نقدی بر مکاتبات کندوکاوی در تشیع شاه نعمت الله ولی و مولوی
ایـنجانب یکی از علاقهمندان و خوانندگان فصلنامه هفت آسمان هستم. این نشریه جزو اندک نشریاتی اسـت کـه در مـوضوع خود تا حدّ امکان، موفّق بوده و توانسته است، با وسعتِ نظر درباره ادیان مختلف بـا درج مقالاتی تحقیقی نظرِ خوانندگان را جلب بکند. سعه صدر لازمه تحقیق درباره ادیان، خـصوصا در دوره مدرن است که مـرزهای مـنظومههای ادیان شکسته شده و دیگر نمیتوان با نگاهِ تکفیر و انکار به ادیان دیگر نگریست؛ بلکه حتّی لازمه تعمیق در دین خود نیز، انس و همدلی با تعالیم دیگر ادیان است.
وقتی تکلیف مسلمانانِ اهـل نظر و تحقیق، گوش دادن و استماعِ پیام ادیانِ دیگر و شنیدن ندا و خطاب الهی و استجابت آن است، به طریق اولی باید به طرایق فکری و آراء اصحاب نظر در داخله اسلام، بیشتر گوش سپارد و از قشر به لُباب، و از ظاهر بـه بـاطنِ کلامِ گوینده رسید و از قضاوتهای سطحی و کلیشهای، و از مشهورات عامّه و مقبولات ناسنجیده که مقرون به عوامزدگی است، بهشدّت پرهیز کرد.
در شماره یازدهم هفت آسمان تعدادی از مکاتبات عرفانی میان مرحوم جناب حاج سـلطانحسین تـابنده گنابادی ـ رضاعلیشاه ـ و جناب حجّت الاسلام مردانی مندرج شده بود که از چند جهت، جلبِ توجّه و تعجّب میکرد. از حیث صوری در روی جلد، ذکر
شده بود: «مکاتبات سلطانحسین تابنده و حجّتالاسلام مردانی». در نگاه اوّل، اگـر شـخص نداند که “سلطانحسین تابنده” کیست، خیال میکند، یک شخص عامّی و یکی از افرادِ بیهویّتِ اجتماعی است که احتمالاً مکاتباتی با یکی از فضلای بنام، “حجّتالاسلام مردانی” کرده است، ولی وقتی به ص ۱۵۱ نـشریه مـراجعه مـیکنیم، میبینیم که ایشان بزرگِ سـلسله فـقرای نـعمتاللّهیِ گنابادی است که قدیمیترین و ـ اکنون در ایران ـ بزرگترین و پرجمعیتترین سلسله صوفیّه است. و تعجّب خواننده هنگامی افزون میشود که میبیند، بنابر منابعِ مـذکور در خـودِ هـفت آسمان درباره ایشان از جمله کتاب خورشید تابنده، جـناب حـاج سلطانحسین تابنده گنابادی علاوهبر جنبه عرفانی و مقام ارشاد طریقتی و قطبیّت سلسله، از علماء، و دارای چندین اجازه روایت و اجتهاد از جمله از جانب مـرحوم آیـتاللّه کـاشفالغطاء هستند و تألیفات متعدّدی (حدود ۲۰ جلد) در تفسیر، فقه، فلسفه، کلام و حـتّی تاریخ و جغرافیا دارند و مثلاً کتاب تجلّی حقیقت در اسرار فاجعه کربلا را که تفسیر عمیق عرفانی بر فاجعه کربلاست، در سـن ۱۶ سـالگی نـوشتهاند.
بیتردید، افزودن یا کاستن القاب نه از شأن دینی و علمیِ کسی کـم مـیکند و نه بر آن میافزاید. خود ایشان بنابر نامههایی که در کتاب خورشید تابنده و همچنین در هفت آسمان (ص ۶۰ ـ ۱۵۷) به تـفصیل آمـده، در امـضای خود غالبا لفظ “فقیر” را آوردهاند که حاکی از اظهارِ نیستی در مقابل هستیِ مـطلقِ حـق اسـت که در آیه قرآن کریم فرموده است: یا ایّهاالناس انتم الفقراء اِلیاللّه واللّه هو الغنی الحـمید. ولی وقـتی در عـرف، این قبیل القابْ دلالتهای خاصِّ خود را دارد، حقّ آن بود که در روی جلد هفت آسمان این مـطلب درخـصوص جناب آقای حاج سلطانحسین تابنده رضاعلیشاه که لااقل فضل علمیِ ایشان، نزد اشـخاص مـنصف و بـیغرض، محرز است، نیز رعایت میشد. البتّه برخلاف روی جلد در داخل هفت آسمان در مقدّمه مندرج بـر ایـن مکاتبات، این مسأله رعایت شده و از این حیث باید از مسؤولان نشریه تشکّر کرد کـه بـه انـصاف و بدون پیشداوری عامیانه، رفتار کردهاند.
از حیث محتوا، آنچه در هفت آسمان آمده، درج این نامهها و گزارشی از آنـها اسـت. امّا آقای حجّتالاسلام مردانی پس از چاپ بعضی از این نامهها در هفت آسمان، مـجموعه کـامل آنـها را در کتابی بهنام مناظرات و مکاتبات (قم، بهار ۱۳۸۱) منتشر کردند که اینک به
بررسی آن میپردازیم:
این کـتاب مـشتملبر دو مـقدّمه و سه بخش است: در بخش اوّل، متن مکاتبات آمده است. در بخش دوم که تـحت عـنوان “ملحقات” میباشد، خردهگیریهایی بر تصوّف و بعضی مشایخ صوفیّه مثل: حسن بصری، سفیان ثوری، ابن عربی، شـاه نـعمتاللّه ولی و مولوی مندرج است. در بخش آخر کتاب تحت عنوان “عرفان و عارف” ابتدا عـرفان و عـارف تعریف شده، سپس چند فتوا از حضرات آیـات عـظام در تـعریف عرفان ذکر شده است.
در بخش مکاتبات، لحـن مـؤلّف به لحن یک محقّق که در جستوجوی فهمِ حقیقت، بیطرف است، میماند؛ ولی در بخش بـعدی مـتأسّفانه مؤلّف محترم موضعی جدلی و تـند کـه حاکی از نـوعی سـتیزهجویی و مـخاطبکوبی است، اتّخاذ میکند که این تـغییرِ لحـن، انسان را به تأمّل و تردید وامیدارد که مقصود و غرض چیست؟ مطالب این قسمت بـهصورت مـتفرّق و نامنسجم است. گویی فقط منظور ردکـردن بوده است؛ نه تـحقیق در آراء و عـقاید.
نگارنده به صدد نقد و بـررسی کـلّیه دعاویِ گفته شده در این کتاب نیستم؛ زیرا هیچیک از این ایرادات و اعتراضاتْ جدید نـیست و مـخالفانِ تصوّف از ابنجوزی در تلبیس ابلیس تـا آقـامحمّدعلی کـرمانشاهی در خیراتیه، قبلاً آنـها را تـکرار کرده و موافقان نیز پاسـخ گـفتهاند. از میان این مطالب، چند نکته در این کتاب است که اخیرا هم از جانب ایشان و هـم از جـانب برخی مخالفان تصوّف بدون تحقیق و تـعمّق کـافی، عنوان شـده اسـت کـه دل را بیشتر به درد میآورد و آن ایـنکه مؤلّف پس از خردهگیریهایِ تکراری بر ابنعربی، در جهت نفی و انکار شاه نعمتاللّه ولی و مولوی میگوید که هر دو سـنّی بـودهاند.
در پاسخ به مطالبی که مؤلّف مـحترم در بـاب ارتـباط تـصوّف و تـشیّع و انکار تصوّف از جـانب بـزرگان تشیّع بیان کردهاند، اصولاً باید به چند نکته اساسی توجّه داشت:
۱ ـ با صِرف وجود اخباری مـنتسب بـه حـضرات معصومین(ع) در ذمّ تصوّف که صحّت و سقم آنـها قـطعی هـم نـیست، نـمیتوان دربـاره طریقه عظیمی در اسلام بهنام تصوّف، قضاوت کرد، ؛ زیرا صرفنظر از وجود اخبار معارض، در مدح تصوّف، حقایق و نکات دیگری که ذیلاً به بعضی از آنها اشاره میشود، وجود دارد که بـه آنها نیز باید
توجّه کرد و سپس داوری نمود و حکم صادر کرد. خصوصا با عنایت به اینکه علمای شیعیِ بسیاری یا خود عملاً در طریقه تصوّف بودهاند یا نظرا آن را تأیید و تصویب کردهاند و بـیتردید، آنـها نیز این اخبار را شنیدهاند؛ ولی درک و تفسیر آنان از این اخبار، متفاوت بوده است.
۲ ـ تقریبا اکثر قریب بهاتّفاق سلاسل صوفیّه، نسبت اجازه ارشاد خود را که از آن بهخرقه تعبیر میکنند، به حضرت علی(ع) مـیرسانند و ایـن اسناد مورد تأیید بزرگان شیعی نیز قرار گرفته است. در اکثر کتابهایی که ذکر فضایل حضرت علی(ع) میشود ـ اعمّ از کتب کلامی شیعه (مثل نـهج الحـقّ و کشف الصدّق علاّمه حلّی) یـا شـروح متعدّد نهجالبلاغه (مثل شرح ابن ابیالحدید یا شرح ابن میثم بحرانی) ـ آمده است که بزرگان صوفیّه مثل بایزید بسطامی و معروف کرخی خرقه ارشادِ خـود را بـه علی(ع) اسناد میدهند و حـتّی بـحرانی میگوید:(۱) این نسبت کاملاً ظاهر است.
بزرگان اخیر شیعه از جمله علاّمه طباطبائی در مواضع مختلف از جمله در کتاب رسالت تشیّع در دنیای امروز(۲) و مرحوم استاد مطهّری در کتاب امامت و رهبری(۳) و علاّمه حسینی طهرانی در کـتاب لبـّ لباب(۴) اذعان دارند که «تمام این سلسلهها منتهی به حضرت علی بن ابیطالب میگردد». محقّقان جدید در تاریخ تصوّف، مثل مرحوم استاد فروزانفر، زرّینکوب، و مستشرق شهیر هانری کربن نیز آن را غیرقابلِ تـردید مـیدانند و به قـول مرحوم علاّمه طباطبایی(۵) دلیل ندارد که ما این نسبت را تکذیب بنماییم، بهخصوص در ایّامی که مقام خلافت نـظرِ خوشی نسبت به اهل بیت نداشت و به دوستداران و منتسبانِ آنها فـشار و شـکنجه وارد مـیکردند، هیچ دلیلی نداشت که بزرگان تصوّف خلفای موردعلاقه را رها کرده، به دامن ائمّه، چنگ بزنند.
پس با طـرح مـسائل تاریخی مثل آنچه در کتاب مناظرات و مکاتبات آمده، درخصوص اینکه معروف کرخی معاصر کـدام امـام بـوده، نمیتوان درباره این رکن تصوّف که اتّخاذ طریق هدایت از ائمّه اطهار(ع) است، تردید کرد. در تـصوّف، با معروفی سروکار دارند که به ائمّه(ع) ارادت داشته است. و البتّه بیشتر از منابعی کـه انتسابِ شیخ معروف کـرخی را بـهامام(ع) رد میکند، منابعی در تأیید این انتساب وجود دارد؛ ولی اصولاً اینگونه
______________________________
۱٫ شرح نهجالبلاغه، جلد اوّل، ص ۷۹٫
۲٫ ص ۹۹٫
۳٫ ص ۵۵٫
۴٫ ص ۱۵۴٫
۵٫ رسالت تشیّع در دنیای امروز، ص ۹۹٫
مباحثات و مشاجرات و تردیدهایی که بهاقتضای ماهیّت تاریخی، قابل رد و اثبات قطعی نیست، نباید ملاک تشخیص اعتقاداتِ طـوایف قرار گیرد.
۳ ـ اگر در تاریخ ایران اسلامی دقّت کنیم، همراه با بسیاری از مورّخان درمییابیم که پس از انقراض خلافت عباسی در دوره مغول که شیعه مجال اظهار عقیده مییابد، مذهب تشیّع عمدتا بهواسطه تصوّف و تـعالیم مـشایخ صوفیّه از شیخ نجمالدّین کبری تا شاه نعمتاللّه ولیّ، در میان مردم رونق میگیرد و حتّی باعث مسلمان شیعی شدن سلاطین مغول و تیموریان، مثل سلطانمحمّد خدابنده و ورود تشیّع به شبهقاره هند میگردد. از اینرو، مـوضوع ولایـت که اساس مذهب تشیّع است، در آثار صوفیّه این عصر از مهمترین مباحث بود؛ بهگونهای که از شیخ عزیزالدّین نسفی نقل است که بحث درباره این مسأله در عصر وی، همهجا در مجالس صوفیّه رایـج بـوده است(۱). نهضتهای شیعه در این ایّام، مثل نهضت سربداران یا مرعشیان یا حروفیه و بالاخره نهضت صفویّه که منجربه تشکیل اوّلین حکومت مستقل شیعی در ایران میشود، همگی صوفی مذهبند.
۴ ـ تصوف یـک مـذهب فـقهی یا کلامی نیست که صـوفیانی مـثل مـولوی یا شاه نعمتاللّه ولیّ را حنبلی یا اشعری بنامیم. هیچکس بهواسطه مذهب فقهی یا کلامیاش، صوفی خوانده نشده است. تشیّع نیز چـنین اسـت. آن نـیز در اصل، یک مذهب فقهی در کنارِ مذاهب اربعه اهـل سـنّت یا یک مکتب کلامی بین معتزله و اشاعره نیست، چنانکه زیدیه را به خاطرِ صرف قبول همین امر، شیعه میدانیم؛ بـا ایـنکه آنـها از نظر فقهی و کلامی، از شیعه جعفری، متفاوت هستند. اصل تشیّع، قـبول مسأله ولایت است که پس از پیامبر، به علی(ع) رسیده است و ولایتْ امری الهی است که به انتخاب مردم یـا اهـل حـلّ و عقد نیست. رکن اصلیِ تصوّف نیز ولایت است. بر این اسـاس مـیتوان بهنتیجهای رسید که سیّد حیدر آملی در قرن نهم رسید و آن اینکه تصوّف حقیقی همان تشیّعِ است. البـتّه تـشیّع آنـان به قول مرحوم استاد جلالالدّین همائی(۲) به همان معنای حقیقیِ رایج در صـدر اوّل اسـلام اسـت که دچار افراط و تفریطها، و اسباب دست سیاستها و تعصّبهای عامیانه نشده و لذا از سنّت پیامبر منحرف نـگردیده بـود. از ایـنرو، در عرفِ عارفانی همچون مولوی یا شاه نعمتاللّه ولی، ـ برخلاف آنچه در کتاب مناظرات و مکاتبات آمده ـ
______________________________
۱٫ زرّیـنکوب، دنـباله جستجو در تصوّف ایران، ص ۱۶۵٫
۲٫ مولوینامه، ج ۱، ص ۵۱٫
سنّی بهمعنای شخص مؤمن و پرهیزکاری است که در اعمال شـرعی، پیـرو خـالص سنّت نبویه باشد؛ بدون اِعمال رأی و سلیقه و اجتهاد شخصی و انحراف به مذاهب باطل. بدینسبب ایـن اصـطلاح را در مقابل طوایف جبری و قدری و معتزلی و کافر آوردهاند.(۱) و مثلاً شاه نعمتاللّه ولی هرگاه کلمه سـنّی بـهمعنای “اهـل سنّت و جماعت” را موردنظر داشته، از تعبیر اهل سنّت و جماعت استفاده میکند. برای نمونه میتوان در مجموعه رسـائل شـاه نعمتاللّه ولیّ(۲)، دید که پس از ذکرِ گروههای مختلف، درباره مسأله جبر و اختیار، نـظر “اهـل سـنّت و جماعت” را ذکر میفرماید. مطابق با همین تعریف از تشیّع، مشایخ بزرگ صوفیّه در مقام ردّ یا احیانا سـبّ و لعـن خـلفای سهگانه ــ چنانکه بهخصوص در دوره صفویّه به جهات سیاسی متداول شد ــ نبوده و به اتـّحاد اسـلامی اهمیّت میدادهاند، ولی میان مدح و ستایشی که از علی(ع) و اهل بیت پیامبر بهعنوان کسانی که دارای مقام ولایـت و جـانشینی پیامبر هستند، با وصفی که از ابوبکر، عمر و عثمان بهعنوان صحابه پیامبر مـیکنند، تـفاوت از زمین تا آسمان است و همین تفاوت کـاملاً تـعلّقات شـیعیِ آنان را نشان میدهد.
با این مقدّمات، ایـنک بـه بررسیِ اعتقادات شاه نعمتاللّه ولی و سپس مولوی آنطور که در آثارشان آمده است، میپردازیم.
شـاه نـعمتاللّه ولی در اشعار خویش بیش از چهار صـد بـیت اعمّ از قـصیده و غـزل، در مـدح علی(ع) و اهل بیت دارد؛ ولی حتّی یک غـزل یـا قصیده در وصف و مدح سایر اصحاب رسولاکرم نسروده و با هیچیک، چنین عاشقانه و مـوالیانه، سـخن نگفته است.
شاه نعمتاللّه ولی ایمان را حـبّ آل علی میداند و میگوید:
ای کـه هـستی محبّ آل علی | مؤمن کاملی و بـیبدلی(۳) |
و سـپس میافزاید که محبّ آل علی اهل تعصّبات مذهبی بهمعنای مرسوم زمانه نیست، بلکه سـنّی؛ یـعنی تابع سنّت رسول خدا بـهمعنایی اسـت کـه مذکور افتاد؛ یـعنی نـه رافضی است که دشـمن ابـوبکر باشد و نه خارجی است که با علی، عداوت ورزد. وی چنین اعتقادی را “مذهب جامع” مینامد، یـعنی مـذهبی که در ضمن اعتقاد به ایمان بـهمعنای حـبّ آل علی، بـا ابـوبکر و دیـگر خلفای راشدین، دشمنی نـدارد. لذا گوید:
______________________________
۱٫ جلالالدّین همائی، دو رساله در فلسفه اسلامی، ص ۴۹٫
۲٫ ج ۱، ص ۳۷۶٫
۳٫ دیوان شاه نعمتاللّه، تصحیح دکتر جواد نوربخش، ص ۹ ـ ۶۸۸.
مذهب جـامع از خـدا دارم | این هدایت بود مرا ازلی |
با ایـن حـال بـاز بـه سـیادت ظاهری و باطنیِ خـود مـیبالد و میگوید:
نعمت اللهم و زِ آل رسول | چاکر خواجهام خفی و جلی |
در غزل دیگری مجدّدا فرماید که رافضی نیست و مـؤمن پاک و خـصم مـعتزلی است و مذهب جدّ خویش را دارد و بعد از او پیرو عـلی(ع) اسـت:
رافـضی نـیستم ولی هـستم | مـؤمن پاک و خصم معتزلی |
مذهب جدّ خویشتن دارم | بعد از او پیرو علی ولی(۱) |
و در غزل بعدی ولایت را روح نبوّت خوانده، میگوید، باید موالیانه طلب ولای علی کرد و از معتزلی بودن پرهیز نمود:
به حق آل مـحمّد به روح پاک علی | که کس نبیّ نشده تا نگشته است ولیّ |
ولی بود بهولایت، کسیکه تابع اوست | موالیانه طلب کن ولی ولای علی |
به هرچه مینگرم نور اوست در نظرم | تو میل مـذهب مـا کن مباش معتزلی(۲) |
در غزل دیگر نسبت میان نبوّت و ولایت را در دو مظهر محمّد و علی علیهماالسّلام چنین نشان میدهد:
گفتیم خدای هر دو عالم | گفتیم محمّد و علی هم |
آن بر همه انبیاست، سـیّد | ویـن بر همه اولیا، مقدّم |
گفتیم نبوّت و ولایت | در ظاهر و باطناند همدم |
………
بی مهر محمّد و علی، کس | یک لحظه زغم مباد خرّم |
………
او ساقی حوض کـوثر و مـا | نوشیم زلال او دمادم |
بی حضرت او بـهشتِ بـاقی | جامی است ولیک بیجم |
………
کم باد محبّ آل مروان | هرچند کمند، کمتر از کم |
………
رو تابع آن مصطفا باش | نه تابع پور ابن ملجم |
______________________________
۱٫ دیوان شاه نعمتاللّه، ص ۶۸۹٫
۲٫ همان، ص ۶۸۹٫
در عـین عـلی نگاه میکن | میبین تـو عـین جمله عالم(۱) |
و در غزلی دیگر، آن جناب کاملاً بیپرده سخن میگوید و ارادت خود را به اهل بیت اطهار و تولاّی آن بزرگواران معلوم میسازد و جای هیچگونه تردیدی برجای نمیگذارد:
دم به دم از ولای مرتضی باید زدن | دست دل در دامن آل عـبا بـاید زدن |
نقشحبّخاندانبرلوحجانبایدنگاشت | مُهر مِهر حیدری بر دل، چو ما باید زدن |
دم مزن با هر که او بیگانه باشد از علی | ور نفس خواهی زدن، با آشنا باید زدن |
روبروی دوستانِ مرتضی باید نهاد | مدّعی را تیغ غـیرت بـر قفا بـاید زدن |
لافتی الاّ علی لا سیف الا ذوالفقار | این سخن را از سر صدق و صفا باید زدن |
در دو عالم، چهارده معصوم را باید گزید | پنـج نوبت بر در دولتسرا باید زدن |
پیشوایی بایدت جستن ز اولاد رسول | پس قدم مـردانه در راه خـدا بـاید زدن |
از حسن، اوصاف ذات کبریا باید شنید | خیمه خلق حسن بر کبریا باید زدن |
کربلایی آید از عشق شهید کـربلا | عـاشقانه آن بلا را مرحبا باید زدن |
عابد و باقر چو صادق، صادق از قولِ حقند | دم به مـِهر مـوسی از عـین رضا باید زدن |
با تقی و با نقیو عسکری، یکرنگ باش | تیغ کین بر خصم مهدی، بـیریا باید زدن |
______________________________
۱٫ همان، ص ۷۵۴٫
هر درختی کو ندارد میوه حبّ علی | اصلو فرعش چونقلم، سـرتابهپا باید زدن |
دوستانِ خاندان را دوسـت بـاید داشت دوست | بعد از آن دم از وفای مصطفا باید زدن |
سرخی روی مَوالی سکّه نام علی است | بر رخ دنیا و دین چون پادشا باید زدن |
بیولای آن ولیّ، لاف از ولایت میزنی | لاف را باید بدانی کز کجا باید زدن |
ما لوایی از ولای آنـ امام افراشتیم | طبل در زیر گلیم، آخِر چرا باید زدن |
بر درِ شهرِ ولایت، خانهای باید گرفت | خیمه در دارالسّلام اولیا باید زدن |
از زبان نعمتاللّه، منقبت باید شنید | بر کف نعلینِ سیّد، بوسهها باید زدن(۱) |
نکته قـابل تـأمل در این ابیات، بیت پانزدهم و شانزدهم است که میفرماید:
بیولای آن ولی، لاف از ولایت میزنی | لاف را باید بدانی کز کجا باید زدن |
ما لوایی از ولای آن امام افراشتیم | طبل در زیر گلیم، آخِر چرا باید زدن |
شاه نـعمتاللّه ولیـّ به کسانی که ظاهرا دم از ولایت میزنند؛ بیآنکه حقیقتا ارتباط وَلَوی داشته باشند، اعلام میدارد که بدون ولایتِ آن ولیّ (حضرت علی) نمیتوان اهل ولایت بود و سپس خود بدون تقیّه و بـیپرده، لوای ولایـتِ آن امام را برافراشته، میفرماید: دیگر نباید طبل در زیر گلیم زد؛ یعنی باید تولاّ و تشیّع خود را علنی ساخت.
گذشته از اشعار فوق، در آثار منثور جناب شاه نعمتاللّه ولیّ نیز علائم و آثار تشیّعْ فـراوان اسـت کـه به برخی از آنها اشاره مـیشود:
در تـواریخ، آمـده است که آن جناب به پیروان دستور داده بود که کلاهی با پنج تَرَک که
______________________________
۱٫ همان، صص ۶ ـ ۷۵۵٫
اشاره به پنج تن ـ اصحاب کـساء ـ اسـت و پس از چـندی فرمود، کلاهی با دوازده ترک بهنشانه دوازده امامی بـودن بـر سر نهند. در همین باب در رسالهای تحت عنوان تاجنامه(۱) میفرماید: «بدان ای عزیز که تاجْ دوازده ترک است و دوازده طلب… بدان ای عـزیز کـه دو نـقطه تاج اشاره به قرص شمس و قمر است. شمس اشاره بـه حضرت محمّد است(ص) و قمر اشاره به حضرت شاه ولایت علی(ع) و دوازده ترک اشاره به ائمّه اولاد پیغمبر است ـ علیهمالسّلام ـ؛ چـنانچه در حـدیث آمـده که انا کالشمس و علی کالقمر و اولادی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم.»
در رساله “نـفسیه”(۲) شـرح میدهد که در چهل مرتبه سلوک، سالک از خاک به کمال میرسد که پدرِ خاکْ علی است و او را از برای ایـن، ابـوتراب گـویند. بدین قرار، مقتدای سالکانْ علی(ع) است.
در رساله جبر و قدر،(۳) اقوال مختلف اهـل سـنّت را بـرشمارده و قول امام صادق لاجبر و لا تفویض بل منزله بین المنزلتین را اختیار کرده، میفرماید:
این راهـْ طـریق دوسـتداران من است | در راه درآ که راه یاران من است |
در رسالهای درباره حضرت مهدی بهنام مهدیه(۴)، پس از ذکر روایـاتی مـیفرماید که حضرت مهدی (عجّ) از عترت رسول خدا، از اولاد فاطمه(ع) و جدّش امیرالمؤمنین حسین(ع) است و در هـمانجا دربـاره ظـهور امام و معنای انتظار مطالبی را بیان میفرماید.
در رساله مخزنالاسرار(۵)، از حضرت امام صادق(ع) حدیثی را بدین عـبارت نـقل میفرماید: قال امامنا جعفرالصادق سلاماللّه علیه و علی آبائه: انّ اللّه تعالی قد تـجلّی لِعـباده فـی کلامه و هم لا یعلمون…. در این حدیث، اضافه تخصیصیِ “امامنا” حاکی از اعتقاد قلبی شیعیِ آن جناب است.
امـّا دربـاره قضاوت دیگران درباره تشیّع یا تسنّنِ شاه نعمتاللّه ولیّ باید بگویم، تـقریبا از قـدیمیترین تـذکرهنویسان و صاحبان تراجم احوال که متعرّض عقاید و احوال شاه نعمتاللّه شدهاند؛ مثل عبدالرّزاق کرمانی نویسنده مـناقب حـضرت شـاه نعمتاللّه ولیّ، و ملاّمحمّد مستوفی یزدی در جامع مفیدی که شرح احوالشان در مجموعه در تـرجمه احـوال شاه نعمتاللّه ولیّ کرمانی(۶) چاپ شده است، یا لطفعلی بیگ آذر مؤلّف تذکره آتشکده، یا
______________________________
۱٫ مجموعه رسـالههای حـضرت سیّد نورالدّین شاه نعمتاللّه ولیّ، صص ۲ ـ ۱۶۱، تهران، ۱۳۵۳٫
۲٫ همان، ص ۳۴۱٫
۳٫ همان، ص ۳۷۷٫
۴٫ همان، ص ۷۶٫
۵٫ مندرج در مـجموعه رضـوان المعارف الالهیه، ص ۲۹۱٫
۶٫ تصحیح ژان اوبن، تهران، ۱۳۶۱٫
رضاقلیخان هـدایت در ریـاضالعارفین و مـجمع الفصحاء گفتهاند که «در تشیّعِ آن جناب کسی را مـجال تـردید نیست». در میان محقّقان جدیدِ تاریخ تصوّف نیز کسانی مثل علاّمه میرزامحمّد قزوینی کـه در وسـواس علمی، مشهور بود، یا مـرحوم اسـتاد جلالالدّین هـمائی و در مـیان غـربیان، هانری کربن قائل به تشیّع شـاه نـعمتاللّه ولیّ هستند؛ ولی مؤلّف محترم کتاب مناظرات و مکاتبات صرفا به نوشتههای قدیمیِ آقـای دکـتر حمید فرزام استناد میکنند. درحالی کـه اگر تحقیق بیشتر مـیکردند، مـیدیدند که خود آقای دکتر فـرزام در کـتاب جدید خود، تحت عنوان تحقیق در احوال و نقد آثار و افکار شاه نعمتاللّه ولیّ(۱) پس از ذکـر شـواهدی در تشیّع و سپس تسنّن شاه نـعمتاللّه ولیـّ، آخـرین نتیجهای که مـیگیرند ایـن است که لحن شـاه نـعمتاللّه در اشعار و رسائل چنان است که “برای اثبات تمایل او به تشیّع، کافی بهنظر میرسد.”(۲) و مـیافزاید: «ایـن مطلبی است که بهسادگی نمیتوان از آنـ گـذشت؛ بلکه بـرای یـافتن شـواهدی در این باب، باید در تـاریخ ادب و دین و عرفان در ایران، بهتحقیق و پژوهشِ بیشتر پرداخت.»(۳) و ای کاش مؤلّف محترمِ مناظرات و مکاتبات نیز به نـصیحت آقـای دکتر فرزام عمل میکردند و بدون رجـوع ـ لااقـل ـ بـه خـودِ آثـارِ جناب شاه نـعمتاللّه ولیـّ، چنین نتیجهای نمیگرفتند.
با همه اظهارات و عقاید مذکور که لبّ اعتقادات حضرت شاه نعمتاللّه ولیّ را بـهخوبی روشـن مـیکند، یکی دیگر از ملاکهای داوری درباره اعتقادات مـذهبیِ شـاه نـعمتاللّه ولیـّ، رجـوع بـه طریقه منسوب به ایشان است که نسبتش به طریقه معروفیه میرسد.
اعتقاد به تشیّع بهعنوان اصل تصوّف وَلَوی، رکن اصلیِ اعتقاداتِ این طریقه است و اصلاً تصوّر نمیرود کـه در طریقه مأخوذه از آن جناب که امّ السلاسل صوفیّه لااقل در ایران است، بزرگانش بنا به گفته بسیار عجیب و نامنصفانه مؤلّف محترمِ کتابِ مناظرات و مکاتبات برای “گول زدن عدّهای” تظاهر به تشیّع کرده بـاشند. حـقّ این بود که مؤلّفِ فاضل درباره سیر سلسله نعمتاللّهیه پس از شاه نعمتاللّه ولیّ در هندوستان، تحقیق میکردند و میدیدند که بزرگان این سلسله و تعالیم آنان چه سهم عظیمی در شیعی شدن هـندیان لااقـل در ناحیه حیدرآباد دکن داشتند. آیا این کار بزرگ برای اغفال دیگران بوده است؟ آیا آثار مکتوب بزرگان سلسله مثل آثار جناب حاج ملاّسلطان مـحمّد گـنابادی
______________________________
۱٫ تهران، ۱۳۷۴٫
۲٫ ص ۶۰۲٫
۳٫ ص ۶۰۳٫
سلطانعلیشاه اعمّ از کتاب ولایـتنامه کـه شاید مهمترین کتاب فارسی در شرح عرفانیَ مسأله ولایت باشد یا مجمعالسعادات که شرح عرفانیِ بعضی احادیث موجود در اصول کافی است و بالاخره تفسیر بزرگ بـیانالسعاده کـه بیشک، یگانه تفسیر کـامل عـرفانیِ شیعه است و رکن اصلیِ آن در تفسیر، ولایت میباشد، برای عوامفریبی است؟
از لوازم تحقیق این بود که مؤلّف به دستورات طریقیِ متداول در سلسله، از آداب یا اوراد و اذکار موظّفه که قرنها، به تفصیل و اجمال، سالکان این طـریقه بـهانجام آن، مکلّف بودهاند و نمونهاش در رساله سیر و سلوک مرحوم علاّمه سیّد بحرالعلوم یا کبریت احمر مرحوم مظفّر علیشاه کرمانی و کنزالاسماء تألیف جناب مجذوبعلیشاه همدانی، ذکر شده و اخیرا در رساله پندصالح جناب صالحعلیشاه مـندرج اسـت، توجّه بـیشتری میکردند، تا میدیدند که همگی از مصدر ائمّهاطهار(ع) آمده است.
درباره مولوی، ملاک مؤلّف در سنّی بودنِ وی، فقط اسـتناد به قول مرحوم استاد مطهّری و سپس نقل چند شعر در تعریف اصـحاب پیـامبراکرم و خـلفای راشدین در مثنوی معنوی است. اسباب تعجّب است که چگونه میتوان با این مؤونه کم به چنین اسـتنباط مـهمّی رسید. اگر ملاک تشیّع یا تسنّن مولوی نظر دیگران است که بزرگان شـیعی از مـیان قـدما؛ مثل فیض کاشانی و از متأخّران؛ مثل استاد آشتیانی و مرحوم استاد همائی، وی را شیعه کامل میدانند. بد نـیست در این باب، به کتاب دوجلدیِ مولوینامه مرحوم همائی رجوع میشد که از بحثهای اصـلی و مهمّ مؤلّف، طرح مـسأله ولایـت و مفهوم ولیّ و اوصاف وی در آثار مولوی است.
اگر تشیّع را از همان منظر اصلیِ ولایت بنگریم، بیتردید، مثنوی یک ولایتنامه کامل است. در این باب فقط چند اشاره به مثنوی معنوی میکنیم:
مولانا مفهوم ولایـت و شوؤن مختلف آن را در مثنوی در ضمن ابیات خویش، عنوان کرده است. او در این مقام، فقیهان بزرگ اهل سنّت را راه نمیدهد و میگوید:
آن طرف که عشق میافزود درد | بوحنیف و شافعی درسی نکرد(۱) |
چنانکه آن را در کتب روایـت و حـدیث اهل سنّت نیز نمیجوید:
بیصحیحین و احادیث و روات | بلکه اندر مشربِ آب حیات(۲) |
چون میداند که فقهای بزرگ اهل سنّت از سرِّ آن بیخبرند:
______________________________
۱٫ مثنوی معنوی، به کوشش توفیق سبحانی، دفتر سوم، بیت ۳۸۳۳٫
۲٫ مـثنوی، دفـتر اوّل، بیت ۳۴۳۸٫
عشق را بوحنیفه درس نگفت | شافعی را در او روایت نیست |
مالک از سِرّ عشق، بیخبر است | حنبلی را در او درایت نیست(۱) |
اصولاً اجتهاد و قیاس در دین، نزد مولانا جایی ندارد و دمِ ولیِّ زمان منشأ فهم دیـن اسـت:
مجتهد هرگه که باشد نصشناس | اندر آن صورت نیندیشد قیاس |
چون نیابد نصّ اندر صورتی | از قیاس آنجا نماید عبرتی |
نصّ، وحیِ روحِ قدس دان یقین | و آنقیاسِ عقل جزوی تحت این(۲) |
بـه هـمین مـنوال، مولانا طریقه ولوی دین را در بساط عـالم بـزرگ اشـعری یعنی فخررازی نمییابد:
اندرین بحث ار خِرَد ره بین بُدی | فخر رازی رازدانِ دین بدی |
لیک چون مَنْ لَمْ یذق لم یَدْر بود | عقل و تـخییلات او حـیرت فـزود(۳) |
به نظر وی، امر دین قائم به ولیّ اسـت کـه در هر دوره، یکی است:
پس به هر دوری، ولیّای قائم است | آزمایش تا قیامت، دائم است(۴) |
این ولیّ واحد به اذن و امضای الهی تـعیین مـیشود، نـه به انتخاب مردم یا اهل حلّ و عقد:
در میان صالحان، یـک اصلحی است | برسر توقیعش از سلطان، صَحیاست(۵) |
خداوند علی(ع) را به ولایت، و بهعنوان وارث معنویِ پیامبر انتخاب کرد. مولوی در شرح واقـعه تـاریخی غـدیرخم گوید:
زین سبب، پیغامبر با اجتهاد | نام خود وَ آن علی، مولا نـهاد |
گـفت هر کو را منم مولا و دوست | ابن عمّ من علی مولای اوست(۶) |
بدین قرار، پیامبرْ خود را و پس از خـود، عـلی را “مـولی” میخواند. و برای اینکه جای هیچگونه شکّی چنانکه برای بعضی متکلّمانِ اهل سـنّت پیـش آمـد، باقی نماند که مراد از مولا، دوستیِ ساده نیست؛ بلکه راهنما و معشوق معنوی است؛ ولیـّ و مـرشدی اسـت که بهواسطه ولایت، انسان را از قیود مادی آزاد میکند و اولی بالتّصرف است، در ادامه
______________________________
۱٫ جذبات الهیه، کـلّیات شـمسالدّین تبریزی، گردآوری شیخ اسداللّه ایزدگشسب، ص ۱۰۰٫
۲٫ مثنوی، دفتر سوم، ابیات ۴ ـ ۳۵۸۲.
۳٫ مثنوی، دفتر پنجم، ۷ ـ ۴۱۴۶٫
۴٫ مـثنوی، دفـتر دوم، بـیت ۸۱۷٫
۵٫ مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۸.
۶٫ مثنوی، دفتر ششم، ابیات ۲ ـ ۴۵۵۱٫
میگوید:
کیست مولا آن که آزادت کند | بـند رقـیّت زپایت برکَنَد |
چون به آزادی، نبوّتْ هادی است | مؤمنان را زانبیا آزادی است(۱) |
و چون تعیین ولیـّ را مـوهبت الهـیِ بزرگ و بالاترین جشن و سرور میداند، میافزاید:
ای گروه مؤمنان شادی کنید | همچو سرو و سوسن آزادی کنید(۲) |
حـلّهها پوشـیده و دامن کِشانمست و رقاص و خوش و عنبرفشان(۳)
و برای اینکه نشان دهد برخلاف رأی کسانی کـه عـلی را حـریص به خلافت میدانستند، برای امیرمؤمنان؛ چنانکه خود فرمود، خلافت از کفشِ بیارزشِ وصلهخوردهاش کمبهاتر است، گـوید:
آنـکه او تـن را بدینسان پی کند | حرص میری و خلافت کی کند(۴) |
اگر هم علی سخن از خـلافت مـیگوید، به جهتِ آن است که طریق درست حکمرانی را نشان دهد:
زان به ظاهر کوشَد اندر جاه و حکم | تـا امـیران را نماید راه و حکم |
تا امیری را دهد جانی دگر | تا دهد نخل خلافت را ثـمر(۵) |
مـولوی حتّی در پاسخ کسانی از اهل سنّت که ایـراد مـیگیرند کـه چون علی در جنگها عدّه زیادی را کشته اسـت، واجـد شرایط خلافت نیست، میگوید: کار او مانند کار باغبانی است که شاخههای مضرّ را مـیبرد تـا درختانْ سالم بمانند و میوه دهـند:
صـد هزاران سـر بـرید آن دلسـِتان | تا امان یابد سَر اهل جـهان |
بـاغبان زان میبُرَد شاخ مضرّ | تا بیابد نخلْ قامتها و بِرْ(۶) |
مولانا چون حـقیقت دیـن را ولایت و آن را مربوط به قلب و سرّ مـیداند و معتقد است حامل ایـن سـرّ پس از پیامبر علی(ع) بود، از علی ـ نـه از دیـگر صحابه ـ میخواهد که این سرّ و راز را بگشاید لذا گوید:
راز بگشا ای علی مرتضی | ای پس از سوءالقضا حـسن القـضا(۷) |
که خودِ این تأخّرِ حـسن القـضا بـر سوء القضا قـابل تـأمّل است.
______________________________
۱٫ مثنوی، دفتر شـشم، ابـیات ۴ ـ ۴۵۵۳٫
۲٫ مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۵۵٫
۳٫ مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۵۸.
۴٫ مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۶۰٫
۵٫ مثنوی، دفتر اوّل، ابـیات ۱ ـ ۳۹۶۰٫
۶٫ مـثنوی، دفتر اوّل، ابیات ۳ ـ ۳۸۸۲٫
۷٫ مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۷۱٫
و مـولانا کـه در طریقه خـویش، مـرید طـریقه ولویِ علی(ع) است و بـرکت و حضور معنویِ او را در وجود خویش میبیند، بلافاصله گوید:
یا تو واگو آنچه عقلت یافتست | یا بـگویم آنـچه بر من تافتست |
از تو بر مـن تـافت، چـون داریـ نـهان | میفشانی نور چـون مـه بیزبان(۱) |
ماه بیگفتن چو باشد رهنماچون بگوید، شد ضیا اندر ضیا(۲)
مولانا علی را تبار و اصلِ خـویش مـیداند و ضـمن اظهار غلامیِ آن درگاه، خطاب به او گوید:
تـو تـبار و اصـل خـویشم بـودهای | تـو فروغ شمع کیشم بودهای |
من غلام آن چراغِ چشم جو | که چراغت روشنی پذرفت ازو |
من غلام موج آن دریای نور | که چنین گوهر برآرد در ظهور(۳) |
مولانا دوستی اولاد پیـامبر و اهل بیت را نه صرفا از آن جهت که بستگان پیامبرند؛ بلکه از آن جهت که اولیاء و ربّانیان هستند، میداند و دشمنی با آنان را از سرِ زنازادگی، و ناسزاگو را مرتد میخواند:
خویشتن را بر عَلی و بر نبی | بـسته اسـت اندر زمانه بس غبی |
هر که باشد از زنا و زانیان | این بَرَد ظن در حقِ ربّانیان |
هر که برگردد سَرش از چرخها | همچو خود گَردنده بیند خانه را |
آنچه گفت آن باغبانِ بوالفضول | حـال او بـُد، دور از اولاد رسول |
گر نبودی او نتیجه مرتدان | کی چنین گفتی برای خاندان؟(۴) |
مولانا علی(ع) را بنابر حدیث پیامبر که انَا مدینه العلم و علی بابها، باب مدینه عـلم الهـی یا ولایت پیامبر و رحمت رحـیمیه او مـیداند و خطاب به آن حضرت به عنوان باب علم سخن گوید و از او خواهد که همواره این در رحمتْ باز باشد:
چون تو بابی آن مدینه علم را | چون شعاعی آفـتابِ حـلم را |
باز باش ای باب بـر جـویای باب | تا رسد از تو قُشور اندر لباب |
باز باش ای باب رحمت تا ابد | بارگاه ما لَه کفوا اَحد(۵) |
______________________________
۱٫ مثنوی، دفتر اوّل، ابیات ۳ ـ ۳۷۷۲.
۲٫ مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۷۶.
۳٫ مثنوی، دفتر اوّل، ابیات ۹ ـ ۳۹۹۷.
۴٫ مثنوی، دفتر دوم، ابـیات ۲۲۰۱ ـ ۲۱۹۷.
۵٫ مـثنوی، دفتر اوّل، ابیات ۷ ـ ۳۷۷۵٫
مولانا علی را به عنوان ولیّ، مثل دیگر شیعیان میزان قول و فعل اشخاص میداند و خطاب به او میگوید:
تو ترازوی احدخو بودهای | بل زبانه هر ترازو بودهای(۱) |
با این مـلاحظات، بـا اینکه مـولانا در مثنوی از همه خلفا بهخوبی نقل میکند؛ بیآنکه آنان را اولیای واجبالاتباع بداند ـ ولی ذکر او از علی(ع) کاملاً با لحـنی متفاوت و عاشقانه است. و این لحن عاشقانه در کلّیات شمس در غزلیّاتی از جمله غـزلی بـا مـطلع “تا صورت پیوندِ جهان بود علی بود” غالیانه شده، به اوج خود میرسد. غالبا از زبان دشمنان عـلی مـثل قاتلش ابنملجم او را میستاید و آنگاه که خود به مدح، زبان میگشاید، از علی چنان سـخن مـیگوید کـه مرید با مراد و ولیّ امرِ خویش سخن میگوید. مولانا در وصف علی گاه چنان بیتاب و شـیفته میشود که مثلاً درباره رخِ علی گوید: “رویی که ماه سجده آرد پیش او در سـجدهگاه”.(۲)
از اینرو کلام او گاهی حـالت درخـواست و عجز و نیاز دارد. اوصاف و القابی که او برای علی(ع) قائل است مثل: “افتخار هر نبیّ و هر ولیّ؛ “(۳) “شیر حق”؛(۴) “باب مدینه علم”؛ و “مولی”، گواهِ آن است که مقام معنویای را که برای علی(ع) قـائل است، برای دیگر خلفا قائل نیست. و این همان مقامی است که از آن، به ولایت، تعبیر میشود. از اینرو اکثر مواردی که از علی(ع) یاد میکند، مواردی مربوط به مسأله ولایت است. مولانا از این جـهت کـه قائل به ولایت است و به معنایی که گفتیم او نیز جانشین یا “ولیّ” پس از پیامبر را مثل اکثریت قریب بهاتّفاق مشایخ صوفیّه، علی میدانَد، با استشهاد به ابیاتی که از مثنوی ذکر شـد، شـیعی است؛ گرچه رافضی نیست. اگر او نیز مانند شاه نعمتاللّه ولیّ سخن از سنّی بودنِ خویش گوید، مرادْ معنای دقیقِ کلمه سنّی است؛ یعنی اینکه مطیع سنّت حقیقیِ پیامبر و اهل بـینش اسـت؛ نه کسی که در مرحله شناخت حسّی و رأی و تدبیر عقلی و اجتهاد شخصی است و از این جهت برای آنان فرقی میان معتزلی و اشعری باقی نمیماند؛ زیرا هر دو گروه در مقام حسّ یا خردِ خـودبین مـیاندیشند؛ نـه تبعیت از ولایت؛ چنانکه گوید:
______________________________
۱٫ مـثنوی، دفـتر اوّل، بـیت ۳۹۹۷٫
۲٫ مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۲۴٫
۳٫ مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۲۳٫
۴٫ مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۸۸٫
سُخره حسّند اهل اعتزال | خویش را سنّی نماید از ضلال |
هرکه در حس مانَد، او مـعتزلی اسـت | گـرچه گوید سنّیم از جاهلی است |
هرکه بیرون شد زحـسّ، سـنّی وی است | اهلبینشچشم حسّخوش پیاست(۱) |
چنانکه میبینیم نمیتوان با استناد به قول یک نفر یا به صرف چند بـیت در مـدح خـلفا، مولانا را سنّی بنامیم و حقّ این است که در مقام تحقیق، بـه اقوال دیگران نیز توجّه کنیم و به خود آثار مولانا رجوع کنیم و بهصرف چند بیت در تعریف خلفا اکتفا نـکنیم و چـندین بـرابرْ اشعارِ وی را در مدح حضرت علی(ع) مدّنظر داشته، ببینیم چگونه دفتر اوّل و اواخر مـثنوی را بـا یاد علی(ع) ختم میکند.
______________________________
۱٫ مثنوی، دفتر دوم، ابیات ۴ ـ ۶۲.