سرشار از نیایش و لبریز از سکوت
چکیده
سـرشار از نیایش و لبریز از سکوت
ژوهانس کلپوس
لیلا آقایانی چاوشی
رساله پیش رو، اثری است از ژوهـانس کـلپوس، عـارف مسیحی قرن هفدهم، درباره شیوه مناجات با پروردگار. در این اثر، نکاتی مورد دقت قرار گـرفته است که تصورات عمومی درباره نیایش و مناجات را اصلاح می کند. کلپوس توضیح مـی دهد که نیایشِ مـؤثر، در حـقیقت مناجاتی است که از درون و قلب آدمی سرچشمه گیرد و فارغ از هر غفلت و تغافلی، بیوقفه جاری و ساری باشد. او معتقد است که عزلت و انزوا در حقیقت باید به صورت قلبی و درونی اتفاق افتد و چنین خلوتی مـمکن است بدون تحقق انزوای
ظاهری، در حد کمال به وجود آید. او مسیح را واسطه فیض میان بندگان و پروردگار می داند و معتقد است که بندگان برای مناجات و نیایش به درگاه پروردگار، باید مسیح را وسـیله قـرار دهند و از طریق روح بلند او با خدای خویش راز و نیاز کنند.
طرح چنین ایده هایی در این رساله نشان دهنده نگاه عمیق عارفان مسیحی به تعالیم مذهبشان و سعی وافرشان برای آفت زدایی از این تـعالیم، و شـکوفا ساختن حقیقت آیین مسیح است. نمونه های دیگری از این قبیل آثار را می توان در مجموعه هایی یافت که از عارفانی همچون ژاکوب بومه، ژان لید، فرانسیس فنلون، ویلیام لا و… بر جای مانده اسـت. دقـت و تأمل در کثرت چنین آثاری و عمق محتوایی آنها، می تواند نکته ای دیگر را نیز آشکار سازد. از آنجا که بسیاری از اعتقادات بنیادین مسیحی و نکات عرفانی این آیین از طریق مناجات های درونی بـه دسـت آمـده و در لابه لای مناجات های مکتوب، ثـبت و ضـبط شـده، جهت دهی به این مناجات ها ـ قلبی و مکتوب ـ و آفت زدایی از آنها، یکی از مهم ترین دغدغه های بزرگان و رهبران عرفان مسیحی بـوده اسـت. گـفتنی است اصل این نوشته به زبان آلمانی بـوده اسـت و این ترجمه، ترجمه ای است از ترجمه انگلیسی آن. آنچه زیر عنوان پیش درآمد آمده، از مترجم انگلیسی نوشته است.
پیش درآمد
ژوهـانس کـلپوس،[۱] پسـر سوم کشیشی روحانی بود که در سال ۱۶۷۳م. در ترانسیلوانیا به دنیا آمـد. وی با درجه عالی از دانشگاه ادورف[۲] در رشته الاهیات فارغ التحصیل شد. ژوهانس که هوشی سرشار داشت، نه تنها بـا زبـان آلمـانی، بلکه با زبان انگلیسی، عبری، یونانی و لاتین نیز آشنا بود. ویـ زمـانی که کم سن و سال بود، از آثار ژاکوب بومه الهام گرفت و نارسایی های کلیساهای زمان خویش را دریـافت.
وی در آلمـان بـه گروهی چهل نفره پیوست که همگی هم عقیده و افرادی اهل فضل و زاهـد و پارسـا بـودند. این گروه تصمیم گرفتند که در پاسخ به وعده آزادی ویلیام پن به آمریکا عزیمت کنند. انـدکی پس از تـرک آلمـان در سال ۱۶۹۴ م. رهبر این گروه جان سپرد و کلپوس، در حالی که بسیار جوان و کم تجربه بـود، بـه رهبری گروه انتخاب شد. این عده در مسیر سفر به آمریکا به انگلستان رسـیدند; کـشوری کـه مدتی در آن اقامت گزیدند و با ژان لید[۳] ملاقات کردند و با اجتماع فیلادلفیایی اوآشنا شدند.
این افـراد کـه با یکدیگر پیوند برادری بسته بودند بالاخره به جرمن تون[۴] رسیدند و برای هـمیشه در دره هـای دورافـتاده و سنگلاخ رودخانه واسایکن،[۵] که هم اکنون فیلادلفیا در آن واقع است، سکنا گزیدند. زندگی اجتماعی این گـروه بـر پایه ترک نفس و تجرد شکل گرفته بود و دیگران را نیز به چنین خـط مـشی و راهـبردی دعوت می کردند. این عده آلات موسیقی را همراه خود به پنسیلوانیا آوردند. موسیقی سهم زیادی در زنـدگی اجـتماعی و دیـنی این انجمن داشت. آنان سرودهای مذهبی می نوشتند و هر از گاهی برای اهـداف خـاصی اجرای عمومی داشتند. رده های سرود مذهبی ای که به کلپوس منسوب است، ممکن است در سیبر هـیمنال[۶] بـه دست آید. تصویری از وی در اختیار ماست. این تصویر، مرد جوانی را «با رفـتاری فـروتنانه و ظاهری لاغر و ظریف و شکننده» نشان می دهـد. چـهره زیـبا و آرام وی بازتاب حالت درونی اوست.
ژوهانس کلپوس در سـال ۱۷۰۸م.، در ۳۵ سـالگی ودر باغ خود در حالی که شاگردان و مریدان گردش حلقه زده بودند، جان سپرد. این طـریقه عـرفانی به واسطه تواضع و فروتنی و سـادگی و صـمیمیتی که در خـود داشـت، بـدون تبلیغ و بازار گرمی برای گرویدن بـه آن، بـه دنیای امروز راه یافت و آنان که از قافله عقب مانده بودند، همچنان همت گـماردند تـا نهال این طریقه استوار گردد، دانـه ای که تا امروز نـیز هـمچنان بارور است. آرتور ورسلوییس،[۷] مـحقق بـرجسته، معتقد است که کلپوس بیشتر خیال پرداز و ـ چنان که عده ای می گویند ـ از اعضای فـرقه ای مـوسوم به روزیکروشن[۸] شده بود، امـا ویـ در واقـع حکیمی الاهی در آیـین قـلندری کهن بوده است.
راهـی کـوتاه، آسان و جامع برای نیایش پرودگار
دعا و نیایش درونی به قدری مهم است که مـی تـواند تنها وسیله نیل به کمال در زنـدگی دنـیوی خوانده شـود; تـنها وسـیله ای که شعله عشقی پاک و بـی شائبه را در قلب هامان می افروزد; همچنان که همه پیروان آیین مسیح (که در واقع هم چـنین خـواهند بود) به این عشق و کمال خـالص فـرا خـوانده شـده انـد و، به مدد ایـن دعـوت، از لطف محتوم الاهی برای نیل به این مقصد برخوردارند. بدین ترتیب، دعا و ستایش قلبی مناسب حـال هـمه
انـسان هاست، حتی ساده ترین و جاهل ترین افـرادی کـه قـادر بـه انـجام ایـن آداب یا شیوه نیایش باشند.
دعای درونی سریع ترین راه پیوند با خواست پروردگار را برای ما به همراه دارد; چنان که در این راه با تسلیم در برابر پروردگار، وحدت با او و تغییر خـواسته های خود به رضای خداوند ـ و پس از پشت سر نهادن نشیب و فراز و ابتلائات بسیار در این دوره حیات و پس از آن ـ خویش را چنان آرام و استوار می یابیم که دیگر در خود هیچ مجالی برای حب ذات نخواهیم یافت; بلکه فـقط و فـقط به رضای پروردگار راضی خواهیم بود و خواست ما یکسره همان خواست خداوند خواهد شد.
مسلم است که دستیابی به این مرتبه در همین دنیا امکان پذیر است و باید در همین جـا مـحقق شود; هر چند کمال عظیم تری پس از مرگ در پی است. از آن رو که عیسی مسیح در نیایش با خدا به ما آموخته است، دعا کنیم تا اراده او چنان کـه در آسـمان جاری است، در زمین نیز جـاری گـردد. اگر محو و فناکردن اراده ما در اراده خداوند ـ چنان که ملکوتیان در ملکوت چنین می کنند ـ در این دنیا و به دست خود ما میسر نبود، عیسی مسیح مـا را بـه دعا برای محقق شـدن آن امـر نمی کرد. چگونه می توان تصور کرد که مسیح ما را به دعا برای امری بی اساس و خیالی فرا خوانده باشد؟
بدیهی است که این دعا و نیایش باطنی در همه ادوار تاریخ انجام مـی شـده است و چنان که عده ای می گویند، کشف تازه ای نیست; چرا که بشر همواره برای جاری شدن اراده خداوند دعا می کرده است. عیسی مسیح همه عمر خود را در دعا و نیایش قلبی سـپری کـرده است. در انـجیل لوقا نیز آمده است که مسیح همه شب ها را بدین حالت می گذراند.
آن سان که عده ای تـصور می کنند، این دعا و ستایش باطنی تنها به خردمندان و اهل فـضل و دانـش اخـتصاص ندارد، همان طور که به عوام و بی سوادان و افراد صاف و ساده نیز منحصر نیست. لذا بهره مندی از چـنین عـبادتی، یکتا فضیلتِ مسیحیان واقعی بر دیگران است. آنگاه که پولسِ قدیس ما را بـه دعـای بـیوقفه ترغیب و توصیه می کند ـ آنچه تنها با دعای باطنی محقق می شود ـ آیا شخص خـاصی را مستثنا می کند؟ آیا او با همگان سخن نمی گوید؟
ثمره دعا و نیایش باطنی چیزی کـمتر از ایمان، امید، احسان و عـشق نـیست; همان فضایلی که از آنِ مسیحیان راستین ـ به معنای دقیق کلمه ـ است: چرا که در پی کسب این
فضایل، اعمالشان جز از سرچشمه باطن جاری نمی شود. این اعمال باطنی ثمره انجام نیایشی پسندیده و مـقبول و برخاسته از پایبندی به فضایلی چون عبادت و ثنای پروردگار، نیایش و شکرگزاری و تضرع به درگاه اوست.
به راستی کجاست آن مسیحیِ راستین که به انجام این فریضه ملزم نباشد; ملزم نباشد بدان که دسـت کـم قلباً و از درون، بدون بر زبان آوردن سخنی و تظاهر به آدابی، ستایش خداوندگار را بر پا دارد؟
حال، آنان که با فلاکتی جهالت بار ادعا می کنند که دعای باطنی برای همگان نیست و ضرورت ندارد کـه هـمه مسیحیان این عبادت باطنی را به جای آورند، خود معتقدند و به این امر سفارش می کنند که باید تجربه درونی و قلبی همه فضایل یادشده را به مسیحیان آموخت; یعنی بیاموزند کـه ایـمان داشته باشند، امیدوار باشند و عشق بورزند; بدین ترتیب مخالفان نیایش باطنی در واقع خود تعلیم دهنده آنند، چرا که تجربه درونی این فضایل تنها با دعای باطنی امکان پذیر اسـت. پس ایـن عـده با انکار آنچه به تـأیید و تـصدیق آن نـاگزیراند، آشکارا به مخالفت و تقابل با خویش پرداخته اند.
بنابراین، همگان به این راه و به این مقصد خوانده شده اند; بدان سان کـه هـیچ نـخواهند مگر آنچه خداوند اراده کرده است. به عبارت دیـگر دعـوت شده اند که به مدد نیایش قلبی به اصل خویش ـ که همان خداوند است ـ باز گردند. خدایی که خـیرش نـامتناهی اسـت، هم او که لحظه ای در فراهم آوردن اسباب مورد نیاز برای آنان کـه دعوتشان کرده و به خود خوانده درنگ نمی کند. پروردگار حقیقتاً این اسباب هدایت را بدون اندک توقفی به آنـان کـه بـه کار بستنش مشتاق اند، عطا می کند; البته این اسباب الاهـی نـصیب کسانی خواهد شد که در به کار بستن آن امین و مومن باشند و تنها در این راه و بر این مقصود الاهـی خـود را بـه رنج افکنند، همچنان که به یاری لطف الاهی می توان این گـونه بـود. امـا عده اندکی بدین اسباب دست می یابند، از آن رو، که موفقیت در این راه نیازمند سرسختی و ثـبات اسـت و در سـایه اعمال زاهدانه و کوشش های نفسانی حاصل نمی شود; در اینجا همه چیز به ایمان و اعـتقاد بـستگی دارد، به این که ایمان بیاوریم و در مقابل پروردگار سر تسلیم فرود آوریم.
ایمان و اعـتقاد بـه ایـن که خداوند خیر محض و قادر مطلق است بدین معنا که صاحب مهربانی و لطفِ مـحض اسـت تا هیچ گاه کسانی را که خود را وقف او کرده اند رها نکند و
تنها نـگذارد و قـادر مـتعال است که از ما حمایت و محافظت نماید. در مرحله دیگر باید در برابر پروردگار سر تسلیم فروآورد و نـابیناگونه از هـمه چیز قطع نظر کرد. همچون نابینایی که فاقد هر نوع مصلحت بـینی شـخصی اسـت وتنها به یاری راهنمایش به این سو و آن سو حرکت می کند، سالک نیز خـود را بـه رنـج و سختی می افکند که این گونه در همه امور از سوی پروردگار هدایت شـود.
اِی روح بـیچاره، که در اسارت گناه و خطا بسی ناله و زاری سر داده ای! چرا خود را در آغوش خداوند نمی افکنی؟ از چه رو، وجودت را به او نـمی سـپاری و با نیایش قلبی خود را فدای او نمی کنی؟ آری، این گونه است که عن قـریب اصـلاح و تطهیر خواهی شد.
نیایش قلبی غذای روح اسـت. در ایـن آرامـشِ مقدس و آسمانی است که روح نیرویی را که شـدیداً بـدان نیازمند است، به دست می آورد و چنانچه نیروی مورد نیازش تأمین نگردد، فوراً نـاامید و دلسـرد می شود. آری، روح از این نظر بـسیار شـکننده است و بـه هـمین دلیـل، اغلب به افسردگی مرگبار مبتلاست; چـرا کـه قوت و توان مورد نیازش فراهم نشده است.
درباره آداب انجام این نیایش قـلبی بـاید گفت که یک روشِ آن، چنان اسـت که هیچ کس نـمی تـواند برای انجامش بکوشد و برای آنـ نـیرو و زمان صرف کند; چرا که انجام آن اختیاری نیست; این دعا، دعایی غیراختیاری و مـنفعلانه اسـت. لکن نیایشی پویا و ارادی نیز وجـود دارد کـه هـمه انسان ها بـاید مـوجبات انجام آن را فراهم آورنـد و بـرایش تلاش کنند. نیایش ارادی و اختیاری به دو صورت انجام پذیر است: یکی به وسیله کلمات، بـی آن کـه دل در آن سهمی داشته باشد ـ حال چه بـا دهـان و چه در درونـ ذهـن ـ و دیـگری دعای دل، نیایشی خالی از حـرف و حدیث و فکر و خیال. دعای دل به طور غیر قابل مقایسه ای مفیدتر و مؤثرتر از دیگری است و از سوی پروردگـار بـسیار پذیرفته است; همان دعایی که رحـمت خـداوند و هـمچنین آثـار و بـرکات ملازمش است.
بـدین تـرتیب، یک نفر می تواند بی آن که واژه ای بسازد و بر زبان آورد، بدون توجه و تأمل ذهن، فارغ از مـتوسل شـدن بـه عباراتی منطقی و استنتاج از آن، بدون دانستن کمترین چـیزی کـه تـا حـدی بـا مـفاهیم خارجی و حواس بیرونی سنخیت دارد، نیایش کند و این همان نیایش دل است، دعایی وصف ناپذیر، دعایی که میوه عشق، محصول عالی ترین و کامل ترین شکل آن است، آن سان که عـشقی پاک و خالص دست به دعا برمی دارد و سر
تسلیم بر آستان پروردگار خود می ساید. در مرتبه نازل تر چنین نیایشی، احساس فقر و تهی دستی مان در برابر خداوندگار آشکار می شود. آری، قلبی نـیازمند و بـیچاره خود را همچون گنهکاری در حضور خداوندمی یابد و به فقر خویش در برابرپروردگار پی می برد.
آه! فقر خود چه گویا و فصیح است! نیازی نیست به گدایی درمانده بیاموزی که برای چه دعا کـند و چـگونه التماسش را بر زبان آورد. فقر خود بهترین آموزگار اوست.
حال که پروردگارمان ما را به انجام دعایی بیوقفه امر کرده، مسلماً امری ناممکن را از ما طـلب نـکرده است; چنان که پولس نیز هـمین خـواسته را داشت نه بیش از آن. پس وظیفه ماست که دریابیم ستایش و دعای بیوقفه چگونه نیایشی است.
دعای زبانی، هر چند اگر برآمده از نیتی خالص باشد کـه واژگـان یا اندیشه آن از دلبستگی و مـهر بـه خداوند نشئت گرفته، به نوبه خود پسندیده و نیک است; دعایی است که نمی تواند بیوقفه و پیوسته انجام پذیرد. هزاران چیز دعای زبانی را متوقف می سازد و برای همگان روشن است کـه نـیایش زبانی نمی تواند مستمر و دائمی باشد. به عبارت دیگر، هیچ فردی نمی تواند یکسر، آن هم به شکلی ملموس و محسوس حقیقتاً به خدا بیندیشد یا با عباراتی صریح با او سخن بـگوید; بـی آن که خـواب، کسب و کار و اهداف دنیایی و ضروریات زندگی وی را متوقف نکند. ما در زندگی اجتماعی ناگزیریم از بالا دستِ خود اطاعت کـنیم، به همنوعان یاری برسانیم، اسباب آرامش آنان را فراهم کنیم. از سوی دیـگر اغـلب وظـایف روزمره و مسئولیت های اداری ما را وادار می کند که پیوسته با دیگران مشغول و در تعامل و گفتوگو باشیم.
هیچ مراقبه و مـشاهده ای نـمی تواند نیایش بیوقفه و دائمی انگاشته شود. از شرح دشواری هایی که در مراقبه وجود دارد، صـرفنظر مـی کـنیم و تنها به ذکر این نکته می پردازیم که مراقبه با در نظر گرفتن همه اجزایش، مـادام که صرفاً فهم و شناخت در آن دخیل است و اراده و علاقه سهمی در آن ندارد، دعا به مـعنای دقیق کلمه تلقی نـخواهد شـد. از این گذشته، به واسطه ضعف و نقص و شتاب فهم بشری آنچه با تشخیص و توجه عقلی و منطقی به ذهن و شعور انسان خطور می کند نمی تواند دائمی و بیوقفه باشد.
اوراد و ـ به اصطلاح ـ اذکار هـر چند از این نظر که زاده تفکر و اندیشه ما درباره پروردگار و اشتیاق و علاقه قلبی به اوست، از عالی ترین نوع ادعیه و ستایش به شمار می رود، باز هم نمی تواند مداوم و بیوقفه باشد.
همه ایـن قـسم ادعیه و نیایش ـ چنان که در حد اعتدال به کار گرفته شودـ برای هدایت ما به دعای بیوقفه و دائمی، نیک و مطلوب است; همچنان که قربانی های عهد عتیق نوعی آمادگی برای نـذر و قـربانی جاودان بود که همان تسلیم مسیح و پیروانش است.
اکنون تنها یک چیز باقی مانده و آن این که نشان دهیم نیایشی هم هست که می توان همیشه و همه جا آن را انجام داد: دعـایی کـه هیچ چیز جز گناه و عهدشکنی نمی تواند آن را متوقف کند. این نیایش باطنی به واسطه ایمان و عشق در روح و جان انسان صورت می پذیرد و از این رو دعای ایمان و عشق خوانده شده است.
دعـای ایـمان دعـایی بی تکلف و ساده، پاک و خالص و پیـچیده و درک نـاشدنی اسـت، بی آن که امیال، عبارات یا آنچه شخص برای آن دعا می کند آشکار به چشم بیاید و تشخیص داده شود. از آن رو که هیچ چـیز نـمی تـواند دامنه وسیع این دعا را محدود کند، هیچ چـیز قـادر نیست اندک وقفه ای در آن ایجاد کند یا آن را متوقف سازد. بدین ترتیب، دعای اراده خداوند، یا دعای عشق الاهی که از اشتیاق و عـلاقه تـام دل بـه رحیم مطلق (پروردگار متعال) برخاسته است، به ندرت دچار وقـفه خواهد شد، چرا که دل هیچ گاه از عشقورزیدن ملول نخواهد شد و به ستوه نخواهد آمد.
این دعای بیوقفه مـنوط اسـت بـه علاقه همواره دل به خداوندگار; کشش و اشتیاقی که از عشق سرچشمه می گـیرد. ایـن عشق عامل جلب حضور خدا در درون ماست. همچنان که عشق به پروردگار زاده لطف و عنایت الاهی است، ایـن عـشق خـود فزاینده رحمت و لطف و عنایت ربانی است. گویی این نیایش درون ما صورت مـی پذیـرد; امـا بی ما و فارغ از اندیشه و فهم ما، چونان کسی که در هوا زندگی می کند و بـا هـر نـفس هوا را به درون می کشد، بی آن که بیندیشد که با آن زنده است و تنفس می کـند; چـرا که خود تأثیر و دخالتی در این فرآیند ندارد. از این رو، این روش را روش اسرارآمیز می خوانند. بـه سـخن دیـگر، طریقی که محرمانه و درک ناشدنی است. در یک کلام، نیایش دل همیشه و همه وقت انجام می گـیرد، هـر چند که دل نمی تواند همه اوقات بیندیشد یا سخن بگوید.
علاوه بر ایـن نـیایشِ پیـاپی و بیوقفه دل، دعایی گویاتر و ستایشی اختصاصی تر نیز وجود دارد که تنها در ساعتی معین که بدین مـنظور مـقرر شده، انجام می شود; آن هنگام که روح از دیگر مشغولیاتش یکسره فارغ شده، فـقط و فـقط مـعطوف و متوجه پروردگار است.این دعای خاص قطعاً در ساعات مقرر انجام می پذیرد،چه آنگاه کـه در وضـعیتی فـعال
قرارداریم یادر ساعاتی که گویی خاموشیم اما نیرویی ما را به اعماق درونـمان فـرامی خواند.
فریبی بیش نیست اگر تصور کنیم به اتکای آن که در تمام روز حضور پروردگار را دریافته ایم، دیـگر نـیازی نداریم که ساعاتی معین برای نیایش قلبی منظور کنیم. حضور خداوند ثـمره و نـتیجه همین دعای باطنی و حاصل پایبندی و انجام روز افـزون آن اسـت. آن کـه از انجام این دعا در ساعاتی خاص سر بـاز زنـد، حال با هر عذر و بهانه و ادعایی که باشد، در اندک زمانی حضور الاهی را بـه سـبب گرفتاری ها و مشغولیات روزمره از دسـت خـواهد داد.
نیک مـی دانـم کـه همیشه ضرورت ندارد که در ساعات مـنظم خـاصی نیایش کنیم. برای مثال، آنگاه که با حوادثی نامنتظره روبه رو شدیم ـ کـه مـا را از انجام به موقع دعا باز داشـت ـ نیازی نیست در ساعات مـنظم هـمیشگی دعای خویش را انجام دهیم، امـا بـه هر حال بر ماست که در طول روز زمانی برای ادای آن صرف کنیم. همچنان که مـا هـر روزه جسم خویش را تغذیه می کـنیم، بـیایید روح خـود را نیز تغذیه کـنیم. مـا ساعات بسیاری را به بـیکاری و بـطالت می گذرانیم، بیایید پاره ای از آن را به پروردگار پیشکش کنیم. به راستی، تنها بخشی از زمان که فـرصت بـربادنرفته، خوانده خواهد شد، همین زمانی اسـت کـه به پروردگـار اخـتصاص یـافته است.
حال، آن که قـصد دارد در ضمیرش این دعای باطنی را انجام دهد، در شروع تنها باید دو تمرین را به کار ببندد; نخست تـلقین حـضور خداوند. از آنجا که این امر حـقیقتی در بـاور مـسیحیت اسـت کـه عظمت و جلال لایـتناهی خـداوندگار و تثلیث آسمانی همه چیز را در بر گرفته، پس بایسته است که فرد به ممارستی باطنی از این اعتقاد تـن در دهـد; قـاطعانه به این حقیقت ایمان بیاورد که پدر، پسـر و روح القـدس در درون اوسـت، هـمچنان کـه هـر جا که اوست و در هر مکان دیگر حقیقتاً حضور دارد.
در مرحله دوم، پس از این تمرین و ترغیب اعتقادی، لازم است که نفس با تسلیم و رضایتمندی، خود را به دستان پدرانه خداوند بسپارد و هر چـه صادقانه تر و خالصانه تر مصمم شود که خود را، جسم و جانش را، با همه نیرو و توان، وقف اراده مقدس پروردگار نماید. باشد که از این مجرا امور وی بر اساس صلاح خیرخواهانه خداوندگار و رضایتمندی او هـدایت شـود و سامان یابد، چه در حالت دعا و چه غیر دعا و چه این دنیا یا آن دنیا.
بدین ترتیب، برای انجام این دعای باطنی، ضرورت دارد که در آغاز با کار و تلاش، آتش را روشن کـنیم; امـا پس از آن، همین که آتش شعله گرفت، بگذاریم بسوزد. آنگاه که این عمل انجام شد، از آن پس در همه مدت نیایش، سالک هیچ تکلیف دیگری بر عـهده نـدارد، جز آن که در آرامش و سکوت بـاقی بـماند; بکوشد که همچنان در این یادِ عاشقانه پروردگار باقی بماند; چرا که پروردگار حقیقتاً ـ همچنان که در بهشت حضور دارد ـ در او حضور یافته است.
آه! هر که هستی بـاش، آن کـه هنوز آداب و رسوم انجام ایـن نـیایش را نمی داند یا بدان معتقد نیست یا آن که آمادگی انجام آن را در خود نمی بیند! با این همه باز هم با نیایش پروردگار، نیک آشنایی و برای انجام آن به قدر کافی توانا، حـتی اگـر جز آن، دیگر هیچ ندانی. هر عرض نیاز و خواهشی در این دعا، در بردارنده چیزهای بسیاری است که ممکن است فرد، تأمل و تدبری پرشور و دراز مدت در آن صرف کند; اما آنگاه که این حـاجات تـکرار و تکرار شـود و خود در آن فعالانه شریک شویم و در دل هامان بدان بیندیشیم، در مقایسه با زمانی که صرفاً با زبان اظهار شود، اثـری کاملا متمایز به دنبال خواهد داشت. تجربه، این نکته را به شـما مـی آمـوزد.
در این حالت روح هیچ نمی کند، جز آن که گرفتاری و درد و رنج خود را نزد پروردگار می گستراند. روح از این پس نگران آن نـیست کـه چگونه برای آنچه می طلبد، دعا کند، بلکه تنها بر آن است که نـیازش را مـطرح کـند و آن را به خدا واگذارد تا به بهترین صورتی که صلاح می داند، اجابت کند; بـه شیوه خواهران ایلعازر که بدو پیغام نفرستادند که باید بیاید و سلامتی را به بـرادرانشان بازگرداند، بلکه تنها اظـهار داشـتند که هم او که وی دوستدارش بوده، بیمار شده است.
به سه دلیل باید همه چیز را به پروردگار سپرد و به خواست او رضا داد: نخست، از آن رو که پروردگار بهتر از خود ما به آنچه برای مـا بهترین است، آگاهی دارد. دوم این که آنگاه که پروردگار شاهد نیاز و تسلیم بنده ای است که به او عشق میورزد، بخشش و لطف افزون تری در حق او روا می دارد و سوم بدین خاطر که روح با اظـهار فـقر و تنگدستیِ محض، بیشتر از دام خودخواهی و خودپسندی در امان است تا این که برای آنچه گمان می کند بدان محتاج است، دعا کند.
می توان تصور کرد که روح در ابراز نیاز خویش چنین مـی گـوید: ای مسیح مقدس! به
خداوند بگو چون من بیمارم و تنها او شفای من است، حقیقتاً بر بهبودی و سلامت من اثرگذار خواهد بود و چون دردمند و رنجورم و تنها او آسایش و آرامش من است، پس اوسـت کـه لذت آسایش و راحتی را به من عطا خواهد کرد و چون در حال مرگم و تنها او حیات من است، پس اوست که حیات را به من ارزانی خواهد داشت.
چگونه حنا،[۹] مادر سموئیل، توانست بی آن کـه سـخنی بـر زبان آورد، در حال سکوت خدا را نـیایش کـند ـ و بـا دعای سکوت از او فرزند پسری طلب کند؟ ـ بدین سبب که خواسته و تمنای او خواهشی برخاسته از ایمان بود; نیایشی که بدون بر زبان آوردن واژه ای، بـا تـسلیم در بـرابر اراده پروردگار انجام می پذیرد.
هر گاه نیازمند بـودیم کـه برای چیزی به درگاه خدا التجا بریم و از او خواهش و تمنا کنیم، بر ماست که سکوت پیشه کنیم، زیرا ما نـه مـی دانـیم برای چه دعا کنیم و نه آن که چگونه دعا کنیم: امـا اگر خاموش بمانیم، روح القدس خود با ندبه های وصف ناپذیر در حق ما دعا خواهد کرد. اما این روح مـقدس کـه در ضـعف و ناتوانی هایمان تکیه گاه ماست، برای چه چیز در حق ما دعـا مـی کند؟ وی تنها برای آنچه خیر و صلاح ماست، دعا می کند، زیرا او خالصانه برای آنچه اراده خداوندگار بـر آن قـرار گـرفته ـ همان چیزی که محقق خواهد شدـ دعا می کند. پس تمنا و خواست هـای مـا بـاید تنها بیان و عرض حالی باشد که با تعظیم و تکریم پروردگار و خاموشی همراه است.
هـمانا کـه چـنین دعایی دعای دل گسستن و تسلیم محض است یا به اصطلاح، دعای پاکی; دعایی که بـدون بـر زبان آوردن هیچ سخنی انجام می شود و بی آن که هیچ طلب کنیم از درگـاه پروردگـار چـشم به راه همه چیز هستیم. همه خواسته های ما با تسلیم در برابر خواست خـداوند هـمراه است، چه او آنچه را طلب کرده ایم روا دارد و چه برآورده نکند; به هر حال مـا بـیش از آنـچه به امیدش دست به دعا برداشته ایم، از لطفش منتفع خواهیم بود.
این دعای تسلیم و تـرک نـظرِ خالصانه، به دنبال نیایشی از سر ابتلا و علت رخ می دهد. اینجا روح هیچ نـمی کـند جـز آن که خویشتن را در محضر پروردگار قرار می دهد، آفریدگاری که بسیار پاک و منزه است.
در انجیل نمونه هـایی از هـر دو شـکل دعا به چشم می خورد; نیایشی که از سر درد و رنج است: به مـن رحـم کن و سلامتی را به من بازگردان. شیوه دیگر آن که: اگر تو خسته و ملول باشی نخواهی توانست سـلامتی را بـه من بازگردانی.
این دعا اظهار صریح و بی پرده چیزی است که بدان خـاطر دسـت به دعا برداشته ایم، البته پس از آن که از هـمه چـیز بـی اندک اعتنا و تعلقی دست کشیدیم. این دعـا نـیایشی است با زبان بی زبانی و از هر دعای دیگری بس نافذتر و گیراتر. نیایشی اسـت کـه خداوندگار همواره شنوای آن است.
بـدین تـرتیب، روحی کـه خـود را تـسلیم محضر پروردگار قرار داده، بر اساس فـرمان هـا و احکام الاهی از سوی خداوند تعلیم و تربیت می شود; زیرا خدا از تعلیم و تـربیت روح آنـگاه که خود او توجه و حضور دارد، خرسند و مـسرور خواهد بود.
حتی مـن بـرای شما آرزومند آنم که دعـاهایتان سـاده و بی پیرایه باشد و از کثرت لغات و عبارات خالی. باشد که خداوند که روحش را بـر پاکـدلان سرازیر می سازد، خود، نـیایش و دعـای شـما باشد. پاکدلانی کـه انـدیشه های بی پیرایه دارنـد، از فـکر و خیال دست کشیده، به آن نمی پردازند. در درک و شناخت خود بی آلایش و یکسره به پروردگار مـتکی انـد.
حال چنان که هنگام دعا بـی آن کـه خود بـخواهی، پریـشان خـاطر و آشفته ذهن بودی، عـزم خود را جزم کن تا در نیایش و طلب عشق به پروردگار با حضور قلب پا بر جا بـاشی، در ایـن صورت در این عشق به خدا مـقبول خـواهی بـود.
مـا بـه نوبه خود نـاگزیریم و مـی توانیم برای دوری جستن از همه فکر و خیالات و حرف و حدیث هاـ مگر آنچه شرایط، کسب و کار، موقعیت شـغلی و…. بـه مـا تحمیل می کند ـ بکوشیم. ما باید کـارهای بـسیاری انـجام دهـیم تـا بـتوانیم نه تنها در هنگام نیایش بلکه در سراسر روز از همه حساب و کتاب های منطقی، تفکرات و بایدها و نبایدهای مرسوم بپرهیزیم، به نحوی که هر یک از این مشغولیات به محض ورود، از سوی مـا سرکوب شوند و جواز ورود نیابند.
سال ها پیش به خوبی دریافتم که برای انجام نیایش باطنی ممانعت از ورود هر قسم فکر و اندیشه، چه خوب و چه بد، و فراغت از همه تصورات و تخیلات بسیار ضـرورت دارد. نـباید تصور کنیم که این حالت آرامش و سکوت باطنی، سستی و بی حالی یا اتلاف وقت است; به هیچ وجه، برعکس، روح در این وضعیت از همیشه فعال تر و پویاتر است،
چرا که ایـمان و امـید و عشق را تمرین و تجربه می کند; ایمان به این معنا که به پدر، پسر و روح القدس معتقد است و تسلیم خداوندی است که به همان روشنی، هـمچنان کـه در ملکوت حاضر است، در درون او حضور یـافته اسـت; امید، چرا که اگر امید نداشت بدان که از این رهگذر پروردگار را راضی و خشنود خواهد ساخت، هیچ گاه نمی توانست در این سکوت و آرامش درونی بـه سـر برد و اما فضیلت عـشق را نـیز بدین گونه نیکوتر تجربه و آزمون می کند، از این حیث که همواره و در همه حال تسلیم و سرسپرده خواست و اراده خداوند است.
بیایید از این پس نیایش ما نیز چنین باشد; چرا که در چنین سـکوت روحـانی ای است که فضیلت های بزرگ، شکوهمندانه تجربه می شود، فضایلی که بیش از همه مرهون و مدیون عشقی پاک و خالصانه است.
از آن رو که پروردگار روحی پاک و منزه است، خواستار ستایشی است که با ذاتـش هـمسو باشد. دیـگر انواع نیایش نیز پسندیده و مقدس است، اما چندان با نهاد پروردگار سازگار نیست و میان این دو قرابت و مـشابهت اندکی است. در مقام روح، پرستش و نیایشی روحانی سزاوار اوست: نمی توان حـقیقتاً پروردگـار را نـیایش کرد مگر از راه راست که همان طریق عیسی مسیح است; چرا که مسیح، حقیقت و روح حقیقت است و دیگر انـواع نـیایش مخلوقانه است و سزاوار خالق نیست. این نیایش های مخلوقانه اغلب از مجرای خودپرستی و خـودخواهی انـجام مـی گیرد و بر اساس مصالح و منافع شخصی هدایت می شود.
ما با آراء و تصوراتی که از خداوند در ذهـن خویش ساخته ایم، بی آن که حقیقتاً او را درک کنیم، خود را گمراه کرده و می فریبیم، لذا سـتایشی که بر مبنای تـخیلات مـا شکل گرفته، هیچ گاه با ذات پروردگار و حقیقت وجودی وی سازگاری و مشابهتی ندارد. از این رو، باید اعتراف کنیم که تنها ستایشِ روحانی و راستین مقبول درگاه پروردگار است. این ستایش روحانی و راستین همان ستایشی اسـت که عیسی مسیح با روح خویش در درون ما به انجام می رساند; همچنان که در سخن مشهور پولس تصدیق شده که مسیح در درون ما دعا می کند. لکن مسیح به اقتضای خویش ـ به شیوه ای کاملا روحـانی ـ در درون مـا نیایش می کند. بدین ترتیب، معلوم و مسلم است که نیایش راستین باطنی در درون ما انجام نمی پذیرد مگر به یاری روح القدس; چرا که ما هر اندازه پارسا و پرهیزگار باشیم،
بـاز بـدون یاری خاص روح القدس نخواهیم توانست آن سان که عظمت وی اقتضا می کند، عزیزترین نام پروردگار را بر زبان آوریم. در این صورت، نیایشی که تنها به اتکای خویش ـ حتی با تـمام وجـود ـ انجام می دهیم، چگونه ممکن است مورد قبول او واقع شود، در حالی که بارها و بارها نازل تر از چیزی است که سزاوار مقام بلند پروردگار است؟ آیا بایسته نیست حالا که نـه مـی دانـیم برای چه دعا کنیم و نـه چـگونه دعـا کنیم، عیسی با زبانی وصف ناپذیر در حق ما دعا کند؟ آیا سزاوار نیست آنچه دل ها در جستوجوی آن است ـ یعنی پروردگار ـ روح القدس را به نـیایش در درونـ مـا برانگیزد، چرا که خداوند، خود به آنچه کـه روح القـدس در جان انسان آرزو می کند، آگاه است.
آنجا که روح خدا حضور دارد، قرارگاه آزادی و رهایی است. هیچ چیز و هیچ کس نمی تـواند چـنان گـستاخ و بی پروا باشد که برای آن دل که خود را به پروردگار سپرده، بـاید و نباید و چون و چرایی وضع کند. حال که دل به خداوندگار سپرده ایم، شایسته نیست هیچ اجبار و الحاحی در دعاهایمان بـاشد. بـاید آغـوش دل را در برابر روح القدس گشود و آن را تماماً تسلیم وی کرد; آن سان که وی به مقتضای تـقدیر رحـیمانه خویش، دل را یکسره به آزادی سوق دهد، چه سخن گوید و چه خاموش باشد، چه از پروردگار تقاضایی کند و چـه گـوش بـه امر او باشد، چه برای برخورداری از رحمت خاصی دعا کند و چه بی هـیچ خـواسته ای نـیایش کند; اما در همه حال هیچ نکند جز آن که ثنا گوید و عشق بورزد، تا چـیزی دریـابد، یـا از برخی شواهد محسوس و ملموس لطف الاهی برخوردار گردد و یا هیچ در نیابد، چه در شور و اشـتیاق بـه سر برد و چه در ملالت، چه هنگام قدرتمندی و چه در ضعف چه در نور و چه در ظـلمت، چـه سـرشار از آسایش و شادمانی و چه در درد و رنج، چه به شیوه ای درک ناشدنی و چه به روشی معقول. اگر در بـرابر اراده پروردگـار چنین سرسپرده باشیم، به خوبی می توانیم آنچه را بر ما مقدر کرده، درک کـنیم. درک نـقوش ربـوبی به واسطه شیرینی و دلپذیری و خلوصی که همراه آن است، دشوار نیست; همچنان که تخطی از آن نیز امـکانپذیر نـیست. در مقابل، آنچه حاصل عمل روح ما به تنهایی است، دشوار، آزاردهنده، نـاسازگار، بـی ثـمر و ناخوشایند است و همان چیزی است که به درستی انجام نمی پذیرد و بدون اعمال زور و خشونت حـفظ نـخواهد شـد.
کتاب مقدس از یهوه، ذات باری می خواهد که به ما اطمینان دهد کـه او هـمیشه و
همیشه خداست و در مقام خدایی تا ابد باید او را ستایش کرد و فقط از او حاجت طلب کرد. پس باید همه عـبادت و سـتایش خود را به درگاه خداوندگار به جا آوریم. از این رو، عیسی مسیح خود سـفارش مـی کند که ما باید همواره دعا کـنیم و دچـار سـستی و خستگی نشویم. پولس نیز ما را به دعایی بـیوقفه فـراخواند.
لکن تنها ایمان و اعتقاد است که دعا و نیایشی بیوقفه را ممکن می سازد. ابـراهیم (سـرور مؤمنان و دین داران، مردی کـه بـالاترین درجه ایـمان و اعـتقاد مـمکن را داشت) بدین خاطر چنین استوار و پابـرجا بـود و همه جا خداوند را یاد می کرد. ابراهیم که دائماً در حال دعا و نـیایشی بـیوقفه به سر می برد، مظاهر بـیرونی ادعیه، ستایش و نذورات خـویش را پشـت سر نهاده بود و دعا و نـیایش اش بـسی فراتر از این آداب ظاهری بود.
اما برای این که بتوانیم این حال دعا را حـفظ کـنیم ـ دعایی که انتظار می رود مـا را بـه پروردگـار پیوند دهد و بـا او مـتحد سازد ـ آن سان که در ایـن نـیایش بیوقفه استمرار یابیم، باید همواره مراقب دو چیز باشیم: نخست این که روح را تغذیه کنیم و دوم از هـر آنـچه ممکن است ما را در معرض خطر از دسـت دادن ایـن حالت مـعنوی قـرار دهـد، دوری جوییم.
آنچه روح را تغذیه مـی کند، عبارت است از مطالعه کتب سودمند در ساعات مناسب و به طور مرتبـ به ویژه کتب آسـمانی و مـقدس ـ ، نیایشی صمیمانه و راستین در ساعاتی خاص، نـظر مـکرر بـاطنی و تـمرکز ذهـن در طول روز. هر از چـندی نـیز باید هر قسم کسب و کار را به یک سو نهیم و خویشتنِ خویش را همراه با آرامش و قرار در مـحضر پروردگـار حـاضر سازیم; آنگاه که احساس می کنیم روح نـیازمند ایـن آرامـش اسـت یـا زمـانی که افرادِ آگاه و آزموده ـ که از آنان پند و توصیه ای طلب می کنیم ـ ما را بدان سفارش می کنند.
اما آنچه سبب می شود که حال دعا و حضور باطنی خـویش را از دست بدهیم، اعمالی است چون گناه، معاشرت با افراد دنیاپرست به ویژه انسان های هرزه و فاسد و آنان که علایق و گرایشاتی ناسالم و نادرست دارند. ما همواره باید از این اعمال هراس داشـته و در ایـن زمینه ها مراقب و خویشتن دار باشیم..
اما زمانی که متوجه شدیم که عمداً یا از روی غفلت خطایی کرده، عمل نادرستی مرتکب شده ایم ـ در حالت بیم یا امید، بخواهیم یا نـخواهیم ـ ، بـاید فوراً و هر چه صادقانه تر و خالصانه تر و مصمم تر، نزد عیسی مسیح برگردیم و حضوری دوباره بیابیم.
بنابراین، همواره باید در محضر ربوبی نیایش کـنیم و قـدم برداریم. بر ماست که بـیش از حـد، خود را در مسائل بیرونی درگیر نکنیم، تمایلات نفسانی را منقاد کنیم و بر آن مسلط شویم، خود را و امیال افراطی مان را ترک کنیم، چرا که این مسائل بـا دعـای درونی مرتبط است و بـاید هـر دو همگام و پا به پا پیش روند و یکی از دیگری جداشدنی نیست. مبادا فریب بخوریم; زیرا بدون دعای باطنی غلبه بر شهوات ممکن نیست و بدون چیرگی بر شهوات، دعای باطنی به طور حقیقی صـورت نـگرفته است و تا زمانی که این دو حالت حاصل نشده، تغییر و تحولی رخ نداده، حیات معنوی حقیقی وجود ندارد و کمال و مسیحیتی در میان نیست.
این مهار و ریاضتِ نفس حتماً باید صورت بگیرد. اگر دعـای بـاطنی درست انـجام شده باشد، لاجرم همسو و همراه با مهار نفس است. بدین ترتیب، ما به هیچ وجه نباید در ایـن زمینه اهمال کنیم و بر خود آسان بگیریم. همان طور که نـیایش بـاطنی بـه کمال و تعالی می رسد و عمیق تر می شود، امیال ذهنی و حسی باید همچنان مطیع و مقهور باقی بـماند. حـتی نخستین نتیجه و ثمر دعای راستین باطنی همین تسلط بر حواس و تعلقات ذهن اسـت; چـرا کـه همین تعلقات عامل توقف و برهم زدن دعا و نیایش است. پس برماست که همواره در مقابله با این تـعلقات بکوشیم تا زمانی که خداوند از مجرای خودـ که بسی فراتر از سیطره قوانین طـبیعی است ـ همه قدرت و سـلطه نـفس انسانی را مختل کند و او خود و به واسطه خویش به طریقی بس نیرومندانه تر و تأثیرگذارتر، امیال و احساسات سرکش را رام و مقهور کند.
بنابراین، در آغاز راه باید در ایمان و اعتقادمان بسیار راسخ باشیم تا بتوانیم همه بـدی ها و زشتی ها را سرکوب و سرافکنده کنیم; چنان که هیچ عمل ناپسندی از نظر ما دور نماند. از این پس، برای پایدار ماندن در حیاتی روحانی، توجه و مراقبت بیشتری لازم است تا بتوانیم خود را از آنچه به اراده خویش انـجام مـی دهیم رها سازیم و در عوض به اراده پروردگار سر نهیم و عمل و نیایشی از ما سر نزند، مگر آن که روح خداوند آن را در درون ما به انجام رساند.
در این حالت نیایشی مؤثر انجام می دهیم; نیایشی که بـا تـوسل به عیسی مسیح و از مجرای روح او صورت می گیرد. روح از این پس قادر نیست با تفکر و اندیشه نیایش کند و دست به استدلالات قطعی و مسلم بزند چرا که همواره در حال نیایشی بیوقفه و پویا
اسـت. هـر آنچه از جنس نفس و در سویدای آن است، به واسطه عیسی مسیح و در او به نیایش و دعا می پردازد و از آن رو که نه در پی خواست خود است و نه دقت و تأملی بدانچه برای آن دعا می کند دارد، فوراً هر آنـچه را نـیازمند آن اسـت، به دست می آورد. آه! چه نـیروی شـگرفی اسـت با خدا نیایش کردن! اما چه نیایشی؟ دعای باطنی سکوت و خاموشی، رغبت و شوق دل به پروردگار، بی آن که اندیشه، عبارات و تصوراتی در میان بـاشد; آنـگاه کـه همه چیز را از قدرت و رحمت خداوند طلب می کـنیم. آنـان که این نیایش را انجام می دهند، چنان انرژی و قدرتی به دست می آورند که نه تنها خود در آرامش و آسـودگی بـه سـر می برند، بلکه ستمدیدگان و مظلومان را تسلی و آرامش می بخشند.
حـال ممکن است پرسشی مطرح شود و آن این که اگر بدین طریق به شیوه ای ناآشکار و به طور شخصی با پیـشانی بـه خـاک سودن، می توان نیایش کرد، پس چه نیازی به دیگر انـواع دعـا و نیایش است؟ این پرسشی است که غالباً مطرح می شود. اما تصور کنید اگر همه افراد طـریق مـشاهده را بـرمی گزیدند، پس دیگر کار و فعالیت چه ضرورتی داشت؟
بدین ترتیب، کار و فعالیت نیز اهـمیتی کـمتر از آن نـدارد. کار و تلاش دری است که به مراقبه رهنمون می شود و نوعی آمادگی در این جهت اسـت. هـمه مـبتدیان جوان در آیین مسیح باید با کار و فعالیت آغاز کنند، همان طور که وقتی عـده ای مـی میرند، دیگرانی دائماً متولد می شوند، در هیچ یک از این مراحل ـ و شرایط گوناگون ـ مـا از نـیایش بـاطنی بی نیاز نیستیم.
مردان و زنان جوان، افراد متأهل و مجرد، شاهان و شاهزادگان، ملوک و پادشاهان، قـضات و تـجار، هیچ کس نیست که نتواند و ملزم نباشد که از این دعای قلبی و نیایش عـاشقانه بـهره بـرد و نکوشد که بر امیال ذهنی و حسی فائق آید.
از دیگر سو، بر ماست که دقت و احـتیاطی سـخت در مورد افرادی که با آنان معاشرت داریم، به خرج دهیم. باید سـاعات ارزشـمند و مـهمی را که در آن با هیچ کس جز پروردگار سخن نمی گویم، قدر بنهیم و حفظ کنیم. تاکنون هـیچ گـاه نـتوانسته ام باور کنم که چطور ممکن است کسی که در امر دعا و نیایش سـهل انـگار و بی توجه است، در امور معنوی و باطنی اش به درستی عمل کرده باشد؟ از این رو، همواره تا آنجا که تـوانسته ام بـه مقابله با کسانی پرداخته ام که می گویند، آنکس که به حـیات روحـانی باطنی نایل آمده، دیگر نیازی نیست کـه سـاعاتی مـعین را برای نیایش های درونی اختصاص دهد. چـه کـسی
می تواند ـ از نظر معنوی ـ خود را با عیسی مسیح قیاس کند; آن که همه شـب را بـه دعا و نیایش می گذراند؟
مطمئناً اگـر در هـنگام کار یـا در مـواقعی خـاص تصادفاً امر غیرمنتظره ای برای مـا پیـش آید، بی هیچ ابایی از وقت دعا و نیایش چشم پوشی می کنیم و بـه دیـگر وظایفمان و آنچه به طور ناگهانی رخـ داده، رسیدگی می کنیم. هـرگز نـباید به این عمل عادت کـنیم و بـاید هر چه زودتر دعا و نیایش خویش را به جا آوریم; چرا که این حـالت کـاملا برخاسته از اعتقاد ما و نمایانگر ایـمان قـلبیمان اسـت.
افرادی که در مـشاغل رده بـالا و معتبر خدمت می کـنند، آن قـدر درگیر وظایف و مشکلات کاری اند که به ندرت می توانند مجالی برای سخن گـفتن بـا پروردگار در دعا اختصاص دهند. از این رو، ایـن عـده اصرار مـجدانه ای بـه ایـن امر ندارند و اوقات خـود را آن طور که خرد حکم می کند، سامان می دهند. بیایید هیچ گاه اندک رغـبتی بـرای گذران زمان با چیزهای عبث و غـیر ضـروری نـداشته بـاشیم و بـا مسائل مهم سـهل انـگارانه برخورد نکنیم. اگر ساعاتی که برای راز و نیاز با پروردگار ومصاحبت با دوستان مقدر شده، از دست بـرود، هـیچ گـاه دوباره به دست نخواهد آمد. پس باید در ایـن راه مـحکم و اسـتوار بـاشیم و قـاطعانه تـصمیم بگیریم; باید به دقت همه چیز را زیر نظر داشته باشیم، حتی اگر زیاده روی و وسواس تلقی شود; چرا که اگر این گونه عمل نکنیم همه چیز رو به نـابسامانی می گذارد; آشفته و پریشان احوال می شویم، توان روحی خود را از کف می نهیم، در پی اقنای امیال خویش بر می آییم و این گونه از محضر پروردگار دور می شویم و تا زمانی که در این سـر درگـمی و آشفتگی گرفتاریم و امیدی به رهایی دوباره از آن نداریم، از بیچارگی خود غافل و بی خبریم.
آه! بیاید دعا کنیم! بیاید دعاکنیم! دعا تنهاراه امنیت و آرامش ماست. خداوند بخشنده و مهربان است، هم او که دسـت رد بـر سینه من نزده و مهربانیش را از من دریغ نکرده است.
لکن اگر قصد آن داریم که بیوقفه در حال دعا و نیایش باشیم، باید ایمان داشته باشیم و هـمه اعـمال خود را در طول روز با چنان اسـتواری و ثـباتی انجام دهیم که هیچ چیز نتواند ما را در اعتقادمان سست و متزلزل کند.
این نیایشی که در حین کسب و کار و فعالیت بیرونی نیز انجام می شود، ثـمره ای از نـیایش باطنی یا همان دعـای سـکوت است. حالتی شبیه به حرارت اجاق که مدتی
طولانی ادامه می یابد، گرچه هیزمی اضافی بدان نیفزایید. این همان مسح و تدهین با دعاست; شمیمِ عودِ گران قیمتی است که خـود را بـه بیرون پراکنده است، مزه ای مستور از مائده ای آسمانی است که با آن تغذیه می شویم، خنکا و گوارایی آبی است که نوشیده ایم، تأثیری از عشق و حضور پروردگار در اعماق دل است; حضوری که در حین انـجام وظـایف کاریمان نـیز تداوم یافته است و آنگاه که چیزی از محیط بیرون این حضور را بپراکند، این حالت بار دیگر او را به فـعالیت باطنی و حالت دعا باز می خواند. ما نیز آنگاه که از نـیایش بـاطنی مـنفصل می شویم ـ آنچه درپاره ای اوقات رخ می دهد ـ به جای آن که ذهن را با پرسه زدن به این سو و آن سـو بـیازاریم، باید دقت و توجه بسیاری به خرج دهیم تا از آنچه به واسطه نیایش بـاطنی انـدوخته ایـم به مثابه آبی گران بها و نیرومند محافظت کنیم، آبی که باید مراقب باشیم که تـبخیر نشود و از بین نرود.
آتش عشق و شوق در دعا و از طریق نیایش شعلهور می شود، امـا این آتش اگر بـه طـور دائم با تغذیه ای که ما باید بدان برسانیم، حمایت نشود، به آسانی خاموش می شود. فروغ این آتش با توجه مکرر ما به باطن خویش و درون گرایی معنوی ما منوط است; به تـعالی ذهن به عشقورزیدن، به شکرگزاری، به تسلیم در برابر پروردگار، به شکایتی دردمندانه از گناهان پیشین و ساعاتی که از عشق و شعور تهی بوده ایم.
باید با آگوستین قدیس همراه شویم و بگویم، آه! تو ای نیکوی کـهن و زیـبای نوین! چگونه سال های سال بدون عشق تو زندگانی کرده ام! آیا ممکن است تو را که عظیم ترین شادی و سرور من هستی، چنین دیر شناخته باشم؟ آری! تنها بدین خاطر که تو را آنـجا جـستم که نبودی و در درون خود ـ آنجا که قطعاً حضور داشتی و باید تو را می یافتم ـ در جستوجوی تو نبودم.
گاه پیش می آید که دعای دل، تمرین باطنی دعا، بر ما ملال آور و مشقتزا مـی شـود. در این مواقع، یا باید عزم و اراده خویش را با اعتلای ذهن به سوی عشقورزیدن، اعتماد، تسلیم و رجوع به باطن خویش تقویت کنیم; یا کاملا تسلیم پروردگار بمانیم و با توجه به مـراتب یـافته هـای روحی خویش، دعای صبر بـه جـای آوریـم و تحمل و پایداری کنیم تا این حالت مرتفع شود; هم چنان که در کتاب مقدس آمده، آرامش و آسایش یک باره حاصل نمی شـود بـلکه بـا درنگ و تأخیر همراه است. باشد که به واسـطه ایـن صبر و استواری حیات ما به بالندگی برسد و تازه شود.
اما شما اعتراض خواهید کرد که من با دعای خـویش هـیچ نـکرده ام; چرا که در حین دعا کاملا سرد و بی اشتیاق و مشوش ام. بـا این حال باور داشته باش، اگر ایمان داشته باشی، اگر پریشانی و تشویش خاطرت تعمدی نباشد و بر خلاف خـواست تـو چـنین حالتی بر تو عارض شود، پروردگار در همین حالت و با همین دعـا نـیز یاریت می کند و گشایشی برایت حاصل می شود.
آیا نمی دانی، اگر برای مدتی طولانی بـا آشـنایی صـحبت نکنیم و ارتباطی با وی نداشته باشیم، برایمان غریب به نظر می آید؟ برای داشـتن ارتـباطی صـمیمانه و اعتمادبرانگیز، باید با دوستانمان گفتوگو و مصاحبت داشته باشیم; در مورد پروردگار نیز همین گونه اسـت. اگـر بـخواهیم با او ارتباط داشته باشیم، لازم است با او سخن بگوییم و هر چه بیشتر با او سـخن بـگوییم و ارتباط داشته باشیم، با ما صمیمی تر خواهد بود و ما نیز بیشتر بـدو عـشق مـیورزیم.
خود را تسلیم پروردگار کنید و به وسیله دعا و نیایش، او را پناهگاه خود سازید. دعاکردن را فراموش نـکنید، هـر چند رغبتی به انجام آن نداشته باشید; زیرا هر کس به آتش نزدیکی جـوید، بـا آنـ گرم می شود، اگر چه گرمای آن را نبیند. هر چه بیشتر از دامنه درخشش خورشید فاصله بـگیریم، بـیشتر در تاریکی و سردی فرو می رویم، اما هر چه به خورشید نزدیک تـر شـویم، گـرمای آن را شدیدتر و بیشتر درمی یابیم.
به آنچه خداوند پسندیده است که در دعا به شما عطا کـند، قـانع و خـرسند باشید وهر نتیجه ای برایتان یکسان باشد. تنها در پی تحقق اراده او باشید. همواره با خـشنودی کـامل دعای خود را به انجام رسانید و درگذرید، به هر صورتی که او با شما برخورد کرده باشد. بـا ایـمان گام بردارید، تسلیم باشید و اطمینان خاطر داشته باشید، آگاه باشید که ثـمرات نـیایش باطنی بی منتهاست و به شماره نمی آیـد، و اگـر چـه مهم ترین آن در این دنیا درک ناشدنی اسـت، بـرای جهان شکوهمند آخرت حفظ و ذخیره خواهد شد.
از این رو، تردیدی نیست که اوقاتی کـه بـا سردی، ملالت و تاریکی و تیرگی تـوأم اسـت، ساعات تـزکیه روح اسـت. بـهره ای است در این حالت و آن این کـه در ایـن مواقع بیشتر به خواسته دل سر نهیم نه این که مطیع آگاهی و شـعور خـود باشیم. در این حال، بیش از آن که فـهم و درک خود را در تفکرات و تأملات بـاریک و دقـیق به کار ببندیم، اراده خویش را در عـشق ورزیـدن، تسلیم و صبر اعمال می کنیم، چرا که دانش اگر با عمل توأم
نـباشد، خـالی از فایده است; لکن برای دل ـ کـه هـیچ گـاه نمی تواند از عـشق ورزیـدن باز ایستد، گر چـه احـساس بخردانه ای هم بدان نداشته باشدـ چنین نیست و حتی هر چه پوشیده تر رفتار کـند، عـملش کمال یافته تر است.
بنابراین، از قـدم نـهادن در این سـلوک و خـواست قـلبی دوری نورزید. این راه ثمره تـحمل ناملایمات، مرارت ها و رنج ها، امتحانات و وسوسه های روحی است، حالاتی که در آن ارواحمان را نزد پروردگـار جـاری می سازیم، همچنان که حنا مـادر سـموئیل چـنین کـرد. آن کـه می خواهد ظـرفی را خـالی کند، هیچ نمی کند، جز آن که ظرف را وارونه می کند و بی هیچ زحمت اضافه، ظرف، خـود خـالی مـی شود; آنان که ارواح خود را در محضر خداوندگار جـاری مـی سـازند نـیز چـنین مـی کنند و همه آنچه انجام می دهند بیش از این نیست که به آرامی خم می شوند و نزد پروردگار سر تعظیم فرو می آورند و از رغبت و علاقه روح خویش که بـه لطف عیسی مسیح به کف آورده اند، تأسی می جویندـ تا بتوانند خود را با او که به مثابه محور و کانون این ارتباط است متحد سازند، و بدین سان به شیوه ای درک ناشدنی همانند آبـی پاک و زلال بـه سوی پروردگار جاری گردند.
حتی، چنان که حنا می گوید، شدت درد و رنج مرا به دعا و نیایش می کشاند; اگر چه من همواره در محضر خداوندم، اما در حالت غم و رنجیدگی هـمه چـیز را از کف می نهم و جز اطاعت از ندای درونم، هیچ نمی کنم، همان که او خود در من نهاده است تا در خداوندگار جاری و کاملا در او غرقه شوم; هـمچون ظـرفی پر آب که چون خالی می شـود هـیچ چیز در آن باقی نمی ماند. بدین سان من یکسره از خویش خالی و در خداوند جاری می شوم. این تنها تلاش من است، بیش از این هیچ نـمی کـنم و تنها همین را آرزو می کـنم و مـن این گونه نیایش می کنم. دعای من رغبت و علاقه من است و علاقه و رغبت من دعای من و هر دوی اینها زاییده عشق و درد من است.
پرستش زاده عشق و علاقه قلبی و همزاد آن است، قطعاً مـا هـر آنچه را بیش از همه بدان عشق میورزیم، همان را می پرستیم. حال آنگاه که خداوند را بیش از همه عاشق باشیم، در کمال خلوص او را می پرستیم. از این رو، فرمان عشق و فرمان پرستش به یکدیگر آمیخته و مـمزوج اسـت.
بر تـوست که به پروردگارت عشق بورزی و تنها خدمتگزار او باشی. اگر ما به شخصی عشق بورزیم، الساعه برای خـدمتگزاری او حاضریم. او پروردگار ماست و ما باید در
مقام معبود خویش از او تقاضا و طلب کـنیم و فـرمانبردار او بـاشیم، آن سان که او از ما خواسته نه آن طور که دیگران خدمتگزار اویند یا وانمود می کنند که او را عبادت مـی کـنند.
به یاد داشته باش که ملکوت پروردگار که بر حیات روحانی درون مبتنی اسـت، هـمچون گـنجی است که در مزرعه ای پنهان شده است. این گنج را نمی توان با اعمالی همچون تمایل بـه برتری بر دیگران و برخورداری از شهرت و آوازه بسیار تصاحب کرد، بلکه هر جا که چـنین خودپرستی هایی در میان بـاشد، ایـن دفینه نایاب تر و بیشتر در معرضِ مخاطره است. اما این گنجینه به دست کسانی کشف خواهد شد که خود را گمنام و مستور نگاه می دارند و از خودنمایی دوری می جویند، چرا که آذرِ وجودشان از درون پوشیده و مـخفی است.
آه! چه اندک اند ارواحی که خدا را به یکتایی می پرستند، پرستشی موحدانه و عاری از آمیختگی با دیگر خدایان. بسیارند کسانی که اطاعت از پروردگار را با بت پرستی می آمیزند; آنان که هـم خـداوند را می پرستند و هم دنیا را و زندگی روحانی و باطنی را با خودخواهی ممزوج ساخته اند. ما یکسره به پروردگار تکیه نکرده و امید نبسته ایم، امور مادی و شهوانی همچنان دامن گیرمان است. اینها خـداوند را مـی رنجاند و خشم او را در پی دارد. خداوندگار باید در مقام خدایی اش همواره یکتا باشد، بی هیچ شریکی.
چه کسانی گمان می کنند که آنگاه که اطاعت و عبادتی آمیخته با خرافات در حق پروردگار انـجام مـی دهند، طاعتی که در راستای منافع و آمال دنیوی آنان است، موجبات خشنودی او را فراهم ساخته اند؟ ما تصور می کنیم که اگر هر روز با چرب زبانی و مجامله ـ فارغ از علاقه و اشتیاق قلبی ـ خـدا را عـبادت کـنیم، او نیز در مقابل با هزار هـزار خـیر و نـیکی به ما پاداش خواهد داد، حال آن که همچنان در بند بت های نفسانی و امیال پریشان ذهنیی هستیم که برخاسته از خودبینی و حب ذات ماست. ما ایـن گـونه عـشق الاهی و عشق دنیوی را ـ بسان هم و در کنار هم ـ در یـک دل جـا داده ایم، گرچه یکدیگر را برنمی تابند.
آنگاه که عشق دنیوی در دلی حکمفرما شد، تردیدی نیست که عشق الاهی دیگر در آن دل حـضور نـدارد، امـا هنگامی که عشق الاهی و راستین پروردگار و عیسی مسیح شهره دل مـا گردید و دل در این عشق، کارآزموده شد، باید پذیرفت که این عشق اصول و قواعدی به اقتضای خویش به همراه دارد کـه در دل جـاری مـی گردد.
ادعای ما هر چه باشد، به هر حال، این حـقیقتی اسـت که اغلب آنچه عامل درد و رنج و اندوه باطنی ما در دعا و دیگر حالات استـ اگر نیک بنگریم ـ بـرخاسته از عـقاید خـودخواهانه ماست. اینها نتیجه نارسایی و ضعف افراد در حالت کار یا مراقبه است; آنـان هـمواره در راهـی که در پیش گرفته اند با تردید و دودلی نظر می کنند و با تمایلات نامتجانس و مادی خـویش مـتوقف مـی شوند. چنین است که این ارواح برخلاف طبیعت خویش به دو نیمه متقابل منقسم شده انـد; چـرا که از یک سو به تسلیم خویش در برابر پروردگار علاقه مندند و در پی آنند و از سوی دیـگر از آن کـه رأیـ و نظر و حمایت خویش را از دست دهند، بیمناک اند; گاه از خود دست می کشند و بار دیـگر عـقب نشینی می کنند، چرا که در برابر یک چیز سر تسلیم خم کردند و در بـرابر چـیز دیـگر نه، و تا مرز خاصی سرسپرده بوده اند و نه دورتر از آن.
این حالت نفاق و دوگانگی کـه ایـن عده به موجب آن، رفتار و منشی در تقابل با خویش پیش می گـیرند، سـبب مـی شود که در سراسر زندگی شان در اضطراب و عذاب و پریشانی باطنی غیرقابلوصفی به سر برند. انسان هـا اغـلب تـصور می کنند که این وضعیت بلایی از سوی پروردگار است، لکن این حـالت تـنها به واسطه رقت و لطافت روحی خود آنان است که این دوگانگی را برنمی تابد: از یک سو پروردگـار روح را بـه فناشدن در خویش می خواند; از دیگر سو، روح عقب نشینی می کند و بدین خـاطر عـذاب های کشنده ای از درون متحمل می شود، چرا کـه نـه یـکسره از آن خداست و نه از آن خود.
چنین است که انـسان هـای دلیر و شجاع و آنان که صاحب همتی بلندند، یکسره از خود دست می کشند. ایـن دسـت شستگانِ از خویش و فانیانِ در پروردگار، تـاب آن را نـدارند که فـردی چـنین بـزدلانه با پروردگار تعامل کند; گاه مـوافق و هـمسوی او باشد و گاه مرافقِ دنیا. از این رو، اینان نیک می دانند که این حـالت بـرخاسته از ضعف این قبیل افراد است و هـمه رنج و پریشانی آن زاییده تـرس و خـودداری آنان از تسلیم شدن مطلق خـویش در بـرابر پروردگار است. افراد آگاه نمی توانند از راهنمایی این عده اجتناب ورزند; حقیقتی کـه بـه هر حال این انسان هـای ضـعیف را مـی رنجاند. آری این مـوضوع سـبب می شود که سـست هـمتان از آنان که ضعف و کاستی هایشان را بدیشان گوشزد می کنند، متنفر شوند; چرا که بـه اقـتضای خودخواهی شان ترجیح می دهند کـه بـرای آنان مـویه و زاری سـر دهـیم و به بدبختی و مصیبت شـان به دیده ترحم نظر کنیم; حتی ما را وادار
می کنند که باور کنیم که این وضـعیت خـواست خداست. لکن این ارواح آگاه و دلیر ایـن شـیوه رفـتار را بـر نـمی گزینند. آنان بـاید بـرای حقیقت شاهد و دلیل ارائه دهند، آنچه خودپرستی دیگران تحمل ندارد.
پس برماست که با کفّ نفس از هر سـخن و گـفتوگویی بـا هر آنچه ما را از این نیایش باطنی مـحروم مـی سـازد، بـالاخص خـودمان دوری کـنیم وـ به لحاظ معنویـ به کوهی صعود کنیم که در بالاترین مرتبه شهود واقع است.
بیایید با عیسی مسیح به این کوه صعود کنیم; بیایید همچنان که او دعا مـی کند، نیایش کنیم. بیایید مراقبه کنیم، عشق بورزیم; باشد که این گونه بتوانیم ستایش خدا را به جا آوریم.
ای مسیح مقدس! من در نیایش شبانه ات، که در خلوت و تنهایی به جا می آوری بـه تـو می پیوندم. در این نیایشِ پروردگار، مسلم بدان که از انجام دیگر ادعیه بی نیاز خواهیم بود.
پروردگارا! این روح باطنی را به گرداگرد زمین روانه کن; باشد که آفریده ای جدید باشد. بـگذار ایـن روح بر دریاهای فیض ازلی تو بیارامد، لطفی که به همه انسان ها ارزانی داشته ای. باشد که بهره و فایده ای سرشار بگستراند. آه! دل های تازه ای به مـا بـبخش! آمین ای مسیح مقدس.
[۸]. از فرقه هـای کـهن مسیحی که با نگاهی عرفانی در جستوجوی اسرار طبیعت بودند. [۹]. حنا از زنان القانه بن یروحام است. چنان که در عهد عتیق آمده است، صاحب فرزندی نـمی شـد. وی بی آن که سخنی بـگوید، در طـلب فرزند ذکوری به درگاه خدا دعا و نیایش کرد و دعایش مستجاب شد و صاحب فرزندی شد که او را سموئیل نام نهاد.