برخوانی امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی
امـر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی، مایکل کوک، ترجمه احمد نمایی، مشهد بـنیاد پژوهـشهای اسـلامی، ۱۳۸۴، ۲جلد (۱۰۶۳ صفحه)
اشاره:
امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی حاصل حدود پانزده سال مـطالعه مایکل کوک درباره یکی از فرائض اسلامی و مفصلترین کتاب به زبانی غیر عربی در ایـن زمینه است. کوک در ایـن کـتاب که در سال ۲۰۰۰ میلادی منتشر شد با اشاره به حادثهای تکان دهنده که او را به نگارش چنین کتابی برانگیخت، بحثی را میگشاید که در نوع خود بیمانند است. کوک کتاب خود را در پنج بخش سامان داده و کـوشیده است تا طی آنها ابعاد اعتقادی، کلامی، اجتماعی، فقهی و اخلاقی امر به معروف و نهی از منکر را از دیدگاه فرق و مذاهب اسلامی از سدههای آغازین تا دوران معاصر گزارش و بررسی کند
و تصویری جامع از فراز و فرود ایـن فـریضه در جهان اسلام به دست دهد و در پایان، این فریضه را در اسلام با ادیان دیگر مقایسه کند و سرچشمه آن را نشان دهد. اثر وی نه تنها گستره جغرافیایی وسیعی را پوشش میدهد، بلکه با نگاهی تاریخی بـسط ایـن فریضه را به دقت بازگو مینماید و برای این کار تقریبا از همه کتابها و رسالههایی که در این زمینه نگاشته شده بهره برده است. کتاب دارای بیست فصل است که در پنج بخش اصلی بـا ایـن عناوین سامان یافته است: بحثهای مقدماتی، حنبلیان، معتزلیان و شیعیان، دیگر فرقههای اسلامی، و فراسوی اسلام سنتی.
در این مقاله، گزارشی از زندگی و دیگر آثار مایکل کوک، انگیزه نگارش کتاب و ساختار آن و گزارشی تـمامنما از مـباحث کـتاب به دست داده شده است، تـا خـوانندگان را بـه خواندن اصل کتاب برانگیزد و برای کسی که فرصت آن را ندارد تصویری روشن از محتوای آن فراهم آورد. همچنین در پایان کتاب برخی ملاحظات درباره سـاختار و مـسائل کـتاب آمده است.
مقدمه
این کتاب مفصلترین کتابی اسـت کـه یک غیر عرب درباره یکی از فرایض اساسی مسلمانان مینویسد و مفهوم، دامنه و تحول تاریخی آن را در میان مذاهب اسلامی از قرون اولیـه تـا عـصر حاضر پیمیگیرد. موضوع، حجم، گستره و نگاه مؤلف به آن، کتاب را بـرای همه کسانی که به نحوی به مطالعات اسلامی اشتغال دارند، خواندنی میسازد و به آنان درسهای فراوانی در عرصه تـحقیق و گـزینش مـوضوع میآموزد، نوشتار حاضر نیز میکوشد گزارشی تمام نما از آن به دست دهـد.
نـویسنده
مایکل کوک (۱۹۴۰)(۱) در انگلیس به دنیا آمد و پس از تکمیل تحصیلات خود در تاریخ اروپا به مطالعات اسلامی روی آورد و برای بـهبود کـار خـود، زبانهای عربی، فارسی و ترکی را آموخت. از وی آثاری منتشر شده است، مانند عقاید اولیـه مـسلمان (۱۹۸۱)،(۲) قـرآن: مقدمهای بسیار کوتاه (۲۰۰۰)(۳) و نهی از منکر در اسلام (۲۰۰۳).(۴)
______________________________
۱٫ Michael Cook
۲٫ Early Muslim Dogma
۳٫ Qoran: A Very Short Introduction
۴٫ Forbidding Wrong in Islam
کتاب
از میان بیش از بیست اثر، ظاهرا کتاب امـر بـه مـعروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی بیشترین وقت او را گرفته است. وی حدود پانزده سال را صرف تحقیق در ایـن زمـینه کرده و صدها منبع چاپی و خطی را دیده است تا بتواند این کتاب را پدید آورد. حـاصل کـار او کـتابی شد در حجم ۷۰۰ صفحه که ۵۶ صفحه آن را کتابنامه تشکیل میداد و برای نخستین بار در سال ۲۰۰۰ مـنتشر شـد.(۱)
انگیزه
کوک در آغاز کتابش حادثه تکان دهندهای را نقل میکند که به نگارش ایـن کـتاب و مـعرفی نهادِ «امر به معروف و نهی از منکر» به جامعه غربی منتهی گشت. به نقل نیویورک تـایمز، در شـامگاه ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۸ به زنی در ایستگاه قطار شهری شیکاگو در برابر دیدگان کسان بسیاری تـجاوز شـد و کـسی به یاری او نشتافت. البته متجاوز با تهدیدْ آن زن را وادار به لبخند زدن کرده بود، در نتیجه رهـگذران و مـسافران آن چـه را که رخ میداد مورد رضایت طرفین میپنداشتند. این ابهامِ موقعیت، آنان را از هـر گـونه اقدامی باز میداشت. پس از آن که متجاوز از زن جدا شد و به سرعت دور شد، آن زن فریاد کمکخواهی سر داد. مـسافری بـه نام رندی کایلز که به موقعیت مشکوک شده بود، بر خلاف دیـگران بـه جای سوار شدن به تعقیب متجاوز پرداخـت و بـه کـمک پلیس او را دستگیر کرد. آنچه در این حادثه مـهم بـود، نه اصل تجاوز بلکه عکس العمل رهگذران بود. این مسئله به تحقیقات گـسترده و گـزارشهای متعددی انجامید. هنگامی که از کـایلز پرسـیدند انگیزه او از تـعقیب مـتجاوز و دسـتگیری او چه بود، پاسخ داد که احساس مـیکردم بـاید کاری کنم؛ آن زن میتوانست مادر، خاله، عمه یا یکی از دوستان مادرم باشد.
ایـن شـهودْ زیرساخت ادراک اخلاقی و تکلیف ما را در قبال دیـگران معین میکند. نمیتوانیم شـاهد رفـتاری از این دست باشیم و همچنان سـکوت کـنیم، حتی اگر قربانی کاملاً با
______________________________
۱٫ از آقایان قاسم جوادی و رسول جعفریان که نسخهای از ایـن کـتاب را در اختیار من گذاشتند، سپاسگزارم. مـشخصات کـتاب بـه این شرح اسـت:
Michael Cook, Commanding Right and Forbidding Wrong in Islamic Thought, Cambridge University Press, 2000, 700 pages.
مـا بیگانه باشد. اما نـام ایـن حسّ اخلاقی یا این تکلیفی که در قبال دیگران داریم، چیست؟ کوک میگوید که ما در فـرهنگ غـر ب نامی برای این تکلیف نداریم و تـعبیر «امـداد» نیز از بـیان آن نـارسا اسـت. مایلز نمیتوانست بر کـار خود نامی بگذارد، کوک نیز در این مورد مانند او بود، تا آن که در مطالعات خود با نـهادی بـه نام «امر به معروف و نهی از مـنکر» آشـنا شـد، کـه در غـرب معادلی نداشت و در عـین حـال توجیهگر عمل رندی کایلز بود. این جرقهای بود برای آن که وی این فریضه را موضوع تحقیق و تکنگار مـعروف خـود قـرار دهد. لیکن بر خلاف انتظار، امر بـه مـعروف و نـهی از مـنکر مـطلبی کـاملاً مدرسی نبود که وی بتواند آن را طی چند صفحه توضیح دهد؛ در جامعه اسلامی از این فریضه برداشتهای مختلفی وجود دارد، از معنا تا گستره آن و همچنین در باب مراتب و شرائط و جایگاه آن در میان مـکاتب گوناگون کلامی و فقهی تفاوتهای قابل ملاحظهای دیده میشود. وی نمیتوانست خود را به یک گزارش و تفسیر از این نهاد قانع کند، تفصیل همه مکاتب نیز زمان و کوشش فراوانی میطلبید. وی گزینه دوم را انتخاب کرد. در نـتیجه تـکنگار وی به صورتی در آمد که از نظر حجم و گستره تحقیق بیرقیب است و این امتیاز را تا مدتها حفظ خواهد کرد. اهمیت این تحقیق گسترده هنگامی آشکارتر میگردد که در نظر داشته باشیم ایـن کـتاب محصول دورهای است که هنوز متون اسلامی بر لوحهای فشرده در اختیار پژوهشگران قرار نداشت و او ناگزیر بود از طریق شیوههای سنتی به آنها دسترسی پیـدا کـند.
هدف تحقیق وی تنها آن نبوده اسـت تـا دیدگاه اسلام و برداشت مسلمانان را در باب این نهاد و تحول آن نشان دهد، افزون بر آن میکوشد تا نشان دهد که اسلام چگونه به این نهاد دسـت یـافت و آیا میتوان معادلی بـرای آن در ادیـان دیگر یافت یا خیر.
ساختار و گزارش کتاب
کتاب در پنج بخش سامان یافته است: بحثهای مقدماتی، حنبلیان، معتزلیان و شیعیان، دیگر فرقههایاسلامی، و فراسوی اسلام سنتی. این بخشها خود در قالب بیست فصل در آمـده از بـخش نخست به بحثهای مقدماتی اختصاص دارد و شامل چهار فصل است.
زرگر مرو
فصل کوتاه نخست با عنوان «زرگر مَرْو»، داستان مرد دینداری است که در پی اقدام به
امر به معروف و نهی از مـنکر در بـرابر ابو مـسلم خراسانی و اعتراض به او، به دست او کشته میشود. کوک با آوردن این داستان و معرفی تفصیلی منابع آن، داستان بلند خـود را درباره امر به معروف و نهی از منکر آغاز میکند.
قرآن و تفاسیر قـرآنی
فـصل دوم بـه «قرآن و تفسیرهای قرآنی» در دو قسمت پرداخته است. در قسمت اول «قرآن بدون مفسران» مورد نظر قرار گرفته و هشت آیه کـه بـه نحوی در باب امر به معروف و نهی از منکراند، معرفی و مفاد آنها بیان شده اسـت. دومـین قـسمت، دیدگاه تفسیری مفسران درباره این آیات مورد بحث قرار گرفته و مسائلی از این دست مطرح شـده است: آیا این تکلیف همگانی است یا اختصاص به علما دارد؟ مضمون آن دعوت دیـگران است یا تنها در بـردارنده تـوصیه به ایمان به خدا و رسولش است؟ آیا امر به معروف و نهی از منکر تنها شامل دعوت به ترک شرک و ایمان آوردن میگردد، یا دعوت به فروع را نیز در بر میگیرد؟ واژههای «معروف» و «منکر که بارها در قـرآن به کار رفته است، چه دامنه مفهومی دارد؟ وی در پایان این فصل نتیجه میگیرد که برداشت کلی مفسران از این وظیفه و تفسیری که به دست میدهند با خود آیات و آنچه مستقیما از آن به دسـت مـیآید، پیوندی ندارد و آنان میکوشند تا برداشتی عینی از آن ارائه کنند و وارد زندگی روزمره خود سازند.
احادیث
فصل سوم «حدیث» یا احادیث مرتبط با امر به معروف و نهی از منکر را طرح میکند و به بحث مـیگذارد. از مـیان احادیث متعدد و متنوعی که در این باره وجود دارد، کوک چند حدیث را برجسته میسازد و آنها را پر اهمیتتر میشمارد. یکی از این احادیث، سرچشمهای کوفی دارد و کوک بر آن نام «حدیث سه مرحلهای»(۱) مینهد. وی پس از نـقل مـاجرای یکی از نهی از منکرهای دوران مروانیان، حدیثی از ابو سعید خدری نقل میکند که پیامبر اکرم در آن امر به معروف و نهی از منکر را به سه مرتبه یا مرحله تقسیم میکند: مرحله دست، زبان و دل یـا اقـدام عـملی، اقدام زبانی و انکار قلبی. در ایـن جـا کـوک
______________________________
۱٫ The “three modes” tradition
بر این نکته انگشت میگذارد که در این حدیث معروف واژههای معروف و منکر به کار نرفته است، به جای آن سخن از تغییر یـا «انـ یـغّیره بیده» در میان است. کوک این حدیث و نگرش مـسلمانان بـه آن را و جایگاه این ترتیب سهگانه را در سراسر کتاب خود پی میگیرد و آن را حدیثی کلیدی برای فهم این فریضه در میان جامعه اسلامی مـیداند. پس از آنـ احـادیث دیگری نقل میکند که کانون آنها این فریضه است. بـرخی از این احادیث مسلمانان را تشویق به انجام آن میکنند و به اصطلاح کوک گرایشی مثبت(۱) دارند، حال آن که پارهای دیـگر از اهـمیت ایـن فریضه میکاهند و باید آنها را در مقوله نهی از منکر در آخر الزمان گنجاند. مـضمون بـرخی از این احادیث آن است که مؤمن نباید خود را در گیر کاری کند که از پس آن بر نمیآید. از نظر کـوک احـادیثی از ایـن دست با نگرش کلی احادیث دیگر تعارض دارد و مضمون آنها «آب سردی است بـر آتـش ایـن اندیشه که برترین جهاد، گفتن سخن حقی است در برابر سلطانی جائر». خاتمه این فـصل بـا تـحلیل خاستگاه جغرافیایی این حدیث چشماندازی تازه به فهم آن ها میگشاید. احادیث امر به مـعروف و نـهی از منکر عمدتا از مراکز اصلی حدیث، یعنی حجاز، بصره، کوفه و شام به دست مـا رسـیده اسـت. این پراکندگی جغرافیایی از دو جهت معنادار است. نخست، احادیثی که منشاء کوفی دارد و راویان آن در کوفه بـودهاند، بـر اهمیت و نقش امر به معروف و نهی از منکر تأکید فراوان دارند و دو برابر احادیثی هـستند کـه از نـقاط دیگر به به دست آمده است. دیگر آن که احادیثی که از اهمیت این فریضه میکاهند و از مـؤمنان مـیخواهند تا خود را درگیر امور طاقتفرسا نکنند، عمدتا در شام ریشه دارند. از این مـنظر چـنین احـادیث عافیتطلبانهای را باید واکنش به جغرافیای سیاسی دوران امویان دانست.
مسلمانان صدر اسلام
فصل چهارم به مـرور سـیرهنامههای مـسلمانان اولیه اختصاص دارد و کتابهایی را که گذشتگان درباره شرح حال آمران به معروف و نـاهیان از مـنکر نوشتهاند و نگرش آنان را به این مسئله، تحلیل میکند. از نظر آنان امر به معروف و نهی از منکر ریـشه در قـبل از اسلام دارد و امتهای گذشته نیز چنین فریضهای در میان خود داشتهاند. پیامبران بزرگی چـون نـوح به این وظیفه اشتغال داشتند. در شرح حـال پیـامبر اکـرم نیز به این تکلیف اشاره
______________________________
۱٫ Positive tendency
شده اسـت. در بـرخی از این شرححالها شاهد کسانی هستیم که در راه اجرای این فریضه با حاکمان نیز مـواجه مـیشدند و از این کار باکی نداشتند، گـرچه کـمتر کسی بـه سـرنوشت زرگـر مرو دچار میشد. آنگاه این مـسئله مـطرح میشود که آیا افراد مجاز هستند که برای اصلاح منکرات دست بـه شـمشیر ببرند و بر ضد حاکمیت بشورند. در بـرابر کسانی که گاه چـنین کـاری را مجاز میشمردند، کسانی بودهاند کـه حـتی نهی از منکر به صورت زبانی را بر ضد حاکمان درست نمیدانستند. عبد اللّه بـن مـبارک از این کسان بود که بـه جـای امـر به معروف و نـهی از مـنکر حاکمان، حتی از دیدن آنـان خـود داری میکرد. ابو سفیان ثوری نیز آنان را به دریایی تشبیه میکرد که به هنگام طـوفانی شـدن کسی را یارای مقابله با آن نیست و ایـن را دلیـلی برای تـرک فـریضه امـر به معروف و نهی از مـنکر میشمرد. حسن بصری نیز از این دست کسان است که با رفتن نزد حاکمان برای امـر بـه معروف و نهی از منکر آنان مخالف بـود و مـیگفت کـه شـایسته نـیست که مؤمن خـود را خـوار کند. افزون بر آن شمشیر آنان تیزتر از زبان ماست. اما همه از این سنخ افراد نبودند و این قـبیل مـخاطرات را بـه جان میخریدند. شعیب بن حرب هارون الرشـید را در راه مـکه دیـد و او را صـدا زد و بـر او خـرده گرفت. خلیفه از او پرسید که با چه جرأتی نام خلیفه را بر زبان آورده است. شعیب پس از اندکی درنگ پاسخ داد که وی خدا را نیز به نام میخواند و با این تدبیر خود را نـجات داد. داستان ابوذر معروفتر از آن است که نیازمند یادآوری باشد. وی بی کمترین تردیدی نزد معاویه میرفت و او را امر به معروف و نهی از منکر میکرد. اما چرا برخی این گونه از اجرای امر به معروف و نـهی از مـنکر در برابر حاکمان تردید داشتند، پاسخ کوک آن است که احتمالاً آنان به دلیل نداشتن پایگاه اجتماعی از ورود به بازی خطرناک امر به معروف و نهی از منکر قدرتمندان پرهیز میکردهاند.
از سطح قدرتمندان کـه فـرود بیاییم، غالبا شاهد رواج فراوان امر به معروف و نهی از منکر در میان سلف بودهایم. محور امر به معروف و نهی از منکر در این سطح عمدتا سه چـیز بـوده است: زن، شراب و خوانندگی. این امـر بـه معروف و نهی از منکر گاه تبعاتی تلخ در جامعه داشت و موجب هتک حریم مسلمانان میشد و چه بسا به اموال مردم آسیب میرسید. در نتیجه مأمون، خلیفه نـامور عـباسی، زمانی به منع امـر بـه معروف و نهی از منکر فرمان داد و اگر کسی بر خلاف این فرمان عمل میکرد، مجازات میشد. مسائلی از این دست موجب تردید در نحوه اجرای امر به معروف و نهی از منکر و اساسا ضرورت آن
پیش مـیآورد و حـتی کسانی برای آن که ناگزیر از انجام آن نباشند، هجرت کردن را توصیه مینمودند و یا در زمانهای که گوش کسی بدهکار نیست، وظیفه بودن آن را به سؤال میگرفتند و در واجب بودنش تردید یا آن را انکار میکردند. به تـدریج ایـن مسئله شـکل گرفت که امر به معروف و نهی از منکر تنها زمانی واجب است که سه شرط فراهم شده بـاشد: یک هراس بر جان و ترس مرگ در میان نباشد، دیگری احتمال تـأثیر مـوجود بـاشد و سوم آن که شخص آمر به معروف و ناهی از منکر از زبانی پیراسته و مؤدبانه بهره بگیرد.
در این جا کوک بـه مـناسبت سخن از زندگی خصوصی به میان میآورد. در نگاه امروزی اساسا برخی از رفتارها خصوصی بـه شـمار مـیروند حتی اگر به صورت علنی صورت گیرد. در نتیجه کسی حق برخورد با چنین رفتارهایی را نـدارد. از نظر اسلام چیزی به نام زندگی خصوصی، به این معنا، وجود ندارد. امـا در باب امر به مـعروف و نـهی از منکر سه اصل مکمل یکدیگرند که به تقویت چنین ساحتی کمک میکند. نخست آن که تجسس و فضولی در امور شخصی افراد، همان گونه که در آیه ۱۴ سوره حجرات بر آن تأکید شده، ممنوع است. دومـ آن که آنچه را که موجب هتک حرمت مسلمانی میشود، نباید افشا کرد. سوم حرمت ورود به خانه دیگران است که در قرآن کریم، آیه ۱۸۹ سوره بقره و ۲۷ سوره نور، به آن تصریح شده است. وی سـپس داسـتان خلیفه دوم را که بیاجازه وارد خانه کسی شد تا مچ او را بگیرد و پاسخ او را نقل میکند و به این ترتیب بر این که اسلام به حریم خصوصی افراد احترام میگذارد و از آن دفاع میکند، میرسد. آخرین نـکته ایـن فصل آن است که آیا امر به معروف و نهی از منکر اختصاص به مردان دارد، یا آن که زنان نیز مکلف به این فریضه هستند. وی از یک منبع کهن حنبلی نام میبرد کـه در آن از زنـی به نام سمراء بنت نهیک یاد شده است که امر به معروف و نهی از منکر میکرد. با این حال از نظر کوک ما شاهد کسی که به طور غیر رسمی بـه ایـن کـار اشتغال داشته باشد، نیستیم. در پایـان ایـن بـخش مقدماتی کوک نتیجه میگیرد که بحث امر به معروف و نهی از منکر با همه گستردگی و ادبیات پرباری که دارد، تا این جا از دو جـهت فـاقد انـسجام است: نخست آن که از نظر شرائط اجتماعی تا حـدی پراکـنده و التقاطی است و بر طبقهای خاص تأکید ندارد. دیگر آن که از نظر فکری روشمند نیست و نمیتوان آن را در چاچوب فکری منسجمی گنجاند. نـخستین کـاستی بـا حنبلیان اولیه و دومین نقص با پیدایش معتزله بر طرف مـیگردد. کوک با ایناشاره بخش مقدماتی را بهپایان میبرد و به تفصیل راه حل نخستین نقص را دنبال میکند.
ابن حنبل و امر بـه مـعروف و نـهی از منکر
بخش دوم در پی آن است تا جایگاه امر به معروف و نهی از منکر را در انـدیشه یـکی از مذاهب چهارگانه معروف اسلامی یعنی «حنبلیان» از آغاز تا کنون پی گیرد و این کار را طی چهار فصل انـجام دهـد. پنـجمین فصل کتاب به معرفی «ابن حنبل» بنیادگذار این مذهب و شرح زندگانی او و نـگاه وی بـه امـر به معروف و نهی از منکر میپردازد. بر خلاف علاقه برخی از متفکران مسلمان به مسائل کـلی و انـتزاعی، حـنبلیان اولیه به مسائل عینی (concrete)تعلق خاطر خاصی داشتند. به گفته ابنعقیل، یکی از عالمان حـنبلی، آنـان فقط علوم ظاهری یا «ما ظهر من العلوم» را میپذیرفتند و وقت خود را صرف تـأملات نـظری نـمیکردند. این ویژگیْ خود را در نگرش آنان به امر به معروف و نهی از منکر نیز نشان مـیدهد. کـتابهای حنبلیان درباره امر به معروف و نهی از منکر نیز به جای طرح و بحث نـظریِ مـسائلِ ایـن حوزه شامل پرسش و پاسخ و استفتاهای ناظر به وظایف آمران به معروف و ناهیان از منکر است. نـمونه خـوبی از این نگرش در کتابی که ابو بکر خلاّل (د. ۳۱۱) از استفتاهای ابنحنبل گرد آوری کرده و الأمـر بـالمعروف و النـهی عن المنکر نام دارد، به خوبی منعکس شده است. این کتاب شرحی روشمند از این وظیفه نـیست و گـاه تـعارضهایی در میان فتواها دیده میشود، لیکن صراحت و روشنی مباحث و پرهیز از مسائل ذهنی نـیز بـه خوبی در آن آمده است. کافی است یکی از استفتاها را بررسی کنیم. مردی در همسایگی ما اعمال غیر اخـلاقی و نـامشروعی را همچون میگساری و زنبارگی مرتکب میشود، تکلیف ما در این میان چیست؟ آیا میتوانیم او را بـه حـاکم معرفی کنیم؟ ابنحنبل پاسخ میدهد که باید بـه او هـشدار داد، لیـکن نباید پای حاکم را به میان کشید. کوک بـا تـحلیل این متن اولیه حنبلیان میکوشد تا بر اساس سه پرسشِ به هم پیـوسته دیـدگاه آنان را درباره امر به مـعروف و نـهی از منکر تـرسیم کـند: بـیشتر با چه گناهانی برخورد میکنیم؟ در چه مـوقعیتی بـا آنها برخورد میکنیم؟ و در قبال آنها چه باید کرد؟
گناهان عمدهای که با آنها مـواجه مـیشویم در مجموع ساده و تکراری است: زن، شراب و نـوازندگی. به سه ابزار مـوسیقی اشـاره میشود: تنبور، طبل و عود. از مـزمار سـخن به میان میآید، لیکن به ندرت. تنها یک بار نیز از دف سخن رفته اسـت. گـاه این ابزارها در حال نواخته شـدن هـستند و گـاه در حال خرید و فـروش. هـمچنین گاه سخن شطرنجبازی و نـمایش
تـصاویر و رد و بدل کردن سخنان مستهجن و یا دعوای جوانان با یکدیگر هستیم. آخرین استفتا درباره اسـتفاده از قـورباغه و موش به عنوان طمعه است. پاسـخ ابـنحنبل به ایـن آخـرین پرسـش گویای آن است که وی: «چـنان از زندگی امنی بر خوردار بوده که جهان آکنده از رذالت و سبعیت را نیازموده است».
پرسش دوم ناظر بـه زمـینه گناهان است. برخی از آنها در محیط خـانه رخ مـیدهد و پارهـای در بـیرون و گـاه در مسجد. سومین مـسئله دربـاره نحوه عکس العمل نشان دادن نسبت به گناهان است. چه کسی مسئول امر به معروف و نهی از مـنکر است؟ فـتواها تـقریبا ساکت هستند. البته اشاراتی درباره مراحل و تـرتیب انـجام آن آمـده اسـت. در بـرابر گـناهانی چون داشتن یا حمل شراب میتوان ظرف آن را خالی کرد و بر زمین ریخت، لیکن باید بهوش بود که به ظرف آن آسیبی وارد نگردد. با این حال یکی از راههای مـبارزه با گناه، کنار رفتن از صحنه و دور شدن از محل آن است. در سه حالت است که این وظیفه را میتوان ترک کرد: ترس بر جان خود، بیتوجهی گناهکار به سخنان آمر و ناهی و سرانجام توجه بـه زنـدگی و حریم خصوصی افراد.
از نظر کوک در شرح تکالیف حنبلیان قدیم، دو نکته دیده نمیشود: یکی آن که آنان تمایلی برای حضور در فعالیتهای اجتماعی و مبارزه با فساد در محلهها و تلاش برای بستن عـشرتکدهها نـدارند؛ دیگر آن که سخنی از حکومت و مبارزه با فسادهای واقعی یا احتمالی آن در میان نیست. به تعبیر دیگر، محور امر به معروف و نهی از منکر امـور فـردی و شخصی و پرهیز از مسائل کلان و اجـتماعی اسـت. از آنجا که خداوند اطاعت از حاکم را واجب ساخته است، نباید در جهت در افتادن با آنان گامی برداشت. این نگرش بازتاب زندگی شخصی خودِ احمد بن حـنبل بـوده است. وی از حاکمان دوری میجست و در فـعالیتهای اجـتماعی و نهضتهایی که در زمان او پدیدار شد، نقشی نداشت و حتی در دوران معروف محنت تلاشی برای مقابله با حکومت نکرد. در اینجا کوک به تفصیل نحوه زیست، محل زیست و مشخصات خانه ابنحنبل را بررسی میکند و هـمسایگان او را بـر میشمارد و میکوشد تصویری دقیق از موقعیت جغرافیایی محلهاش به دست دهد. وی در شمال غربی بغداد میزیست، خانهاش در انتهای کوچهای بنبست قرار داشت و در آنجا چهار خانه بههم پیوسته متعلق به خاندان وی واقع شـده بـود: در یک خـانه عمویش اسحاق، در دیگری پسر عمویش، در سومی پسر بزرگش صالح و در چهارمی خودش زندگی میکرد.
این تفصیلات حتی شـامل تعداد چاهها، اتاقهای خانه و موقعیت پشتبامها میگردد. از طریق این تفصیلات در مـیبابیم کـه یـکی از همسایگان وی مردی شریر بود، همسایه دیگر مغازه قصابی داشت و توضیحاتی از این دست. ابنحنبل میکوشید با حفظ عـقاید خـود از مواجهه با حکومت نیز پرهیز کند، از این رو هنگامی که امام جماعتی دارای عقاید بـاطله بـود، در نـمازش شرکت و به او اقتدا میکرد، لیکن در بازگشت به خانه نماز خود را اعاده مینمود. در پایان این فـصل کوک طی چند جمله کلیدی ابنحنبل و دیدگاه او را نسبت به امر به معروف و نـهی از منکر این گونه صـورتبندی مـیکند: «او نه مخالفی عملگرا نسبت به خلفا و نه طرفداری متعهد به حمایت از آنان بود. او آماده بود کار قیصر را به قیصر واگذارد. علاوه بر آن آنچه او بیش از هر چیزی میخواست، این بود که او را بـه خود واگذارند، و این کلید عقیده او نسبت به نهی از منکر است». با این حال نه معاصرانش او را به خود واگذاشتند و نه آیندگان نگرش او را جدی گرفتند. معاصرانش او را درگیر جدیترین مناقشات کلامی ساختند و بیش از دو سـال بـه زندانش افکندند. آیندگان نیز از او تفسیری به دست دادند که ادامه آن در حکومت وهابیان که فلسفه اصلی خود را امر به معروف و نهی از منکر میشمرد، شاهد خواهیم بود.
حنبلیان بغداد
فصل ششم گـسترش مـسئله امر به معروف و نهی از منکر را پس از ابنحنبل در میان «حنبلیان بغداد» پی میگیرد. در این دوران شاهد دو تحول در میراث ابنحنبل هستیم: نخست آن که به جای آن استفتاهای پراکنده، به تدریج گزارشهای روشمند و نظام یـافتهای از ایـن فریضه به وسیله عالمان حنبلی به دست داده میشود. دیگر آن که، بر خلاف روش ابنحنبل، عالمان حنبلی در تاریخ معاصر خود نقشی فعال ایفا میکنند و حضورشان در مسائل سیاسی و مخالفت با مـنکرات تـعیین کـننده میگردد. این نقش نیز اوج و فـرود خـود را دارد. پس از سـکوت نسبی عالمان اولیه حنبلی شاهد فعالیتهای گسترده عالمان نسلهای بعدی بر ضد رقیبان خود، مانند شیعیان و شافعیان، به نام امر بـه مـعروف و نـهی از منکر هستیم. هنگامی که ابو جعفر طبری در سـال ۳۱۰ درگـذشت ناچار شدند او را شبانه به خاک بسپارند، زیرا برخی از حنبلیان، به جرم گرایش به رَفْض (تشیّع) وی، از تشییع جنازهاش مـمانعت کـردند. آنـان همچنان به آزار زائران کربلا میپرداختند و مانع از
نوحهسرایی بر سر تربت سـید الشهداء میشدند. در رأس این جریان شخصی به نام بربهاری بود. به گفته کوک: «حنبلیان بربهاری مشکلی جدی برای شـُرطه و فـاجعهای بـرای بغدادیانی بودند که از عقیده آنان پیروی نمیکردند».
لیکن در اینجا پرسشی خـود را نـشان میدهد. چگونه این حرکت تهاجمی را میتوان با آن سکوت و رفتار انفعالی ابنحنبل پیوند داد؟ کوک میکوشد برای ایـن تـغییر بـنیادی تفسیری به دست دهد. از نظر او دو دلیل برای این تحول وجود دارد: نخست افـزایش کـمّی و عـددی حنبلیان بغداد است که از آنان نیرویی مهاجم ساخته بود. با افزایش نفرات حنبلی خـشونت آنـان نـیز افزایش مییافت. دلیل دوم آن است که حکومت در سراشیبی قرار داشت و به همان نسبت حنبلیان قـدرتشان رو بـه افزایش بود. هنگامی که مذهب حنبلی شکل گرفت، دولت عباسیان در اوج اقتدار و پیروان ایـن مـذهب انـدک و ضعیف بودند، لیکن حال وضع به عکس شده بود و حکومت صلابت خود را از دست داده بـود. افـزون برآن میان حکومت و برخی از عالمان حنبلی پیوندهای استواری به وجود آمده بود و ایـن مـسئله بـه آنان اقتداری مناسب میبخشید، گرچه این سیاست درست بر خلاف سنت امام این مذهب بـود کـه از حکومت میپرهیخت و حتی از قبول قضاوت خود داری میکرد. این تحول را از مقایسه رفتار پدر و پسـر بـه خـوبی میتوان دید. در حالی کهحنبل به هیچ روی حاضر به همکاری با حکومت وقت نبود، پسرش صـالح مـنصب قـضای اصفهان را پذیرفت و لباس سیاه عباسیان بر تن کرد، گرچه در این هنگام از شـرم گـریست. کوک پس از مروری تاریخی بر این تحول و گزارش موارد متعددی از این دست، این دگردیسی را چنین نشان مـیدهد: «مـا از تسلیم و سکوت ابنحنبل از یک سو و عوامفریبیهای بربهاری از سوی دیگر، راه درازی پیمودهایم». اما بـه مـیزانی که پیوند حنبلیان با حکومت استوارتر مـیشد، نـهی از مـنکر کمرنگتر میگشت تا آنجا که: «از این پس در بـین حـنبلیان بغداد، نامی از ناهیان از منکر نیامده است».
پس از این گزارش تاریخی، کوک میکوشد تا نـگرش عـقیدتی آنان را به امر به مـعروف و نـهی از منکر نـشان دهـد. در نـتیجه به برخی از کتابهایی که در این زمـینه نـوشته شده اشاره میکند و بر اساس آنها مسائل اساسی این تکلیف را بر مـیشمارد. از ایـن منظر به نظر میرسد که حـنبلیان همان روشمندی معتزله را در بـیان امـر به معروف و نهی از منکر بـه کـار گرفته و بر آن جامه حنبلی پوشاندهاند. در یکی از این کتابهای معروف که نوشته
ابو یـعلی بـن فرّاء (د. ۴۵۸) است و «اصول الدین» نـام دارد و سـخت مـتأثر از روش عقلی معتزلی اسـت، سـلوک تحلیلی آنان به خـوبی مـشهود است. در این کتاب مسائلی از این دست بیان شده است: آیا امر به معروف و نـهی از مـنکر واجب عقلی است یا شرعی؟ چه کـسی مـکلف است و آیـا ایـن فـریضه بر همگان واجب اسـت یا افراد خاصی؟ شرائط وجوب امر به معروف و نهی از منکر چیست؟
حنبلیان دمشق
پس از حمله مغول به بـغداد مـوقعیت حنبلیان در این شهر آسیب دید و فـعالیت آنـان بـه تـدریج بـه دمشق منتقل شـد و ایـن شهر جایگاه اصلی آنان گشت. هرچند هنوز حنبلیان بغداد تا قرنهای بعد بودند، لیکن اهمیت پیـشین را نـداشتند.
فـصل هفتم، تاریخ مذهب حنبلی را دنبال میکند و مـوقعیت «حـنبلیان دمـشق» را در کـانون بـحث خـود قرار میدهد. موقعیت آنان در دمشق بسیار با بغداد متفاوت بود؛ آنان در بغداد نیروی مسلطی بودند و با خلافت پیوند استواری داشتند و به دلیل تعداد فراوان خود میتوانستند نـقش اجتماعی فعالی ایفا کنند، لیکن در دمشق و در کنار شافعیان که اکثریت را تشکیل میدادند تنها یک اقلیت بودند. این مسئله آنان را به سمت فعالیت علمی سوق داد و نتیجه آن پدید آمدن آثار سخته و بـزرگی چـون مغنی ابنقدامه بود. با این حال در این جامعه شاهد ناهیان از منکر معروفی چون عبد الغنی مقدسی هستیم که تکروانه به امر به معروف و نهی از منکر میپرداخت و با آهنگ کـلی جـامعه حنبلی دمشق همخوان نبود. وی در اجرای فریضه نهی از منکر از هیچ جنجالی پروا نداشت و به هر جا: «پا میگذاشت مشکل میآفرید» و حتی با حاکمان در گیر میشد و گـستاخانه رفـتار میکرد. استثنای دیگر ابنتیمیه بـود کـه: «از جهاتی نسخه بدل عبد الغنی بود. شخصیت خشن و ناتوانی او برای سازش سبب بروز مشکلاتی برای او در تمام عمر شد». البته او به جای شوراندن عوام بـر ضـد حکومت ـ کاری که بـربهاری یـا مقدسی میکردند ـ راه دیگری در پیش گرفته بود و میکوشید با حفظ رابطهاش با حکومت به امر به معروف و نهی از منکر بپردازد. یکی از آثار ابنتیمیه کتاب مختصر «الامر بالمعروف و النهی عن المنکر» اسـت کـه تقریبا عموم را مخاطب خود ساخته است. این نوشته از انسجام کافی برخوردار نیست و اشاراتی به زیارت قبور دارد، با این همه میتوان در آن رگههایی از بازسازی این فریضه در میان
حنبلیان یافت. ابنتیمیه در این کـتاب مـیگوید که امـر به معروف و نهی از منکر واجب کفایی است، این کار شرائطی دارد، مانند علم به معروف و منکر، مصلحت آن بـاید بیش از مفسدهاش باشد، باید آمر به معروف و ناهی از منکر در برابر پیـامدهای تـلخ آن شـکیبایی نشان دهد. با این حال در مواردی چیزی جز سکوت دیده نمیشود، مانند آن که آیا زنان نیز مـکلف بـه این فریضه هستند یا خیر.
از نظر کوک ابنتیمیه به این فریضه نگاهی سـیاستمدارانه دارد و: «اصـطلاح سـودگرایانه مفسده و مصلحت با نادیده گرفتن اصول مسلم اخلاقی، ویژگی کاملاً نافذی در اندیشه سیاسی اوست». آنـگاه وی داستانی برای تأیید این داوری نقل میکند. مغولان معمولاً مست بودند و چون یکی از یـارانش خواست آنان را نهی از مـنکر کـند، وی با این استدلال که اگر مغولان مست نباشند مسلمانان را بیشتر آزار خواهند داد، او را از اجرای این فریضه باز داشت.(۱) کوک آنگاه میان این نگرش ابنتیمیه با اندیشه سیاسی او پیوند میزند و بحثی را در این زمینه مـیآغازد تا جایگاه امر به معروف و نهی از منکر را در تفکر او نشان دهد. پس از آن، تاریخ حنبلیان بعد از ابنتیمیه گزارش میشود که طبق آن برخی از آنان مجددا کوشیدند با حکومت حلب مناسباتی برقرار کنند و از این طـریق جـایگاه سیاسی و اجتماعی خود را قوت بخشند، لیکن: «وظیفه نهی از منکر در این دوران طولانی تاریخی، نقش کمرنگی داشت». گرچه گاه گاه تکنگارهایی در این زمینه نوشته میشد و برای مثال ابنقّیم جوزیه گاهی به ایـن فـریضه اشاراتی میکرد، با این حال باید از زین الدین صالحی دمشقی یاد کرد که کتابی درباره امر به معروف و نهی از منکر در دو جلد نگاشت و به این فریضه از منظری صوفیانه نگریست. او از غـزالی تـأثیر پذیرفته و از کتاب او برای طراحی ساختار کتاب خود سود برده است. وی همان مراتب هشتگانه غزالی را درباره نهی از منکر نام میبرد و از خود مرتبه نهمی میافزاید که به نظر میرسد منحصر بـه فـرد بـاشد. عالیترین مرتبه نهی از منکر «انـکار المـنکر بـالحال» است. به این معنا که ناهی از منکر میتواند از قدرت معنوی خود سود بگیرد و در موضوع منکر دخالت کند و آن را
______________________________
۱٫ این ماجرا یادآور داسـتانی اسـت کـه سعدی در باب اول گلستان خود این گونه نقل مـیکند: «یـکی از ملوک بیانصافْ پارسایی را پرسید که از عبادتها کدام فاضلتر است؟ گفت:] تو را [خواب نیمروز تا در آن [یک نفس [خلق] را [نیازاری:
ظالمی را خـفته دیـدم نـیمروز | گفتم این فتنه است، خوابش برده به |
و آن که خوابش بـهتر از بیداری است آن چنان بد زندگانی مرده به (گلستان سعدی، تحقیق غلامحسین یوسفی، تهران، خوارزمی، ۱۳۷۴، ص۶۷)
دگرگون سازد. نمونه آن تـبدیل شـراب بـه عسل یا سرکه یا آب است که به وسیله برخی از صـوفیان صـافی انجام شده است. کوک پس از گزارش داستان این دو شهر، یعنی بغداد و دمشق و تنوع رفتاری حنبلیان در آنها، بـستری فـراهم مـیسازد برای بحث حنبلیان نجد.
حنبلیان نجد و دولتهای وهابی
فصل هشتم ادامه تـفکر حـنبلی را در مـیان «حنبلیان نجد» پی میگیرد. در این منطقه موقعیت حنابله متمایز از موقعیتهای پیشین بود؛ آنان برای نـخستین بـار در یـک جامعه قبائلی موقعیت ممتازی داشتند و مذهب آنان تنها مذهب مقبول به شمار میرفت. ایـن مـوقعیت به آنان فرصتی داد تا با توافق با نیروی نظامی به اهداف تازهای دسـت یـابند. در سـال ۱۱۵۸ میان محمد بن عبد الوهاب (د. ۱۲۰۶) و محمد بن سعود (د. ۱۱۷۹) رئیس ناحیه درعیه از نواحی بزرگ نـجد تـوافقی انجام شد که آینده عربستان و این مذهب را دگرگون ساخت و به تشکیل دولت سعودی انـجامید کـه تـا کنون ادامه دارد. اما از نظر کوک این دولت خود سه مرحله متمایز را پیموده است. در مرحله نخست یـا اولیـن دولت سعودی (۱۲۳۳-۱۱۵۸) امر به معروف و نهی از منکر هسته مرکزی اندیشه و کردار وهابیت اسـت. در ایـن دوره آنـان سرسختانه و بیپروا بر آنچه منکر میپنداشتند، میتاختند و در این باب کمترین اهمالی روا نمیداشتند. با این هـمه: «نـهی از مـنکر موضوع مهمی در نوشتههای ابنعبد الوهاب نیست. گاهی گفته میشود که او کتابی جـداگانه بـه این موضوع اختصاص داده بود، اما ظاهرا این گفته اساس محکمی ندارد». با توجه به رویه عـملی او مـیتوان نتیجه گرفت که او: «درباره کوچک شمردن ضرورت این وظیفه احساس ناراحتی نـکرد». سـخن کوتاه، بر خلاف تأکیداتی که بر مـرکزیت فـریضه امـر به معروف و نهی از منکر در اندیشه وهابیان اولیـه مـیشود، به نظر میرسد که آنان اهداف دیگری داشتند.
دومین دولت سعودی (۱۳۰۵-۱۲۳۸) بر اجرای فـریضه امـر به معروف و نهی از منکر تـأکید بـیشتری دارد و متون ایـن دوره سـرشار از اشـارات گوناگون به آن است. در این دوره اسـت کـه در کنار تأکید بر عمومیت این فریضه کوشش میشود تا به آن جنبه اداریـ دادهـ شود که به نظر میرسد ایـن دو سیاست متناقض باشند. بـرخی از مـنکراتی که در این دوره با آنها بـرخورد مـیشود، عبارت است از مصرف دخانیات، از جمله قلیان کشیدن. گزارشهای متعددی از اجرای این فریضه بـه وسـیله دیگران فراهم آمده است کـه خـواندنی اسـت. سؤالی
که کـوک مـطرح میکند و میکوشد به آن پاسـخ دهـد آن است که چرا بر خلاف دولت اول سعودی، امر به معروف و نهی از منکر در دولت دوم اهمیت مییابد. پاسـخ وی آن اسـت که در دولت اول تلاش در جهاد گسترش قـلمرو حـکومت بود و نـیازی بـه طـرح این مقولهنبود، در آن مرحله تـأکید بر مسئله جهاد اهمیت بیشتری داشت. اما در مرحله دوم که دیگر امکان گسترش قلمروْ محدود یـا نـاممکن میشود، تأکید بر امر به مـعروف و نـهی از مـنکر جـای تـأکید بر جهاد را مـیگیرد. در نـتیجه در جامعه وهابی امر به معروف و نهی از منکر جایگاه نخست را به خود اختصاص میدهد و جهاد با کـفار در مـرتبه دوم قـرار میگیرد. این تحلیل رواج ناگهانی امر به مـعروف و نـهی از مـنکر در جـامعه سـعودی را تـبیین میکند.
سومین دولت سعودی به وسیله عبد العزیز بن سعود در سال ۱۳۱۹ق به وجود میآید که خود به دو مرحله متمایز قابل تقسیم است. مرحله اول با فتح حجاز بـه اوج خود میرسد و مرحله دوم تا زمان حاضر ادامه مییابد. در مرحله اول است که در دولت «کمیتههای امر به معروف و نهی از منکر» تشکیل میشود که وظایف آنها از نامشان پیدا است. در این مرحله اجرای این وظـیفه امـری دولتی است، نه فردی و گزارشگران نقل میکنند مردم را به سبب مصرف دخانیات و عدم حضور در نماز جماعت شلاق میزدند. آنان حتی با کاروانهای حج که از مصر میآمدند و زائرانی که اطـراف مـحمل و کجاوه بوق و شیپور مینواختند برخورد سختی کردند و به آنان حمله بردند. گاه گفته میشود که هدف از تشکیل این کمیتهها حذف امر به مـعروف و نـهی از منکرهای فردی بود که بـه دسـت بدویان خشن صورت میگرفت و میتوانست در رفت و آمد زائران حج خللی وارد کند. در سال ۱۳۴۴ق عبد اللّه بن حسن یکی از افراد آل شیخ، به عنوان نهی از منکر سیگاری از دهان یـک رانـنده مصری بیرون کشید و بـا چـوب به او حمله کرد که به درگیری میان آن دو انجامید و: «مقامات سعودی راننده را تا حد مرگ شلاق زدند». این عمل به خوبی فاصله ابنحنبل را با وهابیان نشان میدهد؛ وی در این مورد بر هـمدردی بـا شخصی که مورد نهی از منکر قرار میگیرد، تأکید داشت. همچنین برخی از آمران به معروف سازدهنیهای پسران خردسال را ضبط کردند که آنان با پرتاب پوست خربزه به رئیس کمیته انتقام خـود را گـرفتند. در همین زمـان بود که گرامافون به بازار آمد و آنان با آن به عنوان ابزار موسیقی برخورد و سوزنهای آن را جمع کـردند. همزمان با سازمان یافتن کمیتهها و گروههای آمر به معروف و ناهی از مـنکر، نـوعی رونـد اختهسازی در این تشکیلات و بیروح سازی آن شکل گرفت و ابنسعود
مانع برخی از تندرویهای گروه «اخوان» شد. زان پس این فریضه بـیشتر یـک تکلیف اداری بود، تا واجبی دینی. زمانی پس از ورود عاملان امر به معروف و نهی از مـنکر بـه جـایی، مردی به جای آن که بگوید «اهل دین آمدند» از سر طعن میگوید: «اهل دیک (خروس) رسـیدند». کوک در پایان این بخش نظر خود را در باب امر به معروف و نهی از منکر در تـفکر حنبلی این گونه جـمعبندی مـیکند: «گسترش دیوان سالاری دولت جدید عربستان، مانند هلال خصیب، به گونهای که ما دیدیم به معنای پایان یافتن تاریخ حنبلی است». در این جا دولت عربستان به تدریج علما را به بخشی از دیوان بزرگ اداری خـود منضم میسازد و تنها صورتی از آن ایدههای اولیه حنبلی را حفظ میکند و به این ترتیب به سنت ابنحنبل خاتمه میبخشد. «تبدیل آرای انفرادی و غیر سیاسی او به عملی دیوانی که مجموعهای از کمیتههای امر به مـعروف و نـهی از منکر به راهنمایی مدیر کلی در سطح وزیران آن را اداره میکند، در نظر هیچ کس غم انگیزتر از این افول سنت نیست».
معتزلیان و امر به معروف و نهی از منکر
بخش سوم دیدگاه «معتزلیان و شیعیان» را در باب امـر بـه معروف و نهی از منکر طی سه فصل بررسی میکند و تحول تاریخی آرای آنان را باز میگوید.
فصل نهم با معرفی «معتزلیان» آغاز میگردد. درست بر خلاف حنبلیان که اهل ظاهر بودند و تـنها بـه عینیات میپرداختند، معتزله دلبسته امور انتزاعی و نظام بخشی به ایدههای خود بودند. کوک در این فصل باورهای اولیه اعتزالی را بیان میکند و امر به معروف و نهی از منکر را در کنار یکی از اصول پنـجگانه اعـتقادی آنـان مینهد. ابو علی و ابو هـاشم جـبایی از عـالمان معروف و متکلمان معتزلی بودند که در باب امر به معروف و نهی از منکر آرایشان قابل توجه است. ابو علی امر به معروف و نـهی از مـنکر را واجـب عقلی و نقلی میدانست، در حالی که ابو هاشم آن را تـنها واجـب نقلی میدانست. عبد الجبار در حالی که امر به معروف را به تبع معروفی که به آن امر میشود، گاه واجب و گـاه مـستحب مـیدانست، نهی از منکر را بیاستثنا واجب میشمرد. آنگاه کوک به تشریح آرایـ سه تن از ناموران کهن معتزلی یعنی، مانکدیم، حاکم جشمی و ابو الحسین بصری میپردازد. وی نخست به آرای مانکدیم دربـاب امـر بـه معروف و نهی از منکر اشاره میکند و دیدگاه او را در مورد تعریف، وجوب، شرائط، سـلسله مـراتب، ابراز کراهت نسبت به منکر، انواع منکر و اقدام عملی در این باب
باز میگوید. سپس آرای ابو الحـسین بـصری و حـاکم جشمی را میکاود و در پایان فصل سه ویژگی کلی دیدگاه معتزله را بر میشمارد. نـخست روشـ تـحلیلی و ساختار منطقی معتزله است که خود را در فریضه امر به معروف و نهی از منکر نیز نـشان مـیدهد و آن را از کـتابهایی که مذاهب دیگر در این زمینه نوشتهاند متمایز میسازد. ویژگی دوم انسجام و یکدستی این عقاید در طـول تـاریخ و در نقاط مختلف سرزمینهای اسلامی است. سومین ویژگی مکتب معتزلی، عملگرایی آن در باب امر بـه مـعروف و نـهی از منکر است که در همه مراتب خود را نشان میدهد و بر تن دادن به هرگونه مخاطرهای در راهـ تـحقق این فریضه تأکید میکند.
زیدیه
فصل دهم به «زیدیه» اختصاص یافته است و کـوک بـا بـیان نقاط مشترک آنان با شیعیان مانند گزینش کلام معتزلی و تلاش برای گسترش سنت فقهی، بـر ایـن باور است که آنان تفاوتهای اساسی نیز با هم داشتند، از جمله: «در حـالی کـه زیـدیه عملگرا بودند، امامیه، به تسلیم و رضا گرایش داشتند» و این تفاوت اساسی بر درک آنان از فـریضه امـر بـه معروف و نهی از منکر تأثیر ماندگاری و تعیین کنندهای داشت. سپس به باورهای نـخستین ایـن جریان میپردازد و از قاسم بن ابراهیم رسّی (د. ۲۴۶) به عنوان کهنترین نویسنده معتبر زیدی که اطلاعاتی از عقاید او داریـم، نـام میبرد. امر به معروف و نهی از منکر نزد او ساده است و تنها سه اسـتفتا در ایـن باره از او شده است: یکی درباره معنای مـعروف و مـنکر، دیـگری تأکید بر ضرورت اجرای آن گرچه موجب رنـجش شـود و سوم در مورد نقش اذن امام در امر به معروف و نهی از منکر. قاسم در این جا مـیگوید کـه امام با اجرای امر بـه مـعروف و نهی از مـنکر اسـت کـه خود را میشناساند و این اشارهای است بـه یـک اصل اصیل زیدی. سپس کوک به عملگرایی زیدیه پرداخته از ابو الفرج اصـفهانی نـقل میکند که وی امام صادق را در زمره کـسانی یاد میکند که از قـیام بـرای نهی از منکر سخن گفتهاند. از نـظر کـوک ویژگی زیدیه در این مسئله عملگرایی سیاسی آنان است که برگرفته از تفکر اعتزالی اسـت. گـوهر باور زیدیان در امر به مـعروف و نـهی از مـنکر آن است که امـام مـفترض الطاعه کسی است کـه بـرای امر به معروف و نهی از منکر قیام میکند، در غیر این صورت وی تنها امام حلال و حـرام اسـت، نه امام مفترض الطاعه: «چون او نـه امـر میکند و نـه نـهی، زیـرا خداوند به اطاعت از کـسی که ساکت نشسته است، امر نمیکند، بلکه به پیروی از قائمی
فرمان میدهد که امر بـه مـعروف و نهی از منکر کند». با این حـال نـباید کـل مـیراث زیـدی را در این اصل خـلاصه کـرد. آنان سنت فقهی ارجمندی نیز دارند که در فهم آنان از امر به معروف و نهی از منکر مؤثر اسـت. کـوک بـا مرور سنت زیدی در باب امر به مـعروف و نـهی از مـنکر بـه دو نـکته اسـاسی میرسد: نخست آن که در این سنت مرتبه قلبی نهی از منکر و انکار آن در دل دیده نمیشود. دیگر آن که توسل به سلاح به هنگام ضرورت تأیید میگردد. این دو ویژگی در زیدیه قرون اولیـه به خوبی هویدا است. لیکن تاریخ بعدی زیدیه در یمن به گونه دیگری رقم میخورد و با دو پدیده هم عرض مشخص میشود: یکی کاهش سنت معتزلی و دیگری نفوذ اندیشه اهل سنت در مـیان آنـان: «در نتیجه، درک زیدیه از نهی از منکر به صورت فزایندهای مجذوب اندیشه مسلمانان اهل سنت گردید و مشخصتر از همه عقیده به انجام آن «در دل» بیش از پیش معمول شد و سرانجام سرپیچی از قیام بر ضد سلطان سـتمگر، جـای آن را گرفت». آنگاه یکی از چهرههای شاخص سنیگرایی زیدیه، یعنی محمد علی شوکانی (د. ۱۲۵۰) را در این سنت به بحث میگذارد و آرای او را بر میرسد و سپس نتیجه میگیرد کـه دیـگر نباید اندیشه نهی از منکر را مـفهومی خـاص زیدیان شمرد.
امامیه و اسماعیلیه
فصل یازدهم، «امامیه» را محور بحث خود قرار داده است، با این تأکید که آنان: «پربارترین و پیوستهترین اسناد و مدارک در مقوله نهی از مـنکر را در اخـتیار دارند. هرچند کتابهای اولیـه امـامیه به فراوانی مجموعه احادیث اهل سنت یا کتابهای فقهی حنفیان در یک عصر واحد نیست، اما بسیار بیشتر از اسناد ناپیوسته و ناقص معتزله و زیدیه است». وی تاریخ امامیه را از این منظر به سه دوره تـقسیم مـیکند: دوره اول، شامل دوران حضور امامان است که هنوز اندیشه معتزله به درون این مذهب راه نیافته بود. دوره دوم از قرن چهارم آغاز میشود و تا قرن هشتم ادامه مییابد. دوره سوم از قرن هشتم آغاز شده و تا قرن حـاضر ادامـه یافته و تـأسیس دولت امامی را در ایران نیز در بر میگیرد. وی سپس احادیث امامیه را از دو کتاب از کتابهای حدیثی اصلی شیعه یعنی الکافی کلینی و تـهذیب الاحکام طوسی بر میگزیند و به تحلیل محتوای آنها میپردازد و نتیجه مـیگیرد کـه عـملگرایی جایی ویژه در این احادیث ندارد، به جز حدیث بلندی از امام باقر. اما این حدیث از نظر کوک نـاپذیرفتنی
اسـت، به سه دلیل. نخست آن که عملگرایی آن با احادیث دیگر سازگاری ندارد. دیـگر آن کـه ایـن حدیث نزد زیدیان نیز شناخته شده است و سوم آن که راوی اصلی آن ابو حفصه قاضی مـرو است و غیر امامی، در نتیجه این حدیث غریب الاسناد و غیر قابل استناد است. بـا نقد دیگر احادیث تـنها بـه سه حدیث باقی مانده بسنده میکند. مضمون یکی از این احادیث که از امام صادق نقل شده آن است که امر به معروف و نهی از منکر بر همگان واجب نیست و تنها بر کسانی که قـدرت آن را دارند الزامی است. حدیث دوم مواجهه با سلطان جائر را نهی میکند و سومین حدیث رفتار عملی امام صادق در قبال کسانی که به ستیزهگری مشغول بودند و نحوه نهی از منکر حضرت را باز میگوید. کوک بـر آن اسـت که برخی از احادیث اهل سنت از جمله حدیث سه مرحلهای نیز وارد سنت شیعی شده است. با این همه منابع کهن شیعی کمبودی در این زمینه ندارند و آنچه در این باره بیان میکنند، بـا مـنابع سنی هم عصر خود مشابه نیستند. سپس کوک به بررسی اندیشه شیعه دوره دوم درباره امر به معروف و نهی از منکر میپردازد و مشخصا مسئله سه مرحله بودن این فریضه را به بـحث مـیگذارد و با رد خاستگاه معتزلی آن، احتمال میدهد که این حدیث ریشه در منابع سنی داشته باشد و با تفکر شیعی کهن همساز نباشد. آنگاه به نقش اذن امام در این مورد میپردازد. برخی اذن امـام را شـرط مـیدانند و برخی به این شرط بـرای اجـرای امـر به معروف و نهی از منکر اشارهای نکردهاند. وی در این جا موافقان و مخالفان را نام میبرد: «منابع دشمن اغلب میگویند که امامیه (رافضه) اجرای نـهی از مـنکر در غـیبت امام را انکار میکنند. ما میتوانیم این ادعاها را بـرداشت نـادرستِ جدلی از نظریه اذن امام بدانیم. خوب یا بد، قدمت هیچ یک از این مدارک به اندازهای نیست که حکایت از وجود ایـن عـقیده پیـش از مفید داشته باشد».
کوک چندین مسئله را طرح میکند و درباره هـر یک به تفصیل سخن میگوید، مانند عقلی یا نقلی بودن امر به معروف و نهی از منکر، امکان تقسیمپذیری مـعروف بـه واجـب و مستحب، عینی یا کفایی بودن وجوب آن و شرائط وجوب این تکلیف اسـت. آنـگاه نوبت به دوره سوم و علمای امامی اخیر میرسد. در این مرحله سخن از سه مرحلهای بودن این فریضه جـا افـتاده اسـت. همچنین این مسئله به بحث گذاشته میشود که در صورتی که امر بـه مـعروف و نـهی از منکر به خشونت منجر شود، نیازمند اذن امام هستیم. در این جا یک نوآوری دیـده مـیشود؛ حـضور یک فقیه جامع الشرائط جای امام را گرفته است و اذن او
کفایت میکند. این نظریه در اوائل دوران صفویه پدیـدار شـده است. مسئله دیگر این دوران عقلی یا نقلی بودن امر به معروف و نهی از مـنکر اسـت کـه برخی مانند مقدس اردبیلی کل این بحث را بیفایده میدانند و از کنار آن میگذرند، چرا که وحـی تـکلیف ما را در این باره مشخص ساخته است و افزون بر آن لزومی ندارد. بحث وجوب کـفایی یـا عـینی امر به معروف و نهی از منکر نیز در این دوره مطرح است، هر چند غالب علما قائل بـه وجـوب کفایی هستند. شرائط وجوب نیز محط بحث است. در ادامه این دوره است کـه بـه تـدریج بحث جهاد از کتب فقهی حذف گشت و در نتیجه: «نهی از منکر از آن جا که به طور سنتی بـخشی از ایـن مـوضوع است، قربانی ناخواسته این حذف شد».
در پایان این فصل اشاراتی کوتاه بـه اسـماعیلیه و موضع آنان در قبال امر به معروف و نهی از منکر به میان آمده است. این فریضه در میان آنـان چـندان جایگاه نیرومندی ندارد و: «در منابع اسماعیلی که بررسی کردهام، من فقط به یـک روایـت رسمی از نهی از منکر برخوردهام». ابنابی الحدید ادعـا کـرده بـود که اسماعیلیان (نزاری) قتل امیران جائر را بـا نـهی از منکر توجیه میکردند: «اما تا آنجا که من میدانم، شاهدی بر این مـدعا در خـود کتابهای نزاری دیده نمیشود».
حـنفیان، شـافعیان و مالکیان
بـخش چـهارم بـه «دیگر فرقههای اسلامی» طی شش فـصل مـیپردازد و تحول این فریضه را نزد آنان تعقیب میکند. در فصل دوازدهم «حنفیان» مورد تـوجه قـرار میگیرند که قدیمیترین مذهب فقهی اهـل سنت به شمار مـیروند، هـر چند مکتب کلامی آنان بـه کـندی شکل گرفته است و ما ناگزیر هستیم که آرای آنان را درباره امر به معروف و نـهی از مـنکر در منابع ماتریدیه دنبال کنیم. کـوک نـخست وضـع فکری آنان را تـا پیـش از دولت عثمانی بررسی میکند و نـشان مـیدهد که نهی از منکر یکی از اصول اعتقادی ابو حنیفه است. سپس از شارحان حنفی دوران عثمانی بـحث مـیکند، مانند ابو علی قاری که غـنیترین کـتاب را در این زمـینه مـینویسد. شـارح دیگر اسماعیل حقی اسـت که افزون بر قاری سخت متأثر از غزالی است و در تفسیر قرآن خود مطالبی را از زمخشری سرقت کـرده بـه نام خود نقل میکند. دیدن آثـار کـسانی مـانند حـقی گـویای: «وابستگی علمی حـنفی بـه منابع غیر حنفی» است در حقیقت در این سنت شاهد بحث خلاصه شده امر به معروف و نهی از مـنکر در
کـتاب احـیاء علوم الدین غزالی هستیم. همچنین طاش کـُپِریزاده نـه تـنها بـه شـکلی گـسترده به انتحال و سرقت ادبی تحلیل غزالی در باب نهی از منکر میپردازد، بلکه به تعدیل تحلیل غزالی در باب خشونت در برابر حاکمان جائر دست میزند. با مرور تفصیلی ادبیات حـنفی در حوزه امر به معروف و نهی از منکر، کوک به دو نتیجه میرسد: نخست: «ضعف آشکار در سنت حنفی درباره این موضوع. در هیچ جای منابع حنفی نتوانستهام گزارشی درباره این وظیفه پیدا کنم کـه بـتوان آن را منسجم، روشمند و در عین حال به درستی حنفی توصیف کرد». دومین ویژگی دیدگاه حنفی نگاه آسانگیرانه آن به مسئله نهی از منکر است. البته باید در این میان یک استثنا و خلاف عرف را مـد نـظر داشت؛ ابو بکر رازی معروف به جصّاص (د. ۳۷۰). از نظر او ابو حنیفه معتقد به نهی از منکر با زبان و شمشیر بود که با روند کلی نگرش حـنفی سـازگار نمیآید.
فصل سیزدهم به مـعرفی تـاریخ و تحول نگرش «شافعیان» در این موضوع طی دو قسمت، شافعیان پیش از غزالی و پس از او، میپردازد. مکتوبات این مذهب در باب امر به معروف و نهی از منکر با غزالی به اوج خـود مـیرسد و پس از آن سیر نـزولی مـیپیماید، گرچه همچنان از مکتوبات حنفیان غنیتر است. با بررسی آثار این دوره میتوان سه ویژگی را در آنها بازشناسی کرد: نخست استمرار سنت جوینی است و دیگری تفاوت آنها با نگرش عافیتطلبانه حنفیان و سرانجام نـداشتن سـاختاری مسنجم به نسبت سنت معتزلی.
فصلچهاردهم با اشاره به پیشینه و تعلق کلامی«مالکیان» آغاز میشود. در اینسنتنیز شاهد آنوالایی و پیوستگیآرایمالک نیستیمو میراث برجای مانده پراکندهو متشتتاست.
اباضیه
فصل پانزدهم «اباضیه» عـمان در شـرق و شمال افـریقا در غر ب را معرفی و آرای آنان را در باب امر به معروف و نهی از منکر تحلیل میکند. مفصلترین منبعی که در باب امر بـه معروف و نهی از منکر در میان اباضیه غرب دیده میشود، از آن جیطالی (د. ۷۵۰) است کـه عـمدتا بـر گرفته از آرای غزالی در احیاء علوم الدین است. در این فصل کوک در پی آن است تا افکار اباضیه شرق و غرب را بـا هـم بسنجد و تفاوتهای آنان را بازگوید. در مجموع این فریضه نزد اباضیه با دیگر جریانهای اسـلامی تـفاوتی نـدارد، جز تأکید بر امر و نهی لفظی و توجه به نقش زنان در اجرای آن.
غزالی
فصل شانزدهم «غـزالی» را موضوع بحث قرار داده است. از نظر منطقی میبایست که غزالی در فصل مربوط بـه شافعیان مورد بررسی قـرار گـیرد، لیکن به دلیل اهمیت اثر ماندگار او که بر همه جریانهای مذهبی پس از وی تأثیرگذار بود، لازم آمد که فصلی مستقل به او اختصاص داده شود. این فصل در حقیقت گزارش و تحلیل بخش امر به معروف و نـهی از منکر کتاب سترگ احیاء علوم الدین غزالی است. این کتاب از همان آغاز مورد نقض و ابرام فراوان واقع گشت و حتی بعضی به تعریض آن را «اماته علوم الدین» نامیدند، با این همه توانست در طـول سـدههای بعد موقعیت خود را تحکیم کند و به درون دیگر جریانهای اسلامی نفوذ کند. وجود گزیدههای مختلفی از احیاء، که به بیست و دوتا میرسد و از سوی گزینشگرانی با علائق و تعلق مذهبی متفاوتی فراهم آمده اسـت، گـویای اهمیت این کتاب است. غزالی در این کتاب پس از بیان اهمیت و وجوب این فریضه ارکان چهارگانه آن یعنی محتسب، منکر، گناهکار و چگونگی احتساب را شرح میدهد و به تفصیل نظر خود را در این باره بـیان مـیکند. کوک پس از گزارش دقیقی از دیدگاه غزالی و با تأکید بر اصالت طرح او، بر پارهای تشتت و پراکندگیهای متنی او خرده میگیرد و میگوید که بهتر بود برای کار خود از ویراستاری بهره میگرفت. بحث بـعدی کـوک گـزارشی از میراث غزالی و تأثیر این کـتاب در مـیان آیـندگان است. این گزارش نشان میدهد که چگونه دانشمندان مختلف با نقل برخی یا گاه همه آرای غزالی به نام و بدون نـام او سـخت مـتأثر از او بودهاند. برخی از کسانی که خلاصهای از احیاء را فراهم کـردند عـبارتند از: احمد غزالی، یحیی بن ابی الخیر، محمد بن سعید قریضی یمنی، جمال الدین خوارزمی و صوفی بلالی. افزون بر شـافعیان، دانـشمندان مـذاهب دیگر نیز طبق دیدگاه کلامی و فقهی خود کوشیدند کتابی هـمسنگ احیاء فراهم آورند یا آن را بپیرایند. از این کسان میتوان طرطوشی (مالکی)، ابنجوزی و علی قاری (حنبلی)، جیطالی (اباضی)، مؤید یـحیی بـن حـمزه (زیدی) و فیض کاشانی (شیعی) را نام برد. این تأثیرگذاری اختصاص به مـسلمانان نـداشت و: «حتی مسیحیان روایتی از این کتاب تدوین کردند». به تعبیر مشخصتر ابو الفرج ابنعبری (م ۶۸۵) از مسیحیان یعقوبی کـتابی بـه نـام ایثیقون نوشت که سخت متأثر از احیاء علوم الدین است.
بازاندیشی این فـریضه در دوران جـدید
فـصل هفدهم «بازنگری اسلام نخستین» را در خود دارد و در پی آن است تا مسائلی را که در فصول شانزدهگانه قبل به طـور مـکرر ذکـر شد و گاه خواننده را گیج میکرد، در کنار یکدیگر بگذارد و تصویر کاملی از فریضه امر به مـعروف و نـهی از منکر به دست دهد. اما در این فصل به جای تکرار همان مباحث یـا تـدوین فـصلی مدرسی در باب عقاید، کوک چهار موضوع محوری را انتخاب میکند و شرح وبسط تاریخی و اجتماعی آنـها را نـشان میدهد. این چهار موضوع عبارتند از بررسی سیاستهای حکومتی در قبال نهی از منکر، بررسی رابـطه نـهی از مـنکر و زندگی خصوصی، موقعیت اجتماعی نهی از منکر و نقش خاص علما در این مسئله. در باب مسئله اخیر پس از بـحث از انـحصاری بودن یا نبودن این وظیفه کوک این گونه نتیجه میگیرد: «شاید بـتوان گـفت نـهی از منکر در بخش عمدهای از تاریخ اسلام حق منحصر به فرد علما بوده است. اما با وجـود ایـن نـاهماهنگیها کافی است از خود بپرسیم آنها چگونه به چنین حقی دست یافتند و آیـا امـیدوارند بتوانند آن را در شرائط امروزی حفظ کنند».
بخش پنجم با عنوان «فراسوی اسلام سنتی» سه فصل را پوشش مـیدهد و در پی مـعرفی و ارزیابی رویکردهای نوگرایانه به امر به معروف و نهی از منکر در میان مذاهب مـختلف اسـلامی است.
مقایسه دیدگاه شیعه و اهل سنت
فـصل هـیجدهم «تـحولات جدید اسلامی» را در سه قسمت پی میگیرد. در این جـا کـوک با تأکید میکوشد تفاوت سنت شیعی و اهل سنت را در این مسئله بیان کند. هـرچند تـفاوت میان مذاهب اهل سنت امـروزه چـندان جدی نـیست، لیـکن هـمچنان شیعه هویت خود را حفظ کرده اسـت و در حـالی که میراث اهل سنت در این میان کارکرد خود را از دست داده و به مسئلهای تـاریخی تـبدیل شده است، اندیشه شیعه زنده و سـیال است: «تمایزی که مـا در ایـن فصل به بررسی آن میپردازیم تـا حـدی مربوط به سرنوشت نابرابر این دو سنت مدرسی است. آنچه از اهل سنت رسیده دقـیقا بـه صورت تراثی در آمده؛ تا انـدازهای شـبیه بـنای تاریخی مقدسی کـه مـورد احترام مردمانی است کـه اکـنون در حقیقت در آن به سر نمیبرند.
به عکس سنت مدرسی امامیه را میتوان هنوز سنتی زنده تـوصیف کـرد که استمرار و سازگاری آن مدیون علمایی اسـت کـه در درون آن عمل مـیکنند».
در ایـن جـا نخست کوک گزارشی مـیدهد از عالمان جدید اهل سنت که به بازنگری امر به معروف و نهی از منکر پرداخته و در این مـیان یـا اندیشههای نو ارائه کردهاند یا همان ایـدههای کـهن را در قـالبی نـو و امـروزیپسند عرضه داشتهاند. هـرچند بـرخی کسان همان بحث گذشته را با همان سبک و بیتوجه به تحولات جدید جهان معاصر دنبال کردهاند، مـانند شـوکانی، آلوسـی و قنّوجی. اما کسانی کوشیدهاند تا بر مـباحث غـزالی جـامهای نـو بـپوشانند و آن را عـرضه کنند مانند قاسمی، سعید حوّا، عز الدین بیانونی، علی بلحاج و خالد بن عثمان که همه آنان سخت وامدار میراث غزالی هستند. اما کسان دیگری کوشیدهاند تفسیری امـروزین از امر به معروف و نهی از منکر به دست دهند و به جای تأکید و تکرار همان تِمهای گذشته که از مصادیق منکر به شمار میرفت مانند ریشتراشی، بعد اجتماعی این وظیفه را برجسته سازند. از ایـن کـسان میتوان محمد عماره را نام برد که «الاشتغال بالامور العامه» را بخشی از این وظیفه میشمارد. این مشارکت در امور عمومی، تشکیل حزب و انجمنهای صنفی و نشر روزنامه را نیز در بر میگیرد و به این تـرتیب امـر به معروف و نهی از منکر به مسئلهای گوهری در میان این کسان تبدیل میگردد. همچنین یکی از موضوعات در مسئله امر به معروف و نهی از منکر میان نـوگرایان مـسئله نقش زنان در اجرای آن است و آنـان مـیکوشند برابری زن و مرد را در این مسئله با استناد به قرآن و سنت نشان دهند. این کسان باید دو مسئله اساسی دیگر را حل کنند. نخست نقش دولت در اجرای این فـریضه اسـت و دیگر آن که آیـا مـرحله اقدام عملی که مفاد حدیث سه مرحلهای است در اختیار همگان است یا انحصار به حاکمیت سیاسی دارد. در برابر کسانی که برای حفظ امنیت گفتهاند اقدام عملی منحصر به دولت است، برخی مـخالفان گـفتهاند که این بدعت است و نمیتوان هیچ مرتبهای از امر به معروف و نهی از منکر را منحصر به گروهی خاص دانست. این مسئله با توجه به رشد اسلامگرایی در خاور میانه و شمال افریقا به ویـژه در مـصر و الجزائر شـکلی کاملاً عملی و ملموس به خود گرفته است.
سیاست شیعه معاصر و دولت اسلامی ایران
قسمت دوم این فصل به «بـررسی تحولات در عقاید شیعه امامیه» و مشخصا ایران
اختصاص دارد. از نظر کوک شیعیان آگـاهی خـوبی از تـفکرات اهل سنت در باب امر به معروف و نهی از منکر دارند و در جای خود از آن خوب استفاده میکنند، حال آن کـه آگـاهی اهل سنت از دیدگاه معاصر شیعه ناقص، مبهم و در مواردی نادرست است.
مسئله امر بـه مـعروف و نـهی از منکر با فعالیتهای اخیر سیاسی روحانیت در ایران پیوندی استوار دارد. احیای اسلام به عنوان عقیدهای سـیاسی در فضایی نو در بین امامیه دو نسل است که شکوفا شده و به بازاندیشی در مسائل دیـنی و ترویج آموزههای سیاسی آنـ انـجامیده است. در ایران پیشاهنگ این کار روحانیان به شمار میرفتند، هرچند کسانی چون مهدی بازرگان و علی شریعتی از غیر روحانیانی بودند که در این عرصه تأثیرگذار بودند. یکی از محققان معاصر به نام اخوی در کـتاب دین و سیاست در ایران معاصر ادعا کرده است که در جهت پیوند دین با سیاست، غیر روحانیان مقدم بر آنان بودهاند. لیکن کوک با این نظر مخالف است و میگوید: «روزشمار تاریخی که مـن در اخـتیار دارم چنین مطلبی را تأیید نمیکند. کتاب مرز میان دین و سیاست بازرگان در دیماه ۱۳۴۱ش به چاپ رسید. دو روحانی قبلاً (در سال ۱۳۳۹) سخنرانیهای مربوط به امر به معروف ایراد کرده بودند، که بعدا در گفتار مـاه بـه چاپ رسید [… [و در همان ماهی که بازرگان کتاب مرز میان دین و سیاست را به چاپ رساند، محمد بهشتی (د ۱۴۰۱) در روحانیت در اسلام و در میان مسلمین، در بحثی درباره مرجعیت و روحانیت تهران، ۱۳۴۱ش نیز به روشی غـیر سـنتی به اختصار از امر به معروف بحث میکند». وی همچنان منابع دیگری را معرفی میکند که پیشتر از کتاب بازرگان چاپ شدهاند و نتیجه میگیرد که روحانیان پیشاهنگ طرح مجدد و مدرن امر به مـعروف و نـهی از مـنکر بودهاند. به گفته کوک: «آمـوزه نـهی از مـنکر سنتی امامیه از دو جهت مبین تسلیمگرایی سیاسی مشخصی بود». یکی شرط در پی نداشتن خطر برای ناهی از منکر بود، که در صورت خطری بودن نـه تـنها وجـوب که حتی فضیلت آن لغو میشد و دیگری نیاز بـه اذن امـام در مورد اقدام عملی منجر به خشونت بود. لیکن روحانیان معاصر ایران این آموزه را به گونهای بازسازی کردند که از آن بـه عـنوان وسـیلهای برای شورش بر ضد شاه و سرنگون کردن او و به قدرت رسـیدن خود سود جستند. «برجستهترین نقطه آغاز درباره شرط خطر، بحثی درباره نهی از منکر است که خود] امام [خـمینی آن را نـوشته اسـت». و درآن به جای مطلق کردن اصل خطر مسئله اولویت و منطق الاهمّ فـالاهمّ را پیـش میکشد و بر اهمیت موضوع منکر تأکید کرده در مواردی، مانند
جایی که اصل اسلام در خطر است، بـیخطر بـودن را شـرط نهی از منکر ندانسته و گفته است که در چنین مواردی باید نهی از منکر کـرد ولو بـلغ مـا بلغ. در این جا کوک تنها به نوشتههای امام خمینی بسنده نمیکند، بلکه آرای دیگر فـقهای شـیعه را مـیکاود و تحول این شرط را نزد آنان نشان میدهد. پس از فقها نوبت به روحانیانی میرسد که در ایـن زمـینه نظریهپردازی کردهاند. یکی از آنان احمد طیبی شبستری است که از نظر کوک شخصیت جـالب تـوجهی اسـت. کتاب پر سر و صدایی که وی درباره امر به معروف و نهی از منکر و تقیه نگاشت، پس از مرگش بـه چـاپ رسید و از جهات متعددی تأثیرگذار بود. وی در این کتاب متأثر از شور انقلابی بحث از خطر را چـندان تـحلیل نـمیکند و از آن میگذرد. کتابهایی از این دست نشان میدهد که عالمان شیعه تلقی سنتی درباره خطر را بازنگری کـردهاند. مـورد دوم مسئله لزون اذن در مواردی است که به خشونت میانجامد. وی این مسئله را نیز با امـام خـمینی و بـیان نظر او آغاز میکند و پیش میبرد. ایشان با تأکید بر ضرورت اذن امام معصوم در این مرتبه، در غـیبت او مـجتهد جـامع ا لشرائط را میگذارد که میتواند جایگاه او را در این مقام پر کند. در این مورد معاصران امـام خـمینی: «صراحت کمتری دارند. [آیه اللّه[ خوانساری فقط از اذن امام سخن میگوید. [آیه اللّه] خویی از اجازه نـام نـمیبرد و مراتب بالاتر اعمال خشونت را به امام یا نایب او محدود میکند. اما [آیـه اللّهـ] گلپایگانی اذن فقیه را لازم میداند و [آیه اللّه [شیرازی هـنگامی کـه مـوضوع قتل در میان است، اذن حاکم شرع را».
نوآوری دیـگری کـه در اندیشه شیعی در این باره صورت گرفته است، توجه به ضرورت سازماندهی برای انـجام امـر به معروف و نهی از منکر و پرهـیز از تـأکید بر رفـتار تـکروانه اسـت. شهید مطهری در گفتاری که در سال ۱۳۳۹ بـیان شـد، خاطر نشان میسازد که در این روزگار اقدامات فردی راهگشا نیست و باید بـرای تـحقق امر به معروف و نهی از منکر هـمکاری و مشارکت کرد. از نظر کـوک ایـن تأکید بر لزوم سازماندهی در نزد امـامیه: «شـباهت بسیاری به روش سنیان دارد. تفاوت در این جا است که امامیه برای این تأکید، در تـدارک مـبنایی فکری از طریق تحول در سنت عـلمی خـود بـرآمدهاند». به تعبیر دیـگر آنـان به بازاندیشی درباره شـرائط رائج وجـوب امر به معروف و نهی از منکر یعنی شرط علم، تأثیر و بیخطر بودن پرداختهاند. آنگاه کـوک نـقبی میزند به جایگاه و تاریخ امر بـه مـعروف و نهی از مـنکر در جـمهوری اسـلامی ایران و برای این کـار از قانون اساسی شروع و تأکیداتی را که در این قانون وجود دارد، قرائت و تحلیل میکند. از این جهت امر بـه مـعروف و نهی از
منکر به امری ابزاری و حـکومتی تـبدیل شـده و از ایـن جـهت شبیه عربستان سـعودی اسـت، لیکن: «از آنجا که جامعه ایرانی از نظر فرهنگی غنیتر از عربستان سعودی و سیاست ایرانی آزادتر از آنجاست، در ایران داسـتانی بـهتر و مـطالبی بیشتر برای گفتن وجود دارد». سپس وی نمونهای از اسـتفتاآتی کـه از امـام خـمینی در آغـاز انـقلاب صورت گرفته بود و بازتابهای آن را بیان و نقل میکند که آن فضای آتشین اینک آرام شده و سؤالاتی از این دست کاهش یافته است: «به حدی که تضاد شدید در جامعه ایرانی به بـدبینی مشترک تبدیل شده است». آنگاه به جایگاه و نقش زنان در اجرای امر به معروف و نهی از منکر اشاره میکند. از نظر کوک غالب عالمان شیعه با نقل آیه ۷۱ سوره توبه، نتیجه میگیرند کـه زنـان نیز مکلف به امر به معروف و نهی از منکر هستند و: «مفسران امامی احتمالاً بیش از همکاران سنی خود بر این بخش از آیه تأکید میکنند. پس از بررسی آثار پانزده نفر از مفسران امامی قـرآن در دوران حـاضر، مشاهده شد که پنج نفر دارای چنین نظری هستند». با نقل و تحلیل وضع زنان از نظر امر به معروف و نهی از منکر، کوک بحث شیعه را بـه پایـان میبرد و در قسمت سوم این فـصل بـه مقایسه میان دیدگاه عالمان و متفکران اهل سنت و شیعه معاصر میزند.
به نظر کوک: «به ندرت اتفاق میافتد که نشانی از آگاهی از نظریات امامیه در بین نـویسندگان سـنی دیده شود، تا چـه رسـد به شوق فراگیری از آنان». اما این مسئله در میان شیعه چنین نیست: «بر عکس علمای امامیه اغلب آمادهاند تا از منابع اسلامی اهل سنت استفاده کنند». ترجمه آثار تفسیری کسانی مانند سـید قـطب به وسیله عالمان شیعه، گواه این ادعا است. پس از این اشاره کوک به رهیافتهای مشابه میان شیعیان و اهل سنت معاصر مانند روی آوردن به سیاست و بازسازی اندیشه امر به معروف و نهی از مـنکر مـیپردازد و نقاط قـوت و کاستی هر یک را باز میگوید: «دنیای اهل سنت، در مقایسه با جوامع شیعی، شدیدا متفاوت و گیج کننده اسـت. هیچ کشوری نیست که سیاست آن پیشتاز باشد». آنگاه این وضع را بـا حـکومت شـاه و موضع امام خمینی در قبال آن میسنجد. از نظر کوک موضوع اصلی و مشترک میان شیعه و اهل سنت در باب امر بـه مـعروف و نهی از منکر، مسئله انسجام سازماندهی است، با این همه: «اختلاف زیادی در مورد هـویت سـازمان دهـندگان وجود دارد. در جبهه امامیه روحانیت نقش اصلی را به عهده دارد. در حالی که روحانیت در میان سنیان کم اهـمیت شمرده میشود».
نکته دیگری که در مباحث امر به معروف و نهی از منکر کمتر بـه چشم میخورد، مسئله حـریم و زنـدگی خصوصی است، نه عالمان اهل سنت و نه شیعه به این مسئله چندان توجهی نداشتهاند، البته: «یک استثنای عمده در این مورد وجود دارد، هرچند تا آنجا که نویسنده مورد بحث بیشتر از مطهری الهـام گرفته است کتابی استثنایی شمرده نمیشود. یکی از کتابهای متعددی که روحانیان جوان نوشتهاند، کتابی است از سید حسن اسلامی اردکانی، این اثر با مهارت نوشته شده و به صورت زیبایی به چاپ رسـیده اسـت». آنگاه وی به کالبدشکافی این کتاب(۱) و دیدگاه نویسنده آن، یعنی نگارنده این سطور میپردازد. نویسنده این کتاب، کار خود را با داستانی از خلیفه دوم و نادیده گرفتن حریم خصوصی مسلمانان آغاز کرده بود، داستانی کـه در مـنابع مختلف اهل سنت از جمله غزالی دیده میشود، و سپس بحث را بسط داده، با تشریح کارکرد و جایگاه امر به معروف و نهی از منکر، به مسائل دیگری چون حسبه و دلیل فروپاشی آن در جامعه اسلامی پرداخـته بـود و کتاب را با بیان آداب این فریضه به پایان برده بود. کوک حدود هفت صفحه را به بحث و تحلیل این کتاب اختصاص میدهد و با بیان این نکات فصل را به پایان مـیبرد: «البـته اسـلامی اردکانی بیانگر فرهنگ مذهبی غـالب در ایـران نـیست. اما شاید تأثیر عمدهای برای بخش مهمی از مردم فرهیخته داشته باشد. معنای این مطالب برای آینده را شاید بتوان با چند جـمله شـرطی بـیان کرد. اگر تقدیر چنین است که از جامعه مـدنی، تـصوّر جهانی مناسبی بر جای ماند، اگر ایران-و دیگر کشورهای اسلامی- قرار است به نحو محسوسی جامعهای مدنی شوند، و اگـر مـقدر اسـت که در سایه اسلام این کار انجام شود، آن وقت است کـه آرای اسلامی اردکانی درباره نهی از منکر میتواند به ما کمک کند تا تصوری از این تحول داشته باشیم».
در پی ریـشهها
نـوزدهمین فـصل «سرچشمهها و سنجشها»ی فریضه امر به معروف و نهی از منکر را میکاود. آیا مـیتوان بـرای این فریضه پیشینهای در جاهلیت یا خارج از دین اسلام جست. کوک به تفصیل منابع کهن اسلامی و جـاهلی را مـیکاود. هـر چند واژه معروف و منکر در دوران جاهلیت شناخته شده بود و ما شاهد پیمانی چون حـلف الفـضول در ایـن دوران هستیم که حتی رسول خدا نیز پیش از بعثت در آن عضو بود، اما به طـور مـشخص، امـر به معروف
______________________________
۱٫ امر به معروف و نهی از منکر، سید حسن اسلامی، قم، نشر خرّم، ۱۳۷۵.
و نـهی از مـنکر برای نخستین بار در قرآن و سنت نبوی دیده میشود و این از نوآوریهای اسلام است. دربـاره ادیـان دیـگر چه میتوان گفت؟ آیا این فریضه در ادیان دیگر مشابه دارد؟ کوک در اینجا نخست این فریضه را بـا مـواردی که در ادیان الهی چون آیین یهود و مسیحیت دیده میشود، میسنجد و با تحلیل نـصوص دیـنی و تـاریخی ایمانی این دو دین نتیجه میگیرد که: «در مسیحیت سریانی پیش از دوران اسلامی چیزی قابل مقایسه با آنـ وجـود ندارد». برعکس میتوان با بررسیبرخی از نهادهایدینی مسیحیاحتمال داد که مسیحیت در این باره از اسـلام الهـام گـرفته باشد. لیکن کوک این احتمال را که برخی از اسلامشناسان داده و کوشیدهاند برایامر بهمعروف و نهی از منکر ریشهای یـهودیبیابند، مـنتفی نـمیداند. با این همه در آخر ترجیح میدهد که این فریضه را دارای ریشه اسلامی مـستقلی بـداند و با مرور برخی از مسائل نتیجه میگیرد: «این به نوبه خود میتواند تأییدی باشد بر این نـظریه کـه آموزه اسلامی،مستقل از اندیشههاییهودی که پش از آنمورد بحث قرار گرفت، ابداع شد».
آنـگاه کـوک به بررسی این فریضه در ادیان غیر تـوحیدی، یـعنی آیـین هندو، جینیسم، زرتشتی و آیین کنفوسیوس، میپردازد و بـا اشـاره به برخی از شباهتها ترجیح میدهد که این بحث یکسره رها شود، چرا کـه مـیتوان فرض کرد که همه ایـن ادیـان این آمـوزه را مـتأثر از ریـشهای واحد پذیرفته باشند: «در نتیجه باید از مـسئله سـرچشمه بدون نتیجهگیری بگذریم». اما این سخن به معنای تن زدن از قبول واقـعهای روشـن نیست؛ در هیچ آیینی این فریضه بـا این ابعاد و با ایـن تـصریحات و دقت مورد تأکید و تأیید قـرار نـگرفته است.
فصل بیستم و پایانی کتاب به «خاتمه» این بحث اختصاص یافته است و مـحور آن بـررسی و تحلیل نقصان فرهنگ غربی از ایـن مـنظر اسـت. در فرهنگ فعلی غـرب چـیزی که معادل امر بـه مـعروف و نهی از منکر وجود ندارد. البته چیزی به نام «امداد» موجود است، لیکن امداد مـختص مـواردی است که جرم با قربانی بـاشد. هـمچنین گاه در صـورت درخـواست کـسی ممکن است به یـاری او بشتابند، لیکن این مسئله اخصّ از امر به معروف و نهی از منکر است و گستردگی آن را ندارد. این تـفاوت اسـاسی میان تلقی غربی و اسلامی، ما را بـه بـحث عـمیقتری مـیکشاند و آن کـشمکش میان دو جهانبینی الهـی و مـادی است: «البته این ما را به مسئله اساسی کشمکش بین دو جهانبینی باز میگرداند: جایگاه خدا، اگر چـنین جـایگاهی در امـور انسانی وجود داشته باشد». با این اشـاره سـربسته، کـوک ادامـه بـحث را رهـا میکند و سفر فکری طولانی خود را به پایان میرساند.
کوک در سال ۲۰۰۳ بر اساس یافتههای این کتاب و با حذف توضیحات فنی و ارجاعات مفصل آن کتابی برای غیر متخصصان فراهم آورد و آن را بـا عنوان «نهی از منکر در اسلام» در ۱۸۵ صفحه منتشر ساخت.(۱)
این کتاب به گفته مؤلف در مقدمه، تنها بخشی از کتاب قبلی وی است، که در آن مسائل فنی را حذف کرده و کتاب را به گونهای عمومی نگاشته است. مـؤلف در مـقدمه این کتاب اشاره میکند که وی در این جا ارجاعات مفصل و اساسی کتاب قبلی را کنار گذاشته است و همان مباحث را به گونهای آسانیاب تنظیم کرده و آن را برای غیر متخصصان (non-specialists)فراهم آورده است.
ویـژگیهای کـتاب:
نوشتن درباره این کتاب و ارزیابی کار نویسنده در این نوشتار دشوار است و غیر عادلانه. به سختی میتوان کاری را که پانزده سال وقت زنده و جـاندار صـرف آن شده است، طی چـند سـاعت و در چند سطر ارزیابی کرد. این مسئله هنگامی دشوارتر میگردد که بدانیم هیچ صفحهای از این کتاب فاقد ارجاعات فراوان نیست و تقریبا هیچ ادعایی بدون دلیـل و ارجـاع لازم طرح نشده است و از قـضا خـود همین ارجاعات مکرر است که میتوان آن را نقد کتاب قلمداد کرد. با این همه خواندن، همساز و همراه با داوری است و کسی که فعالانه کتابی را میخواند به خود این اجازه را میدهد کـه نـظر شخصی خود را در پایان بیان کند و داوری نگارنده نیز از همین مقوله خواهد بود. اما بهتر است نخست به امتیازات کلی کتاب اشارهای شود:
الف. تتبع: مهمترین ویژگی این کتاب تتبع فراوان و گاه حـیرتانگیز آن اسـت. تقریبا مـؤلف از هر منبعی که میتوانسته بحث او را پیش ببرد سود جسته است؛ از مغنیقدامه تا مجله نیویورک تایمز و توضیح المـسائل فقهای معاصر تا کتاب ایثیقون ابنعبری مسیحی و این همه را نه بـه گـونهای تـصادف و برفانبارانه، بلکه به خوبی کنار یکدیگر گذاشته است. منابع او هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی و هم از نـظر تـعلق به حوزههای مختلف، تنوع قابل توجهی دارند. برخی از منابع او به شمال آفریقا تـعلق دارنـد و پارهـای به ایران در آسیا.
______________________________
۱٫ مشخصات کتابشناختی این کتاب به شرح زیر است:
Michael Cook, Forbidding Wrong in Islam, Cambridge University Press, 2003, 185 pages.
وی سیر تاریخی قابل تـأملی در یافتن منابع خود به داشته و منابع اساسی را به گونهای خاصی خوانده است. گـاه برای بررسی یک مـوضع هـفده تفسیر سنی را میکاود و گاه برای فهم یک مسئله پانزده تفسیر شیعی را مرور میکند. این دقت نظر هنگامی که رسالههای توضیح المسائل را بررسی میکند و برای مثال میگوید که در این مسئله تعبیر «اهـم» آمده است، حال آن که در آن یک چنین نیست، خود را نشان میدهد. این تتبع و کاوش طولانی و بدون خستگی برای محققان درس آموز است.
ب. امانتداری: مؤلف نیازی نمیبیند که برای گرفتن نتایج مورد نظر خـود و اثـبات مفروضاتش دست به جعل و تحریف متون بزند و این شهامت را دارد که امانتدارنه متون گذشته را نقل کند و حتی اگر از سوی مصححان در آن دخل و تصرفی شده، به خواننده بگوید.
ج. تحلیل: مؤلف تنها به تـتبع و گـردآوردن مواد خام یا اطلاعات لازم بسنده نمیکند و از مصالحی که گرد آورده است برای رسیدن به هدفی خاص بهره میجوید و قدرت تحلیل خویش را نشان میدهد.
د. داوری: وی به منابع آشنا و از موقعیت تاریخی آنـها بـا خبر است و از این آگاهی به درستی بهره میگیرد. برای مثال در حالی که اخوی گفته بود که در عرصه سیاسی کردن دین غیر روحانیان بر روحانیان پیش قدم بودند، وی بـا نـقل مـنابعی که از نظر تاریخی مقدم بـر کـتاب بـازرگان هستند، خلاف این ادعا را نشان میدهد.
همچنین وی با ارجاع مکرر به معاصران خود، سپاسگزاری از کسانی که به نحوی به پیشبرد تـحقیق او کـمک کـردهاند، نقل نظر مخالفان خود و ارائه نظریات بدیل و باز گـذاشتن بـحث برای محققان آینده، نمونه خوبی برای دیگر پژوهشگران فراهم ساخته است.
با این همه این کتاب از جهاتی ممکن اسـت خـواننده را در مـواردی آزار دهد، مانند:
الف. فرورفتن در جزییات و ندیدن کلیات. کوک گاه خواننده را چـنان غرق جزییات تاریخی میکند که وی سررشته مطلب را از دست میدهد. برای مثال وی به تفصیل محله و خانه احمد ابن حـنبل، تـعداد اتـاقهای آن، همسایگان وی و مستأجرانش را بر میشمارد. همین مسئله در داستان زرگر مـرو و مـنابع آن و مسائلی از این دست دیده میشود. همه این موارد به دقت نقل و منابع آنها معرفی و ارجـاعات لازمـ دادهـ میشود. گویی از نظر او تفاوتی میان مباحث اصلی که تکیه گاه کتاب هـستند و مـسائل تـمهیدی و مقدماتی وجود ندارد.
ب. تقریبا بیش از نیمی از صفحات کتاب به ارجاعات و منابع بحث اختصاص دارد. ایـن ارجـاعات مـکرر و فراوان که در موارد متعددی در هر سطر دو بار دیده میشود. دو جنبه دارد. یک جنبه آن گویای دقـت کـوک است. برای مثال وی برای بیان زندگی، آرا و نسب زرگر مرو که به سـبب امـر بـه معروف به دست ابو مسلم خراسانی به قتل میرسد، در فصل آغازین کتاب خود بـه مـنابع متعدد و فراوانی ارجاع میدهد که بسیار مفید است. بیش از نیمی از این فصل هـشت صـفحهای بـه ارجاعاتی از این دست اختصاص دارد. در این فصل به حدود صد منبع اصلی ارجاع داده شده است. ایـن مـسئله بویژه در دورانی که هنوز منابع اسلامی از طریق لوحهای فشرده در اختیار پژوهشگران قـرار نـداشت، بـه نیکی حجم کار و تلاش مؤلف را نشان میدهد و بازگوی دقت نظر علمی او به شمار میرود. امـا ایـن مـسئله جنبه دیگری نیز دارد؛ سیر مطالعه خواننده وقت و بیوقت قطع میشود و در فصلی تـمهیدی کـه حتی بی آن نیز میشد بحث را پیش برد، خواننده به سختی میتواند تمرکز خود را حفظ کند. ایـن فـصل را میشد با تنها اشاره به چند منبع داستان قتل زرگر به فـرجام رسـاند بی آن که از وزن علمی کتاب کاسته شود. امـا در ایـن جـا درباره اصل و نسب، روابط او با امویان، عـکس العـمل ابو حنیفه نسبت به مرگ او، محل سکونت و مسائلی از این دست، اطلاعات و منابعی بـه دسـت داده شده است که بـه نـظر میرسد مـهمترین خـاصیت آنـها خسته کردن خواننده و ممانعت از دنبال کـردن بـحث باشد.
ج. طرح دعاوی بیارجاع: با این حال در مواردی که به نظر مـیرسد لازمـ است کوک منابع خود را معرفی کـند، وی، بر خلاف عـادت کـلی خویش، از این کار خود داری مـیکند. بـرای مثال در جایی مینویسد: «در حالی که زیدیه عملگرا بودند، امامیه به تسلیم و رضا گـرایش داشـتند». اما وی در این باره ارجـاعی بـرای پیـگیری بحث به خـواننده مـعرفی نمیکند.
د. کمرنگی قیام حـسینی. بـا آن که قیام امام حسین محور تفکر شیعی معاصر به شمار میرود و برخی از مـتفکران سـخت بر نقش امر به معروف و نـهی از مـنکر در قیام سـید تـأکید داشـتهاند و این قیام را عمدتا از ایـن منظر تحلیل کرده و حتی آن را کلید فهم آن دانستهاند، کوک به این مسئله چندان توجهی نشان نـمیدهد و ایـن مسئله هنگام بحث از دیدگاه شیعه خـود را بـه خـوبی نـشان مـیدهد.
سخن آخر آن کـه ایـن کتاب را باید از جهات متعدد خواند و بازخوانی کرد و پیگیری در تحقیق و طرح مسئله را آموخت و این ملاحظات را نباید نـقص چـنین کـتاب سترگی دانست.