تحلیل مقام خلیفهاللّهی امام مهدی(عج)
تحلیل مقام خلیفهاللّهی امام مهدی(عج)
چکیده
از احادیث متعدد فریقین درمییابیم که آنان در برخی از اوصاف و مقامات حضرت مهدی(عج) از جمله مقام خلیفهاللهی، امامت، از اهلبیت رسولالله(ص) بودن آن حضرت و … اتفاقنظر دارند. بیتردید مقام خلیفهاللهی امام مهدی(عج) از میان سه نوع خلافتی که در قرآن کریم یاد شده، نوع خلافت ویژهای است که از ناحیۀ حق تعالی برای انبیا و اوصیا رقم خورده است. خداوند آنان را بهطور خاص خلیفۀ خود در زمین قرار داد که به نوبۀ خود، والاترین نوع خلافت است. حکمت این خلافت، ظهور و بروز احکام و تدابیر الهی به دست خلیفۀ خویش در جوامع انسانی است تا قسط را در همۀ ابعاد آن برپا کند و با سیاستگذاری و اجرای احکام و حدود دینی، زندگی موحدانه و حیات معنوی و هدایت افراد را تأمین نماید.
درک ماهیّت خلیفهاللهی امام مهدی(عج) با تبیین جایگاه نهضت امام در نظام تعالیم دین حق (احیای توحیدگرایی) امکانپذیر خواهد بود. افزون بر آن، احیاگری دین حق با مقام عصمت پیوند میخورد و بلندای مقام خلیفهاللهی امام مهدی(عج) را نمایان میسازد.
واژگان کلیدی
امام مهدی(عج)، خلیفهالله، قسط، احادیث فریقین، خلافت.
مقدمه
مقام خلیفهاللهی امام مهدی(عج) _ که فریقین بر آن اتفاقنظر دارند _ به چه معناست و بر کدام رتبه از خلافت دلالت دارد؟
در روایات شیعی، آموزه «الْأَئِمَّهُ خُلَفَاءُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی أَرْضِه؛ پیشوایان معصوم خلفای حق تعالی در زمیناند» فراوان به چشم می خورد. (نک: کلینی، ۱۳۸۸: ج۱، ۱۹۳، باب أن الأئمه خلفاء الله عزوجل)
این مقام در احادیث بسیاری دربارۀ امام مهدی(عج) بیان شده است. مانند حدیث شیخ صدوق (بیتا: ج۲، ۵۹، ح۲۳۰) و خزاز قمی (۱۴۰۱: ۱۰۶) از پیامبر اکرم(ص) که میفرماید:
لا تقوم الساعه حتی یقوم قائم للحق منّا … فأنه خلیفه الله عزّ و جلّ و خلیفتی؛
قیامت برپا نمیشود جز آنکه قائمی از ما برای حق قیام میکند که وی خلیفۀ خداوند عزوجل و خلیفۀ من است.
چند تن از بزرگان اهل سنت مانند احمد بن حنبل (۱۴۱۷: ج۳۷، ۷۰، ح۲۲۳۸۷)، ابنماجه (بیتا: ج۲، ۱۳۶۷، ح۴۰۸۴)، حاکم نیشابوری (بیتا: ج۴، ۴۶۳)، بیهقی (۱۴۰۵: ج۴، ۵۱۵) و بزّار (۱۴۱۰: ج۲، ۱۲۰، ح۴۱۶۳) این حقیقت را از رسول خدا(ص) بدین صورت نقل کردهاند:
فَإِنَّهُ خَلِیفَهُ اللهِ الْمَهْدِی؛
همانا مهدی، خلیفۀ خداست.
قرطبی نیز بابی با نام «فی الخلیفه الکائن فی آخرالزمان المسمّی بالمهدی و علامه خروجه» گشوده و ذیل آن چند روایت آورده است. (قرطبی، بیتا: ج۲، ۷۸۵ – ۷۸۷)
اهل سنت با سند صحیح، حدیثی را از پیامبر اکرم(ص) نقل میکنند که فرموده است:
لَا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً حَتَّى تَقُومَ السَّاعَهُ أَوْ یَکُونَ عَلَیْکُمْ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَهً کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ… ؛ (قشیری نیشابوری، ۱۹۷۲: ج۳، ۱۴۵۳؛ ترمذی، بیتا: ج۴، ۵۰۱، ح۲۲۲۳ ؛ ابنحنبل، ۱۴۱۷: ج۷، ۴۱۲، ح۲۰۸۸۲)
آیین اسلام تا قیامت برپا خواهد بود تا آنکه دوازده تن که همگی از قریشاند، خلیفۀ شما شوند.
برخی اهل سنت تصریح دارند امام مهدی(عج) یکی از این خلفای دوازدهگانه است، از جمله سیوطی (۱۴۰۹: ۱)، دیوبندی (۱۳۸۵: ج۴، ۳۷۴)، و ابنکثیر (۱۴۰۲: ج۳، ۳۰۱) که مینویسند:
و فی هذا الحدیث دلاله علی انه لابد من وجود اثنی عشر خلیفه عادل … و منهم المهدی الذی یطابق اسمه اسم رسول الله صلی الله علیه [و آله] و سلم و کنیته کنیته، یملأ الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت جوراً و ظلماً؛
دلالت این حدیث بر این است که باید دوازده خلیفۀ عادل وجود داشته باشد … که از جملۀ آنان مهدی این امت است؛ همان که همنام و همکنیۀ رسول خداست. وی زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد، چنانکه از جور وستم پر شده است.
معناشناسی خلیفه
فراهیدی «خلیفه» را به «من استخلف مکان من قبله و یقوم مقامه؛ کسی که در مکان فرد پیش از خود قرار میگیرد و جایگزین آن میشود» معنا کرده است. وی «خلائف» در آیه وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ (انعام: ۱۶۵) را به همین معنا میداند و میگوید:
«ای مستخلفین فی الارض»؛ چون خداوند، آدم و نسل وی را جانشین پیشینیان در زمین کرده است. (فراهیدی، ۱۴۱۴: ج۱، ۵۲۰)
راغب اصفهانی در اینباره ضمن اینکه «خلف» را ضدّ تقدم و به معنای تأخّر برمیشمرد، «خلافت» را نیابت از غیر میداند که یا به دلیل غیبت منوبعنه و یا مرگ وی، یا ناتوانی او و یا به دلیل شرافت بخشیدن به مستخلف، صورت گرفته است. وی مینویسد:
و علی هذا الوجه الأخیر استخلف الله اولیاءه فی الأرض؛ (راغب اصفهانی، ۱۴۱۶: ۱۵۶)
خداوند به دلیل شرافت دادن به اولیای خود، آنان را به عنوان خلیفۀ خود در زمین قلمداد کرد.
البته دلیل نیابت غیر از مواردی که راغب آورده، «منّت نهادن» بر نایب نیز هست. افزون بر آن، باز در برابر قول راغب دربارۀ استخلاف اولیای خدا در زمین، دیدگاه دیگری قرار دارد که حکمت خلافت آنان را فراتر از تشریف، بلکه شایستگی و استحقاق در خلیفه میداند، هرچند این شایستگی را هم خداوند عطا کرده است.
معناشناسی خلیفهاللهی امام مهدی(عج)
برای شناخت ماهیّت و معنای خلیفهاللهی امام مهدی(عج) باید در تعبیر «استخلاف» در آیات قرآن درنگ کرد تا با معیار قرآن از معنای این آموزه آگاه شویم. استخلاف در آیات قرآن را میتوان به سه نوع تقسیم کرد:
نوع اول: خلافت طبیعی، به معنای جایگزینی است که در آن خداوند برای اهل زمین مقرر کرده نسلی دیگر جایگزین آنان شوند و بهطور طبیعی مالک داراییهای گذشتگان گردند. مانند این آیۀ شریفه:
هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ فِی الْأَرْضِ فَمَن کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ وَ لاَ یَزِیدُ الْکَافِرِینَ کُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِلَّا مَقْتاً …؛ (فاطر: ۳۹)
اوست آن کس که شما را در این سرزمین جانشین گردانید. پس هر کس کفر ورزد کفرش به زیان اوست، و کافران را کفرشان جز دشمنى نزد پروردگارشان نمىافزاید.
در این آیه، «خلائف» جمع خلیف یا خلیفه به معنای جانشین است (نک: فیروزآبادی، ۱۴۰۶: ج۲، ۵۶۲). جانشین ساختن مردم در زمین به این معناست که خداوند آیندگان را جایگزین گذشتگان کرده، در نتیجه آنچه را گذشتگان در اختیار داشتند و در آن تصرّف میکردند، در اختیار جانشینانشان نیز هست؛ چراکه آفرینش انسانها از طریق ولادت است و این سبب میشود که نسلی جایگزین نسل دیگر شود.
در سورۀ انعام نیز به همین معنا اشاره میشود؛ آنجا که میفرماید:
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَاآتَاکُمْ …؛ (انعام: ۱۶۵)
و اوست کسى که شما را در زمین جانشین [یکدیگر] قرار داد، و بعضى از شما را بر برخى دیگر به درجاتى برترى داد تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید.
این خلافت، یکی از سنّتهای خداوند دربارۀ نسلهای بشر است.
بهطور قطع مراد از مقام خلیفهاللهی امام مهدی(عج) این نوع خلافت نیست؛ چون این نوع خلافت به معنای مطلق جایگزینی و وراثت از پیشینیان است و به اشخاص اختصاص ندارد.
نوع دوم: خلافت به معنای وراثت از پیشینیان است که در آن خداوند منت مینهد و با دخالت حکیمانۀ خود، قومی را که حجّت را برای آنان تمام کرده، ولی آنان عناد میورزند، به هلاکت میرساند و از صفحۀ گیتی برمیاندازد و قومی دیگر را وارث سرزمین آنان میگرداند.
در این شکل از استخلاف، نوعاً قوم مستخلفعنه دچار ظلم و ستم یا فساد و تباهی است و قومی که جانشین آنان میشود در استضعاف و خوف به سر برده و پس از استخلاف، از اقتدا و تمکین برخوردار میگردد. این معنا بهطور خاص در این آیات شریفه مربوط بنیاسرائیل به چشم میخورد که میفرماید:
قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ الْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ * قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنَا وَ مِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ؛ (اعراف: ۱۲۸ – ۱۲۹)
موسى به قوم خود گفت: «از خدا یارى جویید و پایدارى ورزید، که زمین از آنِ خداست؛ آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد مىدهد؛ و فرجام [نیک] براى پرهیزگاران است [قوم موسى] گفتند: «پیش از آنکه تو نزد ما بیایى و [حتى] بعد از آنکه به سوى ما آمدى مورد آزار قرار گرفتیم.» گفت: «امید است که پروردگارتان دشمن شما را هلاک کند و شما را روى زمین جانشین [آنان] سازد؛ آنگاه بنگرد تا چگونه عمل مىکنید.»
در این آیات، حضرت موسی(ع) قوم خود را به مددجویی از خداوند و صبر و پایداری دعوت میکند. قرآن کریم در آیاتی دیگر از تحقق وعدۀ خداوند دربارۀ استخلاف بنیاسرائیل و هلاکت فرعونیان خبر داده، میفرماید:
وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَ دَمَّرْنَا مَاکَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ مَا کَانُوا یَعْرِشُونَ؛ (اعراف: ۱۳۷)
و به آن گروهى که پیوسته تضعیف مىشدند، [بخشهاى] باختر و خاورى سرزمین [فلسطین] را _ که در آن برکت قرار داده بودیم _ به میراث عطا کردیم و به پاس آنکه صبر کردند، وعدۀ نیکوى پروردگارت به فرزندان اسرائیل تحقق یافت، و آنچه را که فرعون و قومش ساخته و افراشته بودند ویران کردیم.
قرآن کریم از این نوع خلافت دربارۀ اقوامی دیگر نیز خبر داده است؛ مانند مؤمنانِ قوم نوح که خداوند آنان را نجات داد و جانشین دیگران کرد (نک: یونس: ۷۳). همچنین مؤمنانِ قوم عاد (اعراف: ۷۳) و قوم ثمود (اعراف: ۷۴) و دیگران (نک: اعراف: ۹۷ – ۱۰۱). این نوع خلافت نیز همانند خلافت نوع اول، سنّتی از سنّتهای الهی است که خداوند پس از آزمون مؤمنان و احراز شایستگیشان، به آنان مقام خلافت یعنی وارثت زمین و اقتدار و امنیت میبخشد. قرآن کریم در مقام بیان همین سنّت میفرماید:
وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالبَیِّنَاتِ وَ مَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا کَذلِکَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ * ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ؛ (یونس: ۱۳ – ۱۴)
و قطعاً نسلهاى پیش از شما را هنگامى که ستم کردند به هلاکت رساندیم، و پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند و[لى] بر آن نبودند که ایمان بیاورند. اینگونه مردم بزهکار را جزا مىدهیم. آنگاه شما را پس از آنان در زمین جانشین قرار دادیم تا بنگریم چگونه رفتار مىکنید.
قرآن همواره به وارثان پیشینیان هشدار میدهد مواظب اعمال خود باشند؛ چراکه در صورت تباهی، به همان سرنوشت گذشتگان دچار میشوند.
این نوع خلافت نیز با دخالت حکیمانۀ خداوند صورت میگیرد. او نسلی از ستمگران کافر را پس از اتمام حجت از زمین برمیاندازد و دیگران که همان مؤمنان مستضعفند، جانشینشان میکند و به آنان وراثت زمین و اقتدار و امنیت میبخشد. پس این نوع خلافت برای یک نسل شکل میگیرد و بهطور خاص برای فردی از افراد قرار داده نشده است.
نوع سوم: خلافت ویژه برای انبیا و اوصیا از جانب خداوند است. خداوند آنان را بهطور خاص نمایندۀ خود در زمین کرده و خلافت را برای آنان قرار داده است. مانند خلافت حضرت آدم(ع) که بیشتر مفسّران فریقین، خلافت او را خلافت از خدا میدانند (نک: طبرسی، ۱۴۰۶: ج۱، ۱۷۶؛ قرطبی، بیتا: ج۱، ۲۶۳؛ رازی، ۱۴۱۱: ج۲، ۱۶۵؛ مکارم شیرازی و همکاران، ۱۳۸۶: ج۱، ۲۱۳۲ و…). هرچند به تعبیر راغب اصفهانی، این نوع از خلافت برای ارج نهادن و شرافت بخشیدن به خلیفه است، امّا باید علت فاعلی خلافت اولیای خدا را به دلیل مناسبت تامی دانست که این استحقاق را پدید میآورد (نک: ملاصدرا، بیتا: ج۲، ۳۰۰)؛ چون در غیر این صورت، قرار دادن چیزی در غیر جایگاهش خواهد بود. مفسّران دربارۀ چگونگی این مناسبت و حکمت استحقاق، دیدگاههای یکسانی ندارند. علّامه طباطبایی استحقاق حضرت آدم(ع) به عنوان خلیفۀ خدا را به دلیل علم وی به اسماء میداند و میگوید:
و آدم إنما استحق الخلافه الالهیه بالعلم بالاسماء؛ (طباطبایی، بیتا: ج۱، ۱۱۷)
آدم به دلیل آگاهی از اسماء سزاوار خلافت خداوند شد.
در آیۀ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا … (بقره: ۳۱) به این نکته اشاره شده است. علّت غایی این استخلاف نیز ظهور و بروز احکام و تدابیر الهی است. چون خلیفه باید از تمامی شئون وجودی، آثار، احکام و تدابیر مستخلفعنه حکایت کند (همان: ۱۱۵). البته آن شئونی که خداوند به خاطر تأمین آنها، برای خود نماینده و جانشین معین کرده است و خلیفه نیز ناگزیر در حد ظرفیت خود آنها را نمایان میسازد. برای مثال، خداوند متعال حضرت داوود(ع) را خلیفه خود در زمین قرار داد و فرمود:
یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛ (ص: ۲۶)
ای داوود، تو را در زمین خلیفه قرار دادیم؛ پس بین مردم به حق داوری کن.
حضرت داوود(ع) در زمین به نمایندگی از خداوند بین مردم داوری میکند و به اندازۀ ظرفیت و توان خود، اسم «الحاکم» را که از اسامی خداوند است و در برخی آیات، مانند آیۀ إِنَّ اللهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ (غافر: ۴۸) به آن اشاره شده، تحقق میبخشد.
گفتنی است بین این نوع از خلافت، با خلافت نوع دوم در مقام تحقق بیرونی منافاتی نیست. برای مثال، چون در عصر حضرت نوح(ع) کافران غرق شدند و به هلاکت رسیدند و نوح(ع) که خلیفۀ خدا بود و همراهانش، جانشین آنان گردیدند و با اقتدار وارث سرزمین کافران شدند؛ چنانکه حضرت صالح و هود(ع) نیز با اهل ایمان از همراهان خود، پس از کیفر قوم ثمود و عاد، به این نوع استخلاف رسیدند. این معنا در آیۀ چهاردهم سورۀ ابراهیم که خداوند به انبیای خود وعدۀ اسکان در زمین را میدهد، آمده است.
بیتردید مقام خلافت امام مهدی(عج) در روایات یاد شده که با تعبیر «خلیفه الله» ذکر شده است، بر نوع سوم از انواع خلافت سهگانه دلالت دارد که والاترین نوع خلافت است. این خلافت، شخصی و ویژه به شمار میرود و برای انبیا و اوصیا، همانند آدم، داوود، سلیمان، هاورن، یوشع بن نون(ع) و … از ناحیۀ خداوند است. خداوند آنان را بهطور خاص نمایندۀ خود در زمین نهاده، خلافت را برای آنان قرار داده است. حکمت این خلافت، ظهور و بروز احکام و تدابیر خداوند به دست خلیفۀ خویش در جوامع انسانی است که بخشی از آنها عبارت است از: خلافت در تبلیغ و تبیین پیامهای خداوند، تأمین حیات معنوی و هدایت افراد و جامعه به کمال و سعادت، خلافت در تدبیر جامعه با سیاستگذاری و اجرای احکام و حدود الهی برای برپایی زیست موحدانه و عدالت و قسط و … .
در اینجا به نقل خلاصه عبارتی از آیتالله جوادی آملی دراین زمینه اکتفا خواهیم کرد:
خلیفهاللهی برجستهترین لقب برای انسان کامل است. خداوند که هرگز از هیچ کس پنهان نیست و همهجا حضور دارد، یا اساساً خلیفه ندارد (چون از جایگاه خویش غایب نیست تا کسی جانشین وی شود) و یا خلیفۀ او مظهر تمام اسمای حسنای اوست که همه جا به اذن وی حضور و ظهور دارد. آنچه برای ذات اقدس حق تعالی ازلی و ثابت است برای خلیفۀ او بهگونۀ ظهور و آیت ثابت میگردد… خلیفهالله تنها شخصی است که میتواند عصمت مطلق را بازتاباند و تجلّی بخشد. وی مظهر فیض کامل خداست و تمام موجودات دیگر، از فرشته تا جن و بشر و سایر موجودات به واسطۀ او از انوار الهی فیض میبرند. (جوادی آملی، ۱۳۸۷: ۱۱۵ – ۱۱۷)
امام مهدی(عج) که خلیفۀ خدا و رسول اوست، منصوب و معصوم، تسلیم محض در برابر ارادۀ تشریعی و تکوینی خداوند، آینۀ تمامنمای دین حق _ که بناست در سطح جهانی آن را برپا کند _ است.
مشخص شدن اینکه امام مهدی(عج) از چه نظر خلیفه خداست، اهمیّت بسزایی دارد. به نظر میرسد با درنگ در اهداف انبیا و انزال کتب، بتوان بهطور کلّی ایشان را خلیفه خدا در «قیام به قسط» در تمام ابعاد آن دانست. قرآن کریم میفرماید:
شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلاَئِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ؛ (آل عمران: ۱۸)
خدا که همواره به عدل، قیام دارد، گواهى مىدهد که جز او هیچ معبودى نیست؛ و فرشتگانِ [او] و دانشوران [نیز گواهى مىدهند که:] جز او، که توانا و حکیم است، هیچ معبودى نیست.
خداوند در این آیه «اولوا العلم» را در ردیف شهادت خود و فرشتگان بر یکتاییاش قرار داده است؛ آنان راسخان در علماند و قرآن همواره از آنان تجلیل کرده و از مواضع و دیدگاههایشان دفاع نموده و آن را سرمشق دیگران قرار میدهد؛ مانند برخورد آنان در برابر کوتهبینان نسبت به قارون که در این باره میفرماید:
وَ قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً؛ (قصص: ۸۰)
و کسانى که دانش [واقعى] یافته بودند، گفتند: واى بر شما! براى کسى که گرویده و کار شایسته کرده پاداش خدا بهتر است.
امام باقر(ع) دربارۀ مصداق «اولوا العلم» میفرماید:
فإن أولی العلم الأنبیاء و الأوصیاء و هم قیّام بالقسط … ؛ (عیاشی، ۱۳۸۰: ج۱، ۱۶۶)
اولوا العلم انبیا و اوصیایند و آنان برپادارندگان قسط هستند.
این روایت، بیانگر دلیل خلیفه اللّهی امام مهدی(عج) است. اما پیش از تبیین این روایت، بجاست اندکی دربارۀ نصوصی که میفرماید: خداوند «قائم به قسط» است، توضیح دهیم.
اولاً به نظر میرسد بزرگترین قسطی که خداوند برپا کرده، شهادت بر یگانگی خویش است که با انسجام و هماهنگی در نظام آفرینش آن را نمایانده و میفرماید:
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللهُ لَفَسَدَتَا؛ (انبیا: ۲۲)
اگر در آنها [زمین و آسمان] جز خدا، خدایانى [دیگر] وجود داشت، قطعاً تباه مىشدند.
خداوند هر چیزی را به اندازه آفرید (قمر: ۴۹) و آنگاه هدایت کرد. پس در نظام هستی، ظلمی صورت نگرفت و با اعتدال آن را برپا کرد. قرآن کریم میفرماید:
الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى؛ (طه: ۵۰)
پروردگار ما کسى است که به هر چیزى خلقتى که درخور اوست داده، سپس آن را هدایت فرموده است.
و به هرکس هرچه نیاز داشت، عطا فرمود:
وَ آتَاکُم مِن کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ؛ (ابراهیم: ۳۴)
و از هرچه از او خواستید به شما عطا کرد.
بحث دربارۀ حضور قسط و عدل در نظام آفرینش، دامنهای گسترده دارد که با هستیشناسی قرآن پیوند خورده و باید در جای خود بررسی شود.
ثانیاً، خداوند که خود قسط را برپا کرده، انبیا و کتب و دین را فرستاد تا مردم به قسط قیام کنند:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ …؛ (حدید: ۲۵)
به راستى [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند.
برخی گفتهاند مراد از میزان در این آیه، ترازوی عُرفی است (طبرسی، ۱۴۰۶: ج۹، ۳۶۳؛ طوسی، بیتا: ج۹، ۵۳۴) و برخی آن را به معنای دین و شریعت الهی دانستهاند (مکارم شیرازی، ۱۳۸۶: ج۲۳، ۳۷۱؛ طباطبایی، بیتا: ج۱۹، ۱۷۱ – ۱۷۲؛ ابنعاشور، بیتا: ج۲۷، ۳۷۴)؛ زیرا عقاید و اعمال انسانها به وسیله دین سنجیده میشود.
آنگاه مؤمنان را نیز به برپایی عدالت فراخوانده و فرموده است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا الله إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛ (مائده :۸؛ و نیز نک: نساء: ۱۳۵)
اى کسانى که ایمان آوردهاید، براى خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید، و البته نباید دشمنىِ گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است، و از خدا پروا دارید، که خدا به آنچه انجام مىدهید آگاه است.
باز خداوند دستور به قسط و عدل داده و میفرماید:
قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ …؛ (اعراف: ۲۹)
بگو: پروردگارم به دادگرى فرمان داده است… .
افزون بر آن، در چند آیه از قرآن کریم فرموده که مقسطین را دوست دارد:
إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ؛ (حجرات: ۹؛ ممتحنه:۸؛ مائده: ۴۲)
که خدا دادگران را دوست مىدارد.
انبیا نیز به عنوان خلیفۀ خداوند، دستور به برپایی عدالت اجتماعی دادهاند. مانند حضرت شعیب که به قوم خود میگوید:
یَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیَالَ وَ الْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَ لاَ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ؛ (هود: ۸۵)
اى قوم من، پیمانه و ترازو را به داد، تمام دهید، و حقوق مردم را کم مدهید، و در زمین به فساد سر برمدارید.
پس مقولۀ «قسط» در قرآن، از جایگاهی ویژه برخوردار است و برپایی آن، هدف انبیا و اوصیا قلمداد شده است و آنان در واقع برپادارندگان قسط و عدالتند. هدف امام مهدی(عج) نیز برپایی اهداف انبیاست؛ آن حضرت دین را _ که میزان نازل شده از ناحیه خداست _ بر اساس دستورالعملهای کتاب و سنّت برپا میکند. این برپایی در سۀ ناحیه، قسط در توحیدگرایی با ابطال و نفی شرک، قسط در رفع ظلم اجتماعی و قسط در ناحیه زدودن _ یا دستکم، بیرنگ کردن _ گناه و ظلم به خویش خواهد بود و همۀ ویژگیهای عصر ظهور، زیرمجموعۀ دین و قسط در توحیدگرایی قرار خواهد گرفت. این حقیقت (قسط در توحیدگرایی)، نیاز به شرح و تبیین دارد که به اختصار به آن میپردازیم:
امام مهدی(عج) احیاگر دین حق
با بررسی تفسیر آیات ۳۲ و ۳۳ سوره توبه نتیجه میگیریم که آنچه بناست بر اساس وعدۀ خداوند در عصر ظهور صورت گیرد، سیطرۀ دین حق بر دیگر ادیان و آیینها در پهنۀ گیتی است. بر این اساس باید ماهیت نهضت امام مهدی(عج) را صرفاً ماهیتی دینی دانست. این آموزه در آیۀ وعد در فراز: وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ… آشکارتر بیان شده است. به نظر میرسد این نکتۀ کلیدی برای شناخت اهداف، خطمشیها، روشها و … نهضت جهانی امام مهدی(عج) _ و حتی مسائل پیرامونی مهدویت مانند: مقولۀ انتظار _ بهطور عام و برای شناخت مقام خلیفهاللهی امام مهدی(عج) بهطور ویژه است.
اکنون که ماهیت این نهضت را دینی یافتیم، ناگزیر باید نگاهی کوتاه به نظام تعالیم دین حق داشته باشیم تا جایگاه نهضت مهدویت را در این منظومه بازشناسیم.
نظام دین حق یا تعالیم وحی، هرمیشکل است که در رأس آن، «توحید» یا همان کلمۀ طیّبۀ «لا اله الّا الله» قرار دارد. اضلاع این هرم هر کدام بر حکمت و مشیّت دائمی یگانۀ خداوند در پهنۀ هستی، از آغاز تا انجام دلالت دارند تا آدمی به سزاواری پرستش خداوند ایمان آورد.
میتوان اضلاع هرم تعالیم وحی را در چند دستۀ کلی بدین شرح تقسیم کرد: «هستیشناسی» با تمام ابعاد و مراتب آن، «سرگذشت گذشتگان» شامل همۀ حوادث تلخ و شیرین، «فرجامشناسی» با تمام مراحل و ابعاد آن، «راهشناسی و راهنماشناسی» اعم از هرچه که در راه و راهنمای انسان و موانع آن دخالت دارد و «برنامههای عملی» که شامل همۀ احکام عبادی فردی و اجتماعی است، آنچه که مقصود در تمام این قلمروهاست، پیراستن انسان از پندارها و رساندن وی به رأس هرم، یعنی «حقیقت توحید» است که از رهگذر معرفت و سپس باور به وحدانیت خداوند و درک حضور حکیمانه و دائمی او در همۀ عرصههای تکوینی و تشریعی پدید میآید.
تمام برنامههای بینشی و گرایشی در تعالیم وحی برای پندارزداییها، تعمیق معرفتها و بالنده شدن این باورهاست تا انسان به توحید در عبودیت و قرب به حق تعالی نایل آید.
شاید از همین روست که انسان موحد در تمثیل قرآن به درختی تشبیه شده است که سراپای وجودش از ریشه و ساقه و میوهها، جلوۀ کلمۀ طیبۀ «لا اله الّا الله» است. ریشۀ این درخت ثابت و پابرجاست؛ باورهای حق بر روی تنۀ آن جوانه میزند و فضایل اخلاقی و اعمال شایسته از آن جوانهها منشعب میگردد و به صورت میوه از آن سر میزند. قرآن در اینباره میفرماید:
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّماءِ* تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ؛ (ابراهیم: ۲۴ – ۲۵)
آیا ندیدى خدا چگونه مَثَل زده: سخنى پاک (کلمۀ توحید و شهادت از روی حقیقت به یکتایی معبود) که مانند درختى پاک است که ریشهاش [در زمین] استوار و شاخهاش در آسمان است؟ میوهاش را هر دم به اذن پروردگارش مىدهد. و خدا مَثَلها را براى مردم مىزند، شاید که آنان پند گیرند.
نتیجه آنکه معارف قرآن در عرصۀ جهانبینی و شناختها، عقاید و گرایشها، تکالیف و منشها، جملگی هرمیشکل و در مدار «توحید» قابل تبییناند، بهگونهای که میتوان نظام معارف وحی را به صورت هرمی چندوجهی ترسیم کرد که در رأس آن «توحید» قرار دارد و هر وجه آن یکی از ابعاد گرایش، بینش و منش را نشان میدهد و راه توحیدشناسی و توحیدگرایی _ و موانع رفع آن _ را به سمت رأس هرم نمایان میسازد. (برای توضیح بیشتر دربارۀ ساختار تعالیم وحی، نک: نجارزادگان، ۱۳۸۹)
جایگاه نهضت امام مهدی(عج) در نظام تعالیم دین حق، «احیاگری» است؛ یعنی احیای هرم یادشده و تحقق آن در تمام عرصههای زندگی بشر، تا قسط را در همه ابعاد آن در سراسر گیتی برپا کند. بنابراین باید آن را همانند نهضت انبیا دانست و بر آن تأکید کرد؛ چون ماهیت نهضت انبیا نیز ماهیتی صرفاً دینی است. انبیا انسانهایی معصوم در تلقی و درک تعالیم وحی و اجرای آموزههای دین حق و منصوب از سوی خداوند برای عینیت بخشیدن به ارادۀ او در زمین بودهاند. از اینرو، اهداف، خطمشیها و حتی شیوههای اصلاح دینی امام مهدی(عج) با انبیا(ع) همخوان است. در واقع حرکت اصلاحی امام مهدی(عج) تداوم حرکت اصلاحی دینی انبیا در برپایی قسط است که بر اساس موازین وحیانی و آسمانی شکل میگیرد؛ بلکه مهدویت تحقق وعدۀ انبیاست که در لابهلای آموزههای شیعی از آن یادشده است (نک: کلینی، ۱۳۸۸: ج۱، ۴۰۷، ح۱؛ استرآبادی، ۱۴۰۹: ج۱، ۳۳۲، ح۲۲).
اهداف بعثت انبیا در خطبۀ اول نهج البلاغه با عباراتی ژرف و زیبا چنین ترسیم شده است:
فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَه …. لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدِرَه …؛
پس خداوند در بین آنان (مردمان) پیامبرانی فرستاد تا پیمان فطرتش را که در سرشت آنان بود، بگزارند و نعمت فراموششدهاش را به یادشان آرند و با تبلیغ [پیامهای خداوند] بر آنان احتجاج کنند و خردهای دفنشده [در زیر غبار کفر و شرک] را برانگیزند و آیات قدرت الهی را به ایشان بنمایانند.
چنانکه گفته شد، مدار اصلی و هستۀ مرکزی اهداف بعثت انبیا «توحیدشناسی و توحیدگرایی» است. انبیا، پیمان فطرت توحیدی انسان را میطلبند و نعمت فراموششدۀ پروردگارشان را یادآور میشوند و با تبلیغ یگانهپرستی بر آنان احتجاج میکنند و خردهای دفنشده را برای رؤیت آیات آفاقی و انفسی خداوند، برمیانگیزند. بنابراین، انبیا _ که نمونۀ روشن از حیات موحدانهاند _ مبعوث شدند تا هرم توحید را احیا کنند، خرافهها و پندارها را بزدایند، شرک و غفلت از پروردگار را که ریشۀ همه شقاوتها و سقوطهای انسان است در همۀ ابعادش براندازند و آدمی را در مسیر توحید که منشأ همۀ سعادتها و کمالهای اوست، هدایت کنند؛ چون بشر که سرشته به توحید است (روم: ۳۰) هرگز به نجات نمیرسد، جز آنکه به قرب الهی نایل آید، بلکه اصلاح واقعی امور انسانها جز در سایۀ قرب خداوند معنا و مفهوم نمییابد، وگرنه انبیا نسخهای دیگر برای اصلاح و نجات انسان، ارائه میکردند.
امام خمینی در این زمینه میفرماید:
آرمان اصلى وحى این بوده است که براى بشر معرفت ایجاد کند؛ معرفت به حق تعالى. در رأس همه امور، این معناست. (خمینی، ۱۳۷۸: ج۱۹، ۲۲۶)
رسول اکرم و سایر انبیا نیامدند که اینجا حکومت تأسیس کنند، مقصد اعلا این نیست؛ نیامدند که اینجا عدالت ایجاد کنند، آن هم مقصد اعلا نیست، اینها همه مقدمه است. تمام زحمتها[یى] که اینها کشیدند، چه از حضرت نوح گرفته، از حضرت ابراهیم گرفته تا آمده است اینجا به رسول اکرم رسیده است، تمام مشقتهایى که کشیدند و کارهایى که کردند، مقدمۀ یک مطلب است و او معرفى ذات مقدس حق [است.] (همو: ج۲۰، ۴۰۹)
… و چون جمیع مقاصد کتاب الهى برگشت به مقصد واحد کند و آن حقیقت توحید است، که غایت همه نبوّات و نهایت مقاصد همه انبیاء عظام _ علیهم السلام _ است. (همو، ۱۳۷۶: ۸۳)
از همینروست که گفته میشود خدمتی که انبیا و در پی آن معصومان از اوصیای آنان به بشریت کردند، هیچکس نکرده و نمیکند، بلکه از کسی این امر خطیر ساخته نیست، جز آنکه در حد خود از مکتب انبیا در اینباره الهام گرفته باشد.
از آنچه بیان شد به یگانه هدف نهایی حکومت جهانی امام مهدی(عج) که چیزی جز احیای توحیدگرایی آدمیان نیست، پی میبریم و معنا و مفهوم دیگر اهداف حکومتی و غیرحکومتی آن حضرت را در سایه همین هدف مفهوم پیدا میکنیم. بنابراین، میتوان گفت اهداف حکومت جهانی امام مهدی(عج) پلکانی و در طول یکدیگر است و هر کدام برای رسیدن به دیگری پیریزی میشود. اما آغاز و انجام این اهداف، توحیدگرایی است که قلّۀ اقامۀ قسط خواهد بود؛ همان که شعار همۀ انبیا در همه مراحل دعوتشان بوده و لحظهای از آن غافل نبودهاند. قرآن در آیات متعدد با تعبیر واحد چنین خبر داده که انبیا از جمله نوح، شعیب، صالح و هود(ع) با یک منطق به تمام انسانها گفتهاند:
… یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللهَ …؛ (مؤمنون: ۲۳؛ اعراف: ۶۵ و ۷۳ و ۸۵؛ هود: ۵۰ و ۶۱ و ۸۴)
اى قوم من، خدا را بپرستید.
زیرا هدف اصلی فرود کتب آسمانی از جمله قرآن کریم نیز همین آموزه است. قرآن میفرماید:
هذا بَلاَغٌ لِلنَّاسِ وَ لِیُنذَرُوا بِهِ و لِیَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ؛ (ابراهیم: ۵۲)
این [قرآن] ابلاغى براى مردم است [تا به وسیلۀ آن هدایت شوند] و بدان بیم یابند و بدانند که او معبودى یگانه است، و تا صاحبان خرد پند گیرند.
در آیهای دیگر میفرماید:
وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ (ذاریات: ۵۶)
و جنّ و انس را نیافریدم، جز براى آنکه مرا بپرستند.
تحقق همهجانبه و گستردۀ این هدف، تنها در عصر ظهور به دست امام مهدی(عج) به عنوان موحد ناب و خلیفه خدا در قیام به قسط خواهد بود. او همگان را به توحید و رسیدن به آن به وسیلۀ اطاعت از خدا و رسول او و اح