بررسی روایات نبوی ناظر بر نقد صوفیه
به جرئت میتوان ادعا کرد که در بین گروههای منتسب به اسلام، صوفیه بیش از هر گروه دیگری مورد نقد و قدح قرار گرفته است و شاید گروهی را نتوان یافت که همانند صوفیه ناقدانی از هر دستهای داشته باشد. عده بسیاری از ناقدان تا جایی پیش رفتهاند که آنان را از زمره اسلام خارج دانسته و بستر پیدایش تصوف را در خارج از اسلام یافتهاند. در این میان افراد بیطرفی از جمله ناظران بیرونی مانند برخی از مستشرقین (پل نویا و نیکلسون در آخرین نظراتش) بستر تولد تصوف را دامن معرفتزای اسلام دانستهاند. یکی از ابزارهای مخالفان صوفیه، تمسک به روایات پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) است. مخالفان صوفیه مدعیاند که این گروه از سوی پیشوایان دینی تخطئه شدهاند و برای تأیید مدعایشان روایاتی را برشمردهاند. نوشتار حاضر تلاش میکند روایات منسوب به پیامبر گرامی اسلام(ص) در نقد تصوف و صوفیه را (با تأکید بر منابع شیعی) به لحاظ اعتبار سندی و محتوایی بررسی کند و صحت ادعای مخالفان صوفیه را مورد سنجش قرار دهد. بررسی روایات منسوب به ائمه و نیز بررسی روایات ناظر به افراد خاصی از صوفیه به فرصت دیگری موکول میشود.
روایات نبوی، صوفیه، نقد صوفیه، رهبانیت، مستشرقان
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۱۵)
بـررسی روایات نبوی ناظر به نقد صوفیه
محمدعیسی جعفری۱*
- کارشناس ارشد عرفان و تصوف.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۱۶)
به لحـاظ درونـ دیـنی، یکی از کمهزینهترین (به لحاظ اقناعپذیری) و در عین حال پراثرترین ابزارهای نقد و تخطئه گروههای رقیب از سوی مـخالفان، استناد به روایات است. صوفیه نیز از جمله گروههایی است که مخالفانشان از این ابزار بـه خوبی علیه آنان اسـتفاده کـردهاند. در همین زمینه نوشتار حاضر تلاش میکند با بررسی دستهای از روایات (بخش نبوی آن) پاسخ روشنی برای این پرسش بیابد که آیا میتوان به لحاظ روایی جایگاه دیگری برای صوفیه غیر از آن چیزی کـه از سوی مخالفان آنان تصویر شده است، ارائه داد؟
یادآوری این نکته ضروری به نظر میرسد که یافتن پاسخ مثبت برای این پرسش به معنی نادیده گرفتن انحرافات و خطاهای موردی صوفیان نیست. وجود خطا در ایـن گـروه نیز همانند بسیاری دیگر از گروههای اسلامی انکارناپذیر است؛ اما وجود این خطاها نباید موجب شود که درباره آنان قضاوت نابجایی صورت گیرد و کلیت گروه مزبور زیر سؤال برده شود. البته ایـن پژوهـه درصدد نیست به تطهیر همهجانبه تصوف و صوفیان برخیزد؛ چه آنکه این کار نه مقدور نویسنده است و نه مطلوب وی؛ زیرا اوضاع گذشته و حال و نوع رفتار نابهنجار برخی فرقهها و افراد خـاصی از آنـان جایی برای این کار باقی نگذاشته است. در این نوشتار تلاش بر آن است که با بررسی روایات نبوی در این زمینه به تصویری روشنتر و واقعیتر از این گروه دست یابیم.
در روند این بـررسی، ابـتدا روایـات مورد نظر را در منابع ضد صـوفیه تـفحص مـیکنیم؛ زیرا این کار در استقصای کامل روایات مربوطه و از قلم نیفتادن آنها شیوه اطمینانبخشتری محسوب میشود. پس از این استقصا، روایات یافتشده را بار دیگر در منابع روایـی بـازیابی مـیکنیم و در صورت موجود بودن در این منابع، به بررسی سـندی و سـپس بررسی محتوایی آنها میپردازیم. ذکر این نکته لازم است که پرداختن به بررسی محتوایی به رغم اثبات ضعف سندی روایات بـدان مـعنی نـخواهد بود که مخدوشبودن سند روایات نادیده گرفته شده است؛ بـلکه این کار به این دلیل است که ضعف سند هرچند استفاده از روایت را محدود میکند اما احتمال (هرچند اندک) صدور روایت از نـاحیه مـعصوم را نـفی نمیکند؛ به همین لحاظ بررسی محتوایی نیز جایگاه خود را خواهد داشـت.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۱۷)
۱٫ روایـت رهبانیت
از پیامبر نقل شده که از رهبانیت نهی نمود و فرمود: رهبانیت در اسلام نیست. زن بگیرید؛ زیرا مـن بـهزیادی امـتم افتخار میکنم. و از مجرد زیستن نهی نمود و زنان را از ازدواجنکردن و مجردزیستن منع نمود (تـمیمیمغربی، ۱۳۸۵: ۲/۱۹۳)..
۱-۱٫ بـررسی سـندی
به رغم شهرت این حدیث، تنها منبع شیعی که آن را نقل کرده دعائم الاسلام تمیمی اسـت کـه در ایـن منبع نیز سندی برای آن ذکر نشده است. به نظر میرسد که تمیمی آن را از کتابهای اهـل سـنت نقل کرده است. وی روایت را به صورت غیرمستقیم نقل میکند و این میتواند نشانهای بـاشد بـر اینـکه وی، همانند ابنسعد (ابنسعد، ۱۴۱۴: ۳/۲۷)، همان روایتِ عثمان بنمظعون را به این صورت نقل کرده باشد. در مـنابع اولیـه اهل سنت مانند صحاح سته، مستدرک الصحیحین، و الموطأ ابنمالک نیز اثری از آن دیده نـشده اسـت و تـنها نزد غیرمحدثانی مانند حریری، زمخشری و ابناثیر ــ که در قرنهای پنجم، ششم و هفتم میزیستند ــ یافت شده اسـت (بـدوی، ۱۳۷۵: ۱۲۴). طرح حدیث مزبور در این بحث بدان جهت است که عموم، از جمله شـیعه، آن را روایتـی مـعتبر در نفی رهبانیت تلقی کردهاند؛ مثلاً این حدیث در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل امام خـمینی مـورد اسـتناد قرار گرفته است (هرچند این کتاب درصدد تثبیت رهبانیتِ مجاز و مثبت اسـت) (خـمینی، ۱۳۸۰: ۳۲۵). آن طور که از تحقیق بدوی، در تاریخ تصوف، برمیآید این حدیث در اصل با عبارت دیگری بوده که بـعدها بـه این عبارت نقل به معنی شده است و در اهل سنت، ابنسعد اولین کـسی بـوده که آن را با همین عبارت از روایت دیـگری نـقل بـه معنی کرده است (بدوی، ۱۳۷۵: ۱۲۴). این روایت بـا هـمین مضمون اما با عبارتی متفاوت، در جریان عثمان بنمظعون نقل شده است و به نـظر مـیرسد متن اولیه روایت نیز هـمان بـاشد. به هـر حـال، ایـن روایت به لحاظ سند، ضعیف مـحسوب مـیشود.
۱-۲٫ بررسی محتوایی:
در بررسی محتوایی باید یادآوری نمود که در منابع شیعه دو دسته روایـت دربـاره
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۱۸)
رهبانیت دیده میشود؛ دستهای از این روایـات رهبانیت را نفی و دسته دیـگر آن را تـأیید میکند.
۱-۲-۱٫ روایات ناظر به نـفی رهـبانیت
۱٫ کلینی در روایتی از ابنقداح از امام صادق(ع) نقل میکند: «زن عثمان بنمظعون نزد پیامبر(ص) آمد و عـرض کـرد: ای پیامبر خدا! عثمان روزها روزه مـیگیرد و شـبها را بـه شبزندهداری میگذراند. پیـامبر(ص) خـشمگین، با پای برهنه نزد عـثمان آمـد. او را در حال نماز یافت. عثمان با دیدن پیامبر نماز را رها کرد. پیامبر فرمود: ای عثمان! خـداوند مـرا به رهبانیت برنینگیخته است؛ بلکه مـرا بـه دین سـهل و آسـان بـرانگیخته است؛ من روزه میگیرم، نـماز میخوانم و با همسرم نزدیکی میکنم. کسی که روش مرا دوست دارد، باید بهسنت من عمل نماید و از جـمله سـنت من نکاح است» (کلینی،۱۳۶۵: ۵/۴۹۶).۱
۲٫ روایت دیـگر جـریان را بـه ایـن صـورت نقل کرده اسـت: «فـرزند عثمان بنمظعون مرد و عثمان از شدت حزن در مسجد به عبادت مشغول شد تا جایی که آنجا را خـانه خـود کـرد. خبر به پیامبر(ص) رسید. پیامبر به او فـرمود: ایـعثمان! خـداوند رهـبانیت را بـر مـا واجب نکرده است؛رهبانیت امت من جهاد در راه خدا است» (شیخ صدوق،۱۳۶۲: ۶۶).۲
۳٫ در روایت دیگری به نقل از عثمان بنمظعون آمده است: «به پیامبر(ص) عرض کردم: میخواهم مسائلی را از شما بـپرسم. فرمود: چه مسائلی؟ عرض کردم: من میخواهم رهبانیت۳ پیشه کنم. فرمود: این کار را نکن؛ رهبانیت امت من نشستن در مساجد و انتظار نماز بعد از نماز است. عرض کردم: میخواهم خودم را اخته (عقیم) کـنم. فـرمود: این کار را نکن؛ زیرا اخته کردن امت من روزه است» (طوسی، ۱۳۶۵: ۴/۱۹۰؛ حر عاملی، ۱۴۰۹: ۴/۱۱۷ و ۱۰/۴۱۰).۴
- کلینی دو سند برای این حدیث نقل میکند. سند اول صحیح و سند دوم به دلیل وجود محمد بنحسن بنشمون و عبدالله بـنعبدالرحمن ضـعیف است.
- این روایت به خاطر مجهول بودن عبدالله بنوهب و ثوابه بنمسعود و نیز انس بنمالک ضعیف است.
- این کلمه در متن عربی با ساختار مـصدری «تـرهُّب» آمده است.
- روایت به سـبب مـجهول بودن عبد الله بنجابر و خود عثمان بنمظعون ضعیف است.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۱۹)
۴٫ عثمان بنمظعون میگوید: «به پیامبر(ص) عرض کردم: نفسم به من میگوید که به سیاحت بـپردازم و در کـوهها سکنی گزینم. فرمود: ایـن کـار را نکن؛ زیرا سیاحت امت من جنگ و جهاد است» (طوسی، ۱۳۶۵: ۶/۱۲۲؛ حر عاملی، ۱۴۰۹: ۱۵/۱۷).۱
به نظر میرسد روایت سوم، با روایت چهارم یکی باشد؛ زیرا همین دو روایت با تفاوتهایی در برخی عبارات و افزودگیهایی در دعـائم الاسـلام این چنین آمده است:
عثمان بنمظعون میگوید: به پیامبر(ص) عرض کردم: نفسم به من چیزهایی را میگوید و من نیز کاری نمیکنم تا آنکه از شما اجازه بگیرم. فرمود: نفست چه میگوید؟ عرض کـردم: مـیخواهم به سـیاحت بپردازم. فرمود: این کار را نکن؛ زیرا سیاحت امت من مساجد است؛۲ تا آنجا که گفت: عرض کـردم: میخواهم خودم را اخته (عقیم) کنم. فرمود: این کار را نکن؛ کسی کـه ایـن کـار را با خود یا دیگری بکند از ما نیست؛ اخته کردن امت من روزه است.۳ [عرض کردم:] میخواهم زنم را بـر خـود حرام کنم. فرمود: این کار را نکن؛ زیرا بنده مؤمن وقتی دست زنش را مـیگیرد خـداوند بـرایش ده حسنه مینویسد و ده گناه را از او میبخشد… سپس پیامبر(ص) به سینه عثمان زد و فرمود: ای عثمان! از سنت من رو مگردان. کـسی که از سنت من رو بگرداند، روز قیامت روی او را از حوض من میگردانند» (تمیمی مغربی، ۱۳۸۵: ۲/۱۹۰).
۵٫ در روایت دیگری، هـجرت، نماز، روزه، حج و عمره بـه جـهاد افزوده شده است (مجلسی، ۱۴۰۴: ۱۴/۲۷۷).
۶٫ در روایت دیگری از امام صادق(ع) آمده است: «خداوند به محمد، شرایع نوح، ابراهیم، موسی و عیسی، توحید، اخلاص، نفی شرک، فطرت و دین سمحه (الْحَنَِفِیَّهَ السَّمْحَهَ) را عطا نمود. رهبانیت و سـیاحت را نداد. در این دینِ سمحه، پاکیزهها (طیبات) حلال و ناپاکیها (خبیثات) حرام شده است» (مجلسی، ۱۴۰۴: ۶۵/۳۱۷؛ کلینی، ۱۳۶۵: ۲/۱۷).
۷٫ در جای دیگر، از سکونی نقل شده است که پیامبر فرمود: «ماندن در مساجد،
- روایت به لحاظ مجهول بودن ضـرار بـنعمرو شمشاطی، سعدبن مسعود کنانی و عثمان بنمظعون ضعیف است.
- در تهذیب و وسائل به جای سیاحت، رهبانیت آمده بود و در آنجا پیامبر(ص) سیاحت را جهاد دانسته بودند.
- از اینجا به بعد در تهذیب و وسائل نیامده است.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲۰)
رهـبانیت عـرب است. مجلس مؤمن، مسجد او است و صومعه او خانه او است» (کلینی، ۱۳۶۵: ۲/۶۶۲؛ حر عاملی، ۱۴۰۹: ۵/۲۳۶).
۸٫ علی(ع) از پیامبر(ص) نقل نموده است که «در امت من رهبانیت، سیاحت و سکوت نیست» (حر عاملی، ۱۴۰۹: ۱۰/۵۲۴؛ شیخ صدوق، ۱۳۶۱: ۱۷۳).
۹٫ «شخصی بـه پیـامبر عرض کرد: مرا اندرز ده. فرمود: تقوا پیشه کن که همه خوبیها در آن است و جهاد کن که رهبانیت امت من جهاد است» (شیخ طوسى، ۱۴۱۴: ۵۳۹ و دیلمى، ۱۴۱۲: ۱/۱۴۰ و ابنابى الحدید، ۱۴۰۴: ۱۱/۱۸۵).
از مجموع این روایات بـه دسـت مـیآید که پیامبر(ص) رهبانیت را نفی کـرده و طـبق بـیشتر روایات، جهاد و طبق برخی دیگر، نماز، روزه، حج و عمره را رهبانیت اسلام معرفی نموده است.
۱-۲-۲٫ روایات ناظر به تأیید رهبانیت
در مقابل روایات بـالا، روایـاتی نـیز وجود دارند که رهبانیت را تأیید میکنند.
۱٫ امام بـاقر(ع) دربـاره صفات شیعه امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «شیعیان علی(ع) افرادی حلیم و عالم هستند و رهبانیت از چهرههایشان پیداست» (کلینی، ۱۳۶۵: ۲/۲۳۵).
۲٫ امام صادق(ع) از پیامبر(ص) نقل مـیکند کـه بـه علی(ع) فرمود: «یا علی! برادرانت [دوستان و شیعیانت] کسانیاند که لبـانشان خشکیده و آثار رهبانیت در سیمایشان پیدا است» (مجلسى، ۱۴۰۴: ۶۵/۴۰؛ فرات کوفى، ۱۴۱۰: ۲۴۵؛ کراجکى، ۱۴۱۰: ۱/۸۷؛ تمیمى، ۱۳۸۵: ۱/۵۶). این روایت با دو سند مختلف نقل شـده اسـت (مـجلسى، ۱۴۰۴: ۶۵/۴۰ و ۴۵).
۳٫ امیرالمؤمنین(ع) درباره اوصاف شیعه به نوف بکالی میگوید: «ای نوف! شیعیان مـن افـراد حلیم، عالمان به خدا و دین او، عاملان به فرمان او و هدایتیافتگان به محبت اویند…. ربانیت در صورتها و رهبانیت در سـیماهایشان پیـدا اسـت» (شیخ طوسى، ۱۴۱۴: ۵۷۶ و مجلسى، ۱۴۰۴: ۶۵/۱۷۷).
۴٫ امام صادق(ع) در توصیف دوستداران اهل بیت میفرماید: «…دسته سـوم کـسانیاند کـه ما را در خفا دوست میدارند و دوستیشان را آشکار نمیکنند. به جان خودم سوگند! اگر آنان [مـدعیان دروغـین] در خـفا و نه در علن دوستدار ما بودند، میباید روز را روزه میداشتند و شب را به شبزندهداری میگذراندند و آثار رهـبانیت
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲۱)
در صـورتهایشان پیدا میبود» (ابنشعبه، ۱۴۰۴: ص۳۲۵).
۵٫ «گروهی برای کار دنیوی نزد علی(ع) آمدند و از امر دین پرسـش نـمودند و بـدین ترتیب به دین توسل جستند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! ما از شیعیان شما هستیم. امام نـگاه مـعنیداری به آنان انداخت و سپس فرمود: شما را نمیشناسم و اثری از آنچه میگویید در شما نمیبینم. شـیعیان مـا کـسانیاند که به خدا و پیامبرش ایمان دارند و به فرمانهای خدا عمل میکنند و از معاصی اجتناب میورزند و دسـتورهای مـا را انجام میدهند و دعوتهای ما را اجابت میکنند. شیعیان ما خورشید و ماه را میپایند، یـعنی بـر وقـتهای نماز مواظبت میکنند. شیعیان ما لبان خشکیده دارند و شکمهایشان به پشتشان چسبیده است و رهبانیت در سـیمایشان پیـداست» (نـوری، ۱۴۰۸: ۱/۱۲۸).
۶٫ «خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و ما را از کسانی قرار ده که از شکفتههای بهارِ فهم، بـهره مـیبرند و بدین ترتیب تا اعلی علیین بالا میروند و یاد هیبت تو در دلهایشان نقش میبندد و بدینترتیب، زبانهایدلهای نـهفته بـا طول استغفار تنهاییدر محرابهایقدسرهبانیتِ خاشعین، با تو بهنجوا مشغولمیشوند»(مجلسى،۱۴۰۴: ۹۱/۱۲۶).
۷٫ امیرالمؤمنین(ع) در وصـف شـیعیان میفرماید: « [آنان کسانیاند که] لبانشان از تشنگی خـشکیده، شـکمهایشان از گـرسنگی به پشتشان چسبیده و چشمهایشان از شبزندهداری اشکی و ضـعیف شـده است؛ رهبانیت از وجودشان میتراود و خشیت همواره آنان را همراهی میکند» (مجلسى، ۱۴۰۴: ۷۵/۲۶).
۸٫ سلمان میگوید: «امـیرالمؤمنین(ع) در خـطبهای از فتنه آخرالزمان و قیام مهدی(ع) سـخن گـفت. پس از اتمام سـخن، دسـت زیـر سر برد و به پهلو خوابید در حـالی کـه میگفت: علامت رهبانیت، قناعت است» (طبرى، بیتا: ۱۳۲-۱۳۳).
این روایات نشان میدهند کـه رهـبانیت نه تنها امر مذمومی نیست، بـلکه از نشانهها و مشخصههای شیعیان عـلی(ع) مـحسوب میشود.
بنابراین ما با دو دسـته روایـات مواجهیم که دستهای رهبانیت را نفی و دسته دیگر آن را اثبات میکنند. همین وضع بر روایـات اهـل سنت نیز حاکم است. عـبدالرحمن بـدوی ایـن روایات را با آیـات رهـبانیت در قرآن مقایسه و نتیجه گـرفته اسـت که دو نوع رهبانیت وجود داشته است؛ نوعی از آن ستوده و مطلوب بوده مانند آنچه که در آیـه ۲۷ سـوره حدید آمده است و نوع دیگر، رهـبانیتِ نـکوهیده است مـانند رهـبانیت راهـبان
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲۲)
مسیحی که به دنـیا پشت میکردند و لذات آن را رها میکردند و زهد پیشه میکردند و از مردم کنارهگیری میکردند و ریاضتهای فراوان بر خود تـکلیف مـیکردند تا آنجا که برخی خودشان را اخـته نـموده، زنـجیرهای آهـنین بـر گردن خود مـیآویختند و انـواع شکنجههای دیگر را بر خود تحمیل میکردند. پیامبر چنین رهبانیتی را از اسلام نفی کرد و مسلمانان را از آن بازداشت و فرمود: «بـر شـما بـاد جهاد! رهبانیت امت من در جهاد است» (بـدوی، ۱۳۷۵: ۱۳۲-۱۳۳).
از ایـن رو مـیتوان گـفت کـه روایـات ناظر به نفی رهبانیت، همان رهبانیت نوع دوم را نفی میکنند. چنانکه در برخی روایات مربوط به عثمان بنمظعون به صراحت، وی به سبب ترک همسرش و سکنی گزیدن در مسجد نکوهش شـده است و در برخی دیگر، پیامبر وی را از اخته کردن و ترک همسر و… منع نموده است.
در لسان بیشتر این روایات، ترک همسرداری بهعنوان شاخص برجسته رهبانیتِ منفی و در برخی دیگر گوشت نخوردن و ترک بوی خوش از شـاخصههای ایـن نوع رهبانیت معرفی شده است. اما در روایات ناظر به تأیید رهبانیت ــ که در بیشتر آنها، رهبانیت علامت شیعیان دانسته شده ــ شاخصه آن شدت تقوی و زهد معرفی شده است. این نوع از رهـبانیت، کـه روایات مزبور آن را تجویز میکنند، به ترک همسرداری و استفاده از بوی خوش و برخی لذایذ دیگر منجر نمیشود و نوعی از عزلتگزینی مجاز است؛ عزلتهای خاصی را کـه پیـامبر(ص) قبل از بعثت در غار حرا مـیگذراندند کـه سرانجام نیز در همین ایام عزلت و در همان غار پیام رسالت الاهی را دریافت کردند، از همین نوع رهبانیت مجاز است. امام خمینی(ره) نیز در تفکیک بین دو نوع رهـبانیت مـزبور میگوید:
رهبانیت به ایـن مـعنی که ترک اجتماع [خلق] و ترک نساء و بازداشتن قوای شریفه الاهیه- که حق تعالی به انسان مرحمت فرموده ـ از غایت جهل است که نوعاً بر آن مفاسد بسیاری مترتب شود. و خوف از حق تـعالی کـه از جنود عقل است و از مصلحات نفوس است و مقابل جرئت بر حق است که از جنود جهل است، ملازم با رهبانیت به آن معنی [پیشگفته] نیست. بلکه خلوت که در لسان اهل معرفت است، عـبارت از گـوشهنشینی و کناره از خـلق نیست، گرچه خلوت به مصطلح اهل معرفت که عبارت از ترک اشتغال قلب است به غیر حق، گـاهی یا نوعاً حاصل نشود مگر با یک مرتبه از اعتزال و ترک خـلطه
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲۳)
سخنان امـیرالمؤمنین( ع) در تـوصیف شیعیان برای نوف بکالی و یا توصیف متقیان برای همام (مجلسى، ۱۴۰۴: ۷۵/۲۸-۳۰)، الگوی روشنی از رهـبانیت مـجاز را بـه دست میدهد. آن حضرت در یکی دیگر از سخنانشان میفرماید: «خوشا به حال زاهدان دنیا و مشتاقان آخرت! کـسانی که زمین خدا را بستر خود و خاک آن را بالش خود و آب آن را نوشیدنی گوارای خود قرار دادهـاند و کتاب خدا را شعار خـود و دعـا را سرمایه خود کردهاند» (مجلسى، ۱۴۰۴: ۷۵/۲۷). از این دست روایات که زهد و بیرغبتی به دنیا را میستایند در منابع روایی شیعه زیاد وارد شده است که طرح آنها در این مختصر مقدور نیست.
به هر حال آنچه بـهعنوان جمعبندی میتوان گفت این است که در اسلام، رهبانیت به طور کلی مذمت نشده بلکه نوع منفی آن، مورد نکوهش قرار گرفته است و نوع مطلوب آن نه تنها نفی نشده بلکه توصیه نیز شـده اسـت.
۲٫ روایت پیشگویی
بر اساس این روایت پیامبر اکرم(ص) فرمودند:
پیش از فرارسیدن قیامت گروهی از میان امت بپاخیزند که صوفیه نامیده میشوند. اینان از من نیستند. برای ذکر گفتن گردهم آیند و صدایشان را بـه ذکـر بلند کنند و چنین پندارند که بر روش و سنت من قرار دارند اما در حقیقت بدتر از کافران بوده و از اهل آتشاند؛ صدای مانند الاغ از خود درآورند [صدایی همانند الاغ از خود درآورند؛ گفتارشان گفتار ابـرار و عـملشان عمل فجار است؛ با علما در ستیزند؛ ایمان ندارند و به کردارشان دلخوشاند؛ از عمل جز رنج چیزی عایدشان نشود؛ طبق نسخه اثنی عشریه] (حر عاملی، ۱۳۸۱: ص۳۴، قمی، ۱۴۲۲: ۵/۲۰۰ و خوانساری، ۱۳۹۰: ۶/۱۳۵ و خویی، ۱۴۲۴: ۶/۲۹۸).
۲-۱٫ بررسی سندی
ایـن روایـت در مـنابع روایی متقدم شیعه نیامده اسـت و اولیـن مـنبعی که آن را نقل میکند
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲۴)
الاثنی عشریه است که یک منبع غیر روایی بوده و در رد صوفیه نوشته شده است. تنها منبع روایی که آن را نـقل کـرده سـفینه البحار است که یک منبع متأخر و بر اسـاس روایـات بحارالانوار است. سفینه البحار این روایت را از نفثه المصدور محمد بنمیرزا عبدالنبی نیشابوری (مقتول۱۲۳۲ﻫ) که یک کتاب ضدصوفیه است نـقل مـیکند. نـفثه المصدور و همینطور روضات الجنات آن را از کشکول شیخ بهایی نقل میکنند. شـرح نهجالبلاغه مرحوم میرزا حبیبالله خویی (متوفی۱۳۶۱ﻫ.ق) نیز بدون سند آن را نقل کرده است. بنابراین تا اینجا میتوان گفت ایـن روایـت سـندی نداشته و جزو روایات ضعیف قرار میگیرد.
درباره منبع اصلی روایت بـاید گـفت که این روایت به کشکول شیخ بهایی (متوفی۱۰۳۱ﻫ.) نسبت داده شده است؛ اما در نسخههای چاپی متعددی کـه از ایـن کـتاب در دسترس است چنین روایتی وجود ندارد. کشکول سه جلدی چاپ مؤسسه انـتشارات فـراهانی، کـشکول دوجلدی، چاپ انتشارات شرکت طبع و نشر، کشکول دوجلدی، چاپ انتشارات دارالاحیاء الکتب العربیه و نـیز کـشکول بـا چاپ سنگی که در برخی کتابخانهها موجود است، مورد تفحص قرار گرفت و اثری از روایت مـزبور بـه دست نیامد. همچنین برای اطمینان بیشتر، به نسخه خطی موجود در کتابخانه آیتالله گـلپایگانی (بـه شـماره ۱۱۴/۳۲) مراجعه شد؛ اما باز هم نشانی از این روایت یافت نشد. پیش از این نیز افرادی کـه انـگیزه کافی برای پیدا کردن آن داشتند، دنبال این روایت در این منبع گشتهاند (حر عـاملی، ۱۳۸۱: ۱۵۱ پاورقـی شـماره ۲؛ قمی، ۱۴۲۲: ۵/۲۰۰؛ ذاکری، ۱۳۷۵: ۱۸۶)؛ اما به جایی نرسیدهاند و به این اعتراف بسنده کردهاند که این روایت در کـشکولهای چـاپشده فعلی وجود ندارد. علاوه بر این، نگاهی گذرا به این کتاب نشان مـیدهد کـه زمـینه طرح و نقل این روایت در کتاب مزبور وجود نداشته است؛ زیرا هرچند نام کشکول بر این کتاب نـهاده شـده اسـت و لذا میتواند هر مطلبی را در هر موضوعی در خود جای دهد، اما این کتاب بیشتر یـک مـتن اخلاقی و عرفانی است و دستورات تربیتی خاصی را با دستورالعملهای مختلف ارائه میدهد. برای این منظور از نقلقولهایی از افراد و شـخصیتهای بـزرگ و موجه استفاده میکند که در این میان استفاده از گفتار و سخنان بزرگان عرفان و تـصوف بـسیار پر رنگ است. در استناد به سخنان این افـراد، تـوصیفها و هـمینطور القابی مانند الشیخ العارف (رک: بهایی، بیتا الف،
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲۵)
۲/۳۳، ۳/۵۱، ۲۸۰، ۲۲۶، ۳۱۶)، الشـیخ العـارف العامل (همان: ۲/۳۸۱)؛ عارف کامل (همان: ۳/۴۷۰)، العارف الربانی (همان: ۲/۲۰)، العارف الصمدانی (همان: ۲/۳۶۵)، جمال العـارفین (هـمان: ۱/۴۲ و ۲/۳۸۲ و ۳/۲۲۷)، مولانا (همان: ۲/۳۸۱)، علامه (همان: ۳/۱۳۴)؛ حـشره الله مـع محبیه (هـمان: ۲/۳۶۵)؛ قـدس الله روحـه (همان: ۱/۲۱۷)؛ رحمه الله (همان: ۱/۲۸۸، ۲/۳۸۱ و ۳/۲۲۶ و ۲۲۷)، عطرالله مرقده بـالرضوان (هـمان: ۱/۸)، طاب ثراه (همان: ۱/۱۰۸) به کار رفته است؛ این القاب فراتر از حد یک نـقل قـول عادی هستند و به نوعی از تعلق خـاطر خاص به این افـراد حـکایت میکنند. همچنین گستردگی این نقلقولها۱ هـمراه بـا القاب و عناوین مزبور، نشاندهنده دید مثبت به اندیشه و آرای این افراد است. بر ایـن اسـاس میتوان گفت فضای کتاب بـه هـیچ وجـه مناسب ذکر روایـتی کـه به صراحت به تـخطئه صـوفیه میپردازد نیست و آنانی که روایت را به این کتاب استناد دادهاند در واقع خواستهاند دلبستگی مـؤلفِ آنـ را ــ که خود از عالمان نامدار و صاحبمقام شـیعه بـا گرایش صـوفیانه و عـرفانی بـوده است ــ انکار کنند و بـه نوعی وی را در تقابل با صوفیه قرار دهند. نکته دیگری که باید ذکر کرد این است کـه در کـتاب مزبور، روایات فراوانی با رنگ و بـوی عـرفانی نـقل شـده اسـت و این خود زمـینه انـتساب هر گونه روایت مخالف عرفان به آن کتاب را نفی میکند (بهایی، بیتا ب، ۲/۸۳، ۱۴۱، ۳۹۷، ۴۱۷ و ۳/۱۴).
با نبودن روایت مـورد اشـاره در مـنابع روایی، تنها چیزی که میتوان گفت ایـن اسـت کـه نـقل شـدن ایـن روایت در منابع ضدصوفیانه، انگیزههای غیرعلمی داشته است. به هر حال با تردید جدی در اصل وجود این روایت بلکه اطمینان به عدم وجود آن جایی برای بررسی محتوایی آنـ باقی نمیماند.
۳٫ روایت ابوذر
پیامبر اکرم(ص) به ابوذر فرمود:
ای ابوذر! در آخرالزمان گروهی میآیند که در تابستان و زمستان پشمینه میپوشند و بدین وسیله خود را از دیگران برتر میدانند. فرشتگان آسمانها و زمین آنان را لعن مـیکنند (شـیخ طوسى، ۱۴۱۴: ۵۳۷؛ مجلسی، ۱۴۰۴:
- این نقلها به بیش از دویست مورد میرسد.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲۶)
۷۴/۹۳؛ حر عاملی، ۱۴۰۹: ۵/۳۵؛ و دیلمى، ۱۴۰۸: ۲۰۳؛ ورام، بیتا: ۲/۶۶؛ طبرسی، ۱۴۲۱: ۴۷۱؛ خوانساری، ۱۳۹۰: ۳/۱۳۶؛ جزایری، ۱۴۰۴: ۲/۲۹۵؛ اردبیلی، ۱۳۸۳: ۷۴۸).
۳-۱٫ بررسی سندی
سندی که وسائل برای این روایت ذکر کرده، از دیـگر مـنابع کاملتر است. سند این است: محمد بنالحسن [شیخ طوسی] فی المجالس و الأخبار عن جماعه [معتبر] عن أبیالمفضل عن رجاء بنیحیى العبرتائی عن مـحمد بـنالحسن بنشمون عن عبدالله بنعبدالرحمن الأصـم عـن الفضیل بنیسار عن وهب بنعبد الله الهمدانی عن أبیحرب بنأبیالأسود الدؤلی عن أبیه عن أبیذر عن رسول الله(ص) فی وصیته له قال یا أباذر… . در این سند، اولین راوی، ابـیمفضل مـحمد بنعبدالله بنمطلب شیبانی، از سـوی ابـنغضائری (ابنغضائرى، ۱۳۶۴: ۹۹) و نجاشی (نجاشى، ۱۴۰۷: ۳۹۶ و ابنداود حلى، ۱۳۸۳: ۵۰۵) و شیخ (شیخ طوسى، بیتا: ۴۰۲ و ۱۴۱۵: ۴۴۷) تضعیف شده است.
دومین راوی رجاء بنیحیى عبرتائی کاتب، از اصحاب امام دهم(ع)، توثیق نشده است (نجاشى، ۱۴۰۷: ۱۶۶؛ علامه حلى، ۱۴۱۱: ۷۲).
سومین راوی این سند أبـویعقوب مـحمد بنالحسن بنشمون بصری است. کشی و شیخ وی را غالی بلکه از سران غالیان میدانند (کشى، ۱۳۴۸: ۳۲۲؛ شیخ طوسى، ۱۴۱۵: ۴۰۲). نجاشی و علامه وی را ضعیف و فاسد المذهب میدانند (نجاشى، ۱۴۰۷: ۳۳۵؛ علامه حلى، ۱۴۱۱: ۲۵۲). ابنغضائری نیز وی را ضعیف میداند (ابنغضائرى، ۱۳۶۴: ۱/۹۵).
چهارمین راوی ایـن سـلسله أبومحمد عـبدالله بنعبدالرحمن أصم بصری است. درباره وی نیز اوصافی مانند غلو ذکر شده است (ابنغضائرى، ۱۳۶۴: ۱/۷۷؛ نجاشى، ۱۴۰۷: ۲۱۷؛ علامه حلى، ۱۴۱۱: ۲۳۸).
پنـجمین راوی در این سند فضیل بنیسار نهدی، کوفی، بصری، إمامی، ثقه، جلیل و از أصـحاب اجـماع اسـت (علامه حلى، ۱۴۱۱: ۱۵۹ و ۱۳۲؛ نجاشى، ۱۴۰۷: ۳۰۹ و ۳۶۲؛ کشى، ۱۳۴۸: ۲۱۳؛ شیخ طوسى، ۱۴۱۵: ۱۴۳).
ششمین راوی أبوحرب بنأبیالأسود دؤلی مجهول است. شیخ او را از اصحاب ابیعبدالله الحسین(ع) (شیخ طـوسى، ۱۴۱۵: ۱۰۶) و بـرقی از اصحاب ابیمحمد حسن
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲۷)
بنعلی(ع) و نیز از اصحاب ابیعبدالله الحسین(ع) میداند (برقى، ۱۳۸۳: ۸). بیشتر از این وصـفی دربـاره ویـ نیامده است. باید توجه داشت که صرف صحابی بودن دلیل بر وثاقت و یا مدح راوی نـیست.
در آخر این سند، بهعنوان آخرین راوی این مجموعه، ظالم أبوالأسود الدؤلی از اصحاب أمیرالمؤمنین(ع)، امام مـجتبی(ع)، امام حسین(ع) و امام سـجاد(ع) ذکـر شده است (شیخ طوسى، ۱۴۱۵: ۷۰، ۹۴، ۱۰۲، ۱۱۶؛ ابنداود حلى، ۱۳۸۳: ۱۹۱ و ۳۹۲). وی نیز همانند فرزندش (راوی پیشین) مجهول است. هیچگونه وصف و توثیقی درباره وی غیر از آنچه گفته شد، نیامده است.
بنابراین به لحاظ اوصاف راویان، این روایت ضعیف مـحسوب میشود. سند ورام نیز تا ابنابی الاسود دؤلی بریده است. طبرسی نیز در مکارم الاخلاق، سند وسائل را که به شیخ طوسی میرسد نقل کرده است (طبرسى، ۱۴۱۲: ۴۵۸). اعلام الدین نیز که روایت مزبور را نقل کـرده اسـت، سندی برای آن ذکر نمیکند و تنها از ابوالاسود نام میبرد که نشان میدهد به سند شیخ اعتماد کرده است. بقیه منابع که همگی متأخر از شیخاند نیز به همین منوال عمل کردهاند.
۳-۲٫ بـررسی مـحتوایی
این روایت یکی از طولانیترین روایات (حاوی بیش از سی هزار کلمه) است که مشابه آن را جز در بین ادعیه کمتر میتوان یافت. این روایت حاوی معارف زیادی است که در جای خود بـسیار ارزشـمند است؛۱ اما آنچه از این روایت به بحث حاضر مربوط
- باید یادآوری شود که در تصحیح روایات بنا بر کاربرد آنها دو روش وجود دارد: در فقه و احکام فروعات و مسائل مشابه (مانند مورد حاضر) تـصحیح روایـت بـر اساس سند و راوی صورت میگیرد؛ امـا در اعـتقادات و اصـولیات تصحیح روایت بر اساس محتوا و متن صورت میپذیرد. بدین معنی که اگر محتوا به لحاظ کلیات اعتقادی و مبانی متقنِ آن، متخذ از مـحکمات قـرآن و روایـات صحیح و متواتره (اعم از متواتره معنایی و لفظی) مورد تـأیید بـاشد به آن روایت عمل میشود هرچند سند آن ضعیف باشد و اگر مخالف این کلیات باشد هرچند سند صحیح باشد بـه آن عـمل نـمیشود. مراجعه به کتابهای فقهی و اعتقادی برای تأیید مدعای مزبور شـاهد مناسبی خواهد بود. بر این اساس، این روایت هرچند به لحاظ محتوا و معارف موجود در آن صحیح محسوب میشود امـا بـه لحـاظ استناد برای اموری که جزو اعتقادات متقنه نیست (مانند مورد حـاضر) نـیاز به بررسی سندی داشته و تصحیح سندی ملاک قرار میگیرد.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲۸)
میشود، همان فقرهای است که در بالا نـقل شـد. ایـن فقره بیانی عام است که هر گروهی را که اوصاف مذکور را داشته بـاشد، شـامل مـیشود. البته در اینکه صوفیه به پشمینهپوشی معروف است تردیدی نیست؛ اما اختصاص این پوشش بـه ایـن گـروه، نادیده گرفتن گروههای دیگری از اقشار مسلمانان است. این پوشش نوعی از زهد را به نمایش مـیگذارد و زاهـدان غیرصوفی نیز از این پوشش استفاده فراوانی میکنند. آنچه در این بخش از روایت مهم اسـت ایـن اسـت که از ریاکاری اهل این پوشش یاد شده است و همین لحن نیز موجب شده اسـت کـه عدهای آن را برای نکوهش گروه خاصی به کار گیرند. طبیعی است که چنین افـرادی در هـمه گـروهها یافت میشوند؛ از اینرو، تطبیق روایت بر گروهی خاص، نوعی تصرف در منطوق روایت و ضیق کردن دایـره شـمول آن است که وجه مقبولی برای این تصرف نمیتوان یافت. با این تـصرف، اگـر در بـین سایر گروههای اسلامی، افرادی از این دست یافت شود (که البته یافت میشود و کسی نمیتواند بـه انـکار آن بـرخیزد) دیگر نباید آنان را مشمول این روایت دانست و این حکمی است که بـهراحتی نـمیتوان بدان التزام پیدا کرد. هر فرد و گروهی که این پوشش را برای خود مایه افتخار و مباهات قـرار دهـد چه از صوفیه یا غیر آن، این روایت او را دربرمیگیرد؛ اما اگر پوشیدن این لبـاس نـه برای فخرفروشی که برای تذلل و تواضع بـاشد، آنـگاه نـه تنها مذموم نیست بلکه ممدوح هم اسـت. از قـضا این جنبه از پوشش مزبور نیز در همین روایت (وصیت به ابوذر) مورد عنایت پیـامبر اکـرم(ص) قرار گرفته است، آنجا کـه بـه ابوذر مـیفرمایند:
ای ابـوذر! بـیشترین اهل آتش، مستکبراناند. شخصی پرسید: ای پیـامبر خـدا! آیا برای نجات از کبر راهی وجود دارد؟ فرمود: البته که وجود دارد؛ هر آنـ کـس که پشمینه بپوشد و بر الاغ سوار شـود و بز را بدوشد و با زیـر دسـتان و مسکینان بنشیند [از کبر نجات مـییابد] (طـبرسى، رضىالدین، ۱۴۱۲: ۱۱۰، ۱۱۵، ۴۷۱؛ مجلسى، ۱۴۰۴: ۷۴/۹۲؛ دیلمى، ۱۴۰۸: ۲۰۳؛ ورام، بیتا: ۲/۶۶؛ شیخ طوسى، ۱۴۱۴: ۵۳۷؛ نوری، ۱۴۰۸: ۳/۲۵۴).
پیامبر در جای دیگری از همین وصیت، بـه ابـوذر میفرمایند:
ای ابوذر! من لباس زبـر مـیپوشم و بـر خاک مینشینم و انـگشتانم را مـیلیسم و الاغ برهنه سوار میشوم و بـر پشـت خود بار میبرم. کسی که از سنت من
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۲۹)
دوری گزیند از من نیست. ای ابوذر! لباس خشن و کـلفت بـپوش تا تبختر در تو جای نگیرد (طـبرسى، رضـىالدین، ۱۴۱۲: ۱۱۵؛ مجلسى، ۱۴۰۴: ۷۴/۹۳).
ایـن سـخنان بـه صراحت تفسیرکننده بخش پیـشین روایت است و نشان میدهد که برداشت اولیه بدون ملاحظه همه جوانب روایت نادرست و غیر قـابل اعـتماد است.
علاوه بر این، روایات دیگری نیز وجـود دارنـد کـه بـه نـوعی تفسیرکننده سخن مـذکور هـستند؛ این روایات نه تنها پشمینهپوشی را رد نمیکنند بلکه به رجحان آن حکم میکنند. امام کاظم(ع) فرمود که ابوذر مـیگفت:
خـدا بـه من توفیق دهد که دنیا را با بـدیهای آنـ واگـذارم جـز دو قـرص نـان از آن را که یکی را نهار و دیگری را شام خود گردانم و جز دو شمله پشمینه از آن را که یکی را شلوار و دیگری را ردای خود کنم (شیخ طوسى، ۱۴۱۴: ۷۰۲؛ کلینی، ۱۳۶۵: ۲/۱۳۴).
این روایت (که همه راویان آن توثیق شـدهاند) نشان میدهد که ابوذر نیز از لباس پشمینه در وصیت مربوطه، ذم کلی نفهمیده است. علامه مجلسی در توضیح این روایت و جمع آن با روایات نهی از پشمینهپوشی میگوید:
این روایت بر جواز پوشـش لبـاس پشمین بلکه بر استحباب آن دلالت دارد و آن دسته از روایاتی که در نهی و ذم از پوشیدن پشم وارد شده است، بر دایمی بودن این پوشش یا بر اینکه این لباس برای قناعت نباشد و برای اظهار زهـد و فـضل باشد، چنانکه در وصیت پیامبر به ابوذر آمده است، دلالت دارد (مجلسى، ۱۴۰۴: ۷۰/۶۵).
قابل ذکر اینکه این بخش از بحارالانوار ــ که جلد پانزدهم بر اساس تنظیم خـود مـجلسی است ــ تاریخ تحریر ندارد و شـاید ایـن بدان سبب باشد که این جلد را مجلسی در آخر کار بازبینی کرده و به دو جلد مجزا تقسیم نموده است (مجلسى، ۱۴۰۴: ۶۴/۱). تنظیم جلد چهاردهم در تاریخ ۱۱۰۴ﻫ. اتمام یـافته اسـت؛ بنابراین، طبق روال عادی، جـلد حـاضر باید بعد از این تاریخ نوشته شده باشد. در این صورت میتوان گفت که این بخش از بحار جزو آخرین بخشهای بحار میباشد. زیرا مجلسی بحار را
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۳۰)
در همین حدود زمانی به پایان رسانده اسـت.۱ و ایـن بدان معنی میتواند باشد که آنچه را پیش از آن درباره پشمینهپوشی در عین الحیاه گفته بود (مجلسى، بیتا: ۶۴۵-۶۵۲) در اینجا تعدیل کرده است.
در روایت دیگری پیامبر اکرم(ص) فرمود: «پنج چیز را تا دم مرگ ترک نمیکنم تـا بـعد از من سـنت شوند: غذا خوردن روی زمین با بردگان، سوار شدن بر الاغ برهنه، دوشیدن بز با دست خود، پوشیدن لبـاس پشمینه، و سلام کردن بربچهها» (حر عاملی، ۱۴۰۹: ۱۲/۶۲ و ۲۴/۲۵۶؛ شیخ صدوق، ۱۳۶۲: ۷۱ و ۱۴۰۳: ۱/۲۷۱).
محمد خراز مـیگوید: «ابـوعبدالله(ع) را دیـدم که لباس زبری را زیر لباسشان پوشیده بودند و روی آن جبه پشمینه پوشیده بودند و روی آن هم پیراهن زبری به تن کـرده بـودند. من دستی روی آن کشیدم و عرض کردم: فدایتان شوم! مردم پوشیدن لباس پشمینه را ناپسند (مـکروه) مـیدارند. فـرمود: هرگز ناپسند (مکروه) نیست. پدرم محمد بنعلی(ع) از این لباس میپوشیدند و علی بنالحسین(ع) نیز آن را میپوشیدند. آنان بـرای نماز زبرترین لباسها را میپوشیدند و ما نیز چنین میکنیم» (حر عاملی، ۱۴۰۹: ۴/۴۵۴؛ کلینی، ۱۳۶۵: ۶/۴۵۰).
برخی دیـگر از این روایات از پوشیدن پشـم تـوسط پیامبران(ع) به طور عام و بدون نام بردن از آنان (نوری، ۱۴۰۸: ۳/۲۵۴ و ۱۶/۳۳۴؛ مجلسى، ۱۴۰۴: ۱۱/۳۵۷ و ۶۷/۳۲۱؛ شیخ طوسى، ۱۳۶۵: ۲۵۵؛ راوندی، ۱۴۰۹: ۸۹) و گاهی با نام بردن از آنان (نهج البلاغه، خطبه قاصعه) یاد کردهاند. روایاتی نیز هستند که از پوشیدن این لبـاس توسط امامان(ع) و فاطمه زهرا(س) سخن گفتهاند (طبرسى، رضىالدین، ۱۴۱۲: ۱۴۱ و ۲۳۵). دسته دیگری از این روایات از رواج و فضیلت این پوشش در بین امتهای پیشین (عیاشی، ۱۳۸۰: ۲/۱۳۶) و نیز در امت حضرت ختمی مرتبت (همان؛ طبرسى، ابوالفضل، ۱۳۸۵: ۲۰۳؛ ابنابىالحدید، ۱۴۰۴: ۸/۱۴) و یاران وی (مجلسى، ۱۴۰۴: ۶۹/۲) یـاد کـردهاند. گاهی پوشیدن پشم بخشی از نبوت خوانده شده است (طبرسى، رضىالدین، ۱۴۱۲: ۱۱۵). در برخی از این روایات پوشیدن پشم، موجب درک لذت ایمان (شیخ طوسى، ۱۳۶۵: ۲/۳۰۵) و مقدمه ورود به ملکوت آسمانها دانسته شده است (شیخ طوسى، ۱۳۶۵: ۳/۳۳۱ و ۲/۳۰۵ و ۱۳۹۰: ۱/۳۳۵).
- بحار در سـال ۱۰۷۰ﻫ. شـروع و در سال ۱۱۰۶ﻫ. پایان یافته است (رک: سلطان محمدی، ۱۳۸۲: ۲۵).
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۳۱)
با وجود این روایات در فضیلت پشمینهپوشی و اینکه ابوذر خود از کسانی بوده که این لباس را میپوشیده است و اینکه پیامبران و ائمه هدی(ع) نیز از آن استفاده مـیکردهاند و بـا توجه به اینکه در همین وصیت به ابوذر دستکم در دو مورد از این لباس بهعنوان لباس تواضع و فروتنی نام برده شده است، چگونه میتوان از آن بخش خاص روایت ــ که مربوط به ذم افراد خـاصی مـیشود ــ بـرداشتی کلی درباره گروه یا گـروههایی مـشخص کرد؟ بـرخی مفسرین «لِباسُ التَّقْوى» (اعراف: ۲۶) را همان لباس پشمین، مویین، کرک و زبری دانستهاند که افراد برای تواضع و زهد هنگام عبادت میپوشند (راوندی، ۱۴۰۵: ۱/۹۵). چـیزی کـه مـیتوان گفت این است که پشمینهپوشی و یا هر نـوع لبـاس دیگری که مایه فخر و مباهات شود و وسیله تبختر را فراهم آورد مذموم است، حال از سوی هر کسی و در قالب هر گروهی بـاشد. بـرای تـطبیق این روایت بر گروهی خاص، ابتدا باید اثبات کرد کـه فلان گروه از پوشیدن لباس پشمین قصد فخرفروشی دارند، آنگاه میتوان حکم کرد که روایت شامل آنان نیز خـواهد شـد. جـای انکار نیست که در هر دوره زمانی، چه در درون صوفیه و چه در گروههای دیگر، افـراد و گـروههایی بودهاند که به این تبختر و ریاکاری گرفتار شده و مایه اغوای دیگران شدهاند و این مسئله قابل دفـاع و انـکار هـیچ منصفی نیست. اما اثبات آن در مورد گروه یا افرادی مشخص و یا تعمیم آن بر کل افـراد یک گـروهِ خـاص کار آسانی نیست.
بد نیست اشاره شود که برخی روایات پوشیدن لباس پشمین را مـنوط بـه نـیاز کردهاند (رک: کلینی، ۱۳۶۵: ۶/۴۵۰؛ حر عاملی، ۱۴۰۹: ۵/۳۴ و ۳۵) که در این صورت با روایات پیشگفته در تعارض قرار مـیگیرند. پیش از ایـن، نظر علامه مجلسی را در رفع تعارض این روایات ذکر کردیم که نتیجه آن رجحان پوشـش لبـاس پشـمینه بود. صاحب وسائل نیز در رفع این تعارض میگوید:
شاید بتوان روایات جواز را بر نـفی حـرمت پوشیدن لباس پشمین حمل کرد و نیز احتمال دارد که روایات جواز به پوشش هـنگام نـماز اخـتصاص داشته باشند و یا شاید بشود روایات جواز را به وجود «نیاز» مقید کرد (حر عاملی، ۱۴۰۹: ۵/۳۵).
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۳۲)
و در جـای دیـگر میگوید:
این روایات (مربوط به جواز) را میشود بر نسخ حمل کرد (یـعنی روایـاتِ نـاظر به سنتشدن پشمینهپوشیْ ناسخ روایات مربوط به ذم پوشیدن این لباس هستند) و شاید بتوان روایات جـواز را بـه پوشـش عبای پشمین تخصیص داد؛ زیرا نقل نشده است که پیامبر(ص) غیر از عبا لباس پشـمینه دیگـری پوشیده باشد؛ بلکه گفته شده که وی لباس کتان میپوشیده است (حر عاملی، ۱۴۰۹: ۵/۳۶ و ۱۲/۶۲).
از آنچه تا به حـال گـفته شد این نتیجه به دست میآید که پوشیدن لباس پشمینه به خـودی خـود نمیتواند مشکلی داشته باشد و بلکه برای تـواضع و فـروتنی و تـنسک توصیه نیز میشود؛ اما اگر این پوشـش بـه ابزاری برای فخرفروشی و فضلتراشی تبدیل شود نه تنها توصیه نمیشود که با آن مـخالفت نـیز میشود و هر کس و یا هـر گـروهی که بـا ایـن هـدف از آن استفاده کند مشمول ذمِ مـذکور در اینـ روایت (وصیت به ابوذر) میشود. اما در صورتی میتوان انگشت روی گروه خاصی گـذاشت و روایـت را متوجه آن دانست که ملاک مورد نـظرِ روایت در آن گروه وجود داشـته بـاشد. در این میان اگر مصادیقی در رفـتار و یا آثـار صوفیه یافت شود، بدون تردید مشمول روایت قرار خواهند گرفت؛ اما اگر نـتوان چـنین چیزی را پیدا کرد آنگاه حـکم در ایـن مـورد بر اساس روایـت مـزبور، تنها با نیات خـصمانه مـقدور خواهد بود.
نتیجهگیری
با بررسی روایات مزبور آنچه بهعنوان جمعبندی نهایی میتوان ارائه داد ایـن اسـت که در زبان روایات نبوی چیزی کـه بـشود با آن بـه نـقد و تـخطئه صوفیه برخواست، قابل دسـتیابی نیست. رهبانیت که نوعی از رفتار صنفی صوفیانه و نزد مخالفان امر نکوهیدهای تلقی میشود، نه تـنها از پیـشینه منفی در بین مسلمانان برخوردار نیست؛ بـلکه حـتی مـیتوان گـفت کـه شواهدی بر مـطلوب بـودن آن نیز وجود دارد. تنها باید توجه نمود که نوع خاصی از رهبانیت که همان شیوه افراطی آن است، در اسـلام نـهی و نـفی شده است و در مقابل، از زهدگرایی و رهبانیت معتدل جـانبداری شـده اسـت. بـرداشت
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۳۳)
یـکسویه و تـعمیمگونه از روایت رهبانیت و خودداری از بیان روایات دیگری که به نوعی محدوده شمول روایت مزبور را مشخص میکنند، مجالی را برای استفاده ناصحیح از روایت مزبور فراهم آورده است که با گردآوری روایـات مختلف فضای روشنی از محدوده شمول روایت رهبانیت به دست داده شد.
همچنین روایات، پشمینهپوشی (که بهعنوان نماد صوفیه قلمداد شده است) را یک پدیده منفی معرفی نکردهاند؛ و حتی بیان میکنند که پوشش مـزبور بـهعنوان نماد زهدگرایی و دنیاگریزی، شیوه و رفتار معمول پیشوایان امتهای پیشین و پیشوایان و بزرگان دین اسلام بوده است. آنچه مذموم تلقی شده، فخرفروشی و تبختر در پوشیدن این نوع لباس است. تکثیر منابع روایـی در نـقد صوفیه از شیوههایی بوده است که آثار ضدصوفیه برای تأثیرگذاری بر مخاطبان به کار گرفتهاند و این خود لطمه زیادی به پذیرش روایات مربوط بـه قـدح صوفیه و صداقت ناقدان آن وارد آورده است. در ایـن نـوشتار منابع روایاتِ مورد بررسی، معرفی شد و با شواهدی که در متن ارائه شد نشان داده شد که در برخی موارد (مانند روایت دوم) منابع یادشده در نهایت به یـک مـنبع ختم میشوند که بـررسی آن مـنبع نیز نشان داد که منبع مذکور خالی از روایت مربوطه و عاری از مدعای مورد نظر است.
در مواردی نیز صرفاً برای گمراهکردن مخاطب بخشی از روایت نقل و بخش و یا بخشهای دیگری از آن، که تفسیرکننده بخش مـورد ادعـا است، به عمد، مغفول گذاشته شده است (مانند آنچه در روایت سوم اتفاق افتاده است) و این خود موجبات گمراهی و زمینه برداشتها و استدلالهای نامناسب را فراهم آورده است. در نهایت میتوان گفت که هیچ یک از روایان مـذکور در حـدی نیستند کـه بتوان با آنها به تخطئه و نقد تصوف و صوفیه برخاست و برای نقد صوفیه باید شواهد بهتری جستوجو کـرد.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۳۴)
کتابنامه
قرآن کریم
نهج البلاغه
ابنابىالحدید معتزلى (۱۴۰۴ق)، شرح نهج البلاغه، قـم: انـتشارات کتـابخانه آیتالله مرعشى.
ابنداود حلى (۱۳۸۳ق)، رجال ابنداود، تهران: انتشارات دانشگاه.
ابنسعد، محمد (۱۴۱۴ق)، الطبقات الکبری، تصحیح سهیل، بیروت: دارالفـکر.
ابـنغضائرى، احمد بنحسین (۱۳۶۴ق)، رجال ابنالغضائری، چاپ دوم، قم: مؤسسه اسماعیلیان.
اردبیلی، احمد بنمحمد، مـعروف بـه مـقدس اردبیلی (۱۳۸۳ش)، حدیقه الشیعه، تصحیح صادق حسنزاده و علیاکبر زمانینژاد، چاپ سوم، قم: انتشارات انصاریان با هـمکاری دفتر کنگره مقدس اردبیلی.
بدوی، عبدالرحمن (۱۳۷۵ش)، تاریخ تصوف اسلامی؛ از آغاز تا پایان سـده دوم هجری، ترجمه محمودرضا افـتخارزاده، چـاپ اول، قم: دفتر نشر معارف اسلامی.
برقى، احمد بنمحمد بنخالد (۱۳۸۳ق)، رجال البرقی، تهران: انتشارات دانشگاه.
بهایی، محمد عاملی (بیتا الف)، الکشکول (سه جلدی)، [قم؟]: مؤسسه انتشارات فراهانی،.
ــــــــــ (بیتا ب)، الکشکول [در دوجلد با فهرست کـامل روایات]، با تصحیح وتعلیق محمد صادق نصیری، [قم]: انتشارات شرکت طبع و نشر.
ــــــــــ (بیتا ج)، الکشکول (دوجلدی)، با مقدمه طاهر احمد الزاوی، بیجا: انتشارات دارالاحیاء الکتب العربیه.
تمیمى مغربى، نعمان بنمحمد (۱۳۸۵ق)، دعائم الإسلام، چـاپدوم، مـصر: دار المعارف.
الجزایری، سید نعمهالله (۱۴۰۴ق-۱۹۸۴م)، الانوارالنعمانیه، چاپ چهارم، بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
حر عاملی، محمد بنحسن (۱۴۲۳ق- ۱۳۸۱ش)، الرساله الاثنی عشریه فی الرد علی الصوفیه، چاپ سوم، قم: مکتبه المحلاتی با همکاری دفتر نـشر فـرهنگ اهل البیت.
ــــــــــ (۱۴۰۹ق)، وسائل الشیعه، قم: مؤسسه آلالبیت لإحیاء التراث.
خمینی، روحالله (۱۳۸۰ش)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، چاپ پنجم، [تهران]: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
خوانساری، موسوی، میرزا مـحمد بـاقر (۱۳۹۰ق)، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، قم: نشر اسماعیلیان.
خویی هاشمی، میرزا حبیبالله (۱۴۲۴ق / ۲۰۰۳م)، منهاج البراعه فی شرح النهج البلاغه، بیروت: دارالاحیاء التراث العربی.
دیلمى، حسن بنابىالحسن (۱۴۱۲ق)، إرشاد القلوب، بـیجا: انـتشارات شـریف رضى.
ــــــــــ (۱۴۰۸ق)، أعلام الدین، قم: مؤسسه آلالبـیت(ع).
ذاکـری، عـلیاکبر (۱۳۷۵)، «درستی انتساب حدیقه الشیعه به مقدس اردبیلی»، مجله حوزه، شماره۷۵٫
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۳۵)
راوندى، قطب الدین (۱۴۰۵ق)، فقه القرآن، چاپ دوم، قم: انتشارات کتابخانه آیتالله مـرعشى.
شـیخ صـدوق، محمد بنعلی بنبابویه قمی (۱۳۶۲ش)، الأمالی، ترجمه آیتالله کمـرهاى، چـاپ چهارم، بیجا: انتشارات کتابخانه اسلامیه.
ــــــــــ (۱۴۰۳ق)، الخصال، چاپ دوم، قم: انتشارات جامعه مدرسین.
ــــــــــ (بیتا)، علل الشرائع، قم: انتشارات مکتبه الداورى.
ــــــــــ (۱۳۶۱ش)، مـعانی الأخـبار، قـم: مؤسسه انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه.
ــــــــــ (۱۴۱۳ق)، مـن لایحضره الفقیه، چاپ سوم، قم: انتشارات جامعه مدرسین.
شیخ طوسى، محمد بنحسن (۱۴۱۴ق)، الأمالی، قم: انتشارات دارالثقافه.
ــــــــــ (۱۳۶۵ش)، تـهذیب الأحـکام، قـم: چاپ چهارم، تهران: دارالکتب الإسلامیه.
ــــــــــ (۱۴۱۵ق)، رجال الطوسی، قم: انتشارات اسلامى جـامعه مـدرسین.
ــــــــــ (بیتا)، الفهرست، نجف اشرف: المکتبه المرتضویه.
طبرسى، ابوالفضل على بنحسن (۱۳۸۵ق)، مشکاه الأنوار، چاپ دوم، نجف اشرف: کتـابخانه حـیدریه.
طـبرسى، رضىالدین حسن بنفضل (۱۴۱۲ق)، مکارم الأخلاق، چاپ چهارم، قم: انتشارات شریف رضى.
طـبرى، ابـوجعفر مـحمّد بنجریر بنرستم طبرى (بیتا)، دلائل الإمامه، قم: دارالذخائر للمطبوعات.
علامه حلى، رضىالدین على بنیوسف مـعروف بـه عـلامه حلی (۱۴۱۱ق)، رجال العلامه الحلی، قم: دار الذخائر.
عیاشى، محمد بنمسعود (۱۳۸۰ق)، تفسیر العیاشی (دو جلدی)، تهران: چـاپخانه عـلمیه تهران.
فرات کوفى، ابوالقاسم فرات بنابراهیم بنفرات (۱۴۱۰ق)، تفسیر الفرات، بیجا: مؤسسه چاپ و نـشر.
قـمی، شـیخ عباس (۱۳۸۰ش/ ۱۴۲۲ق)، سفینه البحار و مدینه الحکم و الآثار، چاپ سوم، [قم]: دارالاسوه للطباعه و النشر، [قم؟].
کراجکى، ابـوالفتح (۱۴۱۰ق)، کنـز الفوائد، قم: انتشارات دار الذخائر.
کشى، محمد بنعمر (۱۳۴۸ش)، رجال الکشی، انتشارات دانشگاه مشهد.
کـلینی، مـحمد بـنیعقوب (۱۳۶۵ش)، الاصول الکافی، ج۱، تهران: دارالکتب الإسلامیه.
مجلسى، علامه محمد باقر (۱۴۰۴ق)، بحار الأنوار، بیروت: مؤسسه الوفاء.
ــــــــــ (بـیتا)، عـین الحیاه، تصحیح حسن علمی، تهران: انتشارات امیر کبیر.
نجاشى، احمد بنعلى (۱۴۰۷ق)، رجـال النـجاشی، قـم: انتشارات جامعه مدرسین.
نوری، حسین (۱۴۰۸ق)، مستدرک الوسائل، قم: مؤسسه آلالبیت لإحیاء التراث.
ورام بنابى فـراس (بـیتا)، مـجموعه ورام، قم: انتشارات مکتبه الفقیه.
هفت آسمان » شماره ۴۴ (صفحه ۱۳۶)
پایان مقاله