بولتمان و بارت
مـقدمه
فهم دیالکتیکی از وحی مشخصه تفکر کارل بارت(۲) متفکر و متألّه معروف سوییسی است. ویـ کـه مـؤسس نهضت راستدینی جدید (نو ـ ارتدوکسی) است در سال ۱۸۸۶ در شهر بازل سوییس به دنیا آمد و تحت تـعلیم آدولف هارناک(۳) مشهورترین متفکر لیبرال و مورخ کلیسا، در سنت الاهیات لیبرال پرورش یافت. وی از سال ۱۹۱۱ بـه مدت ده سال شبانی کـلیسای یـکی از دهات سوییس را به نام سامُنویل به عهده گرفت و در طی آن سالها بود که به تدریج از الاهیات لیبرال دور شد و تصمیم گرفت برای فهم صحیح حقایق دینی دوباره به کتاب مقدس رجوع کند. بـارت برای شروع، نامه پولس به رومیان را برگزید و حاصل مطالعات و تحقیقات وی، اثر عظیم رساله به رومیان(۴) بود که همگان را حیرتزده کرد. اقبال تام بدین کتاب موجب شد که به سه دانشگاه مهم آلمـان یـعنی گوتینگن، مونستر و بن دعوت شده، صاحب کرسی تدریس الاهیات گردد.
در سال ۱۹۳۵، بارت به علت خودداری از ادای سوگند وفاداری به رژیم نازی، مجبور شد آلمان را ترک کرده، به سوییس بازگردد. وی تا سـال ۱۹۶۲ در دانـشگاه بازل
______________________________
۱ مشخصات کتابشناختی این مقاله از این قرار است:
Forstman, Jack, A “Dialectical” Conversion to Dialectical Theology; “Bultman””s uneasy Alliance with Barth in Christian Faith in Dark Time”, Westminster, John Knox Press, ۱۹۲۹.
۲٫ Karl Barth
۳٫ AdolfHarnack
۴٫ The Epistle to the Romans
سوییس به تدریس مشغول بود و در همین دوره کتاب بزرگ دوازده جلدی خود، یعنی اصول عقاید کلیسا(۱) را منتشر ساخت. رهیافت بارت به الاهیات، رهـیافتی دیـالکتیکی بود. به نظر وی الاهیات با مسائلی روبهروست که ادراک آنها جز از طریق پارادوکس ممکن نیست؛ مسائلی مانند لطف و داوری خدا، تجسد خداوند در مسیح، وحی خفی خداوند و… . با اتخاذ روش دیالکتیکی در الاهـیات نـه تـنها میتوان به ادراک اینگونه حقایق نـائل آمـد، بـلکه میتوان حقیقت حقه خداوند را به وسیله حرکت مداوم فکر میان جلال خدا و خفای او، تصدیق نمود. کارل بارت با تأسیس نهضت قـدرتمند و پرنـفوذ نـو ـ ارتدوکسی در حوزه الاهیات جدید، توانست در جهت زدودن یأس فـلسفی، دیـنی و اعتقادی بهوجود آمده در میان مردم، پس از جنگ جهانی دوم، گامهای مؤثری برداشته، عشق به خدا را در قلبها زنده کند. پاپ پیوس دوازدهم بـارت را بـزرگترین مـتألّه پس از توماس اکوئینی و نیز پرنفوذترین عالم الاهیات در قرن بیستم دانسته اسـت.
بارت در سال ۱۹۶۸ درگذشت.
یکی دیگر از متفکران پیشرو در حوزه الاهیات و بهخصوص تفسیر عهد جدید در قرن بیستم، رودلف بولتمان(۲) (۱۸۸۴) اسـت. وی نـیز مـانند بارت در سنت الاهیات لیبرال پرورش یافت ولی تفکر او، برخلاف بارت، هنگام جدا شـدن از لیـبرالها تغییر اساسی نکرد. الاهیات دیالکتیکی بارت تأثیر ماندگاری در بولتمان بر جای گذاشت. او که از پیشروان نقادی مـتن عـهد جـدید محسوب میشود بر آن بود که با اسطورهزدایی از پیام مسیح، پیام ناب انـجیل را عـرضه کـند. وی همچنین تحت تأثیر افکار فلسفی هایدگر قرار داشت و در تقویت بینش وجودی و روشن کردن بـرخی از آرا و عـقاید خـود، از هایدگر سود جست.
بولتمان پس از پیوستن به جرگه الاهیات دیالکتیکی، در طول یازده سال انتشار مـجله در خـلال زمانه،(۳) شش مقاله را در آن به چاپ رساند، اما بعدا عقیدهاش تغییر کرده، هـمواره بـه ایـن جنبش از پارهای جهات، انتقاد میکرد.
بولتمان اولین بیگانهای بود که تفسیر بارت از رساله پولس بـه رومـیان را مورد تأیید قرار داد (در گزارشی که در سال ۱۹۲۲ به چاپ رساند)، اما او با تأیید چـاپ دوم ایـن تـفسیر (۱۹۲۱) و رد چاپ اول آن (۱۹۱۹)، ملاحظاتی چند را نیز مطرح نمود.
______________________________
۱٫ Church Doymatics
۲٫ Rudolf Bultmann
۳٫ Between The Time
بولتمان تا سال ۱۹۲۴ از حامیان الاهیات دیالکتیکی بود، اما ایـن نـزدیکی هیچگاه مانع از انتقاد وی نسبت به آن نشد. او در همان سالی که در مورد الاهیات دیـالکتیک ضـمیر اول شـخص جمع (ما) را به کار میبرد، گزارش خود را از سخنرانیهای بارت، درباره رساله اول قرنتیان، به چاپ رسـاند و در آن ضـمن تـحسین درک بنیادین بارت از تفکر پولس، از نظریه اصلی او به شدت انتقاد کرد.
در پشتپرده حمایت بـولتمان از بـارت و یا فاصلهگرفتن او از الاهیات دیالکتیکی مسئله اخلاق پنهان بود.
بولتمان مانند بارت، تیلیش،(۱) آلتوس(۲) و هریش(۳) کشیشزاده بـود، ولی بـرخلاف آن چند نفر دیگر، در یک سنّت آزادمنشانه و لیبرال پرورش یافته بود. پدرش در طـول دورهـ کشیشی خود، از اعضای انجمن دوستداران جهان مـسیحی(۴) بـه شـمار میآمد. این انجمن که از مشهورترین مجله الاهـیات لیـبرال حمایت میکرد، هر سال برای طرح مقالات بزرگترین متکلمان لیبرال زمان تشکیل جـلسه مـیداد. مارتین راده،(۵) استاد قدیمی الاهیات در مـاربورگ، در سـال ۱۸۸۷ این مـجله را بـنیانگذاری کـرد و به مدت تقریبا پنجاه سال سـردبیر آن بـود. مجله جهان مسیحی در واقع نظریات سردبیرش را منعکس میکرد، بدین معنا که از مـنظر الاهـیات لیبرال، نسبت به اندیشههای جدید و مـتکلمان جوانتر، برخوردی آزادمنشانه و سـخاوتمندانه داشـته، و در قبال مسئولیت اجتماعی کلیسا در جـهان نـیز خود را متعهد میدانست.
رودلفبولتمان چنین روحیهای را هم درخانه وهم درماربورگ بهدست آوردهبود.وی درمـاربورگ تـحصیلات الاهیاتیِ خودرا بهاتمام رساند وبـرای تـصدی یـکشغل دانشگاهی آماده شـد و جـز پنج سال اول استادیاش، بـقیه عـمر خود را در آنجا به تدریس پرداخت.
بولتمان در جریان شکلگیری افکارش، به شدت تحت تأثیر ویـلهم هـرمان استاد الاهیاتِ ماربورگ قرار داشت. او عـلاوه بـر موضوعاتی کـه بـه الاهـیات لیبرال مربوط بوده و بـرای وی صبغهای شدیدا هرمانی داشت، روش نقد تاریخی را نیز از لیبرالیزم فراگرفت و جدیتر از معلم خود بر آن تـأکید ورزیـد و همچنین از الاهیات لیبرال آموخت که از آن دسـته مـطالب کـلامی کـه پذیـرش آنها عقل را بـه مـسلخ میکشاند، متنفر باشد. وی عهد
______________________________
۱٫ Pual Tillich
۲٫ Althaus
۳٫ Hirsch
۴٫ Friends of The Christian World
۵٫ Martin Rade
جدید را به عنوان زمینه خاص مطالعاتی خود انتخاب کرد و از همان آغاز ایـن اصـل را پذیـرفت که مطالعه تاریخیِ اسناد مسیحیت اولیه بـاید بـتواند فـهمی الاهـیاتی در اخـتیار مـا بگذارد. بولتمان را میتوان مورّخی متکلم و متکلمی مورّخ دانست.
جنگ جهانی اول بولتمان را عمیقا تحت تأثیر قرار داد. دو برادر او یکی در عملیات [جنگی] کشته شد، و دیگری در اردوگاه کار اجباری نازیها درگـذشت. او جنگ را پدیدهای وحشتناک و مظهر همه نیروهای تاریک و شیطانی درون انسان وصف نموده، میگفت: «جنگ همه هیجانات خودخواهانه و بیرحمی، قساوت و تنفر را آشکار میکند.» این مطلب را از موعظه سال ۱۹۱۷ نقل کردیم. در این مـوعظه شـاهدی بر این امر وجود دارد که جنگْ بولتمان را متوجه موضوعی نمود که در الاهیات لیبرال یافت نمیشد و آن، موضوع مبهم «خفای الاهی»(۱) بود. به نظر او، جنگْ ما را به سمت و سویی سوق مـیدهد کـه به اعماق طبیعت خودمان خیره شویم، یعنی به جایی که «خود» ما به عنوان مظهر نیروهای عجیب ظاهر میشود و نیز به «اعماق حـیات»، جـایی که نیروهای متقابل برای مـا غـیر قابل درک هستند؛ و سرانجام به اعماق خدا، جایی که با وحشت متوقف میشویم.
بولتمان از این خدا به عنوان موجودی کاملاً دیگر، نسبت به آنچه مـا تـصور میکنیم و هست سخن مـیگفت. او مـنشأ این بینش و همچنین منشأ خاطرات خوش زندگی قبل از جنگ خود را خدایی میدانست که به نحوی اسرارآمیز، رحیم و بخشنده است، خدایی که از راه «صلیب مسیح»(۲) به ما رستگاری و آزادی داده است. این مطالب نـه تـنها هیچ شباهتی با آموزههای الاهیات لیبرال نداشت، بلکه نقطه مقابل آن بود. در همان موعظه، بولتمان گفت، تکلیف نوع بشر فهم این مطلب است که هیچ چیزی وحشتناکتر از این جنگ هرگز دوبـاره روی کـره زمین اتـفاق نخواهد افتاد؛ و افزود که: «هرگز خداوند پیش از این، چنین چیز عظیمی را از نژاد بشر انتظار نداشته است».
بـولتمان یک سال و نیم پس از چاپ اول کتاب رساله به رومیانِ بارت و تقریبا یـک سـال مـانده به سخنرانی بارت در تامباخ تحت عنوان «جایگاه فرد مسیحی در جامعه»،(۳) مقالهای تحت عنوان «دین اخلاقی و عرفانی در مـسیحیت اولیـه»،(۴) برای انجمن
______________________________
۱٫ The hiddenness of God
۲٫ The Cross of Christ
۳٫ The Christian””s Place in Society
۴٫ Ethical and Myistical Religion in Primitive Christianity
دوستداران مجله جهان مسیحی در وارتبورگ قرائت نمود. او با اندکی اصلاحات، از مـوضع الاهـیات لیـبرال که خود را جزئی از آن میدانست، دفاع کرد و مقاله خود را با مبحثی کاملاً لیبرالی به پایان بـرد. وی گفت: «در دین اخلاقی یک «اراده حیات»(۱) خلق میشود که به ما اجازه مـیدهد تا به سرنوشت کـمالیافته کـسانی دست یابیم که میکوشند خود را تابع امر خیر(۲) سازند و بدین ترتیب حیات درونی خودمان را تحقق میبخشیم.» در این مقاله بولتمان دوبار به کتاب رساله به رومیان بارت اشاره کرد. مورد اول نشاندهنده انـتقادی بود که شاخصه بررسیها و مطالعات لیبرالها در مورد این رساله است، یعنی بیان این مطلب که اثر بارت به طور جدی ناقص است، زیرا در آن توجهی به انجام کار درباره متن نامه پولس بـه رومـیان نشده است:
مسیر جدید بحث درباره دینداری را از جهت عدم توجه به کار تاریخی به غنوصیبودن(۳) وصف کردهاند. این مطلب تا آنجا درست است که بگوییم دینداری میخواهد ارتباط با نـیروهای تـاریخی را از هم بگسلاند و تاریخ را به عنوان افسانه، مجددا تفسیر کند. به نظر من این همان کاری است که بارت در رساله به رومیان انجام داده است.
اشاره دوم بولتمان به کتاب بارت نـیز نـقادانه بود، گرچه با کمال تواضع از وی قدردانی کرده بود. او گفت: «از آن جایی که نقد دینی فرهنگ را در رساله به رومیان بارت میپذیرم، در جنبههای مثبتی که او مطرح میکند نمیتوانم چیزی جز یـک پذیـرش دلبـخواهی افسانه مسیح به زبان پولسـ بـبینم». کـنفرانس وارتبورگ سه ماه پس از چاپ مجله در میان زمانهای گوگارتن برگزار شد. گوگارتن(۴) و بارت با یکدیگر دوست و همفکر بودند.
به واقع، دو روز پس از قرائت مـقاله بـولتمان در آن کـنفرانس، گوگارتن مقالهای درباره «بحران فرهنگ ما»(۵) قرائت کـرد کـه در آن، درونمایههای یک جنبش جدید را مطرح کرده بود؛ هر چند در سال ۱۹۲۰ بولتمان عضو این جنبش محسوب نمیشد.
______________________________
۱٫ life-will
۲٫ The good
۳٫ واژه «غنوص» از ریـشه یـونانی gnoÎsis بـه معنای معرفت گرفته شده و با واژه انگلیسی Know و سنسکریت JnÎanÎaهمریشه اسـت. غنوصیه نهضتی فلسفی ـ دینیبودکه درقرن دوم وسوممیلادی رواجداشت وشامل فرقههای متعددی میشد. آنها ایمان را به شکل نوعی معرفت کـه فـقط بـرای عقل قابل حصول است تبیین میکردند و نیز برای توضیح مسئله شـرّ در عـالم به نوعی ثنویت درمبدأ جهان قائلبودند. آبایکلیسا غنوصیانرا موردحملات سخت قرار داده، آنها را بهبدعتگذاری متهم میکردند.
۴٫ Gogarten
۵٫ The Crisis of our Culture
بـولتمان در سـال ۱۹۲۲، یـعنی هنگامی که رساله به رومیان را در دانشگاه تدریس میکرد، موضع خود را درباره بـارت تـغییر داد. او کـه روی ویرایش دوم اثر بارت کار میکرد، به این نتیجه رسید که باید این رساله را جـدی بـگیرد. یـک دانشجوی سوییسی که در ماربورگ درس میخواند و در کلاسهای بولتمان شرکت میکرد به بارت نوشت که شـش جـلسه آخر این کلاسها به یک کار گروهی در مورد تفسیر شما از رساله به رومـیان تـبدیل شـده و بولتمان به جای اینکه یک نقاد باشد به یک مدافع تبدیل شده، در جلسه آخـر بـه تجلیل و تحسین از این رساله پرداخت. بولتمان مطالب این جلسه را که نقطه عطفی در تـفکر کـلان او مـحسوب میشود در مجله جهان مسیحی به چاپ رساند.
این جریان را نمیتوان تغییر عقیده بولتمان دانست، بـلکه فـقط نقطه عطفی بود برای وی. اما برخلاف واکنش او در برابر ویرایش اول رساله به رومـیان، اکـنون او بـر این عقیده بود که بارت، هم در مطالب ایجابی و هم در مقایسههای سلبی خود، بیان قدرتمندی را از فـهم پولس، در مـورد ایـمان ارائه کرده است. بولتمان یکی از وصفهای بارت را از ایمان ذکر و تأیید کرد:
آن کسی کـه مـحدودیتهای جهان را از طریق یک حقیقت متناقض(۱) و محدودیتهای خود را از طریق یک اراده متناقض میشناسد، کسی است که در نتیجه اعـتراف مـیکند که به این تناقض تعلق دارد و میپذیرد که زندگی خود را بر اساس ایـن تـناقض بنا کند. چنین کسی مؤمن است.
بـارت، بـولتمان را مـتقاعد کرده بود که این وصفْ شایسته پولس اسـت و بـولتمان اکنون میدید که فهم ایمان بدینگونه باعث میشود تا پاسخِ به شدت مـنفی بـارت از بدبینی ناامیدکننده کسانی چون شـوپنهاور(۲) و اشـپیتلر(۳) متمایز شـود، زیـرا پاسـخ بارت چیزی نبود جز پاسخ «نـه» از سـوی انسانهایی که جهان را متفاوت میخواهند و لذا این پاسخ واقعا پاسخ مثبت بشر اسـت. بـولتمان میگفت: «اما پاسخ منفیای که بـرای ایمان تعیینکننده است، پاسـخی اسـت که به وسیله خدا بـیان شـده است». به طور خلاصه بولتمان به این اعتقاد رسیده بود که اساسا بـارت در پاسـخ منفی و پاسخ مثبت و در دیالکتیک «نـه» و «آریـِ» خـود بر حق اسـت.
مـطلب مهم دیگر این اسـت کـه به نظر بولتمان، بارت حق داشت که ایمان را تجربهای
______________________________
۱٫ Contradicting truth
۲٫ Schapenhauer
۳٫ Spitteler
روانشناختی نداند و معتقد باشد کـه ایـمان به وسیله واقعیتهای تاریخیِ قابل اثـبات، ایـجاد نمیشود. ایـمان پروازی عـرفانی از ایـن جهان به سوی قـلمروهای فراتر از آن نیست. [بلکه [ایمان را فقط میتوان معجزهای دانست که ناشی از بحرانی است که خدا مـا را در آن قـرار داده است، معجزهای که از وضعیت «خـارق اجـماع»(۱) حـیات بـشر، نـشأت میگیرد، معجزهای کـه (بـا اشاره دوباره به بارت):
عبارت است از اینکه ما گام به گام به وسیله اراده مقدس خدا کـه بـا مـا در مشکلات مشخص وجود خودمان تلاقی میکند، بـه ایـن امـکان نـهایی سـوق داده مـیشویم، امکانی که در آن «ما»یی که در حال جستوجو، در حال نابودشدن، در حال التماسکردن و فریادکشیدن از سر نیازی عمیق هستیم، دستهای خود را به سوی یک امر ناشناخته بزرگ و به سوی پاسـخ مثبتی دراز میکنیم که به نحوی غیر قابل درک، در مقابل «پاسخ منفیای» که در آن زندانی هستیم قرار دارد.
به نظر میرسد که بولتمان میتوانست مطالب زیادی را از ویرایش دوم رساله به رومیان بارت بـپذیرد، زیـرا به عقیده وی، در این رساله نقاط اشتراک بیشماری با الاهیات ویلهم هرمان یافت میشد (البته هیچ شاهدی مبنی بر اینکه بارت خود را متکی به هرمان میدانسته وجود ندارد)؛ اما بـه نـظر بولتمان در یک مورد بارت از هرمان فراتر رفته بود. این مورد در ارتباط با این سؤال است که چگونه انسان، مؤمن میشود؟ به نظر بولتمان، بـارت ایـن سؤال را فراموش کرده و نادیده گـرفته بـود، ولی بر مبنای حدس او، از نظر بارت و هرمان، فقط به وسیله نشاندادن اینکه ایمان به چه معناست میتوان به این سؤال پاسخ داد؛ اما انجام چنین کـاری، انـسان را به سوی یک امـکان بـشری که بتواند پاسخگوی این سؤال باشد، نمیبرد، بلکه او را به سوی یک ضرورت سوق میدهد. بولتمان در یک هماهنگی بنیادی با بارت و با گرایش اندکی به هرمان، چنین نوشت:
روشن است کـه امـکان تسلیمشدن، به ضرورت تسلیمشدن تبدیل میشود و انسانی که با سؤال «چگونه ایمان بیاوریم» مواجه شده است فقط به وسیله فکرکردن درباره اینکه در کجای زندگی خود با واقعیتی مواجه خواهد گـردید کـه بتواند در بـرابر آن به نحو مطلق تسلیم شود و باید تسلیم شود، میتواند پاسخ آن را پیدا کند. هر انسانی باید چنین تـصمیمی را اتخاذ کند. دیگران با کوشش در
______________________________
۱٫ Paradoxical
جهت روشنکردن معنای ایمان، میتوانند بـه وی یـاری رسـانند.
بولتمان مشکلات دامنهداری با بارت داشت و این مشکلات به نحو بسیار جالبتوجهی در دو مورد مشخص بود؛ مورد اول ایـنکه اگـرچه او با بارت موافق بود که ایمان یک تجربه روانیِ قابل تشخیص نیست، امـا نـمیتوانست بـفهمد که چگونه انسان میتواند بدون سخنگفتن در مورد اختصاص ایمان به شعور یا «فهم خود»،(۱) دربـاره ایمان صحبت کند؟ بولتمان فهمیده بود که بارت از سخنگفتن درباره ایمان به عنوان یـک امکان بشری یا چـیزی کـه انسانها میتوانند مدعی آن باشند، اجتناب میکند. او با بارت در این مورد موافق بود، اما فکر میکرد که بارت نتوانسته است نظر خود را به روشنی بیان کند. بولتمان اطمینان داشت که این نـظر، دیدگاه پولس نیست، زیرا از نظر پولس ایمان یک پذیرش آگاهانه است. «ایمان ورای شعور نفسانی، قطعا یک امکانِ دستنیافتنی نیست، بلکه به هر معنایی که در نظر بگیریم، یک امر “نامعقول”(۲) است.» به عقیده بـولتمان، انـسان میتواند ایمان را به عنوان یک عمل آگاهانه وصف نماید، بدون آنکه در دامی بیفتد که بارت به حق میخواست از آن دوری گزیند.
هرچند طی چند سال بعد، بولتمان به بارت نـزدیکتر شـد، اما اختلاف میان آنها در مورد این مسئله هرگز از بین نرفت و حتی به مرور زمان به عاملی اساسی در جدایی آنها مبدل گشت و همانگونه که خواهیم دید، این اختلاف استلزاماتی نـیز بـرای اخلاق به دنبال داشت.
دومین اختلاف اساسی بولتمان با بارت (در آن مقاله مذکور) مسئله نقادی در تفسیر بود. بولتمان تمرکز و تسلط بارت بر روی موضوع متن را پذیرفت و اقرار کرد که بارت نـظر پولس در مـورد ایـمان را عمیقا درک کرده بود، اما بـه نـظر او بـارت به ویژگی و خصوصیت نامه به رومیان، و به پولس و در واقع به موضوع مورد بحث آسیب رسانده بود، زیرا از «نقادی»، یا آنگونه که بـولتمان تـرجیح مـیداد بگوید، از «نقادی بنیادین»(۳) اجتناب ورزیده بود:
ما بـاید ایـن مطلب را مورد ارزیابی قرار دهیم که تا چه حد در همه کلمات و جملات متن، موضوع واقعا بیان مناسب خود را بـه دسـت آوردهـ است، زیرا در
______________________________
۱٫ self-understanding
۲٫ absurdity
۳٫ radical criticism
غیر این صورت «ارزیابی»(۱) چه معنایی میتواند داشـته باشد؟ اما در آثار بارت، از چنین ارزیابی، و نقادی بنیادین مبتنی بر آن، اثری نیست. محال است فرض کنیم که در «رساله بـه رومـیان»، مـوضوع، بیان شایسته خود را یافته است، مگر اینکه بخواهیم عقیده جدیدی را در مـورد «الهـام»(۲) اثبات کنیم. به نظر میرسد که در ورای تفسیر بارت، چیزی شبیه این مطلب وجود دارد که آشکارا بـه خـود مـوضوع آسیب میرساند.
تأکید بر نقادی بنیادین، به عنوان مناسبترین راه برای درک مـوضوع، مـشخصه تـفکر بولتمان بود و همین امر بعدها جدایی عمیقی بین بولتمان و بارت به وجود آورد. بولتمان در جـملات پایـانی مـقاله خود، به این مطلب اشاره کرد که اصل نقادی نه تنها از لحاظ تاریخی، بـلکه از لحـاظ کلامی نیز باید در مورد متن اعمال شود. او در ابتدا به بیان یک تشبیه پرداخـت و گـفت، هـمانطور که انتقاد از بارت خدمت به اوست انتقاد از پولس نیز موجب بیاحترامی به او و مطالبی که بـه رشـته تحریر درآورده، نمیباشد و سپس چنین نتیجهگیری کرد:
در نظر پولس علاوه بر «روح مسیح»،(۳) ارواح دیگری نیز وجـود دارنـد کـه سخن میگویند و لذا نقادی هرگز نمیتواند به اندازه کافی بنیادین باشد. بنابراین، از مقدمه بنیادین خود بـارت، دربـاره ارزیابی به وسیله موضوع، میتوان نتیجه گرفت که یکچنین نقادیای، از تفسیر، و تـاریخ واقـعی انـفکاکناپذیر است و فقط با یکچنین نقادیای است که کار تاریخی به اهداف نهایی خود میرسد، اهـدافی کـه از درون آنـها میتوان با «الاهیات نظاممند»(۴) که در طرف دیگر مسیر قرار دارد، مواجه شده، در مـورد انـگیزهها و نیروها و نیز مبانی حیات انسان تأمل نمود.
حدود یک سال بعد، یعنی در اوایل سال ۱۹۲۴، بولتمان از الاهـیات دیـالکتیکی حمایت کرد. بارت پس از آنکه شنید بولتمان تصمیم دارد به ایراد یک سخنرانی عـمومی بـپردازد، به سرعت، همراه با دوازده تن از دانشجویانش، بـه مـاربورگ سـفر کرد تا به صورت ناشناس، مقالهای را کـه بـولتمان میخواست ارائه دهد (تحت عنوان «الاهیات لیبرال و تازهترین جنبش کلامی»(۵)) بشنود. مدت کوتاهی پس از آن، ایـن مـقاله در مجله
______________________________
۱٫ measuring
۲٫ inspiration
۳٫ Pneuma Christou (Spirit of Christ)
۴٫ The Systematic Theology
۵٫ Liberal Theology and The Latest Theological Movement
پرخواننده قطعات کلامی(۱) بـه چـاپ رسید. بـولتمان، در ایـن مـقاله، با استفاده از ضمیر اول جمع، یعنی «مـا» و «مـال ما»، به الاهیات دیالکتیکی اشاره نموده، از آن به عنوان «آرمان» یاد کرد. بـارت در نـامهای که در این مورد به ترنیسن(۲) نـوشت، با شگفتی گفت: «چـه تـغییر بزرگی!» هرچند این نکته را نـیز مـتذکر شد که «بولتمان هنوز اثر و رد پایی از گذشتهاش را در خود حفظ کرده است».(۳) ارزیابی بـارت در مـورد بولتمان صحیح بود.
بولتمان در سـخنرانی خـود، از پیـشرفت نقادی، یعنی از آزادی و صـداقت الاهـیات لیبرال، قدردانی کرده، گـفت کـه این معنای نقادانه برای وی و دیگران که زمینههای لیبرالی داشتند، این امکان را فراهم نمود کـه مـتکلم شوند و متکلم باقی بمانند.
اما بـولتمان الاهـیات لیبرال را در چـند مـوضع مـهم حیاتی، ناقص ارزیابی نـمود. الاهیات لیبرال مایل بود ایمان را بر چیزی مبتنی کند که به لحاظ تاریخی قابل اثـبات بـاشد، بدون اینکه به این واقعیت تـوجه کـند کـه هـر نـوع بازسازی تاریخی گـذشته، فـقط دارای اعتباری نسبی است. به علاوه، الاهیات لیبرال فراموش کرده بود که آنچه به عنوان تاریخِ بـازسازیشده ارائه مـیشود، هـمچون هر نوع تاریخی، شامل «چیزهایی است کـه فـقط در یـک مـجموعه دارای روابـط پیـچیده وجود دارند» و آنها را از آن جهت که تاریخ هستند، فقط به عنوان امور متناهی و بشری میتوان فهمید، در حالی که موضوع الاهیات خداست. بولتمان همراه با بارت و گوگارتن پذیرفت کـه «هیچ معرفت مستقیمی نسبت به خدا وجود ندارد. خدا یک موجود معین نیست». بیانهای لیبرالیستی مختلف «کاملاً فاقد این بینش و بصیرت هستند که خدا غیر از جهان و فراتر از جهان است و ایـنکه ایـن امر به معنای لغو کامل بشر و لغو کامل کل تاریخ بشر است. هدف مشترک آنها دادن مبنایی به ایمان است که ذات ایمان را نابود میسازد، زیرا آنچه آنها در جستوجویش هـستند، مـبنایی است در اینجا، یعنی در این جهان.»
بولتمان با بیان این مطالب کاملاً در اردوی الاهیات دیالکتیک قرار گرفت. او میپنداشت که با رد ادعای الاهیات لیبرال مبنی بـر ایـنکه امور روزمرّه دنیوی خدمت بـه خـداست، این مهم را به انجام رسانده است و لذا به شیوههای دیالکتیکی تأکید کرد:
______________________________
۱٫ Theological Leaves
۲٫ Thurneysen
۳٫ در متن اصلی این جمله آمده است: «بولتمان هنوز چند قطعه پوست تخم مـرغ از گـذشته خود همراه دارد»:
…Bultmann Still bore “a few pieces of egg shell from his past”.
هیچ فـعالیتی در ایـن جهان نمیتواند خدمت به خدا تلقی گردد…. تنها امر اساسی این است که به آن چیزی که مانع کلام خداست گوش دهیم، کلامی که استغراق جهان را در گناه اعلام میکند. انسان در ایـن جـهان نمیتواند کاری انجام دهد که بتوان آن را خدمت به خدا دانست.
از این منظر، حتی اعمال خوب و توأم با وظیفهشناسی که «شایسته افتخار و بسیار ضروری هستند»، اعمالی مسیحی نیستند، زیرا هیچ عـملی نـمیتواند «مستقیما خـودش را به خدا مربوط کند. همه اَشکال زندگی جمعی، چه بدترین و چه بهترین آنها، به طور یکسان تـحت فرمان خدا قرار دارند».
اینامر شامل همهقوانین میشود. «هرمرجعیتی همواره تـحت فـرمان خـداست.» گفتن اینمطلب ازسوی بولتمان که هیچ خدمت مستقیمی بهخدا نمیتواند در این جهان وجود داشته باشد، به ایـن مـعناست که از نظر او هیچ خدمتی به خدا، نمیتواند موجود باشد:
فقط هنگامی که تـشخیص دهـم کـه هیچ کاری «فینفسه» خدمت به خدا نیست و فقط اگر من انجام کاری را به خاطر اطـاعت و فرمانبرداری عهدهدار شوم، و یک گسست درونی را از آن حفظ کنم و فقط اگر من کار را بـه گونهای انجام دهم کـه گـویی انجام ندادهام، میتوان آن را خدمت به خدا دانست (این یک موضوع اساسی است که بولتمان آن را از رساله اول قرنتیان، باب ۷، آیات ۲۹ تا ۳۱ اخذ کرده است).
بولتمان در مورد مبنای اخلاق مسیحی در ایمان، نظر خـود را صریح و روشن بیان کرده است. البته او نیز (از موضع الاهیات دیالکتیکی) این مقدمه لیبرالی را که اصول اخلاقی خاص، قابل استنتاج از ایمان است، مردود دانست، هرچند مخالفت او با مخالفت بارت و گوگارتن متفاوت بـود.
از نـظر بولتمان، موضعی که انسان اتخاذ میکند، به وضعیت خاص وی و تصمیمی که در آن لحظه میگیرد، وابسته است. برای اینکه تفاوت نظر بولتمان و الاهیات دیالکتیکی را در مورد حیات بشر در جهان ایمان درک کنیم، باید تـأکید بـولتمان را بر خودآگاهی فرد مؤمن، در لابهلای تحقیقاتی که در خصوص رساله به رومیان بارت انجام داده است، به یاد بیاوریم، و به ویژه به بخش پایانی سخنرانی وی توجه کنیم. (ظاهرا در این رساله، خـود بـولتمان متوجه این تفاوت نشده بود، زیرا در غیر این صورت این امر اعتراضی به
الاهیات بارت و گوگارتن تلقی میشد.)
بخش پایانی سخنرانی وی با این دیدگاه الاهیات دیالکتیکی آغاز میشود کـه «خـدا یـک موجود معین نیست. خدا نـشاندهنده لغـو و ابـطال کامل انسان و نفی او و مورد سؤال قرار دادن او و در واقع داوریکردن درباره اوست».
همچنین به عقیده بولتمان، این حکم به بدبینی و شکاکیت منجر نـمیگردد، زیـرا از درکـ این مطلب ناشی میشود که «گناه نخستین بـشر عـبارت است از خواست و اراده او مبنی بر اینکه خود را به عنوان انسان اثبات کند و بدینوسیله خود را خدا بداند».
بولتمان تا اینجا در حـوزه الاهـیات دیـالکتیکی قرار داشت، اما وقتی نتیجهگیری فوق را با اشاره به آنـچه در فرد مؤمن روی میدهد، تبیین نمود، یک گام از الاهیات دیالکتیکی فراتر رفت. «شناخت این حکم به معنای قبول لطـف اسـت، زیـرا این حکم در واقع آزادشدن است، یعنی اینکه انسان از خودش آزاد میشود. آزادشـدن از خـود، به معنای رستگاری است. شناخت این حقیقتْ ایمان نام دارد». بولتمان درباره «تبدّل»(۱) شخصی که «خدا او را کـشت و دوبـاره زنـده کرد» نیز سخن گفت. او این واقعه را یک «معجزهای راستین»(۲) دانست. بولتمان بـا بـارت در ایـن نکته موافق بود که ایمان حالتی از خودآگاهی نیست، اما نمیتوانست از سخنگفتن درباره ایمان بـه عـنوان چـیزی که شخص آن را در خود تشخیص میدهد، خودداری ورزد:
فقط انسانی که خود را گناهکار میداند میتواند بـفهمد کـه لطف چیست. او خود را گناهکار میشناسد، فقط از آن حیث که در برابر خدا قرار دارد. بنابراین انـسان فـقط هـنگامی میتواند گناه را بشناسد که لطف را بشناسد.
بولتمان آشکارا فکر میکرد که ایمان تأثیری قـابل تـشخیص بر فرد دارد. او نمیخواست جایگاه این اثر را در خودآگاهی شخص بداند. از نظر او تأثیر ایمان، زنـدگی انـسان مـؤمن را در جهان معین میکند. بولتمان فکر میکرد که هنوز در مدار الاهیات دیالکتیکی قرار دارد، اما حداکثر چـیزی کـه میشود گفت این است که او در لبه آن قرار داشت. او در این رساله نـه تـنها از خـدا، بلکه از انسان، و نیز از هر دوی آنها با هم، سخن گفت و این نشانه و مشخصه الاهیات پیشرفته بـولتمان اسـت.
نـتیجهای که وی در رساله خود بدان دست یافت از یکسو حمایت از الاهیات
______________________________
۱٫ transformation
۲٫ true miracle
دیالکتیکی و از سویی دیـگر، اظـهار تفاوت دیدگاه خودش با آن بود. او گفت: «موضوع الاهیات خداست، الاهیات از خدا سخن میگوید، زیرا الاهیات از انـسان هـنگامی که در برابر خدا قرار دارد، سخن میگوید. به عبارت دیگر، الاهیات از ایمان سـخن مـیگوید.»
در رسالههای بعدی بولتمان، یکسانی و هماهنگی بنیادین او بـا بـارت در زمـینه فهم خدا و نیز اختلاف بنیادینش با وی در مـورد تـأکید بر آثار ایمان در انسان، آشکار است.
بولتمان، در طول دو سال بعد، با روشنی و اطـمینان و بـا اتکای فزاینده به تفسیر خـود از نـامههای پولس، بـرداشتی از ایـمان را مـطرح نمود که بر تقدم و تعالی خـداوند بـه عنوان موجودی کاملاً دیگر(۱) و همچنین بر تغییر شکل زندگیِ اینجا و اکنونِ انـسان در ایـمان، تأکید میکرد.
او به جای قبول یـک مفهوم بیزمان، یا عـروج و صـعودکردن به یک قلمرو ماورای طـبیعی، ایـمان را به عنوان رویدادی فهمید که منشأ آن فقط خدایی است که ورای همه چیز اسـت. در پاسـخ به مطلب انجیل در مورد لطـف خـدا، شـخص از بند خود آزاد مـیشود و در نـتیجه گناه را به این مـعنی مـیفهمد که بخواهد کنترل زندگی خود را در دست گرفته، خدای خودش باشد. بنابراین، گناه صرفا یـک «قـصور اخلاقی»(۲) نیست و انسان تا زمانی کـه لطـف را نشناسد، گـناه را نـخواهد شـناخت. از آنجایی که ایمان یـک فرایند است، هرگز نمیتواند چیزی باشد که بتوان یک بار برای همیشه مسئلهاش را حل و فـصل نـمود. ایمان باید بارها و بارها، به وسـیله بـه یـاد آوردن و شـنیدن مـکرر [پیام] انجیل اصـلاح شـود. از آنجایی که ایمان انسان را از خود به در آورده، آزاد میسازد و نیز از آنجایی که ایمان، انسان را به ورای تاریخ نمیبرد، زنـدگی در ایـن جـهان، به وسیله عشق به همسایه معین مـیشود، عـشقی کـه تـجلی عـشق بـه خداست و از طرفی چون ایمان در تاریخ بشر روی میدهد، یعنی در اینسو و نه در آنسو، همواره با نوعی کوتاهی و نقص همراه است، اما این نقص، رابطه با خدا را از بین نمیبرد، هـمچنین میل و اشتیاق به عشق را نیز سست و ضعیف نمیگرداند. بولتمان همواره به استعاره یک رابطه باز میگشت. انسان مؤمن رابطه با خدا را هم به معنای «موهبت»(۳) میفهمد و هم به معنای «اسـتحقاق»،(۴) کـه این دو به نحو تفکیکناپذیر و منسجمی همواره با یکدیگرند.
______________________________
۱٫ The Wholly Other
۲٫ moral failing
۳٫ gift
۴٫ claim
اما استحقاق نمیتواند به صورت یک قانون و یا مجموعهای از قوانین بیان شود، زیرا این استحقاق همچون استحقاق همسری است که انـسان او را دوسـت دارد. بیان این استحقاق به صورت قانون، این رابطه را از بین میبرد و مشخصکردن آن در محدودهای معین، آن را سست و ضعیف میگرداند. در مورد اینکه ما باید چه کاری را انـجام دهـیم و چه کاری را انجام ندهیم، فـقط در مـوارد خاص میتوانیم تصمیم بگیریم، آن هم با فهم این مطلب که این تصمیم هرگز نمیتواند امری درست باشد. انسان فقط میتواند بگوید: «من ایمان دارمـ، بـه بیایمانی من کمک کـنید.»(۱) فـهم ایمان به این نحو، به معنای فهم این مطلب است که چرا بولتمان تأکید میکرد که سخنگفتن از خدا همزمان، سخنگفتن از انسان است. انسان فقط بیرون از معنای ارتباط با خدا، مـیتواند از او سـخن بگوید، لذا هر چیزی که انسان درباره خدا میگوید، به نحوه فهم انسان از خودش بازمیگردد. این تأکیدْ بارت را دچار مشکل کرد. وی در سال ۱۹۲۵ در سمیناری که برای دانشجویان الاهیات در دانشگاه گوتینگن برگزار شـده بـود، به سـخنان بولتمان که رسالهای را درباره تفسیر کلامیِ عهد جدید قرائت میکرد، گوش فراداد. بارت علیرغم اینکه در مورد ایـن رساله، نظری مثبت داشت و از این مسئله که امانوئل هریش(۲) (همکار وی در دانـشکده) نـتوانست مـطالب بولتمان را نقض کند، خشنود شد، اما در خصوص نکتهای که اینک به بررسی آن میپردازیم، از بولتمان انتقاد کرد. او در نـامهای کـه بین دوستانش توزیع کرد، نوشت که بولتمان بیش از اندازه «انسانشناختی»(۳) بیشتر از اندازه کـرکگوری(۴) و بـیش از انـدازه لوتری(۵) و همچنین بیش از اندازه گوگارتنی است (که بعدها بیشتر گوگارتنی شد). بارت توضیح داد که مـنظور بولتمان از اینکه «سخنگفتن از خدا به معنای سخنگفتن از انسان است» چیست. با این حـال به نظر وی، این رأی بـه مـراتب بهتر از ترجیح کارل هول،(۶) برای مثال از سوی هرش بود. ما وقتی خاطراتی را که بارت، در سال ۱۹۵۸
______________________________
۱٫ I belive, help my unbelief.
۲٫ Emanuel Hirsch
۳٫ antropological
۴٫ سورن کرکگور (Soren Kierkegaard) (1813 ـ ۱۸۵۵) فیلسوف و متألّه معروف دانمارکی در قرن نوزدهم که الهامبخش جریانات راستدینی جدید در حوزه الاهیات و نـیز الهامبخش فلسفه اگزیستانسیالیزم بوده است.
۵٫ مارتین لوتر (Martin Luther) (1483ـ۱۵۴۶) رهبر نهضت اصلاح دینی پروتستان. وی در واکنش به حکمت مدرسی ارسطو و قرون وسطا، مفاهیم فلسفی را از مباحث دینی حذف کرد و نجات را در سایه بازگشت به کتاب مـقدس و از طـریق فیض الاهی ممکن دانست.
۶٫ Karl Holl
درباره روزهای نخست نضجگرفتن الاهیات دیالکتیکی نوشته است میخوانیم، ممکن است ندانیم که آیا اعتراض بارت به بولتمان در خصوص این مطلب، نشانه تفاوتی واقعی میان آنـهاست یـا نه؟ جمله مورد بحث، از دیباچه مجموعهای از نامههای رد و بدل شده میان بارت و ترنیس در فاصله سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۵ نقل شده است. (این نامهها قرار بود از طرف بارت به مناسبت هفتادمین سال تولد تـرنیس مـنتشر شود). او نوشت:
خوشبختانه ما، از طریق فهمی جدید از دو طبیعت عیسی مسیح، نسبتا زود تشخیص دادیم که انسان بدون سخنگفتن از خدا نمیتواند از انسان سخن بگوید و همچنین انسان بدون سخنگفتن از انسان نمیتواند از خـدا سـخن بـگوید.
فهم تفاوت میان بارت و بـولتمان در خـصوص ایـن موضوع، آسان است. بارت ضرورت سخنگفتن از انسان را هنگام سخنگفتن از خدا و بالعکس، بر آموزه کلاسیک طبیعتهای الاهی و انسانی عیسی مسیح مبتنی مـیکند و لذا ایـن ضـرورت از مسیحشناسی گرفته میشود. بولتمان این نظریه را بر مـوضوع اعـتقاد به دو ماهیت مسیح مبتنی نکرده، بلکه همواره آن را با استعاره رابطه میان خدا و انسان و نیز با آثار ایمان در حیات دنـیوی فـرد مـؤمن، مرتبط میساخت. بولتمان بعدا این مطلب را که قبلاً به طـور زنده در تفکرش حضور داشت، استنتاج نمود که نظریهای مانند نظریه دو طبیعت داشتن مسیح، فقط به عنوان نظریهای کـه آثـار ایـمان را در حیات و زندگی فرد مؤمن آشکار میکند، دارای معناست. در مقابل، بارت معتقد بـود کـه این آموزه از طریق وحی آمده است و باید در ایمان پذیرفته شود. از نظر بولتمان پذیرش چنین چیزی، ظـاهرا بـه صـورت دلبخواهانه و به معنای قربانیکردن عقل است و او قاطعانه بر این عقیده بود کـه مـسیحیت نـیازی به چنین قربانیای ندارد.
در مورد تفاوت بین بارت و بولتمان میتوان مثال دیگری ارائه کرد: در سـال ۱۹۲۴ بـارت کـتابی تحت عنوان رستاخیز مردگان(۱) نوشت و در آن، رساله اول قرنتیان را متنی دانست که واجد وحدتی ادبی اسـت و بـاب پانزدهم را (یعنی بابی که از زندهشدن نهایی سخن گفته است) کلید فهم آن مـعرفی نـمود. بـولتمان در بررسی کاملاً همفکرانهای که در مورد این کتاب انجام داد، علیرغم اینکه منتقد تفسیر بارت بـود، گـفت: «بارت به گونهای روشن و تقریبا از هر جهت، پیام پولس را درک کرده، و به ویژه تـأکید پرطـنین او را، در
______________________________
۱٫ The Resurrection of The Dead
مـورد پاسخ منفی معادشناسانه نسبت به هر امر انسانی و اینجهانی، دریافته است».
با این حال، در پایـان ایـن بررسی، بولتمان با نظریه اساسی بارت مخالفت نمود. او به ویژگی کار بـارت، یـعنی ایـن مطلب که وی تقریبا هیچگاه از سایر نامههای پولس در تفسیر رساله اول قرنتیان، مدد نگرفته است، اشاره کرد. بـه نـظر بـولتمان، بارت میتوانست با مراجعه به سایر نامههای پولس، نظریه متفاوت خود را در مورد آنـچه پولس در رسـاله اول قرنتیان از «آخرالزمان»(۱) مراد کرده بود، روشنتر سازد. ظاهرا پولس پایان را به عنوان یک رویداد عینیِ زمانی وصـف کـرد، در حالی که بارت این مفهوم را به مفهوم مبهم «آینده ابدی»(۲) تبدیل نـمود. در ابـتدا بولتمان متذکر شد که پولس نمیتوانست صریحا پایـان را رویـدادی عـینی در زمان بداند، بلکه از نظر او، «پایان رویدادی اسـت کـه در آن، زمان بیحرکت شده و گذشته به پایان رسیده است». او گفت که «حتی در باب ۱۵ رسـاله اول قـرنتیان، به جز آیههای ۳۵ تا ۴۴ کـه گـمراهکننده و جدلی هـستند، هـیچ تـصویری از وضعیت حیات پس از احیا(۳) و زندهشدن وجود نـدارد». «اسـاسا هیچ چیزی پس از آن (زندهشدن و احیای مسیح) وجود ندارد.» بولتمان همچنین خاطرنشان کـرد کـه آنچه پولس درباره حیات پس از احیا میتواند بـگوید عبارت است از: «بودن بـا مـسیح».(۴) بولتمان پس از آن به قطعات دیـگری کـه به نظر او منظور پولس را روشن میسازد، اشاره میکند؛ یعنی آیه ۱۷ از باب ۴، رساله اول تسالونیکیان، و بـاب ۱، آیـه ۲۳ از باب اول رساله به فیلیپیان، و سـپس ادامـه مـیدهد: معنای «بودن بـا مـسیح» باید از آنچه مسیح از سـخن خـود به پولس مراد کرد، مشخص شود. برای این معنا، آیات ۱ به بعد از باب ۵ رساله بـه رومـیان، باید ذکر گردد؛ همچنین اول قرنتیان، بـاب ۱، آیـه ۳۰ که در آن گـفته شـده اسـت: «خدا حکمت، و درستکاری، و تـقدیس و رستگاری ما را آفرید».
در آنجا ما با عباراتی مواجه میشویم که منظور مسیح را در مورد انسانها روشـن مـیکند و متوجه میشویم که منظورش همین انـسانهای واقـعی، یـعنی مـا در وضـعیت دنیوی خودمان هـستیم.
بـدین ترتیب، بولتمان به سمت موضع اساسی خود، یعنی فهم معادشناسانهای که اساسا از فهم بارت متفاوت اسـت، حـرکت کـرد، زیرا فهم بولتمان در یک واقعیت حاضر، ریـشه داشـت. مـسیح مـبنای جـهانی وضـعیت آینده هستی نیست، بلکه مبنای تاریخی
______________________________
۱٫ The end Time
۲٫ eternal future
۳٫ resurrection
۴٫ to be with christ
حیات فعلی ماست. به یک معنا ما زنده شدهایم… ما «میوههای نخستین»(۱) هستیم… ما «مخلوق جدید» هستیم….
اما این حیات احـیاشده، هرگز امری عینی نیست، بلکه چیزی است بین زمان و سرمدیت. ما به فرمان خدا «عادل»(۲) شدهایم و آن «امکان نهایی»(۳) که به یک واقعیت در زندگی دنیوی ما به یک واقعیت تبدیل شـده، «عـشق» است.
بارت باب ۱۳ از اول قرنتیان را که درباره عشق است به عنوان یک باب «معادشناسانه» فهمیده بود، یعنی به معنای واقعیتی که خدا آن را در پایان تاریخ مطرح کرده، تحقق میبخشد. بارت فـکر مـیکرد که عشق نمیتواند یک واقعیت حاضرِ اینجهانی که از خداوند بسیار دور است، باشد. عشق فقط در تقابل با پاسخ منفی خدا میتواند خود را در این جـهان نـشان دهد. بولتمان پاسخ منفی خـدا را تـأیید نمود. او با این موضوع موافق بود که هیچ چیزی در تاریخ بشر نمیتواند با واقعیت الاهی یکی گرفته شود، اما کسانی که ایمان میآورند (در پاسـخ بـه اعلام بشارت عیسی مـسیح)، مـیخواهند مخلوقاتی جدید باشند و زندگی دنیوی خود را بر عشقی که میدانند هرگز در دنیا تحقق نخواهد پذیرفت، مبتنی کنند. بنابراین، دیدگاه بولتمان، با نظر بارت مبنی بر اینکه باب ۱۵ رساله اول قرنتیان دارای وحـدت اسـت، (یعنی درباره احیا و زندهشدن نهایی است) متفاوت است. زیرا در نامه اول به قرنتیان، اثبات «عادلشمردگی»(۴) انسان به وسیله ایمان موضوع اصلی نیست، بلکه حیات دنیوی فرد مؤمن در زمان مدنظر است. از ایـنرو بـاب ۱۳ از رساله اول قـرنتیان، اوج واقعی این رساله است.
مقاله نقادانه بولتمان، نوعی همفکری با بارت را نشان میدهد، امّا با نظریه بـنیادین بارت در مورد رساله اول قرنتیان مخالف است. در این سالها بولتمان میتوانست خـود را بـا بـارت یکی بداند، اما تفاوتی که میان آنها وجود داشت اساسیتر از آن چیزی بود که او تصور میکرد.
______________________________
۱٫ first fruits
۲٫ The Justified
۳٫ final possibility
۴٫ Justification