نگاهی به کتاب «مشارق انوارالیقین»

اشـاره
کتاب مشارق انوارالیقین مبسوطترین و در عین حال مهمترین اثر شیخ رجب بُرسی است. ایـن کـتاب بـر پایه روایاتی استوار است که مناقب و سجایای اهلبیت(ع) به ویژه حضرت علی(ع) را بدون هر گـونه ملاحظاتی بیان میکنند. گرچه این کتاب در بادی نظر اثری آشفته و حوصلهسوز مینماید، طـبع روان و لطیف نویسنده و نـیز مـهارت مثالزدنی او در تأویل و تفسیر روایات، و همینطور آشنایی گسترده او به علوم زمانه خویش و بالاخص اسرار حروف و رموز اعداد، این کتاب را اثری دلکش و دلپذیر ساخته است. کتاب پیشگفته مشحون از اخبار و احادیثی است که بـعضا برای اولینبار در این کتاب مورد استناد قرار گرفتهاند، و از اینرو آن را متمایز ساخته است. تأویلات دور از ذهن و به ظاهر ناموجّه کتاب پیشدرآمد و زمینهساز بسیاری از اندیشههای افراطی و غلوآمیز بوده است. اندیشههایی که پس از این دوره به طـور گـسترده و در طیف وسیعی شاهد آن هستیم.
مقدمه
برخی از سدههای تاریخ پرفراز و نشیب اسلام به لحاظ حضور متفکران برجسته و طبعا حضور اندیشهها و رویکردهای خاص از اهمیت ویژهای برخوردار بوده، و نقطه عطفی برای محققان و پژوهـشگران حـوزه تاریخ به شمار میرود.
سدههای هفتم تا نهم هجری یکی از این بُرهههای تاریخی است. در این دوران،
تاریخ اسلام سخت اسیر باطنیگری شده بود و تصوف و عرفان، روزبهروز فربهتر میشد. این رویـکرد فـکری نه تنها در آن روزگار تقریبا تمام حوزههای فکر اسلامی را تحت تأثیر قرار داده بود، بلکه تا سالها و دههها و حتی تا دوران معاصر یکی از اساسیترین محورهای تفکر اسلامی بود و همچنان ردپای آن در بـسیاری از جـریانات فـکریِ هرچند به ظاهر، مخالفِ تـصوف قـابل رؤیـت است.
لذا آشنایی با تمام جنبههای تاریخی این دوره، شناختن و شناساندن فضای حاکم بر آن، بررسی تفکراتِ مطرح، آگاهی از سرگذشت اندیشمندان و معرفی آثار بـرجسته آن روزگـار، بـرای نمایاندن سرچشمههای بسیاری از تفکرات و اندیشهها در حوزههای متفاوت دیـن، اجـتنابناپذیر مینماید. مقاله پیشرو، درصدد گزارشی اجمالی از یکی از آثار نوشتهشده در همان ایام، یعنی کتاب مشارق انوار، از رجب بُرسی است. البـته پیـش از ایـن، در پیرامون این موضوع تلاشهای ارزشمندی ـ چه به صورت مستقل و چـه در ضمن کتب دیگر ـ انجام گرفته و اطلاعات ارزشمندی راجع به این اثر و مؤلف آن جمعآوری و ارائه شده است.(۱) و اگر ایـن تـلاشها نـبود نوشته حاضر از نظر محتوا کم مایهتر و به لحاظ شکلی بسی فـربهتر مـیبود، لذا صرفنظر از برخی نکات که برای رعایت سیر منطقی بحث از طرح آن گریزی نبوده، تلاش شده اسـت از تـکرار مـطالب ارائهشده در آثار پیشین اجتناب شود. این مقاله در گزارش از این کتاب در پی نکاتی اسـت کـه یـا بدانها اشاره نشده و یا کمتر بر آنها تأکید شده است.
گذری بر زندگینامه رجـب بـُرسی
«رجـب بن محمد بن رجب الحافظ» از علما و اندیشمندان اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم هـجری اسـت (۷۴۳ـ۸۱۳ق). این نام ظاهرا کاملترین اسمی است که طبق برخی نسخ(۲) از خود مؤلف بـه جـا مـانده است. وی در سرودههایش از تخلص «حافظ»،(۳)
______________________________
۱٫ برای اطلاع از تلاشهای صورت گرفته در سالهای اخیر نگاه کنید بـه: کـامل مصطفی شیبی، تشیع و تصوف، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو؛ دایرهالمعارف تشیع، ج۳، ص۱۷۹، به قلم سـیدمهدی حـائری؛ دانـشنامه جهان اسلام، ج۳، ص۱۰۳، به قلم رضا مختاری؛ غلامرضا گلیزواره، مشعلی منیر در ظلمت کویر؛ هاشم معروف حـسنی، اخـبار و آثار ساختگی، ترجمه حسین صابری؛ دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج۱۱، ص۷۱۵؛ مسعود بیدآبادی، معرفی مـشارق انـوارالیقین؛ عـلوم حدیث، شماره ۲۲؛ دانشنامه امام علی(ع)، ج۱۲، ص۶۸۳، به قلم ابوالفضل حافظیان بابلی.
۲٫ مشارق انوار، ص۴۳۰، انتشارات شریف رضـی، تـحقیق سـیدجمالالدین عبدالغفار اشرف مازندرانی، چاپ اول، ۱۳۸۰.
۳٫ مشارق الانوار، چاپ قدیم از انتشارات شریف رضی، سـال ۱۳۷۲، ص۲۴۱، ۲۴۶ و ۲۴۷ (شـایان ذکر است که تمام نقلقولها در ادامه مقاله از همین نسخه است).
«رجب»(۱) و «برسی»(۲) استفاده کرده است. البـته بـرخی تذکرهنویسان نام «رضیالدین رجب بن محمد بن رجب البرسی الحلّی» را نیز ضـبط کـردهاند که اطلاعات بیشتری به دست میدهد.(۳) تـا چـند قـرن پس از مرگش در هیچیک از تذکرهها، ترجمه یا شرححالی از او دیـده نـشده است.(۴) برخی غرابت افکار و دوری عقایدش را از اعتقادات رایج و معهود معاصرانش علت از قلم افتادن نـام او مـیدانند.(۵) شاید اولین تذکرهنویسانی که بـه طـور مبسوط بـه شـرححال ویـ پرداختند شیخ حرّ عاملی(۶) (متوفای۱۱۰۴ق) و مـیرزا عـبدالله افندی(۷) (متوفای۱۱۳۰ق) باشند. البته پس از این دو بسیاری به پیروی از آنها به شرح حـال ایـن شخصیت پرداختهاند که عمدتا بر پایـه اطلاعاتی است که ایـن دو ارائه کـردهاند و در آنها کمتر میتوان نکات بـدیعی را یـافت.(۸) از آنجا که این گزارشها حدودا سه قرن بعد جمعآوری شده است، از این عـالم شـیعی شناسنامه کامل و دقیقی در دست نـیست و اکـثر مـواردی که به اطـلاعات فـردی از وی بازمیگردد مورد تردید اسـت.
راجـع به خاندان و همچنین اساتید و شاگردان،(۹) و حتی آرامگاه(۱۰) وی بحثهای
______________________________
۱٫ همان، ص۲۳۹، ۲۴۰ و ۲۴۴٫
۲٫ همان، ص۲۴۱، ۲۳۷ و ۲۴۵٫
۳٫ سیدمحسن امین، اعیان الشـیعه، ج۶، ص۴۶۵٫
۴٫ رضـا مختاری، دانشنامه جهان اسلام، ج۳، ص۱۰۳٫
۵٫ کامل مـصطفی شـیبی، تشیع و تـصوف، تـرجمه عـلیرضا ذکاوتی قراگزلو، ص۲۳۹، انتشارات امـیرکبیر.
۶٫ شیخ حرّ عاملی، امل الآمل، ج۲، ص۱۱۷٫
۷٫ میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، ج۷، ص۶۷، انتشارات خیام، بـیتا.
۸٫ بـه عنوان نمونه نگاه کنید به: عـلامه امـینی، الغـدیر، ج۷، ص۳۴؛ مـحمدباقر خـوانساری، روضات الجنات، ج۳، ص۳۳۹؛ مـدرس تـبریزی، ریحانه الادب، ج۲، ص۱۱؛ سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، ج۶، ص۴۶۶؛ حاج نایب الصدر، طرائق الحقائق، ج۲، ص۱۱۴؛ آقابزرگ تهرانی، طبقات اعلام الشیعه، ج۴، ص۷۰؛ مـامقامی، تـنقیح المـقال، ج۱، ص۴۲۹؛ شیخ عباس قمی، الکنی والالقاب، ج۲، ص۱۶۶ والفوائد الرضـویه، ص۱۸۱؛ مـجلسی، بـحارالانوار، ج۱، ص۱۰٫
۹٫ مـرحوم آقـابزرگطهرانی دراعـلام الشیعه بهنقل از مرحوم مجلسی نقل قولی را از شخصی به نام «ابوطالب بن رجب» میآورد که درآنجا اینشخص خودرا ازاحفاد «سعیدتقیالدین حسن بن داود» معرفی کرده است. در پایان مرحوم آقـابزرگ مینویسد:
شاید ابوطالب بن رجب، فرزند شیخ رجب بن محمّد بن رجب البرسی الحلّی، صاحب مشارق انوار باشد و جدّ ایشان شیخ تقیالدین حسن بن علی بن داود حلّی صاحب الرجال و از مـعاصران عـلامه حلی بوده است ( طبقات اعلام الشیعه، جلد ۴، ص۷۰، انتشارات اسماعیلیان).
مرحوم افندی نیز در این باره مینویسد: «ولم اجد له الی الآن مشایخ معروفه من اصحابنا ولم اعلم انه عند مَنْ قرأ». اما هنگام برشمردن آثـار رجـب برسی به تألیفی از او اشاره میکند که قابل توجه است:
«بُرسی به غیر از مشارق انوار کتاب دیگری در فضایل علی(ع) نوشته است که با ایـن جـملات آغاز میشود: حدثنی الفقیه ابـوالفضل بـن شاذان بن جبرئیل بن اسمعیل القمی، قال حدثنی الشیخ محمد بن ابیمسلم بن ابی الفوارس الدراری قد رواه کثیرمن الاصحاب» (ریاض العلماء، ج۲، ص۳۰۸).
کامل مصطفی در ایـن بـاره مینویسد:
«راجع به ابـوالفضل قـمی و محمّد الدراری اطلاعی جز نام آن دو نداریم و کتب رجال شیعی در این مورد خاموشند». همین نکته باز نشان میدهد که بُرسی با هیچ یک از رجال حدیث حلّه که اکثرشان در کتب رجال مـعروفند، ارتـباطی نداشته، بلکه در سن پختگی برای دعوت به اندیشههای خود به حلّه آمده که رواج و طرفداری نیز نیافته است (کامل مصطفی شیبی، تشیع و تصوف، ص۲۴۶).
برای مراجعه به سایر اقوال در این باره مـراجعه کـنید به: مـیرزا عبدالله افندی اصفهانی، همان، ج۲، ص۳۰۴، انتشارات خیام، ۱۴۰۱ق؛ خوانساری، روضات الجنات، ج۳، ص۳۳۸، انتشارات اسماعیلیان، ۱۳۹۱ق؛ سیدمحسن امین، همان، ج۶، ص۴۶۵؛ شیخ آقابزرگ طـهرانی، طبقات اعلام الشیعه، ج۴، ص۷۰٫
۱۰٫ میرزا محمدباقر خوانساری، روضات الجنات، ج۳، ص۳۴۵؛ محمدعلی مدرس تـبریزی، ریـحانه الادب، ج۲، ص۱۱، انـتشارات خیام، چاپ چهارم، سال ۷۴؛ حاج شیخ عباس قمی، الفوائد الرضویه، ص۱۸۱؛ محمدمعصوم شیرازی (معصوم علیشاه) نایب الصدر، طـرائق الحـقائق، ج۳، ص۷۱۱، انتشارات کتابخانه سنایی با تصحیح محمدجعفر محجوب. همچنین در این باره ر.ک: غلامرضا گلیزواره، مـشعلی مـنیر در ظـلمت کویر که به این موضوع به طور مبسوط پرداخته است، ص۹۱ تا ۹۶.
فراوانی صورت گرفته کـه غالبا با ظن و گمان همراه است. حتی بر اساس این سرودهاش:
و فی المـَوْلِد والمَحْتِد | بُرسیّا و حلیّا(۱) |
فـقط مـطمئن هستیم که زادگاهش بُرس بوده است اما اینکه بُرس کجا است باز مورد بحث است(۲) و راجع به حلّه نیز بین صاحبنظران اختلاف وجود دارد عدهای بنابر همین بیت، اصل و نسب بُرسی را از حـلّه میدانند.(۳) و برخی دیگر حلّه را محل سکونت و اقامت بُرسی قلمداد کردهاند.(۴) اگر تنها همین بیت شعر مستند هر دو طایفه باشد، احتمالاً اختلاف به معنای لغوی «محتد» بازمیگردد.(۵)
تألیفات شیخ رجب بُرسی
تـاکنون پانـزده ـ شانزده اثر به رجب بُرسی نسبت داده شده است(۶) که عمدتا رسالههای مختصری است که وی به منظور اظهار ارادت به ائمه اطهار(ع) به ویژه امام علی(ع) نوشته است. یکی از این آثار کـتاب مـشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین میباشد که این قلم در پی گزارش از برخی ناگفتههای آن میباشد.
این کتاب مهمترین ودرشمار آخرین نوشتههای شیخ رجب برسی است،(۷) به گونهای
______________________________
۱٫ علامه امینی، الغدیر، ج۷، ص۶۷٫
۲٫ رک: افـندی اصـفهانی، ریاض العلماء، ج۲، ص۳۰۹؛ مدرسی تبریزی، ریحانه الادب، ج۲، ص۱۱؛ زبیدی، تاج العروس، ج۴، ص۱۰۷؛ شیخ عباس قمی، الکنی والالقاب، ج۲، ص۱۵۲؛ همو، معجم البلدان، ج۱، ص۵۶۵؛ پرویز امین، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج۱۱، ص۷۰۷.
۳٫ افندی اصفهانی، ریاض العلماء، ج۲، ص۳۰۴٫
۴٫ خوانساری، روضات الجنات، ج۳، ص۳۳۷ و امـین، ج۷، ص۶۷٫ و قـول مـشهور هم همین نظر را تأیید مـیکند.
۵٫ در لغـت کـلمه حَتَدَ به معنای اَقام آمده است، لذا عرب وقتی میگوید: «حَتَد بالمکان یَحتد اَی اَقام به و ثبت» و از طرف دیگر همین کلمه با صـیغه اسـم مـکان به معنای اصل و نسب به کار رفته اسـت. جـملاتی مثل «انه کریم المَحْتِدْ» یا «شریف المحتد» را به کریم الاصل والسلاله معنا کردهاند. رک: تاجالعروس، الصحاح، لسان العرب و المنجد.
۶٫ بـرای آشـنایی تـفصیلی با آثار بُرسی و اختلافات موجود، رک: مجله علوم حدیث، پیشین، شـماره ۲۲ و همچنین به غلامرضا گلیزواره، پیشین.
۷٫ بنا به گفته آقابزرگ، مشارق الامان پس از مشارق انوار نوشته شده است، الذریـعه، ج۲۱، ص۳۴.
کـه بـسیاری رجب برسی را با این اثر میشناسند، علاوه بر آن، این اثر در طـی سـالها مورد بحث و گفتگوی اصحاب فن بوده و از این جهت مورد توجه و دارای اهمیت خاصی بوده است، لذا بـیراهه نـخواهد بـود اگر مشارق انوار را نماینده تفکرات برسی بدانیم و برای آشنایی با اندیشههای وی در پیـ گـزارش از ایـن کتاب باشیم. شیخ حر عاملی به نقل از برسی تألیف این کتاب را ۵۱۸ سال پس از تولّد حـضرت حـجت(عـج) دانسته است، که با توجه به قرینهای دیگر مبنی برتولّد حضرت حجت(عج) در سـال ۲۵۰ق کـه خود مؤلف به مناسبتی آن را ذکر میکند(۱) تألیف آن در سال ۷۶۸ق خواهد بود. البته از این نـقل قـول در چـاپهای موجود از مشارق خبری نیست و در عوض طبق نسخههای مختلف، تاریخ ختم کتاب مشارق سال ۸۱۳ق قـید شـده است.(۲) شاید بتوان گفت، سرگذشت این اثر نیز همانند مؤلف آن بوده است، لذا نـه تـنها در زمـان حیات مؤلف، بلکه قرنها پس از او به جز چند نقلقول مختصر(۳) اثری از التفات اندیشمندان به ایـن کـتاب دیده نمیشود، تا اینکه پس از گذشت سالها اولین شرح مفصل بر این کـتاب در دورانـ سـلطنت شاهسلیمان صفوی (۱۰۸۰ـ۱۱۰۶ق) و به دستور وی توسط حسن خطیب قاری سبزواری به نام مطالع الاسرار نگاشته مـیشود.(۴) بـعدها در ۱۳۱۱ق آخـوند محمدصادق بن ملا علیرضا یزدی این کتاب را ترجمه میکند.(۵) نگارنده به جـز ایـن دو اثر شرح یا ترجمه کاملی از این کتاب را ندیده است. اما نکته قابل تأمل راجع به ایـن کـتاب وجود نسخههای بسیار زیاد این کتاب است که برخی از آنها تفاوت فـاحشی بـا یکدیگر دارد، به طوری که به گفته صـاحب الذریـعه ایـن اختلاف به حدّی است که میتوان آنـها را دو کـتاب به حساب آورد.(۶)
______________________________
۱٫ مشارق، ص۱۰۱٫
۲٫ نگاه کنید به مشارق انوار چاپ جدید شریف رضی، ص۴۳۰٫ هـمچنین صـاحب ریاض نیز با استناد بـه بـرخی نسخههای ایـن کـتاب، تـاریخ تألیف آن را ۸۱۳ق احتمال داده است (ریاض العلماء، ج۲، ص۳۰۷)، البـته تـبریزی بر اساس عبارتی که از برسی نقل کرده تاریخ تألیف مشارق را ۷۸۸ق دانسته اسـت، ولیـ رضا مختاری مینویسد: «رقم اخیر ظـاهرا تاریخ تألیف کتاب دیـگری اسـت که احتمالاً با مشارق در یـک جـلد تجلید شده است» (دانشنامه جهان اسلام، ج ۳، ص ۱۰۴).
۳٫ نخستین نقلقول از این کتاب توسط حسن بـن مـحمد بن دیلمی (متوفای ۸۴۱ق) صاحب ارشـاد القـلوب و پس از او کـفعمی صاحب المصباح نـوشته شـده در حدود ۸۹۵ه. گزارش شده اسـت. رک: رضـا مختاری، دانشنامه جهان اسلام، ج۳، ص۱۰۴٫
۴٫ نسخهای از این کتاب به صورت کپی از میکروفیلم نسخه خطی کـتابخانه دانـشگاه تهران تهیه شده و در کتابخانه مرکز مـطالعات و تـحقیقات ادیان و مـذاهب قـم مـوجود میباشد.
۵٫ سید احمد حـسینی اشکوری، فهرست نسخههای خطی کتابخانه آیت الله مرعشی، ج۲۶، ص۱۴۶٫
۶٫ آقابزرگ تهرانی، الذریعه، ج۲۱، ص۳۴٫ همچنین برای آگاهی از نـسخ مـختلف این کتاب رک: گزارش بیدآبادی در مجله عـلوم حـدیث، شـماره ۲۲، ص۱۶۳٫
روزگـار بـُرسی
شواهد بسیاری در ایـن کـتاب یافت میشود که حاکی از فضای فکری ناهمساز و ناسازگار با نوع نگرش این اندیشمند است. از قراین چـنین بـرمیآید کـه نبض تفکر آن روزگار حداقل در جامعهای که مـؤلف در آن مـیزیسته بـه دسـت فـقیهان و شـریعتمداران بوده است و عموم مردم معیار و محک تفکر صحیح را از علماء و فقهاء میجستند و در مواجهه با تفکرات غیرمتداول به دنبال مهر تأیید اینان بودهاند. و در مقابل، بُرسی نیز فضای حاکم بـر روزگار خود را برنمیتافته و معلومات رسمی و مرسوم زمان خود را برای درک حقایق دین کافی نمیدیده و آنها را منقولاتی میخوانده که نباید از ورای آنها حقیقتی را انتظار کشید، لذا همواره در جایجای کتاب با کسانی که او را غالی تـلقی کـرده و سخنانش را تکذیب مینمودند به شدت و با لحنی تند برخورد میکند و مینویسد: «عدهای [که از فرط ناراحتی آنها را «قوم من القرده» خطاب میکند [سخنانم را به پیش حسودانی نفهم بردهاند و آنچه را کـه نـمیدانستهاند تکذیب کردهاند. و با زبانی بغضآلود این مطالب را به پیش فقهاء عرضه کردهاند».(۱)
او از فقهای زمان خود نیز دل خوشی ندارد و معتقد است که آنها فـقط بـه منقولات احاطه دارند و لزوما نـباید انـتظار داشت که از معقولات سر در بیاورند، چه رسد به مسائل ورای طور عقل.(۲) بُرسی در جایجای کتابش از سطحینگری فقهای زمان خود، ابراز تأسف کرده، با اظـهار تـعجب مینویسد: «از یکی از علمای اهـل فـتوای روزگار ما درباره علم غیب امیرالمؤمنین(ع) سؤال شده بود که آیا آن حضرت علم غیب میداند یا نه؟ او در جواب گفته بود که جز خدا کسی غیب نمیداند».(۳)
در واقع با این عبارات فـضای فـکری حاکم بر جامعه علمی زمانِ برسی به خوبی روشن میشود. او در خاتمه کتاب مشارق نیز افرادی که او را مورد اذیت و آزار قرار میدادند اشاره میکند و عزلت و دوری از چنین افرادی را با استناد به روایـتی از رسـول خدا(ص) تـوجیه میکند:(۴) «فشهرت ذیل العزله، و آخرت یدی من حب الوحده و آنست بالحق و ذلک احق، اذ لا خیر فی معرفه الخلق، أقـتدی بقول سید النبیین و شفیع یوم
______________________________
۱٫ همان ص ۱۵٫
۲٫ همان.
۳٫ همان، ص ۲۱۵٫
۴٫ همان، ص ۲۲۲.
الدین: الخـیر کـله فـی العزله و… خصوصا اهل هذا الزمان، جواسیس العیوب، اللابسین اثواب الحسد…».
او در ابتدای بحث به حدیثی مشهور اشاره مـیکند کـه حضرات معصومین(ع) فرمودهاند(۱) که احادیث ما صعب و مستصعب است و آن را جز نبی یا مـلک مـقرّب یـا مؤمنی که خداوند قلبش را با ایمان امتحان کرده باشد، نمیفهمد، لذا منافقی که اسرار علی(ع) را از روی بـغض ردّ میکند و یا موافقانی که آن را از روی جهل ردّ مینمایند، اگر این احادیث را بفهمند، دیگر صعب و مـستصعب صادق نیست و اگر آن احـادیث را نـفهمند چطور میتوانند اقرار کنند که از مؤمنین ممتحن نیستند.(۲)
به نظر بُرسی این مباحث که به تعبیر وی «وراء عقل»(۳) است در واقع، ناظر به ساحتی از فهم است که تا انسان به آن نائل نـشود موفق به فهم و درک آن نمیگردد.
او برای اینکه از تهمت غالیگری در امان باشد بارها سعی کرده تا نشان دهد که کاملاً به جریان غلو توجه دارد. وی تأکید میکند که باید بین «غالی»، «تالی» و «عارف» فـرق گـذاشت.(۴) او گاهی خوانندگان را به اعتدال دعوت میکند و میگوید: «نه انکار فضایل اهل بیت(ع) روا است و نه غلو».(۵) او با استناد به روایتی از علی(ع) مینویسد:(۶)
«و امیرالمؤمنین قد قسم الشیعه ثلاثه اقسام و قال خیر شـیعتی النـمط الاوسط، الیهم یرجع الغالی و بهم یلحق التالی».
یکی از ویژگیهای برسی قدرت قلم فرسایی و عبارتپردازی او است. او به راحتی برای انتقال یک مفهوم از تعابیر مسجع و مترادف متنوعی استفاده مینماید،(۷) به طـوری کـه خواننده را به شگفتی وامیدارد و البته گاه این عبارتپردازیها ملالآور میشود.
دومین ویژگیای که کاملاً آشکار است تسلط چشمگیر مؤلف بر آیات قرآن و روایات شیعه و سنی است. بُرسی در کتاب خـود بـارها و بـارها برای مقصود خود از آیات
______________________________
۱٫ ایـن حـدیث در کـتبی همچون کافی، ج ۱، ص ۴۰۱، بصائر الدرجات، جزء اول، باب ۱۱ و ۱۲؛ بشاره المصطفی طبری، ص۱۴۸؛ مناقب ابنشهر آشوب، ج۴، ص۲۰۶؛ الخرائج والجرائح، قطبالدین راوندی، ج۲، ص۷۹۲ آمده است.
۲٫ مشارق، ص ۱۶.
۳٫ همان، ص ۱۵٫
۴٫ مـشارق ص ۱۶.
۵٫ هـمان، ص ۱۹۸٫
۶٫ البـته این بخش در نسخه مشارق، اولین چاپ انتشارات شـریف رضـی، سال ۷۲ موجود نیست، بلکه در ص۴۱۲ از چاپ بعدی همین انتشارات که بر طبق نسخهای دیگر با تحقیق سید عبدالغفار اشرف مـازندرانی چـاپ شـده آمده است.
۷٫ کافی است برای تصدیق این نکته رساله او بـه نام لوامع انوار التمجید و جوامع اسرار التوحید و نیز جایجای مشارق را از نظر بگذرانید.
متعدد قرآن و از دهها کتاب حدیثی و تـفسیری شـیعه و سـنی و صدها روایت سود میجوید. به عنوان مثال در ذیل یکی از مدایح حـضرت عـلی(ع) و برای اثبات خلافت بلافصلِ او مینویسد:
«…و هذا مما رواه ائمه الاسلام مثل ابی عبداللّه البخاری فی صحیحه و ابـی داود فـی سـننه و ابی علی الترمذی فی جامعه وابی حامد القزوینی و ابنبطه فی مجالسه و اتـفق الجـمع عـلی تصحیحه فصار اجماعا».(۱)
این تسلط به همراه قدرت قلمفرسایی او سبب شده تا عبارات او تـرکیبی درهـمتنیده از عـبارات خود او و آیات و روایات باشد و یا حداقل از مفاهیم آنها به طوری استفاده کند که اگـر کـسی به روایات آشنا نباشد گاهی نمیتواند روایات را از عبارات او تمیز دهد.(۲)
رجب برسی بـا تـکیه بـر امامشناسی خاص خود که الهامگرفته از روایاتیهمچون «اجعلونا مخلوقین و قولوا فینا ما شئتم(۳)» و یا ایـن فـقره از مناجات رجبیه که «لافرق بینک و بینهم(۴) الا أنهم عبادک» است، با شیوهای خاص بـه روایـات مـینگرد و برای تشخیص صحت و سقم روایات معیاری ویژه را عرضه میکند و به اسناد روایات توجهی ندارد و بـه دلالت و مـضمون روایات اهمیت میدهد. لذا در نوشتههای برسی، ما با روایات بسیاری روبرو میشویم کـه خـود او بـه «مرفوعه» بودن(۵) آنها اذعان دارد و نیز روایات زیادی که مستند آنها عبارت «رواه اصحاب التواریخ»(۶) است. هـمچنین او از کـتبی هـمچون الواحده استفاده میکند که اعتبار آن محل تردید میباشد،(۷) اما چون مـؤید و هـمساز با
______________________________
۱٫ مشارق، ص ۲۰۴٫
۲٫ مشارق، ص ۱۶٫ و نیز برای اطلاع از این دست روایات رک: صدوق، من لایحضره الفقیه، حدیث ۴۷۴۴ و امالی، مـجلس ۱۸، حـدیث ۶؛ اعلام الوری، ص ۱۶۰؛ علل الشرائع، جلد ۱، ص ۱۴۲، باب ۱۲۰٫
۳٫ این روایت که در کتب حدیثی شـیعه بـه وفور یافت میشود، بسیار مورد عنایت بـُرسی بـوده و راجـع به آن بحث نموده است.
۴٫ برسی این فـقره از دعـا را در مشارق، ص ۱۳۴ مطرح میکند و به طور مبسوطی شرح و توضیح میدهد.
۵٫ به عنوان نمونه نـگ. مـشارق، صفحه ۱۸٫
۶٫ مراجعه کنید به مـشارق، صـفحات ۸۵ و ۸۶٫
۷٫ به عـنوان نـمونه رک: مـشارق، صفحات ۱۵۹، ۱۶۲٫ کتاب الواحده نوشته محمد بـن الحـسن بن الجمهور العمی البصری میباشد که در نیمه اول قرن سوم میزیسته است. دربـاره هـویت مؤلف ابهاماتی وجود دارد؛ به گفته نـجاشی مؤلف آن ابومحمد الحسن بـن مـحمد [بن الحسن] بن جمهور العـمی البـصری است که گرچه خود ثقه بوده، اما از ضعفا روایت میکرده است. اهمیت مـعنای ایـن نکته از فهرست طوسی روشن مـیشود، در آنـجا کـتاب الواحده را محمد بـن الحـسن بن جمهور، یعنی پدر نـوشته کـه برخی از تألیفات او رنگ غلو دارد (نجاشی، ص۳۳۷، ش۹۰۱) و رجال طوسی (ص۳۸۷، ص۱۷) پدر را غالی و از کسانی که از امام رضا(ع) روایت کـرده شـناسانده است. ابنطاووس به تبع طوسی ایـن تـألیف را به پدر نـسبت مـیدهد. حـدس آقابزرگ در الذریعه، ج۲۵، ص۷ بر ایـنکه دو تألیف را با یک نام، پدر و پسر تألیف کردهاند، یا اینکه پسر تألیف پدر را روایت کرده باشد بـعید نـمینماید. بنا به گفته آقابزرگ نسخهای از ایـن کـتاب در دسـت هـبهالله شـهرستانی بوده است. بـرای تـوضیح بیشتر رجوع کنید به: آقای کلبرگ، کتابخانه ابنطاووس و احوال و آثار او، ترجمه سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، ص۵۹۳؛ هـمچنین خـوئی، مـعجم الرجال، ج۱۵، ص۱۷۷ و آقابزرگ تهرانی، الذریعه، ج۲۵، ص۷٫
دیدگاه امامشناسی مـؤلف اسـت آنـها را نـقل مـیکند. هـمین شیوه برخورد با مسئله باعث شده که برسی به روایات هر چند به ظاهر ناسازگار با این نگاه به امامشناسی توجهی نداشته باشد و اصلاً آنها را مطرح نـنماید. طبعا نظرات مخالف نیز در مشارق به طور جدی مطرح نشده است. این در حالی است که در میان منظومه اندیشه کلامیِ شیعه همواره مقام امامت و حدود علم و قدرت امام(ع) مورد بحث و اخـتلاف جـدی بوده است.(۱) او با استناد به روایتی از ابی جعفر(ع) که فرموده است: «اِنّ احب اصحابی الیّ اَمْهَرُهُم و اَفْقَهُهُم فی الحدیث و اِنّ أسوأهم و اکثرهم عنتا و مقتا الذی اذا سمع الحدیث یُروی الینا و یـُنقل عـنا و لم یعقله لم یقبله قلبه، و اشمأزّ من سماعه و کفر به وجَحَده، و کفَّر من رواه و دان به، فصار بذلک کافرا بنا و خارجا عن ولایتنا».(۲) معتقد است کـه اگـر کسی در اینگونه روایات شک کـند کـافر شده است. او با تکیه بر دیدگاه خاص خود، همه این فضایل را از بدیهیات میشمارد و چنان با اطمینان به این روایات تکیه میکند و آنقدر شیفته آنـها اسـت که با تعجب مـیپرسد: «چـطور شکّاکان، بصیرت پیدا نمیکنند و عذر و بهانه را کنار نمیگذارند، در حالی که فلان روایت موجود است».(۳) یا کسانی را که فضایل اهل بیت را با دیده غلو مینگرند با تعابیری تند به باد انـتقاد مـیگیرد.(۴) و صِرف اینکه فلان منقبت مانع عقلی نداشته باشد برای او کافی است تا آن خبر را تلقی به قبول کرده، در عالم خارج نیز محقق بداند، بدون اینکه لازم ببیند ظواهر این اخبار را به گـونهای تـأویل یا تـوجیه کند.
لذا برسی در قبول روایات منقبت خیلی باز عمل میکرد و همین باعث شده بود تا بتواند بسیاری از غـرایب روایاتی را که درباره اهل بیت(ع) تا آن زمان پراکنده بود، در یک جـا جـمع کـند و با هر راه ممکن به توجیه آنها بپردازد. به عنوان نمونه، بخشی از کتاب خود را به اسرار پیـامبر( ص) و فـضیلتهای آن حضرت و وقایعی که در روز ولادت پیامبر اتفاق افتاده اختصاص داده است و از کعب الاحبار نقل مـیکند کـه گـفته: «از اخبار علمای سلف به ما رسیده است که یکی از ماهیان دریا ماهیای است به نـام «طمسوسا» که
______________________________
۱٫ نگ. صفار، بصائر الدرجات، ص ۲۹۵، ۲۹۹؛ نوبختی، فرق الشیعه، ص۷۵؛ اشعری، المقالات و الفرق، ص ۹۵؛ مـفید، الارشاد، ص ۳۱۷؛ کشی، معرفه الرجـال، ص ۵۳۹؛ شـیخ طوسی، الغیبه، ص ۱۷۸. و نگاه کنید به دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، مدخل امامت.
۲٫ مشارق، ص۱۳۱.
۳٫ همان، ص۱۱۲٫
۴٫ همان، ص۱۱۰ و ص۲۲۰ و ۱۵٫
پادشاه همه ماهیها است؛ هفتصد هزار دم دارد، بر بالای هفتصد هزار گاو راه میرود که هر یک از آنها از دنیا بـزرگتر میباشند، هر یک از آن گاوها هفتصد هزار شاخ از زمرّد سبز دارند؛ این ماهی در وقت ولادت پیامبر(ص) از روی خوشحالی مضطرب شد و اگر خداوند متعال او را تسکین نمیداد همه چیز را زیر و رو میکرد».(۱)
و یا در یکی از مدخلهای ذکـر فـضایل علی(ع) با استناد به این که «رواه اصحاب التواریخ» مینویسد:
روزی جنّی نزد رسول خدا(ص) نشسته بود و مشکلات خود را از حضرت سؤال میکرد تا اینکه حضرت علی(ع) وارد مجلس شد. در آن هنگام آن جن کمکم کـوچک شـد تا به گنجشکی تبدیل شد و به رسول خدا(ص) گفت که مرا از دست این جوان نجات بده. حضرت فرمود مگر این جوان با تو چه کرده؟ جن گفت: روزی که خواستم کـشتی نـوح را غرق کنم این جوان حاضر شد و ضربتی به من زد و دستم را قطع کرد.(۲)
و یا روایتی را از اصبغ بن نباته از زید شحام از علی(ع) نقل میکند که:
عدهای از منافقان نزد حضرت آمده، گـفتند شـما کـه میگویید «جری» از مسخ شدگان اسـت دلیـل و بـرهانتان چیست؟ حضرت آنها را به کنار فرات آورد و سپس صدا زد: «مناش، مناش» پس جری در جواب آن حضرت لبیک گفت. علی(ع) فرمود: توکیستی؟ آن ماهی گفت: من از آن فـرقهام کـه ولایـت تو به ایشان عرضه شد، ولی آنها از پذیرش آن امـتناع کـردند و به این جهت مسخ گشتند. قطعا در میان جمعی که با تواند، کسانی هستند که مسخ خواهند شد.(۳)
برسی در یـکی از بـخشهای کـتاب که ویژه اسرار علی بن الحسین(ع) است روایتی را از آن حـضرت نقل میکند که فرمود: «اقتلوا الوزغ فانها مسوخ بنی امیه.»(۴)
وی در باب اسرار امام باقر(ع) از محمّد بن مسلم نقل مـیکند کـه گـفت:
نزد امام باقر بودم که دو قُمری خدمت آن حضرت آمدند و چـیزی گـفتند و حضرت با زبان آنها جواب آنها را گفت و آنها پرواز کردند و رفتند. گفتم قربانت شوم این چه حـکایت بود؟ آن حـضرت فـرمود: این مرغی است که در باب جفت خود بدگمان شده بود و جفت او نـسبت بـه پاکـی خود سوگند یاد کرده بود. پس این مرغ به جفت خودگفته بود که راضی نـمیشوم، مـگر ایـنکه به مولای من قسم
______________________________
۱٫ مشارق، ص ۷۱٫
۲٫ همان، ص ۸۵ .
۳٫ همان، ص ۷۷٫
۴٫ همان، ص۸۹ .
یاد کنی و نزد سرورم محمّد بـن عـلی(ع) حاضر شوی، پس آمده، به ولایت ما سوگند یاد نمود و گفت که خیانت در طـریق زنـاشویی نـنموده است، پس جفت او قبول نمود و جفت خود را تصدیق کرد و هیچ کس به ولایت مـا قـسم یاد نمیکند، مگر به راستی، جز بسیار قسمخورنده فرومایه.(۱)
شبیه همین روایت را نـیز راجـع بـه گرگی نقل میکند که از امام(ع) زایمان راحت همسرش را درخواست میکند و از ایشان میخواهد که دعا کـند کـه خدا فرزندی به او عطا کند که به چارپایان شیعیان اذیت و آزار نرساند و حـضرت درخـواستش را اجـابت میکند(۲) و روایتهای دیگری قریب به این مضامین را در مورد همه اهل بیت تا امام دوازدهم نـقل مـیکند، بـُرسی در پایان نقلِ این دست روایات در رد کسانی که اینها را مسخ میدانند مینویسد:
«آیـا ایـنها ندانستهاند که مرتضی علی(ع) اسم اعظم و کلمه علیا است و اسم اعظم به هر شکل، هیکل و تـرکیبی در مـیآید و کارهای عجیب میکند».(۳)
برسی برای نشان دادن مقام حضرت علی(ع) روایتی را نقل مـیکند:
روز فـتح قلعه خیبر وقتی که علی(ع) مرحب را بـه ضـرب ذوالفـقار به دو نیم ساخت و از پای درآورد، حضرت جبرئیل بـا تـبسم و تعجب خدمت رسول خدا(ص) رسید. حضرت از علت تعجب جبرئیل سؤال کرد. جبرئیل در جـواب گـفت: روزی که مأمور شدم تا قـوم لوط را بـه هلاکت بـرسانم شـهرهای آنـها را که به هفت شهر میرسید، بـا یـک حرکتِ بالم به سوی آسمان هفتم بردم و آن شب از برداشتن آن، سنگینیای را احساس نـکردم، ولی امـروز که مأمور شدم مانع شدت تـأثیر ضربت ذوالفقار بشوم تـا طـبقات زمین شکافته نشود و به پشـت آن گـاویِ که هفت طبقه زمین را به دوش میکشد آسیبی نرسد و او را دو نصف نسازد، چنان سنگینیای را احـساس مـیکنم که گویا فشار ضربت شـمشیر عـلی(ع) از حـمل آن شهرها سنگینتر بـوده اسـت؛ با اینکه اسرافیل و مـیکائیل هـم بازوی او را در هوا نگاه داشته بودند.(۴)
و یا روایت عجیب و غریب دیگری را از مقداد نقل میکند، حـاکی از پرواز حـضرت علی(ع) با مرکب و شمشیر خود بـه آسـمانها و نبرد بـا نـفوسی کـه در ملاء اعلا با حـضرت
______________________________
۱٫ همان، ص۸۹ .
۲٫ همان، ص۹۰٫
۳٫ همان، ص۸۵ .
۴٫ همان، ص۱۱۰٫
خصومت میورزند.(۱) و دهها روایت دیگر که مجال طرح همه آنها نـیست. یـادکردِ برخی از این روایتها با هدف تـذکار ایـن نـکته اسـت کـه اگرچه شاید بـتوان بـرای اینگونه روایات محملی یا تفسیری ارائه نمود، اما باید توجه داشت که اینگونه روایات عمدتا در منابع اصـیل روایـیِ مـا نبوده است، ضمن اینکه در هر صورت و بـا هـر تـفسیری، قـطعا عـنصر اسـطوره و خیال در آنها بسیار قوی است و این خود مایه جرح و ضعف این روایات، و در نتیجه کتاب مشارق است.
مشارق انوار و تأویل یا تفسیر آیات قرآن
همانطور که گفتیم بـرسی به آیات قرآن احاطه کامل داشته، از آنها فراوان برای مقصود خود مدد میگیرد. وی راجع به آیات قرآن روایتی را نقل کرده است:(۲) در روایات آمده است که قرآن به سه قسمت تـقسیم شـده است؛ ثلثی از آن در مدح علی و عترت او و محبّانِ وی میباشد و ثلث دیگر در عیب و نکوهش دشمنان و مخالفانِ وی. و آخرین ثلث، ظاهرش درباره شرایع و احکام، و تبیین حلال و حرام، و باطنش اسم محمّد و علی(ع) میباشد.
برسی بـا تـکیه براطلاعات جامعیکه درجوامع رواییِ ما، درتفسیر آیات قرآن از طرف اهلبیت(ع) نقل شده، صدها آیه قرآنی را ذکر کرده است و همه آنها را بهمعنای ولایت، مـحبت ومـعرفت اهلبیت معنا میکند. او ازهمان آغـاز بـا استفاده از روایات به تفسیر آیات قرآن میپردازد و مقصود از «کتاب» را در «ذلک الکتاب لاریب فیه» علی(ع) میداند ومیگوید درعلی(ع) شکی نیست، چون قرآن کتاب صامت، وولیّ،کـتاب نـاطق است.(۳)
او در تفسیر «الذین یـقیمون الصـلوه» به نقل از کتاب الواحده میگوید:(۴) «الصلوه بالحقیقه حبُّ علی فمن اقام حب علی فقد اقام الصلوه». و به نقل از همان کتاب در تفسیر آیه «و مما رزقناهم ینفقون»، حقیقت انفاق را معرفت آلمحمّد مـیداند و مـقصود از «آنچه نازل شده است» را در آیه «والّذین یؤمنون بما انزل الیک» کلمات نازل شده در حق علی میداند؛ «لانّهم ان لم یؤمنوا بما انزل فی حقّ علّی فلیس ایمانهم بغیره ایمانا و ان قیل ایـمان فـهو مجاز لایـنفع» و لذا آیه شریفه «یا ایّها الّذین آمَنوا آمِنوا» را اینگونه معنا میکند:
______________________________
۱٫ همان، ص۲۱۸٫
۲٫ همان، ص ۱۴۹٫
۳٫ همان، ص ۱۳۳؛
۴٫ همان، ۱۵۹.
«یا ایها الذیـن آمنوا بمحمّد(ص) آمِنوا بعلّی(ع) حتی یتمّ ایمانکم». و در ذیل آیه «ما انـزل مـن قـبلک» میگوید: یعنی «فی حق علی» و «بالاخره هم یوقنون»، یعنی «یصدّقون انّ حکم الآخره لعلّی کما ان حکم الدنـیا مـسلّم الیه» و آیه «اولئک علی هدی من ربّهم»، یعنی «بهذا الدین» و «اولئک هم المفلحون» یـعنی «بـهذه المـعرفه».(۱)
برسی این آیه قرآن را که «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربّی لنفد البحر قبل انـ تنفد کلمات ربّی ولو جئنا بمثله مدادا» گواهِ یکی از احادیث نبوی میگیرد و میگوید کـه بزرگترینِ کلمه الاهی عـلی(ع) اسـت، لذا خود حضرت فرموده: «انا کلمه اللّه الکبری».
رؤیت و ملاقات محمّد(ص) و علی(ع) در روز قیامت
او با تکیه بر آیاتی همچون «وجوه یومئذ ناضره الی ربّها ناظره»، و «جاء ربّک»، «ربّ ارنی انظر الیک»، «او یأتی ربّک»، «الّذین یـظنّون انّهم ملاقوا ربّهم» و «و ارجعی الی ربّک» مینویسد:
«ربّ در لغت به معنای مالک و سیّد و مولا است و مقام «ربوبیّت» مقامی عام و فراگیر است. به خلاف مقام «الوهیّت» که مقام خاص است و مشترک بین خـدا و دیـگران نیست؛ در آیات فوق هم خداوند نفرموده: «الی الهها» یا «جاء الهک»، چرا که رؤیت و دیدار و تجلی و آمدن خداوند متعال بیمعنا است، زیرا رؤیت و تجلی برای صاحب هیئت و شکل است و آمدن در مـورد اجـسام، صادق است، پس منظور از «رب» در اینجا «معنای لغویِ آن یعنی، مالک و سیّد و مولا است که به همان محمّد(ص) و علی(ع) اشاره دارد، زیرا آنها مولا و سرورِ بندگان و میزان دنیا و آخرت میباشند».
برسی در ادامه اسـتدلال خـود مینویسد:
اتفاقا کلمه «رب» در قرآن در موارد متعددی به معنای «سیّد» و «مولا» و «ولی» به کار رفته است، مثل آیه «انّه ربّی احسن مثوای(۲)» و آیه «اذکرنی عند ربّک(۳)» و آیه «ارجع الی ربک(۴)» و اگر اسـتعمال کـلمه رب در مـورد غیر پروردگار جایز نبود؛ پیـامبر مـعصوم ایـن کار را نمیکرد.
و اگر همه آیه «وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره» را با محذوف گرفتن مضاف معنا
______________________________
۱٫ همان، ص ۱۶۰ (برای نمونههای بیشتر رک: صـفحات ۱۰۴، ۱۱۹، ۱۲۲، ۱۲۵ و ۱۲۶).
۲٫ یـوسف: ۲۳٫
۳٫ یـوسف: ۴۲٫
۴٫ یوسف: ۵۰ .
کنید [یعنی «الی رحمه ربها و فضل ربها و نـعمه ربـها»] باز منظور محمّد(ص) و علی(ع) است، زیرا اینان نعمت واقعیاند و در این فرموده خدا: «و اسبغ علیکم نِعَمَه ظاهره و باطنه(۱)» منظور از نـعمت ظـاهر، رسـول خدا(ص) و نعمت باطن، علی(ع) میباشد.
و در آیه شریفه «فلما تجلّی ربـّه للجبل جعله دکّا(۲)» تجلی در مورد کسی یا چیزی که جسم یا هیئتی داشته باشد صادق است و پروردگار مـنزه از جـسم و هـیئت است، لذا منظور از رب در اینجا نور محمّد(ص) و علی(ع) است و این همان نـکتهای اسـت که علی فرمود: «انا مکلِّم موسی من الشجره أنْ یا موسی انا ذلک النور».
وی در پایان این بـحث قـرآنی مـیگوید که «البته کلمه ربّ در قرآن به معنای «معبود» نیز به کار رفـته اسـت و در چـنین مواضعی به معنای «اله» است و هیچ اشتراکی در آن نیست، مثل آیه: «ربّ السّموات و ربّ الارض ربّ العـالمین(۳)».
و امـا اسـم «اللّه» هر وقت از این باب در قرآن استفاده شده با محذوف گرفتن مضاف معنا مـیشود، لا غـیر، مثل «هل ینظرون الا ان یاتیهم اللّه» و آیه «فآتاهم اللّه من حیث لمیحتسبوا» که مـقصود «امـر اللّهـ» میباشد».(۴)
شیعیان در نامه اعمال خود گناهی ندارند
به اعتقاد رجب برسی، در روز قیامت از عهد و پیـمانی کـه انسانها با خدا بستهاند سؤال میشود و آیه «و قفوهم انّهم مسؤولون» به همین نـکته اشـاره دارد، امـا از شیعیان علی در مورد گناهانشان سؤال نمیشود، چون آنها به عهد خود وفادار ماندهاند و لذا گناهی نـدارند و ایـن همان معنای «یومئذ لایسأل عن ذنبه انس و لا جانّ» است که لفظِ عـام اسـت، ولی مـعنای خاص از آن اراده شده است، یعنی «لایسأل عن ذنبه انس و لاجان من شیعه علی» و شیعیان علی(ع) گـناهی نـدارند تـا از آنها سؤال شود، زیرا که حبّ علی از «حسنات» شمرده میشود، بلکه اکـبر حـسنات است و به دلیل آیه «انّ الحسنات یذهبن السّیئات» دیگر گناهی در نامه اَعمالِ آنها وجود ندارد. ویـ مـعتقد است که در غیر این صورت بین آیات فوق تناقض ظاهری وجود خـواهد داشـت،(۵) همچنان که برای رفع تناقض بین آیـات «بـل یـداه مبسوطتان» و آیه «لیس کمثله شی» میگوید: «اگـر راهـ تأویل را
______________________________
۱٫ لقمان: ۲۰٫
۲٫ اعراف: ۱۴۳٫
۳٫ جاثیه: ۳۶٫
۴٫ مشارق، ص ۱۹۰ تا ۱۹۴٫
۵٫ همان، ص ۱۹۸.
پیش نگیریم، تناقض لازم میآید، زیرا کـسی کـه هیچ گونه مثلی ندارد، چـگونه مـیتوان برای او «دو دسـت مـبسوط» تـصور نمود، لذا از جهت ظاهری لفظ «ید» اسـتعاره از قـدرت و رازقیت پروردگار است، و از جهت باطن «دو دست گشاده» محمّد(ص) و علی(ع) هستند که دارای نـعمت نـبوت، و قدرت ولایت میباشند».(۱)
تفسیر سوره حـمد
چون بُرسی حضرت عـلی(ع) را مـالک یومالدّین معرفی میکند کسی بـه او اعـتراض کرده، میگوید: اگر علی(ع) مالک یوم الدّین باشد، لازم میآید که «الرّحمن الرّحیم» نـیز بـر علی(ع) صادق باشد. برسی در پاسـخ بـه اعـتراض این شخص کـه ویـ را «معترض من اهل التـقلید» مـعرفی میکند، میگوید: «ما بر طبق این آیه علی(ع) را «مالک یوم الدین» نخواندیم، تا شـما صـفات قبل و بعد آن را نیز به علی مـنتسب کـنید. وی برای ایـنکه ایـن تـوهم را از ذهن معترض دور کند، سـوره حمد را تفسیر میکند و میگوید، «الحمدللّه رب العالمین» یعنی ما شهادت میدهیم که تمام حمدها با هـمه عـبارتهای جامعِ معنای حمد از هر کسی کـه صـادر شـود از آنـِ پروردگـار است و همین طـور تـا میرسد به آیه «اهدنا الصراط المستقیم»، میگوید: «ما بعد از حمد واجبالوجود، از خدا درخواست میکنیم که مـا را بـه حـبّ علی که همان صراط مستقیم است، هـدایت کـند. مـقصود از «الّذیـن انـعمت عـلیهم» همان محمّد و آل محمّد(ص) است که کون و مکان به خاطر آنها آفریده شده است. و مقصود از «غیرالمغضوب علیهم» دشمنان اهل بیت(ع) و مقصود از «الضّالّین» شیعیانی هستند که به امام مـعرفت ندارند».(۲)
علوم غریبه در نظر رجب بُرسی
پیدا است که برسی در روزگاری زندگی میکرده که مباحث حروفیگری به معنای افراطیِ آن کاملاً رونق داشته است، لذا وی به علوم غریبهای همچون علم حـروف و اعـداد و نقطه گرایش و علاقه زیادی داشته و سعی میکرده است از این طریق به رازهای پیچیده
______________________________
۱٫ همان، ص ۱۹۸ و ۱۹۹.
۲٫ همان، ص ۱۴۷؛ روایات زیادی در تأیید این گفته اخیرِ برسی درباره صراط مستقیم وجود دارد که وی نیز از آنـها سـود جسته است؛ به عنوان نمونه رک: المناقب، ج۳، ص۸۹؛ البرهان، ج۱، ص۱۱۹ ـ ۱۲۲؛ معانی الاخبار، حدیث ۸؛ مشارق، چاپ جدید، ص۲۸۰٫
بعضی مباحث دست یابد. او بارها در کتاب مشارق در ضمن مباحث فـراوانی کـه در اسرار حروف و اعداد ارائه کرده، عـلاقه خـود را به اینگونه مباحث نشان داده است.
او مینویسد: «سرّ خداوند، در خزانه علم حروف به ودیعت گذاشته شده و خداوند آیات خود را با حروف آغاز نموده و سرّ قـضا و قـَدَر را در آنها به ودیعت نـهاده اسـت.(۱) او در بخش دیگری از کتاب خود، علم حروف را از علوم شریف وصف میکند(۲) و علم نقطه و دایره را از اجلّ علوم میشمارد، زیرا به عقیده وی کلام به حروف، و حروف به الف، و الف به نقطه منتهی میشود.(۳)
او در اهمیت نـقطه مـینویسد: «سرّ خدا در کتابهایش به ودیعت گذاشته شده و سرّ کتب در قرآن، و سرّ قرآن در حروف مقطعه آمده است و از طرف دیگر، علم حروف در الف و لام، و علم الف و لام در الف، و علم الف در نقطه، و علم نقطه در معرّف اصلیِ آن نهفته اسـت. سـرّ قرآن در فـاتحه، و سرّ فاتحه در آغاز آن، یعنی بسماللّه، و سرّ بسماللّه در باء، و سرّ باء در نقطه هست.
برسی در بخش دیگری از کتاب خـود مینویسد: «فعلم العدد الدال علی معرفه الواحد الاحد هو اصل العلوم و مـبدأ المـعارف و تـقدُّمُه علی سائر العلوم کتقدم العقل علی سائر الموجودات».(۴) وی همچنین در موارد مختلف بحث نقطه را پیش میکشد. به اعـتقادِ ویـ، هستیِ تمام موجودات به نقطه بر میگردد و نقطه صفت ذات و علت موجودات است کـه نـامهای مـختلفی مثل عقل، نور محمّدی(ص)، عقل اول، عقل فعال و عقل کل به خود گرفته است.(۵) به نـظر بُرسی فیض اولِ حضرت احدیت همان نقطه واحده است که از او الف ظاهر میشود.(۶) و حقیقت نـقطه که سرمنشأ تمام مـوجودات اسـت علی(ع) است و روایت «انا النقطه تحت الباء» به همین معنا است و علی(ع) کلمه واجب الوجود بوده و علت و سرّ وجودیِ همه موجودات از جمله پیامبران است.
برسی در ادامه برای تأیید دیدگاه خود ایـن روایت را از پیامبر نقل میکند:
«لولم اخف ان تقول امتی فیک ما قالت النصاری فی المسیح بن مریم لقلت الیوم فیک حدیثا». برسی میگوید اگر آن حضرت آن سخن را در باب علی میفرمود، امت او علی
______________________________
۱٫ مـشارق، ص۱۸.
۲٫ هـمان، ص ۲۲٫
۳٫ همان، ص ۲۳٫
۴٫ مشارق، ص ۲۹٫
۵٫ همان، ص ۳۰ و نگاه کنید به ص ۲۷ و ۲۹٫
۶٫ همان، ص ۳۸٫
را به خدایی میخواندند، همانطور که بعضی این کار را کردند.(۱)
برسی معتقد است که: «خداوند متعال آنگاه که آدم را آفرید در سرشت و نهادِ وی نسبتی از حروف را پدیـد آورد. او هـر یک از حروف را حاکی از یکی از احوال آدمی فرض میکند و حکمت اختلاف حروف را نیز به خاطر اختلاف در احوال آدمی میداند و میگوید، «دال» به روز خلقت آدم و «جیم» به روز تسویه [= آفرینش موزونِ اعضا] و «باء» بـه روز نـفخ روح و «الف» به روز سجود او اشاره دارد. در میان این حروف «الف» ازجایگاه ویژهای برخوردار است، زیرا جمیع حروف محتاج اویند و او از آنها غنی است و «الف» از اولین مخترعات بوده و سائر مراتب عالم از آن ناشی شده است و کـسی کـه ظـاهر و باطن «الف» را بشناسد به درجه صـدیقان و مـرتبه مـقربان رسیده است.(۲)
وی در جایی دیگر راجع به اسرار «ب» مینویسد: «این اسرارِ مربوط به نقطه «ب» است و اینکه علی(ع) فرمود: «انا النقطه التی تـحت البـاء المـبسوطه» به همین معنا اشاره میکند. برسی در این مـفهوم از مـحییالدین بن عربی کمک میگیرد که گفته: «الباء حجاب الربوبیه ولو ارتفعت الباء لشهد الناس ربهم تعالی».(۳) و سپس به دیگر اسـرار حـروف، یـعنی «ق»، «ط»، «ج»، «ک»، «ع»، «ث»، «ز» و «و» میپردازد.(۴)
او در بعضی از عبارات به گونهای سخن میگوید که گویا از اسـم اعظم مطلع است،(۵) چنانکه معتقد است، اسم اعظم به یقین در سوره حمد موجود است.(۶) او همچنین مینویسد: «اسم اعـظم بـه حـسب اراده و حکمت الاهی گاهی در حرف واحد و گاهی درعدد واحد و گاهی در حروف و اعـداد اسـت». برسی اسم اعظم را حاوی ۷۲ حرف میداند.(۷) و در اواخر کتاب تصریح میکند که «اسم اعظم همان علی(ع) اسـت؛ کـسی کـه از من علت این مطلب را خواست به او گفتم: مگر نمیدانی ولایت مبدأ و غـایت مـیباشد و ولایـت اولین فریضهای بود که خدای بلندمرتبه الزام کرد و اولین خلعت کمالیای بود که بر تـن پیـامبر قـبل از خلعت نبوت و رسالت پوشاند و مقصود از آنچه در دعا خوانده میشود: «اللهم انی اسئلک باسمک الذی خـلقت بـه کل شیء و کتبته علی کل شی» همان علی(ع) است».(۸)
______________________________
۱٫ همان، ص۱۰۹٫
۲٫ همان، ص۱۹ تا ۲۲٫
۳٫ هـمان، ص۲۱٫
۴٫ هـمان، ص۲۱ و ۲۲٫
۵٫ هـمان، ص۲۱٫
۶٫ همان، ص۲۵.
۷٫ همان، ص۲۶٫
۸٫ همان، ص۱۵۵٫
در بخشهایی که برسی از علم حروف و اعداد صحبت کرده به هیچ وجـه نـباید به دنبال دلیل بود، زیرا اگر در بعضی
موارد دلیل هم ارائه شود، مـشکل دو چـندان خـواهد شد؛ به عنوان نمونه، او در مقام بیان صفات الاهی حیّ، مرید، قادر، متکلم، جواد و مقسط مـیگوید، هـر کدام از این اسما مظهری دارند؛ مظهر حیات، اسرافیل است؛ مظهر علم، جـبرائیل؛ مـظهر اراده، مـیکائیل، مظهر قدرت؛ عزرائیل، و هر یک از این ۷ صفت، مظاهری افلاکی هم دارند که به آن «نـیرّات سـبع» مـیگویند؛ مظهر حیات، خورشید؛ مظهر علم، مشتری؛ مظهر قدرت، مریخ؛ مظهر اراده، زهره؛ مـظهر کـلام، ماه؛ مظهر مقسط، عطارد؛ مظهر جود، زحل. وی در پایان میگوید که اسما در عوالم تحت خود به واسـطه ایـنمظاهر تأثیرگذارند و شاهد آن، فرموده (و اوحی فی کل سماء امرها) میباشد.
وی سپس انبیا را مـظاهر اسـم خدا دانسته و برای هر یک از آنها مـظهری را نـقل مـیکند که باز هیچ کدام از آنها مستند و مـدرک مـشخصی ندارد. او میگوید که وجود و هستیِ تمام رسل و انبیا به هفت اسمِ آدم، ادریس، ابـراهیم، یـوسف، موسی، هارون و عیسی بازگشت مـیکند و مـرجع این هـفت اسـم، اسـم جامع محمّد(ص) است. وی در ادامه بحث از انـبیاء و مـظهریت آنها «ادریس» را مظهر اسم حی، و فلکِ او را شمس معرفی میکند و «ابراهیم» را مظهر اسـم جـواد و فلکش را «زحل»، «یوسف» را مظهر اسم مـرید و فلکش را «زهره»، «موسی» را مـظهر اسـم قادر و فلکش را مریخ و «هارون» را مـظهر اسـم «علیم» و فلکش را «مشتری»، «عیسی» را مظهر اسم «مسقط» و فلکش را «عطارد»، و «محمّد(ص)» را جامع همه ایـن افـلاک و اسماء و اعداد و فلکش را «قاب قـوسین او ادنـی» مـعرفی میکند.(۱)
برسی در جـایی بـه تفسیر «ابوتراب» به عـنوان یـکی از القاب علی(ع) میپردازد. حروفیه راجع به این کنیه حضرت بحثهایی را مطرح کردهاند. در نظر حـروفیان ابـوتراب نشانه آن است که علی(ع) مقام آدم(ع) را داراسـت، زیـرا آدم(ع) از خاک آفـریده شـده اسـت. آنها معتقدند که «ابـوتراب» اصل همه مخلوقات است.(۲) عین این معنا را برسی نیز بیان میکند و میگوید که اباتراب هـمان آب اسـت، به این معنا که پدر اشیاء و مـبدأ و حـقیقت و مـعنای آنـها اسـت.(۳)
______________________________
۱٫ همان، ص۳۳٫
۲٫ کامل مـصطفی، تـشیع و تصوف، ص۲۸۰٫
۳٫ مشارق انوار، ص۳۱٫
برسی دراواخرکتاب مشارق مجددا مباحث حروف و اعداد را مطرح میکند او مینویسد:
«سه واژه «عـلّیُ حـکیم»، «الصـراط المستقیم» و «مالک یوم الدین» که در قرآن بـه کـار رفـته، هـر سـه بـه معنای علی(ع) است، چون «علیٌ حکیمٌ» ۷ حرف دارد و مطابق با عدد ۱۸۸ است. و «صراط مستقیم» ۱۴ حرف دارد و مطابق عدد ۱۰۱۳ است و «مالک یوم الدین» ۱۲ حرف داشته، مطابق عدد۲۳۲ است و هر کـه با اسرار حروف آشنا باشد میداند که مقصود از هر سه همان علی بن ابیطالب است».
برسی در فصلی دیگر به تفسیر کلمه «هو» میپردازد و میگوید: «هو» اسمی است که اشاره بـه هـویتی دارد که نه چیزی قبل از آن نه چیزی بعد از آن میباشد و اشاره به الوهیت حقیقی دارد، زیرا «هو» یک حرف است و بر ذات واحدی دلالت میکند که دارای جلال، بقاء، دوام و جز آنها میباشد و این اسـم در تـاویل، همان اسم علی است.(۱)
همانطور که اشاره شد اعداد نیز مورد توجه بُرسی قرار دارد. وی فصلی از کتاب مشارق را به شرح و توضیح عدد ۱۲ اختصاص داده، مـینویسد:
تـمام کلمات وقتی به اصل خـود بـاز میگردند به «لااله الا اللّه» و «محمّد رسول اللّه» میرسند و اسلام و ایمان نیز مبتنی بر این دو میباشد. هر یک از این کلمات۱۲ حرف هستند و لذا امامت که رأس ایمان اسـت بـاید به این ۱۲ حرف قـائم بـاشد و فرموده خداوند متعال نیز در آیه «وجعلنا منهم اثنیعشر نقیبا» و «قطعناهم اثنیعشر اسباطا امما»، به این معنا اشاره دارد. در نظر وی از اینرو است که خداوند نقبای اولیا و اسباط اوصیائش را ۱۲ تا قرار داد و سـرّ ۱۲مـاهه بودن سال و ۱۲ ساعته بودن شب و روز نیز در همین نکته نهفته میباشد.(۲)
او میگوید که خداوند متعال عدد اهل بیت(ع) را به تعداد ماههای سال قرار داد و هر یک از آنها نیز ۱۲حرف دارند و این خـود سـرّی از اسرار ولایـت است. سپس برای اثبات این ادّعا از «لا اله الا اللّه» که ۱۲ حرف دارد شروع میکند و عباراتی چون محمّد رسول اللّه، النـبی المصطفی، الصادق الامین، علی باب الهدی، امیرالمؤمنین و… را ذکر میکند. جالب ایـن اسـت کـه برای آنکه به گونهای عدد۱۲ را تدارک ببیند در بعضی کلمات از «الف و لام» استفاده میکند، مثل الامام الثانی، الامام الثالث تـا الامـام العاشر؛ ولی از الامام الحادیعشر و الامام الثانیعشر چون بیش از ۱۲حرف میشود با الف و لام یاد نمیکند. هـمچنین در ذکـر نـام امامان(ع) گاهی از الف و لام استفاده میکند، مثل الحسن المجتبی،
______________________________
۱٫ همان، ص۱۵۶.
۲٫ همان، ص۱۰۹.
الحسین بن علی، الامام السجاد والامـام الباقر که ۱۲ حرف دارند، گاهی از کلمه «هو» استفاده میکند و میگوید: «هو جعفر بـن محمد» یا «هو عـلی بـن محمّد» و گاهی از هیچکدام استفاده نمیکند، زیرا در آن صورت از ۱۲ حرف فراتر میرود، مثل محمد بن الحسن. همچنین در برخی موارد حروف مشدد را دو حرف و در برخی موارد یک حرف حساب میکند.(۱)
اینها همه از نکات قابل تـأملی است که تمام مباحث برسی درباره حروف و اعداد را زیر سؤال میبرد و انسان را از پذیرش آنها معذور میدارد.
عدهای چون علامه امینی که به هر قیمتی درصدد دفاع از برسی هستند معتقدند که ایـن افـراد را نباید تخطئه کرد، چون اینان برای پاسخدادن به حروف شناسان سنّی به این کارها دست زدهاند.(۲)
بحث ولایت و امامت در مشارق انوار
سرتاسر کتاب مشارق با هدف توضیح و تبیین جایگاه و مـقام ولایـت و امامت تنظیم شده است. تمام بخشهای قرآنی، روایی و مباحث حروف و اعداد و جز آنها همه به همین منظور تدوین گشته است، لذا نمیتوان بخش معینی از کتاب را در خصوص این موضوع دانست و نـشان داد، از ایـنرو سعی میکنیم مطالب پراکنده بحث ولایت و امامت را در این فصل، گردآوری و گزارش نماییم.
برسی در بخشی از کتاب خود بحث نظری امامت را مطرح میکند. به نظر او تنها اعتقاد به این مطلب کـه امـامان مـا «معصوم و واجب الاطاعه» بوده و «بـرتر از فـلان و فـلان» میباشند کفایت نمیکند، بلکه باید معرفت به امام(ع) نیز همانند معرفت به پروردگار متعال و پیامبر(ص) به تفصیل انجام پذیرد. او معتقد اسـت کـه در بـاب امامت، باید امام(ع) را به جنس و فصل شناخته، بـه لوازم مـقام امامت احاطه و آگاهی یابیم. از این رو برسی به بیان جنس و فصل امامت میپردازد و مینویسد: «جنس امامت همان ریاست عامه اسـت کـه چـهار فصل دارد: تقدم، علم، قدرت و حکمت و اگر این چهار فصل مـنتفی شود از آن جنس نیز خبری نخواهد بود».
او برای اثبات این چهار فصل، از موضوع ولایت در بحث عرفان نظری کمک مـیگیرد
______________________________
۱٫ هـمان، ص ۱۰۸٫
۲٫ الغـدیر، ج ۷، ص ۳۷٫
و در واقع معلومات خود را در این عرصه به خدمت میگیرد. به نظرِ وی، ولایـت عـلت غاییِ کمال در اصول و فروع، و امور عقلی و شرعی است، لذا «تقدم بالفرض و تأخر بالحکم(۱)» دارد. او در مقام بیان اینکه چـرا ولایـت عـلت غایی است مینویسد، چون تنها ولیّ مطلق است که خداوند متعال لبـاس جـمال و کـمال را بر آن پوشانده، قبای تصرف و حکمت را بر تن او کرده و قلب او را محل مشیت و علم خود گـردانیده اسـت. وی بـا این بینش به تفسیر این فقره از زیارت رجبیه مینشیند: «الحق مقاماتک و آیاتک و علاماتک، لافـرق بـینک و بینها» و میگوید، از آنجا که صفات الاهی کلی بوده، مانعی در برابر شمول و عمومیت آن نـیست، لذا ایـن صـفات بر افراد متعددِ دارای ماهیتهای مختلف صادق است. از این رو پروردگار متعال این صفات را لذاتـه دارا مـیباشد، چون وجوب وجودش اقتضای صفات الوهیت را دارد، اما ولیّ این صفات را از پروردگار متعال اخـذ نـموده اسـت. وی معتقد است که استثنای مذکور در ادامه دعا، یعنی «الاانهم عِبادک» همین نکته را القا مـیکند. بـرسی بر پایه همین تحلیل تمام آن چهار فصلی را که در ابتدا به عنوان شـروط امـامت ذکـر کرده، به معنای مطلق کلمه برای شخص امام(ع) جایز، بلکه واجب شمرده است. لذا مینویسد: «واجـب اسـت شـخص ولیّ از دیگران برتر بوده و دارای علم، حکمت، تصرف در امور و عصمت از خطا و ظلم بـاشد.(۲) در هـمین جا است که مفهوم ولایت به معنایی که در نظر برسی است مطرح میشود و همه صفات الاهـی در شـخص ولیّ تجلی میکند و ولیّ مطلق مظهر همه اسمای الاهی میگردد، لذا برسی بـه پیـروی عارفان بزرگِ پیش از خود، ولیّ را مظهر اسـم جـامع الاهـی دانسته، به هیچ محدودیتی در شخص ولیّ مـعتقد نـیست. با تکیه بر این جهان بینی، برسی هیچ ابایی ندارد که علی(ع) را «حـاکم یـوم الدین و مالک یوم الدین» مـعرفی کـند.(۳) برسی در جـای دیـگر عـلی را «ام الکتاب و حاکم یوم الحساب» و «ولی النـعیم و العـذاب» خوانده است.(۴) وی هیچ محدودیتی برای علم امام قائل نیست و راجع به آگـاهی امـامان به تمام زبانها ضمن اینکه روایـات زیادی را مطرح میکند، مـینویسد، شـخص امام(ع) به تمام زبانهای
______________________________
۱٫ ایـن کـلام ظاهرا مربوط به این قاعده فلسفی است که علت غایی در تصور، متقدم بـر فـعل (در مقام علّت) و در وجودِ خارجی مـتأخر از آن (در مـقام غـایت) است. رک: اسفار، ج۲، ص۲۷۰ و شـرح مـنظومه، ج۲، ص۳۹٫
۲٫ مشارق، ص ۱۳۵٫
۳٫ مشارق، ص ۱۴۵، برسی روایـتی را در تـأیید همین معنا از تفسیر علی بن ابراهیم در ذیل آیه «الیس اللّه باحکم الحاکمین» نقل کرده و عـلی(ع) را احـکم الحاکمین دانسته است.
۴٫ همان، ص۱۰۹٫
مختلف، بـلکه بـه زبان پرنـدگان و زبـان هـمه جانداران مسلط است.(۱) هـمین طور است سایر شؤون از قبیل قدرت، عظمت و شجاعت، لذا برسی با اعتقاد تمام این روایت را از پیـامبر(ص) نـقل میکند که:(۲)
«من اراد ان ینظر الی اسرافیل فـی رفـعته و الی مـیکائیل فـی درجـته و الی جبرائیل فی عـظمته والیـ آدم فی هیبته و الی نوح فی صبره و دعوته والی ابراهیم فی سخاوته و الی موسی فی شجاعته و الی عیسی فـی سـماحته و الی مـحمّد(ص) فی شرفه و منزله فلینظر الی علی بن ابـیطالب».
در ادامـه تـبیین مـقام ولایـت، بـرسی در بخشی از کتاب خود آورده است(۳):
«همه اسما و صفات الاهی به یکی از این سه اسم بازمیگردد: اسم ذات، اسم صفات و اسمی که هم اسم ذات است و هم روح صفات، و در واقع سـرّ ذات و سرّ صفات، و در سایر موجودات جاری است و به واسطه آن، کائنات منفعل میگردد». وی در تبیین مصادیق این اسماء مینویسد: «اما اسم ذات همان اسم اللّه است و اسم صفات اسم محمّد(ص)، و اسمی که روح صفات و سـرّ ذات اسـت علی(ع) میباشد. همه اینها اسم اعظم است و اسم جلاله همان اسم مقدّس و نام محمّد ظاهرِ اسم اعظم و نام علی ظاهرِ باطن و باطنِ ظاهر است که همان اسم اعظم حـقیقی اسـت».
فرقهشناسی در مشارق انوار
بُرسی در خاتمه کتاب خود مذاهب مختلف فقهی و کلامیِ اسلام را نام برده و ضمن تفکرات برخی از آنها به نقد آنها پرداخته اسـت. او ایـن بخش از کتاب را به منظور تـبیین اخـتلافات فِرَق و اثبات حقانیت شیعه اثناعشری انجام میدهد و ضمنا احاطه و آگاهی خود بر افکار دیگر فرق را به رخ مخالفان و معترضان افکار خود میکشد.
از ویژگیهای آشکار ایـن بـخش از کتاب، از هم گسیختگی مـطالب و بـیسامانی فصلها و تقسیم بندیها و از همه مهمتر غلط بودن بعضی مطالب است. زیرا با اینکه تا
______________________________
۱٫ این نگرش برسی نگارنده را به یاد عبارتی از شیخ مفید در همین باب میاندازد که ذکر آن برای نـشاندادن تـطور مفهوم امامت، بیفایده نیست. شیخ مفید در ذیل عنوان «القول فی معرفه الائمه بجمیع الصنائع و اللغات» مینویسد: «آشنا بودن ائمه به جمیع فنون و زبانها نه ممتنع است ونه از جهت عقل و قـیاس، واجـب. البته اخـباری در این باب وارد شده است که اگر ثابت شود، باید به آن معتقد شد، ولی در صدور این روایات من تـردید دارم و جماعتی از امامیه هم با من موافقند. این در حالی است که خـاندان نـوبخت ـ رحـمهم اللّه ـ مطلب فوق را عقلاً و قیاسا واجب میدانند و تمام مفوّضه و غلات نیز موافق آنها هستند (شیخ مفید، اوائل المقالات، ص ۶۷ از مـجموعه آثـار چاپ کنگره شیخ مفید، ج ۴).
۲٫ مشارق، ص ۱۰۹٫
۳٫ مشارق، ص ۱۵۶٫
زمانِ وی کتابهای ملل و نحل نسبتا معتبری بـه رشـته تـحریر درآمده بود، امّا به ظاهر هیچ کدام از آنها مورد استفاده وی قرار نگرفته است. بُرسی گـاه در ضمن تقسیم بندیها به فرقههایی اشاره میکند که در هیچ یک از کتب ملل و نـحل حتی نامی از آنها بـه مـیان نیامده است. او در ابتدا مینویسد که اهل سنت دو فرقهاند: ۱٫ اصحاب حدیث که شامل داودیّه، شافعیّه، مالکیّه، حنبلیّه و اشعریه میشود؛ ۲٫ اصحاب رأی که یک فرقهاند.
او معتزله را در ابتدا دارای ۷ فرقه معرفی میکند و در موقع نام بردن بـه ۶ نام اشاره میکند که از جمله آنها «حنفیّه» است،(۱) سپس در مقام تشریح عقاید آنان دو فرقه دیگر را به آنها میافزاید که جمعا ۸ فرقه میشود. این در حالی است که مللونحلنویسانی همچون شهرستانی(متوفای ۵۴۸) صـدها سـال پیش، فرقههای معتزله را تا ۱۲ فرقه ذکر کرده بودند.(۲) جالب این است که بُرسی در مقام تشریح تفکرات معتزله مینویسد: «آنها خطا را بر پیامبران جایز میشمرند و امامت را قبول ندارند و قائل به حـسن و قـبح شرعیاند و نه عقلی و همچنین معتقدند که خداوند متعال ابلیس را به سجده امر کرد، در حالی که عدم سجده را اراده کرده بود و آدم(ع) را از نزدیک شدن به درخت منع کرده بود، در حالی کـه خـوردن میوههای آن را اراده نموده بود.(۳)
بُرسی «مجبره» را غیر از «جبریه» قلمداد میکند و برای «مجبرّه» ۱۰ فرقه قائل است که ۹ فرقه را نام میبرد(۴) و برای «جبریّه» ۵ فرقه را ذکر میکند.(۵) و فرق «مرجئه» را ۶ تا ذکر میکند کـه(۶) نـامی از آنـها در ذیل فرقه مرجئه در کتب مـلل و نـحل دیـده نمیشود.
وی راجع به «نواصب» مینویسد: آنها کسانی هستند که با زیدبن علی جنگیدند و در نزد آنها سنّی کسی است که بغض عـلی(ع) را داشـته بـاشد. وی میگوید، «خوارج» ۱۵ فرقهاند و در موقع ذکر فرقهها بـه ۱۱ فـرقه از آنها اشاره میکند.(۷) و در جای دیگر خوارج را ۹ فرقه معرفی میکند.(۸) و در معرفی قدریه میگوید «آنها در اعتقاداتشان مخالف عقل و نقل و قرآن و رحـمان هـستند».(۹)
______________________________
۱٫ مـشارق، ص۲۰۴٫
۲٫ شهرستانی، الملل والنحل، ص۴۹ تا۷۸، انتشارات شریف رضی، ۱۳۶۱.
۳٫ مشارق، ص۲۰۸٫
۴٫ همان، ص۲۰۵٫
۵٫ هـمان.
۶٫ همان.
۷٫ همان، البته در بعضی از نسخهها ۱۳ فرقه ذکر شده است، رک: همان (چاپ جدید)، ص۳۸۶٫
۸٫ همان، ص۲۱۴٫
۹٫ مشارق، ص۲۱۰ برای آشنایی با عـقاید قـدریان مـراجعه کنیدبه: حسین عطوان، فرقههای اسلامی در سرزمین شام در عصر اموی، ترجمه حـمید رضـا شیخی، انتشارات بنیاد پژوهشهای اسلامی، آستان قدس، چاپ اوّل، ۷۱٫
شاید جالبترین بخش مباحث فرق بخش «علویّه» بـاشد. بـُرسی در ابـتدا فرقه علویّه را به ۳ فرقه زیدیّه، غلات و امامیه اثناعشری تقسیم میکند، سپس فـرق زیـدیه را بـه ۱۵ فرقه تقسیم میکند و عقاید برخی از آنان را که برایش جالب بوده ذکر میکند، از جمله فـرقهای زیـدی را بـه نام صالحیه که به بتریه نیز معروفند نام میبرد و در توضیح عقایدشان مینویسد، آنها عـلی(ع) را افـضل امت بعد از نبی میدانند ولی شیخین را سبّ نمیکنند.(۱)] بُرسی پیش از این از شیعه به خـاطر ایـنکه مـتهم به سبّ اصحاب شده بودند دفاع کرده بود و روایت منسوب به پیامبر(ص) را که فـرموده بـود «مَنْ سبّ اصحابی فقد سبنی» دروغ دانسته بود].(۲)
او بعد از چند سطر فرقه «کیسانیه» را نـیز از عـلویّه ذکـر میکند و ۴ فرقه را برای آن نام میبرد و این در حالی است که چند صفحه بعد همین فرقه را یـکی از شـعب فرقه «کنانیه» معرفی میکند.(۳) و در مقام ذکر فرقه «غلات» برخلاف معمول که هـمیشه کـمتر از وعـدهای که داده از فرقهها نام میبرد، آنها را ۹ فرقه میداند، ولی هنگام نامبردن به ۱۱ فرقه اشاره میکند که از جـمله آنـها سـبئیّه، مفوّضه، مجسّمه و اسماعیلیه هستند. وی در ادامه در یک جمعبندی عجولانه مینویسد: همه این فـرق مـعتقد به بطلان شریعت هستند.(۴)
برسی بدون اینکه نام فرقهای را بیاورد بعضی از عقاید غلات را آورده و ردّ کرده است. او در ردّ یـکی از ایـن فرقههای غالی که معتقدند، خداوند متعال در صورت خلق ظاهر شده، از صورتی بـه صـورت دیگر منتقل میگردد و در هر صورتی که ظـاهر شـود حـجاب و بابهایی وجود دارد که اگر انسان به آنـها واقـف شود از تکلیف معاف خواهد شد، مینویسد: این مخالفِ عقل و نقل است، سپس روایـتی را نـقل میکند که بین کفر و ایـمان فـقط ترک نـماز حـائل اسـت.(۵)
او در ادامه ردّ تفکرات غالیانه میگوید: «فرقهای از آنـها مـعتقدند که نبی(ص) و ائمه خالق و رازقند و مرگ و زندگی به دست آنها است و شـخصیتهایی وجـود دارند که اگرچه انسان هستند، امـّا اگر آدمی به ظـاهر و بـاطن آنها به درستی معرفت پیـدا کـند محرمات حلال میگردد و واجبات ساقط میشود.(۶)
______________________________
۱٫ مشارق، ص۲۱۰، البته صالحیه با بتریّه متفاوت اسـت اگـر چه هر دو فرقه یک تـفکر را دنـبال مـیکنند، رک: شهرستانی، الملل والنـحل، ص۱۴۲٫
۲٫ مـشارق، ص۲۰۷٫
۳٫ همان، ص۲۱۲، برسی فرقه کـنانیه را یـکی از بیست فرقه مفوضه (از غلات) نام میبرد.
۴٫ همان، ص۲۱۱٫
۵٫ همان.
۶٫ همان.
و راجع به فرقه سبئیه بـعد از ایـنکه آنها را به ۲۳ فرقه تقسیم میکند مـیگوید: «ایـنها اصحاب عـبداللّه بـن سـبأ هستند و او اوّلین کسی بـود که غلوّ نمود و معتقد شد که خداوند متعال فقط در علی(ع) ظهور پیدا کرد و پیامبران هـمواره عـلی(ع) را صدا میزدند و ائمه ابواب او هستند و کـسی کـه بـه خـالقیت و رازقـیت علی(ع) معرفت پیـدا کـند تکلیف از او ساقط است». بُرسی این تفکر را کفر محض میداند.(۱)
برسی در بررسی یکی از شعب فرقه «مفوّضه» بـه نـام فـرائیه میگوید: «آنها معتقدند که خداوند متعال خـلق و امـر، و حـیات و رزق را بـه عـلی و اولادش واگـذار کرده است. و فرقه دیگری از مفوضه را «خماریه» معرفی میکند که از اصحاب محمّد بن عمر خمار بغدادی بودند و آن را همانند امامیه میداند، جز آنکه این فرقه معتقدند که امام در بـین خلق همانند چشم بینا و زبان گویا و خورشید تابان است. در اینجا بُرسی کلامی دارد که نشان میدهد این بخش از کتاب خود را کاملاً از روی کتاب دیگری نوشته و خود در این زمینه مطالعات قابل توجهی نـداشته اسـت، زیرا در ادامه توضیح همین فرقه به ناگاه میگوید: تعجب میکنم از مقسِّم این فرقهها چگونه این فرقه را جزء غلات معرفی نموده، در حالی که در آغاز گفته است که آنها همانند امـامیهاند. و سـپس عقاید آنها را اینگونه معرفی کرده که آنها معتقدند، امام چشم بینا، زبان گویا و… است. معلوم میشود که این «مرد» به مرتبه ولیّ مـطلق عـارف نیست.(۲)
بُرسی چون در ابتدا تـمام فـرقی را که غالی معرفی کرده کسانی میداند که شریعت را کنار گذاشتهاند، لذا درصدد ردّ این فرقهها است، هر چند بعضی از عقاید آنها را نیز قبول داشته باشد، لذا عـقایدی را بـه این فرق نسبت مـیدهد کـه قطعا خود نیز آنها را قبول دارد، مثل اینکه فلان فرقه معتقد است که امام(ع) انسان کامل است و یا فلان فرقه معتقد است که امام(ع) مؤیَّد به روح القدس است و… .
وی فرقههای واقـفیه و فـطحیه را نیز جزء غلات ذکر میکند. و به فرقه حلاجیّه نیز اشاره کرده، آن را از جمله فرق غالی میداند و میگوید که این فرقه از اصحاب حسین بن منصور حلاج هستند که در سال ۳۱۸ق در بغداد ظهور کـرد و اعـجمی بود و ادعـای «بابیتِ» امام زمان را نمود.(۳)
______________________________
۱٫ همان، ص۲۱۱.
۲٫ همان، ص۲۱۲٫
۳٫ همان، ص۲۱۳٫
بُرسی با تبیین عقاید امامیه بحث ملل و نحل را به پایـان میرساند. و در ضمن این مباحث، اعتقادات اشاعره را در زمینه حسن و قبح، عدل، صـفات و رؤیـت رد مـیکند و میگوید آن پروردگاری که شما ادعای رؤیتش را مینمایید پروردگار ما نیست، بلکه آن که در روز قیامت قابل رؤیت است هـمان کـسی است که شما ولایتش را انکار میکنید، چون او ولیّ و داورِ آن روز است و این فرموده علی(ع): «انـا العـابد و انـا المعبود» به همین نکته اشاره دارد.(۱)
برسی بار دیگر در خاتمه کتاب هدف خود از تألیف آن را بازگو مـینماید و تأکید میکند که هیچ گناهی جز حبّ علی(ع) ندارد و بر این گناه افـتخار میکند و از آن به عنوان بـزرگترین حـسنه تعبیر میکند و کتاب خود را با این اشعار به پایان میبرد:
ایها اللائم دعنی عنک و اسمع وصف حالی | انا عبد لعلی المرتضی مولی الموالی |
کلما ازددتُ مدیحا فیه قالوا لاتغالی | آیهالله التی وصـفها القول حلا لی |
کم الی کم ایها العاذل اکثرت جدالی | و اذا ابصرتُ فی الحق یقینا لا ابالی |
یا عَذولی فی غرامی قلّنی عنک و حالی | رح الی ما کنت ناجی و اطرحنّی فی ضلالی |
انّ حبّی لعـلی المـرتضی عین الکمال | و هو زادی فی معادی و رجائی فی مآلی |
و به اکملتُ دینی و به ختم مقالی
______________________________
۱٫ همان، ص۲۱۵٫