نظریه امامت قاسم رسی
اشـاره
قاسم بن ابراهیم، معروف به قاسم رَسّی، از نوادگان امام حسن مجتبی(ع) و بزرگترین مـتکلم و نـظریهپرداز کـلام و فقه زیدیه است. وی در سال ۱۶۹ق در مدینه متولد شد و در سال ۲۴۶ق در همانجا از دنیا رفت. قاسم رسّی در آثار گـوناگون خود به تبیین امامت زیدیه پرداخته و در نقد دیدگاه مخالفان زیدیه کوشیده است. چـند صباحی است که مـستشرقان بـه مکتب زیدیه بذل توجه ویژه نموده و در این زمینه تحقیقاتی را انجام دادهاند. آنچه در پی میآید بخشی از رساله دکترای بنیامین ابراهاماُف است که با عنوان «مکتوبات کلامی قاسم بن ابراهیم» در دانشگاه تلآویو از آن دفاع کـرده است. وی در ابتدا به اختصار زندگانی قاسم رسی را بیان کرده، سپس در سه فصل به تشریح دیدگاه وی درباره امامت پرداخته است. ضرورت نصب امام و ادّله عقلی و نقلی آن، راههای شناخت امام و ردّ دیدگاه امامیه درباره امـامت سـه محور اصلی مقاله حاضر است. بر نقد وی بر دیدگاه امامیّه نقدهای گوناگونی وارد است که مترجم در برخی موارد به اختصار متعرضِ آنها شده است. در نگاه وی دفاع از جامعه در برابر دشمنان خارجی، دفـاع از ضـعفا در برابر اقویا و حفظ اماکن مقدس
______________________________
۱ این مقاله در مجلّه عربیکا، شماره ۳۴، سال ۱۹۸۷م چاپ شده است. مقاله حاضر تقریر بازبینیشده فصلی از تز دکترای مؤلف با عنوان مکتوبات کلامی قاسم بن ابـراهیم اسـت که در اصل به زبان عبری نوشته شده است. اسکوارز راهنمایی این اثر را بر عهده داشت.
از علل عقلی لزوم نصب امام است. قاسم رسی با تفاوت گذاشتن میان پیامبران و اوصـیاء بـا جـانشینان آنها، راههای شناخت امام را، خـویشاوندیِ نـزدیک بـا پیامبر و دارا بودن کمال عقلی و تقوا میداند. از نکات جالب توجه این است که وی قیام بالسیف و دعوت به خویشتن را در شمار شروط امامت نـیاورده اسـت.
قـاسم بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابراهیم بن حـسن بـن حسن بن علی در سال ۱۶۹ق/ ۷۸۵م متولد شد. شرححالنویسان درباره جوانی او اطلاعاتی ارائه نمیدهند، اما احتمالاً در مدینه بزرگ شد. قاسم قبل از سـال ۱۹۹ق/ ۸۱۵م بـه مـصر آمد، و تا سال ۲۱۱ق/ ۸۲۶م در آنجا اقامت داشت. دلیل آمدن او به مـصر معلوم نیست. یکی از منابع اشاره میکند که برادرش محمد، وی را برای گرفتن بیعت به آنجا فرستاد، ولی منابعِ دیگر اشـارهای بـه مـأموریت وی در مصر نمیکنند. همچنین احتمال ندارد که قاسم علاوه بر فعالیت دیـنیاش ـ چـنانچه منابع زیدی متأخر به او نسبت دادهاند ـ قیامی را در مصر زمینهچینی کرده باشد. قاسم پس از ترک مصر در «الرّس» در نزدیکی مـدینه، جـایی کـه در سال ۲۴۶ق / ۸۶۰م در آن از دنیا رفت، سکونت گزید. از آثار خود قاسم برمیآید که او معلم و مـبلغ دیـن و مـدافع آن در مقابل مخالفان داخلی (حکام ستمگر، گناهکاران و مشبهه) و مخالفان خارجی (فلاسفه، مسیحیان و مانویان) بوده اسـت. وی تـا حـد زیادی از مکتب اعتزال متأثر بود و آثارش زمینه پذیرش دیدگاه معتزله توسط زیدیان متأخر را فـراهم کـرد. اهمّ موضوعات کلامیِ قاسم عبارتند از: براهینی بر وجود خدا، خلقت جهان، وحدت خـدا و صـفاتش، عـدل الاهی، ایمان و کفر، و امامت.(۱)
هدف مقاله حاضر تحلیل نظریه قاسم درباره امامت است، کـه مـتشکل از سه موضوع عمده است: الف. لزوم نصب امام؛ ب. نشانههای حاکی از امامِ بر حق؛ ج. ردّ عقاید رافـضیان دربـاره امـامت.
(۱)
مادلونگ در آغاز بحث در پیرامون نظریه امامت از دیدگاه قاسم اظهار میدارد:
______________________________
۱٫ رک: مادلونگ، امام قاسم بن ابـراهیم و اعـتقادات زیدیه، برلین، ۱۹۶۵، ص۹۶ـ۸۶.
«قاسم در اصول پنجگانه اعتقادیِ خود هیچ اشارهای به نظریه امـامت نـکرده اسـت،(۱) هر چند این نظریه به طور ضمنی در اصل پنجم وجود دارد. وی در اکثر آثار خود اصلاً بـه ایـن مـسئله نپرداخته است. به احتمال بسیار این موضوع، دغدغه اصلی او نبوده و به طـور قـطع زیدی بودنِ وی تا بدان حد بود که تصمیم اشتباه درباره جانشینی پیامبر(ص) را منشأ تمام شرارتها در اسـلام نـداند. به نظر او پیامدهای این اشتباه بیشتر از خود اشتباه، خطرناک و نگرانکننده بود. بـیگمان هـواداران قاسم بیشتر از خود او به مسئله امامت تـوجه داشـتهاند. مـباحث کمی از امامت به او منسوب است. قاسم در پاسـخ بـه سؤالی در مورد ضرورت امامت و راههای شناخت امام کتاب تثبیت الامامه را تألیف کرد».(۲)
بـه هـر حال این حقیقت که قـاسم در اصـول دین پنـجگانه خـود اشـارهای به مسئله امامت نکرده، ثابت نـمیکند کـه امامت دغدغه خاص وی نبوده است. علاوه بر این، مسئله خروج از سلطه ظـالمان بـه عنوان یک اصل مطرح نیست، امـا قاسم آن را خیلی مهم تـلقی کـرده و رسالهای طولانی را با عنوان کـتاب الهـجره به آن اختصاص داده است. در مقابل، اصل سوم یعنی وعد و وعید، جای کمی را در آثار وی بـه خـود اختصاص داده است. علیالقاعده اهمیت نـسبی انـدیشههای قـاسم را نباید با مـعیار اصـول پنجگانه وی سنجید، زیرا اصـول پنـجگانه وی جامع همه این نظرات نیست، بلکه چنانکه مادلونگ اشاره میکند، اصول پنجگانه حاوی چـکیدهای از اغـلب افکار وی است.(۳)
بیشتر رسالههای قاسم بـه دو اصـل اول، یعنی تـوحید و عـدل خـداوند میپردازند. مسئله امامت ـ نـه از جنبه سیاسیاش ـ(۴) جایگاه مهمی نزد قاسم داشت؛ او چند اثر را به این مسئله اختصاص داده و در کتاب الامـامه(۵) و کـتاب تثبیت الامامه به بحث ضرورت نـصب
______________________________
۱٫ اصـول پنـجگانه دیـن اسـلام از نظر قاسم عـبارتند از: ۱٫ تـوحید ۲٫ عدل ۳٫ وعد و وعید ۴٫ قرآن کتابی همگون است و هیچ تناقضی در آن وجود ندارد و سنت عبارت است از آنچه در قـرآن بـه آن اشـاره شده است. ۵٫ استفاده از مستغلات و کسب منافع و تـجارت در جـایی کـه ظـالمان حـاکم هـستند ممنوع است. همچنین رک: رسائل العدل والتوحید، ویراسته محمد عماره، ۱۹۷۱م، جلد اول، ص۱۴۲٫
۲٫ مادلونگ، امام، ص۱۴۱٫
۳٫ همان، ص۱۰۴٫
۴٫ همان، ص۱۵۰٫
۵٫ مادلونگ در اصالت این اثر بنا به دلایلی تردید دارد: الف. زبان نوشتاری رساله ضعیف و در بـعضی موارد غلط است. تفاوت بین این اثر و کتاب تثبیت الامامه که به احتمال قوی معتبر است و هر دو به یک موضوع پرداختهاند، بسیار واضح است؛ ب. مخالفان زیدیه یعنی مرجئه، قدریه، دشـمنان خـاندان پیامبر(ص) یا دشمنان علیّ (النواصب) و خوارج، آنگونه که در کتاب الامامه آمدهاند، در سایر رسالههای قاسم ذکر نشدهاند. مخالفانی که او معمولاً آنها را نام میبرد حشویه هستند که در این کتاب توجهی بـه آنـها نشده است. علاوه بر این، این فهرست از مخالفان، دقیقا با آنچه در رسالههای فقهی منسوب به زید بن علی بارها به آنها اشاره شـده یـکی است. احتمالاً تعبیر قدریه هـم بـیانگر مخالفان قضا و قدر است، لذا مادلونگ نتیجه میگیرد که نویسنده کتاب الامامه قطعا فردی زیدیمذهب از مکتب قدیم کوفه بوده است. اما آشکار است که ایـن رسـاله خیلی زود جزء رسالههای قـاسم قـلمداد شده است، زیرا ابنندیم (در الفهرست، ص۱۹۳) و ابوطالب الناطق (در کتاب الافاده فی تاریخ الائمه الساده، ص۳۷) آن را از جمله آثار وی میدانند.
به نظر میرسد نتیجهگیری مادلونگ به قدر کافی مستند نیست، هر چند سبک نـگارش کـتاب الامامه کمابیش ضعیف است، ولی سبک قاسم حتی در رسالههایی که مادلونگ آنها را اصیل میداند همگون نیست. سبک نوشتاری قاسم در کتاب الرد علی الزندیق و کتاب الرد علی النصاری، با سبک وی در کتاب الدلیل الکبیر مـتفاوت اسـت. سبک کـتاب الرد علی الزندیق از کتاب الرد علی النصاری آشکارا ضعیفتر است. محتمل است که یکی از شاگردان قاسم آنچه را از استادش شـنیده، نوشته باشد و این میتواند اشتباهاتی را که گاه در این متن رخ داده است، تـبیین کـند. در آثـار قاسم به نام مرجئه و عقاید آنها هم اشاره شده است. رک: کتاب العدل والتوحید در رسائل العدل والتوحید، ص۱۲۳ـ۱۲۱٫
پس نـتیجهگیری مـادلونگ که مؤلف کتاب الامامه فردی زیدیمذهب از مکتب قدیم کوفه بوده است، قابل دفـاع نـیست. بـتریه که آموزههای مکتب زیدی متقدمِ کوفه را شکل داده بودند، اعتقاد داشتند که امام باید تـوسط اهل حل و عقد (شورا) برگزیده شود. بعضی از آنها معتقد بودند که امامت فـقط حق انحصاری کسانی از خـاندان عـلی(ع) است که با ادعای امامت با شمشیر قیام کنند (مادلونگ، امام، ص۵۰ به بعد). اما قاسم که به نظر من مؤلف کتاب الامامه است (یا اولین منبع نویسنده این کتاب) با ایـن دیدگاه که امام باید توسط شورا انتخاب شود مخالف است. قاسم در کتاب الامامه این سؤال را مطرح میکند که رسول خدا ـ که درود خداوند بر او باد ـ چگونه ابوبکر را به امامت برگزید، آیا او از ابـوبکر بـرای شما به نام و با مشخصات نام برد؟ (سماهم لکم باسمه و عینه) یا اینکه به ویژگیهای او اشاره کرد؟ یا اینکه امامت را به شورا واگذار کرد؟ یا اینکه در این باره سکوت اختیار کرد (نسخه خـطی بـرلین، برگ ۵۵).
قاسم هر چهار روش انتخاب امام را بر مبنای روش متداول جدلِ کلامی به بحث میگذارد و در نهایت نتیجه میگیرد که محمد[ص] جانشین خود را از طریق وحی الاهی نصب کرد، اما بعد از او، امـام مـشروع باید بر اساس رابطه خویشاوندیش با پیامبر (قرابت) انتخاب شود. او باید مطیعترین، پرهیزگارترین و عاقلترین مردم باشد (برگ ۵۷). به عقیده قاسم امامت باید در موضع شناختهشده یافت شود. (یعنی فقط در یـک فـرد): ان الامـامه لاتکون الا فی موضع معروف (بـرگ ۵۷). قـاسم هـیچجا از خروج به عنوان نشانه خاص شناخت امام سخن نگفته است.
میتوان فرض کرد که مؤلف این کتاب یک جارودی است. جـارودیه امـامت ابـوبکر، عمر و عثمان را نپذیرفتند، بلکه اعلام کردند که پیـامبر عـلی را ـ وارثش (وصی) ـ به عنوان امام مشروع معرفی کرد. آنها معتقدند که جامعه آنگاه که پیمان وفاداری با اولین نـفر از خـلفای سـهگانه غیر از علی بست، دچار اشتباه شد (مادلونگ، امام، صفحات ۴۶ـ۴۴؛ نـاشی، کتاب اصول النحل، ص۴۲).
حال آنکه واضح است که بنابر کتاب الامامه، قاسم امامت ابوبکر و عمر را که از آنها یـاد کـرده و نـفی هم نکرده، پذیرفته است. جارودیه معتقدند که هر یک از فرزندان امـام حـسن(ع) و امام حسین(ع)، در صورتی که قیام مسلحانه کنند (خروج)، میتوانند امام باشند (مادلونگ، امام، ص۴۷). همانگونه که دیـدیم از نـظر قـاسم، خروج نشانه خاص امام نیست. در مباحث بعد خواهیم دید که مفاهیمی کـه در کـتاب تـثبیت الامامه مطرح شده در کتاب الامامه نیز آمده است.
امام و نشانههای او میپردازد. کتاب الرد علی الرافـضه و الرد عـلی الروافـض من اصحاب الغلو(۱)
______________________________
۱٫ مادلونگ در اعتبار این رساله نیز تردید دارد (امام، ص۹۹ـ ۹۸). او استدلال میکند که نـام قـاسم و چهار تن از برادرانش در این رساله آمده است (رک: نسخه خطی برلین، برگ ۱۴۷) و سبک نـوشتاری آن بـا کـتاب الرد علی الرافضه متفاوت است. اما در نهایت چون ارتباطی بین دو رساله با توجه به مـحتوای آنـها وجود دارد، مادلونگ نتیجه میگیرد که کتاب الرد علی الروافض، طبق اندیشه قاسم توسط یـکی از شـاگردانش کـه احتمالاً یکی از پسرانش میباشد، نوشته شده است، کسی که آثارش را به خوبی میشناخته است.
تـنها اثـر منسوب به قاسم که اعتبارش را به کلی میتوان انکار کرد، کتاب الکـامل المـنیر اسـت که ردیهای بر خوارج است. امامان زیدی نامی از آن نبردهاند. در دستنویس مولف که در آن تمام آثار قـاسم گـردآوری شـده است، نیز یافت نمیشود. سبکش با سبک قاسم بسیار متفاوت است و پاسـخهای او بـه خوارج حاکی از آن است که مؤلفْ شیعه امامی است. مقایسه کنید: مادلونگ، امام، صفحات ۱۰۳ تا ۱۰۲٫
داد. بر طـبق نـظر قاسم انتخاب امام برای وجوب دفاع از جامعه در برابر دشمنان خارجیاش، دفاع از ضـعفا در مـقابل اقویا، و دفاع از اماکن مقدس ضرورت دارد. امام مـردم را بـه پیـروی از دستورات الاهی ترغیب و راهنمایی میکند و اگر امـام نـباشد، مردم گمراه میشوند.(۱) بعد از پیامبر(ص) مردم نمیتوانند بدون امام باشند، زیرا بدون امـام، مـردم خونریزی و هتک حرمت میکنند، اقـویا ضـعفا را از پای درمیآورند و قـوانین و مـجازاتها (احـکام و حدود) ملغی میشوند.
به بیان قـاسم، ضـرورت انتخاب امام با خرد (حکمتِ) مشهود در خلقت ارتباط دارد. خداوند جهان را خلق کـرد، زیـرا اراده کرد که خلق کند. بعید اسـت که خداوندِ حکیم اشـیاء را خـلق کند، آنگاه اراده کند که آنـها را نـابود کند. خداوند اشیاء را به بهترین وجه ممکن خلق کرد. و نیز آفرینش حیواناتی کـه انـسانها میتوانند آنها را تسخیر و رام کنند، نـشان مـیدهد کـه خداوند دیگر مـوجودات را بـرای بقای بشر خلق کـرده اسـت.(۲)
قاسم زندگی انسان را به سه دوره تقسیم میکند؛ در دوره اول، انسان در تربیت و پرورش خود به والدین وابـسته اسـت. در دوره بعدی، که دوره تلاش برای فراهم کـردن غـذا است، انـسان مـستقل از والدیـن است. در سومین دوره، که دوره انـجام خیر و شر است (اکتساب الحسنه والسیئه)، انسان نیاز به راهنما و مربی دارد. در این دوره غریزه جنسی و مـیل بـه غذا در انسان شکل میگیرد و اگر کـسی نـباشد کـه ایـن امـیال را محدود و مهار کـند، مـردم برای برآوردن این خواستهها با یکدیگر به جنگ میپردازند و باعث نابودی جهان میشوند. خداوند ازدواج را برای مـهار مـیل جـنسی بنا نهاد و دیگر حدود مشخص را برای مـهار فـعالیتهای دیـگر آنـها قـرار داد. هـر کس پایش را از این حدود فراتر نهد، مجازات میشود. مردم نیاز به یک راهنمایی دارند که این حدود را به آنها تعلیم دهد و این راهنما همان امام است. هـمچنین اگر مردم از امام فرمانبرداری نکنند، او مجازاتشان میکند، و اگر از امام پیروی کنند، به آنها پاداش میدهد. به این ترتیب مردم در امنیت خواهند بود.(۳)
همچنین قاسم ضرورت وجود امام را از دو فریضه نماز و زکات نـیز اسـتفاده میکند؛
______________________________
۱٫ کتاب تثبیت الامامه، نسخه خطی برلین، برگ ۸۲؛ کتاب الامامه، نسخه خطی برلین، برگ ۵۷٫ [گفتنی است که در حال حاضر تمام رسائل و کتب قاسم رسی، از جمله کتاب تثبیت الامامه و کـتاب الامـامه به چاپ رسیده است، رک: سیدعلی موسوینژاد، تراث الزیدیه، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، قم، ۱۳۸۳٫ مترجم].
۲٫ همان.
۳٫ کتاب تثبیت الامامه، برگ ۸۳٫
از آنجا که نـمازجمعه در روز جـمعه توسط امامجمعه اقامه میشود و امـام خـطبه میخواند، اقتدا به امام برای اقامه نماز واجب است و از آنجا که خواندن نماز جمعه بر همه مسلمانان واجب است، لزوما امامی باید در کار بـاشد. هـمچنین فریضه صدقه دادن بدون امـامی کـه پول را از مردم بگیرد و بین مستمندان تقسیم کند، اجرا نمیشود.(۱)
معمولاً در کتاب الامامه بیان میشود که امام باید به این دلیل انتخاب شود که مردم به خاطر حضور و تلاشهای او فرائض را انجام مـیدهند: «بـدان که واجبترین فریضه، فریضه امامت است (یعنی انتخاب امام)، (افرض الفرائض و اوکدها نصب الامام)، زیرا بدون امامت هیچ فریضهای انجام نمیگیرد (لانه جمیع الفرائض لاتقوّم الاّ بها). این فریضه به هـیچوجه قـابل تغییر نـیست (و لایجوز تبدیل فریضه الامامه)، زیرا مستلزم خسارتی است که در دیگر فرائض نیست (لانّ فیها من الفساد مـا لیس فی غیرها).(۲)
ضرورت انتخاب امام در قرآن نیز آمده است؛ در ابـتدا قـاسم اثـبات میکند که خداوند بعضی از مخلوقات را برگزیده و آنها را بر دیگران ترجیح داده است. وی به آیه «هو الذی جعلکم خلائف الارض و رفـع بـعضکم فوق بعضٍ درجات» (انعام، ۱۶۵) استناد کرده و در ادامه به آیاتی که خداوند ابراهیم را بـه عـنوان امـام و نیز ائمه دیگر را از میان فرزندان اسرائیل برگزید، تمسک میجوید. بر طبق تفسیر قاسم از آیه ۶۸ سـوره آلعمران(۳) و آیه ۱۲۹ سوره بقره،(۴) محمد(ص) وارث ابراهیم است. اما واضحترین برهان و روشنگرترین وحی در رابـطه با ضرورت امامت، و آنـچه بـر امت واجب است (و ابین دلیل و انور تنزیل فی وجوب الامامه و ما یجب منها علی الأمّه) این سخن خداست که میفرماید: «یا ایها الذین امنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولیالامر منکم» (نـساء، ۵۹). خداوند تبارک و تعالی در این آیه در کنار فرمان به اطاعت خود و پیامبر، به اطاعت از صاحبان قدرت فرمان داده است. خداوند تبارک و تعالی فقط به امر معلومی دستور میدهد (و لایأمر تبارک و تعالی الا بمعلوم غـیر مـجهول).(۵) طبق نظر قاسم صاحبان قدرت همان امامان هستند. وی در کتاب الامامه آخرین آیه نقلشده را دلیل آشکار ضرورت امامت بیان میکند. قاسم بعد از نقل آن میافزاید: «خداوند به پیروی کسی که مـعلوم اسـت دستور داده» (فأمر بطاعه معلوم غیر مجهول).(۶)
______________________________
۱٫ همان، برگ ۸۷٫
۲٫ کتاب الامامه، برگ ۵۶.
۳٫ [انّ أولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی والذین امنوا، واللّه ولیّ المؤمنین].
۴٫ [ربّنا و ابعث فیهم رسولاً منهم یـتلو عـلیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب والحکمه و یزکیهم، انّک أنت العزیز الحکیم].
۵٫ همان، برگ ۸۲٫
۶٫ کتاب الامامه، برگ ۵۷٫
نزد قاسم تنها حدیثی که به عنوان دلیل ضرورت امامت جلوه میکند این حدیث اسـت کـه: هـر کسی بدون داشتن امامی بـمیرد، هـمانند یـک بتپرست مرده است (من مات لا امام له مات میتا جاهلیه).(۱) در کتاب الامامه به این حدیث اشاره شده، آنجا که میگوید: «اگر امـامی نـباشد، دیـن به بتپرستی بازمیگردد».(۲)
(۳)
پس از اثبات ضرورت امامت و اسـتنتاج ضـرورت آن از عقل، قرآن و سنت، لازم است بدانیم چه کسی امام است؟ طبق نظر قاسم، باید هویت امام، معلوم و نشانههای منسوب به او خـالی از ابـهام بـاشد تا اینکه هیچ مدعی دروغینی نتواند امامت را به خود نـسبت دهد. فقط امام یقینی میتواند با مجازات، گناهکاران را منع کند و طاعتکنندگان را پاداش دهد.(۳)
بنابر نظر قاسم، راهنمایان بـشر سـه دسـته هستند: الف. رسولان و پیامبران (رسل، انبیاء)، ب. وارثان (اوصیاء)، ج. جانشینان انبیاء (خلفای انـبیاء) کـه به آنها امام نیز گفته میشود. تفاوت بین انبیاء، وارثان انبیاء و ائمه را از طریق نشانههای آنها مـیتوان تـشخیص داد. قـاسم قائل است که پیامبران که بالاترین درجه را در میان راهنمایان بشر دارا هستند، از طـریق مـعجزاتی (آیـه) که به دست آنها واقع میشود، شناخته میشوند. او به معجزات موسی، عیسی و محمد اشـاره مـیکند.
اوصـیاء با سه نشانه از ائمه متمایزند: الف. خداوند آنها را با نام برگزیده است، ب. رسولان جایگاه مـخصوص آنـها را میدانند، ج. انبیاء آنها را با سخنان تأییدآمیزشان مشخص کردهاند.(۴)
قاسم، علی را به عنوان الگـویی بـرای وصـی مطرح میکند. عبارت ذیل مرتبه والای علی را بیان میکند: «آینده را میدانست (این علم از پیامبر(ص) بـه او مـنتقل شده است). همچنین او به همه علوم و ادیان گوناگون احاطه داشت. او اسرار قرآن را مـیدانست، در
______________________________
۱٫ کـتاب تـثبیت الامامه، برگ ۸۲٫ مقایسه کنید: ابنحنبل، مسند، ج۴، ص۹۶٫ شیعه دوازدهامامی از این حدیث برای اثبات اینکه امامت از اصـول دیـن است، بهره میبرد. رک: صبحی، نظریه الامامه، صفحه ۶۴؛ مقایسه کنید: مادلونگ، امام، ص۹۵٫
۲٫ کـتاب الامـامه بـرگ ۵۷٫
۳٫ کتاب تثبیت الامامه، برگ ۸۴٫
۴٫ کتاب تثبیت الامامه، برگ ۸۴٫
نبرد شجاع بود و از جمله اولین کسانی بـود کـه بـه خدا ایمان آورد. او سخنور بود».(۱)
نشانههای منسوب به امام عبارتند از: الف. خویشاوندی نزدیک بـا پیـامبر(ص) (قرابت). ب. کمال عقلی (کمال الحکمه).(۲) ج. پرهیزگاری (تقوا).(۳) این نشانهها برای امام در کتاب الامامه و کتاب المسائل قـاسم نـیز آمده است.(۴)
قاسم قرابت و خویشاوندی نزدیک با پیامبر(ص) را از آیات قرآن استنباط مـیکند. (مـثلاً آیه ۲۶، سوره ۵۷ و آیه ۲۷، سوره ۲۹) که میگوید: «نـبوت بـه ذریـه پیامبران میرسد».(۵) ظاهرا او هیچ آیهای از قرآن را پیـدا نـکرده است تا سخنش را مبنی بر اینکه امام باید نسبت خویشاوندی نزدیک با پیـامبران داشـته باشد صراحتا تأیید کند. گـاهی او سـخن خود را مـبتنی بـر آیـاتی از قرآن میکند که فقط به خـاندان پیـامبری خاص اختصاص دارد و هیچ اشارهای به اینکه نبوت به ذریه منتقل میشود، نـدارد. در مـقام اثبات اینکه حکمت از نشانههای امام اسـت، او مثال داود را شاهد میآورد.(۶)
قـاسم بـا حق انتخاب امام از سوی جـامعه مـخالفت میکند (اختیار). فقط انسانِ شایسته یا بهترین انسان (فاضل یا افضل)، امام مـشروع اسـت. برای شخصی که معلوم اسـت دیـگران از او بـرترند (مفضول)، امامتی نـیست.
قـاسم در جواب سؤالی درباره اثـبات امـامت علی بن ابیطالب بیان میکند که بر مردم واجب است از علیّ اطاعت کنند و او را بـه خـاطر برتری در دین خدا، بر دیگران مـقدم بـدارند. هر کـس دیـگری را بـر او مقدم بدارد، مفضول را بـر افضل مقدم داشته است.(۷)
______________________________
۱٫ همان، برگ ۸۴٫ مقایسه کنید: برگ ۱۳۱٫ برای آگاهی از شخصیت و صفات علی(ع)، رک: دنـالدسون، مـذهب شیعه، لندن، ۱۹۳۳، فصل ۴؛ روبین، پیامبران و اسـلاف، صـفحات ۴۵ بـه بـعد.
۲٫ کـتاب تثبیت الامامه، بـرگ ۵۸٫ قـاسم در اینجا دو نشانه را مطرح میکند، در حالی که در جاهای دیگر نشانه سومی به نام پرهیزگاری (تقوا) را نیز مـطرح مـیکند.
۳٫ هـمان، برگ ۸۲ و ۸۷٫
۴٫ همان، برگ ۵۷ و ۶۰.
۵٫ کتاب تثبیت الامامه، بـرگ ۸۶٫ [و لقـد ارسـلنا نـوحا و ابـراهیم و جـعلنا فی ذریتهما النبوه والکتاب (حدید، ۲۶)؛ و وهبنا له اسحاق و یعقوب و جعلنا فی ذریته النبوه والکتاب (عنکبوت، ۲۷)].
۶٫ همان، برگ ۸۶. در سنت اسلامی، داود هم به عنوان امام و هم به عنوان پیامبر ظـاهر میشود. اما تأکید بیشتر بر نقش دوم او متمرکز است. رجوع کنید: مدخل داود، دائرهالمعارف اسلام، ویرایش دوم، ج۲، صفحه ۱۸۲٫
۷٫ همان، نسخه خطی برلین، برگ ۱۳۱٫ امامت متعلق به بهترین افراد روی زمین است (خیر اهـل الارض) کـسی که برتری (فضل)، پرهیزگاری (زهد) و علم او (علم) برای مردم آشکار است. رک: کتاب الرد علی الرافضه، نسخه خطی برلین، برگ ۱۰۶. مقایسه کنید: پینس، «واژه شیعه»، مطالعات اورشلیم در عربی و اسلام، ش۲ (۱۹۸۰)، ص۱۶۹ـ۱۷۰٫ در پاسخ به ایـن سـؤال که آیا امکان دارد دو امام در یک نسل وجود داشته باشد؟ قاسم با اشاره به آیه ۷۶ از سوره ۱۲ میگوید: «همواره فردی وجود دارد که از دیگری در علم پیشی بـگیرد»، رک: کـتاب المسائل، برگ ۵۷٫
الهادی الی الحق، قـول پدربـزرگش قاسم بن ابراهیم را دلیلی بر جواز امامت یک فرد بدون رضایت جامعه، وبدون بیعت دونفر یا تعدادِ بیشتری از مسلمانان قرار داده است.(۱)
دلایل عقلی مـورد اسـتناد قاسم نشان میدهد کـه او بـرتری امام را طبق عقل، متأخر از نقل دانسته و نسبت خویشاوندی نزدیک با پیامبر(ص) و مخالفت با این دیدگاه را که مردم باید امام را انتخاب کنند نیز در نقل جستوجو میکند.
جستوجوی امام از طریق خویشاوندی نـزدیکش بـا پیامبر(ص)، در دوره حکومتهای مستبد آسانتر است، اما اگر امام با نام شناخته شود، در معرض آزار ستمگران قرار میگیرد.(۲) جستوجوی امام بر اساس انتخاب و رأی مردم، زمان پیدا کردن امام را طولانی میکند و موجب مـیشود کـه بسیاری از قـوانینی که امام مسئول اجرای آنها است، اجرا نگردد و بدین جهت در کار مردم قصور شود و آنها آسیب بـینند. خداوند میخواهد امور را بر مردم آسان کند، بنابراین راهی را به آنـان نـشان مـیدهد که آنها به آسانی بتوانند امام را بیابند.(۳)
قاسم دو دلیل علیه اصل انتخاب امام از طریق جامعه ارائه میدهد؛ اولیـن دلیـل مبتنی بر قرآن است. این خداوند است که امام را انتخاب میکند نه مـردم. خـداوند بـه مردم قدرت انتخاب اموری را که او (مستقیما) به آنها اعطا نفرموده است، نمیدهد. آنها قطعا اخـتیاری در ارتباط با مهمترین موضوع دینی ندارند.(۴)
دومین دلیل بنابه روش استدلالیِ موسوم بـه الزام خصم، مطرح میشود. سـؤال ایـن است که چه کسی امام را انتخاب میکند، مردم عادی یا اهل حل و عقد؟ اگر جامعه انتخابگر امام باشد، انتخاب امام ممتنع است، زیرا اعضای جامعه در سطح جهان پراکندهاند و تعداد آنها به خـاطر تولد و مرگ ثابت نیست و پذیرفتنی نیست که خدا وظیفهای را که خارج از قدرت انسان است، بر او تکلیف کند. اگر انتخاب در دست خواص است، پس باید پرسید نخبگان چه کسانی هستند؟ و چگونه میتوان آنها را شناخت؟ اگـر آنـها از طریق دانش و فضیلت شناخته میشوند، چه کسی ادعا میکند که با آنها ارتباط دارد؟ اگر توده مردم شایسته ادعای ارتباط با نخبگان هستند، آنها شایستهترند تا بدانند امام چه کسی اسـت، زیـرا او بر افراد بافضیلت در بین مردم برتری
______________________________
۱٫ مادلونگ، امام، صفحه ۱۴۲، یادداشت ۲۴۸٫
۲٫ کتاب تثبیت الامامه، برگ ۸۶٫
۳٫ همان، برگ ۸۶٫
۴٫ همان، برگ ۸۱٫
دارد. در نتیجه قاسم روش الزام خصم را تا اثبات اینکه ممکن نیست هیچ گروهی از افـراد، امـام را انتخاب کنند، ادامه میدهد و نتیجه میگیرد که انتخاب امام ممکن نیست.(۱)
همچنین قاسم در کتاب الامامه، با اصل انتخاب امام مخالفت میکند. از طرفی اگر امامت برخاسته از والاترین جایگاه و نزدیکترین جـایگاه بـه پیـامبر باشد (اذا خرجت من ارفع المـواضع و اقـربها الی الرسـول)، هر گروهی (فرقه) از جامعه ادعای امامت نموده، اختلاف رخ میدهد و هر اختلافی زوال دین را درپی دارد. از طرف دیگر اگر امامت مبتنی بر خویشاوندی نزدیک بـا پیـامبر نـباشد، بلکه مبتنی بر منابع مختلف باشد (معادن مـختلفه)، پسـ نیاز به شورا داریم، حال اعضای شورا باید از مکانهای مختلف و از اقصی نقاط باشند. حتّی اگر اجتماع آنها ممکن بـاشد، مـقاصدشان مـختلف است. پس هر گروهی از شورا ادعای امامت خواهد کرد. مجادله آنـها به جنگ میانجامد و جنگ منجر به نابودی میشود و چون خداوند منفعت را برای مؤمنان میخواهد، پذیرفتنی نیست که خـدا بـهنحوی بـه بندگان بر حمایت از فریضهای دستور دهد که سبب نابودی آنها شـود.(۲)
نـیل به یقین در این باره که قاسم پیرو جارودیه یا بتریه است، ممکن نیست. مادلونگ تأکید مـیکند کـه «قـاسم در نظریه امامتِ خود آشکارا دیدگاه بتریه را رد میکند. جارودیه معتقدند که از ابتدا فـقط عـلی جـانشین مشروع پیامبر بود».(۳) اما قاسم در هیچ جایی از آثارش آشکارا نمیگوید که پیامبر علی را بـه جـانشینیاش مـنصوب کرده است. قاسم در پاسخ به این سؤال که آیا علی به وسیله پیامبر از طـریق وصـیت به امامت منسوب شده است، بدینسان که بگوید: «تو امام هستی»، قاسم بـا تـردید مـیگوید: «به صورت کافی و مشخص به آن اشاره شده است».(۴) عبارتی که میگوید: «علی باید بـر دیـگران مقدم باشد» (برگ ۸۹)، ثابت نمیکند که قاسم امامت ابوبکر و عمر را غیرمشروع میداند، بـلکه بـیانگر آن اسـت که علی در میان خلفای نخستین برترین بود.(۵) این تصور که علی افضل است، اما بـه هـر حال ابوبکر و عمر جانشینان مشروع و خلیفه هستند، بر مبنای گزارش
______________________________
۱٫ کتاب تـثبیت الامـامه، بـرگ ۸۶٫ مقایسه کنید: ابنحزم، الفصل فی الملل والاهواء والنحل، قاهره، ۱۳۲۱ هجری، ج۴، ص۱۶۸٫
۲٫ کتاب الامامه، برگ ۵۷٫
۳٫ مادلونگ، امـام، صـفحه ۱۴۴٫
۴٫ کـتاب المسائل، برگ ۲۳؛ مادلونگ، امام، صفحه ۱۴۳٫ طبق اصل نص در شیعه دوازدهامامی (یعنی واگـذاری امـامت از طریق نصب صریح) پیامبر(ص) قبل از وفاتش به وضوح علی را به جانشینی خود نصب نمود. درباره عـقیده جـارودیه بنگرید: ناشی، کتاب اصول النحل، صفحه ۴۲٫
۵٫ قاسم همچنین بیان میکند که وفـاداری بـه علی (ولایه یا موالات) از جمله مهمترین فـرائضِ هـر مـسلمان است، رک: کتاب المسائل، برگ ۲۳٫
ناشی اکبر، عـقیده بـتریه است. علی بن ابیطالب برترین افراد (افضل الناس) بعد از پیامبر خدا ـ سلام و درود خـدا بـر او باد ـ و مناسبترین فرد برای امـامت بـود. بتریه اظـهار مـیکنند کـه بیعت با ابوبکر و عمر ـ خدا هـر دوی آنـها را رحمت کند ـ یک اشتباه نبود، زیرا علی با هر دوی آنها بـیعت نـمود و به امامت آنها رضایت داد».(۱) این عـقیده را، معتزله بغداد که بـعضی از مـنابع، آنها را به عنوان فرقهای زیـدی قـلمداد کردهاند، نیز پذیرفتهاند.(۲) همچنین سلیمان بن جریر از متکلمان زیدیِ متقدم که اطلاعات کـمی دربـاره او داریم، انتخاب ابوبکر را اشتباه (خـطا) نـه گـناه (فسق) تلقی مـیکرد، زیـرا امامت مفضول، اگر خـردمند و دارای صـفات پسندیده باشد، موجه است.(۳) سلیمان بن جریر، مثل قاسم، معتقد است که پیامبر تـلویحا بـه امامت علی اشاره کرده است، امـا صـراحتا او را امام قـرار نـداده اسـت (و اشار الیها علی غـیر سبیل النص).(۴)
وقتی قاسم به مخالفت با خلافت عمر برمیخیزد، مخالفتش با مسئله امامت سـیاسی نـیست.(۵) طبق نظر مادلونگ، او علم عمر را نـقد مـیکرد، نـه فـرمانروایی او را.(۶) مـادلونگ میافزاید: «اساسا بـحث قـاسم، بیشتر متوجه سنت مکتبی است که با عمر و پسرش عبدالله مرتبط است. در مقابل، قاسم، ابنعباس را مـیستود کـه دیـگر مکتب مدینه را میپذیرفت، مکتبی که عمر و پسـرش فـقط تـا حـدودی بـه آن رضـایت میدادند».(۷)
همچنانکه بیان شد قاسم امامت عمر و ابوبکر را غیرمشروع نمیداند. بنابراین در این موضوع با بتریه همعقیده است. اما دیدگاه او درباره نشانههای اثبات مشروعیت امام از هر دو فرقه جـارودیه و بتریه متفاوت است. او قیام به شمشیر را از نشانههای امام به حساب نمیآورد و معتقد است که امام نباید به وسیله جامعه انتخاب شود. علاوه بر خویشاوندی نزدیک با پیامبر(ص) که دو فرقه جـارودیه و بـتریه به عنوان نشانه اثبات امام مشروع میپذیرند، قاسم حکمت و خرد را به عنوان نشانه تلقی میکند. این نشانه در نظریه امامت زیدیان متأخر، در زمان نوه قاسم، الهادی الی الحق (م ۹۱۱م) همراه با قـیام بـه شمشیر مطرح شد.(۸)
در نهایت باید گفت که قاسم راه روشنی را برای شناسایی امام نشان نداده و دقیقا
______________________________
۱٫ رک: ناشی، همان، صفحه ۴۳؛ مادلونگ، امام، ص۵۰ ـ۷۰٫
۲٫ مادلونگ، هـمان، صـفحه ۴۲ به بعد.
۳٫ همان، صفحه ۶۳؛ واتـ، دورهـ شکلگیری، صفحه ۱۶۲.
۴٫ ناشی، همان، صفحه ۴۴، بند ۶۹٫
۵٫ مادلونگ، امام، صفحات ۱۴۹ به بعد.
۶٫ همان، صفحه ۱۵۰٫
۷٫ همان، صفحه ۱۵۰ و ۱۵۱ و ۱۳۲.
۸٫ همان، صفحه ۱۴۴٫
بیان نکرده که منظورش از خویشاوندی با پیـامبر چیست؟ حـاصل بیان مبهمش میتواند بـه کـشمکشی منجر شود که وی دشمنان خود را، یعنی کسانی که طرفدار انتخاب امام هستند، از آن برحذر میداشت. همچنین او به این پرسش پاسخ نداده است که چگونه گروه عظیمی از مردم میتوانند بر یک نـفر تـوافق کنند؟! علاوه بر این، آنچه شناخت امام را دشوارتر میکند، این بیان قاسم است که امام نباید اعلام کند که «من امام هستم».(۱) در واقع در کتاب الامامه(۲) قاسم میگوید که هر کسی کـه ثـابت شود خـردمندترین است، امام است، اما در اینجا نیز تأیید امامتش بر عهده جامعه است. به نظر میرسد قاسم مـعتقد است که شخصیت امام به قدری برتر از دیگران است که نـباید هـیچ اخـتلاف نظری راجع به هویت امام در کار باشد.
قاسم، علنا برای خودش ادعای امامت نکرد، اگرچه احتمالاً خـودش را شـایسته امامت میدانست، و گاهی تلویحا به این شایستگی اشاره میکرد. اگر او خودش را برای امـامت لایـق مـیدانست، طبق آموزه زیدیان عمل میکرد که میگویند: «امامِ بر حق از خاندان پیامبر نمیتواند اختیارا حـکومت بر مسلمانان را ترک کند و آن را در دست غاصبان قرار دهد».(۳) زیدیان متأخر معتقدند که قـاسم دست به شمشیر بـرده، حـتی امام هم بوده است. اما به نظر میرسد که همه اینها بازنویسی تاریخ به نفع مقاصد زیدیان است. به هر حال در نتیجه جدال زیدیان، نظریه قاسم مرجعیتی یافت که دیگر دانـشمندان زیدی نتوانستند با آن مخالفت کنند. کلاً در آثار قاسم هیچ تبلیغی برای قیام نیست، و هیچ واقعه قابل اعتمادی وجود ندارد که اثبات کند او قیام کرد، یا او را به عنوان امام میشناختهاند.(۴)
(۴)
قاسم بـه شـدت بر رافضه(۵) میتازد و به اعمال و آموزههای آنان به نحو ذیل حمله
______________________________
۱٫ همان، صفحه ۱۴۳؛ کتاب المسائل، برگ ۶۰٫
۲٫ برگ ۵۸.
۳٫ مادلونگ، امام، صفحه ۱۴۵٫
۴٫ همان، صفحات ۹۱ـ۹۶٫
۵٫ کلمه رافضه مشتق از فعل رَفَضَ است که بـه مـعنای «رها کردن» میباشد. این کلمه را زیدیه برای کسانی به کار بردند که زید بن علی را رها کرده، از یاری او سرباز زدند. (ابنتیمیه، منهاج السنه النبویه، ج۱، ص۲۱). از اینرو اصطلاح رافضه، فقط از سـال ۱۲۰ یـا ۱۲۲ هجری به بعد شناخته شده است. مقایسه کنید: فریدلیندر، «بدعتهای شیعیان»، مجله جامعه شرقشناسی امریکا، شماره ۲۹، سال (۱۹۰۹)، ص۱۳۸ـ۱۴۱٫ اشعری کسانی را که عمر و ابوبکر را رها کردند، رافضه نامیده است، یعنی کـسانی کـه عـقیده دارند ابوبکر و عمر غاصبانی بـودند کـه از طـریق اشتباهِ صحابه به خلافت انتخاب شدند. رک: وات، «رافضیان، مطالعات مقدماتی»، مجله خاورشناسی، شماره ۱۶ (۱۹۶۳). برای معنای احترامآمیز رافضه بنگرید: کلبرگ، مجله JAOS، شماره ۹۹ (۱۹۷۹)، ص۶۷۷ـ۶۷۹٫ قـاسم در دو رسـاله بـه رد رافضه پرداخته است: ۱٫ کتاب الرد علی الرافضه ۲٫ کتاب الرد عـلی الروافـض. در رساله اول آموزههای هشام بن حکم و هشام بن سالم را نقد میکند (رک: برگ ۱۱۲). در رساله دوم، رافضه را به نحو توهینآمیزی برای همه فـِرَق شـیعی بـه جز زیدیه به کار میبرد (برگ ۱۰۴).
میکند: ۱٫ آموزه آنها در بـاب وصایت، ۲٫ اعتقادشان به تشبیه،(۱) ۳٫ مساوات امامان با پیامبران، ۴٫ نظر آنان در مورد تقیه(۲) ۵٫ رفتار امامان آنها.
۱٫ روافض معتقدند کـه هـیچ دورهـای بدون وصی نیست. وصی کسی است که وصایت را از پیامبر یا وصـی دیـگر دریافت کرده باشد. بنابراین عقیده، وصی حجت خداوند است (حجهالله) که مردم را به ایمان به خـداوند دعـوت مـیکند. وصی بر همه دستورات الاهی علم دارد. بنابراین مردم باید از او اطاعت کنند. تـنها کـسی کـه وصی را میشناسد وصی است که در زمان او هیچکس در صفات با او برابر نیست. او میتواند راه خدا را پیـدا کـند.(۳)
قـاسم نظریه وصایت رافضه را در زمان فترت و فاصله بین دو پیامبر که در طول آن، مردم آن زمان راهنمایی نـدارند، رد مـیکند، زیرا اگر در این وقفههای زمانی، امامان یا اوصیایی بودهاند که همه حلالها و حـرامها را مـیدانستند، دیـگر چه نیازی به آمدن پیامبران پس از حضرت آدم(ع) بود، زیرا امامان مردم را هدایت میکردند. این حـقیقت کـه خداوند انبیاء و رسل را برای هدایت ملتها فرستاده است، ثابت میکند که سلسلهای از اوصـیاء وجـود نـدارند و اینکه هر کس به این سلسله معتقد باشد، منکر کتاب خدا است که از پیامبران و رسـولانی صـحبت میکند که خدا برای هدایت مردم فرستاده است.(۴) قاسم این اندیشه را کـه پس از حـضرت آدم پیـامبر یا رسول دیگری به سوی مردم فرستاده نشده است به براهمه که فرقه بدعتگذار و مـلحد هـندی اسـت، نسبت میدهد. آنها عقیده دارند که آدم نبوت خود را برای شیث به ارث گـذاشت (وصـی)، و شیث آن را
______________________________
۱٫ تشبیه یعنی نسبت دادن وضعیت، شکل و افعال انسانی به خدا. دیدگاه مقابل تشبیه معتقد اسـت کـه خداوند به هیچ مخلوقی شبیه نیست. در نتیجه خدا شبیه انسان نیست. رک: رسـاله مـسئله طبریین، تصحیح و ترجمه تفسیری رسالههای قاسم بـن ابـراهیم در مـجله (JSA)، شماره ۱، یادداشت ۷٫
۲٫ تقیه به معنای کتمان پیـشگیرانه اسـت. بعضی از شیعیان امامی تقیه را با شرایطی پذیرفتهاند، بعضی دیگر بر طبق تقیه عـمل نـمیکردند و ترجیح میدادند برای عقیدهشان بـجنگند. رک: «دیـدگاه بعضی از شـیعیان امـامی دربـاره تقیه»، مجله شرقشناسی آمریکا، شماره ۹۵، (۱۹۷۵)، ص۳۹۵ـ۴۰۲٫
۳٫ رک: کـتاب الرد عـلی الرافضه نسخه خطی برلین، برگ ۱۱۱٫
۴٫ کتاب الرد علی الروافض، برگ ۱۱۱٫ [گفتنی است کـه پیـامبران اولوالعزم شریعت جدید آوردهاند و شریعت سـابق را نسخ کردهاند و دیگر پیـامبران در حـکم امامان هستند. بسیاری از پیامبران مـذکور در قـرآن همان وظیفه امامان را انجام دادهاند و شریعت جدیدی نیاوردهاند. مترجم].
برای وصیای از پسرانش بـه ارث گـذاشت. سپس براهمه وصایت را در سلسلهای از اوصـیاء بـه خـودشان میرسانند. به عـقیده آنـها هر کس بعد از آدم ادعـای مـأموریت از طرف او کند، ادعای دروغ و دعوی باطلی کرده است.(۱) این دیدگاه براهمه کاملاً با تـعالیم قـرآن که نشان میدهد خداوند رسولان را بـه سـوی انسانهای گـمراه مـیفرستد، مـخالفت دارد. در قرآن اشارهای به عـقیده رافضه در مورد وصایت نیامده است. همچنین قرآن خاطرنشان میکند که همه مردم گمراه بودند، در حـالی کـه رافضه معتقدند که اوصیا، یعنی کـسانی کـه گـمراه نـشده، در راه راسـت هستند، در میان آنـها بـودهاند.(۲)
دلیل دیگر علیه آموزه وصایت به نبوت محمد[ص] بازمیگردد. اگر محمد[ص [میراث را از وصی بپذیرد، وصی چـه کـسی است؟ او بـه هیچوجه نمیتواند از عرب بوده باشد، زیرا هـر عـربی در آن زمـان امـی(۳) بـود. هـمچنین ممکن نیست که غیر عرب باشد، زیرا قرآن به ما خبر میدهد که معلم پیامبر هیچ شخصی از دیگر امتها نبود، و خداوند او را به زبان عربی مبین تعلیم داد.(۴) از سـخنان رافضیان میتوان استنباط کرد که پیامبر میراثی را قبول کرد که ضرورتا او را به راه راست هدایت کرد، حال آنکه قرآن به ما میآموزد که محمد در ابتدا گمراه بود، سپس خداوند او را هدایت کـرد. ایـن دیدگاه رافضیان که ادعا میکنند بعضی از امامان آنها در کودکی راه راست را میشناختند، در مقابل آن قرار میگیرد.(۵)
قاسم در کتاب الرد علی الرافضه این عقیده رافضیان را که کودکان لایق امامتاند به
______________________________
۱٫ و ما قالت بـه الرافـضه فی الاوصیاء من هذه المقاله فهو قول فرقه کافره من اهل الهند یقال لهم البرهمیه تزعم انه بامامه آدم من کل رسول و هدی مـکتفیه و ان مـن ادعی بعده نبوه او رساله فـقد ادعـی دعویً کاذبه و انه اوصی بالنبوه الی الشیث و ان الشیث اوصی الی وصی من ولده ثم یعدّدون وصیه بالاوصیاء الیهم. رک: همان، برگ ۱۱۲٫ این مضمون با تفاوت اندکی در کتاب الرد عـلی الروافـض نیز آمده است، نـسخه خـطی برلین، برگ ۱۱۰٫
۲٫ کتاب الرد علی الرافضه، برگهای ۱۱۱ـ۱۱۳٫
۳٫ یعنی کسی که کتابهای مقدس را نمیشناسد. رجوع کنید: آیه ۷۸، سوره ۲؛ مدخل «امی» در دائرهالمعارف اسلام، ویرایش اول، ج۴، ص۱۰۱۶٫ [بحث وصیِ قبل از پیامبر به اعتقادات اسماعیلیه بازمیگردد و ایـن نـقد به شیعه اثناعشری وارد نیست. شیعه هم مثل بقیه مذاهب معتقد است که پیامبر اُمّی بوده و تربیت او به وسیله توفیقات الاهی صورت گرفته است. بنابراین قاسم رسیّ اعتقادات اسماعیلیه را به هـمه امـامیه نسبت مـیدهد که صحیح نمیباشد. مترجم].
۴٫ کتاب الرد علی الرافضه، برگ ۱۱۳٫
۵٫ همان، برگ ۱۱۳٫ قاسم در کتاب الرد علی الرافضه بیان میکند کـه هدایتنیافتگیِ محمد(ص) به این دلیل نبود که او برای خدا شریک گـرفته بـود و مـثل گمراهی قریش و یهودیان و مسیحیان نیز نبود. [در جواب این دیدگاه میتوان به حضرت یحیی(ع) و حضرت عیسی(ع) مثال زد کـه در کـودکی راه راست را میشناختند و پیامبر خدا هم بودند. قرآن میفرماید: «یا یحیی خذ الکتاب بـقوه و آتـیناه الحـکم صبیّا». مترجم].
سختی نقد میکند؛ مسلمانان از انتخاب کودک به امامت منع شدهاند، زیرا بر اسـاس سنت، اقتدا به کودک در نماز، خوردن آنچه او ذبح میکند، پذیرش شهادت او، مشارکت بـا او در خرید و فروش و ازدواج با او مـنع شـده است و با توجه به شخصیتش اعتماد به او غیرممکن است. شخصی که در این موارد نمیتوان به او اعتماد کرد، در مسائل دینی نیز قابل اعتماد نیست.(۱) اینکه کودکی همچون حجت خدا ایفاء نقش کـند پذیرفتنی نیست. در واقع خداوند محمد را وقتی فرستاد که او بالغ بود.(۲)
محمد[ص] میفرماید: من اولین مسلمان هستم (و انا اول المسلمین)،(۳) در حالی که روافض معتقدند، که قبل از محمد(ص) وصی بوده است، بنابراین، ایمان و آگـاهی کـامل وصی مقدم بر ایمان محمد[ص] و شناخت یقینی او است و این کاملاً مغایر تعالیم قرآن است. همین بحث در زمینه آموزهشان درباره ابراهیم[ع] کاربرد دارد. قاسم از دیدگاه رافضیان نتیجه میگیرد که نهایتا رافضیان اوصـیائی را مـیشناختند که محمد[ص] و ابراهیم[ع [آنها را نمیشناختند، اگرچه این مطلب درباره ابراهیم[ع] و محمد[ص] غیر قابل تصور است.(۴) بنابراین قاسم، با استفاده از روش الزام خصم، نظریه وصایت رافضیان را رد میکند. او همچنین در رد نظریه رافضیان که امـامت مـوروثی است، آن را مغایر با این حقیقت میداند که جانشین امام حسن پسرش نبود، بلکه برادرش امام حسین بود.(۵) مادلونگ تأکید میکند که ردیه قاسم بر نظریه وصیت با دلیل او بـر ضـرورت نـصب امام مغایر است: «قطعا قـاسم از ایـن راه، دلیـل خود بر اثبات امامت را تضعیف میکند. او خودش ضرورت امامت را بر اساس این سخن بنا نهاد که خالق حکیم نمیتواند مردم را بـدون فـراهم کـردن معلمی که فرمانهای الاهی را بشناسد، رها کند. در ایـنجا نـقض نظریه امامت قاسم آشکار میشود».(۶) ادعای مادلونگ قابل نقد است، زیرا تا آنجا که من میدانم، قاسم در هیچ جـایی از آثـارش تـوضیح نمیدهد که «خالق حکیم نمیتواند مردم را بدون معلمی که دسـتورات خدا را بشناسد رها کند»(۷) اما او آشکارا بیان
______________________________
۱٫ همان، برگ ۱۰۵٫ [شیعه قائل است که اگر طفلی در گهواره میتواند پیـامبر بـاشد، یـقینا میتواند امام هم باشد. مترجم].
۲٫ همان، برگ ۱۰۸٫
۳٫ آیه ۱۶۳، سوره ۶٫
۴٫ کتاب الرد عـلی الرافـضه، برگهای ۱۱۳ـ۱۱۴٫
۵٫ رک: کتاب الرد علی الروافض، (نسخه خطی برلین، برگ ۱۰۵).
۶٫ مادلونگ، امام، ص۱۶۶٫
۷٫ [معالاسف نویسنده فراموش کرده است کـه خـودش در بـحث از ضرورت انتخاب امام گفته است که: «به بیان قاسم ضرورت انتخاب امـام بـا حـکمتی که در خلقت مشاهده میشود، ارتباط دارد». مترجم].
میکند که جامعه به نحوی ساخته شده اسـت کـه نـیازمند به معلمی است که مردم بتوانند طبق نشانههای خاص، او را بشناسند. همانگونه که قبلاً گـفتیم قـاسم امامان را به سه دسته تقسیم میکند: پیامبران، اوصیاء و امامان. وی میگوید: زمانهایی بوده اسـت کـه جـامعه بدون هدایت حقیقی توسط معلمان (پیامبران، اوصیاء، امامان) سپری شده است.(۱) در بحث از این فـواصل زمـانی، قاسم منکر وجود رهبرانی نیست که جامعهشان را از نابودی مطلق حفظ کردهاند. تأکید قـاسم بـر نـوع معلمانی است که به فرمانهای الاهی آگاه هستند. بنابراین، خدا پس از آنکه دستوراتش را در قرآن بیان کـرد، مـردم موظف به یافتن امامی هستند، که آنها را به انجام دستورات هدایت کـند. بـنابراین بـیان قاسم درباره وظیفه انتخاب امام به زمانی بعد از محمد(ص) اشاره دارد. در آن زمان همیشه فردی که مـردم طـبق نـشانههایش او را میشناختند، در کار بوده است.(۲) همچنین قاسم علیه اصل موروثی بودن امامت از پدر بـه پسـر، آنگونه که روافض معتقدند،(۳) استدلال میکند. این اصل با نشانههایی که برای پیامبر و امام مشخص مـیکند، یـعنی کمال عقلی و تقوا مخالف است: «اگر امامت و نبوت موروثی بود (وراثه)، آن دو نـباید از [کـشور] یمن به کشورهای دیگر میرفتند، زیرا هـود پیـامبری بـود که باید نبوت را به اخلافش منتقل مـیکرد، و نـباید نبوت (الامر) را به دیگران میداد».(۴) ممکن است قبول کنیم که چون در کتاب الرد عـلی الروافـض، قاسم به امامت عامه مـیپردازد و نـه به صـورت خـاص بـه امامت بعد از محمد[ص]، نشانه خویشاوندی نـزدیک بـا محمد را بیان نکرده است.
۲٫ قاسم، رافضه را به خاطر اعتقاد به تشبیه سـرزنش مـیکند. هواداران هشام بن سالم جوالیقی، خـداوند را به صورت انسان تـشبیه مـیکردند، یعنی میگفتند که خدا بـه شـکل انسان است، اما از گوشت و خون نیست و به عبارت دیگر او جسم نیست.(۵) هشام بـن
______________________________
۱٫ [ایـن دیدگاه نیز با آیه «لکـلّ قـوم هـاد» در تعارض است. مـترجم].
۲٫ [هـمین استدلال را میتوان در مورد اُمـم گـذشته نیز جاری کرد. خدا در قرآن میفرماید: «ما کنّا معذبین حتی نبعث رسولاً». مترجم].
۳٫ کـتاب الرد عـلی الروافض، برگ ۱۰۵٫
۴٫ همان، برگ ۱۰۶، روی صفحه ب، بـند ۲، سـطر ۶ـ۸٫
۵٫ الرد علی الرافـضه، بـرگ ۱۱۲. مـقایسه کنید: اشعری، مقالات، صـفحه ۳۸، ۲۰۹؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، قاهره، ص۶۹٫ از سوی دیگر بعضی از متکلمان موافقند که خداوند جسم است. امـا ایـن نظر را به صورت انسانی باشد رد مـیکنند. رک: اشـعری، هـمان، صـفحه ۲۱۰. [اکـثر قریب به اتـفاق مـتکلمان شیعه با الهام از بیانات حضرت امیر و ائمه دیگر با تشبیه و تجسیم به شدت مخالفت کردهاند. هـشام فـقط یـکی از متکلمان امامیه است و بس. مترجم].
حکم(۱) مـعتقد اسـت کـه خـداوند نـور اسـت(۲) و جسم ششضلعی است (جثه مسدسه المقدار).(۳) او به مدد حرکات، علم پیدا میکند (یعلم بالحرکه)،(۴) و در مکانی است (تحفّوا به المکان)، و از جایی به جای دیگر حرکت میکند (ینتقل).(۵) او تـصمیمهای خود را تغییر میدهد (تبدوا له البدوات).(۶) و آسمانها از وجودش خالی است (تخلو منه السماوات)، زیرا خداوند بر عرش قرار گرفته است (علی العرش)، و در جای دیگر نیست.(۷) رافضیان همچنین متهم به این دیـدگاه هـستند که خداوند وقتی چیزی را میشناسد که به آن شی نزدیک باشد، زیرا او تنها هنگامی چیزی را میبیند که حجابی بین شی و او وجود نداشته باشد (و انه لایبصر ما حجبته عنه حجب و لایـراه).(۸) قـاسم، این عقیده را با نقل آیات قرآن رد میکند (آیه ۶، سوره ۵۸؛ آیه ۱۷، سوره ۲۲؛ آیه ۱۶، سوره ۵۰؛ آیه ۳، سوره ۶؛ آیه ۱۱، سوره ۴۲) که در آنها علم مطلق خداوند آشـکارا بـه اثبات رسیده است. و دو آیه دیـگر (آیـه ۱۱، سوره ۴۲؛ آیه ۴، سوره ۱۱۲) نیز این را
______________________________
۱٫ یک متکلم شیعی (متوفای ۱۷۹ق) برجستهترین شارح کلام امامیه در زمان امامان جعفر صادق و موسی کاظم. درباره او رک: مادلونگ، دائرهالمعارف اسلام، ویـرایش دوم، جـلد ۳، ص۴۹۶ـ۴۹۸.
۲٫ مقایسه کنید: اشعری، مـقالات، صـفحه ۷، ۳۱، ۳۲ و ۳۴٫ مشبهه عموما دیدگاه خود را بر این نکته بنا نهادهاند که خداوند نور آسمانها و زمین است (آیه ۳۵، سوره ۲۴). قاسم فصلی از کتاب المسترشد خود را به رد آنهایی که معتقدند خداوند نور است اخـتصاص داده اسـت (نسخه خطی برلین، برگ ۷۳). استدلال اصلی قاسم این است که نور مخلوق است، بنابراین خالق نمیتواند نور باشد.
۳٫ مقایسه کنید: اشعری، مقالات، ص۳۱٫
۴٫ این نظریه هشام بن حکم و ابوجعفر احول (کـه مـخالفانش او را شیطان الطـاق نامیدند) متکلم شیعیِ همعصرِ هشام بن الحکم درباره علم خدا است. طبق نظر ابوجعفر احول، فقط خـدا چیزی را اراده میکند که به آن علم دارد. اگر او چیزی را اراده نکند، پس به آن علم نـدارد. «او چـیزی را اراده مـیکند» به این معنا است که او حرکت میکند. و این حرکتْ ارادهاش است، بنابراین اگر او حرکت کند، علم دارد. رک: اشـعری، مـقالات، صفحه ۲۲۰٫ بغدادی، الفرق، ص۷۱، بند ۲، سطر ۶ـ۷٫
۵٫ مقایسه کنید: اشعری، همان، صفحات ۳۲ و ۲۰۷٫
۶٫ مقایسه کنید: هـمان، صـفحه ۲۲۱؛ مـادلونگ، «سهم شیعه و خوارج در کلام ماقبل اشعری» کلام فلسفی اسلامی، نیویورک، ۱۹۷۹، صفحات ۱۲۳ـ۱۲۴٫
۷٫ همان، صفحه ۲۱۰ و ۳۳٫ آنان کـه معتقدند عرش مکان خداوند است، دیدگاه خود را با آیاتی که میگوید ـ خداوند بـر عرش قرار گرفته اسـت ـ تـأیید میکنند (استوی علی العرش). مقایسه کنید: ابنحزم، کتاب الفصل، جلد ۲، صفحه ۱۲۳. قاسم، رساله کامل دیگری را به بحث از آیات صفات (صفات العرش والکرسی و تفسیرهما) نسخه خطی برلین، برگهای ۹۴ و ۱۰۰، اختصاص داده است. وی به پیـروی از معتزله این آیات را تفسیر نموده است، مثلاً «استوی» را به سیطره پیدا کردن تفسیر کرده است.
۸٫ سؤال این است که آیا خداوند اشیایی را که به وسیله اشیاء دیگر پوشیده است میبیند؟ به آنـها عـلم دارد؟ به نظر هشام بن حکم، خداوند نه چیزی را که توسط دیگر چیزها پوشیده است میبیند، و نه به آن علم دارد، مگر اینکه خداوند شعاعی از انوار را به سوی آن چیز پنهان بفرستد، و آن نور بـه آن اشـیاء برسد، و با تماس آن نور با اشیاء، او میتواند از چیز پنهان آگاهی پیدا کند. رک: اشعری، مقالات، صفحه ۳۳ و ۲۲۱.
اثبات میکند که خداوند شبیه به هیچچیز نیست. اگر خداوند نور یا جسم بـود، چـیزهایی نظیر او وجود داشتند، زیرا او با آنها در جسمیت و نوریت یکسان بود. از این گذشته، اگر او نور بود، تاریکی (ظلمه) باید ضد او میشد، اما خداوند برتر از این است که همتراز یا ضـد چـیزی بـاشد. بنابراین هر کس به تـشبیه اعـتقاد داشـته باشد، برای خدا شریک قائل شده است، هر چند قصد انجام این کار را نداشته باشد.(۱) رافضیان در جهت عکس نیز به تـشبیه مـتهم هـستند. نه تنها فقط تشبیه خدا به انسان، بـلکه در تـشبیه یک انسان، یعنی امام به خدا نیز متهم هستند. رافضیان، یعنی کسانی که به امامت امام صادق(ع) اقرار دارنـد، مـعتقدند کـه امام از ابتدای خلقت از موهبت علم بهرهمند است، و این علم ذاتـی او است، او علم غیب دارد و آنچه را در آسمانها و زمین هست، میداند و برای او تفاوتی بین روز و شب نیست. همچنین او به اعمال انسانها و آنـچه در قـلوب انـسانها است، علم دارد. قاسم این آموزه را با این بیان رد میکند که ایـن عـلمی که رافضیان به امام خود نسبت میدهند، حقیقتا فقط منسوب به خدا است. به علاوه قـاسم مـیپرسد کـه رافضیان چگونه میتوانند بیان کنند که علم امام ذاتی است، در حالی کـه پیـامبر خـدا محمد(ص) از هنگام تولد از موهبت علم برخوردار نبود و علم او ذاتی نبود. پیامبر فقط بعد از آمـوختن مـیداند. ایـن مطلب با (آیه ۷، سوره ۹۳) ثابت میشود. همچنین به وسیله شهادت خود پیامبر که: او ابـتدا پیـامبر نبود، سپس به پیامبری مبعوث شد. همین امر در مورد رسالت و علمش نیز صـادق اسـت.(۲) فـقدان علم را باید به همه انسانها نسبت داد، تا هیچ شخصی را به خدا تشبیه نکنیم، زیـرا خـداوند همیشه عالم بوده است (لم یزل علیما)، اما مخلوقات بعد از جهل میدانند.(۳) اگر آنـگونه کـه رافـضه وصف میکنند، پیامبران و امامان علم غیب دارند، آنها نباید در اثر سمی که خورده بودند، مـیمردند. قـاسم بعضی از آیات قرآن را نقل میکند (آیه ۹، سوره ۴۶؛ آیه ۱۰۱، سوره ۹؛ آیه ۳۴، سوره ۳۱؛ آیـه ۷۸، سـوره ۱۶) کـه ثابت میکند پیامبر و مردم به وقایعی که در آینده اتفاق میافتد آگاهی ندارند.(۴)
______________________________
۱٫ کتاب الرد علی الرافـضه، بـرگ ۱۱۲٫ اصـل انکار تشبیه خدا به مخلوقات به حدی مهم است که مؤمن بـاید نـظر بدعتگزاران را درباره تشبیه بداند، تا اینکه ناخواسته پیرو آنها و در نتیجه منسوب به شریک قراردهندگان نشود، کـتاب القـتل والقتال، نسخه خطی برلین، برگ ۱۰۱ و صفات العرش والکرسی، نسخه خطی برلین، بـرگ ۹۷٫ مـقایسه کنید: یادداشت ۴، در رساله مسائل طبریین در JSAI.
۲٫ کتاب الرد عـلی الروافـض، بـرگ ۱۰۴٫
۳٫ همان.
۴٫ همان، برگ ۱۰۵٫ [در قرآن آمده است «عـالم الغـیب فلایظهر علی غیبه أحدا، الاّ مَن ارتضی مِن رسول…» (جن، ۲۶ـ۲۷). بنابر تصریح این آیـه بـرخی از افراد از علم غیب برخوردارند کـه بـه اذن الاهی صـورت مـیگیرد. نـمونه دیگر آن خضر است که علم غـیبی مـیدانست که حضرت موسی(ع) نمیدانست. مترجم].
قاسم نظریه رافضه را درباره برابری امامان و پیـامبران رد مـیکند. رافضیان ادعا میکنند که امامشان آنـچه را پیامبر میدانست میداند، و بـه آنـچه محمد(ص) حکم میکرد، حکم مـیکند. طـبق نظر آنها هیچ فرقی بین امام و پیامبر وجود ندارد، جز این حقیقت کـه پیـامبر، رسول خدا بود.(۱) همین روش [الزام خـصم[ در مـخالفت او بـا اصل تقیه و رفـتار غـیراخلاقی امامان تکرار میشود.
۳٫ طـبق نـظر قاسم، اصل تقیه ادعای رافضه را که امام در صفات و عمل شبیه پیامبر است، تکذیب مـیکند، زیـرا محمد(ص) نه تدابیری احتیاطی را برای مـخفی کـردن عقایدش بـرگزید، و نـه از دشـمنانش مخفی شد، بلکه عـلنا عقایدش را تبلیغ کرد، و با دشمنانش مخالفت کرد.(۲) در کتاب الرد علی الروافض استدلالات قاسم، علیه رافضه مـفصل و شـدید است. میتوان این دلایل را به صـورت زیـر خـلاصه کـرد: ۱٫ بـعضی از امامان مثل عـلی، حـسن و حسین طبق قوانین تقیه عمل نکردهاند؛ ۲٫ خدا مردم را به عدم همبستگی با دشمنان خدا و نهراسیدن از افـراد شـرور فـراخواند؛ ۳٫ خداوند مردم را ملزم میکند که راه راست و نـشانههایی را کـه او آشـکار کـرده اسـت کـتمان نکنند؛ ۴٫ امامی که در خفا است نمیتواند به عنوان هادی به مردم خدمت کند؛ ۵٫ محمد[ص] آشکارا به نفع جامعهاش عمل میکرد.(۳)
۴٫ در نهایت قاسم برخی رفتارهای امامان رافضه را رد مـیکند و آنها را به دلبستگی به علایق دنیوی نظیر پولدوستی و زندگی تجملی متهم میکند. این اوصاف نمیتواند به علی بن ابیطالب، حسن بن علی، حسین بن علی و علی بن الحسین (زینالعابدین) و مـحمد بـن علی (باقر)(۴) نسبت داده شود. امام رافضی متهم به جمعآوری یکپنجم از اموال بازرگانان، تجار، کشاورزان و باربران میباشد.(۵) شیعه امامیه به این عقیده گرایش داشتهاند که برای امامشان خمسِ هر مـنفعت و درآمـدی را ادعا کنند، که طبق (آیه ۴۱، سوره ۸) پیامبر از غنائم جنگی صاحب آن بود. زیدیان این عقیده را رد کردهاند. قاسم در پاسخ به سؤالی درباره خمس که در آن، پیـامبر(ص) مـالکِ اموالِ به دست آمده در فـتوحات مـعرفی شده، اما پرداختی صورت نگرفته است، میگوید: (کتاب المسائل، برگ
______________________________
۱٫ کتاب الرد علی الرافضه، برگ ۱۱۴٫
۲٫ همان.
۳٫ کتاب الرد علی الروافض، برگهای ۱۰۷، ۱۰۸ و ۱۰۹٫
۴٫ فهرست امامان که توسط هـادی نـوه قاسم مهیا شد، شـامل عـلی بن الحسین (زینالعابدین) و محمد بن علی (الباقر) نمیشود.
۵٫ کتاب الرد علی الروافض، برگ ۱۰۶ و ۱۰۷٫
۵۹) هیچ فردی مجبور به پرداخت اموالش (به جز زمین) بیش از صدقات معین در قانون نبود. اما صدقات نیز فـقط زمـانی باید پرداخت شود که امامِ بر حق، یعنی کسی که صدقات را به مستحقانی که واقعا مستحق هستند، میبخشد، وجود دارد. خاندان پیامبر مستحق خمس هستند. از سویی قاسم میخواهد با عقیده امـامیه بـه توسعه مـفهوم غنائم مخالفت کند. بنابراین به مسلمانان به عنوان مال خودشان آرامش میدهد، و از سوی دیگر او میخواهد ادعای خـاندان پیامبر(ص) نسبت به خمس غنائم را در برابر تعالیم اهل سنت، تقویت کـند.(۱)
______________________________
۱٫ مـادلونگ، امـام، ص۱۴۶ـ۱۴۸٫ من مدیون پرفسور اِتان گلبرگ در قرائت این مقاله و ارائه ملاحظات ارزشمند او هستم.