دین شین تو
مـقدمه
مردم و مراحل تمدن ژاپن
نگاهی کلّی به مردم ژاپن
همانگونه که سرنوشت هر انسانی بـرای او مـعماست، سـرنوشت یک ملت نیز همین گونه است. روزگاری که نیاکان ژاپنیها در گذشتهای به یادنیامدنی در طولِ سـاحل اقیانوس آرام در سرزمین «رو به خورشید»(۱) میزیستند و از دادههای بیدریغ طبیعت بهره میبردند، نه چندان خـیالی از جنگ و جدالهای فرزندانشان، کـه مـیبایست در طی حیات ملیشان از میان آن بگذرند، در سر داشتند و نه پنداری از نتایجی که حاصل میشد. بار دیگر، در قرنهای هفتم و هشتم، موقعی که بشیران بودایی تمدن قاره آسیا را به این جزایر آوردند، چگونه مـیتوانستند پیشگویی کنند که دینشان، که کمابیش در خانه اصلیاش از هم پاشیده بود، در آینده در امپراتوری جزیرهای حفظ میشود و به شکل
______________________________
۱٫ «هوُییـ موُکایی»، که امروزه به هیوُگا معروف است، استانی است در جزیره کیوُشوُ کـه رو بـه اقیانوس آرام است. تلهای بیشماری در اینجاست که نشان دهنده کاشانه باستانی این مردم است.
یک نیروی حیاتیِ ژاپن نو باقی میماند؟ اقیانوس آرام، که روزگاری سنگ راه مهاجرت و ماجراجویی بود، اکنون دیگر شاهراه بزرگی بـود کـه این ملت را به جهان پهناور متصل میکرد. دریای ژاپن و دریای زرد، که روزگاری مانع راه مهاجمانِ از سوی قاره بودند و به این مجمعالجزایر ایمنی میبخشیدند، امروزه راه ارتباطی این ملت با همسایگانِ آن سوی آبـها هـستند.چگونه باید به فراز و فرودها و دستاوردهای ملت به چشم کار سرنوشت نابینا یا کار الوهیت هوشمند نگاه کرد؟
بگذریم. ژاپنیها همیشه مردمی توانمند بودند و میدانستند چگونه بیشترین بهره را از نیروهای بـومی و یـارمندیهای بـیگانه ببرند. سیمای متمایزشان تلاشِ هـمسازشان بـود. بـدین معنا که در گذشتههای دور ایلات و عشایر بیشماری عملاً زیر فرمانروایی یک خاندان نیرومند متحد شده بودند و به این صورت شالودهای برای پیـشرفت مـنظم پدیـد آمده بود. اما پیشرفت تمدن عمدتاً با دیـن جـهانی بودا، همراه با هنرها و ادبیات آن، و از طریق اخلاقمداری(۱) شهریِ اخلاقِ کُنفوُسیوُسی، همراه با روشهای آموزشی و نهادهای قانونی آن امکانپذیر شد، و ایـنها هـمه از قـاره آسیا آمدهبودند. شاید بخت هم در آمدن این تأثیراتِ الهامبخش و تـمدنساز از بیرون بسیار یارشان بوده است، اما به همین نسبت، و شاید هم بیش از آن، مهم نقش خود مردم بود کـه ایـن واردات را بـا جانی گشاده پذیرفتند، آنها را به هم آمیختند و بیختند و سپس مُهر نـبوغ خـود را بر آن نشاندند. این ملت نه به شکل تسلیم چشمبسته به بخت یا سرنوشت، بلکه با اشـتیاقی الهـامبخش و بـا بینشی هوشمندانه از فراز و فرودهای تاریخش گذشت. بلندپروازی و آرمانخواهی رهبران ملی و نقشپذیری مـردم بـود کـه گزارشِ دراز دامنِ تلاش و دستاوردهای ملی را ممکن کرد.
مردمی که اکنون به ژاپنی معروفند، از هـمان سـپیدهدم تـاریخشان، ساکن آن گروه از جزایری شده بودند که در دامنه شرقی آسیا قرار دارند. وقتی کـه اولیـن بار در صحنه تاریخ نمودار شدند کمابیش به شکل مردمی در یک گروهِ همگن نـبودند. بـومیان، یـعنی آینوُهای پشمالو و با چشمان گودرفته، گویا روزگاری تقریباً در سراسر این مجمعالجزایر پراکنده بودند، امـّا مـهاجران و مهاجمان مدام آنها را به شرق و شمال پس میراندند. خاستگاه این مهاجمان هنوز تاریک اسـت: احـتمالاً از یـک نژاد نبودند. اول یک گروه
______________________________
۱٫ morality
نیرومندشان در جزیره تسوُکوُشی(۱) ( کیوُشوُی کنونی ) و در طول سواحل شمالی جزیره اصلی تـختهقاپو شـدند. مقدر بود که این گروه، فرمانروایان کل این سرزمین و نژاد اصیل ایـن مـردم شـوند. آنها از بومیان بالا بلندتر بودند. بومیان میانهبالا بودند و درازچهره، سیهچشم و سیهمو، و غالباً هم بینیعقابی. بـه جـز ایـنها مهاجمانی هم، که احتمالاً مالایایی بودند، از جنوب از طریق جریان سیاه(۲) یا در راسـتای زنـجیره جزایر کوچک از راه رسیدند. این مردمِ تختچهره چابکمنش، خود را در میان اشغالگران قدیمیترِ این مجمعالجزایر جازدند و سرانجام هـم تـوانستند در نقاط گوناگون طول سواحل جنوبی مستقر شوند.
این دوره انقیادِ بومیان و جنگ و جـدالهای جـنوب، مهاجمان و مهاجران دیگری را به سراسر این جـزایر کـشاند کـه عوامل آن، فشار مهاجرت در آسیای شمالی و دیگرگونیهای در سـلسلههای چـینی و کرهای بود. مهاجران، چینیها و کرهایهای صلحجویی بودند که در کار تمدنسازیِ نژاد اصلی ابـزارهای مـفیدی شدند. مهاجمانی که بعدها آمـدند بـربرهایی از جنگلها و سـواحل سـیبری بـودند که به جزایر دریای شمال و سـواحل شـمالی حمله میکردند، اما رانده یا سرانجام جذب میشدند.
مردم ژاپن، به رغم ایـن عـناصر چندگونه و تزریق مدامِ خون نو، تـوانستند به نسبت در همان آغـاز تـاریخشان به وحدت ملی برسند، و یـک حـقیقت شایان ذکر این است که کم پیش آمده که در میان آنها حس تـقسیم نـژادی تا تخاصم نژادی پدید آمـده بـاشد(۳) و ایـن تا حدی بـرخاسته از سـیمای جغرافیایی این کشور اسـت، کـه دریاهای ناآرام پیرامونش را گرفته، و شکل دراز و باریکش را زنجیره کوهها به درهها و دشتهای بیشمار تقسیم کـرده اسـت.
نوآمدگان برای اینکه بتوانند در گروههای بـزرگ بـه آنجا بـرسند مـیبایست دریـانوردی کنند که این کـار بسیار سختی بود؛ گروه اندکی که هر بار میآمدند بهسادگی
______________________________
۱٫ Tsukushi
۲٫ Black Stream یا جریان ژاپن Japan Current) ) که به ژاپنـی کـوُروشیو ( Kuroshio ) گفته میشود، شاخهای است از جریان اسـتوایی اقـیانوس آرام کـه از سـاحل شـرقی تایوان، و از آنجا در طـول شـمال شرقی، در طول ساحل شرقی هونشوُ، در ژاپن، میگذرد و آنگاه به اقیانوس منجمد شمالی میپیوندد. رنگ آبی سیر آن سـبب شـده کـه آن را جریان سیاه بنامند. ( به نقل از وبستر جـغرافیایی ). م.
۳٫ یـک اسـتثنا هـست و آن گـروهی اسـت موسوم به ئهتا Eta که به طور پراکنده در مرکز و غرب ژاپن زندگی میکنند. خاستگاه و تاریخشان نامعلوم است. در زمانهای اخیر جنبشی را در سطح کشور سازمان دادند و رفتار برابر را مطالبه میکنند.
جـذب میشدند؛ و فرمانروایان جزیره اصلی توانستند قبایل گردنکش را در طول جزیره دورتر و دورتر برانند، و از اینرو بهتدریج توانستند قلمروی متحد بسازند.
اما تا اینجا در دستیابی به وحدت ملی عامل مهمتری نقش داشت کـه هـمان منش و توانش نژاد اصلی بود. آنان نیرومند و دلیر و متحد بودند، با این باور که از نسل خدایان آسمانیاند، که برترینشان هم بانوخدای خورشید بود، که او را حافظ نیاکان خاندان شاهی و مـلت مـیدانستند. جهت مهاجرت مردم گویا همیشه رو به شرق بوده است، و میگویند از این که به هنگام نبرد رو به خورشید باشند پرهیز میکردند. نژاد پیروز، در پیـشرویشان، کـیش خدایان خود را در میان مغلوبان بـر تـخت نشاندند و اینان را هم در آیین نیایششان پذیرفتند. شوق و شور و توانایی، روح دلیر و خوی متغیر، دلیری در جنگاوری و شوق دینی، اینها صفاتی است که میتوان در سراسر تاریخشان بـه چـشم دید و کمابیش به شـکل مـیراث این مردم باقی مانده است.
همدلی مردم را در احساسشان به طبیعت و در عشقشان به نظم در زندگی مشترک اجتماعی (یاکوموُنی)(۱) میتوان دید. بستگی تنگاتنگشان با طبیعت در زندگی و شعرشان نمودار میشود. این شاید تـا حـدی، هم ناشی از تأثیر بوم و اقلیم باشد و هم ناشی از زود رسیدنشان به تمدن کشاورزیِ اسکانیافته. این سرزمین که از راه سلسله کوههای قابل عبور به همه جای آن میتوان رفت، سرشار از رودها و دریاچههاست، مطلوب خـانه و کـاشانه و توسعه زنـدگی مشترک اجتماعی بود. اقلیمش معتدل، چشماندازهایش گوناگون، گیایش (فلور) پُربار و محصولات دریاییاش غنی بود و فقدان چشمگیر جـانوران درنده، به توسعه کامل گرایش صلحدوستی و به توانایی برقراری نظم و رسـیدن بـه هـمبستگی یاری میکرد.
در کهنترین دوره تاریخ ژاپن، صحنه اصلی رخداد، ساحل اقیانوس آرام بود، که همیشه بهار است. گرچه این سـوی کـشور دستخوش توفانهای گوناگون است و دریا گاهی خشن است، زندگی مردم بیشتر در هوای آزاد مـیگذرد و کـشتزارها در سـراسر سال از علفها و گلها میدرخشند. هر کس که به کشتکارانی نگاه میکند که در میان شکوفههای زرد شـلغم روغنی کار میکنند، یا ترانههای ماهیگیرانی را میشنود که بر آب آرام دریا پارو میکشند ــ آبـی که ارغوانِ زرینِ غـروب آفـتاب را باز میتابد ــ یک احساس
______________________________
۱٫ communal
آرامش ساده و شاد در او پیدا میشود. امروزه هم همین چشماندازها را داریم، که بیگمان چندان فرقی با روزگاران کهن ندارند. از چشماندازهای تماشاییِ آبهای نیلگون خلیجها و شاخابههای بسیار، شیبهای آرام کـوهها، انحناهای زیبای آتشفشانها و سنگپوزهای تندِ پوشیده از درختان رؤیایی، نمیشود که در یک دل حساس، عشق ظریف به طبیعت بیدار نشود. این نعمتهای طبیعی همیشه به شکل تأثیری مهربانانه بر حیات احساسی این مـلت بـاقی میماند.
پاسخ همدلانه دل، حرکت پذیرنده اندیشه و انعطافِ جان پرورده تأثیر محیط طبیعی بود و با تماس مکررِ با تمدنهای دیگر شتاب میگرفت. آنگاه مسیر و سرنوشت تمدن ژاپنیها با منش نهادینِ مردم، کـه بـه تأثیرات بیرونی آمیخته بود، تعیین میشد. مردم میتوانستند نورسیدگان را جذب کنند و جریانهای گوناگون تمدن و دین را هم، که یکی پس از دیگری از قاره آسیا میرسیدند، با هم سازگار کنند. این مردم کـه نـه تنها از این واردات و تأثیرات برنمیآشفتند، بلکه همیشه آنها را به سود خود میگرداندند، در راه پیشرفت تلاشهای پُرتوش و توان میکردند. گاهی جانهایشان مبهوت اثر مداوم نفوذهای نو بود، اما زود تعادلشان را به دست مـیآوردند؛ ژاپنـیها ثـابت کردند که میتوانند مشکلات تـازه را حـل کـنند و تمدن بیگانه را با نبوغ و نیازهای پیرامونشان سازگار کنند.
به این طریق امپراتوری جزیرهای مخزنی شد برای هنرها، دینها و ادبیات گوناگون قـاره آسـیا، و بـسا چیزها در خود حفظ کرده است که دیگر در خـانههایشان در قـاره از دست رفتهاند. در تاریخ ژاپن بخش بزرگی از این دلبستگی در تنوع این واردات و در وجوه واکنش مردم به آنها نهفته است. کل تـاریخ ژاپن گـزارشی اسـت از این کنشها و واکنشها، که گوناگونیهای فرهنگ را پدید آوردند، و پر است از جـنگ و جدالها و سازشها، کشاکشها و ترکیبها. امروزه امکانش خیلی کم است که بتوان بهدقت باز شناخت که چه چیزی اصـیل اسـت و چـه چیزی بیگانه. با این همه، به نظر میرسد که منش بـنیادی ایـن مردم نسبتاً دستنخورده مانده، یعنی بسیار حساس اما خیلی کم نافذ است، کنشگر و بهندرت متفکر اسـت. از طـرف دیـگر، هرچند گاهی نفوذهای قدرتمند بیگانه راه یک توسعه کاملاً آزاد و مستقلِ ایمان و انـدیشههای مـردم را مـیبستند، اما همینها خود همیشه سبب میشدند که صفات بومی نیرو و والایی بگیرد. حتی امـروزه
هـم بـر همین روال است، یعنی حالا که ژاپن دیگر یک ملت گوشهگرفته خاور دور نیست بلکه یک قـدرت جـهانی است که از راههای گوناگون نقشهای سیاسی و فرهنگی خود را ایفا میکند، باز میراث تـمدن بـاستانی او در تـمام مراحلش روبهروی تأثیر نیروهای عظیم تمدن جدید میایستد.
دینهای ژاپن
اگر بخواهیم کلی بگوییم، شـینتوْ کـه دین بومی مردم و حاصل زندگی و خوی آنان بود، بستگی تنگاتنگی با سنتهای مـلی و نـهادهای اجـتماعی داشت. شینتوْ در اصل یک دین سازماننیافته بود، که دشوار بشود گفت دارای یک نظام اعـتقادی اسـت؛ اما کیش آن در اندیشهها و احساسهای این ملت خوب تجسم یافته است و نفوذ آن در سـراسر فـراز و فـرودهای تاریخ ملت پایدار مانده است. وحدت ملّی و همبستگی اجتماعی همیشه با احترام به خاندان فـرمانروا حـفظ مـیشد و باور به خاستگاهِ آسمانیِ اورنگ پادشاهی از پرستش بانوخدای خورشید جداییناپذیر بود. بـا آن کـه فکر شأن آسمانیِ اورنگ پادشاهی در تاریخ توسعه یافته و با کیش وابسته خدایان نیاکانی و پهلوانان ملی هـمراه بـوده، اما همیشه در نهادهای سیاسی و اجتماعی یک نقش اصلی ایفا کرده است. نـقش فـکر ماندگاری خانواده و اهمیت زندگی مشترک اجتماعی کـمتر از چـیزهای دیـگر نبود؛ هنرهای دلاوری و وفاداری، همچنین رعایت وفادارانه سـنتهای خـانوادگی، همیشه عوامل اصلی دین بومی بودند. [چند و چون [سرنوشت این دین نیاکانی در یـک رژیـم صنعتی مثل امروز مسئله خـطیری اسـت، بااینهمه بـاید بـه طـور کامل به نقشی که هنوز شـینتوْ در انـدیشهها و حیات این ملت دارد اشاره کرد.
آیین کُنفوُسیوُس، که نظام اخلاقی چینیان شـمالی بـود، به ژاپن رسید و انگیزهای برای توسعه بـیشتر حیات ملی شد. آمـوزهاش مـصالح و موادی برای نهادهای اجتماعی، سـازمان سـیاسی و نظامدهیِ احکام اخلاقی فراهم آورد. شینتوْ آغازین مفهوم روشنی از وفاداری یا حرمت به والدیـن نـداشت، و اینها فضایلی است که نـقش بـسیار مـهمی در حیات اخلاقی ایـن مـردم داشت. خود همین نـام ایـن فضایل را آیین کُنفوُسیوُس آورد، که به آموزه اخلاقمداری، نظاممندی میبخشد و روشهای آموزش آن را به دست مـیدهد. ایـنجا متافیزیک چینی و اعمال دینی هم نـقشی داشـتند، اما بـه روشـهای
غـیبگویی بدل شدند. اخلاق کـُنفوُسیوُسی، که به زمینهای متافیزیکی آراسته بود، و بعدها به ژاپن رسید، شکل اندیشههایی چینی را داشت که تـفکر هـندو در آن دست برده بود. نفوذ اندیشه کـُنفوُسیوُسی در ژاپن، هـمیشه در حـوزه نـهادهای حـقوقی و آموزشی، مشخصتر از قـلمرو احـساس دینی بود؛ نهادهای شهری و آموزه اخلاقی، یارمندیهای چینیان به ژاپن بود.
علاوه بر این تأثیرات، آیین بـودا در خـدمت آن بـود که حیات دینی ژاپنیها را به اوج برساند و نـیروی زیـست بـه آن بـدهد و ایـن کـار را از راه برانگیختن آرمانهای کلی و پالودن احساسهای دینی و زیباییشناختی آنها کرد. دین بودا را مردم اول برای این پذیرفتند که اشتیاقهایشان را برای رسیدن به یک فراسو ارضا کنند، و این دین مصالح فـراوانی برای نظر فرارونده یا متعالی فراهم آورد و جان مردم را به بینشهایی گستردهتر و اسراری عمیقتر از آنچه تاکنون در خیالشان بود هدایت کرد. هنرها و ادبیات قویاً برانگیخته شد؛ روشهای تربیت روحی به گونهای دقـیق و سـنجیده ساخته و پرداخته شد؛ نهادهای مذهبی سازمان یافت؛ یک نظام کیهانشناسی و آخرتشناسی آموخته شد، با صحنههایی از حیات آینده که به طور گرافیکی ترسیم شده بود، و نیز آن اَعمالِ رازورانه(۱) که آیـین بـودا با خود آورده بود.
آیین بودایی که به ژاپن آورده شد مَهایانَه(۲) بود، یعنی گردونه یا طریقت بزرگ، همراه با کیشهای بسیارسویه و نظامهای فلسفیاش. این شـکل از آیـین بودا که اندیشهها و اعمال گـوناگون را جـذب کرده بود و با آسیای میانه و چین تماس داشت، تمام آن عناصر بسیارگونه را به ژاپن آورد. اما ژاپنیها همیشه آمادهاند که زیادهرویها و گزافهگوییهای آن را خنثی کنند و مراحل گـوناگون آیـین بودا را با نیازهای خـود سـازگار کنند. به این ترتیب آیین بودای ژاپنی شاخهای کاملاً متمایز از آیین بوداست که با همه گونههای قارهای آن فرق دارد. به نکته دیگری هم باید اشاره کرد، به این معنی که نـه فـقط مقداری از کتابها و سنتهایی که در هند و چین از میان رفتهاند در ژاپن نگهداری میشوند، بلکه از طریق آنها میتوان ردّ توسعه مستمری از شکلهای مختلف آیین بودا را دنبال کرد.
به این طریق، تاریخِ دینها و اصول اخـلاقی ژاپن بـرهمکُنش نیروهای گـوناگونی را نشان میدهد که حیاتشان بیشتر در ترکیب نمودار میشود تا در تضاد. میگویند شاهزاده
______________________________
۱٫ occult
۲٫ MahaÎyaÎna
شوْتوکوُ(۱) بنیادگذار تمدن ژاپنی، سـه نظام دینی و اخلاقیِ موجود ژاپن را به ریشه، ساقهها و شاخهها، و گلها و میوههای درخـت مـانند کـرده است. شینتوْ آن ریشه است که در خاکِ منشِ مردم و سنتهای ملی نشانده شده؛ آیین کُنفوُسیوُس در ساقه و شاخههای نـهادهای آمـوزشی دیده میشود؛ آیین بودا گلهای احساس دینی را شکوفا کرد و میوههایش زندگانی روحی بـود. ایـن سـه نظام را اوضاع و احوال آن زمانهها و نبوغ مردم در یک کُل مرکبِ حیاتِ روحی و اخلاقی ملت قالب زده و تـرکیب کرده بود. اما در قرن پانزدهم خط فاصل میان آیین بودا و نظامهای دیگر مـشخص شد، و سرانجام آن تـرکیب در سـیر قرون بعد تجزیه شد. بااینهمه، این سه نظام چنان از درون و باظرافت در جان و دل مردم عجین شدهاند که حتی ژاپنیهای امروزی هم، دانسته یا ندانسته، در آنِ واحد پیروان این آموزههای گوناگونند، و هیچ نظامی را بـه طور مطلق کنار نگذاشتهاند.
باید در این فرآیند امتزاج به یک نکته اشاره کرد و آن تساهلی است که در آن میبینیم. در سراسر این تاریخِ تماس و ترکیب، فقط نمونههایی استثنایی از اذیت و آزار و جنگهای دینی به چـشم مـیخورد و این تا حد زیادی ناشی از طبیعت عملگرای این مردم بود که آنها را از دویدن به سوی کرانهها یا زیادهرویها و تعصب باز میداشت. علت دیگر را باید در سرشت خودِ دینهای وارداتی جُست. آیـین کـُنفوُسیوُس یک نظام اخلاقی عملی بود که چندان توجهی به اعتقاد و عقیده جزمی نداشت، در حالی که آیین بودا دینی بود که به طور چشمگیری ایدهالیستی و تساهلگرا بود. این دو نظام هـرگز گـرفتار کشاکش نشدند، مگر موقعی که کُنفوُسیوُسیهای متعصب قرن هفدهم، شروع کردند به حمله کردن به آیین بودا، برای انگیزهای که صرفاً دینی نبود.(۲) اما به طور کلی میتوان گـفت کـه تـساهل رواج یافت، و این هنگامی بود کـه ایـن تـماس هرگز نه به هماهنگی کامل منجر شد و نه به جذب کامل یکی در دیگری. نبودِ چنین تخاصمی شاید تا حدی ناشی از مـیل بـه جـدا نگهداشتنِ جنبههای فرارونده یا متعالیِ آرمان دینی از اخـلاق عـملی زندگی روزمره باشد، چنان که گویی تقسیمی میان این دو مرحله از زندگی وجود داشت. همیشه راهحل را در مصالحه عملی میجستند نـه در جـستوجوی نـظری یا عقلیِ پیامدها.
______________________________
۱٫ ShoÎtoku
۲٫ همین طور زجر و آزار کاتولیکها در قرن هفدهم کـه با قدرتِ نیرویی درنده نابودی آنان را در عمل دنبال میکرد انگیزهاش آنقدرها که سیاسی و اجتماعی بود ملاحظات دینی نـبود.
نـکته دیـگری را که باید در زمینه تساهل مطرح کرد رابطه میان دین و دولت است. شـینتوْ هـمیشه از سوی حکومت و اجتماع حمایت میشده، در هر محلی ایزدکدهای داشته است، اما هرگز به سطح یک سـازمان کـلیسای دولتـی نرسید. از طرف دیگر، آیین بودا هم که مدتی به مقام قدرت کـلیسای دولتـی رسـید و اسقفهایش همپایه مقامات دولتی شدند، باز هرگز سعی نکرد دینهای دیگر را سرکوب کند، بـلکه هـمیشه تـلاش میکرد آنها را جذب کند. آیین کُنفوُسیوُس در دست حکومت نقش یک ابزار مفید را بازی مـیکرد، امـا بهندرت مدعی اقتدار انحصاری شد. به این ترتیب حکومت شاهرگهای مهار نهادهای دیـنی را در دسـت داشـت، در حالی که مردم، هم دینپیشگان و هم مؤمنان، از رهبری طبقات حاکم پیروی میکردند. این وضـع تـا موقعی رواج داشت که ملت را یک حکومت مرکزی اداره میکرد و سلطنت بالاترین مرجع دین و اخـلاق بـه شـمار میآمد. اما موقعی که کشور به دولتهای خانخانی یا ملوکالطوایفی ( فئودالیسم ) تقسیم شد، پیکرهها یـا هـیئتهای دینی به نفع قلمروهای فئودالی شروع کردند به جنگ و جدال با یـکدیگر. بـه ایـن ترتیب، در عصر جنگها که از قرن پانزدهم تا شانزدهم طول کشید، نبردهای خونینی در میان فرقههای بـودایی درگـرفت، در هـمان حال آشوب زمانه دامنگیر میسیونها یا دستگاههای تبلیغاتی کاتولیکها هم شد و سـرانجام هـم آنان را از ژاپن بیرون راندند.
به این طریق، نظر و منافع حکومت مرکزی در مرحله اول، و همین طور هم نظر و مـنافع طـوایف مسلط یا امیران فئودال در مرحله بعدی، سرنوشت نهادهای دینی و نهضتهای تبلیغی را تـعیین مـیکرد. کنترل حکومت، که نجبا از آن حمایت میکردند، یـا رهـبری آن، کـه به دست طبقات بالا بود، تقریباً هـمیشه احـساسات و وجدان بیشتر مردم را هدایت میکرد. البته نمونههای استثنایی هم وجود داشت، مثل مـوقعی کـه یک شخصیت قوی اظهار وجـود مـیکرد یا تـوده مـردم صـدایشان را بلند میکردند، چنانکه در قرن سیزدهم مـیبینیم. وانـگهی، حالا دیگر زمانه بهسرعت در حال دیگرگونی است و زندگی اخلاقی و دینی ملت وارد مـرحله تـازهای از آزادی شخصی و انتخاب فردی میشود. ایـن تنازع برای آزادی و اظهار وجـود از سـوی مردم نتیجه اوضاع جدیدی اسـت کـه خود ناشی از تأثیر یک تمدن نو است، خصوصاً در رژیم صنعتی؛ هر چند پیـامد آنـ را بعداً باید دید، اما ایـن جـریان هـرگز به سوی رژیـم قـدیمیِ فرمانبرداریِ صرف نخواهد رفـت. هـنوز یک
سؤال باقی است: مسیحیتی که بهتازگی به ژاپن آورده شده بود ــ که در نتیجه مشکلات تـمدنجدید در خـانه خودش با بحران دست به گـریبان بـود ــ چه نـقشی بـازی خـواهد کرد؟
دورههای تاریخ دین
(۱) دیـن آغازین ژاپنیها پرستش سازماننیافته خدایان و ارواحِ طبیعت و نیز ارواح مردگان بود. این دین، که به شـینتوْ مـعروف است، در سپیدهدم تاریخ شروع کرد کـمابیش بـه تـوسعه دادن تـجلیات روشـنِ قهرمانپرستی و نیاپرستی، بـا یـک زمینه طبیعتپرستی. این دین بخش تفکیکناپذیرِ سنت اجتماعی بود، و ایل یا زندگی مشترک اجتماعیِ مردم تـأیید و هـمبستگی خـود را از پرستش آن خدایان میگرفت. وقتی ایلات و طوایف بـهتدریج تـحت قـدرت و اعـتبار یـک خـاندان فرمانروا، که باور میداشتند از بانوخدای خورشید آمدهاند، به هم آمیختند، به این بانوخدا به مثابه برترین خدای شینتوْ حرمت میگذاشتند و پرستش او سیمای محوری آیین ملی شد. ایـن دو جنبه از دین شینتوْ، یعنی اجتماعی و ملی بودن، در سپیدهدم عصر تاریخی قدرت گرفتند، و آن سنت حتی امروزه هم نقش قابل ملاحظهای در زندگی اجتماعی و روحی ملت بر عهده دارد.
(۲) معرفی تدریجیِ تمدن چینی، کـه تـاریخش به حدود قرن سوم میلادی میرسد، و معرفی آیین بودا در قرن ششم، با رشد نیرومند اجتماعی و پیشرفت وحدت ملی همراه بود. ملت شروع کرده بود به آموختن چیزهای نو و فـرهنگ شـکوفای آن زمانِ قاره آسیا، و آیین بودا از راه الهام بخشیدن به آرمانهای والاتر و ترغیب هنرها و ادبیات، انگیزهای حیاتی به توسعه تمدن بخشید. دین نو هـنرها و عـلم، ادب و فلسفه را وارد کرد، و اینها همه بـه مـثابه ابزارهای تبلیغ عمل میکردند و از طریق پیشرفت حیرتانگیز کار تبلیغیشان، کلّ کشور در قرن هفتم به یک سرزمین بودایی بدل شد. میان سلطنت و دین اتحاد تـنگاتنگی بـرقرار شد، و از آنجا که دیـن وارداتـی سخت از وفاداری به حکومت حمایت میکرد، همین امر تحکیم ملت را تحت فرمانرواییِ پادشاه ممکن کرد، و این در حالی بود که به ترغیب طبقات حاکم، کارهای تبلیغاتی بودایی گسترش مییافت و تسهیل مـیشد. بـه این ترتیب آیین بودا در حدود سیصد سال پس از معرفیاش به ژاپن، در مسیری محکم و استوار در حیات ملی ژاپن پا گرفت و به راههای بسیار، شکوههای فرهنگش تجلی یافت.
(۳) در آغاز قرن هشتم و نهم میلادی، وحدت ملیِ مـشخص و حـکومتِ مرکزیتیافته بـه دست آمد. یاریِ متقابل سلسله مراتب بودایی و دیوانسالاری درباری، در سراسر سه قرن بعد، سیمای هدایتگر زندگی اجـتماعی و دینی و سیاسی بود. این دوره، که فرمانروایی «صلح و آسایش» خوانده مـیشد، در واقـع دوره کـلاسیک فرهنگ ژاپنی بود. الهام عمیق برگرفته از آیین بودا احساسات و زندگی مردم را مشخص میکرد، به طوری که مـیتوان تـاریخ شکوفایی ادبیات ملّی را، که عمیقاً رنگ و بویِ احساس بودایی داشت، از قرن دهم دانـست. تـعلیم بـیش از حد پالایشیافته آیین بودا، با اسرار و جلوههای هنریاش، اشراف را که حامیان عمده این دین و مـراتب آن بودند به احساساتیهای زنصفت و تباه بدل کرد. با این انحطاطِ نجبای درباری، حـکومت مرکزی به ضعف گـرایید و پایـان رژیم دیوانسالار مقارن بود با واکنشِ شدیدِ سپاهیها، که در ایالات میزیستند و کمتر تحت تأثیر احساساتیگری بودند. این دیگرگونی، که در بخش آخر قرن دوازدهم به اوج رسید، اعلامِ یک نوزاییِ نیروی بومی مـردم شهرستانها بود، که به تأسیس یک رژیم فئودالی تحت یک خودکامگی نظامی منجر شد.
(۴) قرن سیزدهم دوره مهمی را در تاریخ ژاپن مشخص میکند. همراه با دیگرگونیهای سیاسی و اجتماعی که در آن قرن رخ داد، دینهای نو یا شـکلهای نـوی از آیین بودا در پاسخ به تقاضاهای روحی بیشتر مردم پدید آمدند. آیین بودا دیگر یک امر حکومت ملی نبود و مسئله تقوای فردی شد. روح جنگباره آن عصر بازتابش را در دین نیز یافت و رهـبران مـبارز آیین بودا دوشبهدوش استادانِ تربیت روحی پیدا شدند که با زندگی نظامیان همساز بودند. نهادها راه را برای منش فردی باز کردند و مردان نیرومند کار تبلیغی را نه فقط جدا از مراجع قـدرت، بـلکه غالباً در ستیز با آنان انجام میدادند. از این نظر قرن سیزدهم نشانِ نوی در جنبش دینی با خود دارد، و نیروی این روح نو در جنبشهای هنری و ادبی نیز تجلی کرد.
دیگرگونیهای بیشتر در قرن چـهاردهم صـورت گـرفت. یک انقلاب سیاسی و جنگهای داخـلی رخ داد کـه بـه تقسیم دودمانی انجامید. این بحرانِ اعتبارِ شاهی انگیزهای بود برای نوزایی اندیشههای شینتوْ ملّی که برخی میهنپرستان سخنگویانش بودند. اینان تـلاش مـیکردند کـه تمام اندیشههای اخلاقی و آموزههای دینیِ موجود ژاپن را در تجلیل اورنـگ شـاهی متمرکز کنند. اما روند زمانه مخالف اخلاقگرایان میهنپرست
بود، و این زمانهای بود که نشانههای انحطاط اخلاقی و تجزیه اجتماعی بـیش از پیـش در آن نـمودار میشد. در کنار جنگهای فئودالی آتش جنگ و جدال دینی هم بـالا گرفت، و این آشفتگی دویست سال به درازا کشید، تا میانه قرن شانزدهم، که کمکم آفتاب صلح دمید. با آمـدن مـبلغان یـسوعی، در اواسط قرن پانزدهم، آشفتگی بالا گرفت؛ به دنبال پیشرفت سریع تـبلیغاتشان زجـر و آزار خونین نودینان رخ داد؛ و سرانجام هم کار به آنجا کشید که آنان را از ژاپن بیرون راندند.
(۵) در آغاز قرن هفدهم، بـه دنـبال بـازگشت صلح و وحدت سیاسی، تبلیغات کاتولیکها و مناسبات خارجی یکسره برچیده شد. این سـیاست انـزوا در طـی سه قرن بعد پیامدهای بسیاری در حیات سیاسی، اجتماعی، عقلی، اخلاقی و دینی ملت داشت. آیـین بـودا، کـه در آن دوره ابزار مفیدی در ستیز با مسیحیت بود، از حیثیت و اعتبار گوناگونی برخوردار شد، و روحانیان آن زندگی پُرنـاز و نـعمتی داشتند. حکومت نظامی یک درستپنداری(۱) یا بهدینیِ دولتیِ آموزه اخلاقی را بنا نهاد، و نـظم اجـتماعی را نـیروی ترکیبیِ این اخلاقِ درستپندار و حکومت فئودالیِ قدرتمند، بهاستواری تأسیس و حفظ کردند. فرمانرواییِ ملوک الطـوایفی در مـدت انزوای ملّی این امکان را یافت که قواعد و آداب شدید و غلیظی در زمینه امتیاز طبقاتی بـیاورد و قـوانین صـلح را سفت و سخت اِعمال کند، و این صلحی بود که در همه مراحل حیات عمومی به سوی یـک صـورتگرایی (فورمالیسم) راکد گرایش داشت. نتیجه این کارها پالایش افراطی زندگی و احساسات در داخـل مـحدودههای مـجاز بود. همین امر سرانجام در جانهای نیرومند، روح شورش و آرزوی دیگرگونی برانگیخت. در این میان، نزدیک به اواخر قـرن هـجدهم، نـیروهای غربی، که در آن موقع هدفشان اقیانوس آرام بود، شروع کردند به کوبیدن دروازه این مـلت مـنزوی، و این فشار بیرونی در شتاب دادن به جنبشهای انقلابی که در داخل آن پیدا شده بودند مؤثر بود، و سرانجام هـم ایـن نیروهای ترکیبی رژیم فئودالی را در میانه قرن نوزدهم سرنگون کردند و اقتدار پادشاهی را بـازگرداندند، چـرا که میپنداشتند این اقتدار شرط اساسیِ وحـدت مـلی در عـصر مناسبات و رقابت بینالمللی است.
(۶) بازکردن دروازه ژاپن به روی مـناسباتِ بـا بیگانگان در ۱۸۵۹، و بازگشت رژیم
______________________________
۱٫ orthodoxy
امپراتوری در ۱۸۶۸، منجر به کنار گذاشتن تمام بازدارندههایی شد که سـنگ راه صـلح و آرامش بود. حکومت و مردم، در هـیجان شـدید ورودِ به یـک عـصر نـو، بی آن که زشت و زیبا کنند، بـه تـمدن غربی خوشامد گفتند. بنیادگذاری نهادهای نو، رشد صنعت و تجارت، تأسیس حکومتِ مـبتنی بـر قانون اساسی، میزان توفیق و مشکلات نـاشی از دو جنگ با بیگانگان، هـمه دسـت به دست هم دادند و مـشکلات فـراوانی پدید آوردند که در تجربه این ملت تازگی داشت. زندگی اجتماعی سرشار از نیرو بـود، امـا همه چیز از میان مشکلاتِ انـتقال مـیگذشت ــ مـشکلاتی که ناشی از مـیراث دیـرینه سالِ احترامآمیز فرهنگ شـرقی بـود و با تمدن جدیدِ از غرب آمده تعارض داشت. تماس و واکنش میان دینهای گوناگون، از کهنه و نـو، گـیجکننده بود، و جدال میان واکنش محافظهکارانه و زیـادهرویهای رادیـکال بسیار خـشونتبار بـود. درسـت همان طور که مـدّ این مشکلات بهشومی بالا میآمد، مرگ فرمانروای بزرگ در ۱۹۱۲ رخ داد و به دنبال آن هم جنگ جهانی درگرفت. جـریانهای مـتغیر و متعارض بهناگزیر بر تمام مراحل زنـدگی مـلت تـأثیر مـیگذارند. بـه نظر میرسد کـه مـشکلات درونی ناشی از موقعیتهای اجتماعی و سیاسی، تعارضات میان سرمایه و کار، شکاف میان نسلهای قدیم و جدید در زمینه نـگرشهایشان بـه زنـدگی، اکنون مسائل دینداری یا آرمانهای اخلاقی را تـحت شـعاع قـرار مـیدهد. ژاپن بـا مـشکلات مضاعفی روبهرو بود، یعنی هم مشکلات گذارِ از رژیم فئودالی به رژیم صنعتیِ تمدن مدرن ــ و رژیم فئودالی با آرا و نیروهایش کمابیش همچنان مقاومت میکرد ــ و هم مشکلاتِ حل تمام مـسائل ناشی از ناهنجاریهای برخاسته از جذب سریع فرهنگ وارداتی ــ فرهنگی که سرنوشتش فینفسه دستخوش تردید بود. طبعاً دین هم درگیر این وضع آشفته بود، و هیچ کس جرأت نمیکرد که نتیجه را پیشگویی کـند؛ بـااینهمه، تجربهها و دستاوردهای گذشتهِ ملت ژاپن شاید امکان یک راه معینِ برقراریِ هماهنگی را نشان دهد.
دین شینتوْ و نظام اجتماعی
مراحل آغازین و بقا
سیماهای عمومی شینتوْ
«در آن بوم، خدایان (یا ارواح) بودند بیشمار، کـه بـا تابشِ شبتابان میدرخشیدند، و خدایان بدسگال بودند که به کردار مگسان وِزوِز میکردند، و نیز درختان و گیاهان بودند که میتوانستند سخن بگویند.»(۱) این را درباره مجمعالجزایر ژاپن گـفتهاند هـنگامی که بنیادگذار ملت اندیشید کـه از آسـمان بدین کشور فرود آید. و در جای دیگر گفتهاند که «آن خدایی که در آغاز این دولت را بنیاد نهاد، از آسمان فرود آمد و این دولت را در دورهای که آسمان و زمین از یـکدیگر جـدا شدند، و هنگامی که درخـتان و گـیاهان سخن میگفتند، بنیاد نهاد.» دینی را مجسم کنید که تا پرستش این خدایان یا ارواح میرسد و تقریباً هیچ آموزه اخلاقی یا نظرات متافیزیکی ندارد. این دین را نمیتوان جز به صفت «ابتدایی» نـامید، هـر چند این اصطلاح دقیقاً در معنای مردمشناسی آن نیست. نظامهای معینی، گهگاه، بر شالوده آن اندیشههای ابتدایی بنانهاده شدهاند، و در واقع تلاشهای کمابیش موفقی صورت گرفته است که یک زندگی ملی بر پایه پرسـتش آن خـدایی گذاشته شـود «که در آغاز این دولت را بنیاد نهاد.» باورها و اَعمالِ وابسته به آن خدایان و ارواح حتی در این روزهای قرن بـیستم هم به شکل یک نیروی زنده در میان مردم باقی مانده و نـشاندهنده عـناصر بـنیادی زندگی دینی و اجتماعی است، عناصری که شاید از آنها شاخههای نوِ دین یا شبهدین پدید آید و میآید. کـل مـجموعه باورها و پرستش به شینتوْ معروف است که به معنای «راه خدایان (یا ارواح)» اسـت و شـاید بـتوان آن را دین ملی یا عامیانه ژاپنیها نامید، همانطور که دین باستانی و بومی آنان بود.
اما نـام شینتوْ در قرن ششم میلادی پیدا شد، به این قصد که فرقی بگذارند مـیان دین بومی و آیین بـودا، و «راهـ» خواندهشدنش شاید ناشی از تأثیر آیین دائو باشد، که دین چینیِ «راه» بود(۲) آیین دائو دینی است که یافتهای فراهنجاری(۳) را به مثابه هدف آرمانی
______________________________
۱٫ نیهونـ گی، گاهنگارههای ژاپن ( برگردانW. G. Aston ، لندن، ۱۸۹۶ ) ج ۱، ص ۶۴، و ج ۲، ص ۷۷٫
۲٫ در واژه شینتوْ، جزء توْ یا دوْ هـمان دائو است، به معنای راه و طریقت. م.
۳٫ فراهنجاری برای supernormal، در این معنا: چیزی که تاحد زیادی از هنجار (norm) یا متوسط بالاتر است اما همچنان تابع قوانین طبیعی است، یا فراتر از نیروهای طبیعی انسان است که بـه طـور طبیعی نمودنی نیست؛ مثلا میگوییم: «نیروهای فراهنجاری جان انسان» یا «تجربه فراهنجاری» یا «تجلیات فراهنجاری». برای این واژه paranormal هم به کار برده میشود. این اصطلاح را غالباً با supernatural یا فراطبیعی یا فـوق طـبیعی اشتباه میکنند. فراطبیعی اشاره است به یک نظم وجود که فراتر از عالمِ قابل مشاهده فیزیکی یا عالمی است که میتوان آن را با ابزارهای معمولی تجربه کرد؛ از نظر درجه و نوع از طـبیعت فـراتر است، یا بسته به چیزی است که از طبیعت فراتر میرود. مثلاً «منشِ فراطبیعی روح». و معانی دیگر در همین راستا. (نقل خلاصه از فرهنگ وبستر). م.
یا امکان فرجامین انسانها در حیات جسمانی میداند، و ایـن بـا آمـوزههای اجتماعی و اخلاقی آیین کُنفوُسیوُس در تـقابل اسـت ــ کـه دین ترکیبیای بود از طبیعتگرایی و فراطبیعتگرایی که تأثیر زیادی در باورهای عام مردم چین و کره داشت، و تعجبی نداشت که نظریهپردازان شینتوْ سیماهای مـشابهی در آن یـافتند و بـرخی اندیشهها و اَعمال دائوی را پذیرفتند.(۱) به هر حال، شینتوْ در اسـاس بـیشتر یک مجموعه باورها و آداب باستانی است، نه یک نظام دینی. این باورها بهرغم تأثیراتِ نظامهای بیگانه، مثل آیین بودا و آیـین کـُنفوُسیوُس، در طـی فراز و فرودهای تاریخ بهنسبت دستنخورده ماندهاند. به این ترتیب چـندان غیرطبیعی نیست که هواخواهان شینتوْ حتی امروزه هم دینشان را چنین میخوانند: «راهی به دنبال شیوه خدایان» یا «آن گـونه کـه خـدایان بدان دست مییازیدند» (کامی ناگارا نو میچی). اما از سوی دیگر نـباید فـراموش کرد که تلاشهایی که مکرراً برای سازمان دادن این باورهای ابتدایی به صورت دین ملی یا دولتـی صـورت گـرفته، حول ستایش پادشاه به مثابه خلفِ «خدایی که دولت را بنیاد نهاد»، خصوصاً بـانوخدای خـورشید، مـستقر شده است. این بانوخدا برترین خدای دین شینتوْ است. گرچه هرگز نمیتوان میان ایـن دو جـنبه از شـینتوْ یک خط روشن متمایز کشید، یعنی که ابتدایی و عامیانه در یک طرف باشد و ملی و رسـمی در آن طـرف، اما تمایز و بستگی میان آنها را میتوان همانند تمایزاتی دانست که میان خدایان سـرّ و راز و خـدایان اُلمـپی یونانیان هست، همان طور که خانم هریسون در ثِمیس(۲) نشان دادهاند. تاریخ شینتوْ، اگر بـه گـونه گستردهای به آن نگاه کنیم، یک سلسله واکنشِ میان این دو عامل است، یعنی هـم تـحت تـأثیر توسعه زندگی ملی در سازماندهی اجتماعی و سیاسی است، و هم پاسخی است به نفوذِ غالبِ دو آیین بـودا و کـُنفوُسیوُس.
______________________________
۱٫ در واقع نشانههای مشترک فراوانی در باورهای عامه ملتهای خاور دور وجود داشت. هنوز جـای آن دارد پژوهـش شـود که آیا این امر ناشی از تأثیر متقابل بود یا رواج همگانی باورهای ابتدایی، یا ناشی از یـک خـاستگاه مـشترک دینهای آنان.
۲٫ Themis
باری، این خدا یا روح، کامی(۱) خوانده میشود، به معنای «بـرتر» یـا «مقدس» یا «معجزهآسا»، هرچند که باب بحث بر سر اشتقاق این کلمه باز است. شاید بـتوان هـر چیزی یا هر باشندهای را که هیجانی یا عاطفهای مهرآمیز یا هیبتانگیز بـرمیانگیزد، و بـرای حسِ سرّ جاذبه داشته باشد، کامی بـه شـمار آورد و سـزاوار حرمت دانست. برخی از کامیها را ساکنان آسمانها مـیپنداشتند و بـرخی دیگر را مقیم موقتِ هوا یا جنگلها میدانستند یا ساکن در سنگها و چشمهها، یا آن کـه خـود را در جانوران و انسانها نشان میدادند. شـاهزادگان و پهـلوانان کامیهایی بـودند مـتجلی در شـکل انسان، یا هر شخص میتوانست بـا نـشاندادن نیروهای فراهنجاری خود کامی شود. این خدایان، چنانکه یک نظریهپرداز متأخر شـینتوْ مـیگوید، انسانهایی بودند به سن و سال خـدایان، حال آنکه انسانها خـدایانی هـستند به سن و سال انسانها. در حـقیقت، فـقط یک خط ساختگی میتوان میان عصر خدایان و عصر انسانها کشید، و خدایان، ارواح، انسانها و هـر چـیز یا هر پدیده طبیعی، حـتی در عـصر بـعدی انسانها، بهآسانی از یـک قـلمرو گذشته به قلمرو دیـگر مـیروند. «در آغاز» انسانها و جانوران خدا بودند و گیاهان و سنگهازبان داشتند؛ اما حتی حالا هم، بنا بـر تـصور شینتوْ، چندان فرقی نکرده است. بـه ایـن ترتیب تـعجبی نـدارد کـه از این خمیرمایه هر گـونه خدایی را بتوان به کرسی نشاند و گرامی داشت، و آن اسرار خام، که غالباً در حالت پدید آمدنشان نـیرومندند، مـیزان معینی از نفوذ اِعمال میکنند.
این خـدایان یـا ارواحـ کـمابیش انـسانواره شدند و چنین و چـنان مـیکوتو(۲) (شکوهمند)، یا نوُشی(۳) (خداوندگار، مولا)، هیکوُ(۴) (سَروَر) یا هیمه(۵) (بانو) خوانده شدند، بااینهمه فردیتشان همیشه مـتمایز نـبود. در بـرخی موارد یک شخص یا یک شیء را کـامیِ فـینفسه مـیدانستند، امـا در بـسیاری مـوارد دیگر انسانها یا اشیا را، به دلیل آن که دارای الوهیت یا روحی خاص بودند، به مثابه کامی حرمت میگذاشتند. اینجا هم باز نمیتوان نه هیچ تمایز روشنی مـیان این دو مقوله از موجودات مقدس کشید و نه در پرستش یک خدا
انسانوارگی او ضروری است. همچنین باید یادآور شد که نه در پرستش و نه در اساطیر تمایز جنسی هرگز نقش چندان مهمی نداشت، و صفات و کـنشهای خـدایان بهآسانی
______________________________
۱٫ Kami
۲٫ Mikoto
۳٫ Nushi
۴٫ Hiko
۵٫ Hime
متغیر و قابل جایگزینی بود.(۱)
خلاصه، شینتوْ به مثابه دین، پرستش سازماننیافته ارواح بود که ریشه در هستی فطری انسان داشت، که او احساس میکرد با نیروهای زنده جهان انباز است و نـیروی حـیاتیاش را در آیین مشترک اجتماعی (کوموُنی) نشان میداد. زیرا که این پرستش غالباً با افسانههای محلی و آداب مشترک اجتماعی پیوند داشت، و بیشترِ خدایانی که بدینگونه پرسـتیده مـیشدند ارواح نیاکانی یا قیم جوامع (کـوموُنها) بـه شمار میآمدند. بدینگونه آیین مشترک اجتماعی محوری بود که سنتها و زندگی مردم حول آن میگشت، و بر این باور بود که آنجا خدایان یا ارواح، جانوران و درخـتان، حـتی سنگها و رودها، با انـسانها پیـوندی زنده دارند. اما گاهی داستانهایی از کامیهایی میگفتند که صرفاً داستان یا خیالات شاعرانهای بود درباره رویدادهای طبیعت که به شیوه رویدادهای انسانی نقل میشد. همپای با عناصر بازیگوش این اسـطورهها، اسـرار هیبتآمیزی هم در این پرستش وجود داشت؛ نقش سنتها و آداب همان قدر بزرگ بود که که نقش تجلیات بنیادیِ امیال و غرایز، و تمام این عوامل غالباً چنان به هم آمیخته بود کـه شـینتوْ دربردارنده دیـن و رسوم، شعر و فرهنگ تودهها، سیاست و جادو بود.
اما در پایان باید به نکته خاصی اشاره کرد: شینتوْ بـهطور چشمگیری دین یک مردم کشاورز است. تجلیِ مکرر ارواح گیاهان و غلّه، رابـطه نـزدیک مـوجود میان مردم و خدایان مشترک اجتماعی، بندهای تنگاتنگی که خدایان را به اشیای طبیعت میبندد، تمام اینها زندگی مـردمی کـشاورز و اسکانیافته را در اجتماعات نزدیک به هم نشان میدهد. موقعی که این دین در طی چـند قـرن تـا قرن هشتم کمابیش سازمان یافت، در آن بر برتری بانوخدای خورشید تأکید میشد، و او طبعاً به مثابه نـگهدارنده کشاورزی و به مثابه نیابانویِ خاندانِ فرمانروا ستایش میشد. به این ترتیب دین شـینتوْ یک دین ابتدایی بـه مـعنای دقیق کلمه نیست، بلکه نشانههای دین ملی را دارد که وحدت ملت را تحت فرمانرواییِ امپراتور، که آن [ فرمانروایی [را با نگهبانی آن بانوخدای بزرگ میدانستند، شکوه میبخشد.
______________________________
۱٫ در این باره و نکته بعدی، قیاس کنید با: آنهساکی، اسـطورهشناسی ژاپنی، در ج ۳ از اسطورهشناسی همه نژادها (بوستون، ۱۹۲۸).
اسطورهشناسی شینتوْ
بینظمی آغازین و نموّ حیات
یزدانشناخت(۱) مشخصی در شینتوْ نبود، اما، چرخه معینی از اسطورههای کیهانشناختی را میتوان در آن بازشناخت. میگویند که از آن بینظمی آغازین(۲) که به دریای گل و لای فـروپوشیده در تـاریکی میمانست، سه خدا بیرون آمدند. سرِ این سه سرورِ مرکز آسمان (آمه ـ نو ـ میناکه ـ نوُشی)(۳)، یا فرمانروای سرزمین جاودانه (کوُنی ـ توکو ـ تاچی)(۴) بود، و آن دو تابع وی بودند، و یکی پدیدآورنده والا (تاکا ـ می ـ مـوُسوُبی)(۵) بـود و آن دیگری خدا یا پدیدآورنده اسرارآمیز(۶)یا خدایی (کامی می ـ موُسوُبی). این زوج آخری به نظر میرسد که رمز اصول نر و ماده تولید و زایش باشند و گاهی آنها را همان نرینهخدا یـا نـرخدا (کامی روگی)(۷) و مادینه خدا (کامی رومی)(۸) دانستهاند؛ یعنی همان پدرْخدا و مادرْ خدا که مدام آنها را در آیینها به نیایش طلب کردهاند.(۹) اما این سهگانه اول بدون فرزند از میان رفتند و پس از آنـها یـک سـلسله خدایان همانند آمدند که خـودانگیخته یـا خـلقالساعه و مستقل از یکدیگر پدید آمده بودند. همه آنها از بینظمی آغازین پدید آمدند و بی هیچ نشان ناپدید شدند. اما لقبهاشان نشان میدهد کـه غـرض از آنـها این بود که نیروهای تولید یا زایش خـودانگیخته را، مـثل لجن، بخار و جِرمها، که فکر میکردند آنها چنیناند، انسانواره کنند.
به اینها میگویند خدایان آسمانی در هفت نسل، و از خدایان خـاکی کـه مـیگفتند روی زمین کار میکنند متمایزند. سؤال جالب این است که آیـا اولی به آن گروه از خدایانی تعلق داشت که دیگر پرستیده نمیشدند، یعنی خدایان فراموش شده بودند، یا فقط انتزاعاتیوام گـرفته از بـیرونبودند. هـرچند شاید هرگز نتوانمنتظر جوابنهایی این مسئله بود، اما نگارنده تمایل بـه گـزینه اول دارد، به خاطر برخی همانندیها در دینهای دیگر.
______________________________
۱٫ theogony
۲٫ chaos
۳٫ Ame-no-minaka-nushi
۴٫ Kuni-toko-tachi
۵٫ Taka-mi-musubi
۶٫ Kami-mi-musubi
۷٫ Kami-rogi
۸٫ Kami-romi
۹٫ قیاس کنید با: آستون، شینتوْ، ص ۳۵٫ او فکر میکند که دین سـهگانه آغـازین یـک پذیرش سهگانه چینیِ واقعیت نهایی و دو اصل آن است، یعنی یین و یانگ. همچنین بـحث دانـشمندان ژاپنـی سر این است که آیا آمهـ نوـ میناکاـ نوُشی و کوُنیـ توکوـ تاچی دو خدا بـودند یـا یـک خدا.
آخرین زوج این سلسله، نری که دعوت میکند (ایزانا ـ گی) و مادهای که دعوت مـیکند (ایـزانا ـ می) است. میگویند که این دو به فرمان خدایان آسمانی به زمین آمدند تـا جـهان خـاکی را پدید آورند. به احتمال زیاد آنها را تجلیات خاکی اصول نر و ماده سهگانه آغازین مـیدانستند. آنـها چیزهای بسیاری را یگانه کردند و به زایش پرداختند: اول از همه مجمعالجزایر ژاپن را پدید آوردند و سپس چـیزها یـا ارواحـ را مثل آبها، بادها، کوهها، کشتزارها، مِهها، غذاها، آتش و مانند اینها. این را آشکارا تولید و زایش جـنسی مـیدانستند، در حالی که از طرف دیگر، باور به زایش خودانگیخته و دگردیسی حتی در داستانهای تـولد فـرزندانشان نـیز دیده میشود؛ عقیده بر این بود که این دو وجه زایش در کنار هم وجود دارند. هـر چـیزِ زاده یـا تولید شده را کامی، یا خدایان و ارواح میخواندند، گرچه در عمل فقط چند تـا از آنـان پرستیده میشدند. میانشان تمایز جنسی برقرار بود، اما هیچ نقش مهمی در اساطیر و آیین نداشت، شاید بـه ایـن دلیل که جان ژاپنی هنوز به حالت انسانوارگی قطعی نرسیده بود.
سـرانجام، زوج خـدایی، فرمانروایان جهان را پدید آوردند، مثل بانوخدای آسـمانافروز (آمـا ـ تـِهراسوُ اوْمی ـ کامی)(۱) فرمانروای ماه (تِسوُکی ـ یومی)(۲) و پهـلوانِ تـیزتکِ دلیر [بیباک خشمگین] (تاکِههایا سوُسانوو(۳))(۴). قلمرو نور، از جمله آسمان و زمین، به بانوخدای خـورشید [آمـاتِهراسوُ] منسوب بود، قلمرو شب بـه خـدای ماه، امـا اقـیانوس، هـمراه با قلمرو چیزهای پنهان، به فـرمانروایی تـیزتک [سوُسانوئو [سپرده شده بود. خدای ماه هرگز نقش برجستهای بازی نمیکرد؛ فـرمانروایی عـالم میان دوتای دیگر تقسیم شده بـود، تقسیمی بود که مـیبایست اهـمیت زیادی در روایتهای اسطورهای داشته بـاشد، چـون امکانش هست که بازتابِ برخی رویدادهای سیاسی و اجتماعی در آنها باز شناخته شود، هـمانطور کـه پس از این خواهیم دید.
بـه ایـن تـرتیب، زوج خدایی پدیدآورندگان حـیات روی زمـین بودند، اما زندگی بـا لنـگه ضروریاش، یعنی مرگ، همراه بود. اسطورهشناسی به ما میگوید که چگونه خدای مادینه، کـه بـعداً روح شرّ و مرگ شد، به هنگام پدیـدآوردنِ آتـش، گرفتار مـرگ شـد و بـه
______________________________
۱٫ Ama-terasu OÎmi-kami
۲٫ Tsuki-yomi
۳٫ Takéhaya Susanoo
۴٫ سنت دیگری میگوید کـه این خدایان را فقط خدای نر زایید، و این هنگامی بود که او داشت لکههایی را که در دیدارش از جـهان زیـرینِ خاک به آنها آلوده شده بود مـیشست. ایـن تـفاوت تـأثیر چـندان زیادی بر کـل چـرخه اسطورهها ندارد، اما دانستن این نکته نیز جالب است که در این نسخه دوم، خورشید و ماه از چـشمها زایـیده شـدهاند و توفانخدا از منخرین.
مقام زیرین خاک رفت کـه آنـجا را مـرگ و تـاریکی فـراگرفتهاند. در ایـن مورد مرگ را ظاهراً چیزی از طریق تب تصور میکردند و آن را اولین نمونه نیستی و فنا میشمردند. خدای نرینه، مثل اُورفه، همسر درگذشتهاش را تا جایگاه تاریکش دنبال کرد، سعی کرد کـه با روشن کردن مشعل به او نگاه کند، در حالی که مادینه در هراس بود، چون که بدنش داشت تجزبه میشد. ماده از این بیشرمی خشمگین شد و سپاه ارواح خبیث و زنان خشمگین را واداشت کـه نـر را دنبال کرده، او را در قلمرو مرگ و تاریکی زندانی کنند. نر چون تعقیبکنندگان را پس راند به مرز میان جهان ظلمت و قلمرو نور رسید و آنجا گذرگاه را با سنگی عظیم بست و آن دو خدا روی این حصار کـلماتی رد و بـدل کردند. ماده تهدید کرد که هزار نفر را در قلمرو او خواهد کشت، و از آن طرف هم نر در جوابش گفت که او هم هر روز پانصد نفر بیش از این تـعداد خـواهد زایید. بهروشنی پیداست که غـرض از ایـن داستان، تبیینِ نسبت زاد و مرگها در جهان انسانی است. به این ترتیب، مرگ نمیتوانست جای زندگانی را بگیرد، اما هراس مرگ در این داستان بیان شده، و در آن بیماریها و خـطرات بـا آلودگی یکی دانسته شـده، کـه باید با تطهیر از میان برود. گفتهاند که عمل تطهیر را خدای نر آنگاه باب کرد که پس از گریختنِ از دام مرگ، خود را در دریا شسته بود. از آن پلیدی و آلودگی صورتهای گوناگون ارواح خبیث پیدا شدند که آنـها را از قـلمرو ظلمت با خود آورده بود. بر آنند که این ارواح خبیث یا شرّ هنوز در میان انسانها میپلکند و همه جور شرّ و دردسر درست میکنند.
دو فرمانروای جهان
ما در باب پایان کار پدیدآورنده نر هـیچ چـیز قطعی و روشـن نمیشنویم، مگر این که او سرانجام خود را پنهان کرد، یا در کاخ خورشیدی جوانی (هی ـ نو ـ واکا ـ میا)(۱) مـنزل دارد. پس از ناپیدایی زوج آغازین، جهان به فرمانروایی دو نفری بانوخدای خورشید و تیزتک منتقل شـد. تـیزتک نـشانههای بسیاری از یک توفانخدا با خود دارد. بانوخدای خورشید، یا بانوی آسمانافروز،(۲) جلوههای درخشان و زیبا داشت؛ در نشان و مهر و نـجابت و نـرمخویی بیهمتا بود؛ فرزانهوار و هوشمندانه بر قلمرو خویش فرمان میراند؛ به همه
______________________________
۱٫ Hi-no-waka-miya . ایزدکده تـاگا در اسـتان اوْمـی، پرستشگاه اصلی اوست. وظیفه او آنجا نگهبانی از پاکدامنی زنانه است، چنانکه این را در جشنواره کنجکاوی برانگیزی کـه آنجا برگزار میشود میبینیم.
۲٫ او را ئوْـ هیروُـ مِهـ موُچی OÎ-hiru-me-muchi یا بانوی بزرگ روز نیز خواندهاند.
نـور زندگانی میبخشید و با سـاختن آبـراهها از کشتزاران هم حفاظت میکرد. علاوه بر این، او را به شکل سازماندهنده آداب و آیینهای دینی نشان میدهند، خصوصاً آدابی که در رعایت قواعد پاکی است. خلاصه، او خدای فرمانروای صلح و نظم، کشاورزی و تهیه غذا بـود. اینجا میتوان تصویری از نقش زنانگی را در آغاز پیدایش نظم اجتماعی صلحآمیز و کار و پیشههای کشاورزی دید. از سوی دیگر، برادر او، تیزتک، وحشی و خودخواه و سرکش بود؛ با هیاهوی دیوانهوار فریاد میکرد؛ تمام وظایفش را پشت گـوش مـیانداخت و در هوای میان آسمان و زمان یکهتازی میکرد. جزئیات ستمگریهای او در حق خواهرش در آسمان یادآور خدایان توفان در اسطورهشناسیهای دیگر است. میگویند که فریاد و خشم و هیاهوی او برانگیخته از اشتیاق او به جایگاه مادرش است، که او روح مـرگ و ظـلمت شده بود. از این نظر، توفانخدا غالباً با روح خبیث قدرتمندی، که بر جهان نامرئی فرمانرواست، یکی دانسته میشود ــ این سیما، چنان که دیدیم، به فرزندانش هم ارث رسیده است.
کشاکش ایـن دو خـدا در دو صحنه تصویر میشود؛ یکی در رودکنارانِ آسمانی صلح (آما ـ نو ـ یاسوُ ـ گاوارا)(۱) و دیگری در سایهگاهی که بانوخدای خورشید آن را برای میهمانی بزرگ خرمن آماده میکرد، که نخستینِ جشنوارههای شینتوْ است. صـحنه اول را مـیتوان رمـز کشاکش خورشید و ماه دانست؛ امـا مـیگویند کـه هر یک از خدایان به «دَم زدن» آن دیگری، یا با بده بستان دم و بازدم و گوهر فرزندانی پدید آوردند. داستان دوم، که تـوهین بـه مـقدسات است، آشکارا تعارضی را در نظم اجتماعی نشان میدهد، امـا داسـتان در صحنهای اوج میگیرد که یادآور خورشیدگرفتگی است. حکایت چنین است:
تیزتک قلمرو خواهرش را با نابودکردن برنجزارها، و آلودنِ آداب مقدسی که خـواهرش بـنیاد نـهاده بود نابود کرد. بانوخدای خورشید، از کارهای بیانگیزه برادرش سخت غـمگین شده بود، اما با او به جنگ برنخاست، خود را در غاری پنهان کرد و بدین وسیله تمام جهان از نور محروم شـد و بـینظمی بـه پا شد. هشت میلیون خدا در برابر غار گرد آمدند و سرانجام موفق شـدند بـا به کار بستن افسونها و یک رقص آیینی او را ترغیب کنند که از آنجا بیرون بیاید. وقتی نور و نـظم بـا ظـهور مجدد بانوخدا بازگشت، تمام آن جمع فریاد شادی برآوردند، که از انعکاس آن آسمان و زمـین لرزیـدند. ایـن اوج روایت
______________________________
۱٫ Ama-no-yasu-gawara
اسطورهای است که در آن پیروزی نور را بر ظلمت، و صلح و نظم را بر درندهخویی و نابودی مـیبینیم. ایـن پیـروزی بانوخدای خورشید بر توفانخدا فرمانروایی او را بر جهان تضمین کرد و اعتقاد به او به مثابه بـرترین خـدا با این سنت که خاندان فرمانروا از بانوخدای خورشید پدید آمدند همراه شد.
پیـروزی نـور بـر ظلمت را سپاهیان کامی کامل کردند؛ اینان در ایستادگی بانوخدای خورشید در برابر نیروی مخالف، وفادارانه در کـنارش مـاندند. این روایت از نظر تأثیرش بر عقیده و زندگی مردم دو جنبه دارد: به عنوان یک اسـطوره پدیـدههای خـورشیدی، هم نشاندهنده باورهای مردمی کشاورز و حرمت آنان به خورشید، به مثابه سرچشمه زندگانی، است و هـم مـبین کار جادوگری آنان است در مورد خورشیدگرفتگی. از نظر سیاسی که نگاه کنیم، هـمین بـاورها بـه تسلط یک خاندان یا طایفه معین، یعنی ایلی که این بانوخدا را به عنوان نیابانو مـیپرستیدند، و نـیز بـه سرسپاری ایلات دیگر به آن خاندان منتهی شد. به این ترتیب، بانوخدای خـورشید در عـین حال هم تجسم یک نیروی زندگیبخش است و هم تجسم یک فرمانروای فرزانه. از نظر جنبه اول، او یک هـمتای نـر به همراه دارد، یعنی خدای پدیدآورنده والا، که او به مثابه وجود نهان و والاتر او را هـمراهی مـیکند. اما یک شریک ماده هم هست، یـعنی بـانوخدای فـراوانی ـ بخشندگی (تویو ـ اوُکه نو کامی)(۱) که حـتی امـروزه در کنار او در ایسِه، که مقدسترینِ ایزدکدهها است، پرستیده میشود. اهمیت نقش سیاسی منسوب بـه بـانوخدای خورشید کمتر نیست. اعتقاد بـه خـاستگاه خدایی خـاندان فـرمانروا بـا رمز اقتدار اورنگ شاهی، یک آیـنه، یـک شمشیر و یک تسبیح نمادین میشود، و همه اینها را بانوخدای خورشید به پسینیانش سـپرده اسـت. پس از این میبینیم که این سه گـنج چگونه خداشناسان شینتوْ را بـه بـحثهای اخلاقی و کیهانشناختی کشاند. شاید بـانوخدای خـورشید را بتوان برترین خدای دین شینتوْ دانست، و پرستش او گهگاه راه نوعی یکخدایی را در تاریخ شینتوْ بـازمیکند.
از طـرف دیگر، سپاهیانی که در برابر آن «غـار آسـمانی» گـرد آمده بودند، خـدای بـداندیشِ توفان را به ناحیه دورافـتادهای تـبعید کردند. تبعیدگاه در استان ایزوُمو در ساحل شمالی ژاپن قرار دارد، رو به جانب شرقی شبهجزیره کره. در واقع، آنـجا یـک قبیله
______________________________
۱٫ Toyo-uke no Kami. در این اساطیر هیچ داستانی دربـاره او گـفته نشدهاست. خـاستگاه او مـحل بـحث است.
مدعی شدند کـه از اخلاف توفانخدا هستند، و آنجا تختهقاپو شدند و چندی در برابر فرمانروایی نژاد خورشیدی مقاومت کردند. تیزتک، بـه عـنوان نیای قبیله ایزوُمو نقش پیشگام و مـستعمرهگر را بـه عـهده داشـت، و در یـک داستان آمده کـه او از مـوی سر و ریش خود کوهها را در استان کییی در سمت جنوب ژاپن کاشت.(۱)
توفانخدا و پسرش را فرمانروایان ایزوُمو و همچنین عاملان چـیزهای اسـرارآمیز، از جـمله حتی کردارهای شرّ، به شمار میآورند. ایـن پیـامدِ طـبیعی ایـن مـفهوم اسـت که توفانخدا ندیم یا بزرگِ ارواحی است که ساکن جهان زیرین خاکند؛ کاملاً طبیعی است که جان ابتدایی روح خبیث را به منظور دفع بیماری و بلایا به دعا بـخواند. یکی از پسران توفانخدا، بدکار بزرگ (ئوْ ـ ماگاتسوُمی)(۲) بود، که سرچشمه هر گونه شرّ و بداندیشی بود، حال آن که پسر دیگر، زمیندار بزرگ (ئوْ ـ کوُنی نوُشی)(۳) به همراه شریکش شاهزاده کوچک نامآور (سوُکوُنا ـ بـیکو)(۴)، کـه او را سرِ جادوگران پزشک میدانند، برای بهروزی مردم کار میکردند. به این دلیل خدایان وابسته به گروه ایزوُمو را هنگامی میپرستیدند که آفتی یا بلایی نازل میشد.
شاید همانطور که انـتظارش مـیرفت، تضاد میان نیروهای متخاصم به دوآلیسمی مثل دین ایران باستان، که شینتوْ همانندیهایی با آن دارد، توسعه نیافت. برعکس، مصالحهای ترتیب داده شد که سپهرها مـیان دو خـدا و اخلافشان تقسیم شود. فرمانروایی جـهان واقـعی در یک حکومت خداسالارانه به پسینیان بانوخدای خورشید سپرده شد وجانب اسرارآمیز دین، شامل جادو و پیشگویی، به مراقبت توفانخدا و فرزندانشان واگذاشته شد. میگویند که ایـن پیـمان تقسیم میان فرزندان تـوفانخدا و سـردارانی که فرستاده بانوخدای خورشید بودند بسته شد. مطابق این پیمان، «قلمرو مرئیها» باید به بانوخدای خورشید تعلق گیرد و «قلمرو نامرئیها» به توفانخدا. به این ترتیب، برای همیشه بین خدایان اُلمـپی و خـدایان سرّ و راز ــ با وام گرفتن یک تمثیل از دین یونانی ــ تقسیمی برقرار شد که مقرر بود طبیعت و وظیفه دین رسمی شینتوْ را به مثابه پرستش بانوخدای خورشید تعیین کند، و عقیده بر این بود کـه خـدایان دیگر از بـهروزی مردم در امور دنیایی مراقبت کنند. این وظیفه کیش رسمی، ملی و اجتماعی (کوموُنی)، هم یک
______________________________
۱٫ به افتخار تـوفانخدا یک جشنواره گل در کییی برگزار میشود. همچنین میگویند که او کره را مـستعمره کـرد، و ایـن داستان، که شاید زمینه تاریخی داشته باشد، نشان دهنده بستگی میان کره و ایزوُمو است. قس. آنهساکی، اسـطورهشناسی ژاپنـی، ص ۲۴۸٫
۲٫ OÎ-mi Magatsumi
۳٫ OÎ-Kuninushi
۴٫ Sukuna-biko
قوّت بود در این معنا که پرستش شینتوْیی همیشه با زندگی سیاسی و اجتماعی مـلت رابـطه تـنگاتنگی داشت، و هم در عین حال یک ضعف به شمار میآمد، چرا که شینتوِْ رسمی بیش از پیـش از اسرار زندگی دینی جدا و بیگانه میشد. پیامد این امر آن بود که شینتوْ عـموماً همیشه گرایش به فـورمالیسم (صـورتگرایی) و رسمیتگرایی داشت، و هرگاه واکنشی در برابر این صورتگرایی صورت میگرفت، شینتوْ به جانب رازورانه دین برمیگشت، و رو میآورد به پندارها و کردارهای خرافی مردم.