فروپاشی دولت ساسانی و گروش ایرانیان به اسلام
اشـاره
معمول بوده که مسلمانشدنِ ایرانیان را معلولِ فروپاشی دولت ساسانی و استیلای سیاسی و نظامی تازیان بـر ایـرانزمین بـشمارند؛ و چنان وانمایند که اگر سپاه ایرانیان در «قادسیّه» شکسته نمیشد، شاهنشاهیِ دیرینه ساسانی همچنان بر مـدار کهنِ خویش میگردید و «ایرانی» کماکان زرتشتی باقی میماند. هدف اساسی نوشتار حاضر بـازبینیِ این اندیشه از منظری تـازه اسـت؛ منظری که از یک اندیشه ساده، امّا مغفولمانده نشأت گرفته است: تازیان نخستین مردمِ بیبرگی نبودند که ایران را پیمودند. آخرین آنها هم نبودند؛ مقدونیان، ترکان، مغولان و تاتاران نیز فاتحانه بر این کـهن بوم و بر پای نهادند؛ پس چرا توفیق ایشان از همگان بیشتر بود؟ چگونه شد که «ایرانی»، بیشترین وام را از دین و فرهنگ عربی ستانْد و آن دیگران را به آرامی راند یا در خویش مستحیل کرد؟
البته برای این پرسشها در اشک و آه باستانگرایان، نـمیتوان پاسـخی درخور یافت؛ امّا اندیشهوری هم که فقط از سرِ شیفتگیِ محض به اسلام سخن میگوید، به دشواری میتواند آن رابطه علّی و معلولی مشهور میان فروپاشی دولت ساسانی و دگرکیشیِ مردم ایرانی را به چالش بـکشد. چرا؟ چـون نقص این هر دو در پافشاری بر قضاوتهای از پیش کرده است: یکی وفادارانه، شکوهِ شاهنشاهیهای کهن را
میستاید و دیگری دینمدارانه، بر یک واقعیّت تاریخی مینگرد. امّا موضوع بهسادگی تمام از این قرار اسـت کـه ایرانیان، چه به تیغ اجبار و چه از سرِ رغبت ملّی، مجموعه بزرگی از باورها و رفتارهای دینی را از بیگانه به وام گرفتند؛ و وامگیری چه از سرِ ناچاری باشد و چه از روی علاقه، بستر مناسب میخواهد. کاستیِ چـیزی در «درون» اسـت کـه رخنه «بیرون» را ممکن میکند. مـلّتی کـه پویـایی و استواری دارد، هرگز تسلیم بیگانه نمیشود و مردمی که در بنبست افتاده باشند، برای رهایی، حاجتی به جبر بیرونی ندارند. از این منظر، نمیتوان فـروپاشی دولت سـاسانی و مـسلمانشدنِ ایرانیان را دو پدیده جداگانه ــ که یکی علّت دیگری بـاشد ــ دانـست، بلکه بیگمان، این دو منشأ واحدی دارند. در نوشتار حاضر، کوششی رفته تا این منشأ شناخته شود.
درآمد
بیگمان رویدادِ فـروپاشیِ دولت سـاسانی، مـهمّترین تحوّل در روابط دیرینه میان ایرانیان و تازیان است. در پیامدِ این واقـعه بود که تاریخ ایرانزمین در چرخشی سرنوشتساز، وارد مدارِ دوران پس از اسلام گردید و دیگر، حیاتِ دینی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادیِ ایرانیان با چـنان نـوزاییِ ژرفـی همراه شد که رابطه کهن با دنیای شاهنشاهی به تمامی گـسست. از طـرف دیگر، قوّت یافتنِ اسلام از برکت این فیروزی به اندازهای بود که دیگر برجای تقابلِ دیرینه مـیان دولتـهای بـیزانس و ایران، رقابتی جدّی بین مسلمانان و مسیحیان ناگزیر گشت؛ زیرا تا هنگامِ فـتح ایـران بـهدست عربان مسلمان، تنها بیزانسیان بودند که در سیاستهای توسعهطلبانه خویش، بر عنصر دین تکیهای جـدّی مـیزدند و واکـنش دیگران ــ از جمله ساسانیان ــ در برابر آنان، به این لحاظ، نمودی غیرتهاجمی و کاملاً تدافعی داشت؛ امـّا از هـمان هنگام که عرب مسلمان، شکرانه کامیابی خویش را در تیسفون نماز گزارد و وارثِ دولت فروپاشیده سـاسانی گـشت، بـیزانس بهناگزیر پذیرفت که نه با مشتی بدوی صحراگرد ــ که هرازگاهی در مرزهای خود با آنـان رودررو مـیگشت ــ بلکه با دیانتی دولتمند، یعنی اسلام، مواجه است؛ و دست آخر، گروش تودهای بـه اسـلام و بـهویژه اهتمام اندیشهورزانِ ایرانی به توسعه علوم و فنون، عاقبت جنبش اسلامی را از صبغه قومی و بدویِ آغازین رهـا سـاخت و آنرا به یک نهضتِ توانمندِ
جهانی بدل کرد. بنابراین، میتوان یقین داشـت کـه فـتح ایرانزمین بهدست تازیان، یک نقطه عطف در تاریخ است، نه فقط به این دلیل که ایـن کـشور را عـمیقاً دستخوشِ دیگرگونی کرد، بلکه همچنین به آن سبب که با این رویداد، نـیروی مـادّی و معنوی عظیمی در اختیار تمدّن جهانپیمای اسلام نهاده شد.
امّا معالاسف، باید دانست که در تحلیلِ چگونگی و چـراییِ واقـعه فروپاشی دولت ساسانی، کاستیهای فراوانی افتاده است، چندان که گاه تصوّر میرود تـازیان مـسلمان، بر حسب بداقبالی یا قضا و تقدیر ــ کـه تـوفان پشـت توفان، شن و خاک در چشم سپاهیان ساسانی مـیکرد ــ بـر این سرزمین چیره شدند و سپس مردم ایرانی را به تیغِ اجبار و هجمه تعصّب، مـسلمان کـردند. بیگمان، این تصوّر از فتح عـربان بـه تمامی نـادرست اسـت و صـدالبته با اندک دقّتی میتوان دید کـه هـرگز برای جماعت محدودِ عرب ممکن نمیبوده که به ضرب شمشیر بر ابـرقدرتی چـون ایران استیلایی پردوام یابند؛ چه رسد بـه اینکه با زور و اجبار، مـوفّق بـه تغییر کیش و آیین ایرانیان هـم بـشوند. از همینرو، برخی پژوهندگان تصریح کردهاند که اگرچه فروپاشی دولت کهنسال ساسانی به ضربتِ عـرب بـود، امّا قدر مسلّم از نیرومندیِ او نـمیتوانست بـود.(۱) پس لاجـرم میباید به ضـعف و سـستی در ارکانِ این دولت انـدیشید و ایـنکه در فرجامین روزگارانِ آن دولت، چنان تشتّتی دامنگیرِ ایرانیان شده بود که سپاهیان کمشمارِ تازی را یارای آن بـود تـا خویش را هماوردِ سوارانِ کارآزموده و نژاده سـاسانی بـیابند. این تـلقّی البـته درسـت است و تصوّرِ اینکه بـیسامانیِ سریر سلطنت در تیسفون موجبات انهدام دولت ساسانی را فراهم ساخته باشد نیز مقبول مینماید؛ لیکن اینهمه نـه دلیـلِ ماندگاری فرهنگ عربی در ایران است، نـه حـجّتی بـر مـسلمانی ایـرانیان و نه توجیهگرِ گـروش بـعدیِ بسیاری از آنان به تشیّع. به دیگر سخن، اینکه دولت ساسانی فرتوت گشته و لابد با تلنگرِ عرب از پا درآمـد، چـه دخـلی به اسلامپذیریِ ایرانی میتواند داشت؟ این پرسش آنـگاه بـیشتر خـودنمایی مـیکند کـه بـدانیم در نخستین دوران فتح ایران، تازی مسلمان به این دلیل که اسلام را، چون یهودیّت، دینی به تمامی قومی میدید یا به آن سبب که ستاندنِ توأمِ جزیه و مالیات را خوشتر مـیداشت، اصولاً با مسلمان شدنِ ایرانی چندان همراه و موافق نبود.(۲)
______________________________
۱٫ برای دیدن این تعبیر، رک: عبدالحسین، زرّینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، صص۱۵۷ـ۱۵۸٫
۲٫ برای آگاهی بیشتر در این باره، رک: ریچارد ن. فرای، عصر زرّین فـرهنگ ایـران، ص۷۸٫
بنابراین، اگر از تکرار طوطیوارِ اندیشههای سنّتیِ باستانگرایانه فارغ باشیم، خواهیم دید که بیتوانیِ فرجامینِ دولت ساسانی با آنچه از آن پیشتر و در پایان کارِ دولتهای هخامنشی و اشکانی معمول میبوده، تفاوتی عمیق دارد؛ چندان عـمیق کـه نه ایرانی در خلال پانزده سالی که از قادسیّه تا قتل یزدگرد طول کشید، توانست کمر راست کند و نه دلبستگیِ دینی در ایران چندان پُر بضاعت بـود کـه بتواند دینِ عرب را فروبگذارد و نـه حـسّ ناسیونالیستیاش چنان مایهدار، که درآمیختگی با تازیِ فاتح را عار بداند. اینهمه وقتی بهتر فهمیده میشود که رویدادِ فتح ایران به دست مقدونیان و حکومت دویـست سـاله سلوکی را به یاد آوریـم کـه همه کوششهای اسکندر و جانشینانش برای توسعه هلنیسم در ایران عاقبتی نیافت و ایرانی نه یونانیمآب ماند و نه حضور بیگانگان را تاب آورد. بنابراین، موضوع ضعف و پریشانیِ ساسانیان در آن سالهای آخرین را باید در ورای چند شکست نظامی دیـد و چـه سادهانگارانه است که در میان همه عوامل دخیل، فقط توفان شن یا گردباد را عامل اصلی در فروپاشی یک ابرقدرت دانست، یا طعن و ضرب شمشیر را باعث دگرکیشیِ تودههای مردم خواند. بهعبارت دیگر، بـا مـقایسهای دقیق مـیان دو رخدادِ فتح ایران بهدست مقدونیان و عربان، میتوان دریافت آنچه در آخرین روزگارانِ ساسانی رخ داد، تنها انحطاطِ منتَظَرِ یک دولت کـهنسال ــ که دیگر دورانش به سَر میآمد ــ نبود، بلکه بهحقیقت، دستاوردِ دگـرگونیهای ژرفـی بـود که در عمیقترین لایههای جامعه ایرانی جریان داشت، دگرگونیهایی که همزمان سه چیز را ناممکن ساخته بودند: تداومِ نـظام سـاسانی، پدیداریِ دوباره یک شاهنشاهیِ دیگر و ماندگاریِ بیشترِ مردم بر دین و آیین کهن.
بـرای شـناختن مـاهیّتِ دیگرگونیهایی که تداوم حیاتِ بسیاری از سنّتهای کهنِ سیاسی و دینی در ایرانزمین را ناممکن کردند، منطقاً باید بـه بررسی شاکلههای دولت ساسانی پرداخت. به عبارت دقیقتر، رویگردانیِ ایرانیان از دین کهنِ خویش، یـک واقعه بدیع و یک تـحوّل ژرف اسـت که علیالقاعده باید به مجموعهای از عللِ نوپدید در تاریخ ایرانزمین ربط داشته باشد. این علل نوپدیدْ منطقاً باید به رفتارهای خاصّی ربط داشته باشد که ساسانیان بر آنها اصرار داشتند و این رفـتارها لزوماً چنان پراثر بودهاند که هر گونه امکانی برای بازسازیِ درونی را از جامعه ایرانی سلب کرده و عاقبت، گردیدن بر مدار کهن را ناممکن ساخته باشند. اگر غیر از این میبود، یورش عربان بر ایـرانزمین بـاید
فرجامی مشابه دولت سلوکی مییافت؛ و چون چنان نشد، باید پذیرفت که منقطعشدنِ خطّ شاهنشاهیِ کهن و ماندگاریِ عناصر دینی یا فرهنگی بیگانه در فرهنگ ایرانی هنگامی ممکن گشت که سازوکارهای دیرینه حاکم بـر جـامعه ایرانی، در نتیجه منش دولت ساسانی، دچار ایستایی و انحطاط شده بود؛ چندانکه یک شاهنشاهیِ تازه یا تداوم باورهای کهن، هیچیک نمیتوانستند مردمان را اقناع کنند و دیگر، نیروهای درونیِ فرهنگ ایرانی قادر بـه بـازسازیِ خویش یا عرضه ترکیبی تازه بر مبنای همه سنّتهای قدیمی نبودند. بنابراین، کاملاً منطقی است که ما کنکاش خویش را بر محورِ همان چیزهایی متمرکز کنیم که میتوان از آنها بـا عـنوان شـاکلههای منحصر بهفردِ دولت ساسانی یاد کـرد.
بـه ایـن ترتیب، برای شناختنِ مسیری که فروپاشیِ دولت ساسانی را به دگرکیشیِ ایرانیان پیوند زد، لازم است قبل از هر چیزی، تاریخ دوران ساسانی را از منظرِ کنشهای درون هرم قـدرت و وضـع تـودههای مردم بررسی کنیم تا درک لازم از شاکلههای دولت ساسانی را بهدست آوریـم. در واقـع، ما به روایتی خاص از این دوران نیاز داریم که بیش از هر چیزی، تعاملهای درون جامعه ساسانی ــ از صدر تا ذیل آن ــ را بازنمایی کـند.
پگـاه سـاسانی / دولت متمرکز
هنگامیکه ساسانیان با همّت اردشیر یکم (۲۲۴ـ۲۴۰م) قدرت را قـبضه خویش ساختند، نظم و نسقِ دولت اشکانی ــ که بر عدم تمرکز دولتی اصرار داشت ــ هنوز برجا بود و خاندانهای بزرگ فـئودالی در امـور کـشور دستی بهتمام داشتند. این خاندانهای بزرگ فئودالی که شهرهترینشان کارن و سـورن و اسـپندیاد بودند،(۱) قسمت اعظم زمینهای زراعی ایران را در اختیار خویش داشتند و نه تنها در حوزههای خویش از اقتداری شاهگونه بـرخوردار بـودند، بـلکه هر گاه توان مییافتند، دستگاه سلطنت را نیز آماج
______________________________
۱٫ رک: ایران در زمان سـاسانیان، ص۳۹. بـاید گـفت که تعداد این خاندانهای فئودالی را، با علاوهکردنِ دودمان شاهی، هفت تا شمردهاند و علیالظّاهر ایـنکه در ایـران هـفت خاندان بزرگ در رأس نجبا و اشراف قرار بگیرند، یک رسم بسیار کهن بوده باشد؛ زیرا در زمـان هـخامنشیان هم صحبت از هفت تن است که داریوش را به شاهی برداشتند و در اسطورههای زرتشتی نـیز بـه بـرگزینیِ هفت خاندان توسط کویویشتاسپه اشاره رفته است. واضح است که هفت خاندان بزرگِ زمـان سـاسانیان را نمیتوان اعقاب همان هفت تن عهد هخامنشی دانست، بلکه موضوع به تقدس عـدد هـفت بـازمیگردد که سابقهای طولانی در گیتی دارد. برای آگاهی بیشتر از توضیحات نولدکه دراینباره، رک: تئودور، نولدکه، تاریخ ایرانیان و عـربها در زمـان ساسانیان، صص۴۶۴ـ۴۶۷.
دسیسهچینیهای خویش میکردند. به واقع، از دوران اشکانیان مرسوم بود کـه ایـن فـئودالها در همان ایالاتی که از قدیم دارای تیول بودند، به حکومت منصوب میشدند و اگر چه قلمرو اینان در مـقایسه بـا سـاتراپهای هخامنشی بسیار کمتر بود، لیکن استقلال عمل بیشتری داشتند. مثلاً حکّام مـختلف ایـران در دوران اشکانی به نام خویش سکّه ضرب میکردند؛ در هنگام جنگْ اتباع خویش را تجهیز کرده، برای شاه بـزرگ لشـکر میآراستند؛ و با شرکت در مجلس بزرگان، مستقیماً در امور مملکتی دست داشتند.(۱) واضح اسـت کـه اینهمه منافع شاهانِ طالب اقتدار یا مـتمایل بـه اسـتبداد را به مخاطره میانداخت و از همینرو در همان دوره اشکانی، گـاه پیـش میآمد که برخی شاهان قدرتمند، به قلع و قمع فئودالهای زیاده مستقل و تصرف اقـطاعات آنـان دست میزدند، لیکن، در یک جـمعبندی کـلّی از نظام حـکومتیِ اشـکانیان، چـنین امری حکم استثنا را داشت و درنهایت، مـعمول چـنان بود که اشکانیانْ پادشاهان کوچک و امیرنشینهای متعددی را در داخل قلمرو خویش تحمّل مـیکردند و بـه همین که اینان سلطنت عالیه ایـشان را بپذیرند و خراج مرسوم را بـپردازند، قـانع بودند.
در ابتدای روی کار آمدنِ سـاسانیان، خـاندانهای فئودالی کهن با اینان همکار و انباز بودند(۲) و بافت دولت ساسانی در آن هنگام، یعنی در دوره اردشیر یـکم و شـاپور یکم (۲۴۰ـ۲۷۰ م)، چندان با سلف اشـکانیِ خـویش تـفاوت نداشت،(۳) لیکن از هـمین هـنگام نوعی گرایش به بـرقراری تـمرکز دولتی بهچشم میخورد که کمکم به تضعیف موقعیّت این فئودالهای کهن و پدیداری طبقهای جـدید از اشـراف درباری انجامید. بدینگونه، هرچند که هـمچنان ایـن بزرگفئودالهای کـهن در دولتـهای اردشـیر و شاپور، در مراتب قدرت سـهیم بودند و تشکیلات فئودالی نیز بیش و کم برپا بود، لیکن ارتباط میان حکّام محلّی با ایـالات مـتبوعشان گسسته شد و دیگر اشراف زمیندار مـسئولیت اداره پارهـای بـهجز از امـلاک مـوروثی خویش را یافتند. بـه عـبارت دیگر، دولت ساسانی به آرامی از
______________________________
۱٫ درباره این مجلس و نقش اساسی آن در اداره کشور و تعیین شاهان اشکانی، رک: ایران در زمان سـاسانیان، ص۶۱٫
۲٫ در سـالنامه سـریانی وقایع اربیل یا اربل، از همکاری پادشاهان آدیـابن و کـرکوک بـا پارسـها در بـرانداری حـکومت اشکانیان سخن رفته است؛ برای آگاهی بیشتر در این مورد رک میراث باستانی ایران، صص ۳۳۴ – ۳۳۵٫ همچنین طبری نقل کرده که: «گویند اردشیر در آغاز کارش نامههای رسائی به ملوکالطّوائف نـوشت و دلایل حقّ بودن خود را بنمود و ایشان را به طاعت خود فراخواند.» به نقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص ۵۰٫
۳٫ از کتیبه شاپور یکم در شهر نوبنیاد بیشاپور برمی آید که تا دوران این دومین شـاه سـاسانی، هنوز سه خاندان سورن، کارن و اسپهبد در ساختار حکومت نقش داشتند؛ برای آگاهی بیشتر، رک: میراث باستانی ایران، صص۳۳۸ـ۳۳۹٫
خصیصه اصلی دوران اشکانی، یعنی حکومت غیرمتمرکز، منفک شد و تکیهگاهِ خویش را از خاندانهای فـئودالی کـهن به طبقه اشراف زمیندارِ ساکنِ دربار منتقل کرد. این امر که از برجستهترین مشخّصههای دوران حکومت ساسانی است، از عهد نرسه (۲۹۳ـ۳۰۲م) به بعد، صورتی کاملاً آشـکار یـافت. نرسه پسر شاپور یکم بـود کـه از جانب برادرش بهرام دوم، شاه ساسانی، به حکومت ارمنستان گماشته شده بود. پس از شاپور، پسرش هرمزد بنا به وصیّت پدرش به پادشاهی رسید، امّا او پس از یک سـال درگـذشت و جای خود را به بـرادرش بـهرام اوّل داد که این یکی نیز جز اندک مدّتی از پادشاهی حظّی نبرد. سپس، بهرام دوم، پسر دیگر شاپور به حکومت رسید. با مرگ بهرام دوم، فرزند او با نام بهرام سوم به تخت برآمد، امـّا نـرسه در مقابل پادشاهی او سر به عصیان برداشت و پس از مدّتی کشمکش، با یاری اشراف او را خلع کرد. نکته جالب توجّه در این عصیان، حامیان نرسه بودند که در میان آنان اثری از خاندانهای بزرگ فئودالی کـهن ــ چـون خاندانهای کـارن و سورن ــ وجود ندارد، لیکن جمعی از نجبای ساسانی و البته موبد بزرگ کرتیر در شمارشان بودند.(۱)
در واقع، این دورانْ مـعرّف برههای خاصّ در تاریخ ساسانیان است که در خلال آن، تدریجاً برجای خـاندانهای فـئودال کـهن که هیچیک خویش را در نیل به سلطنت نالایقتر از نوادگان پاپک نمیدیدند، طبقهای از اشراف زمیندار درباری برآمدند که البـته داعـیه همترازی با شاهان ساسانی نداشتند. این اشراف که به دلیل پراکندگی اقطاعاتشان در سـراسر کـشور، نـاگزیر از ماندن در دربار بودند، در عین اینکه مشروعیّت و بقایشان بازبسته به دستگاه سلطنت بود، لیکن چنان در تـوطئههای گوناگون برای حذف رقبای خویش سَر نهاده بودند که هم برای پادشاهان تـولید دردسرهای بغرنج میکردند و هـم کـشور را در حالت بیثباتی و ناامنی فرو میبردند. از طرف دیگر، املاک اینان حکم مال خصوصی ایشان را نداشت، بلکه اقطاعاتی بود که با بخشش شاه ساسانی یک چندی در اختیارشان قرار میگرفت و دیگر چه جای تـعجّب که برخلاف فئودالهای سابق، پروایی در استعمار تودههای فرودست و زارعان محنتکشیده نداشتهاند؟ در واقع، مالکیّت خصوصیِ غیررسمی فئودالها در عهد اشکانی، دیگر جای خود را به مالکیّت دولتی
______________________________
۱٫ اسامی حامیان نرسه در کتیبه موسوم به پایقلی درج شـده اسـت. برای آگاهی بیشتر رک: تاریخ ایران کمبریج، ج۳، ق۱، صص۲۳۰ـ۲۳۱٫
رسمی اواسطِ دوره ساسانی داده بود و اینان اقطاعات را نه بهچشم سرمایه همیشگی خویش، بلکه بهعنوان وسیله موقّتی تولید ثروت مینگریستند. آنان ضمن اینکه مـوظّف بـودند تا از املاک خویش مالیات شاهی را کسب کنند، هم جیب خویش را میاندوختند و هم روستاییان را به بیگاری و سیاهیلشکری وامیداشتند؛ و خلاصه اینکه چون مالکیّتشان بر اراضیْ موقّتی و بازبسته به پایداری لطف شـاهنشاه بـود، هم دستگاه سلطنت را آماج توطئه قرار میدادند و هم فرودستترین طبقات جامعه را بهسختی میدوشیدند.
به این ترتیب، یکی از اساسیترین شاکلههای حکومت ساسانی، یعنی تمایل به برقراری حکومت متمرکز، هویدا مـیشود. امـّا ایـنک یک پرسش مهمّ در برابر مـا خـودنمایی مـیکند: ساسانیان به چه دلیل یا دلایلی برخلاف روش مألوفِ عهد اشکانی به ایجاد چنان حکومتی همّت گماشتند؟ واضح است که برافکندنِ فئودالیته و تـحوّل در نـظام مـالکیّت زمینْ کاری سهل نبوده و تبعات فراوانی داشته، پس انـگیزههای سـاسانیان در انجام چنین عمل خطیری چه بوده است؟ برای پاسخگویی به این پرسش، ضرورت دارد که قبل از هر سخنی، مفهوم حکومت مـتمرکز را در تـناسب بـا اقلیم ایرانزمین بررسی کنیم تا هم راهی به درک انـگیزههای ساسانیان در برقراری چنان حکومتی باز کنیم و هم بر تبعات چنان کاری و رابطهاش با حوادث بعدی آگاه شویم.
از وضـعیّت تـا مـوقعیّت جغرافیایی
بیتردید، رشتهکوههای سر به فلک کشیده پُرآب و کویرهای پهناورِ بس خـشک و تـشنه، از دیرباز شاخصههای جغرافیای متضادّ ایرانزمین بودهاند: رشتهکوههای اصلی ایران هر دو، در سمت شمالغربی از بلندیهای سترگِ ارمنستان نـشأت مـیگیرند؛ البـزر در امتدادِ کرانه جنوبی دریاچه خزر، دیواری نفوذناپذیر از کوه و جنگل میسازد؛ دیواری کـه دو سـوی آن، مـظهر و نمودِ عینیِ تضادّی سترگ از برهوت و سبزینگی است. این رشتهکوه در سمت مشرق، یعنی در شمال خـراسانِ کـنونی، رو بـه نشیب میرود و پس از برآوردن چینخوردگیهایی کم ارتفاع، سرانجام به رشتهکوههای عظیمِ هندوکش و فلات پامیر مـیپیوندد. رشـتهکوه دیگر یعنی زاگرس، رو به جنوب، از کرانهی شرقی سرزمین حاصلخیزِ بینالنّهرین میگذرد و پس از آنکه در سـمت شـرقی خـلیج فارس
سدّی تقریباً نفوذناپذیر میسازد، در ادامه راه از طریق بلوچستان و افغانستان راه شمال را پیش میگیرد و در نهایت بـه انـشعاباتی از ارتفاعات پامیر متّصل میشود. در میانه این چینخوردگیهای عظیمِ مثلث شکل ــ که خود سـرچشمه رودهـای مـتعددی هستند ــ دشتهای وسیعی وجود دارند؛ دشتهایی که اگر زمانی بسترِ دریاچههای بزرگی بودند، اینک صـرفاً بـه پهنههایی کمآب یا کویرهایی بسیار دهشتناک مبدّل شدهاند. به این ترتیب، بـهدرستی ایـران را سـرزمینِ «تضادّهای بزرگ» گفتهاند:(۱) سرزمینی که در آن هم جنگلهای سبزِ انبوه وجود دارد و هم دشتهای بایرِ کم آب و هـم نـمکزارهای خـشکِ بیفریاد.
به گمان برخی اندیشهمندان، این تضادّ جغرافیایی و اقلیمی، بر تحوّل جـهانبینیِ آریـاییانی که به ایرانزمین مهاجرت کردند، سخت مؤثّر افتاده است، چندانکه دوآلیسم یا ثنویّت در دیانت زرتشتی را مـعلول آن دانـستهاند. با این همه، باید اذعان کرد که این تعبیر و تفسیر از چراییِ وجـود آیـین دو بُن در باورهای ایرانیان کهن، پی و بنیانِ محکمی نـدارد؛ چـرا کـه بسیاری از مناطق گیتی، گاه بهمراتب بیش از ایـرانزمین، گـرفتار تضادّ جغرافیایی بودهاند و هیچگاه در مردمان ساکنِ آنها، دوآلیسم نمودی نیافته است. محض نـمونه، مـیتوان به تفاوت بارزِ میانِ جـنوب بـا شمال و مـرکز شـبهجزیره عـربستان اشاره کرد که اگر جنوب از فـرط خـرّمی چنان میبود که از قدیم به آن «عربستان سعید» میگفتند، شمال و مرکز، مـظهر کـویرها و ریگزارهای مهیب شناخته میشده است؛ و پر واضـح، که اگر صرفاً جـغرافیا عـامل بروز نگرش دوگانهگرایی باشد، تـازیان ــ اعـم از مسلمان و کافر ــ صدبار مستعدتر از ایرانیان برای گروش به چنان نگرشی میبودهاند.(۲)
امّا البـته کـه جغرافیای ایران در شکلگیریِ باورها و فـرهنگها و تـمدّنهای مـردمان ساکن در آن مؤثّر مـیبوده اسـت، لیکن این تأثیر را نـه در نـتیجه تضادّ اقلیمی، بلکه در «وضعیّت» و «موقعیّتِ» آن میتوان دید: ایرانزمین از دیرباز اقلیمی نیمهخشک بوده که در آن حـیات و مـمات از یک طرف به منابع محلّی آب، نـظیر رودخـانههای فصلی و چـشمهها و کـاریزها، و از طـرف دیگر به معدود اراضـی قابل کشتِ پراکنده در میانه کوهستانها و کویرها وابسته است. در نتیجه، بهاستثنای باریکه سرسبزِ حاشیه دریای
______________________________
۱٫ بـرای دیـدنِ این تعبیر، از جمله رک: جانهینلز، شناخت اسـاطیر ایـران، ص۹٫
۲٫ بـرای آگـاهی از وضـعیّت متضادّ جغرافیایی شـبهجزیره عـربستان، رک: تاریخ اسلام، پژوهش دانشگاه کیمبریج، صص۳۱ـ۳۵٫
خزر، بیشتر آبادیها و کلنیهای جمعیّتی در ایرانزمین، نسبتاً مستقل از هم و هـر یـک بـا فاصلهای بالنسبه زیاد از دیگری، پا گرفتهاند و درست بـههمین دلایـل، تـا دیـرزمانی کـه از تـوسعه دولتهای متمرکز در مصر و بینالنّهرین میگذشت، ایرانزمین شاهدِ شکلگیریِ حکومتهای فراگیر نبود. بهعبارتدیگر، در مناطقی چون بینالنهرین و درّه نیل، وجود رودخانههای عظیمِ طغیانکننده، لزوم ساختن بندها، مسّاحی زمینهای بههم پیوسته و نـظاممندکردنِ شبکههای آبیاری، به ناگزیر استقلالِ کانونهای جمعیّتی از یکدیگر را ناممکن کرده و برقراری حکومتهای متمرکز را برای انتظام بخشیدن به امور، ضروری میساخت؛ در صورتیکه وضعیّت جغرافیاییِ ایرانزمین، بهگونهای بود که سازمانی متّکی بـر مـالکیّت محلّی در اراضی پراکنده کشاورزی را برمیتافت و درست برخلافِ بینالنّهرین و مصر، نه بستر مناسبی برای حکومت متمرکز داشت و نه اساساً چنان حکومتی میتوانست نقشی مؤثّر در فرآیند تولید داشته باشد. بهواقع، «وضـعیّت جـغرافیایی ایران» بهرغم کمبودِ همیشگی منابع آب و پراکندگیِ زمینهای کشاورزی، از نظر استقلال کانونهای جمعیّتی، شباهتی قابل تأمّل با وضع اروپای همان دوران داشت و علیالقاعده میبایست که ایـران نـیز نوعی حکومت مبتنی بر فـئودالیسم را تـجربه میکرد.(۱) با این اوصاف، علیرغم همه آنچه از وضعیّتِ دشوار جغرافیایی ناشی میشد، ایران به دو دلیل از مسیر فئودالیته جدا افتاد و حکومتهای خودکامه و متمرکزِ چندی را تـجربه کـرد. یکی از این دلایل، مـوقعیّت جـغرافیایی ایران است که درک آن اهمیّتی بهسزا دارد؛ زیرا با اعتلای تدریجی بازرگانی جهانی که بقای خویش را در گرو امنیّت راهها و توسعه کانونهای تجاری میدید، شبکه راههای ایران، بهعنوان منطقهای که از دیرباز حلقه وصـل شـرق و غرب بود، اهمیّتی دو چندان یافت. این موقعیّتِ خاصّ، همواره موجب تشویقِ ایجاد دولتهایی بوده که در سراسر نجد ایران، بسط ید داشته باشند.
امّا دلیل دیگری که بهرغم وضعیّت جغرافیایی، ایـرانزمین را از تـجربه حکومتهای مـتمرکز ناگزیر ساخت، غنی بودن معادن فلزات و کانسارهای جواهر است که بهویژه برای همسایگان بینالنّهرینیِ ایران، بس خـواستنی یا ضروری مینمود. در واقع، در منطقه بینالنّهرین جز خاک رسِ حاصلخیز چـیزی یـافت نـمیشد و ساکنان این ناحیه ناچار بودند فلزات، لعلهای گرانبها و حتّی سنگ و چوب مورد نیازِ خویش را از زاگرس
______________________________
۱٫ برای آگـاهی بـیشتر درباره این موارد، رک: مهرداد بهار، از اسطوره تا تاریخ، صص۶۱ـ۶۲٫
و ماورای آن ابتیاع کنند، کـه ایـن امـر طبیعتاً ضمن ناگزیریِ تصادم با بومیان ایران، منجر به گسترشِ فرهنگ بینالنّهرینیِ ــ و از جمله تمرکزگرایی ــ در درون ایـران میشد. شواهد باستانشناسی، به روشنی مبیّن این امرند و حتّی از حوالی هزاره چهارم پیـش از میلاد به بعد، مـیتوان رخـنه قهرآمیز تمدّن بینالنّهرینی را، آنهم تا اعماق ایران، ردّیابی کرد.(۱)
از طرف دیگر، ثروت دولتشهرهای بینالنّهرینی سبب اغوای بدویان بیشماری میشد که از آنهمه بهرهای نداشتند. در واقع، تولید مازاد محصولات کشاورزی که ناشی از تـوسعه کشت آبی بود، بههمراه ثروتاندوزی بازرگانان این ناحیه، طمع اقوام مجاور را میجنباند و پر واضح که ایرانزمین ــ این حلقه وصلِ شرق و غرب ــ یکی از اصلیترین مسیرهای عبورِ آنان برای رسیدن به بینالنّهرین بود.
بـه ایـن ترتیب، معادن سرشار ایران، راههای مهمّ آن و همجواریاش با بینالنّهرین، همه و همه باعث شدند تا ایران همواره شاهد رخنههای متوالی اقوامی گردد که یا دستیابی به ثروتهای این سرزمین، یا گـذر از آن را مـطمح نظرِ داشتند.(۲) این واقعیّت برای زرسالاریِ جهانی یک ضرورت را برمیتابید: ایران باید تحت تسلط یک حکومت خودکامه و متمرکز قرار گیرد تا هم دسترسی به منابع آن تسهیل شود و هم گـذرگاههای آن از گـزند یا رخنه بدویان در امان بماند. شاهد بارزی که بر این امر میتوان آورد، چگونگیِ برآمدنِ هخامنشیان است: در سده ششم پیش از میلاد، تجّار و رباخواران متمکّنِ بابلی از هرج و مرج ناشی از رقابتهای خـونین قـدرتهای پراکـنده وقت ــ از آشور و ماد گرفته تـا لودیـّه و مـصر ــ چندان به جان آمده بودند که خیزش کوروش را با رضا و رغبت امداد رساندند و شاهنشاهی متمرکز و استبدادی او را غایت مطلوب
______________________________
۱٫ برای آگاهی بـیشتر از ایـن شـواهد، رک: رومن گیرشمن، تاریخ ایران از آغاز تا اسلام، صـص۳۱ـ۳۴٫
۲٫ در سـمت غرب، برای ساکنان دشتهای بینالنّهرین، استیلا بر کوهنشینانِ زاگرس یک ضرورت تمامعیار برای حفظ راههای بازرگانی و تهیه مواد مـعدنیای بـود کـه خود بهکلّی فاقد آن بودند و در سوی شمالغرب، در طول تاریخ، بدویان مـاورای قفقاز از سکاها گرفته تا آلانها، با گذر از گردنههای صعبالعبور، به تاراج نواحی آبادانِ مجاور میپرداختند. شرق و شمالشرق نـیز از گـذشتههای دور، لگـدکوب اقوامی میشد که بیشتر با نیّت مهاجرت و نشیمنگزینی ــ و شاید کمتر بـا انـگیزه تاراجگری ــ تا اعماقِ ایرانزمین را میپیمودند. نمونه برجسته اینان همان آریاییانِ مشهور هستند که بنا بهقول مـشهور، از هـزاره دوم پیـش از میلاد به بعد، در امواج متوالی، تا آنسوی رشتهکوه زاگرس را درنوردیدند و نیز اقـوامی چـون هـونها و سپس ترکان و تاتاران و مغولان، که جملگی از راه پهنههای بالنسبه گشودهترِ شمالشرقیِ نجد ایران، به درون آن دسـتاندازی کـردند؛ و بـالاخرّه مرزهای جنوبی ــ آنجا که دریای پارس با کرانههای ایران پیوند میخورد ــ شاهد رخنه گـاهبهگاهِ حـبشیان و البته تازیانِ جنوبی بود که آمیزشی ماندگار با بومیان این نواحی را رقم زدنـد.
خـویش مـیشمردند.(۱) البته باید گفت که سنّتهای کهن تاریخنگاری همچنان برای بسیاری از پژوهندگان یک تابو اسـت کـه گذر از آن ناممکن مینماید. مثلاً همینکه انگیزههای کوروش در برقراری یک شاهنشاهی بزرگ، به امـری غـیر از نـیکنفسی شخصی او ربط داده شود، فریاد وامصیبتای باستانگرایان بلند میشود! امّا شواهد تاریخی متقنی درکارند کـه نـشان میدهد زرسالاران بابلی عمیقاً طرفدار کوروش بودهاند. از جمله این شواهد میتوان بـه تـسلیم بـسیار آسان بابل به کوروش، در نتیجه همکاری زرسالاران و کاهنان این دولت با او(۲) و نیز استقبال یهودیان از کوروش کـه در اشـعار اشـعیای نبی همان مسیح موعود خوانده شده بود،(۳) اشاره کرد، که این طـرفداریها مـطمئنّاً از سر صدق و ارادت قلبی نمیبوده است. بههر حال، با توجّه به پیوستگی سنّتی روحانیان قدیم با بـازرگانان و وجـودِ یک اجماع عمومی میان زرسالاران بینالنّهرینی در موافقت با جنبش کوروش برای بـرپایی یـک شاهنشاهی متمرکز، میتوان گفت که مماشات کـوروش بـا مـردمان زیردست و تسامحی که غالباً به خرج مـیداد، بـیش از آنکه ناشی از یک نیکاندیشی یا بلند همّتیِ صرف باشد، معلولِ اهداف اقتصادیِ کـاملاً از پیـش سنجیدهای بوده است.(۴) و البته بـه روایـت تاریخ، بـا پدیـداری حـکومت هخامنشی که اقوام بیشماری را زیر لوای خـویش مـتّحد ساخت، رونق اقتصادی بیسابقهای بهوجود آمد و بازرگانی جهانی از هلال خضیب تا درّه نـیل و از آسـیای صغیر تا چین رواجی بهتمام یـافت.(۵) به این ترتیب، مـیتوان اطـمینان داشت که ایجاد تمرکز دولتـی در سـلسله هخامنشی، صرفاً دستاوردِ ابتکار کوروش نمیتوانست بود، بلکه در یک کلام، ضرورتهای اقتصادی نـیز در ایـجاد چنان تمرکزی نقش اساسی ایـفا کـردند. امـّا همانطوریکه از این پیـشتر گـفته شد، ماهیّت و شرایط اقـلیم ایـرانزمین، به دلیل
______________________________
۱٫ برای آگاهی بیشتر از این تحلیل رک: آ.کاژدان، ن. نیکولسکی و غیره، تاریخ جهان باستان، ج ۱، ص۳۵۷٫
۲٫ بـرای آگـاهی بیشتر از تسلیم آسان بابل به کـوروش و هـمکاری بیدریغِ اشـراف بـابلی بـا او، رک: لئوناردو، کینگ، تـاریخ بابل، صص۲۷۲ـ۲۷۴؛ نیز به مری، بویس، تاریخ کیش زرتشت، ج ۲، صص ۹۵ـ۹۷٫
۳٫ دراینباره رک: تاریخ کیش زرتشت، ج۱، صـص ۹۸ـ۹۹٫
۴٫ شـواهد تاریخی نشان میدهند که منش پر تـساهل و تـسامح کـوروش در بـرابر مـلل مغلوب، چندان هـم بـیبدیل و استثنایی نبوده است. بهعنوان مثال، یکی از پادشاهان سیماش، بهنام کینداتو )Kindattu( هنگام فتح عیلام، هوشمندانه برای ایـزد مـحلّی یـا اینشوشیناک )Inshushinak( قربانی کرد و پرستشگاه او را مرمّت نمود تـا بـه ایـن وسـیله هـمراهی مـردم عیلام را بهدست آورد. رک: جرج کامرون، ایران در سپیدهدم تاریخ، ص۴۷.
۵٫ دراینباره رک: هنری، لوکاس، تاریخ تمدّن، ج۱، صص۱۸۲ـ۱۸۵٫
پراکندگی آبادیها و استقلالِ نسبیِ کانونهای جمعیّتی از یکدیگر، به هیچوجه با حکومت سراسری و خودکامه هـماهنگی نداشت و اساساً چنان حکومتی نمیتوانست در زندگی روزمرّه مردمانِ ایرانی حایز نقشی درخور باشد: آن دهقان ایرانی که در کنجی دورافتاده، تنها دغدغهاش باران وبرکت بود، از تمرکز دولتی هخامنشیان، جز مالیاتهای کمرشکن وبـیگاری حـصّهاینداشت.اوشاهنشاهرا زورمندِستمگریمییافت که فرزندش را بهسیاهی لشگری میبرد ومحصول اندک زمینشرا تاراج میکند. در بینالنّهرین وضع به گونهای دیگر بود. آنجا شاه مظهر ثبات و نظم اجتماعی بود. او با اجرای آیینهای بـرکتبخشی درآغـاز هرسال، باروری زمینهارا تضمین میکرد و حراست دایمیاش از شبکههای آبیاری،برای کشاورز بینالنّهرینی یکضرورت زیستی مینمود.
در نتیجه این واقعیّتها، طولی نکشید که با بـرآمدنِ داریـوش هخامنشی بر تخت سلطنت، کـمکم نـوعی فئودالیته مبتنی بر خاندانهای زمیندارِ بزرگ در درون طبقه حاکم شکل گرفت که بهویژه در خلال دوران طولانی سلوکی و اشکانی تکامل یافت.(۱) امّا استقلالِ این خاندانها، همواره بـا مـنافع دستگاه سلطنتِ اقتدارگرا در تـعارض بـود و اینگونه بخش مهمّی از تاریخ ایرانِ کهن را کوششهای شاهان برای مطیعکردنِ فئودالها و تلاشهای اینان برای گریز از آن، تشکیل داده است. حال گاه آن است تا به دوران ساسانی بازگردیم.
پگاه ساسانی / یک رئیس، یـک پادشـاه
بر مبنای آنچه در بخش پیشین گفته شد، باید اعتراف کرد که اقدامِ ساسانیان در تشکیل یک دولت متمرکز، تحوّلی بسیار مهمّتر و ژرفتر از یک تغییر عادّی در سلسله سلاطین بوده است. در واقع، اهمیّت رویـداد مـذکور در این بـود که ایرانزمین را از مدار طبیعیِ ناشی از «وضعیّت جغرافیایی» منحرف کرد و آن را در معرض الزاماتِ ناشی از «موقعیّت جغرافیایی» قرار داد. آشـکار است که نمیتوان چنین دگرگونیِ مهمّی را، تنها و تنها، ناشی از علایق خـاندانی یـا حـتّی توانمندی شخصیِ کسی چون اردشیر قلمداد نمود و البته که بهرغم روش تاریخنگاری سنّتی، که همه تحوّلات و دگرگونیها را بـه انـگیزههای شخصی یا بخت و اقبال ربط میدهد، باید توجّه کرد که برپاییِ یک نـظام مـتمرکز در ایـرانِ
______________________________
۱٫ برای آگاهی بیشتر، رک: میترا مهرآبادی، خاندانهای حکومتگر در ایرانباستان، صص ۱۸ـ۲۳٫
عهد ساسانی، لاجرم خود بـر بسترهایی جدّیتر از خواستههای یک جاهطلب شکل گرفته بوده است و این اردشیر که بـیگمان فردی پر اراده و کوششگر بـوده، هـرگز نمیتوانسته است از پیشِ خود بانی یک تحوّل عمده اجتماعی گردد.
راقم این سطور، بیگمان است که در کامیابیِ ساسانیان، عوامل بیشماری نقشآفرینی کردند که از جمله این عوامل، میتوان به چند مورد ذیـل اشارهای کلّی کرد: نارضایی عمومی از آشوب و تفرقه و ناامنی شدید در اواخر دوران اشکانیان، تمایل دستگاه دینی زرتشتی به طرد ادیان بیگانه و تنفّر ایشان از سیاست تساهل مذهبی اشکانیان، و بالاخره منقضی شدنِ عهد هلنیسم در جـهانِ آن روزگـاران که سلسله اشکانی ــ با وجود همه تغییراتش ــ در اساس وابستگی خاصّی به آن داشت و …. درباره تمام این عوامل زمینهساز گفتهها و نوشتهها فراواناند، امّا نکتهای که معمولاً به آن توجّه کافی نمیشود، نـیاز نـاگزیرِ بازرگانی جهانی به امنیّت و ثبات در ایرانزمین است: پیشرفت و اعتلای تدریجیِ بازرگانی جهانی که بقای خویش را در گرو امنیّت راهها و توسعه شهرهای تجاری میدید، با وضعیّت آشفته دوره اشکانی، که از آن به درسـتی بـا عنوان ملوکالطوایفی یاد کردهاند، تعارضی ژرف داشت. موقعیّت جغرافیاییِ همیشگی ایران بهعنوان حلقه وصل شرق و غرب، با آن راههای ارتباطی و تجاریِ مهمّاش، خصوصاً در دوران ضعف و فتورِ انتهایی دوران اشکانی، نمیتوانست امنیّت و تمرکز لازم بـرای تـوسعه بـازرگانی را فراهم آورد. بیگمان، این مسئله، سـهمی مـهمّ در بـرپایی یک نظام حکومتی متمرکز در هیئت دولت ساسانی ایفا کرده و اوضاعِ متشتّتِ ناشی از نظام ملوکالطّوایفیِ حاکم در اواخر عهد اشکانی و امنیّتی کهگسترش جهانیِ تـجارت آنـرا مـبرم میکرد، در اقبال به دولت متمرکزِ ساسانی نقشی پراثر داشـته اسـت.
یکی از نکات جالب توجّه و قابل مقایسه در هر دو سلسله تمرکزگرای ایران، یعنی هخامنشیان و ساسانیان، اهتمام آنان به تسلّط بر دشـتهای شـمالشرقی ایـران است. در واقع، اینکه بنیادگذاران شاهنشاهیهای هخامنشی و ساسانی در سرکوبی بدویان سـاکن ماوراءالنّهر آنهمه همّت گمارده بودند، فقط با انگیزه لزوم حراست از راهها و کاروانهای تجاری جور درمیآید؛ زیرا نه مـاساژتها کـه کـوروش جان خویش را بر سر جنگ با آنان نهاد و نه خیونیها کـه اردشـیر را به خود مشغول داشتند، از چنان قدرت فائقهای بهرهمند نبودند که موجودیّت دولت ایران را به خطر اندازند. عـلاوه بـر ایـن،
مساکن ایشان نیز چندان ثروتمند نبود که بوی داراییهای ایشان، شاهان ایـرانی را از خـود بـیخود کند. امّا آنچه تسلّط بر این بدویان را برای شاهان ایرانی ضروری میکرد، همجواریِ آنـان بـا راه بـازرگانی مشهورِ به جاده ابریشم بود که بهحقّ میتوان آن را رگ حیات بازرگانی جهانی دانست. امنیّت ایـن جـاده طولانی که از تون ـ هونگ در چین آغاز و تا شرقِ روم امتداد مییافت، به مجاوران آن بـستگی داشـت: بـخشی از جاده که در خاک چین و از پناه دیوار مشهور آن میگذشت، معمولاً در امنیّت بود، لیکن وضـع آن، در گـذر از بخش شرقی فلات پامیر و تا رسیدن به خراسان شمالی، عمیقاً دستخوش تهاجمات بـدویان و نـاآرامیهای سـیاسی این منطقه بود. این نواحی، بهویژه در دوران ساسانیان و به دلیل مهاجرت اقوام گوناگون، در معرض دگرگونیهای ژرفـی قـرار داشت و عاقبت هم نیروی نظامی مهیبی که توسط اقوام هپتالی سامان داده شـده بـود، یـک چندی ایرانیان را حتّی وادار به دادنِ خراجی سنگین کرد. در درون ایران، امنیّت راه ابریشم به وضع حکومت و مـیزان قـدرت آن بـستگی داشت، امّا خطر عمدهای نیز در مغرب دجله و به دلیل بیثباتیهای سیاسی و نـظامیِ هـمیشگیِ این ناحیه، آنرا تهدید میکرد. با اتّکای به این واقعیّت است که میتوان بخش مهمّی از تـاریخ ایـرانزمین را فهم کرد: شاه ایرانی همواره در دو پایانه شرقی و غربیِ جاده ابریشم دلمشغولی و مـنافع حـیاتی داشت. در سمت شرق باید که بدویان و مـهاجرانِ بـیابانگرد را فـرومالد و در سوی غرب، بینالنّهرین را چنان فراچنگِ خویش نـگه دارد کـه کمترین گزندی به کاروانهای تجاری وارد نشود. توفیق در این هر دو، هم ثروت فراوانی را از راه واسـطهگری و اخـذ عوارض گمرکی نصیب شاه مـیکرد و هـم زرسالاری جـهانی را خـشنود مـیساخت؛ و البته شکست در هر کدام از جبههها بـحران بـه ارمغان میآورد. هخامنشیان در برقراری امنیّتِ این جادّه نسبتاً موفّق بودند، لیکن شـیوه حـکومتی اشکانیان، هرچند با وضع جغرافیایی ایـران بیشوکم هماهنگی داشت، عـاقبت چـنان تشتّتی به ارمغان آورد که نـه فـقط در دوسوی جاده ابریشم، که حتّی در درون ایرانزمین نیز بر هر تکّهای از جاده، کسی فـرمانروایی مـیکرد. از اینرو، ساسانیان پس از متمرکز ساختن قـدرت در درون ایـران، بـلافاصله در هر دو جبهه بـه نـبرد برای استیلا بر خـودمختاران پرداخـتند. در سوی شرق، کوشانیان و تورانیان به اطاعت اینان درآمدند و دامنه فتوحات اینان تا مرو ادامـه یـافت. خوارزمیان و سغدیان نیز تدریجاً تسلیم دسـتنشانده سـاسانی شدند. در سـوی غـرب نـیز از همان ابتدا
ساسانیان بـا توفیق در فتح و ویرانسازیِ شهر مستحکم هاترا و شهرهای مستقل دیگر، تا حرّان و نصیبین را زیر نگین خـویش آوردنـد. آنان از همان آغاز، در بینالنّهرین شهرهای مـتعددّی بـرآوردند و هـر چـند کـه این اهتمامِ آنـان بـه شهرسازی، بهعنوان سجایای ایشان و جزیی از صفات ممیزهشان، نسبت به اشکانیان، بهشمار میآید، لیکن در اساس، این کـار ربـط مـستقیمی به مقتضیّات تجاری داشت؛ چرا که آنـان از هـمان ابـتدا بـا شـهرسازی عـملاً تغییراتی در راههای بازرگانی پدید آوردند تا منافعشان در نظارت بر تجارت شرق و غرب تأمین گردد(۱) و البته برخلاف اشکانیان، هرگز اجازه ندادند تا در درون قلمرو ایشان، شهرهای مستقل یـا دولتهای کوچک محلّی تشکیل شود.
امّا صرفنظر از آنچه تاکنون آورده شد، باید دانست که زرسالاران یهودی نیز در استحکام بخشیدن به دولت تمرکزگرای ساسانی نقشی مهم داشتند. برای درک این موضوع، بهناچار باید بـر تـاریخچه روابط ساسانیان و یهودیان مروری کنیم: پیشینه استقرار یهودیان در منطقه حسّاس بینالنّهرین و نیز ایران، به دوران تبعید مشهور ایشان به بابل میرسد. همچنانکه پیشتر نشان دادیم، این یهودیان تبعیدی در حمایت از کـوروش نـقشی مهمّ ایفا کردند و بعدها نیز از همکاری با دولت هخامنشی کمترین دریغی نورزیدند. در تمام دوران طولانی حکومت سلوکیان و اشکانیان، زرسالاران یهودیِ ساکن در بینالنّهرین، یار و همکارِ رومـیان بـودند و این امر بیگمان به تـأمین مـنافع تجاری ایشان بستگی داشت. از قضای روزگار، سه مهاجمِ رومیِ برجستهای که در این دوران بر بینالنّهرین یا ایران یورش آوردند، یعنی کاراکالا و مارک آنتونی و الکساندر سـوروس بـیشترین پیوند را با الیگارشی زرسـالار یـهودی داشتند.
اردشیر ساسانی با یهودیان روابطی خصمانه داشت و این امر نه به دلیل تعصّب مذهبیِ او، بلکه دقیقاً بهسبب همان روابط دیرینه آنان با رومیان بود. در واقع، تا پیش از توسعه مـسیحیّت در روم، تـجّار یهودی با تکیه بر الیگارشی پرنفوذِ خود، حاکمان آنرا وادار به رخنه در بینالنّهرین و در دست گرفتنِ راههای تجاری با شرق میکردند. امّا
______________________________
۱٫ برای آگاهی از اقدامات دو پادشاه نخست ساسانی در شهرسازی، دیگرگونی در راههای بـازرگانی و پدیـد آوردن دولتهای پوشـالی مرزی، رک: میراث باستانی ایران، صص ۳۴۱ ـ ۳۴۴٫ جالب توجّه اینکه بهروایت طبری، اردوانپنجم، شاه اشکانی، در حین مجادله با اردشـیر بر سرِ قدرت، به اقدامات اردشیر در ساختن شهرهای نوین، بهسختی اعـتراض مـیکرد. بـرای آگاهی از این نامه و دیدن شهرهای پرشماری که طبری بنای آنها را به اردشیر نسبت داده، رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمـان سـاسانیان، صص۴۸ـ۴۹٫
گردش روزگار حوادثی دیگر را رقم میزد: فروپاشی دولت روم و پدیداریِ دولت بیزانس، یا روم شرقی، بـرجای آن، زمـینهای مـساعد برای جنبش مسیحیان فراهم آورد که این امر نیز عرصه را بر یهودیان تنگ کرد. در نتیجه، آنـان به دولت ایران نزدیک شدند وچنان افتاد که از برکت سرازیر شدنِ سیل ثروت آنـان، شاپور اوّل بر یهودیان نـیکیها کـرد و اینان نیز او را ــ که ملک شاپور مینامیدند ــ سخت گرامی داشتند. بیگمان این نزدیکی در سیاستهای سختگیرانه شاپور بر مسیحیان نقشی مهمّ داشته است. در دوران شاپور دوم، این نزدیکی تا به آنجا پیش رفت که یـهودیان در جنگهای ایرانیان بر ضد رومیان، با دادنِ وامهای کلان به شاه، مشارکت و سرمایهگذاری هم میکردند. امّا اقتدار و عزّت ثروتمندان یهودی در دربار ساسانی، در هنگام سلطنت یزدگرد اوّل به اوج تازهای رسید و بهطوری که مـیگویند، هـمسر او یک زن یهودی به نام شوشندخت بود. گفتنی است که روابط عالی یهودیان با دولت ساسانی، در زمان یزدگرد دوم و به دلیل اقتدار بیمانندی که زرسالاران یهودی در درون دولت ایران کسب کرده بودند، رو به تیرگی رفـت، و پس از دوران پرآسـایش بهرامگور، ستیزهجویی پادشاهان ساسانی دامن آنان را گرفت.
این تعارض، به ویژه در خلال دوران پیروزی که قحطی سختی بر ایران مستولی شده بود، شدّت گرفت و میتوان اندیشید که تکاپوهای اقـتصادی زرسـالاران یهودی در آن سالهای سخت، باعث برانگیخته شدنِ نفرت ایرانیان گشته بود. اینهمه در کنار آشوبهای دوران مزدکیگری، سبب شد تا یهودیان بخش مهمّی از توان تجاری خویش را به یمن و عربستان که از لحاظ تـجاری در اوج رونـق قـرار داشتند، منتقل کنند. این امـر بـیگمان تـأثیری ژرف بر جای گذاشت، زیرا از یک طرف، سبب افزایش حضور یهودیان در شبهجزیره گردید و از طرف دیگر، خارج شدنِ سرمایههای یهودیان از ایران، دولت ساسانی را در مـضیقهای سـخت قـرار میداد. از همینرو، قباد پس از سرکوبی نسبی مزدکیان، سعی در اسـتمالت یـهودیان کرد. با به حکومت رسیدنِ خسروپرویز و جنگهای مفصّل او با بیزانسِ مسیحی، بار دیگر روابط یهودیان و ساسانیان گرم شد تـا آن هـنگام کـه اسلام برآمد.(۱) با این شرح کوتاه و فشرده از تاریخ روابط سـاسانیان و
______________________________
۱٫ درباره روابط ساسانیان با یهودیان، رک: عبداللّه، شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، صص ۴۳۲ـ۴۳۹ و ۴۴۶ـ۴۶۱.
یهودیان، میتوان دریافت کـه جـنبش مـسیحیّت در روم و به تنگنا افتادن یهودیان، در اقتدار دولت ساسانی تأثیر ژرفی نهاد؛ امّا ایـن واقـعه را از جنبهای دیگر هم باید کاوش کرد و آن رویکرد دینیِ ساسانیان است.
پگاه ساسانی / دین و دینمداری
چگونگی دیـن سـاسانی در دوره تـثبیت این دولت، نیاز به توجّه فراوان دارد. مطابق یک رسم غلط، ساسانیان را زرتشتیان مـتعصّبی مـیشمارند کـه از همان ابتدا، انگیزه اعتلای این دین را در سر داشتند و بهمحض نیل به سریر قدرت زرتـشتیگری را دیـانت رسـمیِ شاهنشاهیِ خویش قرار دادند. این یک سادهانگاری محض و اشتباهآمیز است؛ زیرا در نخستین مراحل تـثبیت حـکومت ساسانی، نه فقط هیچگونه عزمی برای برقراری یک دیانت رسمی بر مبنای زرتـشتیگری وجـود نـداشت، بلکه اساساً این دین در شکل و شمایلی که بعدها مرسوم شد، شناخته شده نبود. در واقـع، اوّلیـن دینی که در تاریخ ایران از همراهی و حمایت دولت بهرهمند شد، دین مانی بود، نه زرتـشتیگری. امـّا نـکته مهمّتر اینکه در تمام دوران تثبیت دولت ساسانی، آنچه به عنوان زرتشتیگری مطرح بود، از نظر باورها و حتّی بـرخی آیـینها، با چیزی که بعدها مرسوم شد، تفاوتهای اساسی داشت. به عبارت دقـیقتر، اگـر آنـچه را امروز دین زرتشت میدانیم، مبنا قرار دهیم، دین ساسانی در بخش اعظم تاریخ خویش، دینی مـلحدانه و مـشرکانه بـوده است؛ مثلاً در تواریخ سنّتی، اردشیر یکم را یک زرتشتی مؤمن آوردهاند، در حالیکه نـه فـقط هیچ دلیل قاطعی مبنی بر ایمان محکم او به این کیش در دست نیست، بلکه با اتّکا بـه بـرخی شواهد میتوان گفت که اساساً در دوره وی، دین زرتشتی در شکل و شمایلی که در دورههای بـعدی رایـج شد، مفهوم و مرسوم نبوده است. زیرا بـه روایـت طـبری، اردشیر پس از انجام فتوحاتی در مرو «گروهی را بـکشت و سـرهاشان را به آتشکده اَناهیذ فرستاد»؛(۱) درحالیکه میدانیم در باورهای زرتشتی، مرده و اجزای بدن او، به دلیـل آلودگـی به دیوی با نام «نـَسو» چـنان مشئوم بـود کـه یـک مؤمن زرتشتی هرگز مردار به آتـشکده پیـشکش نمیکرد.(۲) از طرف دیگر، هرچند نظام ساسانی در بخشی از دوران بقای خود به ایجاد
______________________________
۱٫ بـه نـقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۴۷٫
۲٫ آیـینهای طهارت زرتشتی درباره پرهـیز از مـردار بسیار جدّی و تخلّفناپذیر بوده و هـست. بـرای آگاهی بیشتر رک: اوستا، بخش ویدئودات، فرگردهای پنجم و هفتم.
یک دیانت رسمی و فراگیر در سـراسر ایـرانزمین تمایل داشت، لیکن برخلاف تـصوّر اوّلیـّه، ایـن دین همواره زرتـشتیگری نـبود و در طول دوران چهارصد ساله سـاسانی، چـندبار ادیان دیگری چون کیشهای مانی و مزدک و نیز زروانیگری، توسط دولت ترویج شدند. در این میانه، مـیداندادنِ شـاپور اوّل به مانی نکته بسیار مهمّی اسـت کـه به آن تـوجّه کـافی نـمیشود. اگر روایتهای تاریخی درسـت باشند، در اوان حکومت ساسانی چنان تشتّتی در میان موبدان زرتشتی وجود داشت که تا مدّتها نـتوانستند بـر سَرِ یک قرائت واحد از این دیـن تـوفیق یـابند. در ایـن شـرایط، شاپور عملاً آمـوزههای التـقاطیِ مانی را دیانت رسمی قرار داد که مجموعهای بود از ادیان مختلف، از باورهای کهن آریایی گرفته تا بودیسم.(۱) بـه ایـن تـرتیب، نخستین دینی که در ایران از پشتیبانی رسمی یـا دولتـی بـهرهمند شـد، دیـن مـانی بود و تنها پس از سرکوبیِ خونین مانویان بود که دین زرتشتی به همّت موبد کرتیر و در هیئتِ دیانت رسمی شاهنشاهی قدعلم کرد. توجّه داشتن به این نکته بسیار مهمّ و اسـاسی است. در واقع، اهتمام شاپور اوّل به برپاییِ یک دیانت فراگیر، کنشی کاملاً حسابشده بود. او خویش را «شاهنشاه ایران و انیران» مینامید و درصدد بود تا با بهرهگیری از مانی و دینِ او، به یک وحدت دینی در سـراسر امـپراتوری چند ملیّتیِ خویش نائل آید. به سخن دیگر، کوشش شاپور برای برقراری یک دین رسمی بر مبنای مانیگری، تنها درچارچوب آرمانِ ایجاد یک حکومت متمرکز قابل فهم میشود و بـاید بـیتردید بود که این هر دو ــ دین رسمی و دولت متمرکز ــ در امتداد یک اندیشه بودهاند. اینگونه، میتوان گفت که نخستین حرکت دینی دولت ساسانی، هیچ ربطی به دیـانت زرتـشتی نداشت، بلکه به حقیقت، ایـن حـرکت کوششی بوده برای تحکیم مبانیِ دینیِ دولتی متمرکز، آنهم در عهدی که با متروک شدن پرستش خدایان بینالنّهرینی، جنبشهای دینی جدید و بسیار پویایی برپا شـده بـود.(۲)
پس، میتوان دید که بـرای سـلسله ساسانی، برقراری دین رسمی همچون یک اصل یا ضرورت راهبردی مینموده و هرگز نمیتوان گفت که این سلسله، از آغاز در پیِ برقراری یک دولتِ دینی بر مبنای زرتشتیگری بوده است. امّا، سـیاست دولت سـاسانی
______________________________
۱٫ برای آگاهی بیشتر از کیفیّات دیانت مانی، رک: ایران در زمان ساسانیان، صص ۲۶۵ـ۲۷۵٫
۲٫ در واقع از آغاز دوران ساسانی، وضع دیانت در خاورمیانه متحوّل شده بود و انواعی از فرقههای عرفانی و تشریفاتی در کنار دینهایی چون مسیحیّت و یهودیّت و زرتشتیگری سـر بـرآورده بودند. بـرای آگاهی بیشتر از این امر و تبعات آن که سبب شد ساسانیان برخلاف هخامنشیان نخواهند تا سیاست تساهل عـامّ مذهبی در پیش گیرند، رک: میراث باستانی ایران، ص۳۵۷٫
برای ایجاد یک دیانت رسـمی، بـا مـنافع ذاتیِ طبقه روحانیان سنّتی ایرانی، یعنی مغان، گره خورد و از همین تعامل بود که تدریجاً نیاز به تـعریف جـدیدی از دین زرتشت که با اوضاع و احوال زمانه جور دربیاید، احساس شد. بیشکّ مـیدان دادنـِ شـاپور اوّل به مانی شوک عظیمی بر دستگاه روحانی ایرانی وارد آورد و همین امر سبب مضاعف شدنِ کوششهای آنـان در این راه گردید. کرتیر، موبد برجسته و متعصّب ساسانی، پرچم بازسازی دین زرتشت را در چنین بـستری بر دوش گرفت. وی در دوره اردشیر، هـیربدی دونـپایه بود، امّا ترقّی او در دوران شاپور اوّل آغاز شد تا آنکه در دوران بهرام اوّل و دوم، موبد سراسر شاهنشاهی شد. کتیبه او در کعبه زرتشت، حاوی اطلاعات ارزشمندی درباره فعالیّتهای او است:
در قلمرو پادشاهی ایران، بسیاری از آتشها و مغها را کامکار کردم. و هـمچنین در سرزمین غیرایرانیها ( = انیران) آتشها و مغهایی نهادم که میبایست در سرزمین غیرایرانیها باشند، هر جا اسبان و مردان شاهنشاه رسیده بودند …
کرتیر نه فقط در دستگیری و اعدام مانی نقش اصلی را ایفا کرد، بلکه با جـدّیتی مـثالزدنی به سرکوبی تمام دیگر ادیانی پرداخت که در دوره تساهل و تسامحِ اشکانیان، مجال رسوخ در ایرانزمین یافته بودند:
و کیشهای اهریمن و دیوان از امپراتوری ناپدید گردیدند … و یهودیان و شمنها و برهمنان و نصاریان و مسیحیان و زندیقها در امپراتوری سرکوب شـدند و بـتها نابود شدند و لانههای دیوان ویران شدند و جای آنها گاه و مقر خدایان ساخته شد.
بنا به شواهد تاریخی، پس از سرکوبیِ مانویان، بیشتر چالش کرتیر با مسیحیان بود که علاوه بر انـگیزههای مـذهبی، علل سیاسی نیز برخورد با آنان را الزامی میکرد. در واقع، توفیق مسیحیت در روم، از این دین بهتدریج یک وزنه سیاسی در رقابتهای دو امپراتوری برساخت و در نتیجه، هواداران برقراری یک حکومت متمرکز در ایرانزمین، نمیتوانستند مـسیحیت را صـرفاً در ردیـف ادیانی چون مانی یا یـهودی، بـه عـنوان کیشهای بد در شمار آورند، بلکه مسیحیت در حقیقت به مثابه یک رقیب خطرناک، ممکن بود سبب اضمحلال دولت ساسانی گردد. بنابراین، در اوایـل دوران سـاسانی، انـقلابی شگرف در عرصه دینی ایرانیان رخ داد و آن نبود مگر کـوشش بـرای پدیداری یک کیش دولتی و رسمی. امّا این انقلاب، اصالت مردمی نداشت، بلکه در اساس
وابسته به همان بینش خاصّی بـود کـه بـه دلایل راهبردی، حکومت متمرکز را خواهان بود. این امر، بهروشنیِ تـمام، دلیل گسست میان دیانت رسمی با باورهای تودههای مردم را نشان میدهد؛ گسستی که یکی از نمودهای آن را میتوان در تفاوتهای تـاریخ مـلّی وتـاریخ دینی ایرانیان یافت. تاریخ دینی را کتب رسمی زرتشتی نقل کردهاند و در آن هـمهچیز حـول محورِ باورهای کهن زرتشتی قرار دارد؛ امّا آنچه در حافظه تودههای مردم باقی ماند و عاقبت در شاهنامهها تجلّی یـافت، روایـتی دلکـش از پهلوانیهای اسطورههایی است که برخی از آنها ــ همچون رستم ــ هیچ جایگاهی در تاریخ دیـنی نـدارند.(۱) در واقـع، به همان نسبت که میان تاریخ دینیِ رسمی و تاریخ رواییِ ملّی، فاصله وجود دارد، مـیان دیـانت دولتـی و باورهای مردمی نیز تفاوت وجود داشت. دین ساسانی، یعنی همان چیزی که بعدها دیـن زرتـشتی شناخته شد، بیش از هر چیز دستاوردِ کنشهای دولتی تمرکزگرا بود که در واکنش بـه تـهدید مـسیحیّتِ رومی مورد اهتمام قرار گرفته بود؛ امّا باورهای تودههای مردم در چارچوب وسیعتر سنّتهای کـهنِ آریـایی قرار داشت. اینگونه، بیان اینکه ایرانیان از دینی که دقیقاً همان کیش زرتشت بـود بـه اسـلام گرویدند، محلّ بحث است. دین موبدان ساسانی یک دین حکومتی بود که در همگامی با سـیاست تـشکیلِ دولت متمرکز شکل گرفته بود؛ به همان اندازه که این سیاست با مـقتضیّات اقـلیمی ایـران ناسازگاری داشت، دیانت حکومتی موبدان نیز با باورهای مردمی در تباین بود.
دوره بحران / زمینهها
دولت ساسانی آرامـ آرام دوره تـثبیت را پشـت سر گذاشت و به میانه کارِ خویش وارد شد. این دولت از همان ابتدا، با دو چـالش عـمده مواجه بود: یکی انحصارطلبی دینیِ موبدان و دیگری دشواریهای مهارِ طبقه اشراف. در واقع، سیاستهای دینی شاهان سـاسانی، گـاهبهگاه سبب آزردگیِ طبقه پرنفوذِ موبدان را فراهم میآورد. نخستین عاملی که آشکارا سـبب تـشتّت میان شاهنشاه و دربارِ او گشت، تقویت دین مـانی تـوسط شـاپور یکم، به عنوان دیانت رسمی شاهنشاهی بـود کـه برای روحانیان متعصّب زرتشتی، یک بحران واقعی مینمود. نخست، اقتدار و جذبه شاپور اوّل بـیش از آن بـود که این موبدان بتوانند از
______________________________
۱٫ بـرای آگـاهی بیشتر از دو تـاریخ مـلّی و دیـنی ایرانیان کهن، رک: تاریخ ایران کمبریج، ج۳، ق۱، صـص ۴۷۱ـ۵۸۷٫
پسـِ مانی برآیند و او را منکوب کنند.(۱) امّا چندی نگذشت که با رهبری کرتیر، مـوبد مـتعصّب وقت، هم مانی اعدام شد(۲) و هـم کیشهای بیگانهای که در خـلال قـرنها تساهل و تسامح اشکانیان رواج یافته بـودند، دسـتخوش سختگیریهای دولت ساسانی شدند. امّا بیش از مانیگری، این دین مسیح بود که دشواریهای مـهمّی مـیآفرید. آنگاه که شاه در سرکوبی مـسیحیان بـا مـوبدان همداستان بود، مـشکل خـاصّی در میان نمیافتاد، امّا هـنگامیکه بـرخی شاهان نسبت به ترسایان تساهل به خرج میدادند، دستگاه روحانیّتِ دولتی سخت به وحـشت مـیافتاد. در واقع، شاهانی چون بهرام چهارم و بـهخصوص یـزدگرد اوّل، به دلیـل بـرخی مـلاحظات سیاسی و اجتماعی، از سرکوبی خـونبار مسیحیان استقبال نمیکردند که این تساهلِ آنان، بر موبدان و اشراف همدست آنان، بس انزجارآور بـود. مـنابع ساسانی که معمولاً پادشاهان را به نـیکوترین وجـه و بـا صـفاتی چـون عادل ومهربان سـتودهاند،ایـنیزدگرد را «بزهکار» لقب داده واورا بهسختی مذمّت کردهاند:
گفتهاند او مردی سخت و درشتخوی بود و عیب فراوان داشت […] دانش و فـرهنگ مـردم را کـم میشمرد و آن را سبک میداشت و در شمار نمیآورد و…(۳)
این تـعابیر، بـیگمان نـاشی از سـیاست سـختگیرانه او نـسبت به اشراف و نیز محبّت او در حقّ مسیحیان بوده است.(۴) عاقبت وی، هنگامیکه در ولایت هورکانیا (= گرگان فعلی) بهسر میبرد، به مرگی مشکوک ــ و با لگدی که یک اسب بر شکم او زد! ــ از دنـیا رفت.(۵)
______________________________
۱٫ دولت شاپور بیگمان بسیار قوی بوده است. او در جنگهای متوالی با روم به پیروزیهای شگرفی دست یافت که نقطه اوج آنها را میتوان اسارت والرین، امپراتور روم و فتح شهر مستحکم هاترا دانست که هـر یـک در تواریخ کهن انعکاسی بهتمام یافتهاند. برای آگاهی بیشتر از روایات طبری در این مورد و تعلیقات ارزشمند نولدکه در این باب، رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص۶۰ـ۷۰٫
۲٫ ضعف دستگاه سلطنت در خلال ایّام پس از شـاپور یـکم، شرایط لازم برای برخورد با مانی را فراهم ساخت و او عاقبت در اواخر سلطنت بهرام یکم کشته شد. دوران بهرام یکم، مصادف با به اوج رسیدن فعالیّت موبد بـزرگ سـاسانی یعنی کرتیر است که سـهم عـمدهای در اعدام مانی ایفا کرد. قدرت کرتیر در دوران سلطنت نوزده ساله بهرام دوم به حدّ اعلای خود رسید، چندان که به قولی در پشت سلطنت وی، قدرت واقعی در دسـت کـرتیر بوده است. دراینباره رک: تـاریخ ایـران کمبیریج، ج۳، ق۱، ص۲۲۸٫
۳٫ به نقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص ۱۰۵٫
۴٫ دراینباره رک: تاریخ ایران کمبریج، ج ۳، ق ۱، ص۲۴۳٫ همچنین برای آگاهی از نظر نولدکه که این تغییر روش از مدح به قدح را ناشی از سختگیری بر اشراف و تساهل مذهبی یـزدگرد و مـخصوصاً محبّت او به مسیحیان دانسته، رک: ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص۱۰۶ـ۱۰۷٫
۵٫ برای آگاهی از روایت طبری از شرح ماوقع ــ که آن را به استجابت دعای بزرگان و اشراف مربوط میکند! ــ و توضیحات نولدکه در این باب که دست اشـراف و مـوبدان را دخیل در تـوطئه قتل یزدگرد میداند، رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص۱۰۸ـ۱۱۱٫
امّا دوران حکومت بهرام پنجم (یا بهرامگور) و یزدگرد دوم، بـرای موبدان و اشراف، سراسر کامیابی شد. پس از مرگ مشکوک یزدگرد اوّل، اشراف چنان قـدرتی یـافتند کـه بر آن شدند تا اساساً تمام فرزندان یزدگرد را از حقّ رسیدن به پادشاهی محروم کنند. از اینرو، جانشین او یـعنی شـاپور را پیش از وارد شدن به تیسفون کشتند و خسرو نامی از تخمه ساسانی را بر تخت نشاندند.(۱) امـّا دسـت تـقدیر، امیالِ درباریان را نامحققّ میخواست و یکی از فرزندان یزدگرد، یعنی بهرام پنجم، ملقب به گَور (حیوان وحـشی)، با یاری پدرخوانده عرب خود، منذر ــ که از جانب یزدگرد لقب «رام ابزود یزدگرد» و «مـهشت» یافته بود ــ پادشاهی را از آن خـود سـاخت.(۲) البته اگر روایت طبری را بپذیریم، اشراف و اعیان بهسادگی پادشاهی بهرام گور را قبول نکردند و او با ایشان پیمان نهاد که یکسالی حکومت کند و اگر در خلال آن نتوانست کژیهای پدر را اصلاح کند، خود از کار کناره جـوید. اینهمه نشان میدهد که دربار تیسفون در نتیجه رقابتهای اشراف، تا چه پایهای دچار انحطاط شده بود.(۳) پس از بهرامگور، پسرش یزدگرد دوم بر تخت نشست. او با میدان دادن به اشراف و نیز موبدان، رضایت آنان را جـلب کـرد و میتوان گفت که دوران حکومت این یزدگرد برای قدرتطلبان درباری، سراسر کامیابی بود. امّا دردرون این رفاه وکامیابی، آتشی زیر خاکستر بود که هرلحظه میتوانست شعلهور شود.
در این شرایط که هم اشـراف دربـار ساسانی و هم موبدان، کامیاب از استیلا بر ارکان سلطنت بودند، رویدادی ناگهانی، آرامش ظاهری را برهم زد و آن نبود مگر شکستِ خفّتبارِ پیروز از هپتالیان، که باج و خراجی گران را بر گردن ایرانیان نهاد. ایـن پیـروز، پس از مرگ پدرش یزدگرد دوم، سلطنت را حقّ خویش میدانست؛ لیکن برادرش با نام هرمزد سوم بر تخت نشسته بود. در این هنگام پیروز، دست به اقدامی زد که بیگمان هم بیسابقه بود و هـم بـسیار پراثـر در حوادث آینده: او از دشمنان سنّتی سـاسانیان، یـعنی
______________________________
۱٫ بـرای آگاهی بیشتر از این موارد، رک: ایران در زمان ساسانیان، ص۳۷۳ـ۳۷۴ و نیز برای دیدن روایت طبری از موضعگیریهای اشراف که در این هنگام فرزندان یزدگرد را لایق پادشـاهی نـمیدانستند، رک: تـاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۱۲۳ و ص۱۲۵٫
۲٫ برای آگاهی از این مـوارد، رک: تـاریخ ایران کمبریج، ج۳، ق۱، صص ۲۴۴ و نیز ایران در زمان ساسانیان، ص ۳۷۳ ـ ۳۷۵. همچنین برای دیدن روایت طبری از چراییِ سپرده شدنِ این بهرام به دسـت مـلوک لخـمی حیره و امداد آن به این بهرام برای نیل به سریر سـلطنت، رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص ۱۱۸ـ۱۲۰ و ص۱۲۴.
۳٫ رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص۱۲۵ـ۱۲۶٫
هپتالیان کمک گرفت(۱) و با یاری سـپاهی کـه ایـنان به او دادند، توانست به پادشاهی برسد.(۲) واضح است که این امـر بـه معنای مشروعیّت بخشیدن به هپتالیان و مداخلات بعدی آنان بود، لیکن دیری نپایید که پیروز ناگزیر از نـبرد بـا آنـان شد. به روایت تاریخ، این هپتالیان از ایالت کانسوی چین به نواحی تـخارستان(۳) در شـمالشرقی ایـران آمده بودند، و چون از زمان بهرامگور دستاندازی به نواحی داخلی را آغاز کرده بودند، شاهان سـاسانی نـاگزیر از نـبرد با آنان بودند. پیروز نیز باوجودیکه بهحکومت رسیدنش را مدیون آنان بود، شاید در مقابل زیـادهخواهیهای آنـان و شاید بهدلیل تحریک روم در دستاندازیهای هپتالیان به ایران،(۴) ناگزیر از جنگ شد، امّا در حـدود سـال ۴۶۹ مـیلادی مغلوب و اسیر گشت و برای رهایی هم شهر طالقان در افغانستان فعلی را، که دژ مستحکمی برای دفـاع در مـقابل بدویان بود، به آنان تسلیم کرد و هم پرداخت غرامتی گران را ناگزیر شد. هـپتالیان، پسـر پیـروز، یعنی کواذ (= قباد)، را به مدّت دو سال به گروگان گرفتند تا تمام مبلغ غرامت پرداخت شـود و ایـن میرساند که میزان آن بسیار زیاد بوده است؛ امّا بیگمان آنچه بـسیار بـیشتر از مـیزان و مبلغ غرامت وهنآور مینمود، اسارت شاهنشاه ساسانی و خواری او در مقابل مشتی اقوام بدو بود که لطـمهای جـبرانناپذیر بـر حیثیّت دولت ساسانی وارد آورد. لاجرم، پس از این حوادث، پیروز، با وجود مخالفت سردارانش، مجدداً عـازم نـبرد با هپتالیان شد تا به خویش و دولت ساسانی اعاده حیثیّت کند. این نبرد، که در سال ۴۸۴ میلادی رخ داد، عـاقبتی بـسیار وخیم یافت زیرا هم سپاه ایرانیان بهکلّی منهزم شد و هم پیروز کـشته شـده و جسدش یافت نگردید. در نتیجه، مردم دوران حـکومت او را شـوم دانـستند و از منش این شاه خودخواه ساسانی ابراز نـفرت کـردند.(۵) بر اثر این جنگ، گویا حرم پیروز به دست هپتالیان افتاد و چندین شـهر در نـواحی
______________________________
۱٫ درباره نژاد و مسکن هپتالیان، آرای فـراوانی ارایـه شده اسـت؛ بـرای آگـاهی رک: میراث باستانی ایران، صص۳۶۴ـ۳۶۶٫
۲٫ دراینباره رک: ایـران در زمـان ساسانیان، ص۳۹۱٫ گفتنی است که، به روایت طبری، در خلال نزاع میان پیروز و هـرمزد سـوم، مادرشان دینگ در تیسفون چند ماهی بـا عنوان بانبشانبانبش (ملکه مـلکهها) سـلطنت کرد (دراینباره رک: تاریخ ایرانیان و عـربها در زمـان ساسانیان، ص۱۴۸ و نیز ایران در زمان ساسانیان، صص ۳۹۱ ـ ۳۹۲). بهچشم راقم این سطور، این امر الگـویی بـوده که بر تختنشستنِ بوران و آزرمـیدخت را بـرای ایـرانیان پذیرفتن میکرده اسـت.
۳٫ تـخارستان یا تخیرستان سرزمینی واقـع در خـاور بلخ است. برای آگاهی بیشتر و دیدن توضیحات نولدکه، رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۱۴۸٫
۴٫ نـولدکه مـعتقد بود که محتملاً رومیان در تحریک هـفتالیان بـه حمله بـه ایـران دسـت داشتهاند؛ دراینباره رک: همان، ص۱۵۰٫
۵٫ طـبری نقل کرده که پادشاهی پیروز بر مردم ایران، «شوم افتاد» و «همه کردار و گفتارش بر او و مـردم مـملکتش زیان و وبال آمد»؛ رک: همان، ص۱۵۲٫
شمال شـرق ایـران چـون هـرات و مـروالرود در تصرّف آنان قـرار گـرفت و البته اینبار باج و خراجی گرانتر بر گرده ایرانیان نهاده شد. وهنآورتر از همه، مداخله این هپتالیانِ بـدوی در دسـتگاه سـلطنت ایران بود؛ چه با کشته شدن پیـروز، تـنها بـا حـمایت نـظامی آنـان بود که فرزند او، قباد، توانست بر تخت پادشاهی بنشیند.(۱)
از طرف دیگر، در خلال این ایّام که پیروز، در کشاکش نبردهای بیفرجام، نیروی دولت ساسانی را تحلیل میبرد، بلایای طبیعی نیز دامـن مردمان ایرانی را گرفته بود که بیش از همه باید به بحران کمبود محصول و قحطی اشاره کرد که فقر وادباری بیسابقه را بهارمغان آورد.درنتیجه،تودههای فرودستِ مردم که درناداری وقحطی دستوپا میزدند و از زیـادهخواهی اشـراف در رنجِ تمام به سر میبردند، ناگزیر از تحمّل بارگرانِ پرداخت غرامت به هپتالیان هم شدند و البته این همه، در کنارِ آن مایه از خفّت و خواری که از شکستفجیع پیروزناشی میشد،تمام مشروعیّت واعتبار دولت سـاسانیرا نـابود میکرد.
نکته بیاندازه مهم، از حیث تحوّلات بعدی، تمهیدات پیروز در مقابل بحران قحطی است. به روایت طبری توجّه کنید:
مملکت در روزگار پادشاهی او [= پیروز] هـفت سـال پی درپی در تنگی افتاد و رودخانهها و کاریزها و چـشمههاخشک گـردیدند و پرندگان و جانوران بمردند […]. پس پیروز به همه زیردستان خود نوشت که او مالیات زمین و سرانه را از ایشان برگرفته است و ناگزیر نیستند که کار همگانی یا بیمزد کـنند و خـود خداوند خویش هستند، و نـیز بـفرمود تا مردم در پی زاد و توشه سخت بکوشند. پس دوباره نامهای به ایشان نوشت تا هرچه در زیرزمین و انبارها از خواربار و دیگر توشهها دارند بیرون آورند و به دیگران بدهند و برای خود نگه ندارند و درویش و توانگر و بـلند و پسـت همه در یاری بههم یکی باشند.(۲)
تردیدی نیست که این تمهیدات، سابقه و زمینه عملی بسیار مناسبی برای جنبش مزدکی شد؛ جنبشی که خواهان برقراری تسویه در توزیع مال و خواسته بود و البته در آیـندهای نـه چندان دور، تـمام نظام ساسانی را دیگرگون کرد و چنان بستری را فراهم ساخت که اسلام به آسانی بر آن پا نهاد. این موضوع را در ادامـه خواهیم کاوید.
______________________________
۱٫ طبری نقل کرده که پس از کشته شدنِ پیروز در جنگ بـا هـپتالیان، پسـر او بلاش بر تخت نشست، امّا «برادر او کواذ برای گرفتن شاهی از دست او به نزاع برخاست امّا بلاش غـالب آمـد و کواذ پیش خاقان پادشاه ترک بگریخت تا از او یاری و مدد بخواهد و … الخ»؛ رک: همان، ص۱۶۲.
۲٫ به نـقل از هـمان، ص ۱۴۹٫
بـاری، ضعف دولت ساسانی در مقابل هپتالیان و دخالت آشکار آنان در امور سیاسی ایران، اثری ژرف بر دولت و دربار ایران نـهاد. این تأثیر را میتوان در تحوّلات بعدی دید: اعیان و درباریان برجای پیروز، برادر او، بلاش، را بـر تخت نشاندند و البته چـندی نـگذشت که در توطئهای او را کشتند و اینبار پسر پیروز، یعنی قباد ــ که در نزد هپتالیان گروگان بود، محتملاً با حمایت هماینان ــ به پادشاهی رسید.
بلاش را مردی نیکنهاد دانستهاند که به فکر آسایش رعیّت بود، لیـکن در دلایل عزل او آوردهاند که چون قباد به دلیل سالهای اسارت در نزد هپتالیان روابط خوبی با آنان داشت، وزیر اعظم، زرمهر (= سوخرا)، او را برجای بلاش بر تخت نشانید تا مگر از فشار بیامان آنـان بـکاهد. با این حال، برخی هم بلاش را به بیاعتنایی در رعایت آیینهای طهارت و برآوردن گرمابه در شهرهای ایران متهم کرده و این امر را دلیلِ نارضایتی موبدان زرتشتی و لذا خلع او دانستهاند.(۱) راقم این سطور بر ایـنهمه، نـارضایتی اشراف و درباریان را از بلاش میافزاید، زیرا توجّه او به رفاه رعیّت، مطمئنّاً با منافع اینان در تضادّ اساسی بود. بههرحال، دوران استیلای زرمهر دیری نپایید و قباد با بهرهگیری از رقابت میان او و شاپور مهران کـه مـنصب ایرانسپاهبذ داشت، خویش را از سلطه این وزیر مقتدر رهانید(۲) و در همین امتداد کوشید تا از قدرت دیگر اشراف نیز چندان بکاهد که دیگر خطری برای حکومت او نباشند. در واقع، قباد زمانی به حـکومت رسـید کـه ضعف سه پادشاه قبلی، مـجالی گـسترده بـرای رخنه اشراف و موبدان در ارکان سلطنت پدید آورده بود و البته تقدیر چنان افتاد که وی به ماه عسل درباریان و روحانیان پایان دهد. امـّا ایـن بـحرانهای داخلی و خارجی که از زمان پیروز آغاز شد، دولت سـاسانی را سـخت در مخاطره افکند و دستگاه سلطنت برای حفظ بقای خویش، ناگزیر از رعایت احوال مردمی میشد که قحطی و مالیاتهای کمرشکن، امانشان را بـریده بـود. پیـروز نخستین گام را در این راه برداشت و کوشید تا بزرگان را به کمککردن بـه فرودستان ترغیب کند و بلاش کوشید تا همین راه را ادامه دهد. نتیجه قطعیِ اینهمه، تقابل ناگزیرِ شاه و مردم با ایـن بـزرگانِ خـودخواه و منفعتطلبی بود که به آسانی حاضر به تسلیم نبودند؛ و اینگونه بـروز یـک انقلاب ناگزیر گشت.
______________________________
۱٫ برای آگاهی بیشتر، رک: ایران در زمان ساسانیان، ص۴۰۰٫ گفتنی است که تأکید فقه زرتشتی بـه حـفظ پاکـی آب، با برآوردن گرمابه به شکلی که همواره مرسوم بوده، تباین داشته اسـت.
۲٫ درایـنباره رک: هـمان، ص۴۵۰٫ مشهور است که در پیامد این رویداد، در ایران این ضربالمثل مشهور شد: «باد سوخرا (= زرمـهر) از وزیـدن فـرومرد و باد مهران وزید»!
دوره بحران / جنبش مزدکی
چنانکه میدانیم، جامعه ساسانی در دورانِ نخستین خویش بـر سـه طبقه مجزّا از هم نهاده شده بود که از ذیل به صدر، عبارت بودند از: «واسـتریوشان» و «رتـشتاران» و «آذربـانان». در آن دوران، راهیابی اشخاص از طبقه پایینتر به مرتبه برتر جز بهندرت ممکن نبود و در همهحال دولت با اصـرار و ابـرام بر بقای اشخاص در همان درجه و طبقه خویش نظارت میکرد. پر واضح که چنین جـامعهای از چـندین جـانب در معرض آسیب بود؛ چراکه هم خود را از کفایت اشخاصِ مستعدّ محروم میداشت و هم از نالایقیِ افرادی کـه بـهسبب وضع طبقاتی ــ و نه جوهر ذاتی ــ متصدی مراتب و مقامات میشدند، زیانها میدید و هـم بـه دلیـل این بیعدالتی، در درون طبقات، از هر دستی ناراضیانِ فراوانی میپرورد. اینگونه، جامعه ساسانی بهرغم آنکه از نظم ظـاهری بـهرهمندیِ تـامی داشت، از درون بس آشفته مینمود و در آن نارضایی و سرخوردگیِ مردمی موج میزد. بهقول ریچارد ن. فـرای:
ایـن نظم جامعه بیشک ثباتی پدید میآورد، اما همکاری میان طبقات را نابود میکرد و حس مسئولیت افراد را نـسبت بـه پادشاه یا طبقات را نسبت به پادشاه یا طبقات دیگر از میان برمیداشت. هـمین نـاتوانی بزرگ ایرانیان بود که تازیان را در رسیدن بـه پیـروزیهایشان یـاری کرد.(۱)
این مایه از سرخوردگی را بهویژه باید در احـوال رعـایا و روستاییان جستوجو کرد: اینان را از مزایای نظام ساسانی ــ یعنی مالکیّت و پاکی نسب یا خـون ــ بـهرهای نبود و در نتیجه به وقت صـلح مـحکوم به بـیگاری بـرای اشـرافِ یا دهگانانِ زمیندار، و در هنگام جنگ، سـیاهیلشگرانی بـودند که از پیِ سواران روانه میدان میشدند، بی آنکه مواجبی دریافت دارند. در واقـع، ایـن فرودستترین طبقات جامعه ساسانی، در فقر و نـاداری روزگار میگذراندند و علاوه بـر ایـنکه مال و خواسته و زن و رفاه از آنان دریـغ مـیشد، هر گونه امکانی برای تغییر موقعیّت یا طبقه نیز پیشاپیش از ایشان سلب گـشته بـود.
در این میانه، آنچه بیش از پیـش بـر آلام تـودههای فرودست میافزود، تـبدیل شـدنِ مراسم دینی به مـجموعه دلآزاری از تـشریفات بود که جملگی در خدمتِ غنیتر شدن
______________________________
۱٫ به نقل از میراث باستانی ایران، ص۳۷۶٫
موبدانِ حریصِ آتـشکدهها قـرار داشت. این موبدان در رقابت با شـاهان سـاسانی برای خـویش نـسبنامههای بـلندبالایی فراهم آورده بودند و نـژاد خود را به منوچهر، پادشاه افسانهای، میکشانیدند. اینان که اخلاف مغان کهن بودند، عملاً دولتی در درون دولت پدیـد آورده بـودند و نه تنها تمام امور راجع بـه حـوزه شـریعت و تـطهیر و قـربانی و ثبت ولادت و ازدواج و حتی قـضا را در اخـتیار داشتند، بلکه در همه امور دیگر مداخله و نفوذی تمام کسب کرده بودند. به قول کریستنسن:
روحانیون در روابـط خـود بـا جامعه وظایف متعدد و مختلف داشتهاند، از قبیل: اجـرای احـکام و اصـغای اعـترافات گـناهکاران و عـفو و بخشایش آنان و تعیین کفارات و جرایم و انجام دادن تشریفات عادی هنگام ولادت و بستن کستیگ (کمربند مقدس) و عروسی و تشییع جنازه و اعیاد مذهبی. اگر در نظر بگیریم که دیانت زردشتی در کوچکترین حوادث و وقـایع دخالت داشته و هر فردی در مدت شبانهروز بر اثر غفلت دستخوش گناه و گرفتار پلیدی و نجاست میشده است، آنوقت آشکار میگردد، که روحانیون طبقه بیکاری نبودهاند و هر یک از این طبقه که ارثـا ثـروتی نداشت، بهسهولت میتوانست از راه مشاغل مختلفه توانگر شود.(۱)
مداخله موبدان در امور دنیوی به حقوق ویژه آنان در عزل و نصب پادشاهان منتهی نمیشد،(۲) بلکه حتّی در اوایل عهد ساسانیان بخش عمدهای از آذربایجان جـزء اقـطاع رؤسای این طبقه بهشمار میآمد و بعد از آن در نواحی دیگر نیز قدرت و نفوذ آنان بسط یافت. نفوذ این طبقه اندکاندک به جایی رسید که گـاه فـرمانروایی ولایات بزرگ نیز به آنـان تـفویض میشد؛ چنانکه در هنگام تسلّط عرب بر ولایت پارس، حکمران آن ولایت عنوان هیربد داشت.(۳) به این ترتیب، موبدان از صدقه سر دولت ساسانی روزبهروز توانگرتر شده بودند و عـلاوه بـر حکومت دینی، در حکومت دنـیوی نـیز دستی بهتمام داشتند و دخالت در آن را حقّ مسلّم خویش میشمردند و معلوم است که این مایه از قدرتمندی و مداخلهجویی، آنان را به فساد میکشانید و بر مصیبتهای مردم محروم میافزود. درنتیجه، نظام ساسانی که رسما حـامیِ دیـن زرتشتی بود، در بین طبقات
______________________________
۱٫ به نقل از ایران در زمان ساسانیان، صص۱۸۰ـ۱۸۱٫
۲٫ «اصل قابل عزل بودن شاه اسلحه خطرناکی بود در دست موبدان. اگرچند مدعی برای سلطنت پیدا میشد و هریک از آنها متکی بـر یـک فرقه از نـجبای عالیمرتبت بودند، رأی روحانی اعظم قاطع میگردید، چه او نماینده قدرت دینی و مظهر ایمان مذهبی ملت محسوب میشد» بـه نقل از همان، صص ۳۵۹ـ۳۶۰٫
۳٫ برای آگاهی بیشتر، رک: همان، ص۱۷۶٫
فرودست ــ و حتّی بـرخی نـجباء ــ بـا واکنشهای نامساعدی مواجه میگشت، به آن حدّ که آنان را آماده پذیرش هر دینی بهجز زرتشتیگریِ رایج میکرد. امـّا ایـن موبدان چنان متعصّب بودند که در درون ایران، رواج هیچ دینی بهجز زرتشتیگری رسمی را تحمّل نـمیکردند.
بـه ایـن ترتیب، مقارن حکمفرماییِ قباد که قدرت دو طبقه اشراف و موبدان در حدّ اعلای خود مینمود،بحرانی بـسیار عمیق تمامی سطوح جامعه ساسانی را درمینوردید؛ بحرانی که نابسامانیهای دوره پیروز به بـعد، آتش آنرا تندتر از هـر زمـان دیگری کرد و البته دیگر بر اهلِ درک وفهم آشکار بود که نظام طبقاتیِ ساسانی به درجهای از انحطاط رسیده که بهزودی، تحوّل و انقلاب ناگزیر خواهد شد و اگر تغییری در احوالِ تودههای محروم پدید نـیاید، دیری نخواهد پایید که این جان به لبآمدگان، سر به عصیان برخواهند داشت. یکی از این اهلِ درک و فهم، موبدی زرتشتی به نام «مزدکِ بامدادان» بود(۱) که هشیارانه دانست که اگر دولت به خـویش نـجنبد، مردم آن را بهسختی خواهند جنبانید. پس تعالیمی در جهت بهرهمندیِ فرودستانِ جامعه و نیز برای کوتاهی دستِ آزمندِ اشراف و دولتمندان آورد و البته با همدلیِ حسابشده شاه وقت ساسانی، یعنی قباد همراه شد که او را نواخت و بـدو گـروید و میدانش داد تا تعالیم خود را ترویج دهد.(۲)
تعالیم مزدکی در واقع اصلاحی در کیش مانی بود که بر خلاف آن، با بدبینی به مبازره میان خدای خیر و خدای شرّ نمینگریست.(۳) سوای این مـطلب، بـسیاری از باورهای
______________________________
۱٫ در شاهنامه فردوسی و نیز سیاستنامه خواجه نظامالملک، مزدک یک روحانی و موبدان موبد معرّفی شده است.
۲٫ گروش قباد به مزدک هرچند بر مبنای محاسبات زیرکانهای بود، لیکن نمودی جدّی داشـت: «مـیگویند کـه هنگامی که شاهنشاه ساسانی، کـواذ (۵۳۱ ـ ۴۸۸ م)، تـعالیم مـزدک را پذیرفت، به دستنشاندهاش منذر سوم نیز دستور داد که چنین کند. هنگامی که منذر خواستِ پادشاه را نپذیرفت شاهنشاه آن را به حارث بن عـمرو، ریـیس قـبیله کنده تکلیف کرد و او نیز پذیرفت که اعراب نـجد و حـجاز را به قبول آیین نوین وادارد … از این روی، پارهای از اعراب مکه از آیین مزدکی پیروی میکردند (تزندق) و به هنگام ظهور محمد(ص) که کـمابیش دو نـسل بـعد روی داد هنوز گروهی در مکه بودند که در گذشته مزدکیان (زنادقه) خوانده مـیشدند» به نقل از تاریخ ایران کمبریج، ج۳، ق۱، صص۷۱۳ـ۷۱۴٫ با این اوصاف، باید دانست که پشتیبانیِ کواذ از مزدک ــ لااقل در درون ایران ــ نـمیتوانسته بـا زور و اجـبار همراه بوده باشد، چرا که قباد جنگی موفقیّتآمیز را با روم پشت سـر نـهاد و البته اگر در میان بزرگان هواخواهانی نمیداشت، برای او غلبه بر دشمن خارجی ممکن نمیگشت. از اینهمه، یک نـتیجه قـطعی مـستفاد میشود: رفرم مزدکی در میان تودههای مردم و نیز بزرگان هواخواهان فراوانی داشته اسـت.
۳٫ رکـ: ایـران در زمان ساسانیان، صص ۴۵۲ ـ ۴۵۳٫ در واقع میتوان جنبش مزدکی را جلوه اجتماعی و اقتصادی آیین مانی دانست؛ درایـنباره رک: مـیراث بـاستانی ایران، ص ۳۵۶٫ باید دانست که مزدک خود بنیادگذار این آیین نبود، بلکه همچنان که طـبری هـم روایت کرده، او در واقع مبلّغِ آیینی بود که شخصی بهنام زرادشت پسر خُرَگان آورده بـود. بـرای آگـاهی بیشتر دراینباره رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص۱۸۴ـ۱۸۵ و ص۴۸۵٫
مزدکی با اصول دیانت مانی، هـماهنگی داشـت که از جمله باید به جنبه زهد و تزکیه مزدکیگری اشاره کرد.(۱) در عینحال، در این کـیش، اعـتقادی راسـخ به تساوی ابنای بشر و لزوم اشتراکِ آنان در بهرهوری از تمتّعات دنیوی وجود داشت(۲) که عملاً آن را رودرروی نظام بـسته و طـبقاتی ساسانی قرار میداد. به واقع، اوج این رویارویی آنجا بود که مزدکیان مـیکوشیدند تـا مـال و خواسته را از توانگران بستانند و به بیبضاعتان بدهند، که این امر قبل از هر چیز، نمایانگر واکنشِ سـتمدیدگان و نـادیدهانگاشتهشدگان بـود.(۳)
تاریخ مزدکیگری البته لگدکوبِ جعل و تزویرِ موبدان زرتشتی است که از هیچ کـوششی بـرای تخریب چهره مزدکیان فروگذاری نکردهاند؛ با این وصف، نه در تعالیم مزدکی و نه در قوانینی که قباد نـهاد، ردّپایـی از آنچه موبدان بر این کیش بستهاند ــ مثل نفی ازدواج و اباحهگری و زندگی اشتراکی ــ دیـده نـمیشود؛ امّا اینقدر پیداست که در این جنبش، اشـراف و دولتـمندانِ سـاسانی، آماجِ طبقات فرومالیده شده جامعه ساسانی بـودند و البـته همراهیِ قباد با مزدک، از آنرو بود که او نیز از غلبه این اشراف بر ارکـان
______________________________
۱٫ رک: ایـران در زمان ساسانیان، ص۴۵۸٫ جالب توجّه اسـت کـه طبری هـم بـه پرهـیز مزدکیان از خوردن گوشت اشاره دارد (رک: تـاریخ ایـرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۱۷۹) و هم در شرح خصلتهای کواذ (= قباد)، از پرهیز مزدکیان از خونریزی سـخن رانـده است: «کواذ زندیک بود و همه نـیکی نشان میداد و از خونریزی پرهـیز مـیکرد و چون نمیخواست خونی ریخته شـود بـا دشمنانش به نرمی رفتار میکرد.» (به نقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۱۷۸) واضـح اسـت که این صفات برای دیـانت مـزدکی کـه خود دنباله مـنطقی مـانیگری بود، طبیعی است؛ لیـکن تـواریخ مأخوذ از عهد ساسانی، معمولاً در کنار چنین اشاراتی بر کشتار و خونریزی مزدکیان هم اشاره دارنـد کـه یا از اساس جعلی است و یا نـشان از عـصیان مردم فـرودستی دارد کـه از بـرکت جنبش مزدکی، سر در پیـِ انتقامگیریهای شخصی خود نهاده بودند.
۲٫ مؤلّف ملل و نحل، تاریخ و باورهای مزدکی را چنین نقل کرده اسـت: «و از آن جـمله مزدکیهاند. اصحاب آن مزدک که در ایام قـباد، والد انـوشیروان ظـاهر شـد و قـباد را به مذهب خـود دعـوت نمود] و او مذهب مزدک را پذیرفت] و انوشیروان بر رسوایی و افترای او واقف گشت؛ [پس او را بخواست و پیدا کرد] و به تیغ سـیاست سـرش را از تـن جدا کرد. ورّاق میگوید که قول مزدکیه مـوافق قـول اکـثر مـانویه اسـت: در کـونین و اصلین. الا آن که مزدک گوید که افعال نور به قصد و اختیار است و افعال ظلمت به خبط و اتفاق و نور دانای صاحب حس است و ظلمت جاهل نابینا است و مزاج بـر خبط و اتفاق است، نه به قصد و اختیار و خلاص نور از ظلمت هم به خبط و اتفاق است نه به اختیار و مزدک مردم را از دشمنی و کارزار کردن و نزاع کردن با هم منع میکرد و چـون بـیشتر نزاع مردم به سبب مال و زنان بود، زنان را حلال گردانید و اموال را مباح کرد و تمام مردم را در مالها و زنان شریک ساخت، چنانکه در آب و آتش و علف شریک میباشند.» توضیح ضروری آن که به نـظر مـیرسد شهرستانی این مطالب را از ابوعیسی ورّاق نقل کرده که فردی زرتشتی بوده است و جالب توجّه است که ابنالندیم در الفهرست درباره این ابوعیسی ورّاق چنین آورده: «و من رؤسـائهم المـتکلمین الذین یظهرون الاسلام و یبطنون الزنـدقه».
۳٫ طـبری درباره این باورهای مزدکیان چنین گفته است: «[مزدکیان] میگفتند که میخواهند از توانگران بگیرند و به درویشان بدهند و از دارایان بازگیرند و به ناداران باز پس دهند. و اگر کـسی خـواسته و زن و کالای بیشتری داشته بـاشد در آن زیـادتی حقّی بیش از دیگران ندارد و مردمی که از طبقه پایین بودند این فرصت را غنیمت شمردند و بر مزدک و یاران او گرد آمدند و از او پیروی کردند.» (به نقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص۱۷۰ـ۱۷۱.)
سلطنت، نـاخشنود و بـیمزده بود.(۱) بهعبارت دیگر، به نظر میرسد که در دوره مزدکی، قوانینی در جهت تسهیل امر ازدواج، مالیاتستانیِ از اشراف و توانمندان و بهویژه کمک به قحطیزدگان وضع شده باشد و آنچه بعدها در خوذاینامگها (=خداینامهها) در هتک و طردِ نهضتِ مزدکی آورده شـده، بـیشتر واکنشِ حـادّ نظامِ متحجّر و اشرافمدارِ ساسانی را برتابد که همین میزان اصلاح را نیز سخت ناخوش میداشت. بههرحال، گرایش عمومیِ تـودههای مردم و طبقات فرودست به مزدکیگری، گسترشی ژرف یافت و با اقبال وافرِ تـهیدستان، ایـن نـهضت چنان سراسر ایران را پیمود که در همهجا سلطه بیچون و چرای زِبَردستان را به چالش کشید و تمام سامانههای کهن سـاسانی را دیـگرگون خواست.(۲) به واقع، میتوان گفت آن جنبشی که مزدک از نهانگاه جامعه بر کشید و نـام خـویش را ــ خـواسته یا ناخواسته ــ بر آن دید، دیگر بر خودِ او هم اکتفا نکرده و با سرعتی حیرتآور، به یـک عصیانِ کوبنده اجتماعی بدل شده بود. بهعبارت دیگر، مرام مزدکیگری، از رفرمِ محدودی کـه خودِ مزدک ــ بهعنوان یـک مـوبد زرتشتی ــ خواهانِ آن بود، بسیار فراتر رفته و مستقیماً ارکانِ کهنه و پوسیده جامعه ساسانی را هدف گرفته بود؛ مردم عاصیِ جان به لب رسیده، خانومانِ اشراف و نجبا و ثروتمندان را غارت میکردند و در هر جا، دم از لزومِ اشتراک در مـال و خواسته و زن و تمام مواهب زندگی میزدند؛ که این دقیقاً با نظام «کاست» و چند طبقهای کهن در تعارضی ژرف بود.
هرچند که مزدکیان عاقبت بهشکل فجیعی سرکوب گشتند و تا دوران عباسیان مجال
______________________________
۱٫ قباد همواره از نـیرو گـرفتنِ اشراف بر دستگاه سلطنت، بیم داشت. او پس از دستیابی به سلطنت، سوخرا وزیر مقتدر خویش و نیز اسپاهبد سیاوش را ــ که هر دو از خاندانهای اشرافی کهنی بودند ــ کشت و مانع از قدرتیابی مجددّ امثال آنان گشت. بـرای آگـاهی بیشتر رک: تاریخ ایرانیان و عربها در …، صص ۱۶۵ ـ ۱۷۰ و همچنین تاریخ ایران کمبریج، ج۳، ق۱، ص۲۴۹٫
۲٫ از جمله نکاتی که در خیزش مزدک کمتر مورد توجّه واقع شده، موضوع همزمانی عجیب آن با پایان هزاره زرتشت است. چنانکه مـیدانیم، در بـاور مزدیسنان، عمر گیتی دوازده هزاره دانسته شده و انتهای هر هزارهای را قرینِ شوربختی و مصایب میشمردهاند. زرتشت در سرآغاز هزاره دهم به دنیا آمد و بهموجب همان باور کهن میباید که در انتهای این هـزاره مـوجی از بـلایا بر ایرانزمین بتازند. جالب تـوجّه ایـنکه دورانـِ به سلطنت رسیدنِ اردشیر یکم مصادف با پایان هزاره زرتشت ــ بنا بر روایات سنّتی ــ بود. اردشیر برای حلّ مشکل هزارهگرایی ــ و بـدبینی مـنتّج از آن ــ کـه در میان مردمانش رایج بود، در تاریخگذاریها چندان دست بـرد کـه پایان هزاره را ۲۵۷ سال به عهده تعویق افکنْد و البته این امر با کوتاه وانمود کردنِ دوره حکومت اشکانیان میسّر شد. بـههر حـال، تـاریخ خیزش مزدک به نحوی باورنکردنی، مقارن پایان این هزاره نـوپدید است! برای آگاهی بیشتر از این امر، رک: تاریخچه مکتب مزدک، صص ۱۵۲ ـ ۱۵۴٫ با این توصیفات، پرسشی مهمّ جلوهگر میشود: آیـا بـاور بـه شوربختیِ ناگزیر در آخر هزاره زرتشت، ربطی به انگیزشهای جنبش مزدکی داشـته است؟ مـعالاسف باید اعتراف کنیم که تا پیدا شدن مدارکی جدیدتر، پاسخی بر این پرسش نداریم.
عرضاندام نـیافتند،(۱) بـا ایـن وصف، خیزش آنان تأثیراتی بر جامعه ایرانی نهاد که در دورانهای بعدی اهـمّیت فـراوانی در رسـوخ اسلام در ایران یافتند. از جمله این تأثیرات باید به اضمحلال نسبیِ خاندانهای اشرافی و کاهش نـفوذ آنـان اشـاره کرد که البته مطمح نظر قباد هم بود.(۲) در واقع، تا پیش از مزدکیان، اشراف و نـجبا بـا استقلال رأی و مداخلهجوییِ خویش اسباب زحمت فراوانِ شاهان ساسانی بودند و جنبش مزدکی، از آنرو کـه مـستقیماً مـالکیّت و پاکی نَسَبِ ایشان را هدف قرار داد،(۳) موجبات پایان استیلای همه جانبه آنان را فراهم ساخت. حـتّی کـوششهای انوشهروان برای ترمیم اوضاع هم منجر به بازگشتِ دوباره همه شأن و اعتبار ایـن خـاندانهای تـوانگر نشد،(۴) چه در نهایت و برای نخستین بار، اینان حاجتنمدِ لطف و حمایتِ شاهنشاه گشتند و به تمامی مـدیون و وامـگزارِ او شدند.(۵) این امر، از سوی دیگر، موجب قوّت گرفتنِ هرچه بیشتر طبقه دهـگانانِ آزاد یـا خـرده مالکان بود. در واقع، از دوران انوشهروان به بعد، تکیهگاه اصلی دولت ساسانی دیگر هرچه بیشتر بر ایـن دهـگانان آزاد ــ و نـه اشراف زمیندار کهن و موبدان ــ قرار گرفت و مقدّر بود که این طبقه تـازه قـدرتیافته، در آیندهای نه چندان دور، نقشآفرینیِ مهمّی در کامیابیِ اسلام ایفا کنند.
امّا یکی دیگر از تأثیرات ماندگارِ مزدکیگری را مـیتوان در خـودِ دین زرتشت و مناسباتِ میان مردم عادّی و دستگاه روحانی دانست. شک نیست کـه جـنبش مزدکی بر مبنایی ایدئولوژیک استوار بود و ایـنهمه نـمیتوانست تـوجّه موبدان زرتشتی را به خود معطوف نکرده بـاشد. مـزدک به هیچروی مدّعی آوردنِ یک دین جدید نبود، بلکه خویش
______________________________
۱٫ دراینباره رک: تـاریخچه مـکتب مزدک، صص۵۸ـ۶۰ و ص۸۰٫
۲٫ برای آگاهی از نـظر نـولدکه دراینباره، رکـ: تـاریخ ایـرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۱۷۲٫ فرای نیز مـعتقد اسـت که «دشمنی دستگاه پادشاهی با بزرگان و نیروی شگرف آنان، موجب پشتیبانی قـباد از مـزدک شد.» به نقل از میراث باستانی ایـران، ص۳۵۶٫
۳٫ پیشتر درباره دستدرازی مـزدکیان بـر اموال اشراف مطالبی آوردیم، لیـکن بـاید دانست که این جنبش در اضمحلال رکن دیگر اشرافیّت ــ یعنی پاکی خون ــ نیز نـقش مـهمّی ایفا کرد؛ چه به قـول طـبری، بـر اثر اقدامات مـزدکیان «گـوهر پست با گوهر بـالا بـیامیخت» رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۱۸۵٫
۴٫ به روایت طبری، انوشهروان دستور داد: «تا فرزندان خـاندانهای اصـیل را که بی سرپرست بودند از آن او بـنویسند؛ آنـگاه دختران ایـشان را بـه هـمپایگانشان شوهر داد و جهاز ایشان را از بـیتالمال بپرداخت و به جوانان آن خاندانها از خانواده اشراف زن داد و خرج آن را بداد و ایشان را بینیاز ساخت و دستور داد که در دربـار بـمانند تا از ایشان در مناصب و کارهای دولتی یـاری جـوید.» بـه نـقل از هـمان، صص۱۹۳ـ۱۹۴٫
۵٫ و البته ایـن انـوشهروان هم کوشید تا از بقایای خاندانهای اشرافیِ مضمحل شده، طبقهای مطیع خود بهوجود آورد؛ دراینباره رک: همان، ص۱۹۴٫
را اصلاحگری مـیدانست کـه مـیخواست مردمان را از واقعیّت پیام زرتشت آگاه گرداند و آنـان را از انـحراف نـجات دهـد.(۱) ایـن امـر، بیگمان چون تکانهای عظیم در دستگاه سنّتگرای روحانیّت، به مجادلات دامنهدار راجع به ماهیّت دین زرتشتی بسی میافزود و استواری تودهها را در پیروی از موبدان سست میگردانید.
بهعبارت دقیقتر، با خـیزش مزدکی، هر دو رکن نظام ساسانی که عبارت بود از طبقهبندی جامعه و حکومت مبتنی بر زرتشتیگریِ مورد اهتمام موبدان، آسیبی جدّی دید و البته پیشاپیش میتوان دید که سرکوبی خونبارِ این خیزش، نـتیجهای جـز سرخوردگی و رمیدگیِ تودههای مردم از هر آنچه نظام ساسانی مظهر آن بود، نمیتوانست داشت. اینگونه، گروش بعدی ایرانیان به اسلام و عدم مقاومت جمعیِ آنان در مقابل تازیان را باید در فراز و فرود نهضت مـزدکی دیـد؛ نهضتی که تا آمدن اسلام، یکصدسال سرکوبی خونین را برای تحدید مبانی همان نظامِ منحط ساسانی شاهد بود.
باری، به بحث تاریخی خویش بـازگردیم: هـمراهی قباد با مزدک برای او بـسیار گـران تمام شد، زیرا با توطئه موبدان و برخی نجبا ــ که از هر چیزی که بوی مانویّت استشمام میشد، تنفّر داشتند ــ خلع شد و به زندان افتاد. ایـنکه مـیگوییم برخی نجبا، به ایـن دلیـل است که قباد در میان این طبقه هواخواهانی چون سیاوش داشت که عاقبت او را رهانید. به هرحال، پس از خلع قباد، حکومت چندی به برادرش ژاماسپ وانهاده شد؛ لیکن همانطوریکه گفته شد، او به یـاری سـیاوش از دژ انوشبرد (= قلعه فراموشی) به نزد دوستان هپتالیِ خویش گریخت و بهزودی با سپاهی که اینان به یاریاش فرستاده بودند، بیخونریزیِ چندانی دوباره بر تخت نشست. قباد وقتی حکومت خویش را اعاده کـرد، بـرخی بزرگانی را کـه برضد او توطئه کرده بودند از دم تیغ گذراند و سیاوش را مقام ارتیشتاران سالار اعطا کرد. او در دنبال این بازگشت دوباره بـه شاهنشاهی، باز هم در تضعیفِ طبقه اشراف کوشید و چندان پایههای حکومت خـویش را مـستحکم کـرد که برای نخستینبار پس از شاپور اوّل، توانست در سال ۵۱۹ میلادی، شخصاً جانشین خویش را برگزیند. این جانشینْ سومین پسر قباد یـعنی خـسرو بود که با لقب انوشهروان بر تخت نشست. بههرحال، به نظر میرسد کـه مـوضع قـباد در حمایت از مزدکیان در اواخر دوران سلطنتش تغییر یافته باشد و این امر میتواند هم به هراس او از عاقبت جـانشینش
______________________________
۱٫ برای آگاهی بیشتر ازجنبههای اصلاحطلبانه آموزههای مزدک، رک:مهرداد،بهار، جستاری چند در فرهنگ ایـران، صص۲۴۵ـ۲۷۸٫
ربط داشته بـاشد(۱) و هـم به این خسرو انوشهروان که از فرقه مزدکی سخت تنفّر داشت و دائماً مذمت آنان را نزد قباد میگفت.(۲) بزرگترین فرزندِ قباد یعنی کاووس آشکارا پیرو مزدک بود و اینکه شاه ساسانی خسرو را بر او تـرجیح داد، سبب نارضایتی مزدکیان شد و آنان را بر آن داشت تا خسرو را از ولایتعهدی خلع کنند. این امر، به قولکریستنسن «آخرین قطرهای بود که جام را لبریز کرد»، و اینگونه، کواذ به کلّی از مزدکیان دل برگرفت. نخستین قـربانی او، نـاجیاش سیاوش بود که به فرمان او کشته شد و اندکی بعد، با کشته شدن مزدک در فرجامِ مجلس مناظرهای که خسرو صحنهگردان اصلی آن بود، همه مزدکیان آماج قلع و قمع قرار گرفتند. بر ایـن مـنوال، مزدکیان به فرقهای سرّی مبدّل شدند و دیگر شاهنشاهیِ خسرو انوشهروان مسلّم گردید و البته عصیان کاووس بر ضد او هم کاری از پیش نمیتوانست برد. با این اوصاف، کواذ آنقدر عاقل بـود کـه بداند سرکوبیِ مزدکیان بدون اصلاحِ زمینههای نارضایتی عمومی کاری عبث است؛ از اینرو، کوشید تا با مسّاحی مجدد زمینها، مقدّمات اصلاح نظام مالیاتگیری را فراهم کند؛ لیکن اجل مهلتش نداد و درگـذشت.
نـشیب سـاسانی / اصلاحات انوشهروانی
سرکوبی مزدکیان در دوره پادشـاهی خـسرو انـوشهروان تداوم یافت،(۳) امّا تیغِ آخته و کشتارهای سبعانهْ یگانه سلاح شاهنشاهِ «عادل» برای فرومالیدنِ نهضت آنان نبود، بلکه وی، همچون پدرش، زیرکانه خود عـَلَمِ اصـلاحگری بـهدست گرفت و شخصاً مژدهآوردِ تغییر و تحوّل گشت: او به راسـتی مـوجدِ تحوّلات زیادی شد، نظام مالیاتی را اصلاح کرد،(۴) بر توسعه تجارت و گسترشِ طرق و شوارع همّت گماشت، امنیت را بسط داد(۵) و
______________________________
۱٫ قباد ( = کـواذ) بـرای اسـتوار کردن پادشاهی خسرو، ضمن پیشنهاد صلح قطعی به ژوستن امـپراتور روم، از او خواست تا خسرو را به فرزندی بپذیرد. دراینباره رک: ایران در زمان ساسانیان، صص۴۷۳ـ۴۷۴٫
۲٫ به تعبیر نولدکه، هرچند سرکوبی مـزدکیان در عـهد پدرش قـباد آغاز شد، لیکن در معنا انوشهروان صحنهگردان اصلی بوده است. رک: تاریخ ایـرانیان و عـربها در زمان ساسانیان، ص۱۹۰.
۳٫ روایت طبری دراینباره شاهدی است بر تداوم نهضت مزدکی در آغاز سلطنت انوشهروان و کوششهای او بـرای سـرکوبی ایـنان: «خسرو مردم را از پیروی به نوآوریهائی که [… [مزدک پسر بامداذ آورده بود بـازداشت و بـدعتشان را بـرانداخت و مردم بسیاری از ایشان را که بر آن بدعت ثابت ماندند و از آن بازنیامدند بکشت و …» به نقل از هـمان، ص ۱۸۵؛ نـیز رک: هـمان، ص۱۹۳٫
۴٫ پیشتر معمول بود که هر ساله میزان محصول را میسنجیدند و بر مبنای آن مالیات میگرفتند، امـّا انـوشهروان مقررّ داشت تا خراجی ثابت از زمینهای کشاورزی بر مبنای مساحت و شماره درختان اخـذ شـود. البـته باید دانست این انوشهروان گماشتگان دولت و مغان و سپاهیان و برجستگان را کماکان از پرداخت مالیات معاف داشت؛ درایـنباره رک: مـیراث باستانی ایران، صص۳۶۵-۳۶۶٫
۵٫ برای آگاهی از روایت طبری از اقدامات خسرو برای برقراری امنیّت، رک: تـاریخ ایـرانیان و عـربها در زمان ساسانیان، صص ۱۸۵ـ۱۹۰ و ص۱۹۵٫
البته کوشید تا «نابسامانی» ناشی از فتنه مزدکی را جبران کند.(۱) در این راه، او بـیشتر بـه التیام آسیبهای وارد آمده به طبقه اشراف چشم داشت و دستور داد تا زنهای ایـشان مـسترد شـوند و برای دستهای که در فقر افتاده بودند، از خزانه مقرری تعیین کرد؛ فرزندانِ اشرافی که بیسرپرست مـانده بـودند، تـحت تکفّل خویش گرفت؛ مهر دختران نجبا را از پیش خود داد و حکم کرد تا اراضـی ویـران شده مالکان سابق را مرمّت کرد، به آنان عودت دهند.(۲) آشکار است که با این اصلاحات، البـته طـبقهای جدید از نجبای درباری پدید آمد که سخت مطیع انوشهروان بودند. امّا ایـن بـزرگان خدمتگزاری که انوشهروان بنیادشان نهاد، هرچند تـا انـدک زمـانی پس از درگذشت او مایه افزایش نیرو و حیثیت دربار شـدند، ولیـ بعد از جنگهای خانمان برانداز با بیزانس و تضعیف دولت ساسانی، در برابر حکومت مرکزی سـر بـرداشتند و علم استقلال برافراشتند.(۳)
از طرف دیـگر، اهـمیّت یافتنِ طـبقه جـدید دبـیران، در پایان سلطنت ساسانیان یکی از نتایج اصـلاحات انـوشهروان است. پیش از این، جامعه ایرانی دارای سه طبقه آذربانان و رتشتاران و واستریوشان بود. پس از اقـدامات ایـن انوشهروان، دبیران پس از رتشتاران سومین طبقه و واسـتریوشان چهارمین طبقه را تشکیل دادنـد.(۴)
نـفوذ طبقه دبیران، بهویژه در پایان شـاهنشاهی سـاسانی روزافزون گشت، چراکه تغییر سریع فرمانروایان و پادشاهان مایه اهمیّت یافتنِ دستگاه ثابت دیـوانی مـیبود. امّا عدم تأمین دایمی پایـگاه ایـن دبـیران و اتکای هر فـرد بـر فرد بالاتر، آن چـنان کـه بنده به مولای خویش وابسته باشد، از همان ایّام جزیی از مشخّصات دستگاه دیوانی ایران بـود کـه هنوز تداوم دارد. در نتیجه، نظام دیوانسالاریِ عـظیمی کـه در پایان کـار سـاسانیان شـکل گرفت، نه فقط جـبرانی برای ضعفهای دستگاه حکومتی نبود، بلکه در دل خود کانونی توطئهزا بود که هر از گاهی بههمراه طـبقه اشـراف نوکیسه و موبدانِ متعصّبِ از خود راضی، مـوجبات بـحران درونـی در ارکـان دولت مـیشد.
______________________________
۱٫ دراین موارد رک: هـمان، ص۱۹۵٫
۲٫ بـرای آگاهی بیشتر از اینگونه اقدامات انوشهروان در التیام مصایب وارد آمده بر اشراف، رک: همان، صص۱۹۳ـ۱۹۴٫
۳٫ رک: عصر زرّین فرهنگ ایـران، صـص ۲۴ـ۲۵٫
۴٫ رک: هـمان، ص۳۴٫
اینگونهکه گذشت،درخشانترین دوران حکومت ساسانیان پدیدارگشت، دورهـای کـه کـشور ایـران در ظـاهر بـه اوج اقتدار و آرامش خویش رسید.(۱) با این اوصاف، «اصلاحات انوشهروانی» و آرامش ناشی از آن، تنها سطح جامعه را میپیمود و اعماق نارضایتیها کماکان با همان استبداد یا حتّی شمشیرخونچکان،پاسخ داده میشد.بـهقولکریستنسن:
این صلح و آرامش حزنآور ملتی بود که در اثر اغتشاشات طولانی، که در همه طبقات جامعه تأثیر داشت، فقیر و خسته و ناتوان شده بود.(۲)
شاهد برجسته این رویهکاری را باید در حکایت مشهور آن کـفشگر دیـد که آرزوی دبیری فرزند داشت. فردوسی این داستان را با شیوایی نقل کرده است: انوشهروان را در هنگام جنگ با روم، به مال و خواسته نیاز افتاد و بر آن شد تا از گنج شاهی در ایران نـیاز خـود را برآورد. لیکن چون فاصله تا ایران زیاد بود، به راهنمایی موبدِ خویش بر آن شد تا از بازرگانان همان ناحیه، وام ستاند. دراین هنگام کفشگری حـاضر شـد تا به تنهایی آن مال را بـدهد. وقـتی این کار به انجام رسید، کفشگر از فرستاده انوشهروان درخواست کرد تا در مقابل این وام، شاه اجازه دهد که فرزند هوشمند و با استعدادش در سلک دبیران درآیـد. شـاه با شنیدن این سـخن، عـصبانی شد و فرستاده را چنین خطاب کرد:
بدو گفت شاه ای خردمند مرد | چرا دیو چشم تو را خیره کرد |
برو همچنان بازگردان شتر | مبادا کزو سیم خواهیم و درّ |
چو بازرگان بچه گردد دبیر | هـنرمند و بـا دانش و یادگیر |
چو فرزند ما برنشیند به تخت | دبیری ببایدش پیروز بخت |
هنر یابد از مرد موزهفروش | سپارد بدو چشم بینا و گوش |
بما بر پس مرگ و نفرین بود | چه آیین این روزگـار ایـن بود |
ایـن حکایت، به روشنی نشان میدهد اصلاحات انوشهروانی را با ارضای تودههای آگاهشده به حقوق خویش، کاری نبود. در واقـع، آن کفشگر، نماد مردمِ فرودستی است که هشیارانه، مشروعیتِ نظام «کاست» را بـرنمیتافتند و دقـیقاً بـر حقوق اجتماعی خویش واقف بوده، آن را با جدّیت مطالبه میکردند. لیکن، آنچه انوشهروان در مواجهه با این مردمِ آگـاهشده از قـِبَلِ جنبش مزدکی روا داشت، بیش از جعل و تزویرِ شاهی که
______________________________
۱٫ قابل ذکر است که بـرخی مـحققّان بـه وجود همزمانی و نوعی تشابه میان اصلاحات عصر انوشهروان با تحوّلات انجام شده در امپراتوری روم شرقی اشـاراتی کردهاند. برای آگاهی بیشتر، رک: میراث باستانی ایران، ص۳۶۵٫
۲٫ رک: ایران در زمان ساسانیان، ص۴۸۴٫
اصلاحات را برای خـودکامگیِ خویش قربانی کرد، نـبود.
اصـلاحاتِ مالیاتی انوشهروان هم نمونه دیگری از سطحی بودنِ اقدامات اوست؛ چرا که او بهجای همّت بر بهبودی وضع تهیدستانِ جامعه، بیشتر چشم به برقراری نظامی داشت که منجر به تأمین درآمدی ثابت و قـطعی برای خزانه گردد؛(۱) امّا این شیوه عملاً به نفع پیشهوران و تولیدکنندگان شهری نبود.(۲) در واقع، انوشهروان نظام سابق مالیاتگیری را که بر اساس تولید زمین بود، برانداخت و برجای آن مالیات ثابتی بر اسـاس مـیانگین تولید چند ساله برقرار کرد.(۳) این نظام در جای خود نیازمند دستگاه دیوانسالاری عظیمی برای تنظیم امور مالیاتی و نظارت بر آن بود و همین امر شاید رمز اقدام انوشهروان در تشکیل طبقه دبیران بـاشد. بـههرحال، نقص این روش نوینِ مالیاتستانی آن بود که کماکان و همهساله پیش از برداشت محصول بایستی که ارزیابیای از میزان آن میشد و معلوم است که بسیار پیش میآمد که تا رسیدنِ محصّلان مالیاتی، محصولات بـاغها و مـزارع تباه شوند. از این گذشته، با اصلاحات انوشهروانی، مقرر شده بود که مالیاتها در سه نوبت در یک سال و بهصورت نقدی ــ و نه جنسی که تا پیشتر معمول بود ــ گرفته شود.(۴) درنتیجه، اگـرچه بـا ایـن روش درآمد شایانِ ثابتی برای خـزانه مـحققّ مـیشد، لیکن فشاری مضاعف بر گرده تودهها وارد میآمد و البته کماکان طبقات بالاتر ــ چون روحانیان و اسواران و دبیران ــ از پرداخت مالیات مستثنا بودند.(۵) پس،شکّینیست کـه اصـلاحات مـالیاتی انوشهروان با نقایصی بنیادین مواجه بوده ولاجرم مـخالفتهایی را در درون دسـتگاه سلطنت در پی داشته است. طبری حکایتی شنیدنی درباره مخالفت با اصلاحات مالیاتیِ انوشهروان دارد که خواندن آن خالی از لطف نیست:
______________________________
۱٫ برای آگـاهی از ایـن امـر و اهمّیتی که انوشهروان به این امر میداد، رک: میراث باستانی ایـران، صص۳۶۴ـ۳۶۶٫
۲٫ رک: ن. پیگولوسکایا،شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ص۴۵۵٫
۳٫ طبری روایت کرده است که: «پیش از فرمانروایی خسرو انوشروان پادشاهان ایـران از هـر کـورهای به اندازه آبیاری و آبادانی آن سهیک یا چهاریک یا پنجیک یـا شـشیکِ برداشت آن خراج میگرفتند و سر گزیت هر کس مالی معیّن بود […] خسرو بفرمود تا خرمابنان و درخـتان زیـتون را بـشمارند و نیز مردم را سرشماری کنند و…» به نقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۲۶۶.
۴٫ رکـ: تـاریخ ایـران کمبریج، ج۳، ق۱، ص۲۵۱٫
۵٫ طبری این امر را چنین روایت کرده است که: «… امّا سر گزیت را بایستی هـمه بـپردازند بـهجز اشراف و بزرگان و جنگیان وهیربذان و دبیران و هر که (جز ایشان) در خدمت پادشاه بود؛ و مردم را بـه انـدازه کمی و بیشی خواستهشان طبقهبندی کردند و…» رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۲۷۰.
خسرو […] گفت: «مـا چـنان دیـدیم که بر هر گریب زمین از آنچه اندازه گرفته شده است و بر خرمابنان و درختان زیـتون و بـر هر سری از مردم مالیات بنهیم […] آیا در آنچه ما دیدهایم و بر آن عزم کردهایم چـه میبینید؟» کـسی در ایـن باره رایی نداد و همه خاموش ماندند. خسرو این سخن را سه بار بر ایشان بازگفت. پس مـردی از مـیان ایشان برخاست و به خسرو چنین گفت: «پادشاها، زندگانیت دراز باد! آیا میخواهی بـر چـیزهای نـاپایدار خراج پایدار بنهی: بر رزی که خواهد پوسید و بر کشتی که خواهد خشکید. بر جویی کـه آبـش بـریده خواهد شد و چشمه یا کاهریزی که آبش فرو خواهد نشست؟» خسرو گفت: «ای گـرانجان نـافرجام! تو از کدام طبقه مردمانی؟» آن مرد گفت: «من از دبیرانم». خسرو فرمود تا دواتها را چندان بر او کوبند که بـمیرد. پس دبـیران بهخصوص دواتها چندان بر او کوفتند که کشته شد تا به خسرو نـشان دهـند که از گفته او بیزارند. آنگاه همه مردمان گـفتند: «پادشـاها، مـا به خراجی که بر ما نهادهای خـرسندیم».(۱)
از طـرف دیگر، پارهای از اقدامات اصلاحیِ انوشهروان، به گونهای بود که روندِ تغییرِ تکیهگاه دولت سـاسانی، از کـهنه اشرافِ دولتمند به طبقات پایـینتر ــ یـعنی نجبای درجـه دوم ــ را بـه کـمال رسانید. این مهمّ که خود از هـمان دوران تـشکیلِ دولت ساسانی مطمح نظرِ بیشتر شاهان بود، با جایگزینیِ دهگانان خردهمالک برجای فـئودالهای قـدیم محققّ شد و به این ترتیب، سـیر تحوّلِ درونیِ شاهنشاهی سـاسانی کـه از سده سوم میلادی آغاز گـشته بـود، سرانجام در قرن هفتم به ثمر نشست؛ بهگونهای که اگر در آغاز دولت ساسانی، فرمانروا مـتّکی بـر شاهان جزء و ملاکان فئودالی بـود، از عـصر انـوشهروان به بعد، بـر دربـار و دستگاه دیوانی با گـروه بـسیاری از اشراف خرد یا دهگانان، تکیهگاه دستگاه سلطنت گشتند.(۲)
از جمله دیگر اقدامات انوشهروان این بـود کـه او برای نخستین بار با مواجب دادن بـه نـظامیان تهیدست، تـوانست پشـتیبانی طـبقهای از نظامیان حرفهای را بهدست آورد.(۳) در واقـع، تا پیش از آن رسم بود که اشراف بزرگ ملزم بودند که اتباع خویش را تجهیز کنند تـا
______________________________
۱٫ بـه نقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان سـاسانیان، صـ۲۶۷.
۲٫ رک: عـصر زرّیـن فـرهنگ ایران، ص۲۳
۳٫ طبری نـقل کـرده که: «خسرو به جنگجویان ساز جنگ و چارپایانی که به کار جنگ آیند بداد.» «در کار اسواران بـنگریست و بـه هـرکه خواسته نداشت اسب و ساز جنگی داد و وظیفهای بـرایشان مـقرّر کـرد تـا مـایه قـوّت ایشان باشد.» (رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۱۸۷).
بدون دریافت مواجبی در سپاه خدمت کنند؛ لیکن با اقدام اخیر انوشهروان، دیگر در دربار او اسپهبدان و اسواران طبقه اوّل را تشکیل میدادند.(۱) واضح اسـت که این روال شاه را از استظهار به حمایت مستقیم نظامیان محروم میکرد و او را همواره نیازمند دولتمندان میکرد؛ لیکن با اقدام تازه انوشهروان، موقعیّت آندسته از اشرافی که دارای ارتشهای خصوصی بودند، در زوال افتاد و عملاً سبب شـد تـا عصر انوشهروانی، دوره شکوفایی طبقه نجبای نظامی دسته دوم گردد.(۲) بهعلاوه، انوشهروان در همین چارچوب بود که ایران را به چهار بخش تقسیم کرد و در هر بخش اسپهبدی را گمارد.(۳) معهذا، این تحوّل نیز در درون خـود مـعضلی اساسی را در پی داشت ؛ زیرا این اسواران و نظامیان حرفهای تا آن هنگام که مواجبی از شاه دریافت میکردند، به حکومت او وفادار میماندند و معلوم است که در فرجام دولت سـاسانی کـه اوضاع حکومت سخت در هم ریـخته بـود، اینان حتّی از همراهی با تازیان مهاجم هم ابایی نداشتند. بر این اساس، بیگمان صعوبتِ ناشی از نرسیدن مواجب دولتی و ناامیدی نسبت به آینده، سبب پیـوستنِ چـهار هزار تن از نگهبانان شـاه سـاسانی به تازیان مسلمان ــ آنهم درست پس از جنگ قادسیّه ــ شده، که بلاذری آن را نقل کرده است.(۴)
به این ترتیب، اصلاحات انوشهروان دگرگونیهای ژرفی در جامعه ایرانی پدید آورد، دگرگونیهایی که نه تنها قـدرت بـزرگان قدیم را از میان برد، بلکه اشرافیت را نیز دستخوش تحوّلی اساسی کرد. درنتیجه، دیگر تمام آن خاندانهای بزرگفئودال که در آغاز شاهنشاهی ساسانی قدرت فائقه بودند، نفوذ و پایگاه خویش را از دست دادند.(۵) بیگمان، در باور انـوشهروان چـنان بود کـه این تغییرات، پایههای دولت او را مستحکم مینمودند و نارضایتی مردمان را این «عدالت» تاریخی تسکین میبخشد. امّا نکته مهمّ اینجاست کـه توفیقِ انوشهروان در فرونشاندنِ جنبش مردم که در واقع با تحدید همان
______________________________
۱٫ رک: ایـران در زمـان سـاسانیان، ص۴۹۰٫
۲٫ درباره اصلاحات نظامی انوشهروان، رک: تاریخ ایران کمبریج، ج۳، ق۱، ص۲۵۲.
۳٫ تا پیش از آن، ایران فقط یک «ایرانسپاهبذ» داشت. برای آگاهی از ایـن امـر و تبعات آن، رک: میراث باستانی ایران، ص ۳۶۷ و نیز به تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صـص۱۸۵ـ۱۸۶٫
۴٫ درایـنباره رک: عـصر زرّین فرهنگ ایران، ص ۷۸٫ گفتنی است که در مراحل اوّلیه فتح ایران، بسیاری از اساوره، همراه و همگام بـا مهاجمان عرب در لشکرکشیها شرکت میکردند و به این دلیل از پرداخت مالیات هم معاف مـیشدند؛ برای آگاهی بیشتر از ایـن مـوارد، رک: همان صص۷۸ـ۸۳؛ نیز تاریخ اسلام کیمبریج (ازاسلام تا سلاجقه)، ص۳۲٫
۵٫ رک: عصر زرّین فرهنگ ایران، ص۲۴٫
مبانی کهنه نظام ساسانی همراه بود، به بهای بقای دولت اجدادیِ او تمام شد، چرا که اصلاحگریِ سطحیِ او بنیانهای اجـتماعی ایرانی را چنان از بیخ و بن ویران کرد که با تلنگری که اعراب زدند، تمام سامانههای ساسانی نابود شد. به عبارت دیگر، اصلاحاتِ رویهکاری و ظاهری انوشهروان، از یکطرف منجر به پدیداری درباریان و حکومتگرانی شـد کـه هیچگونه دلبستگیِ اساسی و منطقیای به نظام ساسانی نداشتند و از طرف دیگر، عدم پاسخگویی به نیازهایی که مردم را بر گردِ جنبش مزدکی فراهم آورده بود، چنان بیزاری و سرخوردگیِ عمیقی در تودههای مردم پدید آورد کـه دیـگر اضمحلالِ دولت ساسانی اجتنابناپذیر مینمود؛ چراکه مشکل دولت ساسانی با تغییر در کسانیکه طبقه اشراف و دولتمندان را تشکیل میدادند، حل و فصل نمیشد، بلکه در حقیقت این نظام کاست و استبداد مذهبیِ موبدان بود کـه سـبب میشد نظام ساسانی با خوی انسانی و مقتضیّات نوینِ جهانی در تعارض باشد. اینگونه، هرچند که شاهنشاهی ساسانی در دوران انوشهروان در اوج نیرو و اقتدار مینمود و اگر قضاوت بر ظاهر آن میشد، همه چیز درجـای خـویش نـهاده و بس منظّم مینمود؛ لیکن درسـت هـمان هـنگام، نخستین شواهدِ گسستِ عمیقِ درونی آن، با قیام انوشهزاد ظاهر گشت. انوشهزاد، پسر خسرو انوشهروان و از مادری مسیحی بود. به روایت دینوری:
گـویند خـسرو را پسـری بود به نام انوشهزاذ که مادرش مسیحی بـود و زیـبا بود. خسرو آن زن را سخت دوست میداشت و میخواست که او از ترسایی دست بردارد و به دین مجوس گراید، ولی آن زن سرباز میزد. انـوشهزاذ ایـن صـفت را از مادر به ارث برد و از دین پدر دست برداشت. خسرو بر او خشم گـرفت و بفرمود تا او را در شهر گندیشاپور به زندان انداختند [… [انوشهزاذ زندانیان را از راه بهدر برد و به ترسایان گندیشاپور و دیگر کورههای اهواز کـس فـرستاد و زنـدان را بشکست و بیرون آمد.(۱)
از قرار معلوم، در این ایّام انوشهروان در شهر حمص بـه بـیماری گرفتار شده بود و این امر به انوشهزاد کمک کرد تا در خوزستان کرّوفرّی کند و آهنگ تیسفون نـماید. لیـکن در نـبردی که میان هواداران انوشهزاد و نیروهای دولتی درگرفت، او را مجدداً دستگیر شد و یارانش را از دم تـیغ گـذراندند.(۲)
______________________________
۱٫ بـه نقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص ۴۹۶٫
۲٫ رک: همان، صص۴۹۷ـ۴۹۸٫
نشیب ساسانی / پس از انوشهروان
باری، پس از انوشهروان، یـکچندی فـرزندش هـرمزد چهارم بر تخت نشست که بنا به منابع اسلامی، در عدالت از پدرش برتر بود و هـرچه نـسبت به ضعفا رأفت داشت، بر بزرگان سخت میگرفت.(۱) به روایت طبری، او «اشراف را از خـود مـیراند و از دانـشمندان و نجبا و اشراف سیزدههزار و ششصد تن بکشت. همه اندیشه او این بود که مردم عادی را بـه خـود نزدیک سازد و با خود دوست کند. بسیاری از بزرگان را به زندان انداخت و از پایه و درجـهشان بـکاست. سـپاهیان معمولی را نیرو داد امّا از قدرت اسواران بکاست».(۲)
صرفنظر از اغراقی که در این گزارش هست، میتوان از ورای آن به روشـنی دیـد که سیاست انوشهروان در قدرت دادن به اشراف، دشواریهای بزرگی در راه جانشین او بهوجود آورده بـود. در واقـع، تـسلّط انوشهروان بر اشراف، به برتری معنوی و روحی او ــ که ناجی ایشان گشته بود ــ بازمیگشت؛ امّا هـرمزد از ایـن مـعنا عاری بود. او میخواست قدرت دستگاه سلطنت را افزایش دهد و طبیعتاً همچون اجدادش بـا رقـابت درباریان و دولتمندان مواجه بود و همین امر رمز گرایش او به طبقات پایینتر است.(۳)
شواهد تاریخی نشان مـیدهند کـه هرمزد، علاوه بر سختگیری بر اشراف، در امر دین نیز تسامحی چشمگیر داشـت و واضـح است که این امر برای موبدان مـتعصّب زرتـشتی، بـزهی بزرگ و نابخشودنی بود.(۴) طبری روایت جذّابی از سـیاست دیـنی هرمزد دارد که خواندن آن خالی از لطف نیست:
هیربذان نامهای به او نوشتند و از او درخواست کردند کـه بـه ترسایان بتازد. هرمزد در زیر آن نـامه چـنین نوشت: هـمچنان کـه تـخت پادشاهی ما تنها به دو پایه پیـشین و بـی دو پایه پسین نایستد، پادشاهی ما نیز با تباه ساختن ترسایان و پیروان کـیشهای دیـگرِ بهجز کیش ما استوار و پایدار نـباشد. پس دست از ترسایان کوتاه کـنید و بـه
______________________________
۱٫ رک: ایران در زمان ساسانیان، ص۵۷۵٫ به روایـت طـبری «هرمزد مردی بود با فرهنگ. نیّت او نیکی به ناتوانان و تنگ گرفتن بر اشـراف بـود؛ از این روی اشراف او را دشمن داشتند و کـینه او بـهدل گـرفتند. او نیز در دل خویش ایـشان را دشـمن میداشت و به ایشان کـینه مـیورزید». (رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۲۸۷ـ۲۸۸).
۲٫ به نقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۲۹۰٫
۳٫ برای آگـاهی از تـفسیر جالب توجّه نولدکه در این باب، رک: هـمان، ص ۲۸۸٫
۴٫ رک: ایـران در زمان سـاسانیان، ص۵۷۷٫
کـارهای نـیک روی آورید تا ترسایان و پیـروان کیشهای دیگر آنرا ببینند و شما را بر آن بستایند و از جان هواخواه کیش شما باشند.(۱)
بیگمان ایـن پاسـخ عالی، که هنوز هم میتواند سـرمشق حـاکمان قـرار گـیرد، سـبب عصیان موبدان گـشت و دیـگر چه جای تعجّب که هم موبدان و هم اشراف بر او شوریدند و عاقبت او در منازعهای با سردار سپاهش، بـهرام چـوبین، چـنان خویش را یکّه و تنها یافت، که ناچار از هـزیمت شـد. دربـاریان در هـمدستی بـا فـرزندش خسرو پرویز، او را فرونهادند و عاقبت خلع و کورش کردند.(۲)
بههرحال، خسروپرویز توانست با حمایت نجبا و درباریان، از پسِ بهرام چوبین برآید و با بر نشستن بر تخت سلطنت، وزر و وبالی بینظیر را دامـنگیر ایرانیان کند؛ چرا که در نتیجه جنگهای طولانیِ عهد او، لطمات جبرانناپذیری بر پیکره جامعه درحال فروپاشیِ ساسانی وارد آمد و همه توش و توان دولت ساسانی به باد یغما رفت. این خسرو که نواده انـوشهروان بـود، با نیرنگ بر سریر سلطنت بر نشست و سپس از کشتن پدر هم ابا نکرد.(۳) بهقول طبری:
از فراوانی خواسته و گوهرهای گوناگون و کالا و چارپایان بسیار که گردآورده بود و از شهرهایی که از دشمن گرفته بـود و از کـارهایی که به کام او برآمده بود، سرکش شد و خود را نشناخت و آزمندیِ تباهیآوری پیشه گرفت و بر آنچه در دست مردم بود، رشک برد. برای گرفتن مـالی کـه در عهده مردم باقی مانده بـود بـیگانه خشنی را که از دهی بهنامخندگ،ازتسوگبهاردشیر،بود و اورا فرّخزاد پسر سُمیّ گفتندی، برگماشت. این مرد مردم را سخت بیازرد و ستم از اندازه بگذرانید و آنچه در دست مردم بود بـه بـهانه مالی که بر ایـشان بـاقی مانده بود بگرفت و مردم را به تباهی کشانید و زندگانی را بر ایشان تنگ کرد، چندان که خسرو و پادشاهیاش را ناخوش داشتند و…(۴)
آشکار است که این مردمی که ناگزیر از تحمّل ستمکاریِ آن عامل مـالیاتی شـدند، از
______________________________
۱٫ به نقل از همان، ص ۲۹۱٫
۲٫ رک: تاریخ ایران کمبریج، ج ۳، ق ۱، صص۲۶۰ـ۲۶۱؛ نیز برای دیدن روایت طبری از این رویداد و تفسیر نولدکه بر آن، رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص۲۹۴ـ۲۹۵.
۳٫ به روایت طبری، خسرو تلویحاً بـا کـشتن پدرش هـرمزد موافقت کرده بوده است؛ برای آگاهی بیشتر دراینباره و تفسیر نولدکه بر آن، رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان سـاسانیان، ص۳۰۳.
۴٫ به نقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص۳۷۳ـ۳۷۴٫
موبدان و اشراف و دبـیران و دولتـمندان نـبودند، بلکه همان پیشهوران و خردهمالکان و روستاییانی بودند که هیچگاه از پرداخت مالیات دولتی معاف نگشتند؛ و معلوم است این مـایه از آزمـندیِ اپرویز، در کنار جنگهای بسیار طولانی با روم که بسیاری از جوانان و نیروهای کار را به نـابودی کـشانید، تـابهنهایت تودههای مردم را از دولت و نظام ساسانی رمیدهخاطر ساخت.
در واقع، اگر اصلاحات انوشهروانی توانست جانی دوباره بـر کالبدِ فرسوده ساسانی بدهد و ناخرسندیهای مردمان را یک چندی سرپوشی کند؛ خسرو اپرویز آنـهمه را که جدّش اندوخته بـود بـا بقیّتی که از دولتمداری ساسانی مانده بود، همه را یکجا به باد یغما داد و نابود کرد.
خشونت و کبرِ اپرویز چنان بود که همه مردمان را پست و خوار میشمرد و خویش را همچون خداوندگاری میدانست که در میان آدمـیان میزید.(۱) او در نامهای خود را چنین وصف کرده است: «آدمی فناناپذیر از میان خدایان، خدایی بسیار جلیل در میان مردمان و صاحب شهرت بسیار و کسی که در طلوع با آفتاب قرین است و چشمان شب عطا کرده اوسـت».(۲)
مـقایسه این تعابیرِ سخیف اپرویز، با آن پاسخ هوشمندانه پدرش به هیربذان ــ که از این پیشتر دیدیم ــ خود گواهی است بر درجه انحطاط دربار ساسانی در واپسین روزگارانِ خویش؛ درباری که کمترین تساهلی در امور دیـنی و اجـتماعی کشور نداشت و جز به منافع کوتاهمدّت خویش نمیاندیشید.
باری، خسرو اپرویز در خلال بیستسال کشورگشاییِ پیگیر، تقریباً بیشتر مستملاک رومیان در خارج از قارّه اروپا را تصرّف کرد، لیکن این فیروزیهای سریع که از سـوریه تـا مصر و فلسطین را در بر میگرفت، چندان نیروهای درونی جامعه ایرانی را مستهلک ساخت که هراکلیوس، امپراتور روم، با یک پاتک سریع ــ ولی نه چندان قوی ــ از جناح شمالی، آنهمه را یکجا بر باد داد.(۳)
اینکه مـیگوییم جـنگهای طـولانی خسرو اپرویز، تمام توش و تـوانِ دولت سـاسانی و
______________________________
۱٫ طـبری نقل کرده که خسرو اپرویز دستور به کشتن تمام زندانیان داد که شماره آنان به سی و شش هزار تن میرسید و حتّی تـصمیم داشـت کـه سپاهیانی که از هراکلیوس شکست خورده بودند، به قـتل آورد؛ رک: تـاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۳۷۷٫
۲٫ دراینباره رک: ایران در زمان ساسانیان، ص۳۵۷٫
۳٫ رک تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص ۳۱۶ ـ ۳۱۷٫
جامعه ایرانی را فرسود، نه بـه آن دلیـل اسـت که این جنگها اموری جدید و بدیع بودند؛ اتّفاقاً هنگامی جـنگهای بیستساله با بیزانس آغاز شد که اقتصاد دولت ساسانی از هر زمان دیگری نیرومندتر شده بود و در نتیجه اصلاحات نظامی انـوشهروان، طـبقهای از جـنگجویان حرفهای و مواجببگیر پدید آمده بود که مستقیماً از شاه اطاعت میکردند. در واقـع، اصـل نبرد و منازعه با رومیان و سپس بیزانسیان همچون ترکهای کهن، از اشکانیان به ساسانیان به میراث رسیده بـود و البـته ادّعـاهای این ساسانیان مبنی بر حقّ دستیابی به تمام سرزمینهایی که روزگاری مـتعلّق بـه هـخامنشیان بوده، بر ماندگاریِ این میراث بسی میافزود.(۱) با این اوصاف، از میانه سده ششم مـیلادی، چـنان اسـتحکاماتی در دو سوی مرزهای بینالنّهرین پدید آمده بود که پیشرفت قاطع هریک از دو طرف محال مینمود و کـوششهای سـاسانیان برای میراثطلبی از سرزمینهایی که روزگاری در دست هخامنشیان بوده، عملاً فایدهای در بر نمیتوانست داشـت.(۲) درحـقیقت، دولتـهای ساسانی و بیزانسی، چندان هماورد و همتراز شده بودند که تصوّر تصاحب قطعیِ سرزمینهای هریک تـوسط دیـگری، فقط در ذهن بیمارِ جاهطلبی چون خسرواپرویز نقش میبست. اینگونه، اگرچه ساسانیان در فرجامین روزگـارانشان، رؤیـاهای خـویش را با تصرّف آناطولی و سوریّه و فلسطین و مصر محققّ دیدند، لیکن این فتوحات سببِ متّحدشدنِ تمام نـیروهای درونـی بیزانس و برآمدنِ عکسالعملی کوبنده گردید، آنچنانکه پیروزیهای اپرویز بههمراه وجهه و اعتبار دولت اجـدادی او بـر بـادِ فنا رفت.(۳)
در پیامد این شکست مفتضحانه، اپرویز از پادشاهی خلع شد و سپس محتملاً با موافقت فـرزندش شـیرویه در سـال ۶۲۸ میلادی به قتل آمد. شیرویه، که خود با نام کواذ دوم بـر تـخت نشسته بود، اندکی بعد به مرض طاعون یا در اثر سمّی که به او خوراندند، درگذشت و اینبار شـهروراز ــ سـردار نامی خسرو اپرویز ــ به تیسفون لشکر کشید و
______________________________
۱٫ درباره این مدّعا، رک: تاریخ ایـران کـمبریج، ج۳، ق۱، ص۲۶۹.
۲٫ رک: همان.
۳٫ رک: همان، ص ۲۷۰٫ در کتاب طبری روایتی وجـود دارد کـه دقـّت در آن، از حیث درک نفرتِ فراگیری که مردمان از خسرو اپرویـز در دل داشـتند، حائز اهمّیت است: «خسرو مردم را پست میشمرد و چیزهایی را سبک میداشت که هیچ پادشـاه رشـید و دوراندیش سبک نمیدارد. […] خسرو از چـند روی دشـمنی مردم مـملکت خـود را بـه خود برانگیخت: نخست آنکه ایشان را پسـت مـیشمرد و بزرگان ایشان را خرد میداشت؛ دوم آنکه فرّخانزاد پسر سمَیّ را که بیگانه خشنی بـود بـر ایشان چیره ساخت؛ سوم آنکه دسـتور داد تا بندیان را بکشند؛ چـهارم آنـکه میخواست سپاهیانی را که از هراکلیوس و رومـیان گـریخته بودند بکشد.» (به نقل از تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص۳۷۷ ـ ۳۷۸).
فرزند خردسال شـیرویه، یـعنی اردشیر سوم را که شاهش کـرده بـودند، بـه همراه جمعی از بـزرگان بـکشت. لیکن شهروراز خود دو مـاهی بـعد در یک توطئه کشته شد و تا سال ۶۳۲ که یزدگرد سوم به پادشاهی رسید، جمع کـثیری از شـاهزادگان بر تخت نشستند و یکی پس از دیگری در نـتیجه دسـیسههای درباریان و اشـراف، سـرنگون شـدند؛ از جمله: بوران، آذرمیدخت، پیـروز دوم، هرمزد پنجم و خسرو چهارم.(۱) تمام تاریخ این دوران مشحون است از توطئهها و زدوبندهای سیاسی میان اشراف و مـوبدان و البـته سپاهیان که از صدقه سر اصلاحات انـوشهروان بـه جـمع مـتنفّذان افـزوده شده بودند.(۲) رسـتم فـرخزاد، نمونه برجسته این نوآمدگانِ سریر قدرت بود که یکچندی در انتظام امور کوشید، ولی عاقبت در قادسیّه جان بـاخت.
ایـنک شـایسته است تا موضوعِ ضعف دولت ساسانی را که گـاه از آن بـهعنوان عـلّت شـکست از تـازیان یـاد میکنند، بهتر موشکافی کرد: در خلال بیش از هزار سال حکومت ساسانی ــ و نیز اشکانی ــ آنچه در فرجامِ کارِ آخرین نوادگان پاپگ رخ داد، بیبدیل نبود، بلکه بارها و بارها، شیرازه امور سلطنت از هم مـیگسیخت و باز برجای میآمد. در واقع، اینکه در طیّ چهار سالِ پیش از یزدگرد سوم، سریر حکومت ایران چندین تن را به خود دید، امری بود که هر از گاهی رخ میداد و البته علیالقاعده با استقرار یـزدگرد و جـانبداری رستم فرخزاد از او، میباید که بار دیگر انتظام امور برقرار میشد؛ امّا درست در همین هنگام بود که ضعف و فتور دولت ساسانی، ماهیّتی متفاوت با آنچه در گذشتهها ــ و بهصورت ادواری ــ رخ میداد، داشت. در واقـع، هـرچه در گذشتهها تشتّت و درهمریختگیِ سریر سلطنت در تیسفون ناشی از رقابت و توسعهطلبیِ اشراف و شاهزادگان بود، در این فرجامِ کار، مبانی اجتماعیِ ساسانی، از قِبَلِ اصلاحات
______________________________
۱٫ درباره حوادث پس از خـسرو اپرویـز، رک: تاریخ ایران کمبریج، ج۳، ق۱، ص۲۶۷. بـرای دیـدن روایتهای طبری از این دوران و تعلیقات ارزشمند نولدکه، رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص ۴۰۸ـ۴۱۶.
۲٫ نیرو و جسارت اسپهبدان ایران را میتوان در خواستگاریِ یکی از آنان از آزرمیدخت دید. به روایـت طـبری: «در آن روزگار، بزرگ ایرانیان فـرّخ هـرمزد سپهبذ خراسان بود و او کس فرستاد و از آزرمیدخت خواستگاری کرد. آزرمیدخت چنین پاسخ داد: “شهبانو را نشاید که شوهر کند و من میدانم که تو در همه روزگار خود خواستار آن بودی که کام از من برگیری؛ اکـنون فـلان شب پیش من آی”. فرخهرمزد چنان کرد […]. آزرمیدخت به رئیس جانداران خود سپرده بود که در همان شب که به فرخهرمزد نوید داده بود، در کمین بایستد و او را بکشد. […]. بامدادان مردم فرّخهرمزد را کشته یافتند. [… [فـرّخهرمزد را پسـری بود بـه نام رستم و او همان بود که یزدگرد چندی بعد او را به جنگ عرب فرستاد.» (به نقل از تاریخ ایرانیان و عـربها در زمان ساسانیان، صص۴۱۲ـ۴۱۳).
انوشهروانی، چنان ویران گشته بود که هیچگونه پایـگاهی در مـیان مـردم ــ از فرودست تا زبردست ــ نداشت، و درنتیجه، درآمدن چندین مدّعی سلطنت بر تخت پادشاهی، نمودی از همان ضعف و درهمریختگی ادواریـِ عـادّی نمیتوانست بود، بلکه آنهمهْ جلوهای نوپدید بود از آن نامقبولی و عصیان اجتماعی که از صدر تـا ذیـلِ مـردمان را درنوردیده بود. شاهد برجسته این امر را میتوان در جسارت کسانی دید که بی داشتن فرّهایزدی،(۱) خـویش را مستحق سریر سلطنت دانستند، که این البته رخدادی بیبدیل در تمام دوران ساسانی و حتّی پیـش از آن بود. در واقع، نخستین کـسی کـه خویش را لایق سریر سلطنت دید، بی آنکه از تخمه شاهان ساسانی بوده باشد، بهرام چوبین از خاندان مهران بود که نخست در زمانِ خسرو اپرویز، سپاهسالار بود و چون در پیآمدِ شکست از رومیان مغضوب شد، سـر به عصیان برداشت.(۲)
بهرام چوبین در میان سپاهیان از شهرت و جذبه بیمانندی بهرهمند بود و این امر، در سپاه خسرو که به جنگ او رفته بود، تأثیر نهاد و بسیاری را در نبرد سست و دیگرگون کرد.(۳) به ناچار خـسرو از مـهلکه گریخت و به درگاه موریکوس امپراتور روم پناه برد تا مگر از او استمداد طلبد و بهرام نیز پیروزمندانه به تیسفون آمد و بر تخت نشست. امّا روحانیان و اشراف، شاهیِ او را که از میان خودشان برخاسته بـود و از فـرّهایزدی بهرهای نداشت، برنمیتافتند و عاقبت هم به خسرو اپرویز مدد رساندند تا با سپاهی که از روم گرفته بود، بر او ظفر یابد؛ با همه این اوصاف، نفس اینکه بهرام به خویش رخـصتِ نـشستن بر تخت سلطنت را داد و به نام خویش سکّه زد، نشان میدهد که در آن کشاکشها، یکی از ارجمندترین و ریشهدارترین باورهای کهن ایرانی، یعنی باورداشت به اصل فرهّایزدی به عنوان شرط اصلی برای مـشروعیّت در بـهدستگرفتنِ حـکومت،
______________________________
۱٫ به باور ایرانیان کهن، فـرّ یـا خـوِرنه یا فَرّه یا خُرّ، فروغ یا موهبتی ایزدی بود که هر کس از آن بهرهمند میشد، برازنده سروری و سالاری میگردید و میتوانست به شـهریاری بـرسد. در اوسـتا معمولاً از دو فر، یاد میشود:«اَیریَنِمْ خَورنُ» (= فرّایرانی) و «کـَوئِنِمْ خـَوِرنُ» (= فرّکیانی). فرّایرانیْ خِرَد و دارایی نیک میبخشد و دشمنان ایران و اهریمنان را درهم میشکند؛ و فرّکیانیْ بهره ناموران و شهریاران و اَشَوَنان میشود تا از پرتـو آن بـه رسـتگاری و کامرایی برسند. افتخار بهرهمندی از فرّکیانی، پس از گشتاسپ شاهکیانی، نصیب هیچکس نـشده است، ولی اهورهمزدا آن را برای ایرانیان ذخیره کرده تا در آخرت آنرا به سوشیانت عطا کند.
۲٫ درباره شورش بهرام چوبین رک: ایـران در زمـان سـاسانیان، صص۵۷۸ ـ ۵۸۱٫ همچنین برای آگاهی بیشتر از اینکه تا پیش از این بهرام، هـیچ نـافرّهمندی نتوانسته بود بر تخت سلطنت بنشیند، رک: تاریخ ایران کمبریج، ج۳، ق۱، ص۲۳۴٫
۳٫ دراینباره رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۲۹۷٫
سـستی پذیـرفته بـود و این البته بهمعنایِ یک گسست بزرگ در ارکان جامعه ساسانی بود، گسستی چـندان دامـنهدار کـه بهزودی وستهم نامی که خسرو اپرویز را در اعاده سلطنتش یاری کرده بود نیز علم طـغیان بـرافراشت و تـاج بر سر نهاد و ده سالی در خراسان با عنوان پادشاه پایداری کرد.(۱) نیز یکی دیگر از سـرداران خـسرو، یعنی شهروراز هم پس از رویداد شکست از هراکلیوس، امپراتور روم، و بدبینیِ خسرو نسبت به او، یکچندی در تـیسفون بـر تـخت نشست و دعوی سلطنت کرد(۲) و…. اینهمه، همانطوریکه گذشت، نشان از بیاعتقادی نسبت به باورداشتهایی دارد که اسـاس دولتـ ساسانی بر آن نهاده شده بود. از طرف دیگر، اینکه زندگی بهرام چوبین موضوعِ داسـتانهای غـنایی، حـتّی در ادبیّات پهلوی، شده است، اهمیّت روانشناختی مهمّی دارد. در واقع، اگرچه وی در عاقبت کار ناموفق بود، امـّا بـه گواهی داستانهایی که درباره زندگی او پرداختهاند، صفات و تشخّصات انسانی او در دلهای تودههای ایـرانی، بـه او پایـگاهی فراتر از شاهنشاه بخشید.(۳) آیا میتوان باور کرد که با وجود یک ایمان استوار به اصـل فـرّهایزدی، شـخصیّت غاصبی چون بهرام چوبین، به چنین اوجی از عزّت و احترام در ادبیات تودههای مـردم دسـت یابد؟(۴)
فروپاشی از نوع ساسانی
با آنچه تاکنون در این نوشتار گفته آمد، دیگر فروپاشی دولت ساسانی، چه جای حـیرت دارد؟ بـهواقع، در خلال دوره چهارصد ساله ساسانیان، چنان شکافهای عمیقی در بنیادهای جامعه ایران پدیدار گـشت کـه عرب برای رخنه در ایران و هماوردی با آن اسـواران نـژاده ایـرانی، حاجتی به شوری که اسلام در او مینهاد، نـداشت. ایـن ادّعایی بهگزاف نیست؛ زیرا در همان دوران خسرو اپرویز برخورد محدودی میان سپاهیان ایرانی و دسـتهای از عـربان ــ از قبیله بکر بن وائل ــ در آبشخوری مـوسوم بـه ذوقار رخ داد
______________________________
۱٫ رک: هـمان، ص۵۸۱٫
۲٫ رک: هـمان، ص۶۴۶٫ گـفتنی است که علّت پایداری ده ساله وسـتهم را حـمایت طرفداران سابق بهرام چوبین از او دانستهاند و اینکه در معنا وستهم، جانشین بهرام بود؛ درایـنباره رک: تـاریخ ایران کمبریج، ج ۳، ق ۱، ص۲۶۲٫
۳٫ به نقل از تاریخ ایـران کمبریج، ج۳، ق۱، ص۲۶۲٫
۴٫ این نکته از طـرفی دیـگر میتواند پاسخی باشد به آنـ نـظریه که تشیّع ایرانیان را دستاورد تداومِ باورداشت به مفهوم فرّه در هیئت امامان دوازدهگانه قـلمداد مـیکند.
که منجر به هزیمت سـپاه ایـرانیان شـد.(۱) این رویداد بـر عـرب اثری ژرف نهاد، حـسّ غـرور آنان را بیدار کرد و اسطوره شکستناپذیریِ سپاهی ایرانی را درهم شکست و البته به ایشان آن مایه از جـسارت و تـهوّر را بخشید که دیگر خود را قومی فـرودست کـه در سایه ایـران سـاسانی مـیزیند، ندانند. علاوه بر ایـن، در همان روزگار خسرو اَپرویز ــ و حتّی پیش از ظهور اسلام ــ جنبشِ عینیِ تازیان در دستاندازی به بینالنّهرین شـروع شـده بود، بهگونهای که در سراسر نواحی جـنوبیِ آنـ تـا اعـماق خـوزستان، خیمه و خرگاه بـدویان عـرب برپا بود و به تعبیری «عربستان در آن زمان گویی تا به نزدیک شط پیش آمده بود».(۲)
امّا البـته کـه یـورش عرب بر ایران، با اسلام و آن جـانمایه سـیاسی و اجـتماعی بـینظیرش، قـدرت عـظیمی یافت، چندان عظیم که بیکمترین تردیدی، ایرانِ ساسانی در اوج اقتدار خویش هم مشکل میتوانست از پس آن برآید. بر این اساس، شکستِ نظامی از عرب و فروپاشی و چندپارگیِ کشور ایران، عجبی نـیست؛ چرا که در آن فرجامین روزگارانِ ساسانیانْ هرگز اتّحادی بر گرد شاهزاده یا نجیبزادهای ممکن نمیتوانست گشت؛ چه، دیگر همانطوریکه «کفشگران» سرکوبیِ سودای دبیرشدن را برنمیتافتند، بزرگان و نامآورانی چون بهرام چوبین و وستهم و شـهروراز هـم در نشستن بر سریر حکومت، خویشتن را کمتر از کسانیکه فقط با مفهوم مبهمی چون «فرّه» دعوی برتری داشتند، نمیدیدند.
اینگونه، اگر هم یزدگرد سوم در مرو کشته نمیشد، فرقی نمیکرد؛ کما ایـنکه فـرزند او، پیروز هم ــ که یک چندی در مرزهای چین کرّوفرّی کرد ــ کاری از پیش نبرد. چه، مشکل از قحطالرّجالی که از آن دم میزنند، یا نابسامانی وضع سلطنت یا آن تـوفانهای شـن و خاک نبود؛ بلکه در حقیقت، سـامانههای اجـتماعیِ ایران ساسانیْ کارکردِ وحدتآفرینِ خویش را از کفّ داده بودند و گریز از مرکز، بهسانِ کششی قدرتمند، اجزای جامعه ایرانی را به جدایی و رهایی میکشاند. در نتیجه، برای تازیانِ دلگرمی یـافته از شـور اسلامی، سرنگونی دولتی کـه بـر جامعهای چنان متشتّت و بیتقارب تکیه داشت، محل هیچ دشواری نبود. بهدیگر سخن، آن ایرانی که با جنبش مزدکی، شعور تازهای در نفی نظام کهن «کاست» به کفّ آورده بود، دیگر نه میخواست و نـه
______________________________
۱٫ بـرای آگاهی بیشتر، رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، صص۳۵۵ـ۳۶۶٫
۲٫ به نقل از تاریخ ایران بعد از اسلام، ص ۲۸۷٫
میتوانست که جادّهصافکنِ یک شاهنشاهیِ دیگر بشود: او از بنیادهای کهن رمیده و طرحی نو را خواهان گشته بود؛ بـرای او «فـرّه ایزدی» ارجـی نداشت تا به بهانه آن حکومت هر نالایقی را گردن گذارد و دیانت زرتشتی نیز چنان با حکومت ساسانی در هـم تنیده شده بود که مایه هیچ جنبشی نمیتوانست بود، و شاید اگـر جـنبش اصـلاحطلبیِ مزدکی به جایی میرسید، جامعه کهن ایرانی میتوانست بار دیگر خود را از درون بازسازی کند؛ لیکن این آخـرین امـکان هم در همان لحظهای که خسرو انوشهروان، «اصلاحطلب» گشت، بی فروغ شد و مرد. در حـقیقت، آن اصـلاحاتِ فـرمایشیای که این انوشهروان پی گرفت، چنان در رویه جامعه محصور ماند که هیچیک از خواستهای ریشهای مردمان رمـیده را پاسخی نگفت و آرزوی دیرینه «کفشگران» در سایه ماندگاریِ نظام طبقاتی، کماکان دست نایافتنی ماند تـا هنگامی که اسلام بـه ایـران درآمد.
از طرف دیگر، در چشم راقم این سطور، کوششهای برخی شاهان ساسانی در قطعید از خاندانهای فئودالی کهن، هرچند که برای تحکیم قدرت دستگاه سلطنت انجام مییافت، امّا در نهایت منتهی به نتیجهای بسیار وخـیم شد؛ زیرا تحوّل تدریجی در دوره ساسانی در انتقال پایههای حکومت از خاندانهای کهن اشکانی به دهگانان و اسواران و نجبای نوظهور، یک مشکل اساسی داشت: تا پیش از ساسانیان، بزرگزمینداران در قبال حکومت مرکزی وظیفه داشتند تا در مـواقع بـحرانی از رعایای خویش لشکر بیارایند و شاه اشکانی را که از خود سپاهی نداشت، امداد رسانند. این بزرگزمینداران هرچند که با استقلالطلبی خویش، هر از گاهی برای دولت مرکزی دردسرآفرین میشدند، امّا در مقایسه با دهگانان و دربـاریانِ جـدید، درک بالاتری از مفهوم وطن و حتّی ناسیونالیسم داشتند. به واقع، منافع یک دهگان در زمینهای کوچکی که در اختیار داشت، خلاصه میشد و برای او تنظیم رابطه مالیاتی میان دولت و رعایا، و نیز برقراری امنیّت مهمّترین دغـدغه خـاطر بود؛ در حالیکه خاندانهای فئودالی در مقیاسی وسیعتر میاندیشیدند و برای ایشان اندازههای مفهوم وطن از یک دیه یا یک بلوک اراضی، بسی بزرگتر بود. بنابراین، هر گاه کشور با یک دشمن قـویپنجه مـواجه مـیشد یا هر زمان که دولت مـرکزی غـرق در فـتنههای بیپایان به ضعف و سستی گرفتار میآمد، این خاندانها با قدرتی که داشتند، میتوانستند در نقش یک منجی، خطر را دفع کنند؛ شاهد مـثال در ایـن مـورد، همان سورن معروف عهد اشکانی است که بـا سـپاه
دههزارنفریِ شخصیاش توانست کراسوس رومی را در هم بشکند. این درحالیاست که دهگانان به هرکس که قدرت بیشتری میداشت و البته مـالیات کـمتری مـیستاند، سر میسپردند، ولو بیگانهای باشد. بر این منوال، در فرجام کار سـاسانیان که از قدرت خاندانهای کهن و بزرگزمینداران قدیم اثری نمانده بود و دولت مرکزی از شدّت آشفتگی یا هرج و مرج، نیرویی برای انـتظام امـور نـداشت، دهگان ایرانی سر به طاعت تازیانی آورد که هم توانِ برقراری امـنیّت داشـتند و هم مالیاتی اگر نه کمتر از ساسانیان، لااقل به همان اندازه مطالبه میکردند.(۱) بهعبارت دیگر، وقتی کـه دولت سـاسانی چـنان در هرج و مرج افتاد که در ظرف چهار سال، چندین و چند پادشاه را یکی پس از دیـگری بـر سـریر سلطنت نشسته دید، دهگان ایرانی آرام آرام خویش را از وابستگی به حکومت رهانید. این کنش کاملاً طـبیعی بـود، چـه این دهگان نه از خود چنان نیرویی داشت که بتواند نجاتبخش گردد و نه خارج از مـحدوده امـنیّت ملک کوچک خویش منافعی میدید که به فکر حراست از آن باشد. برای او حاکم تـازی بـا شـاه خودکامه ساسانی این فرق را داشت که این تازهواردان، نه جوانانش را در هیئت سیاهیلشکر به کـام مـرگ میفرستادند و نه مالیاتی بیش از مأموران سابق مطالبه میکردند، و مهمّتر از همه اینکه او را به نـظام کـاست یـا چند طبقهای مقیّد نمیساختند. بنابراین، برای رعیّت ایرانی، زیستن درسایه تازیانِ فاتح،آسانتر ازتحمّل بـارِگرانِ خـودکامّگی شاهنشاه ودرباریان بود.
فرجام سخن
قبل از هر چیز، بار دیگر یادآور شـوم کـه در ایـن نوشتار، عمده توجّه به سمت مسائل و مشکلات ساختاری جامعه ایران در عهد ساسانی است؛ امّا البـته کـه در تـحلیل واقعه فروپاشیِ دولت ساسانی و گروش ایرانیان به دین تازه، جنبههای حایز اهمیّت دیـگری هـم هستند که راقم این سطور، در اینجا به آنها نپرداخته است. بههرحال، در یک جمعبندی نهایی از آنچه در ایـن مـقاله عرضه شد، میتوان گفت:
۱) سیاستِ تمرکز دولتیِ ساسانیان، پس از کشاکشهای فراوان بـرای سـرکوبی فئودالها، منجر به پدیداریِ جامعهای گشت کـه انـدامی نـاهمگون داشت. سَرِ این جامعه که دیوانسالاری دولتـی بـود، بسیار حجیم مینمود: شاه، درباریان، موبدان، دبیران،
______________________________
۱٫ برای آگاهی از این امر که غـالبا مـورد خلط واقع میشود، رک: عـصر زرّیـن فرهنگ ایـران، ص۷۵ و ص۸۰٫
اسـپاهبدان و اسـواران. و تمام سنگینیِ این توده عظیم بـا واسـطه خردهمالکان یا دهگانان، بر دوش مردم عادی، از کشاورز و افزارمند قرار داشت. هنگامیکه دولتـِ عـریض و طویل ساسانی، در نتیجه ساختار بیمارگونه و تـوطئهخیزش، دچار شکست و بحران و تـشتّت شـد، دهگانان و خردهمالکان برای حفظ مـنافعِ مـحدودههای خویش، به سرعت خویش را از یوغِ وابستگی رهانیدند و هر یک، در معنا ـ دولتی مستقل شـدند. ایـنگونه، ایران بار دیگر کوشید تـا از تـحمیل بـیرحمانه «موقعیّت جغرافیایی» خـویش، بـه سمت طبیعت «وضعیّت جـغرافیاییاش» رجـعت کند و در چنین شرایطی، البته برای هریک از دهگانان ایرانی، آنچه بیش از هر چیزی اهمیّت داشـت، امـنیّت داخلی و رفاه اقتصادی بود. عرب نـه فـقط در اینهمه بـا آنـان مـنازعهای نداشت، بلکه هوشمندانه اداره امـور محلّی را به همین خردهمالکان سپرد و خویش به دریافت مالیات بسنده کرد.(۱)
۲) اصرار و ابرام ساسانیان بـه حـفظ نظام کاست، اگرچه خود بر سـنّتهای کـهن آریـایی مـبتنی بـود، لیکن قدر مـسلّم در مـقایسه با جهانی که عمیقاً تحت تأثیر رسالت مسیح قرار داشت، یک ارتجاع محض بود. در واقع، جـامعه سـاسانیْ خـویش را از نخبگانی که در انبوه لایههای فرودست وجود داشـتند، مـحروم مـیکرد و مـعلوم اسـت کـه کسی که استعدادِ خویش را این چنین تباهشده مییابد، دیگر نه مفهوم فرّهایزدی را برمیتابد و نه حفظ نظام ساسانی را جانفشانی میکند. امّا عرب، هرچند که غرور میورزید و فاتحانه بـرخورد میکرد، امّا در برابر «ان اکرمکم عنداللّه اتقیکم» حرفی برای گفتن و کبری برای فروختن نداشت؛ و مهمّتر اینکه او ایرادی در ویرانشدنِ نظام کاست نمیدید.
۳) آزمندی دستگاه روحانیت ساسانی، آبرویی برای دیانت زرتشتی باقی نـگذاشته بـود. دین به تمامی در خدمت دولتی بود که تحقیر تودههای فرودست را حقّ مسلّم خویش میدانست و موبد زرتشتی چنان خرف شده بود که در گذر ایّام، از سرودهای زرتشت چیزی نمیفهمید و نادانیِ خـویش را در پسـِ این مدّعا که فهم گاهان از عهده آدمی بیرون است، مخفی میکرد. از طرف دیگر، دیانت زرتشتی به مجموعهای از آداب
______________________________
۱٫ به روایت طبری، پس از یورش اعراب بـه بـینالنّهرین، ساکنان روستاها و مالکان زمینهای کـشاورزی از بـوم خویش میگریختند؛ لیکن پس از اندک مدّتی، با بستن پیمان مالیات و جزیه، بازمیگشتند (رک: تاریخ طبری، ج پنجم، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، چاپ چهارم، از جمله ص ۱۸۰۷ و ص ۱۸۳۵). هـمچنین بـرای آگاهی بیشتر از اینکه تـازیان پس از فـتح ایران، اداره امور محلّی را به دهقانان و خردهمالکان میسپردند، رک: تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ص۴۶۸٫
دشوار طهارت و انبوهی از خرافات شگفتیآور مبدّل شده بود که به واقع، اسلام در برابر آن دین سمحه و سهله مینمود.
۴) رفـرم مـزدکی، در اساس معلول کوشش جامعهای بیمار برای ترمیمِ خویش بود و هرگز دستاورد فکر و اندیشه شخصی به نام مزدک نمیتوانست بود. بهواقع، این مصایب و دشواریهاست که اصلاحخواهی را پدید میآورد، و بی وجود نـیازهای درونـی و بنیادین در یـک اجتماع، هیچ نواندیشی نمیتواند جامعهای را دیگرگون کند. از این منظر، بلاش و مزدک و هرمزد چهارم، یک معنا را برمیتافتند و جـملگی طرحی نو را خواهان بودند تا با مقتضیّات روز علاج دردمندیهای جامعه ایـرانی گـردد. پرواضـح که کشته آمدنِ چنین اشخاصی بهدست قدرتطلبان و اشراف زرسالار، در معنا عبارت بود از ذبحِ روح و طراوات جامعه و پدیداریِ انـفعالِ مـحض در تک تک افراد آن، افرادی که نه میتوانستند درکی از ناسیونالیسم داشته باشند و نه بـرای هـمیشه در سـایه نظام کاست زندگی کنند. اینگونه، آن روایتها که از بههم بستهشدن سربازان ایرانی با زنجیر در جنگ بـا اعراب نقلها دارند، خود از گسیختگی و سرخوردگیِ عمیقِ یک ملّتِ بزرگ حکایت دارد.
حال پرسـش اساسی این است: اسـلام و حـتّی قیمومیّتِ عرب، کدام داشتهای را از ایرانیِ پایان عهد ساسانی میستانْد و کدام آرزویی را نامحققّ میساخت؟ بهعبارت دیگر، برجای این پرسشها که چرا دولت ساسانی فروپاشید و ایرانیان مسلمان شدند، باید سؤال کرد که به کدامین دلیـل آن دولت مستحقّ نابودی نبود و چرا نمیباید که ایرانی به اسلام میگروید؟!