نگاهی به خداشناسی یهود در قرآن مجید
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۴۰)
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۴۱)
نگاهى به خداشناسى یهود در قرآن مجید
عبدالرحیم سلیمانی۱*
اشاره
قرآن مجید خداشناسى یهـود را در کنـار دیگـر تعالیم، متون مقدس و شخصیتهاى این دین، مطرح کرده و درباره آن داورى کرده است. با اینکه قرآن اصل خداشناسى یهودى را مـورد تأیید قرار داده است، اما در عین حال امورى را در این باره به یهودیان نسبت داده و آنان را مـورد مؤاخذه قرار داده است. قـرآن مـجید به یهود نسبت میدهد که عزیر را پسر خدا خواندهاند، عالمانشان را رب خود گرفتهاند، خود را فرزند خدا دانستهاند، خدا را فقیر و خود را غنی خواندهاند، و به خدا نسبت بُخل دادهاند. برخی این پرسش را مطرح میکنند کـه یهودیان در کجا به چنین چیزى قائل بودهاند. آنان بر این باورند که این موارد، یا برخی از آنها را نمیتوان در متون موجود یهودی یافت. این نوشتار در پى آن است که با بررسی موارد مطرحشده در قرآن، به این پرسش پاسخ دهد، کـه آیا مـوارد فوق به گونهای است که باید حتماً در متون یهودی ردپایی از آنها پیدا کرد و اگر اینگونه است آیا در این متون وجود دارد؟
مقدمه
یهودیت و یهودیان بیش از هر دین و قوم دیگرى در قرآن مجید مورد توجه قرار
- اسـتادیار دانـشگاه مفید.
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۴۲)
گرفتهاند. شخصیتهاى مهم، حوادث تاریخى، قوم اسرائیل، عقاید و اعمال یهودیان و نیز متون مقدس یهودى مکرر در قرآن مطرح شده، مورد داورى قرار گرفته و تأیید و تصدیق شده یا اینکه مورد نقد قـرار گـرفتهاند. مسلماً یکى از بحثهاى محورى، که اتفاقاً مواضع دو دین در آن بیش از هر چیز دیگرى به هم نزدیک است، بحث خداشناسى است. خداشناسى این دو دین به حدى به هم نزدیک است که میتوان آن را از مشترکات این دو به حساب آورد. قـرآن مـجید یهـودیان را در کنار مؤمنان و حتی در صدر لیسـت اقـوامى قـرار داده است که به خدا ایمان دارند.۱ همچنین قرآن کریم با اشاره به این وجه اشتراک، یعنی یگانهپرستى و پرهیز از شرک، از پیروان این دو دین خواسته است تـا بـر مـبنای این کلمه مشترک، به همگرایى روی آورند.۲
قرآن مجید در آیات مـتعددى مـتون مقدس یهودى را تصدیق کرده است. در بسیارى از این آیات آمده است که قرآن یا پیامبر کتابهای موجود در نزد یهودیانِ زمان ظهور اسلام را تـصدیق مـیکنند. هـمانطور که برخى از مفسران قرآن نیز گفتهاند کتابى که آن زمان در دست یهودیان بـوده همین کتابى است که اکنون وجود دارد؛۳ چراکه اولاً نسخههاى خطى متون یهودىِ مربوط به چند قرن قبل از اسلام که در مـوزهها نـگهدارى مـىشوند تفاوتى با نسخههاى فعلى ندارند۴ و ثانیاً منطقه حجاز در هیچ زمانى آنـچنان مـرکزیتى در یهودیت نداشته است که بتواند کتاب را تغییر دهد و این تغییر باعث شود که کتاب در سایر مراکز علمى یهـود ــ که در دیگـر نـقاط جهان بودند ــ تغییر کند؛ پس قرآن همین کتاب موجود را تصدیق کرده است. اما کسـى که قـرآن و تـورات و دیگر قسمتهاى عهد قدیم را مىخواند به روشنى مییابد که این دو کتاب از تمام جهات هماهنگ نیستند؛ مـثلاً داسـتان زنـدگى شخصیتهاى مشترک (مانند موسی، هارون، سلیمان و…) در این دو متن، بسیار متفاوت و حتی در تضادند. برخى از مفسران بـرآناند که اگـر قرآن این متون را تصدیق کرده است به سبب وجود اصول عقیدتى اساسى از قبیل خداشناسى و تـوحید در آنـهاست.۵ مـسلم است که اصل اساسى و زیربنایى اسلام
- رک: بقره: ۶۲؛ مائده: ۶۹٫
- رک: آل عمران: ۶۴٫
- رک: طباطبایى، المیزان، ج۳، ص۱۹۷ـ۱۹۸ و ج۵، ص۳۴۲٫
- رک: و.م. میلر، تاریخ کلیساى قـدیم، ص۷۷؛ جـان الدر، باستانشناسى کتاب مقدس، ص۱۱۶٫
- رشید رضا، المنار، ج۱، ص۲۹۱ و ۳۸۰٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۴۳)
که بیش از هر چیز دیگرى مورد تأکید قـرار گـرفته خـداشناسى و توحید است؛ پس اگر کتابى مورد تصدیق قرآن قرار گرفته باشد، هرگز نمىتواند خداشناسىاى را ارائه کند کهـ بـا خداشناسى قرآن تفاوت اساسى داشته باشد. مطالعه عهد قدیمِ موجود نیز نـشان مـىدهد که قـرآن مجید در خطوط اساسىِ خداشناسى با این متون اختلاف زیادى ندارد. با این حال قرآن مجید درباره خـداشناسى یهـود یا امـورى که بهگونهاى با خداشناسى ارتباط پیدا مىکند، نکاتى را بیان کرده و امورى را به یهودیان نـسبت دادهـ و آنها را رد کرده است. یک یهودى مىتواند بپرسد که ما در کجا چنین اعتقادى داشتهایم یا چنین سخنى را گفتهایم. در نتیجه این سؤال مـطرح مـیشود که آیا میتوان سندى در تأیید امورى که قرآن مجید به یهودیان نسبت داده اسـت یافت؟ در این نـوشتار برآنیم که به این موضوع، یعنى نقدهاى قرآن بـر خـداشناسى یهـود، بپردازیم و شبهات موجود در این باره را طرح و بـررسى نـماییم. بحث را در چند محور پى مىگیریم؛ ابتدا موارد را مطرح کرده، سپس به بحثهایى مقدماتى مىپردازیم و پس از آن بـا تـفصیل بیشتر به بررسى موارد خـواهیم پرداخـت.
الف) آیاتى که خـداشناسى یهـود را نـقد کردهاند
آیات مورد بحث، گاهى مستقیماً دربـاره خـدا و صفات او هستند، گاهى درباره انسانهایی که درباره آنها غلوشده سخن میگویند و گـاهی بـه رابطه کل یهودیان با خدا ــ که بـه صورتى متفاوت از دیگر انـسانها تـصویر شده است ــ میپردازند. این آیات به قـرار زیرنـد:
۱٫ «و قالت الیهود عزیر ابنالله و قالت النصارى المسیح ابنالله ذلک قولهم بافواههم یضاهئون قول الذین کفـروا مـن قبل…؛ یهود گفتند: "عزیر پسـر خـداست" و نـصارى گفتند: "مسیح پسـر خـداست". این سخنى است ]باطل[ که بـه زبـان مىآورند و به گفتار کسانى که پیش از این کافر شدهاند شباهت دارد» (توبه: ۳۰).
عزیر کیست؟ کسى به این نام در تاریخ یهـود و مـتون مقدس آنان ناشناخته است. در کجا چـنین شـخصیتى پسر خـدا خـوانده شـده است؟
۲٫ «اتخذوا احبارهم و رهبانم اربـاباً من دون الله و المسیح ابنمریم و ما امروا الا لیعبدوا الهاً واحدا…؛ اینان ]اهل کتاب[ دانشمندان و راهبان خود را و مـسیح پسـر مریم را به جاى خدا به الوهـیت گـرفتند، بـا آنـکه مـأمور نبودند جز اینـکه خـدایى یگانه را بپرستند…» (توبه: ۳۱)
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۴۴)
جا دارد که یهودیان بپرسند ما کجا به احبار یا دانشمندان خود نسبت الوهیت دادهایم؟ مجموعه عـهد قـدیم بـه صورت مفصل داستان زندگى پیامبران و شخصیتهاى قـدیم را آورده اسـت و شـخصیت و زنـدگى عـالمان یهـودى نیز در کتاب تلمود به تفصیل بیان شده است. در کجاى این مجموعه، عالمان دین الوهیت یافتهاند؟
۳٫ «و قالت الیهود و النصارى نحن ابناء الله و احباؤه قل فلم یعذبکم بذنوبکم بل انتم بشر ممن خـلق یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء و لله ملک السموات و الارض و ما بینهما و الیه المصیر؛ و یهودیان و مسیحیان گفتند: "ما پسران خدا و دوستان او هستیم". بگو: "پس چرا شما را به کیفر گناهانتان عذاب مىکند؟ ]نه[ بلکه شـما بـشرى از جمله کسانى هستید که آفریده است. هر که را بخواهد مىآمرزد و هر که را بخواهد عذاب مىکند و آنچه در آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو مىباشد از آنِ خداست و بازگشت همه به سوى اوست» (مائده: ۱۸).
آیا یهودیان خود را پسـر خـدا خواندهاند؟ اگر خواندهاند به صورت تشریفى خود را پسر خدا خواندهاند یا به صورت واقعى؟ آیا قرآن پسربودن تشریفى براى خدا را نیز رد مىکند؟ اینها سؤالاتى هستند که در ذیل این آیه باید به آنـها پرداخـت.
۴٫ «لقد سمع الله قول الذین قالوا ان الله فـقیر و نـحن اغنیاء سنکتب ما قالوا و قتلهم الانبیاء بغیر حق؛ مسلماً خدا سخن کسانى را که گفتند: "خدا نیازمند است و ما توانگریم" شنید. به زودى آنچه را گفتند و به نـاحقکشتن آنـان پیامبران را، خواهیم نوشت» (آل عـمران: ۱۸۱).
از اینـکه قتل انبیا را نیز به قائلین این قول نسبت داده و نیز با توجه به آیات دیگر قرآن و شأن نزولی که برای این آیه گفتهاند، معلوم مىشود که منظور از کسانی که خدا را فقیر و خود را غنى دانستهاند یهـودیان هـستند. حال سخن این است که آیا چنین چیزى در تاریخ یا در متون مقدس آنان نقل شده است؟ چرا قرآن چنین چیزى را به آنان نسبت مىدهد؟
۵٫ «و قالت الیهود ید الله مغلوله غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشـاء؛ و یهـود گفتند: "دسـت خدا بسته است." دستهاى خودشان بسته باد. و به ]سزاى[ آنچه گفتند از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دسـت او گشاده است، هرگونه بخواهد مىبخشد» (مائده: ۶۴).
آیا این ادعا با خداشناسى یهـود مـطابقت دارد که خـدا را فقیر بخوانند یا اینکه
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۴۵)
دستهاى خدا را بسته بدانند؟ در کجا مىتوان شاهدى بر این یافت که یهودیان چنین چیزى را گفتهاند و اساساً مـقصود قـرآن مجید چیست؟
ب) چند نکته مقدماتى
قبل از ورود به بحث و بررسى یکایک آیات باید به چند نکته مـقدماتى اشـاره کنـیم:
۱٫ در ذیل آیات فوق یک سؤال مکرر مطرح شد و آن اینکه آنچه قرآن مجید به یهود نسبت مىدهد در کدام یک از منابع آمـده است؟ آیا در جایى از متون مقدس یهودى بهاین مطالب اشاره شده است؟آیا شواهد تاریخى دیگرى براى آنـها وجود دارد؟
باید به یک نـکته مـهم توجه داشت و آن اینکه پیروان ادیان مختلف عموماً متون مقدس خود را وحى و الهام مىدانند. معناى این سخن این است که مطالب آن کتاب از منبعى آسمانى و فوقزمینى گرفته شده و در واقع خداوند که فراتر از محدودیتهاى مکانى و زمانى است این مـطالب را مستقیماً به پیامبر یا مؤسس آن دین الهام و وحى کرده است. پس نمیتوان به پیروان یک دین گفت که منبع مطالبى را که در این متون آمده است نشان بدهید. قرآن مجید حوادث تاریخىای را نقل کرده است که مربوط به چند هـزار سـال قبل از خودش هستند؛ در نظر فرد مؤمنْ مقدسبودن و وحیانىبودن قرآن به آن است که این وقایع را از نفس واقعه ــ و نه از منبعى دیگر ــ نقل مىکند. آرى، گاهى نقادان جدیدِ کتاب مقدس و کسانى که در عصر روشنگرى به نقد تـاریخى اعـتقاد داشتند و مىگفتند همه حوادث این جهان را مىتوان و باید در خود این طبیعت و با استفاده از حوادث دیگر تبیین کرد، مدعی بودند که باید در پی کشف منبع مطالب نقل شده در متون مقدس بود؛ علت این ادعـا و سـخن آنان این بود که جهانبینى آنان وجود ماورای طبیعت و دخالت ماورا در طبیعت را بر نمىتابید و در واقع هر متن و هر نوشتهاى را زمینى مىدانستند.۱ اما براى مؤمنِ به یک دین سؤال از منبع مطالب مـتن مـقدسِ آن دینـ سؤالی درونمتناقض است؛ این سؤال بـه این مـعناست که مـتن مقدس تو زمینى است و الهامى و وحیانى نیست.
- رک: دان کیوپیت، دریاى ایمان، فصلهاى سوم و چهارم؛ محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتیک، کتاب و سنت، ص۱۶۱ـ۱۶۳.
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۴۶)
البته در دو صورت طرح سـؤالاتى اینـگونه مـمکن است. یکى اینکه خود متن به گونهاى باشد که نـشان دهـد از منابعى استفاده کرده است؛ براى مثال نقادان جدید از خود تورات و حوادث نقلشده در آن به صورتى قابل دفاع کشف کردهاند که نـویسنده تـورات از چـهار منبع استفاده کرده است. آنان مىگویند تورات بارها ماجراهاى مختلف را دوبـار و به دو صورت کاملاً متفاوت و ناسازگار نقل کرده است. کسى که سه باب اول سفر پیدایش را مطالعه کند به روشنى درمىیابد که دو روایت کامـلاً مـتفاوت و نـاسازگار از خلقت انسان در این کتاب آمده است. این دانشمندان با استفاده از نامهاى خـدا، مـحتوا، زبان و… به صورت روشنى این ادعا را مستدل کردهاند که تورات از منابعى استفاده کرده است.۱ بحثى مشابه درباره منابع انـاجیل هـمنوا (مـتى، مرقس و لوقا) نیز مطرح است.۲ به هر حال در این موارد خود متن نـشان مـىدهد که از مـنابعى استفاده کرده است و نقادانى که چنین بحثهایى را مطرح مىکنند خطا نکردهاند. فرق است بین اینکه گـفته شـود از مـتن برمىآید که از منابعى استفاده کرده است و اینکه گفته شود باید براى هر مطلبى که در متن مقدس آمـده اسـت منبعى ارائه داد.
صورت دیگر آن است که در متن مقدس حادثهاى تاریخى نقل شده باشد و این نـقل بـا تـاریخ مکتوب ناسازگارى آشکار داشته باشد. در اناجیل آمده است که به هنگام صلیب عیسى، تاریکى مـطلق ربـع مسکون را فرا گرفت.۳ دانشمندان حق دارند بگویند که از چند قرن قبل از میلاد مسیح در امـپراتورى روم هـمه حـوادث طبیعى و خسوفها و کسوفها ثبت شدهاند. سه ساعت تاریکى مطلق در کل زمین یک حادثه بسیار عجیب است و از طـرفی مـاجرای صلیب در زمانى رخ داده که در بسیارى از نقاط جهان حوادث ثبت مىشده است. چگونه است که در هـیچ اثـرى بـه آن اشاره نشده است؟۴ البته این حادثه فراگیر جهانى با معجزات جزئىای که ادیان مدعىاند در گوشهاى رخ دادهاند متفاوت است. و بـاز این سـخن بـا این ادعا که باید براى هر حادثهاى که در متون مقدس نقل شـده اسـت منبعی آورد متفاوت است.
- الفغالى، بولس ، المدخل الى الکتاب المقدس، ج۲، ص۱۶ـ۳۹؛ Arthaz Cohen, Contemporary Jewish Religious Thought, p. 36-39.
- M. Eliade, The Encyclopedia of Religion, v. 2, p. 189.
- رک: انجیل متى، ۲۷: ۴۵؛ مرقس، ۱۵: ۳۳؛ لوقا، ۲۳: ۴۴.
- رک: آرچیبالد رابرتسون، عیسى اسـطوره یا تـاریخ، ص۴۴٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۴۷)
سخن ما درباره قرآن و حوادثى است که این کتاب نقل کرده است. به اعتقاد مـسلمانان قـرآن مجید هرگز مطالب خود را از متون مقدس یهـودىـمسیحى یا هـیچ مـنبع تاریخى دیگرى نقل نمىکند؛ حتی قرآن مـدعى اسـت که روایت صحیحِ امور مورد اختلاف همین یهودیان را نیز نقل مىکند: «ان هذا القرآن یقص عـلى بـنىاسرائیل اکثر الذى هم فیه یختلفون؛ هـمانا این قـرآن براى بـنىاسرائیل بـیشتر امـورى را که در آنها اختلاف کردهاند بازگویى مىکند» (النـمل: ۷۶). بـه اعتقاد مسلمانان، قرآن نفسِ واقعه را نقل مىکند نه اینکه مطالب خود را از مـنابعى دیگـر گرفته باشد؛ بنابراین هیچ مسلمانى بـر خود لازم و روا نمىداند که بـراى حـوادث نقلشده در قرآن مجید منبع ارائه کنـد.
البـته در یک مورد لازم است که برای ادعای قرآن منبع ارائه شود و آن جایى است که قرآن مجید از تورات و انـجیل زمـان خود، که همان تورات و انجیل فـعلى اسـت،۱ مـطلبى را نقل میکند. نـمونه آن این آیه اسـت: «الذین یتبعون الرسول النبى الامـى الذى یجـدونه مکتوباً عندهم فى التوراه و الانجیل؛ کسانى که تبعیت مىکنند از رسول نبى درس نخواندهاى که او را در تورات و انـجیلى که نـزدشان است مىیابند» (الاعراف: ۱۵۷). از این آیه برمىآید که بشارت بـه پیامـبر اسلام در تـورات و انـجیل زمـان پیامبر بوده است. پس مـسلمانان موظفاند که این بشارت را در این دو کتاب نشان دهند.۲
در پایان باید به این نکته اشاره کنیم که قرآن مجید حوادث مـتعددى را نـقل کرده است که در متون دیگر موجود نیست و نـیز حـوادث مـتعدد یا زنـدگى افـراد متعددى را نقل کرده اسـت که بـا آنچه در متون دیگر نقل شده کاملاً متفاوت است. بنابراین قرآن مجید از متون یهودى یا مسیحى نقل نـمىکند تـا کسـى بگوید که منبع آن چیست.
۲٫ فرق است بـین یهـود و یهـودیت. مـقصود از یهـود، کهـ قرآن مجید بارها آن را به کار مىبرد، یک قوم و ملت است؛ اما یهودیت یک دین است. ممکن است چیزى به یهودیان نسبت داده شود اما همان چیز را نتوان به یهودیت نسبت داد. یهودیان در زمـان موسى گوسالهپرستى کردند و این واقعه را هم قرآن و هم تورات نقل کردهاند. تورات مىگوید بنىاسرائیل غیر از موسى و یوشع بننون و قرآن مىگوید بنىاسرائیل غیر از
- رک: طباطبایى، المیزان، ج۳، ص۱۹۷ـ۱۹۸ و ج۵، ص۳۴۲٫
- براى مطالعه درباره این آیه و بشارتهاى در تورات و انجیل، رک: فـصلنامه هـفت آسمان، شماره ۱۶، «قرآن کریم و بشارتهاى پیامبران»، از همین نویسنده.
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۴۸)
موسى و یوشع و هارون گوسالهپرستى کردند.۱ بنا بر هر دو کتاب، بنىاسرائیل گوساله را به جاى خدا پرستیدند؛ اما هرگز نمىتوان گوسالهپرستى را به یهودیت نـسبت داد؛ چـراکه در هر دو کتاب آمده است که خدا و نیز موسى از این عمل ناراضى بوده و قوم را مجازات کردند؛ متن مقدس یهودى نیز این عمل را ناروا شمرده، محکوم مىکند. بـنابراین نـسبتدادن گوسالهپرستى به یهود درست اسـت: «یهـود گوساله پرستیدند»؛ اما نسبتدادن اینامر بهیهودیت جایز نیستو در واقع «یهودیت گوسالهپرستىرا ردمىکند».
ممکن است عملى با اصول اساسى یهودیت و امورى که در متون مقدس این دین مورد تـأکید قـرار گرفته است ناسازگار بـاشد، ولى بـتوان همان عمل را به یهودیان (یهود) نسبت داد. پس این سخن که چگونه قرآن مجید اعتقادات یا اقوالى را به یهودیان نسبت داده است که با اصول مسلم این دین و متون مقدس آن ناسازگارند، ایراد بجایى نیست. متون مقدس یهودى نـشان مـىدهند که اکثریت قاطع یهودیان بارها کارهایى را انجام داده یا اعتقاداتى داشتهاند که انبیاى الاهى با آن اعمال و اعتقادات مخالف بوده و مبارزه مىکردهاند.
آرى، اگر عملى را بنىاسرائیل انجام دادهاند و متون مقدس نشان دهند که خدا و موسى، بـهعنوان مـؤسس این آیینـ، و یا سایر انبیا به این عمل راضى بوده یا به آن فرمان دادهاند، مىتوان این عمل را هم به بـنىاسرائیل (یهود) و هم به یهودیت نسبت داد. نمونه آن این ادعا است که «بنىاسرائیل مـصریان را غـارت کردنـد». این جمله حادثهاى را حکایت مىکند که در شب مهاجرتِ بنىاسرائیل از مصر رخ داده است. پیش از فرار از مصر، خداوند از موسى مىخواهد که به بـنىاسرائیل نـیز دستور دهد که هرچه مىتوانند زیورآلات و اشیاى قیمتى از همسایههاى خود بگیرند و بنىاسرائیل نـیز چـنین مـىکنند و به دستور موسى هنگام خروج از مصر، آنها را با خود مىبرند.۲ بنابراین مىتوان چنین برداشت کرد که «یهـودیت رد امانت به غیریهودیان را لازم نشمرده و یهودیان رد امانت نکردهاند». این در صورتی است که ــ همانطور که ظـاهر عبارت گویای آن است ــ بـنیاسرائیل این اشـیا را از باب عاریه و امانت گرفته باشند؛ اما اگر بعد از نزول بلاها و ترسیدن قبطیها، بنیاسرائیل از آنان خواسته باشند که هر چه میخواهیم به ما بدهید
- رک: خروج، باب ۳۲؛ طه: ۸۵-۹۷.
- خروج، ۱۲: ۳۵ـ۳۶٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۴۹)
تا برویم، باز این مشکل را دارد کـه جمعآوری مال به هر وسیله را توجیه میکند. البته این عملى است که قرآن مجید براى مسلمانان جایز نمىداند و انبیاى الاهى را از آن مبرا مىداند.
۳٫ در نقل حوادث تاریخى یا نسبتهایى که به یهود داده شده است گاهى نام اشـخاصى مـطرح مىشود. ممکن است گفته شود که این نام خاصْ کیست و اساساً آیا در تاریخ یهودیت چنین شخصى وجود داشته است؟ گاه این نام خاص با یکی از شخصیتهای یهودی که تلفظ نام او شبیه یا نزدیک این نام است یکى گـرفته مـیشود؛ آن موقع این بحث پیش مىآید که آیا نسبتى که قرآن مجید به این فرد ــ که زندگى او در کتاب مقدس آمده ــ داده است درست است یا نه؟ نمونه آن، فردى است که در یکی از آیات مورد بحث ما آمده است، یعنی «عزیر». برخى عزیر را هـمان عـزراى معروف دانستهاند که در عهد قدیم در دو کتاب عزرا و نَحمْیا به تفصیل درباره او سخن رفته است و در این باره بحث کردهاند که کجا و چگونه یهودیان او را پسر خدا خواندهاند و احیاناً یهودیان مىگویند ما عزرا را پسر خـدا نـخواندهایم.۱
سـخن ما در اینجا این است که وقتى اسـامى بـه زبـانهاى دیگر منتقل میشوند چنان متفاوت مىشوند که تطبیق آنها بر همدیگر مشکل است؛ مثلاً شائول یک اسم یهودى معروف است. یکى از شخصیتهاى بـسیار مـعروف و بـسیار مؤثر صدر مسیحیت به همین نام بوده اسـت. تـلفظ یونانى شائول، «سولس» است که در یونانى معناى «مرد خنثى» مىدهد و چون این معنا خوب نبود شائول نام خود را به «پولس» تغییر داد. در عـهد قـدیم نـیز شخصیتی به همین نام وجود دارد. او در زمان سموئیل نبى مىزیسته و اولین پادشـاه بنىاسرائیل بوده است. نام این شخصیت در قرآن مجید «طالوت» است. نام پدرزن موسى در تورات «رعوئیل» و «یترون» است؛۲ اما در سنت اسـلامی مـعروف اسـت که نام پدرزن موسى «شعیب» بوده است. و نام پیامبر معاصرِ عیسی یحیی و نـام یکى از حـواریان عیسى یوحنا است؛ اما این دو نام در واقع یک نام هستند ــ جالب آنکه همین نام در انگلیسى «جان» و در فرانسه «ژان» تـلفظ و کـتابت مـىشود. اما از آنجا که این نام از دو طریق به زبانهاى عربى و فارسى وارد شده اسـت بـه این دو صـورت تلفظ و
- Encyclopedia Judaica, v. 6, p. 1106-7.
- رک: خروج، ۲:۸ و ۳:۱٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۵۰)
نوشته مىشود که البته هیچکدام شباهتى با «جان» انگلیسى یا «ژان» فرانسوى ندارند. یوشـع، یشـوع، یهـوشوع، یسوع، عیسى و جیزِس همه یک ناماند، پُل همان نام یونانىِ پولس است که در عربى «بولس» تلفظ مىشود، جـیکوب و جـیمز همان یعقوب هستند، جوب همان ایوب است، الکساندر همان اسکندر است، پیتر و پِطْر هـمان پطـرس هـستند و… .
به هر حال سخن این است که اگر در هر دو کتاب به پدرزن موسی اشاره نشده بود، هـرگز کسـى «رعوئیل» و «یترون» را با «شعیب» مطابقت نمیداد و اگر داستان حکومت «شائول» یا «طالوت» در هر دو کتـاب نـیامده بـود هرگز کسى آنها را بر هم تطبیق نمىکرد؛ کما اینکه فارسىزبانان و عربىزبانانى که در این زمینه مطالعه ندارند هـرگز نـمىتوانند حدس بزنند که یحیى و یوحنا یک نام است و یا «ژان» و «جان» همان نام است و… .
حال که اینـگونه اسـت، پىگـیرى نام خاص کار چندان درستى نیست و چه بسا به نتیجه هم نمىرسد و اصولاً تطبیق دو اسمى که لفـظاً مـشابهاند چـندان کار صحیحى نیست. نمونه آن، نام «سامرى» است که در قرآن مجید در ماجراى گوسالهپرستى بـنىاسرائیل آمـده است. در روایتِ توراتی این ماجرا نه تنها نامى از شخصیتى به نام «سامرى» نیامده، بلکه جایى نـیز بـراى چنین فردى باز نیست؛ چراکه در این کتاب، هارون است که گوساله را ساخته و مـردم را دعـوت به گوسالهپرستی کرده است.۱ اما در قرآن مـجید غـیر از مـوسى و هارون سخن از فرد دیگرى به نام «سـامرى» اسـت؛ او گوساله زرین را ساخته است و هارون نه تنها در این امر شرکت نداشته که با سـامری مـبارزه کرده است وحتى نزدیک بـوده که در اینـ راه جـان خـود را از دسـت بدهد.۲ حال گاهى این پرسش مطرح مـىشود که «سـامرى» کیست؟ و چرا نام او در تورات نیامده است؟ گاهى گفته مىشود «سامرى» به معناى اهل سـامره اسـت. سامره شهرى بوده که (قرنها پس از حضرت مـوسى) پس از حضرت سلیمان هنگامى که کشـور بـنىاسرائیل به دو کشور شمالى و جنوبى تـقسیم گـردید، پایتخت کشور شمالى بود. پس از مدتی کشور شمالى، که اسرائیل نام داشت، به دست آشـوریان ویران شـد و ده سبط از
- رک: خروج، باب ۳۲٫
- رک: طه: ۸۵ـ۹۷٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۵۱)
بـنىاسرائیل که سـاکن در آن بـودند از بین رفتند یا در اقـوام دیگـر حل شدند. بازماندگان آنـان را سـامریان مىگفتند. اینان چون عقاید خاصى داشتند، گاهى یک فرقه یهودى به حساب مىآیند. گفته مـىشود سـامرى که در قرآن آمده یعنى اهل سامره یا از گـروه سـامریان؛ اما مـشکل اینـ اسـت که چنانکه گفته شد اینـ شهر و این فرقه مربوط به چند قرن پس از حضرت موسى است.۱
باروخ اسپینوزا براى اثبات اینکه تـورات بـه دست موسى نوشته نشده بلکه قـرنها پس از او نـوشته شـده اسـت، شـواهد و دلایلی را از خود تورات نـقل مـیکند. یکی از این شواهد، استدلال به تغییر نامها در خود عهد قدیم است. این دلیل اسپینوزا به روشنتر شدن بحث مـا کـمک مـیکند. او میگوید که در سفر پیدایش، باب ۱۴، شماره ۱۴ آمده اسـت: «ابـراهیم دشـمنان خـود را تـا "دانـ" تعقیب کرد». اما در کتاب دیگرى که در عهد قدیم بعد از اسفار پنجگانه آمده و سفر داوران نام دارد و حوادث مربوط به دهها سال پس از موسى را نقل مىکند، آمده است که سبط دان (از اسباط بـنىاسرائیل) به شهرى حمله کرده، آن را فتح کردند، و نام آن را که «لایش» بود تغییر دادند و نام «دان» را که جد خودشان و پسر یعقوب بود بر آن گذاشتند.۲ سخن اسپینوزا این است که در زمان موسى شهرى به نام «دان» در آن منطقه نبوده و نام آن شـهر در آن زمـان «لایش» بوده است؛ بنابراین تورات پس از تغییر یافتن نام شهر، یعنی مدتها پس از مرگ موسی، نوشته شده است.۳
آیا ماجرایى که در قرآن مجید آمده است مانند شهر «دان» و «لایش» است؟ نام فردى [سامری] در قرآن مجید آمـده که در تـورات نیامده و بعدها نام شهرى شبیه این نام در عهد قدیم آمده و نیز فرقهاى شبیه این نام در تاریخ پیدا شده است. آیا مىتوان گفت که ضرورتاً «سامرى» یعنى اهـل سامره؟ از لحـن قرآن مجید واضح است که سـامرى نـام فرد بوده است. اینکه این نام در داستان تورات جایى ندارد و فردى به این نام یا هر نام دیگر در ساختن گوساله نقشى ندارد درست است. اما قبلاً گـذشت که بـه
- Encyclopedia Judaica, v. 14, p. 757.
- رک: داوران، ۱۸: ۲۹٫
- رک: اسپینوزا، باروخ، «مصنف واقـعى اسفار پنـجگانه» ترجمه علیرضا آل بویه، در فصلنامه هفت آسمان، ش۱، ص۱۰۶٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۵۲)
اعتقاد مسلمانان، قرآن مجید حوادث تاریخى را از تورات و کتاب دیگرى نقل نمىکند و بسیارى از ماجراهایى که در هر دو کتاب نقل شده تفاوت بسیار جدى دارند؛ پس اینکه نام سـامری در تـورات نیامده یا داستان بهگونه دیگرى نقل شده است هیچ اشکالى به قرآن وارد نمىکند. حتی اینکه در سراسر تورات نام «سامرى» دیده نمىشود و اساساً این نام در زبان عبری نامأنوس است نیز ضررى نمىزند، چـون گـفته شد نـامها در زبانهاى مختلف چنان تغییر مىکنند که هیچ شباهتى با هم ندارند؛ البته در تورات فردى اسرائیلى به نام زمـرى۱ وجود دارد که به خاطر فساد کشته شده است.۲ برخى او را با سامرى تـطبیق دادهـاند.۳
امـا در همین داستانِ گوسالهسازى نکته مهم دیگرى وجود دارد که با بحث اصلى این نوشتار، یعنى «نگاه قرآن به خـداشناسى یهـود» مرتبط است. در روایت تورات از ماجراى گوسالهپرستى، بدون تردید، مقصر اصلى شخص هارون است. مـوسى خـودْ هـارون را به رهبرى قوم گماشته و به مردم سفارش کرده است که از او اطاعت کنند و سپس به بالاى کوه رفته اسـت. هارون به جای هدایت مردم، به درخواست آنان گوسالهای ساخته، برای پرستش آن مـذبح بنا میکند. حال مـقصران این گـناه چه کسانى هستند؟ موسى به مردم گفته است که از هارون اطاعت کنند و هارون گوساله را ساخته و مردم را به گناه کشانیده است. خداى عادل مهربان چه کسى را باید مجازات کند؟ غیر از این است که بیش از هر کس دیگری هـارون باید مجازات شود؟ اما خداوند ظاهراً با هارون کارى ندارد و او مقام خود را به عنوان کاهن قوم حفظ مىکند و قرار است نام او به عنوان یک شخصیت برجسته در تاریخ بنىاسرائیل بماند؛ در عوض قوم باید سختترین مـجازات را مـتحمل شود.۴ ماجرا آنگونه که در تورات نقل شده درونناسازگار است. اما روایت قرآنی این ماجرا اینگونه نیست. مقصرانْ قوم و شخصى به نام سامرى هستند و آنان مجازات مىشوند و پیامبرى به نام هارون که براى جلوگیرى از بـتپرستى فـداکارى کرده نزد خداوند اجر و پاداش خود را دارد. پس
- Zimri
- رک: اعداد، ۲۵: ۱۴
- ibid
- رک: خروج، باب ۳۲٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۵۳)
مهمتر از نام «سامرى» ــ که همانطور که گذشت چندان مشکلى ایجاد نمیکند ــ سازگارى درونى داستان در دو کتاب و حفظ عدالت خدا، به عنوان اساس دین، اسـت.
حـال با توجه به بحثهاى مقدماتى فوق به بحث درباره هر یک از آیات مىپردازیم:
ج) عُزیر پسر خدا
«یهودیان گفتند عزیر پسر خداست» (توبه: ۳۰). عزیر کیست و یهودیان در کجا گفتهاند که این شخص پسر خداست؟ نـویسندهاى یهـودى بـه این آیه قرآن مجید اشکال مىکند:
مـحمد]ص[ مـدعى اسـت (توبه: ۳۰) که در عقاید یهودیان عزیر (عزرا) پسر خداست. این کلمات یک لُغَز و معما هستند؛ چون چنین عقیدهاى در میان یهودیان یافت نمىشود، هرچند از عزرا تقدیر ویژهـاى شـده اسـت (رک: سنهدرین ۲۱ب؛ یواموت ۸۶ب).۱
نویسنده فوق سپس داستانهایى را از نویسندگان مـسلمان نـقل مىکند که چرا یهودیان عزرا را پسر خدا خواندهاند. اما قبل از هر چیز باید به یک نکته توجه کنیم و آن اینکه این نویسنده کمـى آیه قـرآن را تـغییر داده است. او عبارت «قالت الیهود عزیر ابنالله» (یهودیان گفتند که عـزیر پسر خداست) را که یک جمله مربوط به گذشته است به حال استمرارى (در عقاید یهودیان عزیر پسر خداست) تبدیل کرده اسـت. بـین این دو بـیان تفاوت بسیار زیادى است. در بیان اول، یهودیان در مقطعى از تاریخ، عزیر را پسر خدا خـواندهاند؛ امـا امکان دارد که بعدها این سخن و عقیده فراموش شده باشد و چه بسا یهودیان زمان پیامبر از این ماجرا اطـلاع هـم نـداشتهاند. اما در بیان دوم که حال استمرارى است وضع متفاوت است و گویا این عقیده بین یهـودیان زمـان پیامـبر رواج داشته است.
اما نکته دیگر این است که این نویسنده بهراحتى عزیر را همان عزرا گرفته اسـت. هـرگز از خـود قرآن چنین چیزی بهدست نمىآید؛ هرچند مفسران چنین تطبیقى انجام دادهاند. در برخى از تفاسیر آمـده اسـت که این قول برخى از یهود مدینه است. این
- Encyclopedia Judaica, v. 6, p. 1106-۷٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۵۴)
تفاسیر از ابنعباس نقل کردهاند که جماعتى از یهود مـدینه نـزد پیامـبر آمده و چنین قولى را گفتند و همچنین گفتهاند سبب اینکه یهودیان عزیر را پسر خدا خواندند اینـ بـود که خداوند به سبب گناهان یهود تورات را از آنان گرفت و جبرئیل نزد جوانى بـه نـام عـزیر که در پى علم بود آمده، تورات را به قلب او ریخت. یهود به این سبب او را پسر خدا خواندند.۱ فخر رازى سـه قـول در این باره نقل مىکند: یکى اینکه فرد خاصی از یهود نزد پیامبر آمده و این سخن را اظـهار کردهـ اسـت؛ قول دوم روایتى از ابنعباس است که عدهاى از یهود مدینه نزد پیامبر آمده، این قول را اظهار کردنـد و قـول سـوم آن است که در گذشتهها این قول بین آنان شیوع داشته است و انکار یهودیان ضـررى نـمىزند، چون خدا مطلب را خودش نقل مىکند. سپس دلیل این اعتقاد یهود را همان مىآورد که از ابنعباس نقل شد و آن اینـکه جـبرئیل تورات را به عزیر الهام کرد.۲
به هر حال برخى از مفسران جدید عزیر را مـصغر عـزرا گرفته و مىگویند عزرا به این جهت که بـعد از اسـارت بـابلى تورات را گردآورى کرد و دیانت یهود را احیا نمود، مـقام و مـنزلت بسیار والایی نزد یهود یافت و به این جهت او را «ابنالله» نامیدند. اینان مىگویند معلوم نیست که یهـود عـزیر را به صورت تشریفى پسر خـدا مـىخواندهاند یا (مانند مـسیحیان در مـورد مـسیح) قائل به پسربودنِ واقعى بودهاند.۳ البـته بـرخى از مفسران قاطعانه تشریفى بودن را برگزیدهاند.۴ صاحب تفسیر المیزان که در تفسیر این آیه درباره تشریفى یا واقعى بودن تـردید کرده اسـت، در تفسیر آیه بعد از این آیه قرینهاى بر این آورده که مقصود تـشریفى است.۵ صاحب تفسیر المـنار بـحثهاى مفصلى درباره عزرا و جایگاه او نـزد یهـود و اینکه کتاب او به چه زبانى بوده و آیا باقى مانده یا نه آورده و سپس روایاتى را که در این باب آمـده از اسـرائیلیات شمرده است.۶
آنچه از خود آیه بـرمىآید اینـ اسـت که در زمانى یهودیان شـخصیتى بـه نام عزیر را پسر خـدا خـواندهاند. اما درباره اینکه دقیقاً این عزیر کیست و چرا پسر خدا خوانده شده
- رک: زمخشرى، الکشاف، ج۲، ص۱۸۵.
- فـخر رازى، التـفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۳۵٫
- رشیدرضا، المنار، ج۱۰، ص۲۲۲ـ۲۲۶؛ طباطبایى، المیزان، ج۹، ص۲۴۳ـ۲۴۴٫
- جـنابذى، بـیان السعاده، ج۲، ص۲۵۲٫
- طـباطبایى، پیشـین، ص۲۴۵٫
- رشـیدرضا، پیشین، ۳۲۴ـ۳۲۸٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۵۵)
است، مطلب روشـنی از آیه به دست نمیآید. هرچند روایات گاهى قائلان این قول و نیز علت چنین اعتقادى را بیان مىکنند، امـا نـمىتوان آنها را بر عزرا تطبیق کرد. هـرچند عـزرا پس از اسـارت بـابلى تـورات موجود را گردآورى کرده، امـا از خـود عهد قدیم برمىآید که قبل از اسارت بابلى نیز در زمانهایى تورات ناپدید شده و بعد از قرنها دوباره پیدا شده اسـت.۱ عـلاوه بـر اینکه گاهی در خود روایات امورى عجیب دیده مىشود؛ بـراى نـمونه در روایت ابـنعباس آمـده اسـت که بـرخى از یهودیان مدینه نزد پیامبر آمده و گفتند که چگونه ما از تو تبعیت کنیم در حالى که تو قبله ما را قبول نمىکنى و عزیر را پسر خدا نمىدانى، سپس این آیه نازل شد. از این سخن بـرمىآید که در یهودیت پسر خدابودنِ عزیر از اصول دین بوده و مانند پسر خدابودن عیسى براى مسیحیان است. در حالىکه اینسخن بسیار عجیب است. روایاتِ موجود چندان کارساز نیستند و شاید حق با صاحب تفسیر المـنار بـاشد که آنها را از اسرائیلیات شمرده است.
اما اینکه صاحب تفسیر المنار و نیز صاحب تفسیر المیزان این فرد را همان عزراى کاتب دانستهاند ــ که همانند سخن نویسنده یهودىای است که نقل کردیم ــ به نظر مـسلم و قـطعى نمىرسد. درست است که نقش عزراى کاهن و خدمات او در یهودیت چنان بزرگ است که اگر کسى او را مؤسس دوم یهودیت بداند، چندان دور از واقعیت سخن نگفته است ــ چـراکه او یهـودیت را احیا کرد و متون مقدس آن را گردآورى کرد و… ــ و بـاز درسـت است که یهودیان شأن و منزلت بسیار بالایى براى عزرا قائل شدهاند ــ به گونهاى که در تلمود آمده است که اگر تورات به موسى داده نشده بود به عزرا داده مـىشد،۲ و بـدینسان شأنى برابر با مـوسى بـراى او قائل شدهاند؛ اما از این مطالب نمىتوان نتیجه گرفت که یهودیان او را پسر خدا خواندهاند. آنان براى ابراهیم و موسى نیز شأن بسیار بالایى قائل شدهاند. آیا مىتوان گفت که یهودیان این دو پیامبر را پسر خدا خواندهاند (در ادامـه خـواهیم گفت که در عهد قدیم براى اینکه کسى پسر خدا خوانده شود شأن چندان بالایى نیاز نیست). به هر حال سخن یهودیان این است که دو کتاب عزرا و نحمیا در مجموعه قانونى عهد قدیم و دو کتاب از کتـابهاى غـیرقانونى و نیز کتـاب تلمود به تفصیل درباره زندگى، شخصیت، فعالیتها و شأن و منزلت عزرا نزد
- براى نمونه رک: دوم پادشاهان، بابهاى ۲۲ و ۲۳.
- اُ. کهن، گـنجینهاى از تلمود، ص۵ـ۶٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۵۶)
یهودیان سخن گفتهاند و در آنها سخنى از اینکه یهودیان او را پسر خدا خـوانده بـاشند نـیست. در چند محور به حل این مسئله مىپردازیم:
۱٫ همانطور که قبلاً از مفسران نقل شد آنان یا این پسربودن را تشریفى و براى احـترام مـىدانند یا اینکه در تشریفى یا واقعىبودن این عنوان تردید دارند. به هر حال قدر مسلم آن اسـت کـه واقـعیبودن این عنوان، به این معنا که مقصود یهودیان پسر بودنِ واقعی باشد، قطعی نیست. قبلاً گذشت که اسـمها در انتقال از یک زبان به زبان دیگر تغییر مىکنند؛ بهگونهاى که اگر قرائنى نباشد تطبیق ممکن نـیست. فرض میگیریم که نـمىدانیم عـزیر کیست؛ اما سخن این است که آیا مطابق ادبیات عهد قدیم اینکه کسى به صورت تشریفى پسر خدا خوانده شود امرى عجیب و نایاب است؟ پاسخ این سؤال بسیار عجیب و غریب است. چراکه اولاً شخصیتهاى زیادى پسر خدا خـوانده شدهاند و ثانیاً خود عهد قدیم نشان مىدهد که برخى از این افراد انسانهاى چندان برجستهاى نبودهاند.
حضرت داوود بارها پسر خدا خوانده شده است:
«من فرمان خداوند را اعلام خواهم کرد. او به من فرموده است: از امـروز تـو پسر من هستى و من پدر تو» (مزامیر، ۲: ۷)؛ «بنده خود داوود را یافتم… او مرا خواهد خواند که تو پدر من هستى، خداى من و صخره نجات من. من نیز او را نخستزاده خود خواهم ساخت» (مزامیر، ۸۹: ۲۶ـ۲۷).
یادآورى این نـکته بـسیار مهم است که شخصیت داوود در عهد قدیم با شخصیت او در قرآن مجید بسیار متفاوت است. او در عهد قدیم صرفاً یک پادشاه است که گاهى از او گناهان بسیار بزرگی مانند زناى محصنه و قتل نفس زکیه سر مـىزند؛۱ گـناهانى که مطابق شریعت یهود مجازاتى کمتر از اعدام ندارند. یادآورى این گناهان عجیب نه از این جهت است که بخواهیم نقدى به عهد قدیم وارد کنیم، بلکه مىخواهیم این نکته را گوشزد کنیم که پسر خدا خوانده شدن در عهد قـدیم چـندان سـخت نیست.
شخصیت دیگرى که در عـهد قـدیم مـکرر پسر خدا خوانده شده حضرت سلیمان است. حضرت داوود مىخواهد خانه خدا را بنا کند اما خدا به او مىگوید: «پسر تو،
- رک: دوم سموئیل، بـاب ۱۱.
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۵۷)
سـلیمان، اوسـت که خانه مرا و صحنهاى مرا بنا خواهد نـمود، زیرا که او را بـرگزیدهام تا پسر من باشد و من پدر او خواهم بود» (اول تواریخ ایام، ۲۸: ۶). «و حال به بنده من داوود چنین بگو که یهوه صبایوت چنین مىگوید… و ذریت تـو را که از صـلب تـو بیرون آید بعد از تو استوار خواهم ساخت… او براى اسم من خـانه بنا خواهد نمود… من او را پدر خواهم بود و او مرا پسر خواهد بود» (دوم سموئیل، ۷: ۸ـ۱۴).
و باز یادآورى این نکته لازم است که سلیمان عهد قدیم بـا سـلیمان قـرآن مجید بسیار متفاوت است. در عهد قدیم او صرفاً یک پادشاه است. پادشاهى که بـر خـلاف فقه و شریعت یهود با تعداد زیادی از زنان مشرک ازدواج مىکند و براى هر کدام بتکده مىسازد و خود نیز به بـتپرستى روى مـىآورد و بـا اینکه خداوند دوبار بر او ظاهر مىشود و او را از بتپرستى منع مىکند، از این عمل دست بـرنمىدارد.۱ هـمچنین مـسیحا که عهد قدیم مژده آمدنش را داده گاهى «پسر خدا» خوانده شده است.۲
غیر از موارد فـوق، واژه «پسـران خـدا» یا «فرزندان خدا» نیز در عهد قدیم بسیار به کار رفته است: «پسران خدا دختران آدمـیان را دیدنـد که نیکو منظرند و از هر کدام که خواستند زنان براى خویش گرفتند» (پیدایش، ۶: ۲)؛ «و روزى واقع شد که پسران خدا آمـدند تـا بـه حضور خداوند حاضر شوند» (ایوب، ۱: ۶ و ۲: ۱)؛ «اى فرزندان خدا، خداوند را توصیف کنید» (مزامیر، ۲۹: ۱)؛ «خدا در جماعت خدا ایسـتاده اسـت، در میان خدایان داورى مىکند: تا به کى به بىانصافى داورى خواهید کرد و شریران را طرفدارىخواهید نمود؟… من گفتمکه شـما خـدایانید و جـمیع شما فرزندانحضرت اعلى. لیکن مثل آدمیان خواهید مرد و چون یکى از سروران خواهید افتاد!» (مزامیر، ۸۲: ۱ـ۸).
ما نمىدانیم عـزیر کیست؟ و قـبلاً هم گفتیم که اصولاً نامها در زبانهاى مختلف چنان تغییر مىکنند که پیگیری یک نام در فـرهنگ زبـانِ دیگـر چندان فایدهای ندارد؛ اما سخن این است که اصلاً براى ما فرقى نمىکند و هیچ اهمیتى نـدارد که عـزیر کیسـت یا اصلاً به این نام در کل متون مقدس یهودى اشاره شده یا نه. آنچه مهم اسـت این اسـت که افراد زیادى، که به گفته خود عهد قدیم پرونده زندگیشان چندان درخشان نیست، پسر خدا خوانده شدهاند. وقـتى فـضاى عهد قدیم را نگاه مىکنیم مىبینیم که پسر خدا
- رک: اول پادشاهان، باب ۱۱٫
- براى نمونه رک: مـزامیر، ۲: ۷٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۵۸)
خـوانده شدن چندان اهمیتى ندارد و بنابراین ممکن است هـر کسـى پسـر خدا خوانده شود و چه بسا این عنوان بـرای افـراد دیگر نیز به کار رفته باشد اما نویسندگان عهد قدیم آن را ذکر نکرده باشند و…
۲٫ تـا اینـجا فرض بر این بود که اصـلاً نـمىدانیم عزیر کیسـت؛ امـا در اینـجا از این سخن دست برمىداریم و همانطور که برخى از مـفسران گـفتهاند و از برخى از نویسندگان یهودى نیز نقل شد، ما هم فرض میکنیم که عـزیر هـمان عزرا است. البته مفسران مسلمان بـاید یک نکته را روشن کنند و آن اینـکه آیا عـزیر قرآن یک شخصیت مثبت است یا مـنفى. گـویا صاحب تفسیر المیزان در این باره تردید دارد که آیا عزیر یکى از انبیاست یا اینکه یک عالم یهودى است.۱ بـه هـر حال اگر مفسرانْ عزیر قـرآن را یک شـخصیت مـثبت بدانند نمىتوانند آن را بـر عـزرا منطبق کنند؛ چراکه آنـان نـمىتوانند آنچه را در تورات و کتب تاریخى آمده ــ و شواهد زیادى وجود دارد که نویسنده آنها عزرا است ــ بپذیرند؛ زیرا این مطالب بـه هـیچ وجه با قرآن مجید قابل جـمع نـیستند و یک مسلمان نـمىتواند الهـامى بودن آنـها را بپذیرد و الا باید قرآن را رد کنـد.
از این سخن مىگذریم و فرض را بر این مىگذاریم که عزیر قرآن همان عزراى عهد قدیم است. ممکن است این سـؤال مـطرح شود که چرا در دو کتاب عزرا و نحمیا و بـرخى از کتـابهاى غـیرقانونى که دربـاره عـزرا هستند و همچنین در کتـاب تـلمود سخنى از پسر خدا خواندهشدن عزرا به میان نیامده است؟ پاسخ ما همانطور که اندکى قبل گذشت، این است که پسـر خـدا خـواندهشدن افراد در عهد قدیم بسیار متعارف بوده اسـت و هـیچ بـعید نـیست که عـزرا هـم پسر خدا خوانده شده باشد. بهویژه مقام و جایگاه والاى عزرا نزد یهودیان پذیرش این امر را آسانتر مىکند. اما اینکه چرا با اینکه درباره عزرا مطالب بسیاری در منابع یهودی وجود دارد، بـه این امر اشاره نشده، پاسخ همان است که در مباحث قبل هم بیان کردیم و آن اینکه قرآن مجید حوادث تاریخى را نه از متون مقدس یهودى بلکه از نفس واقعه نقل مىکند. اگر اینگونه نباشد اشـکال بـه قرآن خیلى جدىتر از پسر خدا خواندهشدن عزرا است؛ زیرا داستان انبیا آنگونه که در قرآن روایت شده با آنچه در عهد قدیم درباره شخصیت و زندگى آنان آمده است، تفاوت بسیار زیادى دارد. قرآن مجید زنـدگى ابـراهیم را از کجا نقل مىکند؟ چرا حتى در یک
- طباطبایى، پیشین، ج۹، ص۲۴۵٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۵۹)
ماجراى جزئى مانند ذبح فرزند که در هر دو کتاب آمده است، تفاوت و اختلاف اساسى وجود دارد. یعقوب قرآن مجید چـه شـباهتى با یعقوب عهد قدیم دارد؟ هـرچند بـرخى از بخشهاى زندگى موسی در دو کتاب یکسان است، اما در بخشهاى مهم، موسای قرآن و موسای تورات چنان با هم متفاوتاند که هرگز قابل جمع نیستند. هارون قرآن چـه شـباهتى با هارون تورات دارد؟ قـرآن مـجید داوود و سلیمان را از کجاى متون مقدس یهودى نقل مىکند؟ امور بسیار زیادى در زندگى سلیمان قرآن وجود دارد که در زندگى سلیمان عهد قدیم نیست؟ از جمله اینکه مهمترین شأن او این است که یکى از انبیاى الاهى است. امور مهمى در عهد قدیم دربـاره سـلیمان آمده است که نه تنها در قرآن نیست، بلکه با آن ناسازگار است؛ مانند ساختن بتخانه و بتپرستى و مردن در حال شرک.
بنابراین قرآن از عهد قدیم نقل نمىکند تا گفته شود از کجاى عهد قـدیم نـقل مىکند. این سـخن فقط درباره عزیر یا عزرا نیست. عموم شخصیتهایى که درباره آنان در هر دو کتاب سخن رفته است همین مشکل را دارنـد. از قرآن مجید برمىآید که بنىاسرائیل زمان داوود و سلیمان این دو شخصیت را قبل از هر چیز، از انـبیاى بـزرگ خداوند مـىدانستهاند؛ اما با اینکه عهد قدیم به تفصیل درباره این دو شخصیت سخن گفته است، سخنى از نبوت آنان، آنگونه که قـرآن مـطرح مىکند، نیست. اگر داوود و سلیمان چنین شأنى داشتهاند چرا نویسنده یا نویسندگان عهد قدیم از آنـ غفلت کردهاند؟ پاسـخ مـا ــ که با سخن نقادان جدید همخوان است ــ این است که این متونْ قرنها پس از این شخصیتها و با استفاده از منابعى کهـ هر یک براى هدفى خاص نوشته شده بودند تدوین شدهاند؛ بنابراین، مطالب مهمى از قـلم افتاده و در عوض مطالب نـاروا و نـادرستى نقل شده است. به هر حال هر سخنى که درباره تاریخ زندگى شخصیتهاى دیگر و تفاوت نقلهاى دو کتاب گفته شود در اینجا هم به کار مىرود.
۳٫ دو صورت فوق یک وجه مشترک داشت و آن اینکه در هر دو بنابراین بـود که قرآن مجید پسربودن تشریفى را مىگوید و نه واقعى. پسربودن تشریفى صرفاً براى احترام و نشان دادن مقام و جایگاه و میزان تقرب فرد نزد خداست؛ اما پسربودن واقعى، همذاتى را مىرساند؛ یعنی فردى که واقعاً پسر خـداست ــ آنـگونه که بخشى از عهد جدید و نیز از قرن چهارم به بعد همه مسیحیان درباره مسیح مىگویند ــ همذات با
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۶۰)
خداست و الوهیت دارد. قبلاً گفتیم فرق است بین اینکه سخنى به یهودیت نسبت داده شود یا به یهـودیان. پسـربودن تشریفى براى خدا را هم مىتوان به یهودیت نسبت داد و هم به یهودیان؛ چراکه در خود عهد قدیم عده زیادى به صورت تشریفى پسر خدا خوانده شدهاند.
حال فرض را بر این مىگذاریم که مقصود قـرآن مـجید پسربودن واقعى است؛ یعنى مدعی است که یهودیان گفتهاند که عزیر واقعاً پسر خداست ــ مانند آنچه مسیحیان درباره مسیح مىگویند. البته این مطلب از قرآن ضرورتاً برداشت نمىشود و همانطور که گذشت مـفسران یا قـاطعانه تـشریفى بودن را برداشت کردهاند و یا اینکه در واقعی یا تـشریفیبودن این عـنوان تـردید داشتهاند. به هر حال اگر عقبنشینى کنیم و فرض را بر نسبت «پسر واقعى بودن عزیر» بگذاریم، در این صورت باید بگوییم یهودیت چنین اجازهاى را نـمىدهد؛ چـراکه در هـیچ جاى متون مقدس یهودى کسى به صورت واقـعى پسـر خدا خوانده نشده است و اصولاً خداشناسى یهودیت اجازه چنین چیزى را نمىدهد. اما قرآن مجید این نسبت را به یهودیت نمىدهد، بـلکه بـه یهـودیان نسبت مىدهد. در این صورت سخن قرآن به این معنا خواهد بود که در مـقطعى از تاریخ، یهودیان عزیر را برخلاف مسلمات دین خود، به صورت واقعى پسر خدا خواندهاند و البته این نکته در متون مقدس یهودى نـیز نـقل نـشده است و حتى نمىتوان گفت که حتماً اسمها عوض شده چون هیچ کس در این مـتون واقـعاً پسر خدا خوانده نشده است. امکان دارد پرسیده شود چرا قرآن چنین مطلبی را که اصلاً در متون یهـودی وجـود نـدارد، نقل کرده است؟ پاسخ این سؤال در فرض دوم که عزیر همان عزرا باشد به طور مـفصل بـیان شـد؛ گفتیم که مطالب زیادى در قرآن مجید نقل شدهاند که در متون یهودى نیامدهاند؛ پس نقل نشدن ضـررى نـمىزند. امـا اشکال دوم این است که بسیار عجیب است که یهودیان در مقطعى از تاریخ به امرى خلاف خداشناسى دین خـود تـن داده باشند. در پاسخ این اشکال باید گفت خود عهد قدیم نشان مىدهد که در مواقعی یهودیان تـحت تـأثیر شـرایط و سخنان اقوام دیگر اعتقادات عجیبى درباره خدا پیدا کردهاند و در موارد زیادى انبیای بنىاسرائیل قوم را از پرستش خـدایان دیگـران بر حذر داشتهاند. در بسیارى از این موارد اکثریت قاطع مردم به انحراف کشیده شده بـودند و تـنها یک پیامـبر در مسیر درست ایستاده و مردم را راهنمایى مىکرد و مردم نه تنها سخن او را نمیپذیرفتند، بلکه او را با مشکل روبـه رو مـىساختند.
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۶۱)
نمونهای از این انحرافات، در زمان خود موسی اتفاق افتاده است. قوم اسرائیل که موسى آنـان را بـه صـورتی معجزهآسا از چنگال فرعونیان نجات داده، پیش چشمانشان دریاى سرخ را شکافته، خداوند قدم به قدم در بیابان یاریشان کرده و بـرایشان مـعجزهآسا طـعام فرستاده بود، تنها چند ماه پس از این نجات معجزهآسا گوسالهاى زرین را که پیش چشمان آنان ساخته شـده بـود خداى خود گرفتند و به عبادت او پرداختند و به گفته تورات تنها موسى و یوشع ابننون، که بالاى کوه بودند، از این بـتپرستى دور بـودند. عهد قدیم نشان مىدهد که این تنها موردى نبود که قوم از خداى خود روى گـردانیدند. پسـ پسر خدا خوانده شدن یک فرد حتى بـه صـورت واقـعى چندان امر عجیبى نیست. در میان اقوام و ادیانـ قـدیم مانند مصر، بینالنهرین و دیگر مناطقْ این اعتقاد امرى رایج بوده است و شاید یهودیان تحت تـأثیر این اقـوام ــ چنانکه عهد قدیم نشان مـىدهد که بـنیاسرائیل بسیارى از عـقاید و اعـمال خـطا را تحت تأثیر دیگران پذیرفتهبودند ــ این عقیده را پذیرفـته بـاشند، چنانکه در دنباله آیه آمده است که قول آنان شبیه قول کسانى است که از قبل کافـر شـدند.
د) عالمان الوهیتیافته
یهودیان احبار [دانشمندان] خـود را به جاى خدا بـه الوهـیت گرفتند (توبه: ۳۱). آنان در کجا بـراى دانـشمندان خود چنین مقامى قائل شدند و معناى الوهیتدادن چیست؟ مفسران و روایات پیامبر و ائمه همصدا این آیه را اینـگونه تـفسیر مىکنند که مقصود این است که مردم در عـصیان پروردگـار از آنـان اطاعت کردند۱ یا عـالمان حـلال را حرام و حرام را حلال کردنـد و مـردم اطاعت کردند.۲ مفسران در این باره روایتى را از پیامبر نقل مىکنند که عدى بنحاتم که قبلاً نصرانى بـود، بـه پیامبر عرض مىکند که ما قبلاً عـالمان خـود را نمىپرستیدیم. پیامـبر مـىفرماید آیا اینـگونه نبود که آنان حلال را حـرام و حرام را حلال مىکردند و شما اطاعت مىکردید؟ عدى مىگوید آرى اینگونه بود. پیامبر مىگوید همین پرستش آنان اسـت.۳ و بـاز برخى نقل کردهاند که عالمان احکامى
- رک: ابـنعباس، تـفسیر ابـنعباس، ص۱۵۶٫
- رک: زمـخشرى، الکشـاف، ج۲، ص۱۸۶؛ فخررازى، پیشین، ج۱۶، ص۳۸٫
- هـمان.
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۶۲)
خـلاف کتاب خدا مىدادند و مردم اطاعت مىکردند.۱ صاحب تفسیر مجمع البیان پس از ارائه همین تفسیر و نقل روایت عـدى بـنحاتم، روایتـى از امام صادق(ع) نقل مىکند به این مـضمون که بـه خـدا قـسم مـردم بـراى احبار و راهبان نماز نخواندند و روزه نگرفتند، بلکه عالمان حلال را حرام و حرام را حلال کردند و مردم اطاعت کردند.۲
ما حصل اقوال فوق، همانطور که برخى از مفسران نیز گفتهاند، این است که مـردم از عالمان اطاعت بى چون و چرا کردند و این نوع اطاعت مخصوص خداست.۳ بنابراین درست است که یهودیان و مسیحیان عالمان خود را در ظاهر و لفظ الوهیت ندادهاند، اما عملاً الوهیت دادهاند. قرآن مجید گاهى از لازمه اعـمال مـردم نتیجه مىگیرد. در آیاتى از قرآن سخن از این است که کسانى هواى نفس خود را اله خویش قرار دادهاند.۴ هیچ کس نمىگوید که هواى نفس من خداى من است، اما همین که از هواى نفس خود اطـاعت مـحض مىکند او را در جاى خدا قرار داده است.
برخلاف مسئله قبل که نمىتوانستیم به جایى از متون مقدس یهودى، که عزیر را پسر خدا دانستهباشد، اشاره کنیم، در اینجا کار آسانتر اسـت. یهـودیان از حدود پنج قرن قبل از مـیلاد بـه نظریهاى قائل شدند و آن اینکه حضرت موسى علاوه بر تورات مکتوب یک تورات شفاهى نیز بالاى کوه سینا دریافت کرده است؛ این تورات شفاهی سینه به سینه منتقل شـده اسـت تا اینکه به عـالمانِ پس از دوره اسـارت، یعنى همان زمان عزراى کاتب، رسیده است. این تورات یا سنت شفاهى در واقع مفسر تورات کتبى است، هرچند احکامى نیز در آن وجود دارد که در تورات کتبى وجود ندارد. به هر حال عالمانِ یهودی با اسـتفاده از این سـنت شفاهى، رأى و نظر مىدادند و مردم باید اطاعت مىکردند. هرچند گروههایى از یهودیان مانند صدوقیان با این رأى مخالف بودند، اما این گروه در سال ۷۰م از بین رفتند و تنها فریسیان باقى ماندند که طرفدار سنت شفاهى بودند. بـه هـر حال رأى اکثـریت عالمان یهود در یک مسئله، چه عقیدتى و چه فقهى حجیت داشت و همگان باید از آن اطاعت مىکردند. مهمتر اینکه تـعیین محدوده متون
- فخررازى، پیشین، ص۳۹٫
- طبرسى، مجمع البیان، ج۱۱، ص۷۷٫
- طباطبایى، پیشین، ج۹، ص۲۴۵٫
- رک: فرقان: ۴۳؛ جـاثیه: ۲۳٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۶۳)
مـقدس و اینـکه آیا یک نوشته جزو متون مقدس باشد یا نه نیز بر عهده عالمان بود و با رأی اکثریت مشخص میشد.۱ آرا و نظریات این عـالمان بـعداً، یعنى از حدود ۱۵۰م تا ۵۰۰م بهتدریج در مجموعهاى گردآورى شد که تلمود خوانده مىشود.۲ اینک دو نمونه از آرای این عـالمان را که در کتـاب تـلمود آمده است، مىآوریم. نمونه نخست از اعتقادات:
مدت دو سال و نیم پیروان مکتب شماى با پیروان مکتب هـیلل اختلاف نظر و بحث داشتند. پیروان مکتب هیلل مىگفتند: اگر انسان آفریده نمىشد، بـهتر بود، و پیروان مکتب شماى مـىگفتند: بـهتر همان است که انسان آفریده شد. درباره این موضوع رأى گرفتند و عقیده اکثریت بر این بود که اگر انسان آفریده نمىشد بهتر بود (عرووین، ۱۳ب)۳
و چون رأى اکثریت حجت است، عقیده بر این شد که اگر انسان خلق نمىشد بـهتر بود و این هرگز مهم نیست که در تورات بعد از بیان اینکه خدا همه چیز را خلق کرد و در روز ششم انسان را آفرید و او را شبیه خود آفرید، مىگوید: «و خدا هر چه ساخته بود دید و همانا بسیار نیکو بود» (سفر پیدایش، ۱: ۳۱).
نمونه دیگـر یک حـکم فقهى است. بحث درباره نوعى خاص از تنور است که اکثریت عالمان معتقد بودند که نجس مىشود ولى یکى از عالمان به نام ربى الیعازر معتقد بود که نجس نمىشود. ربى الیعازر همه ادله جهان را مىآورد ولى اکثریت قـبول نـمىکنند. سپس ربى الیعازر سراغ اعجاز و کرامت مىرود و مىگوید اگر حکم من درست است این درخت آن را اثبات کند. درخت از ریشه درمىآید و چند صد ذراع از جایش حرکت مىکند. عالمان دیگر مىگویند درخت نـمىتواند حـکمى را ثابت کند. ربى الیعازر مىگوید اگر حکم من درست است این جوى آب آن را اثبات کند. حرکت آب وارونه مىشود؛ اما عالمان مىگویند از جوى آب نمىتوان چیزى اثبات کرد. الیعازر مىگوید اگر حکم مـن درسـت اسـت دیوارهاى مدرسه آن را اثبات کنند. دیوارهـاى مـدرسه شـروع به خمیده شدن مىکنند که ربى یشوع به دیوار مىگوید: هنگامى که
- رک: اُ. کهن، گنجینهای از تلمود، ص۱۶۰-۱۶۱٫
- رک: آدین اشتاین سالتز، سیرى در تلمود، بخش اول.
- رک: اُ. کهن، گنجینهاى از تـلمود، ص۱۱۳.
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۶۴)
دانـشمندان سـرگرم بحثهاى فقهى هستند شما را چه مىشود؟ از این رو دیوارها بـه احـترام ربى یشوع از افتادن خوددارى کردند و به احترام ربى الیعازر خمیده ماندند و تا امروز به همان صورت باقى هستند. ربـى الیعـازر مـىگوید اگر حکم من درست است آسمان آن را اثبات کند. صدایى از آسـمان آمد که مىگفت «چرا با ربى الیعازر بحث مىکنید؟ احکام او همیشه درست است»؛ ولى آنان گفتند تورات در کوه سینا به مـوسى داده شـده و دیگـر در آسمان نیست. ما به هیچ صداى آسمانى اعتنا نمىکنیم چون تـو [خـدا] روى کوه سینا نوشتى که باید از اکثریت پیروى کرد (خروج، ۲۳: ۲). بعداً یکى از این عالمان ایلیاى نبى را، که اعتقاد به غیب او بود، ملاقات مىکند و از او مـىپرسد خـداوند وقـتى آن صحنه را را دید چه کرد؟ وى پاسخ داد: «خدا خندید و گفت: فرزندانم مرا محکوم کردند. فرزندانم مـرا مـحکوم کردنـد».۱
جالب است که این عالمان یهود مىدانند که این صداى آسمانى صداى خداست ولى تبعیت نمىکنند و جالب این است که آنـان این قـدرت را دارنـد که خدا را محکوم کنند.
البته ممکن است گفته شود که این فقره میخواهد بگوید که عالمان دین بـاید اجـتهاد کنند و با استفاده از متون موجود و با ادله به رأی برسند و معجزه و امور ماورایی نباید در رأی آنـان تـأثیر داشـته باشد. اما سخن این است که اگر اعتقادات، اعمال دینی و حتی محدوده متون مقدس بـا رأی اکـثریت عالمان معین و ثابت شود، آیا ممکن نیست که دین از اصل و ریشه منحرف شود؟ اگر چنین امـری رخ دهـد و خـدا بخواهد جلو انحراف دین را بگیرد یا دین منحرفشده را به مسیر اصلی بازگرداند، آیا غیر از این راهی دارد که فردی را بـفرستد و بـه او معجزاتی بدهد. در این ماجرا [برفرض که واقعاً رخ داده باشد] خداوند به الیعاذر مـعجزاتی داده و صـدایی از آسـمان رسیده (که البته عالمان آن را صدای خدا دانستهاند) و گفته است که «همیشه احکام الیعاذر درست است». اگـر قـرار اسـت که به معجزات و سخنی که میدانیم سخن خداست گوش فرا ندهیم، بـه سـخن هیچ پیامبری نباید گوش فراداد. پس عالمان دین بر خدا مقدم میشوند.
- تلمود بابلى، باوا مصیا ۵۹ ب، بـه نـقل از اف. ئى. پیترز، یهودیت، مسیحیت و اسلام، ج۲، ص۲۵۶ـ۲۵۸٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۶۵)
آیه به مسیحیان نیز اشاره دارد و آنان را به همین عـلت سـرزنش میکند؛ از اینرو به مسیحیت نیز اشارهای مـیکنیم. در مـسیحیت از قـرن دوم میلادى، اصلى شکل گرفت که حجیت کلیسـا خـوانده مىشود. مطابق این اصل کلیساى رم باید کتاب مقدس را تفسیر کند و عقاید و اعمال را از آن اسـتخراج نـماید. همچنین عقاید و اعمال دیگرى وجـود دارد که در کتـاب مقدس نـیست ولى بـه دسـت کلیسا رسیده است. به هر حـال هـمه عقاید و اعمال دینى را باید کلیسا بیان کند و اگر کسى نظرى خلاف کلیسـا بـدهد بدعتگذار و مرتد است. حتى اگر نـظر کلیسا خلاف عقل بـاشد بـاز باید پذیرفته شود. جالب اینـ اسـت که حتى تعیین اینکه کدام یک از کتابهاى موجود جزو متون مقدس قرار گیرد باز بر عـهده هـمین کلیساست. پس مرجع اصلى و نهایى در هـمه امـور کلیسـا و ارباب آن هستند. حـتى این کلیسـا واسطه فیض بین خـدا و انـسان است و براى امورى مانند توبه این کلیسا باید واسطه قرار گیرد. به اعتقاد اینان روحـ القدس در این کلیسـا حضور دارد و نمىگذارد در فتواى خود خطا کنـد.۱ بـنابراین اطاعت بـى چون و چـرا از اینـ کلیسا ضرورى است. این انـدیشه در زمان ظهور اسلام اندیشه غالب بوده و اگر گروههایى از مسیحیان مانند پروتستانها با آن مخالفت ورزیدهاند مـربوط بـهقرنها بعد از اسلام است.
ه) یهودیان و مـسیحیان فـرزندان خـدایند
«یهـود و نـصارى گفتند که ما پسـران و دوسـتان خدا هستیم» (مائده: ۱۸). با توجه به اینکه «پسران و دوستان» بر هم عطف شدهاند، معلوم میشود کـه پسـربودنْ تـشریفى است و نه واقعى.۲ بنابراین سخن یهودیان بـه این مـعناست کـه مـا مـوقعیت ویژهـاى نزد خدا داریم. صاحب تفسیر مجمع البیان از ابنعباس نقل مىکند که جماعتى از اهل کتاب نزد پیامبر آمده و او آنان را از غضب خدا ترسانید. آنان گفتند ما فرزندان و دوستان خدا هـستیم ما را از غضب خدا مترسان؛ چون غضب پدر نسبت به فرزند زود فرو مىنشیند.۳
هرچند مقصودِ یهودیان پسربودن تشریفى است و نه واقعى، اما آیه همین ادعا را نیز رد میکند و چند نکته را بیان مىکند: اولاً شما رابـطهاى خـاص و جایگاهى خاص نزد
- رک: تونی لین، تاریخ تفکر مسیحى، ص۱۹؛ جوان أ گریدی، مسیحیت و بدعتها، ص۱۹۷ـ۲۰۱٫
- طباطبایى، پیشین، ج۵، ص۲۴۹٫
- طبرسى، مجمع البیان، ج۶، ص۲۹۵٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۶۶)
خدا ندارید. نشانه این امر آن است که شما بارها گناه کردهاید و خدا شما را مـجازات کـرده است.۱ و ثانیاً شما نیز در زمره انسانهایى هستید که خدا خلق کرده است، پس رابطه خدا با شما رابطه خالق و مخلوق است نه پدر و فرزند و حتى به صـورت تـشریفى هم نباید خود را پسر خـدا بـخوانید.۲ ثالثاً خدا مالک همه چیز است پس رابطه خدا با شما رابطه مالک و مملوک است نه پدر و فرزندى.۳ و رابعاً شما و همه انسانها برابر هستید و رابطه شـما بـا رابطه دیگران فرقى نـدارد و خـدا هر کس را بخواهد مىبخشد و هر کس را بخواهد عذاب مىکند.
آیا واقعاً یهودیان و مسیحیان خود را به این معنا پسر خدا مىدانستهاند که جایگاه ویژهاى براى خود نزد خداوند قائل باشند؟ پاسخ مثبت است. فقرات متعددى از عهد قـدیم مـدعی است که قوم اسرائیل فرزندان خدا هستند و موقعیت ویژهاى نزد خدا دارند: «شما فرزندان خداوند خداى خود هستید» (سفر تثنیه، ۱۴: ۱). «من پدر اسرائیل هستم» (ارمیا، ۳۱: ۹). «به فرعون بگو خداوند چنین مىگوید: اسـرائیل پسـر من و نـخستزاده من است و به تو مىگویم پسر مرا رها کن تا مرا عبادت نماید» (سفر خروج، ۴: ۱ـ۲). «شما پسران یهـوه خداى خود هستید… زیرا تو براى یهوه خدایت قوم مقدس هستى و خـداوند تـو را بـراى خود برگزیده است تا از جمیع امتهایى که بر روى زمیناند به جهت او قوم خاص باشى» (سفر تثنیه، ۴: ۱ـ۲).
نویسندهاى غـربى مـىگوید با اینکه در عهد قدیم خدا دهها بار پدر خوانده شده است، اما در عمده این مـوارد اینـ قـوم اسرائیل است که فرزند خاص خداست و تنها تعداد اندکى از موارد ابهام دارند.۴ نویسندهاى یهودى تلاش مـىکند که نشان دهد بر اساس تلمود خدا تنها پدر قوم اسرائیل نیست و ابوت او عمومیت دارد؛ امـا همین نویسنده معترف اسـت کهـ کاربرد ابوت و بنوت در تلمود عمدتاً نسبت به قوم اسرائیل است و همچنین فرزندبودن قوم اسرائیل یک فرزندبودن ویژه است.۵
- طباطبایى، پیشین.
- لاهیجى، تفسیر شریف لاهیجى، ج۱، ص۶۲۹٫
- طبرسی، پیشین، ج۶، ص۲۵۹٫
- رابرت اُ. هیوم، ادیان زنده جهان، ص۳۵۳٫
- اُ. کهن، گنجینهاى از تـلمود، ص۴۵٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۶۷)
به هر حال همانطور که از فقرات نقلشده آشکار است، یهودیان مدعیاند که قوم اسرائیل فرزند خاص خداست و رابطهاى خاص و ویژه با خدا دارد. پسربودن این قوم به این معناست که این قوم از میان اقوام دیگر برگزیده شـده اسـت و…
پس اینکه قرآن مجید به یهودیان نسبت مىدهد که آنان خود را فرزند خدا مىدانند به این معنا که رابطهاى خاص و ویژه بین آنان و خدا برقرار است، رابطهاى که باعث مىشود خدا در مجازات گناهان نیز بـین آنـان و دیگران فرق بگذارد، در متون مقدس یهودى نیز یافت مىشود. در تلمود آمده است که بنىاسرائیل حتى اگر گنهکار هم باشند باز هم فرزند خدا هستند.۱
در آیه نام مسیحیان هم بهعنوان کسانى که خـود را فـرزندان خدا به حساب مىآوردند و براى خود موقعیت ویژهاى قائل بودند آمده است. از بخشى از عهد جدید ــ که مسیحیان اعتقاداتشان را از آن گرفتهاند ــ برمىآید انسانى که به مسیح ایمان مىآورد به مقام فرزندى خدا، که بـا گـناه آدم آن را از دسـت داده بود، نایل مىآید. انسانْ بـا ایمـان بـه مسیح عضو خانواده خدا مىشود و دیگر نباید از روى ترس مانند غلامان فرمانبردارى کند، بلکه او فرزند خدا و وارث اوست. البته مسیح خود پسر واقـعى و یگـانه خـداست و ایمان به او به این معناست که انسان بپذیرد مـسیح فـرزند یگانه خداست. پس کسانى که ایمان مىآورند که مسیح پسر یگانه خداست، به مقام فرزندى خدا نایل مىآیند.۲
و) خداى فقیر دستبسته
هـمانطور کهـ گـذشت در آیهاى از قرآن مجید آمده است که خداوند سخن کسانى را که گفتند خـداوند فقیر است و ما غنى، شنید (آلعمران: ۱۸۱). در آیه سخن صریحى درباره گوینده این سخن نیست، اما از آنجا که در ادامه آیه قـتل انـبیا را نـیز به آنان نسبت مىدهد معلوم مىشود که گوینده یهودیان بودهاند. بحث دربـاره این آیه از دو جـهت آسانتر است. یکى اینکه ابتداى آیه مىگوید «خدا شنید» و این نشان مىدهد که این سخن در زمان خود پیامبر گفته شده اسـت. دومـ اینـکه گوینده این سخن «کسانى» هستند
- همان.
- براى نمونه رک: رومیان، بابهاى ۵ـ۱۶؛ غلاطیان، باب ۴٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۶۸)
و نـه کل یهـود؛ پس هـمین که کسانى این قول را گفته باشند کافى است. مفسران مىگویند زمانی که آیه «من ذا الذى یقرض الله قرضاً حـسناً» (بـقره: ۲۴۵؛ الحـدید: ۱۱) نازل شد برخى از یهودیان به استهزا گفتند معلوم مىشود که خدا فقیر است که قرض مـىخواهد و نـیز در قولى دیگر آمده است که ابوبکر از طرف پیامبر نزد یهودیان رفته، آنان را تـشویق بـه دادن زکات و مـال در راه خدا کرد و گفت به خدا قرض بدهید. سران یهود گفتند معلوم مىشود که خدا فقیر اسـت و مـا غنى هستیم که از ما قرض مىخواهد و به این وسیله عوام را نیز فریب دادند.۱ از آیه بـرمىآید که یهـودیان زمـان پیامبر، یا برخى از آنان، چنین سخنى را گفتهاند. مسلماً قرآن این گفته را به یهودیت نسبت نداده است.
در آیهـاى دیگـر آمده است که یهودیان گفتند دست خدا بسته است (مائده: ۶۴). همانطور که مفسران گـفتهاند و از دنـباله آیه هـم روشن است، بستهبودن دست کنایه از بخل است و بازبودن آن کنایه از جود و سخاوت؛ چراکه در دنباله آیه آمده اسـت «هـرگونه بـخواهد مىبخشد». مفسران مىگویند که یهودیان زمان پیامبر این سخن را گفتند. پس منظور از «الیهود» هـمان یهـودیان مدینه است. یک قول این است که چون مؤمنان به پیامبر بسیار فقیر بودند یهودیان به کنایه مىگفتند که خـدا بـخیل است یعنى به مؤمنان نمىبخشد. قول دیگر این است که یهودیان که ابتدا وضع اقـتصادى خـوبى داشتند پس از اینکه ایمان نیاوردند به فقر مـبتلا شـده، این سـخن را گفتند.۲ به هر حال بنابر هر دو قـول یهـودیان مدینه گوینده این سخن هستند. اینکه سخنى اینگونه را مثلاً یکى گفته باشد و بعد بین یهـودیان مـدینه شیوع پیدا کرده باشد امرى است کـه وقـوع آن بسیار مـحتمل اسـت. بـه هر حال این انتساب به یهودیان و آن هـم یهـودیان یک منطقه خاص است و نه یهودیت؛ زیرا مقصود قرآن از «الیهود» همان یهودیان مدینه اسـت نـه عموم یهودیان.
ز) انحرافات یهودیان از خداشناسى در عـهد قدیم
تمام مواردى که قـرآن مـجید به خداشناسى یهود و مسائل مـربوط بـه آن اشکال مىکند،
- رک: طبرسى، پیشین، ج۲، ص۹۳؛ طباطبایى، پیشین، ج۴، ص۸۳.
- رک: طبرسى، پیشین، ج۲، ص۹۳؛ طباطبایى، پیشین، ج۶، ص۴۶٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۶۹)
در واقع اشکال بـه یهـودیان است و نه یهودیت. عبارت قـرآن این اسـت کهـ «یهودیان گفتند…» و عـبارتهایى شـبیه این. اما سخن این بود که آیا عـجیب نـیست که یهودیان یا اکثریت آنان زمانى سخنى درباره خدا گفته باشند که با خداشناسى یهودیت نـاسازگار باشد؟ پاسـخ این است که چنین چیزى هرگز عجیب نـیست و عـهد قدیم نـشان مـىدهد کهـ این قضیه بارها رخ دادهـ است. در اینجا مواردى را تنها از دو کتاب اشعیاى نبى و ارمیاى نبى، که با مرورى گذرا بر بخشهایى از آنـها بـه چشم آمد، نقل مىکنیم:
اى آسمان و زمـین، بـه آنـچه خـداوند مـىفرماید گوش کنید: «فـرزندانى که بـزرگ کردهام بر ضد من برخاستهاند. گاو مالک خود را و الاغ صاحب خویش را مىشناسد، اما قوم اسرائیل شعور نـدارد و خـداى خـود را نمىشناسد… واى بر شما مردم شرور و فاسد که از خـداوند مـقدس بـنىاسرائیل رو گـردانده و او را تـرک گـفتهاید… آیا به اندازه کافى مجازات نشدهاید (اشعیا، ۱: ۲ـ۵).
اسرائیل از… بتهایى که به دست انسان ساخته شده، پر گشته است. مردم اسرائیل بتها را پرستش مىکنند و کوچک و بزرگ جلوی آنها زانو مىزنند (اشـعیا، ۲: ۷ـ۸). چرا هنگامى که به نجاتتان آمدم مرا نپذیرفتید؟ چرا هنگامى که صدایتان کردم پاسخ ندادید؟ آیا فکر مىکنید من قدرت ندارم شما را آزاد کنم؟ با یک اشاره دریا را خشک مىسازم و… (اشعیا، ۵۰: ۲).
اى مردم فکر نکنید که خداوند ضعیف شده و دیگر نمىتواند شـما را نـجات دهد. گوش او سنگین نیست؛ او دعاهاى شما را مىشنود. اما گناهان شما باعث شده او با شما قطع رابطه کند و دعاهاى شما را جواب ندهد (اشعیا، ۵۹: ۱ـ۲).
قوم خاص خودم که تمام مدت آغوشم بـراى پذیرفـتن آنان باز بوده است، نسبت به من یاغى شدهاند و به راههاى کج خود مىروند… در قربانگاههاى باغهایشان به بتهاى خویش قربانى تقدیم مىکنند و براى آنـها بـخور مىسوزانند. شبها به قبرستانهاى داخـل غـارها مىروند تا ارواح مردگان را پرستش کنند (اشعیا، ۶۵: ۲ـ۴).
اى قوم اسرائیل، چرا پدران شما از من دل کندند؟ چه کوتاهى در حق ایشان کردم که از من رو برگرداندند و دچار حماقت شده، به بتپرستى رو آوردند؟ گویا فـراموشکردند این مـن بودم که ایشان را از مصر نـجات داد… (ارمـیا، ۲:۴ـ۶).
مىبینى اسرائیل خیانتکار چه مىکند؟ مثل یک زن هرزه که در هر فرصتى خود را در اختیار مردان دیگر قرار مىدهد، اسرائیل هم روى هر تپه و زیر هر درخت سبز بت مىپرستد… یهودا… نیز مرا ترک کرده تن به روسـپىگرى داده و بـه سوى بتهاى سنگى و چوبى رفته است… (ارمیا، ۳: ۶ـ۸).
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۷۰)
خداوند مىفرماید: «مردم اسرائیل و مردم یهودا به من خیانت بزرگى کردهاند؛ ایشان مرا انکار کرده و گفتهاند: خدا با ما کارى ندارد! هیچ بلایى بـر سـر ما نـخواهد آمد… انبیا همه طبلهاى تو خالى هستند و کلام خدا در دهان هیچ یک از ایشان نیست؛ بلایى که ما را از آن مىترسانند، بـر سر خودشان خواهد آمد!» (ارمیا، ۵: ۱۱ـ۱۳).
آیا قوم من از بتپرستى شرمندهاند؟ نه، ایشان هـرگز احـساس شـرم و حیا نمىکنند! از این رو من ایشان را مجازات مىکنم و… (ارمیا، ۶: ۱۵)
پس تو اى ارمیا، دیگر براى این قوم دعاى خیر نکن… مـگر نـمىبینى در تمام شهرهاى یهودا و در کوچههای اورشلیم چه مىکنند؟ ببین چطور بچهها هیزم جمع مىکنند، پدرهـا آتـش مـىافروزند، زنها خمیر درست مىکنند تا براى بت «ملکه آسمان» گردههاى نان بپزند و براى سایر خـدایانشان هدایاى نوشیدنى تقدیم کنند… (ارمیا، ۷: ۱۶ـ۱۸).
اینها صرفاً نمونههایى بود که مشابه آنها در عـهد قدیم بسیار زیاد است. بـا مـطالعه آنها فهم نسبتهایى که قرآن به یهودیان میدهد آسانتر مىشود. مفسران تلاش مىکنند که بگویند چگونه قرآن مجید عمل یا سخنى را به کل یهودیان نسبت مىدهد؟ اما خود عهد قدیم امورى مشابه یا بدتر را بهراحتى بـه کل قوم اسرائیل نسبت داده است.
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۷۱)
کتابنامه
قرآن مجید
کتاب مقدس، انتشارات ایلام
کتاب مقدس، ترجمه تفسیرى
ابنعباس، تفسیر ابنعباس، بیتا.
اسپینوزا، باروخ، «مصنف واقعى اسفار پنجگانه»، ترجمه علیرضا آلبویه، فصلنامه هفت آسـمان، ش۱، زمـستان ۱۳۷۸٫
اُ. گریدى، جوان، مسیحیت و بدعتها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانى، قم: مؤسسه فرهنگى طه، ۱۳۷۷٫
الدر، جان، باستانشناسى کتاب مقدس، ترجمه سهیل آذرى، انتشارات نورجهان، ۱۳۳۵٫
اُ. هیوم، رابرت، ادیان زنده جهان، ترجمه عبدالرحیم گواهى، تهران: دفتر نشر فـرهنگ اسـلامى، ۱۳۶۹٫
پیترز، اف. ئى.، یهودیت، مسیحیت و اسلام، ترجمه حسین توفیقى، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۸۴٫
جنابدى ]گنابادى[، الحاج سلطان محمد، تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، بیروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۸ق.
ا. کُهـن راب، گـنجینهاى از تلمود، ترجمه امیر فریدون گرگانى، تهران: ۱۳۵۰.
رابرتستون، آرچیبالد، عیسی اسطوره یا تاریخ، ترجمه حسین توفیقی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۷۸
رشیدرضا، محمد، المنار، بیروت: دارالمعرفه، ۱۳۴۲ق.
زمخشرى، ابىالقاسم جار الله محمود بـنعمر، الکشـاف عـن حقایق التنزیل و عیون الاقاویل فـى وجـوه التـأویل، بیروت: دارالمعرفه للطباعه و النشر.
سالتز، آدین اشتاین، سیرى در تلمود، ترجمه باقر طالبى دارابى، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۸۳٫
طباطبایى، محمدحسین، تفسیر المـیزان، قـم: جـامعه مدرسین، بیتا.
طبرسى، ابىعلى الفضل بنالحسن، مجمع البـیان فـى تفسیر القرآن، بیروت: دارالمعرفه للطباعه و النشر، ۱۹۸۸٫
فخر رازى، محمد، تفسیر الفخر الرازى، المشتهر بالتفسیر الکبیر و مفاتیح الغیب، بیروت: دارالفکر، ۱۴۰۵ق.
کیوپیت، دان، دریاى ایمان، تـرجمه حـسن کامـشاد، تهران: طرح نو، چاپ اول، ۱۳۷۶٫
هفت آسمان » شماره ۴۰ (صفحه ۷۲)
لاهیجى، بهاءالدین محمد بنشیخعلى الشریف، تـفسیر شریف لاهیجى، تهران: شرکت چاپ و انتشارات علمى، ۱۳۶۳.
لین، تونى، تاریخ تفکر مسیحى، ترجمه روبرت آسریان، تهران: نشر و پژوهـش فـرزانروز، ۱۳۸۰٫
مـجتهد شبسترى، محمد، هرمنوتیک، کتاب و سنت، تهران: طرح نو، چاپ دوم، ۱۳۷۵.
مـیلر، و. م، تـاریخ کلیساى قدیم در امپراطورى روم و ایران، ترجمه على نخستین، انتشارات حیات ابدى، چاپ دوم، ۱۹۸۱٫
Eliade, Mircea (ed.), The Ecyclopedia of Religion, New York: Macmilan Publishing Company, 1987.
Cohen, Arthur A. and… (ed.), Contemporary Jewish Religious Thought, London: Collier Macmilan Publishers, 1987.
Encyclopedia Judaica, Jerusalem, 1982-1987.
پایان مقاله