کتاب عهد مشایخ دوازده گانه(۶۶ ص)
اشـاره
کتاب حاضر، که برای نخستین بار به زبان فارسی منتشر میشود، بازمانده مـیراث دیـنی بـنیاسرائیل است که مسیحیان در آن تصرفاتی کردهاند. این اثر مانند کتاب اَحیقار، کتاب رازهای خَنوخ و کتابهای اول و دوم آدم و حـوا، که در شمارههای پیشین فصلنامه هفت آسمان به چاپ رسیدند، از کتابهای سودْاِپیگرافا(۱) به شـمار میرود. دانشمندان زمان تـألیف کـتاب را یکصد و اندی سال قبل از میلاد مسیح(ع) میدانند. اندکی از آن نیز ضمن تومارهای بحرالمیت یافت شده است.
در این کتاب، هر یک از دوازده نیای بنیاسرائیل هنگام مرگ، تجربههای شخصی خویش در امور اخلاقی را برای فرزندان و فـرزندزادگان خود برمیشمارد تا تجربههای مثبت او را سرمشق زندگی خویش قرار دهند و از تجربههای منفی وی عبرت بگیرند. گویندگانْ داستانِ حضرت یوسف(ع) را که خود در آن دست داشتهاند، مطرح میکنند و جنبههای آموزنده آن داستان شگفتانگیز را یادآور مـیشوند. از نـظر آنان، سبط لاوی به سبب کهانت و سبط یهودا به سبب سلطنت اهمیت دارند و کهانت از سلطنت بسیار بالاتر است (عهد یهودا، ۴:۱ـ۵). منجی آینده بنیاسرائیل نیز از آن دو سبط برخواهد خاست (عهد شمعون، ۳:۱۰ـ۱۲).
زبان اصـلی کـتاب عبری است، ولی ترجمه فارسی حاضر از روی ترجمه انگلیسی صورت گرفته است. این ترجمه انگلیسی به سال ۱۹۲۷ در آمریکا ضمن مجموعهای از سودْاِپیگرافا با عنوان کتابهای فراموششده عدن(۲) به چاپ رسیده است.
پاورقـیهای کـتاب از مترجم فارسی است.
______________________________
۱٫ Pseudepigrapha به زبان یونانی یعنی «نوشتههای جعلی».
۲٫ The Forgotten Books of Eden
۱٫ عهد رئوبین
نخستین پسر یعقوب از لیه
فصل اول
۱٫ نسخه عهد رئوبین یعنی دستورهایی که پیش از مرگ خود در یکصد و بیست و پنج سـالگی بـه پسـرانش داد.
۲٫ هنگامی که دو سال از مرگ یـوسف گـذشته بـود، رئوبین در بستر بیماری افتاد و پسرانش و پسران پسرانش برای عیادت نزد او گرد آمدند.
۳٫ وی به آنان گفت: فرزندانم، اینک من میمیرم و به پدران خـود مـیپیوندم.
۴٫ و هـنگامی که برادران خویش یهودا و جاد و اشیر را دید، بـه آنـان گفت: مرا بنشانید تا به برادرانم و فرزندانم از چیزهایی که در قلبم نهفته است، سخن بگویم؛ زیرا اینک پس از سالها از جهان مـیروم.
۵٫ او بـرخاست و آنـان را بوسید و گفت: برادرانم، بشنوید و ای فرزندانم، به دستورهای پدرتان رئوبین گـوش بسپارید.
۶٫ اینک من امروز خدای آسمان را در برابر شما شاهد میگیرم تا در گناهان جوانی و زنا که من در آن افتادم و بـستر پدرم یـعقوب را آلوده سـاختم،(۱) پا نگذارید.
۷٫ من به شما میگویم که خدا مرا با بلای سـختی در کـمرم به مدت هفت ماه مبتلا کرد و اگر دعاهای پدرم یعقوب نمیبود، خداوند مرا هلاک کرده بود.
۸٫ زیـرا سـی سـاله بودم که آن کار زشت را در حضور خداوند انجام دادم و هفت ماه تا آستانه مـرگ بـیمار بـودم.
۹٫ سپس هفت سال با عزم استوارِ جانم نزد خداوند در توبه به سر بردم.
۱۰٫ شـراب و مـسکرات نـنوشیدم و به گوشت لب نزدم و غذای مطبوع نخوردم و بر گناه خویش سوکواری کردم؛ زیرا آن گناه چـنان بـزرگ بود که مانند آن در اسرائیل وجود نداشت.
۱۱٫ اکنون فرزندانم، چیزهایی را که پس از توبه درباره هـفت روحـ فـریب مشاهده کردم، از من بشنوید.
۱۲٫ بنابراین، هفت روح بر انسان گماشته شده که آدمی را به کـارهای جـوانی میکشد.(۲)
۱۳٫ هفت روح دیگر نیز هنگام آفرینش به او داده شده که هر کار بـشری از طـریق آنـها صورت میگیرد.
۱۴٫ نخست روح حیات است که مزاج آدمی از آن آفریده شده است.
۱۵٫ دوم حس بینایی است کـه مـیل با آن برانگیخته میشود.
______________________________
۱٫ پیدایش، ۳۵:۲۲.
۲٫ دنباله سخن در بند ۲۴ به بعد آمده و بندهای ۱۳ـ۲۳ الحـاقی اسـت.
۱۶٫ سـوم حس شنوایی است که آموختن از آن میآید.
۱۷. چهارم حس بویایی است که به کمک بو، هـوا و نـفس را بـه درون میکشد.
۱۸٫ پنجم قدرت گویایی است که دانش از آن میآید.
۱۹٫ ششم حس چشایی اسـت کـه خوردن و نوشیدن از آن میآید و نیرو از آن تولید میشود؛ زیرا غذا منبع نیروست.
۲۰٫ هفتم قدرت تولید مثل و عـمل جـنسی است که با آن و به وسیله کامگرفتن، گناه وارد میشود.
۲۱. این قدرت در ترتیب آفـرینش، آخـر است و در ترتیب جوانی، اول؛ زیرا پر از نادانی است و نـادانان را مـانند نـابینایان به چاه میافکند و مانند حیوانات از پرتگاه بـه زیـر میاندازد.
۲۲. علاوه بر همه اینها، روح هشتمی نیز وجود دارد که روح خواب است و با آن جـذبه طـبیعت و صورت مرگ فراهم میشود.
۲۳٫ ارواح خـطاکاری بـا این روحـها در مـیآمیزند.
۲۴. نـخست روح زناست که در طبیعت و حواس قـرار دارد.
۲۵. دومـ روح سیریناپذیری است که در شکم قرار دارد.
۲۶٫ سوم روح جنگیدن است که در جگر و زهـره قـرار دارد.
۲۷٫ چهارم روح چاپلوسی و غلطاندازی است که شـخص، با تظاهر، خود را آدم خـوبی نـشان دهد.
۲۸٫ پنجم روح تکبر است کـه انـسان را لافزن و سرکش میسازد.
۲۹٫ ششم روح دروغگویی است که به سبب تبهکاری و رشک، فریبکاری و پنـهانکاری از خـویشان و دوستان را پدید میآورد.
۳۰٫ هفتم روح سـتمگری اسـت کـه دزدی و درندهخویی از آن میآید و انـسان خـواسته دلش را انجام میدهد؛ زیرا سـتمگری پس از دریـافت هدایایی از روحهای دیگر، با آنها همکاری میکند.
۳۱٫ روح خواب که روح خطا و خیال است، به هـمه ایـنها میپیوندد.
۳۲٫ اینگونه هر مرد جوانی هـلاک مـیشود. او دل خویش را در بـرابر حـقیقت تـیره میکند و شریعت خدا را نـمیفهمد و اندرزهای پدران را درنمییابد، همانطور که برای من نیز در جوانی چنین چیزی رخ داد.
۳۳٫ اکنون فرزندانم، حقیقت را دوست داشـته بـاشید تا از شما پاسداری کند و سخنان پدرتـان رئوبـین را بـشنوید.
۳۴٫ بـه چـهره زنی چشم نـدوزید.
۳۵٫ بـا همسر مردی دیگر معاشرت نکنید.
۳۶٫ کاری به کار زنان نداشته باشید.
۳۷٫ زیرا من اگر بِلهه را در حـال شـستوشو در مـکان پوشیدهای نظاره نکرده بودم، در این گناه نـمیافتادم.
۳۸٫ زیـرا از هـنگامی کـه بـا انـدیشه برهنگی آن زن آشفته شدم، خواب نداشتم تا این که به آن پلشتی دست زدم.
۳۹٫ زیرا هنگامی که ما در عیدَر، نزدیک اَفراته یعنی بیتلحم بودیم و پدرمان یعقوب نزد پدرش اسحاق رفته بـود،(۱) بِلهه مست شد و برهنه در غرفه خویش به خواب رفت.
۴۰٫ من نزد او رفته، برهنگیاش را دیدم و بدون آن که وی بفهمد، آن پلشتی را با او انجام دادم و وی را در خواب ترک کرده، بیرون آمدم.
۴۱. آنگاه فرشته خدا گـناه مـرا به آگاهی پدرم رساند. او بر من سوکوار شد و از آن پس، بِلهه را لمس نکرد.
فصل دوم
۱٫ بنابراین، فرزندانم، به زیبایی زنان چشم ندوزید و دل خود را به امور آنان مشغول نسازید، بلکه با قلبی فارغ و در تـرس خـداوند زندگی کنید و در کارهای نیک و در مطالعه و در امور گوسفندان خود بکوشید تا خداوند همسری را که اراده کند، به شما بدهد و مانند من نشوید.
۲٫ زیرا تا هـنگام مـرگ پدرم جرئت نداشتم به روی او نگاه کـنم یـا با یکی از برادرانم سخن بگویم، مبادا مرا سرزنش کند.
۳٫ هنوز هم وجدانم مرا به خاطر آن گناه عذاب میدهد.
۴٫ البته پدرم مرا بسیار آرام کرد و از خداوند خـواست کـه خشمی که خداوند نـشان داده بـود، از من دور شود.
۵٫ از آن زمان تا کنون من مواظب بودهام و گناه نکردهام.
۶٫ از این رو، فرزندانم، به شما میگویم اموری را که به شما دستور میدهم، رعایت کنید تا مرتکب گناه نشوید.
۷٫ زیرا گناه زنـا مـانند چاهی است برای جان آدمی و او را از خدا دور و به بتان نزدیک میکند؛ زیرا دل و فهم را میفریبد و مردان جوان را زود به مغاک(۲) میکشاند.
۸٫ زنا بسیاری را هلاک کرده است؛ زیرا یک مرد، خواه پیر باشد یـا شـریف [کذا]، تـوانگر یا درویش، با این کار سرزنش بنیآدم و استهزای بِلعار(۳) را برای خویش میخرد.
۹٫ زیرا شما داستان یوسف را شـنیدهاید که چگونه خود را از زنی نگه داشت و اندیشه خویش را
______________________________
۱٫ پیدایش، ۳۵:۲۱ـ۲۲٫
۲٫ Hades
۳٫ «بِلعار» تـلفظ یـونانیِ واژه عـبری «بِلّیعال» به معنای ویرانگر و تبهکار است (تثنیه، ۱۳:۱۳). مقصود از بِلعار در کتاب حاضر شیطان است.
از هرگونه زنا پاک کرد و مـورد لطـف خدا و مردم قرار گرفت.
۱۰٫ زیرا آن زن مصری کارهایی با وی انجام داد و جادوگرانی را گرد آورد و شربت عـشق را تـقدیم او کـرد، ولی تصمیم دلش هیچ گرایش بدی را نپذیرفت.
۱۱٫ بنابراین، خدای پدرانتان او را از هر بدی و مرگ پنهان نجات داد.
۱۲٫ زیـرا اگر زنا بر اندیشه شما چیره نشود، بِلعار نیز نمیتواند بر شما چـیره گردد.
۱۳٫ فرزندانم، زنان بـدند و چـون بر مردان قدرت و قوتی ندارند، با جاذبههای ظاهری دام مینهند و آنان را به سوی خود میکشند.
۱۴٫ و هرکس را نتوانند با جاذبههای ظاهری افسون کنند، با فریب بر او چیره میشوند.
۱۵٫ علاوه بر این، فـرشته خداوند درباره زنان به من چیزهایی تعلیم داد و گفت که آنان بیش از مردان مغلوب روح زنا میشوند و در دل خود برای مردان نیرنگ میکنند. آنگاه با آراستن خویش، نخست دل آنان را فریفته، با نگاهی زهر خـود را بـه ایشان وارد میکنند، سپس با اقدامی حسابشده آنان را به اسارت خویش در میآورند.
۱۶٫ زیرا زن نمیتواند آشکارا مردی را مجبور کند، ولی میتواند به شیوه روسپیان او را بفریبد.
۱۷٫ بنابراین، فرزندانم، از زنا بگریزید و به زنان و دخترانتان دسـتور دهـید سر و روی خود را برای فریب دلها آرایش ندهند؛ زیرا هر زنی که این دامها را بگسترد، کیفر ابدی خواهد داشت.
۱۸٫ زیرا آنان شبزندهداران(۱) را پیش از توفان اینگونه به دام انداختند که تماشای پیـوسته، شـهوتشان را برانگیخت و انجام آن را در ذهن خود پروردند؛ زیرا آنان خویش را به شکل انسانها در آوردند و برای زنان کنار شوهرانشان جلوهگری کردند.
۱۹٫ و زنان که در ذهن خود به قامت آنان شهوت پیدا کـرده بـودند، جـبارانی را زاییدند؛ زیرا قامت شبزندهداران از نـظر آنـان بـه آسمان میرسید.
۲۰٫ بنابراین، از زنا بپرهیزید و اگر میخواهید دلتان پاک باشد، حواس خود را نسبت به هر زنی جمع کنید.
۲۱٫ به زنان نیز دسـتور دهـید بـا مردان معاشرت نکنند تا دلشان پاک بماند.
۲۲٫ زیـرا مـلاقاتهای پیوسته، اگرچه با کار غیرشرعی همراه نباشد، برای آنان یک درد بیدرمان و برای ما یک هلاکت بِلعاری و ننگ ابدی اسـت.
۲۳. زیـرا در زنـا نه فهم یافت میشود و نه پرهیزکاری و هر رشکی در شهوت زنـا وجود دارد.
۲۴٫ بنابراین، به شما میگویم که شما بر پسران لاوی رشک خواهید برد و جویای برتری خواهید بود، ولی به آنـ دسـت نـخواهید یافت.
۲۵٫ زیرا خدا انتقام آنان را خواهد گرفت و شما به مرگ بـدی خـواهید مرد. زیرا خدا به لاوی
______________________________
۱٫ یعنی فرشتگان ساقط که در سفر پیدایش، ۶:۱ـ۴ «پسران خدا» و در کتاب رازهای خَنوخ، ۱۸:۳ «شـبزندهداران» نـامیده شـدهاند. در کتاب دوم آدم و حوا، ۱۱:۴ میخوانیم که فرزندان پارسای شیث جای آن فرشتگان را گرفته بودند و بـه سـبب فـرشتهخویی، «فرزندان خدا» خوانده میشدند. داستان مفصل آنان در کتاب دوم آدم و حوا، ۲۰ یافت میشود.
سلطنت داد و همراه او بـه یـهودا و مـن و دان و یوسف نیز فرمانروایی عطا کرد.
۲۶. بنابراین، به شما دستور میدهم که سخن لاوی را بشنوید؛ زیـرا او شـریعت خداوند را خواهد دانست و برای داوری فرمان خواهد داد و به عنوان کاهن اعظم و مسحشدهای که خـدا دربـاره او سـخن گفته است، تا پایان روزگار برای همه اسرائیل قربانی خواهد کرد.
۲۷٫ شما را به خـدای آسـمان سوگند میدهم که هر یک با همسایه خود به راستی عمل کنید و هـر یـک از شـما به برادر خود محبت داشته باشید.
۲۸٫ خویشتن را با قلبی متواضع به لاوی نزدیک کنید تا از دهـان او بـرکت بگیرید.
۲۹٫ زیرا او اسرائیل و یهودا را برکت خواهد داد؛ زیرا خدا او را برگزیده است که پادشـاه هـمه قـوم باشد.
۳۰٫ جلو نسل او سر فرود آرید؛ زیرا به خاطر ما در جنگهای دیدنی و نادیدنی خواهد مـرد و مـیان شـما پادشاهانی جاوید خواهند بود.
۳۱٫ هنگامی که رئوبین این دستورها را به پسران خـود داد، درگـذشت. آنان وی را در تابوتی نهادند و در زمانهای بعد، از مصر به حبرون بردند و در غاری که آرامگاه پدرش بود، به خاک سـپردند.
۲٫ عـهد شمعون
دومین پسر یعقوب از لیه
فصل اول
۱٫ نسخه سخنان شمعون و چیزهایی که در یـکصد و بـیستمین سال عمر خویش، که سال درگذشت بـرادرش یـوسف نـیز بود، پیش از مرگ به پسرانش گفت.
۲٫ هـنگامی کـه شمعون بیمار شد، پسرانش به عیادت او آمدند. وی خود را تقویت کرده، نشست و آنان را بـوسید و گـفت:
۳٫ فرزندانم، به سخن پدرتان شـمعون گـوش بدهید تـا مـن چـیزهایی را که در قلب خود دارم برای شما بـیان کـنم.
۴٫ من دومین پسر یعقوب هستم و مادرم لیه مرا شمعون نامید؛ زیرا خـداوند دعـای او را شنید.
۵٫ همچنین من بسیار نیرومند شـدم و از هیچ کار بزرگی روی درهـم نـمیکشیدم و از چیزی نمیترسیدم؛ زیرا دلم سخت و جـگرم اسـتوار بود و رحمی در وجود من یافت نمیشد.
۶٫ آری، دلیری جسم و جان نیز از جانب خدای اعـلی بـه انسان داده میشود.
۷٫ من در جوانی بـسیار بـه یـوسف رشک میبردم؛ زیـرا پدرم او را بـیش از همه دوست داشت.
۸٫ مـن بـر ضد وی تصمیم گرفتم و خواستم او را هلاک کنم؛ زیرا شهریارِ فریب روحِ رشک را در من دمید و دلم را کـور کـرد، تا او را برادر خود ندانستم و حتی مـراعات حـال پدرم را نکردم.
۹٫ ولی خـدای او و خـدای پدرانـش فرشته خود را فرستاد و وی را از دسـتهای من نجات داد.
۱۰٫ زیرا هنگامی که من به شکیم رفته بودم تا برای گلهام مرهم بـیاورم و رئوبـین به مکان ارزاق و مجموعه انبارهای ما در دوتـان رفـته بـود، بـرادرم یـهودا او را به اسماعیلیان فـروخت.
۱۱٫ هـنگامی که رئوبین این خبر را شنید، غمگین شد؛ زیرا میخواست او را به پدرش برگرداند.
۱۲٫ اما من هنگام شنیدن ایـن خـبر کـه او زنده مانده است، بر یهودا بسیار خـشمگین شـدم و خـشم مـن پنـج مـاه ادامه یافت.
۱۳. ولی خداوند مرا متوقف کرد و قدرت دستهایم را از من گرفت؛ زیرا دست راستم هفت روز نیمهخشک بود.
۱۴٫ فرزندانم، من دانستم که این بلا به خاطر یعقوب بر سـر من آمده است و توبه کردم و گریستم. از خداوندْ خدا خواستم که توان دستم برگردد و خود را از هر پلیدی و رشک و نادانی نگه دارم.
۱۵٫ زیرا من دانستم که در مورد برادرم یوسف از روی رشک چیز بدی را در حـضور خـداوند و پدرم یعقوب تدبیر کردهام.
۱۶٫ اکنون فرزندانم، سخنم را بشنوید و از روح فریب و رشک بپرهیزید.
۱۷٫ زیرا رشک بر همه دل آدمی فرمان میراند و نمیگذارد او بخورد یا بنوشد یا کار خوبی انجام دهد؛ بلکه پیوسته بـه وی امـر میکند فردی را که به او رشک برده است، بکشد و مادامی که آن فرد میشکوفد، رشکبرنده پژمرده میشود.
۱۸٫ از این رو، دو سال جان خود را به روزه و ترس از خداوند گـرفتار کـردم و دانستم که رهایی از رشک بـا تـرس از خدا ممکن میشود.
۱۹٫ زیرا اگر کسی به سوی خداوند بگریزد، روح بد از او بیرون میرود و دلش روشن میشود.
۲۰٫ وی از آن پس، با کسی که مورد رشک او بود، همدردی مـیکند و دشـمنان خود را بخشیده، از رشک بـردن دسـت میکشد.
فصل دوم
۱٫ هنگامی که پدرم دید اندوهگین هستم، حالم را پرسید. من گفتم: جگرم دردمند است.
۲٫ من بیش از همه سوکوار بودم؛ زیرا جرم فروخته شدن یوسف بر من بود.
۳٫ هنگامی که مـا بـه مصر رفتیم و او مرا به عنوان جاسوس بازداشت کرد، دانستم که عادلانه رنج میبرم و اندوه نخوردم.
۴٫ باری، یوسف انسان خوبی بود و روح خدا را در خود داشت. او که مهربان و رحیمدل بود، در مورد من انـدیشه بـدی نمیکرد، بـلکه مرا درست مانند بقیه برادران دوست داشت.
۵٫ از این رو، فرزندانم، از هر رشک و حسدی بپرهیزید و با دلی فارغ زنـدگی کنید تا خدا نیز فیض و جلال و برکت خود را بر سر شـما بـریزد، هـمانطور که در مورد یوسف مشاهده کردید.
۶٫ تمام روزهایی که با او بودیم، ما را سرزنش نکرد، بلکه ما را مانند جـان خـود دوست داشت و
به ما بیش از پسرانش احترام میکرد و اموال و چارپایان و میوه به مـا داد.
۷٫ فـرزندانم، هـر یک از شما نیز برادر خود را با خوشقلبی دوست بدارد تا روح رشک از شما دور شود.
۸٫ زیرا آنـ صفت جان آدمی را وحشی میسازد و جسم را تباه میکند. خشم و جنگ را در دل میآورد و به خـونریزی برمیانگیزد و دل را به شوریدگی مـیکشاند و جـان را آشفته و جسم را لرزان میکند.
۹٫ رشک شرارتآمیزه آدمی را حتی در خواب آزار میدهد و به کمک روحهای تبهکار جان را هلاک میکند و جسم را به زحمت میاندازد و بر اثر آشفتگی، آرامش خاطر را میگیرد و برای انسان مانند یـک روح تبهکار و مسمومکننده آشکار میشود.
۱۰٫ یوسف از آن رو زیبا و خوشمنظر بود که هیچ بدی در او وجود نداشت؛ زیرا برخی از آشفتگیهای روح در چهره تأثیر میگذارد.
۱۱٫ اکنون پسرانم، دلهای خود را در حضور خداوند خوب کنید و راه خود را در حضور انـسانها مـستقیم قرار دهید تا از خداوند و مردم لطف ببینید.
۱۲٫ از این رو، از زنا بپرهیزید؛ زیرا زنا مادر همه بدیهاست و انسان را از خدا دور و به بِلعار نزدیک میکند.
۱۳٫ زیرا من در نوشتههای خَنوخ خواندم که پسران شما از طـریق زنـا فاسد خواهند شد و با شمشیر به پسران لاوی آسیب خواهند زد.
۱۴٫ اما آنان نخواهند توانست در مقابل لاوی مقاومت کنند؛ زیرا وی از جانب خداوند جنگ خواهد کرد و لشکریان شما را شکست خواهد داد.
۱۵٫ آنان در عدد کـم خـواهند بود و میان لاوی و یهودا تقسیم خواهند شد و هیچ کس از شما به فرمانروایی نخواهد رسید، همانطور که پدرمان در برکتهای خود پیشگویی کرده است.(۱)
فصل سوم
۱٫ اینک من همه چیز را به شـما گـفتهام تـا از گناه شما تبرئه شوم.
۲٫ بـاری، اگـر شـما از رشک و گردنکشی دوری کنید، استخوانهای من مانند گل سرخی در اسرائیل و گوشت من مانند نیلوفری در یعقوب شکوفا خواهد شد و عطرم مانند عطر کـندر خـواهد بـود و مقدسان مانند سرو پیوسته از من تکثیر خواهند شـد و شـاخههایشان به هر سو گسترش خواهد یافت.
۳٫ آنگاه نسل کنعان هلاک خواهد شد و از عمالیق چیزی باقی نخواهد ماند و تمام کـاپوچیان از مـیان خـواهند رفت و همه حِتّیان کاملاً نابود خواهند شد.
______________________________
۱٫ رک: پیدایش، ۴۹:۷ و یوشع، ۱۹:۹٫
۴٫ سـپس سرزمین حام ناکام خواهد شد و تمام آن قوم از میان خواهند رفت.
۵٫ و همه زمین از آشفتگی و همه جهان زیر آسمان از جـنگ آرام خـواهد شـد.
۶٫ آنگاه مقتدر اسرائیلْ فرزندان سام را جلال خواهد داد.
۷٫ زیرا خداوندْ خدا بـر زمـین ظاهر خواهد شد و خودش انسانها را نجات خواهد داد.
۸٫ و همه روحهای فریب زیر پا خرد خواهند شد و انسانها بـر ارواح بـداندیش حـکمرانی خواهند کرد.
۹٫ سپس من در شادی برخواهم خاست و خدای اعلی را به سبب کـارهای شـگفتآورش مـبارک خواهم خواند؛ زیرا خدا جسم یافته و با انسانها غذا خورده و انسانها را نجات داده است.
۱۰٫ اکـنون فـرزندانم، فـرمان لاوی و یهودا را ببرید و بر این دو سبط گردنفرازی مکنید؛ زیرا از آنها نجات خدا به سوی شـما خـواهد آمد.
۱۱. زیرا خدا از لاوی به عنوان کاهن اعظم و از یهودا به عنوان پادشاه، خدا و انـسانی را بـرخواهد انـگیخت تا همه امتها و نسل اسرائیل را نجات دهد.
۱۲٫ بنابراین، من به شما دستور میدهم تـا شـما نیز به فرزندانتان دستور دهید که آنان نیز در طول نسلهایشان این را در نظر بـگیرند.
۱۳٫ هـنگامی کـه شمعون دستورهای خود را به فرزندانش پایان داد، در یکصد و بیست سالگی به پدرانش پیوست.
۱۴٫ آنان وی را در تابوتی چـوبین نـهادند تا استخوانهایش به حبرون حمل شود. آنان استخوانها را پنهانی در زمان جنگ مـصریان بـردند؛ زیـرا مصریان از استخوانهای یوسف در آرامگاه پادشاهان پاسداری میکردند.
۱۵٫ زیرا جادوگران به ایشان گفته بودند که هـنگام انـتقال اسـتخوانهای یوسف، در سراسر آن سرزمین، تاریکی و ظلمت و بلایی بسیار بزرگ برای مصریان خواهد بـود، بـه گونهای که انسان حتی با چراغ برادر خود را نخواهد شناخت.
۱۶٫ پسران شمعون بر پدر خود سوکواری کـردند.
۱۷٫ آنـان تا روز مهاجرت از مصر به رهبری موسی آنجا بودند.
۳٫ عهد لاوی
سومین پسر یـعقوب از لیـه
فصل اول
۱٫ نسخه سخنان لاوی و چیزهایی که بـه پسـرانش دسـتور داد؛ کارهایی که باید انجام دهند و حوادثی کـه تـا روز داوری برای ایشان رخ خواهد داد.
۲٫ وی هنگامی که کاملاً تندرست بود، آنان را فراخواند؛ زیرا به او وحـی شـده بود که مرگش نزدیک اسـت.
۳٫ هـنگامی که پسـرانش گـرد آمـدند، به ایشان گفت:
۴٫ من، لاوی، در حرّان بـه دنـیا آمدم و با پدرم به شکیم رفتم.
۵٫ هنگامی که جوانی حدودا بیست ساله بـودم، مـن و شمعون از حَمور به خاطر خواهرمان دیـنه انتقام گرفتیم.(۱)
۶٫ هنگامی کـه در آبـل مَحوله(۲) مشغول چراندن گله بـودم، روح فـهم خداوند بر من فرود آمد و دیدم همه مردم به راه فساد میروند و فسق بـرای خـود باروهایی ساخته و فجور در برجهایی نـشسته اسـت.(۳)
۷٫ مـن برای نژاد بـنیآدم غـمگین شدم و نزد خداوند نـیایش کـردم تا نجات یابم.
۸٫ آنگاه خوابی بر من چیره شد و دیدم که روی کوه بزرگی هـستم.
۹٫ و دیـدم که آسمانها گشوده شدهاند و فرشته خـدا بـه من مـیگوید: ای لاوی، داخـل شـو.
۱۰. من از آسمان اول وارد شدم و دریـای بزرگی را در آنجا آویخته دیدم.
۱۱٫ همچنین آسمان دوم را بسیار شفافتر و درخشانتر یافتم؛ نور بیکرانی نیز در آن بـود.
۱۲٫ بـه فرشته گفتم: چرا چنین است؟ فرشته پاسـخ داد: از ایـن تـعجب مـکن؛ زیـرا آسمانی درخشانتر کـه مـانندی ندارد، خواهی دید.
۱۳٫ هنگامی که تو به آن آسمان بروی، آنجا نزدیک خداوند خواهی ایستاد و خدمتکار او خـواهی بـود. تـو رازهای وی را برای انسانها خواهی گشود و اعلام خـواهی کـرد کـه او اسـرائیل را نـجات خـواهد داد.
۱۴٫ و خداوند به وسیله تو و یهودا میان انسانها ظاهر خواهد شد و همه طبقات بشری را نجات خواهد داد.
۱۵٫ حیات تو از بهره خداوندی خواهد بود و او مزرعه و تاکستان و میوه و زر و سیم تو خـواهد بود.
۱۶٫ اکنون درباره آسمانهایی که به تو نشان داده شده است، بشنو.
۱۷٫ پایینترین آنها از آن رو برای تو تاریک است که تماشاگر همه کارهای ناشایست آدمی است.
۱۸٫ این آسمان برای روز داوری و زمان دادرسی عـادلانه خـدا آتش و برف و یخ آماده کرده است؛ زیرا همه روحهای تلافی و انتقامگیری از انسان آنجا هستند.
۱۹٫ آسمان دوم جای همه سربازان سپاهی است که مأموریت دارند در روز داوری از روحهای فریب و بِلعار انتقام بگیرند.
۲۰٫ بـالای آنـان قدیسان هستند.
۲۱. بالاتر از همه جلال عظیم وجود دارد که بسیار برتر از هر قداستی است.
______________________________
۱٫ رک: پیدایش، ۳۴٫
۲٫ این نام در کتاب داوران، ۷:۲۲ آمده و در برخی نسخ آبل مایَم اسـت (رکـ.: کتاب دوم تواریخ ایام، ۱۶:۴). آبل مـایَم بـا اماکنی که در ۳:۱ آمده تناسب دارد.
۳٫ برخی نسخهها دعای نسبتا مفصلی را به این بخش افزودهاند.
۲۲. در آسمان بعدی رؤسای فرشتگان هستند که خدمت میکنند و برای همه گـناهان غـیرعمدیِ پارسایان به حضور خـداوند قـربانی میگذرانند.
۲۳. آنان بوی خوش به مشام خداوند میرسانند که یک هدیه ارزان و غیرخونی است.
۲۴٫ در آسمان پایینتر فرشتگانی هستند که از فرشتگان حضور خداوند فرمان میبرند.
۲۵٫ در آسمان پایینتر تختها و سلطنتهایی است و در آن پیـوسته خـدا را تسبیح میکنند.
۲۶. بنابراین، هنگامی که خداوند به ما نظر میاندازد، همه ما میلرزیم، بلکه آسمانها و زمین و اعماق(۱) در حضور جلال او میلرزند.
۲۷. اما بنیآدم که این چیزها را نمیفهمند، گناه میکنند و خشم خـدای اعـلی را برمیانگیزند.
فـصل دوم
۱٫ باری، آگاه باشید که خداوند بر بنیآدم حکم خواهد کرد.
۲٫ زیرا هنگامی که صخرهها بشکافند و خورشید خـاموش شود و آبها بخشکند و آتش افسرده شود و همه آفرینش آشفته گردد و ارواح نـامرئی ذوب شـوند و مـغاک به حکم خدای اعلی غنیمت بگیرد، مردم بیایمان خواهند شد و در گناه پایداری خواهند کرد.
۳٫ بدین سبب، آنـان بـه کیفر محکوم خواهند شد.
۴٫ از این رو، خدای اعلی نیایشت را شنیده، تو را از گناه دور میکند و تـو بـرای او پسـری و بندهای خواهی بود و در حضور او خدمت خواهی کرد.
۵٫ فروغ دانش را در یعقوب برخواهی افروخت و برای همه نـسل اسرائیل مانند خورشید خواهی تابید.
۶٫ به تو و نسلت برکتی داده خواهد شد تا خـدا با همه امتها بـا مـهر فراوان دیداری همیشگی کند.
۷٫ و بدینجهت به تو اندرز و فهم داده شد تا فرزندانت را در این مورد پند دهی.
۸٫ زیرا کسانی که خدا را مبارک بخوانند، مبارک خوانده خواهند شد و کسانی که به او کفر بـگویند، هلاک خواهند شد.
۹٫ از این رو، آن فرشته درهای آسمان را بر من گشود و من معبد مقدس و خدای اعلی را بر تخت جلال دیدم.
۱۰٫ او به من گفت: ای لاوی، من به تو برکت و کهانت دادهام تا روزی که بـیایم و مـیان اسرائیل ساکن شوم.
۱۱٫ آنگاه فرشته مرا به زمین آورد و سپری و شمشیری به من داد و گفت: از شکیم انتقام خواهرت دینه را بگیر و من با تو خواهم بود؛ زیرا خدا مرا فرستاده است.
______________________________
۱٫ abysses
۱۲٫ و من بـه گـونهای که در الواح آسمانی نوشته شده است، پسران حمور را در آن روزگار هلاک کردم.
۱۳٫ به او گفتم: خداوندگارا، از تو میخواهم که نامت را به من بگویی تا تو را در روز محنت بخوانم.
۱۴٫ او گفت: من فرشتهای هـستم کـه برای قوم اسرائیل شفاعت میکند تا کاملاً زده نشوند؛ زیرا هر روح بدی به آنان حمله میکند.
۱۵٫ پس از این امور، بیدار شدم و خدای اعلی و فرشتهای را که برای قوم اسرائیل و همه پارسایان شـفاعت مـیکند، مـبارک خواندم.
فصل سوم
۱٫ هنگامی کـه بـه سـوی پدرم میرفتم، سپری برنجین دیدم که نام کوه «اسپیس»(۱) که نزدیک جِبال(۲) در جنوب ابیلا(۳) است، از آن میآید.
۲٫ من این سخنان را در قلبم نگاه داشـتم. سـپس بـه پدرم و برادرم رئوبین سفارش کردم به پسران حمور بـگویند کـه ختنه نشوند؛ زیرا به خاطر پلشتی که بر خواهرم روا داشته بودند، غیرت میورزیدم.
۳٫ نخست من شکیم را کشتم و شمعون حـمور را کـشت. سـپس برادرانم آمدند و شهر را از دم شمشیر گذراندند.
۴٫ پدرم از شنیدن این امور خشمگین شـد و از این که آنان پس از ختان کشته شدهاند، اندوهگین شد و هنگامی که به ما برکت میداد، ما را خطاکار شمرد.(۴)
۵٫ زیـرا مـا گـناه کردیم که این کار را در مقابل خواست او انجام دادیم و وی در آن روز بیمار شـد.
۶٫ ولی بـه نظر من حکم خدا بر ضد شکیم بود؛ زیرا آنان خواسته بودند با ساره و رِفقه هـمان کـاری را انـجام دهند که با خواهرمان دینه انجام دادند، ولی خدا از این کار جلوگیری کـرده بـود.
۷٫ آنـان پدرمان ابراهیم را در زمان غربت آزار میدادند و کوچک و بزرگ آنان متعرض گوسفندان او میشدند و با خانهزاد او اَبـلاین رفـتاری بـیشرمانه داشتند.
۸٫ شیوه رفتار آنان با همه بیگانگان این بود که زنانشان را به زور میگرفتند و ایـشان را بـیرون میکردند.
۹٫ ولی خشم خداوند کاملاً بر آنان فرود آمد.
______________________________
۱٫ معنای عبارت متن روشن نـیست. سـپر در زبـان یونانی «اَسپیدا» میشود، ولی «اَسپیس» نام گونهای مار کبراست که در مصر قدیم نشانه سـلطنت بـود. از سوی دیگر، سپر در زبان عبری «شیریون» است که با نام کوه «سِریون» (تـثنیه، ۳:۹) شـباهت دارد.
۲٫ نـام دیگر شهر «بیبلوس» در شمال بیروت که واژه «پاپیروس» از آن گرفته شده است.
۳٫ یکی از شهرهای یونانینشین فلسطین، کـنار دیـکاپولیس که نام آن در برخی کتیبهها آمده است.
۴٫ پیدایش، ۴۹:۵ـ۷٫
۱۰. من به پدرم یعقوب گفتم: خـداوند بـه وسـیله تو کنعانیان را غارت خواهد کرد و سرزمینشان را به تو و نسل تو خواهد داد.
۱۱٫ زیرا از امروز به بـعد، شـکیم شـهر ابلهان خوانده خواهد شد؛ زیرا همانطور که ابلهان را مسخره میکنند، ما آنـان را مـسخره کردیم.
۱۲. زیرا آنان نیز با آلوده کردن خواهرم، در اسرائیل ابلهی کرده بودند. ما آن جا را ترک کردیم و بـه بـیتئیل آمدیم.
۱۳٫ آن جا نیز پس از گذراندن هفتاد روز، رؤیایی مانند رؤیای قبلی دیدم.
۱۴٫ در آن رؤیا هـفت مـرد سفیدپوش را مشاهده کردم که به من مـیگفتند: بـرخیز جـامه کهانت را بپوش و تاج پارسایی را بر سر نـه و سـینهبند فهم و ردای حقیقت و نشان ایمان و عمامه سروری و ایفود نبوت را در بر کن.(۱)
۱۵٫ و آنان همگی ایـن چـیزها را آورده، بر من پوشاندند و گفتند: از ایـن پس تـو و نسلت بـرای هـمیشه کـاهن خداوند خواهید بود.
۱۶٫ نفر اول مرا بـا روغـن مقدس مسح کرد و عصای داوری را به دستم داد.
۱۷٫ نفر دوم مرا با آب خالص شـست و بـا نان و شراب یعنی مقدسترین چیزها خـوراک داد و پیراهن مقدس و شکوهمندی بـر مـن پوشاند.
۱۸٫ نفر سوم مرا بـا لبـاس کتانی مانند ایفود پوشاند.
۱۹٫ نفر چهارم کمربندی مانند ارغوان بر میانم بست.
۲۰٫ نـفر پنـجم شاخهای از زیتون نیرومند به دسـتم داد.
۲۱٫ نـفر شـشم تاجی بر سـرم نـهاد.
۲۲٫ نفر هفتم دیهیم کـهانت را بـر سرم گذاشت و دستم را از عطریات انباشت تا به عنوان کاهن برای خداوندْ خدا خدمت کـنم.
۲۳. آنـان به من گفتند: ای لاوی، نـسل تـو به سـه مـقام مـنقسم خواهند شد تا نـشانهای از شکوه خداوندی باشند که میآید.
۲۴٫ نخستین بخش به گونهای بزرگ خواهد بود که بزرگتر از آن وجـود نـخواهد داشت.
۲۵٫ دومین بخش در کهانت خواهد بـود.
۲۶٫ سـومین بـخش بـه نـام تازهای خوانده خـواهد شـد؛ زیرا یک پادشاه در یهودیه برخواهد خاست و کهانت تازهای را به شیوه امتها تأسیس خواهد کرد.
۲۷٫ و حضور او را بـه عـنوان نـبی اعلی و نسل پدرمان ابراهیم گرامی خواهند داشـت.
۲۸٫ از ایـن رو، هـر چـیز دلپذیـر در اسـرائیل از آن تو و نسلت خواهد بود و شما از هر چیز خوشمنظر آن خواهید خورد و نسل تو از خوان خداوند روزی خواهند خورد.
______________________________
۱٫ شرح لباسهای کهانت در خروج، ۲۸ و ۲۹:۵ـ۹ و لاویان، ۸:۷ـ۱۳ آمده است.
۲۹. برخی از آنان کـاهنان اعظم و داوران و کاتبان خواهند بود و با دهان خویش از مکان مقدس پاسداری خواهند کرد.
۳۰٫ هنگامی که بیدار شدم، دانستم که این خواب نیز مانند خواب نخست است. این را در دلم پنهان داشتم و هیچ کـس را در روی زمـین از آن آگاه نکردم.
۳۱٫ پس از دو روز من و یهودا همراه با پدرمان یعقوب نزد پدربزرگمان اسحاق رفتیم.
۳۲٫ پدربزرگم مرا به خاطر همه سخنان رؤیاهایی که دیده بودم، برکت داد، ولی نخواست با ما به بیتئیل بـیاید.
۳۳٫ هـنگامی که به بیتئیل آمدیم، پدرم در رؤیایی دید که من کاهن آنان نزد خدا خواهم بود.
۳۴٫ او صبح زود برخاست و عُشر هر چیز را به وسیله من بـه خـداوند پرداخت. آنگاه برای اقامت بـه حـبرون آمدیم.
۳۵٫ اسحاق پیوسته مرا فرا میخواند تا شریعت خداوند را که فرشته خداوند به من آموخته بود، به یادم بیاورد.
۳۶. او شریعت کهانت و قربانی و هدایای تـمامسوختنی و نـوبر میوهها و هدایای اختیاری و هـدایای سـلامت را به من آموخت.
۳۷٫ او هر روز مرا تعلیم میداد و به جهت من نزد خداوند اهتمام میورزید و به من میگفت: از روح زنا برحذر باش؛ زیرا این کار در نسل جریان مییابد و نسلت مکان مـقدس را آلوده مـیکند.
۳۸٫ از این رو، در حالی که جوان هستی، زنی بیعیب و پلشتی که از نژاد امتهای غریب نباشد، برای خود بگیر.
۳۹٫ و پیش از ورود به مکان مقدس، غسل کن و هنگامی که قربانی میگذرانی، خود را شستوشو ده؛ همچنین هـنگامی کـه قربانی پایـان یافت، خود را بشوی.
۴۰. همانطور که ابراهیم به من آموخته است، از دوازده درخت برگدار به خداوند بگذران.
۴۱٫ و از هر حـیوان و پرنده طاهر به حضور خداوند قربانی بگذران.
۴۲٫ و از همه نوبر میوههایت و شـرابت نـخستین را بـه عنوان قربانی به حضور خداوندْ خدا بگذران و هر قربانی را نمکسود کن.
۴۳٫ پس اینک هرآنچه را به شما فـرزندانم دسـتور میدهم، رعایت کنید؛ زیرا چیزهایی را که از پدرانم شنیدهام، برای شما بیان کردم.
۴۴٫ ایـنک مـن از هـمه بیعدالتی و تجاوزی که شما در روزهای واپسین بر ضد مسیح، نجاتدهنده جهان، مرتکب خواهید شد و گـناه کرده، اسرائیل را فریب خواهید داد و بدیهای زیادی را از خداوند برای آنان جلب خواهید کرد، بـیزارم.
۴۵٫ و شما همراه اسرائیل سـرکشی خـواهید کرد و او به سبب بدی شما اورشلیم را نگاه نخواهد داشت، بلکه پرده معبد پاره خواهد شد تا از آن پس، ننگِ شما را نپوشاند.
۴۶٫ و شما مانند اسیران میان امتها پراکنده خواهید شد و آنان شما را سرزنش و نفرین خـواهند کرد.
۴۷٫ زیرا خانهای که خداوند برخواهد گزید، اورشلیم نامیده خواهد شد، همانطور که در کتاب خَنوخ پارسا آمده است.(۱)
۴۸٫ بنابراین، هنگامی که زن گرفتم، بیست و هشت سال داشتم و نام همسرم مَلْکا بود.
۴۹٫ او آبـستن شـد و پسری زایید که نامش را گَرشام(۲) گذاشتند؛ زیرا ما در سرزمین خود ساکن بودیم.
۵۰٫ و من میدیدم که او در رتبه نخست نخواهد بود.
۵۱٫ قهات در سی و پنج سالگی من هنگام طلوع آفتاب به دنیا آمـد.
۵۲٫ و در رؤیـایی دیدم که او در جای بلندی میان همه جماعت ایستاده است.
۵۳٫ بنابراین، او را قهات نامیدند که آغاز عظمت و تعلیم است.
۵۴٫ همسرم در چهل سالگی من پسر سومی برایم زایید و از آنجا که وی را با مـرارت زایـید، او را مراری نام دادم یعنی «تلخی من»؛ زیرا نوزاد نیز به مرگ نزدیک شده بود.
۵۵٫ یوکابَد در شصت و چهار سالگی من در مصر به دنیا آمد و من آن زمان میان برادرانم نامور بودم.(۳)
۵۶٫ گـَرشام ازدواجـ کـرد و لُمنی(۴) و شِمعی برای وی به دنـیا آمـدند. پسـرانِ قهات عَمرام و یسّاکار(۵) و حبرون و عُزّیئیل بودند. پسرانِ مراری مُحلی و موشی بودند.
۵۷٫ نود و چهار ساله بودم که عَمرام دخترم یوکابَد را به زنـی گـرفت؛(۶) زیـرا آنان در یک روز به دنیا آمده بودند.
۵۸٫ هشت سـاله بـودم که به سرزمین کنعان رفتم و هیجده ساله بودم که شکیم را کُشتم(۷) و در نوزده سالگی کاهن شدم و در بیست و هشت سالگی ازدواج کـردم و در چـهل و هـشت سالگی به مصر رفتم.
۵۹. اینک فرزندانم، شما نسل سوم هـستید. هنگامی که یکصد و هیجده ساله بودم، یوسف درگذشت.
______________________________
۱٫ توجیه اشاره لاوی به نام اورشلیم در بند ۴۵٫
۲٫ این نام در تورات (پیـدایش، ۴۶:۱۱ و خـروج، ۶:۱۶) جـرشون است به معنای «بیگانه».
۳٫ یوکابد به معنای جلال خداست و پایان بـند بـه همین معنا اشاره میکند.
۴٫ در تورات (خروج، ۶:۱۷) لِبنی آمده است.
۵٫ در تورات (خروج، ۶:۱۸) یِصهار آمده است.
۶٫ «عمرام عـمه خـود یـوکابَد را به زنی گرفت و او برای وی هارون و موسی را زایید» (خروج، ۶:۲۰). ازدواج با عمه بـعدا در تـورات حـرام شده است (لاویان، ۱۸:۱۲).
۷٫ پیدایش، ۳۴:۲۶٫
فصل چهارم
۱٫ اکنون فرزندانم، به شما دستور میدهم که از خـداوندْ خـدای خـویش با تمام قلب خود بترسید و با سادهدلی مطابق شریعت او رفتار کنید.
۲٫ به فرزندانتان خـط بـیاموزید تا با خواندن پیوسته شریعت خدا، در سراسر زندگی خود فهم داشته باشند.
۳٫ زیـرا هـر کـس که شریعت خدا را بداند، احترام خواهد داشت و هیچ جا بیگانه نخواهد بود.
۴٫ آری، وی دوستانی فـراوان و بـیش از والدین خود پیدا خواهد کرد و افراد زیادی علاقه خواهند داشت به او خدمت کـنند و شـریعت را از دهـان او بشنوند.
۵٫ بنابراین، فرزندانم، پارسایی را در زمین معمول دارید تا در آسمان گنجی داشته باشید.
۶٫ چیزهای خوبی را در جـان خـود بکارید تا در زندگی خویش آن را بیابید.
۷٫ اما اگر چیزهای بدی بکارید، رنج و مـصیبت درو خـواهید کـرد.
۸٫ حکمت را در ترس خدا با کوشش به دست آرید؛ زیرا اگر اسارت پیش آید یا شـهرها و کـشورها ویـران شوند و زر و سیم و هر مالی از دست برود، حکمت حکیمان را هیچ چیز به یـغما نـمیبرد مگر کوری گناهکاری و بیعاطفگی که از گناه برمیخیزد.
۹٫ زیرا اگر کسی خود را از این چیزهای بد بازدارد، حـکمت حـتی میان دشمنان برای او جلال خواهد آورد و کشور بیگانه برای او وطن خواهد بود و دشـمنانْ ویـ را دوست خود خواهند شمرد.
۱۰٫ هر کس کـه چـیزهای شـرافتمندانه را تعلیم دهد و به آن عمل کند، مانند بـرادرم یـوسف کنار پادشاهان بر تخت خواهد نشست.
۱۱٫ از این رو، فرزندانم، دانستهام که شما در روزهای واپسـین از خـداوند سر باز خواهید زد و دست تـبهکاری بـر ضد او دراز خـواهید کـرد و نـنگ همه امتها خواهید بود.
۱۲٫ زیرا پدر مـا اسـرائیل از تجاوز کاهنان اعظم که دست خود را بر نجاتدهنده جهان خواهند گذاشت بـیزار اسـت.
۱۳٫ زیرا همانطور که آسمان از نظر خـداوند از زمین بیآلایشتر است، شـما چـراغهای اسرائیل نیز از امتها بیآلایشتر بـاشید.
۱۴٫ امـا اگر شما به سبب تجاوز تاریک شوید، همه امتهای ساکن در کوری چه خـواهند کرد؟
۱۵٫ آری، شـما نفرینی بر طبقه ما وارد خـواهید کـرد؛ زیـرا میخواهید چراغ شـریعت را کـه به شما سپرده شـد تـا بر همه مردم افروخته شود، با تعلیم دستورهایی بر خلاف مقررات الهی، خاموش کـنید.
۱۶٫ شـما قربانیهای خداوند را خواهید دزدید و از سهم او بـخشهای بـرگزیده را سرقت خـواهید کـرد و آن را مـغرورانه با روسپیان خواهید خـورد.
۱۷٫ و دستورهای خداوند را با آزمندی تعلیم خواهید داد و زنان شوهردار را آلوده و دوشیزگان
اورشلیم را بیعصمت خواهید کرد و به فـواحش و روسـپیان خواهید پیوست و دختران امتها را به زنـی خـواهید گـرفت و ایـشان را بـا تطهیر غیرشرعی طـاهر خـواهید کرد و جماعت شما مانند سدوم و عموره خواهد بود.
۱۸٫ و شما به سبب کهانت خود تکبر خواهید ورزیـد و خـود را از مـردم دیگر بالاتر خواهید دانست و حتی از فرمانهای خـدا عـار خـواهید داشـت.
۱۹٫ زیـرا شـما چیزهای مقدس را با طعنه و مسخره حقیر خواهید شمرد.
۲۰. از این رو، معبدی که خدا برخواهد گزید، به خاطر ناپاکی شما ویران خواهد شد و شما در میان همه امتها به اسـارت خواهید رفت.
۲۱٫ و شما نزد آنان مکروه خواهید بود و به سبب داوری عادلانه خدا از آنان سرزنش و ننگ جاوید دریافت خواهید کرد.
۲۲٫ و همه کسانی که از شما بیزارند، از هلاکت شما خوشحال خواهند شد.
۲۳٫ و اگـر نـبود که شما از طریق پدرانمان ابراهیم و اسحاق و یعقوب رحمت دریافت میکنید، یک تن از نسل ما بر زمین زنده نمیماند.
۲۴. اکنون من دانستهام که شما مدت هفتاد هفته(۱) گمراه خواهید بـود و بـه کهانت بیحرمتی کرده، قربانیها را آلوده خواهید ساخت.
۲۵٫ و شریعت را بیارزش خواهید کرد و با تحریف زشت خویش سخنان انبیا را پوچ خواهید ساخت.
۲۶٫ و مردان پارسا را آزار داده، از پرهیزکاران بـیزار خـواهید شد و از سخنان ایمانداران دوری خواهید کـرد.
۲۷٫ و کـسی را که با قدرت خدای اعلی به تجدید شریعت برخیزد، فریبکار خواهید نامید و سرانجام به او حمله خواهید کرد تا وی را بکشید، در حالی که از بزرگی او آگاهی نـدارید و از روی بـداندیشی خون بیآلایش او را بر گـردن خـواهید گرفت.
۲۸٫ و به خاطر وی مکانهای مقدس شما با خاک یکسان خواهد شد.
۲۹٫ و شما جای پاکی نخواهید داشت و برای شما میان امتها لعنت و پراکندگی خواهید بود تا این که او دوباره به دیـدارتان بـیاید و شما را از روی مهر و از طریق ایمان و آب بپذیرد.
فصل پنجم
۱٫ همانطور که با شما درباره هفتاد هفته سخن گفتم، اکنون درباره کهانت میگویم؛ زیرا در هر یوبیلی(۲) کهانتی خواهد بود.
______________________________
۱٫ مقصود از هفته هفت سـال اسـت و هفتاد هـفته یعنی چهارصد و نود سال.
۲٫ یوبیل به پنجاهمین سال گفته میشود.
۲٫ در نخستین یوبیل اولین کسی که برای کـهانت مسح شود، بزرگ خواهد بود و با خدا مانند پدر خویش سخن خـواهد گـفت.
۳٫ و کـهانت او نزد خداوند کامل خواهد بود و در روزهای شادی خویش برای نجات جهان برخواهد خاست.
۴٫ در دومین یوبیل آن کس کـه مـسح میشود، اندوه محبوبان را تحمل خواهد کرد و همه کهانت او را محترم خواهند شمرد و از وی تجلیل خـواهند کـرد.
۵٫ سـومین کاهن گرفتار اندوه خواهد شد.
۶٫ چهارمین کاهن درد خواهد کشید؛ زیرا بیعدالتی بسیار بر او گرد خـواهد آمد و در همه اسرائیل هرکسی از همسایه خود بیزار خواهد بود.
۷٫ پنجمین کاهن گرفتار تـاریکی خواهد شد و همین طـور شـشمین و هفتمین کاهن.
۸٫ در هفتمین یوبیل پلشتی بدان اندازه خواهد بود که نتوان برای مردم بازگفت؛ زیرا آنان آگاه خواهند شد که چه کسانی این کارها را میکنند.
۹٫ از این رو، ایشان اسیر و شکار خواهند شـد و سرزمین و اموالشان از میان خواهد رفت.
۱۰٫ در پنجمین هفته آنان به کشور ویران خویش برخواهند گشت و خانه خداوند را تجدید خواهند کرد.
۱۱٫ در هفتمین هفته کسانی که بتپرست و زناکار و پولدوست و مغرور و ستمگر و شهوتپرست هستند و بـه بـچهها و حیوانات تجاوز میکنند، کاهن خواهند شد.
۱۲٫ و پس از آن که کیفر آنان از نزد خداوند بیاید، کهانت ناکام خواهد شد.
۱۳٫ آنگاه خداوند کاهن تازهای را برخواهد انگیخت.
۱۴٫ و به او همه سخنان خداوند وحی خواهد شد و وی داوری عـادلانهای را در روزهـای بسیاری بر زمین معمول خواهد داشت.
۱۵٫ و ستاره او در آسمان به عنوان پادشاه طلوع خواهد کرد.
۱۶٫ وی چراغ دانش را مانند خورشید که روز را روشن میکند، برخواهد افروخت و جهان به او سر فرود خواهد آورد.
۱۷٫ و مـانند خـورشید بر زمین خواهد درخشید و تاریکی را از زیر آسمان برخواهد انداخت و آرامش را بر سراسر زمین خواهد گسترد.
۱۸. آسمانها در روزگار وی وجد خواهند کرد و زمین شادمان خواهد شد و ابرها شادی خواهند کرد.
۱۹٫ و دانـش خـداوند مـانند آب دریاها بر زمین فرو خـواهد ریـخت.
۲۰٫ و فـرشتگان جلال حضور خداوند از او شاد خواهند شد.
۲۱٫ آسمانها گشوده خواهند شد و از معبد جلال، تقدیس با صدای پدر بر او فرود خواهد آمد، همانطور کـه از ابـراهیم بـه اسحاق فرود آمد.
۲۲. و جلال خدای اعلی بر او آشـکار خـواهد شد و روح فهم و تقدیس در آب بر وی قرار خواهد گرفت.
۲۳. زیرا او عظمت خداوند را به پسران وی در حقیقت برای همیشه خواهد داد.
۲۴٫ و هیچ کـس در هـیچ نـسلی تا ابد جانشین او نخواهد بود.
۲۵٫ و هنگام کهانت وی دانش امـتهای روی زمین چند برابر خواهد شد و آنان به سبب فیض خداوند روشن خواهند گردید. و هنگام کهانت او گناه به پایـان خـواهد رسـید و تبهکاران به تبهکاری خویش پایان خواهند داد.
۲۶. او درهای فردوس را خواهد گشود و شـمشیری را کـه برای ترساندن آدم است، از میان برخواهد داشت و به قدیسان از درخت حیات خواهد داد تا بخورند و روح قداست بر آنـان قـرار گـیرد.
۲۷. او بِلعار را دربند خواهد کرد وبه فرزندان خدا قدرت خواهد داد که ارواح پلید را پایـمال کـنند.
۲۸٫ و خـداوند از فرزندان خود شاد خواهد شد و از محبوبان خویش تا ابد خرسند خواهد بود.
۲۹. آنگاه ابـراهیم و اسـحاق و یـعقوب وجد خواهند کرد و من شاد خواهم شد و همه قدیسان لباس شادمانی خواهند پوشید.
۳۰٫ اکـنون پسـرانم، شما همه چیز را شنیدهاید؛ از این رو، برای خود از نور و ظلمت، شریعت خدا و اعمال بـِلعار، یـکی را بـرگزینید.
۳۱٫ پسرانش به او پاسخ داده، گفتند: طبق شریعت خداوند نزد او رفتار خواهیم کرد.
۳۲٫ پدرشان گفت: خـداوند گـواه سخن دهان شماست، فرشتگانش گواهاناند و شما گواهانید و من گواهم.
۳۳٫ پسرانش گفتند: ما گـواهانیم.
۳۴٫ لاوی از دسـتور دادن بـه پسرانش بازایستاد و پاهای خویش را روی بسترش دراز کرد و در یکصد و سی و هفتمین سال عمر به پدران خود پیوست.
۳۵٫ آنـان وی را در تـابوتی نهادند و در زمانهای بعد او را در حبرون، کنار ابراهیم و اسحاق و یعقوب به خاک سپردند.
۴٫ عـهد یـهودا
چـهارمین پسر یعقوب از لیه
فصل اول
۱٫ نسخه سخنان یهودا و چیزهایی که پیش از مرگ به پسران خود گـفت.
۲٫ آنـان جـمع شده، نزد وی آمدند و او به ایشان گفت: فرزندانم، سخن پدرتان یهودا را گوش کـنید.
۳٫ مـن چهارمین پسر پدرم یعقوب بودم و مادرم لیه مرا یهودا نامید؛ زیرا گفت: خداوند را سپاس میگویم که بـه مـن پسر چهارمی نیز داد.
۴٫ من جوانی تیزتک بودم و در هر چیز از پدرم اطاعت میکردم.
۵٫ هـمچنین مـادرم و خالهام را احترام میکردم.(۱)
۶٫ و واقع شد هنگامی کـه مـن مـردی شدم، پدرم مرا برکت داد و گفت: تو یک پادشـاه و از هـر نظر کامیاب خواهی بود.
۷٫ خداوند در همه کارهایم، چه در مزرعه و چه در خانه، به مـن لطـف نشان میداد.
۸٫ به خاطر دارم کـه یـک بار بـه دنـبال غـزال مادهای دویدم و آن را گرفته، از آن برای پدرم خوراکی تـهیه کـردم و او خورد.
۹٫ من بر شکار غزالها تسلط داشتم و هرچه از آنها را که در دشت بـود، مـیگرفتم.
۱۰. بر مادیانی پیشی گرفتم و پس از شکار، آن را رام کـردم.
۱۱٫ شیری را کشتم و بزغالهای را از مـیان آروارهـهایش بیرون آوردم.
۱۲٫ پای خرسی را گرفتم و آن را از صخره پرتـاب کـردم تا اندامش خرد شد.
۱۳٫ بر گراز وحشی پیشی میگرفتم و همینطور که میدویدم، آن را گـرفته، از وسـط پاره میکردم.
۱۴٫ پلنگی در حبرون روی سگ مـن پریـد. مـن دُم آن را گرفتم و از صخرهها پرت کـردم بـه گونهای که دو نیم شـد.
۱۵٫ یـک گاو وحشی را دیدم که در مزارع میچرد. شاخش را گرفتم و در حالی که آن را به اطراف خود مـیچرخاندم، بـیحال کردم و بر زمین زدم و کشتم.
۱۶٫ هنگامی کـه دو پادشـاه از کنعانیان زره پوشـیدند و هـمراه گـروهی بزرگ برای گرفتن گـوسفندان ما آمدند، من یکتنه بر پادشاه حاصور یورش بردم و او را به زانو درآورده، کشیدم و کشتم.
۱۷٫ دیگری یـعنی پادشـاه تَفّوح را در حالی که روی اسب نشسته بـود، کـشتم و هـمه نـفراتش را پراکـنده ساختم.
۱۸٫ عاخور پادشـاه را کـه مردی بسیار بلندقامت بود، مشاهده کردم که روی اسب نشسته، از پیش و پس نیزه خود را جولان میداد. من سـنگی بـه وزن شـصت رطل برگرفتم و با آن اسب وی را زدم و آن را کـشتم.
۱۹٫ مـن بـا ایـن شـخص دو سـاعت جنگیدم و سپرش را دونیم و پایش را خرد کرده، او را کشتم.
۲۰٫ هنگامی که سینهبند زره وی را میکندم، نُه تن از یارانش با من جنگیدن آغاز کردند.
۲۱. من جامهام را مانند فلاخن بر دستم پیچیدم و بـا آن سنگهایی به سوی ایشان پرتاب کردم. چهار تن از ایشان را کشتم و بقیه گریختند.
۲۲٫ پدرم یعقوب بیلسات شاه شاهان را که جباری زورمند با قامتی به طول دوازده ذراع بود، کشت.
______________________________
۱٫ مقصود از خاله، راحیل است کـه بـه نقل تورات (پیدایش، ۲۹)، با خواهرش لیه در یک زمان همسر یعقوب بودهاند. ازدواج همزمان با دو خواهر بعدا در تورات حرام شده است (لاویان، ۱۸:۱۸).
۲۳٫ و ترس بر آنان مستولی شد و از جنگیدن با مـا دسـت برداشتند.
۲۴٫ از این رو، هنگامی که من با برادرانم بودم، پدرم از جنگ نگران نمیشد.
۲۵٫ زیرا او در رؤیایی دیده بود که فرشته قدرت همه جا همراه من اسـت و مـرا پیروز میکند.
۲۶٫ جنگی بزرگتر از جـنگ شـکیم برای ما در جنوب پیش آمد. من و برادرانم در صفوف رزم قرار گرفتیم و هزارتن را تعقیب کردیم و من دویستتن از آنان را به همراه چهار پادشاه کشتم.
۲۷. سپس بالای بـارو رفـتم و چهار قهرمان را کشتم.
۲۸٫ بـدینگونه مـا حاصور را گرفتیم و غنیمت فراوانی بردیم.
۲۹٫ فردای آن روز به سوی ارتان رفتیم که شهری استوارتر با بارویی مستحکم بود و مردمش ما را به مرگ تهدید میکردند.
۳۰٫ من و جاد به سمت شرقی شهر رفـتیم و رئوبـین و لاوی به سمت غربی.
۳۱٫ کسانی که روی باروی شهر بودند، تصور کردند که ما تنهاییم و در مقابل ما پایین آمدند.
۳۲٫ بدینگونه برادرانم پنهانی از دو سو با تیرهای چوبی از باروی شهر بالا رفتند و بدون ایـن کـه کسی بـفهمد، به شهر وارد شدند.
۳۳٫ ما شهر را با دم شمشیر گرفتیم.
۳۴٫ کسانی هم درون برج پناه گرفته بودند. ما در بـرج آتش افروختیم و برج و ساکنانش را گرفتیم.
۳۵٫ همین که آن جا را ترک مـیکردیم، مـردم تـَفّوح غنایم ما را گرفتند و ما با آنان جنگیدیم.
۳۶. ما همه آنان را کشتیم و غنایم خویش را دوباره به دست آوردیـم.
۳۷٫ هـنگامی که من کنار چشمههای کوزیبا(۱) بودم، مردان جوبِل(۲) به جنگ ما آمدند.
۳۸٫ مـا بـا آنـان جنگیدیم و ایشان را تار و مار کردیم و همپیمانان آنان از شیلو را کشتیم و برای ایشان قدرتی باقی نگذاشتیم کـه بر ضد ما عمل کنند.
۳۹٫ روز پنجم مردان ماکیر آمدند تا غنایم ما را بـگیرند. ما به آنان حـمله کـردیم و در جنگی خونین بر ایشان پیروز شدیم؛ زیرا سپاهی از مردان زورمند میان آنان بود و پیش از آن که از دشت بالا بیایند، آنان را کشتیم.
۴۰٫ هنگامی که به شهر آنان آمدیم، زنان ایشان سنگهایی را از بالای تـپهای که شهر بر آن قرار گرفته بود، به سوی ما روانه کردند.
۴۱. من و شمعون به پشت شهر رفته، ارتفاعات را گرفتیم و این شهر را نیز ویران کردیم.
۴۲٫ فردای آن روز شنیدیم که پادشاه شهر جاعَش بـا سـپاهی گران به سوی ما میآید.
۴۳. از این رو، من و دان خود را از اَموریان وانمود کردیم و به عنوان همپیمان وارد شهرشان شدیم.
______________________________
۱٫ این نام در کتاب اول تواریخ ایام، ۴:۲۲ آمده است.
۲٫ گفته میشود واژه اَربیل در هوشع، ۱۰:۱۴ به این صـورت تـغییر شکل یافته است.
۴۴٫ و در وسط شب برادران ما آمدند و ما دروازهها را بر ایشان گشودیم و همه آن قوم و آذوقه آنان را نابود کرده، اموالشان را به یغما بردیم و باروهای سهگانه آنها را فرو افکندیم.
۴۵٫ و بـه شـهر تِمنه محل آذوقه پادشاهان ستیزهجو رفتیم.
۴۶٫ هنگامی که ایشان به من ناسزا گفتند، خشمگین شدم و برای حمله به آنان، به سر کوه رفتم. ایشان سنگ و نیزههای فراوانی به سـوی مـن پرتـاب کردند.
۴۷٫ اگر دان به کمکم نـیامده بـود، آنـان مرا کشته بودند.
۴۸٫ بنابراین، ما با خشم بر ایشان چیره شدیم و آنان همگی گریختند و از راه دیگر رفته، پدرم را پیدا کردند و او با ایشان آشـتی کـرد.
۴۹٫ دیـگر ما به آنان آسیبی نرساندیم و ایشان باجگزار مـا شـدند و اموالشان را پس دادیم.
۵۰٫ من تِمنه را ساختم و پدرم پابائیل را ساخت.
۵۱٫ هنگامی که این جنگ رخ داد، من بیست ساله بودم و کنعانیان از من و بـرادرانم تـرسیدند.
۵۲٫ مـن چهارپایان فراوانی داشتم و عیرام عَدُلاّمی رئیس شبانان من بود.
۵۳٫ هـنگامی که نزد او رفتم، پرسبا پادشاه عَدُلاّم را دیدم و او با ما سخن گفت و برای ما ضیافتی ترتیب داد. هنگامی که گـرم شـدم، دخـترش بَتشوعه را به همسری من درآورد.(۱)
۵۴٫ او برایم عیر و اونان و شیله را زایید. دو تن از آنـان را خـداوند زد و تنها شیله زیست کرد که فرزندانش شمایید.
فصل دوم
۱٫ پدرم پس از بازگشت از نزد لابان در بینالنهرین، هـیجده سـال بـا برادرش عیسو در صلح و صفا به سر برد و پسران او با ما زیستند.
۲٫ پس از گـذشت هـیجده سـال، در چهلمین سال عمرم، عمویم عیسو با افرادی قوی و زورمند بر ما تاخت.
۳٫ یعقوب عـیسو را بـا تـیر زد و او را که زخمی شده بود، به کوه سعیر بردند و در راه در انونیرام درگذشت.
۴٫ ما پسران عیسو را تـعقیب کـردیم.
۵٫ باری، آنان شهری با باروهای آهنین و دروازههای برنجین داشتند و ما نتوانستیم به آن وارد شـویم؛ از ایـن رو، در اطـراف اردو زدیم و آن را محاصره کردیم.
۶٫ هنگامی که بیست روز گذشت و آنان دروازهها را نگشودند، من جلو چشم هـمه نـردبانی نصب کردم و سپرم را بر سر گرفته، با تحمل سنگهایی که پرتاب میکردند و وزن آنـها بـیش از سـه قنطار بود، از آن بالا رفتم و چهار تن از زورمندانشان را کشتم.
______________________________
۱٫ رک: پیدایش، ۳۸:۱ـ۲٫ نام این زن در تورات «شوعه» ضبط شـده اسـت.
۷٫ رئوبین و جاد شش تن دیگر را کشتند.
۸٫ آنگاه آنان از ما درخواست صلح کـردند و مـا پس از رایـزنی با پدرمان، ایشان را به عنوان باجگزار پذیرفتیم.
۹٫ آنان پانصد کُر گندم و پانصد ایفه روغن و پانـصد کـیل شـراب به ما دادند تا این که زمان قحطی فرا رسید و ما بـه مـصر رفتیم.
۱۰٫ بعد از این امور، پسرم عیر زنی به نام تامار دختر اَرام را از بینالنهرین گرفت.(۱)
۱۱٫ باری، عیر تـبهکار بـود و از تامار خرسند نمیشد؛ زیرا وی از سرزمین کنعان نبود.
۱۲٫ در سومین شب فرشته خـداوند او را زد.
۱۳٫ و او بـه خاطر نیرنگ بد مادرش، آن زن را نـشناخته بـود؛ زیـرا نمیخواست از وی بچهدار شود.
۱۴. در روزهای جشن عروسی، اونـان را بـه ازدواج وی درآوردم. او نیز به سبب تبهکاری وی را نشناخت، گرچه یک سال با هم بودند.
۱۵٫ هنگامی کـه او را تـهدید کردم، به او در آمد، ولی به رهـنمود مـادرش نطفه خـود را بـر زمـین میریخت و به سبب این تبهکاری مـرد.
۱۶. مـن میخواستم شیله را به ازدواج آن زن درآورم، ولی مادر شیله اجازه نمیداد و به تامار بدی میکرد؛ زیـرا تـامار برخلاف خودش، از دختران کنعان نبود.
۱۷٫ مـن میدانستم که نژاد کـنعانیان بـد است، ولی شور جوانی ذهن مـرا کـور کرده بود.
۱۸. هنگامی که او را در حال ریختن شراب دیدم، بر اثر مستی شراب، فـریب خـوردم و به دور از رهنمود پدرم، او را گرفتم.
۱۹٫ یک بـار کـه در سـفر بودم، او رفت و بـرای شـیله زنی از کنعان گرفت.
۲۰٫ هـنگامی کـه از این کار آگاه شدم، از تنگی جانم او را نفرین کردم.
۲۱٫ و آن زن به سبب تبهکاری همراه پسرانش مـرد.
۲۲٫ پس از ایـن امور، هنگامی که تامار بیوه بـود، پس از دو سـال آگاه شـد کـه مـن برای چیدن پشم گـوسفندان خود میروم. وی خویشتن را مانند عروسان آراست و کنار دروازه عینایم نشست.
۲۳٫ زیرا طبق قانون اَموریان، دختری کـه در آسـتانه ازدواج بود، هفت روز برای زنا دادن کـنار دروازه مـینشست.
۲۴٫ بـنابراین، مـن کـه مست بودم، ویـ را نـشناختم و زیبایی و شیوه آرایش او مرا فریب داد.
۲۵٫ و رو به وی کرده، گفتم: بگذار به تو درآیم.
۲۶٫ او گفت: چه چیز بـه مـن میدهی؟ مـن عصایم و زنّارم و دیهیم پادشاهیام(۲) را نزد وی گرو گـذاشتم.
۲۷٫ آنـگاه بـه وی در آمـدم و او آبـستن شـد.
______________________________
۱٫ رک: پیدایش، ۳۸٫
۲٫ در پیدایش، ۳۸:۱۸ به جای دیهیم پادشاهی، مُهر آمده است.
۲۸٫ و در حالی که از قضیه آگاهی نداشتم، خواستم وی را بکشم، ولی او گرویها را در نهان برایم فرستاد و مرا شرمسار کرد.
۲۹٫ و هنگامی که او را فرا خـواندم، سخنانی را که در حال مستی پنهانی در بستر به وی گفته بودم، برایم بازگو کرد و من نتوانستم او را بکشم؛ زیرا این کار از جانب خداوند بود.
۳۰٫ زیرا پیش خود میگفتم شاید وی از روی زرنگی این گرویها را از زنـی دیـگر گرفته است.
۳۱. پس از آن در سراسر زندگیام به او نزدیک نشدم؛ زیرا من این پلشتی را در همه اسرائیل انجام داده بودم.
۳۲٫ همچنین کسانی که در شهر بودند، گفتند: فاحشهای کنار دروازه نبود؛ زیرا وی از جای دیـگری آمـده و برای مدت کوتاهی کنار دروازه نشسته بود.
۳۳. و من تصور میکردم هیچ کس نمیدانست که من به او در آمدهام.
۳۴٫ پس از این حادثه، ما به سبب قحطی نـزد یـوسف در مصر رفتیم.
۳۵٫ در آن هنگام مـن چـهل و شش ساله بودم و هفتاد و سه سال در مصر ماندم.
فصل سوم
۱٫ اکنون فرزندانم، به شما دستور میدهم که به سخن پدرتان یهودا گوش فرا دهـید و گـفتارم را نگه دارید تا هـمه دسـتورهای خداوند را انجام دهید و فرمانهای خدا را اطاعت کنید.
۲٫ از شهوتهای خویش و تصورات افکارتان که از تکبر دل برمیخیزد، پیروی نکنید و به کارها و نیروی جوانی خویش مغرور نشوید؛ زیرا این نیز در نظر خداوند بد اسـت.
۳٫ زیـرا من نیز مغرور شده بودم که هرگز در جنگها چهره زن خوبرویی مرا از راه به در نبرده است و برادرم رئوبین را در مورد زن پدرم بِلهه سرزنش میکردم. روح رشک و روح زنا در برابر من لشکر آراستند تا این که بـا بـَتشوعه کنعانیه و هـمسر پسرانم تامار خوابیدم.
۴٫ من به پدر زن خود گفتم: با پدرم رایزنی خواهم کرد و دخترت را خواهم گرفت.
۵٫ او حاضر به ایـن کار نشد و به خاطر دختر خویش به من خزانه بیپایانی از طـلا نـشان داد؛ زیـرا وی یک پادشاه بود.
۶٫ او دخترش را با طلا و مروارید بیاراست و وی را که زنی زیبا بود، وادار کرد در مهمانی برای ما شـراب بـریزد.
۷٫ شراب چشم مرا از کار انداخت و شهوت دلم را تیره کرد.
۸٫ من شیفته شدم و با وی خـفته، از دسـتورهای خـداوند و فرمانهای پدرانم تخلف ورزیدم و او را به همسری گرفتم.
۹٫ و خدا مطابق تصورات دلم به من پاداش داد و از فرزندان او طرفی نـبستم.
۱۰٫ اکنون فرزندانم، به شما میگویم از شراب مست نشوید؛ زیرا شراب ذهن را از حقیقت دور مـیکند و به شور شهوت الهـام مـیبخشد و چشمها را به خطا میاندازد.
۱۱٫ زیرا روح زنا شراب را به خدمت میگیرد تا به ذهن لذت بخشد؛ زیرا این دو ذهن آدمی را نیز نابود میکنند.
۱۲. و اگر مردی تا حد مستی شراب بنوشد، ذهن خود را بـا افکار آلودهای که به زنا میانجامد، ویران میکند و جسم را تا حد اتحاد جسمانی حرارت میدهد و اگر زمینه شهوترانی فراهم باشد، گناه میکند و شرمنده نمیشود.
۱۳٫ فرزندانم، انسان میگسار این گونه است؛ زیـرا مـست کسی را حرمت نمیگذارد.
۱۴٫ زیرا مرا نیز به گونهای به خطا انداخت که بیپروا از جمعیت شهر، جلو چشم همه رو به تامار کرده، گناه بزرگی مرتکب شدم و عورت پسرانم را کشف کردم.
۱۵٫ پس ازایـنکه شـراب نوشیدم،فرمان خدا را حرمت نگذاشتم و زنی ازکنعان به همسری گرفتم.
۱۶٫ زیرا فرزندانم، کسی که شراب مینوشد، به بصیرت فراوانی نیاز دارد و بصیرت در نوشیدن شراب این است که انسان به انـدازهای بـنوشد که حیا را نگه دارد.
۱۷٫ اما اگر از این حد بگذرد، روح فریب به ذهن او میتازد و مست را به سخنان آلوده و تجاوز و بیشرمی وادار میکند، تا آنجا که به ننگ خویشتن میبالد و خود را محترم میشمارد.
۱۸٫ کـسی کـه زنـا میکند، از زیان خود آگاه نـیست و از بـیحرمت شـدن باکی ندارد.
۱۹٫ زیرا انسان حتی اگر پادشاه باشد و مرتکب زنا شود، بر اثر بندگی زنا از پادشاهی خلع میشود، همانطور که بـرای مـن اتـفاق افتاد.
۲۰٫ من عصای خویش را دادم که تکیهگاه سبطم بـود و زنـّار خویش را دادم که قدرتم بود و دیهیم خویش را دادم که جلال سلطنتم بود.
۲۱. در واقع، من از این امور توبه کردم؛ تا سن پیـری شـراب و گـوشت نخوردم و گرد خوشی نگشتم.
۲۲٫ فرشته خدا به من آگاهی داد کـه زنان پیوسته بر پادشاه و گدا به طور یکسان حکومت میکنند.
۲۳٫ آنان از پادشاه جلالش را و از پهلوان قدرتش را و از درویش حتی چـیز انـدکی را کـه تکیهگاه بینوایی اوست، میگیرند.
۲۴٫ از این رو، فرزندانم، اندازه صحیح شراب را نگه داریـد؛ زیـرا در شراب چهار روح بد یافت میشود: روح شهوت، روح میل، روح هرزگی و روح منافع آلوده.
۲۵٫ اگر در شادی شراب مینوشید، در ترس خدا بـاحیا بـاشید.
۲۶٫ زیـرا اگر در شادیتان ترس از خدا فراموش شود، مستی پدید میآید و بیپروایی دزدانه وارد مـیشود.
۲۷٫ ولی اگـر مـیخواهید هشیار زندگی کنید، به هیچ وجه به شراب نزدیک نشوید، مبادا با سخنان تـجاوزکارانه و سـتیز و افـترا و تخلف ورزیدن از فرمانهای خدا گناه کنید و به هلاکت زودرس مبتلا شوید.
۲۸٫ علاوه بر این، شـراب اسـرار انسان را فاش میکند، همانطور که من فرمانهای خدا و اسرار پدرم یعقوب را که خدا دسـتور داده بـود فـاش نشود، به بَتشوعه کنعانیه فاش کردم.
۲۹٫ شراب موجب جنگ و آشوب است.
۳۰٫ اکنون فرزندانم، بـه شـما دستور میدهم پولدوست نباشید و به زیبایی زنی خیره نشوید؛ زیرا به خاطر پول و زیـبایی بـود کـه من به سوی بَتشوعه کنعانیه گمراه شدم.
۳۱. زیرا من میدانم که به سبب این دو چـیز نـسل من به تبهکاری خواهند افتاد.
۳۲. زیرا حتی پسران خردمندم خرابکاری خواهند کـرد و پادشـاهیِ یـهودا را که خدا به سبب اطاعت از پدر به من بخشیده است، تنزل خواهند داد.
۳۳٫ من هرگز پدرم یعقوب را انـدوهگین نـساختم؛ زیـرا دستورهای او را اجرا میکردم.
۳۴٫ پدربزرگم اسحاق مرا برکت داد تا در اسرائیل پادشاه شوم؛ یـعقوب نـیز به همین شیوه، مرا برکت داد.
۳۵٫ من میدانم که سلطنت از من برپا خواهد شد.
۳۶٫ و میدانم شما چـه کـارهای بدی را در روزهای پایانی انجام خواهید داد.
۳۷٫ بنابراین، فرزندانم، از زنا و پولدوستی بپرهیزید و سخن پدرتـان یـهودا را بشنوید.
۳۸٫ زیرا این چیزها شما را از شریعت خـدا دور مـیسازد و گـرایش جان را کور میکند و غرور را تعلیم میدهد و نـمیگذارد انـسان به همسایه خویش ترحم کند.
۳۹٫ اینها هر خوبی را از جان آدمی میربایند و به وسـیله رنـج و زحمت به وی ستم میکنند و خـواب را از او مـیرانند و گوشتش را مـیخورند.
۴۰٫ او نـیز از قـربانیهای خدا جلوگیری میکند و برکت خدا را بـه یـاد نمیآورد و به سخن انبیا گوش نمیدهد و از گفته پارسایان رنجیده میشود.
۴۱٫ زیرا وی بـنده دو احـساس متضاد است و نمیتواند از خدا اطاعت کـند؛ زیرا آن چیزها جـانش را کـور کردهاند و او در روز مانند شب راه میرود.
۴۲٫ فـرزندانم، پولدوسـتی به بتپرستی میانجامد؛ زیرا هنگامی که انسان از طریق پول گمراه شد، کسانی را که خـدا نـیستند، خدا مینامد و به دیوانگی مـیافتد.
۴۳٫ مـن بـه خاطر پول فرزندانم را از دسـت دادم و اگـر توبه و فروتنی و دعاهای پدرمـ پذیـرفته نمیشد، اکنون بیفرزند میمردم.
۴۴٫ ولی خدای پدرانم به من رحم کرد؛ زیرا این کـار را از روی نـادانی انجام داده بودم.
۴۵. و شهریارِ فریب مرا کـور کـرده بود و مـن بـه عـنوان انسان و بشر مرتکب گـناه شده بودم و از گناهْ تباه شده بودم. من ضعف خود را دریافتم، در حالی که خود را شکستناپذیر مـیشمردم.
۴۶٫ بـنابراین، فرزندانم، بدانید که دو روح چشم به راه انـسان اسـت: روح راسـتی و روح فـریب.
۴۷٫ و در مـیان آنها روح فهم ذهـن اسـت که هرچه را میخواهد، با آن میسنجد.
۴۸٫ کارهایراست وکارهایفریبآمیزدردل آدمی نوشتهشدهاند وهریک ازآنهارا خداوند میداند.
۴۹٫ کارهای آدمی نـیز هـیچگاه نـمیتواند پنهان باشد؛ زیرا در حضور خدا روی دل نوشته شـده اسـت.
۵۰٫ و روح راسـتی بـر هـر چـیز شهادت میدهد و همه را متهم میکند. گناهکار با قلب خود میسوزد و نمیتواند سر خود را به سوی داور بالا گیرد.
فصل چهارم
۱٫ اکنون فرزندانم، به شما دستور میدهم لاوی را دوست بـدارید تا پایدار باشید و خود را از او برتر ندانید، مبادا کاملاً تباه شوید.
۲٫ زیرا خدا به من سلطنت و به او کهانت عطا کرد و سلطنت را پایینتر از کهانت قرار داد.
۳٫ به من چیزهای روی زمین و به او چـیزهای درون آسـمانها را بخشید.
۴٫ همانطور که آسمان از زمین برتر است، کهانت خدا نیز از پادشاهی زمینی برتر است، مگر این که به سبب گناه از نظر خداوند بیفتد و زیر اقتدار سلطنت زمینی قرار گـیرد.
۵٫ زیـرا فرشته خداوند به من گفت: خداوند به جای تو، او را برگزید تا به خود نزدیک کند که از خوان خدا بخورد و نوبر میوهها و چیزهای بـرگزیده بـنیاسرائیل را به او تقدیم کند. ولی تو پادشـاه خـاندان یعقوب خواهی بود.
۶٫ و تو میان آنان مانند دریایی خواهی بود.
۷٫ زیرا همینطور که در دریا عادلان و غیرعادلان به اطراف افکنده و برخی اسیر و برخی دیگر تـوانگر مـیشوند، هر طبقه انسانها در تـو خـواهد بود: برخی بیچیز شده، به اسیری خواهند رفت و برخی دیگر با چپاول اموال دیگران توانگر خواهند شد.
۸٫ و پادشاهان مانند هیولاهای دریایی خواهند بود.
۹٫ ایشان انسانها را مانند ماهیان به کام خـود فـرو خواهند برد: پسران و دختران آزاد بَرده خواهند شد و خانهها و زمینها و گوسفندان و پولهایی به یغما خواهد رفت.
۱۰٫ آنان از روی ستم گوشت افراد زیادی را خوراک کلاغان و دُرناها خواهند کرد. ایشان در بدی به پیـش خـواهند رفت و آزمـندی در آنان بالا خواهد گرفت و انبیای دروغینی مانند توفان پدید خواهند آمد و همه انسانهای پارسا را اعدام خواهند کـرد.
۱۱٫ و خداوند آنها را چند دسته خواهد کرد تا هر دسته بر ضـد دیـگری بـاشد.
۱۲٫ جنگهای پایداری در بنیاسرائیل خواهد بود و سلطنت من میان نژادی دیگر پایان خواهد یافت تا روزی که نجات اسـرائیل فـرا رسد.
۱۳٫ تا ظهور خدای عدالت که یعقوب و همه امتها به سلامت بیارامند.
۱۴٫ او پیـوسته از قـدرت سـلطنتم پاسداری خواهد کرد؛ زیرا خداوند نزد من سوگند یاد کرده است که سلطنت را تا ابـد از نسل من نگیرد.
۱۵٫ فرزندانم، من به سبب هرزگی و جادوگری و بتپرستی که شما بـر ضد سلطنت معمول
خـواهید داشـت و به خاطر پیروی از دارندگان این روحها و غیبگویان و شیطانهای گمراهی بسیار اندوهگینم.
۱۶٫ شما دخترانتان را خنیاگر و روسپی خواهید ساخت و در کارهای ناپسند با امتها درخواهید آمیخت.
۱۷. به خاطر این امور خداوند شما را به قـحطی و بلا و مرگ و شمشیر و محاصره دشمنان و شماتت دوستان و کشته شدن فرزندان و ربوده شدن زنان و به یغما رفتن اموال و سوخته شدن معبد خدا و ضایع شدن زمین و تبعید میان امتها مبتلا خواهد کرد.
۱۸٫ و آنـان بـرخی از شما را برای خدمت به زنانشان خصی خواهند کرد.
۱۹٫ تا این که شما با قلب کامل توبه کنید و در همه دستورهای او راه روید تا خداوند به شما نظر لطف کند و شما را از اسارت امـتها بـیرون آورد.
۲۰٫ پس از این امور ستارهای از یعقوب به سلامت ظاهر خواهد شد.
۲۱٫ و مردی از نسل من مانند خورشید عدالت برخواهد خاست.
۲۲٫ او با فروتنی و پارسایی همراه پسران انسانها راه خواهد رفت.
۲۳٫ و گناهی در او یافت نخواهد شـد.
۲۴٫ آسـمانها بر او گشوده خواهد شد تا روح یعنی برکت خدای مقدس را فرو ریزد و خدا روح فیض را بر شما بپاشد.
۲۵٫ وشما برای اوبهراستی پسران خواهید بود وطبق دستورهای اوازاول تا آخرراهخواهید رفت.
۲۶٫ آنـگاه عـصای سـلطنتم خواهد درخشید و از ریشه شما شـاخهای بـیرون خـواهد آمد و از آن، یک عصای عدالت برای امتها خواهد رویید تا داوری کند و همه کسانی را که خداوند را میخوانند، نجات دهد.
۲۷. پس از این امور، ابـراهیم و اسـحاق و یـعقوب زنده خواهند شد و من برادرانم را رئیس اسباط بـنیاسرائیل خـواهم ساخت.
۲۸٫ لاوی اول، من دوم، یوسف سوم، بنیامین چهارم، شمعون پنجم، یسّاکار ششم و همین طور همگی به ترتیب.
۲۹٫ و خداوند لاوی را برکت داد؛ و فرشته حـضور مـرا؛ و قـوتهای جلال شمعون را؛ و آسمان رئوبین را؛ و زمین یسّاکار را؛ و دریا زبولون را؛ و کوهها یـوسف را؛ و خیمه اجتماع(۱) بنیامین را؛ و چراغدانها(۲) دان را؛ و عدن نفتالی را؛ و خورشید جاد را؛ و ماه اشیر را.
۳۰٫ و شما قوم خداوند خواهید بود و یک زبان خـواهید داشـت و روح فـریب بِلعار در شما نخواهد بود؛ زیرا او برای ابد به آتش افکنده خـواهد شـد.
______________________________
۱٫ معبد متحرکی که دستور ساختن آن در خروج، ۲۵ آمده است.
۲٫ چراغدان هفت شاخهای که دستور ساختن آن در خروج، ۲۵:۳۱ـ۴۰ آمـده اسـت.
۳۱٫ کـسانی که در اندوه مردهاند، در شادی برخواهند خاست و کسانی که به خاطر خدا بـینوا بـودهاند، تـوانگر خواهند شد و کسانی که به خاطر خدا اعدام شدهاند، به زندگی برخواهند گشت.
۳۲٫ و غـزالهای یـعقوب بـه شادی خواهند دوید و عقابهای اسرائیل شادمانه پرواز خواهند کرد و همه قوم خداوند را پیوسته تسبیح خـواهند گـفت.
۳۳٫ از این رو، فرزندانم، همه شریعت خداوند را نگه دارید؛ زیرا برای همه کسانی که مـلازم راهـ اویـند، امید یافت میشود.
۳۴. یهودا به آنان گفت: اینک من امروز که یکصد و نوزده سـاله هـستم، جلو چشم شما میمیرم.
۳۵٫ کسی مرا در پوشش گرانبها به خاک نسپارد و شکمم را نـدرد؛ زیـرا بـرای پادشاهان چنین میکنند.(۱) مرا با خود به حبرون ببرید.
۳۶٫ هنگامی که یهودا این سخنان را گـفت، بـه خواب رفت و پسرانش دستورهای وی را اجرا کردند و او را کنار پدرانش در حبرون به خاک سـپردند.
۵٫ عـهد یـسّاکار
پنجمین پسر یعقوب از لیه
فصل اول
۱٫ نسخه سخنان یسّاکار.
۲٫ او پسرانش را فراخواند و به آنان گفت: فرزندانم، بـه پدرتـان یـسّاکار گوش بسپارید و سخن محبوب خداوند را بشنوید.
۳٫ من، پنجمین پسر یعقوب، از طریق اجـرت مـهرگیاه به دنیا آمدم.(۲)
۴٫ زیرا برادرم رئوبین از مزرعه مهرگیاه آورده بود و راحیل وی را مشاهده کرد و آنها را از او گرفت.
۵٫ رئوبین گـریست. مـادرش لیه صدای گریه او را شنید و آمد.
۶٫ باری، مهرگیاه سیب خوشبویی بود که در سـرزمین حـرّان، زیر یک آبراهه میرویید.
۷٫ راحیل گفت: مـن آنـها را بـه تو نمیدهم تا برای من به جـای فـرزندان باشند.
۸٫ زیرا خداوند مرا خوار شمرده است و من فرزندانی برای یعقوب نزاییدهام.
۹٫ بـاری، دو سـیب وجود داشت و لیه به راحـیل گـفت: همین کـه شـوهرم را گـرفتهای، برای تو بس باشد. آیا مـیخواهی ایـنها را نیز بگیری؟
۱۰٫ راحیل گفت: در عوضِ مهرگیاههای پسرت، یعقوب امشب از آن تو باشد.
______________________________
۱٫ مصریان هـنگام مـومیایی کردن اجساد، محتویات شکم را خارج مـیکردند (رک: تاریخ هرودت، کتاب دوم ۸۶).
۲٫ رک: سـفر پیـدایش، ۳۰:۱۴ـ۱۸٫
۱۱٫ لیه گفت: یعقوب از آن من اسـت؛ زیـرا من همسر روزگار جوانی او هستم.
۱۲٫ راحیل گفت: لاف نزن و خودستایی نکن؛ زیرا او پیش از گـرفتن تـو، همسر من بود و به خـاطر مـن چـهارده سال به پدرمـان خـدمت کرد.
۱۳٫ و اگر فریب در زمـین گـسترش نیافته و تبهکاری انسانها بارور نشده بود، تو روی یعقوب را نمیدیدی.
۱۴٫ زیرا تو همسر او نیستی، بـلکه بـه جای من با فریبکاری به او داده شـدی.
۱۵٫ و پدرم مـرا فریب داده، آنـ شـب مـرا از آنجا دور کرد و نگذاشت یـعقوب مرا ببیند؛ زیرا اگر من آنجا بودم، این مسئله برای او رخ نمیداد.
۱۶٫ با این وصـف، مـن یعقوب را یک شب در مقابل مهرگیاه بـه تـو کـرایه مـیدهم.
۱۷٫ یـعقوب لیه را شناخت و او آبـستن شـده، مرا زایید و به خاطر آن اجاره، مرا یسّاکار نامیدند.
۱۸٫ آنگاه فرشته خدا بر یعقوب ظاهر شد و گـفت: راحـیل دو فـرزند خواهد زایید؛ زیرا از همخوابگی با شوهرش پرهـیز کـرد و خـویشتنداری را بـرگزید.
۱۹٫ و اگـر مـادرم لیه آن دو سیب را در عوض همخوابگی نداده بود، هشت پسر میزایید و به همین دلیل لیه شش پسر و راحیل دو پسر زایید؛ زیرا خداوند به سبب آن مهرگیاهها به راحیل مساعدت کـرد.
۲۰٫ زیرا خدا دانست که راحیل نه برای شهوت، بلکه برای داشتن فرزند با یعقوب میخوابد.
۲۱٫ زیرا فردای آن روز نیز وی یعقوب را ترک کرد.
۲۲٫ خداوند به خاطر آن مهرگیاهها، دعای راحیل را مستجاب کرد.
۲۳٫ زیـرا اگـرچه راحیل به آنها گرایش پیدا کرد، آنها را نخورد، بلکه به خانه خداوند تقدیمشان کرد تا هدیهای برای کاهن خدای اعلی در آن زمان باشد.
۲۴٫ بنابراین، فرزندانم، هنگامی که بزرگ شدم، بـا دلی اسـتوار راه میرفتم و برای پدرم و برادرانم کشاورزی میکردم و از مزرعه میوههایی را طبق فصول میآوردم.
۲۵٫ پدرم مرا برکت داد؛ زیرا دید که نزد او با استقامت راه میروم.
۲۶٫ من در زندگی فضول و حـسود و بـدخواه همسایهام نبودم.
۲۷٫ هرگز بهکسی افـترا نـبستم وبهزندگی هیچکس سرکشی نکردم وبه همه با یک چشم نگریستم.
۲۸٫ بنابراین، هنگامی که سی و پنج ساله بودم برای خود زنی گرفتم؛ زیرا کارْ نـیرویم را بـه تحلیل برده بود و مـن هـرگز به فکر کام گرفتن از زنی نبودم، بلکه به خاطر مشقتهایم خواب بر من چیره میشد.
۲۹٫ پدرم پیوسته از استقامت من شادی میکرد؛ زیرا من به وسیله کاهن، نوبر همه میوهها را بـه خـداوند و در مرحله بعد به پدرم میدادم.
۳۰٫ و خداوند منافع خود را در دستهایم دههزار برابر افزایش میداد؛ پدرم یعقوب نیز میدانست که خدا مرا در تنهایی کمک میکند.
۳۱٫ زیرا من چیزهای خوب زمین را یکدل به بینوایان و سـتمدیدگان عـطا میکردم.
۳۲٫ اکـنون فرزندانم، به من گوش دهید و با یکدلی راه روید؛ زیرا من هر چیز را که برای خداوند بسیار خـوشایند است، در یکدلی دیدهام.
۳۳٫ انسان یکدل به طلا طمع نمیکند و متعرض هـمسایه خـویش نـمیشود و دنبال لذائذ نمیرود و از جامههای گوناگون شاد نمیشود.
۳۴٫ او نمیخواهد عمری دراز داشته باشد، بلکه فقط چشم به راه اراده خداست.
۳۵٫ روح فریب بـر او غـالب نمیشود؛ زیرا وی به زیبایی زنان نگاه نمیکند، مبادا قلب او به فساد آلوده گـردد.
۳۶٫ هـیچ رشـکی در اندیشه و ذهن او نیست و هیچ انسانِ بدخواهی جان او را نمیکاهد و هیچ نگرانی و میل سیری ناپذیری در ذهنش نـیست.
۳۷٫ زیرا او یکدل راه میرود و هر چیز را با استقامت دل میبیند. از آلوده کردن چشمانش به خطاهای ایـن جهان میپرهیزد تا بـه دسـتورهای خداوند با دیده تحریف نگاه نکند.
۳۸٫ بنابراین، فرزندانم، شریعت خدا را نگه دارید و یکدل باشید و بیفریب راه روید و در امور همسایه دخالت نکنید. خداوند و همسایه خویش را دوست بدارید و بر بینوایان و ضعیفان مهر ورزید.
۳۹٫ بـه کشاورزی تن در دهید و رنجهای آن را به هر شیوه، پذیرا باشید و هدایایی را با سپاس به خداوند تقدیم کنید.
۴۰٫ زیرا خداوند شما را با نوبر میوههای زمین برکت خواهد داد، همانطور که همه قدیسان را از هـابیل تـا این زمان برکت داده است.
۴۱٫ زیرا جز فربهیِ زمین که میوهاش با رنج به دست میآید، هیچ بهرهای به شما داده نخواهد شد.
۴۲٫ زیرا پدرمان یعقوب مرا با برکات زمین و نوبر مـیوهها بـرکت داد.
۴۳٫ و خداوند لاوی و یهودا را حتی میان پسران یعقوب جلال داد؛ زیرا خداوند به ایشان میراثی عطا کرد؛ به لاوی کهانت داد و به یهودا سلطنت.
۴۴٫ بنابراین، از ایشان اطاعت کنید و با یگانگی پدرتان راه روید؛ زیـرا بـه جاد این نعمت داده شده که لشکریانی را که بر ضد اسرائیل میآیند، نابود کند.
فصل دوم
۱٫ بنابراین، فرزندانم، بدانید که در روزهای پایانی، پسران شما یکدلی را ترک خواهند کرد و به امیال سـیرناشدنی رویـ خـواهند آورد.
۲٫ بیفریبی را ترک کرده، به بـدخواهی رویـ خـواهند آورد و فرمانهای خداوند را رها کرده، به بِلعار روی خواهند آورد.
۳٫ و کشاورزی را ترک کرده، به دنبال نیرنگهای زشت خود خواهند رفت و میان امتها پراکنده شـده، بـه دشـمنان خود خدمت خواهند کرد.
۴٫ از این رو، این دستورها را بـه فـرزندان خود برسانید تا اگر گناه کنند، سریعتر به خداوند بازگردند؛ زیرا خدا مهربان است و آنان را نجات خواهد داد و به سـرزمینشان بـرخواهد گـرداند.
۵٫ اینک همانطور که میبینید، من یکصد و بیست و شش سالهام و بـرای ارتکاب هیچ گناهی هشیار نیستم.
۶٫ جز همسرم هیچ زنی را نشناختهام. هرگز با چشمچرانی، مرتکب زنا نشدهام.
۷٫ شراب نـخوردهام تـا بـدان وسیله گمراه شوم.
۸٫ هرگز به چیز دلپذیری که از آن همسایه من اسـت، طـمع نکردهام.
۹٫ فریب در قلبم ظاهر نشده است.
۱۰. دروغ بر لبانم جاری نگشته است.
۱۱٫ اگر کسی در تنگنا بوده، غـمخوار او شـدهام.
۱۲٫ بـینوایان را در نان خود شریک کردهام.
۱۳٫ من دینداری کرده و پیوسته راستی را پاس داشتهام.
۱۴٫ خـداوند و هـر انـسانی را با تمام قلب خود دوست داشتهام.
۱۵٫ از این رو، فرزندانم، شما نیز چنین کنید تا هـر روح بـِلعاری از نـزد شما بگریزد و عمل تبهکاران بر شما مستولی نشود.
۱۶٫ و هر حیوان وحشی اسیر شما شـود؛ زیـرا شما خدای آسمان و زمین را با خود دارید و یکدل با مردم راه میروید.
۱۷٫ وی پس از گـفتن ایـن چـیزها، به پسران خویش دستور داد او را به حبرون ببرند و در غار آنجا با پدرانش به خاک سـپارند.
۱۸٫ و او پایـ خود را دراز کرد و در سن خوبی مرد و در حالی که اعضای او سالم بودند و قوتش کاهش نـیافته بـود، بـه خواب ابدی فرو رفت.
۶٫ عهد زبولون
ششمین پسر یعقوب از لیه
فصل اول
۱٫ نسخه سخنان زبولون کـه پیـش از مرگ در یکصد و چهارده سالگی، دو سال پس از درگذشت یوسف، به پسران خود رهنمود داد.
۲٫ او گـفت: پسـران زبـولون، گوش کنید و سخنان پدرتان را بشنوید.
۳٫ من زبولون، مانند هدیه خوبی برای والدینم زاده شدم.
۴٫ زیرا هـنگام تـولد مـن، پدرم هم در گله گوسفندان و هم در گله گاوان افزایش داشت، هنگامی که
با چـوبهای مـخطط سهم خود را گرفت.(۱)
۵٫ من به یاد ندارم که در همه ایام خود، جز در اندیشه، گناهی کرده بـاشم.
۶٫ هـمچنین به یاد ندارم هیچ تبهکاری کرده باشم، مگر گناه جاهلانهای که بـر ضـد یوسف انجام دادم؛ زیرا من با برادرانم عـهد بـسته بـودم که آن حادثه را به پدرم نگویم.
۷٫ اما چند روز پنـهانی بـرای یوسف گریستم؛ زیرا از برادرانم میترسیدم؛ زیرا همه آنان توافق کرده بودند که هـر کـس آن راز را فاش کند، کشته شـود.
۸٫ ولی هـنگامی که آنـان مـیخواستند او را بـکشند، من با اشک و آه آنان را سوگند دادم کـه دسـت به این گناه نیالایند.
۹٫ زیرا شمعون و جاد نزد یوسف آمدند که او را بـکشند و او گـریان شد و گفت: برادرانم، با من مـهربان باشید و بر دل پدرمان یـعقوب رحـم کنید. دست خود را برای ریـختن خـون من بیگناه نگشایید؛ زیرا من به شما بَزهی نکردهام.
۱۰٫ و اگر واقعا گناهی کـردهام، مـرا با گوشمالی تأدیب کنید، ولی ای بـرادرانم، بـه خـاطر پدرمان یعقوب از کـشتن مـن درگذرید.
۱۱٫ و همین طور کـه ویـ این سخنان را با اشک و آه میگفت، من از تحمل سوک او ناتوان شدم و گریستن آغاز کردم؛ جـگرم سـوخت و آشوب در درونم افتاد.
۱۲٫ من با یـوسف مـیگریستم و قلبم مـیتپید و بـندهای بـدنم میلرزید و نمیتوانستم روی پای خود بـایستم.
۱۳٫ هنگامی که یوسف مرا گریان دید و مشاهده کرد که ایشان آمدهاند تا او را بکشند، در پشت مـن پنـاه گرفت و به آنان التماس کرد.
۱۴٫ در ایـن زمـان رئوبـین بـرخاست و گـفت: برادرانم، خوب اسـت او را نـکشیم، بلکه وی را در یکی از چاههای خشکی که پدرانمان کندهاند و به آب نرسیده است، بیندازیم.
۱۵٫ زیرا بدین سبب خداوند از بـه آبـ رسـیدن آن چاهها جلوگیری کرده است که یوسف در آنـها مـحفوظ بـماند.
۱۶٫ آنـان چـنین کـردند تا این که وی را به اسماعیلیان فروختند.
۱۷٫ فرزندانم، من از بهای او سهمی نداشتم.
۱۸٫ شمعون و جاد و شش تن دیگر از برادرانمان بهای یوسف را گرفتند و با آن برای خود و زنانشان و فرزندانشان کـفش خریدند و گفتند:
۱۹٫ ما ازآن پول نخواهیم خورد؛ زیرا آن بهای خون برادر ماست،بلکه قطعا آن را پایمال خواهیم کرد؛ زیرا او میگفت که بر ما پادشاهی خواهد کرد. اکنون ببینیم خوابهای او به کجا خواهد انـجامید.
______________________________
۱٫ رک: پیـدایش، ۳۰: ۲۵ـ۴۳.
۲۰. از این رو، در مکتوبات شریعت موسی آمده است که هر کس نسل برادرش را بنا نکند، کفش او کنده شود و به رویش آب دهن بیندازند.(۱)
۲۱٫ و برادران یوسف نمیخواستند که برادرشان زیست کند، و خداوند کـفشی را کـه بر ضد برادرشان یوسف پوشیدند، از پایشان بیرون آورد.
۲۲٫ زیرا هنگامی که به مصر آمدند، خدمتکاران یوسف کفشهای آنان را کنار دروازه کندند و آنان به شـیوه فـرعون پادشاه به یوسف ادای احترام کـردند.
۲۳٫ و نـهتنها ادای احترام کردند، بلکه آب دهن نیز به آنان افکنده شد که بیدرنگ جلو او به خاک افتادند و بدین شیوه، نزد مصریان شرمسار شدند.
۲۴٫ زیرا پس از ایـن، مـصریان از همه بدیهایی که آنـان بـه یوسف روا داشته بودند، آگاه شدند.
۲۵٫ هنگامی که وی فروخته شد، برادرانم نشستند تا بخورند و بیاشامند.
۲۶٫ اما من از غم یوسف غذا نخوردم، بلکه مراقب آن چاه بودم؛ زیرا یهودا میترسید که شمعون و دان و جـاد بـر او هجوم برند و وی را بکشند.
۲۷٫ هنگامی که ایشان دیدند من غذا نمیخورم، مرا به مراقبت وی گماشتند تا این که او را به اسماعیلیان فروختند.
۲۸. هنگامی که رئوبین آمد و شنید که در غیاب او یوسف را فـروختهاند، جـامه خود را دریـد و سوکوارانه گفت:
۲۹٫ من چگونه در روی پدرم یعقوب نگاه کنم؟ او پول را برداشت و دنبال بازرگانان دوید و چون نتوانست آنان را پیدا کند، با انـدوه برگشت.
۳۰٫ ولی بازرگانان از جاده اصلی بیرون رفته و از راه تروگلودیان(۲) میانبُر زده بودند.
۳۱٫ رئوبـین انـدوهگین شـد و آن روز غذا نخورد.
۳۲٫ بنابراین، دان نزد وی آمد و گفت: گریه نکن و اندوهگین نباش؛ زیرا ما دانستهایم که به پدرمـان یـعقوب چه بگوییم.
۳۳٫ بزغالهای را میکشیم و جامه یوسف را در آن فرو میبریم. آنگاه آن را نزد یعقوب فـرستاده، مـیگوییم: بـبین، آیا این جامه پسر توست؟
۳۴٫ آنان چنین کردند؛ زیرا ایشان هنگام فروختن یوسف، جامه وی را بیرون آوردنـد و جامه بردگان بر او پوشاندند.
۳۵٫ باری، شمعون جامه را گرفته بود و آن را نمیداد؛ زیرا میخواست جـامه را با شمشیر خود پارهـ کـند و از این که یوسف زیست میکرد و کشته نشده بود، خشمگین بود.
۳۶٫ آنگاه همه ما برخاستیم و به او گفتیم: اگر جامه را رها نکنی، به پدرمان خواهیم گفت که تو
______________________________
۱٫ تثنیه، ۲۵:۵ـ۱۰٫
۲٫ شهر تروگلودیان بر کـرانه باختری خلیج فارس بوده است و در ترجمه سبعینیه کتاب دوم تواریخ ایام، ۱۲:۳ به جای سُکّیان، تروگلودیان یافت میشود.
به تنهایی این کار بد را در اسرائیل انجام دادهای.
۳۷٫ بدین شیوه، او آن را تحویل داد و آنان به گـونهای کـه دان گفته بود، عمل کردند.
فصل دوم
۱٫ اکنون فرزندانم، به شما دستور میدهم که فرمانهای خداوند را نگه دارید و به همسایگان خویش محبت کنید و به همه شفقت نمایید، نه تنها به انسانها، بـلکه بـه حیوانات نیز.
۲٫ زیرا خداوند به خاطر همه این چیزها مرا برکت داد و هنگامی که همه برادرانم بیمار شدند، من از بیماری رستم؛ زیرا خداوند نیت همه را میداند.
۳٫ بنابراین، فرزندانم، در دل خود شـفقت داشـته باشید؛ زیرا به همان شیوه که انسان با همسایه خود عمل کند، خداوند نیز با وی عمل خواهد کرد.
۴٫ زیرا پسران برادرانم به خاطر یوسف بیمار میشدند و میمردند؛ زیرا بـرادرانم در قـلب خـود به او شفقت نمیکردند، ولی همانطور کـه مـیدانید، پسـران من از بیماری مصون ماندند.
۵٫ هنگامی که من در سرزمین کنعان بر کرانه دریا بودم، برای پدرم یعقوب ماهی میگرفتم. با این که افـراد زیـادی در دریـا خفه شدند، من از آسیب در امان ماندم.
۶٫ من نـخستین کـسی بودم که قایقی ساختم و آن را روی دریا راندم؛ زیرا خداوند فهم و حکمت آن را به من داد.
۷٫ و سکّانی در عقب آن نهادم و بادبانی را بر دیرکی در مـیان آن افـراشتم.
۸٫ مـن کنار ساحل دریانوردی میکردم و برای خانه پدرم ماهی میگرفتم تا ایـن که سرانجام به مصر آمدیم.(۱)
۹٫ و از روی شفقت هر بیگانهای را در صید خود شریک میکردم.
۱۰٫ و اگر غریب یا بیمار یا سـالخوردهای را مـیدیدم، مـاهیها را میجوشاندم و آنها را خوب آماده کرده، به هر کس طبق نیازش مـیدادم و غـمخوار آنان میشدم و بر ایشان شفقت میورزیدم.
۱۱. از این رو، هنگامی که به صید ماهی میرفتم، خداوند ماهی فـراوانی نـصیب مـن میکرد؛ زیرا هر کس به همسایه خود از دستاوردهای خویش سهمی بدهد، دو بـرابر آن را از خـداوند دریـافت خواهد کرد.
۱۲٫ من مدت پنج سال ماهی میگرفتم و آن را به هر کس که میدیدم، مـیدادم و بـرای هـمه خانواده پدرم کافی بود.
۱۳٫ در تابستان ماهی میگرفتم و در زمستان با برادرانم گوسفند میچراندم.
۱۴٫ اکنون آنچه را انـجام دادهـام، به شما خواهم گفت.
______________________________
۱٫ سبط زبولون کنار دریاچه جلیل میزیسته است. رک.: پیدایش، ۴۹:۱۳ و عـهد یـهودا، ۴:۲۹٫
۱۵٫ مـردی تنگدست را دیدم که در زمستان برهنه بود و به او ترحم کرده، جامهای را پنهانی از خانه پدرم دزدیدم و بـه مـرد تنگدست دادم.
۱۶٫ بنابراین، فرزندانم، از آنچه خدا به شما بخشیده است، بر همه مردم بـیتردید شـفقت و رحـمت کنید و به هر کس با طیب خاطر بدهید.
۱۷٫ و اگر چیزی ندارید که به نیازمندی بـدهید، از درون خـویش بر او شفقت کنید.
۱۸٫ به یاد دارم یک بار چیزی در دستم نبود کـه بـه مـستمندی بدهم، پس با او هفت فرسنگ راه رفتم و گریستم و از درون خود بر او شفقت کردم.
۱۹٫ از این رو، فرزندانم، بر هر کـس شـفقت و رحـمت کنید تا خداوند نیز بر شما شفقت و رحمت کند.
۲۰٫ زیرا در روزهای آخـر نـیز خداوند رحمتش را بر زمین خواهد فرستاد و هر جا دل مهربانی بیابد، آنجا ساکن خواهد شد.
۲۱٫ زیرا بـه انـدازهای که شخص بر همسایه خود شفقت کند، خداوند نیز به همان انـدازه بـر او شفقت خواهد ورزید.
۲۲٫ و هنگامی که به مـصر رفـتیم، یـوسف هیچ بدی به ما نکرد.
۲۳٫ پس فـرزندانم، بـه او اقتدا کنید و خود را از بدی دور نگه دارید و یکدیگر را دوست بدارید و هیچ یک از شما بـدی بـرادرش را در نظر نیاورد.
۲۴٫ زیرا این کـار یـگانگی را میشکند و خـویشاوندی را مـیشکافد و جـان را آشفته میکند و سیما را میفرساید.
۲۵٫ بنابراین، آبـها را مـشاهده کنید که هرگاه با هم جاری میشوند، سنگها و درختها و خاک و هر چـیز دیـگر را از سر راه خود برمیدارند.
۲۶٫ ولی اگر به جـویبارهایی تقسیم شوند، زمین آنـها را بـه کام خود فرو میبرد و نـابود مـیکند.
۲۷٫ شما نیز اگر تقسیم شوید، چنین خواهید شد. از این رو، هرگز به دو سر تـقسیم نـشوید؛ زیرا چیزهایی که آفریده خـداوندند، تـنها یـک سر دارند، ولی دو شـانه و دو دسـت و دو پا و اندام دیگر.
۲۸٫ زیرا مـن از نـوشتههای پدرانم آموختهام که شما در اسرائیل منقسم خواهید شد و از دو پادشاه پیروی کرده، دنبال هر پلشـتی خـواهید رفت.
۲۹٫ دشمنانتان شما را به اسیری خـواهند بـرد و میان امـتها بـه بـدی و ناتوانی و محنت گرفتار خـواهید شد.
۳۰٫ و پس از این چیزها شما خداوند را به یاد خواهید آورد و توبه خواهید کرد و او بر شما رحمت خـواهد فـرستاد؛ زیرا مهربان و مهرپرور است.
۳۱. وی بدی فـرزندان آدم را بـه حـساب نـخواهد آورد؛ زیـرا آنان جسم دارنـد و کـارهای بدشان آنان را میفریبد.
۳۲٫ پس از این امور خود خداوند که چراغ عدالت است، میان شما ظاهر خواهد شـد و شـما بـه سرزمین خویش بازخواهید گشت.
۳۳٫ و شما او را به خـاطر نـامش در اورشـلیم خـواهید دیـد.
۳۴. هـمچنین به سبب بدی کارهایتان خشم او را برخواهید افروخت.
۳۵٫ و شما را تا زمان کامل شدن به دور خواهد افکند.
۳۶. اکنون فرزندانم، از مردن من اندوهگین نشوید و از این که کارم به پایان مـیرسد، روحیه خود را از دست ندهید.
۳۷٫ زیرا دوباره مانند فرمانروایی میان پسران خویش، در جمع شما برانگیخته خواهم شد و میان سبط خود که شریعت خدا و دستورهای پدرشان زبولون را نگه داشتهاند، شادی خواهم کـرد.
۳۸٫ امـا خداوند بر بیدینان آتش جاودان فرستاده، آنان را در همه نسلها هلاک خواهد کرد.
۳۹. اکنون من مانند پدرانم به سوی آرامش خود میشتابم.
۴۰. شما نیز با همه نیروی خویش و در همه روزهـای زنـدگیتان از خداوندْ خدایمان بترسید.
۴۱. هنگامی که زبولون این سخنان را به انجام رساند، در سن پیری خوبی به خواب رفت.
۴۲٫ پسرانش وی را در یک تابوت چوبی گذاشتند و در زمـانهای بـعد او را برداشته، کنار پدرانش در حبرون بـه خـاک سپردند.
۷٫ عهد دان
نخستین پسر یعقوب از بِلهه
فصل اول
۱٫ نسخه سخنان دان که در روزهای واپسین عمر در یکصد و بیست و پنج سالگی خود به پسرانش گفت.
۲٫ او خانوادهاش را گـرد آورد و گـفت: ای پسران دان، سـخنانم را بـشنوید و به گفتار پدرتان توجه کنید.
۳٫ من در دل خود و در سراسر زندگیام ثابت کردم که راستی و درستکاری خوب است و خدا را خشنود میکند و دروغگویی و خشم بد است؛ زیرا همه بدیها را به مردم میآموزد.
۴٫ بـنابراین، امـروز برای شما فرزندانم اعتراف میکنم که در قلبم برای کشتن برادرم یوسف، آن انسان درستکار و خوب، تصمیم گرفتم.
۵٫ و من از فروخته شدن وی خوشحال شدم؛ زیرا پدرش او را بیش از ما دوست داشت.
۶٫ زیرا روح رشک و غرور بـه مـن میگفت: تـو نیز پسر وی هستی.
۷٫ و یکی از روحهای بِلعار مرا برانگیخت و گفت: این شمشیر را بگیر و با آن یوسف را بکش تا بـا کشته شدن او پدرت تو را دوست بدارد.
۸٫ باری، روح خشم مرا مانند پلنگی کـه بـزغالهای را مـیدرد، به دریدن یوسف وسوسه میکرد.
۹٫ ولی خدای پدرانم نگذاشت او به دست من بیفتد تا وی را تنها یافته، بکشم و دو سـبط از اسـرائیل نابود شود.(۱)
۱۰٫ اکنون فرزندانم، من در حال مردن هستم و از روی حقیقت به شما میگویم اگـر خـویشتن را از روح دروغ و خـشم نگه ندارید و دوستدار راستی و بردباری نباشید، هلاک خواهید شد.
۱۱٫ زیرا خشم کوری است و نمیگذارد انـسان روی هیچکس را به درستی ببیند.
۱۲٫ زیرا حتی اگر پدر و مادرش باشند، با آنان مانند دشـمن رفتار میکند و اگر بـرادرش بـاشد، او را نمیشناسد و اگر نبی خداوند باشد، از فرمان وی سرپیچی میکند و اگر افراد شایسته باشند، آنان را حرمت نمیگذارد و اگر دوست باشد، از او قدردانی نمیکند.
۱۳٫ زیرا روحِ خشم وی را با دام فریب به چنگ میآورد و چشمان او را کور مـیکند و با دروغ دلش را تیره میسازد و بینش ویژه خود را به او میدهد.
۱۴٫ با چه چیز چشمانِ وی را به چنگ میآورد؟ با کینهای در دل، تا آنجا که به برادر خویش رشک میبرد.
۱۵٫ فرزندانم، خشم چیز بدی است؛ زیرا حـتی خـود جان را آشفته میکند.
۱۶٫ و جسم شخص خشمگین را مالک میشود و بر جان او تسلط مییابد و به جسم وی قدرت میدهد که هر گناهی را مرتکب شود.
۱۷٫ هنگامی که جسم همه این چیزها را انجام داد، جان آن کـارها را تـوجیه میکند؛ زیرا درست نمیبیند.
۱۸٫ از این رو، اگر شخص خشمگین نیرومند باشد، هنگام خشم نیروی او سه برابر میشود: اولاً به کمک خدمتکارانش؛ ثانیا به کمک داراییاش که دنبال کار را میگیرد و از روی ستم پیـروز مـیشود؛ ثالثا به کمک نیروی طبیعی خویش بدی میکند.
۱۹٫ و اگر شخص خشمگینْ ناتوان باشد، هنگام خشم نیروی طبیعیاش دو برابر میشود؛ زیرا خشم پیوسته به چنین کسی در ستمگری کمک میکند.
۲۰. ایـن روح پیـوسته هـمراه دروغ در سمت راست شیطان میرود تـا کـارهایش بـا دروغ و ستمگری انجام گیرد.
۲۱٫ بنابراین، نیروی خشم را بشناسید که بیهوده است.
۲۲٫ زیرا خشم ابتدا با گفتار برافروخته میشود، آنگاه شخص خشمگین را بـا کـردار تـقویت میکند و اندیشهاش را با زیان فراوان آشفته میسازد و بـدینگونه جـانش را با خشم شدید به جوش میآورد.
۲۳. از این رو، هنگامی که کسی بر ضد شما سخن میگوید، خشم شما تحریک نـشود و اگـر کـسی
______________________________
۱٫ سبطهای افرایم و منسی، نسل حضرت یوسف(ع).
شما را مانند مردان مـقدس میستاید، خود را بالا نگیرید و از روی وجد یا نفرت انگیخته نشوید.
۲۴. زیرا این امور نخست به گوش خوشایند است و فـکر را آمـاده مـیکند که برای خشمگین شدن زمینه آماده شود و پس از خشمگین شدن، تـصور مـیکند که خشم وی عادلانه است.
۲۵. اگر شما فرزندانم، به زیان یا هلاکت بیفتید، آن را مصیبت ندانید؛ زیرا هـمین روح مـوجب مـیشود که انسان بهآنچه نابودشدنی است، علاقهمند شود و ازمصیبت خویش به خشم آیـد.
۲۶٫ و اگـر شـما به طور خواسته یا ناخواسته زیان ببینید، آزرده نشوید؛ زیرا خشم و دروغ از آزردگی برمیخیزد.
۲۷. علاوه بـر ایـن، خـشم و دروغ یک فساد مضاعف است و این دو صفت برای آشفتن دل به یکدیگر کمک میکنند. هنگامی کـه جـان پیوسته آشفته شد، خدا از آن بیرون میرود و بِلعار بر آن فرمانروایی میکند.
فصل دوم
۱٫ بنابراین، فـرزندانم، دسـتورهای خـداوند را رعایت کنید و شریعت او را پاس بدارید. خشم را رها کنید و از دروغ بپرهیزید تا خداوند میان شما ساکن شـود و بـِلعار از شما بگریزد.
۲٫ هرکس از شما با همسایهاش سخن راست بگوید. بدین شیوه، شما بـه خـشم و آشـفتگی گرفتار نخواهید شد، بلکه در صلح و صفا خواهید زیست و به کمک خدای آرامش، در هیچ جنگی شـکست نـخواهید خورد.
۳٫ در سراسر زندگی خویش خداوند و یکدیگر را با قلبی صادق دوست بدارید.
۴٫ مـن مـیدانم کـه شما در روزهای واپسین از خداوند دور خواهید شد و خشم لاوی را برخواهید انگیخت و به جنگ یهودا خواهید رفت، ولی بـر آنـان چـیره نخواهید شد؛ زیرا فرشته خداوند آن دو را راهنمایی میکند؛ زیرا اسرائیل به ایشان اسـتوار اسـت.
۵٫ هنگامی که از خداوند دور شوید، در همه بدیها و پلشتیهای امتها گام خواهید زد و برای زنا دنبال زنان قوم بـیبندوبار خـواهید رفت و همه بدیها و روح تبهکاری در شما عمل خواهد کرد.
۶٫ زیرا در کتاب خَنوخ پارسـا خـواندهام که شهریار شما شیطان است و همه روحـهای تـبهکاری و تـکبر برای حضور دایم در پسران لاوی نیرنگ خواهند کـرد تـا آنان را نزد خداوند به گناه بیندازند.
۷٫ و پسران من به لاوی نزدیک شده، با آنـان هـر گناهی را انجام خواهند داد و پسران یـهودا آزمـند خواهند شـد و مـانند شـیر اموال دیگران را به یغما خواهند بـرد.
۸٫ از ایـن رو، شما و ایشان به اسیری خواهید رفت و در آن حال همه بلاهای مصریان و بدیهای امـتها بـر سر شما خواهد آمد.
۹٫ بنابراین، هـنگامی که به سوی خـداوند بـازگشت کنید، به رحمت او نایل خـواهید شـد و شما را به مَقدس خود خواهد آورد و به شما آرامش خواهد داد.
۱۰٫ آنگاه نجات خداوند از اسـباط یـهودا و لاوی بر شما آشکار خواهد شـد و بـا بـِلعار خواهد جنگید.
۱۱٫ و از دشـمنان مـا انتقام ابدی خواهد گـرفت و از بـِلعار اسیرانش یعنی جانهای قدیسان را دریافت خواهد کرد و دلهای نافرمان را به خداوند برخواهد گرداند و بـه کـسانی که او را میخوانند، آرامش جاوید خواهد داد.
۱۲. و قـدیسان در عـدن خواهند آرمـید و پارسـایان در اورشـلیم جدید، که جلال جـاوید خداست، شادی خواهند کرد.
۱۳٫ اورشلیم دیگر ویرانگی را تحمل نخواهد کرد و اسرائیل به اسیری نخواهد رفـت؛ زیـرا خداوند در میان آن خواهد بود و بـا انـسانها خـواهد زیـست و قـدوس اسرائیل با فـروتنی و درویـشی بر آن فرمانروایی خواهد کرد و کسانی که به او ایمان دارند، میان انسانها با راستی حکومت خواهند کـرد.
۱۴٫ اکـنون فـرزندانم، از خداوند بترسید و از شیطان و روحهای او بر حذر بـاشید.
۱۵٫ بـه خـدا و فـرشتهای کـه بـرای شما شفاعت میکند، نزدیک شوید؛ زیرا او واسطه میان خدا و انسان است و برای آرامش اسرائیل، بر ضد پادشاهیِ دشمن خواهد ایستاد.
۱۶٫ از این رو، دشمن برای هلاک کردن همه کـسانی که خداوند را میخوانند، حریص است.
۱۷٫ زیرا او میداند روزی که اسرائیل توبه کند، پادشاهیِ دشمن به پایان خواهد رسید.
۱۸٫ زیرا همان فرشته آرامش اسرائیل را تقویت خواهد کرد تا در ورطه بدی نیفتد.
۱۹٫ و در زمـان سـتمگری اسرائیل، خداوند از آنها دور نخواهد شد و آنان را به امتی تبدیل خواهد کرد که اراده وی را انجام میدهند؛ زیرا هیچ فرشتهای با او برابر نیست.
۲۰٫ و نام وی در هر جای اسرائیل و میان امتها خواهد بـود.
۲۱٫ از ایـن رو، فرزندانم، خود را از هر کار بدی نگه دارید و خشم و هر دروغی را از خود دور کنید و راستی و بردباری را دوست بدارید.
۲۲٫ چیزهایی را که از پدرتان شنیدید، به فرزندانتان مـنتقل کـنید تا منجی امتها شما را بـپذیرد؛ زیـرا اودرستکاروبردباروفروتن ومتواضع است وبا کارهایخودشریعت خدارا تعلیم میدهد.
۲۳. از این رو، از هر بیعدالتی دوری کنید و به عدالت خدا چنگ بزنید تا نسل شما برای همیشه رهایی یـابد.
۲۴٫ و مـرا نزدیک پدرانم به خـاک سـپارید.
۲۵٫ هنگامی که این چیزها را گفت، آنان را بوسید و در سن پیری خوبی به خواب رفت.
۲۶٫ پسرانش وی را به خاک سپردند و در زمانهای بعد استخوانهای او را حمل کردند و نزدیک ابراهیم و اسحاق و یعقوب قرار دادند.
۲۷. آری، دان پیشگویی کـرد کـه ایشان خدای خویش را از یاد خواهند برد و از سرزمین موروثی و از خاندان اسرائیل و خانواده نژاد خود بیگانه خواهند شد.
۸٫ عهد نفتالی
دومین پسر یعقوب از بِلهه
فصل اول
۱٫ نسخه عهد نفتالی که هنگام مرگ در یـکصد و سـی سالگی عـمر خویش مقرر کرد.
۲٫ هنگامی که پسرانش در نخستین روز از هفتمین ماه گرد آمدند، او هنوز تندرست بود و آنان را با طـعام و شراب مهمان کرد.
۳٫ هنگامی که فردای آن روز برخاست، به ایشان گفت: مـن مـیمیرم؛ ولی آنـان سخنش را باور نکردند.
۴٫ او خداوند را ستایش کرد و تقویت شده، به آنان گفت: بنا بود که من پس از مهمانی دیـروز مـیمردم.
۵٫ آنگاه سخن آغاز کرد و گفت: فرزندانم، بشنوید و ای پسران نفتالی، به سخن پدرتان گـوش دهـید.
۶٫ مـن از بِلهه زاده شدم و از آنجا که راحیل نیرنگ کرد و بِلهه را به جای خود به یعقوب داد و او آبستن شـده، مرا روی زانوهای راحیل زایید، مرا نفتالی نامیدند.
۷٫ زیرا راحیل مرا به سبب ایـن که روی دامنش به دنـیا آمـدم، بسیار دوست داشت و هنگامی که هنوز کوچک بودم، مرا میبوسید و میگفت: آیا از رحم خودم برادری برای تو و مانند تو خواهم داشت؟
۸٫ از این رو، یوسف به سبب دعاهای راحیل از هر نظر مانند من بـود.
۹٫ باری، مادر من بِلهه دختر روثوس برادر دبوره، دایه رِفقه بود که با راحیل در یک روز به دنیا آمده بودند.
۱۰٫ روثوس یک کلدانی خداترس و آزاد و شریف از خاندان ابراهیم بود.
۱۱٫ او اسیر شده و لابان وی را خـریده و کـنیز خویش اونا را به همسری او درآورده بود. اونا دختری زایید و وی را به نام روستایی که شوهرش در آن اسیر شده بود، زِلفه خواند.
۱۲٫ سپس بِلهه را زایید و گفت: دخترم به آنچه تازه است، میشتابد؛ زیـرا بـه محض این که به دنیا آمد، به سینه مادر چسبید و در شیر خوردن شتاب کرد.
۱۳٫ من در دویدن مانند غزال بودم و پدرم یعقوب مرا برای همه پیامهای خود انتخاب میکرد و برکت خـود را بـه عنوان یک غزال به من داد.(۱)
______________________________
۱٫ پیدایش، ۴۹:۲۱.
۱۴٫ زیرا همانطور که کوزهگر از گنجایش آوندها آگاه است، و خاک کوزهگری را به اندازه مناسب میآورد، خداوند نیز جسم را درخور جان میآفریند و جان را مطابق گـنجایش جـسم قـرار میدهد.
۱۵٫ هیچ یک از آن دو به انـدازه سـر مـویی از دیگری کوچکتر نیست؛ زیرا همه آفرینش بر اساس وزن و اندازه و هنجار ساخته شده است.
۱۶٫ و همانطور که کوزهگر فایده و شایستگی هر یک از آونـدها را مـیداند، خـداوند نیز از جسم و زمان سلامت و فساد آن آگاهی دارد.
۱۷٫ زیـرا گـرایشی و اندیشهای نیست که خداوند آن را نداند؛ زیرا او هر کس را طبق صورت خویش آفریده است.
۱۸٫ اینک نیروی آدمی و اینک کار او، ایـنک چـشمش و ایـنک خواب او، اینک جانش و اینک سخنان او؛ طبق شریعت خداوند یا طـبق شریعت بِلعار.
۱۹. و همانطور که نور و ظلمت و دیدن و شنیدن فرق دارند، میان مرد با مرد و زن با زن تفاوت اسـت و نـباید گـفت سیما یا ذهن یکی با دیگری برابر است.
۲۰٫ زیرا خدا هـمه چـیزها را در نظم خود خوب ساخته است: پنج حس در سر قرار داد و گردن را به سر پیوست و مو را به آن افـزود تـا زیـبا و شکوهمند باشد؛ سپس قلب را برای فهمیدن، شکم را برای دُرد طعام، معده را برای گـوارش، نـای را بـرای تنفس، جگر را برای خشم، زَهره را برای صفرا، سپرز را برای خنده، گُردهها را برای دوراندیشی، مـاهیچههای ران را بـرای قـدرت، شُشها را برای دم، رانها را برای نیرو و همینطور سایر اندامها را.
۲۱٫ بنابراین، فرزندانم، همه کارهایتان منظم و بـا نـیت خوب و ترس خدا انجام گیرد و هیچ کاری را بدون نظم و اهتمام و بیموقع انجام نـدهید.
۲۲٫ زیـرا اگـر به چشم فرمان شنیدن بدهید، از انجام آن ناتوان است. همینطور اگر در ظلمت باشید، نمیتوانند کـارهای نـورانی را انجام دهید.
۲۳٫ از این رو، با طمع و سخنان بیهوده که جانتان را فریب میدهد، در فاسد کـردن کـارهایتان حـریص نباشید؛ زیرا اگر شما با دلی پاک سکوت کنید، خواهید فهمید که چگونه اراده خدا را محکم نـگه داریـد و اراده بِلعار را به دور اندازید.
۲۴٫ خورشید و ماه و ستارگان نظم خود را تغییر نمیدهند. به هـمین شـیوه، شـما نیز شریعت خدا را با بینظمی در کارهایتان دگرگون نسازید.
۲۵٫ امتها گمراه شدند و خداوند را ترک کردند. آنـان نـظم خـود را تغییر دادند و از چوبها و سنگها و روحهای فریب اطاعت کردند.
۲۶٫ ولی فرزندانم، شما چنین نـباشید و در فـلک و زمین و دریا و در همه آفریدهها، خداوند آفریدگار هر چیز را بشناسید تا مانند سدوم که نظم طبیعت را تـغییر دادنـد، نشوید.
۲۷٫ به همین شیوه نیز، شبزندهداران(۱) نظم طبیعت خویش را تغییر دادند و خـداوند آنـان را هنگام توفان لعنت کرد و بدین سبب، زمـین را خـالی از سـکنه و بایر ساخت.
۲۸٫ فرزندانم، این چیزها را به شـما مـیگویم زیرا در نوشتههای خَنوخ خواندهام که شما نیز از خدا دور خواهید شد و در همه بیعدالتیهای امـتها راه خـواهید رفت و همه تبهکاریهای سدوم را انـجام خـواهید داد.
۲۹٫ و خداوند اسـارت بـرای شـما خواهد آورد و شما به دشمنانتان خدمت خـواهید کـرد و در برابر هر مصیبت و محنتی خم خواهید شد تا خداوند همه شما را بـفرساید.
۳۰٫ و پس از آن کـه شما کوچک و اندک شوید، باز خـواهید گشت و به خداوندْ خـدایتان اعـتراف خواهید کرد و او از روی مهر فـراوان خـویش شما را به سرزمینتان باز خواهد گرداند.
۳۱٫ و واقع خواهد شد که ایشان پس از بازگشت بـه سـرزمین پدرانشان دوباره خداوند را فراموش کـرده، بـیدین خـواهند شد.
۳۲٫ و خداوند آنـان را روی صـفحه زمین پراکنده خواهد کـرد تـا این که رحمت خداوند همراه مردی که عدالت و رحمت را برای دور و نزدیک اجرا میکند، بـیاید.
فـصل دوم
۱٫ در چهلمین سال عمرم روی کوه زیتون در خـاور اورشـلیم در رؤیایی دیـدم کـه خـورشید و ماه آرام ایستادهاند.
۲٫ اینک پدربـزرگم اسحاق به ما میگفت: بدوید و هرکس با نیروی خود تلاش کند ماه و خورشید را به چـنگ آورَد تـا آنها از آن وی باشند.
۳٫ همه با هـم دویـدیم و لاوی خـورشید را چـسبید و یـهودا بر دیگران پیـشی گـرفته، ماه را به چنگ آورد و هر دوی آنان با ماه و خورشید بالا رفتند.
۴٫ هنگامی که لاوی با خورشید بـرابر شـد، مـرد جوانی به او دوازده شاخه نخل داد و یهودا مانند مـاه مـیدرخشید و زیـر پاهـایشان دوازده پرتـو بـود.
۵٫ لاوی و یهودا میدویدند و خورشید و ماه در دستشان بود.
۶٫ اینک گاو نری بر زمین پیدا شد که دو شاخ بزرگ بر سر و بالهای عقاب بر پشت خود داشت و ما خواستیم آن را بـگیریم، ولی نتوانستیم.
۷٫ یوسف آمد و آن را گرفت و با آن به ارتفاعات بالا رفت.
۸٫ من که آنجا بودم، نوشته مقدسی را مشاهده کردم که بر ما آشکار شده، میگفت: آشوریان و مادیان و پارسیان و کلدانیان و سوریان دوازده سبط اسـرائیل را اسـیر کرده، مالک آنان خواهند شد.
______________________________
۱٫ رک: عهد رئوبین، ۲:۱۸٫
۹٫ هفت روز بعد نیز پدرمان یعقوب را دیدم که کنار دریای یَمنیا(۱) ایستاده بود و ما با او بودیم.
۱۰٫ اینک یک کشتی بدون ملوان و راهـنما دریـا را درمینَوَشت و روی آن نوشته شده بود: کشتی یعقوب.
۱۱٫ پدرمان گفت: بیایید بر کشتی خود سوار شوید.
۱۲٫ هنگامی که بر عرشه کشتی بودیم، تندباد و تـوفان شـدیدی برخاست و پدرمان که به سـکان چـسبیده بود، از ما جدا شد.
۱۳٫ ما که به وسیله توفان از جا کنده شده بودیم، روی دریا میرفتیم و کشتی از آب پر شده بود و امواج نیرومند بر آن میکوفت تـا سـرانجام درهم شکست.
۱۴. یوسف بـا قـایق کوچکی نجات یافت و همه ما روی نُه تخته تقسیم شدیم، در حالی که لاوی و یهودا با هم بودند.
۱۵٫ و ما همه تا اقصای زمین پراکنده شدیم.
۱۶٫ آنگاه لاوی پلاس بر میان بسته، برای همه مـا نـزد خداوند دعا کرد.
۱۷٫ هنگامی که توفان فرو نشست، کشتی مانند اول آرام به خشکی آمد.
۱۸٫ اینک پدرمان آمد و ما همگی یکدل شادی کردیم.
۱۹٫ من این دو خواب را به پدرم گفتم. او به من گـفت: ایـن امور بـاید در زمان خود، پس از آن که اسرائیل چیزهای زیادی را تحمل کند، واقع شود.
۲۰. آنگاه پدرم گفت: من از سوی خدا مـعتقدم که یوسف زنده است؛ زیرا پیوسته میبینم که خداوند او را با شـما مـحسوب مـیکند.
۲۱٫ وگریهکنانگفت:آه!پسرم یوسف!توزندهای،گرچهتورانمیبینم وتوپدرتیعقوب را نمیبینی.
۲۲٫ این سخنان مرا نیز به گریه انداخت و قلبم در التهاب افـتاد کـه بگویم: یوسف فروخته شده است،(۲) ولی از برادرانم ترسیدم.
۲۳٫ اینک فرزندانم، من به شما روزهـای پایـانی را نـشان دادهام که هر چیز چگونه در اسرائیل واقع خواهد شد.
۲۴. شما نیز به فرزندانتان سفارش کـنید که با لاوی و یهودا متحد باشند؛ زیرا نجات از طریق ایشان برای اسرائیل رخ خواهد داد و یـعقوب به وسیله آنان مـبارک خـواهد شد.
۲۵. زیرا از طریق اسباط ایشان خدا آشکار شده، میان انسانهای روی زمین خواهد ماند تا نژاد اسرائیل را نجات دهد و پارسایان را از میان امتها گرد آورد.
۲۶٫ فرزندانم، اگر شما کارهای خوب انجام دهید، هم انـسانها و هم فرشتگان شما را مبارک خواهند خواند و به وسیله شما خدا میان امتها مبارک خواهد شد و شیطان از شما خواهد
______________________________
۱٫ ظاهرا همان مکانی است که در کتاب دوم تواریخ ایام، ۲۶:۶ یَبنه نامیده شده است.
۲٫ یـعنی جـانوری او را نخورده است.
گریخت و جانوران وحشی از شما خواهند ترسید و خداوند شما را دوست خواهد داشت و فرشتگان به دامن شما چنگ خواهند زد.
۲۷. همانطور که یک انسان به سبب تربیت خوبِ کودکش خوشنام مـیشود، بـرای یک کار خوب نزد خدا از او به نیکی یاد خواهند کرد.
۲۸٫ ولی کسی که کار خوب انجام نمیدهد، هم فرشتگان و هم انسانها او را نفرین میکنند و به وسیله وی خدا میان امتها خوار مـیشود و شـیطان او را ابزار مخصوص خود قرار میدهد و هر جانور وحشی بر وی حکومت میکند و خدا از او بیزار است.
۲۹٫ زیرا دستورهای شریعت دو لایه دارند و باید آنها را با دوراندیشی اجرا کرد.
۳۰٫ زیرا زمانی انسان هـمسرش را در آغـوش مـیگیرد و زمانی دیگر برای نیایش از ایـن کـار خـودداری میکند.
۳۱. بنابراین، دو دستور وجود دارد و اگر آنها با نظم درستی انجام نگیرند، انسان مرتکب گناه بزرگی میشود.
۳۲٫ دستورهای دیگر نیز چنیناند.
۳۳٫ بـنابراین، فـرزندانم، در خـدا حکیم و دوراندیش باشید و نظم دستورهایش و شریعتهای هر سـخن را بـفهمید تا خداوند شما را دوست بدارد.
۳۴٫ هنگامی که آنان را به چیزهای بسیاری از این قبیل سفارش کرد، به ایشان اندرز داد کـه اسـتخوانهایش را بـه حبرون ببرند و او را با پدرانش به خاک سپارند.
۳۵٫ آنگاه با دلیـ شاد خورد و نوشید و چهرهاش را پوشاند و درگذشت.
۳۶. پسران نفتالی نیز طبق دستور پدرشان عمل کردند.
۹٫ عهد جاد
نخستین پسـر یـعقوب از زِلفـه
فصل اول
۱٫ نسخه عهد جاد و چیزهایی که در یکصد و بیست و پنجمین سال عـمر خـویش برای پسرانش بیان کرد. او گفت:
۲٫ فرزندانم، بشنوید. من نهمین فرزندی بودم که برای یعقوب زاده شدم و در نـگهداری گـوسفندان دلیـر بودم.
۳٫ من شبها از گله پاسداری میکردم و هنگامی که شیر یا گرگ یـا هـر جـانور وحشی دیگر به آغل میآمد، آن را دنبال کرده، میگرفتم و پایش را در دست نگه داشته، آن را به انـدازه پرتـاب سـنگی به اطراف میانداختم و میکشتم.
۴٫ باری، برادرم یوسف با ما بیش از سی روز گوسفند میچراند و چـون از مـا جوانتر بود، بر اثر گرما بیمار شد.
۵٫ او به حبرون نزد پدرمان برگشت و مـجبور شـد آنـجا استراحت کند؛ زیرا پدرمان او را بسیار دوست داشت.
۶٫ یوسف به پدرمان گفت که پسران زِلفـه و بـِلهه بهترین گوسفندان را میکشند و میخورند، در حالی که رئوبین و یهودا با این کار مخالفاند.
۷٫ زیـرا او دیـده بـود که من برهای را از دهان خرسی بیرون آوردم و خرس را کشتم. سپس بره را ذبح کردم، و وی از کشته و خورده شـدن آن حـیوان اندوهگین شد.
۸٫ من به خاطر این مسئله از یوسف تا روزی که به بـردگی فـروخته شـد، خشمگین بودم.
۹٫ روح کینهتوزی در من بود و دوست نداشتم چیزی را درباره یوسف با گوشهای خود بشنوم یـا بـا دیـدگان خویش ببینم؛ زیرا او مستقیما ما را سرزنش میکرد و مدعی بود که ما دور از چـشم یـهودا از گوسفندان خوردهایم.
۱۰٫ پدرمان نیز هر چیزی را که وی میگفت، باور میکرد.
۱۱٫ فرزندانم، من به این گناه اعـتراف مـیکنم که غالب اوقات میخواستم وی را بکشم؛ زیرا قلبا با او دشمن بودم.
۱۲٫ علاوه بـر ایـن، من وی را بیشتر برای خوابهایی که میدید، دشـمن داشـتم و مـیخواستم او را از صفحه روزگار براندازم، همانطور که یک گـاو نـر علفهای مزرعه را برمیاندازد.
۱۳٫ یهودا وی را پنهانی به اسماعیلیان فروخت.
۱۴٫ بدینگونه خدای پدرانمان او را از دستهای مـا نـجات داد تا ستم بزرگی را در اسرائیل مـرتکب نـشویم.
۱۵٫ اکنون فـرزندانم، بـه سـخنان حقیقت گوش فرا دهید تا عـدالت و هـمه شریعت خدای اعلی را به انجام رسانید و روح کینهتوزی شما را گمراه نکند؛ زیرا آن در هـمه کـارهای مردم بد است.
۱۶٫ کینهتوز از آنچه انـسان انجام میدهد، نفرت دارد و حـتی کـسی را که به شریعت خداوند عـمل کـند، نمیستاید و کسی را که خداترس است و از کارهای نیک خرسند میشود، دوست ندارد.
۱۷٫ او حقیقت را نـکوهش مـیکند و بر کسی که کامیاب شـود، رشـک مـیبرد و از بدگویی استقبال مـیکند و تـکبر را دوست دارد؛ زیرا کینهتوزی جـان را کـور میکند، همانطور که من به یوسف مینگریستم.
۱۸٫ از این رو، فرزندانم، از کینهتوزی بر حذر باشید؛ زیـرا آن حـتی بر ضد خود خداوند تمرد مـیآفریند.
۱۹٫ زیـرا کینهتوزی دسـتورهای او را پیـرامون دوسـت داشتن یکدیگر ارج نمینهد و در بـرابر خدا گناه میکند.
۲۰٫ زیرا اگر برادری بلغزد، کینهتوزی از اعلام فوری آن به همه مردم شـاد مـیشود و پافشاری میکند که بر آن شخص داوری شـود و او را بـه کـیفر رسـانده، اعـدام کنند.
۲۱٫ و هرگاه جـریان بـه بندهای مربوط شود، وی را بر ضد خداوندگارش میشوراند و هنگام هر مصیبتی بر ضد وی نیرنگ مـیکند تـا اگـر بتواند او را به کام مرگ بکشد.
۲۲٫ زیرا کـینهتوزی هـمراه رشـک بـر ضـد کـسانی کار میکند که کامیاب میشوند و هرگاه کامیابی آنان را میشنود یا میبیند، پیوسته افسرده میشود.
۲۳٫ زیرا همانطور که محبت حتی مردگان را چالاک میسازد و محکومانِ به مرگ را باز مـیگرداند، کینهتوزی زندگان را میکشد و حق حیات را از کسانی که گناه کوچکی انجام دادهاند، سلب میکند.
۲۴٫ زیرا روح کینهتوزی با شتاب مخصوص روحها همراه شیطان هر کاری را برای کشتن انسان انجام میدهد، ولی روح محبت هـمراه شـریعت خدا صبورانه برای نجات انسان عمل میکند.
۲۵٫ پس کینهتوزی بد است؛ زیرا آن پیوسته با دروغ و سخنان نادرست انباز میشود و چیزهای کوچک را بزرگ و نور را ظلمت میکند و شیرین را تلخ میسازد و افترا میآموزد و خـشم را بـرمیافروزد و جنگ و بَزه و طمع را برمیانگیزد. همچنین دل را از بدیها و سموم شیطانی پر میکند.
۲۶٫ از این رو، فرزندانم، من این چیزها را از تجربه خود به شما میگویم تا کینهتوزی را که از شـیطان اسـت، از خود برانید و به محبت خـدا چـنگ بزنید.
۲۷٫ پارسایی کینهتوزی را بیرون میافکند و فروتنی رشک را نابود میکند.
۲۸٫ زیرا کسی که پارسا و فروتن باشد، از انجام دادن بیعدالتی شرمسار میشود و نه تنها از سوی دیگران، بـلکه در دل خـویش مورد سرزنش قرار مـیگیرد؛ زیـرا خداوند به گرایش او نگاه میکند.
۲۹. او بر ضد شخص مقدسی سخن نمیگوید؛ زیرا ترس از خدا بر کینهتوزی غالب میشود.
۳۰٫ زیرا وی از ترس این که نسبت به خداوند تخلف ورزد، نسبت به هیچ انـسانی، حـتی در اندیشه خود خطایی مرتکب نمیشود.
۳۱٫ این امور را سرانجام هنگامی که از قضیه یوسف توبه کردم، فهمیدم.
۳۲. زیرا توبه حقیقی و خداپسندانه نادانی را میزداید و تاریکی را میراند و چشمها را روشن میکند و به جان معرفت مـیبخشد و فـکر را به سـوی نجات رهبری میکند.
۳۳٫ و چیزهایی که از انسانها آموخته نمیشود، از توبه به دست میآید.
۳۴٫ زیرا خدا مرا به دردی در جـگر مبتلا کرد و اگر دعاهای پدرم یعقوب از من دستگیری نمیکرد، حتما جان بـر سـر آنـ مینهادم.
۳۵٫ زیرا با چیزی که انسان تخلف میورزد، با همان چیز کیفر میبیند.
۳۶٫ از آنجا که جگرم را بـیرحمانه بـر ضد یوسف قرار دادم، بیرحمانه جگرم درد گرفت و یازده ماه به آن محکوم شدم؛ زیرا هـمین مـدت بـر یوسف خشمگین بودم.
فصل دوم
۱٫ اکنون فرزندانم، شما را اندرز میدهم که هر یک از شما برادرش را دوسـت بدارد و کینهتوزی را از دل بیرون کند و در رفتار و گفتار و گرایشهای درونی یکدیگر را دوست بدارید.
۲٫ زیرا مـن در حضور پدرم با یوسف آرام سـخن مـیگفتم و هنگامی که بیرون میرفتم، روح کینهتوزی اندیشهام را تیره میکرد و جانم را برای کشتن او میشوراند.
۳٫ یکدیگر را از دل دوست بدارید و اگر کسی با شما خطا کرد، با وی آرام سخن گویید و در جان خویش خیانتی را نگه ندارید و اگر او تـوبه و اعتراف کرد، وی را ببخشید.
۴٫ و اگر انکار کرد، نسبت به او تسلیم احساسات نشوید، مبادا بر اثر زهری که به جانش میریزید، به سوگند روی آورد و بدین شیوه، شما مرتکب گناه مضاعفی شوید.
۵٫ هنگامی کـه دربـاره حقوق خود ستیز میکنید، نگذارید کسی دیگر از اسرار شما آگاهی یابد، مبادا او روزی با شما دشمن شود و ستیز کند و گناه بزرگی را بر ضد شما مرتکب شود؛ زیرا وی غالب اوقات با شـما از روی خـیانت سخن میگوید و درباره شما نیت بدی را در سر میپرورد.
۶٫ حتی در صورتی که او آن را انکار میکند و با سرزنشهای خویش شما را شرمسار میسازد، از سرزنش کردن وی خودداری کنید.
۷٫ زیرا کسی که آن را انکار مـیکند، مـمکن است روزی از خطا ورزیدن به شما پشیمان شود و حتی شما را گرامی بدارد و از شما حساب ببرد و با شما رفتاری مسالمتآمیز داشته باشد.
۸٫ و اگر بیشرم باشد و بر خطای خود پافشاری کند، بـاز هـم وی را قـلبا ببخشید و انتقام گرفتن از او را به خـدا واگـذار کـنید.
۹٫ اگر کامیابی کسی بیش از شما باشد، رنجیده نشوید و برای وی دعا کنید تا کامیابی او کامل شود.
۱۰٫ زیرا این کار به مصلحت شـماست.
۱۱٫ و اگـر مـقام وی رفیع شود، بر او رشک نبرید و به یاد آریـد کـه همه تنها خواهند مرد و خدایی را بستایید که چیزهای خوب و سودمند را به تمام مردم میدهد.
۱۲٫ خود را از داوری خداوند دور نگه دارید تـا خـاطرتان آرام و مـطمئن باشد.
۱۳٫ و اگر کسی از راههای نادرست توانگر شود، حتی اگر مـانند برادر پدرم عیسو باشد، بر وی رشک مبرید و برای پایان کار او منتظر خداوند باشید.
۱۴٫ زیرا او ثروتی را که از راههای نـادرست بـه دسـت میآید، از انسان میگیرد، ولی انسان توبهکار را میبخشد و کسی را که توبه نمیکند، بـرای کـیفر ابدی نگه میدارد.
۱۵٫ زیرا شخص بینوا اگر از رشک آزاد باشد، خدا را در هر چیز خشنود میکند و بیش از هـمه مـردم مـبارک میشود؛ زیرا او به درد انسانهای خودبین گرفتار نیست.
۱۶٫ پس رشک را از جان خود دور کنید و یـکدیگر را بـا اسـتقامت دل دوست بدارید.
۱۷٫ شما نیز این چیزها را به فرزندان خود بگویید تا ایشان یهودا و لاوی را گـرامی بـدارند؛ زیـرا خداوند نجات بخش اسرائیل را از آنان برخواهد انگیخت.
۱۸٫ زیرا من میدانم که فرزندان شما در نـهایت از او دور خـواهند شد و در حضور خداوند در هر بدی و مصیبت و فساد راه خواهند رفت.
۱۹٫ هنگامی که وی اندکی اسـتراحت کـرد، دوبـاره گفت: فرزندانم، از پدرتان اطاعت کنید و مرا نزدیک پدرانم به خاک سپارید.
۲۰. او پاهایش را دراز کرد و آرام بـه خـواب رفت.
۲۱٫ پس از پنج سال وی را به حبرون بردند و با پدرانش به خاک سپردند.
۱۰٫ عهد اشـیر
دومـین پسـر یعقوب از زِلفه
فصل اول
۱٫ نسخه عهد اشیر و چیزهایی که در یکصد و بیست و دومین سال عمر خویش بـه پسـرانش گفت.
۲٫ زیرا وی هنگامی که هنوز تندرست بود، به آنان گفت: ای فـرزندان اشـیر، بـه سخن پدرتان گوش دهید تا همه چیزهایی را که از نظر خداوند درست است، برای شما بـیان کـنم.
۳٫ خـدا دو راه در اختیار زاده انسان گذاشته است و دو گرایش و دو نوع عمل و دو شیوه کردار و دو نتیجه.
۴٫ بنابراین، چـیزها دوگـانهاند؛ یکی بر ضد دیگری.
۵٫ زیرا دو راه خوب و بد یافت میشود و دو گرایش موجود در سینههای ما آن دو را تشخیص مـیدهد.
۶٫ پس اگـر جان از گرایش خوب خرسند شود، همه کارهایش از روی عدالت انجام میگیرد و اگر گـناهی هـم کند، بیدرنگ پشیمان میشود.
۷٫ زیرا پس از آنـ کـه انـدیشه خود را بر عدالت استوار کرد و تبهکاری را بـه دور افـکند، بیدرنگ بدی را از خود میراند و ریشه گناه را برمیکند.
۸٫ ولی اگر جان به گرایش بد رویـ آورد، هـمه اعمالش از روی تبهکاری انجام میگیرد و خـوبی را از خـود میراند و بـه بـدی چـنگ زده، زیر فرمان بِلعار میرود و حتی اگـر کـار خوبی انجام دهد، بِلعار آن را به بدی منحرف میکند.
۹٫ زیرا هرگاه جـان بـه کار خوب شروع کند، وی نتیجه کـارش را به بدی برمیگرداند؛ زیـرا مـیبیند که خزانه آن گرایش از روح بدی پر شـده اسـت.
۱۰٫ از این رو، ممکن است شخصی به سبب بدی، در سخن از خوبی پشتیبانی کند، ولی نتیجه کـارش بـه فساد میانجامد.
۱۱٫ کسانی هستند کـه بـه بـدکاران هیچ شفقت نـمیورزند و ایـن امر دو جنبه دارد، ولی همه آن بـد اسـت.
۱۲٫ کسانی هم بدکاران را دوست دارند تا آنجا که حاضرند برای آنان در بدی بمیرند. ایـن نـیز روشن است که دو جنبه دارد، ولی همه آن بـد اسـت.
۱۳٫ گرچه ایـن شـخص در واقـع محبت دارد، ولی از آن رو بدکار است کـه به خاطر خوشنامی چیزی را که بد است، پنهان میکند، ولی پایان آن کار به بدی میگراید.
۱۴٫ دیـگری دزدیـ میکند وبیعدالتی انجام میدهد وبه یـغماگری دسـت مـییازد وفـریب مـیدهد و با همه ایـن امـور، بر بینوایان ترحم میکند. این نیز دو جنبه دارد، ولی همه آن بد است.
۱۵٫ کسی که همسایهاش را فریب میدهد، خـدا را بـه خـشم میآورد و به نام خدای اعلی سوگند دروغ مـیخورد: ایـن شـخص خـداوندی را کـه مـقررکننده شریعت است، به هیچ میگیرد و به خشم میآورد، ولی به بینوایان کمک میکند.
۱۶٫ این شخص جان را میآلاید و جسم را سرخوش میکند؛ بسیاری را میکشد و به اندکی ترحم میکند: ایـن نیز دو جنبه دارد، ولی همه آن بد است.
۱۷٫ کسی هم مرتکب زنای محصنه و بیعفتی میشود و از خوردن گوشت پرهیز میکند و هنگام روزه گرفتن، کار بد انجام میدهد و به زورِ ثروت خویش بسیاری را پایمال میکند و بـا وجـود بدکاری شدید، فرایض را نیز انجام میدهد: این نیز دو جنبه دارد، ولی همه آن بد است.
۱۸٫ این اشخاص مانند خرگوش هستند که همچون حیوانات سمشکافته پاک به نظر میرسد، ولی در متن واقع ناپاک اسـت.(۱)
۱۹٫ زیـرا خدا در الواح فرمانها چنین گفته است.
۲۰٫ ولی فرزندانم، شما مانند آنان دورو و دارنده یک روی خوبی و یک روی بدی نباشید، بلکه فقط به خوبی چنگ زنید؛ زیـرا خـدا در آنجا سکونت دارد و مردم آن را مـیخواهند.
۲۱٫ ولی از بـدی بگریزید و گرایشهای بد را با کارهای نیک خود نابود کنید، زیرا کسانی که دورو هستند، خدا را عبادت نمیکنند، بلکه شهوتهای خود را میپرستند تا بِلعار و انسانهای مـانند خـود را خشنود کنند.
۲۲٫ زیرا انـسانهای خـوب، یعنی آنان که یکرو هستند، اگرچه از نظر افراد دورو گناهکارند، نزد خدا عادلاند.
۲۳٫ زیرا بسیاری هنگام کشتن بدکاران دو کار انجام میدهند؛ یکی خوب و دیگری بد، ولی همه آن خوب است؛ زیرا وی چـیزی را کـه بد است، ریشهکن و نابود میکند.
______________________________
۱٫ طبق تورات، تنها گوشت چارپایانی را میتوان خورد که سم آنها شکافته باشد و نشخوار کنند. خرگوش نشخوار میکند، ولی سمشکافته نیست؛ پس گوشت آن حرام است (لاویان، ۱۱:۶).
۲۴٫ یک شـخص از انـسان مهربان ولی غـیرعادل و انسانی که مرتکب زنا میشود ولی روزه هم میگیرد، بیزار است: این نیز دو جنبه دارد، ولی همه کار خوب است؛ زیـرا وی در این که خوبِ ظاهری را به جای خوب واقعی نمیپذیرد، به خـدا اقـتدا کـرده است.
۲۵. دیگری دوست ندارد با افراد سرکش خوشگذرانی کند، مبادا جسم و جان خود را بیالاید: این نیز دو رو دارد، ولی هـمه آن خـوب است.
۲۶٫ زیرا این انسانها مانند غزالاند که همچون حیوانات وحشی ناپاک به نـظر مـیرسد، ولی هـمه آن پاک است. ایشان در غیرت برای خداوند راه میروند و از آنچه خدا نیز از آن بیزار است و با دستورهای خود آنـها را ممنوع شمرده، خودداری میکنند و بدان را از خوبان میرانند.
۲۷٫ فرزندانم، شما میبینید که در هر چـیز دوگانگی وجود دارد؛ یکی بـر ضـد دیگری و یکی در درون دیگری: در ثروت طمع نهفته است، در خوشمشربی مستی، در خنده غم و در زناشویی هرزگی.
۲۸٫ مرگ دنبال زندگی است، حقارت دنبال جلال، شب دنبال روز و تاریکی دنبال روشنایی. همه چیزها زیر روزگار است، چـیزهای عادلانه زیر حیات و چیزهای غیرعادلانه زیر مرگ به گونهای که زندگی جاوید نیز در انتظار مرگ است.
۲۹. نمیتوان راستی را دروغ و صحیح را خطا نامید؛ زیرا همه راستیها زیر نورند، یعنی همه چیزهایی که نـزد خـدا قرار دارند.
۳۰٫ بنابراین، من همه این چیزها را در زندگیام آزمودم و از راستی خداوند سرگردان نشدم و دستورات خدای اعلی را جستوجو کرده، با تمام قوتم یکرو به سوی آنچه خوب است، قدم برداشتم.
۳۱٫ پس شـما نـیز ای فرزندانم، به دستورهای خداوند توجه کرده، یکرو از راستی پیروی کنید.
۳۲٫ زیرا کسانی که دورو هستند، گناه دولایه مرتکب میشوند؛ زیرا آنان هم کار بد میکنند و هم از کسانی که آن را انجام مـیدهند، خـرسند میشوند و از روح فریب و تلاش بر ضد نوع بشر پیروی میکنند.
۳۳٫ از این رو، فرزندانم، شریعت خداوند را نگه دارید و به بدی مانند خوبی توجه نکنید، بلکه به چیزی بنگرید که واقعا خوب اسـت و آن را در هـمه دسـتورهای خداوند رعایت کنید و تمام سـخن و آرامـش خـود را در آن قرار دهید.
۳۴٫ زیرا پایان کار انسان، هنگامی که وی با فرشتگان خدا و فرشتگان شیطان ملاقات میکند، عدالت و بیعدالتی وی را نشان میدهد.
۳۵٫ زیرا هـنگامی کـه جـان با زحمت بیرون میشود، روح بداندیشی که جان در شـهوتها و کـارهای بد به او خدمت میکرد، اکنون وی را شکنجه میدهد.
۳۶٫ ولی اگر او در آن هنگام آرام و شادمان باشد، فرشته آرامش نزد او میآید و وی را به زندگی جـاوید رهـبری مـیکند.
۳۷٫ فرزندانم، مانند مردم سدوم نشوید که بر ضد فرشته خـداوند گناه کردند و برای همیشه هلاک شدند.
۳۸. زیرا من میدانم که شما گناه خواهید کرد و به دست دشمنانتان سـپرده خـواهید شـد و سرزمین شما بایر و مکانهای مقدستان ویران خواهد شد و شما در چهارگوشه زمـین پراکـنده خواهید شد.
۳۹. و شما در پراکندگی رو به نابودی خواهید رفت و مانند آب ناپدید خواهید شد.
۴۰٫ تا این که خـدای اعـلی از زمـین دیدار کند و خودش به شکل انسانی با انسانهایی بیاید که میخورند و مـینوشند و سـر اژدهـای درون آب را میشکنند.
۴۱٫ او اسرائیل و همه امتها را نجات خواهد داد و خدا به شکل انسان سخن خواهد گفت.
۴۲٫ از ایـن رو، فـرزندانم، شـما نیز این چیزها را به فرزندانتان بگویید تا ایشان نیز او را نافرمانی نکنند.
۴۳٫ زیرا من دانـستهام کـه شما بهیقین نافرمانی خواهید کرد و مسلما به بیدینی روی خواهید آورد و به شریعت خـدا تـوجهی نـخواهید داشت، بلکه به دستورهای انسانها روی آورده، به خاطر شرارت فاسد خواهید شد.
۴۴٫ از این رو، مانند بـرادرانم جـاد و دان پراکنده خواهید شد و سرزمین و سبط و زبان خویش را نخواهید شناخت.
۴۵٫ ولی خداوند شما را از روی رحمت شـدید خـود و بـه خاطر ابراهیم و اسحاق و یعقوب در ایمان گرد خواهد آورد.
۴۶. وهنگامیکه اشیر این چیزها را بهآنان گفت،دستورداد و گـفت: مـرا در حبرون به خاک سپارید.
۴۷٫ و او به خواب رفت و در سن پیری خوبی درگذشت.
۴۸٫ پسـرانش کـارهایی را کـه به آنان دستور داده بود، انجام دادند و او را به حبرون برده، با پدرانش به خاک سپردند.
۱۱. عـهد یـوسف
نـخستین پسر یعقوب از راحیل
فصل اول
۱٫ نسخه عهد یوسف.
۲٫ وی در آستانه مردن، پسران و بـرادرانش را گـرد آورد و به آنان گفت:
۳٫ برادرانم و فرزندانم، سخنان یوسف محبوب اسرائیل را بشنوید و ای فرزندانم، به پدرتان گوش بدهید.
۴٫ مـن در زنـدگی رشک و کشتن را مشاهده کردم،ولی گمراه نشدم ودرراستی خداوند باقی ماندم.
۵٫ برادرانم بـا مـن ستیز کردند، ولی خداوند مرا دوست داشت.
۶٫ آنـان خـواستند مـرا بکشند، ولی خدای پدرانم مرا حفظ کرد.
۷٫ آنـان مـرا در چاهی انداختند، ولی خدای اعلی مرا از آن بیرون آورد.
۸٫ مرا به بردگی فروختند، ولی خداوندِ هـمگان آزادم کـرد.
۹٫ مرا به اسیری بردند، ولی دسـت نـیرومند او کمکم کـرد.
۱۰. گـرسنگی کـشیدم و خداوند خودش مرا روزی داد.
۱۱٫ تنها شـدم و خـدا به من آرامش داد.
۱۲. بیمار شدم و خداوند از من عیادت کرد.
۱۳٫ زندانی شدم و خـدا بـه من لطف نشان داد.
۱۴٫ در بند شدم و ویـ مرا آزاد کرد.
۱۵. متهم شـدم و او از مـن دفاع کرد.
۱۶٫ مصریان سخنان تـلخی بـر ضد من گفتند و وی مرا نجات داد.
۱۷. همگنانِ برده بر من رشک بردند و او از من سـتایش کـرد.
۱۸٫ سردارِ فرعون خانهاش را به مـن سـپرد.
۱۹٫ در مـقابل زن بیشرمی که بـه مـن اصرار میکرد با ویـ تـخلف ورزم، مجاهدت کردم، ولی خدای پدرم اسرائیل مرا از آن شعله افروخته نجات داد.
۲۰٫ به زندان افکنده شـدم و کـتک خوردم و استهزا شدم، ولی خدا به مـن احـسان کرد و زنـدانبان بـا دیـده مهر در من نگریست.
۲۱٫ زیـرا خداوند کسانی را که از او میترسند، در تاریکی و در بند و در محنت و در نیازمندی رها نمیکند.
۲۲٫ زیرا خدا مانند بشر شـرمنده نـمیشود و مانند زاده انسان نمیترسد و مانند فرزند خـاک ضـعیف و تـرسو نـیست.
۲۳٫ بـلکه در همه این امـور او را حـفظ میکند و به شیوههای مختلف آرامش میدهد، گرچه ممکن است اندکی کنار رَوَد تا گرایش جان را بیازماید.
۲۴٫ ویـ مـرا از ده مـورد وسوسه سربلند بیرون آورد و در همه آنها شکیبایی ورزیـدم؛ زیـرا شـکیبایی افـسونی نـیرومند اسـت و صبر میوه شیرین دارد.
۲۵٫ چقدر آن زن مصری مرا به مرگ تهدید کرد!
۲۶٫ چقدر او مرا به کیفر سپرد و دوباره فراخواند و تهدید کرد! و هنگامی که دید نمیخواهم با او همراه شـوم، به من گفت:
۲۷. تو خداوندگار من میشوی و هر آنچه را در خانه من است، اگر بخواهی، خودت به من میدهی و آقای ما میشوی.
۲۸٫ ولی من سخنان پدرم را به یاد میآوردم و به غرفه خود رفـته، مـیگریستم و نزد خداوند دعا میکردم.
۲۹٫ من هفت سال روزه گرفتم، ولی برای مصریان مانند کسی که در ناز و نعمت پرورش یافته باشد، ظاهر میشدم؛ زیرا کسی که برای خدا روزه میگیرد، چهرهاش زیبا میشود.
۳۰٫ و هـرگاه خـداوندگارم از خانه بیرون بود، شرابی نمینوشیدم و سه روز غذایی نمیخوردم، بلکه آن را به بینوایان و بیماران میدادم.
۳۱٫ صبح زود در طلب خداوند بودم و به سبب آن زن مصری اهـل مـِمْفیس(۱) میگریستم؛ زیرا او پیوسته مزاحم مـن مـیشد؛ شبها نیز به بهانهای به دیدار من میآمد.
۳۲. و از آنجا که وی فرزند ذکوری نداشت، وانمود میکرد که به من مانند پسر خود علاقه دارد.
۳۳٫ او مدتی مـرا بـه عنوان پسرش در آغوش مـیگرفت و مـن از همه چیز غافل بودم، ولی پس از آن مرا به زنا دعوت کرد.
۳۴. هنگامی که این را دانستم، تا آستانه مرگ اندوهگین شدم و هنگامی که وی رفت، به خود آمدم و چندین روز سوکوار بودم؛ زیرا مکر و فـریب او را دانـستم.
۳۵٫ و به وی سخنان خدای اعلی را گفتم تا شاید از شهوت بد خویش دست بردارد.
۳۶٫ بنابراین، او غالبا مرا با چربزبانی مقدس مینامید و از روی فریب، پاکدامنی مرا نزد شوهرش میستود، ولی هنگامی که تنها بودیم، مـیخواست مـرا به دام بـیندازد.
۳۷٫ زیرا وی پاکدامنی مرا آشکارا میستود، و در نهان به من میگفت: از شوهرم نترس؛ زیرا او درباره پاکدامنی تو اطمینان پیـدا کرده است، به گونهای که اگر کسی درباره ما چیزی بـه او بـگوید، بـاور نخواهد کرد.
۳۸٫ به خاطر همه این امور من روی زمین افتادم و از خدا خواستم که مرا از فریب آن زن نجات دهـد.
۳۹٫ هـنگامی که از این امور طرفی نبست، دوباره به بهانه آموختن نزد من آمد تـا سـخن خـدا را بداند.
۴۰٫ به من گفت: اگر تو بخواهی که بتهایم را کنار بگذارم، با من بخواب تـا شوهرم را ترغیب کنم که از بتهایش دست بردارد و با خداوندِ تو در شریعت راه رویم.
۴۱٫ مـن به او گفتم: خداوند نـمیخواهد کـسانی که او را حرمت میگذارند، آلوده شوند و از کسانی که زنا میکنند، خشنود نیست، بلکه از کسانی خشنود است که با دلهای بیآلایش و لبهای پاک به او تقرب میجویند.
۴۲. ولی وی آرام نمیگرفت و میخواست گرایش بد او انجام گیرد.
۴۳. من بـیش از پیش به روزه و نیایش پرداختم تا خداوند مرا از دست او برهاند.
۴۴٫ همچنین یک بار به من گفت: اکنون که با من زنا نمیکنی، شوهرم را با زهر میکشم و تو را به شوهری میگیرم.
______________________________
۱٫ مِمفیس یـا مـَنف پایتخت قدیم فراعنه که ویرانههای آن اکنون در ۳۰ کیلومتری جنوب قاهره یافت میشود.
۴۵٫ هنگامی که این سخن را شنیدم، جامه خود را چاک دادم و به او گفتم:
۴۶٫ ای زن، خدا را حرمت بگذار و این کار زشت را نکن تا هـلاک نـشوی؛ زیرا بدان که من این خیانت را به همه اعلام خواهم کرد.
۴۷٫ از این رو، وی ترسید و از من خواست که آن خیانت را به کسی فاش نکنم.
۴۸٫ اورفت ومرا با هدایایی آرام کرد وهرچیزیرا کـه بـرای زادهانسان شادیآوراست،برایم فرستاد.
۴۹٫ سپس غذایی آمیخته با افسون برای من فرستاد.
۵۰. هنگامی که خصی او آن را برایم آورد، سرم را بلند کردم و دیدم که مرد وحشتناکی همراه آن طبق شمشیری را برای مـن مـیآورد و دانـستم که وی میخواهد مرا گمراه کـند.
۵۱. هـنگامی کـه او رفت، گریستم و به آن غذا و هیچ غذای دیگر لب نزدم.
۵۲٫ بنابراین، پسازیکروز نزد من آمد و هنگامی که غذا را دید گفت: چرا از این غـذا نـخوردهای.
۵۳٫ مـن گفتم: به سبب این که آن را با افسونهای مـرگآور انـباشتهای. مگر تو نگفتی که دیگر به بتان نزدیک نمیشوی و تنها به خداوند تقرب میجویی؟
۵۴٫ اکنون بدان که خدای پدرم به وسـیله فـرشته خـویش تبهکاری تو را به من وحی کرد و من این غذا را نـگه داشتم تا تو را با آن محکوم کنم، شاید که توبه کنی.
۵۵. تا بدانی که بدی تبهکاران بر خداپرستان پاکـدامن هـیچ اثـری ندارد، اینک من از آن میخورم.
۵۶. هنگامی که این را گفتم، چنین دعا کـردم: ای خـدای پدرانم و ای فرشته ابراهیم، با من باشید. سپس از آن خوردم.
۵۷٫ هنگامیکه اینرا دید، چهره خود را بر پاهـایم نـهاد و گـریست. من او را بلند کردم و اندرز دادم.
۵۸٫ وی قول داد که دیگر مرتکب چنین گناهی نشود.
۵۹. ولیـ دل او دوبـاره بـه بدی گرایید و وی به اطراف خود نگریست که چگونه مرا به دام اندازد و با ناله جـانسوزی بـر زمـین افتاد، گرچه بیمار نبود.
۶۰٫ هنگامی که شوهرش او را دید، گفت: چرا چهرهات دگرگون شده است؟
۶۱. وی گـفت: دردی در دل دارم و نـاله روحم مرا آزار میدهد. بنابراین، شوهرش او را که بیمار نبود، آرام کرد.
۶۲٫ از این رو، وی فرصت را غـنیمت شـمرد و هـنگامی که شوهرش بیرون بود، بر من هجوم آورد وگفت: اگر با من نخوابی، خود را بـهدارخواهم زد یـا از جای بلندی پرت خواهم کرد تا بمیرم.
۶۳. هنگامی که دیدم روح بِلعار او را آشفته کرده اسـت، نـزد خـداوند دعا کردم و گفتم:
۶۴٫ ای زن بیچاره، گناه تو را آشفته و نگران و کور کرده است.
۶۵٫ آگاه باش که اگـر خـود را بکشی، محبوبه شوهرت و هووی تو اَستِهو کودکانت را کتک خواهد زد و نام تو از روی زمـین مـحو خـواهد شد.
۶۶٫ وی گفت: معلوم میشود تو مرا دوست داری و همین برای من کافی است: تنها به فـکر جـان مـن و فرزندانم باش و خواسته مرا برآور.
۶۷٫ او نمیدانست که من این را به خاطر خـداوندگارم گـفتم و نه به خاطر او.
۶۸٫ زیرا هرگاه کسی اسیر شهوت زشتی شود و مانند آن زن برده آن گردد، هر چیز خـوبی را کـه در مورد آن شهوت بشنود، آن را مطابق خواهشهای خود میفهمد.
۶۹٫ از این رو، فرزندانم، به شـما مـیگویم که حدود ساعت شش بود که او از نـزد مـن رفـت و من همه روز و همه شب را نزد خداوند زانـو زدمـ و هنگام سپیدهدم برخاستم و مدتی گریستم و نیایش کردم که از دست او رهایی یابم.
۷۰٫ سرانجام جـامهام را مـحکم چسبید و مرا سخت کشید تـا بـا او رابطه بـرقرار کـنم.
۷۱٫ هـنگامی که دیدم دیوانهوار جامهام را محکم گـرفته اسـت، آن را رها کردم و برهنه گریختم.
۷۲٫ در حالی که او جامهام را در دست محکم گرفته بود، مـرا مـتهم کرد و هنگامی که شوهرش آمد، او مـرا در خانهاش زندانی کرد و فـردای آن روز مـرا تازیانه زد و به زندان فرعون فـرستاد.
۷۳٫ هـنگامی که در بند بودم، اندوهْ آن زن مصری را آزار میداد. او میآمد و میشنید که من خداوند را سپاس مـیگویم و در آن جـای تاریک او را تسبیح میکنم و با شـادی و فـرح خـدایم را میستایم که مـرا از خـواهش شهوانی آن زن مصری نجات داد.
۷۴. او بـارها بـرایم پیام فرستاد و گفت: با خواسته من موافقت کن تا تو را از بند برهانم و از تاریکی آزادت کـنم.
۷۵٫ مـن حتی در اندیشه خویش به او گرایش پیـدا نـکردم.
۷۶. زیرا خـدا کـسی را دوسـت دارد که در بیغولههای تبهکاری نـیز روزه را با پاکدامنی درمیآمیزد و نه کسی را که در اقامتگاه پادشاهان عیش و نوش را با ستمگری درمیآمیزد.
۷۷٫ و اگر کـسی بـا پاکدامنی زیست کند و جویای عظمت بـاشد و خـدای اعـلی بـداند کـه چنین چیزی بـه مـصلحت اوست، آن را به وی عطا میکند.
۷۸٫ چندین بار آن زن، حتی اگر بیمار بود، بیگاه به سراغم میآمد و هنگام نـیایش بـه صـدایم گوش میداد!
۷۹٫ و هنگامی که نالهاش را میشنیدم، خـاموش مـیشدم.
۸۰٫ زیـرا هـنگامی کـه در خـانهاش بودم، بازوان و سینه و پای خود را برهنه میکرد تا با او بخوابم؛ زیرا وی بسیار زیبا بود و برای فریب دادن من خود را به شیوه دلپذیری آراسته بود.
۸۱٫ و خداوند مرا از نیرنگهای او نگه داشـت.
فصل دوم
۱٫ اینک فرزندانم، میبینید که کار شکیبایی و نیایش و روزه چه بزرگ است.
۲٫ شما نیز اگر دنبال پاکدامنی و پاکی همراه با شکیبایی و نیایش و در کنار روزه و فروتنی بروید، خداوند میان شما ساکن خـواهد شـد؛ زیرا او پاکدامنی را دوست دارد.
۳٫ و کسی که خدای اعلی در او سکونت کند، هرگاه در معرض رشک یا بردگی یا تهمت قرار
گیرد، خداوندی که در او سکونت دارد، به سبب پاکدامنی وی، نه تنها او را از بدی میرهاند، بـلکه بـه وی عزت میدهد، همانطور که در مورد من چنین شد.
۴٫ زیرا مقام آن شخص به هر شیوه، در کردار و در گفتار و در پندار بلند میشود.
۵٫ برادرانم میدانستند که پدرم مـرا دوسـت دارد، ولی من در اندیشه خود را برتر نـمیدانستم: گـرچه کودک بودم، ترس خدا را در دل داشتم؛ زیرا میدانستم که هر چیز از میان میرود.
۶٫ و من از روی بداندیشی خود را از ایشان بالاتر نمیگرفتم، بلکه برادرانم را احترام میکردم و به هـمین عـلت، حتی هنگامی که مـرا مـیفروختند، از این که به اسماعیلیان بگویم پسر یعقوب، آن مرد بزرگ و قدرتمند هستم، خودداری کردم.
۷٫ فرزندانم، شما نیز در هر کاری که پیش رویتان قرار میگیرد، از خدا بترسید و برادرانتان را احترام کنید.
۸٫ زیـرا هـر کس که به شریعت خداوند عمل کند، خداوند وی را دوست خواهد داشت.
۹٫ هنگامی که با اسماعیلیان به ایندوکولپیتا(۱) آمدم، از من پرسیدند:
۱۰٫ آیا تو برده هستی؟ پاسخ دادم: آری، من یک برده خانهزاد هستم؛ زیـرا نـمیخواستم برادرانم را شـرمنده کنم.
۱۱٫ مهتر آنان گفت: تو برده نیستی؛ سیمایت نیز چنین گواهی میدهد.
۱۲٫ ولی من گفتم که برده ایـشان هستم.
۱۳٫ باری، هنگامی که به مصر آمدیم، آنان درباره من نـزاع مـیکردند کـه چه کسی مرا بخرد و ببرد.
۱۴. از این رو، مصلحت دانستند تا زمانی که دوباره کالا میآورند، نزد بازرگان خـریدارِ کـالاهایشان در مصر بمانم.
۱۵٫ خداوند مرا در چشمان آن بازرگان عزیز کرد و او خانهاش را به من سپرد.
۱۶٫ و خـداوند بـه سـبب من به وی برکت داد و بر سیم و زر و خدمتکاران خانهاش افزود.
۱۷٫ و من سه ماه و پنج روز با او بودم.
۱۸٫ در حـدود آن روزگار، آن زن مِمْفیسی یعنی همسر پِنتِفریس(۲) با شکوه و جلال در ارابهای نزد من آمـد؛ زیرا از خصی خود دربـاره مـن چیزی شنیده بود.
۱۹٫ وی به شوهرش گفت: آن بازرگان به وسیله یک جوان عبرانی توانگر شده و میگویند این جوان قطعا از سرزمین کنعان ربوده شده است.
۲۰٫ اکنون درباره او دادگری کن و آن جوان را به خـانهاش برگردان تا خدای عبریان تو را مبارک گرداند؛ زیرا لطف آسمانی با اوست.
۲۱٫ سخن وی پِنتِفریس را ترغیب کرد و او بازرگان را خواست و به وی گفت:
______________________________
۱٫ نام منطقهای ناشناخته، احتمالاً در اطراف خلیج فارس.
۲٫ تلفظ یونانی واژه «فـوطیفار» مـذکور در پیدایش، ۳۹:۱ به بعد.
۲۲٫ این چیست که میگویند توکسانی را از سرزمین کنعان میربایی وبهعنوان برده میفروشی؟
۲۳٫ بازرگان روی پای او افتاد و التماس کرد و گفت: خداوندگارم، نزد تو التماس میکنم؛ زیرا نمیدانم چه میگویی.
۲۴٫ پِنتِفریس گفت: پس ایـن بـرده عبری از کجاست؟
۲۵٫ پاسخ داد: اسماعیلیان وی را تا زمان بازگشتشان به من سپردهاند.
۲۶٫ ولی او سخنش را باور نکرد و دستور داد وی را برهنه کنند و بزنند.
۲۷٫ از آنجا که او بر اظهارات خود پافشاری میکرد، پِنتِفریس گفت: جوان را بیاورید.
۲۸. هنگامی کـه مـرا آوردند، به پِنتِفریس سر فرود آوردم؛ زیرا وی در رتبه سوم کارگزاران فرعون بود.
۲۹٫ او مرا به کناری برد و گفت: تو بردهای یا آزاد؟
۳۰٫ گفتم: برده.
۳۱٫ گفت: برده چه کسی؟
۳۲٫ گفتم: برده اسـماعیلیان.
۳۳٫ گـفت: چـگونه برده آنان شدی؟
۳۴٫ گفتم: آنان مـرا از سـرزمین کـنعان آوردهاند.
۳۵٫ گفت: قطعا دروغ میگویی، و بیدرنگ دستور داد مرا برهنه کنند و بزنند.
۳۶٫ باری، آن زن مِمْفیسی از پنجره مشاهده کرد که مرا میزنند؛ زیرا خانه وی نـزدیک بـود. او بـرای شوهرش پیغام فرستاد و گفت:
۳۷٫ داوری تو به دور از عدالت اسـت؛ زیـرا تو مرد آزادی را که ربودهاند، به گونهای مجازات میکنی که گویا تخلف ورزیده است.
۳۸٫ هنگامی که با وجود کتک خـوردن، سـخن خـود را تغییر ندادم، دستور داد و گفت: پسر را تا آمدن صاحبانش زندانی کـنید.
۳۹٫ آن زن به شوهرش گفت: چرا این پسر اسیر را که آزاد به دنیا آمده است، در بند میکنی، در حالی که باید او را رهـا کـرد و مـورد حمایت قرار داد؟
۴۰٫ زیرا او به سبب خواهش گناه میخواست مرا ببیند، ولی مـن از هـمه این امور بیاطلاع بودم.
۴۱٫ شوهر پاسخ داد: نزد مصریان مرسوم نیست چیزی را که به دیگری تعلق دارد، پیـش از اقـامه دلیـل بگیرند.
۴۲٫ این در مورد بازرگان؛ اما در مورد پسر، وی باید زندانی شود.
۴۳٫ باری، پس از بـیست و چـهار روز اسـماعیلیان آمدند؛ زیرا آنان شنیده بودند که پدرم یعقوب درباره من بسیار سوکوار است.
۴۴٫ آنان آمـدند و بـه مـن گفتند: چرا گفتی بردهای؟ اکنون ما دانستهایم که تو پسر مردی قدرتمند در سرزمین کنعان هـستی و پدرت پیـوسته برای تو در پلاس و خاکستر سوکواری میکند.
۴۵٫ هنگامی که این سخن را شنیدم، درونم آشفته شـد و دلم فـرو ریـخت و به شدت میخواستم گریه کنم! ولی از این کار خودداری کردم تا برادرانم را شرمنده نسازم.
۴۶٫ بـه آنـان گفتم: من نمیدانم، من یک برده هستم.
۴۷٫ از این رو، ایشان رایزنی کردند که مـرا بـفروشند تـا در دست آنان یافت نشوم.
۴۸. زیرا ایشان از پدرم میترسیدند که مبادا بیاید و انتقام سختی از آنان بگیرد.
۴۹٫ زیـرا شـنیده بودند که وی به سبب خدا و به سبب مردم قدرتمند است.
۵۰٫ آنگاه بـازرگان بـه ایـشان گفت: مرا از داوری پِنتِفریس رها کنید.
۵۱٫ آنان آمدند وازمن درخواستکرده، گفتند: بگوکه ما تورا با پول خـریدهایم تـا دسـت ازما بردارد.
۵۲٫ اینک آن زن مِمْفیسی به شوهرش گفت: جوان را بخر؛ زیرا شنیدهام کـه وی را مـیفروشند.
۵۳٫ آن زن بیدرنگ یک خصی را نزد اسماعیلیان فرستاد و از آنان خواست مرا بفروشند.
۵۴٫ ولی خصی حاضر نشد مرا به بـهایی کـه آنان میگفتند، بخرد و به همین دلیل پس از این نظرخواهی به بانو گفت کـه آنـان در مقابل غلام، بهای گزافی را میطلبند.
۵۵٫ آن زن خصی دیـگری را فـرستاده، گـفت: حتی اگر برای او دو مینا(۱) بخواهند، به آنـان بـده و از دادن زر دریغ مکن؛ فقط پسرک را بخر و او را نزد من بیاور.
۵۶٫ از این رو، خصی رفت و به آنـان هـشتاد قطعه طلا داد و مرا دریافت کـرد، ولی بـه آن زن مصری گـفت: یـکصد قـطعه طلا دادهام.
۵۷٫ من از این موضوع آگـاهی یـافتم، ولی خاموش ماندم تا وی شرمنده نشود.
۵۸٫ از این رو، فرزندانم، شما میبینید چه چیزهای بـزرگی را تـحمل کردم تا برادرانم را شرمسار نکنم.
۵۹٫ شـما نیز یکدیگر را دوست بـدارید و بـا بردباری خطاهای یکدیگر را پنهان کـنید.
۶۰٫ زیـرا خدا از یگانگی برادران و از نیت دلی که از محبت لذت میبرد، شاد میشود.
۶۱٫ و هنگامی که برادرانم بـه مـصر آمدند، دیدند که من پولشـان را بـه آنـان برگرداندهام و آنان را سـرزنش نـمیکنم و دلداری میدهم.
۶۲٫ پس از مرگ پدرم یـعقوب، آنـان را افزونتر دوست داشتم و همه چیزهایی را که او دستور داده بود، بسیار بیشتر برای آنان انـجام دادم.
۶۳٫ مـن نگذاشتم که آنان به کوچکترین مـشکلی گـرفتار شوند و هـر چـه را در دسـت داشتم، به آنان دادم.
۶۴٫ فـرزندان ایشان فرزندان من بودند و فرزندان من خدمتکاران ایشان؛ و زندگیشان زندگی من بود و همه رنج آنـان رنـج من و همه ناخوشی آنان ناتوانی مـن بـود.
۶۵٫ زمـین مـن زمـین آنان بود و رأیـ آنـان رأی من.
______________________________
۱٫ واحد پول معروفی در جهان باستان.
۶۶٫ و من از روی جاه و جلال جهانیِ خویش خود را از آنان برتر ندانستم، بـلکه مـیان ایـشان مانند یکی از کوچکترین آنان بودم.
۶۷٫ بنابراین، فـرزندانم، اگـر شـما در دسـتورهای خـداوند راه رویـد، او شما را بالا خواهد برد و تا ابد با چیزهای خوب برکت خواهد داد.
۶۸٫ اگر کسی در صدد باشد با شما بدی کند، با او خوبی و برای او دعا کنید تا خداوند شـما را از همه بدیها رهایی بخشد.
۶۹٫ زیرا اینک شما میبینید که من به سبب فروتنی و بردباری توانستم دختر کاهن هِلیوپولیس(۱) را به همسری بگیرم.
۷۰٫ و همراه همسرم یکصد قنطار طلا به من دادند و خـداوند آنـها را به خدمت من گماشت.
۷۱٫ خداوند مرا به زیبایی گل و برتر از همه زیبایان اسرائیل ساخت و زیبایی و نیرویم را تا سن پیری حفظ کرد؛ زیرا من در هر چیز مانند یعقوب بودم.
۷۲٫ فـرزندانم، رؤیـایی نیز دیدهام که شنیدن دارد.
۷۳٫ دوازده غزال نر را در حال چریدن دیدم که نُه رأس از آنها در سراسر زمین پراکنده شدند، همچنین سه رأس دیگر.(۲)
۷۴٫ و من دیدم از یهودا بـاکرهای کـه جامه کتان پوشیده بود، بـه دنـیا آمد و از او برهای یکرنگ زاده شد. در سمت چپ بره، چیزی مانند شیر بود و همه جانوران به او یورش بردند، ولی بره بر آنها پیروز شد و آنها را درید و زیـر پایـ خود خرد کرد.
۷۵. و فـرشتگان و مـردم و همه سرزمین به خاطر او شادی کردند.
۷۶٫ این چیزها به موقع در روزهای آخر واقع خواهد شد.
۷۷٫ از این رو، فرزندانم، دستورهای خداوند را رعایت کنید و لاوی و یهودا را گرامی بدارید، زیرا از آنان بره خدا بـرای شـما ظاهر خواهد شد، همان که گناه جهان را برمیدارد و همه امتها و اسرائیل را نجات میدهد.
______________________________
۱٫ به یونانی به معنای «شهر خورشید»، لقب شهر «اون» در مصر باستان (پیدایش، ۴۱:۴۵) که مرکز پرستش خورشید بوده اسـت.
۲٫ مـقصود از دوازده غـزال نر دوازده سبط بنی اسرائیل است که نُه سبط را آشوریان و سه سبط دیگر را بابلیان به اسیری بردند.
نـسخه ارمنی کتاب میافزاید: «و دیدم که آن سه غزال به سه بره تـبدیل شـدند. آنـها به خداوند التماس کردند و خداوند آنها را به مکانی سبز و خرم راند و از تاریکی به نور رهنمون شد. آنـها بـه خدا التماس کردند که غزالهای دیگر به آنها بپیوندند و چنین شد. آنگاه آنـها مـانند دوازده مـیش شدند و در اندک زمانی افزایش یافتند و گلههای بسیاری شدند. سپس دیدم که دوازده گاو نر از گوساله مـادهای شیر میخورند. گوساله یک دریا شیر میداد و دوازده گله و میشهای بسیاری آن را میخوردند. شـاخهای گاو نر چهارم بـه آسـمان میرسید وبرای گلهها مانند بارویی بود و میان دو شاخش، شاخ سومی وجود داشت. گاو نری را نیز دیدم که دوازده بار گرد آنها گشت و به گاوها کمک کرد.»
مقصود از دوازده گاو در این متن، دوازده سبط بـنی اسرائیل و مقصود از گوساله ماده فلسطین است. گاو نر چهارم سبط یهودا چهارمین فرزند یعقوب است. شاخ سوم در دانیال، ۷:۸ نیز آمده است.
۷۸٫ زیرا ملکوت او یک ملکوت جاوید است که هرگز پایان نـمییابد، ولی پادشـاهیِ من میان شما پایان خواهد یافت، همانطور که آلاچیق صحرانشینان پس از تابستان برچیده میشود.
۷۹٫ زیرا من میدانم که پس از مرگ من، مصریان شما را آزار خواهند داد، ولی خدا انتقام شما را خواهد گرفت و شما را به جـایی کـه به پدرانتان وعده داده است، خواهد برد.
۸۰٫ و شما استخوانهای مرا با خود حمل خواهید کرد؛(۱) زیرا هنگامی که استخوانهای من به آنجا برده شود، خداوند با شما در روشنایی خواهد بـود و بـِلعار با مصریان در تاریکی به سر خواهد برد.
۸۱٫ جنازه مادرتان اَسنات را به هیپودْروم(۲) ببرید و نزدیک مادرتان راحیل به خاک سپارید.
۸۲٫ یوسف پس از آن که این چیزها را گفت، پاهای خود را دراز کرد و در سن پیـری خـوبی درگـذشت.
۸۳٫ همه اسرائیل و همه مصر بـرای او سـوکواری و عـزاداری بزرگی کردند.
۸۴٫ هنگامی که بنیاسرائیل به مصر میرفتند، استخوانهای یوسف را با خود برداشتند و با پدرانش در حبرون به خاک سپردند، و مدت عـمر وی یـکصد و ده سـال بود.
۱۲٫ عهد بنیامین
دومین پسر یعقوب از راحیل
فـصل اول
۱٫ نـسخه سخنان بنیامین که پس از یکصد و بیست و پنج سال زندگی، مراعات آنها را به پسرانش دستور داد.
۲٫ او آنان را بوسید و گفت: همانطور که اسـحاق در سـن پیـری برای ابراهیم زاده شد، من نیز در سن پیری یعقوب به دنـیا آمدم.
۳٫ از آنجا که مادرم راحیل هنگام تولدم درگذشت، من بیشیر ماندم و کنیز وی بِلهه مرا شیر داد.
۴٫ راحیل پس از زادن یوسف دوازده سـال عـقیم مـاند و پس از آن که دوازده روز نزد خدا نیایش کرد و روزه گرفت، آبستن شد و مرا زایید.
۵٫ زیـرا پدرم راحـیل را بسیار دوست داشت و دعا میکرد وی دو پسر برای او بزاید.
۶٫ از این رو، مرا بنیامین نامیدند که به معنای پسـر روزهـاست.
۷٫ هـنگامی که نزد یوسف به مصر رفتم و برادرم مرا شناخت، به من گـفت: بـرادرانم هـنگامی که مرا فروختند، به پدرم چه گفتند؟
۸٫ پاسخ دادم: ایشان جامهاترا با خون آغشتند و آنرا آورده، گـفتند: بـبین، ایـنجامه پسر توست.
______________________________
۱٫ پیدایش، ۵۰:۲۵ و خروج، ۱۳:۱۹٫
۲٫ اَسنات همسر یوسف (پیدایش، ۴۱:۴۵) بود و هیپودْروم (در یونانی به معنای مـیدان) طـبق ترجمه سبعینیه (پیدایش، ۴۸:۷) مدفن راحیل است.
۹٫ او به من گفت: آری، ای برادر، هنگامی که آنـان جـامه از تـنم بیرون کردند، مرا به اسماعیلیان دادند و آنان به من یک فوطه بخشیدند و مرا بـا تـازیانه زدند و دستور دادند بدوم.
۱۰٫ اما یکی از آنان که مرا با چوب زده بود، بـا شـیری بـرخورد کرد و کشته شد.
۱۱٫ همکاران وی نیز ترسیدند.(۱)
۱۲٫ از این رو، فرزندانم، شما نیز خداوندْ خدای آسمانها و زمین را دوسـت بـدارید و فرمانهای او را نگه داشته، شیوه یوسف، آن انسان خوب و مقدس، را سرمشق خود قـرار دهـید.
۱۳٫ و فـکر خویش را به خوبیها متوجه کنید، همانطور که میبینید من چنین هستم؛ زیرا کسی که انـدیشهاش درسـت بـاشد، هر چیز را درست میبیند.
۱۴٫ از خداوند بترسید و به همسایه خود محبت کنید و حـتی اگـر روحهای بِلعار در صدد باشند شما را به هر بدی گرفتار کنند، بر شما استیلا نخواهند یافت، هـمانطور کـه بر برادرم یوسف استیلا نیافتند.
۱۵٫ چند تن خواستند او را بکشند، ولی خدا سپر او بـود.
۱۶٫ زیـرا کسی که از خدا میترسد و به همسایهاش مـحبت مـیکند، روح بـِلعار وی را نمیزند و ترس از خدا سپر او میشود.
۱۷٫ نیرنگ انـسانها و جـانوران در وی کارگر نمیشود؛ زیرا خداوند وی را به سبب محبتی که به همسایهاش دارد، کمک میکند.
۱۸٫ زیـرا یـوسف نیز از پدرمان میخواست که بـرای بـرادرانش دعا کـند تـا خـداوند کاری را که به او انجام دادهاند، گـناه بـه حساب نیاورد.
۱۹. یعقوب فریاد زد و گفت: فرزند خوبم، تو بر احساسات درونی پدرت یـعقوب غـالب شدهای.
۲۰٫ و او را در آغوش گرفت و دو ساعت وی را میبوسید و مـیگفت:
۲۱٫ پیشگویی آسمان پیرامون بـره خـدا و نجاتبخش جهان در تو به انـجام رسـید و یک شخص بیعیب به انسانهای ستمکار تسلیم خواهد شد و یک شخص بیگناه بـرای انـسانهای گناهکار در خون عهد برای نـجات امـتها و اسـرائیل خواهد مرد و بـِلعار و خـدمتکارانش را نابود خواهد کرد.
۲۲. فـرزندانم، آیـا پایان کار انسان خوب را میبینید؟
۲۳. مهربانی او را با دلی پاک سرمشق قرار دهید تا تاج جلال بر سـر شـما گذارند.
۲۴٫ زیرا چشم انسان خوب تـیره نـیست؛ زیرا اوبـههمه مـردم مـهرمیورزد،حتی اگر خطاکار بـاشند.
۲۵٫ و اگر آنان از روی بداندیشی به او نیرنگ کنند، وی با کار خوب بر بدی چیره میشود و خدا سـپر اوسـت. چنین کسی پارسایان را مانند جان خـود دوسـت دارد.
۲۶٫ اگـر کـسی جـلال یابد، وی رشک نـمیبرد و اگـر کسی توانگر شود، وی غیرت نمیورزد و اگر
______________________________
۱٫ برخی از نسخهها میافزایند: «و تصمیم به فروختن من گرفتند.»
کسی دلیـر بـاشد، او را مـیستاید. از اهل فضیلت تجلیل میکند، به انسانهای بـینوا مـهر مـیورزد، بـر ضـعیفان تـرحم میکند و خدا را تسبیح میگوید.
۲۷٫ و کسی را که دارای نعمت روح والاست، مانند جان خویش دوست دارد.
۲۸٫ پس اگر شما نیز دلی پاک داشته باشید، تبهکاران با شما در صلح و صفا به سر خـواهند برد و اسرافکاران شما را احترام خواهند کرد و به خوبی خواهند گرایید و آزمندان نه تنها از گرایش نابهنجار خویش دست بر خواهند داشت، بلکه حتی کالای مورد علاقه خود را به اشخاص گرفتار خـواهند داد.
۲۹٫ اگـر شما درست کار کنید، حتی روحهای پلید از شما خواهند گریخت و هیبت شما در دلها خواهد بود.
۳۰٫ زیرا جایی که به کارهای خوب و نور دل ارج مینهند، حتی تاریکی از آن میگریزد.
۳۱٫ و اگر کـسی بـه انسان مقدسی بَزهی انجام دهد، پشیمان میشود؛ زیرا آن انسان مقدس به دشنامدهنده خود مهربانی میکند و آرامش خویش را نگه میدارد.
۳۲٫ و اگر کسی به یـک انـسان پارسا خیانت کند، آن انسان پارسـا دعـا میکند: وی اگرچه اندکی حقیر شود، پس از چندی با جلالی بسیار فراوانتر جلوه میکند. همانطور که در مورد یوسف دیدیم.
۳۳٫ انسان خوب به قدرت فریب در روح بِلعار نـمیگراید؛ زیـرا فرشته آرامشْ جان او را راهـنمایی مـیکند.
۳۴٫ وی از روی هوای نفس به چیزهای فانی خیره نمیشود و برای کام گرفتن ثروت نمیاندوزد.
۳۵٫ از لذتها شاد نمیشود و همسایه را اندوهگین نمیکند و خود را با تجملات نمیآراید و با نگریستن به بالا چشمانش را به خطا نـمیاندازد؛ زیـرا خداوند بهره اوست.
۳۶٫ گرایش خوب از انسانها جلال یا حقارت دریافت نمیکند و خیانت و دروغ و جنگ و دشنام نمیشناسد؛ زیرا خداوند در وی سکونت دارد و جانش را برمیافروزد و او پیوسته برای همه مردم وجد میکند.
۳۷٫ نیت خوب دو زبان نـدارد: زبـان برکت و زبـان نفرین؛ زبان اهانت و زبان احترام؛ زبان اندوه و زبان شادی؛ زبان نفاق و زبان صداقت؛ زبان درویشی و زبان تـوانگری. او یک گرایش درست و ناب به همه مردم دارد.
۳۸٫ او بینایی دوگانه و شنوایی دوگـانه نـدارد؛ زیـرا در هر آنچه میکند و میگوید و میبیند، یقین دارد که خداوند نظارهگر جان اوست.
۳۹٫ او دل خویش را پاک میکند تا مردم و خدا او را نـکوهش نـکنند.
۴۰٫ به همین شیوه، کارهای بِلعار دو لایه دارد و هیچ یکتایی در آن نیست.
۴۱٫ از این رو، فرزندانم، به شـما مـیگویم کـه از بداندیشی بِلعار بگریزید؛ زیرا او به کسانی که دستورهایش گردن مینهند، شمشیری میدهد.
۴۲٫ آن شمشیرْ مادر هـفت تبهکاری است: در ابتدا بِلعار ذهن را آبستن میکند و نخست خونریزی است؛ دوم هلاکت؛ سوم مـحنت؛ چهارم تبعید؛ پنجم کـمیابی؛ شـشم هراس؛ هفتم ویرانگری.
۴۳٫ بنابراین،خدا قاینرا با هفت انتقام نجات داد؛زیرا خداوند هریکصدسال یک بلا برسراوآورد.
۴۴٫ وی در دویست سالگی به رنج کشیدن آغاز کرد و در نهصد سالگی هلاک شد.
۴۵٫ زیرا او به خاطر بـرادرش هابیل با همه بدیها داوری شد، ولی لَمَک با هفتاد برابر هفت.(۱)
۴۶٫ زیرا پیوسته کسانی که مانند قاین در رشک و ستیز با برادر به سر میبرند، با همان داوری کیفر خواهند شد.
فصل دوم
۱٫ فرزندانم، از تـبهکاری و رشـک و ستیز با برادران خویش بگریزید و به خوبی و محبت چنگ زنید.
۲٫ کسی که دلی پاک در محبت دارد، با دید زنا به زنی نگاه نمیکند؛ زیرا او در قلب خود هیچ پلشتی ندارد؛ زیرا روح خدا بر وی قـرار گـرفته است.
۳٫ زیرا خورشید بر اثر تابیدن بر کود و پلشتی آلوده نمیشود، بلکه از آن سو، آنها را میخشکاند و بوی بد آنها را میزداید. دل پاک نیز چنین است: حتی اگر پلشتیهای روی زمین آن را در میان گـیرد، آنـها را پاک میکند و خود به آنها آلوده نمیشود.
۴٫ من معتقدم که باز هم تبهکاری میان شما خواهد بود و این را از سخنان خَنوخ پارسا دانستهام: شما به شیوه زنای اهل سدوم زنا خـواهید کـرد و هـمه شما جز اندکی هلاک خـواهند شـد. هـرزگیهایی را با زنان تجدید خواهید کرد و ملکوت خداوند میان شما نخواهد بود؛ زیرا وی آن را بیدرنگ از شما خواهد گرفت.
۵٫ با این وصف، معبد خـداوند در سـهم شـما واقع خواهد شد(۲) و معبد واپسین از نخستین با شـکوهتر خـواهد بود.
۶٫ دوازده سبط و همه امتها آنجا گرد خواهند آمد تا این که خدای اعلی با برانگیختن یک نبی کـه یـگانه زاده خـواهد شد، نجات خود را بفرستد.
۷٫ او به نخستین معبد وارد خواهد شد و در آنـجا به خداوند بیحرمتی خواهند کرد و او را بر درختی بالا خواهند برد.(۳)
۸٫ و حجاب معبد دو نیم خواهد شد و روح خدا مانند آتـشی کـه فـرو ریخته شود، به سوی امتها خواهد رفت.
______________________________
۱٫ پیدایش، ۴:۲۴٫
۲٫ هنگامی که قـلمرو بـنیاسرائیل دو نیم شد، اسباط یهودا و بنیامین در کشور یهودا قرار گرفتند که اورشلیم مرکز آن بود. ده سبط دیگر در کـشور اسـرائیل بـودند و به اورشلیم و معبد آن دسترسی نداشتند.
۳٫ یعنی وی را به دار خواهند زد.
۹٫ وی از مغاک برخواهد آمد و از زمـین بـه آسـمان خواهد رفت.
۱۰. و من میدانم که او روی زمین چه فروتن و در آسمان چه باشکوه خواهد بود.
۱۱٫ بـاری، هـنگامی کـه یوسف در مصر به سر میبرد، من شیفته دیدن سیما و شمایل او بودم و بر اثر دعـای پدرم یـعقوب، وی را کاملاً به شکلی که بود، در بیداری و در روز روشن دیدم.
۱۲٫ بنیامین هنگامی که این سـخنان را بـه انـجام رساند، گفت: فرزندانم، آگاه باشید که من در آستانه مردن هستم.
۱۳. پس هر کس از شـما بـا همسایهاش به راستی رفتار کند و شریعت و دستورهای خداوند را نگه دارد.
۱۴٫ و من این امور را بـرای شـما بـه ارث میگذارم.
۱۵. از این رو، شما نیز آن را به عنوان یک دارایی جاوید به فرزندانتان بسپارید؛ زیرا ابراهیم و اسـحاق و یـعقوب نیز چنین کردند.
۱۶٫ زیرا همه این چیزها را آنان به میراث نزد مـا نـهادند و گـفتند: دستورهای خدا را تا زمانی که خداوند نجات خود را بر همه امتها مکشوف کند، نگه داریـد.
۱۷٫ آنـگاه شـما خَنوخ و نوح و سام و ابراهیم و اسحاق و یعقوب را خواهید دید که شادمانه بر دسـت راسـت بالا میروند.
۱۸. ما نیز هر یک بالای سبط خویش قرار خواهیم گرفت و پادشاه آسمان را که بـه شـکل انسانی فروتن روی زمین ظاهر میشود، پرستش خواهیم کرد.
۱۹. و کسانی که به او ایـمان آورنـد، از وی شادمان خواهند شد.
۲۰٫ آنگاه همه مردم از گـور بـرخواهند خـاست، برخی برای جلال و برخی برای شرمساری.
۲۱. و خـداوند نـخست اسرائیل را به خاطر بیعدالتی آنان داوری خواهد کرد؛ زیرا هنگامی که خدا برای نـجات آنـان مجسم شد، به او ایمان نـیاوردند.
۲۲. و ویـ همه امـتهایی را کـه هـنگام ظاهر شدن روی زمین به او ایـمان نـیاوردند، داوری خواهد کرد.
۲۳٫ وی اسرائیل را به وسیله برگزیدگان امتها محکوم خواهد کرد، درست هـمانطور کـه عیسو را به وسیله اهل مدین کـه برادران خود را فریب دادنـد تـا به زنا و بتپرستی افتادند، سـرزنش کـرد.(۱) آنان از خدا بیگانه شدند و بدین علت در سهم کسانی که از خداوند میترسند، کودک شـدند.(۲)
۲۴٫ از ایـن رو، فرزندانم، اگر شما طبق دسـتورهای خـداوند در قـداست راه روید، دوباره در امـنیت بـا من ساکن خواهید شـد و هـمه اسرائیل دوباره نزد خداوند گرد خواهند آمد.
______________________________
۱٫ چنین چیزی در کتاب مقدس نیست.
۲٫ متن ابـهام دارد.
۲۵٫ و دیـگر به خاطر ویرانگریهای شما گرگ درنـده خـوانده نخواهم شـد،(۱) بـلکه مـرا کارگزار خداوند و کسی کـه میان نیکوکاران غذا توزیع میکند، خواهند خواند.
۲۶. و در روزهای واپسین یک تن محبوب خداوند از اسباط یـهودا و لاوی کـه با دهانش خدا را خشنود میکند، بـا دانـشی کـه فـروغ امـتهاست، ظاهر خواهد شـد.
۲۷٫ وی تـا پایان روزگار در کنیسههای امتها و میان فرمانروایان ایشان مانند یک قطعه موسیقی در دهان همه خواهد بود.
۲۸٫ کـردار و گـفتار او در کـتابهای مقدس نوشته خواهد شد و وی برای همیشه بـرگزیده خـدا خـواهد بـود.
۲۹٫ و او بـه وسـیله آنان آمدوشد خواهد کرد و همانطور که پدرم یعقوب گفت: وی به جبران کاستیهای سبط تو برخواهد خاست.
۳۰٫ هنگامی که بنیامین این سخنان را گفت، پاهای خود را دراز کرد.
۳۱٫ و در خواب خوب و زیـبایی درگذشت.
۳۲٫ پسرانش دستورهای او را انجام دادند و پیکرش را برداشته، کنار پدرانش در حبرون به خاک سپردند.
۳۳٫ و مدت عمر وی یکصد و بیست و پنج سال بود.
______________________________
۱٫ پیدایش، ۴۹:۲۷٫