اسلام و مقتضیات جهان معاصر
چکیده
چـکیده : موضوع اسلام و زمانه، یا اسلام و تجدد، به یکی از موضوعات بحثانگیز زمان ما تـبدیل شـده اسـت. در قرن حاضر اندیشمندان و نویسندگان به طور چشمگیری بدین موضوع رو آوردهاند. برآیندِ این اقبال روز افزون، نـوشتههای پرشمار و گرانمایهای است که درباره محتوا و روش این مبحث پدید آمده است. با ایـن همه، تحولات سترگی کـه در قـلمروهای نزدیک به ما به صورتی غافلگیر کننده مؤثر بوده، دستاوردهای فکری را از همپایی با تأثیرات آن تحولات ناتوان ساخته و موجب آشفتگی و به همریختگی مفاهیم به کار رفته در این قلمرو شده است. این آشـفتگی، مانع بروز و ظهور گرایشی نوگرا، نوساز و پردامنه شده است که عهدهدار اجتهاد عصری و شایسته اهتمام باشد.
حسن جابر از چهرههای بارز دانشگاهی در لبنان و سردبیر مجله المنطلق، این موضوع را دستمایه تحقیق قرار داده اسـت. بـا تشکر از جناب آقای وصفی از رایزنی جمهوری اسلامی ایران در لبنان که این مقاله را جهت درج در این فصلنامه ارسال کردهاند، ترجمه آن را تقدیم میکنیم.
مراکز دینی و حوزههای علمیه، که از آنها اجتهاد و تحقیق علمیِ پرمـایهای انـتظار میرود، هنوز به طور جدی به مسئولیتهای خود نپرداختهاند، و مبارزهجوییهای روزگار ما غیرت و حمیّت پرداختن به قرائتهای نوین را در آنها برنینگیخته است. عمده کاری که حوزههای ما انجام دادهاند، مـحدود شـدن در فضای خاص خود بوده است. اینان در این گام انزواجویانه تنها در
پیاحیای محصولات علمی اندیشمندان و مجتهدان گذشته بودهاند؛ بیآن که کارگاه تحقیقی نوگرا را راهاندازی کنند؛ کارگاهی که از پیشینیان بهره بـگیرد و از نـوآوریهای انـدیشه نوین انسانی نیز تغذیه شـود. چـنین تـحقیقی ناگزیر باید دلمشغول واقعیات موجود و پرسشهای فراوانی باشد که از دل این واقعیات بر آمده است.
اندیشه انسانی نگرشها و تحلیلهایی روششناسانه در باب مـتنشناسی و تـفسیر مـتون به دست داده است که محققان میتوانند به مـددِ آنـها مفاهیم و قلمروهایی از معنا را درک کنند که پیش از این در حوزه تحقیق نمیگنجیدند؛ چنان که روشهای انتقادی میتوانند محقق را در رها شدن از تـأثیر قـید و بـندهای زمانی و تاریخی یاری دهند؛ قید و بندهایی که همچنان در قلمرو مـعانیِ پردامنه متون دینی حضوری زیانبار، و در بررسی احادیث و روایات نقشی محدود کننده دارند. روایات نیز به دلیل کاربرد زیـاد و نـیز حـاکمیتشان بر همه منابع، حتی قرآن، توانستهاند حکمِ دارای شرایط خاص را بر حـکم مـطلق، و احکام موضوعات زماندار را بر اهداف حقیقی دین غلبه دهند.
اصرار ورزیدن بر تکرارِ «آنچه برای مـاست مـربوط بـه ماست، و آنچه از آنِ دیگران است مربوط به آنان است»، به اندیشه اسـلامی آسـیب رسـانده است. امروزه پذیرفته و روا نیست که گفته شود اندیشه اسلامی ساختار معرفتیِ تکامل یافتهای اسـت کـه قـابلیت داد و ستد با دیگر اندیشهها را ندارد، و دستاوردهای سلف صالح برای تولید اندیشه و پیشرفت در علوم و تـحقیقات کـافی است. چنین سخنی ظاهرا بر اصالت و اعتبار تفکر اسلامی تأکید میورزد، اما بـه واقـع بـه این معناست که این اندیشه خارج از اختیار و تملّک اندیشه بشری است. در این صورت، انـدیشه بـشری همواره از آن بیگانه خواهد بود و دیگران نیز نمیتوانند بر اساس منطقِ مشارکت و گفتوگو خـارج از چـارچوب عـلوم دینی به نقد آن بپردازند؛ چنان که پژوهشگران اندیشه اسلامی در درون آن نهاد نیز دیگر فایدهای در رو آوردن به انـدیشه انـسانی نمیبینند. به دلیل این طرز تفکر است که راههای تعامل و ارتباط بـسته شـده، و تـحقیقات اسلامی در مراکز دینی در وادی تقلید غرقه شده است؛ تا حدی که در گذر از چالشهای بسیاری که هـمواره بـر دروازهـهای این مراکز میکوبند، ناتوان مینماید.
بارها گفتهاند و گفتهایم که اسلام دینی اسـت جـهانی. اولین مقتضای این جهانشمولی، گشادهدلی و حضور جدی در آوردگاههای بحث و گفتوگوست. این دو جنبه حیاتی، یعنی گشادهدلی و حـضور جـدی و پایدار، عهدهدار ایجاد انگیزه و رغبت برای بحث و بررسی نو به نو و هـمیشگی هـر دستاورد فکری است؛ خواه در قلمرو فقه بـاشد یـا اصـول فقه یا کلام؛ چه برسد به فـلسفه و مـنطق. اگر متون دین بارها بازخوانی شود، مطمئنا هیچ آسیبی در آن راه نخواهد یافت. آیـا اجـتهاد و تولید مفاهیم نو، بدون تـأمل و بـازنگری، دستیافتنی است؟
مـتأسفانه جـمود و بـستهاندیشی، به مفهوم اجتهاد نیز سرایت کـرده اسـت، و امروزه اجتهاد
هممعنا شده است با اندوختن و انباشتن دستاوردهای پیشینیان و تکرار مـقولات گـذشته؛ به گونهای که گذر کردن از آن یـافتهها به افقهای جدید مـجاز شـمرده نمیشود.
پویش متقابل متن و مـعرفت
از نـگاه روششناختی، متنشناسی از قلمروهای حیاتیای است که شناخت آن برای تحول و گسترش درک ما درباره مـدلولهای مـختلف متون دینی، یعنی قرآن، سـنت پیـامبر و احـادیث، نقشی ضروری دارد. مـتنشناسی پژوهـشگر را به فنون دقیقی آشـنا مـیکند که به او در پیجویی ابعاد و دامنههایی از معنا، که پیشتر بدانها راه نداشت، یاری میرساند؛ و او را به ابـعاد، اهـداف و جنبههای مختلف فهم رایج و متعارف رهـنمون مـیشود. اما ایـن فـن تـنها حاوی امکانات و کلیدهایی اسـت که در فهمیدن متن به کار میآید. به عبارت دیگر، فقط در حد یک مقتضی و زمینهساز اسـت، نـه بیشتر. از این رو، در کنار آن به وجود شـروطی اجـتنابناپذیر نـیاز اسـت، کـه چه بسا بـدون آنـها به کار گرفتن متنشناسی در تحقیقات عمقی به نتیجه مطلوب نینجامد. شرط اول، دستیابی به وسعت دید و شـناخت اسـت، زیـرا نمیتوان به جستوجو در کنارههای متن و احاطه یـافتن بـر راهـهای ورود بـه آن بـسنده کـنیم، بیآن که این معرفت روششناسانه را با اندوخته عظیمی از دانشها به نسبتی برابر با دادههای متن تکمیل کنیم. هر قدر پژوهشگر به پرسشها و شناختها و افقهای دید وسیعتری مـجهّز شود، بیشتر میتواند به دنیای متن راه یابد و در اعماق آن غور کند. گوهرهای گرانبها را کسی میتواند به چنگ آورد که در غوّاصی آزموده، و با جست و جو در اعماق آشنا باشد؛ و تنها افراد ماهر و کار آزمـوده هـستند که از چنین تواناییهایی برخوردارند. گاهی تعمّق در فهم اندوختهها نیز به تنهایی کفایت نمیکند، زیرا در احاطه بر اندوختهها بسط معرفت و آگاهی نیز تأثیر زیادی دارد. بنابراین، ورود در قلمرو معنای متون، که تـواناییهای چـشمگیری در آنها نهفته است، آمادگی و تلاشی مستمر و پرزحمت در جهت شناخت و تحقیق میطلبد. و گرنه، حاصل این تلاشها چیزی جز صدفهایی تو خالی و تقرّبهایی سطحی، کـه گـاهی زیانشان از سودشان بیشتر است، نـخواهد بـود.
متن، مانند صخرههای صاف، موجودی جامد و بیجان و در معرض تراشیدگی و خوردگی نیست، بلکه موجودی است زنده که حیات و زندگی در گروِ آن است؛ و هر گاه فرهنگهای زنـده و درکـهای سرشار از پرسش و انگیزش سـراغ آن بـروند، از گرمی وجود زنده آن برخوردار خواهند شد. مشاهده و درک شروط تعامل با متن، ما را بدین باور سوق میدهد که اگر پژوهنده دنیای متنْ اندیشهای بسته و محدود داشته باشد ـ یعنی فارغ از روال معمول زنـدگی و نـشیب و فراز آن باشد ـ از متن جز آنچه در آن کاشته است برداشت نمیکند؛ بر خلاف پژوهشگر زمانهشناسی که خود را در مرکز زندگی مییابد. چنین کسی به یقین گرمای تعامل با این موجود زنده و فیّاض را بـا تـمام وجود حـس خواهد کرد.
فراموش نکنیم که متن قرآن از حقیقتی مطلق و بی نقص صادر شده است؛ و کسی که بـدان میپردازد، موجودی است محدود که از دُرها و گوهرهای آن تنها به اندازه ظـرفیت خـود بـهره میگیرد. از این رو، هیچ کس نباید مدعی احاطه کامل و نهایی به نهفتههای متن باشد، زیرا متن از روی شفقت بـه حـال پژوهشگرِ محدود، بیشتر از تواناییهای محدودش بر او تحمیل نخواهد کرد. خدا رحمت کند کـسی را کـه حـد و اندازه خودش را بشناسد و پا را از آن فراتر ننهد. نیز باید توجه داشت که متن قرآن فرو فرستاده شـده است تا جهانی و انسانی باشد، زیرا از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است.
بـنابراین، پژوهشگر نباید در را پشت سـر خـود ببندد و درباره معنای متن دعاوی ناقصی را طرح کند؛ در حالی که آکنده از برداشتها و تلقیهایی است که از فرهنگهای منطقهای و بسته و نیز انفعالات شخصی و محدود انتزاع شدهاند. مباد که چنین تلقیهایی را، بهسانِ مفاد و مـراد جدی متن، به انسان و جهان عرضه کند.
اسلام و بازاندیشی
در این آموزه میان مسلمانان توافق است که دین آنها، از آن رو که دینی است فطری، انسانمدار است. نیز یکی از بدیهیات تفکر کلامی اسلام ایـن اسـت که اندیشمندان مسلمان باید در ادله عام و مطلقی که فطرت و احساس انسانی را مخاطب قرار میدهد، کَند و کاو کنند؛ تا در نگرش خود به زندگی آنها را نقطه اتکای خود بدانند. چنین کاری اقتضا مـیکند کـه پژوهشگر همه ادلهای را که موضوعی خاص یا مقید به زمان و مکان دارند به کناری بنهد، زیرا چنین ادلهای با مقاصد عمومی دین نمیسازد. همچنین این ادله کارکردی محدود در شرایطی مـعین داشـتهاند، و نمیتوان در حال و هوای فرهنگی دیگری آنها را مبنا قرار داد. بنابراین، عالمان و پژوهشگران متخصص در معارف اسلامی باید خود را موظف بدانند که به محتوا و جنبههای انسانی نهفته در ساختِ کلی قرآن بپردازند تـا بـتوانند آنـ محتواها را به بشر تقدیم کـنند.
نـگرش مـا به این نظریه، نگرشی بنیادین و کلامی است، ولی میزان تحقق آن در گرو وسعت یا محدودیت افق دید کسی است که به دلیـل رو آورده اسـت. نـیز بستگی دارد به میزان اشراف یا احاطه محقق بـه گـرایش انسانی عام از یکسو، و جنبههای مشترک فرهنگها از سوی دیگر. از اینرو، طرحی که برآمده از بستر فرهنگی بسته و نگرشی یکسونگر به انـسانیت اسـت و ادعـا میکند که تنها یک نگرش بیانگر حقیقت دین است، نـمیتواند استوار و پابرجا باشد. ممکن است به نظر برسد که چنین شرطی در مقام عمل دست نیافتنی است، زیرا آدمـی هـر انـدازه افقهای دیدش وسعت یابند و فرهنگ و آموختههایش دامنهدار شوند، باز فرزند مـحیط و در بـند حال و هوای خاص خودش است. چنین کسی هر قدر بکوشد، نمیتواند از پوسته خود
خارج شود. بـا ایـن هـمه، تحولات سترگی که در نیمه دوم قرن حاضر پیش آمده است ـ و نیز رویـکرد جـهانیان بـه شناخت همدیگر در پی دستاوردهای دانش بشری در علم ارتباطات ـ میتواند از عهده دفع این شبهه یـا تـوهم بـرآید که تحقق نگاه باز و اشراف به اندیشه بشری دستنیافتنی است.
متون مقدس به انـدازه نـقاط تاریکی که در آنها روشن میشوند بهره میدهند. متنْ معنا و مضمون را به اندازه و سـطح نـگاه مـا منعکس میکند، و آن گاه که فارغ از مکان و موقعیتی خاص بدان احاطه یابیم، متناسب با حـجم نـگاهمان ابعادی از آن را آشکار میسازد. از این رو، اندیشمندی که به متن دینی رو آورده است، باید فـرهنگ و انـدیشهای جـهانی داشته باشد تا بتواند نورافشانیهای محتواهای فراگیر و نهفته متن را ببیند. او باید با جوامع و گروههای مـختلف انـس داشته باشد تا مفاد و مدلول متن را به درستی و به صورتی فراگیر دریـابد. زیـبنده چـنین شخصی آن است که انسی فراگیر و درکی انسانی و جهان شمول داشته باشد. در این راستا، چه بـسا عـلم بـه مقاصد کلی شریعت ـ البته نه به معنای رایج آن در میراث اندیشه اسلامی، بـلکه بـه معنای نوین آن ـ بتواند چارچوبی مناسب و زمینهای گسترده برای بحث و تحقیق در اختیار ما قرار دهد. عـلم بـه مقاصدْ علمی بسته و نهایی نیست که با دست یازیدن به آن بخواهیم خـود را از رنـج تحقیقهای بعدی آسوده سازیم، بلکه این دانـش چـون خـودِ اسلام افقی است گشوده بر معنا، کـه بـه یُمن آن هر بار از درون متنی دفینهای را بیرون میکشیم که پیش از این برای ذهنمان دشـواریاب مـینمود. هر قدر بر دانش و مـعرفت و وسـعتنظر پژوهشگر افـزوده شـود، بـه همان اندازه میتواند در ابعاد گوناگون مـعنا و مـفاد دلیل غور کند.
قرآن امانتی است که برای انسانِ خلیفه اللّه به ودیـعت نـهاده شده است؛ و چشمهای است جوشان و پرفـیض که از حقیقتی مطلق بـرای زمـانی نامحدود، و بشری معرفتپژوه صادر شـده اسـت. پس در حد و توان یک عالم یا یک نسل از علما یا یک مقطع خاص زمـانی نـیست که به همه ابعاد مـحتوایی آن راه یـابند؛ هـر چند و هر قـدر از تـحول و پیشرفتی برخوردار شده بـاشند کـه بتوانند بر همه زندگی سلطه پیدا کنند. متنْ چونان زندگی همواره در حرکتی دایمی اسـت؛ و آن گـاه که زندگی از حرکت و کشف و انکشاف بـاز بـایستد، تنها مـیتوان گـفت کـه متن از عرضه معنا بـاز ایستاده است. حقیقت اجتهاد و آفاق آن نیز در همین معنا نهفته است؛ هر چند امروزه از مفهوم اصـلی آن دور شـدهایم به طوری که با جمود و تـحجّر و تـبعیت از رأی مـشهور یـا اجـماع هم معنا گـشته اسـت. امروزه مؤسسات دینی ما به مراکزی علمی تبدیل شدهاند که کارکرد اساسی آنها عرضه شرح و تـعلیق و حـاشیه شـده است، و از وظیفه اجتهاد و نوآوری در آنها خبری نـیست.
اجـتهاد و زنـدگی
در ایـن مـیان تـوهمی هست که میکوشد بر مسند حقیقت تکیه زند؛ و آن این که باب اجتهاد همواره گشوده است و گروهی از مسلمانان از این نعمت برخوردارند و دیگران از آن محروماند. اما درنگ دقیق در واقعیتهای مـوجود ما را به داوری و حکمی دیگر رهنمون میشود. برای نیل به داوری درست در این باره کافی است که آرای فقیهان را در طول ده قرن گذشته ارزیابی کنیم؛ تا آشکارا بیابیم که درک و تلقی کلامی و فقهی در هیچ زمـینهای پیـش نرفته است.
علم کلامی که مبادی آن در قرن دوم هجری ظهور یافت و منظومه آن در قرن پنجم هجری کامل شد، هیچ تغییر و تحول چشمگیری نداشته است. همچنین نقش و سهم متأخران در آن اغلب از تکرار گـفتههای پیـشینیان یا شرح و بسط عبارتهای دقیق و سختْساختِ آنها فراتر نرفته است؛ و از بازنگری در مبانی و زیرساختها و نقد دیدگاهها اثری به چشم نمیخورد. گویا تاریخ در زمان ظـهور آن دانـش ایستاده، و بشر در محدوده همان مـوضوعات قـرنهای نخستین باقی مانده است. پسینیان همواره خود را متعهد به حقایقی دانستهاند که از دیر زمانی بدانها دست یازیدهاند؛ و وظیفه خود را تنها در حمایت و دفاع از آن حقایق مـیجویند.
آنـچه به علم کلام نـسبت داده شـد، قابل انطباق بر فقه نیز هست. فقه یعنی مجموعهای از احکام درباره مجموعهای از موضوعات. امروزه در این توهم گرفتار آمدهایم که گویا آن موضوعات هیچ تغییری نکردهاند، یا تلقی ما از آنها مطلق و نـهایی بـوده است، لذا تجدید نظر در موضوعاتو بازنگریدر احکامیکهبا تحول موضوعاتدگرگون میشوند، کاریاست بیفایده.
بیتردید درک موضوعات تا حد زیادی بسته به درک متن از یکسو، و نوع نگاه ما به موضوع از سوی دیگر است. در نگاه دقـیق بـه مسئله، هـیچ کدام از این دو وجه ثابت نیستند و هر ادعایی درباره ثبات معرفت ما به متن، به حجتی بر ضـد او تبدیل میشود، زیرا صاحبِ فرضیِ این ادعا پیشتر نیاز به اجـتهاد و نـیز حـجیّت نداشتن رأی مشهور و چه بسا رأی مورد اتفاق را پذیرفته است؛ چنان که برخی از مذاهب بر این باورند. ادعای عـدم تـغییر موضوعات ـ و به عبارت دقیقتر عدم تغییر درک ما از موضوعات ـ از سستترین و ضعیفترین ادعاهاست، زیرا اغـلب مـوضوعات دارای مـاهیاتی مشخص و ثابت نیستند و با تحول شناختهای پیرامونیِ آنها دگرگون میشوند. از این رو، ما همواره در برابر دو مـتغیر قطعی (موضوعات و فهم ما از آنها) قرار داریم، ولی از روند تولیدات علمی در اینباره چنین بـر نمیآید که پژوهشگرانِ قـلمرو اجـتهاد در حسابگریهای خود تحول فهم و شناخت را مدّ نظر قرار داده باشند. بنابراین، فرآوردههای آنها تنها بازخوانیهای همسان دیدگاههای بنیانگذاران در قرنهای دوم و سوم درباره برخی فِرَق، و در قرنهای چهارم و پنجم درباره برخی دیگر از فرق اسـت.
شاید نگاهی گذرا به شیوههای آموزشی پذیرفته شده در مراکز علوم دینی و کتابهای درسی رایج در آنها، برای پذیرش جمود حاکم بر این مراکز کفایت کند. تاریخ تدوین برخی کتابهای فقهیای که در ایـن مـراکز مبنای تدریس قرار گرفته است، به قرن هفتم هجری یا اواخر قرن هشتم برمیگردد. آیا اصرار بر مبنا قرار دادن تألیفات فقهیِ کهن، نگاهی جمود گرایانه به فقه را نشان نمیدهد؟ و بدین مـعنا نـیست که تحولاتی که دامنگیر زندگی ما شده و آن را زیر و رو کرده است، تنها تحولی است گذرا که هیچ ربطی به فقه ندارد؟؛ همان فقهی که همگی آن را فقه زندگی میدانند.
شاید ایـن سـخن به ساحتِ برخی از نگاهبانان مواریث، که کارشان را ارج مینهیم، آسیبی برساند، ولی مصلحت دین و اندیشه دینی تعارفبردار نیست و با دغدغه ایستایان ـ که به سرور و انبساطی ناشی از انس با مواریث چـونان دارویـی خـوابآور دچار شدهاند ـ نمیسازد. اینان بـه صـدای شـُرشُر رودهای زندگی، که موسیقی حرکت و نو شدن را مینوازند، توجهی ندارند. تکلیف الهی و شرعی ما را به جنباندن و بیدار کردن این موجودیت بـه خـواب رفـته وا میدارد، نه به طولانی کردن دوران رکود و جمود آنـ؛ چـنان که برخی تصور میکنند. این پروردگار هستی و زندگانی است که سنّت نو شدن را در آفرینش به ودیعت نهاده است. تـجددْ بـدعتی نـیست که انسانِ خلیفهاللّه بخواهد با آن بر خواست آفریدگار مـتعال بشورد. وظیفه شرعی پیشرفتن و تلاش مستمر را الزام میکند، نه ستیزهجویی با خواست و فرمان الهی درباره به خدمت گرفتن دیـگر آفـریدهها، سـختکوشی و تقرّب به نشانههای الهی در کرانها و جانها را.
تفکر اسلامی و جنبههای بحثانگیز تـجدد
هـمواره درباره تجدد و عصری بودن پرسشهایی طرح میشود، و از عالمان متخصص در تفکر اسلامی خواسته میشود تا در پاسخگویی بـدانها مـشارکت جـویند. حال آن که این پرسشها خالی از ابهام نیستند؛ به ویژه با توجه بـه ایـن کـه اسلام از قالبها و راه حلهایی خارج از درک دینپژوهان برخوردار نیست. اسلام موجودیتی فکری، که قابل برداشتهایی نـهایی بـاشد، نـیست، بلکه در متون آن توانایی بسیاری برای رساندنِ معنا نهفته است، و همواره راه نایل شدن به کـُنه مـقاصد، اهداف و معانی را برای عالمان و محققان باز میگذارد. از این رو، ضروری است که در قضیه «اسـلام و جـنبههای بـحثانگیز تجدد» تعدیلی صورت دهیم و آن را در قالبی واقعیتر و معقولتر طرح کنیم: «تفکر اسلامی و جنبههای بحثانگیز تـجدد»، زیـرا راه حلهایی که در پی عرضه آنها هستیم، از سطح فهم و درک پژوهشگران و اندیشمندان بیرون نخواهد بـود. انـدیشمند مـسلمانی که از عمق جان و خرد پذیرای معانی انسانی و مهرورزی به دیگران است،
در متن قرآن جز خـیر و زیـبایی و حق نمیبیند. در صورتی که گاه با دیگرانی روبهرو میشویم که در رویکردشان بـه مـعارف اسـلامی آکنده از تعصب و معتقد به برداشتهایی دیگر هستند. از این رو، تحقیق در این موضوع را صواب انگاشتیم؛ تا بـر ایـن دیـنِ گشوده بر انسانیت و معنا، وزر و وبال جمود و بستهاندیشیِ شیفتگانِ نگرشهای رایج و حاکم را تـحمیل نـکنیم.
کوتاه سخن این که دین اسلام با قرآن و سنت شریفش، دنیایی است زنده و نو شونده؛ و فـضایی اسـت گشوده بر زندگی که از قدرت شمول و فراگیری برخوردار است؛ و گاهی فراخوانی اسـت بـه مسابقه در راه گشودن فضاهایی جدید که نگرشهای حـاکم را پشـت سـر میگذارد و در برابر بشر پنجرههایی را میگشاید که حـتی انـدیشه انسان معاصر نیز بدانها راه نیافته است. اسلام به این معنا قالبی نیست کـه فـقط حاوی استعدادی همیشگی برای تـطبیق دادن بـاشد، بلکه گـاهی مـعناها و مـدلولهایی از آن میجوشد که پیشتر متداول نبوده اسـت، ولی هـمه اینها در گروِ نوآوری خواننده متن و تواناییاش بر کشف دادههای نو است. ایـن دقـیقا معنای اجتهادی است که در قلمرو تـحقیقات اسلامی مطمح نظر اسـت؛ چـنان که مقصود از اجتهاد در همه شـاخههای دیـگرِ معرفت نیز همین است.