مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

زبان های باستانی و ادیان آسمانی در گفت و گو با دکتر ژاله آموزگار

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: مجله هفت آسمان » بهار ۱۳۸۹ – شماره ۴۵ (از صفحه ۵ تا ۲۸)
عنوان مقاله: زبان های باستانی و ادیان آسمانی در گفت و گو با دکتر ژاله آموزگار (۲۴ صفحه)
مصاحبه شونده : آموزگار، ژاله
چکیده :
کلمات کلیدی :
هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۵)


‌ ‌‌‌زبـان‌های‌ باستانی و ادیان آسمانی

در گفت‌وگو با دکتر ژاله آموزگار

خانم دکتر با تشکر‌ از‌ اینکه‌ دعوت اهـالی هـفت‌آسمان را پذیرفـتید، اجازه می‌خواهم گفت‌وگو را با پرسش درباره تولد، کودکی و چگونگی‌ تحصیلاتتان شروع کنم؟

* پدرم اهل تبریز و مادرم تـهرانی بود؛ اما به علت مأموریت شغلی‌ پدرم، من در خوی‌، در‌ آذر ۱۳۱۸، به دنیا آمدم. پدرم رئیس دبیرستان دخـترانه‌ای بود که بعدها مـن در آنـجا تحصیل کردم. دوره کودکی خوبی را، توأم با آرامش و محبت، گذراندم. شاید یکی از بزرگ‌ترین خوشبختی‌های‌ من این بوده است که در کانون یک «خانواده فرهنگی» متولد شدم و پدر و مادرم امکانات تحصیلی و تربیتی یکسانی برای من و برادرم فـراهم کردند. بخشی از تحصیلات دبیرستانی‌ام را در خوی گذراندم‌ و پس‌ از اخذ مدرک دیپلم علمیِ سالِ پنجم دبیرستان از «دبیرستان ایراندخت» خوی و دیپلم سال ششم ادبی از «دبیرستان ایراندخت» تبریز، جهت ادامه تحصیل به دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانـشگاه تـبریز‌ وارد‌ شدم. وقتی برای ادامه تحصیلات دانشگاهی به تبریز آمدم، پدر و مادرم هنوز در خوی بودند و من در خانه عمویم حسین امید که از شعرا و دانشمندان آذربایجان است اقامت گزیدم‌.

پس‌ از احراز رتبه اول در رشته ادبیات فـارسی در دانـشکده ادبیات تبریز، بورس تحصیلی به من تعلق گرفت. در آن زمان بورس تحصیلی به کسانی اختصاص می‌یافت که در‌ بین‌ دانشجویان‌، رتبه اول را کسب کرده‌ بودند‌. من‌ از این بورس استفاده نکردم؛

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۶)


چراکه خانواده‌ام سـنتی بـودند و تمایل نداشتند که تنها به سفر «فرنگ» بروم. در این گیر و دار‌ من‌ با‌ یکی از همکلاسی‌های دانشکده‌ام ازدواج کردم. چندی بعد‌ زنده‌ یاد دکتر پرویز خانلری، وزیر فرهنگ آن وقت، اطلاعیه‌ای صادر کرد مبنی بر اینکه شـاگرد اول‌هـایی کـه از بورس‌ تحصیلی‌‌شان‌ استفاده‌ نکرده‌اند مـی‌توانند مـجدداً پرونـده‌شان را به جریان بیندازند. من و همسرم‌ در آن موقع هر دو دبیر آموزش و پرورش بودیم. اقدامات لازم انجام شد و مقدمات سفر به فرانسه فراهم‌ گردید‌ و من‌ بـه هـمراه هـمسر و دخترم راهی پاریس شدیم. من در سُوربن ثبت‌نام‌ کردم‌ و مـشغول تـحصیل شدم (۱۳۴۲). مطابق سیستم آموزشی فرانسه، دانشجویان دوره دکتری باید بلافاصله استاد راهنمای خود‌ را‌ انتخاب‌ کنند. بخت با من یار بود و مـن کارم را بـا دومـناش (De‌ Menasce‌) شروع‌ کردم؛ استاد عالیقدری که همیشه خود را مدیون او می‌دانم، به دلیل آنچه از‌ او‌ آمـوختم‌. من تنها به یاد آموخته‌های علمی‌ام نیستم، بلکه به یاد مسائل انسانی که در‌ جوار‌ درس‌ها به طور غیرمستقیم از او آموختم نیز مـی‌افتم. رسـاله دکـتری‌ام را که‌ درباره‌ «ادبیات‌ زردشتی به زبان فارسی» بود، با این استاد گـذراندم. ادبـیات زردشتی به زبان فارسی‌ اصطلاحاً‌ به نوشته‌ها و رسالات زردشتی‌‌ای اطلاق می‌شود که پس از اسلام به زبان فـارسی‌ ولی‌ بـه‌ سـنت زردشتی نوشته شده‌اند. یکی از کتاب‌های مهم زردشتی به نام صد در نثر و صـد‌ در‌ بـندهشن بـه‌عنوان پایه برای این پژوهش انتخاب شد. پیش از عرضه رساله‌ دکتری‌، به‌عنوان‌ فعالیت پیش‌دکتری، تحقیق درباره کتاب شـکندگمانیک وزار را انـجام دادم. اسـتادم مرا واداشت این کتاب‌ را‌ که‌ خود او به فرانسه ترجمه کرده بود، نقد و بررسی کنم. این کار‌ برای‌ مـطالعات بـعدی من بسیار مفید بود.

در آن دوره در کلاس‌های درس پهلوی دومناش، من با‌ سه‌ نفر دیگر شـرکت مـی‌کردم. یکی از این هـم‌دوره‌ها، زنده‌یاد دکتر احمد تفضلی‌ بود‌ که با مرگ نابهنگامی در سال ۱۳۷۵‌ درگذشت‌، و خوشبختانه‌ دو نفر دیگر در قـید حـیات هستند‌: دکتر‌ علی اشرف صادقی و پروفسور فیلیپ ژینیو (Philiph Gignoux).

در پاریس برای تهیه و نگارش‌ رساله‌ام‌ امـکانات کتـابخانه‌ای بـسیار گسترده‌ای در‌ اختیار‌ داشتم و حتی‌ امکان‌ استفاده‌ از همه نسخه‌های خطی نیز به‌راحتی‌ برایم‌ فراهم بود و بـیشتر بـعد از ظهرها در سالنِ نسخه‌های خطیِ کتابخانه ملی‌ پاریس‌ کار می‌کردم. سرانجام توانستم در سـال‌ ۱۳۴۷ از رسـاله دکـتری‌ام‌ دفاع‌ کنم. استاد راهنمایم پروفسور

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۷)


دومناش‌ و استادان‌ مشاورم پروفسور لازار (Lazard) و پروفسور اُوَبن (Aubin) بودند. هیچ وقت روز دفـاع رسـاله‌ام‌ را‌ فـراموش نمی‌کنم. برای من روز‌ بسیار‌ باشکوهی‌ بود. همه دوستان‌ ایرانی‌ و فرانسوی‌ام در آن جلسه‌ حـضور‌ داشـتند. هنوز اشکالاتی را که یکی از دوستان فرانسوی‌ام یادداشت کرده است دارم. رساله‌ام‌ با‌ درجه عالی پذیرفته شد و بـه لطـف‌ استاد‌ راهنمایم مدرک‌ Éleve‌ titulaire‌ را به من دادند‌ که یک عنوان افتخارآمیز بود. پس از اخذ دکترا بـه ایران بـرگشتم. آن موقع دانشجویانی‌ که‌ به خارج می‌رفتند بـه ایران بـرمی‌گشتند‌! از‌ وزارتـ‌ آموزش‌ و پرورش‌ به بنیاد فرهنگ‌ منتقل‌ شـدم و در آنـجا مشغول به کار شدم (۱۳۴۸).

در آن زمان زنده‌یاد دکتر ناتل خانلری مدیریت‌ آنجا‌ را‌ به عهده داشـت و مـحیط بسیار مناسبی برای‌ پژوهش‌های‌ مـفید‌ فـراهم‌ بود‌ کهـ‌ ثـمره آن واژهـ‌نامه پهلوی و کتاب‌های مفیدی است که در آن مدت کوتـاه درآمـده است.

در سال ۱۳۴۹ به هیئت علمی دانشگاه تهران پیوستم و با درجه استادیاری در‌ رشـته فـرهنگ و زبان‌های باستانی دانشکده ادبیات دانشگاه تـهران به تدریس مشغول شـدم. مـدارج دانشگاهی را به طور طبیعی پیمـودم و در سـال ۱۳۸۵ با بالاترین درجه استادی

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۸)


بازنشسته شدم. از نظر‌ خودم‌ همه این سال‌ها را با عشق و تـلاش کار کردم. هـرگز خسته نشدم و تمام تلاشم این بـود که اسـتاد خـوبی باشم، رابطه خـوبی بـا دانشجویانم برقرار کنم و تـا آنـجا که‌ می‌توانم‌ ضمن تدریس به دانسته‌های خودم هم بیفزایم و خدمتگزار واقعی فرهنگ غنی این سـرزمین بـاشم.

لطف کنید اندکی نیز درباره اسـتادانتان صـحبت کنید.

* مـن‌ اینـ‌ بـخت را داشتم که از‌ محضر‌ استادان بـسیار خوبی بهره‌مند شوم. دوره‌ای که من در دانشکده ادبیات تبریز تحصیل می‌کردم، استادان برجسته‌ای که هر کدام از بزرگان عـلم و ادب اینـ‌ سرزمین‌ هستند در آنجا تدریس‌ می‌کردند‌. قـبل از هـمه بـاید از شـادروان دکـتر ماهیار نوابی یاد کـنم که اسـتاد زبان‌های باستانی ما در دانشکده ادبیات تبریز بود. کلاس‌های جذابی داشت، جز این آدم نازنینی نیز بود‌. نحوه‌ تـدریس او در دوره لیسـانس و صـمیمیت خاص او در انتقال فرهنگ کهن ایران، عشق و علاقه بـه فـرهنگ و زبـان‌های بـاستانی ایران را در مـن بـه وجود آورد. استاد ارزنده دیگرم دکتر‌ منوچهر‌ مرتضوی بود‌ که عمرش دراز باد. ایشان به ما صنایع شعری و زیبایی‌شناسی درس می‌داد و با دقت و سخت‌گیری خاصی که‌ در کلاس درس نشان می‌داد در کارهای بعدی مـن بسیار تأثیر‌ گذاشت‌. خاطره‌ بسیار خوبی از کلاس‌های او دارم. استادان دیگر من زنده‌یادان دکتر احمدعلی رجایی بخارایی، دکتر روشن‌ضمیر، دکتر ‌‌خیام‌پور‌، دکتر قاضی طباطبایی، دکتر ادیب طوسی، دکتر احمد طباطبایی و دکتر محمدجواد مـشکور بـودند‌؛ همگی‌ دانشمند‌، علاقه‌مند و صاحب آثار برجسته.

اما در دوره دکتری استاد بزرگی که در تکوین شخصیت علمی‌ من تأثیر بسزایی داشت پی‌یر دومناش بود. استادی که با وجود دانش فراوانش‌ بسیار انسان بود. من‌ در‌ فـرانسه این بـخت را نیز داشتم که از کلاس‌های امیل بنونیست (Benvenist) معروف هم بهره بردم. او از غول‌های ایران‌شناسی است. من در کلاس‌های او در کلژدوفرانس (Collegede France) شرکت می‌کردم‌. در آن زمان من از دیگر هم‌کلاسی‌هایم جوان‌تر بـودم؛ چـراکه اکثر قریب به اتفاق دانـشجویان این کلاسـ‌ها، استادان دانشگاه‌های کشورهای دیگر بودند که در کلاس ادبیات تطبیقی بنونیست حاضر می‌شدند. بنونیست‌ از‌ جمله شخصیت‌هایی بود که اُبهتش سخت آدم را تحت تأثیر قرار می‌داد. او بـسیار دقـیق و

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۹)


منظم شروع به درس دادن مـی‌کرد و مـطالب بسیار دقیقی را می‌گفت که بلافاصله به صورت‌ کتاب‌ منتشر می‌شد. بعدها وقتی مریض بود و در بیمارستان بستری بود و قدرت تکلم و احتمالاً حواسش را از دست داده بود، به عیادتش رفتم. به توصیه استادم دومناش از خـودم و از‌ هـمکلاسی‌هایم‌ یاد کردم و او ظاهراً مرا به خاطر آورد. پیش از این عیادت، به ملاقات دومناش رفته بودم ــ تا زمانی که زنده بود هر بار که به فرانسه می‌رفتم‌ حتماً‌ او‌ را ملاقات می‌کردم و آن بار‌ او‌ مرا‌ از کسالت امیل بنونیست آگاه کرد و خواست که بـه بـیمارستان بروم ــ تـوصیه‌اش جالب بود. آن سال کتاب و ترجمه دینکرد سوم‌ دومناش‌ منتشر‌ شده بود، به من گفت راجع به اینـ‌ کتاب‌ صحبتی نکن، چون او اکنون قادر به نوشتن نیست و ممکن اسـت از این لحـاظ نـاراحت شود. در آن زمان‌ خود‌ دومناش‌ هم قادر به تکلم نبود، من صحبت می‌کردم و او مطالب‌ را تایپ می‌کرد، هنوز این ورقـه‌های ‌ ‌نـازک مکالمه را دارم.

اشراف دومناش به ادیان چگونه بود؟ آیا او درکارش‌ تعصب‌ خاصی‌ داشت؟

* دومناش با اینکه یک روحانی مـسیحی بـود امـا هیچ تعصب خاصی‌ روی‌ هیچ یک از ادیان نداشت یا لااقل این طور نشان می‌داد. سعی می‌کرد واقعیت‌های ادیان را‌ بیان‌ کند‌. امـا درباره اشراف او به ادیان بهترین دلیل ترجمه کتاب شکندگمانیک وزار‌ به‌ فرانسه‌ است. همان‌طور که گفتم بـررسی این کتاب، کار پیش‌دکتری من بـود کـه می‌بایست آن‌ را‌ نقد‌ و بررسی می‌کردم. همانجا بود که پی به اشراف او به مطالعات مربوط به ادیان‌ بردم‌. یادداشت‌های بسیار مفید و دقیق او به‌خصوص در فصل‌های ۱۱ تا ۱۶ کتاب که‌ نوعی‌ بحث‌ کلامی درباره ادیان است، تبحر او را در مـطالعات مربوط به ادیان نشان می‌دهد‌. در‌ باب اسلام نقل‌قول‌های او واقعاً خواندنی است. تخصص دومناش در زبان‌های باستانی بود‌ و از‌ این‌ تخصص برای مطالعات تطبیقی بین ادیان استفاده می‌کرد. ما که زبان‌های باستانی ایران را می‌خوانیم‌، اجباراً‌ در حوزه ادیان وارد می‌شویم؛ چـون بـیشتر متون مورد مطالعه ما متون‌ دینی‌ هستند‌، یعنی ادبیات بازمانده پهلوی. اگرچه معمولاً آثار پهلوی را به متون دینی و غیردینی تقسیم می‌کنند‌، ولی‌ در‌ حقیقت در همه آنها به نوعی مطالب اعتقادی پیش کشیده

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۱۰)


مـی‌شود. چـون‌ بیشتر‌ آثار بر جای مانده به دست دین‌مردان نوشته شده است. در نتیجه حتی اگر یک داستان‌ حماسی‌ مانند یادگار زریران نیز نوشته می‌شود، باز هم رنگ دینی می‌گیرد.

چرا‌ فقط‌ این مـتون بـاقی مانده‌اند؟

* متونی که از دوران‌ گذشته‌ باقی‌ می‌مانند به‌خصوص اگر حوادثی هم بر آنها‌ گذشته‌ باشد باید نیرویی در پشت آنها باشد. این نیرو می‌تواند قدرت دولتی و حکومتی‌ و سیاسی‌ باشد یا قدرت اعتقادی و دینی‌ و ایمـانی‌. از اینـ‌ روسـت‌ که‌ اوستا علی‌رغم حوادثی که بـر آنـ‌ گـذشت‌ و در آغاز هم مکتوب نبود باقی ماند. از این روست که بیشتر‌ متون‌ باقیمانده، متون دینی هستند و دین‌مردان آنها‌ را حفظ کرده‌اند. از‌ این‌ رو کسی که فرهنگ و زبـان‌های‌ بـاستانی‌ مـی‌خواند باید از مسائل دینی و اعتقادی هم آگاه شود.

بـرخی مـعتقدند مطالعه ادیان‌ و به‌ویژه‌ ادیان ایران باستان از زاویه‌ زبان‌شناختی‌، آفت‌ و آسیبی برای این‌ مطالعات‌ است. با این نظر‌ چقدر‌ موافق‌اید؟ آیا نیازمند به بازنگری جدیدی در این حـوزه هستید؟

* هـدف از مـطالعه متون به جا‌ مانده‌ از ادیان ایران باستان، درک بهتر‌ مطالب‌ و افکار مطرح‌شده‌ در‌ اینـ‌ متون، است؛ برای چنین‌ هدفی زبان وسیله است، خود هدف نیست. این عقیده من است. البته بسیار مفید اسـت‌ کهـ‌ بـدانیم فلان کلمه اوستایی از چه‌ ریشه‌ای‌ گرفته‌ شده‌ و فلان‌ پیشوند و پسوند بـرای‌ چـه‌ آمده است و مانند اینها؛ زیرا آگاهی از این ظرایف به درک بیشتر مفاهیم کمک می‌کند. ولی‌ فقط‌ به‌ زبان پرداختن، مـحصورشدن در زبـان‌شناسی اسـت. فقط‌ از‌ منظر‌ زبان‌ نگاه‌ کردن‌ به این متون و عدم توجه به مطالب و فـلسفه آنـها مـطالعات را به صورت خشکی در می‌آورد. وقتی به محتوای متون توجه می‌کنید و به اندیشه و هدف نـگارش مـی‌نگرید‌، مـطلب جذاب‌تر می‌شود؛ البته یاری‌گرفتن از زبان برای فهم بهتر افکار مطرح‌شده، شیرینی و لطف خاصی بـه مـطالعات می‌بخشد. البته این نظر من است و احتمالاً گروهی از همکاران با من همداستان‌ نیستند‌.

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۱۱)


هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۱۲)


هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۱۳)


در دورهـ‌ای، مـطالعات مـربوط به ادیان ایران باستان در فرانسه رونق بیشتری داشت. آیا می‌توان مقایسه‌ای بین جامعه آلمانی‌زبان، انگلیسی‌زبان و آنچه در فـرانسه در خـصوص‌مطالعات ادیان در جریان بوده‌ است‌،انجام داد؟

* اگر تاریخچه این مطالعات را از دوران قدیمی مورد توجه قرار بدهیم، مـی‌بینیم در یک دورهـ‌ای، در اواخـر قرن نوزدهم و اوایل قرن‌ بیستم‌، ایران‌شناسی در اوج شکوفایی است‌. اگر‌ این روزها افراد با استعداد به دنبال عـلوم مـهندسی و کامپیوتر و جراحی و… هستند در آن موقع، دانشمندان برجسته به شرق‌شناسی گرایش داشتند. شرق‌شناسان آن دورهـ‌ واقـعاً‌ غـول‌های علمی زمان خود‌ بودند‌. من این را در مقدمه مقاله اوستا۱ نوشته‌ام. از میان آنان می‌توان بارتلمه (Bartolomae)، گلدنر (Geldner) و آنـدره‌آس (Andreas) را نـام بـرد. اینان کسانی بودند که شرق را شناخته و عظمت آن‌ را‌ می‌ستودند؛ در آغاز شرق را بـا هـند می‌شناختند. سپس افراد هندشناس طبعاً به ایران هم توجه کردند. به همین دلیل درجه‌یک‌ها وارد این زمینه شدند. این افراد بـه مـعنای واقعی‌، آدم‌های‌ بزرگی بودند‌. این مطالعات از فرانسه شروع شد و در آلمان گسترش بیشتری یافـت. نـسل بعدی این بزرگان بنونیست، میه‌ (Miie)، هنینگ (Henning)، بویس (Boyce)، مـکنزی (Mackenzie) و… بـودند. مـطالعات ایران‌شناسی‌سپس به‌ انگلیس‌کشیده‌ شد‌ و در آنجا درخشید. ولی یادمـان بـاشد ترجمه‌های اولیه از اوستا توسط فرانسوی‌هایی چون بورنوف (Brunof) و دارمستتر (Darmestter‌) ‌‌صورت‌گرفت‌ و پس از آن بود که بارتلمه آلمانی واژه‌نامه بـا ارزشـی از اوستا ارائه‌ داد‌ که‌ هنوز هـم بـه‌عنوان یکی از مـنابع مـهم در مـطالعات اوستایی به حساب می‌آید.

تفاوت‌های مـطالعات‌ مـربوط به ادیان ایران باستان در فرانسه و آلمان و انگلیس چیست؟ مثلاً فلسفه اروپایی با‌ فلسفه قاره‌ای خیلی تـفاوت‌ مـی‌کند‌. می‌خواهم ببینیم آیا مطالعات در مورد ایران هم هـمین‌طور است؟ آیا جهت‌گیری‌ها متفاوت است؟ آیا می‌توان بـه نـوعی یک سنخ‌شناسی از این مطالعات ارائه کرد؟

* من فکر مـی‌کنم که در ابـتدا این‌گونه مطالعات تحت‌ تأثیر دین مسیحیت بود و

  1. مقدمه کتاب اوستا، گلدنر، ص۱۲ـ۳۸، نشر اساطیر، ۱۳۸۲٫
هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۱۴)


دامـنه این تـعصب را در حوزه مطالعاتی مربوط به ایران هـم مـی‌توان دید. سـپس مطالعات به نـوعی بـه‌ بی‌تعصبی‌ کشیده شد؛ مـثلاً در آثـار بنونیست، دومناش، هنینگ، بویس مکنزی و… تعصب ضد ایرانی یا ضد دین ایرانی یا گرایش شدید به مـسیحیت وجـود ندارد. ولی دوباره به نظر من نـشانه‌هایی‌ از‌ تـعصب در کارهای ایرانـ‌شناسان دیده مـی‌شود و بـه‌عنوان مثال فیلیپ ژینیو که اخـیراً بیشتر روی ادبیات سریانی کار می‌کند، از آنجا که سریانی با مسیحیت قدیم ارتباط زیادی داشته، احساس‌ می‌کنم‌ که مصادیق دین مـسیحی در کارهـای او پررنگ‌تر شده است.

اما از نظر زبـانی، در آغـاز، شـرق‌شناسان تـمایل داشـتند زبان فارسی را یاد بـگیرند، ولی فـارسی را کمتر حرف‌ می‌زدند‌. بعد‌ یک دوره‌ای پیش آمد که‌ علاقه‌ به‌ زبان فارسی بیشتر شد، مثلاً ژیلبرت لازار و خـانم مـری بـویس، البته شاید به دلیل تحصیل و اقامت در ایران، به زبـان فـارسی‌ تـسلط‌ کامـل‌ داشـتند؛ امـا در دوره فعلی، ایران‌شناسان علی‌رغم اینکه‌ در‌ رشته ادبیات باستانی ایران کار می‌کنند و مطالعات باستان‌شناسی انجام می‌دهند، به خودشان زحمت نمی‌دهند که فارسی یاد بگیرند و فارسی‌ حرف‌ بزنند‌. من شخصاً از این موضوع ناراحت می‌شوم، آخـر چطور می‌شود‌ که انسان روی فرهنگ و زبان کهن یک سرزمین تحقیق کند اما خود آن زبان را نداند؛ مانند اینکه‌ مثلاً‌ کسی‌ بخواهد روی زبان و فرهنگ قدیم فرانسه کار کند اما با زبان‌ فرانسه‌ آشنایی کامل نـداشته بـاشد یا فرانسه حرف نزند.

در دوره‌های قبل در فرانسه، بیشتر روی دین‌ زردشتی‌ کار‌ می‌کردند، اگرچه روی زبان هم کار می‌کردند ولی بیشتر روی اندیشه‌های ایرانی‌ کار‌ می‌کردند‌. اما در انگلیس، هنینگ بیشتر کار زبانی می‌کرد، خانم بویس که شاگرد هنینگ بـود‌ بـیشتر‌ در‌ مطالعات زردشتی وارد شد و جزء ایران‌شناسان نادری است که بسیار به مطالعات ایرانی و به‌ فرهنگ‌ گذشته ایران اهمیت می‌داد. الان از آنانی که در فرانسه هستند، می‌توان به‌ کلنز‌ اشـاره‌ کرد که روی اوسـتا مطالعات ارزنده‌ای را انجام داده است، ولی عـقایدی دارد کهـ‌ گاهی‌ پذیرفتنش مشکل است؛ مثلاً وجود تاریخی زردشت را زیر سؤال می‌برد. اما بهترین‌ پاسخی‌ که‌ در این مورد می‌توان داد این است که بالاخره یک کسی این گاهان را که‌ زبان‌ و زمانش انـکارنشدنی اسـت سروده است، با آن چـه مـی‌توان کرد. ایران‌شناسان در‌ آلمان‌، بیشتر‌ گرایش فلسفی داشتند، گرچه پژوهش‌هایی که دانشمندان آلمانی درباره

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۱۵)


اوستا و زبان آن انجام داده‌اند مانند‌ کارهای‌ گلدنر‌ و بارتلمه تحسین‌کردنی است.

مایلم درباره علت بی‌رغبتی آنان نسبت به یادگیری زبـان‌ فـارسی‌ بپرسم. آیا می‌توان گفت زبان فارسی به نوعی پویایی خویش را از دست داده است؛ مثلاً‌ امروز‌ ما با زبان فردوسی به آسانی رابطه برقرار می‌کنیم، ولی یک فرانسوی‌ و یا‌ آلمانی به سختی زبان فرانسه کهن و ییدیش‌ (آلمـانی‌ کـهن‌) را می‌فهمد. آیا این مـسئله بدان دلیل‌ نیست‌ که ما از قالب‌های کهن زبان، چندان که ضرورت‌ها ایجاب می‌کرد، پا فراتر‌ نگذاشتیم‌، و در اثر پرهیز از آنـ‌ قالب‌شکنی‌، امروز در‌ ترجمه‌ متون‌ مختلف (فلسفی، اجتماعی، علمی و…) و خلق برابرْنهادهای‌ تـرجمه‌ای‌ از «فـقر واژگـانی» حادی رنج می‌بریم و در نقطه مقابل می‌بینیم که زبان‌ آلمانی‌ و فرانسه و سایر زبان‌ها به مراتب انعطاف‌پذیری‌ بیشتری نـسبت ‌ ‌بـه زبان‌ ما‌ دارند. معتقد نیستید که زبان‌ برای‌ ما «کهن‌الگو»یی است که هـیچ شـالوده شـکنی‌ای را بر نمی‌تابد هم از‌ این‌رو‌ سخت و انعطاف‌ناپذیر است.

* در این‌ مورد‌ نظرات‌ من کمی با‌ شما‌ تـفاوت پیدا می‌کند، بخش‌ اول‌ پرسشتان را چند سال پیش یکی از دانشجویان آلمانی، که در دانشکده ما ادبیات‌ فـارسی‌ می‌خواند، درباره زبان آلمـانی مـطرح کرد‌. او‌ می‌گفت که‌ من‌ اصلاً‌ زبان آلمانی دو قرن‌ قبل را نمی‌توانم بخوانم و بفهمم، اما چطور شما شاهنامه ده قرن قبل را به‌راحتی می‌خوانید‌ و می‌فهمید؟ من‌ در جواب او گفتم این مسئله‌ به‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ کهنِ‌ ما مربوط می‌شود‌. مـن‌ هیچ وقت فرهنگ ایرانی را به پیش از اسلام و پس از آن تقسیم نمی‌کنم. بلکه اعتقادم‌ بر‌ این‌ است که فرهنگ ایرانی تداوم دارد و از‌ دوره‌های‌ قبل‌ تا‌ به‌ دوره‌های‌ بعد از ما نیز گسترش می‌یابد. به دلیل زیربنای بسیار غـنیِ فـرهنگی، این فرایندی که در آلمان و فرانسه و سایر کشورها طی شده، ما سده‌ها قبل طی کرده‌ایم‌. زبان‌های دوره باستان مانند زبان اوستا، فارسی باستان، صَرفِ هشت حالتی داشته‌اند. سپس تحول یافته‌اند و این تحول گام بـه گـام بوده است. حتی در آغازِ زبان فارسی میانه، یک صرف‌ دو‌ حالتی وجود دارد که در مراحل بعدیِ تحول زبان، آن را هم از دست می‌دهیم. در یک نگاه درمی‌یابیم که زبان ما در همان دوران آغاز ادبیات دری کاملاً‌ جا‌ افـتاده اسـت و آن

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۱۶)


تحولی را که هر زبانی می‌باید طی کند، گذرانده است. در همان دوره میانه، سروده‌های اوستا، کتاب‌های پهلوی و مکتوبات مانوی‌ وجود‌ دارد که نمایانگر ادبیاتی بسیار‌ غنی‌ است. پس زبان ما دوران تکامل را پشت سـر گـذاشته، سـایش‌هایش را گذرانده و صرف و نحو زبان بـه مـرحله تـکامل و تحول‌یافتگی رسیده است. وقتی فردوسی‌ شروع‌ به سرودن شاهنامه می‌کند‌ در‌ واقع نثر فارسی «تحول‌یافته» است و حالت‌های چندگانه، مؤنث و مذکر و یا وجه تـثنیه را از دسـت داده و پرورده شـده است، و دیگر نیازی به پالوده‌شدن بیشتر نداشته اسـت. پشـتوانه این نثر و نظم‌ یک‌ پشتوانه فرهنگی بسیار غنی و متکی به متونی چون اوستا، آثار مانوی و کتاب‌های پهلوی و همه متونی اسـت کـه اصـطلاحاً به آن متون دوره پیش از اسلام و یا میانه گفته می‌شود. در‌ نتیجه‌ وقتی فردوسی‌ شـروع به سردون شاهنامه می‌کند از زبانی استفاده می‌کند که به حد کمال «پخته» است و اصلاً جایز‌ نیست که بـعد از پخـتگی بـه مرحله سوختن و نابود شدن راه‌ ببرد‌. به‌ همین دلیل است که وقتی فـردوسی مـی‌گوید: «توانا بود هر که دانا بود»، این همان زبانِ امروز ‌‌ماست‌ جز اینکه «بُوَد» در زبان بعدیِ گـفتاری جـای خـود را به صیغه فعلی‌ دیگری‌ داده‌ است. نحو همان «نحو» است و تغییر چـندانی در آن ایجـاد نـشده است. البته نمی‌توان منکر‌ شد که تحول زبانی در هر عصری صورت می‌گیرد.

اما دربـاره اینـکه مـا‌ در زبان فارسی دچار‌ فقر‌ واژگانی هستیم، من نسبت به زبان فارسی، یک حالت «غیرتمندانه» دارم و عـقیده دارم که مـا زبانی بسیار غنی داریم که توانایی بیان همه‌گونه مفاهیم را داشته و دارد. یکی از دلایلم وجود‌ کتاب‌های فلسفی مـانند دینـکرد و غـیره در میان آثار پهلوی است. کتاب سوم دینکرد یکی از مشکل‌ترین کتاب‌های پهلوی است که مـعمولاً کـسی دور و بر آن نمی‌گردد. من در مقاله‌ای که برای‌ یادنامه‌ مرحوم تفضلی نوشتم، بخش‌هایی از این کتاب را تـرجمه و ضـمن آن سـعی کردم تمام اصطلاحات فلسفی باستانی را در مورد مفاهیم فلسفی مثل جوهر، تکوین، کون، حدوث و…، در پهلوی نشان‌ بـدهم‌ و البـته برابرنهاد امروزی‌شان را هم عرضه کردم که برای خواننده امروزی هم قابل‌فهم باشد. وقتی مـا بـرابرنهاد هـمه این اصطلاحات فلسفی را در متون پهلوی (مانند دینکرد) داشته‌ایم، پس‌ زبانْ‌ توانا بوده است. منتها به هـمان شـیوه‌ای کـه برخی تحصیل‌کرده‌های امروزین اظهار می‌کنند که ما نمی‌توانیم کلمه‌ای فارسی برابر بـا اصـطلاح لاتین واژگان فلسفی بگذاریم، چراکه زبان نارساست و سریعاً‌

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۱۷)


همان‌ اصطلاح‌ لاتین را در متن فارسی‌ می‌گنجانند‌، همین‌ کـار را روشـنفکران قرن سوم و چهارم هجری قمری نیز انجام دادند. به روایتی کار خـودشان را راحـت کردند و بی‌دغدغه اصطلاح عربی‌ را‌ به‌ جای اصـطلاح فـارسی در مـتن فارسی قرار دادند‌.

در‌ آغاز اسلام، در همان زمـانی کـه زبان دری می‌خواست تکوین یابد، زبان دانشمندانه‌ای وجود داشت که دستمایه کاری دبیران‌ و موبدان‌ بود‌ و زبـان عـلمی آن عهد شناخته می‌شد. در نهضت تـرجمه پسـ‌ از اسلام، کسـانی کـه در بـدنه این نهضت فعالیت می‌کردند، شاید اطلاع چـندان درسـتی از آن زبان علمی‌ نداشتند‌. چون‌ از مردم عادی بودند به ناگزیر قادر نبودند مـتونی مـانند دینکرد‌ را‌، که انباشته از اصطلاحات فلسفی بـه زبان پهلوی بود، بـخوانند. در نـتیجه زبان فارسی به مرور‌ اینـ‌ اصـطلاحات‌ عالمانه و فلسفی‌اش را به دست فراموشی سپرد، و این اصطلاحات فلسفی در تحول‌ زبان‌ آن‌ دوره گنجانده نـشد. مـترجمان و نویسندگان ناگزیر به واژگان فـرهنگ جـدیدی کـه در دسترس بود‌ دسـت‌ یازیدنـد‌ و به وفور اصطلاحات عـربی را بـه جای اصطلاحات فارسی به کار بردند؛ در صورتی‌ که‌ کاملاً مشخص است که این اصطلاحات قـبل از زبـان عربی در زبان خود‌ ما‌ وجود‌ داشـت و هـیچ نیازی بـه وامـ‌گرفتن واژهـ‌های عربی نبود. به روایتـی زبان در همان دوره‌ هم‌ از این قدرت برخوردار بود تا برای هر اصطلاحی «برابر» داشته باشد و هـنوز‌ هـم‌ دارد‌ و پس از این هم خواهد داشت. منتها باید این زبـان را زنـده نـگاه داشـت و پرورانـد‌ و در‌ متن گنجاند و بـه هـمین سیاق رفتار کرد تا زبان ما برای خود‌ ما‌ جا‌ بیفتد و عادی شود. وقتی این امکان وجـود داشـته اسـت که مشکل‌ترین اصطلاحات فلسفی به زبان‌ پهلوی‌ نـوشته‌ شـود طـبعاً هـمین اصـطلاحات را در فـارسی امروز نیز می‌توان به وجود‌ آورد‌؛ چون زبان فارسی تحول‌یافته همان زبان پهلوی است منهای آن واژگان عالمانه‌ای که از آن حذف‌ شده‌ که این خلأ واژگانی رنگ و بوی «آسان‌نویسی» به آن داده و نثر را‌ قـدری‌ عوامانه کرده است. پس ما با کمی‌ تلاش‌ می‌توانیم‌ برابرنهاد اصلاحات فلسفی روز دنیا را در‌ زبانمان‌ بیابیم؛ زیرا این زبان از این قدرت برخوردار است و اگر ما نتوانیم خواسته‌ خود‌ را به دست آوریم دلیلش‌ «کم‌کاری‌» ماست. در‌ ارتباط‌ بـا‌ زبـان، مردم عادی نقش اساسی دارند‌، چراکه‌ آنان با گوشت و پوست خود زبان را حس می‌کنند و سعی در پاسداری‌ آن‌ دارند، اما برخی از روشنفکران به‌ زبان «خیانت» می‌کنند. شاید‌ این‌ اصطلاح دلچـسبی نـباشد و موجبات تکدر‌ خاطر‌ بسیاری را

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۱۸)


نیز فراهم آورد. در یک جمع‌بندی، روشنفکرانِ آغاز اسلام و برخی از‌ روشنفکران‌ امروزی زبان را به این‌ بیراهه‌ کشانده‌اند‌. نمونه قابل ذکر‌ برای‌ این موضوع، تـرجمه قـرآن قدس‌ به‌ فارسی است که ترجمه فـوق‌العاده‌ای اسـت. در این ترجمه معادل فارسی همه واژه‌های قرآنی‌ آمده‌ است. این ترجمه احتمالاً متعلق به‌ مردم‌ شرق ایران‌ بوده‌ است‌. این ترجمه دلالت بر‌ آن دارد که زبان فارسی در آن روزگاران آن تـوانایی را داشـته و امروز هم دارد‌ که‌ بـرابر هـر اصطلاحی را ارائه کند‌.

به‌ نظر‌ من‌ یکی‌ دیگر از دلایلی‌ که‌ موجب شد تا اصطلاحات عربی تا به این حد در متن فارسی گنجانده شوند جز اینکه‌ زبان‌ عربی‌، زبانِ دین رسمی کشور بود و با زبـان‌ فـارسی‌ سازگاری‌ خوبی‌ داشت‌، این‌ است که احتمالاً برخی از روشنفکران آن روز سعی داشته‌اند تا هرچه بیشتر خودشان را به حکومت روز و قدرت غالب آن زمان وصل نمایند و در نتیجه گرایشی‌ به فارسی‌گویی نشان نمی‌دادند. اگر سـامانیان نـبودند و در حفظ زبـان تلاش نمی‌کردند، شاید این زبان فارسی امروزی نیز از بین رفته بود. در دوره سامانیان شعرا و هنرمندان تشویق شدند که‌ عـلاوه‌ بر عربی به فارسی نیز شعر و نثر ارائه کنند. همین امروز نـیز بـرخی از تـحصیل‌کرده‌ها، ترجیح می‌دهند که مقاله‌شان را فقط به زبان انگلیسی بنویسند و از فارسی‌نویسی پرهیز دارند‌ یا‌ در بعضی از کلاس‌های دانشکده‌ها به انـگلیسی ‌ ‌درس بـگویند، این کار به نظر من خودفراموشی و به بیراهه رفتن فرهنگی است.

وضع مطالعات ادیانـ‌ ایرانـ‌ بـاستان در ایران چطور است؟

* در‌ گذشته‌های‌ دور، این کار بسیار خوب و بی‌تعصب بود. شما وقتی الفهرست، الملل و النحل و کارهای بیرونی را می‌بینید، در آنـها درباره همه اعتقادات صحبت می‌شود و کاملاً‌ هم‌ بی‌تعصب می‌نویسند. در این‌ آثار‌ با یک نـوع تساهل و تسامح روبه‌رو مـی‌شوید، راجـع به اعتقادات ادیان دیگر صحبت می‌شود و تعداد پیروان آنها برشمرده می‌شود؛ اما بعداً، یعنی در آثار بعدی، دیگر از اعتقادات سخنی به‌ میان‌ نمی‌آید، به عبارت دیگر تعصب جلوی اظهار عقیده‌ها را می‌گیرد. همه می‌دانید که تـعصب مانع پیشرفت علم است. ما باید اعتقاداتمان را داشته باشیم و نسبت به آنها ثابت قدم هم‌ باشیم‌ ولی تعصب‌ جلوی واقعیت‌ها را نگیرد.

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۱۹)


آیا مطالعات ایرانی متأثر از روش و رویکرد خاصی بوده است؟

* همان‌طور که گفتم این‌ مطالعات به نـظر مـن مثلاً تحت تأثیر ادیان مسیحی و یهودی بود‌. در‌ حال‌ حاضر، مطالعات ایرانی در خارج از ایران، به‌خصوص در مورد ایران باستان اُفت کرده است. چون در ‌‌این‌ مورد کمکی به این پژوهش‌ها نمی‌شود. کرسی‌های ایران‌شناسی در آمریکا و غرب جای خود‌ را‌ بـه‌ کرسـی‌هایی می‌دهند که عرب‌ها، ترک‌ها و یا یهودی‌ها می‌خرند و کم‌کم کرسی‌های مربوط به مطالعات ایرانی از‌ بین می‌روند. باید لااقل آنچه را که مانده است حفظ کرد؛ البته مطالعات‌ مربوط به اسلام خوشبختانه‌ مورد‌ توجه هست و گـرایش‌هایی نـیز نسبت به تاریخ معاصر ایران وجود دارد. به نظر من الان بهترین جا برای ایران‌شناسی خود ایران است؛ زیرا متخصصان و تحصیل‌کرده‌های جوانی در این زمینه شروع به‌ فعالیت کرده‌اند که باعث خوشحالی و امیدواری است.

خانم دکتر از بـرگ‌های پربـار کـارنامه علمی شما، پژوهش در حوزه اسـطوره و اسـاطیر اسـت، برای ورود به فعالیت‌های انجام‌شده و به‌ویژه تلاش خود شما، لطف‌ کنید‌ تعریفی از اسطوره بیان کنید و بفرمایید رابطه آن را با مطالعات ادیان در چه می‌دانید؟

* ارائه تعریف کـاملی از اسـطوره کـه دربرگیرنده همه مفاهیم آن باشد کار آسانی نیست. در فـهم‌ عـامه‌ و در برخی از فرهنگ‌ها، اسطوره معنی «آنچه خیالی و غیرواقعی است و جنبه افسانه‌ای محض دارد» یافته است؛ اما اسطوره را باید داستان و سرگذشتی «مـینوی» دانـست کـه معمولاً اصل آن معلوم‌ نیست‌ و شرح عمل، عقیده، نهاد یا پدیده‌ای طـبیعی، به صورتی فراسویی است که دست‌کم بخشی از آن از سنت‌ها و روایت‌ها گرفته شده و با آیین‌ها و عقاید دینی پیوندی ناگسستنی دارد. در‌ اسـطوره‌ وقـایع‌ از دوران اولیه نـقل می‌شود‌. به‌ عبارت‌ دیگر، سخن از این است که چگونه هر چیزی پدید مـی‌آید و بـه هستی خود ادامه می‌دهد. شخصیت‌های اسطوره را موجودات مافوق‌ طبیعی‌ تشکیل‌ می‌دهند و همواره هاله‌ای از تقدس، قهرمان‌های مـثبت آنـ‌ را‌ فـراگرفته است.

اسطوره رابطه تنگاتنگی با ادیان دارد و شما نمی‌توانید ادیان و اعتقاد دینی را از

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۲۰)


اسطوره‌ها جدا کـنید. بـرای‌ اینـکه‌ در‌ دوره‌ای که هنوز ادیان توحیدی به وجود نیامده بودند، و یا‌ حداقل آگاهی‌ای نسبت به آنها وجـود نـداشت، انـسان‌ها همیشه به سوی قدرت‌های فراسویی کشیده می‌شدند تا هم نیاز‌ درونی‌ خود‌ را برآورده کنـند و هـم برای ناتوانی‌ها و آرزوهای خود پاسخی بیابند. اینها‌ زیربنای‌ اسطوره‌هاست.

می‌شود این زیربناها را واضح‌تر بـیان کنید؟

* مـی‌توان این طـور بیان کرد که انسان‌های ابتدایی به‌ قدرتی‌ مافوق‌ معتقد بودند که برای اشاره به آن، زبـان اسـطوره را به کار‌ می‌گرفتند‌؛ مثلاً‌ کشاورزی محصولش را می‌کاشت، همه کارها را انجام می‌داد، درست هنگام بـرداشت یک دفـعه‌ سـیلی‌ می‌آمد‌ و همه کاشته‌ها و داشته‌هایش را با خود می‌برد. در اوج درماندگی دلش می‌خواست قدرتی بیاید‌ که‌ از او در برابر این ناکامی‌ها مـحافظت کنـد. در عین حال وحشتی از‌ قدرتی‌ منفی‌ که به‌عنوان مثال سیل را جاری کرده بود در ذهن او نـقش مـی‌بست بـه‌ این‌ ترتیب، به نوعی زیربنای ثنویت جا می‌افتاد. او شر و خیر را در برابر‌ هم‌ قرار‌ می‌داد و مـجبور مـی‌شد کـه دائماً از خیر تقاضای کمک کند و از نیروی منفی بترسد. این‌ اعتقادات‌ زیربنای اسـطوره‌ها را تـشکیل می‌دهند.

بحث اساطیر تا چه اندازه می‌تواند در‌ فهم‌ و درک‌ ادیان ایران باستان نقش ایفا کنند؟

* اساطیر در ادیان نقش بسیاری دارنـد مـنتها اعتقادات وحیانی و توحیدی‌ مانع‌ از‌ این می‌شود که اساطیر را در ادیان بررسی کرد. لااقل در مطالعات‌ زردشتی‌ که مـن بـیشتر روی آن کار کرده‌ام جداساختن مسائل اعتقادی از اسطوره‌ها کار آسانی نـیست. بـاید‌ بـه‌ این هم توجه داشت که شما با چه دیدی بـه اسـطوره نگاه‌ می‌کنید‌ اگر بدون توجه به ظرایفِ اندیشه اساطیری‌، با‌ تفکر‌ منطقی و عـقلی آن را مـورد توجه قرار‌ بدهید‌، مطالب بـه نـظرتان غیرمنطقی و حـتی مـضحک مـی‌آید؛ اما اگر کمی عمیق‌تر فکر کـنید‌ مـی‌بینید‌ که در کُنه آن، همان‌ مطلبی‌ است که‌ یک‌ دانشمند‌ می‌گوید. در اساطیر اصل و فـلسفه خـاصی‌ وجود‌ دارد؛ یعنی من برای تمام مـطالب مطرح‌شده در اساطیر می‌توانم زیربـنای فـلسفی‌ بیابم‌.

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۲۱)


به صحبت درباره آثـار و کارهـای خودتان‌ بازگردیم. لطفاً برایمان بیان‌ کنید‌ که در بنیاد فرهنگ ایران‌ به‌ چه کـاری مـشغول شدید؟

* همان‌طور که قبلاً اشاره کردم بنیاد فـرهنگ ایران، مـؤسسه فـرهنگی‌ معتبری‌ بود که کارهـای ارزنـده‌ای را‌ در‌ کارنامه‌ کاری خود دارد‌. در‌ آن موقع، بـرنامه‌ای بـرای‌ واژه‌نامه‌های‌ پهلوی طرح‌ریزی شده بود؛ بدین صورت که همه تحصیل‌کرده‌های این رشته که از خارج‌ برگشتند‌ در بنیاد فـرهنگ، وظـیفه تهیه واژه‌نامه‌ یک‌ کتاب پهلوی‌ را‌ به‌ عـهده گـرفتند، مثلاً دکتـر‌ بـهار بـندهشن و بعد زادسپرم، دکتر تـفضلی مینوی خرد، دکتر فریدون وهمن ارداویراف‌نامه و… . دکتر ابوالقاسمی هم‌ در‌ بخش لغت‌نامه فارسی کار می‌کردند. البته‌ بـرنامه‌های‌ گـسترده‌ دیگری‌ نیز‌ در زمینه فرهنگ‌ فارسی‌ و نـشر مـتون و مـسائل تـاریخی و دسـتوری و… در بنیاد فرهنگ اجـرا مـی‌شد.

من هم که از خارج آمدم‌ در‌ بنیاد‌ فرهنگ مشغول به کار شدم و روی کتاب‌ پنجم‌ دینکرد‌ کار‌ را‌ شروع‌ کردم. بعدها نظر دکتـر تـفضلی هـم به این کتاب جلب شد و ما این پژوهش را کامـل‌تر کردیم و مـاحصل کـارِ مـا دو نـفر سـرانجام در سال ۲۰۰۰ در‌ انتشارات دانشگاه پاریس به چاپ رسید و ترجمه فارسی این کتاب هم در سال ۱۳۸۶ توسط انتشارات معین با افزوده‌هایی از جمله متن پهلوی آن، به چاپ رسید.

معمولاً از جنابعالی‌ درباره‌ کارهای مـشترک و اهمیت کار مشترک شنیده‌ایم، اگر ممکن است در این باره نکاتی را بفرمائید.

* معمولاً در ایران کارهای مشترک کمتر به بار می‌نشیند. ولی من این سعادت را‌ داشتم‌ که تجربه کار مشترکمان با زنده‌یاد دکتر تفضلی نتیجه بسیار خوبی داشـت. زمـانی کار مشترک به بار می‌نشیند که آنانی که با هم‌ کار‌ می‌کنند همدیگر را قبول داشته‌ باشند‌، به نظرات یکدیگر احترام بگذارند، «منم» نداشته باشند به این صورت که هر کس بخواهد حرفش را بیشتر مطرح کند و بـهتر جـلوه بدهد، و ضمناً‌ ماشینی‌ هم کار نکنند بلکه‌ از‌ با هم بودن به نفع بحث بیشتر برای پیشبرد کار بهره گیرند. شاید پیروی از همه این اصول بود که باعث شـد کارهـای مشترک من و دکتر تفضلی کارهـای بـه نظر‌ من‌ باارزشی شوند. نخستین کار مشترک علمی من و دکتر تفضلی که بعدها برنده جایزه هم شد، ترجمه و تحقیق کتاب نمونه‌های نخستین انسان و نـخستین شـهریار در تاریخ

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۲۲)


افسانه‌ای ایرانیان کـریستن سـن (Christensen‌) بود‌. این کتاب‌ از لحاظ اطلاعات علمی بسیار غنی بود و در دو جلد به چاپ رسید. زمانی که ما شروع‌ به ترجمه آن کردیم سال‌های زیادی از تألیف آن گذشته بود‌. سعی‌ کردیم‌ تمام اطلاعات کتاب را روزآمد نـماییم؛ یعـنی متن‌های پهلوی را که کریستن سن ترجمه و مدارکی را که ‌‌استفاده‌ کرده بود دوباره دیدیم و تطبیق دادیم و در نهایت این کتاب به مجموعه‌ای بسیار‌ مفید‌ تبدیل‌ شد.

شیوه ما در ترجمه به این صورت بود که معمولاً قـسمت‌هایی را مـن ترجمه‌ مـی‌کردم و قسمت‌هایی را مرحوم تفضلی. بعد با هم همان قسمت‌های ترجمه‌شده را مجدداً‌ می‌خواندیم و درباره آنها نظر‌ می‌دادیم‌. به این تـرتیب در خلال ترجمه گاه به پنج بار بازخوانی هم می‌رسیدیم. باور کـنید گـاهی بـرای ترجمه یک جمله «یک ساعت» وقت صرف می‌شد تا به آن ترجمه‌ای که مدنظر‌ هر دویمان بود برسیم. مرحوم تـفضلی ‌ ‌بـسیار کمال‌گرا بود و دقت علمی بسیار زیادی داشت و سعی می‌کرد در هر کاری حتماً به کـمال بـرسد و بـهترین نظرها و ترجمه‌ها را ارائه دهد و کارکردن با‌ او‌ برای من بسیار آموزنده بود.

کتاب مشترک دیگرمان، اسطوره زندگی زردشـت است. برای آماده‌سازی این کتاب،

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۲۳)


نخست تمام متون پهلوی‌ای را که در آنها درباره زندگی زردشـت صحبت شده بود‌ بـیرون‌ کـشیدیم. متن‌ها را دقیق ترجمه کردیم و پیرامون هر کدام از این متن‌ها توضیحات مفیدی ارائه دادیم و از مجموعه این متون، تلخیص کاملی به دست دادیم و بعد در کنار آن‌ زندگی‌نامه‌ تاریخیِ زردشت را هم نوشتیم. همه این کارها با اتکا بر آخرین کـارهای ارائه‌شده (در داخل و خارج) صورت گرفت. در اینجا باید بگویم که یکی از ویژگی‌های مثال‌زدنی مرحوم‌ تفضلی‌ روزآمد‌ بودنِ اطلاعات علمی ایشان بود‌. بر‌ اطلاعات‌ کهنه و فراموش‌شده پافشاری نداشت و همواره از مطالعات جدید آگاه بـود، اطـلاعاتش را نو می‌کرد و در نوشته‌هایش آنها را به کار می‌گرفت‌. من‌ همیشه‌ به دانشجویانم توصیه می‌کنم که روش او را‌ سرلوحه‌ کار خویش قرار دهند.

کتاب مشترک دیگری که من و دکتر تفضلی با هم کار کردیم زبـان پهـلوی، ادبیات و دستور‌ آن‌ است‌ که در حال حاضر در همه دانشگاه‌ها تدریس می‌شود. این‌ کتاب با ارائه روشی مفید، چگونگی تدریسِ زبان پهلوی را می‌آموزاند و به طور مختصر و سودمند درباره دستور زبان‌ پهـلوی‌ صـحبت‌ می‌کند. علاوه بر این، در ابتدای کتاب، به صورتی فشرده همه‌کتاب‌های‌ بازمانده‌ به زبان پهلوی را معرفی کرده‌ایم. این کتاب به زبان ژاپنی نیز ترجمه شده است و در‌ دانشگاه‌ توکیو‌، زبان پهلوی را از روی آن تدریس مـی‌کنند.

یکـی از کـارهای دیگر‌ شما‌ که‌ همواره مـورد تـوجه ایرانـ‌شناسان و فرهنگ‌دوستان این کشور بوده کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از‌ اسلام‌ مرحوم‌ تفضلی است. لطفاً درباره چگونگی انتشار این کتاب توضیحاتی بفرمایید.

*از جمله کارهایی که‌ از‌ انـجام دادن آن احـساس مـسرت دارم چاپ تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام‌ مرحوم‌ تفضلی‌ است کـه بـعد از مرگش آن را به انجام رساندم. وقتی تفضلی درگذشت این‌ کتاب‌ ظاهراً در کیفش و در شُرف چاپ بود. روز دوشنبه‌ای در دانشگاه تهران، که‌ در‌ حـقیقت‌ آخـرین دیدارمـان بود، او این کتاب را به من نشان داد و ما با هم درباره‌ مـطالب‌ آن گفت‌وگو کردیم و هنگام رفتن گفت که قرار است آن را

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۲۴)


فردا‌ به‌ ناشر‌ تحویل بدهد. اما این نسخه هیچ‌وقت پیدا نشد و بـه نـوعی این مـوضوع با مرگ او‌ مسکوت‌ ماند‌. وقتی پس از مرگ کیفش را گشودند این کتاب در کیفش نـبود‌. فـقط‌ خوشبختانه دستنویس کتاب‌نامه را به طور پراکنده از کیف بیرون کشیدیم. ناشر بعداً متن تصحیح‌شده این‌ کار‌ را به من داد و مـن دوبـاره بـه تصحیح این کتاب پرداختم. متأسفانه‌ خوانندگان‌ از تصحیح خود او با کیفیت و کمالی‌ که‌ هـمیشه‌ مـدنظر ذهـن دقیق و روح کمال‌گرای‌اش بود محروم‌ شدند‌؛ البته من آنچه در توانم بود در تصحیح و چاپ آن به عـمل آوردمـ‌ و خـوشبختانه‌ اثر بسیار مفیدی در دسترس‌ صاحب‌نظران‌ قرار گرفت‌.

درباره‌ موضوع‌ این کتاب باید گفت که اینـ‌ کـتاب‌ گزارش مفصلی از ادبیات ایران پیش از اسلام را که بیانگر عقاید‌ و باورها‌ و خلقیات، ادیان و فرهنگ ایران باستان است‌ ارائه مـی‌دهد. تـمام مـطالب‌ و اطلاعات‌ این کتاب به روز است‌ و جدیدترین‌ کتاب‌هایی که چه در ایران و چه در خارج تا آن تاریخ درباره فـرهنگ‌ ایرانـ‌ نوشته شده بود در این‌ کتاب‌ مورد‌ استفاده قرار گرفته‌ است‌.

لطفاً درباره کـتاب‌های ارداویرافـ‌نامه‌ و تـاریخ‌ اساطیری ایران که به تنهایی ترجمه کرده و نوشته‌اید بفرمایید.

* درباره ترجمه کتاب ارداویراف‌نامه باید‌ گفت‌ که تـرجمه‌های مـتعددی از این کتاب‌ در‌ دست است‌ که‌ تقریباً‌ همه ترجمه‌ها خوب هستند‌. اما کتابی کـه مـن بـه فارسی برگرداندم ترجمه فیلیپ ژینیو از این اثر است. وقتی‌ که‌ من شروع به ترجمه آن کردم‌ چـند‌ سـالی‌ از‌ تـألیفش‌ گذشته بود. چون‌ در‌ سفرهایم به فرانسه همیشه با او در تماس بودم، از این‌رو، این تـرجمه کـاملاً با نظر‌ و اشراف‌ او‌ صورت گرفت. علاوه بر ترجمه، تعلیقات مجددی‌ نیز‌ بدان‌ افزوده‌ام‌. برای‌ ترجمه‌ این کتـاب، تـرجمه‌های دیگران را نیز از نظر گذراندم که در حقیقت کتاب از صورت ترجمه، به صورت «تـحقیق» درآمـد و ژینیو نیز بعد از ترجمه من یادداشتی‌ نـوشت و ابـراز خـرسندی کرد که با این ترجمه این کتاب آسان‌تر در دسـترس خـودِ ایرانی‌ها قرار می‌گیرد. این متن همان‌طور که می‌دانید بسیار متن خواندنی و جالب توجهی است. مـوضوع کتـاب‌، معراج‌ ارداویراف یا ارداویزار، و شرحی است که او از بهشت و دوزخ

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۲۵)


مـی‌دهد. کتـابی است پر مـطلب که از جـهات مـختلف می‌تواند مورد توجه قرار گیرد. عـقیده گـروهی بر این است‌ که‌ سنت این روایت به دوره پیش‌زردشتی هم می‌رسد. توجه به افزوده‌های بـعدی، نـحوه مجازات‌ها و پاداش‌ها و برداشتی که از خوشبختی‌ها در بهشت، و کیفـرهای دوزخی‌ ارائه‌ می‌شود، مـی‌تواند مـطالعات تطبیقی جالبی‌ را‌ به دنبال داشـته بـاشد.

در تاریخ اساطیری ایران نیز، که درباره مسائل اساطیری ایران است، کل مسائل ایران در چهارچوب دوازده هزار سال آفـرینش‌ بـه‌ بحث کشیده شده است‌. البـته‌ دربـاره اسـاطیر ایران دانشمندان ایرانی و خـارجی کـتاب و مقالات ارزنده‌ای ارائه کرده‌اند کـه بـه هیچ‌وجه نمی‌توانم ادعا کنم که من بهتر از آنان نوشته‌ام، نه، اما می‌توانم بگویم چـون این کـتاب‌ یک‌ کتاب درسی است، لاجرم بـسته بـه شرایط مـخاطب، هـمه اسـاطیر ایران را که به نظر پراکـنده می‌رسند به نوعی در «چارچوب» گنجانده‌ام. یعنی اگر دانشجویی این کتاب را بخواند، «نمایه&‌amp‌;quot;ای‌ از ریشه و بن‌مایه و رفتار اسـاطیر ایرانـی را درخواهد یافت. به عبارت دیگر زمـان دوازدهـ‌هزارساله اسـاطیر در یکـ‌ چـارچوب عرضه می‌شود و از شـروع تـا پایان به یک سبک و سیاق‌ ادامه‌ می‌یابد‌. به همین دلیل این کتاب، کتاب درسی خوبی است.

در مورد آثاری که اخـیراً نـوشته‌اید و یا در ‌‌بـرنامه‌ کاری‌تان قرار داده‌اید صحبت بفرمایید.

* کتابی در مـورد بـاورهای ایران بـاستان نـوشته‌ام کهـ‌ تـقریباً‌ تمام‌ شده و آخرین کارهای ویراستاری آن مانده است. اما کار جدید دیگری را که به‌زودی به‌ بازار نشر می‌سپارم، ترجمه جلد اول کاری سترگ است که آقای احسان یارشاطر‌ برنامه‌اش را ریخته‌اند. این‌ کار‌ در شانزده جـلد و در مورد تاریخ ادبیات ایران است. جلد اول آن که مربوط به ایران است قبل از همه منتشر خواهد شد و از آنجا که آقای احسان یارشاطر اظهار تمایل‌ کرده بودند که ترجمه آن زیرنظر من باشد، آقای علمی مدیر انتشارات سخن که انـتشار این اثـر را تقبل کرده‌اند آن را پیش من آوردند. این کتاب شامل مجموعه مقاله‌های ارزنده‌ای‌ است‌ که در مورد زبان‌ها و آثار باقی مانده به زبان‌های کهن ایرانی هستند. ترجمه این مقالات به صاحب‌نظران ایرانی سپرده شد. تلاش و دقـت

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۲۶)


کافـی به عمل آمده است که ترجمه‌ها جوابگوی‌ ارزندگی‌ مقالات باشد. ویراستاری نهایی آن را آقای دکتر قائم مقامی انجام می‌دهند و امیدوارم به‌زودی بتوانم مقدمه جامعی بـرای آن بـنویسم.

این کار وقت زیادی از من گرفت. در نتیجه‌ کار‌ خـودم، که بـدان اشاره کردم، یعنی کتاب باورهای ایران در دوره باستان، به تأخیر افتاد. در این کتاب به مسائلی چون مانویت، گنوسیزم، زروانیسم، میترائیسم، آیین مزدک و… می‌پردازم و سعی‌ کرده‌ام‌ مانند‌ کتاب تاریخ اسـاطیری مـطالب را‌ در‌ چارچوبی‌ روشن و قابل‌فهم عـرضه کنـم. کار بعدی‌ام اگر خدا بخواهد عرضه اساطیر بین‌النهرین، مصر، یونان و هند با دیدی تطبیقی است.

نظرتان را‌ درباره‌ دانشگاه‌ ادیان بفرمایید؟

* من یک نیمسال مهمان دانشجویان دکتری دانشگاه‌ ادیان‌ بودم که آن دوره یکی از مطبوع‌ترین تجربیات آموزشی من بود و خـاطره شـیرینی از این تدریس در قم، در‌ دانشگاه‌ ادیان‌ دارم. من فکر نمی‌کردم که با کسانی مواجه خواهم شد‌ که این‌چنین بی‌تعصب، مهربان و علاقه‌مند واقعاً بخواهند اطلاعاتی در مبحث ادبیات دینیِ پیش از اسلام کسب کنند. دانشجویانِ‌ علاقه‌مندان‌ دوره‌ به مـصداق «مـستمع صاحب‌سخن را بـر سر ذوق آورد»، چنان سخن‌ را‌ به مباحث مختلف در این زمینه می‌کشاندند که وقتی ظهر سوی خانه برمی‌گشتم، اگر هم خسته‌ بـودم‌ سرشار‌ از رضایت درون بودم.

به نظر من آثاری که در آنجا چاپ‌ شده‌، بـسیار‌ ارزنـده و قـابل‌استفاده است. در آنجا هیچ گونه تعصبی ندیدم. این بی‌تعصبی مسیر درست این‌ دانشگاه‌ را‌ نشان می‌دهد؛ چون تعصب آفت عـلم ‌ ‌اسـت. امیدوارم این روش خوب همچنان ادامه داشته‌ باشد‌.

در مورد جایزه اخیری که دریافت کردید توضیح دهید؟

* این جایزه که Lifetime Achievement‌ Award‌ (یک‌ عـمر تـلاش مـمتاز) نام دارد، هر دو سال یک بار از طرف ISIS، International‌ Society‌ for Iranian Studies (انجمن بین‌المللی مطالعات ایرانی) به یک ایران‌شناس ایرانی و یک ایران‌شناس‌ غیرایرانی‌ اعـطا‌ می‌گردد.

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۲۷)


استاد ایرج افشار و دکتر شفیعی کدکنی منتخبان سابق و اسبق این انجمن از میان ایرانیان‌ بـودند‌. امسال این جایزه در روز جمعه ۷ خـرداد ۱۳۸۹، بـرابر با ۲۷ ماه‌ مه‌ ۲۰۱۰‌، به بنده اعطا شد. ایران‌شناس غیرایرانی منتخب امسال پروفسور ریچارد فرای (Richard frye) بود.

با‌ تشکر‌ از‌ وقتی که به ما اختصاص دادید و در این گفت‌وگو شرکت کردید.

هفت آسمان » شماره ۴۵ (صفحه ۲۸)


پایان مقاله

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x