مطالعات متفرقه (خارج از سیر مطالعاتی)

نقش احمد بن حنبل در تعدیل مذهب اهل سنت

آدرس مقاله در پایگاه مجلات تخصصی نور: هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (از صفحه ۱۴۵ تا ۱۷۶)
URL : http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/110179
نقش احمد بن حنبل در تعدیل مذهب اهل سنت (۳۲ صفحه)
نویسنده : جعفریان،رسول
هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۴۵)


‌ ‌‌‌درآمـد‌

از همان قرن نخست هجری، در زمینه‌های اعتقادی، فقهی و تاریخی، بین مسلمانان اختلاف‌ آرا‌ پدید‌ آمـد. بـه تـدریج، فرقه‌های مذهبی بر اساس اختلافات سیاسی، و در کنار آن اختلاف در زمینه‌های‌ اعتقادی و فقهی و تاریخی، پدید آمدند و بـه مرور توده‌های مسلمان را ابتدا بر اساس‌ تقسیم بندی شهری ـ مذهبی‌، و پس‌ از آن، در داخل هـر شهر، به تناسب اخـتلافات مـحلی مذهبی به خود جذب کردند.

این اختلافات در قرن دوم کاملا شکل یافته بود، اما بیش از آن که عنوان فرقه‌ای‌ داشته باشد، بر محور عقاید اشخاص دور می‌زد. افرادی مانند ابوحنیفه، غیلان دمشقی، جهم بـن صفوان و جز این‌ها، محورهای اصلی اختلافات اعتقادی به شمار می‌آمدند. از زمان سخت‌گیری مأمون در تحمیل‌ عقایدی‌ خاص، که بیشتر جانب معتزله را داشت و نسبت به اهل‌حدیث، که اکثر مردم طرفدار آن بودند، بی اعـتنایی مـی‌کرد، مرزبندی‌های فرقه‌ای حالت جدی‌تری به خود گرفت.

______________________________

۱ سال‌ها پیش، زمانی که‌ بیش‌ از امروز خدمت استاد آیت الله حاج سیدمهدی روحانی ـ دام ظله ـ می‌رسیدم، اصل سخنی را که در این مقاله مطرح کرده‌ام، از ایشان الهـام گـرفتم و ایشان از سر لطف‌ مقاله‌ حاضر را پیش از چاپ ملاحظه کردند. طبعا در همان حال زبان حالشان بوده است که «هذه بضاعتنا ردّت الینا».

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۴۶)


مذاهب مختلف، در طی زمان، و متأثر از شرایط تاریخی‌، فرهنگی‌ و اجـتماعی‌ گـوناگون، شکل گرفتند؛ به طوری‌ که‌ یک‌ مذهب، در گذر زمان، ممکن بود تغییر و تبدیلاتی را بپذیرد، و بنا به موقعیت تاریخی خود و مخالفانش و نیز رهبرانی که آن مذهب‌ را‌ هدایت‌ می‌کردند، به شکل‌های گـوناگون درآیـد. گـاه این شکل‌ها‌ چندان‌ با یـکدیگر تـفاوت داشـت که به انشعاب فرقه‌ای و مذهبی می‌انجامید و در داخل یک مذهب، چندین فرقه مختلف پدید می‌آمد‌.

آنچه‌ مهم‌تر‌ است و شناخت آن لازم‌تر، به دسـت آوردن سـیر تـطور یک‌ جریان مذهبی است که در گذرگاه‌های تاریخی خـود گـرفتار افراط و تفریط‌هایی نیز شده و گاه ممکن است شباهتی به‌ صورت‌ نخست‌ خود نداشته باشد. برای مثال، مذهب تسنن، بـر اسـاس آنـچه در‌ عهد‌ شیخین بوده، یا تغییراتی که در دوران عثمان یافته و سپس بـرخوردی که امیرمؤمنین(ع) با آن داشته‌ و مهم‌تر‌، شکلی‌ که در دوران امویان به خود گرفته است، با آنچه بعدها در‌ قرن‌ دوم‌ بـه عـنوان اهـل‌حدیث یا مذهب عثمانیه مطرح شد تفاوت دارد. بخش مهمی از همین‌ جریان‌ مـذهبی‌، کـه به هیچ روی حاضر نشد امیرالمؤمنین(ع) را، حتی به عنوان یک خلیفه مشروع‌، بپذیرد‌، بر اثر مساعی احـمد بـن حـنبل تعدیل شد و موضع مساعدی نسبت به امام‌ علی‌(ع) اتخاذ‌ کرد.

در اواسط قـرن چـهارم، ابـوالحسن اشعری، از نظر اعتقادی تغییرات بیشتری در این‌ مذهب‌ پدید آورد و بعدها تحت تأثیر تصوف، صورتی مـتفاوت بـا گـذشته یافت. البته هسته‌ اصلی‌ آن‌، دست کم در نظریه، پیروی از حدیث پیامبر(ص) و مشی سلف صـالح بـود، که هر بار‌ به‌ دلیل عمل به برخی از احادیث و رها کردن برخی دیـگر و یـا تـغییر‌ مرجعیت‌ سلف‌ صالح از یکی به دیگری، صورت مسئله تا اندازه‌ای عوض می‌شد. تازه ایـن بـر فرض‌ آن‌ بود‌ که کسانی چون ابن‌تیمیه یا محمد بن عبدالوهاب یافت نـشوند کـه بـعد‌ از‌ هفت یا دوازده قرن، مسائل جدیدی را مطرح کنند و آن‌ها را به سلف صالح نسبت دهند‌ و مدعی‌ شـوند کـه عقیده سلف نیز عینا همین است.

به هر روی، در‌ طول‌ قرن اول و دوم هجری، عـامه مـردم پیـرو‌ مذهب‌ حاکم‌ بودند. این مذهب چیزی جز عقایدی که‌ امویان‌ از یک سو، و شماری از صحابه و تـابعین از سـوی دیـگر، مطرح می‌کردند نبود‌. مطالب‌ آنان گاه با یکدیگر متعارض‌ بود‌، اما بـه‌ هـر‌ روی‌، نیرومندی امویان و تسلط آنان بر ارکان‌ جامعه‌ سبب می‌شد تا بسیاری از عالمان و

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۴۷)


محدثان در خدمت آنـان قـرار گیرند‌ و افکار‌ و اندیشه‌های آنان را رواج دهند.

در‌ دوره امویان، عامه مردم‌ مذهب‌ عثمانی داشتند، کـه آبـشخور آن‌ از‌ یک سو عایشه و طلحه و زبیر و اصـولاً مـکتب بـصره و از سوی دیگر امویان بودند‌ که‌ همه آنـان در دشـمنی با‌ امیرالمؤمنین‌(ع) مشترک‌ بودند. البته این‌ مربوط‌ به مباحث سیاسی ـ اعتقادی‌ بود‌. در مـباحث اعـتقادی صرف نیز جریان‌های خاصی در مـدینه، شـام، بصره و کـوفه دنـبال مـی‌شدند‌ که‌ تفاوت‌هایی با یکدیگر داشتند و هـمان‌طور کـه‌ اشاره‌ شد، بر‌ محور‌ عقاید‌ اشخاص خاصی شکل می‌گرفتند‌. گاه حکومت نـیز در آن مـداخله می‌کرد، اما در بسیاری از موارد، این مـداخله، جز‌ در‌ مواردی که پای مـنافع سـیاسی در‌ میان‌ بود‌، چندان‌ جدی‌ نـبود. مـثلا برخی‌ از‌ خلفای اموی متهم به پیروی از قدریان و معتزلیان شدند، یا پیش از آن، هشام بـرخی از‌ رهـبران‌ مذهبی‌، مانند غیلان دمشقی یـا بـیان بـن سمعان‌، را‌ اعدام‌ کـرد‌. در‌ دورهـ‌ بنی‌عباس، مداخله در مباحث اعـتقادی و فـقهی اندکی بیشتر شد، اما جدی‌ترین آن‌ها مداخله مأمون به عنوان مدافع مذهب معتزلی بـود کـه به جبر و زور کوشید تا عقاید‌ خـود را بـر عالمان و مـحدثان تـحمیل کـند.

عامه مردم در این دوره هـنوز پیرو همان جریان‌هایی بودند که از نظر عقاید سیاسی دنباله مذهب عثمانی بود. در مباحث فقهی نـیز‌ از‌ اشـخاص معروفی که به مرور در شهرها یـافت مـی‌شدند، پیـروی مـی‌کردند. در واقـع، به جز شـیعیان و خـوارج که تا حدودی میان خود و دیگران مرزبندی ویژه‌ای داشتند، عامه مردم گرایش‌ مذهبی‌ مشخصی نداشتند. انـدک انـدک بـحث از مرجئه پیش آمد که آن نیز تنها در تـعریف ایـمان بـود. مـعتزله نـیز از اواخـر عهد اموی‌ و بیشتر‌ عصر عباسی، مرزهای فکر مذهبی‌ خود‌ را تا حدودی تعریف کردند. سایر مردم، که آن زمان نام کلی مسلمان را داشتند و با عنایت به معتقدات مذهبی ـ سـیاسی خود عثمانی نامیده‌ می‌شدند‌، چندان مرزهای عقایدی و فقهی‌ مشخصی‌ نداشتند. تعبیر «عثمانی»، از نظر تاریخی، درست در برابر «شیعی» ساخته شده بود و سابقه آن به جنگ صفین می‌رسید.

در اوایل قرن سوم، مذهب عـامه مـردم عثمانیه نامیده می‌شد. مهم‌ترین‌ شاهد‌ آن، کتاب العثمانیه جاحظ است که در آن به دفاع از عقاید عامه در برابر مخالفان، به‌ویژه شیعیان پرداخته است. در این کتاب چندان یادی از عثمان نیست، اما آنچه‌ از‌ آن دفـاع‌ شـده، بیشتر دیدگاه‌های تاریخی ـ سیاسی عثمانیه است که بخش مهمی از معتقدات

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۴۸)


سنیان را در دوره بعد‌ تشکیل می‌داد. البته جاحظ از نظر اعتقاد، فرد مذبذبی بود و به‌ جـریان‌های‌ مـختلف‌ مذهبی، که درباره آن‌ها کـتاب و رسـاله می‌نوشت، چندان اعتقاد نداشت، بلکه بیشتر در پی مستدل کردن این ‌‌جریان‌ها‌ بود. وی به طور رسمی یک معتزلی عثمانی مذهب بود.

مباحثی که در‌ العثمانیه‌ مطرح‌ شـده، بـه طور عمده درباره مـناقب ابـوبکر و اثبات برتری وی بر سایر صحابه و پاسخ به‌ برخی از انتقادها نسبت به اوست. جاحظ در این کتاب، درباره برتری ابوبکر‌ بر امام علی(ع) بسط‌ سخن‌ داده و وی را شجاع‌تر و زاهدتر از امام علی(ع) دانسته است. بـخش‌های مـفصلی از کتاب، پاسخ به انتقادهای شیعه نسبت به ابوبکر و نیز پاسخ به استدلال‌های شیعه درباره برتری امام علی(ع) و یا‌ اثبات امامت اوست.

در این رساله به‌ندرت نام عثمان آمده و حتی از خلافت عـمر نـیز سخن چـندانی نرفته و به طور عمده، دید عثمانی درباره ابوبکر و خلافت او طرح و در برابر دیدگاه‌ شیعه‌ قرار داده شده است.

البـته دید جاحظ درباره امام علی(ع)، همانند دید عثمانیه نیست. وی زمانی ایـن رسـاله را نـوشته که خودِ عثمانیه نیز، به پیروی از احمد بن حنبل‌، عقاید‌ گذشته خود را نسبت به امام علی(ع) اصـلاح ‌ ‌کـرده بودند. در واقع، جاحظ میان عثمانیه و سفیانیه تفاوت می‌گذارد و در رساله دیگری، که با عـنوان رسـاله الحـکمین و تصویب علی بن‌ ابی‌طالب‌ فی فعله نگاشته، دیدگاه‌های سفیانیه را درباره معاویه رد کرده است. جاحظ در اواخـر این رساله نشان می‌دهد که از معاویه بیزار است. وی در رساله فضل هاشم علی‌ عـبدشمس‌ نیز‌ به رد برتری امـویان بـر‌ هاشمیان‌ پرداخته‌ است.(۱)

فرقه سفیانیه شاید همان نابته باشند، که به نوعی عثمانی‌های افراطی بودند و همان فرقه‌ای است که شیعه از آن با‌ عنوان‌ نصب‌ یا مرام ناصبی یاد می‌کند. جاحظ در رساله‌ النـابته‌، پس از ارائه گزارشی از اتفاقات پس از رحلت حضرت محمد(ص) تا زمان یزید و تأکید بر این که یزید‌ مستحق‌ لعن‌ است، به بیان عقاید نابته زمان خود می‌پردازد و می‌گوید آنان‌ سبّ والیان را فتنه و لعن ظالمان را بـدعت مـی‌شمرند، گرچه هر ظلمی را مرتکب شده باشند. وی کفر‌ نابته‌ را‌ بدتر از کفر یزید می‌داند و تصریح می‌کند که نابته

______________________________

۱ . هر سه‌ رساله‌ در رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه، تصحیح علی ابوملحم (بیروت، مکتبه الهلال) آمـده اسـت.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۴۹)


مشبهی مذهبند و خدا‌ را‌ به‌ خلق تشبیه می‌کنند. این عقیده اهل‌حدیث در قرن دوم و سوم هجری است‌. او‌ هم‌چنین‌، از منظر فردی معتزلی، به اعتقاد نابته به جبر و تشبیه و قِدم قرآن سخت حمله‌ مـی‌کند‌ و بـه‌ صراحت آنان را پیرو احمد بن حنبل می‌شمرد که عقیده به قدم قرآن را‌ از‌ سلف نگرفته بلکه خود بدان معتقد شده است.(۱) این رساله نشان می‌دهد که‌ اهل‌حدیث‌ در‌ این دوره، از نظر تـاریخی و اعـتقادی، چـه باورهایی داشته‌اند.

ردیه‌نویسی و اعتقادیه‌نگاری

از اوایـل قـرن‌ سـوم‌، رهبران مذهبی بغداد، که عمدتا اهل‌حدیث بودند، کوشیدند تا برای تعیین این مرزها‌ رساله‌هایی‌ تدوین‌ و در هر زمینه عقاید درست را از نادرست تـبیین کـنند. عـامل و نتیجه این قبیل رساله‌ها‌، که‌ در قرن سوم در تـبیین حـدود و ثغور عقاید درست نگاشته شدند، نوعی‌ خودآگاهی‌ فرقه‌ای‌ گسترده بود که با توجه به معیارهای تکفیر و تفسیق گسترده، مـی‌توانست طـرفداران هـر فرقه را‌ به‌ صورت‌ یک جامعه مستقل با عقاید و آداب و رسوم ویـژه درآورد. این مسئله در‌ بسیاری‌ از شهرها، به صورت تقسیم محلات یک شهر میان فرقه‌ها رخ داد؛ چیزی که سابقه هم‌ داشت‌.

در ایـن‌جا لازم اسـت دربـاره اهل‌حدیث، که جریان غالب مذهبی بغداد است‌، بیشتر‌ توضیح دهیم.

بـه‌طور عـمده، مرجعیت محلی در‌ قرن‌ دوم‌، دو نوع جریان مخالف را شکل داد‌: یکی‌ اصحاب حدیث، که بیشترین آن‌ها اهل‌مدینه بـودند؛ دوم اصـحاب رأی، کـه در اصل‌ عراقی‌ بودند و بعدها در برخی شهرهای‌ ایران‌ نیز هواداران‌ جدی‌ به‌ دسـت آوردنـد. ظـاهرا اصطلاح رایج در‌ برابر‌ «اهل‌حدیث»، عبارت از «اهل‌کلام»(۲) یا «اهل‌رأی» بوده است. تقریبا می‌توان گفت هـمه‌ جـریان‌های‌ مـخالف اهل‌حدیث، در عراق و ایران رشد‌ یافته‌اند؛ با این حال‌ نفوذ‌ اصحاب حدیث، به تدریج، در‌ عـراق‌ و ایـران نیز فزونی گرفت و اندک اندک توانست در برابر گروه‌های دیگر، خود را‌ نماینده‌ رسمی اهـل‌السنه یـا تـسنن مطرح‌ کند‌. این‌ در حالی بود‌ که‌ تعداد زیادی از کسانی‌که‌ در‌ شمار گروه‌هایی چون معتزله و مـرجئه و اصـحاب رأی نبودند، رسما عقاید اهل‌حدیث را نمی‌پذیرفتند و با‌ این‌ حال،

______________________________

۱٫ رسائل الجاحظ، الرسائل الکلامیه، صـص‌ ۲۳۹‌ ـ ۲۴۷٫

۲٫ ر.ک: عـبدالله‌ بـن‌ احمد‌، السنّه، ج۱، ص ۱۵۱، ش ۱۳۱٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۵۰)


نام‌ خاص فرقه‌ای نیز نداشتند. این‌ها نیز گروه ویژه‌ای از سنیان بودند.

گفتنی اسـت کـه کلمه‌ «سنی‌» از همین زمان، یعنی نیمه دوم‌ قرن‌، به‌ کار‌ رفت‌ و بـعدها، در قـرن‌ سـوم‌ و چهارم، شیوع یافت. پیش از آن، عنوان «عثمانی» ویژه کسانی بود تنها به خلافت سه خلیفه‌ مـعتقد‌ بـودند‌.

مـی‌توان گفت اهل‌حدیث، نخستین بار، چیزی را‌ که‌ بعدها‌ مذهب‌ تسنن‌ نامیده‌ شد و در قـرن دوم شـامل چند فرقه با تمایز فرقه‌ای اندک بود، به صورت یک فرقه با عقاید ویژه درآورد. افرادی کـه ایـن جریان را شکل دادند‌، شماری از محدثان بودند که عمدتا در نیمه دوم قرن دوم تا قـرن سـوم هجری در مدینه و بغداد زندگی می‌کردند. مهم‌ترین شـخصیت‌های آنـان عـبارت بودند از: عبدالله بن مبارک (م ۱۸۱‌)، نعیم‌ بن حـماد مـروزی (م ۲۲۸)، اسحاق بن راهویه (م ۲۳۸)، عثمان بن سعید دارمی (م ۲۸۰) و مهم‌تر از همه، احمد بن حنبل (۱۶۴ ـ ۲۴۱).

آثـاری کـه اینان نوشتند، بیشتر در رد بر‌ مـخالفانشان‌ بـود. در واقع، نـزاع بـا مـخالفان، خودآگاهی فرقه‌ای مستقل آنان را افزایش داد. مـهم‌ترین آثـاری که این افراد در این تشخص فرقه‌ای تألیف‌ کرده‌اند‌، رد بر قدریه، جهمیه، مـرجئه‌ و زنـادقه‌ است. برای نمونه، احمد بن حـنبل، دارمی، و عبدالله بن مـحمد جـعفی (م ۲۲۹) رساله‌هایی در رد بر جهمیه نوشتند. مـقصود آنـان از جهمیه، عبارت از‌ معتزله‌ و قدریه و یا به تعبیر‌ دیگر‌، کسانی است که قائل بـه روایـات تشبیه نیستند و در اثبات تنزیه مـی‌کوشند و مـمکن اسـت آنان نیز بـه نـوعی گرفتار افراط شده بـاشند.

در ادامـه کار ردیه نویسی، نگارش اعتقادیه‌ها آغاز‌ شد‌. آنان برای نشان دادن مرزهای اعتقادی درست، دسـت بـه تدوین اعتقادنامه‌های خود زدند. نام ایـن آثـار به نـوعی مـشتمل بـر کلمه سنت بود کـه به‌تدریج اهل‌السنه از آن انشقاق یافت‌. این‌ اصطلاح درست‌ در برابر بدعت قرار می‌گرفت، و از نظر آن‌ها تمامی گـروه‌های دیـگر اهل‌بدعت بودند. شماری از کسانی که‌ ایـن قـبیل آثـار را نـوشته‌اند، عـبارتند از: عبدالله بن احـمد بـن‌ حنبل‌ (م ۲۹۰‌)، ابوبکر احمد بن عمرو شیبانی(م ۲۷۷)، ابوعلی حنبل بن اسحاق (م ۲۷۳)، ابوبکر احمد بن محمد الأشرم(م ۲۷۳‌)، ‌‌ابـوبکر‌ بـن ابـی شیبه (م ۲۲۵)، ابن ابی عاصم (م ۲۸۷) و ابومنصور اصفهانی.(۱) ابـن نـدیم بـه‌ مـحمد‌ بـن‌ عـمر واقدی نیز کتابی را با عنوان کتاب السنه و

______________________________

۱٫ رساله السنه وی در مجله معارف‌، شماره نخست، سال ۶۹ چاپ شده است.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۵۱)


الجماعه و ذم الهوی و ترک الخروج نسبت‌ داده است.(۱)

مشخصات برخی‌ از‌ این آثـار چنین است:

۱٫ عبدالله بن احمد بن حنبل (م ۲۹۰): کتاب السنه،۲ ج، تحقیق محمد بن سعید بن سالم القحطانی، الدمام، ۱۹۹۴٫

۲٫ بربهاری، ابومحمد حسن بن علی بن خلف (م ۳۲۹): شرح السنه‌، تحقیق ابویاسر خالد بـن قـاسم، مدینه منوره، مکتبه الغرباء الاثریه، ۱۹۹۳٫

۳٫ الخلال، ابوبکر احمد بن محمد بن هارون (م ۳۱۱): السنه، ۵ ج، تحقیق عطیه الزهرانی، الریاض، دارالرایه، ۱۹۹۴٫

۴٫ ابن ابی‌عاصم، ابوبکر عمرو بن‌ ابی‌عاصم‌ الضحاک الشیبانی (م ۲۸۷): السنه، ۲ ج، تحقیق مـحمد نـاصرالدین الالبانی، بیروت، المکتب الاسلامی، ۱۹۹۳٫

۵٫ اللالکائی، ابوالقاسم هبه‌الله بن الحسن بن منصور الطبری (م ۴۱۸)، شرح اصول اعتقاد اهل‌السنه و الجماعه، ۹ ج، تحقیق احمد بن سعد‌ بن‌ حـمدان الغـامدی، الریاض، دارطیبه، ۱۹۹۴٫

۶٫ ابن بُطّه، ابـوعبدالله عـبیدالله بن محمد بن بطه العکبری (م ۳۸۷)، الابانه عن شریعه الفرقه الناجیه و مجانبه الفرق المذمومه، ۲ ج، تحقیق رضا بن نعسان معطی، الریاض‌، دارالرایه‌، ۱۹۹۴٫

۷٫ الطبری، محمدبن جریر: صـریح السـنه، تحقیق بدر بن یـوسف المـعْتوق، کویت، دارالخلفاء للکتاب الاسلامی.

ذهبی نمونه‌های فراوانی از این قبیل کلمات و اظهار نظرهای فرقه‌ای در زمینه‌های مورد اختلاف‌ را‌ در‌ شرح حال عالمان حنبلی و اهل‌حدیث‌ بغداد‌ و نواحی‌ دیگر در کتاب سیر اعلام النبلاء آورده است و اخـیرا هـمه آن تعبیرات و جملات را جمال الدین بن احمد بن بشربادی در‌ کتاب‌ الاثار‌ الوارده عن ائمه السنه فی ابواب الاعتقاد (۲ ج، الریاض‌، دارالوطن‌، ۱۴۱۶) جمع آوری کرده است.

زمینه‌های اختلاف آرا

اشاره کردیم که این اختلاف آرا، در سه زمـینه مـشخص بود‌:

______________________________

۱٫ الفـهرست‌، ص ۱۱۱‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۵۲)


نخست در زمینه اعتقادی، که شامل مباحث مهم کلامی، مانند‌ بحث از صفات خدا و ایمان و کفر بود. در این قـسمت بر احادیثِ خاصی بسیار اصرار می‌شد، که مهم‌ترین‌ آن‌ها‌ بحث‌ رؤیـت خـدا و حـدیث جلوس پیامبر در کنار خدا روی عرش بود‌. در‌ بخش ایمان و کفر، نزاع اصلی با ابوحنیفه بود و کلماتی از سلف، بـر ‌ ‌ضـد ابوحنیفه، در حجم‌ بسیار‌ گسترده‌ای‌ ارائه می‌شد؛ به‌ویژه درباره زیاده و نقصان در ایمان، شواهدی از احادیث و آثـار‌ مـطرح‌ مـی‌گردید‌.

دوم در زمینه فقهی، که البته در آن اختلافات جزئی فراوان بود، اما تنها‌ برخی‌ از‌ این موارد اختلافی وجـه تمایز برخی فرق از دیگر فرقه‌ها بود. در اعتقادیه‌های موجود‌، در‌ این زمینه، روی نکته خاصی چـندان تکیه نشده است.

سـوم در زمـینه تاریخی‌، که‌ اعتقاد‌ خاص فرقه‌ها درباره خلفا و صحابه و تابعین بود. در این باره عملاً اعتقاد به چند‌ خلیفه‌ نخست به صورت یک اصل اعتقادی درآمد. درباره صحابه، آنچه به عنوان یک‌ اصـل‌ اعتقادی‌ مطرح شد، اعتقاد به عدالت و عدم خدشه در مورد وثاقت آنان بود. درباره تابعین نیز‌، انکار‌ برخی از شخصیت‌های برجسته، روزگاری برای شماری از فرقه‌ها دقیقا در حکم‌ یک‌ اعتقاد‌ رسمی بود؛ چنان کـه عـدم اعتقاد به ابوحنیفه و کافر شمردن وی، برای اهل‌حدیث در قرن‌ سوم‌، یک‌ اعتقاد رسمی به شمار می‌رفت و در کتاب‌ها موضوعی خاص می‌یافت.

چگونگی اعتقاد‌ درست‌ به خلفا در میان اهل‌حدیث

درباره خلفا، در مرحله نـخست، مـیان شیعیان و سایر مسلمانان اختلاف بود‌. شیعیان‌، برخلاف سایر مسلمانان، خلافت خلفای نخست را نمی‌پذیرفتند؛ گرچه برخی از معتزله‌ نیز‌ انتقاداتی به خلفا داشتند. در این باره‌، نه‌ تنها‌ اعتقاد به خلفا مـطرح بـود، بلکه چیزی‌ شبیه‌ به عصمت نیز برای آنان قائل بودند و کوچک‌ترین انتقادی قابل تحمل نبود. انتقاد‌ یا‌ طعنه به خلفا، دلیل بر‌ تمایل‌ به رافضی‌گری‌ بود‌.

درباره‌ خلفا از زوایـای مـختلف، مـشتمل بر‌ کیفیت‌ انتخاب خلیفه، بـیعت بـا او، اطـاعت از او و شرایط خلیفه شدن بحث‌ می‌کردند‌. با این حال، به جز این‌ مطالب که درباره هر‌ خلیفه‌ای‌ مطرح می‌شد، نوعی اعتقاد خـاص‌ نـسبت‌ بـه خلفای عصر اول، که سنیان از آن‌ها با عنوان راشـدین یـاد می‌کنند‌، مطرح‌ شد: یک مسلمان، وقتی سنی‌ است‌ که‌ این سه یا‌

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۵۳)


چهارتن‌ را خلیفه بداند وگرنه‌ اهل‌بدعت‌ و از تسنن خـارج شـده اسـت. بر اساس این نگرش، ممکن نیست که فرد سنی‌ صـرفا‌ به قرآن و حدیث اعتقاد داشته باشد‌. در‌ اصل چنین‌ تعبیری‌ درباره‌ شیعه نیز به اعتبار‌ ائمه صادق است.

تـعداد خـلفا از دیـگر مسائل اختلافی میان مسلمانان بود. عامه مسلمانان، به‌ جز‌ شیعه امـامی و در مـواردی زیدی، دو‌ خلیفه‌ نخست‌ را‌ می‌پذیرفتند‌. اما در قرن‌ نخست‌ هجری و تا قرن دوم، برخی از سنیان، عثمان را قبول نداشتند. گـرچه ایـن قـبیل افراد در‌ تواریخ‌ و شرح‌ حال‌ها به شیعه بودن متهمند، اما به‌ طور‌ اصـولی‌ بـه‌ لحـاظ‌ عقاید‌ و فقه، کاملاً از شیعه جدایند. بسیاری از مردم عراق، بیشتر مردم کوفه و واسط، عثمان را نـمی‌پذیرفتند و بـه جـای آن به امام علی اعتقاد داشتند و حتی او را‌ برتر از دو خلیفه نخست می‌دانستند. در برابر، اهل‌حدیث و عثمانی مـذهبان سـخت به عثمان اعتقاد داشتند و تفکیک میان او و دو خلیفه دیگر را به هیچ روی نمی‌پذیرفتند. بر طـبق ایـن‌ اعـتقاد‌، مسلمان باید در امر خلافت به سه خلیفه معتقد باشد: ابوبکر، عمر و عثمان. ترتیب فـضیلت آنـان بر یکدیگر نیز درست به همین ترتیب تاریخی است: اولی بهتر از دومی‌ است‌ و دومـی بـهتر از سـومی، و اینان بهترین صحابه‌اند. در این گرایش، از منظر اعتقادی، تنها سه خلیفه پذیرفته شده بودند و جایی بـرای خـلیفه چهارم‌ وجود‌ نداشت.

نگاهی به کتاب السُّنه‌، اثر‌ ابوبکر خلال (م ۳۱۱)، می‌تواند دامـنه اصـول اعـتقادی اهل‌حدیث را در زمینه شمار خلفا و دیدگاه‌های پذیرفته شده درباره آنان نشان دهد. این کتاب، بیش از‌ هـر‌ اثـر دیـگری از آثار‌ اهل‌سنت‌، سنت را درباره آنچه باید درباره خلفا بدانیم و بدان معتقد بـاشیم، بـیان کرده است. تقریبا تا صفحه پانصد کتاب، بلکه اندکی بیشتر، به این موضوع اختصاص یافته و پس از آنـ‌ بـه‌ بحث‌هایی درباره جبر و اختیار و کفر و ایمان پرداخته شده است. بدین ترتیب، مـی‌توان پذیـرفت که این اثر، بیش از آن‌که اعتقادی و کـلامی بـه مـعنای مصطلح باشد، یک اثر سیاسی است کـه‌ مـواد‌ اولیه فراوانی‌ در مسائل مختلف مربوط به سیاست دینی از زاویه فقهی در آن یافت می‌شود. در واقـع، نـگرش‌ تاریخی مسلمانان سنی نسبت بـه خـلافت، در این کـتاب عـرضه شـده‌ است‌.

در‌ هر بخش، بر اساس تـقسیم بـندی مؤلف، احادیثی از رسول خدا(ص) و اقوال مختلفی از بزرگان سلف، صحابه‌ و ‌‌تابعین‌ نقل شـده، ابـعاد اعتقاد صحیح روشن می‌شود. بخشی از ابـواب کتاب چنین است‌: اطـاعت‌ از‌ امـام و ترک خروج بر وی؛ حدیث الائمـه مـن

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۵۴)


قریش؛ امارت و مباحث آن؛ احکام خروج کنندگان‌ بر امام؛ مباحث کلی خلافت؛ خلافت ابـوبکر و عـمر و عثمان و علی؛ بحث تقدیم خـلفا‌ بـر یـکدیگر؛ درباره روافض‌؛ و بـحث‌ از بـنی امیه و فتنه.

آنچه مـا در پیـ‌آنیم، مباحث سیاسی کتاب به صورت عام نیست، بلکه اعتقاد اهل‌حدیث در خصوص خلفای نخست، بـه‌ویژه نـگرش آنان به جایگاه امام علی(ع) اسـت.

عـقیده‌ اهل‌حدیث دربـاره خـلفا

در نـگاه اهل‌حدیث، بهترین خلفا و صـحابه پس از رسول خدا(ص) ابوبکر و عمرند که منهای این اعتقاد، بر اساس دید سیاسی آنان، در دوره‌ای کـه جـماعت و یکپارچگی سیاسی مسلمانان‌ کاملا‌ استقرار داشـته اسـت، خـلافت کـرده‌اند و بـه دیگر سخن بـا مـخالفتی روبه‌رو نشده‌اند. اما درباره خلیفه سوم، از دید اهل‌حدیث، انعقاد خلافت وی بر پایه اجماع بوده و تردیدی در ایـن مـطلب‌ وجـود‌ ندارد.(۱) در نیمه دوم خلافت وی به تدریج مخالفت و سـپس شـورش پدیـد آمـده اسـت. بـا این حال، دید سیاسی اهل‌حدیث نسبت به این شورش، کاملاً منفی است و نوعی خروج‌ و شورش‌ نادر است که در اصطلاح خروج بر امام نام دارد.

تحلیل اهل‌حدیث از این اوضـاع، در عین حمایت از مشروعیت خلافت عثمان، آن است که از این پس «جاء‌ الاختلاف‌ و البدع‌ و صار الناس احزابا و صاروا فرقا‌».(۲) از‌ این‌ پس تنها شمار اندکی بر حق ثابت ماندند، و بنا به نظر اهل‌حدیث در تفسیرِ «جـماعت»، از زمـان معاویه به بعد، استقرار‌ بر‌ حق‌، یعنی دولت اموی، پدید آمده است. بنابراین دوران‌ امام‌ علی(ع) دوران اختلاف بوده است. برای اهل‌حدیث، تحلیل مخالفت طلحه و زبیر و عایشه با امام علی(ع)، آن هـم بـه دفاع‌ از‌ عثمان‌، چندان آسان نیست. در تمام دوره دشمنی اهل‌حدیث با امام‌ علی (ع) مهم‌ترین استدلال آن بود که در صورت پذیرش مشروعیت خلافت امام، خون طلحه و زبـیر بـه هدر می‌رود‌. نگرش‌ عثمانی‌ بـه هـیچ روی

______________________________

۱٫ بربهاری می‌نویسد: «الجماعه: ما اجتمع علیه اصحاب رسول‌ الله‌(ص) فی خلافه ابی‌بکر و عمر و [عثمان]». (شرح السنه، تحقیق ابویاسر خالد بن قاسم، مدینه منوره، مـکتبه الغـرباء‌ الاثریه‌، ۱۹۹۳‌، ص ۱۰۵). نام عثمان در بـرخی از نـسخه‌ها آمده است. در جای دیگر‌ می‌نویسد‌: «و اعلم‌ ان الدین العتیق ما کان من وفاه رسول الله الی قتل عثمان؛ و کان قتله‌ اول‌ الفرقه‌ و اول الاختلاف» (شرح السنه، ص ۱۰۷).

۲ . بربهاری، شرح السنه، ص ۹۷٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۵۵)


نمی‌توانست چنین مسئله‌ای را بپذیرد‌؛ بعدها‌ هـم بـا این شرط پذیرفت که درباره جنگ امام علی(ع) با این گروه‌ سکوت‌ کند‌.(۱)

امام علی (ع) در سال چهلم هجرت به شهادت رسید و شیعیان شکست خوردند و امویان پس‌ از‌ آن نود سال حکومت کـردند. در ایـن مدت مـذهب عثمانی را به عنوان‌ مذهب‌ پایه‌ در دنیای اسلام، مطرح کردند. در این نگرش، اصلا جایی برای امام علی نـبود و عثمان‌ سخت‌ تثبیت می‌شد؛ به طوری که مخالفت مردم مدینه بـا عـثمان در زمـان‌ کشته‌ شدن‌ وی و یا مخالفت عامه عراقی‌ها با عثمان در طول حکومت امام علی(ع)، اصلا به حساب‌ نیامد‌ و بـه‌ ‌ ‌عـنوان بدعت در مقابل سنت شناخته شد.

در چنین شرایطی، اعتقاد اهل‌حدیث‌ به‌ خلفا بر پایـه نـگرش عـثمانی شکل گرفت و از دوره شورش معاویه بر امام علی(ع) به بعد‌، صورتِ‌ اعتقادی به خود گرفت و حـتی بنی‌عباس نیز نتوانستند این نگرش را چندان‌ عوض‌ کنند. گویا پس از درگیر شدن آنان‌ بـا‌ علویان‌، از زمان منصور بـه بـعد، تغییر آن‌ نگرش‌ را چندان به مصلحت خویش نمی‌دیدند.

مأمون بر انکار عثمان، البته نه به‌ صورت‌ آشکار، و اثبات موقعیت امام علی‌(ع) اصرار‌ داشت. این‌ اقدام‌ او‌ هم‌زمان با سخت‌گیری بر اهل‌حدیث، مـوجی‌ از‌ مخالفت را بر ضد او برانگیخت و بلافاصله پس از معتصم (م ۲۲۷) و غلبه‌ اهل‌حدیث‌، بار دیگر نگرش عثمانی به طور‌ جدی مطرح شد.

البته‌ روشن‌ بود که عثمانی‌ها یا سنیان‌ جدید‌، تنها گروهی نبودند که در بغداد یـاعراق یـا سایر شهرهای ایران و شام و مصر‌ زندگی‌ می‌کردند. در کنار آن‌ها معتزله‌، مرجئه‌ یا‌ اصحاب ابوحنیفه و نیز‌ شیعیان‌ بودند که جمعیت زیادی‌ داشتند‌. آنچه بنای اصلی اعتقادیه‌های اهل‌سنت را ساخت، جریان اهل‌حدیث بـود کـه از آغاز دهه‌ سوم‌ قرن سوم به بعد، به آرامی‌ رو‌ به تعدیل‌ پیش‌ رفت‌ تا راحت‌تر بتواند در‌ برابر مخالفان ایستادگی کند.

یکی از مهم‌ترین فصول این تعدیل، پذیرش امام علی(ع) بـه عـنوان‌ چهارمین‌ خلیفه بود؛ یعنی در این زمان‌ عقیده‌ اهل‌حدیث‌ درباره‌ خلافت‌، تغییر کرد و کسی‌ که‌ از ابتدا با او دشمنی شده، و حتی می‌توان گفت عقیده عثمانی دقیقا در ضدیت با او‌ شکل‌ گرفته‌ بـود، در مـیان عـقیده اهل‌حدیث به عنوان‌ خلیفه‌ پذیـرفته‌ شـد‌؛ درسـت‌ همان‌طور‌ که در دوره

______________________________

۱٫ همان، ص ۱۱۱٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۵۶)


معاصر ما نیز خوارج، در عمان و شمال الجزایر، امام علی(ع) را تقدیس می‌کنند و آنچه را در گذشته بدان معتقد بودند که اسـاسا‌ در ضـدیت بـا امام علی(ع) شکل گرفته بود، انکار می‌کنند.

«السـُنّه» ابـوبکر خلاّل و عقیده صحیح درباره خلافت

مطالبی که خلاّل در فصول مربوط به خلافت آورده، نقل‌های کوتاه و بلند از‌ افراد‌ مختلف، به صـورت روایـت از حـضرت رسول یا نقل قول از صحابه و تابعین است که هر کـدام نکته خاصی را نشان می‌دهد. بسیاری از روایات این باب، بدون تردید‌، از‌ ساخته‌های دوران بعدی است. در این‌جا به ترتیب گزیده ایـن نـقل‌ها را کـه هر کدام گوشه‌ای از اعتقاد صحیح اهل‌حدیث درباره خلافت خلفای‌ نخست‌ را نـشان مـی‌دهد، می‌آوریم.

نخستین‌ نقل‌، روایت یوم الخمیس، یعنی خبر درخواست کاغذ و قلم برای رسول خدا(ص) است کـه نـیاوردند و پیـامبر را متهم به هذیان‌گویی کردند. این روایت، بنا به‌ تصریح‌ مصحح در پاورقی، بـی‌تردید‌ روایـتی‌ صـحیح است (ص ۲۷۱).(۱)

در نقل دیگری، عایشه استخلاف از طرف رسول خدا(ص) را انکار می‌کند و می‌گوید اگر قرار بـود جـانشینی تـعیین کند، ابوبکر و عمر را بر می‌گزید (ص ۲۷۲).

نقل دیگری‌ از‌ امام علی(ع) آمده است که چون دیـدیم پیـغمبر(ص) در بیماری ابوبکر را برای نماز تعیین کرد، او را به خلافت برگزیدیم (ص ۲۷۴). این نقل با تـوجه بـه مـواضع امام علی‌ در‌ آغاز خلافت‌ ابوبکر واضح البطلان و ساختگی است.

نقلی دیگر از ابوحازم است کـه مـی‌گوید در روزهای آخر خلافت ابوبکر‌، عمر را باچوب‌دستی دیده که مردم را آرام می‌کرده و به آن‌ها‌ مـی‌گفته‌ اسـت‌: «اسـمعوا لقول خلیفه رسول الله(ص)؛ آنچه از طرف ابوبکر، جانشین و خلیفه رسول خدا(ص)، خوانده می‌شود بشنوید». این ‌‌هـمان‌ فـرمان ولایت‌عهدی عمر از سوی ابوبکر بوده است (ص ۲۷۷). پس از آن از‌ شورای‌ عمر‌ صحبت شده و نقل‌هایی در فـضیلت ابـوعبیده جـراح آمده که عمر گفت: «اگر زنده بود او‌ را جانشین خود می‌کردم» (ص ۲۷۹). سخنی هم از کعب الاحبار اسـت کـه شـایع‌ کرده بود که معاویه‌ خلیفه‌ می‌شود (ص ۲۸۱)؛ و این مطلب

______________________________

۱٫ شماره صفحاتی که در پرانـتز آمـده، همه متعلق به السنه خلاّل است.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۵۷)


را به عنوان آن که در کتاب‌های کهن یافته مطرح می‌کرد.

جملات زیـادی در سـتایش‌ دو خلیفه اول از قول امام علی(ع) نقل شده تا شائبه‌ای از اختلاف میان آن‌ها نـباشد. از ایـشان نقل شده است که بهترین امت پس از پیـامبر(ص) ابـوبکر و بـعد عمر است‌ (ص ۲۸۹‌، ۲۹۳)؛ یعنی همان اعتقاد اهل‌حدیث. مـحارب بـن دثار هم گفته است که بغض ابوبکر و عمر نفاق است (ص ۲۹۰). این مضمون روایـت پیـامبر(ص) درباره امام علی(ع) است کـه بـه تواتر نـقل‌ شـده‌ و در ایـن‌جا معکوس شده است. محمد حنفیه هـم گـفته بهترین امت ابوبکر و عمرند. وقتی درباره پدرش سؤال شده، گفته است: «رجل مـن المـسلمین» (ص ۲۹۱). روایت مفصلی هم عبدالله پسر‌ عـمر‌ درباره مرگ پدرش و جانشینی او آورده اسـت (ص ۲۹۴ ـ ۲۹۷).

در آغـاز جزء دوم کتاب، باز نقل‌ها از خـلافت ابـوبکر آغاز شده است. در نخستین عبارت، تعیین ابوبکر برای نماز‌ در‌ حیات‌ پیامبر(ص) به مـعنای تـعیین وی‌ برای‌ خلافت‌ دانسته شـده اسـت (ص ۳۰۱ و ۳۰۲). در ایـن باره نقل‌های مـتعددی از قـول اطرافیان وی، که از این جـهت هـمه در معرض‌ تهمتند‌، آمده‌ است. گاهی برای این که این تأیید جدی‌تر‌ شود‌، از قول امـام عـلی(ع)، که عدم بیعت وی با ابوبکر تـا زمـان رحلت حـضرت فـاطمه(س) مـسلم است، نقل‌هایی آمده‌ اسـت‌. ستایش‌های‌ معصوم‌گرایانه نسبت به ابوبکر و عمر نیز در این نقل‌ها فراوان‌ دیده می‌شود: «ابوبکر و عمر خـیر اهـل‌السماء و خیر اهل‌الارض و خیر الاولین و خیرالاخرین الا النـبیین و المـرسلین» (ص ۳۰۷).

در ادامـه فـصلی‌ در‌ خـلافت‌ عمر آمده و در آنـ‌جا نـیز ستایش‌ها غوغا می‌کند (ص ۳۱۱ به بعد‌). قسمت‌ بعد درباره خلافت عثمان است (ص ۳۱۹). در این‌جا نیز فضایل عثمان نـقل شـده و نـقلی بر این‌ که‌ اجماع‌ امت بر خـلافت عـثمان حـاصل شـده آمـده اسـت (ص ۳۲۰). درباره کسی هم‌ که‌ علی‌ را بر عثمان مقدم می‌داشته اعتراض شده است که بیعتی صحیح‌تر و محکم‌تر از بیعت‌ با‌ عثمان‌ نبوده است (ص ۳۲۱)؛ چرا که خلافت او با نظر و مـشورت شش نفر از اهل‌بدر‌ تأیید‌ شده است (ص ۳۲۲).

درباره درخواست خلع از خلافت از سوی مخالفان، نقل شده‌ است‌ که‌ لباس خلافت را خدا پوشانده و نمی‌شود آن را کَند (ص ۳۲۱، ۳۲۹). طبعا به دلیل‌ تردیدهایی‌ که شیعیان کوفی دربـاره خـلافت عثمان داشتند، اهل‌حدیث کوشش کرده‌اند تا برای عثمان‌، فضایل‌ بیشتری‌ روایت کنند و از آن مهم‌تر، برای توجیه شورش مردم، توجیهاتی دست و

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۵۸)


پا کنند. در این‌ توجیهات‌، قتل عثمان نخستین «فتنه» دانسته شده کـه آخـرین فتنه هم فتنه مسیح‌ است‌ (ص ۳۳۵‌).

تا این‌جا، عقیده اهل‌سنت درباره خلافتِ صحیح، جدی است، چیزی که در برخی از نقل‌ها‌ در‌ همین‌ کتاب، از آن با تعبیر «خـلافه النـبوه» یاد می‌کنند (ص ۲۸۴، ۳۳۴).(۱)

اهل‌حدیث‌ و ترتیب‌ تـفضیل خـلفا

گذشت که در مرام عثمانیه، که سلف اهل‌حدیثند، خلافت امام علی(ع) به رسمت شناخته‌ نمی‌شد‌. زمینه تاریخی آن، نقش امویان در شکل‌دهی مذهب عثمانیه بود که در‌ بـصره‌ و شـام استقرار داشت، در کوفه بـا آنـ‌ دشمنی‌ می‌شد‌ و مردم مدینه در مورد آن توقف می‌کردند‌. در‌ سایر بلاد، مانند شهرهای ایران نیز، بر اساس الحق لمن غلب، در تمام‌ دوره‌ اموی، همین مرام شایع بود‌.

شواهد‌ زیادی وجود‌ دارد‌ که‌ اهـل‌حدیث، در زمـینه اصل اعتقادی خود‌ درباره‌ خلافت، تأکید داشتند که تنها اعتقاد به صحت خلافت سه نفر نخست‌ کافی‌ است. این در حالی است که‌ شیعیان کوفی ـ که البته‌ بیشتر‌ آن‌ها نه امـامی بـودند و نه‌ زیـدی‌، و تنها از دید اهل‌حدیث عثمانی مذهب، به دلیل مقدم دانستن امام علی(ع) بر‌ عثمان‌، شیعه شناخته می‌شدند ـ در عـین‌ پذیرش‌ چهار‌ خلیفه در قرن‌ دوم‌، امام علی را از‌ نظر‌ رتبه مقدم بـر عـثمان مـی‌داشتند. اصحاب حدیث بصری که در اواخر قرن دوم اندکی‌ تعدیل‌ یافته بودند، چهار خلیفه را قبول‌ داشتند‌، اما اهل‌حدیث‌ بـغداد‌، ‌ ‌در‌ اوج دوره افـراط خود‌، تنها سه خلیفه را می‌پذیرفتند. این تقسیم بندی در کتاب مسائل الامامه که در قـرن‌ سـوم‌ تـألیف شده، چنین آمده است: اهل‌حدیث‌ کوفه‌ نظیر‌ وکیع‌ بن‌ جراح و فضل بن‌ دکین‌ چنین مـی‌پندارند که: «أن أفضل الناس بعد النبی(ص) ـ صلی الله علیه و آله ـ ابوبکر، ثم عمر، ثم‌ علی‌، ثـم‌ عثمان، یُقدِّمون علیا عـلی عـثمان و هذا تشیّع‌ أصحاب‌ الحدیث‌ من‌ الکوفیین‌ و یثبتون‌ امامه علیّ». در برابر این نگرش، اصحاب حدیث بصری بر این باورند که: «أفضل الامه بعد النبی(ص) ابوبکر ثم عمر ثم عثمان ثم علی، ثـم یسوون بین‌ بقیه الشوری». این در حالی است که مشایخ اهل‌حدیث در بغداد اساسا خلافت امام علی(ع) را قبول ندارند: «و أما مشایخ أصحاب الحدیث من البغدادیین، فإنهم لایثبتون إمامه علی، منهم

______________________________

۱ . ابن‌ابی‌عاصم‌، السنه‌، ص ۵۲۲٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۵۹)


ابـن مـعین و ابوخیثمه و أحمد بن حنبل کانوا یحذفون علیا من الامامه و یزعمون أن ولایته کانت فتنه!»(۱)

عنوانی که در کتاب السنه خلال در این باره آمده، «السنه فی‌ التفضیل‌» است؛ به این معنا که اعـتقاد صـحیح در باب تفضیل خلفا بر یکدیگر چیست. این‌جاست که شواهد فراوانی می‌یابیم که اهل‌حدیث نخست، که‌ سلف‌ جریان تسنن در دنیای اسلام‌ است‌، تا اوایل قرن دوم و حتی در بسیاری از موارد تا اواسـط آن، اعـتقادی به خلافت امام علی(ع) نداشته است.

در این بخش، نقل‌های فراوانی‌ آمده‌ که چندان نظم منطقی‌ ندارد‌؛ اما به هر حال، گویای نوعی نگرش اعتقادی اهل‌حدیث به مسئله تفضیل مـیان خـلفاست.

در نـخستین نقل، صالح بن احمد بـن حـنبل از پدرش دربـاره گروهی سؤال می‌کند که شیخین‌ را‌ بر دیگران تفضیل نمی‌دهند. احمد می‌گوید: «ما در باب تفضیل به سخن عبدالله بن عمر معتقدیم کـه مـی‌گفت: زمـانی که رسول خدا زنده بود، ما در [تفضیل[ مـعتقد بـودیم که‌ اول‌ ابوبکر دوم‌ عمر و سوم عثمان به ترتیب بر یکدیگر تفضیل دارند؛ اما در مورد شخص یا اشخاص بعد سـکوت‌ مـی‌کردیم» (ص ۳۷۱).

از نـقل بعدی روشن می‌شود که عقیده کوفی‌ها برخلاف‌ این‌ بوده‌، چـون به امام علی(ع) اعتقاد داشتند. دیگر آن که اهل‌مدینه هم اعتقادی به تفضیل نداشته‌اند و هیچ‌کس را ‌‌بر‌ دیگری تفضیل نـمی‌داده‌اند (ص ۳۷۱).

در بـاب تـفضیل، کسانی یافت می‌شدند که تنها درباره‌ ابوبکر‌ و عمر‌ اظهار نظر مـی‌کردند و سـاکت می‌شدند. احمد بن حنبل بر این باور بود که این نگرش‌، یک سنت تمام نیست، یـعنی بـاید نـام بعدی‌ها نیز افزوده شود (ص ۳۷۲). احمد‌ معتقد بود که اگر‌ کسی‌ پس از نام ایـن دو نـفر تـوقف کند از اهل‌السنه نیست (ص ۳۷۳). یحیی بن سعید قطان، از تابعین برجسته، به پیروی از سفیان الثوری، تـا نـام عـمر توقف می‌کرد. در این‌ باره به او اعتراض شد که مذهب مردم بصره چنین نیست (ص ۳۷۲ و ۳۷۳).(۲) سـفیان بـن عیینه

______________________________

۱٫ مسائل الامامه، ص ۶۵ و ۶۶٫ خواهیم دید که احمد بن حنبل، به اصلاح این مـوضع پرداخـت‌.

۲٫ در‌ نـقل دیگری آمده است که «کان سفیان یفضل علیا علی عثمان». (سیر اعلام النبلاء، ج ۷، ص ۲۷۳). و در نـقل دیـگری آمده است که سفیان به شعیب بن حرب گفت که می‌باید عثمان‌ و عـلی‌ را بـر افـرادی که پس از آنان هستند، مقدم بداری. (شرح اصول اعتقاد اهل‌السنه، ابوالقاسم هبه‌الله بن حسن اللالکائی، تـحقیق احـمد بن سعد بن حمدان الغامدی، الریاض، دارطیبه، ۱۹۹۴‌، ج ۱، ص ۱۷۱‌). این نشان می‌دهد که از یـک فـرد چـندین قول مختلف نقل می‌کنند که برخی از آنها ساختگی است.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۶۰)


نیز در اعتقادات خود، تنها نام ابـوبکر و عـمر را مـطرح می‌کرد‌ و بس‌.(۱) شافعی‌، که متهم به تشیع بود‌، ترتیب‌ تفضیل‌ را در قرن دوم، کـه هـنوز اهل‌حدیث اعتقادی به امام علی(ع) نداشتند، به ترتیب خلافت، از ابوبکر تا علی(ع) می‌دانست.(۲) بسیاری‌ از‌ کسانی‌ کـه از عـامه مسلمانان بودند و نه از وابستگان‌ به‌ نحله اهل‌حدیث، از همان قرن اول و دوم، امام علی(ع) را در شـمار سـه نفر دیگر می‌آوردند.

یک مانع عمده‌ بـر‌ سـر‌ راه تـفکر اهل‌حدیث، عقیده کوفیان بود که نه تـنها امـام‌ علی(ع) را می‌پذیرفتند، بلکه او را بر عثمان، و حتی شیعه‌ترها بر ابوبکر، مقدم می‌داشتند.(۳) به هـمین دلیـل، ابوبکر‌ خلال‌، در‌ ادامه عنوانی آورده اسـت کـه «الانکار عـلی مـن قـدم علیا علی‌ ابی‌بکر‌ و من بعده».(۴)

نـخستین نـقل از ابن حنبل است که می‌گوید: هر کس علی را بر ابوبکر‌ مقدم‌ بـدارد‌، بـر ابوبکر طعنه زده است؛ چنین است اگـر کسی او را بر‌ عمر‌ مـقدم‌ بـردارد. اگر کسی وی را بر عثمان مـقدم بـدارد، بر ابوبکر و عمر و اصحاب شورا‌ و مهاجر‌ و انصار‌ طعنه زده است (ص ۳۷۴). سفیان الثوری هم گـفته اسـت که اگر کسی علی را‌ بـر‌ ابـوبکر و عـمر مقدم بدارد، بـه دوازده هـزار نفر از صحابه جسارت کـرده اسـت‌ (ص ۳۷۵‌).

شاید‌ در برابر همین نگرش بوده است که در منابع حدیثی اهل‌حدیث، به طور

______________________________

۱ . شرح‌ اصـول‌ اعـتقاد اهل‌السنه، ج ۱، ص ۱۷۵٫

۲ . همان، ج ۸، ص ۱۴۵۰٫ در ص ۱۴۵۱ به مالک نیز چـنین نـسبتی داده‌ شـده‌ اسـت‌. مـتأسفانه در غالب این نسبت‌ها بـاید تردید کرد، زیرا اندکی قبل از آن در ص ۱۴۵۰‌ از‌ مالک نقل شده است که در تفضیل تنها باید ابوبکر و عـمر را‌ مـقدم‌ داشت‌ و درباره علی و عثمان ساکت بـود.

۳٫ شـیعیان کـوفی، کـه بـه طور عمده بـاید آنـ‌ها را غیر‌ از‌ شیعیان‌ زیدی یا امامی دانست، به واسطه سابقه‌ای که از حضور امام علی‌(ع) در‌ کوفه داشتند و نـزاع آن حـضرت را بـا عثمانیه دیده بودند، از اساس عثمان را قبول نـداشتند‌ و عـقاید‌ رایـج اهـل‌حدیث را در عـادل دانـستن همه صحابه نمی‌پذیرفتند. از آن جمله‌ باید‌ به ابواسحاق سبیعی و اعمش اشاره کرد. نوشته‌اند‌ که‌ سلام‌ بن ابی‌مطیع کتاب حدیثی ابوعوانه که درباره‌ صحابه‌ بود گرفت و احادیث اعمش را آتـش زد. او خطاب به ابوعوانه گفت: بدعت‌هایی‌ را‌ که از کوفه آورده‌ای به‌ ما‌ نشان ده‌. پس‌ از‌ آن، آن نوشته‌ها را در تنور‌ ریخت‌. خالد بن خداش می‌گوید: پرسیدم: در این کتاب چه احادیثی بود. گفت‌: یکی‌ آنها حـدیث عـلی(ع) بود که «أنا‌ قسیم الجنه و النار». (السنه‌، خلال‌، ص ۵۰۹ و ۵۱۰). ذهبی نیز می‌نویسد‌: «بلی‌ غالب علی الشامییین فیهم توقف عن امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه من یوم‌ صفین‌ … کما أن الکوفیین ـ الا من‌ شـاء‌ ربـک‌ ـ فیهم انحراف عن‌ عثمان‌ و موالاه لعلی، و سلفهم شیعته‌ و انصاره‌… ثم خلْق من شیعه العراق یحبون علی و عثمان، لکن یفضلون علیّا علی عثمان و لایـحبُّون‌ مـن‌ حارب علیا مع الاستغفار لهـم. فـهذا‌ تشیع‌ خفیف» (میزان‌ الاعتدال‌، ج۳، ص ۵۵۲‌).

۴ . لالکائی در این باره‌، چندین نقل قول آورده است که بسیاری از برجستگان اهل‌حدیث، هر دشنامی که توانسته‌اند، به‌ کسانی‌ که علی را بـر عـثمان مقدم‌ بدارد‌، داده‌اند‌. ر.ک: شـرح‌ اصـول‌ اعتقاد اهل‌السنه، ج ۸، ص ۱۴۵۲‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۶۱)


گسترده‌ این نقل را از امام علی(ع) آورده‌اند که خود فرموده است که ابوبکر و عمر بهترین امت‌ هستند‌.(۱)

احمد‌ بن حنبل هم گفته است که اگر‌ کسی‌ علی‌ را‌ بر‌ شـیخین‌ مـقدم بدارد مرد بدی است که ما با او آمیزش نخواهیم کرد (ص ۳۷۷). میمون بن مهران نیز درباره این که کسی علی را بر شیخین مقدم بدارد‌، سخت خشمگین شد و گفت: شیخین «رأس الاسلام و رأس الجـماعه» هـستند (ص ۳۷۹).

عنوان بـاب بعدی در کتاب خلال، «الانکار علی من قدم علیا علی عثمان» است. ابن حنبل، صاحب این اعتقاد‌ را‌ نـیز فردی بد وصف کرده است (ص ۳۷۸). کسی از احمد بن حنبل می‌پرسد: «اگـر کـسی عـلی را بر عثمان مقدم بدارد، مبتدع است؟» احمد می‌گوید: «گویی سزاوار آن هست که‌ بدعت‌ گذار باشد؛ چرا که اصـحاب ‌ ‌پیـامبر(ص) عثمان را مقدم داشتند» (ص ۳۸۰).

خلال، به نقل دلایل تقدیم عثمان بر امام علی(ع) پرداخـته اسـت و در‌ ایـن‌ زمینه، جملاتی از ابن‌مسعود و عبدالله‌ بن‌ عمر آورده است. این نقل از عبدالله بن عمر، که بدون شـک کذب محض است، فراوان مورد استناد قرار گرفته است: «ما در حیات‌ پیامبر‌(ص) تـرتیب تفضیل را چنین‌ می‌دانستیم‌: ابـوبکر، عـمر، عثمان؛ و بعد ساکت می‌شدیم و کسی را بر کسی تفضیل نمی‌دادیم» (ص ۳۸۴، ۳۹۶، ۳۹۸ و ۳۹۹).(۲)

یزید بن هارون می‌گفت: برای ما فرقی نمی‌کند که علی را بر عثمان مقدم‌ بداریم‌ یا به عکس. ابن حنبل در این باره مـی‌گوید: نمی‌دانم یزید بن هارون براین عقیده هست یا نه؛ اما «عامه اهل‌واسط یتشیعون» (ص ۳۹۴)؛ یعنی علی را بر عثمان ترجیح می‌دهند‌.

در‌ نقلی دیگر‌ از احمد آمده است: «اهل‌الکوفه کلهم یُفَضِّلون [علیّا علی عثمان رضـی الله عـنه و علی جمیع الصحابه]» (ص ۳۹۵‌). همو می‌گفت: اگر در میان اهل‌کوفه سنی پیدا کنی، کاملاً مشخص‌ است‌: «کان‌ یفوق الناس» (ص ۳۹۵)؛ چون همه کوفی‌ها علی را بر عثمان، و حتی سایر صحابه، مقدم می‌دارند و یک مـورد ‌‌خـلاف‌ کاملا سرشناس است. در نقلی دیگر به جای تعبیر کوفی سنی، از کوفی‌ عاقل‌ دیندار‌ یاد شده که «قد فاق الناس» و به نظر احمد از اصحاب قرآن است (ص ۳۹۶). به‌ این ترتیب، در نـگاه احـمد حنبل،

______________________________

۱ . السنه، عبدالله بن احمد بن حنبل، ج ۲، صص‌ ۵۷۴ ـ ۵۸۹

۲ . شرح اصول‌ اعتقاد‌ اهل‌السنه، ج ۸، ص ۱۴۴۶٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۶۲)


سنی واقعی کسی است که به هیچ روی علی را بر خلفا، و حتی عثمان، ترجیح ندهد.

اصل در تسنن، انـکار خـلافت امـام علی(ع) بود. ابوبکر خلال بـابی در ایـن‌ عـنوان آورده و نقل‌های فراوانی را ارائه کرده است. از ابن عمر نقل شده که می‌گفت: «در زمان حیات پیامبر(ص) ما ابوبکر و عمر و عثمان را به ترتیب یاد مـی‌کردیم و پس از آنـ‌ سـاکت‌ می‌شدیم» (ص ۳۹۶). این حدیث، که اهل‌حدیث آن را مسلم می‌دانستند، مـبنای اعـتقاد صحیح آنان به عنوان یک سنی بوده که مکرر به آن استناد می‌کنند. خود احمد حنبل می‌گفت: «نحن‌ نقول‌ ابـوبکر و عـمر و عـثمان و نسکت علی حدیث ابن عمر» (ص ۳۹۷).

احمد بن حنبل، برخلاف سـایر اهل‌حدیث، در کنار نام سه خلیفه نخست، نام امام علی(ع) را نیز می‌افزود؛ گرچه تصریح‌ می‌کرد‌ که اگر کسی سـه خـلیفه را نـیز بپذیرد، اشکالی در اعتقاد سنی او نیست. وقتی از وی درباره «تفضیل» پرسیدند، گفت: «سـنت آن اسـت که ابوبکر، عمر، عثمان و علی‌ را‌ از‌ خلفا بر دیگران تفضیل دهیم‌» (ص ۳۷۲‌).

در‌ نقلی دیگر آمده است که کـسی از وی دربـاره ایـن اعتقاد پرسید که ترتیب ابوبکر، عمر، علی و عثمان درست است یا‌ نـه‌. گـفت‌: از ایـن رأی خشنود نیستم. سائل پرسید: می‌گویند‌ اگر‌ فردی چنین اعتقادی داشته باشد «مبتدع» است. احـمد گـفت: ایـن بدعت تندی نیست. سائل پرسید اگر کسی بگوید: ابوبکر‌، عمر‌ و علی‌؛ و ساکت شود. احـمد گـفت: از این سخن خشنود نیستم. سائل‌ پرسید: معتقد به آن مبتدع است؟ گفت از نسبت دادن این سـخن نـیز خـشنود نیستم. احمد ادامه داد: برخی‌ از‌ اصحاب‌ پیامبر(ص) عثمان را مقدم می‌داشتند. ابن مسعود درباره عثمان مـی‌گفت: «خـیر‌ من‌ بقی». [وی این سخن را در وقتی که تازه خبر بیعت باعثمان به کوفه رسـیده ابـراز‌ کـرده‌ است‌ (ص ۳۹۱)]. عایشه هم می‌گفت: «اصبح عثمان خیر من علی» (ص ۳۷۸ و ۳۷۹). آگاهیم‌ که‌ از‌ هر دوی این‌ها، چه انـدازه بـدگویی از عثمان نقل شده است؛ گرچه عایشه بعد‌ از‌ قتل‌ عثمان، از گفته‌هایش پشیمان شـد.

ایـن نـقل نشان می‌دهد که احمد چندان درباره ترتیب‌ پس‌ از شیخین سخت‌گیر نبوده است. البته نقل‌هایی بـرخلاف آن نـیز هـست که به‌ آن‌ اشاره‌ خواهیم کرد. در عین حال خواهیم دید که احـمد کـوشش می‌کند به هر نحو‌ شده‌، نام علی را بر فهرست خلفا بیفزاید و سنی واقعی را کسی بداند کـه‌ بـه‌ این‌ چهار نفر به ترتیب تفضیل اعتقاد دارد. شگفت آن که احمد، با ایـن حـال، حذف‌ نام‌ علی(ع) را نیز بدون اشکال دانـسته اسـت. هـارون الدیک

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۶۳)


می‌گوید: از احمد‌ شنیدم‌ که‌ می‌گفت: تـرتیب ابـوبکر، عمر، عثمان «سنت» است. و اگر کسی بگوید: ابوبکر، عمر، علی و عثمان، این‌ «رافـضی‌» (یـا‌ گفت:) مبتدع است (ص ۳۸۱).

احمد بـن حـنبل در روزگاری کـه هـنوز نـفوذ‌ چندانی‌ نداشت، همان عقیده پیشین اهـل‌حدیث را تـرویج می‌کرد که اعتقاد به سه خلیفه کافی است و حتی‌ تا‌ به آخـر نـیز معتقد بود که اگر کسی هـمین عقیده را داشته‌ باشد‌ کـافی اسـت، اما اشکالی ندارد که نـام‌ امـام‌ علی‌(ع) را نیز بر آن بیفزاییم. به همین‌ دلیل‌ گاه اقوالی به ظاهر مخالف یـک دیـگر از او نقل شده است. مثلاً‌ یـحیی‌ بـن مـعین هنوز نام هـمان‌ سـه‌ نفر را‌ کافی‌ می‌دانست‌ و گـویا چـندان اعتقادی به افزودن نام‌ امام‌ نداشت. شخصی به او گفت از احمد شنیده است که اگـر کـسی‌ بگوید‌: ابوبکر، عمر عثمان و علی، مـن آنـ‌ را اعتقاد نـادرست نـمی‌دانم‌. یـحیی‌ گفت: من در خلوت احـمد‌ را‌ دیدم و در این باره از وی پرسش کردم، او گفت: «اقول ابوبکر و عمر‌ و عثمان‌ لا اقول علی» (ص ۳۹۷).(۱) خلاّل‌ بلافاصله‌ پسـ‌ از ایـن نقل‌ آورده‌ است که یحیی بـن‌ مـعین‌ مـی‌گفت: «أنـا اقـول ابوبکر، ثم عـمر، ثـم عثمان» (ص ۳۹۸، ۴۰۴). شگفت آن که در‌ کتاب‌ دیگری از یحیی بن معین نقل‌ شده‌ است که‌ می‌گفت‌ «خیر‌ الامه بـعد نـبیها ابـوبکر‌ ثم عمر ثم عثمان ثم علی. هـذا قـولنا و مـذهبنا». راوی تـأکید کـرده اسـت که بارها‌ این‌ مطلب را از وی شنیده است‌.(۲)

سلیمان‌ بن‌ حرب‌ می‌گفت‌: وقتی رسول خدا‌(ص) رحلت‌ کرد، افضل مردم ابوبکر بود، بعد عمر و سپس عثمان؛ بنابراین ما هم پس از نـام این‌ سه‌ نفر‌، سکوت می‌کنیم (ص ۴۰۲). یزید بن زریع نیز‌ می‌گفت‌: «خیر‌ هذه‌ الامه‌ بعد‌ رسول الله(ص) ابوبکر، ثم عمر، ثم عثمان، ثم نقف» (ص ۴۰۳). موسی بن اسماعیل تنبوذکی نیز می‌گفت: ما هـمین ـ یـعنی ترتیب سه نفری خلفا ـ را یاد گرفته‌ایم و گوشت‌ و پوستمان بر اساس آن رشد کرده و مردمان گذشته را هم بر این اعتقاد دیدیم: «تقدیم ابی‌بکر و عمر و عثمان، ثم السکوت» (ص ۴۰۳). بِشر بن حارث دربـاره تـفضیل می‌گفت: «ابوبکر، عمر و عثمان‌» (ص ۴۰۳‌). ایوب سختیانی گوید: داخل مدینه شدم در حالی که مردم اطراف قاسم بن محمد و دیگران اجتماع کرده بودند. من نـدیدم احـدی در این اختلاف داشته باشد کـه

______________________________

۱ . بـا این‌ حال‌ از یحیی نقل شده است که گفت: اگر کسی بگوید ابوبکر و عمر، اشکالی ندارد. اگر بگوید ابوبکر و عمر و عثمان، باز هم اشکالی نـدارد‌. امـا‌ بهتر آن است که بـگوید‌ ابـوبکر‌، عمر، عثمان و علی (شرح اصول اعتقاد اهل‌السنه، ج ۸، ص ۱۴۷۶).

۲ . شعار اصحاب الحدیث، تحقیق صبحی السامرائی (کویت، دارالخلفاء للکتاب الاسلامی، ۱۴۰۴)، ص ۳۵٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۶۴)


ابوبکر عمر و عثمان بر‌ همه‌ مقدمند (ص ۴۰۳). قتیبه بن‌ سعید‌ (م ۲۴۰)، یکی از ائمه اهل‌حدیث، در اعـتقادیه کـوتاه خود می‌نویسد: «و افضل هذه الامه بعد نبیها ابوبکر، ثم عمر، ثم عثمان و الکف عن مساوی اصحاب محمد…»(۱) با توجه به تاریخ درگذشت‌ وی‌، می‌توان حدس زد که او سخن احمد بن حـنبل را نـیز نپذیرفته و هـنوز مشی قدیم اصحاب حدیث را داشته است.

احمد بن حنبل و عقیده تربیع

در این‌جا باید به نقش‌ احمد‌ بـن حنبل‌ در مسئله «تربیع» بپردازیم. پیش از آن لازم است این نکته را درباره احمد یـادآور شـویم کـه‌ وی نقش مهمی در شکل‌دهی به مذهب تسنن دارد؛ دلیل آن‌ نیز‌ نفوذ‌ فوق‌العاده او در میان اهل‌حدیث است. وی در برابر مأمون و مـسئله ‌ ‌قـرآن سخت مقاومت کرده و حاضر به ‌‌پذیرش‌ اصرار خلیفه معتزلی درباره اعتراف به خـلق قـرآن نـشد. از این‌رو، پس از‌ وی‌، جایگاه‌ مهمی نزد متوکل یافت.

در دوره متوکل، اهل‌حدیث حمایت شدند و احمد به عنوان رئیـس آنان‌، از نفوذ چشم‌گیری برخوردار شد. گرچه احمد از قرن پنجم و ششم به بعد‌، بـه عنوان یک فقیه‌ شـناخته‌ شـده و حنبلی منتسب به اوست، اما پیش از آن، در قرن سوم تا پنجم، وی به عنوان یک رهبر اعتقادی شناخته می‌شد و حنابله، در مسائل مختلف اعتقادی سخت به وی معتقد‌ بودند. در بیشتر کتاب‌های السنه، که در قرن سـوم و بعد از آن نگاشته شده‌اند، در بیشتر ابواب، به سخنان احمد استناد می‌شود و سخنان وی فصل‌الخطاب مباحث اختلافی است. فهرستی از دیدگاه‌های‌ وی‌ را که در آثار مختلف، از جمله السنه، اثر فرزندش بوده، در کتابی جمع‌آوری شده که بـخشی از آن نـیز به خلافت اختصاص دارد.(۲)

خلاّل، در جای جای این کتاب‌، از‌ قول خود یا دیگران، به لزوم پیروی از احمد در مسائل اعتقادی پرداخته است و بر آن تأکید دارد. در رساله‌ای که در رد بر یکی از علمای ترمذ در‌ این‌ کتاب آمـده ـ و در واقـع در رد بر اوست که حدیث جلوس پیامبر را بر عرش الهی و در کنار خدا نشسته انکار کرده ـ چندین بار تکیه شده است که: «أعاذنا‌ الله‌ و ایاکم‌ من مضلات الفتن و سلمنا و ایّاکم‌ مـن‌ الاهـواء‌ المضلّه بمنّه و قدرته و ثبتنا و ایّاکما علی

______________________________

۱ . همان، ص ۳۱٫

۲ . عبدالاله بن سلمان الاحمدی، المسائل و الرسائل المرویه عن الامام احمدبن حنبل فی العقیده‌ (دو‌ جلد‌، ریاض، دارطیبه، ۱۴۱۲)، ج ۱، ص ۳۶۸ به بعد.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۶۵)


السنّه و الجماعه‌ و اتباع‌ الشـیخ ابـی‌عبدالله رحـمه الله علیه و رضوانه» (ص ۲۲۷). لزوم پیروی از احمد بـن حـنبل، بـلافاصله پس از لزوم ثبات بر‌ مذهب‌ سنت‌ و جماعت آمده است. چند صفحه بعد از قول علی بن‌ داود قنطری می‌گوید: «اما بعد، فعلیکم بالتمسک بهدی ابـی‌عبدالله احـمد بـن محمد بن حنبل رضی الله عنه فانه‌ امام‌ المـتقین‌ لمـن بعده» (ص ۲۳۴). در انتهای همین رساله باز آمده است: «أسأل‌ الله‌ أن یمن علینا و علیکم بلزوم السنه و الاقتداء بالسلف الصالح بأبی‌عبدالله رضـی الله عـنه فـانه اوضح الامور‌ المحدثات‌ ما‌ هو کفایه لمن اقتدی به» (ص ۲۳۶).

مـانند همین جملات در موارد دیگر‌ هم‌ تکرار‌ شده است (ص ۲۴۳). در انتهای بحث از حدیث جلوس، که در ذیل آیه «عسی‌ أن‌ یـبعثک‌ ربـک مـقاما محمودا» آمده، ابوالفضل عباس الدوری می‌گوید: «و نحن نقول فی هذه الاحادیث مـا‌ قـاله‌ احمد بن حنبل متّبعین له و لآثاره فی ذلک» (ص ۲۵۸).

این تأکیدات نشان می‌دهد‌ که‌ احمد‌ بن حنبل تا چـه انـدازه بـر شکل‌گیری عقاید اهل‌حدیث تأثیر داشته است. شگفت آن‌ که‌ محمد بن جـریر طـبری هـم، که احمد را فقیه نمی‌دانست در جای جای‌ رساله‌ صریح‌ السنه، که رساله اعتقادیه اوست، بـه کـلمات احـمد بن حنبل استناد کرده و در مواردی، پس‌ از‌ نقل سخن ابن حنبل، می‌گوید: همین سخن مـا را کـفایت می‌کند. در‌ عین‌ حال‌ او حدیث جلوس پیامبر را نمی‌پذیرفت؛ لذا حنابله افراطی بغداد سخت به او حـمله کـردند‌.(۱)

بـخش‌ مهمی‌ از این تأثیر، مربوط به تعدیل دیدگاه اهل‌حدیث درباره امام علی(ع) است‌. اهل‌حدیث‌ کـه ادامـه همان جریان عثمانیه هستند سخت با امام علی دشمنی داشتند. آنان نه تـنها او‌ را‌ خـلیفه نـمی‌دانستند بلکه به هیچ روی مزیتی هم برای آن حضرت در‌ قیاس‌ با سایر صحابه نمی‌شناختند؛ و چنان که ابـن‌ قـتیبه‌ می‌نویسد‌، اهل‌حدیث، از روی کینه‌توزی نسبت به روافض‌، صریح‌ترین‌ فضایل او، همچون حدیث غدیر و مـنزلت، را نـیز انـکار می‌کردند.(۲)

______________________________

۱ . ر.ک: مقالات تاریخی، دفتر‌ دوم‌، مقاله «اهل‌حدیث و کتاب صریح السنه‌ طبری‌»، ص ۲۳۹٫

۲ . الاختلاف‌ فی‌ اللفظ‌، صـص ۴۷ ـ ۴۹ (تـحقیق مـحمد زاهد‌ کوثری‌). این متن مفصل و بسیار جالب است که ما ترجمه آن را در‌ کـتاب‌ «جـغرافیای تاریخی و انسانی شیعه» صص ۱۲۱‌ ـ ۱۲۲ آورده‌ایم. ابن حبان‌، رجال‌ شناس معروف قرن چهارم می‌نویسد‌: من‌ یاد نـدارم کـه دیده باشم مالک بن انس یا زهری چیزی از مناقب‌ امام‌ علی(ع) روایـت کـرده باشند. نک‌ : المجروحین‌، ج ۱، ص ۲۵۸‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۶۶)


احمد بن حنبل‌، شـکننده‌ ایـن جـو بود و در‌ میان‌ روایاتی که در مسند یا آثـار دیـگر خود آورده، روایات فراوانی هم درباره فضائل‌ امام‌ علی(ع) نقل کرده است. وی در‌ کتاب‌ فـضائل الصـحابه‌(۱) خود‌، که‌ در دو مجلد درباره‌ فـضایل و اخـبار صحابه بـه چـاپ رسـیده، به ترتیب از ابوبکر آغاز کرده (صـص ۶۵ ـ ۲۴۳‌)، پسـ‌ از آن درباره عمر (صص ۲۴۴‌ ـ ۵۰۲‌)، سپس‌ از‌ عثمان‌ (صص ۵۰۳ ـ ۵۲۷‌) و آن‌گاه‌ از فضایل امیرالمؤمنین (صص ۵۲۸ ـ ۷۲۷) سخن گـفته اسـت. پس از آن نیز تا ص ۹۹۰ فضایل‌ شماری‌ دیگر‌ از اصـحاب آمده است.

اختصاص یـافتن نـزدیک‌ به‌ دویست‌ صفحه‌(۲) به‌ فـضایل‌ امـام علی(ع) در این کتاب، که همه روایات آن به نقل از احمد بن حنبل است، نـشان مـی‌دهد که وی تا چه اندازه، در بـرابر اهـل‌حدیث عـثمانی‌ مذهب جوشکنی کـرده اسـت. در این دویست صحفه، بـسیاری از نـکات زندگی آن حضرت و نیز فضایل ایشان، از جمله حدیث غدیر (ص ۵۶۹)، منزلت، سُدُّوا الابواب (ص ۵۸۲)، ثقلین، نزول آیـه تـطهیر‌ در‌ حق اهل‌بیت (ص ۵۸۸)، اولین مسلمان (ص ۵۹۰)، اخوت (ص ۵۹۸) و بـیشتر فـضایل و مناقب امـام آمـده اسـت. حتی گاه در نقل‌های احـمد، فضایلی برای امیرمؤمنان نقل می‌شود که شگفت‌آور است.(۳)

نقل مناقب‌ امام‌ علی(ع) در میان اهل‌حدیث، بـه مـرور رو به گسترش نهاد. نگاهی به کـتاب السـنه ابـن‌ابی‌عاصم، دامـنه نـقل فضایل امام را در مـیان آثـار‌ اهل‌حدیث‌ نشان می‌دهد. بسیاری از فضایل‌ مهم‌ امام علی(ع) در این کتاب آمده که از آن جمله حدیث غدیر اسـت. لالکـائی نـیز فصلی خاص را به نقل فضائل امام عـلی(ع) اخـتصاص‌ دادهـ‌،(۴) کـه از آن جـمله‌ ایـن‌ حدیث است که جابر بن عبدالله گفت: «ما کنا نعرف منافقینا معشر الانصار الا ببغضهم علی».(۵)

تاکنون دیدیم که اهل‌حدیث اصرار بر آن دارند که اعتقاد به سه خـلیفه در‌ مجموع‌ عقاید یک سنی واقعی، کافی است. کار احمد بن حنبل این بود که رابعیت خلافت امام

______________________________

۱ . تصحیح وصی‌الله بن محمدعباس، مکه، جامعه ام القری، ۱۴۰۳٫

۲ . از صفحه ۶۰۹ به بعد‌ روایات‌ فضائل امـام‌ عـلی(ع) است که ابوبکر بن مالک از شیوخ خود، غیر از عبدالله بن احمد بن حنبل روایت‌ کرده است.

۳ . برای نمونه به این حدیث توجه کنید که عبدالله‌ بن‌ احمد‌، از پدرش روایت کـرده اسـت: حدثنی ابی، حدثنا سفیان عن ابی موسی و هو اسرائیل عن الحسن عن ‌‌علی‌ ـ رضی الله عنه ـ قال: فینا ـ والله ـ نزلت «و نزعنا ما فی صدورهم مـن غـل‌ اخوانا‌ علی‌ سرر متقابلین». (السـنه، عـبدالله بن احمد، ج ۲، ص ۵۷۳).

۴ . شرح اصول اعتقاد اهل‌السنه، ج ۸، صص ۱۴۵۵ ـ ۱۴۶۸٫

۵ . همان‌، ص ۱۴۶۲٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۶۷)


علی(ع) را بدون اشکال معرفی کرد.

عبدالله بن احمد بن حنبل می‌گوید‌: از پدرم شنیدم که‌ در‌ مسئله تفضیل مـی‌گفت: «ابـوبکر، عمر و عثمان.» بعد افـزود: «و لانـُعیب من ربّع بعلیّ لقرابته و صهره و اسلامه القدیم و عدله؛ نسبت به کسی که علی را چهارمین خلیفه بداند، به دلیل قرابت آن حضرت‌ با رسول خدا(ص)، دامادی او اسلام قدیم و عدلش، عیب‌گیری نمی‌کنیم» (ص ۴۰۴).(۱)

افـراد مـختلفی از احمد نقل کرده‌اند که درباره تفضیل می‌گفت: ابوبکر، عمر و عثمان؛ اگر کسی علی را اضافه کند، اشکالی‌ ندارد‌ (ص ۴۰۶). و در نقل دیگری می‌گفت: «ارجو أن لایکون به بأس؛ امیدوارم اشکالی نداشته باشد» (ص ۴۰۶). و در نقل دیـگری احـمد تأکید مـی‌کند که هر دو گفته درست است؛ یعنی این که‌ بگویید‌: ابوبکر عمر و عثمان و سکوت کنید؛ و یا این کـه علی را هم بر آن بیفزایید. تنها کسی برخطاست که نام علی را مـقدم بـر عـثمان یاد کند (ص ۴۰۷).

به نظر‌ می‌رسد‌ که احمد مراعات اهل‌حدیث پیش از خود را می‌کرد و ترس آن داشت که اصرارش بـر ‌ ‌عـقیده تربیع، کسانی را به شورش بر ضد وی وادارد. این نکته از آن‌جا‌ به‌ دست‌ می‌آید کـه در بـرخی نـقل‌ها‌، می‌کوشید‌ تا‌ فضایل امیرالمؤمنین را به طور جدی عنوان کند. در نقلی آمده است که کسی از احـمد پرسید: اگر کسی بگوید «ابوبکر‌، عمر‌، عثمان‌ و علی» به نظر تو سنی نیست؟ احـمد گفت: سنی‌ است‌؛ چـرا کـه درباره علی(ع) فضایلی نقل شده که از شنیدن آن گویی پوست بدن کنده می‌شود، مانند حدیث «انت‌ منی‌ بمنزله‌ هارون من موسی» (ص ۴۰۷).

هارون بن سفیان می‌گوید: به احمد‌ گفتم: «اگر کسی بگوید: ابـوبکر و عمر و عثمان، درست است؟» گفت: «این گفته عبدالله بن عمر است و می‌پذیرم». گفتم: «اگر‌ بگوید‌: ابوبکر‌ و عمر و عثمان و علی، چطور؟» گفت: «صاحب سنه». گفتم: «اگر کسی بگوید: ابوبکر‌ و عمر؟» گفت‌: «این سخن سفیان الثـوری و شـعبه و مالک بن انس است». گفتم: «اگر کسی بگوید: ابوبکر، عمر و علی؟» گفت‌: «این‌ سخن‌ تندی است؛ هذا الان شدید» (ص ۴۰۸).

واهمه احمد بن حنبل از سنیان‌ عثمانی‌ مذهب‌ از نقل بعدی به دست می‌آید. از احـمد

______________________________

۱ . عـبدالله بن احمد، السنه، ج ۲، ص ۵۹۰، ۵۷۳‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۶۸)


در‌ شهر‌ حمص، که به تسنن عثمانی شهرت دارد، در این باره سؤال شد و او اعتقاد‌ صحیح‌ را تنها اعتقاد به سه نفر نخست دانست. وقتی از یحیی بن معین‌ در‌ این‌ بـاره پرسـیدند، گفت: «صدق ابوعبدالله، هو مذهبی» (ص ۴۰۸). این در حالی است که وی‌ اعتقاد‌ صریح خود را در موارد دیگر بیان کرده بود. از جمله حامد بن‌ یحیی‌ بلخی‌ می‌گفت: «کان احمد بن حنبل یـذهب فـی التـفضیل: ابوبکر و عمر و عثمان و علی» (ص ۴۰۹).

بـا وجـود‌ ایـن‌ صراحت، ابوبکر خلاّل، بلافاصله پس از این نقل، نکات جالبی را بیان‌ کرده‌ است‌. وی می‌گوید: آنچه از احمد درباره تفضیل مشهور بود، اعتقاد به «ابـوبکر، عـمر و عـثمان» بود‌. اما‌ وی‌ به عاصم و ابوعبید می‌گفت: «لسـت ادفـع قولکم فی التربیع بعلی؛ سخن شما‌ را‌ درباره تربیع علی(ع) رد نمی‌کنم». [گویی عقیده تربیع از این دو نفر بوده است.]

بعد از‌ آنـ‌ بـرخی از بـزرگان از رؤسا، که معاصر وی بودند، از قول او‌ نقل‌ کردند که گفته اسـت: اگر کسی به‌ علی‌ هم‌ معتقد باشد، سنی است. احمدبن ابی الحواری‌ هم‌ از او نقل کرده است که او بـه عـلی(ع) نـیز اعتقاد داشته است‌. خلاّل‌ می‌افزاید: «عقیده من آن است‌ که‌ وی به‌ خـاطر‌ آنـ‌ که در زمان خود، امام همه‌ مردم‌ بوده، نخواسته است مردم شام را، که درباره عثمان غلو مـی‌کردند، مـثل‌ مـردم‌ کوفه، که درباره علی غلو می‌کردند‌، از خود برنجاند. درست‌ مانند‌ سفیان الثـوری کـه وقـتی به‌ یمن‌ درآمد، اول پرسید مردم روی چه چیزهایی حساسیت دارند؟ گفتند: نبیذ و علی. وی در‌ این‌ باره چـیزی نـگفت تـا از‌ یمن‌ خارج‌ شد. چرا که‌ علما‌ در این باره رعایت‌ مصلحت‌ عامه مردم را دارند» (ص ۴۱۰).

نـقل دیـگری که باز نزاع مخالفان احمد را با‌ وی‌ و پاسخ مبهم احمد را نشان می‌دهد‌ چـنین‌ اسـت: ابـوحاتم‌ رازی‌ گوید‌: از احمد بن ابی‌الحواری‌ شنیدم که می‌گفت: احمد بن حنبل بر ما وارد شـد (گـویا در همان شهر حمص‌)؛ من‌ نزد او آمدم و عقیده‌اش را درباره‌ تفضیل‌ پرسیدم‌. اصحاب‌ وی‌ بـر مـن فـریاد‌ زدند‌: «او را رها کن، او از اهل‌سنت است، چه می‌خواهی؟» گفتم: «عقیده‌ات درباره تفضیل چیست؟» گفت: «بر اساس‌ حدیث‌ سـُفَیْنه‌ در مـسئله تفضیل و خلافت» (ص ۴۰۹). حدیث سفینه‌ همان‌ حدیثی‌ است‌ که‌ مدت‌ خلافت پس از رسول خـدا(ص) را سـی سـال دانسته که سپس به ملوکیت تبدیل می‌شود.

احمد بن حنبل نوعی ایهام دیگر را نیز در پذیـرش امـام عـلی‌(ع) در دایره عقاید

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۶۹)


اهل‌سنت به کار برد تا چندان مورد اتهام نباشد. او مـیان اعـتقاد به «تفضیل» با اعتقاد به مشروعیت «خلافت» تفاوت می‌گذارد. در نقلی، درباره تفضیل، نام سه‌ خلیفه‌ نـخست آورده شـده، اما درباره خلافت از چهار خلیفه یاد می‌شود.(۱) مبنای استدلال احمد در تفضیل، سـخن مـنسوب به عبدالله بن عمر و در امر خلافت، حـدیث سـُفَینه اسـت (ص ۴۱۲‌).(۲)

بر‌ اساس این حدیث منسوب به پیـامبر(ص) کـه در آن آمده است: «الخلافه ثلاثون عاما»، خلافت چهار خلیفه جمعا سی سال می‌شود و طـبعا بـاید‌ خلافت‌ علی(ع) نیز مشروع دانـسته شـود‌. وی‌ در نـقل دیـگری مـستند مشروعیت خلافت امام علی(ع)، که جـزء عـقاید اهل‌سنت نیز هست ـ یعنی یک سنی واقعی باید به آن معتقد باشد ـ حـدیث‌ سـُفینه‌ می‌داند. در ادامه این‌ نقل‌ از احمد نـقل شده است که: «عـلی ـ رحـمه الله ـ امام عادل» (ص ۴۱۲). احمد مجبور بـود بـا استدلال، این سخن خود را به اهل‌حدیث که در حال تعدیل شدن از مرام‌ عثمانی‌ بـه تـسنن بودند، بقبولاند.

آنچه مسلم اسـت ایـن کـه ابن حنبل مـمکن اسـت به خاطر مراعات شـامیان، در آن نـواحی چندان اصرار بر عقیده تربیع نکرده باشد، اما در مجموع‌، برای‌ جا انداختن‌ موقعیت امـام عـلی(ع) در میان اهل‌حدیث بسیار کوشیده است و عـقیده تـربیع را هم کـه مـمکن اسـت برخی‌ از اهل‌حدیث متشیع مـطرح کرده‌اند، او در میان سنیان تثبیت کرده‌ است‌.

تفاوت‌ میان «تفضیل» و «خلافت» در کلمات دیگری هم از احمد نـقل شـده است: «اقول ابوبکر و عمر و عثمان فـی ‌‌التـقدیم‌ و فـی الخـلافه عـلیّ عندنا من الخـلفاء» (ص ۴۱۳). در واقـع، عثمانی‌ها، که تربیت یافته‌ دوره‌ اموی‌ بودند، از اساس خلافت امام علی(ع) را مشروع نمی‌دانستند. احمد در نقلی بـرای اثـبات مـشروعیت‌ خلافت امام علی(ع) می‌گوید: اصحاب رسول خـدا(ص) راضـی بـه خـلافت عـلی بـودند، بر‌ او اجتماع کردند و علی‌ در‌ حضور برخی از آن‌ها اقامه حدود می‌کرد و آنان مخالفت نمی‌کردند، او را خلیفه می‌شمردند و او خطبه می‌خواند و غنایم را تقسیم می‌کرد، درحالی که او را انکار نمی‌کردند.

حنبل، برادر زاده احـمد‌، می‌گوید: به احمد گفتم: «خلافت علی ثابت است؟» احمد

______________________________

۱ . شرح اصول اعتقاد اهل‌السنه، ج ۸، ص ۱۴۵۳٫

۲ . عبدالله بن احمد، السنه، ج ۲، ص ۵۹۰٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۷۰)


گفت: «سبحان الله! آیا علی در اقامه حدود و اخذ زکات و تقسیم آن، بدون‌ آن‌ که صاحب حـق بـاشد، عمل می‌کرد؟ از این نسبت به خدا پناه می‌برم. او خلیفه‌ای بود که اصحاب به او رضایت دادند؛ همراهش جنگیدند؛ حج گزاردند، امیرالمؤمنینش نامیدند، بدون آن که‌ با‌ او مخالفت کنند. ما پیرو آنانیم و در ایـن پیـروی، در انتظار مثوبت الهی هستیم».

پس از آن، حنبل عقیده احمد را درباره ترتیب تفضیل میان چهار نفر شرح می‌دهد‌ و می‌افزاید‌: علی پس از آن‌ها امام عادل است و امامت او ثـابت و احـکامش نافذ است و سزاوارترین مردم بـه خـلافت است و این‌ها ـ یعنی چهار تن ـ امامان هدایتند (ص ۴۱۳).

نقل‌های بعدی خلاّل، درباره‌ شماری‌ از‌ احکام امام علی(ع) و تقسیم غنایم‌ و اعانات‌ است‌ که به هدف نشان دادن اسـتقرار امـامت توسط آن امام، ارائه شده اسـت. در واقـع، دلیل اصلی امامت از دید احمد‌ و اهل‌حدیث‌، پذیرش‌ صحابه است که او را با ندای یا‌ امیرالمؤمنین‌ خطاب می‌کردند (ص ۴۱۴). احمد می‌گوید: عمار و ابن مسعود او را امیرالمؤمنین می‌دانستند (ص ۴۱۵). گفتنی است که ابن مسعود خلافت‌ امـام‌ عـلی‌(ع) را درک نکرد.

خلاّل پس از این، روایت مفصلی را‌ از محمد بن حنفیه، که گزارش چگونگی به خلافت رسیدن امام علی(ع) و حمایت مردم است، آورده است. در‌ این‌ نقل‌ها‌، از بیعت مهاجرین و انصار با امام یاد شده اسـت. (ص ۴۱۵ ـ ۴۱۷‌).

خـلاّل‌ برای تـأیید صحت و مشروعیت خلافت آن حضرت، نقل‌های دیگری را هم که گاه مورد استناد برخی‌ از‌ محدثان‌ بوده، آورده است. از جمله ایـن خبر ابوسعید خدری است که گفته‌ است‌ همراه‌ امام در جنگ بـا خـوارج شـرکت داشته و شاهد کشته شدن ذی‌الثدیه، که وصف او‌ را‌ از‌ پیغمبر(ص) شنیده بوده، بوده است. پس از آن از احمد بن حنبل نقل کـرده‌ ‌ ‌اسـت‌ که در اثبات خلافت امام علی(ع) هیچ چیزی برای من قانع کننده‌تر از‌ این‌ خـبر‌ ابـوسعید خـدری نیست (ص ۴۱۸).(۱) این نیز نشان می‌دهد که احمد سخت به دنبال شواهدی‌ برای‌ تأیید موقعیت امـام علی(ع) به عنوان خلیفه بوده است. در ادامه همین خبر‌، از‌ تلاش‌ احمد برای تـأیید راویان این حدیث، مـطلبی آمـده که باز مؤید همان موضع احمد بن‌ حنبل‌ است.

______________________________

۱ . احمد روی نقل این روایت و نظائر آن که از پیامبر(ص) درباره‌ خوارج‌ نقل‌ شده، تکیه خاصی داشته است. ر.ک: السنه، عبدالله بن احمد، ج ۲، صص ۶۱۸ ـ ۶۴۸٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۷۱)


در ادامه، بـحث‌ از‌ حدیث‌ سُفَیْنه (الخلافه ثلاثون عاما ثم یکون بعد ذلک ملک) پیش آمده و کسی‌ به‌ احمد گفته است که یکی از راویانی که در طریق این حدیث است، یعنی سعید بن‌ جمهان‌، از سوی یحیی القـطان مـورد طعن واقع شده است. احمد با خشم‌ به‌ رد این سخن پرداخته و کاملا دریافته است‌ که‌ این‌ مسئله به دلیل انکار خلافت امام علی‌(ع) عنوان‌ می‌شود. به همین دلیل در ادامه مـی‌گوید: ابـوبکر، عمر، عثمان و علی همه از‌ ائمه‌ عدلند. از عدل امام علی‌ نقل‌ شده است‌ که‌ او‌ حتی انار و ابزار را نیز که‌ به‌ دستش می‌آمد، تقسیم می‌کرد و به اقامه حدود می‌پرداخت و اصحاب رسـول خـدا(ص) او‌ را‌ امیرالمؤمنین خطاب می‌کردند. در ادامه این‌ نقل آمده است «و جعل‌ ابوعبدالله‌ یفحش علی من لم یقل‌ إنه‌ خلیفه»؛ احمد کسی را که علی را خلیفه نمی‌دانست، دشنام می‌داد و می‌گفت: اصحاب‌ پیامبر‌(ص) او را امیرالمؤمنین مـی‌خوانند و ایـنان‌ خـلافت‌ او‌ را ثابت نمی‌دانند‌. این‌ به مـعنای تـکذیب اصـحاب‌ رسول‌ خداست (ص ۴۱۹). در نقل بعدی هم از حماد بن سلمه، که روایت سُفَیْنه را‌ از‌ سعید بن جهمان نقل کرده، دفاع‌ می‌کند‌ و اصرار دارد‌ که‌ هـر‌ روز کـه مـی‌گذرد، بر‌ بصیرت او بر صحت اصل مطلب افزوده مـی‌شود (ص ۴۲۰ و ۴۲۱).

یـادآوری این نکته لازم است‌ که‌ حدیث سفینه، غیر از حدیث سفینه‌ معروف‌ در‌ فضایل‌ اهل‌بیت‌ است. در این‌جا‌ مقصود‌ حدیث «الخلافه ثلاثون سـنه ثـم یـکون بعد ذلک الملک» یا «خلافه النبوه ثلاثون سنه ثم یؤتی‌ اللهـ‌ ملکه‌ من یشاء» است. راوی این خبر، ابوعبدالرحمن‌، از‌ موالی‌ رسول‌ خداست‌ که‌ گفته شده نامش مهران بوده است. هـمان‌طور کـه گـذشت، وی از رسول خدا(ص) نقل کرده است که خلافت پس از من سی سال خـواهد بـود و پس از‌ آن به ملوکیت تبدیل می‌شود. بر مبنای این حدیث، احمد بن حنبل، دوره خلافت را تا پایان خلافت امـیرمؤمنان مـی‌داند و بـر همین اساس عقیده تربیع را پایه‌گذاری می‌کند. تنها راوی‌ خبر‌ یاد شده از سـفینه، سـعید بـن جهمان است که در برابر این پرسش که در کجا سفینه را ملاقات کرده است، می‌گوید: در بـطن نـخله در زمـان حجاج (ص ۴۲۱‌).(۱) به‌ هر روی احمد، سخت به این حدیث پای‌بند است و در برابر هر سؤالی کـه از راویـان این خبر شده، می‌کوشد تا از آن‌ها‌ دفاع‌ کند (ص ۴۲۱ ـ ۴۲۳).

______________________________

۱ . این روایت‌ را‌ تزمذی در صحیح خـود، کـتاب الفـتن، باب ما جاء فی الخلافه، حدیث ۲۲۲۵ (ج۴، ص ۵۰۳) آورده است. همین طور احمد بن حنبل در مسند (ج۵، ص ۲۲۰‌) و نـیز‌ ابـن ابی‌عاصم در السنه‌ (ج۲، ص ۵۶۲‌). البانی در ذیل حدیث در السنه ابن‌ابی عاصم نوشته است که به خـاطر هـمین اخـتلافی که در سعید بن جمهان هست، این حدیث حسن است نه صحیح.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۷۲)


در شناخت نقش‌ احمد‌ در ایـن بـاره، این خبر نیز جالب است: صالح پسر احمد می‌گوید: از پدرم پرسیدم: «اگر کـسی خـلافت را بـرای علی (ع) به عنوان نفر چهارم ثابت بداند (عقیده تربیع) لازم‌ است‌ تا در‌ تفضیل هم او را در مـرتبت چـهارم بـداند (یعنی بهتر از سایر صحابه؟» احمد گفت: «ما پیرو اخبار‌ هستیم. در این باره چـه چـیز آمده؟ علی برای من خلیفه‌ای است‌ که‌ خود‌ را امیرالمؤمنین نامیده واصحاب رسول خدا(ص) و بسیاری از اهل‌بدر هم او را بـه ایـن لقب خوانده‌اند». گفتم‌: «‌‌نجد‌ خارجی هم خود را امیرالمؤمنین خواند و مردم هم او را بـه هـمین لقب‌ خطاب‌ می‌کردند‌». احمد گفت: «این سـخن بـسیار زشـتی است. آیا علی را با یک خارجی مـقایسه مـی‌کنید‌ و اصحاب رسول خدا را با خوارج می‌سنجید؟» (ص ۴۲۴).

این نیز افزودنی است که در‌ محاسبه سی سـال، قـدری‌ اختلاف‌ نظر پیش آمده اسـت. در مـحاسبه احمد بـن حـنبل یـا خود سعید بن جهمان چنین اسـت: ابـوبکر دو سال و اندی؛ عمر ده سال؛ عثمان دوازده سال و امام علی(ع) شش سال (ص ۴۲۴‌).(۱) (گفتنی اسـت کـه خلافت امام علی چهار سال و هـفت ماه بوده است). امـا در مـحاسبه دقیق‌تر مسعودی چنین آمده اسـت: ابـوبکر دو سال و سه ماه و هشت روز؛ عمر ده سال و شش‌ ماه‌؛ عثمان یازده سال و یازده مـاه و سـیزده روز؛ علی(ع) چهار سال و هفت مـاه چـند روز کـم؛ و حسن هشت مـاه و ده روز؛ و ایـن می‌شود سی سال تـمام.(۲)

در نـقل دیگری آمده است‌ که‌ عبدالله پسر احمد می‌گوید: به پدرم گفتم: برخی مردم علی را خـلیفه نـمی‌دانند. پدرم گفت: این سخن ناروایی است؛ او حـج گـزارده، اجرای حـدود کـرده و اصـحاب پیامبر(ص) او را‌ امیرالمؤمنین‌ خوانده‌اند؛ آیـا این جز خلافت است؟ عبدالله گوید: اگر به حدیث عَبیده بن عمرو سلمانی استناد شود کـه بـه علی گفت: رأی تو در «جماعت» بهتر از رأی تـو در‌ مـوقع‌ «اخـتلاف‌» اسـت، چه؟ آیـا این به هـمین‌ مـعنا‌ نیست؟ احمد‌ گفت: من او را امیرالمؤمنین می‌دانم؛ اگر هم امیرالمؤمنین گفته است که:

______________________________

۱ . مسند احمد، ج ۵، صص ۲۲۰ و ۲۲۱؛ فضائل الصـحابه، ج۲، ص ۶۰۱٫ السـنه‌، ابـن‌ابی‌عاصم‌، ص ۵۴۹‌؛ ترمذی روایت مزبور را به نقل از سعیدبن‌جمهان‌ از‌ «سـفینه» نـقل کـرده؛ آنـگاه از قـول سـعید آورده که از سفینه پرسیدم: بنی‌امیه براین باورند که خلافت از آن‌ آن‌هاست‌. او‌ گفت: آنان دروغ می‌گویند، آن‌ها از پادشاهانند، آن هم از‌ بدترینشان. ر.ک: الجامع الصحیح، ج ۴، ص ۵۰۳ و النزاع و التخاصم، ص ۷۰؛ از توضیحات ترمذی در ادامه حدیث بر مـی‌آید که بنی‌امیه می‌گفته‌اند‌ رسول‌ خدا‌(ص) خلافت را در میان آنان قرار داده است.

۲ . مروج الذهب، ج۲، ص ۴۲۹‌. باید‌ توجه داشت آن‌ها نیز که حدیث را ساخته‌اند، سعی کرده‌اند در محاسبه دقت کنند.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۷۳)


«خبطتنا فتنه‌؛ فتنه‌ای‌ ما‌ را فـروگرفت»، تـواضع کرده است [نه این که جماعت حاصل نشده است‌. [(ص ۴۲۵‌).(۱)

این‌ مطالب زمانی مطرح می‌شد که نوع اهل‌حدیث خلافت امام علی(ع) را نمی‌پذیرفتند و معتقد بودند‌ که‌ اگر‌ کسی علی را امام عـدل بـداند خون طلحه و زبیر را هدر داده است. پاسخ‌ برخی‌ دیگر این بود که طلحه را مروان حکم به تلافی عثمان کشته است‌ و زبیر‌ را‌ نیز ابن جـرموز. بـنابراین علی(ع) دستی در این کار نـداشته اسـت (ص ۴۲۵).

موضع احمد‌ بن‌ حنبل، موضع کاملا جدیدی بود و دیدیم که نه تنها اهل‌حدیث، بلکه فرزند وی‌ نیز‌ در‌ حل مسئله دشواری‌هایی داشت. در نقل دیگری آمـده اسـت که عبدالملک میمونی بـه احـمد می‌گفت‌: من‌ و برخی از برادران دیگر از این که تو علی را داخل در‌ خلفا‌ کرده‌ای‌، شگفت‌زده شده‌ایم. احمد گفت: به من بگو با این گفته علی چه کنم که خود‌ را‌ امیرالمؤمنین‌ می‌خواند؛ بـا مـردم حج می‌گزارد؛ اجرای احکام می‌کند؛ اقامه نماز می‌کند؟ به او‌ گفت‌: با جنگ وی با طلحه و زبیر و ریختن خون آن‌ها چه می‌کنی؟ احمد گفت: جنگ آن‌ها به ما‌ چه‌ ربطی دارد؟ (ص ۴۲۷).

در خبر دیگری آمده اسـت: مـحمد بن ابـی‌حسان می‌گوید: به‌ احمد‌ گفتم: «آیا علی امام بود؟» احمد، در حالی‌ که‌ عمویش‌ حاضر بود، گفت: «آری، علی امام عـادل‌ بود‌.» عمویش در حضور احمد، و در حالی که او می‌شنید، به من گفت: «ایـن‌ افـراد‌ فـاسق فاجر، که امامت علی‌ را‌ ثابت نمی‌دانند‌، آیا‌ کسی‌ را که اقامه حدود کرده، فی‌ء‌ را‌ تقسیم می‌کرده و خود را امـیرالمؤمنین ‌ ‌مـی‌خوانده، یک خارجی دروغگو می‌دانند؟ و آیا اصحاب پیامبر‌(ص) دروغ‌ می‌گویند؟» احمد که این سخنان را می‌شنید‌، تـبسم مـی‌کرد (ص ۴۲۷).

در‌ نـقل‌ بعدی هم احمد از سعید‌ بن‌ جمهان دفاع کرده و در پاسخ شخصی که به او گفت: «درباره کـسی که‌ خلافت‌ علی را ثابت نمی‌داند، چه‌ نظری‌ داری؟» گفت‌: «سخن نادرستی است‌.» آن‌ شـخص پرسید: «آیا چنین‌ کـسی‌ سـنی است؟» احمد گفت: «من او را از اهل‌سنت خارج نمی‌دانم؛ چنین کسی تأویل کرده‌ و بر‌ خطا رفته است». فرد معترض می‌گوید‌: «احمد‌ بن حسن‌ درباره‌ حدیث‌ ابن مسعود که در‌ آن آمده است: «تدور رحی الاسلام بـخمس و ثلاثین»، گفته است که مقصود از سی و پنج‌ سال‌، از مبدأ هجرت پیامبر

______________________________

۱ . عبدالله بن‌ احمد‌، السنه‌، ج ۲، ص ۵۹۰‌.

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۷۴)


است‌، که در این‌ صورت‌ شامل خلافت علی(ع) نمی‌شود». احمد گفت: «این معنا ندارد که مقصود پیـامبر از سـی و پنج سال‌، حتی‌ محاسبه‌ سال‌هایی باشد که در حیات اوست، بلکه‌ مقصود‌ سال‌های‌ پس‌ از‌ اوست‌». سائل باز سؤال می‌کند: «آیا از پیامبر(ص) چیزی در دست هست که خلافت علی را ثابت کند؟» احمد پاسخ مـی‌دهد: «اگـر کسی خلافت علی را ثابت نداند، صحابه‌ را در گمراهی و فتنه دانسته و نظر آنها را باطل شمرده است».

به هر روی احمد کوشید تا عقیده تربیع را در میان اهل‌حدیث رواج دهد؛ و با این که گاه چـندان‌ سـخت‌گیری‌ نمی‌کرد و زمانی می‌گفت: «لانعیب من ربَّع بِعَلِیّ؛ ما از کسی که علی را چهارمین بداند عیب‌گیری نمی‌کنیم» (ص ۴۰۴)، اما در مواردی با تندی با عقیده مخالف آن برخورد می‌کرد‌ و می‌گفت‌: «من لَمْ یُرَبَّعْ بـِعَلِیّ فـهو أضـلّ من حمار اهله؛ اگر کـسی عـلی را چـهارمین نداند، از الاغش، گمراه‌تر است».(۱)

ابوبکر خلال می‌گوید: اگر‌ مردم‌ در سخنان احمد تدبر کنند‌ و معانی‌ آنچه را گفته، تعقل نمایند، درخواهند یافت کـه مـانند وی در مـتابعت از حدیث، و عالم‌تر از او به حدیث، در زمانش نبوده است. ویـ‌ سـپس‌ نمونه‌هایی را بیان کرده‌ است‌ و از جمله در اثبات خلافت علی بن ابی‌طالب و کیفیت استدلال وی به احادیث و انکار مخالفان و جهاد با آنـان، دربـاره آنـچه نسبت به طلحه و زبیر و دیگران می‌گفتند و پاسخ‌های وی که در‌ جهت‌ نـصیحت و شفقت بر مسلمانان و دعوت به راه حق بود (ص ۴۳۰).

بعد از احمد، به رغم این که در کتاب‌ها هنوز اقوال مختلف نـقل مـی‌شد، امـا رأی «اهل‌الجماعه» این بود که‌ چهار‌ نفر را‌ می‌پذیرفتند. ابونعیم اصبهانی (۳۳۶ ـ ۴۳۰) در آغاز کـتاب الامـامه با اشاره به این که برخی، بهترین‌ها را‌ ابوبکر، عمر و علی می‌دانند، و برخی دیگر، ابوبکر، عمر و عـثمان، و تـوقف مـی‌کنند‌، و برخی‌ دیگر‌ ابوبکر و عمر را بهترین دانسته و میان عثمان و علی توقف می‌کنند، تـصریح مـی‌کند کـه رأی اهل‌الجماعه همان است ‌‌که‌ چهار نفر را به ترتیب بهترین می‌دانند.(۲)

کتاب الامامه ابونعیم نـیز درسـت مـانند‌ فصولی‌ است‌ که در آثار اهل‌حدیث به مبحث خلافت از نظر اعتقادی اختصاص دارد. وی در چندین‌ فصل، مـشابه هـمان احادیث و آثار را درباره خلافت خلفا به ترتیب آورده است‌.

______________________________

۱ . ابن تیمیه، الفتاوی، ج ۳۵‌، صص‌ ۱۸ و ۱۹ بـه نـقل از پاورقـی السنه، خلال، ص ۴۲۱٫

۲ . الامامه و الرد علی الرافضه، (تحقیق علی بن محمد الفقیهی، مدینه المنوره، مکتبه العـلوم و الحـکم، ۱۴۰۷) ص ۲۰۵ و ۲۰۶٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۷۵)


تفاوت این کتاب، با آثار‌ حدیثی قرن سوم و اوائل قرن چهارم در این است کـه مـؤلف، افـزون بر نقل احادیث و آثار، به بحث و انتقاد نیز پرداخته و به‌ویژه به قصد پاسخ گویی بـه انـتقادها و استدلال‌های شیعه، که‌ در‌ زمان ابونعیم قدرت فراوانی داشتند،(۱) و در ابطال خلافت خلفا و اثـبات خـلافت امـام علی(ع) مطرح شده بود، نگاشته است. به همین دلیل، بخش عمده کتاب اختصاص دارد به اثـبات خـلافت سـه‌ خلیفه‌ نخست و جواب اشکالاتی که امامیه بر مشروعیت خلافت آنان وارد کرده‌اند.

از صـفحه ۳۵۸ بـحث از خلافت امام علی(ع) آغاز می‌شود و نخستین حدیث، همان روایت سفینه است که اهل‌حدیث‌ پس‌ از احمد، بـرای اثـبات عقیده تربیع به آن استدلال می‌کردند. ابونعیم در فضای ایجاد شده پس از تعدیل اهل‌سنت، خـلافت امـام علی(ع) را، به رغم جنگ آن حضرت با‌ شـمار‌ زیـادی‌ از صـحابه پیامبر و در رأس‌ آنها‌ عایشه‌ و طلحه و زبیر، مـی‌پذیرد: «فـتولی امر المسلمین عادلا زاهدا آخذا فی سیرته بمنهاج الرسول علیه الصلاه و السلام و اصـحابه رضـی الله عنهم حتی‌ قبضه‌ الله‌ عـزوجل شـهیدا هادیا مـهدیا سـلک بـهم السبیل المستبین‌ و الصراط‌ المستقیم».(۲)

پس از آن هم تـصریح مـی‌کند که خروج مخالفان، خلافت او را ابطال نکرده است. پاسخ آنان به‌ این‌ کـه‌ پس نـزاع میان صحابه چه بوده، جز ایـن نیست که‌ این اخـتلاف رحـمت است و ما نباید درباره آن سـخنی بـگوییم. ابونعیم پاسخ‌های دیگری هم داده که نشان‌دهنده آشفتگی‌ وی‌ در‌ پاسخ گویی به چنین اشـکال مـهمی است.(۳)

______________________________

۱ . ابن‌بطه حنبلی (م ۳۸۷) که‌ در‌ هـمین دوره مـی‌زیسته، در کـتاب الابانه عن شـریعه الفـرقه الناجیه مکرر از غلبه بـدعت در زمـان‌ خود‌ یاد‌ کرده است. ر.ک: صص ۱۶۴، ۱۶۹، ۱۸۶، ۱۸۸، ۲۴۶، ۲۵۹، ۲۶۰، ۲۶۱، ۲۷۰‌، ۲۷۴‌، ۳۶۶‌، ۴۲۳٫

۲ . الامامه، ص ۳۶۱٫

۳ . همان، صص ۳۶۴ ـ ۳۷۰٫

هفت آسمان » بهار ۱۳۷۹ – شماره ۵ (صفحه ۱۷۶)


شبکه بین المللی مطالعات ادیان

اینفورس (شبکه بین المللی مطالعات ادیان)،‌ بخشی از یک مجموعه فعالیت های فرهنگی است که توسط یک گروه جهادی مجازی انجام می شود. این گروه  بدون مرز، متشکل از اساتید، طلاب، دانشجویان و کلیه داوطلبان باایمان و دغدغه مندی است که علاقمند به فعالیت علمی جهادی در عرصه جنگ نرم هستند. شما هم می توانید یکی از اعضای این گروه باشید(اینجا کلیک کنید). فعالیت های سایت زیر نظر سید محمد رضا طباطبایی، مدرس ادیان و کارشناس صدا و سیماست. موضوعات سایت نیز در زمینه سیر مطالعاتی با رویکرد تقویت بنیه های اعتقادی و پاسخ به شبهات است.

0 0 رای ها
شما هم امتیاز بدهید..
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x