آوازهای ناساز
یـکم
از ویژگیهای نمایان روزگار ما، مجال بروزیافتن دیانتها، قومیتها و فرهنگهای گوناگون است. چه بـخواهیم و چـه نـخواهیم دیگرانی هستند که در اندیشه یا در عمل، بهگونهای دیگر میاندیشند و عمل میکنند و تحولات زمانه برای هـمه آنها فضایی را گشوده و فرصتی را فراهم ساخته است. امروزه در همه عرصهها هیچ کس نـمیتواند از استیلای مطلق یا شـبه مـطلق سخن بگوید. امروزه خواست تکوینیِ خدا را بیش از هر زمان دیگری، ملموستر مییابیم: پیداییِ ملّتها و قبیلتهای گوناگون با زبانها و فرهنگهای متنوع و برخوردار از شریعتها و طریقتهای مختلف.
اگر نمیتوانیم جهان بیرون را یکسره دگرگون کـنیم دستکم میتوانیم جهان درونمان را دیگرگون سازیم و با گشودن افقهای تازه به نگرشی روادارانهتر دستیابیم تا از توان بیشتری برای درک دیگران و همزیستی با دیگران برخوردار شویم و امیدوار باشیم که با این رویـکرد نـوین حتی در پیشبردِ دیدگاههای خود نیز به توفیق بیشتری نائل شویم، دیدگاههایی که در این نگاه گشوده در خدمت همه بندگان خدا، و جویا و گویای سعادت همه انسانهاست.
این نگرش روادارانه که مستلزم هـماهنگی بـیشترِ درون و بیرون است قطعا به آرامش بیشتر در درون، و صلح و ثبات فزونتر در بیرون خواهد انجامید. البته روشن است که هر نوع آرامشی و به هر بهایی ارجمند و خواستنی نیست. این دغدغهها و شور و شـررهاست کـه آدمی را از دیگر موجودات متمایز میسازد و به او قدرت کنشگری و خلاقیت میبخشد. آرامشی که ما بدان فرا میخوانیم از سنخ آرامشِ بیخبران و
بیدردان نیست. میتوان بیخبر ماند و ناآگاه زیست و در نتیجه، از بسیاری رنـجها و دردهـا مـصون ماند؛ طبعا آنان که دانـاترند بـیشتر در اضـطرابند. میتوان حس دردیاب را در خود کشت و روح آرمانخواه را در خود میراند و طبعا زندگی ساکن و یکنواختی را تجربه کرد. میتوان از جامعه کناره گرفت، آلام انسانها را فـراموش کـرد، از کـنار آرمان دین که همان نیکبختیِ معنوی و سلامت اخـلاقیِ انـسانهاست بیاعتنا گذشت و بیتبوتاب، به زندگی شخصی و حتی سیر اَنْفُسی پرداخت. چنین آرامشی را چهبسا برخی فیلسوفان و عارفان بپسندند، اما بـه یـقین پیـامبران جویای آن نبودند و خدای متعال نیز به خاطر همین فداکاری و خـلقمداری، ایشان را بر دیگران برتری داد و پیامش را با آنان در میان گذاشت و دل آنان را شایسته میزبانی وحی خود دانست و فقط گفتار و رفـتار آنـان را زیـبنده نمایندگی و رسانندگی این وحی و پیام به شمار آورد.
این آرامش نه از سـنخ رکـود تالابها و مردابها که از جنس آرامش دریای طوفاندیده و موجآشناست. این آرامش همان سَکینه قرآنی، شَخینای عبرانی و خـُورنه خـسروانی اسـت: آنگاه که ملک و ملکوت، ماده و معنا، جان و جانان، و عالم صغیر و عالم کـبیر هـمسو مـیشوند و آهنگی همنوا مییابند سکینه الاهی بر دلهای آماده نازل میشود و کثرت و تغییر جای خـود را بـه وحـدت و ثبات میدهد و اضطرابهای ایندنیایی از بین میرود و تبوتابی پدیدار میشود که عین آرامش است، هـمچون حـرکتی که عین سکوت و ثبات است و همچون کثرتی که عین وحدت و یگانگی است.
دوم
چـگونه مـیتوان ایـن همگرایی درون و بیرون، همنشینی خویش و دیگران، و همراهی وحدت و کثرت را در عرصه مناسبات ادیان و ملل تجربه کـرد و بـه نمایش گذاشت؟ چگونه میتوانیم در باورهای دینی و مذهبیِ مقبولمان «خود» را بپاییم و همزمان «دیگران» را نیز صـاحب شـأن و مـنزلتی بدانیم؟ چگونه میتوانیم مسلمانی پایبند و شیعهای ولایتمدار باشیم و همزمان برای دیگر متدینان و دیگر مسلمانانِ حقطلب، صـداقتپیشه و نـیکسیرت هم، وزن و مرتبتی قائل باشیم؟ آیا بر سرِ یک دو راهی حساس قرار گرفتهایم کـه نـاگزیر بـاید یکی را برگزینیم: از باورهایمان دست بکشیم و به همزیستی و همدلی با دیگران دستیابیم یا بر باورهای خـود پافـشاری کـنیم و با دیگران
از درِ قهر یا ستیز درآییم؟ آیا راه سومی در کار نیست؟ آیا با پذیرش و اثـبات دیـگران، اسلام یا تشیع خود را بر باد دادهایم؟ آیا طرد و حذف دیگران ــ اگر شدنی باشد ــ راه را برای تعالی و پیـشرفت مـا گشودهتر و پیمودنیتر خواهد ساخت؟ چرا تا سخن از تقریب و انسجام اسلامی به میان مـیآید گـروهی خطر از دسترفتن تشیع را گوشزد میکنند؟!
اساسا تا کـجا وبـه چـه بهایی میتوان بر این مرزهای آهنین و عـبورناشدنی پای فشرد؟ تـا کی و با چه تعداد قربانی میباید به این خودبسندگیها و دیگرستیزیها ادامه داد؟ آیا از دشـمنان، و خـصومتها، کینهتوزیها و مکارگیهایشان بیخبریم؟ آیا از این آشـکارتر مـیتوانیم دشمنی و سـتیزهجویی دشـمنان را بـا کیان اسلام و اصل مسلمانی ببینیم و لمـس کنیم؟ آیـا نمیدانیم و در نمییابیم که تکفیریها چه اهدافی را دنبال میکنند؟ هتک حریم ملکوتی عسکریین(ع) چـه هـدفی را دنبال میکند؟ آیا میتواند در پی هدفی جز تـحریک شیعیان و شعلهورساختنِ خشونتهای طـائفی و مـذهبی باشد؟! آیا کسی میپذیرد که بـرادران سـنّیِ ما بدین کار خشنود باشند؟ مگرنه این است که مزارات اهل بیت(ع) و بقاع مـتبرکه مـُوالیان ایشان در جای جای سرزمینهای سـنّینشین قـرنهاست کـه مصون و محترم بـاقیمانده است؟ و نـیز مساجد اهل سنت را چـه کـسانی و با چه انگیزههایی تخریب میکنند؟ آیا کسی میپذیرد که شیعیان آگاه و پیرو مرجعیت، ویرانی مـساجدی را کـه در آنها نام خدا برده میشود بپسندند؟! آیـا مـرجعیتی که حـتی بـیرون کـردن امام جماعت سنّی از مـساجد ساختهشده در مناطق شیعینشین عراق را برنمیتابد و به بازگشت احترامآمیز ایشان فرمان میدهد میتواند به تخریب مـساجد رضـایت و اجازت دهد؟! (رک: فتوای آیه اللّه العظمی سیستانی صـادر شـده در تـاریخ ۱۸ / صـفر / ۱۴۲۸ مـندرج در www.sistani.org).
باید دید چـه کـسانی از شوکتیافتن حماس سنّی در فلسطین اشغالی، و حزب اللّه شیعی در لبنان ناخشنودند؟ کیانند آنانی که نمیتوانند انسجام بینظیر شیعیان لبـنان و قـدرتیافتن شـیعیان مسالمتجوی عراق را درک و هضم کنند؟ چه کسانی از انتقال تـجربه حـزب اللّه شـیعی بـه جـهاد و حـماس سنّی ناخشنودند؟ چه کسانی از تکثیر و تولیدمثل تجربه جمهوری اسلامی ایران در منطقه ناخشنودند؟ چه کسانی بلندآوازه شدن نام امام خمینی (ره) را بر نمیتابند؟ همچنین مردمِ ما باید بدانند که در خلق و بسط تـجربه جمهوری اسلامی چه کسانی نقش داشتند؟ کدامیک در عرصههای
سخت پیشگام بودند: این مدعیان ولایت که اوج ولایتمداریشان را فقط برفراز منابر و در مجالس سوگواری میتوان دید یا امام خمینی ـ و رهروان ایشان ـ که همواره بـر وحـدت اسلامی تأکید میکردند و به نام اسلام قیام کردند و از اسلام سخن گفتند و سربلندی همه مسلمانان را آرزو میکردند؟
این صبغه اسلامی ـ و نه شیعی ـ بود که تجربه ایرانِ امام خمینی را از مرزهای ایران و شیعه فـراتر بـرد و اگر تأکید ما بر همگرایی اسلامی، صریحتر، عینیتر، راهبردیتر و دیرپاتر میبود قطعا این تجربه، فراگیرتر و الگوپذیرتر میشد. دستکم این امکان برای تکفیریها پیـدا نـمیشد که در دنیای اهل سنت تـجربه انـقلاب اسلامی را به نام خود مصادره کنند و میداندارِ مبارزه با استکبار و اشغالگری شوند و با رفتارهای نابخردانه خود و به کمک رسانههای دشمن، اسلامهراسی را در دنیا رواج دهند.
سـوم
کـسانی هستند که به هـیچ وجـه «دیگری» را به رسمیت نمیشناسند و هرچه میگذرد دایره «خود» را تنگتر و محدودتر میکنند. اینان دغدغهای جز بقای خویشتن و کیان خویش را ندارند و خود را ساکنان جزیرهای جدا افتاده میدانند که میتوانند در ستیز با دیـگران یـا به دور از آنان به حیات خود ادامه دهند. در نظر اینان همه چیز برای من و ما آفریده شده و دیگران را حقی برای زندگی، و راهی برای رهایی نیست. تنها راه، این است که بـه حـلقه بسته «مـا» راه یابند و به کیش و آیین «ما» ــ آن هم بنا به فهم و تفسیر «ما» ــ در آیند. این خودنگری و خویشتنگروی گاه آنـقدر اوج میگیرد که حتی جبهههای مشترک و رقیبان و دشمنان مشترک نیز نمیتواند بـهانهای بـرای کـنار هم نشستن و با همبودن را به دست دهد. شکست «دیگران» حتی در آنجا که در موضع و موقعیت مقبول «ما» قـرار دارنـد تأسف «ما» را بر نمیانگیزد و بلکه برعکس، فرصت را مغتنم میشمرند و ناکامی آنان را مدلَّل مـیسازند: بـه ریـسمان «ما» چنگ نزدند و به دامان «ما» نیاویختند و از منابع «ما» بهره نجستند، پس ناکام شدند.
کسانی کـه در درون خود میتنند همواره در دو نوع افراط گرفتار میشوند: هم در ستایش از داشتهها و دانستههای خویش اغـراق میکنند و هم در نقد و طـعن دیـگران هیچ حریمی را محترم نمیشمارند. اینان در میان مناسبتهای دینی و مذهبی نیز بر
مناسبتهایی تأکید میکنند که بهتر بتواند مرزبندیهای درونْاسلامی را نشان دهد و بیشتر بتواند خودیها را بر ضد دیگران برانگیزاند. در نکوداشتِ بزرگان دیـن و مذهب تا میتوانند بر مواضع تراژیک انگشت میگذارند و همواره مصیبتخوانی را بر منقبتگویی مقدم میدارند. در منقبتگویی نیز بهگونهای طعنآلود و تعریضآمیز، در قالب اثبات خویش به نفی دیگران میپردازند یا آنقدر اغراق میکنند و مـقبولات خـویش را دستنیافتنی و نقدناشدنی معرفی میکنند که دیگر مجالی برای تفاهم و تعامل با دیگران باقی نمیماند.
صاحبان چنین نگاهی یاران حلقه خود را به صِرف انتساب به این حلقه و گاه فقط به خـاطر شـرکت در آیینهای مذهبی، آنچنان رفعت میدهند که اگر حس برگزیدگی به ایشان دست ندهد به حق جای شگفتی دارد. در اینجا فزونیِ سجود و رکوع، و فراوانیِ عبادت و نیایش جای چندانی ندارد؛ چه بـرسد بـه ادای امانت و صدق در گفتار و از این قبیل که در روایاتِ ما از علائم مؤمن واقعی شمرده شدهاند. در اینجا سیاهی لشکر بودن هم اهمیت دارد، اما در طرف مقابل، یک عمر جهاد بر ضد اشغالگران صـهیونیست بـه چـشم نمیآید و حسی را برنمیانگیزاند.
در سال جـاری کـه بـنا به ابتکار رهبر فرزانه انقلاب اسلامی، سال اتحاد ملی و انسجام اسلامی نام گرفته است بیش از پیش به ضرورتها و مبانی تقریب مـذاهب خـواهیم پرداخـت. به یاری خداوند در شماره آتی به بنیادهای نـظریِ تـقریب راهبردی و وحدت ماندگار خواهیم پرداخت. پیش از این به ضرورت پیریزی تمدن خاص خودمان پرداختهایم. در این شماره در گفتوگو با فـیلسوف سـنتگرا و مـعناپژوه ایرانی جناب دکتر حسین نصر آرمان سنت، و ضرورت بازگشت بـه آن را به بحث گذاشتهایم. در اینجا باید تأکید کنیم که احیای ۲تمدن گذشته این سرزمین و آیین را هرگز نمیتوان از قوم و مـذهبی خـاص انـتظار داشت. باید اقوام مختلف در زیر لوای اسلام بیندیشند و بکوشند تا یکبار دیـگر شـاهد احیای تمدن معنوی و مادیِ خودمان باشیم. این تمدن میتواند و میباید از عناصر ایرانی و شیعی بهره بگیرد، امـا حـتما بـاید صبغهای فراملّی و فرا مذهبی داشته باشد. برای نیل به این آرمان، گـام نـخست پشـت سر گذاشتن قالبهای تنگ قومی و مذهبی و روآوردن به همگرایی مذاهب اسلامی است؛ فقط با هـمدلی و هـمفکری اسـت که میتوان رحمت الاهی و شوکت اسلامی را انتظار کشید.