مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

دانلود کتاب: مثل ها و پندها – جلد سوم (۱۰۳ ص)

مثل ها و پندها (جلد سوم)

نویسنده: آیت الله محی الدین حائری شیرازی

 

فرمت pdf برای استفاده در سیستم های مختلف  با نمایش ساختار اصلی کتاب

دانلود کتاب به فرمت pdf

 

مثل ها و پندها (۳)

آیت الله محی الدین حائری شیرازی

 

بسم الله الرحمن الرحیم 
 

 

                                    
فهرست مطالب

عنوان                                                                 صفحه       
بخش اول: مثل ها و پندهای اخلاقی- تربیتی   

انصاف ۱۱
توبه ۱۲
حساب ۱۲
شیطان ۱۳
استمرار گناه ۱۳
تأثیر متقابل جسم و قلب ۱۴
مراقبت ۱۵
تربیت عقلانی ۱۵
خطر دنیاگرایی ۱۶
آلودگی دنیا طلبی ۱۷
ارزش وقت ۱۷
آزمایش با مال ۱۷
هدف و همت ۱۸
روش تربیت ۱۸

نصیحت پذیری ۱۸
آثار غرور ۱۹
عقل و جهل ۱۹
سحرخیزی ۲۰
خود پسندی ۲۰
زندگی، غوّاصی صالحات ۲۱
هدف از زندگی ۲۲
تهذیب نفس ۲۲
نقش تربیتی انبیاء ۲۳
پرواز در سخن و عمل ۲۳
تصفیه در امتحان الهی ۲۴
رابطه علم و عمل ۲۴
دنیای بی محتوا ۲۶

بخش دوم: مثل ها و پند های معنوی- عرفانی

هستی گواه وجود خدا ۳۵
زندانی نفس ۳۶
حیات و مرگ قلب ۳۶
اشتیاق به مرگ ۳۶
نیت در عمل ۳۷
علت خود بینی ۴۰
تولد انسانی ۴۰
رشد انسانی در سایه توجه به خدا ۴۰
 
حقارت دنیا ۴۳
انسان، نیازمند خدا ۴۳
نیاز، عامل حرکت ۴۳
توجه به خدا ۴۴
لجنزار دنیا طلبی ۴۵
بلاها، نشان عنایت خدا ۴۵
شهادت معامله با خدا ۴۶
رضا به کار خدا ۴۷
تسلیم خدا ۴۷
دل، خانه محبت الهی ۴۸
راه الهی شدن ۴۸
پاکسازی دل ۴۹
محتوا و حقیقت زندگی ۴۹
حیات قلب ۵۴
رشد معنوی ۵۸
حقیقت دنیا ۵۹

بخش سوم: مثل ها و پندهای اجتماعی

هماهنگی عقل و شرع ۶۵
ریاست طلبی ۶۶
سازندگی مشکلات ۶۷
مبارزه و اخلاق ۶۷
قرآن و عترت ۶۸
 
استفاده از نعمت ۶۸
نقش اجتماعی آگاهی ۶۹
صبر و تحمل انقلابی ۶۹
اسلام و حکومت ۷۰
مشکلات انقلاب ۷۰
حوزه و دانشگاه ۷۱
قدرت انقلاب ۷۱
نگهبانی از انقلاب ۷۲
رسالت علمی حوزه ها ۷۲
شهید، گل چیده شده ۷۳
سختی، عامل پختگی ۷۴
حجاب ۷۴
سازندگی بلاها و مصیبتها ۷۵
دفاع از استقلال ۷۶
مبارزه با دشمن ۷۷
نقش سازنده دشمن ۷۷
تناسب مسئولیت و ایمان ۷۸
نیروهای مردمی انقلاب ۷۸
پیروزی حرکتهای وجدانی ۷۸
مشارکت مردمی ۷۹
مشورت و تبادل نظر ۸۰
شیوه صحیح عمل ۸۰
کار، عامل پیشرفت ۸۲
فروپاشی شوروی ۸۲
 
صلاحیت و مسئوولیت پذیری ۸۵
سلام، وسعت زندگی ۸۹
نقش کار در سلامت جوانان ۸۹

بخش چهارم: مثل و پندهای اعتقادی

عدالت الهی ۹۳
سرانجام مطلوب ۹۳
امامان، واسطه فیض ۹۴
نماز و ایمان به غیب ۹۵
روش امتحان الهی ۹۵
ارزش رضای الهی ۹۶
رابطه، رزق و انفاق ۹۷
شهدا، وقف راه خدا ۹۸
بهشت و تقوا ۹۹
انسان و آزمون ۹۹
آخرت، نتیجه عمل دنیا ۱۰۰
حقیقت پایدار انسان ۱۰۳
 

بخش اول:

مثل ها و پندهای اخلاقی _ تربیتی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

انصاف
شاهین ترازو
انصاف که از « نصف» گرفته شده است، به این معنی است که انسان چون شاهین ترازو در وسط خود و دیگران قرار گیرد. ترازو وقتی می تواند وزن صحیح را نشان دهد که شاهین بین دو کفه، بی طرف و در نصف فاصله قرار گرفته باشد، همان طور که قاضی باید در نصف فاصله طرفین دعوا بایستد، چون در غیر این صورت کسی که شاهین ترازو را در ۱۰ سانتی یک کفه و یک متری کفه دیگر قرار می دهد، طبیعتا یک وزنه یک کیلویی در کفه طرف یک متری با دو کیلو گرم در کفه دیگر همتراز است. بازو، ده برابر شده و وزن را ده برابر نشان می دهد.
کسانی که در قضاوت خود با دیگران در چنین موقعیتی هستند، اگر به کسی یک کیلو احسان کنند، آن را در کفه ای که بازوی آن طولانی است می گذارند و آن را ده کیلو می بینند و اگر به کسی خسارتی وارد کردند آن را در کفه کوتاه بازو، قرار می دهند و یکدهم آنچه هست می بینند. اگر کسی به آنها خسارت وارد کرد، آن را در کفه ای که بازوی بلند دارد
 
می گذارند و خسارت را ده برابر مطالبه می کنند و اگر کسی به آنها احسان کرد، آن را در کفه کوتاه بازو می گذارند و آن را یک دهم آنچه هست می بینند. طرف مقابل هم اگر مثل اینها دارای انصاف نباشد، بعکس عمل می کند.

توبه

غذا
همانطور که اگر کسی به یک غذا عادت نداشته باشد می خواهد آن را استفراغ و دفع کند، مومن هم وقتی معصیتی می کند، سریع می خواهد آن را رد و دفع کند. غیر مومن هم وقتی عمل صالحی را انجام می دهد به مزاجش نمی سازد و می خواهد آن را دفع کند. این است که اگر عمل صالحی انجام دهد، زود نقل می کند و اگر به خودش هم قول بدهد که این کار را به کسی نخواهم گفت، راحت نمی شود، مگر اینکه بگوید. تا نگوید یک پیچ و تابی دارد، اما وقتی که گفت مثل زنی که وضع حمل کرده باشد، دیگر آرام و راحت می شود، چون بارش را بر زمین گذاشته و چیزی در بساط نیست. مومن هم وقتی به کسی ظلم کند همان حالتی دارد که مادر در وقت وضع حمل دارد. تا نیاید عذر خواهی نکند، آرام نمی گیرد.

حساب
عمر دراز
شما خیلی هم که عمر بکنید می شوید پیر ترین و کهنسالترین مردم ایران، مثلا۱۴۰ سال. وقتی که مردید، اول بدبختی شماست که این ۱۴۰
 
سال، نان خدا را خوردید،  برای چه کسی کار کردید و کجا رفتید؟ بیایید و بیلان بدهید.
شما در هتلها هر چه که بیشتر بخورید، صورت حسابتان سنگین تر است و باید بیشتر بپردازید. وقتی آنجا رفتید، خیلی مانور ندهید که آقا یک پرس از این بیاور، یک پرس از آن بیاور، شکلات هم بیاور، ترشی هم بیاور، ماست و اسفناج هم بیاور، چون بعد یک صورت حسابی برایتان می آورد که غذا می شود زهر مار! این چه فایده ای دارد؟

شیطان
سایه
شیطان هر کسی همزاد و متناسب با خود اوست. اگر کسی ملاّ باشد، شیطانش هم ملاّ ست، اگر درس خوانده باشد، شیطانش هم درس خوانده است، اگر متخصص باشد شیطانش هم متخصص است. مثل آدمی که وقتی قدش بلند باشد سایه اش هم بلند است و آدمی که قدش کوتاه باشد سایه اش هم کوتاه است. آدمهای باهوش هم ، شیطانشان باهوش است، اینطور نیست که آدم باهوش باشد، اما شیطانش خل باشد. امام یکبار فرمود« شیطان الفقهاء فقیه الشیاطین» ، این حرف، حرف درست و بزرگی است.

استمرار گناه
آتش و هوا
قلب انسان نسبت به اموری همچون دروغ، خیانت تهمت و …
 
بی تفاوت نیست، همچنانکه دست نسبت به آتش بی تفاوت نیست. حال اگر کسی دروغی گفت، قلب او در کنار آتش قرار گرفته است، قلب از دروغ همان رنجی را می برد که دست از آتش می برد، اگر بعد از گفتن دروغ نگران شد و جبران کرد مثل این است که آتش در دست تو افتاده باشد و تو آن را پرتاب کرده باشی، دست نمی سوزد و اعصابش باقی می ماند. اما اگر دستت را مدتی روی آتش بگیری، این دست اعصابش می میرد.
همینطور اگر انسان دروغ را بر خودش تحمیل کند و پیوسته دروغ بگوید، یعنی معاصی برای انسان حالت مداومت داشته باشد، قلب را خفه و بی حس و بی تفاوت می کند، مثل دستی که اعصابش سوخته و مرده است و نسبت به سوختنیها بی تفاوت می شود.
مثال دیگری می زنم:انسان به هوا نیازمند است و زیر آب هوا نیست، ممکن است انسان چند دقیقه زیر آب تحمل بکند و از هوای ذخیره موجود تنفس کند و بیاید بالا، دوباره برود زیر آب ، اما اگر کسی سرش را مدتی زیر آب نگه داشتند، دیگر فرقی نمی کند بالا بیاید یا نه، دیگر این تنفس نمی تواند بکند و می میرد. وقتی انسان یک معصیت برایش استمرار پیدا کند، قلب او از بین می رود و می میرد.

تأثیر متقابل جسم و قلب
ماشین و موتور
قانوناً یک ماشین باید ابتدا موتورش کار کند، بعد چرخهایش. اما گاهی ماجرا بعکس می شود، یعنی باید ابتدا چرخها را به کار انداخت، تا موتور آن به کار افتد.
زبان انسان مثل چرخ ماشین و قلب مثل خود موتور است، باید
 
خواست قلب بر زبان جاری شود، اما گاهی بدون اینکه قلب زنده باشد، زبان و دست کار می کند تا کم کم قلب زنده شود. مثل این چرخهای ماشین که کار می کند و یکدفعه موتور روشن می شود. یعنی وقتی فرد مدتی کارهایی را انجام داد که دل زنده ها انجام می دهند، دلش زنده خواهد شد ، باید ازز نده ها تقلید کند و ادای زنده ها را در بیاورد، همانطور که ماشین را وقتی « هل» می دهی، ادای ماشین روشن را دارد در می آورد ولی به دلیل ربطی که هست، این حرکت آن را به حرکت در می آورد. جسم و قلب روی هم تأثیر متقابل دارند، چون از هم نمی توانند جدا باشند.

مراقبت
دانه
دانه گندم را تا نکاشتی، خیلی مراقبت نمی خواهد. اما وقتی کاشتی، اگر به آن نرسیدی خطر دارد و اگر بخواهی مدتی بعد به آن رسیدگی کنی فایده ای ندارد.
انسان اگر در راه خدا افتاد، باید درست راه بیفتد و مراقبت و مواظبت بیشتری می خواهد. به همین جهت است که افراد سالم وقتی منحرف می شوند، بد منحرف می شوند و خطرناکتر می گردند.

تربیت عقلانی
عقل
عقل همواره امر به معروف و نهی از منکر می کند. هر چه پذیرایی انسان از عقل بیشتر بشود، عقل هم قوی تر می شود، هر چه پذیرایی انسان
 
کمتر باشد، عقل هم ضعیفتر می شود، اگر آدمی تن به فرمان عقل بدهد، روز به روز فرماندهی عقل بیشتر و قضاوتش هم دقیق تر می شود. مثلاً عقل به انسان می گوید ظلم نکن، اگر ظلم، بزرگ بود و تو انجام ندادی، دفعه های بعد می گوید ظلمهای کوچکتر هم نکن. عقل در ارقام، ده، دهی، عمل می کند. اول می گوید ظلم دو رقمی نکن، تو هم قبول کردی، یعنی هر ظلمی که از ده به بالا بود انجام ندادی، اثرش این است که دفعه دیگر می گوید ظلم یک رقمی هم نکن. اگر این کار را کردی بعد می گوید کسر این را هم نکن یعنی ۱/۱۰، فردا ۱/۱۰۰، اگر دقت کرد بیشتر و بیشتر. اگر این یک ظلم را در مقابل رقم بزرگ نکردی، فردا در مقابل رقم بزرگتر هم می گوید نمی ارزد که ظلمی بکنی یک رقمی، اجرتی بگیری دو رقمی. اگر پذیرفتی دفعه دیگر رقم جایزه اش اگر سه رقمی هم باشد، نمی کنی. مثلاً اگر خلافی را که هزار تومان در آن باشد انجام ندهی، فردا خلافی که جایزه چهار رقمی هم داشته باشد صورت نمی پذیرد.
حضرت علی علیه السلام تعبیری دارد نسبت به خودش، که به زبان امروز می توان چنین معنا کرد. اگر یک میلیارد بگیرم تا یک میلیارد ظلم کنم، نمی پذیرم.

خطر دنیا گرایی
نردبان
دنیا همچون نردبانی زیر پای انسان است و انسان یا روی پله اول است یا روی پله دوم یا سوم یا…به هر حال چه روی پله اول باشد و دوم یا سوم و یا…« عاقبت، زین نردبان افتادن است»، این نردبان را عاقبت از زیر پای انسان خواهند کشید. البته کسی که روی پله اول است، یک مقدار آسیب
 
می بیند، کسی که روی پله دوم است، مقداری بیشتر و همینطور… .
انسان هر قدر که به دنیا نزدیک شود، پله ای از پله های آن را پشت سر گذاشته است.

آلودگی دنیا طلبی
خواب
اگر کسی در خواب ببیند به نجسات دستشویی آلوده شده، تعبیر می کنند به اینکه مال گیرت می آید، یعنی مال چیزی جز نجسات نیست.

ارزش وقت
تلفن راه دور
چطور زمانی که به شهرستان تلفن می کنید، برای اینکه پول کمتری بدهید، کم و اساسی و خلاصه و مفید صحبت می کنید! آیا ارزش عمر بیشتر است یا پول تلفن؟ باید در حرف زدن خیلی بخیل بود و کم صحبت کرد تا وقت ارزش پیدا کند.

آزمایش با مال
ثروت
ثروت مثل وزنه است و تقوا مانند نیرو. انسان همانگونه که می بایست وزنه را به اندازه نیروی خود بلند کند، ثروت را هم باید همسان با تقوای خویش بردارد.
 
هدف و همت
ریسمان و دلو
همت همانند ریسمان است و هدف همچون دلو. هدف بزرگتر، همت والاتر و بلند تر می طلبد، همانطور که دلو بزرگتر ریسمان محکم تر می خواهد.

مادر
مادر
مادر نسبت به فرزندش همان مسؤولیتی را دارد که پیغمبران نسبت به امتشان دارند. بنابراین هر مادری باید ببیند پیغمبرها نسبت به امتشان چه می کردند و اخلاق و رفتار آنان با امتشان چگونه بوده است؟

نصیحت پذیری
درخت و سایه
عقل انسان، شبیه به درختی است که خداوند تخم آن را در نهاد انسان کاشته است. اگر آبیاری شد، شاخه و برگ می روید و بر سر انسان سایه می افکند.
آبیاری عقل، پذیرفتن نصایح و به کار بستن امور خیر است.

 
 
آثار غرور
مواد محترقه
خودیت انسان همچون مواد محترقه است،« تعریف و مدح»، چاشنی و «غرور» انفجار است. آنکه مغرور است، منفجر شده است.
پس شما باید طریقه خنثی کردن این چاشنیها و « مین» های وجود خودتان را یاد بگیرید. اگر شما مین های بیرون را خنثی کنید، اما مین های داخل را خنثی نکنید، همان مینهای داخل کافی است که شما را منفجر کند و از بین ببرد. شیطان در وجود انسان مین گذاری می کند. یک مین در مسیر ایمان انسان قرار می دهد، تا جایی که هیچ چیزی برایش نمی ماند. این مینها از همه مین ها بدتر است، چون مین ضد ایمان است.
یکی از راههای خنثی کردن این مین ها، دعا کردن به طرف مقابل است. این دعا در اول خیلی دشوار است، اما به مرور آسان می شود.

عقل و جهل
دنده ماشین
ماشین یا روی دنده سبک است، یا روی دنده سنگین، نمی تواند هم روی دنده سبک باشد و هم روی دنده سنگین. آدم هم دو دنده دارد، یا روی دنده عقل است یا روی دنده جهل. انسان نمی تواند هم روی دنده عقل باشد و هم روی دنده جهل. ندیدید می گوید: من اگر روی آن دنده بیفتم چه و چه می کنم؟!. عقل و جهل از حالات انسان است؛ همانطور که
 
روز و شب از حالات زمین است.

سحر خیزی
دوغ و کره
دیده اید روستاییها دوغ می زنند تا کره رو بیاید و آنها را بگیرند و دوغها را بگذارند. حال انسان در ۲۴ ساعت، کره اش بین طلوع فجر است تا طلوع آفتاب، باقی آن دوغ است. شیطان همیشه کره ها را می گیرد. ندیدی خواب آنوقت از همه وقت شیرین تر است؟ آدم می تواند شب ساعت ۵/۱ بلکه دیرتر بخوابد، اما نمی تواند یک ساعت و نیم زودتر برخیزد، ۵/۱ ساعت دیرتر خوابیدن هنر نیست، یک ساعت و نیم زودتر بلند شدن هنراست.

خودپسندی
آینه و جمال
گاهی « دانستن آدم» شیطان آدم می شود و انسان را به جهنم می برد. مهم این است که آدمی دل به خود نبندد، چون آن کسی که چیزی می داند، جمال خود را بیشتر می داند تا آن کسی که چیزی نمی داند. چیز جمیل فریباتر از غیر جمیل است. آنکه می داند، خطرش بیشتر از کسی است که نمی داند.
اگر در مقابل کسی یک زشت قرار گیرد و در جلوی دیگری یک زن زیبا، اینکه زن قشنگ در مقابلش قرار گرفته، خطرش بیشتر است یا کسی که یک پیرزن زشت روبه رویش نشسته است؟!
 
انسان وقتی کمالات پیدا میکند، بیشتر فریفته خودش می شود تا وقتی که کمالات ندارد. فکر نکنید آدمی با علم و با زیرکی و رندی بتواند از این ورطه سالم در بیاید، چون همه اینها جمال است. مثل آدمی است که در یک اطاق، مقابل زن زیبارویی نشسته است، هر چه زیباتر باشد، خطرش هم بیشتر است. آن کسی که کمالات ندارد، به خودش هم علاقه ای ندارد و باورش هم نمی شود که خودش خوب است، زودتر می تواند از خودش دل بکند. همانطوری که آدم از یک پیرزن ۷۰ ساله به راحتی می تواند دل بکند.

زندگی، غوّاصی صالحات
غوّاص و ساحل
« انا الله و انا الیه راجعون»
ما از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم، مثل یک غواص که در دریا فرو می رود و دوباره به خشکی باز می گردد. تمام زندگی دنیای ما یک غواصی است، ته دریای وجود. هر درّ و گوهری که بخواهی اینجاست، ما آمده ایم غواصی بزنیم، معرفتی کسب بکنیم، امتحانی بدهیم و سند عشق و محبت به خدا را که درّ و مروارید اینجاست، جمع کنیم و برویم بالا.
موقعی که نطفه انسان منعقد می شود، مثل آن است که غواصی می پرد داخل آب. آن موقعی می رسد به درّ و مروارید که پانزده ساله شده و اول امتحان است. آن موقعی که اینها را جمع کرد، دوره اش تمام شده است. این دوره پیری تا مرگ، دوره برگشتن است، و این بدن همچون قطعه سنگی است که به غواص وصل می کنند تا برود به زیر آب، بعد که رفت زیر آب این قطعه سنگ را از او جدا می کنند تا سریع بیاید بالا. اساساً انسان
 
تنها این بدن نیست، این بدن سنگی است که به انسان می بندند.
پس وقتی انسان می گوید من به سوی خدا باز می گردم، نگاه نکن که برگشت، نگاه بکن ببین مروارید دارد یا نه؟ اگر دیدی چیزی همراهش بود جشن بگیر، اگر دیدی دست خالی رفته، عزا بگیر.

هدف از زندگی
فهرست کتاب
عالم، کتاب خداوند است و همه نوع مطلب در آن یافت می شود، هر کس به تناسب نیاز خود به فهرست مراجعه می کند تا مطلب خود را بیابد. مگر نه این است که شما ابتدا فهرست کتاب را می بینید بعد مطلبی که با مذاق شما جور بود همان را مطالعه می کنید؟ کسی که دلش به دنیاست آن آموزشهایی از دنیا برایش مفید است که گمشده خود را در آن پیدا کند.
اساس آنچه دنیا را برای آدمی معنادار می کند این است که چه می خواهد؟ هر کس در این عالم به دنبال چیزی است و همان چیز را می طلبد؛ نه چیز دیگری را.

تهذیب نفس
پیله کرم ابریشم
کرم ابریشم پس از آن که توی پیله رفت، بال در می آورد، چشم و دست و پا پیدا می کند. تا کرم بود، نه دست و پایی داشت و نه بالی، غذای او هم برگ توت بود. مدتی در پیله فرو می رود، دیگر چشم می شود چشم دیگری، گوش میشود گوش دیگری و دست و پا پیدا می کند؛ دست دیگری.
 
 
مؤمن هم وقتی رفت در پیله خود و مدتی منزوی شد و مدتی در خود فرو رفت، چشمش، چشم دیگری می شود، گوشش، گوش دیگری و دلش، دل دیگری و خوراکش، خوراک دیگری، آن وقت به پرواز در می آید.

نقش تربیتی انبیاء
نسیم
نسیم اگر بر روی کثافات عبور کند، بوی بد پیدا می کند و اگر بر روی باغی از گل عبور کند، بوی خوب پیدا می کند. ما همچون نسیم هستیم، انبیاء آمدند بگویند ای نسیمها از کجا عبور کنید و از کجا عبور نکنید!

پروا در سخن و عمل
حاملگی و احتیاط
مادرها وقتی حامله هستند، با احتیاط می نشینند و می ایستند. مؤمن هم حامله و بچه دار است، بچه اش ایمان است، دائماً محتاط است، می ترسد که آسیبی به ایمانش برسد و سقط کند. زن حامله وقتی از یک جایی بیفتد، بچه اش ساقط می شود، مؤمن هم گاهی یک حرف ناملایم می زند ایمانش را سقط می کند و ایمان انسان از بچه اش عزیزتر است. زنی که پشت سر هم به این طرف و آن طرف می پرد، باور کن که حامله نیست. چون اگر حامله بود یا بچه ای در بغل داشت، اینطور بی پروا نبود. کسی هم که توی حرفهایش خیلی شلنگ تخته می اندازد، در قضاوتش در مورد این و آن هر چه خواست می گوید، و در اظهار نظرهای خودش بی پرواست، و هر چه از دهنش بیرون می آید می گوید، بدان که حامل
 
« ایمان » نیست.

تصفیه در امتحان الهی
پوست کندن
کسی که می خواهد پوست گوسفند را جدا کند،به گونه ای پوست می کند که نه پوست به گوشت بچسبد و نه گوشت به پوست. گوشت جدا و پوست جدا.
امتحانات خداوند برای این است که گوشت چنان از پوست جدا بشود که یک ذره از پوست به گوشت نماند و یک ذره هم گوشت به پوست نچسبیده باشد. خوبها نروند داخل بدها و بدها نروند داخل خوبها. اگر داخل سیمان گل باشد کارایی خوبی ندارد؛ پف می کند و می ترکد. اما اگر با شن شسته همراه شود، سفت و محکم می شود. بدها هم اگر داخل خوبها بشوند، کارایی آنها را کم می کنند و سفت نمی شوند.

رابطه علم و عمل
بنّا و آجر
روایتی است در کافی که:« من عمل بما علم علمه الله ما لم یعلم». ( هر کس عمل کند به آنچه می داند، خدا به او می فهماند آنچه را که نمی داند) یعنی خدا گرو می کشد . می گوید هر وقت به این علمی که به تو دادم، عمل کردی بعد علم دیگر را به تو می دهم. بناها را دیده اید که سقف می زنند، یکی از پایین آجر به دستشان می دهد، بنا می گیرد و توی کار می گذارد. تا در دستش آجر است، دوباره نباید آجر برای او بالا بیندازند.
 
باید صبر کنند تا دستش خالی شود، بعد آجر جدید برایش بالا بیندازند. انسان هم این چنین است؛ باید به علم خودش عمل کند، تا خدا علم جدید به او بدهد. هر چه زودتر به آنچه می دانی عمل کنی، خدا سریعتر به تو آنچه را که نمی دانی می فهماند. خداوند انبیاء را که انتخاب می کند روی این اصل است که آنچه به فهم و قلبشان می آید و با عقلشان می فهمند، عمل می کنند. نوری را که خدا به آنها داده بر دست و پا و زبانشان حاکم می کند، خدا متعاقباً به آنان علم جدید می دهد و اینها دوباره این علم را به کار می برند و باز خدا علم بیشتر می دهد. خدا به بندگانش نگاه می کند ببیند چه کسی بیشتر از همه به علم خودش عمل نموده و تقوا را رعایت می کند، همان را به مقام نبوّت می رساند. وقتی اعتراض می کنند که چرا نبوّت را به این یتیم دادی؟ می گوید: آیا خدا بهتر از همه، شاکرین را تشخیص نمی دهد؟ می گوید ما نگاه کردیم شاکرترین انسانها را یافتیم و او را به این مقام رساندیم. خدا بهتر می داند که رسالت را به چه کسی بدهد.
مال و ثروت نیز همین حکم را دارد. صلاح انسان در این است که مالی را که به او داده اند، درست اداره کرده و از ضایع شدن آن جلوگیری کند و تقوا را در مصرف آن به کار ببرد تا به او اجازه بیشتر داشتن بدهند. اما اگر این مال را زمینه ضربه زدن، لطمه زدن، ظلم و فشار، قرار بدهد، این فرد صلاحیت ندارد. اسلام می گوید افراد را تربیت کنید بعد به آنها قدرت بدهید. به هر اندازه که بهتر تربیت شدند، قدرت بیشتری به آنها واگذار کنید. وقتی با تقوا عمل کرد، این کار مرکب سریع السیری می شود و او را به سوی خدا هدایت می کند.
 
دنیای بی محتوا
کرم و پروانه
تقوا چشم انسان را روشن می کند. از این جهت گاهی فرد با تقوا با آنکه زمینه تحصیل زیادی نداشته است، ولی خیلی زود فهمیده که دنیا وفایی ندارد و برای دنیا کار کردن اشتباه است و دیگری، ممکن است مطالعه زیاد داشته و کتاب زیاد خوانده باشد، اما قانع نشده باشد به اینکه دنیا فانی و بی ارزش است. تقوا شکل و رفتار انسان را تغییر میدهد. کرمهای سبز رنگی که برگ درختان را می خورند. یک دوره کرمی دارند و یک دوره پروانه ای. یعنی بعد از حالت کرمی بودن تبدیل به پروانه می شوند. باید ببینیم دوره کرمی ما چه اخلاقی دارد و دوره پروانه ای چه اخلاقی و رفتاری؟ مؤمن و متقی، یعنی کسی که دوره پروانه ای را آغاز کرده است. کافر یعنی فردی که در دوره کرمی خود درجا زده و متوقف شده و نتوانسته از آن مرحله عبور کند.
روحیاتی که کافر دارد و همه چیز را برای دنیا می خواهد و یک ذره دنیا برایش از همه آخرت ارزنده تر است، مربوط به دوره حیوانیت می شود. کسی که هدفش دنیاست، آخرت و خدا و دین و همه مقررات را هم برای دنیا می خواهد، و آن کسی که هدفش آخرت است، دنیا و زندگی دنیا را برای آخرت می خواهد، چون انسان دو هدف ندارد.« ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه» یعنی خداوند برای هیچکس دو قلب قرار نداده است. انسان یک قلب و یک هدف دارد، اگر آن یک هدف، دنیا شد آخرت را هم برای دنیا می خواهد، مثل کسی که گاوی داشته باشد و فقط از گاو، شیرش را بخواهد.
 
وقتی هدف انسان دنیا شد، اگر در تمام مطالب دین و آخرت بوی دنیا را حس بکند، می پذیرد. عبادت برایش مزه ندارد، چون آن چیزی که می خواسته دنیا است و در این کار دنیایی نیست. بعکس وقتی انسان هدفش آخرت شد، هر امری از امور دنیا که به آخرت ارتباطی پیدا کند برایش ارزش دارد و وقتی می بیند بوی آخرت در آن نیست، در نظرش بی ارزش می شود. مثل زرگرها که خاکروبه مغازه را در ظرفی می ریزند و جمع می کنند و بعد تصفیه می کنند، به امید اینکه یک مقدار جزئی طلا پیدا کنند. اهل دنیا و آخرت هر دو این کار را می کنند، اهل دنیا خرده طلایشان دنیا است و غیر دنیا برایشان آشغال است. دنیایشان را گرفته بقیه را رها می کنند؛ مثل زرگر که خرده طلا را از خاکروبه خارج کرده، بقیه را دور می ریزد.
برای دسته ای از اهل دنیا، عنوان، شهرت، معروفیّت و آقایی و برای دسته دیگر رفاه ، لذت و عیش و سرور، خرده طلا و بقیه خاکروبه است. وقتی کیفش را گرفت، بقیه را دور می ریزد. کسی که برتری طلب و سیادت طلب است، خرده طلای او این است که یک وجب جلوتر از دیگران باشد، چیزی داشته باشد که دیگران ندارند و همه چیز را برای به دست آوردن آن خرده طلا قبول می کند.
آنکه اهل آخرت است، بالعکس، خرده طلایش رضای خدا است. خرده طلایش انجام کاری است که بتواند برای آخرت او مفید باشد و اگر آن را به دست آورد، بقیه چیزها مثل شهرت، عنوان، معروفیت، محبوب تر از همه بودن، همه اینها برایش بی ارزش است.
پس اهل دنیا و اهل آخرت هر دو زرگرند، زرشان فرق می کند. آنکه اهل دنیا است، امر دنیایی برایش زر است و آنکه اهل آخرت است، امور اخروی را زر می داند. شیطان وقتی محبت دنیا را در نظر انسان جلوه داد،
 
دنیا انسان را جذب می کند. معنای تربیت اسلامی این است که انسان را از طفولیت و بچگی چنان بار بیاورند و با او صحبت کنند که وقتی نگاه به دنیا کرد بفهمد که دنیا باقی نیست و با یک نگاه دنیا را بشناسد، زیرک و عاقل و فهمیده شود. بداند که این دنیا آخرش همه چیز را از انسان می گیرد، حتی خانه، سنگ قبر و نام هم برای انسان نمی ماند. شما الان اسم جد پنجم خود را نمی دانید، و اینکه چگونه بوده، چطور زندگی کرده، چگونه مرده، پیر بوده؟ جوان بوده؟ تا صد و پنجاه سال دیگر هم نوه پنجم انسان از شکل و قیافه و اسم و فامیل و حتی از قبر انسان خبر ندارد. بعضی از اشرار گذشتگان اسمشان مانده؛ اما به عنوان عبرت تاریخ و نام بعضی از اخیار هم مانده است. اینها به خاطر خصوصیتی است که داشته اند و استثنایی هستند، و گرنه قاعده و قانون عالم این است که اسم هم نماند. از ۱۲۴۰۰۰ پیغمبری که بوده اند، اسم چند نفر از آنها مانده است؟ در قرآن اسم ۲۵ نفر از آنها و در تمام کتابها مجموعاً اسم صد نفر از آنها آمده است. در این عالم، آثار چنان محو می شوند که  جای نام برای کسی نمی ماند. البته سیّدها شجره نامه دارند، چون عنایت داشتند نام اعقاب خود را حفظ کنند، اینها هم استثنایی اند.
انسان به چنین دنیایی که نمی ماند، اگر بخواهد خودش را مشغول کند، اشتباه بزرگی است. مؤمن به خاطر اینکه می بیند دنیا محو و نابود می شود، دنیا منهای آخرت برای او آشغال است، به هر چه نگاه می کند می گوید، اگر بوی بد آخرت داشته باشد ارزش دارد. اگر سلطنت و املاک عالم را به شما بدهند و معروفترین انسان عالم باشید، چه نتیجه ای دارد؟ خوب قبلاً هم کسانی بودند و این املاک را داشتند، اما امروز اسمی از آنها نیست. وزرها و سئوالها مانده، اما لذتها رفته است. به همین جهت دنیا برای متقّی مثل خاکروبه زرگر است و آخرت، آن خرده های طلا. با خود می گوید: اگر
 
آن خرده طلاگیر آمد، بقیه اش آشغال است؛ هر که می خواهد ببرد.
دنیایی که به وسیله آن بتوانید خدمت کنید، بوی آخرت از آن می آید و مؤمن آن را رها نمی کند، محکم می گیرد. شما مال خود را محکم می گیرید، چون با مال می توانید صدقه بدهید، احسان و خدمت بکنید. اگر کسی بخواهد از شما بگیرد، توفیق خدمت را از شما گرفته است. در حدیث هم داریم که اگر کسی برای حفظ مالش کشته شود حکم شهید را دارد و این وقتی است که مال دنیا را برای آبادی آخرت بخواهد. تربیت اسلامی این است که فرد را متوجه آخرت کند.
در سفر حج، حاجی شبیه کفن می پوشد و از اهل و عیال خودش دور می شود و وصیت می کند و می رود. اینها برای این است که قبل از اینکه از دنیا برود، یکبار از دنیا رفتن را تمرین کند. حالا اگر کسی برای دنیا به این سفر رفت، احرامی می پوشد؛ اما فقط بدن هست که احرام می پوشد، دل محرم نمی شود. بدن از شهر و دیار دور شده، اما دل در شهر و دیار مانده است. بدن، حاجی شده، اما قلب حاجی نشده است و از آنجا فکر این طرف است. گاهی فردی آرزوی حج دارد، اما موفق نمی شود، بدنش در شهر و دیار خودش و قلبش در مکه است. آرزو و امید داشته، اما برایش میّسر نشده است، در این مورد به ا و اجر می دهند، چون تلاش کرده ولی موفق نشده است.
تربیت اسلامی می گوید: ببین چه آرزویی داری؟ اگر می خواهی بدانی که بهشتی هستی یا جهنمی، ببین وقتی کار می کنی چه به نظرت می آید؟ مردم برایت مطرح هستند یا خدا؟ ببین وقتی خلاف کردی و ناراحت شدی، آیا این ناراحتی برای این است که خدا مطلع شد، یا اینکه پیش خلق کوچک شدی؟
آرزوی انسان مثل ژنراتور قطار( لوکوموتیو) است. گاهی ۴۰-۵۰ تا
 
واگن به هم وصل می کنند، کارخانه و موتور جلو، همه این واگنها را با هم می برد. آرزو برای انسان مثل آن ماشین قطار است، بقیه چیزها واگنهایی است که به او وصل می شود. وقتی انسان آرزویش این باشد که خدا او را بیامرزد، این آرزوی اخروی است و اگر آرزویش این باشد که خدا از او راضی باشد و در آخرت روسفید بشود، چنین فردی ماشین قطارش به سمت خدا حرکت می کند و اعمال دیگر را به همان سمت دنبال خود می کشد. اما اگر آرزویش این است که مشهور یا مرفّه باشد، در دنیا عزیز است، عزیزتر بشود، چون این آرزوها بر می گردد به دنیا، ماشین قطار چنین کسی، رو به دنیا می رود و همه اعمال به دنبال آن حرکت می کند. تربیت اسلامی این است که نیروی محرکه انسان را آرزوی الهی قرار دهد و آرزوهای دنیایی را جلو انسان آورده،بشکند و پوک بودن آن را نشان دهد.
تاریخ یعنی مطالعه دنیا، یعنی اینکه شما گردوی دنیا را بشکنید و بفهمید که پوک است. مصیبتها و زیر و رو شدن هایی که در عالم پیش می آید، برای این است که خداوند جلو انسان ، بت دنیا را بشکند. تا انسان بفهمد پوک است و به اهل عالم بگوید عزت دنیا، مال دنیا، شهرت دنیا پوک است. از طرف دیگر پرده از روی آخرت بر می دارد و می گوید اینها محتوا دارد. خداوند بقای آخرت را به انسان نشان می دهد. این که نام صلحاء و خصوصیات خوبان باقی مانده، بدان جهت است که برای اهل عالم درس باشد.
خداوند، حسین بن علی علیه السلام را در عالم، محور عشق ساخته و زندگی او برای اهل عالم عبرت شده است و به انسان می گوید اگر می خواهی بمانی، بگذر. اگر می خواهی ابدیّت پیدا کنی، دستت را از دنیا خالی کن، آنچه از دنیا به تو دادند، بده تا بمانی.« ما عندکم ینفد و ما عندالله باق» آنچه پیش شماست تمام می شود و آنچه پیش خداست
 
باقی می ماند. کسی که شهید داده، فرزند او عندالله است، رنجها تمام می شود و بی اجر و پاداش نمی ماند.« شب سمور و لب تنور » هر دو می گذرد.
آنکس که در شرایط محاصره اقتصادی دستش را به حرام آلوده نمی کند، برای او این زندگی لب تنور است و می گذرد و آن کسی هم که در بحبوحه جنگ دست خود را به هر پلیدی آلوده و از فرصت سوءاستفاده کرد، برای او شب سمور هم بود، گذشت. آن روستایی که دولت برای او کار می کند، گندم خودش را به دولت می فروشد ولو اینکه زندگی برایش لب تنور باشد، صبر می کند و می گذرد.آنکس که برای یک تفاوت جزیی، حاصل خود را به کسی می دهد که ممکن است برای ایجاد کمبود، آنها را از بین ببرد، برای او زندگی تشک و لحاف از پوست سمور هم که باشد، می گذرد. آنکس که در این شرایط، رعایت تقوا می کند و فرزندش را در برابر فساد کنترل می نماید، لب تنور هم که باشد می گذرد. آن جوانی که سر خیابان می ایستد و تماشاگری می کند و آن زنی که خودش را در مقابل دیگران به نمایش می گذارد، اگر این لذات« شب سمور» هم باشد، می گذرد. آنکسی که با همه فشارها نهی از منکر می کند و ممکن است هتک بشود، باز این لب تنور است و می گذرد.
 

بخش دوم:

 مثل ها و پندهای معنوی _ عرفانی

 

هستی گواه وجود خدا
قاضی و پرونده
گاهی پرونده خوب تنظیم شده است اما قاضی خوب نیست. اگر قاضی آزاد نباشد، هر چند تمام قوای نظامی و انتظامی هم در تشکیل آن پرونده دقت لازم را به خرج داده باشند، تأثیری نخواهد داشت. قاضی، آن کاری را که بخواهد انجام می دهد. ضوابط هم اگر انقلابی باشند اما قاضی انقلابی نباشد، کاری انجام نمی شود و زحمتها به هدر می رود.
قلب آدمی، همچون قاضی است و دلیل و برهان، گماشته های نظامی آن؛ که می روند تا مطلبی بیابند و به اثبات برسانند. شرط این است که این قاضی باید آزاد باشد، اسیر دنیا نباشد، تا بتواند روی این پرونده دنیا که با ادلّه بسیار ثابت می کند خدایی هست، قضاوت کند و به نتیجه مطلوب برسد.
برای یک قاضی آزاد، یک جرم، یک سند، یک مدرک کافی است، اما اگر قاضی متمایل به قضاوت صحیح نباشد، به بهانه های مختلف، مدارک و اسناد را رد می کند.
 
زندان نفس
زندان
آدمی که در سلول( اتاق انفرادی برای زندانی) است، چه سلول در باغ باشد، چه در زندان، فرقی نمی کند؛ چون چیزی نمی تواند بفهمد. ما هم که در سلول نفسانیت خود هستیم، در این عالم ما را به هر کجا که ببرند، فرقی نمی کند؛ چه زندان و چه باغ.

حیات و مرگ قلب
آب و هوا
هوا برای ریه خوب است، اما آب خوب نیست، بعکس آب برای معده خوب است، اما هوا خوب نیست.
نفس انسان، مثل معده است که طالب محبت دنیاست. دنیا برای نفس مطلوب است، اما قلب انسان مثل ریه که به هوا نیاز دارد. محتاج« ذکرالله» است. چطور اگر انسان برای چند لحظه ای هوا به ریه اش نرسد، می میرد، یا در شرف مرگ قرار می گیرد، اگر هوای ذکر خدا هم به قلب نرسد خواهد مرد.

اشتیاق به مرگ
سبد مروارید
فرض کنید غوّاصی را با یک طناب به عمق دریا فرستاده باشند تا
 
سبدی از مروارید را بالا بیاورد. طبیعتاً آن غوّاص همین که یک سبد مروارید جمع آوری کرد، طناب را تکان می دهد که مرا بالا بکشید. چرا؟ چون می ترسد که خطری برای او پیش بیاید و نتواند خود را بالا بکشد.
انسان هم در دنیا همینطور است. ما اهل این دنیا نیستیم. این دنیا محل زیرآبی ماست. همانطوری که غوّاص اهل زیر آب دریا نیست و برای برنامه ای او را به زیر آب فرستاده اند، انسان هم اهل عالم معنویت و عالم ملکوت و بالاست، و برای برنامه ای او را به ته این دریا فرستاده اند. حال اگر غوّاص چیزی را جمع نکرده باشد، هر چه از بالا طناب را تکان بدهند که موقع بالا آمدن است، می گوید من هنوز کاری نکرده ام، دلش می خواهد طناب را تکان ندهند و خودش هم هیچوقت آن را تکان نمی دهد. بر خلاف آن کسی که سبدش را پر کرده باشد، خودش طناب را تکان می دهد که مرا بالا بیاورید.
انسان هنگامی که اعمال صالحی انجام داده، دائماً اصرار و اشتیاق دارد که از این دنیا برود، تا مبادا اعمالش از کف برود و تمنای مرگ دارد. اما آنکه اعمال صالحی ندارد، نه تنها تمنا و آرزوی مرگ ندارد بلکه از آن وحشت هم دارد.

نیّت در عمل
تیر و کمان
قبلاً رزمندگان با تیر و کمان کار می کردند و به اندازه ای که قدرت داشتند کمان را بکشند، تیر را پرتاب می کردند. هر چه بیشتر می توانستند کمان را بکشند، این تیر دورتر می رفت و مؤثرتر بود.
«عمل» مثل تیر است و «نیّت» مثل کمان. کشیده شدن این کمال، با
 
قدرت اخلاص است.
اگر این کمان را کم بکشید، تیر هم کم می رود و اگر زور شما کم بود و کمان کم کشیده شد، تیر جلوی پای شما به زمین می خورد. عمل انسان هم همینطور است، اگر می خواهی آن را رد کنی تا برود و به خدا برسد و خدا آن را قبول کند، باید ببینی چه کششی به آن دادی.«عمل» را در کمان «نیت» می گذاریم و آن را رها می کنیم. کمان نیت را با زور اخلاص و سوز و عشق می توانیم بکشیم و هر چه زور آن عشق بیشتر باشد، کمان را می توانیم بیشتر بکشیم و تیر دورتر می رود، تا به آنجا می رسد که دیگر بر نمی گردد.
هر جا شروع کار انسان «الله» بود، این نیت زور دارد و عمل را رها که می کند می رود تا به دست خدا می رسد.
پس آنگاه که عملی از انسان سر می زند، باید دید در حال سر زدن عمل، انسان چه حالی و چه وضعی دارد؟
اگر این عمل از روی سوز از انسان سر بزند و سوز شدید باشد، و قدرت پرش آن هم بیشتر باشد، این عمل قرب پیدا می کند تا به جایی که باید برسد، می رسد. برای اینکه این عمل لله بشود باید از دنیا بالاتر برود، یعنی از این سماء دنیا عبور کند؛ چون اگر نتوانست از آسمان دنیا عبور کند دوباره به دنیا بر می گردد. هواپیما را دیده اید که از روی زمین اوج می گیرد، اما کجا باید برگردد؟ دوباره به زمین بر می گردد. سفینه های فضایی هم همینطور. اما موشک از جاذبه زمین خارج می شود و اوج می گیرد و می تواند برود.
نیت انسانها گاهی در جاذبه خود انسان گیر می کند، یعنی همان طور که زمین جاذبه دارد، « نیت» هم جاذبه دارد. همانطور که یک سرعت شدید لازم است تا یک شیء را از جاذبه زمین خارج بکند؛ و فشار قوی می خواهد
 
تا قوی تر از جاذبه باشد و بتواند این را از زمین خارج بکند، عمل انسان هم چنین است. می دانید که قبلاً هیچ جسمی نمی توانست از جاذبه زمین بیرون برود و از جوّ بگذرد، هر چه هم بالا می رفت، دوباره به زمین بر می گشت. اعمالی که انسان انجام می دهد، از پیش خود پرتابش می کند، اما جاذبه خودش دوباره آن را به طرف او بر می گرداند باید این فشار به جایی برسد و نیرو آنقدر باشد که بتواند آن را از جاذبه خود خارج کند.
بسیاری از چیزها که انسان پرتاب می کند، از جوّ خودش نمی گذرد و با اینکه فکر می کند پرتاب کرده و رسیده است، بعد که آنها را به او نشان می دهند، می بیند که خیلی از آنها برگشته است.
انسان هنوز آشنا نیست که جاذبه خودش چقدر است تا بداند که اگر بخواهد عمل، از جاذبه خودش خارج بشود چقدر مشکل است. شما این جاذبه خودتان را فرض کنید آسمان دنیا است که از دنیا شروع می شود و به خود دنیا بر می گردد، نتیجه ای ندارد، اما اثرش این است که انسان تیرانداز خوبی می شود، یک وقتی هم می بیند که آخرش از این جاذبه خارج می شود. اگر به آسمان اول هم برسد، باز خوب است و این هنر را داشته که از جاذبه خود خارج بشود، خدایی شده؛ اما در مرتبه پایین. این خوب است ولی باید عمل به آسمان دوم و سوم و هفتم و … برسد. اینها درجات عمل و مربوط به نیت اوست که بتواند تا چه اندازه ای از خودش رها شود، مربوط به آن سوزی است که پیدا می کند. موشکی که از زمین پرتاب می شود، سوختی در آن به کار می رود تا فشاری ایجاد کند که از قدرت جاذبه بیشتر باشد و آن را از جوّ و جاذبه خارج می کند، بعد که از جاذبه خارج شد، روی یک نیرویی  معمولی حرکت می کند و می رود.
 
علت خود بینی
نور
انسان آنگاه که پشت به نور می کند، خود را می بیند، آنهم بزرگتر از آنچه که هست، یعنی« خود بزرگ بین» می شود. همچنانکه اگر در شبی تاریک به جای اینکه رو به فانوسی بایستید، پشت به فانوس ایستادید خود را می بینید و سایه خود را، آنهم بزرگتر از آنچه که هستید، همانطور هم خود بزرگ بینی معلول ادبار و پشت کردن به نور است.

تولّد انسانی
بند ناف
آرزوهای دنیایی انسان، همانند بند ناف است. اگر می گویند این آرزوها را قیچی کنید یا خدا خودش قیچی می کند، برای مقام « ولادت» انسان است. هر گاه انسان در دنیا، از دنیا برید، در محضر خدا ولادت پیدا می کند.

رشد انسانی در سایه توجه به خدا
نور و سایه
مأمون خلیفه عباسی، درباره این که چرا نمازها در اوقات پنجگانه آن هم در اوقاتی مشخص خوانده می شوند، از حضرت رضا علیه السلام پرسید. حضرت در پاسخ فرمود: این امر بدان جهت است که شروع و ختم امور و آغاز و انجام کارها همراه با یاد و نام خداوند باشد.
 
از این رو، می بینید که کار نیم روز انسان با نماز صبح آغاز و با نماز ظهر پایان می پذیرد و همچنین کار عصر انسان با نماز عصر شروع و با نماز مغرب ختم می گردد و در مجموعه برنامه روز و شب انسان، همچنانکه با نماز صبح آغاز می شود، با نماز عشاء خاتمه می یابد؛ تا در نتیجه، مجموعه اشتغالات انسان از ابتدا تا انتهاء با توجه و ذکر خداوند توأم باشد. اگر این چنین نمی شد، قلب انسان حالت قساوت و انجماد به خود می گرفت. قلب انسان بدون یاد خدا به قساوت و انجماد کشیده می شود. این مطلب را در ضمن مثالی توضیح می دهم:
همانطور که می دانید، چرخش وضعی زمین به دور خود، موجب پیدایش شب و روز می شود و گردش انتقالی آن، موجب به وجود آمدن فصول مختلف سال؛ یعنی بهار، پاییز، تابستان و زمستان. تمامی این تغییرات و تحولات، خود معلول چگونگی تابش خورشید به سطح زمین است و همین امر موجب پیدایش اماکن و مناطق منجمده جنوبی و شمالی و مناطق معتدل و استوایی است؛ که از نظر وضعیت حیات با هم تفاوت دارند. چون زاویه تابش در خط استوا، به عمود نزدیکتر است، هیجان حیات به بالاترین حد( ماکزیمم) خود می رسد. از این رو در این نوع مناطق، عظیم الجثه ترین حیوانات، در دریا و بزرگترین جانوران و جانداران، در خشکی یافت می شود.
تعدد و تنوع موجودات در مناطق استوایی بسیار بیشتر از دیگر مناطق است. به فرض اگر در برخی از مناطق انواع پروانه ها به شش نوع می رسد، در مناطق استوایی همین نوع به هزار هم خواهد رسید. این نشانگر شکوفایی حیات است.
حال همچنانکه زمین از خورشید کسب نور می کند و از خود نوری ندارد، انسان هم بر اساس آیات کریمه قرآن (الله نور السموات و الارض)
 
از خورشید رحمت الهی کسب نور می کند. پس باید همواره زاویه این تابش را تنظیم کنیم؛ چون هر چه هست در همین زاویه تابش است. فاصله خورشید با زمین و زمین با خورشید هیچگاه کم یا زیاد نمی شود و اگر تفاوتی بین مناطق قطبی و استوایی وجود دارد،به همان زاویه تابش بر می گردد. اگر بین زمستان و تابستان، یا بین نیم روز و نیم شب تفاوتی است، ریشه در زاویه تابش دارد. انسان، وابسته به خداست و فاصله این وابستگی هرگز دستخوش تغییر و تحول نخواهد شد، آنچه قابل تغییر می باشد زاویه توجه انسان به خداست.
به هر میزان که توجه و التفات انسان به خدای متعال بیشتر باشد، تابش این نور نیز بیشتر خواهد بود، همانند تابش نور خورشید در مکانهایی چون مناطق استوایی، یا در زمانهایی چون نیم روز. از آن طرف، هر چه که انحراف انسان از این زاویه تابش بیشتر شود، به دنبال آن تاریکی نیم شب و سردی و سختی زمستان را به دنبال خواهد داشت، مثل مناطق منجمده که آثار و نمودار حیات در آن نادر است.
حیات صداقت، پاکی، طهارت و صمیمیت انسان آن لحظه است که با یاد خدا همراه باشد یعنی لحظه ای که احساس می کند صاحبی دارد و مالکی دارد که اگاه، بینا، شنوا، عادل، صمیمی، عمیق، حاضر و ناظر است، به جای اینکه غدر و مکر کند صدق و صفا پیدا می کند، به جای آن که تسلیم زر و زور و تزویر شود، سدی در مقابل زر و زور و تزویر می گردد. به جای اینکه وابسته به قدرتهای فاسد بشود، با توکل و توجه به خدا شکننده قدرتهای فاسد خواهد شد.
پس فلسفه وجودی و راز نماز در این است که انسان را از زمستان به بهار، از حالت قطبی بودن به حالت استوایی بودن و از نیم شب غفلت از یاد خدا، به نیم روز نور و گرمی و شکوه الهی می رساند.
 
حقارت دنیا
ذرّه بین
دنیا کوچک است، کم است، گذرا و محدود است، غفلت و دنیازدگی انسان، دنیا را در نظرش بزرگ جلوه میدهد. گاهی ذره بین روی یک کلمه می گذارید، درشت و بزرگ می شود. وقتی انسان دل به دنیا می بندد، آن محبتی را که به چیزی پیدا می کند، آن چیز را در نظرش بزرگ می کند و خود انسان کوچک و حقیر می شود.

انسان، نیازمند خدا
جاذبه
اگر انسان خود را فقیر بداند به سراغ غنی خواهد رفت. غنی هیچگاه سراغ غنی را نمی گیرد، بلکه غنی دنبال آن است که غنی دیگری نباشد. غنی، همیشه غنی را دفع می کند. همچنان که دو قطب همنام، یکدیگر را دفع می کنند و هیچکدام نسبت به دیگری جاذبه ندارند.
خدا غنی است، آدمی هم اگر خود را غنی بداند، دیگر خدا برای او هیچ جاذبه ای ندارد.

نیاز، عامل حرکت
جدول
بچه ها برای بازی خود یک جدولهایی دارند که ۱۵ شماره دارد، اما
 
دارای ۱۶ خانه است. یعنی یک خانه آن خالی است. بعد به جهت خالی بودن همین یک خانه است که شماره یک از جایگاه یک می تواند خود را به آخرین جایگاه، یعنی خانه ۱۶ برساند. حال اگر این خانه خالی نبود، چه می شد؟ جز اینکه شماره یک برای همیشه در جایگاه یک می ماند و هیچ حرکتی از خود نشان نمی داد؟
آنچه را هم که شما در سطح زندگی به فقر و ناداری تعبیر می کنید، دقیقاً شبیه به همان یک خانه خالی است که موجب حرکت و رشد و ارتقاء انسان می گردد.

توجه به خدا
خانه و صاحبخانه
ما، در رؤیا به سر می بریم و به همین جهت نمی دانیم چه کسی سود می برد و چه کسی زیان. از عالم فقط در و دیوار و جانورش را دیده ایم و صاحبخانه را ندیده ایم و مشکل ما همین است. اما اولیاء خدا و شهدا صاحبخانه را دیدند، دست از خانه کشیدند، و ما چون معرفت صاحبخانه برایمان حاصل نشد، به تماشای نقش و نگارخانه نشستیم. خیال می کنیم این عالم خانه بی صاحب است، و گرنه چه کسی در خانه ای می رود که صاحب خانه حاضر باشد و او شروع کند به شمارش آجرها و دیدن نقش و نگارهای خانه و هیچ مجالستی با صاحبخانه نداشته باشد؟ ما حتی آنوقتی هم که فکر می کنیم داریم با صاحب خانه صحبت می کنیم، در نقش خیالات خودمان هستیم و تصوّراتمان در پیش چشمانمان رژه می رود
 
لجنزار دنیا طلبی
اردک و لجن

شکرانه بازوی توانا       بگرفتن دست ناتوان است
این مردمی که اهل دنیا شده اند، نا توانند. شما باید دستشان را بگیرید و به آنها حالی کنید، این چیزهایی که دارید مصرف می کنید لجن است. اردک را دیده اید که توی لجن می چرد و کیف می کند! مردم شیرینی را به آن خوشمزگی نمی خورند که اردک لجن را به آن راحتی می بلعد. هر چه این آب، لجن تر باشد. خوشحال تر است. شما دست مردم را بگیرید و از این لجنزار دنیا بیرون بیاورید و ببرید توی آب زلال، بگویید این طرف خرابه است، خدا جای آباد هم دارد.

بلاها، نشان عنایت خدا
سنگ و آیینه
اگر یک خانم روبه روی آیینه ایستاده و سخت مبهوت و متوجه آن باشد در حالی که همسرش در کنار اوست و آرزو دارد که این خانم به او هم نگاهی کند. حال اگر این همسر، سنگی بردارد و به آیینه بکوبد وآن را بشکند، آیا شکستن آیینه دلیل بر شدت علاقه همسر است، یا دلیل بر بی علاقه بودن او؟ یقیناً دلیل بر شدت علاقه است.
خداوند هم دوست دارد که انسان توجهش به غیر او جلب نشود و تمام توجه اش به او باشد. برای این خاطر، مصائب و مشکلات را استخدام می کند تا انسان از توجه به غیر، به توجه به خدا برسد. بنابراین، بعضی از
 
مصائب دلیل بر شدت علاقه خداوند نسبت به انسان است.

شهادت، معامله با خدا
معامله
« ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم»
خدا، خریدار جان و مال مؤمنین است. کسی که جان و مالش را فروخت و بهشت را خرید، دیگر حق بردن نام و جان و مال را ندارد؛ چون فروخته است.
شما اگر پول دادید و کتابی را خریدید، اینکه فروشنده با آن پول چه خواهد کرد و آن را صرف چه خواهد نمود، دیگر به شما ربطی ندارد. اگر بگویید: آقا چرا با این پول، چنین و چنان کردی؟ می گوید: آقا جان شما کتابی را خریدید و پولش را داده اید، چه کار دارید که من با این پول چه می کنم؟ شما دیگر مسؤول من نیستی، معامله تمام شده و رفته است و به شما ارتباطی ندارد که من با این پول چه می کنم!.
قرآن می گوید جان و مال مؤمنین را خدا خریده است به اینکه بهشت برای مؤمنین باشد، پس دیگر از جان و مال مپرس و پشت سر خود را هم نگاه نکن که من جان تو را کجا می گیرم و مال تو را کجا خرج می کنم؟.
حال اگر کسی مؤمن باشد و متوجه چنین معامله ای باشد تا یادش بیفتد، به جان آسیب دیده یا مال از دست رفته اش می گوید:« استغفرالله ربی و اتوب الیه» من چه کار به مال مردم دارم؟ من که فروخته ام! اگر مالش مشکلی پیدا کرد، غصه نمی خورد که چرا چنین و چنان شده، خدا می گوید تو با هر کس معامله می کنی دنبالش نمی گردی، با ما که معامله می کنی چشمت دنبالش است؟!.
 
رضا به کار خدا
بیمار و طبیب
آدمی که خود را به خدا بسپارد، مثل مریضی است که خود را به طبیب می سپارد. طبیب اگر صلاح دید دوا می دهد، اگر صلاح ندید، نمی دهد. صلاح دید، نسخه بلند بالا می نویسد، صلاح ندید، نمی نویسد. نباید انسان مثل آن مریضهایی باشد که به دکتر سفارش می کنند دکتر دوتا آمپول برایم نمی نویسی؟ مثل اینکه خیال می کند آمپول آدم را خوب می کند. بعضی از عوام می روند دکتر، گاهی دکتر قرص به آنها می دهد، می گویند: این دکتر خوب نبود، آن دکتری خوب است که آمپول می دهد. یا مثلا می گوید: نگاه کن! فقط دو تا کلمه برایم نوشته است. خیال می کند آن دکتری خوب است که دو صفحه می نویسد.
انسان نسبت به خدا نبایستی این جوری باشد. گاهی دکتر به انسان می گوید: تو دوا احتیاج نداری، مراقبت کن خوب می شوی. باور کنید چنین دکتری مشتری ندارد،( دکتری که به مریض راست و حقیقت می گوید) بعضی از دکترها چیزی می نویسند تا مریض به آنها بی عقیده نشود. انسان نباید این جوری با خدا برخورد کند، بلکه باید هر چیزی را که خدا خودش صلاح دید،آن را بپذیرد.

تسلیم خدا
خانه اجاره
اگر شما خانه ای را به کسی اجاره بدهید، اجاره را از او می ستانید،خواه
 
در خانه باشد، آدمی هم اگر دل خود را به خدا سپرد، چه خدا از انسان کار بکشد چه نکشد، اجرش را خواهد داد.

دل، خانه محبت الهی
پادگان و مسجد
شما پادگان که می سازید، هم مسجد در آن بنا می کنید، هم توالت. در پادگان وجود انسان نیز، مسجدی ساخته اند و توالتی. مسجد وجود انسان «قلب» است و توالت آن،« نفس»، تکبر و…در نفس انسان، تکبر مثل فضولات درون توالت است. پس تو باید هم توالت را از وجود کثافتها تمیز نگهداری و هم یک خادم خوبی باشی برای این مسجد.اگر سگ بخواهد وارد یک مسجد شود، تو می گذاری؟ نه، می گویی مسجد را نجس می کند. خدا این مسجد را در دل تو بنا کرده است، اگر محبت غیر خدا داخل آن شود، آن را نجس می کند.

راه الهی شدن
تعویض لباس
شما اگر بخواهید لباس نو بپوشید، اول باید لباس کهنه را در بیاورید. اگر خانه نو خدایی می خواهی، باید خانه دنیایی را بدهی. اگر بدن خدایی می خواهی، باید بدن دنیایی را بدهی، اگر امنیت خدایی می خواهی باید امنیت دنیایی را بدهی. هر کس آخرت می خواهد، باید دنیا را بدهد.
 
پاکسازی دل
شاه رفت
یادتان هست که در ابتدای انقلاب، یک روز، روزنامه ها نوشتند:« شاه رفت» و روز بعد در روزنامه ها نوشتند:« امام آمد». ان شاءالله روزی بیاید که دل ما هم آنچنان بشود که بگوییم: شیطان رفت و خدا آمد.

محتوا و حقیقت زندگی
پوست و مغز
زندگی دو بخش دارد، یک بخش، حقیقت زندگی و بخش دیگر، حاشیه و فرع بر آن حقیقت است. آن چیزی که برای انسان می ماند، حقیقت زندگی است نه حواشی آن. زندگی مغز و پوست دارد، مؤمن یعنی کسی که زندگی او مغزدارد، کافر و منافق و منحرف و فاسد یعنی کسی که زندگی او پوست بی مغز است. برنامه شیطان این است که مغز زندگی را از انسان بگیرد و انسان را به پوست زندگی قانع و دلخوش کند. هدف دعوت و رسالت انبیاء این است که، زندگی را مغزدار کنند و به انسان بفهمانند مغز زندگی چیست و راه حفظ آن چگونه است؟ برای این مطلب مثالهای زیادی وجود دارد. کیف شما که پول را در آن می گذارید پوست است، و پول شما نسبت به آن کیف، مغز است. اگر جیب بر سرمایه زندگی و اندوخته شما را که در کیف است بزند، اما کیف را نبرد و شما خوشحال باشید که الحمدالله کیف هست، این غفلت است. چنین انسانی محکوم است، چون کیف پنجاه تومان می ارزد، اما محتوای آن پنجاه هزار تومان
 
ارزش دارد. جیب بر صد هزار تومان را زد و کیف پنجاه هزار تومانی را رها کرد. شما اگر دلخوش به این باشید، ساده هستید.
کافر، منافق و فاسد، فردی است که عقل و فهم و نور او ضایع شده است. سرمایه او وقتی از بین می رود و محتوی کیف او را می زنند، دلخوش به این است که خود کیف هست، اما فقط پول از بین رفته است!.
می گویند کسی دهانه مرکبش را گرفته بود و او را می برد، دهانه را از مرکب باز کردند و مرکب را بردند. او دلخوش به این بود که اگر مرکب رفت، دهانه اش را در دست دارد. مثل این است که ماشین شما را بدزدند، اما دلت خوش باشد به این که کلید ماشین در دست شماست! ما بایستی در زندگی چشممان را باز کنیم، ببینیم و متوجه باشیم که اصل زندگی چیست و فرع آن کدام است؟
اصل در زندگی، امتحان و نمره هایی است که انسان می گیرد. نمره صبر، نمره شکر، نمره اخلاص، نمره صدق، اینها اصل هستند. پستها، مقامها، داراییها، و درآمدها، کیف زندگی هستند، نه پول آن. کسی که میلیون، میلیون درآمد دارد، این درآمدها کیف اوست و تقوا پول. آن کسی که در عالم، ریاست دارد، ریاست کیف است، امانت و رعایت عدالت و تقوی را در نظر گرفتن، سرمایه او است. شیطان تمام توجهش را برای سرقت تقوا و عدالت و صدق و اخلاص انسان به کار می برد. شیطان نمی خواهد از انسان پول، مقام، شهرت و محبوبیت را سرقت کند، برای شیطان اینها ارزش ندارد. شیطان می خواهد تقوا را از انسان سرقت کند. شیره لیموشیرین و آب آن اصل، و پوستش فرع آن است و به درد نمی خورد. اگر شیطان از کسی شیره زندگی و عصاره هستی اش را در بیاورد و او را به پوست آن مشغول کند، خیلی خوشحال می شود. شیطان می خواهد انار زندگی انسان را بمکد و پوستش را به او بدهد. اگر شیطان توانست از چنگ
 
انسان، در هر شغلی که هست تقوا را خارج کند، آب انار را برده است، پوست آن را باد می کند و به دست انسان می سپارد و انسان خیال می کند که انار دارد. زن و فرزند، خانه و زندگی، شغل و مقام اگر خالی از تقوا شد، همه اینها انار مکیده شده است.
اینکه شیطان سواره و پیاده خود را بر اینها می گمارد و در مال و فرزند آنها شریک می شود، مثل این است که کسی با شما در انار خوردن شریک می شود، انار را آب لمبو می کند، می فشارد و تمام محتوای آن را می مکد، بعد پوستش را باد می کند و به دست شما می دهد. شیطان هم اینگونه با انسان شریک می شود.
شرکت مالی شیطان با انسان چنین نیست که بگوید: ای انسان صد هزار تومان داری، هزار تومان آن مال من و نه هزار تومانش مال تو. این جور مشارکت نمی کند. پول، پوست است، پوست انار است، این به درد شیطان می خورد. شیطان آب انار را می خواهد، شیطان از این پول تقوا را می خواهد، شیطان می خواهد انسان با یک دروغ، تهمت، افترا و خلاف واقع، پولدار و ثروتمند شود. شیطان این چنین شریک می شود و تقوا را از ثروت انسان می گیرد.
شریک شدن شیطان در اولاد، این نیست که یک اولاد به تو می دهد و دیگری را خودش بر می دارد و قسمتش می کند، نه! تمام اولاد را برای خودت می گذارد، اما با بی تقوایی انسان صاحب اولاد می شود، نان حرام به اولادش می دهد، تربیت و آموزش غلط به فرزندش می دهد. شیطان اینطور در اولاد انسان شریک می شود. بچه منهای تقوا مثل انار منهای آب است. انار مکیده شده را هر چه بمکی، چیزی به دستت نمی آید، بچه کوچک هر چه پستانک بمکد، این لاستیک مسئله ای را برای او حل نمی کند. ریاست دنیا، قدرت و شوکت دنیا، مال دنیا اگر بی تقوا شد، مثل
 
پستانکی که بچه می مکد، بی خاصیت است، خودش را خسته می کند اما حاصل به دست نمی آورد.
تقوا مانند شیر در پستان است، پستان و پستانک هر دو شکل هم هستند و طرز مکیدن آنها هم یکی است. ریاستی را که به انسان دادند اگر درآن تقوا را رعایت کرد، این پستان است، یعنی از آن تقوا مکیده و تقوا به دست آورده و به وسیله آن نور و حیات کسب کرده است. حقیقت زندگی به تقوایی است که انسان به دست می آورد. قرآن می گوید:« ان اکرمکم عندالله اتقیکم» محترم ترین شما پیش خدا با تقواترین شماست. یعنی در میان چیزهای مختلفی که انسان در این دنیا به دست می آورد، از همه ارزشمندتر تقوا است. تقوا، شیره زندگی است. اگر دنیا انار باشد، تقوا آب آن انار است. شیطان می خواهد این آب را سرقت کند، به چیز دیگری نظر ندارد. خداوند هم می خواهد انسان تقوا داشته باشد، به چیز دیگرش نظر ندارد.
به هر شغل و کاری که مشغولی، کار و شغل تو، پوکه و پوسته عمل، و تقوای تو هستی و حیات و اساس زندگی است. اگر یکی مستخدم مدرسه است و یکی وزیر و دیگری مدیر کل، آن وزارت، آن مستخدمی، و آن مدیریت کل، همه این منصبها پوست است. اگر با تقوا وزارت کرد، وزارتش با محتواست و از این وزارت، شیره تقوا را می مکد و به کمال می رسد. وزارت برایش پستانی است که شیر تقوا را از آن می مکد و به معرفت و کمال و حیات می رسد. اما اگر وزارت را بدون تقوا اداره کرد، وزارت پستان نیست، بلکه پستانک است. وزارت را می مکد اما شیره  تقوا در آن نیست، از این جهت رنجور و ضعیف و بدون معرفت و کمال می ماند. بچه به دنیا می آید، و بچه هفتاد هشتاد ساله از دنیا می رود، یعنی عقل و تقوا و ایمانش بچه است، وقتی که از دنیا می رود دستش خالی است.
 
مستخدم مدرسه، خدمتگزاری اش پوست و تقوای او شیره حیات است. وقتی از روی تقوا خدمتگزاری می کند. در حقیقت دارد رشد می کند. این خدمتگزاری پستان است. چنین فردی معرفت و کمال پیدا می کند و بالغ می شود و وقتی از دنیا می رود، عندالله محترم است. اما اگر بی تقوا باشد، دست خالی از دنیا می رود. اگر یک مستخدم با تقوا بود و وزیر بی تقوا، کدام سود برده و کدام ضرر کرده است؟ کدام اصل را گرفته و کدام پوست را گرفته است؟ جای اینها کجاست؟ خوب معلوم است، شما پوست را کجا می اندازید؟ انسان بی تقوا هم همانجا باید انداخته شود.
مبارزه و فعالیت منهای تقوا پوست است، تشکیل حکومت منهای تقوا پوست است. امام همه توجهش به این بود که در این حکومت و در مسؤولین تقوا باشد. پیروزی منهای تقوا، شکست است و شکست به اضافه تقوا، عین پیروزی است. باید دید در زندگی چه چیز در دست می ماند. این طور نباشد که دزد، الاغ را ببرد اما انسان افسار را در دست داشته باشد! افسار بدون الاغ به چه درد می خورد؟ پوست منهای مغز چه نتیجه ای دارد؟ ما هر چه که از دست بدهیم اما تقوایمان بماند این پیروزی است و هر چه را که به دست بیاوریم اما تقوایمان باقی نماند، شکست است. امت ما چون به تقوا تکیه کرد خدا او را پیروز کرد  دشمن به اسلحه ها توجه کرد، شکست خورد. ما باید محرومیتهایی را که پیدا می کنیم اگر در نتیجه تقواست این را پیروزی بدانیم و تمام پیشرفتهای دشمن را که منهای تقوا است، شکست بدانیم.
 
حیات قلب
برق
تقوا انسان را به خدا مرتبط می کند. انسان خط ارتباطی خودش را با خداوند متعال از طریق تقوا برقرار می کند و وقتی به خداوند متصل و مرتبط شد، آثار خدا و قدرت الهی در او ظاهر می گردد و نشاط روح و حیات و قوت الهی در انسان پیدا می شود. اما وقتی تقوا از بین می رود و ارتباط با خدا قطع می شود، روح حرکت و فعالیت انسان متوقف می شود. شما وقتی اطوی برقی را به برق وصل کنید، گرم می شود. پنکه را وقتی به برق می زنید، کار می کند. این اطو از خودش گرمی ندارد، اما استعداد گرم شدن را دارد. یخچال خودش سردی ندارد، بلکه استعداد سرد شدن دارد. وقتی یخچال به برق متصل شد، سرد می کند، پنکه باد می زند، اطو گرم می کند، وقتی جریان برق قطع شد، همه این کارها تعطیل می شود.
تقوا سیم ارتباطی « عبد» با « معبود» است. وقتی انسان تقوا داشته باشد، به برق الهی و قوه الهی وصل می شود، در نتیجه قلب او نور، قوّت و شجاعت پیدا می کند. در انسان دستگاهی است که اگر به خدا مرتبط شد، این دستگاه مقتدر و نیرومند می شود و جرأت پیدا می کند. حتی به وسیله این تقوا علم و نور و حیات پیدا می کند. اینکه خطیب در خطبه های جمعه درباره تقوا صحبت کرده و تذکر می دهد، برای این است که چراغ دل به وسیله این سیم ارتباطی، روشن می شود. انبیاء می آیند تا انسانها را به وسیله مرتبط کردن با خدا زنده کنند. وقتی انسان به خدا ربط پیدا کرد، از کار بد، بدش می آید. غیبت و ظلم در نظر او زشت و قبیح جلوه می کند. در درونش نسبت به ظلم و تعدّی و زور گویی نفرت پیدا می شود، یعنی
 
نهی از منکر در درون خود انسان جلوه می کند. این اتصال که برقرار شد، یک ذرّه اذیّت و آزار نمی تواند تحمل کند. قلبش از دروغ متنفر می شود، وقتی از روی اشتباه کلمه ای گفت که خلاف بود، اگر با تقوا و مرتبط به خدا باشد و سیم این برق قطع نشده باشد، به خاطر این دروغ اشتباهی چنان پشیمان و متأثر می شود که مثل یک مار گزیده به خود می پیچد که چرا چنین حرفی زد، یا این آزار را رساند؟
وقتی انسان از درون ساخته و احیاء و زنده شد، این حیات درونی، دیگر وابسته به دیگران نیست و بدون اینکه به او تذکر بدهند و مراقب او باشند، خودش مراقب خودش است. انسان در این حالت مثل چاهی می شود که از خودش آب می جوشد. مثل معروفی است که:« خوشا چاهی که آب از خود برآرد» در این حالت، جوشش و تراوش در انسان حاصل می شود و در دل انسان چشمه علم و معرفت و نهی از منکر می جوشد. این چشمه جوشان انسان را آباد می کند. هر جا آب و چشمه بود، اطراف آن آباد می شود. و مردم به دور آن می آیند و سکونت می کنند و زراعت و کشاورزی رونق می گیرد و آن منطقه از برکت یک چشمه سبز و خرّم می شود. گاهی رودخانه ای در یک سرزمین جاری است، یک مملکت از برکت آن زنده می شود. الان کشور مصر هر چه دارد از برکت رود نیل است.
انسان هم همین طور است. اگر در دل او این آب حیات جوشش کرد، انسان و اعمال و گفتار و کردارشان سر سبز و آباد می شود. سرسبزی عمل انسان این است که در کارهایی که می کند، خدمتی به خلق دیده بشود، کمک به ضعیف و ناتوان و ایستادگی و مقاومت در مقابل ظلم و تعدی دیده شود. اینها میوه عمل انسان است. وقتی کلام انسان برای اصلاح بین انسانهاست، این کلام کویر و ویرانه نیست. سخن انسان زمینی حاصلخیز است، چون از سخن او دشمنان دوست شدند، دعواها خاتمه پیدا کرد و
 
انسانهایی اصلاح و آباد شدند. این آباد شدن و حاصلخیز شدن کلام انسان است. گاهی زبان انسان آتشفشان و گاهی همین زبان چشمه است. وقتی انسان از روی کینه و بغض و حسد حرف می زند، دل آتش گرفته و زبان دهانه آتشفشان می شود. اگر انسان گرفتار حسد و ریاست طلبی و خود پسندی و خود خواهی شد، زبان او دهانه آتشفشان می شود و از این دهانه آتش بیرون می آید. از این آتش خانمانها می سوزد و خاکستر می شود. گاهی با یک سخن چینی، فتنه ها و دعواها و اختلافها به وجود می آید و خونها ریخته می شود. همین زبان که گاهی یک کوه آتشفشان می شود، گاهی هم رودخانه ای می شود که هر جا گذشت حیات و برکت و سبزی و خرمی پدید می آورد. حضرت عیسی بن مریم  از خداوند می خواهد که:« واجعلنی مبارکاً اینما کنت» ( خدایا مرا با برکت قرار ده هر جا که باشم). یعنی سخن او مثل رودخانه ای برکت زا است. انبیاء الهی، آبادی هستند و سخن آنها دلها را آباد می کند و حیات می بخشد.
اگر در دل انسان چشمه جوشید، زبان رودخانه می شود. اگر انسان اتصال و ارتباط با خدا پیدا کرد و با این ارتباط چشمه ای شد، زبانش هم رودخانه میشود؛ که نتیجه اش حیات است. اما اگر ارتباط با خدا قطع گردید و خدا فراموش شد، این انسان آتشفشان می شود . در این حالت غریزه اش فعّال است، فعّال شدن غریزه، یعنی همین که انسان حلال و حرام برایش فرق نکند. گوشت که می بیند بگوید که این گوشت پروتئین دارد و مقوی است، حال می خواهد با دزدی پیدا شده باشد، یا از طریق کسب حلال. می گوید قوّت داشته باشد، هر چه می خواهد باشد. این غریزه است که برایش حلال و حرام فرق نمی کند. در انسان یک اسب است و یک سوار. تقوا سوار این اسب است. غریزه اسبی است که این سوار زمام آن را در دست دارد. اگر این سوار کشته شد، این اسب رها شده و بی سوار، در
 
مزرعه های این و آن می رود. اما اسبی که سوار، زمامش را دارد، فقط در راه حرکت می کند. شما در نماز می گویید« اهدنا الصراط المستقیم» خدایا! مرا از داخل راه عبور بده که به بیراه نزنم. یعنی بر اسب غریزه ام، تقوا سوار باشد. انبیاء می آیند تا انسان را بر نفس خود مسلّط کنند. الان کشورهای قدرتمند عالم همه مثل اسبهای بی صاحب اند، بلکه بدتر، پلنگ و ببر بی صاحب هستند، بلکه از آنها هم بدتر و درنده تر. انسان وقتی بی صاحب شد، از هر حیوانی خطرناکتر می شود. چون از آنها مقتدرتر، پرزورتر و تواناتر است. اما اگر صاحب پیدا کرد، از همه آنها بهتر می شود. امام زمان( عجل الله تعالی فرجه الشریف) که به او صاحب الزمان و صاحب العصر می گویند، صاحب این زمین است. ما افتخارمان به این است که صاحب داریم و بی صاحب نیستیم و بی فرمان صاحبمان عمل نمی کنیم. انسان اگر باتقوا شد، بی صاحب نمی ماند. تقوا به انسان می گوید به حرف امام زمانت گوش کن و دل به امام زمان ببند. انسان را به امامش می رساند و انسان با تقوا به امامش سر می سپارد، دست در دست امامش می گذارد و خودش را به دست او می دهد، می گوید: هر طور رأی و نظر تو است مرا اداره کن و پیش ببر.
شما که در خدمت امام قیام کرده اید برای این است که اسبهای بدون صاحب را بیاورید و صاحبدار کنید. غریزه های رها شده را مهار کنید. انسانهای افسار گسیخته را که غریزه شان بر آنها سوار شده، تقوایشان را بر آنها سوار کنید. وجدانهای زندانی شده را از زندان آزاد کنید. الان وجدان و روح مردم عالم زندانی است. باید اینها منقلب بشوند. انقلاب یعنی وجدان زندانی شده در وجود انسان از زندان خارج شود. هر کس که وجدان و ایمانش آزاد شد، انقلابی است و کسی که وجدان و ایمان او اسیر شهوت و هوی و ریاست طلبی اوست، انقلابی نیست، چون منقلب نشده است.
 
در این انقلاب، امام که روح، حیات، قلب و ایمان بود آمد، شاهی را که شهوت بود و غریزه و نفسانیت، مغلوب و محکوم کرد. زندانی آزاد گردید و حاکم و فرمانده کل قوا شد. این معنا در یک انسان انقلابی هم به وجود می آید. یعنی اگر هوی، هوس، خود خواهی و غریزه، بر انسان حاکم شوند، در انسان رژیم شاهنشاهی به وجود می آید و تقوا و ایمان، مثل امام، زندانی می شوند. انقلابی شدن در درون انسان یعنی این« ایمان زندانی » آزاد شود و این شاهی که حاکم بود، محکوم گردد. ای انسان! آیا دلت می خواهد آنچه در مملکت واقع شده در تو هم واقع بشود؟ باید بدانی که شهوت تو شاه تو است، تو که می گفتی« مرگ بر شاه»، در مملکت تن خودت هم باید بگویی، مرگ بر غریزه، البته غریزه ای که بر تو مسلط شده باشد. غریزه بد نیست، بلکه سلطنت او بد است. شهوت اگر مرکب و محکوم شد بهترین و مفیدترین مرکبها است، اما اگر حاکم شد، بدترین حکام است. در کشور تن خود هم باید بگوییم: مرگ بر زورگویی و خودپرستی و خود خواهی و شهوت پرستی. مرگ بر هر چیزی که بخواهد روی تقوا را بپوشاند.

رشد معنوی
مرکب و سوار
همه برنامه های عبادی یک هدف را تعقیب می کنند و آن این است که انسان از حالت دلبستگی به دنیا و غرق شدن در مسائل زندگی، تغییر روش دهد و حیات دیگری را شروع کند. از دیدگاه اسلام، بدن منزل و خانه انسان است نه خود انسان. کسی که معرفت پیدا می کند انسان است، بدن ماشین انسان و انسان راننده این بدن است.
 
انسان در این حیات دنیا امتحان می شود، اگر در امتحان قبول شد، یک موجود بالاتر از این زمین و این حیات می گردد، قبل از اینکه از دنیا برود به پرواز در می آید و این عالم را با همه برنامه ها و تشکیلاتش برای رضای خدا تحمل می کند. گاهی انسان حیات دنیا را به عنوان بالاترین آرزو و بهترین چیز قبول کرده است این دوره حیوانیّت انسان است. وقتی انسان تغییر یافته و عوض می شود به حیات دنیا به عنوان یک « زندان» نگاه می کند نه به عنوان یک « خانه» انسان تا بزرگ نشود، حیات دنیا برایش کوچک نمی شود و تا رشد نکند احساس نمی کند، که حیات دنیا زندان است. اسلام به انسان می گوید باتقوا باش. آنگاه که انسان باتقوا شد خود به خود مغزش، فکرش و اندیشه اش رشد می کند. نوری پیدا می کند که با آن حق را از باطل تمیز می دهد و فانی و باقی را درک می کند. انسان با خیال نمی تواند بفهمد دنیا فانی و آخرت باقی است، بلکه این مسئله را با نور می تواند حل کند. اگر نور در قلب انسان تابید با یک نگاه، دنیا را شناخته، آن را سبک کرده و فنا و بی وفایی دنیا را کشف می کند. انسان، پوک و دروغ بودن آنچه را در دنیا هست، اعم از اسم و شهرت و عنوان، فقط با شعور می تواند کشف کند.

حقیقت دنیا
کیمیا و مس
کسانی که دنیا را آنطوری که هست دیده اند، به این نتیجه رسیده اند که از این دنیا اگر تقوا را بردارند باقی چیزها به درد نمی خورد. هر چیز منهای تقوا ضایع شدنی و از بین رفتنی است و چون مربوط به این دنیاست، فانی است.
 
تقوا کیمیایی است که اگر به فانی بزنند، فانی باقی می شود. آنچه درباره هنر و تأثیر کیمیا گفته اند که اگر به مس بزنند طلا می شود، تقوا از آن هم هنرمندتر است. چون اگر انسان همه مسهای عالم را هم برای خودش طلا کند، باز باید این طلا را بگذارد و برود. همراه خودش نمی تواند ذرّه ای از آنها را ببرد.
زان گنجهای نعمت و خروارهای مال
                                            با خویشتن به گور نبرند خردلی
هیچکس همراه خودش چیزی نمی برد. طلا هم رفتنی است، اما تقوا کاری می کند که کیمیا نمی کند. به چیزهای فانی می زنند آنها را تبدیل به باقی می کند.
می گویند: پادشاهی به خدا عقیده نداشت، اما وزیری خداشناس داشت. یک وقت پادشاه به وزیر گفت دلم گرفته می خواهم به گردش بروم. رفتند رسیدند به جایی مثل کوه بلند. دقت که کردند، دیدند خاکروبه ها روی هم جمع شده و شده یک کوه بدبو و زشت منظر. شب بود، متوجه شدند از یک گوشه این کوه چراغی سوسو می زند. نزدیک رفتند، دیدند وسط خاکروبه ها یک گودالی است و در آنجا دو نفر آدم چهل، پنجاه ساله زندگی می کنند. یکی مردی با لباسهای مندرس بود که تار می زد، نفر دیگر زنی بود که در مقابل آن مرد نشسته، جامی از شراب بدو می خوراند. مدتی به این زن و مرد نگاه کردند. دیدند این دو با همین حال و در همین مکان کثیف و متعفن، خوش اند. به اصطلاح گل می گویند و گل می شنوند و خیلی هم لذّت می برند. شاه به وزیر گفت: از اینها تعجب می کنم که توی خاکروبه زندگی می کنند اما دلخوش اند و سر گرم، و ما با آن زندگی هیچوقت نتوانستیم مثل اینها این طوری خوش باشیم. وزیر گفت: سلطان احتمال نمی دهند کسان دیگری هم باشند که وقتی نگاه به قصر
 
ما می کنند و ما را با فرشها و چراغها و غلامان و کنیزها دلخوش می بینند، آنها هم از ما تعجب می کنند؟ دلبستگی ما به سلطنت و حکومت و این لباس و فرش و کاخ و شهرت، به نظر آنها همین اندازه تعجب آور است که زندگی و دلخوش بودن این دو نفر در وسط خاکروبه ها برای ما! شاه گفت مگر می شود؟ اینها چه کسانی هستند که وقتی نگاه به ما می کنند اینطوری تعجب می کنند؟ وزیر گفت: همان کسانی که معتقد به آخرت اند. برای آنان که خبر از آخرت دارند و دنیا را شناخته اند، دنیا مثل کوه خاکروبه است و برای آنها قصری که ما ساختیم، مثل اینکه وسط خاکروبه را گود کرده و داخل آن نشسته ایم.آنها در عالمی زندگی می کنند که این عالم دنیای ما، به نظر آنها مثل زندگی در داخل آشغالهاست.
حال شما خودت را در جای آنان بگذار و ببین این ادعای وزیر درست است یا نه؟ اینجا مثل یک خاکروبه دان هست یا نیست؟
عمر ما را حساب کنید، هر چقدر که باشد، برای آنها که اهل آخرت هستند عالمش عالم بقاست و برای ما عالمش عالم فناست. عمر را لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه به ما می دهند، کسی که هشتاد سال عمر می کند ثانیه به ثانیه آن را گذرانده است. عمر ما یک مشک نیست، یک قطره و یک ثانیه است. کسی که در ۸۰ سالگی می میرد، این ۸۰ سالگی را یکجا به دست نیاورده است. آنها هم عمر خود را ثانیه به ثانیه به دست آورده اند. زیباییها نیز می گذرند. آنان که سالها پیش، چهره های زیبا داشتند و« ملکه زیبایی» محسوب می شدند، الان اگر زنده باشند،آن زیباییها را از دست داده اند و کسی الان رغبت نمی کند به آنها نگاه کند. مالداران هم چنین اند. تا وقتی زنده اند، مال موجب عزّت و احترامشان است و وقتی رفتند دعوا بر سر این مالها به قدری بالا می گیرد که آن مرده، چیزی جز فحش گیرش نمی آید. آخر و انجام عزّت و قدرت هم همینطور است. در زمان حیات
 
شاه، بعضی ها به او معتقد بودند و هر وقت می خواستند بلیط بخت آزمایی بردارند، می گفتند به شانس او برداریم، ولی دیدید که چه شانسی داشت؟ آنها که از او حمایت می کردند،وقتی عزل شد راهش ندادند. آمریکا نگذاشت که او وارد آن کشور شود.
این هم عزّت و قدرت دنیا، شهرت، اموال، جوانی و قدرت. ندیدی پهلوانهای قوی وقتی پیر می شوند، بلند شدن از زمین هم برایشان دشوار است؟« محمد علی کلی» را ندیدی؟! که یک روز با ضربه مشتش یک پهلوان را روی زمین می خواباند، ولی حالا از برداشتن یک کتاب و حتی ورق زدنش ناتوان است!.
آشنایان عالم بقا، می فهمند که هیچ چیز آن عالم به اینجا شبیه نیست، دنیا نسبت به آخرت، مثل آشغالدانی است. آدم تا در این عالم است معنی حقیقی مکان و عالم خود را نمی فهمد. کسی که در آشغال زندگی می کند، جز آشغال چیزی ندیده است. آدمی که در فنا زندگی می کند جز فنا چیزی ندیده است. آنها که عالم را آشغالدانی بدانند و بفهمند که آن طرف یک جای دیگر است، آرزوی مردن می کنند، اگر بفهمند اینجا کجاست و آنجا کجا، میل رفتن می کنند.
به قول حافظ:
حجاب چهره جان می شود غبار تنم
                                                                     خوشا دمی که از این چهره پرده بر فکنم
قرآن در سوره جمعه به یهودیها می گوید: اگر راست می گویید به مقام« ولایت الله» رسیده و از اولیاءالله شده اید، اولیاء خدا علامتشان این است که دلشان می خواهد هر لحظه بمیرند. یعنی توبه شان را کرده، برنامه های خود را به انجام رسانده و آماده اند، دیگر نمی خواهند اینجا بمانند.
 

بخش سوم:

 مثلها و پندهای اجتماعی

هماهنگی عقل و شرع
قطب نما و نقشه
کشتیبان، در کشتی بر روی آب، یک قطب نما و یک نقشه دارد. با نقشه مسیر را مشخص می کند، با قطب نما جهت مسیر را. نقشه می گوید مسیر تو به سمت شمال است، قطب نما می گوید شمال از این طرف است.
حال اگر یک کشتی یا یک کشتیبان، این  دو را نداشته باشد، مثلاً قطب نما داشته باشد، اما نقشه را نداشته باشد، قطب نما می گوید شمال از این طرف است، اما آیا اینکه مسیر شما به سمت شمال است یا نه، این را باید از نقشه سؤال کرد و یا نقشه داشته باشد. اما اگر قطب نما نداشته باشد، نقشه می گوید مسیر به سمت شمال است. حال، شمال از کدام طرف است باید از قطب نما سؤال کرد. بنابراین، یک کشتی بان به همان میزان که به یک قطب نما نیازمند است، به همان میزان هم به نقشه نیاز دارد.
انسان نیز در مسیر حق و صراط مستقیم برای دستیابی به هدف خود به دو چیز نیازمند است: یکی به نقشه که« شرع » باشد و دیگری به قطب نما که« عقل» باشد. انسان بدون عقل و شرع به هدف دست نمی یابد. نه شرع تنها کافی است و نه عقل تنها، هر کدام از اینها به تنهایی موجب ضلالت و گمراهی قطعی است. کسی که از عقل خوبی برخوردار باشد اما آشنا به شئون شرع نباشد، مثل کشتیبانی است که قطب نما دارد اما نقشه ندارد. و
 
یا اگر با شرع آشنا بود اما از عقل سالمی برخوردار نبود، به کشتیبانی می ماند که نقشه دارد اما قطب نما ندارد.

ریاست طلبی
توپ
انسانها در وادی نیل به کمال با هم دشمنی ندارند، از این جهت در راستای نیل به کمال با هم به تعارض نمی رسند. کمال هر کس کمک به کمال دیگری است، نه مانع آن.
ولی ریاست، چنین نیست. ریاست مثل گردو نیست تا بتوان آن را شکست، نصفی را به این یکی و نصف دیگر را به آن یکی داد. اگر ریاستی بشکند، دیگر ریاست نخواهد بود. همانطور که توپ فوتبال اگر قاچ شود، توپ نیست، ریاست هم قابل قاچ شدن نیست. ریاست دنیا مثل توپ است. اگر در بازی فوتبال، توپ زیر پای یکی رفت، معنی آن این است که از زیر پای حریفان دیگر، خارج شده است.
منشأ اختلاف انسانها، دنیا گرایی آنهاست و دنیا مثل توپ است. وقتی انسانها به دنبال دنیا بودند، با همگنان خود به اختلاف می رسند، چون کسی که طالب دنیاست، می خواهد همه را به زمین بزند تا خودش به آن برسد. اما کمال مثل توپ نیست، بلکه مانند بهداشت است. بهداشت یکی با بهداشت دیگری نه تنها منافات ندارد، بلکه لازم و ملزم یکدیگرند. اگر در یک شهر، همه بهداشت را رعایت کنند، مرض کمتر می شود و گند زدایی می گردد.
 
سازندگی مشکلات
آتش و دود
ما به سمت حکومتی پیش می رویم که انسانها در آن با هم مأنوس باشند، یعنی کلمه انسان معنی خودش را پیدا کند، بین انسانها حالت انس باشد. ممکن است کسی سؤال کند که اگر ما به سوی یک حکومت انس و الفت پیش می رویم، پس اعدامها، کشتارها و خونها که ریخته می شود چیست؟ باید گفت: اینها مقدمه آن انس است.
شما هیزم را که آتش می زنید وقتی که شعله بکشد، محیطتان را روشن می کند، اما قبل از شعله کشیدن، شما دود دارید، یعنی تاریکی بیشتر و فضای گرفته تر، این دو، مقدمه شعله است.
شما وقتی می خواهید از زمین ثمرات خوبی بردارید، باید آن زمین را خوب شیار کنید و سنگها را بردارید.
مسائلی که در جامعه ما دیده می شود مانند زندانیها، اعدامها و یک سلسله از مشکلات، اینها اگر بر روی یک قانون صحیح انجام شود، عاقبتش خیر است. همان طور که یک کشاورز اگر بعضی از شاخه های درختش را قطع می کند، این به درخت و ثمرآن لطمه نمی زند، بلکه موجب ازدیاد ثمر هم می شود.

مبارزه و اخلاق
جای پا
آدمی که لب رودخانه پایش را در یک جای پای محکمی قرار نداده
 
است و بخواهد غریقی را نجات بدهد، خودش هم غرق می شود. در انسان این مهم است که درون خودش را اول اصلاح کند و شالوده کار را از آنجا بگذارد. اگر مبارزات انسان بر اساس تهذیب نباشد، نتیجه ای نخواهد داشت. مثل این است که بخواهند ساختمان چند طبقه ای را بدون شالوده بالا ببرند. کسی که مبارزاتش بر اساس تهذیب نفس و خود سازی آغاز نشده، توفیق پیدا نمی کند. ممکن است در ابتدا چند متری ساختمان را بالا بیاورد، اما همین که قدری بالا رفت، فرو می ریزد. این بنیان باید« بنیان مرصوص» بشود.

قرآن و عترت
الگو
اسلام دارای دو عنوان است: یک عنوان، قرآن و یک عنوان، اهل بیت علیهم السلام. قرآن به عنوان قانون است و اهل بیت به منزله الگو. علت اینکه به یکی از آنها نمی شود اکتفا کرد این است که قانون در الگو تجسم می یابد.

استفاده از نعمت
سرمایه
گاهی پدر، پولی به پسرش می دهد و می گوید برو با این معامله کن، پسر اگر رفت و معامله کرد و این پول را به ثمر رساند، پدر پول بیشتری در اختیارش می گذارد، اما اگر رفت و ضایع کرد و چیزهایی خرید که برای بدن و عقل و فهمش مضر بود، پدر می گوید: چرا پولی به او بدهم که
 
خودش را ضایع کند و ده برابرش هم خرج پزشک و دارو کنم؟ مگر من دشمن او هستم؟ از آن پس، پولی نمی دهد و محدودش می کند.
ما از فهممان صد در صد استفاده نمی کنیم، فهم ما ملاک مسؤولیت ماست. وقتی ما از روی فهم خلاف می کنیم، گناهکار و رانده درگاه می شویم. هر که فهمش بیشتر است، وقتی خلاف می کند رانده تر و محرومتر می شود. مگر خدا دشمن انسان است که وقتی به انسان فهمی داده و او خلاف کرده باز بر این فهم اضافه کند تا بیشتر خلاف کند و دورتر شود.

نقش اجتماعی آگاهی
آجر و کاخ
ریشه قدرت ظالم، نا آگاهی مظلوم است. مظلوم ناآگاه، آلت دست ظالم و تحت تبلیغ، تهدید و تزریقات سوء او قرار می گیرد. وقتی آگاهش کردی، هر فردی را که آگاه کردی مثل این است که یک آجر از ساختمان قدرت ظالم بیرون کشیده ای؛ در این صورت فرو ریختن کاخ ظلم قطعی است.

صبر و تحمل انقلابی
میهمان و غذا
در میهمانیها بشقاب بیگانگان و ناآشنایان را لبریز می کنند، و اگر مقدار غذا محدود بود، از بشقاب دوستان و آشنایان کم می گذارند. آن کس که در انقلاب گرسنگی را تحمل می کند، میهمان انقلاب نیست، بلکه صاحبخانه اوست. و آن کس که باید به او رسید و سیرش کرد تا اعتراض
 
 
نکند، اجنبی و میهمان است. انقلاب هم میهمان دارد. کسانی هستند که مخالف انقلاب نیستند، اما طاقت صدمات انقلاب را هم ندارد. آنان را باید تحمل کرد و به آنها رسید، چون این توان را ندارند که مسائل را برای خود تفسیر و تحلیل کنند. شما که بینشتان کافی است بگذارید آنها که بینش کمتری دارند، بیشتر ببرند. این حفظ آبروی انقلاب و به مصلحت انقلاب است.

اسلام و حکومت
شاغول
حکومت کردن منهای اسلام، شبیه بالا بردن دیوار منهای شاغول است، اگر دیواری را بدون استفاده از شاغول بالا ببرند، بالاخره کج می شود و فرو می ریزد.

مشکلات انقلاب
خون
عزیز زیستن، ناموس داشتن و عزّت داشتن، عوارض دارد. عوارضش هم، قرار گرفتن در خطر اقتصادی و حصار تورّم و تحمّل مشقّات و مشکلات و خون دادن و جان باختن و… خواهد بود. آری، آن امّتی که با عزّت خون نداد، با ذلّت از او خون می گیرند!.
 
حوزه ودانشگاه
علم و دین
اگر کسی بخواهد رابطه حوزه و دانشگاه را با هم مطرح کند، باید رابطه علم و دین را مطرح کند، چون حوزه مظهر دین است و دانشگاه مظهر علم. دانشگاه منهای حوزه، علم منهای دین به وجود می آورد. علم منهای دین مربوط به انسان است، اما مربوط به انسانیت انسان نیست.

قدرت انقلاب
قارچ
قارچ اینقدر نرم است که اگر از دست بیفتد می شکند، اما همین قارچ، آسفالتی را که ضخیم است و چکش و تیشه چاره اش نمی کند، خورد می کند و بیرون می آید.
انقلاب ما هم از آن قارچ کم قدرت تر نیست و نیروی ابر قدرتها هم از ضخامت آسفالتها نیرومندتر نیست. چه طور می شود که آن قارچ نازک آن آسفالت ضخیم را می شکند؟ چون آسفالت مرده است و قارچ زنده است.
زنده بر مرده پیروز می شود. معنی« خون بر شمشیر پیروز است» همین است. چون خون از جان است، اما شمشیر جان ندارد.
خداوند متعال در قدرت این جامعه چیزی قرار داده که این ابر قدرتهای مرده را از برابر خودش عقب بزند.

 
نگهبانی از انقلاب
یادگاری
شما فرزندان شاهد اگر خطی از پدرتان مانده باشد، به عنوان یک یادبود از آن نگهداری می کنید.
این« انقلاب اسلامی» کاردستی شهیدان است و به دست خود آنها به وجود آمده، پس باید حفظش کنید، هر کسی در حد خودش می تواند کمکی کند. جمهوری اسلامی مثل باغ است و مردم همچون درختان آن، هر کسی اگر یک درخت را آبیاری کند، این درختها شاد و شاداب می مانند. هر کسی که خود را اصلاح کند، مثل این است که یک درخت را آبیاری کرده است.

رسالت علمی حوزه ها
گندم و نان
بسیاری از مطالب اسلام همچون گندم است و همینطوری قابل مصرف نیست. گندم را باید به نان تبدیل کنی تا قابل خوردن شود. ما الان نسبت به مطالب اسلامی سیلوهایمان پر است، اما نانواییهایمان به اندازه کافی نیست. این که صف نانواییها طولانی است، به جهت کمبود گندم نیست، نانوا کم داریم. آن کسی که این گندمها را به صورت نان در می آورد، « عالم» است.
ما قرآن داریم. قرآن، سیلوی تمام مطالب است. روایات را هم خام نمی شود مصرف کرد و باید از کانال« اجتهاد» بگذرد. یک روایت را به
 
تنهایی نمی شود ملاک کار قرار داد. روایات گاهی معارض دارد، عام و خاص، مطلق و مقیّد، محکم و متشابه دارد، باید در آن آسیابها خرد شوند، بعد با آبهای تحقیق مخلوط شوند، بعد چانه هایی  گرفته شود به اندازه فهم مردم و طبخ شود. ممکن است با بهترین گندم، نانی بپزند که اگر بخورید زخم معده بگیرید. نمی شود گفت چون گندمش خوب است پس نانش هم خوب است.

شهید، گل چیده شده
گل
شما در خانه هایتان گاهی گلدان گلی یا درختی دارید، بعضی وقتها گل یا برگ درختی را خودتان می چینید و گاهی می گذارید تا خودش بیفتد، گل یا برگی که شما می چینید سبز و با طراوت است و برگی که خودش می افتد زرد است.
شهید یک برگ چیده شده است. مردم عادی که به طور طبیعی از بین می روند، برگ خود افتاده اند. شهید مثل برگ و گل چیده شده است. کسی که عادی می میرد، مثل گلی است که خود پرپر شود. گلی را که پرپر شود جارو می کنید و می ریزید توی آشغالها، اما گلی را که خودتان می چینید، توی گلدان می گذارید و عزیزش می دارید. شهید گل چیده شده قبل از پرپر شدن است، از این جهت او را جای خوبی قرار می دهند.
 
سختی، عامل پختگی
جوجه کشی
تخم مرغ چقدر قیمت دارد و مرغ چقدر؟۲۱ روز تخم مرغ را توی دستگاه جوجه کشی می گذارند، تبدیل به جوجه می شود، دستگاه جوجه کشی هم گرمتر از بیرون است. مصیبت و فقر، حرارت دارد، مثل همان حرارتی که تخم مرغ را به مرغ تبدیل می کند و…

حجاب
غنچه
غنچه تا غنچه است در حجاب است، هیچ کسی هوس چیدن آن را نمی کند. اما همین که حجاب را کنار نهاد و باز شد، آن را خواهند چید. وقتی که چیدند، چند روزی هم ممکن است در جای مناسب قرارش دهند، اما دیری نمی پاید که پژمرده و پرپر می شود و آن را در سطل زباله می ریزند.
خواهران هم تا در حجاب اند، همچون غنچه اند، هیچ کس دست طمع و تصرف، به سمت آنها دراز نمی کند، اما همین که این حجاب را کنار گذارند مورد طمع دیگران واقع خواهند شد.
 
سازندگی بلاها و مصیبتها
آبغوره
گاهی دیده ای چه جور آبغوره را می گیرند؟ غوره های فاسد شده را از توی غوره ها در می آورند و مابقی را در چرخ می ریزند یا می کوبند. غوره سالم و خوب را می کوبند یا غوره فاسد را؟
آب لیمو را که می خواهند بگیرند لیموهای خراب و سیاه را می گذارند کنار و سالم ها را آب می گیرند. آب می گیرند یعنی چه؟ یعنی توی دستگاه می ریزند تا عصاره اش را بگیرند. دستگاه چنان فشاری به آن می آورد که عصاره اش برود یک طرف و تفاله اش هم برود یک طرف. اما لیموهای خراب و لک زده که عصاره شان به درد نمی خورد، از فشار دادن و له شدن معاف اند.
پس آمریکا معاف است، در این دستگاه الهی که می خواهند آب لیمو و عصاره بگیرد، اول اگر چیزی در آن باشد می اندازد بیرون.
فشارها برای خوبهاست. هر کس کافر و منحرف شد، اگر این را بگذارند میان خوبان، آنها را هم بدمزه و تلخ می کند.
پس فشارها همه برای این لیموی سالم است و چنان باید فشرده بشود که آبش یک طرف و تفاله اش یک طرف برود.
اگر بخواهند عطر بگیرند آیا گل خرزهره را انتخاب می کنند که عطرندارد، یا گل محمدی را؟! اصلاً گلی را که عطر ندارد، چرا بجوشانند؟!
 
دفاع از استقلال
حمله مسلحانه
چندی پیش، کسی پسری و دختری را کشته بود، من بازجو را خواستم که جریان چه بوده است؟ گفت این پسر وقتی آمده بود که دختر در خانه باشد و کس دیگری هم نباشد. اتفاقاً آنروز به جای آن دختر، برادرش در خانه بوده و وقتی متوجه می شود که این پسر به خاطر خواهر او آمده است، با او درگیر می شود و کشته می شود، دختر از راه می رسد، به او هم چاقو نشان می دهد، ولی دختر تسلیم نمی شود تا اینکه با۲۵ ضربه او را از بین می برد. این چیست که مسلح وارد جایی می شود و بی سلاح تسلیم او نمی شود، مردم هم این مقاومت را تأیید می کنند. این بی سلاح در مقابل مسلح به چه هدفی ایستادگی کرد؟ برای اینکه پاک بماند و آلوده نشود. برادر کشته شد تا دست اجنبی به خواهرش نرسد و دختر کشته شد تا دست به ناموس او نرسد.
کسانی که موضع این پسر و دختر را تأیید می کنند، چرا در موضع ملت ما شک دارند؟ آمریکا مثل همان قاتلی است که با آن چاقو آمده، سلاحی دارد که ما نداریم و از ما می خواهد که کام بدهیم، آیا مثل داستان آن پسر و دختر نیست؟ ما عمل این برادر و خواهر را تأیید می کنیم، عمل این ملت را چرا تأیید نکنیم؟ آمریکا از ما وابستگی و پیمان نظامی می خواهد. همین که آن پسر از آن دختر کام می خواست و از برادرش سکوت و بی تفاوتی، که نه پسر قبول کرد و نه دختر. وجدان جامعه ما عمل اینها را تایید و تحسین کرد. اگر حکم وجدان این است، پس این استقامتهای ملت ما و این همه شهیدی که در جبهه ها می دهیم، مورد تأیید وجدان است.
 
مبارزه با دشمن
شمشیر و غلاف
هر کس به دنیا دل بست، مثل شمشیر در غلاف می ماند و هر کس به دنیا دل نبست، مثل شمشیری است که از غلاف بیرون آمده باشد. وقتی که دل کندید کارایی و برش پیدا می کنید، حالا گاهی آدم دعای کمیل می خواند و دل می کند، گاهی می نشیند، فکر می کند و دل می کند، گاهی عمل می کند و گاهی اراده می کند و دل می کند.
این جنگ هم برای این بوده که شمشیر ما از غلاف بیرون بیاید تا نپوسد. شما اگر صد سال بلکه هزار سال در خانه بنشینید تا از غلاف بیرون نیا یید، کارآیی پیدا نمی کنید. انسان وقتی با دشمن روبه رو شد، از غلاف به طور طبیعی بیرون می آید، این جور نباشد که بگویی بیرون بیایم بعد بروم جلو دشمن، نه، وقتی رفتی جلوش از غلاف بیرون می آیی.

نقش سازنده دشمن
موانع
در تمرینهای نظامی، مرحله عبور از مانع را به عنوان تمرین و تربیت قرار می دهند.
امروز آمریکا را گذاشته اند به عنوان یک مانع برای سیر الی الله، می خواهند مرحله عبور شما را از مانع ببینند.
 
تناسب مسئولیت و ایمان
طناب و چاه
هر کس مشکلاتش زیادتر است باید ایمانش هم قویتر باشد، تا بتواند از عهده مشکلات بر آید.شما از چاه که آب بیرون می کشید، هرچه ظرفتان بزرگتر باشد باید بند هم ضخیم تر، تابیده تر و محکم تر باشد.
استقامت بند، به منزله ایمان انسان است و آبگیره، مشابه مشکلات.آنکس که مشکلات زیادتری می خواهد تحمّل کند، باید بند ایمانش هم محکم تر باشد؛ تا بتواند مشکلات را بکشد. آنکس که می خواهد فرمانده ۱۵نفر باشد باید قویتر از کسی باشد که عضو این۱۵نفر است. آنکس که می خواهدفرمانده ۱۰۰نفر باشد، باید ایمانش هم بیشتر از آن کس باشد که می خواهد فرمانده ۱۵ نفر باشد.

نیروهای مردمی انقلاب
ماهی و دریا
سپاه همچون ماهی است و بسیج همچون دریا، دریا اگر نباشد از ماهی هم خبری نیست، بسیج اگر نباشد، سپاه نمی تواند باشد.

پیروزی حرکتهای وجدانی
قدرت قارچ
گاهی دیده اید که قارچهای نرم و لطیف، آسفالتهای سخت و محکم را
 
شکافته سر بر می آورد. آسفالت ضخیم در نبرد با این قارچ شکست می خورد. چه قدرتی است که این قارچ را بر آن آسفالت فائق و غالب می کند؟ این قدرت به خاطر زنده بودن قارچ است و آن شکست به خاطر مرده بودن آسفالت. این زنده، بتدریج آن مرده را می شکند.
در درون انسان وجدانش هر اندازه لطیف باشد از این قارچ کم قدرتر نیست و شهوات هرچه قوی باشد از ضخامت آن آسفالت قویتر و محکمتر نیست. وجدان زنده و بیدار، هر طور هست از پشت این شهوات سر می زند. هر حرکتی که پایه هایش بر روی حرکت وجدانی باشد، مثل این قارچ که بر آسفالت غالب می شود، بر فشارهای عالم غلبه پیدا می کند. هر نهضت و قیامی هم که پایه اش بر روی وجدان بشری نبود و بر پایه زور و ارعاب و تهدید بود، مثل آسفالت است، هر قدر هم سخت و محکم باشد بالاخره می شکند.

مشارکت مردمی
چاه و آب
چاه به دلیل اینکه منبع دارد، نجس نمی شود و اگر آبی هم از آن برداری، کم نمی شود.
مردم به چاه می مانند، لذا هرچه از آنها بیشتر کمک بگیرید، بیشتر کمک می دهند. همانطوری که چاه هر چه بیشتر آب از آن برداری، آبش بیشتر می شود و آب بیشتری می دهد و قابل مصرف تر است.
آب چاه ابتدا گل آلود است، کمکهای مردم هم روز اول مشارکت، ممکن است مثل آبی که ابتدا از چاه می گیرید اندکی، گل آلود باشد، یکدفعه چاه را مهر و موم نکنید و نگویید این هم مشارکت مردم! ابتدای
 
هر کاری ممکن است با شکست و کمبود همراه باشد.

مشورت و تبادل نظر
ترکیب آب
آب از اکسیژن و هیدروژن درست شده است، اگر همه اکسیژن بود و از هیدروژن خبری نبود، آیا آبی به وجود می آمد؟ هرگز. یا بالعکس، اگر همه هیدروژن و از اکسیژن خبری نبود، آبی حاصل می شد؟ اکسیژن تنها حیات بخش نیست، هیدروژن تنها هم همینطور، بلکه ترکیب این دو تا است که حیات بخش می شود.
در گردهمایی هایتان فرض کنید عده ای اکسیژنی فکر می کنند و عده ای هیدروژنی، این جلسات گردهمایی و سمینارها جلسه پیوند فکرهای اکسیژنی و هیدروژنی است؛ تا از اینها فکر معتدل که« آب حیات» است حاصل شود.

شیوه صحیح عمل
درد و درمان
در زندگی چیزهایی وجود دارد که انسان از آنها بدش می آید و چیزهایی هم هست که از آن خوشش می آید و آرزو دارد که آن طور که او می خواهد پیش بیاید. اما گاهی چیزی که انسان می خواهد، به صلاحش نیست، و اگر به آن خواسته برسد، بعداً پشیمان می گردد و گاهی هم آن چیزی که انسان نمی خواهد به نفع اوست و اگر بشود باعث خوشحالی او خواهد
 
شد.  علتش هم این است که انسان پشت و روی قضایا را نمی داند. خیلی چیزها را ما نمی دانیم. خیلی چیزهایی را که می دانیم اصل مطلب نیست. مثلاً چه چیز را خدا دوست می دارد و چه چیز برای خدا مسئله اصلی است، فهمش مشکل است، به این زودی مطلب را نمی گیریم. ما فکر می کنیم که مثلاً قلع و قمع دشمن به هر صورتی که شد، همان چیزی است که خدا می خواهد. اما، نه، خدا ریشه کن شدن دشمن را می خواهد، ریشه کن شدن دشمن هم به این است که ریشه فکر و ریشه ارزشهایش بیرون کشیده شود. مشکله ای که در عالم اسلام بوده از این قبیل بوده است. مثل مرض بی وفایی و پر مدعایی. ائمه علیهم السلام مثل دکتری که می خواهد این را ریشه یابی کند، دائماً دوا و مرهم گذاشتند رویش و پیچیدند، الان دوره امام زمان علیه السلام است، دردی که از دوره پیامبر صلی الله علیه و اله به این امت افتاده، پس از هزار و اندی سال هنوز خوب نشده است، حالا دکتر نگاه کرده، وقت این است که بعد از هزار و چند صد سال به وسیله دارو و درمان و معالجات دیگر ریشه درد را بیرون بکشد. این انقلاب که در عالم دارد واقع می شود، حسابهای دیگری پشت پرده است که اگر یک ذره کم و زیاد بشود، اثر عکس می گذارد. این است که امام زمان علیه السلام با دقت عجیبی به این انقلاب توجه دارد و کم و زیادش را دربست کنترل می کند. امام امت هم با اطلاع از این قضیه، یک ذره کار را تا وقتش نرسیده و برایش روشن و مشخص نبود، اقدام نمی کرد. امام بهتر از همه کس این انقلاب را می شناخت و به خاطر این او را انتخاب کردند که دستورات امام زمان علیه السلام را اجرا کند. او یک وکیل منتخب بود.
 
کار، عامل پیشرفت
دوچرخه
برای اینکه از دوچرخه نیفتی، باید پا بزنی. اگر رکاب بزنی نمی افتی، اما اگر پایت را از روی رکاب برداشتی و یا پا نزدی، سقوط می کنی. در این عالم نیز همینطور است آنها که می خواهند سقوط نکنند، باید پا بزنند، باید کار بکنند و همه سعی و تلاش خود را برای پیشرفت به کار برند.

فروپاشی شوروی
آب و آهک
اکنون شوروی سابق در حال انفجار است، مردم دیگر در فشار سابق نیستند.« کا.گ.ب» و قدرت ارتش بر روی مردم نیست. از این جهت این جامعه در حال انفجار است، جمهوریهای شوروی مثل، سنگ آهک که بر روی آن آب بریزند، از پیکرهای اصلی جدا می شوند. هفتاد سال آب مردم را در حکومت دیکتاتوری مثل آب سنگ آهک در کوره گرفته اند. در کوره حکومت دیکتاتوری استبداد، فشار، ترس، تهدید و خفقان، آب مردم گرفته شده و حالا این مردم همان سنگ آهکها هستند. گورباچف آبی روی آهک مردم پاشید. اکنون مردم دیگر گل می اندازند و پودر می شوند. دیگر شکلی ندارند.
من به خانواده ها توصیه می کنم که مواظب بچه های خودشان باشند. بچه ها را مثل حکومت شوروی در خفقان و وحشت تربیت نکنند. اگر بچه را با ترس بزرگ کردی مثل همان سنگ آهکی می شود که آبش را
 
گرفته اند، سبک می شود، کم وزن می شود. بعد اگر یک غریبه یا همسایه یا قوم و خویشی و یا دیگری یک خرده به او محبت کرد، بچه ذوق زده و تسلیم می شود. خودش را ول می کند، دیگر خودش را نمی گیرد و بالاخره از دست خانواده اش می رود. بچه به کسی راغب می شود که به او محبت می کند. چنین بچه ای بزودی پدر و مادرش را فراموش می کند. بچه ای که از نظر محبت غنی است، محبت دیگران را پذیرا نیست. اصلاً به محبت آنها احتیاجی ندارد. مثل سنگ است که هنوز او را به کوره نبرده اند. محبت برای بچه، مثل آب است برای سنگ، اگر آبش را گرفتید، پودر می شود.
روسها آب محبت را از مردم گرفته بودند. آنها سبک شده  بودند و اینک که آب محبتی بر رویشان پاشیده شد، پودر شدند و به این سرنوشت افتادند. این وضعیت شرق است. غرب هم در این زمینه می خواهد حداکثر بهره برداری را بکند. عوامل، مامور و جاسوس زیادی در شوروی دارد، پول هم دارد، از پولشان به عنوان تله استفاده می کند و توسط جاسوسها کار را در شوروی خراب می کنند. شوروی برای بهبود اقتصاد به طرف غرب دست دراز می کند و آنها می گویند کمک می کنیم، اما شرطش این است که این طرح به اصطلاح« حقوق بشر» را امضا کنی. البته این ترفند است و شوروی با اجرای این طرح به تله افتاده است. این حقوق بشر مثل وامی که می دهند، می کشد. بعد هم جریانهای دیگر، هرکس را که در شوروی دست آموزتر است، تقویت می کنند. جمهوریها را، هم همین طور، هر جمهوری که برای برنامه غرب مستعدتر باشد، تقویتش می کنند و دیگران را تضعیف. این سرنوشت شوروی است و تا آنها را به یک جنگ اتمی در داخل خود شوروی نکشانند، ول نمی کنند. در آخر هم می گویند. برای اینکه اینها جنگشان نشود، بهتر است قطعنامه ای در سازمان ملل متحد
 
بگذرانیم تا تمام این سلاحهای اتمی منهدم بشود. بعد هم به روسها می گویند: اگر این را پذیرفتید، ما آن ۵۰۰ میلیون دلار یا اینقدر میلیارد دلار را می دهیم. این بهره برداری غربیها از روسهاست.
از آن طرف، هنوز روسها و شوروی کاملاً از بین نرفته، اروپاییها می گویند: ما تا حالا به خاطر ترس روسها بود که زیر پرچم آمریکا بودیم، حالا دیگر لزومی ندارد که ما با آمریکا متحد باشیم. ما یک اروپای یکپارچه می خواهیم درست کنیم. می گویند قبلاً نصف اروپا طرف شوروی بوده و نصف دیگر طرف آمریکا. الان آن طرفی که کنار شوروی بود آمده به ما ملحق شده و حالا ما یک اروپای متحد تشکیل می دهیم، ما خود برنامه داریم و برای خودمان کار می کنیم، آلمان و فرانسه فشارشان در اروپا این است که آرام آرام اروپا را از آمریکا جدا کنند، اما انگلیس اصرار می کند که همچنان اروپا در کنار آمریکا باشد. از نظر قدرت اقتصادی بالا رفته اند، می خواهند از نظر سیاسی هم خودشان را بالا بکشند و هر چه به صلاح خودشان است عمل کنند و دنباله رو آمریکا نباشند. چین هم سازی دیگر می زند. همه فکر می کردند که چین هم قربانی دیگری است و بعد از شوروی، چین هم به همان راهی می رود که شوروی رفت. اما چینیها عکس عمل کردند مقداری از آزادیهایی را که داده بود گرفتند. روی پای خودشان ایستاده اند و الان مشکل اقتصادی چندانی هم ندارند و برای غرب نگرانی این است که چینی ها با اینکه جمعیتشان چند برابر است، مشکل اقتصادی شان بسیار کمتر است و بنا هم ندارند که در این جریانات بندگی کسی را قبول کنند. الان قدرت آینده مربوط به چینیهاست. آمریکا در این جریانها کجا قرار گرفته و توقعات و برنامه اش چیست؟ آمریکا الان به ۹۹ رسیده است این ۹۹ هم قضیه ای دارد و قرآن می گوید۹۹ تایی همیشه می خواهد بشود صدتا و انسان همین جاست که
 
به زمین می خورد. صدام۹۹ تا داشت، به طمع صدتا، زمین خورد و همه چیز را از دست داد. آمریکا هم امروز به۹۹ رسیده است و نابودی او هم نزدیک است، ان شاءالله.

صلاحیت مسؤولیت پذیری
مار خوش خط و خال
عالم ما، عالم امتحان است، همه چیز آن هم امتحان است. در و پیکر و صحن و سرا و سقف و داخل و خارج این عمارت، همه برای امتحان است. آنچه در بیرون و درون انسان واقع می شود، در امتحان است. عالم، ظاهر و باطن دارد. ظاهر عالم، غیر از باطن آن است. ظاهر عالم، گیرا، جذاب، فریبنده و لذت بخش است. و بر خلاف آنچه که ظاهرش از همه جهت گیرا و جذاب است، باطن آن، سمّ قاتل است.
فردی که در انتخابات پیروز شد، این ظاهر او هست که زیباست. پیروزی در انتخابات، ظاهری زیبا دارد، اما باطن آن زیاد شدن مسؤولیت و سنگین شدن بار امانت است. اگر امانت نبود، خطر نداشت. چون امانت است خطرش کم نیست. امانت هرچه سنگین تر باشد خطرش بیشتر است.پیروز نشدن، ظاهرش تلخ است ولی باطنش تلخ نیست. پس ظاهرو باطن عالم فرق می کند. عالم، مثل مار، خط و خالش قشنگ است، ظاهرش براق و شفاف و زلال است، بچه دو ساله ای که نمی داند مار چیست، فقط از روی شکل ظاهرش فریفته آن می شود. اگر مار سمی و خطرناک هم ببیند، به طرفش می رود، آن را بر می دارد و با آن بازی می کند، چون نمی داند که این مار، گزنده و زهرش کشنده است. اما آدم بزرگ که مار را می شناسد، از مار فرار و پرهیز می کند. در همین حال
 
مار گیر که بر کار خودش مسلط است، علی رغم خطر، از مار فرار نمی کند، مار را در چنگش می گیرد و برای او خطرناک نیست. پس می بینید برای یکی مار خطرناک است، اما چون نمی داند به آن نزدیک می شود، مانند آن بچه. برای دیگری مار خطرناک است، می داند خطرناک است و با اجتناب از آن، نجات پیدا می کند. برای فردی دیگر خطرناک نیست، چون می داند چگونه مار را بگیرد.
امور عالم برای ما این طور است. انتخابات مجلس و کاندیدا شدن از همین قبیل است. یکی که می تواند در مجلس کار کند و مسؤولیتش را خوب انجام بدهد و در مقابل جوّسازیها بایستد و آنچه رضایت خدا و صلاح مردم است، انجام بدهد، چنین فردی مثل آن مارگیر است، وکیل شدن اگر چه برایش خطر است، اما چون به فنون کارش وارد است، می تواند این شغل و مقام پر خطر را نوعی در دست بگیرد که زهرش را بگیرد و در کنترل داشته باشد و خودش را از نیش او حفظ کند.
زبان انسان کم از مار نیست. آنکه می خواهد مؤمن باشد، باید مارگیر خوبی باشد. کلمه ای که از زبان خارج می شود کمتر از زهر مار خطر ندارد، ایمان و تقوای انسان را می گزد و او را می کشد، وکیلی که پشت تریبون مجلس می آید و میلیونها شنونده دارد، باید بداند که این تریبون مثل اژدهاست و انسان باید مارگیری قوی، چالاک، بیدار و هوشیار باشد تا بتواند کرسی وکالت و تریبون مجلس را خوب در کنترل بگیرد. برای یک فرد، وکالت مبارک است اگر مثل مارگیر، این مار را بگیرد. یکی خطرات را می داند اما احساس می کند در خودش این قدرت نیست و از قبول این مسؤولیت فرار کرده و نجات پیدا می کند، مثل آدم بزرگی که از مار فرار می کند. زیباییها و شهرت و معروفیت مثل خط و خال مار است کسی که زهر مسؤولیت و خطا در امانت را نمی شناسد، مثل بچه دو ساله ای که
 
فریفته ظاهر کار است، به سمت خطر رفته و گزیده شده و هلاک می شود. نه تنها وکالت مجلس، بلکه هر قدرت و ریاستی، همین طور است. هر قدرتی و ریاستی که باشد. اگر یک میلیون تومان یکدفعه به دست شما بیاید، مثل این است که مار قوی هیکلی به دست تو داده اند. وقتی مال به دستت آمد، اگر غرور پیدا کنی معنایش این است که گزیده شدی ولی نمی دانی، سمّ مال، انسان را از هوش می برد، او را مست، مغرور، پرتوقع و متکبّر می کند. انسان را دنیا طلب و حریص و به مال تشنه تر می کند، این اثر زهر مال است. اگر کسی مال به دست بیاورد و در صرف این مال دقت کند، مثل آن است که مار، در دست مارگیر باشد. اگر مارگیر خوبی باشد، مال برایش مبارک است، اگر مارگیر خوبی نباشد، مال برایش خطرناک است. پست و مقام و زن و فرزند هم همینطور است.
همه چیز عالم، هم خطر دارد و هم خیر. حضرت موسی عصا از دستش خارج می شود، اژدها می گردد، و وقتی در دستش می گیرد، دوباره عصا می شود. دست تقوای او است که خطر این اژدها را می گیرد و عصای دستش می کند. اما وقتی عصا را از خود جدا می کند، کشنده است. هر چیزی هر چند خطرناک باشد، وقتی در دست مؤمن قرار گیرد زهرش گرفته می شود. حاکمیت اگر به دست بی تقواها بیفتد اژدهایی است که آنها را می بلعد و هلاک می کند. وقتی به دست مؤمن بیفتد، همان مار، عصا می شود و زمینه قدرت و خدمت می گردد. حکومت برای شاه اژدها بود. ایمان و تقوا و انسانیّت و غیرت او به وسیله این مار گزیده شده بود، اما همان مار، یعنی حکومت، امروز در دست رهبر انقلاب و عصای او است. الان حکومت رهبر بر مردم عصای دست اوست. برای او نه تنها زهر ندارد، بلکه خیر هم دارد. این که در روایات است، ریاست صالح نیست، مگر برای اهلش، موید همین مطلب است. امام رضا علیه السلام به« صفوان» فرمود:
 
وقتی دو گرگ با هم به گله ای حمله کنند و چوپان غائب باشد، خطرناکتر از این، نفوذ حب ریاست در دین مؤمن است. یعنی حب ریاست، دین مؤمن را بیشتر در خطر می اندازد تا آن دو گرگ که به گله بی چوپان حمله می کنند. این را می فرماید تا صفوان ریاست را دوست نداشته باشد. ریاست مار است، تا مارگیر نباشی نزدیکش نرو.
پس اگر توانستی به مال، مکنت، عزّت دنیا، قدرت و حتی هوش و استعداد تفاخر نکنی، اینها عصاهای دست می شوند. اما اگر افتخار کردی، قاتل جانت می شوند. از زیارت امام زمان علیه السلام بالاتر نیست. « صعصعه بن صوهان» از یاران حضرت علی علیه السلام، مریض بود. حضرت به عیادت او رفتند و فرمودند: صعصعه! از اینکه علی به دیدنت آمده مبادا به برادران دینی خود فخر بفروشی!.
در آن وقت حضرت علی علیه السلام امام زمان بودند، دیدن امام زمان برای صعصعه مبارک است، اما شرط دارد. اگر این دیدن را حفظ کند، عصای دستش می شود، اگر نقل کند و تفاخر نماید، قاتل جانش می گردد. همه چیز عالم از این قبیل است. تقوا، قدرت مارگیری انسان است. اول باید انسان خودش را گرفته و مهار کند تا بتواند دیگران را مهار کند. انسان باید زبانش، چشمش، گوشش، دستش، شکمش و همه اندامهای دیگرش را مهار کند. همه اینها انواع جانوران و مارهایی هستند که از سوراخهای مختلفی خارج می شوند و انسان باید حواسش به چندین مار باشد و چند جا را بپاید. عالمی که ما در آن به سر می بریم، از هر سوراخش جانوری سر می زند. آن روز که به انسان گفتند این همه قدرت به تو می دهیم، چشمش گرفت و گفت به به! حاضرم« خلیفه الله» و امانتدار خدا شوم. می آیم همه کاره دنیا می شوم. کسی می شوم که خدا همه چیز را مسخّرش کرده است. خداوند فرمود: همین پیشنهاد را به کهکشانها کردیم، وحشت کردند، به
 
آسمانها کردیم سر باز زدند، اما انسانها دو دستی گرفتند.

سلام وسعت زندگی
دیوار حیاط
سلام یک نوع اتصال است. وقتی شما به طرف می گویی« سلام علیکم» او هم به شما می گوید« علیکم السلام»، مانند این است که دری باز شده و دوتا خانه به هم راه پیدا کرده اند. اگر دیوار بین دو خانه مجاور را بردارند حیاطش دو برابر می شود، چون هر دو احساس می کنند۲۰۰ متر تبدیل به۴۰۰ متر شده و فضا بازتر گشته است. اگر سه تا خانه مجاور چنین کاری بکنند، می شود۶۰۰ متر، برای۴ یا۵ تا حیاط به همین نسبت وسیع تر می شود. وقتی می گویی« سلام علیکم» مانند این است که نصف دیوار را خراب کرده ای و او با« علیکم السلام» نصفه دیگر دیوار را خراب کرده است، دیوار وسط از بین رفته و فضای وسیع پدید آمده است. انسانها به وسیله سلام کردن حجابهایی را که شیطان در بین آنها قرار داده بر می دارند.

نقش کار در سلامت جوانان
دریچه آب
یکی از مشکلات جامعه ما آن است که تا کنون سعی کرده ایم راههای حرام را در جامعه نشان کرده و آن را ببندیم، ولی متأسفانه راههای حلال آن را مشخص ننموده ایم. از جمله مشکلات جوانان ما عموماً همین عدم افتتاح راههای حلال به روی آنها است؛ که متأسفانه هنوز هم بسته مانده است. بسیاری از روشها و تفریحها می تواند به عنوان راههای حلال باشد
 
که تا کنون مورد استفاده قرار نگرفته است. راه حلال و حرام به یک منبع آبی می ماند که هر لحظه آب به آن وارد می شود، ولی برای خارج شدن دو راه وجود داشته باشد، یک راه به مزرعه و یک راه به محل زندگی و اسکان افراد. راه دوم را دریچه ای سر راهش قرار داده اند که از آن آبی خارج نشود تا به محل زندگی افراد خسارتی وارد نیاید . راه اول هم طوری تعبیه شده که بسته نشود و آب بتواند به راحتی از آن خارج شود. برای اینکه سیستم ما حالت طبیعی خود را حفظ کند، لازم است دریچه اول را باز نگه داریم. راههای حلال به منزله این دریچه است که رو به مزرعه قرار داده شده و راههای حرام، دریچه ای است که رو به محل زندگی و شالوده و بنای ساختمان قرار گرفته است. راه حرام که دریچه دوم است، برای مومن باید بسته شودو این لازم است، اما کافی نیست. دریچه حلال را باید باز نگهداشت تا ضمن عبور آب به طرف مزرعه، خسارتی هم به ساختمان وارد نشود. مشکل جوانان عزیز ما همین است که هنوز دریچه حلال برایشان باز نشده است. اگر چه در بعضی موارد دریچه حرام برای آنها بسته شده است. دزدی کردن، دریچه حرام است و کار، دریچه حلال. باید ضمن آنکه کار ایجاد می کنیم، سرمایه ها را در تولید بهتر به کار بیندازیم و از خطر وارد شدن سرمایه در سیستم توزیع  که در کوتاه زمان، منفعت بیشتری را به همراه دارد، جلوگیری کنیم و این احتیاج به ایجاد امنیت در سرمایه گذاری هایی دارد که کارزا و کار گیر است. از شعارهایی کم محتوا پرهیز کنیم، میزان تولید را در جامعه وسعت ببخشیم و عرضه را بالاتر ببریم. چون اگر تقاضا زیاد شود و عرضه نباشد، تورم به وجود می آورد و طبعا نارضایتی های فکری، جامعه را از پای در می آورد. طوری نباشد که اگر روزنه ای برای کاری پیدا شد، عده زیادی به آن هجوم آورند. کارها را متنوع و در حد مطلوب و نیاز جامعه قرار دهیم.
 

بخش چهارم:

مثل ها و پندهای اعتقادی

 
 
عدالت الهی
اعضای بدن
خداوند متعال همچنانکه اعضای بدن را متفاوت آفریده، افراد انسانها را هم متفاوت آفریده است. شما پنجه هایتان متفاوت است، باید هم متفاوت باشد، مأموریت چشم با گوش متفاوت است، باید هم متفاوت باشد، کمال هم در تفاوت است. زبان، دست، پا، قلب، همه با هم متفاوت اند و باید هم متفاوت باشند.
عدالت خداوند در این است که به هر کس امکانات بیشتر داد، تکلیف بیشتر هم از او مطالبه می کند. اگر کسی عقل و هوشش دو برابر شد، تکلیفش هم دوبرابر است و کسی که عقل و هوشش صفر شد، دیوانه شد، تکلیفش هم صفر می شود. عدالت یعنی تناسب بین« داده شده» و« خواسته شده». اگر خداوند متعال عقل و مال و مقام به کسی می دهد و نصف داده شده را به عنوان تکلیف می خواهد، در تمام انسانها نصف می خواهد، اگر۵/۴ می خواهد در تمام انسانها۵/۴ می خواهد.

سرانجام مطلوب
پول و بانک
راز این که اهل تقوی همواره تمنای مرگ دارند این است که احساس
 
داشتن سرمایه می کنند( سرمایه ایمان).
کسی که پول زیادی از بانک گرفته تا به منزل برود و یا از منزل برداشته تا به بانک ببرد، در این راه تلاش می کند تا سریعتر برود و زودتر به هدف برسد. دوست دارد از راه میان بر برود، دوست دارد دو خیابان یک خیابان بشود تا به هدف نزدیکتر گردد. اما آنکه سرمایه ای ندارد، هدفی هم ندارد، سرعت و تلاشی هم ندارد. کسی هم که سرمایه ایمان ندارد، نه هدفی دارد و نه تمنای مرگی، بلکه از مرگ هم گریزان است.

امامان، واسطه فیض
نهر و مزرعه
مثل امام معصوم، مثل نهری است که بین مزرعه و منبع است؛ اگر نباشد، آبی از منبع نمی رسد. در موضوع آب و برق و گاز و خیلی چیزها همینطور است، یعنی اگر سیمی و یا لوله ای نباشد، از اینها نمی توان استفاده کرد. مهم این است که بدانیم خداوند هیچ کاری را بدون سبب و مجرا انجام نمی دهد.
اهل بیت علیهم السلام اسباب و واسطه های فیض و لطف خداوند هستند.
بدون وجود نهر یا لوله، رسیدن آب از منبع محال است. انتقال خون هم اینگونه است. خون قلب که تأمین کننده اصلی است تا از سرخرگ آئورت نگذرد، به سایر نقاط بدن نمی رسد.
از خداوند هم چیزی بدون واسطه امامان به شما نخواهد رسید، چه بدانید چه ندانید. مزرعه چه نهر را بشناسد چه نشناسد، بدن ما چه رگها و مخصوصاً آئورت را بشناسد یا نشناسد، باید این مسیر و مجرا را طی کند.
 
کشتی و آب
کشتی آب می خواهد و گرنه در خشکی هیچ حرکتی از خود نشان نمی دهد. نماز همچون کشتی است که باید در دریای ایمان به غیب قرار گیرد تا به حرکت درآید و آدمی را به ساحل نجات برساند. اگر بر اساس ایمان به غیب نباشد هیچگونه حرکتی از خود نشان نخواهد داد. از این رو قرآن می گوید:« الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاه» همچنانکه تا آبی نباشد، وجود کشتی فایده ای ندارد، تا ایمان به غیب هم نباشد اقامه نماز سودی نخواهد داشت.

روش امتحان الهی
آزمایش
انسان در این عالم دائماً در حال آزمایش به سر می برد، با این تفاوت که نوع آزمایشها فرق می کند، یکی را آزمایش می کنند تا جایی که می شود قویترین انسانها، و یکی را آزمایش می کنند تا جایی که می شود ضعیف ترین انسانها. نوع سؤال فرق می کند و گرنه سؤال، سؤال امتحانی است.
معلم در امتحان یکی را از اول کتاب امتحان می کند، یکی را از وسط کتاب و یکی را از آخر کتاب.
اگر معلم بداند که شاگرد کجای کتاب را خوانده و کجا را نخوانده، از آنجایی سؤال می کند که شاگرد نخوانده است.
خدا هم در امتحانات چنین سؤالاتی را خواهد داشت. حضرت علی
 
علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:« ولکن الله یختبر عباده بما یجهلون اصله»
خداوند بندگان خود را امتحان میکند به چیزی که از اصل آن غافل و نسبت به اصل آن جاهل اند.
خداوند وقتی ملائکه را امر به سجده بر آدم نمود که، آنان را تعلیم نداده بود و نسبت به اصل و حقیقت آدم جاهل بودند، نه آن وقتی که آدم را شناختند.
اینکه بعضی می گویند ما تا ندانیم چرا باید وضو بگیریم، یا چرا اینگونه وضو بگیریم… وضو نمی گیریم یا اینگونه وضو نمی گیریم، خوب اگر بدانند که دیگر از علم خود اطاعت کرده اند نه از خدا! مطیع معلومات خود شده اند، نه مطیع فرمان خدا!.

ارزش رضای الهی
نماز جماعت
اینکه برای نماز جماعت فضیلت بسیار بیان می کنند، چون نماز جماعت موجب رضای خداست و رضای خدا نا محدود است و هر چه مربوط به نامحدود باشد، نامحدود می شود. چون خدا و رضای او نا محدود است، ارزش رضای او هم نامحدود است، هر چه به نامحدود گره بخورد، نا محدود می شود. بی نهایت، ضرب در هر عددی که بشود، نامحدود خواهد شد.
 
رابطه رزق و انفاق
ظرف آب
رزق، مثل آبخور مرغهای مرغداریهاست. اگر آبخوری آنها را دیده باشید، اینطور است که کمی بالاتر از لبه ظرفی را سوراخ کرده و آن را پر از آب می کنند و روی یک ظرف بشقاب مانند، بر می گردانند، هوا وارد می شود و آب توی بشقاب زیرین می آید. وقتی آب در بشقاب جمع شد و مقابل سوراخ رسید متوقف می شود. جوجه ها می آیند از این آبها می خورند و سطح آب می آید پایین. همین که جلوی آن سوراخ باز شد، دوباره آب جریان پیدا می کند. یعنی وقتی مصرف شد، تولید می شود، نه اینکه تولید می شود تا مصرف شود.
روزی، همیشه با« مصرف» هست نه« تولید». اگر ده جوجه آب بخورند، آب بیشتر بیرون می آید، پنج جوجه بخورند، کمتر بیرون می آید. مسئله روزی انسان هم این چنین است. اگر کسی هزینه یکی دو خانواده را تأمین کند، مصرف آنها موجب شدّت جریان درآمد می شود و هر کس روزی خودش را می خورد. اگر انسان این معنی را بداند، وقتی کسی به او بگوید یکی کمکی به من بکن، خوشحال می شود که موردی پیش آمده که باید خدمتی کند. می فهمد که بناست خدا به او روزی دهد که اینها می آیند و چیزی از او می خواهند. اما اگر سفره اش را بست و جلوی مصرف را گرفت، روزی هم بند می آید.
 
شهدا، وقف راه خدا
مالکیّت
در زندان بودم که شنیدم مرحوم مادرم کسالتی دارد، به من اجازه داده شد که از زندان با مادرم تلفنی صحبت کنم. در آن حال از خدا خواستم که بر زبانم مطالبی جاری کند که کید آنها را خنثی کند. بعد از یک سلام و احوالپرسی عادی، به مادرم گفتم: مادر! شما اگر خواستی چادرت را به شکل خاصّی بپوشی، کسی می تواند به شما بگوید چرا؟ مادرم گفت خوب، برای چه این سؤال را می کنی؟! گفتم: شما جواب مرا بدهید. گفت: نه، کسی نمی تواند چیزی بگوید، به دیگران مربوط نمی شود، چون چادر مال من است و من صلاح دانستم که به آن شکل بپوشم. گفتم: اگر شما خواستی با قیچی چادرت را دونیم کنی، کسی می تواند به تو بگوید چرا؟ گفت: نه، این چه حرفی است؟ گفتم مادر، من مال کی هستم؟ گفت: مال خدایی. گفتم: شما اختیار مال خودت را داری، ولی خدا اختیار مال خودش را ندارد؟ گفت: من که چیزی نگفتم. هر چه خدا بگوید من حرفی ندارم، تو به وظیفه خود عمل کن.
ما باید حدّاقل به اندازه ملک خودمان برای خدا حق قائل باشیم، این را نه خطاب به شما خانواده های شهدا می گویم، به شما می گویم که به دیگران بگویید. آنهایی که می آیند و چیزی می گویند، محکم بگویید که ما خدا را مالک خود و اینها را ملک او می دانیم. اگر اینها ملک اوست و تنها امانتی است در دست ما، ما باید ملک را به مالک برگردانیم. باید انسان خودش را وقف خدا و راه خدا بکند.
انسان وقتی وقف راه خدا شد، موقوفه خداست و خدا اگر خواست
 
یکمرتبه مصرف می کند و اگر خواست بتدریج مصرف می کند. مثل آنکه شما اعتباری را در اختیار کسی قرار دهید اگر دلش خواست حواله می فرستد و یکمرتبه می گیرد و اگر دلش خواست بتدریج حواله کند.
شهیدان ما خودشان رادر اختیار خدا گذاشتند و خداوند یکجا حواله کرد، دیگران که هنوز شهید نشده اند  و خود را در اختیار او گذاشته و وقف او کرده اند، خداوند صلاح را در این دیده که اینها را به اقساط مصرف کند.

بهشت و تقوا
کندو
بهشت به کندو می ماند. در کندو آنهایی را راه می دهند که بر روی گلهای بدبو ننشسته و از هیچ چیز جز شهد گل، تغذیه نکرده باشند. پس انسان باید مراقب و مواظب باشد و باور کند که همه جا نمی تواند بنشیند و از هر لقمه ای نمی تواند تغذیه کند، چون اگر چنین کند، پیش از اینکه وارد کندو شود او را دونیم خواهند کرد.

انسان و آزمون
وزنه سنج
در این دنیا نه کسی بالاست نه پایین، آنکه خود را بالا فرض می کند سطح پایین فکر می کند و آنکه خود را پایین فرض می کند، سطح بالا فکر نمی کند. در این دنیا بالا و پایین مطرح نیست. به عنوان مثال: فرض کنید ده نفر اینجا ایستاده اند که از جهت قامت هیچگونه تفاوتی با هم ندارند، همه همسان و هم اندازه اند. حال اگر در میان این ده نفر یک نفر برود و بر
 
روی یک وزنه سنج قرار بگیرد، آیا معقول است که خود را بالاتر از دیگران بداند؟ هرگز! چون این بالاتر بودن مربوط به او نیست، بلکه چون بر روی وزنه سنج قرار گرفته است بلند تر به نظر می رسد. سایر افراد هم نباید خود را کوتاه تر از او بدانند، چون بر روی وزنه سنج قرار نگرفته اند. حال چرا آن یک نفر روی وزنه سنج قرار گرفت؟ برای اینکه وزن دقیق او مشخص شود. پیش از اینکه بر روی وزنه سنج برود، وزن او نه برای خودش و نه برای دیگران روشن نبود، اما پس از آن روشن می شود.
آیا مجرد اینکه بر روی وزنه سنج قرار گرفت، وزن دقیق او مشخص می شود؟ خیر، بلکه به علت نوسان صفحه، گاهی کمترو گاهی وزن بیشتر را نشان می دهد. باید برای مدت کوتاهی استقرار یابد تا وزن دقیق او روشن شود. به محض اینکه وزن روشن شد، پایین می آید و اگر پایین نیاید او را پایین می کشند.
حال تمامی این اعتبارات و امتیازات و داراییهای دنیوی، مانند شهرت، قدرت، ثروت،اعتبار و همه در حکم وزنه سنجهایی است که زیر پای انسانها قرار داده می شود تا وزن دقیق ایمان و اعتقاد آنها مشخص شود. انسان تا زمانی که روی این وزنه سنجها قرار نگرفته معلوم نیست که تا چه میزان معتقد و مومن است.

آخرت، نتیجه عمل دنیا
تیر اندازی
در تیر اندازی، تیرانداز مقابل« سیبل» دراز می کشد، گاهی اصرار دارد که تیر بیشتری به من بدهید. حالا یا از صدای تیر خوشش می آید، یا از« گلن گدن» کشیدن، یا از تیر انداختن. همه اش به فکر این است که چند تا
 
تیر بیشتر بیندازد. مربی که او را امتحان می کند، می خواهد ببیند این چقدر نمره می گیرد و این به فکر آن است که چقدر بیشتر تیر بیندازد. به هر جهت اینقدر تیر به او می دهد که وضع تیر اندازی وی مشخص شود، یعنی هرچه شانسی و بی هوا زده است معلوم شود. وقتی که تیر اندازی کرد او را به کنار « سیبل» می برند، تا مشخص شود.
آخرت و دنیا اینجوری است. انسان در دنیا که کار می کند کارش تیر اندازی است و سیبل« نامه عمل» است. از اینجا پیدا نیست که شما کجا را زده اید و کجا را نزده اید، بعد که این صد متر راه را رفتید و به «سیبل» رسیدید متوجه می شوید، وقتی تیر می اندازید متوجه نمی شوید کدام خورد و کدام نخورد.
عمر دنیا محلی است که آدم تیر می اندازد. وقتی که تیر های او و دیگران تمام شد و تفنگها را از دست همه گرفتند، آنگاه به کنار سیبل می روند. تا آخرین نفر تیرش را نیندازد و اسلحه اش را زمین نگذارد، به هیچ کس اجازه نمی دهند کنار سیبل برود، می گویند خطر دارد، همانطوری که تا آخرین نفر از دنیا نرود، آخرت شروع نمی شود.
کسی که تیر می اندازد فکر می کند۸،۷ تا به خال خورده است، اما وقتی می رود می بیند هیچ خبری نیست. انسان هم خودش خیال می کند این کارهایی که می کند همه اش از روی تقواست، خودش را سمبل تقوا و از متقی ترین مردم عالم می داند و می پندارد همه تیرها را زده است توی خال، اما وقتی نگاه می کند می بیند اصلا به« سیبل» هم نخورده است.
صفحه سیبل دارای چند حلقه است، هرچه به مرکز خال نزدیکتر باشد، نمره اش بیشتر و هر چه دور تر باشد کمتر است. بهشت هم همینطور، یک بهشت جایزه کسی است که توی خال زده است، یک بهشت پایین تر است برای آنکه کنارش زده است. بهشت هم حلقه حلقه
 
است، مقامات بهشت فرق می کند، مسکن بعضی ها در قلب بهشت است. بعضی می زنند توی سیبل بیتقوایی و توی خال، جهنم هم مثل بهشت سیبل دارد. آدمی در این دنیا به این می ماند که مقابل او دو سیبل قرار داشته باشد، یک سیبل مثبت، یک سیبل منفی، بعد به او بگویند حال مخیری.
راهی به سوی عاقبت خیر می رود
                                                  راهی به سوی هاویه، اینک مخیری
« انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»(۱).
آدم گاهی از صدای تیر خوشش می آید و غافل می شود، مربی به او می گوید دستت تکان نخورد، خودت را جمع کن، نفس نکش، وقتی تیر می اندازی صبر کن آرامش داشته باشی، چشمت را باز کن، به روزنه و مگسک و هدف نگاه کن. مثل همین است که به انسان می گویند وقتی می خواهی کاری کنی « بسم الله» بگو، قصدت قربت و«لله» باشد، نیتت نلرزد، تا به هدف بخورد. گاهی انسان هدف را درست تنظیم می کند، اما دست می لرزد. در امور معنوی هم می گوید وقتی هدف را درست در نظر گرفتید مواظب باشید هوای نفس دست را نلرزاند، همه چیز انسان در قصد قربت است. گاهی چشم می بیند ولی دست می لرزد، گاهی دست نمی لرزد، اما چشم نمی بیند. هر دومشکل ساز است. همانطور که اسلحه « لگد» دارد، تقوا هم لگد دارد. اسلحه را در وقت تیر اندازی باید محکم بگیرید، کاری را هم که برای خدا می خواهید انجام بدهید، باید خیلی خودتان را محکم بگیرید تا ضربه نبیند.
آدم کمبود می آورد، خرجش کم می شود، عائله دارد، احتیاجات دارد، اینها لگد است؛ یعنی تکان دارد. آنکس که تفنگ را شل می گیرد، یک لگد
 
میخورد که پرت می شود. آنکسی هم که به او مسوولیت میدهند و شل و ول می گیرد، باید بداند که مسوولیت، لگد دارد. تقوا پرتش میکند. وقتی به انسان مسوولیت دادند باید آن را مثل تفنگ درسینه بفشارد. هرچه محکم تر بگیرد تکانش کمتر است و هرچه شل تر بگیرد سخت تر است.
نفس اماره را هم هر چه شل بگیرید، لگد می زند هرچه سفت بگیرید، بهتر به نشانه خورده و خوب هم کار میکند.

حقیقت پایدار انسان
شناسنامه
انسان تا چشم باز کرده مرگ و زندگی را دیده و خیال کرده دفتر زندگی اولش تولد است و آخرش مرگ. مثل شناسنامه که صفحه اولش ولادت است و صفحه آخرش هم شرح حال مرگ. در صفحه اول شناسنامه نوشته در روز فلان، ماه فلان، سال فلان، ایشان متولد شده است. در صفحه آخر هم نوشته: خلاصه موت. فوت این آقا در روز فلان به مرض فلان بوده است؛ بعد هم شناسنامه باطل می شود. دیده ای وقتی از شهری خارج می شوی، اسم شهر را روی یک تابلو نوشته  و یک خط سرخ روی آن کشیده اند، یعنی این شهر تمام شد. تو از این شهر خارج شدی، اما داری مسیر را به سوی شهر دیگر طی می کنی، در صفحه آخر شناسنامه هم علامتی می گذارند؛ یعنی باطل شد. بله، این ورقه انسان است که تمام شد وگرنه، هستی انسان که تمام نمی شود!.

 

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x