جستاری در شفاعت از منظر وهابیت
ضمیمه | اندازه |
---|---|
۲٫pdf | ۴۱۲٫۷۵ کیلو بایت |
معرفت ادیان ،سال سوم، شماره پاییز، ۱۳۹۱، ص ۲۵ ـ ۴۵
Ma’rifat-i Adyān, Vol.3. No.4, Fall 2012
چکیده
در کنار ادیان الهی و آسمانی صاحب شریعت، همواره ظهور و پیدایش فرقههای گوناگون، با مبانی فکری متفاوت و با برداشتهای خاص از این ادیان، موضوعی چالشبرانگیز بوده است. وهابیت در دنیای اهل تسنن، و بهائیت در تشیع از این جملهاند. وهابیت معتقد است مسلمانان از اسلامی که توسط پیامبر(ص) تبلیغ شده و در قرآن کریم موجود است، فاصله گرفتهاند. ازاینرو، آنان بازگشت به اسلام ساده و بسیط عصر پیامبر و عمل به سیره صحابه را در دستور کار خود قرار دادند. این فرقه توسط استکبار جهانی و در بدترین شرایط تاریخی که امت اسلام از چهار سو مورد تهاجم شدید استعمارگران قرار داشت و بیش از هر زمانی نیازمند وحدت بود، شکل گرفت.
وهابیت دارای مبانی فکری بس متنوعی است که بسیاری از آنها با مبانی اصیل اسلامی در تعارض است. این مقاله، با رویکرد نظری و تحلیل آثار مکتوب وهابیت، به بحث شفاعت از منظر آنها پرداخته، آن را مورد نقد و داوری قرار داده است.
کلیدواژهها: وهابیت، شفاعت، دعا و توسل، ضرورت شفاعت.
* استادیار مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) fooladi@iki.ac.ir
** کارشناس ارشد فقه و حقوق اسلامی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد چالوس
دریافت: ۱۵ /۲/ ۱۳۹۲ ـ پذیرش:۲۷/ ۶/ ۱۳۹۲
پیشگفتار
فرقه «وهابیت» منسوب به محمّدبن عبدالوهاببن سلیمانبن علی تمیمی نجدی است. شیخ محمد، مبتکر عقاید وهابیون نیست؛ زیرا قرنها پس از او این عقاید یا بخشی از آنها به صورتهای گوناگون اظهار شده، اما بهصورت مذهب تازهای درنیامده بود. وهابیون میگویند: این مذهب سلف صالح است. ازاینرو، آنان خود را «سلفیه» مینامند. شیخ محمد در سال ۱۱۱۵ق در شهر «عینیه» از شهرهای نجد تولد یافت. پدرش در آن شهر قاضی بود. او فقه حنبلی را نزد پدر خود، که از علماء حنبلی بود، آموخت و نیاکان او همگی بر مذهب احمدبنحنبل بودهاند. وی از همان زمان به مطالعه سرگذشت مدعیان نبوت همچون سباح و… علاقه فراوان از خود نشان داد. هرچند میتوان وهابیت را قرائتی جدید از مذهب سنی حنبلی دانست که با تفسیری سطحی و ظاهربینانه از آیات و روایات، تنها خود را مسلمان دانسته و دیگران را مشرک و ریختن خون هر غیروهابی را مباح میشمارد، ولی اساس معتقدات وهابیها را افکار و نظرات ابنتیمیه تشکیل میدهد. به همین دلیل، باید ابنتیمیه حنبلی را پیشرو علمای وهابی دانست که در قرن هشتم هجری میزیست. وی خود تحت تأثیر برخی احادیث و آراء احمدبن حنبل پیشوای حنابله متوفای سال ۲۴۱ق قرار داشت که در کتاب مشهور المسند و سایر آثارش آمده است (سبحانی، ۱۳۷۴، ص۳۱).
ابنتیمیه در سیسالگی ملقب به ِ«امامالمجتهدین» حنابله شد و پس از وفات زینالدین بنالمختار بهجای او، که شیخ حنابله بود، عهدهدار تدریس مدرسه «الحنبلیه» دمشق شد (ابنکثیر دمشقی، ۱۴۰۸ق، ص ۱۴۸).
ابنتیمیه با دخالت در کارهای سیاسی و اجتماعی و سختگیری در مسئله امربه معروف و نهی از منکر خود را فردی قوی مطرح کرد و در بسیاری از مسائل اعتقادی و فقهی راه افراط را در پیش گرفت. علاوه بر اعتقاد به جسمانیت خدا، بهعلت جلوگیری از زیارت قبور، توسل به پیامبراکرم(ص) و بدگویی به علیابن ابیطالب(ع) و مخالفت با پیشوایان مذاهب اربعه و حجت ندانستن اجماع امت، تجویز طلاق در ایام عادت، انکار برخی از ضروریات دین، مورد اعتراض شمار پرشماری از فقها و قضات زمان قرارگرفت و از تدریس و فتوا محروم شد. چندین بار در مصر، اسکندریه، مراکش، دمشق و شام به زندان افتاد. سرانجام, در سال ۷۲۸ ق در دمشق درگذشت (سبحانی، ۱۳۷۴، ص ۳۰ـ۳۵).
پس از ابن تیمیه، محمدبن عبدالوهاب افکار و اندیشههای وی را احیا کرد. محمدبن عبدالوهاب، مذهب حنبلی داشت. البته بیشتر مردم شمال شبهجزیزه، بهویژه مناطق حجاز و مکه از دیرباز بر مذهب امام احمدبن حنبل میزیستند. حنبلیها در آغاز فقط به قرآن و احادیث متکی بودند و قواعد عقلی را برای استنباط احکام تفسیر قرآن و شریعت مردود میدانستند. آنان خود را به حدیث پایبند میدانند. ازاینرو، اندیشهورزی عقلانی را در مسائل دینی به هیچوجه جایز نمیدانند. مذهب حنبلی، از میان مذاهب چهارگانه اهلسنت، معروف به مذهب اهل حدیث است و هر عمل و عقیدهای که برای آن، آیه یا حدیثی وجود نداشته باشد، بدعت و حرام میدانند (همان، ص ۳۵).
وهابیون، که خود را پیرو اسلام و سلف صالح میدانند، معتقدند مسلمانان از اسلامی که توسط پیامبر(ص) تبلیغ شده و در قرآن کریم موجود است، فاصله گرفتهاند. ازاینرو، بازگشت به اسلام ساده و بسیط عصر پیامبر و عمل به سیره صحابه را در دستور کار خود قرار دادند. آنان همچنین تأویل در بررسی آیات قرآن را جایز ندانسته، معتقدند قرآن را باید به همین صورتی که هست خواند و به آن عمل کرد. آنان برای دسترسی به اهداف خود، ابتدا به حکومتهای محلی روی آورده، و با راه انداختن جنگهای داخلی رفتهرفته قلمرو قدرت خود را توسعه دادند تا سرانجام، بر کل شبهجزیره عربستان مسلط شدند.
ظهور وهابیت و طرح مجدد افکار ابن تیمیه توسط محمدبن عبدالوهاب، در بدترین اوضاع، شرایط تاریخی نامناسبی صورت گرفت که امت اسلام از چهار سو مورد تهاجم شدید استعمارگران قرار داشت و بیش از هر زمانی نیازمند وحدت بود. در این زمان، انگلیسیها بخش اعظمی از هند را از چنگ مسلمانان درآوردند و لشکر آنان گامبهگام بهسمت جنوب و غرب ایران پیشروی میکرد. فرانسویها به رهبری ناپلئون، مصر، سوریه و فلسطین را با قوه قهریه اشغال کرده بودند. روسهای تزاری، که مدعی جانشینی سزارهای مسیحی روم شرقی بودند، با حملات مکرر به ایران و دولت عثمانی میکوشیدند قلمرو حکومت خویش را از یکسو، تا قسطنطنیه و فلسطین و از سوی دیگر، تا خلیجفارس گسترش دهند. به همین دلیل، اشغال نظامی ایران و دولت عثمانی و اروپا و قفقاز را در صدر برنامههای خود قرار داده بودند. حتی آمریکاییها چشم طمع به کشورهای اسلامی شمال آفریقا دوخته و با گلولهباران شهرهای لیبی و الجزایر، سعی در رخنه و نفوذ به جهان اسلام را داشتند (رضوانی، ۱۳۸۹، ص۴۹ـ۶۸). در چنین شرایطی، وهابیت شکل گرفت و بیش از پیش موجب تفرقه و جدایی مسلمانان گردید.
وهابیت، در بسیاری از مبانی فکری و اعتقادی، در بسیاری از اصول مسلم دینی، با سایر فرق مسلمانان دارای دیدگاههای متفاوت و بعضاً متعارض میباشد که عمدتاً توسط ابنتیمیه و یا عبدالوهاب بهوجود آمده است. ازاینرو، پرداختن به مبانی فکری و آرا و افکار وهابیت، و نقد آن مجال وسیع میطلبد. در این میان، این مقال، به بحث «شفاعت» از منظر وهابیت پرداخته، نقد و بررسی آن را وجهه همت خود قرار داده است.
شفاعت
۱٫ معنای شفاعت
ابنفارس میگوید: «الشین و الفاء و العین اصل صحیح یدلّ علی مقارنه الشیئین، و الشفع خلاف الوتر»؛ شین و فاء و عین اصلی صحیح است که دلالت بر مقارنه و نزدیک شدن دو چیز به هم دارد و شفع خلاف وتر است» (ابنفارس، ۱۴۱۱ق، ج ۳، ص ۲۰۱). همچنین ابن منظور مینویسد: «شَفَعَ الْوَتْرَ مِنَ الْعَدَدِ شَفْعاً صیّره زوجاً»؛ هنگامی گفته میشود عدد فرد، شفع شد که زوج شده باشد. (ابنمنظور، ۱۳۰۰ق، ج ۸، ص ۱۸۳). راغب اصفهانی در مورد آیه «مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً حَسَنَهً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَهً سَیِّئَهً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها» (نساء: ۸۵)؛ کسی که شفاعت [تشویق و کمک] به کار نیکی کند، نصیبی از آن برای او خواهد بود؛ و کسی که شفاعت [تشویق و کمک] به کار بدی کند، سهمی از آن خواهد داشت، میگوید: «أی من انضمّ إلی غیره و عاونه و صار شفعاً له أو شفیعاً فی فعل الخیر و الشرّ، فعاونه و قوّاه و شارکه فی نفعه و ضرّه»؛ یعنی کسی که به غیر خود ضمیمه گردد و او را کمک کرده و شفیع او گردد یا شفیعش در کار خیر و شرّ شود و او را کمک کرده و تقویت نماید و شریک او در نفع و ضررش گردد و ذکر» (راغب، ۱۳۶۳، ص۲۶۳). بنابراین، شفاعت از ماده «شفع» بهمعنای جفت در مقابل طاق است (فراهیدى، ۱۳۰۵ق، ج۲، ص۹۲۷). شفیع با کمک به شفاعتشونده موجب برداشته شدن عذاب از او یا ترفیع درجهاش میشود. گویا شفیع با انضمام به سببیت ناقص، که شفاعتشونده از آن برخوردار است، آن را کامل کرده و او را از عذاب میرهد یا به مقامی نایل میسازد (طباطبائى، ۱۳۹۳ق، ج۱، ص۱۵۷).
ابناثیر درباره معنای اصطلاحی «شفاعت» مینویسد: «هِیَ السُّؤَالُ فِی التَّجَاوُزِ عَنِ الذُّنُوبِ وَالْجَرَائِمِ»؛ شفاعت، عبارت است از درخواست گذشت از گناهان و جرمها (ابناثیر، ۱۳۶۷، ج۲، ص۴۸۵). قاضی عبدالجبار معتزلی نیز در تعریف شفاعت میگوید: «اَلتَّوَسُّطُ لِلْغَیِر بِجَلْبِ مَنْفَعَهٍ أَوْ دَفْعِ مَضَرَّهٍ»؛ شفاعت عبارت است از واسطه شدن به جهت جلب منفعت یا دفع ضرر از غیر (همدانی، ۱۴۰۸، ص۶۸۸). درواقع، شفاعت حکومت قانونی از قوانین الهی بر قانون دیگر است و حقیقت آن، ایصال نفع یا دفع شر به نحو حاکمیت قانونی بر قانون دیگر است. رحمت خداوند بر عذابش سبقت دارد و با شفاعت، شفاعتشونده از شمول قانون عذاب خارج شده، مشمول عفو و گذشت و رحمت خداوند میگردد. بنابراین، شفاعت بهمعنای نفی مولویت خدا یا نفی عبد بودن شفاعتکننده نیست، بلکه شفیع، که بنده مقرّب حضرت حق است، به اذن خدای متعال و بر اساس قانونی که خود خدای متعال قرار داده، به کمک شفاعت شونده آمده و درباره او وساطت میکند (طباطبائى، ۱۳۹۳ق، ج۱، ص ۱۵۷ـ۱۵۹؛ مصباح، ۱۳۶۷، ص۶۶ـ۶۸). شفیع هم وقتی در دادگاه الهی شفاعت میکند، چون این شفاعتش به اذن خداست و در حقیقت، خود خداوند از وی خواسته تا برای افرادی با ویژگیهای خاصی شفاعت کند. این امرهیچ منافات با توحید افعالی ندارد، بلکه همه شفاعتها به خدا برمیگردد و به اذن و مشیت و اراده خداوند محقق میشود: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَهُ جَمِیعاً» (زمر: ۴۴).
۲٫ شفاعت؛ دعا و توسل
معـنای شفاعـت، طلـب و درخـواسـت چیزی است از صاحب شفاعـت برای شفاعـتشـونده. در این صـورت، شفاعـت پیامبر یا غیر او، بهمعنای دعا و نیایش او به درگاه الهـی است که بخشش گناه و برطرف کردن نیازها را از خداوند خواهان است. پس شفاعت نوعی دعاست. جواز طلب دعـا از ضروریات دین است. با این سخـن، طـلـب شفاعـت و یا دعا از هر مؤمنی جایز است، چه رسد به پیامبران، بهویژه رسول گرامی(ص). در شفاعت، شفیع بهخاطر مقام و مرتبهای که نزد خدا دارد، اجازه مییابد تا برای مجرمها و گنهکاران وساطت کند و از طریق دعا و نیایش از خداوند بخواهد که از تقصیر آنها درگذرد. البته این نکته را نباید فراموش کرد که شفاعت در گرو یک رشته شرایطی است و بدون تحقق یافتن آن امکانپذیر نیست. با نگاهی به زمان پیامبر گرامی(ص) و دورههای بعد، مسلمانان در شرایط و مناسبتهای مختلف اقدام به درخواست شفاعت میکردند و سیر تاریخ اسلام این مطلب را تایید میکند. مرحوم علّامه امینی در توضیح توسل و شفاعت میفرماید:
توسـل بیش از این نیست که شخصی با واسطه قراردادن ذوات مقدسه به خدا نزدیک شود و آنان را وسیـلۀ برآورده شدن حاجات خود قـراردهد؛ زیرا آنان نزد خدا آبرومندند، نه اینکه ذات مقدس آنان را بهطور مستقـل در برآورده شدن حاجتهایـش دخیـل بداند، بلکه آنان را مجـاری فیض، حلقههای وصل و واسطههای بین مولی و بندگان میداند… با این عقیده که تنها مؤثر حقیقی درعالم وجود خداوند سبحان است و تمام کسانی که متوسل به ذوات مقدسه میشوند، همین نیت را دارند، حال این چه ضدیتی با توحید دارد؟ (امینی، بیتا، ج۳، ص۴۰۳).
۳٫شفاعت در قرآن
در ذیل، به برخی از آیات شفاعت اشاره میشود:
۱٫ آیات نافی شفاعت: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خُلَّهٌ وَلا شَفاعَهٌ وَالْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (بقره: ۲۵۴)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید از آنچه به شما روزی دادهایم، انفاق کنید، پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است و نه دوستی، و نه شفاعت و کافران خود ستمگرند.
ازآنجاییکه آیات دیگر به وجود شفاعت به اذن خداوند متعال صراحت دارد، این آیه شفاعت بدون اذن را نفی میکند.
۲٫ ابطال عقیده یهود در شفاعت: «یا بَنِی إِسْرائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَی الْعالَمِینَ وَاتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَلایُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلاهُمْ یُنْصَرُونَ» (بقره: ۴۷ و ۴۸)؛ ای بنیاسرائیل! نعمتهایی را که به شما ارزانی داشتم بهخاطر بیاورید و (نیز یاد آورید که) من شما را بر جهانیان برتری بخشیدم و از آن روز بترسید که کسی مجازات دیگری را نمیپذیرد و از او شفاعت پذیرفته نمیشود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه یاری میشوند (بقره: ۴۷ و ۴۸).
قرآن اعتقاد به یک نوع شفاعت باطل را که در یهود بوده، رد میکند؛ شفاعتی که هیچگونه شرطی در شفیع یا کسی که شفاعتشده قرار نمیدهد و هیچ نوع ارتباطی با اذن خداوند ندارد. این مطلب با آیات دیگر، که اصل شفاعت به اذن خدا را ثابت دانسته و نیز با روایاتی که بیان خواهد شد، به دست میآید.
۳٫ نفی شفاعت از کافران: «وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ حَتَّیَ أَتانَا الْیَقِینُ فَماتَنْفَعُهُمْ شَفاعَهُ الشَّافِعِینَ» (مدثر: ۴۶ ـ ۴۸)؛ و همواره روز جزا را انکار میکردیم تا زمانی که مرگ ما فرا رسید، پس در آن روز شفاعت، شفاعتکنندگان به حال آنها سودی نمیبخشد.
ازآنجاکه مورد آیه، کسانی است که روز قیامت را تکذیب میکردهاند، مراد آیه، نفی شفاعت از کافران است.
۴٫ نفی صلاحیت شفاعت از بتها: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لایَضُرُّهُمْ وَلایَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلاءِ شُفَعَآؤُنا عِنْدَ اللهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللهَ بِما لایَعْلَمُ فِی السَّمَاواتِ وَلا فِی الأَرْضِ سُبْحانَهُ وَتَعالیَ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (یونس: ۱۸)؛ آنها غیر از خدا، چیزهایی را میپرستند که نه به آنان زیان میرساند، ونه سودی میبخشد و میگویند: اینها شفیعان ما نزد خدا هستند! بگو: آیا خدا را به چیزی خبر میدهید که در آسمانها و زمین سراغ ندارد؟ منزه است او، و برتر است از آن همتایانی که قرار میدهند.
این آیه بیان میکند بتها هیچ نفعی از نظر شفاعت ندارند.
۵٫ اختصاص شفاعت به خداوند: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَهُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (زمر: ۴۴)؛ بگو: تمام شفاعت از آن خداست؛ (زیرا) حاکمیت آسمانها و زمین از آن اوست و سپس همه شما را به سوی او باز میگردانند، این آیه شفاعت را منحصراً از آن خدا میداند.
۶٫ شفاعت مشروط برای غیرخدا: «ما مِنْ شَفِیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ» (یونس: ۳)؛ هیچ شفاعتکنندهای جز به اذن او نیست. «وَ لاتَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ…» (سبأ: ۲۳)؛ هیچ شفاعتی نزد او (خدا) جز برای کسانی که اذن داده، سودی ندارد. این آیات شفاعت غیر را مشروط به اذن خدا میداند. ازاینرو، میتوان گفت: مقتضای جمع بین آیات در زمینه شفاعت این است که طبق عقیده توحید افعالی، و اینکه مؤثری بالاصاله در عالم به جز خدا نیست، و هر تأثیری به اذن و اراده اوست. برخی آیات، شفاعت را منحصراً برای خدا قرار داده است، ولی منافات ندارد که این حقّ اختصاصی خود را به کسی بدهد، تا با اجازه او، آن را اِعمال کند. همانگونه که به پیامبر(ص) و اولیای خود چنین اجازهای داده است. علّامه طباطبائی در همین زمینه میفرمایند: در آیاتی شفاعت بهصورت مطلق از دیگران نفی شده، در آیاتی شفاعت مختص خداوند شمرده شده و در برخی دیگر، شفاعت غیر خدا به اذن الهی، ثابت گشته تا مشخص گردد که شفیع در عرض خداوند نیست و شفاعت مقامی است که خداوند آیات به او اعطا کرده و هیچگاه مستقل از خدا نخواهد بود (طباطبائى، ۱۳۹۳ق، ج۱، ص ۱۵۷).
اجماع امّت در شفاعت
شفاعت یکی از اصول اعتقادی مسلم اسلامی است؛ اصل آن مورد پذیرش تمام فرقههای مسلمانان میباشد. آنچه اختلافی است، مسائلی از این قبیل است: آیا شفاعت برای رفع عقاب است یا برای ارتقای درجه، یا هر دو؟ آیا مرتکب گناه کبیره مشمول شفاعت میگردد، یا نه؟ شافعان چه کسانی هستند؟ و غیره. برای مثال، معتزله برآنند که شفاعت صرفاً براى زیادت ثواب است، نه دفع عقاب، و کسانى که گناه کبیره کردهاند، مشمول شفاعت واقع نمىشوند (جرجانى، ۱۳۲۵ق، ج۸، ص۳۱۲ـ۳۱۳؛ محقق حلّى، ۱۴۱۴ق، ص ۱۲۶؛ ایجى، بیتا، ص ۳۸۰).
در این زمینه ماتریدی ذیل آیه شریفه «وَلایَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی» (انبیاء: ۲۸) میگوید: «این آیه اشاره به شفاعت مقبول در اسلام دارد» (ماتریدی، ۱۳۹۱ق، ص ۱۴۸). کلاباذی (متوفای ۳۸۰ق) میگوید: «علما اجماع دارند که اقرار به تمام آنچه خداوند در مورد شفاعت ذکر کرده و روایات نیز بر آن توافق دارد، واجب است…» (کلابازی، ۱۴۱۲ق، ص۵۴). ابوحفص نسفی (متوفای ۵۳۸ ق) میگوید: «شفاعت رسولان و خوبان از امت اسلامی، در حق گناهکاران کبیره، با اخبار مستفیض، ثابت است» (به نقل از: تفتازانی، ۱۴۰۷ق، ص ۱۴۸). سیدمرتضی علمالهدی در اینباره مینویسد: «امت اسلام اتفاق دارند که شفاعت پیامبر اکرم(ص) در حق امتش مورد پذیرش واقع میشود» (مرتضى، ۱۴۰۵ق، ص ۱۵۰). طبرسی نیز میگوید: «امت اسلام بر اینکه شفاعت پیغمبر اکرم(ص) در نزد خداوند مقبول میافتد، اتفاقنظر دارند، گو اینکه در کیفیت آن اختلاف دارند» (طبرسى، ۱۴۰۸ق، ج۱، ص۱۵۱؛ بحرانى، ۱۳۹۸ق، ص۱۶۶). جرجانی از متکلمان بزرگ اهلسنّت مینویسد: امت بر ثبوت اصل شفاعت مقبول پیامبر اکرم(ص) متفقند (جرجانى، ۱۳۲۵ق، ج۸، ص۳۱۲). ایجی، دیگر متکلم بزرگ اهلسنت نیز مینویسد: «اجمع الامه علی اصل الشفاعه» (ایجى، بیتا، ص۳۸۰). ابوحیان اندلسی مفسر بزرگ اهلتسنن از کتاب المنتخب نقل میکند که «اجمعت الامه علی ان للمحمّد(ص) شفاعه فی الاخره» (تفتازانى، ۱۴۰۹ق الف، ج۵، ص۱۵۸). شیخ مفید میفرماید: امامیه اتفاقنظر دارند که رسولخدا(ص) در روز قیامت برای جماعتی از مرتکبان گناهان کبیره از امت خود، شفاعت میکند و نیز امیرالمؤمنین و امامان دیگر برای صاحبان گناهان کبیره از شیعیان شفاعت میکنند و خداوند بسیاری از خطاکاران را با شفاعت آنان از دوزخ نجات دهد» (مفید، ۱۳۷۲، ص۱۵). شعرانی حنفی میگوید: «همانا محمّد(ص) اولین شفاعتکننده روز قیامت است…» (الشعرائی المصری، ۱۹۵۹، ص۱۷۰). علّامه مجلسی میفرماید: «در مورد شفاعت، بین مسلمانان اختلافی نیست که از ضروریات دین اسلام است؛ به این معنا که رسولخدا(ص) در روز قیامت برای امّت خود، بلکه امتهای پیشین شفاعت میکند…» (مجلسی، ۱۳۶۲، ج۸، ص۲۹).
بنابراین، اصل شفاعت مورد اتفاق مسلمانان است، گو اینکه در برخی خصوصیات آن اختلاف نظر وجود دارد.
وهابیت و شفاعت
هرچند شفاعت بهصراحت در قرآن کریم و روایات فراوانی بیان شده و اصل شفاعت اولیای الهی در آخرت، امری مسلم و مورد قبول همه مسلمانان است و برخی علمای اهلسنت، به تفصیل در مورد آن سخن گفته و بر آن تأکید کردهاند، اما به اعتقاد وهابیون شفاعت فعل خداست و حق اوست و درخواست فعل وی از غیر او، عبادت او بوده، شرک محسوب میشود. آنها همین سخن را عیناً دربارۀ درخواست شفای بیماران از اولیا و مشابه آن تکرار کرده، میگویند: این درخواستها، درخواست فعل خدا از غیر اوست و طبعاً چنین درخواستی شرک است (مسلم، بیتا ، ج۱، ص۱۱۷ و۱۳۰؛ ج۲، ص۲۲؛ ج۷، ص۵۹؛ بخاری، ۱۳۰۴ق، ج۱، ص۳۶؛ ج۸، ص۸۳؛ ج۹، ص۱۶۰؛ ابنحنبل، بیتا، ج۱، ص۲۸۱؛ ج۲، ص۳۰۷؛ ج۳، ص۵؛ ج۴، ص۱۰۸؛ ج۵، ص ۱۴۳؛ ج۶، ص۴۲۸؛ فخررازی، ۱۴۱۱ق، ج۳، ص۶۳؛ سبحانی، ۱۳۷۴ ص۲۱). در حقیقت، وهابیـت معتقـدند که فقـط باید از خداوند طلـب شفاعـت کرد تا پیامبر یا اولیـاء را شفیـع انسان قـرار دهد. اما درخـواسـت مستقیـم شفاعـت از پیامبر یا هریک از، صالحین و اولیاء شرک اکبر است. ابنتیمیه میگوید:
اگر شخصـی خطاب به مردهای که در بـرزخ به سـر میبرد، بگوید: مـرا دریاب، یا کمکـم کـن، یا شفیـع من باش و یا مـرا بر دشمنـم یاری گـردان و مانند این جمـلات، (که انجام آنها فـقـط در قدرت خداوند است)، از اقسام شرک است (ابنتیمیه، بیتا، ص۴۰).
… کسـی که نـزد قبـر نبـی یا انـسان صالحـی آید و از وی کمـک طلبـد. مثلاً، بگوید: مـرضش را زایـل کنـد یا قـرض او را ادا کنـد، شـرکـی آشکار است که گوینـدۀ آن باید توبـه کند و اگر توبـه نکرد، باید کشته شود… بسیاری از افـراد گمـراه میگویند: این شخص از من به خداوند نزدیکتر است و من از خداوند دورتر هستم و من نمیتوانم او را بخوانم، مگر بهواسطۀ این شخص، و مانند این جملات. اینها همه گفتار مشرکان است (به نقل از: امین، ۱۴۱۰ق، ص ۲۱۴).
محمدبن عبدالوهاب نیز میگوید: «خواندن و استغاثه به غیرخداوند، موجب خروج از دین و دخول در جرگۀ مشرکان و پرستـش کنندگان بتها میشود و مال و خون چنین شخصی مباح است، مگر آنکه توبه کند» (همان). یا شیخبن باز میگوید: کسی که بگوید: «اللهم انّی اسالک بجاه انبیائک و… جایز نیست، بلکه بدعت و شرک آلود است» (ابن عبدالله، ۱۴۱۵ق، ج۴، ص۳۱۱). ازاینرو، از نظر وهابیون درخواست شفاعت از پیامبر و اولیاى الهى جایز نیست و بدعت است (امین، ۱۴۱۰ق، ص۱۰).
ادلّه وهابیت برای تحریم شفاعت و نقد آن
همانطور که گذشت، شفاعت موردنظر شیعیان و بسیاری از اهلسنت، به این معناست که برخی از بندگان خاص خداوند در روز قیامت، به اذن خدا در حق گنهکاران امت شفاعت کرده و بدینوسیله، آن گنهکاران وارد بهشت میشوند. در این میان، هرچند وهابیت اصل شفاعت را قبول دارند، و معتقدند که هرچند در روز قیامت، شفیعان از گنهکاران امت شفاعت خواهند کرد، اما اولاً، ما نباید در این دنیا و برای امور دنیوی از آنها طلب شفاعت کنیم. ثانیاً، اگرچه پیامبران حق شفاعت دارند، ولی ما نمیتوانیم مستقیماً از خود آنها طلب شفاعت کنیم، بلکه باید از مالک حقیقی شفاعت، که خدا باشد، بخواهیم که اجازه شفاعت را به ما یا آنها بدهد و اگر کسی شفاعت را مستقیماً از خودشان بخواهد، مشرک شده است (ابنتیمیه، بیتا، ص۴۲؛ سبحانی، ۱۳۷۴، ص۲۹۳و۲۹۴). البته، ایشان معتقدند که در زمان حیات پیامبر میتوان به ایشان مراجعه نمود و از ایشان طلب بخشش کرد. همانگونه که قرآن میفرماید: «… اگر گروه منافق به خود ستم کرده بودند پیش تو میآمدند و از خدا آمرزش میخواستند و پیامبر [نیز] براى آنان طلب آمرزش میکرد، قطعاً خدا را توبهپذیر مهربان مىیافتند» (نساء: ۶۴). آنچه مورد انکار وهابیت است، شفاعت در روز قیامت و یا در عالم برزخ است.
در این زمینه، ایشان به ادلهای تمسک میجویند که در اینجا به مهمترین آنها اشاره میگردد:
۱٫ درخواست شفاعت، شرک است
وهابیون شفاعت در آخرت را به معنایی که گذشت، قبول دارند. مورد نزاع بین وهابیان با سایر مسلمانان، درخواست شفاعت از اولیای الهی در عالم برزخ است که وهابیون آن را جایز ندانسته، بلکه شرک به حساب میآورند. آنها میگوید:
و ما شفاعت را برای پیامبرمان محمّد(ص) در روز قیامت به حسب آنچه از روایات وارد شده ثابت میکنیم. همچنین آن را برای سایر انبیا و ملائکه و اولیا و اطفال به حسب آنچه وارد شده ثابت میکنیم، ولی شفاعت را از مالک آن و کسی که آن را به افرادی از موحدین با سعادت داده میخواهیم، آنگونه که در روایات وارد شده است؛ به اینکه یکی از ما در حال تضرع به سوی خدای متعال بگوید: بار خدایا! پیامبر ما محمّد(ص) را در حقّ ما روز قیامت شفیع قرار بده، یا بگوید: بار خدایا! بندگان صالح خود یا ملائکه یا امثال آنان را در حقّ من شفیع گردان. ولی این را باید از خدا طلب کند نه از شفیعان، یعنی نگوید: ای رسول خدا، ای ولی خدا از تو شفاعت یا نحو آن را در خواست میکنم مثل اینکه بگوید: مرا دریاب، مرا (ابنتیمیه، بیتا، ص۴۲).
پیامبران(ع) و اولیای الهی در این جهان حق شفاعت ندارند، بلکه این حق برای آنها تنها در آخرت است. هر کس بندهای از بندگان خدا را میان خود و خدا واسطه قرار دهد و از او بخواهد که در حق وی شفاعت کند، دچار شرک در عبادت شده است. ایشان معتقدند که خداوند به پیامبر گرامی اسلام(ص) حق شفاعت داده، ولی ما را از مطالبه شفاعت از او بازداشته است. ما باید شفاعت را از خدا بخواهیم که اجازه شفاعت را به پیامبر داده است (همان).
در پاسخ در نقد همین کلام از زبان اهلسنت، شیخ حسن کامل ملطاوی، از علمای مصر میگوید:
و اگر برای هر مؤمنی شفاعتی نزد خداوند در روز قیامت است، پس چرا برای مقربان شفاعتی در برزخ نباشد. درحالیکه برزخ راهی به سوی آخرت است و خداوند متعال در شأن آنان میفرماید: «هیچ کس نمیداند چه پاداشهای مهمی که مایه روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده، این پاداش کارهایی است که انجام میدادند» و شکی نیست از جمله عنایاتی که مایه روشنی چشم آنهاست، این است که رحمت خدا بر مؤمنان از دستان آنان جاری شود، و اینکه خداوند زوّار آنها را در حاجاتشان تکریم نماید؛ چراکه آنان با زیارت ایشان، زیارت خالصی برای خدا و در راه محبت خداوند متعال داشتهاند، و آنان را صدا زدهاند تا برایشان طلب مغفرت نمایند، دعای به مغفرت کرده و خوشحال میشوند که از جانب خداوند جایزه بگیرند، و او سبحانه و تعالی صاحب فضل بر تمام بندگانش است. بگو: به فضل و رحمت خدا، باید خوشحال شوند که این، از تمام آنچه گردآوری کردهاند، کمتر است (ملطاوی، بیتا، ص۵۲۰)
ثانیاً، توحید در عبادت، از ارکان توحید است که در قرآن به آن اهمیت فراوان داده شده است، ولی آیا هر نوع درخواستی از انسان، عبادت و پرستش است یا اینکه پرستش معنای خاصی دارد؟ پرستش، درخواستِ توأم با نهایت ذلت و خضوع از فاعلِ مختار و متصرف بیمنازع در امور دنیا و آخرت است. هرگاه انسانی به این صورت چیزی از انسان دیگری بخواهد، میگویند او را پرستش کرده است. واژه «عبادت» بهمعنای خضوع، اطاعت، ذلت و انقیاد است. هر نوع خضوع و اطاعتی، شرک نیست؛ زیرا لازمه این سخن این است که همه مردم، از زمان حضرت آدم(ع) تا امروز، مشرک و کافر باشند؛ زیرا هر فردی در طول عمر خود، به مقام بالاتر از خود خضوع نموده و از او اطاعت کرده و پیوسته در هر زمانی فرزند، و خدمتکار و سرباز نسبت به پدر و کارفرما و فرمانده مطیع بوده و در مقابل آنان خضوع کرده است. گواه بر اینکه مطلقِ خضوع و احترام، پرستش نیست، بلکه علاوه بر نهایت تذلل، باید عمل طوری باشد که خضوعکننده، خضوعشونده را فاعل مختار و مالک حقیقی امور دنیا و آخرت بداند. این است که خداوند به فرشتگان فرمان داد که بر آدم سجده کنند. همچنین حضرت یعقوب(ع) و همسر و فرزندانش در برابر حضرت یوسف(ع) سجده کردند. اگر واقعاً مطلقِ خضوع، پرستش بود هرگز خدا به فرشتگان دستور نمیداد که مرتکب شرک و کفر گردند (ر.ک: رضوانی، ۱۳۹۰).
حقیقت شفاعت در روز رستاخیز، جز این نیست که فیض الهی و رحمت گسترده او از ناحیه اولیای خدا به افراد گنهکار برسد. همانطور که فیض مادی خدا در این جهان بهوسیله یک رشته علل و اسباب طبیعی، به انسانها میرسد. اعتقاد به چنین اسباب مادی و معنوی که سببیت، تأثیر، کار و فعالیت آنان همگی به فرمان خدا و طبق اراده حکیمانه او انجام میگیرد، و همچنین درخواست شفاعت از آنها، کوچکترین منافاتی با توحید در مراحل سهگانه (توحید ذات، توحید در افعال، توحید عبادت) ندارد؛ زیرا شفاعتخواهی از اولیای الهی سبب نمیشود که برای خدا شریک قائل شویم، یا موجودی را در تأثیر و افاضه، مستقل بیندیشیم، یا طوق بندگی کسی را به گردن نهیم و او را بهعنوان معبود بپرستیم (ر.ک: مصباح، ۱۳۶۷، ص۷۶).
درواقع، درخواستکننده شفاعت، شفیعانِ درگاه الهی را بندگان مقرب و برگزیدگان درگاه پروردگار میداند. او میداند کسی که شفاعت میکند، نه هرگز خداست و نه کارهای خدایی مانند شفاعت به او تفویض شده که بهطور خودسرانه و بدون اذن الهی درباره هرکس که بخواهد شفاعت کند و از گناه او درگذرد. شفیعان روز محشر در اصل در چارچوب «اذن الهی» میتوانند درباره افراد خاصی که روابط معنوی آنان با خدا برقرار بوده، درخواست مغفرت کنند. قرآن در اینباره میفرماید: «و استغفِر لِذَنبک و للمؤمنین» (محمد: ۱۹)؛ برای گناه خود و افراد با ایمان طلب آمرزش بنما. و یا میفرماید: «اگر آنان هنگامیکه بر خویش ستم میکردند، پیش تو میآمدند و از خداوند طلب آمرزش میکردند و تو نیز برای آنان طلب آمرزش میکردی، خداوند را توبهپذیر و رحیم مییافتند» (نساء: ۶۴)؛ یعنی درخواست شفاعت نیز همچون خودِ اصل شفاعت امری عادی و مشروع قلمداد میشود. همچنین در آیه ۹۶ سوره یوسف فرزندان یعقوب، آنجاکه از پدر میخواهند برایشان از خداوند طلب آمرزش نماید، او درخواستشان را میپذیرد و برای فرزندان طلب مغفرت میکند.
۲٫ سرزنش درخواست شفاعت مشرکان از غیرخدا در قرآن
وهابیون معتقدند که خداوند متعال در قرآن کریم، مشرکان عصر رسالت را که از غیرخدا طلب شفاعت میکردند، سرزنش کرده، فرموده است: «و یعبدون من دون الله ما لایضرهم و لاینفعهم و یقولون هولاء شفعاؤنا عندالله» (یونس: ۱۸)؛ و غیر خدا را عبادت میکنند که نه آنها را ضرر و نه نفعی نمیرساند و میگویند که غیر خدا شفیعان ما نزد خدا هستند.
بنابراین، شفاعت امری ناپسند است. ابن تیمیه میگوید:
همانا مشرکان شفاعت را از بتهایشان میخواستند و لذا خداوند آن را عبادت آنان نامید، آنجاکه میفرماید: «آنها غیر از خدا، چیزهایی را میپرستند که نه به آنان زیان میرساند، و نه سودی میبخشد؛ و میگویند: اینها شفیعان ما نزد خدا هستند!»، شاهد در آیه، قول خداوند متعال است که میفرماید: «آنها غیر از خدا چیزهایی را میپرستند» با ملاحظه آنچه که در ذیل آیه آمده است. «و میگویند: اینان شفیعان ما نزد خدایند» و جهت عبادت آنها نسبت به بتها این بود که میگفتند: «آنها شفیعان ما هستند» (ابنتیمیه، ۱۳۱۴ق. ج۱، ص۱۵).
در پاسخ این شبهه باید گفت: آنچه موجب مذمت و محکومیت مشرکان شده است، این است که آنها اولاً، غیرخدا را عبادت میکردند و ثانیاً، برای آنها مقام شفاعت قائل بودند. درحالیکه خداوند برای معبودهای آنان چنین حقی قرار نداده بود. بهعبارت دیگر، عبادت غیرخدا به همراه شفیع دانستن معبودهای ساختگی، موجب مذمت آنها شده است. درحالیکه در مسئله شفاعت ما بر این باوریم که اولاً، عبادت غیرخدا جایز نیست. ثانیاً، مقام شفاعت را نیز اصالتاً از آن خدا دانسته که بهطور اذنی و غیراستقلالی به برخی از بندگان خاص خود داده است و ثالثاً، شفیعان ما بندگان برگزیده خداوند هستند. بنابراین، هیچگونه اشتراکی میان شفاعت از دیدگاه شیعه و شفاعت مشرکان از غیرخدا، که مورد سرزنش قرآن کریم قرار گرفته است، وجود ندارد. ازاینرو، نمیتوان از این جهت آن را سرزنش کرد. اساساً طلب شفاعت از شفیعان، همراه با این عقیده که تا خداوند اجازه ندهد، شفاعتی صورت نمیگیرد، تأکید بر اعتقاد به وحدانیت خداوند است.
۳٫ انحصاری بودن شفاعت به خداوند
وهابیون بر این باورند که مطابق آیات قرآنی، شفاعت منحصر به خداوند است؛ چراکه خود فرموده است: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَهُ جَمِیعاً» (زمر: ۴۴). ازاینرو، اعتقاد به شفاعت غیرخدا، مخالف با آیات نورانی قرآن کریم است. محمدبن عبدالوهاب میگوید:
شفاعت بر دو نوع است: شفاعت باطل و شفاعت صحیح. شفاعت باطل آن است که از غیرخدا طلب شود؛ چیزی که تنها خدا بر آن قدرت دارد، بهخاطر قول خدای متعال: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! از آنچه به شما روزی دادهایم، انفاق کنید! پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن، نه خرید و فروش است، و نه دوستی، و نه شفاعت؛ و کافران، خود ستمگرند. و شفاعت صحیح آن است که از خدا خواسته شود، و شفاعتکننده به شفاعت تکریم شده و شخصی که بر او شفاعت میشود، کسی است که خدا بعد از اجازه دادن از قول و عملش راضی شده است. همانگونه که خداوند متعال میفرماید: «چه کسی است که نزد خدا بدون اذنش شفاعت کند» (عبدالوهاب، ۱۴۱۶ق، ص ۲۵).
در پاسخ این شبهه نیز باید گفت: شفاعت از این جهت که نوعی تأثیرگذاری در سرنوشت بشر است، از مظاهر و جلوههای ربوبی خداوند است که اولاً و بالذات به خداوند اختصاص دارد. اما این مطلب با عقیده به شفاعت منافاتی ندارد؛ چراکه معتقدان به شفاعت تأکید دارند که شفیعان بهطور استقلالی حق شفاعت ندارند. ازاینرو، باز هم تدبیر امور به دست خداوند است؛ یعنی انحصاراً شفاعت از آن خداست، مگر درجاییکه او این حق را به دیگری واگذار نماید.
آنچه شرک محسوب میشود و توحید عبادی و توحید افعالی را مخدوش میسازد، این است که ما وقتی طلب دعا و یا شفاعت از غیرخدا میکنیم، او را قادر بالاستقلال بدانیم (ر.ک: مصباح، ۱۳۶۷، ص۹۰). درحالیکه، در شفاعت چنین نیست. ما تنها آنان را بهواسطه آبرویی که در نظر خداوند دارند، واسطه بین خود و معبود قرار میدهیم. قرآن کریم میفرماید: «وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ…» (فرقان: ۶۸). این آیه اشاره دارد که اگر با خدا و هم عرض او دیگری را بخوانید، مشرک شدهاید. در جای دیگر میفرماید: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ» (یونس: ۱۸). پس ملاک شرک، عبادت غیرخداست. اما اگر مأذون از جانب خدا باشد، اشکالی ندارد. همچنین قرآن میفرماید: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی» (مائده: ۱۱۰). در این آیه، میفرماید: اگر حضرت عیسی(ع) و یا سایر اولیای الهی قدرتی دارند، همه «باذن اللّه» میباشد و هیچکس از خود مستقلاً قدرتی ندارد. اگر ما با این دیدگاه از اولیای الهی طلب دعا و شفاعت کنیم، مشکلی بهوجود نمیآید؛ چراکه همچنان شفاعت منحصراً از آن خداست.
۴٫ بیفایده بودن طلب شفاعت از مرده
در اندیشه وهابیون، اگرچه طلب شفاعت، دعا محسوب میشود، ولی تقاضا کردن از مرده بیفایده است؛ چراکه آنها در عالم برزخ بوده و حیاتی ندارند. قرآن کریم نیز بر این مطلب اصرار کرده است که مردگان غیرقابل تفهیم هستند: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ» (نمل: ۸۱)؛ تو نمیتوانی مردگان و کران را که به تو پشت میکنند، تفهیم کنی. ابنتیمیه میگوید: از اقسام شرک آن است که کسی به شخصی که از دنیا رفته، بگوید: مرا دریاب، از من شفاعت کن، مرا بر دشمنم یارینما، و امثال آن. این درخواستها که تنها خداوند بر آنها قادر است» (ابنتیمیه، بیتا، ص۴۰). اگرچه مراد خداوند متعال در این آیه، مشرکانی است که از قبول سخن پیامبر(ص) رویگردان بودند، اما تشبیه آنها به مردگان نشان از این واقعیت دارد که مشرک و مرده هر دو قابل تفهیم نیستند. ازاینرو، نمیتوان از مرده چیزی خواست. طلب دعا در زمان حیات انسان جایز است، نمیتوان از پیامبر یا ائمه(ع) و یا سایرین پس از مرگ طلب دعا نمود؛ زیرا انسان مرده، چیزی نمیشنود.
هرچند وهابیان به وجود عالم برزخ معتقدند و منکر آن نیستند، اما معتقدند که ارتباط با برزخ وجود ندارد؛ نه مردگان میتوانند برای زندگان کاری بکنند، نه زندگان مجازند که آنها را صدا بزنند و نه سودی از زندگان به مردگان میرسد. بنباز میگوید: «به ضرورت دینی و ادله شرعی دانسته شده که رسول خدا در هر مکانی حضور ندارد و فقط جسم او در قبرش در مدینه منوره است. ولی روحش در جایگاه اعلی در بهشت است… (بنعبدالله، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۳۸۰). آنان معتقدند که با اهدای ثواب نماز و قرآن به رسول خدا و مردگان سودی برای آن ندارد. این امر، بدعت است. همچنین اهدای ثواب و ختم قرآن برای رسول خدا جایز نیست و قرائت قرآن برای میت نیز بدعت است (همان).
بنابراین، حاصل ادعای وهابیان این است:
۱٫ عدم ارتباط بین دنیا و عالم برزخ؛ مردگان در برزخ از عالم دنیا بیخبرند و صدای زندگان را نمیشنوند.
۲٫ عدم ارتباط مردگان با زندگان و عدم سودمندی مردگان برای زندگان.
۳٫ عدم سودمندی زندگان برای مردگان.
در پاسخ این شبهه باید گفت: روشن است که وقتی روح از جسد جدا میشود، دیگر نمیتوان این جسد را مخاطب قرار داد؛ چرا که مرده، قوای درک و شعور را از دست داده است. خداوند نیز در این آیه بهدنبال بیان و القای همین مطلب است. بهعبارت دیگر، قدرت فهم انسان، به زنده بودن اوست، و مشرکان اگرچه به ظاهر زندهاند، ولی در حقیقت چون نمیفهمند، همانند جسد بیروح هستند. اگر ما از پیامبر اکرم(ص) طلب شفاعت میکنیم، روشن است که از جسد وی چنین تقاضایی را نداریم، بلکه بر این باوریم که حقیقت وجودی وی که روح اوست، همچنان زنده و در حال حیات است؛ چراکه خداوند راجع به شهیدان میفرماید: «گمان نکنید که کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردهاند، بلکه آنها زنده و نزد خدای خود روزی میخورند» (آلعمران: ۱۶۹). اگر شهیدان چنین هستند، به طریق اولی پیامبران نیز زنده هستند. حال که آنها را زنده دانستیم، میتوان از آنها طلب شفاعت کرد (ر.ک: سبحانی، ۱۳۷۴). اما در خصوص بقای روح در عالم برزخ در قرآن باید گفت: هر انسانی این حس را دارد که شخصیتش با وجود تغییراتی که در جسم و بدن اوست، همواره ثابت است. آیا این شخصیت ثابت، همان روح و نفس او نیست؟ قرآن میفرماید: «تو ای نفس مطمئن بهسوی پروردگارت بازگرد. درحالیکه هم تو از او خشنودی و هم او از تو، پس در سلک بندگان من درآی و در بهشتم وارد شو» (فجر: ۲۷-۳۰). با استناد به آیات قرآن، مرگ انسان پایان حیاتش نیست، بلکه انتقال از حیاتی به زندگی دیگر است. انسان با مرگ وارد عالم جدیدی میشود که برتر و گستردهتر از عالم مادی است و روح او در آن عالم باقی است. قرآن کریم در حالات آلفرعون در پس از مرگ گرفتار عذاب برزخیاند، میفرماید: «عذاب آنها آتش است که هر صبح و شام بر آن عرضه میشود و روزی که قیامت برپا شود فرعونیان را در سختترین عذابها وارد کنید» (غافر: ۴۶).
از مجموع آیات و روایات استفاده میشود که بین حیات برزخی و حیات مادی ارتباط وجود دارد. از جمله در قرآن کریم در سوره اعراف آیه ۸۹ تا ۹۲ درباره قوم شعیب این موضوع آمده است. افزون بر آن، در روایات فراوانی از شیعه و سنی در اثبات عالم برزخ و حیات برزخیان و شنیدن سخنان زندگان وارد شده است. از این جمله است، پیامبر اکرم(ص) میفرماید: هیچکس بر من سلام نمیکند، مگر اینکه خداوند روح مرا بازمیگرداند تا پاسخ او را بدهد.
دیگر اینکه، روایات متعدد درباره زیارت اموات است که میفرماید: مرده در روز جمعه زائرش را بعد از طلوع فجر و قبل از طلوع شمس میشناسد (فراء البغدادی الحنبلی، ۱۴۱۹ق، ج۲، ص۳۰۳). خداوند در قرآن میفرماید: «انسان گناهکار پس از مرگ میگوید: پروردگارا مرا به دنیا برگردان شاید بتوانم آن اعمال صالحی را که ترک کردم، جبران کنم» (مؤمنون: ۹۹-۱۰۰). همچنین قرآن میفرماید: «بَل اَحیاءُ عِندَ رَبّهم یُرزَقُون» (آلعمران: ۱۶۹). این آیات، دلیل بر این است که انسان در عالم برزخ دارای درک و شعور است.
اما این سخن وهابیان که میگویند: سودی از زندگان نصیب مردگان نمیشود نیز مخالف قرآن و سنت است. خداوند در قرآن به این امر اشاره میکند: «به یقین مردگان از دعای فرشتگان بهرهمندند و خداوند دعای آنان را در حق صالحان مستجاب میکند» (غافر: ۸). ازاینرو، از نظر قرآن کریم، مردگان از اعمال دیگران بهره میبرند و استغفار و دعا در حق آنان تأثیرگذار است. خداوند در قرآن کریم میفرماید: «سلام بر نوح»، «سلام بر ابراهیم»، «سلام بر موسی و هارون»، «سلام بر آلیاسین» و «سلام بر پیامبران» اگر مردگان نفعی از این سلامها نمیبرند، آنها کاری لغو و بیهوده خوانده بود. درحالیکه از خدای حکیم کاری بدون حکمت انجام نمیگیرد.
نقد نظر وهابیت در آرای اهلسنت
از آنچه گذشت، به دست میآید که محل نزاع بحث شفاعت وهابیت با سایر فرق مسلمین در این است که در زمان حیات پیامبر اکرم(ص)، از او طلب دعا و شفاعت بخشش گناهان اشکالی ندارد. اما در عالم برزخ و قیامت از ایشان و یا سایر افراد شفاعت خواستن شرک است. مگر اینکه از خدا بخواهیم که اجازه شفاعت را به پیامبر بدهد (ابنتیمیه، بیتا، ص۴۷).
افزون بر آنچه از ادله وهابیون و نقد آن گذشت، در اینجا، به نقد دیدگاه وهابیت در خصوص شفاعت و نقد آن در سیره مسلمانان و در آرای اهلسنت میپردازیم:
شافعی در خصوص جواز شفاعت و توسل مینویسد:
گاهی توسل به پیامبر(ص) طلب امری از آن حضرت است؛ یعنی ایشان در این امر سبب واقع شـود و از خداوند برای شخص امـری را درخـواست کند و یا برای شخصی از خداوند شفاعـت بخواهد. چنین توسلی از حضـرت رسول، همان طلب دعا از ایشان است، گـرچه عبـارت مختـلف میباشد (توسـل، شفاعـت، استغـاثه و…) همین نوع است. گفتار کسی که به حضرت میگوید: از تو خواهانـم که همـراه شما در بهشت باشم. هدف وی آن است که پیامبر(ص) سـبب و شافـع وی در ورود به بهشت بشود (سمهودی، ۱۴۰۴ق، ج ۲، ص ۴۲۱).
قسطلانی نیز از علمای اهلسنت در رد عدم جواز شفاعت وهابیت میگوید:
بر زائـر شایسته است که زیاد دعـا و تضـرع نماید و نیز استغـاثـه و تـشفـع و تـوسـل به جناب پیامبـر(ص) بجـوید. درنتیجه، سـزاوار است کسی که از او طـلـب شفاعـت مینماید، خـداونـد هم شفاعـت شفیع را درحقش قبول بنماید… استغاثه، توسل، شفاعتخواهی … و توجه به نبی(ص) چه قبل و چه بعد از خلقت ایشان و چه در مدت حیات دنیـاییاش و چه بعد از مرگ، که در برزخ به سر میبرد و چه بعد از آنکه برانگیخته خواهد شد، بدون اشکال است (ابنحنبل، بیتا، ج ۵، ص ۳۱۷).
علاوه بر این، سیرۀ مسلمانان از گذشته تاکنون، بر جواز استغاثه به قبـور پیامبران و صالحان بوده است و علماء هم فتوا به جواز چنین عملی دادهاند. نمونههایی از آن بیان میشود:
۱٫ استغاثه به قبر پیامبر(ص): از دارمی نقل شده است:
اهل مدینه دچار قحطی شدید شدند و به عایشه شکایت بردند. وی به آنها گفت: به قبـر پیامبـر توجه کنید و سـوراخی از قبـر به طـرف آسمان قـرار دهیـد تا بین قبـر و آسمان سقـفـی قـرار نگیرد. راوی میگوید: این کار را انجام دادند. درنتیجه، بارانی بر ما بارید بهطوریکه علفـزار رویید و شتـران چاق گردیدند و دنبـۀ گوسفنـدان از کثـرت چربی سـرباز کرده و به اصطلاح، فتق گردید و آن سال، سال فتق نامیده شد (دارمی، ۱۴۲۶ق، ج۱، ص ۵۶؛ سمهودی، ۱۴۰۴ق، ج۴، ص۱۳۷۴؛ امین، ۱۴۱۰ق، ص۳۱۳).
۲٫ قبر امام موسیبن جعفر‡: ابی علی خلال میگفت: هر مشکلی که بـرایم پیش میآمد، آهنگ قبر موسیبن جعفر میکردم و به او متوسل میشدم. خداوند نیز آنچه را که دوست میداشتم، برایم آسان میکرد (خطیب بغدادی، ۱۳۴۹ق، ج۱، ص۱۲۰).
۳٫ قبر ابوایوب انصاری: ابنجوزی گـویـد: مردم به سـوی قبـر او (ایوب انصاری) میرفتند و آن را زیارت میکردند و وقتی که دچـار قحطی میشدند، از آن قبر استسقا (طلب باران) مینمودند (ابنجوزی، ۱۴۲۶ق، ج۱، ص۴۷۰).
۴٫ توسل به قبر احمدبن حنبل: ابنجـوزی شاگرد ابنتیمیه، در مناقب احمد از عبداللهبن موسی حکایت میکند: من و پدرم در یک شب تاریک برای زیارت احمد بیرون رفتیم. در آن هنگام آسمان تاریکتر شد. پدرم گفت: پسرم بیا بهوسیلۀ این عبد صالح (ابن حنبل) به خداوند متوسـل شویم تا او راه را برای ما روشن سازد؛ چراکه من از سی سال تاکنون هر وقت که به او متوسل میشوم، حاجتم برآورده میشود (ابنجوزی، ۱۳۷۷، ص۲۹۷).
۴٫ احمد حنبل، از ائمه چهارگانه اهلسنت، از پیامبر اکرم(ص) چنین نقل میکند: «شفاعتی لمن شهد أن لا اله الا الله مخلصا یصدق قلبه لسانه ولسانه قلبه» (ابن حنبل، بی تا، ج۲، ص۳۰۷ ؛ ج۶، ص۴۲۸)؛ شفاعت من برای کسی است که با اخلاص به وحدانیت خداوند شهادت داده و زبان و دلش یکی باشد. این کلام عام است و مطلق شفاعت پیامبر در دنیا، برزخ و قیامت را شامل میشود.
۵٫ محمدبن یزید قزوینی، از محدثان معروف اهلسنت در کتاب سنن ابن ماجه روایاتی را با عنوان «باب الشفاعه» جمعآوری میکند و یازده روایت را بیان میکند. وی از پیامبر اکرم(ص) نقل میکند که فرمود: «إن شفاعتی یوم القیامه لاهل الکبائر من أمتى» (ابنماجه، ج۲، ص۱۴۴۱؛ ترمذی، ۱۴۰۸ق، ج۴، ص۴۵)؛ همانا شفاعت من در روز قیامت برای کسانی از امتم است که مرتکب گناهان کبیره شده باشند. همچنین فرمود: «إذا کان یوم القیامه، کنت إمام النبیین وخطیبهم وصاحب شفاعتهم» (ابنماجه، ۱۳۷۳، ج۲، ص ۴۴۳)؛ وقتی روز قیامت برپا میشود، من پیشوای انبیاء و خطیب آنها و صاحب شفاعت آنها خواهم بود.
۶٫ محمدبن اسماعیل بخاری و مسلم نیشابوری، از محدثان نامی اهلسنت، با اندکی تفاوت از پیامبر اکرم(ص) چنین نقل میکنند: «لکل نبی دعوه فأرید ان شاء الله ان اختبئ دعوتی شفاعه لامتی یوم القیامه» (بخاری، ۱۴۱۰ق، ج۸، ص۱۹۲؛ نیشابوری، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۱۳۱؛ ابنماجه، ۱۳۷۳، ج۲، ص۱۴۴۰)؛ هر پیامبری دعایی دارد و من ان شاء الله میخواهم دعایم را برای شفاعت امتم در قیامت نگه دارم.
۷٫ احمدبن شعیب نسائی، از دیگر دانشمندان اهلسنت در کتاب سنن نسائی از رسول گرامی اسلام(ص) نقل میکند که فرمودند: «اعطیت خمسا لم یعطهن احد قبلی… و اعطیت الشفاعه» (نسائی، ۱۳۴۸ق، ج۱، ص۲۱۰)؛ به من پنج چیز داده شد که قبل از من به کسی داده نشده بود… و شفاعت به من داده شد.
۸٫ محمدبن عیسی ترمذی، در کتاب معروف سنن ترمذی روایاتی را ذیل عنوان «ما جاء فی الشفاعه» جمع آوری کرده است. از جمله آن روایات، روایتی طولانی است که بر اساس آن، روز قیامت، گرفتاران از امتهای پیشین نزد رسول گرامی(ص) رفته و تقاضای شفاعت میکنند. خداوند خطاب به آن حضرت میفرماید: «یا محمد ارفع راسک، سل تعطیه، اشفع تشفع» (ترمذی، ۱۴۰۸ق، ج۴، ص۴۴).
آنچه از کلام علمای اهل تسنن گذشت، حکایت از این دارد که مقام شفاعت از سوی خدای متعال به پیامبر اکرم(ص) داده شده است و آن حضرت حق دارند گناهکاران امت را در برزخ و یا عالم قیامت شفاعت نمایند. درحالیکه شفاعت مطلق را وهابیون منکر بودند.
نتیجهگیری
این مقاله به بررسی شفاعت از منظر وهابیت پرداخت. از آنچه گذشت، نتایج زیر به دست میآید:
۱٫ فرد به دلیل مقام و منزلتی که نزد خدای متعال دارد، اجازه مییابد که برای افراد گنهکار وساطت کند و از او بخواهد که از تقصیر ایشان بگذرد.
۲٫ شفاعت مقامی است که خدای متعال به برخی اولیا و بندگان صالح خود اعطا میکند و ایشان در دنیا، عالم برزخ و آخرت میتوانند در حق بندگان گنهکار مؤمن طلب مغفرت نمایند. خدای متعال هم در صورت وجود مصلحت، از سر تقصیر ایشان میگذرد.
۳٫ در آیاتی از قرآن شفاعت مطلق نفی شده، در آیاتی دیگر، شفاعت مختص خدا دانسته شده است و در آیاتی نیز، شفاعت غیرخدا به اذن خدا ثابت گردیده است. وجه جمع این آیات، این است که شفاعت منحصراً حقی الهی است، مگر اینکه این حق از سوی صاحب حق به دیگری اعطا شود؛ پس شفاعت مأذون مجاز است. این نوع شفاعت، در عرض فعل خدا نیست، بلکه در طول آن است.
۴٫ اصل شفاعت مورد اجماع و اتفاق عالمان اسلام است؛ گویا در برخی خصوصیات اختلافنظر وجود دارد.
۵٫ به اعتقاد وهابیون، شفاعت فعل خداست و حق اوست. درخواست فعل وی از غیر او، عبادت و شرک محسوب میشود.
۶٫ برخلاف پندار وهابیون، درخواست شفاعت در شرک نیست، بلکه به اذن الهی است و حقی است که خدای متعال به برخی از بندگان خود واگذار میکند. در این موضوع، تفاوتی بین عالم برزخ و غیربرزخ وجود ندارد.
۷٫ سرزنش درخواست شفاعت مشرکان از غیرخدا در قرآن، به این دلیل است که مشرکان غیرخدا را عبادت میکردند و برای ایشان، مقام شفاعت قائل بودند. این موضوع در شفاعت منتفی است.
۸٫ ازآنجاییکه روح انسان جاویدان و پس از مرگ نیز همچنان در حال حیات است و بین حیات مادی و حیات برزخی ارتباط وجود دارد، و مردگان در عالم برزخ با عالم دنیا نیز در ارتباطند، شفاعت و دعا در حق ایشان مؤثر میباشد.
http://marefateadyan.nashriyat.ir/node/121