گونه های مکاشکفه خداوند در الاهیات مسیحی

از نظر الاهیات مسیحی، خدا پنهان است و دستنایافتنی و انسان نیز ناتوان از شناخت او؛ اما خدا برای آنکه راه نجات را به انسان بنمایاند، از نهانگاه خویش بیرون آمده، خود و اهداف و خواستههایش را بر انسان آشکار ساخته است. مسیحیان هر آنچه را که خدا و یا خواستهها و اراده او را آشکار سازد «مکاشفه» مینامند. مکاشفههای الاهی به دو دسته کلی تقسیم میشوند: مکاشفههای عمومی و مکاشفههای خاص. مصادیق مکاشفه عمومی، حضور خداوند در نظم و نظامِ طبیعت، حوادث تاریخی، و وجدان انسانهاست. منظور از عمومیبودن این مکاشفهها این است که با دقت در آنها، وجود خدا بر هر انسانی آشکار خواهد شد. اما مکاشفههای خاص، مواردی هستند که تنها بر افرادی مشخص و زمانهایی خاص رخ دادهاند. این مکاشفهها را میتوان در معجزات، نبوتهای پیامبران، تجسد خدا در مسیح، کتاب مقدس، و تجربه شخصی افراد دید. این مکاشفهها، و بهویژه کتاب مقدس، مبنای دیانت مسیحی هستند و از اینرو، برای مسیحیان اهمیتی بنیادی دارند. نوشتار حاضر تلاش میکند بعد از تبیین تفاوت مفهوم «مکاشفه خداوند» با مفاهیمی چون وحی و مکاشفه در ادبیات اسلامی، به معرفی گونههای آشکارشدن خداوند بر اساس الاهیات مسیحی بپردازد.
مکاشفه خداوند، مسیح، کتاب مقدس، الاهیات مسیحی، الهام، وحی
گـونههای مکاشفه خداوند در الاهیات مسیحی
محمد حقانی فضل۱*
- پژوهشیار مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مـذاهب وابـسته بـه دانشگاه ادیان و مذاهب.
مقدمه
آنچه پایه و اساس ادیان ابراهیمی را تشکیل میدهد وحی و مکاشفه الاهی اسـت. مراد هر سه دینِ ابراهیمی از وحی الاهی آن است که خداوند به طریقی خـود را به انسانها نشان داده و خـواستههایش از او را بـه او تفهیم کرده است. علیرغم این مبنای مشترک، تفسیرهای این سه دین از وحی و مکاشفه الاهی با یکدیگر متفاوت است، تا حدی که شاید کاربرد وحی ــ که یک واژه و اصطلاح اسلامی است ــ برای اشـاره به مفهومی که در مسیحیت وجود دارد مناسب نباشد. وحی در اصطلاح اسلامی به معنای پیامی است که خداوند به یکی از انسانها میدهد تا به دیگران برساند؛ اما نظرگاه مسیحی با این دیدگاه تـفاوت اسـاسی دارد. به علت همین تفاوت اساسی است که در الاهیات مسیحی، برای اشاره به این مفهوم باید از واژهای دیگر استفاده کرد. شاید بهترین واژه، واژه «مکاشفه» (revelation) باشد؛ این واژه حامل این معناست که خداوند خـود را آشـکار کرده است. در تعریف مکاشفه در الاهیات مسیحی میتوان گفت: «مکاشفهْ آن عملِ خداست که به وسیله آن خود را مکشوف میسازد و حقایقی را که از طریق دیگری نمیتوان فهمید به مخلوقات خود میفهماند» (تیسن، بـیتا: ۷). بـر اساس این تعریف، در الاهیات مسیحی، هر پدیده بیرونی یا درونی که بهنوعی دلالتی بر خدا و حکایتی از او داشته باشد، یا بیانکننده پیامی از سوی خداوند باشد، مکاشفهای از خداوند تلقی میشود؛ بـه ایـن مـعنی که گویی خداوند خود را از آن طـریق بـه انـسان نمایانده است. از این سخن معلوم میشود که این مکاشفه معنایی اعم از وحی در الاهیات اسلامی دارد و چنانکه در ادامه نیز خواهیم گفت، وحی تـنها بـخشی از ایـن مکاشفه است.
این تعریف تفاوت اصطلاح «مکاشفه» در ادبـیات مـسیحی را با «مکاشفه» در ادبیات اسلامی نیز آشکار میکند. در آثار و نوشتههای اسلامی، بهویژه آثار عرفانی، مکاشفه به معنای شهود شخصی اسـت کـه در آن، فـرد مواجههای شخصی و بیواسطه با حق و حقیقت پیدا میکند. بنابراین، مـکاشفه، در اصطلاح اسلامی، معنایی اخص و محدودتر از مکاشفه در اصطلاح مسیحی دارد. البته یکی از انواع مکاشفههای خداوند در الاهیات مسیحی نیز «مکاشفه شـخصی» اسـت کـه نزدیکی زیادی با مکاشفه مطرح در آثار اسلامی دارد. در بخش پایانی مقاله بـه مـعرفی اجمالی «مکاشفه شخصی» خواهیم پرداخت.
مهمترین نکته در تعریفِ الاهیات مسیحی از مکاشفه خداوند، آن است که تـا
خـداوند خـود را آشکار نکند، انسان راهی به شناخت او نخواهد داشت. دو باور مسیحی مبنای ایـن سـخن هـستند: اول پنهان بودن خدا و دوم ناتوانی انسان از شناخت کامل او. از نظر الاهیات مسیحی، انسان برای دستیابی بـه سـعادت و مـعنابخشی به زندگیاش باید خدا را بشناسد؛ اما خداوند «متعالی» است و فراتر از عالم ماده قرار دارد. مـتعالیبودن خـداوند باعث شده است که او برای انسان، که محصور به جهان ماده است، پنـهان بـاشد. از سـوی دیگر، انسان بهخودیخود و با تلاش شخصیاش قدرت شناخت خداوند را ندارد؛ زیرا ذات انسان بـا گـناه نخستین فاسد گشته و در نتیجه اراده و همچنین درک او چنان ضعیف شده است که تا خداوند خـود را بـه انـسان ننمایاند، انسان راهی به شناخت او نخواهد داشت. از این روست که مسیحیان معتقدند: «هر نوع شـناختی دیـنی از خدا، در هر جا که باشد، ناشی از مکاشفه است؛ در غیر این صورت، مـا بـاید بـه این موضع باورنکردنی متعهد شویم که آدمی میتواند خدا را بشناسد، بدون اینکه او (خدا) چنین اراده کـرده بـاشد» (مـکگراث، ۱۳۸۴: ۳۸۸).
مسیحیان معتقدند خداوند میخواهد انسانها را به سوی رستگاری رهنمون شود و برنامه او بـرای رسـاندن انسان به این هدف، مکاشفه است. از این روست که مکاشفه خدا، در دیانت و الاهیات مسیحی همان جـایگاهی را دارد کـه سخنگفتن خدا در یهودیت و اسلام دارد (Bowden, 2005: 1032). بر اساس تعریفی که در بالا ارائه شد، گـونههای مـختلف مکاشفه خداوند دربردارنده دو مطلب برای انسانها هـستند: یـکی شـناساندن خود خداوند و دیگری انتقال برنامهها و خواستههای خـداوند بـه او. الاهیات و اندیشه مسیحی بر پایه تأمل بر این مکاشفات شکل گرفته است.
هـرچند کـلماتی که به معنای مکاشفه (Revelation) بـاشند، در عـهد قدیم و عـهدجدید بـهندرت بـه کار رفتهاند (مانند دومقرنتیان۱۲: ۱ و مکاشفه۱: ۱)؛ امـا در تـمام کتاب مقدس این اندیشه فرض مسلم گرفته شده است که خدا خـود را آشـکار ساخته است و دانش انسان درباره خـدا نیز پاسخی به ایـن مـکاشفه است (Ibid). در عهد قدیم بیشتر بـر آشـکارشدن خدا از طریق سخنان و اعمال او تأکید شده است و در عهد جدید آشکارشدن خدا از طریق تـجسد در عـیسی مسیح مورد تأکید قرار گـرفته اسـت.
مـکاشفه الاهی گونههای مـختلفی دارد. گـاه به وسیله یک عـمل نـاگهانی انجام میشود و گاه در یک دوره طولانی از زمان جریان دارد؛ گاه در دسترس همه مردم در
همه زمانها قـرار دارد و گـاه تنها در حیطهای خاص و برای افرادی خـاص رخ مـیدهد. مسیحیان بـرای دسـتهبندی مـکاشفهها معمولاً آنها را به دو دسـته مکاشفه عمومی(General Revelation) و مکاشفه خاص (Special Revelation) تقسیم میکنند.
مکاشفه عمومی
مکاشفه عمومی را میتوان در سه ساحتِ طبیعت، تـاریخ و وجـدان دید. همگان با قوه عاقله خـویش قـادر بـه درک ایـن مـکاشفه که از طریق نـظم و قـانون طبیعت و نیز حوادث تاریخی به ما منتقل میشود هستند. هدف این مکاشفه تأمین احتیاجات طبیعی انـسان و تـشویق روح او بـه جستوجوی خدای واقعی است (رک: تیسن، بیتا: ۷).
مـکاشفه در طـبیعت
طـبیعت جـایگاه اولیـه مـکاشفه خداست؛ یعنی جلوههای گوناگون طبیعت، نظم موجود در آن و فرایند تولید و بازتولیدِ حاکم بر آن، همه نشاندهنده وجود خدا هستند. توماس آکویناس میگوید: «کل طبیعت با قانونی که ذات خدا را مـنعکس میکند سازمان مییابد و در حقیقت، طبیعتْ عمل خلاق خدا را منعکس میکند» (برنتل، ۱۳۸۱: ۲۶). نظم و قانون حاکم بر طبیعت جنبهای از این مکاشفه است و جنبه دیگر آن حفاظت خدا از کائنات است (رک: محمدیان، ۱۳۸۱: ۳۷).
در کتاب مـقدس مـوارد بسیاری وجود دارد که به آشکار شدن خدا در طبیعت اشاره دارند: «لیکن الآن از بهایم بپرس و تو را تعلیم خواهند داد. و از مرغان هوا و برایت بیان خواهند نمود. یا به زمین سخن بران و تو را تـعلیم خـواهد داد و ماهیان دریا به تو خبر خواهند رسانید. کیست که از جمیع این چیزها نمیفهمد که دست خداوند آنها را به جا آورده است» (ایوب ۱۲: ۷-۹). عبارت «دست خدواند آنـها را بـه جا آورده است» نشان میدهد کـه از نـظر نویسنده کتاب ایوب، مخلوقات حاصل «فعل خداوند» هستند و از این رو، وجود او را برای ما آشکار میکنند. و یا در کتاب حکمت سلیمان آمده است: «آری، جمله آدمیانی که جـهل خـدا در دلشان بود، فطرتاً بـاطل بـودند، آنان که قادر نبودند از نیکیهای پیدا، آن را که هست بشناسند، و آنان که با مشاهده اعمال، صانع را نشناختند. بلکه آتش یا باد یا هوای تندرو، یا گنبد پرستاره آسمان یا آب خروشان، یـا
چـراغهای آسمان، آن سَروران عالم، را خدای شمردند. چون از زیبایی آنها مسحور گشتند، خدایشان انگاشتند، باشد که بدانند سَرور آنها چه اندازه برتر است. چه اینها را مبدأ زیبایی آفریده است» (۱۳: ۱-۳). این عـباراتِ کـتاب حکمت سـلیمان ــ که در قرن اول پیش از میلاد در مصر نوشته شده است ــ اسطورهها در باب منشأ جهان و نظرات فلسفه آن روزگار مبنی بـر پیدایش جهان از ماده اولیه (آب، هوا، و…) را رد میکند و از این نظریه دفاع میکند کـه ایـن جـهان ساخته دست خداست.
مکاشفه در طبیعت مکاشفهای عام است که تمام انسانها به آن دسترس دارند. به هـمین دلیل، پولسـ با استناد به مکاشفه عمومی خدا در طبیعت، تمام انسانها را مسئول میداند و میگوید کـه هـمه انـسانها در معرض داوری خداوند هستند؛ زیرا آنان به اندازه کافی علم دارند: «زیرا خشم خدا از فراز آسـمان بر هر گونه بیدینی و ستمگریِ آدمیانی که راستی را اسیر ستمگری میگردانند، آشکار مـیشود؛ چراکه آنچه میتوان از خـدا شـناخت، بهر آنان عیان است؛ زیرا خدا آن را بر ایشان عیان ساخته است. از زمان آفرینش جهان، امور نادیدنیِ خدا، به میانجی اعمال و قدرت جاودان و الوهیت او بر خِرد نمایان است، آنچنان که ایشان را عـذری نیست» (رومیان ۱: ۱۸-۲۱). مهمترین جمله در این آیات، عبارت «خدا آن را بر ایشان عیان ساخته است» است. این عبارت به روشنی بیان میکند که عالَمْ خودبنیاد (Self- Subsistence) نیست، بلکه مخلوق است؛ به این معنا کـه سـاخته دست خداست (Deninger, 1987: 357).
اعتقاد به آشکارشدن خدا در طبیعت و حضور او در نظام عالم، مبتنی بر خداشناسی مسیحی، و به عبارت بهتر ابراهیمی، است. در ادیان ابراهیمی خداوند اولاً خالق جهان است، ثانیاً شخصوار است و ثالثاً بـین او و مـخلوقاتش دوئیت وجود دارد؛ زیرا اگر خدا را غیرشخصوار و یا همسان با طبیعت بدانیم، به نحوی که خدا چیزی بهجز طبیعت نباشد، چنین مکاشفهای دیگر معنا نخواهد داشت.
عقلِ انسان وسیله فـهم مـکاشفه الاهی در طبیعت است و هرچند وجود شرارت و شر در جهان این مکاشفه را تا حدی پوشانیده است (تیسن، بیتا: ۸)؛ اما انسان با عقل خویش، هر قدر هم که نفوذ آن ضعیف باشد، بـه نـقطه نـهایی وجود طبیعت پی میبرد. عقل مـحکوم بـه قـوانین هستی و کاشف کارکردهای این قوانین است. عقل به عنوان یک قوه میتواند واقعیت و حصهای از ذات «موجود برتر» را کشف کند (برنتل، ۱۳۸۱: ۲۷).
اما مـسیحیان مـعتقدند آنـچه عقل از مکاشفه خدا در طبیعت میفهمد، به آن انـدازه نـیست که سعادت انسانها را تضمین کند. از این رو، مکاشفه خدا در طبیعت را تنها بخشی از مکاشفه خدا میدانند و معتقدند خداوند، برای آنکه راه رسـتگاری را بـه انـسان بیاموزد، باید مکاشفههای دیگری نیز داشته باشد. این نکته، عـلت اختلاف نظر مسیحیان با دئیستها است؛ زیرا دئیستها معتقد بودند که خدا جهان را همانند ساعتسازی که ساعت درست مـیکند، خـلق کرده و آن را کوک کرده و رهـا نموده است و چون خدا «ساعتساز» بسیار کاملی است دیگر احتیاجی نـیست کهـ در امور جهان مداخله نماید. آنان با استناد به این تحلیل، هر نوع مداخله الاهی در جهان، مـانند مـعجزه و یـا وحی، را رد میکردند (هوردرن، ۱۳۶۸: ۳۵). آنان اظهار میداشتند که با «عقل و با دقت در طـبیعت» مـیتوان بـه حقایق روشنی در باب خدا، نیکی و بدی، پاداش ابدی و مکافات عمل پی برد و این حقایق بهقدری روشـن هـستند کـه برای درک آنها به مکاشفه دیگری نیاز نیست. اما با نقد سخنان آنان معلوم شـد کـه حقایق مورد ادعای دئیستها از طبیعت به دست نیامده بود؛ بلکه آنان آن مـفاهیم را از سـایر ادیـان بهویژه مسیحیت کسب کرده بودند (تیسن، بیتا: ۸).
برخی دیگر از گروههای مسیحی که معتقد بـودند خـداوند بعد از خلقت هیچ حضور و دخالتی در عالم ندارد؛ دلیل خود را چنین بیان میکردند کـه پذیـرش مـداخله خدا بعد از خلقت، به معنای نقصان خلقت اولیه او است و پذیرش این نقص به معنای پذیـرش نـقص در علم و یا قدرت خداوند است. به نظر این عده شایسته نیست کـه خـداوند رأسـاً در امور جاریه دنیا دخالت کند؛ بلکه خداوند با اعطای قوا و صفات مخلوقات، تمام آنچه شـایسته بـود را در «زمـان خلقت» انجام داده است؛ بنابراین دیگر لازم نیست که چیز جدیدی انجام دهد. تـمام اتـفاقات و رخدادها بعد از خلقت اولیه ناشی از قوانین طبیعی هستند و قدرت الاهی در آنها دخالتی ندارد (الامیرکانی، ۱۸۹۰: ۱۴).
متکلمان مـسیحی در پاسـخ به این اشکال، مواردی دال بر نقض این ادعا آوردهاند: مورد اول، دریافتِ وجـدانی مـاست. همه ما به طبیعت اولیه خود از حـضور خـدا آگـاهیم و متوجه هستیم که خدا اعمال ما را مـیبیند، امـور ما را تدبیر میکند و برای تنبیه و یا حمایت از ما وارد عمل میشود. مورد دوم، توقع انـسانها در طـی قرون برای مداخله الاهی و فـرستادن الهـام از سوی اوسـت. اعـتقاد بـه اینکه خداوند در امور دنیا دخالت
مـیکند و بـا انسانها سخن گفته است منحصر به مسیحیان نیست. و مورد سوم نیز کـتاب مـقدس است که به روشنی نشان مـیدهد که خداوند دائماً حـضور دارد و هـرگاه و هر گونه که میخواهد عـمل مـیکند (همان: ۱۴-۱۵).
مکاشفه در تاریخ
خدا حاکم بر جهان است و تمام اتفاقات تاریخ تحت نـظارت و اراده اجـازهدهنده او رخ میدهند. در کنار این تـدبیر و نـظارت کـلی، خداوند بارها نـیز مـستقیماً و بر اساس اهداف رهـاییبخش خـود، در تاریخ مداخله کرده است. در کتاب مقدس اشاراتی به این نوع مکاشفه وجود دارد. در مزامیر آمـده اسـت که «نه از مشرق و نه از مغرب و نـه از جـنوب سرافرازی مـیآید لیـکن خـدا داور است، این را به زیـر میاندازد و آن را سرافراز مینماید» (مزمور ۷۵: ۶-۷) و یا پولس میگوید: «همه باید مطیع قدرتهای متولی امور باشند؛ چـراکه هـیچ قدرتی نیست که از آنِ خدا نـباشد و قـدرتهایی را کـه وجـود دارنـد، خدا برگمارده اسـت. بـدان سان که آن کس که در برابر قدرت میایستد، بر نظمی که خدا برقرار ساخته است سرکشی مـیکند» (رومـیان ۱۳: ۱-۲). بـر همین اساس است که کتاب مقدس از کـارهای خـدا در مـصر سـخن مـیگوید (خـروج ۹: ۱۳-۱۷؛ ارمیا ۴۶: ۱۴-۲۶؛ رومیان ۹: ۱۷) و همچنین از کارهای خدا در مورد بابل (ارمیا ۵۰: ۱-۱۶ و ۵۱: ۱-۴)، آشور (اشعیا ۱۰: ۵-۱۹؛ حزقیال ۳۱: ۱-۱۴؛ ناحوم ۳: ۱-۷)، ماد و فارس (اشعیا ۴۴: ۲۴-۴۵: ۷) و مانند اینها.
خدا به طور مخصوصتری خود را در تاریخ قوم اسرائیل مکشوف کـرده است. مکاشفه خدا در قوم اسرائیل مبتنی است بر عهدی که خدا با این قوم میبندد. نویسندگان کتاب مقدس، چه عهدقدیم و چه عهدجدید، معتقدند که خدا خود را در تاریخ قوم اسرائیل آشـکار کـرده است و نجات از بندگی مصریان، پیروزی بر اقوام ساکن در سرزمین مقدس، تبعید، و بازگشت به سرزمین مقدس را حوادثی میدانند که نشانه حضور خدا در تاریخ این قوم هستند (Jensen, 2003: 188). مکاشفه خدا در تاریخ اسـرائیل مـضمون اصلیِ مطالب عهد قدیم را شکل و جهت میدهد. این مکاشفه در عهد جدید نیز همچنان پراهمیت باقی مانده است و عیسی و رسولانش به کرات به حـضور خـدا در تاریخ این قوم اشاره کـردهاند (اعـمال رسولان، فصل ۷).
نویسندگان کتاب مقدس زمانی که حوادث اتفاقافتاده در تاریخ قوم اسرائیل را نقل میکنند آنها را تفسیر نیز میکنند؛ مثلاً اشاره به اینکه آزادی قوم اسـرائیل از مـصر توسط «دستِ قویِ خـدا» انـجام شده است،۱ خود متضمن تفسیرِ این حادثه است و این پیام را میرساند که نباید این حوادث را صرفاً پدیدههایی تاریخی دانست بلکه آنها نشانههایی از حضور خدا هستند (Jensen, 2003: ۱۸۸). به عبارتی دیگر، این حـوادثْ اعـمال نجاتبخش و یا کیفرها و تنبیهاتی هستند که خداوند از طریق آنها پا به تاریخ گذاشته است. این اعمال فقط نشانههایی در تأیید سخنان پیامبران نیستند؛ بلکه خود این اعمالْ مکاشفهای و الهامی هستند ــ دستکم زمـانی کـه با تـفسیری پیامبرانه همراه میشوند (Dulles, 2003: 196).
البته مسیحیان معتقدند که خدا تا زمان پایان تاریخ و برقراری سلطنت الاهی، قدرت عـالی و سلطنت خود را در این دنیا محدود ساخته است و شیطان تسلط بسیاری در ایـن عـصر شـیطانی دارد۲ (اول یوحنا ۵: ۱۹؛ غلاطیان ۱: ۴)؛ اما این محدودیت مداخله خدا در تاریخ موقتی و بر اساس حکمت اوست و او سرانجام شیطان و تمام لشـکریان شـریرش را نابود خواهد ساخت (مکاشفه ۱۹: ۲۰).
خداوند در زندگی شخصی ما نیز دخالت میکند و او را به سـمت درسـت و خـیر سوق میدهد. این نوع از دخالت خدا را میتوان «دخالت مصلحتآمیز خدا در زندگی انسان" (Providential dealing) نامید: «میدانیم خـدا با آنان که دوستش میدارند، در همه امور از برای خیرشان همراهی میکند، با آنـان که بنا بر مـشیت خـویش ایشان را بخوانده است» (رومیان ۸: ۲۸).
- «پس موسی نزد یَهُوَه خدای خود تضرع کرده گفت: “ای یَهُوَه چرا خشم تو بر قوم خود که با قوت عظیم و دست زورآور از زمین مصر بیرون آوردهای مشتعل شده است؟”» (خروج ۳۲: ۱۱).
- ایـن نگاه مسیحی به قدرتِ شیطان، امروزه به واسطه آثار مسیحی و حتی کتابها و فیلمهایی که بر اساس این نگاه نوشته و تولید شدهاند، در سراسر جهان منتشر شده است و میتوان ردپای آن را در برخی از آثار مسلمانان نـیز دیـد؛ اما از نگاه قرآن و به تبع آن الاهیات اسلامی، شیطان تنها به وسوسه و اغوای ابنای آدم میپردازد و بر آنان تسلطی ندارد: «وَقَالَ …مَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تـَلُومُونِی وَلُومـُواْ أَنفُسَکُم…؛ و شیطان گفت: … مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید …» (ابراهیم: ۲۲).
مکاشفه در وجدان
در عهدقدیم کلمه وجدان نیامده اسـت؛ ولی در عـهد جدید حدود سی بار به کار رفته است (واژه یونانی syneidèsis) (تیسن، بیتا: ۱۰). وجدانْ حسی درونی است که ما را به رفتار درست و دوری از رفتار اشتباه فرامیخواند. وجدان عمل درست را تشخیص مـیدهد و فـرد را بـه عمل به آن وامیدارد؛ به عـبارت دیـگر، وجـدان اعلام میدارد که اعمال و حالات ما با معیار مطابقت دارند یا نه. مسیحیان وجدان آدمی را نیز جنبهای از مکاشفه عمومی خداوند مـیدانند کـه بـهنحوی، انسانها را به وجود و حتی خواستههای خداوند رهنمون مـیشود.
کـاردینال جان هنری نیومن (John Henry Cardinal Newman) این مکاشفه را چنین تبیین میکند: وجدان همیشه با تهدیدات و وعدهها ما را وامیدارد که از حق پیروی و از خـطا و بـاطل پرهـیز کنیم. هرچند ممکن است گاهی وجدان برخی افراد در تعیین عـمل صحیح دچار خطاهایی بشود، اما این امر به اصل دعوت وجدان لطمهای نمیزند. وجدان برای تشخیص، به خـود تـکیه نـمیکند، بلکه کموبیش به جلو میرود تا به چیزی فراتر از خود بـرسد و بـه نحو ضعیفی پی میبرد که برای تصمیمات خود به تأییدی بالاتر از خود نیازمند است، چنانکه این امـر در احـساس شـدید تعهد و مسئولیت که وجدان از آنها خبر میدهد آشکار است. از این بابت مـا عـادت داریـم از وجدان بهعنوان یک ندا سخن بگوییم. اگر از نادیده گرفتن ندای وجدان، احساس مسئولیت، شـرمندگی و تـرس مـیکنیم، این دلالت دارد بر اینکه «کسی» وجود دارد که در مقابل او احساس مسئولیت و شرمندگی میکنیم و از ادعاهای او علیه خـودمان مـیترسیم. اگر در انجام کارهای خطا همان احساسی را داریم که از آزار و اذیت مادرمان دچار آن میشویم و اگـر بـا انـجام کارهای درست از همان نشاط روحی و رضایتخاطری بهرهمند میشویم که از ستایش پدرمان به ما دسـت مـیدهد، یقیناً در درون خود تصویر شخصی را داریم که محبت و نگاه احترامآمیز ما به سوی اوسـت و شـادی خـود را در تبسم او مییابیم و در آرزوی او هستیم و حاجات خود را از او میخواهیم. پدیده وجدان تصویری از یک حاکم برتر، داور، مقدس، عادل، بـصیر و مـنتقم را نشان میدهد که اصل سازنده دین است (رک: برنتل، ۱۳۸۱: ۴۱-۴۴).
وجدان مکشوفکننده وجود خـدا و قـسمتی از خـواستههای وی است؛ یعنی وجدان
نه تنها برای ما روشن میسازد که خدا وجود دارد بلکه معلوم مـیکند کـه خـدا ما را از درست و نادرست نیز آگاه ساخته است:
زیرا مشرکانِ محروم از شریعت، آنـگاه کـه احکام شریعت را به طرز طبیعی به جا میآورند، بی آنکه شریعت داشته باشند، در خویش جای شـریعت را مـیگیرند؛ اینان راستیِ این شریعتِ ثبتشده در دل خویش را مینمایانند که شاهد آن، گواهی وجدان ایـشان و داوریـهای درونیِ نکوهشآمیز یا ستایشگرانهای است که در بـاب یـکدیگر مـیکنند (رومیان، ۲: ۱۴-۱۶).
چنانکه اشاره شد، وجدان علاوه بـر آنـکه وجود خدا را برای ما آشکار میکند، میتواند ما را از خواستههای او نیز آگاه سازد؛ طـبق تـعالیم پولس هنجارهای بیرونی به هر صـورت کـه باشد، رفـتار آدمـی تـنها بسته به داوری وجدان است (رومیان ۲: ۱۴-۱۵؛ ۹: ۱؛ دوم قـرنتیان ۱: ۱۲)؛ امـا این داوری تابع داوری خداست (اول قرنیتان ۸: ۷-۱۲؛ ۱۰: ۲۵-۲۹؛ دوم قرنتیان ۴: ۲). اگر وجدان ملهَم از ایمان و محبت باشد (اول تـیموتائوس ۱: ۵، ۱۹) و بـا خون مسیح تطهیر شده باشد (عـبرانیان ۹: ۱۴؛۱۰: ۲۲) نیک و منزه است (عـهدجدید بـر اساس نسخه اورشلیم، ۱۳۸۷: ۸۲۹، پاورقی ۲). بـر اسـاس تعالیم پولس، میتوان گفت اگر فردی به مسیح ایمان کامل بیاورد، اوامر وجدانِ او، او را بـه سـمت خواستههای الاهی راهنمایی میکند.
مـکاشفه خـاص
مـکاشفه خاص به مـواردی گـفته میشود که خدا بـه وسـیله آنها خود و حقایق مربوط به خود را در زمانهای بهخصوص و بر عدهای مشخص آشکار میسازد؛ البـته ایـن مکاشفهها مختص به آن زمانها و مکانها نـیستند و الاهـیات مسیحی آنـها را راهـنمای هـمه مسیحیان در تمام زمانها و مـکانها میداند. خودآشکارسازیهایِ خاص خداوند را میتوان در چند شکل دید: معجزات، نبوتها، وجود و اعمال عیسی، کتاب مـقدس، و تـجربههای شخصی.
ضرورت مکاشفه خاص
انسان بـدون راهـنمایی و هـدایتِ الهـام الاهـی نمیتواند به کـافی بـودن آنچه از مکاشفه
عمومی فهمیده است قطع پیدا کند؛ زیرا انسان شروط نجات و سعادت را نمیداند و از راه مکاشفه عـمومی نـیز نـمیتواند این آگاهی را کسب کند؛ چراکه ابزار انـسان بـرای کـشف مـعنای مـکاشفه عـمومیْ عقل است و عقل حتی در جدیترین تصمیمات زندگی نیز لنگلنگان راه میرود. اگر این تصمیم مربوط به دنیای غیرمحسوس باشد، ضعف عقل آشکارتر هم میشود؛ زیرا در این موارد عـقل باید واقعیات و اصولی را جستوجو کند که اقتضائات آنها با الگوی رایج زندگی انسان ناسازگارند. مشکلاتی که انسانها بر سر راه رسیدن به حقیقت با آنها مواجهاند، چنان عظیماند و یافتههای عقلی چـنان نـاقصاند که برای دستیابی به معرفتی مطمئن، وحی خدا ضروری است. پاپ پیوس دوازدهم (Pius XII) در بیان ضرورت اخلاقی مکاشفه خاص الاهی، پس از اشاره به این واقعیت که انسانها همواره درباره موضوعات دینی و اخـلاقی اخـتلاف نظر داشتهاند میگوید:
هرچند اجمالاً عقل انسانی با نور و توان طبیعی خود میتواند به نوعی معرفت یقینی و صادق نسبت به یک خدای شـخصوار کـه با مشیت خویش ناظر و حـاکمِ جـهان است، و نیز به معرفت قانون طبیعیای که «خالق» در قلوب ما به ودیعت گذاشته است برسد، با این حال، موانعی که عقل را از کاربرد مفید و مـؤثر تـوانایی طبیعیاش باز میدارند کـم نـیستند؛ مانند اینکه حقایقی که باید درباره خدا و نیز روابط بین خدا و انسانها دانست کاملاً فراتر از نظام محسوساند… عقل انسانی در شناخت این حقایق با مشکل فعالیت حواس و قوه تخیل، و نیز بـا شـهواتِ پلید ناشی از گناه اولیه مواجه است.
به همین دلیل، وحی [و مکاشفه] الاهی باید اخلاقاً ضروری دانسته شود تا اینکه این حقایق اخلاقی و دینی… با یقین ثابت و به دور از خطا ادراک شوند (بـرنتل، ۱۳۸۱: ۶۸).
بـنابراین، مسیحیان مـعتقدند که مکاشفه خاص از دو جهت ضرورت دارد: نخست آنکه این امکان را فراهم سازد تا مهمترین حقایقِ قابلفهم دین را بـا اطمینان و بدون آمیختگی به اشتباه دریابد؛ دوم آنکه این توانایی را به انـسان بـهعنوان مـخلوق هوشمند بدهد که به سوی آن غایت فراطبیعی که خدا برایش مقدر کرده است جهتگیری کند (بخشنده، ۱۳۸۷: ۱۲۷).
مـعجزه
پیـامبران عهدقدیم معجزات فراوانی انجام میدادند که کتاب مقدس آنها را ثبت کرده است؛ مـانند جـاری شـدن آب از صخره به دست موسی (خروج ۱۷: ۶) و یا شکوفهدادن عصای هارون (اعداد ۱۷: ۸). عهد جدید نیز مملو از مـعجزات است؛ عیسی بیماران را شفا میدهد (متی ۱۲: ۲۲؛ مرقس ۱۰: ۴۶)، مردگان را زنده میکند (لوقا ۷: ۱۱؛ یوحنا ۱۱: ۱-۴۴)، هـزاران نفر را با غذایی انـدک سـیر میکند (متی ۱۴: ۱۳-۲۱؛ مرقس ۸: ۱-۹)، آب را به شراب تبدیل میکند (یوحنا ۲: ۱-۱۱)، طوفان را آرام میکند (مرقس ۴: ۳۵)، بر روی آب راه میرود (متی ۱۴: ۲۲) و معجزاتی از این قبیل. مسیح شفادادنها و اعمال معجزهوار خویش را نشانهای از حضور و قدرت خدا معرفی میکند: «اگر به مـدد انگشت خدا دیوها را دفع میکنم، پس ملکوت خدا به شما رسیده است» (لوقا ۱۱: ۲۰). حواریان و شاگردان عیسی نیز قدرت انجام معجزه را داشتند؛ کتاب اعمال رسولان گزارش میدهد که پولس بیمارانی را شفا داد و حتی پسری را کـه در سـخنرانی او به علت سقوط از طبقه سوم مرده بود زنده کرد (اعمال رسولان ۲۰: ۷-۱۲).
مسیحیان این معجزات را مشخصترین نشانههای مکاشفه الاهی میدانند(Catechism, 2004: 39)؛ زیرا از نظر آنان، معجزات چناناند که گویی در ضمن آنها «خدا از نـهانگاه خـود بیرون میآید و به انسانها نشان میدهد که زنده است و بر کائنات فرمانروایی دارد» (تیسن، بیتا: ۱۱). در اینجا نیز میتوان ردپایِ انسانشناسی و خداشناسی خاص مسیحی ــ که مبنای تبیین خاص آنان از رابطه خـدا و انـسان است ــ را دید؛ چنانکه اشاره شد مسیحیان معتقدند خدا دور از دسترس فهمِ انسان قرار دارد و از سویی ذاتِ فاسدِ انسان نیز قادر به شناخت خدا نیست؛ پس لازم میآید که خدا گاهی، در قالب معجزات و مـانند آن، از «نـهانگاه خـود» خارج شود، و وجود و قدرت خـود را بـه «انـسانها نشان دهد».
نبوت
مضمون نبوتها را میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد: «پیشگویی»، یعنی گفتن رازهای الاهی قبل از وقوع آن؛ و «واسطه بودن»، یـعنی سـخن گـفتن از طرف خدا درباره گذشته، حال و یا آینده (Bowden, 2005: 983). هـر دو نـوع نبوت را میتوان در کتاب مقدس
دید. خداوند به واسطه این نبوتها ــ که عمدتاً از زبان پیامبران بیان میشدند ــ پیام و یا بـرنامهای را بـرای مـردم آشکار میکرد: «آنگاه روح خداوند بر من نازل شده مرا فـرمود: "بگو که خداوند چنین میفرماید…"» (حزقیال ۱۱: ۵).
نوشتههای پیامبرانه، قسمت عمده عهدقدیم را تشکیل میدهند. در کتاب مقدس به تناسب نوع نـبوتی کـه فـرد پیامبر انجام میداد و یا نحوهای که الهام و وحی را دریافت میکرد عـناوین گـوناگونی برای اشاره به آنان به کار رفته است. البته عنوانهایی که برای پیامبران به کار مـیرفت بـه گـروهی که آن عنوان را به کار میبردند و زمانِ آن پیامبر نیز بستگی داشت. پرکاربردترین عـنوان بـرای اشـاره به این پیامبران، عنوان «نبی» (navi’) است. عنوان دیگر «رؤیابین» یا «بیننده» (hozeh) است؛ این عـنوان بـیشتر بـر شهود دلالت دارد، مثلاً کتابهای برخی از پیامبران با چنین عبارتی آغاز میشوند: «کلام یَهُوَه که بر میکاه … نـازل شـد و آن را درباره سامره و اورشلیم دید». علاوه بر این دو عنوان، سه عنوان دیگر نیز در کـتاب مـقدس دیـده میشود: «رائی» (ro’eh)، «مرد خدا» (ish ha-Elohim) و «پسران انبیا» (benei ha-nevi’im) (Wilson, 1987: 16-۱۷).
در عهد جدید نیز مطالب نبوتی حضور دارند. عمدهترین مـتن پیـامبرانه در مجموعه عهدجدید کتاب مکاشفه یوحناست. این کتاب هم شامل پیشگویی است و هم دربـردارنده انـتقاد اجـتماعی. یوحنا در این کتاب آمدن دنیایی جدید را پیشگویی میکند که در آن خدا با انسان خواهد بود. او از تـصاویر کـتاب دانیال استفاده میکند تا بهشدت از سیاست و اقتصاد امپراتوری روم انتقاد کند. او سـرنگونی امـپراتوری روم را نـیز پیشگویی میکند (Bowden, 2005: 987).
البته هر پیشگویی را نمیتوان نبوت دانست، پیشگویی، زمانی نبوت است که نه بـه وسـیلهعقل و پیـشبینیبشری، بلکه از طریق پیام مستقیم الاهیبیان شده باشد (تیسن، بیتا: ۱۲)؛ مانند نبوت اشـعیا دربـاره به قدرت رسیدن کوروش و بازسازی معبد اورشلیم که یکصد و پنجاه سال قبل از بهقدرت رسیدن او بیان شـده اسـت: «و دربارهکورش میگوید که او شبان من است و تمامی مسرّت مرا به اتمام خواهد رسـانید و دربـاره اورشلیم میگوید بنا خواهد شد و درباره هـیکل که بـنیاد تـو نهاده خواهد گشت» (اشعیا ۴۴: ۲۸).
در سنت مسیحی، پیـامبران عـهد قدیم را کسانی میدانند که آینده را آشکار میکردند (Wilson, 1987: 14). از نظر مسیحیان مهمترین و اصلیترین پیشگویی پیـامبران عـهدقدیم،
پیشگویی آمدن مسیح است. الاهـیدانان مـسیحی بسیاری از آیـات عـهدقدیم را حـاوی اشاراتی به آمدن عیسی میدانند (مـانند اشـعیا ۷: ۱۳-۱۵).
اما نبوت تنها به پیشگویی آینده منحصر نمیشود، محققان پیامبران را بهعنوان آفـرینندگان شـکلی بسیار روشنفکرانه از توحید اخلاقی تصویر کـردهاند (Wilson, 1987: 14). بسیاری از سخنان انبیای عـهدقدیم و نـوشتههای عهدجدید (مانند رساله یعقوب) را مـیتوان از ایـن دست دانست؛ در این گفتهها، انبیا و رسولان مردم را به روش صحیح دینداری دعوت میکردند و بـا خـصلتهایی چون ریاکاری، ترک خدا، و مـانند ایـنها مـقابله میکردند.
شاید بـهنوعی بـتوان مسیح و اعمال او را نیز در قـالب ایـن گونه از مکاشفه قرار دارد؛ زیرا مسیح شباهتهای بسیاری به پیامبران عهد قدیم داشت. او معاصر یـحیای تـعمیددهنده بود و مانند بسیاری از پیامبرانِ پیش از خـود ظـاهرگرایانی را که بـه مـسائل کـماهمیتتر دین بهای بسیاری مـیدادند اما جنبههای مهمترِ خواست الاهی را نادیده میگرفتند محکوم میکرد (لوقا ۱۱: ۴۲). عیسی گاه پیشگویی نیز مـیکرد و بـه نظر میرسد که نابودی معبد اورشـلیم را پیـشگویی کـرده اسـت (مـرقس ۱۳: ۲). به نظر مـیرسد کـه عیسی خود را یک پیامبر میدانست و معاصران وی نیز چنین تصوری درباره او داشتند۱ (متی ۱۳: ۵۷؛ ۲۱: ۱۱؛ لوقا ۷: ۱۶؛ ۱۳: ۳۳؛ یوحنا ۶: ۱۴). البته نـباید فـراموش کـنیم که این نگاه به عیسی و این تـبیین از اعـمال و شـخصیت او، طـرفداران بـسیاری در الاهـیات مسیحی ندارد (نمونهای از این طرفداران را میتوان در کتاب اسطوره تجسد خدا، ویراسته جان هیک، مشاهده کرد)؛ در الاهیات مسیحی، تفسیر غالب از شخصیت و اعمال مسیح چیزی است که در ادامه بـه آن میپردازیم.
عیسی مسیح
کسی خدای را هرگز ندیده است؛ پسر یگانه که در آغوش پدر است، همو او را شناساند (یوحنا ۱: ۱۸).
- در واقع، نوشتههای عهدجدید درباره عیسی را میتوان به دو پاره متفاوت تقسیم کرد: یک دسته او را یـک انـسان میدانند و یکی از بزرگترین پیامبران الاهی. این نگاه را میتوان بهویژه در اناجیلِ همدید مشاهده کرد. دسته دوم او را پسر خدا و همذات با خدا میدانند. نوشتههای پولس و یوحنا از این نگاه حمایت میکنند.
باور مسیحیان بـر ایـن است که خدا از زمان آدم، در طی مراحل و مدارجی خود را برای انسان مکشوف ساخت. این آشکارسازی گاه به قول و گفتار بود و زمانی به معجزات و گـاه نـیز به امور دیگر، اما هـمه ایـن مکاشفهها ناقص بودند و قادر نبودند که خدا را به طور کامل نشان بدهند؛ اما این مکاشفههای ناقصْ زمینه را برای آشکارشدن کامل و نهایی فراهم ساختند و «چـون زمـان به کمال رسید، خـدا پسـر خویش را گسیل داشت…» (غلاطیان ۴: ۴-۵).
مکاشفه خدا در عیسی به معنای آشکارکردنِ برنامه الاهی برای آشتی با انسانها بود: «از پیش معین کرد که به میانجی عیسی مسیح، پسرخواندگان او گردیم … و او ما را از راز اراده خویش آگـه سـاخت، همان تدبیر خیرخواهانه که از پیش اندیشیده بود» (افسسیان، ۱: ۵-۹). خداوند در فرایند این مکاشفه کاملاً فعال است؛ اوست که از ازل تصمیم گرفته است که در پسر خویش، عشق خویش به انسانها را نشان دهد. تـجسد پسـر او در رحم یـک زن (غلاطیان ۴: ۴)، مرگ شفاعتآمیز پسرش بر روی صلیب، و زنده شدن او پس از مرگ، تحقق برنامه پنهان خدا هستند. در این برنامه، خـودِ مسیح آن چیزی است که آشکار شده است (Deninger, 1987: 360). مسیح خود خداست (مـیشل، ۱۳۸۱: ۲۸) و از ایـن روسـت که کاملترین مکاشفه و آشکارشدن خداست؛ زیرا «مسیح هم وجود خدا، هم ذات خدا، و هم اراده خدا را برای انسانها آشـکار کـرد» (تیسن، بیتا: ۱۶).
الاهیدانان مسیحی در بیان علت آشکارشدن خدا در عیسی دلایل چندی ارائه کردهاند؛ مـانند ایـنکه مـکاشفه عمومی خدا نتوانست دنیای غیر یهود را به درک وجود، ماهیت و اراده الاهی رهبری نماید (رومیان ۱: ۲۰ـ۲۳) و حتی فـلسفه نیز نتوانست نظر صحیحی درباره خدا به انسان ارائه دهد (اول قرنتیان۱: ۲۱). از این رو به مـکاشفه کاملتری نیاز بود؛ امـا عـلت اصلیای که الاهیات مسیحی برای این مکاشفه ارائه میکند فساد ذاتیِ انسان و ناتوانی او از شناخت خداست.
الاهیات مسیحی بر اساس اندیشههای پولس شکل گرفته است. از نظر پولس تمامی انسانها ذاتاَ گناهکارند؛ زیرا از زمان آدم و به واسـطه گناهِ او همگان گناهکار شدند (رومیان ۵: ۱۹). این گناهْ اراده انسان را فاسد کرده بود و دیگر انسانها قادر نبودند که بهشخصه خدا را بشناسند و راهی برای نجات و سعادت خویش بیابند. انسان به عمل
نجاتبخشی نیاز داشـت تـا وی را از اسارت گناهی که آدم مرتکب شده بود رهایی بخشد. در واقع عیسی علاوه بر آنکه وحیِ کامل خداست «منجی» نیز است. مسیح با رنجی که بر صلیب برد، گناه نخستین را فدیه کـرد: «هـمچنان که با نافرمانی یک انسان بسیاری گنهکار گشتند، بدینسان با فرمانبری یک تن بسیاری دادگر خواهند گشت» (رومیان ۵: ۱۹).
تا پیش از آمدن مسیح، انسانها ــ که همگی گناهکارند ــ بنده و غلام خـداوند بـودند و به مجازات گناه نخستین، زیر یوغ شریعت قرار داشتند. از این رو، مکاشفه خدا در این دوره (دوره شریعت) به شکل نبوت بود؛ زیرا در عصر شریعت انسان به پیامبر محتاج است تا دستورات و اوامـر را بـرای او بـیاورد؛ اما با فدا شدن عـیسی دیـگر انـسان غلام و بنده خدا نبود بلکه «پسرِ» خدا بود:
خدا پسر خویش را گسیل داشت… تا تابعانِ شریعت را بازخَرَد و پسرخواندگی بر ما عـطا کـند و دلیـل آنکه شما پسرانید، این است که خدا روح پسـر خـویش را بر دلهای ما گسیل داشته است که بانگ میزند: اَبّا، پدر! (غلاطیان ۴: ۴-۷).
در رابطه پسر و پدر، هدف آن است که انسانها خـداگونه شـوند و ایـن میطلبد که انسانها خدا را ببینند تا از او الگوگیری کنند. پس خدا پسـرش را که همذات با خود بود به زمین فرستاد. به همین دلیل است که مسیحْ کاملترین مکاشفه خداست. در عـیسای نـاصری، واسـطه وحی و محتوای وحی (یعنی شخص، تعالیم، و عمل نجاتبخش عیسی) یکی بـودند و یـک موضوع یگانه را برای مکاشفه تشکیل میدادند (Deninger, 1987: 360).
برای آنکه اعمال و سخنان عیسی برای نسلهای بعدی ثبت گـردد لازم بـود تـا کسانی آن را ثبت کنند به همین دلیل رسولان عیسی، مأمور ثبت این مـکاشفه شـدند. انـاجیل مستقیماً به توصیف این مکاشفه میپردازند و در واقع میتوان گفت: «عهدجدید تاریخنگاری خدایی است کـه ذات خـود را بـهعنوان منجی، مکشوف کرده است» (میشل، ۱۳۸۱: ۵۳). مسیحیان معتقدند آنچه پولس و سایر رسولان نیز در رسالههای خود نـگاشتهاند تـکمیل همین مکاشفه است.
تمام نویسندگان عهد جدید معتقد بودند که خدا در اعمال و مـرگ عـیسی، بـه نیابت از قوم خود، عمل کرده است و نیز معتقد بودند که پاسخدادن به عیسی، پاسـخدادن بـه خدایی است که او را فرستاده است (Bowden, 2005: 1034). البته باید پشتوانه تفسیر الاهیاتی مسیحیان از کارهای عـیسی را بـیشتر در نـوشتههای پولس و یوحنا جستوجو کرد (Deninger, 1987: 360). تفسیر پولسی از مکاشفه مسیح بعدها به صورت عقیده تثلیث و تجسد شکل الاهـیاتی یـافت.
عیسی مسیح، همچنانکه کاملترین مکاشفه خداست، آخرین مکاشفه عمومی و همگانی خداوند نـیز اسـت: «تـدبیر نجات مسیحی، بدین لحاظ که همان عهدجدید و نهایی است، هرگز از بین نخواهد رفت؛ و پیش از تـجلی شـکوهمند خـداوند ما عیسی مسیح، توقع مکاشفه همگانی جدیدی نمیرود» (Catechism, 2004: 22)؛ زیرا خدا همه چـیز را در ایـن کلمه خویش گفته است. قدیس یوحنای صلیبی در تفسیر آیات آغازین رساله به عبرانیان این مطلب را چـنین بـیان کرده است:
او با اعطا کردن پسرش ــ که تنها کلمهاش است (زیرا کـلمه دیـگری ندارد) ــ به ما، به یکباره همه چـیز را در ایـن یـگانه کلمهاش گفته است و چیز دیگری برای گـفتن نـدارد … زیرا آنچه را به طور پراکنده به پیامبران گفته است، اکنون با اعطای ایـن کـل، که پسرش است، به یـک مـرتبه همه چـیز را بـه مـا گفته است (Ibid).
این تفسیر از عیسی مـسیح نـتایج مهمی برای دین مسیحی در پی داشت. این نگاه عیسی را به مکاشفه مبنایی ایـن فـرقه جدید تبدیل کرد و باعث شد مـسیحیت از دین مبدأ (یهودیت) جـدا شـده، به آیینی جدید تبدیل شـود. در حـدود بیست سال پس از مرگ عیسی، در انطاکیه و نیز غلاطیه مناقشهای درگرفت که میتوان آن را رقـابت بـین ادعاهای موجود در باب مکاشفه خـدا دانـست. پولسـ در مخالفت با پطـرس تـأکید میکرد که ایمان بـه مـسیحْ یگانه عنصر سازنده هویت مسیحیان است (غلاطیان ۲: ۱۴-۱۶) و بنابراین غیریهودیانی که به مسیحیت میگروند مـلزم بـه رعایت قوانین شریعت موسی نیستند. تـأثیر ایـن نزاع بـر تـلقی الاهـیات مسیحی از مفهوم وحی ــ و بـه طور کلی، نحوه شناخت انسان از خدا ــ را میتوان چنین بیان کرد که پیروزی پولس در این نـزاع بـه
این معنا بود که مهمترین و مـحوریترین گـونه مـکاشفه خـداوند تـجلی او در عیسی است نـه پیـامی که توسط پیامبران و رسولان برای مردم فرستاده است. همین تلقی باعث تفاوت بسیار دیدگاه الاهیات مـسیحی در بـاب وحـی با دو دین همخانوادهاش، یعنی اسلام و یهودیت، شـده اسـت؛ زیـرا اسـلام و نـیز یـهودیت، مهمترین راه شناختن خدا را در پیامهای او جستوجو میکنند و از این روست که قرآن در اسلام، و تورات در یهودیت جایگاهی بسیار رفیع یافتهاند. میتوان گفت به همین دلیل است که مسیحیت در مقایسه بـا دو دینِ کتابمحورِ یهودیت و اسلام، کمتر به کتاب تکیه دارد.
اما این آخرین مکاشفه دو مرحله دارد و هنوز کامل نشده است؛ تنها در زمان بازگشت مسیح (Parousia) است که این مکاشفه کامل خواهد گردید. در آن زمان اسـت کـه وعده جلال و شکوهی که به رستگاران داده شده است محقق خواهد شد و رستگاران زنده شده، فرزندان و وارثان خدا خواهند گردید (اول قرنتیان ۱: ۷؛ دوم تسالونیکیان ۱: ۷؛ رومیان ۸: ۱۸-۲۳).
کتاب مقدس
انسان به کمک عقل خـویش و بـا دقت در مکاشفه عمومی خدا در طبیعت و تاریخ، به وجود خدا، و صفات و اعمال او پی میبرد؛ اما این میزان از شناخت برای حل مشکلاتِ انسان و رسانیدن او به سـعادت و پاکـی کافی نیست. از سویی دیگر، مـکاشفه عـمومی تأثیری ضعیف و حجیتی ناقص بر افراد بشر دارد؛ زیرا انسانها در آن، امر صریحی نمییابند و نمیتوان با قطعیت، یافتههای عقلانی انسان از مکاشفه عمومی را سخن و اراده خداوند دانست. کـتاب مـقدس نیز خود از این ضـعف بـشر آگاه بوده و به آن اشاره کرده است:
جهان از حکمت خود به معرفت خدا نرسید (اول قرنتیان ۱: ۲۱).
کاش که خدا سخن بگوید و لبهای خود را بر تو بگشاید و اسرار حکمت را برای تو بیان کند. …. آیـا عـمقهای خدا را میتوانی دریافت نمود؟ یا به کُنه قادر مطلق توانی رسید؟ مثل بلندیهای آسمان است چه خواهی کرد؟ گودتر از هاویه است چه توانی دانست؟ پیمایش آن از جهان طویلتر و از دریا پهنتر است. (ایوب، ۱۱: ۵-۹).
مکاشفه خدا در مـسیح نـیز منحصر بـه دورهای خاص از تاریخ و منطقهای کوچک از جغرافیا بود. آگوستین در کتاب شهر خدا در بیان ضرورت الهام دلایلی آورده اسـت؛ مانند اینکه ۱٫انسان نیازمند اعلانی از سوی خداوند است که برای بـرآورده کـردن نـیازهای او در حالت سقوط کافی باشد. ۲٫ وجدان انسانها طالب کمک روحانی و هدایت به سوی حق است. ۳٫ استقبال انسانها از الهـامات و اعـلاناتِ الاهیْ نشاندهنده این است که انسانها منتظر این الهام هستند و به آن احتیاج دارنـد (بـه نـقل از: الامیرکانی، ۱۸۹۰: ۱۶).
از این رو خداوند منبع روشنتر و کاملتری را در اختیار انسان قرار داده است: مکاشفه خاص او در کتاب مقدس. بـه نظر مسیحیان، کتاب مقدس هدف خدا از تعلیم و هدایت انسان، خواستهای او از بشر، واسطه رهـایی از خطا، و راه دستیابی به رسـتگاری را بـه انسانها اعلان میکند؛ به همین دلیل کتابمقدس عالیترین مرجع و اساس دیانت مسیحی است.
در باب کتاب مقدس، باید علاوه بر مکاشفه (revelation) از الهام (inspiration) نیز سخن گفت. الهامْ مفهومی نزدیک به وحی در کلام اسـلامی دارد. الهام به معنای پیامی بیواسطه از خدا است (Jones, 1999: 65). الهام مستلزم اشراق خاصِ ذهن است و به موجب آن، آدمی اندیشههایی را که خدا مایل است او آنها را بنگارد دریافت میکند (بخشنده، ۱۳۸۷: ۱۲۵). اصلیترین راه انتقالِ الهامْ کـلام خـداوند بود؛ این کلام ممکن بود به صورت یک گفته باشد یا یک نشانه نوشتهشده یا یک ندای درونی که خدا به وسیله آن پیام خویش را به فرد گیرنده منتقل میکرد (Dulles, 2003: 195).
الهـام بـا مکاشفه تفاوت دارد؛ مکاشفه مربوط است به انتقال حقایقی که از طریق دیگری قابل انتقال نیست و الهام مربوط است به ثبت حقیقت مکشوفشده؛ مثلاً یوحنا صدای هفت رعد را شنید و وقتی مـیخواست آنـ را بنویسد اجازه نیافت (مکاشفه۱۰: ۳-۴). همچنین ممکن است الهام بدون مکاشفه مستقیم وجود داشته باشد، مانند زمانی که انجیلنویسان آنچه را دیده و یا بر اثر تحقیق دریافته بودند ثبت کردند (لوقـا۱: ۱-۴). لوقـا بـهعنوان یک مورخ برای نوشتن انـجیل خـود بـه بررسی منابع مکتوب پرداخت و روایات شفاهی را مورد دقت قرار داد و در مورد بسیاری از مطالب اعمال رسولان شاهد عینی بود. ولی یوحنا غالب مطالب کـتاب مـکاشفه را بـه وسیله مکاشفه مستقیم از خدا دریافت
کرد. هر دو نـفر در نـوشتن مطالب خود دارای الهام بودند؛ ولی آنها را به طرق مختلف دریافت نمودند۱ (تیسن، بیتا: ۶۱).
محتوای کتاب مقدس را میتوان متشکل از دو مضمون اصـلی دانـست: اول ثـبت مکاشفات عمومی و خاص خداوند و دوم مطالبی که انسان برای رستگاری بـه آنها نیاز دارد. بیانیه شورای اول واتیکان محتوای کتاب مقدس را چنین توصیف کرده است: «خودِ خداوند و احکامِ ازلیِ اراده او» و واتیکان دو چـنین تـعلیم مـیدهد: «خدا خواست که خود را مکشوف کند و اهداف پنهانِ اراده خویش را به مـا بـشناساند» (Dulles, 2003: 197). از این رو، کتاب مقدس جدای از سایر انواع مکاشفات نیست و در واقع شامل آنها نیز هست؛ مثلاً موضوع اصـلی عـهد قـدیم کارهای قدرتآمیز الاهی است (مثلاً تثنیه بابهای۷ و ۲۶). هم عهدجدید و هم عهد قـدیم، شـاهدی هـستند بر اعمال خدا و همچنین شاهدی هستند بر اینکه چگونه قدرت و اراده الاهی در حوادث و تجربیات ظـهور یـافته اسـت؛ مانند حضور خدا در بوته مشتعل (خروج ۳: ۴)، و ستون آتش (خروج ۱۳: ۲۱).
کلام خدا و این اعمال ارتـباط وثـیقی با یکدیگر دارند؛ تنها در سایه اتحاد دوطرفه اعمال با کلام الاهی است کـه مـکاشفه بـه صورت کامل شکل میگیرد. بیانیه شورای واتیکان دو اعلام میدارد: «اعمالی که خدا در تاریخِ رسـتگاری انـجام داده است، تعالیم و واقعیاتی را که کلمات بر آنها دلالت دارند آشکار میسازند و آنها را تـأیید مـیکنند؛ در حـالی که کلمات نیز اعمال را اعلام میکنند و رازی را که این اعمال دربردارند روشن میسازند» (Dulles, 2003: ۱۹۶).
در کنار این مـکاشفهها و اعـمال، کتاب مقدس برنامه نجات الاهی را نیز بیان میکند. مکاشفه و وحی یهودیـمسیحی بـهتدریج و در طـول سـدهها اتفاق افتاده است. توماس آکویناس این وحی و مکاشفه را به سه دوره عمده تقسیم میکند: قبل از شـریعت
- تـأکید مـسیحیان بر الهامیبودن مطالب کتاب مقدس ــ چه مطالبی که مستقیماً از خدا یا روحـالقدس دریـافت شدهاند و چه آنها که با تحقیق و بررسیِ منابع نگاشته شدهاند ــ برای حجیتبخشی به این مطالب اسـت؛ زیـرا زمانی که منبع مطالب یک نویسنده (مانند لوقا) مشاهدات و تحقیقات او است، ایـن سـؤال مطرح میشود که از کجا میتوان به «صـحیح و بـیخطابودن» سـخنان آنان اعتماد داشت؛ در اینجاست که مسیحیان مـدعی مـیشوند در این موارد نیز نویسندگان کتاب مقدس، تحت الهام روحالقدس به نگارش پرداختهاند و روحـالقدس آنـان را در مسیر تحقیق و نگارش هدایت کـرده و از خـطا و اشتباه حـفظ کـرده اسـت.
موسی، دوره شریعت، و دوره فیض. معیار این تـقسیمبندی سـه مکاشفه عمده خداوند است: مکاشفه بر ابراهیم، بر موسی، و بر رسولان (Ibid: 196). هـرسه دوره وحـی در کتاب مقدس مکتوب است. پیام خـدا به ابراهیم و موسی در عـهد قـدیم مکتوب شده است. نوشتههای عـهدجدید نـیز حقیقت نهایی و معنای مکاشفه خدا در مسیح را در اختیار مسیحیان میگذارند؛ «موضوع اصلی این نـوشتهها اعـمال، تعالیم، مصائب و جلال عیسی مـسیح، پسـر مـتجسد خدا، و شکلگیری کـلیسای او تـحت هدایت روحالقدس است» (Catechism, ۲۰۰۴: ۳۳).
از نـظر الاهـیات مسیحی مکاشفه کتاب مقدس با اراده خداوند پایان پذیرفته است؛ پایان این مکاشفه شکلگیری مـجموعه رسـمی(Canon) کتاب مقدس بود (Jones, 1999: 65-6). بنابراین امروزه کـسی نـمیتواند مدعی دریـافت الهـام الاهـی به آن شکلی که نـویسندگان کتاب مقدس دریافت میکردند بشود.
مکاشفه شخصی
تمام مواردی را که در بالا گفته شد میتوان از ایـن حـیث که در دسترس همگان قرار دارند، مـکاشفههای هـمگانی نـامید (public Revelation)؛ امـا انـسان به مکاشفه دیـگری نـیز دسترس دارد که میتوان آن را مکاشفه شخصی (private revelation) نامید. مکاشفه شخصی ممکن است به علت خوبیِ شخصیِ یک فـرد بـه او عـطا شود. این مکاشفه مسیحیان را برای وفاداری و پایـبندی بـیشتر بـه انـجیل بـرمیانگیزد. آکـویناس معقتد است که مکاشفه پیامبرانه، تا آن حدی که مربوط به عقاید است در دوره رسولان متوقف شد؛ اما این مکاشفه، در جایی که راهنمای اعمال انسان است، همواره ادامه خـواهد یافت. البته به علت وجود فریب، دروغ، و اغراق در ادعاهای افراد، با گزارشهای موجود درباره این نوع مکاشفه با احتیاط برخورد میشود (Dulles, 2003: 198). چنانکه پیش از این نیز اشاره شد، آنچه در ادبیات اسلامی بـه مـکاشفه معروف است، معنایی شبیه به این گونه از مکاشفه در الاهیات مسیحی دارد.
جمعبندی
از نظر الاهیات مسیحی، خدا پنهان است و دستنایافتنی و انسان نیز ناتوان از شناخت
او؛ اما خدا برای آنکه راه نجات را به انـسان بـنمایاند، از نهانگاه خویش بیرون آمده، خود و اهداف و خواستههایش را بر انسان آشکار ساخته است. مسیحیان هر آنچه را که خدا و یا خواستهها و اراده او را آشکار سازد «مکاشفه» مـینامند.
مـکاشفههای الاهی به دو دسته کلی تـقسیم مـیشوند: مکاشفههای عمومی و مکاشفههای خاص. مصادیق مکاشفه عمومی، حضور خداوند در نظم و نظامِ طبیعت، حوادث تاریخی، و وجدان انسانهاست. منظور از عمومی بودن این مکاشفهها این است کـه بـا دقت در آنها، وجود خـدا بـر هر انسانی آشکار خواهد شد. اما مکاشفههای خاص، مواردی هستند که تنها بر افرادی مشخص و در زمانهایی خاص رخ دادهاند. این مکاشفهها را میتوان در معجزات، نبوتهای پیامبران، تجسد خدا در مسیح، کتاب مقدس، و تـجربه شـخصی افراد دید.
از نظر مسیحیان، مکاشفههای خاصِ همگانی (یعنی همه موارد مکاشفههای خاص بهجز تجربه شخصی که همگانی نیست) با تجسد خدا در مسیح پایان پذیرفته است و تنها راه مسیحیان برای شـناخت خـدا، مکاشفههای عـمومی و کتاب مقدس است؛ زیرا آدمی با تفکر و تأمل در مکاشفههای عام میتواند به وجود و حضور خداوند پی بـبرد و کتاب مقدس نیز ــ که دربردارنده تمام گونههای مکاشفه خداوند است ــ او را از خـواستهها و اهـداف الاهـی آگاه میسازد. این مکاشفهها، و بهویژه کتاب مقدس، مبنای دیانت مسیحی هستند و از این رو، برای مسیحیان اهمیتی بنیادی و کـارکردی انـحصاری و ویژه دارند. الاهیدانان مسیحی همواره در پی فهم این مکاشفهها و به دست دادن معنایی عمیقتر از آنـها بـودهاند.
کـتابنامه
الامیرکانی، جیمس انس (۹۰-۱۸۸۸م/ ۹-۱۲۶۸ق)، نظام التعلیم فی علم اللاهوت القویم، بیروت: مطبعه الامیرکان.
بخشنده، حمید (۱۳۸۷)، «بـررسی نقادانه وحی و کتاب مقدس در الاهیات کاتولیک»، فصلنامه هفتآسمان، شماره ۳۷٫
برنتل، جرج (۱۳۸۱)، آیین کـاتولیک، ترجمه حسن قنبری، قـم: مـرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
تیسن، هنری (بیتا)، الاهیات مسیحی، ترجمه ط. میکائیلیان، انتشارات حیات ابدی.
عهدجدید بر اساس نسخه اورشلیم (۱۳۸۷)، ترجمه پیروز سیار، تهران: نشر نی.
محمدیان، بهرام (مترجم و ویراستار) (۱۳۸۱)، دایرهالمعارف کـتاب مقدس، تهران: سرخدار.
مکگراث، الیستر (۱۳۸۴)، درسنامه الاهیات مسیحی، ترجمه بهروز حدادی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
میشل، توماس (۱۳۸۱)، کلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
هـوردرن، ویـلیام (۱۳۶۸)، راهنمای الاهیات پروتستان، ترجمه طاطهوس میکائلیان، تهران: شرکت انتشارات علمی فرهنگی.
هیک، جان (ویراستار) (۱۳۸۶)، اسطوره تجسد خدا، ترجمه محمدحسن محمدی مظفر و عبدالرحیم سلیمانی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
Catechism of the Catholic Church (2004), London: Burns & Oates.
Bowden, John (2005), Christianity: the Complete Guide, London: Continuum.
Deninger, Johannes (1987), "Revelation", in: The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), vol. 12, New York: Macmillan.
Dulles, A. (2003), "Theology of Revelation", in: New Catholic Encyclopedia, 2nd ed., vol. 12, Detroit: Catholic University of America: Thomson/Gale; Washington, D.C.
Jensen, J. (2003), "Concept of Revelation (In The Bible)", in: New Catholic Encyclopedia, 2nd ed.,vol.۱۲, Detroit: Catholic University of America: Thomson/Gale;Washington, D.C.
Jones, Gareth (1999), Christian Theology: A Brief Introduction, Malden, MA: Polity Press.
Wilson, Robert R. (1987), "Biblical Prophecy&;quot;, in: The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade (ed.), vol. ۱۲, New York: Macmillan.