دیدگاه اقتباس قرآن از منظر یوسف درّه حداد (نقد و بررسی)

دیدگاه اقتباس قرآن از منظر یوسف درّه حداد (نقد و بررسی)
نویسنده: حسین فقیه
چکیده
یکی از پر طرفدارترین دیدگاهها در میان مستشرقان پیرامون قرآن، دیدگاه اقتباس است. با اینکه افرادی نظیر تئودور نولدکه آلمانی (۱۸۳۶ـ ۱۹۳۱) و گلدزیهر یهودی (۱۸۵۰ـ ۱۹۲۱) در این زمینه در نزد خاورشناسان از شهرت، اعتبار و جایگاه ویژهای برخوردارند، به نظر میرسد پرحجمترین کار تحقیقی که از سوی غیرمسلمانان برای انکار وحیانی بودن قرآن و اثبات دیدگاه اقتباس صورت گرفته است از یوسف دُرّه حدّاد (۱۹۱۳ـ ۱۹۷۹) کشیش مسیحی معاصر است. به زعم وی، قرآن کتابی جدید یا دعوتی نو و یا دربردارنده نبوتی مستقل نیست؛ زیرا اسلام و توحیدی که قرآن از آن تبلیغ میکند، همان اسلام و توحید تورات و انجیل است. تنها تفاوت در این است که پیامبر اسلام با زبان عربی و برای مخاطبان عربزبان خود به تبلیغ اسلامِ «الکتاب» میپردازد.
به نظر میرسد ایراد اصلی کار وی، که موجب گردیده به صورت وسیع دست به تحریف تعالیم قرآن بزند، پیشفرضها و مبانی نظری ناصواب اوست که مهمترین آنها بدین قرار است: ۱٫ قرآن ترجمه و نسخه عربی «الکتاب» است. ۲٫ پیامبر اکرم، رسول برگزیده خدا و صاحب معجزه نیست. ۳٫ دین اسلام دربردارنده هیچ دعوت جدید و مستقلی نیست. ۴٫ قرآن دعوت به نصرانیت است. ۵٫ کمال نبوت و کتابهای آسمانی در مسیح و انجیل است.
این نوشتار با بررسی اندیشههای اصلی مبانی نظری دیدگاه یوسف حدّاد، به نقد تفصیلی نظریه وی پرداخته است.
کلید واژه ها: یوسف دره حداد، قرآن،توحید، نبوت، نصرانیت.
مقدمه
به نظر میرسد پرحجمترین کار تحقیقی که ازسوی غیرمسلمانان برای انکار وحیانی بودن قرآن و اثبات اقتباس آن از تورات و انجیل صورت گرفته است، از ارشمیتدریت یوسف دُرّه حدّاد (۱۹۱۳ـ ۱۹۷۹) نویسنده و کشیش مسیحی معاصر است که در سال ۱۹۳۹ میلادی رتبه کشیشی خود را از کلیسای لبنان گرفت. آثاری که وی در این زمینه به رشته تحریر درآورده است در دو بخش قرار میگیرد: بخش نخست با عنوان «دروس قرآنیه» مشتمل بر پنج جلد کتاب است که عبارتند از: ۱٫ الإنجیل فی القرآن؛ ۲٫ القرآن و الکتاب: بیئه القرآن الکتابیه؛ ۳٫ القرآن و الکتاب: أطوار الدعوه القرآنیه؛ ۴٫ نظم القرآن و الکتاب: إعجاز القرآن؛ ۵٫ نظم القرآن و الکتاب: معجزه القرآن. بخش دوم نیز با عنوان «فی سبیل الحوار الإسلامی المسیحی» مشتمل بر شش جلد کتاب است که عبارتند از: ۱٫ مدخل إلی الحوار الإسلامی المسیحی؛ ۲٫ القرآن دعوه نصرانیه؛ ۳٫ القرآن والمسیحیه؛ ۴٫ أسرار القرآن؛ ۵٫ المسیح و محمد فی عرف القرآن؛ ۶٫ سیره محمد و سرّه.
در میان اسلامشناسان غیرمسلمان، استناد بسیار گسترده یوسف حداد به قرآن به طور خاص, و استناد وی به تفاسیر قرآن و آثار اندیشمندان مسلمان به طور عام، برجستگی ویژهای به دیدگاه نامبرده داده است. او از یک سو، به شدت مسلمانان و مسیحیان را دعوت به گفتوگو میکند تا آنجا که به صورت مستقل کتابی را نیز به نام مدخل الی الحوار الاسلامی المسیحی در این زمینه به رشته تحریر درآورده است؛ اما از سوی دیگر، آشکارا بر این باور است که قرآن صرفاً دعوت به نصرانیت میکند و به غیر از تصدیق انجیل، دربردارنده هیچ دعوت نو و نبوت جدیدی نیست. نکته جالب توجه در اینجا آن است که وی در این زمینه نیز کتابی حجیم با بیش از هفتصد صفحه به نام القرآن دعوه نصرانیه نگاشته است. به نظر میرسد یوسف حداد با مطالعهای بیست ساله بر روی قرآن و دیگر منابع اسلامیِ مرتبط با قرآن و نگارش کتابهای متعدد در این زمینه، در میان غیرمسلمانان از پرکارترین اسلامشناسان قرآنپژوه میباشد. بنابراین، بررسی و نقد دیدگاه وی میتواند دستکم زمینه مناسبی را برای آشنایی با بسیاری از مبانی نظری و پیشفرضهای دیگر مستشرقان فراهم سازد.
یوسف حداد با اینکه نمیخواهد صراحتاً نبوت پیامبر اکرم را انکار کند، ولی تلاش وی معطوف به دو مطلب است: یکی، انکار قرآن به عنوان متن مستقل و نو و منبعی وحیانی که مستقیماً از جانب خداوند نازل شده باشد؛ و دیگری، انکار دین اسلام به عنوان یک دین مستقل الاهی که کاملکننده ادیان پیشین و اصلاحگر تحریفات آنها باشد. به عقیده وی، دین اسلام اقتباسی از ادیان گذشته و متأثر از فرهنگ عرب حجاز است. این ادعای صریح وی، آشکارا به انکار نبوت حضرت ختمی مرتبت نیز میانجامد. البته در مسئله اقتباس و تأثیرپذیری قرآن، بیشترین تأکید وی بر این نکته است که قرآن نسخه عربی «الکتاب» است و مقصود از «الکتاب» نیز که قرآن از آن گرفته شده، همان تورات و انجیل است که پیش از پیامبر اکرم بر حضرت موسی و حضرت عیسی نازل شده بود. از نگاه او، هدف قرآن این است که تورات و انجیل را به عربها بیاموزد.
۱٫ قرآن، فاقد دعوت جدید و یا نبوت جدید
اسلام و توحیدی که قرآن از آن تبلیغ میکند همان اسلام و توحید برگرفته از تورات و انجیل است و دربردارنده نکته دیگری افزون بر آن دو نیست. تنها تفاوت در این است که اسلامِ قرآن نسخه عربی اسلامِ «الکتاب» است که پیامبر اسلام با زبان عربی و برای مخاطبان عربزبان خود به تبلیغ اسلام «الکتاب» میپردازد. بنابراین، اگر بخواهیم به طور خلاصه ماهیت و چیستی قرآن را تعریف کنیم، عبارت است از تصدیق «الکتاب»ی که پیش از قرآن نازل شده بود و نزد «اهل الکتاب» بود و نه تصدیق «الکتاب»ی که در آسمان قرار دارد؛ زیرا احدی از زمینیان ـ اعم از نصارا و غیر آنها ـ با «الکتابِ» موجود در آسمان ارتباط ندارد تا بتواند به مطابقت تعالیم قرآن با معارف آن گواهی دهد.
وحی نازل شده بر پیامبر اسلام از نظر اهمیت، نازلترین و کماهمیتترین وحیی است که بر پیامبران الاهی نازل شده است؛ چراکه تنزیل وحی بر پیامبر بدین معناست که آموزههای قرآن برگرفته از تعالیم «الکتاب» و مطابق با آن است و تعالیم «الکتاب» از سوی خدا بر حضرت موسی و مسیح نازل شده است و سپس از مجرای علمای نصارا به پیامبر اسلام منتقل شده است. اکنون با توجه به اینکه پیامبر اکرم تعالیم قرآن را از اساتید نصرانیاش فراگرفته است، هنگام شک و تردید آن حضرت در معارف قرآن، تنها راه برونرفت از این حالت روانی ویرانگر و دستیابی به اطمینان و آرامش درونی، مراجعه وی به علمای اهل کتاب و اساتید نصرانیاش است. بنابراین، دعوت قرآن پیوسته در امتداد دعوت به «الکتاب» و تأیید نصاراست و دربردارنده هیچ اعجازی نیست و تنها نشانه صدق و صحت تعالیم قرآن گواهی نصارا بر مطابقت آنها با معارف «الکتاب» است.
۲٫ قرآن، دعوت به نصرانیت
مهمترین، بنیادیترین و برجستهترین اندیشه یوسف حداد در زمینه دین اسلام و قرآن
همین اندیشه است و همه سخنان او در کتابهای گوناگونش با آوردن شواهد قرآنی
بسیار فراوان، برای اثبات همین نکته است. سه نکته پیشگفته نیز در حقیقت مقدمهای برای نیل به این نکته بنیادین است. او برای رسیدن به این هدف از هیچ کاری دریغ نکرده است. همانگونه که در ادامه خواهد آمد، وی گاهی از سوی خودش برای برخی الفاظ قرآن معانی جدیدی را ـ که برخلاف معنای لغوی و اصطلاحی است ـ جعل کرده و با این کار، آشکارا به تحریف معنوی آیات قرآن دست زده است، گاهی نیز در مواجهه با برخی از واژههای کلیدی قرآن و برخی از آیات قرآن که در تعارض آشکار با این اندیشهبوده و به هیچ وجه قابل تأویل نبوده است، مدعی گردیده است که اینگونه واژهها و آیات در زمان تدوین و جمعآوری به متن قرآن افزوده شده است.
یوسف حداد با توجه به سه اندیشه مزبور معتقد است: دینی که قرآن برای عربها آورده است همان دین موسی و عیسی است که بر ایمان به تورات و انجیل مبتنی است و با نام دین اسلام مطرح شده است. قرآن با دعوت کردن مخاطبانش به ایمان به تورات و انجیل عملاً به تأیید و یاری نصرانیت برخاست. از اینرو، از منظر او، کتابِ پیروان واقعی قرآن، تنها قرآن نیست، بلکه تورات و انجیل نیز میباشد؛ چراکه آن دو اصل و مصدر قرآن میباشند و قرآن فرع و نسخه عربی آن دوست. به همین دلیل، یوسف حداد محور دعوت قرآن را ایمان به خدا، مسیح و انجیل میداند و اسلامِ بدون ایمان به مسیح و انجیل را مخالف با اسلام مورد نظر قرآن میداند. از همین رو، یهود به سبب مخالفت با مسیح و انجیل علناً خود را در مقابل پیامبر اسلام و قرآن قرار داد و مورد تکفیر آن دو قرار گرفت.
خلاصه آنکه از نگاه یوسف حداد، قرآن چنین نیست که در کنار تورات و انجیل دارای پیامی نو، دعوتی مستقل، و کتاب و معجزهای جدید باشد. قرآن نسخه عربی تورات و انجیل است و کار آن صرفاً دعوت به نصرانیت و تأیید نصاراست. بنابراین، دین اسلام همان دین نصرانیت است که به عنوان «دین و امت وسط» در میان یهودیت و مسیحیت قرار میگیرد.
۳٫ کمال نبوت و کتابهای آسمانی در مسیح و انجیل
از منظر یوسف حداد، چنین نیست که جایگاه حضرت مسیح و انجیل به عنوان حلقهای میان انبیای الاهی و کتب آسمانی باشد؛ زیرا آن حضرت در میان انبیا خاتمالانبیاست و انجیل در میان کتب آسمانی کاملترین، جامعترین و آخرین کتاب است.
توضیح آنکه حضرت مسیح در میان پیامبران الاهی از جایگاه منحصر به فردی برخوردار است؛ نه تنها در رسالت و جریان نزول وحی، بلکه در سیرت و شخصیتش نیز روحالقدس مؤید او و همواره همراه با او بوده و او را از فرو افتادن در گرداب هرگونه خطا و نسیان و گناه حفظ مینمود، در حالی که همراهی جبرئیل با حضرت موسی و پیامبر اسلام منحصر و محدود به امر «تنزیل» تورات و قرآن بود و عصمت آنها از گناه و خطا و نسیان نیز محدود به همین قلمرو بود. گذشته از آن، نحوه نزول وحی بر مسیح نیز متمایز از نزول وحی بر دیگر رسولان الاهی بود؛ زیرا خداوند وحی را بر مسیح به صورت مستقیم و بیواسطه نازل میکرد، در حالی که بر انبیایی همچون موسی از پشت پرده و «من وراء حجاب» و بر پیغمبرانی نظیر پیامبر اسلام با وساطت جیرئیل فرو میفرستاد. افزون بر همه اینها، خداوند به مسیح همه «بیّنات» را عطا کرد، در حالی که به هیچ پیغمبر دیگری چنین عطای بزرگی را ارزانی ننمود. هر کدام از این امور پیشگفته خود به تنهایی دلیل بر این است که مسیح بر همه پیامبران دیگر برتری دارد و از همین جا به دست میآید که انجیل نیز کاملترین کتاب آسمانی میباشد.
نکته دیگر که نشاندهنده برجستگی ویژه مسیح نسبت به دیگر رسولان الاهی است این است که مطابق برخی آیات قرآن، خداوند به آن حضرت با اینکه «ابن مریم» است، سه لقب «مسیح الله، کلمه الله و روح الله» داده است که احدی از جهانیان و حتی بزرگترین پیامبران الاهی (ابراهیم و موسی و پیامبر اسلام) را با چنین القابی توصیف نکرده است، بلکه بالاتر از این، قرآن مسیح را «روح منه» دانسته که بیانگر این است که او با اینکه عبد و بنده خداست ولی برتر از جنس بشر است و از جهانی غیر از جهان مادی ماست، به گونهای که موجودی بیشتر آسمانی است تا زمینی؛ و به همین دلیل است که پس از مسئله توحید، دعوت به مسیح و انجیل دومین موضوعی است که محور دعوت قرآنی قرار گرفته است.
به اعتقاد یوسف حداد، قرآن که صرفاً تصدیقکننده تورات و انجیل و مؤید نصاراست، آشکارا بیانگر این نکته مهم است که خداوند در پی نوح و ابراهیم و انبیایی از دودمان آن دو، رسولان دیگری را فرستاد و بعد از آنان عیسی بن مریم را مبعوث نمود و به او انجیل عطا کرد. این در حالی است که قرآن هیچ تصریحی ندارد که نبی دیگری پس از مسیح آمده باشد و همین امر دلیل بر این است که مسیح خاتمالانبیا و انجیل آخرین کتاب آسمانی است.
از نگاه یوسف حداد، یگانه نقش پیامبر اسلام و قرآن تصدیق رسالت مسیح و بیان معارف انجیل به زبان عربی است. او برای اثبات این ادعا، با تمسک به آیه ۲۷ سوره «عنکبوت»، در بیانی تناقضآمیز مدعی است که پیامبر اسلام از انبیای الاهی و صاحب کتاب نیست، بلکه در غار حرا از راه نوعی وحی الاهی ـ آن هم در عالَم رؤیا ـ به ایمان به تورات و انجیل هدایت گشت و بدین وسیله مأمور به تبلیغ مسیح و انجیل گردید.
یادآوری این نکته در اینجا ضروری است که به اعتقاد یوسف حداد تنها انجیل رسمی و پذیرفته شده از سوی نصارا همان انجیل عبرانی است که با خط و حروف عبری و به زبان سریانی نوشته شده است و جیروم، از محققان بزرگ مسیحی در قرن چهارم میلادی، آن را از نسخه شهر حلب گرفته و به زبان یونانی و لاتینی ترجمه کرده است. این ترجمه تا اواخر قرن چهارم میلادی (حدود ۳۰۰ سال پیش از بعثت پیامبر اسلام) موجود بوده، ولی پس از آن زمان، هم اصل انجیل عبری و هم ترجمه جیروم مفقود گردیده است. به نظر یوسف حداد، مقصود از انجیل عبرانی نسخه اصلی انجیل متّی است که به اعتقاد برخی از اندیشمندان مسیحی کامل بوده و ورقه بن نوفل آن را به عربی ترجمه نموده است. به اعتقاد یوسف حداد، مقصود از انجیل مطرح شده در قرآن ـ که به صورت مفرد آمده ـ نیز همین نسخه اصلی انجیل متی است. یوسف حداد مدعی است که اناجیل چهارگانه در واقع، چهار روایت از نسخه اصلی انجیل نصرانی هستند که این چهار انجیل با اینکه در الفاظ با یکدیگر اختلاف دارند، ولی به لحاظ معنا با یکدیگر هیچ تفاوت معنایی ندارند.
اکنون این پرسش مطرح میگردد که آیا برای هیچ فرد عاقلی پذیرش این مطلب ممکن است که کتاب کاملی همانند قرآن، از کتابی که خود یوسف حداد در کامل بودن اصل آن تردید دارد و از سوی دیگر، همان اصل آنچنانی نیز حدود سیصد سال پیش از ولادت ورقه بن نوفل (مترجم انجیل عبرانی به زبان عربی) مفقود شده است، گرفته شده باشد؟! اگر حدود سیصد سال پیش از تولد ورقه، انجیل عبرانی و ترجمه آن مفقود گردیده است، چگونه ورقه پس از سیصد سال چنین انجیل مفقود شدهای را به عربی ترجمه کرده است؟! نکته جالب توجه در اینجا آن است که اولاً، در اینکه نویسندگان اناجیل چهارگانه ـ و حتی متّی ـ از شاگردان مسیح باشند، اختلاف است؛ زیرا نام آنها نیز دقیقاً مشخص نیست. ثانیاً، تناقضات موجود در اناجیل چهارگانه، اختلاف اناجیل همنوا (متّی، مرقس و لوقا) با انجیل یوحنّا، ناسازگاری برخی از آموزههای اناجیل با یافتههای مسلم دانش روز و وجود آموزههای خردستیزی نظیر تثلیث و تجسد، هر کدام شاهدی بر بشری و غیرالاهی بودن اناجیل و دلیلی بر بطلان ادعاهای یوسف حداد است.
مبانی نظری دیدگاه یوسف حداد
دیدگاه یوسف حداد پیرامون قرآن و دین اسلام، برخاسته از مبانی نظری ناصوابی است که او را همانند بسیاری از دیگر مستشرقان به دیدگاههای ویژهای سوق داده است.
لازم به ذکر است که تفکیک افکار یوسف حداد به اندیشههای اصلی و مبانی نظری، نه در آثار خود وی آمده و نه در آثار دیگران. مبنای این تفکیک و تقسیم برای نگارنده بر اساس تقدّم علّی و تأثیرگذاری برخی از افکار وی بر برخی دیگر از افکار وی بوده است که اندیشههای متقدم و تأثیرگذار وی به عنوان «مبانی نظری» و اندیشههای برآمده از آنها به عنوان «اندیشههای اصلی» وی معرفی شده است. در ذیل، به برخی از مهمترین مبانی نظری نظریه یوسف حداد اشاره میشود:
۱٫ قرآن ترجمه و نسخه عربی «الکتاب»
قرآن برخلاف انجیل، وحی مستقیم الاهی و جامعترین کتاب نیست. به همین دلیل، یک مسلمان واقعی نمیتواند با تمسک به قرآن و پیامبر اسلام از انجیل و مسیح بینیاز گردد؛ زیرا قرآن محور دعوتش را ایمان به خدا و مسیح قرار داده و پیامبر اسلام در این میان واسطهای بیش نیست. بنابراین، افزون بر قرآن، انجیل نیز کتاب مسلمانان میباشد. قرآن کتابی زمینی است و نه آسمانی، و نشانه زمینی بودن آن تحدی با زمینیان است؛ چراکه اگر قرآن کتابی آسمانی و بیرون از دسترس آنها بود برای زمینیان قابل فهم نبود تا بتوان آنها را در آوردن همانند آن به مبارزه طلبید. قرآن دربردارنده هیچ دعوت جدید و مستقلی نیست. در قرآن نه وحی جدیدی وجود دارد و نه خودْ معجزه است. بیشتر آیات آن از متشابهات است و راجع به اموری مانند مبدأ، معاد و به ویژه روح، دارای علم اندکی است. مصدر این دانش اندک نیز «الکتاب الامام» (تورات) و به صورت خاص «الکتاب المنیر» (انجیل) است. قرآن دین موسی و عیسی را به عنوان دین واحد به عربی تشریع کرده است و هدف آن نیز آموزش تورات و انجیل به عربهاست. قرآن با اینکه هیچ مطلب اضافهای نسبت به دو کتاب یادشده ندارد، اما در زمان تدوین و جمعآوری، موارد متعددی به آن افزوده شده است که وارد شدن واژه «نصاری» در هفت آیه مدنی و افزوده شدن آیات ۳۰- ۳۵ سوره «برائت» از این نمونه است.
۲٫ انکار رسالت پیامبر اکرم
پیامبر اکرم نابغهای است که در خانوادهای نصرانی رشد نمود و در فاصله زمانی ۲۵ تا ۴۰ سالگی (از زمان ازدواج با خدیجه تا زمان برانگیخته شدن به پیامبری) تورات و انجیل را از استاد نصرانیاش ورقه بن نوفل فراگرفت و خود به دین نصرانی درآمد. در این مدتِ ۱۵ ساله، در ماههای رمضان به همراه استادش ورقه در غار حرا به عبادت و مناجات با خدا مشغول بود و پس از مرگ ورقه به مقام ریاست نصارا مکه و حجاز، و پس از فوت بحیرا به ریاست نصارا کل جزیرهالعرب نایل گردید.
پیامبر اکرم پیش از بعثت نصرانی بود و در مدت ۲۰ سال به عنوان تاجری برجسته و بینالمللی میان شام و یمن به کار تجارت مشغول بود و بدین ترتیب، با زبان حمیری و آرامی که زبان مردم یمن و شام بود، آشنا گردید. آن حضرت پس از بعثت نیز هنگام شک در قرآن، مأمور به مراجعه به اهل کتاب و اساتید نصرانیاش بود و این خود بهترین دلیل است بر اینکه خداوند قرآن را معجزه و دلیل بر نبوت پیامبر قرار نداده است؛ زیرا شک و تردید حالتی روانی و درونی است که با ایمان پیامبر به نبوت خویش و معجزه بودن قرآن سازگاری ندارد.
نکته شایان توجه در اینجا آن است که یوسف حداد با اینکه صراحتاً نبوت پیامبر اکرم را انکار نکرده، ولی از مجموع سخنان وی به دست میآید که وی همانند بسیاری از دیگر مستشرقان پیامبر اکرم را انسانی همانند سایر انسانها میداند که اساساً رسول برگزیده خدا نیست، تا چه رسد به اینکه خاتمالانبیا باشد.
۳٫ دین اسلام فاقد دعوت جدید و مستقل
دین اسلام دربردارنده هیچ پیام نو و دعوت جدیدی نیست؛ زیرا رسالت پیامبر اسلام در راستای هدایت عربها به سوی ایمان به کتاب مقدس و به دیگر سخن، دعوت به دین موسی و عیسی و عمل بر اساس دستورات تورات و انجیل بود و این همان کاری بود که نصارا بنیاسرائیل پیش از عصر پیامبر اسلام انجام میدادند.
بنابراین، با توجه به اینکه معجزه کامل و مطلق نزد مسیح و در انجیل است و قرآن نیز به دین نصرانیت و ایمان به مسیح دعوت میکند، دین نصرانیت خاتمالادیان و مسیح خاتمالانبیا و انجیل کاملترین و جامعترین کتاب آسمانی است. از اینرو، براساس نظریه یوسف حداد، نه دین اسلام دین مستقل و نسخکننده ادیان پیشین است و نه پیامبر اسلام خاتمالانبیاست و نه قرآن کاملترین کتاب آسمانی است.
ادلّه دیدگاه یوسف حداد
یوسف حداد با اینکه پیرامون قرآن سخنان متفاوتی را مطرح نموده است؛ اما ادعای اصلی او در همه آثارش که به شدت و با تمسک به آیات قرآن آن را پیگیری میکند این است که قرآن چیزی جز دعوت به نصرانیت نیست. به همین دلیل، او با وجود آثار متعدد دیگری که در این زمینه نگاشته است، یک جلد کتاب بزرگ و حجیم را با نام القرآن دعوه نصرانیه به همین موضوع اختصاص داده است.
یوسف دره حداد در القرآن و الکتاب: بیئه القرآن الکتابیه که مشتمل بر دوازده فصل است، در فصل یازدهم آن برای اثبات نظریهاقتباس و نشان دادن مصادر قرآن، به دوازده دسته از آیات قرآنی تمسک کرده است که به گمان وی همه آنها بیانگر اقتباس قرآن از «الکتاب المقدس» است.
خلاصه و چکیده آیات دوازدهگانه مورد ادعای وی چنین است: مجموعه معارفی را که خداوند بر همه پیامبران فرستاده، تنها یک «الکتاب» بوده که هر پیامبری بخشی از آن را فراگرفته است. به همین دلیل، دین اسلام و ادیان پیشین به هم پیوستهاند و ایمان به قرآن به تنهایی کافی نیست و در کنار ایمان به قرآن، ایمان به همه انبیای الاهی گذشته و کتابهای آسمانی آنها نیز لازم است. مطالب قرآن در کتابهای پیشینیان وجود داشته است و الکتاب پیش از تدوین قرآن، نزد اهل کتاب بوده و مشرکان نسخه آن را نداشتند. مراد از واژه «الکتاب» در قرآن، تورات است که خداوند همه آن را به بنیاسرائیل داده و بخشی از آن را به پیامبر اسلام. از آنرو که علمای اهل کتاب معلم پیامبر بودند، پیامبر را همانند فرزندانشان میشناختند و قرآنْ تصدیقکننده و تفصیلدهنده آموزهها و معارف تورات و انجیل، و آن دو کتاب پیشوا و الگوی اصلی قرآن است و طبق دستور قرآن، پیامبر موظف است به رهنمودهای علمای اهل کتاب اقتدا کرده و آنها را بر صحت قرآن گواه گیرد، به گونهای که گواهی آنها حتی برای رفع شک و تردید خود پیامبر لازم بود. از اینرو، میبایست پیامبر به تورات و انجیل ایمان آورد. بنابراین، تعالیم قرآن نسخه عربی تورات و انجیل ، و دین اسلام ادامه ادیان پیشین است، اما با توجه به اینکه پیامبر در فضای فکری و فرهنگی سرزمین حجازِ قرن هفتم میلادی زندگی میکرده و معارف قرآن را در قالب زبان، ادبیات و فرهنگ عربی آن زمین و زمان بیان نموده است، کتاب او به صورت معجونی از «توحید و شریعت توراتی، معاد انجیلی، عقاید دین حنیف، رسوبات عقاید مشرکان و قومیتگرایی عربی» درآمده است. نتیجه آنکه یوسف حداد از یک سو، «استقلال قرآن» را به عنوان یک متن وحیانیِ نازل شده مستقیم از جانب خداوند، رد میکند و از سوی دیگر، «استقلال دین اسلام» را به عنوان یک دین کامل الاهی که تکمیلکننده ادیان گذشته و اصلاحکننده تحریفات آنهاست، به زیر سؤال میبرد.
نقد دیدگاه یوسف حداد
دیدگاه یوسف حداد دارای ایرادهای گوناگونی است که در اینجا به برخی از مهمترین آنها اشاره میگردد:
۱٫ ناسازگاری با آیات قرآن
اگر بخواهیم بر اساس آیات قرآن به داوری راجع به منشأ قرآن بپردازیم ـ همانگونه که یوسف حداد نیز از همین راه وارد شده است ـ باید گفت: افزون بر اینکه آیات ادعا شده از سوی وی هیچ دلالت روشنی بر نظریه اقتباس ندارند، بسیاری از آیات قرآن ـ و حتی صدر و ذیل برخی از آیات مورد استناد وی ـ به صراحت خداوند را منشأ و نازلکننده قرآن، و این کتاب را وحی الاهی بر پیامبر میدانند و مصدریت غیر خدا ـ اعم از تورات و کتابهای آسمانی پیشین و یا غیر آن ـ را نفی میکنند. بنابراین، دیدگاه اقتباس به طور عام و نظریه یوسف حداد به صورت خاص، فاقد مستند قرآنی است.
۲٫ اشتراک ادیان الاهی در اصول و منشأ واحد و الاهی داشتن
اشتراک ادیان الاهی و کتابهای آسمانی در کلیاتی نظیر توحید، نبوت، معاد، عبادت، عدالت، عقلانیت و اخلاق از یک سو، نشانه پایه، مبنا و نسخناپذیر بودن آن معارف است و از سوی دیگر، نشانه آن است که همه ادیان الاهی و کتابهای آسمانی دارای منشأ واحد و خاستگاه الاهیاند، نه اینکه دلیل بر اقتباس آنها از یکدیگر باشد. خاورشناسان در تشابه برخی از معارف و قصص قرآنی با برخی از معارف و قصص عهدَین و دیگر کتب آسمانی به جای آنکه منشأ الاهی را ببینند، نشان نقل و اقتباس و تأثیرپذیری قرآن از دیگر کتب آسمانی را میجویند؛ دیدگاهی که یکی از کمترین لوازم آن این است که به غیر از نخستین پیامبر الاهی، همه انبیای الاهی دیگر ـ از جمله حضرت موسی و حضرت عیسی ـ که در اصول معارف وحیانی شبیه به نخستین پیامبرند، پیغمبران دروغین و کتابهای آسمانی آنها متونی بشری تلقّی شود و این نکتهای است که هرگز مستشرقانِ پیرو ادیان آسمانی به آن تن نخواهند داد.
به نظر میرسد نکتهای که از نگاه یوسف حداد مورد غفلت [و یا تغافل] قرار گرفته و دقیقاً استفاده به عکس از آن شده است، به همپیوستگی دین اسلام و ادیان آسمانی پیشین و در نتیجه، لزوم ایمان به قرآن و همه کتب آسمانی پیشین وفرق نگذاشتن میان انبیای الاهی است. آیا چنین چیزی غیر از منشأ الاهی و واحد داشتن ادیان توحیدی و کتب آسمانی، از چیز دیگری خبر میدهد؟! وجود برخی از مطالب مربوط به کتب آسمانی انبیای گذشته در قرآن و آگاهی عالمان آنها از برخی از تعالیم قرآن و گواه گرفتن قرآن از اهل کتاب بر صحت خودش و تصدیق و تأیید تورات توسط قرآن نیز همگی دقیقاً در همین راستا قابل تفسیر است؛ زیرا هم علمای اهل کتاب بهتر از مشرکان و ملحدان الاهی بودن معارف قرآن را تشخیص میدادند و هم به سبب بشارت بعثت پیامبر اکرم و ثبت مشخصات دقیق آن حضرت در کتابهای آسمانی آنان، او را همانند فرزند خویش میشناختند.
۳٫ مقصود از واژه «الکتاب» در قرآن
یوسف حداد در تبیین و اثبات نظریه خود و همچنین در آثار گوناگونش بر واژه «الکتاب» تأکید ویژهای دارد، به گونهای که بخش عظیمی از دیدگاهش بر تفسیر ویژه وی از همین واژه مبتنی است. توضیح آنکه به اعتقاد وی، قرآن نسخه عربی «الکتاب» است و «الکتاب» همان چیزی است که نزد «اهل الکتاب» موجود است. به همین دلیل، مقصود از واژه «الکتاب» را در آیات قرآن، تورات و انجیل میداند و در نتیجه، قرآن را برگرفته از آن دو و تصدیقکننده و تفصییلدهنده آن دو میشمارد که پیشوای قرآن و پیش از قرآن نازل شدهاند و پیامبر اکرم آنها را به عربی برگردانده است. در پاسخ به سخن یوسف حداد توجه به نکات زیر ضروری است:
الف. دانشمندان علوم قرآنی و برخی از مفسّران قرآن در آغاز تفاسیر خویش با بهرهگیری از آیات قرآن نامهای گوناگونی را با عنوان «اسامی قرآن»، برای این کتاب بزرگ آسمانی شمردهاند. برخی از آنها نامهای فراوانی ذکر کرده و گروهی دیگر به تعداد اندکی بسنده نمودهاند. یکی از این نامها عنوان «کتاب» است که با مشتقاتش ۳۱۹ بار و به تنهایی ۲۵۵ بار در قرآن آمده است. این واژه در آیات قرآن به صورت مشخص و صریح ۶۹ بار به صورت معرفه و نکره، مفرد و جمع، موصوف و مضاف و مضافالیه بر قرآن اطلاق شده است. ۳۱ بار به صورت مضافُالیهِ واژه «اهل» در قالب «اهل الکتاب» آمده است و در موارد متعددی نیز بر تورات و انجیل اطلاق شده است.
ب. واژه «کتاب» مصدر است و معنای اصلی آن گردآوردن و ثبت کردن است که در زبان رایج به معنای نوشته (معنای اسم مفعولی) میباشد. در علت نامگذاری قرآن به این نام، میان مفسّران اختلاف نظر وجود دارد. به نظر میرسد علت این نامگذاری انسجام درونی و عدم اختلاف واقعی میان آیات قرآن و وحدتِ در هدف در راستای هدایتبخشی مردم است که از قرآن کتاب واحدی ساخته که شأنیت آن را دارد که نوشته شود(ما مِنْ شأنه أنْ یُکتب)؛ همانند «إله» که به معنای موجودی است که شأنیت آن را دارد که پرستیده شود (ما مِنْ شأنه أنْ یُعبد).
ج. واژه «کتاب» در آیات قرآن در معانی مختلفی به کار رفته است که برخی از آنها به قرار زیر است:
۱٫ کتب آسمانی نازلشده بر انبیای الاهی: در بسیاری از موارد به طور خاص بر کتاب نازلشده بر یکی از انبیای الاهی که مشتمل بر شریعت آن پیامبر بوده، اطلاق گردیده است، مانند قرآن، تورات، انجیل و کتاب حضرت یحیی و در برخی موارد نیز بر جنس کتاب اطلاق شده که همه کتابهای آسمانی را دربر میگیرد.
۲٫ کتب ثبت حوادث و جزئیات نظام هستی: این کتابها نیز بر دو قسمند: یکی، کتابهایی که مطالب ثبتشده در آنها به هیچ وجه تغییر نمیکند و دیگر، کتابهایی که مطالب آنها قابل تغییرند و قلم محو و اثبات به آنها راه دارد.
۳٫ نامه اعمال بندگان: این بخش از آیات نیز خود به چند دسته تقسیم میشوند: برخی از آیات برای هر فردی و برخی آیات دیگر برای هر امتی نامه عمل ویژهای مطرح میکند.
۴٫ فرض و واجب و لازم؛
۵٫ حجت و برهان؛
۶٫ اجل و مدت؛
۷٫ مکاتبه مولا با عبدش در راستای آزاد شدن عبد.
د. مقصود برخی از آیات قرآن مبنی بر اینکه قرآن تصدیقکننده کتابهای آسمانی انبیای گذشته ـ از جمله تورات و انجیل ـ میباشد، این است که تمام بشارتها و نشانههای حقانیتی که در کتب آسمانی پیشین آمده بر قرآن و آورنده آن کاملاً منطبق است و این بیانگر حقانیت این کتاب است، به گونهای که ثابت میکند این کتاب کاملاً الاهی و آسمانی بوده و پیامبر ـ به غیر از نقش پیامآوری ـ هیچ نقشی در الفاظ و محتوای آن نداشته است. ازاینرو، قرآن به هیچ وجه ـ حتی به صورت اقتباس از کتب انبیای گذشته ـ ساخته و پرداخته پیامبر اکرم و محصول فکر و اندیشه او و یا شخص و گروه دیگری نیست. بنابراین، برخلاف نظریه یوسف حداد، اینگونه آیاتِ قرآن را هرگز نمیتوان دلیل بر عدم تحریف تورات و انجیل دانست؛ زیرا اولاً، قرآن مندرجات این کتب را که در عصر نزول قرآن وجود داشتند، تصدیق نمیکند، بلکه نشانههایی که از پیامبر اکرم و قرآن در این کتب بوده، مورد تأیید قرار میدهد. ثانیاً، اگر قرآن برگردان عربی تورات و انجیل است، چرا به جای پیامبر اکرم، این کار را ورقه بن نوفل که به ادعای یوسف حداد، هم استاد پیامبر اکرم و هم عالم به آن دو کتاب و هم مسلط به زبان عربی بود، انجام نداد؟ ثالثاً، اگر دیدگاه اقتباس بهحق بود و قرآن برگرفته از تورات و انجیل و زاییده اندیشه و تجربههای پیامبر بود، چرا دشمنان کینهتوزی مانند مشرکان مکه و آن دسته از اهل کتاب که به پیامبر ایمان نیاورده بودند و از هیچ توطئهای علیه آن حضرت دریغ نمیکردند، به جای آن همه هزینههای سنگین، هرگز به صورت جدی چنین ایراد پیش پا افتاده و ویرانگری را بر قرآن وارد نکردند؟
نکته جالب توجهی که جنبه دیگری از معنای واژه «تصدیق» را آشکار میسازد، از آیه ۴۸ سوره مائده«وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْه» به دست میآید که برای قرآن علاوه بر نقش تصدیق، نقش مهیمِن بودن نسبت به کتابهای آسمانی پیشین نیز ذکر میکند. مهیمِن بودن یک چیز نسبت به چیز دیگر بدین معناست که شیء نخست در حفظ و مراقبت و انواع تصرف، بر شیء دوم هیمنه و تسلط دارد. قرآن نیز نسبت به سایر کتب آسمانی چنین حالتی دارد؛ چراکه در اصول اساسی هماهنگ با آنهاست و از آن اصول مراقبت و محافظت میکند و در ارتباط با مسائل فرعیِ موجود در ادیان الاهی گذشته، برخی از آنها را نسخ و برخی را تکمیل نموده است. بنابراین، آمدن جمله «وَ مُهَیْمِناً عَلَیْه» به دنبال آیه ۴۸ سوره مائده در واقع، متممی است که آن را توضیح میدهد.
اگر این متمم نبود ممکن بود فردی همچون یوسف حداد برداشت کند که مقصود از تصدیق تورات و انجیل توسط قرآن آن است که قرآن احکام و شرایع آن دو را بدون هیچ تغییر و نسخی باقی گذاشته است و هماینک نیز همانند عصر حضرت موسی و حضرت عیسی به صورت کامل مورد تأیید قرآن و حجت میباشند. اما همین که خداوند فرمود: قرآن افزون بر تصدیق تورات و انجیل، مهیمِن بر آن دو نیز میباشد، به دست میآید که برخلاف نظریه اقتباس و دیدگاه یوسف حداد، مقصود از تصدیق تنها اثبات الاهی و آسمانی بودن احکام و معارف آن دو کتاب اصیل و واقعی (و نه تورات و انجیل تحریف شده) است، به گونهای که خداوند میتواند بر اساس حکمت حکیمانه خویش هرگونه تصرفی را در آنها بنماید؛ برخی را نسخ و برخی را تکمیل نماید. همانگونه که تصدیق تورات توسط انجیل نیز تنها به معنای اثبات الاهی و آسمانی بودن تعالیم تورات بود، به گونهای که حضرت عیسی با اذن الاهی برخی از محرمات موجود در تورات را نسخ و بر بنیاسرائیل حلال نمود. خداوند این مسئله را از زبان حضرت عیسی اینچنین حکایت میکند: وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُم (آل عمران: ۵۰).
بنابراین، هنگامی که گفته میشود قرآن تصدیقکننده تورات و انجیل میباشد بدین معناست که اولاً، تمام بشارتها و نشانههای حقانیتی که در آن دو کتاب آمده بر قرآن و آورنده آن کاملاً منطبق است و این بیانگر حقانیت، الاهی و غیربشری بودن قرآن است و از اینرو، حجت را بر پیروان آن دو کتاب ـ و همه پیروان ادیان آسمانی پیشین ـ تمام میکند. ثانیاً، تصدیق تورات و انجیل توسط قرآن، تنها حقانیت و الاهی بودن احکام و معارف آن دو کتاب اصیل و واقعی (و نه تورات و انجیل تحریف شده موجود) را اثبات میکند و ازاینرو، با توجه به هیمنه و تسلط قرآن بر آن دو کتاب ـ و همه کتب آسمانی گذشته ـ هیچ منافاتی با نسخ برخی از احکام آن دو کتاب و یا تکمیل برخی دیگر توسط قرآن ندارد. از همین رو، تصدیق تورات و انجیل توسط قرآن برخلاف دیدگاه یوسف حداد، بدین معنا نیست که تعالیم دو کتاب یادشده همچنان بدون تغییر باقی مانده و حجّیت داشته باشند. به دیگر سخن، تصدیق قرآن نسبت به تورات و انجیل نازلشده بر حضرت موسی و مسیح، نه به معنای دعوت به گردن نهادن به احکام موجود در آنها بوده است ـ چراکه اسلام ناسخ شرایع پیشین است ـ که به معنای اقرار به اصالت داشتن آن دو و انتساب حقیقی آنها به حضرت موسی و مسیح است. به همین دلیل، هر مسلمانی لازم است به آن دو کتاب آسمانی همانند سایر کتب آسمانی دیگر ایمان داشته باشد، ولی به لحاظ عملی مطابق دستورات دین اسلام و قرآن عمل نماید.
نتیجه آنکه اگر قرآن تصدیقکننده تورات و انجیل است، تورات و انجیل نازل شده بر حضرت موسی و مسیح را تصدیق میکند نه عهد عتیق و اسفار پنجگانه آن و عهد جدید و اناجیل چهارگانهاش را؛ چراکه بنا به تصریح و اعتراف بسیاری از متفکران یهودی، کتابهای عهد عتیق موجود و از جمله اسفار پنجگانه آن، نه از سوی خداوند بر حضرت موسی نازل گشته است و نه خود آن حضرت بر راویان و مؤلفان کتابهای عهد عتیق املا کرده است و نه حتی آن حضرت آنها را سفارش به نوشتن چنین کتابهایی نموده است؛ زیرا این کتابها در گذر گستره تاریخ و در طول قرون متمادی (قریب نه قرن) پس از رحلت حضرت موسی و از سوی نویسندگان گوناگون که تاریخ نام بسیاری از آنها را فراموش کرده، نوشته شده است. انتساب اسفار پنجگانه به حضرت موسی و انتساب دیگر کتب عهد عتیق به صاحبان سنتی و مشهور آنان، به صورت جدی مورد شک و تردید قرار گرفته است. دادن نسبتهای ناروا به برخی از انبیای الاهی، ناسازگاری قطعی برخی از آموزههای آن با برخی از یافتههای مسلم دانش روز، اختلاف در تعداد کتابهای عهد عتیق، تناقضات موجود در کتب عهد عتیق و روح نژادپرستی و سفاکی حاکم بر تعالیم آن، آشکارا از بشری و جعلیبودن و ورود دست تحریف در آنها حکایت میکند.
همین سخنانی که درباره عهد عتیق گفته شد، دقیقاً راجع به عهد جدید نیز مطرح است. بنا به تصریح و اعتراف بسیاری از اندیشمندان مسیحی، کتابهای عهد جدید و از جمله اناجیل چهارگانه آن، نه از سوی خداوند بر حضرت عیسی نازل گشته است و نه خود آن حضرت بر راویان و مؤلفان کتابهای عهد جدید املا کرده است و نه حتی آن حضرت آنها را سفارش به نوشتن چنین کتابهایی نموده است؛ چراکه انجیلی که از سوی خداوند بر حضرت عیسی نازل شده بود و مورد تأیید و تأکید قرآن است یک انجیل بوده ـ نه چندین انجیل ـ و در زمان حیات آن حضرت و حواریین وجود داشته است، در حالی که اناجیل چهارگانه کنونی که سنت کلیسای مسیحی به طور خاص بر آنها استوار است، افزون بر اختلافهایی که با هم دارند، اولاً، به اعتراف خود مسیحیان، زمان نگارش آنها به دهها سال پس از عروج مسیح برمیگردد که در قرن دوم میلادی ـ در فاصله سالهای ۱۵۰- ۲۰۰ میلادی ـ از میان اناجیل گوناگونی که از سوی افراد مختلف نوشته شده بود، این چهار انجیل انتخاب گردید و رسمیت یافت و بقیه را تحریم و از درجه اعتبار ساقط نمودند. ثانیاً، نام نویسندگان بشری آنها نیز دقیقاً مشخص نیست.
اکنون سؤال این است: که کتابی با چنین سابقهای و با داشتن نویسندگانی آنچنانی، چگونه میتواند منبع معتبر و قابل اعتمادی حتی برای بازگو کردن تاریخ زندگی عیسی و تعالیم وی باشد تا چه رسد به اینکه بخواهد پیشوای قرآن و در میان کتب آسمانی به عنوان خاتمالکتب و جامعترین کتاب آسمانی برای عالم و آدم باشد؟! چنین کتابی حتی اگر کتابی صرفاً تاریخی بود، سابقه آن، صحت و اعتبار آن را زیر سؤال میبرد تا چه رسد به اینکه ـ بنا به ادعای مسیحیت و از جمله یوسف حداد ـ میخواهد هدایتگر بشریت تا ابدیت باشد!
ه. یکی از ویژگیهایی که در برخی از آیات قرآن برای قرآن ذکر شده، این است که قرآن را به عنوان تفصیلدهنده «الکتاب» معرفی نموده است. یوسف حداد بدون استناد به هیچ دلیل علمی معتبری ادعا میکند که واژههای «فُصِّلَتْ»، «مُفَصَّلاً» و «تَفصیل» که به ترتیب در آیات ۴۴ «فصلت: ۱۱۴»، «انعام» و ۳۷ «یونس» آمده است، به معنای «مُعَرِّبَتْ»، «مُعَرَّباً» و «تَعریب» میباشد و بدین سان، قرآن را نسخه عربی «الکتاب» دانسته است که پیامبر اسلام نخست تعالیم آن را از علمای نصارا فراگرفته و سپس همان تعالیم را با زبان عربی به عربها آموخته است. در پاسخ به یوسف حداد، یادآوری دو نکته در اینجا ضروری میباشد:
اولا،ً این دسته از آیات قرآن بر خلاف نظر یوسف حداد، بیانگر این است که همه کتب آسمانی و ادیان الاهی در اصلِ اصول و مسائل کلی با هم مشترکند و دین واحدی را تشکیل میدهند و اختلاف آنها در مسائل فرعی و جزئی است که به تناسب تکامل بشر و زندگی او، هر دین الاهی جدید کاملتر از ادیان گذشته میباشد و به همین سبب، دین اسلام به عنوان دین خاتم کاملترین و جامعترین برنامه را برای سعادت فردی و اجتماعی، و دنیوی و اخروی انسان به ارمغان آورده است. بنابراین، هماهنگی قرآن با برنامهانبیای گذشته و کتب آسمانی آنها در مسائل اصلی ـ اعم از عقاید دینی و ارزشهای اخلاقی و مانند آن ـ بر خلاف نظر یوسف حداد، نه دلیل بر اقتباس، بلکه دلیل بر این است که این وحی آسمانی، اصیل و بدون تردید، از سوی پروردگار جهانیان است: وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ.
ثانیا،ً آیات یادشده بیانگر این است که هر آنچه از مسائل اصلی و اصول کلی که در کتب آسمانی پیشین به صورت اجمال آمده بود، در قرآن به عنوان آخرین کتاب آسمانی ـ که هیمنه و تسلط بر دیگر کتب آسمانی دارد ـ با تفصیل و به صورت کاملتر بیان شده است.
نتیجه آنکه، همانگونه که تصدیق قرآن نسبت به کتب اصیل و واقعیِ پیامبران گذشته اصالت و الاهی بودن قرآن را ثابت میکند و هرگز به معنای اقتباس قرآن از مطالب آنها ـ تا چه رسد به اقتباس از کتابهای تورات و انجیل تحریفشده کنونی ـ نیست، تفصیل دهنده بودن قرآن نسبت به کتب یادشده نیز نه تنها هیچ دلالتی بر نظریه اقتباس و دیدگاه یوسف حداد نمیکند، بلکه بعکس، افزون بر هماهنگی میان کتب آسمانی در مسائل اساسی و اصلی، بر جامعیت قرآن و دین اسلام و کاملتر بودن آن نسبت به کتب آسمانی پیشین و ادیان الاهی گذشته دلالت میکند.
۴٫ بررسی و نقد جایگاه ورقه بن نوفل در نظریه یوسف حداد
یکی از مسائلی که در نظریه یوسف حداد از جایگاه ویژهای برخوردار است نقش بسیار برجسته ورقه بن نوفل در پیدایش دین اسلام و قرآن است. به اعتقاد یوسف حداد، ورقه در آغاز یهودی بود و سپس به آیین نصرانیت درآمد. خدیجه با مشورت با پسر عمویش ورقه و با تشویق وی، به همسری پیامبر اکرم درآمد و موافقت ورقه نصرانی با این وصلت و تن دادن خدیجه نصرانی به چنین ازدواجی، دلیل بر این است که پیامبر اسلام هنگام ازدواج با خدیجه دین نصرانیت را پذیرفته بود، وگرنه ورقه و خدیجه به چنین ازدواجی رضایت نمیدادند. ورقه پس از پذیرش دین نصرانیت رئیس نصارا مکه گردید و به ترجمه انجیل نصرانی از عبری به عربی همت گماشت. پیامبر اسلام در فاصله زمانی ۲۵ تا ۴۰ سالگی (از زمان ازدواج با خدیجه تا زمان برانگیخته شدن به پیامبری) معارف انجیل را از ورقه فراگرفت. در این مدتِ ۱۵ سال در ماههای رمضان پیامبر اکرم به همراه استادش ورقه در غار حرا به عبادت و مناجات با خدا مشغول بود.
بنابراین، به اعتقاد یوسف حداد، پیامبر پیش از بعثت نصرانی بود. آن حضرت پس از بعثت نیز هنگام شک در قرآن مأمور به مراجعه به اهل کتاب و اساتید نصرانیاش بود و این خود اولاً، بهترین دلیل است بر اینکه خداوند قرآن را معجزه و دلیل بر نبوت پیامبر قرار نداده است؛ زیرا شک و تردید حالتی روانی و درونی است که با ایمان پیامبر به نبوت خویش و معجزه بودن قرآن سازگاری ندارد. ثانیاً، بیانگر این است که قرآن صرفاً دعوت به نصرانیت است و دربردارنده هیچ پیام نو و نبوت جدیدی نیست. از همین رو، با مرگ ورقه، پیامبر اسلام به مقام ریاست نصارا مکه و حجاز نایل گردید و طبق حدیث عایشه در صحیح بخاری، برای مدتی بارش وحی از جانب خداوند بر او قطع شد. و این همه، دلیل بر این است که نصارا پیش از ظهور اسلام، به سرزمین حجاز هجرت کرده و در مکه رحل اقامت گزیده بودند.
سخنان یوسف حداد راجع به ورقه بن نوفل و تصویری که او از ورقه ارائه میدهد، دارای ایرادهای گوناگونی است که در ذیل، به برخی از آنها اشاره میشود:
الف. اگر قرآن صرفاً دعوت به نصرانیت است و دربردارنده هیچ پیام نو و نبوت جدیدی نیست، نبی حقیقی باید ورقه باشد نه پیامبر که شاگرد اوست؛ زیرا ورقه بر اساس ادعای یوسف حداد، هم استاد پیامبر اکرم بوده و هم عالم به نصرانیت و انجیل عبرانی و هم مسلط بر زبان عربی، و پیامبر اکرم در این میان غیر از نقش شاگردی هیچ نقش دیگری را ایفا نمیکرده است.
ب. اگر قرآن نسخه عربی انجیل است که ورقه در مدت ۱۵ سال و در حضور پیامبر آن را به عربی ترجمه کرده است، بنابراین، نباید با مرگ ورقه در نزول وحی تعطیلی و فترتی پیش بیاید؛ چراکه اولاً، ورقه پیش از مرگش انجیل را به طور کامل به عربی ترجمه کرده بود و ثانیاً، پس از مرگ استاد و جانشینی یگانه شاگردش به جای وی، پیامبر به چه کسی میخواهد و یا میتواند مراجعه نماید؟! اگر پیامبر پیش از فوت استادش همه مطالب برگرفته شده از انجیل استادش را به قومش منتقل کرده باشد باید برای همیشه ـ و نه به صورت مقطعی ـ وحی قطع گردد و اگر هنگام فوت استادش هنوز برخی از معارف انجیل برای قومش ناگفته مانده باشد نباید حتی به صورت مقطعی هم وحی قطع گردد.
ج. یوسف حداد در استناد به روایت صحیح بخاری مبنی بر قطع شدن وحی پس از فوت ورقه، مرتکب چند خطا شده است:
اولاً، به صورت گزینشی عمل نموده و تنها قسمت آخر روایت یادشده (ثم لم ینشب ورقه أن توفی، و فتر الوحی) را آورده است.
ثانیاً، با تفسیر نادرست روایت، آن را شاهد و دلیل بر مدعای خویش گرفته است. توضیح آنکه به اعتقاد یوسف حداد، با اینکه وحی در موارد مختلفی به صورت مقطعی تعطیل میگردید، اما طولانیترین و سختترین فترت پیشآمده در وحی به مرگ ورقه مربوط میشود تا آنجا که پیامبر نزدیک بود با انداختن خود از بالاترین نقطه کوه حرا، دست به خودکشی بزند که البته این کار را نکرد. یوسف حداد ادعا میکند که این حدیث، هم نشاندهنده این است که پیامبر اکرم نصرانی بوده است و هم اینکه آن حضرت شاگرد ورقه بوده و معارف انجیل را از او فراگرفته است. در حالی که روایت بالا بر هیچکدام از مطالب مورد ادعای یوسف حداد دلالت نمیکند؛ زیرا محتوای روایت با توجه به بخش آغازینش که یوسف حداد آن را ذکر نکرده است، جز این نیست که اندک زمانی پس از بشارت ورقه به نبوت پیامبر اکرم، ورقه از دنیا رفت و فترتی در وحی پیش آمد و با توجه به اینکه میان دو جمله پایانی روایت ـ که اندکی پیش بدان اشاره رفت ـ با «واو عاطفه» فاصله شده است، به لحاظ قواعد ادبیات عرب این روایت نه بیانگر وجود سببیت میان قبل و بعد از واو عاطفه است و نه نشان میدهد که آیا بلافاصله پس از مرگ ورقه فترت در وحی پیش آمد یا اینکه این حادثه مدت مدیدی پس از مرگ ورقه اتفاق افتاد.
ثالثاً، افزون بر همه اینها، اصل محتوای روایت نیز مخدوش است و نمیتوان آن را پذیرفت؛ زیرا بیانگر این است که پس از نزول نخستین آیات قرآن بر نبی مکرَم اسلام، آن حضرت بهتآسا به منزل آمد و خدیجه او را دلداری داد و سپس سراسیمه به همراه خدیجه نزد ورقه رفتند و پیامبر با سخنان بشارتآمیز و آرامشبخشِ ورقه یقین پیدا کرد که به مقام پیامبری خدا مبعوث گردیده است، به گونهای که گویا پیامبر اکرم در آنچه از طریق فرشته آسمانی به او وحی شده است شک داشته و گمان میبرده که از القائات شیطانی است، اما با گوش دادن به سخنان یک نصرانی به وحیانی بودن مطالب و برانگیخته شدنش به مقام نبوت یقین پیدا کرده و بدین وسیله، آرامش از دسترفته خویش را بازیافته است؛ مطلبی که افزون بر ادله عقلی، آشکارا با برخی از آیات قرآن و روایات اهلبیت پیامبر اکرم نیز ناسازگار است.
۵٫ بررسی آیه ۹۴ از سوره یونس
راجع به آیه ۹۴ سوره «یونس» که میفرماید: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ لَقَدْ جاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِینَ، یادآوری برخی نکات ضروری به نظر میرسد:
الف. غرض از «مَا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ» با توجه به آیات پیشین همین سوره، معارف مربوط به مبدأ و معاد و قصص انبیا و امتهای آنها از حضرت نوح تا حضرت موسی و داستان فرعون و قومش و اخبار بنیاسرائیل است که بر پیامبر اکرم نازل شده است.
ب. مقصود از «الکتاب» جنس کتاب است که همه کتب آسمانی را دربر میگیرد و از اینرو، شامل تورات و انجیل نیز میشود؛ ولی با توجه به آیه پیش از این آیه تأکید بیشتر در اینجا بر تورات و یهودیان است.
ج. حرف «إنْ» شرطیه هیچ دلالتی بر وقوع و یا عدم وقوع جمله شرطیه یا جمله جزا نمیکند، تنها بر رابطه استلزام میان آن دو دلالت مینماید. همانگونه که هرگاه گفته شود «اگر عدد پنج زوج باشد به دو عدد متساوی تقسیم میشود»، این گزاره نه بر زوج بودن عدد پنج دلالت میکند و نه بر تقسیم آن به دو عدد متساوی؛ تنها بر رابطه استلزام میان زوج بودن یک عدد و تقسیم آن به دو عدد متساوی، دلالت مینماید. بر همین اساس، خداوند در آیه ۲۳ سوره «إسراء» راجع به لزوم احترام و نیکی به والدین، خطاب به پیامبر میفرماید: «إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ»، با اینکه پیامبر پدرش را پیش از تولد و مادرش را در دوران طفولیت از دست داده بود.
افزون بر این، «إنْ» شرطیه در برخی موارد برای محالات عقلی یا عادی که به لحاظ عقلی یا عرفی غیرقابل تحققند، به کار برده میشود. به نظر میرسد در آیه ۹۴ سوره «یونس» نیز مطلب به همین صورت است؛ زیرا اولاً، کشف حقایق برای پیامبر و گرفتن وحی از مقام ربوبی با پیدایش شک در معارف وحیانی برای آن حضرت در تعارض آشکار است. ثانیاً، اگر پیامبر خود در رسالت و نبوت خویش شک کند، به طریق اَوْلی دیگران نیز در رسالت او شک خواهند نمود و در آن صورت، اساساً دیگر دین و شریعتی باقی نخواهد ماند.
د. فایده اینگونه حکمها در موارد مختلف متفاوت است. گاهی برای بیان یک قانون کلی و تأکید بر آن است؛ مثلاً، در آیه ۲۳ سوره «اسراء» ـ که بدان اشاره رفت ـ هر چند مخاطب ظاهراً پیامبر است، اما حکم احترام به پدر و مادر به عنوان یک قانون کلی بیان شده است. یا نخستین آیه سوره «طلاق» که میفرماید: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّهَ، دلیل بر این نیست که پیامبر زنی را در عمرش طلاق داده، بلکه درصدد بیان یک قانون کلی است. نیز آیه ۶۵ سوره «زُمَر» که میفرماید: لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ، هرگز دلیل بر این نیست که ـ العیاذ بالله ـ پیامبر در لحظهای از دوران زندگیاش دچار شرک گردیده و خداوند در مقام توبیخ و تهدید آن حضرت برآمده است، بلکه آیه یادشده درصدد بیان بزرگی فوقالعاده گناه شرک و پیامدهای جبرانناپذیر آن میباشد. در آیه ۹۴ سوره «یونس» نیز غرض آن است که به صورت کنایی نشان دهد ادلّه فراوانی بر حجّیت و حقانیت قرآن وجود دارد که هر کدام به تنهایی برای اثبات آن کفایت میکند و اگر کسی در یکی از آنها شک نماید میتواند به ادلّه دیگر مراجعه کند. از اینرو، وجود قصص قرآن در کتابهای انبیای گذشته نظیر تورات و انجیل یکی دیگر از نشانههای الاهی و غیربشری بودن قرآن است.
بنابراین، هدف آیه یادشده بیان فراوانی ادلّه بر حقانیت آموزههای قرآن است، به گونهای که عقول انسانهای منصف و غیرمتعصب را وادار به پذیرش قرآن و تسلیم در برابر معارف آن میسازد. اینگونه سخن گفتن در عرف مردم نیز رایج است. مثلاً، هنگامی که شخصی درصدد اثبات مطلبی است و دلیل خود را بر اثبات آن میآورد، برای آن که به مخاطب بفهماند که ادلّه بسیاری بر اثبات مدعایش دارد، به او میگوید: اگر این دلیل را قبول نداری دلیل دیگری نیز بر اثبات این مطلب وجود دارد. در واقع، با این کار میخواهد از یک سو، نشان دهد مدعای او از پشتوانه ادلّه فراوانی برخوردار است و از سوی دیگر، درصدد است که مخاطب را به پذیرش مدعایش و تسلیم در برابر آن وادار نماید.
نتیجه آنکه قرآن با استشهاد به آن دسته از معارف و داستانهای قرآنی که در کتب انبیای پیشین نیز آمده است از یک سو، بر علم علمای یهود به صحت قرآن و صحت نبوت پیامبر اکرم تأکید میکند و به همین دلیل، در مقام توبیخ آن دسته از اهل کتاب برمیآید که با وجود همه این نشانهها باز هم به پیامبر اکرم ایمان نیاوردهاند، و از سوی دیگر، اینگونه آیات قرآنی مایه تثبیت ایمان و تقویت قلبی پیامبر و مسلمانان است، نه اینکه آیه در مقام بیان وقوع شک برای پیامبر باشد. یکی از شواهد صدق این سخن روایاتی است که در ذیل آیه ۹۴ سوره «یونس» آمده، مبنی بر اینکه پیامبر پس از نزول این آیه خطاب به خداوند عرض کرد: «لا أشک و لا أسأل بل أشهد أنه الحق.»
۶٫ بررسی آیه ۱۲ سوره احقاف
درباره آیه «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَهً وَ هذا کِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِیًّا لِیُنْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ بُشْری لِلْمُحْسِنِین»(احقاف: ۱۲)، یادآوری نکاتی لازم است:
الف. یوسف حداد در موارد متعددی با استناد به همین آیه و آیه ۱۷ سوره «هود» ادعا میکند که «الکتاب» اصل، پیشوا و الگوی قرآن، و قرآن فرع و برگرفته از «الکتاب» و نسخه عربی آن است. بر همین اساس، تهمت زدن به قرآن به عنوان «افک قدیم» و «دروغ کهن» یا «افسانههای پیشینیان» را در واقع تهمت به «الکتاب» تلقّی میکند و از سوی دیگر، شک در قرآن از منظر وی بازگشت به شک در «الکتاب» میکند. سپس یوسف حداد با استناد به آیه ۹۴ سوره «یونس» که پیش از این به مفاد آن اشاره گردید، ادعا میکند مشکل بزرگ پیامبر اکرم این بود که گاهگاهی آن حضرت در اصل رسالت و نبوتش و یا در صحت و صدق وحی فروآمده بر جانش دچار شک و تردید میگشت که مطابق همان آیه، تنها راه برونرفت از این شک ویرانگر و دستیابی به اطمینان و آرامش درونی، بازگشت به «الکتاب» و پرسش از دانشمندان «اهل کتاب» بود؛ زیرا با توجه به اینکه دانشمندان اهل کتاب آگاهتر از دیگران به معارف «کتاب» بودند، بدیهی است هنگامی که کسی ـ حتی پیامبر اکرم ـ پیرامون «کتاب» دچار شک و تردید شد، بهترین و مطمئنترین راه برای بیرون آمدن از گرداب شک مراجعه به دانشمندان اهل کتاب است.
این سخن که شک در قرآن به شک در «الکتاب» میانجامد، با اینکه به خودی خود میتواند سخن درستی باشد، اما برخلاف دیدگاه یوسف حداد اختصاص به تورات و انجیل ندارد؛ زیرا به دلیل آنکه همه کتب آسمانی ـ و از جمله قرآن ـ منشأ و خاستگاه واحدی دارند و قرآن نیز تصدیقکننده آنهاست، در واقع، شک در قرآن به شک در همه کتب آسمانی گذشته میانجامد. بنابراین، پذیرش سخن یادشده هیچ ملازمه منطقی با نظریه اقتباس قرآن از «کتاب مقدس» ندارد و نمیتواند اثبات کند که «کتاب مقدس» اصل و الگوی قرآن است و قرآن فرع و ترجمه آزاد «کتاب مقدس» و برگرفته از آن. حقیقت این است که قرآن و تورات و انجیل و به صورت کلی همه کتب انبیای الاهی، دارای اصول مشترک و از خاستگاه واحدی برخوردارند و همگی در راستای هدایت بشر و در قالب یک برنامه جامع و طرح فراگیر مستقیماً از سوی حضرت حق فروآمدهاند بدون اینکه یکی از دیگری اقتباس شده باشد و دست بشری در تألیف آنها نقش داشته باشد. به همین دلیل، شک در هرکدام و یا انکار هر یک از آنها به شک و یا انکار بقیه میانجامد و قرآن به عنوان آخرین کتاب آسمانی دربردارنده کاملترین و جامعترین برنامه برای هدایت انسان است.
ب. این آیه با توجه به آیه ماقبلش(احقاف: ۱۱) و شأن نزولهایی که در برخی از تفاسیر راجع به آن مطرح شده، برخلاف ادعای یوسف حداد، دلیل دیگری است بر حقانیت و صدق قرآن و پاسخی است به کسانی که آن را «إِفْک قَدِیم» و «دروغ کهن» میدانستند؛ زیرا بیانگر این است که تمام بشارتها و نشانههای حقانیتی که در کتاب بنیاسرائیل آمده، بر قرآن و آورنده آن کاملاً منطبق است و این نشاندهنده حقانیت قرآن است، به گونهای که ثابت میکند این کتاب کاملاً الاهی و آسمانی بوده و به هیچ وجه ـ حتی به صورت اقتباس از کتب انبیای گذشته ـ ساخته و پرداخته پیامبر اکرم و محصول فکر و اندیشه او نیست و پیامبر ـ به غیر از نقش پیامآوری ـ هیچ نقشی در الفاظ و محتوای آن نداشته است.
ج. به لحاظ ادبیات عرب، «مِنْ قَبْلِهِ» خبر مقدم است و «کِتابُ مُوسی» مبتدای مؤخر و «إِماماً وَ رَحْمَهً» حال است برای «کِتابُ مُوسی» و ضمیر در «مِنْ قَبْلِهِ» به قرآن برمیگردد. از اینرو، معنای آیه چنین میشود: از نشانههای حقانیت قرآن این است که پیش از آن، کتاب موسی در حالی که پیشوای مردم بود و رحمتی از سوی خدا، نازل گردید و از اوصاف پیامبر بعد از خود خبر داد، و این قرآن نیز کتابی است هماهنگ با نشانههایی که در تورات آمده و تصدیقکننده آن است. و این خود دلیل دیگری بر صدق، الاهی و غیربشری بودن قرآن است که هرگونه بهانهای را دستِ کم از دست یهودیان بهانهگیر میگیرد. بنابراین، برخلاف ادعای یوسف حداد، هرگز از این آیه استفاده نمیشود که تورات پیشوا و الگوی اصلی قرآن است.
در آیات گوناگونی از قرآن روی این نکته تأکید شده است که قرآن تصدیقکننده تورات و انجیل و هماهنگ با نشانههایی است که در این دو کتاب آسمانی درباره پیامبراکرم و کتاب آسمانی او آمده است. به قدری این نشانهها دقیق و روشن بودند که به فرموده قرآن، اهل کتاب او را همانند فرزندانشان میشناختند: «الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ».(بقره:۱۴۶)
۷٫ بررسی آیات ۸۹- ۹۰ از سوره انعام
در خصوص آیات سوره انعام که میفرماید: «أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِین، أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْری لِلْعالَمِین»، لازم است به چند نکته توجه شود:
الف. مقصود از « الْکِتاب»، جنس کتاب است و هنگامی که این واژه در کلام خداوند به انبیا نسبت داده میشود غرض کتابهایی است که دربرگیرنده شرایع آسمانی و احکام مربوط به آنهاست. مرجع ضمیر «هُمْ» در جمله «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» نیز ۱۸ پیامبری هستند که در آیات ۸۳- ۸۶ همین سوره ذکر شده است. از اینرو، این آیه برخلاف نظریه یوسف حداد، هیچ دلالتی بر این مطلب نمیکند که پیامبر میبایست به تورات و انجیل ایمان آورد و به رهنمودهای علمای آنها اقتدا کند.
ب. در اینکه مقصود از اقتدا به هدایت انبیای نامبرده در جمله «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» که خداوند پیامبر اکرم را به آن فرمان داده، چیست، دیدگاههای گوناگونی ارائه شده است:
۱٫ به اعتقاد برخی از مفسّران، مقصود تنها لزوم پیروی پیامبر اکرم از پیامبران گذشته در فضایل معنوی و مکارم اخلاقی است؛ بدین معنا که آن حضرت در راه تبلیغ دین به سنت و سیره آن بزرگواران در آراستگی به اخلاق نیک و شکیبایی در برابر ناملایمات اقتدا نماید. توضیح آنکه معمولاً هر یک از انبیای پیشین در وصف یا اوصاف مشخصی برجستگی داشتند. برای مثال، داود و سلیمان در شکرگزاری بر نعمتهای الاهی، ایوب در صبر و بردباری در برابر حوادث ناگوار روزگار، یوسف در مرحله نخست زندگیاش در صبر و شکیبایی و در مرحله دوم زندگیاش در شکر و سپاسگزاری، موسی در داشتن شریعت قوی و معجزات آشکار، زکریا و یحیی و عیسی و الیاس در زهد، اسماعیل در صدق، و یونس در تضرع؛ اما پیامبر اکرم با اطاعت و پیروی از فرمان الاهی فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ، همه فضایل اخلاقی انبیای گذشته را به تنهایی در خود جمع نمود و به مدال پرافتخار «خُلُق عظیم» دست یافت و به گفته شاعر:
هرچه به خوبان جهان دادهاند
هرچه بنازند بدان دلبران
قِسم تو نیکوتر از آن دادهاند
جمله تورا هست زیادت بر آن
۲٫ برخی دیگر از مفسّران بر این باورند که مقصود آن است که پیامبر اکرم افزون بر فصیلتهای اخلاقی، لازم است در ایمان به مبدأ و معاد و نفی شرک نیز به انبیای گذشته اقتدا نماید. شاهد این دیدگاه، ظاهر جمله فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ است؛ زیرا بیانگر آن است که در اموری که مورد اتفاق و اجماع همه پیامبران پیشین است، میبایست پیامبر اکرم از آنها پیروی نماید. اصول دین و مکارم اخلاقی نیز مورد اتفاق همه انبیای الاهی است.
۳٫ به اعتقاد فخر رازی، مقصود آن است که پیامبر اکرم و دیگر مسلمانان لازم است افزون بر فصیلتهای اخلاقی و اصول دین، در احکام ـ به استثنای احکامی که دلیلی بر نسخ آنها وجود دارد ـ نیز از پیامبران پیشین و شرایع آنها پیروی نمایند.
یادآوری دو نکته در اینجا ضروری است: اولاً، تفسیر ارائه شده از فخر رازی مبنی بر لزوم پیروی پیامبر اکرم از احکام شرایع انبیای پیشین، نادرست است؛ زیرا با توجه به اینکه شریعت اسلام ناسخ احکام شرایع پیشین است، با برانگیخته شدن پیامبر خاتم و آمدن شریعت اسلام، دیگر هدایتی در شرایع منسوخشده باقی نمیماند تا آن حضرت موظف به پیروی از آنها باشد. بنابراین، پیروی پیامبر اکرم از هدایت انبیای گذشته میبایست در امری غیر از شرایع منسوخ شده آنها باشد. ثانیاً، ضرورت پیروی پیامبر اکرم از انبیای پیشین در اصول عقاید و اخلاقیات و برخی احکام نسخ نشده ـ در نظریه فخر رازی ـبه معنای اقتباس قرآن از کتب آسمانی انبیای گذشته ـ و یا به طور ویژه به معنای اقتباس قرآن از تورات و انجیل و لزوم پیروی پیامبر اکرم از رهنمودهای علمای یهود و نصارا ـ نیست؛ زیرا یکی از لوازم و پیامدهای دیدگاه اقتباس انکار نبوت پیامبر اکرم و الاهی بودن قرآن است که همه مسلمانان و از جمله فخر رازی به شدت با آن مخالفند.
۴٫ در این میان، مرحوم علامه طباطبائی با ارائه دیدگاه چهارمی، معتقد است که اگر خداوند به جای فرمان فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ، خطاب به پیامبرش میفرمود: «فَبِهُمُ اقْتَدِهْ»، معنایش این بود که ای پیامبر، از شرایع انبیای پیشین و احکام آنها ـ به استثنای احکامی که دلیلی بر نسخ آنها وجود دارد ـ پیروی کن؛ اما با توجه به نکات سهگانه زیر که: اولاً، دین اسلام ناسخ ادیان پیشین و کتاب آن (قرآن) مسلط و حجت بر کتابهای آسمانی گذشته است، و ثانیاً، در هدایت پیامبر اکرم هیچ واسطهای میان خدای هدایتگر و آن حضرت که به هدایت الاهی هدایتشده است، وجود ندارد، و ثالثاً، هدایتی نیز که به انبیای پیشین نسبت داده شده ـ به قرینه آیه «ذلِکَ هُدَی اللَّه» ـ به اصطلاح از نوع اسناد تشریفی است، به دست میآید که اساساً معنای «فَبِهُمُ اقْتَدِهْ» چنین است که ای پیامبر، از هدایت الاهی پیروی کن و به آن اقتدا نما.
به نظر میرسد غرض از لزوم پیروی پیامبر اکرم از هدایت انبیای پیشین، هم در ایمان به مبدأ و معاد و نفی شرک است و هم در فصایل اخلاقی، و این همان هدایت ویژه الاهی «ذلِکَ هُدَی اللَّه» است که خداوند آن را به پیامبرش ارزانی کرده است (جمع میان دیدگاه علامه طباطبائی با دو دیدگاه نخست). با این توضیح که مقصود از پیروی در ایمان به مبدأ و معاد و نفی شرک، نه تقلید از انبیای گذشته، بلکه ثُبات در اصول یادشده است؛ چراکه این امور باید برای همگان ـ تا چه رسد به پیامبر خاتم ـ از راه عقل و برهان به دست آیند نه از راه تقلید. و مقصود از پیروی در فضایل اخلاقی، آراسته شدن آن حضرت به همه فضیلتهای اخلاقی است که انبیای پیشین در برخی از آنها برجستگی داشتند.
بنابراین، آیه مورد بحث بر ادعای یوسف حداد مبنی بر لزوم پیروی پیامبر اکرم از رهنمودهای علمای اهل کتاب و اقتباس قرآن از «الکتاب»، دلالت ندارد، بلکه بعکس، این آیه به اتفاق همه مفسّران ـ حتی فخر رازی ـ بر برتری پیامبر اکرم بر انبیای گذشته دلالت مینماید، به گونهای که او با ثُبات کامل بر اصول دین، به تنهایی دربردارنده همه کمالات اخلاقی انبیای پیشین است.
نتیجه آنکه اقتدای پیامبر اکرم به انبیای الاهی پیشین به معنای تعبد به شریعت آنها و اقتباس از دستورات آنها نیست، و گرنه خداوند به جای فرمان فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ میبایست خطاب به پیامبرش دستور «فَبِهُمُ اقْتَدِهْ» را صادر مینمود. از اینرو، یکی از اسرار نهفته در جمله فوق همین است که پیامبر خاتم در فضیلتهای اخلاقی و اصول دین ـ و نه در شریعتهایی که شریعت اسلام ناسخ همه آنهاست ـ مأمور به پیروی به معنای پیشگفته، از انبیای پیشین است.
۸٫ مبانی نظری ناصواب و سخنان ناهمگون
یک ایراد کلی، بسیار مهم و اساسی که بر سراسر آثار یوسف حداد سایه سنگینی افکنده و دیدگان او را از دیدن حقیقت محروم ساخته و اضطرابی عجیب بر سخنان او پیرامون پیامبر اسلام و قرآن، حاکم گردانیده و خود و دیگران را به زحمت انداخته است، مبانی نظری ناصوابی است که او همانند بسیاری از مستشرقان دیگر پیشاپیش به آن معتقد بودهاند؛ مبانیای که پیش از این به برخی از مهمترین آنها اشاره گردید. به همین دلیل، یوسف حداد بسیاری از شواهد مسلم و مورد اتفاق مسلمانان ـ از آیات قرآن و روایات اسلامی گرفته تا شواهد تاریخی ـ را نادیده گرفته و با تمسک به اندک ظهور برخی آیات قرآن و با استناد به برخی روایات ضعیف، به تبیین و دفاع از نظریه خویش پرداخته است. نامبرده در همین زمینه، هر جا به دلیل محکمی از آیات قرآن و اسناد تاریخی که برخلاف نظریهاش بوده، برخورده است، در صورت امکان آن را به معنایی نه خلاف ظاهر، بلکه خلاف واقع تأویل برده و در غیر این صورت، یا آیه مزبور را ـ مثلاً ـ از آیات متشابه دانسته و یا اساساً از جمله آیاتی دانسته که در هنگام تدوین و جمعآوری قرآن به قرآن افزوده شده است. و همین امر موجب ناهمگونی و گونهای گسست در نظریه او گردیده است. در اینجا از باب نمونه، به دو مورد از سخنان ناهمگون یوسف حداد راجع به «پیامبر اسلام» و « قرآن» اشاره میشود:
الف. دو تبیین متفاوت از وحیِ باواسطه:
از منظر یوسف حداد، پیامبر اکرم از بزرگترین پیامبران الاهی مطرحشده در قرآن است؛ اما وحی نازل شده بر او از نظر اهمیت، در پایینترین درجه اهمیت قرار دارد. توضیح آنکه مطابق آیه ۵۱ سوره «شوری»، وحی نازلشده بر پیامبران الاهی دارای سه مرتبه است. به اعتقاد یوسف حداد، عالیترین مرتبه آن، که به صورت بیواسطه و بیحجاب است، اختصاص به مسیح دارد که «کلمهلله» است و به طور مستقیم خدا را مشاهده و با او ارتباط پیدا کرده است از اینرو، وحی او از نوع «کشف» است. در مرتبه دوم، وحی «من وراء حجاب» قرار دارد که وحی موسوی از این سنخ است که به صورت مباشر و رو در رو اما بدون مشاهده و رؤیت، با خداوند سخن میگفت و از همین رو، وحی توراتی از نوع «تکلیم» است. در مرتبه سوم و در پایینترین درجه اهمیت، وحی محمدی قرار دارد که از گونه «تنزیل باواسطه» است.
یوسف حداد در تبیین «وحی باواسطه» به دو گونه سخن گفته است: در بسیاری از موارد با استناد به برخی آیات قرآن و برخی روایات اسلامی، واسطه را جبرئیل دانسته که افزون بر این نام، با نامهای دیگری نظیر «روح القدس» و «روح الامین» نیز از او یاد شده است. مطابق این تبیین، جبرئیل دستکم معانی و محتوای قرآن را مستقیماً از جانب خداوند بر پیامبر اسلام فرو فرستاده است؛ اما الفاظ قرآن ممکن است از ناحیه خدا یا جیرئیل و یا ساخته شخص پیامبر اکرم باشد. یوسف حداد در همین زمینه میگوید: آن حضرت در غار حرا از راه نوعی وحی الاهی ـ آن هم در عالَم رؤیا ـ به ایمان به تورات و انجیل هدایت گشت و بدین وسیله، مأمور به تبلیغ مسیح و انجیل گردید.
در برخی موارد نیز یوسف حداد بر اساس فضای فکری خودش به تبیین دیگری از وحیِ باواسطه ـ متفاوت با تبیین پیشین ـ پرداخته و قرآن را نسخه عربی تورات و انجیل دانسته است. توضیح آنکه به اعتقاد وی، تنزیل وحی بر پیامبر بدین معناست که آموزههای قرآن برگرفته از تعالیم «الکتاب» و مطابق با آن است و تعالیم «الکتاب» از سوی خدا بر حضرت موسی و مسیح نازل شده است و سپس از مجرای علمای نصارا به پیامبر اسلام منتقل شده است ـ اعم از اینکه پیامبر اکرم خودش آن معارف را به عربی برگردانده باشد یا استادش ورقه بن نوفل این کار را انجام داده باشد. اکنون با توجه به اینکه پیامبر اکرم تعالیم قرآن را از اساتید نصرانیاش فراگرفته است، تعالیم یادشده دست کم با دو واسطه به خداوند میرسد.
وجه مشترک دو تبیین بالا این است که بنا بر هر دو تبیین، معنا و محتوای قرآنْ الاهی و غیربشری است. تفاوت آن دو نیز در موارد زیر است:
اولاً، بر اساس تبیین نخست، افزون بر معنا و محتوای قرآن، الفاظ آن نیز میتواند از ناحیه خداوند باشد، گرچه یوسف حداد الاهی بودن الفاظ قرآن را قبول ندارد؛ اما بر اساس تبیین دوم، الفاظ و عبارات قرآن قطعاً بشری و زمینی است. معانی قرآن نیز دستکم با دو واسطه به خداوند منتهی میشود: معارف برگرفته از عهد جدید با دو واسطه (حضرت مسیح و علمای نصارا) و معارف برگرفته از عهد عتیق و یا کتب تفسیری عهدَین با بیش از دو واسطه. نتیجه آنکه موضوع اعجاز بیانی قرآن در فصاحت و بلاغت تنها بر پایه تبیین نخست ـ و البته آن هم نه بر اساس نظریه یوسف حداد ـ قابل طرح است و این در حالی است که یوسف حداد یگانه جنبه اعجاز قرآن را اعجاز بیانی میداند!
ثانیاً، مطابق تبیین نخست، عربی بودن الفاظ قرآن اگر از ناحیه خداوند نباشد یا کار جبرئیل است و یا کار خود پیامبر اکرم؛ اما بر پایه تبیین دوم، عربی بودن الفاظ قرآن یا از ناحیه علمای اهل کتاب نظیر ورقه بن نوفل ـ استاد پیامبر اکرم ـ است که پیش از بعثت پیامبر اسلام تورات و انجیل را به عربی ترجمه کرده بودند و یا کار خود پیامبر اکرم.
ثالثاً، مطابق تبیین نخست، حضرت محمد رسول برگزیده خداست، هرچند که نسبت به حضرت عیسی و حضرت موسی در مرحله پایینتری قرار دارد. در نتیجه، قرآن نیز کتابی آسمانی خواهد بود، هرچند نسبت به انجیل و تورات در مرتبه نازلتری میباشد؛ اما مطابق تبیین دوم، آن حضرت شاگرد مکتبرفته و حداکثر انسان نابغه جهاندیده و زباندانِ تحصیلکردهای است که معارف قرآن را نزد علمای نصرانی فراگرفته و سپس همان معارف را به زبان عربی برگردانده است. آن بخش از قصص قرآنی نیز که در تورات نیست، پیامبر اسلام آنها را از تلمود فراگرفته و در قرآن جاسازی نموده است. در نتیجه، پیامبر اسلام پیامبری الاهی، و قرآن نیز کتابی آسمانی، نخواهد بود؛ زیرا بر اساس این تبیین، نقش پیامبر اسلام و قرآن صرفاً تصدیق رسالت مسیح و بیان معارف انجیل به زبان عربی است. یوسف حداد برای اثبات این ادعایش با تمسک به آیه ۲۷ سوره «عنکبوت»، مدعی است که پیامبر اسلام از انبیای الاهی و صاحب کتاب نیست؛ زیرا رسولان الاهی از تبار ابراهیم و اسحاق میباشند، در حالی که پیامبر اسلام از تبار اسماعیل میباشد.
نکته جالب توجه در اینجا آن است که یوسف حداد افزون بر این دو تبیین، تبیین دیگری نیز از نحوه شکلگیری قرآن ارائه داده است که مطابق آن، نه تنها الفاظ قرآن، بلکه محتوای آن نیز ساخته و پرداخته پیامبر اسلام میباشد، به گونهای که برخلاف دو تبیین پیشگفته، اساساً منشأ و خاستگاه الاهی قرآن نیز در این تبیین نادیده انگاشته میشود و از قرآن تبیینی کاملاً بشری و پوزیتویستی ارائه شده است.
توضیح آنکه یوسف حداد در این تبیین، مدعی است پیامبر اسلام شخصیتی بود که عمدتاً از طریق شنیداری و فضای حاکم بر حجاز و سفرهای تجاری آن روز، با کتاب مقدس و بیشتر از آن با تفاسیر جعلی عهد عتیق و عهد جدید آشنا گردید؛ اما به لحاظ فرهیختگی و استقلال فکری آن حضرت، با اینکه مدت ۱۵ سال در کنار استاد مسیحیاش ورقه بن نوفل ـ مترجم تورات و انجیل به زبان عربی ـ بود و از طریق او با توحید انجیلی آشنا گردید، مسیحی نگشت. و همچنین با اینکه زمانی در مکه با توحید توراتی آشنا بود و تورات را اسوه و الگوی خود قرار داد، با این همه، یهودی نگردید و پس از هجرت به مدینه، بر ضد یهودیان آن سامان قیام کرد. به اعتقاد یوسف حداد، پیامبر اسلام با تکیه بر استقلال فکری، نبوغ و پشتوانه علمیاش، پس از بعثت پنج دورهمتفاوت را در مکه و مدینه پشت سر گذاشته است که به تناسب هر دوره موضعی متفاوت با مواضع پیشین گرفته است. به اعتقاد وی، تعالیم قرآن چیزی جز انعکاس مواضع مختلف آن حضرت در دورههای یادشده نیست. سیر تجربههای دینی پیامبر اسلام سیر صعودی و تکاملی داشت؛ بدین معنا که هرچه زمان به پیش میرفت پیامبر پیامبرتر و تعالیم او پختهتر و کاملتر میگشت تا اینکه سرانجام نبی عربی به کمک قرآن و جنگ مسلحانه، برای امت عربی دین و دولتی مستقل به نام «امت اسلام» در زیر آسمان پدید آورد که از جایگاه وسیع و ویژهای برخوردار گردید.
همانگونه که بیان شد، لازمه چنین تبیینی آن است که قرآن افزون بر الفاظ و عبارتها، در معارف و محتوا نیز محصول تجربههای پیامبر اسلام و برآمده از تراوشات ذهنی ایشان باشد و در نتیجه، پیامبر اکرم، محور، آفریننده و همهکاره قرآن باشد. بر اساس این تبیین، پیامبر اکرم بدون این که رسول برگزیده الاهی باشد، انسان اندیشمند و نابغهای است که با تعلّم از اساتید نصرانیاش و تأثیرپذیری از فضای «کتابی» حاکم بر سرزمین حجاز و با بهرهگیری از نبوغ و تجارب خویش، سرانجام موفق به تأسیس دین مستقل و جدیدی به نام «دین و امت اسلام» گردید. بر پایه همین تبیین است که یوسف حداد میگوید: که هیچ اقتباسی ـ به معنای علمی آن ـ در قرآن صورت نگرفته است.
نتیجه آنکه از میان تبیینهای سهگانه مزبور، تبیین نخست صبغه الاهیاش از بقیه بیشتر است و از سوی دیگر، تبیین سوم نیز صبغه بشری آن از دو تبیین دیگر برجستهتر است.
ب. تأویلات بیدلیل یوسف حداد:
یوسف حداد برای هماهنگ نشان دادن دیدگاهش با آن دسته از آیات قرآن که آشکارا مخالف با نظریهاش میباشند، بدون استناد به هیچ دلیل علمی معتبری، برای برخی از واژههای قرآنی معنایی برخلاف معنای لغوی و اصطلاحی جعل میکند که در اینجا به سه مورد از آنها اشاره مینماییم:
واژه «خاتم» در آیه ۴۰ سوره «احزاب» را ـ با همه صراحتش ـ که میفرماید: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّین، از واژههای متشابه قرآن میشمارد که به اعتقاد وی، به دلیل فقدان شواهد و قرائن، بیانگر معنای روشنی نمیباشد. سپس با توجه به آن دسته از آیات قرآن که قرآن را تصدیقکننده کتب آسمانی پیشین معرفی میکند، «خاتم النبیّین» را به معنای «مصدِّق النبیّین» میگیرد و مدعی میشود که پیامبر اسلام هیچ شأنی غیر از این شأن ندارد.
در همین زمینه، واژه «مُهیمِن» را که در آیه ۴۸ سوره «مائده» و در توصیف قرآن آمده است و پیش از این نیز راجع به آن بحث شد، به معنای «شاهد» گرفته است؛ بدین معنا که قرآن شأنی غیر از تصدیق کتب آسمانی پیشین (تورات و انجیل) و شهادت و گواهی بر صحت و صدق آنها، ندارد. و این در حالی است که هیچ یک از مفسّران آن را اینگونه معنا نکردهاند. چنین تفسیری، از مصادیق روشن تفسیر به رأی است که در بسیاری از موارد یوسف حداد به راحتی و بدون ارائه هیچ دلیل معقول و معتبری به آن دست یازیده است. نکته مورد تأکید در اینجا مخالفت یوسف حداد با مفسّران قرآن و ارائه معنای جدید برای واژه «مُهیمِن» نیست، بلکه آن است که معنای مورد ادعای وی اولاً، با سیاق همین آیه و آیات دیگر در تعارض آشکار است و ثانیاً، نامبرده بر ادعای خود در خرق اجماع مفسّران، هیچ دلیل معتبری ارائه نکرده است.
نمونه دیگر این است که یوسف حداد بدون استناد به هیچ دلیل علمی معتبری ادعا میکند که واژههای «فُصِّلَتْ»، «مُفَصَّلاً» و «تَفصیل» که به ترتیب در آیات ۴۴ «فصلت»، ۱۱۴ «انعام» و ۳۷ «یونس» آمده است ـ و پیش از این پیرامون آن بحث شد ـ به معنای «مُعَرِّبَتْ»، «مُعَرَّباً» و «تَعریب» میباشد و بدین سان، قرآن را نسخه عربی «الکتاب» دانسته است که پیامبر اسلام نخست تعالیم آن را از علمای نصارا فراگرفته و سپس همان تعالیم را با زبان عربی به عربها آموخته است. به اعتقاد وی، آن بخش از قصص قرآنی نیز که در تورات نیست، پیامبر اسلام آنها را از تلمود فراگرفته و در قرآن جاسازی نموده است.
۹٫ دفاع نامناسب از مسیحیت
همانگونه که پیش از این گفته شد، یوسف حداد رسالت اصلی پیامبر اکرم را دعوت به نصرانیت معرفی میکند. با این همه، وی از یک سو، مدعی است که قرآن به صورت بسیار گذرا در نخستین آیات سوره «روم» عقیده مسیحیت رسمی را مورد تأیید قرار داده است و همه مسیحان کنونیجهان نیز اعم از کاتولیک، ارتودوکس و پروتستان در همین دسته قرار میگیرند. از سوی دیگر، حضرت عیسی را در میان انبیای الاهی خاتمالانبیا، و انجیل را در میان کتب آسمانی جامعترین و آخرین کتاب آسمانی میداند که بر حضرت عیسی نازل شده است. و بر همین اساس، اعتقاد مسیحیت یعقوبی به تثلیت و الوهیت مسیح را اعتقادی نادرست میشمارد که قرآن به شدت به مبارزه با آن برخاسته است.
ایراد آشکاری که در اینجا بر یوسف حداد وارد است آن است که اگر وی میخواهد از مسیحیت رسمی دفاع کند، مسیحیت رسمی اعتقاد به تثلیث و الوهیت مسیح ـ همان اعتقاد نادرست مسیحیت یعقوبی ـ را یکی از آموزههای اصلی و بنیادین خود میداند و بر همین اساس، اعتقادی به پیامبری حضرت عیسی و خاتمالانبیا بودن وی ندارد؛ همانگونه که انجیل را نیز تک کتاب آسمانی نازلشده بر مسیح، که دست نوشته بشری است میداند. و به همین دلیل است که مسیحیان کنونی معتقدند نویسندگان بشریِ اناجیل چهارگانه با الهام از روحالقدس دست به تألیف اناجیل مزبور زدهاند.
بنابراین، چگونه میتوان از یک سو مسیحیت رسمی و آموزههای آن را مورد تأیید قرآن دانست و از سوی دیگر، اصلیترین و مبناییترین آموزه آن ـ اعتقاد به تثلیث و الوهیت مسیح ـ را آموزهای نادرست و ناسازگار با تعالیم قرآن تلقی نمود؟
نتیجهگیری
با توجه به مجموع سخنان یوسف حداد در آثار گوناگونش پیرامون قرآن کریم، پیامبر اکرم و دین اسلام، با توجه به مبانی نظری نظریه وی که پیش از این به آنها اشاره گردید، به دست میآید که از منظر وی قرآن کتابی است حداکثر با خاستگاه الاهی، پیامبر اکرم نیز انسانی است که با بهرهگیری از نبوغ ذاتی خویش و فضای «کتابیِ» حاکم بر سرزمین حجاز و تعلّم نزد اساتید نصرانی خویش، دینی را عرضه کرده است که لب و لباب آن تصدیق مسیح و دعوت مردم حجاز به دین نصارا است.
یوسف حداد برای اثبات این ادعای بزرگ، در گستره بسیار وسیع به آیات قرآن استناد جسته است و به همین دلیل، کتابهای مختلف او مالامال از استشهاد به آیات قرآن است و از آنرو که آیات قرآن چنین تفسیر مجعولی را برنمیتابد، در مواجهه با آیات قرآن برخوردهای متفاوتی از خود نشان داده است. در همین زمینه، بسیاری از واژههای موجود در قرآن را از متشابهات دانسته است و بر خلافت معنای لغوی و اصطلاحی، از جانب خود برای آنها معنایی مطابق با نظریهاش جعل کرده است. درباره برخی آیات دیگر نیز بر این باور است که میان آنها تناقض وجود دارد. افزون بر این، در موارد فراوانی نیز مدعی است که واژهها و آیاتی به صورت جعلی هنگام تدوین و جمعآوری قرآن به قرآن افزوده شده است.
مطابق برخی از تدوینهایی که نامبرده از وحی ارائه کرده است و پیش از این به آنها اشاره شد، خداوند در فرایند شکلگیری قرآن هیچ نقشی را ایفا نمیکند و پیامبر نیز فاقد رسالت الاهی است. چنین دیدگاهی راجع به دین اسلام و قرآن، به الاهیات ناواقعگرایانه و منهای خدا میانجامد و سرانجام به اومانیسم و انسانمداری ختم میگردد.
منابع
ابنجوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، بیروت: دار الکتاب العربی، ۱۴۲۲ ق.
ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۰۶ ق.
اج. فینلی، در جستجوی حقیقت، ترجمه ط. میکائیلیان، بیجا، حیات ابدی، چ چهارم، ۱۳۶۰٫
احمد عمران، القرآن و المسیحیهفی المیزان، بیروت، الدار الاسلامیه، ۱۹۹۵م.
آرچیبالد رابرتسون، عیسی اسطوره یا تاریخ،ترجمه حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات وتحقیقات ادیان ومذاهب،۱۳۷۸٫
اسماعیل حقی بروسوی، روح البیان، بیروت، دار الفکر،بیتا.
آلوسی، سیدمحمود، روح المعانی، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ ق.
بدر الدین زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۸ق ـ ۱۹۸۸م.
بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ ق.
توماس، میشل، کلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۷۷٫
ثعلبی نیشابوری، ابواسحاق احمدبن ابراهیم، الکشف و البیان فیتفسیر القرآن، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ق.
الحداد، یوسف دره، الانجیل فی القرآن، بیروت، منشورات المکتبه البولسیه، ط.الثانیه، ۱۹۸۲، ص ۴۲۵
ــــ ، القرآن دعوه نصرانیه، بیروت، منشورات المکتبه البولسیه، ط.الثانیه، ۱۹۸۶٫
ــــ ، القرآن و الکتاب: بیئه القرآن الکتابیه، بیروت، منشورات المکتبه البولسیه، ط.الثانیه، ۱۹۸۲ م.
ــــ ، مدخل الی الحوار الاسلامی المسیحی، بیروت، منشورات المکتبه البولسیه، ط.الثانیه ۱۹۸۶م.
ــــ ، نظم القرآن و الکتاب: إعجاز القرآن، بیروت، منشورات المکتبه البولسیه، ۱۹۸۲م.
ــــ ، نظم القرآن و الکتاب: معجزه القرآن، بیروت، منشورات المکتبه البولسیه، بیتا.
رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۲۰ ق.
زمخشری، محمود، الکشاف، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۰۷ ق.
سیدمحمود آلوسی، روح المعانی فی تقسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ ق.
سیوطی، جلالالدین، الاتقان فی علوم القرآن، بیروت، دار ابن کثیر، ط.الثالثه، ۱۴۱۶ه ـ ۱۹۹۶م.
ــــ ، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ ق.
طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار المعرفه، ۱۴۰۶ ق.
طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار المعرفه، ۱۴۱۲ ق.
عبدالرحیم سلیمانی، «عهد جدید»، تاریخ نگارش و نویسندگان، هفت آسمان، ش ۳ و ۴، ۱۳۷۸٫
ــــ ، «نقادی کتاب مقدس»، هفت آسمان، ش ۸، ۱۳۸۹٫
عصاصه، سامی، القرآن لیس دعوه نصرانیه، دمشق، دار الوثائق، ۲۰۰۳م.
سلیمانی، عبدالرحیم، عهد جدید، «تاریخ نگارش و نویسندگان»، هفت آسمان، ش ۳ و ۴، پاییز و زمستان ۷۸، ص ۷۳ـ۱۰۶٫
قاسمی، محمدجمال، محاسن التأویل، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۸ ق.
کری ولف، درباره مفهوم انجیلها، ترجمه محمد قاضی، تهران، فرهنگ، بیتا.
محسن خرازی، بدایه المعارف الهیه فی شرح عقائد الامامیه، بیروت، دار المیزان، ۱۴۱۲ه ـ ۱۹۹۲م.
محمدباقر حکیم، علوم القرآن، قم، مجمع الفکر الاسلامی، ط.الثالثه، ۱۴۱۷٫
محمدبن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، بیروت، دار القلم، المجلد الاول، ۱۴۰۷ق ـ ۱۹۸۷م، کتاب بدء الوحی.
محمدرضا زیبایینژاد، درآمدی بر تاریخ و کلام مسیحیت، قم، اشراق، ۱۳۷۵٫
مصباح، محمدتقی، قرآن شناسی، تحقیق و نگارش محمود رجبی، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۷۶٫
مکارم شیرای، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۶٫
ملاصدرا(صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی)، تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ط.الثانیه، ۱۴۱۹ه ـ ۱۹۹۸م.
موریس بوکای، التوراه و الانجیل والقرآن و العلم، بیروت، دار الکندی، ط.الثانیه، ۱۹۷۸م.
ــــ ، القرآن و الکتاب: اطوار الدعوه القرآنیه، بیروت، منشورات المکتبه البولسیه، ط.الثانیه، ۱۹۸۶٫
ــــ ، دراسه الکتب المقدسه، بیروت، دار رشا، ص ۶۵- ۱۳۱٫
هزی تیسن، الاهیات مسیحی، ترجمه ط. میکائیلیان، بیجا، حیات ابدی، بیتا.
ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه حمید عنایت و دیگران، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چ سوم، ۱۳۷۰٫