بررسی اسناد و دلالات سخنان علی(ع) در نهج البلاغه پیرامون ویژگی های زنان (۲۴ص)

مـقدمه:
«بررسی اسناد و دلالات فرمایشات علی علیهالسلام در نهج البلاغه در زمینه ویژگیهای زنان»
نهجالبلاغه یکی از مـهمترین مـیراث امـیرالمؤمنین علی علیهالسلام است که به عنوان منبع معارف الهی و متضمن روشهای سیاسی اداره جامعه به وسـیله انسان آسمانی است.
در میان عبارتهای نهجالبلاغه برخی از عبارات ناظر به ویژگی هایی از زنـان میباشد که شایسته اسـت از نـظر سند و دلالت مورد مطالعه قرار گیرد تا دیدگاه امیرالمؤمنین در این زمینه آشکار و روشن گردد. در این نوشتار سعی بر ان است با روش پذیرفته شده در علم رجال نسبت به ارزشیابی صدور گفتارها و فرمایشات آن حضرت پرداخـته و مدلول فرمایشات آن حضرت با توجه به مقتضیات و شرایط صدوری روایت مورد بررسی قرار دهیم.
این مقاله شامل یک مقدمه و دو گفتار و خاتمه میباشد که فگتار اول درباره سند خطبه ۷۹ حضرت علی علیهالسلام در زمـینه ویـژگیهای زنان میباشد و گفتار دوم از دلالت حدیث بحث میشود که آیا از نظر دلالی تام است یا باید آن را توجیه کرد و مورد دقت و بررسی قرار داد.
گفتار اول شامل دو فصل است فصل اول که به بررسی سند فراز نـخست خـطبه ۷۹ پرداخته و فصل دوم از سند فراز دوم بحث
میشود که در ضمن هر دو فصل از سند روایاتی که متضمن معنای هر دو فراز خطبه هستند نیز بحث میشود.
گفتار دوم نیز شامل دو فصل است که فـصل اول از دلالت فـراز نخست حدیث بحث میشود و گفتار علماء در رابطه با آن مطرح میشود به همراه روایت امتحان الاوصیاء که تا اندازه زیادی واقعه جمل را واضح میکند، و فصل دوم از دلالت فراز دوم حدیث به همراه سـایر احـادیث وارد بـحث میشود.
به امید شفاعت تـالی تـلو قـرآن کریم، حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
گفتار اول:
«بررسی سند و دلالت خطبه ۷۹ نهجالبلاغه در زمینه ویژگیهای زنان» امام علی علیهالسلام در نهجالبلاغه میفرمایند:
«معاشر النـاس، ان النـساء نـواقص الایمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول، ۲ـ فاما نقصان ایـمانهن فـقعودهن عن الصلوه والصیام فی ایام حیضهن، ۳ـ و اما نقصان عقولهن فشهاده أمرأتین کشهاده الرجل الواحد ۴ـ و اما نقصان حظوظهن فمواریثهن عـلی الانـصاف مـن مواریث الرجال، ۵ـ فاتقوا شرار النساء، و کونوا من خیارهن علی حـذرٍ، ۶ـ ولا تطیعوهن فی المعروف حتی لایطمعن فی المنکر.»(۱)
از سخنان آنحضرت علیهالسلام است که پس از خاتمه جنگ جمل در نکوهش زنها مـیفرماید:
«ای مـردم، زنـها از ایمان و ارث و خرد کمبهره هستند، ۲ـ اما نقصان ایمانشان بجهت نماز نخواندن و روزه نـگرفتن در روزهـای حیض است، ۳ـ و جهت نقصان خودشان این است که (در اسلام) گواهی دو زن به جای گواهی یک مرد اسـت، ۴ـ و از جـهت نـقصان نصیب و بهره هم ارث آنها نصف ارث مردان میباشد، ۵ـ پس از زنهای بد پرهیز کنید، و از خـوبانشان بـرحذر بـاشید، ۶ـ و در گفتار و کردار پسندیده از آنها پیروی نکنید، تا در گفتار و کردار ناشایسته طمع نکنند».
ماجرای جـنگ جـمل در نـهجالبلاغه به طور منفصل در خطبههای ۱۴-۷ و خطبه ۷۹ نهجالبلاغه نقل شده است؛ اگر همه قضایا یکجا جـمعآوری شـده و نقل میشد، منظور کلام حضرت واضح شده و شبهات برطرف میشد؛ و از آنجا میفهمیدیم کـه چـرا حـضرت به طور کلی همه کسانی را که وارد جنگ شدهاند، و بیعت خود را با امام شکستهاند، مـورد نـکوهش قرار داده است.
در سایر خطبههای حضرت در نهجالبلاغه مثل خطبه ۱۳ و ۱۴(۲) در مذمت مردم بصره پس از جنگ جـمل، مـیفرمایند:
و «أرضـکم فریبهٌ من الماء، بعیده من السماء، خفت عقولم، و سفهت حلومکم».
«زمین شهر شما نزدیک بـه آب اسـت و دور از آسمان و عقلهای شما سبک و حلم شما و افکار شما سفیهانه است. پس هـدف خـوبی بـرای تیراندازانید و لقمه چربی برای مفت خوران».
مذمت آنان به دلیل قرار گرفتن کنار دریا
نـیست، بـلکه بـه جهت بدرفتاری ساکنین آنجا بوده است.
البته خطبه ۷۹ نهجالبلاغه نیز دارای سند تـام و مـتصلی نیست. زیرا قسمت اول خطبه به صورت مرسله در بعضی از کتب روایی و قسمت آن در کتب دیگر با سند مـتفاوت نـقل شده است. بنابراین در فضل اول به بررسی سند فراز نخست خطبه ۷۹ که دربـاره نـقصان ایمان و عقل و حظ و دلایل آنهاست، و در فصل دوم بـه بـررسی سـند فراز دوم خطبه که نهی از مشورت بـا زنـان میباشد، پرداختهایم.
فصل اول: «بررسی سند فراز نخست (نقصان ایمان و عقل و حظ)
«معاشر النـاس، ان النـساء نواقص الایمان، نواقص الحظوظ، نـواقص العـقول، ۲ـ فاما نـقصان ایـمانهن فـقعودهن عن الصلوه والصیام فی ایام حـیضهن، ۳ـ و امـا نقصان عقولهن فشهاده أمرأتین کشهاده الرجل الواحد ۴ـ و اما نقصان حظوظهن فمواریثهن عـلی الانـصاف من مواریث الرجال.
مولف «مصادر نـهجالبلاغه و اسانیدها» منابعی برای خـطبه ۷۹ ذکـر نموده است آن منابع عبارت اسـت از: ۱ـ تـذکره الخواص، سبط ابن جوزی ۲ـ قوت القلوب، ج ۱، ص ۲۸۲، ابوطالب مکی ۳ـ فروع کافی، ج ۵، کلینی (الحسینی الخـطیب، مـصادر نهجالبلاغه و اسانیده، جزء ثانی، ج ۲، ص ۸۷-۸۶؛ و نـیز مـراجعه شـود به المعجم المـفهرس لالفـاظ نهجالبلاغه، دشتی و محمدی، ص ۱۳۸۳).
مـؤلف «کـتاب شخصیت و حقوق زن در اسلام» مینویسد: «در کتاب کافی این حدیث نبود و آن دو کتاب دیگر تا چه انـدازه مـیتواند یک مطلب تحقیقی را اثبات کند و اللهـ اعـلم! به عـلاوه کـه در آنـها نیز به نحو مـرسل نقل شده است. و خلاصه منابع، منبع قابل مستندی را ارائه نداده، و سند حدیث متصل نیست.»
پس از بررسی انـجام شـده در کتا قوت القلوب چنین حدیثی دیـده نـشد و ضـمنا احـادیث ایـن کتاب همه مـرسله بـوده و عنوان آن در باب معامله با محبوب و… بوده البته به طور اجمال وقایع جمل بصورت پیشگویی قبل از جـنگ جـمل تـوسط حضرت علی(ع) به پسرشان محمد بن حـنفیه بـیان شـده اسـت، کـه مـضمون آن ربطی به این خطبه ندارد.
قسمتی از حدیث در آن کتاب چنین است:
«قال علی علیهالسلام لابنه محمد بن حنفیه و قدمه امامه یوم الجمل و… فالتفت الیه محمد ابنه فـقال هذه و الله الفتنه المظلمه العمیاء فوکزه علیّ برمحه».(۳)
پس فراز نخست خطبه ۷۹، فاقد سند روایی است حتی در بررسی و جستجوی روایات به روایتی که سند صحیح داشته باشد، و متضمن معنای فراز نخست خـطبه ۷۹ بـاشد برنخوردیم، تنها دو روایت بود که به عباراتی از خطبه آن هم بدون ذکر علت اشاره کرده بود، یکی روایت امتحان الاوصیاء است که حضرت ماجرای جنگ جمل را برای رهبر
یهودیها بـیان مـیفرمایند و در آن روایت حضرت خطاکاران را اعم از زن و مرد مورد عتاب قرار دادهاند. و دوم روایت نقصان عقل را که نقل از پیامبر میبشاد، و اشکالی که در روایت به نظر میرسد ایـن اسـت که دو نفر از رجال سند، احـادیث ضـعیف را نقل میکردهاند، و ضمنا روایت مرسله نیز میباشد، گر چه ارسال آن ظاهرا ضرری به آن نمیرساند. همچنین مفهوم روایت بدین صورت است که: عقل زنان بـر مـردان غلبه دارد که میتواند عـقل مـردان را بدزدد. این روایت نمیتواند مؤید فراز نخست باشد. در ادامه به بررسی سند و دلالت این دو روایت میپردازیم.
«بررسی روایت امتحان الاوصیاء در رابطه با فراز نخست خطبه ۷۹»
چنانچه اراده کنیم خطبه ۷۹ را مورد بررسی قـرار دهـیم، شایسته است تمام کلمات حضرت را در رابطه با جنگ جمل در کنار هم قرار داده، تا منظور فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام روشن شود و داوری درستی داشته باشیم. برای رسیدن به اصل کلام لازم و ضروری اسـت کـه طبق اصـل تعادل و تراجیح روایات را با هم جمع نموده و مورد دقت نظر قرار دهیم تا بتوانیم به نتیجه مـطلوب برسیم؛ یکی از اشتباهات این است که روایات را به تنهایی مدنظر قـرار داده و نـتیجهای کـه عاید ما میشود، گاهی ممکن است دور از انتظار و نظر کتاب و سنت باشد.
در رابطه با فراز نخست، پس از تفحص در بـین روایـات به روایتی از کتاب اختصاص برخورد نمودیم، که کل سخنان حضرت در واقعه جنگ جـمل را بـیان نـموده است؛ آن روایت که مشهور به امتحان الاوصیاء است در ذیل آورده شده است:
روایت امتحان الاوصـیاء
پس از فحص و جستجو در کتابهای مختلف، ماجرای جنگ جمل را که زبان حضرت علی علیهالسلام نـقل شده بود، در کتاب اخـتصاص شـیخ مفید و خصال شیخ صدوق با عباراتی مختلف با خطبه ۷۹ بیان شده است. این روایت میتواند منظور کلام حضرت را به روشنی بیان کند. سند روایت در اختصاص چنین است:
الف) جعفر بن احمد بـن عیسی بن محمدبن علی بن عبدالله بن جعفر بن ابیطالب، عن یعقوب الکوفی قال: «حدثنا موسی بن عبید، عن عمرو بن ابی المقدم، عن ابی اسحاق، عن الحارث، و عن جابر، عـن ابـی جعفر، عن محمدبن الحنیفیه قال: أتی راس الیهود علی بن ابی طالب صلوات الله علیه…»(۴)
متن روایت در هر دو کتاب یکی میباشد قسمتی از آن بدین صورت است:
قال: «اتی رأس الیهود علی بن أبی طـالب صـلوات الله علیه عند منصرفه من وقعه النهروان و هو جالس فی مسجد الکوفه فقال یا امیرالمؤمنین انی ارید ان اسالک عن اشیاء لایعلمها الا نبی او وصی نبی فقال: «سل عما بدالک یـا اخـا الیهود،…».(۵)
خلاصه مضمون و ترجمه روایت: امام پنجم علیهالسلام فرمودند: وقتی امیرالمومنین علیهالسلام از جنگ نهروان برگشته و در مسجد کوفه نشسته بودند رییس یهودیها خدمت حضرت آمده و عرض کرد: سوالاتی از شما دارم کـه کـسی جـز نبی یا وصی او نمیداند. حـضرت فـرمودندک «ای بـرادر یهود هر چه میخواهی بپرس». و او گفت: «هر پیامبر و وصیای مورد امتحاناتی قرار میگیرند و اوصیا در زمان حیات پیامبر و در بعد از زمان حیات ایـشان امـتحان مـیشوند؛ به من بگو چند بار امتحان میشوید و…» حـضرت در جـواب فرمودند: «در هر مرحله هفت بار ما امتحان میشویم. آیا اگر جواب سؤالات تو را بدهم به راستی آن اقرار کرده و مـسلمان میشوی؟» گـفت: «بـله». حضرت فرمودند: «اما پنجمین امتحان پس از فوت نبی صلیاللهعلیهوآله ای برادر یـهودی، کسانی که با من بیعت کردند وقتی دیدن مقاصد شخصی آنها را انجام نمیدهم به همدستی آن زن (عـایشه) بـر مـن شورش کردند و با اینکه من از طرف پیامبر بر آن زن ولی و وصـی بـودم او را بر شتر سوار کردند و بار و بنههای خود را بسته و در بیابانهای ترسناک و دشتهای وسیع او را گردانیدند سگهای حوئب (نـام آبـی اسـت در راه مکه به بصره) بر او زوزه کشیدند و (آن زن از آنها ترسید زیرا پیامبر به او خـبر دادهـ بـود که یکی از زنان من به ناحق بر وصی من شورش میکند و سگان حوئب بـر او زوزه مـیکشند، ایـ حمیرا مبادا تو آن باشی) علامت پشیمانی بر او ظاهر شد. با این حال بـه فـرمان جمعی که علاوه بر بیعت در زمان پیامبر، برای بار دوم نیز با من بـیعت کـرده بـودند (بیعت خود را شکستند) به مخالفت خود ادامه داد تا به مردم شهری (بصره) وارد شد کـه دسـتشان کوتاه و ریش ایشان بلند و عقل ایشان کم و رأی ایشان فاسد بود. آنها همسایگان بـیابانگردها و مـیزبان طـوفان دریا بودند. (کنایه از سبک عقلی است). آنها ندانسته شمشیر زده و نفهمیده تیر انداختند. من در کار آنـها مـیان دو مشکل واقع شدم، اگر دست نگه میداشتم از شورش و فساد برنمیگشتند و به حـکم عـقل مـتوجه نمیشدند. (و لم یعقلوا) و اگر برابر آنها ایستادگی میکردم کار به جنگ خونینی که هرگز نمیخواستم مـیکشید. بـا زبـان عذر و تهدید حجت را بر آنها تمام کرده و به آن زن پیشنهاد کردم که بـه خـانه خود برگردد و به جمعی که او را آورده بود پیشنهاد کردم به بیعتی که با من کردند وفا کـنند و عـهد خود را نشکنند.
هر چه میتوانستم از جانب خود به نفع آنها متعهد شـدم بـا برخی از آنان (زبیر) مناظره کردم، حق را یـادآور شـده و بـرگشت. با مردم هم به همین روش وارد گـفتگو شـدم ولی بر نادانی و سرکشی و گمراهی آنان افزوده شد. چون خواستار جنگ بودند. برای هـمین بـا آنها وارد جنگ شدم و آنها شـکست خـورده و حسرت بـرده و تـلفات سـنگینی بر آنان وار شد.
من از روی ناچاری و بـه نـفع مخالفین وارد
جنگ شدم زیرا اگر بیش از این به آنها فرصت میدادم کـارهایی مـیکردند که این عفو و اغماضی که پسـ از پایان جنگ در برابر آنـها کـردم، نمیتوانستم بکنم. زیرا بر خـود و مـلت خیانت کرده بودم. زیرا در جرمهایی که آنها تصمیم بر آن داشتند شریک میشدم. آنـها مـیواستند شورش خود را در اطراف کشور اسـلامی آن روز وسـعت دهـند و آتش فساد را تـا هـر جا که میشد دامـن بـزنند، به کشتار و خونریزی رعایا بپردازند، حکومت را به دست زنانی که کمعقل و کمحظ بودند تـسلیم کـنند.
(تحکیم النساء النواقص العقول و الحظوظ) و بـدین تـرتیب از پادشاهان روم و یـمن و مـلتهای از بـنی رفته و گذشته در این خـصوص پیروی کنند.
اگر سستی میکردم، در پایان ناگزیر از جنگ بودم و ننگ اهمال در کارزنی و لشگرش را و جنایاتی را هـم کـه مرتکب میشدند، داشتم.
باز من بـدون مـقدمه و بـا شـتاب وارد جـنگ نشدم. قبلاً اتـمام حـجت رده و تا جایی که امکان داشت جنگ را عقب انداختم، آرامی نشان دادم، به آنها مراجعه کرده و واسطهها فـرستادم، هـرچه بـه نفع خود میخواستند بر ایشان متعهد شـدم، و هـرچه را هـم کـه درخـواست نـکرده و به نفع آنها بود به آنها پیشنهاد کردم، ولی از همه اینها سر باز زدند و مرا بیچاره کردند تا دست به جنگ زدم و چنانچخ خدا میخواست کار من و آنها را بـه پایان رسانید. و با مقدماتی که ذکر شد حجت من بر آنها وارد بود و آنها در برابر من محکوم بودند و بعد حضرت رو به اصحاب خود کرده و فرمودند آیا چنین نبود؟» همه اصحاب یکزبان گـفتند: «بـله یا امیرالمؤمنین و…»
در این حدیث که حدیث بسیار جالبی است و حدود ۱۸ صفحه میشود حضرت وقتی بلایا و مصائبی که بر ایشان وارد شده و مورد امتحان قرار گرفته بودن را بیان میفرمایند، همه بـه گـریه میافتند حتی آن مرد یهودی، و در آخر او اسلام میآورد.
بررسی سند حدیث امتحان الاوصیاء
ب) سند روایت در خصال بدین صورت است:
حدثنا ابی و محمد بن الحـسن رضـی الله عنهما قالا: حدثنا سـعد بـن عبدالله قال: حدثنا احمدبن الحسین بن سعید قال: حدثنی جعفر بن محمد النوفلی، عن یعقوب بن یزید قال: ابوعبدالله جعفر بن احمد بن مـحمد بـن عیسی بن محمد بـن عـلی بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب قال: حدثنا یعقوب بن عبدالله کوفی قال حدثنا موسی بن عبید، عن عمرو بن ابی المقدام، عن ابی اسحاق، عن الحارث عن مـحمد بـن الحنفیه رضی الله عنه و به سند دیگر) عمرو بن ابی المقدام، عن جابرالجعفی، عن ابی جعفر علیهالسلام قال: اتی…).(۶)
ظاهرا راویان سند حدیث در «خصال» تا عمروبن ابی المقدم یکی است و حـدیث بـه دو
طریق نـقل شده است از «ابن ابی المقدام» به بعد بدین صورت است:
الف) عن ابی اسحاق، عن الحارث، عن مـحمدبن الحنفیه
ب) عن جابر الجعفی، عن ابی جعفر علیهالسلام
ظاهرا روایتی کـه در کـتاب اخـتصاص نقل شده بود در نقل روایان اخیر به جای «و»، (،) قرار داده شده است، زیرا سند از «ابن ابی المقدام» بـه بـعد بدین صورت آمده است: عن ابی اسحاق، عن الحارث، و عن جابر، عن ابـی
جـعفر، عـن محمد بن الحنفیه.
با مقایسه حدیث در دو کتاب «اختصاص» و «خصال صدوق» پی میبریم که سند حدیث در اخـتصاص نیز به دو طریق بوده و آن بدین صورت است:
الف) عن ابی اسحاق، عن حـارث، عن محمد بن الحـنفیه
ب) عـن جابرالجعفی، عن ابی جعفر علیهالسلام
یکی از دو طریق سند روایت نقل شده از شیخ مفید را مورد بررسی رجالی قرار میدهیم:
۱ـ جابر بن یزید الجعفی: از موثقین است و امام صادق علیهالسلام درباره او فرمودند: رحم الله جـابر الجعفی کان یصدق علینا.(۷)
۲ـ عمرو بن ابی المقدام: هو ثابت بن هرمز، علامه و کشی او را توثیق کردهاند؛(۸) و مرحوم خویی معتقدند چنانچه عمروبن ثابت که کنیه او ابوالمقدم است همان «میمون» باشد، موثق خـواهد بـود و او مؤلف کتاب
مسائل است که خبر امیرالمؤمنین علیهالسلام به مردی یهودی در آن بیان شده است.(۹)
۳ـ موسی بن عبید، مرحوم خویی درباره ایشان میفرماید که او برادر محمد بن عیسی بن عبید یـقطین اسـت(۱۰) و شیخ طوسی بواسطه روایتی که نقل کرده او و برادرش را بطور جمعی توثیق کرده است،(۱۱) و نجاشی برادر او را توثیق کرده است.(۱۲) و درباره او گفته است، جلیل فی اصحابنا، ثقه، عین، کثیر الروایه ولی
مـرحوم خـویی به این ترتیب که گفته شد عدالت موسی بن عبید را که شیخ در رجال خود به طور دستهجمعی تأیید کرده است را مورد تأمل قرار داده است.(۱۳)
۴ـ یعقوب بن عبدالله الکوفی، ایـشان جـزء مـوثقون ابن قولویه هستند.(۱۴)
۵ـ ابوعبدالله جـعفر بـن احـمد بن عیسی بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب علیهالسلام : «در مورد ایشان به رجال کشی و نجاشی مـعجم الرجـال و خـویی رجوع شد اما ظاهرا شخصی به این نـام در ایـن کتب یافت نشد. و به نظر میرسد مجهول باشد.»
نکات خاص در بررسی روایت امتحان الاوصیاء
۱ـ نکوهش زنان در این خطبه خـاص جـریان جـنگ جمل بوده که توسط زنی بنام عایشه که خواستار فـخرفروشی و خودبزرگبینی و جاهطلبی و… بوده و در عین حال زنی سیاستمدار بوده که در حوادث، اوضاع و احوال را به نفع خود تغییر میداده اسـت.(۱۵) او هـمان کـسی بود که با این کار، آثار شومی همچون جنگ صفین و سـایر جـنگهای بین مسلمین از او باقی مانده است. با اینکه او زنی زیرک و سیاستمدار در زمان خود بوده اما حضرت بـا ایـن خـطاب نشان میدهند که عایشه در هنگام مرگ بسیار پریشان و ناراحت بوده و همواره بـیان مـیکرده ایـن جنگ جمل همانند استخوانی در گلویم گیر کرده است.(۱۶)
۲ـ حضرت قبل از نکوهش آن زن به نـکوهش مـردانی کـه بدون فهم و درک و از روی بیعقلی دنبالهرو راه باطل شدهاند پرداختهاند؛ و این نشانه این است که بین پیـروان بـاطل فرقی نمیکند که زن باشند یا مرد.
۳ـ از خلال کلمات حضرت ادب حضرت نسبت به عـایشه بـا وجـود خطاهای بسیار او آشار است زیرا که نام او را علنا نمیبرند.
۴ـ حضرت نقص عقل را به صـورت صـفت بیان نمودهاند که اگر من در برابر آنها نمیایستادم آن زنانی که دارای چنین صفتی بـودهاند کـه نـاقصالعقل هستند همچون عایشه را به حاکمیت بر خود مینشاندند.
۵ـ به طور کلی اگر کل فرمایشات حـضرت در جـنگ جمل در یکجا بیان میشد محتوی کلام حضرت بهتر درک میشد زیرا حضرت هـنگام نـکوهش بـین زنان و مردان فرقی نگذاردهاند اگر زنان را از جهاتی مورد نکوهش قرار دادهاند به همان نسبت مـردان را نـیز نـکوهش کردهاند و یک معلم انسانساز همیشه همه جوانب را در نظر میگیرد تا کلام او اثـر مـثبت را باقی گذارد و موجب منفیگرایی نشود.
۶ـ در متن حدیثی که بیان شد از دلیل نقصان عقل و نقصان حظ ذکـری بـه میان نیامده و در سایر روایاتی هم که بررسی شده تاکنون روایتی که از حـضرت عـلی علیهالسلام باشد و دال بر دلیل بیان شده در خـطبه ۷۹ بـاشد دیـده نشده
است. یعنی اگر در روایات علی عـلیهالسلام از نـقص عقل یا ایمان سخنی به میان آمده، سخنی از دلایل آن مثل محروم بودن از نـماز، روزه در زمـان عادت که موجب نقص ایـمان و یـا عدم بـرابری زن و مـرد در شـهادت که موجب نقص عقل و یا عـدم تـساوی ارث زن و مرد موجب نقص حظ زن و مرد، به میان نیامده است.
بررسی سـند روایـت نقصان عقل از پیامبر صلیاللهعلیهوآله
محمدبن یـعقوب عن عده من اصـحابنا عـن احمد بن ابی عبدالله عـن ابـیه عن سلیمان بن جعفر الجعفری عن ذکره عن ابی عبدالله علیهالسلام قال: قـال رسـول الله صلیاللهعلیهوآله : «ما رایت من ضـعیفات الدیـن و نـاقصات العقول اسلب لذی لب مـنکن.»(۱۷)
رسـول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود:
سـست دیـنتر و کم خردترینی که عقل دزدتر از شما زنان باشد ندیدهام.»(۱۸)
و احادیث دیگری بدین مضمون در کـتاب شـخصیت و حقوق زن در اسلام مطره شده است.
الف) مـحمد بـن یعقوب کـلینی کـه مـشهور است به موثق بـودن و مراد از عده من اصحابنا، نیز بنا بر گفته شیخ کلینی یکی از جماعات چهارگانه است کـه نـزد اهل رجال شناخته شده هستند کـه کـل آنـها ثـقه هـستند و نیازی به ذکـر اسـماء آنها نیست.(۱۹)
ب) احمد بن ابی عبدالله البرقی: ایشان احمد بن محمد بن خالد البرقی هستند کـه نـجاشی و شـیخ و علامه او را تأیید کرده و گفتهاند ایشان ثقه اسـت امـا از ضـعفا نـقل حـدیث کـرده و به حدیثهای مرسله نیز اعتماد کرده است.(۲۰) به نقل از فهرست شیخ طوسی ص ۵۶ و رجال علامه ص ۱۴٫
مرحوم خویی در مورد ایشان گفتهاند: که او کثیر الروایه بود. اما چون زیاد نـقل از ضعیفان کرده او را از شهر قم بیرون کردهاند و این طعنی است که متوجه راویان است که هر سخنی را از زبان هر شخصی گفتهاند.(۲۱)
ج) ابی عبدالله برقیک همان محمد بن خالد است او از سلیمان بـن جـعفر حدیث نقل کرده است. و پسرش از او حدیث نقل کرده است. شیخ طوسی و علامه کشی(۲۲) او را موثق دانستهاند. ولی نجاشی به دلیل اینکه از ضعفاء نقل حدیث کرده او را ضعیف شمرده است.(۲۳)
مرحوم خویی فـرمودهاند: او جـدا کثیرالروایه است و ضعف او ناشی از نقل قول از ضعیفان میباشد نه از وثاقت شخص او، در توثیق شیخ معارضی دیده نمیشود.(۲۴)
د) سلیمان بن جعفر الجعفری: سلیمان بن جـعفر بـن ابراهیم بن محمد الجعفری و پدرش هـر دو ثـقه بودند.(۲۵)
برخی از عالمان ایشان را جزء اعلام و رؤسایی شمردهاند که حلال و حرام از آنان نقل شده و راهی برای خدمت هیچیک از آنها نیست، ایشان در «رساله الرد علی اصـحاب العـدد» مینویسد:
«و اما رواه الحدیث بـأن شـهر رمضان
تسعه و عشرون یوما، فهم فقهاء اصحاب ابی جعفر و ابی عبدالله علیهالسلام و ابی الحسن و ابی محمد صلوات الله علیهم الاعلام و الرؤساء المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتیا و الاحکام الذین لایطعن علیهم و لا طـریق الی ذم واحـد منهم و هم اصحاب الاصول المدونه و المصنفات المشهوره ثم ذکر جماعه تقدم کثیر منهم فی «فصل الثقات المصرحه بتوثیقهم» و ذکر منهم ابراهیم بن حمزه الغنوی و محمدبن قیس و اباجارود، و…».(۲۶)
آیا با تـوجه بـه راویان سـلسله سند این روایت میتوان حکم به صحیح بودن حدیث کرد؟
اشکالی که در حدیث به نظر میرسد مرسله بـودن آن است زیرا واسطه بین سلیمان جعفری و امام علی علیهالسلام ذکـر نـشده اسـت ولی در کتاب «معجم الرجال» نقل شه که سلیمان جعفری یا از پدرش یا از ابی الحسن موسی بن جعفر و یـا ابـی الحسن امام رضا(ع) نقل حدیث میکرده است.(۲۷)
البته از سه نفر دیگر که حـماد بـن عـیسی و موسی بن حمزه بن بزیع و سکونی هستند نیز نقل حدیث کرده است که آنها هـم هر سه ثقه هستند.(۲۸)
پس کل راویان حدیث افرادی موثق هستند و مرسله بودن ایـن حدیث به صحت آنـ حـذر نمیزند پس میتوان گفت حدیث صحیحه است. زیرا فرد مجهول منحصر است به سه نفر که کل آنها موثقاند. خلاصه پس از بررسی سلسله راویان سند، آن حلقه مجهوله، تقریبا مشخص است، پس میتوان گفت حـدیث صحیحه است.
حدیث مرسلهای به این مضمون در فروع کافی(۲۹) نقل شده است که بدین صورت است:
وفی حدیث مالک بن اعین قال: حرض امیرالمؤمنین صلوات الله علیه الناس بصفین فقال… فانهنّ ضـعاف القـوی و الانفس والعقول… و هنّ المشرکات.»(۳۰)
ظاهرا روایت قبل از شروع جنگ صفین بیان شده است که حضرت مردم را ترغیب به شرت در جنگ فرموده و سفارشاتی در مورد قوانین جنگ از جمله عدم ایذا زنان مـیکردهاند و فـرمودهاند:
«اگر شما را دشنام دادند از آنان دوری کنید زیرا آنها از نظر قوی و نفس و عقل ضعیفاند و… ایشان مشرکند.»
فصل دوم:
بررسی سند فراز دوم خطبه ۷۹ نهجالبلاغه (نهی مشورت با زنان)
«فاتقوا شرار النساء و کـونوا مـن خیارهنّ علی حذر، و لا تطیعوهن فی المعروف حتی لا یطمعن فی المنکر».(۳۱)
فراز دوم این روایت با کمی اختلاف در متن و اختلاف در سند در جلدهای مختلف بحارالانوار آمده است. اما به صورت خطبهای مـستقل نـیست بـلکه در باب مواعظ و مشورت و… آمده اسـت و در بـعضی نـسخهها این روایت
از معصوم دیگری نقل شده است.(۳۲)
بررسی سند روایت مضتمن پرهیز از شرار النساء:
الف) العطار، عن ابیه، عن ابن ابی خـطاب، عـن مـحمد بن سنان، عن ابی الجارود، عن ابی جـعفر عـلیهالسلام عن ابیه، عن جده قال: قال امیرالمؤمنین علیهالسلام : «واتقوا شرار النساء و کونوا من خیارهن علی حذر ان امرتکم بالمعروف بـالمعروف فـخالفوهن کـیلا یطمعن منکم فی المنکر.»(۳۳)
۱ـ العطار، احمد بن محمد بن یـحیی العطار: مرحوم خویی و صاحب تنقیح المقال درباره او فرمودهاند او شخصی مجهول است.(۳۴)
اما شهید ثانی در «الدرایه» نوشته است کـه او فـرد مـوثقی است و نیز محقق داماد در رجال مامقانی به وثاقت او اشاره کردهاند و صـاحب مـعجم الثقات نام ایشان را جزء ممدوحین که وثاقت آنها تصریح نشده است، آوردهاند.(۳۵)
۲ـ ابیه، محمد بن یـحیی العـطار (ابـوجعفر القمی): نجاشی درباره او نوشته است که او فردی موثق است و عین (نور چـشم) مـاست و کـثیرالروایه میباشد.(۳۶)
۳ـ محمد بن حسین ابی خطاب (الزیات الکوفی) نجاشی و شیخ معتقدند: «محمد بن حـسین بـن ابـی الخطاب ثقه و جلیل من اصحابنا، عظیم القدر، عین».(۳۷)
۴ـ محمد بن سنان: نجاشی درباره مـحمد بـن سنان نوشته است:
«هو رجل ضعیف جدا لایعول علیه و لایلتفت الی ما تفرد بـه».
یـعنی: از نـظر رجالی او فردی ضعیف است که نمیتوان به سخن او تکیه کرد و به حدیثی ه تنها از او نـقل مـیشود، اعتناد نمیشود».(۳۸)
مرحوم خویی از شیخ نقل کرده است که:
«طعن علیه و ضعف و جـمیع مـا رواه الا مـا کان فیهما من تخلیط او غلو».(۳۹)
و کشی درباره او نوشته است: او همان ابوجعفر زاهری است که در سـال ۲۲۰ فـوت کرده و از غلوکنندگان بوده است.(۴۰)
و در جایی دیگر از حمدویه نقل کرده است که احـادیث مـحمد بـن سنان از ایوب بن نوح به ما دیکته شد و گفت:
«لا استحل ان اروی احادیث محمدبن سنان».(۴۱)
اما در تـفسیر عـلی ابـن ابراهیم نام او جزو ثقات است و معتقد است که تمامی رواتی که در کـتاب تـفسیر او نام برده شدهاند از ثقات هستند.(۴۲)
و مرحوم خویی توثیقات همگانی را مانند توثیقات علی ابن ابراهیم را حجت مـیدانند.(۴۳)
۵ـ ابـو جارود: مرحوم خویی قدسسره ایشان را نه تأیید کرده و نه رد کرده و هیچ نـقلی دربـاره وثاقت ایشان بیان نکردهاند(۴۴) و باز مضمون هـمین حـدیث بـه اضافه عباراتی دیگر با همان سندی کـه در جـلد ۱۰۳ آمده بود در جلد ۷۵ بحارالانوار در باب «مشورت و قبولها» چنین آمده است:
العطار عن ابـیه: «شـاور فی حدیثک الذین یخافون الله واجـب الاخـوان علی التـقوی و اتـقوا شـرار النساء و کونوا من خیارهن علی حـذر و ان امـرتکم بالمعروف فخالفوهن کیلا یطمعن منکم فی المنکر.»(۴۵)
ب) نیز در کافی جلد ۵ «باب تـرک طـاعتهن» چنین آمده است:
«عده من اصـحابنا، عن احمد بن ابـی عـبدالله، عن ابیه، عمن ذکره، عـن الحـسین ابن المختار، عن ابی عبدالله.» قال: قال امیرالمؤمنین علیهالسلام فی کلام له: «اتقوا شـرار النـساء… کیلا یطمعن منکم فی المـنکر.»
ایـن حـدیث دو اشکال دارد: اولاً حدیث مـرسله اسـت زیرا واسطه بین ابـیه و حـسین بن مختار ذکر نشده است. ثانیا: احمد بن محمد و پدرش از ضعفاء حدیث نقل مینمودهاند و یـا بـه مراسیل اعتماد میکردهاند لذا نمیتوان به آن اعـتماد نـمود. خصوصا کـه احـمد بـن ابی عبدالله را به هـمین دلیل از قم بیرون کردهاند.(۴۶) و نیز پدر او را یعنی محمد بن خالد برقی را گرچه رجالین به وثاقت او گـواهی دادهـاند اما نجاشی به همین دلیل او را تـضعیف کـرده اسـت البـته مـرحوم خویی این مـطلب را دلیـل بر عدم وثاقت ایشان نمیدانند.(۴۷)
ج) حدیثی بدین مضمون از پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که عده مـن اصـحابنا عـن احمد بن محمد، عن ابن محبوب، عـن عـبدالله بـن سـنان عـن ابـی عبدالله علیهالسلام قال: ذکر رسول الله صلیاللهعلیهوآله :
«النساء فقال: اعصوهن فی المعروف قبل ان یأمرتکم بالمنکر و نعوذوا بالله من شرارهن و کونوا من خیارهن علی حذر».(۴۸)
نتیجه و جمعبندی کـل روایات پرهیز از شرار النساء:
علماء در مورد اخبار غیرمتواتر (و غیرقطعی که موثق باشند) میفرمایند: در مورد احکام شرعی فرعی حجت است اما در امور تاریخی و مسائل اعتقادی حجیتبردار نیست زیرا آن اثر شرعی نـیست و مـعنا ندارد شارع غیر علم را علم دانسته و مردم را به آن متعبد سازد.(۴۹)
عدهای دیگر قائلند ظن مطلق خبر واحد معتبر در مورد اخبار تاریخی و تکوینی حجت نیست.(۵۰)
عدهای دیگر معیار حـجیت خـبر واحد نزد عقلاء را وثوق ناشی از مقدمات عقلی میدانند و میفرمایند یکی از مقدمات وثوق، موافقت روحی است بدین معنا که مضمون خبر موافق با اصـول اسـلامی و قواعد عقلی و شرعی باشد و مـنظور ائمـه علیهماالسلام در احادیثی چون وافق کتاب الله فخذوه همین است.(۵۱)
عدهای دیگر قائلند که هر حدیثی که بر خلاف محکمات قرآن یا احادیث قطعی الدلاله یا بـر خـلاف عقل فطری سلیم بـاشد بـاید رد و تکذیب شود.
اگر حدیثی نه چنین مخالفتی داشت که موجب طرح و تکذیب آن شود و نه حدیث معلوم الصدور و معلوم الدلاله بود که موجب اخذ و التزام به مفاد آن بشود باید آن را در بوته اجـمال و احـتمال گذاشت و به تعبیر دیگر در مورد آن باید توقف نمود و آن را به اهلش واگذار نمود.(۵۲)
گفتار دوم:
بررسی دلالت خطبه ۷۹
فصل اول:
بررسی متن روایات (مطابق با فراز نخست خطبه ۷۹ یا ۸۰
امام علی علیهالسلام در فـراز نـخست خطبه ۷۹ مـیفرمایند:
«معاشر الناس، ان النساء نواقص الایمان، نواقص الحظوظ، نواقص العقول، ۲ـ فاما نقصان ایمانهن فقعودهن عن الصلوه والصـیام فی ایام حیضهن، ۳ـ و اما نقصان عقولهن فشهاده أمرأتین کشهاده الرجل الواحـد ۴ـ و امـا نـقصان حظوظهن فمواریثهن علی الانصاف من مواریث الرجال.
پس از بررسی روایات وارده به این مضمون (مضمون خطبه ۸۰ نهجالبلاغه)، به حـدیثی کـه از نظر سندی محکم بوده و هیچ اشکالی نداشته باشد برنخوریم اما شاید من حـیث المـجموع بـتوان پی برد به اینکه بعضی از قسمتهای آن روایات از معصوم صادر شده که مخالف آیات و عقل نـیستند. منتهی منظور از عبارتها باید بطوروضوح بررسی شود و ضمنا آن مقدار از روایات که بـه طور مشترک در سایر روایـتها دیـده میشود مدنظر قرار
میدهیم. مثل عبارتهای نقص یا ضعف در عقل یا دین یا خط، زیرا دلیلهایی که به دنبال این عبارتها آمده است با منطق و عقل سازگار نیست.
باید دقت کـرد که محل ایراد خطبه در چه وقتی بوده است؟ و خطاب به چه کسانی؟ باید به بررسی دلایل ذکر شده برای هر قسمت دقت کرد. آیا این دلایل مطابق حقیقت و واقعیت است یا نه؟ آقای جـوادی آمـلی میفرمایند: «این حدیث از پایه و اساس زیر سؤال است». از نظر سند، روایات عام و خاص دارد و اگر حدیثی را نفهمیدیم باید علم آن را به اهلش واگذار کنیم وگرنه آن حدیث را با احادیث طبق قاعده تعادل و تـراجیح بـسنجیم.
قضایای تاریخی در یک مقطع حساس زمینه ستایش یا نکوهش را فراهم میکند و سپس با گذشت آن مقطع زمینه مدح و ذم نیز منتفی میشود. بخشی از نکوهشهای نهجالبلاغه راجع به زن، ظاهرا به جـریان جـنگ جمل برمیگردد؛ همانگونه که از مردم بصره و کوفه در این زمینه نکوهش شده است اما نمیتوان به این دلیل آن دو شهر برای همیشه و ذاتا بد و سزاوار نکوهش میباشند. بنابراین نباید این نـکوهشها و سـتایشها بـه حساب گوهر شیء گذارده شـود. بـا تـوجه به آیه:
«و قرن فی بیوتکنّ و لاتبرجن تبرج الجاهلیه الاولی».(۵۳)
که نشانه یک حادثه تلخ تاریخی است که خداوند عالم از اینده خبر داده و زنـان پیـامبر را از ثـمرات تلخ آن قیام بیجا برحذر داشته است.
نقص ایـمان
در خـطبه علت نقص ایمان، عدم اتیان نماز و روزه در ایام عادت ذکر شده است. اما این دلیل تام و موجه نیست زیرا دخـترها حـدود ۶ سـال (۹ تا ۱۵ سالگی) زودتر از پسران به سن بلوغ رسیده، ماز و روزه بـجا میآورند؛ ضمنا از ۱۳ سالگی تا ۴۸ سالگی که حدود ۳۷ سال میباشد، بطور معمول عادت میشوند که تعداد روزهای آن بدین صـورت مـیباشد:
۳۵سـال ×۱۲ ماه×۷ روز=۲۹۴۰
و مقدار آن ۶ سال برابر است با:
۳۵۶ روز×۶=۲۱۳۶ روز
بعلاوه اینکه در تمام مدت عـادتشان روزهـهای قضا را بجا میآورند و ضمنا مستحب است هنام عادت در وقت نماز سر سجاده نشسته و مشغول به ذکـر شـوند. در نـتیجه اگر مقدار عبادت دختران بیشتر از پسران نباشد کمتر نیست و این دلیل از نـظر واقـعیت قـابل قبول نیست.(۵۴)
آیت الله جوادی آملی و مؤلف کتاب شخصیت و حقوق زن در اسلام و… به طور مفصل بـه بـررسی و نـقد این دلیل پرداختهاند.
نقص حظ
اما در مودر ناقص الحظ، چون ارث آنان نصف مردان اسـت.
اولاً: در بـعضی موارد ارث زن و مرد مساوی است در بعضی موارد ارث مردان
بیشتر و در بعضی موارد ارث زنان بیشتر از مـردان اسـت مـثلاً اگر مردی پسر و دختری داشت و فرزندانی پیدا کرد و پسر و دختر او قبل از مرگ او مردند. نـوههای پسـری و دختری ماندند وقتی آن مرد بمیرد، نوههای دختری و پسری که از او ارث میبرند اگر فـرضا نـوههای پسـری او دختر و نوههای دختری او پسر باشند، نوههای دختر او دو برابر ارث میبرند.
ثانیا: مگر کسی که مالش بـیشتر بـاشد شرف او بیشتر است؟ یا مالداری سبب شرافت اوست؟ ر خطبه ۱۶۰ نهجالبلاغه حضرت میفرمایند:
«از آنچه کـه در دنـیا شـما را به شگفت درمیآورد دوری کنید به دلیل اینکه آنچه را با خود به همراه میبرید کم اسـت (کـفن).»(۵۵) و در خـطبه ۱۵۹ میفرمایند که پیامبر که بهترین خلق خداوند بود از دنیا دوری میکرد. ار دارایی کـمال اسـت چرا خداوند به پیامبرانش مال نداد آیا به او اهانت کرده است؟(۵۶)
ثالثا: در مورد ارث، مرحوم علامه طباطبایی قـدسسره : در هـر عصر و زمانی ثروت جهان به سه ثلث تقسیم میشود که دو ثلث آن سـهم مـردان و یک ثلث سهم زنان است. ولی چون یـک ثـلث کـه سهم زن است، از تصرف مرد برکنار است و دو ثـلث مـردان میان مرد و زن مورد مصرف قرار میگیرد عملاً دو ثلث در تصرف زنان و یک ثلث بـرای مـردان است به بیان دیگر دو ثـلث مـال از لحاظ مـالکیت بـرای مـردان است و دو ثلث از لحاظ منافع و بهرهبرداری بـرای زنـان، زیرا: زنان یک ثلث را مالکند و از نصف مال مردان هم که مساوی بـا ثـلث همه اموال است بهرهمند میگردند.
پس تـدبیر اکثر اموال بدست مـردان داده شـده چون نیروی تعقلشان از زنان قـویتر اسـت و انتفاع و بهرهبردن از اکثر اموال برای زنان قرار داده شده است.
و نیز در ذیل تفسیر آیـه: «للرجـال مثل حظ الانثیین» فرموده اسـت:
«بـا انـتخاب این تعبیر سـنتی را کـه در جاهلیت میان اعراب مـبنی بـر منع ارث بردن زنان بوده، ابطال کرده است.»
درست مثل این است که ابتدا ارث بـردن زنـها را مسلم و مقرر فرض نموده و سپس مـقدار سـهام مردها را دو بـرابر آنـ مـعرفی کرده باشد یا ایـنکه در تشریع قانون ارث توارث زنها را اصل، مقرر داشته تا اینکه ارث مردها از روی آن فهمیده شود و اگر این جـهات در کـار نبود، حتما میفرمود:
«لانثی نصف حـظ الذکـر».
بـرای زنـان نـیمی از سهم مردان اسـت.
نـقص عقل
اما بخش دیگر روایت که دلیل نقصان عقل را برابری شهادت یک مرد با دو زن مـیداند. دلیـل آن را کـه شهادت دو زن برابر یک مرد است در آیه قـرآن بـیان شـده اسـت.(۵۷) کـه اگـر یکی فراموش کرد دیگری به یاد او بیاورد نه اینکه فهمش کمتر است معنای ضلال نسیان
است نه کمبود عقل.
ضمنا به نظر من این دستور لطف خـداوند حکیم است در حق زنان، تا در شهادات به زنان کمتر رجوع شود زیرا خود مردان نیز از شهادت دادن در دادگاهها اکراه دارند چون در بیشتر موارد موجب کینه و دشمنی میشود و خطراتی ممکن است بـدنبال داشـته باشد. و لذا زنان دچار اضطراب کمتری میشوند.
معنای واژه عقل در احادیث و گفتار علما:
تتبع و جستجو نشان میدهد که در احادیث و روایات به سه معنا استعمال میشود:
۱ـ نیروی درک خیر و شر و تمیز مـیان آنـها، و این مناط و ملاک تکلیف است.
۲ـ ملکهای درونی است که انسان را به گزینش خوبیها و رها کردن بدیها فرامیخواند.
۳ـ تعقل و دانش، بدین جهت در روایات، عـقل در بـرابر جهل و نادانی اطلاق شده اسـت.(۵۸)
در بـعضی از احادیث به این تقسیم اشاره شده است مثل: (و در همه احادیث عقل به یک معنا به کار نرفته است).
عن علی علیهالسلام : العقل عقلان عـقل الطـبع و عقل التجربه و کلاهما یـؤدّی الی المـنفعه».
عقل دو نوع است، طبیعی و اکتسابی، و هر دو به سود و نفع هدایت میکند.(۵۹)
عقل در کلام دانشمندان و حکما به معانی گوناگونی استفاده میشود.
استاد جوادی آملی: «عقل در اسلام معیار کمال انسانی است، یـعنی هـر کس که عاقلتر است به کمال انسانی نزدیکتر و نزد خدا مقربتر است و هر که از عقل دورتر است از کمال انسانی کمبهرهتر و از مقام قرب الهی محرومتر است. اما گاهی در اثر اشتراک لفـظی کـه وجود دارد، مـغالطهای رخ میدهد و این چنین استدلال میشود که چون معیار تفاوت و معیار کمال انسانی عقل است و این عقل در مـرد بیشتر از زن است، پس مردها بیش از زنها به خدا نزدیکتر هستند. در صورتی کـه ایـن اسـتدلال تمام نیست بلکه مغالطه است که بر اثر اشتراک لفظی رخ میدهد. به عبارت دیگر، آن عقلی که در آن زن و مـرد اخـتلاف و تفاو تدارند غیر از عقلی است که مایه تقرب الی الله است.»(۶۰) و نیز ایشان شهادت دو زن را دلیـل بـر نـسیان او میداند نه نقصان عقل او؛ علامه مجلسی نیز سخنی بدین مضمون دارند.(۶۱)
پس محدثان نیز اعـتراف دارند که گاهی عقل به امر ذاتی دلالت دارد که همه از آن برخوردارند و گاهی به عـقل اکتسابی اشاره میکند.(۶۲)
انـواع عـقل:
ـ عقل ذاتی: مراد نیرو و حالتی است که در انسانها به صورت جِبِلّی وجود دارد و معیار و ملاک آدمیت، تکلیف و مسئولیتپذیری انسانهاست. و روایاتی مثل این روایت بر این
معنا دلالت دارد: عن علی علیهالسلام : «الانسان بعقله».(۶۳) انـسانیت انسان به عقل اوست. و یا حضرت در روایت دیگری میفرمایند: «آدمی عقل و کالبد است، آنکه عقل را رها کرده و به کالبد چسبیده است کامل نیست، بلکه بسان موجودی است که روح ندارد.»(۶۴)
ـ عقل اکـتسابی: مـراد نیرو، حالت یا ملکهای است که برخورداری انسان از آن در یک قالب مشخص و معین نیست، بلکه استعداد آن در نوع انسانی وجود دارد، قابل
افزایش، و رکود است، آسیبپذیر است و عوامل خارجی در شکوفایی و ظهور آن نقش مـؤثر دارد.
روایـاتی که دلالت بر ازدیاد عقل دارند: الف) قال علی علیهالسلام : «والعلم یزید العاقل عقلاً»
دانش، عقل عاقل را افزون میکند.(۶۵)
ب) قال الصادق علیهالسلام : «ترک التجاره مذهبه للعقل».(۶۶)
کنار گذاشتن تجارت عقل را از بـین مـیبرد.
مشورت با زنان عاقل
روایات دیگری که درباره زنان عاقل میباشد از جمله:
ج) قال امیرالمؤمنین علیهالسلام : «ایاک و مشاوره النساء الا من جرّبت بکمال عقل فان رایهن یجر الی الافن و عزمهن الی الوهن.»(۶۷)
«از مـشورت بـا زنـان پرهیز کن، جز زنی کـه کـمال عـقلش را تجربه کردهای، چه رأی زنان به تباهی و تصمیمشان به سستی میکشاند.»
اما در مورد حدیث مشهور که فرمودند:
«ایاک و مشاوره النساء الا مـن جـرّبت بـکمال عقلٍ».
بپرهیزید از مشورت با زنان مگر زنی کـه کـمال عقل او به تجربه رسیده است.(۶۸)
اولاً: این حدیث اشاره به یک حرکت عقلی و رشد فکری است که همه مردم عـاقلانه و صـحیح فـکر نمایند و زنان نیز به خود آیند و برای رسیدن به رشـد عقلی تلاش کنند و در جوار عقل به زندگی عاقلانه دست یابند و این خود تأیید همان است که زن میتواند خـود را بـه کـمال عقلی برساند.
ثانیا: چون مرد دایره فکر و معاشرتش وسیعتر از آن اسـت کـه در هر حال مسایل را با
همسرش در میان بگذارد لذا مشورت در همه امور با زنان برای آنان مشکل اسـت.
در تـفسیر نـهجالبلاغه استاد جعفری ذیل شرح مفصلی راجع به حدیث فوق آمده است: «ایـن روایـت نـظریه ما را که میگوییم نظام خانوادی در اسلام «درون شورائی و برون سرپرستی مرد است» تأیید مینماید.»(۶۹)
مـضمون روایـات پرهـیز از مشورت با شرارالنساء را میتوان توسط این روایت تفسیر کرد.(۷۰)
بررسی روایات از جهت دلالت نمیتواند مـطلب روشـن و صریحی را بدست ما بدهد تنها مطلبی که قابل تبیین است، این است کـه ایـن گـونه احادیث، واقعیتهای موجود در آن زمان را نسبت هب زن توصیف میکند که بر اثر فرهنگ نامناسب زمـینه رشـد فکری و عقلانی برای زنان فراهم نبوده و آنچه از فزونی عقل در مرد سخن میرود نـاظر بـر هـمین کسب آگاهی (اکتسابی) مرد است نه عقل فطری او.
استاد محمدتقی جعفری قدسسره زنان و مردان را در عـقل عـملی برابر میداند تفاوت را در عقل نظری میبیند و عقل نظری را چنین تعریف میکند: هـمان فـعالیت اسـتنتاج هدفها یا وصول به آنها با انتخاب واحدها و قضایا و وسایلی که میتوانند برای رسیدن بـه هـدفها کـمک نمایند، بدون اینکه واقعیت یا ارزش آن هدفها و وسایل را تضمین نمایند.
همواره عقل نـظری بـر آنچه که از پیش صحیح فرض شده است حکم صادر میکند و کاری با آن ندارد که صحیح از نـظر چـه کسی؟ در چه شرایطی؟ از روی کدام واقعیتها؟ (و به طور خلاص). برای همین حتی منطقدانان که بر هـمه راهـهای فعالیت عقل نظری اشنا هستند انسانشناس واقـعی و جـهانشناس واقـعی نبودهاند زیرا واقعیتها و ارزشها غیر از شناخت و قـدرت بـر تنظیمبندی فرمولها بر مبنای وسایل صحیح فرض شده، میباشد. در صورتی که عقل عـملی هـر یک از نیروهای فعال درون بشری را مـانند عـقل نظری، و وجـدان و حـس و اسـتشمام واقعیات و اراده و تجسیم و اندیشه را هماهنگ میسازد کـه هـمه آنها را در وصل به واقعیات و بایستگیها و شایستگیها بسیج نمایند.
متفکران شرقی و غربی هـمه بـه این نتیجه رسیدهاند که عقل نـظری محض وسیلهای است بـرای تـنظیم واحدهای از پیش فرض شده صـحیح، بـرای رسیدن به اهداف مطلوبی که تلقی شده نه اینکه عقل نظری حاکم مـطلق در واقـعیات و ارزشهای شناخت انسان و طبیعت و… بـوده بـاشد.(۷۱)
و بـعد ایشان نمونههایی از دانـشمندانی کـه از نظر عقل نظری بـه تـکامل نسبی رسیدهاند، اما در اسرار و حقایق عالم به ناتوانی و درماندی خود اقرار کردهاند را ذکر مـیکنند.
و در جـای دیگر میفرمایند:(۷۲) «کلمه عقل عملی در مـکتبهای گـوناگون به اصـطلاحات مـختلفی تـعبیر میشود، مانند عقل سـلیم، عقل فطری، وجدان، عقل کمالجو و به
قول کانت میگوید: «این قوه یعنی عقل عملی بـرتر و شـریفتر از عقل نظری است زیرا عقل نـظری آنـچه مـیکند راجـع بـه ظواهر و عوارض یـا مـصلحتاندیشی دنیوی است و درباره حقایق و ذرات و معقولات واقعی چنانکه گفتیم جز حدس و احتمال کاری از او ساخته نیست، بـلکه غـالبا در ذهـن وسوسه میکند و شک میآورد.
اما عقل عـملی مـتوجه حـقایق اسـت و حـسن نـیت و اراده خیر را به انسان میدهد و بنیاد عقاید دینی و اخلاقی را استوار میسازد، منشأ ایمان است نه تشکیک.»(۷۳)
و استاد جعفری در آخر میفرمایند: «اگر صنف زنان با توجه به گـسترش عقل نظری محض مردان، احساس حقارتی در خود نمایند، عامل شکست روحی خود را با دست خود فراهم میآورند. اگر ایشان از عوامل تعلیم و تربیتی کامل برخوردار شوند، به جهت داشتن نقش اسـاسی در خـلقت و چشیدن طعم واقعی حیات و برخوردار بودن از احساسات عالی یا امکان تصعید احساسات خام به احساسات عالی که در صنف زنان قویتر است میتوان ادعا کرد که زمینه رشد شخصیت انـسانی در زنـها کمتر از این زمینه در صنف مردان نمیباشد.»
س از بررسی سخنان عالمان و روایات من حیث المجموع میتوان این مفهوم را برداشت کرد که آنچه موجب پیشرفت عـقلی در انـسان است علم و تجربه و ایمان اسـت. کـه زن و مرد در این زمینه فرقی ندارند یعنی اگر مردان نیز از نظر علمی یا تجاری یا اجتماعی بسیار فعال هستند از نظر عقلی در رتبه پایینتری هستند. بـر فـرض که حضرت چنین فـرموده بـاشند چنین سخنی بعید نیست چرا که در گذشته زنان را از مواضع سیاسی و اجتماعی و علمی و… دور نگه میداشتهاند اما در آن زمان زنانی چون حضرت فاطمه علیهاالسلام و حضرت زینب مظهر تکامل انسانیت بودهاند بطوری که حـضرت صـاحب الزمان علیهالسلام میفرمایند: «من به مادرم حضرت زهرا تأسی میکنم و از ایشان درس میگیرم.»
و همچنین کتبی چون کتاب اعلام النساء فی عالمی العرب و الاسلام و کتاب بلاغات النساء نوشته شده است که در آنـها حـدود سه هـزار زن عالمه و فاضله نام برده شده است.(۷۴)
فصل دوم
بررسی دلالت احادیث (مطابق با قسمت آخر خطبه، منع مـشورت با زنان
با توجه به سایر احادیث وارده که قبل بیان کـردیم شـرایط مـشورت کردن بیان شده است؛ مثلاً حضرت میفرمایند با کسانی مشورت کن که از خدا میترسند.(۷۵) و در بعضی روایات بـیان شـده با کسانی مشورت کن که ضعیف نیستند و بعد به تفسیر آن پرداخته که ضـعیف فـکری نـباشند که این احادیث شامل زن و مرد هر دو میشود.(۷۶)
حکم منع مشورت با زنان شرور
اختصاص بـه زنان ندارد بلکه با توجه به سایر روایات شامل مردان نیز میشود.
از سـایر روایات باب فی تـرک طـاعتهن میفهمیم نهی مشورت با زنان در بعضی مسائل میباشد، مثلاًا امام باقر علیهالسلام در روایتی (مرفوعه) فرمودهاند: «در اموری که باید مخفی باشد با زنان مشورت نکنید (زیرا آن را فاش میکنند) و در مورد فامیل خودتان بـا آنها مشورت نکنید.»(۷۷)
(شاید از باب اینکه معمولاً خانمها با خانواده همسرشان مانند خانواده خودشان یکی نیستند البته این امر معمولاً دوطرفه است و آقایان هم آنطور که با اقوام خودشان همرنگ و یـکدل هـستند ممکن است با اقوام همسرشان اینگونه نباشند.)
در حدیث دیگر اطاعت از زنان نهی شده است در صورتی که اذن رفتن به عروسی و حمام و غیره داشته و لباسهای نازک از مردان بخواهند ه این هم دلالت بر داشـتن غـیرت و محافظت از همسر میکند.
شیخ حر عاملی نیز در توضیح این حدیث نوشته است صرف حمام رفتن یا عروسی رفتن اشکال ندارد بلکه کاری نیک و گاهی ضروری میباشد؛ شاید اشکال آن از جـهت ایـن است که با لباسهای نازک به این مکانها بروند.(۷۸)
روایت دیگر: از مشورت با زنان برحذر باشید زیرا در آنها ضعف و سستی و عجز است.»(۷۹)
پس از بررسی روایات، به این نتیجه میرسیم اگـر بـستری مـناسب برای پرورش و تکامل زن در جامعه وجود داشـته بـاشد زنـان نیز همانند مردان به تکامل عقل نظری رسیده و مشورت با آنان به نفع فرد میباشد.
علامه محمدتقی جعفری در ذیل این قـسمت خـطبه و روایـت بعد میفرماید:
«این روایت اثبات میکند که مـقصود از «بـرحذر بودن از زنان خوب» دقت در گفتار و اندیشههای زنان معمولی است، چنانکه توضیح دادیم و اما زنانی که از زر و زیور دنیا اعراض کـرده و بـه تـعقل پرداختهاند، مانند مردان شایسته مشورت میباشند. و این روایت نظریه مـا را که میگوییم نظام خانوادگی در اسلام «درون شورایی و برون سرپرستی مرد» است تأیید مینماید.
بنابر آنچه که از کتب اختصاصی دربـاره زنـها و دگـیر کتب تاریخی برمیآید، شماره زنهای با شخصیت از نظر علمی و اخلاقی و اصـول عـالی انسانی، با در نظر گرفتن محدودیتهای طبیعی و تحمیلی، نسبت به مردان کمتر نبودهاند. و این یکی از دلایل اعـجاز قـرآن اسـت که مرد و زن ر ادر اوصاف عالی انسانی مشترک معرفی نموده است.»(۸۰)
آیت الله جوادی آمـلی در ایـن بـاره میفرمایند:
«هوشمندی و نبوغ برخی از زنان سابقه دیرین داشته و سبقت آنان در موعظت پذیری نسبت بـه مـردها شـواهد تاریخی دارد. وقتی
اسلام به عنوان دین جدید در جاهلیت دامنهدار حجاز جلوه کرد تشخیص حـقانیت آن از نـظر عقل نظری محتاج به هوشمندی والا، و پذیرش آن از جهت عقل عملی نیازمند به عزمی فـولادین بـوده اسـت تا هرگونه خطری را تحمل نماید. لذا کسی که در آ نشرایط پیش از دیگران مسلمان میشد از برجستگی خـاص بـرخوردار بوده و همین سبقت، از فضایل به شمار میرفت. چون تنها سبق زمانی یا مـکانی نـبوده اسـت که معیار ارزش جوهری نباشد بلکه سبق رتبی و مکانتی بود که مدار ارج گوهر ذات خواهد بود. چـنانکه سـبق اسلام حضرت علی علیهالسلام از فضایل رسمی آن حضرت به شمار میرود، از ایـن رهـگذر مـیتوان به هوشمندی و نبوغ زنانی پی برد که قبل از همسران خود دین اسلام را پذیرفته و حقانیت آن را با اسـتدلال تـشخیص دادهـ و در پرتو عزم استوار به آن ایمان آوردهاند.»(۸۱) به طور کلی هر چه حـریم بـین زن و مرد نامحرم بیشتر باشد، از نظر معنوی و تکاملی انسانی به نفع آن دو است، و نهی از مشورت با زنان بـه جـهت برخورد کمتر با نامحرم باشد زیرا طبق آیات قرآن که میفرماید:
«قـل للمـؤمنین یغضّوا من أبصارهم».(۸۲)
به مردان مؤمن بـگو چـشمهایشان را از نـامحرم بپوشانند.
(یعنی تا میتوانند به نامحرم نـگاه نـکنند، خصوصا از روی شهوت).
و نیز در آیه دیگر میفرماید:
«هنگام گرفتن وسیله از نامحرم، از پشت پرده این کـار را انـجام دهید.»
یا در بعضی از آیات خـطاب بـه زنان ایـنگونه مـیفرماید: «کـه نازک و نرم با مردان سخن نـگویید، بـلکه محکم و متین سخن بگویید.»(۸۳) و از بررسی آیاتی که در حریم بین زن و مرد بیان شـده اسـت این نکته بدست میآید که هـر چه برخورد این د جـنس کـمتر باشد بهتر است، حتی از نـظر مـشورت؛ زیرا مردان بطور غریزی و ناخودآگاه میل بیشتری به سخن گفتن با زنان دارد کـه ایـن موجب جلوگیری از رشد معنوی آنـان مـیشود، امـا در صورتی که مـرد و زنـی محرم باشند و هر دو عـاقل، نـه تنها مشورت کردن آنها ضرر ندارد، بلکه طبق بعضی از آیات گویی تأیید شده اسـت. (مـثل مشورت کردن حضرت شعیب با دخـترانش) و نـیز سیره بـسیاری از عـلما مـشورت با دختران عالمهشان بـوده است. (مثل مشورت علامه مجلسی با دخترش).
نتیجه:
۱ـ اولاً: سند خطبه ۷۹ سند متصل و معتبری نمیباشد.
ثـانیا: مـتن آن مخالف با قرآن است، زیرا قـرآن عـلت تـساوی شـهادت دو زنـ با یک مـرد را نـسیان بیان فرموده نه نقصان عقل.
ثالثا: آیهای در قرآن نیست که از نظر عقلی بین زن و مرد فرق گـذاشته بـاشد؛ آیـات
موجود در قرآن مبنی بر تفاوت عقلی بـین زن و مـرد نـیست.
۲ـ بـا بـررسی روایـات متشابه قسمت اول روایت علاوه بر اینکه عین روایت حضرت علی در جایی با سند محکم پیدا نشد، از نظر محتوا نیز متن آن با احادیث فرق داشت.
۳ـ در بررسی قسمت دوم روایـت، به احادیثی شبیه آن رسیدیم که بعضی از آنها اسنادشان ذکر شده بود منتهی اولاً از نظر دلالت تام نبوده؛ یعنی دلایلی که ذکر شده بود خاص زنان نبود، بلکه مردانی را که دارای ضعف عقی و یـا ایـمانی بوده دربر گرفته و از مشورت با آنان نیز نهی شده است. ثانیا روایت در باب مشورت نقل شده نه بعد از جنگ جمل.
۴ـ در بررسی قسمت اول روایت، به این نکته رسیدیم که روایـت از نـظر دلالت تمام نیست زیرا متن آن مخالف دلایل نقلی و عقلی میباشد و هر روایتی اگر چه از نظر سندی تام و معتبر باشد و به حد تواتر نرسیده بـاشد ولی بـا آیات مخالف باشد، نمیتوان بـه آن تـمسک کرد، یا باید آن روایت را رد کرد، یا درباره آن توقف کرد، و ما توقف را ترجیح میدهیم و فهم آن را به اهل آن واگذار میکنیم.
۵ـ روایت بر فرض صدور از معصوم عـلیهالسلام در مـورد جنگ جمل در مورد افـرادی خـاص بوده و خطاب کمعقلی و کمایمانی هم به مردانی که به دلایل واهی وادر جنگ با ولی أمر خود شدهاند داده شده و هم به زنان منتهی چون این خطبه در قسمتهای مختلف نهجالبلاغه و جدا از هم بـاین شـده است باعث شبهه در اذهان شده است.
۶ـ چون امیرالمؤمنین علی علیهالسلام امام و ولی امر مؤمنین و تالی تلو قرآن هستند هرگز کلام و فعل ایشان خطا نبوده و موجب بدبینی مؤمنین به اعتقادات نمیباشد. پسـ اولاً ایـن کلمات شـامل تمام زنان نبوده، ثانیا قوه تعقل و تفکر عقلانی در افراد مختلف متغیر است و با تحصیل و تجربه و تجارت و ایـمان به کمال میرسد؛ و نکوهش حضرت به دلیل ضعف عقل و ایمان شـامل مـردان نـیز میشود، زیرا در آیات قرآن نیز کلمه مستضعف خطاب به مردم جاهل شده است.
۷ـ اولاً: کمی بهره از دنیا، دلیـل بـر نقصان شرافت فرد و اهانت به فرد نیست؛ زیرا اگر دنیا به ذاته دارای ارزش و مـقام بـود خـداوند حکیم به انبیا خاص بیش از سایر مردم مکنت عطا میفرمود؛ و عدم بهرهمندی انبیا از نعمتهای دنـیوی دلیل بر اهانت به آن بزرگواران نیست، پس اهانت به زنان نیز نمیباشد.
ثانیا: چـون نفقه و سایر مخارج زنـدگی بـر عهده زنان نیست نیازی به حق و حقوقی بیش از این ندارند؛ و به قول علامه طباطبایی: «اگر دو سوم مال دنیا از آن مردان باشد و یک سوم آن برای زنان، زنان در دو سوم باقی نیز شریکند و خرج کـننده آن هستند.»
۸ـ با اینکه روایت از نظر سندی تام و
قطعی الصدور نبوده و از نظر دلالت نیز قطعی الدلاله نیست، باز هم میتوان به بهترین صورت عبارتهای نهجالبلاغه را تفسیر کرد.(۸۴)
پانوشتها:
______________________________
۱ـ فیض الاسلام، ترجمه و شـرح نـهجالبلاغه، ص ۱۸۰-۱۷۹٫
۲ـ نهجالبلاغه فیض الاسلام، ۶۴-۶۳، چ دوم.
۳ـ شیخ ابی طالب مکی قوت القلوب، ج ۱، ص ۲۸۲٫
۴ـ شیخ مفید، الاختصاص، ص ۱۷۵-۱۵۷؛ بحارالانوار، ج ۳۸، ص ۱۶۷؛ بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۹۱؛ ارشاد القلوب دیلمی، ج ۲، ص ۳۴۳٫
۵ـ شیخ مفید، اختصاص، ص ۱۷۰٫
۶ـ از خصال، شیخ صدوق، همان، صفحه ۳۷۷، کل حدیث از ۳۸۲-۳۶۴٫
۷ـ کشی، اخـتیار مـعرفه الرجال (المعروف برجال الکشی، ص ۱۹۲؛ تجلیل، معجم الثقات، ص ۲۵٫
۸ـ تجلیل، همان، ص ۹۱؛ کشی، همان صفحه ۲۳۳٫
۹ـ مرحوم خویی معجم الرجال، ج ۱۳، ص ۷۴ و ص ۱۲۹٫
۱۰ـ خویی، معجم الرجال، همان، ج ۱۹، ص ۵۳٫
۱۱ـ همان، معجم الرجال، همان، ج ۱۹، ص ۱۱۴.
۱۲ـ نجاشی، رجال نجاشی، ج اول، ج ۲و ص ۲۱۸٫
۱۳ـ خویی، مـعجم الرجـال، همان، ج ۱۹، ص ۱۱۴٫
۱۴ـ معجم الثقات، همان، ص ۲۱۲٫
۱۵ـ علامه عسگری، نقش عایشه در تاریخ اسلام، دوران معاویه و دوران علی علیهالسلام ، ترجمه صادق نجمی و هاشم هریسی.
۱۶ـ علامه عسگری، همان، کتاب نقش عایشه در دوران علی.
۱۷ـ شیخ صـدوق، مـن لا یـحضره الفقیه، ج۳، ب ۳، ص ۳۹۰، ح ۴۳۷۱؛ و ج ۵، ص ۳۲۲، ح ۱؛ حر عاملی، وسائل الشـیعه، ج ۱۴، ص ۱۱، ح ۱، چ ۲، کـلینی فـروع کافی، ج ۲، ص ۲، ج ۸٫
۱۸ـ مهریزی، همان، ص ۹۱-۸۲٫
۱۹ـ تجلیل، معجم الثقات، همان، ص ۳۷۴.
۲۰ـ نجاشی، رجال نجاشی، همان، ج ۱، ص ۲۰۵-۲۰۴؛ خویی، معجم الرجال، ج ۲، ص ۳۴؛ معجم الثقات، همان، ص ۱۲٫
۲۱ـ فقهی زاده، درآمدی بر عـلم رجـال (تـرجمه مقدمه معجم الرجال مرحوم خویی)، ص ۷۲٫
۲۲ـ تجلیل، معجم الثـقات، هـمان، ص ۱۰۷٫
۲۳ـ نجاشی، رجال نجاشی، همان، ج ۲، ص ۲۲۱٫
۲۴ـ خویی، معجم الرجال، همان، ج ۱۴، ص ۲۱۴، و جلد ۱۶، ص ۵۲ و ج ۱۶ ص ۶۸-۶۴.
۲۵ـ نجاشی، رجال نجاشی، ج ۱، ص ۴۱۲؛ تجلیل، معجم الثقات، همان، ص ۶۰ (نقل از رجال نـجاشی و عـلامه ص ۷۷ و شـیخ طوسی، فهرست ص ۱۰۳ و رجال شیخ طوسی ص ۳۷۷ و ابن شهر آشوب ص ۷۹)؛ خویی، مـعجم الرجال، ج ۸، ص ۲۳۸.
۲۶ـ به نقل از معجم الثقات، همان، ص ۲۲۸-۲۲۷٫
۲۷ـ خویی، معجم الرجال، همان. ص ۲۳۸٫
۲۸ـ سکونی: معجم الثقات، همان، ص ۱۷ و ۱۴۵؛ (حماد بن عیسی): مـعجم الثـقات، هـمان، ص ۴۶، موسی بن بزیع (معجم الثقات، همان، ص ۱۲۵.
۲۹ـ کتاب جهاد از وصایای امیرالمؤمنین.
۳۰ـ کـلینی، فـروع کافی، مثال، تحقیق علیاکبر غفاری، ص ۳۹، خ ۴٫
۳۱ـ نهجالبلاغه، خطبه ۷۹، ص ۱۷۹٫
۳۲ـ روایاتی که بدین مضمون نقل شده از جلدهای مختلف چـنین اسـت: بـحارالانوار، ج ۷۸، باب مواعظه و حکمه (علی)، همان، ص ۳۳ خ ۱۱۳؛ و بحار، ج ۷۸، همان، ص ۲۵۲؛ و بحارالانوار، همان، ج ۷۵، باب مشوره و قـبول، ص ۹۸؛ کـلینی، کـافی، فروع ج ۵، باب نکاح، فی ترک طاعتهن، ج ۵، ص ۵۱۷ (به تحقیق علیاکبر غفاری).
۳۳ـ مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۰۳، کتاب العـقود و الایـقات، ص ۲۲۴ (بـه نقل از امالی)؛ صدوق، امالی، چاپ ۵٫
۳۴ـ خویی، معجم الرجال، ج ۲، ص ۳۲۷ همان؛ ممقانی، تنقیح المقال، ج ۱، طبع ۱۳۴۹ ه. ص ۱۰۳، چـاپ سـنگی.
۳۵ـ معجم الثقات، همان، ص ۲۳۷٫
۳۶ـ خویی، معجم الرجال، همان، ج ۱۸، ص ۴۲-۴۰ و ص ۳۰ و ص ۷؛ نجاشی، رجال نجاشی،
همان ج ۲، ص ۲۵۱-۲۵۰؛ معجم الثـقات، هـمان، ص ۱۱۹٫
۳۷ـ خـویی، معجم الرجال، همان، ج ۱۵، ص ۲۹۱؛ نجاشی، همان، ج ۲ ص ۲۲۰؛ معجم الثقات، همان، ص ۲۰۶٫
۳۸ـ نجاشی، رجال نجاشی، همان، ج ۲، ص ۲۱۰-۲۰۸٫
۳۹ـ خویی، مـعجم الرجـال، ج ۱۶، ص ۱۵۱٫
۴۰ـ کشی، رجال کشی، همان، ص ۲۵۲ از فهرست موضوعی کتاب.
۴۱ـ کشی، رجال کشی، همان، ص ۳۸۹، رقم ۷۲۹٫
۴۲ـ تـجلیل مـعجم الثـقات، همان، ص ۲۲۳٫
۴۳ـ فقهی زاده، درآمدی بر رجال، همان، ص ۵۶.
۴۴ـ خویی، معجم الرجال، همان، ج ۲۱، ص ۷۸٫
۴۵ـ مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۹۵، همان.
۴۶ـ فقهیزاده، درآمـدی بـر رجال (مقدمه رجال مرحوم خویی)، ص ۷۲٫
۴۷ـ خویی، معجم الرجال، ج ۱۶، ص ۶۸، همان.
۴۸ـ کلینی، فروع کـافی، هـمان، ص ۵۱۷، ج ۲٫
۴۹ـ طـباطبائی، تفسیر المیزان، ج ۱۰، ص ۳۵۱، ج ۲٫
۵۰ـ خویی، مصباح الاصول، ج ۲، ص ۲۳۹-۲۳۵٫
۵۱ـ سیستانی، سیدعلی، الرافد فی علم الاصول، مکتب آیهالله سیستانی، ج ۱، ص ۲۴٫
۵۲ـ تـهرانی، مـیرزا جـواد، عارف و صوفی چه میگویند، ۲۵۵-۲۵۴٫
۵۳ـ احزاب، ۳۳٫
۵۴ـ جوادی آملی، زن در آینه جلال و جمال، همان، ص ۳۸۳-۳۷۹٫
۵۵ـ نـهجالبلاغه، ص ۵۱۶ فـیض الاسلام، همان، ص ۵۱۱٫
۵۶ـ نهجالبلاغه، همان، ص ۵۱۱٫
۵۷ـ بقره، ۲۸۲٫
۵۸ـ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج ۱۵، ص ۲۰۸٫
۵۹ـ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۷۵، ص ۶، ح ۵۸، (۱۱۰ج).
۶۰ـ جوادی آملی، عبدالله، زن در آیـنه جـلال و جمال، ص ۲۷۰ و ص ۳۷۳.
۶۱ـ بحارالانوار، ج ۱، ص ۱۰۱.
۶۲ـ مهریزی، شخصیت و حقوق زن در اسلام، ص ۹۶٫
۶۳ـ حکیمی، الحیاه، ج ۱، ص ۴۵، ح۶٫
۶۴ـ بحارالانوار، همان، ج ۷۵، ص ۷، ح ۵۹.
۶۵ـ مجلسی، هـمان، ج ۷۵، ص ۶، ح ۵۷٫
۶۶ـ مـجلسی، همان، ج ۱۲، ص ۸، ح ۱۲٫
۶۷ـ مجلسی، همان، ج ۱۰۰، ص ۲۵۳، ج ۵۶؛ مهریزی، همان، ص ۱۱۱٫
۶۸ـ مجلسی، هـمان، ج ۱۰۳، ص ۲۵۳
۶۹ـ جـلد یـازدهم تفسیر و شرح نهجالبلاغه محمد تقی جعفری، هـمان.
۷۰ـ مـحمدتقی جعفری، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، همان، ۱۱، ص ۳۰۲٫
۷۱ـ جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج ۱۱، ص ۲۹۵-۲۹۲٫
۷۲ـ جعفری، همان، ص ۲۹۸٫
۷۳ـ سـیر حـکمت در اروپا، محمدعلی فروغی، ج ۲، ص ۱۶۷٫
۷۴ـ علامه جعفری، هـمان، ج ۱۱، ص ۳۰۲؛ ابـوبکر الحسنی، بـلاغات و سـیر السـالکات المؤمنات الخیرات، کتابخانه ملی پاریس، شـماره ۲۰۴۲، خـطی؛ اعلام النساء فی عالمی العرب و الاسلام، ج ۵، عمر رضا کحاله، (به نقل از کـتاب عـلامه جعفری.
۷۵ـ مجلسی، بحارالانوار، همان، ج ۷۸، ص ۳۳، ح ۱۱۳٫
۷۶ـ مجلسی، هـمان، ج ۱۰۴، باب ۱ از ابواب شهادت، ح ۱۰٫
۷۷ـ کـلینی، فـروع کافی، ج ۵، همان، باب فی تـرک طـاعتهن، ص ۵۱۶ تا ۵۱۸، مثلاً حدیث ۶٫
۷۸ـ کلینی، کافی، همان، ح ۳٫
۷۹ـ کلینی، همان، ج ۵، ص ۵۱۷، ح ۸٫
۸۰ـ محمدتقی جعفری، ترجمه و تفسیر نـهجالبلاغه، ج ۱۱، هـمان، ص ۳۰۲٫
۸۱ـ جوادی آملی، زن در آینه جلال و جـمال، ص ۳۸، چ۲٫
۸۲ـ نـور، ۳۰٫
۸۳ـ احـزاب، ۳۲٫
۸۴ـ علامه جعفری، عـلامه جـوادی آملی.