کتابشناخت: درآمدی بر گفت و گوی اسلام و مسیحیت
الحـدّاد، یوسف، مدخل الی الحوارالاسلامی المسیحی، چاپ دوم، منشورات المکتبه البولسیّه، بیروت، ۱۹۸۶، ۴۶۳ ص، وزیری.
در میان محققانی کـه بـه پژوهـشهای مقایسهای درباره اسلام و مسیحیت اهتمام ورزیدهاند، یوسف درّه حدّاد، معروف به استاد حدّاد، نقشی برجسته و در خـور ستایش دارد. یوسف حدّاد در سال ۱۹۱۳م در یبرود، از آبادیهای سوریه، به دنیا آمد. وی تعلیمات کلیسایی را در شـهر قدس گذراند و سالیانی مـتمادی در سـلک روحانی به جامعه مسیحی لبنان خدمت کرد و سرانجام در سال ۱۹۷۹م در همین کشور وفات یافت.
استاد حدّاد دو دهه پایانی عمر خود را مصروف مطالعات و تحقیقات علمی کرد و آثار گرانسنگی را از خود به جا گذاشت. زمـینههای مورد علاقه او عبارتاند از: مباحث قرآنی، پژوهشهای مقایسهای میان اسلام و مسیحیّت، و به تعبیر دیگر، معضلات اسلامی ـ مسیحی و تحقیقات انجیلی. برآیندِ مطالعات وی تألیف سه دوره کتاب در زمینههای فوق بوده است، که هنوز بخشی از آنـها بـه دست چاپ سپرده نشده است. آثار انتشار یافته وی عبارتاند از:
الف) درسهایی از قرآن: ۱٫ انجیل در قرآن؛ ۲٫ قرآن و کتاب [مقدس]، در دو جلد، که جلد نخست آن به پیشینه [و زمینههای [کتابیِ قرآن و دومین جلد آن به مراحلِ دعـوت قـرآن اختصاص یافته است. ۳٫ نظم قرآن و کتاب. این کتاب نیز در دو جلد انتشار یافته است. عنوان جلد اول اعجاز قرآن و عنوان جلد دوم معجزه قرآن است.
ب) در راه گفت و گوی اسلام و مسیحیّت: ۱٫ درآمدی بـر گـفت و گوی اسلام و مسیحیّت؛ ۲٫ قرآن ؛ دعوتی به نصرانیّت؛ ۳٫ قرآن و مسیحیّت.
ج) تحقیقات انجیلی: ۱٫ دفاع از مسیحیّت، در پیرامون انجیل به روایت متّی و مرقس؛ ۲٫ تاریخ مسیحیّت، در پیرامون انجیل به روایت لوقا و کتاب اعمال رسـولان؛ ۳٫ فـلسفه مـسیحیّت، جلد نخست، پولِس رسول، و جلد دوم، نـامههای پولس؛ ۴٫ تـصوّف مـسیحی، جلد اول، درباره انجیل به روایت یوحنّا، و جلد دوم درباره کتاب مکاشفه یوحنّا.
در میان مجموعه آثار استاد حدّاد، کتاب درآمدی بر گفت و گـوی اسـلام و مـسیحیّت برای پژوهشگران مسلمان اهمیتی مضاعف دارد، زیرا اغلب مـدّعاهای بـحثانگیز وی درباره نگاه اسلام و قرآن به مسیحیّت و انجیل در این کتاب گرد آمدهاند. از اینرو، بر آن شدیم که تقریری گویا از این کـتاب عـرضه کـنیم. با این امید که خوانندگان مسلمان با دیدگاههای اندیشمندی مـسیحی که به جدّ به باورهای مسیحی اعتقاد دارد (و در عین حال، برای اسلام نیز احترام قائل است) و با اتکا بـه انـدیشهها و بـاورهای مسیحی به بررسی آموزههای قرآن میپردازد و به اسلام و قرآن نگاهی بـرون دیـنی دارد آشنا شوند؛ و پس از تعمّق کافی در این دیدگاهها و دلایل اقامه شده، به نقد عالمانه و محقّقانه آنها بپردازند.
صـاحب ایـن قـلم، امیدوار است که با بهرهگیری از استادان بزرگوار خویش بتواند در فرصتی دیگر بـه نـقد ایـن مدّعیات بپردازد. تبیین خاصی که یوسف حداد از آموزههای قرآنی در مورد مسیحیت ارائه میکند، هم از لحـاظ روش و هـم از لحـاظ محتوا نمیتواند مورد پذیرش عالمان مسلمان قرار گیرد، اما صِرف مقبول نبودن و یا نـقد بـردار بودن آن، نه از ارزش دقتها و موشکافیهای این عالم مسیحی میکاهد، و نه ما را از آگاهی بـه ایـن نـوع تبیین و مستندات آن بینیاز میسازد.
کتابِ درآمدی بر گفت و گوی اسلام و مسیحیّت در یک مقدّمه (بـا چـهار مبحث) و پنج فصل (با نوزده مبحث) تنظیم شده است. عناوین فصول و مباحث ایـن کـتاب بـه قرار ذیل است:
مقدمه: مبانی گفت و گوی صحیح میان اسلام و مسیحیّت
مبحث اول: گفت و گوی صـحیح از نـظر اسلام
مبحث دوم: گفت و گوی صحیح از نظر مسیحیّت
مبحث سوم: امکان گفت و گـو بـر مـبنای انجیل و قرآن
مبحث چهارم: شروط گفت و گوی صحیح
فصل اوّل: اسلام در اصطلاح قرآن
مبحث نخست: اسـلامِ قـرآن هـمان اسلامِ کتاب [مقدس] است
مبحث دوم: اسلامِ قرآن و اسلامِ نصرانی
فصل دوم: انـجیل در قـرآن
مبحث نخست: ارزش کتاب [مقدس] و انجیل در نظر قرآن
مبحث دوم: آیا در کتاب [مقدس] و انجیل تحریفی رخ داده است؟
مبحث سـوم: درسـتی کتاب [مقدس] و انجیل؛ عقیدهای قرآنی
مبحث چهارم: آیا قرآن تورات و انجیل را نـسخ کـرده است؟
مبحث پنجم: انجیلِ یگانه و انجیلهای چهارگانه
فـصل سـوم: مـسیح در قرآن
مبحث نخست: سیره مسیح در قرآن
مـبحث دوم: رسـالت مسیح بنا به نظر قرآن
مبحث سوم: فرجام مسیح بنا به نظر قـرآن
مـبحث چهارم: ویژگیها و امتیازات مسیح در قـرآن
مـبحث پنجم: شـخصیّت مـسیح در قـرآن
فصل چهارم: توحید تثلیث در انجیل و قـرآن
مـبحث نخست: کلمه توحید در تورات، انجیل و قرآن یکی است
مبحث دوم: توحیدِ نازل شـده مـیان انجیل و قرآن یکی است
مبحث سـوم: بزرگترین اختلاف مربوط بـه تـثلیث از نظر انجیل و قرآن است
فـصل پنـجم: رابطه قرآن و انجیل
مبحث نخست: خویشاوندی قرآن و کتاب[مقدس] و انجیل
مبحث دوم: [حضرت] محمّد در تـورات و انـجیل
مبحث سوم: [حضرت] محمّد در قـرآن «خـاتم پیـامبران» است
مبحث چـهارم: قـرآن در اصطلاح قرآن
ترجمه ایـن کـتاب در مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهبْ مراحل پایانی خود را میگذراند. اینک فشردهای از این کتاب تـقدیم مـیشود:
پیش درآمد
هم مسلمانان و هم مـسیحیان اهـل کتاب هـستند. پس گـفت و گـو میان آنان جز بـر مبنای کتابهایشان، یعنی انجیل و قرآن، روا و نتیجهبخش نیست. با تأسف فراوان، آنچه تاکنون میان مسلمانان و مـسیحیان رخ داده اسـت، بیشتر جدال و مخاصمه بوده است، تـا گـفتمان. از ایـنرو، طـرف مـسیحی در دومین مجمع جـهانی واتـیکان بر آن شد که گذشته خصومتآمیز را به فراموشی بسپارد و در روابط مسیحیت و اسلام صفحه جدیدی را بر مـبنای تـسامح، تـفاهم و برادری در راه توحید کتابی نازل
شده بگشاید. ایـن مـجمعِ مـعتبرِ مـسیحی اعـلام داشـت که «کلیسا با نظر تحسین و تقدیر به مسلمانان مینگرد؛ همانها که خدای یگانه، حی، قیّوم، رحمان، رحیم و توانایی را میپرستند که آسمان و زمین را آفرید و به وسیله پیامبران بـا مردم سخن گفت. اینان چون مسیحیان به خدا و روز واپسین ایمان دارند و ارکان دین را، که گواهی به خدا، نماز، زکات و روزه است؛ به پا میدارند و مسیح و مادرش را به عنوان نشانهای برای جهانیان تـکریم مـیکنند.»
مسیحیّت با این سند رسمی باز شدن باب گفت و گوی درست با اسلام را اعلام کرده است.
گفت و گوی درست از نظر اسلام
۱٫ با پیروان قرآن گفت و گوی درست بر مـبنای فـلسفه استوار نمیشود
فلسفه و مقدمه آن منطق همواره در نظر اهل سنت و جماعت محلّ شبهه و تردید بوده است. این دو علم را اینان از علوم پیشینیان میدانستند که بـدعتی در بـرابر علوم دینی محسوب میشود. هـر کـس در آثار خود راه حکمت را میپیمود، به کفرورزی متهم میشد. این جهتگیری، به ویژه نزد حنبلیها، قوی بوده است. این نوع نگاه به علوم پیشینیان امـروزه کـمتر مورد توجه اهل سـنت اسـت، اما هنوز به فلسفه نگاهی تردیدآمیز دارند.
۲٫ گفت و گوی درست بر مبنای علم کلام استوار نمیشود
در اسلام، علم کلام با معتزله آغاز شد. از اینرو، همواره در نظر اهل سنت محلّ شـک و شـبهه بوده است. اهل حدیث و فقهای حنبلی در برابر این علم بسیار مقاومت کردهاند.
۳٫ گفت و گوی درست نمیتواند تصوّف اسلامی را مبنا قرار دهد
ماسینیون و پیروان وی معتقدند که تصوّف و عرفان اسلامی، به دلیـل نـزدیکی آن با مـسیحیت، پلی است طلایی میان اسلام و مسیحیّت. اینان از این نکته غفلت ورزیدهاند که تصوّف اسلامی از آغاز پیدایش تاکنون هـمواره از جانب اهل سنت، مشکوک و مطرود بوده است. شبهه شیعه بودن صـوفیان بـه دلیـل انتساب تصوّف به امام علی، نظریه فیض الهی و وحدت وجود که مبنای نوافلاطونیها بوده است، زهد صـوفیانه کـه بر فساد طبیعت و سرشت انسانی مبتنی است، نظریه حلول، شبهه وصال الهی و فـانی شـدن در او، کـه از نظر اهل سنت با تنزیه پروردگار نمیسازد، تشبیه عشق الهی و ملکوتی به عشق مادی و زمـینی، نظریه امکان رؤیت خدا در این دنیا، یکی بودن ادیان، چنان که در شعر مـعروف ابن عربی جلوه گـر شـده است، همه از شبهاتی هستند که تصوف را از نگاه سنّیان نامقبول ساخته است.
۴٫ گفت و گو بر مبنای پژوهشهای مقایسهای ادیان نتیجه بخش نیست
بسیاری در بررسی نحوه پیدایش مسیحیت و اسلام و نیز سیره و رسالت بـنیانگذاران این دو آیین، در پیِ راهی برای گفت و گو هستند. دینشناسیِ مقایسهای هر چند سودبخش و ارزشمند است، اما نمیتواند در گفت و گو به کار آید. هر چه از آن رایحه طعن پیامبر اسلام و قرآن به
مـشام بـرسد، نمیتواند مایه تقریب باشد. همچنین خدشه کردن در انجیل و مسیحیّت با استناد به ملحدانی که به وحی و دین باور ندارند، خدشه کردن در دین است، و نمیتواند به تفاهم و نزدیکی بینجامد. همواره بـه نـام تاریخ مقایسهای مسلمانان درباره درستیِ انجیل و آموزههای مسیحیّت و مسیحیان در درستی و اعتبار قرآن و پیامبران تشکیک کردهاند. چنین کوششی، جدال دشمنان است، نه گفت و گوی برادران.
گفت و گوی مقبول از نگاه مـسیحیّت
گـفت و گوی مفید میان دو گروه مخالف تنها بر مبناهای مورد قبول دو طرف دست یافتنی و انجام شدنی است. این مبنای مورد قبول در گفت و گوی اسلام و مسیحیّت، همان انجیل و قرآن است.
۱٫ بـا پیـروان انـجیل گفت و گوی سودمند بر مـبنای سـیره و حـدیث استوار نمیشود
سیره پیامبر آکنده از جعل و تحریفهایی است که اعتماد بدان را دشوار میکند. احادیث منسوب به پیامبر اسلام نیز از دروغ و نسبتهای نـاروا مـصون نـمانده است؛ تا جایی که برخی از عالمان حدیث مـعتقدند کـه حتی در صحیح بخاری و صحیح مسلم، حدیث صحیح، مانند موی سفیدی است در پوست گاو مشکین فام.
۲٫ گفت و گوی درست نـباید تـفسیر قـرآن را مبنا قرار دهد
تکیه بر نظریه مفسران بزرگ در فهم قـرآن کاری است شایسته؛ و نیز میتوان بر مبنای اتفاق مفسران ـ با باز نگه داشتن باب اجتهاد ـ گفت و گو کـرد، امـا دسـت یافتن به چنین اتفاقی کاری است بس دشوار. همچنین آکنده بـودن تـفاسیر از تمسک به احادیث، مبانی کلامی و فلسفی و تصوّف و باطنیگری، که پیشتر مشتبه بودن آنها را توضیح دادیم، اسـتناد بـه تـفاسیر را ناموجّه میسازد.
امکان گفت و گو میان اسلام و مسیحیّت بر اساس انجیل و قـرآن
بـسیاری بـر آناند که تاریخ روابط اسلام و مسیحیّت بهترین گواهِ بینتیجه بودن گفت و گو میان پیـروان ایـن دو آیـین است، اما اینان توجه نکردهاند که مبانی این روابط نادرست و انگیزههای آنها نکوهیده بـوده اسـت. برخی معتقدند که میان مسیحیّت و اسلام تفاوتی جوهری و بنیادین وجود دارد. به راستی چـه اشـتراکی مـیان توحید و تثلیث، پسر خدا بودن مسیح و شهادت وی برفراز صلیب، تجسّد خدا و تنزیه او، قـربانی شـدن مسیح برای انسان و تلقی ایمان به مثابه تنها راه نجات وجود دارد؟
ما به وجـود اخـتلاف در ایـن موضوعات اساسی اذعان داریم، اما معتقدیم که گفت و گو بر مبنای سهل و سمح قرآن و نـیز عـرضه درست انجیل ما را از تفاوتهای ظاهری به باطنِ مشترک امور سوق میدهد. نـیز بـاید تـوجه داشت که میان انجیل و قرآن ربط و نسبتی برقرار است که پیروان هر دو کتاب را به امـتی یـگانه تـبدیل میکند. قرآن به توحیدِ کتابی و ایمان به مسیح فرا میخواند. از این رو، قـرآن و انـجیل یگانه مبنای گفت و گو میان اسلام و مسیحیت است.
شروط گفت و گوی کارآمد میان مسیحیت و اسلام
یـکم: گـفت و گو باید دوستانه و صمیمانه و به شیوه برتر و همراه با حکمت و اندرز نـیکو و بـه دور از جدال باشد؛
دوم: باید در پی عرضه داشتن بـاورهای خـود ـ و نـه تلاش برای در آوردن دیگری در سلک و آیین خود ـ بـاشد؛
سـوم: با هدف شناخت و تبادل نظر باشد؛
چهارم: بر مبنای مؤمن دانستن و محترم شـماردن بـاشد، نه تکفیر و نکوهش؛
پنجم: پیـشتر دیـدگاه مخالف درک و تـبیین شـود؛
شـشم: در پی تألیف قلوب و حلّ مشکلات و برطرف کـردن مـوانع باشد.
اصل کلی: انجیل و قرآن به گفت و گو فرا میخوانند
تبلیغ مـسیح در مـیان کسانی که از بنیاسرائیل نبودند، دعوت مـشرکان به پذیرش انجیل، سـفرهای تـبلیغی مسیح در سرزمینهای مختلف، به ویـژه شـرک زده، دعوت مسیح به تأسیس ملکوتِ خدا در زمین، فرستادن رسولان مسیح به هـمه عـالم، همه از قراین دعوت انجیل بـه گـفت و گـوست. قرآن نیز هـمه را، بـه خصوص اهل کتاب را، بـه گـفت و گو دعوت کرده است.
فصل اوّل: اسلام در اصطلاح قرآن
دین قرآن، بلکه دین خدا، بـه طـور مطلق همان اسلام است. برخی بـر ایـن باورند کـه ایـن اسـلام فقط همان آیین مـسلمانان است، ولی قراین قرآنی گواه آناند که اسلامِ قرآن همان اسلامِ کتاب است که پیامبر عـربی آن را بـه قوم خود ابلاغ کرد. قرآن نـام و مـفاد اسـلام را بـرگرفته از کـتب آسمانیِ گذشته مـیداند؛ و پیـامبر قرآن در هدایت خود مأمور شده است به پیروان اسلام در گذشته بپیوندد. اساسا قرآن کتابِ نازل شـده از آسـمان را یـکی میداند که به صورتهای مختلف بروز یـافته اسـت؛ و هـر کـتابی دیـگری را تـصدیق میکند؛ و قرآن نسخه عربی و تفصیل آن کتاب یگانه است. مبنا و موضوع ایمان نیز یکی است.
قرآن در پی تشکیل امت یگانه و میانه است؛ امتی که در میان یهودیانی که بـه مسیح و مادرش کفر میورزند و مسیحیانی که در شأن مسیح و مادرش غلوّ میکنند، به اعتدال عمل میکند. پس از دوران رسولان، پیروان مسیح به دو گروه تقسیم شدند که میتوان آنها را دو گروه سنّی و شیعه قلمداد کـرد. شـیعیان مسیحی، که به نصارا نامبردارند، تابع تورات شدند و آن را همراهِ انجیل مبنای عمل قرار دادند؛ و سنّیان مسیحی، که پیش از مسیحیّت مشرک بودند و یهودیت را نپذیرفته بودند، به آیین رسولان ملتزم شـدند. ایـن انشعاب در پیِ مجمع اصحاب مسیح در سال ۴۹م در اورشلیم صورت گرفت.
نصرانیها، یا مسیحیانِ پیشتر یهودی، با الهام از فیلون، بزرگترین متکلّم یهودی در روزگار
مسیح، بـر آن بـودند که کلمه اللّه به معنای اولیـن فـرشته الهی و اولین آفریده اوست؛ و مسیح کلمه خدا بود که بر مریم القا شد، اما مسیحیان سنّی مسیح را نطق ذاتی خدا میدانستند.
اسلامِ قرآن اسـلامِ عـالمانِ عدالت پیشه است؛ و ایـنان هـمان نصارایِ اهل کتاب هستند که از زمان حواریون مسیح خود را مسلِم میدانستند. قرآن به صراحت درباره گروهی از بنی اسرائیل که به مسیح ایمان آوردند و جامعه نصرانی را تشکیل دادند، از تأیید الهی سـخنی مـیگوید؛ و هم اینان را گروه هدایتگرِ به حق در میان قوم موسی میداند.
فصل دوم: انجیل در قرآن
قرآن در آخرین سوره نازل شده، و در یکی از آخرین آیات خود، تورات، انجیل و قرآن را در مقام و منزلتی یکسان قرار دادهـ اسـت. هر سـه کتاب، در نظر قرآن، از عناوین مشترکی چون کتاب، ذکر و فرقان برخوردارند؛ هر سه وحی الهی هستند و منبع اصـلیِ آنها لوح محفوظ و امّالکتاب است؛ هر سه به آیینی یگانه، کـه هـمان تـوحید است، دعوت میکنند.
در نظر قرآن، انجیلسخن خدا بر زبان کلمهخداست و مایه هدایت و پند تقواپیشگان است.
آیا در کـتابِ مـقدس، به خصوص انجیل، تحریفی صورت گرفته است؟
قرآن، نه صراحتا و نه تلویحا، نصارا را بـه تـحریف کـردن و انجیل را به تحریف شدن متهم نکرده است. قرآن تنها تحریف را به یهودیان نسبت داده است؛ آن هـم در آیات مدنی، و به معنای تأویل منحرف، نه تحریف لفظی. شبهه تحریف کتاب از نـظر قرآن، بر گرفته از آیـاتی اسـت که از کتمان بخشی از کتاب از مردم، چرخاندن زبان برای خدشه کردن در دین و تحریف کلمات از مواضع آن سخنی میگویند؛ مفاد دقیق هیچ کدام از این آیات تحریف کتاب نیست. نسبت کتمان متوجه گروهی از یهودیان اسـت که با تأویل خاصی از تورات، که با تفسیر قرآن همخوان نیست، در پیِ انکار دلالت کتاب بر درستی پیامبری [حضرت [محمّد بودند.
در هر حال، کتمان بخشی از کتاب از دیگران نه تنها به معنای تـحریف نـیست، بلکه به معنای وجود کتابی معتبر و مورد تأیید است. نسبتِ چرخاندن زبان در تلاوت کتاب نیز درباره خواندن برخی از آیات تورات به صورتی نادرست و نامقبول، از نظر قرآن، است؛ و به نوعی بـه اخـتلاف قرائتها بر میگردد. نسبتِ تحریف کتاب از مواضع آن نیز به اتفاق مفسران در دو مورد، یعنی وصف (حضرت) محمد در تورات و آیه رجم است؛ و مقصود از آن، با توجه به قراین قرآنی، همان تـحریف مـعنوی است؛ و هیچ کدام از این نسبتها متوجه مسیحیان و انجیل نیست.
باورِ قرآن به درستی کتاب، به ویژه انجیل
قرآن به درستیِ کتاب مقدس در زمانِ خویش گواهی داده است. گاهی درباره اهـل کـتاب گـفته است که کتاب را به شـایستگی، یـعنی هـمان گونه که نازل شده است، میخوانند. نیز بارها از کتاب
موجود در زمان خود به «کتاب اللّه» تعبیر کرده، و آن را «ما انزل اللّه» دانسته، و از ایمان بـدان سـخن گـفته است. قرآن خود را تصدیق کننده کتاب میداند، و بـدان اسـتناد و استشهاد میکند. آیا قرآن میتواند تأیید کننده کتابی تحریف شده و گواه گیرنده از کتابی تحریف شده باشد؟ قرآن اهل کتاب را بـه اقـامه تـورات و انجیل دستور میدهد و بارها همگان را بدانها ارجاع میدهد.
همچنین در قـرآن دو اصل کلّی و فراگیر وجود دارد که احتمال و امکان تحریف کتاب را منتفی میسازد: «لامبدّل لکلماته؛ سخنان خدا را تغییر دهندهای نـیست.» و «انـا نـحن نزلنا الذکر و انّا له لحافظون؛ ما ذکر را فرستادیم و نگاهبان آن هستیم.» ذکـر در قـرآن درباره دیگر کتابهای آسمانی نیز به کار رفته است.
آیا قرآنْ تورات و انجیل را نسخ کرده است؟
در قـرآن از نـسخ آیـهای با آیه دیگر سخن به میان آمده است، اما هرگز از نسخ کـتابهای پیـشین اثـری در آن نیست. یکی بودن کتابهای آسمانی، و نیز دعوت به ایمان به کتابهای آسمانی و همه پیـامبران گـذشته، بـدون فرق گذاشتن میان آنها، امام بودنِ کتاب موسی، تصدیق کننده بودن قرآن نسبت بـه کـتب پیشین، هیچ کدام با نسخ شدن تورات و انجیل توسط قرآن ـ چه در عقاید و چـه در احـکام ـ نـمیسازد.
انجیل یگانه و انجیل چهارگانه
همچنان که قرآن از انجیل یگانه سخن میگوید، انجیلهای چهارگانه نـیز بـر یکی بودن انجیل تأکید دارند. نیز بنا به برخی روایات، قرآن بر هـفت حـرف نـازل شده است؛ انجیل نیز بر چهارگونه و وجه نازل گشته است. پس حقیقت انجیل یکی است و قـرآن بـدان اشاره دارد، اما بروز و ظهور کتبی آن در چهار قالب بوده است.
فصل سوم: مـسیح در قـرآن
در شـانزده سوره قرآن از مسیح یاد شده است. تصویری که قرآن از مسیح ارائه میدهد، به مراتب بـرتر از تـصویر ارائه شـده از پیامبران بزرگ است. از نظر قرآن، رسالت مسیح هفت مزیّت بر رسالت هـمه پیـامبران دارد: ۱٫ مسیح بر هدایت و پیامبری زاده شد؛ ۲٫ مسیح در نبوت خویش از آغاز تولّد همه وحی را یکجا جمع کرد؛ ۳٫ مـسیح هـمه شیوههای رسالت الهی را به کار گرفت؛ ۴٫ مسیح از جانب روح القدس مورد تـأیید دایـمی و همه جانبه بود؛ ۵٫ مسیح به آسمان بـالا بـرده شـد؛ ۶٫ مسیح نشانه و مایه معلوم شدن روز قیامت اسـت؛ ۷٫ مـسیح در روز جزا با وجاهت و صاحب شفاعت است.
از نظر قرآن مسیح از مادری زاده شد که خـدا او را بـر زنان جهان برتری داده است. مـسیح بـه هنگام ولادت، از پیـامبری خـود سـخن گفت. در سیرهاش، علاوه بر رسالت، از عـصمت بـرخوردار بود و بینات و دلایل روشن به او داده شده بود.
فرجام مسیح از نظر قرآن
مـسلمانان و مـسیحیان درباره کشته شدن یا به صـلیب کشیده شدن مسیح اخـتلاف دارنـد؛ و این اختلاف را به قرآن و انـجیل نـسبت میدهند. ظاهرِ برخی از آیات قرآن کشته نشدن مسیح است، امّا دقت در تعبیرِ «شـبّه لهـم» ـ که به معنای مشتبه شـدن امـر بـر ایشان است، نـه بـه اشتباه گرفته شدن کـسی دیـگر ـ و نیز واژه وفات، که در معنای حقیقیِ آن (مرگ) به کار رفته است، و توجه به این کـه آیـات قرآن کشته شدن، نه وفات، را نـفی مـیکند، میتواند مـا را بـه بـاطن آیه رهنمون شود؛ و آمـوزههای قرآنی در این زمینه با آموزههای انجیل سازگار گردد. این تفسیر (وفات مسیح، زنده شدن مـجدد او و عـروجش به آسمان) با ظاهرِ برخی دیـگر از آیـات سـازگارتر اسـت؛ و بـا تاریخ قطعی و مـتواتر هـمخوانیِ کامل دارد.
شخصیّت مسیح در قرآن
بنا به ظاهر قرآن، مسیح بنده است، نه خدا، اما همین کـتاب مـسیح را کـلمه خدا و روح خدا میداند؛ و از این جهت، شخصیت مـسیح را رازآلود مـیکند؛ هـر چـه هـست، او فـراتر از دیگر انسانها و از مقرّبان و کرّوبیان است.
فصل چهارم: توحید و تثلیث در انجیل و قرآن
بزرگترین اختلاف در گفت و گو میان اسلام و مسیحیّت، در رابطه تثلیث مسیحی با توحید اسلامی جلوهگر شده اسـت. واقعیت آن است که تثلیثی که مورد انکارِ قرآن قرار گرفته، غیر از تثلیثی است که مسیحیان به آن معتقدند. تثلیثِ مسیحیان برگرفته از عمقِ توحید و سازگار با توحید ناب است و عناصر سـازنده آن در قـرآن یافت میشود.
هم تورات و هم انجیل به توحید فرا میخوانند. از اینرو، توحید، دعوتِ اصلی و مشترک هر سه کتاب آسمانی است. همان طور که مسلمان به وحدانیّت خدا گواهی مـیدهد، مـسیحی نیز در گواهی خود ایمان به خدای یگانه را اعلام میدارد.
تثلیث در قرآن
تثلیث در قرآن، یعنی قائل شدن به سه خدا: اللّه، مسیح و مادر او. چنین تـثلیثی کـفرآمیز است و در نزد برخی از جاهلان مـسیحی در شـبه جزیره رایج بوده است. حضرت مریم در تثلیث مسیحی جایی ندارد؛ و نیز در تثلیثِ قرآنی خدا تلقی شدن مسیحِ مخلوق و بشر نفی شده است؛ و خدا گـرفته شـدن انسان و هر مخلوق دیـگر کـفری است آشکار. همچنان که ضمیمه کردن بخشی از آفریدگان به خدا و نیز زاده شدن موجودی به عنوان خدا مورد انکار صریح قرآن قرار گرفته است، اکثریّت مسیحیان هرگز به هیچ کدام از ایـن وجـوه اعتقاد نداشتهاند. اعتقاد به خدا بودن مسیح مخلوق، نظریه یعقوبیان بوده است، که در مجمع جهانی مسیحیان، به سال ۴۵۱م، بدعت تلقی شد.
تثلیث مسیحی
مسیحیان در «بسماللّه» خود چنین میگویند: «به نـام پدر، پسـر و روحالقدس خـدای یگانه. آمین.» این سخن با تعبیر «نام» آغاز میگردد، و با تصریح به یگانگی خدا پایان مییابد. آنـچه میان این دو تعبیر آمده است، تفسیر آسمانی کیان و ذات الهی است. در شـهادت مـسیحی از صـدها سال قبل از اسلام تاکنون گفته میشود: «ایمان دارم به خدای یگانه، پدر که همه را در اختیار دارد و آفریننده آسمان و زمین و هـمه دیـدنیها و نادیدنیهاست؛ و به خدای یگانه عیسی مسیح، تنها پسر خدا، که قبل از همه زمـانها و دورانـها از پدر زاده شـد. نوری از نور خدای حقیقی از خدای حقیقی زادهای آفریده ناشده در جوهری متّحد با پدر؛ و او همان است کـه به واسطه او همه چیز بوده است. کسی که برای ما و نجات ما از آسـمان به زمین آمد و بـا روح القـدس از مریم عذرا تجسّد یافت و در قالب انسان درآمد. و به خاطر ما در دوران بنطیوس پیلاطس به صلیب کشیده شد و رنج و درد کشید و در قیر نهاده شد. و با جلال و عظمت خواهد آمد تا زندگان و مردگان را جزا دهـد. و ملکوتش را پایانی نیست. و به روح القدس خدای حیاتبخش که برآمده از پدر [به واسطه پسر [است. کسی که با پدر و پسر پرستیده و ستوده میشود، و اوست سخنگو به واسطه پیامبران و به یک تعمید برای آمرزش گـناهان گـواهی میدهم و رستاخیز مردگان و زندگی در دنیای دیگر را امید دارم. آمین.»
پس یک مسیحی در آغاز به توحید گواهی میدهد، سپس سرّ الهی را در ذات خدا، نه از بیرون، بسط میدهد؛ و تبیین میکند خدا از آفریدگانش مـنزّه و مـبرّاست، اما ذات او، که غیبی است پوشیده از آفریدگان، عبارت است از اللّه، کلمه یا مسیح و روح. این سه عنصر در قرآن نیز با تجلیل کامل آمده است؛ مسیحیان بر آناند که عـیسی بـن مریم، از آنرو که انسانی است زاده مریم، بنده است، نه خدا؛ و از آنرو که کلمه الهی است، مقام الوهیت دارد. همان طور که اهل سنت کلام الهی را قدیم میدانند، مسیحیان نیز کـلمه خـدا را قـدیم و اقنوم و وجهی از وجوه خدا مـیدانند. از نـگاه مـسیحیت، اقانیم سه گانه در خدای واحدِ احد صفاتی ذاتی، بلکه پیوندهایی کیانی و ذاتی هستند؛ کیفیت این پیوند نیز ناشناخته است.
فصل پنـجم: رابـطه قـرآن و انجیل
در قرآن پدیدهای ثابت و متواتر به چشم مـیخورد کـه نقشی محوری و اساسی در تعالیم آن دارد. قرآن همواره خود را با کتاب مقدس، عموما، و با انجیل و پیروان آن، خصوصا، خویشاوند میداند؛ و در پی آن است کـه پیـروان پرهـیزگار خود را در کنار اهل کتاب عدالت پیشه امتی یگانه قرار دهـد. قرآن آمده است تا به عرب «کتاب و حکمت»، یعنی تورات و انجیل، را به زبان خود بیاموزد.
ربط و نسبت قـرآن بـا کـتاب و انجیل
مبانی قرآنیِ انتساب به کتابهای پیشین عبارت است از: یکی بـودن کـتاب نازل شده، یکی بودن دین قرآن و کتاب، یکی بودن اسلام در تورات، انجیل و قرآن، یکی بودن وحـی از حـضرت نـوح تا
حضرت محمد، یکی بودن شریعت نازل شده برای جهانیان در اصول، عـلیرغم اخـتلاف در فـروع، هدایتگری حضرت محمد به کتاب و اسلام کتاب و مأمور شدن ایشان به پیوستن به پیـروان اسـلام پیـش از خودشان، تعلیم کتاب و حکمت (تورات و انجیل) به عرب، تفصیل و تبیین کتاب توسّط قرآن، تـصدیق و تـأیید کتاب توسط قرآن، امام و پیشوا بودن کتاب برای قرآن، اقتدای قرآن به هـدایتِ کـتاب و پیـروان آن، استناد قرآن به گواهی عدالت پیشگانِ اهل علم و کتاب.
جمعبندی از قواعد گفت و گو مـیان اسـلام و مسیحیّت
۶۹٫ اسلامِ قرآن همان اسلامِ کتاب (مقدس) است؛
۷۰٫ اسلامِ قرآن همان اسلامِ نـصرانی اسـت؛
۷۱٫ تـورات و انجیل در نظر قرآن، همان اعتبار و منزلت قرآن را داراست؛
۷۲. تورات و انجیل از تحریف مصون هستند و قرآن آنـها را تـحریف شده نمیداند؛
۷۳٫ قرآنْ انجیل و تورات را معتبر میداند؛
۷۴٫ قرآنْ ناسخِ تورات و انجیل نـیست؛
۷۵٫ انـجیل در حـقیقت یک کتاب است با چهار لفظ و تعبیر، که در معنا یکی هستند؛
۷۶٫ سیره اعجازآمیز مسیح، گـواهِ رسـالت و شـخصیت معجزهآمیز اوست؛
۷۷٫ رسالت مسیح فراتر از زمان خودش برای همه تاریخ است؛
۷۸٫ آمـوزههای قـرآن درباره فرجام مسیح، با آموزههای انجیل در این زمینه سازگار است؛
۷۹٫ مسیح در قرآن از امتیازات و برجستگیهایی برخوردار اسـت کـه او را برتر از پیامبران و جهانیان قرار میدهد؛
۸۰٫ شخصیت مسیح در قرآن فراتر از پیامبران و همه جـهانیان تـصویر شده است؛
۸۱٫ مسیحیان مانند مسلمانان اهل تـوحیدند؛
۸۲٫ نـظریه تـثلیث مسیحی تفسیر آسمانی کیان ذات یگانه الهی اسـت؛
۸۳٫ قـرآن ربط و نسبتی آشکار با کتاب و پیروان آن، به ویژه با انجیل و مسیحیان، دارد؛
۸۴٫ تصریح قـرآن بـه نام برده شدن از حضرت مـحمد در تـورات و انجیل از مـتشابهات قـرآنی اسـت؛
۸۵٫ رسالت [حضرت] محمد همان تأیید و تـفصیل کـتاب است؛
۸۶٫ هدف اصلی قرآن دعوت به توحید اهل کتاب است؛
۸۷٫ قرآن وحـیی اسـت برگرفته از وحی انجیل و تورات؛
۸۸٫ وحی مـسیحی بیش از آن که کلامِ نـازل شـده باشد، شخصِ نازل شده اسـت.
نـقد اجمالی کتاب
در این بخش از مجلّه هفت آسمان به نقد کتابهای معرفی شده پرداخـته نـمیشود، اما بنا به دلایلی، از جـمله گـشوده شـدن باب نقد نـوعِ مـواجهه و رویکرد این کتاب، بـر آن شـدیم که برخی
اشکالات کلّی این کتاب را یادآور شویم؛ و نقد تفصیلیِ آن را به زمانی واگذاریم کـه دیـدگاههای یوسف حدّاد به طور کامل و دقـیق هـمراه با ادلهـ آن طـرح و سـپس در ترازوی نقد گذارده شـود.
یکم: نویسنده محترم این کتاب نظریّات خود را در قالبِ «درآمدی بر گفت و گوی اسلام و مسیحیت» و بـه عـنوان قواعد اساسی این گفت و گو ابـراز داشـته اسـت. آنـچه پس از مـرور اجمالی بر مـفاد کـتاب در ذهن خوانندگان نقش میبندد، تصویری است نامطلوب و ناخوشایند از امری مطلوب و بایستنی. برآیندِ گفت و گویی که ایـن کـتاب در پیـِ تمهید آن است، پیشاپیش مشخص و یکجا به سـودِ طـرف مـسیحی اسـت. هـیچ کـدام از قواعد پیشنهادیِ ایشان دامنگیر جانب مسیحی نیست؛ و هر کدام از آنها بیانگر یا زمینهساز بخشی از آموزههای بنیادین مسیحیان است. دیالوگی که در پیِ مصادره همه داراییهای یک طرف بـه نفع طرف دیگر است و به مونولوگ مانندتر است، با آنچه از گفت و گو به عنوان پایانی بر نزاعهای دیرین و راهی برای زندگیِ صلحآمیز و سعادتمندانه انتظار میرود فاصله زیادی دارد.
این نوع گـفت و گـو برخاسته از همان موضع دیرین تبشیر ـ البته با روشهای امروز پسند ـ است. این موضع، فارغ از این که درست و قابل دفاع است یا نه، به هیچ وجه در دنیای امروز کارآمد تـلقی نـمیشود.
دوم: روشی که یوسف حداد در بررسی آموزههای اسلام و قرآن پایهگذاری کرده است، کاملاً بدیع، اما ناموجّه است. ایشان معتقدند که در فهم آموزههای اسلام بـاید تـنها و تنها به قرآن رجوع کـرد و هـمه تلاشهای علمی و برداشتهای فکریِ اندیشمندان مسلمان را فرو گذاشت و نادیده گرفت. تردیدی نیست که اولین و آخرین مرجع دینی در اسلامْ قرآن است؛ و هر چه مخالف صـریح آیـات قرآنی باشد، مردود اسـت. امـا کیست که نداند در اسلام، بنا به فرموده قرآن کریم، سنّت پیامبر اکرم نیز از منابع اساسی اعتقاد و عمل اسلامی است؛ و نیز علوم اسلامی در بستر همین قرآن و در پرتو تعلیمات این کتاب الهـی شـکل گرفتهاند؛ و مدد نگرفتن از آنها ـ البته در چارچوب موازینی که در خود همین علوم یا فلسفههای آنها مورد بحث بوده و هنوز هم قابل بحث است ـ میتواند پژوهشگر را به تفاسیری نادرست یا ناهمگون رهـنمون شـود.
تلاشهای عـلمی اندیشمندان یک دین درباره منابع و باورهای آن دین، گنجینهای از معارف والا و در خور توجّه را فرا روی محققان و مؤمنان آن دین قرار مـیدهد. بیتوجّهی به این گنجینه، به بهانه مخدوش یا مدسوس بودن بـخشی از آنـها، بـه معنایِ نادیده گرفتن محصول جمعیِ بیشماری از انسانهای مؤمن و اندیشمند، و محروم ماندن از این دستاورد عظیم اندیشه بشری اسـت کـه در بستر معارف آسمانی شکل گرفته و عمق یافته است.
به علاوه، همه علومِ رویـیده در گـلزار کـتاب و سنت، برخوردار از روشها و ابزارهایی علمی و معتبرند که دستاوردشان را برای همگان ـ در صورت اذعان به اعتبار مـنابع، روشها و ابزارهای
مورد استفاده و فرایند طی شده در استنباط و استنتاج ـ قابل اطمینان میسازد. بـنا به این فرض کـه مـنبع و مصدر اصلی علوم اسلامی(قرآن) را میپذیریم ـ که یوسف حداد بدان ملتزم است ـ و روشهای معمول در علوم اسلامی نیز مورد قبول در همه علوم مشابه هست ـ و اگر در آنها بحثهایی راه داشته باشد حتما در جـای خود قابل بررسی است ـ تنها راه ایراد خدشه، اعمال و تطبیق شیوههای استنباط و استنتاج است. و یوسف حداد چون دیگران میتواند با بهرهگیری از همان شیوهها ـ در صورت داشتن مهارت علمی لازم ـ در این فرایندِ استنتاج شـرکت کـند، و یا بدان منتقدانه بنگرد. اما هیچ گاه نمیتواند، و نباید، همه آن علوم و دستاوردهایش را به هیچ انگارد. البته همین مؤلف محترم در جای جای کتاب حتی به اقوال شاذ و نادر عالمان اسلامی اسـتناد کـرده است؛ و در مراجعه به آیات قرآن همان کاری را ـ البته به مراتب ضعیفتر ـ انجام داده است که همه مفسران انجام میدهند؛ مفسرانی که او نظر آنها را ـ مگر در صورت تحقق اجماعی که هیچ گـاه دسـت یافتنی نبوده است ـ معتبر نمیداند.
جدا کردن منابع اصلی دین از همه ذهنیتهای عالمان و مؤمنان آن، اگر در مسیحیت و یهودیّت اِعمال شود، بیشترین ضربه را به پیکره این دو آیین وارد خواهد کرد. آیا هـیچ یـهودی مـیپذیرد که تورات بدون سنت شـفاهیِ آن ـ کـه عـمدتا در تلمود تبلور یافته است ـ فهم و تبیین شود؟ مسیحیّتی که حتی در مبنا قرار دادن انجیلهای چهارگانه فعلی ـ در میان دهها انجیل رایج در میان مسیحیانِ سـدههای اول مـیلادی ـ نـظر و اجتهاد رهبران و مجامع خود را ملاک دانسته است و جـریان غـالب آن تا به امروز به بدیهیترین اعتقاد و عمل خود در صورت تصویب پاپ و مجمع کاردینالها التزام و پایبندی نشان میدهد، اگر از آن خـواسته شـود کـه همه نگرشها و تلقّیهای عالمان و مؤمنان مسیحی را نادیده بگیرد، دچار چـه خلأ و بحرانی خواهد شد؟
سوم: حتی اگر آثار عالمان اسلامی و ذهنیتهای مشترک قاطبه مسلمانان را نادیده بگیریم، و با صرافت طـبع و بـساطت ذهـن خویش به قرآن رجوع کنیم، هرگز نمیتوانیم برداشت یوسف حدّاد از قـرآن و اسـلام را قابل قبول بدانیم. البته ممکن است ما هم با او در برخی نکات جزئی و برداشتهای خاص همراه بـاشیم، امـا تـبیین او و مبانی شکل دهنده این تبیین، نه قابل استخراج از قرآن کریم هستند و نـه قـابل تـطبیق با آیات این کتاب عظیم؛ حتی اگر ظواهر آن را فرو بگذاریم و به باطن آنـها نـظر کـنیم؛ کاری که یوسف حداد بارها مدّعی آن شده است.