ابعاد عقیدتی و تاریخی ماجرای صلیب در عهد جدید و قرآن

هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۰۵)
ابـعاد عقیدتى و تاریخى ماجراى صلیب در عهد جدید و قرآن
عبدالرحیم سلیمانى۱*
اشاره
ماجراى پایان زنـدگى زمـینى عـیسى مسیح در اناجیل و قرآن مجید به گونهاى ظاهراً متفاوت مطرح شده است. بر طبق اناجیل حـضرت عیسى به صلیب رفته، مدفون شد، اما بعد از سه روز زنده شد و به آسـمان رفت و تاکنون زنده اسـت؛ امـا مطابق ظاهر آیهاى از قرآن و برداشت رایج از آن، عیسى به صلیب نرفت و کشته نشد، بلکه امر بر یهودیان مشتبه شده است. جداى از تفاوت ظاهرى دو نقل، این ماجرا و چگونگى نقل آن در اناجیل، در کل ساختار الاهیات مسیحى تأثیرگذار اسـت؛ زیرا در این نگاه صلیب مسیح نه یک حادثه عادى، بلکه حادثهاى است که در سرشت و سرنوشت انسان و برنامه خدا براى نجات انسان نقشى اساسى دارد. این در حالى است که این ماجرا، هرگونه که بوده باشد، هیچ تأثیر و نقشى در الاهیات اسلامى نـدارد. بـررسى ماجراى پایان زندگى عیسى در عهد جدید و قرآن مجید و تأثیر آن در الاهیات موضوع این نوشتار است.
مقدمه
عیسى مسیح به صلیب کشیده شد و کشته و مدفون شد؛ اما سه روز بعد زنده شد و
- استادیار دانـشگاه مـفید.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۰۶)
مدتى حواریان و عدهاى دیگر او را میدیدند، اما پس از حدود چهل روز به آسمان رفت. او اکنون زنده و نزد خداوند است و روزى باز خواهد گشت.
عیسى مسیح به صلیب کشیده نشد و کشته نیز نشد، بـلکه قـاتلان او اشتباه کردند و فرد دیگرى را به جاى او به صلیب کشیدند. خداوند عیسى را به آسمان برد. او اکنون زنده و نزد خداوند است و روزى باز خواهد گشت.
سخن اول اعتقاد مسیحیان درباره پایان زندگى عیسى مـسیح اسـت که از انـاجیل گرفته شده است و سخن دوم اعـتقاد رایج مـسلمانان اسـت که از ظاهر آیهاى از قرآن برداشت شده است.
عیسى مسیح شخصیتى است که در دو دین اسلام و مسیحیت مورد احترام است و هر دو دین او را از بزرگان تاریخ بشریت مـیدانند؛ امـا دربـاره زندگى و شخصیت او اختلافاتى بین پیروان و متون مقدس این دو دین وجـود دارد. یکى از این اخـتلافات درباره چگونگى پایان یافتن زندگى این شخصیت است: آیا او «کشته شد و زنده شد و زنده است» یا اینکه «کشته نشد و زنده است»؟
برخى از نـقادان جـدیدِ کتـاب مقدس بر اساس مبنایى که دارند هیچ یک از این دو روایت را نمیپذیرند؛ چراکه جـهانبینى آنان به گونهاى است که دخالت ماوراءالطبیعه را در طبیعت برنمیتابد و بنابراین وقوع هیچ معجزهاى را نمیپذیرند.۱ برخى از عالمان جدید الاهیات مـسیحى، غـیرممکن مـیدانند انسانى که از لوازم الکترونیکى استفاده میکند معجزات نقلشده در عهد جدید را بپذیرد.۲
هـر دو روایتـ از پایان زندگى زمینى عیسى معجزهآسا و در نتیجه «علمگریز»ند؛ به این معنا که علم نه میتواند آنها را تأیید کنـد و نـه تـکذیب؛ چون علم تجربى فقط در محدوده طبیعت کاربرد دارد و درباره ماوراى طبیعت هیچ نـظرى نـفیاً و اثـباتاً ندارد. معجزه، دخالت ماوراءالطبیعه در طبیعت است و هر جا پاى ماوراءالطبیعه به میان آید
- رک: ویلیام هوردرن، راهنماى الاهـیات پروتـستان، ص۳۸؛ آرچـیبالد رابرتسون، عیسى اسطوره یا تاریخ، ص۶۱ـ۶۳٫
- تونى لین، تاریخ تفکر مسیحى، ص۴۴۸.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۰۷)
علم باید سکوت کند. جهانبینى مـدرن اصـل معجزه را انکار میکند، زیرا وجود ماوراءالطبیعه را نمیپذیرد و عالم هستى را محدود به طبیعت میداند؛ البـته کسـانى قـبل از عصر روشنگرى بودند که ماوراء را انکار نمیکردند، ولى دخالت آن در طبیعت را نمیپذیرفتند و در نتیجه معجزه را قـبول نـداشتند؛ اما جهانبینى مسیحیت و اسلام سنتى، مانند جهانبینى بیشتر ادیان جهان، معتقد به وجود مـاوراءالطبیعه و دخـالت آن در طـبیعت هستند و بنابراین معجزه را میتوانند و باید بپذیرند. معتقدان به قرآن و نیز معتقدان به کتاب مقدس بـاید اعـجاز را بپذیرند و ممکن بدانند؛ چراکه متون مقدس آنان معجزات فراوانى را نقل کردهاند.
آنـچه انـاجیل از پایان زنـدگى زمینى عیسى نقل کردهاند، معجزه است. معجزات علمگریزند و باید آنها را خردگریز دانست نه خردستیز؛ بـنابراین پیروان دیگـر ادیان، و از جـمله مسلمانان، امکان آن را میپذیرند. آیا ممکن است انسان کشتهشده و مدفونشدهاى پس از سه روز زنده شـود و بـه آسمان رود و تا امروز ـ که دو هزار سال از آن زمان گذشته است ـ زنده باشد؟ علم میگوید طبق ابزارى که من در اختیار دارمـ چـنین چیزى ممکن نیست؛ ولى عقل میگوید ممکن است، چون به امورى مربوط اسـت که فـراتر از علم و تجربه است؛ بنابراین مسلمان امکان آن را مـیپذیرد. هـمینطور فـرد مسیحى نیز امکان وقوع این حادثه را میپذیرد که قـیافه فـردى معجزهآسا عوض شود و در نتیجه امر بر کسانى مشتبه شود، و او به آسمان برده شـود و تـاکنون زنده باشد. این معجزه است و بـراى مـسیحیان قابل قـبول اسـت؛ چـراکه مشابه آن در متون مقدس آنان زیاد نقل شـده اسـت. تا اینجا به ظاهر اختلاف چندان عمیق و مهم نیست.
براى مسلمانان تـفاوتى نـدارد که پایان زندگى پیامبرشان چگونه بوده باشد و بـراى مثال آن حضرت در بستر و بـه سـبب مریضى وفات یافته باشد یا اینـکه در مـیدان نبرد به شهادت رسیده باشد و یا اینکه در شهر مسموم شده و به شهادت رسیده بـاشد؛ زیرا این امـر و چگونگى آن در هیچ یک از اعتقادات و اعمال اسـلامى تـأثیرگذار نـیست. همچنین براى آنـان فـرقى نمیکند که عیسى کشته نـشده بـاشد و به آسمان رفته باشد، یا کشته شده باشد و زنده شده باشد و به آسمان رفته بـاشد، یا اینـکه کشته شده باشد و زنده هم نـشده بـاشد. مقصود اینـ اسـت که چـگونگى پایان یافتن زندگى پیامبر اسـلام و نیز هیچ
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۰۸)
شخصیت دیگرى در نظام عقیدتى و عملى اسلام هیچ تأثیرى ندارد. البته این رهبران بزرگ که در طـول زنـدگى خود به شیوههاى مختلف انسانها را راهـنمایى کردهـاند، بـا انـتخاب شـیوه مرگ خود نـیز مـیتوانند الگویى براى دیگر انسانها باشند؛ اما اینگونه نیست که خودِ حادثه تأثیرى در اصل نظام دین داشته باشد. امـا بـراى مـسیحیان حادثه پایان زندگى عیسى اینگونه نیست. این حادثه در نـظام الاهـیات مـسیحى نـقشى بـسیار مـحورى دارد. کل اختلاف قرائت اسلامى با قرائت مسیحى از این حادثه به دو جمله برمىگردد: مسیحیان میگویند مسیح کشته شد و مسلمانان میگویند مسیح کشته نشد؛ مسیحیان میگویند مسیح دوباره زنده شد و مـسلمانان میگویند کشته نشد که زنده شود. براى مسیحیان دو جمله «کشته شد» و «زنده شد» دو حادثه معمولى نیست. آنان میگویند این دو حادثه اگر به همین صورت رخ نمیداد کل برنامه خدا براى نجات انسان ناتمام مـیماند. اگـر این دو حادثه را از مسیحیت کنونى حذف کنیم، کل نظام الاهیات مسیحى به هم میریزد و این دین هویت خود را از دست داده، و به دین دیگرى تبدیل میشود.
پس مسئله صلیب دو بعد دارد: یکى بعد الاهیاتى و دیگرى بعد تاریخى. در بحث مـقایسه مـاجراى صلیب در قرآن و عهد جدید یا اسلام و مسیحیت باید به هر دو بعد توجه کرد. البته بسیار روشن است که این بعد اول است که اهمیت زیادى دارد و بعد دوم اهمیت چندانى ندارد. در بـعد اول بـحث به کل نظام اعتقادى کشیده مـیشود، امـا در بعد دوم صرفاًً بحث این است که ظاهر متون مقدس دو دین یک حادثه تاریخى را به دو صورتِ متفاوت نقل کردهاند.
اما قبل از ورود به بحث تفصیلى درباره هر یک از این دو بعد باید بـه یک بـحث مبنایى اشاره کنیم و آن اینـکه در مـقایسه دو دیدگاه از دو دین و دو متن مقدس قاعدتاً پاى معیار و میزان و داور بیرونى به میان میآید و بدون تردید در این بحث پاى عقل به میان کشیده میشود.
اما در رابطه با داورى عقل مسئلهاى مطرح است. چه بعد تاریخى و چـه الاهـیاتى در این بحث از متن مقدس اتخاذ شده است. حال سؤال این است که درباره آنچه از متن مقدس گرفته میشود، عقل چه موقعیت و جایگاهى دارد؟ چه بسا در خود این مسئله
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۰۹)
مبنایى ـ که در این بحث تأثیر زیادى دارد ـ نیز بین پیروان دو دین اخـتلاف بـاشد. در اینجا مـجال آن نیست که به این مسئله مبنایى بپردازیم. اما در بحث خود، حجیت عقل را به این معنا میپذیریم که اعتقاد و عملِ خـردستیز در دین پذیرفته نیست، اما اعتقاد و عمل خردگریز اجمالاً پذیرفته است. بحث را در دو مـحور اصـلى پى مـیگیریم:
۱٫ ابعاد عقیدتى و الاهیاتى ماجراى پایان زندگى زمینى عیسى
۱٫۱٫ جایگاه الاهیاتى صلیب در عهد جدید
نویسندهاى مسیحى با برداشت از عـهد جـدید، اهمیت صلیب و نقش آن را در کل الاهیات مسیحى اینگونه توصیف میکند:
مهمترین مقصود مسیح از آمدن بـه این جـهان این نـبود که براى ما سرمشق باشد و یا تعلیمى بدهد، بلکه این بود که براى ما جان بدهد. مرگ او یک امـر اتفاقى یا بر اثر تصمیم بعدى نبود، بلکه مهمترین هدفِ مجسم شدن بود. مجسم شدن هـدف نهایى نبود، بلکه بـراى اینـ انجام شد که به وسیله مرگ مسیح بر روى صلیب، گمشدگان به نجات برسند.۱
فقره فوق به روشنى نشان میدهد که حادثه صلیب در کل نظام دینى مسیحیت چه جایگاه محورى و اساسىاى دارد. این فقره نشان میدهد که هـدف نهایى از آمدن مسیح و مأموریتِ او، همین حادثه بوده است. مسیح با مرگ خود بیش از حیات خود نقش ایفا کرده است.
اگر بخواهیم براى دین یک تعریف کلامى ارائه دهیم ـ البته تعریفى که براى ادیانى مانند اسـلام و مـسیحیت اجمالاً مورد قبول باشد ـ باید بگوییم: «دین عبارت است از برنامه خدا براى نجات انسان». در این تعریف غیر از حرف ربطِ «براى»، چهار واژه وجود دارد: انسان، نجات، خدا و برنامه. واژه دیگر آن چیزى است که تعریف شد؛ یعـنى «دین» ـ که در بـحث ما مصداق آن «مسیحیت» است. سخن این است که حادثه
- هنرى تیسن، الاهیات مسیحى، ص۲۱۹٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۱۰)
صلیب نه تنها با چهار عنوان داخل تعریف، بلکه با پیام اصلىِ خود مسیحیت ارتباطى ناگسستنى دارد.
الف) انسان
از نوشتههاى پولسـ ـ کهـ الاهیات رایج مسیحى منطبق با آن است ـ برمىآید که دو حادثه یا دو عمل بسیار مهم در تاریخ زندگى بشر وجود دارد که همچون نقاط عطفى تاریخ زندگى انسان را به چهار (یا سه) دوره تقسیم میکنند. سرشت، جـایگاه و قـدرت و تـوان انسان در این چهار دوره متفاوت است. این دو حـادثه یکى گـناه آدم اسـت و دیگرى صلیب مسیح. بر اساس این دو حادثه تاریخ انسان به چهار دوره «انسان قبل از گناه آدم»، «انسان بعد از گناه آدم و قبل از صلیب مسیح»، «انسان بـعد از صـلیب تـا حیات دیگر» و «انسان در حیات دیگر» تقسیم شده اسـت. انـسان در ابتداى خلقت پاک و مقدس بود. او دوست خدا بود و مقام فرزندى خدا را داشت و در واقع عضو خانواده خدا بود. عقل و اراده او سالم و قـوى بـودند؛ امـا با گناه آدم ـ که گناه بسیار بزرگ و فجیعى بود، چراکه طغیان عـلیه خدا بود و توبهاى به همراه نداشت ـ۱ آدم و نسل او سقوط کردند. سرشت و ذات انسان گناهآلود شد. گناه آدم به نسل او بـه ارثـ رسـید و از آن پس، فرزند آدم هنگام تولد ذاتاً گنهکار است. انسان ذاتاً به بدى تـمایل دارد. انـسانى که قبل از گناهِ آدم دوست خدا و حق و حقیقت بود، از این پس دشمن خدا گردید. عقل و اراده انسان ضعیف و ناتوان گـردید. انـسان مـقام فرزندى خدا را از دست داد و در واقع به عبد و غلام تبدیل شد. خدا براى اینـکه تـا زمـانى که راه نجاتى از این وضعیت اسفبار پیدا شود، این انسان بتواند به حیات خود ادامه دهد شریعت را فرستاد ـ در واقـع شـریعت نـه راه نجات انسانها، بلکه زمینهساز آمدن نجات بود. خداوند در این دوره انبیاء را فرستاد که وظیفه آنان آوردن شریعت بـود. انـسانِ سقوطکرده زیر بار سنگین شریعت بود و هر روز بر گناهش افزوده میشد و راهى براى نـجات از این
- تـوجه شـود که پولس بر اساس تورات و تفسیرى که از آن دارد سخن میگوید.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۱۱)
وضع اسفبار نداشت. بزرگترین مانعِ نجات انسان، گـناه آدم بـود و تا زمانى که گناه آدم وجود داشت و کفاره آن داده نشده بود، انسان در همین وضعیتِ سقوطکرده قـرار داشـت؛ امـا این انسان سقوطکرده گنهکار چیزى نداشت که ارزش کفاره گناه آدم را داشته باشد. اما این وضعیت شایسته انسان نـبود، زیرا او بـراى مقام فرزندى خدا خلق شده بود. خداى مهربان چون دید که این انسان توان دادن کفـاره را نـدارد، سـرانجام پسر یگانه خود را ـ که همذات با خدا و با او برابر بود ـ فرستاد تا مجسم شده، به صـورت انـسان درآید و بـه صلیب رود تا گناه آدم را کفاره دهد. با صلیبِ مسیح گناه آدم کفاره داده شد و بـار دیگـر این امکان فراهم شد تا انسان فرزند خدا گردد. در دوره پس از صلیب، هر کس به پسر خدا ایمان آورد، یعـنى ایمـان آورد که این پسر خدا بود که به صلیب رفت و گناه آدم را کفاره داد، میتواند به مقام فـرزندى خـدا نایل آید.۱
پولس در فقرهاى چکیده ماجراى سقوط انسان بـه واسـطه گـناه آدم، و نجات انسان از وضعیت سقوطکرده از طریق صـلیب مـسیح را اینگونه بیان میکند:
همانطور که یک گناه موجب محکومیت همه آدمیان شد یک عمل کاملاً نـیک نـیز باعث تبرئه و حیات همه مـیباشد و چـنان که بسیارى در نـتیجه سـرپیچى یک نـفر گناهکار گشتند، به همان طریق بـسیارى هـم در نتیجه فرمانبردارى یک نفر، کاملاً نیک محسوب خواهند شد (رومیان، ۵: ۱۹ ـ۲۰).
پس با گناه آدم هـمه مـردم گناهکار، بیگانه از خدا و جداى از او گردیدند و بـا صلیب مسیح همه مردم نـیکوکار شـدند و ارتباط سالم آنان با خـدا بـازگردانده شد.۲ پولس درباره اینکه با صلیب مسیح، انسان از وضعیتِ بردگى به فرزندى خدا بـازگشته اسـت چنین میگوید:
چون روزى که خدا تـعیین کرده بـود فـرا رسید او فرزندش را فـرستاد تـا به صورت یک یهودى ]زیر شـریعت] از زن بـه دنیا بیاید، تا بهاى آزادى ما را از قید اسارت
- رک: همان، ص۱۴۷ـ۱۵۲ و ۱۷۱ـ۱۹۰ و ۲۱۸ـ۲۲۹؛ الامیرکانى، نظام التعلیم فى علم اللاهـوت القـویم، ج۲، ص۵۱ـ۵۴ و ۶۴ـ۷۵ و ۹۴ـ۱۳۶ و ۱۷۶ـ۱۷۷ و ۲۲۸ـ۲۶۳٫
- ولیم بارکلى، تفسیر العهد الجدید، ص۹۴٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۱۲)
شریعت بـپردازد و مـا را فرزندان خـدا بـگرداند… بـنابراین دیگر غلام نیستیم بـلکه فرزندان خدا میباشیم، و به همین علت وارث نیز هستیم و هرچه از آن خداست به ما نیز تعلق دارد (غـلاطیان، ۴: ۴ـ۷).
بـه هر حال مسیح با صلیبِ خـود این زمـینه را ایجـاد کرد که انـسان مـقامى را که از زمان گناه آدمـ از دسـت داده بود ـ یعنى فرزندى خدا که بالاترین درجه و مقامى است که خدا براى انسان در نظر گرفته است ـ مـجدداً بـهدست آورد. البـته این امر حاصل عمل فداکارانه مسیح است نـه عـمل خـود انـسان.۱
نـکته دیگـرى که پولس درباره تأثیر گناه آدم و صلیب مسیح بر انسان میگوید این است که انسان با گناه آدم داراى یک طبیعت گناه آلود و ناپاک و کهنه گردید و مسیح با صلیب خود انسان را از این طبیعت کهنه نجات داد و این امـکان را براى انسان فراهم کرد که طبیعت نوى که به صورت خداست، بپوشد.۲
تأثیر دیگر گناه آدم بر انسان این بود که انسان فانى شد. اگر گناه آدم نبود انسان جاودانه زندگى میکرد؛ اما این گناه آدم بود که مرگ را بـه جـهان آورد.۳ (هرچند از برخى از تعابیر پولس برمىآید که مقصود از مرگ در اینجا مرگ روحى و هلاکت ابدى باشد،۴ اما عموم نویسندگان مسیحى همین مرگ بدنى را برداشت کردهاند). گناه آدم باعث شد که انسان حیات جاودانه را از دست بـدهد، امـا صلیب مسیح این امکان را فراهم آورد که انسان حیات جاودانه را بهدست آورد. هر کس به مسیح بهعنوان پسر خدا که به صلیب رفت ایمان آورد حیات جاودانه مـییابد، امـا نه در این دنیا بلکه در حـیات دیگـر؛ چراکه در واقع انسان کفاره گناه آدم را نداد، بلکه خدا مجاناً این کار را انجام داد.۵ به همین جهت، امور دیگرى نیز که با گناه آدم از انسان گرفته شد مـانند عـقل
- رک: متى المسکین، شرح رسـاله القـدیس بولس الرسول الى اهل رومیه، ص۳۸۰ـ۳۸۱؛ هنرى تیسن، الاهیات مسیحى، ص۲۶۲٫
- رک: رومیان، ۸: ۳ ـ۴؛ افسسیان، ۴: ۲۳ـ۲۴.
- رک: اول قرنتیان، ۱۵: ۲۱ـ۲۲؛ رومیان، ۵: ۱۲ـ۱۸٫
- رک: اول قرنتیان، ۱۵: ۴۲ـ۵۰؛ افسسیان، ۳: ۴ـ۶٫
- رک: هنرى تیسن، پیشین، ص۱۶۲و۱۷۶؛ الامیرکانى، پیشین، ص۱۱۹؛ ولیم بارکلى، پیشین، ص۹۶؛ متى المسکین، پیشین، ص۲۷۶٫Catechism of the Catolic Church, p.90
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۱۳)
و اراده و… در این دنیا به انسان بازگردانده نمیشوند و بازگرداندن آنـها هـمچون حیات جاودانه در دنیاى دیگر محقق خواهد شد.۱
ب) نجات
در تعریف دین گفته شده است که دین براى نجات و رستگارى انسان آمده است؛ پس نجات و رستگارى هدف دین است. صلیب مسیح چه نقشى در نجات و رسـتگارى انـسان دارد؟ پاسخ این اسـت که بدون صلیب نجات و رستگارى ممکن نیست. انسانشناسى پولسى و مسیحى به گونهاى است که انسان براى نجات خـود به منجى نیاز دارد (منجى در اصطلاح علم ادیان عبارت است از کسى کهـ بـا عـمل خود نجات و رستگارى را براى انسان ممکن میکند). انسان مسیحى سقوط کرده است و خودش براى نجات خودش هـیچ کارى نـمیتواند انجام دهد. این مسیح است که با صلیب خود امکان نجات و رستگارى را فراهم مـیکند. در اینـجا دو اصـطلاح «کفاره» و «فدیه» مطرح میشود. مسیح گناه آدم را کفاره داد یا فدیه گناه آدم را پرداخت کرد و بدین وسیله، نجات و رسـتگارى را براى انسانها میسر ساخت. هرچند در تبیین آموزه «کفاره» و کیفیت آن بین مسیحیان اختلاف وجـود دارد، اما اصل اینکه نـجات و رسـتگارى با حادثه صلیب ممکن شده است، مورد وفاق میباشد۲ و در تاریخ مسیحیت کسانى مانند پلاگیوس که مسیح را «منجى» نمیدانستند بلکه او را «راهنمایى» براى هدایت انسانها میدانستند مرتد و بدعتگذار اعلام شدهاند.۳
به هر حال نـکته مهم در نجاتشناسى پولسى و مسیحى آن است که نجات و رستگارىِ انسان را خارج از او قرار میدهد؛ یعنى نجات و رستگارى باید از بیرون
- رک: رومیان، ۷: ۱۸ـ۲۱ و ۸: ۲۳؛ غلاطیان، ۵: ۱۶ـ۱۸٫
- رک: الامیرکانى، پیشین، ص۱۶۱ـ۱۷۳؛ هنرى تیسن، پیشین، ص۲۲۰؛ توماس میشل، کلام مسیحى، ص۸۱ـ۸۹٫
- رک: جوان اُگریدى، مسیحیت و بدعتها، ص۱۸۶ـ۱۸۷؛ Christian Theology, Alister, E. McGrath, p.21
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۱۴)
بـراى انـسان میسر شود، والاّ از خود انسان کارى ساخته نیست؛ این حادثه صلیب است که نجات و رستگارى را ممکن کرده است.
ج) خدا
ماجراى صلیب برنامهاى بود که خدا از قبل تعیین کرده بود. اما چه کسى باید بالاى صلیب میرفت؛ زیرا انـسانهاى عـادى ارزش این را نداشتند که کفاره گناه آدم شوند. کسى که فدا شدن او میتوانست کفاره آدم به حساب آید، پسر یگانه خدا بود که همذات با خدا و با او برابر بود. در واقع خدایى که انسان شده بود باید بـالاى صـلیب میرفت. خدا (مسیح) جسم گرفت و به شکل انسان درآمد تا خود را فداى انسان کند.۱ پس خدا هم برنامهریز بود و هم مجرى برنامه.
د) برنامه خدا
برنامه خدا براى نجات در واقع هـمان راه نـجات اسـت. چگونه میتوان به نجات و رسـتگارى دسـت یافت؟ پولس مـیگوید تنها راه نجاتْ ایمانِ به این مطلب است که پسر خدا به صلیب رفت و گناه ما را کفاره داد. تعبیر پولس این است که انسانها ـ که همه فاسق هـستند ـ بـا ایمـان آوردن به پسر خدا و صلیب او و اینکه گناه آدم کفاره داده شـده اسـت گویا با مسیح به صلیب رفتهاند و بدین طریق با اینکه عادل نیستند و گناهکارند (چون کفاره را خودشان ندادهاند)، بىگناه و عـادل بـه حـساب میآیند.۲ علاوه بر این پولس تأکید دارد که هیچ نجاتى در شریعت نیست و اصلاً شـریعت براى نجات و رستگارى نیامده است و در واقع با صلیب مسیح دوره شریعت به سر آمده است.۳ پس برنامه خدا براى نـجات انـسان این بـوده است که پسر یگانه خود را بفرستد تا به شکل
- رک: انجیل یوحنا، ۳: ۱۶؛ رومـیان، ۸: ۳؛ غـلاطیان، ۴: ۴و۵؛ عبرانیان، ۲: ۱۴ـ۱۶؛ الامیرکانى، پیشین، ص۱۸۹؛ هنرى تیسن، پیشین، ص۲۱۹٫
- رک: رومیان، ۳: ۲۱ـ۲۶ و ۵: ۱و۹؛ عبرانیان، ۹: ۲۲٫
- رک: دوم قرنتیان، ۳: ۷ـ۱۱؛ غلاطیان، ۲: ۱۹ـ۲۱ و ۳: ۱۰ـ۱۴ و ۲۳ـ۲۹٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۱۵)
انسان درآمده، به صلیب رود و انسانها، بـا ایمـان بـه این پسر و صلیب او نجات یابند. در واقع انسانهایی که دشمن خدا شده بودند با خـون مـسیح بـا خدا آشتى میکنند و دوست خدا میشوند.۱
نکته بسیار مهم در بحث نجاتشناسى مسیحى این است که مـاجراى صـلیب، مـسیحیت را در میان ادیان منحصر به فرد کرده است. نویسندهاى مسیحى میگوید:
اساس سایر ادیان بر تعالیم بنیانگذاران آن قـرار دارد. مـسیحیت با تمام این ادیان این تفاوت را دارد که بر اساس مرگ بنیانگذار خود قرار گرفته است. اگر مرگ مـسیح را بـه کنـارى بگذاریم مسیحیت به سطح سایر ادیان نزول خواهد کرد. در آن صورت هرچند هنوز هم اخلاقیات عـالى در دسـت خواهیم داشت ولى فاقد نجات خواهیم بود. اگر صلیب را برداریم قلب مسیحیت از بین خـواهد رفـت.۲
اینـ نکته باعث شده است که مسیحیت از جهت دیگرى نیز از سایر ادیان متمایز باشد. نجات در مسیحیت به ایمـان بـه حادثهاى خاص که در زمان و مکانى خاص رخ داده، منوط شده است؛ اما ادیان دیگـر هـرچند نـجات را در تعالیم خود میدانند، به راحتى ممکن است قائل شوند که همین تعالیم به صورتهاى دیگر بـراى مـردم دیگـر آمده باشد یا بگویند دیگران نیز قدرى از حق را دارند و به آن عمل میکنند و چـون نـاآگاه هستند معذورند. از آنجا که مسیحیت نجات را به ایمان به صلیب منحصر کرده است، دیگرانى که به این ماجرا ایمـان نـدارند در واقع راهى براى نجات ندارند. میتوان گفت که مسیحیت انحصارگراترین دین در میان ادیان است.۳
هـ) اسـاس مسیحیت
مسیحیت یک اسم تعینى است که به تـدریج در اسـتعمالات از نـام مؤسس آن گرفته شده
- رک: رومیان، ۵: ۱۰؛ دوم قرنتیان، ۵: ۱۸؛ کولسـیان، ۱: ۲۰٫
- هـنرى تیسن، پیشین، ص۲۱۹٫
- مایکل پترسون، و…، عقل و اعتقاد دینى، ص۴۰۲ـ۴۰۴.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۱۶)
است،برخلاف «اسلام» کهیک اسمتعیینىاست و مـقصوداز آن «تـسلیمبودن در مقابل حق» است. اما اگـر از مـسیحیان بخواهیم که یک نـام تـعیینى بـر دین خود بگذارند، بدون شک نام «انـجیل» یا «بـشارت» را میگذارند. مقصود از بشارت، بشارت به نجات است، نجاتى که تنها با صلیب مـسیح حـاصل میشود. پس مسیحیت در واقع بشارت به صـلیب است.۱
۱٫۲٫ جایگاه الاهیاتى رسـتاخیز مـسیح در عهد جدید
بخش دومِ مـاجراى صـلیب، قیام مسیح از قبر و زندهشدن اوست. پولس میگوید:
اگر مسیح زنده نشده باشد، هم بـشارت مـا پوچ است و هم ایمان شما!… اگـر مـسیح زنـده نشده است ایمـان شـما بیهوده است و شما هـنوز در گـناهان خود هستید و از آن گذشته ایمان دارانى هم که مردهاند باید هلاک شده باشند!… اما در حقیقت مسیح پسـ از مـرگ زنده شد و اولین کسى است که از مـیان مـردگان برخاسته اسـت، زیرا چـنان که مـرگ به وسیله یک انسان آمـد همانطور قیامت از مردگان نیز به وسیله یک انسان دیگر فرا رسید. و همانطور که همه آدمیان به خـاطر هـمبستگى با آدم میمیرند، تمام کسانى که بـا مـسیح مـتحدند زنـده خـواهند شد (اول قرنتیان، ۱۵: ۱۴ـ۲۲).
گـفته شـد که گناه آدم با خود، مرگ را براى انسان آورد؛ اما مسیح با صلیبِ خود، دستیابى به حیات جـاودانه را بـراى انـسان ممکن ساخت. این صلیب مسیح بود که راه نجات را بـراى انـسانها گـشود؛ امـا مـسیح در صـورتى میتواند حیاتبخشى کند که خودش زیر سلطه مرگ نباشد و بر آن غلبه کرده باشد. اگر مسیح زنده نشده باشد نجاتى در کار نیست و ایمانداران هم نجات نیافتهاند. در واقع، ماجراى صلیب در صورتى ارزش و اثـر و نتیجه دارد که به دنبال آن قیام عیسى از مرگ رخ داده باشد.۲
پولس همه امورى که با صلیب مسیح به انسان برگردانده میشوند را منوط به زندهشدن مسیح میداند. فقره فوق نشان میدهد که چگونه بازگشت حـیات جـاودانه به
- رک: هنرى تیسن، پیشین، ص۲۱۹٫
- رک: هنرى، متى، التفسیر الکامل للکتاب المقدس، ج۲، ص۳۴۹.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۱۷)
زندهشدن دوباره مسیح بستگى دارد. یکى دیگر از چیزهایى که گناه آدم پدید آورده بود گنهکارىِ ذاتى انسانها بود. گفته شد با صلیب عـیسى این امـکان به وجود آمد که انسان از این گنهکارى رهاشده، عادل شمرده شود؛ اما این نیز در صورتى است که مسیح زنده شده باشد: «او به خاطر گناهان ما تـسلیم مـرگ گردید و زنده شد تا مـا در پیشـگاه خدا عادل شمرده شویم» (رومیان، ۴: ۲۵). انسان با صلیب مسیح از شریعت آزاد میشود، اما آزادىِ از یوغ شریعت نیز به زندهشدن مسیح بستگى دارد؛ زیرا کسى که به مسیح ایمان میآورد گـویا بـا او به صلیب رفته و «زنـده شـده» و به حیاتى جدید دست یافته است و در حیات دوباره نیازى به اجراى شریعت نیست.۱ در این حیاتِ دوباره طبیعت گناهآلود و کهنه ما عوض شده است.۲ همین کافى است تا پولس نجات را منوط به ایمـان و اعـتراف به زندهشدن مسیح کند:
زیرا اگر با لبان خود اعتراف کنى که عیسى، خداوند است و در قلب خود ایمان آورى که خدا او را پس از مرگ زنده ساخت نجات خواهى یافت (رومیان، ۱۰: ۹).
اما خدا محبت خود را نسبت بـه مـا کاملاً ثـابت کرده است، زیرا در آن هنگام که ما هنوز گناهکار بودیم مسیح به خاطر ما مرد. ما که با ریختن خون او عادل شـمرده شدیم چقدر به وسیله خود او از غضب خدا خواهیم رست! وقتى مـا بـا خـدا دشمن بودیم او با مرگ پسر خویش دشمنى ما را به دوستى تبدیل کرد، پس حال که دوست او هستیم چقدر بیشتر زنـدگانى مـسیح باعث نجات ما خواهد شد! (رومیان، ۵: ۸ ـ۱۰).
در کتابهاى الاهیاتى مسیحى علاوه بر امور فـوق امـور دیگـرى از قبیل اثبات قدرت خدا، اثبات پادشاهى عیسى، اثبات کهانت عیسى، قبولشدن قربانى و… را از نتایج زندهشدن عـیسى دانستهاند.۳
- رک: رومیان، ۷: ۴؛ کولسیان، ۲: ۱۲ـ۱۵.
- رک: رومیان، ۶: ۴و۹٫
- رک: الامیرکانى، پیشین، ص۲۹۶ـ۲۹۷؛ هنرى تیسن، پیشین، ص۲۳۰ـ۲۳۱٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۱۸)
۱٫۳٫ قرآن مجید و بحثهاى الاهـیاتى صلیب
حادثه صلیب چـه رخ داده بـاشد و چه رخ نداده باشد در قرآن مجید هیچ ثمره الاهیاتىاى بر آن بار نیست. در واقع از نگاه قرآن از هنگامى که انسان بر روى این زمین آمده است هیچ حادثهاى رخ نداده است و نخواهد داد که تفاوتى تکوینى در انسان و سرنوشت او ایجـاد کند؛ بلکه آنچه در طول تاریخ رخ داده است، هدایت انسانها توسط فرستادگان الاهى است.
مىتوان موضع قرآن را در رابطه با آنچه از مسیحیت در باب تأثیرات الاهیاتى صلیب نقل شد، در چند محور بیان کرد:
اول، گناه آدم در قرآن مـجید یک گـناه عادى بود و هرگز شورش علیه خداوند نبود؛ چون در قرآن سخن از درخت معرفت نیک و بد نیست که انسان بخواهد مانند خدا عارف به نیک و بد شود. علاوه بر این، در روایت قرآنىْ خدا به آدم مـیآموزد که تـوبه کند و آدم نیز توبه میکند و خدا توبه او را میپذیرد.۱ بنابراین گناه آدم براى خود او نیز باقى نماند تا چه رسد به اینکه به نسل او به ارث برسد. بنابراین هرچند در اثر این گناه نشئه زنـدگى آدمـ عوض شد و به زمین هبوط کرد و بدنش متناسب با زندگى زمینى شد، اما سرشت و ذات انسان هیچ تغییرى نکرد و هیچ سقوط ذاتىاى در کار نبود. انسان قبل از گناه آدم بنده خدا بود و بـعد از آن هـم هـمان بنده بود و خواهد بود؛ پس نـیازى بـه صـلیب ندارد.
دوم، آنچه انسان به آن نیاز دارد هادى و راهنماست و نه منجى. نجات و رستگارى همیشه و همه جا براى همه کس ممکن و میسر بوده است. هـمگان خـودشان مـیتوانند تصمیم بگیرند و با اراده خویش به سوى نجات رونـد. از نـظر قرآن نه تنها انسانها سرشتى گناهآلود و دشمن حق و حقیقت ندارند، بلکه به لحاظ فطرت و سرشت خود حقپرست و دوست خـدا هـستند.۲ پس هـرگز نیاز به کسى ندارند که واسطه شود و آنان را با خدا آشـتى دهد. تنها چیزى که انسانِ قرآن نیاز دارد هدایت و راهنمایى است. قرآن
- بقره: ۳۴ـ۳۸.
- روم: ۳۰٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۱۹)
مجید در دو جا پس از نقل ماجراى گناه آدم و آمـدن انـسان بـه زمین، میگوید از این به بعد هدایتهایی از جانب خدا میآید و هر کس از آن هدایتها پیروى کنـد نـجات خواهد یافت و رستگار خواهد شد.۱ پس براى نجات و رستگارى به هیچ یک از مفاهیمى که در مسیحیت و ماجراى صلیب مطرح شـد نـیاز نـیست. انسان خودش میتواند با ایمان و عمل صالح به عبد صالح خدا ـ که نـهایت کمـال انـسانِ قرآن است ـ تبدیل شود.
سوم، عیسى مسیح نه خدایى است که جسم گرفته و روى زمین آمـده اسـت، نـه هرگز در هیچ حدى الوهیت دارد و نه فرزند خداست. او مخلوقى از مخلوقات خدا و انسانى مانند دیگر انـسانهاست؛ البـته او یکى از پیامبران بزرگ الاهى است که زندگىاش آغاز و پایانى معجزهوار داشت. عیسى مسیح هم یکى از هـمان راهـنمایان اسـت و آنچه در مسیحیت درباره صلیب گفته شد براى مسیح قرآن بىمعناست.
و چهارم، روح اسلام، تسلیم در مـقابل حـقیقت و حقپرستى است. این چیزى است که براى همه انسانها ممکن بوده و هست و باید بـا اراده خـویش آن را انـجام دهند. اینکه حادثهاى خاص از بیرونِ وجود انسان، نجات و رستگارى را براى انسان میسر کند با روحـ اسـلام ناسازگار است.
پس انسانشناسى، نجاتشناسى، راهشناسى و راهنماشناسى قرآن همه به گونهاى هستند کهـ حـادثه صـلیب یا هر حادثه دیگرى در آن هیچ نقشى ندارند.
موارد بالا، در واقع گزارشى از ماجراى انسان، نجات و عـیسى در قـرآن بـود و دیدیم که هیچ جایى براى صلیب در آن نیست. اما میتوان ماجرا را از منظر قرآن به گـونهاى دیگـر بررسى کرد. فرض کنیم قرآن نه ماجراى گناه آدم را نقل کرده و نه مسیح را معرفى کرده است و نیز فرض کنـیم گـناه آدم چنان بزرگ باشد که غیرقابل بخشش باشد، باز هم از نگاه قرآن بـىمعناست که گـناه او به دیگر انسانها به ارث برسد و هزاران سـال بـعد کسـ دیگرى مجازات گناه او را تحمل کند؛ زیرا قرآن مـجید مـیگوید
- بقره: ۳۸؛ طه: ۱۲۳.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۲۰)
هیچ کس مجازات گناه فرد دیگرى را تحمل نخواهد کرد۱ و هر کس ثمره عمل خـود را خـواهد دید. خداى عادل چگونه گناه کسـى را بـه پاى دیگرى مـیگذارد.۲ اینـ خـردستیز است. از این گذشته فرض کنیم که انسانها بـه واسـطه گناه آدم سقوط کردهاند. مسیحیان میگویند که از انسانها هیچ کارى ساخته نیست و خدا خـودش بـاید دست به کار شده، انسان شود و بـه صلیب رود تا گناه انـسان را کفـاره دهد و مجاناً او را ببخشد. این چه کارى اسـت که خـدا از طریق صلیب مسیح مجاناً آنان را بىگناه به حساب آورد. اگر قرار بود انسانها را مـجاناً بـبخشد میتوانست از همان ابتدا، گناه فـرد دیگـرى را بـه حساب انسانهاى بـىگناه نـگذارد.
به هر حال در عـصر حـاضر کسانى در غرب کل داستان مسیح را یک اسطوره میدانند و میگویند صرفاً باید پیام این اسطوره را دریافت کرد و نباید انتظار داشـت که این حـوادث به همین صورت رخ داده بـاشد.۳ بـه نظر مـیرسد تـا جـایى که بحث درباره مسائل مـربوط به الاهیات صلیب است حق با آنان است؛ چراکه همه داستان خردستیز است ـ هرچند در مـسیحیت عـقل جایگاه چندان محکمى ندارد و بنابراین خـردستیزى مـمکن اسـت لطـمه چـندانىنزند؛ اما طبق مـعیار اسـلامى، ما هرگز حقنداریم در هیچیک از ساحات دین به امور خردستیز تن دهیم؛ زیرا قرآن مجید مکرر به تعقل دسـتور مـیدهد و طـبق مبناى قرآن نباید به امور خلاف عـقل تـن داد. تـا جـایى که امـور خـردستیز عهد جدید ـ و از جمله ماجراى الاهیات صلیب ـ اسطوره انگاشته میشود، ما با آن مخالفتى نداریم. هرچند با اسطورهانگارى امور علمگریز، مانند زندهشدن مسیح، مخالف هستیم.
۲٫ ابعاد تاریخى مـاجراى پایان زندگى زمینى عیسى
۲٫۱٫ در عهد جدید
ماجراىپایان زندگى زمینى عیسىـ یعنى دستگیرى، محاکمه، مصلوبشدن، مدفونشدن
- انعام: ۱۶۴؛ اسراء: ۱۵ و… .
- نجم: ۳۸ـ۴۱ و… .
- رک: تونى لین، پیشین، ص۴۴۶ـ۴۴۸٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۲۱)
و برخاستن از قبر ـ در هر چهار انجیل، البته با تفاوتهایى در جزئیات، آمده اسـت؛ امـا صعود او به آسمان نزد خداوند، تنها در دو انجیل مرقس و لوقا آمده است.
الف) دستگیرى عیسى
عیسى شب هنگام در باغى به نام جستیمانى به راز و نیاز با خدا مشغول بود که ناگاه یکى از حواریان او بـه نـام یهوداى اسخریوطى ـ که به عیسى خیانت کرده بود ـ عده زیادى از یهودیان را که فرستاده سران کاهنان و مشایخ قوم اسرائیل بودند و به شمشیر و چماق مسلح بودند به آنجا آورد و عـیسى را بـه آنان معرفى کرد (در انجیل یوحنا آمـده اسـت که عیسى به استقبال آنان رفت و پرسید: چه کسى را میخواهید. آنان گفتند: عیساى ناصرى را. پس خود را معرفى کرد و از آنان خواست که با شاگردان کارى نداشته باشند). یهودیان عیسى را دسـتگیر کردنـد. در این زمان یکى از پیروان او به مبارزه بـا آن عـده پرداخت و با شمشمیر گوش غلام کاهن اعظم را قطع کرد. عیسى گفت: شمشیر را غلاف کن، مگر نمیدانى که اگر از پدر خود بخواهم دوازده فوج از ملائکه را به یارىام میفرستد؛ اما در آن صورت پیشگویىهاى کتاب مقدس محقق نمیشود (بنابر نـقل انـجیل مرقس عیسى چیزى نگفت. در انجیل لوقا همه از عیسى پرسیدند که آیا با شمشیر دفاع کنیم. سپس آن فرد دست به شمشیر برد و گوش غلام را قطع کرد. عیسى گفت که دست نگه دارند و گوش غلام را شـفا داد. در انـجیل یوحنا آمـده است پطرس شمشیر زد و عیسى به او گفت شمشیرت را غلاف کن؛ آیا جامى را که پدر به من داده نباید بنوشم؟). عیسى به جمعیت اعـتراض کرد: مگر من یاغى هستم که با شمشیر و چماق براى دستگیرى من آمـدهاید. مـن هـر روز در حضور شما در معبد تعلیم میدادم و مرا دستگیر نکردید، اما باید کلام خدا تحقق یابد.۱
ب) محاکمه عیسى در شوراى یهـود
عـیسى را به خانه قیافا کاهن اعظم یهود، که سران یهود در آنجا جمع بودند، بردند.
- رک: مـتى، ۲۶: ۴۷ـ۵۶؛ مـرقس، ۱۴: ۴۳ـ۵۰؛ لوقـا، ۲۲: ۴۷ـ۵۳؛ یوحنا، ۱۸: ۱ـ۱۱٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۲۲)
اعضاى شورا سعى میکردند دلیلى پیدا کنند که بتوانند عیسى را اعدام کنند. افراد زیادى علیه عیسى شهادت داده، جـرمهاى زیادى را به او نسبت دادند. عیسى ساکت بود تا اینکه کاهن اعظم گفت: تو را بـه خداى زنده قسم مـیدهم بـگو آیا تو مسیح پسر خدا هستى؟ عیسى پاسخ داد: همان است که تو میگویى، اما همه شما بدانید که بعد از این پسر انسان۱ را خواهید دید که بر دست راست قادر مطلق نشسته و بر ابرهاى آسمان میآید. کاهن اعظم گـریبان چاک میدهد و میگوید: کفر گفت و همه دیدید و شنیدید. سپس از اعضاى شورا پرسید: نظر شما چیست؟ آنها جواب دادند که مستوجب اعدام است. پس به صورتش آب دهان انداخته، به او سیلى زدند.
در سه انجیل اول، ماجرا با تـفاوتهایی جـزئى به همین صورت نقل شده است؛ اما انجیل یوحنا ماجرا را به گونهاى متفاوت نقل میکند: ابتدا عیسى را نزد پدرزن کاهن اعظم بردند و سپس او را نزد کاهن اعظم بردند. کاهن اعظم از عیسى دربـاره تـعالیم و شاگردان او پرسید و عیسى پاسخ داد که من علنى تعلیم دادهام، پس از آنانى که شنیدهاند بپرس. یکى از اطرافیان کاهن اعظم از پاسخ عیسى خشمگین شده به او سیلى زد. عیسى اعتراض کرد و گفت: اگر سخنم نادرست است بـا دلیل خـطایش را روشن کن و اگر درست است چرا میزنى؟۲
ج) بازجویى توسط فرماندار رومى و صدور حکم اعدام
یهودیان عیسى را به پیلاطس، فرماندار رومىِ یهودیه، تحویل دادند. او از عیسى پرسید: آیا تو پادشاه یهود هستى؟ عیسى جواب مـثبت داد، امـا در پاسـخ اتهامات سران یهود سکوت کرد. رسـم بـر این بـود که در ایام عید فرماندار رومى یک نفر از مجرمان را به انتخاب مردم میبخشید. پیلاطس به یهودیان گفت: کدام را ببخشم، عیسى را یا مجرم معروف دیگرى به نـام بـَراَباس را؟ فـریاد زدند که براَباس را ببخش. گفت: پس با عـیسى چـه کنم. فریاد زندند: مصلوبش کن. گفت: جرمى ندارد و من نمیخواهم دستم به خون
- پسر انسان در عهد قدیم عنوانى براى مـسیح اسـت و عـیسى در اناجیل مکرر آن را براى خود به کار برده است.
- رک: متى، ۲۶: ۵۷ـ۶۸؛ مـرقس، ۱۴: ۵۳ـ۶۵؛ لوقا، ۲۲: ۵۴ـ۵۵ و ۶۳ـ۷۱؛ یوحنا، ۱۸: ۱۳ـ۱۴ و ۱۹ـ۲۴.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۲۳)
او آلوده شود. یهودیان گفتند که خونش به گردن ما. در نتیجه پیلاطس براباس را آزاد کرد و دستور داد که عیسى را تازیانه بزنند و مـصلوب کنـند.
در انـجیل لوقا آمده است یهودیان نزد پیلاطس عیسى را متهم به اخلالگرى عـلیه امـپراتورى روم کردند. پیلاطس پس از بازجویى، در او جرمى ندید؛ لذا گفت چون او جلیلى است باید او را نزد هیرودیس فرماندار آن منطقه، کهـ در آنـ مـوقع در اورشلیم بود، بفرستم. عیسى به سؤالات هیرودیس و سران یهود پاسخى نداد؛ پس او را مـسخره کردنـد و هـیرودیس او را دوباره نزد پیلاطس فرستاد. پیلاطس گفت باید او را آزاد کنم چون نه هیرودیس و نه من جـرمى در او نـیافتهایم؛ امـا یهودیان اصرار کردند که او را مصلوب کند. پیلاطس به ناچار تسلیم شد.
در انجیل یوحنا نیز آمـده اسـت که پیلاطس به یهودیان گفت او را طبق قانون خودتان محاکمه کنید. یهودیان گفتند ما طـبق قـانون، اجـازه نداریم کسى را اعدام کنیم. پیلاطس از عیسى پرسید: آیا تو پادشاه یهود هستى؟ عیسى گفت: پادشاهى مـن مـتعلق به این جهان نیست. اگر متعلق به این جهان بود پیروان من میجنگیدند که مرا دسـتگیر نـکنند. پیلاطـس به یهودیان میگوید این مرد جرمى ندارد؛ ولى آنان اصرار میکنند که او را باید اعدام کنى و براباس را آزاد کنى. پس پیلاطـس تـسلیم میشود.۱
د) صلیب و مرگ عیسى
سربازان پیلاطس عیسى را پس از استهزا بسیار بردند تـا بـه صـلیب بکشند. در راه شمعون قیروانى را مجبور کردند که صلیب عیسى را حمل کند (در انجیل یوحنا آمده است خود عـیسى صـلیب را حـمل کرد). چون به محلى به نام جلجتا، به معناى کاسه سر، رسیدند، او را بـه صـلیب میخکوب کردند. در دو طرف او دو راهزن را نیز به صلیب کشیدند و بالاى سر عیسى جرم او را نوشتند که «این است عیسى، پادشـاه یهـود». کسانى که از آنجا میگذشتند عیسى را مسخره میکردند و میگفتند چرا خدا او را نجات نمیدهد. حـتى آن دو راهـزن نیز به او توهین میکردند. (در انجیل لوقا آمـده اسـت که
- رک: مـتى، ۲۷: ۱ـ۲ و ۱۱ـ۲۶؛ مرقس، ۱۵: ۲ـ۵؛ لوقا، ۲۳: ۳ـ۵؛ یوحنا، ۱۸: ۳۳ـ۳۸٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۲۴)
یکى از آنها به عیسى گـفت: اگـر تو مسیح هستى خود را نجات بده؛ اما دیگرى به او گفت: مگر از خدا نـمیترسى. او مـثل ما مجرم نیست. پس از مسیح خـواست که وقـتى به سـلطنت رسـید او را بـه یاد داشته باشد. عیسى پاسخ داد: مطمئن بـاش هـمین امروز با من در فردوس خواهى بود). از ظهر تا ساعت سه بعد از ظـهر تـاریکى تمام زمین را فرا گرفت (در یوحنا نـیست). در حدود ساعت سه عـیسى فـریاد زد: «خداى من، خداى من، چـرا مـرا ترک کردى؟» (در لوقا آمده است که گفت: «اى پدر، روح خود را به تو تسلیم میکنم» و در یوحنا آمده اسـت که گـفت «تمام شد»). عیسى بار دیگـر فـریاد بـلندى کشید و جان سـپرد. در آن لحـظه پرده اندرون معبد دو پاره شد و زمـینلرزهاى شـدید رخ داد به گونهاى که سنگها شکافته شدند و قبرها باز شدند و بسیارى از مقدسین خفته در قبر برخاستند و… . سـردار رومـى تعجب کرد و اعتراف کرد که مسیح پسر خدا بـود و… .۱
هـ) تدفین عـیسى
غـروب هـمان روز، که روز پیش از سبت (شنبه) بـود، مردى ثروتمند از پیروان عیسى به نام یوسف به حضور پیلاطس رفته، از او جسد عیسى را طلب کرد تا دفـن کنـد. پیلاطس دستور داد که جسد را به او تـحویل دهـند. یوسـف جـسد را گـرفت، در پارچه کتانى پیچـید و در قـبرى سنگى ـ که براى خود تراشیده بود ـ دفن کرد و سنگ بزرگى جلوى قبر غلطانید و رفت.۲
و) رستاخیز عیسى
بامداد روز یکشـنبه مـریم مـجدلیه و مریم دیگر به دیدن قبر رفتند. ناگاه زمـینلرزه شـدیدى رخ داد؛ چـون فـرشته خـدا از آسـمان نزول کرده بود. فرشته سنگ قبر را کنار زد و بر روى آن نشست (در انجیل یوحنا آمده است مریم مجدلیه به زیارت قبر رفت و دید سنگ روى قبر نیست. پس رفته، به پطرس و شاگردى دیگر خبر داد و… .
- مـتى، ۲۷: ۳۲ـ۵۶؛ مرقس، ۱۵: ۲۱ـ۴۱؛ لوقا، ۲۳: ۲۶ـ۴۹؛ یوحنا، ۱۹: ۳۸ـ۲۰: ۱۰٫
- متى، ۲۷: ۵۷ـ۶۱؛ مرقس، ۱۵: ۴۲ـ۴۷؛ لوقا، ۲۳: ۵۰ـ۵۶: یوحنا، ۱۹: ۳۸ـ۴۲٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۲۵)
در مرقس آمده است مردى در داخل قبر ایستاده بود و در لوقا آمده است دو مرد در کنار زنان قرار گرفتند). او به زنان گفت: نترسید، میدانم که بـه دنـبال عیساى مصلوب آمدهاید. او اینجا نیست و همانطور که خود او گفته بود زنده شده است. بروید و به شاگردان او این خبر را بدهید و بگویید که او قبل از شما به جلیل میرود و در آنجا او را ملاقات خواهید کرد. زنان حرکت کردنـد امـا در راه عیسى را دیدند و پیش پاى او به خاک افتادند. بعد از این حادثه تا مدتى گهگاه شاگردان او را ملاقات میکردند (ملاقاتها در چهار انجیل به صورت متفاوتى نقل شدهاند).۱
ز) صـعود عـیسى به آسمان
حدود چهل روز پس از رسـتاخیز، عـیسى نزد شاگردان آمد و به آنان دستوراتى داد. پس از این صحبتها عیسى به عالم بالا برده شد و در سمت راست خدا نشست. (در لوقا این عبارت آخر نیست و در اعمال رسولان بـا تـفصیل بیشترى آمده است).۲
ح) جـمعبندى
این مـاجراى پایان زندگى زمینى عیسى از زمان دستگیرى تا صعود به آسمان بود. هرچند چهار انجیل اختلافاتى در جزئیات داستان دارند ـ که البته برخى مانند وسوسه عیسى بالاى صلیب که در دو انجیل متى و مرقس آمده است در حـالى که دو انـجیل دیگر تسلیم محضبودن او را نشان میدهند، مهم و عجیب است ـ اما به هر حال خطوط اصلى داستان یکسان است. از جمله امورى که هر چهار انجیل به روشنى نشان میدهند این است که مـسبب اصـلى ماجراى صـلیبْ یهودیان بودهاند و این برخلاف تلاش برخى از مسیحیان در عصر حاضر است که، احیاناً با انگیزههاى سیاسى، تلاش میکنند نـقش یهودیان را در ماجراى صلیب کمرنگتر نشان دهند.
سراسر این داستان معجزه است و در نـتیجه فـراتر از عـلوم تجربى و در واقع علم
- متى، ۲۸: ۱ـ۲۰؛ مرقس، ۱۶: ۱ـ۱۸؛ لوقا، ۲۴: ۱ـ۴۹؛ یوحنا، ۲۰: ۱ـ۲۱: ۲۵٫
- رک: مرقس، ۱۶: ۱۹ـ۲۰؛ لوقا، ۲۴: ۵۰ـ۵۳؛ اعمال رسولان، ۱: ۹ـ۱۱٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۲۶)
گریز و خردگریز است. همانطور که قبلا اشـاره شـد در دین امور خردگریز وجود دارد و هیچ لطمهاى به آن نمیزند. تنها یک بخش از این داستان بحثانگیز است. عـیسى از قـبر بـرخاست و زنده شد. آیا بدن او یک بدن مادى و همان بدنى بود که به صلیب رفته بود؟ مسیحیان به این سـؤال پاسخ مثبت میدهند و شواهدى از خود کتاب میآورند.۱ معناى این سخن این است که بدن عـیسى در همین دنیا برخى از خـواص جـسمهاى عادى را نداشته باشد، مثلا از انظار غایب باشد و برخى او را ببینند. آیا در جهان وراى طبیعت قدرتى هست که بتواند با جسم کارى کند که گاهى دیده نشود یا اینکه با چشمها کارى کند که آن جسم را نبینند؟ به هر حال این امر عقلاً غیرممکن نـیست، پس علم گریز و خردگریز است. اما مسئله به همین جا ختم نمیشود. «مسیح به آسمان برده شد و در سمت راست خدا نشست». آیا مسیح با همین جسم نزد خدا رفت؟ نویسندهاى مسیحى ایرادهاى نقادان جـدید و پاسـخ به آنها را اینگونه بیان میکند:
ایرادهاى نقادان جدید در مورد صعود مسیح اصولا بر دو اساس متکى است: اولا میگویند که اطلاعات ما در مورد کائنات نشان میدهد که امکان ندارد آسمان جاى بهخصوصى ماوراى سـتارگان بـاشد. ولى باید توجه داشته باشیم که کتاب مقدس نمیگوید آسمان کجاست هرچند چنان سخن میگویند که گویا یک محل یا حالت است. آسمان همان جایى است که خدا سکونت دارد و همان جایى است که فرشتگان و روحهاى عـادلان وجـود دارند و مسیح هم به همان جا رفت. بدن زنده شده مسیح حتماً به جایى احتیاج دارد. فرشتگان چون نامحدود نیستند نمیتوانند در همه جا حاضر باشند و باید جاى بهخصوصى داشته باشند. بـه عـلاوه مـسیح فرمود «مى روم تا براى شـما مـکانى حـاضر کنم» (یوحنا، ۱۴: ۲). ثانیاً نقادان جدید میگویند که بدن جسمانى نمیتواند خارج از جو زمین به زندگى ادامه دهد. در جواب میگوییم که ستارگان و اجرام سـماوى در جـو زمـین نیستند ولى وجود دارند. پولس میفرماید «جسمهاى آسمانى هـست و جـسمهاى زمینى نیز» (اول قرنتیان، ۱۵: ۴۰). اگر رستاخیز بدنى مسیح را بپذیریم قبول صعود بدنى مسیح مشکل نخواهد بود. در واقع صعود بدنى مـسیح بـراى قـبول رجعت بدنى او لازم است، زیرا همانطور که صعود فرمود همانطور هم رجعت خـواهد فرمود.۲
- رک: هنرى تیسن، الاهیات مسیحى، ۲۳۱٫
- هنرى تیسن، پیشین، ص۲۳۵؛ و الامیرکانى، پیشین، ص۲۹۹٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۲۷)
به نظر میرسد فقره فوق مشکلاتى داشته بـاشد. خـدا جـا ندارد و در مکان سکنا ندارد. فرشتگان نامحدود نیستند، اما اصولا جسمى مـانند جـسمهاى زمینى ندارند که مسیح با همین جسم نزد آنان باشد. معنا ندارد که جسم مسیح در جایى زندگى کنـد که روحـهاى عـادلان در آنجا هستند. رستاخیز بدنى با صعود بدنى بسیار متفاوت است؛ زیرا رستاخیز در مـحدوده طـبیعت اسـت و بنابراین مشکل عقلى پیدا نمیکند، اما صعود به معناى رفتن به فراتر از طبیعت است و جـسم چـگونه مـیتواند به ماوراى طبیعت، که در واقع ماوراى جسم است، برود؟ صعود بدنى براى رجعت بدنى ضرورت نـدارد. مـمکن است صعود روحانى باشد و به هنگام بازگشت متناسب با زندگى زمینى جسم بـگیرد.
اشـکال و ایراد اصـلى در اینجا این است که آیا صعود عیسى یک صعود مکانى است یا صعود به لامکان؟ مسیح نزد خدا رفته اسـت. مـگر خدا مکان دارد که مسیح به آنجا رفته باشد؟ حتى اینکه گفته میشود خدا همه جـا هـست، از بـاب تسامح است؛ زیرا خدا مکان ندارد و فراتر از محدودیتهاى مکانى است. پس اگر مسیح نزد خدا رفته اسـت، بـاید از محدودیتهاى مکانى خارج شده باشد. از آنجا که جسم ـ به هر شکل که بـاشد ـ مـحدودیت مـکانى دارد، نمیتواند به لامکان و نزد خدا برود. این محال و غیرممکن است. در نتیجه این جمله که «جسم نزد خـدا رفـته» یک جـمله درون ناسازگار و خردستیز است.
۲٫۲٫ روایتهاى دیگر از صلیب مسیح
در سنت مسیحى روایت دیگرى نیز از صـلیب مـسیح وجود دارد که البته بدنه اصلى مسیحیت با آن مخالف بوده است. درباره جماعتى از گنوسىها، (گروهى که جسم و ماده را پلید مـیدانستند و در نـتیجه جسم مسیح را جسم واقعى نمیدانستند) نقل شده است که آنان معتقد بـودند شـمعون قیروانى، همان کسى که صلیب مسیح را حمل کرد، بـه جـاى مـسیح مصلوب شد. ایرنئوس از اینان نقل میکند که شـمعون اشـتباهاً به صلیب کشیده شد، ولى شکلش توسط مسیح تغییر کرد تا مردم تصور کنند که او هـمان عـیسى است و عیسى خودش به شـکل شـمعون در آمده و ایسـتاده بـود و آنـان را استهزا میکرد.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۲۸)
سپس به سوى کسـى که او را فـرستاده بود صعود کرد.۱
روایت دیگر از ماجراى صلیب از آنِ کتابى است که به انجیل برنابا مـعروف اسـت. مسیحیان هیچ اعتقادى به این انجیل نـدارند و آن را مجعول میدانند. آنـان مـیگویند این کتاب چند قرن پیش (قرن ۱۶ یا ۱۴ مـیلادى) تـوسط یک مسیحى تازهمسلمان جعل شده و نویسنده تلاش کرده است که روایتى از ماجرا ارائه دهد که با دین جـدیدش سـازگار باشد. به هر حال نـسخه خـطى این کتـاب به زبان ایتـالیایى جـدید است و در آثار قدیمى و مـربوط بـه سدههاى نخست، اثرى از این کتاب نیست.۲
به هر حال روایت این کتاب اینگونه است که یهوداى اسـخریوطى بـه عیسى خیانت میکند و میخواهد او را تحویل دهـد. امـا در همین مـوقع عـیسى بـه آسمان برده میشود و قـیافه و لهجه یهوداى اسخریوطى مانند عیسى میشود. یهودا را به جاى عیسى دستگیر میکنند. او هر چه مـیگوید که مـن یهودا هستم، کسى به سخن او گـوش نـمیدهد. او از تـرس مـرگ کارهـاى جنونآمیز انجام مـیدهد. هـمه یقین دارند که او همان عیسى است به همین دلیل میگویند که عیسى دروغ میگفته و به همین دلیل است که از ترس مرگ اینـ اعـمال را انـجام میدهد. او را به صلیب میکشند، و عده زیادى از پیروان عیسی از ایمـان خـود دسـت بـرمىدارند و مـعتقد مـیشوند که عیسى یک پیامبر دروغین بوده و معجزات او سحر بوده است. یهودا را به خاک میسپارند؛ اما برخى از پیروان بىایمان جنازه او را میدزدند و میگویند او زنده شده است. چندى بعد عیساى واقعى بـر مادرش و برخى از شاگردان ظاهر میشود و داستان را میگوید. از او میپرسند که پس چرا خدا ما را به اشتباه انداخت و آزار داد؟ جواب میدهد: براى اینکه شما به من دلبستگى زمینى پیدا کرده بودید. میپرسند: با آنچه رخ داد آبروى تو نـزد بـسیارى از مردم رفت؟ عیسى در پاسخ میگوید: با اینکه من گناهى نداشتم، اما چون مردم مرا خدا یا پسر خدا میخواندند، خدا میخواست من در چشمان مردم
- رک: و. م. میلر، تاریخ کلیساى قدیم، ص۱۹۳؛ کریستوفر استید، فـلسفه در مـسیحیت باستان، ص۲۹۴٫
- رک: توماس میشل، پیشین، ص۵۳؛ حبیب سعید، المدخل الى الکتاب المقدس، ص۲۳۹ـ۲۴۰؛ The Oxford Dictionary of the Christian Church, p. 159
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۲۹)
خفیف شوم.۱
همانطور که از پایان این نقل پیداست براى خود نویسنده نیز این سؤال مـطرح بـوده است که چرا خدا باید قـیافه کس دیگـرى را تغییر دهد تا به جاى عیسى مصلوب شود؟ اما به نظر میرسد که پاسخهاى خود او به هیچ وجه قانعکننده نیستند. اینکه چون پیروان عیسى به او دلبستگى زمـینى پیدا کرده بـودند و یا اینکه دیگرانى عیسى را پسـر خـدا یا خدا خوانده بودند، خدا قیافه شخص دیگرى را مانند مسیح کند تا به صلیب رود پذیرفتنى نیست. انجیل برنابا میگوید که عده زیادى از کسانى که ایمان آورده بودند ایمان خود را از دست دادند. آیا این افراد با آنچه دیدنـد حـق نداشتند که عیسى را یک پیامبر دروغین بخوانند؟ دشمنان او یقین کردند که عیسى یک شیاد بوده است. آیا با آنچه شاهدش بودند این یقین آنان بهجا نبوده است؟ آیا میتوان از این عمل خدا دفاع کرد؟ آیا این عمل با حکمت الاهى سازگارى دارد؟ خـدا پایانـ زندگى پیامـبرى را معجزهآسا به گونهاى گرداند که همگان، به حق، در رسالت او شک کنند و بلکه یقین به بطلان آن کنند؟ به نظر مـیرسد این روایت خردستیز است و پذیرفتنى نیست.
۲٫۳٫ روایت قرآنى ماجراى صلیب
در قرآن مجید در دو فقره بـه پایان زنـدگى زمـینى عیسى اشاره شده است. بنابر ظاهر یکى از این دو مورد، آنچه در اناجیل رسمى مسیحى درباره پایان زندگى زمینى عیسى نقل شـده اسـت مطابق واقع نیست و در واقع حادثهاى به نام صلیب براى عیسى رخ نداده است:
بـلکه خـدا بـه خاطر کفرشان ]یهودیان] بر دلهایشان مهر زده و در نتیجه جز شمارى اندک از ایشان ایمان نمیآورند. و نیز بـه سزاى کفرشان و آن تهمت بزرگى که به مریم زدند، و گفته ایشان که: «ما مسیح، عیسى بـنمریم، پیامبر خدا را کشتیم»، و حـال آنـکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند، لیکن امر بر آنان مشتبه شد؛ و کسانى که درباره او اختلاف کردند، قطعاً در مورد آن دچار
- رک: انجیل برنابا، فصلهاى ۲۱۴ـ۲۲۰٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۳۰)
شک شدهاند و هیچ علمى بدان ندارند، جز آنکه از گمان پیروى میکنند، و یقـیناً او را نکشتند. بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد، و خدا توانا و حکیم است. و از اهل کتاب، کسى نیست مگر آنکه پیش از مرگ او حتماً به او ایمان میآورد، و روز قیامت او بر آنان شاهد خواهد بود (نساء: ۱۵۶ـ۱۵۹).
در این آیات سـخن از این اسـت که یهودیان گفتهاند ما عیسى مسیح را کشتیم. ولى قرآن با رد ادعاى آنان، میگوید که «او را نکشتند و به صلیب نکشیدند، لیکن امر بر آنان مشتبه شد و خدا او را به سوى خود بالا برد». آنچه از خود این آیه برمىآید اینـ اسـت که عیسى به صلیب کشیده نشده است و یهودیان اشتباه کردهاند. اما اینکه جزئیات حادثه چگونه بوده است و به چه صورت امر بر یهودیان مشتبه شد، از این آیات چیزى برنمیآید و هر آنـچه در این بـاره گفته شده یا با استفاده از روایات است و یا احتمالاتى است که مفسران مطرح کردهاند. بنابراین هر سخنى در این باره قابل چون و چرا و بحث است. براى نمونه برخى از مفسران در تفسیر عبارت «شبه لهم» به روایت انـجیل بـرنابا اشـاره کردهاند،۱ که همانطور که گذشت روایتى خـردستیز و بـىاساس اسـت. تفسیر این آیه قرآن با انجیل بىاساس برنابا ظلم واضح به قرآن است. البته عدهاى از مفسران و همچنین برخى روایات، ماجرایى شبیه به مـاجراىِ نـقل شـده در انجیل برنابا را بیان کردهاند و این قول که قـیافه شـخص دیگرى، شبیه عیسى شد و به صلیب کشیده شد اجمالاً در بین اقوال دیده میشود،۲ ولى این اقوال با روایتِ انجیل برنابا تفاوتهایی دارنـد و هـیچ بـیانى به ناروایى روایت انجیل برنابا نیست.
براى مثال، در روایتى آمـده است که عیسى به حواریان گفت که چه کسى حاضر است جان خود را در راه من فدا کند و یکى از حواریان جوان اعلام آمـادگى کرد و شـبیه عـیسى گردید و به قتل رسید.۳ این روایت هرگز مشکلات روایت انجیل برنابا را
- رشید رضـا، المـنار، ج۶، ص۱۹٫
- لاهیجى، تفسیر شریف لاهیجى، ج۱، ص۸۳٫
- همان.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۳۱)
ندارد؛ زیرا آن حوارى با رضایت خود تسلیم شده است؛ پس کارهاى جنونآمیز ـ آنـگونه که انـجیل بـرنابا به یهوداى اسخریوطى نسبت داده است ـ انجام نمیدهد و در نتیجه ایمان مردم به عـیسى حـفظ مـیشود. هرچند طبق این روایت باید گفت غیر از حواریان عیسى، کسانى که ماجرا را از دور میدیدند، چه یهودیان و چه دیگـران، هـمان چـیزى را دیدهاند که سنت مسیحى نقل کرده است و در این رابطه دروغ نقل نکردهاند، بلکه اشتباه کردهاند و این همان چیزى اسـت کهـ قرآن مجید میگوید.
اما این پرسش باقى میماند که چه نیازى بود فرد دیگرى شـبیه عـیسى ـ که قـرار بود فوراً به آسمان برده شود ـ شده، و به صلیب کشیده شود. اگر قرار بـود مـعجزهاى صورت گیرد، این معجزه چه ترجیحى بر معجزه منقول در اناجیل دارد که طبق آن عیسى به صـلیب کشـیده شـد، اما سپس زنده گشت. خصوصاً که بسیارى، چه از موافقان و چه از مخالفان، این را میدیدند که عیسى بود که به صـلیب کشـیده شد. به هر حال این روایت حتى اگر ما وجه ترجیح این صورت را نـدانیم بـاز هـم خردستیز نیست و خردگریز است و نمیتوان آن را رد کرد؛ اما نکته مهم این است که دلیل قطعى براى آن نیست.
مـفسرى دیگـر مـیگوید دراین مسئله سه قول وجود دارد: یکى اینکه همه حواریان مانند عیسى شدند و عیسى از آنـان خـواست که یک نفر خود را فدا کند. یکى پذیرفت و به صلیب کشیده شد و عیسى بالا برده شد. قول دوم اینـ اسـت که همه حواریان مانند عیسى شدند و دشمنان یکى از آنان را دستگیر کردند و به جاى عـیسى بـه صلیب کشیدند. قول سوم این است که قـیافه کسـى عـوض نشد، اما آنان یک نفر را گرفتند و به جـاى عـیسى به صلیب کشیدند و چون فاصله زیاد بود مردم گمان کردند که همان عیسى است.۱
در تـأیید قـول سوم شاهدى وجود دارد. از اناجیل نـقل شـد که یهودیان عـیسى را پس از دسـتگیرى بـه رومیان تحویل دادند و اصرار کردند که او بـه صـلیب کشیده شود. اما فرماندار رومى عیسى را بىگناه میدانست و از این کار اکراه داشت و میخواست او را
- طوسى، التـبیان، ج۳، ص۳۸۲٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۳۲)
آزاد کنـد. چه بسا فرماندار فرد دیگرى را بـه صلیب کشیده باشد و یهـودیان که مـاجرا را از دور نظاره میکردند گمان کردهاند که فـردِ مـصلوب، عیسى است.۱
به هر حال همانطور که از نقلهاى فوق نیز پیداست، هرچند در سنت اسـلامى اصـل این مطلب پذیرفته شده است که مـطابق قـرآن مـجید عیسى به صـلیب کشـیده نشده و امر بر یهـودیان مـشتبه شده است، اما درباره اینکه این اشتباه به چه صورت بوده است اقوال زیادى وجود دارد و نـمیتوان یک قـول خاص را به سنت اسلامى نسبت داد. البـته مـسلم است که روایت انـجیل بـرنابا را نـمیتوان به قرآن و سنت اسـلامى نسبت داد. همه بیانهایی که از سنت اسلامى در مورد این ماجرا نقل شد، خردگریزند و نه خردستیز، هرچند در رابطه بـا بـرخى از این بیانها سؤالهایی مطرح است.
نکته دیگـرى که اینـ آیاتـ بـیان کردهـاند این است که خـدا عـیسى را به سوى خود بالا برد و او زنده است و اینکه اهل کتاب قبل از مرگش به او ایمان میآورند. از این قـسمت اخـیر بـرخى از مفسران بازگشت دوباره مسیح را استفاده کردهاند.۲ امـا اینـکه خـدا او را چـگونه و بـه چـه صورت بالا برد را در ذیل آیه دیگرى که به پایان زندگى زمینى عیسى مربوط است بررسى میکنیم:
هنگامى که خدا گفت اى عیسى من برگیرنده تو و بالابرنده تو به سوى خود و پاک کننده تـو از کسانى که کفر ورزیدهاند هستم (آلعمران: ۵۵).
سخن مهم در این آیه این است که مقصود از «مُتَوَفّیکَ» ـ که قبل از بالابردن عیسى واقع شده است ـ چیست؟
واژه «توفى» به معناى گرفتن شىء بهطور کامل است و به همین جهت در قرآن بـه مـعناى «میراندن» به کار رفته است: «الله یتوفى الانفس حین موتها»، «قل یتوفاکم ملک الموت…»؛ بنابراین متبادر از آیه مذکور این است که «ما میراننده و بالابرنده تو به مکانى رفیع هستیم».۳
- طباطبایى، المیزان، ج۵، ص۲۱۶٫
- همان، ج۳، ص۳۲۴٫
- رشـیدرضا، پیشـین، ج۳، ص۳۱۶.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۳۳)
صاحب تفسیر روض الجنان پس از نقل سخن ابنعباس مبنى بر اینکه مقصود از «متوفیک» همان میراندن است و دلیل آن آیه «قل یتوفیکم ملک الموت» است، میگوید: «همین قول بـه حـقیقت نزدیکتر است و به ظاهر لایقـتر، و در آیه دو تـأویل است یکى اینکه عیسى سه ساعت مرد و زنده شد و به آسمان برده شد و تأویل دیگر قول مسیحیان است که هفت ساعت مرد و زنده شد».۱ شریف لاهـیجى نـیز همین قول را به بـرخى نـسبت میدهد.۲ شیخ طوسى میگوید در تفسیر «متوفیک» سه قول مطرح است یکى اینکه تو را از زمین (بدون موت) برگرفتیم و به آسمان بردیم. قول دیگر این است که عیسى یک روز وفات یافت و بعد زنده شد و قول سـوم این اسـت که در آیه تقدیم و تأخیر است، یعنى اول باید «رافعک» باشد و بعد «متوفیک».۳ روشن است که قول سوم به دنبال آن است که با آیه «ماقتلوه و ماصلبوه» تعارض نداشته باشد. صاحب تفسیر بیان السعاده نیز سه قول را نـقل مـیکند که یکى از آنها مـوت است و درباره آن دو قول است یکىاینکه سه ساعت مرد و زنده شد و قول دوم همان قول مسیحیان است که به صـلیب کشیده شد و دفن شد و زنده شد.۴ بنابر احتمال دوم باید آیه «مـاصلبوه» را تـأویل کرد.
صـاحب تفسیر المیزان تلاش میکند که «متوفیک» را به معناى دیگرى غیر از میراندن بگیرد؛ البته تلاش ایشان، همانطور که خود ایشـان نـیز اشاره کردهاند بیشتر براى هماهنگکردن این آیه با آیه «ماصلبوه» است و در پایان میگوید که آیه صریح نیست.۵
به نـظر مـیرسد که حـق با مفسر اول باشد؛ یعنى متبادر از آیه این است که خدا ابتدا عیسى را میرانده و بعد به آسـمان برده است. اگر آیه دیگر، یعنى آیه «ماقتلوه و ماصلبوه»، نبود، کسى در این سخن تردید نمیکرد. بـر اساس این معنا از آیه، اگـر این دو آیه را کنـار هم بگذاریم و بخواهیم ظاهر هر دو را نگاه داریم، باید بگوییم که در حادثه صلیب یهودیان اشتباه کردند و عیسى به صلیب کشیده نشد؛ اما خدا قبل از آنکه او را
- ابوالفتوح رازى، روض الجنان، ج۴، ص۳۵۰.
- لاهیجى، تفسیر شریف لاهیجى، ج۱، ص۳۲۹٫
- طوسى، تبیان، ج۲، ص۴۷۸٫
- مـحمد الجنابذ، بیان السعاده، ج۱، ص۲۶۷٫
- طباطبایى، پیشین، ج۳، ص۳۲۴.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۳۴)
به آسمان ببرد، او را میراند و پس از چند ساعت زنده کرد و سپس به آسمان برد. اما در این فرض چند سؤال مهم مطرح میشود:
یکى اینکه چرا خدا ابتدا عیسى را میرانده و زنده کرده اسـت و بـعد او را به آسمان برده است. اگر قرار است عیسى به صورت زنده، به معناى عادى آن، به آسمان برده شود، این عمل خداوند چه معنایى میدهد که او را چند ساعت بمیراند، سپس به صـورت اول در آورد و بـعد به آسمان ببرد؟
سؤال دوم این است که مفسران از کجاى آیه برداشت کردهاند که خدا بعد از میراندن، دوباره او را زنده کرد؟ آیه میگوید «ما تو را گرفتیم و به سوى خود بالا بردیم» و در آیه هرگز اشارهاى به زندهشدن دوباره عـیسى نـیست. از طرفى در آیات دیگرى که کلمه «توفى» به کار رفته همه میگویند مقصود این است که روح گرفته شده است. پس ظاهر آیه این است که خدا روح مسیح را گرفت و بالا برد.
و سوم اینکه همانطور که قبلا گذشت، مگر ممکن اسـت جـسم عـیسى نزد خداوند برود؟ مگر خدا مـکان دارد؟ و مـگر جـسم میتواند به عالم لامکان برود؟ پس همانطور که برخى از مفسران گفتهاند منظور از رفع، رفع معنوى است و نه مکانى، و روح صعود کرده است. پس روح مسیح همانند روحـ شـهداء ـ که قـرآن درباره آنان میفرماید «بل احیاء عند ربهم یرزقـون» ـ زنـده است و پیش خداست.۱
پس مطابق ظاهر این آیه پایان زندگى زمینى عیسى مانند پایان زندگى شهدا بوده است. حال اگر از ظاهر برخى از آیات و روایات برداشت مـیشود که عـیسى در زمـانى باز خواهد گشت، باید در این باره همان چیزى را بگوییم که شـیعه در آموزه «رجعت» قائل است؛ یعنى برخى از کسانى که وفات یافتهاند یا شهید شدهاند در آخرالزمان به همین دنیا باز خواهند گـشت و زنـدگى خـواهند کرد. همانطور که بقیه کسانى که باز میگردند روح به بدنشان برمىگردد، عیسى نـیز هـمین گونه رجعت خواهد کرد.
توجه داشته باشیم که آنچه در اینجا گفته شد با توجه به آیه ۵۵ از سـوره آلعـمران
- رک: طـباطبایى، پیشین، ج۳، ص۳۲۴؛ رشید رضا، پیشین، ج۳، ص۳۱۶ـ۳۱۷٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۳۵)
است. البته این بیان تضادى با آیه «ماقتلوه و ما صـلبوه» نـدارد؛ چـراکه میتوان گفت که یهودیان او را به صلیب نکشیدند و به قتل نرساندند، اما خدا خودش او را میراند و روح او را بـالا بـرد.
ولى سـخن مهم دیگرى وجود دارد. در آیه ۵۴ سوره آلعمران آمده است: «و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین؛ و ]دشمنان عیسى] مـکر ورزیدنـد و خدا مکر در میان آورد و خدا بهتر از همگان مکر میانگیزد». سخن این است که علت اینکه سـران یهـود مـیخواستند عیسى را به قتل برسانند این بود که عیسى اعمال و سوءاستفادههاى آنان را رد میکرد. عیسى در کوچه و بازار و مـعبد و کنـیسهها با مردم بود و براى آنان سخن میگفت و سخنان او که به صورت بسیار دلنشینى بـیان مـیشد و بـا معجزات عجیب او تأیید میشد، در بسیارى تحول ایجاد میکرد و این هرگز خوشایند عالمان و کاهنان یهود نبود. پسـ آنـان مکر و حیله کردند؛ آنان زمینهسازى کردند که فرماندار رومى عیسى را به صلیب کشـیده، بـه قـتل برساند. حال اگر قرآن بفرماید که آنان در این مکر و حیله خود موفق نشدند و نتوانستند عیسى را به صـلیب بـکشند، زیرا خـدا عیسى را به آسمان برد، ممکن است کسى بگوید یهودیان به هدف خـود رسـیدهاند؛ چراکه آنان میخواستند عیسى به فعالیتهاى خود ادامه ندهد و براى آنان فرقى نمیکرد که عیسى بـه صـلیب کشیده شود یا به طریق دیگرى وفات یابد. در آن زمان شورشیان و یاغیان را به صـلیب مـیکشیدند، یهودیان براى اینکه فرماندار رومى را مجبور کنـند که او را اعـدام کنـد، عیسى را به شورشىبودن متهم کردند و این مکر آنـان بـود. ولى آنان میخواستند که عیسى نباشد و این تنها هدف آنان بود. اما این هدف را خود خداوند بـراى آنـان برآورده کرد، چراکه عیسى را به آسـمان بـرد. خدا نـگذاشت آنـان عـیسى را به صلیب بکشند؛ اما خودش او را مـیراند و بـه آسمان برد. آیا «خیر الماکرین»بودن خدا به این است که هدف سران یهـود را اجـرا کند؟
براى پاسخ به این مسئله، آیات ۵۴ و ۵۵ سوره آلعـمران را یکبار دیگر بهطور کامـل قـرائت میکنیم:
و مکروا و مکر الله و الله خیر المـاکرین. اذ قـال الله یا عیسى انى متوفیک و رافعک الىّ و مطهرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الى یوم القیامه…
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۳۶)
و ]دشـمنان عـیسى] مکر کردند و خدا مکر کرد و خـدا بـرترین مـکرکنندگان است. هنگامى که خـدا گـفت: «اى عیسى، من در برگیرنده و بـالابرنده تـو به سوى خود هستم و پاک کننده تو از کسانى که کفر ورزیدهاند هستم و تا روز قیامت پیروان تو را فـوق کافـران قرار دهنده هستم».
از این آیات بـرمىآید که سـران یهود هـرگز بـه هـدف خود نرسیدهاند. آنان بـه عیسى کفر ورزیدند و زیر بار حق نرفتند و براى قتل او مکر کردند، اما آنچه مهم بود کارى بـود کهـ عیسى درصدد انجام آن بود و رسالتى بـود که مـیبایست انـجام دهـد. آن رسـالت انجام شده اسـت و پیروان عـیسى فوق کفار قرار خواهند گرفت و خدا عیسى را از کافران پاک گردانید، چون رسالت حق او با باطل کفر کافـران آلوده نـگردید. آنـان میخواستند نور خدا را با دهانشان خاموش کنـند؛ امـا خـدا، بـا اینـکه کافـران نمیخواستند، نور خود را کامل کرد.۱
در قرآن مجید پایان زندگى هیچ یک از انبیا اهمیت ندارد، آنچه مهم است رسالت رسولان است. قرآن مجید درباره خاتم پیامبران میگوید:
و ما محمد الاّ رسول قـد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم؛ و محمد، جز فرستادهاى که پیش از او هم پیامبرانى آمده و گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود بر میگردید؟ (آلعمران: ۱۴۴)
و نیز میگوید:
انک میتٌ و انـهم مـیتون؛ قطعاً تو خواهى مرد، و آنان نیز خواهند مرد. (الزمر: ۳۰)
پیامبر حتماً میمیرد، کما اینکه پیامبران قبل از او نیز مردند و فرقى نمیکند که در بستر بمیرد یا کشته شود؛ زیرا آنچه مهم است رسالتى اسـت که او انـجام داده است. پس امر بر یهودیان مشتبه شد و گمان کردند که به هدف خود رسیدهاند. بنابراین «عیسى به
- صف: ۸٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۳۷)
صلیب نرفت و کشته نشد» یعنى سران یهـود هـرگز به هدف خود نرسیدند.
دربـاره شـهدا در قرآن مجید آمده است که «و لاتحسبنّ الذین قتلوا فى سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار، بلکه زندهاند که نـزد پروردگـارشان روزى داده میشوند» (آلعمران: ۱۶۹). با اینـکه چـه به لحاظ لغوى و چه به لحاظ عرف و تجربه مردم کسى که در جنگ کشته شده میت و مرده به حساب میآید، اما او را نباید مرده به حساب آورد. شاید بتوان آیه «ماقتلوه و ماصلبوه» را اینگونه تأویل کرد.
۳٫ جـمعبندى و نـتیجهگیرى
ماجراى پایان زندگى زمینى حضرت عیسى، در عهد جدید به تفصیل و در قرآن مجید به اجمال مطرح شده است. جایگاه و نقش این حادثه را در این دو کتاب از دو بعد میتوان با هم مقایسه کرد: یکى بعد الاهیاتى و دیگرى تاریخى. در بـعد الاهـیاتى ماجراى صـلیب عیسى در عهد جدید نقش محورى دارد و در آموزههاى بنیادینى مانند انسان، نجات، راه نجات و… تأثیرى اساسى دارد؛ صلیب است که انـسانِ سقوطکرده را فرزند خدا میگرداند؛ صلیب است که نجات و رستگارى را براى انسان مـیسر مـیکند؛ صـلیب است که راه این رستگارى را ترسیم میکند و صلیب است که دوره شریعت را پایان میدهد و دوره نجات با ایمان را آغاز میکند. صـلیب در عـهد جدید محور و اساس الاهیات است. این در حالى است که در قرآن مجید چگونگى پایان یافـتن زنـدگى عـیسى و نیز هیچ شخصیت دیگرى، و نیز هیچ حادثه دیگرى، هیچ تأثیرى در هیچ یک از آموزههاى عقیدتى ندارند؛ چـراکه راه نجات به وسیله خدا مشخص شده است و شخصیتهایی چون مسیح تنها انـسان را به این مسیر راهنمایى مـیکنند. نـجات و رستگارى همیشه براى انسان ممکن بوده و هیچ شخص یا حادثهاى در اصل امکان یا عدم امکان آن مؤثر نبوده است. پس اگر بخواهیم پایان زندگى عیسى را در این دو کتاب به لحاظ الاهیاتى مقایسه کنیم، باید بگوییم نـه تنها امر مشترکى بین دو کتاب نیست، بلکه از هر جهت نهایت اختلاف وجود دارد. البته همانطور که گذشت برداشت الاهیاتی عهد جدید از این ماجرا خردستیز مینماید.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۳۸)
اما از بعد کماهمیتتر تاریخى، از چهار انجیل برمىآید کهـ حـضرت عیسى با توطئه و تحریک یهودیان به وسیله فرماندار رومى محاکمه شد و به صلیب کشیده شده و مدفون شد؛ اما پس از سه روز از قبر برخاست و پس از مدتى به آسمان صعود کرد و زمانى باز خواهد گشت. این مـاجرا در هـر چهار انجیل با تفاوتهایی آمده است.
انجیل برنابا روایتى دیگر ارائه میدهد. قیافه یهوداى اسخریوطى، که به عیسى خیانت کرد، مانند قیافه عیسى شد و قیافه عیسى نیز به قیافه یهودا شبیه گـشت. یهـودا را به جاى عیسى به صلیب کشیدند و عیسى را خدا به آسمان برد. بسیارى از کسانى که به عیسى ایمان آورده بودند وقتى اعمال یهودا را دیدند، از ایمان خود دست برداشتند. روایت اناجیل رسمى از صلیب خـردگریز اسـت؛ امـا روایت انجیل برنابا خردستیز است.
قـرآن مـجید در دو فـقره به این موضوع پرداخته است. یکى در سوره نساء آیات ۱۵۶ـ۱۵۸ که از قول یهودیان نقل میکند که ما عیسى را کشتیم؛ اما با رد سخن آنان میگوید که او را نکشتند و به صـلیب نـکشیدند؛ بـلکه امر بر آنان مشتبه شد و خدا او را نزد خـود بـه آسمان برد. از ظاهر این آیات تنها این مطلب استفاده میشود که عیسى را به صلیب نکشیدهاند و در واقع یهودیان اشتباه کردهاند؛ اما دربـاره چـگونگى این اشـتباه در قرآن سخنى نیست. مفسران در توجیه چگونگى این اشتباه اقوال متعددى دارنـد که البته هیچ یک از این اقوال شباهت به روایت انجیل برنابا ندارند و هرچند درباره آنها سؤالاتى وجود دارد اما خردستیز نیستند.
امـا در آیه ۵۵ از سـوره آلعـمران پایان زندگى عیسى به گونهاى دیگر به تصویر کشیده شده است. ظـاهر این آیه این اسـت که خدا عیسى را میرانده و او را نزد خود برده است. اگر ما باشیم و این آیه از قرآن باید بگوییم حضرت عیسى مـانند شـهدا اسـت که روحشان نزد خدا زندگى میکنند. البته عیسى مطابق ظاهر برخى از آیات و نـیز روایات روزى بـر مـیگردد که این بازگشت به دنیا دقیقاً همان آموزه «رجعت» نزد شیعه است. اگر بخواهیم ظاهر این آیه را بـگیریم، که هـمانطور که گـذشت مؤیدات بیشترى دارد، باید ظاهر آیه قبل را تأویل کنیم. در سنت اسلامى غالباً آیه سوره نساء «مـاقتلوه و مـاصلبوه» را گرفته و آیه ۵۵ سوره آلعمران را به گونهاى تأویل کردهاند. سخن ما این است که هرچند در این باره سـخنى قـطعى نـمیتوان گفت، ولى این امکان وجود دارد که
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۳۹)
کسى ظاهر آیه ۵۵ آلعمران را بگیرد و آیه «ماقتلوه…» را تأویل کند. در این صورت در بعد تاریخى اخـتلاف مـهمى بین روایت اناجیل و قرآن وجود ندارد و تنها در بعد الاهیاتى اختلاف است.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۴۰)
کتابنامه
قرآن مـجید
کتـاب مـقدس، انجمن کتاب مقدس ایران.
استید، کریستوفر، فلسفه در مسیحیت باستان، ترجمه عبدالرحیم سلیمانى، قم: مرکز مطالعات و تـحقیقات ادیان و مـذاهب، ۱۳۸۰٫
اُ گریدى، جوان، مسیحیت و بدعتها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانى، قم: مؤسسه فرهنگى طه، ۱۳۷۷٫
انـجیل بـرنابا، تـرجمه سردار کابلى، تهران: نشر نیایش، ۱۳۷۹٫
انس الامیرکانى، القس جیمس، نظام التعلیم فى علم اللاهوت القـویم، ج۲، بـیروت: مـطبعه الامیرکان، ۱۸۹۰٫
بارکلى، ولیم، تفسیر العهد الجدید، قاهره: دارالثقافه، ۱۹۸۷٫
پترسون، مایکل و…، عقل و اعـتقاد دینـى، ترجمه احمد نراقى و…، تهران: طرح نو، ۱۳۸۳٫
تیسن، هنرى، الاهیات مسیحى، ط. میکائیلیان، تهران: انتشارات حیات ابدى ]بـىتا].
جـنابذى، الحاج سلطان محمد، بیان السعاده فى مقامات العباده، بیروت: مؤسسه الاعلمى للمـطبوعات، ۱۴۰۸ق.
رابـرتسون، آرچیبالد، عیسى اسطوره یا تاریخ، ترجمه حسین تـوفیقى، قـم: مـرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۷۸٫
رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجـنان فـى تفسیر القرآن، مشهد: بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوى، ۱۳۷۱٫
رشیدرضا، محمد، المنار، بیروت: دارالمـعرفه، ۱۳۴۲ق.
سـعید، حبیب، المدخل الى الکتاب المقدس، قـاهره: دارالتـألیف و النشر للکنـیسه الاسـقفیه، ]بـىتا].
طباطبایى، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، تـرجمه مـحمدباقر موسوى همدانى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، ۱۳۸۴٫
طوسى، ابوجعفر محمد بنالحسن، التبیان فـى تـفسیر القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربى ]بىتا].
لاهـیجى، بهاءالدین محمد، تفسیر شـریف لاهـیجى، ]تهران:] شرکت چاپ و انتشارات عـلمى، ۱۳۶۳٫
لینـ، تونى، تاریخ تفکر مسیحى، ترجمه روبرت آسریان، تهران: انتشارات نشر و پژوهش فرزان روز، ۱۳۸۰٫
المـسکین، مـتى، شرح رساله القدیس بولس الرسـول الى اهـل رومـیه، قاهره: دیر القدیس ابـنا، ۱۹۹۲٫
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۴۱)
مـیشل، توماس، کلام مسیحى، تـرجمه حـسین توفیقى، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۷۷٫
میلر، و. م.، تاریخ کلیساى قدیم در امپراتورى روم و ایران، ]بىجا]، حیات ابـدى، ۱۹۸۱٫
هـنرى، متى، التفسیر الکامل للکتاب المقدس، ج۲، قـاهره: مـطبوعات ایجلز، ۲۰۰۲٫
هـوردرن، ویلیام، راهـنماى الاهـیات پروتستان، ترجمه ط. میکائیلیان، تـهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، ۱۳۶۸٫
Catechism of the Catholic Church, Ireland: Veritas, 1991.
E. Mcgrath, Alister, (Ed), the Christian Theology (An Introduction), USA, Blakwell Publishers, 1999.
The Oxford Dictionary of the Christian Church, Oxford University Press, 1997.
هفت آسمان » شماره ۳۹ (صفحه ۱۴۲)
پایان مقاله