۸
۱۲۱-سگى بر روى جنازه ۱۰۹
مردم آزارى به صورت درنده ۱۱۰
۱۲۲-توسلات مؤ ثرند ۱۱۱
عمل ریایى باطل است ۱۱۱
فواید بى شمار در دوستى اهل بیت (ع) ۱۱۱
فریادرسى عمل خالص ۱۱۲
همه را به حساب خدا بگذارد ۱۱۲
۱۲۳- سقوط از مقام رفیع ۱۱۳
توفیق را غنیمت شمارید ۱۱۳
ترس از بى اخلاصى نشانه اخلاص است ۱۱۴
۱۲۴- سلطنت حسین (ع) در عالم دیگر ۱۱۴
مراتب بالاتر را نمى تواند بفهمد ۱۱۴
خواب، تجرد مختصرى است ۱۱۵
شرح عروسى براى بچه ۱۱۵
درک مقام حسین (ع) بسته به علم است ۱۱۵
۱۲۵- رؤ یاى صادقه و دیدن آثار اعمال ۱۱۶
۱۲۶- کورى چشم به واسطه کور کردن چشمه ۱۱۶
۱۲۷-توفیق زیارت و پذیرایى ۱۱۶
(زیارت در مرتبه اولى) ۱۱۷
برکات احسان به سادات ۱۱۷
بدهى سادات به حساب على (ع) ۱۱۸
۱۲۸- آماده شدن مقدمات زیارت کربلا ۱۱۸
۱۲۹- دادرسى از محتضر ۱۱۹
۱۳۰-فریادرسى از درمانده بیابان ۱۲۰
۱۳۱- کلید چمدان به دامنش مى افتد ۱۲۰
نتیجه یک عمر اخلاص ۱۲۱
بچه را در هوا نگه میدارد ۱۲۱
۱۳۲-رو به حسین (ع) قبله حقیقى ۱۲۱
۱۳۳-جسد سالمى از ۱۳۰۰ سالقبل به دست آمد ۱۲۲
۱۳۴-برکت پول مایه کیسه ۱۲۳
۱۳۵-حکایت مشهدى احمد آشپز ۱۲۴
۱۳۶- فرنگى روضه خوانى مى کند ۱۲۴
۱۳۷-فرجام ناگوار عهدشکنى ۱۲۵
۱۳۸- از آسمان ماهى مى بارد ۱۲۶
۱۳۹-آب آشامیدنى در میان دریا ۱۲۶
۱۴۰- نجات از زندان و رسیدن به مقصد ۱۲۶
۱۴۱- قصیده اى در مدح امیرالمؤ منین (ع)و خوابى عجیب ۱۲۷
۱۴۲- بى عینک مى خواند ۱۲۹
۱۴۳- چاره بلا به زیارت عاشورا ۱۲۹
۱۴۴- کراماتى از یک مرد خدا ۱۳۰
۱۴۵- توسل و شفا از برکات اهل بیت (ع) ۱۳۱
۱۴۶-اجابت فورى و عنایت رضوى ۱۳۳
۱۴۷-به خون مبدل شدن تربت امام حسین (ع) ۱۳۳
۱۴۸-شفا یافتن مریض با توسل به امام زمان (عج) ۱۳۴
 


۱
اندرز از سرگذشت دیگران

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(لَقَدْ کانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لاُولِى اْلاَلْبابِ)(۱)

بر صاحبان خرد، پوشیده نیست که طبع انسانى را به داستان و سرگذشت دیگران رغبتى بسزاست و از شنیدن و خواندن قصه ها لذتى وافر مى برد، از اینرو در سابق بازار قصه گویى رونقى داشته و شغل رسمى بوده و در این دوره هم بیشتر نشریات و مطبوعات براى جلب توجه خوانندگان، به نقل داستانهاى مهیّج و رمّانهاى سراسر دروغ مى پردازند و یا داستانهاى ساختگى مجلات خارجى را ترجمه مى نمایند. و تعجب اینجاست با آنکه همه مى دانند که اینها سراسر دروغ و ساختگى است، در عین حال با اشتیاق و ولع تمام مى خوانند یا گوش ‍ مى گیرند و این نیست مگر همانى که اشاره شد که طبع انسان اصولا به قصه ها و سرگذشتها مایل است در حالى که مى توان این غریزه را در راه صحیح به کار انداخت و از آن به بهترین وجه، بهره هاى فراوان برد.

از این غریزه مى توان براى عبرت گرفتن و بیدار شدن دلها از خواب غفلت نهایت استفاده را نمود و بدون اینکه به تحریف و جعل داستانهاى دروغى احتیاجى باشد از سرگذشت پیشینیان و دیگران اندرز گرفت چنانچه در قرآن مجید سرگذشت واقعى و قضایاى حقیقى پیشینیان را مکرر یادآور شده و از اقوام عاد و ثمود و نوح و فرعون و لوط در جاهاى متعدد، بحث فرموده و از عاقبت بدشان سخن گفته و دیگران را اندرز مى دهد که از چنین عقوبتهایى برحذر باشند و مکرر مى فرماید:((آیا کسى هست که اندرز بگیرد؟ آیا عبرت گیرنده اى هست که از سرگذشت ایشان متنبه شود؟(۲)

و از داستان یوسف و برادرانش به بهترین قصه ها تعبیر فرموده و (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ اَحْسَنَ الْقَصَصِ) (۳) آنگاه در آخر سوره مى فرماید:((هر آینه در سرگذشت ایشان عبرتى است براى خداوندان خرد)).

(لَقَدْ کانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِاُولىِ اْلاَلْبابِ) (۴) یعنى هر عاقلى از سرگذشت ایشان اندرز مى گیرد و از نکات اخلاقى و نتیجه اعمال و پاداش نیکى و بدى در دار دنیا به خود مى آید و راه را از چاه تمیز و صواب را بر خطا ترجیح مى دهد.

در جاهاى مکرر از پیغمبران گذشته و حالاتشان از بردبارى در سختیها و مصیبتها و فداکارى در راه رسیدن به مرام و مقصد و پایدارى و ثبات قدم در راه هدف، داد سخن را داده است.

بلکه بیشتر حکمتها و اندرزها را ضمن داستان بیان مى فرماید؛ مثلا دستورالعملهاى عالى اخلاقى را – که راه رسیدن به کمال انسانیت است – از قول ((لقمان حکیم)) ضمن وصیت به فرزندش بیان مى فرماید. (۵)

و یا رازهاى آفرینش و حکمتهاى امور تکوینى را ضمن داستان ((موسى و خضر)) یادآور مى شود. و نظایر آن از آثار صدقه و انفاق در راه (۶) خدا را به بهترین بیان ضمن قصه هاى گوناگون مى رساند.

از جمله چیزهایى که سبب تاءلیف این کتاب شده – چنانچه مؤ لف محترم در مقدمه مختصر خود اشاره فرموده – اندزر گرفتن خوانندگان از سرگذشت دیگران است که هر داستانى بهره اى وافر و نتیجه اخلاقى فوق العاده اى دارد که اثر همان توجه طبع انسانى به داستان دیگران است که این نتیجه از این راه بهتر حاصل مى شود و به اصطلاح موعظه ضمن قصه بیشتر اثر مى کند، مخصوصا اگر قصه حقیقى و راستى باشد.

ایمان به غیب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

موضوع دیگرى که قابل دقت بیشترى است، این است که اساس دین مقدس اسلام بر عقیده به مبداء و معاد و سایر امورى است که از حواس ‍ بشرى برکنار و به اصطلاح، ((غیب)) است، هرچه امور ماوراى حس را شخص بیشتر باور داشته باشد، ایمانش قویتر و به مقام قرب پروردگار، نزدیکتر است.

یکى از بهترین راههایى که ایمان به غیب را طبعا زیاد مى کند خوابهاى درستى است که به واسطه اتصال نفس انسانى به عالم ماوراى حس ‍ امور پنهانى را درک مى نماید و شاهد صدقى هم در خارج دارد که خیال محض نبوده بلکه آنچه را در خواب دیده مربوط به عالم غیب است.

کسانى که رؤ یاى صادقه دارند، ایمان بیشترى به غیب پیدا مى کنند و کسانى که مى شنوند و باور مى دارند، ایمان به غیبشان زیادتر مى شود.

از این نظر که این کتاب مشتمل بر رؤ یاهاى صادقه و شواهد صدق خارجى آن است نیز در خور توجه و قابل استفاده است که خوانندگان با خواندن رؤ یاهاى درستى که مربوط به زمان حاضر است و در هیچ کتابى نیست و کسانى که خواب دیده اند از خوبان دوره حاضر و بحمد الله بیشترشان در قید حیاتند و آنهائى که از نزدیک با ایشان مربوطند مى دانند که اهل کلک و دروغ نیستند.

بنابراین، خواننده بهتر مى فهمد که به راستى عالم دیگرى فوق عالم ماده و طبیعت است تا برسد به اعتقاد به معاد و غیره. لذا این کتاب از نظر تقویت عقاید اسلامى و ایمان به عالم غیب و ماوراى ماده، فوق العاده مفید است.


۲
معجزات ائمه (ع)در عصر حاضر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

اعتقاد بیشتر و تمسک به ائمه هدى

از جمله خصوصیات این کتاب این است که بیشتر داستانهاى آن مربوط به معجزه اى از معجزات اهلبیت عصمت و طهارت است که در زمان حاضر واقع شده و خواننده اعتمادش به این خانواده زیادتر و عقیده اش ‍ به ایشان محکمتر مى گردد و در نتیجه فریب تبلیغات سوء شیادها را نمى خورد و از صراط مستقیم و مذهب حق، منحرف نمى گردد.

به علاوه، به ذیل عنایت آنان بیشتر متمسک شده، بهره هاى وافى باقى مى برد؛ چون مى بیند که ایشان مجارى قدرت حق هستند و حاجات خلق را چگونه مى دهند و همچنین محبت ایشان که اساس دین است، در دلهاى خوانندگان زیادتر مى گردد.

جلوگیرى از یاءس

از جمله منافع این کتاب آن است که شخص هراندازه پست و از سعادت خود ماءیوس باشد یا در مصیبتها و شداید فوق العاده اى واقع شده باشد با مطالعه سرگذشت این افراد حالش دگرگون مى شود و امیدش به خدایش زیادتر مى گردد و مشتاق لقاى رحمت الهى مى شود دست و پایى زده براى سفر هولناکى که در پیش دارد توشه اى تهیه مى کند و گذشته هایش را جبران مى کند و ناملایمات مادى، او را از پا در نمى آورد.

در خاتمه امیدوار است این کتاب مورد استفاده عموم واقع شده خوانندگان عزیز بهره کافى از آن ببرند و توفیقى عنایت شود تا چاپ جلدهاى بعدى در دسترس همگان قرار گیرد.

…شیراز – به تاریخ ۱۸ ماه مبارک رمضان، مطابق ۱۸٫۹٫۴۷

سید محمد هاشم دستغیب

مقدمه مؤ لف

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

این ضعیف، در مدت عمر خود، داستانهایى از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیده ام که هریک از آنها شاهد صدقى است بر الطاف الهیّه از بروز کرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین – صلوات اللّه علیهم اجمعین.

در این هنگام که سنین عمرم رو به آخر و از ۶۵ گذشته و قاصدهاى مرگ یعنى ضعف قوا و هجوم امراض، مرا به قرب رحیل در جوار رب جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مؤ منین، بشارت مى دهد، خواستم آنچه از آن داستانها بخاطر دارم در این اوراق ثبت کنم به چند غرض:

۱ – هرچند از عباد صالحین نیستم لکن ایشان را دوست دارم وآرزومندم که از آنها بگویم و از آنها بنویسم و از آنها بشنوم و آنها را ببینم – ((گر از ایشان نیستى برگو از ایشان))


۳

۲ – چنانچه در حدیث رسیده نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل مى شود، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت (عِنْدَ ذِکْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَهُ)، (۷) باشیم.

۳ – چون هریک از این داستانها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلى و توجه به حضرت آفریدگار است، آنها را ثبت کردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشکلات، دچار یاءس نشوند و دل به پروردگار، قوى دارند و بدانند که دعا و توسل را آثارى است حتمى چنانچه سعى در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتى است که از حد ادراک بشرى افزون است.

۴ – شاید پس از من عزیزى از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد کند و حال خوشى نصیبش گردد، خداوند هم به فضل و رحمتش، این روسیاه را یاد فرماید.

۱- صدقه مرگ را به تاءخیر مى اندازد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

از ((آقاى سید محمد رضوى))(۸) شنیدم که فرمودند زمانى که مرض سختى عارض دائى بزرگوارشان مرحوم آقاى میرزا ابراهیم محلاتى شد، به طورى که اطبا از معالجه ایشان اظهار یاءس کردند، امر فرمودند که مرضشان را به عالم ربانى مرحوم ((حاج شیخ محمد جواد بیدآبادى)) که مورد علاقه و ارادت جناب میرزا بودند، خبر دهیم، ما هم به اصفهان تلگراف کردیم و مرحوم بیدآبادى را از مرض سخت میرزا با خبرکردیم، فورا جواب دادند مبلغ دویست تومان صدقه دهید تا خداوند شفا عنایت فرماید.

هرچند آن مبلغ در آن زمان زیاد بود، لکن هرطور بود فراهم آورده بین فقرا تقسیم کردیم و بلافاصله میرزا شفا یافت.

مرتبه دیگر میرزاى محلاتى به سختى مریض شدند و اطبا اظهار یاءس ‍ کردند، من ابتدا مرحوم بیدآبادى را تلگرافا با خبر کردم و با اینکه جواب تلگراف را قبول و درخواست کرده بودم، از ایشان جوابى نرسید تا بالاخره در همان مرض، میرزا مرحوم شدند آنگاه دانستم که سبب جواب ندادن اجل حتمى علاج ندارد

مرحوم بیدآبادى این بود که اجل حتمى میرزا رسیده و به صدقه جلوگیرى نمى شود.

از این داستان دو مطلب فهمیده مى شود یکى آنکه به واسطه صدقه ممکن است در شفاى مریض تعجیل شود بلکه مرگ را به تاءخیر اندازد و در باره تاءثیر صدقه در شفاى مریض وتاءخیر مرگ و طول عمر و دفع هفتاد قسم بلا، روایاتى از اهل بیت: رسیده و داستانهایى نقل گردیده که ذکر آنها خارج از وضع این جزوه است، طالبین به کتاب ((لئالى الاخبار)) مرحوم تویسرکانى و کتاب ((کلمه طیبه)) مرحوم نورى مراجعه کنند.

مطلب دیگر آنکه: هرگاه اجل حتمى باشد و بقاى شخص مخالف حکمت، حتمى خدا باشد دعا و صدقه از این جهت بى اثر مى شود هرچند از سایر آثار خیریه دنیوى و اخروى آن بهره مند خواهد بود و براى تاءیید این مطلب، داستان دیگرى نقل مى گردد.

۲- اجل حتمى علاج ندارد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

از مرحوم حاج غلامحسین مشهور به تنباکو فروش، شنیدم که گفت از مرحوم آقاى حاج شیخ محمد جعفر محلاتى شنیدم که فرمود هنگام مرض مرحوم حجه الاسلام شیرازى، حاج میرزا محمد حسن، عده اى از بزرگان علما، اطراف بسترشان بودند و مى گفتند در هریک از مشاهد مشرفه مخصوصا در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام و در اماکن متبرکه مخصوصا در مسجد کوفه عده اى از اخیار معتکف شده اند و شفاى شما را از خداوند خواهانند وصدقه هاى بسیارى براى سلامتى حضرتت داده شده است و ما یقین داریم که از برکات دعاها و صدقه ها خداوند شما را شفا مى بخشد و براى مسلمانان نگاه مى دارد.

مرحوم میرزا پس از شنیدن این کلمات، این جمله را فرمود:((یا مَنْ لا یَرُدُّ حِکْمَتَهُ الْوَسائِلُ))، گویا آن جناب ملهم شده بود که اجل حتمى ایشان رسیده و باید رفت و لذا اشاره فرمود که این وسیله ها جلوگیرى از ((حکمت حتمى الهى)) نمى کند.


۴
۳- تلاوت قرآن هنگام مرگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

چون در داستان یکم از مرض موت میرزاى محلاتى ذکرى شد، جنابت پلیدى معنوى است

دوست داشتم داستان موت ایشان را نیز نقل کنم.

مرحوم حاج میرزا اسماعیل کازرونى مى فرمود: در ساعت احتضار، میرزاى محلاتى شروع فرمود به تلاوت آیات آخر سوره حشر و مکرر خواند تا مرتبه آخر در وسط آیه:(هُوَاللَّهُ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُوَالْمَلِکُ الْقُدّوُسُ السَّلامُ)(۹) همینجا روح شریفش به عالم اعلى ارتحال فرمود (وَلا یَخْفى لُطْفُهُ)

و راستى تمام سعادت همین است که لحظه آخر عمر، زبان ودل به یاد خدا باشد و بمیرد و همین است آرزوى تمام اهل ایمان:(وَفى ذلِکَ فَلْیَتَنا فَسِ الْمُتَنافِسُونَ)

(۱۰) اَللّهُمَّ اجْعَلْ خاتَمَهَ اَمْرِنا خَیْرا بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ (ع)

۴- جنابت، پلیدى معنوى است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

آقاى رضوى فرمودند که مرحوم بیدآبادى سابق الذکر، به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند و قریب دو ماه در این شهر توقف فرمودند و در منزل آقاى على اکبر مغازه اى میهمان بودند و در همان منزل براى اقامه نماز جماعت و درک فیض حضورشان هر سه وقت، جمعى از خواص حاضر مى شدند. شبى غسل جنابت بر من واجب شده بود پس از اذان صبح از خانه بیرون آمدم به قصد رفتن حمام، ناگاه حاج شیخ محمد باقر شیخ ‌الاسلام را دیدم که عازم رفتن خدمت آقاى بیدآبادى بود، به من گفتند مگر نمى آیى برویم، من حیا کردم بگویم قصد حمام دارم، لذا با ایشان موافقت کرده پیش خودم گفتم وقت زیاد است مى روم سلامى خدمت آقاى بیدآبادى عرض کنم و بعد به حمام مى روم.

چون هر دو بر ایشان وارد شدیم، اول آقاى شیخ ‌الاسلام با ایشان مصافحه کرد و نشست، بعد من نزدیک رفته مصافحه کردم، آهسته در گوشم فرمود:((حمام لازمتر بود)).

من از اطلاع ایشان به خود لرزیدم و با خجلت و شرمسارى برگشتم، مرحوم شیخ ‌الاسلام گفت آقاى رضوى کجا مى روى؟ مرحوم بیدآبادى فرمود بگذارید برود که کار لازمترى دارد.

از این داستان به خوبى دانسته مى شود که حدث جنابت و سایر احداث از امور اعتباریه محضه نیستند که شارع مقدس براى آنها احکامى مقرر داشته، چنانچه بعضى از اهل علم چنین تصور کرده اند، بلکه تمام حدثها یعنى تمام موجبات غسل و وضو خصوصا جنابت تماما از امور حقیقى و واقعى هستند؛ یعنى یک نوع قذارت وکثافت و تیرگى به واسطه آنها عارض روح مى شود که در آن حال هیچ مناسبتى با نماز که مناجات و حضور با حضرت آفریدگار است ندارد و نماز باطل است و اگرحدث اکبر مانند جنابت و حیض باشد، در آن حالت توقف در مساجد و مس ‍ خط قرآن مجید نیز حرام است.

به واسطه همان قذارت معنوى است که در آن حالت چیز خوردن و خوابیدن و بیش از هفت آیه از قرآن تلاوت کردن ونزد محتضر حاضر شدن مکروه است؛ (زیرا در آن حالت محتضر سخت محتاج ملاقات ملائکه رحمت است و ملائکه از قذارت جنابت و حیض سخت متنفرند) و غیر اینها از محرمات و مکروهات در حالت جنابت و حیض ‍ که تماما به واسطه آن قذارت معنوى است که بعضى از خالصین از شیعیان و پیروان اهل بیت – علیهم السلام – که به واسطه مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه خداوند به آنها دل روشنى داده و امور ماوراى حس را درک مى کنند ممکن است آن قذارت را بفهمند چنانچه مرحوم بیدآبادى درک فرمود.

و نظیر این داستان بسیار است از آن جمله در کتاب قصص العلماء مرحوم تنکابنى نقل کرده است از مرحوم آقا سید عبدالکریم ابن سید زین العابدین لاهیجى که گفت پدرم مى گفت که در عتبات عالیات تحصیل مى نمودم و در آخر زمان مرحوم آقا باقر وحید بهبهانى – علیه الرحمه – بود و آقا به واسطه کهولت، تدریس نمى فرمود و تلامذه آن بزرگوار تدریس مى کردند لکن آقا براى تبرک در خانه اش مجلس ‍ درسى داشت که شرح لمعه را سطحى درس مى گفت و ما چند نفر به قصد تبرک به مجلس درس او مشرف مى شدیم.


۵

از قضا روزى مرا احتلام عارض شد و نماز هم قضا شده بود و وقت درس آقا رسیده بود، پس به خود گفتم مى روم به درس تا درس فوت نشود و از آنجا به حمام رفته غسل مى کنم. پس وارد مجلس شدیم و آقا هنوز تشریف نیاورده بود و چون وارد شد با کمال بهجت و بشاشت به اطراف مجلس نظر مى نمود، به یک دفعه آثار هم و غم در بشره اش ‍ ظاهر شد و فرمود امروز درس نیست به منازل خود بروید و همه برخاستند و رفتند و من چون خواستم بروم آقا به من فرمود بنشین، پس ‍ نشستم چون همه رفتند و کسى دیگر نبود، فرمود در آنجا که نشسته اى پول کمى زیر بساط است آن را بردار و برو غسل کن واز این به بعد با جنابت در چنین مجلسى حاضر مشو.

و از آن جمله در کتاب مستدرک الوسائل، جلد ۳ صفحه ۴۰۱ در ذیل حالات عالم بزرگوار صاحب مقامات و کرامات جناب سید محمد باقر قزوینى نقل کرده که در سنه ۱۲۴۶ در نجف اشرف، طاعون سختى به اهل نجف رسید که در آن، قریب چهل هزار نفر هلاک شدند وهرکس ‍ توانست فرار کرد جز جناب سید مزبور که پیش از آمدن طاعون شب در خواب حضرت امیرالمؤ منین (ع) او را خبر کرده بودند و فرمودند:((بِکَ یَخْتِمُ یا وَلَدى)) یعنى تو آخر کسى هستى که به طاعون از دنیا مى روى و همین طور هم شد؛ یعنى پس از مردن سید، دیگر طاعون تمام شد و در این مدت همه روزه سید از اول روز تا شب در صحن مقدس شغلش نماز میت خواندن بود و عده اى را ماءمور کرده بود براى جمع آورى جنازه ها و آوردن در صحن و عده اى را براى غسل و کفن و عده اى براى دفن، تا اینکه گوید خبر داد به من سید مرتضى نجفى که در همان اوقات روزى نزد سید بودم که پیرمرد عجمى که از اخیار مجاورین نجف اشرف بود آمد و نظر به سید مى کرد و گریه مى نمود مثل اینکه به جناب سید کارى داشت و دستش به سید نمى رسید چون جناب سید او را چنین دید به من فرمود از او بپرس حاجتى دارى؟

پس به نزدش رفتم و گفتم حاجتى دارى؟ گفت اگر این روزها مرگم برسد آرزومندم که جناب سید بر جنازه ام منفردا یک نماز بخواند (چون به واسطه زیادتى جنازه ها سید بر هرچند جنازه یک نماز مى خواند) پس آمدم به سید حاجتش را خبر دادم، قبول فرمود، پیرمرد رفت فردا جوانى گریان آمد و گفت من پسر همان پیرمردم و امروز طاعون او را زده و مرا فرستاده که جناب سید او را عیادت فرمایند، سید قبول فرمود و سید عاملى را جاى خود قرار داد براى نماز بر جنازه ها و خود براى عیادت آن مرد صالح آمد و جماعتى هم همراه سید آمدند در اثناى راه، شخص صالحى از خانه اش بیرون آمد چون سید و جماعت را دید پرسید کجا مى روید

گفتم عیادت فلان. گفت من هم با شما مى آیم تا به فیض عیادت برسم؛ چون سید وارد بر آن مریض شد، آن مریض سخت شاد شد و اظهار محبت و مسرت مى کرد با هریک از آن جماعت تا آن مرد صالحى که در وسط راه به ما ملحق شده بود وارد شد و سلام کرد ناگاه آن مریض ‍ متغیر و متوحش و با دست و سر مکرر به او اشاره مى کرد که برگرد و بیرون رو و به فرزندش اشاره کرد که او را بیرون کن به طورى که تمام حاضرین تعجب کرده و متحیر شدند در حالى که بین آن مریض وآن شخص هیچ سابقه آشنایى نبود پس آن مرد بیرون رفت و بعد از فاصله اى برگشت در این مرتبه آن مریض به اونظر کرد و تبسم نمود و اظهار رضایت و مسرت کرد و چون همه خارج شدیم سرش را از آن مرد پرسیدیم، گفت من جنب بودم و از خانه درآمدم که حمام بروم چون شما را دیدم گفتم با شما مى آیم و بعد حمام مى روم چون وارد شدم و تنفر شدید آن مریض را دیدم دانستم که در اثر جنابت من است، بیرون رفتم و غسل کرده برگشتم و دیدید که با من چگونه محبت کرد و خوشحال گردید.

صاحب مستدرک پس از نقل این داستان عجیب، مى فرماید در این داستان تصدیق وجدانى است به آنچه در شرع مقدس از اسرار غیبى وارد نصیب شدن طىّاْلا رْض

شده که جنب و حائض در حال احتضارش وارد نشوند.


۶
۵- نصیب شدن طىّ اْلاَرْض

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

فاضل محقق جناب آقاى میزرا محمود مجتهد شیرازى، نزیل سامره – رحمه اللّه علیه – نقل فرمود از مرحوم حاج سید محمد على رشتى که غالب عمرش را در ریاضات شرعى و مجاهدات نفسانیه گذرانیده بود در اوقاتى که در مدرسه حاج قوام نجف، طلبه و مشغول تحصیل علم بودم در بین طلاب مشهور بود که شخص پاره دوزى که درب باب طوسى است ((طى الارض)) دارد و هر شب جمعه نماز مغرب را در مقام مهدى علیه السلام در وادى السلام مى خواند و نماز عشا را در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام بجا مى آورد، در صورتى که بین نجف و کربلا بیش از سیزده فرسنگ وتقریبا دو روز راه پیاده روى است، من خواستم این مطلب را تحقیق نمایم و به آن یقین کنم، پس با آن مرد صالح پاره دوز آمد و شد نموده و رفاقت کردم و چون رفاقتم با او محکم شد روز چهارشنبه به یکى از طلاب که با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم امروز براى کربلاحرکت کن و شب جمعه در حرم باش ‍ ببین رفیق پاره دوز را مى بینى؛ چون رفت غروب پنجشنبه با یک تاءثرى نزد رفیق پاره دوز رفتم و اظهار ناراحتى کردم.

گفت تو را چه مى شود؟ گفتم مطلب مهمى است که باید الان به فلان طلبه رفیقم برسانم و متاءسفانه کربلا رفته و به او دسترسى ندارم. گفت مطلب را بگو خدا قادر است که همین امشب به او برسد، پس نامه اى که نوشته بودم به او دادم، ایشان نامه را گرفت و به سمت وادى السلام رفت، دیگر او را ندیدم تا روز شنبه که رفیقم آمد و آن نامه را به من داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشا رفیق پاره دوز به حرم آمد و آن نامه را به من داد.

چون چنین دیدم یقین کردم که پاره دوز، طى الارض دارد، در مقام برآمدم که از او درخواست کنم که جاگرج بشود من هم داراى طى الارض گردم.

پس او را به خانه ام دعوت کردم چون هوا گرم بود پشت بام رفتیم و گنبد مطهر حضرت امیر علیه السلام نمایان بود، پس از صرف شام مختصرى به ایشان گفتم غرض از دعوت این است که من یقین کردم شما طى الارض دارید وآن نامه اى که به شما دادم براى یقین کردن من بود، الحال از شما خواهش مى کنم مرا راهنمایى کنید که چکنم تا جطى الارض ج نصیب من هم بشود.

تا این را شنید و دانست که سرّ او فاش شده، صیحه اى زد و مثل چوب خشک افتاد به طورى که وحشت کردم و گفتم از دنیا رفت. پس از آنکه به حال خودآمد، فرمود اى سید! هرچه هست به دست این آقاست و اشاره به گنبد مطهر کر دو گفت و هر چه مى خواهى از او بخواه، این را گفت و رفت و دیگر در نجف اشرف دیده نشد و هرچه تحقیق کردم دیگر کسى او را ندید

این داستان را از چند نفر دیگر از علماى اعلام شنیدم که همه از قول سیدرشتى مرحوم نقل کردند.

مبادا خواننده عزیز تعجب کند و برایش گران باشد که این قضیه را باور کند؛ زیرا براى ائمه طاهرین، طى الارض دادن به یکى از دوستانشان چیزى نیست و براى این مطلب نظیرهایى است که در کتب روایات ثبت است.

از آن جمله در جلد ۱۱ بحارالانوار، ذیل حالات امام هفتم حضرت موسى بن جعفر علیه السلام نقل کرده از على بن یقطین که رئیس الوزراى هارون و از شیعیان خالص بود و ابراهیم جمال کوفى سخت از او نگران و ناراحت بود، هنگامى که بر حضرت موسى بن جعفر علیه السلام در مدینه وارد شد حضرت به او بى اعتنایى فرموده و فرمود تا ابراهیم از تو راضى نشود من از تو راضى نمى شوم، عرض کرد ابراهیم در کوفه است و من مدینه ام پس آن حضرت او را به اعجاز در یک لحظه از مدینه به کوفه، درب خانه ابراهیم حاضر فرمود.


۷

ابراهیم را صدا زد، از خانه اش بیرون آمد، على بن یقطین حاضر فرمود. دید، على گزارش کارش را به او گفت و او را از خود راضى ساخت بلکه صورت خود را زمین بگذارد و او را قسم داد که پاى خود را بر صورتم گذار تا امام علیه السلام از من راضى شود، بعد در همان لحظه به مدینه برگشت و امام علیه السلام از او دلشاد گردید.

و مانند سیر دادن امام محمد تقى علیه السلام خادم مسجد راءس الحسین در شام را در یک شب از دمشق به کوفه و به مدینه و مسجدالحرام و برگشتن به جاى خود و نظایر آن که ذکر آنها منافى وضع این رساله است؛ زیرا در اینجا تنها آنچه از اهل وثوق و اطمینان شنیده شده یا دیده شده نوشته مى گردد نه آنچه در کتب ثبت شده و گاهى براى تاءیید مطلب از آنها هم نقل مى گردد.

۶- زنده شدن پس از مرگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز از مرحوم آقامیرزا محمود شنیدم که فرمود در نجف اشرف مرحوم آقا شیخ محمد حسین قمشه اى که از فضلا و تلامیذ مرحوم سید مرتضى کشمیرى بود مشهور شده بود که ((از گور گریخته)) و سبب این شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنیدم این بود که ایشان در سن هیجده سالگى در قمشه به مرض حصبه مبتلا مى شود، روز به روز مرضش سخت تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زیادى در همان اطاقى که مریض بود مى گذارند، ایشان بدون اطلاع کسى، از آن انگورها مى خورد و مرضش شدیدتر شده تا مى میرد.

در آن حال حاضرین گریان شدند و چون مادرش آمد و فرزندش را مرده دید مى گوید کسى دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم، فورا قرآن مجید را برداشته و بالاى بام مى رود و سرگرم تضرع به حضرت آفریدگار مى شود و قرآن مجید و حضرت اباعبداللاهّلحسین را شفیع قرار مى دهد و مى گوید دست برنمى دارم تا فرزندم را به من برگردانید.

چند دقیقه بیش نمى گذرد که جان به کالبد آقا محمد حسین برمى گردد و به اطراف خود مى نگرد مادرش را نمى بیند، مى گوید به والده بگویید بیاید که خداوند مرا به حضرت اباعبداللّه علیه السلام بخشید.

مادر را خبر مى کنند بیا که فرزندت زنده شده، سپس گزارش خود را نقل نمود که چون مرگ من رسید دو نفر نورانى سفیدپوش نزدم حاضر شدند و گفتند چه باکى دارى، گفتم تمام اعضایم درد مى کند، یکى از آنها دست برپایم کشید، پایم راحت شد، هرچه دست را رو به بالا مى آورد درد بدن راحت مى شد، یک دفعه دیدم تمام اهل خانه گریانند هرچه خواستم به آنها بفهمانم که من راحت شدم، نتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حرکت دادند، بسیار خوش و خرم بودم، در بین راه بزرگى نورانى حاضر شد و به آن دو نفر فرمود:((ما سى سال عمر به این شخص عطا کردیم در اثر توسل مادرش به ما، او را برگردانید)).

به سرعت مرا برگردانیدند ناگهان چشم باز نمودم اطرافیان را گریان دیدم به مادر خود گفتم که توسل تو پذیرفته شد و مرا سى سال عمر دادند و غالب آقایان نجف که این داستان را از خودش شنیده بودند، در راءس مدت سى سال، منتظر مرگش بودند و در همان راءس سى سال هم در نجف اشرف مرحوم گردید.

نظیر این داستان است آنچه در آخر کتاب دارالسلام عراقى نقل کرده از صالح متقى ملا عبدالحسین، مجاور کربلا و داستانى است طولانى و خلاصه اش آنکه پسر ملا عبدالحسین از بام خانه اش مى افتد و مى میرد، پدرش پریشان و نالان بى اختیار به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام پناهنده مى شود و زنده شدن پسرش را مى طلبد و مى گوید تا پسرم را ندهید از حرم خارج نمى شوم، بالاخره همسایگان از آمدن پدر ماءیوس شده و مى گویند بیش از این نمى شود جنازه را معطل گذاشت به ناچار جنازه پسر را به غسّالخانه مى برند، در اثناء غسل، به شفاعت حضرت اباعبداللّه علیه السلام روح پسر به بدنش برمى گردد لباسهایش ‍ را مى پوشد و با پاى خود به حرم حضرت مى آید و به اتفاق پدرش به منزل برمى گردد.

نجات از دشمن

موارد زنده شدن مردگان به اعجاز ائمه طاهرین: بسیار است و پاره اى از آنها در کتاب مدینه المعاجز ضمن معجزات آن بزرگواران مذکور است.


۸
۷- نجات از دشمن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز نقل فرموده اند که مرحوم شیخ محمد حسین قمشه اى مزبور، عازم زیارت ائمه طاهرین که در عراق مدفونند مى شود،الاغى تندرو مى خرد و اثاثیه خود را که مقدارى لباس و خوراک و چند جلد کتاب بود در خرجین مى گذارد و بر الاغ مى بندد، از آن جمله کتابچه اى داشته که در آن مطالب مناسب و لازم نوشته بود و ضمنا مطالب منافى با تقیه از سب و لعن مخالفین در آن نوشته بود.

پس با قافله حرکت مى کند تا به گمرک بغداد وارد مى شود، یک نفر مفتش با دو نفر ماءمور مى آیند، مفتش مى گوید خرجین شیخ را باز کنید، تصادفا مفتش در بین همه کتابها همان کتابچه را برمى دارد و باز مى کند و همان صفحه اى که در آن مطالب مخالف تقیه بوده مى خواند. پس نگاه خشم آمیزى به شیخ مى کند و به ماءمورین مى گوید شیخ را به محکمه کبرى ببرید و تمام زوار را پس از جلب شیخ، بدون تفتیش رها مى کند و خودش هم مى رود.

در سابق، فاصله بین گمرک و شهر، مسافت زیادى خالى از آبادى بوده است آن دو ماءمور اثاثیه شیخ را بار الاغ مى کنند و شیخ را از گمرک بیرون مى آورند و به راه مى افتند.

پس از طى مسافت کمى، الاغ از راه رفتن مى افتد به قسمى که براى دو ماءمور، رنجش خاطر فراهم مى شود، یکى به دیگرى مى گوید خسته شدم، این شیخ که راه فرار ندارد من جلو مى روم تو با شیخ از عقب بیایید.

مقدارى از راه را که پلیس دوم طى مى کند، بالاخره در اثر حرارت آفتاب و گرمى هوا او هم خسته و تشنه و وامانده مى شود،به شیخ مى گوید من جلو مى روم تا خود را به سایه و آب برسانم تو از عقب ما بیا جوج به ما ملحق شو.

شیخ چون خود را تنها و بلامانع مى بیند و خسته شده بود سوار الاغ مى شود، تا سوار مى شود، حال الاغ تغییر کرده دو گوش خود را بلند مى کند و مانند اسب عربى با کمال سرعت مى دود تا به ماءمور اول مى رسد، همینکه مى خواهد بگوید بیا الاغ راهرو گردید تو هم سوار شو، مثل اینکه کسى دهانش را مى بندد جوج چیزى نمى گوید، با سرعت از پهلوى پلیس مى گذرد و پلیس هم هیچ نمى فهمد، شیخ مى فهمد که لطف الهى است و مى خواهند او را نجات دهند تا به پلیس ‍ دوم مى رسد، هیچ نمى گوید او هم کور و کر گردیده شیخ را نمى بیند و پس از عبور از ماءمور دوم، زمام الاغ را رها مى کند تا هرجا خدا مى خواهد الاغ برود، الاغ وارد بغداد مى شود و بى درنگ از کوچه هاى بغداد گذشته وارد کاظمین ۸ مى شود و در کوچه هاى شهر کاظمین مى گردد تا خودش را به خانه اى که رفقاى شیخ آنجا وارد شده بودند رسانده سرش را به در خانه مى زند.

پس از ملاقات رفقا، بزودى از کاظمین بیرون مى رود و خداى را بر نجات از این شرّ بزرگ سپاسگزارى مى کند

۸- نورافشانى ضریح حضرت امیر(ع) و باز شدن دروازه نجف

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز نقل فرمودند از جناب شیخ محمد حسین مزبور که فرموده بود شبى دوساعت از شب گذشته به قصد خرید ترشى از خانه بیرون آمدم و دکان ترشى فروشى نزدیک سور شهر بود (سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل به بازار بزرگ و بازار بزرگ متصل به درب صحن مقدس و درب صحن محاذى ایوان طلا و درب رواق بوده است به طورى که اگر تمام درها باز بود، شخص از دروازه، ضریح مطهر را مى دید) و شیخ مزبور هنگام عبور مى شنود عده اى پشت دروازه در را مى کوبند و مى گویند:((یا عَ-لى! اَنْتَ فُکَّ اْلب -ابَ؛ یعنى یاعلى! خودت در را باز کن)). و معجزه رضویه – شفاى بیمار


۹

ماءمورین به آنها اعتنایى نمى کنند، چون اول شب که در را مى بستند تا صبح باز کردنش ممنوع بود.

آقاى شیخ مى رود ترشى مى خرد و برمى گردد چون به دروازه مى رسد این دفعه عده زوارى که پشت در بودند شدیدتر ناله کرده و عرض ‍ مى کنند یا على! در را باز کن و پاها را سخت به زمین مى کوبند. آقاى شیخ پشت خود را به دیوار مى زند که از طرف راست چشمش به سمت مرقد مبارک و از طرف چپ دروازه را مى بیند، ناگاه مى بیند از طرف قبر مبارک، نورى به اندازه نارنج آبى رنگ خارج شد و داراى دو حرکت بود، یکى به دور خود و دیگرى رو به صحن و بازار بزرگ و با کمال آرامى مى آید. آقاى شیخ نیز کاملا چشم به آن دوخته است با نهایت آرامش از جلو روى شیخ مى گذرد و به دروازه مى خورد ناگاه در و چهارچوب آن از دیوار کنده مى شود و بر زمین مى افتد.

عربها با نهایت مسرت و بهجت، به شهر وارد مى شوند. داستان ششم و هفتم و هشتم را غالب نجفى ها خصوصا اهل علم باخبرند و هنوز بعضى از رجال علم که مرحوم محمد حسین را دیده و این مطالب را بلاواسطه از او شنیده اند، در قید حیاتند و اگر اسامى نقل کنندگان را ثبت کنیم طولانى مى شود و لزومى هم ندارد.

۹- معجزه رضویه – شفاى بیمار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب میرزاى مرحوم نقل فرمود از جناب شیخ محمد حسین مزبور که ایشان به قصد تشرف به مشهد حضرت رضا علیه السلام از عراق مسافرت مى کند و پس از ورود به مشهد مقدس، دانه اى در انگشت دستش آشکار مى شود و سخت او را ناراحت مى کند، چند نفر از اهل علم او را به مریضخانه مى برند، جراح نصرانى مى گوید باید فورا انگشتش بریده شود و گرنه به بالا سرایت مى کند.

جناب شیخ قبول نمى کند و حاضر نمى شود انگشتش را ببرند. طبیب مى گوید اگر فردا آمدى باید از بند دست بریده شود، شیخ برمى گردد و درد شدت مى کند و شب تا صبح ناله مى کند، فردا به بریدن انگشت راضى مى شود.

چون او را به مریضخانه مى برند، جراح دست را مى بیند و مى گوید باید از بند دست بریده شود، شیخ قبول نمى کند و مى گوید من حاضرم فقط انگشتم بریده شود، جراح مى گوید فایده ندارد و اگر الان از بند دست بریده نشود به بالاتر سرایت کرده و فردا باید از کتف بریده شود، شیخ برمى گردد و درد شدت مى کند به طورى که صبح به بریدن دست راضى مى شود؛ چون او را نزد جراح مى آورند و دستش را مى بیند مى گوید به بالا سرایت کرده و باید از کتف بریده شود و از بند دست فایده ندارد و اگر امروز از کتف بریده نشود فردا به سایر اعضا سرایت مى کند و بالاخره به قلب مى رسد و هلاک مى شود.

شیخ به بریدن دست از کتف راضى نمى شود و برمى گردد و درد شدیدتر شده تا صبح ناله مى کند و حاضر مى شود که از کتف بریده شود، رفقایش او را براى مریضخانه حرکت مى دهند تا دستش را از کتف ببرند، در وسط راه شیخ گفت اى رفقا! ممکن است در مریضخانه بمیرم، اول مرا به حرم مطهر ببرید پس ایشان را در گوشه اى از حرم جاى دادند، شیخ گریه و زارى زیادى کرده و به حضرت شکایت مى کند و مى گوید آیا سزاوار است زایر شما به چنین بلایى مبتلا شود و شما به فریادش نرسید:((وَاَنْتَ اْلاِمامُ الَرّؤُفُ)) خصوصا در باره زوار، پس حالت غشوه عارضش مى شود در آن حال حضرت رضا علیه السلام را ملاقات مى کند، آن حضرت دست مبارک بر کتف او تا انگشتانش کشیده و مى فرماید شفا یافتى، شیخ به خود مى آید مى بیند دستش هیچ دردى ندارد. رفقا مى آیند او را به مریضخانه ببرند، جریان شفاى خود رابه دست آن حضرت به آنها نمى گوید چون او را نزد جراح نصرانى مى برند جراح دستش را نگاه مى کند اثرى از آن دانه نمى بیند به احتمال آنکه شاید دست دیگرش باشد آن دست را هم نظر مى کند مى بیند سالم است، مى گوید اى شیخ آیا مسیح علیه السلام را ملاقات کردى؟!

عنایت و صله حضرت رضا(ع)

شیخ فرمود: کسى را که از مسیح علیه السلام بالاتر است دیدم و مرا شفا داد پس جریان شفا دادن امام علیه السلام را نقل مى کند.


۱۰
۱۰- عنایت وصله حضرت رضا (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شنیدم از عالم عامل و فاضل کامل جناب حاج شیخ محمد رازى مؤ لف کتاب آثارالحجه و غیره که فرمود شنیدم از جناب سیدالعلماء مرحوم حاج آقا یحیى (امام جماعت مسجد حاج سید عزیزاللّه در تهران) و از جمعى دیگر از اهل علم که نقل فرمودند از مرحوم حاج شیخ ابراهیم مشهور به صاحب الزمانى که فرموده روز تولد حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام (۱۱ ذیقعده) قصیده اى در ولادت و مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم به قصد ملاقات نایب التولیه که قصیده ام را براى او بخوانم. چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم نادان، سلطان اینجاست کجا مى روى؟ قصیده ات را براى خودشان چرا نمى خوانى؟!

پس، از قصد خود پشیمان و تائب شدم و به حرم مطهر مشرف شدم و قصیده ام را مقابل ضریح مقدس خواندم، پس عرض کردم یا مولاى از جهت معیشت در فشارم، امروز هم عید است اگر صله اى عنایت فرمایید بجاست ناگاه از سمت راست کسى ده تومان در دست من گذاشت، گرفتم و عرض کردم یا مولاى کم است، فورا از سمت چپ کسى ده تومان دیگر در دستم گذاشت، باز عرض کردم کم است، ده تومان دیگر در دستم گذاشتند، خلاصه تا شش مرتبه استدعاى زیادتى کردم و در هر مرتبه ده تومان مرحمت فرمودند (البته ده تومان آن زمان مبلغ قابل توجهى بوده است)

چون مبلغ شصت تومان را کافى دیدم، خجالت کشیدم که باز طلب زیادتى کنم، پول را در جیب گذاشته تشکر کردم و از حرم مطهر خارج شدم، در کفشدارى عالم ربانى مرحوم حاج شیخ حسنعلى تهرانى را دیدم که مى خواهد به حرم مشرف شود، مرا که دید در بغل گرفت و فرمود حاج شیخ خوب زرنگ شده اى با حضرت رضا علیه السلام نزدیک شده و روى هم ریخته اید، تو شعر مى گویى و آن حضرت به تو صله مى دهد، بگو چه مبلغى صله دادند؟

گفتم شصت تومان، فرمود حاضرى شصت تومان رابدهى و دو برابر آن جراج بگیرى؟ قبول کردم شصت تومان را دادم وایشان ۱۲۰ تومان به من مرحمت فرمود، بعدا پشیمان شدم که آن وجهى که امام مرحمت فرمودند چیز دیگر بود، خدمت شیخ برگشتم و آنچه اصرار کردم ایشان معامله را فسخ نفرمود.

۱۱- عنایت حسین (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شنیدم از زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شیخ غلامرضاى طبسى که تقریبا در ۳۵ سال قبل جبه ج شیراز تشریف آورده و چند ماهى در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند و بنده هم به فیض ملاقاتشان رسیدم، فرمود با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عالیات مشرف شدیم هنگام مراجعت براى ایران شب آخر که در سحر آن باید حرکت کنیم متذکر شدم که در این سفر مشاهد مشرفه و مواضع متبرکه را زیارت کردم جز مسجد براثا و حیف است از درک فیض آن مکان مقدس ‍ محروم باشیم، به رفقا گفتم بیایید به مسجد براثا برویم.

گفتند مجال نیست و خلاصه نیامدند، خودم تنها از کاظمین بیرون آمدم تا به مسجد رسیدم، دیدم در بسته است ومعلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و کسى هم نیست حیران شدم که چکنم این همه راه به امیدى آمدم، به دیوار مسجد نگریستم دیدم مى توانم از دیوار بالا بروم بالاخره هر طورى بود از دیوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز ودعا شدم به خیال اینکه در مسجد را از داخل بسته اند و باز کردنش آسان است، در داخل مسجد هم کسى نبود، پس از فراغت آمدم در راباز کنم دیدم قفل محکمى بر در زده اند و به وسیله نردبان یا چیز دیگر رفته اند. حیران شدم چکنم دیوار داخل مسجد هم طورى بود که هیچ نمى شد از آن بالا مسجد براثا


۱۱

رفت. با خود گفتم عمرى است دَم از حسین علیه السلام مى زنم و امیدوارم که به برکت آن حضرت در بهشت به رویم باز شود با اینکه درب بهشت یقینا مهمتر است و باز شدن این در هم به برکت حضرت ابى عبداللّه علیه السلام سهل است پس با یقین تمام دست به قفل گذاشتم و گفتم یا حسین علیه السلام و آن راکشیدم، فورا باز گردید، در را باز کردم و از مسجد بیرون آمدم و شکر خدا را بجا آوردم و به قافله هم رسیدم.

مسجد براثا

محدث قمى – علیه الرحمه – در مفاتیح فرموده ((مسجد براثا)) از مساجد معروفه متبرکه است و بین بغداد و کاظمین واقع شده جوج در راه، زوّار غالبا از فیض آن محروم و اعتنایى به آن ندارند با همه فضایل و شرافتى که براى آن نقل شده است.

((حموى)) که از مورخین سنه ششصد است در معجم البلدان گفته ((براثا)) محله اى بود در طرف بغداد در قبله کرخ و جنوبى باب محول و براى آن مسجد جامعى بود که شیعیان در آن نماز مى گذاشتند و خراب شده و گفته که قبل از زمان راضى باللَّه خلیفه عباسى شیعیان در آن مسجد جمع مى گشتند و سب صحابه مى نمودند…

راضى باللَّه امر کرد در آن مسجد ریختند و هر که را دیدند گرفتند و حبس نمودند و مسجد را خراب کرد و با زمین هموار نمود

شیعیان، این خبر را به امیرالامراى بغداد به حکم ماکانى رسانیدند او به اعاده بنا و وسعت و احکام آن حکم نمود و اسم راضى باللَّه را در صدر آن نوشت و پیوسته آن مسجد معمور ومحل اقامه نماز بود تا بعد از سنه ۴۵۰ که تا الان معطل مانده.

و ((براثا)) پیش از بناى بغداد، قریه اى بود که گمان مردم آن است که على علیه السلام مرور به آن کرده در زمانى که به مقاتله خوارج نهروان مى رفت و در مسجد جامع مزبور، نماز خوانده و در حمامى که در آن قریه بوده داخل شده و بعد از نقل داستان ابوشعیب براثى، گوید از مجموع اخبار وارده در فضیلت مسجد براثا دوازده فضیلت براى آن است که آنها را ذکر مى کند و بعد مى فرماید فعلا مسجد در بسته و مورد اعتنا نیست.

بنده که در پنج سال قبل مشرف شدم، مسجد براثا را بحمداللّه معمور و از هر جهت مجهز دیدم و تعمیر اساسى شده و داراى برق و لوله آب و درب مسجد هم باز و مورد تردد مؤ منین بود.

۱۲- دو قضیه عجیب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

از مرحوم حاج شیخ مرتضى طالقانى در مدرسه سید نجف اشرف، شنیدم که فرمود در این مدرسه در زمان مرحوم آقاى سید محمد کاظم یزدى، دو قضیه عجیب و متضاد مشاهده کردم؛ یکى آنکه در فصل تابستان که عده اى از طلاب در صحن وعده اى پشت بام مى خوابیدند شبى از صداى هیاهوى طلاب از خواب بیدار شدم، دیدم همه طلاب به سمت صحن مى روند و دور یک نفر جمعند، پرسیدم چه خبر شده؟ گفتند فلان طلبه خراسانى (بنده اسم او را فراموش کرده ام) پشت بام خوابیده بوده و غلطیده و از بام افتاده است.

من هم به بالین او رفتم دیدم صحیح و سالم است و تازه مى خواهد از خواب بیدار شود، گفتم او را خبر ندهید که از بام افتاده است، خلاصه او را در حجره بردیم و آب گرمى به او دادیم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سید حاضر شدیم و قضیه را به مرحوم سید خبر دادیم

سید خوشحال شد و امر فرمود گوسفندى بخرند و در مدرسه ذبح کنند و گوشتش را بین فقرا تقسیم نمایند. بعد از چند روز در همین مدرسه همان طلبه یا طلبه دیگر (تردید از بنده است) در سرداب سن به روى تختى که ارتفاعش از دو وجب کمتر بود خوابیده و در حال خواب مى غلطد و از تخت مى افتد و بلافاصله مى میرد و جنازه اش را از سرداب بالا مى آورند.


۱۲

این دو قضیه عجیب و صدها نظیر آن به ما مى آموزد که تاثیر هر سببى موقوف به خواست خداوندى است که اسباب راموثر قرار داده است، زیرا مى بینیم سبب قوى که قطع به تاثیر آن است مانند افتادن از بام دوطبقه سید که قاعدتا باید خورد شود و بمیرد، کوچکترین اثرى از آن ظاهر نمى شود چون خداى عالم نخواسته و بالعکس، افتادن از تخت کوتاه یک وجبى که قاعدتا نباید صدمه اى وارد آورد، چه رسد به کشتن، سبب مردن مى گردد.

۱۳- نجات هزاران نفر از هلاکت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حضرت آقاى حاج سید محمد على قاضى تبریزى که در سه سال قبل در تهران چندى توفیق زیارتشان نصیب و از مصاحبتشان بهره مند بودم، داستانهایى از آن بزرگوار در نظر دارم از آنجمله فرمودند:

مسجد شش گلان تبریز که امامت آن با جناب آقاى میرزا عبداللّه مجتهدى است در چهار سال قبل ماه مبارک رمضان شب احیاء که شبستان بزرگ آن مملو از جمعیت بود، جناب آقاى مجتهدى بدون اختیار و التفات، دو ساعت مانده به انقضاى مجلس، احیاء را تمام مى کند بعد مى بیند حال توقف ندارد از شبستان خارج مى شود، به واسطه حرکت ایشان تمام اهل مجلس حرکت مى کنند و از شبستان بیرون مى آیند، نفر آخرى که بیرون رفت ناگاه طاق بزرگ تماما منهدم مى شود ویک نفر هم صدمه نمى بیند چنانچه اگر با بودن جمعیت، منهدم مى شد معلوم نبودیک نفر هم سالم مى ماند.

۱۴- نجات از غر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز از جناب شیخ حسین تبریزى نقل فرمودند که ایشان فرموده در نجف اشرف روز جمعه به قصد تفریح به کوفه رفتم و در کنار شط قدم مى زدم به جایى رسیدم که بچه ها صید ماهى مى کردند، یک نفر از ساکنین نجف آنجا بود با آنکه براى صید ماهى دام مى انداخت گفت این مرتبه به بخت من بیند از. چون بند را به آب انداخت پس از لحظه اى بند حرکت کرد، آن را بالا کشید دید سنگین است، گفت چه بخت خوبى دارى تا حال ماهى به این سنگینى ندیده بودم، چون بند را بالا آورد، دید پسرى است که غرق شده است و دست به بند گرفته بالا آمده است، آن مرد تا پسر را دید فریاد زد که پسر من است، اینجا کجا بوده، پس او را گرفت و پس از معالجه و بهبود، پسر گفت در قسمت بالا با عده اى از بچه ها شنا مى کردم، موج آب مرا به زیر برد به طورى که نتوانستم بالا بیایم و عاجز شدم تا اینجا که بندى به دستم رسید آن را گرفتم و بالا آمدم.

سبحان اللّه! براى نجات آن پسر چگونه به دل پدر الهام مى شود که بیرون بیاید و کنار شط برود و بگوید به قصد من صیدى کن.

براى این داستان و داستان قبل، نظایر بسیارى است که ذکر آنها منافى وضع این رساله است و چند داستان نظیر این دو در اواخر کتاب انوار نعمانیه در باب اجل ذکر نموده و همچنین در کتاب خزینه الجواهر مرحوم نهاوندى، داستانهایى نقل کرده به آنها مراجعه شود.

۱۵- عنایت علوى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عالم متقى مرحوم حاج میرزا محمد صدر بوشهرى نقل فرمود هنگامى که پدرم مرحوم حاج شیخ محمد على از نجف اشرف به هندوستان مسافرتى نمود، من و برادرم شیخ احمد در سن شش هفت سالگى بودیم، اتفاقا سفر پدرم طولانى شد به طورى که آن مبلغى که براى مخارج به مادر ما سپرده بود تمام شد و ما بیچاره شدیم.

طرف عصر از گرسنگى گریه مى کردیم و به مادر خود مى چسبیدیم، پس مادرم به من و برادرم گفت وضو بگیرید و لباس ما را طاهر نمود و ما را از خانه بیرون آورد تا وارد صحن مقدس شدیم، مادرم گفت من در ایوان مى نشینم شما هم به حرم بروید و به حضرت امیر علیه السلام بگوییدپدر ما نیست و ما امشب گرسنه ایم و از حضرت خرجى بگیرید و بیاورید تا براى شما شام تدارک کنم.


۱۳

شرافت علما

ما وارد حرم شدیم جوج سر به ضریح گذاشته عرض کردیم: پدر ما نیست و ما گرسنه هستیم دست خود را داخل ضریح نموده گفتیم خرجى بدهید تا مادرمان شام تدارک کند، مقدارى گذشت اذان مغرب را گفتند و صداى قدقامت الصلوه شنیدم، من به برادرم گفتم حضرت امیر علیه السلام مى خواهند نماز بخوانند (به خیال بچگى گفتم حضرت نماز جماعت مى خوانند) پس گوشه اى از حرم نشستیم و منتظر تمام شدن نماز شدیم، کمتر از ساعتى که گذشت شخصى مقابل ما ایستاد و کیسه پولى به من داد و فرمود به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بیاید هرچه لازم داشتید به فلان محل (بنده فراموش کردم نام محلى را که حواله فرمودند) مراجعه کن. و بالجمله فرمود مسافرت پدرم چند ماه طول کشید و در این مدت به بهترین وجهى مانند اعیان و اشراف زادگان نجف معیشت ما اداره مى شد تا پدرم ازمسافرت برگشت.

۱۶- شرافت علما

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز نقل فرمود که جد من مرحوم آخوند ملا عبداللّه بهبهانى شاگرد شیخ اعظم یعنى شیخ مرتضى انصارى – اعلى اللّه مقامه – بود و در اثر حوادث روزگار به قرض زیادى مبتلا مى شود تا اینکه مبلغ پانصد تومان (البته در یکصد سال قبل خیلى زیاد بود) مقروض مى گردد و عادتا اداى این مبلغ محال مى نمود، پس خدمت شیخ استاد حال خود را خبر مى دهد،شیخ پس از لحظه اى فکر، مى فرماید سفرى به تبریز برو ان شاء اللّه فرج مى شود

ایشان حرکت مى کند و وارد تبریزمى شود و در منزل مرحوم امام جمعه – که در آن زمان اشهر علماى تبریز بود – مى رود. مرحوم امام چندان اعتنایى به ایشان نمى کند و شب را در قسمت بیرونى منزل امام مى ماند.

پس از اذان صبح درب خانه را مى کوبند، خادم در را باز کرده مى بیند رئیس التجار تبریز است و مى گوید به آقاى امام کارى دارم، خادم امام را خبر مى دهد،ایشان مى آیند و مى گویند سبب آمدن شما در این هنگام چیست؟ مى گوید آیا شب گذشته کسى از اهل علم بر شما وارد شده؟ امام مى گوید بلى یک نفر اهل علم از نجف اشرف آمده و هنوز با او صحبت نکرده ام بدانم کیست و براى چه آمده است.

رئیس التجار مى گوید از شما خواهش مى کنم میهمان خود را به من واگذار کنید. امام مى گوید مانعى ندارد، آن شیخ در این حجره است پس رئیس التجار مى آید و با کمال احترام جناب شیخ را به منزل مى برد و در آن روز قریب پنجاه نفر از تجار را براى صرف نهار دعوت مى کند و پس از صرف نهار مى گوید آقایان! شب گذشته که در خانه خوابیده بودم در خواب دیدم بیرون شهر هستم، ناگاه جمال مبارک حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام را دیدم که سوار هستند و رو به شهر مى آیند، دویدم و رکاب مبارک را بوسیدم و عرض کردم یا مولاى! چه شده که تبریز ما را به قدوم مبارک مزین فرموده اید؟ حضرت فرمودند قرض ‍ زیادى داشتم آمدم تا در شهر شما قرضم ادا شود.

از خواب بیدار شدم در فکر فرو رفتم پس خوابم را چنین تعبیر کردم که لابد یک نفر که مقرب درگاه آن حضرت است قرض زیادى دارد و به شهر ما آمده بعد فکر کردم و دانستم که مقرب آن درگاه در درجه اول سادات و علما هستند،بعد فکر کردم کجا بروم و او را پیدا کنم، گفتم اگراهل علم است ناچار نزد آقایان علما وارد مى شود پس از اداى فریضه صبح، از خانه بیرون آمدم به قصد اینکه خانه هاى علما را تحقیق کنم و بعد مسافر خانه ها و کاروانسراها را و از حسن اتفاق، اول به منزل آقاى امام جمعه رفتم و این جناب شیخ را آنجا یافتم و معلوم شد که ایشان از علماى نجف هستند و از جوار آن حضرت به شهر ما آمده اند تا قرض ‍ ایشان ادا شود و بیش از پانصدتومان بدهکارند و من خودم یکصد تومان مى دهم، پس سایر تجار هم هریک مبلغى پرداختند و تمام دین ایشان ادا گردید و با بقیه وجه، خانه اى در نجف اشرف مى خرد.

مرحوم صدر مى فرمود: آن منزل فعلا موجود و به ارث به من منتقل شده است.


۱۴
۱۷- کرامت علما

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب آقاى حاج آقا معین شیرازى ساکن تهران نقل فرمودند که روزى به اتفاق یکى از بنى اعمام در خیابان تهران ایستاده منتظر تاکسى بودیم تا سوار شویم و به محل موعودى که فاصله زیادى داشت برویم.

قریب نیم ساعت ایستادیم هرچه تاکسى مى آمد یا پر از مسافر بود یا نگه نمى داشت و خسته شدیم، ناگاه یک تاکسى آمد و خودش توقف کرد و به ما گفت: آقایان بفرمایید سوار شوید و هرجا مى خواهید بفرمایید تا شما را برسانم، ما سوار شدیم و مقصدمان را گفتیم، در اثناى راه من به ابن عمم گفتم شکر خداى را که در تهران یک راننده مسلمانى پیدا شد که به حال ما رقت کرد و ما را سوار نمود!

راننده شنید و گفت: آقایان! تصادفا من مسلمان نیستم و ارمنى هستم، گفتیم پس چطور ملاحظه ما را نمودى؟ گفت اگر چه مسلمان نیستم اما به کسانى که عالم مسلمانها هستند و لباس اهل علم در بر دارند عقیده مندم و احترامشان را لازم مى دانم به واسطه امرى که دیدم.

پرسیدم چه دیدى؟ گفت: سالى که مرحوم آقاى حاج میرزا صادق مجتهد تبریزى را به عنوان تبعید از تبریز به کردستان (سنندج) حرکت دادند من راننده اتومبیل ایشان بودم، در اثناى راه نزدیک به درخت و چشمه آبى شدیم، آقاى تبریزى فرمودند اینجا نگه دار تا نماز ظهر و عصر را بخوانم، سرهنگى که ماءمور ایشان بود به من گفت اعتنا نکن و برو! من هم اعتنایى نکرده رفتم تا محاذى آب رسیدیم، ناگهان ماشین خاموش شد هرچه کردم روشن نگردید، پیاده شدم تا سبب خرابى آن را بدانم، هیچ نفهمیدم. مرحوم آقا فرمود حالا که ماشین متوقف است بگذارید نماز بخوانم، سرهنگ ساکت شد. آقا مشغول نماز گردید من هم سرگرم باز کردن آلات ماشین شدم بالاخره هنگامى که آقا از نماز فارغ شد و حرکت کرد، فورا ماشین روشن گردید. از آن روزمن دانستم که اهل این لباس، نزد خداى عالم، محترم وآبرومندند.

در موضوع و شرافت علماء و لزوم اکرام و احترام آنها روایات و داستانهایى است که ذکر آنها از وضع این رساله بیرون است، به کتاب کلمه طیبه مرحوم نورى مراجعه شود.

۱۸- توسل به قرآن و فرج قریب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب حاج محمد حسن ایمانى گفتند زمانى امر تجارت مرحوم پدرشان آقاى على اکبر مغازه اى مختل شد و گرفتار مطالبات بسیار و نبودن قدرت بر ادا شدند، در آن اوان جناب عالم ربانى مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادى که در داستان اول و چهارم از ایشان ذکرى شد از اصفهان به قصد شیراز حرکت نمودند و چون آن بزرگوار مورد علاقه و ارادت مرحوم والد بودند در شیراز منزل ما وارد مى شدند. به مرحوم والد خبر رسید که آقاى بیدآبادى به آباده رسیده اند.

مرحوم والد گفت: در این هنگام شدت گرفتارى، آمدن ایشان مناسب نبود. چون ایشان به زرقان مى رسند، پنج تومان اضافه مى دهند و مرکب تندروى کرایه مى نمایند تا اینکه قبل از ظهر روز جمعه به شیراز برسند و غسل جمعه را بجا آورند (چون آن بزرگوار سخت مواظب مستحبات بودند خصوصا غسل جمعه که از سنن اکیده است) و خلاصه پیش از ظهر جمعه وارد منزل شدند و هنگام ملاقات مرحوم والد با ایشان، فرمودند بى موقع و بى مناسبت نیامدم، شما از امشب با تمام اهل خانه سرگرم خواندن سوره مبارکه انعام شوید به این تفصیل که بین الطلوعین مشغول قرائت شوید و آیه:(وَرَبُّکَ اْلغَنِىُّ ذُوالرَّحْمَهِ) را تا آخر، ۲۰۲ مرتبه تکرار کنید به عدد اسماء مبارکه رب و محمد و على علیه السلام پس به حمام رفته و غسل جمعه را بجا آوردند و به منزل مراجعت فرمودند و ما از همان شب شروع به خواندن پرهیز از لقمه شبهه

کردیم پس از دو هفته فرج شد و از هرجهت رفع گرفتاریها گردید و تا آخر عمر مرحوم والد، در کمال رفاه و آسایش بودیم.


۱۵
۱۹- پرهیز از لقمه شبهه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب آقاى ایمانى فرمودند در همان روز اول ورود آقاى بیدآبادى به مرحوم والد فرمودند خوراک من تنها باید ازآنچه خودت تدارک مى کنى باشد و آنچه دیگرى بیاورد قبول نکن.

تصادفا روزى مرحوم آقاى حاج شیخ ‌الاسلام – اعلى اللّه مقامه – یک جفت کبک آوردند و به مرحوم والد داده گفتند میل دارم آن را کباب کرده جلو آقا بگذارید. آن مرحوم قبول نمود و ازسفارش مرحوم بیدآبادى غافل بود، پس آن را کباب نموده و موقع صرف شام جلو آقا گذاردند، چون آقا کبک را ملاحظه فرمود از سر سفره برخاست و رفت و به مرحوم والد فرمود به شما سفارش کردم که از کسى هدیه اى قبول نکنید. خلاصه ذره اى از آن کبک میل نفرمود.

مبادا تعجب کنید که مرحوم بیدآبادى کبک را نخورد با آنکه آورنده آن مرحوم شیخ ‌الاسلام بود؛ زیرا ممکن است آورنده کبک براى مرحوم شیخ صید کننده آن را راضى نکرده باشد یا آنکه صیاد آن را تذکیه شرعى نکرده باشد مثلا ((بسم اللّه)) نگفته و احتمالات دیگر و چون خوردن لقمه شبهه کاملا در قساوت و غلظت قلب مؤ ثر است، آن بزرگوار از آن پرهیز مى فرمود و خلاصه لقمه اى که انسان مى خورد به منزله بذرى است که در زمین افشانده مى شود، اگر بذر خوب باشد ثمر آن هم خوب است و گرنه خراب، همچنین لقمه اگرحلال و پاکیزه باشد ثمره اش لطافت قلب و قوت آثار روحانیت است و اگر حرام و خبیث باشد، ثمره اش قساوت قلب و میل به دنیا و شهوات و محرومیت از معنویات است.

و نیز تعجبى نیست که آن بزرگوار خباثت و شبهه ناکى کبک را دانست؛ زیرا شخص به برکت تقوا و شدت ورع، خصوصا پرهیز از لقمه شبهه ناک، صفاى قلب و لطافت روح نصیبش گردد به طورى که امور معنوى و ماوراى حس را درک نماید.

مانند این داستان و بالاتر از آن، از عده اى از علماى ربانى و بزرگان دین نقل گردیده و چون نقل آنها خارج از وضع این مختصر است، تنها براى تاءیید اکتفا مى شود به ذکر داستانى که مرحوم حاجى نورى در جلد اول دارالسلام (ص ۲۵۳) در بیان کرامات عالم ربانى مرحوم حاج سید محمد باقر قزوینى، خواهرزاده سید بحرالعلوم نقل فرموده است از صالح متقى سید مرتضى نجفى که گفت به اتفاق جناب ((سید قزوینى)) به زیارت یکى از صلحا رفتیم. چون سید خواست برخیزد آن مرد صالح عرض کرد امروز در منزل ما نان تازه طبخ شده دوست دارم شما از آن میل بفرمایید.

سید اجابت فرمود، چون سفره آماده شد، سید لقمه اى از نان در دهان گذارد پس عقب نشست و هیچ میل نفرمود، صاحب منزل عرض کرد چرا میل نمى فرمایید؟ فرمود: این نان را زن حائض پخته، آن مرد تعجب کرد و رفت تحقیق نمود معلوم شد سید درست مى فرماید پس نان دیگر آورد جناب سید از آن میل فرمود.

جایى که پخته شدن نان به دست زن حائض سبب مى شود که یک نوع قذارت و کثافت معنوى در آن نان پیدا شود به طورى که صاحب روح لطیف و قلب صافى آن را درک مى کند، پس چه خواهد بود حالت نانى که پزنده آن مبتلا به انواع آلودگیها ازنجاسات معنوى و ظاهرى باشد.

و در حالات جناب ((سید بن طاووس)) گفته شده که هر طعامى که هنگام آماده کردن آن نام خدا بر آن خوانده نمى شد از آن میل نمى فرمود عملا بقوله تعالى:(وَلا تَاءْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ).(۱۱)

واى از دوره اى که به جاى بردن اسم خدا هنگام طبخ، موسیقى و آلات لهو استعمال نمایند و نعمت خدا را با معصیت همراه کنند و بدتر از آن اخبار از آتیه


۱۶

نانى که گندم یا جو آن مورد زکات و حق فقرا بوده یا زمینى که در آن زراعت شده غصبى باشد،هرچند خورنده بیچاره ازاین امور بیخبرباشدلکن اثروضعى و حتمى آن بجاست.

از اینجا دانسته مى شود که چرا در این دوره دلها قساوت پیدا کرده، موعظه اثر نمى کند و وساوس شیطانى بر آنها مسلط گردیده به طورى که صاحب مقام یقین و قلب سلیم عزیزالوجود گردیده و با این وضع اگر کسى با ایمان از دنیا برود خیلى مورد تعجب است.

۲۰- اخبار از آتیه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم آقاى رضوى فرمودند مرحوم بیدآبادى مذکور به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند و قریب دوماه توقف فرمودند و در آن اوقات بین عموم طبقات مردم دودستگى ایجاد شده بود یعنى مشروطه خواهان و استبدادطلبان و مرحوم بیدآبادى در مسئله اصلاح ذات بین و جلوگیرى از فساد و تفرقه اهمیت زیادى مى داد و در آن ساعى بود و در این اختلاف هم زیاد کوشش فرمود حتى اینکه شخصا منزل مرحوم علامه حاج شیخ محمد باقر اصطهباناتى که از طرفداران مشروطه بود تشریف برد و هرچه کوشید این غائله را برطرف نماید سودى نبخشید پس از آن ناگهان عازم حرکت از شیراز شد هرچه اصرار کردیم که توقف نماید نپذیرفت و فرمود بزودى در این شهر آتش فتنه روشن مى شود و در آن عده اى کشته و خونهایى ریخته مى شود و خلاصه حرکت کرد و چند نفر از اخیار، خدمتشان حرکت کردند از آن جمله مرحوم حاج سید عباس مشهور به دلال و مرحوم آقا میرزا محمد مهدى حسن پور که هر دو از اصحاب مسجد جامع بودند و براى بنده نقل کردند که تا دشت ارژن خدمت آقاى بیدآبادى بودیم آنجا به ما فرمودند در شیراز آتش فتنه روشن شده و حاج شیخ محمد باقر اصطهباناتى کشته گردیده و عده اى دیگر و اهل بیت شما ناراحتند و باید شما برگردید، لذا ما دو نفر و چند نفر دیگر (که بنده اسم آنها را فراموش کرده ام) به شیراز برگشتیم و صدق فرمایش ایشان را دیدیم.

۲۱- نجات از وبا به وسیله صدقه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب آقاى ایمانى سابق الذکر نقل کردند از مرحوم حاج غلامحسین ملک التجار بوشهرى که گفت سفرى که حج مشرف شدم عالم ربانى مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادى هم مشرف بودند و در آن سفر عده اى قطاع الطریق اموال زیادى از حجاج بردند و مرض وبا هم همه را تهدید مى کرد و همه ترسناک بودند، مرحوم حاجى بیدآبادى فرمود هرکس بخواهد از خطر وبا محفوظ بماند مبلغ ۱۴۰ تومان یا ۱۴۰۰ تومان هرکس به مقدار توانائیش صدقه بدهد (و آن مرحوم به عدد ۱۲ و ۱۴ سخت معتقد بودند) و من سلامتى او را توسط حضرت حجه بن الحسن العسکرى علیه السلام از خداوند مسئلت مى کنم و ضمانت مى کنم سلامتى او را.

مرحوم حاج ملک گفت براى خودم مبلغ ۱۴۰ تومان را دادم و همچنین عده اى از حجاج پرداختند و چون این مبلغ در آن زمان زیاد بود بسیارى ندادند و آن مرحوم وجوه پرداخته شده را بین حجاجى که دزد اموالشان را برده و پریشان بودند تقسیم فرمود و در آن سفر هرکس مبلغ مزبور را پرداخته بود، از آن مرض محفوظ و به سلامت به وطن خود برگشت و کسانى که ندادند، همه گرفتار و هلاک شدند از آن جمله همشیره زاده ام و کاتبم از پرداخت آن مبلغ امتناع ورزیدند و جزء هلاک شدگان شدند.

تاءثیر صدقه در حفظ بدن از مرض و جلوگیرى از خطر مرگ (مگر اجل حتمى) و نگهدارى مال از هر آفتى، از مسلمیات وتجربیات است و اخبار متواتره از اهل بیت: در این باره رسیده و مرحوم حاجى نورى بسیارى از این اخبار را در کتاب ((کلمه طیبه)) نقل فرموده است.


۱۷

نجات از وبا به وسیله صدقه

خلاصه انسان مى تواند بدن و جان و بستگان و دارائى خود را به وسیله صدقه بیمه الهى کند و اگر رعایت آداب و شرایط صدقه را به تفصیلى که در کتاب مزبور ذکر شده بنماید، یقین بداند خداى تعالى بهترین حفظ کنندگان است و داناترین و تواناترین یارى کنندگان است و خلف وعده نخواهد فرمود. و در اینجا براى زیادتى بصیرت خواننده عزیز یک روایت از کتاب مزبور نقل مى گردد.

در صفحه ۱۹۳ ضمن شرط دهم از آداب و شروط صدقه از تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام نقل کرده که حضرت صادق علیه السلام به راهى تشریف مى بردند و جماعتى در خدمتش بودند در حالى که اموال خود را همراه آورده بودند به ایشان خبر دادند که در آن راه دزدان و راهزنانند اموال مردم رامى برند.

ایشان از ترس لرزان شدند حضرت فرمود شما را چه شده است؟ گفتند اموالمان با ماست مى ترسیم از ما بگیرند آیا شما آنها را از ما مى گیرید شاید رعایت حرمت شما را کنند و چون بدانند این اموال از شماست صرفنظر نمایند. فرمود شما چه مى دانید شاید ایشان جز من کسى را اراده نکنند و به این کار تمام اموالتان تلف شود، عرض کردند آیا آنها را در زمین دفن کنیم؟ فرمود: این بیشتر سبب تلف آنهاست، شاید کسى بر آن وارد شود و آنها را برباید و یا اینکه شما محل پنهان کردن اموال را پیدا نکنید، عرض کردند پس چکنیم؟

فرمود آنها را به کسى بسپارید که حفظش کند و آفات را از آن برگرداندو آن را زیاد کند و هریک را بزرگتر از دنیا و آنچه در اوست گرداند پس ‍ رد کند آنها را به شما در حال نهایت احتیاجتان به آن، عرض کردند آن شخص کیست؟

فرمود: پروردگار عالم. عرض کردند چگونه اموال خود را به او بسپاریم؟ فرمود: آنها را صدقه دهید بر ضعفا و مساکین. گفتند: اینجا فقیر و بیچاره نیست. فرمود: عزم کنید ثلث آن را صدقه دهید تا خداوند باقى را از آنچه مى ترسید حفظ فرماید. گفتند: عزم کردیم. فرمود: پس در امان خدا بروید. پس رفتند چون دزدان پیدا شدند همه ترسیدند حضرت فرمود چگونه مى ترسید و حال آنکه شما در امان خدا هستید دزدها پیش آمدند و پیاده شدند و دست آن حضرت را بوسیدند و گفتند دوش ‍ در خواب حضرت رسول ۹ را دیدیم و به ما امر فرمود که خود را به جناب شما عرضه دهیم پس ما در محضرت هستیم و همراه شما مى آییم تا شما و این جماعت را از شرّ دشمنان و دزدان حفظ کنیم. حضرت فرمود ما را به شما حاجتى نیست؛ زیرا کسى که شما را از ما دفع کرده آنها را نیز دفع مى کند.

پس به سلامت رفتند و چون به مقصد رسیدند ثلث اموال خود را صدقه دادند پس تجارت ایشان برکت کرد و هر درهم ایشان ده درهم سود کرد آنگاه گفتند چقدر برکت حضرت صادق علیه السلام بزرگ بود.

حضرت فرمود: برکت خدا را در معامله با او شناختید پس مداومت کنید به معامله با خداوند.

و از عجایب صدقه در راه خدا این است که نه تنها صدقه سبب کم شدن مال نمى گردد بلکه سبب افزوده شدن آن گردیده و چندین برابر نصیب صدقه دهنده مى گردد و شواهد این موضوع بسیار است، به کتاب مزبور مراجعه شود.

۲۲- نجات از مرگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب آقاى ایمانى فرمودند در سفرى که از اصفهان به شیراز مى خواستیم مراجعت کنیم خدمت آقاى حاجى بیدآبادى سابق الذکر -اعلى اللّه مقامه – مشرف شدیم به ما فرمودند جناب میرزاى محلاتى (که در داستان اول ذکرى از ایشان شد) به من نوشته است که ایشان را از دعا فراموش کرده ام سلام مرا به ایشان برسانید و عرض کنید من شما را فراموش نکرده ام چنانچه در فلان شب، سه مرتبه خطر مرگ به شما توجه کرد ومن از حضرت ولى عصر – عجل اللّه تعالى فرجه – سلامتى شما را خواستم و خداوند شما را حفظ فرمود.


۱۸

نجات از دزد

آقاى ایمانى فرمودند پس از رسیدن به شیراز پیغام آقاى بیدآبادى را به جناب میرزا رساندیم، فرمود درست است در همان شبى که ایشان فرمودند تنها به منزل مى آمدم درب منزل (زیر طاق) که رسیدم یک نفر ایستاده بود تا مرا دید عطسه اى عارضش شد، پس سلام کرد و گفت استخاره اى بگیر، با تسبیح استخاره گرفتم، بد بود، گفت یکى دیگر بگیر، آن هم بد بود، باز گفت استخاره دیگر بگیر، سومى هم بد بود، پس دست مرا بوسید و عذرخواهى کرد و گفت مرا وادار کرده بودند که شما را امشب با این اسلحه بکشم چون شمارا دیدم بى اختیار عطسه کردم و مردد شدم، گفتم استخاره مى گیرم اگر خوب آمد، شما را مى کشم و تا سه مرتبه استخاره کردم و هر سه بد آمد، دانستم که خدا راضى نیست و شما پیش خدا آبرومندید.

۲۳- نجات از دزد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب آقاى ایمانى – سلمه اللّه تعالى – فرمودند در همان سفر هنگام وداع از مرحوم بیدآبادى فرمودند در این سفر قطاع الطریق قافله شما را مورد حمله و دستبرد قرار مى دهند ولى به شما ضرر نمى رسد و مبلغ چهارده تومان به عدد مبارک معصومین: براى مخارج راه به ما دادند.

چون نزدیک سیوند رسیدیم، دزدها به قافله حمله کردند، قاطرى که بر آن اثاثیه ما بود سرعت کرد و از قافله خارج شد و رو به سیوند دوید، مرکبى هم که ما در کجاوه بر آن سوار بودیم، عقب او حرکت کرد تا اینکه خود و اثاثیه به سلامت وارد سیوند شدیم و تمام قافله مورد حمله و چپاول واقع شدند.

۲۴- نجات از مرگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب آقاى ایمانى نقل فرمودند که جناب حسین آقا مژده (عمه زاده آقاى ایمانى) – سلمه اللّه تعالى – با والده اش هر دو مریض ‍ سخت و مشرف به موت بودند، مرحوم حاجى بیدآبادى – اعلى اللّه مقامه – تشریف آوردند و فرمودند یکى از این دو مریض باید برود یعنى بمیرد و من از خداوند متعال شفاى حسین آقا را خواسته ام و او خوب خواهد شد.

پس از فرمایش بیدآبادى در همان شب والده حسین آقا مرحومه شد و حسین آقا را خداوند شفا مرحمت فرمود وفعلا هم به سلامت و از خوبان هستند.

۲۵- جریان آب چشمه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

چند نفر از سادات نجف آباد اصفهان به خدمت مرحوم بیدآبادى – اعلى اللّه مقامه آمده و گفتند چشمه آبى که از دامنه کوه جارى مى شد و مورد بهره بردارى اهالى بود، چندى است خشکیده و ما در زحمت هستیم، دعایى کنید تافرج شود.

آن بزرگوار آیه شریفه:(لَوْ اَنْزَلْنا هذَالقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ) (اواخر سوره حشر) را بر رقعه اى نوشته به آنها داده و فرمود اول شب آن را بر قله آن کوه گذارده و برگردید، آنها چنین کردند و چون به خانه خود رسیدند، صداى مهیبى از کوه بلند شد که همه اهالى شنیدند و چون صبح بیرون آمدند، چشمه آب را جارى دیدند و شکر خداى را به جا آوردند.

نکته اى قابل توجه

چند داستانى که از مرحوم بیدآبادى – اعلى اللّه مقامه – و نظایر آن که ذکر شد مبادا موجب تعجب یا خداى نکرده انکار خواننده عزیز گردد؛ زیرا

اولا: اینگونه امور و بالاتر از آنها از مراتب دانایى و توانایى و مبارکى وجود اصحاب ائمه: مانند جناب سلمان و میثم و رشید هجرى و جابر جعفى و همچنین از روات اخبار و علماى اخیار مانند سید بحرالعلوم و سید باقر قزوینى و ملامهدى نجفى آنقد رنقل گردیده و در کتب معتبره ثبت شده که هیچ قابل انکار نیست (براى زیادتى اطلاع از این موضوع به کتاب رجال ممقانى که مفصلا حالات اصحاب ائمه و روات اخبار را ذکر فرموده یا کتاب قصص العلماء که کرامات بعض علما را نقل کرده است مراجعه شود).


۱۹
جریان آب چشمه

ثانیا: صدور کرامات از بزرگان دین سبب مى شود که شخص از دانستن آنها به عظمت و مقام شامخ امام (ع) پى ببرد و بفهمد که مقامات آنها بزرگتر از این است که کسى بر آنها اطلاع یابد؛ زیرا جائى که اشخاص ‍ به واسطه تبعیت تام از ایشان از دانایى و توانایى و اجابت دعوات به چنین مقامى مى رسند پس احاطه علمى و توانائى امام علیه السلام چگونه است چون مسلم است که هر صاحب مقامى از روحانیت ریزه خور خوان احسان امام علیه السلام است که قطب عالم وجود و قلب عالم امکان و مصدر جمیع امور است و از تصدیق به عجز از ادراک مقام امام علیه السلام یقین مى شود به عجز از ادراک احاطه علمى و قدرت بى پایان حضرت رب الارباب و مجیب الدعوات جل جلاله که خالق امام علیه السلام و عطا کننده مقام ولایت به او است.

خلاصه، دانستن این داستانها موجب زیادتى معرفت و بصیرت مقام امام علیه السلام و عظمت حضرت رب الانام است.

ثالثا: این داستانها ونظایر آنها موجب تصدیق و یقین به صدق فرمایش و وعده هاى خدا و رسول و ائمه: در باره اهل تقواست و اینکه نفوس ‍ مستعد هرگاه در انجام تکالیف شرعى نهایت مواظبت را بنمایند و در آوردن جمیع واجبات و ترک کردن جمیع محرمات جدى باشند، به مقاماتى مى رسند که فوق ادراک عقول جزئى بشرى است. و ملائکه، خدمتگزار ایشان مى شوند و هرچه از خدا بخواهند به آنها عنایت مى فرماید و غیر اینها از آثارى که در کتب روایات رسیده خصوصا در ابواب کتاب الایمان والکفر از اصول کافى ونقل آنها منافى وضع این رساله است، تنها حدیث معتبرى که عامه و خاصه از رسول خدا۹ روایت کرده اند براى مزید اطلاع خواننده عزیز نقل مى گردد.

رسول خدا(ص) فرمود که: خداوند عزوجل فرموده است هرکس ‍ دوستى از دوستان مرا اهانت کند هرآینه براى نبرد با من کمین کرده است و هیچ بنده با عملى به من نزدیک نشود که محبوبتر باشد نزد من از عمل بدانچه بر او واجب کرده ام و به راستى او با انجام نوافل (مستحبات) به من تقرب جوید تا آنجا که او را دوست دارم و چون او را دوست داشتم گوش او شوم که با آن بشنود و چشم او شوم که با آن ببیند و زبان او شوم که با آن بگوید و دست او شوم که با آن کار کند و از خود دفاع نماید، اگر مرا بخواند اجابتش کنم و اگر از من خواهشى کند به او ببخشم.(۱۲)

در شرح این حدیث مبارک، علما وجوهى بیان کرده اند که علامه مجلسى در مرآت العقول آنها را نقل فرموده و خلاصه مستفاد از حدیث آن است که ممکن است شخص به واسطه التزام به واجبات و مواظبت به مستحبات محبوب و مقرب درگاه حضرت آفریدگار شود و چون چنین شود چشمش، چشم بیناى خدا مى شود پس آنچه را دیگران نمى بینند او از پشت هزاران پرده مى بیند و آنچه را دیگران نمى شنوند او مى شنود بلکه امور معنوى و صور ملکوتى و نغمه هاى غیبى که از حس دیگران پنهان است براى او آشکار است.

بالجمله خواننده عزیز بداند آنچه در این داستانها و نظایر آن را مى خواند یا مى شنود نسبت به آنچه خداوند وعده داده و ذخیره فرموده از مقامامت عالى و درجات روحانیت براى بندگان نیکوکار و مقربین مانند قطره است نسبت به دریا چنانچه مضمون حدیث قدسى است.(۱۳)

۲۶- شفاى مفلوج

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

از عالم بزرگوار آقاى حاج سید فرج اللّه بهبهانى – سلمه اللّه تعالى – که در سفر حج توفیق ملاقات ایشان نصیب حقیر شده بود، شنیدم که در منزل شفاى مفلوج

ایشان در مجلس تعزیه دارى حضرت سیدالشهداء (ع) معجزه اى واقع شده پس خدمت ایشان خواهش شد که معجزه واقعه را براى بنده بنویسند آن بزرگوار تفصیل را به خط خود مرقوم داشته و ارسال فرمودند در اینجا عین نوشته ایشان به نظر شما مى رسد.


۲۰

شخصى به نام عبداللّه، مسقطالراءس او جابرنان است از توابع رامهرمز ولى ساکن بهبهان است و این مرد در تاریخ ۲۸ شهر محرم الحرام سنه ۱۳۸۳ از یک پا مفلوج گردید و قدرت بر حرکت نداشت مگر به وسیله دو چوب که یکى را زیر بغل راست و دیگرى را زیر بغل چپ مى گذاشت و با زحمت، اندک راهى مى رفت ودر حق او از مؤ منین کمک مى شد براى معاش، تا اینکه مراجعه کرده به دکتر غلامى و ایشان جواب یاءس داده بودند و بعدا آمد نزد حقیر که وسیله حرکتشان را به اهواز فراهم آورم، وسائل حرکت بحمداللّه فراهم گردید خط سفارش ‍ به محضر آیت اللّه بهبهانى ارسال و آن جناب هم پذیرایى فرموده و او را نزد دکتر فرهاد طبیب زاده پزشک بیمارستان جندى شاهپور ارسال داشته پس از عکسبردارى و مراجعه، اظهار یاءس کرده و گفته بود پاى شما قابل علاج نیست و در وسط زانوتان غده سرطانى مشاهده مى شود پس با خرج خود او را به بیمارستان شرکت نفت آبادان انتقال مى دهد آنجا هم چهار قطعه عکس از پایش برداشته و اظهار داشتند علاج نشدنى است با این حالت برمى گردد به بهبهان.

عبداللّه مرقوم گوید در خلال این مدت، خوابهاى نوید دهنده مى دیدم که قدرى راحت مى شدم تا اینکه شبى در واقعه دیدم وارد منزل بیرونى شما شده ام و شما خودتان آنجا نیستید ولى دو نفر سید بزرگوار نورانى تشریف دارند در زیر درخت سیبى که در باغچه بیرونى دیده مى شودتشریف دارند و در این اثنا شما وارد شدید بعد از سلام و تحیت آن دوبزرگوار خودشان را معرفى فرمودند یکى از آن دو بزرگوار حضرت امام حسین علیه السلام و دیگرى فرزند آن بزرگوار حضرت على اکبر علیه السلام بودند حضرت ابى عبداللاهّلحسین علیه السلام دو سیب به شما مرحمت فرمودندوفرمودند یکى براى خودت و دیگرى براى فرزندت باشد و پس از دو سال این دو سیب نتیجه مى دهند و شش کلمه با حضرت حجه بن الحسن – عجل اللّه تعالى فرجه – صحبت مى کند

عبداللّه گفت در این حال از شما درخواست نمودم که شفاى مرا از آن بزرگوار بخواهید یکى از آن دو بزرگوار فرمودند روز دوشنبه ماه جمادى الثانیه، سنه ۸۴ پاى منبر که براى عزادارى در منزل فلانى (که منظور حقیر بوده) منعقد است مى روى و با پاى سالم برمى گردى. از شوق، از خواب بیدار شدم و به انتظار روز موعود بودم و خواب را براى حقیر نقل کرد همان روز دوشنبه دیدم عبداللّه با دو چوب زیربغل آمد و پاى منبر نشست، خودش اظهار داشت که پس از یک ساعت جلوس حس کردم که پاى مفلوجم تیر مى کشد، گویى خون در پایم جریان پیدا کرده است، پایم را دراز کرده وجمع نمودم دیدم سالم شده با اینکه روضه خوان هنوز ختم نکرده بود بپا برخاستم و نشستم بدون عصا! قضیه را به اطرافیان گفتم، حقیر دیدم عبداللّه آمد و با حقیر مصافحه نمود، یک مرتبه دیدم صداى صلوات از اهل مجلس بلند شد و دیگر از آن فلج بالکلیه راحت شد، پس در شهر مجالس جشن گرفته شد و در روز بعد ۲۲ مهر ۴۳ از ساعت ۸ الى ۱۱ صبح در منزل حقیر مجلس جشنى به اسم اعجاز حضرت سیدالشهداء علیه السلام گرفته شد و جمعیت کم نظیرى حاضر و عکس بردارى گردید.

والسلام علیکم ورحمه اللّه

…حرره الاحقر السید فرج اللّه الموسوى

۲۷- رؤ یاى صادقانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبد صالح پرهیزگار مرحوم حاج محمد هاشم سلاحى – رحمه اللّه علیه – چندى قرحه اى در داخل دهانش پیدا شد و چرک و خون از آن خارج مى گردید و سخت ناراحت بود و براى معالجه آن به آقاى دکتر یاورى مراجعه مى کرد تا آنکه دکتر به ایشان گفت این قرحه را باید به وسیله برق شفاى هفت مریض در یک لحظه معالجه کرد و فعلا دستگاه برق در شیراز نیست وباید به تهران بروى و به بیمارستان شوروى مراجعه کنى.


۲۱

آن مرحوم به بنده مى گفت مى ترسم به تهران بروم و از روزه ماه مبارک رمضان و فیوضات آن محروم شوم و اگر نروم مى ترسم که چرک و خون فرو برم و مبتلا به اکل حرام گردم و بالاخره تصمیم گرفت به تهران نرود.

یک روز صبح آقاى دکتر یاورى با کتاب طبى که در دست داشت به منزل آمد و گفت شب گذشته در خواب شخصى به من گفت چرا محمدهاشم را معالجه نمى کنى، گفتم باید به تهران برود فرمود لازم نیست درد او و دوایش در فلان صفحه از فلان کتابى که دارى موجود است.

از خواب بیدار شدم کتاب را برداشتم باز کردم همان صفحه که فرموده بود آمد و بالجمله به وسیله استعمال همان دوایى که حواله فرموده بودند خداوند به ایشان شفا داد و از اول ماه مبارک موفق به روزه شد – رحمت بى پایان خداوند به روانش باد.

۲۸- شفاى هفت مریض در یک لحظه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز مرحوم سلاحى مزبور – علیه الرحمه – در ماه محرم تقریبا بیست سال قبل که مرض حصبه در شیراز شایع و کمتر خانه اى بود که در آن مریض حصبه اى نباشد و تلفات هم زیاد بود یک روز فرمود در منزل آقاى حاج عبدالرحیم سرافراز، هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به برکت حضرت سیدالشهداء علیه السلام شفا مرحمت فرمود و تفصیل آن را بیان کرد.

بعدا آقاى سرافراز را ملاقات کردم و قضیه واقعه را پرسش نمودم، ایشان مطابق آنچه مرحوم سلاحى فرموده بود بیان کرد. سپس از ایشان خواستم که آن واقعه را به خط خود نوشته تا در اینجا ثبت شود، اینک نوشته آقاى سرافراز:

تقریبا بیست سال قبل که اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مى شدند در خانه حقیر هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در یک اطاق بودند، شب هشتم ماه محرم الحرام براى شرکت در مجلس عزادارى، مریضها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج از شب گذشته با خاطرى پریشان به مجلس تعزیه دارى خودمان که مؤ سس آن مرحوم حاج ملا على سیف -علیه الرحمه – بود رفتم

موقع تعزیه دارى، سینه زنى، نوحه و مرثیه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام قرائت شد، پس از فراغت از تعزیه دارى و اداى نماز صبح، با عجله به منزل مى رفتم و در قلب خود شفاى هفت مریض را بوسیله عزیز زهرا (ع) از خدا مى خواستم.

وقتى به منزل رسیدم دیدم بچه ها اطراف منقل آتشى نشسته و مختصر نانى که از روز قبل و شب باقیمانده است، روى آتش گرم مى کنند و با اشتهاى کامل مشغول خوردن آن نانها هستند. از دیدن این منظره عصبانى شدم؛ زیرا خوردن نان آن هم نانى که از روز و شب گذشته باقیمانده براى مبتلا به مرض حصبه مضر است.

دختر بزرگم که حالت عصبانیت مرا دید گفت ماها خوب شده ایم و از خواب برخاستیم و گرسنه ایم نان و چاى مى خوریم. گفتم خوردن نان براى مرض حصبه خوب نیست، گفت پدر! بنشین تا من خواب خودم را تعریف کنم و ما همه خوب شده ایم. گفتم خوابت را بگو گفت:

در خواب دیدم اطاق، روشنى زیادى دارد ومردى آمد در اطاق ما و فرش سیاهى در این قسمت از اطاق پهن کرد و پهلوى درب اطاق با ادب ایستاد، آن وقت پنج نفر با نهایت جلالت و بزرگوارى وارد شدند که یک نفر آنها زن مجلله اى بود، اول به طاقچه هاى اطاق و به کتیبه ها که به دیوار زده بود و اسم چهارده معصوم: را روى آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه کردند پس ازآن اطراف آن فرش سیاه نشسته و قرآنهاى کوچکى از بغل بیرون آورده و قدرى خواندند پس از آن یک نفر از آنها شروع کرد به روضه حضرت قاسم علیه السلام به عربى خواندن و من از اسم حضرت قاسم که مکرر مى گفتند فهمیدم روضه حضرت قاسم مى خوانند و همه شدیدا گریه اجابت فورى مى کردند و مخصوصا آن زن خیلى سوزناک گریه مى کرد، پس از آن در ظرفهاى کوچکى چیزى مثل قهوه همان مردى که قبل ازهمه آمده بود آورد و جلو آنها گذارد. من تعجب کردم که اشخاص با این جلالت چرا پاهاشان برهنه است، جلو رفتم و گفتم شما را به خدا کدامیک از شما حضرت على علیه السلام هستید


۲۲

یکى از آنها جواب داد و فرمود منم. خیلى با مهابت بود. گفتم شما را به خدا چرا پاهاى شما برهنه است، پس با حالت گریه فرمود ما این ایام عزاداریم و پاى ما برهنه است،فقط پاى آن زن در همان لباس پوشیده بود.

گفتم ما بچه ها همه مریضیم مادر ما هم مریض است، خاله ما مریض ‍ است، آن وقت حضرت على علیه السلام از جاى خود برخاست و دست مبارک بر سر و صورت یک یک ما کشیدند و نشستند و فرمودند خوب شدید مگر مادرم، گفتم مادرم هم مریض است، فرمودند مادرت باید برود. از شنیدن این حرف گریه کردم و التماس نمودم پس در اثر عجز و لابه من، برخاستند دستى هم روى لحاف مادرم کشیدند آن وقت خواستند از اطاق بیرون روند رو به من کرده فرمودند بر شماباد نماز که تا شخص مژه چشمش به هم مى خورد باید نماز بخواند.

تا درب کوچه، عقب آنها رفتم دیدم مرکبهاى سوارى که براى آنان آورده اند روپوشهاى سیاه دارد، آنها رفتند و من برگشتم در این وقت از خواب بیدار شدم صداى اذان صبح را شنیدم دست به دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم، دیدم هیچکدام تب نداریم، همه برخاستیم و نماز صبح را خواندیم، چون احساس گرسنگى زیاد در خود مى کردیم لذا چاى درست کرده با نانى که بود مشغول خوردن شدیم تا شما بیایید و تهیه صبحانه کنید و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتیاجى به دکتر و دوا پیدا نکردند.

۲۹- اجابت فورى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ثقه عدل، جناب حاج على آقا سلمان منش (بزاز) – سلمه اللّه تعالى – که ورع ایشان مورد تصدیق عموم است، گفتند وقتى قرحه اى در بغل ران چپ من پیدا شد که مرا سخت ناراحت کرده بود و براى من رفتن به بیمارستان براى جراحى بسیار دشوار بود، شبى وقت سحر براى تهجد برخاستم بوى گند زیادى حس کردم و چون تحقیق کردم معلوم شد از همان محل زخم است، خیلى پریشان شدم، به خداى خود نالیدم عرض کردم عمرى در زیر سایه اسلام و بندگى تو و دوستى محمد و آل او به سر بردم، راضى مشو که به این بلیه گرفتار و ناچار شوم به کسانى مراجعه کنم که از دین اسلام خارجند، خلاصه رقت زیادى دست داد به طورى که از خود بى خود شدم.

هنگامى که به خود آمدم فهمیدم صبح شده، سخت ناراحت شدم که از تهجد محروم شده ام، شتابان از پله هاى غرفه پایین آمدم به قصد تطهیر، یکوقت متوجه شدم که من با پاى درد چگونه به سرعت پایین آمدم و دیدم پایم دردى ندارد، دست بر محل زخم گذاشتم دردى حس نکردم در روشنایى آمدم و به محل زخم نگاه کردم، اثرى از زخم ندیدم به طورى که جاى آن هم معلوم نبود و با پاى راست ابدا فرقى نداشت.

آقاى حاج على آقا فرمودند نظیر این قضیه موارد بسیارى برایم پیش ‍ آمده که خودم یا بستگانم به مرض سختى یا گرفتارى شدیدى مبتلا شدیم و به وسیله دعا و توسل به معصومین: خداوند فرج فرمود. آنچه گفته شد نمونه اى از آنهاست.

حالت دیگر بود کان نادر است

تو مشو منکر که حق بس قادر است

۳۰- افاضه قرآن مجید

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب حاج على آقا فرمود من در طفولیت به مکتب نرفتم و بى سواد بودم و در اول جوانى سخت آرزو داشتم بتوانم قرآن مجید را افاضه قرآن مجید

بخوانم تا اینکه شبى با دل شکسته به حضرت ولى عصر – عجل اللّه تعالى فرجه – براى رسیدن به این آرزو متوسل شدم.

در خواب دیدم جدرج کربلا هستم، شخصى به من رسید و گفت: در این خانه بیا که تعزیه حضرت سیدالشهداء علیه السلام در آن برپاست و استماع روضه کن، قبول کرده وارد شدم، دیدم دونفر سید بزرگوار نشسته اند و جلو آنها ظرف آتشى است و سفره نانى پهلوى آنها است، پس قدرى از آن نان را گرم نموده به من مرحمت فرمودند و من آن را خوردم، پس روضه خوان ذکر مصائب اهل بیت: کرد و پس از تمام شدن، از خواب بیدار شدم حس کردم به آرزوى خود رسیده ام، پس ‍ قرآن مجید را باز کردم دیدم کاملا مى توانم بخوانم و بعد در مجلس ‍ قرائت قرآن مجید حاضر شدم، اگر کسى غلط مى خواند یا اشتباه مى کرد به او مى گفتم حتى استاد قرائت هم اگر اشتباهى مى کرد مى گفتم.


۲۳

استاد گفت: فلانى! تو تا دیروز سواد نداشتى جوج قرآن را نمى توانستى بخوانى، چه شده که چنین شده اى؟ گفتم: به برکت حضرت حجت علیه السلام به مقصد رسیدم.

فعلا حاجى مزبور استاد قرائت اند و در شبهاى ماه مبارک رمضان مجلس ‍ قرائت ایشان ترک نمى شود.

از جمله عجایب حاجى مزبور آن است که غالبا در خواب امور آتیه را مى بیند و مى فهمد که فردا چه مى شود با که برخورد مى کند و با که طرف معامله مى شود و آن معامله سودش چه مقدار است.

وقتى به حقیر گفت خداوند بزودى به فرزندت (آقاى سید محمد هاشم) پسرى عطا مى کند اسمش را به نام مرحوم پدرت ((سید محمد تقى)) بگذار، طولى نکشید خداوند پسرى به ایشان عنایت فرمود و اسمش را ((محمد تقى)) گذاردیم.

پس از ولادت، سخت مریض شد به طورى که امید حیات به آن بچه نبود. باز حاجى مزبور فرمود ((این بچه خوب خواهد شد و باقى خواهد ماند))، طولى نکشید که خداوند او را شفا داد و الان بحمداللّه در سن پنجسالگى و سالم است.(۱۴)

و بالجمله ایشان در اثر تقوا و مداومت بر مستحبات خصوصا نوافل یومیه داراى صفاى نفس و مورد عنایت و لطف حضرت حجت – عجل اللَّه تعالى فرجه – مى باشد.

ضمنا باید دانست که رازآگاه شدن بعض نفوس از امور آتیه و اخبار به آن، آن است که خداوند قادر متعال تمام حوادث کونیه، کلى و جزئى را تا آخر عمر دنیا پیش از پیدایش آنها در کتابى از کتابهاى روحانى و لوحى از الواح معنوى ثبت فرموده است چنانچه در سوره حدید مى فرماید: ((هیچ مصیبتى در آفاق و انفس واقع نمى شود مگر اینکه پیش ‍ از پیدایش آن در کتاب الهى ثبت است و این کار (یعنى ثبت امور تماما در لوحى نزد قدرت بى پایان او) بر خداوند سهل است براى اینکه ناراحت نشوید بر فوت شدن چیزى از شما (یعنى بدانید خداوند صلاح شما را دانسته و فوت آن چیز را قبلا تعیین و ثبت فرموده) و خوشحال نشوید و به خود نبالید به چیزى که به شما رسیده (یعنى بدانید آن را خداوند براى شما مقدر ومقرر فرموده).(۱۵)

بنابراین ممکن است بعض نفوس صاف در حال خواب که از قیود مادى تا اندازه اى آزاد شده اند با ارواح شریف و الواح عالى و بعض کتب الهى متصل شده و به بعض امورى که در آنها مشهود است اطلاع یابند و هنگام بیدارى و مراجعت تام روح به بدن، قوه خیالیش تصرفى در آن نکند و آنچه دیده به صرافت در حافظه اش باقى ماند و از آن خبر دهد.

۳۱- داستانى عجیبتر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

تقریبا پانزده سال قبل، از جمعى از علماى اعلام قم و نجف اشرف شنیدم که پیرمرد هفتاد ساله اى به نام کربلائى محمد کاظم کریمى ساروقى داستان عجیب

(ساروق از توابع فراهان اراک است) که هیچ سوادى نداشته، تمام قرآن مجید به او افاضه شده به طورى که تمام قرآن را حافظ شده به طرز عجیبى که ذکر مى شود.

عصر پنجشنبه، ((کربلائى محمد کاظم)) به زیارت امامزاده اى که در آن محل مدفون است مى رود، هنگام ورود، دو نفر سید بزرگوار را مى بیند و به او مى فرمایند کتیبه اى که در اطراف حرم نوشته شده بخوان.

مى گوید آقایان! من سواد ندارم و قرآن را نمى توانم بخوانم. مى فرمایند بلى مى توانى. پس از التفات و فرمایش آقایان حالت بى خودى عارضش ‍ مى گردد و همانجا مى افتد تا فردا عصر که اهالى ده براى زیارت امامزاده مى آیند او را افتاده مى بینند، پس او را بلند کرده به خود مى آورند. به کتیبه مى نگرد مى بیند سوره جمعه است، تمام آن را مى خواند و بعد خودش را حافظ تمام قرآن مى بیند و هر سوره از قرآن مجید را که از او مى خواستند، از حفظ به طور صحیح مى خوانده و از جناب آقاى میرزا حسن نواده مرحوم میرزاى حجه الاسلام شیرازى شنیدم فرمود مکرر او را امتحان کردم هر آیه اى را که از او مى پرسیدم فورا مى گفت از فلان سوره است و عجیبتر آنکه هر سوره اى را مى توانست به قهقرا بخواند؛ یعنى از آخر سوره تا اول آن را مى خواند.


۲۴

و نیز فرمود: کتاب تفسیر صافى در دست داشتم برایش باز کرده گفتم این قرآن است و از روى خط آن بخوان، کتاب را گرفت چون در آن نظر کرد گفت آقا! تمام این صفحه قرآن نیست و روى آیه شریفه دست مى گذاشت و مى گفت تنها این سطر قرآن است یا این نیم سطر قرآن است و هکذا و مابقى قرآن نیست.

گفتم از کجا مى گویى تو که سواد عربى و فارسى ندارى؟ گفت: آقا! کلام خدا نور است، این قسمت نورانى است و قسمت دیگرش تاریک است (نسبت به نورانیت قرآن) و چند نفر دیگر از علماى اعلام را ملاقات کردم که مى فرمودند همه ما او را امتحان کردیم و یقین کردیم امر او خارق عادت است و از مبداء فیاض جل وعلا به او چنین افاضه شده.

در سالنامه نور دانش، سال ۱۳۳۵ صفحه ۲۲۳ عکس کربلائى محمد کاظم مزبور را چاپ کرده و مقاله اى تحت عنوان (نمونه اى از اشراقات ربانى) نوشته و در آن شهادت عده اى از بزرگان علما را بر خارق العاده بودن امر او نقل نموده است تا اینکه مى نویسد:((از مجموع دستخطهاى فوق، موهبتى بودن حفظ قرآن کربلائى ساروقى به دو دلیل ثابت مى شود.

۱ – بى سوادى او که عموم اهالى ده او شهادت مى دهند و احدى خلاف آن را اظهار ننموده است. نگارنده شخصا از ساروقیهاى ساکن تهران تحقیق نمودم و با اینکه موضوع بى سوادى او در جراید کثیرالانتشار چاپ و منتشر شده، معذلک هیچکس تکذیب نکرده است

۲ – بعضى از خصوصیات حفظ قرآن او که از عهده تحصیل و درس ‍ خواندن خارج است، به شرح زیر:

۱ – هرگاه یک کلمه عربى یا غیر عربى بر او خوانده شود، فورا مى گوید که در قرآن هست یا نیست.

۲ – اگر یک کلمه قرآنى از او پرسیده شود، فورا مى گوید در چه سوره و کدام جزو است.

۳ – هرگاه کلمه اى در چند جاى قرآن مجید آمده باشد تمام آن موارد را بدون وقفه مى شمارد و دنباله هرکدام را مى خواند.

۴ – هرگاه در یک آیه یک کلمه یا یک حرکت غلط خوانده شود یا زیاد و کم کنند بدون اندیشه متوجه مى شود و خبر مى دهد.

۵ – هرگاه چند کلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شود محل هر کلمه را بدون اشتباه بیان مى کند.

۶ – هر آیه یا کلمه قرآنى را از هر قرآنى که به او بدهند آنا نشان مى دهد.

۷ – هرگاه در یک صفحه عربى یا غیر عربى یک آیه مطابق سایر کلمات نوشته شود، آیه را تمیز مى دهد که تشخیص آن براى اهل فضل نیز دشوار است.

این خصوصیات را خوش حافظه ترین مردم نسبت به یک جزوه بیست صفحه فارسى نمى توان دارا شود تا چه رسد به ۶۶۶۶ آیه قرآنى)).

و پس از نقل شهادت چند نفر از علما، مى نویسد: موهبت قرآن ((کربلائى کاظم)) براى مردمى که فکر محدود خود را در چهاردیوارى مادیات محدود و منکر ماوراى طبیعت هستند اعجاب آور بوده و سبب هدایت عده اى از گمراهان گردیده است، ولى این امر با همه اهمیتش ‍ در نظر اهل توحید یک شعاع کوچک از اشعه بیکران افاضات خداوندى و از کوچکترین مظاهر قدرت حق است، نه تنها امور خارق العاده به وسیله انبیا و سفراى حق به کرات به ظهور رسیده و در تواریخ ثبت و ضبط است، در عصر حاضر نیز کسانى که به علت ارتباط و پیوند با مبداء تعالى صاحب کراماتى هستند وجود دارند که اهمیت آن به مراتب از حافظ قرآن ما بیشتر مى باشد.

نکته اى که در پاپان این مقاله لازمست تذکر دهم اینکه در نتیجه انتشار شرح حال حافظ قرآن و معرفى او به مردم تهران از عده اى از متدینین بازار شنیدم که در چند سال قبل؛ یعنى در زمان ((مرحوم حاج آقا یحیى)) یک مرد کورى به نام حاجى عبود به مسجد ((سید عزیزاللّه)) رفت وآمد داشت که در عین کورى حافظ قرآن باخصوصیات کربلائى ساروقى بود، او نیز محل آیه را در عین کورى نشان مى داده و براى مردم با قرآن استخاره مى کرده…


۲۵

مى گویند روزى کتاب لغت فرانسه به قطر قرآن مجید به او دادند استخاره کند، فورا آن را پرت کرد و عصبانى شد و گفت این قرآن نیست.

در مجلسى که حافظ قرآن حضور داشت، جناب آقاى ابن الدین استاد محترم دانشگاه، خصوصیات حاجى عبود را تاءیید و اظهار کردند که نامبرده را در منزل آقاى مصباح در قم در حضور مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى ملاقات و آزمایش کرده اند.

اینها از آثار قدرت حق است که گاهى براى ارشاد مردم و اتمام حجت ظاهرى است:(ذلِکَ فَضْلُاللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَاللَّهُ ذُواْلفَضْلِ الْعَظیمِ).(۱۶)

۳۲- معجزه حسینى (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

تقى صالح مرحوم محمد رحیم اسماعیل بیگ که در توسل به اهلبیت: و علاقه قلبى به حضرت سیدالشهداء علیه السلام کم نظیر و از این باب رحمت برکات صورى و معنوى نصیبش شده و در رمضان ۸۷ به رحمت حق واصل شده نقل نمود که در شش سالگى مبتلا به درد چشم و تا سه سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم کور گردید در ماه محرم ایام عاشورا در منزل دائى بزرگوارش مرحوم حاج محمد تقى اسماعیل بیگ روضه خوانى بود و چون هوا گرم بود شربت خنک به مردم مى دادند گفت از دائى خود خواهش کردم که من به مردم شربت دهم، فرمود تو چشم ندارى و نمى توانى، گفتم یک نفر چشم دار همراه من کنید تا مرا یارى دهد قبول فرموده و من با کمک خودش مقدارى به مردم شربت دادم.

در این اثناء، مرحوم معین الشریعه اصطهباناتى منبر رفته و روضه حضرت زینب ۳ را مى خواند و من سخت متاءثر و گریان شدم تا اینکه از خود بى خود شدم، در آن حال، مجللّه اى که دانستم حضرت زینب ۳ است دست مبارک بر دو چشم من کشید و فرمود خوب شدى و دیگر چشم درد نمى گیرى.

پس چشم گشودم اهل مجلس را دیدم، شاد و فرحناک خدمت دائى خود دویدم تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند، به امر دائى ام مرا در اطاقى برده ومردم را متفرق نمودند و نیز نقل نمود که در چند سال قبل مشغول آزمایش بودم و غافل بودم از اینکه نزدیکم ظرف پر از الکل است کبریت را روشن نموده ناگاه الکل مشتعل شد وتمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم را.

چند ماه در مریضخانه مشغول معالجه بودم از من مى پرسیدند چه شده که چشمت سالم مانده، گفتم عطاى حسین علیه السلام است و وعده فرمودند که تا آخر عمر چشمم درد نگیرد.

۳۳- نجات از مرگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

صاحب مقام یقین، مرحوم عباسعلى مشهور به ((حاج مؤ من)) که داراى مکاشفات و کرامات بسیارى بوده و تقریبا مدت سى سال نعمت مصاحبت با آن مرحوم در حضر و سفر نصیب بنده بود و دو سال است که به رحمت ایزدى پیوسته است و آن مرحوم را داستانهایى است از آن جمله وقتى جاسوسهاى دولتى نزد دائى زاده آن مرحوم به نام ((عبدالنبى)) اسلحه پیدا کردند او را گرفتند و زندانش کردند و بالاخره محکوم به اعدام شد، پدرش پریشان ونالان و ماءیوس از چاره جگردیدج

حاجى مؤ من مرحوم به او مى گوید ماءیوس نباش، امروز تمام امور تحت اراده حضرت ولى عصر علیه السلام امام دوازدهم مى باشد، امشب که شب جمعه است به آن بزرگوار متوسل مى شویم، خدا قادر است که از برکات آن حضرت، فرزندت را نجات دهد، پس آن شب را حاجى مؤ من و پدر و مادر آن پسر، احیا مى دارند و به نماز و توسل به آن حضرت و زیارت آن بزرگوار سرگرم مى شوند و بعد مشغول قرائت آیه شریفه:(اَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَیَکْشِفُالسُّوءَ) مى شوند، آخر شب بوى مشک عجیبى را هر سه نفر حس مى کنند و جمال نورانى آن بزرگوار را مشاهده کرده مى فرماید: دعاى شما مستجاب شد، خداوند فرزندت را نجات بخشید و فردا به منزل مى آید.


۲۶

حاج مؤ من مرحوم مى گفت پدر و مادر از دیدن جمال آن حضرت بى طاقت شده و تا صبح مدهوش و بى هوش بودند، فردا سراغ فرزند خود رفتند که قرار بود در آن روز اعدام شود. گفتند اعدامش تاءخیر افتاده و بنا شده در کار او تجدید نظر شود و بالجمله پیش از ظهر او را آزاد کردند و سالما به منزل آمد.

مرحوم حاجى مؤ من را در استجابت دعا در مرضهاى سخت و گرفتاریهاى شدید، داستانهایى است که آنچه ذکر شد نمونه اى است از آنها، رحمت بى پایان خداوند به روان پاکش باد.

۳۴- دادرسى ولى عصر (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز حاجى مؤ من مزبور – علیه الرحمه – نقل کرد که در اول جوانى شوق زیادى به زیارت و ملاقات حضرت حجت علیه السلام در من پیدا شد که مرا بى قرار نمود تا اینکه خوردن و آشامیدن را بر خودم حرام کردم تا وقتى که آقا را ببینم (و البته این عهد از روى نادانى و شدت اشتیاق بود) دو شبانه روز هیچ نخوردم، شب سوم اضطرارا قدرى آب خوردم حالت غشوه عارضم شد، در آن حال حضرت حجت علیه السلام را دیدم و به من تعرض فرمود که چرا چنین مى کنى و خودت را به هلاکت مى اندازى، برایت طعام مى فرستم بخور. پس به حال خود آمدم ثلث از شب گذشته دیدم مسجد (مسجد سردزک) خالیست وکسى در آن نیست و درب مسجد را کسى مى کوبد، آمدم در را گشودم دیدم شخصى عبا بر سر دارد به طورى که شناخته نمى شود، از زیر عبا ظرفى پر از طعام به من داد و دو مرتبه فرمود بخور وبه کسى نده و ظرف آن را زیر منبر بگذار و رفت، داخل مسجد آمدم دیدم برنج طبخ شده با مرغ بریان است، از آن خوردم و لذتى چشیدم که قابل وصف نیست. فردا پیش از غروب آفتاب، مرحوم میرزا محمد باقر که از اخیار و ابرار آن زمان بود آمد، اول مطالبه ظرفهارا کرد و بعد مقدارى پول در کیسه کرده بود به من داد و فرمود تو را امر به سفر فرموده اند این پول را بگیر و به اتفاق جناب آقا سید هاشم (پیشنماز مسجد سردزک) که عازم مشهدمقدس است برو و در راه بزرگى را ملاقات مى کنى و از او بهره مى برى.

حاجى مؤ من گفت با همان پول به اتفاق مرحوم آقا سید هاشم حرکت کردیم تا تهران، وقتى که از تهران خارج شدیم پیرى روشن ضمیر اشاره کرد، اتومبیل ایستاد پس با اجازه مرحوم آقا سید هاشم (چون اتومبیل دربست به اجاره ایشان بود) سوار شد و پهلوى من نشست.

اخبار از ساعت مرگ

در اثناى راه، اندرزها و دستورالعملهاى بسیارى به من داد و ضمنا پیش ‍ آمد مرا تا آخر عمر به من خبر داد ونیز آنچه خیر من در آن بود برایم گذارش مى داد و آنچه خبر داده بود به تمامش رسیدم و مرا از خوردن طعام قهوه خانه ها نهى مى فرمود و مى فرمود: لقمه شبهه ناک براى قلب ضرر دارد با او سفره اى بود هروقت میل به طعام مى کرد از آن نان تازه بیرون مى آورد و به من مى داد و گاهى کشمش سبز بیرون مى آورد و به من مى داد تا رسیدیم به قدمگاه، فرمود اجل من نزدیک و من به مشهدمقدس نمى رسم وچون مرُدم، کفن من همراهم است و مبلغ دوازده تومان دارم با آن مبلغ قبرى در گوشه صحن مقدس برایم تدارک کن و امر تجهیزم باجناب آقاسیدهاشم است.

حاجى گفت وحشت کردم ومضطرب شدم، فرمود آرام بگیر و تا مرگم برسد به کسى چیزى مگو و به آنچه خدا خواسته راضى باش.

چون به کوه طرق (سابقا راه زوار از آن بود) رسیدیم اتومبیل ایستاد، مسافرین پیاده شدند و مشغول سلام کردن به حضرت رضا علیه السلام شدند و شاگرد راننده سرگرم مطالبه گنبدنما شد، دیدم آن پیر محترم به گوشه اى رفت و متوجه قبر مطهر گردید، پس از سلام و گریه بسیار گفت، بیش از این لیاقت نداشتم که به قبر شریفت برسم، پس روبقبله خوابید و عبایش رابر سر کشید.

پس از لحظه اى به بالینش رفتم، عبا را پس زدم دیدم از دنیا رفته است از ناله و گریه ام مسافرین جمع شدند، قدرى حالاتش را که دیده بودم برایشان نقل کردم، همه منقلب و گریان شدند و جنازه شریفش را با آن ماشین به شهر آورده و در صحن مقدس مدفون گردید.


۲۷
۳۵- اخبار از ساعت مرگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز حاج مؤ من مزبور – علیه الرحمه – از سید زاهد عابد، جناب سید على خراسانى که چند سال در حجره مسجد سردزک معتکف و مشغول عبادت بود، عجایبى نقل مى کرد از آن جمله گفت یک هفته پیش از مردن سید مزبور به من فرمود، سحر شب جمعه که بیاید نزد من بیا که شب آخر عمر من است.

شب جمعه نزدش حاضر شدم مقدارى شیر روى آتش بود و یک استکان آن را میل فرمود و بقیه را به من داد و گفت بخور، پس فرمود امشب من از دنیا مى روم، امر تجهیز من با جناب آقا سید هاشم (امام جماعت مسجد سردزک) است و فردا عدالت (که در همسایگى مسجد منزل داشته) مى آید و مى خواهد کفن مرا متقبل شود تو مگذار ولى از حاج جلال قناد قبول کن که مرا از مال خودش کفن کند.

پس رو به قبله نشست و قرآن مجید را تلاوت مى کرد، ناگاه چشمانش ‍ خیره متوجه قبله شد و قریب یکصد مرتبه کلمه مبارکه (لااِلهَاِلا اللَّهُ) را مى گفت پس تمام قامت ایستاد و گفت:((السَّلامُعَلَیْکَ یا جَدّاهُ)) پس رو به قبله خوابید و گفت یاعلى!یا مولاى!و به من فرمود اى جوان!مترس و نگاه جبه ج من نکن، من راحت مى شوم و به جوار جدم مى روم پس ‍ چشمهاى خود را روى هم گذاشت و خاموش شد و به رحمت حق واصل گردید.

۳۶- اخبار از خیال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز حاج مؤ من مزبور – علیه الرحمه – نقل کرد از مرحوم عالم کامل جناب حاج سیدهاشم امام جماعت مسجد سردزک که روزى پس از نماز جماعت منبر رفته بود و در مسئله لزوم حضور قلب در نماز و اهمیت آن، مطالبى مى فرمود ضمنا فرمود روزى در این مسجد پدرم (مرحوم آقاى حاج سید على اکبر یزدى – اعلى اللّه مقامه) مى خواست نماز جماعت بخواند و من هم جزء جماعت بودم، ناگاه مردى در هیئت اهل دهات وارد شد و از صفوف جماعت عبور کرد تا صف اول پشت سر پدرم قرار گرفت. مؤ منین از اینکه یک نفر دهاتى در محلى که باید جاى اهل فضل باشد آمده سخت ناراحت شدند او اعتنایى نکرد و در رکعت دوم در حال قنوت، قصد فرادا نمود و نمازش را تمام کرد، همانجا نشست و سفره اى که همراه داشت باز نمود و شروع به خوردن نان کرد.چون از نمازفارغ شدیم،مردم از هرطرف به او حمله کردندو اعتراض نمودندواوهیچ نمى گفت!پدرم متوجه مردم شدوگفت: چه خبر است؟ گفتند: امروز این مرد دهاتى جاهل به مسئله آمده صف اول، پشت سر شما اقتدا کرده، آنگاه وسط نماز قصد فرادا کرده وبعد نشسته چیز مى خورد.

پدرم به آن شخص گفت چرا چنین کردى؟ در جواب گفت: سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم؟ پدرم گفت در حضور همه بگو.

گفت: من وارد این مسجد شدم به امید اینکه ازفیض نماز جماعت با شما بهره اى ببرم، چون اقتدا کردم اواسط حمد دیدم شما از نماز بیرون رفتید و در این خیال واقع شدید که من پیر شده ام و از آمدن به مسجد عاجزم، الاغى لازم دارم که سواره حرکت کنم، پس به میدان الاغ فروشها رفتید و خرى را انتخاب کردید ودر رکعت دوم در خیال تدارک خوراک الاغ و تعیین جاى او بودید که من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست و نمى توانم با شما باشم نماز خود را تمام کردم.


۲۸

این را گفت و سفره را پیچید و حرکت کرد. پدرم بر سر خود زد وناله نمود و گفت: اینمرد بزرگى است او را بیاورید که مرا به او حاجتى است. مردم رفتند که اورا برگردانند ناپدید گردید و تا این ساعت دیگر دیده نشد.

پس باید متوجه بود که هیچوقت به نظر حقارت به مؤ منى نباید نگریست یا عمل او را که محمل صحیح دارد، مورد اعتراض قرار داد؛ زیرا ممکن است همان شخصى که مورد تحقیر واقع شده به واسطه نداشتن جهات ظاهریه اى که خلق آنها را میزان شرافت و لزوم احترام قرار داده اند، نزد خدا عزیز و گرامى باشد و ندانسته دوست خدا را اهانت کرده و خود را مورد قهر و غضب خداوند قرا دهند.

ونیزممکن است دوست خدا عمل صحیحى بجا آورد و شخص به واسطه حمل به صحت نکردنش او را مورد اعتراض قرار دهد و دلش ‍ را بشکند.(۱۷)

۳۷- تحقیر به مؤ من نباید کرد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عالم متقى جناب حاج شیخ محمد باقر شیخ ‌الاسلام – رحمه اللّه علیه – فرمود من عادت داشتم همیشه پس از فراغت از نماز جماعت با کسى که طرف راست و چپ من بود، مصافحه مى کردم، وقتى در نماز جماعت مرحوم میرزاى شیرازى – اعلى اللّه مقامه – در سامرا پس از نماز، با طرف راست خود که یک نفر از اهل علم و بزرگوار بود، مصافحه مى کردم و در طرف چپ، یک نفر دهاتى بود که به نظرم کوچک آمد و با او مصافحه نکردم، بلافاصله از خیال فاسد خود پشیمان شده و به خودم گفتم شاید همین شخصى که به نظر تو شاءنى ندارد، نزد خدا محترم و عزیز باشد، فورا با کمال ادب با او مصافحه کردم پس ‍ بوى مشکى عجیب که مانند مشکهاى دنیوى نبود به مشامم رسید و سخت مبتهج و خوشوقت و دلشاد شدم و احتیاطا ازاو پرسیدم با شما مشک است؟ فرمود نه من هیچوقت مشک نداشتم. یقین کردم که از بوهاى روحانى و معنوى است و نیز یقین کردم که شخصى است جلیل القدر و روحانى.

از آن روز متعهد شدم که هیچوقت به حقارت به مؤ منى ننگرم.

۳۸- لطف خدا و ناسپاسى بنده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز مرحوم شیخ ‌الاسلام مزبور – علیه الرحمه – فرمود: شنیدم از عالم بزرگوار وسید عالیمقدار امام جمعه بهبهانى (اسم شریفش را نیز نقل فرمود ولى بنده فراموش کرده ام) که در اوقات تشرف به مکه معظمه روزى به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مکان مقدس از خانه خارج لطف خدا و ناسپاسى بنده شدم، در اثناى راه، خطرى پیش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد و با کمال سلامتى از آن خطر رو به مسجد آمدم، نزدیک در مسجد، خربزه زیادى روى زمین ریخته بود و صاحبش مشغول فروش آنها بود، قیمت آن را پرسیدم گفت آن قسمت، فلان قیمت و قسمت دیگر ارزانتر و فلان قیمت است، گفتم پس از مراجعت از مسجد مى خرم و به منزل مى برم.

پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم،در حال نماز در این خیال شدم که از قسمت گران آن خربزه بخرم یا قسمت ارزانترش و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در این خیال بودم و چون از نماز فارغ شده خواستم از مسجد بیرون روم، شخصى از در مسجد وارد و نزدیک من آمد و در گوشم گفت خدایى که تو را از خطر مرگ، امروز نجات بخشید آیا سزاوار است که در خانه او نماز خربزه اى بخوانى؟

فورا متوجه عیب خود شده و بر خود لرزیدم، خواستم دامنش را بگیرم او را نیافتم، نظیر داستان ۳۶ و ۳۸ بسیار است از آن جمله در کتاب قصص العلماى مرحوم تنکابنى، صفحه ۳۱۱ مى گوید: و از جمله کرامت سید رضى – علیه الرحمه – آن است که در وقتى از اوقات سید رضى نماز خود را به برادرش سیدمرتضى علم الهدى – علیه الرحمه – اقتدا کرد چون به رکوع رفتند سید رضى نمازش را فرادا خواند و اقتدا را منقطع ساخت، پس از وى سؤ ال کردند از سبب انفراد، در جواب فرمود که چون به رکوع رفتم دیدم که امام جماعت که برادرم سید مرتضى باشد در مسئله اى از حیض فکر مى نماید و خاطرش بدان متوجه است و در دریاى خون غوطه ور است، پس نماز خود را فرادا کردم.


۲۹

و در بعضى از کتب است که جناب سید مرتضى فرموده بود:((برادرم درست فهمیده پیش از آمدن براى نماز، زنى مسئله اى از حیض از من پرسش نمود و من در خیال جواب آن فرورفته بودم و از این جهت برادر م مرا در دریاى خون غوطه ور دید)).

حضور قلب در نماز هرچند از شرایط صحت نیست؛ یعنى نماز بدون حضور هم تکلیف را ساقط مى کند و قضاء و اعاده نماز واجب نیست لکن باید دانست که نماز بى حضور قلب، مانند بدن بى روح است؛ یعنى چنانچه بدن بى جان را اثرى و ثمرى نیست، نماز بى حضور را اجر و ثوابى نیست و موجب قرب به خدا نخواهد شد، مگر همان مقدارى که با حضور بجا آورده شده و لذا بعضى نصف و بعضى ثلث و بعضى ربع تا اینکه بعضى عشر نمازشان پذیرفته است.(۱۸)

در کتاب کافى از امام صادق علیه السلام مروى است که ممکن است شخصى پنجاه سال نماز خوانده باشد ولى دو رکعت نمازپذیرفته شده نداشته باشد.((اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِکَ مِنْ صَلوهٍ لا تُرْفَعُ وَعَمَلٌ لا یَنْفَعُ))

۳۹- فریادرسى فورى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

دبیر محترم آقاى على اصغر اثناعشرى گفت شبى همسرم به رعاف مبتلا مى شود و از دو طرف بینى، متصلا خون جریان پیدا مى کند و در آن ساعت دسترسى به دکتر نبود و متوجه شدم که دوام این حالت منتهى به ضعف مفرط و هلاکت خواهد شد، پس اسم مبارک ((یاقابِضُ)) بدون سابقه بر زبانم جارى و آن را مکرر مى خواندم، فورا خون قطع شد به طورى که یک ذرّه خون، دیگر جارى نشد.

یک هفته گذشت، شب خوابیده بودم مرا بیدار کردند و گفتند برخیز که ایشان باز مبتلا به خون دماغ شده و آنچه را که آن شب خواندى بخوان. برخاستم و همان اسم مبارک را تکرار کردم و خون منقطع شد.

از شرایط مهم اجابت دعا یقین به قدرت بى پایان خداوندى است که فوق مادیات و اسباب است و جمیع وسائل مسخر و مقهور اراده اویند عنایت حسینى و انتقام از قاتل

وکسى که با شک و تردید باشد دعایش از اجابت دور است و به طور کلى هرکس خود را مضطر الى اللّه دید و یقین کرد که غیر ازخدا فریادرسى نیست پس در آن حال هرچه بخواهد به او داده خواهد شد.

در بعضى کتب معتبره نقل شده که روزى زنى بچه شیرخوارش را در بغل گرفته از روى پلى که به روى شط آب بود مى گذشت ناگاه بر اثر ازدحام جمعیت به زمین مى افتد و بچه اش در شط آب مى افتد، فریاد مى زند مسلمانان به فریادم برسید و قنداقه بچه به روى آب به حرکت آب مى رفته و مادر دنبالش ناله مى کرد و به مردم استغاثه مى نمود تا به جایى رسید که مقدارى از آب شط وارد قسمتى مى شد که براى گردش ‍ سنگ آسیا تهیه دیده بودند.

تصادفا بچه هم وارد این قسمت شد، مادر دید الان بچه اش همراه آب به زیر سنگ آسیا رفته ومتلاشى مى شود و یقین کرد که دیگر کسى نمى تواند بچه را نجات دهد، آن لحظه که نزدیک فرو رفتن بچه بود سر به آسمان کرد و گفت (خدا) فورا آب که به سرعت مى رفت، متوقف شد و روى هم متراکم گردید تا مادر با دست خود بچه اش را برداشت و شکر الهى بجا آورد.

(اَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَیَکْشِفُالسُّوءَ)(۱۹)

۴۰- عنایت حسینى و انتقام از قاتل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب حاج محمد سوداگر که چندین سال در هند بوده اخیرا به شیراز مراجعت کرده است، عجایبى در ایام توقف در هند مشاهده کرده و نقل مى نماید.

از آن جمله روزى در بمبئى یک نفر هندو (بت پرست) ملک خود را در دفتر رسمى مى فروشد و تمام پول آن را از مشترى گرفته از دفتر خانه بیرون مى آید.


۳۰

دو نفر شیاد که منتسب به مذهب شیعه بودند در کمین او بودند که پولش ‍ را بدزدند، هندو مى فهمد جلذاج به سرعت خودش را به خانه مى رساند و فورا از درختى که وسط خانه بود بالا مى رود و پنهان مى شود.

آن دو نفر شیاد وارد خانه مى شوند هرچه مى گردند او را نمى بینند. به زنش عتاب مى کنند مى گویند ما دیدیم وارد خانه شد و باید بگویى کجا است؟ زن مى گوید نمى دانم پس او را شکنجه و آزار مى نمایند تا مجبور مى شود و مى گوید به حق حسین علیه السلام خودتان قسم بخورید که او را اذیت نکنید تا بگویم، آن دو نفر بى حیا به حق آن بزرگوارقسم یاد مى کنند که کارى به او نداریم جز اینکه بدانیم کجاست.

زن به درخت اشاره مى کند پس آنها از درخت بالا مى روند و هندو را پایین مى آورند و پولها را برمى دارند و از ترس تعقیب و رسوایى، سرش را مى برند.

زن بیچاره سر به آسمان مى کند و مى گوید اى حسین شیعه ها! من به اطمینان قسم به تو، شوهرم را نشان دادم. ناگاه آقایى ظاهر مى شود و با انگشت مبارک، اشاره به گردن آن دو نفر مى کند، فورا سرهاى آنها از بدن جدا شده مى افتد، بعد سر هندو را به بدنش متصل مى فرماید و زنده مى شود و آنگاه از نظر غایب مى گردد.

مقامات دولتى باخبر مى شوند و پس از تحقیق به اعجاز حسینى علیه السلام یقین مى کنند و از طرف حکومت چون ماه محرم بود، اطعام مفصلى مى شود و قطار آهن براى عبور عزاداران مجانى مى شود و آن هندو و جمعى از بستگانش مسلمان و شیعه مى شوند.

۴۱- انتقام علوى (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عالم زاهد ومحب صادق مرحوم حاج شیخ محمد شفیع محسنى جمى – اعلى اللّه مقامه – که قریب دوماه است به دار باقى رحلت فرموده، نقل انتقام علوى (ع)

نمود که در ((کنکان)) یک نفر فقیر در خانه ها مدح حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام مى خوانده ومردم به او احسان مى کردند، تصادفا به خانه قاضى سُنى ناصبى مى رسد و مدح زیادى مى خواند، قاضى سخت ناراحت مى شود در را باز مى کند و مى گوید چقدر اسم على را مى برى چیزى بتو نمى دهم مگر اینکه مدح عمر کنى! و من به تو احسان مى کنم، فقیر مى گویداگر در راه عمر چیزى به من بدهى از زهرمار بدتر است و نخواهم گرفت.

قاضى عصبانى مى شود و فقیر را به سختى مى زند، زن قاضى واسطه مى شود و به قاضى مى گوید دست از او بردار؛ زیرا اگر کشته شود تو را خواهند کشت، بالاخره قاضى را داخل خانه مى آورد و از فقیر کاملا دلجویى مى کند که فسادى واقع نشود. قاضى به غرفه اش مى رود پس از لحظه اى زن صداى ناله عجیبى از او مى شنود، وقتى که مى آید مى بیند قاضى حالت فلج پیدا کرده و گنگ هم شده است.

بستگانش را خبر مى کند از او مى پرسند چه شده؟ آنچه که از اشاره خودش فهمیده شد این بود که تا به خواب رفتم مرا به آسمان هفتم بردند و بزرگى سیلى به صورتم زد و مرا پرت نمود که به زمین افتادم.

بالجمله او را به مریضخانه بحرین مى برند و قریب دوماه تحت معالجه واقع مى شود و هیچ فایده نمى بخشد. او را بکویت مى برند، مرحوم حاج شیخ مزبور فرمود، تصادفا در همان کشتى که من بودم او را آوردند و به اتفاق هم وارد کویت شدیم.

به من ملتجى شد و التماس دعا مى کرد، من به او فهماندم که از دست همان کسى که سیلى خورده اى باید شفا بیابى و این حرف به آن بدبخت اثرى نکرد و بالجمله چندى هم به بیمارستان کویت مراجعه کرد فایده نبخشید و فرمود تا سال گذشته در بحرین او را دیدم به همان حال با فقر و فلاکت در دکانى زندگى مى کرد و گدایى مى نمود.


۳۱

نظیر حال این قاضى داستان ابوعبداللّه محدث است و خلاصه آن چنین است در مدینه المعاجز، صفحه ۱۴۰ از شیخ مفید – علیه الرحمه – نقل نموده نزد جعفر دقاق رفتم و چهار کتاب در علم تعبیر از او خریدم، هنگامى که خواستم بلند شوم گفت به جاى خود باش تا قضیه اى که به دوست من گذشته برایت تعریف کنم که براى یارى مذهبت نافع است. رفیقى داشتم که از من مى آموخت و در محله ((باب البصره)) مردى بود جکه ج حدیث مى گفت ومردم از او مى شنیدند به نام ((ابوعبداللّه محدث)) و من و رفیقم مدتى نزد او مى رفتیم و احادیثى از او مى نوشتیم و هرگاه حدیثى در فضائل اهل بیت: املا مى کرد در آن طعن مى زد تا روزى در فضائل حضرت زهرا۳ به ما املا کرد سپس گفت اینها به ما سودى نمى بخشد؛ زیرا على علیه السلام مسلمین را کشت و نسبت به حضرت زهرا هم جسارتهایى کرد!!

جعفر گفت سپس به رفیقم گفتم سزاوار نیست که از این مرد چیزى یاد بگیریم چون دین ندارد و همیشه به على و زهرا جسارت مى کند واین مذهب مسلمان نیست، رفیقم سخنانم را تصدیق کرد و گفت سزاوار است به سوى دیگرى رویم و با او باز نگردیم.

شب در خواب دیدم مثل اینکه به مسجد جامع مى روم و ابوعبداللّه محدث را دیدم و دیدم که امیرالمؤ منین علیه السلام بر استر بى زینى سوار است و به مسجد جامع مى رود، با خود گفتم واى اگر گردنش را به شمشیرش بزند پس چون نزدیک شد با چوبش به چشم راست او زد و فرمود اى ملعون! چرا من و فاطمه را دشنام مى دهى؟ پس محدث دستش را روى چشم راستش نهاد و گفت آخ کورم کردى!

جعفر گفت بیدار شدم و خواستم به سوى رفیقم بروم و به او خوابم را بگویم ناگاه دیدم او به سوى من مى آید در حالى که رنگش دگرگون شده گفت: آیا مى دانى چه شده؟ گفتم بگو، گفت دیشب خوابى درباره محدث دیدم و خوابش بدون کم و کاست با خواب من یکى بود با او گفتم من هم چنین دیدم و مى خواستم بیایم با تو بگویم بیا تا با قرآن پیش ‍ محدث برویم وبرایش سوگند بخوریم که چنین خوابى دیده ایم و با هم توطئه نکرده ایم و عنایت علوى

او را اندرز دهیم تا از این اعتقاد برگردد پس بلند شدیم به در خانه اش ‍ رفتیم،در بسته بود، کنیزى آمد و گفت نمى شود او را حالا دید، دو مرتبه در را کوبیدیم باز همین جواب را داد، سپس گفت: شیخ دستش را روى چشمش گذاشته و از نیمه شب فریاد مى زند و مى گوید على بن ابى طالب علیه السلام مرا کور کرد و از درد چشم فریادرسى مى کند به او گفتیم ما براى همین به اینجا آمدیم، پس در را باز کرد و داخل شدیم پس او را دیدیم به زشت ترین صورتها فریادرسى مى کند و مى گوید مرا با على بن ابیطالب علیه السلام چکار که دیشب چشم مرا با چوبش زد و کورم کرد.

جعفر گفت آنچه ما در خواب دیدیم او برایمان گفت،به او گفتیم از اعتقادت برگرد و دیگر به ساحت مقدسش جسارت نکن، گفت خدا پاداش خیر به شما ندهد اگر على چشم دیگرم را کور کند او را بر ابوبکر و عمر مقدم نخواهم داشت، از نزدش برخاستیم، سه روز دیگر به دیدنش رفتیم دیدیم چشم دیگرش نیز کور شده و باز از اعتقادش ‍ برنگشت، پس از یک هفته سراغش را گرفتیم گفتند به خاکش سپرده اند و پسرش مرتد شده و به روم رفته از خشم على بن ابیطالب ۷/

۴۲- عنایت علوى (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

فاضل محقق آقاى میرزا محمود شیرازى – که داستانهاى ۵ تا۹ از ایشان نقل گردید – فرمود: مرحوم شیخ محمد حسین جهرمى از فضلاى نجف اشرف واز شاگردان مرحوم آقا سید مرتضى کشمیرى – اعلى اللّه مقامه – بود و با شخص عطارى در نجف طرف معامله بود؛ یعنى متدرجا از او قرض الحسنه مى گرفت و هرگاه وجهى به او مى رسید مى پرداخت.


۳۲

مدتى طولانى وجهى به او نرسید که به عطار بدهد، روزى نزد عطار آمد و مقدارى قرض خواست، عطار گفت آقاى شیخ! قرض شما زیاد است و من بیش از این نمى توانم به شما قرض دهم.

شیخ مزبور ناراحت شده به حرم مطهر مى رود و به حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام شکایت مى کند و مى گوید: یا مولاى! من در جوار شما و پناهنده به شما هستم، قرض مرا ادا کنید.

بعد از چند روز، یک نفر جهرمى مى آید و کیسه پولى به شیخ مى دهد و مى گوید این را به من داده اند که به شما بدهم و مال شماست، شیخ کیسه را گرفته فورا نزد عطار مى آید و چنین قصد مى کند که تمام قرض ‍ خود را بپردازد و بقیه را به مصرف فلان و فلان حاجت خود برساند. به عطار مى گوید: چقدر طلب دارى؟ مى گوید زیاد است، شیخ گفت هرچه باشد مى خواهم ادا کنم، پس عطار دفتر حساب را آورده جمع آورى مى کند و مى گوید فلان مقدار (مرحوم میرزا مبلغ را ذکر نمود و بنده فراموش کرده ام). پس کیسه پول را مى دهد و مى گوید این مبلغ را بردار و بقیه را بده.

عطار در حضور شیخ، پولها را مى شمارد، مى بیند مطابق است با آنچه طلب داشته بدون یک فلس کم یا زیاد. شیخ با دست خالى با کمال ناراحتى به حرم مطهر مى آید و عرض مى کند یا مولاى! مفهوم که حجت نیست (یعنى اینکه عرض کردم قرض مرا ادا کنید، مفهوم آن که چیز دیگر نمى خواهم مراد من نبوده) یا مولاى من! فلان و فلان حاجت دارم و بالجمله چون از حرم مطهر خارج مى شود، وجهى به او مى رسد مطابق آنچه که مى خواسته و رفع احتیاجش مى گردد.

۴۳- تمثل شیطان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب حاج على آقا سلمان منش (که داستانهاى ۲۹ و ۳۰ از ایشان نقل گردید) فرمود شبى هنگام سحر مشغول تهجد بودم براى قنوت وتر، که سیصد مرتبه ((اَلْعَفْو)) دارد، تسبیح را که در سجاده ام بود برداشتم تا برخیزم و مشغول شوم، دیدم گره هاى بسیار خورده به طورى که باز شدنى نیست و هیچ نمى شود از آن براى شماره کردن استفاده نمود، دانستم که این عمل از شیطان است و مى خواهد مرا امشب محروم سازد. ناگاه جلوم ظاهر شد گفتم ملعون چرا چنین کردى، اعتنایى نکرد. گفتم مگر نمى دانى نظر لطف تمثل شیطان

خدا با من است، باز اعتنایى نکرد، سر بالا کرده عرض کردم پروردگارا! لطف خود را در باره من ظاهر فرما و روى این ملعون را سیاه نما.

فورا به قلبم الهام شد که تسبیح خود را بردار که خدا آن را درست کرد. تا تسبیح را برداشتم دیدم هیچ گرهى ندارد و آن ملعون هم از نظرم پنهان گردید.

از جمله مسلمیات آن است که شیطان لعین سد راه خدا و به منزله سگى است در این درگاه و هرگاه بشرى بخواهد براى قرب به پروردگار خود، عملى را انجام دهد سعى مى کند که واقع نشود و یگانه راه ظفر بر او التجاء به لطف حضرت آفریدگار و تکیه به قدرت قاهره اوست و شکى نیست که هرکس از روى اخلاص و توکل خداى را به عجز بخواند و به او پناهنده شود نهیب قهر الهى، آن ملعون را از او دور خواهد کرد و این معنى صریحا در قرآن مجید وعده داده شده؛ چنانچه در سوره ۱۶ آیه ۱۰۰ مى فرماید:((چون بخوانى قرآن را پس پناه بر به خداوند از شرّ شیطان که رانده شده خداست جز این نیست که او را تسلطى نیست بر کسانى که ایمان به خدا آوردند و بر پروردگارشان توکل مى کنند)).(۲۰)

و نیز باید دانست که تمثل شیطان و مزاحمت آن لعین با سلسله جلیله انبیا: مانند حضرت یحیى علیه السلام و موسى علیه السلام و ابراهیم علیه السلام در ((منى)) و عیسى علیه السلام با حضرات ائمه: مانند اینکه به صورت اژدهایى شد و انگشت پاى حضرت سجاد علیه السلام را هنگامى که در نماز بودند در دهان کرد تا نهیب قهر الهى او را طرد کرد وهمچنین با سایر اهل ایمان داستانهایى است که در کتب روایات نقل و ثبت گردیده است و غرضم لزوم استعاذه است؛ یعنى هرگاه مؤ من بخواهد کار خیرى انجام دهد قبلا به خداوند پناهنده شود از شرّ شیطان به تفصیلى که در جلد۳ دارالسلام مرحوم نورى بیان فرموده و مروى است هرگاه کسى بخواهد در راه خدا صدقه دهد، هفتاد شیطان به دستش مى چسبند و او را از فقر مى ترسانند تا از آن خیر بزرگ محروم گردد.


۳۳
۴۴- آثار سوء بخل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

بزرگى از اهل علم نقل فرمود وقتى یکى از تجّار محترم اصفهان که با مرحوم حاجى محمد جواد بیدآبادى سابق الذکر ارادت داشت، سخت مریض شد، مرحوم بیدآبادى از او عیادت کردند و او از شدت مرض ‍ بیهوش شد و آن مرحوم مریض را در خطر مرگ مشاهده فرمود چون دارائیش زیاد بود به فرزندانش فرمود چهارده هزار تومان صدقه دهید و بین فقرا تقسیم نمایید تا من شفایش را به توسط حضرت حجت – عجل اللّه تعالى فرجه – بخواهم – فرزندان مریض نپذیرفتند – مرحوم بیدآبادى با تاءثر از خانه آنها بیرون آمد و با کسى که مصاحب ایشان بود فرمود اینها بخل کردند و صدقه ندادند ولى چون این شخص رفیق ماست و بر ما حقى دارد، باید در باره اش دعا کنیم تا خداوند او را شفا بخشد، پس به اتفاق به منزل مى آیند و بعد از نماز مغرب مرحوم بیدآبادى دستها را به دعا بلند مى کند و در عوض اینکه شفایش را بخواهد عرض مى کند خدایا! او را بیامرز.

رفیق آن مرحوم مى گوید چه شد که شفایش را نخواستید؟ فرمود چون خواستم دعا کنم صدایى شنیدم ((استغفراللّه))، دانستم که مرحوم شده و پس از تحقیق معلوم شد که در همان ساعت مرحوم شده بود.

زهى خسران و زیانکارى براى کسى که حاضر است مبلغ گزافى از دارائى خود را در راه هوى و هوس خرج کند ولى حاضر نیست مثل آن بلکه کمتر از آن را در راه خدا صرف نمایدو مى بیند در مریضخانه حاضر مى شود و مبلغ زیادى هم مى دهد و تعهد هم مى سپارد که اگر مرد ضمانى نباشد و گاهى هم شده که جنازه اش را از مریضخانه بیرون مى آورند در حالى که حاضر نیست این مبلغ بلکه کمتر از آن را در راه خدا صدقه دهد با قطع به اینکه اگر اجل حتمى نباشد شفا خواهد یافت و اگر اجل حتمى باشد آن عزادارى حسینى (ع)

مبلغى که داده براى عالم آخرتش ذخیره خواهد شد و علتش منحصرا ضعف ایمان به وعده هاى الهى و حب دنیاست.

از حضرت صادق علیه السلام چنین رسیده:((داووا مرضاکم بالصدقه؛ یعنى معالجه کنید مریضهایتان را به صدقه دادن)).

ناگفته نماند که مقصود ترک معالجه به وسیله دکتر و استعمال دارو نیست بلکه باید به وسیله دعا و صدقه معالجه دکتر و دارو را مؤ ثر و مفید قرار داد. زیرا بدیهى است اثر بخشیدن دارو متوقف بر خواست خداوند است و چنانکه به دکتر و دوا اهمیت مى دهیم باید به صدقه و دعا هم بیشتر اهمیت دهیم و این مطلب در بحث ترک گناهان کبیره مفصلا بیان شده است.

۴۵- اثر عزادارى حسینى (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب (دندانساز) عجایبى از ایام مجاورت در هندوستان که مشاهده کرده بود نقل مى کرد، از آن جمله مى گفت: عده اى از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سیدالشهداء معتقد و علاقه مندند و براى برکت مالشان با آن حضرت شرکت مى کنند یعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مى کنند، بعضى از آنهاروز عاشورا به وسیله شیعیان، شربت و پالوده و بستنى درست کرده و خود به حال عزا ایستاده و به عزاداران مى دهند و بعضى آن مبلغى که راجع به آن حضرت است به شیعیان مى دهند تا در مراکز عزادارى صرف نمایند.

یکى از آنان را عادت چنین بود که همراه سینه زنها حرکت مى کرد و با آنها به سینه مى زد چون مرُد بنا به مرسوم مذهبى خودشان بدنش را با آتش سوزانیدند تا تمام بدنش خاکستر شد جز دست راست و قطعه اى از سینه اش که آتش آن دو عضو را نسوزانیده بود. بستگانش آن دو قطعه را آوردند نزد قبرستان شیعیان و گفتند این دو عضو راجع به حسین شماست)).


۳۴

جایى که آتش جهنم که طرف نسبت و قابل مقایسه با آتش دنیا نیست به وسیله حسین علیه السلام خاموش و برد و سلام مى گردد پس ‍ نسوزانیدن آتش ضعیف دنیوى به وسیله آن بزرگوار جاى تعجب نیست.

و جماعتى از ((هنود)) هر ساله شبهاى عاشورا در آتش مى روند و نمى سوزند و این مطلب مشهور و مسلم است.

۴۶- معجزه علوى (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در اوقات مجاورت حقیر در نجف اشرف در ماه محرم، سنه ۱۳۵۸ از طرف حکومت عراق اکیدا از قمه زدن و سینه زدن و بیرون آمدن دستجات منع شده بود، شب عاشورا براى اینکه در حرم مطهر و صحن شریف سینه زنى نشود از طرف حکومت اول شب درهاى حرم و رواق را قفل کردند و همچنین درهاى صحن را و آخرین درى که مشغول بستن آن شدند در قبله بود و یک لنگه آن را بسته بودند که ناگاه جمعیت دسته سینه زن هجوم آورده وارد صحن شده و رو به حرم مطهر آوردند درها را بسته دیدند در همان ایوان مشغول عزادارى و سنیه زنى شدند ناگاه عده اى شرطى با رئیس آنها آمده و آن رئیس با چکمه اى که بپا داشت در ایوان آمده و بعضى را مى زد و امر کرد آنها را بگیرند، سینه زنها بر او هجوم آوردند و او را بلند کرده ودر صحن انداختند و سخت او را مجروح و ناتوان ساختند و چون دیدند ممکن است قواى دولتى تلافى کنند و بالاخره مزاحمشان شود، با کمال التجا و شکستگى خاطر، همه متوجه در بسته حرم شده و به سینه مى زدند ومى گفتند ((یا عَلى فُکّالْبابَ)) ما عزادار فرزندت هستیم.

پس در یک لحظه، تمام درهاى حرم و رواق و صحن گشوده گردید و بعضى موثقین که مشاهده کرده بودند براى حقیر نقل کردند که میلهاى آهنین که بین درها و دیوار بود وسط آنها بریده شده بود.

و بالجمله سینه زنان وارد حرم مطهر مى شوند سایر نجفى ها که با خبر مى شوند همه در صحن و حرم جمع مى شوند وشرطى ها پنهان مى گردند.

موضوع را به بغداد گزارش مى دهند دستور داده مى شود که مزاحم آنها نشوید. در آن سال در نجف وکربلا بیش از سالهاى گذشته اقامه عزا شد و این معجزه باهره را شعرا در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند.

از آن جمله یکى از فضلاى عرب اشعار یکى از ایشان را بر لوحى نوشته و به دیوار حرم مطهر چسبانده بود و بنده هم چند شعر آن را همانوقت یادداشت کردم بدین قرار:

مَنْ لَمْ یُقِرَّ بِمُعْجِزاتِ الْمُرْتَضى (ع)
صِنْوِالنَّبِىِّ (ص) فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ
فَتَحَتْ لَنَا اْلاَبْوابَ راحَهُ کَفِّهِ
اَکْرِمْ بِتِلْکَ الرّاحَتَیْنِ وَاَنْعِمِ
اِذْ قَدْ اَردُوا مَنْعَ اَرْبابِ الْعَزاءِ
بِوُقوُع ما یَجْرِى الدَّمُ بِمُحَرَّمٍ
فاذا الْوَصِىُّ بِراحَتَیْهِ ارْخُوا
اَوْ ماءفَفُکَ الْبابُ حِفْظا لِلدَّمِ

و چنانچه در شعر آخر اشاره شده، راستى اگر این عنایت از طرف آن حضرت نشده بود، فتنه عظیمى برپا مى شد و خونها ریخته مى گردید، صَلَواتُاللَّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ.

۴۷- نجات از قبر پس از دفن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

فاضل محترم آقا میرزا محمود شیرازى – که داستانهایى از ایشان نقل گردید – فرمودند که مرحوم آقا سید زین العابدین کاشى – اعلى اللّه مقامه – را در کربلا خادمى بود تبریزى (بنده نامش را فراموش کرده ام) و اهل تقوا و صلاح و سداد بود، نقل کرد که قبل از مجاورت کربلادر خارج شهر تبریز نزدیک قبرستان قهوه خانه داشتم و شبها را همانجا مى خوابیدم شبى هوا سخت سرد بود ومن درب قهوه خانه را محکم بستم و خوابیدم، ناگاه کسى در را به سختى کوبید، برخاستم در را باز کردم آن شخص فرار کرد، مرتبه دوم در را سخت تر کوبید، آمدم در را گشودم باز فرار کرد.


۳۵

گفتم البته این شخص امشب مزاحم من شده پس چوبى به دست گرفتم پشت در نشستم و آماده شدم تلافى کنم تا مرتبه سوم در را کوبید در را گشودم و او را تعقیب کردم تا وارد قبرستان شد ودر نقطه اى محو گردید. پس در همان محل توقف کردم و متوجه اطراف شدم و از او تفحص مى کردم، بعد خیال کردم شاید پنهان شده همانجا خوابیدم به قصد اینکه اگر پنهان شده ظاهر شود.

چون خوابیدم و گوشم را به زمین گذاشتم ناگاه صداى ضعیفى شنیدم که شخصى از زیر خاک ناله مى کند، متوجه شدم که قبر تازه اى است که طرف عصر کسى را آنجا دفن کرده اند و دانستم که سکته کرده بوده و در قبر بهوش آمده، پس برایش رقت کردم و به قصد خلاصى او خاکها را برداشتم و لحد را برچیدم. شنیدم که مى گفت کجا هستم؟! پدرم کجاست؟! مادرم کجاست؟!

پس لباس خود را بر او پوشانیدم و او را بیرون آورده در قهوه خانه جاى دادم ولى او را نشناختم تا بستگانش را خبر کنم، آهسته آهسته ازاو پرسش مى کردم تا محله و خانه او را دانستم و از قهوه خانه بیرون آمده همان شب پدر و مادرش را پیدا کردم و آنها را خبر دادم، پس آمدند و او را به سلامتى به خانه بردند، آنگاه دانستم که آن شخص کوبنده در، ماءمور غیبى بوده براى نجات آن جوان.

۴۸- اندرزى عجیب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مخلص در ولایت اهل بیت: جناب آقامیرزا ابوالقاسم عطار تهرانى – سلمه اللّه – نقل نمود از عالم بزرگوار مرحوم حاج شیخ عبدالنبى نورى که از جمله تلامیذ حکیم الهى مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى بوده است در سال آخر عمر مرحوم حاجى، روزى شخصى در مجلس ‍ درس ایشان آمد و خبر داد که در قبرستان، شخصى پیدا شده و نصف بدنش در قبر است و نصف دیگر بیرون و دائما نظرش به آسمان است و هرچه بچه ها مزاحمش مى شوند به آنها اعتنایى نمى کند.

مرحوم حاجى گفتند خودم باید او را ملاقات کنم، چون مرحوم حاجى او را دید بسیار تعجب کرد نزدیکش رفت دید به ایشان هم اعتنایى نمى کند.

اندرزى عجیب

مرحوم حاجى گفتند تو کیستى و چکاره اى من تو را دیوانه نمى بینم از آن طرف رفتارت هم عاقلانه نیست. در جواب ایشان گفت من شخص ‍ نادان بى خبرى هستم، تنها دو چیز را یقین کرده و باور دارم:

یکى آنکه: دانسته ام که مرا و این عالم را خالقى است عظیم الشاءن که باید در شناختن و بندگى او کوتاهى نکنم.

دوم آنکه: دانسته ام در این عالم نمى مانم و به عالم دیگر خواهم رفت و نمى دانم وضع من در آن عالم چگونه خواهد بود. جناب حاجى! من از این دو علم بیچاره و پریشانحال شده ام به طورى که مردم مرا دیوانه مى پندارند شما که خود را عالم مسلمانان مى دانید و این همه علم دارید چرا ذره اى درد ندارید و بى باکید و در فکر نیستید؟!

این اندرز مانند تیرى بود که بر دل مرحوم حاجى نشست، برگشت در حالى که دگرگون شده بود و کمى از عمرش که مانده بود دائما در فکر سفر آخرت و تحصیل توشه این راه پرخطر بود تا از دنیا رفت.

هرکس در هر مقامى که باشد محتاج شنیدن موعظه و نصیحت است؛ زیرا اگر نسبت به آنچه مى شنود دانا باشد، آن موعظه برایش تذکر یعنى یادآورى است چون انسان فراموشکار است و همیشه محتاج به یادآوریست و اگر جاهل باشد اندرز برایش دانش و کسب معرفت است.

از اینجاست که در قرآن مجید وظیفه هر مسلمانى را خیرخواهى و اندرز به دیگران قرار داده و فرموده:(وَتَوا صَوْا بِالْحَقِّ وَتَوا صَوْا بِالصْبرِ) (۲۱)چنانچه اندرز به دیگرى لازم و مورد امر خداوند است، استماع اندرز و پذیرفتن آن هم لازم است؛ زیرا امر به موعظه کردن براى شنیدن و پذیرفتن و بدان عمل کردن است و لذا مکرر در قرآن مجید مى فرماید:((فَهَلْ مِنْ مَدَّکِر؛ آیا کسى هست اندرزهاى الهى را بشنود و بپذیرد)).


۳۶

ضمنا باید دانست که موعظه بى اثر نخواهد بود و در شنونده اثرى مى گذارد هرچند اثر آنى و جزئى باشد و باید از حضور در مجالس ‍ وعظ و استماع موعظه از هرکس که باشد مضایقه نکرد.

از مسلمه منقولست که گفت بامدادى به خانه عمر بن عبدالعزیز رفتم در اندرونى که پس از نماز صبح آنجا تنها بود کنیزکى آمد و قدرى خرما آورد پس قدرى از آن برداشت و گفت اى مسلمه! اگر مردى این را بخورد وآبى بر سر آن بیاشامد او را بس باشد؟ گفتم نمى دانم. پس پاره بیشترى از آن برداشت و گفت این چه؟ گفتم بلى این کافى است و کمتر از این نیز چنانچه اگر این را بخورد تا شب باکى ندارد که هیچ طعام دیگر نچشد. گفت پس براى چه آدمى به دوزخ رود یعنى انسانى که کفى خرما و آبى او را در روز کافى است براى چه در طلب مال دنیا حرص زند و از محرمات الهى پرهیز نکند تا به جهنم برود.

مسلمه گوید: هیچ وعظى در من چنین کارگر نشد.

غرض آنکه آدمى نمى داند که کدام سخن در او خواهد گرفت، مسلمه بسیار موعظه شنیده بود اما هیچیک در او چنان نگرفته بود که این.

و نیز مشهور است و در بعض تفاسیر هم نوشته شده که ((فضیل عیاض)) مدتى از عمرش در طغیان و عصیان بود تا شبى به قصد دستبرد به قافله حرکت مى کرده و قافله را تعقیب مى نموده، ناگاه صداى خواننده قرآن به گوشش مى خورد که این آیه را مى خواند:(اَلَمْ یَاءْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِاللَّهِ)

(۲۲) یعنى: ((آیا نرسیده وقت آنکه کسانى که ایمان آورده اند دلشان براى یاد خدا خاشع شود)).

فورا آیه شریفه دلش را بیدار کرد و گفت بلى وقتش رسیده از همان راه برگشت و توبه کامله نمود و اداى حقوق کرد و هرکس بر او حقى داشت او را از خود راضى ساخت و بالاخره از خوبان روزگار شد.

و نیز منقول است که شخصى از ثروتمندان بر واعظى گذشت که مى گفت:((عجبت من ضعیف یعصى قویا؛ یعنى در شگفتم از بنده ناتوانى که مخالفت مى کند امر خداى توانا را)).

این سخن در او اثر کرد و تمام گناهان را ترک نمود و رو به خیر آورد تا یکى از خوبان روزگار شد. شاید او بسیار کلمات موعظه و حکمت شنیده بود اما نجات کلى و بیدارى او را خداوند در این کلمه قرار داده بود.

به عبداللّه بن مبارک گفتند تا کى تو در طلب حدیث و علم هستى؟ گفت نمى دانم، شاید آن سخن که رستگارى من در آن است هنوز نشنیده باشم.

و لذا عالم ربانى مرحوم شیخ جعفر شوشترى در منبر دعا مى کرد و عرض مى نمود پروردگارا! مجلس ما را مجلس موعظه قرار ده. و مى فرموده هنگامى مجلس موعظه است که شنونده اگر اهل معصیت است پشیمان شود و گناه را ترک کند و اگر اهل طاعت است، شوقش ‍ در زیادتى طاعت و سعى او در اخلاص بیشتر شود.

و بالجمله عالم و غیر عالم همه باید در مجلس وعظ به قصد اندرز گرفتن و متنبه شدن و عمل به آن حاضر شوند، نادان براى دانستن و دانا براى یادآورى. و اخبار وارده در فضیلت مجلس موعظه بسیار است و براى شناختن اهمیت آن کافى است دانسته شود موعظه غذاى روح و حیاتبخش دل است چنانچه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام به فرزندش مجتبى علیه السلام مى فرماید:((اَحْىِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَهِ)) و رسوا کننده نفس و شیطان و نجات دهنده از شرّ آنهاست و موجب برطرف شدن وساوس و اضطرابات و پیدایش امنیت و آرامش خاطر است:(اَلا بِذِکْرِاللَّهِ تَطْمئِنُّ الْقُلُوبُ)(۲۳)

چه اشخاصى که بواسطه فشار وساوس و خیالات شیطانى آماده انتحار (خودکشى) شدند و به وسیله برخورد بموعظه آرامش خاطرى نصیبشان شده و قرار گرفتند.

ناگفته نماند کسیکه بمجلس موعظه و برخورد بکسى که او را موعظه کند دسترسى نداشته باشد باید از مراجعه بمواعظ مدونه بهره مند شود که در راءس آنها قرآن مجید است با دقت و تدبر در تفسیر آیات آن و بعد ترجمه و شرح نهج البلاغه و خطبه هاى بلیغه حضرت امیرالمؤ منین که شرح دهنده و بیان کننده آیات قرآن مجید است و بعد ترجمه جلد ۱۷ بحارالانوار که مواعظ رسول خدا(ص) و ائمه هدى: را جمع نموده و بعد کتب اخلاقى مانند معراج السعاده نراقى و عین الحیواه مجلسى و سایر کتابهائیکه در آنها مواعظ بزرگان دین نقل شده است.


۳۷
۴۹- توفیق توبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب آقا میرزا ابوالقاسم مزبور از مرحوم اعتمادالواعظین تهرانى – علیه الرحمه – نقل نمود که فرمود در سالى که نان در تهران به سختى دست مى آمد، روزى میرغضب باشى ناصرالدین شاه به طاق آب انبارى مى رسد و صداى ناله سگهایى را مى شنود، پس ازتحقیق مى بیند سگى زاییده و بچه هایش به او چسبیده و چون در اثر بى خوراکى پستانهایش ‍ شیر ندارد، بچه هایش ناله و فریاد مى کنند.

میرغضب باشى سخت متاءثر مى شود، از دکان خبازى که در نزدیکى آن محل بود، مقدارى نان مى خرد و جلوش مى اندازد و همانجا مى ایستد تا سگ مى خورد و بالاخره پستانهایش شیر مى آورد و بچه هایش آرام مى گیرند و سرگرم خوردن شیر از پستانهاى مادر مى شوند.

میرغضب باشى مقدار خوراک یک ماه آن سگ را از آن نانوایى مى خرد و نقدا پولش را مى پردازد و مى گوید هر روز باید شاگردت این مقدار نان به این سگ برساند و اگر یک روز مسامحه شود از تو انتقام مى کشم.

در آن اوقات با جمعى ازرفقایش میهمانى دوره اى داشتند به این تفصیل که هر روز عصر، گردش مى رفتند و تفرج مى کردند و براى شام در منزل یکى با هم صرف شام مى نمودند تا شبى که نوبت میرغضب باشى شد، زنى داشت که تقریبا در وسط شهر تهران خانه اش بود و وسایل پذیرایى در خانه اش موجود بود و زنى هم تازه گرفته بود و نزدیک دروازه شهر منزلش بود.

توفیق توبه

به زن قدیمى خود پول مى هد و مى گوید امشب فلان عدد میهمان دارم و براى صرف شام مى آییم و باید کاملا تدارک نمایى، زن قبول مى کند و طرف عصر با رفقایش بیرون شهر رفته تفرج مى کردند.

تصادفا تفریح آن روز طول مى کشد و مقدار زیادى از شب مى گذرد، هنگام مراجعت، رفقایش مى گویند دیر شده و سخت خسته شدیم، همین در دروازه که منزل دیگر تو است مى آییم.

میرغضب باشى مى گوید اینجا چیزى نیست و در خانه وسط شهرى کاملا تدارک شده باید آنجا برویم. بالاخره رفقا راضى نمى شوند و مى گویند ما امشب در اینجا مى مانیم و به مختصرى غذا قناعت مى کنیم و آنچه در آن خانه تدارک کرده اى براى فردا. میرغضب باشى ناچار قبول مى کند و مقدارى نان و کباب مى خرد و آنها مى خورند و همانجا مى خوابند.

هنگام سحر، از صداى ناله و گریه بى اختیارى میرغضب باشى همه بیدار مى شوند و از او سبب انقلاب و گریه اش را مى پرسند، مى گوید در خواب، امام چهارم حضرت سجاد علیه السلام را دیدم به من فرمود احسانى که به آن سگ کردى مورد قبول خداوند عالم شد و خداوند در مقابل آن احسان، امشب جان تو و رفقایت را از مرگ حفظ فرمود؛ زیرا زن قدیمى تو از غیظى که به تو داشت، سمى تدارک کرده و در فلان محل از آشپزخانه گذاشته بود تا داخل خوراک شما کند، فردا مى روى آن سم را برمى دارى و مبادا زن را اذیت کنى و اگر بخواهد او را به خوشى رها کن.

دیگر آنکه: خداوند تو را توفیق توبه خواهد داد و چهل روز دیگر به کربلا سر قبر پدرم حسین علیه السلام مشرف مى شوى. پس صبح با رفقا مى گوید براى تحقیق صدق خوابم بیایید به خانه وسط شهرى برویم، با هم مى آیند چون وارد مى شود زن تعرض مى کند که چرا دیشب نیامدى؟ به او اعتنایى نمى کند و با رفقایش به آشپزخانه مى روند و به همان نشانه اى که امام علیه السلام فرموده بود، سم را بر مى دارد و به زن مى گوید دیشب چه خیالى در باره ما داشتى؟ اگر امر امام علیه السلام نبود از تو تلافى مى کردم لکن به امر مولایم با تو احسان خواهم کرد، اگر مایلى در همین خانه باش و من با تو مثل اینکه چنین کارى نکرده بودى رفتار خواهم کرد و اگر میل فراق دارى تو را طلاق مى دهم و هرچه بخواهى به تو مى دهم، زن مى بیند رسوا شده و دیگر نمى تواند با او زندگى کند، طلب طلاق مى کند او هم با کمال خوشى طلاقش مى دهد و خوشنودش کرده رهایش مى کند.


۳۸

از شغل خودش هم استعفا مى دهد و استعفایش مورد قبول واقع مى شود آنگاه مشغول توبه و اداى حقوق و مظالم گردیده و پس از چهل روز به کربلا مشرف مى شود و همانجا مى ماند تا به رحمت حق واصل مى گردد.

آثار احسان به مخلوقات خداوند عالم هرچند حیوانى مانند سگ باشد در روایات بسیار است و گاه مى شود که آن احسان سبب عاقبت به خیرى و مغفرت الهى مى گردد.

شواهد این مطلب بسیار است از آن جمله در جلد ۱۴ بحار از کتاب ((حیوه الحیوان)) دمیرى نقل کرده از رسول خدا۶ که فرمود زنى در بیابانى مى رفت و سخت تشنه شده بود تا به چاهى رسید که در آن آب بود، خود را به قعر آن رسانید و آب آشامید و سیراب شد، بیرون آمد دید سگى از شدت تشنگى خاکهایى که نمدار شده مى خورد.

به خود گفت این سگ بیچاره مانند من تشنه است، بر او رقت کرد و به زحمت خود را به آب رسانید و موزه پایش را پر از آب کرد و به دندان گرفت و بالا آمد و سگ را سیراب نمود.

خداوند این کارش را پذیرفت و تلافى فرمود و او را آمرزید.

گفتند یا رسول اللّه ۶ آیا براى ما در احسان به حیوانات پاداشى است؟ فرمود:((نِعَمْ فى کُلِّ کَبَدٍ حَرِی اَجْرٌ؛ یعنى: بلى در هر جگرى که عطش ‍ دارد به واسطه خنک کردن و آب به او رساندن اجرى خواهد بود)).

رؤ یاى صادقانه و نیز در همان کتاب است که رسول خدا۶ فرمود:((شب معراج داخل بهشت شدم و کسى را در آنجا دیدم که سگ تشنه اى را سیراب کرده بود)).(۲۴)

جایى که احسان به حیوان هنگام ضرورت موجب مغفرت و آمرزش و عاقبت به خیرى مى شود، پس چگونه است اثر احسان و دادرسى از انسان خصوصا مؤ من؟!

و در این باره روایات و داستانهایى در کتاب ((کلمه طیبه)) مرحوم نورى نقل شده است به آنجا مراجعه شود.

۵۰- رؤ یاى صادقانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یکى از اهل تقوا و یقین که زمان عالم ربانى مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادى (که در این کتاب چند داستان از ایشان نقل گردید) را درک کرده نقل کرد که وقتى آن بزرگوار به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام و توقف چهل روز در مشهد مقدس به اتفاق خواهرش از اصفهان حرکت نمود و به مشهد مشرف شدند، چون هیجده روز از مدت توقفش در آن مکان شریف گذشت، شب حضرت رضا علیه السلام در عالم واقعه به ایشان امر فرمودند که فردا باید به اصفهان برگردى، عرض مى کند یا مولاى من! قصد توقف چهل روز در جوار حضرتت کرده ام و هیجده روز بیشتر نگذشته

امام علیه السلام فرمود: چون خواهرت از دورى مادرش دلتنگ است و از ما مراجعتش را به اصفهان خواسته براى خاطر او باید برگردى، آیا نمى دانى که من زوارم را دوست مى دارم.

چون مرحوم حاجى به خود مى آید از خواهرش مى پرسد که از حضرت رضا علیه السلام روز گذشته چه خواستى؟ مى گوید:((چون از مفارقت مادرم سخت ناراحت بودم به آن حضرت شکایت کرده و درخواست مراجعت نمودم)).

محبت و راءفت حضرت رضا علیه السلام در باره عموم شیعیان خصوصا زوار قبرش از مسلمیات است چنانچه در زیارتش دارد:((السلام علیک ایها الامام الرؤ ف)) وداستانهایى در این باره در کتب معتبره موجود است و نقل آنها منافى وضع این جزوه است. و خلاصه هیچکس رو به قبر شریف آن حضرت نیاورد مگر اینکه مورد محبت و عنایت آن بزرگوار قرار گرفت.

۵۱- رؤ یاى صادقانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سید جلیل جناب آقاى ذوالنور (معمار) که نزد اهل ایمان، به تقوا و سداد معروف است نقل نمود شبى در عالم رؤ یا بستانى بس وسیع و قصرى با شکوه دیدم از دربان اذن گرفتم و وارد شدم دستگاه سلطنتى دیدم همینطور که تفرج مى کردم و از بزرگى دستگاه در شگفت بودم به قسمت بنگاه آن رسیدم که آبها از اطرافش در جریان و درختهاى یاس ‍ سر درهم پیچیده بوى مست کننده آنها را استشمام مى کردم، زیر سایه آنها تخت سلطنتى گذاشته به انواع زینتها مزین و مفرش بود وبالاى آن جناب آقاى شیخ محمد قاسم طلاقت (واعظ) را دیدم که با نهایت عزت و جلال نشسته است. از دربان پرسیدم که این دستگاه متعلق به کیست؟ گفتند به آقاى طلاقت که بر کرسى سلطنتى نشسته، اذن حضور گرفته بر او وارد شدم و پس از انجام تشریفات زیادى گفتم آقاى طلاقت من با شما رفاقت داشتم و از حالات شما با خبر بودم چه شده که خداوند به شما چنین مقامى عنایت فرموده است؟


۳۹

در جواب گفت: چنین است که مى گویى، من عملى نداشتم که مرا به چنین مقامى رساند لکن در اثر اینکه جوانى داشتم هیجده ساله به فاصله ۲۴ ساعت مرضى در گلویش پیدا شد و از دنیا رفت، خداوند کریم در برابر این مصیبت، چنین مقامى به من داد.

آقاى ذوالنور گفت من از مرگ فرزند آقاى طلاقت بى خبر بودم خواستم ایشان را ملاقات نمایم و خواب خود را برایش بگویم گفتم شاید فرزندش نمرده باشد و خواب را تعبیر دیگرى باشد، از ایشان نپرسیدم بلکه از یک نفر اهل علم که با ایشان رفاقت داشت از حال فرزندش ‍ پرسش کردم گفت بلى چندى قبل پسر هیجده ساله ایشان به فاصله ۲۴ ساعت ازکَفَش رفت.

در باب اجرها و پاداشهاى الهى در مورد مرگ اولاد خصوصا پسر، روایات و داستانهایى است که در اوایل کتاب ((لئالى الاخبار)) مرحوم تویسرکانى نقل کرده است و براى مزید اطلاع به کتاب ((مسکن الفؤ اد فى موت الاحبه والاولاد)) تاءلیف شهید ثانى مراجعه شود و در اینجا به نقل یک روایت اکتفا مى شود:

حضرت صادق علیه السلام مى فرماید:((اجر مؤ من از مردن فرزندش ‍ بهشت است صبر کند یا نکند)).(۲۵)

با اینکه اجر در هر مصیبت و بلایى موقوف بر صبر آن است مگر در موت اولاد هرچند نتواند صبر کند اجرش ثابت است.

۵۲- رؤ یاى صادقانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

صاحب مقام یقین و مخلص در ولایت اهل بیت طاهرین: مرحوم حاج شیخ محمد شفیع جمى که داستان ۴۱ از ایشان نقل گردید فرمود: سالى عید غدیر نجف اشرف مشرف بودم و پس از زیارت به سمت بلد خود (جم) مراجعت کردم و ایام عاشورا در حسینیه اقامه مجلس ‍ تعزیه دارى حضرت سیدالشهداء علیه السلام نمودم و روز عاشورا سخت مشتاق زیارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت در رسیدن به این آرزو استمداد نمودم و از حیث اسباب، عادتا محال به نظر مى آمد.

همان شب در عالم رؤ یا جمال مبارک حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام و حضرت سیدالشهداء را زیارت کردم حضرت امیر علیه السلام به فرزند خود فرمود چرا حواله محمد شفیع را نمى دهى؟ فرمود همراه آورده ام پس ورقه اى به من مرحمت فرمود که در آن دو سطر از نور نوشته بود و از هر دو طرف هم مساوى بود. چون نظر کردم دیدم دو شعر است که نوشته شده و با اینکه اهل شعر نبودم به یک نظر از حفظم شد:

از مخلصان درگه آن شاه لوکشف

اسمش محمد است و شفیع از ره شرف

توفیق شد رفیق رود سوى کربلا

با آنکه اندکى است که برگشته از نجف

فرمود چون بیدار شدم با کمال بهجت و یقین به روا شدن حاجت بودم و بحمداللّه در همان روز وسایل حرکت میسر شد و به سمت کربلا حرکت کرده و به آن آستان قدس مشرف شدم.

مرحوم حاج شیخ محمد شفیع، قریب سى سال با بنده رفاقت داشت و چند مرتبه حج و زیارت عتبات با مصاحبت ایشان نصیب شد عالمى عامل و مروجى مخلص و مردى خلیق و محبى صادق بود. در هر شهرى که مى رسید با اخیار آن شهر آمیزش داشت و در هر مجلسى که بود اهل آن مجلس را به یاد خدا و آل محمد۶ مى انداخت و از ذکر مناقب آن بزرگواران و مسالب اعداى آنها خوددارى نداشت و در ملکات فاضله خصوصا تواضع و حیا و ادب و محبت به بندگان خدا و سخاوت و خیرخواهى خلق به راستى کم نظیر بود، اَعْلَى اللَّهُ مَقامَهُ وَحَشَرَهُاللَّهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ صَلَواتُاللَّهُ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ.

۵۳- عنایت فاطمیه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب حاجى على اکبر سرورى تهرانى گفت خاله علویه اى دارم که عابده و برکتى براى فامیل ماست و در شداید به او پناهنده مى شویم و از دعاى او گرفتاریهایمان برطرف مى شود.


۴۰
عنایت فاطمیه

وقتى آن مخدره به درد دل مبتلا مى گردد و به چند دکتر و بیمارستان مراجعه مى کند فایده نمى کند، مجلس زنانه توسل به حضرت زهرا(س) فراهم مى کند و اهل مجلس را هم طعام مى دهد.

همان شب در خواب حضرت صدیقه (س) را مى بیند که به خانه اش ‍ تشریف آورده اند به حضرتش عرضه مى دارد کلبه ما محقر است و اینکه روز گذشته از شما دعوت نکردم چون قابل نبودم. فرمود ما خود آمدیم و حاضر بودیم والحال مى خواهیم درد و دوایت را نشان دهیم، پس کف دست مبارک را محاذى صورتش مى گیرند و مى فرمایند به کف دستم نگاه کن، پس تمام اندرون خود را در آن کف مبارک مى بیند از آن جمله رحم خود را مى بیند که چرک زیادى در آن است فرمود درد تو از رحم است وبه فلان دکتر مراجعه کن خوب مى شوى.

فردا به همان دکترى که فرموده بود مراجعه مى کند و دردش را مى گوید و به فاصله کمى درد برطرف مى گردد.

ضمنا باید متوجه بود که ممکن بود بدون مراجعه به دکتر و استعمال دارو همان لحظه او را شفا بخشد، لکن چون خداوند به حکمت بالغه اش ‍ براى هر دردى دوایى خلق فرموده که باید خاصیتى که خداوند در آن دوا قرار داده ظاهر شود، پس باید مریض هنگام ضرورت از مراجعه به طبیب و استعمال دوا خوددارى نکند و بداند که شفا از خدا است لکن به وسیله طبیب و دوا مگر در بعض مواردى که مصلحت الهى اقتضا کند.

بالجمله شاید در مورد علویه مذکور چنین مصلحتى نبوده ولذا او را به سنت جارى الهى که رجوع به طبیب و دواست حواله فرمودند.

حضرت صادق (ع) مى فرماید:((پیغمبرى از پیغمبران گذشته مریض شد، پس گفت دوا استعمال نمى کنم تا خدایى که مرا مریض کرد، شفایم دهد، پس خداوند به او وحى فرمود تو را شفا نمى دهم تا دوا استعمال نکنى؛ زیرا شفا از من است (هرچند به وسیله دوا باشد)).(۲۶)

۵۴- رؤ یاى صادقانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مؤ من متقى ((ملا على کازرونى)) ساکن کویت که یکى از نیکان بود و خوابهاى صحیح و مکاشفات درستى داشت و در سفر حج ملاقات و مصاحبت او نصیب بنده شده بود، نقل کرد که شبى در عالم رؤ یا بستان وسیعى که چشم، آخرش را نمى دید مشاهده کردم و در وسط آن قصر باشکوه و عظمتى دیدم و در حیرت بودم که از آن کیست، از یکى از دربانان پرسیدم گفت این قصر متعلق به ((حبیب نجار شیرازى)) است.

من او را مى شناختم و با او رفاقت داشتم و در آن حال، غبطه مقام او را مى خوردم پس ناگاه صاعقه اى از آسمان بر آن افتاد و یک مرتبه تمام آن قصر و بستان آتش گرفت و از بین رفت مثل اینکه نبود. از وحشت و شدت هول آن منظره، بیدار شدم دانستم که گناهى از او سر زده که موجب محو مقام او شده است.

فردا به ملاقاتش رفتم و گفتم شب گذشته چه عملى از تو سر زده گفت هیچ، او را قسم دادم و گفتم رازى است که باید کشف شود، گفت شب گذشته در فلان ساعت با مادرم گفتگویم شد و بالاخره کار به زدنش ‍ کشید، پس خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم به مادرت اذیت کردى و چنین مقامى را از دست دادى.

مستفاد از روایات و آیات آن است که بعضى از گناهان کبیره حبط کننده و از بین برنده اعمال صالحه و کردارهاى نیک است چنانچه در ((عده الداعى)) است که رسول خدا۶ فرمود:((هرکس یک مرتبه بگوید: لااِلهَ اِلا اللَّهُ درختى در بهشت برایش غرس مى شود

شخصى گفت یا رسول اللّه! پس ما در بهشت درخت بسیارى داریم.

حضرت فرمود:((بترس از اینکه آتشى بفرستى و آنها را آتش ‍ بزنى)).

از این قسم گناه کبیره است حقوق والدین یعنى اذیت کردن و آزار رسانیدن به پدر یا مادر و در رساله گناهان کبیره این مطلب مفصلا یادآورى شده به آنجا مراجعه شود.


۴۱
۵۵- عنایت علوى (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب حاج شیخ محمد باقر شیخ ‌الاسلام – اعلى اللّه مقامه – که داستان ۳۷ و ۳۸ از ایشان نقل گردید فرمودند هنگامى که مرحوم حاج قوام الملک شیرازى مشغول ساختمان حسینیه بود، سنگهاى آن را به یک نفر سید حجار که در آن زمان استاد حجارهاى شیراز بود، کنترات داده بود و آن سید در این معامله دچار زیان سختى شد به طورى که مبلغ سیصد تومان مدیون گردید و البته این مبلغ در آن زمان زیاد بود، خلاصه پریشان حال و بیچاره شد.

شب جمعه نماز جعفر طیار را مى خواند و حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام را براى گشایش کارش به درگاه الهى وسیله قرار مى دهد و همچنین شب جمعه دوم تا شب جمعه سوم حضرت امیر علیه السلام به او مى فرمایند فردا برو نزد حاج قوام که به او حواله کردیم. چون بیدار مى شود متحیر مى شود چگونه به حاج قوام حرف بزنم در حالى که نشانه اى ندارم شاید مرا تکذیب کند.

بالاخره در حسینیه مى آید و گوشه اى با هم و غم مى نشیند و ناگاه مى بیند حاج قوام با فراشها و ملازمانش آمدند در حالى که آمدنش در چنان موقعى غیر منتظره بود. همینطور نزدیک مى آید تا برابر سید حجار مى رسد، مى گوید مرا به تو کارى است بیا منزل. وقتى که حاج قوام به منزلش برمى گردد سید مى آید و ملازمان با کمال احترام او را نزد حاج قوام حاضر مى کنند.

چون وارد مى شود و سلام مى کند حاج قوام بدون پرسش از حالش ‍ بلافاصله سه کیسه که در هر یک یکصد اشرفى یک تومانى بود تقدیمش مى کند و مى گوید بدهى خودت را بپرداز و دیگر حرفى نمى زند.

از این داستان دانسته مى شود که متمکنین سابق در کارهاى خیر تا چه حد داراى صدق و اخلاص بودند تا اندازه اى که مورد عنایت و التفات بزرگان دین قرار مى گرفتند و همراه خود مى بردند و در این دوره اولاد ثروتمندان غالبا در فکر زیاد کردن ثروت خود هستند وتوفیق صرف کردن درامور خیریه نصیب آنها نیست. و ثانیا هرگاه مختصرى از دارائى خود را صرف خیرى کنند نوعا از صدق و اخلاص محرومند و به خیال مدح خلق و ستایش دیگران، کار خیرى انجام مى دهند و چون براى خدا خالص نیست نتیجه باقى هم براى آنها نخواهد داشت و بحث در اطراف ریا کردن در اعمال خیر که سبب بطلان عمل مى شوددر رساله گناهان کبیره مفصلا ذکر شده خداوند ثروتمندان ما را موفق بدارد که از اندوخته خود نتیجه بگیرند واز آنچه جمع آورى کرده اند بهره هاى باقى ببرند:

مال را کز بهر حق باشى حمول

نعم مال صالح گفتش رسول

۵۶- رؤ یاى صادقانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب حاج سید محمد على ناجى فرزند مرحوم حاج سید محمد حسن که وصى پدر خود هستند و از جمله موارد وصیت آن مرحوم مقدار زیادى استیجار نماز و روزه بود، وصى مزبور براى چهار سال نماز و چهارماه روزه مرحوم حاج سید ضیاءالدین (امام جماعت مسجد آتشیها) را اجیر مى کند و وجه آن را نقدا به ایشان تقدیم مى نماید.

وصى مزبور نقل کرد که پس از مدتى پدرم را در خواب دیدم که سخت ناراحت است به او گفتم از من راضى هستید که به وصیت شماعمل کردم و چهارسال نماز و روزه از آقاى سیدضیاءالدین برایتان استیجار نمودم، پدرم با کمال تاءثر گفت کى به فکر دیگرى است؟ آقاى سید ضیاء براى من شش روز نماز بیشتر نخوانده است.

چون بیدار شدم خدمت آقاى سید ضیاءالدین رفتم و پرسیدم چه مقدار براى پدرم نماز خوانده اید؟ در جوابم گفتند هرچه خوانده ام ثبت کرده ام. گفتم مى دانم کارهاى شما مرتب است ولى مطلبى است که مى خواهم بدانم خوابم درست است یا نه! خلاصه پس از اصرار زیاد، دفتر خود را آوردند معلوم شد که شش روز بیشتر نخوانده اند و مرحوم آقا سید ضیاء تعجب فرموده و گفتند من فراموش کردم و خیال مى کردم بیشتر آن را خوانده ام، الحال که آن مرحوم چنین گفته از امروز مرتبا مشغول نماز آن مرحوم مى شوم و خلاصه معلوم شد که آقا سید ضیاء فراموش کرده بود و اخبار مرحوم حاجى ناجى هم صحیح بوده است.


۴۲

در کتاب ((غررالحکم)) آمده است از جمله کلمات قصار حضرت امیرالمؤ منین است که:((وصى نفس خودت باش و در مالت آنچه دوست دارى که برایت انجام دهند خودت بکن)).(۲۷)

مراد این است که آنچه را وصیت مى کنى که دیگرى در مال تو از خیرات بعد از تو بکند آنها را خودت در زندگیت انجام ده؛ زیرا وصى دیندار خداترس و مهربان بر تو کم است. دیگر آنکه ممکن است وصى، عمل به وصیت تو بکند اما آن کسى را که براى تو جهت نماز و روزه و حج و غیره اجیر کرده ممکن است صحیحا بجا نیاورد یا در اثر اهمیت ندادن فراموش کند و بر فرض که درست بجا آورد، یقینا عملى که خود شخص بجا آورد با عملى که دیگرى به نیابت او انجام دهد، تفاوت بسیارى دارد چنانچه مرویست که یکى از اصحاب رسول خدا۶ وصیت کرد که آن حضرت انبار خرماى او را انفاق بفرماید چون به وصیتش عمل فرمود دانه اى از آن خرماها به زمین افتاده بود آن را برداشت و فرمود: این شخص اگر در حال حیات خود این دانه خرما را بدست خود انفاق کرده بود بهتر بود از این انبار خرما که من از طرف او دادم، چه خوب سروده سعدى شیرازى:

برگ عیشى به گور خویش فرست
کس نیارد زپس تو پیش فرست
خور و پوش و بخشاى و روزى رسان
نگه مى چه دارى ز بهر کسان
زر و نعمت اکنون بده کان تست
که بعد از توبیرون ز فرمان تست
تو با خود ببر توشه خویشتن
که شفقت نیاید ز فرزند و زن
غم خویش در زندگى خور که خویش
به مرده نپردازد از حرص خویش
به غم خوارگى جز سر انگشت تو
نخارد کسى در جهان پشت تو
۵۷- رؤ یاى صادقانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم حاج محمد حسن خان بهبهانى فرزند مرحوم حاج غلامعلى بهبهانى (بانى شبستان مسجد سردزک) نقل کرد که پدرم پیش از تمام شدن شبستان مسجد سردزک، مریض شد به مرض موت و وصیت کرد که مبلغ دوازده هزار روپیه حواله بمبئى را به مصرف اتمام مسجد برسانیم، چون فوت کرد چند روز ساختمان مسجد تعطیل شد، شب در خواب پدرم را دیدم به من گفت چرا تعطیل کردى؟ گفتم براى احترام شما و اشتغال به مجالس ترحیم شما، در جوابم گفت اگر براى من مى خواستى کارى کنى مى بایست ساختمان مسجد را تعطیل نکنى.

چون بیدار شدم عازم شدم که به اتمام ساختمان مسجد اقدام نمایم وگفتم حواله روپیه ها را که پدرم معین کرد باید وصول شود تا از آن مصرف گردد. هرچه جستجو کردم حواله پیدا نشد و هرجا که احتمال مى دادم، تحقیق نمودم یافت نگردید.

پس از چندى پدرم را در خواب دیدم به من تعرض کرد گفت چرا بنائى مسجد را مشغول نمى شوى، گفتم حواله روپیه ها را که معین کردید گم شده، پدرم گفت در حجره پشت آرمالى افتاده است.

چون بیدار شدم چراغ را روشن کردم همان جائى که گفته بود ورقه اى افتاده بود، برداشتم دیدم همان حواله است پس آن وجه را دریافت کرده و ساختمان مسجد را تمام نمودم.

۵۸- رؤ یاى صادقانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم حاج معتمد نقل کرد روزى براى مجلس روضه در تکیه شاه داعى اللّه دعوت داشتم و چون در اثر برف و باران جاده ها گل بود از وسط قبرستان دارالسلام شیراز عبور کردم وپس از تمام شدن مجلس ‍ از همان راه برگشتم، شب در خواب مرحوم آقا سید میرزا مشهور به سلطان فرزند مرحوم آقاى حاج سید على اکبر فال اسیرى را دیدم، به من گفت معتمد امروز از پهلوى خانه ما عبور کردى و دیدى خراب شده آن را درست نکردى؟!

چون بیدار شدم اصلا خبر نداشتم که قبر آن مرحوم در کدام قبرستان است، همان روز نزد شیخ حسن که امر قبرستان با او بود آمدم وسراغ قبر آقا سید میرزا را گرفتم که آیا در این قبرستان است؟ گفت بلى و همراه من آمد و نشانم داد. دیدم در مسیر دیروز من بود و به واسطه برف و باران فرورفته و خراب شده است. پس مقدارى پول به شیخ حسن دادم که قبر را مرمت نماید.


۴۳

از این چند داستان وهزاران مانند آن به خوبى دانسته مى شود که انسان پس از مرگ نیست نمى شود هرچند بدنش در خاک پوسیده و خاک شده باشد لکن روحش در عالم برزخ باقیست و از گزارشات این عالم باخبر است و به این مطلب در قرآن مجید و روایات تصریح شده است.(۲۸)

در جلد۳ بحارالانوار (صفحه ۱۴۱) مرویست که رسول خدا۶ به کشته هاى مشرکین در جنگ بدر خطاب فرمود که:((بد همسایگانى براى رسول خدا۶ بودید، از خانه اش بیرونش کردید پس از آن با هم جمع شدید و با او جنگیدید، هرآینه آنچه را که خدا بحق مرا وعده داده بود یافتید؛ یعنى هلاکت در دنیا و معذب بودن پس از مرگ)).

عمر بن الخطاب به آن حضرت گفت: چگونه با مردگان و هلاک شدگان سخن مى گویى (یعنى آنها که نمى شنوند) حضرت فرمود:((ساکت باش ‍ اى پسر خطاب! به خدا قسم که تو از ایشان شنواتر نیستى و نیست فاصله بین آنها و معذب شدنشان به دست ملائکه عذاب جز اینکه من از آنها رو برگردانم)).

و نیز روایت کرده که در جنگ جمل پس از تمام شدن جنگ و فتح حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام آن حضرت در بین کشته ها عبور مى فرمود تا به کشته کعب بن سور رسید و او از طرف عمر و عثمان قاضى بصره بود و با فرزندان و بستگانش به جنگ امیرالمؤ منین آمدند و تماما کشته شدند، پس حضرت فرمود او را نشاندند و فرمود:((اى کعب! من به آنچه خداوند بحق مرا وعده کرده بود رسیدم (یعنى فتح و ظفر بر اعدا) آیا تو هم به آنچه خداوند به حق تو را وعده داده بود رسیدى؟ یعنى هلاکت دنیا و عذاب آخرت)).

و فرمود او را خوابانیدند، قدرى رفت تا به کشته ((طلحه)) رسید، فرمود او را نشاندند و همان جمله را به او فرمود یکى از اصحاب گفت صحبت کردن شما با دو کشته اى که دیگر چیزى نمى شنوند چیست؟

فرمود:((به خدا سوگند کلام مرا شنیدند چنانچه کشته هاى مشرکین بدر کلام رسول خدا۶ را شنیدند)).

۵۹- عاقبت به خیرى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبد صالح حاج یحیى مصطفوى اقلیدى که در سفر حج و زیارت عتبات مصاحبت ایشان نصیب شده بود نقل کرد که یکى از اخیار اصفهان به نام سید محمد صحاف ارادت و علاقه زیادى به مرحوم سید زین العابدین اصفهانى داشت و چون یک سال از فوت مرحوم سید زین العابدین گذشت شب جمعه اى آن مرحوم را در خواب دید که در بستانى وسیع و قصرى رفیع است و در آن انواع فرشهاى حریر و استبرق و ریاحین و گلهاى رنگارنگ و انواع خوردنیها و آشامیدنیها و جویهاى آب و خلاصه انواع لذایذ و بهجتهاى موجود به طورى که مبهوت مى شود و مى فهمد که عالم برزخ است و آرزو مى کند که در آن مقام باشد.

پس به جناب سید مى گوید شما در چنین مقامى در کمال بهجت و آسایش هستید و ما در دنیا گرفتار هزاران ناملایم و ناراحتى مى باشیم، خوب است مرا نزد خود در این مقام جاى دهید.

جناب سید مى فرماید اگر مایل هستى با ما باشى هفته دیگر شب جمعه منتظر شما هستم از خواب بیدار مى شود و یقین مى کند که یک هفته از عمرش بیشتر نمانده است پس سرگرم اصلاح کارهایش مى شود بدهى هایش را مى پردازد و وصیتهاى لازمه اش را به اهلش ‍ مى نماید.

بستگانش مى گویند این چه حالتى است که عارضت شده؟ مى گوید خیال سفر طولانى دارم.

بالجمله روز پنجشنبه آنها را با خبر مى کند و مى گوید روز آخر عمر من است و امشب به منزل خود مى روم، مى گویند تو در کمال صحت و سلامتى هستى مى گوید وعده حتمى است شب را نمى خوابد و تا صبح به دعا و استغفار مشغول مى شود و اهلش را وامى دارد استراحت کنند.

پس از طلوع فجر که به بالینش مى آیند مى بینند رو به قبله خوابیده و از دنیا رفته است، رحمه اللّه علیه.


۴۴
۶۰- تهدید از ترک حج

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم حاج عبدالعلى مشکسار نقل نمود که یک روز صبح در مسجد آقا احمد مرحوم عالم ربانى آقاى حاج سید عبدالباقى – اعلى اللّه مقامه – پس از نماز جماعت به منبر رفت و من حاضر بودم فرمود امروز مى خواهم چیزى را که خودم دیده ام براى موعظه شما نقل کنم

رفیقى داشتم از مؤ منین ومریض شد به عیادتش رفتم چون او را در حال سکرات مرگ دیدم نزدش نشستم و سوره یس والصافات را تلاوت کردم،اهل او از حجره بیرون رفتند و من تنها نزدش بودم پس او را کلمه توحید و ولایت تلقین مى کردم آنچه اصرار کردم نگفت با اینکه مى توانست حرف بزند و با شعور بود پس ناگاه با کمال غیظ متوجه من شده و سه مرتبه گفت یهودى! یهودى! یهودى!

من بر سر خودم زدم و طاقت توقف دیگر نداشتم، از حجره بیرون آمدم و اهلش نزدش رفتند درب خانه که رسیدم صداى شیون و ناله بلند شد معلوم شد مرده است و پس از تحقیق از حالش معلوم شد که این بدبخت چند سال بود که واجب الحج بود و به این واجب مهم الهى اعتنایى ننموده تا اینکه یهودى از دنیا رفت.

۶۱- توسل به سیدالشهداء (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم حاج میرزا على ایزدى فرزند مرحوم حاج محمد رحیم مشهور به آبگوشتى (سبب شهرتش به این لقب این بود که ایشان اخلاص و ارادت زیادى به حضرت سیدالشهداء علیه السلام داشت و مواظب خواندن زیارت عاشورا بود و هر شب در مسجد گنج که به خانه اش متصل بود پس از نماز جماعت یک یا دو نفر روضه مى خواندند پس از روضه خوانى، سفره پهن مى کردند و مقدار زیادى نان و آبگوشت در آن مى گذاردند. هرکس مایل بود همانجا مى خورد و هرکه مى خواست همراه خود به خانه اش مى برد)

نقل نمود که پدرم سخت مریض شد و به ما امر نمود که او را به مسجد ببریم، گفتم براى شما هتک است چون تجار و اشراف به عیادت شما مى آیند و در مسجد مناسب نیست به ما گفت مى خواهم در خانه خدا بمیرم و علاقه شدیدى به مسجد داشت، ناچار او را به مسجد بردیم تا شبى که مرضش شدید شد و در حال اغما بود که او را به منزل بردیم و آن شب در حال سکرات مرگ بود و ما به مردنش یقین کردیم، پس در گوشه اى از حجره نشسته و گریان بودیم و سرگرم مذاکره تجهیز و محل دفن و مجلس ترحیمش بودیم تا هنگام سحر شد ناگاه صداى من و برادرم زد، نزدش رفتیم دیدیم عرق بسیار کرده است به ما گفت آسوده باشید و بروید بخوابید و بدانید که من نمى میرم و از این مرض خوب مى شوم. ما حیران شدیم و صبح کرد در حالى که هیچ اثر مرض در اونبود و بسترش را جمع کرده او را به حمام بردیم و این قضیه در شب اول ماه محرم سنه ۱۳۳۰ قمرى اتفاق افتاد و حیا مانع شد از اینکه از او بپرسیم سبب خوب شدن و نمردنش چه بود.

موسم حج نزدیک شد پس در تصفیه حساب و اصلاح کارهایش سعى کرد و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارک دید تا اینکه با نخستین قافله حرکت کرد به بدرقه اش در باغ جنت یک فرسخى شیراز رفتیم و شب را با او بودیم.

ابتدا به ما گفت از من نپرسیدید که چرا نمردم و خوب شدم اینک به شما خبر مى دهم که آن شب مرگ من رسیده بود و من در حالت سکرات مرگ بودم پس در آن حال خود را در محله یهودیها دیدم و از بوى گند و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم که تا مرُدم جزء آنها خواهم بود.


۴۵

پس در آن حال به پروردگار خود نالیدم ندایى شنیدم که اینجا محل ترک کنندگان حج است، گفتم پس چه شد توسلات و خدمات من نسبت به حضرت سیدالشهداء علیه السلام ناگاه آن منظره هول انگیز به منظره فرحبخش ‍ مبدل شد و به من گفتند تمام خدمات تو پذیرفته است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد و مرگ تو تاءخیر افتاد تا حج واجب را بجا آورى و چون اینک عازم حج شده ام گزارشات خود را به شما خبر دادم.

مرحوم ایزدى نقل نمود که پیش از محرم ۱۳۴۰ مرض مختصرى عارض پدرم شد و گفت شب اول ماه موعد مرگ من است و همانطور که خبر داده بود شب اول محرم هنگام سحر از دار دنیا رحلت فرمود – رحمه اللّه علیه.

این داستان به ما دو چیز مى فهماند یکى اهمیت حج و بزرگى گناه ترک و مسامحه در اداى آن چنانچه محقق در شرایع فرموده:((وَفى تَاءْخیرِهِ کَبَیرهٌ مُوبِقَهٌ)) یعنى حج با اجتماع شرایط آن، واجب فورى است و مسامحه کردن و تاءخیر انداختن اداى آن، گناه کبیره و هلاک کننده است.

چه هلاکتى بدتر از محشور شدن با یهود است چنانچه در جلد ۱ سفینه البحار از حضرت صادق علیه السلام است:((کسى که حج واجب را به جا نیاورد و بمیرد در حالى که گرفتارى سختى که حج رفتن سبب مشقت او شود نداشته باشد و به مرضى که نتواند به واسطه آن حج کند، مبتلا نبوده و حکومت وقت هم مانع رفتنش نگردیده پس باید بمیرد در حالى که اگر بخواهد یهودى و اگر بخواهد نصرانى باشد))(۲۹).

خلاصه کسى که بدون عذر شرعى حج را ترک کند پس از مردنش با یهود و نصارى خواهد بود.

و نیز در معناى آیه شریفه:((هرکس در دنیا کور شد در آخرت هم کور است)) فرمود: این آیه در باره کسى است که حج را از سالى به سال دیگر تاءخیر مى اندازد؛ یعنى هر ساله مى گوید سال دیگر بجا مى آورم تا اینکه حج نکرده مى میرد پس از واجبى از واجبات الهى کور شده و خداوند او را در قیامت از دیدن راه بهشت کور مى فرماید))(۳۰).

مطلب دیگر که از این داستان فهمیده مى شود آن است که حضرت سیدالشهداء علیه السلام کشتى نجات و رحمت واسعه الهى است و توسل به آن حضرت شخص را موفق به توبه از هر گناهى مى کند و عاقبت به خیر و پاک از دنیا خواهد رفت و همچنین توسل به او موجب امن از هر خطر و آفتى است و یقینا اگر کسى از روى اخلاص و صدق متمسک به ایشان گردد اهل نجات و سعادت است (۳۱).

۶۲- اثر زکات دادن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب حاج مرادخان حسن شاهى ارسنجانى نقل کرده اند در سالى که بیشتر نواحى فارس به آفت ملخ مبتلا شده بود به قوام الملک خبر دادند که مزرعه هاى شما در نواحى فسا تمام به واسطه ملخ از بین رفته.

قوام گفت باید خودم ببینم، پس به اتفاق ایشان و مرحوم بنان الملک و چند نفر دیگر از شیراز حرکت کردیم و چون به مزرعه هاى قوام رسیدیم دیدیم تماما خوراک ملخ گردیده به طورى که یک خوشه سالم ندیدیم همینطورى که مى رفتیم و تماشا مى کردیم به قطعه زمینى رسیدیم که تقریبا وسط مزرعه بود، دیدیم محصول آن سالم و یک خوشه اش هم دست نخورده در حالى که محصول زمینهاى چهار طرف آن بکلى از بین رفته بود، قوام پرسید اینجا کى بذر پاشیده و متعلق به کیست؟

گفتند فلان شخصى که در بازار فسا پاره دوزى مى کند، گفت مى خواهم او را ببینم به من گفتند او را بیاور، رفتم او را دیدم و گفتم آقاى قوام تو را طلبیده، گفت من به آقاى قوام کارى ندارم اگر او به من کارى دارد بیاید اینجا. هرطورى بود با خواهش و التماس او را نزد قوام آوردیم.


۴۶

قوام از او پرسید فلان مزرعه بذرش از تو است و تو کاشته اى؟ گفت بلى. قوام پرسید چه شده که ملخ همه زراعتها را خورده جز مال تو را؟ گفت: اولاً من مال کسى را نخورده ام تا ملخ مال مرا بخورد، دیگر آنکه من همیشه زکات آن را سر خرمن خارج مى کنم و به مستحقین مى رسانم و مابقى را به خانه ام مى برم.

قوام الملک او را آفرین گفت و از حالش سخت در شگفت شد.

۶۳- استشفا به قرآن مجید

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

آقاى سید محمود حمیدى گفت که در مرض عمومى آنفلوآنزا که بیشتر اهالى شیراز به آن مبتلا شدند (محرم ۱۳۳۷ هجرى قمرى) من و اهل خانه ام همه مبتلا شدیم و من از شدت مرض بیهوش شدم، در آن حال سید جلیل مرحوم آقا سید میرزا (امام جماعت مسجد فتح) را دیدم که در مسجد وکیل پس از نماز جماعت به یک نفر فرمود که به مردم بگو دست راست خود را بر دو شقیقه خود گذارید و آیه شریفه:(وَنُنَزِّل مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَلا یَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّخَساراً)(۳۲) را هفت مرتبه بخوانید و بر هرکه بخوانید خداشفا مى دهد.

چون به خودم آمدم آیه شریفه را هفت مرتبه خواندم فورا خدا شفا داد برخاستم و دست بر شقیقه فرزندم گذاردم و خواندم او هم فورا خوب شد و از بستر برخاست. خلاصه تمام اهل خانه در همان روز خوب شدند و از آن سال تا به حال هرکس از خانواده ام سردردى عارضش ‍ مى شود همین آیه شریفه را بر او مى خوانم فورا شفا مى یابد.

۶۴- تعبیرى درست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب آقاى سید ضیاءالدین تقوى – که چند سال است از شیراز به تهران مهاجرت نموده و آنجا مقیم شده اند – نقل فرمودند که روزى در منزل مرحوم آقاى شرفه (در آن زمان مرحوم سید شرفه بزرگ منبریهاى شیراز بود) میهمان بودم و همانجا در خواب قیلوله (پیش از ظهر) دیدم آیت اللّه آقا سید على مجتهد کازرونى در حمام است و خوابیده و کیسه کش مشغول کیسه کشیدن بر بدن شریف اوست و متصل چرکهاى بسیارى از بدنش خارج مى شود به طورى که موجب تعجب و حیرت من شد که این چرکها کجا بوده؟

چون بیدار شدم به مرحوم شرفه خوابم را گفتم ایشان سخت متاءثر شد و گفت مردن آقا سید على نزدیک است و افسوس که چنین گوهرى بزودى از کف ما مى رود.

از منزل آقاى شرفه بیرون آمدم و از حال آقاى آسید على بى خبر بودم پس از اهل اطلاع جویاى حالش شدم گفتند حالش سخت است و بالا خره عصر همان روز از دنیا رفت و معلوم شد خواب من هنگام سکرات مرگ ایشان بوده است.

رؤ یاى صادقانه اى که اضغاث احلام نباشد آن است که در خواب به واسطه اینکه از عالم ماده تا اندازه اى بریده شده به عالم ملکوت متصل مى شود و حقایق امور را غالبا به صور مناسب آن درک مى کند و چون حقیقت مرگ براى مؤ من تخلیص و نجات از کثافات ماده و آزادى از آفات و قیود طبیعت است و جناب سید مرحوم در حال سکرات بوده، حقیقت این حال خلاصى او از انواع آلودگیهاى عالم طبیعت است آقاى تقوى ایشان را در حمام دیده که مشغول تنظیف او هستند.

در جلد ۳ بحار روایت کرده که امام دهم حضرت على بن محمدالهادى علیه السلام بر یکى از اصحابشان که در مرض موت بود وارد شدند، محتضر گریان و از مرگ سخت هراسان بود، امام علیه السلام به او فرمود بنده خدا! از مرگ ترسناکى چون آن را نمى شناسى آیا مى بینى هرگاه بدنت چرک و کثیف شود به طورى که از زیادى کثافت آن سخت ناراحت باشى و در بدنت قرحه ها و جرب پیدا شود و بدانى اگر حمام روى و خود را در آن شستشو کنى تمام آنها برطرف مى شود و راحت مى شوى آیا از رفتن به حمام کراهت دارى و نمى خواهى در این حال به حمام روى؟ گفت بلى اى پسر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: این مرگ به منزله حمام است و آن آخر منزلى است که در آن از تمام آلودگیها پاک مى شوى و چون از آن گذشتى از هر غصه و ناراحتى نجات یافته اى و به هر سرورى و خوشى رسیده اى، پس آن مرد آرام گرفت و خوش شد و تسلیم مرگ گردید پس چشمان خود را بر هم گذاشت و از دنیا رفت.


۴۷
۶۵- بزرگى مصیبت حضرت اباعبداللّه الحسین (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

آقاى شیخ على موحد که در ایام عاشورا به قصد ترویج و نشر احکام به سمت لارستان رفته بودند، پس از مراجعت نقل کردند که در فداغ اعلا مرودشت توقف داشتند، روز تاسوعا چند نفر خبر آوردند که شب گذشته از درخت سدرى که در چهار فرسخى است نورى شبیه ماهتاب ظاهر گردید، جمعى از اهالى محل براى مشاهده آن درخت رفتند.

فردا یعنى روز عاشورا خبر آوردند که شب گذشته نورى ظاهر نشد لکن طرف صبح قطرات خون از آن درخت بر زمین مى ریخت و قطعه کاغذى که چند قطره خون از آن درخت بر آن ریخته بود همراه آورده بودند و جماعتى از سنى هاى آن محل پس از مشاهده آن خون، مشغول لعن بر یزید و قاتلین حسین علیه السلام شده و با شیعیان در اقامه عزاى آن بزرگوار شرکت نمودند.

مسئله پیدایش خون از بعض جمادات و نباتات در بعضى نواحى زمین هنگام عاشوراى حسینى علیه السلام که دلالت بر بزرگى مصیبت آن حضرت مى کند فى الجمله مسلم و مورد اتفاق مورخین شیعه و سنى است و براى مزید اطلاع به کتاب ((شفاءالصدور)) مراجعه شود. و در کتاب ریاض القدس، قضیه مشاهده شدن ریختن خون از درختى که در زرآباد قزوین است مفصلاً نقل شده است.

!!شعر:!!!

گر چشم روزگار بر او فاش مى گریست
خون مى گذشت از سر ایوان کربلا

و براى تاءیید و تاءکید مطلب دو داستان دیگر ذکر مى شود.

۶۶- تربت خونین

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم حاجى مؤ من – که داستانهاى ۳۶ تا ۴۳ از او نقل گردید – فرمود وقتى مخدره محترمه اى که نماز جمعه را با مرحوم آقا سید هاشم در مسجد سردزک ترک نمى کرد به من خبر داد که مقدار نخودى تربت اصل حسینى علیه السلام به من رسیده و آن را جوف کفن خود گذارده ام و هر ساله روز عاشورا خونین مى شود به طورى که رطوبت خونین به کفن سرایت مى کند و بعد متدرجا خشک مى شود.

مرحوم حاج مؤ من فرمود از آن مخدره خواهش کردم که در روز عاشورا منزلش بروم و آن را ببینم قبول کرد، پس روز عاشورا رفتم بقچه کفنش را آورد و باز کرد، عقد خون در کفن مشاهده کردم و تربت مبارک را دیدم همانطورى که آن مخدره گفته بود تر و خونین و علاوه لرزان است.

از دیدن آن منظره و تصور بزرگى مصیبت آن حضرت سخت گریان و نالان و از خود بى خود شدم.

نظیر این داستان در دارالسلام عراقى نقل کرده از ثقه عادل ملا عبدالحسین خوانسارى که گفت مرحوم آقا سید مهدى پسر آقا سید على صاحب شرح کبیر در آن زمانى که مریض شده بود و براى استشفاى شیخ محمد حسین صاحب فصول و حاج ملا جعفر استرابادى را که هر دو از فحول علماى عدول بودند فرستاد که غسل کنند و با لباس احرام داخل سرداب قبر مطهر حسین علیه السلام شوند و از تربت قبر مطهر به آداب وارده بردارند و براى مرحوم سید بیاورند و هر دو شهادت دهند که آن تربت قبر مطهر است و جناب سید مقدار یک نخود از آن را تناول نماید.

آن دو بزرگوار حسب الامر رفتند و از خاک قبر مطهر برداشتند و بالا آمدند و از آن خاک قدرى به بعض حضار اخیار عطا کردند که از جمله ایشان شخصى بود از معتبرین و عطار و آن شخص را در مرض موت عیادت کردم و باقیمانده آن خاک را از ترس اینکه بعد از او به دست نااهل افتد به من عطا کرد و من بسته آن را آورده و در میان کفن والده گذاشتم. اتفاقا روز عاشورا نظرم به ساروق آن کفن افتاد رطوبتى در آن احساس کردم چون آن را برداشته گشودم دیدم کیسه تربت که در جوف کفن بود مانند شکرى که رطوبت ببیند حالت رطوبتى در آن عارض ‍ شده و رنگ آن مانند خون تیره گردیده و خونابه مانند اثر آن از باطن کیسه به ظاهر و از آن به کفن و ساروق رسیده با آنکه رطوبت و آبى آنجا نبود.


۴۸

پس آن را در محل خود گذارده در روز یازدهم ساروق را آورده گشودم آن تربت را به حالت اول خشک و سفید دیدم اگرچه آن رنگ زردى در کفن و ساروق کماکان باقیمانده بود و دیگر بعد از آن در سایر ایام عاشورا که آن تربت را مشاهده کردم همینطور آنرا متغیر دیده ام و دانسته ام که خاک قبر مطهر در هرجا باشد در روز عاشورا شبیه به خون مى شود.

۶۷-حسابى عجیب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم آقا میرزا مهدى خلوصى – رحمه اللّه علیه – که قریب بیست سال توفیق رفاقت باایشان نصیب شده بود نقل کرد که در زمان عالم عامل و زاهد عابد آقاى میرزا محمد حسین یزدى (که در ۲۸ ربیع الاول ۱۳۰۷ مرحوم شدند و در قبرستان غربى حافظیه مدفون گردیدند) در باغ حکومتى مجلس ضیافت و جشن مفصلى برپا شده و در آن مجلس ‍ جمعى از تجار که در آن زمان لباس روحانیت پوشیده بودند دعوت داشتند و در آن مجلس انواع فسق و فجور که از آن جمله نواختن مطرب کلیمى بود فراهم کرده بودند.

تفصیل مجلس مزبور را خدمت مرحوم میرزا خبر آوردند ایشان سخت ناراحت و بى قرار شد و روز جمعه در مسجد وکیل پس از نماز عصر به منبر رفته و گریه بسیارى نمود و پس از ذکر چند جمله موعظه، فرمود اى تجارى که فجار شدید، شما همیشه پشت سر علما و روحانیون بودید در مجلس فسقى که آشکارا محرمات الهى را مرتکب مى شدند رفتید و به جاى اینکه آنها را نهى کنید با آنها شرکت نمودید؟ جگر مرا سوراخ کردید، دل مرا آتش زدید و خون من گردن شماست.

پس، از منبر به زیر آمد و به خانه تشریف برد. شب براى نماز جماعت حاضر نشد به خانه اش رفتیم احوالش را پرسیدیم گفتند میرزا در بستر افتاده است و خلاصه روز به روز تب، شدیدتر مى شد به طورى که اطبا از معالجه اش اظهار عجز نمودند و گفتند باید تغییر آب و هوا دهد.

ایشان را در باغ سالارى بردند (نزدیک قبرستان دارالسلام) در همان اوقات یک نفر هندى به شیراز آمده بود و مشهور شد که حساب او درست است و هرچه خبر مى دهد واقع مى شود تصادفا روزى از جلو مغازه ما گذشت پدرم (مرحوم حاج عبدالوهاب) گفت او را بیاور تا از او حالات میرزا را تحقیق کنیم ببینیم حالش چگونه خواهد شد.

من رفتم آن هندى را داخل مغازه آوردم پدرم براى آنکه امر میرزا پنهان بماند و فاش نشود اسم میرزا را نیاورد و گفت من مال التجاره دارم مى خواهم بدانم آیا قرانى ندارد و به سلامت مى رسد؟ و شما از روى جفر یا رمل یا هر راهى که دارى مرا خبر کن و مزدت را هم هرچه باشد مى دهم. این مطلب را در ظاهر گفت ولى در باطن قصد نمود که آیا میرزا از این مرض خوب مى شود یا نه؟ پس آن هندى مدت زیادى حسابهایى مى کرد و ساکت و به حالت حیرت بود.

پدرم گفت اگر مى فهمى بگو وگرنه خودت و ما را معطل نکن و به سلامت برو.

هندى گفت حساب من درست است و خطایى ندارد لکن تو مرا گیج کرده اى و متحیر ساخته اى، زیرا آنچه در دل نیت کردى که بدانى غیر از آنچه به زبان گفتى مى باشد.

پدرم گفت مگر من چه نیّت کرده ام؟ هندى گفت الا ن زاهدترین خلق روى کره زمین مریض است و تو مى خواهى بدانى عاقبت مرض او چیست؟ به تو بگویم این شخص خوب شدنى نیست و سر شش ماه مى میرد.

پدرم آشفته شد و براى اینکه مطلب فاش نشود سخت منکر گردید و مبلغى به هندى داد و او را روانه نمود و بالا خره سر شش ماه هم میرزا به جوار رحمت حق رفت.


۴۹
امر به معروف و نهى از منکر

به مناسبت این داستان دو مطلب مهم تذکر داده مى شود:

مطلب اول این است که:

از بزرگترین واجبات الهى که در قرآن مجید و اخبار، امر اکید به آن شده و تهدیدهاى شدید و سخت بر ترکش وارد گردیده امر به معروف و نهى از منکر است و ترک آن از گناهان کبیره است. چنانچه در رساله گناهان کبیره، تفصیل آن ذکر شده و در نهى از منکر اولین مرتبه اش ‍ انکار قلبى است به طورى که آثار انکارش باید ظاهر شود؛ یعنى بر هر مسلمانى واجب است هنگامى که کار حرامى از کسى ببیند راضى به آن کار نباشد بلکه در دل بدش بیاید به طورى که اثر این کراهت قلبى در ظاهرش آشکار شود، هنگامى که با مرتکب حرام روبه رو مى شود با جبهه گشاده و باز با او برخورد ننماید بلکه رو را ترش کند و خلاصه باید آثار انکار قلبى در اعضا و جوارح شخص ظاهر شود.

و هر اندازه ایمان شخص قویتر و روحانیتش بیشتر باشد انکار قلبیش در برابر معصیت شدیدتر است و چون ایمان جناب میرزاى مرحوم در کمال قوّت و روح شریفش در نهایت لطافت و دل روشنش در غایت رقت بود به طورى که در آن زمان نظیرش کمیاب بوده است چنانچه آن شخص هندى از روى حساب خود این معنا را فهمیده بود هنگامى که شنید جمعى ظاهرالصلاح حرمات الهى را هتک کرده اند طاقت نیاورد تا مریضش ساخت و بالا خره از دار فانى راحت شد و از بین گنهکاران بیرون رفت و به عباد صالحین ملحق گردید.

ناگفته نماند که سبب مهم شدت تاءثر آن بزرگوار دو چیز بود یکى فسق علنى و گناه آشکار که سبب کوچک شدن گناه در نظر خلق و جراءت ایشان بر ارتکاب آن مى شود و دیگر ظاهرالصلاح بودن تجار مزبور؛ زیرا اشخاص ظاهرالصلاح که در درجه اول روحانیّین و کسانى که بر منبر مردم را به وعظ و خطابه ارشاد مى کنند و در درجه دوم کسانى که با علما ملازمند و به نماز جماعت و سایر شعایر دینى مواظبند هرگاه گناهى از آنها صادر شود یقینا موجب سستى عقاید خلق و موهون شدن احکام شرع انور و جراءت سایر مردم خواهد شد و در رساله گناهان کبیره مفصلاً بیان شده که گناه صغیره اشخاص ظاهرالصلاح در حکم گناه کبیره خواهد بود.

مطلب دوم آن است که:

اطلاع پیدا کردن هندى مزبور یا اشخاص دیگرى مانند او به بعض از خفایاى امور و خبر دادن به آن هیچ دلالتى بر حق بودنشان یا درستى اعتقاد و مذهبشان و تقربشان نزد خداوند ندارد؛ زیرا ممکن است شخص به وسیله تسخیر جن یا یاد گرفتن رمل و بعض علوم غریبه از استاد یا به وسیله تصفیه خیال به بعض از امور خفیه اطلاع یابد در حالى که داراى عقاید باطل و ملکات زشت وکردارهاى ناروا بوده و از روحانیت بى بهره و به عالم شیاطین متصل باشد.

اما آنچه از بزرگان دین از آگهى به امور پنهان و خبرهاى غیبى رسیده است باید دانست که آنها کسبى نبوده بلکه تنها عطاى الهى و الهام ربانى بوده است و اگر کسى بگوید بنابراین تمیز بین حق و باطل به چیست؟ گوییم

اولاً:

اهل عقل از حالات و رفتار و گفتار شخص مى فهمند که روحانى است یا شیطانى و آنچه داراست عطاى الهى است یا به وسیله کسب است.

ثانیا:

اگر کسى به دروغ مدعى مقام روحانیت شود و به وسیله علوم غریبه و بعض خوارق عادت که کسب کرده بخواهد مردم بیچاره را اغوا کند یقینا خداوند او را رسوا و مفتضح خواهد فرمود و به قاعده لطف محالست که خداوند حجت خود را ظاهر نفرماید و مردم را در وادى گمراهى نگاهدارد.

و بالجمله صاحبان علوم غریبه اى که کسب کرده اند هرگاه در مقام گمراه کردن خلق و انحراف ایشان از طریق دین الهى برآیند خداوند حق را ظاهر خواهد فرمود چنانچه در قرآن مجید مى فرماید:((بلکه مى افکنیم حق را بر باطل پس حق مى شکند و خورد مى کند باطل را پس آن هنگام باطل محو شدنى است))(۳۳).


۵۰

و پس از مراجعه به کتب روایات و کتب رجال دانسته مى شود که از صدر اسلام تا حدود قرن سوم خداوند متعال به وسیله ائمه هدى علیهم السّلام همیشه حق را غالب و باطل را آشکار مى فرمود چنانچه در سایر قرنها تا این زمان هرگاه مدعى باطلى پیدا مى شده خداوند به وسیله علماى اعلام و حامیان شرع مقدس اسلام بطلانش را واضح مى فرموده است و براى این مطلب نمونه هایى است که نقل آنها از وضع این کتاب بیرون است و تنها به نقل یک داستان اکتفا مى شود.

در کتاب اسرارالشهاده دربندى و کتاب قصص العلماى تنکابنى است که در زمان شاه عباس از فرنگستان شخصى را پادشاه فرنگ فرستاد و به سلطان صفوى نوشت که شما به علماى مذهب خود بگویید با فرستاده من در امر دین و مذهب مناظره کنند اگر او را مجاب ساختند ما هم با شما همدین مى شویم و اگر او ایشان را مجاب کرد شما بدین ما درآیید.

آن فرستاده کارش این بود که هرکس چیزى در دست مى گرفت اوصاف آن چیز را بیان مى کرد، پس سلطان، علما را جمع کرد و سرآمد اهل آن مجلس، آخوند ملا محسن فیض بود، پس ملامحسن به آن سفیر فرنگى فرمود سلطان شما مگر عالمى نداشت که بفرستد و مثل تو عوامى را فرستاد که با علماى ملت مناظره کند.

آن فرنگى گفت: شما از عهده من نمى توانید برآیید اکنون چیزى در دست بگیرید تا من بگویم. ملا محسن تسبیحى از تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام مخفیانه به دست گرفت، فرنگى در دریاى فکر غوطه ور شد و بسیار تاءمل کرد، مرحوم فیض گفت چرا عاجز ماندى؟ فرنگى گفت عاجز نماندم ولى به قاعده خود چنان مى بینم که در دست تو قطعه اى از خاک بهشت است و فکر من در آن است که خاک بهشت چگونه به دست تو آمده است.

ملا محسن گفت راست گفتى، در دست من قطعه اى از خاک بهشت است و آن تسبیحى است که از قبر مطهر فرزندزاده پیغمبر ما صلّى اللّه علیه و آله است که امام است و پیغمبر ما فرموده کربلا (مدفن حسین) قطعه اى از بهشت و صدق سخن پیغمبر ما را قبول کردى؛ زیرا گفتى قواعد من خطا نمى کند پس صدق پیغمبر ما را هم در دعواى نبوت اعتراف کردى؛ زیرا این امر را غیر از خدا کسى نمى داند و جز پیغمبر او کسى به خلق نمى رساند. به علاوه پسر پیغمبر ما صلّى اللّه علیه و آله در آن مدفون است؛ زیرا اگر پیغمبر بحق نبود از صلبش و تابعش در دین او در خاک بهشت مدفون نمى گردید.

چون آن عیسوى این واقعه را دید و این سخن قاطع را شنید مسلمان گردید.

۶۸- نجات از هلاکت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز مرحوم خلوصى مزبور نقل مى کرد در سى سال قبل (تقریبا) پیرمرد صالحى که از بستگانش بود (و بنده نام او را فراموش کرده ام) که مى گفت در سن جوانیم یکى از بستگانم که خانه اش دروازه اصفهان بود، شب جمعه مجلس عروسى داشت و مرا هم دعوت نمود. من به جهت صله رحم اجابت نموده و رفتم دیدم مطرب یهودى آمد و سرگرم خوانندگى و نواختن با آلات موسیقى شدند. چون این منظره و بعضى فسقهاى دیگر دیدم سخت ناراحت شدم و آنچه آنها را نهى کردم و نصیحت نمودم فایده نبخشید و راه فرار هم نداشتم؛ زیرا خانه ام دروازه کازرون بود و مسافت زیاد و در آن ساعت از شب هم عبور و مرور در داخل شهر قدغن بود.

به ناچار در غرفه خالى که در آن منزل بود، داخل شده درها را بستم و چون شب جمعه بود مشغول نماز و دعا و مناجات با پروردگار شدم. در اواخر شب که صداها خاموش و همه خسته و خوابیده بودند، زمین لرزه شدیدى شد به طورى که وحشت زده درب غرفه را از فضاى خانه باز کردم که ببینم چه شده در همان حال درخت وسط خانه به واسطه زلزله رو به غرفه مایل شد به طورى که شاخه اش به دست من رسید.


۵۱

از وحشت دستم را به شاخه درخت محکم کردم، درخت به جاى خود برگشت و تا پایم از غرفه جدا شد همراه شاخه درخت به وسط فضا رسیدم بلافاصله تمام عمارتهاى خانه منهدم گردید به طورى که جز من، یک نفر از اهل خانه سالم نماند، در آن حال به فکر خانه و اهلم افتادم، گفتم بروم ببینم بر سر آنها چه آمده وقتى که از درخت پایین آمدم و رو به خانه آوردم تمام خانه هاودکانهایى که درمسیرمن تا دروازه کازرون بودتماما منهدم شده بود.

این داستان دو چیز به ما مى آموزد یکى اینکه هرگاه بلایى بر جمعى گنهکار برسد اگر در بینشان کسى باشد که به یاد خدا بوده و آنها را نصیحت مى کرده و چون از او نشنیدند از ایشان جدا شده آن بلا به اونخواهد رسید و خدا او را نجات خواهد بخشید چنانچه در سوره اعراف، راجع به هلاکت اصحاب سبت مى فرماید:(اَنْجَیْنَا الَّذینَ یَنْهَوْنَ عَنِالسُّوءِ)(۳۴).

دیگر آنکه هیچگاه نباید اهل معصیت با امنیت خاطر و بى باکى با هوسرانى و انواع آلودگیها گلاویز شوند؛ زیرا ممکن است قهر الهى به آنها برسد و در همان حالت به بلاهاى خاص یا بلاهاى عمومى دچار شوند و باب توبه هم بر آنها بسته شود چنانچه در قرآن مجید مى فرماید:((آیا ایمن شدند اهل قریه ها که ایشان را عذاب ما در شب بیاید در حالى که خواب باشند، آیا ایمن شدند اهل قریه ها که عذاب ما ایشان را در روز بیاید در حالى که سرگرم لهو باشند))(۳۵).

و در باب رسیدن بلاهاى عمومى ناگهان مانند زمین لرزه داستانهایى است فراموش نشدنى مانند آنچه در این داستان نقل شد و ظاهرا همان زلزله اى است که در فارسنامه ناصرى، صفحه ۳۰۸ مى نویسد در شب بیست و پنجم ماه رجب، سنه ۱۲۶۹ مطابق پانزدهم اردیبهشت، یک ساعت پیش از طلوع صبح صادق در شهر شیراز زلزله شدید آمد و چند صد خانه را ویران و چندین هزار را شکسته نمود و چندین هزار نفر در زیر عمارت خرابه بماندند و بمردند و بیشتر مساجد و مدارس ‍ خراب گشت. و عموما محتاج به تعمیر گردید.

و در صفحه ۲۶۸ مى نویسد: و در سال ۱۲۳۷ وباى عام از بلاد چین و هندوستان به ممالک ایران سرایت نمود و از شهر شیراز شش هزار نفر در ظرف مدت پنج شش روز در خوابگاه عدم خفتند.

و در شوال ۱۲۳۹ زلزله شدیدى در قصبه کازرون آمد و بعد از چند شب در وقت بین الطلوعین زلزله شدیدتر در شهر شیراز حادث گردید که بیشتر عمارات قدیم و جدید از مساجد و مدارس و بقاع و خانه ها ((عالیها سافلها)) شد و چون وقت اواخر بهار و تمام مردم یا در صحن خانه یا بر پشت بام بودند زیاده از چندین هزارنفر تلف نگشتند و بعد از چند روز دیگر زلزله اى در شیراز آمد لکن خفیف تر از زلزله اول اما به سبب وحشت از زلزله اول، هرکس بر پشت بام بود خود را به زیر انداخت و اعضاى او درهم شکست.

هنوز هستند پیرمردهاى محترمى که درست در خاطر دارند و نقل مى کنند که در سنه ۱۳۲۲ قمرى یعنى تقریبا هفتاد سال قبل، اهالى شیراز گرفتار وباى سختى شدند و مانند فصل خزان که برگ از درخت مى ریزد، در کوچه و بازار و خانه ها اشخاص وبازده مى افتادند و جنازه ها روى زمین افتاده بود به طورى که سالمها به دفن آنها نمى رسیدند.

مرحوم دکتر خاورى مى گفت در همان وقت براى رفتن به بالین مریضها چهار ساعت از شب گذشته عبورم از بازار نو افتاد، هیچکس نبود لکن جنازه هاى بسیارى در طول بازار افتاده بود و سگها را دیدم مشغول پاره کردن و خوردن جنازه ها هستند وبراى دانستن شدت بلاى مزبور کافیست که این داستان را براى شما نقل کنم: زنى بود به نام ((مادر محمد)) مى گفت بیچاره وار سر به کوچه و بازار گذاشته و فریاد مى کردم مسلمانان چهار پسرم مرده اند براى خدا بیایید جنازه آنها را بردارید و نزدیک غروب که به خانه برگشتم هیچکس در خانه نبود و اثرى از جنازه ها ندیدم، معلوم شد بعض از مسلمانان خیراندیش آمده اند و آنها را برده و دفن کرده اند و بعد هرچه تحقیق کردم معلوم نشد کى برده و کجا به خاک سپرده و من قبر فرزندانم را هنوز نمى دانم کجاست.


۵۲

و نیز هستند کسانى که به خوبى یاد دارند که در سال ۱۳۳۷ قمرى یعنى پنجاه سال قبل، اهالى شیراز گرفتار مرض آنفلوآنزا شدند و بیش از دوماه طول نکشید تا اینکه به ذیل عنایت حضرت ابى عبداللّه الحسین علیه السلام متوسل شدند و در کوچه و بازارها منبر گذاشتند و مجلس روضه خوانى برپا نمودند تا بلاى مزبور برطرف گردید.

و نیز در سال ۱۳۲۲ شمسى یعنى ۲۵ سال قبل مردم گرفتار مرض ‍ حصبه شدند به طورى که کمتر خانه اى بود که در آن مرض حصبه نباشد و دکترها به مریضها (در اثر زیادى نفرات) نمى رسیدند با اینکه غالبا صبح پیش از آفتاب ازخانه بیرون مى آمدند و تا آخر شب به خانه برنمى گشتند و خود بنده هر روزى که همراه جنازه یکى از بستگان یا دوستان مى رفتم تا ظهر در غسالخانه بودم یا اگر بعد از ظهر مى رفتم تا غروب آنجا مى ماندم و بر جنازه ها نماز مى گزاردم و همه روزه مرتبا کمتر از پنجاه نفر تلفات نبود.

علاوه بر مرض مزبور، مردم گرفتار قحطى نان و گرانى سرسام آور بودند به طورى که باید از صبح به دکان نانوایى بروند وتا نزدیک ظهر با زحمت نانى به دست آورند که همه چیز داشت جز گندم و صداى ناله مردم در دکان نانوایى از مسافت دورى شنیده مى شد.

بیچاره کسانى که باید دنبال طبیب و دارو و پرستارى مریضهاى خود باشند و هم تحصیل نان کنند و بیچاره تر آنهایى که به واسطه نداشتن پول، محتاج فروختن اثاثیه و خانه خود به نازلترین قیمتها مى شدند و چند ماه مردم گرفتار این بلاها بودند.

غرض از نقل این موضوعها آن است که خواننده عزیز از دانستن آنها و مراجعه به تاریخ گذشتگان بداند که هر قوم و جمعیتى که طاغى و یاغى شدند و بکلى خدا و آخرت را فراموش نمودند و طریقه عدل و احسان را کنار گذاشته، شهوترانى و هوى پرستى را رویه خود قرار دادند خداوند حکیم آنها را مهلت مى دهد ولى پس از اینکه از حدگذرانیدند ناگاه به وسیله رسانیدن بلاهاى سخت، آنها را بیچاره مى کند تا از کردار خود پشیمان شده و به ناچار رو به خدا آورند و راه سعادت از دست داده را طى نمایند و در حقیقت این بلاها لطفى است از حضرت آفریدگار به صورت قهر؛ مانند چوپانى که گوسفندان خود را که از جاده مستقیمى که به آب و سبزه مى رسد منحرف شده اندورو به سنگلاخ آورده اند چگونه با چوب و سنگ آنها را برمى گرداند و رو به جاده مستقیم مى کشاند.

و لذا حضرت امیر علیه السلام مى فرماید:((اَحْمَدُهُ عَلَى الّضَّراء کَما اَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ؛ یعنى سپاس مى کنم خداى را بر بلا و سختیها چنانچه اورا بر نعمتها و خوشیها شکر مى کنم)).

و در قرآن مجید مى فرماید:((اَخَذْناهُمْ بِالْبَاءْساءِ وَالضَّراءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ؛ یعنى ایشان را به وسیله بلاها و سختیها گرفتیم تا اینکه تضرع کنند و رو به خداى خود آورند به مقتضاى فطرت اولى که خدا به آنها داده است)).

بلى، نوع خلق امروز خدا و آخرت را فراموش کرده رو به شهوات آورده اند نفس و هوى و شیطان را مى طلبند و از فرمان خدا روگردان،از هرکس و هر چیزى که مورد خوف باشد مى ترسند جز از خدا و از عذاب آخرت و به هرکس و هرچیزى که مورد امیدشان باشد امیدوارند جز امید به رحمت و جزا و عطاهاى پروردگار. صفات کمالى انسانیت مانند عدل، احسان، عاطفه، مهر خصوصا حیاء از نسل جوان بخصوص ‍ دختران برچیده شده و به جایش خویهاى حیوانى جاى گرفته. خانه هاى خدا را خالى گذاشته و مراکز شیاطین مانند سینماها را پر کرده اند.

از مجالس علما که آنها را به یاد خدا و آخرت مى آورند فرار مى کنند و هرجا صداى شیطانى است جمع مى شوند. کدام روز است که انواع خیانتها و جنایتها و بى عفتیها از این اجتماع خراب سر نمى زند و بنابراین اگر از کردار خود دست بر ندارند، باید منتظر روزى بود که بلاهایى بر سر این اجتماع خراب ریزش کند که به ناچار روبه خدا آورند، به اضطرار در مساجد جمع شده از کردار خود توبه کنند زلزله هاى اخیر غرب و لار و خراسان زنگ بیدار باشى براى همه اجتماع ماست.


۵۳
۶۹-آنچه صلاح است باید خواست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم آقاى سید عبداللّه بلادى، ساکن بوشهر فرمود وقتى یکى از علماى اصفهان با جمعى به قصد تشرف به مکه معظمه و حج خانه خدا از اصفهان حرکت کردند و به بوشهر وارد شدند تا از طریق دریا مشرف شوند پس از ورود آنها ازطرف سفارت انگلیس سخت جلوگیرى کردند و گذرنامه ها را ویزا نکردند و اجازه سوار شدن به کشتى به آنها ندادند و آنچه من و دیگران سعى کردیم فایده نبخشید.

آن شیخ اصفهانى و رفقایش سخت پریشان شدند و مى گفتند مدتها زحمت کشیدیم وتدارک سفر مکه دیدیم و قریب یک ماه در راه صدمه ها دیدیم (چون در آن زمان قافله از اصفهان تا شیراز هفده روز و از شیراز تا بوشهر ده روز در راه بود) و ما نمى توانیم مراجعت کنیم.

آقاى بلادى مرحوم فرمود چون شدت اضطراب شیخ را دیدم برایش ‍ رقت نمودم و براى اینکه مشغول و ماءنوس شود مسجد خود را در اختیارش گزارده خواهش کردم در آنجا نماز جماعت بخواند و به منبر رود، قبول کرد و شبها بعد از نماز، منبر مى رفت، پس خودش روى منبر و رفقایش در مجلس با دل سوخته خدا را مى خواندند و ختم:((اَمَّنْ یُجیبُ)) و توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السلام به طورى که صداى ضجّه و ناله ایشان هر شنونده اى را منقلب مى ساخت.

پس از چند شب که با این حالت پریشانى خدا را مى خواندند و مى گفتند ما نمى توانیم برگردیم و باید ما را به مقصد برسانى ناگاه روزى ابتدائا از طرف قونسولگرى انگلیس دنبال آنها آمدند و گفتند بیایید تا به شما اجازه خروج داده شود. همه با خوشحالى رفتند و اجازه گرفتند و حرکت کردند.

پس از چند ماه روزى در کنار دریا مى گذشتم یک نفر ژولیده و بدحال را دیدم. به نظرم آشنا آمد از او پرسیدم تو اصفهانى نیستى که چندى قبل همراه فلان اینجا آمدید و به مکه رفتید؟ گفت بلى، حال شیخ و همراهانش را پرسیدم، گریه زیادى کرد و گفت: اولاً در راه دچار دزدان شدیم وتمام اموال ما را بردند و بعد گرفتار مرض شده همه تلف شدند و تنها من از آنها باقیمانده و برگشتم با این حالى که مى بینى.

آقاى بلادى فرمود دانستم سر اینکه حاجت آنها برآورده نمى شد چه بود و چون اصرار را از حد گذرانیدند به آنهاداده شد ولى به ضررشان تمام گردید.

خداوند متعال در قرآن مجید مى فرماید:((شاید شما چیزى را دوست داشته باشید و حال آنکه آن چیز براى شما بد باشد و شاید چیزى را بد داشته باشید در حالى که آن چیز براى شما خیر باشد و خداوند (مصلحت شما را) مى داند و شما نمى دانید))(۳۶).

و نیز مى فرماید:((اگر خدا تعجیل کند براى مردمان آنچه را که شر است همچنانکه مردم شتاب در خیر مى کنند هرآینه حکم کرده شود اجلشان (یعنى هلاک مى شوند)(۳۷) و مراد این است که بعضى طلب شرّ مى کنند و تصور مى کنند که طلب خیر کرده اند و چون مصلحت در آن نیست خداوند اجابت نمى فرماید (مانند کسانى که در حال غضب مرگ خود یا اولاد یا بستگان خود را از خداوند طلب مى کنند و غالبا بعدا پشیمان شده و شکر خداى را مى کنند که دعایشان مستجاب نشده است) و چه امورى که انسان به آن حریص است و گمان مى کند خیر و سعادت و خوشى او در آن است و سعى مى کند تا به آن مى رسد و چون رسید پشیمان شده و آرزو مى کند اى کاش به آن نرسیده بود.

بنابراین، باید شخص هنگام طلبیدن حاجت برآورده شدن آن را موقوف بر صلاحدید پروردگارش قرار دهد و بگوید:((وَلا حاجَهَ مِنْ حَوائِج الدُّنْیا وَاْلاخِرهِ لکَ فیها رِضىً وَلِىَ فیها صَلاحٌ اِلاّ قَضَیْتَها لى یا رَبَّ العالَمینَ)) و اگر به زبان نگوید این معنا در خاطرش باشد وگرنه اگرحالش چنین نباشد و حاجتش را در هر حال بخواهد هرچند خداوند صلاح او را نداند پس ‍ این دعا نیست بلکه به دستور دادن به خداوند نزدیکتر است.


۵۴

بالجمله شخص دعا کننده باید خود را به عجز و جهل و ضعف بشناسد و خداى را قادر و عالم بداند هرگاه حاجتش روا نشد نباید بد دل شده و به خداى خود بدبین گردد و او را به خلف وعده متهم سازد بلکه باید احتمال دهد شاید صلاح نبوده یا هنوز وقت آن نرسیده یا اینکه دعایش ‍ فاقد سایر شرایط اجابت دعا بوده است.

۷۰-حیایى غریب از سگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز مرحوم آقاى بلادى فرمود یکى از بستگانم که چند سال در فرانسه براى تحصیل توقف داشت در مراجعتش نقل کرد که در پاریس خانه اى کرایه کردم و سگى را براى پاسبانى نگاهداشته بودم، شبها درب خانه را مى بستم و سگ نزد در مى خوابید و من به کلاس درس مى رفتم و برمى گشتم و سگ همراهم به خانه داخل مى شد.

شبى مراجعتم طول کشید و هوا هم به سختى سرد بود به ناچار پشت گردنى پالتو خود را بالا آورده گوشها و سرم را پوشاندم و دستکش در دست کرده صورتم را گرفتم به طورى که تنها چشمم براى دیدن راه باز بود، با این هیئت درب خانه آمدم تا خواستم قفل در را باز کنم سگ زبان بسته چون هیئت خود را تغییر داده بودم و صورتم را پوشیده بودم، مرا نشناخت و به من حمله کرد و دامن پالتومرا گرفت و فورا پشت پالتو را انداختم وصورتم را باز کرده صدایش زدم تا مرا شناخت با نهایت شرمسارى به گوشه اى از کوچه خزید در خانه را باز کردم آنچه اصرار کردم داخل خانه نشد به ناچار در را بسته و خوابیدم.

صبح که به سراغ سگ آمدم دیدم مرده است، دانستم از شدت حیا جان داده است. اینجاست که باید هر فرد از ما به سگ نفس خود خطاب کنیم که چقدر بى حیاییم، راستى که چرا از پروردگارمان که همه چیزمان از او است حیا نمى کنیم وملاحظه حضور حضرتش را نمى نماییم. امام سجاد علیه السلام در دعاى ابى حمزه مى فرماید:((اَنَا یا رَبِّ الَّذى لَمْ اَسْتَحْیِکَ فِى الْخَلاءِ وَلَمْ اُراقِبْکَ فِى الْمَلاءِ اَوْلَعَلَّکَ بِقِلَّهِ حَیائى مِنْکَ جازَیْتَنى)).

۷۱- فدا شدن سگى براى صاحبش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز مرحوم حاج شیخ سهام الدین مزبور نقل کرد از پدرش و آن مرحوم از جدش که وقتى مرحوم حسینعلى میرزا فرمانفرما در کنار دریا برهنه مى شود که در دریا شنا کند، سگى که داشته مانعش مى شود، فرمانفرما به سگ اعتنایى نمى کند و آماده رفتن در آب مى شود، آن لحظه که مى خواسته خود را در آب بیندازد و سگ مى بیند جلوگیرى کردنش فایده ندارد و الا ن صاحبش در آب مى رود، ناچارخود را در نقطه معینى از دریا پرتاب مى کند، ناگاه حیوان بزرگى او را مى بلعد.

فرمانفرما مى فهمد جهت جلوگیرى کردن سگ چه بود و چگونه خودش را فداى صاحبش کرده است، از رفتن به آب منصرف مى شود و از کار سگ حیران و سخت ناراحت و گریان مى گردد.

علامه مجلسى در جلد ۱۴ بحار، داستانهاى عجیبى در باب وفاى سگ و فدا کردن خودش را براى صاحبش نقل نموده است و چون در این چند داستان از حیا و وفاى سگ و قیاس به حال انسان و بى حیایى و بى وفاییش ذکرى شد، مناسب دیدم داستانى را که جناب شیخ بهائى – علیه الرحمه – به نظم درآورده اینجا نقل شود:

!!شعر:!!!

عابدى در کوه لبنان بد مقیم
در بن غارى چو اصحاب رقیم
روى دل از غیر حق برتافته
گنج عزت را ز عزلت یافته
روزها مى بود مشغول صیام
یک ته نان مى رسیدش وقت شام
نصف آن شامش بدى نصفى سحور
وز قناعت داشت در دل صد سرور
بر همین منوال حالش مى گذشت
نامدى از کوه هرگز سوى دشت


۵۵
از قضا یک شب نیامد آن رغیف
شد زجوع آن پارسا زار و نحیف
کرد مغرب را ادا وانگه عشا
دل پر از وسواس در فکر غذا
بسکه بود از بهر قوتش اضطراب
نه عبادت کرد عابد شب نه خواب
صبح چون شد زآن مقام دلپذیر
بهر قوتى آمد آن عابد به زیر
بود یک قریه به قرب آن جبل
اهل آن قریه همه گبر و دغل
عابد آمد بر در گبرى ستاد
گبر او را یک دو نان جو بداد
عابد آن نان بستد و شکرش بگفت
وز وصول طعمه اش خاطر شگفت
کرد آهنگ مقام خود دلیر
تا کند افطار بر خبز شعیر
در سراى گبر بد گرگین سگى
مانده از جوع استخوانى و رگى
پیش او گر خط پرگارى کشى
شکل نان بیند بمیرد از خوشى
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر
خبز پندارد رود هوشش ز سر
کلب در دنبال عابد پو گرفت
از پى او رفت و رخت او گرفت
زان دو نان عابد یکى پیشش فکند
پس روان شد تا نیاید زو گزند
سگ بخورد آن نان و از پى آمدش
تا مگر بار دیگر کا زاردش
عابد آن نان دیگر دادش روان
تاکه باشد از عذابش در امان
کلب آن نان دگر را نیز خورد
پس روان گردید از دنبال مرد
همچو سایه از پى او مى دوید
عف و عف مى کرد رختش مى درید
گفت عابد چون بدید این ماجرا
من سگى چون تو ندیدم بى حیا
صاحبت غیر از دو نان چیزى نداد
وان دونان را بستدى اى کج نهاد
دیگرم از پى دویدن بهر چیست
وین همه رختم دریدن بهر چیست
سگ به نطق آمد که اى صاحب کمال
بى حیا من نیستم چشمى به مال
هست از وقتى که من بودم صغیر
مسکنم ویرانه این گبر پیر
گوسفندش را شبانى مى کنم
خانه اش را پاسبانى مى کنم
که به من ازلطف نانى مى دهد
گاه مشت استخوانى مى دهد
گاه از یادش رود اطعام من
وز مجاعت تلخ گردد کام من
روزگارى بگذرد کاین ناتوان
نه زنان یا بدنشان نه استخوان
گاه هم باشد که این گبر کهن
نان نیابد بهر خود نه بهر من
چون بر درگاه او پرورده ام
رو به درگاه دگر ناورده ام
هست کارم بر در این پیر گبر
گاه شکر نعمت او گاه صبر
تو که نامد یک شبى نانت به دست
در بناى صبر تو آمد شکست
از در رزاق رو برتافتى
بر در گبرى روان بشتافتى
بهر نانى دوست را بگذاشتى
کرده اى با دشمن او آشتى
خود بده انصاف اى مرد گزین
بى حیاتر کیست من یا تو ببین
مرد عابد زین سخن مدهوش شد
دست خود بر سر زد و بى هوش شد
اى سگ نفس ((بهائى)) یاد گیر
این قناعت از سگ آن گبر پیر
بر تو گر از صبر نگشاید درى
از سگ گرگین گبرى کمترى
۷۲- نجات از اسیرى و به روزى حلال رسیدن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم آقا میرزا محمود شیرازى که چند داستان از ایشان نقل گردید فرمود شنیدم از مرحوم حاج میراز حسن ضیاءالتجار شیرازى که سالها در شیراز و اخیرا در تهران داروخانه ((عمده فروشى)) داشت، سالى به قصد زیارت کربلا از طریق کرمانشاه همراه قافله حرکت کردم و الاغى کرایه نمودم و اسباب و لوازم خود را بر آن گذاشته و سوار شدم تا نزدیک قزوین یک نفر پیاده همراه قافله بود. چون مرا تنها دید نزدیکم آمد و در کارهایم با من همراهى کرد و با هم غذا صرف نمودیم و با من قرار گذاشت تا کاظمین با من همکارى کند و زودتر به منزل رسیده وجاى مناسبى آماده کند تا من برسم و در خوراک شریک شوم به همین حال بود تا به کاظمین رسیدیم اسم و حالاتش را پرسیدم گفت نامم کربلائى محمد از اهالى قمشه اصفهان هستم، هفت سال قبل به قصد زیارت حضرت رضا علیه السّلام با قافله مى رفتم تا حدود استراباد، ترکمن ها قافله را غارت کردند و مرا هم همراه خود بردند و غلام خود قرار دادند روزها مرابه کار وامى داشتند وسخت ناراحت ودر فشار بودم تا اینکه روزى تصمیم گرفتم هر طورى هست از دستشان فرار کنم و خود را نجات دهم.


۵۶

نذر کردم که اگر خداوند مرا یارى فرمود و نجاتم داد که به وطن خود بروم از همان راه کربلا مشرف شوم پس به بهانه اى قدرى از آنها دور شدم و چون شب بود و خواب بودند مرا ندیدند پس سرعت کردم تا به محلى رسیدم که یقین کردم از شرّ آنها در امانم، شکر خداى را به جاى آورده واز همانجا به قصد کربلا آمده ام.

مرحوم ضیاءالتجار گفت من عازم سامرا بودم، گفتم بیا با هم برویم و بعد با هم کربلا مشرف مى شویم هرچه اصرار کردم نپذیرفت و گفت هرچه زودتر باید به نذرم وفا کنم. مقدارى پول جلوش گرفتم و گفتم هرچه مى خواهى بردار، هیچ برنداشت و چون زیاد اصرار کردم سه ریال ایرانى برداشت و رفت ودیگر او را ندیدم.

هنگامى که در نجف اشرف مشرف شدم، روزى در صحن مقدس از سمت بالاى سر عبور کردم، جمعى را دیدم که دور یک نفر جمعند چون جمعیت را عقب زده نزدیک رفتم، دیدم همان کربلائى محمد قمشه اى همسفر من است و با پارچه اى گردن خود را به شباک رواق مطهر بسته و گریه مى کند و یک نفر تهرانى به او مى گفت هرچه مى خواهى به تو مى دهم و نقدا صد تومان حاضر شد به او بدهد قبول نکرد نزدیکش شدم گفتم رفیق از حضرت امیر علیه السّلام چه مى خواهى، برخیز همراه من به منزل برویم و هرچه لازم داشته باشى به تو مى دهم، قبول نکرد و گفت به این بزرگوار حاجتى دارم که جز او دیگرى بر آن توانا نیست و تا نگیرم از اینجا بیرون نمى روم. چون در اصرار خود فایده ندیدم او را رها کرده رفتم.

روز دیگر او را در صحن مقدس دیدم خندان و شادان، گفت دیدى حاجتم را گرفتم. پس دست در بغل نمود و حواله اى بیرون آورد و گفت از حضرت گرفتم. پس نقش آن را دیدم طورى است که پشت و رو، پایین و بالاى آن مساوى است و ازهر طرف خوانده مى شود.

از او پرسیدم که حواله چیست و بر عهده کیست؟ گفت پس از وصول آن به تو خبر مى دهم، آدرس مرا در تهران گرفت و رفت.

پس از چند سال، روزى در تهران وارد مغازه ام شد پس از شناسائى او گله کردم وگفتم مگر نه قول دادى مرا به آن حواله اى که حضرت امیر علیه السّلام به تو عنایت فرمودند خبر دهى.

گفت من چند مرتبه به تهران آمدم و تو به شیراز رفته بودى والحال آمده ام تو را خبر دهم که حاجت من از آن حضرت رزق حلالى بود که تا آخر عمرم راحت باشم و آن حضرت حواله اى به یکى از سادات محترم فرمود که قطعه زمین معینى با بذر زراعت آن را به من دهد.

آن سید هم اطاعت کرد از آن سال تا کنون از زراعت آن زمین در کمال خوشى معیشت من مى گذرد و راحت هستم.

۷۳- کرامت جناب میثم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در این سنه ۸۸ (مطابق آبان ۴۷) هنگام تشرف به عتبات در نجف اشرف، روزى به اتفاق جناب آقاى سید احمد نجفى خراسانى به زیارت قبر جناب ((میثم)) مشرف شدیم، آنجا خادمى بود که به ما محبت کرد و چاى آورد و هیچ از ما قبول نکرد وگفت حق خدمت راخود جناب میثم به من مى رساند و من چند سال است که اینجا خدمتگزار قبر شریفش هستم، هر از چندى در خواب گوشه اى از زمین مخروبه کوفه را به من نشان مى دهد و من آنجا را حفر مى کنم، سکه اى مى یابم آن را مى فروشم تا مدتى معیشت مى نمایم و یکى از همان سکه هایى که به دست آورده بود به ما نشان داد و آن سکه سبز رنگ و از ریال ایرانى کوچکتر بود و به خط کوفى کلمه طیبه ((توحید)) بر آن نقش بود.


۵۷
۷۴- شفاى نابینا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عالم متقى جناب حاج سید محمد جعفر سبحانى امام جماعت مسجد آقالر فرمود در خواب محل اجابت دعا را در قبه حسینیه علیه السّلام به من نشان دادند وآن قسمت بالاى سر مقدس تا حدى که محاذى قبر جناب حبیب بود و در سفرى که با مرحوم والد مشرف شدیم پدرم ناگهان چشم درد گرفت و از هر دو چشم نابینا شد و من سخت ناراحت و در زحمت بودم؛ زیرا باید دائما مراقبش باشم و دستش را بگیرم و حوایجش را انجام دهم.

بالجمله حرم مطهر مشرف شدم و در همان محل اجابت دعا عرض ‍ کردم چشم پدرم را از شما مى خواهم، شب در خواب دیدم بزرگوارى به بالین پدرم آمد دست مبارک را بر چشمش کشید و به من فرمود: این چشم، ولى اصل خرابست.

چون بیدار شدم دیدم هر دو چشم پدرم خوب و بینا شده است ولى معناى کلمه ((اصل خرابست)) را ندانستم تا سه روز که از این قضیه گذشته، پدرم از دنیا رفت آنگاه معناى کلمه واضح شد.

۷۵- عطاى حسینى (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب آقاى حاج سید محمد جعفر مزبور نقل فرمود که در سالى به اتفاق مرحومه والده کربلا مشرف بودم و آن مرحومه مریضه شد و مرضش بیش از چهل روز طولانى شد و به این واسطه مبتلا به قرض ‍ بسیار شدم و در این مدت هم نه از شیراز و نه از راه دیگر چیزى به من نرسید پس پناهنده به مولاى خود شده به حرم مطهر مشرف شدم، همان بالاى سر عرض کردم یا مولاى! شما خود مى دانید که چقدر ناراحت و گرفتار هستم به فریاد من برسید، از حرم خارج شدم.

پس از فاصله کمى نماینده مرحوم آیت اللّه آقا میرزا محمد تقى شیرازى – اعلى اللّه مقامه – به من رسید و گفت از طرف میرزا سفارش شده که هرچه لازم دارید به شما بدهم گفتم تا چه اندازه، گفت تعیین نشده بلکه هرچه شما خود تعیین کنید. پس تمام قروض را ادا کردم و تا کربلا مشرف بودم تمام مخارج من تاءمین گردید.

۷۶- بدگمانى به عزادار حسین (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

آقاى سید محمود عطاران نقل کرد که سالى در ایام عاشورا جزء دسته سینه زنان محله سردزک بودم، جوانى زیبا در اثناى زنجیر زدن، به زنها نگاه مى کرد، من طاقت نیاورده غیرت کردم و او را سیلى زدم و از صف خارج کردم.

چند دقیقه بعد دستم درد گرفت و متدرجا شدت کرد تا اینکه به ناچار به دکتر مراجعه کردم، گفت اثر درد و جهت آن را نمى فهمم ولى روغنى است که دردش را ساکن مى کند.

روغن را به کار بردم نفعى نبخشید بلکه هر لحظه درد شدیدتر و ورم وآماس دست بیشتر مى شد. به خانه آمدم و فریاد مى کردم، شب خواب نرفتم، آخر شب لحظه اى خوابم برد حضرت شاهچراغ علیه السّلام را دیدم فرمود باید آن جوان را راضى کنى.

چون به خود آمدم دانستم سبب درد چیست، رفتم جوان را پیدا کردم و معذرت خواستم و بالا خره راضیش کردم، در همان لحظه درد ساکت و ورمها تمام شد و معلوم شد که خطا کرده ام و سوء ظن بوده است و به عزادار حضرت سیدالشهداء علیه السّلام توهین کرده بودم.

این داستان به ما مى فهماند که اذیت و اهانت به مؤ من و وابسته به خدا و رسول و امام علیه السّلام خطرناک و موجب نزول بلا و قهر الهى است.

۷۷-پاداش احسان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عالم بزرگوار جناب آقاى حاج معین شیرازى که چند داستان از ایشان نقل شد، فرمودند که آقا سید حسین ورشوچى که در بازار تهران ورشو فروشى دارد وقتى سرمایه اش از کفش مى رود و مقدار زیادى بدهکار مى شود، روزى دخترى وارد مغازه اش مى شود و مى گوید من یهودیه ام و پدر ندارم ۱۲۰ تومان دارم و مى خواهم شوهر کنم و شنیده ام تو شخص درستکارى هستى این مبلغ را بگیر و معادل آن اجناسى که در این ورقه نوشته شده است جهت جهیزیه ام بده.


۵۸

قبول کردم و آنچه داشتم دادم بقیه را از مغازه هاى دیگر تدارک کردم و قیمت مجموع ۱۵۰ تومان شد، دختر گفت جز آنچه دادم ندارم، گفتم منهم نمى خواهم، دختر سر بالا کرد و به من دعا کرد و رفت، پس ‍ اجناس را در گارى گذاردم و چون کرایه را نداشت بدهد از خودم دادم وبه خانه اش رفت.

روزى با خود گفتم که به رفیقم حاج على آقا علاقه بند که از ثروتمندان تهران است حالم را بگویم و مقدارى پول بگیرم. صبح زود به شمیران رفتم و دو من سیب به عنوان هدیه خریدم در امامزاده قاسم درب باغ او در زدم باغبان آمد سیب را دادم و گفتم به حاجى بگویید حسین ورشوچى است.

چون گرفت و رفت به خود آمدم و خود را ملامت کردم چرا رو به خانه مخلوقى آوردى و به امید غیر او حرکت کردى؟ فورا پشیمان شده وفرار کردم وبه صحرا رفتم و در خاکها به سجده و گریه مشغول شدم و مرتبا توبه و از پروردگار خود طلب آمرزش مى نمودم.

چون خواستم به شهر برگردم از راهى که احتمال نمى رفت گماشتگان حاجى مرا ببینند برگشتم و چون مى دانستم دنبال من خواهد فرستاد تا نزدیک ظهر به مغازه نرفتم، وقتى که مطمئن شدم که دیگر کسى از گماشتگان حاجى را نمى بینم به مغازه آمدم.

شاگردان گفتند تا کنون چند مرتبه گماشتگان حاجى على آقا آمدند و تو نبودى، بلافاصله نوکر او آمد و گفت شما که صبح آمدید چرا برگشتید الحال حاجى منتظر شماست.

گفتم اشتباه شده است، رفت پسر حاجى آمد و گفت پدرم منتظر شماست گفتم من با ایشان کارى ندارم بالا خره رفت پس از ساعتى دیدم خود حاجى با عصا و حال مرض آمد و گفت چرا صبح برگشتى حتما کارى داشتى بگو ببینم حاجت تو چیست؟ من سخت منکر شدم و گفتم اشتباه شده است.

خلاصه حاجى با قهر و غیظ برگشت چند روز بعد هنگام ظهر در خانه نان و انگور مى خوردم یکى از تجار که با من رفاقت داشت وارد خانه شد و گفت جنسى دارم که به کار تو مى خورد و مدتى است انبار منزل را اشغال کرده و آن خشت لعاب ورشو است. گفتم نمى خواهم، بالا خره به من فروخت به همان مبلغى که خریده بود از قرار خشتى هفده تومان نسیه.

طرف عصر تمام آنها که از هزار متجاوز بود آورد، انبار مغازه ام پر شد، فردا یک خشت را براى نمونه به کارخانه ورشو سازى بردم گفتند از کجا آوردى؟ مدتى است این جنس نایاب شده بالا خره خشتى پنجاه تومان خریدند و من تمام بدهى خود را پرداختم و سرمایه را نو کردم و شکر خداى را به جا آوردم.

این داستان و نظایر آن به ما مى فهماند که شخص موحد هنگام گرفتارى به غیر خدا باید امیدى نداشته باشد و بداند اگر از غیر او برید و به او چسبید به بهترین وجهى کارش را درست خواهد فرمود.

!!شعر:!!!

کار خود گر به خدا باز گذارى حافظ
اى بساعیش که با بخت خدا داده کنى
۷۸- التفات به زوّار حسینى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

آقاى سید عبدالرسول خادم در همین سفر اخیر تشرف حقیر در کربلا (۱۴ رجب ۸۸) نقل کرد از مرحوم سید عبدالحسین کلیددار حضرت سیدالشهداء علیه السّلام پدر کلیددار فعلى که آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود.

شبى در حرم مطهر مى بیند عربى پابرهنه خون آلود، پاى خونین و کثیف خود را به ضریح زده وعرض حال مى کند. آن مرحوم او را نهیب مى دهد و بالا خره امر مى کند که او را از حرم بیرون نمایند، در حال بیرون رفتن گفت یا حسین علیه السّلام من گمان مى کردم این خانه توست معلوم شد خانه دیگرى است.

همان شب آن مرحوم در خواب مى بیند آن حضرت روى منبر در صحن مقدس تشریف دارند در حالى که ارواح مؤ منین در خدمت هستند حضرت از خدام خود شکایت مى کند. کلیددار مى ایستد و عرض مى کند یا جداه! مگر چه خلاف ادبى از ما صادر شده؟ مى فرماید امشب عزیزترین مهمانهاى مرا از حرم من با زجر بیرون کردى و من از تو راضى نیستم و خدا هم از تو راضى نیست مگر اینکه او را راضى کنى.


۵۹

عرض کرد یا جدا! او را نمى شناسم و نمى دانم کجاست؟ فرمود الا ن در خان حسن پاشا (نزدیک خیمه گاه) خوابیده و به حرم ما هم خواهد آمد و او را با ما کارى بود که انجام دادیم وآن شفاى فرزند مفلوج اوست و فردا با قبیله اش مى آیند آنها را استقبال کن.

چون بیدار مى شود با چند نفر از خدام مى رود و آن غریب را در همانجایى که فرموده بودند مى یابد، دستش را مى بوسد و با احترام به خانه خود مى آورد و از او به خوبى پذیرایى مى نماید.

فردا هم به اتفاق سى نفر از خدام به استقبال مى رود چون مقدارى راه مى رود مى بیند جمعى هوسه کنان (شادى کنان) مى آیند و آن بچه مفولجى که شفا یافته همراه آورده اند و به اتفاق به حرم مطهر مشرف مى شوند.

۷۹- برات آزادى و عنایت رضوى (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

محب صادق اهل بیت جناب حیدرآقا تهرانى نقل نمود در چند سال قبل روزى در رواق مطهر حضرت رضا علیه السّلام مشرف بودم، پیرمردى را که از پیرى خمیده شده و موى سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمش ریخته حضور قلب و خشوع او مرا متوجه ساخت تا وقتى که خواست حرکت کند دیدم عاجز است از حرکت کردن. او را یارى کردم در بلند شدن. پرسیدم منزلت کجاست تا تو را به منزل رسانم، گفت در حجره اى از مدرسه خیرات خان او را تا منزلش ‍ رساندم و سخت مورد علاقه ام شد به طورى که همه روزه مى رفتم و او را در کارهایش یارى مى کردم. اسم و محل وحالاتش را پرسیدم، گفت اسمم ابراهیم از اهل عراق و زبان فارسى را هم مى دانست.

ضمن بیان حالاتش گفت من از سن جوانى تا حال هر ساله براى زیارت قبر مطهر حضرت رضا علیه السّلام مشرف مى شوم و مدتى توقف کرده وبه عراق مراجعت مى کنم و در سن جوانى که هنوز اتومبیل نبود، دو مرتبه پیاده مشرف و در مرتبه اول سه نفر جوان که با من همسن و رفاقت و صداقت ایمانى بین ما بود و سخت با یکدیگر علاقه و محبت داشتیم و مرا تا یک فرسخى مشایعت کردند و از مفارقت من و اینکه نمى توانند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند. هنگام وداع با من گریستند وگفتند تو جوانى وسفر اول و پیاده به زحمت مى روى، البته مورد نظر واقع مى شوى، حاجت ما به تو آن است که از طرف ما سه نفر هم سلامى تقدیم امام علیه السّلام نموده و در آن محل شریف، یادى از ما بنما پس آنها را وداع نموده وبه سمت مشهد حرکت کردم. پس از ورود به مشهدمقدس با همان حالت خستگى و ناراحتى به حرم مطهر مشرف شده پس از زیارت در گوشه اى از حرم افتادم و حالت بى خودى و بى خبرى به من عارض شد در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السّلام به دست مبارکش رقعه هاى بى شمارى است و به تمام زوار از مرد و زن حتى بچه ها رقعه اى مى دهد چون به من رسیدند چهار رقعه به من مرحمت فرمود، پرسیدم چه شده؟ به من چهار رقعه دادید، فرمود یکى براى خودت و سه تا براى سه رفیقت. عرض کردم این کار مناسب حضرتت نیست، خوب است به دیگرى امر فرمایید این رقعه ها را تقسیم کند.

حضرت فرمود: این جمعیت همه به امید من آمده اند و خودم باید به آنها برسم پس یکى از آن رقعه ها را گشودم چهار جمله نوشته شده بود:((بَرائَهٌ مِنَ النّار وَامانٌ مِنَ الْحِسابِ وَدُخُولٌ فِى الْجَنَّهِ وَاَنَا بْنُ رَسُولِاللّهِ صلّى اللّه علیه و آله)).

از این داستان دو نتیجه مى گیریم: یکى کثرت راءفت و عنایت و مرحمت حضرت رضا علیه السّلام است در باره زوار قبرش به طورى که هرکس به امید نجات به آن حضرت پناهنده شود در باره اش شفاعت خواهد فرمود و هیچ کس از در خانه آن بزرگوار محروم نخواهد گشت.


۶۰

دیگر آنکه: هرکس به راستى آرزوى زیارت آن حضرت را داشته باشد و او را میسر نشود و از دیگرى التماس کند که به نیابت او زیارت کند مانند همان کسى است که زیارت مى کند آن حضرت را و این مطلب اختصاصى به زیارت آن حضرت ندارد بلکه در جمیع امور خیریه است؛ یعنى هرکس کار خیرى را دوست دارد و به راستى آرزوى رسیدن به آن در دلش باشد و انجام دادن آن برایش میسر نباشد و دوست دارد کسى که آن را انجام مى دهد، یقینا مانند همان کس خواهد بود و به مثل ثواب او خواهد رسید و شواهد این مطلب از روایات بسیار است:

از آن جمله جابر بن عبداللّه انصارى گاهى که به کربلا براى زیارت قبر شریف حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مشرف شده بود پس از زیارت قبور شهداى کربلا، آن بزرگواران را خطاب نموده و گفت به خدا قسم! ما با شما شریک بودیم در آنچه داخل آن شدید. عطیه بن سعد کوفى که همراهش بود به او گفت چگونه ما با شهداى کربلا شریک هستیم در حالى که در فراز و نشیب همراه آنها نبودیم و شمشیر نزدیم و آنها میان سر و تنشان جدایى افتاد، فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه شدند:

((فَقالَ لى یا عَطِیَّهُ سَمِعْتُ حَبیبى رَسُولَاللّهِ صلّى اللّه علیه و آله یِقَوُلُ مَنْ اَحَبَّ قَوْماً حُشِر مَعَهمْ وَمَنْ اَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ شَرِکَ فى عَمَلِهِمْ وَالَّذى بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نِیَّتى وَنِیَّهِ اَصْحابى عَلى مامَضى عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ وَاَصْحابُهُ))(۳۸)

یعنى:((جابر گفت اى عطیه! از حبیب خود رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله شنیدم مى فرمود: هرکس قومى را دوست دارد با آنها محشور شود و هرکس عمل قومى را دوست دارد در آن عمل با آنها شریک باشد، سوگند به آن خدایى که محمد صلّى اللّه علیه و آله را به راستى فرستاد نیت من و اصحاب من همان است که حسین علیه السّلام و اصحابش بر آن نیت درگذشتند)).

از آن جمله حضرت رضا علیه السّلام به ریان بن شبیب فرمود:((یَابْنَ شُبَیْبِ اِنْ سَرَکَ اَنْ یَکُونَ لَکَ مِنَ الثَّوابِ مِثْلُ ما لِمَنِ اسْتَشْهَدَ مَعَ الْحُسَیْنِ فَقُلْ مَتى ما ذَکَرتَهُ یالَیْتَنى کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً))(۳۹).

((اى پسر شبیب! اگر تو را مسرور مى کند که بوده باشد براى تو از ثواب مانند ثواب آن کسانى که با حسین علیه السّلام شهید شدند پس هرگاه یاد آن حضرت کنى بگو:((یا لَیْتَنى کُنْتُ مَعَهُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظیماً)).

یعنى:((اى کاش! بودم با اصحاب حسین علیه السّلام پس به سعادت بزرگى مى رسیدم)).

ناگفته نماند که رسیدن به مانند ثواب شهدا وقتى است که در این تمنا صادق باشد؛ یعنى کشته شدن در راه خدا میل قلبى او باشد به طورى که اگر زمینه آن پیش آید، علاقه به خود و اولاد و مال و مقام مانع او نگردد پس کسى که حب به ذات و شهوات و علاقه به دنیا تمام دلش را احاطه کرده به طورى که اگر در واقعه کربلا مى بود این علاقه ها نمى گذاشت که جزء شهیدان گردد در گفتن جمله یالیتنى کاذب است.

یک نفر از اهل علم مى گفت سالها در غرور و اشتباه بودم و خود را با شهداى کربلا در ثواب شریک مى دانستم تا اینکه شبى در خواب صحنه کربلا را به تفصیلى که در کتب مقاتل است مشاهده کردم و خود را نزدیک امام علیه السّلام دیدم پس قاسم بن الحسن علیه السّلام را دیدم که رفت میدان و کشته شد، به خاطرم گذشت که چون امام علیه السّلام دیگر یاور ندارد الا ن به من امر به جهاد مى فرماید،پس از ترس ‍ به عقب رفته که خود را پنهان نمایم پس اسبى را دیدم بر آن سوار شده به سرعت فرار کردم تا از شدت هول از خواب بیدار شدم پس دانستم عمرى در اشتباه بودم و تمناى کشته شدن در راه خدا که ورد زبانم بود، خالى از حقیقت و دروغ بوده است.


۶۱

غرض از نقل این جمله این است که خواننده عزیز گرفتار غرور نگردد و بداند اولاً رسیدن به ثواب شهدا در صورتى است که تمناى حقیقى باشد و آن هم با احاطه حب دنیا بر دل محال خواهد بود و عمرى باید در جهاد با نفس و نبرد با هوى و هوس در رنج و شکنجه باشد تا حقیقتى پیدا کند و اگر شهید در میدان جنگ یک مرتبه قرار مى گیرد و کشته و راحت مى شود لکن شخص مجاهد با نفس، عمرى در میدان نبرد با نفس و شیطان است و در حدیث نبوى صلّى اللّه علیه و آله آن را ((جهاداکبر)) نامیده است.

و ثانیا در صورتى که تمناى حقیقى باشد مانند ثواب شهیدبه او داده مى شود نه عین آن؛ زیرا آن درجه و مقامى که خداوند به شهداى کربلا در برابر فداکارى عجیب آنها به ایشان مرحمت فرموده به هیچ شهیدى از اولین و آخرین نداده چه رسد به کسى که تنها همان تمنا را داشته باشد، بلى در برابر تمنایش اگر حقیقتى داشته باشد ثوابى بمانند و شبیه آنچه به شهدا داده تفضلاً مرحمت خواهد فرمود.

۸۰-وظائف ششگانه زنها و رؤ یاى صادقانه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در چند سال قبل، محترمه علویه اى که مداومت بر نماز جماعت مسجد جامع داشت به بنده گفت مدتهاست که به جده ام صدیقه طاهره فاطمه زهرا – سلام اللّه علیها – متوسل شده ام براى نجاتم تا اینکه شب گذشته در عالم رؤ یا آن حضرت را دیدم عرض کردم بى بى ما زنان چه کنیم که اهل نجات باشیم؟

فرمود شما زنان به شش چیز مواظبت کنید تا اهل نجات شوید و من غفلت کردم از پرسش آن شش چیز و از خواب بیدار شدم و تو بگو آن شش چیز کدام است. بنده به نظرم رسید که در قرآن مجید آخر سوره ((الممتحنه)) وظایف زنان و شروط پذیرفته شدن بیعت آنها با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را بیان فرموده است.

پس به آیه دوازده ازسوره مزبوره مراجعه نموده و شماره کردم دیدم شش چیز است به آن علویه تذکر دادم که قطعا مراد صدیقه کبرى همین شش چیز است و براى اینکه زنان مسلمان وظایف خود را بدانند آیه مزبوره با مختصر ترجمه اى نقل مى گردد:

(یا اَیُّهَاالنَّبِىُّ اِذا جائَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلى اَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللّهِ شَیْئاً وَلا یَسْرِقْنَ وَلایَزْنینَ وَلا یَقْتُلْنَ اَوْلادهِنَّ وَلا یَاءْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَریَنهُ بَیْنَ اَیْدیهنَّ وَاَرْجُلِهِنَّ وَلایَعْصینَکَ فى مَعْرُوفٍ فَب ایِعْهُنَّ وَاْستَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ)(۴۰).

یعنى:((اى پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله چون زنان مؤ منه پیش تو آیند خواهند که با تو عهد کنند که شش چیز را ترک کنند، نخست آنکه: براى خدا هیچ چیز را شریک قرار ندهند (یعنى در ذات و صفات و افعال و عبادت به تفصیلى که در کتاب گناهان کبیره است)(دوم) وَلا یَسْرِقْنَ؛ دزدى نکنند از مال شوهران و غیر ایشان (سوم) وَلایَزْنینَ؛ زنا نکنند(چهارم) ولا یقتلن اولادهن؛ فرزندان خود را نکشند (و از کشتن فرزند است سقط جنین بلکه ماده تکوین بچه یعنى نطفه و علقه و مضغه که سقط آنها هم حرام وموجب دیه است به تفصیلى که در کتاب گناهان کبیره است)،(پنجم)وَلا یَاءْتینَ بِبُهْتانٍ؛یعنى بهتان و دروغى از پیش دست و پاى خود نبافند و بر کسى نبندند مانند اینکه بچه اى را از سر راه بردارد و بگوید آن را زاییده ام و فرزندم هست و مانند اینکه زنان پاکدامن را قذف کند و بهتان زنابر آنها ببندد و به طور کلى هر بهتانى را باید ترک کند(ششم)وَلا یَعْصینَکَ فى مَعْرُوفٍ؛و اى محمد صلّى اللّه علیه و آله مخالفت تو را نکنند در هر چه به آن فرمان دهى (مانند نماز، روزه، حج، زکات و مانند لزوم اطاعت از شوهر و پرهیزاز نظر و لمس با اجنبى و غیره) فَبایِعْهُنَّ؛یعنى پس با این زنان بر شرطهایى که گفته شد بیعت کن و برایشان از خدا آمرزش خواه که خدا آمرزنده و مهربان است)).


۶۲
۸۱- عنایت حسین (ع) و نجات از غرق

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ورع متقى جناب شیخ محمد انصارى ساکن سرکوه داراب نقل فرمود که در سنه ۱۳۷۰ کربلا مشرف شدم و پسرم مریض بود؛ او را به قصد استشفا همراه بردم، روز اربعین با فرزندم کنار شریعه فرات رفتم براى غسل زیارت، پس با فرزندم در گوشه اى از شریعه در آب رفتیم و مشغول غسل بودم ناگهان دیدم آب فرزندم را برده و به فاصله زیادى تنها سر او را مى دیدم و توانایى شنا کردن نداشتم وکسى هم نبود که بتواند شنا کند واو را نجات دهد، پس با کمال شکستگى دل به پروردگار ملتجى شده وخدا را به حق حضرت سیدالشهداء قسم دادم و فرزندم را طلب کردم و هنوز فرزندم را مى دیدم که ناگاه دیدم رو به من برمى گرددتا نزدیک من رسیده دست او را گرفته از آب بیرون آوردم، از حالش پرسیدم گفت کسى را ندیدم ولى مثل اینکه کسى بازوى مرا گرفته بود و مرا رو به تو مى آورد پس سجده رفته و خداى را بر اجابت دعایم شکر نمودم.

۸۲- دادرسى حضرت حجت (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب شیخ مزبور فرمود در همان سفر به سامرا مشرف شدم چون خواستم به سرداب مقدس مشرف شوم مغرب گذشته بود و نماز واجب را نخوانده بودم مسجدى که متصل به درب سرداب است دیدم که نماز جماعت است و نمى دانستم که این مسجد به تصرف اهل تسنن است و مشغول نماز عشاء هستند پس به اتفاق فرزندم وارد شبستان شده و در گوشه اى ازشبستان مشغول نماز و سجده بر تربت حسین علیه السّلام شدم و چون جماعت فارغ شد از جلو من گذشته وبه حالت غضب به من نظر مى کردند و ناسزا مى گفتندپس دانستم که اشتباه کردم و تقیه نکردم و چون همه رفتند ناگاه تمام چراغهاى شبستان را خاموش کرده و در را به روى من بستند و هرچه استغاثه کردم و فریاد زدم که من غریب و زوارم به من اعتنایى نکردند و در آن وقت حالت وحشت و اضطراب عجیبى در من و فرزندم پیدا شد و مى گفتیم خیال کشتن ما را دارند پس گریان و نالان با حالت اضطرار به حضرت حجه بن الحسن (عج) متوسل و از پروردگار به وسیله آن بزرگوار نجات خود را خواستیم، ناگاه فرزندم که نزدیک دیوار بود و ناله مى کرد گفت پدر بیا که راه پیدا شد و ستونى که جزء دیوار و نزدیک به درب شبستان است بالا رفته پس چون نظر کردم دیدم تقریبا به مقدار دو سه وجب ستون از زمین بالا رفته به طورى که به آسانى از زیر آن مى توان خارج شد. من و فرزندم از زیر آن خارج شدیم و چون بیرون آمدیم ستون به حالت اولیه خود برگشت و راه مسدود شد، شکر خداى را بجا آوردم، فردا آمدم همانجا را ملاحظه مى کردم، هیچ اثرى و نشانه اى از حرکت ستون دیده نشد و سرسوزنى هم شکاف در دیوار نمایان نبود.

۸۳-بازشدن قفل به نام حضرت فاطمه (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سید جلیل جناب آقا سید على نقى کشمیرى فرزند صاحب کرامات باهره حاج سید مرتضى کشمیرى فرمود شنیدم از فاضل محترم جناب آقاى سید عباس لارى که فرمود در اوقات مجاورت در نجف اشرف براى تحصیل علوم دینیه روزى از ماه مبارک رمضان طرف عصر خوراکى براى افطار خود تدارک کرده در حجره گذاردم و بیرون آمده در را قفل کردم و پس از اداى نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقدارى از شب برگشتم مدرسه براى افطار کردن، چون به در حجره رسیدم، دست در جیب نموده کلید را نیافتم، اطراف داخل مدرسه را فحص ‍ کردم و از بعض طلاب که مدرسه بودند پرسش نمودم، کلید را نیافتم به واسطه فشار گرسنگى و نیافتن راه چاره،سخت پریشان شدم، از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا به حرم مطهر مى رفتم و به زمین نگاه مى کردم، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضى کشمیرى اعلى اللّه مقامه – را دیدم سبب حیرتم را پرسید مطلب را عرض کردم پس با من به مدرسه آمدند نزد حجره ام فرمود مى گویند نام مادر موسى را اگر کسى بداند و بر قفل بسته بخواند باز مى شود آیا جده ما حضرت فاطمه کمتر از اوست؟ پس دست به قفل نهاد و ندا کرد ((یا فاطمه)) قفل باز شد.


۶۳
۸۴- فرج بعد از شدت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب سید مزبور نقل فرمود از جناب علم الهدى ملایرى که فرمود در اوقات اقامت در نجف اشرف براى تحصیل علوم دینیه چندى از جهت معیشت سخت در فشار بودم تا اینکه روزى براى تدارک نان و خوراک عیال هیچ نداشتم از خانه بیرون رفتم وبا حالت حیرت وارد بازار شدم و چند مرتبه از اول بازار تا آخر آن رفت و آمد مى کردم و به کسى هم اظهار حال خود ننمودم پس با خود گفتم زشت است در بازار این طور آمد وشد کردن لذا از بازار خارج شده داخل کوچه شدم تا نزدیک خانه حاج سعید، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضى کشمیرى – اعلى اللّه مقامه – را دیدم به من که رسید ابتدا فرمود تو را چه مى شود جدت امیرالمؤ منین نان جو مى خورد و گاهى دو روز هیچ نداشت پس ‍ مقدارى گرفتاریهاى آن حضرت را بیان کرد و مرا تسلیت داد و فرمود صبر کن البته فرج مى شود و باید در نجف زحمت کشید و رنج برد پس ‍ از آن چند فلس (پول رایج آن زمان) در جیبم ریخت و فرمود آن را شماره نکن و به کسى هم خبر مده و از آن هرچه خواهى خرج کن پس ‍ ایشان رفتند و من آمدم بازار و ازآن پول نان و خورش گرفته به منزل بردم تا چند روز از آن پول نان و خورش مى گرفتم با خود گفتم حال که این پول تمام نمى شود و هر وقت دست در جیب مى کنم پول موجود است خوب است بر عیال توسعه دهم پس در آن روز گوشت خریدم عیالم گفت معلوم مى شود برایت فرج شده، گفتم بلى، گفت پس مقدارى پارچه براى لباس ما تدارک کن، بازار رفتم و از بزّازى مقدار پارچه اى که خواسته بودند گرفتم و دست در جیب کرده ومقدارى وجه بیرون آورده جلوش گذاردم و گفتم آنچه قیمت پارچه ها مى شود بردار و اگر کسرى دارد تا بدهم، پولها را شمرد مطابق با طلب او بود و بیش از یک سال حال من چنین بود که همه روزه به مقدار لازم از آن پول خرج مى کردم و به کسى هم اطلاع ندادم تا اینکه روزى براى شستن، لباس را بیرون آوردم و غفلت کردم از اینکه پول را از جیب خارج کنم و از خانه بیرون رفتم، پس موقع شستن لباس یکى از فرزندانم دست در جیب کرد و آن پول را بیرون آورد و آن را به مصرف مخارج همان روز رساندند و تمام شد.

ناگفته نماند که برکت یافتن چیزى و کم نشدن آن به مصرف کردنش به قدرت الهى امرى است ممکن بلکه واقع و براى آن شواهد بسیارى است که در کتابها ثبت گردیده و چون نقل آنها در اینجا منافى وضع این کتاب است به کتاب ((کلمه طیبه)) مرحوم حاج میرزا حسین نورى و کتاب ((دارالسلام)) مراجعه شود.

و نیز کرامات عالم ربانى مرحوم حاج سید مرتضى کشمیرى و تشرفش ‍ خدمت حضرت حجه بن الحسن – عجل اللّه فرجه – مورد قبول غالب اهل علم در نجف اشرف است.

۸۵-اطلاع از خیال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب سید مزبور نقل فرمود از مرحوم شیخ حسین حلاوى شاگرد عالم ربانى حاج سید مرتضى کشمیرى که گفت در نظر داشتم با صبیه مرحوم آقاى سید محسن عاملى ازدواج نمایم و براى استخاره گرفتن جهت این امر خدمت سید استاد مشرف شدم پیش از آنکه قصد خود را بگویم عرض کردم استخاره اى برایم بگیرید جناب سید قدرى تاءمل کرد پس فرمود خوش ندارم علویه با غیر علوى ازدواج کند چون ابتدا چنین فرمود از گرفتن استخاره منصرف شدم.

۸۶- رسیدن به گمشده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ثقه با فضیلت جناب حاج شیخ محمد تقى لارى که چند سال مقیم در نجف اشرف بودند نقل نمودند روزى در بازار کربلا درب مغازه بزازى که با او رفاقت داشتم نشسته بودم ناگاه نظرم افتاد به وسط بازار دیدم سکه طلایى است و عبور کنندگان آن را نمى بینند بدون اینکه با کسى بگویم به سمت آن رفتم دست دراز کردم آنرا بردارم دیدم اشتباه کرده ام طلا نیست بلکه آب بینى منجمد است، از حرکت خود بدم آمد، برگشتم جاى خود نشستم و کسى هم نفهمید.


۶۴

مرتبه دیگر نظر کردم دیدم سکه طلاست، دقت زیاد نموده یقین کردم باز حرکت نموده به سمت آن رفتم چون خواستم آن را بردارم دیدم آب بینى است، پشیمان شده برگشتم جاى خود نشستم باز به آن نظر کردم دیدم سکه طلاست، این مرتبه حرکت نکردم و به حالت حیرت به آن نگاه مى کردم پس دیدم سید محترمى از اهل علم با حالت پریشانى به اطراف زمین بازار نگاه مى کند و مى آید تا رسید به آن سکه طلا، فورا آن را برداشت و در جیب گذارده و رفت پس به سرعت خود را به او رساندم و احوالش را پرسیدم و گفتم آن سکه طلا چه بود؟

در جواب گفت: امروز مولود تازه اى خدا به من داده و از جهت مخارج منزل هیچ نداشتم، رفتم نزد فلان شخص و از او قرض خواستم این سکه را به من قرض داد، به بازار رفتم مقدارى اشیاء لازمه خرید کردم چون خواستم آن سکه را صرف نموده و وجه آن را بدهم ندیدمش ‍ دانستم که گم شده پس در همان محل عبور خود فحص مى کردم تا آن را یافتم.

غرض از نقل این داستان آن است که خواننده عزیز بداند که حضرت آفریدگار که رب و مدبر امور بندگانست یک لحظه از اداره امور آنها جزئى و کلى غفلت نمى فرماید و در این داستان مى بینید چگونه سکه طلا را بر جناب شیخ مزبور مشتبه فرمود تا آن را بر ندارد چون اگر برمى داشت و مى رفت سید بیچاره مى آمد و آن را نمى دید و مى رفت و سخت در فشار قرار مى گرفت.

پس باید شخص موحد همیشه در حال توکل و اعتمادش به پروردگارش ‍ باشد و هو نعم الوکیل.

۸۷- عنایت حسین (ع) به زوار قبرش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

بعض از موثقین اهل علم در نجف اشرف نقل کردند از مرحوم عالم زاهد شیخ حسین بن شیخ مشکور که فرمود در عالم رؤ یا دیدم در حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مشرف هستم و یک نفر جوان عرب معیدى وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند. فردا شب که شب جمعه بود، به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اى از حرم توقف کردم ناگاه همان عرب معیدى را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا ازحرم خارج شد، عقبش رفتم و سبب لبخندش را با امام علیه السّلام پرسیدم وتفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده اى که امام علیه السّلام با لبخند به تو جواب مى دهد؟

گفت مرا پدر و مادر پیرى است و در چند فرسخى کربلا ساکنیم و شبهاى جمعه که براى زیارت مى آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده مى آوردم و هفته دیگر مادرم را مى آوردم تا اینکه شب جمعه اى که نوبت پدرم بود چون او را سوار کردم، مادرم گریه کرد و گفت مرا هم باید ببرى شاید هفته دیگر زنده نباشم.

گفتم باران مى بارد هوا سرد است مشکل است، نپذیرفت ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهداء را دیدم و سلام کردم آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هرشب جمعه که مشرف مى شوم حضرت را مى بینم و با تبسم جوابم مى دهد.

ازاین داستان دانسته مى شود چیزى که شخص را مورد عنایت بزرگان دین قرار مى دهد ورضایت آنها را جلب مى کند صدق و اخلاص و محبت ورزى و خدمتگزارى به اهل ایمان خصوصا والدین و بالا خص ‍ زوار قبر حضرت ابى عبداللّه صلوات اللّه علیه – است.


۶۵
۸۸-مقام فقیه عادل

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز نقل کردند از مرحوم شیخ محمد نهاوندى که شبى در عالم رؤ یا مى بیند مشهد مقدس رضوى علیه السّلام مشرف شده و داخل حرم گردیده سمت بالاى سر حضرت حجه بن الحسن – عجل اللّه تعالى فرجه – را مى بیند بخاطرش مى گذرد که اجازه تصرف در سهم امام علیه السّلام را که از آقایان مراجع تقلید دارد، خوب است که از خود آن بزرگوار اذن بگیرد، پس خدمت آن حضرت رسیده پس از بوسیدن دست مبارک عرض مى کند تا چه اندازه اذن مى فرمایید در سهم حضرتت تصرف کنم؟ حضرت مى فرماید: ماهى فلان مبلغ (مقدار آن از نظر قائل محو گردیده بود).

پس از چند سال شیخ محمد مزبور به مشهد مقدس مشرف مى شود و در همان اوقات مرحوم آیت اللّه حاج آقا حسین بروجردى هم مشرف شده بودند، روزى شیخ محمد، حرم مشرف مى شود سمت بالاى سر مى آید مى بیند همانجایى که حضرت حجت علیه السّلام نشسته بودند آقاى بروجردى نشسته است بخاطرش مى گذرد که از اکثر آقایان مراجع اجازه تصرف در سهم امام گرفته، خوب است از آقاى بروجردى هم اذن بگیرد، پس خدمت آن مرحوم رسیده و طلب اذن مى کند ایشان هم مى فرمایند ماهى فلان مبلغ (همان مبلغى که حضرت حجت علیه السّلام در خواب فرموده بودند).

پس شیخ محمد تفصیل خواب چند سال پیش در نظرش مى آید و مى فهمد که تمامش واقع شده الا اینکه به جاى حضرت حجت علیه السّلام آقاى بروجردى است.

از این داستان دانسته مى شود که شیعیان در زمان غیبت امام علیه السّلام باید مقام فقیه عادل را بشناسند و او را نایب امام خود بدانند و از او قدردانى کنند و در دانستن وظایف شرعیه و احکام الهى به او مراجعه نمایند و حکم او را حکم امام دانند و در داستان حاج على بغدادى که در کتاب مفاتیح الجنان نقل شده، حضرت حجت علیه السّلام به حاج على فرمود که مراجع نجف اشرف یعنى شیخ مرتضى انصارى و شیخ محمد حسین کاظمینى و شیخ محمد حسن شروقى، وکلاء منند و نیز فرمود آنچه از حق من به آنها رساندى قبول است.

۸۹- ترس از آخر کار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب آقاى منوچهر موریسى – سلمه اللّه تعالى – داستانى طولانى نقل نمودند که خلاصه اش آن است که اوقاتى که ایشان در حومه لارستان در قریه اسیر به آموزگارى مشغول بودند جوانى به نام ((احمد)) از اهل آن قریه مریض سخت و محتضر (آماده مرگ) مى شود پس در حالت احتضارش آقاى منوچهر اورا تلقین مى گوید و کلمه طیبه ((لااِلهَاِلا اللّهُ)) را به سختى پس از تلقین بسیار مى گوید و همچنین جمله ((محمد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله)) را هم مى گوید ولى جمله ((على ولى اللّه)) را نمى گوید و پس از اصرار به سرش ‍ اشاره کرد که نمى گویم و بعد هم به زبانش گفت نمى گویم پس از آن در یک حالت اغما و بى هوشى فرورفت و همه از اطرافش متفرق شدند و چند روز به همان حالت بود تا اینکه او را به شیراز بردند و در بیمارستان بسترى نمودند و پس از چند روز حالش خوب شد و از بیمارستان خارج گردید.

پس به دیدن او رفتم و گفتم آن روزى که به تو تلقین مى گفتم چرا از گفتن ((على ولى اللّه)) خوددارى مى کردى؟

((احمد)) از شنیدن این پرسش من حالت ترس و وحشتى عارضش شد و لب خود را گزید و گفت در آن موقع که شما مرا تلقین شهادت مى کردید دیدم که شهادت به صورت زنجیرى است داراى سه حلقه قطور که روى حلقه اوّل ((لااِلهَاِلا اللّهُ)) و روى حلقه دوم ((مُحَمَّدٌ رَسُولُاللّهِ)) و روى حلقه سوم ((عَلِىُّوَلِىُّاللّهِ)) نوشته بود وحلقه اول در دست من بود و حلقه دوم در وسط و حلقه سوم در دست دیوى که هیکل او وحشت آور بود مى باشد و در دست دیگرش کیسه اى بود که من احساس مى کردم تمام پول و نقدینه من در آن است. من با تلقین شما ((لااِلهَاِلا اللّهُ)) و ((مُحَمَّدٌ رَسُولُاللّهِ)) را گفتم و چون مى خواستم جمله على ((ولىّ اللّه)) را بگویم آن دیوصورت زنجیر را به سختى از دستم مى کشید و مى گفت اگر گفتى تمام پول و دفتر بانکى تو را که در این کیسه است مى برم، من هم از ترس اینکه تمام دارائى مرا نبرد نمى گفتم و در آن حالت، محبت زیادى به پولهایم داشتم با آن حالت حلقه توحید را از دست نمى دادم و رها نمى کردم و در این کشمکش و ناراحتى شدید بودم که ناگاه سیدى نورانى و جذاب ظاهر گردید و پاى مبارک را روى زنجیر گذارد مثل اینکه آن دیوصورت دستش زیر پاى آن بزرگوار بوده و فشرده شد فریادى زد وزنجیر را رها ساخت تمام زنجیر به دست من آمد دیگر نفهمیدم چه شد تا وقتى که چشمم باز شد و خود را غرق عرق و در بستر بیمارى افتاده دیدم.


۶۶

نظیر داستان مزبور داستانهاى دیگرى نیز از موثقین شنیده ام راجع به اشخاصى که در آخر عمر علاقه شدید آنها به دنیا آشکار و بر علاقه هاى دینى و ایمانى غالب بلکه با انکار و اظهار تنفر از آنها مردند و نقل آنها غیر لازم و موجب طول کلام است و همچنین داستانهایى در این باره در کتب معتبره نقل شده است، تنها یک داستان از کتاب منتخب التواریخ، باب ۱۴، حکایت شش نقل مى شود که خلاصه اش این است:

شخصى از اهل علم هنگام احتضارش دعاى عدیله برایش مى خواندند چون رسیدند به جمله ((واشهدان الائمه الابرار)) محتضر گفت این اول حرف است یعنى قبول ندارم تا سه مرتبه او را تلقین مى کردند و او مى گفت این اول حرف است.

پس از لحظه اى عرق تمام بدنش را گرفت و چشمهایش را باز کرد و با دست اشاره به صندوقى که درگوشه حجره بودنمودو امرکرد سر آنرابازکردند.

و از میان آن یک ورقه بیرون آوردند پس به او دادند و پاره اش کرد و چون سبب آن را از او پرسیدند گفت من به کسى پنج تومان قرض داده بودم و از او سند گرفته بودم، هروقت به من مى گفتید بگو:((واشهدان الائمه الابرار…)) مى دیدم ریش سفیدى سر صندوق ایستاده وهمین سند را به دست گرفته مى گوید اگر این کلمه شهادت را گفتى این سند را پاره مى کنم، من از کثرت محبتى که به آن سند داشتم راضى نمى شدم که این شهادت را بگویم و چون خدا بر من منت نهاد و مرا شفا داد آن سند را خودم پاره کردم و دیگر مانعى از گفتن کلمه شهادت ندارم.

خواننده عزیز! از شنیدن این داستان باید حالت خوف و رجاء هردو در او پیدا شود، اما حالت خوف پس باید بترسد از اینکه در دلش حب دنیا وعلاقه مندى به امور فانیه باشد که بدان وسیله شیاطین بر او راه یابند و مسلط گردند چون شیاطین را بر بشر راهى نیست مگر به وسیله آنچه مورد علاقه قلبیه اوست پس باید دل از حب دنیا خالى باشد یا اقلاً حب خدا و رسول و امام و حب سراى آخرت بیشتر باشد به طورى که بتواند از علاقه هاى دنیویه صرفنظر کند ولى از علاقه هاى الهیه دست بردار نباشد و دین خود را از مال و اولاد و سایر علاقه هاى دنیویه عزیزتر داند به طورى که حاضر باشد همه را فداى دین خود کند و در دلش اهم از دینش نباشد.

در آخر خطبه اى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در فضیلت ماه مبارک رمضان انشاء فرمود و شیخ صدوق در کتاب عیون الاخبار نقل نموده چنین ذکر شده که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گریست، امیرالمؤ منین علیه السّلام سبب گریه آن حضرت را پرسید فرمود گریه ام براى مصیبتهایى است که در این ماه به تو مى رسد مى بینم تو را در حالى که مشغول نماز مى باشى، شقى ترین خلق ضربتى بر فرق سرت مى زند و ریش تو را از خون آن ضربت رنگین مى سازد:((فَقالَ اَمیرُالْمُؤْمنینَ علیه السّلام یا رَسُولَاللّهِ صلّى اللّه علیه و آله وَذلِکَ فى سَلامَهٍ مِنْ دینى فَقالَ صلّى اللّه علیه و آله فى سَلامَهِ مِنْ دینِکَ)).

یعنى:((امیرالمؤ منین علیه السّلام پرسیدند از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وقتى که ضربت بر سرم مى زنند و شهید مى شوم، آیا دین من به سلامت است؟ پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله او را بشارت داد و فرمود بلى دین تو سالم است (یعنى اگر دین شخص به سلامت باشد هرچه بر سر شخص آید یا از او گرفته شود حتى جانش سهل است)).

حضرت اباالفضل العباس علیه السّلام در روز عاشورا پس از اینکه دست راستش را بریدند این شعر را فرمود:


۶۷

!!شعر:!!!

وَاللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُوا یَمینى
اِنّى اُحامى اَبَداً عَنْ دینى
وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْیَقینِ
نَجْلِ النَّبِىِّ الطّاهِرِ اْلاَمینِ

یعنى:((به خدا قسم! اگر دست راستم را بریدند من از دین خود دست بردار نیستم و حمایت مى کنم ازدینم و از امامم که راستگو و فرزند پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله است)).

و چون دست چپ آن بزرگوار را جدا کردند فرمود:

!!شعر:!!!

یا نَفْسِ لا تَخْشَىْ مِنَ الْکُفّارِ
وَاَبْشِرى بِالرَّحْمَهِ الْجَبّارِ
مَعَ النَّبِىِّ السَّیِّدِ الْمُخْتارِ
قَدْ قَطَعوُا بِبَغْیِهِمْ یَسارى

فَاَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّالنّار

یعنى:((خطاب به نفس خود نمود و فرمود: اى نفس! از آزار و اذیت کفار مترس و بر حجت حضرت آفریدگار که تلافى کننده است و بودن با رسول بزرگوارش دلشاد باش، کفار دست چپم را به ظلم بریدند خدایا! بچشان به ایشان حرارت آتش دوزخ را)).

و خلاصه مطلب اینکه: باید هرنوع محرومیتى و ضرر و آزارى در برابر دین شخص ناچیز باشد و علاقه قلبیه اش به خدا و رسول و امامش و سراى آخرت بیش از همه چیز حتى جانش بوده باشد و اگر چنین نباشد ایمانش درست نیست.

((وَعَن الصّادِقِ علیه السّلام لا یُمَحِّضُ رَجُلٌ اَلایمانَ بِاللّهِ حَتّى یَکُونَاللّهُ اَحَبَّ اِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَاَبیهِ وَاُمِّهِ وَوَلَدِهِ وَاَهْلِهِ وَمالِهِ وَمِنَ النّاسِ کُلّهُمْ)).

((وَعنِ النَّبِىِّ صلّى اللّه علیه و آله وَالَّذى نَفْسى بِیَدِهِ لا یُؤْمِنَنَّ عَبْدٌ حَتّى اَکُونَ اَحَبُّ اِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَاَبَوَیْهِ وَاَهْلِهِ وَوَلَدِهِ وَالنّاسِ اَجْمَعینَ))(۴۱)

((امام صادق علیه السّلام فرمود خالص نکرده شخص، ایمان به خدا را تا اینکه خداوند در نزد او از خودش و پدر و مادرش و فرزند واهل و مالش و از همه مردمان محبوبتر باشد)).

((و رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود به خدایى که جانم در دست اوست حتما ایمان نیاورده بنده اى تا اینکه من در نزدش از خودش و پدر و مادرش و اهلش و فرزندش و از همه مردمان، محبوبتر باشم)).

و این دو حدیث مطابق است با آیه ۲۵ از سوره توبه:(قُلْ اِنْ کانَ آبائکُمْ وَاَبْنائُکُمْ وَاِخْوانُکُمْ وَاَزْواجُکُمْ وَعَشیِرتُکُمْ وَاَمْوالٌ اْقَتَرفْتُمُوها وَتِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَمَساکِنُ تَرْضَوْنَها اَحَبَّ اِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجَهادٍ فى سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتىّ یَاءْتِىَاللّهُ بِاَمْرِهِ واللّهُ لا یَهْدِى اْلقَوْمَ الْفاسِقینَ).

یعنى:((بگو اگر پدران و فرزندان وبرادران و همسران و قوم و خویش ‍ شما و اموالى که به دست آورده اید وتجارتى که از کساد آن مى ترسید و مسکنهایى که بدانها علاقه مندید در نظر شما محبوبتر باشد از خدا و رسول او و جهاد در راه او پس منتظر باشید تا خدا فرمان خود را بیاورد (امر به عقوبت شما نماید) خداوند مردم تبهکار را هدایت نمى کند)).

و بالجمله باید دانست کسى که علاقه قلبیه اش به شهوات نفسانى و امور فانى دنیوى بیشتر از علاقه به خدا و رسول وامام و امور باقى اخروى باشد در خطر شدید است؛ یعنى امتحاناتى برایش پیش خواهد آمد و غالبا دین خود را به دنیا مى فروشد و اگر در مدت حیات دنیویه اش به سلامت بگذرد ساعت آخر عمرش در خطر دستبرد شیاطین است چنانچه در داستان مزبور نقل گردید مگر اینکه فضل و لطف الهى یارى فرماید و در مواقع خطر دستگیرى نماید و چاره اى نیست جز تضرع و التجاى به درگاه حضرت آفریدگار و اینکه خودش ایمان را حفظ فرماید چنانچه امام صادق علیه السّلام فرمود:((فَاِذا دَعا وَاَلَحَّ ماتَ عَلَى اْلا یمانِ))(۴۲).

یعنى:((چون بنده دعا کند و خدا را بخواند و اصرار کند در دعا، بر ایمان مى میمرد)).

!!شعر:!!!

کنون هر ساعتى غم بیش دارم
که روز واپسین در پیش دارم
در آن ساعت خدایا یارئى ده
ز غفلت بنده را بیدارئى ده
در آن ساعت ز شیطانم نگهدار
به لطفت نور ایمانم نگهدار
چو جان من رسد در نزع بر لب
فرو مگذار دستم گیر یارب
چو در جانم نماند زان لقاهوش
تو در جانم مکن نامت فراموش


۶۸

و اما جهت رجاء پس باید دانست کسى که از روى صدق و اخلاص به پروردگار خود ایمان آورد و محمد و آل محمد علیهم السّلام را اولیاى خدا و حجج او و واسطه رساندن وحى او دانست و آنها را از جان و دل دوستدار شد و نیز سراى آخرت را باور داشت و آن را مهم بلکه اهم از دنیا دانست و رسیدن به بهشت و جوار آل محمد علیهم السّلام ولقاءاللّه را دوستدار و آرزومند گردید، به طورى که این ایمان و محبت در دل او جاى گیرد که لازمه آن خضوع و عبودیت براى پروردگار و حاضر شدن براى اطاعت از اوست، چنین ایمانى اگر تا آخر عمر بماند و از دست ندهد مورد حمله و دستبرد شیاطین نخواهد شد و پروردگار چنانچه در قرآن مجید وعده داده بنده مؤ من را یارى خواهد فرمود:(وَما کانَ اللّهُ لِیُضیعَ ایمانَکُمْ اِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ)(۴۳)

یعنى:((خداوند ضایع نمى کند ایمان شما را، خداوند به مردمان حتما مهربان و رحیم است)).

(وَیُثَبِّتُ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَولِ الثّابِتِ فِى الْحَیوهِ الدُّنْیا وَاْلاخِرَهِ)(۴۴)

یعنى:((ثابت و استوار مى دارد خداوند آنان را که ایمان آوردند به سبب سخن راست و محکم که همان ایمان باشد در حیات دنیویه و در سراى آخرت)).

در تفسیر عیاشى از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود: شیطان در ساعت مرگ شخصى از دوستان ما حاضر مى شود و ازسمت راست و چپ او مى آید تا ایمان او را بگیرد ولى خدا نخواهد گذاشت چنانچه فرموده:(وَیُثّبِتُ اللّهُ) تا آخر آیه را تلاوت فرمود و روایات بسیارى در این مطلب وارد شده است و در دو داستانى که نقل شد یارى کردن و نجات دادن از شر شیطان را ملاحظه کردید و نظیر آن بسیار است.

۹۰-دختر شش ماهه زنده مى ماند و همه مى میرند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب مولوى مزبور نقل کردند که در کویته بلوچستان (اکنون جزء پاکستان است) تقریبا در سى سال قبل زلزله اى واقع شد و تمام شهر خراب و در حدود ۷۵۰۰۰ نفر هلاک شدند، دختر شش ماهه میرزا محمد شریف پسر میرزا محمد تقى به نام ((حمیرا)) هنگام زلزله در گهواره بوده است

پس از گذشتن هفت روز، حکومت انگلیس حکم کرد تمام اجساد از مسلمانان و هندو و سایر فرقه ها هرچه هست با هم بسوزانند، مادر بچه به نام ((زمرد)) دختر رجبعلى، به شوهرش التماس مى کند که به محل خانه رود و از روى نشانه جنازه بچه اش را بیاورد تا با هنود یکجا سوخته نشود، وقتى که محل راحفر مى کنند مى بینند دو تیر آهن به شکل چلیپا بالاى گهواره قرار گرفته و مانع ازریختن سقف بر روى بچه شده و کلوخى میان دهان بچه مى باشد وآن را مى مکد و تنها مقدارى از پیشانى بچه در اثر اصابت کلوخى به آن زخم شده و تا کنون که زنده است آثار آن زخم در پیشانیش نمودار مى باشد و خانواده مزبور از بستگان ماست.

۹۱-بیدارعلى باش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب مولوى مزبور نقل کردند در قندهار شخصى از نیکان به نام ((محب على)) مشهور بود و محبت حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام تمام دل او را احاطه کرده و به درجه عشق به آن بزرگوار رسیده بود به طورى که هرگاه به او مى گفتند محب على ((بیدارعلى باش)) از حال طبیعى خارج مى شد و بى اختیار اشکش جارى مى گردید و چون از دنیا رفت، در غسالخانه غسلش مى دادند رفقایش گریه مى کردند، رفیقى در آن حال او را صدا زد و گفت محب على ((بیدارعلى باش)) ناگاه دست راستش بلند شد و آرام، آرام بر سینه خود گذاشت چون این موضوع فاش شد شیعیان قندهار دسته، دسته براى تماشا آمدند و چون آن منظره را مى دیدند همه از روى شوق گریان مى شدند و تا آخر غسل دادن همینطور دستش روى سینه اش بود:


۶۹

!!شعر:!!!

گر نام تو بر سر بگویند
فریاد برآید از روانم

دوستى حضرت امیرالمؤ منین على بن ابى طالب و سایر اهلبیت علیهم السّلام فریضه مهم الهى بر تمام مسلمانان است و در قرآن مجید اجر رسالت بیان شده و در اخبار متواتره لازمه ایمان به خدا و رسول بلکه نفس ایمان شمرده شده و از براى آن آثار عظیمه در دنیا و آخرت وعده داده شده است و براى دانستن این حقایق به کتاب بحارالانوار، جلد ۷ مراجعه ودر این مقام تنها حدیثى را که محقق و مفسر بزرگ عامه در تفسیر کشاف ذیل آیه: (قُلْلااَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلا الْمَوَدّهَ فِى الْقُرْبى) نقل کرده وامام فخر رازى در تفسیر کبیرش از او نقل نموده یادآورى مى شود:

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: هرکس با دوستى آل محمد صلّى اللّه علیه و آله بمیرد شهید و آمرزیده شده و با توبه و با ایمان کامل مرده است و ملک الموت و نکیر و منکر او را بشارت به بهشت مى دهند و او را با اکرام و احترام به بهشت مى برند مانند بردن عروس به حجله زفاف و در قبرش دو در به سوى بهشت باز مى شود و خداوند قبرش را محل زیارت ملائکه رحمت قرار مى دهد و بر سنت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و جماعت مسلمین مرده است آگاه باشید هرکس بادشمنى آل محمد صلّى اللّه علیه و آله بمیرد کافر مرده است و روز قیامت بر پیشانى اونوشته شده از رحمت خدا بى بهره است و بوى بهشت به مشام او نخواهد رسید(۴۵).

و بالجمله وجوب محبت خدا و رسول و آل محمد علیهم السّلام و برکات آن بدیهى است چیزى که یادآورى آن لازم است دانستن مراتب محبت است و اینکه مرتبه اول آن واجب است لکن بهره مندى از آثار عظیمه آن به اعتبار قوت و شدت این محبت است تا برسد به مرتبه عشق. و به عبارت دیگر: اگر کسى یک ذرّه محبت حقیقى در دل داشته باشد و با آن بمیرد در هلاکت ابدى و دورى از رحمت الهى نخواهد ماند و عاقبت اهل نجات خواهد بود و با محبوبان خود یعنى آل محمد صلّى اللّه علیه و آله جمع مى شود هرچند پس از سیصد هزار سال در عذاب یا دورى از رحمت باشد چنانچه در حدیث به این مطلب تصریح شده و اگر کسى مرتبه کامله محبت نصیبش شود به اینکه دوستى خدا و هرچه راجع به او است (دوستى رسول و آل او و دوستى اهل ایمان و سراى آخرت) تمام دل او را احاطه کند و ذرّه اى دوستى و علاقه قلبیه به غیر خدا در دلش نباشد و اگر باشد براى خدا و به جهت الهى باشد مثل اینکه زن و فرزند را از جهت اینکه امانت و نعمت و عطاى خداست دوست دارد مال را از حیث اینکه وسیله تقرب به خداست به سبب انفاق آن در راه خدا دوست دارد و البته چنین شخصى از ساعت مرگ با محبوب حقیقى خود متصل و برایش هیچ حجابى نیست و مى توان گفت روایاتى که در آنها مقامات و درجات و سعادات دوستان و شیعیان اهل بیت علیهم السّلام ذکر شده راجع به کسانى است که به این مرتبه از محبت رسیده باشند.

مجلسى اول – علیه الرحمه – در شرح زیارت جامعه نزد جمله:((وبِمُوالا تِکُمْ تُقْبَلُ الطّاعَهُ الْمُفْتَرَضَهُ)) فرموده:((وَاْلاَخْبارُ بِوُجُوبِ الْمَوَدَّهِ مُتَواتِرَهٌ وَاَقَلُّ مَراتِبِها اَنْ یَکُونُوا اَحَبَّ اِلَیْنا مِنْ اَنْفُسِنا وَاَقْصاهَا اْلعِشْقُ)).

یعنى:((روایات داله بر وجوب دوستى آل محمد صلّى اللّه علیه و آله متواتر است؛ یعنى قطعى است و کمترین مراتب دوستى آن است که آل محمد صلّى اللّه علیه و آله نزد ما محبوبتر از جان ما باشد(۴۶) و آخرین مرتبه آن عشق است:

!!شعر:!!!

سعدى اگر عاشقى کنى و جوانى
عشق محمد(ص)بس است و آل محمد(ص)


۷۰

و محدث جزائرى در کتاب انوار نعمانیه در نور حب گوید محبت را مراتب بى شمار است ولى در پنج مرتبه مى توان آن را شمرد:

اول:((استحسان)) است و آن حاصل مى شود از نظر کردن و شنیدن محاسن و کمالات و صفات جمیله محبوب.

دوم:((مودت)) و آن میل دل است به سوى محبوب و الفت وانس ‍ روحانى با او.

سوم:((خلت)) یعنى جاى گرفتن محبت در دل به طورى که محبت محبوب همه دل را بگیرد.

چهارم:((عشق)) که زیادى در محبت است به طورى که یک لحظه ازیاد محبوب غافل نشود و دائما محبوب در خاطرش باشد.

پنجم:((وله)) است وآن یافت نشدن غیر محبوب در دل محب و راضى نشدن او به غیر محبوب است، پس هریک ازاین مراتب را شرح داده وبا محبت حقیقى تطبیق نموده و عجایبى از اهل محبت نقل کرده است. و همچنین در کتاب گلزار اکبرى، در گلشن ۶۶ داستانهاى شگفت آورى ذکر شده از کسانى که آثار حیاتیه پس از مرگشان از جسد و قبر آنها دیده شده و نقل آنها منافى با وضع این کتاب و موجب طول کلام است و غرض از اشاره به این مطالب دو چیز است یکى آنکه خواننده عزیز در هر حدى از محبت حقیقى است بدان قانع نشود و سعى کند محبتهاى مجازى یعنى دوستى دنیا و شهوات را از دل خارج کند وبر حب حقیقى یعنى دوستى خدا و هرچه به او برمى گردد در دل خود بیفزاید تا از برکات و درجات مقام محبت بهره بیشترى نصیبش بشود.

!!شعر:!!!

اى یکدله صد دله دل یکدله کن
مهر دگران را زدل خود یله کن
یک لحظه به اخلاص بیا بر در ما
گر کام تو برنیاید از ما گله کن

غرض دیگر آنکه: خواننده عزیز از حرکت دست محب على پس از مرگش تعجب نکند و آن را منکر نشود و بداند اگر محبت شدید شد روح محب با محبوب متصل مى شود و چون محبوب یعنى على علیه السّلام معدن حیات و قدرت است، پس اگر چنین آثار حیاتى از محب ظهور کند، جاى شگفتى نیست.

۹۲- داستانى از عظمت شاءن سادات

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب مولوى مزبور نقل کردند که روزى نظام (۴۷) حیدرآباد دکن در عمارى مى نشیند و عده اى هنود بت پرست آن عمارى را به دوش حمل مى کنند (طبق مرسوم تشریفات سلطنتى آن زمان) پس در آن حالت چرت و بى خودى عارضش مى شود و حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام را مى بیند به او مى فرماید: نظام! حیا نمى کنى که به دوش ‍ سادات عمارى خود را قرار دادى؟ چشم باز مى کند و منقلب مى شود مى گوید عمارى را بر زمین گذارید. مى پرسند مگر از ما تقصیرى واقع شده؟ مى گوید نه لکن باید عده دیگرى بیایند و عمارى را بلند کنند، پس ‍ جمعى دیگر را مى آورند و عمارى را به دوش مى کشند تا نظام به مقصد خود رفته و برمى گردد به منزلش.

پس آن عده را که در مرتبه اول، عمارى بر دوش آنهابود، در خلوت مى طلبد و دست به گردن آنها کرده و با ایشان معانقه نموده و رویشان را مى بوسد و مى گوید شما از کجایید؟ جواب مى دهند اهل فلان قریه. مى پرسد آیا از سابق اینجا بودید؟ مى گویند همینقدر مى دانیم اجداد ما از عربستان اینجا آمده اند و توطن نموده اند. مى گوید باید فحص کنید، نوشته جاتى که از اجدادتان دارید جمع کنید و نزد من آورید پس ‍ اطاعت کردند و هرچه داشتند آوردند. سلطان در بین آن نوشته شجرنامه و نسب نامه اجدادشان را مى بیند که نسب آنها به حضرت على بن موسى الرضا علیه السّلام مى رسد و از سادات رضوى هستند، نظام به گریه مى افتد و مى گوید شما چطور هنود شده اید در حالى که مسلمان زاده بلکه آقاى مسلمانانید؟! همه آنها منقلب شده و مسلمان و شیعه اثنى عشرى مى شوند، نظام هم املاک زیادى به آنها عطا مى کند.


۷۱

لزوم اکرام و احترام از سلسله جلیله سادات و ذریّه هاى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از مسلمیات مذهب ماست و در جلد اول گناهان کبیره در بحث صله رحم به آن اشاره شده است و تفصیل مطلب با ذکر ادله آن در کتاب فضائل السادات است و در کتاب ((کلمه طیبه)) مرحوم نورى چهل روایت و داستان اشخاصى که به برکت اکرام به ذرّیه طاهره آثار عظیمه مشاهده نمودند نقل کرده است و از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت کرده اند که فرمود:((اَکْرمُوا اَوْلادِىَ الصّالِحُونَ للّهِِ وَالطّالِحُونَ لى))(۴۸)

یعنى:((ساداتى که اهل صلاح و تقوا هستند براى خدا آنها را گرامى دارید و ساداتى که چنین نیستند براى خاطر من و انتسابشان به من گرامى دارید)).

۹۳- کرامت ابوالفضل و شفاى مسلول

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب مولوى مزبور نقل کرد که برادرم محمد اسحاق در بچگى مسلول شد و از درمان ناامید گردیدیم. پدرم او را به کربلا برد و در حرم حضرت اباالفضل علیه السّلام او را به ضریح مقدس بست و از آن بزرگوار خواست که از خداوند شفاء یا مرگ او را بخواهد. بچه را بست و خود در رواق مشغول نماز شد، هنگامى که برگشت نزد بچه، گفت بابا گرسنه ام. به صورتش نگاه کرد دید رخسارش تغییر کرده و شفا یافته است، او را بیرون آورد و فرداى آن روز انار خواست و هشت دانه انار ویک قرص نان بزرگ خورد و اصلاً از آن مرض خبرى نشد و اکنون ساکن نجف و در حضرت حمزه مشغول خبازى است.

بنده در سفرى که براى زیارت حضرت حمزه مشرف شدم به اتفاق جناب مولوى، محمد اسحاق مزبور را ملاقات کردم و آثار ورع و صلاح و سداد از او آشکار بود.

۹۴-روشنایى شمع دوام مى یابد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ونیز نقل فرمود، مادرم به تلاوت قرآن مجید علاقه زیادى داشت و غالبا در شبانه روز هفت جزو تلاوت مى نمود وشبهاى ماه رمضان را نمى خوابید و مشغول تلاوت قرآن و دعا و نماز بود. شبى در شمعدان به مقدار یک بند انگشت شمع باقیمانده بود و ما مى توانستیم در خارج از منزل شمع تدارک کنیم، لکن چون از طرف حکومت قدغن شده بود که کسى نباید از خانه اش خارج شود و اگر کسى را در کوچه و بازار مى دیدند او را به زندان مى بردند و جریمه مى کردند، مادرم به روشنائى همان مقدار از شمع مشغول تلاوت قرآن مجید شد.

به خدا سوگند! که تا آخر شب که مادرم قرآن و دعا مى خواند شمع تمام نشد و از نماز ش که فارغ شد مشغول سحرى خوردن شدیم باز تمام نشد، همینکه صداى اذان صبح بلند گردید رو به خاموشى رفت و تمام شد و خلاصه یک بند انگشت شمع به مقدار نه ساعت براى ما به برکت مادرم روشنایى داد.

۹۵- گریه شیر در عزاى حضرت سیدالشهداء (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز نقل کردنداز عالم بزرگوار جناب حاج سید محمد رضوى کشمیرى فرزند مرحوم آقا سید مرتضى کشمیرى که فرمود در کشمیر به دامنه کوهى حسینیه اى است و اطراف آن طورى است که مى توان از بیرون داخل آن را دید و پشت بام آن جهت روشنایى و هوا، مقدارى باز است و هر ساله ایام عاشورا در آن اقامه عزاى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مى شود و جمعى از شیعیان جمع مى شوند و عزادارى مى کنند و ازشب اول محرم از بیشه نزدیک شیرى مى آید مى رود پشت بام حسینیه و سرش را از همان روزنه داخل مى کند و عزاداران را مى نگرد و قطرات اشک پشت سر هم مى ریزد تا شب عاشورا هر شب به همین کیفیت ادامه مى دهد و پس از پایان مجلس مى رود.

و فرمود در این قریه، اول محرم هیچ وقت مشتبه و مورد اختلاف نمى شود و با آمدن شیر معلوم مى شود شب اول عاشوارى حسینى – علیه الصلوه والسلام است.


۷۲

ظهور آثار حزن از بعضى حیوانات در عاشوارى حسینى علیه السّلام مکرر واقع شده و از موثقین نقل گردیده و در اینجا براى زیادتى بصیرت خواننده عزیز تنها یک داستان عجیب از کتاب کلمه طیبه نورى نقل مى شود:

عالم جلیل و کامل نبیل صاحب کرامات باهره و مقامات ظاهره ((آخوند ملا زین العابدین سلماسى – اعلى اللّه مقامه)) فرمود: چون از سفر زیارت حضرت رضا علیه السّلام مراجعت کردیم، عبور ما به کوه الوند افتاد که در نزدیکى همدان واقع شده است، پس در آنجا فرود آمدیم و موسم بهار بود پس همراهان مشغول خیمه زدن شدند و من نظر مى کردم به دامنه کوه ناگاه چشمم افتاد به چیز سفیدى چون تاءمل کردم پیرمرد محاسن سفیدى را دیدم که عمامه کوچکى بر سر داشت و بر سکویى نشسته که قریب به چهار ذرع ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهاى بزرگى چیده که بجز سر چیزى از او نمایان نبود، پس نزدیک او رفتم و سلام کردم و مهربانى نمودم پس به من انس گرفت و از جاى خود فرود آمد و مرا از حال خود خبر داد که از گروه ضاله نیست که به جهت بیرون رفتن از عمده تکالیف اسمهاى مختلفه بر خود گذاشته اند و به اشکال عجیبه بیرون مى آیند بلکه براى او اهل و اولاد بوده وپس از تمشیت امور ایشان براى فراغت در عبادت از آنها عزلت اختیار کرده و در نزد او بود رساله هاى عملیه از علماى آن عصر و هیجده سال است که در آنجا بود.

و از جمله عجایبى که دیده بود پس از استفسار از آنها گفت اول آمدن من به اینجا ماه رجب بود، چون پنج ماه و چیزى گذشت شبى مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صداى ولوله عظیمى آمد و آوازهاى غریبى شنیدم، پس ترسیدم و نماز را تخفیف دادم و نظر نمودم در این دشت دیدم بیابان پر شده از حیوانات و روى به من مى آیند، اضطراب و خوفم زیاد شد واز آن اجتماع تعجب کردم چون دیدم در ایشان حیوانات مختلفه و متضاده اند چون شیر و آهو و گاو کوهى و پلنگ و گرگ با هم مختلطند و به صداهاى غریبى صیحه مى زنند پس در این محل دور من جمع شدند و سرهاى خود را به سوى من بلند نموده فریاد مى کردند، با خود گفتم دور است که سبب اجتماع این وحوش و درندگان که با هم دشمنند براى دریدن من باشد در حالى که خود را نمى درند این نیست مگر براى امرى بزرگ و حادثه اى عجیب.

چون تاءمل کردم به خاطرم آمد که امشب شب عاشوراست و این فریاد و فغان و اجتماع و نوحه گرى براى مصیبت حضرت سیدالشهداء است چون مطمئن شدم عمامه از سر برداشتم و بر سر خود زدم خود را از این مکان انداختم و مى گفتم حسین حسین، شهید حسین وامثال این کلمات.

پس حیوانات در وسط خود جایى برایم خالى کردند و دور مرا حلقه گرفتند پس بعضى سر بر زمین مى زدند و بعضى خود را در خاک مى انداختند و به همین نحو بودیم تا فجر طالع شد، پس آنها که وحشى تر از همه بودند رفتند و به همین ترتیب مى رفتند تا همه متفرق شدند واز آن سال تا به حال که مدت هیجده سال است این عادت ایشان است حتى اینکه گاهى عاشورا بر من مشتبه مى شود پس از اجتماع آنها در این محل بر من ظاهر مى گردد آنگاه عابد برخاست و خمیرى کرد و آتش افروخت که دو قرص نان براى افطارى و سحرى خود تدارک کند، از او خواهش کردم فردا میهمان من باشد که طبخى کنم و برایش بیاورم گفت روزى فردا را دارم اگر فردا را چیزى نرسید روز بعد مهمان تو مى باشم چون شب شد به همراهان خود گفتم طعامى نیکو بسازید به جهت مهمان عزیزى که سالهاست مطبوخى نخورده.


۷۳

پس شب مهیا شدند و صبح از برنج طبخى نمودند و من روى سجاده ام نشسته مشغول تعقیب بودم، نزدیک طلوع آفتاب مردى را دیدم که به شتاب بر کوه بالا مى رود، ترسیدم و به خادم خود که ((جعفر)) نام داشت گفتم او را نزد من آور پس او را آواز داد که بیاید، گفت تشنه ام آبى به من رسان. چون به نزد عابد رفتم آنگاه مى آیم به نزد شما. چون نزد عابد رفت و چیزى به او داد و عابد از او بگرفت، برگشت به سوى ما و سلام کرد و نشست.

پرسیدم سبب این شتاب چه بود و چه کار داشتى و به عابد چه دادى و تو کیستى و از کجا آمدى گفت اصل من از شهر خوى آذربایجان است در کوچکى مرا دزدیدند فلان حاجى دباغ همدانى مرا خرید و نزد معلم گذاشت خط نوشتن و مسائل دینى را به من آموخت پس مرا عیال و سرمایه داد و مستقل نمود، شب گذشته در خواب حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام را دیدم به من فرمود پیش از طلوع آفتاب یک من آرد حلال پاکیزه برسان به عابدى که در کوه الوند است، گفتم فدایت شوم! از کجا بشناسم حلیت و پاکیزه بودن آن را فرموده در نزد فلان حاجى دباغ. از خواب بیدار شدم و وقت شب بر من مشتبه شد از خانه بیرون آمدم از بیم آنکه مبادا پیش از طلوع آفتاب به عابد نرسم و خانه دباغ را درست نمى شناختم چون قدرى رفتم شب گردها مراگرفتند ونزد داروغه بردند گفت اى پسر! این چه وقت بیرون آمدن است گفتم مرا شغلى با فلان حاجى دباغ است با هم معاهده کردیم که در آخر شب او را ملاقات کنم از خواب بیدار شدم وقت را نشناختم از خانه بیرون آمدم از ترس خلف وعده، شبگردان مرا گرفتند و نزد تو آوردند و آن مرد دباغ معروف بود.

داروغه گفت در سیماى این جوان آثار صدق و صلاح مشاهده مى کنم او را به خانه حاجى دباغ برید، اگر او را شناخت و به خانه اش برد او را رها کنید وگرنه او را بر گردانید نزد من، پس مرا آوردند تا درب خانه حاجى دباغ، گفتند این خانه اوست و به کنارى رفتند، پس درب خانه را کوبیدم خود حاجى بیرون آمد، بر او سلام کردم، جواب گفت و مرا در بغل گرفت و پیشانیم را بوسید و داخل خانه کرد، آن جماعت برگشتند. گفتم یک من آرد حلال مى خواهم. گفت به چشم و رفت و انبانى آورد سربسته و گفت این همان مقدار است.

گفتم قیمت آن چند است؟ گفت آنکه تو را امر کرد به این، مرا نیز امر کرد که از تو بها نگیرم، پس انبان را به دوش کشیده و نماز صبح را هنگام بالا رفتن از کوه به تعجیل انجام دادم از ترس فوت وقت. و این فضل خداست که به هرکس خواست مى دهد.

جناب آخوند – اعلى اللّه مقامه – فرمود در نزدیکى دامنه آن کوه که ما منزل کرده بودیم، جماعتى از صحرانشینان گوسفند داشتند نزد ایشان فرستادیم که قدرى دوغ و پنیر بگیرد آنها از فروختن امتناع کردند و او را از میان خود بیرون نمودند واو با دست خالى و حالتى پریشان برگشت. ساعتى نگذشت که جماعتى از ایشان با حالت اضطراب رو به ما کرده و گفتند چون ما از فروختن دوغ و ماست ابا کردیم و فرستاده شما را بیرون نمودیم در گوسفندان ما مرضى پیدا شده که ایستاده به خود مى لرزند تا اینکه افتاده و مى میرند و گمان داریم این جزاى کردار ماست.

پس به شما پناه آورده ایم که این بلا را از ما بگردانید پس دعایى برایشان نوشتم و گفتم این را در میان گوسفندان بر بالاى چوبى نصب کنید، چون آن را بردند بعد ازساعتى تمام مردان ایشان برگشتند و با خود مقدار زیادى دوغ و پنیر آوردند که ما نتوانستیم برداریم آنگاه نزد عابد رفتم، عابد گفت میان شما و این جماعت حادثه عجیبى روى داده یک نفر از طایفه جن ساکن این مکان مرا خبر داد به رفتن بعضى ازشما نزد این جماعت و امتناع ایشان از فروختن و اذیت کردن و بیرون نمودن او را و تعصب کردن جنیان این مکان براى شما و غضب آنها برایشان وتلف کردن آنها گوسفندان ایشان را و پناه آوردن ایشان به شما و گرفتن دعایى از شما که مشتمل بود بر تهدید و وعید بر جنیان و آنها چون نوشته شما را دیدند به یکدیگر گفتند حال که خودشان از ایشان راضى شدند و ما را تهدید مى کنند دست از گوسفندان ایشان بدارید. پس عابد دست در زیر فرش خود کرد و آن دعا را به من داد و نام آن عابد ((حسین زاهد)) بود!


۷۴
۹۶- شفاى مریض به وسیله حضرت سیدالشهداء (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب مولوى مزبور نقل کردند: در قندهار حسینیه اى است از اجداد ما براى اقامه عزاى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام دختر عموى مادرم به نام ((عالمتاب)) که عمه مرحوم حاج شیخ محمد طاهر قندهارى بود با اینکه به مکتب نرفته و درس نخوانده و نمى توانست خط بخواند به واسطه صفاى عقیده اى که داشت وضو مى گرفت و یک صلوات مى فرستاد و دست روى سطر قرآن مجید گذارده آن را تلاوت مى کرد و براى هر سطرى صلواتى مى فرستاد و آن را مى خواند و به این ترتیب قرآن را به خوبى مى خواند و الا ن هم چنین است.

این زن پسرى دارد به نام ((عبدالرؤ وف)) در بچگى در سینه و پشت او کاملاً برآمدگى (قوز) داشت و من خود بارها مشاهده کردم. در حسینیه مزبور، شب عاشورا براى عزادارى عالمتاب بچه چهارساله قوزى خودش را همراه مى آورد و پدر و مادرش آرزوى مرگش را داشتند؛ چون هم خودش و هم آنها ناراحت بودند پس از پایان عزادارى گردنش ‍ را به منبر مى بندند و مى گویند یا حسین علیه السّلام از خدا بخواه که این بچه را تا فردا یا شفا دهد یا مرگ، ما خواب بودیم که ناگهان از صداى غرش همه بیدار شدیم دیدیم بدن بچه مى لرزد و بلند مى شود و مى افتد و نعره مى زند، ما پریشان شدیم، مادرم به عالمتاب گفت بچه را به خانه رسان که آنجا بمیرد تا پدرش، که عصبانى است اعتراض نکند. مادر، بچه را در برگرفت از شدت لرزش بچه، مادر هم مى لرزید تا منزلش رفتم، لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت پس از این لرزشهاى متوالى گوشتهاى زیادتى آب شد و سینه و پشت او صاف گردید به طورى که هیچ اثرى از برآمدگى نماند و چندى قبل که براى زیارت به اتفاق مادرش به عراق آمده بود او را ملاقات کردم جوانى رشید و بلند قد و هنوز خودش و مادرش زنده هستند.

۹۷- کرامت حرّ شهید

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب مولوى مزبور نقل کردند بنده ۲۳ سال قبل در کربلا بودم و به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا بودم. رفقا مرا براى تفریح و تغییر هوا به سمت قبر جناب ((حر شهید)) بردند. در حرم حرّ بودم و قدرت ایستادن نداشتم، نشسته زیارت مختصرى خواندم، در این اثناء دیدم زن عربى بیابانى وارد شد و نزدیک ضریح نشست و انگست خود را در حلقه ضریح گذارد و این دعا را خواند:

((یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَیْنِ علیه السّلام اکْشِفْ لَنَا الْکُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَوْلانَا اَلْحُسَیْنِ)).

پس انگشت خود را برمى داشت و در حلقه متصل به آن گذاشته و آن ذکر را مى خواند و همینطور مى خواند و دور مى زد، دور پنجم یا ششم او بود که من هم آن جمله را حفظ کردم، چون توانائى ایستادن نداشتم که از بالا شروع کنم خود را کشان کشان به ضریح رسانده و انگشتم را به حلقه پایین ضریح گذاشتم و همان جمله را خواندم و بعد در حلقه دیگر و چون در حلقه سوم مشغول خواندن شدم، گرمى مختصرى از داخل ضریح به انگشتانم رسید به طورى که به داخل بدن و تمام رگهاى بدنم سرایت کرد مانند دواى آمپولى که تزریق مى کنند، حس کردم مى توانم برخیزم، پس برخاستم و بقیه حلقه ها را ایستاده خواندم و بکلى آن مرض برطرف گردید و دیگر اثرى از آن پیدا نشد.

چون بعضى در مقام جناب حر بن یزید ریاحى در شک هستند و گویند چون آن جناب کسى بود که راه را بر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام بست و مانع شد از برگشتن آقا به مدینه، براى دفع این شبهه و دانستن مقام آن جناب تذکر داده مى شود که جناب حرّ، مردى شریف و بزرگوار و صاحب ریاست در کوفه بود و آمدنش جلو حضرت سیدالشهداء براى حفظ ریاستش و به امید اینکه کار به مسالمت مى گذرد.


۷۵

و اما جنگ با آن حضرت و کشتن امام علیه السّلام چیزى بود که حر تصور آن را نمى کرد و آن را باور نمى داشت وچنانچه خودش فرمود اگر واقعه عاشورا و اقدام به کشتن امام علیه السّلام را مى دانست هیچگاه اقدام به چنین خطائى نمى کرد و چون روز عاشورا پیشنهادهاى امام علیه السّلام را شنید که از آن جمله این بود بگذارند تا آقا با باقیمانده اهل بیت از عراق خارج شود و ابن سعد هیچیک را نپذیرفت، جناب حر آمد نزد عمر بن سعد و گفت آیا مى خواهى با حسین جنگ کنى؟ گفت: آرى جنگى که آسانتر آن بریدن سرها از بدن و جدا شدن دستهاست! حرّ فرمود: آیا این خواسته هاى حسین را هیچیک نمى پذیرى تا اینکه کار به مسالمت و صلح تمام شود.

عمر سعد گفت: ابن زیاد راضى نمى شود. حرّ با خشم و دل شکسته برگشت پس به بهانه آب دادن به اسب خود از لشکر کناره گرفت و اندک اندک به لشکرگاه حسین علیه السّلام نزدیک مى شد. مهاجر بن اوس با وى گفت چه اراده دارى، مگر مى خواهى حمله کنى؟ حر او را پاسخ نداد و لرزش او را گرفت.

مهاجر گفت: اى حر! کار تو ما را به شک انداخته به خدا قسم! در هیچ جنگى ما این حال را از تو ندیدیم و اگر از من مى پرسیدند شجاعترین اهل کوفه کیست، غیر تو را نام نمى بردم، این لرزیدن تو از چیست؟

حر گفت: به خدا خود را میان بهشت و دوزخ مى بینم! به خدا قسم جز بهشت را اختیار نخواهم کرد اگر چه پاره پاره شوم و به آتش سوخته گردم، پس اسب خود را به جانب حسین علیه السّلام دوانید و سپر را واژگون کرد و دو دست بر سر گذاشت و سر به آسمان گفت: خدایا! به سوى تو توبه مى کنم از کردار ناروایم که دل اولیاى تو و اولاد دختر پیغمبر تو را آزردم و چون با این حالت عجز به امام علیه السّلام رسید سلام کرد و خود را بر خاک اندخت و سر بر قدم نهاد امام علیه السّلام فرمود سر بردار تو کیستى (معلوم مى شود از شدت شرمسارى صورت خود را پوشیده بود) عرض کرد پدر و مادرم فدایت باد! منم ((حربن یزید)) من آن کس هستم که تو را مانع شدم از برگشتن به مدینه و بر تو سخت گرفتم تا در این مکان هم بر تو تنگ گرفتم، به خدا قسم! گمان نمى بردم که خواسته هاى تو را رد مى کنندو آماده کشتن تو مى شوند.

آیا توبه من پذیرفته نیست؟ امام علیه السّلام فرمود: آرى خدا توبه پذیر است، توبه ات را مى پذیرد و مى آمرزدت، سپس عرض کرد گاهى که از کوفه خارج شدم، ناگاه ندایى به گوشم رسید که گفت اى حر! بشارت باد تو را به بهشت (البته این بشارت به اعتبار آخر کار او بوده است) من با خود گفتم این هرگز بشارت نخواهد بود من به جنگ پسر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله مى روم بشارت معنا ندارد، اکنون فهمیدم که آن بشارت صحیح است. امام علیه السّلام فرمود آن بشارت دهنده برادرم خضر علیه السّلام بود که تو را بشارت داد، به تحقیق که اجر و خیر رانایل شدى.

و بالجمله از امام علیه السّلام اجازه گرفت و به میدان رفت و هشتاد نفر از آن کفار را به جهنم فرستاد تا کشته گردید. اصحاب بدن او را آورده نزد امام علیه السّلام گذاردند حضرت چهره خون آلود او را مسح مى نمود و مى فرمود:

((بَخٍّ بَخٍّ ما اَخْطَاءَتْ اُمُّکَ حَیْنَ سَمَّتْکَ حُرّاً اَنْتَ وَاللّهِ حُرُّ فِى الدُّنْیا وَاْلاخِرَهِ ثُمَّ اسْتَغْفَرَ لَهُ)).

یعنى:((به به! مادرت به غلط نام تو را حرّ ننهاد، به خدا قسم! تو در دنیا وآخرت حرى پس برایش استغفار کرد)).


۷۶

و در بعض مقاتل اشعارى از امام علیه السّلام نقل شده که در مرثیه حرّ، انشاء فرمود.

غرض از آنچه نقل شد دانستن این است که جناب حر از خطاى خودتوبه کرده و امام علیه السّلام توبه اش را پذیرفت و در برابر آن حضرت جهادکرد و امام علیه السّلام را یارى نمود تا کشته شد، پس با سایر شهداى کربلا درفضیلت شهادت یکى است، بلى سایر شهدا را جز فضیلت شهادت ازجهت علم وعمل هریک داراى فضیلتى بودند، گوییم جناب حرّ هم فضیلتى داشت که به قول مرحوم شیخ جعفر شوشترى نمى توان کمتر ازفضیلت سایر شهدابوده و آن ((حالت توبه)) است. کسى که سرهنگ و چهارهزار تابع دارد وتمام وسایل عیش و نوش، برایش فراهم و امید رسیدن به هدفهاى بالاترى پس از وقعه کربلا دارد، ناگاه به یاد خدا افتد و از خوف الهى چنان بلرزد و ترسان شود که مورد حیرت قرار گیرد، آنگاه با یک عالم شرمسارى از گناهش ‍ صورت را پوشیده خود را بر خاک اندازد، این حالت توبه که عبادت قلبیه است نزد پروردگار خیلى پر ارج است تا جایى که محبوب حضرت آفریدگار مى شود و بدون شک حالت توبه او،امام علیه السّلام را دلشاد کرد و در آن لحظه، همّ و غمهاى امام علیه السّلام را برطرف ساخت و ازاین بیان دانسته مى شود صحت جمله:((یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَیْنِ)).

یعنى:((اى کسى که به واسطه توبه ات، غم را ازدل امام علیه السّلام زدودى و آن بزرگوار را شاد ساختى (ضمنا ما هم باید بدانیم اگر از گناهانمان توبه کنیم و همان حالت توبه نصیبمان شود، امام زمان علیه السّلام از ما راضى و دلشاد خواهد گردید)).

پس دانسته شد که جناب حرّ با سایر شهدا در ثواب زیارت قبر شریف و توسل به او در حوایج دنیوى و اخروى مساوى است و جمله:((یا کاشِفَ الْکَرْبِ)) در خطاب به جناب حرّ یا حضرت اباالفضل علیه السّلام یا دیگرى از شهدا هرچند معناى صحیحى دارد چنانچه ذکر شد لکن چون از معصوم نرسیده قصد ورود از شرع نباید نمود.

براى مزید اطمینان به مقام جناب حر داستانى را که مرحوم سید نعمت اللّه جزائرى در کتاب انوار نعمانیه بیان کرده نقل مى شود:

چون شاه اسماعیل صفوى بغداد را تصرف نمود وبه کربلا مشرف شد، به زیارت قبر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام از بعض مردم شنید که به جناب حرّ، طعن مى زند پس خودش نزد قبر حر رفت و امر کرد قبر را نبش کردند، چون به جسد حر رسیدند، دیدند بدن تازه و مانند همان روزى است که شهید شده و دیدند که بر سرش پارچه اى بسته شده و به شاه خبر دادند که چون روز عاشورا در اثر ضربتى که بر سر مبارک حر رسیده بود، خون جارى مى شد، امام علیه السّلام این پارچه را بر سر او بستند و به همان حالت دفن شده، پس شاه امر کرد که آن پارچه را باز کنند تا به قصد تبرک آن را براى خود بردارد، چون آن پارچه را باز کردند خون از همان موضع زخم جارى شد با پارچه دیگرى سر مبارک را بستند فایده نکرد و همینطور خون جارى مى شد، به ناچار به همان پارچه امام علیه السّلام آن زخم را بستند و خون قطع شد، پس شاه دانست حسن حال و مقام حر را پس قبه و بارگاه بر آن قبر بنا کرد و خادمى بر آن گماشت.

باید دانست اینکه قبر شریف حر در یک فرسخى واقع شده دو وجه گفته شده: یکى آنکه عشیره حرّ آن جسد مطهر را در نزدیکى اقامتگاه خود برده و دفن کردند. وجه دیگر آنکه در هنگام نبرد با لشگریان این محل که رسیده افتاده و شهید شده است و وجه اوّل اقرب است.


۷۷
۹۸-لاشه مردار و جیفه دنیا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب مولوى مزبور نقل کردند از آقا سید رضا موسوى قندهارى که سیدى فاضل و متقى بود، فرمود سلطان محمد دائى ایشان شغلش ‍ خیاطى و تهیدست و پریشان حال بود. روزى او را بشاش و خندان یافتم و پرسیدم چطور است امروز شما را شاد مى بینم؟

فرمود آرام باش که مى خواهم از شادى بمیرم. دیشب از جهت برهنگى بچه هایم و نزدیکى ایام عید و پریشانى و فلاکت خودم گریه زیادى کردم و به مولا امیرالمؤ منین علیه السّلام خطاب کردم آقا! تو شاه مردانى و سخى روزگارى، گرفتاریهاى مرا مى بینى، چون خوابیدم دیدم که از دروازه عیدگاه قندهار بیرون رفتم، باغى بزرگ دیدم که قلعه اش از طلا و نقره بود، درى داشت که چندین نفر نزد آن ایستاده بودند نزدیک آنها رفتم پرسیدم این باغ کیست؟ گفتند از حضرت امیرالمؤ منین است. التماس کردم که بگذارند داخل شده و به حضور آن حضرت رسم. گفتند فعلاً رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تشریف دارند بعد اجازه دادند. به خود گفتم اول خدمت رسول خدا مى رسم و از ایشان سفارشى مى گیرم. چون به خدمتش رسیدم از پریشانى خود شکایت کردم.

فرمود: پیش آقاى خود اباالحسن علیه السّلام برو، عرض کردم حواله اى مرحمت فرمایید. حضرت خطى به من دادند، دو نفر را هم همراهم فرستادند، چون خدمت حضرت اباالحسن علیه السّلام رسیدم فرمود سلطان محمد کجا بودى؟ گفتم از پریشانى روزگار به شما پناه آورده ام و حواله از رسول خدا دارم پس آن حضرت حواله را گرفت و خواند و به من نظر تندى فرمود و بازویم را به فشار گرفت و نزد دیوار باغ آورد. اشاره فرمود شکافته شد، دالانى تاریک و طولانى نمایان شد و مرا همراه برد و سخت ترسناک شدم.

اشاره دیگرى کرد روشنایى ظاهر شد، پس درى نمایان شد و بوى گندى به مشامم رسید به شدت به من فرمود داخل شو و هر چه مى خواهى بردار، داخل شدم دیدم خرابه اى است پر از لاشه مردار. حضرت به تندى فرمود زود بردار (لاشه خورهاى زیادى آنجا بود) از ترس مولا دست دراز کردم پاى قورباغه مرده اى به دستم آمد، برداشتم. فرمود برداشتى؟ عرض کردم بلى. فرمود بیا، در برگشتن دالان روشن بود در وسط دالان دو دیگ پر آب روى اجاق خاموش مانده بود، فرمود سلطان محمد! چیزى که به دست دارى در آب بزن و بیرون آور، چون آن را در آب زدم دیدم طلا شده است.

حضرت به من نگریست لکن خشمش اندک بود، فرمود سلطان محمد! براى تو صلاح نیست محبت مرا مى خواهى یا این طلا را؟ عرض کردم محبت شما را، فرمود: پس آن را در خرابه انداز، به مجرد انداختن از خواب بیدار شدم، بوى خوشى به مشامم رسید تا صبح از خوشحالى گریه مى کردم و شکر خداى را نمودم که محبت آقا را پذیرفتم.

آقا سید رضا فرمود پس از این واقعه، اضطرار دنیوى سلطان محمد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب گردید.

از این داستان حقایقى دانسته مى شود که در اینجا به پاره اى از آنها به طور اختصار اشاره مى شود و تفصیل آنها براى محل دیگر. بر صاحب بصیرت آشکار است که ثروتمندى و فراوانى نعمتهاى دنیوى و کامیابى به تنهایى نزد عقل صحیح براى انسان متصف به خوبى یا بدى نیست هرچند تمام نعمتهاى دنیویه بالذات خوب است لکن بالنسبه به انسان دو جور است:

اگر شخص ثروتمند علاقه قلبیش عالم آخرت و ایستگاه ابدى و جوار محمد و آل محمد علیهم السّلام باشد وهرچه در دنیا دارد در دلش ‍ نباشد یعنى آنها را بالذات دوست ندارد بلکه آنها را وسیله تاءمین حیات ابدى خود شناسد البته چنین ثروتى براى او نعمت حقیقى و مقدمه سعادت ابدى است ونشانه چنین شخصى آن است که سعى در ازدیاد ثروت مى کند ولى نه با حرص و علاقه قلبى به آن و سعى در نگاهدارى آن مى کند ولى نه با بخل در راه حق، یعنى در راه باطل ازصرف یک درهم خوددارى مى کند ولى در راه خدا از بذل تمام دارائى هم مضایقه ندارد و نیز چنین شخصى هیچگاه به ثروت خود نمى نازد و تکبر نمى نماید و خود را با تهیدست یکسان مى بیند ونیز هرگاه تمام ثروت وسایر علاقه هاى مادى او از بین رود، اضطراب درونى و حزن قلبى ندارد. و اگر شخص علاقه قلبى او تنها حیات مادى و شهوات دنیوى باشد و ثروتمندى را با لذات دوستدار و آن را وسیله رسیدن به آرزوهاى نفسانى شناخت و حیات پس از مرگ و قرب به پروردگار و جوار آل محمد صلّى اللّه علیه و آله حکایتى پنداشت و آنها را تنها بر زبان داشت گاهى که مى گفت قیامت حق است، میزان و صراط و بهشت و جهنم همه حق است، امورى بود که بر زبان مى گفت ولى علاقه قلبى او تنها دنیا بود.


۷۸

البته زیادتى ثروت و کامیابیهاى دنیوى براى چنین شخصى بلاى حقیقى و موجب شقاوت ابدى است و مثل او در عالم حقیقت مثل کسى است که برایش سلطنت پیش بینى شده و باید حرکت کند و به قصر سلطنتى وارد شود و بر تخت سلطنتى نشیند و از انواع نعمتها بهره برد، پس در اثناء راه به خرابه اى که پر از لاشه مردار و لاش خورهاست برسد پس ‍ در آن خرابه منزل کند و در برابر قصر سلطنتى و به مردارخورى قناعت نماید؛ چنانچه در داستان مزبور به این حقیقت اشاره شده است و از آنجایى که ثروتمندى و کامیابى غالبا براى بشر دام مى شود و او را صید مى کند، یعنى محبت آنها در دلش جاى گرفته و از عالم اعلا غافل مى گردد و علاقه قلبیه اش از جهان پس از مرگ بریده مى گردد، پروردگار حکیم بعضى از بندگان خود را از خوشیهاى این عالم محروم مى کند و به وسیله تیرهاى بلاى فقر و مرض و مصیبت و ظلم اشرار آنها را از دنیا دل آزرده مى نماید تا دل به آن نبندند و از حیات جاودانى غافل نشوند. و به عبارت دیگر: انسان یک دل بیشتر ندارد اگر در آن محبت به دنیا و شهوات نفسانى جاى گرفت به همان اندازه از جاى گرفتن محبت خدا و اولیاى او و سراى آخرت کم مى شود و گاه مى شود که حب دنیا و شهوات تمام دل را احاطه مى کند تا جایى که براى خدا و اولیاى او جایى باقى نمى ماند.

و از آنچه گفته شد دانسته گردید سرّ فرمایش امیرالمؤ منین علیه السّلام که فرمود:((مال دنیا مى خواهى یا محبت مرا)).

و شرح و تفصیل آنچه گفته شد در کتاب ((قلب سلیم)) که ان شاء اللّه بزودى انتشار مى یابد(۴۹)، ذکر گردیده است.

۹۹- جنازه پس از ۷۲ سال تازه است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پیر روشن ضمیر حاج محمد على سلامى اهل ابرقو (از توابع یزد) که سن شریف او قریب نود سال است و هرگاه شیراز مى آید در جماعت مسجد جامع حاضر مى شود، نقل کرد که در سنه ۱۳۸۸ در ابرقو از طرف شهردارى مشغول حفّارى شدند براى فلکه خیابان، ناگاه رسیدند به سردابى که در آن جسد عالم بزرگوار ((حاج ملا محمد صادق)) بود که در ۷۲ سال قبل فوت شده بود، دیدند بدن تازه است مثل اینکه همان روز دفن شده و انگشتان و ناخنهایش تماما سالم است

حاجى مزبور نقل کرد که من در اول جوانى آن بزرگوار را درک کرده بودم و چون وصیّت کرده بود که جنازه اش را به نجف اشرف حمل کنند پس از فوت، جنازه اش را به طور موقت در سرداب امانت گذاشتند وبعد مسامحه شد تا اینکه وصىّ آن مرحوم هم فوت شد و دیگر کسى پیدا نشد براى حمل جنازه و از خاطره ها محو گردید تا آن روز پس از ۷۲ سال جنازه را بیرون آوردند و در تابوت گذارده به قم حمل شد تا از آنجا به نجف اشرف حمل گردید.

خواننده عزیز! بداند که بعضى از ارواح شریفه در اثر قوت حیات حقیقى که دارند ابدان شریفه آنها که سالها با آن کار کردند و طریق عبودیت را پیمودند و پس از مفارقتشان از آن در جوف خاک مستور شده از نظر و توجه آنها پنهان نیست و از اینرو براى مدت نامعلومى بدنهاى آنها تازه مى ماند و ابدان شریفه بسیارى از پیغمبران و امامزادگان و علماى بزرگ پس از گذشتن صدها سال از فوت آنها در قبرشان تازه دیده شده و در کتب معتبره تواریخ ثبت گردیده است؛ مانند حضرت شعیب و حضرت دانیال و حضرت احمد بن موسى شاهچراغ و سید علاءالدین حسین و جناب ابن بابویه شیخ صدوق در رى و جناب محمد بن یعقوب کلینى در بغداد و غیر آنها که شرح هریک خارج از وضع این رساله است.


۷۹
۱۰۰- سفر نجف و شفاى فرزند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب آقاى شیخ محمد انصارى دارابى که داستان ۸۲ از ایشان نقل شد، نقل کرد که پیش از سفر کربلا در عالم رؤ یا حضرت امیر علیه السّلام فرمود بیا به زیارت، عرض کردم وسایل سفر ندارم فرمود بر عهده من پس طولى نکشید که مخارج سفر به مقدار رسیدن به نجف فراهم شد و در نجف هم به مقدار توقف و مراجعت به من رسید و نیز پسرم مصروع بود و به قصد استشفا همراهش بردم و در نجف، خدا به او شفا داد.

۱۰۱- رسیدن پول و دوام آن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز نقل کرد از پدرش به نام شیخ محترم بن شیخ عبدالصمد انصارى که به اتفاق یک نفر (همجناق او) به نام غلامحسین، شایق کربلا شدیم و هیچ نداشتیم، پس دو نفرى از سر کوه داراب با دست خالى حرکت کردیم و در هر منزلى یکى دو روز توقف نموده و عملگى مى کردیم تا در مدت پنج ماه، پیاده از طریق کرمانشاه خود را به کربلا رساندیم و در آنجا هم روزها مشغول کار شدیم و معیشت ما اداره مى شد ولى در نجف، دوروز براى ماکارى پیش نیامد و هیچ نداشتیم، شب عید غدیر، گرسنه و هیچ راهى نداشتیم گفتیم در حرم مطهر مى مانیم و اگر مقدر ما مرگ باشد همانجا بمیریم. مقدارى از شب که گذشت چهار نفر بزرگوار وارد حرم مطهر شدند یکى از آنها نزدیک من آمد اسم خودم و پدرم و جدم و پدر جدم را برد، تعجب کردم پس مقدارى پول سکه نقره در دست من گذارد و رفت و چون شماره اش کردم مبلغ چهار تومان بود دو ماه در عراق ماندیم و از آن پول خرج مى کردیم و پس از مراجعت به وطن تا دو ماه از آن خرج مى کردیم ناگاه مفقود شد.

۱۰۲-شفاى مریض و تعمیر قبر میثم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب آقاى قندهارى سابق الذکر و نیز جمعى دیگر از موثقین نجف اشرف نقل کرده اند که: رشادمرضه که از تجار درجه یک عراق مى باشد، تقریبا در هفت سال قبل به مرض سرطان داخلى مبتلا شد و اطباى عراق و لبنان و سوریه از معالجه اش عاجز شدند و براى مداوا به ممالک اروپایى رفت، بالا خره به او گفتند به هیچ وجه علاجى ندارد چه جراحى بکنیم و چه نکنیم ریشه سرطان به قلب رسیده و بر فرض، جراحى بکنیم یک هفته دیرتر شاید بمیرى.

دست اززندگى مى شوید شب در خواب، عربى را مى بیند که پیراهن کرباسى در بر دارد با محاسن متوسط، مى گوید:((رشادمرضه اگر قبر مرا درست کنى، من از خداوند شفاى تو را مى خواهم)).

مى پرسد شما کیستید؟ مى فرماید من ((میثم تمار)) هستم (ناگفته نماند که قبلاً بارگاه ((میثم)) بسیار مختصر و محقر بود). از خواب بیدار مى شود و دو مرتبه به خواب مى رود و همان منظره را مى بیند. در مرتبه سوم نیز همینطور مشاهده مى کند.

فردا با هواپیما به بغداد برمى گردد و ازراه مستقیما به درخواست خودش ‍ او را بر سر قبر ((میثم)) مى آورند و آنجا مى ماند. شب هنگام همان شخصى که در خواب دیده بود در مقابل چشمش پیدا مى شود و صدایش مى زند ((رشادمرضه، قُم)) یعنى بلند شو، مى گوید نمى توانم. با تندى مى گوید ((قُم)) ناگهان مى ایستد و آثارى از مرض در خود نمى بیند.

بلافاصله مشغول تعمیر بارگاه میثم مى شود و قبه آبرومند فعلى را مى سازد وبعد شوق تعمیر قبر مسلم بن عقیل را پیدا مى کند و قبه طلاى مسلم را تمام مى کند و سپس براى تجدید تذهیب گنبد مولا امیرالمؤ منین علیه السّلام دویست کیلو طلا مى پردازد و اکنون بحمداللّه تذهیب گنبد تمام شده است.


۸۰
۱۰۳-معجزه اى از اهل بیت (ع) در قم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سید جلیل و فاضل نبیل جناب آقاى سید حسن برقعى واعظ، ساکن قم چنین مرقوم داشته اند:

آقاى قاسم عبدالحسینى پلیس موزه آستانه مقدسه حضرت معصومه – سلام اللّه علیها – و در حال حاضر یعنى سنه ۱۳۴۸ به خدمت مشغول است و منزل شخصى او در خیابان تهران، کوچه آقابقال براى این جانب حکایت کرد که در زمانى که متفقین محمولات خود را از راه جنوب به شوروى مى بردند و در ایران بودند من در راه آهن خدمت مى کردم. در اثر تصادف با کامیون سنگ کشى یک پاى من زیر چرخ کامیون رفت و مرا به بیمارستان فاطمى شهرستان قم بردند و زیر نظر دکتر مدرسى که اکنون زنده است و دکتر سیفى معالجه مى نمودم، پایم ورم کرده بود به اندازه یک متکا بزرگ شده بود و مدت پنجاه شبانه روز از شدت درد حتى یک لحظه خواب به چشمم نرفت و دائما از شدت درد ناله و فریاد مى کردم، امکان نداشت کسى دست به پایم بگذارد؛ زیرا آنچنان درد مى گرفت که بى اختیار مى شدم و تمام اطاق و سالن را صداى فریادم فرا مى گرفت و در خلال این مدت به حضرت زهرا و حضرت زینب و حضرت معصومه متوسل بودم و مادرم بسیارى از اوقات در حرم حضرت معصومه مى رفت و توسل پیدا مى کرد و یک بچه که در حدود سیزده الى چهارده سال داشت و پدرش کارگرى بود در تهران در اثر اصابت گلوله اى مثل من روى تختخواب پهلوى من در طرف راست بسترى بود و فاصله او با من در حدود یک متر بود و در اثر جراحات و فرو رفتن گلوله، زخم تبدیل به خوره و جذام شده بود و دکترها از او ماءیوس بودند و چند روز در حال احتضار بود و گاهى صداى خیلى ضعیفى از او شنیده مى شد و هر وقت پرستارها مى آمدند مى پرسیدند تمام نکرده است؟ و هر لحظه انتظار مرگ او را داشتند.

شب پنجاهم بود مقدارى مواد سمّى براى خودکشى تهیه کردم و زیر متکاى خود گذاشتم و تصمیم گرفتم که اگر امشب بهبود نیافتم خودکشى کنم؛ چون طاقتم تمام شده بود.

مادرم براى دیدن من آمد به او گفتم اگر امشب شفاى مرا از حضرت معصومه گرفتى فبها و الا صبح جنازه مرا روى تختخواب خواهى دید و این جمله را جدى گفتم، تصمیم قطعى بود. مادرم غروب به طرف حرم مطهر رفت همان شب مختصرى چشمانم را خواب گرفت، در عالم رؤ یا دیدم سه زن مجلله از درب باغ (نه درب سالن) وارد اطاق من که همان بچه هم پهلوى من روى تخت خوابیده بود آمدند، یکى از زنها پیدا بود شخصیت او بیشتر است و چنین فهمیدم اولى حضرت زهرا و دومى حضرت زینب و سومى حضرت معصومه – سلام اللّه علیهم اجمعین هستند، حضرت زهرا جلو، حضرت زینب پشت سر و حضرت معصومه ردیف سوم مى آمدند مستقیم به طرف تخت همان بچه آمدند و هر سه پهلوى هم جلو تخت ایستادند، حضرت زهرا علیهاالسّلام به آن بچه فرمودند بلند شو.

گفت نمى توانم. فرمودند بلند شو، گفت نمى توانم فرمودند تو خوب شدى، در عالم خواب دیدم بچه بلند شد و نشست من انتظار داشتم به من هم توجهى بفرمایند ولى برخلاف انتظار حتى به سوى تخت من توجهى نفرمودند، در این اثناء از خواب پریدم و با خود فکر کردم معلوم مى شود آن بانوان مجلله به من عنایتى نداشتند.

دست کردم زیر متکا و سمّى که تهیه کرده بودم بردارم و بخورم، با خود فکر کردم ممکن است چون در اطاق ما قدم نهاده اند از برکت قدوم آنها من هم شفا یافته ام، دستم را روى پایم نهادم دیدم درد نمى کند، آهسته پایم را حرکت دادم دیدم حرکت مى کند، فهمیدم من هم مورد توجه قرار گرفته ام، صبح شد پرستارها آمدند و گفتند بچه در چه حال است به این خیال که مرده است، گفتم بچه خوب شد، گفتند چه مى گویى؟! گفتم حتما خوب شده، بچه خواب بود، گفتم بیدارش نکنید تا اینکه بیدار شد، دکترها آمدند هیچ اثرى از زخم در پایش نبود، گویا ابدا زخمى نداشته اما هنوز از جریان کار من خبر ندارند.


۸۱

پرستار آمد باند و پنبه را طبق معمول از روى پاى من بردارد و تجدید پانسمان کند چون ورم پایم تمام شده بود، فاصله اى بین پنبه ها و پایم بود گویا اصلاً زخمى و جراحتى نداشته.

مادرم از حرم آمد چشمانش از زیادى گریه ورم کرده بود، پرسید حالت چطور است؟ نخواستم به او بگویم شفا یافتم؛ زیرا از فرح زیاد ممکن بود سکته کند، گفتم بهتر هستم برو عصایى بیاور برویم منزل. با عصا (البته مصنوعى بود) به طرف منزل رفتم و بعدا جریان را نقل کردم.

و اما در بیمارستان پس از شفا یافتن من وبچه، غوغایى از جمعیت و پرستارها و دکترها بود، زبان از شرح آن عاجز است، صداى گریه و صلوات، تمام فضاى اطاق و سالن را پر کرده بود.

۱۰۴-معجزه ولى عصر و شفاى مریض

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حقیر سید حسن برقعى مدتى است که توفیق تشرف به مسجد صاحب الزمان ارواحنا فداه – معروف به مسجد جمکران قم نصیبم مى شود، سه هفته قبل (شب چهارشنبه پنجم ربیع الثانى ۱۳۹۰) مشرف شدم در قهوه خانه مسجد که مسافرین براى رفع خستگى مى نشینند و چاى مى خورند، به شخصى برخورد کردم به نام ((احمد پهلوانى)) – ساکن حضرت عبدالعظیم امامزاده عبداللّه، کبابى توکل – سلام کرد و على الرسم جواب و احوالپرسى شروع شد. گفت من چهار سال تمام است شبهاى چهارشنبه به ((مسجد جمکران)) مشرف مى شوم. گفتم قاعدتا چیزى دیده اى که ادامه مى دهى و قاعدتا کسى که در خانه امام زمان صلوات اللّه علیه – آمد ناامید نمى رود و حاجتى گرفته اى؟!

گفت آرى اگر چیزى ندیده بودم که نمى آمدم، در سال قبل شب چهارشنبه اى بود که به واسطه مجلس عروسى یکى از بستگان نزدیک در تهران نتوانستم مشرف شوم، گرچه مجلس عروسى گناه آشکارى نداشت، موسیقى و امثال آن و تا شام که خوردم و منزل رفتم خوابیدم پس از نیمه شب از خواب بیدار شدم تشنه بودم خواستم برخیزم دیدم پایم قدرت حرکت ندارد، هرچه تلاش کردم پایم را حرکت بدهم نتوانستم. خانواده را بیدار کردم گفتم پایم حرکت نمى کند، گفت شاید سرما خورده اى گفتم فصل سرما نیست (تابستان بود) بالا خره دیدم هیچ قدرت حرکت ندارم،رفیقى داشتم در همسایگى خود به نام ((اصغرآقا)) گفتم به او بگویید بیاید. آمد گفتم برو دکترى بیاور گفت دکتر در این ساعت نیست. گفتم چاره اى نیست بالا خره رفت دکترى که نامش دکتر شاهرخى است و در فلکه مجسمه ((حضرت عبدالعظیم)) مطب دارد آورد، ابتدا پس از معاینه، چکشى داشت روى زانویم زد، هیچ نفهمیدم و پایم حرکت نکرد، سوزنى داشت در کف پایم فرو کرد، حالیم نشد، در پاى دیگرم فرو کرد درد نگرفت، سوزن را در بازویم زد، درد گرفت. نسخه اى داد و رفت، به اصغرآقا در غیاب من گفته بود خوب نمى شود سکته است.

صبح شد بچه ها از خواب برخاستند مرا به این حال دیدند شروع به گریه و زارى کردند. مادرم فهمید به سر و صورت مى زد غوغایى در منزل ما بود، شاید در حدود ساعت نُه صبح بود، گفتم اى امام زمان! من هرشب چهارشنبه خدمت شما مى رسیدم ولى دیشب نتوانستم بیایم و گناهى نکرده ام توجهى بفرمایید، گریه ام گرفت خوابم برد، در عالم رؤ یا دیدم آقایى آمدند عصایى به دستم دادند فرمودند برخیز! گفتم آقا نمى توانم. فرمود مى گویم برخیز. گفتم نمى توانم. آمدند دستم را گرفتند و از جا حرکت دادند. در این اثناء از خواب برخاستم دیدم مى توانم پایم را حرکت دهم، نشستم سپس برخاستم، براى اطمینان خاطر از شوق جست و خیز مى کردم و به اصطلاح پایکوبى مى کردم ولى براى اینکه مبادا مادرم مرا به این حال ببیند و از شوق سکته کند خوابیدم.

مادرم آمد گفتم به من عصایى بده حرکت کنم، کم کم به او حالى کردم که در اثر توسّل به ولى عصر – عجل اللّه تعالى فرجه الشریف – بهبود یافتم، گفتم به اصغرآقا بگویید بیاید، آمد گفتم برو به دکتر بگو بیاید و به او بگو فلان کس خوب شد. اصغرآقا رفت وبرگشت گفت دکتر مى گوید دروغ است خوب نشده، اگر راست مى گوید خودش بیاید. رفتم با اینکه با پاى خود رفتم، گویا دکتر باور نمى کرد با اینحال سوزن را برداشت و به کف پاى من زد، دادم بلند شد، گفت چه کردى؟ شرح حال خود و توسل به حضرت ولىّعصر را گفتم گفت جز معجزه چیز دیگر نیست اگر اروپا و آمریکا رفته بودى معالجه پذیر نبود.


۸۲
۱۰۵-سرگذشتى عجیب و فرج بعد از سختى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز آقاى برقعى مزبور مى نویسند: شخصى است به نام ((مشهدى محمد جهانگیر)) به شغل فرش فروشى و گلیم فروشى به عنوان دوره گرد اشتغال دارد و اکثرا به کاشان مى رود و سالهاست او را مى شناسم، ولى اتفاق نیفتاده بود که با هم همسفر شویم و در جلسه اى بنشینیم ولى کاملاً او را مى شناسم، مرد راستگویى است و به صحت عمل معروف است با اینکه خیلى کم سرمایه است و چند روز قبل هم به منزل او رفتم زندگیش خیلى متوسط است، ولى بیش از صدهزار تومان جنس اگر بخواهد اکثر تجار به او خواهند داد ولى خودش به اندازه قدرت مالى جنس مى برد.

در هر حال چندى قبل در سفرى که به کاشان مى رفتم پهلوى ایشان نشستم در ضمن مطالب و بحث در معجزات ائمه اطهار – سلام اللّه علیهم اجمعین – گفت آقاى برقعى! باید دل بشکند تا انسان حاجت بگیرد، پس شرح حال خود را به طور اجمال بیان کرد و گفت وقت دیگرى مفصل تمام شرح زندگى خود را بیان مى کنم که کتابى خواهد شد، ولى به طور اجمال، وضع من خیلى خوب بود و شاید روزى صد تومان یا بیشتر از فرش فروشى و دوره گردى استفاده داشتم، ولى انسان وقتى ثروتمند شد گناه مى کند، گاهى آلوده به گناه مى شدم تا اینکه ستاره اقبال شروع به افول کرد، سرمایه ام را از دست دادم و مقدار زیادى متجاوز از صد هزار تومان بدهکار شدم و در مقابل، حتى یک تومان نداشتم.

چند ماه از منزل بیرون نمى آمدم شبها گاهى که خسته مى شدم با لباس ‍ مبدل بیرون مى آمدم و خیلى با احتیاط در کوچه مى رفتم. یک شب یکى از طلبکارها که از بیرون آمدن من از منزل خبر داشت پاسبانى را آورده بود در تاریکى نگهداشته بود وقتى که آمدم بروم مرا دستگیر کردند. در شهربانى گفتم مرا زندان ببرید با یکشبه پول شما وصول نمى شود، من ده شاهى ندارم ولى قول مى دهم که اگر خداى عزوجل تمکنى داد دین خود را ادا کنم، مرا رها کردند.

یکى دیگر از طلبکارها (اسم او را برد) آمده بود درب منزل، خانواده ام با بچه کوچک دوساله رفته بود پشت در، چنان با لگد به در زده بود که به شکم خانواده و بچه رسیده بود، بچه پس از چند ساعت مرد و خانواده ام مریض شد و حتى الا ن هم مریض است با اینکه متجاوز از بیست سال از این ماجرا مى گذرد.

هرچه در منزل داشتیم خانواده ام برد و فروخت حتى گاهى براى تهیه نان، استکان و نعلبکى را مى فروختیم ونانى مى خریدم ومى خوردیم تا اینکه تصمیم گرفتم از ایران خارج شوم و به عتبات بروم شاید کارى تهیه کنم و از شرّ طلبکارها محفوظ باشم و ضمنا توسلى به ائمه اطهار پیدا کنم. از راه خرمشهر از مرز خارج شدم، فقط یک خرجین کوچک که اثاثیه مختصرى در آن بود و حتى خوراکى نداشتم همراهم بود وقتى به خاک عراق رسیدم تنها راه را بلد نبودم، در میان نخلستان ندانسته به راه افتادم نمى دانستم کجا مى روم، این راه به کجا منتهى مى شود نه کسى بود راه را از او بپرسم و نه غذا داشتم بخورم، از گرسنگى و خستگى راه، بى طاقت شدم حتى خرماهایى که از درخت روى زمین ریخته بود نمى خوردم خیال مى کردم حرام است.

خلاصه شب شد هوا تاریک شد، در میان نخلستان تنها و تاریک، نشستم خرجین خود را روى زمین گذاشتم بى اختیار گریه ام گرفت بلند بلند گریه مى کردم ناگهان دیدم آقایى که خیلى نورانى بودند رسیدند یک چفیه بدون عقال (مراد همان دستمالى است که عربها روى سر مى بندند ولى عقال نداشت) روى سرشان بود با زبان فارسى فرمودند چرا ناراحتى؟ غصه نخور الا ن تو را مى رسانم. گفتم آقا راه را بلد نیستم، فرمود من تو را راهنمایى مى کنم، خرجین خود را بردار همراه من بیا.


۸۳

چند قدمى رفتم شاید ده قدم نبود، دیدم جاده شوسه اتومبیل رو است، فرمودند همینجا بایست الا ن یک ماشین مى آید و تو را مى برد تا چراغ ماشین از دور پیدا شد آن آقا رفتند وقتى ماشین به من رسید، خودش ‍ توقف کرده مرا سوار کردند به یک جایى رسیدیم، مرا سوار ماشین دیگر کرد و کرایه هم از من مطالبه ننمود و تا کربلا پست به پست مرا تحویل مى دادند ونمى گفتند کرایه بده، گویا سابقه داشتند از کار.

ولى در کربلا هم کارى پیدا نکردم، وضعم بد بود، آمدم در حرم مطهر سیدالشهداء علیه السّلام گفتم آقا آمده ام کار مرا درست کنید خیلى گریه کردم از حرم مطهر بیرون آمدم (روز اربعین بود) همان آقایى که در میان نخلستان دیده بودم دیدم، سلام کردم جواب دادند و ده دینار به من مرحمت کردند، فرمودند این ده دینار را بگیر. گفتم آقا کم است، فرمود کم نیست اگر کم بود باز به شما مى دهم، گفتم آقا آدرس شما کجاست؟ فرمود ما همین جاها هستیم. مشهدى محمد مى گفت پول عجیب بود، بوى عطرى مى داد، عجیب هرچه مى خریدم چند برابر استفاده مى کرد، مقدار زیادى استفاده کردم و هروقت چند هزار تومان پیدا مى کردم مى آمدم ایران بین طلبکارها تقسیم مى کردم و برمى گشتم وتمام این درآمدها از همان ده دینار بود.

یک سال دیگر در روز بیست و هشتم صفر همان آقا را در حرم مطهر امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه – دیدم گفتم آقا یک مقدار دیگر هم به من کمک کنید، پنج دینار دیگر هم مرحمت کردند ولى دیگر آن آقا را ندیدم. یک روز در نجف مى رفتم یکى از کسبه بازار مرا صدا زد جلو رفتم گفت آیا مى آیى در حجره من؟ گفتم آرى. گفت ضامن دارى، گفتم دو نفر، گفت کیست؟ گفتم یکى خداى عزوّجل و دیگرى امیرالمؤ منین – صلوات اللّه علیه – قبول کرد. مى گفت گاهى هزار دینار در اختیار من مى گذاشت و مى رفتم بغداد جنس مى خریدم وبرمى گشتم و در سود تجارت شریک بودم، تمام قرضهاى خود را دادم ولى چون خانواده ام در قم بودند ناچار شدم به قم بیایم، در حرم مطهر سیدالشهداء فقط دعا کردم قرضهایم ادا شود و به قدر کفاف داشته باشم و زیادتر از آن نخواستم چون آثار بد ثروت را دیدم.

مشهدى محمد مذکور در منزلش روضه اى دارد مى توان اخلاص را از مجلس او فهمید و اینجانب شخصا در مجلس مزبور شرکت کردم، مى گفت من حضرت زهرا علیهاالسّلام را حاضر مى بینم.

۱۰۶- زلزله قیر و کارزین فارس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

((قیر)) سمت جنوب شرقى شیراز به فاصله تقریبا چهل فرسنگ واقع است و در حدود چهارده فرسنگ از فیروز آباد دورتر است و فاصله اش ‍ از کارزین یک فرسنگ و نیم مى باشد (در فارسنامه گوید: بلوک قیر، طول آن ده فرسخ مى باشد که ابتداى آن مبارک آباد و آخرش باغ پاسلار و پهناى آن دو فرسخ و نیم از قریه کیفر کان تا گندمان و از گرمسیرات فارس است واین بلوک مشتمل بر بیست و سه قریه آباد است).

اخیرا ((قیر)) از برق و لوله کشى آب و خیابان و ساختمانهاى سیمان و بیم آهن آباد شده و جمعیت آن در حدود هفت هزار نفر بوده است.

در روز ۲۵ ماه صفر سنه ۱۳۹۲ مطابق ۲۱ فروردین ۱۳۵۱ شمسى این ناحیه مورد خشم الهى واقع شده و از بلاى آسمانى و زلزله عظیم زمینى بیشتر بلوک قیر صدمه دید و بیش از همه جا، قیر را زیرورو نمود به طورى که یک ساختمان سالم نماند و تقریبا ثلث اهالى آن زیر انبوه سنگ و خاک و آجر به سخت ترین وضعى جان سپردند و پیرمردان مانند چنین حادثه وحشتناکى را بخاطر ندارند.


۸۴

چون دانستن تفصیل آن موجب عبرت و بیدارى از غفلت است از دو نفر اهل علم که موثق و شاهد حادثه بوده اند جناب آقاى شیخ محمد جواد مقیمى قیرى و جناب آقاى شیخ احمد رستگار در خواست شد که آنچه را دیده و دانسته اند بنویسند و براى اطلاع خوانندگان این کتاب، نامه هردو بزرگوار ثبت مى شود.

بسم اللّه الرحمن الرحیم

نامه جناب شیخ محمد جواد مقیمى قیرى

درموضوع حادثه دلخراش زلزله قیروکارزین و آفرز آنچه اتفاق افتاده و تحقیق شده وتلفات جانى و مالى واقع گردیده به طورخلاصه عرض ‍ مى شود:

پانزده دقیقه پیش از طلوع آفتاب روز بیست و پنجم ماه صفر ۱۳۹۲ زلزله شدیدى آمد که سابقه نداشت وآنهایى که بیرون از آبادى بودند گفتند که اول برقى از سمت قبله و بعد برقى از طرف قطب و بعد زلزله گرفت، در اول قدرى خفیف بود و بعد به اندازه اى شدت کرد که زمین دور خود مى پیچید و صداى مهیبى بلند شد مانند صداى رعد و به اندازه ۲۵ ثانیه ادامه داشت، تمام خانه ها خراب گردید عمارتهاى محکم ازسیمان و بیم آهن و گچ و سنگ از شالوده از هم پاشید و فروریخت و چون اغلب افراد کوچک در خواب بودند وزنها هم که بیدار بودند، مشغول نماز و وضو گرفتن و بعضى نماز خوانده بودند ومردها بیدار بودند اکثر تلفات جانى بچه هاى کوچک و مادرها که به واسطه علاقه به اولادشان مى خواستند آنها را بیرون آورند مهلت نیافته و همه زیر انبوه آوار هلاک شدند.

تا اندازه اى که یقین است عدد تلفات از بزرگ و کوچک از خود قیر تقریبا دوهزار و پانصد نفر و از توابع، قریب پانصد نفر هلاک شدند واللّه العالم.

و اما آنهایى که بعد از زلزله به فاصله دو روز و یکشب یعنى ازصبح روز ۲۵ صفر تا پنج بعد از ظهر روز بیست و ششم از زیر خاکها زنده بیرون آمدند:

۱ – پسرى هفت یا هشت ساله به نام ((محمود)) فرزند محمد صفائى ساکن خود قیر است، البته عده چند نفرى از اهل آن خانه زیر آوار شده بودند بعضى از آنها را همان روز بیرون آوردند و یک نفر از آنها هم مرده بود ولى آن پسر را که روز دوّم بیرون آوردند صحیح و سالم بود و از او سؤ ال کردند که در مدت این دو روز آیا کسى به تو خوراک و آب مى داد گفت آقا دائیم رسول خاکسارى به من بیسکویت وآب مى داد (البته از غیب به او خوراک رسانده شده و بچه، دهنده را دائى خود خیال مى کرده است) و الا ن هم آن پسر زنده و سالم است.

۲ – بچه سیدى به نام ((سید حسن)) به سن چهارساله فرزند آقا سید حبیب اللّه حسینى ساکن قیر، بعد از وقوع زلزله در ساعت پنج و نیم صبح که در زیر آوار و انبوه خاک وسنگ قرار گرفته بوده فردا صبح تاساعت ده، روز بیست و ششم او را از زیر خاک بیرون آوردند و چون از او سؤ ال کردند در این مدت خوراک و آب کسى به تو مى داد؟ در جواب مى گفت مادرم به من غذا وآب مى داد در حالى که مادرش زیر خاک نشده و بیرون بوده است ولى دو برادر بزرگش یکى به سن هیجده سالى و دیگرى کوچکتر و یک خواهر، هر سه از دنیا رفته بودند و آن بچه را صحیح و سالم بیرون آوردند.

۳ – از جمله کسانى که بعد از گذشتن ۴۴ ساعت که از زیر خاکها و آوار بیرون آمده و زنده است به قدرت کامله الهى، بچه اى است یازده ساله ((منصور)) نام فرزند مشهدى ابراهیم موزرى ساکن قیر از ساعت پنج و نیم صبح بیست و پنجم که زلزله آمد و زیر خاک شد تا یک ساعت بعد از نصف شب بیست وهفتم او را از زیر خاک بیرون آوردند زنده بود ولى در اثر زیاد ماندن زیر خاک پاهاى او تا مدتى به راه رفتن قادر نبود و بحمداللّه طولى نکشید که بهبودى یافت و الا ن مى تواند راه برود.

بنابراین، اگر همان روز بلکه فرداى آن روز هم اگر امداد رسیده بود مسلما افراد بسیارى زنده از زیر خاک بیرون مى آمدند ولى افسوس که کمک و امداد نرسید و افراد زیادى بعد از دو روز زیر خاک جان سپردند.


۸۵
اخبار از وقوع حادثه موحشه

شخصى به نام ((حاج سید جعفر حسینى)) که چند روز قبل از وقوع زلزله و ظاهرا سه روز، به رحمت ایزدى پیوست، سه چهار روز پیش ‍ از فوت آن سید مرحوم، که در حال مرض روى بستر خوابیده و مرد متدین و با ایمانى بوده است، پسرى دارد به نام آقا سید اکبر با اقوام و اقارب بر بالین او نشسته بودند یک مرتبه آن سید در حال مرض به صداى بلند مى گوید اى تاجرها! اى پیله ورها! هرکدام هزار تومان بدهید که خانه هاتان خراب مى شود، چند مرتبه همین کلمه را تکرار مى کند هزار تومان بدهید، بعد مى گوید یکصد تومان بدهید که خانه ها خراب مى شود، بعد رو مى کند به خانواده اش و مى گوید شما همه ازقیر بیرون روید که اگر ماندید هلاک مى شوید، چند مرتبه این جمله را تکرار مى کند و بعد از چهار روز از دنیا مى رود – رحمه اللّه علیه – و بعد از سه روز از فوت آن مرحوم همان زلزله عظیمه واقع شد و خانه ها خراب و تلفات مالى و جانى وارد گردید.

شاید مراد از اینکه یک هزار تومان دهید و خطاب به تجار و ثروتمندان فرموده بوده، یعنى صدقه بدهید و به فقرا اطعام کنید تا رفع بلا شود و ممکن است در آن حالت بلا را مشاهده مى کرده و بر او کشف شده بوده است اللّه اکبر از غفلت ما اولاد آدم که از این آیات بزرگ الهى بیدار نمى شویم و متنبه نمى گردیم.

رؤ یاى صادقانه

شخصى به نام ((رمضان طاهرى)) گفت شب بیست و پنجم صفر که صبح آن زلزله آمد پسر کوچکى داشتم بیمار بود و خواب نمى رفت و خیلى ناراحتى مى نمود نزدیک طلوع صبح بود دیدم خیلى گریه مى کند مادرش را صدا زدم بیدار شد گفت خیلى به صبح مانده؟ گفتم نزدیک است و من قدرى مى خوابم موقع نماز مرا بیدار کن، خوابم برد ناگاه دیدم یک نفر جوان آمد درب خانه به من گفت بیا بیرون، گفتم چکار دارى؟ گفت بیا بیرون. رفتم نزدیک منزلم جاى وسیعى بود گفت نگاه کن گفتم به چه نگاه کنم گفت نگاه خانه ها و منزلها، چون نگاه کردم دیدم تماما خراب شده است گفتم خانه هاى ماست؟ گفت بلى گفتم براى چه این طور شد گفت به واسطه معصیت زیاد. گفتم اهل این محل همه نماز مى خوانند و روزه مى گیرند و عبادت کارند گفت همه ریاء است و خالص ‍ نیست هرچه التماس کردم فایده نبخشید و رفت.

بیدار شدم دیدم موقع نماز است عیالم به من گفت چرا در خواب گریه مى کردى وناراحت بودى؟گفتم هیچ،زود باش بچه ها را، دوتا را تو بردار و دوتاى آنها را هم من برمى دارم تا از خانه بیرون ببریم و در آن خانه افرادى دیگرى هم بودند، همینقدر دست بچه ها را گرفتم که بیرون برم زلزله گرفت و مهلت نداد که تکانى بخوریم، همه زیر آوار شدیم چند بچه و مادرشان تلف شدند و مرا با چند نفر دیگر تا نزدیک ظهر از زیر خاک بیرون آوردند.

وقتى از زیر خاکها بیرون شدم سرگردان شدم که خانواده و بچه هایم زیر خاک هستند و کسى را ندارم چکنم؟ دیدم یکى از بستگان نزدیکم آمد و صدا زد عمو! عمو! گفتم بیا روز امداد است کمک کن بچه هایم زیر خاک هستند مى میرند کمک کن تا آنها را بیرون آوریم، گریه کرد گفت من هم چند نفر زیر خاک دارم نمى توانم.


۸۶

بچه جوانى محصل در منزل ما بود دیدم سالم است گفتم بیا کمک بکن، گریه کرد گفت نمى توانم آن هم رفت باز هم یکى از خویشان و همسایگانم آمد در حالى که حیران و سرگردان بود، گفتم محض رضاى خدا بیا کمک کن بچه هایم از کفم مى روند، گفت من هم بچه هایم زیر خاک هستند و کسى ندارم. خلاصه نمونه قیامت بود و همه وانفسا گویان بودند. اگر بخواهم قضیه را خوب و کاملاً بنویسم طول مى کشد و موجب ملال است.

زن مؤ منه اى از اهل قیر گفت شبى که صبح آن زلزله آمد و خانه ها خراب گردید یک ساعت بعد ازنصف شب خواب دیدم:((سیدى آمد درب خانه ما و عمامه اى که بر سر داشت به دور گردن خود پیچیده و زنى هم همراه ایشان است و صورت خود را نقاب انداخته و به من صدا زد من بیدار شدم فرمود چراغ روشن کن، روشن کردم فرمود با شوهر و فرزندانت از خانه بیرون بروید.

عرض کردم آقا! شش هفت سال زحمت کشیده تا این خانه را درست کرده ایم و حالا تازه آمده ایم در آن زندگى کنیم. فرمود باید بیرون بروید که بلا نازل مى شود، گفتم اجازه مى دهید شوهرم را بیدار کنم، گفت هنوز زود است خیلى وحشت داشتم در دل خود مى گفتم کاش صبح مى شد و مؤ ذن اذان صبح مى گفت.

گفت آتش روشن کن و آب روى آتش گذار اما مهلت اینکه چایى درست کنى پیدا نمى کنى، آتش کردم صدا زدم شوهرم حیدر را از خواب بیدار کردم دیدم صداى مؤ ذن بلند شد و اذان صبح گفت. مرتبه دوم چون خیلى متوسل به اباالفضل علیه السّلام شدم و صدا زدم یا اباالفضل العباس علیه السّلام به دادم برس، دیدم سید جوان نورانى که به نظرم آمد یک دست در بدن نداشت آمد درب منزل گفت حیدر را بیدار کن و بگو مادرت فوت شده بیا جنازه اش را بردار و دفن کن.

گفتم آقا سید کاظم کجا بوده اید و سید کاظم فاطمى اهل منبر بود از اهل قیر که بر اثر حادثه زلزله به رحمت خدا رفت، فرمودند سید کاظم نیستم و از طرف قبله آمده ام و مى خواهم عبور کنم، خیلى ترسیدم فرمودند نترسید چون حامله هستید من پشت به طرف شما مى کنم و حرف مى زنم دیگر او را ندیدم، پس زلزله کوچکى آمد وتا بچه ها را بیدار کردم و شوهرم از خواب بلند شد، زلزله سخت شروع شد، همین قدر که توانستیم بچه ها را از خانه بیرون بیاوریم که خانه خراب شد، اگرچه تمام خانه هاى ما خراب شد ولى همان خانه اى که بچه ها در آن خوابیده بودند شکسته شد و پایین نیامد و بحمداللّه هیچکس از اهل خانه تلف نشدند.

زن مؤ منه اى گفت در ماه محرم تقریبا یک ماه ونیم پیش از وقوع زلزله در خواب دیدم که از طرف مشرق یک ابرى پیداشد و یک نفر در میان آن ابربه صداى بلند اذان مى گوید و از اول محل طلوع آفتاب مشغول اذان و گفتن ((اللّه اکبر)) بود و به تدریج بالا مى آمد و کلمه کلمه اذان را مى گفت تا رسید بالاى سر قیر، دیگر از اذان گفتن ساکت شد و صداى او به همه جا مى رسید و همه عالم مى شنیدند، من از خواب بیدار شدم به یکى از همسایگان خود خواب را نقل کردم، جواب داد خواب شما دلیل است بر اینکه قیر خراب مى شود.

یک نفر به نام ((سید على مرتضوى)) از اهل قیر مى گوید یک شب قبل از وقوع زلزله و خرابى قیر در خواب دیدم ابر سیاه بسیارى از طرف قبله آشکار شد و عده زیادى از اهالى قیر جلو آن ابر ایستاده و التماس ‍ مى کردند که از محل ما بگذر و ما را به بلا گرفتار مکن هرچه التماس ‍ مى کردند فایده نبخشید و ابر از سمت قطب آمد و مثل سیلاب یکمرتبه همه شهر قیر را فرا گرفت وبه طرف قبله سرازیر شد.


۸۷

از این نوع خوابهاى وحشتناک که اخبار از وقوع حادثه موحشه بوده زیاد و نوشتن آنها موجب طول کلام است و همچنین آنهایى که یک روز بلکه دو روز بعد از اینکه زیر خاک بودند زنده بیرون آوردند بسیار است و براى عبرت گرفتن در آنچه نوشته شد کفایت است ((ما اَکْثَرَ الْعِبَرَ وَاَقَلّ اْلاِعْتِبارَ؛ چه فراوان است اسباب عبرت وکم است عبرت گرفتن)).

آنچه خود بنده شخصا به چشم مشاهده کردم آنکه بنده در محلى به نام تنگ روئین مشغول تبلیغ بودم عصر روز بیست و چهارم ماه صفر دعوت شدم در یک فرسخى آن محل به نام بند بست وعده اى از ایلات احشام نشین که چادرنشین بودند براى تبلیغ و عزادارى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام رفتم و از آنجاتا قیر پنج فرسخ بود شب در آنجا تا دو ساعت ازشب گذشته مشغول گفتن مسائل دینى و موعظه و نصیحت و عزادارى بودم بعد از صرف شام، چند نفر از محل تنگ روئین هم آمده بودند گفتند بیا برویم به محل و همانجا بخوابید. بنده گفتم خسته هستم و امشب همینجا مى خوابم و فردا صبح مى آیم. آنها رفتند به قریه تنگ روئین و بنده همانجا در چادر خوابیدم وصبح هم نماز صبح را خواندم و پس از نماز دو مرتبه خوابیدم هنوز چشمم به خواب آشنا نشده بود که زلزله گرفت از وحشت بلند شدم که از چادر بیرون بروم به اندازه اى شدت داشت که نتوانستم بلند شوم به زمین افتادم، باز بلند شدم، به زمین خوردم، مرتبه سوم دست روى زمین گذاشتم و زمین به دور خود مى چرخید و مى لرزید قدرى ساکت شد از چادر بیرون آمدم کوه بزرگى در آن نزدیکى بود چنان کوه به لرزه آمده بود که از قله آن سنگهاى بزرگ کنده مى شد و از هم متلاشى شده و پایین مى ریخت و کوه مثل رعد صدا مى داد بعضى جاها زمین ازهم شکافته شده و دوباره به هم آمده بود.

نزدیکى کوهى به نام آب باد، زمین از هم شکافته و آب بسیارى مانند چشمه از زمین بیرون آمده که عمق آن معلوم نیست چقدر است و مانند استخر بزرگى آب ایستاده و حرکت نمى کند وبعض جاهاى دیگر که آب چشمه داشته و زراعتهاى بسیارى و باغات بى شمار مشروب مى شده آن چشمه بکلى خشک شده یا کم شده است و بعضى جاها آب چشمه چند برابر شده است مثل خود قیر، خداوند بزرگ داناست به حکمتها و مصالح آن، خداوند جمیع مؤ منین و مؤ منات را از بلاها محفوظ بدارد به حق محمد و آله الطاهرین.

براى اطلاع بیشتر و تذکر از اوضاع قیر و اهالى آن عرض مى کنم:

خود قیر قصبه اى بود که کم کم صورت شهرى به او داده شده و در تمدن کنونى به سرعت جلو مى رفت و داراى برق و شهردارى وآب لوله کشى و خیابان جدید وسط شهر کشیده بودند و جمعیت آن بیش از شش هزار نفر بود و داراى چند دبستان و مقدمه دبیرستان هم فراهم مى شد و مساجد آن در حدود هفت هشت مسجد داشت اما یک نفر عالم دینى و پیشواى روحانى نداشتند، ابدا اقامه نماز جماعت نمى شد، مجالس دینى و تبلیغات مذهبى نداشتند، تنها ماه رمضان و ماه محرم و صفر آن هم خیلى کم مجلس تبلیغات برپا مى شد، آن هم منبرهاى منبریهاى بیسواد؛ نه خودشان عالمى داشتند و نه علاقه قلبى و حقیقى به اهل علم داشتند، خیلى مادى و حریص به دنیا بودند، امر به معروف و نهى از منکر در میان آنها متروک و اگر هم کسى دیندار بود و وظیفه مهم دینى را انجام مى داد، مورد تعقیب و ملامت مردم اهالى مى گردید و الا ن هم بعد از این آیت بزرگ الهى که نمونه اى از قیامت بود به واسطه نداشتن مبلغ و عالم ورهبر صحیح، باقیماندگان به همان حالت اولى باقى بلکه بدتر و بدبخت تر شده اند تا عاقبت کار این بیچاره مردم به کجا منتهى شود، بیش از این مصدع اوقات نشوم خداوند به حرمت محمد و آل محمد – صلوات اللّه علیهم – سایه مبارک علماى اعلام و مجتهدین عظام عموما، بالا خص حضرت مستطاب عالى را از سر این جان نثار و عموم مسلمین کوتاه نگرداند و وجود مبارک را از جمیع بلیات مصون و محفوظ بفرماید ان شاء اللّه تعالى. محمد جواد مقیمى


۸۸

اینک نامه جناب آقاى شیخ احمد رستگار

بسمه تعالى

در تاریخ ۲۵ سفر سنه ۹۲ وقایع زلزله قیر و کارزین که این جانب در یکى از قراء کارزین موسوم به سرچشمه حاضر و ناظر بودم آن است که هنگام صبح پس از انجام فریضه صبح قریب به ساعت پنج و ربع مشغول تعقیب نماز و اوراد بودم که ناگاه زمین کمى لرزیدن گرفت و دانستم که زلزله است اندک تاءملى کردم به قصد اینکه زلزله قطع شود نماز آیات بخوانم دیدم ادامه پیدا کرد برخاستم از درب اطاق سر بیرون کردم تا ببینم چه خبر است در حالى که پایم برهنه بود ولى قصد فرار نداشتم همین که از درب اطاق خارج شدم ناگاه دیدم آسمان صدایى کرد و زمین بشدت لرزید و این جانب قریب به هفت متر پرتاب شدم پهلوى درختى و از شدت لرزش زمین نتوانسم خودم را بگیرم ناچار به درخت چسبیدم که ناگاه جهان را یکبارگى ظلمت فروگرفت و پس از اندک زمانى که جهان روشن و تاریکى بدل به نور گردید نظر کردم دیدم از منازل و قریه اثرى باقى نیست جز قلیلى از دیوارهاى شکسته و خانه هاى مهدوم و خراب شده، خلاصه آمدن زلزله قریب ۲۵ ثانیه ادامه داشت ولى خرابى و انهدام قریه زیاده از حد واقع گردید.

ملخص کلام اینکه: چون صبح بود و مردان قریه براى انجام وظیفه زراعت از خانه خارج شده بودند ولى از قریه بیرون نرفته بودند که فورا این جانب قدغن نمودم که خارج نشوند و آنها را تسلیت داده و تهییج نمودم تا اینکه به همدستى جوانان و پیران بلکه به مساعدت نسوان برخى با ابزارهاى حاضر و موجود و فرقه اى به وسیله دست کوشش ‍ نموده به کوشش و جد و جهد تمام، قریب چهار ساعت تا اینکه تقریبا یکصد و پنجاه نفر را از زیر خاک و آوار خارج نمودیم که غالب آنها کودک بودند و چند نفر از مردان و زنان.

و اما از آنانکه بدرود زندگى گفته بودند شصت و یک نفر بودند و جمله اموات را جنب هم خوابانیده و شروع به حفر قبر نمودند و چند نفر را هم دستور دادم تا اینکه مشغول غسل دادن و کفن کردن شوند و این جانب به اتفاق جناب حاج شیخ منصور محمودى که از جمله نجات یافتگان بود و قبل از انهدام حسینیه،از حسینیه خارج شده بود به جملگى اموات نماز خواندیم و تا چهار ساعت بعد از ظهر هریک را جداگانه به خاک سپردیم و اینجانب تاسه روز براى تعزیت و تسلیت اهل قریه ماندم و بعدا رهسپار محل شدم و اما از قریه قیر و کارزین اطلاع کافى به دست نیاوردم.پایان نامه

تذکرى لازم

بعضى از مسلمانان نادانسته به پیروى از مادیین، حوادث موحشه اى که در زمین واقع مى شود مانند زلزله خراب کننده و سیل بنیان کن را قهر طبیعت مى گویند و در روزنامه ها با حروف درشت ((خشم طبیعت)) مى نویسند و نمى دانند که این حرف برخلاف عقل و شرع است؛ اما خلاف عقل بودنش؛ زیرا قهر و خشم از آثار ادراک و شعور است مثلاً حیوان یا انسان گاهى که ادراک ناملایمى از دیگرى نمود بر او خشم مى کند. و از او انتقام مى گیرد بنابراین طبیعت را که اصلاً شعورى نیست خشم در آن تصور نمى شود.

و اما شرعا پس از اینکه از برهان امکان و حدوث به یقین دانسته شد که کره زمین و موجودات در آن و سایر اجزاء جهان هستى تماما آفریده شده حضرت آفریدگار است و عموما پدید آمده از حکمت و قدرت بى نهایت اوست و همه از عرش تا فرش از درّه تا ذرّه تحت تربیت و تدبیر حضرت رب العالمین مى باشد، بنابراین، حوادثى هم که در کره زمین پدید مى آید آنها هم از خداوند جهان آفرین است.


۸۹

آیا عقلاً مى توان پیدایش حادثه را از خود آن دانست آیا ممکن است در ملک خدا و آفریده شده او حادثه اى بدون اذن و مشیت او پدید آید در حالى که برگى از درخت نمى افتد و قطره اى باران نمى بارد مگر به اذن او جل جلاله (۵۰).

اسباب طبیعى براى حوادث

اگر گفته شود این حوادث را اسبابى است که دیده و شناخته شده است مثلاً سبب سیلهاى بنیانکن همان بارانهاى شدید پى در پى است و سبب زمین لرزه، بخارهاى متراکم جوف زمین است که حرکت کرده و از محلى مى خواهد خارج شود یا سیلهایى است که در جوف زمین به حرکت مى آید.

سببیت سبب از مسبب است

در پاسخ گوییم سلسله اسباب و مسببات و ارتباط معلولات به علل آنها را منکر نیستیم و مى گوییم خراب شدن بناها از سیلاب است و آن بارانى است که از ابر ریزش کرده و ابر هم بخارهایى است که از دریاها به سبب تابش حرارت آفتاب برخاسته یا مثلاً پیدایش میوه از درخت است و درخت هم از تخمى که در زمین افشانده شده وآب به آن رسیده حاصل شده و نیز پیدایش حیوان از نطفه مى باشد و نطفه هم از جفت شدن نر با ماده پدید آمده و هکذا لکن کلام در پیدایش اسباب و ظهور خاصیت و اثر آنهاست و گوییم چنانى که به حکم قطعى عقلى اصل هستى هر سببى از خودش نیست و از آفریده شده اى مانند خودش هم هست نشده بلکه خداى جهان آفرین او را آفریده همچنین خاصیت و سببیت او هم از خودش نیست و خداى مسبب الاسباب آن را سبب پیدایش چیز دیگر قرار داده و مربى و مدبر در تمام اجزاء هستى اوست و لاغیر و شریکى براى او نیست (و این مطلب در بحث توحید افعالى از کتاب قلب سلیم به تفصیل نوشته شده است) مثلاً چنانى که اصل پیدایش آب از خداست تبدیل آن به بخار هنگام تابش ‍ آفتاب و به صورت ابر درآمدن بخار و سپس ریزش باران از آن تماما به تدبیر و اذن خداست که در هرجا و هر اندازه که مشیت و حکمت او اقتضا کند مى ریزد و نیز سیلاب شدنش و خرابى رساندنش هم وابسته به اذن و مشیت اوست.

و نیز چنانى که پیدایش بخارها در جوف زمین از خداى زمین آفرین است قدرت آن به طورى که زمین به این سنگینى را مى لرزاند کما و کیفا یعنى اندازه لرزش و آثار آن همه از خداوند مى باشد چه زمین لرزه هایى که در بیابانها واقع مى شود و هیچ زیانى به بشر نمى رسد و چه زلزله هاى شدیدى که در آبادیها پدید مى آید و خشتى از دیوارى نمى افتد و گاهى هم که حکمت و مشیت اقتضا کند، بنیانهاى محکم را از بیخ و بن خراب کرده و آن را زیر و زبر مى کند و بشر را بیچاره و درمانده مى نماید:((هیچ مصیبت و بلایى نرسد در زمین و نه در نفسهاى خودتان مگر اینکه در لوح محفوظ ثبت شده است پیش از آنکه آن را بیافرینیم))(۵۱).

هفت خصلت شرط حوادث

امام صادق علیه السّلام فرمود:((نه در زمین و نه در آسمان چیزى نباشد جز با این هفت خصلت، به مشیت و اراده و قدر و قضاء و اذن و کتاب و اجل، هرکه گمان برد که مى تواند یکى از اینها را نقض کند محققا کافر است))(۵۲).

و در حدیث دیگر حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام فرمود:((هرکه جز این معتقد باشد محققا بر خدا دروغ بسته یا بر خدا رد کرده است)).

از این بیان کوتاه به خوبى دانسته شد که زمین لرزه و سایر حوادث عموما به اذن و مشیت خداوند است.


۹۰
آیا از خشم خداست؟

اگر پرسیده شود آیا حوادث موحشه را مى توان خشم خداوند نامید؟

پاسخ آن است که واجب است اعتقاد و یقین داشت که خداوند در برابر افعال اختیارى بشر خوشنود و ناخوشنود و داراى لطف و قهر است؛ یعنى کردارهاى نیک بشر مورد رضا و خوشنودى خداست چنانى که کردارهاى زشت و ناروایش مورد خشم خداوند است لکن واجب است انسان بداند که رضا و سخط خدا مانند خوشنودى و خشم مخلوق نیست.

توضیح مطلب آنکه: هرگاه انسانى از دیگرى کردارى دید که ملایم با طبع و مورد علاقه اوست قهرا دلش شاد و خنک مى شود و از این روى او را به نیکى یاد کرده در مقام احسان و انعام به او برمى آید چنانى که اگر آن کردار ناملایم و مورد نفرتش باشد، دلش گرفته و آزرده شده خونش ‍ به جوش مى آید و براى دلخنکى و آرامش درونش، در مقام تلافى و آزار رسانى به آن شخص برمى آید، این است رضا و سخط مخلوق با یکدیگر.

و اما خداوند جل جلاله پس از هر نوع تاءثر و انفعالى منزه و مبرّا است به طورى که اگر تمام افراد بشر نیکوکار شوند و او را بندگى کنند یا اینکه عموما بدکردار و از بندگیش سرکشى کنند کمتر از ذرّه اى در آن ذات مقدس اثرى ندارد.

!!شعر:!!!

گر جمله کائنات کافر گردند
بر دامن کبریاش ننشیند گرد

بلى کردارهاى بشر را هم مهمل و بى اثر قرار نداده بلکه اگر بنده فرمانبردار او شدند آنها را مورد لطف و اکرام و انعام خود قرار مى دهد چنانى که اگر طاغى و یاغى شدند آنها را سخت عقوبت خواهد فرمود:((بدانید خدا سخت شکنجه مى دهد و خداوند آمرزنده مهربان است)) و خلاصه رضا و سخط خداوند همان ثواب و عقاب و مجازات اوست و عالم جزا به طور کلى در جهان عظیم پس از مرگ یعنى در برزخ و قیامت مى باشد.

اما نسبت به زندگى دنیوى مستفاد از آیات و روایات آن است که پاره اى از عبادات و طاعات است که علاوه بر جزاى اخروى در همین دنیا به جزاى نیک خواهد رسید؛ مانند صدقه و صله رحم که علاوه بر ثواب آخرت، موجب رفع بلا و برکت در مال و عمر است چنانى که پاره اى از گناهان است که علاوه بر جزاى اخروى، در این دنیا موجب نزول بلا است مانند حرص و بخل شدید و قساوت و ظلم و تجاوز به حقوق یکدیگر و ترک امر به معروف و نهى از منکر(۵۳) و غیر اینها.

ناگفته نماند که نزول بلا در اثر گناهان، کلیت و عمومیت ندارد؛ زیرا ممکن است پروردگار کریم حلیم حکیم، گناهکار را مهلت دهد شاید توبه کند یا کردار نیکى که اثر آن گناه را بردارد از او سر زند چنانکه ممکن است در اثر شدت طغیان و عصیان اصلاً بلا به او نرسد بلکه بر نعمتش افزوده شود تا استحقاق عقوبت اخرویش بیشتر گردد.

و شواهد این مطلب در قرآن مجید فراوان است و نقل آن موجب طول کلام مى شود.

اشکالهاى گوناگون و پاسخ آنها

از آنچه گفته شد دانسته گردید که زمین لزره اى که سبب هلاک دسته اى و بى خانمانى و بیچارگى و مصیبت زدگى گروه دیگر شود مانند سایر بلاهاى دیگر خشم و قهر و انتقام و مجازات الهى است.

اگر گفته شود چگونه بلاى عمومى، انتقام و مجازات خداوند است در حالى که در بین بلا رسیدگان افرادى هستند که استحقاق بلا نداشتند؛ یعنى گناهکار نبودند یا از قبیل مستضعفین و اطفال بوده اند.

دیگر آنکه بسیارى از اجتماعات بشرى که به مراتب از این بلا رسیدگان گناهکارترند، در امان هستند و این برخلاف عدل به نظر مى رسد.

در پاسخ گوییم: انتقام ومجازات تنها براى گناهکاران است و اما بیگناهانى که در بلاى عمومى هلاک مى شوند پس این بلا، سبب خلاصى آنها از محنتکده حیات دنیوى و زودتر رسیدن به عالم جزا و دار ثواب و سعادت باقى است و البته در برابر رنج و شکنجه اى که به آنها رسیده خداوند جبار، جبران خواهد فرمود و به آنها اجر خواهد داد و خلاصه بلا براى گنهکار عقوبت و مجازات است و براى بیگناه ونیکوکار کرامت و موجب ثواب و درجات مى باشد.


۹۱

و در باره اطفال که در کودکى مى میرند در روایت رسیده که در عالم برزخ تحت کفالت حضرت ابراهیم خلیل علیه السّلام هستند و تربیت مى شوند و روز قیامت با پدر و مادر خود جمع شده و در باره آنها شفاعت مى کنند و با هم به بهشت مى روند.

و اما باقیماندگان مصیبت زده شده پس این بلا تاءدیب الهى و موجب عبرت و هوشیارى از غفلت است تا توبه کنند و رو به صلاح و سداد آورند و از این گوشمال الهى بهره بردارند(۵۴).

و پاسخ از اختصاص طایفه اى به بلا و در امان بودن اجتماعات فاسدتر پس اولاً: چنانچه گفته شد دنیا عالم جزاء نیست تا هر گنهکارى به سزاى کردارش اینجا برسد و گفته شد هرگاه حکمت اقتضا کند بشر را در برابر بعضى از گناهانش مجازات مى فرماید تا ادب شود و دست از طغیان و عصیان بردارد و راه بندگى خدا را که تمام سعادت اوست از دست ندهد.

و ثانیا: لازم نیست که در همان وقت که به طائفه مخصوصى بلا رسیده به دیگران هم برسد، دیگران هم به موقع خود که حکمت الهى مقتضى باشد مبتلا خواهند شد.

و نیز بلا منحصر به زمین لرزه نیست ممکن است آنها را به بلاى سخت ترى مبتلا سازد چنانى که در این سالها بسیارى از کشورها به جنگ با یکدیگر مبتلا هستند و بکلى آسایش و امنیت و راحت از آنها گرفته شده است (ودرکتاب قلب سلیم به این نوع از بلاها به تفصیل یادآورى شده است).

و ثالثا: در بسیارى از اجتماعات افرادى هستند مانند پیرهاى خمیده که موى خود را در بندگى خدا سپید کرده اند و جوانهاى خاشع که از شهوات چشم پوشیده و رو به خدا آورده اند و به برکت اخلاص و دعاهاى آنها بلا از آن اجتماع دور مى شود.

اگر نبودند بندگان رکوع کننده و مردانى که دلهایشان براى خدا خاشع شده و بچه هاى شیرخوار البته بلا بر شما ریزش ‍ مى کرد(۵۵).

۱۰۷- اجابت فورى دعا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

فقیه عادل حضرت آقاى حاج شیخ مرتضى حایرى – دامت برکاته – که از علماى طراز اول حوزه علمیه قم مى باشند چند داستان که موجب عبرت و مزید بر بصیرت است مرقوم داشته اند وبراى بهره مندى عموم، یادداشت مى شود.

داستانى که به دو طریق معتبر بنده شنیده ام نقل مى نمایم، یکى از جناب آقاى حاج سید صدرالدین جزائرى، از کسى که او را توثیق مى کردند. طریق دوم از جناب آقاى مروارید، نوه ایشان از کسى که او را توثیق مى کردند. و خلاصه داستان آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلى – رحمه اللّه علیه – (که در داستان ده نام آن بزرگوار برده شد) به دیدن یکى از رفقا مى رود که تب شدیدى داشته است، ایشان به تب مى گوید که خارج شو از بدن فلان به اذن اللّه تعالى و مى فرماید قلیانى بیاورید تا بکشم خارج مى شود، پس تب از بدن بیمار خارج شده عافیت پیدا مى کند.

سپس به ایشان گفتند شما چطور به این جزم توانستید بگویید؟ فرمود: چون من به مولاى خود و آقاى خود امام زمان علیه السّلام خیانت نکردم و یقین داشتم که او آبروى خادم امین خود را حفظ مى کند. و مخفى نماند که مرحوم حاج شیخ حسنعلى از بزرگان شاگردان مرحوم حجه الاسلام حاج میرزا محمد حسن شیرازى بوده است، در ردیف میرزاى شیرازى و آخوند خراسانى و سید فشارکى بوده است، آقاى نوقانى که خود یکى از حسنات دهر بود، نقل کرد که اوایلى که مرحوم حاج شیخ به مشهد آمده بودند به قدرى وارسته و بى تظاهر بود که حتى علما به مقام علمى او واقف نبودند و ایشان نزد سجاده مرحوم آقا میر سید على حائرى یزدى مى نشست و براى مستمندان استمداد مى نمود (ظاهرا در سنه مجاعه بوده است).


۹۲

مرحوم حائرى در جریان این امور به ایشان مطلبى مى گوید که معلوم مى شود به مقام ایشان واقف نیستند، ایشان تنها روزى به منزل سید حائرى که از بزرگان علما بوده است مى رود در یک مسئله سه مرتبه سید را مجاب مى کند، پس از سه بار مغلوبیت سید صافى ضمیر مى گوید بارک اللّه به حاج میرزا محمد حسن! عجب شاگردانى تربیت کرده است، آقاى آقا سید محمد على – سلمه اللّه – از پدرش نقل فرمود که سالیان درازى حدود شانزده سال مرحوم حاج شیخ از سوراخ بالاى حجره مدرسه براى من پول مى انداخت و ما نمى دانستیم از چه ناحیه است، بعدا به مناسبتى معلوم شد که از ناحیه ایشان است.

مؤ لف گوید: کرامات علماى ربانى و اجابت دعوات صاحبان مقام یقین، به راستى افزون از شمار است و در ذیل داستان ۲۵ این کتاب براى رفع استعجاب و اثبات این مطلب مطالبى گفته شد و در این مقام براى تاءیید این داستان از خاتم المجتهدین شیخ مرتضى الانصارى داستانى نقل مى گردد: از شیخ محمود عراقى – که از تلامیذ شیخ بوده – در آخر کتاب ((دارالسلام)) نقل کرده و خلاصه اش این است که:مرحوم حاج سید على شوشترى که از اکابر علما و صاحب کرامت و اجابت دعوات بوده و مورد علاقه و ارادت شیخ انصارى بوده است، در سال ۱۲۶۰ ه.ق که مرض وبا در نجف اشرف بود اواسط شب مرحوم سید به این مرض مبتلا مى شود و چون فرزندانش حالت او را پریشان مى بینند از ترس آنکه مبادا فوت کند و شیخ از آنها مؤ اخده نماید که چرا جهت عیادت به او اطلاع نداده اند چراغ را روشن کرده که به منزل شیخ رفته و او را از مرض سید آگاهى دهند.

مرحوم سید متوجه مى شود مى گوید: چه خیال دارید؟ گفتند: مى خواهیم برویم شیخ را خبر دهیم. فرمود لازم نیست بروید الا ن او تشریف مى آورد. لحظه اى نگذشت که درب منزل کوبیده شد، سید فرمود شیخ است در را باز کنید چون در را باز کردیم شیخ با ملاّ رحمت اللّه بود، شیخ فرمود: حاج سید على چگونه است؟ گفتیم حالا که مبتلا شده است خدا رحم کند که ان شاء اللّه… شیخ فرمود ان شاءاللّه باکى نیست و داخل خانه شد، سید را مضطرب و پریشان دید، به او فرمود: مضطرب مباش ان شاءاللّه خوب مى شوى. سید گفت از کجا مى گویى؟

شیخ گفت من از خدا خواسته ام که تو بعد از من باشى و بر جنازه من نماز گزارى.

سید گفت: چرا این را خواستى؟ شیخ فرمود: حال که شد و به اجابت نیز رسید، سپس بنشست و قدرى سؤ ال و جواب و مطایبه کردند بعد شیخ برخاست و رفت.

(و بعضى چنین نقل کردند که از شیخ پرسیدند در آن شب چگونه به طور جزم فرمودید سید خوب مى شود؟ در جواب فرموده بود: عمرى است در راه بندگى و اطاعت و خدمت به شرع بودم و در آن شب آن حاجت را از خداوند خواستم یقین کردم به اجابت آن).

و بالجمله خداوند سید را به دعاى شیخ شفا بخشید؛ تا شب هیجدهم جمادى الثانیه سال ۱۲۸۱ شیخ از دنیا رفت و تصادفا سید در نجف نبوده و به زیارت کربلا مشرف شده بود، فردا جنازه شیخ را در صحن مطهر مى آورند و براى نماز بر او حیران بودند، ناگاه صدا بلند مى شود، سید آمد پس جناب سید بر جنازه نماز مى خواند و سپس بر منبر شیخ تدریس مى فرماید و گویند چنان بوده که گویا شیخ درس مى گوید. تا در سال ۱۲۸۳ جناب سید از دنیا مى رود – رحمه اللّه علیهما.

و این فرمایش شیخ در جواب از پرسش اجابت دعا بمانند این داستان کوتاه است که: بچه خردسالى که بر دست و پا راه مى رفت در پشت بام مادرش او را تعقیب کرده که او را بگیرد، پس بچه به سمت ناودان آمد مادر فریاد و ناله مى کرد عبورکنندگان در کوچه تماشا مى کردند و اینکه کارى از آنها ساخته نیست که ناگاه بچه افتاد در همان لحظه سقوط، بزرگى از اهل ایمان و تقوا که حاضر بود گفت خدا او را بگیرد، یک لحظه در هوا واقف شد تا آن مؤ من او را گرفت و بر زمین گذارد مردم اطراف آن بزرگ را گرفته و بر دست و پاى او مى افتادند آن بزرگ فرمود، مردم! چیز تازه و عجیبى واقع نشده عمرى است این بنده رو سیاه اطاعت او را کرده ام اگر یک دفعه او عرض بنده اش را اجابت فرماید تعجبى ندارد.

مؤ لف گوید در جزء حدیث ملک داعى در شبهاى رجب چنین است: اَنَا مُطیعُ مَنْ اَطاعَنى.


۹۳
۱۰۸- فرج پس از سختى معیشت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز آیت اللّه حائرى مرقوم داشتند، از آقاى طالقانى که از رفقاى حاج سید على ناصر و خود وکیل عدلیه مى باشند و اهل دروغ بالخصوص ‍ نسبت به کرامات نمى باشند و اهل دیانت و صلاحند، نقل کردند که به آقاى آقاسید على اکبر فرزند آیت اللّه سید محمد فشارکى به اصفهان منزل آقاى حاج میرزا عبدالجواد کلباسى رفتم (بنده همه اینان را مى شناسم ۴) گفتند آقاى سید على اکبر پول نداشت، صبح براى اداى فریضه به مسجد حکیم رفته بود قدرى طول کشید رفتم به دنبالش ‍ دیدم در سجده است و حال خوشى دارد، مزاحمش نشدم برگشتم کسى در منزل آمد و گفت من حاج عبدالجبارم آیا فرزند آقا سید محمد فشارکى اینجاست؟ گفتم بله، هزار تومان برایشان آورده بود.

در چهل سال پیش، هزار تومان پول زیادى بود و کسى بدون اینکه گیرنده را ببیند نمى داد و به این زودیها چنین وجهى کسى نمى داد، تمام مخارج حوزه علمیه قم ماهیانه سه هزار تومان بود که آن هم گاهى نمى رسید. غرض، این مرد وجه را داد و رفت و از هرکس پرسیده شد، حاج عبدالجبار را نشناختند.

۱۰۹- هدیه، نشانى قبول زیارت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز مرقوم داشتند از آقاى آقامصطفى برقعى فرزند آقاى حاج میر سید حسن برقعى در راه مشهد این داستان را براى من نقل نمودند که مرحوم آقاى آقامیرزا رضا فرزند کوچک آن مرحوم که آن موقع ایشان زنده بودند (نگارنده موفق نشدم از خودش شرح حالش را بپرسم) با مرحوم پدرشان به مشهدمقدس مشرف مى شوند (ایشان با عائله و نوکر با اینکه عصر اتومبیل بود با کجاوه رفتند) گفتند: چون وسایل ما کجاوه بود من همه راه یا بیشتر راه را پیاده رفتم (تردید از بنده است) و در ضمن از دور خدمت حضرت رضا علیه السّلام عرض مى کردم اگر زیارتم قبول است هدیه اى لطف فرمایید.

هنگامى که به مشهدمقدس رسیدیم و به دیدن مرحوم پدرم مى آمدند روزى پیرمردى وارد شد به لباس اهل علم با اینکه نوکر داشتیم، پدرم به من امر فرمود براى ایشان قلیان آماده نمایم، قلیان آماده نموده و پس از مراجعت در بدرقه به من گفت ما تعبیر خواب را به تو دادیم اگر کسى خوابى براى شما نقل کرد تا عدد آن شبى که خواب دیده است از قرآن کریم ورق مى زنى تعبیر خواب را خواهى یافت این را بگفت و برفت و در قلب من هم تولید اهمیتى نکرد تا پس از مدتى که مراجعت به قم نمودم و پدرم وفات نمود و وضع مالى ما خوب نبود. یک شب در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه – سلام اللّه علیها – نشسته بودم دیدم خانمى با شوهرش آمد و خوابى دیده بود گفت که من در پانزدهم ماه مثلاً خوابى دیدم من قرآن را باز نموده و پانزده ورق زدم پس از آن دیدم اصل خواب آن زن در قلب من نوشته شده است و تعبیر آن هم در زیر آن است.

گفتم خواب شما چنین است و تعبیر آن نیز چنین است، تعجب نمودند و وجهى به من دادند ولى پس از آن براى بعضى نقل کردم این موهبت گرفته شد.

۱۱۰- اهمیت زیارت عاشورا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

فقیه زاهد عادل مرحوم شیخ جواد بن شیخ مشکور عرب که از اجله علما و فقهاى نجف اشرف و مرجع تقلید جمعى از شیعیان عراق بوده و نیز از ائمه جماعت صحن مطهر بوده است در سال ۱۳۳۷ در حدود نودسالگى وفات نموده در جوارپدرش و در یکى از حجره هاى صحن مطهر مدفون گردید.

آن مرحوم در شب ۲۶ ماه صفر ۱۳۳۶ در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل ملک الموت را مى بیند، پس ازسلام از او مى پرسد از کجا مى آیى؟ مى فرماید از شیراز و روح میرزا ابراهیم محلاتى را قبض ‍ کردم، شیخ مى پرسد روح او در برزخ در چه حالى است؟


۹۴

مى فرماید: در بهترین حالات و در بهترین باغهاى عالم برزخ و خداوند هزار ملک موکل او کرده است که فرمان او را مى برند.گفتم براى چه عمل از اعمال به چنین مقامى رسیده است؟ آیا براى مقام علمى و تدریس و تربیت شاگرد.

فرمود: نه، گفتم آیا براى نماز جماعت و رساندن احکام به مردم؟ فرمود: نه، گفتم پس براى چه؟ فرمود براى خواندن زیارت عاشورا (مرحوم میرزاى محلاتى سى سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیمارى یا امر دیگر نمى توانست بخواند نایب مى گرفته است)

و چون شیخ مرحوم از خواب بیدار مى شود فردا به منزل آیت اللّه میرزا محمد تقى شیرازى مى رود و خواب خود را براى ایشان نقل مى کند.

مرحوم میرزا محمد تقى گریه مى کند، از ایشان سبب گریه را مى پرسند مى فرماید میرزاى محلاتى از دنیا رفت و استوانه فقه بود به ایشان گفتند شیخ خوابى دیده و معلوم نیست واقعیت آن، میرزا مى فرماید بلى خواب است اما خواب شیخ مشکور است نه افراد عادى. فرداى آن روز تلگراف فوت میرزاى محلاتى از شیراز به نجف اشرف مى رسد و صدق رؤ یاى شیخ مرحوم آشکار مى گردد.

این داستان را جمعى از فضلاى نجف اشرف که از مرحوم آیت اللّه سید عبدالهادى شیرازى شنیده بودند که ایشان در منزل مرحوم میرزا محمد تقى هنگام ورود شیخ مرحوم و نقل رؤ یاى خود حاضر بودند نقل کردند و نیز دانشمند گرامى جناب حاج صدرالدین محلاتى فرزندزاده آن مرحوم از شیخ مرحوم، این داستان را شنیده اند.

۱۱۱- شفاى چشم از حضرت رضا (ع)]

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبد صالح و متقى وارسته جناب حاج مجدالدین شیرازى که از اخیار زمان هستند چنین تعریف مى کنند که:

بنده در کودکى، چشم درد گرفتم نزد میرزا على اکبر جراح رفتم، شیاف دور چشم حقیر کشید غافل از اینکه قبلاً دست به چشم سودائى گذاشته بود، چشم بنده هم سودا شد، اطراف چشم له شد ناچار پدرم به تمام دکترها مراجعه کرد علاج نشد، گفت از حضرت رضا علیه السّلام شفا خواهم گرفت، به زیارت حضرت مشرف شدیم، به خاطر دارم که پدرم پاى سقاخانه اسماعیل طلا ایستاد با گریه عرض کرد یا على بن موسى الرضا علیه السّلام داخل حرم نمى شوم تا چشم پسرم را شفا ندهید.

فردا صبح گویا چشم حقیر اصلاً درد نداشت و تا کنون بحمداللّه درد چشم نگرفته ام. وقتى از مشهدمقدس مراجعت کردیم خواهرم مرا نشناخت و از روى تعجب گفت تو چشمت له بود چطور خوب شدى؟ من تو را نشناختم

و همچنین حاجى مزبور نقل مى نماید که: در سنه چهل شمسى خودم با خانواده به مشهدمقدس مشرف شدم و عجایبى چند دیدم، از جمله در مسافرخانه دو مرتبه بچه ام از بام افتاد بحمداللّه و از نظر حضرت رضا علیه السّلام هیچ ملالى ندید.

هنگام برگشتن در ماشین این موضوع را تعریف کردم، زنى گفت تعجب مکن من اول خیابان طبرسى در مسافرخانه سه طبقه بودم، بچه ام از طبقه سوم کف خیابان افتاد و از لطف حضرت رضا علیه السّلام هیچ ناراحتى ندید.

۱۱۲-داستان عجیب مفاتیح و قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در تاریخ شنبه آخر جمادى الثانیه ۹۴ جناب حاج ملا على بن حسن کازرونى – که داستان ۵۴ از ایشان نقل گردید – از کویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و براى درمان به بیمارستان نمازى مراجعه کردند. کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود که به قصد شما آورده ام و این دو هدیه را داستانى است.

اما مفاتیح: شما که با سابقه اید که من در کودکى بى پدر و مادر شدم و کسى مرا به مکتب نفرستاد و بى سواد بودم تا سالى که به عزم درک زیارت عرفه، کربلا مشرف شدم، روز عرفه برخاستم مشرف شوم از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طورى که نمى توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص کردم یک نفر باسواد را که مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم کسى را ندیدم شکسته و نالان حضرت سیدالشهداء را خطاب کردم:


۹۵

آقا! آرزوى زیارتت مرا اینجا آورده، سوادى ندارم، کسى هم نیست مرا زیارت دهد. ناگاه سید جلیلى دست مرا گرفت فرمود: با من بیا پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم زیارت وارث را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود: پس ‍ از این زیارت وارث و امین اللّه را مى توانى بخوانى و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماما صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشى شیخ مهدى درب صحن بگیر. حاج على مزبور گوید در آن حال متذکر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سیدالشهداء را که چطور این آقا را براى من رسانید و در چنین ازدحامى موفق شدم پس سجده شکرى بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم هرطرف که رفتم او را ندیدم از کفشدارى پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم.

خلاصه چون ازصحن خارج شدم و شیخ مهدى کتابفروش را دیدم پیش از آنکه از او مطالبه کتاب کنم این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشته ام، خواستم قیمت آن را بدهم، گفت پرداخته شده است و به من سفارش کرد این مطلب را فاش نکن؛ چون به منزل رفتم متذکر شدم کاش از شیخ مهدى پرسیده بودم از کسى که حواله مفاتیح براى من به او داده است.

از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم فراموش کردم و از پى کار دیگرى رفتم، مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش ‍ کردم خلاصه تا وقتى که در کربلا بودم موفق نشدم.

سفرهاى دیگر که مشرف مى شدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم، پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدى مرحوم شده بود (رحمه اللّه علیه).

و اما قرآن مجید پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم که چون چنین عنایتى فرمودید خوب است توانائى قرآن خواندن را مرحمت فرمایید تا اینکه شبى آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود مى توانى تمام قرآن را بخوانى.

پس از آن این قرآن مجید را شخصى از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن مى خواندم و سپس هر کتاب حدیث عربى را مى توانم بخوانم.

۱۱۳- زیارت ارواح از قبر حسین (ع) در شب قدر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز نقل فرمود شب ۲۳ ماه رمضان بالاى بام منزل تنها احیاء داشتم هنگام سحر ناگاه حالت سستى و بى خودى به من دست داد در آن حال متوجه شدم که تمام عالم اعلا مملو از جمعیت و غلغله است و سر و صداى فراوانى است ازصدایى که فصیحتر و به من نزدیکتر بود پرسیدم تو را به خدا تو کیستى؟ فرمود جبرئیل. گفتم امشب چه خبر است؟ گفت فاطمه با مریم و آسیه و خدیجه و کلثوم براى زیات قبر حسین مى روند و این جمعیت ارواح پیغمبران و ملائکه هستند.

گفتم براى خدا مرا هم ببرید، فرمود زیارت تو از همینجا قبول است و سعادتى داشتى که این منظره را ببینى.

مؤ لف گوید: به راستى حاجى مزبور علاقه شدیدى به حضرت سیدالشهداء نصیبش شده است در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه که اسم مبارک آن حضرت را مى برد بى اختیار گریان و نالان مى شد و چند دقیقه نمى توانست سخن گوید و مى فرمود طاقت ذکر مصیبت آن حضرت را ندارم.

۱۱۴- عنایت فاطمى (ع) و شفاى بیمار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب آقا شیخ عبدالنبى انصارى دارابى از فضلاى حوزه علمیه قم،قضایاى عجیبى دارند که براى نمونه یکى از آنها در اینجا از نوشته هاى خود ایشان نقل مى شود.


۹۶

مدت یک سال بود که دچار کسالت شدید سردرد و سرگیجه شده بودم و در شیراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دکترهاى متعددى مراجعه وداروها و آمپولهاى فراوانى مصرف نموده بودم ولى تمام اینها فقط گاهى مسکن بود و دوباره کسالت عود مى کرد، تا اینکه یکى از شبها در عین ناراحتى به سختى رفتم به منزل آیت اللّه بهجت که یکى از علماى برجسته و از اتقیاى زمان است، براى نماز جماعت، در بین نماز حالم خیلى بد بود به طورى که یکى از رفقا فهمید و پرسید فلانى مثل اینکه خیلى ناراحت هستى؟

گفتم مدت یک سال است که این چنین هستم و هرچه هم به دکتر مراجعه نموده ام و دارو مصرف نموده ام هیچ تاءثیرى نداشته، آن آقا که خود از فضلا و متقین بود فرمود: ما دکترهاى بسیار خوبى داریم به آنها مراجعه کنید.

فورا فهمیدم و ایشان اضافه فرمود که متوسل به حضرت زهرا علیهاالسّلام شوید که حتما شفا پیدا مى کنید. حرف ایشان خیلى اثر کرد و تصمیم گرفتم متوسل شوم، آمدم در خیابان با همان حالت ناراحتى با یکى دیگر از فضلا برخورد کردم که او هم حقیر را تحریص بر توسل نمود.

سپس به حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام رفتم و بعد به منزل و در گوشه اى تنها شروع به تضرع و توسل و گریه نمودم و حضرت زهرا – سلام اللّه علیها – را واسطه قرار دادم و بعد خوابیدم. شب از نیمه گذشته بود، در عالم خواب دیدم مجلسى برقرار شد و چند نفر از سادات در آن مجلس شرکت داشتند و یکى از آنها بلند شد و براى بنده دعایى کرد.

صبح از خواب بیدار شدم سرم را تکان دادم دیدم هیچ آثارى از سردرد و سرگیجه ندارم، ذوق کردم و فورا رفتم با حالت نشاط و خوشحالى – که مدتى بود محروم بودم – رفقا را دیدم و عده اى را دعوت کردم و مجلس روضه اى در منزل برقرار نمودم و ان شاء اللّه تا پایان عمر این روضه ماهانه خانگى را خواهم داشت و اکنون که حدود هشت ماه از این جریان مى گذرد الحمدللّه حالم بسیار خوب و توفیقاتم چندین برابر شده و با کمال امیدوارى اشتغال به درس و تبلیغ داشته و دارم.

چهارم رجب ۱۳۹۴ هجرى قمرى

۱۱۵- معجزه عسکریین

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سیدنا المعظم ابوالفضل والمعالى جناب آقاى سید محمد هادى مدرس ‍ موسوى که سالیان متمادى در سامرا ساکن و در حرم حضرت عسکریین علیهما السّلام امام جماعت بودند و در جریان اخیر اخراج ایرانیان مقیم عراق بازگشته اند قضایاى عجیبى از معجزه امامین همامین عسکریین علیهما السّلام نقل نمودند که در اینجا دو داستان آن به نظر خوانندگان مى رسد.

جوانى از اهل تسنن به نام مهدى، کُنیه ابن عباس که خود و پدرش از خدمه حرم مطهر مى باشند با چند نفر از دوستانش لب رود دجله در سامرا مى روند و مشغول لهو و لعب و نوشیدن عرق مى شوند پس از اینکه آخر شب برمى گردند، مهدى براى اینکه راه خود را نزدیکتر کند، داخل صحن مطهر مى شود و از درى که از در دیگر خارج شود و به منزل خود برود به مجرد داخل شدن به صحن مطهر عسکریین علیهما السّلام به زمین مى خورد و دیگر بلند نمى شود، وقتى که مردم مى آیند معلوم مى شود که سکته کرده و از او بوى عرق مى آید، او را برداشته و از صحن مطهر خارج مى کنند و همان آخر شب این خبر در تمام سامرا منتشر شد ومردم سامرا براى آگاه شدن از موضوع از منازل خود بیرون آمده و به صحن مطهر داخل مى شدند و هرکس که خبر را مى شنید به حرم وارد شده و با عادت مخصوص خود دعا و زیارت مى کردند.


۹۷

مهدى بعد از چند روز در بیمارستان بهوش آمد در حالى که نصف بدنش مشلول بود و بعد از مدتى از بیمارستان سامرا به بغداد منتقل شده براى معالجه مدت هشت ماه معالجه و رفت و آمد بین سامرا و بغداد و متوسل شدن به ابوحنیفه امام حنفیها در جهان اهل تسنن و به دراویش معروف اهل تسنن در عراق، نتیجه حاصل نگردید.

تا اینکه یک روز مادر و اقوام و خویشان او پیشنهاد مى کنند که خوب است شفا را از خود حضرات عسکریین دریابیم لهذا و چون پدر و برادر بزرگ مهدى از خدمه بودند بنا شد چند شب در حرم مطهر بیتوته کنند و تا صبح آنجا باشند تا آنکه شب سوم که شب مبعث پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله ۲۷ ماه رجب سال ۱۳۸۶ هجرى (درست همان شبى که ضریح حضرت ابوالفضل علیه السّلام وارد عراق شد) ساعت دو بعد از نصف شب مهدى که گردنش با خزفى به ضریح حضرت عسکریین بسته شده بود، در خواب مى بیند که شخصى با عمامه سبز بالاى سر او ایستاده به او مى گوید بلند شو. گفت من شلل دارم نمى توانم بایستم، باز هم تکرار کرده و مى رود.

مهدى مى گوید از خواب بیدار شدم دستم را به ضریح گرفتم وبلند شدم باور نمى کردم. ضریح را گرفتم و با دستهایم تکان دادم چندین مرتبه تا آنکه یقین کردم که خواب نیستم و من به حالت اول برگشتم این بود که بنا کردم به فریاد زدن تا آنکه برادرم خضیر که در ایوان حرم مطهر حضرت عسکریین خواب بود، بیدار شد و او هم وقتى برادر عاجز خود را دید که بر پاى خود ایستاده، دور ضریح مى گردد و چنان با هر دو دستش تکان مى دهد که ضریح به لرزش درآمده به او هم حالت بخصوص دست مى دهد تا آنکه بعد از مدتى یک نفر دیگر از خدمه که موظف در باز کردن صحن بود مى آید و این دو برادر را در چنین وضعى مى بیند مى رود به آقاى شیخ مهدى حکیم اذان گوى جعفریهاى سامرا مى گوید و ازوى مى طلبد که بیاید روى گلدسته اعلان کند، ایشان این کار را مى کند. وقت اذان صبح تمام اهل سامرّا در حرم مطهر حضرت عسکریین جمع شده وباز براى مرتبه دوم صحن و حرم مطهر پر از اهل سامرا مى شود، گوسفندهاى زیادى کشته و شیرینى و شربت مى دهند و زنها هلهله کنان وارد مى شدند و دعا و نیایش مى کردند.

۱۱۶- شفاى کور به برکت حضرت عسکریین (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز سیدناالمعظم حضرت آقاى موسوى – دامت برکاته – نقل فرمودند داستانى را که خود از صاحب آن شنیده بودند و در جلد ۲ تاریخ سامرا صفحه ۱۹۳ نقل شده است و خلاصه اش آنکه حاج میرزا سید باقرخان تهرانى مشهور به حاج ساعدالسلطان در سال ۱۳۲۳ قمرى به قصد زیارت ائمه عراق حرکت مى کند چون به کاظمین علیهما السّلام مى رسد فرزند یگانه چهارساله اش به نام ((سید محمد)) به چشم درد سختى مبتلا مى شود چند روزى مشغول معالجه مى شود فایده نمى بخشد.

پس به سمت سامرا حرکت مى کند به قصد اینکه ده روز آنجا بماند و در راه به واسطه شدت گرما و غبار راه و حرکت عربانه درد چشم بچه سخت تر و چند برابر مى شود پس از ورود به سامرا بچه را نزد قدس الحکما که معروف به حافظالصحه وافلاطون زمانش بود مى برد، مشغول معالجه مى شود ثمرى نمى بخشد و مى گوید حتما باید بچه را بزودى برسانى به بغداد نزد فلان که متخصص بیمارى چشم است و مسامحه مکن که خطرناک است.

پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و نالان و حیران مى گردد چون فرزند منحصر اوبوده لکن چون تصمیم داشته ده روز بمانند حرکت نمى کند ومشغول دعا و زیارت مى شود تا هفت روز، پس درد چشم بچه سخت تر شده به طورى که یک لحظه از گریه و ناله آرام نداشت. اهل خانه و همسایه ها تا صبح خواب نرفتند چون صبح شد حافظالصحه را مى آورند چون چشم بچه را باز مى کند و در آن به دقت نظر مى کند حالش تغییر مى کند و دست بر دست مى زند وناله مى کند وبه پدر بچه اعتراض مى نماید و مى گوید چشم بچه را کور کردى، من به شما سفارش کردم. تاءکید نمودم زود او را به بغداد برسانید و چند مرتبه تاءکید و سفارش کردم و شما به حرف من اعتنا نکردید تا چشم بچه کور شد و دیگر رفتن بغداد ثمربخش نیست.


۹۸

و این درد و ناراحتى که فعلاً دارد به واسطه قرحه و زخمى است که در چشم اوست و بینائى چشمش را از بین برده است. پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و بمانند بدن بى جان مى شود، سپس ‍ حافظالصحه براى معالجه قرحه که بماننددو دانه بادام از چشم بیرون بود، مشغول مى شود تا از درد آرام گیرد و کورى با درد نباشد، پس به سختى دو چشم او را که بیرون شده بود بر گردانید بداخل چشم و بچه از شدت درد غش کرد و این مطلب به محضر آیت اللّه میرزا محمد تقى شیرازى و سایر علما رسید همه ناراحت و غصه دار شدند.

و چون مدت اقامت که ده روز بود تمام شد، عربانه کرایه مى کند و عازم بر حرکت مى شود و براى زیارت وداع به حرم مطهر مشرف و پس از زیارت نزد ضریح امامین علیهما السّلام مى نشیند مشغول خواندن زیارت عاشورا مى شود، پس در آن حال خادم ایشان حاج فرهاد بچه را بغل کرده به حرم مشرف مى شود و سپس چشم بچه را که با پارچه اى بسته بود به ضریح مى مالد و پس از زیارت از حرم بیرون مى رود.

پدر بچه که منظره بچه اش را مى بیند و متذکر مى شود که بچه با چشم سالم به عراق آمد و حال با چشم کور برگردد، پس بى اختیار گریان و نالان مى شود، فریاد مى زند، مى لرزد، خواندن تتمه زیارت عاشورا را فراموش مى کند و خود را به ضریح مى چسباند و در سخن با امام رعایت ادب نمى کند ومى گوید آیا سزاوار است بچه ام را با این حالت کورى برگردانم، پس بى حال شده گوشه اى مى نشیند، ناگاه بچه در حالى که دائى او به دنبالش بوده وارد حرم مى شود و بر دامن پدرش مى نشیند و مى گوید پدر جان! خوب شدم، چشمم روشن شده دردى هم ندارد، پدر حیران شده دست در چشمان بچه کشیده مى بیند هیچ اثرى از قرحه نیست و حتى قرمزى هم ندارد، از دائى بچه مى پرسد این بچه ربع ساعت پیش در حرم بود، چشمان کور و بسته شده چه پیش آمد شده؟

دائى بچه مى گوید: بلى هنگامى که از حرم بیرون شدیم بچه بر شانه من بود و در صحن راه مى رفتم و منتظر آمدن شما بودم ناگاه بچه سر از شانه من برداشت و با دستش پارچه اى که بر چشمش بود برمى داشت و مى گفت ببین آقا دائى! چشمم خوب شده است و براى بشارت به شما زود او را به حرم فرستادم که شما شاد شوید، پدر سجده شکر مى کند و از امامین همامین علیهما السّلام عذرخواهى و شکرگزارى مى نماید و با شادى و فرح از حرم بیرون مى شود و مى آید نزد حافظالصحه و بچه را در بیرون خانه نزد دائى او مى سپارد و به حافظالصحه مى گوید مى خواهم حرکت کنیم براى بغداد دوائى بدهید براى چشم بچه که در راه به آن مداوا کنیم.

طبیب مى گوید که چرا مرا مسخره مى کنى براى چشم کور شده دوائى نیست، شما در اثر مسامحه او را کور کردید. پس پدر صداى بچه مى زند، دائى او را مى آورد چون طبیب چشم او را گشوده و روشن مى بیند بهت زده وحیران مى گردد. چشمان بچه را مى بوسد، اطرافش ‍ مى گردد و سخت گریان مى شود و مى گوید کجا شد دو غده چشم تو؟ چطور شد کورى تو؟ پس جریان شفا را برایش مى گوید و صلوات بر اهل بیت مى فرستند.

سپس به منزل میرزاى شیرازى مى روند میرزا هم که با سابقه بود گریه شوق مى کند، چشمان بچه را مى بوسد و مى فرماید سزاوار است بمانید تا شهر را چراغانى کنیم، پدر عذر مى آورد و در همان روز براى کاظمین علیهما السّلام حرکت مى کند.


۹۹
۱۱۷-توجه حضرت اباعبداللّه الحسین (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم حاج محمد رضا بقال ساکن کوى آستانه هرساله روز اربعین چهل من برنج طبخ کرده و به مردم مى داد، سالى که کربلا مشرف مى شود همان مقدار چهل من را معین کرده و به فرزندش سفارش ‍ مى کند که روز اربعین طبخ کند و به مردم بدهد، شب بعد از اربعین در کربلا در خواب حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را مى بیند مى فرماید محمد رضا امسال که کربلاآمدى اطعام را نصف کردى چون بیدار مى شود نمى فهمد تا پس از مراجعت به شیراز و گذشتن سه روز از ورودش و اطعام در آن سه روز از فرزندش پرسش مى نماید که امسال چه کردى؟ گفت به سفارش روز اربعین شما عمل کردم. بالا خره پس از اصرار اقرار کرد که بیست من بیشتر طبخ نشده و بیست من را گذاردم براى هنگام مراجعت شما که این سه روز طبخ شد.

۱۱۸- داماد شب عروسى کشته مى شود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سیدالعلماء العاملین جناب آقاى حاج سید محمد على سبطالشیخ نقل فرمودند یکى از شیوخ عرب که رئیس قبیله اى از اطراف بغداد بوده تصمیم مى گیرد براى ازدواج پسرش دخترى از بستگانش خواستگارى نماید و مرسومشان چنین است که در یک شب مجلس عقد و زفاف را انجام مى دهند.

در شب معینى دعوت مى نماید و وسایل پذیرایى و جشن و اطعام به طور تفصیل فراهم مى کند و از مرحوم حاج شیخ مهدى خالصى که در آن زمان مرجع تقلید عرب بوده براى انجام صیغه عقد دعوت مى کند.

پس از حضور شیخ و آمادگى مجلس عقد، عده اى از جوانان به دنبال داماد مى روند و او را با تشریفات مخصوصى مطابق مرسوم به مجلس ‍ عقد بیاورند و در عرض راه هلهله کنان داماد را مى آورند و ضمنا طبق مرسوم تیرهاى هوایى مى انداختند، در این اثناء جوان سیدى که جزء آنها بود و تفنگ پر به دستش بود، ناگهان تیر خالى مى شود و به سینه داماد مى خورد و کشته مى گردد، سید بیچاره فرار مى کند، سپس این فاجعه در مجلس عقد به پدر داماد گفته مى شود.

مرحوم شیخ مهدى خالصى پدر را امر به صبر مى کند وبه این بیان لطیف آرامش مى کند مى فرماید:((آیا مى دانى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بر همه ما حق بزرگى دارد وهمه ما نیازمند شفاعت او هستیم؟ پدر تصدیق مى نماید. شیخ مى فرماید این جوان سید عمدا کارى نکرده، تیرى بدون اختیارش بیرون آمده و به فرزند تو رسیده و به قضاى الهى فرزندت از دنیا رفته است، این سید را به خاطر جدش عفو کن و در این مصیبت صبر نما و تسلیم خواست خدا باش تا خداوند اجر صابرین به تو دهد)).

پدر داماد پس از پذیرفتن اندرزهاى شیخ، قدرى ساکت مى شود و فکر مى کند سپس مى گوید هر چه فکر مى کنم مى بینم امشب جمعى میهمان داریم وما آنها را به مجلس عیش و سرور دعوت کردیم ومبدل شدن آن به عزا سزاوار نیست و براى تکمیل اداى حق رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله بروید آن جوان سید را بیاورید به جاى پسرم دختر را براى او عقد کنید و به حجله برید.

شیخ بر او احسنت و مرحبا مى گوید. دنبال سید مى روند و او را پیدا مى کنند، سید باور نمى کرده که چنین تصمیمى درباره اش گرفته شده و خیال مى کرده به این بهانه مى خواهند او را ببرند و بکشند، تا پس از تاءمین واطمینان که به او دادند مى آید و در همان شب، شیخ دختر را براى سید عقد مى کند و مجلس زفاف انجام مى گیرد، فردا هم جنازه پسر را دفن مى نمایند.


۱۰۰
استقامت در شداید

در این داستان، شگفتیها و عبرتها و دانستنیهاى چندى است که براى تذکر به آنها اشاره مى شود:

۱ – شجاعت و شهامت و بزرگوارى و بردبارى را از این مرد شریف عرب باید یاد گرفت:((اَلشُّجاعُ الشَّدیدُ الْقَلْب حَینَ الْباءَسِْ)) یعنى شجاع کسى است که هنگام سختى و حادثه ناگوار، قویدل باشد. متزلزل نشود، جزع ننماید، خود را کنترل کند وبه راستى سهمگین ترین حادثه ها و سختیها مرگ ناگهانى فرزند است، آن هم در شب زفاف او، آن هم به طور کشته شدن.

پدرى که در چنین هنگامه اى عقل و ایمان خود را از دست ندهد و از جاده بندگى منحرف نشود؛ یعنى خود و فرزندش را ملک خدا داند و مرگش را قضاى او شناسد و مرجع فرزند و خودش را خداى عالم بداند فرزندش جایى رفته که خودش نیز باید برود و از روى اعتراف به این حقایق بگوید (اِنّا للّهِِ وَاِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ) سزاوار است که مورد بشارت و صلوات و رحمت و پاداش بى نهایت خداوند باشد: (اُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ) و چنین اشخاصى وزن و صلابت و استقامتشان را امام علیه السّلام به کوه تشبیه فرموده است:((اَلْمُؤْمِنُ کَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا یُحَرّکُهُ الْعَواصِفُ؛ مؤ من مانند کوه محکم است که بادها و طوفانها او را جابجا نمى کند)).

در برابر کسانى که در پیش آمدهاى ناگوار صبر و تحمل ندارند و از طریق عقل وایمان زود منحرف مى شوند و به قضاء و قدر الهى خشمگین مى گردند و ایراد مى کنند، ایشان به مانند کاهى هستند که کوچکترین بادى از بادهاى حوادث آنها را متزلزل مى سازد تا جایى که مبتلا به شوک و سکته قلبى مى شوند.

صبر دیگران در مرگ آن جوان داماد و تبدیل نکردن عیش به عزا نیز شگفت آور است، بلى به برکت بزرگ خود، آنها هم داراى صبر شدند چنانکه صبر حضرت زینب علیهاالسّلام شگفت است و صبر دیگر بانوان حرم حسین علیه السّلام به برکت آن مخدره بوده است.

پذیرفتن اندرز از دانش است

۲ – شخص عاقل هرگاه ناصح امین مهربانى او را اندرزى دهد یا امر به صبر در پیش آمدى بنماید باید براى او متواضع و خاضع شده و اندرزش ‍ را از جان و دل بپذیرد تا سعادتمند گردد مانند این مرد شریف عرب در برابر مرحوم خالصى.

و اگر جاهلى کند و بر شخص ناصح تکبر نماید مثل اینکه اگر امر به صبرش کند به او بگوید تو چه خبر از دل من دارى؟ تو چه مى دانى که من در چه حالى هستم تو که جایت درد نمى کند و مانند این کلمات ناهنجار.

یا اگر او را امر به تقوا کند و از گناه نهى نماید مثلاً بگوید فحش نده، نزاع نکن ومانند اینها، تکبر کند و بگوید تو کیستى که به مثل من اندرز مى دهى، تو برو کار خودت را درست کن، تو خودت چنین و چنانى! به راستى چنین جاهلى نه تنها از سعادت محروم است بلکه بر شقاوت خود مى افزاید. در قرآن مجید درباره چنین اشخاصى مى فرماید:((و چون او را گویند پرهیزگار باش، زور کافرى و غرور، او را به گنهکارى بگیرد و او را همان دوزخ پسندیده است که بد آرامگاهى است))(۵۶)

!!شعر:!!!

هر که به گفتار نصیحت کنان
گوش نگیرد بخورد گوشمال
مصیبت زده را دریابید

۳ – یکى از دستورات الهى که در سوره والعصر بیان مى فرماید آن است که شخص مسلمان هرگاه گرفتارى، مصیبت زده اى را مى بیند از جهت مال و دارایى یا از طرف بدن و بیمارى یا مرگ بستگان و دوستان، وظیفه اش آن است که او را امر به صبر نماید و با تذکر فناى دنیا و زودگذر بودن آن و تغییرهاى آن و اینکه بلا و گرفتارى عمومى و همگانى است و نظایر آن را برایش بیان کند و بقا و دوام آخرت و پاداشهاى بى نهایت خداوند را یادآوریش نموده بدین وسیله اورا آرامش ‍ دهد:(وَتَوا صَوْا بِالصَّبْرِ).


۱۰۱
مؤ من، میهمان نواز است

۴ – دیگر موضوع مهماندارى و مهمان نوازى و مهماندوستى است که از مکارم اخلاق و محاسن افعال و از لوازم ایمان است، چنانچه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى فرماید:((کسى که به خدا و روز جزاء ایمان دارد باید میهمان خود را گرامى دارد))(۵۷).

و روایات درباره فضیلت میهمان نوازى بسیار است و براى اهمیت آن همین بس که مروى است شخص میهمان نواز با حضرت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السّلام محشور است.

و آشکار است که از اکرام میهمان سعى در شادمانى اوست به طورى که اگر میزبان ناراحتى دارد باید آن را آشکار نسازد مبادا میهمان ناراحت گردد، به راستى زهى فتوت و جوانمردى آن مرد شریف عرب که در آن شب نگذاشت مجلس شادمانى میهمانانش مبدل به عزاى پسرش و ناراحتى آنها گردد.

دوستى و احسان به سادات

۵ – موضوع دوستى و اکرام و احسان به سادات و ذرّیه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و وجوب و فضیلت و ثوابهاى فراوان و آثار متعدد آن است که مطلبى ضروریست و براى تذکر، دقت در آیه مودت کافى است:((بگو اى پیغمبر از شما نمى طلبم مزد بر رسالت خود جز دوستى بستگانم))(۵۸).

و در جاى دیگر مى فرماید:((و این دوستى بستگانم که مزد رسالت من است براى منفعت خود شماست))(۵۹).

زیرا مسلمانان به وسیله این دوستى به شفاعت آن حضرت مى رسند چنانچه فرمود:((در قیامت شفاعت مى کنم کسانى را که ذریه مرا گرامى داشته و آنها را در سختیها یارى کردند و حاجت آنان را برآوردند))(۶۰).

و به راستى دوستى با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله لازمه اش دوستى با ذریه آن حضرت است تا جایى که اولادهاى آن حضرت در نزدش ‍ محبوبتر و عزیزتر از اولاد خودش باشد چنانچه علاّمه امینى – علیه الرحمه – از دیلمى در مسند و حافظ بیهقى در کتاب شعب الایمان و ابوالشیخ در کتاب ثواب و جمعى دیگر روایت کرده اند از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که فرمود:((هیچ بنده اى ایمان (کامل) به خدا ندارد مگر وقتى که من در نزد وى از جانش محبوبتر باشم و عترتم و منسوبینم از منسوبینش محبوبتر باشند))(۶۱).

و به راستى که ایمان کامل و محبت صادقه و شجاعت حقیقى آن مرد شریف عرب بود که در آن شب حاضر شد جوان سید را به جاى پسرش داماد کند. من حیرانم که در عالم جزاء، خدا و رسول با این مرد شریف چه معامله مى کنند(۶۲).

غرض از نقل این داستان و تذکراتى که داده شد آن است که خواننده عزیز؛ نمونه مردان خدا را بشناسد و درس ایمان و محبت و شجاعت و شهامت را از آنان یاد گیرد. امیرالمؤ منین علیه السّلام مى فرماید:((شجاع کسى است که بر خواهش نفس خود چیره شود))(۶۳). یعنى از میل و خواسته نفس خود بگذرد و داراى گذشت باشد، خودخواه و خودپرست نباشد.

در برابرش ((جبان)) یعنى ترسو کسى است که کوچکترین میل نفسانیش ‍ او را متحرک سازد و از نرسیدن به آن دلهره داشته باشد، محکوم و ذلیل و اسیر خواهشهاى نفسانى خود باشد.

از اینجاست که در حدیث رسیده:((بهشتیان پادشاهانند))(۶۴). آرى سلطان حقیقى کسى است که بر نفس خود مسلط باشد وخود را به غیر از خدا به هیچ آفریده اى از انواع داراییها وافراد بشر نیازمند نداند. و خلاصه خود را از همه کس و همه چیز بى نیاز و تنها به حضرت آفریدگار نیازمند بداند.

۶ – مطلب مهم دیگرى که باید در ذیل این داستان یادآورى شود آن است که اگر کسى از روى اشتباه یعنى بدون قصد و عمد، جنایتى از او سر زند، خشمگین شدن بر او و دشمنى با او برخلاف عقل و شرع است مانند قتل خطایى این جوان سید.

اما از لحاظ ((عقل)): کسى که از روى اشتباه خطایى از او سرزده عقلا او را توبیخ و سرزنش نمى کنند (مگر اینکه در مقدمات اختیارى آن تقصیر کرده باشد) بلکه مى گویند بیچاره تقصیرى نکرده است (و براى جبران کسرى که به طرف وارد آمده دیه معین شده است).


۱۰۲

((اما شرعا)): در سوره احزاب آیه پنج مى فرماید:((نیست بر شما گناهى و تنگى در آنچه به خطا ازشما واقع شود، لیکن گناه و تنگى در چیزى است که با قصد دل شما واقع گردد (از قول یا فعل))(۶۵) بلى کسى که بر او جنایت شده مخیر است بین مطالبه دیه یا کمتر از آن یا بخشیدن آن. و البته بخشیدنش،بهترواجرش با خداوند است و دیه قتل خطایى هزار مثقال طلا یا ده هزارمثقال نقره است ودیه سایراجزاى بدن در رساله هاى عملیه ثبت است.

قتل نفس اهمیت دارد

درخصوص قتل نفس چون مهم است آدمى باید سخت مواظب باشد که از روى اشتباه نیز مرتکب نشود مثلاً کسى که تفنگ پر به دستش ‍ مى باشد خیلى باید احتیاط کند و چون احتیاط نکرد و به خطاء قتل نفس ‍ نمود علاوه بر دادن دیه به ورثه، باید یک بنده آزاد کند و اگر نیست یا ندارد شصت روز روزه بگیرد چنانچه در سوره نساء معین فرموده است.(۶۶)

بنابراین، در برابر قتل خطایى یا جنایت بدنى خطایى، کسى که جنایت بر او وارد شده یا بستگانش حق دشمنى و کینه توزى و انتقام جویى از قاتل یا جانى ندارند و نباید در دل خود چیزى از دشمنى و کدورت آن ((بى تقصیر)) جاى دهند و اگر بتوانند آن جنایت را نشده قرار دهند و به حساب خدا گذارند و او را عفو نمایند بسیار خوب است و اگر تا این حد گذشت ندارند، تنها مطالبه دیه نمایند.

تفصیل حرمت بغض مؤ من در امور خطایى و سایر موارد در کتاب قلب سلیم بحث حقد نوشته شده است.

۱۱۹-خانه مهمانکُش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب آقاى سبط نقل فرمودند که مرحوم آقا سید ابراهیم شوشترى که یکى از ائمه جماعت اهواز و بسیار محتاط و مقدس بود پس از ازدواج سخت پریشان و مبتلا به فقر وتهیدستى مى گردد به طورى که از عهده مخارج خود و خانواده اش برنمى آید، ناچار مخفیانه به نجف اشرف مى رود و نزد یکى از طلبه هاى شوشتر در مدرسه مى ماند چند ماه که مى گذرد کاروانى از شوشتر مى آید و به او خبر مى دهند که خانواده ات از رفتن تو به نجف باخبر شده اند و اینک همسر و پدر ومادر و خواهرانت آمده اند.

نامبرده سخت پریشان مى شود که در این موقعیت که نه جا دارد نه تمکن مالى، چکند؟ به هرطورى که بود سراغ خانه خالى را از این و آن مى گیرد به او نشانه دکاندارى را مى دهند که کلید خانه خالى در دست او است به او مراجعه مى کند مى گوید بلى ولى این خانه بدقدم است و هرکس در آن نشسته مبتلا به پریشانى و مرگ زودرس مى شود.

سید مى گوید چه مانعى دارد (اگر هم بمیرم چه بهتر از این زندگى فلاکت بار زودتر راحت مى شوم) پس کلید خانه را مى گیرد و داخل خانه مى گردد مى بیند تار عنکبوت همه جا را گرفته و خانه پر از کثافت و آشغال است و معلوم است که مدتها مسکون نبوده است.

پس از نظافت، خانواده اش را در آن جاى مى دهد شب که مى خوابد ناگهان مى بیند عربى با عقال لف (که از عقالهاى معمولى عربى سنگین تر و محترمانه تر است) آمد و با تشدد بر روى سینه اش نشست و گفت سید چرا در خانه من آمدى؟ الا ن تو را خفه مى کنم.

سید در جواب گفت: من سید اولاد پیغبرم گناهى ندارم.

عرب گفت: بلى چرا در خانه من نشستى؟

سید گفت: حالا هرچه بفرمایى انجام مى دهم و از تو هم اکنون اجازه مى گیرم.

عرب گفت: خوب حالا یک چیزى. باید در سرداب بروى و آن را پاک و تمیز کنى و پرده گچى که بر آن کشیده شده بردارى، آنگاه قبر من پیدا مى شود باید زباله هاى آن را بیرون برى و هرشب یک زیارت حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام (ظاهرا زیارت امین اللّه گفته بود) بخوانى و روزانه فلان مقدار (که ازخاطر ناقل محو گردیده) قرآن بخوانى، آن وقت مانعى ندارد در این خانه بمانى.


۱۰۳

سید گوید: به همان ترتیب سطح سرداب را که گچینه بود کندم به قبر رسیدم و سرداب را تنظیف کردم و هرشب زیارت امین اللّه و هر روز به تلاوت قرآن مجید مشغول بودم، ولى از جهت مخارج، سخت در فشار بودم تا اینکه روزى در صحن مطهر نشسته بودم، شخصى که بعد معلوم شد حاج رئیس التجار معروف به سردار اقدس وابسته شیخ خزعل بود، مرا دید و احوالپرسى کرد و به عدد افراد خانواده ام یک لیره عثمانى داد و ماهیانه مبلغ معین مکفى حواله داد و خلاصه وضعیت معیشت ما خوب شد و کاملاً در آسایش واقع شدیم.

ارواح به قبرشان علاقه مندند

این داستان مانند پاره داستانهاى دیگر که نقل شد، گواه صدقى است بر بقاى ارواح در عالم برزخ و اطلاعشان برگزارشات این عالم.

و از این داستان به خوبى دانسته مى شود که ارواح به محل دفن بدن و قبر خود علاقه مندند. توضیح مطلب آنکه: روح سالها با بدن بوده و به وسیله آن کارها انجام داده، معرفتها و دانشها کسب کرده، بندگیها نموده و کارهاى نیک کرده است و در برابر، خدمتها به آن بدن نموده و در تربیت و تدبیر آن رنجها برده است. از اینجاست که محققین گفته اند علاقه نفس با بدن علاقه عاشق و معشوق است.

بنابراین، پس از مرگ که ازبدن فاصله مى گیرد از آن قطع علاقه کلى نخواهد کرد و هرجا بدن باشد به آن محل بخصوص نظر دارد پس اگر ببیند آن محل زباله دانى یا محل گناه وکثافت کارى شده سخت رنجیده مى شود و مباشرین این زشتکارى را نفرین مى نماید و شکى نیست که نفرین ارواح مؤ ثر است، چنانچه در این داستان گفته شد آنهایى که در آن خانه ساکن مى شدند چه نکبتهایى به آنها مى رسید و به خیال فاسد خود مى گفتند خانه بدقدم است.

ولى اگر کسى قبر را نظیف کند و نزد آن اعمال شایسته از قبیل تلاوت قرآن انجام دهد شاد مى شوند و برایش دعا مى کنند چنانچه در باره سید مزبور گفته شد که به برکت زیارت و قرائت قرآن نزد آن قبر، چه گشایشها که برایش شد.

هتک قبر مؤ من حرام است

و نیز باید دانست که روح شریف مؤ من محترم و مکرم و به عزت الهى عزیز است تا جایى که از امام باقر علیه السّلام مروى است که حرمت مؤ من از حرمت کعبه بیشتر و بالاتر است (و در روایتى مى فرماید هفتاد مرتبه حرمت مؤ من از حرمت کعبه بیشتر است) و چون با بدنش مدتى متحد بوده پس بدن بى جان او هم محترم است؛ چنانچه از آدابى که در شرع مقدس در تجهیز و تغسیل و تکفین و تدفین او رسیده به خوبى دانسته مى شود تا جایى که در شرع مقدس هتک قبر مؤ من حرام شده مانند نبش قبر، نجس کردن قبر، زباله دانى کردن قبر و به طور کلى هرچه موجب هتک باشد حرام است و آنچه خلاف ادب باشد مکروه است مانند نشستن روى قبر یا بر آن راه رفتن و معبر قرار دادن آن تا برسد به اینکه فاجر ظالم متجاهر به فسق را نزدیک او دفن نکنند.

معجزه اى از امام کاظم (ع)

در این داستان دقت شود: در کتاب کشف الغمه – که از کتب معتبر شیعه است – در باب کرامات امام هفتم حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام مى نویسد:

شنیدم از بزرگان عراق که خلیفه عباسى را وزیرى بود کبیرالشاءن و دارائى فراوان و در اداره امور لشکرى و کشورى کوشا و توانا و سخت مورد علاقه خلیفه بود تا اینکه وزیر مرد خلیفه براى تلافى خدمتگذاریهاى اوامرکرد جنازه اش را در حرم امام هفتم مجاور ضریح مقدس دفن کردند متولى حرم مطهر که مردى متقى و متعبد و خدمتگذار به حرم بود، شب را در رواق مطهر مى ماند، در خواب مى بیند قبر آن وزیر شکافته شد و آتش از آن شعله ور و دودى که در آن بوى گند استخوان سوخته است از آن بیرون مى آید تا اینکه حرم پر از دود و آتش شد. و امام علیه السّلام ایستاد پس به صداى بلند نام متولى را مى برد و مى فرماید به خلیفه بگو (نام خلیفه را مى برد) مرا آزار رساندى به سبب مجاورت این ظالم.


۱۰۴

متولى بیدار مى شود ترسان و لرزان. فورا آنچه واقع شده بود به تفصیل براى خلیفه مى نویسد و به او گزارش مى دهد.

در همان شب خلیفه از بغداد به کاظمین مى آید، حرم را خلوت مى کند و امر مى کند قبر وزیر را بشکافند و جسدش را بیرون آورده جاى دیگر دفن کنند، پس در حضور خلیفه چون قبر را شکافتند در آن جز خاکستر بدن سوخته ندیدند.

در سختیها نباید ماءیوس شد

به مناسبت داستان سید مزبور دو مطلب دیگر نیز تذکر داده مى شود:

مطلب اول آنکه: آدمى اگر در شدت و سختى واقع شد نباید ماءیوس ‍ شود، خصوصا اگر سختى پشت سرسختى و بلا پس از بلا به او رسید باید بیشتر امیدوار و منتظر فرج باشد مانند این سید بزرگوار که چون سختیهایش زیاد شد به طورى که مرگ خود را فرج مى دید، خداوند سختیهایش را برطرف فرمود و گشایشها در کارش داد.

در کتاب منتهى الا مال، محدث قمى گوید از کلمات امام جعفرصادق علیه السّلام است که فرمود:((هرگاه اضافه شودبلایى بربلایى،ازآن بلا،عافیت خواهد بود))(۶۷).

و امیرالمؤ منین علیه السّلام فرمود:((نزد پایان رسیدن سختى، گشایش ‍ است و نزد تنگ شدن حلقه هاى بلا آسایش است))(۶۸).

و خداوند در قرآن فرمود:((با دشوارى آسانى است)). باز فرمود:((همانا با دشوارى آسانى است))(۶۹).

و نیز از امیرالمؤ منین علیه السّلام روایت فرمود:((همانا براى نکبتهاى روزگار نهایاتى است که لابد و ناچار باید به آن نهایت برسند پس هرگاه محکم و استوار گردید بر یکى از شما، پشت کند سر خود را براى آن یعنى تسلیم شود و بر آن صبر نماید تا بگذرد و همانا به کار بردن حیله وتدبیر در آن، در هنگامى که رو نموده است زیاد مى کند در سختى آن)).

!!شعر:!!!

اى دل صبور باش و مخور غم که عاقبت
این شام صبح گردد و این شب سحر شود
گرفتاریها نتیجه بدکرداریهاست

مطلب دیگر: آنچه در بین مردم گفته مى شود که فلان خانه مثلاً بدقدم است و هرکس در آن ساکن شد به تهیدستى یا گرفتارى تا مرگ زودرس ‍ مبتلا مى شود، حرفى است خراف و خالى از حقیقت و جز تطیر و فال بدزدن چیز دیگر نیست و حقیقت امر آن است که هر نوع بلایى که به آدمى مى رسد تا برسد به مرگ زودرس و کوتاهى عمر، سببش ‍ کردارهاى ناشایسته خود انسان است. در قرآن مجید مى فرماید:((و آنچه به شما از مصیبت و بلا مى رسد پس به سبب گناهان و زشتکاریهاى شماست و خداوند از بسیارى از گناهانتان در مى گذرد))(۷۰).

بلاهاى همگانى مانند قحط و غلاء و زلزله هاى خراب کننده و وباء و مانند اینها یکى از اسبابش گناهان اجتماع است و بلاهاى خاصه که به هر فردى مى رسد در نفس یا اولاد یا مال و آبرو و آنچه راجع به اوست سببش گناهان شخص است تا جایى که حضرت صادق علیه السّلام مى فرماید:((کسانى که به سبب گناهان مى میرند بیشترند تا آنهایى که به اجلى که برایشان مقرر شده مى میرند و همچنین آنها که به سبب احسان و کارهاى خیر عمر مى کنند بیشترند از آنها که به اجل خود مى مانند و زندگى مى کنند))(۷۱).

آثار وضعى گناه در دنیا

باید دانست بلاهایى که به گنهکاران مى رسد پاداش گناهانشان نیست؛ زیرا عالم جزاء پس از مرگ است. و به عبارت دیگر: دنیا تنها محل کشت و عمل است و آخرت محل برداشت نتیجه و پاداش اعمال است و آنچه در دنیا به گنهکار مى رسد آثار وضعى دنیوى اعمال است که گنهکار در همین دنیا به نکبت و آثار زشت کردارهاى ناروایش مبتلا مى شود مثلاً شخص شرابخوار، عقوبت و جزاى این کار زشتش در آخرت است و در همین دنیا هم به نکبتهاى شرابخوارى که از آن جمله است زیانهاى جسمى (شرح همه در کتاب گناهان کبیره داده شده) و نکبت فسادهایى که در عالم مستى از او سر مى زند به او خواهد رسید.


۱۰۵

چنانچه در آیه شریفه سوره ۴۲ آیه ۳۰ که گذشت، خداوند بسیارى از آثار وضعى گناهان را در دنیا از بندگانش دور مى دارد و به واسطه صدقه و صله رحم ودعاى مؤ من و توبه از آثارش درمى گذرد و معلوم مى شود مراد از عفو از بسیارى از گناهان در این آیه، عفو از آثار وضعى دنیوى است نه در عالم جزاء؛ زیرا عفو از گناهان در آخرت ویژه اهل ایمان است یعنى کسانى که با ایمان از دنیا رفته اند ولى عفو از آثار دنیوى گناه شامل حال غیر مؤ من هم مى شود یعنى به سبب صدقه و صله رحم کافر هم ممکن است از آثار گناه در دنیا برهد و این معنا از تعبیر آیه به ((الناس)) نه ((مؤ منین)) واضح مى گردد.

بلاهاى پاکان اثر گناه نیست

بلاهاى عمومى یا خصوصى که به معصومین یعنى پیغمبران و امامان وسایر بى گناهان مانند اطفال و دیوانه ها مى رسد شکى نیست که از جهت گناه آنان نمى باشد؛ زیرا آنان گناه ندارند بلکه یا به واسطه گناهان اجتماع است که دامنش آنان را هم فرا مى گیرد چنانچه در قرآن مجید مى فرماید:((بترسید از فتنه اى که تنها به ستمگران نمى رسد بلکه دیگران را نیز فرا مى گیرد))(۷۲).

یا از لوازم زندگى این عالم است مانند آنچه به بیگناهان مى رسد از ظلم ظالمین و حسد حاسدین یا از حوادث جزئى. و در تمام این موارد چون در اثر صبر بر بلاء به درجات عالیه و مقامات صابرین مى رسند پس این امور که در صورت بلاست در باطن وحقیقت برایشان رحمت مى شود.

براى متقى بدقدمى ندارد

در موضوع بدقدم بودن خانه که در این داستان گفته شد، از ظاهر داستان چنین برمى آید که صاحب آن قبر، مرد صالحى بوده وقبرش را در خانه اش قرار داده و احتمالاً وصیت به زیارت و قرائت قرآن کرده که ساکنین آن خانه در برابر سکونت در آن انجام دهند، سپس ساکنین در آن، به آن میت بیچاره خیانت کردند، قبرش را به وسیله گچ مالى محو نمودند و زباله دانیش کردند و چه بسا به جاى اعمال صالحه، کارهاى ناروا و بى تقوایى را رویه خود قرار دادند تا جایى که میت بیچاره به جاى بهره بردارى از خیراتشان، از شرورشان ناراحت گردیده است و از اینجاست که مورد نفرین آن میت گردیدند و به بلاى فقر و گرفتاریها تا مرگ زودرس مبتلا شدند.

و چون این سید بزرگوار، اهل تقوا بوده و خداوند هم اذن در فرج او داده بوده است لذا آن میت او را از سبب نکبتهایى که به ساکنین آن منزل مى رسیده آگاهانیده است و چون به وعده خود وفا نمود و براى آن میت خیرات از قرآن و زیارت مى فرستاد، مورد دعاى او قرار گرفت و گشایشهایى که بیان شد برایش پیش آمد.

۱۲۰-اهانت به علویه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

بزرگى از علماى اعلام و سلسله جلیله سادات که شاید از ذکر نام شریفش راضى نباشد نقل فرمود: وقتى پدر علامه ام را در خواب دیدم، پرسشهایى از ایشان نمودم و پاسخهایى شنیدم:

۱ – ارواحى که در عالم برزخ معذبند عذاب و سختیهاى آنها چگونه است؟

در پاسخ فرمود: آنچه براى تو که هنوز در عالم دنیا هستى مى توان بیان کرد به طور مثال آن است که هرگاه در درّه اى از کوهستان باشى و از چهار سمت کوههاى بسیار مرتفعى که هیچ توانایى بر بالا رفتن از آنها نباشد و در آن حال گرگى هم تو را دنبال کند و هیچ راه فرارى از او نباشد.

۲ – آیا خیراتى که در دنیا براى شما انجام داده ام به شما رسیده و کیفیت بهره مندى شما از خیرات ما چگونه است؟

در پاسخ فرمود: بلى تمام آنها به من رسیده است و اما کیفیت بهره مندى از آنها را هم به ذکر مثالى براى شما بیان مى کنم: هرگاه در حمام بسیار گرم پر از جمعیتى باشى که در اثر کثرت تنفس و بخار و حرارت، نفس ‍ کشیدنت سخت باشد در آن حال گوشه درب حمام باز شود و نسیم خنک به تو برسد چقدر شاد و راحت و آزاد مى شوى؟! چنین است حال ما هنگام رسیدن خیرات شما.


۱۰۶

۳ – چون بدن پدرم را سالم و منور دیدم و تنها لبهاى او زخمدار و آلوده به چرک و خون بود از آن مرحوم سبب زخم بودن لبهایش را پرسیدم و گفتم اگر کارى از دست من برمى آید براى بهبود لبهاى شما، بفرمایید تا انجام دهم؟

در پاسخ فرمود: تنها علاج آن به دست علویه مادر شما است؛ زیرا سبب آن اهانتى بود که در دنیا به او مى نمودم و چون نامش سکینه است هروقت او را صدا مى زدم خانم سکو مى گفتم و او رنجیده خاطر مى شد و اگر بتوانى اورا از من راضى کنى امید بهبودى است.

ناقل محترم فرمود: این مطلب را به مادرم گفتم در جواب گفت بلى پدر شما هروقت مرا مى خواند از روى تحقیر مى گفت خانم سکو و من سخت آزرده و رنجیده خاطر مى شدم ولى اظهار نمى کردم و به احترام ایشان چیزى نمى گفتم و چون فعلاً گرفتار و ناراحت است او را حلال نموده و از او راضى هستم و از صمیم قلب برایش دعا مى کنم.

در این سه پرسش و پاسخ مطالبى است که دانستن آنها ضرورى است و براى تذکر خوانندگان عزیز به طور اختصار یادآورى مى شود:

کردارهاى نیک به بهترین صورتها در برزخ

به برهانهاى عقلى و نقلى ثابت و مسلم است که آدمى به مرگ نیست نمى شود بلکه روحش پس از رهایى از بدن مادى و خاکى به قالبى در نهایت لطافت ملحق مى گردد و با اوست تمام ادراکاتى که در دنیا داشت از شنیدن و دیدن و شادى و اندوه و غیره بلکه شدیدتر و قوى تر از عالم دنیا.

و چون بدن مثالى در کمال صفا و لطافت است، چشمهاى مادى آن را نمى بیند؛ یعنى کمى از چشم مادى است که مثل هوا را با اینکه جسم مرکب است ولى چون لطیف مى باشد نمى تواند ببیند.

این حالت روح آدمى پس از مرگ تا قیامت را عالم مثال و برزخ نامند چنانچه در قرآن مجید مى فرماید:((و از پس ایشان برزخ است تا روزى که برانگیخته مى شوند))(۷۳). و شرح و تفصیل عالم برزخ در بحث معاد گفته شده (۷۴) چیزى که اینجا لازم است یادآورى شود آن است که کسانى که خوشبخت از این عالم رفته اند، در برزخ تمام کردارهاى شایسته و اخلاق فاضله خود را به بهترین و زیباترین صورتها مشاهده مى کنند و از آنها بهره برده شادمانند چنانکه نفوس بدبخت، کردارهاى نارواى خود و خیانتها و جنایتها و اخلاق رذیله و صفات پست خود را به بدترین و وحشتناکترین صورتها مى بینند و آرزو مى کنند که از آنها فاصله بگیرند ولى نخواهد شد.

چنانچه در پاسخ آن میت بزرگوار، تشبیه به گرگى که حمله ور است و شخص راهى براى فرار ندارد، شده است.

در این آیه شریفه دقت شود:((روزى که مى یابد هر نفسى آنچه بجا آورده از کارهاى نیک نزدش حاضر شده و کارهاى بدش را آرزو مى کند که کاش بین او و آن (کردارهاى زشت) فاصله دورى بود و خداوند برحذر مى دارد شما را از عقابش و خداوند به بندگانش مهربان است))(۷۵)

و از مهر اوست که در دنیا اعلان خطر فرموده تا بندگان در سراى دیگر گرفتار سختیها و فشارها نشوند.

با زبان کسى را نرنجانید

مطلب مهم دیگرى که اینجا باید متذکر شد لزوم مواظبت و مراقبت از آفتها و گناهان ((زبان)) است که از آن جمله خواندن مسلمان به لقبى زشت که او را ناراحت کند یا به کلمه اى که او را رنجیده سازد تا جایى که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت شده که به غلام و کنیز خود خطاب غلامى وکنیزى ننمایید بلکه یا بنى! بگویید؛ یعنى اى فرزندم! یا فتاه! بگویید اى جوان! یا جوانمرد!

نباید این قسم گناه را کوچک و ناچیز دانست؛ زیرا


۱۰۷

اولاً: هر گناهى را که آدمى ناچیزش گرفت، بزرگ و در نامه عملش ‍ ماندنى خواهد شد.

ثانیا: این قسم گناه، آمرزیده شدنش علاوه بر توبه و عذرخواهى از خداوند، متوقف بر عذرخواهى و دلجویى از آن کسى است که او را رنجانده و گاه مى شود که مزاح تندى با مسلمانى مى کند و او را مى رنجاند و کار خود را خطا و گناهى نمى داند تا از او دلجویى و عذرخواهى نماید و پس از مرگش به همین یک گناه مدتها گرفتار خواهد بود و شاهد این مطلب آیه شریفه:((هرکس هموزن ذرّه بدى کند آن را مى بیند))(۷۶).

لطف خدا در ارتباط به ارواح

مطلب دیگرى که باید دانسته شود این است که یکى از ابواب رحمت الهى ارتباط زنده ها به مرده هاست از دو جهت: یکى اتصال زنده ها در بعض رؤ یاهاى صادقه به ارواح مردگان واطلاع یافتن به پاره اى از گزارشات و حالات آنها و خبرهایى که آنان از امور نهانى مى دهند و سبب مى شود که ایمان به غیب و بقاى ارواح پس از مرگ و تصدیق آنچه در شرع وارد شده است.

و همچنین ارتباط ارواح به زنده ها براى خود مرده ها هم در برخى موارد نافع است مانند اصلاح پاره اى از گرفتاریهاى آنها مانند همین داستان که خاطر آن مخدره علویه را خشنود گرداند و شواهد و نظایر آن فراوان است تنها به نقل یک داستان اکتفا مى شود.

چاقو را به صاحبش مى رساند

مرحوم استاد احمد امین در کتاب ((التکامل فى الاسلام)) نقل کرده است: دو نفر ماءمور پست، تهران را به منظور زیارت قبر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام ترک کردند و چون دولت اجازه مسافرت به عتبات مقدسه را به کسى نمى داد ناچار از راه قاچاق رفتند، در بیابان شوره زارى گرفتار شدند و به قدرى تشنگى بر آنها فشار آورد که یکى از آنها از تشنگى مُرد و دیگرى سخت به زحمت افتاد و بالا خره خودش را به تهران رسانید. پس از مدتى آن دوست و همکار و همسفر خود را در خواب دید که در باغ زیبایى با کمال راحتى به سر مى برد، از حال او پرسید، پاسخ داد خدا را سپاسگزارم کاملاً راحتم ولى عقربى همه روزه پیش ‍ من مى آید و انگشت ابهام پاى مرا نیش مى زند و به قدرى مرا رنج مى دهد که نزدیک است جان بدهم.

به من خبر داده اند که این ناراحتى براى این است که روزى در خانه فلان دوستم مهمان بودم و ضمن اینکه با دوستم باقلا مى خوردم، چاقوى کوچکى از خانه او سرقت کردم و آن را در گوشه سمت چپ در فلان نقطه خانه ام پنهان ساخته ام، از تو انتظار دارم که به خانه ام بروى و سلام مرا به همسرم برسانى و از قول من به او بگویى که چاقو را به تو بدهد وبه صاحبش برگردانى و از او براى من بخشش بخواهى، شاید خداوند از خطاى من بگذرد. این شخص گوید من طبق خوابى که دیده بودم عمل نمودم، مرتبه دیگر دوستم را در خواب دیدم که در کمال خوشى و راحتى است و از من سپاسگزارى نمود.

مظالم را کاملاً بررسى مى نمایند

در روضه کافى، حدیث ۷۹ حدیثى طولانى در باره حساب خلایق در قیامت و گرفتن حقوق و مظالم از حضرت على بن الحسین علیه السّلام نقل نموده تا اینکه مى فرماید خداوند مى فرماید:((منم خدایى که شایسته پرستش جز من نیست، حاکم دادگسترى هستم که خلاف نگوید، میان شما به داد و عدالت خود قضاوت کنم، امروز در بر من به کسى ستم نرود، امروز از نیرومند داد ناتوان بستانم و از بدهکار حق بستانکار بگیرم و با حسنات و سیئات تقاص بدهکاریها را بنمایم. امروز است که هیچ ستمکارى از این گردنه در برابرم نگذرد ومظلمه اى از کسى به گردن او باشد. اى مردمان به هم بیاویزید و هر حقى به گردن کسى دارید که در دنیا به ستم از شما باز گرفته از او بخواهید و من خود گواه شما هستم بر علیه او)).


۱۰۸

و در آخر حدیث است که یک مرد قرشى به آن حضرت گفت اى پسر پیغمبر هرگاه مرد مؤ منى حقى به گردن کافرى دارد از آن کافر که اهل دوزخ است در برابر آن چه بستاند؟

امام فرمود:((ازگناهان آن مرد مسلمان به اندازه حقى که به گردن آن کافر داردکم مى شود و آن کافر به اندازه آنها به همراه عذاب کفر خود معذب شود))

آن مرد قرشى گفت هرگاه مسلمانى به گردن مسلمانى حقى دارد چگونه حقش از آن مسلمان دریافت شود؟

امام فرمود:((براى آن مسلمان بستانکار از حسنات مسلمان بدهکار ظالم بگیرند و بر حسنات آن ستم کشیده بیفزایند))

آن مرد قرشى گفت: اگر ظالم حسناتى نداشته باشد؟

امام فرمود:((از گناهان آن مظلوم بستانکار بگیرند و به گناهان ظالم بدهکار بیفزایند)).

ناگفته نماند، هرگاه کافرى بر مسلمانى حقى داشته باشد چون کافر قابلیت حسنات مسلمان را ندارد پس مقتضاى عدل آن است که به مقدار حقش از عذابش تخفیف داده شود وبراى دانستن این مطلب به داستان مرد عابدى که پنج قران به یک نفر یهودى بدهکار بود و در اوایل این کتاب نقل گردیده مراجعه شود.

حضرت سجاد علیه السّلام مى فرماید:((روز قیامت دست بنده را مى گیرند و بلند مى کنند که همه او را ببینند و گفته مى شود: هرکس بر این شخص حقى دارد باید از او بگیرد و نیست چیزى سخت تر بر اهل محشر از اینکه ببیند کسى را که ایشان را بشناسد و آشنایى داشته باشد از ترس اینکه چیزى بر آنها ادعا کند(۷۷))).

مفلس حقیقى کیست؟

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به اصحاب فرمود آیا مى دانید مفلس ‍ کیست؟ گفتند مفلس در بین ما کسى است که وجه نقد و اثاثیه و دارایى هیچ ندارد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: جز این نیست که مفلس از امت من کسى است که در قیامت با نماز و روزه و زکات و حج که بجا آورده بیاید در حالى که به کسى فحشى داده و سب کرده و مال دیگرى را خورده و خون شخصى را هدر داده و دیگرى را زده است پس، از حسناتش به این و آن داده مى شود و چون حسناتش تمام شود و هنوز بدهکار باشد پس، از گناهان بستانکار گرفته مى شود و بر او انداخته مى گردد.

از روایات فهمیده مى شود در قیامت که روز ظهور عدل تام و عام الهى است، اگر حیوانى بر انسانى حق داشته باشد مثلاً در آب و علوفه اش ‍ کوتاهى کرده یا بیش از اندازه او بار کشیده یا بیجا او را زده یا کشته تماما قصاص و تلافى خواهد شد.

امام ناقه را نمى زند

حضرت سجاد علیه السّلام را ناقه اى بود که بیست مرتبه با او حج رفته بود و در راه او را نزد، وقتى در اثناى راه از حرکت ایستاد و سرگرم چرا شد، امام علیه السّلام تازیانه را بلند کرد، ولى او را نزد و فرمود:((لَوْلا خَوْفُ الْقِصاصِ؛ یعنى اگر ترسى از قصاص و تلافى الهى نبود، او را مى زدم)).

در جلد معاد بحارالانوار ازصدوق روایت کرده که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دید ناقه اى را که بار بر او گذارده بودند و پایش را هم بسته بودند، فرمود:((صاحب ناقه کجاست؟به او بگویید آماده مخاصمه روز قیامت باش!)).

خیرات زنده ها به مرده ها مى رسد

جهت دیگر فضل الهى که در ارتباط زندگان به مردگان است فایده دادن خیرات زنده هاست که براى مرده ها انجام مى دهند و در این مقام روایات و داستانهاى افزون از شمار است.

… به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام مروى است که:((بسا باشد مرده در تنگى و شدت است وخداوند به او وسعت مى دهد و از تنگى بیرون مى آورد، پس به او مى گویند این راحتى که برایت پیش آمد به سبب نمازى است که فلان برادر مؤ من تو برایت بجاى آورد)).


۱۰۹

و فرمود:((میت شاد مى شود و به دعا و استغفارى که برایش مى کنند فرج مى یابد چنانچه زنده شاد مى شود به هدیه اى که برایش ببرند)).

و فرمود:((بر میت داخل مى شود در قبرش نماز و روزه و حج و صدقه و سایر کارهاى نیک و دعا و ثواب آن کارها براى کسى که بجا آورده و براى مرده هر دو نوشته مى شود)).

و در حدیث دیگر فرمود:((بسا فرزندى که در حال حیات، پدر و مادر، از او ناراضى بودند و پس ازمرگشان به واسطه کارهاى نیکى که فرزند براى پدر و مادر انجام داد به آنها نیکویى کرده پدر و مادر از او راضى شوند. و بسا فرزندى که در حال حیات، پدر و مادر از او راضى بودند و بعد از فوت ایشان عاق آنها شود به سبب اینکه فرزند اعمال خیرى را که باید براى آنها انجام دهد ترک کرده است)).

ناگفته نماند عمده خیرات براى پدر و مادر و خویشان و سایر مؤ منین آن است که پیش از هر کارى بدهیهاى آنها را بپردازد و حقوق خدا وخلق که بر ذمه آنهاست ادا نماید و حج و سایر عباداتى که از ایشان فوت شده قضا کند یا دیگرى را اجیر نماید و در انفاقهاى مستحبى، ارحام میت را مقدم دارد. در این داستان دقت کنید:

مرحوم استاد احمد امین در همان کتاب التکامل فى الاسلام مى نویسد: زنى شوهرش مُرد، براى اینکه خدمتى به شوهرش کرده باشد، شبهاى جمعه غذایى تدارک مى کرد و به وسیله فرزند یتیم خود به خانه فقرا مى فرستاد، طفل بیچاره با اینکه گرسنه بود غذا را از مادر مى گرفت و به فقرا مى رسانید و خود با شکم گرسنه به خانه برمى گشت ومى خوابید تا اینکه شبى کاسه صبرش لبریز شد و در راه غذا را خودش خورد وبا شکم سیر به خانه برگشت و آسوده خوابید.

آن شب زن شوهر خود را در خواب دید که به او مى گفت:((تنها غذاى امشب به من رسید)) زن از خواب بیدار شد و با کمال شگفتى از فرزندش پرسید شبهاى جمعه گذشته و دیشب غذا را کجا مى بردى و به کى مى دادى؟ من دیشب پدرت را در خواب دیدم که مى گفت تنها غذاى دیشب به او رسیده است.

طفل راستش را گفت که شبهاى جمعه غذا را به خانه فقرا مى بردم ولى دیشب چون زیاد گرسنه بودم خودم خوردم و آسوده خوابیدم. زن دانست بهترین خدمت به شوهر این است که یتیم او را سیر نگهدارد و از اینجا است که در حدیث است صدقه صحیح نیست در حالى که خویشاوندان انسان محتاج باشند.

۱۲۱-سگى بر روى جنازه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

صاحب فضیلت تقوا و ایمان، مرحوم دکتر احمد احسان که سالها مقیم کربلا بود و چند سال آخر عمرش مجاور قم بود و در همانجا مرحوم و مدفون گردید تقریبا در ۲۵ سال قبل در کربلا نقل فرمود که روزى جنازه اى را دیدم که جمعى اورا به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به قصد تبرک و زیارت مى برند، من هم همراه مشیعین رفتم، ناگاه دیدم روى تابوت، سگى سیاه وحشت انگیز نشسته است، حیران شدم براى اینکه بدانم آیا دیگرى هم مى بیند یا تنها من این امر غریب را مشاهده مى کنم، از شخصى که سمت راست من حرکت مى کرد پرسیدم پارچه اى که روى جنازه است چیست؟ گفت شال کشمیرى است.گفتم به روى پارچه چیز دیگرى مى بینى؟ گفت نه.

همین سؤ ال را از آنکه سمت چپ من بود کردم و همین پاسخ را شنیدم، دانستم که جز من کسى نمى بیند، تا درب صحن رسیدیم ناگاه آن سگ از جنازه جدا شد تا وقتى که جنازه را از حرم مطهر و صحن شریف برگرداندند، باز در خارج صحن آن سگ را با جنازه دیدم همراهش به قبرستان رفتم ببینم چه مى شود، در غسالخانه وتمام حالات، سگ را دیدم که به جنازه متصل است تا وقتى که میت را دفن کردند آن سگ هم در همان قبر از نظرم محو گردید.


۱۱۰

نظیر این واقعه را قاضى سعید قمى در کتاب اربعینات خود از استاد کل شیخ ‌بهائى – اعلى اللّه مقامه – نقل کرده و خلاصه اش آن است که یک نفر از اهل معرفت و بصیرت مجاور مقبره اى از مقابر اصفهان بوده روزى جناب شیخ بهائى به ملاقاتش مى رود، شیخ مى گوید روز گذشته در این قبرستان امر غریبى مشاهده کردم دیدم جماعتى جنازه اى را آوردند در فلان موضع دفن کردند و رفتند چون ساعتى گذشت بوى خوشى به مشامم رسید که از بوهاى دنیوى نبود متحیر شدم به اطراف نظر کردم تابدانم این بوى خوش از کجاست ناگاه صورت بسیار زیبایى در زى ملوک دیدم که نزد آن قبر رفت واز دیده ام پنهان شد، طولى نکشید ناگاه بوى گندى که از هر بوى گندى پلیدتر بود به مشامم رسید، چون نظر کردم سگى را دیدم که رو به آن قبر مى رود و نزد آن قبر از نظرم محو شد و در حال حیرت و تعجب بودم که ناگاه دیدم آن جوان را بدحال، بدهیئت، مجروح و از همان راهى که آمده بود برمى گشت، دنبال او رفتم و از او خواهش کردم که حقیقت حال را براى من بگو.

گفت من عمل صالح این میت بودم و ماءمور بودم با او باشم ناگاه آن سگى را که دیدى آمد و او عمل ناشایسته او بود و چون کردارهاى ناروایش بیشتر بود بر من چیره شد ونگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً انیس آن میت همان سگ است.

شیخ فرمود: این مکاشفه صحیح است؛ زیرا عقیده ما آن است که کردارهاى آدمى در برزخ ‌به صورتهاى مناسب با آن اعمالش با شخص خواهد بود و مسئله تجسم اعمال و مصور شدنشان به صورتهاى مناسب با احوال،مسلم است.

مردم آزارى به صورت درنده

خواننده عزیز باید بدانى آنچه در این دو مکاشفه نقل شد و همچنین فرمایش شیخ بهائى – علیه الرحمه – مطلبى راست و درست و عین واقع است و نزد اهل بصیرت مسلم است که هر آدمى که در دنیا راه و روش درندگان و سگان را داشته باشد؛ یعنى به وسیله زبان و اجزاى بدنش اذیت کن و آزاررسان باشد،بیرحم، بى انصاف، متکبر، یعنى زیر بار حق نرفته کبریایى کند و خلاصه بى بندوبارى و جنایت و خیانتکارى پیشه اش باشد، پس از مرگ، حشرش با صورت سگى است یا گرگى یا پلنگى یا خنزیرى، البته نه مانند سگها و گرگهاى دنیوى بلکه صدها درجه زشت تر، موذى تر، وحشتناکتر، حتى صورت ملکوتى خودش نیز چنین خواهد بود.

در برابر هر انسانى که در مدت عمرش خیرخواه خود و خلق و خیررسان و مهربان و متواضع وبنده وار زندگى کند و از هر شرى پرهیز داشته باشد و سرتاسر هستى او را نور ایمان و تقوا و اعمال صالحه گرفته باشد پس از مرگش با زیباترین صورتهاست که فرشتگانند بلکه خودش فرشته اى خواهد بود بالاتر از فرشتگان.

اما آنهایى که هم طاعات و اعمال صالحه دارند و هم گناهان و کردارهاى ناشایسته و بدون توبه وتدارک بمیرند، در برزخ گاهى از صورتهاى لذتبخش نیکیهاى خود بهره مندند و گاهى از صورتهاى رنجاننده گناهان خود در شکنجه اند.

بلى گاه مى شود در اثر کمى گناهان در همان برزخ یک طرفى مى شود و حسابش تصفیه مى گردد یعنى مدت رنج و عذابش از آثار گناهانش تمام مى شود به طورى که وارد محشر که مى شود هیچ آثار آن گناهان با او نیست و شواهد این مطلب در ضمن بعضى از داستانهاى گذشته نقل گردید و در اینجا براى تاءیید و تاءکید به نقل یک روایت قناعت مى شود:

در بحارالانوار از کافى از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که امام علیه السّلام فرمود در زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله یک نفر در حال جان دادن بود به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گزارش ‍ دادند آن حضرت با جمعى از اصحاب بالین او حاضر شدند، آن محتضر بیهوش بود، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود اى ملک الموت! او را بازدار تا از او پرسشى کنم. محتضر بهوش آمد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به او فرمود چه مى بینى؟ عرض کرد سفیدیهاى بسیارى و سیاهیهاى فراوانى مى بینم (یعنى صورتهاى نورى لذتبخش و صورتهاى تاریک وحشت انگیز) فرمود کدام یک به تو نزدیکتر است؟


۱۱۱

عرض کرد: سیاهیها. فرمود بگو:((اَللّهُمَّ اغْفِرْلِىَ الْکَثیر مِنْ مَعاصیکَ وَاْقبَلْ مِنّىِ الْیَسیَر من طاعتک)) گفت و سپس بیهوش شد. باز رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اى ملک الموت! ساعتى او را بازدار تا از او پرسشى نمایم، باز بهوش آمد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: حال چه دیدى؟ عرض کرد باز همان سفیدیها و سیاهیها است، فرمود: کدامیک به تو نزدیکتر است؟ گفت سفیدیها.

رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خداوند او را آمرزید، سپس ‍ حضرت صادق علیه السّلام فرمود هرگاه بالین محتضرى بودید این دعا را به او تلقین کنید تا بخواند.

۱۲۲-توسلات مؤ ثرند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

تقریبا چهل سال قبل در مدرسه دارالشفاى قم، شب ۲۵ رجب، مجلسى از علما و فضلا براى توسل به حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام بود. بنده هم حاضر بودم، یک نفر از آقایان فرمود وقتى که مختار محله مشراق نجف اشرف (نامش را فراموش نموده ام) مرحوم شد، شب در عالم رؤ یا خود را در صحن مطهر امیرالمؤ منین علیه السّلام دیدم در حالى که آن حضرت با کمال جلال روى منبرى بودند، ناگاه دیدم مختار محله را که تازه مرحوم شده بود آوردند در حالى که دو نفر ماءمور او بودند و آثار عذاب از او آشکار بود، چون محاذى حضرت رسید استغاثه به آن حضرت نمود و طلب شفاعت کرد. حضرت فرمود خطاها و گناهانت را فراموش کردى؟

عرض کرد: صحیح مى فرمایید لیکن من به شما حق دارم؛ زیرا در تمام ایام سرور شما اهل بیت اهل محله را جمع مى کردم و مجلس جشن و سرور مى گرفتم و در ایام عزادارى مجالس روضه خوانى و سینه زنى برپا مى کردم، خلاصه چنین و چنان مى کردم.

حضرت فرمود: تمام آنچه مى کردى براى خودت بود مى خواستى ریاست کنى و به این وسیله ها طلب جاه و شهرت نمایى.

سر به زیر انداخت سپس گفت صحیح است لیکن خودت مى دانى که به جان و دل شما را دوستدار بودم و بلندى نام شما را خواستار بودم و هروقت در مجالس نام شما به عظمت یاد مى شد، دلشاد مى گردیدم.

حضرت اورا تصدیق فرمود آنگاه به ماءمورین فرمود:((خَلُّوهُ)) او را رها کنید و چون ماءمورین رفتند شاد و خرم گردید.

عمل ریایى باطل است

یکى از نشانه هاى راستى و درستى خواب، مطابق بودن آن است با قواعد فقهى و مطالب مسلم شرع مقدس اسلام، از این خواب دو مطلب دانسته مى شود که هر دو از مطالب قطعى است.

مطلب اول، بطلان عملهاى ریایى آن میت است و از مسلمیات مذهب ماست هر عبادتى که انجام داده مى شود واجب باشد یا مستحب، بدنى یا مالى مانند نماز و روزه، حج، امر به معروف و نهى از منکر، اذکار و اوراد قرائت قرآن، زیارت مشاهد، ذکر فضایل یا مصایب اهل بیت علیهم السّلام و گریه بر حضرت سیدالشهداء و انواع انفاقهاى مالى واجب مانند زکات و خمس و انفاقهاى مستحبى چون دستگیرى از فقرا و بناى مسجد و بیمارستان، هرگاه منظور و خواسته درونیش،نمایش دادن به خلق و کسب منزلت و آبرو نزدمردم باشد آن عمل باطل است و نه تنها در صفحه نیکیهایش ثبت نمى شود بلکه مستفاد از آیات و روایات آن است که عمل ریایى، حرام و جزء گناهان به شمار مى رود و شرح آن در کتاب گناهان کبیره داده شده است تنها اینجا در این آیه شریفه دقت شود:((واى (یا چاهى دردوزخ) بر نماز گزارانى که از نمازشان سهل انگارى مى کنند و ریا مى نمایند…))(۷۸)

پس اهل ایمان باید سعى کنند عملشان خالص گردد نه اینکه عمل را به احتمال ریا، ترک نمایند چنانچه در داستان بعدى تذکر داده مى شود.

فواید بى شمار در دوستى اهل بیت (ع)

مطلب دوم، موضوع دوستى حضرت على بن ابیطالب علیه السّلام است. از ضروریات اسلام، وجوب مودت و محبت اهل بیت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله که در راءس آنها حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام مى باشد و دلیلهاى آن در کتب مربوطه ذکر شده و در اینجا به آیه مودت اشاره مى شود که مى فرماید:((بگو بر رسالت، پاداش از شما نمى خواهم مگر دوستى بستگانم را))(۷۹)


۱۱۲

ضمنا باید دانست فایده این حکم نه چیزى است که عاید اهل بیت علیهم السّلام گردد بلکه نتیجه آن فایده هایى است که به خود مسلمانان مى رسد چنانچه در جاى دیگر قرآن مجید بیان مى فرماید:((و آنچه از پاداش از شما خواستم براى خود شماست))(۸۰)

از جمله آن فایده ها، بهره مندى از شفاعت ایشان است که در این باره روایات فراوانى رسیده است در جلد ۴ بحارالانوار بیشتر آنها مذکور است و در جلد ۱۵ بحار نیز روایاتى در این زمینه نقل نموده است و خلاصه، بهره مندى دوستان اهل بیت علیهم السّلام از شفاعت ایشان است و آنان را رحمت وآمرزش خداوندى در برمى گیرد و این مطلب قطعى است لکن دوستان باید بدانند هرچند به شفاعت از آثار گناهان پاک شوند لیکن از ثواب و اجرهاى نیکوکاران و مخلصین محروم خواهند بود.

مثلاً این مختار مرحوم هرچند از آثار سوء ریاکاریهایش خلاص شد، لکن اگر اعمال را از روى اخلاص انجام داده بود، چه ثوابهاى بزرگى که داشت ولى خود را از آنها محروم ساخت. و این مطلب در بحث اخلاص کتاب ((قلب سلیم)) به تفصیل نوشته شده و در اینجا به نقل یک داستان شگفت انگیزى اکتفا مى شود.

فریادرسى عمل خالص

یک نفر از اهل معرفت و بصیرت و مکاشفه (یعنى دیدن امور برزخى) بالین محتضرى که در سکرات مرگ بود حاضر شد پس بدن برزخى او را دید که از سر تا پا غرق کثافت و آلودگى است و آثار کثافتکارى و گناهکارى او آشکار است، سخت ناراحت شد و به خود گفت: واى اگر این بیچاره در این حالت بمیرد، در برزخ چه بر او خواهد گذشت، در همان حال صدایى از غیب شنید که این بنده را نزد ما حقى است و در این ساعت او را یارى خواهیم کرد ناگاه مى بیند چیزى مانند آب از سر تا پاى او را احاطه کرد و تمام کثافتها شسته شد و بدن برزخى بمانند یک قطعه بلورى صاف و پاک و درخشان گردید سپس ملک الموت او را مى رانید و از دنیا رفت.

از پروردگار خود خواست به او بفهماند این میت چه حقى بر خداوندش داشت که این طور به فریادش رسید، شب در عالم خواب روح میت را مى بیند و از او مى پرسد، در پاسخ مى گوید من در دنیا در دستگاه حکومتى آبرومند و صاحب نفوذ بودم، روزى مظلومى را محکوم به اعدام کردند و من یقین به مظلومیت و بى گناهى او داشتم، چون خواستند اورا اعدام کنند نگذاشتم و سپس بى گناهى او را ثابت نمودم تا آزادش کردند و چون این کار را تنها براى خدا انجام دادم و هیچ منظورى جز او نداشتم، ساعت مرگم همانطور که مشاهده کردى مرا پاک فرموده و میرانید:(اِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ اَجْرَ مَنْ اَحْسَنَ عَمَلاً).

همه را به حساب خدا بگذارد

به این مناسبت شما را به فرمایش حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متذکر مى نمایم در شهادت حبیب بن مظاهر و بعضى دیگر از شهدا وقتى که خبر شد فرمود:((اَحْتَسِبُهُ عِنْداللّهِ)) یعنى این مصیبت را در حساب خداوند گذاردم در مصیبت طفل شیرخوارش فرمود:((بر من آسان مى کند که در نظر خداوند است)).

خلاصه، مؤ من باید عبادتها، انفاقها، گذشتها، مصیبتهایش را در حساب خداوند بگذارد و نشانه در حساب خدا بودن آن است که آنچه به جاى آورده فراموش نماید و از آنها بازگو ننماید؛ زیرا در یاد و ذکر آنها خطر سمعه و بیرون رفتن از حساب خداست و تفصیل این مطلب در کتابهاى ((گناهان کبیره و قلب سلیم)) گفته شده است.

چنانچه نشانه در حساب خدا بودن صبر بر مصیبت و بى تابى نکردن و به قضاى الهى ایراد ننمودن است، خداوند ما را موفق بدارد که با او سرکار داشته باشیم.


۱۱۳
۱۲۳- سقوط از مقام رفیع

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مخلص متقى و صفى زکى، مرحوم حاج غلامحسین (معروف به تنباکو فروش به مناسبت شغلش) – رحمه اللّه علیه – تقریبا چهل سال قبل نقل فرمود که من به مرحوم آیت اللّه سید ابوطالب ارادتمند بودم و شبها در مسجد معرکه خانه (مسجد نور فعلى) به جماعت ایشان حاضر مى شدم، مدتى طرف عصر تا موقع نماز مغرب در مسجد مزبور با حضور جمعى از مؤ منین چند مسئله مى گفتم و قدرى ازمعجزات ائمه علیهم السّلام را از روى کتاب مى خواندم. به تدریج جمعیت زیادى حاضر مى شدند تا اینکه حالت وسوسه در نیت من پدید آمد و از ریاکارى و نمایش به خلق و طلب منزلت نزد مردم سخت ترسناک بودم و چون در اخلاص عمل خود در شک بودم آن مجلس را ترک کردم.

شبى در عالم واقعه دیدم مرکبى از نور برایم حاضر شد و من بر آن سوار شدم پس به سمت آسمانها به سرعت نور حرکت مى کرد و بهجت و سرور و لذتى که در آن طیران و مشاهده عجایب خلقت پیدا کردم قابل وصف نبود تا به آسمان هفتم رسیدم ناگاه مرکب از من جدا شد و از همانجا سقوط کردم تا وسط مسجد معرکه خانه افتادم در نهایت سختى و زحمت و غصه و در همان حال صدایى شنیدم که صعود تو از اینجا بود و سقوط تو هم از اینجاست و اگر باز صعود مى خواهى باید از همین جا باشد.

چون از خواب بیدار شدم پى به اشتباه خود بردم و خودم را بر ترک آن مجلس ملامت کردم پس تصمیم گرفتم دوباره آن مجلس را برپا نمایم و همه روز در همان موقع عصر مى رفتم لکن جمعیت نمى شد و مردم حاضر نمى شدند، خلاصه دیگر موفق به تجدید آن خیر بزرگ نشدم و از آن فیض عظیم بى بهره گشتم.

توفیق را غنیمت شمارید

غرض از نقل این داستان آن است که مؤ من عاقل هرگاه توفیق کار خیرى نصیبش شد، باید نعمت مزبور را بزرگ داند و از آن قدردانى کند و در ادامه آن کوشا باشد و از زوال توفیق ترسناک و به خداوند پناهنده باشد مثلاً اگر توفیق سحرخیزى پیدا کرد آن را از دست ندهد و اگر شبى خوابش برد تا اذان صبح، پس از اداى نماز واجب،آن را قضا نماید یا مثلاً توفیق قرائت قرآن مجید یا دعایى روزانه دارد آن را از دست ندهد یا توفیق انفاق روزانه یا هفتگى یا ماهانه دارد مواظب باشد ترک نگردد.

همچنین است توفیق اقامه و حضور در مجالس دینى از اینجاست که در روایات امر شده کار خیر را ادامه دهند تا جایى که حضرت صادق علیه السّلام مى فرماید:((کمى که با دوام است بهتر از زیادى است که دوام ندارد))(۸۱).

شواهد این مطلب زیاد و تنها به نقل یک روایت اکتفا مى شود:

در کتاب کافى به سند صحیح از یعقوب الاحمر روایت کرده که به امام صادق علیه السّلام گفت فدایت شوم! به من هجوم و گرفتاریهایى رسیده (و در نسخه دیگر از روایت: بدهکارى بسیار پریشانم کرده) که هر خیر و نیکى را از دستم ربوده تا برسد به قرآن که قسمتى ازآن یادم رفته است. گوید آنحضرت در هنگام این گزارش چون به نام قرآن رسید در هراس شد سپس فرمود:((راستى شخص سوره اى از قرآن را فراموش ‍ مى کند و آن سوره روز قیامت نزد او مى آید تا اینکه یکى از درجات بهشت بر او مشرف شود، پس بر او سلام کند و او جواب گوید و مى پرسد تو کیستى؟ گوید من فلان سوره ام که مرا ضایع گذاشتى و ترک کردى و اگر مرا ترک نمى کردى تو را به این درجه مى رسانیدم.

سپس فرمود: بچسبید به قرآن و آن را بیاموزید، به راستى برخى از مردم قرآن را یاد مى گیرند براى شهرت تا بگویند فلانى قرآن دانست و برخى آن را براى آوازه خوانى یاد گیرند تا گویند فلانى خوش آواز است ودر این آموزش خیرى نیست و برخى آن را یاد گیرند و در شب و روز آن را به کار بندند و توجه ندارند کسى این مطلب را بداند یا نداند)).


۱۱۴
ترس از بى اخلاصى نشانه اخلاص است

ناگفته نماند هر عمل خیرى که شخص مى خواهد انجام دهد باید پیش ‍ از آن در اخلاص و تصحیح نیت خود بکوشد، آنگاه آن عمل را انجام دهد نه اینکه به مجرد وسوسه در اخلاص، عمل را ترک نماید و شیطان را از خود خوشنود سازد.

بلکه همین ترس از نبودن اخلاص دلیل بر مرتبه اى از اخلاص است و اگر با همین حالت ترسناکى از خداوند استمداد در اخلاص نماید و شروع به عمل نماید البته صحیح است.

در حالات بعضى از اکابر علما نوشته اند که همیشه پیش از وقت نماز مقدار زیادى تنها مى نشست و فکر مرگ خود و عقبه ها و گردنه هاى برزخى و مواقف قیامت مى نمود و مقدارى به حال خود مى گریست آنگاه به مسجد مى آمد و نماز جماعت مى خواند و غرضش از این کار این بود که نماز جماعت خواندنش براى خدا و به یاد او باشد و نظرى به مؤ منین و جمعیت آنها ابدا نداشته باشد.

۱۲۴- سلطنت حسین (ع) در عالم دیگر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم آقاى سید محمد تقى گلستان (مدیر روزنامه گلستان) نقل کرد که در اوایل سن جوانى چند نفر همسال و با هم یکدل و یک جهت بودیم (نامهاى آنها را ذکر نمود و بنده فراموش کرده ام) دوره اى داشتیم هرشبى در منزل یکى از دوستان مى رفتیم و با هم بودیم.

یکى از آنان پدرش حسینى بود یعنى به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام سخت علاقه مند بود و در تعزیه و زارى و گریه بر آن حضرت بى اختیار بود تا جایى که شبى که نوبت میهمانى پسرش بود مى گفت من راضى نیستم در منزل من بیایید مگر اینکه روضه خوانى هم بیاید و ذکرى از حضرت سیدالشهداء علیه السّلام کند و لذا هرشبى که نوبت آن رفیق بود مجلس ما به روضه و تعزیه دارى تمام مى شد.

پس از چندى آن پیرمرد محترم مرحوم شد و مرگش همه ما را سخت ناراحت کرد تا اینکه شبى در عالم رؤ یا او را دیدم و متذکر شدم که مرده است و هرکس انگشت ابهام (شست) مرده را بگیرد هرچه از او بپرسد جواب مى گوید، لذا ابهام او را گرفتم و گفتم تو را رها نمى کنم تا برایم حالات خود از ساعت مرگ تا کنون را نقل کنى.

حالات ترس و لرز شدیدى به او دست داد و گفت نپرس که گفتنى نیست. چون از گفتن حالاتش ماءیوس شدم، گفتم پس چیزى را که در این عالم فهمیدى برایم بگو تا من هم بدانم.

گفت برایت بگویم امام حسین علیه السّلام را که در دنیا یادش مى کردیم نشناختیم اینجاکه آمدم مقام و سلطنت و عزت اورامشاهده کردم و طورى است که آن راهم نمى توانم به توبفهمانم جز اینکه خودت بیایى در این عالم و ببینى.

مراتب بالاتر را نمى تواند بفهمد

در این مقام دو مطلب باید دانسته شود، یکى چرا ارواح در شرح گزارشات عالم برزخ براى زنده ها که در عالم خواب به آنها ربط پیدا مى کنندلرزان مى شوند و خوددارى مى نمایند دیگر بیان مقام حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را در برزخ و قیامت.

اما نسبت به مطلب اول پس گوییم هر صاحب ادراکى، ادراکهاى او منحصر است به آنچه در مرتبه اوست و محال است مرتبه بالاتر را که نسبت به او عالم دیگرى است ادراک نماید.

دانشمندى در این مورد مثال زده است براى ادراکات بشرى نسبت به موجودات غیبى، گوید مانند اینکه مورچه اى در بیابانى در حرکت است تا مى رسد به چوب سیم تلفن، مورچه از آن چوب جز جسمى ادراک نمى کند حتى تمیز اینکه چوب است نه سنگ و نه آهن نمى دهد تا چه رسد به اینکه بفهمد روى این چوب سیمى است که دو شهر را به یکدیگر متصل مى کند و هزاران بشر به وسیله این سیم کارهاى بزرگى را انجام مى دهند. همچنین بشر تا در قید حیات مادى است محال است آن طورى که سزاوار است سر در عالم ماوراى طبیعت و عالم ملکوت درآورد و کیفیت ارواح و عالم جزا و ثواب و عقاب را درک نماید.


۱۱۵
خواب، تجرد مختصرى است

اگر گفته شود که در حالت خواب تا اندازه اى روح از بدن فاصله دارد نباید مانعى از ادراک امور برزخى او باشد، پس چرا اموات از گزارشات خود مضایقه دارند.

در پاسخ گوییم اولاً روح در حالت خواب قطع علاقه کلى از بدن نکرده است و ثانیا: آنچه در خواب درک کند قوه متخیله او آن معنا را مطابق مدرکات مادى و دنیوى که مرتبه فعلى اوست درک نموده و چون بیدار مى شود همان مدرک تخیلى اش در حافظه اش مى ماند و از اینجاست که بسیارى از رؤ یاها مرموز و نیاز به تعبیر دارد.

شرح عروسى براى بچه

براى روشن شدن مطلب مثالى گفته مى شود: هرگاه مادرى براى بچه سه چهارساله اش شرح عروسى ومجلس مفصل و جمال عروس و تشریفات و انواع میوه ها وشیرینى ها و غیره را بدهد، بچه فورا همان عروسکى که مادرش برایش خریده در نظرش مى آید و شیرینى مختصرى که خودش درک کرده، منتها قدرى بیشتر و بزرگتر و بهتر.

آیا ممکن است بچه لذت شب زفاف را درک کند؟ تنها همان لذت خودش از گرفتن عروسک در بغل را درک مى نماید، همچنین است وصف حورالعین و سایر لذتهایى که در برزخ و بهشت است براى کسى که مقید و محصور در عالم طبیعت است. و همچنین وصف رنجها و شکنجه ها و سختیهاى برزخ و قیامت براى کسى که در دنیاست از آنها چیزى درک نمى کند جز رنجها و سختیهاى عالم دنیا، در حالى که آنها طورى دیگر و هزاران مرتبه بالاتر است. از اینجاست که در قرآن مجید مى فرماید:((هیچکس نمى داند چه براى آنان پنهان (ذخیره) شده از چیزهایى که اسباب روشنایى چشمشان باشد))(۸۲).

درک مقام حسین (ع) بسته به علم است

و اما مطلب دوم یعنى مقام حضرت سیدالشهداء علیه السّلام در برزخ – چنانچه گذشت – انسان تا در دنیا و با بدن مادى و اسیر طبیعت است جز اوضاع و گزارشات دنیوى را ادراک نمى تواند نماید تا جایى که اگر در دوستى دنیا فرو رود عوالم بالا و ماوراى طبیعت یعنى برزخ و قیامت را منکر مى شود بلکه گزارشات آن عوالم را مسخره مى نماید.

در برابرش کسى که ازعلاقه مندى به دنیا خلاص گردد و از عوالم معرفت و محبت الهى بهره مند شود زندگى دنیوى را ناچیز و لهو و لعب مى بیند و چون کمال سعادت خود را در شهود آن عوالم مى بیند مشتاق مرگ مى شود و خلاصى از این عالم را خواهان مى گردد.

از جمله گزارشات برزخ و قیامت، ظهور مقام حضرت سیدالشهداء علیه السّلام است یعنى سعه وجودى و احاطه علمى و نفوذ مشیت و سلطنت الهى آن حضرت را تا کسى به آن عالم وارد نگردد حقیقتش را نمى تواند درک نماید و فعلاً جز تصدیق اجمالى و دانستن عجز خود از ادراک آن راهى نیست.

به این مناسبت جمله اى از فرمایشات حضرت صادق علیه السّلام در محل و مقام برزخى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام نقل مى گردد.

در نفس المهموم به سند صحیح از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود:((حسین علیه السّلام با پدر و مادر و برادرش در منزل رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است و با آن حضرت روزى (مناسب آن عالم و آن مقام) به ایشان مى رسد و مورد نعمت و کرامت خداوندند و به درستى که حسین علیه السّلام در سمت راست عرش است و مى گوید: پروردگارا! عطا فرما به من آنچه وعده دادى (شفاعت) و نظر مى کند به سوى زیارت کنندگان قبرش پس به آنها و به نامهایشان و نامهاى پدرانشان و آنچه با آنهاست شناساتر است از شناسایى یکى از آنان به فرزندش و نظر مى فرماید به سوى کسى که بر او گریان است پس برایش طلب آمرزش مى فرماید و از پدرش مى خواهد که براى او آمرزش جوید و مى فرماید اى گریه کننده بر من! اگر پاداشى را که خداوند برایت آماده فرموده بدانى شادیت بیش از اندوه و غصه ات مى شد و برایش آمرزش مى جوید از هر خطا و گناهى))(۸۳).


۱۱۶
۱۲۵- رؤ یاى صادقه و دیدن آثار اعمال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

پیش از سى سال قبل روضه خوانى بود به نام ((شیخ حسن)) که چند سال آخر عمرش به شغل حرامى سرگرم بود، پس از مردنش یکى از خوبان او را در خواب مى بیند که برهنه است و چهره اش سیاه و شعله هاى آتش از دهان و زبان آویزانش بالا مى رود به طورى وحشتناک بود که آن شخص فرار مى کند.

پس از گذشتن ساعاتى و طى عوالمى باز او را مى بیند لکن در فضاى فرحبخش در حالى که آن شیخ، چهره سفید و با لباس و روى منبر و خوشحال است نزدیکش مى رود و مى پرسد شما ((شیخ حسن)) هستید، گوید بلى؟ مى پرسد شما همان هستید که در آن حالت عذاب و شکنجه بودید؟ گوید بلى

آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را مى پرسد، مى گوید آن حالت اولى در برابر ساعاتى است که در دنیا به کار حرام سرگرم بودم و این حالت خوب در برابر ساعاتى است که از روى اخلاص یاد حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مى نمودم و مردم را مى گریاندم وتا اینجا هستم در کمال خوشى و راحتى مى باشم و چون آنجا مى روم همان است که دیدى.

به او گفت: حال که چنین است از منبر پایین نیا و آنجا نرو، گفت نمى توانم و مرا مى برند.

شاهد صدق این رؤ یا آیه شریفه:(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَهُ) مى باشد؛ یعنى هرکس هموزن ذره کار نیکى بجاى آورد آن را مى بیند و هرکه هموزن ذره شرى انجام دهد آن را خواهد دید.

ناگفته نماند که این حالت برزخى اوست تا وقتى که استحقاق عذاب ساعات گنهکاریش تمام شود یا اینکه به شفاعت اهل بیت علیهم السّلام نجات یابد و چون ایمان داشته و دلش از محبت خالى نبوده سرانجام اهل نجات و خوشى پیوسته خواهد بود.

۱۲۶- کورى چشم به واسطه کور کردن چشمه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

یکى از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یکى از بستگانشان در اواخر عمرش ملکى خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگى را مى گذارند پس از مرگش او را دیدند در حالى که کور بود از او سببش را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستى؟

گفت: ملکى را که خریده بودم وسط زمین مزروعى آن چشمه آب گوارایى بود که اهالى ده مجاور مى آمدند و از آن برمى داشتند و حیوانات خود را آب مى دادند به واسطه رفت وآمدشان مقدارى از زراعت من خراب مى شد و براى اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاک و سنگ و گچ آن چشمه را کور نمودم و خشکانیدم وبیچاره مجاورین به ناچار به راه دورى مراجعه مى کردند، این کورى من به واسطه کور کردن چشمه آب است

به او گفتم آیا چاره اى دارد؟ گفت اگر وارثها بر من رحم کنند و آن چشمه را جارى سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب مى گردد.

ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه کردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندى آن مرحوم را با حالت بینایى و سپاسگزارى دیدم.

آدمى باید بداند که هرچه مى کند به خود کرده است:(لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااکْتَسَبَتْ) اگر به کسى ستم نموده به خودش ستم کرده، اگر به کسى نیکى کرده به خودش نیکى کرده است.اگرسر کسى رابریده درمواقف برزخى خودش بى سر است و در جهنم سرو پایش به هم پیچیده است چنانچه مى فرماید:(فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصى وَاْلاَقْدام) از اینجاست که حضرت زینب کبرى علیهاالسّلام در مجلس یزید به آن ملعون فرمود:((وَما فَرَیْتَ اِلاّ جِلْدُکَ وَما قَطَعْتَ اِلاّ رَاءْسُکَ؛نبریدى مگرپوست خودت راوجدانساختى مگرسرخود را)).

۱۲۷-توفیق زیارت و پذیرایى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مکرر شنیده بودم که یکى از اخیار زمان به نام حاج محمد على فشندى تهرانى، توفیق تشرف به خدمت حضرت بقیه اللّه – عجل اللّه تعالى فرجه – نصیبش شده و داستانهایى دارد دوست داشتم او را ببینم و از خودش بشنوم.

در ماه ربیع الثانى ۹۵ در تهران، حضرت سیدالعلماءالعاملین حاج آقا معین شیرازى دامت برکاته – را به اتفاق جناب حاج محمد على مزبور ملاقات نمودم، آثار خیر و صلاح وصدق و دوستى اهل بیت علیهم السّلام از او آشکار بود، از آقاى حاج آقا معین خواهش نمودم آنچه حاجى مزبور مى گوید ایشان مرقوم فرمایند. اینک براى بهره مندى خوانندگان این کتاب عین مرقومه ایشان ثبت مى شود:

بسم اللّه الرحمن الرحیم


۱۱۷
(زیارت در مرتبه اولى)

قریب سى سال قبل عازم کربلا شدیم براى زیارت اربعین، موقعى بود که براى هر نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان مى گرفتند، بعد از گرفتن گذرنامه، خانواده گفت من هم مى آیم، ناراحت شدم که چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حرکت نمودیم و جمعیت ما پانزده نفر بود چهار مرد و یازده زن ویک علویه همراه بود که قرابت با دو نفر از همراهان و عمر آن علویه ۱۰۵ سال بود، خیلى به زحمت او را حرکت دادیم و با سهولت و نداشتن گذرنامه، خانواده را از دو مرز ایران و عراق گذراندیم و کربلا مشرف شدیم قبل از اربعین و بعد از اربعین، به نجف اشرف مشرف شدیم و بعد از ۱۷ ربیع الاول قصد کاظمین و سامرا را نمودیم آن دو نفر مرد که از خویشان آن علویه بودند از بردن علویه ناراحت بودند و مى گفتند او را در نجف مى گذاریم تا برگردیم، من گفتم زحمت این علویه با من است و حرکت نمودیم در ایستگاه ترن کاظمین براى سامرا جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند که از کرکوک موصل بیاید برود بغداد و بعد از بغداد بیاید و مسافرها را سوار کند و حرکت کنند و با این جمعیت تهیه بلیط و محل بسیار مشکل بود.

ناگاه سید عربى که شال سبزى به کمر بسته بود نزد ما آمد و گفت حاج محمدعلى! سلام علیکم! شما پانزده نفر هستید؟ گفتم بله، فرمود: شما اینجا باشید این پانزده بلیط را بگیرید، من مى روم بغداد بعد از نیمساعت با قطار برمى گردم، یک اطاق دربست براى شما نگاه مى دارم شما از جاى خود حرکت نکنید. قطار از کرکوک آمد و سید سوار شد و رفت.

بعد از نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم، قدرى ناراحت شدند، همه سوار شدند آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود یک اطاق دربست تا وارد سامرا شدیم آن آقاسید گفت شما را مى برم منزل سیدعباس خادم و رفتیم منزل سیدعباس، من رفتم نزد سیدعباس گفتم ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق مى خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم؟

گفت یک آقاسیدى کرایه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراک و زیارتنامه خوان، روزى دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم.

گفتم سید کجاست؟ گفت الا ن از پله هاى عمارت پایین رفت. هرچند دنبالش رفتیم او را ندیدیم گفتم از ما طلب دارد پانزده بلیط براى ما خریدارى نموده، گفت من نمى دانم تمام مخارج شما را هم داد.

خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا نزد مرحوم آقا میرزا مهدى شیرازى رفتم و جریان را گفتم سؤ ال نمودم راجع به بدهى نسبت به سید، مرحوم میرزا مهدى گفت با شما از سادات کسى هست؟ گفتم یک علویه است. فرمود او امام زمان علیه السّلام بوده وشما را مهمان فرموده.

حقیر گوید: و محتمل است که یکى از رجال الغیب یا ابدال که ملازم خدمت آن حضرتند بوده است.

برکات احسان به سادات

غرض از نقل این داستان بیان اهمیت احسان به سلسله جلیله سادات خصوصا علویه ها که علاوه بر ثوابهاى آخرتى و شفاعت، آثار دنیویه و برکات ظاهریه هم دارد چنانچه در این داستان چون حاج محمد على نسبت به آن علویه بروز ارادت و احسان و خدمتگذارى داد چگونه تلافى شد و یک نفر از عباد صالحین رجال الغیب یا ابدال ماءمور مى شود براى یارى کردن او و همراهانش وسپس ضیافت شش روزه در سامرا و مرحوم آیت اللّه محمد مهدى شیرازى – اعلى اللّه مقامه – به دل روشنش ‍ دانست که این الطاف از برکات آن علویه بوده است.

و ثقه الاسلام حاج میرزا حسین نورى در کتاب ((کلمه طیبه)) چهل روایت و حکایت از مدارک معتبره در فضیلت و برکات احسان به سلسه سادات نقل کرده است و تبرکا یک داستان از آنها نقل مى شود.


۱۱۸
بدهى سادات به حساب على (ع)

به اسانید متعدده نقل شده است از ابراهیم بن مهران که گفت در همسایگى ما در کوفه مردى بود به نام ابوجعفر و هرگاه شخصى علوى از او چیزى مى خواست فورا به او مى داد اگر قیمت آن را داشت از او مى گرفت و اگر نداشت به غلامش مى گفت بنویس این مبلغ را در حساب على بن ابیطالب علیه السّلام و مدتى طولانى حال او چنین بود تا اینکه فقیر و مفلس شد و در خانه نشست و در دفتر خود نظر مى کرد پس اگر مى یافت یکى از بدهکاران خود را که زنده است کسى را نزد او مى فرستاد تا آن مال را از او بگیرد و به آن معیشت مى نمود و اگر مى دید مرده است یا چیزى ندارد خطى بر اسمش مى کشید پس در این ایام روزى بر در خانه خود نشسته بود و در دفتر خود نظر مى کرد پس یک نفر ناصبى (دشمن اهل بیت) بر او گذشت پس به طور مسخره و طعنه و شماتت به او گفت بدهکار بزرگ تو على بن ابیطالب با تو چه کرد؟ ابوجعفر از سخن نارواى او سخت آزرده شد و برخاست داخل خانه شد چون شب درآمد در خواب دید حضرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را که با او بود حسن و حسین علیهما السّلام پس حضرت به ایشان فرمود کجاست پدر شما امیرالمؤ منین، ناگاه آن حضرت حاضر شد و گفت یا رسول اللّه! حاضرم، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود چرا حق این مرد را نمى دهى؟

امیرالمؤ منین عرض کرد یا رسول اللّه! این حق اوست در دنیا که آورده ام پس داد به آن مرد کیسه اى از صوف (پشم) سفید و فرمود این حق تو است رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود بگیر این را ورد مکن هرکس که بیاید نزد تو از فرزندان او و بخواهد چیزى را که نزد تو است و بعد از این براى تو فقرى نخواهد بود.

ابوجعفر گفت: بیدار شدم در حالى که کیسه در دستم بود و زوجه خود را بیدار کردم گفتم چراغ را روشن کن چون نظر کردم هزار اشرفى در آن بود و چون به دفتر خود مراجعه کردم دیدم تمام دین آن حضرت همین مبلغ بود نه کمتر نه زیادتر و در روایت دیگر که دید آنچه دین آن حضرت نوشته بود همه محو گردیده است.

۱۲۸- آماده شدن مقدمات زیارت کربلا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

(داستان دوم) قریب بیست سال قبل شب جمعه بود با آقا سید باقر خیاط و جمعى رفتیم مسجد جمکران همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردى بیدار بود و شمعى در پشت بام روشن کرده بود و دعا مى خواند و من مشغول به نماز شب بودم، ناگاه دیدم هوا روشن شد، با خود گفتم ماه طلوع نموده هرچند نگاه کردم ماه را ندیدم یک مرتبه دیدم به فاصله پانصدمتر زیر یک درختى یک سید بزرگوارى ایستاده و این نور از آن آقاست.

به آن پیرمرد گفتم شما کنار آن درخت سیدى را مى بینى؟ گفت هوا تاریک است چیزى دیده نمى شود خوابت مى آید برو بگیر بخواب، دانستم که آن شخص نمى بیند.

من به آن آقا گفتم آقا من مى خواهم بروم کربلا نه پول دارم نه گذرنامه، اگر تا صبح پنجشنبه آینده گذرنامه با پول تهیه شد مى دانم امام زمان هستید و الا یکى از سادات مى باشید. ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد، صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم بعضیها مرا مسخره نمودند.


۱۱۹

گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود در میدان فوزیه براى کارى آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود کنار دیوارى ایستاده بودم و باران مى آمد پیرمردى آمد نزد من او را نمى شناختم گفت حاج محمدعلى مایل هستى کربلا بروى گفتم خیلى مایلم ولى نه پول دارم و نه گذرنامه. گفت شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید، گفتم عیالم را مى خواهم ببرم، گفت مانعى ندارد، بعد به فوریت رفتم منزل، عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم گفت فردا صبح همین وقت بیایید اینجا، فردا صبح رفتم همان محل آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزاى عراقى به ضمیمه پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعدا هم او را ندیدم. رفتم منزل آقا سیدباقر، ختم صلوات داشتند بعضى از رفقا از راه مسخره گفتند گذرنامه را گرفتى؟ گفتم بلى و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم، تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است، شروع به گریه نمودند و گفتند که ما این سعادت را نداریم.

۱۲۹- دادرسى از محتضر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حضرت حجه الاسلام آقاى حاج سید اسداللّه مدنى در نامه اى که مرقوم فرموده اند چنین مى نویسند:

روز عیدى بود (یکى از اعیاد مذهبى) نزدیک ظهر به قصد زیارت مرحوم آیت اللّه حاج سید محمود شاهرودى – قدس اللّه نفسه الزکیه – به منزلشان رفتم با اینکه وقت دیر و رفت و آمد تمام شده و معظم له اندرون تشریف برده بودند اظهار لطف فرموده دوباره به بیرونى برگشتند. به مناسبتى که پیش آمد، فرمودند وقتى با مرحوم عباچى از بلده مقدسه کاظمین علیهما السّلام پیاده به قصد زیارت سامرا حرکت کردیم، بعد از زیارت حضرت سیدمحمد – سلام اللّه علیه – در بلد یک فرسخى راه رفته بودیم که آقاى عباچى بکلى از حال رفته و قدرت حرکت از او سلب و افتادند و به من گفتند چون مرگ من حتمى است نه راه رفتن و نه برگشتن و از دست شما نسبت به من کارى نمى آید اگر شما اینجا بمانید القاى نفس در تهلکه و حرام است، بنابراین بر شما واجب است که حرکت کرده و خودتان را نجات بدهید و نسبت به من هم چون هیچ کارى از شما ساخته نیست تکلیفى ندارید.

به هرحال، با کمال ناراحتى، من ایشان را همانجا گذاشته و بر حسب تکلیف، حرکت کردم فردا که به سامرا رسیده وارد خان شدم ناگهان دیدم آقاى عباچى از خان رو به بیرون مى آیند، بعد از سلام و دیدنى پرسیدم چطور شد که قبل از من آمدید؟

ایشان فرمودند بلى چنانچه دیروز دیدى من مهیاى مرگ بوده و هیچ چاره اى تصور نمى کردم حتى دراز کشیده و چشمها را هم کرده (روى هم گذاشته) و منتظر مرگ بودم، فقط گاهى که صداى نسیم را مى شنیدم به خیال اینکه حضرت ملک الموت است به قصد دیدار و زیارتش ‍ چشمها را باز کرده چون چیزى نمى دیدم دوباره چشمها را مى بستم تا وقتى به صداى پایى چشم باز کرده دیدم شخصى لباس عربى معمولى به تن و افسار الاغى به دستش بالاى سرم ایستاده است از من احوالپرسى فرموده وجهت خوابیدنم را در وسط بیابان پرسیدند جواب دادم تمام بدنم درد مى کند قدرت حرکتى نداشته و منتظر مرگ هستم.

فرمودند بلند شوید تا شما را برسانم. عرض کردم قدرت ندارم، به دست خودشان مرا بلند نموده سوارم کرد و احساس مى کردم به هرجایى از بدنم دستش مى رسید بکلى راحت مى شد تا تدریجا دست مبارکش به اعضایم رسیده و تمام اعضا راحت شد به جورى که اصلاً هیچ خستگى نداشتم و آن شخص افسار حیوان را مى کشید. هرچه از ایشان خواهش ‍ کردم که سوار شوند قبول نفرموده و فرمودند من به پیاده روى عادت دارم. در آن بین ملتفت شدم که شال سبزى به کمر دارد به خودم خطاب کردم که خجالت نمى کشى سیدى از ذریه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پیاده و افسار بکشد و تو سوار باشى، فورا دست و پایم را جمع کرده خودم را پایین انداخته وعرض کردم آقا! خواهش مى کنم شما سوار شوید، آن موقع بود که خودم را در خان دیده و از کسى خبرى نبود، به تاریخ ۲۹ ربیع الثانى ۹۵٫

نظیر این داستان است داستانى که از آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشى – دامت برکاته – نقل گردیده و مرقومه ایشان که در کتاب منتقم حقیقى، صفحه ۱۷۵ ثبت شده است براى مزید بصیرت اینجا نقل مى گردد:


۱۲۰
۱۳۰-فریادرسى از درمانده بیابان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سید جلیلى که از اهل علم و قطع به صدق و سداد و تقواى او هست وقتى پیاده از سامرا براى زیارت حضرت سید محمد مى رفته و جاده را گم کرده بوده و پس از یاءس از زندگى خود به واسطه عطش فوق العاده و گرسنگى و وزیدن باد سموم در قلب الاسد، بیهوش شده روى خاکهاى گرم افتاده بود، دفعتا چشم باز کرده سر خود را بر دامن شخصى مى بیند آن شخص کوزه آبى به لب او رسانده، سید مى گوید چنین آبى در مدت عمر در شیرینى و گوارایى نچشیده بودم، پس از سیراب شدن سفره را باز نموده دو سه قرص نان ارزن به جهت سید تهیه فرموده سید غذا میل نموده و آن عرب به سید فرمود یا سید در این نهر جارى خود را شستشو بده.

سید مى گوید عرض کردم یااخا! اینجا نهرى نیست من از عطش مشرف به هلاکت بودم و شما به داد من رسیدید.

عرب فرمود این آب است و جارى و زلال و خوشگوار، مى گوید به مجرد صدور این کلمه از شخص عرب متوجه شدم دیدم نهر باصفایى است و تعجب کردم نهر به این نزدیکى و من از عطش مشرف به تلف بودم.

الحاصل، عرب فرمود یا سید قصد کجا را دارى؟ عرض کرد حرم مطهر حضرت سیدمحمد، عرب فرمود این حرم سیدمحمد است، سید مى گوید دیدم نزدیک سایه بقعه حضرت سیدمحمد هستم و حال آنکه محلى را که راه را گم کرده بودم قادسیه بود و مسافت زیادى تا سیدمحمد بود به هرحال از فوایدى که در این چند قدم آن عرب مذاکره فرموده بود تاءکید شدید در تلاوت قرآن مجید و انکار شدید بر کسانى که مى گویند قرآن تحریف شده حتى نفرین فرمودند بر روایتى که جعل احادیث تحریف را نموده اند.

و نیز تاءکید در برّ والدین حیا و میتا و تاءکید در زیارت بقاع متبرکه ائمه و امامزاده ها و تعظیم آنها و تاءکید در احترام ذرّیه علویه و تاءکید در نمازشب. و فرمود یا سید حیف است از اهل علم که خود را وابسته به ما بدانند و مداومت بر این عمل ننمایند وسفارشهاى دیگرى هم فرمود.

سید مى گوید چون به نظرم خطور کرد که این شخص عرب کیست که این امور غریبه از او دیدم و این نصایح از او شنیدم، فورا از نظرم ناپدید شد.

۱۳۱- کلید چمدان به دامنش مى افتد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عبد صالح متقى حاج ملا على کازرونى که داستانهاى چندى از ایشان نقل گردید و عکسشان نیز در صفحات گذشته چاپ گردید عجایبى دارد از اجابت دعاها و الطاف و عنایات حضرت آفریدگار – جل جلاله – از آن جمله فرمود:

سفر حج که خداوند میسر فرمود با هواپیما از کویت براى جده حرکت نمودم، نزدیک جده که رسید به وسیله بلندگو اعلان کردند که چند دقیقه دیگر به جده مى رسیم و باید هرکس چمدان خود را همراه برداشته وآماده تفتیش باشد، دست در جیب خود نمودم که کلید چمدان را بیرون بیاورم دیدم نیست، متوجه شدم که در منزل فراموش ‍ کرده ام همراه بیاورم، سخت ناراحت شدم، عرض کردم پروردگارا! من میهمان تو هستم و ساعت دیگر مى خواهم براى دخول خانه ات مُحرم شوم. لباس احرامى هم در چمدانست با نبودن کلید چکنم؟

مى فرمود به خداى لاشریک له در آن حال کلید در دامن من افتاد به طورى که رفیقم که پهلوى من نشسته بود (پسر مرحوم سید حسن دندانساز) متوجه شد و پرسید چه بود؟ حقیقت مطلب را به او گفتم کلید را برداشته شکر خداى را بجا آوردم.

در ذیل داستان ۲۵ گفته شد این قسم اجابت دعوات و خوارق عادات از یک بنده شایسته الهى جاى شگفتى نیست.


۱۲۱
نتیجه یک عمر اخلاص

حاج على مزبور – سلمه اللّه تعالى – که سن شریفش قریب هفتاد باید باشد تا آنجا که بنده مى دانم عمرى را در بندگى و فرمانبردارى و صدق و اخلاص و محبت حضرت آفریدگار و اهل بیت اطهار علیهم السّلام گذرانده و از حالاتش پرهیز از غفلت است مراقبه و ملاحظه حضور حضرت احدیت جل شاءنه را دارد و شکى نیست کسى که راه و روش ‍ او چنین باشد به مقام قرب مى رسد و آشکار است از آثار قرب، رسیدن به قدرت بى نهایت حضرت احدیت – جل جلاله – است و چون عالم دنیا تنگ است ظهور تام این قدرت پس از مرگ مؤ من است و گاهى در همین دنیا ظهوراتى هم دارد مانند جناب آصف بن برخیا که تخت سلطنتى بلقیس ملکه سبا را در یک چشم به هم زدن از شهر شام در حضور حضرت سلیمان حاضر ساخت به شرحى که در تفسیر سوره نمل رسیده است.

بچه را در هوا نگه میدارد

روزى یک نفر از بندگان صالح از کوچه اى مى گذشت دید وسط کوچه مردم جمعند و سروصدا مى کنند پرسید چه خبر است؟ گفتند در این خانه بچه اى پشت بام رفته است مادرش در تعقیب اوست، شیون و ناله مى کند مى ترسد از بام بیفتد در این اثنا بچه پایش را روى ناودان گذاشته از آن بالا مى افتد، فورا آن عبد صالح مى گوید: خدایا! او را بگیر، بچه در هوا مى ماند تا آن عبد صالح اورا مى گیرد و به مادرش مى رساند.

مردم چون چنین دیدند اطراف او را گرفته دست و پایش را مى بوسند و او مى فرموده اى مردم! چیز مهمى واقع نشده، بنده عاجزى که عمرى از خداوند بزرگ اطاعت نموده اگر خداوند هم عرض او را بشنود و حاجتش را روا فرماید عجیبى نباشد.

گواه این فرمایش، این قسمت از حدیث قدسى است، خداوند مى فرماید:((هرکس با من همنشین شود من هم با او همنشین باشم و هرکس مرا مطیع و فرمانبردار شود من هم هرچه او بگوید انجام دهم))(۸۴).

۱۳۲-رو به حسین (ع) قبله حقیقى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

مرحوم حاج عبدالعلى معمار عالم فرد – علیه الرحمه – نقل کرد: اوقاتى که موفق به زیارت کربلا بودم، روزى در صحن مقدس نشسته بودم، یک نفر هم نزدیک من نشسته بود، اسم او را پرسیدم گفت فلان خراسانى. از شغل او پرسیدم گفت ((بنایى)). دیدم با من هم شغل است، پرسیدم زوار هستى یا مجاور؟ گفت سالهاست در این مکان شریف سرگرم بنایى هستم. گفتم در این مدت اگر عجایبى دیده اى براى من نقل کن، گفت:

متصل به صحن شریف سمت قبله قبرى است مشهور به قبر دده و چون مشرف به خرابى بود چند نفر حاضر شدند آن را تعمیر کنند و به من مراجعه نمودند و من اقدام نمودم و براى محکم شدن شالوده، به کارگرها دستور دادم اطراف قبر را بکنند، قسمتى که نزدیک قبر بود در اثناى حفر، جسد آشکار گردید به من خبر دادند، چون مشاهده کردم دیدم جسد تازه است و لیکن به سمت چپ خوابیده؛ یعنى صورتش رو به قبر مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام است و پشت او رو به قبله است و به همان حالت قبر را پوشانده و تعمیر آن را به اتمام رساندم.

مؤ ید این داستان است آنچه را مرحوم حاج میرزا حسین نورى – اعلى اللّه مقامه – در کتاب ((دارالسلام)) نقل نموده که استاد ما علامه بزرگوار شیخ عبدالحسین تهرانى اعلى اللّه مقامه – براى توسعه سمت غربى صحن مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام خانه هایى خرید و جزء صحن شریف قرار داد و قریب شصت سرداب براى دفن اموات در همان قسمت قرار داد و روى آنها طاق زدند و مردم مردگان خود را در آن سردابها دفن مى کردند، چون مدتى گذشت دانسته شد که طاق روى سردابها در اثر کثرت عبور مردم بر آن، توانایى تحمل را ندارد و ممکن است فرو ریزد و سبب زحمت و هلاکت شود، لذا شیخ امر فرمود که طاق را بردارند و از نو دو مرتبه با استحکام بیشترى بنا کنند و چون جماعت بسیارى در سردابها دفن شده بودند امر فرمود سردابى را خراب کنند و بنا کنند، بعد سرداب دیگر و هر سردابى را خراب مى کردند یک نفر پایین مى رفت و خاک بر جسد مرده مى ریخت به مقدارى که کشف نشود و هتک حرمت اموات نشود، پس مشغول شدند تا رسیدند به سردابى که مقابل ضریح مقدس بود چون پایین رفتند براى پوشانیدن جسدها، دیدند تمام جسدهایى که در این قسمت هست سرهایشان که در جهت غرب بوده به جاى پایشان که رو به قبر شریف بوده قرار گرفته و پاها به سمت غرب است.


۱۲۲

مردم خبر شدند جماعت بى شمارى مى آمدند و این منظره عجیبه را مشاهده مى کردند و آن جسدهایى که در این قسمت بوده و منقلب گردیده سه جسد بوده که یکى از آنها جسد آقامیرزا اسماعیل اصفهانى نقاش بوده که در صحن مقدس مشغول نقاشى بوده و پسرش وقتى که منظره جسد پدر را مى بیند گواهى مى دهد که من هنگام دفن پدرم حاضر بودم و بدن پدرم را که دفن کردم پاهایش رو به ضریح مقدس بود والحال مى بینم سرش رو به ضریح است و آشکار شد بر مردم اینکه این تغییر وضع جسد چند میت تاءدیبى از طرف خداوند است بندگانش ‍ را که بشناسند راه ادب و طریقه معاشرت با ائمه علیهم السّلام.

و در همان روز، فاضل صالح متقى حاج ملا ابوالحسن مازندرانى براى من نقل کرد و گفت مدتى پیش از ظهور این معجزه خوابى دیدم که در تعبیر آن حیران بودم وامروز تعبیرش آشکار شد و آن خواب این بود:

تقیه صالحه خاله فرزندم چون فوت شد او را در همین قسمت از صحن شریف دفن کردم پس شبى در خواب او را دیدم و از حالش و آنچه برایش پیش آمده پرسش کردم، گفت به خیر و عافیت و خوبى و سلامتى هستم غیر از اینکه تو مرا در مکان تنگى دفن کردى که نمى توانم پایم را دراز کنم و دائما باید سرم را بر زانو گذارم.

چون بیدار شدم جهت آن را ندانستم تا الا ن که دانستم پا را به سمت قبر مطهر دراز کردن بى ادبى به ساحت قدس امام علیه السّلام است و این معجزه در ماه صفر۱۲۷۶ بوده است.

مستفاد از این دو داستان آن است که خداوند به این تغییر وضع جسد چند میت به مسلمانان مقام و شاءن امام ها و لزوم احترام و تکریم و ادب با ایشان را بفهماند جایى که خداوند راضى نیست پاى میت یا پشت میت به قبر امام علیه السّلام باشد پس زنده ها چقدر باید رعایت ادب و احترام قبر شریف را بنمایند.

خداوند لعنت کند و زیاد فرماید عذاب جماعتى را که خود را مسلمان مى دانستند و به این قبر شریف اهانتها نموده و زوارش را منع مى نمودند بلکه شکنجه ها مى دادند، خصوصا متوکل عباسى که عده اى را ماءمور کرد براى خراب کردن و از بین بردن آثار آن و از عجایب آنکه عاقبت همین متوکل زوار را آزاد گذاشت به تفصیلى که در خصائص الحسینیه شیخ شوشترى – علیه الرحمه – ذکر شده است.

۱۳۳-جسد سالمى از ۱۳۰۰ سالقبل به دست آمد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در روزنامه کیهان پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۵۳ – شماره ۹۳۱۹ قضیه عجیبى ذکر شده که عین مطالب آن اینجا درج مى گردد: در حفارى که چند سارق ناشناس در یزد کردند، جسد سالمى از ۱۳۰۰ سال قبل به دست آمد.جسد متعلق به ((بى بى حیات)) یکى از زنان نامدار صدراسلام است.

یزد – خبرنگار کیهان – چند سارق ناشناس، براى سرقت اشیاى عتیقه شبانه قبر ((بى بى حیات)) یکى از زنان نامدار صدراسلام را در روستاى فهرج یزد، شکافتند و با جسد سالم وى روبرو شدند.

به دنبال نبش قبر بى بى حیات، روستائیان فهرج، جریان دستبرد به زیارتگاه شهداى فهرج را به اداره فرهنگ و هنر یزد اطلاع دادند و کارشناس اداره فرهنگ و هنر یزد نیز، ضمن دیدارى از قبر و جسد کشف شده، سالم بودن و تعلق جسد را به ((بى بى حیات)) تاءیید کردند.

جسد کشف شده که حدود ۱۳۰۰ سال پیش در زیارتگاه شهدا دفن شده، هنوز متلاشى نشده و صورت و ابروها کاملاً برجسته مانده است.

خبرنگار کیهان در یزد – که خود از نزدیک، جسد کشف شده را دیده است مى نویسد: حتى موهاى سر جسد، کاملاً سیاه و بلند است.

آقاى مشروطه، کارشناس ویژه اداره فرهنگ و هنر یزد، ضمن تاءیید این خبر، گفت: قبر و جسد متعلق به ((بى بى حیات))، یکى از زنان برجسته لشکریان اسلام است که در محل شهدا به جنگ با لشکریان یهود و زرتشتى پرداخته اند. در حال حاضر،جریان امر، به وسیله مقامات مربوطه تحت رسیدگى است.


۱۲۳

آقاى دربانى، رئیس اداره فرهنگ و هنر استان یزد نیز، ضمن تاءیید این موضوع گفت: قبر و جسد کشف شده، متعلق به لشکریان اسلام و شهداست و ما، هم اکنون سرگرم بررسى و تحقیق پیرامون این ماجرا هستیم.

روستاى فهرج، در سى کیلومترى یزد قرار گرفته و داراى چند اثر تاریخى و باستانى است. از جمله این آثار، ((زیارتگاه شهدا و بى بى حیات)) است که به صدراسلام تعلق دارد و زیارتگاه روستاییان است. تاریخ ایجاد این آثار، در کتاب تاریخ یزد ((مفیدى)) نیز به صدراسلام نسبت داده مى شود.

روستائیان فهرج مى گویند: سارقان بخاطر دستبرد به آثار عتیقه اى که معمولاً همراه افراد نامدار و سرداران، در قبر گذاشته مى شده است،آرامگاه ((بى بى حیات)) را شکافته اند و معلوم نیست چیزى هم به دست آورده اند یا نه؟

و در کیهان شنبه ۵ مرداد ۱۳۵۳، شماره ۹۳۲۰ در دنباله شماره قبل چنین نوشته است:

علل سالم ماندن جسد ۱۳۰۰ سال قبل بررسى مى شود

یزد – خبرنگار کیهان – تحقیق پیرامون ماجراى نبش قبر ((بى بى حیات)) در روستاى فهرج یزد، ادامه دارد و از طرف ژاندارمرى یزد، خادم این زیارتگاه مورد بازجویى قرار گرفت.

قبر ((بى بى حیات)) که در روستاى فهرج یزد قرار دارد چند روز پیش به وسیله چند سارق ناشناس حفر شد و جسد ((بى بى حیات)) که از ۱۳۰۰ سال پیش تا کنون سالم مانده است، از زیر خاک بیرون آمد. بنابه تاءیید مقامات مسئول یزد، جسد بى بى حیات – یکى از زنان نامدار صدراسلام – متلاشى نشده و اسکلت، ابروها و موهاى سر جسد، کاملاً سالم مانده است.

امروز در یزد اعلام شد که مقامات اداره فرهنگ و هنر، اداره اوقاف و ژاندارمرى یزد، سرگرم مطالعه چگونگى نبش قبر ((بى بى حیات)) و علل سالم ماندن جسد هستند. از طرف ژاندارمرى یزید نیز، کتبا درخواست رسیدگى شد و در محل، خادم زیارتگاه شهدا مورد بازجویى قرار گرفته است.

مشروطه، کارشناس اداره فرهنگ و هنر یزد، ضمن تاءیید سالم بودن جسد و تعلق آن به ((بى بى حیات)) گفت: کسانى که شبانه قبر ((بى بى حیات)) را براى یافتن اشیاء عتیقه، حفارى کردند، ابتدا دو نقطه زیارتگاه شهدا را خاک بردارى کرده اند و چون چیزى نیافته اند، به نبش قبر ((بى بى حیات)) دست زده اند. با این حال، هنوز روشن نیست اشیاء عتیقه اى از داخل قبر به سرقت رفته است یا نه.

وى افزود: بزودى براى پوشاندن قبر ((بى بى حیات)) که زیارتگاه روستائیان فهرج است، اقدام خواهد شد.

۱۳۴-برکت پول مایه کیسه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب عمده الاخیار آقاى حاج محمد حسن شرکت ساکن اصفهان مرقوم داشته اند که یک نفر از بستگان آقاى حاجى محمد جواد بیدآبادى (که داستانهاى مکررى از ایشان در این کتاب نقل شده است)، مرد بسیار خوبى بود، براى بنده نقل کرد که من مدتى ملازم خدمت آقاى حاجى مرحوم بودم صبحها مى فرمودند بروم درب دکان شخصى که از رفقاى ایشان به نام حاج سید موسى، دکان عطارى داشت در محله بیدآباد، بعضى روزها صد دینار که یک دهم ریال با پنج پول که یک هشتم ریال آن موقع بود بگیرم، مى گرفتم مى آوردم خدمت آقاى حاجى و ایشان مى گذاشتند زیر دوشک زیر پاى مبارکشان و هرکس مى آمد از صبح تا قدرى از شب گذشته، ایشان دست مى بردند زیر همان دوشک و پولهاى مختلف درمى آوردند و به اشخاص مى دادند.

یک روز همشیره زاده ایشان به من گفت خدمت ایشان عرض کنم بر اینکه من دیر به دیر به خدمت شما مى آیم و بعدا پولى را که به من مى دهید ملاحظه مى کنم مى بینم به دیگران بیشتر داده اید و به من کمتر. به ایشان عرض کردم فرمودند من که کم و زیاد نمى کنم دست زیر دوشک مى کنم هرچه آمد براى هرکس مى دهم. و حقیر از چند نفر که متوجه شده بودند شنیدم تا موقعى که پول ایشان که به عنوان مایه کیسه، مرحمت مى کردند نگاه مى داشتند از برکت پول ایشان بى پول نمى شده اند.


۱۲۴
۱۳۵-حکایت مشهدى احمد آشپز

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز مرقوم فرموده اند که شوهر همشیره ایشان دکتر هدایت اللّه که مطبش در محله بیدآباد بود نقل کرد از مشهدى احمد آشپز که دکانش ‍ در محله بیدآباد بود که یک روز در حال جنابت بودم و نتوانستم غسل نمایم، فورى غذاى بریانى برداشتم بروم خدمت جناب حاجى محمد جواد که منزلشان در بیدآباد و نزدیک دکان او بوده

ایشان پس از جواب سلام او فرموده بودند چرا غسل نکرده آمده اى درب دکانت، دیگر این طور عمل نکن و غذایى که آورده اى ببر.

مشهدى احمد پیش خودش فکر کرده که ایشان حدس زده اند و مطابق واقع شده، مى گوید یک روز مخصوصا غسل نکرده در حال جنابت آمدم درب دکان و غذاى بریانى حضور آقاى حاجى بردم، ایشان مرا صدا کردند و در گوشم فرمودند نگفتم غسل نکرده درب دکان میا! چرا این طور کردى؟ برو و غذا را هم ببر من نمى توانم این غذا را بخورم.

۱۳۶- فرنگى روضه خوانى مى کند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب شیخ محمد حسن مولوى قندهارى که داستانهایى از ایشان ذکر شد نقل مى فرماید که: پنجاه سال قبل ۱۴ محرم منزل آقاى ضابط آستانه مقدس رضوى علیه السّلام در عیدگاه مشهد، مرحوم مغفور شیخ محمد باقر واعظ حکایت نمود که در ماه محرمى از جانب تاجرهاى ایرانى مقیم پاریس براى خواندن روضه و اقامه عزادارى دعوت شدم و رفتم.

شب اول محرم یک نفر جواهرفروش فرانسوى با زوجه و پسر خود در مرکز ایرانى ها که من آنجا بودم آمد و از آنها تمنّا کرد که من نذرى دارم! شیخ روضه خوان خود را به این آدرس،ده شب بیاورید که براى من روضه بخواند.

حاضرین از من اجازه گرفتند قبول نمودم چون از روضه ایرانیها فارغ بودم حاضرین مرا برداشته با فرانسوى به خانه اش بردند، یک مجلس ‍ روضه خواندم هموطنان استفاده نموده و گریه کردند. فرانسوى و فامیلش مغموم و مهموم گوش مى دادند، فارسى نمى فهمیدند و تقاضاى ترجمه را نمى نمودند تا شب تاسوعا به همین منوال بود.

شب عاشورا به واسطه اعمال مستحبه و خواندن دعاهاى وارده و زیارت ناحیه مقدسه، منزل فرانسوى نرفتیم فردا آمد وملول بود عذر آوردیم که ما در شب عاشورا اعمال ویژه مذهبى داشتیم قانع شد و تقاضا کرد پس براى شب یازدهم به جاى شب گذشته بیایید تا ده شب نذر من کامل شود.

روضه که تمام شد یکصد لیره طلا برایم آورد، گفتم قبول نمى کنم تا سبب نذر خود را نگویید. گفت: محرم سال گذشته در بمبئى صندوقچه جواهراتم را که تمام سرمایه ام بود دزد برد، از غصه به حد مرگ رسیدم، بیم سکته داشتم، در زیر غرفه من جاده وسیع بود و مسلمانان ذوالجناح بیرون کرده سر و پاى برهنه سینه و زنجیر زده عبور مى کردند،من هم از پله فرود آمده بین عزاداران مشغول عزادارى شدم، با صاحب عزا نذر کردم که اگر به کرامت خود جواهرات سرقت شده ام را به من برساند سال آینده هرجا باشم صد لیره طلا نذر روضه خوانى را مى پردازم.

چند قدمى پیمودم شخصى پهلویم آمد با نفس تنگ و رنگ پریده، صندوقچه را به دستم داد و گریخت حالم خوش شد، مقدارى راه رفتن را ادامه دادم و به خانه ام وارد شدم، صندوقچه را باز کردم و شمردم یک دانه راهم دزد تصرف نکرده بود بابى انت وامى یا اباعبداللّه!

!!شعر:!!!

دوستان را کجا کنى محروم
تو که با دشمنان نظر دارى

قبلاً گفته شد که افراد غیرمسلمانى که در اثر توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مشکلشان حل و حاجتشان روا شده فراوانند تا جایى که در هند از طایفه بت پرستها افرادى هستند که با آن حضرت در منافع سالیانه شرکت دارند و آنچه سهم آن حضرت مى شود تسلیم شیعیان مى کنند تا در عزادارى محرم و صفر مصرف نمایند و این شرکت را موجب برکت شناخته اند.


۱۲۵

آرى هرکس به آن حضرت متوسل شود براى رسیدن به حاجتهاى دنیوى به آن مى رسد چنانچه هرکس از او ایمان و مغفرت و رحمت و شفاعت و نجات از سختیهاى برزخ و قیامت و دوزخ و رسیدن به درجات سعادت و بهشت را خواهد قطعا به او داده خواهد شد چنانچه در زیارت آن حضرت رسیده کسى که به دامن لطف تو چسبید محروم نشد و هرکه به تو پناهنده شد در امان است (۸۵)

۱۳۷-فرجام ناگوار عهدشکنى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ونیز جناب مولوى – سلمه اللّه تعالى – نقل فرمود در همان ایام نصیرالاسلام ابوالواعظین به مشهدمقدس آمده بود، ماه مبارک رمضان در مسجد گوهرشاد منبر مى رفت، شبى از معجزات اوایل این قرن که در حرم مبارک رضوى علیه السّلام دیده بود حکایت نمود که دو زوجه که با هم و حسینى علیه السّلام بودند و در حباله نکاح یکى از اعیان تهران بودند باهم عهد و پیمان نموده بودند که با هم صاف باشند و رشک و کین و رقابت همسرى یک نفر ((هووگرى)) را ترک و نزد شوهر سعایت و خیانت و نمامى و فتنه انگیزى یکدیگررا نکنند و در بینشان حضرت رضا علیه السّلام ضامن و گواه باشد اگر هرکدام عهدشکنى کند، امام رضا علیه السّلام او را کور نماید.

پس از مدتى یکى از آن دو زن عهدشکنى کرد و به هم عهد خود خیانت نمود، در همان هفته کور شد و توبه و انابه اش فایده نکرد. تصمیم گرفت به مشهد بیاید. نصیرالاسلام مذکور، روضه خوان خاص آن زن بود، حکایت کرد که چهل شب دخیل بالاى سر حرم مبارک بودیم آنچه از ادعیه و تضرع و زارى که منتهاى قدرت آن زن بود انجام دادیم وعده اى از سادات و علما و اهل حال هرشب را با او صبح کردیم اثرى از شفا آشکار نشد، شب چهل و یکم زیارت وداع نموده و ماءیوسانه تصمیم گرفتیم فردا عازم تهران شویم. طلوع فجر نورى از ضریح مقدس ظاهر شد از بالاى سر آن زن گذشت، حاضرین همه آن نور را دیده صلواتهاى بلند فرستاده شد، همه یقین کردند که آن خانم شفا یافت، نور از پنجره گذشت ناگهان صداى کف زدن و صلوات از دارالسیاده بلند شد، همه رفتیم دیدیم پیره زن کور زوار کابلى شفا یافته، هر دو چشمش بینا شد با اینکه سالها به کورى بسر برده و برایش کورى عادت شده بود و ابدا براى شفاى خود در آن وقت نه دخیل شده بود و نه دعا و توسل نموده بود، خداوند قدرت امامت را به خانم ماءیوس و ما و مردم نشان داد و مردم را آگاهانید که عهد و ضمانت خلیفه خدا را در امور عادى خود سست نشمارند و به عهد و قسم خود پایبند بوده خیانت نکنند.

از این داستان به خوبى دانسته مى شود بزرگى گناه نقض عهد باخدا و رسول و امام؛ یعنى کسى که با خدا عهد کرد که فلان گناه را ترک کند، سپس عهد خود را شکست و بجا آورد، هرچند آن گناه صغیره بوده به واسطه نقض عهد، گناه کبیره اى مى شود که سزاوار عقوبتهاى سخت الهى خواهد شد و براى دانستن بزرگى این گناه و سختى عذاب آن به کتاب گناهان کبیره مراجعه شود.

در خصوص این داستان اگر گفته شود که آن زن بیچاره پس از کورى از گناه خود پشیمان شده و به آن امام معصوم پناهنده گردیده، چهل شب ناله مى کرده و دیگران هم درباره اش دعا مى کردند و کسى که از گناهى توبه کرد مثل این است که گناه نکرده پس چرا توبه اش پذیرفته نشده و چشمش شفا نیافت؟

در جواب گوییم اولاً: حقیقت توبه معلوم نیست در آن زن موجود بوده؛ زیرا توبه آن است که شخصى از گناهى که کرده از جهت اینکه مخالفت امر پروردگار خود نموده پشیمان و حسرت زده و نالان گردد و عزم بر ترک آن داشته باشد پس اگر تنها از جهت عقوبت آن پشیمان باشد توبه حقیقى نیست؛ یعنى حالش طورى است که اگر آن عقوبت نباشد از مخالفت امر پروردگار باکى ندارد پس توبه او از گناه نیست تا پذیرفته شود.


۱۲۶

ثانیا: بر فرض اینکه توبه حقیقى هم باشد، شرط قبولى توبه اش این است که نزد ((هووى)) خود رفته از او عذرخواهى کند و دل رنجیده اش ‍ را به دست آورد و فساد و نمامى که کرده به صلاح درآورد.

ثالثا: کسى که با خداوند عهدى بست و سپس آن را شکست کفاره بر او واجب مى شود و تا بتواند باید در اداى آن کوتاهى نکند وگرنه آمرزیده نمى شود (کفاره عهدشکنى یک بنده آزاد کردن یا شصت روز روزه گرفتن یا شصت گرسنه را سیر نمودن است)

رابعا: گوییم شفا نیافتن چشم آن زن لطفى بوده از طرف پروردگار در باره آن زن و دیگران تا بدانند خدا و روح شریف امام ها همه جا حاضرند و بر اعمال بندگان ناظرند و چیزى از آنها پوشیده نیست و همانطورى که ارحم الراحمین است:((فى مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالَّرحْمَهِ)) همچنین ((اَشَدُّالْمُعاقِبیَن)) است ((فى مَوْضِعِ النَّکالِ وَالَنَّقِمَهِ)) و پس از دانستن این معنا، دیگر بر گناه جراءت ننمایند و از قهرش در هراس باشند.

۱۳۸- از آسمان ماهى مى بارد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب مولوى نقل فرمود که سن من هشت ساله بود، باران شدیدى آمد در میان آن خودم دیدم یک دانه ماهى از آسمان افتاد، نیم دقیقه طول نکشید که گربه اى آمد و آن را خورد.

نظیر این، در سفرى که زمان جنگ دوم بود و من نتوانستم از راه ایران، بیایم، با طیاره حرکت کردم و بحرین فرود آمدم، مردمان بحرین به تواتر گفتند یک هفته به واسطه نرسیدن آذوقه به سبب وقوع جنگ، ما گرسنه بودیم، همه حبوبات ما از نخود و برنج و عدس نیز خلاص شد، همه ما به مسجد، حسینیه رجوع کردیم و متوسل شدیم و مشاهده کردیم بخارى از میان دریا بلند شد و به ابر مبدل گردید و باران عجیبى از ماهى بر ما بارید تمام ماهیهاى اعلا که به مدت یک هفته ارزاق ما را تاءمین کرد تا براى ما آذوقه رسید.

۱۳۹-آب آشامیدنى در میان دریا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

نظیر این داستان جناب قندهارى را مرحوم حاج محمد کویتى که تقریبا در ۳۵ سال قبل با آن مرحوم حج مشرف بودم برایم نقل کرد:

وقتى پسرعمویم نارگیل بار کشتى خود نموده از بمبئى به قصد دوبى حرکت کرد به حسب قاعده باید در مدت یک هفته برسد ولى سه هفته گذشت و از او خبرى نشد یقین کردیم که غرق شده و با همراهان مرده اند مجلس ترحیم برایشان گرفتیم.

پس از یک ماه کشتى آنها در دریا نمودار شد در حالى که دیرک آن شکسته و پرده نداشت و به وسیله پارو خود را به ساحل رساندند، حالات خود را گزارش دادند و گفتند یک روز که از بمبئى بیرون شدیم ناگاه طوفان عجیبى شد بطورى که دیرک کشتى که پرده به آن متصل بود شکست و پرده پاره پاره شد و پس از آرام شدن دریا به ناچار به وسیله پارو روزى چند کیلومتر حرکت مى کردیم تا اینکه آب مشروب ما تمام شد به ناچار نارگیل ها را شکسته و از مایع وسط آن رفع عطش ‍ مى نمودیم تا اینکه نارگیل ها هم تمام شد و از شدت گرما و سختى عطش از حس و حرکت افتادیم به طورى که بمانند محتضر شدیم و آماده مردن.

ناگهان قطعه ابرى بالاى سرمان شروع به باریدن نمود، دهن خود را باز نموده و قطرات باران که به درون ما رسید توانستیم حرکت کنیم پس ‍ ظرفها را گذاردیم تا از باران پر مى شد و در خم مى ریختیم تا اینکه خم پر شد و ابر رفت و تا امروز که به وسیله پارو خود را به دوبى رساندیم آب تمام شد.

۱۴۰- نجات از زندان و رسیدن به مقصد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

همچنین جناب مولوى نقل فرمود جوان خوش سیماى شانزده ساله اى به نام آقاى زبیرى در مدرسه پایین پا مشهدمقدس – که حالا از بین رفته است نزد شیخ قنبر توسلى مى آمد، این جوان زاهد عابد غالبا روزه بود جز عید فطر و قربان.


۱۲۷

خیلى به زیارت حضرت حجت – عجل اللّه تعالى فرجه – و زیارت اصحاب کهف علاقمند بود براى رسیدن به مقصد زحمات زیادى را متحمل مى شد از آن جمله گوید چهل شبانه روز غذا نمى خوردم مگر به وقت افطار آن هم به اندازه کف دست آرد نخود مى کوبیدم و مى خوردم، غذایم همین بود از صفات نیک او این بود اگر پول مختصرى به دستش مى رسید آن را به فقرا مى داد از یتیمها دلجویى مى کرد کچلها را حمام مى برد ومواظبت مى کرد.

او را پس از سه چهار سال در کربلا ملاقات کردم، لطف الهى بود که در ابتداى ورودش به نجف اشرف از پدرم سراغ گرفت و منزل پدرم میرزا على اکبر قندهارى نزد مسجد طوسى بود، آقاى زبیرى را در آنجا ملاقات کردم و قضیه خود را چنین تعریف کرد:

خداى را شکر که به مراد خودم رسیدم پیش از آنکه به ملاقات اصحاب کهف یا جزیره خضراء بروم با مادرم از مشهدمقدس به مقصد عراق حرکت کردم، مدت نُه روز پیاده در راه بودیم تا به منظریه مرز عراق رسیدم آنجا ما را گرفتند و هفده روز در منظریه محبوس بودیم، مى گفتیم ما فقیر هستیم، زاهدیم، مشهد بودیم و به کربلا مى رویم ولى از ما نپذیرفتند.

به امام زمان (عج) متوسل شدیم، مى دیدیم نگهبانان کارهاى ناشایست مى کنند، فحشاء و منکر از آنان سرمى زد، قلبمان کدر مى شد، گاهگاهى نان و خرما که به ما مى دادند از روى اضطرار از ایشان مى گرفتیم.

روزى که توسلم زیادتر و گریه ام بیشتر شد یکمرتبه دیدم ماشینى آمد پیش در ایستاد، سیدى خیلى نورانى که نورش نتق مى کشید جلب توجهم نمود، به کارکنها نگاه کردم دیدم همه حالت بهت و فروتنى برایشان پیدا شده است.

آن آقاى نورانى صدایمان زد فرمود بیایید اینجا، نزدش رفتم فرمود شما چه مى کنید؟ من عرض کردم اینک هفده روز است من و مادرم اینجا محبوس هستیم و مى خواهیم کربلا برویم.

فرمود برو مادرت را هم بیاور میان ماشین بنشینید، مادرم را آوردم اول جا نبود ولى جاى دو نفر پیدا شد، بوى خوشى ساطع بود، کارکنها را نگاه مى کردم هیچکدام یاراى سخن گفتن نداشتند.

به اندازه ده دقیقه اى از حرکت ماشین نگذشته بود که خود را نزد کاروانسراى فرمانفرما در کاظمین دیدیم.

۱۴۱- قصیده اى در مدح امیرالمؤ منین (ع)و خوابى عجیب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب مولوى چنین نقل مى فرمود: بنده ساکن مشهدمقدس بودم از فیوضات حضرت رضا علیه السّلام در جوانى مرهون احسان امام رؤ وف و از قابلیت خود زیادتر. منبرم جذاب بود، ملازم مرحوم شیخ على اکبر نهاوندى و سیدرضا قوچانى و شیخ رمضانعلى قوچانى و شیخ مرتضى بجنوردى و شیخ مرتضى آشتیانى بودم، ایشان مرا به اطراف غیر مشهد از پاکستان و قندهار و غیره مى فرستادند، در وقتى شب هنگام به مشهد مراجعت کردم وارد مسجد گوهرشاد شدم، تازه اذان مغرب شده بود، شیخ على اکبر نهاوندى مشغول نماز شد، پس از تمام شدن نماز به خدمتش رسیدم، حالات مرا جویا شد، معانقه کردیم انفیه مى کشید، انفیه اش را به من داد، در این فرصت مرحوم حاج قوام لارى ایستاد و بناى مقدمه یک روضه را گذاشت و ابتدایش این دو شعر را خواند که من پیش از آن این اشعار را نشنیده بودم.

!!شعر:!!!

ها عَلىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ
رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ
هُوَ وَالْواجِبُ نُورٌ وَبَصَرٌ
هُوَوَالْمَبْدَءُ شَمْسٌ وَقَمَرٌ

حال بنده منقلب شد، آقاى شیخ على اکبر نهاوندى صحبت مى کند یک گوشم به صحبت او و یک گوشم به صحبت حاج قوام، مقصود آنکه با این دو شعر دیگر از این اشعار نخواند.

با حال منقلب به خانه آمدم، تنها بودم در خودم طبع رسایى یافتم. مداد را برداشتم آن اشعار را شیر و شکر تضمین کردم.


۱۲۸

!!شعر:!!!

ها عَلىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ
رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ
عقل کلى بما داد خبر
اَنَا کاَلشَّمْسِ عَلِىُّ کَالْقَمَرِ
هُوَ وَالْواجِبُ نُورٌ وَبَصَرٌ
هُوَوَالْمَبْدَءُ شَمْسٌ وَقَمَرٌ
عشق افکند بدلها اخگر
عشق بنمود هویدا محشر
عشق چه بود اسداللّه حیدر
!!شعر:!!!
ها عَلىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ
رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ
بشرى پس گل آدم که سرشت
گر حقى تخم عبادت که بکشت
رویت آئینه هر هشت بهشت
مویت آویزه هر دیر و کنشت
کیمیا کن به نظر این گل و خشت
تا شود خشت و گلم حور سرشت
من نیم ناصبى و غالى زشت
عشق سرمشق من اینگونه نوشت
که به محراب تو هر شام و سحر
سجده آریم به نزد داور
ها عَلِىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ
رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ
گفت غالى که على اللّه است
نیست اللّه صفات اللّه است
متشرع که محب جاه است
اوهم از بى خبرى در چاه است
خوب از بیت حجر آگاه است
غافل از قبله شاهنشاه است
شهر احمد علیش درگاه است
رو به آن قبله عرفان آور
درس اعمال زقرآن آور
!!شعر:!!!
ها على بشر کیف بشر
ربه فیه تجلى وظهر
على اى مخزن سر معبود
رونق افزاى گلستان وجود
کعبه از قوس نزولت مسعود
مسجد کوفه تراقوس صعود
خالقت چون در هستى بگشود
عشق بازى به تو بودش مقصود
غرض از عشق و محبت این بود
تا گشاید به جهان سفره جود
من چه گویم به مدیح حیدر
عاجز از مدح على جن و بشر
ها عَلىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ
رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ
حسن روسیه نامه تباه
پناه آورده به قنبر اى شاه
اگرش بار دهد واشوقا
ور براند ز درش واویلا
یا على قنبرت ان شاء اللّه
رد سائل نکند از درگاه
قنبرا کن به من خسته نگاه
حَسْبِىَ اللّهُ وَما شاءَاللّهُ
مستم از باده حب حیدر
علیم جنت و قنبر کوثر
ها عَلىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ
رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ

چهار سال گذشت نمى دانستم این مدح قبول شده یا نه؟ روزى بعد از ناهار خوابیده بودم، در عالم واقعه دیدم مشرف شدم کربلاى معلا، وارد رواق مبارک شدم، دیدم درهاى حرم بسته و زوار بین رواق مشغول خواندن زیارت وارث هستند.

حالم دگرگون شد که چرا درها بسته است، من حالا تازه رسیده ام پرسیدم، آیا درها باز مى شود؟ گفتند بلى یک ساعت دیگر باز مى شود و حالا مجتهدین و علماى اولین و آخرین در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السّلام هستند و مشغول مدح و تعزیه اند.

من در همان عالم خواب به سمت قتلگاه آمدم، دلم آرام نمى گرفت، نزد آن شباکى که بالاى سر مبارک قرار گرفته است نظر کردم از میان شباک علما را دیدم، عده اى را شناختم مجلسى، ملا محسن فیض، سیداسماعیل صدر، میرزا حسن شیرازى، شیخ جعفر شوشترى حضور داشته حرم مملو از جمعیت بود، همه رو به ضریح و پشت به شباک بودند سرکرده همه مرحوم حاج حسین قمى بود ایشان دستور مى داد فلان آقا برود بخواند پس از خواندنش دیگران احسنت! احسنت! مى گفتند و گریه مى کردند چند نفرى را دیدم بالا شدند و خواندند و پایین آمدند در همان عالم رؤ یا مانند بچه ها از گوشه شباک به خودم فشار آوردم و این طرف و آن طرف کرده ناگهان خود را داخل حرم مطهر دیدم ولى هیچ جا نبود مگر پهلوى خود آقاى قمى ناچار همانجا نشستم.

بنده وقتى که آقاى قمى در مشهدمقدس بودند به ایشان ارادت داشتم و در آخر کار نیز وکیلشان بودم.


۱۲۹

ایشان به جهر حرف مى زد. همین که مرا دید فرمود مولوى حسن! عرض کردم بله قربان! فرمود برخیز و بخوان. من میان دوراهى واقع شدم امر آقا را چکنم و با حضور این اعلام کدام آیه را عنوان کنم؟ کدام حدیث را تطبیق کنم؟ چگونه گریز روضه بزنم، مثل اینکه ناگهان بدلم الهام غیبى شد خواندم:((ها على بشر کیف بشر)) تا آخر قصیده اى که گذشت.

وقتى که از خواب بیدار شدم دلم مى طپید عرق زیادى کرده بودم مثل اینکه مرده بودم شکر خداى را کردم که بحمداللّه مدیحه ام مورد عنایت واقع شده است.

۱۴۲- بى عینک مى خواند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب آقاى حاج محمد حسن ایمانى – که داستانهاى متعددى اوایل کتاب از ایشان نقل شد – در ماه رجب ۹۴ مشهدمقدس رضوى علیه السّلام مشرف بودند، پس از مراجعت نقل نمودند جمعیت زوار به طورى بود که تشرف به حرم مطهر سخت و دشوار بود، روزى با زحمت و مشقت وارد حرم مطهر شدم، کتاب مفاتیح را باز کردم، دست در جیب نمودم تا عینک را بیرون بیاورم چون چند سال است بدون عینک نمى توانم خط بخوانم، دیدم عینک را فراموش کرده ام همراه بیاورم، سخت ناراحت و شکسته خاطر شدم که به چه زحمتى به حرم مشرف شدم و نمى توانم زیارت بخوانم.

در همان حال چشمم به خطوط مفاتیح افتاد، دیدم آنها را مى بینم و مى توانم بخوانم، خوشحال شدم و زیارت را با کمال آسانى خواندم و خداى را سپاس کردم.

پس از فراغت و خارج شدن از حرم مفاتیح را باز کردم دیدم نمى توانم بخوانم و بمانند پیش بدون عینک خط را نمى شناسم و تا کنون چنین هستم. دانستم که لطفى و عنایتى از طرف آن بزرگوار بوده است.

۱۴۳- چاره بلا به زیارت عاشورا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

علاّمه بزرگوار حضرت آقاى شیخ حسن فرید گلپایگانى که از علماى طراز اول تهران هستند نقل فرمود از استاد خود مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم یزدى حائرى – اعلى اللّه مقامه – که فرمود اوقاتى که در سامرا مشغول تحصیل علوم دینى بودم، وقتى اهالى سامرا به بیمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى مى مردند.

روزى در منزل استادم مرحوم سید محمد فشارکى – اعلى اللّه مقامه – جمعى از اهل علم بودند ناگاه مرحوم آقاى میرزا محمد تقى شیرازى – رحمه اللّه علیه – که در مقام علمى مانند مرحوم فشارکى بود تشریف آوردند و صحبت از بیمارى وبا شد که همه در معرض خطر مرگ هستند.

مرحوم میرزا فرمود اگر من حکمى بکنم آیا لازم است انجام شود یا نه؟ همه اهل مجلس تصدیق نمودند که بلى…

سپس فرمود من حکم مى کنم که شیعیان ساکن سامرا از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه روح شریف نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجه بن الحسن علیه السّلام نمایند تا این بلا از آنان دور شود. اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان رساندند و همه مشغول زیارت عاشورا شدند.

از فردا تلف شدن شیعه موقوف شد و همه روزه عده اى از سنى ها مى مردند به طورى که بر همه آشکار گردید.

برخى از سنى ها از آشنایانشان از شیعه پرسیدند سبب اینکه دیگر از شما کسى تلف نمى شود چیست؟ به آنها گفته بودند زیارت عاشورا. آنها هم مشغول شدند و بلا از آنها هم برطرف گردید.

جناب آقاى فرید – سلمه اللّه تعالى – فرمودند وقتى گرفتارى سختى برایم پیش آمد فرمایش آن مرحوم به یادم آمد از روز اول محرم سرگرم زیارت عاشورا شدم روز هشتم به طور خارق العاده برایم فرج شد.

شکى نیست که مقام میرزاى شیرازى از این بالاتر است که پیش خود چیزى بگوید و چون این توسل یعنى خواندن زیارت عاشورا تا ده روز در روایتى از معصوم نرسیده است شاید آن بزرگوار به وسیله رؤ یاى صادقه یا مکاشفه یا مشاهده امام علیه السّلام چنین دستورى داده بود و مؤ ثر هم واقع شده است، مرحوم حاج شیخ محمد باقر شیخ ‌الاسلام سابق الذکر نقل نمود که مرحوم میرزاى شیرازى در کربلا ایام عاشورا در خانه اش روضه خوانى بود و روز عاشورا به اتفاق طلاب و علما به حرم حضرت سیدالشهداء علیه السّلام و حضرت اباالفضل العباس علیه السّلام مى رفتند و عزادارى مى نمودند و عادت میرزا این بود که هر روز در غرفه خود زیارت عاشورا مى خواند، سپس پایین مى آمد و در مجلس عزا شرکت مى نمود روزى خودم حاضر بودم که پیش از موسم آمدن میرزا ناگاه با حالت غیرعادى پریشان و نالان از پله هاى غرفه به زیر آمد و داخل مجلس شد و مى فرمود امروز باید از مصیبت عطش ‍ حضرت سیدالشهداء علیه السّلام بگویید و عزادارى کنید.


۱۳۰

تمام اهل مجلس منقلب شدند و بعضى حالت بى خودى عارضشان شد، سپس با همان حالت به اتفاق میرزا به صحن شریف و حرم مقدس ‍ مشرف شدیم گویا میرزا ماءمور به تذکر شده بود بالجمله هرکس زیارت عاشورا را یک روز یا ده روز یا چهل روز به قصد توسل به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام (نه به قصد ورود از معصوم) بخواند البته صحیح و مؤ ثر خواهد بود و اشخاص بى شمارى بدینوسیله به مقاصد مهم خود رسیده اند.

مرحوم میرزا محمدتقى شیرازى در سنه ۱۳۳۸ در کربلا وفات و در جنوب شرقى صحن شریف مدفون گردید.

۱۴۴- کراماتى از یک مرد خدا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در تاریخ دهم جمادى الثانى ۹۷ در کربلا در مقبره سیدمجاهد – اعلى اللّه مقامه بودم و جناب آقاى حاج سید نورالدین آیت اللّه زاده میلانى و آقاى حاج سید عبدالرسول خادم و فاضل محترم آقاى حاج سید محمد طباطبائى ابن سید مرتضى برادر سید محمد على از احفاد سیدمجاهد از ائمه جماعت کربلا و چند نفر دیگر از اهل علم بودند. از عالم مجاهد مرحوم حاج سید محمدعلى که از احفاد سید مجاهد و از نبیره هاى سید صاحب ریاض است و تقریبا ده سال از فوت ایشان مى گذرد و از آن بزرگوار داستان عجیبه اى نقل شد که آقاى سیدعبدالرسول از همان مرحوم شنیده بودند و آقاى سید محمد طباطبائى از مرحوم والد خود سیدمرتضى که برادر مرحوم آقاى سید محمد على بوده وآقاى میلانى به واسطه عالم بزرگوار مرحوم آقاى بنى صدر همدانى از آن مرحوم نقل کرده اند.

مرحوم آقاى سید محمد على غیور و متعصب در دین و در امر به معروف و نهى از منکر و جهاد دینى ساعى بوده و در زمان تسلط انگلیسها بر عراق ایشان را دو سال زندانى کردند الخ…

و از خصوصیات ایشان آنکه اوقات تشرف به حرم مطهر بجز نماز و دعا و زیارت با کسى سخن نمى فرمود و اگر کسى از ایشان پرسشى مى کرده، جواب نمى داده و خلاف ادب مى دانسته و به اشاره مى فرموده بیرون حرم بپرس.

روزى بر سجاده نشسته مى بیند شیخى که (ظاهرا بعدا نامش را شیخ محمدعلى گفته بود) سابقه اى از او هیچ نداشته و او را ندیده بوده، مى آید مى فرماید سید محمدعلى! برخیز و منزلى براى من تدارک کن با اینکه سید مرحوم عادتا در حرم مطهر به هیچیک از بزرگان اعتنایى نمى کرده، به ناچار به ایشان مى گوید اطاعت مى کنم.

از حرم خارج مى شود منزلى که در کوچه مقبره مرحوم شریف العلماء آمادگى داشته ایشان را آنجا مى برد و سفارش مى فرماید منزلى خالى و تمیز و ایشان را در آنجا جاى مى دهد و مراجعت مى کند. فردایش به قصد زیارت آن شیخ مى رود، پس از نشستن آن شیخ، مقدارى از خرده گچهایى که گوشه حجره ریخته بوده برمى دارد و در دست سید مى ریزد، آنگاه مى فرماید نظر کن چیست؟ مى بیند تماما جواهرات پرقیمت است. آنگاه مى فرماید: اگر لازم دارى بردار و ببر. سید مى فرماید لازم ندارم، آن را پس گرفته و مى ریزد و به حالت اولیه برمى گردد.

همان روز یا روز دیگر به سید مى گوید برویم زیارت قبر ((حرّ)) از کنار شط پیاده مى رفتند پس آن شیخ به روى آب رفته وسط آن که رسید وضو مى گیرد و به سید مى گوید شما هم بیایید اینجا وضو بگیرید.

سید مى گوید: من نمى توانم روى آب راه روم پس آن شیخ وضو را تمام کرده برمى گردد نزد سید و چون قدرى راه پیمودند ناگاه مار عظیمى دیده مى شود که رو به آنها مى آورد. سید سخت مضطرب و وحشتناک شده. شیخ مى گوید:آیا ترسیدى؟ سید گفت: بلى خیلى هم مى ترسم، فرمود: نترس نزدیک که شد فرمود:((یا حیه! مت باذن اللّه اى مار! به اذن خدا بمیر)). مار از حرکت افتاد و من تعجب بسیار کردم.


۱۳۱

فردا صبح گفتم بروم تحقیق کنم آیا مارى بوده یا به نظر من آمده و آیا واقعا مرده یا موقتا بى حس شده و بعد از رفتن ما رفته است. رفتم در همان محل دیدم لاشه اش را جانورها خورده اند و مقدارى از آن هنوز باقى بود. یقین کردم کار شیخ حقیقت داشته. رفتم براى ملاقات شیخ تا وارد شدم فرمود: خوب کردى رفتى براى تحقیق مار، البته عین الیقین بهتر است. همان روز یا روز دیگر فرمود برویم زیارت اهل قبور (قبرستان کربلا را وادى ایمن مى گویند). چون به وادى ایمن رسیدیم و مشغول قرائت فاتحه شدیم، رسیدیم به محلى فرمود: مرا اینجا دفن کن. من حرف او را جدى نگرفتم.

سپس فرمود: میل دارى برویم نجف زیارت حضرت امیر علیه السّلام؟ گفتم بلى، فرمود دستت را در دست من گذار و چشم را برهم گذار. پس از فاصله کمى فرمود: چشم باز کن. دیدم در صحن مقدس حضرت امیر علیه السّلام هستیم، با هم حرم مطهر مشرف شده پس از نماز و زیارت و دعا بیرون آمدیم.

فرمود:میل دارى امشب را نجف بمانیم یا برگردیم کربلا؟ گفتم برگردیم بهتر است. باز دستم را گرفت و چشم برهم گذاشتم طولى نکشید چشم باز کردم در کربلا بودم. ایشان به منزل خود رفت من هم رفتم منزل خود و خوابیدم. صبح که برخاستم به قصد ملاقات شیخ آمدم چون وارد شدم دیدم صاحب منزل گریان است و مى گوید:(انا للّه وانا الیه راجعون) شیخ مرحوم شد.

چون وارد حجره شدم، دیدم خودش رو به قبله خوابیده خوابى که دیگر بیدارى ندارد. ظاهرا آن شیخ یکى از ابدال بوده که ماءموریت الهى داشته براى تقویت ایمان سید مرحوم پاره اى از آیات الهى را به او نشان دهد.

نظیر آن را بزرگى از اهل علم نقل فرموده که یک نفر از مجاورین نجف اشرف نسبت به خوارق عادات و امور ماوراى طبیعت دچار وسوسه شده و براى علاج این مرض متوسل به حضرت سیدالشهداء گردیده بود.

وقتى از کربلا به سمت نجف سوار ماشین بوده یک نفر ناشناس نزد او مى نشیند و در راه مقدارى از امور غیبى سخن مى گوید تا در محلى ماشین توقف مى کند مسافرها پیاده مى شوند، آن شخص دست او را مى گیرد مى آیند نزد گودالى. مى بینند مرغ مرده اى افتاده است. مى گوید مى بینى که مرده است؟ مى گوید آرى. پس به آن مرغ خطاب کرد و گفت:(قُمْ بِاِذْنِ اللّهِ) ناگاه مرغ زنده شد و در هوا پرواز کرد. آنگاه فرمود مرده زنده کردن کار بچه مکتبیهاى این درگاه است. پس ‍ سوار شدند نزدیک نجف به او مى گوید شما را کجا ببینم؟ فرمود فردا صبح نزد قبر کمیل. فردا که مى رود آنجا جنازه آن مرحوم را مى بیند!

۱۴۵- توسل و شفا از برکات اهل بیت (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در تاریخ ۱۶ جمادى الاولى ۹۷ در کربلا جناب آقاى سید عبدالرسول خادم حضرت ابوالفضل علیه السّلام نقل نمودند که در چند سال قبل:

مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شیرازى از تهران تلگرافا خبر داد که آقاى ناصر رهبرى (محاسب دانشکده کشاورزى تهران) جهت زیارت مشرف مى شوند، از ایشان پذیرایى شود. پس از چند روز درب منزل خبر دادند که زوار ایرانى تو را مى خواهند. چون رفتم نزد ماشین، دیدم یک نفر مرد با یک خانم است. خانم پیاده شد و آهسته به من فهمانید که ایشان آقاى رهبرى شوهر من است و مدتى است مبتلا شده و استخوان فقرات پشت او خشکیده شده و هشت ماه بیمارستان بوده و او را جواب داده اند و بیمارستان لندن هم گفته علاج ندارد و به همین زودى تلف مى شود و فعلاً به قصد استشفا اینجا آمده ایم و به تنهایى نمى تواند حرکت کند.

پس دو نفر حمّال آوردم زیر بغل او را گرفتند و رو به منزل آمدیم. سینه و پشت او را به وسیله فنرهاى آهنى بسته بودند. با نهایت سختى هر از چند دقیقه قدمى بر مى داشت. چشمش به گنبد مطهر افتاد. پرسید این آقا! ((حسین)) است یا ((قمر بنى هاشم))؟


۱۳۲

گفتم: قمر بنى هاشم است. با دل شکسته و چشم گریان عرض کرد آقا! من آبرویى نزد حسین ندارم، شما از برادرت حسین بخواهید که ایشان از خدا بخواهد اگر عمر من تمام است همین جا زیر سایه شما بمیرم و اگر از عمرم چیزى باقى است با این حالت بر نگردم که دشمن شاد شوم و مرا شفا دهد. پسر کوچک او تقریبا هشت ساله وهمراهش بود با گریه و زارى مى گفت: اى قمر بنى هاشم! زود است که من یتیم شوم. من در مجلس عزاى شما خدمت کردم، استکانها را جمع مى نمودم پدرم را شفا دهید.

پس گفت مرا ببرید حرم شریف را زیارت کنم. گفتم: با این حالت نمى شود. قبول ننمود. با همان حالت به هر دو حرم او را بردیم تقریبا به مدت چهار ساعت در راه بود با کمال سختى او را منزل برده روى تخت خوابانیدم و طورى بود که هیچ حرکت نمى توانست بکند و باید او را حرکت دهند. فردایش اصرار کرد مرا نجف ببرید. با سختى او را نجف اشرف بردیم ولى نشد که در حرم مشرف شود. از همان بیرون زیارت نمود به کربلا برگرداندیم. اصرار کرد مرا به کاظمین و سامرا ببرید.

گفتم تلف مى شوى، گفت مى خواهم اگر بمیرم، این مشاهد را زیارت کرده باشم. بالا خره او را فرستادم. در مراجعت خانمش نقل کرد: پس از بیرون شدن از سامرا راننده پرسید آیا امامزاده سید محمد (فرزند حضرت هادى) را مایل هستید زیارت کنید؟ (در آن زمان قبر آن حضرت چند کیلومتر از جاده اسفالت دور بود و جاده هم خاکى و خراب) آقاى رهبرى گفت: مرا ببرید. پس حضرت سید محمد را با کمال سختى زیارت کردیم. در مراجعت یک نفر عرب که عمامه سبز بر سر داشت، جلو ماشین ما را گرفت و به عربى با راننده سخن گفت و راننده جوابش مى داد.

آقاى رهبرى پرسید آقا سید چه مى گوید؟ راننده گفت مى گوید: من را سوار کن تا اول جاده اسفالت و من گفتم ماشین دربست شماست و اجازه ندارم.

آقاى رهبرى گفت آقا را سوار کن، چون سوار شد سلام کرد و نزد راننده نشست. در اثناى راه، آقاى رهبرى ناله مى کرد و مى گفت: یا صاحب الزمان علیه السّلام. سید فرمود از آقا چه مى خواهى؟ خانم جریان مرض آقاى رهبرى را مى گوید. سید فرمود نزدیک بیا، گفتم نمى تواند. بالا خره کمى نزدیک شد. سید دست را دراز کرد و بر ستون فقرات او کشید و فرمود: ان شاء اللّه اگر خدا بخواهد شفا مى یابى.

از فرمایش سید امیدى در ما پیدا شد. گفتم آقا! ما براى شما نذرى مى کنیم. فرمود خوب است. گفتم اسم شما چیست؟ فرمود:((سیدعبداللّه)) (بنده خدا).

آقاى رهبرى گفت: محل شما کجاست تا به وسیله پست براى شما بفرستم. فرمود به وسیله پست به ما نمى رسد شما هرچه براى ما نذر کردید هر سیدى که دیدى به او بدهید. چون نزدیک جاده اسفالت رسیدیم، فرمود نگه دارید. موقعى که خواست پیاده شود فرمود آقاى رهبرى امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعا را تحت قبه جدم حسین علیه السّلام قرار داده و شفا را در تربت او. امشب خود را به قبر او برسان و پیغام مرا به او برسان.

گفتم هر چه مى فرمایید مى رسانم. فرمود بگو یا امام حسین علیه السّلام فرزندت براى من دعا کرده و شما آمین بگویید. پس آن سید بزرگوار رفت و من به خود آمدم که این آقا که بود؟ به راننده گفتم ببین از کدام سمت رفت و او را پیدا کن. چون راننده نگاه کرد ابدا اثرى از آن بزرگوار پیدا نبود.

خلاصه آقا سید عبدالرسول در همان شب او را در حرم امام حسین علیه السّلام برده و مکرر عرض مى کرد آقا! یک آمین از تو مى خواهم، فرزندت چنین گفته است و حالش طورى بود که هرکس نزدیک او بود، همه را گریان مى ساخت، پس او را منزل روى تخت خوابانیدم و چون سختى مسافرت در او اثر کرده بود حالش بدتر از قبل بود. پیش از اذان خوابیده بودم، خادمه منزل درب حجره ام مرا صدا زد، بیرون شدم، گفتم چه خبر است؟ گفت بیا تماشا کن که آقاى رهبرى نماز مى خواند. تعجب کردم. از آینه درب نظر کردم دیدم ایشان روى سجاده ایستاده و مشغول نماز است.


۱۳۳

از خانمش جریان را پرسیدم، گفت مرا سحر صدا زد. بلند شدم گفت آب وضو بیاور، گفتم ناراحت هستى نمى توانى گفت در خواب حضرت امام حسین علیه السّلام به من فرمود خدا تورا شفا داد برخیز نماز بخوان و من مى توانم. پس آب وضو آوردم. با کمال آسانى برخاست وضو گرفت گفت سجاده بیاور گفتم نشسته بخوان. گفت چون امام فرموده البته مى توانم و فنرهاى آهنى سینه و پشت مرا باز کن. بالا خره با اصرارش همه را باز کردم، پس ایستاده مشغول نماز خواندن است چنانچه مى بینى.

پس وارد حجره شدم و او را در بغل گرفتم و هر دو گریه شوق مى کردیم و حمد خداى را بجاى آوردیم. پس تلگراف بشارت به تهران مخابره کردیم. چند نفر از بستگان ایشان آمدند و با کمال عافیت به شام مشرف شدند پس به تهران برگشتند و تا این تاریخ در کمال عافیت در تهران هستند و چندین مرتبه زیارت کربلا و یک مرتبه حج مشرف شده اند.

چنین به نظر مى رسد که آن سید بزرگوار که در راه (حضرت سیدمحمد) ملاقات کرده اند یکى از رجال الغیب یا ابدال یا یکى از عباد صالحین حضرت آفریدگار بوده که ماءموریت غیبى داشته اند که بیمار مزبور را که دچار یاءس شده بود امیدوار سازد و آنچه را که دیگران باید عبرت بگیرند:

یکى آن است که در اثر تاءخیر اجابت هیچ وقت نباید ناامید شوند.

دیگر آنکه آنچه از امام صادق علیه السّلام رسیده که اجابت دعا تحت قبه حسینیه است باور دارند. دیگر موضوع نذر کردن در راه خدا را امر مطلوب و مرغوبى شناسند.

۱۴۶-اجابت فورى و عنایت رضوى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب آقاى محمد حسین رکنى – سلمه اللّه – نقل کرد که در سنه چهل و دو با خانواده و فرزند به مشهد مقدس مشرف بودم، روزى بعد از ظهر حرم مشرف شدیم و من در صحن نو منتظر بیرون آمدن خانواده و فرزندم بودم طول کشید تا اینکه خانواده پریشان و گریان رسید و گفت بچه (شش ساله بوده) را گم کردم و هرچه تفحص کردم او را نیافتم پس ‍ به ماءمورین حرم و صحن خبر دادیم و کلانترى رفتیم و من به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم هرچه باشد مهمان شما هستم و پیش از آنکه شب شود بچه را به من برسانید. چند مرتبه در فلکه دور صحن گردش کردم و سمت بالا خیابان و پایین خیابان هرچه پاسبان مى دیدم سفارش مى کردم، تا اینکه مغرب شد متوجه حضرت رضا علیه السّلام شدم، عرض کردم آقا! شب شد چکنم؟ آمدم فلکه بالا خیابان، در اثر خستگى و ناتوانى از ایستادن دو دستم را گذاردم روى نرده آهنى که جلو راه گذارده اند که پیاده ازآن راه نرود ناگاه دستم لغزید و پایین آمد روى سر بچه اى که آنجا نشسته بود و من او را ندیده بودم بچه ناله کرد و سربلند نمود دیدم فرزندم هست معلوم شد که بچه در اثر خستگى و ترس، لاى نرده نشسته و به جاده تماشا مى نموده.

۱۴۷-به خون مبدل شدن تربت امام حسین (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

بسمه تعالى

اینجانب عبدالحمید حسانى فرزند عبدالشهید حسانى، ساکن فراشبند فارس نسبت به تربت خونین امام حسین علیه السّلام قبلاً در داستانهاى شگفت تاءلیف حضرت آیت اللّه العظمى آقاى حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازى خوانده بودم، خودم و اهل خانه که سواد فارسى داشته اند خواندند و در ضمن در سال اخیر قبل از محرم، پدرم عازم کربلا شد و مقدارى تربت خرید کرده و آورد. خواهرى دارم به نام ((ساره خاتون حسانى)) متوسل شدند به ائمه، تربتى که پدرم آورده بود مقدار کمى از آن را با پارچه اى از حرم ابوالفضل علیه السّلام مى پیچد و شب را احیا مى دارد (یعنى شب عاشورا) و از ائمه و فاطمه زهرا علیهاالسّلام مى خواهد که اگر ما یک ذرّه نزد شما قابلیم این تربت همان حالتى که آقا در کتاب نوشته اند براى مابشود، اتفاقا روز عاشوراى گذشته بعد از نماز ظهر یک و ده دقیقه بعد از ظهر به آن نگاه مى کنند. دو خواهرم و زن برادرم آن را مى بینند ویک مرتبه مى افتند به گریه و زارى، مى بینند همان حالتى که آقا! در کتاب نوشتند اتفاق افتاده و تربت مزبور حالت خون پیدا کرده بود و حقیر که بعد از مسجد آمدم خودم هم دیدم و مقدارى از آن را آوردم به خدمت حضرت آیت اللّه العظمى آقاى دستغیب و تربت مزبور هم هنوز موجود است و رنگ تربت به طور کلى جگرى شده رطوبت کمى برداشته بود، بعد به تدریج حالت خشکى پیدا کرده و هنوز هم باقى است با همان رنگ جگرى و نظیر همین قضیه فوق که ذکر شد مقدارى تربت مزبور در سال ۹۸ قمرى باز در فراشبند فارس، کوى مسجدالزهراء، منزل مشهدى عبدالرضا نوشادى بوده و در جلسه نشان دادند به خون مبدل شده که همه آن را مشاهده کردند.


۱۳۴
۱۴۸-شفا یافتن مریض با توسل به امام زمان (عج)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

عالم بزرگوار حضرت آقاى شیخ محمدتقى همدانى – که فضیلت و تقواى ایشان مورد اتفاق حوزه علمیه قم است و امام جماعت مسجد فرهنگ قم هستند – شفا یافتن همسر خود را به طور خلاف عادت به برکت توسل به حضرت حجه بن الحسن العسکرى – صلوات اللّه علیهما – را مرقوم داشته اند و همان مرقومه ایشان ثبت مى گردد.

بسم اللّه الرحمن الرحیم

روز دوشنبه هیجدهم ماه صفر از سال ۱۳۹۷ مهمى پیش آمد که سخت مرا و صدها نفر دیگر را نگران نمود؛ یعنى همسر این جانب محمد تقى همدانى در اثر غم و اندوه و گریه و زارى دو سال که از داغ دو جوان خود که در یک لحظه در کوههاى شمیران جان سپردند، در این روز مبتلا به سکته ناقص شدند البته طبق دستور دکترها مشغول معالجه و دوا شدیم ولى نتیجه اى به دست نیامد تا شب جمعه ۲۲ صفر یعنى چهار روز بعد از حادثه سکته. شب جمعه ساعت یازده تقریبا رفتم در غرفه خود استراحت کنم. پس از تلاوت چند آیه از کلام اللّه و خواندن دعاهایى مختصر از دعاهاى شب جمعه، از خداوند تعالى خواستم که امام زمان حجه بن الْحَسَن – صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ وَعَلى آبائه الْمَعْصُومینَ – را ماءذون فرماید که به داد ما برسد و جهت اینکه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند تبارک و تعالى مستقیما حاجت خود را نخواستم،این بود که تقریبا از یک ماه قبل از این حادثه دختر کوچکم (فاطمه) از من خواهش مى کرد که من قصه ها و داستانهاى کسانى که مورد عنایت حضرت بقیه اللّه – روحى و ارواح العالمین له الفداه – قرار گرفتند ومشمول عواطف و احسان آن مولا شده اند براى او بخوانم.

من هم خواهش این دخترک ده ساله ام را پذیرفتم و کتاب ((نجم الثاقب)) حاجى نورى رابراى او خواندم. در ضمن من هم به این فکر افتادم که مانند صدها نفر دیگر چرا متوسل به حُجَّت مُنْتَظَر اِمام ثانى عشر – عَلَیْه سَلامُ اللّهِ الْمَلِکِ اْلاَکْبَرِ – نشوم؟

لذا همانطور که در بالا تذکر دادم، در حدود ساعت یازده شب متوسل شدم به آن بزرگوار و با دلى پر از اندوه و چشمى گریان به خواب رفتم. ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه، طبق معمول بیدار شدم، ناگاه احساس کردم از اطاق پایین که مریض سکته کرده آنجا بود، صداى همهمه مى آید. سر و صدا قدرى بیشتر شد و ساعت پنج و نیم که آن روزها اول اذان صبح بود، به قصد وضو آمدم پایین. ناگهان دیدم صبیه بزرگم که معمولاً در این وقت در خواب بود، بیدار و غرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد گفت آقا! مژده بدهم به شما.

گفتم چه خبر است؟! من گمان کردم خواهر یا برادرم از همدان آمده اند. گفت بشارت! مادرم را شفا دادند. گفتم که شفا داد؟ گفت: مادرم چهار بعد از نیمه شب با صداى بلند و شتاب و اضطراب ما را بیدار کرد. چون براى مراقبت مریض دخترش و برادرش (حاجى مهدى) و خواهرزاده اش (مهندس غفارى) که این دو نفر اخیرا از تهران آمده اند، مریضه را به تهران ببرند براى معالجه. این سه نفر در اتاق مریض بودند که ناگهان داد و فریاد مریضه بلند شد که مى گفت برخیزید آقا را بدرقه کنید! برخیزید آقا را بدرقه کنید!

مى بیند که تا اینها از خواب برخیزند آقا رفته، خودش که چهار روز نمى توانست حرکت کند، از جا مى پرد و دنبال آقا تا دم درب حیاط مى رود. دخترش که مراقب حال مادر بود و در اثر سر و صداى مادر که آقا را بدرقه کنید بیدار شده بود، دنبال مادر تا دم درب حیاط مى رود، ببیند که مادرش کجا مى رود، دم درب حیاط مریضه به خود مى آید ولى نمى تواند باور کند که خودش تا اینجا آمده. از دخترش زهرا مى پرسد که زهرا من خواب مى بینم یا بیدارم؟


۱۳۵

دخترش پاسخ مى دهد که مادر جان! تو را شفا دادند آقا کجا بود که مى گفتى آقا را بدرقه کنید ما کسى را ندیدیم!

مادر مى گوید: آقاى بزرگوارى در زى اهل علم، سید عالیقدرى که خیلى جوان نبود، پیر هم نبود، به بالین من آمد گفت برخیز، خدا تو را شفا داد! گفتم نمى توانم برخیزم، با لحنى تندتر فرمود شفا یافتید برخیز! من از مهابت آن بزرگوار برخاستم فرمود شفا یافتید دیگر دوا نخور و گریه هم مکن و چون خواست از اطاق بیرون رود، من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید ولى دیدم شما دیر جنبیدید، خودم از جا برخاستم و دنبال آن آقا رفتم. بحمداللّه تعالى پس از این توجه و عنایت، حال مریضه فورا بهبود یافت و چشم راستش که در اثر سکته غبارآورده بود برطرف شد، پس از چهار روز که اصلاً میل به غذا نداشت، در همان لحظه گفت گرسنه ام براى من غذا بیاورید، یک لیوان شیر که در منزل بود به او دادند با کمال میل تناول نمود. میل به غذا کرد رنگ رویش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که گریه مکن، غم و اندوه از دلش برطرف شد.

و ضمنا خانم مذکوره از پنج سال قبل روماتیسم داشت، از لطف حضرت علیه السّلام شفا یافت با آنکه اطبا نتوانستند معالجه کنند.

ناگفته نماند که در ایام فاطمیه در منزل، مجلسى به عنوان شکرانه این نعمت عظمى منعقد کردیم. جناب آقاى دکتر دانشى که یکى از دکترهاى معالج این بانو بود شفا یافتن او را برایش شرح دادم. دکتر اظهار فرمود آن مرض سکته که من دیدم، از راه عادى قابل معالجه نبود مگر آنکه از طریق خرق عادت و اعجاز شفا یابد.

اَلْحَمْدُللّهِِ رَبِّ الْعالَمین

وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الْمَعْصُومینَ

لا سِیَّما اِمامُ الْعَصْرِ

وَنامُوسُ الدَّهْرِ، قُطْب دایِره اِمْکان،

سرور و سالار انس و جان،

صاحب زمین وزمان مالک رقاب جهانیان

((حُجَّه بْن الْحَسَنِ الْعَسْکَرِى))

صَلَوات اللّه عَلَیْهِ وَعَلى آبائِه الْمَعْصُومینَ

اِلى قِیامِ یَوْمِالدّین.

وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَهُاللّهِ وَبَرَکاتُهُ

محمدتقى بن محمدمتقى همدانى

۲۵ ماه صفرالخیر ۱۳۹۷ هجرى قمرى

۱- سوره یوسف، آیه ۱۱۱

۲- (فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ) (سوره قمر، آیه ۱۵)،براى دانستن شرح حال و علت و کیفیت هلاکت هریک از اقوام مذکور، به کتاب ((حقائقى از قرآن)) از بیانات حضرت آیت اللّه العظمى آقاى دستغیب، فصل دوم مراجعه شو

۳- سوره یوسف، آیه ۳

۴- سوره یوسف، آیه ۱۱۱

۵- به آیات ۱۲ تا ۱۹ سوره لقمان، مراجعه شود.

۶- به آیات ۵۹ تا ۸۲ سوره کهف، مراجعه شود.

۷- (سفینه البحار، ج ۱ ص ۴۴۷

۸- مرحوم آیت اللّه سید محمد رضوى، در ۱۳ شوال ۱۳۸۷ در شیراز مرحوم شدند و هنگام چاپ این داستان، بیش از یک سال و نیم از وفات معظم له مى گذرد (ناشر)

۹- سوره حشر، آیه ۲۳

۱۰- سوره مطففین، آیه ۲۶

۱۱- سوره انعام، آیه ۱۲۱

۱۲- ((قالَ رَسُولُاللّه (ص) قالَاللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مَنْ اَهانَ لى وَلِیّا فَقَدْ اَرْصَدَ لِمُحارِبَتى وَما تَقَرَّبَ اِلَىَّ عَبْدٌ بِشَىْءٍ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْه وَاَنَّهُ لَیَتَقَّرَبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَهِ حَتّى اُحِبَّهُ فَاِذا اَحْبَبتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذى یَبْصُر بِهِ ولِسانَهُ الَّذى یَنْطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّذى یَبْطِشُ بِها اِنْ دَعانى اَجَبْتُهُ وَاِنْ سَئَلَنى اَعْطَیْتُهُ))،(اصول کافى، باب من اذى المسلمین واحتقرهم، ج ۲، ص ۲۶۳ حدیث ۷

۱۳- ((اَعْدَدْتُ لِعِبادِىَ الصّالِحینَ مالاعَیْنٌ رَاءَتْ وَلا اُذُنْ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ))، (حدیث قدسى)

۱۴- اینک هنگام چاپ این کتاب، در سن هفت سالگى و در سال اول دبستان فرصت، سرگرم تحصیل است (ناشر)

۱۵- (ما اَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِى اْلاَرْضِ وَلا فى اَنْفُسِکُمْ اِلاّ فى کِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاءَها اِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیرٌ لِکَیْلا تَاءْسَواْ عَلى مافاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتیکُمْ) (سوره حدید، آیه ۲۳

۱۶- سوره جمعه، آیه ۴

۱۷- براى دانستن بزرگى گناه اهانت به مؤ من وتحقیر ودلشکسته کردنش، به جلد دوم ر گناهان کبیره، به صفحات ۳۹۰ تا ۴۱۷ مراجعه شود.

۱۸- براى دانستن اهمیت و لزوم حضور قلب در نماز و کیفیت تحصیل آن، به کتاب صلوه الخاشعین و همچنین مختصرى هم در بحث ترک نماز در جلد دوم گناهان کبیره، از صفحه ۲۶۲ تا ۲۷۰ نوشته شده به آنجا مراجعه شود.


۱۳۶

۱۹- سوره نمل، آیه ۶۲

۲۰- (وَاِذا قَراءْتَ الْقُرْآنَ فَاْستَعذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ اِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهْمِ یَتَوکَّلُونَ) (سوره نحل، آیه ۹۸)

۲۱- سوره عصر،آیه ۳

۲۲- سوره حدید، آیه ۱۶

۲۳- سوره رعد، آیه ۲۸

۲۴- وفیه ایضا عن نوادر الراوندى عن موسى بن جعفر (ع) عَنْ آبائِهِ عَلَیْهِمُالسَّلام قالَ رَسُولُاللَّهِ (ص) ودَخَلْتُ الْجَنَّهَ فَرَاءَیْتُ صاحِبَ الْکَلْبِ الَّذى اَرْواهُ مِنَ الْماءِ)).

۲۵- ((فى مُوَثِقَهِ اِبْنِ بُکَیْر عَنْ ابَیعْبدِاللّه (ع) قالَ ثَوابُ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَلَدِهِ اذا مات، اَلْجَنَّهُ صَبَرَ اَوْلَمْ یَصْبِرْ))، (آداب السنن، ممقانى، ص ۲۸۱

۲۶- ((عَنْ اَبیعَبْداللّه (ع) قال اَِنَّ نَبِیّا مِنَ اْلاَنْبِیاءِ مَرضَ فَقالَ لا اَتَداوى حَتّى یَکُونَ الَّذى اَمْرَضَنى یَشْفینى فَاَوْحَى اللَّهُ اِلَیْهِ لا اُشْفیکَ حَتّى تُداوى فِانَّ الِّشفاءَ مِنّى))، (لئالى الاخبار، ص ۱۱۶)

۲۷- ((کُنْ وَصِىَّ نَفْسِکَ وَفْعَلْ فى مالِک ما تُحِبّ اَنْ یَفْعَلَهُ غَیْرُکَ))

۲۸- (اَحْیاءٌ عِنَدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ – وَمِنْ وَرائِهمْ بَرْزَخٌ اِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ)، (سوره مؤ منون، آیه ۱۰۰)

۲۹- ((وَمَنْ ماتَ وَلَمْ یحِجَّ حَجَّهَ اْلاِسْلامِ وَلَمْ یَمْنَعْهُ ذلِکَ حاجَهٌ تَجْحَفُ بِهِ اَوْمَرَضٌ لا یُطیقُ الْحَجَّ مِنْ اَجْلِهِ اَوْسُلْطانٌ یَمْنَعَهُ فَلیَمُتْ اِن شاءَ یَهُودِیّاً وَاِنْ شاءَ نَصْرانِیا)).

۳۰- فى قَوْلِهِ تَعالى:(مَنْ کانَ فى هذِهِ اَعْمى فَهُو فىِ اْلاخِرَهِ اَعْمى قالَ (ع) نَزَلَتْ فیمَنْ یَسُوفُالْحَجّ حَتّى مات وَلَمْیحجّ فَعَمى عَنْفَریضَهٍ مِنْفَرائض اللّه…). (سوره اسراء، آیه ۷۲)

۳۱- ((ما خابَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکَ وَاَمِنَ مَنْ لَجَاءَ اِلَیْکَ)).

۳۲- سوره اسراء، آیه ۸۳٫

۳۳- (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ) (سوره انبیا، آیه ۱۸)

۳۴- سوره اعراف، آیه ۱۶۵٫

۳۵- (اَفَاءَمِنَ اَهْلُ الْقُرى اَنْ یَاءْتِیَهُمْ بَاءْسُنا بَیاتاً وَهُمْ نائِمُونَ اَوَ اءَمِنَ اَهْلُ الْقُرى اَنْ یَاءْتِیَهُمْ بَاءْسُنا ضُحًى وَهُمْ یَلْعَبُونَ)، (سوره اعراف، آیه ۹۵ و ۹۶)

۳۶- (وَعَسى اَنْ تَکْرَهُوا شیئاً وهو خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسى اَنْ تُحِبُّوا شْیاءً وَهُو شَرُّ لَکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَاَنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ) (سوره بقره، آیه ۲۱۶)

۳۷- (وَلَوْ یُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الْشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَیْرِ لَقُضىَ اِلَیْهِمْ اَجَلُهُمْ) (سوره یونس، آیه ۱۱)

۳۸- نفس المهموم، ص ۳۰۰٫

۳۹- همان مدرک، ص ۱۷٫

۴۰- سوره الممتحنه، آیه ۱۲٫

۴۱- سفینه البحار، ج ۱، ص ۲۰۱٫

۴۲- اصول کافى، کتاب الایمان والکفر.

۴۳- سوره بقره، آیه ۱۴۳٫

۴۴- سوره ابراهیم، آیه ۲۷٫

۴۵- ((عَن النَّبِى (ص) انّهُ قالَ مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ شَهیداً اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ مَغْفُوراً لَهُ اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِمُحَمَّدٍ ماتَ تائِباً الا وَمْن ماتَ عَلى حُبّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ مُؤْمِناً مُسْتَکْمِلَ اْلایمانِ اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آل مُحَمَّدٍ بَشَّرَهُ مَلَکُالْمَوْتِ بِالْجَنَّهِ ثُمَّ مُنْکَرٌ وَنکیرٌ اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آل مُحَمَّدٍ یُزَفُّ اِلَى الْجَنَّهِ کَما تُزَفُ الْعَرُوسُ اِلى بَیْتِ زَوْجِها اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آل مُحَمَّدٍ فُتِحَ لَهُ فى قَبْرِهِ بابانِ اِلَى الْجَنَّهِ الا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبّ آل مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللّهُ قَبْرَهُ مَزارَ مَلائِکَهِ الرَّحْمَهِ اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ عَلّى السُّنَّهِ وَالْجَماعَهِ اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ جاءَ یَوْم الْقِیامَهِ مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ آیِسٌ مِنْ رَحْمَهِاللّهِ اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ ماتَ کافِراً اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّدٍ لَمْ یَشُمَّ رائِحهَ الْجَنَّهِ)).

۴۶- فرمایش مجلسى (ره) هرچند درست و مطابق دو روایتى است که در ضمن داستان نود نقل شد لکن مستفاد از ظواهر آیات و روایات آن است که اگر ایمان و دوستى خدا ورسول و آل او در دل جاى گیرد و همراه خود ازاین عالم ببرد هرچند از این مرتبه هم کمتر باشد عاقبت اهل نجات خواهد بود. بلى هرچه محبت حقیقى کمتر باشد بهره مندى کمتر است و نیز چون واجب بود بر او که حب حقیقى در دلش ‍ بیشتر باشد از حب دنیا و شهوات پس مورد مؤ اخذه و گرفتار آثار و خیمه محبتهاى جزئیه خواهد بود و اما مسئله اختیارى بودن تحصیل حب حقیقى و زدودن حب مجازى از دل و اثبات تکلیف به آن پس به کتاب قلب سلیم که به تازگى به قلم نویسنده منتشر شده است مراجعه شود.

۴۷- لقب فرمانرواى دولت حیدرآباد دکن ((نظام)) بوده است.

۴۸- در کتاب ((کلمه طیبه)) صفحه ۳۳۰ این حدیث را از شهید اول در کتاب دره الباهره و از کتاب منهاج الصفوى و مناقب دولت آبادى نقل کرده است.

۴۹- کتاب ارزشمند ((قلب سلیم)) تا کنون، مکرر به زیور طبع آراسته شده است.

۵۰- (وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ اِلاّ یَعْلَمُها)، (سوره انعام، آیه ۵۹)

۵۱- (ما اَصابَ مِنْ مُصیبهٍ فِى اْلاَرْضِ وَلا فى اَنْفُسِکُمْ اِلاّ فى کِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَئَها)، (سوره حدید، آیه ۲۲)

۵۲- ((لا یَکُونُ شَىْءٌ فِى اْلاَرْضِ وَفِى السَّماءِ اِلاّ بِهذِهِ الْخِصالِ السَّبعِ بِمَشِّیَهٍ وَاِرادَهٍ وَقَدَرٍ وَقَضاءٍ وَاِذنٍ وَکِتابٍ واجلٍ فَمَنْ زَعَمَ اَنَّهُ یَقْدِرُ عَلى نَقْضِ واحِدَهٍ فَقَدْ کَفَرَ))، (اصول کافى)

۵۳- امام باقر – علیه السلام – فرمود خداوند به شعیب پیغمبر وحى فرستاد که من یکصد هزار نفر از قوم تو را عذاب مى کنم، چهل هزار از اشرارشان و شصت هزار از نیکانشان. شعیب عرض کرد: پروردگارا! اشرار را استحقاق است، اخیار براى چه؟ خداوند فرمود: چون با اشرار سازش کردند و براى خشم من برایشان خشمناک نشدند و آنها را زجر و نهى ننمودند (وسائل، کتاب امر به معروف، باب ۸)


۱۳۷

۵۴- چنانچه در باره شهر لوط که به سبب کثرت عصیان و طغیان شهر آنها زیرو رو شد و خرابه هاى آن براى رهگذران موجب عبرت و هشیارى است:(وَاِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحینَ وَبِاَّللْیلِ اَفَلاتَعْقِلُونَ)

و شما هنگام مسافرت (از مکه و مدینه به سمت شام) بر ایشان مى گذرید آیا تعقل نمى کنیدوعبرت نمى گیریدتاازطغیان وعصیان دست بردارید؟!))،(سوره صافات، آیه ۱۳۷ – ۱۳۸)

۵۵- ((عَنِالنبَّى – صلى اللّه علیه وآله – فى حَدیثِ طَویلٍ:((لوْلا عِبادٌ رُکَّعٌ وَرِجال خُشَّعٌ وَصِبْیانٌ رُضَّعٌ لَصبَّ عَلَیْکُمُ الْعَذابُ صَبّاً)) (مستدرک الوسایل، ج ۲، ص ۳۵۳)

۵۶- (وَاِذا قیلَ لَهُاتَّقِاللّهَاَخَذَتْهُالْعِزَّهُ بِاْلاِثِمْ فحَسْبُهُ جَهَنّمُ وَلَبِئْسَ المِهاد)،(سوره بقره،آیه ۲۰۶)

۵۷- ((مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالیَوْمِ اْلاخِر فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ))، (سفینه البحار)

۵۸- (قُلْ لا اَسْئلکُمْ عَلَیه اَجْراً اِلا المَوَدَّهَ فى الْقُرْبى)، (سوره شورى، آیه ۲۳)

۵۹- (قُلْ ما سَئَلْتُکُمْ مِنْ اَجْر فَهُوَ لَکُمْ)، (سوره سباء، آیه ۴۷)

۶۰- کتاب قواعد (وصیتنامه علاّمه به فرزندش)

۶۱- ((لا یُؤْمِنُ عَبْدٌ للّهِِ حَتّى اَکُونَ اَحَبَّ اِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَتَکُونَ عِتْرَتى اَحَبَّ اِلَیْهِ مِنْ عِتْرَتِهًِّ وَتَکُوَنَ اَهْلى احَبَّ اِلَیْهِ مِنْْ اَهْلِهِ))، (کتاب سیر تناوسنتنا)

۶۲- (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ اَعْیُنٍ)، (سوره سجده، آیه ۱۷)

۶۳- ((الشُّجاعُ مَنْ غَلَبَ هَواهُ))، (سفینه البحار)

۶۴- ((اِنَّ اَهْلَ الْجَنَّهِ مُلُوکٌ))

۶۵- (وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فیما اَخْطَاءْتُمْ بِهِ وَلکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلوْبُکُمْ).

۶۶- (وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ اَنْ یَقْتُلَ مُؤْمِناً اِلاّ خَطَاءً وَمَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَاءً فَتَحْریرُ رَقَبَهٍ مُؤْمِنَهٍ وَدِیَهٌ مُسَلَّمَهٌ اِلى اَهْلِهِ اِلاّ اَنْ یُصَّدِقُوا)، (سوره نساء، آیه ۹۱)

۶۷- ((اِذا اُضیفَ الْبَلاءُ اِلَى الْبَلاءِ کانَ مِنَ الْبَلاءِ عافِیَهٌ))

۶۸- ((عِنْدَ تَناهِى الِشّدَّهِ تَکُونُ الْفُرْجَهُ وَعِنْد تضایقِ حَلْقِ الْبَلاءِ یَکُونُ الرِّضاءُ)).

۶۹- (اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ثُمَّ اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً)

۷۰- (وَما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ وَیَعْفُو عَنْ کَثیرٍ)، (سوره شورى آیه ۳۰)

۷۱- ((مَنْ یَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَکْثَرُ مِمَّنْ یَمُوتُ بِالا جالِ وَمَنْ یَعیشُ بِاْلاِحسانِ اَکْثَرُ مِمَّنْ یَعیشُ بِاْلاَعْمارِ))، (سفینه البحار، ج ۱، ص ‍ ۴۸۸)

۷۲- (وَاتَّقُوا فِتْنَهً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خاصَّهً)، (سوره انفال، آیه ۲۵)

۷۳- (وَمِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ اِلى یَوْمِ یُبْعَثُون)، (سوره مؤ منون، آیه ۱۰۰)

۷۴- به کتاب معاد از بیانات حضرت مؤ لف، فصل دوم ((برزخ)) مراجعه شود.

۷۵- (یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّلَوْ اَنَّ بَیْنَها وَبَیْنَهُ اَمَداً بَعیداً وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ)، (سوره آل عمران، آیه ۳۰)

۷۶- (وَمَنْ یَعْمَلْ مِثقالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَهُ)، (سوره زلزلت، آیه آخر)

۷۷- ((یُؤْخَذُ بِیَدِالْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیمَهِ عَلى رُؤُسِ اْلاَشْهادِ وَیُقالُ اَلامَنْ کانَ لَهُ قِبَلَ هذا حَقُّ فَلْیَاءْخُذْهُ وَلاشَىْءَ اَشَدُّ عَلَى اَهْلِ الْقِیمَهِ مِنْ اَنْ یَرَوْا مَنْ یَعْرِفُهُمْ مَخافَهً اَنْ یُدَّعى عَلَیهِ شى ءٌ))، (لئالى الاخبار، ص ۵۴۸)

۷۸- (فَوَیلٌ لِلْمُصَلّینَ الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلوتِهِمْ ساهُونَ الَّذَینَ هُمْ یُرؤُونَ)

۷۹- (قُلْ لااَسْئَلکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلاّالْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى).

۸۰- (قُلْ ما سَئَلْتُکُمْ مِنْ اَجْرٍ فَهُو لَکُمْ)

۸۱- ((قلیلٌ یَدوُمٌ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ یَزُولُ))

۸۲- (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ اَعْیُنٍ).

۸۳- ((اِنَّ الْحُسَیْنَ بْن عَلِىٍّ (ع) مَعَ اَبیهِ وَاُمِّهِ وَاَخیهِ فى مَنْزِلِ رَسُولِاللّهِ صَلَواتُاللّهِ عَلَیْهِمْ وَمَعَهُ یُرْزَقُونَ وَیُحْبَرُونَ وَاِنَّهُ لَعَنْ یَمینِ الْعَرْشِ مُتَعلَّقٌ بِهِ یَقُولُ یا رَبِّ اَنْجِزْلى ما وَعَدْتَنى وَاَنّهُ لَیَنْظُرُ اِلى زوّ ارِهِ فَهُوَ اَعْرَفُ بِهِمْ وَبِاَسْمائِهِمْ وَاَسْماءِ آبائِهِمْ وَما فى رِحالِهِمْ مِنْ اَحَدِهِمْ بِوَلَدِهِ وَاَنّهُ لَیَنْظُرُ اِلى مَنْ یَبْکیهِ فَیَسْتَغْفِرَ لَهُ وَیَسْئلُ اَب اهُ اْلاِسْتِغْفارَ لَهُ وَیَقُولُ اَیُّهَا الْباکى لَوْعَلِمْتَ ما اَعَدَّاللّهُ لَکَ مِنَ اْلاَجْرِ لَفَرَحْتَ اَکْثَرَ مِمّا حَزنْتَ وَاِنَّهُ لَیَسْتَغْفِرُ لَهُ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَخَطیئَهٍ))، (نفس المهموم)

۸۴- ((یَقُولُاللّهُ تَعالى اَنَا جَلیسُ مَنْ جالَسَنى وَمُطیعُ مَنْ اَطاعنى)) (کتاب اقبال، باب اعمال ماه رجب)

۸۵- ((ما خابَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکَ وَاءَمِنَ مَنْ لَجَاءَ اِلَیْکَ)).

فهرست اشعار
مَنْ لَمْ یُقِرَّ بِمُعْجِزاتِ الْمُرْتَضى (ع) = صِنْوِالنَّبِىِّ (ص) فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ ۳۴
فَتَحَتْ لَنَا اْلاَبْوابَ راحَهُ کَفِّهِ = اَکْرِمْ بِتِلْکَ الرّاحَتَیْنِ وَاَنْعِمِ ۳۴
اِذْ قَدْ اَردُوا مَنْعَ اَرْبابِ الْعَزاءِ = بِوُقوُع ما یَجْرِى الدَّمُ بِمُحَرَّمٍ ۳۴
فاذا الْوَصِىُّ بِراحَتَیْهِ ارْخُوا = اَوْ ماءفَفُکَ الْبابُ حِفْظا لِلدَّمِ ۳۴
برگ عیشى به گور خویش فرست = کس نیارد زپس تو پیش فرست ۴۲
خور و پوش و بخشاى و روزى رسان = نگه مى چه دارى ز بهر کسان ۴۲
زر و نعمت اکنون بده کان تست = که بعد از توبیرون ز فرمان تست ۴۲
تو با خود ببر توشه خویشتن = که شفقت نیاید ز فرزند و زن ۴۲
غم خویش در زندگى خور که خویش = به مرده نپردازد از حرص خویش ۴۲
به غم خوارگى جز سر انگشت تو = نخارد کسى در جهان پشت تو ۴۲
گر چشم روزگار بر او فاش مى گریست = خون مى گذشت از سر ایوان کربلا ۴۷
عابدى در کوه لبنان بد مقیم = در بن غارى چو اصحاب رقیم ۵۴
روى دل از غیر حق برتافته = گنج عزت را ز عزلت یافته ۵۴
روزها مى بود مشغول صیام = یک ته نان مى رسیدش وقت شام ۵۴
نصف آن شامش بدى نصفى سحور = وز قناعت داشت در دل صد سرور ۵۴
بر همین منوال حالش مى گذشت = نامدى از کوه هرگز سوى دشت ۵۴
از قضا یک شب نیامد آن رغیف = شد زجوع آن پارسا زار و نحیف ۵۵
کرد مغرب را ادا وانگه عشا = دل پر از وسواس در فکر غذا ۵۵
بسکه بود از بهر قوتش اضطراب = نه عبادت کرد عابد شب نه خواب ۵۵
صبح چون شد زآن مقام دلپذیر = بهر قوتى آمد آن عابد به زیر ۵۵
بود یک قریه به قرب آن جبل = اهل آن قریه همه گبر و دغل ۵۵
عابد آمد بر در گبرى ستاد = گبر او را یک دو نان جو بداد ۵۵
عابد آن نان بستد و شکرش بگفت = وز وصول طعمه اش خاطر شگفت ۵۵
کرد آهنگ مقام خود دلیر = تا کند افطار بر خبز شعیر ۵۵
در سراى گبر بد گرگین سگى = مانده از جوع استخوانى و رگى ۵۵
پیش او گر خط پرگارى کشى = شکل نان بیند بمیرد از خوشى ۵۵
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر = خبز پندارد رود هوشش ز سر ۵۵
کلب در دنبال عابد پو گرفت = از پى او رفت و رخت او گرفت ۵۵
زان دو نان عابد یکى پیشش فکند = پس روان شد تا نیاید زو گزند ۵۵
سگ بخورد آن نان و از پى آمدش = تا مگر بار دیگر کا زاردش ۵۵
عابد آن نان دیگر دادش روان = تاکه باشد از عذابش در امان ۵۵
کلب آن نان دگر را نیز خورد = پس روان گردید از دنبال مرد ۵۵
همچو سایه از پى او مى دوید = عف و عف مى کرد رختش مى درید ۵۵
گفت عابد چون بدید این ماجرا = من سگى چون تو ندیدم بى حیا ۵۵
صاحبت غیر از دو نان چیزى نداد = وان دونان را بستدى اى کج نهاد ۵۵
دیگرم از پى دویدن بهر چیست = وین همه رختم دریدن بهر چیست ۵۵
سگ به نطق آمد که اى صاحب کمال = بى حیا من نیستم چشمى به مال ۵۵
هست از وقتى که من بودم صغیر = مسکنم ویرانه این گبر پیر ۵۵
گوسفندش را شبانى مى کنم = خانه اش را پاسبانى مى کنم ۵۵
که به من ازلطف نانى مى دهد = گاه مشت استخوانى مى دهد ۵۵
گاه از یادش رود اطعام من = وز مجاعت تلخ گردد کام من ۵۵
روزگارى بگذرد کاین ناتوان = نه زنان یا بدنشان نه استخوان ۵۵
گاه هم باشد که این گبر کهن = نان نیابد بهر خود نه بهر من ۵۵
چون بر درگاه او پرورده ام = رو به درگاه دگر ناورده ام ۵۵
هست کارم بر در این پیر گبر = گاه شکر نعمت او گاه صبر ۵۵
تو که نامد یک شبى نانت به دست = در بناى صبر تو آمد شکست ۵۵
از در رزاق رو برتافتى = بر در گبرى روان بشتافتى ۵۵
بهر نانى دوست را بگذاشتى = کرده اى با دشمن او آشتى ۵۵
خود بده انصاف اى مرد گزین = بى حیاتر کیست من یا تو ببین ۵۵
مرد عابد زین سخن مدهوش شد = دست خود بر سر زد و بى هوش شد ۵۵
اى سگ نفس ((بهائى)) یاد گیر = این قناعت از سگ آن گبر پیر ۵۵
بر تو گر از صبر نگشاید درى = از سگ گرگین گبرى کمترى ۵۵
کار خود گر به خدا باز گذارى حافظ = اى بساعیش که با بخت خدا داده کنى ۵۸
وَاللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُوا یَمینى = اِنّى اُحامى اَبَداً عَنْ دینى ۶۷
وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْیَقینِ = نَجْلِ النَّبِىِّ الطّاهِرِ اْلاَمینِ ۶۷
یا نَفْسِ لا تَخْشَىْ مِنَ الْکُفّارِ = وَاَبْشِرى بِالرَّحْمَهِ الْجَبّارِ ۶۷
مَعَ النَّبِىِّ السَّیِّدِ الْمُخْتارِ = قَدْ قَطَعوُا بِبَغْیِهِمْ یَسارى ۶۷
کنون هر ساعتى غم بیش دارم = که روز واپسین در پیش دارم ۶۷
در آن ساعت خدایا یارئى ده = ز غفلت بنده را بیدارئى ده ۶۷
در آن ساعت ز شیطانم نگهدار = به لطفت نور ایمانم نگهدار ۶۷
چو جان من رسد در نزع بر لب = فرو مگذار دستم گیر یارب ۶۷
چو در جانم نماند زان لقاهوش = تو در جانم مکن نامت فراموش ۶۷
گر نام تو بر سر بگویند = فریاد برآید از روانم ۶۹
سعدى اگر عاشقى کنى و جوانى = عشق محمد(ص)بس است و آل محمد(ص) ۶۹
اى یکدله صد دله دل یکدله کن = مهر دگران را زدل خود یله کن ۷۰
یک لحظه به اخلاص بیا بر در ما = گر کام تو برنیاید از ما گله کن ۷۰
گر جمله کائنات کافر گردند = بر دامن کبریاش ننشیند گرد ۹۰
هر که به گفتار نصیحت کنان = گوش نگیرد بخورد گوشمال ۱۰۰
اى دل صبور باش و مخور غم که عاقبت = این شام صبح گردد و این شب سحر شود ۱۰۴
دوستان را کجا کنى محروم = تو که با دشمنان نظر دارى ۱۲۴
ها عَلىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ = رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ ۱۲۷
هُوَ وَالْواجِبُ نُورٌ وَبَصَرٌ = هُوَوَالْمَبْدَءُ شَمْسٌ وَقَمَرٌ ۱۲۷
ها عَلىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ = رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ ۱۲۸
عقل کلى بما داد خبر = اَنَا کاَلشَّمْسِ عَلِىُّ کَالْقَمَرِ ۱۲۸
هُوَ وَالْواجِبُ نُورٌ وَبَصَرٌ = هُوَوَالْمَبْدَءُ شَمْسٌ وَقَمَرٌ ۱۲۸
عشق افکند بدلها اخگر = عشق بنمود هویدا محشر ۱۲۸
عشق چه بود اسداللّه حیدر = !!شعر:!!! ۱۲۸
ها عَلىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ = رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ ۱۲۸
بشرى پس گل آدم که سرشت = گر حقى تخم عبادت که بکشت ۱۲۸
رویت آئینه هر هشت بهشت = مویت آویزه هر دیر و کنشت ۱۲۸
کیمیا کن به نظر این گل و خشت = تا شود خشت و گلم حور سرشت ۱۲۸
من نیم ناصبى و غالى زشت = عشق سرمشق من اینگونه نوشت ۱۲۸
که به محراب تو هر شام و سحر = سجده آریم به نزد داور ۱۲۸
ها عَلِىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ = رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ ۱۲۸
گفت غالى که على اللّه است = نیست اللّه صفات اللّه است ۱۲۸
متشرع که محب جاه است = اوهم از بى خبرى در چاه است ۱۲۸
خوب از بیت حجر آگاه است = غافل از قبله شاهنشاه است ۱۲۸
شهر احمد علیش درگاه است = رو به آن قبله عرفان آور ۱۲۸
درس اعمال زقرآن آور = !!شعر:!!! ۱۲۸
ها على بشر کیف بشر = ربه فیه تجلى وظهر ۱۲۸
على اى مخزن سر معبود = رونق افزاى گلستان وجود ۱۲۸
کعبه از قوس نزولت مسعود = مسجد کوفه تراقوس صعود ۱۲۸
خالقت چون در هستى بگشود = عشق بازى به تو بودش مقصود ۱۲۸
غرض از عشق و محبت این بود = تا گشاید به جهان سفره جود ۱۲۸
من چه گویم به مدیح حیدر = عاجز از مدح على جن و بشر ۱۲۸
ها عَلىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ = رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ ۱۲۸
حسن روسیه نامه تباه = پناه آورده به قنبر اى شاه ۱۲۸
اگرش بار دهد واشوقا = ور براند ز درش واویلا ۱۲۸
یا على قنبرت ان شاء اللّه = رد سائل نکند از درگاه ۱۲۸
قنبرا کن به من خسته نگاه = حَسْبِىَ اللّهُ وَما شاءَاللّهُ ۱۲۸
مستم از باده حب حیدر = علیم جنت و قنبر کوثر ۱۲۸
ها عَلىُّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَرٌ = رَبُّهُ فیهِ تَجَلّى وَظَهَرَ ۱۲۸
 

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x