زن در اسلام (۳۲ص)

فـصل اوّل: زن در مفهوم اسلام
(۱) خلقت آدم و حوّا:
سخن خداوند مبنی بر خلقت خلیفهای برای خود بـه مـنظور آبـادانی زمین و بخشش خصال و تواناییهایی که او را شایسته سجده در برابر خدا سازد، تحقّق پذیرفت. پس مشتی مبارک از خـاک برگرفت و از روح خود در آن دمید. انسانی آراسته متمثّل شد. آنگاه فرشتگان را فرمود تا در برابر آدم سـجده کنند و همگی سجده کـردند.
چـون اراده خداوند سبحان بر این بود که نسل این مخلوق بزرگوار فزونی یابد، برای او همسری از خودش آفرید. خداوند جلیلالقدر گوید: «کسی که شما را از نفسی واحد خلق کرد و از جنس او همسرش را بیافرید و از آن دو مردان و زنـان بسیار را پراکنده ساخت…».(۱)
مراد از نفس واحد، آدم و منظور از همسرش، همان حوّاست.
(۲) ساختار درونی انسان:
از آنچه گفته شد، روشن میشود که انسان براساس ساختار خود از دو عنصر تشکیل شده است: عنصر جسم و عنصر روح. او عـلاوه بـر آنکه جسمی صرفا مادی است، با عالم مجرّد دیگری نیز درهم آمیخته است؛ عالمی که دربردارنده تمام طبایع و جهتگیریهای روحیای است که تمام انسانها در آن مشترکاند. در واقع تأکیدی
است بر یـگانگی نـفسی که از آن خلق شدهاند. این نفس علیرغم قدرت و فعالیتی که در وجود انسان دارد، طلسمی عجیب و غریب است. طلسمی که عقلها از ادراک کُنه آن و کشف حقیقتش عاجزند. غریبترین طلسمی که در مورد آن وجود دارد، این اسـت کـه نفس، جهتگیریها و غرایز متناقضی دارد، بهگونهای که هیچ گرایش پاکی درون آن نیست، مگر آنکه در تقابل با آن رویکردی زشت و ناپسند وجود دارد. ارزش این مخلوق نو، وابسته به ارادهای است که خـداوند در زمـینه اخـتیارات عملکردی به وی داده اسـت. چـرا کـه ارزش این مخلوق به کارهایی است که از ذات او سرچشمه میگیرد؛ نه اعمالی که به اجبار و بیاختیار انجام دهد. لذا به منظور دستیابی به ایـن ارزشـ، انـسان باید مورد آزمون و امتحان قرار گیرد و لازمه چـنین امـری، آن است که پابهپای انگیزههای خیر، انگیزههای شر نیز موجود باشد.
(۳) ارزش انسان:
قرآن کریم، ارزش انسان را براساس این تصویر اصیل کـه انـسان مـوجودی ترکیب یافته (از خیر و شر) است، تعیین میکند. بنابراین ارزش او، بـه میزان پاسخگویی او به عوامل خیر و مقاومتش در برابر عوامل شر است و این همان است که خداوند از آن با عنوان تـقوی تـعبیر مـیکند: «گرامیترین شما نزد خدا، باتقواترین شماست».(۲)
(۴) توزیع توانمندیها:
از آن زمان که خـداوند سـبحان مبداء زوجیت را در خلقت انسان قرار داد، بارها و مسئولیتهای زندگی را میان دو زوج بهگونهای عادلانه براساس مبداء عدالت تقسیم کـرد و بـه تـبع آن، به هریک تواناییها و گرایشهایی متناسب با وظیفه خواسته شده از او بخشید. بنابراین، هـریک از زن و مـرد بـه واسطه مواهب و گرایشهایی که خداوند به او داده است، نسبت به انجام وظایفش از دیگری تـواناتر اسـت و عـدالت الهی بار دیگر در اینجا ظاهر میشود که خداوند سبحان از انسان چیزی جز آنچه کـه شـایستگی و صلاحیت انجام آن را داشته باشد، طلب نمیکند. این مطلب مصداق این سخن خـداوند مـتعال اسـت که: «خداوند هیچ نفسی را جز به اندازه وسع و تواناییاش مکلّف نساخته است.»(۳)
براساس هـمین نـظریه است که هرگاه مرد وظیفهاش را انجام دهد و زن نیز به وظیفه خود عمل کـند، بـه نـیروی دو برابر عظیمی از توان زوجین دست مییابیم و در نتیجه مردم در سعادت و آرامش زندگی میکنند. از همین دیدگاه درمـییابیم کـه تعریف عام از ارزش فرد در اجتماع خود، همان است که ارزش او به میزان عمل بـه وظـیفهای اسـت که بر طبق تواناییهای داده شده ازجانب خداوند صورت میپذیرد. این مطلب، بیانگر سخن امام عـلی عـلیهالسلام اسـت که فرمودند: «ارزش هر فرد به کاری است که آن را به نیکی انجام دهـد.» مـراد همان انجام خوب و شایسته
کارهای شخص است.
(۵) سازگاری تواناییها با وظیفه:
تقسیم تواناییها و گرایشها و امیال مـیان زوجـین، در واگذاری امر زادن فرزند و تربیت او به زن متجلّی میشود. به همین منظور، خداوند سـبحان بـه زن ظرف و جایگاه بارداری را اعطا کرده است ـ مـنظورم رحـم اسـت ـ و نیز قدرت تحمّل دردهای بارداری و وضع حـمل، و پس از آنـ شکیبایی بر تربیت، تغذیه و نظافت کودک را به او داده است. در عین حال که در وجود او عـاطفه بـسیاری برای مهربانی و مدارا و سازگاری بـا کـودک قرار داده اسـت. بـنابراین بـه هنگام تربیت کودک، به خاطر هـمین انـگیزه عاطفی، به رنج و خستگی اهمیتی نمیدهد یا احساس ملالت و ناتوانی نمیکند. ایـنگونه، وظـیفه او تحقّق مییابد و او نقش خود را ایفا مـیکند و تواناییهای خود را برای خـدمت بـه اجتماع و ساختن هسته اساسی آن ـ یـعنی خـانواده ـ صرف مینماید.
ازجمله انگیزهها و موجبات اینگونه تربیت کودک و نگهداری او، آن است که خداوند سـبحان طـبایعی ضروری در زن آفریده که آن را در مـرد قـرار نـداده است. ازجمله ایـن طـبایع، قدرت شکیبایی، مهربانی و تـرس اسـت. چراکه تربیت کودک نیاز به صبر و شکیبابی دارد و کودک به علّت ناتوانیاش نیازمند رحمت و مـهربانی اسـت، نه قدرت و اگر زن در مورد کودکش هـراسان بـاشد، اقدام بـه کـارهایی مـیکند که باعث دوری او از خطرها مـیشود.
امّا مرد؛ خداوند او را مکلّف به حمایت از خانوادهای کرده که در آن کودکان در سایه مادرشان زندگی میکنند. مـادری کـه به نگهداری آنان همّت گماشته اسـت. بـه هـمین خـاطر خـداوند عقل و تواناییهای بـدنی بـیشتری به مرد عطا کرده است. چرا که مرد با دوراندیشی خود میتواند مصلحت خانواده را بسنجد و بـا قـدرت عـضلانی و غیرتش میتواند کیان خانواده را حمایت کند؛ چـنانکه اگـر کـسی ارادهـ دسـتیابی و تـجاوز به کرامت وطن و شرافت عقیده او را کند، از آنها دفاع میکند.
اسلام، در پاسخ به گرایشها و امیال شریف انسان و رغبت به ایجاد زندگی سعادتمندانه و آرام اجتماعی، ازدواج را قانونی کرده است. ازدواجی کـه براساس پایههایی روشن میان زوجین بنا شده باشد… و زن متعلّق به مرد باشد، نه کس دیگری؛ و نیز بهمنظور محدود ساختن عوامل فسق و فساد(۴)، به زن دستور رعایت حجاب و منع آمیزش شبههناک را دادهـ اسـت. در عین حال، اسلام به ضرورت تعلیم و فرهیخته ساختن زن و افزودن تعالیم دینی و اخلاقی او تأکید میورزد تا زن بتواند وظیفه تربیتی خود را بهنحو کامل انجام دهد.
فصل دوم: مناقشه جسورانه
این مطلب را کـتمان نـمیکنم که انگیزه من از نوشتن این موضوع، بحث و مناقشه تندی بود که میان من و یکی از دختران جوان ایرانی در پی مراسم اختتامیه جشن هزاره نهجالبلاغه رخ داد؛ جـشنوارهای کـه از ۱۲ تا ۱۶ رجب ۱۴۰۱ هجری، برابر بـا ۱۷ تـا ۲۱ می ۱۹۸۱ م، توسّط مؤسسه «بنیاد نهجالبلاغه» برگزار شد.
اوّلین سؤال این دختر از من بهعنوان یکی از صاحبنظران در نهجالبلاغه این بود که: چرا امام علی علیهالسلام در نـهجالبلاغه بـر زن شوریده و نه تنها یـک کـلمه از او ستایش نکرده، بلکه فرموده است: «زن» به تمامی شر است، و برترین شر در مورد او آن است که گزیری از او نیست.» در ابتدا از کلامش یکّه خوردم؛ امّا بعد با ملایمت شروع به سخن گفتن با او کـردم، تـا جاییکه به بصیرت دست یافت و به راه درست هدایت شد. به او گفتم:
ای دوشیزه! اوّلاً ظنّ و گمان خود را نسبت به امام خود نیکو گردان. چرا که امام علی علیهالسلام دشمن هیچکس نیست. او بـیتردید دوسـت حق و دشـمن باطل است. ثانیا: تو میدانی که رأی و نظر هر مردی نسبت به زن، حاصل تجربه زندگی او با زن است ـ مـنظورم همسر اوست ـ. بنابراین اگر همسر مرد، بد باشد، گمان میکند کـه هـمه زنـها بد هستند، و اگر همسرش صالح و شایسته باشد، اعتقاد پیدا میکند که همه زنان عالم شایستهاند. همسر امـام عـلی علیهالسلام نیز فاطمه زهرا ـ سرور زنان دو جهان ـ بود که بنابر اعتقاد ما از هـرگونه خـطایی مـعصوم بود. پس نظر حضرت [با وجود چنین زنی [نسبت به زن چگونه خواهد بود؟ ناگزیر باید نظر بـسیار خوبی باشد.
ثالثا: زنان در یک درجه و سطح نیستند. در میان آنها ـ همانند مردان ـ زن مـؤمن و کافر، پرهیزکار و بدکار هـست. ایـن مطلب را قرآن کریم بهگونهای که هیچ تردیدی در آن نیست، بیان کرده است. حتّی قرآن برای کسانی که ایمان آوردهاند، همسر فرعون را مثال میزند که شوهرش از بزرگترین کافران بود، در حالیکه خود او از بزرگترین مـؤمنان بهشمار میآمد، و بدینسبب شایستگی آن را یافت که در بالاترین درجات بهشت قرار گیرد.
خدای متعال میفرماید: «خداوند برای کسانی که کافر شدند، زن نوح و زن لوط را مثال میزند. این دو تحت امر دو بنده از بندگان صـالح مـا بودند، امّا به آنها خیانت کردند. پس هیچ چیز آن دو زن را از خداوند بینیاز نمیسازد و به آنها گفته میشود که همراه با واردشوندگان، به آتش دوزخ وارد شوید. و خداوند برای کسانی که ایمان آوردند، زن فرعون را مـثال مـیزند؛ آنگاه که گفت: پروردگارا! در نزد خودت خانهای در بهشت برای من بساز و مرا از فرعون و اعمال او نجات ده و مرا از قوم ظالم و ستمگر برهان!»
آیات آخر سوره تحریم:
پس وقتی امام علی علیهالسلام تـمام ایـن مطالب را میدانسته و بعد در نهجالبلاغه میگوید: «زن، به تمامی شر است و بدترین شر در او آن است که از وی گزیری نیست»، یا میفرماید: «زنان دامهای ابلیسند»، منظور آن حضرت، همسرشان فاطمه زهرا و زنان مؤمنی هـمانند ایـشان، هـمچون خدیجه و مریم و آسیه نیست، بـلکه مـقصود ویـ تنها زن کافر و فاسقی است که همچون شیطان، بلکه بدتر از شیطان است. زیرا چنین زنی بر طبق هواها و هوسها و شهواتش رفتار مـیکند، بـیآنکه ضـابطه یا مانعی برای خود در نظر گیرد.
سپس بـا او بـه بحث در مورد این سخن حضرت علی علیهالسلام پرداختیم که فرمودهاند: «زنان، کمخرد، کم بهره و ناقصالایمان هستند…» و برای آن دختر روشـن نـمودم کـه هرکس به این سخن اعتراض کند، بر امام علی عـلیهالسلام اعتراض نکرده، بلکه به خداوند متعال اعتراض نموده است؛ چرا که امام، این سخن را از جانب خود نگفته؛ بـلکه قـرآن ایـن مطلب را تصویب کرده است. ازجمله اصول و قوانینی که خداوند در قرآن نـازل کـرده و هیچ شکّی در آن نیست، این است که شهادت یک مرد در قضاوت، برابر با شهادت دو زن است و بهره و نـصیب مـرد در ارث بـرابر با بهره و نصیب دو زن است، و زن به هنگام حیض و نفاس از نماز و روزه بازمیماند.
امـام ایـن صـفات و خصوصیات را برای بیان واقعیت ذکر کرده است، نه برای توهین به ارزش زن. پس اموری که مـربوط بـه زنـان میشود، موجب شده تا به بعضی از صفات متّصف گردند؛ نظیر غلبه عاطفه بر عـقل [نـاقصالعقل بودن] و گرفتن نیمی از میراث [کم بهره بودن] و بازماندن از نماز و روزه در حالت حیض [ناقصالایمان بـودن]. ایـن مـطلب حقیقت دارد. زیرا زنی که تربیت کودکان از او خواسته میشود، به عاطفه بیش از عقل نیاز دارد و زنـی کـه خداوند متعال، عائلهمندی و پرداخت خرجی کسی حتّی خودش را از او مطالبه نمیکند، نیمی از ارث نـه تـنها بـرای او کافی است، بلکه زیاد هم هست؛ و چون تولید نسل بر عهده زن نهاده شده، چارهای از حـیض ـ کـه طهارتش را نقض میکند و او را برای چند روز از نماز و روزه محروم میسازد، ندارد. این نقص در بـرخی ابـعاد، مـوجب پایین آمدن ارزش زن نمیشود و این در صورتی است که ما به او از منظر وظیفه و تکلیفی که دارد، بنگریم.
در مـقابل، مـرد در بـرخی ابعاد دیگر ناقص است. در برابر هر صفتِ ملکه شدهای برای مرد، مـلکه و صـفت پایداری برای زن وجود دارد. این مطلب، مصداق سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله است که: «زنان نیمههای برابر مردانند.» و البـته فـضیلت به صفات و تواناییها نیست؛ بلکه میزان، چگونگیِ بهکارگیری این صفات در راه خیر یـا شـر و در راه احسان یا دشمنی است. مصداق فرموده عـلی عـلیهالسلام اسـت که میفرماید: «ارزش هر فرد، به کاری اسـت کـه
آن را به نیکویی انجام دهد.» پس اگر زن، تواناییهای عالیای را که خداوند آنها را به او اخـتصاص داده؛ بـهگونهای شایسته و نیک بهکار گیرد، از مـرد بـرتر است.(۵) مـثلاً اگـر بـه واسطه عاطفه وافرش به اصلاح و تـربیت فـرزندان همّت گمارد و تمایلی به نیرنگ و غیرت و فساد نداشته باشد و همچنین به مـیزان بـهرهمندی خود از مال و ثروت به انجام اعـمال خیر و نیک اقدام کـند و بـا اسراف و پرداختن به زرق و برقها، مـال را هـدر ندهد، و اگر در مدّت بارداری، صبر و تحمّل به خرج دهد تا طفل را به دنـیا آورد و بـعد او را تربیت کند تا عنصری سـازنده در اجـتماع شـود…، به این تـرتیب وی سـازنده قهرمانان، مربّی نسلها و هـمتای مـردان خواهد بود. در فصل بعدی این کتاب به تفصیل در مورد عوامل سهگانه نقص زن، سخن خـواهیم گـفت.
فصل سوم: مقایسه صفات زن و مرد
(۱) مـقایسه مـیان شخصیت زن و شـخصیت مـرد:
زنـان علیرغم تفاوتهایی که از حـیث استعداد و عواطف با یکدیگر دارند ـ چنانکه مردان نیز اینگونهاند ـ امّا این امکان وجود دارد که مـا گـروهی از صفاتی را که متمایزکننده زنان از مردان اسـت، بـرای آنـها مـشخّص کـنیم. البته این مـطلب کـه زنی وجود داشته باشد که از صفات مردان برخوردار بوده یا بر آنها برتری جوید، ناممکن نـیست؛ امـّا از نـوادری است که قیاسناپذیر است. این مورد مـا را بـر آن داشـت تـا بـر آنـچه که میانگین ویژگیهای مردان است، «شخصیت مردانه» و بر آنچه که میانگین ویژگیهای زنان است، «شخصیت زنانه» اطلاق کنیم. با این سنجش و مقایسه، معمولاً میان این دو شخصیت تـوصیفی درمیگیرد.
بر این اساس، درمییابیم که عنصر زنانه از ویژگیهایی برخوردار است که بهطور کلّی با شخصیت و عنصر مردانه متفاوت است. این تفاوت مطابق با وظیفهای است که برعهده هر یـک از آنـها نهاده شده است. این تفاوت در کیفیّت نیست؛ بلکه در کمیّت است.(۶)
هر صفتی در مرد، در زن هم موجود است؛ امّا تفاوت در شدّت و ضعف است.
(۲) تباین نیروهای روحی:
همانطور که زن با مرد، در صـفات و خـصوصیات بدنی و عضوی اختلاف دارد، از نظر صفات روحی و روانی نیز با او متفاوت است. این صفات و خصوصیات است که ساختار روحی و روانی انسان را میسازد، که ایـن سـاختار از درون، مرکّب از چندین نیروست که ازجـمله آنـها نیروی تشخیص، علم و اراده، نیروی شهوت، شجاعت و خشم است. این نیروها دارای مراکزی هستند؛ ازجمله: عقل، قلب و نفس، با اقسام مطمئنّه، لوّامه و امّاره [امرکننده به بـدیها].
(۳) قـوای روح:
گروهی از فلاسفه بر ایـن اعـتقادند که نیروهای روحی و روانی خارج از جسم است؛ در حالیکه برخی دیگر عقیده دارند که این نیروها داخل جسم قرار دارد. همچنین برخی برآنند که عقل، قلب، نفس و روح یک چیزند، و بعضی دیگر مـیان آنـها تفاوت قائل شدهاند و معتقد به وجود ارتباط سازمانیافتهای در بین آنها هستند. اینان میگویند، روح در وجود انسان در قالب تعدادی قوای مرتبط با یکدیگر تجلّی مییابد که عبارتنداز:
۱ـ نفس: که مرکز امیال و غـرایز خـیر و شر اسـت.
۲ـ قلب: که مرکز اراده و تصمیمگیری است.
۳ـ عقل: که مرکز تشخیص و تمییز میان خیر و شر و زشت و زیباست.
۴ـ حواس: کـه مرکز اتّصال و ارتباط میان جسم و محیط خارج است.
این نیروها بـرحسب تـرتیبی کـه گذشت، در ارتباط با یکدیگر طبقهبندی میشوند. نفس که مرکز تمایلات است، انجام کاری را به قلب الهام مـیکند؛ قـلب که مرکز اراده است، از عقل راهنمایی میخواهد تا خیر این کار را از شرّ آن تـشخیص دهـد و بـعد یا تصمیم به انجام آن کار میگیرد، یا مانع از انجام آن میشود. در صورتیکه تصمیم به انجام کـار گرفته باشد، حواس از طریق مدیر خود ـ یعنی عقل ـ فرمان را دریافت کرده و آن را اجرا مـیکنند، و به همین جهت اسـت کـه گفته میشود: عقل خدمتگزار قلب است و استاد حواس.
درباره برخی از این نیروها در ذیل سخن خواهیم گفت:
(۴) عقل:
اوّلین چیزی که خداوند به واسطه آن، موجود جدیدی را که از روح خود خلق کرد و او را بر کـائنات برتری داد، از دیگر موجودات ممتاز ساخت، عقل بود. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودهاند: «همانا اوّلین آفریدهای که خداوند ـ عزّوجلّ ـ آن را خلق کرد، عقل بود. به او گفت: پیش آ! پیش آمد. سپس به او گفت: باز گرد، و او بـازگشت. پس گـفت: به عزّت و جلالم که آفریدهای که در نزد من محبوبتر از تو باشد، خلق نکردهام! به واسطه تو میگیرم و به واسطه تو عطا میکنم و به واسطه تو پاداش و کیفر میدهم.»
علماء، عقل را چـنین تـعریف کردهاند: عقل، معرفت و شناختِ بهکار گرفته شده در جهت دستیابی به منفعت و پرهیز از ضرر است. بنابراین عقل، صاحبش را بر آن میدارد تا برطبق حکمت و مصلحتی که او را از اطاعت خداوند خارج نـسازد، رفـتار کند. معنای عقل، از «عقل النّاقه» مشتق شده که به معنای بستن و محکم کردن شتر ماده است؛ چنانکه عقل نیز انسان را از پیروی هوای نفس و انجام اعمال زشت بازمیدارد. برخی از
عـلماء نـیز، عـقل را قوّه آمادهسازی برای فراگیری عـلم مـعرفی کـردهاند. امّا براساس تعریف اوّل، عقل به کسب علم محدود نمیشود؛ بلکه بهعنوان عامل و انگیزهای برای عمل به مقتضای علم محسوب میشود. پس هـنگامی کـه عـقل نسبت به خیر و خوبی علم پیدا کرد، صـاحبش را بـه سمت آن سوق میدهد و چون نسبت به شر شناخت حاصل کرد، صاحبش را از آن بازمیدارد. این همان معنایی است که شارع، قـصد آن را نـموده و حـدیث مذکور نبوی دربردارنده همین معناست و امام علیهالسلام نیز در سخنشان کـه
فرمودهاند: «عقل، همان است که به واسطه آن، بهشت بهدست آورده میشود»، این معنا را اراده کردهاند.
پس هر عقلی، چنانچه از امکانات و تـواناییهایی در زمـینه عـلم، فهم، تشخیص و ذکاوت برخوردار باشد و صاحبش را به انجام عمل خیر و اکـتساب فـضایلی که وی را به بهشت وارد میسازد، وا ندارد، عقل نیست.
دو معنای ذکر شده عقل در قرآن و حدیث آمده است. حـدیث نـبوی پیـشین به اوّلین معنای عقل بازمیگردد و پیامبر صلیاللهعلیهوآله با این سخن خود، بـه مـفهوم دوم عـقل اشاره میکنند: «هیچکس چیزی برتر از عقل کسب نخواهد کرد. عقلی که او را به راه رستگاری هـدایت کـند، یـا از گمراهی و هلاکت بازدارد.»
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز فرموده است: «تو را از عقلت همین بس که راهـهای گـمراهی تو را از راههای رستگاریات مشخص و آشکار نماید.»
امّا در قرآن، در هر قسمتی که به جـهت بـیعقلی تـکلیف از بنده برداشته شده، اشاره به معنای اوّل عقل دارد، و در هر جایی که خداوند کافران را به خـاطر بـیعقلی نکوهش کرده، به معنای دوم آن اشاره داشته است… مانند این سخن خداوند متعال کـه مـیفرماید: «ایـنها، مثلهایی است که ما برای مردم میزنیم و در آن تعقّل و اندیشه نمیکنند مگر عالِمان»(۷)؛ و نیز مانند ایـن فـرموده خداوند سبحان که: «همانا بدترین چهارپایان نزد خدا، کران و لالانی هستند کـه تـعقّل نـمیکنند».(۸)
در موارد بسیاری، قرآن کافران را نکوهش میکند که عقل دارند امّا از آن استفاده نمیکنند. خداوند بزرگ مـیفرماید: «یـا گـمان میکنی که بیشترشان میشنوند یا تعقّل میکنند؟ آنان جز چهارپایان نیستند؛ بلکه حـتّی گـمراهترند.»(۹)
و خداوند سبحان فرموده است: «به درستی که بسیاری از جنیّان و انسانها را برای جهنّم آفریدیم [سرانجامشان دوزخ اسـت]. آنـان را قلبهایی است که با آن تعمّق نمیکنند؛
چشمهایی است که با آن بـه بـصیرت نمینگرند و گوشهایی است که به واسطه آنـها نـمیشنوند. آنـان همچون چهارپایان، بلکه گمراهترند. آنان همان گـروه غـافلانند.»(۱۰)مقصود از این آیه آن است که اینها، قلب و چشم و گوش دارند، ولی آنها را در راه خـیر و مـنفعت بهکار نمیگیرند و از غایت و هدفی کـه بـه خاطر آن بـهوجود آمـدهاند، بـازماندهاند.
برخی حکیمان گویند: عقل، جوهر بـسیط اسـت و برخی دیگر برآنند که: عقل، جسمی شفّاف است که جایگاه آن مغز اسـت و بـرخی علماء معتقدند که جایگاه عقل و انـدیشه قلب است. چنانکه خـداوند مـتعال میفرماید: «آیا در زمین به سـیر و سـیاحت نمیپردازند، تا آنان را قلبهایی باشد که با آن تعقّل کنند و گوشهایی که با آن بشنوند؟ بـه درسـتی که دیدگان آنها نابینا نـشده، بـلکه قـلبهایی که در سینههاست، کـور و نـابینا گشته است.»(۱۱) سخن امـام عـلیهالسلام نیز مؤیّد همین معناست که فرمودهاند: «عقل در قلب و رحمت در کبد است.»
میتوان میان دو مـعنای پیـشین عقل نوعی همسازی و سازواری ایجاد نـمود؛ بـه اینصورت کـه بـرای عـقل دو معنا و دو مرکز در نظر بـگیریم:
اوّل: عقل به معنای معرفت و علم، که مرکز آن مغز است.
دوم: عقل به معنای اراده و فرمان، که مـرکز آن قـلب است.
عقل اوّل مرکز علم، و عقل دوم مـرکز حـکمت شـمرده مـیشود، و تـعریف حکمت، قرار دادن هـر چـیز در موضع صحیح آن است. چه بسیار عالم فرزانهای که قادر به رفتار سلیم نبوده و عواقب کارها را نـمیسنجد و بـراساس مـنفعت و مصلحت خویش عمل نمیکند. پس قلب سلیم آن اسـت کـه صـاحبش را بـه سـعادت دیـن و دنیا، آخرت و این جهان برساند. به همین خاطر خداوند سبحان فرموده است: «مگر کسی که با قلب سلیم به نزد پروردگار بیاید».(۱۲) به دلیل اینکه قلب مـرکز اراده و تصمیمگیری است، برترین عضو انسان بهشمار میآید؛ البته در صورتی که در یک جهت درست که طریق حکمت است، حرکت نموده و تحت سیطره شهوات و تمایلاتی که آن را از راه حکمت بازمیدارد و از جاده اعتدال خارج مـیسازد، قـرار نگیرد.
تباین میان عقل زن و عقل مرد:
هنگامیکه ما درصدد بحث درباره تباین میان عقل زن و عقل مرد برمیآییم، درمییابیم که این تباین در یک سری سطوح و عرصهها وجود دارد که عـبارتنداز:
۱) در زمـینه تشخیص خیر و شر و نفع و ضرر: قدرت تشخیص ازجمله امور اساسیای است که در میان انسانها بهطور مساوی وجود دارد. چنانکه خداوند متعال فرموده است: «قـسم بـه نفس و آنکه آن را راست و درست سـاخت؛ پس بـدکاری و پرهیزگاریاش را به وی الهام کرد»(۱۳). امّا در
امور فرعی و دقیق [موشکافانه]، سطح تشخیص و تمییز هر انسانی با دیگری متفاوت است. در اخبار و روایات آمده است که خـداوند عـقل را در میان مردان تقسیم کـرد؛ بـرخی از آنها یک مرتبه، برخی دو مرتبه، بعضی سه و بعضی دیگر چهار مرتبه از عقل را دارا هستند. انبیاء از این نظر در بالاترین درجات قرار دارند. همچنین خداوند عقل را میان زنان براساس رتبه و درجه تقسیم کـرد و ایـن مطلب مصداق سخن خداوند متعال است که فرموده: «ما رتبه و درجه برخی از آنها را برتر از برخی دیگر قرار دادیم و بالا بردیم».(۱۴)
میبینیم که عنصر و شخصیت مرد، اندکی بر عنصر و شخصیت زن در ایـن زمـینه برتری دارد. ایـن مسئله مانع از آن نمیشود که برخی از زنان بر برخی از مردان برتری یابند و ممتاز شوند. چنانکه متنبّی در رثاء مـادر سیفالدوله حمدانی چنین سروده است: «اگر زنان، همانند این زنی بـودند کـه مـا او را از دست دادیم، هر آینه زنان بر مردان برتری مییافتند.»
۲) اختلاف و تباین در زمینه استفاده از این قدرت تمییز در جـهت انـجام کار خیر و پرهیز از شر و عدم تسلیم در برابر تمایلات نفس امّاره به بدیهاست کـه مـا از آن بـا عنوان ارادهای یاد میکنیم که مرکزش قلب است. بنابر اینکه زن، فطرتا عاطفی است، در پی تمایلات و هـواهای خود بهسرعت پیش میرود، بیآنکه از طریق عقلش در هر امری که رخ میدهد، مـحکمکاری کرده و آن را بر محک شـرع عـرضه دارد و با ترازوی حکمت بسنجد. به همین سبب، قلب او به سمت جریان شهوات بیش از تسلیم در برابر ندای عقل گرایش دارد. در نتیجه این اختلاف عقل میان زن و مرد، درمییابیم که مردان به واسطه دوراندیشی و صـلابت در مورد بنیادی که آن را میسازند، با زنان متفاوتند؛ در حالیکه زنان با دگرگونی سریع فکری و عدم دقّت در بیان و شدّت حساسیت و ضعف تحمّل و بردباری متمایز میشوند.
زنان با کوچکترین امر ناگهانیای به سـرعت مـتأثّر شده و با کمترین محنت و سختیای عزم و ارادهشان از بین میرود و به جای اینکه عقل خود را بهکار گیرند تا از تنگنایی که در آن گرفتار شدهاند، رهایی یابند، شروع به گریه و آه و ناله میکنند. به جـهت عـاطفیبودن زن به این شکل، شارع حکیم، شهادت دو زن را معادل شهادت یک مرد قرار داده است.
۳) عقل حفظکننده و عقل نوآفرین: امّا هنگامیکه از بُعد ذکاوت به عقل مینگریم، درمییابیم که تفاوتی اساسی از این جـهت مـیان مرد و زن هست. این مطلب براساس تحقیقاتی است که در علم روانشناسی جدید صورت گرفته است. در حالیکه هر دو جنس از لحاظ ذکاوت عمومی با یکدیگر برابرند، از جهت طبیعت این ذکاوت با یـکدیگر
تـفاوت دارنـد. نظریهای وجود دارد که میگوید عـقل دو قـسم اسـت: قسمی حفظکننده و قسمتی نوآور. بخش نوآور از بخش حفظکننده مطالبی را میگیرد تا نوآوری و ابداع کند. دیده میشود که طبیعت عقل در زنان بـه قـوای حـفظکننده متمایلتر است. در حالیکه طبیعت عقل مردان به قـوای نـوآوری و ابداع نزدیکتر است. از بُعد ذکاوت و هوش میبینیم که زنان قدرت بیشتری برای حفظ دانستهها دارند؛ در حالیکه مردان به واسـطه قـدرت تـفکّر، در زمینه ابداع و اختراع بر زنان برتری دارند. امّا از جهت روحـی و اجتماعی، طبیعت حفظکننده عقل زن، در تمسّک جستن او به عادات و آداب گذشتگان و عدم تجاوز از آنها یا تغییرشان متجلّی میشود. همچنین سـعی زن بـر ایـن است که خود را با لباسی بپوشاند که حقیقی نبوده و از واقعیت فـاصله دارد، تـا همیشه به شکل مظهر فضیلت و حسن رفتار جلوه کند؛ و حال آنکه طبیعت نوآور مرد در مزیّن شـدن او بـه عـقاید و اخلاق و بهرهگیری از حکمتهای جدید در زندگی و حرکت او در راه کشف دانشهای نظری و تطبیقی متجلّی مـیشود؛ بـدون ایـنکه اهمیتی به شهرت و دیدگاه مردم نسبت به خود دهد. به همین جهت است کـه گـفته شـده: تمدّن، ساخته مردان است، نه زنان.
بر این اساس در کشورهایی که تمامی فرصتها را بـهطور مـساوی در اختیار هر دو جنس قرار میدهند، میبینیم که تعداد زنانی که در ریاضیات و فیزیک نـسبت بـه مـردان برتری مییابند، بسیار اندک است. در مورد فلسفه، سیاست، موسیقی، سرودن شعر، نقاشی، پزشکی، مـهندسی و طـراحی لباس نیز وضع چنین است.
۴) تحوّل عقل و پختگی آن: دانشمندان تفاوتی چشمگیر میان فـعالیت عـقلی مـردان و زنان در خلال مراحل زندگی ملاحظه کردهاند. پس اگر عقل مرد در زمینه کامل شدن، از عقل زن، در خلال دوره بـلوغ، دو سـال عقبتر است، موجب میشود که فعالیت او تا سطح وسیعتری ادامه یابد. ایـن فـعالیت عـقلی با فعالیت جنسی که پس از پنجاه سالگی محدود میشود، تناسب دارد.
۵) نفس: نفس ـ مرکز عواطف و عاطفه ـ ویـژگی مـقابل عـقل محسوب میشود. انسان به جهت ساختار روحیاش از عقل و عاطفه ترکیب یافته اسـت. ایـن دو، در زن و مرد موجود است؛ امّا شدّت و ضعف در زن و مرد متفاوت است. هنگامیکه خداوند سبحان عقل و عاطفه را مـیان مـردان و زنان تقسیم میکرد، عقل مرد را نسبت به عاطفهاش بیشتر قرار داد و عاطفه زن را نـسبت بـه عقلش فزونی بخشید و این بدان جهت بـود کـه هـر یک از آنها با نقشی که در زندگی بـه او مـوکول شده، سازگاری پیدا کند و این تباین و اختلاف سببی برای انس و الفت و گرایش آنـها بـه یکدیگر باشد. این مطلب بـه مـعنی برتری مـرد
نـسبت بـه زن یا برعکس نمیباشد. برتری به سـبب وجـود شیئی خاص در انسان نیست؛ بلکه فقط به میزان بهکارگیری نیروها در جهت خـیر اسـت. بنابراین، همانگونه که مرد ممکن اسـت عقلش را در جهت حیله و نـیرنگ بـهکار گیرد و مرتکب جرایم و فحشاء شـود، ایـن امکان را نیز دارد که عقل خود را در راههای خیر برای حمایت از کیان خود و مساعدت دیـگران بـهکار گیرد. در مورد عاطفه نیز وضـعیت هـمینگونه اسـت. زن میتواند آن را در جهت نـیرنگ و کـینه بهکار گیرد و در زمین فـساد کـند؛ همینطور میتواند آن را در جهت عطوفت نسبت به همسر و فرزندانش و خدمت به آنها بهکار گیرد و زمـین را از سـعادت و محبّت پر کند.
چنانکه پیشتر ذکر کـردیم، خـداوند سبحان هـنگامیکه در مـورد تـقسیم عقل و عاطفه و دیگر اسـتعدادها و قابلیتها میان مرد و زن تفاوت قایل شد، بدان جهت بود که هر یک از آنها بـتواند نـقش خود را در زندگی به درستی ایفا کـند و بـه وظـیفهاش در ایـن هـستی به نحو احـسن و اکـمل عمل کند، و میزان برتری، به میزان عمل فرد به این وظیفه و بهکارگیری نیروها و توانمندیهای فطری خـود در جـهت تـحقّق آن بستگی دارد.
اهمیّت تربیت مادر:
ازجمله ثمرات عـاطفی بـودن زن ایـن اسـت کـه مـیتواند فرزندانش را تربیت و اداره کند و بذر هر آنچه از خیر و خوبی را که بخواهد، در وجود آنها بکارد. پس اگر ما زن را از کودکی به خوبی توجیه کنیم، به سرچشمه لبریزی از نیروهای خیر دست مـییابیم که با آن میتوانیم جامعه بافضیلتی را بنیان گذاریم. به همین خاطر پیامبر صلیاللهعلیهوآله بر اهمیّت آموزش و تعلیم و تربیت دختران تأکید میکردند، تا آنجا که فرمودند: «هرکس دو دختر داشته باشد و تربیت آنـها را بـه خوبی انجام دهد، من بهشت را برای او ضمانت میکنم.» در این موضوع، امام خمینی ـ رضواناللّه تعالی علیه ـ نیز فرمودهاند: «زن نیمی از جامعه است و تربیتکننده نیمی دیگر از آن.» این به خاطر ارزش زن در جامعه و اهـمیّت تـربیت او و توجّه به اوست. و ما از این منظر، استمرار بزرگداشت و اکرام مادر و سفارش درباره او را تفسیر میکنیم.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله نسبت به مادر سفارش بسیار کرده و فـرمودهاند: «بـهشت زیر پای مادران است.» و این جـز بـه جهت فضیلت بسیار زن نسبت به انسان و بشریّت نیست. او حامل، به دنیا آورنده و تربیتکننده (فرزند) و تحمّلکننده انواع دردها و عذابهاست.
اختلاف روحی میان زن و مـرد:
عـلم روانشناسی میان روحیات مـرد و روحـیات زن تفاوت آشکاری بیان میکند. تحقیقات نشان داده است که روحیه مرد، «عملگرا»ست و جنبه فعّالانه دارد؛ در حالیکه روحیه زن جنبه انفعالی و
تأثیرپذیری دارد. این مطلب، گرایش مرد به تجاوز و برتریطلبی نسبت به دیگران را تـفسیر مـیکند؛ چنانکه تمایل زن را به زندگی در سایه مردی که تأمینکننده حمایت و سعادتش باشد، تبیین مینماید. به همین جهت است که دیده میشود بیشتر جرایم مردان قتل و سرقت و تجاوز و حمله است، و حال آنـکه بـیشتر جرایم زنـان زناست.
جنسیت و صفت مادری:
از تفاوتهای اساسی میان طبیعت مرد و زن، تفاوت از لحاظ جنسی است. خداوند سبحان ترتیب بـدیع و نوینی را در زمینه ارتباط میان عناصر خلقت قرار داده است. به همین خـاطر، زن، مـرد را شـیفته خود ساخته و به سمت خویش میکشاند؛ کودکان، زن را دلبسته خود میکنند و زن به دنبال آنها در تکاپو و حرکت اسـت. بـدینترتیب است که ساختار نیرومند خانواده تکمیل میشود. ساختاری که زندگی بر روی زمین را ادامـهدار مـیکند…
قـابل ذکر است که از مهمترین امور ضروری برای مرد، اشباع غریزه جنسیاش است و انگیزه او برای ازدواج هـمین تأمین نیاز جنسی و حفظ خود از فسق و فساد است، بیآنکه به موضوع تولید نـسل و فرزند بیندیشد. امّا انـگیزه جـنسی زن در مقابل عاطفه مادریای که بر وجودش مستولی است، ضعیف مینماید. بنابراین او عمل جنسی را وسیلهای برای دستیابی به فرزند تلقّی میکند و اگر در آغاز اهتمام و وابستگی او نسبت به همسر معطوف است، با تـولّد فرزند، این تعلّق کاهش مییابد؛ فرزند یا فرزندانی که با زن رابطهای قویتر از عمل جنسی برقرار میکنند و این ارتباط همان ارتباط مادرانه است. زن احساس میکند که فرزندانش پاره جگر او، و نه، بلکه گـرانبهاترین چـیز زندگیاش هستند.
۶) برخی پدیدههای روحی زن: ذیلاً برخی از پدیدهها و ویژگیهای روحی زن را بیان خواهیم کرد.
۱ـ دلسوزی و مهربانی: زن، به خاطر عطوفت و مهربانی، دلسوزی و حسّاس بودن، شدّت تأثیرپذیری و سرعت انفعال خود، از مرد متمایز مـیشود. هـمچنانکه زن به واسطه صبر و بردباری و قدرت تحمّلش با مرد متفاوت است. این ویژگیهای رفیع، با وظیفه زن در زندگی متناسب است. چرا که تربیت کودک نیاز به دلسوزی، مهربانی، عطوفت و رحمت دارد، هـمانگونه کـه به صبر و بردباری و تحمّل نیازمند است.
امّا مرد با درشتخویی و خشم و قدرتطلبی و زورمندی ممتاز میگردد، و به همین جهت خداوند متعال در صفت مردان میگوید: «و چون خشونت به خرج میدهید، جـبّارانه اعـمال زور مـیکنید.» همچنین مرد به واسطه دورانـدیشی، عـزم و اراده، شـجاعت و خویشتنداری و مقاومتش برجسته میشود.
اینها ویژگیهایی است که طبیعتِ وظیفهای که به او موکول شده، برایش ایجاب میکند، و این وظیفه همان تـأمین نـیازهای خـانواده و حمایت آن از عوامل خارج است. خداوند به زن نیز خـصوصیاتی مـتناسب با نیازهای خانواده و تربیت فرزندان عطا کرده است. ازجمله این خصوصیات، پاکیزگی، زیبایی و دوستدار تربیت بودن است، و ما ایـن صـفات را مـنطبق با فطرت اغلب زنان میبینیم.
مرد به خاطر خشونت و درشـت طبعی و قلّت رأفتش زن را دوست میدارد؛ چرا که زن با دلسوزی، آرامش و مهربانیاش، بخشی از این نقصان را جبران میکند. مرد در وجـود زن فـوران مـهر و محبّتی را مییابد که موجب تحکیم پایههای زناشویی میشود و سبب میگردد تـا فـرزندانی پاک و طیّب بهبار آورند.
۲ـ توجّه به ظواهر و شهرتطلبی: ما شاهد این مطلب هستیم که زن بیش از مـرد بـه حـفظ ظواهر توجّه دارد، در حالیکه مرد به جوهر و اصل وجودی خویش توجّه و اهتمام نـشان مـیدهد. هـنگامیکه توجّهات و اهتمامهای زن را زیرنظر میگیریم، درمییابیم که زن به هر اندازه از علم و فهم هم کـه بـرسد، بـاز در جهت توجّه به ظواهری که ما آن را زینت زندگی دنیا مینامیم، حرکت میکند. خداوند سـبحان ایـن ویژگی را در زن قرار داده تا زن مایه بهرهمندی مرد باشد و او از زینت و زیبایی زن بهره برد؛ رایـحه خـوش او را اسـتشمام کند و چون به او مینگرد، مسرور شود و با نگریستن به او از نگاه کردن به دیگر زنـان دوریـ جوید. این مطلب، مصداق سخن امام علی علیهالسلام است که فرمودند: «زن، گلی خـوشبوست و قـهرمان نـیست.» قهرمان کسی است که در کارها و امور مختلف با تحکّم و تحکیم برخورد میکند و با رأی و نـظر خـود به تصرّف در امور میپردازد. بنابراین امام علیهالسلام تمایلی به این ندارد کـه زن بـه امـور عمومیای بپردازد که او را از پرداختن به وظیفه اصلیاش بازدارد، و این وظیفه اصلی آن است که زن، در خانهاش گـلی خـوشبو بـرای همسر و مراقب و مربّیای برای فرزندانش باشد.
از آنرو که زن، موجودی عاطفی است، گـاهی بـه ماورای این ویژگیها کشیده میشود و به منظور اشباع این تمایل خود، از سهلانگاری در اوامر دینی رویگردان نـمیشود و ایـن غریزه خود را در غیر جایگاه صحیحش بهکار میگیرد و به جای اینکه خود را بـرای هـمسرش بیاراید، زیباییهایش را در برابر غریبهها در کوچه و خیابان بـه نـمایش مـیگذارد. مفاسد ناشی از این رفتار، که موجب اشـاعه فـحشاء و منکر در جامعه میشود، بر کسی پوشیده نیست.
امّا از جهت شهرتطلبی، چنین فهمیده مـیشود کـه زن سعی در حفظ شهرت و نامآوری خـود مـیان مردم دارد. بـنابراین، اگـر اقـدام به عملی ناشایست کند، در خفا و دور از چـشم مـردم چنین عملی را انجام میدهد تا
موجب رسواییاش نشود و کرامت و ارزشش از بین نـرود. امـّا مرد هنگامیکه کار ناپسندی انجام دهـد، از ذکر آن در مقابل مردم ابـایی نـدارد و چهبسا که به چنین کـاری افـتخار کند، بیآنکه اهمیتی به شهرت خود دهد.
۳ـ محبّت و نفرت: زن به خاطر عاطفه شـدیدی کـه دارد، هنگامیکه انسانی را دوست میدارد، او را فـوق تـصوّر دوسـت میدارد، و هنگامیکه از کـسی بـغض و کینهای به دل گیرد، کـینه خـود را نسبت به او فراموش نمیکند. در اینباره، امام علی علیهالسلام میفرماید: «زن، محبّت خود را چهلسال پنهان مـیکند و بـغض و کینه را یک ساعت نیز در خود پنـهان نـمیدارد.»(۱۵)
نمونه ویـژگی اوّل کـه ذکـر شد، محبّت حضرت خـدیجه علیهالسلام نسبت به پیامبر صلیاللهعلیهوآله و محبّت فاطمه زهرا علیهاالسلام به امام علی علیهالسلام است. و نـمونه نـوع دوم، بغض و دشمنی عایشه نسبت به امـام عـلیهالسلام ، بـود بـنابر عـللی که مجال ذکـر آن ایـنجا نیست. حتّی ایمان این زن نتوانست در برابر این بغض، مانع جنگ با امام علی علیهالسلام شود. بـه خـاطر ایـن اشتباهِ عایشه ۱۵ هزار نفر از مسلمانان قربانی شـدند. ایـن اتـّفاق در جـنگ «جـمل» رویـ داد که در نزدیکی بصره درگرفت، و در واقع با این کار از دستور آفریدگار هستی در محکمِ قرآن سرپیچی کرد که او را به ماندن در خانه و عدم دخالت در امور سیاسی دستور داده بود. ایـن مطلب در کلام خداوند متعال، آنجا که زنان پیامبر را بهطور ویژه مورد خطاب قرار میدهد، وجود دارد. میفرماید: «و در خانههایتان آرام گیرید و به روش جاهلیّت پیشین به خودنمایی نپردازید و خدا و رسولش را اطاعت کنید.»(۱۶)یـعنی خـروج همسر پیامبر صلیاللهعلیهوآله از خانهاش مخالفت با دستور خدا و عدم اطاعت رسول صلیاللهعلیهوآله بود. این مطلب را شیخ کاظم أزری در قصیده مشهور خود سروده و گفته است: «چهل هزار حدیث را از بر کـرد و از قـرآن یک آیه را فراموش نمود.»
۴ـ نیرنگ و مکر: کید و نیرنگ به معنای اراده ضرر رساندن به دیگران به شکل پنهانی و از راه مکر و حیله و خدعه است. زن بد مـرد را فـریب میدهد تا او را گمراه سازد؛ هـمانگونه کـه شیطان در مورد فرزندان انسان حیلهگری میکند. از بارزترین نمونههای قرآنی، نیرنگ زن عزیز مصر نسبت به یوسف علیهالسلام است که یوسف با یاری پروردگارش از آن مصون مـاند و زنـدان را به ارتکاب فحشاء تـرجیح داد. خـداوند متعال در اینباره از زبان عزیز مصر فرموده است: «و چون پیراهن یوسف را دید که از پشت دریده شده است، گفت: این از کید و نیرنگ شما زنان است و به راستی که نیرنگتان عظیم و بزرگ اسـت.»(۱۷) و هـمینطور از زبان یوسف علیهالسلام فرموده است: «گفت: پروردگارا! زندان برای من محبوبتر از آن چیزی است که آنها مرا بدان دعوت میکنند، و اگر نیرنگ
آنان را از من برنگردانی، به سوی آنان متمایل و از جاهلین مـیشوم. پس پروردگـارش به نـدای او پاسخ داد و کید آن زنان را از او برگرداند، که خدا شنوا و عالم است.(۱۸)
همچنین مسئله خدعه و نیرنگ یک زن برای زن دیگر بـه هنگامیکه مصالح یکی با دیگری در تعارض باشد، پوشیده نیست. این مـطلب غـالبا بـا انگیزه رشک و حسد اتّفاق میافتد.
۵ـ رشک: رشک در سادهترین شکل خود برای زن در مورد دوست داشتن تقلید از دیگر زنـان و نـیز در تلاش برای به دست آوردن آنچه دوستانش مالک آن هستند، جلوه میکند. این بیماری مـسری، بـه خـویشتندوستی و خودپسندی برمیگردد. مفهوم رشک در این معنا، با مفهوم حسد متداخل میشود که میان مردان و زنـان شایع است. ازجمله نظایر این مطلب، حسادت قابیل نسبت به برادرش هابیل بـود که با حسادت بـه او، ادّعـای برتری از او را کرد، و چون قضاوت به نزد خدا بردند، خداوند قربانی هابیل را پذیرفت و قربانی قابیل را قبول نکرد و این به رشک و حسد قابیل افزود تا بدانجا که وسوسه شد تا برادرش را بکشد و او را کـشت.
از خطرناکترین اشکال رشک و حسادت آن است که دو زن مردی را دوست داشته باشند و برای رسیدن به او با یکدیگر نزاع کنند. این از امور خطرناکی است که زندگی زناشویی را تلخ کرده و آن را به جهنّمی غیرقابل تحمّل مـبدّل مـیسازد. این امر به خودی خود زمانی اتّفاق میافتد که مرد، دو همسر اختیار کند. در این هنگام یکی بر دیگری رشک برده و به نیرنگ و خدعه کردن برای او مشغول میشود، که این کـار شـرعا حرام است.(۱۹) امام علیهالسلام نیز با این سخن خویش به این مطلب اشاره میکند: «غیرت زن کفر است و غیرت مرد، ایمان». مراد ایشان از غیرت مرد، غیرت او نسبت به آبرو و حـریمش و نـیز نسبت به حفظ آنها از شرّها و تجاوزگریهاست.
خداوند سبحان، عدالت میان زنان مرد را واجب کرد تا برای زن عذر و بهانهای برای رشک و غیرت وجود نداشته باشد.
۶ـ بیوفایی و عهدشکنی: زن عاطفی، به سـرعتِ تـحوّل و عـدم ثبات رأی متمایز میشود. او امروز دوسـت مـیدارد و فـردا بدش میآید. شخصی را دوست دارد، سپس به سمت دیگری روی میکند. به همین خاطر است که در امثال گفته شده: «زنان آنها همچون هـوای نـفسشان هـستند.» متنبّی نیز مُهر بیوفایی و عهدشکنی را بر زن زده است؛ آنـجا کـه میگوید: «در آن هنگام که زن زیباروی عهد میشکند، در حقیقت به عهد خود وفا کرده است. چراکه ازجمله عهدهای او آن است که عـهد و پیـمانش دوام نـداشته باشد.»
این صفات دورترین صفات برای زن مؤمن و متعهّد است. امـّا زن سبکعقلی که تابع هوای نفسش است و به دنبال تمایلاتش کشیده میشود، در گمراهی ستم خویش، کورکورانه قدم برمیدارد و هـیچ زیـان و سـتمی در پیمانشکنی و بیوفایی از روی عمد در مورد همسرش نمیبیند.
امّا مرد در جهت عمل بـه مـعتقدات و پایداری در عقیده خاص خود و دفاع از آن با آگاهی و اراده و نیز وفای به عهد خویش گامهای استوارتری بـرمیدارد. بـنابراین، هـنگامیکه وعدهای میدهد، وعده خود را دَینی بر گردنش به حساب میآورد، که در واقـع مـصداق ایـن حدیثِ روایت شده است که: «وعده انسان آزاده، دَین اوست.» از معروفترین نمونههای این وفاداری، وفـاداری سـموئل اسـت نسبت به کسی که تعدادی زره در نزد او به امانت گذاشته بود و او ترجیح داد فرزندش قربانی شـود امـّا زرهها را به کسی غیر از صاحبش تحویل ندهد.
۷ـ افشاء راز: در حالیکه شارع مقدّس به حـفظ راز و عـدم سـخن گفتن مگر به هنگام ضرورت تأکید کرده و این بدان جهت است که بیم آن مـیرود انـسان متضرّر شده و یا در خطری گرفتار شود، و نیز تأکید به ترک غیبت کرده اسـت، چـرا کـه غیبت، رسوایی مؤمن یا بهتان به او را دربردارد، با این حال میبینیم که بیشتر زنان، زبـانشان را حـفظ نمیکنند؛ بلکه پیوسته سخن میگویند و به کثرت کلامشان مفاخره میکنند و از سخن گـفتن دربـاره دیـگران و آنچه که در آنها هست یا نیست، ابایی ندارند، و این از بزرگترین معایب اخلاقی است… زیرنظر گـرفتن زنـان در مـحافلشان و برخی سخنان آنها درباره امور دنیوی و زیور و زینت آن، که اغلب غیبت و افـتراء بـه مردم را دربردارد، برای تأیید این سخن کافی است. از آنجا که زن، موجودی عاطفی است، قادر به پیـشبینی عـواقب امور نیست. بنابراین هنگامیکه یک نفر رازی را با او در میان مینهد، او نیز آن راز را بـه دوسـتش گفته و به او توصیه میکند که آن را کـتمان کـنند، و دیـگری نیز به شرط کتمان راز، آن را به دیـگری مـیگوید، تا بدانجا که همهجا پخش میشود. و به همین دلیل که زن قادر بـه حـفظ سر نیست، دولتها ازدواج نـظامیان بـا زنان بـیگانه را مـمنوع اعـلام کردهاند. در این زمینه، امام علی عـلیهالسلام در خـطبهای یارانش را چنین موعظه میکنند که: «زبان را با دل یکی کنید. مرد باید زبـانش را حـفظ کند؛ که این زبان نسبت بـه صاحبش سرکش است. بـه خـدا سوگند ندیدم که بندهای تـقوایی پیـشه کند که او را سود رساند، مگر آنکه زبانش را نگه دارد. زبان انسان مؤمن در پس دل اوست و دل مـنافق در پس زبـان او. چرا که مؤمن هرگاه بـخواهد کـلامی را بـه زبان آورد، با خـود مـیاندیشد؛ اگر کلام خیر بـاشد، بـیان میکند و اگر شر باشد، پنهانش میکند. امّا منافق هر آنچه بر زبانش میآید، مـیگوید و نـمیداند
چه چیزی به سود او و چه چـیزی بـه زیانش اسـت. رسـول خـدا صلیاللهعلیهوآله فرموده است: «ایـمان هیچ بندهای استوار نگردد، مگر آنکه دل و قلبش را استوار گرداند… پس هرکس از شما که میتواند خدا را در حـالی مـلاقات کند که دست به خون و مـال مـسلمانان نـیالوده و زبـانش از ریـختن آبروی آنها سـالم مـانده باشد، باید این کار را بکند.»(۲۰)
داستان زنی که با قرآن سخن میگفت: تاریخ دیرینه اسلامی مـا، مـملو از زنـانمؤمنی است که ملتزم به تقوا و پرهیزگاری بـودهاند؛ بـهگونهای کـه حـتّی بـر مـردانِ باتقوا نیز برتری یافتهاند. نمونه اینان، زنی است که ترجیح داده بود کلمهای سخن نگوید مگر آنکه از کلام خدا باشد، و این کار را برای آن میکرد تا در خطا یا شـک و تردیدی گرفتار نشود. به همین خاطر به «زنِ سخنگوینده با قرآن» معروف شده بود و چهل سال بر این حالت باقی ماند. عبداللّهبن مبارک نقل کرده است: «زمانی به قصد حـجّ خـانه خدا و زیارت پیامبرش صلیاللهعلیهوآله از دیار خود خارج شدم. در میان راه، شبحی را از دور دیدم. آن شبح (کمکم) مشخّص شد. پیرزنی بود با لباسی پشمینه و روسریای بر سر. گفتم: سلام بر تو و رحمت و بـرکات خـدا بر تو باد! گفت: «سلام، که سخنی از پروردگار رحیم است.» (سلامٌ قولاً مِن ربّ رَحیم). به او گفتم: خداوند تو را رحمت کند! اینجا چـه میکنی؟ گـفت: «و هر که را خدا گمراه سـازد، هـدایتکنندهای ندارد» (وَ مَن یُضْلِل اللّهُ فَما لَهُ مِن هاد).
دانستم که راه خود را گم کرده است. به او گفتم: کجا میخواهی بروی؟ گفت: «پاک و منزّه است خداوندی کـه بـندهاش را شبانگاه از مسجدالحرام به مـسجدالأقصی سـیر داد»
(سبحان الذّی أسری بِعَبدِهِ لیلاً مِن المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی).
دانستم که او حجّش را بهجا آورده و قصد بیتالمقدّس دارد. به او گفتم: چند وقت است که در این جایگاه هستی؟ گفت: «سه شبانهروز بهطور کامل» (ثـلاث لیـالٍ سویّا).
گفتم: در نزد تو غذایی نمیبینم که بخوری. گفت: «اوست که مرا طعام داده و سیراب میکند». (هُوَ یُطْعِمُنی و یُسقین). گفتم: با چه وضو میگیری؟ گفت: «اگر آب نیافتید، بر روی خاک پاک تیمّم کنید».
(فـَإنْ لَم تـَجِدوا ماءً فـَتَیَمّموا صعیدا طیّبا).
گفتم: مقداری غذا دارم. آیا میخوری؟ گفت: «سپس روزه را تا شبانگاه کامل کنید».
ثُمَّ أتَمّوا الصّیامَ إلی اللَّیل.
گـفتم: افطار کردن در سفر برای ما مباح است. گفت: «اینکه روزه بگیرید، بـرای
خـودتان بـهتر است، اگر بدانید».
(و أنْ تصوموا خَیرٌ لَکُم إنْ کُنتُم مؤمنین).
گفتم: چرا با من همانطور که مـن بـا تو سخن میگویم، سخن نمیگویی؟ گفت: «سخنی را بر زبان نیاورد، مگر اینکه مراقبی سـرسخت نـزد اوسـت».
(مَا یَلفَظ مِن قولٍ الاّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید).
گفتم: تو از کدام مردمانی؟ گفت: «از آنچه که نسبت بـه آن علمی نداری، پیروی مکن، که همانا گوش و چشم و دل، از همه آنها سؤال مـیشود».
(وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیسَ لَکـَ بـِهِ علمٌ إنّ السَّمعَ و البَصَر وَ الفُؤادَ کُلُّ اولئکَ کانَ عنه مَسئولاً).
گفتم: من اشتباه کردم. پس راه حلّی برای من قرار ده! گفت: «امروز هیچ ملامتی بر شما (به سبب گناهان) نیست. خـداوند شما را آمرزیده است».
(لاَ تَثریبَ علیکم الیومَ یَغْفر اللّه لکم).
به او گفتم: آیا تو را بر پشت شترم حمل کنم تا به قافله برسی؟ گفت: «هر آنچه از خیر برای خودتان پیش فرستید، آن را نزد خـدا مـییابید».
(وَ مَا تقدّموا لاِءَنفسکم مِن خیرِ تَجِدُوه عِندَ اللّه).
ابن مبارک گوید: ناقه را خواباندم. گفت: «به مردان مؤمن بگو چشمانشان را فرو خوابانند».
(قُل لِلمؤمنینَ یغضّوا مِن أبصارِهم).
پس چشمانم را از او فرو داشتم، و گفتم: سـوار شـو! هنگامیکه خواست سوار شود، شتر رمید و لباسش پاره شد. گفت: «و هر مصیبتی که به شما در رسد، به واسطه آن چیزی است که خودتان کسب کردهاید».
(وَ مَا أصابَکم مِن مُصیبهٍ فَبِما کـسبتْ أیـدیکم).
(باز) به او گفتم: سوار شو! گفت: «پاک و منزّه است پروردگاری که این را برای ما مسخّر داشت و حال آنکه ما از این کار ناتوان بودیم، و هر آینه ما به سوی پروردگارمان بـاز گـردانده خـواهیم شد».
(سبحان الذّی سَخَّرَ لَنَا هـذَا و مـا کـُنّا لَهُ مُقرِنین و إنّا إلی ربّنا لَمُنقَلِبون).
زمام شتر را گرفتم و با شتاب و فریاد به راه افتادم. گفت: «در راهرفتنت اعتدال پیشه کن و صدایت را پایین بـیاور».
(وَ اقـْصُدْ فـی مَشْیِک و اغضُضْ مِن صوتِک).
پس آرام آرام شروع به حرکت کـردم و بـا خود شعری را زمزمه میکردم. گفت: «هر آنچه از قرآن که برایتان میسّر است، بخوانید».
(فاقْرَؤوا ما تَیَسَّرَ مِنه).
گفتم: خـیر بـسیاری بـه تو داده شده است. گفت: «متذکّر نشوند، مگر خردمندان».
(وَ مَا یـذکّر إلاّ أولوا الألباب).
چون اندکی با او حرکت کردم، گفتم: آیا همسری داری؟ پاسخ داد: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از چیزهایی سؤال مـکنید کـه اگـر برای شما آشکار شود، شما را خوش
نیاید». (یَا أیّها الّذین آمـنوا لاَ تـَسْألوا عَن اشیاء إنْ تُبدَ لَکُم تَسُؤکُم).
پس سکوت پیشه کرده و با او سخن نگفتم، تا اینکه او را بـه قـافله رسـاندم. گفتم: این قافله است. در این قافله چه کسی را داری؟ گفت: «مال و فرزندان مـایه زیـنت زنـدگی دنیا هستند».
(المالُ و البَنون زینهُ الحیاه الدّنیا).
دانستم که فرزندانی دارد. گفتم: آنان در حج چـه میکنند؟ گـفت: «و نـشانههایی توسّط ستارگان که بدان وسیله هدایت شوند».
(وَ عَلاَماتٍ بالنّجم هُم یَهتَدون).
دریافتم که آنـها راهـنمایان کاروان هستند. به نزدیک چادرها و سایبانها رفتم. گفتم: این هم چادرها. چه کـسی را در ایـن چـادرها داری؟ گفت: «خداوند ابراهیم را بهعنوان خلیل خود برگزید».
(وَ اتَّخَذَ اللّهُ ابراهیمَ خَلیلاً).
و «خداوند با مـوسی سـخن گفت، سخنگفتنی».
(وَ کلّمَ اللّهُ موسی تکلیما).
«ای یحیی! کتاب را با قدرت برگیر».
(یا یـحیی خـُذ الکـتابَ بِقُوَّهٍ).
پس ندا دادم: ابراهیم! موسی! یحیی! که ناگاه جوانانی که همچون ماه تابان بودند، به پیـش آمـدند. چون با آنان در جایی مستقر شده و نشستیم، زن گفت: «یکی از خودتان را با ایـن پول بـه شـهر بفرستید تا ببیند کدام غذا پاکیزهتر و بهتر است و از آن، نصیب و بهرهای برایتان آورد.»
(ابعثوا أحدَکم بـِوَرَقکم هـذا إلی المـدینه فلینظر أیّها أزکی طعاما، فَلیأتکم بِرِزقٍ مِنه).
یکی از آن جوانان رفت و مقداری غـذا خـرید و در نزد من نهادند. زن گفت: «بخورید و بیاشامید! گوارایتان باد، بهسبب کارهایی که در روزگاران گذشته انجام دادیـد.» گـفتم: اکنون طعام شما بر من حرام است، مگر آنکه مرا به کـار ایـن زن آگاه سازید. گفتند: این مادرمان است و چـهل سـال اسـت که جز با قرآن سخن نگفته اسـت، از بـیم آنکه مبادا لغزشی از او سر زند و خدای رحمان بر او خشم گیرد. گفتم: «این فـضل خـداوند است که آن را به هر کـس بـخواهد، میدهد و خـداوند صـاحب فـضل بسیار و عظیم است.»
[ذلک فَضْلُ اللّهِ یـُؤتیهِ مـَن یَشَاء و اللّهُ ذوالفضل العظیم].توضیح برخی حکمتها و سخنان امام علی علیهالسلام :
بـرطبق گـفتههای پیشین، هیچیک از سخنانی را که امام عـلی علیهالسلام در مورد زن منحرفی کـه بـراساس هوای نفسش عمل میکند و بـه اصـل و عقیدهای پایبند نیست، عجیب نمیبینیم. چرا که وضعیت بسیاری از زنان اینگونه است. امـام مـیفرمایند:
ـ همّ و توجّه زنان به زیـور زنـدگی دنـیا و فساد در آن است.(۲۱)
ـ زن بـه تـمامی شرّ است و بدترین چـیز در
او آن اسـت که از وی گریزی نیست.(۲۲)
ـ غیرت و رشک زن کفر است و غیرت مرد، ایمان.(۲۳)
ـ زن عقربی است که پوشـش نـیکو و غلطانداز دارد.(۲۴)
(۱) توجّه و همّ زن:
اگر زن طـریق عـقل را رها کـرده و دسـتورات دیـن را ترک کند، در زندگی چـیزی جز زیورهای دنیوی و حرکت در مسیر خواستههای نفسانیاش برای او قابل توجّه و تأمّل نخواهد بود. به هـمین جـهت امام علیهالسلام فرموده است: «همّ و غـم زنـان، زیـنت و زیـور زنـدگی دنیا و فساد در آن اسـت».
(۲) زن فـاسد، به تمامی شرّ است:
با وجود اینکه زن به تمامی مایه شر میشود، باز هم مرد و وجـود بـشر نـیازمند اوست. پس امام علیهالسلام میفرماید: «زن به تمامی شـرّ اسـت و بـدترین چـیز در او آن اسـت کـه از او گزیری نیست.»
(۳) غیرت زن و غیرت مرد:
زن، با انگیزه غیرتی که نسبت به همسرش دارد، گاه براساس عاطفهاش عمل میکند و چنین متصوّر میشود که ممکن است همسرش ازدواج دیگری کند. پس بـهترین راه را برای اختصاص او به خودش در این میبیند که مایه تنگدستی او شود، یا مانع او از ترک خانه گردد، یا در هر نگاهی که به او میاندازد، نشانی از شک و تردید را هویدا ساخته و او را زیر سؤال ببرد. ایـنها عـواملی است که موجب تباهی زندگی زناشویی شده و ضرر و زیان را بار دیگر متوجّه زن میسازد. به همین خاطر امام علیهالسلام زن را از این غیرت حرام نهی کرده و آن را ناسپاسی در برابر نعمتی میداند کـه خـداوند بر زن ارزانی داشته است.(۴) پس امام علیهالسلام میفرمایند: «غیرت زن، کفر است» این غیرت حقیقتا با غیرت مرد که به معنای حفاظت از همسر و خانوادهاش در مـقابل هـرگونه تجاوز خارجی یا هتک حـرمت آنـهاست، متفاوت است. این غیرت بر هر مردی واجب و جزئی از ایمان است. بههمین خاطر آن حضرت علیهالسلام فرمودهاند: «غیرت مرد، (نشانه) ایمان اوست».
(۴) حیله و نیرنگ زن:
امـام عـلیهالسلام در حکمت چهارم، گوشهای از شـخصیت زن شـرور را بیان میکند. زنی که در قبال حسن رفتار و عملکرد همسرش، فریب او را پیشه کند. چنین زنی همچون عقربی است که بعد از دادن اطمینان و امنیت، انسان را میگزد. بنابراین، امام علیهالسلام فرمودهاند: «زن، عقربی است کـه پوشـشی نیکو دارد.»(۲۵)
(۵) بهترین صفات زنان:
در نتیجه تفاوتی که در خصوصیات زن و وظیفه او در برابر مرد وجود دارد، برخی از ویژگیهای ناپسند در مرد، خصلتهایی خوب و پسندیده برای زن بهشمار میآید. امام علیهالسلام سه خصلت ازجمله این خـصایل را
بـرمیشمارد که عـبارتنداز: «تکبّر و ناز، ترس و بخل». ایشان علیهالسلام میفرمایند: «بهترین صفات زنان، بدترین صفات مردان است: تکبّر و ناز، تـرس و بخل. پس چون زن متکبّر و فخرفروش باشد، خود را تسلیم هر کـس نـمیکند، و اگـر بخیل باشد، مال خود و شوهرش را حفظ میکند و اگر ترسو باشد، از هر چیزی که بر او عارض گردد، تـرسیده و دوری مـیجوید.»(۲۶)
(۶) رفتار با زنان و حفاظت از آنها:
امام علیهالسلام از ارائه برخی راهنماییهای ضروری به مـردان دربـاره چـگونگی رفتار با زنانشان و محافظت از آنها دریغ نورزیده است. زنی که معمولاً در مسیر عاطفهاش حرکت مـیکند، باید در سایه مردی باشد که او را از فساد و لغزش مصون دارد و خالصانه نصیحتش کرده و نظر درسـتی را که موجب سعادت دنـیوی و اخـروی میشود، به او ارائه دهد.
امام علیهالسلام در آخرین سفارشی که به هنگام بازگشت از صفیّن به پسرشان امام حسن علیهالسلام میکنند، میفرمایند: «از مشورت با زنان بپرهیز! چراکه رأی و نظرشان ناقص است و عزمشان سست. و چشمان آنـها را با حجابی که برایشان قرار میدهی، (از نگریستن به نامحرم) بازدار! البته خارج شدن آنها (از خانه) بدتر از آن نیست که تو کسی را وارد (خانهات) کنی که از جانب زنان اعتماد را نشاید. اگر میتوانی کـاری کـنی که غیر از تو کسی را نشناسند، پس چنین کن! کاری را به زن وامگذار که از حدّ توانش خارج باشد. چراکه زن گلی خوشبوست و قهرمان نیست. از احترام نسبت به زن در نگذر، که مبادا این کار او را به طـمع انـدازد که شفاعتش را در موارد دیگر بپذیری. از غیرت ورزیدنِ بیجا بپرهیز! که این کار زن درستکار را به نادرستی میکشاند و زن پاکدامن را به اندیشه گناهکاری».(۲۷)
متن مذکور مسائل زیر را دربردارد:
(۱) مشورت با زنـان:
در ابـتدا امام علیهالسلام بیان میکند که تفکّر زن با عاطفه او ارتباطی تنگاتنگ دارد و نظر او در مورد مسائل، با توجّهات و اهتمامات او در ارتباط است. بنابراین سزاوار نیست که مرد با زن مشورت کند. چـراکه رأی زنـ، گـاهی رأی و نظر مرد را ضعیف کرده و هـمّت او را مـتوقّف مـیسازد، و تنها مردان عاجز و ناتوانند که با زنان مشورت میکنند. امام علیهالسلام میفرمایند: «از مشورت با زنان بپرهیز که رأیشان ناقص و عزم و ارادهـشان سـست اسـت».
امّا اگر زن دارای نظری استوار و عزمی قوی باشد، چـرا نـباید مرد با او مشورت کند و چرا نباید کارها و امور مهم را به او واگذار نماید؟ چنانکه امام حسین علیهالسلام خواهرشان و سرور ما، زیـنب خـردمند عـلیهالسلام را مکلّف
کردند تا نهضت ایشان را پس از ایشان ادامه دهد و اهداف و اغـراض ایشان را برای همگان تبیین کند، و زینب نیز با پایداری و استواری تمام برای این امر مقاومت کرد و برادرزادهاش ـ امـام زیـنالعابدین عـلیهالسلام ـ و همه زنان اسیر را حمایت نمود، و اینچنین بود که زینب «قهرمان کـربلا» گـشت.
(۲) پوشش زن و عدم اختلاط:
سپس امام علیهالسلام بر دستور شرعی مبنی بر حفظ زنان تأکید مـیکند. چـرا کـه عدم اختلاط زن با مردان، برای او و آنها مصونیت بیشتری ایجاد میکند. پس امام عـلیهالسلام مـیفرمایند: «چـشمان آنها را با پوششی که برایشان قرار میدهی، (از نگریستن به نامحرم) بازدار». یعنی آنها را از بـیگانگان پوشـیده دار تـا چشمانشان به چیزی که باعث فسادشان میشود، نیفتد. سپس امام علیهالسلام میفرمایند: «چرا کـه هـر چه حجاب بیشتر باشد، آنها را بهتر میپاید». مراد از حجاب در اینجا، پوششی نیست کـه بـر سـر و گردن و گریبان میگذارند؛ بلکه مراد، فقط کنارهگیری و عدم اختلاط است. هر چند که حـجاب و پوشـش سر هم طبق نصّ قرآن حکیم واجب است. خداوند متعال درباره معنای اوّل حـجاب، در حـالیکه زنـان پیامبر را که الگوی زنان مسلمان هستند، مورد خطاب قرار میدهد، چنین میگوید: «در خانههایتان بمانید و بـه شـیوه جاهلیت پیشین برای خودنمایی بیرون نیایید و خدا و رسولش را اطاعت کنید»؛ و خدای سـبحان دربـاره پوشـش سر میفرماید: «ای پیامبر! به زنان و دختران خود و زنان مؤمنین بگو که چادرها [روسریها]ی خود را بـر خـویشتن فـرو پوشند، که این کار به آنان کمک میکند که (به صلاح و عـفّت) شـناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند».(۲۸)
سپس بر لزوم پوشانیدن گردن و پایین آن که شامل سینه و گریبان است، تأکید مـیکند و مـیفرماید: «و به زنان مؤمن بگو که چشمانشان را فرو پوشند و شرمگاه خود را حفظ کـنند و زیـنتشان را آشکار نکنند، مگر آنچه که ظاهر و آشـکار اسـت، و روسـریشان را بر گریبانشان بیندازند.»(۲۹)
مراد از زینت ظاهر، آنـ زیـور و زینتی است که زن به هنگام نماز میتواند آن را آشکار کند، که عبارت است از آن قـسمت از صـورت که در وضو شسته میشود و دو دسـت تـا به مـچ و دو پاهـا تـا مچ.(۳۰)
سپس امام علیهالسلام فرمودهاند: «و خـارج شـدن آنها از خانه بدتر از آن نیست که تو کسی را وارد (خانهات) کنی که از جانب زنـان اعـتماد را نشاید.» مقصود ایشان آن است که خـروج زنان از خانه، زیان کـمتری دارد از آنـکه شخصی غیرقابل اطمینان در مورد آنـان وارد خـانه شود. زیرا کسی که چنین صفتی داشته باشد، امکان آن را دارد که در خانه بیهیچ نـظارهگری بـا زنان خلوت کند؛ در حالیکه اگـر آنـها را در بـین راه [خارج از خانه[
بـبیند، امـکان چنین کاری را نخواهد داشـت.»
عـلیرغم اینکه شارع حکیم، اجازه خروج زن از خانه در مواقع ضرورت و نیاز را به او داده است، امام عـلیهالسلام از ایـن نظر تأکید فراوان (بر ماندن زن در خـانه) دارنـد؛ به دلیـل ایـنکه مـفاسد بزرگی را پیشبینی میکنند کـه ناشی از اختلاط زنان با مردان است؛ چنانکه در عصر امروز چنین امری به وقوع پیوسته اسـت. بـه همین خاطر است که ایشان عـلیهالسلام فـرمودند: «و اگـر مـیتوانی کـاری کنی که غـیر از تـو کسی را نشناسند، چنین کن.» با وجود آنکه مخاطب آن حضرت در این وصیّت، امام حسن علیهالسلام است، امـّا بـیش از آنـکه روی سخنش با وی باشد، متوجّه عامّه مـسلمانان اسـت. چـراکه زنـان خـانهدار، بـیش از دیگر مردم اهل پارسایی و پیروی از تعالیم دینی بودند.(۳۱)
ابن شهرآشوب در کتاب مناقب روایت کرده است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله از فاطمه علیهالسلام پرسید: «بهترین چیز برای زن چیست؟» فرمود: «ایـنکه مردی را نبیند و مردی او را نبیند». پیامبر صلیاللهعلیهوآله ایشان را دربرگرفت و فرمود: «فرزندی که پارهای از من است».
درباره بانو زینب علیهالسلام نقل شده است که او تنها ضلع داخلی درب خانهاش را میشناخت و هنگامی که نـاچار بـه خروج از خانهاش میشد، شبانه در حجاب و پوشش خارج میشد، در حالیکه امام حسن علیهالسلام سمت راست او و امام حسین علیهالسلام سمت چپش و پدرش امیرالمؤمنین پیشاپیش او حرکت میکردند.
و بانوی ما سکینه ـ دختر امام حـسین عـلیهالسلام ـ نیز به جدّهاش فاطمه زهرا علیهالسلام شبیه بود. در گوشهای طریق عبادت گزیده و همواره با خدا در ارتباط بود. خانه را ترک نمیکرد و از سجدهگاهش به جـای دیـگر التفات نمینمود. تا جاییکه وقـتی پسـر عمویش حسن مثنی ـ فرزند امام حسن علیهالسلام ـ از او خواستگاری کرد، پدرش حسین علیهالسلام فرمود: «دخترم فاطمه را به تو میدهم؛ که او در عبادت همچون مادرم زهراست. امّا سـکینه شـایسته مردی نیست. چرا کـه اسـتغراق در خدا بر او غالب است.
از امور عجیب آن است که یکی از تاریخنویسان به نام زبیر بن بکار در کتاب خود با نام نسب قریش ذکر کرده است که همین سکینه در محافل انس و شـعر و غـزل شرکت میکرده و خانهاش محفل مردان و زنان بوده است. این سخن، دروغ و تزویری متعمّدانه است که هدفش کاستن ارزش و مقام اهل بیت در نظر مردم و ایجاد شک و تردید نسبت به آنهاست. واقعیت آن اسـت کـه زنی کـه اقدام به این کار میکرده، سکینه دختر خالد بن زبیر بوده است که با شاعران مجالست داشـته و آنان در وصف او و زیباییاش غزلسرایی میکردند. ابنبکار این لکّه ننگ را از خاندان زبـیر بـرداشته و بـر اهل بیت علیهالسلام گذاشته است؛ چراکه این کار با
وضع سیاسی آن دوران متناسب بوده است.
ابوالفرج اصـفهانی در کـتاب خود ـ الأغانی ـ پرده از این افتراء برداشته و میگوید: زنی که با شاعران مجالست داشـته، در حـقیقت سـکینه دختر خالد بن زبیر بوده است؛ نه سکینه دختر حسین علیهالسلام .
(۳) زن، گلی خوشبوست:
سپس امـام علیهالسلام تأکید میکند که وظیفه زن، پرداختن به کارهایی است که مناسب اوست. از مـهمترین و بزرگترین این کارها، بـه دنـیا آوردن فرزند و مراقبت از خانواده است. زن آفریده نشده است تا مسئولیتهای پیچیده و سنگین و کارهایی را بر عهده گیرد که به زن بودن او زیان میرساند؛ بلکه آفریده شده است تا همواره گلی زیبا و عطرآگین باقی بـماند. به همین خاطر است که امام علیهالسلام فرمودهاند: «به زن کارهایی را وامگذارید که از حدّ توانش خارج باشد. چراکه زن گلی خوشبوست، نه قهرمان» و این ارفاقی بزرگ به زن است که با لطافت و زنـانگی او تـناسب دارد و باری افزون بر بارهای او بر دوشش نمیگذارد. ما این گفتار را پیش از این، هنگامیکه درباره توجّه زن به ظواهر سخن میگفتیم، شرح دادهایم.
سپس امام علیهالسلام میفرماید: «از احترام نسبت به زن در نـگذر، کـه مبادا این کار او را به طمع اندازد که شفاعتش را در موارد دیگر بپذیری». یعنی بیش از حد او را گرامی ندار، بهگونهای که با شفاعت او مجبور به احترام و بزرگداشت دیگران شوی. همه این مـطلب بـنابر طبیعت زن است که براساس عاطفهاش رفتار میکند و اگر عنان او رها شود، از حدود حقّ خود تجاوز میکند. شفاعت زن در مورد فرزند که مکرّرا دیده میشود، عملکردی براساس عاطفه مادری است کـه مـوجب سـوء تربیت فرزند میشود.
(۴) زن، حکمفرمایی نـکند:
در ایـنباره، پیـامبر صلیاللهعلیهوآله فرمانروایی زنان را نهی کردهاند. چراکه زن اگر حکمی صادر کند، برطبق هواها و امیالش حکم میدهد و باعث اشاعه فساد در زمین میگردد، و ایـن از نـشانههای آخـرالزّمان و برپایی قیامت است. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودهاند: «آنگاه کـه فـرمانروایان شما، بهترینِ افراد شما باشند و ثروتمندانتان بخشندهترینِ شما و امورتان را با مشورت و رایزنی میان خود انجام دهید، روی زمین از درونـش بـرای شـما بهتر خواهد بود؛ و هنگامیکه فرمانروایانتان بدترینِ شما و ثروتمندانتان بخیلترینِ شـما و فرمانرواییتان به عهده زنانتان باشد، درون زمین برای شما از روی آن بهتر خواهد بود.»
امام علی علیهالسلام فرمودهاند: «و از نشانههای قیامت، فـرمانروایی زنـان و کـودکان و کثرت کنیزان و بلندی ساختمانهاست، و روز قیامت برپا نشود، مگر زمانیکه مردان بـه مـردان و زنان به زنان مشغول شوند». در مستدرک نهجالبلاغه، ص ۱۷۶ نیز میفرمایند: «در
آخر الزّمان و هنگام نزدیکی قیامت ـ که بـدترینِ زمـانهاست ـ زنـانی ظاهر میشوند که بیحجاب و برهنهاند، از دین خارج شده و در فتنهها وارد شدهاند و به شـهوات مـایلند. گـرایش به لذّات دارند و محرّمات را حلال میشمارند. اینان در جهنّم جاودانه خواهند ماند.»
(۵) خطری که همواره مـرد را در غـیرت ورزیـدن تهدید میکند:
سپس امام علیهالسلام در سفارشی که درباره رفتار با زنان میکند، مرد را از اسـتمرار و اصـرار در غیرتورزیدن نسبت به زنان و همسرش، که موجب سوءظنّ بیمورد نسبت به آنهاست، نـهی مـیکند. چـراکه این کار بازتاب بدی از سوی آنها خواهد داشت. پس بهترینِ کارها، میانهترینِ آنهاست و هـر چـیزی در جای خویش نیکوست. امام علیهالسلام میفرمایند: «و از غیرتورزیدنِ بیجا بپرهیز، که این کار زن درسـتکار را بـه نـادرستی میکشاند و زن پاکدامن را به اندیشه گناهکاری». پس اگر زن، میانهرو و پاکدامن باشد، شدّت فشار، گاه تولید انـفجار مـیکند و در نتیجه زن به سمت فساد و رفتار شکبرانگیز گرایش مییابد.
(۶) جهاد زن:
اکنون به بـیان بـخشی مـهم از وظیفه فطری زن میپردازیم که این وظیفه هنگامی تحقّق مییابد که زن، همسری شایسته و صالح بـاشد.
راز مـوفقیّت ازدواج در مـیزان محبّت و الفت میان زوجین و نیز در سازگاری روحی شخصیتی آنها نهفته است. در ایـن بـین، پیوند زناشویی نقش مهمّی را ایفا میکند. به همین خاطر شارع حکیم بر تقویت این پیوند تـأکید کـرده تا خانواده را محفوظ و ساختار آن را محکم و قوی بدارد، و این مسئولیت بزرگ را که در جـهت تـحکیم این رابطه است، برعهده زن نهاده است؛ چـرا کـه وسـایل و امکانات لازم در اینباره به زن داده شده است. این عـملکرد زن در جـهت این رابطه، مسئولیتی بزرگ است که سهلانگاشتن آن جایز نیست، و آن را «جهاد زن» نامیدهاند که در بـرابر «جـهاد مرد» قرار دارد. جهادی که هـدف آن مـبارزه با دشـمنان و تـلاش بـرای تأمین ضروریات زندگی است. امام عـلی عـلیهالسلام این معنا را با چنین سخنی بیان کردهاند: «جهاد زن، خوب همسرداری است» و مـراد وی از هـمسرداری، اطاعت زن از همسرش و تأمین تمام نیازهای مـادّی و عاطفی اوست، تا هـمواره عـلاقهمند به او باشد و تنها به او بـپردازد. بـنابراین زن دافع و مانعی است که مرد را از حرام بازمیدارد و حفاظی است که او را از پیشامدهای روزگار حـفظ مـیکند. در اینباره پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «پس از اسـلام، هـیچ مـردی فایدهای بهتر و بـافضلیتتر از داشـتن همسر مسلمان نخواهد بـرد. هـمسری که نگریستن به او موجب شادیاش گردد، و چون به او فرمانی دهد، اطاعت کند و در
غیاب او از خـود و مـال او حفاظت نماید.»
(۷) داستان اسماء دختر یـزید انـصاری:
برای آشـکار سـاختن تـفاوت میان جهاد زن و جـهاد مرد، و اینکه جهاد این دو کاملکننده یکدیگر است، داستان اسماء دختر یزید انصاری را ذکر میکنیم کـه رهـبر
گروهی از زنان بود که نزد رسـولخدا صـلیاللهعلیهوآله آمـدند. خـلاصه داسـتان این است کـه اسـماء به نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله که در بین یارانش بود، آمد و گفت: پدر و مادرم فدایت باد، ای رسول خدا! مـن پیـشوای زنـانی هستم که به خدمت تو آمدهاند. خـداوند ـ عـزّوجلّ ـ تـو را بـرای هـمه مـردان و زنان مبعوث کرد و ما به تو و خدایت ایمان آوردیم. ما گروهی از زنان پوشیده و در پرده هستیم که در خانههای شما مردان نشسته و شهواتتان برآورده و فرزندانتان را حمل میکنیم. حال آنکه شـما مردان به واسطه نمازهای جمعه و جماعت و عیادت بیماران و حاضر شدن بر سر جنازه و حج، و برتر از آن، جهاد در راه خداوند عزّوجلّ ـ بر ما برتری داده شدهاید؛ و هرگاه یکی از شما به قصد حج یـا عـمره یا جهاد (از خانه) خارج میشود، ما از اموالتان محافظت میکنیم، لباسهایتان را میدوزیم [میبافیم [و فرزندانتان را تربیت میکنیم. پس آیا در این اجر و خیر با شما شریک هستیم؟ پیامبر صلیاللهعلیهوآله تمامرخ به اصحاب خود رو کـرد و فـرمود: «آیا تاکنون سؤالی بهتر از سؤال این زن درباره دینش شنیده بودید؟» گفتند: ای رسول خدا! کدام زن میتواند به چنین اجری نایل شود؟ پیامبر صلیاللهعلیهوآله رو به زن کـرده و فـرمودند: «ای زن! توجّه کن و زنان پشت سـرت را نـیز آگاه نما که خوب همسرداری زن برای شوهرش و طلب رضایت او و پیروی از فرمانش، معادل تمام این کارها (و فضیلتهای مردان) است.(۳۲)
(۸) علایم نقصان زن:
اکنون بازمیگردیم به مـناقشه جـسورانهای که با روزنامهنگاران ایـرانی در تـهران داشتیم. برخی زنان، امام علی علیهالسلام را به جفا و تبعیض در مورد زن متّهم میکنند؛ چراکه بر آنها نشان نقص نهاده است. امّا من میگویم کلام امام علیهالسلام مقتضای حال بوده و مقصود ایـشان پایـین بردن ارزش زن در مقابل مرد نبوده است. هر چیزی که انسان دارا نباشد، نقصی در وجود اوست. اگر زن در برخی امور ناقص است، مرد نیز در مواردی دیگر دچار نقصان است؛ جز اینکه برتری نـهایی از آنـِ مرد مـیباشد؛ چراکه خداوند متعال فرموده است:
«مردان، کارگزاران و سرپرستان زنانند، به سبب آنکه خداوند برخی از ایشان را بر بـرخی (زنان) برتری داده است.»(۳۳)
به همین خاطر خداوند سرپرستی خانواده را به دسـت مـرد سـپرده است. امام علی علیهالسلام نقص زن را در سه زمینه برشمرده است که عبارتنداز: «نقص عقلها، نقص بهرهها و نـقص پاکـی». امام علیهالسلام در ضمن خطبهای که بعد از فراغت از پیکار با عایشه در جنگ جمل ایـراد نـمودند، در بـیان نقص زنان فرمودند: «ای مردم! زنان از لحاظ ایمان و سهم و خرد، کمبهرهاند. نقص ایمانشان به سبب آن اسـت که در روزهای حیضشان از نماز و روزه باز میمانند. دلیل کمخردیشان آن است که شهادت دو زن (در قضاوت) مـعادل شهادت یک مرد اسـت. و امـّا نقصان سهمشان این است که ارث آنها نیمی از ارث مردان میباشد. پس، از زنان بد بپرهیزید و از بهترینشان هم برحذر باشید. در کار خیر از آنها اطاعت نکنید تا به کار ناپسند طمع نکنند.»
در زیر، ویژگیهای نقصی کـه گذشت و عوامل آن را شرح خواهیم داد:
۱ـ نقص پاکی: امام علیهالسلام از نقص در طهارت به نقص در ایمان تعبیر کرده و چنین میفرمایند که: «زنان، ناقصالایمانند». این بدان جهت است که عبادت ـ که لُب و مغز ایمان است ـ بـدون طـهارت، استوار نمیگردد و در حالیکه مرد در هر زمانی میتواند به عبادت بپردازد، میبینیم که زن در روزهای حیض از نماز و روزه بازمیماند؛ که در واقع قریب به ربع زندگی او را همین روزها تشکیل میدهد. دلیل این امر آن اسـت کـه زن در اثناء حیض از تغییرات و تحوّلات جسمی و روحیای رنج میبرد که او را از پرداختن به عبادات ناتوان میسازد. خداوند متعال میفرماید: «از تو درباره حیض میپرسند. بگو آن اذیّتی (برای زنان) است». در مورد جنب شـدن زوجـین نیز چنین است. جنابت، حیض و نفاس با ظلمت و تاریکیای همراه است که نفس را میپوشاند و جز با زوال خود اینها از بین نمیرود. این در حالتی است که حیض به خاطر وظیفه مـقدّس زن در امـر بـارداری، به دنیا آوردن و شیر دادن فرزند اسـت. ایـن مـطلب نقصی برای زن نیست. بلکه کرامتی است که بدان عزّت مییابند؛ چراکه زن به این شکل، بهدنیا آورنده نسلها و سازنده قهرمانهاست.
۲ـ نقص در بـهره و سـهم: مـراد، بهره و سهم زن در ارث است. سهم زنان نصف سهم مـردان اسـت و این در کلام خداوند متعال آمده است که: «برای مرد، سهمی معادل سهم دو زن است». این به عقیده من اکرام فـراوان زن را دربـردارد. هـنگامی که اسلام هیچگونه هزینهای را برای هیچکس از زن مطالبه نمیکند، میبینیم کـه نیمی از سهمی را که به مرد میدهد، به زن عطا میکند؛ حال آنکه تأمین مخارج خانواده و پدر و مادر و حتّی
برادران را ـ اگـر نـیازمند بـاشند ـ از مرد مطالبه مینماید. بنابراین، فرق نهادن در سهمالارث ازجمله مستلزمات تفاوت در وظـیفه و تـکلیف زن و مرد است و اگر خداوند معادل سهم مرد را به زن عطا میکرد، قطعا چنین کاری ظلم و ستم بـود.
ایـن نـقص نیز ادّعای پایینرتبه بودن زن نیست. بلکه فقط تحقّق عدالت و انصاف و ایجاد بـرابری مـیان حـقّ و تکلیف است.
۳ـ نقص عقلها: ما گوشهای از این نقص را به هنگام بیان تفاوت میان زن و مـرد از حـیث تـقسیم عقل و عاطفه به جهت آنکه هر یک نقش خود را به نحو احسن انجام دهـند، شـرح دادیم. این نقص در جایی دیگر از نهجالبلاغه نیز بر زبان امام علیهالسلام جاری شـده و آن بـه هـنگام سفارش وی به لشکریانش پیش از برخورد با دشمن در صفّین بود که آنها را به عدم تـعرّض و آزار و اذیـّت زنان سفارش نمود، حتّی اگر الفاظ زشت و توهینآمیز بر زبان آورند. ایشان عـلیهالسلام مـیفرمایند: «و زنـان را با آزار و اذیّت برمینگیزید، هر چند به آبرویتان اهانت کنند و فرمانروایانتان را دشنام دهند. زیرا آنها از لحـاظ قـدرت و روحیّه و عقل ضعیفند.»
از ویژگیهای زنان این است که به هنگام خشم، هـمهگونه سـخن بـر زبان جاری میسازند، بدون اینکه قادر به کنترل خود و عاطفهشان باشند. به همین جهت در گـذشته اگـر زنـی در مقابل سلطان یا فرماندهی سخن میگفت، همچون مردان با او محاسبه نمیشد؛ بـلکه مـیگفتند او یک زن است و زن بنا به عاطفهاش سخن میگوید. بدینسبب است که شارع مقدّس شهادت دو زنـ را مـعادل شهادت یک مرد محسوب میدارد. زیرا زن به دلیل انگیزه عاطفهای که بـر او غـالب است، ممکن است مضمون شهادت را تحریف کـند و آن را از حـقیقتش خـارج سازد. کثرت فراموشی و کمتوجّهی از نظر عقلی نـیز مـزید بر علّت است.
این مطلب، بهرهمندی برخی زنان را از عقلهای پخته، که گاه بـه بـرتری عقلی بر مردان میانجامد، نـفی نـمیکند. از نزدیکترین مـثالها در ایـنباره، آن زن «مـخزومی» است که با عمر بن خـطاب دربـاره مهریه زنان مناقشه کرد و او را با دلیل و برهان خاموش نمود؛ به طوریکه عـمر گـفت: تعجّب نمیکنید از پیشوایی که خطا مـیکند و زنی که درست سـخن مـیگوید، بهگونهای که پیشوایتان را گمراه مـییابد و بـر او برتری میجوید؟
داستان امّالبنین با حجّاج
از اینگونه داستانها، داستان امّالبنین ـ همسر ولید بن عـبدالملک ـ اسـت هنگامیکه با حجّاج ثقفی بـه مـجادله پرداخـت و او را به سکوت واداشـت. ابـنقتیبه در کتاب عیونالاخبار روایت کـرده اسـت که چون حجّاج بر ولید بن عبدالملک وارد شد، در حالیکه زرهی بر تن و سربندی سـیاه و کـمانی
(به دست) داشت، همسرش امّالبنین ـ دخـتر عـبدالعزیز بن مـروان ـ کـسی را بـهدنبال ولید فرستاد که از او بـپرسد: این اعرابیِ غرق در سلاح که نزد توست و تو سرکرده اویی، کیست؟ ولید کسی را فرستاد که بـه ویـ بگوید: این حجّاج است. زن، بـار دیـگر فـرستاده را بـازگرداند و گـفت: امّالبنین به تـو مـیگوید: به خدا سوگند اگر امروز ملکالموت با تو خلوت داشت، برایم دوستداشتنیتر از این بود که حـجّاج بـا تـو خلوت کرده است. ولید، حجّاج را از این مـوضوع مـطّلع سـاخت و او نـیز بـه مـزاح پرداخت و گفت: ای امیرمؤمنان! مزاح زنان را با سخنان آراستهشان رها کن، که زن گلی خوشبوست، نه قهرمان. پس آنها را بر راز خود آگاه مساز و در مشورتت وارد مکن!
هنگامیکه ولید نزد هـمسرش آمد، او را از ماجرا باخبر ساخت و با سخن حجّاج به مزاح با او پرداخت. زن گفت: ای امیرمؤمنان! درخواستم از شما آن است که به او دستور دهید فردا برای عرض سلام و ادب نزد من بیاید. ولیـد چـنان کرد. وقتی حجّاج به نزد زن آمد، او را بیرون در نگه داشت. پس همچنان ایستاده بود تا اینکه به او اجازه نشستن داد و گفت: ای حجّاج! تو به واسطه کشتن ابنزبیر و عبدالرّحمانبن اشعث، مورد اعـتماد و امـین امیرمؤمنان هستی. امّا به خدا سوگند، اگر خدا میدانست که تو بدترین آفریدهاش هستی، تو را با حمله به کعبه و کشتن «صاحب کمربندها» ـ اوّلیـن مـولود سرزمین هجرت اسلام ـ [یعنی عـبداللّهبن زبـیر که مادرش اسماء دختر ابیبکر بود] نمیآزمود. امّا اینکه امیرمؤمنان را از مزاح با زنان و رسیدن به لذّات و نیازهای آن نهی کردی؛ اگر زنان از دست همچون تویی رهـایی یـابند، چقدر شایسته و سزاوار چـنین مـؤاخذهای هستی! و اگر از دست همچون اویی خلاصی یابند، او شایسته چنین رفتاری نیست… سپس به کنیزانش دستور داد که او را بیرون اندازند.(۳۴)
هرکس میخواهد لطیفهها بیشتر بداند، به کتاب کاملِ: آثار ذوات السّوار [نشانهها و داسـتانهای بـهجا مانده از صاحبان دستبند[زنان[ [، تألیف محمّدعلیحامدحشیشو، چاپ صیدا، مراجعه کند.
۴ـ محافظهکاری و احتیاط در اطاعت از زنان: سپس امام علیهالسلام در ادامه سخنشان میفرمایند:
«از زنان بد بپرهیزید و از بهترینشان نیز برحذر باشید. آنها را در کار خیر اطـاعت مـکنید تا در انـجام کار زشت طمع نکنند.» در این سخن، مطلب واضحی وجود دارد مبنی بر اینکه زنان به یک صفت نـیستند. برخی از آنها صالح و مؤمن و برخی دیگر شرور، بدکار و کافرند. بر انـسان مـؤمن واجـب است که از زنان بد دوری جوید و تسلیم زنان صالح نیز نشود، تا او را به سمت حرام سوق ندهند؛ و اگـر زنـان صالح باشند نیز در همه موارد از آنها
اطاعت نکند؛ چراکه اطاعت از آنها در هر مـوردی، شـجاعت درخـواستهای متمادی را به آنها میدهد، تا جایی که امر منکری را طلب میکنند.
خاتمه
گفتارم را با ایـن سخن به پایان میرسانم که دیدگاه امام علی علیهالسلام عین دیدگاه اسلام و هـمان دیدگاه پیامبر صلیاللهعلیهوآله اسـت. او کـسی است که در دامان پیامبر صلیاللهعلیهوآله پرورش یافته و پیامبر علم را چونان غذایی آماده به جان او خوراند، تا جاییکه دروازه شهر علم گردید. علاوه بر دارا بودن دانش وسیع، این دانش در اعمال و کردار ایشان نیز پدیـدار بود. چنانکه پیشوایی نیکو برای مسلمانان شد و به همین جهت تنها او بود که امام نامیده شد، نه دیگر مردمان. اسلام در شخصیت و اندیشه او در قالب الگویی زنده و راستین نمود یافته بود. بهگونهای کـه در ضـمیر اسلام و مسلمین، بهعنوان پیشوایی هدایتگر و بلندمرتبه متمثّل است.
تعجّبی در این نیست که امام علیهالسلام قرآن ناطقی بود در برابر قرآن صامت، و او یکی از دو چیز گرانبهایی بود که در کنار قرآن حضور داشتند؛ دو امـانتی کـه تا روز قیامت از یکدیگر جدا نمیشوند. مصداق سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله در حدیث ثقلین که فرمودند: «همانا من در میان شما چیزی را بهجا میگذارم که اگر به آن تمسّک جویید، هرگز پس از من گمراه نـخواهید شـد. دو امانت گرانبها: کتاب خداوند ـ عزّوجلّ ـ و عترتم که اهل بیت منند. پس، از آنها پیشی مگیرید، که هلاک میشوید، و نسبت به آنها کوتاهی نکنید، که از بین میروید. به آنها تعلیم ندهید، کـه آنـان از شـما داناترند. خداوند لطیف و خبیر مـرا آگـاه سـاخته که این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض بر من وارد شوند. پس مراقب باشید که چگونه در این دو مورد جانشینی مرا میکنید.»
سـپس دسـت عـلی را گرفت و بالا برد و فرمود: «این علی با قـرآن اسـت و قرآن با علی است، و از یکدیگر جدا نشوند تا در حوض بر من وارد شوند.»
پانوشتها:
______________________________
۱- نساء، ۱٫
۲- حجرات، ۱۳.
۳- بقره، ۲۸۶٫
۴- این مسئله در ایـنجا عـلّت اصـلی نیست و آنچه مؤلّف با عنوان «تلاش برای محدود ساختن عـوامل نابکاری» ذکر کرده، مهمترین امر بهشمار میآید. به اضافه اینکه اسلام سعی در متمرکز ساختن و تثبیت عامل اعتماد در مـیان زوجـین دارد… و دیـگر مسائلی که مجال سخن گفتن از آن در اینجا نیست.
۵- یعنی آن مردی که تـواناییهایش را در خـدمت حقیقت و انسانیت بهکار میگیرد.
۶- برخی تفاوتهای نوعی و کیفی نیز وجود دارد که در مورد نقشی که زن شایستگی انـجام آنـ را دارد، لحـاظ میشود… این مطلب در سخنان بعدی خود مؤلّف نیز دیده میشود.
۷- عنکبوت، ۴۳.
۸- انـفال، ۲۲٫
۹- فـرقان، ۴۴٫
۱۰- اعـراف، ۱۷۹٫
۱۱- حج، ۴۶٫
۱۲- شعراء، ۸۹٫
۱۳- شمس، ۸ ـ ۷٫
۱۴- زخرف، ۳۲٫
۱۵- حکمت ۲۲۸، ملحق به قسمت آخر تفسیر ابن أبی الحدید.
۱۶- احـزاب، ۳۴٫
۱۷- یـوسف، ۲۸٫
۱۸- یـوسف، ۳۴-۳۳٫
۱۹ـ اگر غیرت به حدّی برسد که شخص با وجود آن خداوند سبحان را فراموش کند و اوامـر و نـواهی خداوند متعال را به شکلی علنی و آشکار به مبارزه طلبد و از توجّه و اطّلاع گذشته خـویش نـیز تـعدّی کند، این به معنای آن است که وی در حالت غیرت و برانگیختگیاش به سلطنت و فرمانروایی خداوند سـبحان مـعترف نیست و در مقابل اوامر و نواهی او سرِ تسلیم فرو نمیآورد؛ و شاید این نزدیکترین مطلب بـه آن کـلامی بـاشد که از ایشان نقل شده که فرمودهاند: «غیرت زن، کفر است».
۲۰- نهجالبلاغه، خطبه ۱۷۶٫
۲۱- خطبه ۱۵۱٫
۲۲- حکمت ۲۳۸٫
۲۳- حکمت ۱۲۴٫
۲۴- حـکمت ۶۱٫
۲۵- شـاید نزدیکترین مطلبی که به این سخن امیرالمؤمنین اشاره میکند، آن است که در مـوارد بـسیاری زن ـ مـتعمّدانه یا غیرمتعمّدانه ـ مرد را اذیّت میکند؛ امّا به جهت وضعیت عاطفی و زنانهاش که موجب برانگیختگی مـرد مـیشود، سـبب میگردد تا نهتنها مرد نسبت به این رفتار متألّم نشود، بلکه لذّت هـم بـبرد.
۲۶- حکمت ۲۳۴٫
۲۷- خطبه ۲۷٫
۲۸- احزاب، ۵۹.
۲۹- نور، ۳۲٫
۳۰- بحث پیشین فقهی بود و در پذیرش و ردّ آن میان فقها اختلاف بسیار است، و آنچه کـه مـؤلّف در اینجا بیان کرده، به نظر وی مناسب با سیاق چنین بحثی است.
۳۱- شـکّی نـیست که برای زن بهتر است نه او مردی را بـبیند و نـه مـردی او را. همانگونه که صدیقه طاهره، فاطمه زهرا عـلیهالسلام در مـقام پاسخ به سؤال پدرشان رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله چنین نظری را ابراز داشتند… امّا ایـن تـمام آنچه که شایسته است در ایـن زمـینه گفته شـود، نـیست… وگـرنه، مقامات و احوال و شرایط متفاوت است… گـاهی واقـعیت و حقیقت موضوع ایجاب میکند که زن، شانه به شانه مرد بایستد تـا مـوضع مبارزهطلبانه و رسالتجویانه خود را تثبیت کند، و ایـن رسالت و تکلیف شرعی و ضـرورت حـفظ حیات اسلام و زنده نگاه داشـتن آنـ و حفظ کیان و حدود و مرزهای آن است که زن را به چنین کاری وامیدارد… به هـمین خـاطر ما فاطمه زهرا و پس از ایشان، دخـتر فـرهیختهشان ـ زیـنب ـ و دیگر بانوان ایـفاکننده ایـن رسالت را میبینیم که در تـثبیت مـوقعیتهای رسالتطلبانه و سیاستمدارانه بهطور علنی و در ملأعام شرکت میکنند… البته بدون اینکه التزام به حجاب و عـدم اخـلال را نادیده بگیرند. بنابراین، مناسب است کـه خـواننده توجّه داشـته بـاشد کـه شرایط مختلف و متفاوت اسـت و به تبع آن، در وظیفه شرعی و الهی نیز اختلاف حاصل میشود، که ناگزیر از التزام به آن و ادای آن بـهنحو احـسن و اکمل هستیم…
۳۲- المجالس السّنیه، ج ۲، ص ۱۳۳٫
۳۳- این آیـه (نـساء، ۳۴) در مـقام بـیان بـرتری نهایی و مطلق مـرد بـر زن نیست. بلکه تنها در مقام اعطاء حقّ قیمومیّت مرد بر زن است. توضیح آنکه تصمیم نهایی به مـرد بـازمیگردد. چـراکه این مرد است که متصدّی پرداخت هـزینه زن مـیباشد و هـمچنین مـرد قـدرت بـیشتری برای اتّخاذ مناسبترین تصمیم دارد؛ البته مادامی که عواطف او به آن درجه از قوّت نرسیده باشد که بر عقل او بشورد. این کار به دلایل جانبی دیگری نیز صورت میگیرد کـه خود مؤلّف در بحثهای پیشین و بعدی شرح خواهد داد.
۳۴- شرح نهجالبلاغه، از ابن ابیالحدید، چاپ مصر، ج ۱۶، ص ۱۲۶٫