مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

بررسی کاربردهای لقب «امیرالمؤمنین» در بستر تاریخ اسلام

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (از صفحه ۱۲۷ تا ۱۵۲)
بررسی کاربردهای لقب «امیرالمؤمنین» در بستر تاریخ اسلام (۲۶ صفحه)

چکیده

این پژوهش، در بازشناسی کاربردهای لقب امیرالمؤنین، مشتمل بر سه فصل: «بررسی واژگانی»، «نخستین کاربرد» و «گسترش کاربرد» است، که در دو قسمت، در دو شماره پیاپی از مجله، ارائه خواهد شد. قسمت نخست پژوهش که در این شماره تقدیم می‌شود، تا بخشی از آخرین فصل (گسترش کاربرد) را دربرمی‌گیرد، و ادامه آن فصل، ان‌شاءالله‌ در شماره بعدی تقدیم خواهد شد. همچنین، نتیجه‌گیری پژوهش، به‌طور یک‌جا، در پایان قسمت دوم، ارائه خواهد شد.

کلمات کلیدی

امیرالمومنین، خلافت، واژه شناسی و تاریخ اسلام
تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۲۷)


‌ ‌‌‌فـصلنامه‌

علمی-تخصصی تاریخ در آینۀ پژوهش

صفحات ۱۲۷-۱۵۲

سال پنجم،شمارۀ اول‌،بهار‌ ۸۷‌

۲ L

rorriM ni yrotsiH

:hcraeseR fo

ylretrauQ cimedacA nA

۸۰۰۲ gnirpS,1.oN,5 loV

بررسی کاربردهای لقـب‌«امـیر المـؤمنین»در بستر تاریخ اسلام (۱)

حامد منتظری مقدم

عضو هیئت علمی مؤسسه‌ آموزشی و پژوهشی امام خمینی‌ قـدّس‌ سرّه

چکیده

این پژوهش،در بازشناسی کاربردهای لقب امیر المؤمنین،مشتمل بر سه فـصل:«بررسی واژگانی»،«نخستین کـاربرد»و«گـسترش کاربرد»است،که در دو قسمت،در دو شمارۀ پیاپی از مجله‌،ارائه خواهد شد.قسمت نخست پژوهش که در این شماره تقدیم می‌شود،تا بخشی از آخرین فصل(گسترش کاربرد)را دربر می‌گیرد، و ادامۀ آن فصل،ان شاء اللّه در شمارۀ بعدی‌ تـقدیم‌ خواهد شد. همچنین،نتیجه‌گیری پژوهشی،به‌طور یک جا،در پایان قسمت دوم،ارائه خواهد شد.

واژگان کلیدی:

امیر المؤمنین،خلافت،واژه‌شناسی و تاریخ اسلام.

مقدمه

حکومت و امور مربوط به آن،از‌ جمله‌ مسائلی است که در مطالعه تـاریخ و تـمدن جوامع گوناگون به آن‌ها توجه می‌شود.براین اساس،لقب‌های حکومتی و کاربردهای آن‌ها،کما بیش به دقت،شناسایی و در منابع تاریخی به ثبت‌ رسیده‌ است.در تاریخ اسلام نیز برای حاکمان-در دوره‌های مـختلف-لقـب‌هایی گاه عام و گسترده و گاه خاص و محدود به زمان‌ها و مکان‌هایی معیّن شناخته شده است.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۲۸)


در دنیای اسلام،نخستین فرمان‌روا‌،حضرت‌ محمد‌ صلّی اللّه علیه و آله بود‌ که‌ با‌ لقب رسول اللّه بر مسلمانان فـرمان رانـد.جانشینان او(خلفا)از لقب‌هایی چند،مانند امیر المؤمنین بهره جستند.

مسئله در این‌ نوشتار‌ این‌ است که«در تاریخ اسلام،لقب امیر المؤمنین‌ چه‌ کاربردها و مفاهیمی داشته است؟»

در پژوهش حاضر که رویکردی تـوصیفی-تـحلیلی دارد،ضـمن پاسخ‌گویی به مسئلۀ یاد شـده کـوشش مـی‌شود‌ تا‌ چگونگی‌ پیدایش این لقب و نیز تداوم و تحول مفهومی آن در بستر‌ اسلام بازشناسی شود.

الف)بررسی واژگانی

امیر المؤمنین(امیر مؤمنان)از اضافۀ واژۀ«امـیر»بـه واژۀ«مـؤمنین»ساخته‌ شده‌ است‌.به جز ترکیب یاده شـده،واژۀ امـیر در ترکیباتی،هم‌چون امیر‌ الحاج‌،امیر البحر(دریا سالار)، امیر المراء،۱امیر لشکر،۲امیر داد،۳امیر مجلس،۴و امیر المسلمین۵به کـار‌ رفـته‌ اسـت‌.

به منظور شناخت هرچه دقیق‌تر واژۀ ترکیبی امیر المؤمنین،لازم است هـر‌ دو‌ بخش‌ این ترکیب(مضاف و مضاف الیه)شناسایی شود:

(۱).معین،فرهنگ فارسی،ج ۴،بخش دوم،ص ۲۸-۲۹‌.

(۲).عنوان‌ امیر‌ لشگر در نظام ایران تـا ۱۳۱۳ ش مـعمولی بـود و از آن پس سرلشگر به جای‌ آن‌ معمول گردید (معین،همان،ج ۱،ص ۳۵۷٫

(۳).امیر داد(میر داد)عـنوان کـسی بود که‌ اجرای‌ اوامر‌ شاه در روز مظالم یا تصدی امور مظالم را به عهده داشت(معین،همان‌،ج ۱،ص ۳۵۶‌.

(۴).امـیر مـجلس،عـنوان منصبی در دربار سلجوقیان آسیای صغیر و رئیس دیوان تشریفات بود‌(معین‌، همان‌،ج ۱،ص ۳۵۷).در دولت مـمالیک مـصر،امـیر مجلس به معنای صاحب شورا و هم پایۀ اتابک و هم‌ رتبۀ‌ او بود(ر.ک:ابن خلدون،تـاریخ ابـن خـلدون،ج ۴،ص ۶۹۷).

(۵).برای نخستین بار سعد‌ بن‌ ابی‌ وقاص که فرماندۀ لشگریان قادسیه بود به عـنوان امـیر المسلمین خوانده شد.همچنین هنگامی که‌ یوسف‌ بن‌ تاشفین(۴۱۰-۵۵۰ ق)قدرت را در مغرب به دسـت گـرفت،از خـلیفه‌ مستظهر‌ عباسی(۴۸۷-۵۱۲ ق)،لقب امیر المسلمین را دریافت کرد و«خلیفه…به علت آن‌که[یوسف]به مقام خلافت احـترام‌ مـی‌گذارده‌ است،وی را امیر المسلمین خوانده است…»(ابن خلدون،مقدمه ابن خلدون‌،ج ۱،ص ۴۳۶‌ و ۴۴۰).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۲۹)


۱٫واژۀ امیر(مضاف در تـرکیب)در‌ اصـل‌،لغـتی‌ سامی۱و عربی،از ریشه امر،به معنای‌ دستور‌ و فرمان است.۲بر این اساس،به صاحب امـر،امـرکننده و کسی که فرمان او‌ نافذ‌ است،امیر گفته می‌شود.۳جمع‌ واژۀ‌ امیر،امرا‌،مـؤنث‌ آنـ‌ امـیره،و مصدرش به دو شکل امره‌ و اماره‌(امارت)است.۴

در فارسی،واژۀ امیر معادل با واژه‌هایی،هم‌چون فرمان‌روا،شـاه‌،۵سـردار‌ و سـپهسالار۶به کار رفته است.همچنین‌ واژۀ آدمیرال۷در زبان‌ انگلیسی‌ برای مقام نظامی دریـا سـالار‌ و دریابان‌ به کار می‌رود که شکل تغییر یافتۀ امیر البحر است.۸

شایان توجه آنکه‌ در‌ عربی،یـکی از واژهـ‌های به‌ کار‌ رفته‌ برای فرماندۀ نیروی‌ دریایی‌، «الامیرال»است۹که به‌ گـمان‌،عـربی شدۀ آدمیرال باشد.

در تاریخ اسلام از همان آغـاز،واژۀ امـیر واژهـ‌ای شناخته‌ شده‌ و مورد استفاده بود، چنان‌که مـردم جـاهلیت‌(نامسلمانان‌)،پیامبر اکرم‌ صلّی‌ اللّه‌ علیه و آله را به‌ عنوان امیر مکه و امیر حجاز خـطاب مـی‌کردند.۱۰

روی هم رفته در تاریخ اسلام واژۀ‌ امـیر‌ نـخستین کاربردها،بـر فـرماندۀ نـظامی اطلاق‌ می‌شد‌،چنان‌که‌ کسانی‌ را‌ که از سـوی‌ پیـامبر‌ اکرم صلّی اللّه علیه و آله و خلفا به فرماندهی مأموریت‌های جنگی منصوب می‌شدند،امیر مـی‌گفتند.۱۱هـم‌زمان‌،این‌ واژه‌ برای (۱).لوئیس،زبان سـیاسی اسلام،ص ۹۹٫

(۲).جبران‌ مسعود‌،الرائد‌،فـرهنگ‌ الفـبایی‌ عربی‌-فارسی،ج ۱،ص ۲۷۴،مادۀ امر.

(۳).«الامـیر:ذو الأمـر،الامر،الملک لنفاذ أمره»(ابن منظور،لسان العرب،ج ۱،ص ۲۰۴ و ۲۰۶).

(۴).ابن منظور،لسان العرب،ج ۱،ص ۲۰۶٫

(۵).جـبران مـسعود،همان،ج ۱،ص ۲۸۲،مادۀ‌ امیر.

(۶).معین،هـمان،ج ۱،ص ۳۵۶٫

(۷).

.larimdA

(۸).

.۳۹۷٫P,1.loV,acinnatirB aideapolcycnE

(۹).جـبران مـسعود،همان،ج ۱،ص ۲۸۲٫

(۱۰).ابن خـلدون،مـقدمه ابن خلدون،ج ۱،ص ۴۳۶٫

(۱۱).ر.ک:ابن خـلدون،هـمان؛دائره المعارف تشیع،ج ۲،ص ۵۲۲،مدخل امیر‌ المؤمنین‌.چنان‌که در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،گفته می‌شد امیر سـریّه(مـأموریت نظامی)…(برای نمونه،ر.ک:طبری،تاریخ الامـم و المـلوک،ج ۲،ص ۴۰۲).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۳۰)


حاکمان مـناطق گـوناگون نـیز کاربرد یافت۱سپس واژۀ‌ امـیر‌ در نقش لقبی برای حاکمان استان‌ها و مقامات عالی نظامی پذیرفته شد،چنان‌که این واژه،در دوره‌های متأخرتر،از سـوی فـرمانروایان تعدادی از استان‌های‌ آسیای‌ میانه برگزیده شـد.۲

۲٫واژۀ مـؤمنین‌(مـضافه‌ الیـه در تـرکیب)،جمع واژۀ مؤمن،۳بـه مـعنای ایمان آورندگان است.این واژه در اصل،عربی و مصدر آن،کلمۀ ایمان-ضد کفر-است.۴ایمان‌ می‌تواند‌ نسبت بـه امـور گـوناگون‌ تحقق‌ یابد،اما در فرهنگ اسلامی،مراد از ایـمان، پذیـرش آیـین و شـریعت اسـلام و بـاور قلبی آن است.۵

مؤمنین در نگرشی اسلامی،جایگاه بسیار ارزش‌مندی دارند.دین‌داران تنها (۱).چنان‌که گفته می‌شد:امیر‌ کوفه‌،امیر بصره،امیر شام،امیر مصر.برای نمونه،ر.ک:طبری،همان،ج ۴،ص ۵۴۶ و ج ۵،ص ۳۳۸٫

(۲).

.۳۹۷٫P,1.loV,acinnatirB aideapolcycnE

هـمچنین،برای آگاهی بیشتر،ر.ک:

.۰۴۴-۸۳۴٫P,1.loV,malsI FO AIDEAPOLCYCNE ehT

بررسی‌ها نشان می‌دهد‌ که‌ واژۀ امیر‌ در زبان عربی در دوران پس از اسلام،بیشتر برای فرماندهان نظامی به کار می‌رفت،اما در‌ فارسی،در همان سده‌های نخستین پس از اسلام،واژۀ امیر برای‌ حاکمان‌ منطقه‌ای‌ کاربرد شـایعی داشـت و لقب رسمی برخی از خاندان‌های حکومت‌گر ایرانی بود چنان‌که سامانیان(۲۶۱- ۳۸۹ ق)،هریک به ‌‌امیر‌ شهرت داشتند(برای آگاهی از نمونه‌های کاربرد این واژه در فارسی،ر.ک:نرشخی، تاریخ‌ بخارا‌،ص ۸۱‌-۸۳).خواجه نظام الملک(مقتول به سـال ۴۸۵ ق)در سـیاست‌نامه دربارۀ القاب و تعدد آن‌ها پای‌ فشرده است که سامانیان یک لقب داشته‌اند.او در ذکر لقب آنان،جز‌ یک مورد،برای همه‌شان‌ لقب‌ امیر را شـناسایی کـرده‌است(ر.ک:سیاست نامه(سیر اللموک)،ص ۱۸۹).

(۳).واژۀ مـؤمن در ایـنجا در جایگاه صفت برای انسان کاربرد یافته است.افزون بر این کاربرد،این واژه یکی از اسامی-یا‌ اوصاف-خداوند نیز هست.{/«هو اللّه الّذی لا إله إلاّ هو الملک القدّوس السـّلام المـؤمن المهیمن…»/}(حشر(۵۹)آیه ۲۳).

(۴).گـفتنی اسـت که مفهوم واژۀ ایمان،از آغاز در کانون توجه‌ عموم‌ مسلمانان قرار داشت و برای ایشان این مسئله بسیار مهم بود که ایمان چه هنگام تحقق و چه هنگامی زوال می‌یابد.در همان دهه‌های نخستین تاریخ اسـلام،اخـتلاف بر سر مسئلۀ یاد‌ شده‌،در چارچوب کلامی دو فرقۀ خوارج و مرجئه نمایان شد. خوارج،عموما براین باور شدند که با ارتکاب گناه کبیره،ایمان زوال می‌یابد،اما مرجئه در اساس،هرگونه تأثیر عـمل‌ را‌ بـر ایمان،انـکار کردند.(برای آگاهی بیشتر،ر.ک:برنجکار،آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، ص ۱۷-۱۹).

(۵).ابن منظور،لسان العرب،ج ۱،ص ۲۲۳-۲۲۴٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۳۱)


هنگامی که بـه دین‌باوری برسند و دین با عبور‌ از‌ زبان‌،به قلب و جانشان راه یابد‌، مـؤمن‌ بـه‌ شـمار می‌آیند،وگرنه فقط مسلمان خواهند بود.۱

همچنین براساس آموزه‌های قرآنی،مؤمنان با یکدیگر برادرند.۲برادری و اخوّت ایـمانی،‌ ‌اسـاسی‌ترین پایه برای‌ تحقق‌ جامعۀ‌ اسلامی و فراهم کنندۀ زمینه آن است که مؤمنان‌ با‌ تـکیه بـر احـساسی مشترک از پیوند دینی موجود در میان خود، فراتر از مرزهای جغرافیایی،قومی و زبانی،امت واحدی‌۳را‌ شکل‌ مـی‌بخشند.

حال با توجه به آنچه دربارۀ هریک از دو‌ جزء ترکیبی امیر المؤمنین گفته شـد،دربارۀ مفهوم‌شناسی این تـرکیب،بـه روشنی می‌توان به این سه نکته دست‌ یافت‌:

نخست‌،آنکه امیر المؤمنین،هم‌چون هر امیر دیگری،جایگاه فرمان‌روایی (امارت)داشت‌.ازاین‌رو‌،انتظار این بود که از سوی افراد تابع خود(مؤمنین)، فـرمانبرداری شود.۴برهمین اساس می‌توان میان‌ پیدایش‌ این‌ واژه و دستور اطاعت از زمام‌داران(اولوالامر)۵در قرآن کریم ارتباط یافت.۶

برخورداری‌ از‌ چنین‌ مفهومی سبب می‌شد تا در شرایط خاص،دربارۀ برخی از افراد ملقّب امیر به‌ امیر‌ المـؤمنین‌،بـر لقب امیر(به تنهایی)تأکید شود،چنان‌که دربارۀ عثمان بن عفّان-پس از‌ بروز‌ مخالفت‌های عمومی-چنین گفته شد:«(او)امروز،امیر شماست،حق او بر شما‌،شنودن‌ و اطاعت‌ است».۷ (۱).در این‌باره،در قرآن کریم چـنین آمـده است:«[برخی از]بادیه‌نشینان گفتند:ایمان آوردیم‌،بگو‌: ایمان نیاورده‌اید،لیکن بگویید:اسلام آوردیم،و هنوز در دل‌های شما ایمان داخل نشده‌ است‌»(حجرات‌ (۴۹)آیه ۱۴).

(۲).{/«إنّما المؤمنون إخوه…»/}(همان،آیه ۱۰).

(۳).{/«إنّ هـذه أمـّتکم أمّه واحده…»/}(یونس‌(۱۰‌)آیه ۹۲).

(۴).امیر المؤمنین در مسیر تاریخ اسلام جایگاه پرفراز و نشیبی داشت‌.باوجوداین‌،حتی‌ در دورۀ نشیب و افول قدرت سیاسی‌اش،او در قلمروی خود،نفوذ معنوی داشت.

(۴).{/«یا أیّها‌ الّذین‌ آمنوا‌ أطـیعوا اللّه و أطـیعوا الرّسـول و اولی الأمر منکم…»/}(نساء(۴)آیه ۵۹).

(۵).

.۵۴۴٫P,1.loV‌,mslsI‌ fO aideapolcycnE ehT

(۷).«امـیر کـم الیـوم،له علیکم السّمع و الطّاعه…»(زبیر بن بکّار،الاخبار الموفّقّیات،ص ۴۸۵‌-۴۸۶‌).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۳۲)


امام علی علیه السّلام نیز در اشاره به ناگریز شدن خود به‌ پذیرش‌ حـکمیّت(سـال ۳۷ ق) چـنین فرمود:«دیروز[پیش از‌ این]من‌ امیر‌ بودم و امروز مأمور[فرمان‌بردار] شـدم…»۱

دوم،ایـنکه امیر‌ المؤمنین‌ بر مؤمنین فرمانروایی می‌یافت،و-چنان‌که گذشت-با تکیه بر آموزه‌های دینی،مؤمنین،احساس‌ مشترکی‌ از پیوند دینی مـوجود در‌ مـیان‌ خـود داشتند‌.بر‌ این‌ اساس،در دوره‌هایی دراز از تاریخ‌ اسلام‌،وجود چنین احـساسی در میان مسلمانان(مؤمنان)،این امکان را نیز فراهم‌ می‌ساخت‌ که حاکمان جهان اسلام به نام‌ امیر المؤمنین بر هـمۀ‌ مـسلمانان‌ در سـراسر قلمروی اسلامی(امت‌ واحد‌)،امارت کنند۲و دست کم بر چنین قـلمروی،نـفوذ معنوی داشته باشند.

نکتۀ سوم‌،و بی‌گمان‌ مهم‌ترین نکته این است که‌ واژۀ‌ مؤمنین‌(مضاف الیه در‌ ترکیب‌)۳چـون در بـردارندۀ مـفهومی‌ دینی‌ بود،ترکیب امیر المؤمنین را نیز از صبغه‌ای دینی برخوردار می‌ساخت.

از آنچه گـذشت‌،روشـن‌ شـد که کلمۀ امیر(بخش نخست‌ امیر‌ المؤمنین)واژۀ‌ مستقل‌ عربی‌ است،ازاین‌رو برای اعراب‌،پیـش و پس از اسـلام،آشـنا و شناخته شده بود و در گفت‌وگوهای ایشان کاربرد می رفت.باوجوداین‌،با‌ توجه به مفهوم کـلمۀ مـؤمنین(ایمان‌ آورندگان‌ به‌ اسلام‌)،پیدایش‌ ترکیب امیر المؤمنین‌ را‌ باید در دوران پس از اسلام بازشناخت.

(۱).«انّی کـنت بـالأمس أمـرا فاصبحت الیوم مأمورا»(مسعودی،مروج‌ الذهب‌،ج ۲،ص ۴۰۰‌).

(۲).با پیدایش مدعیان متعدد برای منصب خلافت‌ در‌ دورهـ‌هایی‌ از‌ تـاریخ‌ اسلام‌،واژۀ امیر المؤمنین نیز به طور هم‌زمان،دربارۀ چندین فرد به کار مـی‌رفت.در چـنین شـرایطی نیز همۀ کسان(مؤمنان)ی که در قلمرویی خاص به امارت یکی‌ از کاربران این واژه تن می‌دادند،بـه لحـاظ نظری،جامعه مستقل ایمانی(امت)پدید می‌آورند و میان خود احساس پیوستگی دیـنی یـا مـذهبی و یا فرقه‌ای داشتند.

(۳).شایان توجه آنکه بنابر قواعد‌ دستور‌ زبان عربی،مضاف الیه بر مـضاف تـأثیرات مـتعددی دارد،چنان‌که هرگاه مضاف الیه معرفه باشد،مضاف نیز معرفه خواهد شد.در ایـن بـخش از نوشتار نیز به لحاظ مفهوم‌شناسی‌،بر‌ تأثیرگذاری مفهومی مضاف الیه بر مضاف تأکید شده است.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۳۳)


نـخستین کـاربرد

۱٫کاربرد دربارۀ علی بن ابی طالب علیه السّلام

ابتدا باید دانست کـه‌ یـکی‌ از موارد اختلاف میان شیعه‌ و سنی‌،۱دربارۀ نـخستین کـاربرد (پیـدایش)واژۀ امیر المؤمنین است.بیشتر مورخان اهل سـنت بـرآنند که این واژه برای نخستین بار دربارۀ خلیفۀ دوم،عمر بن‌ خطاب‌(دورۀ خلافت ۱۳-۲۳‌ ق)به‌ کـار رفـته است،۲اما شیعیان امامی بـر ایـن باورند کـه پیـدایش ایـن واژه،در مورد علی بن ابی طالب عـلیه السـّلام و در اساس،لقبی بوده که خدای تعالی به علی‌ علیه‌ السّلام داده است و هـیچ کـس دیگر،چه قبل و چه بعد از او،بـرازندۀ این لقب نیست.۳در حـدیث آمـده است که خدا،علی عـلیه السـّلام را امیر المؤمنین نامیده است‌ و هرکسی‌ دیگر به‌ این نام خوانده نمی‌شود،چنان‌که حـتی قـائم آل محمد عجّل اللّه تعالی فرجه الشـریف را نـیز امـیر‌ المؤمنین نمی‌گویند و ایـشان را بـقیه اللّه خطاب می‌کنند.۴

شیخ مـفید(م ۴۱۳‌ ق)دانـشمند‌ نام‌دار‌ امامی،در ردّ فرقۀ زوال یافتۀ شمطیّه که به امامت محمد فرزند امام صادق علیه السـّلام مـعتقد ‌‌بودند‌،می‌نویسد:

محمد بن جعفر پس از پدرش قـیام بـه شمشیر کـرد و امـیر المـؤمنین‌ نامیده‌ شد‌،و هیچ قـیام‌کننده‌ای از خاندان ابی طالب به این لقب نامیده نشده است.و امامیه متفق‌اند بر‌ اینکه هرکس پس از امـیر المـؤمنین(علی علیه السّلام)بدین نام نـامیده شـود‌ او خـود،نـیز بـپذیرد]به‌ کاری‌ منکر(حـرام)ارتـکاب یافته است.۵

(۱).نگارنده در این قسمت از نوشتار،کوشیده است صرفا گزاره‌هایی را که با موضوع سخن،پیوستگی تـنگاتنگ دارد،مـطرح کـند.بر همین اساس در مواردی ناگزیر‌ از بررسی پارهـ‌ای اخـتلافات مـیان مـذاهب بـوده اسـت.

(۲).در این‌باره،در ادامۀ نوشتار به تفصیل بررسی خواهد شد.

(۳).دائره المعارف تشیع،ج ۲،ص ۵۲۲-۵۲۳،مدخل امیر المؤمنین،با وجود پرهیز امامیه از‌ کاربرد‌ این لقب دربارۀ افرادی به جز علی علیه السـّلام که البته در موارد اختیار-نه تقیه-این‌گونه بوده است،شیعیان اسماعیلی این لقب را دربارۀ خلفای فاطمی،و شیعیان زیدی آن‌ را‌ دربارۀ امامان خود به کار می‌بردند؛در این‌باره پس از این در متن نوشتار،بـررسی تـفصیلی انجام خواهد شد.همچنین دراین باره،ر.ک:

.۵۴۴٫P,1.loV,malsI fO aideapolcycnE ehT

(۴).طریحی‌،مجمع‌ البحرین،ج ۱،ص ۱۰۲٫ابن مردویه آورده است که جبرئیل در محضر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،علی علیه السّلام را امیر المؤمنین خواند(امینی،الغدیر،ج ۸،ص ۸۷).

(۵).شیخ مـفید،الفـصول‌ المختاره‌،ص ۳۱۱‌.همچنین ر.ک:بحرانی،النجاه فی القیامه‌ فی‌ تحقیق‌ امر الامامه،ص ۱۹۷-۱۹۸٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۳۴)


بر این اساس،حتی از نظر فقهی در میان امامیه سخن از حرمت کاربرد لقب امـیر المـؤمنین‌ دربارۀ‌ هر‌ فردی جز عـلی عـلیه السّلام مطرح است که‌ بنابراین‌ فرض،موارد کاربرد امیر المؤمنین دربارۀ ایشان،حمل بر تقیه خواهد شد،چنان‌که در منابع تاریخی،کاربرد لقب امیر‌ المـؤمنین‌ از‌ سـوی برخی امامان معصوم عـلیه السـّلام در خطاب به خلفای‌ وقت،گزارش شده است.۱

دراین باره،باید دانست که این موضوع حتی فراتر از بعد فقهی محض،به‌ بعد‌ اعتقادی‌ نیز راه یافته،نمایان کنندۀ عقاید شیعیان امامی بـوده اسـت،چنان‌که‌ در‌ سدۀ سوم هجری،حسن بن موسی نوبختی در بیان باورهای شیعیان،از جمله براین باور که‌ پیامبر‌ صلّی‌ اللّه علیه و آله به«انعقاد امره المؤمنین»برای علی علیه السّلام پرداخت‌،تصریح‌ کرده‌ اسـت.۲

گـرچه نوبختی دربـارۀ چند و چون انعقاد این امر هیچ‌گونه توضیحی نداده،اما گویا‌ سخن‌ وی‌ ناظر به برنامۀ تبریک و سـلام صحابه به علی علیه السّلام به عنوان امیر المؤمنین‌ پس‌ از خـطبۀ غـدیر اسـت که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

بی‌گمان،بخشی‌ از‌ متون‌ کهن و معتبر شیعه،متون دعاها و مناجات‌هاست که بیان‌گر گـرایش‌ها ‌ ‌و بـاورهای ایشان است.حال در‌ رویکرد‌ به این‌گونه متون،به ذکر این نمونه بسنده مـی‌شود کـه در یـکی از‌ ادعیۀ‌ امامیه‌(موسوم به عشرات)چنین آمده است:«…گواهی می‌دهم که علی بن ابی طـالب،حقّا حقّا‌ امیر‌ المؤمنین است».۳

همچنین در احوال اسماعیل بن محمد،معروف به سـید حمیری‌(۱۰۵‌-۱۷۳‌ ق) گزارش شده اسـت کـه هنگام وفات،در ادای شهادت خویش،پس از شهادت به (۱).در‌ اینجا‌ به‌ چند نمونه اشاره می‌شود:خطاب امام رضا علیه السّلام به مأمون عباسی‌،ر.ک:شیخ‌ مفید، الارشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد،ج ۲،ص ۲۵۹؛همچنین،ر.ک:قلقشندی،مـآثر الانافه فی معالم الخلافه‌،ج ۲،ص ۳۳۲‌-۳۳۴؛خطاب امام جواد علیه السّلام به مأمون عباسی‌ر.ک:شیخ مفید،الارشاد‌ فی‌ معرفه حجج اللّه علی العباد،ج ۲،ص ۲۸۴؛خطاب‌امام‌ جواد‌ علیه‌ السّلام به واثق عباسی،ر.ک:مسعودی،مروج الذهب‌، ج ۴،ص ۷۷‌؛خـطاب امـام هادی علیه السّلام به متوکل عباسی،ر.ک:مسعودی،همان،ج ۴،ص ۹۳٫نمونه‌ای دیگر‌ که‌ در آن تقیّه آشکار است‌:خطاب‌ امام صادق‌ علیه‌ السّلام‌ به منصور عباسی،ر.ک:زبیر بن بکّار‌،الاخبار‌ الموفّقّیات،ص ۱۴۹-۱۵۰٫

(۲).نوبختی،فرق الشـیعه،ص ۱۹٫

(۳).«…أشـهد أن علی بن ابی‌ طالب‌ امیر المؤمنین حقّا حقّا»(شیخ طوسی‌،مصباح المتهجد،ص ۸۶).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۳۵)


یگانگی‌ خداوند‌ و رسالت محمد صلّی اللّه علیه‌ و آله‌،این‌گونه گفت:«گواهی می‌دهم که علی،حقّا حقّا امیر المـؤمنین اسـت».۱در اینجا‌،سخن‌ دربارۀ اصل گواهی و باور داشت‌ امیر‌ المؤمنین‌ بودن علی علیه‌ السّلام‌ است،اما کلمه حقّا‌(حقیقتا‌)که بر تأکید دلالت می‌کند، در ادامه،بررسی خواهد شد.

اکنون با صـرف‌نظر از‌ تـفصیل‌ سـخن در ابعاد فقهی و کلامی،موضوع‌ را‌ در بـعد‌ تـاریخی‌ پیـ‌ می‌گیریم.

روی هم رفته‌ با توجه به سیر تاریخی واژه(واژه‌شناسی:فیلولوژی)،۲می‌توان دریافت که«پیدایش این واژه در‌ اساس‌،در همان عصر پیامبر صلّی اللّهـ‌ عـلیه‌ و آلهـ‌،و دربارۀ‌ علی‌ بن ابی طالب‌ علیه‌ السّلام بـوده اسـت،سپس با منع خلافت از علی علیه السّلام،عملا واژۀ مزبور نیز از‌ آن‌ حضرت‌ بازداشته شد و تا پیش از خلافت عمر‌ بـن‌ خـطاب‌(در‌ سـال‌ ۳۵‌ ق)،دربارۀ وی گستردگی نیافت.از آن سو،در دوران خلافت عمر بن خطاب،این واژه دربـارۀ آن خلیفه-در سطحی نسبتا گسترده-به کار برده شد».اکنون‌ این مسئله به تفصیل بررسی می‌شود.براساس برخی از گـزارش‌های تـاریخی شـیعی،اعطای لقب امیر المؤمنین به علی بن ابی طالب علیه السـّلام از سـوی پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه‌ و آله‌ در یک موضع کاملا رسمی و علنی،در سال دهم هجری در غدیر خم رخ داد.پیـامبر صـلّی اللّه عـلیه و آله در آن‌جا علی علیه السّلام را در جایگاه جانشین‌ خود‌ و نیز مولا و سرور همۀ مـسلمانان نـیز مـعرفی کرد و از همگان خواست تا با لقب امیر المؤمنین بر او سلام گویند.مسلمانان نیز فـرمان‌ بـردند‌،گـروه گروه بر حضرت که‌ در‌ خیمه‌ای بود،وارد شدند و بر او آن‌گونه که رسول خدا صلّی اللّه عـلیه و آله فـرموده بود،سلام دادند.۳

شیخ مفید در کتاب الإرشاد فی‌ معرفه‌ حجج اللّه علی العباد‌،بـس‌ از گـزارش مـاجرای مزبور،بی‌درنگ یادآور می‌شود که عمر بن خطاب در شادباش‌گویی به علی علیه السّلام،سـخن را بـه درازا کشانید و این جملۀ مشهور خود را بیان داشت:«به‌،به‌! ای علی!تو مولای مـن و مـولای هـمۀ مردان و زنان مؤمن شدی».۴در این (۱).«اشهد انّ علیّا امیر المؤمنین حقّا حقّا»(شیخ طوسی،الامـالی،ص ۶۲۸).

(۲).

.ygololihP

(۳).شـیخ مفید،الارشاد فی معرفه‌ حجج‌ اللّه علی‌ العباد،ج ۱،ص ۱۷۶٫همچنین،ر.ک:امینی،همان،ج ۱،ص ۲۷۰٫

(۴).شیخ مـفید،هـمان،ص ۱۷۷٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۳۶)


سـخن،تأکید بر قید مؤمن می‌تواند به‌ همان سلام ویژه به علی علیه السّلام با لقـب امـیر المـؤمنین‌،ناظر‌ باشد‌.

همچنین شیخ مفید فصلی از کتاب خود را به ذکر گزارش‌های اخـتصاص داده کـه بیان‌گر ملقب شدن ‌‌علی‌ علیه السّلام به لقب امیر المؤمنین در زمان حیات رسول اکرم صلّی اللّهـ‌ عـلیه‌ و آله‌ است.۱شایان توجه است که مفید پس از بیان چند گزارش،در پایان فـصل مـزبور‌ اذعان می‌کند که ذکر همۀ این‌گونه اخـبار،کـتاب را بـه درازا می‌کشد.۲

به‌ هر روی،از محتوای‌ این‌ فصل از کـتاب الإرشـاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد،چنین برمی‌آید که نام‌گذاری علی علیه السّلام بـه امـیر المؤمنین از سوی پیامبر اکرم صـلّی اللّه عـلیه و آله،با اسـتناد بـه‌ بـرخی روایت‌های تاریخی،به جز موضع عـلنی و هـمگانی پیش گفته(غدیر خم)،در چندین موضع دیگر نیز روی داده است.در این میان،شـیخ مـفید دربارۀ روایتی به نقل از بریده‌ بـن‌ حصیب اسلمی،تصریح مـی‌کند کـه در بین علمای حدیثی مشهور و مـعروف اسـت که براساس آن،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله یک بار هفت تن از اصحاب خود کـه در‌ مـیان‌ آنان کسانی چون ابو بـکر،عـمر،طـلحه و زبیر نیز حـضور داشـتند،فرمان داد تا بر عـلی عـلیه السّلام با لقب امیر المؤمنین سلام گویند.۳همین روایت،به اجمال از‌ ابن‌ عقده کـوفی(م ۳۳۲ ق)کـه خود شیعۀ زیدی بوده،۴با اسـتناد بـه سخن بـریده-راوی مـذکور در سـند مفید-چنین آمده اسـت که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ایشان‌ را‌ فرمان‌ داد که بر علی علیه‌ السّلام‌ به‌ امره المـؤمنین سـلام گویند.۵

همچنین مفید گزارش کرده اسـت کـه پیـامبر صـلّی اللّه عـلیه و آله با اشاره بـه عـلی علیه السّلام‌،به‌ ام‌ سلمه، (۱).»فصل:و من ذلک ما جاءت به الاخبار‌ فی‌ تسمیه رسول اللّه علیا عـلیه السـّلام بـامره المؤمنین فی حیاته» (همان،ص ۴۵-۴۸).

(۲).همان،ص ۴۸٫

(۳).همان.

(۴).ابـو العـباس احـمد‌ بـن‌ مـحمد‌ بـن سعید،معروف به ابن عقده(۲۵۰-۳۳۲ ق)از موالی‌ بنی هاشم بود (ر.ک:زرکلی،الاعلام،ج ۱،ص ۲۰۷٫

(۵).ابن عقده کوفی،فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام،ص ۱۳٫در این گزارش‌ به‌ نام‌های‌ کسانی که همراه بـریده چنین فرمانی یافتند،تصریح نشده و از این‌ نظر‌ در مقایسه با روایت شیخ مفید،مجمل است.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۳۷)


یکی از همسران خود،این‌گونه خطاب کرد:«بشنو‌ و گواهی‌ بده‌!این،علی، امیر المؤمنین و سید الوصیین اسـت».۱

در گـزارشی دیگر،از انس‌ بن‌ مالک‌،صحابی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل شده است که او در سرای ام‌ حبیبه‌،یکی‌ از همسران حضرت،برای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آب آورد تا وضو سازد‌.در‌ آن حال،حضرت بدو فـرمود:«اکـنون از این در[در سرای]امیر المؤمنین و خیر الوصیّین‌…بر‌ تو‌ وارد خواهد شد».انس اذعان کرده است که با خود در این اندیشه بودم‌ که‌ چنان کسی از قـوم مـن باشد،اما دیری نپایید کـه عـلی بن ابی‌ طالب‌ از‌ در وارد شد.۲

به رغم اینکه روایت انس بن مالک در برخی منابع اهل سنت‌ نیز‌ نقل شده،۳اما رویکرد عمومی اهل سنت،مـعطوف بـه انکار و عدم پذیرش‌ گـزارش‌هایی‌ اسـت‌ که خبر از پیدایش واژۀ امیر المؤمنین دربارۀ علی علیه السّلام در زمان حیات پیامبر‌ صلّی‌ اللّه‌ علیه و آله دارد.

ابن ابی الحدید۴دانشمند معتزلی با چنین رویکردی می‌نویسد‌:

شیعیان‌ می‌پندارند که علی بن ابـی طـالب در حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله امیر المؤمنین‌ نامیده‌ شد،و بزرگان مهاجران و انصار،او را با این لقب خطاب کردند،لکن‌،این‌ امر در اخبار محدّثان ثابت نشده است‌.۵

با‌ این‌ حال،او در ادامه چـنین مـی‌نگارد:

البته‌ مـحدّثان‌ برای او لقبی را روایت کرده‌اند که گرچه مشتمل بر آن لفظ [امیر‌ المؤمنین]نیست‌،همان معنا را افاده می‌کند‌.۶

(۱).ر.ک:شیخ‌ مـفید،الارشاد‌ فی‌ معرفه‌ حجج اللّه علی العباد،ج ۱،ص ۴۵-۴۸‌.

(۲).همان‌،ص ۴۶٫

(۳).ابو نعیم اصفهانی،حـلیه الاولیـاء و طـبقات الاصفیاء ج ۱،ص ۶۳ و ابن عساکر،تاریخ‌ مدینه‌ دمشق،ج ۴۲،ص ۳۰۳ و ۳۸۶٫

(۴).ابو حامد‌ عز الدین عبد الحمید‌،معروف‌ بن ابن ابی الحـدید(‌ ‌۵۸۶‌-۶۵۶‌ ق)ادیـب،متکلم و مورخ معتزلی،در مدائن ولادت یافت.او در بغداد صاحب منصب‌ دیوانی‌ و مورد توجه ابن عـلقمی وزیـر‌ شـد‌.در‌ میان آثار متعدد‌ او‌،شرح نهج البلاغه از‌ شهرت‌ فراوانی برخودار است(ر.ک:زرکلی،الاعلام،ج ۳،ص ۲۸۹).

(۵).ابن ابی الحـدید،شرح نهج البلاغه،ج ۱،ص ۱۲٫

(۶).همان‌.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۳۸)


ابن‌ ابی الحدید در اشاره به چنین‌ روایتی‌،اعطای لقـب‌ یعسوب‌ المؤمنین‌ را از سوی پیـامبر‌ صـلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام به نقل از منابع حدیثی مورد قبول‌ خود‌ یادآور می‌شود۱و تأکید می‌کند که یعسوب‌ به‌ معنای‌ امیر‌ زنبورها‌ و نر(مذکر)آنان‌ است‌.۲

در اینجا،باید یادآور شد کـه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با شناختی نزدیک از‌ علی‌ علیه‌ السّلام،در اساس او را در جایگاه‌ بلندی‌ از‌ امارت‌ بر‌ مؤمنان‌-گویا،برای همیشۀ تاریخ-معرفی کرده است،چنان‌که به روایت عبد اللّه بن عباس،حضرت فـرمود:

خـداوند هیچ آیه‌ای را که در آن یا{/یا ایّها الّذین‌ آمنوا/}[خطاب به مؤمنان]باشد،نازل نکرده،مگر آنکه علی،رأس[سر]و امیر آن آیه بوده است.۳

گفتنی است که گاهی برخی از کاربران لقب امیر المـؤمنین بـرای علی علیه السّلام،کاربرد‌ آن‌ را با تعبیر خاص حقّا حقّا،همراه می‌کردند تا طبق عرف رایج،شامل خلیفۀ وقت نشود.شیخ مفید گزارش کرده است که در دوران خلافت عثمان(۲۳-۳۵ ق)،از‌ ابـو‌ ذر،صـحابی بزرگ پبامبر صلّی اللّه علیه و آله پرسیدند که به چه کسی وصیت کرده‌ای؟در پاسخ گفت:«به امیر المؤمنین».دوباره پرسیدند:«آیا به‌ عثمان؟»او‌ پاسخ گفت:«نه، به امیر‌ المؤمنین‌ حقّا(کسی که حـقیقتا امـیر المـؤمنین است)،علی بن ابی طـالب…».۴ (۱).ابـن ابـی الحدید به‌طور مشخص از دو کتاب فضایل الصحابه-مندرج در المسند‌-نوشتۀ‌ احمد بن حنبل و حلیه‌ الاولیاء‌ تألیف ابو نعیم اصفهانی یاد می کـند(ابـن ابـی الحدید،شرح نهج البلاغه،ج ۱،ص ۱۳).اما با مراجعه بـه چـاپ در دست‌رس از کتاب نخست(بیروت،دار صادر)این خبر در‌ آن‌ یافت نشد.همچنین در کتاب دوم، به جای یعسوب المؤمنین،اصل لقب امـیر المـؤمنین یـافت شد(ر.ک:ابو نعیم اصفهانی،حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء ج ۱،ح ۶۳).با ایـن همه،گزارش اعطای لقب‌ یعسوب‌ المؤمنین از‌ سوی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به علی علیه السّلام علاوه بر منابع شـیعی،در مـنابع اهـل‌ سنت نیز آمده است(برای نمونه،ر.ک:طبرانی،المعجم الکبیر،ج ۶، ص ۲۶۹؛سیوطی‌،الجـامع‌ الصـغیر‌،ج ۲،ص ۱۷۸ و متقی هندی،کنز العمال،ج ۱۱،ص ۶۱۶).

(۲).ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه،ج ۱،ص ۱۲-۱۳٫«الیعسوب:ملک ‌‌النحل‌»(جوهری،الصحاح…، ج ۱،ص ۱۸۱).

(مـادۀ عـسب).صـرف‌نظر از دستاوردهای پژوهشی دربارۀ جنسیت زنبورها،یادآوری‌ می‌شود‌ که‌ در فارسی به سرکرده و فـرمان‌روای زنـبورها،مـلکه(پادشاه زن)گفته می‌شود.اما از معنای یاد‌ شده برای یعسوب پیداست که در نگرش عمومی مـردم عـرب،سـرکرده و فرمان‌روای زنبورها‌،جنس نر بوده است‌.

(۳).«عن‌ ابن عباس قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:مـا انـزل اللّه آیه فیها یا ایها الذین آمنوا الا و علیّ رأسها و أمیرها» (ابو نعیم اصفهانی،هـمان،ج ۱،ص ۶۴٫هـمچنین،ر.ک:سـید بن طاوس‌،الیقین…ص ۴۶۰-۴۶۳).

(۴).شیخ مفید،الارشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد،ج ۱،ص ۴۷-۴۸٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۳۹)


همچنین از این گـزارش بـه روشنی معلوم می‌شود که پس از وفات رسول خدا صلّی اللّه علیه‌ و آله‌، در دورانی که اصـل خـلافت از عـلی علیه السّلام بازداشته شد،برخی از شیعیان،هم‌چنان علی علیه السّلام را سزاوار این لقب می‌دانستند و گـاهی چـنین آشکارا،با رسم همگان که‌ خلیفۀ‌ وقت(در اینجا،عثمان)را بدین لقب مـی‌خواندند،بـه مـخالفت می‌ورزیدند.

شایان توجه است که حتی تأکید و همراه‌سازی لقب امیر المؤمنین با عبارت حقّا حـقّا دربـارۀ عـلی علیه السّلام‌،در‌ دوران خلافت او(۳۵-۴۰)نیز بوده است.بلاذری (م ۲۷۹ ق)گزارش کرده است که حـذیفه بـن یمان در مدائن۱هنگام همراهی با حسن بن علی علیه السّلام و عمار بن‌ یاسر‌ به‌ منظور فـراخوان نـیرو برای حمایت‌ از‌ علی‌ علیه السّلام، این‌گونه سخن گفت:

حسن و عمار آمده‌اند تـا شـما را به حرکت[و همراهی]وادارند،پس هرکسی که می‌خواهد دعـوت امـیر المـؤمنین‌ حقّا‌ حقّا‌(حقیقی)را لبّیک گوید،به سـوی عـلی بن‌ ابی‌ طالب برود.۲

حذیفه(م ۳۶ ق)،پیش از وفات خود نیز درحالی‌که در بستر بیماری بـود،هـم‌چنان می‌کوشید تا دیگران را‌ به‌ پشـتیبانی‌ از عـلی علیه السـّلام بـرانگیزد.بـدین منظور،روی به کسانی‌ که در گرداگرد او بـودند،چـنین گفت:

سوگند به آنکه جز او،خدایی نیست،هرکس که می‌خواهد امیر‌ المـؤمنین‌ حـقّا‌ حقّا(حقیقی)را ببیند،باید به عـلی بن ابی طالب بـنگرد‌.[و‌ سـخن خود را این‌گونه ادامه داد:]او را پشتیبانی کـنید،از او پیـروی کنید و یاری‌اش رسانید‌.۳

در‌ اینجا‌ نباید ناگفته گذاشت که در سدۀ هفتم هجری،دانشمند امـامی سـید بن‌ طاووس‌ (۱).حذیفه‌ بن یـمان(م ۳۶ ق)،مـلقب بـه صاحب سرّ النـبی صـلّی اللّه علیه و آله،در دوران‌ خلافت‌ عـمر‌ بـن خطاب به امارت مدائن گماشته شده بود(ر.ک:زرکلی،همان،ج ۲،ص ۱۷۱).حذیفه،پس از‌ قتل‌ عثمان،فقط بـه مـدت چهل روز زنده بود،و گویا ماجرای بـیان شـده در‌ متن‌،در‌ هـمین مـدت روی داد(بـرای آگاهی دربارۀ زمان وفـات حذیفه،ر.ک:ابن اثیر،اسد الغابه‌…،ج ۱،ص ۴۶۹‌).

(۲).بلاذری،انساب الاشراف،ج ۲،ص ۳۶۶٫

(۳).شیخ طوسی،الامالی،ص ۴۸۶٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۴۰)


(۵۸۹-۶۶۴ ق)کتابی زیر عنوان‌ الیـقین‌ بـاختصاص‌ مولانا علی علیه السّلام بامره المـؤمنین۱ بـه نـگارش درآورده اسـت کـه هم اینک-بـا تـصحیح‌ و تحقیق‌-در دست‌رس است.

او،در یکی از بخش‌های کتاب،۲در بیان انگیزۀ‌ خود‌ از‌ تألیف،با اشاره به فرا رفتن سـنّ خـود از هـفتاد سالگی،به صراحت گفته که‌ شنیده‌ اسـت‌ یـکی از اهـل سـنت در بـرخی از آثـار خود،نام‌گذاری علی علیه‌ السّلام‌ را به امیر المؤمنین در زمان حیات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،انکار کرده است‌.۳با‌ محاسبۀ سنّ ابن طاووس و دست‌یابی به محدودۀ زمانی تـألیف،می‌توان دریافت که‌ منظور‌ او،دانشمند سنّی معتزلی ابن ابی الحدید‌(۵۸۶‌-۶۵۶‌ ق)بوده که با خود وی معاصر بوده‌ است‌ و-همان‌گونه که پیش‌تر گذشت-در شرح نهج البلاغه چنین نگاشته است.۴

براین اساس‌،سـید‌ بـن طاووس در این کتاب‌،۵از‌ یک سو‌ برآن‌ است‌ تا ثابت کند که لقب امیر‌ المؤمنین‌ در زمان حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دربارۀ علی علیه السّلام‌ به‌ کار رفته،و از سوی دیگر،بـنابر‌ نـگرش امامیه،درصدد اثبات‌ این‌ نکته است که آن لقب‌،ویژۀ‌ علی علیه السّلام بوده،چنان‌که این امر در نام‌گذاری کتاب نیز نمایان است‌.

شایان‌ تـوجه اسـت که در جایی‌ از‌ کتاب‌،او،تعبیر اشـخاصی‌،هـم‌چون‌ حذیفه که لقب امیر‌ المؤمنین‌ را با تأکید و همراه با عبارت حقّا حقّا دربارۀ علی علیه السّلام به کار‌ می‌برند‌،اشاره به این می‌داند کـه نـام‌گذاری‌ علی‌ علیه السّلام‌ بـه‌ امـیر‌ المؤمنین،از سوی خدا‌ و رسول او بوده است،اما دیگران از جانب مردم امیر المؤمنین خوانده شده‌اند.۶

(۱).نویسنده در‌ مقدمۀ‌ کتاب،عنوان آن را چنین بیان‌ می‌دارد‌:الیقین‌ باختصاص‌ مولانا‌ امیر المؤمنین علی‌ علیه‌ السّلام بـامره المـؤمنین(ر.ک:سید بن طاووس،الیقین…،ص ۹۰٫برای آگاهی بیشتر،ر.ک:مقدمۀ محقق، ص ۹-۱۰).

(۲).عنوان آن‌ بخش‌،چنین‌ است:«کتاب التصریح بالنصّ من ربّ العالمین‌ و سیّد‌ المرسلین‌ علی‌ علی‌ بن‌ ابی طالب بامیر المؤمنین»(ر.ک:هـمان،ص ۱۲۳).

(۳).هـمان،ص ۱۲۶٫

(۴).ر.ک:همان،مـقدمۀ محقق،ص ۱۲-۱۳٫همچنین،ر.ک:ابن ابی الحدید،همان،ج ۱،ص ۱۲٫

(۵).در این کتاب،دربارۀ نام‌گذاری علی علیه السّلام‌ به امیر المؤمنین،بـه ۱۷۴ روایت استناد شده است(ر.ک:سید بن طاووس،همان،مقدمۀ محقق،ص ۱۷).

(۶).هـمان،ص ۱۴۲٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۴۱)


حـال در ایـنجا،به منظور تداوم سیر تاریخی سخن،بار دیگر براین‌ نکته‌ اذعان می‌شود که گرچه براساس گزارش‌ها و مـستندات ‌ ‌پیـش گفته،نام‌گذاری علی علیه السّلام به امیر المؤمنین در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه عـلیه و آله اتـفاق افـتاد،اما پس از‌ وفات‌ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،با بازداشت خلافت از علی علیه السّلام،عملا واژۀ مزبور از او بازداشته شـد و سرانجام،در دوران خلافت‌ حضرت‌(۳۵-۴۰ ق)،دوباره آن واژه‌ در‌ سطح گسترده‌ای برای ایشان به کار رفت.

در پایـان این بخش از نوشتار کـه در آن،بـه«پیدایش واژۀ(نخستین کاربرد)»توجه شد،نباید‌ ناگفته‌ گذاشت که بنابر گزارشی‌،در‌ همان دوران حیات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله در سریّه نخله(سال ۲ ق)،به عبد اللّه بن جحش۱که در آن سریه فرماندهی داشت،امیر المؤمنین گـفته شد.۲

چنان‌که پیش‌تر‌ گذشت‌،در تاریخ صدر اسلام در مأموریت‌های نظامی به شخص فرمانده،امیر گفته می‌شد.حال در اینجا،دربارۀ کاربرد لقب امیر المؤمنین دربارۀ عبد اللّه بن جحش(حاضر در آن سریّه‌)-بود‌.این سـخن‌،بـدین معناست که کاربران لقب در این مورد،این مفهوم را در نظر داشته‌اند که فرد نامبرده‌ کسی است که بر گروهی از مؤمنان،فرماندهی نظامی-به‌طور محدود‌ و معیّن‌-دارد‌،نه مفهومی فراتر از این.به هـمین دلیـل،کاربرد این واژه دربارۀ وی هرگز تداوم نیافت و به ‌‌گمان‌ قوی،در دایرۀ همان سریّه بود.

گواه این سخن،آن است که این‌ کاربرد‌،توجه‌ مورخان را به خود جلب نکرده و هرگز سبب نـشده اسـت که مورخی میان این کاربرد‌ خاص و کاربردهای آنان دربارۀ خلفای جهان اسلام،به اشتباه و خلط بیفتد و کندوکاوی کند‌،بلکه همگان بدون برداشتی‌ خاص‌،از کنار آن گذشته‌اند.

(۱).عبد اللّه بن جحش در جـنگ احـد بـه شهادت رسید(برای آگاهی از شـرح حـال او،ر.ک:ابـن اثیر، اسد الغابه…،ج ۳،ص ۹۰-۹۲).

(۲).«…و فی تلک السریّه سمّی عبد‌ اللّه بن جحش امیر المؤمنین».(واقدی،المغازی،ج ۱،ص ۱۹٫برای آگاهی از تفصیل ماجرای سریّه یاد شـده،ر.ک:هـمان،ص ۱۳-۱۹).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۴۲)


افـزون براین،از کاربرد لقب امیر المؤمنین به مفهوم یـاد شـده،دربارۀ‌ سعد‌ بن ابی وقّاص(فاتح قادسیّه در سال ۱۴ ق)نیز سخن به میان آمده است.۱

۲٫کاربرد دربارۀ عمر بن خـطاب

در عـصر خـلفا نخستین خلیفه‌ای که ملقب به امیر المؤمنین شد‌ عمر‌ بـن خطاب بود، سپس این عنوان،هم‌چون یک رسم و سنّت دربارۀ همۀ خلفا به کار رفت.۲

ابو بکر کـه قـبل از عـمر خلیفه بود،خود را به عنوان خلیفه‌ رسول‌ اللّه(جانشین پیامبر خدا)مـعرفی کـرده۳و به همان عنوان نیز شهرت یافته بود.بر این اساس،هنگامی که عمر خلافت یافت،وی را خـلیفه خـلیفه رسـول اللّه(جانشین جانشین‌ پیامبر‌ خدا‌)لقب دادند،اما این لقب‌،به‌ علت‌ تـتابع اضـافات و تـعدد کلمات،سنگین شمرده شد.همچنین اگر این رسم دوام می‌یافت،این اضافات در آینده پیوسته رو بـه فـزونی‌ مـی‌رفت‌ تا‌ حدی که به زشتی منتهی می‌شد و بازشناختن آن‌ها‌ نیز‌ به سبب درازی و فزونی اضـافات دشـوار می‌گردد و به هیچ روی،کسی نمی‌توانست آن‌ها را بشناسد.۴ازاین‌رو،باید چاره‌ای اندیشیده‌ می‌شد‌.

عـبد‌ الرحـمن بـن خلدون(۷۳۲-۸۰۸ ق)بر آن است که ترکیب‌ امیر المؤمنین، ترکیبی مشابه و مناسب بوده است که مـردم آن را بـه جای ترکیب سنگین خلیفه خلیفه رسول‌ اللّه‌ دربارۀ‌ عمر به کار بردند.۵وی،در ایـن بـاره مـی‌نگارد:

از قضا‌،یکی‌ از صحابه،عمر را«ای امیر المؤمنین»خطاب کرد،و مردم این لقب را پسندیدند و تصویب کردند‌ و او‌ را‌ بـدان خـواندند…گویند نخستین کسی که عمر را بدین لقب نامید عبد‌ اللّه‌ جحش‌ بـود،۶و بـرخی گـفته‌اند عمرو بن عاص،و (۱).دائره المعارف تشیع،ج ۲،ص ۵۲۲٫

(۲).طبری،تاریخ الامم و الملوک‌،ج ۴،ص ۲۰۸‌.

(۳).هنگامی‌ که به ابو بکر بـا عـنوان خـلیفه اللّه خطاب شد،خود اعلام داشت:«من‌ خلیفه‌ اللّه نیستم،بلکه خلیفه رسول اللّه ام»(فـرّاء،الاحـکام السلطانیه،ص ۲۷).

(۴).ابن خلدون‌،مقدمه‌ ابن‌ خلدون،ج ۱،ص ۴۳۵٫

(۵).همان.

(۶).گویا ابن خلدون توجه نداشته است که عبد اللّه بـن جـحش‌،خود‌ در جنگ احد-در سال سوم ق،و ده

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۴۳)


گروهی گفته‌اند مغیره بن شعبه او‌ را‌ بدین‌ لقـب خـوانده است،و به قولی پیکی خبر فتح بـعضی از لشـگریان را آورد و هـمین‌که داخل‌ مدینه‌ شد از عمر پرسید و می‌گفت:امـیر المـؤمنین کجاست؟اصحاب عمر که این ترکیب را‌ شنیدند‌ آن‌ را نیکو شمردند و گفتند راست گفتی،به خـدای سـوگند،نام او است،وی به راستی‌ امـیر‌ المـؤمنین‌ است.و از آن پس،وی را بـدان خـواندند،و در مـیان مردم به‌ منزلۀ‌ لقبی برای او تـلقی گـردید.۱

احمد بن واضح یعقوبی(متوفای پس از ۲۹۲ ق)نیز نگاشته است‌ که‌ برای نخستین بـار،ابـو موسی اشعری با ارسال نامه‌ای بـرای عمر،وی‌ را‌ با عـنوان امـیر المؤمنین خطاب کرد.همچنین‌ ویـ‌ یـادآور‌ شده است که بنا به قولی،مغیره‌ بن‌ شعبه نخستین کسی بود کـه بـر عمر وارد شد و بدو چنین سـلام داد‌:«السـّلام‌ عـلیک یا امیر المـؤمنین؛ سـلام‌ بر‌ تو ای‌ امـیر‌ المـؤمنان‌.»عمر در پاسخ گفت:«باید از‌ آنچه‌ گفتی،بپرهیزی». مغیره پرسید:«مگر ما(همه)،مسلمان نیستیم؟»عـمر جـواب داد:«آری‌».دوباره‌ مغیره گفت:«و تو،امـیر مایی؟»عـمر نیز‌ گـفت:«آری».۲

در ایـن‌ مـیان‌،شایان توجه است کـه یعقوبی‌،به‌طور‌ مشخص،تعیین کرده است که در سال ۱۸ ق،عمر امیر المؤمنین نامیده شد‌.وی‌،اذعـان داشـته است که تا‌ پیش‌ از‌ آن،وی خلیفۀ‌ خـلیفۀ‌ رسـول خـدا خـوانده مـی‌شد‌.۳باوجوداین‌،در گزارشی کـه از مـتن صلح‌نامه میان مسلمانان و ساکنان بیت المقدس ارائه شده است‌ و تاریخ‌ آن به سال ۱۶ ق،دو سال‌ پیش‌تر‌ از تاریخ‌ یاد‌ شـده‌ بـاز مـی‌گردد،از عمر‌ بن خطاب،فقط به نام(بـدون لقـب امـیر المـؤمنین و هـر لقـب دیگری)یاد شده است‌.۴

همچنین‌،دیگر مورخ نام‌دار،علی بن حسین‌ مسعودی‌(م ۳۴۵‌ یا‌ ۳۴۶‌ ق)بر آن است‌ که‌ عمر بن خطاب،نخستین کسی بود که امیر المؤمنین نامیده شـد.مسعودی Ẓسال پیش از شروع‌ خلافت‌ عمر‌-به شهادت رسیده بوده است(در این‌باره‌،ر.ک:ابن‌ هشام‌،السیره‌ النبویه‌،ج ۳،ص ۱۲۹‌ و ابن اثیر،اسد الغابه…،ج ۳،ص ۹۱).

(۱).ابن خلدون،مقدمه ابن خلدون،ج ۱،ص ۴۳۶٫

(۲).یعقوبی،تاریخ الیعقوبی،ج ۲،ص ۱۵۰٫

(۳).همان.

(۴).هـمان،ص ۱۴۷٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۴۴)


ایـن نام‌گذاری را به عدیّ بن حاتم نسبت داده‌ و تأکید کرده است که جز او نیز مبتکر این کار شناسایی شده‌اند.مسعودی در ادامۀ گزارش خود،مغیره بن شعبه را نخستین کسی دانسته کـه بـر عمر با این لقب‌ سلام‌ داده،و ابو موسی اشعری را اولین فردی به شمار آورده است که هم روی منبر از عمر با این لقب یاد و برایش دعـا کـرده، و هم در ارسال نامه بدو‌،نـگاشته‌ اسـت:«به بندۀ خدا،عمر،امیر المؤمنین…».۱

براین اساس می‌توان دریافت که این نام‌گذاری در نگاه مسعودی،فراتر از اقدام یک یا دو‌ نفر‌،یک فرایند بوده،و در چـند‌ مـرحله‌ و اقدام پیاپی،تثبیت شـده اسـت. بی‌گمان،اگر قبول و موافقت شخص خلیفۀ دوم با این فرایند همراه نمی‌شد، هرگز به نتیجه نمی‌رسید.از گزارش یعقوبی‌ که‌ کمی پیش‌تر نقل شد‌،چنین‌ برمی‌آید که خلیفۀ دوم،نخست،نسبت به کـاربرد واژۀ امـیر المؤمنین دربارۀ خود،واکنش نشان داد،واز آن استقبال نکرد.

با این حال،بنابر گزارشی از محمد بن جریر طبری‌(۲۲۴‌-۳۱۰ ق)،خلیفۀ دوم نه تنها این لقب را پذیرفت،بلکه خود نیز در کاربرد آن نقش داشت.در این بـارۀ، طـبری نگاشته اسـت:

چون عمر خلافت یافت،[در خطاب به‌ او]چنین‌ گفته شد‌:ای خلیفۀ خلیفۀ پیامبر خدا.عمر گفت:این امـری طولانی است،هرگاه خلیفه‌ای دیگر آید، خواهند گفت‌:ای خلیفۀ خلیفۀ خـلیفۀ پیـامبر خـدا،بلکه شما مؤمنین هستید و من‌ امیر‌ شمایم‌.آن‌گاه،وی امیر المؤمنین نامیده شد.۲

زمانی نیز برای خلیفۀ امـوی،‌ ‌عـمر بن عبد العزیز(۶۱-۱۰۱‌ ق)‌‌این‌ پرسش مطرح شد:«…نخستین خلیفه‌ای که[در صدر نامه‌های خـود]نوشت:«از امـیر المـؤمنین»،۳ (۱).مسعودی‌،مروج‌ الذهب‌،ج ۲،ص ۳۱۳٫ابو الحسن هلال صابی(۳۵۹-۴۴۸ ق)نیز اذعان داشته است که ابو موسی اشـعری‌ روی منبر برای عمر با لقب امیر المؤمنین دعا کرد(ر.ک:صابی،رسوم دار‌ الخلافه،ص ۱۲۹).

(۲).طـبری،تاریخ‌ الامم‌ و الملوک،ج ۴،ص ۲۰۸٫

(۳).عـبارت یـاد شده،ترجمۀ«من امیر المؤمنین»(به عربی)است،و منظور این است که کدام خلیفه،برای نخستین بار،در آغاز نامه‌اش،خود را امیر المؤمنین خواند.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۴۵)


چه کسی‌ بود؟»این پرسش،خود می‌توانست درنگ دربـارۀ نام‌گذاری خلفا به امیر المؤمنین،به شمار آید.در اینجا ابو بکر بن سلیمان بن ابی حثمه،به تفصیل این گونه به عمر عبد العزیز‌ پاسخ‌ داد:

…ابو بکر[خلیفۀ اول]می‌نگاشت:از خلیفۀ رسول خـدا.و عـمر[در آغاز]می‌نوشت: از خلیفۀ خلیفۀ رسول خدا،تا اینکه عمر به کارگزار خود در عراق نوشت که دو مرد تیزهوش نزد وی‌ بفرستد‌ تا از عراق و اهل آن،از ایشان پرسش کند.او لبید بن ربیعه و عدیّ بـن حـاتم را فرستاد.آن دو به مدینه آمدند و وارد مسجد شدند.در آن‌جا عمرو‌ عاص‌ را یافتند و بدو گفتند:از امیر المؤمنین برای ما اجازۀ ملاقات بگیر.عمرو گفت:به خدا سوگند،شما نام او(خلیفه عمر)را درسـت بـه کار بردید. سپس،عمرو‌،خود‌ بر‌ عمر وارد شد و بدو این‌گونه‌ سلام‌ داد‌:«سلام بر تو،ای امیر مؤمنان».عمر گفت:«چگونه این نام بر تو آشکار شد؟باید از آنچه گفتی،به درآیی».عـمرو،از‌ ورود‌ لبـید‌ و عـدیّ،و اینکه آن دو این لقب را برای‌ خـلیفه‌ بـه کـار برده‌اند،خبر داد و[در تأکید]رو به عمر گفت:«تو امیری و ما مؤمنان هستیم». از آن زمان،این‌ لقب[کاربرد‌ یافت]و‌ نامه‌های خلفا با آن همراه شد.۱

بـنابراین گـزارش،عـمرو عاص‌ از شنیدن واژۀ امیر المؤمنین دربارۀ خلیفه(عمر)بـسیار خـشنود شد و آن را لقبی درست به شمار آورد‌.براین‌ اساس‌،می‌توان دریافت که کاربرد لقب مرسوم(خلیفه)که دربارۀ عمر و دیگر‌ خـلفای‌ بـاید بـا تتابع اضافه(خلیفۀ خلیفۀ…)به کار می‌رفت،خوشایند و پذیرفتنی نـبود.

در این میان،شایان‌ توجه‌ است‌ که در تثبیت لقب امیر المؤمنین،سخنی که کمی پیش‌تر،طبق گزارش‌ طبری‌ از‌ زبـان خـود خـلیفه عمر بیان شد،دقیقا تکرار همان سخنی است که در گزارش‌ اخـیر‌ بـر‌ زبان عمرو عاص جاری شد.

در اینجا نباید ناگفته گذاشت که به مرور زمان‌،عنوان‌ خلیفۀ رسـول اللّه-و بـه اخـتصار،عنوان خلیفه-بدون تتابع اضافات،در مورد همۀ‌ خلفا‌ کاربرد‌ یافت، چنان‌که قـاضی ابـو یـعلی فرّاء(م ۴۵۸ ق)می‌نگارد:

(۱).سیوطی،تاریخ الخلفاء،ص ۱۳۷-۱۳۸،هلال‌ صابی‌ بدون اشاره به پرسش و پاسخ مطرح شـده مـیان عـمر بن عبد العزیز و ابو‌ بکر‌ بن‌ سلیمان،به بیان ماجرا یاد شده پرداخته اسـت(ر.ک:صـابی،همان،ص ۱۲۸-۱۲۹).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۴۶)


هرکه به خلافت‌ رسید‌،روا باشد که خلیفه نامیده شود و نیز روا باشد کـه خـلیفۀ رسـول‌ اللّه‌ صلّی‌ اللّه علیه و آله نام یابد.۱

گسترش کاربرد

۱٫دوران سه خلیفه:عمر،عثمان و علی علیه السـّلام‌

از‌ نـظر‌ سیر تاریخی،عمر بن خطاب نخستین خلیفه بود که لقب امیر المؤمنین‌ دربـارۀ‌ او بـه کـار رفت.این کاربرد درباره عمر،چندان گسترش یافت که بنا به گفتۀ ابن‌ خلدون‌،خـلفای پس از عـمر،این لقب را به وراثت از وی گرفتند‌ و آن‌ را نشانه‌ای از خلافت شمردند.۲بدین‌سان،واژۀ‌ یاد‌ شـده‌ در کـنار لقـب‌هایی،چون خلیفه و امام، در‌ زمرۀ‌ القاب عمومی برای ولیّ امر مسلمانان قرار گرفت.۳

براین اساس،پس از عـمر‌ بـن‌ خـطاب،لقب امیر المؤمنین،هم‌چون‌ یک‌ رسم و سنت‌ دربارۀ‌ همۀ‌ خلفا کاربرد یـافت،۴چـنان‌که آنان در‌ نامه‌های‌ رسمی،خود را امیر المؤمنین معرفی می‌کردند،و نیز در گفت‌وگوها همین لقب‌ دربارۀ‌ خلفا به کـار مـی‌رفت.۵

پس از‌ عمر،عثمان بن عفّان‌ امیر‌ المؤمنین خوانده شد.ازاین‌رو-چنان‌که‌ پیش‌ از ایـن بـیان شد-در دوران خلافت او همین ابو ذر گفت به‌ امـیر‌ المـؤمنین وصـیت کرده است،دیگران‌ که‌ از‌ تیرگی روابط ویـ‌ بـا‌ عثمان آگاه بودند،با‌ شگفتی‌ پرسیدند: «آیا به عثمان وصیت کرده‌ای؟»البته ابو ذر بـه عـثمان وصیت نکرده بود و مقصود‌ او‌ نـیز از امـیر المؤمنین،عـثمان نـبود‌،۶امـا‌ چون لقب‌ یاد‌ شده‌ دربارۀ عـثمان بـسیار رواج‌ (۱).فرّاء،همان،ص ۲۷٫

(۲).ابن خلدون فصلی از کتاب مقدمه را چنین نام گذارده اسـت:«فـی‌ اللّقب‌ بأمیر المؤمنین و أنه من سـمات الخلافه‌…»(مقدمه‌ ابن‌ خـلدون‌،ج ۱،ص ۴۳۵‌-۴۴۱).

(۳).قـرشی،نظام‌ حکومتی‌ و اداری در اسلام،ص ۳۲۵-۳۲۸٫

(۴).طبری،هـمان،ج ۴،ص ۲۰۸٫

(۵).بـرای نمونه،قاضی ابو یوسف(۱۱۳-۱۸۲)که‌ کتاب‌ الخراج‌ را به تقاضای خلیفه هارون الرشید عـباسی‌ نـگاشته‌،در‌ جای‌ جای‌ آن‌ کتاب،از جـمله در آغـاز هـر فصل،او را با لقـب امـیر المؤمنین یاد کرده اسـت (ر.ک:کـتاب الخراج،ص ۱۳،۳۴،۵۰،۱۰۵،۱۶۳،۲۰۱،۲۰۹ و ۲۳۲).

(۶).مقصود‌ وی،علی علیه السّلام بود(ر.ک:شیخ مفید،الارشاد فی معرفه حجج اللّه علی العـباد،ج ۱،ص ۴۷-۴۸).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۴۷)


یـافته بود،دیگران از گفته ابو ذر این‌گونه بـرداشت کـردند.گفتنی اسـت کـه حـتی‌ هنگام‌ انتقاد به عـملکرد عثمان،وی را با همین لقب خطاب،می‌کردند.۱

پس از عثمان،در سال ۳۵ ق،علی بن ابی طالب علیه السّلام در حـالی بـه خلافت رسید که‌ بنابر‌ دیدگاه شـیعیان،پیـش‌تر در عـصر پیـامبر اکـرم صلّی اللّه علیه و آله،بـه لقـب امیر المؤمنین دربارۀ او به کار رفته بود.اینک در‌ دوران‌ خلافت،در واقع،دیگر منعی‌ بر‌ آن نبود کـه لقـب یـاد شده،دربارۀ ایشان به کار رود و گسترش یـابد.درایـن مـیان،شـایان تـوجه اسـت که ایشان در نامه‌ای که برای‌ عثمان‌ بن حنیف،کارگزار خود‌ در‌ بصره فرستاد،با اشاره به کاربرد همین لقب،این‌گونه نگاشت:

…آیا به همین رضایت دهم که مـرا امیر المؤمنین خوانند و در تلخی‌های روزگار با مردم شریک نباشم و در سختی‌های زندگی‌ الگوی‌ آنان[جلودارشان]نگردم…۲

این گزارش،به روشنی بیان‌گر این واقعیت است که در دوران خلافت علی علیه السّلام، کاربرد لقب امیر المـؤمنین دربـارۀ او،رایج و شایع بوده است.

در پایان جنگ جمل‌(سال‌ ۳۶ ق)،با‌ درهم شکسته شدن دشمنان علی علیه السّلام، فردی از ایشان که در حال جان باختن بود،دیگری‌ را به بهانه‌ای نزد خود خـواند. سـپس به تندی گوش وی‌ را‌ با‌ دندان جدا ساخت و بدو گفت:

چون پیش مادرت رفتی و از تو پرسید چه کسی با تو چنین‌ کرد؟!‌‌در‌ پاسخ بـگو: عـمیر بن اهلب ضبیّ فریب خـوردۀ زنـی که می‌خواست امیر المؤمنین‌ شود‌.۳

این‌ گزارش،صرف‌نظر از روشن‌گری نسبت به انگیزه‌های اصحاب جمل،به وضوح نشان می‌دهد که واژۀ‌ امیر المؤمنین در آغاز خلافت عـلی عـلیه السّلام برای ایشان ثـابت بـوده است‌ تا آن‌جا که اقدام‌ در‌ برابر حضرت،به اقدام برای امیر المؤمنین شدن تفسیر می‌شد.

(۱).عبد اللّه بن عباس هنگام انتقاد از عثمان،همین گونه عمل کرد(ر.ک:زبیر بن بکّار،همان،ص ۶۰۴-۶۰۵).

(۲).نـهج البـلاغه،به‌ کوششش شریف رضی،ترجمۀ دشتی،ص ۳۹۵،نامه ۴۵،و نهج البلاغه،تحقیق صبحی صالح،ص ۴۱۸،نامه ۴۵٫

(۳).مسعودی،مروج الذهب،ج ۲،ص ۳۷۹٫در اینجا منظور عایشه است که از عوامل اصلی برپایی جنگ‌ جمل‌ بر ضد علی عـلیه السـّلام بود.

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۴۸)


عـلی علیه السّلام در نامه‌نگاری به معاویه،در صدر نامۀ خود نگاشت:«از بندۀ خدا، علی،امیر المؤمنین،به معاویه…».پیـک او نیز در‌ دمشق‌،خود را فرستادۀ امیر المؤمنین علی بن ابی طالب مـعرفی کـرد.۱بـی‌گمان،هم علی علیه السّلام و هم پیک او توجه داشتند که کاربرد واژه مورد سخن،نشانۀ و تأکیدی بر‌ جایگاه‌ خـلافت ‌ ‌اسـت. در برابر،مخافان و مدعیان نیز می‌کوشیدند تا از کاربرد آن جلوگیری کنند، چنان‌که در پایان جنگ صـفین،در مـاجرای حـکمیّت(سال ۳۷ ق)و هنگام نگارش پیمان داوری،کسانی‌ چون‌ معاویه‌ و عمرو عاص نپذیرفتند که عنوان‌ امیر‌ المؤمنین‌ در کـنار نام علی علیه السّلام قرار گیرد.در پایان،علی علیه السّلام ناگزیر-با وجـود مخالفت برخی از یارانش-قـبول‌ کـرد‌ تا‌ در متن پیمان‌نامه،عنوان مزبور در کنار نامش‌ نباشد‌.ایشان این ماجرا را همانند صلح حدیبیّه(سال ۷ ق)دانست که موقع نگارش صلح‌نامه،پبامبر صلّی اللّه علیه و آله بر‌ اثر‌ پافشاری‌ مشرکان پذیرفت که عنوان«رسـول اللّه»از کنار نامش حذف‌ شود.۲

در اینجا باید اذعان کرد که ماجرای حدیبیّه با وجود مخالفت‌های اولیه‌ای که از سوی برخی از‌ اصحاب‌ پیامبر‌ صلّی اللّه علیه و آله با شدت ابراز شد،سرانجام کار به‌ صلح‌ انـجامید و آن مـخالفت‌ها نیز تداوم نیافت،۳اما در ماجرای حکمیّت،در پی آن ماجرا،در اساس‌ فرقه‌ و جماعتی‌ موسوم به خوارج برآمدند که بر علی علیه السّلام خروج کردند.شایان‌ توجه‌ است‌ که ایشان در نخستین موضع‌گیری‌های خود بـرای ارتـکاب به خروج،مهم‌ترین دلیل را اجازۀ‌ علی‌ علیه‌ السّلام به حذف واژۀ امیر المؤمنین از کنار نام خویش اعلام کردند.۴

باید دانست‌ با‌ وجود همۀ دشواری‌ها و مخالفت‌ها علی علیه السّلام هم‌چنان امـیر المـؤمنین (۱).همان،ج ۳،ص ۴۸٫

(۲).منقری‌،وقعه‌ صفین‌،ص ۵۰۸-۵۰۹٫همچنین ر.ک:یعقوبی،همان،ج ۲،ص ۱۸۹٫

(۳).در واکنش به حدف لقب رسول اللّه،مسلمانان‌ با‌ صدای بلند و بسیار شدید،مویه سر دادند(واقدی، المغازی،ج ۲،ص ۶۱۰-۶۱۱).جز این‌،در‌ مخالفت‌ با اصل صـلح و بـرخی از مـواد صلح‌نامه نیز کسانی به ابـراز مـخالفت پرداخـتند.

(۴).علی علیه‌ السّلام‌ در برابر ایشان،هم‌چنان به اقدام رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله‌ در‌ صلح‌ حدیبیّه استناد می‌ورزیدند(ر.ک: یعقوبی،همان،ج ۲،ص ۱۹۲).

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۴۹)


خوانده مـی‌شد.در واپسـین لحـظات زندگانی،علی علیه السّلام‌ پس‌ از‌ ضربت خوردن بـه وسـیلۀ ابن ملجم،به اطرافیان خود این‌گونه سفارش کرد‌:

ای‌ فرزندان عبد المطلب!از هر سو گردهم نیایید و بگویید:امیر المـؤمنین کـشته شـد،امیر المؤمنین کشته‌ شد‌.مبادا این مرد را(ابن ملجم)را مـثله کنید…۱

بنابراین گزارش،در‌ هیجان‌ عمومی نسبت به ضربت خوردن علی علیه‌ السّلام‌،همگان‌ او را امیر المؤمنین می‌خواندند.همچنین،پسـ‌ از‌ شـهادت حـضرت،ابو الاسود دئلی در مرثیه‌ای که برای او سرود،همان لقب‌ امیر‌ المؤمنین را بـه کـار برد‌.۲

معاویه‌ بن ابی‌ سفیان‌ که‌ در دوران خلافت علی علیه السّلام‌ برای‌ تصاحب خلافت،۳خون‌خواهی عثمان(خـلیفۀ سـوم)را بـهانه کرده بود،میان حامیان‌ خود‌ کسانی را داشت که وی را‌ با لقب امیر المـؤمنین‌ خـطاب‌ کـنند.مصعب بن عبد اللّه‌ نامی‌ در سرودۀ خود در سوگ عثمان،معاویه را این‌گونه خطاب کرد:«پس از‌ عـثمان‌،تـو هـمان کسی هستی که‌ امیر‌ المؤمنین‌ خوانده می‌شود».۴

همچنین‌ فردی‌ به نام حجّاج بن‌ صـمّه‌ کـه برای نخستین بار بر معاویه به عنوان امیر المؤمنین خطاب کرده بود،بـعدا‌ در‌ مـیان اهـالی شام،براین اقدام خود‌ فخر‌ می‌ورزید.۵

در‌ این‌باره‌،این‌ سخن نیز مطرح است‌ که مـعاویه پس از مـاجرای حکمیّت،در شام(قلمروی حکومتی خود)امیر المؤمنین خوانده شد‌.۶باوجوداین‌،نمی‌توان این سـخن را بـه‌طور کـلی‌ پذیرفت‌،زیرا‌ به‌ صراحت‌ گفته است تا‌ زمانی‌ که علی علیه السّلام زنده بود،مـردمانی کـه زیر فرمان معاویه-به‌طور متمرکز در قلمرو شام‌-به‌ سر‌ می‌بردند،با او بـه عـنوان امـیر بیعت‌ کرده‌ بودند‌ و تنها‌ پس‌ از‌ شهادت علی علیه السّلام بود که (۱).ابن طقطقی،تاریخ فـخری…،ص ۵۴٫هـمچنین،ر.ک:طـبری،همان،ج ۵،ص ۱۴۸٫

(۲).«ألا یا عین ویحک أسعدینا-ألا تبکی امیر المؤمنینا»(سیوطی،تاریخ الخلفاء‌،ج ۱۸۶).

(۳).شـاهدی بـر این مدعا،شکایتی از زبان علی علیه السّلام است:«شگفتا از معاویه بن ابی سفیان،با من در خـلافت نـزاع می‌کند و امامت مرا انکار می‌کند و می‌پندارد که‌ او‌ از من نسبت به خلافت شـایسته‌تر اسـت…»(شیخ مفید،الارشاد فی معرفه حجج اللّه عـلی العـباد،ج ۱،ص ۲۶۱).

(۴).«أنـت الذی من بعده-تدعی امیر المؤمنینا»(زبیر بـن بـکّار،الاخبار الموفقیّات‌،ص ۵۱۱‌).

(۵).منقری،همان،ص ۷۸ و ۸۰٫

(۶).زبیر بن بکّار،همان ۵۷۶٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۵۰)


معاویه توانست ادعای خلافت کـند و در آن هـنگام بود که این گروه از مـردمان‌ بـا‌ وی به عـنوان امـیر المـؤمنین‌ بیعت‌ کردند.۱

منابع

۱٫ابن ابی الحـدید،شـرح نهج البلاغه،تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم،چاپ دوم:[بی‌تا]،دار احیاء الکتب العـربیه،۱۳۸۷ ق۱۹۶۷/ م.

۲٫ابـن اثیر‌،عز‌ الدین ابو الحسن عـلی‌،اسد‌ الغابه فی مـعرفه الصـحابه،بیروت،دار الفکر،۱۴۰۹ ق۱۹۸۹/ م. ۳٫ابن خلدون،عـبد الرحـمن،العبر:تاریخ ابن خلدون،ترجه عبد المحمد آیتی،تهران،چاپ اول مؤسسه مطالعات و تـحقیقات فـرهنگی،۱۳۶۳٫

۴٫ابن‌ خلدون‌،مقدمه ابن خـلدون،تـرجمه مـحمد پروین گنابادی،چـاپ هـفتم:تهران،شرکت انتشارات عـلمی و فـرهنگی،۱۳۶۹٫

۵٫ابن طاووس(سید)،علی بن موسی حسینی،القین باختصاص مولانا علی علیه السّلام بـامره المـؤمنین‌- التحصین‌ لأسرار ما‌ زاد من اخبار کـتاب الیـقین،تحقیق انـصاری،چـاپ اول:قـم،مؤسسه دار الکتاب (الجزائری)،۱۴۱۳ ق.

۶٫ابـن طقطقی‌،محمد بن علی بن طبا طبا،تاریخ فخری در آداب ملک‌داری‌ و دولت‌های‌ اسلامی‌،ترجمۀ محمد وحـید گـلپایگانی،چاپ دوم:تهران،بنگاه ترجمه و نشر کـتاب،۱۳۶۰٫

۷٫ابـن عـساکر،تـاریخ مـدینۀ دمشق‌،‌‌تحقیق‌ عـلی شـیری،[بی‌جا]،دار الفکر،۱۴۱۵ ق.

۸٫ابن عقده کوفی،فضائل امیر المؤمنین علیه‌ السّلام‌،گردآوری‌ عبد الرزاق محمد حسین حرز الدیـن،قـم،انـتشارات دلیل،۱۴۲۱/۱۳۷۹ ق.

۹٫ابن منظور،محمد بن‌ مکرّم،لسـان العـرب،تـصحیح امـین مـحمد عـبد الوهاب و محمد صادق عبیدی، چاپ اول‌:بیروت،دار احیاء التراث‌ العربی‌ و مؤسسه العربی،۱۴۱۶ ق۱۹۹۵/ م.

۱۰٫ابن منظور،محمد بن مکرّم،مختصر تاریخ دمشق لإبن عساکر،تحقیق مأمون الصاغرجی،چاپ اول:دمشق، دار الفـکر،۱۴۰۹ ق۱۹۸۹/ م.

۱۱٫ابن هشام،عبد الملک حمیری‌،السیره النبویه،تحقیق مصطفی سقاء ابراهیم ابیاری و عبد الحفیظ شلبی، بیروت،دار المعرفه،[بی‌تا].

۱۲٫ابو نعیم اصفهانی،احمد بن عبد اللّه،حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء،چاپ پنـجم:بـیروت،دار الکتاب‌ العربی‌-قاهره،دار الریان للتراث،۱۴۰۷ ق۱۹۸۷/ م.

۱۳٫ابو یوسف(قاضی)،یعقوب بن ابراهیم،کتاب الخراج،تحقیق طه عبد الرّؤوف سعد و سعد حسن محمد،قاهره،المکتبه الأزهریه للتراث،۱۴۲۰ ق۱۹۹۹/ م.

۱۴‌.امینی‌ نجفی،عبد الحسین احـمد،الغـدیر فی الکتاب و السنه و الادب،چاپ دوم:تهران،دار الکتاب الاسلامیه،۱۳۶۶٫

(۱).ابن منظور،مختصر تاریخ دمشق…،ج ۲۵،ص ۴۲٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۵۱)


۱۵٫بحرانی،میثم بن علی،النجاه‌ فی‌ القیامه فی تحقیق امر الامـامه،تـحقیق محمد هادی یوسفی غروی، چـاپ اول:قـم،مجتمع الفکر الاسلامی،۱۴۱۷ ق.

۱۶٫برنجکار،رضا،آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی،چاپ چهارم:قم،مؤسسه‌ فرهنگی‌ طه‌،۱۳۸۱٫

۱۷٫بلاذری،احمد بن‌ یحیی‌،انساب‌ الاشراف،تحقیق سـهیل زکـار و ریاض زرکلی،چاپ اول:بـیروت، دار الفـکر،۱۴۱۷ ق۱۹۹۶/ م.

۱۸٫جبران مسعود،الرائد،فرهنگ الفبایی عربی-فارسی‌،ترجمه‌ رضا‌ انزابی‌نژاد،چاپ دوم:مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان‌ قدس‌ رضوی،۱۳۷۶٫

۱۹٫جوهری،اسماعلی بن حماد،الصحاح:تاج اللغه و صحاح العربیه،تحقیق احمد بن عـبد الغـفور عطار، چاپ‌ دوم‌:بیروت‌،دار العلم للملایین،۱۳۹۹ ق۱۹۷۹/ م.

۲۰٫خواجه نطام الملک،سیاست‌ نامه(سیرالملوک)،به کوشش جعفر شعار،چاپ سوم:تهران،شرکت سهامی کتاب‌های جیبی،۱۳۶۴٫

۲۱٫زبیر بن بکّار‌،الخبار‌ الموفقیّات‌،تحقیق سـامی مـکّی العانی،افـست،چاپ اول:قم،انتشارات شریف رضی‌،۱۴۱۶‌/۱۳۷۴ ق.

۲۲٫زرکلی،خیر الدین،الأعلام:قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المـستعربین و المستشرقین،چاپ‌ دوم‌:بیروت‌،دار العلم للملایین،۱۹۸۹ م.

۲۳٫سیوطی،جلال الدین عبد الرحـمن بـن ابـی‌ بکر‌،المجامع‌ الصغیر،چاپ اول:بیروت،دار الفکر:۱۴۰۱ ق.

۲۴٫سیوطی،جلال الدین عبد الرحمن بن‌ ابی‌ بکر‌،تاریخ الخلفاء،تـحقیق ‌ ‌مـحمد محیی الدین عبد الحمید،افست،چاپ اول:قم،انتشارات شریف‌ رضی‌،۱۴۱۱/۱۳۷۰ ق.

۲۵٫صابی،ابو الحـسین هـلال بـن محسّن،رسوم دار الخلافه،تحقیق‌ میخائیل‌ عوّاد‌،چاپ دوم:بیروت، دار الرائد العربی،۱۴۰۶ ق۱۹۸۶/ م.

۲۶٫صدر حاج سید جوادی،احمد‌(زیـر‌ نظر)،دائره المعارف تشیع،چاپ چهارم:تهران،نشر شهید سعید محبی،۱۳۸۰٫

۲۷‌.طبرانی‌،سلیمان‌ بـن احمد لخمی،المعجم الکـبیر،تـحقیق عبد الحمید سلفی،چاپ دوم:قاهره، مکتبه ابن تیمیه‌،[بی‌تا]‌.

۲۸٫طبری،محمد بن جریر،تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)،تحقیق محمد‌ ابو‌ الفضل‌ ابراهیم، بیروت،روائع التراث العربی،[بی‌تا].

۲۹٫طریحی،فخر الدین،مـجمع البحرین،تحقیق سید احمد‌ حسینی‌،چاپ‌ دوم:[بی‌جا]،مکتب نشر الثقافه الاسلامیه،۱۴۰۸ ق.

۳۰٫طوسی،محمد بن حسن‌،الامالی‌،چاپ اول:قم،دار الثقافه،۱۴۱۴ ق.

۳۱٫طوسی محمد بن حسن،مصباح المتهجد،چاپ اول:بیروت‌،مؤسسۀ‌ فقه الشیعه،۱۴۱۱ ق۱۹۹۱/ م.

۳۲٫فـرّاء،ابـو یعلی محمد بن الحسین،الاحکام‌ السلطانیه‌،تصحیح محمد حامد الفقی،[بی‌جا]،مکتب الاعلام‌ الاسلامی‌،۱۴۰۶‌ ق.

۳۳٫قرشی،باقر شریف،نظام حکومتی و اداری‌ در‌ اسلام،ترجمۀ عباسعلی سلطانی،چاپ سوم:مشهد، بنیاد پژوهش‌های اسـلامی،۱۳۷۹٫

تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار ۱۳۸۷ – شماره ۱۷ (صفحه ۱۵۲)


۳۴٫قـلقشندی‌،احمد‌ بن عبد اللّه،مآثر الانافه‌ فی‌ معالم الخلافه‌،تحقیق‌ عبد‌ الستار احمد فراج،بیروت،عالم الکتب‌،[بی‌تا]‌.

۳۵٫لوئیس،برنارد،زبان سیاسی اسلام،ترجمۀ غلامرضا بهروز لک،چاپ اول‌:قم‌،مرکز انـتشارات دفـتر تبلیغات اسلامی،۱۳۷۸‌.

۳۶٫متقی هندی،کنز‌ العمّال‌،تحقیق شیخ بکری حیانی و شیخ‌ صفوه‌ سقا،بیروت مؤسسۀ الرساله،[بی‌تا]. ۳۷٫مسعودی،ابو الحسن علی بن حسین،مروج‌ الذهب‌ و معادن الجوهر،تحقیق مـحمد مـحیی‌ الدیـن‌ عبد‌ الحمید،بیروت،دار‌ المعرفه‌،۱۳۶۸ ق۱۹۴۸/ م.

۳۸٫مـعین‌،مـحمد‌ فـرهنگ فارسی،چاپ چهارم:تهران،امیر کبیر،۱۳۶۰٫

۳۹٫مفید بن محمد بن نعمان‌،الارشاد‌ فی معرفه حجج الله علی العباد‌،تحقیق‌ مؤسسۀ آل‌ بیت‌ عـلیهم‌ السـّلام لاحـیاء التراث،چاپ‌ اول:قم،المؤثمر العالمی لالفیه الشیخ المـفید،۱۴۱۳ ق.

۴۰٫مـفید،محمد بن محمد بن نعمان‌،الفصول‌ المختاره،تحقیق سید میر علی شریفی‌،بیروت‌،دار‌ المفید‌،۱۴۱۴‌ ق۱۹۹۳/ م. ۴۱٫منقری‌،نصر‌ بن مزاحم،وقـعه صـفین،تـحقیق عبد السلام محمد بن هارون،چاپ دوم:قاهره:المؤسسۀ العربیه الحـدیثه‌،۱۳۸۲‌ ق.

۴۲‌.نرشخی،ابو بکر محمد بن جعفر،تاریخ‌ بخارا‌،ترجمه‌ ابو‌ نصر‌ احمد‌ بن محمد بن نصر قباوی،تـلخیص مـحمد بـن زفر بن عمر،تحقیق محمد تقی مدرس رضوی،چاپ دوم:تهران،تـوس،۱۳۶۳٫

۴۳٫نـوبختی،حسن بن موسی،فرق‌ الشیعه،تصحیح سید محمد صادق آل بحر العلوم،نجف،المکتبه الرضویه،۱۳۵۵ ق۱۹۳۶/ م.

۴۴٫نهج البـلاغه،بـه کـوشش شریف رضی،تحقیق صبحی صالح،چاپ اول:بیروت،[بی‌نا]،۱۳۸۷ ق۱۹۶۷/ م. ۴۵‌.نهج‌ البلاغه،به کـوشش شـریف رضـی،ترجمۀ محمد دشتی،چاپ بیست و ششم:قم،مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امیر المؤمنین علیه السـّلام،۱۳۸۴٫

۴۶٫واقـدی،مـحمد بن عمر،المغازی،تحقیق مارسدن جونس‌،چاپ‌ سوم:بیروت،مؤسسه الأعلمی للمطبوعات،۱۴۰۹ ق۱۹۸۹/ م.

۴۷٫یعقوبی،احـمد بـن واضح،تاریخ الیعقوبی،بیروت،دار الصادر،[بی‌تا].

۴۸٫

.۱۹۷۱,A.S.U ehT,acinnatirB aideapolcycnE‌

۴۹‌.

.۱۹۸۶,llirB.J.E,nedieL,malsI fO‌ aideapolcycnE‌ ehT

شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x