گفت و گو: در محضر استاد حضرت آیت الله سبحانی: درباره کتابی که در عربستان به نام ایشان منتشر گردیده است
گـفتوگو در محضر استاد حضرت آیت اللّه سبحانی درباره کتابی که در عربستان به نام ایشان مـنتشر گـردیده اسـت
اشاره
نام حضرت آیت اللّه حاج شیخ جعفر سبحانی برای اهل نظر،پژوهشگران و اسلامشناسان کاملا آشـنا است.حتی،آوازهء ایشان از این مرزوبوم فراتر رفته و شخصیتی بین المللی یافتهاند.
در دیـداری با حضرت آیت اللّه سـبحانی در مـورد کتابی که در عربستان سعودی به نام ایشان چاپ شده است،گفتگویی داشتیم که از نظر خوانندگان گرامی میگذرد.اینک پرسشهای خود را مطرح کرده و پاسخهای معظم له را منعکس میکنیم:
شنیده شده است که در کـشور عربستان،کتابی منتشر شده و شما را به عنوان مترجم آن کتاب، معرفی کردهاند جریان از چه قرار است؟
با عرض تشکر از جناب عالی،یادآور میشوم در عربستان سعودی کتابی به نام«قرائه راشده فی نهج البـلاغه»بـه قلم شیخ صالح درویش به زبان عربی و سپس ترجمهء آن به نام«نهج البلاغه را از نو بخوانیم»به زبان فارسی منتشر شده و اینجانب به عنوان مترجم معرفی شده است.
ریشهء این مـطلب کجاست؟
چـندی قبل،کتابی به نام«تأملات فی نهج البلاغه»به قلم محمد صادقی به زبان عربی منتشر شد و آقای شیخ صالح درویش قاضی محکمهء قطیف برای آن مقدمهای نوشت.اینجانب نـقدی بـر آن کتاب نوشته و در مقدمه یادآور شدم که این کتاب مربوط به آقای شیخ صالح است و نام محمد صادقی،به عنوان اسم مستعار روی آن آمده است.کتاب نقد ما-بحمد اللّه-در ایـران مـنتشر شـد و در خود قطیف نیز تکثیر گـشت.کـتاب«قـرائه راشده»در واقع کتاب جدیدی نیست،بلکه نوعی برداشت
از همان کتاب نخست میباشد و تقریبا محتوای هر دو یکی است.و این،حاکی از آن اسـت کـه هـر دو کتاب به قلم یک نفر بوده و آن همان شـیخ صـالح درویش قاضی است،هرچند مطالب به دو نام منتشر شده است،گاهی به نام«قرائه راشده فی نهج البلاغه»و گـاهی«تـأملات فـی نهج البلاغه».در هر حال،اینجانب به عنوان مترجم کتاب نـخست معرفی شدهام.
محتویات کتاب چیست؟
محتویات کتاب،تشکیک در صحت نسبت خطبهها و نامهها به امیر مؤمنان است و ریشهء این تـشکیک خـود شـیخ صالح نیست،بلکه آن را از ابن خلکان گرفته است.ابن خلکان کـه در قـرن هفتم میزیست و در سال ۶۸۱ درگذشته است میگوید:رضی ادیب ماهری بود و این خطبهها و نامهها را انشا کرده و بـه امـیر مـؤمنان نسبت داده است.۱در بیپایگی این سخن دو مطلب را یادآور میشویم:
۱٫سید رضی را در کنار ابـن خـلکان قـرار داده ببینیم از نظر تقوا و وارستگی سخن کدام یک از این دو نفر برای ما حجت است؟
شرح حـالنویسان،هـمگی سـید شریف رضی را به عنوان ادیب ماهر و دانشمند بزرگ،متقی و پارسا معرفی کرده و سالیان درازی بـه عـنوان نقیب علویان،در دولت عباسی حضور داشته است و احدی دربارهء او سخنی که حاکی از بـیتقوایی،نـاپارسایی او بـاشد نگفته است و همهء نوشتههای او از اتقان و علاقه به اسلام و تحکیم الفت در میان مسلمانان حکایت مـیکند.
امـا دربارهء ابن خلکان،شرح حالنویسان دربارهء او میگویند:او در دوران پیری فریفتهء جوان مردی شـده بـود کـه پیوسته دربارهء او شعر میسرود و شبوروز را با یاد او میگذراند به گونهای که از حالت طبیعی درآمده و جـز یـاد و ذکر او کاری نداشت.۲
حالا ما باشیم و قضاوت در تاریخ،باید بگوییم:این خـطبهها و نـامهها را از کـتابهای پیشینیان گرد آورده و آنچه از سخنان امام علی علیه السلام مشهور است را بیسند و آنچه را که از شـهرت بـالا بـرخوردار نبوده،مدرک آن را آورده است و در عین حال،تمام خطب و نامهها و کلمات امام را جـمع نـکرده و بیشتر نظرش در گردآوری،محاسن و زیبایی و به اصطلاح فصاحت و بلاغت بوده است.
ابن خلکان میگوید:رضی بـه خـاطر نبوغ در ادب عربی،آنها را انشا کرده و به جدش امیر مؤمنان نسبت داده است.آیـا از نـظر موازین شرعی،گفتار کدام را بپذیریم.
اولا:سید شـریف رضـی نـخستین کسی نیست که سخنان امام را گرد آوردهـ،بـلکه معاصر وی قاضی ابو عبد اللّه محمد بن سلامه قضاعی متوفای ۴۵۴،قسمتی از کلمات امـام را در کـتابی گرد آورد و آن را به«دستور مـعالم الحـکم و مأثور مـکارم الشـیم»نـامگذاری کرده است و کتاب به وسیله انـتشارات مـکتبه المفید چاپ و منتشر شده است.
ثانیا:تمام این خطبهها و نامهها و کلمات قـصار در کـتابهایی که پیش از تولد رضی تألیف شـده است هماکنون نیز مـوجود اسـت و محقق والا مقام سید عبد الزهـراء،تـمام مدارک خطبهها و نامهها و کلمات کوتاه امیر مؤمنان را استخراج کرده و ثابت نموده است کـه هـمهء اینها در کتابهای پیشینیان (۱)-وفیات الأعـیان،ج ۳،ص ۳٫
(۲)-فـوات الفـیات،ج ۱،ص ۱۰۱ و ۲۰۱٫
موجود است و رضـی بـه خاطر تواتر این خـطب و نـامهها از ذکر مصادر خودداری نموده است.
آیا شیخ صالح دربارهء مستدرک نهج البلاغه که بـه قـلم شیخ عبد الهادی کاشف الغطا نـوشته شـده نیز ایـراد گـرفته است؟
چـرا،برای آن ایراد دیگری گـرفته و آن این که میگوید:چگونه مردی که در قرن چهاردهم زندگی میکرد،بلا واسطه از علی بن ابـی طـالب که در قرن نخست زندگی میکرد،نـقل روایـت نـموده اسـت. ولی ایـن اشکال حاکی از آن اسـت کـه او واقعیت این مستدرک را(خطبهها و نامهها و کلمات قصاری که رضی نیاورده،در این کتاب آمده است)درک نکرده،زیـرا مـؤلف ایـن کتاب،خواسته کتابی مشابه کتاب رضی بـنویسد،یـعنی هـمچنانکه او،اسـناد را حـذف کـرده،او نیز اسناد را نیاورده است.
آیا او از کلمات امیر مؤمنان به نفع عقیدهء خود،استدلال کرده است؟
چرا،با این که نهج البلاغه را مجعول میداند،در برخی از موارد،به نفع مـکتب خود استدلال کرده است،اینک دو مورد را یادآور میشویم:
الف.امیر مؤمنان در نامهای به معاویه چنین مینویسد:«کسانیکه با ابو بکر و عمر بیعت کرده بودند،با من نیز بیعت نمودهاند…».
آنگاه مـیگوید:ایـن گوه بر این است که علی بیعت آنان را شرعی دانسته و با آن بر مشروعیت بیعت خود احتجاج نموده است.اما نویسنده از یک مطلب غفلت کرده یا خود را به غفلتزده اسـت. و آن ایـن که یکی از طرق احتجاج برطرف مقابل،قانون جدل است،به این صورت که انسان،طرف را با مسلمات او محکوم کند،و قرآن،تمام این کـار را«جـدل»نامیده و ما را مأمور فرموده کـه از ایـن راه با مخالفان سخن بگوییم،چنانکه در این آیه ملاظحه میفرمایید:
(نـحل/۱۲۵).
«با حکمت و اندرز نیکو به سوی پروردگارت دعوت نما و با آنان به نیکوترین شیوه جدل کن،خدای تو بهتر میداند که چه کسانی از راه او منحرف شده و چه کسانی هدایت یافتهاند».
بـنابراین،امـیر مؤمنان،در این خطبه،از همین طریق وارد شده است.از آنجا که معاویه،پس از بیعت مهاجر و انصار با علی علیه السلام،از بیعت با علی سر برتافت و به بهانهء خونخواهی عثمان از بیعت با علی سـرپیچی کـرد و بخشی از کـشور اسلامی را از ورود به بیعت علی علیه السلام بازداشت، امام در چنین شرایطی با او احتجاج میکند و میفرماید:تو که خـلافت خلفای پیشین را به شیوهء بیعت مهاجر و انصار پذیرفتهای،باید بیعت مـرا نـیز بـپذیری،زیرا همانها که با آنان بیعت کردند،دست مرا نیز به بیعت فشردهاند،و هرگز از چنین احتجاجی بـرنمیآید کـه امام علیه السلام مسأله امامت را یک مسألهء انتخابی دانسته است.
ب.در مورد دیگر نـیز از خـطبهء کـوتاهی که در نهج البلاغه آمده است چنین استفاده کرده که حضرت ستایشگر خلافت عمر بوده و او را یـک فرد پاکدامن،معرفی کرده است،و آغاز آن خطبه چنین است:
«للّه بلاد فلان،فـلقد قوّم الاود،و داوی العمد،و أقام السـّنّه،و خـلّف الفتنه،ذهب نقیّ الثّوب…».۳
«خداوند به او خیر دهد که کجیها را راست کرد،و بیماریها را مداوا نمود،و سنت را به پا داشت،و فتنه را پشت سر نهاد،با جامه پاک رخت بربست».
ولی باید توجه نمود که حـضرت در اینجا نام کسی را نبرده و اصلا معلوم نیست که مقصود چیست؟جالب توجه این که مورخان،مانند طبری و غیره مینویسند:این جملهها مربوط به زن نوحهگری به نام«ابنه ابی حثمه»است که بـه هـنگام درگذشت عمر،او با این جملهها بر عمر نوحهسرایی کرد و صدای او در مدینه پیچید.مغیره بن شعبه میگوید:پس از مرگ عمر به خانهء علی رفتم تا نظر او را در این باره به دست آورم،او درحالیکه وضـو گـرفته بود،از خانه بیرون آمد و این جملهها را تکرار کرد ولی گفت:«أما و اللّه ما قلت و لکن قولت»به خدا سوگند این سخن از خود آن نیست،بلکه به او آموختهاند که چنین بـگوید…».۴
آیـا لغزش دیگری در این کتاب دارد؟
لغزش او در این کتاب منحصر به یکی و دو تا نیست،ولی نمونهای را یادآور میشویم:
او میگوید:در نهج البلاغه نصیّ بر ولایت علی علیه السلام،وجود ندارد.ولی او نهج البلاغه را سـرسری مـطالعه کـرده و یا نص صریح را نادیده گـرفته اسـت
امیر مؤمنان در خطبهء دوم میفرماید:
«و لهم خصائص حقّ الولایه،و فیهم الوصیّه و الوراثه».۵
«اهل بیت پیامبر(ص)ویژگیهایی دارند،از آن جمله ولایـت و رهـبری از آنـ آنهاست،و وصیت پیامبر در میان آنهاست و وارث پیامبر بـه آنـها میرسد».
«إنّ الائمّه من قریش غرسوا فی هذا البطن من هاشم:لا تصلح علی سواهم، و لا تصلح الولاه من غیرهم.».۶
«پیشوایان از قـریش هـستند و امـامان در درون تیرهء بنی هاشم کاشته شدهاند و امامت برای کسی دیگر جـز آنان شایسته نیست،و رهبرانی که از تیرهء دیگر باشند،شایستهء رهبری نیستند».
انگیزه آنان از نامیدن ترجمه آن کتاب به نـام جـناب عـالی چیست؟
وهابیان بر مکه و مدینه پنجه افکندهاند،و حرمین شریفین را در تصرف خود آوردهـاند و بـزرگترین پایگاه اسلام،پایگاه تبلیغ وهابیت شده است.چون اینجانب از سالیان درازی خطر این گروه را بر (۳)-نهج البـلاغه،خـطبه ۲۲۸٫
(۴)-تـاریخ طبری،ج ۲،ص ۵۷۵،دار الکتب العلمیه،بیروت
(۵)-نهج البلاغه،خطبهء دوم
(۶)-نهج البلاغه،خطبه ۱۴۴٫
اسلام و تـشیع درکـ کـردهام،آثار متنوعی در نقد عقاید آنان نوشتهام و بیشترین آنها در کشورهای عربی منتشر شده است،حـتی بـرخی از آنـها در برخی از کشورها مایهء مصونیت برادران اهل سنت در گرایش به مسلک وهابیت گشته است.
ایـن گـروه،از روش ماکیاولیستی«هدف وسیله را توجیه میکند»پیروی میکند،طبعا اگر کتابی به نفع وهـابیت و ضـرر تـشیع،به نام اینجانب منتشر شود،بیشتر جلب توجه کرده و خوانندهء بیشتری پیدا میکند،و مـیخواهند بـگویند فلانی با چرخش ۱۸۰ درجهای به سوی ما روی آورده است.
آیا در این باره از طرف جـنابعالی شـکایتی صـورت گرفته است،مثلا اگر از طریق وزارت امور خارجه شکایتی در دادگاهی در کشور سعودی یا یک دادگاه بـین المـللی مطرح شود طبعا دولت سعودی ملزم به پاسخ خواهد بود.
بنده تـاکنون اعـتراض رسـمی نکردهام،فقط مقالهای در نشریه هفتگی«افق حوزه»به چاپ رساندم و شدیدا عمل آنها را تقبیح کـردم،ولی چـون کـتاب فاقد نام ناشر و چاپخانه است،نمیتوان کسی را مشخصا مسئول این کار دانـست.هـرچند پخش آن به وسیلهء مأموران رسمی سعودی صورت میگیرد و گمرک کشور سعودی و در پای هواپیما به دست زائران میدهند،و یـا بـا وانتبار در مقابل قبرستان بقیع و در مسجد الحرام به دست نیروهای مبلّغ رسمی بـین حـجاج ایران توزیع میشود.تنها راه این است کـه بـه اتـحادیهء مؤلفان عرب که مرکز آن در سوریه است شـکایت شـود،شاید با پیگیری وزارت امور خارجه به نتیجه برسد.
آیا انتقاد از نهج البـلاغه نـشان آن نیست که این کتاب بـه دسـت جوانان سـعودی رسـیده و بـه تدریج تحت تأثیر آن قرار گـرفتهاند و آنـان میخواهند با این کتابچهها جلو نفوذ کتاب را بگیرند؟
حقیقت این است که اگـر نـهج البلاغه به صورت روشن در کشورهای عـربی منتشر شود،تأثیر فـراوانی در تـرویج مکتب علوی خواهد داشت.زیـرا نـهج البلاغه علاوه بر فصاحت و بلاغت خطب، در تمام ابواب،از اندیشههای بلندی برخوردار است کـه انـسان را به خود جلب میکند.
شـیخ عـبده،آنـگاه که از مصر بـه لبـنان تبعید شد،تا آن روز از نـهج البـلاغه آگاه نبود،وقتی در آن کشور،از این کتاب آگاه شد،و مطالعه نمود،انقلاب روحی عـظیمی در او پیـدا شد که نتیجهء آن،این شد کـه از عـقیده به جـبر اشـعری و قـضا و قدری سلفی که دسـت خدا را هم میبندد،دست برداشت و یک فیلسوف معتدل گشت و با شرح این کتاب،رواج عـظیمی بـه آن بخشید.
اصولا دو چیز در تحول فکری شـیخ عـبده مـؤثر بـود،یـکی نهج البلاغه،دیـگری زنـدگی با سید جمال الدین اسدآبادی که به عنوان استاد در محضر او حاضر شد و بهره گرفت،و کلیهء مـسائلی کـه در«المـنار»به عنوان ترویج از سلفیگری و یا وهابیت وارد شـده،هـمگی از آن سـید مـحمد رشـید رضـا است که تلمیذ شیخ عبده بوده و ارتباطی به استادش ندارد.از نیمههای سورهء«نساء»به بعد مربوط به خود رشید رضا است.اخیرا صبحی صالح خدمت دیگری بـه نهج البلاغه نمود و این کتاب را با تفسیر لغات مشکل،منتشر ساخت و از این طریق خدمتی به این کتاب نمود،هرچند در برخی از موارد،بر نسخههای غیرصحیح تکیه کرده است.
آیا میتوانید نـام بـرخی از آثار خود را که دربارهء نقد وهابیت نوشتهاید،برای ما بفرمایید؟
در نقد این مسلک،از اینجانب از دیرباز آثاری منتشر شده که به برخی اشاره میکنم:
۱٫«آیین وهابیت»که متضمن تاریخ و عقاید ایـن گـروه است.
۲٫«الوهابیه فی المیزان».این کتاب به صورت گسترده منتشر شده و حتی به دست وزیر کشور عربستان سعودی نیز رسیده و با سفیر مـا نـیز دربارهء آن گفتگو کرده است.
۳٫«وهـابیت،مـبانی فکری و کارنامهء عملی».
۴٫«هدایه المرشدین إلی الحق المبین».
۵٫«راهنمای حقیقت».
آیا مصلحت نمیدانید که از مقامات سعودی درخواست شود همایشی از علمای مسلمین در آنجا برگزار شود و بـرخی از ایـن مسائل را که مایهء تـکفیر گـشته است،مطرح کند و دیدگاهها را به هم نزدیک سازند؟
بسیار پیشنهاد خوبی است و من در زمان حکومت ملک فهد،نامهای به ایشان نوشته و از او درخواست کردم که چنین همایشی را تشکیل دهد که در آن،آزادی بیان و دور بـودن هـمایش از سیاست،رعایت شود،و نامه را به وسیلهء محمد عبده یمانی که برادرش روزی وزیر نفت بود فرستادم،او نیز نامه را به دفتر پادشاه ارسال کرد ولی پاسخی دریافت نکردم.
آیا همهء کسانی که در مـکه و مـدینه به سـر میبرند،از نظر فکری وهابی هستند؟
سرزمین حرمین شریفین قریب هزار سال تحت نظر شرفا که از اولاد حسن بن عـلی علیه السلام بودند،اداره میشد و آنان نه تنها وهابی نبودند،بلکه نـقطهء مـقابل ایـن مسلک به شمار میرفتند؛تجمع وهابیان فقط در بخشی از سرزمین نجد بود که آل سعود مروج آن بودند.ولیـ پس از فـروپاشی امپراطوری عثمانی و سقوط حکومت شرفا و روی کار آمدن دولت سعودیها در ریاض و سپس تسلط آنها بـر حـرمین شـریفین مناصب رسمی دینی در اختیار مبلغان وهابی قرار گرفت.البته مردم این منطقه از کشور یعنی حـجاز همچنان بر عقاید پیشین خود باقی هستند ولی قدرت سخن گفتن ندارند.احـیانا برخی از آنها که از قـدرت مـحلی بیشتری برخودارند،گاهی علنا مخالفت کرده و مدارس مستقلی را تأسیس کردهاند که در رأس آنان مرحوم سید حمد بن علوی المالکی قرار داشت که اخیرا درگذشت.تشییع عظیمی که از او انجام گرفت حاکی از آن بود کـه هنوز روح مقاومت در داخل حرمین شریفین باقی است.اخیرا نویسندهای به نام حسن بن فرحان المالکی توانسته است ابراز مخالفت کرده و دیدگاههای مخالف خود را با مدارک ارائه کند.همچنین او کتابی به نام«مـحمد بـن عبد النبی داعیه و لیس بنبی»و کتاب دیگری به نام«قراءه فی کتب العقائد،المذهب الحنبلی نموذجا» منتشر کرد که به دنبال آن،او را از کار و شغل خود به عنوان معلم محروم کردند ولی وی تـوانست بـا ۴۸ بار مراجعه به دادگاههای مختلف،سرانجام از دیوان عالی کشور،تبرئهء خود را دریافت کند و به سر کار خود بازگردد.
آیا اجازه میدهید سؤالی خارج از موضوع گفتگو مطرح کنم؟و آن این که پیـامبر عـظیم الشأن(ص)، مسألهء غدیر را در میان یک جمعیت فزوت از پنجاه هزار نفر مطرح کرد.چگونه وصیت پیامبر(ص)
دربارهء علی علیه السلام،پس از درگذشت پیامبر(ص)به دست فراموشی سپرده شد؟ ما دربارهء این مـوضوع،در کـتابهای خـود به صورت گسترده سخن گـفتهایم.اولا جـمع کـثیری از صحابهء پیامبر(ص)وصیت او را دربارهء علی به دست فراموشی نسپردند و تا آخرین لحظهء زندگی به پیشوایی علی علیه السلام معتقد بودند و هـماکنون،نـام بـیش از ۱۵۰ نفر از صحابه در کتابهای تاریخ و سیره ثبت شده اسـت کـه پیرو علی بودند.۷
در جریان سقیفه،که اوسیان،به سوی ابی بکر متمایل شدند و شیخ قبیله با او بیعت کرد، خـزرجیان،کـه در آغـاز کار،علاقه به رهبری سعد بن عباده داشتند،میدانستند کـه مهاجران حتما علی علیه السلام را کنار خواهند زد.ازاینرو،پس از شکست،سعد بن عباده گفت:أیها الناس!إنی و اللّهـ مـا اردتـها حتی رأیتکم تعرفونها عن علی،و لا ابایعکم حتی یبایع علی…۸»«ما جـز از عـلی علیه السلام از کسی پیروی نمیکنیم».
گزینش آنان علی علیه السلام را برای بیعت درحالیکه او در سقیفه حاضر نـبود،بـلکه مـشغول تجهیز پیامبر(ص)و آمادهسازی پیکر مطهر او برای نماز و دفن بود،علتی جز هـمان حـدیث غـدیر نداشت.ولی باید توجه نمود،کسانی که وصیت پیامبر را نادیده گرفتند،کار نوی را انجام نـدادند.در مـوارد زیـادی دستور را نادیده گرفته و رأی و نظر خود را بر دستور پیامبر مقدم داشتند.
پیامبر(ص)در بستر بـیماری فـرمان داد قلم و کاغذی بیاورند تا چیزی بنویسد که امت پس از آن، هرگز گمراه نشوند،ولی بـا مـقاومت بـرخی روبرو شد و این نامه نوشته نشد.
پیامبر در بستر بیماری تأکید میکرد که سپاه اسـامه را مـجهز کنند و به سوی رومیان حرکت کنند،اکثریت مایل به رفتن بودند،ولی جمعیت انـدکی کـه از نـفوذ بالایی برخوردار بودند،همچنان در لشکرگاه«جرف»ماندند تا پیامبر درگذشت،آنگاه لشکرگاه را تخیله کرده و هـمگان بـه مدینه بازگشتند و مسأله خلیفهتراشی پیش آمد و سفارش رسول خدا(ص)زیر پا نهاده شـد.آنـگاه کـه مسألهء خلافت تثبیت گشت،لشکر اسامه را برای رفتن به جنگ رومیان آماده کردند ولی در حیات پیـامبر، خـود آنـها که مأمور شرکت در این سپاه بودند،از رفتن به جنگ خودداری کردند.
کـسانی کـه علاقهمندند به موارد مخالفت معدودی از صحابه با فرمانهای صریح پیامبر دست یابند به کتاب«النص و الاجـتهاد»تـألیف علامه شرف الدین عاملی مراجعه کنند.
رابطهء امیر مؤمنان با خلفا چـگونه بود؟
پاسـخ این سؤال را امیر مؤمنان در یکی از نامههای خـود داده اسـت.امـام در آغاز کار،از مظلومیت خود سخن میگفت و پیـوسته بـه حقانیت خود تأکید میکرد.امام در یکی از خطبهها میفرماید: شخصی در حضور جمعی به مـن گـفت:پسر ابو طالب(ع)تو بـر امـر خلافت حـریصی!در پاسـخ او گـفتم:بلکه شما حریصتر و از پیغمبر دورترید و مـن از نـظر روحی و جسمی به او نزدیکترم.من حق خود را طلب کردم و شما میخواهید مـیان مـن و حق خاص من حائل و مانع شـوید و مرا از آن منصرف کـنید.آیـا آنکه حق خویش را میخواهد حـریصتر اسـت یا آنکه به حق دیگران چشم دوخته است؟همینکه او را در برابر حاضران با نیروی استدلال کـوبیدم بـه خود آمد،و نمیدانست (۷)-بحار الأنـوار،ج ۳،ص ۱۱٫
(۸)-بـه عـنوان نمونه رجوع شـود بـه کتاب:شخصیتهای اسلامی شـیعه،جـعفر سبحانی،انتشارات توحید،قم،چاپ دوم،۱۳۷۳٫
در جواب من چه بگوید».۹
ولی در عین حال امام،در مواردی کـه مـصلحت اسلام ایجاب میکرد که خلفا را هـدایت کـند و آنان را در پیـشبرد مـقاصد کـلی مسلمانان کمک نماید،از ایـن کار بازنمیماند.امام در یکی از نامههای خود مینویسد:
«به خدا سوگند هرگز فکر نمیکردم و به خـاطرم خـطور نمیکرد که عرب بعد از پیامبر،امـر امـامت و رهـبری را از اهـل بـیت او بگردانند(و در جای دیـگر قـرار دهند و باور نمیکردم)آنها آن را از من دور سازند.تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم در اطراف فـلانی بـود کـه با او بیعت کنند.دست بر روی دست گـذارم زیـرا کـه بـا چـشم خـود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و میخواهند دین محمد(ص) را نابود سازند.در اینجا بود که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم و در میان مسلمانان شکاف افکنم،مصیبتی پدید آید که زیـان آن از زیان از دست رفتن حق من در خلافت بیشتر باشد،زیرا حکومت بر شما،یک بهرهوری زودگذر دنیوی است که از میان میرود،و به مانند سراب است که زود محو میشود،یا چون ابـر اسـت که به سرعت متلاشی میگردد.بنابراین،برای ریشهکن کردن آن فتنهها به پا خواستم تا آنکه باطل از میان رفت و نابود شد و دین پا برجا و استوار گشت».۱۰
قسمتی از خطبههای امیر مؤمنان طولانی اسـت،چـگونه این خطبهها ثبت میشده است؟
ثبت این خطبهها از دو راه صورت میگرفته است:
۱٫در همان مجلس کسانی بودهاند که خطبهها را مینوشتهاند و در مواردی که عقب میماندند از دیـگران مـیپرسیدند و شواهدی بر آن در تاریخ هست.
۲٫افـرادی بـا حافظهء نیرومند در جامعه بودند که با یک بار شنیدن،تمام خطبه را حفظ میکردند و سپس به ثبت آن میپرداختند.من این موضوع را با محقق بـزرگ مـرحوم آیه اللّه محمودی،مؤلف مـستدرکات نـهج البلاغه،در میان نهادم و بنا بود که ایشان در این مورد مقالهای تنظیم کند ولی من دیگر آن را پیگیری نکردم.
آیا امیر مؤمنان از مردم کوفه گلهمند بود؟و آیا این به معنای گلایه از شیعیان است؟
مـردم کـوفه را چند گروه تشکیل میدادند و همگی خلافت علی را به رسمیت شناخته بودند،ولی همگی شیعه اصطلاحی نبودند.چهبسا بیشترین آنان،او را خلیفهء چهارم میدانستند،و لذا در نخستین سال خلافتش در کوفه گروهی نزد او آمدند کـه امـام برای اقـامهء نماز تراویح،پیشوایی را معین کند، حضرت فرمود:نماز تراویح با جماعت بدعت است و باید به صورت انـفرادی خوانده شود.در این صورت نالهء گروهی بلند شد و گفتند:وا عمراه!ایـن حـاکی از آن اسـت که همهء مردم کوفه عقاید یکنواختی نداشتند.
در پایان از این که وقت خود را در اختیار ما گذاردید،متشکر و سـپاسگزاریم.
( ۹)-نـهج البلاغه،خطبه ۲۷۱٫
(۱۰)-نهج البلاغه،نامهء ۲۶٫