رابطه ایمان و عمل در شیعه
برای تبیین چگونگی رابطه ایمان و عمل با تأکید بر منابع شیعه اثناعشری از دو نوع رابطه میتوان سخن به میان آورد: رابطه مفهومى و رابطه عینی. رابطه مفهومى ایمان و عمل به کالبد شکافى این معنا مىپردازد که آیا عمل جزو ذات ایمان است یا نه؟ اگر عمل از اجزاى تشکیلدهنده ایمان باشد با فقدان آن، ایمانْ نیز منتفى مىشود و اگر عمل جزو ذات ایمان نباشد، بلکه از لوازم یا شرائط ایمان محسوب شود، با فقدان آن ایمان منتفى نمىشود، گرچه ایمان کامل نخواهد بود. اهمیت مسئله از آنجاست که از یک سو از ظاهر برخی روایات شیعه برمیآید که عمل جوارحی یکی از ارکان ایمان است و حتی گاه گفته شده که تمامیِ ایمان به عمل است و از سوی دیگر اگر عمل جزو ذات ایمان محسوب شود، دایره اهل ایمان تنگ میشود و با دیدگاه رایج امامیه در تعارض خواهد بود. و اما در رابطه عینی سخن بر سر این است که در عالم واقع، رابطه دو سویهای از نوع اشتراط، کاشفیت یا تلازم میان ایمان و عمل وجود دارد. چراکه ایمان مقتضى عمل صالح است و عمل صالح نشانه و دلیل بر ایمان خواهد بود.
ایمان، عمل، رابطه مفهومی، رابطه عینی، جزئیت عمل، عدمجزئیت عمل.
۱٫ رابطه مفهومی ایمان و عمل
در رابـطه مـفهومی ایمـان سخن بر سر این است که ماهیت ایمان چیست؟ با مراجعه به روایات و متون کلامی، به این تـعریف از ایمان میرسیم که ایمان عبارت است از معرفت قلبی، اقرار زبانی و عمل جوارحی. حـال این سؤال مطرح میشود کـه کـدام یک از این مؤلفهها جزو ذات ایمان به شمار میآیند و کدام یک لازمه خارج از ذات ایمان؟ به این ترتیب پرسش اصلی در باب رابطه ایمان و عمل این است که آیا تکوّن ذاتیِ مفهوم ایمان عمل را دربرمیگیرد؟ (رک: ایزوتسو، ۱۳۸۰: ۲۱۵).
در این مورد مىتوان به چهار احتمال اشـاره کرد: «۱٫ اعمال جزو حقیقت ایمان باشند. ۲٫ اعمال اجزاى عرضى ایمان باشند که از عدم آنها عدم ایمان لازم نیاید. ۳٫ اعمال آثار خارجى و نشانه ایمان باشند و اطلاق نام ایمان بر آنها مجازى باشد. ۴٫ اعمال بهطور کـلی از حـقیقت ایمان خارج باشند و ارتکاب معصیت ضررى به ایمان نرساند» (حنفى، ۱۹۸۸: ۵/۷۷). از میان این احتمالات، احتمال سوم به رابطه مفهومى کارى ندارد و به رابطه تلازمى مربوط مىشود. احتمال چهارم نیز جز مرجئه، چندان طـرفدارى نـدارد؛ به این ترتیب دو دیدگاه اصلى در این زمینه وجود دارد: یکى اینکه عمل جزو ذات ایمان و یکى از اجزاى تشکیلدهنده آن است؛ دیگرى اینکه عمل خارج از حوزه مفهومى ایمان است. ابتدا به دیدگاه کسانی میپردازیم که قائل بـه جـزئیت عمل هستند و دیدگاه آنان را مورد نقد و بررسی قرار میدهیم و آنگاه به دیدگاه قائلان به عدمجزئیت عمل خواهیم پرداخت.
جزئیت عمل
خوارج و معتزله عمل را یکى از مؤلفههای ایمان میدانستند. ابنحزم دیدگاه خـوارج را این گـونه بـیان مىکند: «ایمان عبارت است از مـعرفت قـلبى، عـمل جوارحى و اقرار زبانى. اطاعت از خدا در تمام اوامر و نواهى کبیره و صغیره ایمان است و ترک هر یک از اوامر یا ارتکاب هر یک از نواهى کفر است» (۱۴۱۶: ۴/۲۲۷). اینـان در دیدگـاه خـود چنان راه افراط پوییدند که حضرت على(ع) آنان را سرزنش مـىکند که بـه کسانى نسبت کفر مىدهند که پیامبر اکرم(ص) آنان را مسلمان به شمار مىآورد (ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۱۲۷).
دیدگاه معتزله را قاضى عبدالجبار معتزلى چـنین بـیان مـیکند: «ایمان عبارت است از تصدیق قلبى و زبانى به همراه عمل» (۱۴۰۸: ۱۳۹) وی تـأکید مىکند که عمل عنصر حقیقى مقوّم ایمان است و کسى که عمل نداشته باشد ایمان ندارد.
به این ترتیب معتزله و خـوارج در مـسئله «جـزئیت عمل در ایمان» همعقیدهاند؛ با این تفاوت که خوارج مرتکب گناه کبیره را کافر مـىنامیدند، امـا معتزله بر این عقیده بودند که مرتکب کبیره نه مؤمن است نه کافر بلکه فاسق است و حکمى مـتفاوت بـا احـکام کافر و مؤمن دارد.
زیدیه نیز تحت تأثیر معتزله عمل را جزو ایمان به شـمار مـىآورند، جـز اینکه متقدمان آنان ارتکاب گناه کبیره را کفر نعمت مىدانستند نه کفر و شرک مصطلح، امـا مـتأخران آنـان همان مذهب معتزله را دارند (شیخ طوسى، ۱۳۶۲: ۲۹۳).
ائمه مذاهب نیز جز ابىحنیفه که عمل را خارج از ایمـان مـىداند، به جزئیت عمل در کلیت ایمان عقیده دارند. مالک بنانس مىگوید: «ایمان عبارت اسـت از اعـتراف و عـمل»؛ شافعى میگوید: «ایمان عبارت است از اقرار زبانی و عمل» و احمد بنحنبل نیز عمل را جزو ایمـان بـه شمار مىآورد (الخمیس، ۱۴۱۶: ۴۱).
ناگفته نماند که گرچه اهل سنّت نوعاً ایمان را مرکب از ارکان ثـلاثه مـىدانند، امـا تصدیق قلبى و اقرار زبانى را اصل قرار مىدهند و عمل را فرع بر آن دو مىدانند. از این رو، مرتکب کبیره را کافـر و مـخلّد در آتش نمىدانند، بلکه او را به مشیت الاهى ارجاع مىدهند که اگر بخواهد، آن گـناه کبـیره را مـىآمرزد و اگر بخواهد، مؤاخذه مىکند؛ ولى سرانجام، مؤمن گناهکار وارد بهشت خواهد شد، زیرا خداوند مىفرماید: «انّ اللّه لا یغـفر انـیشرک بـه و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء» (نساء: ۱۱۶). روایاتى نیز از رسول خدا مبنى بر خـارج بـودن مؤمن گناهکار از آتش نقل کردهاند (ابنمنده، ۱۴۲۱: ۳۳۹).
به هر حال، دیدگاه غالب اهل سنّت چنین است کـه از یک سـو تحت تأثیر آیات و روایات زیادى که بر جزئیت عمل تأکید دارند، عمل را یکى از ارکان و مؤلفههاى ایمان به شـمار مـیآورند؛ اما از سوى دیگر، با توجه به سـنّت نـبوی، مـؤمن گناهکار را نیز از حوزه اهل ایمان خارج نـمیدانند.
خـوارج و معتزله براى عقیده خود ادلهاى آوردهاند. ادله خوارج بیشتر براى ثابت کردن کفرِ مـرتکبِ کبـیره است که جهت رعایت اخـتصار از ذکر ادله آنـان صرفنظر
مـىکنیم (بـرای اطـلاع بیشتر رک: سید مرتضى، ۱۴۱۱: ۵۴۴ ـ۵۵۲؛ سبحانى، ۱۳۷۰: ۵/۳۴۵ـ۳۵۸) و بـه بـیان ادله معتزله اکتفا مىکنیم.
دلایل جزئیت عمل
۱٫ اگر عمل جزو ایمان نباشد باید کسـى که خـدا و رسول را تصدیق مىکند مؤمن کامل بـه شمار آید، هرچند همه واجـبات را تـرک کند و همه محرمات را مرتکب شـود.
۲٫ بـرخى آیات قرآن بر جزئیت عمل در ایمان دلالت مىکنند؛ مانند «و هر کس از خدا و پیامبر او نافرمانى کند و از حـدود مـقرر او تجاوز نماید، وى را در آتشى درآورد که همواره در آن خـواهد بـود و بـراى او عذابى خفّتآور اسـت» (نـساء: ۱۴)؛۱ «و فرمان نیافته بودند جـز اینـکه خدا را بپرستند و در حالى که به توحید گراییدهاند دین ]خود[ را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بـدهند و دین اسـتوار همین است» (بینه: ۵)؛۲ معتزله بر اینـ عـقیدهاند: از آنجا که عـبارت «ذلک دین القـیمه» در این آیه بـه همه عباداتِ ذکرشده در آیه بـرمىگردد، معلوم مىشود که عبادات جزو دین به شمار میآیند. همچنین آیه شریفه «چه ناپسندیده است نام زشـت پسـ از ایمان» (حجرات: ۱۱)۳ دلالت مىکند بر اینکه فـسق بـا ایمـان جـمع نـمىشود. همچنین در آیه: «و خدا بـر آن نـبود که ایمان شما را ضایع گرداند» (بقره: ۱۴۳)۴ مراد از ایمان نماز خواندن به طرف بیتالمقدس است که نشان مـیدهد ایمـان بـا انجام طاعت یکى است و در آیه «مؤمنان همان کسانىاند که چـون خـدا یاد شـود، دلهـایشان بـترسد و چـون آیات او بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان بیفزاید… همانان که نماز را به پا مىدارند و از آنچه به ایشان روزى دادهایم انفاق مىکنند. آنان هستند که حقّاً مؤمناند» (انفال: ۲ـ۴)،۵ نیز خوف و
- «و من یعص اللّهـ و رسوله و یتبع حدوده یدخله ناراً خالداً فیها و له عذاب مهین»؛ (از ترجمه فارسی محمدمهدی فولادوند استفاده شده است).
- «و ما امروا الاّ لیعبدوا اللّه مخلصین له الدین حنفاء و یقیموا الصلوه و یؤتوا الزکاه و ذلک دین القیمه».
- «بئس الاسم الفسوق بـعد الایمـان».
- «و ما کان اللّه لیضیع ایمانکم».
- «انّما المؤمنون الذین اذا ذکر اللّه وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً و على ربّهم یتوکلون الذین یقیمون الصّلوه و ممّا رزقناهم ینفقون اولئک هم المؤمنون حقّاً».
خشیت و نماز و انفاق جزو ایمان بـه شـمار آمدهاند (سید مرتضى، ۱۴۱۱: ۵۴۴ـ۵۴۶).
سید مرتضى پس از اشاره به ادله معتزله در جواب آنها مىگوید: قبول نداریم که لفظ «ذلک» در آیه «ذلک دین القیمه» به همه موارد قبل برمىگردد. رجوع «ذلک» به کل یا بـعض مـوارد قبل نیاز به دلیل دارد؛ زیرا لفظ ذلک مـفرد اسـت و نمىتواند به جمع برگردد؛ پس بهتر است «ذلک» را به «اخلاص» برگردانیم و بگوییم مراد این است که ذلک الاخلاص دین القیمه. در آیه «بئس الاسم الفسوق بعد الایمان» نیز عبارت بعد الایمان دلالت بـر بـطلان حکم ایمان و زایل شدن نـام ایمـان نمىکند؛ همانطور که در آیه مشابه آن «و اهل کتاب دستخوش پراکندگى نشدند، مگر پس از آنکه برهانى آشکار براى آنان آمد» (بینه: ۴)،۱ که تفرقه بعد از بینه اتفاق افتاده است، حکم بینه باطل نمىشود. همچنین وقتى گـفته مـىشود: فلان شخص بعد از فلان شخص آمد، آمدن یکى از آنان آمدن دیگرى را نفى نمىکند. علاوه بر اینکه این استدلال مبنى بر آن است که از لفظ «فسوق» تمام مصادیق فسق اراده شده باشد، در حالى که ممکن اسـت مـراد از فسق در این آیه کفـر باشد. در مورد آیه شریفه «و ما کان اللّه لیضیع ایمانکم»، قبول نداریم که مراد از «ایمانکم» نماز به طرف بیتالمقدس باشد، بلکه مـراد تصدیق است که در تعریف ایمان، بر آن اتفاق نظر وجود دارد. از خود قـرآن بـرنمىآید که مـراد از ایمان نماز است، و در این گونه موارد به خبر واحد نیز اعتنا نمىشود. آیه «انّما المؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم…» نیز اقـتضا نـمىکند که هر کسى این صفات را نداشته باشد، مؤمن نیست، بلکه مراد تعظیم و تکریم مـؤمنانى اسـت که اینـ صفات را داشته باشند؛ مثل اینکه وقتى گفته مىشود مرد آن است که خشم خود را کنترل کند، کسـى که نتواند خشم خود را کنترل کند از مرد بودن خارج نمىشود (همان: ۵۴۶ ـ ۵۴۸).
عدم جزئیت عـمل
مرجئه، اشاعره و امامیه اشـتراک نـظر دارند که از نظر مفهومى، عمل خارج از ذات ایمان است؛ هرچند جایگاه عمل از نظر مرجئه و امامیه بسیار متفاوت است، به گونهای که
- «و ما تفرق الذین اوتوا الکتاب الاّ من بعد ما جاءتهم البینه».
برخى روایات شیعى که بـر عمل تأکید دارند و حتى گاهى به نوعی جزئیت عمل از آنها برداشت مىشود در واکنش به بىاعتنایى یا کمتوجهى مرجئه به عمل بودهاند.
مرجئه در مقابل دیدگاه افراطى خوارج، که بیش از هر چیز بر عمل و طـاعت تـأکید مىکردند، تصدیق قلبى و زبانى را یگانه معیار ایمان دانستند. یکى از معانى ارجاء تعلیق حکم و معناى دیگر آن تأخیر است، یعنی قرار دادن جایگاه عمل پس از ایمان؛ بغدادى مىگوید: «آنان بدین سبب مرجئه نامیده شـدند که عـمل را بعد از ایمان قرار دادند» (۱۴۱۹: ۲۰۲). اشاعره نیز عمل را از مؤلفههای ایمان نمىدانستند (اشعری، بیتا:۱۰).
متکلمان امامیه نیز اتفاق نظر دارند که عمل در شمار مؤلفههای ایمان نیست؛ اما در عین حال اخبار و روایات زیادى نیز وجـود دارنـد که جزئیت عمل از آنها برداشت مىشود و به سادگى نمىتوان از کنار آنها گذشت. ابتدا به مجموعه ادلّه قائلان به عدم جزئیت عمل در ایمان مىپردازیم و پس از آن، روایات طرف مقابل را بررسی میکنیم تا بـبینیم آیا وجـه جـمع یا توجیهی پذیرفتنی وجود دارد یا خیر؟
دلایل عدم جـزئیت عـمل
۱٫ مـعناى لغوى ایمان تصدیق است و در معناى شرعى نیز ایمان معنایی غیر از معناى تصدیق پیدا نکرده است؛ زیرا تغییر معنا خلاف اصل است و جز در مـواردى که دلیل وجـود داشـته باشد قابل اثبات و احراز نیست، و در قرآن و سنّت نـیز این لفـظ به کار رفته است بدون اینکه مخاطبان عرب نیازمند توضیح و استفسار باشند. در نهایت مىتوان گفت که این لفظ در معناى شرعى، بـه تـصدیق خـدا و رسول تخصیص زده شده و معناى آن گرویدن است (تفتازانى، ۱۴۰۹: ۵/۱۸۴). پس معلوم مـیشود عمل جزو حقیقت ایمان نیست.
۲٫ در این زمینه آیات قرآنی متعددی وجود دارد که در چند دسته قابل ارائهاند:
الف) آیاتى که عمل صالح را بـر ایمـان عـطف کردهاند؛ زیرا عطف دلالت بر مغایرت مىکند. از جمله، آیات زیادى که تعبیر «انّ الذین آمنوا و عملوا الصـالحات» را بـه کار گرفتهاند (مانند کهف: ۳۰ و ۱۰۷). اگر عمل صالح جزو ایمان یا خود ایمان باشد، تکرارِ بىفایده لازم مىآید. اگر گـفته شـود از قـبیل ذکر خاص بعد از عام است، احتیاج به دلیلی دارد که سیاق جمله آن را اقتضا کند. همچنین، در آیه شـریفه «مـساجد خـدا را تنها
کسانى آباد مىکنند که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده و نماز برپا داشته و زکات داده باشند و جـز از خـدا نـترسند» (توبه: ۱۸)۱ برپا داشتن نماز و دادن زکات بر ایمان عطف شده است.
ب) آیاتى که ایمان را شرط صحّت و قـبولى اعـمال دانستهاند، مثل آیه شریفه «پس هر که کارهاى شایسته انجام دهد و مؤمن ]هم[ باشد…» (انبیاء: ۹۴).۲ از آنـجا که مـشروط داخـل در شرط نیست، از این آیه مغایرت فهمیده مىشود. همچنین آیاتى که انجام عمل صالح را شرط ایمان قرار دادهـاند، مـثل «و هر که مؤمنانه به نزد خدا رود، در حالى که کارهاى شایسته انجام داده باشد…» (طه: ۷۵).۳ بنابراین آیه، مـمکن اسـت کسـى مؤمن باشد، ولى عمل صالح انجام ندهد.
ج) آیاتى که حتى به کسانى که مرتکب گناهانى مثل قتل و بـغى و ظـلم شدهاند، نسبت ایمان میدهند، از جمله «و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند، مـیان آن دو اصـلاح دهـید و اگر ]باز[ یکى از آن دو بر دیگرى تعدّى کرد، با آن طایفهاى که تعدّى مىکند بجنگید تا به فرمان خدا بـازگردد… در حـقیقت مـؤمنان با هم برادرند…» (حجرات: ۹ـ۱۰).۴ آیه شریفه افرادی را که در حال قتل و نافرمانى هستند و حـداقل یک گـروه از آنها یاغی است، برادران مؤمن دانسته است. همچنین در این آیه «کسانى که ایمان آوردهاند ولى مهاجرت نکردهاند هیچ گونه خـویشاوندىای بـا شما ندارند، مگر آنکه ]در راه خدا[ هجرت کنند» (انفال: ۷۲)،۵ نیز از کسانی که نـافرمانى کردهـاند و هجرت نکردهاند بهعنوان مؤمن نام برده شـده اسـت. بـه آیات دیگری نیز میتوان اشاره کرد که در این دسـته مـیگنجند، مانند «کسانى که ایمان آورده و ایمان خود را به شرک نیالودهاند» (انعام: ۸۲)۶ و یا «همانگونه که پروردگارت تو را از خـانهات بـهحقّ بیرون آورد، حال
- «انّما یعمر مـساجد اللّه مـن آمن بـالله و الیوم الاخـر و أقـام الصلوه و آتى الزکاه».
- «فمن یعمل من الصـالحات و هـو مؤمن».
- «و من یأته مؤمناً قد عمل الصالحات».
- «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فـاصلحوا بـینهما فان بغت احدیهما على الاخرى فـقاتلوا التى تبغى حتى تـفىء الى امـراللّه… انّما المؤمنون اخوه…».
- «الذین آمنوا و لم یهـاجروا مـا لکم من ولایتهم من شىء حتى یهاجروا».
- «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم».
آنکه دسـتهاى از مـؤمنان سخت کراهت داشتند» (انفال: ۵ـ۶).۱
د) آیاتـى که مـؤمنان را مـورد خطاب قرار داده و پس از آنـ اعـمالى را بر آنان واجب کـردهاند، مـثل: «اى کسانى که ایمان آوردهاید، روزه بر شما مقرّر شده است» (بقره، ۱۸۳)۲ و یا «اى کسانى که ایمان آوردهاید، از خدا پروا کنـید و بـا راستان باشید» (توبه: ۱۱۱).۳ این آیه مخاطبان را دارای ایمان وصـف مـیکند، اما در عـین حـال آنـان را به رعایت تقوا فـرا میخواند که جز با طاعت و ترک محرمات حاصل نمىشود. معلوم مىشود تقوا براى آنان حاصل نـشده اسـت و گرنه امر به تحصیل حاصل لازم مـىآید.
هـ) آیاتـى که قـلب را مـحلّ ایمان میدانند، بـدون اینـکه چیز دیگرى به آن ضمیمه کنند، مثل «در دل اینهاست که ]خدا[ ایمان را نوشته» (مجادله: ۲۲).۴ اگر اعمال جزو ایمـان بـودند، قـلب محل ایمان به شمار نمىآمد.
۳٫ در روایت معروفى کهـ در مـنابع روایى اهـل سـنّت و شـیعه آمـده است، جبرئیل در هیئت یک اعرابى، از پیامبر درباره معناى اسلام و ایمان سؤال مىکند و پیامبر اکرم(ص) به اعمالى مثل نماز، روزه، زکات و حج مستقل از ایمان اشاره مىکند (مسلم، ۱۴۰۱: ۱/۱۵۷ و ۱۶۵).
۴٫ اجماع امّت بر اینکه ایمـان شرط عبادات است. شىء نمىتواند شرط خودش باشد؛ پس ایمان با عبادات یکى نیست. همچنین اجماع وجود دارد که اگر کسى ایمان بیاورد و قبل از اینکه عملى انجام دهد بمیرد، مؤمن محسوب مىشود، پس معلوم مـىشود عـمل جزو ذات ایمان نیست (شهید ثانى، ۱۴۰۹، ۶۹-۷۴؛ مجلسى، مرآه العقول: ۷/۱۳۹ـ۱۴۰؛ تفتازانى، ۱۴۰۹: ۵/۱۹۲-۱۹۳؛ تفتازانى، بیتا: ۱۹۵-۱۹۶؛ سید مرتضى، ۱۴۱۱: ۵۴۳؛ الخمیس، ۱۴۱۶: ۳۵۵-۳۵۷؛ فخر رازى، ۱۴۰۵: ۲، ۲۹؛ سبحانى، ۱۴۱۱: ۸۱۶).
با توجه به دلایلی که ارائه شد متکلمان شیعی عمل را جزو ذات ایمان به شمار
- «کمـا اخـرجک ربّک من بیتک بالحقّ و اِنّ فریقاً من المؤمنین لکارهون یجادلونک فى الحقّ بعد ما تبیّن کانّما یساقون الى الموت و هم ینظرون».
- «یا ایها الذین آمنوا کتـب عـلیکم الصیام».
- «یا ایها الذین آمنوا اتـقوا الله و کونـوا مع الصادقین».
- «اولئک کتب فى قلوبهم الایمان».
نمیآورند؛ گرچه در جای خود بر نقش عمل در نجات تأکید میکنند. اما سؤالی که پیش میآید این است که چگونه دیدگـاه رایج شـیعی عمل را خارج از ذات ایمان مـیداند و حـال آنکه در روایات زیادی چنان بر اهمیت عمل تأکید شده است که جزئیت عمل از آن بر میآید. از این رو، به طور جداگانه این روایات را مورد بررسی قرار میدهیم تا به یک وجه جمع مناسب و قابل قبول دست پیدا کـنیم.
ایمـان و عمل در روایات
۱٫ عبدالرحیم قصیر گوید: «نامهاى به امام صادق(ع) نوشتم و سؤال کردم: ایمان چیست؟… حضرت مرقوم فرمود: ایمان اقرار نمودن به زبان و تصمیم قلبى و عمل نمودن با اعضا و جوارح است… چون بنده گـناه کبـیره یا صغیرهاى را که خـداى عزّوجلّ از آن نهى فرموده مرتکب شود از ایمان خارج شود و اسم ایمان از او برداشته و اسم اسلام بر او گذاشته شود…»۱ (کـلینی، ۱۴۰۱: ۲/۲۷).
۲٫ عجلان گوید: «به امام صادق(ع) عرض کردم: مرا بر حدود ایمان آگـاه فـرما. فـرمود: گواهى دادن به اینکه شایسته پرستشى جز خدا نیست و اینکه محمّد رسول خداست و اقرار نمودن به آنـچه او از جـانب خدا آورده و نمازهاى پنجگانه و پرداخت زکات و روزه ماه رمضان و حجّ کعبه و دوستى ولىّ ما و دشمنى با دشـمنان مـا و هـمراه بودن با راستگویان»۲ (همان: ۱۸).
۳٫ محمد بنمسلم گوید: «از امام صادق(ع) پرسیدم ایمان چیست؟ فرمود: شهادت به یگـانگى خدا و اقرار نمودن به آنچه از جانب خدا آمده و تصدیقى که در دلها مستقر گشته اسـت. عرض کردم: مگر شـهادتْ عـمل نیست؟ فرمود: چرا، عرض کردم: عمل جزء ایمان است؟ فرمود: آرى، ایمان جز با عمل نباشد و عمل برخى از ایمان
- «… الایمان هو الاقرار باللسان و عقد فى القلب و عمل بالارکان و الایمان بعضه من بعض… فاذا أتى العـبد کبیره من کبائر المعاصى او صغیره من صغائر المعاصى الّتى نهى اللّه عزّوجلّ عنها کان خارجاً من الایمان ساقطاً عنه اسم الایمان و ثابتاً علیه اسم الاسلام…».
- «… شهاده ان لا اله الا اللّه و انّ محمداً رسول الله و الاقرار بما جاء بـه مـن عنداللّه و صلوه الخمس و اداء الزکاه و صوم شهر رمضان و حجّ البیت و ولایه ولیّنا و عداوه عدوّنا و الدخول مع الصادقین».
است و ایمان جز به وسیله عمل پابرجا نشود»۱ (همان: ۳۸).
۴٫ ابوعمرو زبیرى گوید: «به امام صادق(ع) عـرض کردم… بـه من نمىفرمایید که ایمان گفتار و کردار است یا گفتار بدون کردار؟ فرمود: ایمان تمامش کردار است و گفتار هم برخى از آن کردار است که خدا واجب کرده… »۲ (همان: ۳۴).
۵٫ سماعه گوید: «امام صادق(ع) فرمود:… ایمان هدایت است و آن چیزی است کـه در دلهـا از صفت اسلام پابرجا مىشود و آن چیزی است که از عمل به آن هویدا مىگردد…»۳ (همان: ۲۵). علامه مجلسى ذیل این حدیث مىگوید: عبارت «ما ظهر من العمل"دلالت مىکند بر اینکه اعمالاز اجزاىایمان بهشمار مىآیند (مـجلسی، ۱۴۱۲: ۷/۱۵۲).
۶٫ امـام بـاقر(ع) فرمود: «ایمان آن چیزى است که در دل مـستقر شـده… و انـجام طاعت الاهى و تسلیم در برابر امر خدا بر آن گواه باشد…».۴ شیخ یوسف بحرانى با استناد به این حدیث مىگوید: عبارت «صدّقه العمل بـالطاعه» اشـاره بـه دخول اعمال در ایمان دارد، به گونهاى که عمل دلیل و کاشف تـصدیق قـلبى خواهد بود و ایمان بدون عمل، ایمان محسوب نمىشود. این قول خلاف مشهور بین اصحاب ماست، با این همه مورد تأیید روایات اسـت و بـرخى از عـلماى ما نیز به آن عقیده دارند (۱۴۱۹: ۹۳).
۷٫ «… ملعون است کسى که بـگوید: ایمان گفتار بدون عمل است»۵ (مجلسی، ۱۴۰۳: ۷۶/۳۵۵ و ۶۶/۱۹).
۸٫ روایات متعددى با این مضمون وجود دارند که «ایمان معرفت قلبى، اقرار زبانى و عـمل جـوارحى اسـت»۶ (مانند: نهج البلاغه، کلمه قصار ۲۲۷). احادیث مشابه فراوانى در این زمینه وجود دارد که بـه ذکر هـمین مقدار بسنده مىکنیم.
- «… قلت: الشهاده ألیست عملاً؟ قال: بلى، قلت: العمل من الایمان؟ فقال: نعم الایمان لا یکون الاّ بعمل و العـمل مـنه و لا یثـبت الایمان الاّ بعمل».
- «… قال: قلت الا تخبرنى عن الایمان، أقولٌ هو و عمل ام قولٌ بلا عمل؟ فقال الایمان عمل کلّه و القول بعض ذلک العمل…».
- «… و الایمان الهدى و ما یثبت فى القلوب مـن صـفه الاسـلام و ما ظهر من العمل به…».
- «الایمان ما استقر فى القلب… و صدّقه العمل بالطاعه الى اللّه و التـسلیم لامـراللّه…».
- «… مـلعون من قال الایمان قول بلا عمل».
- «… الایمان معرفه بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان».
عـلامه مـجلسى بر این عقیده است که در مورد روایاتى که دالّ بر جزئیت عمل هستند چند احتمال وجـود دارد: ۱٫ روایات حـمل بـه ظاهر شود و گفته شود که به نوعى عمل در حقیقت ایمان داخل است. ۲٫ ایمان عبارت از اصـل اعـتقادات است؛ اما مشروط به عمل است. ۳٫ اینکه به ازدیاد ایمان و شدّت و ضعف آن قائل بـاشیم و قـلّت و کثـرت اعمال را کاشف از مرتبهاى از مراتب ایمان بدانیم؛ زیرا تردیدى وجود ندارد که شدّت یقین در کثرت اعمال صالح و تـرک نـواهى تأثیر دارد (مجلسی، ۱۴۱۳: ۷/۱۲۸).
به نظر مىرسد که مىتوانیم از روایات به چند صورت برداشت کـنیم: ۱٫ هـمانطور کهـ علامه مجلسی اشاره کرده است با استناد به ظاهر روایات بگوییم که عمل جزئی از ایمان اسـت. چـه بـسا اگر ما فقط با این دسته از روایات مواجه بودیم و آیات و روایات معارضى وجود نداشت بـه هـمین شیوه عمل مىکردیم. ۲٫ علت آنکه این روایات میگویند تمام ایمان به عمل است، آن است که خود ایمان عـملی قـلبی دانسته شده است. همچنانکه در برخی روایات از ایمان بهعنوان نوعی عمل یاد شده است؛ مـثل اینـکه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «برترین اعمال نزد خـدا ایمـان راسـخ و جنگ جوانمردانه و حجّ مبرور است»۱ (مفید، ۱۴۰۳: ۹۹). در روایت دیگـری از پیامـبر اکرم(ص) سؤال شد «برترین عمل چیست؟ فرمود: ایمان به خدا و رسول او، گفته شد پس از آن چه؟ فـرمود: جـهاد در راه خدا…»۲ (بخاری، ۱۴۰۷: ۱/۲۵). در این روایات ایمان در کنار حـج و جـهاد، نوعی عـمل بـه شـمار آمده است. در روایتی که از ابوعمرو زبـیری از امـام صادق(ع) نقل کردیم نیز از ایمان بهعنوان عمل قلب یاد شده است. ۳٫ با تـوجه بـه اینکه آیات و روایات دیگرى وجود دارند که عمل را جـزو ذات ایمان قرار نمىدهند، بـاید در پى وجـه جمع بین هر دو دسته روایاتـ بـاشیم. در این صورت باید روایات را به تأویل ببریم (رک: لاهیجی، ۱۳۶۲: ۱۶۶) و بگوییم تأکید این روایات بر عمل الزاماً دلالت بر جـزئیت عـمل ندارد، بلکه ممکن است نـشاندهنده جـایگاه عـمل در ایمان باشد (مـجلسى، هـمان) یا بنا به شواهد زیادى کـه وجـود دارد این دسته روایات را حمل بر ایمان کامل کنیم (همان: ۱۳۳؛ حلّى، ۱۳۹۸: ۵۹۴). بهخصوص که به نظر مىرسد بـىتوجهى بـه عمل در جامعه و
- «افضل الاعمال عندالله ایمـان لاشـک فیه و غـزو لاغـلول فـیه و حجّ مبرور».
- «ایّ العمل افضل؟ فـقال ایمان بالله و رسوله قیل: ثمّ ماذا؟ قال: الجهاد فی سبیل الله…».
احیاناً پیامد اباحهگرایانه برخى نظریات مـرجئه مـوجب شدهاند که به گونهاى بر عـمل تـأکید شـود که از آن جـزئیت عـمل در ایمان فهمیده شـود (جـعفریان، ۱۳۸۰: ۹۶).
ممکن است گفته شود که تأویل خلاف اصل است و نیاز به دلیل دارد؛ بنابراین، بهترین راه آن است که صـحت سـند و دلالت روایات مـورد نظر را بررسى کنیم. حدیث اول اشکال سندى دارد، زیرا در سـند آنـ شـخصى بـه نـام عـبدالرحیم وجود دارد که مجهول است، علاوه بر اینکه حدیث به صورت مکاتبه است (مجلسى، ۱۴۱۲: ۷/۱۴۵).
حدیث دوّم سندش خوب است، اما دلالت آن صریح نیست؛ زیرا آنچه بهعنوان حدود ایمان بیان شده لزوماً بـیانگر اجزای حقیقت آن نیست. در اینجا حدود اعم از اجزا و شرایط است. وقتى حدود چیزى بیان مىشود، در واقع خط قرمز آن بیان میشود؛ پس تجاوز از این حدود، به خروج از ایمان میانجامد. ما نیز عقیده داریم کـه اگـر کسى این حدود را از روى انکار ترک کند از ایمان خارج شده است، اما چه بسا این موارد از شروط ایمان باشد نه حقیقت ایمان (همان).
حدیث سوم دلالتش خوب است، اما مرسل اسـت. عـلاوه بر اینکه شخصى به نام علاء در سند آن هست که مشترک بین مقبول و مجهول است. همچنین این روایت با روایتى که از نظر دلالت متقنتر از آن است مـعارض اسـت (همان).
حدیث چهارم نیز بـه سـهولت قابل حمل بر ایمان کامل است. شاهد آن اینکه این روایت به تفصیل وظایف تمام اعضاى بدن را شمرده و معلوم است که وظایف تمام اعضا در حقیقتِ ایمان داخـل نـیست. بهخصوص در پایان همین روایت امام مـىفرماید: «… کسـى که خداى عزّوجلّ را ملاقات کند، در حالتى که تمام اعضایش را حفظ کرده و آنچه را خداى عزّوجلّ بر هر یک از آنها واجب ساخته انجام دهد، با ایمان کامل خداى عزّوجل را ملاقات کرده و او اهل بهشت است و کسى که نـسبت بـه برخى از آنها خیانت روا دارد یا از امر خداى عزّوجلّ تجاوز نماید با ایمان ناقص خداى عزّوجلّ را ملاقات کند»۱ (کلینی، ۱۴۰۱: ۲/۳۷). پس لازم نیست بگوییم حدیث را تأویل مىبریم، زیرا
- «فمن لقى اللّه عزّوجلّ حافظاً لجوارحه موفّیاً کل جارحه من جـوارحه مـا فرض الله عـزّوجلّ علیها لقى اللّه عزّوجلّ مستکملا لایمانه و هو من اهل الجنّه و من خان فى شىء منها او تعدى ما امـر اللّه عزّوجلّ فیها لقى اللّه عزّوجلّ ناقص الایمان».
امام برای کسی بعضی از وظـایفش را تـرک کـرده تعبیر ناقص الایمان را به کار برده است نه بىایمان را. بهخوبى روشن است که اینگونه روایات درصدد بیان ایمان کامل بـودهاند، نـه حقیقت ایمان تا جزئیت عمل از آن فهمیده شود.
علامه مجلسى در ذیل حدیث پنجم ابتدا مـىگوید که جـزئیت عـمل از آن برمىآید، ولى در ادامه مىگوید مىتوان آن را حمل بر اظهار شهادتین کرد، همانطور که آخر روایت به آن اشاره دارد (مجلسی، ۱۴۱۲: ۷/۱۵۲).
در حدیث شـشم که بحرانى آن را دالّ بر جزئیت عمل دانسته است، علامه مجلسى با استناد به عـبارت «صدّقه العمل» این احتمال را مـطرح مـىکند که این عبارت مشعر به آن است که عمل خارج از ایمان است و دلیل و نشانهاى براى آن محسوب مىشود. در واقع ایمان امرى قلبى است و عمل شاهد خارجى آن است. در احادیث هفتم و هشتم و مانند آن نیز اقرار و عمل، شاهد و علامت ایمـان هستند، نه اینکه جزء حقیقت ایمان باشند، گرچه ممکن است در موارد خاصى همانند اقرار و عملِ منافقان این علامت یک علامت واقعى نباشد. پس مراد این نیست که هر جا اقرار و عمل باشد، ایمان نیز وجود دارد؛ بـلکه مـراد این است که در مقام اثبات، هر جا ایمان وجود دارد معمولاً اقرار و عمل نیز وجود دارد.
جمع بندى روایات:
واقعیت این است که تعداد روایاتى که بر مقام عمل تأکید مىکنند زیاد است، اما صرف نظر از اینکه برخى از آنـها اشـکال سندى دارند، مهمترین نکتهاى که باید به آن توجه شود بحث دلالت آنهاست. به عبارت دیگر، تأکید بر اهمیت عمل، نقش آن در نجات و رستگارى و تأثیر متقابل ایمان و عمل قابل انکار نیست، منتهى بـحث این اسـت که باید ببینیم این روایات درصدد بیان ماهیت ذاتى ایمان هستند یا فقط تصویرى از ایمان کامل ارائه مىکنند.
توجه به دو نکته ما را در فهم بهتر مسئله یارى مىرساند: نخست اینکه چه بسا تأکید زیاد برخى روایات بر عـملْ واکـنش ائمـه اطهار به بىتوجهى یا کمتوجهى مـرجئه بـه مـقام عمل باشد. روایاتى که در لعن مرجئه وارد شده شاهد این مدعا هستند (مجلسی، ۱۴۰۳: ۶۶/۱۹). نکته دوم و مهمتر این است که پذیرش جزئیت عمل به دیدگاه افراطى
خوارج منجر مـىشود که بـا سـیاق بسیارى از آیات قرآن و روایات سازگارى ندارد. از این رو اکثریت قـریب بـه اتفاق علماى شیعه عمل را جزو ذات ایمان نمىدانند. اهل سنّت نیز که ایمان را مرکب از ارکان سهگانه اعتقاد قلبى، اقرار زبانى و عـمل بـه ارکان دانـستهاند براى فرار از لازمه آن، که دیدگاه خوارج است، به نوعى دچار تـناقض شده و گفتهاند مرتکب کبیره کافر نیست و مخلد در آتش نمىباشد، زیرا در قرآن آمده است که «ان اللّه لایغفر انیشرک به و یغفر مـا دون ذلک لمـن یشـاء». در نهایت براى توجیه مسئله، ارکان ثلاثه را به اصل و فرع تقسیم کـردهاند (ابـنمنده، ۱۴۲۱: ۲۳۹).
در واقع، مذهب امامیه مذهب اعتدال است و روایات مختلفى که از ائمه اطهار رسیده هر یک ناظر به ابعاد خاصى هـستند. بـنابراین، وجـه جمع روایات این است که جایگاه عمل در روایات را میتوانیم از سه زاویه مورد توجه قرار دهیم: ۱٫ از نظر مـفهومى؛ بـه گـواهی آیات و روایات متعددى که در این زمینه وجود دارد و بنا به فهم علماى شیعه، عمل جزو ایمان قـرار نـمىگیرد. ۲٫ از نـظر تلازم و تأثیر و تأثرى که ایمان و عمل با یکدیگر دارند، روایات به وجود چنین رابطهاى اشاره مـیکنند و بـزرگان شیعه نیز این برداشت را تأیید مىکنند. پس در اهمیت و ملازمه ایمان و عمل تردیدى وجود ندارد. ۳٫ از نـظر نـقش عـمل در ایمان کامل و نجات؛ این تأثیر عمل که آیات و روایات زیادى نیز بر آن تأکید دارند حقیقتى انکارناپذیر اسـت و در واقـع، تأکید برخى روایات بر مقام عمل، به گونهاى که گاهى جزئیت عمل در ایمان از آنها بـرمىآید، نـاظر بـه تأثیرگذارى عمل در سعادت دنیوى و اخروى مؤمنان است. به این ترتیب اگر مباحث از هم تفکیک شوند و هـر کـدام در جاى خود مورد توجه قرار بگیرد، از یک سو، اهمیت و تأکید بر عمل کـه مـورد نـظر آیات و روایات است محفوظ مىماند و از سوى دیگر، حوزه اهل ایمان تنگ نمىشود و تعارضى هم با آیات و روایات دال بر رحـمت واسـعه الاهـى پیش نمىآید.
۲٫ رابطه عینی ایمان و عمل
در این قسمت، سخن بر سر این است کهـ گـرچه از نظر مفهومى عمل جزو ذات ایمان به شمار نمیآید و در واقع با نبودنِ عمل اصل ایمان منتفى نـمیگردد، امـا این امر باعث نمىشود تا اهمیت رابطه دوسویه ایمان و عمل نادیده گرفته شـود. این رابـطه ممکن
است از نوع اشتراط یا کاشفیت یا تلازم بـاشد. رسـاترین تـعبیر براى بیان این نوع رابطه در روایتى از حـضرت عـلى(ع) نقل شده است که مىفرماید: «بالایمان یستدل على الصالحات و بالصالحات یستدلّ على الایمان؛ ایمـان را بـر اعمال صالح دلیل توان ساخت و از اعـمال صـالح ایمان را تـوان شـناخت» (نـهج البلاغه، خطبه ۱۵۶).
در این روایت چند معنى مـحتمل اسـت: ۱٫ ایمان انسان را به سوى اعمال صالح راهنمایى و هدایت مىکند؛ زیرا تصدیق خدا و رسـول و ائمـه باعث مىشود تا انسان به اعـمال صالح و کیفیت آنها عـلم پیدا کنـد. علامه مجلسى این قول را ترجیح مـىدهد (۱۴۰۳: ۶۸/۲۶۳). ۲٫ ایمـان راه و آیین اسلام است و این راه زاد و توشه مناسبی را مىطلبد و توشه راه اسلام، اخلاق و اعمال صـالح اسـت. ایمان دلالتکننده و راهنماى بر آنـهاست، هـمانند دلالت سـبب بر مسبب. ۳٫ بـراى صـحّت و قبولى اعمال به ایمـان اسـتناد مىشود و به این ترتیب اعمال غیرمؤمن پذیرفته نمىشود (همان). ۴٫ همانگونه که مىتوان از وجود ایمان به اعـمال صـالح شخص مؤمن پى برد، از اعمال صالح نـیز مـىتوان به ایمـان شـخص پى بـرد. این همان کشف استلزامى اسـت که ایمان و اعمال صالح با یکدیگر دارند؛ کشف اعمال صالح از ایمانْ کشف معلول از علّت و کشـف ایمـان از اعمال صالحْ کشف علّت از معلول خـویش اسـت. بـنابراین هـر دو کشـف بر مبناى مـناسبات عـلت و معلول مىباشد. اگر ایمان وجود نداشته باشد، اعمال صالح قابل اسناد به خدا نخواهد بود و اگـر اعـمال کسـى شایستگى و صلاحیت لازم را نداشته باشد، کشف از آن میکند که شـخص ایمـان نـدارد (رک: جـعفری، ۱۳۷۹: ۲۶/۱۴).
ابـنابىالحدید در شـرح این سخن علوی مىگوید: مراد از ایمان در ابتداى جمله (بالایمان یستدل…) معناى لغوى آن است نه اصطلاح شرعى. ایمان در لغت به معناى تصدیق است؛ بنابراین معنای عبارت این است که کسـى که وحدانیت خدا و رسالت پیامبر را تصدیق کند، این شهادتین وی دلیلی خواهد بود بر اعمال صالحِ واجب و مستحب. اما مراد از ایمان دوّم (… یستدل على الایمان) معناى شرعى است نه لغوى. معناى شرعى ایمان پیمان قـلبى، اقـرار زبانى و عمل جوارحى است؛ در این صورت، مؤمن تا زمانى که به همه واجبات عمل نکند و از همه افعال قبیح اجتناب نکند، مؤمن شمرده نمىشود. بیتردید هرگاه علم یا ظنّ پیدا کنیم که شخص مـکلّف اعـمال صالح را انجام مىدهد و از افعال قبیح اجتناب مىکند، مىتوانیم او را مؤمن بنامیم (۱۳۸۷: ۹/۲۰۱).
این روایت به هر معنایى که باشد، اصل وجود رابطه تلازمى امرى مسلّم است. حـاصل روایت این اسـت که ادعاى ایمان مستلزم انـجام عـمل صالح است؛ یعنى وجودِ ایمان گویای وجود اعمال صالح است و در واقع از انسان مؤمن اعمال صالح مطالبه مىشود و از سوى دیگر اعمال صالح دلیل و نشانه وجود ایمـان اسـت و در واقع، ایمان در اعمال و رفـتار خـارجى فرد تبلور پیدا مىکند. از این روست که عبارت «الذین امنوا و عملوا الصالحات» بیش از هر عبارت دیگرى به طور مکرر در قرآن به کار رفته است. کسى که ادعاى ایمان مىکند مؤمن به شمار نمىآید، مگر آنکه ایمـان درونـىاش در عمل صالح جلوهگر شود.
نشانهبودن عمل بر ایمان از روایات دیگرى نیز استفاده مىشود. امام صادق(ع) مىفرماید: «ایمان ادعایى است که جز با بیّنه ثابت نمىشود و بیّنه ایمان عملِ آن است…»۱ (کلینی، ۱۴۰۱: ۲/۴۰). همچنین، امـیرالمؤمنین(ع) مـىفرماید: «بهدرستى که یقـین مؤمن در عمل او مشاهده مىشود…»۲ (مجلسی، ۱۴۰۳: ۶۸/۳۱۱). علامه مجلسى در ذیل این روایت مىگوید: «تصدیق جز به اقرار ظاهر نمىشود و اقرار جـز به عمل جوارح کامل نمىگردد. همانا اعمال گواهان ایماناند» (مرآه العـقول: ۷/۲۸۲). در واقـع، انـجام عمل صالح نشاندهنده اعتقاد راسخ و معرفت فرد مؤمن است. کسى که مىداند اگر سمّ بخورد مىمیرد، هیچگاه سـمّ نـمىخورد؛ همینطور کسى که مىداند و باور دارد که ترک واجبات انسان را به جهنّم سوق میدهد، واجـبات را تـرک نـخواهد کرد؛ پس اگر کسى آنها را نادیده بگیرد و ترک کند، نشانه بىاعتقادى او به واجبات است، بهخصوص اگر از روى شـهوت مجبور به ترک نشده باشد و عملش خوار شمردن خدا محسوب شود، مثل تـرک نماز (فیض کاشانی، ۱۲۴۰۶: ۴/۱۰۴). بـه عـبارت دیگر، فرق است بین گناهى که انسان ناخواسته و از روى ضعف نفس مرتکب مىشود و گناهى که از روى بىمبالاتى و سهلانگارى مرتکب مىشود؛ در روایتى از امام سؤال مىشود: «چرا زنا کردن را علامت کفر نمىدانید، اما ترک نماز را نشانه بـىایمانى مىدانید؟» امام مىفرماید: «زیرا
- «الایمان دعوىً لا تجوز الاّ ببینه و بیّنته عمله…».
- «انّ المؤمن یرى یقینه فى عمله…».
در زنا ممکن است شهوت بر انسان غلبه کند، اما منشأ ترک نماز خوار داشتن خداست» (مجلسی، ۱۴۰۳: ۶۶/۶۷).
علاوه بـر آنـچه بیان شد که بیشتر ناظر به رابطه کاشفیت بین ایمان و عمل بود، این تلازم میتواند اَشکال دیگرى نیز به خود بگیرد؛ مثل اینکه ایمان و عمل مکمّل یکدیگر باشند و رابطه آنها از نوع اشـتراط بـاشد؛ یعنی شرط پذیرش هر یک از آنها منوط به وجود دیگرى باشد. در روایت آمده است که «ایمان و عمل مثل دو برادر و دو شریک در کنار یکدیگر هستند و خدا هر یک از آنها را بدون دیگرى قبول نمىکند: ایمانِ انـسان را بـدون عمل و عملِ انسان را بدون ایمان قبول نمىکند…»۱ (طه، ۱۴۱۲: ۲۷)
بنابراین، میان ایمان و عمل رابطهای دو سویه وجود دارد: از یک سو ایمان منشأ و زمینهساز اعمال صالح است. از این رو، ایمان به درخت و عمل صالح بـه مـیوههاى آن تـشبیه مىشود. وقتى روح ایمان در دل انسان جـا پیدا کنـد، اعـمال نیز متناسب با آن انجام خواهد شد. از سوى دیگر عمل موجب تثبیت و تقویت ایمان مىشود. از این رو، گاهى ایمان به نور چراغ و عـمل بـه روغـن چراغ تشبیه مىشود: همانطور که نور چراغ به کمـک روغـن چراغ شعلهور مىشود نور ایمان نیز به مدد روغن عمل روشن مىشود و با استمرار عمل، قلب انسان نورانى مـىگردد (عـزالدین کـاشانی، ۱۳۷۶: ۲۸۵). در واقع، عمل صالح زمینهسازى مىکند تا انسان به صفاى بـاطن و قلب پاک دست پیدا کند؛ اما اگر انسان مرتکب گناه شود، قلبش ظلمانى مىشود و این ظلمت، مانع از آن مىشود که ایمان بـه حـال او نـفعى داشته باشد.
در ذیل آیه شریفه «او کسبت فى ایمانها خیراً» (انعام: ۱۵۸)، ابوبصیر از امام بـاقر(ع) یا امـام صادق(ع) نقل مىکند که «زیادبودن گناهان و کمبودن حسناتِ مؤمنِ گناهکار بین او و ایمانش مانع ایجاد مىکند و او از ایمانش هـیچ نـفعى نـمیبرد» (بحرانی، ۱۴۱۹: ۴/۷۹). علامه طباطبایى در تفسیر آیه «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» (فاطر: ۱۰)، مـىگوید: «مـراد از کلم طـیب اعتقادات حقهاى است که انسان با پذیرش آنها و التزام عملى به آنها به سعادت مىرسد و صـعود کلمـ الطـیب به معناى تقرب جستن به خداوند
- «الایمان و العمل أخوان شریکان فى قرن لایقبل اللهـ احـدهما الاّ بصاحبه و لایقبل ایمان انسان بلاعمل و لا عمل انسان بلا ایمان…».
متعال است. برخى نـیز آن را بـه قـبول از طرف خداوند تفسیر کردهاند. عمل صالح زمینه صعود کلم طیب را فراهم مىکند و هرچه عمل صـالح بـیشتر شود اعتقاد انسان راسختر مىگردد. پس عمل صالح که در مقام بندگى و اخلاص در مقابل خـداوند، انـجامشده بـاعث مىشود تا اعتقادات حق انسان به قرب الاهى برسد» (۱۳۹۳: ۱۷/۲۳ و ۱/۳۰۳). به این ترتیب، معلوم مىشود که عـمل نـقش تعیینکنندهاى در تثبیت ایمان دارد، همانطور که صدرالمتالهین مىگوید: «ایمان و اعتقاد قلبى کمال عقلى و صـورت بـاطنیاى اسـت که جز در پی اعمال شرعى و افعال دینى و عبادات حاصل نمىشود» (۱۳۶۶: ۱/۲۵۹). رشید رضا ذیل آیه شریفه «و لو انّهم فعلوا ما یوعـظون بـه لکان خـیراً لهم و اشدّ تثبیتاً» (نساء: ۶۶) مىگوید: انجامِ اعمال شرعى ایمان را تثبیت و تقویت مـىکند و هـرچه انسان به طور صحیح به شریعت عمل کند باب معرفت بر او گشوده خواهد شد (رشیدرضا، ۱۳۹۳: ۵/۲۴۲).
نـکته قـابل توجه این است که عمل صالح باید استمرار داشته باشد. مهمترین عاملى که سـبب اسـتقرار ایمان و مانع زوال آن مىشود، تداوم عمل صالح و خـالص بـر مـبنای علم صائب است؛ زیرا تداوم عملى زمینه مـلکه شـدن را فراهم مىکند و از خطر زوال مصون مىسازد (جوادی آملی، ۱۳۸۴: ۷/۱۶۹).
در واقع، عمل صالح پشتوانه ایمان اسـت و چـه بسا اگر ایمان تقویت نـشود، دچـار زوال شود؛ هـمانطور که در بـرخى روایاتـ از برخی ایمانها به ودیعه تعبیر شـده اسـت؛ امام رضا(ع) فرمود: «بهدرستى که خداوند… مؤمنان را بر ایمان آفریده است، به طـوری کـه همواره اهل ایمان هستند و مردمى را ایمـان عاریتی داده، پس اگر بـخواهد ایمـانشان را تا پایان نگاه دارد و اگر بخواهد از ایشـان بـاز گیرد… فلانی ایمانش عاریتى بود و همین که بر ما دروغ بست، آن ایمان امانتی از او گرفته شـد»۱ (کـلینی، ۱۴۰۱: ۲/۴۱۸). امام صادق(ع) نیز فرمودهاند: «هـمانا بـنده صـبح کند، در حالى که مـؤمن اسـت و شام کند، در حالى که کافـر اسـت و گاه صبح کند کافر و شام کند مؤمن؛ مردمى هستند که ایمانشان
- «ان الله… أعار قوماً ایمـاناً فـان شاء تمّمه لهم و ان شاء سلبهم ایاه… انـّ فـلاناً کان مستودعاً ایمـانه فـلما کذب عـلینا سلب ایمانه».
عاریتی اسـت و سپس از آنها گرفته شود…»۱ (همان).
بنابراین، از یک سو ایمان منشأ اعمال صالح مىشود و از سوى دیگر اعـمال صـالح موجب تقویت ایمان و رسیدن به قـرب الاهـى مـىشوند. صـدرالمتألهین در مـقام شمارش مراتب ایمـان مـىگوید: در مرتبه دومِ ایمان که انسان مؤمن از روى اعتقاد قلبى ایمان دارد، ایمانش منشأ اعمال صالح و مبدأ خیر و حسنات و در مـرحله بـعد مـوجب اصلاح و تصفیه قلب مىشود تا براى دریافـت مـعرفت کامـل و رسـیدن بـه ایمـان حقیقى آماده شود. پس ایمان هم مبدأ و هم غایت است. ایمان و عمل هر یک مترتب بر دیگرىاند و هر عمل صالحى به نوعى ایمان منجر مىشود. به این ترتیب، ایمان و عـمل به نحو معقولی مترتب بر یکدیگرند. البته ایمان در حدوث، اول الاوائل و در بقاء، آخر الاواخر است (۱۳۶۶: ۱/۲۵۶).
در واقع، بر اساس همان ملازمهاى که ملاصدرا میان معرفت و عمل قائل است ــ یعنی اینکه افزایش معرفت موجب عـمل بـیشتر مىشود و افزایش عمل موجب تصفیه بیشتر قلب و در نتیجه معرفت بیشتر مىشود (رک: ۱۳۹۱: ۲/۲۰۳) ــ مىتوان گفت در مورد ایمان و عمل نیز این تأثیر و تأثر و رابطه دو طرفه وجود دارد. با توجه به آنچه گفته شد مـعلوم مـىشود که در رابطه عینی، عمل داراى اهمیت خاصى است که نمىتوان آن را نادیده گرفت. البته ناگفته نماند که گرچه رابطه ایمان و عمل دو سویه است، اما ایمـان در حـکم رکن اصلى و عمل فرع بر آن اسـت؛ مـثل سایه جسم که هر جا جسم وجود دارد، سایه آن هم وجود دارد. پس هر جا ایمان وجود دارد، عمل صالح نیز وجود دارد.۲
- «… ان العبد یصبح مؤمناً و یمسى کافـراً و یصـبح کافراً و یمسى مؤمناً و قـوم یعـارون الایمان ثمّ یسلبونه و یسمون العارین».
- لازم است یادآوری شود که در این بحث میتوان از نقش ایمان و عمل در نجات نیز سخن به میان آورد، اما از آنجا که در مقاله «نقش ولایت و عمل در نجات از نظر شیعه» (مفتاح، ۱۳۸۶) در این باره سـخن گـفتهایم، خوانندگان محترم را به همان مقاله ارجاع میدهیم.
کتابنامه
قرآن مجید، با ترجمه محمدمهدی فولادوند، تهران: دارالقرآن الکریم.
ابنابیالحدید، عبدالحمید (۱۳۸۷ق)، شرح نهج البلاغه، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
ابنحزم، علی بنمحمد (۱۴۱۶ق)، الفـصل، بـیروت: دار الجیل.
ابـنمنده، محمد بناسحاق بنیحیی (۱۴۲۱ق)، کتاب الایمان، ریاض: دارالفضیله.
اشعری، ابوالحسن (بیتا)، الابانه عن اصول الدیانه، الطبعه الاولی، بیروت: دار ابنزیدون.
ایزوتـسو، توشیهیکو (۱۳۸۰ش)، مفهوم ایمان در کلام اسلامی، ترجمه زهرا پورسینا، تهران: انتشارات سـروش.
بـحرانی، سـید هاشم (۱۴۱۹ق)، البرهان فی تفسیر القرآن.
بحرانی، شیخ یوسف (۱۴۱۹ق)، الشهاب الثاقب، تحقیق السید مهدی الرجائی، قم: المحقق.
بـخاری، مـحمد بناسماعیل (۱۴۰۷ق)، صحیح البخاری، بیروت: دار القلم.
بغدادی، عبدالقاهر (۱۴۱۹ق)، الفرق بین الفرق، تحقیق محمد یحـییالدین عـبدالحمید، بـیروت: المکتبه العصریه.
تفتازانی، مسعود بنعمر (۱۴۰۹ق)، شرح المقاصد، قم: منشورات الشریف الرضی.
ـــــــــــ (بیتا)، شرح العقائد النـفسیه، تحقیق محمد عدنان درویش، بیجا.
جعفری، محمدتقی (۱۳۷۹ش)، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، تهران: دفتر نـشر فرهنگ اسلامی.
جعفریان، رسـول (۱۳۸۰ش)، مـرجئه تاریخ و اندیشهها، قم: انتشارات دلیل ما.
جوادی آملی، عبدالله (۱۳۸۴ش)، تسنیم، قم: مرکز نشر اسراء.
حلّی، علامه حسن (۱۳۹۸ق)، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ترجمه ابوالحسن شعرانی، تهران: کتابفروشی اسلامیه.
حنفی، حسن (۱۹۸۸م)، مـن العقیده الی الثوره، قاهره: مکتبه مدبولی.
خمیس، محمد بنعبدالرحمن (۱۴۱۶ق)، اصول الدین عند الامام ابیحنیفه، ریاض: دارالصمیعی.
رضا، محمدرشید (۱۳۹۳ق)، تفسیر القرآن الکریم، بیروت: دار المعرفه.
سبحانی، جعفر (۱۳۷۰ش)، بحوث فی الملل و النحل، قم: الدارالاسلامیه.
ـــــــــــ (۱۴۱۱ق)، الالهیات، قـم: مـرکز العالمی للدراسات الاسلامیه.
صدرالدین شیرازی، محمد بنابراهیم (۱۳۹۱ق)، شرح اصول کافی، تهران: مکتبه المحمودی.
ـــــــــــ (۱۳۶۶ش)، تفسیر القرآن الکریم، انتشارات بیدار.
طباطبایی، محمدحسین (۱۳۹۳ق)، تفسیر المیزان، قم: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
طوسی، شیخ محمد بـنحسن (۱۳۶۲ش)، تـمهید الاصول فی علم الکلام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
طه، علی حسن (۱۴۱۲ق)، بحوث فی معالم الکفر و الایمان من السنه و القرآن، بیروت: الدار الاسلامیه.
عاملی (شهید ثانی)، زینالدین (۱۴۰۹ق)، حقائق الایمان، قم: مکتبه آیهالله المـرعشی النـجفی.
عبدالجبار، قاضی (۱۴۰۸ق)، شرح الاصول الخمسه، القاهره: مکتبه وهبه.
فخر رازی، محمد بنعمر (۱۴۰۵ق)، تفسیر الکبیر، بیروت: دارالفکر.
کاشانی، عزالدین محمود (۱۳۷۶ش)، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، تصحیح جلالالدین همایی، تهران: نشر هما.
کـاشانی، فـیض (۱۴۱۲ق)، کـتاب الوافی، اصفهان: مکتبه الامام امـیرالمؤمنین.
کـلینی، مـحمد بنیعقوب (۱۴۰۱ق)، الاصول من الکافی، الطبعه الرابعه، بیروت: دار صعب.
لاهیجی، عبدالرزاق (۱۳۶۲ش)، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، تهران: انتشارات الزهرا.
مجلسی، محمدباقر (۱۴۰۳ق)، بحار الانـوار، بـیروت: مـؤسسه الوفا.
مجلسی، محمدباقر (۱۴۱۲ق)، مرآه العقول، تهران: دار الکتب الاسـلامیه.
مـسلم (۱۴۰۱ق)، صحیح مسلم، بشرح الامام النووی، بیروت: دارالفکر.
مرتضی علم الهدی، علی بنالحسین (۱۴۱۱ق)، الذخیره، ق: مؤسسه النشر الاسلامی.
مفتاح، احمدرضا (۱۳۸۶ش)، «نـقش ولایت و عـمل در نـجات از نظر شیعه»، فصلنامه هفت آسمان، شماره ۳۶٫
مفید، محمد بنمحمد (۱۴۰۳ق)، کـتاب الامالی، جامعه المدرسین فی الحوزه العلمیه.