دانلود کتاب: از شیخی گری تا بابی گری (۲۲ص)
از شیخى گرى تا بابى گرى
عزالدین رضا نژاد
اشاره:
پیروان فرقهى شیخیه، پس از مرگ شیخ احمد احسایى، پیرامون سید کاظم رشتى گرد آمدند . با مرگ سید کاظم رشتى، بر سر جانشینى او، اختلاف شد و این فرقه به گروههایى مانند کریمخانیه، باقریه، . . . تقسیم شد
نوشتار حاضر، انشعاب این گروهها و پیدایش فرقهى بابیه از این میان را بررسى مىکند و به زوایایى از زندگى على محمد باب مىپردازد .
یادآورى
مطالبى در شناسهى فرقهى شیخیه – از شیخ احمد احسایى به عنوان رهبر و مؤسس، و شاگرد و جانشینش سید کاظم رشتى – در دو قسمت از مقالهى «شیخیه، بستر پیدایش بابیت و بهائیت» آمده بود . تعریف فرقهى شیخیه، شرح حال، اعتقادات و افکار شیخ احمد احسایى، موضعگیرى عالمان و فقیهان در برابر انحرافات عقیدتى وى و نیز شخصیت ابهامآمیز سید کاظم رشتى و مسالهى بدعت رکن رابع را ملاحظه کردیم . وعده داده بودیم که به انشعابات فرقهى شیخیه و سپس ادعاهاى دروغین میرزا على محمد شیرازى ملقب به «باب» – یکى از مدعیان جانشینى سید کاظم رشتى – پرداخته شود که اینک، این موضوعات را پى مىگیریم .
فرقههاى شیخیه
گرچه پس از در گذشتشیخ احمد احسایى، پیروان او گرد سید کاظم رشتى حلقه زدند و جانشینى وى را پذیرفتند، ولى پس از وفات سید کاظم، بر سر جانشینى وى اختلافات چندى میان پیروان او به وجود آمد . اینک، با معرفى مهمترین مدعیان جانشینى او، به انشعابات فرقهى شیخیه، اشاره مىکنیم . در ضمن این بحث، به بعضى از فرقههاى معروف یا منسوب به شیخیه – که از انحرافات عقیدتى، تبرى جستهاند – اشاره مىشود و کیفیتبستر سازى شیخیه براى پیدایش «بابیه» ، روشن مىگردد . در حقیقت، سیرى اجمالى «از شیخیگرى تا بابیگرى» صورت مىگیرد .
الف) شیخیهى کریمخانیه
پس از مرگ سید کاظم رشتى، مدت کمى بر سر جانشینى او اختلاف بود . دراین میان، یکى از شاگردان وى به نام «محمد کریم خان کرمانى» (۱۲۲۵- ۱۲۸۸ ق) با توجه به موقعیت ویژهاى که داشت، مدعى رهبرى این فرقه شد و برخى نیز دور او جمع شدند . از ویژگىهاى برجستهى او در میان شاگردان سید کاظم، یکى، نزدیکى او به استادش و دیگرى، نزدیکى به دربار قاجار بوده است; زیرا، پدر او، حاج ابراهیم خان، مشهور به ظهیرالدوله، پسر عمو و داماد فتحعلى شاه و حاکم خراسان و کرمان بوده است . وى، از دوستداران شیخ احمد احسایى بود و در ترغیب شاه براى ملاقات با شیخ احمد، نقش مهمى داشته است . از این رو، محمد کریم خان، با عنایتبه این موقعیت ویژه، توانستبراى این فرقه، جایگاه محکمترى فراهم کند و به تبلیغ آن بپردازد .
طرفداران محمد کریم خان به «شیخیهى کرمانیه» معروفاند و به فرقهى «کریمخانیه» نیز خوانده مىشوند . مرکز شیخیه، در زمان محمد کریم خان، کرمان بود، اما وى، مبلغانى را براى مرام شیخیه به شهرهاى مختلف فرستاد
هرچند وى، پسر خود، حاج محمد خان (۱۲۶۳- ۱۳۲۴ ق) را به جانشینى نصب کرد، اما بر سر جانشینى وى، پس از مرگاش در سال ۱۲۸۸ ه . ق از دو جهت، اختلاف روى داد:
اولا، میان پسراناش، حاج رحیم خان و حاج زین العابدین خان و حاج محمد خان، بر سر جانشینى پدر اختلاف افتاد و علاوه بر محمد خان، رحیم خان هم مدعى نیابت پدر بود و طرفدارانى هم پیدا کرد .
ثانیا، درمیان پیرواناش که شاید از موروثى شدن رهبرى فرقه، ناخرسند بودند، اختلاف شد .
از این رو، انشعابات دیگرى پس از مرگ حاج محمد کریم خان، در فرقهى شیخیه رخ داد . فرقهى «باقریه» از جملهى آنها است .
اکثریتشیخیهى کرمانیه، پس از مرگ محمد خان، برادرش زین العابدین خان (۱۲۶۰- ۱۳۷۶ ق) . را به رهبرى خویش برگزیدند . پس از او، ابوالقاسم خان، و سپس عبدالرضا خان به ریاستشیخیهى کرمانیه برگزیده شدند .
عبدالرضا خان، در سال ۱۳۵۸ ش ترور شد . (۱)
ب) شیخیهى «باقریه»
فرقهى «باقریه» از فرق «شیخیه» ، پیرو میرزا محمد باقر خندق آبادى درچهاى هستند که بعدا به میرزا باقر همدانى معروف شد . وى، نمایندهى حاج محمد کریم خان کرمانى در همدان بود و پس از وى، دعوى جانشینى او را کرد و جنگ میان «شیخى» و «بالاسرى» را در همدان به راه انداخت .
میرزا محمد باقر، داراى تالیفات چندى است . وى، از کرمان، با میرزا ابوتراب – از مجتهدان «شیخیه» از طایفهى نفیسىهاى کرمان – و عدهاى دیگر مهاجرت کردند و در نایین و اصفهان و جندق و بیابانک و همدان، پیروانى یافتند و سلسلهى «باقریه» را در همدان تشکیل دادند . (۲)
ج) شیخیهى «آذربایجان»
در آذربایجان (ایران)، عالمان چندى به تبلیغ و ترویج آراى شیخ احمد احسایى پرداختند . سه طایفهى مهم از آنان، قابل ذکرند که عبارتاند از:
۱- خانوادهى «حجه الاسلام»
بزرگ این خاندان، میرزا محمد مامقانى، معروف به حجهالاسلام (م۱۲۶۹ ق) . است . او، نخستین عالم و مجتهد شیخى آذربایجان است . وى، مدتى شاگرد شیخ احمد احسایى بود و از او اجازهى روایت و اجتهاد دریافت کرد و نمایندهى وى در تبریز گشت .
او، همان شخصى است که حکم تکفیر و اعدام «على محمد باب» را در تبریز صادر کرد و بدین وسیله، ضمن باطل خواندن ادعاهاى یکى از شاگردان سید کاظم، برائت فرقهى شیخیهى آذربایجان از بدعت ایجاد شده به دست على محمد باب را اعلام کرده است .
«حجهالاسلام» ، سه فرزند دانشمند داشت که هر سه، از مجتهدان شیخى تبریز به شمار مىرفتند و به لقب «حجهالاسلام» معروف بودند .
فرزند ارشد او، میرزا محمد حسین حجهالاسلام (م ۱۳۱۳ ق) نام داشت و نزد سید کاظم رشتى تلمذ کرده بود .
وى، پس از وفات پدرش در سال ۱۲۶۹ ه ق، ریاست طایفهى شیخیه را به دست گرفت و به جاى پدر در کرسى تعلیم و تربیت پیروان طریقهى شیخ احمد احسایى مستقر گردید .
فرزند دوم او، میرزا محمد تقى حجهالاسلام (۱۲۴۷- ۱۳۱۲ ق) نام داشت . وى، از طبع شعر برخوردار بود . تخلص او «نیر» است و «دیوان اشعار» او هم نشر یافت . (۳)
فرزند سوم او، میرزا اسماعیل حجهالاسلام (م ۱۳۱۷ ق) نام داشت . وى، از شاگردان میرزا محمد باقر اسکویى بود . او، پس از برادرش حجهالاسلام میرزا محمد تقى، در تبریز از مراجع بزرگ شیخیه بود .
فرزند میرزا محمد حسین حجهالاسلام، میرزا ابوالقاسم حجهالاسلام (م ۱۳۶۲ ق) آخرین فرد روحانى (و عالم دینى از) خانوادهى حجهالاسلام است . (۴)
۲- خاندان «ثقه الاسلام»
دومین طایفهى شیخیهى آذربایجان، خانوادهى «ثقهالاسلام» اند . میرزاشفیع تبریزى، معروف به «ثقهالاسلام» ، بزرگ این خاندان است . وى، از شاگردان شیخ احمد احسایى بود .
فرزند او، میرزا موسى ثقهالاسلام نیز از علماى شیخیهى تبریز بود . وى، در سال ۱۳۳۰ ق، به جرم مشروطه خواهى و مبارزه با روسها، به دست روسهاى تزارى، در تبریز به دار آویخته شد .
برادر او، میرزا محمد نیز از علماى شیخیهى تبریز به شمار مىرفت .
۳- خاندان «احقاقى»
سومین طایفهى شیخیهى آذربایجان، خاندان «احقاقى» اند . بزرگ این خانواده، میرزا محمد باقر اسکویى (۱۲۳۰- ۱۳۰۱ ق) از مراجع تقلید و داراى رسالهى عملیه، بود . او، شاگرد میرزا حسن، مشهور به «گوهر» (م ۱۲۶۶ ق)، از شاگردان شیخ احمد احسایى و سید کاظم رشتى، بود .
پسران سید کاظم رشتى، در کربلا، نزد او درس مىخواندند . او، پس از درگذشتسید، دعوى جانشینى او را کرد . (۵)
فرزند میرزا محمدباقر، میرزا موسى احقاقى (۱۲۷۹- ۱۳۶۴ ق) نیز از علما و مراجع شیخیه است . او، کتابى به نام «احقاق الحق و ابطال الباطل» نگاشت و در آن، عقاید شیخیه را به تفصیل، بیان کرد . پس از این تاریخ، او و خانداناش به احقاقى مشهور شدند . در این کتاب، برخى از آراى شیخیهى کرمان و محمد کریم خان، مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است . (۶)
از جمله فرزندان میرزا موسى احقاقى، میرزا على، میرزا حسن، میرزا محمد باقر هستند که از علماى بزرگ شیخیهى احقاقیه بودند . هم اینک، مرکز این گروه، کشور کویت است و ریاست آن را تا چندى قبل، میرزا حسن احقاقى بر عهده داشت که مرجع فقهى شیخیهى آذربایجان و اسکو به شمار مىرفت و پس از درگذشت وى، فرزندش عهده دار مسایل شرعى پیروان پدرش گردید . (۷)
یادآورى
یکى از عالمان و نویسندگان شیخیهى احقاقیه، در کتابى به نام «حقایق شیعیان» به تعریف و تمجید شیخ احمد احسایى پرداخته، اعتقادات باطلى که بدو منسوب است، را انکار کرده، و بر این عقیده است که دشمنان شیخ، به وى نسبتهاى ناروایى دادهاند و ساحتشیخ از هر گونه عقیدهى خلاف مشهور بزرگان شیعه مبرا است . وى، انحراف فکرى به وجود آمده پس از سید کاظم رشتى را به برخى از شاگردان فرومایهى سید نسبت مىدهد و مدعى است که شیخ و سید و طرفداران حقیقى آنان، از این نوع ادعاها، بیزارند و در حقیقت، خود علماى شیخیه بودند که به جنگ مدعیان «رکنیت» یا «ناطقیت» و «بابیت» رفتهاند . (۸)
تفاوت آرا میان شیخیهى کرمان و آذربایجان
شیخیهى کرمان و آذربایجان، در اعتقادات، خود را پیرو آراى شیخ احمد احسایى و سید کاظم رشتى مىدانند، اما در فروع دین و اعمال، با هم اختلاف نظر دارند . کرمانىها، از شیوهى اخباریگرى پیروى مىکنند و به تقلید از مراجع اعتقاد ندارند، اما شیخیهى آذربایجان، به اجتهاد و تقلید معتقدند و از مراجع تقلید خودشان پیروى مىکنند
البته، در عقاید نیز شیخیهى آذربایجان بر خلاف شیخیهى کرمان، خود نیز به اجتهاد مىپردازند و آراى شیخ احمد و سید کاظم را بر اساس تلقى خویش از احادیث تفسیر مىکنند .
از دیگر اختلافات کرمانىها و آذربایجانىها، مسئلهى «رکن رابع» است . شیخیهى کرمان، اصول دین را چهار اصل توحید و نبوت و امامت و رکن رابع مىدانند، اما شیخیهى آذربایجان، به شدت، منکر اعتقاد به رکن رابع هستند (۹) و اصول دین را پنج اصل توحید و نبوت و معاد و عدل و امامت مىدانند . آنان، چنین استدلال مىکنند که شیخ احمد احسایى، در ابتداى رسالهى حیاهالنفس، و سید کاظم رشتى در اصول عقاید، اصول دین را پنج اصل مذکور مىدانند و در هیچ یک از کتب و رسائل این دو نفر، نامى از رکن رابع برده نشده است . (۱۰)
د) شیخیهى «بابیه»
از رویدادهاى مهم در فرقهى شیخیه پس از درگذشتسید کاظم رشتى، ادعاى جانشینى وى از سوى میرزا على محمد شیرازى و اعلام حمایتبرخى از عالمان شیخى و شاگردان سید از او بوده است . آن ادعا و این اعلام حمایت نا میمون، منشا بسیارى از انحرافات عقیدتى و کفر و ارتداد رییس گروه و سایر طرفداران وى گردیده است .
چنان که اشارت رفت، ادعاى «شیعهى کامل» یا «رکن رابع» و «ناطقیت» در میان فرقهى شیخیه، زمینه ساز ادعاى «بابیت» و پذیرش آن از سوى جمعى از طرفداران این فرقه شد که خود، فرقهى مستقلى دیگرى را تشکیل دادند و به نام «بابیت» شناخته شدهاند .
ادعاى دروغین «بابیت» ، هر از چند گاهى، از زمان ائمه علیهم السلام تا قرن حاضر، کم و بیش رواج داشته است، اما هیچ یک از مدعیان دروغین آن، به اندازهى میرزا على محمد باب، جامعهى اسلامى را به انحراف نکشاند . علاوه بر آن – چنان که خواهد آمد – میرزا على محمد باب، غیر از ادعاى دروغین بابیت، ادعاى دیگرى را مطرح کرد که زمینه ساز فرقهى دیگرى به نام «بهائیت» شد .
به توفیق الهى، در ادامهى این سلسله مقالهها، جوانب موضوع را پیگیرى مىکنیم . اینک به معرفى فرقهى «بابیه» مىپردازیم .
بنیانگذار فرقهى «بابیه»
فرقهى «بابیه» به دست میرزا على محمد شیرازى، ملقب به «باب» تاسیس شد . بابیه، او را «حضرت اعلى» و «نقطهى اولى» هم لقب دادهاند . وى، فرزند سید رضاى بزاز است . (۱۱) او، در یکم محرم سال ۱۲۳۵ هجرى، مطابق با ۱۳ اکتبر ۱۸۱۹ میلادى، در شیراز به دنیا آمد . (۱۲) مادر او، فاطمه بیگم نام داشت . در طفولیت، پدرش وفات کرد و او تحتحمایت عموى خود حاجى سید على ربیتیافت .
وى، تحصیلات ابتدایىاش را در شیراز آغاز کرد و در نوجوانى به بوشهر رفت و نزد شخصى به نام شیخ محمد که به «شیخ عابد» شهرت داشت، به تحصیل پرداخت . (۱۳)
شیخ عابد که از شاگردان شیخ احمد احسایى و سید کاظم رشتى بود (۱۴) در بوشهر (ایران) به تعلیم و تربیت و تدریس اشتغال داشت . سید على محمد، نزد او، به خواندن و نوشتن پرداخت و قسمتى از ادبیات فارسى و عربى و کلیات مطالب و آموزههاى شیخیه را آموخت و بدین ترتیب از همان دوران، با نام رؤساى شیخیه (احسایى و رشتى) آشنا شد .
تحصیل و تجارت «باب»
تحصیلات سید على محمد، اندک بود . او، در نوشتن مطالب به زبان فارسى و بویژه عربى، دچار اشتباهات فاحش شده که نشانهى عدم اطلاع کافى وى از ادبیات زبان عربى و فارسى است . او، پس از مدتى کوتاه که به تحصیل پرداخته بود، دست از آن کشید و در هفده سالگى، همراه دایى خویش، میرزا سید على تاجر، شغل پدر را پیشهى خویش ساخت . (۱۵) وى، حدود پنجسال در «بوشهر» که داراى هوایى گرم است، اقامت گزید و با داد و ستد در بندر بوشهر، زندگى خویش را مىگذراند .
برخى آوردهاند، چون وى، مجذوب مسایل مذهبى بود، در پناه قیافهى محجوب و چهرهى زیبا و حسن خلق و سلوک با مردم، توانست عدهاى را به سوى خود جلب کند . (۱۶)
حضور در مجلس درس سید کاظم رشتى
سید على محمد، پس از توقف پنجساله در بوشهر، با رها کردن تحصیل و تجارت، به شیراز بازگشت و از آن جا به مکه سفر کرد، سپس براى زیارت قبر امام حسین علیه السلام و تحصیل علم، به کربلا رفت و در آن جا، به جهتسنخیت فکرى و شنیدن آوازهى سید کاظم رشتى – شاگرد و جانشین و مفسر آراى شیخ احمد احسائى – به وى گرایش پیدا کرد .
چنان که پیش از این آوردهایم، شیخ احمد احسایى، معتقدات باطلاش را به بعضى از شاگرداناش، از جمله سید کاظم رشتى انتقال داد . از مهمترین آن افکار، در ارتباط با بحث ما، ترکیب معجونى از افکار غلوآمیز دربارهى ائمهى اطهار علیهم السلام و این که آنان «مظاهر تجسم یافتهى خدا» یا «خدایان مجسم»اند و این که لازم است در هر زمان، یک نفر میان مردم و امام زمان، «باب» و «واسطهى فیض روحانى» باشد، مىتوان یاد کرد.
سید على محمد، در مدت توقف خود در کربلا – که ظاهرا، دو یا سه سال طول کشید – در سلک شاگردان و مریدان سید کاظم رشتى در آمد و مورد توجه استادش قرار گرفت . (۱۷)
وى، در مدتى که نزد سید کاظم رشتى شاگردى مىکرد، با مسائل عرفانى، و تفسیر و تاویل آیات قرآن و احادیث و مسائل فقهى به روش شیخیه، آشنا شد و از آراى شیخ احسایى هم آگاهى یافت . (۱۸) علاوه، هنگام اقامت در کربلا، از درس ملا صادق خراسانى که او نیز مذهب شیخى داشت، بهره گرفت و چندى نزد وى بعضى از کتب ادبى متداول آن ایام را فرا گرفت . (۱۹)
سید على محمد، در سال ۱۲۵۷ هجرى قمرى به شیراز بازگشت و هرگاه فرصت مىیافت، کتابهاى دینى را مطالعه مىکرد . به گفتهى خودش:
و لقد طالعتسنا برق جعفر العلوی و شاهدت بواطن آیاتها (۲۰) ;
همانا، کتاب «سنابرق» اثر سید جعفر علوى [مشهور به کشفى] را خواندم و باطن آیاتاش را مشاهده کردم» .
ریاضت غیرشرعى، گام نخست انحراف
سید على محمد شیرازى، پیش از ابراز ادعاهاى دروغین خویش، به ریاضتهاى سخت و بىفایده مشغول گردید . وى، در ایامى که به تجارت پرداخته بود، کم کم، دست از آن کشید و در آن ایام، ذوق ریاضت و ذکر و فکر و مراقبهى غیر شرعى که شیوهى دراویش و صوفیه بود، در سرش افتاد و لذا به ریاضتهاى غیر شرعى و غیر معمول و طاقتفرسا پرداخت . شاید از همین رو باشد که بعضى گفتهاند، انجام دادن ریاضتهاى سخت، اعتدال مزاج و حواس او را بر هم زد و اختلالى در افکارش پدیدار گردید . در این باره آوردهاند:
روزها، در آن آفتاب گرم که حدتى به شدت دارد، سر برهنه ایستاده به دعوت عزائم، عزیمت تسخیر شمس داشتن، تا تاثیر حرارت شمس، رطوبت دماغاش را به کلیه، زایل، به روز شمساتاش نایل ساخت . (۲۱)
از همان سنین نوجوانى، علامات عدم تعادل روحى در او آشکار بود . به کارهاى غیر متعارف دست مىزد، و طبیعتا، خرافهگرا بود . به «اوراد» و «طلسمات» – که رمالان و افسونگران نادان و حرفهاى، جهت ارتزاق و گول زدن سادهلوحان به کار مىبردند – سخت علاقهمند و پا بند بود و گاه با همین طلسمات بىاساس و اوراد – به زعم خود – به تسخیر جن و یا تسخیر «قواى فلکى» و «روح خورشیدى» مىپرداخت! چنان که در هواى گرم تابستان بوشهر، هنگام بلندى آفتاب، بر بالاى بام مىایستاد و براى تسخیر آفتاب، اوراد مجعوله مىخواند و حرکات ریاضتکشان قدیم هندى را تقلید مىنمود» . (۲۲)
پس وى، گذشته از دل بستگى به اندیشههاى شیخى و باطنى، به «ریاضت کشى» نیز مایل بود و به هنگام اقامت در بوشهر، در هواى گرم تابستان، از سپیده دم تا طلوع آفتاب و از ظهر تا عصر، بر بام خانه رو به خورشید، اورادى مىخواند . (۲۳)
این وضعیت، تاثیر زیادى در روحیهى او باقى گذاشت و زمینهى انحراف اعتقادى را فراهم ساخت .
ماجراى پیدایش فرقهى «بابیه»
ادعاى «بابیت» زمانى آغاز شد که سید کاظم رشتى از دنیا رفت و سید على محمد شیرازى جانشین وى شد . همان گونه که در قسمت پیشین مقاله گفته شد، «شیخیه» ، در معارف دینى، فقط به چهار رکن اعتقاد دارند:
۱- توحید;
۲- نبوت;
۳- امامت;
۴- اعتقاد به شیعهى کامل (رکن رابع) که نیابتخاصهى امام زمان علیه السلام مخصوص او است .
آنان معتقدند که طریق نیابتخاصه، پس از نواب چهارگانه:
(۱- عثمان بن سعید عمروى;
۲- ابوجعفر محمد بن عثمان;
۳- ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى;
۴- ابوالحسن على بن محمد سمرى) برخلاف اعتقاد فقیهان و محدثان شیعه، مسدود نشده و همچنان راه نیابتخاصه، مفتوح است .
شیخیه، شیخ احمد و سپس سید کاظم رشتى را نایب خاص امام زمان علیه السلام مىدانستند و نیز معتقد بودند که امام زمان علیه السلام در عالم موهومى به نام «هورقلیا» زیست مىکند و آن گاه که پروردگار اراده فرماید، از آن جا نزول مىکند و به وظیفهى اصلاح عالم از مفاسد، قیام مىکند . این اعتقادات، نزد علماى امامیه باطل است . طبق نصوص قطعى، مهدى موعود علیه السلام در همین عالم خاکى و در بدن عنصرى است و به زندگى طبیعى خود به حفظ الهى، ادامهى حیات مىدهد تا شیتخداوند بر قیام و ظهور او تعلق گیرد .
بعد از وفات سید کاظم رشتى در سال ۱۲۵۹ یا ۱۲۶۰ هجرى قمرى، ابتدا معلوم نبود چه کسى جانشین وى در رکن رابع (یعنى «شیعهى کامل») خواهد بود . از این رو، اغلب شاگردان وى، از قبیل ملا حسین بشرویه، ملا على بسطامى، حاج محمد على بارفروشى، آخوند ملا عبدالجلیل ترک، میرزا عبدالهادى، میرزا محمد هادى، آقا سید حسین یزدى، ملا حسن بجستانى، ملا بشیر، ملا باقر ترک، ملا احمد ابدال، . . . چهل روز در کوفه به سر بردند و در صدد بر آمدند که یک وجود فوق العاده را بیابند به گونهاى که اگر از استادشان بالاتر نباشد، لااقل با او برابرى کند و جانشین وى گردد . بسیارى از این افراد، پیش از آن که از هم جدا شوند، هم پیمان و هم قسم گشتند که اگر به یافتن کسى که قرآن و استادشان سید کاظم رشتى خبر داده، موفق شدند، نتیجهى تحقیقاتشان را به هم اطلاع دهند . (۲۴)
از سوى دیگر، چندنفر نامزد چنین منصبى شدند که از جملهى آنان، حاجى محمد کریم خان کرمانى، میرزا حسن گوهر، میرزا باقر، میرزا على محمد شیرازى و . . . بودند . این امر، سبب اختلاف و پراکندگى در فرقهى شیخیه گردید .
در این میان، ملا حسین بشرویه – که مجذوب لباس زهد و پرهیزکارى (ظاهرى) سید على محمد شیرازى شده بود – قرار گذاشت که نام او را بلند کند . بدین منظور، با عدهاى از شاگردان سید کاظم صحبت کرد تا در تعیین شخص شایستهاى براى جانشینى سید کاظم کوشش کنند و خود اظهار داشت: «این کار، جز از راه مکاشفه به دست نخواهد آمد .» لذا به مسجد کوفه رفت و چله نشست و پس از یک اربعین بیرون آمد و گفت: «مکاشفهاى صورت نگرفت .» بار دیگر، چهل روز در مسجد کوفه به عبادت پرداخت و سپس از مسجد بیرون آمد و اظهار داشت: «مکاشفه، رخ داد و دریافتم که جانشین بحق سید کاظم رشتى، سید على محمد است .» (۲۵)
با انتشار این مطلب، عدهاى از فرقهى شیخیه که با این نوع ادعا مانوس بودند، به سید على محمد شیرازى گرایش بیشترى نشان دادند و وى هم در سال ۱۲۶۰ ه ق در سن ۲۵ سالگى، جانشینى استادش سید کاظم رشتى را اعلام کرد .
ادعاى «بابیت»
پس از انتشار جانشین شدن سید على محمد در سال ۱۲۶۰ ه ق وى، فرصت را غنیمتشمرد، از استقبال عدهاى از شیخیه استفاده کرد، پاى را از جانشینى استادش فراتر نهاد و در خانهى خود، در شیراز، نخستین بار دعوت را به ملا حسین بشرویه آشکار ساخت و خود را «باب» امام دوازدهم شیعیان (یعنى واسطهى میان مردم و امام زمان علیه السلام) معرفى کرد . بر این اعتقاد اصرار داشت که براى پى بردن به اسرار و حقایق بزرگ و مقدس ازلى و ابدى، باید مردم به ناچار از «در» بگذرند و به حقیقت رسند . لذا مىگفت: «مردم، باید به من ایمان آورند تا به کمک من – که واقف به اسرار هستم – بر آن اسرار دستیابند .»
ادعاى سید على محمد شیرازى، چون شگفت آورتر از دعاوى سایر رقیبان بود، واکنش بزرگترى یافت و نظر گروهى از شیخیان به سوى او معطوف گشت تا آن که درمدت پنج ماه، هجده تن – که اغلب آنان از شاگردان سید کاظم رشتى و همگى شیخى مذهب بودند – پیراموناش را گرفتند . (۲۶) بعدها، سید على محمد، آنان را حروف «حى» نامید .
سید على محمد، غالبا، این حدیث مشهور را مىخواند: «انا مدینه العلم و علی بابها» و مقصودش این بود که همان گونه که رسیدن به خداوند، جز از طریق رسالت و ولایت ممکن نیست، رسیدن به این مراتب هم جز از طریق واسطه، مشکل و غیر ممکن است و او، همان واسطهى کبرا است . (۲۷)
نویسندهى بابى مسلک کتاب «نقطه الکاف» آورده است:
[وى] در سنهى اول، ادعاى بابیت نمودند و در سنهى دوم که ادعاى «ذکریت» فرمودند [!] مقام بابیتخود را مفوض به جناب آخوند ملا حسین [بشرویه] نمودند . لهذا ایشان، «باب» گردیدند و در سنهى اول، «باب الباب» بودند . (۲۸)
بر اساس بعضى از گزارشهاى دیگر، سید على محمد شیرازى، پس از مراجعت از سفر مکه، به همراه یکى از مریداناش به نام محمد على بارفروشى، وقتى به بوشهر رسید، دستور داد تا در یکى از مساجد این شهر، عبارت «اشهد ان علیا قبل نبیل «باب» بقیه الله» را در اذان داخل کنند; (۲۹) که تصریح دارد بر این که «على» قبل از «نبیل» (على نبیل) که به حساب جمل با «على محمد» برابر مىشود – باب امام زمان علیه السلام است .»
على محمد شیرازى در تفسیر سورهى یوسف، آورده است:
یا ایها الملا انا باب امامکم المنتظر یقول من اتبعنی فانه منی و من عصانی فان الله قد اعد له فی القیامه نارا من نار حدید کبیرا . (۳۰)
و نیز آورده است:
یا عبادالله! اسمعوا نداء الحجه من حول الباب . . . (۳۱)
ادعاهاى دروغین دیگر
الف) ادعاى «ذکریت»
سید على محمد شیرازى، پس از آن که لقب «باب» را به طور رسمى یدک کشید، در آغاز امر، بخشهایى از قرآن کریم را با روشى که از مکتب شیخیه آموخته بود، تاویل و تصریح کرد که امام دوازدهم شیعیان، او را مامور داشته تا جهانیان را ارشاد کند و خویشتن را «ذکر» نامید . مقام «ذکر» و «فؤاد» ، بالاترین مراحل سلوک است . وى، در آغاز تفسیرش بر سورهى یوسف مىنویسد:
الله قد قدر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب، على عبده، لیکون حجهالله من عند الذکر على العالمین بلیغا، (۳۲)
همانا، خدا مقدر کرده که این کتاب، از نزد محمد، پسر حسن، پسر على، پسر محمد، پسر على، پسر موسى، پسر جعفر، پسر محمد، پسر على، پسر حسین، پسر على، پسر ابى طالب، بر بندهاش برون آید تا از سوى ذکر (سید على محمد) حجتبالغهى خدا بر جهانیان باشد .
ب) ادعاى «مهدویت»
همین که از دعاوى «بابیت» و «ذکریت» مدتى گذشت و گروهى نزد سید على محمد شیرازى جمع شدند، وى ادعاى خود را تغییر داد و از «مهدویت» سخن به میان آورد و گفت:
منم آن کسى که هزار سال مىباشد که منتظر آن مىباشید . (۳۳)
برخى آوردهاند، خود «باب» از عراق به مکه رفت و چنان که بابیان گفتهاند، در آن جا دعوى مهدویتخود را علنى ساخت . در اخبار ظهور مهدى علیه السلام آمده است که او، ابتدا در مسجد الحرام، خود را معرفى مىکند، او نیز به مکه رفت . سپس به بوشهر بازگشت، رحل اقامت افکند .
مدت دعوت قائمیت و مهدویت او، حدود دو سال و نیم در آخر زندگىاش بیش نبود و با وجود توبهنامه، در ادعاى خویش ثبات قدم نداشته است . (۳۴) اندیشهمندان مسلمان، اعم از شیعه و سنى، کتابهاى بسیارى در رد این فرقه نوشتهاند که در ادامهى این سلسله نوشتار، تعدادى از آنها را یادآور خواهیم شد . ان شاء الله .
ج) ادعاى «رسالت»
على محمد شیرازى، به ادعاهاى واهى «بابیت» ، «ذکریت» و «مهدویت» بسنده نکرد، و انحراف و گمراهى را به حدى رسانید که مقام ادعاى مهدویت را به مرتبهى «رسالت» تبدیل کرد و مدعى نزول کتاب جدید و دین نو گردید و به گمان خود، احکام جاودانهى اسلام را با نوشتن کتاب بیان نسخ کرد! وى، در این باره نوشت:
در هر زمان، خداوند جل و عز، کتاب و حجتى از براى خلق مقدر فرموده و مىفرماید . در سنهى هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول الله صلى الله علیه و آله کتاب بیان و حجت را ذات حروف سبع [على محمد که داراى هفتحرف است] قرار داد . (۳۵)
آرى، بدین سان بود که انحراف کوچک «ادعاى بابیت» ، به انحراف بزرگى چون «ادعاى رسالت» منجر شد و عدهاى به گمراهى و ضلالت روى آوردند .
وى، خود را برتر از همهى انبیاى الهى مىانگاشت و مظهر نفس پروردگار مىپنداشت (۳۶) و عقیده داشت که با ظهورش، آیین اسلام، منسوخ، و قیامت موعود در قرآن، به پا شده است . (۳۷)
بدین ترتیب، على محمد شیرازى، هر از چند گاهى، دعاوى خود را به مقامات بالاترى تغییر مىداد و سخنان پیشین را براى یاراناش تاویل مىکرد و آنان را در پى خود مىکشید .
اعتراض و مناظرهى علما با میرزا على محمد
اظهار دعاوى دروغین و تاویلات سخنان و ادعاهاى متناقض، مورد اعتراض شدید علماى دین و بزرگان شیعه در آن عصر گردیده است . براى روشن شدن حقایق و آگاهى بیشتر مردم، جلسات نقد و بررسى و مناظره تشکیل شد که اجمالى از آنها چنین است:
پس از مراجعتسید على محمد از سفر مکه به بوشهر، زمانى که هنوز از ادعاى «بابیت» پا را فراتر نگذاشته بود، به خاطر اعتراض علما و مردم متدین، به دستور والى فارس، در ماه رمضان سال ۱۲۶۱ هجرى قمرى دستگیر و به شیراز فرستاده شد . در شیراز، پس از تنبیه، نزد امام جمعهى آن شهر، اظهار ندامت و توبه کرد و به قول یکى از مریداناش، بر فراز منبر در حضور مردم گفت:
لعنتخدا بر کسى که مرا وکیل امام غایب بداند . لعنتخدا بر کسى که مرا باب امام بداند . . . (۳۸)
پس از آن، شش ماه در خانهى پدرى خود، تحت نظر بود و از آن جا به اصفهان و سپس به قلعهى ماکو تبعید شد . در زمان تبعید در قلعه، با مریداناش ملاقات و مکاتبه داشت و از این که مىشنید، آنان در کار تبلیغ دعاوى او سعى وافر دارند، به شوق مىافتاد و سخنانى را به عنوان کلمات الهى به مریدان عرضه مىداشت . وى، کتاب بیان را در همان قلعه نوشت (۳۹) و مدعى شد که به وى وحى گردیده است .
دولت محمد شاه قاجار، براى آن که پیوند او را با مریداناش قطع کند، در صفر ۱۲۶۴ وى را از قلعهى «ماکو» به قلعهى «چهریق» در نزدیکى ارومیه، منتقل کرد . در اواخر سلطنت محمد شاه، به دستور حاجى میرزا آغاسى (وزیر محمد شاه) سید على محمد را از قلعهى چهریق به تبریز بردند و با حضور ناصرالدین میرزا – که در آن وقت ولى عهد بود – و چندتن از علما، مجلسى را ترتیب دادند و سید على محمد را در آن مجلس حاضر کردند . على محمد، در آن جلسه، آشکارا از مقام «مهدویت» خود سخن گفت و ادعاى «بابیت» امام زمان را که پیش از آن، بدان تصریح کرده بود، به «بابیت علم خداوند» تاویل کرد و چون از او دربارهى برخى مسایل دینى پرسیدند، از پاسخ فرو ماند .
در آن جلسه که ولى عهد و عدهاى از علماى تبریز، از جمله حاجى ملا محمود و ملا محمد مامقانى و . . . ، حضور داشتند، آخوند ملا محمد گفت: «سید! از معجزه و کرامت چه دارى؟» . سید پاسخ داد: «اعجاز من، این است که براى عصاى خود; آیه نازل مىکنم . » و به خواندن این فقره آغاز کرد:
«بسم الله الرحمن الرحیم . سبحان الله القدوس السبوح الذی خلق السماوات والارض کما خلق هذه العصا آیه من آیاته» !
وى، اعراب برخى کلمات را غلط خواند . مثلا «تاء» در «السماوات» را به فتح قرائت کرد و چون به وى تذکر دادند که آن را به کسره بخواند، وى، ضاد در «الارض» را مکسور خواند!
در این میان، امیر اصلان خان که در مجلس حضور داشت گفت: «اگر این قبیل فقرات از جملهى آیات شمرده شود، من هم مىتوانم تلفیق کنم و گفت:
«الحمد لله الذی خلق العصا کما خلق الصباح والمساء» ! (۴۰)
گزارش تفصیلى این جلسه، در منابع تاریخى آمده است . نیکلا، در تاریخ خود، و نیز ناسخ التواریخ، با بسط بیشترى آن را آورده است . (۴۱)
تنبیه و توبهى «باب»
پس از آشکار شدن عجز سید على محمد در اثبات ادعاى خود، وى را چوب زدند و تنبیه کردند . او، از دعاوى خویش تبرى جست و اظهار پشیمانى کرد . سپس توبه نامهاى تنظیم کرد و به قصد طلب عفو، براى شاه ارسال داشت .
متن توبه نامهى «باب» که نسخهى اصلى آن در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى ایران، نگهدارى مىشود و خطاب به شاه قاجار نوشته شده – و یکى از مریداناش در کتاب خود آورده (۴۲) – به این شرح است:
«فداک روحى . الحمد لله کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمتخود را در هر حال بر کافهى عباد خود شامل گردانیده . فحمدا له ثم حمدا که مثل آن حضرت را ینبوع رافت و رحمتخود فرموده که به ظهور عطوفتاش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم به داعیان [یاغیان ] فرموده . اشهدالله و من عنده که این بندهى ضعیف را قصدى نیست که خلاف رضاى خداوند عالم و اهل ولایت او باشد . اگرچه بنفسه، وجودم ذنب صرف است، ولى چون قلبام، موقن به توحید خداوند، جل ذکره، و به نبوت رسول او و ولایت اهل ولایت او است، و لسانام، مقر بر کل ما نزل من عندالله است، امید رحمت او را دارم و مطلقا، خلاف رضاى حق را نخواستهام و اگر کلماتى که خلاف رضاى او بود، از قلم جارى شده، غرضام عصیان نبوده و در هر حال، مستغفر و تائبام حضرت او را .
و این بنده را مطلق علمى نیست که منوط به ادعایى باشد و استغفرالله ربی واتوب الیه من ان ینسب الی امر .
و بعضى مناجات و کلمات که از لسان جارى شده، دلیل بر هیچ امرى نیست و مدعى نیابتخاصه حضرت حجهالله علیه السلام را محض ادعا مبطل [مىدانم] و این بنده را چنین ادعایى نبوده و نه ادعاى دیگر .
مستدعى از الطاف حضرت شاهنشاهى و آن حضرت، چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات سلطانى و رافت و رحمتخود، سرفراز فرمایند .
والسلام
آشوب و قتل و غارت بابیان
بدین سان، سید على محمد از دعاوى خود، بازگشت، ولى توبهى او، صورى بود . پیش از توبهى اخیر، در شیراز نیز بر فراز منبر و در برابر مردم، نیابت و بابیتخود را انکار کرد، اما چیزى نگذشت که ادعاهاى بالاترى را به میان آورد و از پیامبرى و رسالتخویش سخن گفت .
در اواخر سلطنت محمد شاه و پس از مرگ او (۱۲۶۴) از سوى مریدان سید على محمد، آشوبهایى در کشور پدید آمد که از جمله، رویداد قلعهى شیخ طبرسى در مازندران بود . در این آشوب، جمعى از بابیان به رهبرى ملا حسین بشرویه و ملا محمد على بارفروشى، قلعهى طبرسى را پایگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق کندند و خود را براى جنگ با قواى دولتى آماده ساختند . از سوى دیگر، بر مردم ساده دل که در پیرامون قلعه زندگى مىکردند به جرم «ارتداد» هجوم آورده، به قتل و غارت ایشان مىپرداختند . یکى از بابیان مىنویسد:
جمعى رفتند و در شب، یورش برده، ده را گرفتند و یکصد و سى نفر را به قتل رسانیدند . تتمه، فرار نموده، ده را حضرات اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقهى ایشان را جمیعا به قلعه بردند . (۴۳)
آنان چنین مىپنداشتند که یاران مهدى موعودند و به زودى، جهان را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب، فرمانروایى مىکنند . همان فرد مىنویسد:
حضرت قدوس [محمد على بارفروشى] مىفرمودند که «ما هستیم سلطان بحق، و عالم، در زیر نگین ما مىباشد و کل سلاطین مشرق و مغرب، به جهت ما خاضع خواهند گردید» . (۴۴)
پس میان ایشان و نیروى دولتى جنگ در گرفت و فتنهى آنان با پیروزى قواى دولت و کشته شدن ملا محمد على بارفروشى در جمادى الثانیه ۱۲۶۵ پایان گرفت .
در زنجان نیز شورشى به سرکردگى ملا محمد على زنجانى (در سال ۱۲۶۶ ه) پدید آمد که به شکستبابیان انجامید .
در تهران نیز گروهى از بابیان به رهبرى على ترشیزى بر آن شدند تا ناصرالدین شاه و امیرکبیر و امام جمعهى تهران را به قتل رسانند، اما نقشهى آنان کشف شد و سى و هشت تن از سران بابیان، دستگیر و هفت تن از آنان کشته شدند .
شگفت آن که مریدان سید على محمد، در جنگهاى قلعهى طبرسى و زنجان، از مسلمانى دم مىزدند و نماز مىگزاردند و از «بابیت» سید على محمد جانب دارى مىکردند . (۴۵)
ظاهرا، در آن هنگام، هنوز ادعاى مهدویت و نبوت وى به آنان نرسیده بود . از این رو، به اعتراف وقایع نگاران بابى، برخى از بابیان به محض این که در «بدشت» از ادعاى مهدویتسید على محمد و تغییر احکام اسلام با خبر شدند، به شدت از او روى گرداندند . (۴۶)
فتواى علما براى اعدام باب
پس از مرگ محمد شاه و بالا گرفتن فتنهى بابیه، میرزا تقى خان امیرکبیر (صدر اعظم ناصرالدین شاه) مسامحه در کار سید على محمد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در ملا عام به قتل رساند و از این راه، آتش شورشها را فرو نشاند و براى این کار، از برخى علما فتوا خواست، ولى به گفتهى ادوارد براون:
دعاوى مختلف و تلون افکار و نوشتههاى بى مغز و بى اساس و رفتار جنونآمیز او، علما را بر آن داشت که به علتشبههى خبط دماغ، بر اعدام وى راى ندهند . (۴۷)
با وجود این، برخى از علما که احتمال خبط دماغ دربارهى سید على محمد را نمىدادند و او را مردى دروغگو و ریاستطلب مىشمردند، به قتل وى فتوا دادند و سید على محمد به همراه یکى از پیرواناش، در بیست و هفتم شعبان ۱۲۶۶ در تبریز تیرباران شد . (۴۸)
با اعدام باب، همهى قضایاى این طایفه به پایان نرسید، بلکه عدهاى از طرفداران، باز به تبلیغ این مرام ادامه دادند تا آن که سرانجام کارشان با ادعاى واهى شخص دیگرى به نام حسین على نورى گره خورد و مسلک «بهاییت» پى ریزى شد .
به توفیق الهى، موضوع «بابیت» را با معرفى بخشى از کتابهایى که در رد این فرقهى ضاله نشر یافته، پى مىگیریم .