تأثیر اندیشه های کلامی شیعه بر معتزله
از مـسائلی که درباره شیعه مطرح شده ـ در کنار دهها تهمت و افترا که در طول تاریخ بـدان وارد شـده ـ ایـن مسأله است که شیعه در مسائل کلامی به شدت تحت تأثیر اندیشههای معتزله بوده و از خود اسـتقلالی نداشته است. در مطالعه حاضر خواهیم دید که نه تنها چنین نبوده، بلکه عـکس قضیه درست بوده، یـعنی ایـن معتزله بودهاند که تحت تأثیر افکار شیعی قرار گرفتهاند.
نخست ضمن پرداختن به سیر تاریخی بحث، به آرا و انظار برخی از متفکران مسلمان اعم از معتزله و اشاعره و نیز عدهای از متفکران مغرب زمین اشاره خـواهیم کرد. سپس بیان خواهد شد که شیعه چگونه به صورت یک گرایش مستقل، از همان نخستین سالهای به وجود آمدن معتزله، از جهات گوناگون در برابر آنها صفآرایی کرده است و به نظر میرسد کـه شـکستهای معتزله در همین مرحله زمینهساز طرح تهمت یاده شده به شیعه میباشد. و در ادامه بحث همچنین به طرح شواهدی خواهیم پرداخت که اثبات میکند معتزله تحت تأثیر شیعه قرار گرفتهاند.
در اینجا بـاید دو نـکته را متذکر میشویم:
۱٫ اصل تأثیر و تأثر مسأله روشنی است، و نیاز به بحث ندارد که اگر اندیشههای مختلفی در یک جامعه مطرح شود، به صورت مستقیم یا غیر مستقیم در یکدیگر تأثیر خـواهند گـذاشت، ولی آنچه در بحث حاضر مطرح است، چیزی است فراتر از تأثیرات طبیعی؛ یعنی تأثیراتی که سبب جهتگیری کلی اندیشههای کلامی شیعه گردد، مورد بحث و نقد و در قرار میگیرد.
۲٫ مراد از معتزله گرایشی اسـت کـه در اوایـل قرن دوم توسّط واصل بـن عـطا پایـهگذاری شده است(چون ممکن است پیشینه اعتزال را به دوره عثمان یا امام علی(ع) و یا زمانهای دیگر نیز برسانند که در اینجا مدّ نـظر نـیست).
ادعـای تأثیر پذیری شیعه از معتزله
از نخستین کسان(و شاید نـخستین کـس)(۱) که مسأله تأثیر پذیری شیعه از معتزله طرح نموده، خیّاط معتزلی م. ۳۰۰ ه . است. او در کتاب انتصار خویش میگوید:
امّا جمله قول الرافـضه فـهو: ان الله عـزوجل ذو قد و صوره و حد یتحرّک و یسکن و یدنو و یبعد و یخف و یثقل… هـذا توحید الرافضه باسرها الاّ نفراً منهم یسیراً صحبوا المعتزله و اعتقدوا التوحید فنفتهم الرافضه عنهم و تبرّأت منهم فامّا جملتهم و مـشایخهم مـثل هـشام بن سالم و شیطان الطاق و علی بن میثم و هشام بن الحکم و عـلی بـن منصور و السکّاک فقولهم ما حکیت عنهم.(۲)
در عبارتی دیگر میگوید: «فهل علی وجه الارض رافضی الاّ و هو یقول انـلله صـوره و یـروی فی ذلک الروایات و یحتج فیه بالا حادیث عن ائمتهم الاّ من صحبت المـعتزله فـقال بـالتوحید فنفته الرافضه عنها(۳) و در قبال اینها اندیشههای معتزله را که ذکر میکند که عبارتند از:
ان اللهـ واحـد لیـس کمثله شیء لا تدرکه الابصار و لا تحیط به الاقطار و انه لایحول و لایزول و لایتغیر و لاینتقل و انه الاول و الاخـر و الظـاهر و الباطن و انه فی السماء اله و فی الارض اله و انه اقرب الینا من حبل الورید و ما یـکون مـن نـجوی ثلاثه الاّ هو رابعهم و لا خمسه الا هو ساد سهم و لا ادنی من ذلک و لا اکثر الا هو معهم
______________________________
۱٫ تا آنـجا کـه در منابع جستوجو شده، قبل از خیّاط کس دیگری این سخن را مطرح نکرده است. البـته خـیّاط کـتاب خویش را در سال ۲۶۹ ه . تألیف کرده و جاحظ سالها قبل از خیّاط در فضیله المعتزله به شیعه تاخته است؛ امـا در حـال حاضر از این کتاب و محتوای نقدهای جاحظ اطلاعی در دست نیست.
۲٫ الانتصار، ص ۳۶.
۳٫ همان، ص ۲۱۴٫
ایـنما کـانوا و انـه القدیم وماسواه محدث و انه العدل فی قضائه، الرحیم بخلقه، الناظر لعباده و انه لا یحبالفساد و لایرضی لعـباده الکـفر و لا یـرید ظلماً للعالمین… و هذه الاقاویل الامه مجمعه علیها مصدقه قول المعتزله فیها.(۱)
جـالب ایـنکه… ادعا میشود این اندیشهها را، خوارج، مفوضه، مجبره، مشبهه و اهل حدیث، همگی قبول دارند و گویی هیچ نـزاعی بـین اهل حدیث و معتزله نبوده، دوران محنتی در عصر مأمون و معتصم و واثق وجود نداشته، و نـیز حـسن بصری و واصل اختلافی نداشتهاند و تنها شیعه بـوده کـه در ایـن مسائل اعتقادی به انحراف رفته است! چـون ادعـا این است که همه افراد امت سخنان معتزله را قبول دارند، اما شیعه مـسیر انـحرافی دیگری دارد! بعد از خیّاط اولین کـسی کـه این مـطلب را بـه شـیعه نسبت داد، ـ البته نه به صراحت خـیّاط ـ ابـوالحسن اشعری است. او مینویسد:
الفرقه السادسه من الرافضه یزعمون ان ربهم لیس بجسم و لا بـصوره و لاشـبیه الاشیاء و لایتحرّک و لایسکن و لایماس و قالوا فـی التوحید بقول المعتزله و الخـوارج و هـؤلاء قول من متأخریهم و اوائلهم فـانهم کـانوا یقولون ما حکینا عنهم من التشبیه.(۲)
بعد از اشعری از کسانی که این بحث را دنـبال کـرد، ابن تیمیه است که مـینویسد:
و لکـن فـی اواخر المأه الثـالثه دخـل من الشیعه فی اقـوال المـعتزله کابن نوبختی صاحب کتاب الاراء و الدیانات و امثاله و جاء بعد هؤلاء المفید ابن النعمان و اتباعه و لهـذا نـجد المصنّفین کالاشعری لا یذکرون عن احد مـن الشـیعه انّه وافـق المـعتزله فـی توحیدهم و عدلهم الا عن بـعض متأخریهم و انّما یذکرون عن قدمائهم التجسیم و اثبات القدر و غیره و اوّل من عرف فیالاسلام انه قال انـّ لّله جـسم هشام بن الحکم.(۳)
در بین متأخرین از کـسانی کـه هـمین سـخن را تـکرار میکند، احمد امـین مـصری است؛ وی مینویسد:
بعض الشیعه فیزعم ان المعتزله اخذوا عنهم و ان واصل بن عطاء من المعتزله تلمیذ لجعفر الصـادق و انـا ارجـح ان الشیعه هم الذین اخذوا من المعتزله تـعالیمهم.(۴)
عـبد القـاهر بـغدادی نـیز در کـتاب الفرق بین الفرق عقیده هشام بن حکم به تجسیم خداوند
______________________________
۱٫ همان، ص ۳۵ ـ ۳۶٫
۲٫ مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص ۱۰۵٫
۳٫ منهاج السنّه، ج ۱، ص ۱۶٫
۴٫ ضحی الاسلام، ج ۳، ص ۲۶۸٫
را از ابن راوندی و جاحظ و ابوعیسی وراق نقل میکند،(۱) که همه یا در طـول عمر خویش و یا در دورهای از آن، معتزلی زیستهاند و هم چنین دکتر علی عبدالفتاح حرف ابن تیمیه را تکرار میکند(۲).
ابن حزم در الفصل همین نسبت را به شیعه میدهد و اظهار میدارد:
و جمهور متکلمیهم کهشام بـن الحـکم الکوفی و تلمیذه ابی علی الصکاک و غیرهما یقولوا بان الله تعالی محدث و انه لمیکن یعلم شیئاً حتی احدث لنفسه علماً و هذا کفر صریح و قد قال هشام هذا فی حین مناظرته لابـی الهـذیل العلاف ان لربه سبعه اشبار بشبر نفسه(۳).
قاضی عبد الجبار همدانی در المنیه و الأمل اظهار میدارد.
و تفردوا بان قالوا علم الله حادث و اطبقوا الاّ من عـصم الله عـلی الجبر و التشبیه(۴)
شیخ اسحاق بـن عـقیل نویسنده الفرق الاسلامیه شیعه را متمایل به معتزله و یا از مشبهه میداند؛ البته این را نه به معتزله نسبت میدهد و نه به منابع شیعی مستند میدارند.(۵)
در کـنار ایـن قبیل نویسندگان مسلمان، بـرخی از خـاورشناسان هم همین حرفها را تکرار میکنند به ویژه آنها که پیشفرضشان این است وجود شیعه به یک نزاع صرفاً سیاسی و اجتماعی برمیگردد و علل دینی در پیدایش آن نقشی نداشته است(۶).
مکدرموت در بـخشهای مـختلف کتاب اندیشههای کلامی شیخ مفید این مطلب را بیان کرده، من جمله بعد از نقل ناقص کلام ابن تیمیّه میگوید:
از جهت توصیف نخستینی امامیان درست گفته است(که مشبهه بودهاند) ولی چون بـه بـعضی از اسنادها در اواخـر قرن سوّم که تعلیمات مهمّی از معتزله به عاریت گرفته بودهاند، اشاراتی نکرده، سخنی ناتمام است.(۷)
مکدرموت در اصـل اثر پذیری شیعه از معتزله با ابن تیمیّه اختلافی ندارد.
آدام متز نـیز مـینویسد:
از نـظر عقاید و روش کلامی وارث معتزله است و کم اعتنایی معتزلیان به نقلیات از جمله مواردی است که با مقاصد شیعه مـیساخت شـیعه در قرن چهارم مکتب کلامی خاصی نداشت.(۸)
______________________________
۱٫ ضحی الاسلام، ج ۳، ۲۶۸٫
۲٫ الفرق الکلامیه الاسلامیه، ص ۱۵۸٫
۳٫ الفصل، ج ۵، ص ۴۰٫
۴٫ المـنیه و الامـل، ص ۹۶٫
۵٫ الفـرق الاسلامیه، ص ۲۹٫
۶٫ مقدمه سید حسین نصر بر کتاب شیعه در اسلام از علامه طباطبایی.
۷٫ سخن ابن تیمیه قـبلاً نقل شد.
۸٫ تمدن اسلامی در قرن چهارم، ج ۱، ص ۷۸٫
در همین راستا، مونتگمری وات مینویسد:
امامیّه از حیث بـینش خیلی دور از بعضی معتزله نـیستند و مـثلاً قرآن را مخلوق میدانند، لیکن روشن نیست که تأثیر معتزله دقیقاً به چه صورت و از چه راهی بوده است.(۱)
استقلال فکری
شیعه و امامت
نخستین وجه استقلال تفکّر شیعی مسأله امامت است. با تـوجّه به اینکه امامت جانشینی رسالت به جز در مسأله اخذ وحی میباشد، همین مسأله به تنهایی میتواند اختلافات فراوان دیگری به دنبال داشته باشد. برخی میگویند: شیعه تنها در مسأله امامت با مـعتزله مـخالف هستند. به نظر میرسد که این نظیر آن باشد که گفته شود: اختلاف مسیحیان و مسلمانان در نبوّت پیامبر اسلام است. در حالی که همین اختلاف نتایج بسیاری به دنبال دارد. اگر شیعه در برابر قـیاس یـا اجماع اهل سنت موضعگیری میکند یا به امر بین الامرین قائل است، همه از آن رو است که امام تبیین کرده است. پس صرف اختلاف در مسأله امامت به طور طبیعی مسائل فراوانی بـه دنـبال دارد؛ چرا که اگر شیعه امامت را پذیرفت، نه فقط در باب اخلاق و احکام، بلکه در باب عقاید هم سخن امام را میپذیرد و برای همین مسائل استدلال و احتجاج میکند.
لذا ضرورت دارد هر داوری که درباره شـیعه صـورت مـیپذیرد، با توجّه به دیدگاه او در بـاب امـامت طـرح شود.
شیعه و بحثهای کلامی بعد از پیامبر
از آنجا که شیعه در زمان پیامبر(۲) یا بعد از رحلت آن حضرت شکل میگیرد و از طرفی هم در اقـلیّت قـرار دارد و نـیروی نظامی در اختیار ندارد که با آن در برابر مخالفان ایـستادگی کـند، معقولترین راه را در بحث و مناظره میجوید. لذا از همان زمان بحثهای کلامی را آغاز میکند، و از باب نمونه، در یک مناظره دوازده تن از شیعیان از جمله: خـالد بـن سـعید، سلمان فارسی، ابوذر، مقداد و عمار بن یاسر… درباره امامت عـلی(ع) بحث نمودهاند که امام صادق(ع)
______________________________
۱٫ فلسفه و کلام اسلامی، ص ۱۴، گویا آقای وات امکانپذیر نمیداند که معتزله و شیعه به مـوازات یـکدیگر در بـعضی مسائل همفکر بوده باشند.
۲٫ الشیعه فی التاریخ، ص ۲۴ و ۲۵٫
نتیجه آن را این گـونه بـیان میکند:(۱)
فافحم ابوبکر علی المنبر حتی لم یجر جواباً ثم قال ولیتکم و لست بخیرکم اقیلونی اقیلونی فـقال له عـمر بـن الخطاب انزل عنها… اذا کنت لاتقوم بحجج قریش لم اقمت نفسک هذا المـقام و اللّه لقـد هـممت ان اخلعک واجعلها فی سالم مولی ابی حذیفه.
و همچنین احتجاجات سلمان فارسی(۲) و حضرت زهـرا(۳) دربـاره امـامت.
ائمه شیعی و تربیت متکلّم
علی رغم اینکه گفته میشود کلام شیعه در قرن چهارم یـا زمـان شیخ مفید شکل یافته است، ائمه شیعی در زمان خویش، هم متکلّم تربیت مـیکردند و هـم آنـها را به بحثهای کلامی تشویق مینمودند. قیس بن ماصر از متکلمان شیعه است که قبل از تـکوین مـعتزله، به دست امام سجّاد(ع) تربیت شده است.(۴) همچنین است هشام بن الحکم کـه بـحثهای کـلامی را از حضرت امام صادق(ع) آموخته است.
حتی مخالفان هم میدانستند که اندیشههای متکلّمان شیعه برگرفته از ائمـه اسـت.(۵)
بحثهای متکلّمان شیعه اختصاصی به امامت نداشته و در همه مسائل جاری بوده اسـت؛ چـنانچه سـه اثر از آثار هشام بر ردّ ارسطو و ثنویان و اصحاب طبایع بوده است.(۶)
همچنین اینکه ائمه اصحاب خـویش را بـه کـلام(۷) تشویق مینمودند و یا سخن به یونس(یا یونس لو کنت تحسن الکلام کـلمته)(۸) خـود حاکی از این است که ائمه خواهان آن بودند که اصحابشان علم کلام بیاموزند و به بحثهای کلامی بـپردازند.
ائمـه شیعی و بحثهای کلامی
از نکات مهمی که مخالفان شیعه به کلی از آن غافل مـاندهاند، نـگرش خاصی است که در کلمات ائمه وجود دارد و بـحثهای کـلامی و فـلسفی فراوانی که در بیاناتشان آمده است؛
______________________________
۱٫ احتجاج طـبرسی، ج ۱، ص ۱۰۴٫
۲٫ هـمان، ص ۱۵۳ ـ ۱۵۷٫
۳٫ همان، ص ۱۳۱ ـ ص ۱۴۹؛ بلاغات النساء، ص ۲۳(به نقل از زندگانی حضرت زهرا،ص ۱۲۲).
۴٫ اصول کافی، ج ۱، ص ۱۷۴؛ جامعالروات، ج ۲ ص ۲۶؛ سفینهالبحار، ج ۲، ص ۴۵۸؛ تـأسیسالشیعه، ص ۳۵۸٫
۵٫ بـرای نمونه ر.ک: توحید صدوق، ص ۱۲۳ و ۱۳۳؛ اصول کـافی، ج ۱،ص ۷۹.
۶٫ فـهرست شیخ، ص ۳۵۵؛ رجـال نـجاشی، ص ۳۰۴، مـعالم العلماء، ص ۱۲۸٫
۷٫ رجال کشی، ص ۲۷۶ و ۲۷۷٫
۸٫ اصول کافی، ج ۱، ۱۷۱٫
مـخصوصاً در سـخنان امام علی(ع)، امام سجّاد(ع)، امام صادق(ع) و امام رضا(ع) این ویژگی نمود بـیشتری دارد. و بـا توجه به این متون، اصالت کـلام شیعی مشخّص میشود؛ در ضـمن روشـن میشود که با وجود امـامان (دسـت کم در محیطی که آنان حضور داشتند) نیاز چندانی نبود که شیعه متکّم داشـته بـاشد. لذا امام صادق(ع) در مدینه حضور دارنـد و در کـوفه کـه حضرت حضور نـدارد، هـشام بن حکم به فـعالیتهای کـلامی میپردازد؛ زندگی چهار امام مذکور از جهت دیگر هم قابل تأمل است که اگر بـرخی از امـامان شیعه وارد بحثهای کلامی نشدهاند ـ قطع نـظر از فـشارهای سیاسی ـ بـه ایـن دلیـل بوده که در محیطشان ایـن بحثها چندان مطرح نبوده است.
همان طور که اشاره شد، پیشوایان شیعه قبل از معتزله بـه طـرح مباحث کلامی پرداختهاند. صرف نظر از نـهجالبلاغه کـه مـباحث کـلامی در آن مـوج میزند، بیانات امـام سـجاد(ع) در صحیفه سجادیه نیز از جهت کلامی قابل بررسی است و اگر هم کسی بر اساس یک شبهه در بـاب نـهجالبلاغه ادعـا کند که ساخته دست سیّد رضی اسـت، در خـصوص ادعـیه امـام سـجّاد(ع) چـنین فرض ضعیفی هم مطرح نیست که دستاورد کسی جز امام باشد.
امام سجّاد(ع) درباره برخی مباحث کلامی مربوط به خداشناسی در جاهای متعدد صحیفه نکاتی را یادآور شدهاند، کـه از آن جمله است:
۱٫ توصیف ناپذیری خداوند
ــ اللهم یا من لایصفه نعت الواصفین.(۱)
ــ عجرت عن نعته اوصاف الواصفین.(۲)
ــ ضلّت فیک الصفات و تفسخت دونک النعوت.(۳)
ــ لایبلغ ادنی مااستأثرت به من ذلک اقصی نعت النـاعتین.(۴)
۲٫ عـدم امکان رؤیت خداوند.
ــ الذی قصرت عن رؤیته ابصار الناظرین.(۵)
ــ یا من تنقطع دون رؤیته الابصار.(۶)
ــ و لم تدرک الابصار موضع اینیّتک.(۷)
۲٫ نفی ضد و شبیه از خداوند
______________________________
۱٫ صحیفه سجّادیه، دعای ۳۱، ب ۱٫
۲٫ دعای اوّل.
۳٫ دعای ۳۲، ب۲٫
۴٫ همان، ب ۶٫
۵٫ همان جـا.
۶٫ دعـای ۵٫
۷٫ دعای ۴۷، ب ۱۸٫
ــ فقد قدمت توحیدک و نفی الضداد و الانداد و الاشباه عنک.(۱)
ــ انت الذی لاضد معک فیعاندک و لاعدل لک فیکاثرک و لاندّ لک فیعارضک.(۲)
قبل از آنکه و اصل بن عـطا از حـلقه درس بصری جدا شود و در صدد بـنیان نـهادن اعتزال بر آید، امام سجاد(ع) در این ادعیه نفی شبیه از خداوند میکند لزومی ندارد که شیعه نفی را از معتزله اخذ کند(شهادت امام سجاد(ع) حداکثر تـا سـال ۹۵ ه . گفته شده، در حالی کـه و اصـل در این تاریخ حدوداً ۱۵ ساله است).
۳٫ فراتر از اوهام و ادراک بشر
ــ انت الذی قصرت الأوهام عن ذاتیک و عجزت الافهام عن کیفیتک.(۳)
ــ حارت فی کبریائک الأوهام.(۴)
۴٫ نامحدود و غیرمتناهی بودن خدا
ــ انت الذی لا تحد فـتکون مـحدوداً.(۵)
ــ لاحد له باؤلیه و لا منتهی له بآخریه.(۶)
ــ و مجدک ارفع من ان یحد بکنهه(۷)
۵٫ نفی صفات جسمی و بشری از خداوند
ــ سبحانک لاتحسّ و لاتمسّ و لاتکاد و لاتماط و لاتنازع و لاتجاری و لاتماری و لاتخادع و لاتماکر.(۸)
ــ و بجلال وجهک الکریم الذی لایبلی و لایتغیر و لایـحول و لایـفنی.(۹)
ــ انت الذی لایـحویک مکان.(۱۰)
۶٫ ازلی و ابدی بودن خداوند
ــ الحمد لله الاول بلا اول کان قبله و الاخر بلا اخر یکون بعد.(۱۱)
ــ انت الله الاول فـی اولیتک و علی ذلک انت دائم لا تزول.(۱۲)
۷٫ توحید خداوند متعال
ــ و جنبنا الالحاد فی تـوحیدک و التـقصیر فـی تمجیدک(۱۳)
______________________________
۱٫ همان، ب ۷۲٫
۲٫ همان جا.
۳٫ همان، ب ۱۸٫
۴٫ همان دعای ۳۲، ب ۷٫
۵٫ دعای ۴۷٫
۶٫ دعای ۳۲٫
۷٫ دعای ۴۶٫
۸٫ دعای ۴۷٫
۹٫ دعای ۵۲٫
۱۰٫ دعای ۴۷٫
۱۱٫ دعای اول.
۱۲. دعای ۳۲٫
۱۳٫دعای اول.
لیـس کـمثله شیی و لا یعزب عنه علم شیء و هو بکل شیء محیط و هو علی کل شـیء رقـیب انـت الله لا اله الا انت الاحد المتوحد المفرد المنفرد و انت الله لا اله الاّ انت الکریم المتکرم العظیم المتعظم الکبیر المتکبر و انت الله لا اله الا انـت العلی المتعال الشدید المحال و انت الله لا اله الاّ انت الرحمن الرحیم العلیم الحکیم و انت الله لا اله الاّ انـت السمیع و البصیر القدیم الخـبیر انـت الله لا اله الا انت الکریم الاکرم الدائم الأدوم و انت الله لا اله الاّ انت الاول قبل کل احد و الاخر بعد کل عدد و انت الله لا اله الاّ انت الدانی فی علوه و العالی فی دنو و انت الله لا اله الاّ انت ذو البهاء و المجد و الکبریاء و الحمد و انت الله لا اله الاّ انت الذی انـشأت الاشیاء من غیر سنخ و صورّت ما صورّت من غیر مثال و ابتدعت المبتدعات بلا اضداد انت الذی قدرت کل شیی تقدیراً و سیّرت کل شیی تیسیراً و دبرت ما دونک تدبیراً انت الذی لایعنک عـلی خـلقک شریک و لم یوازرک فی امرک و زیرو لم یکن لک مشاهد و لانظیر انت الذی اردت فکان حتماً ما اردت…(۱)
قبل از آنکه به متن نهج البلاغه رجوع کنیم، سخنان علی(ع) در ابعاد مختلف خداشناسی و مباحث کلامی مربوطه را در آثـار مـتقدم نیز مییابیم.
برای نمونه در کتاب المعیار و الموازنه اسکافی(م. ۲۴۰) که بیش از یک قرن قبل از تولد رضی نوشته شده، خطبهای از علی(ع) نقل شده که چنین است:
الحمد لله و استعینه و أءمن به و اتـوکل عـلیه، الاول لا شیء قبله و الآخر لاغایه له، علا فدنا، دنا فعلا، لا تقع الاوهام له علی صفهٍ و لا تنعقد القلوب منه علی کیفیه و لا تحیط له بذات و لا یناله التجزیه و لا یدریکه التبعیض الذی لا من شیء کان و لا مـن شـیء خـلق ما کان قدره، بان بـها الاشـیاء و بـانت الاشیاء منه فلیست له صفه تنال و لا حدّ تضرب له فیه الامثال کلّ دون صفاته تحبیر اللغات وضل فیما هنالک تصاریف الصفات و حار فی مـلکوته عـمیقات مـذاهب التفکیر و انقطع دون الرسوخ فی علمه جوامع التـفسیر و حـال دون غیبه المکنون حجب الغیوب و تاهت فی ادنی ادانیها طامحات العقول فتبارک الذی لا یبلغه بعد الهمم و لا یناله غوض الفطن و تـعالی الذیـ لیـس له وقت معدود و لا اجل ممدود و لا نعت محدود.(۲)
کلمات علی(ع) آن چـنان بین مردم رایج بوده است که مؤلف المعیار و الموازنه در فرازی دیگر مینویسد:
______________________________
۱٫ دعای ۳۲.
۲٫ المعیار و الموازنه، ص ۲۵۴ و ۲۵۵٫
ان عامه ما ذکـرنا مـن کـلامه و لم نذکره من خطبه فی التوحید و الثناء علی الله و تذکیره و مواعظه قد تـحلی بـها اکثر المتکلمین و تزین بها الواعظون و تکسب بها القصاص و تکر بها فی مجالسهم اهل الذکر.(۱)
این مـسائل را در بـیانات دیـگر ائمه نظیر امام حسین(ع) (۲) و امام باقر(ع) (۳) و در حجم بیشتر در سخنان امام صادق(ع) نـیز مـییابیم.
امـام صادق(ع) گاهی با زندیق مصری (۴) و گاهی با ابن ابی العوجا، عبد الله بن مقفع، و مـحمد بـن عـلی کوفی به بحث میپردازد،(۵) که شخص نخست از شاگردان حسن بصری، دومی ایرانی و سومی کـوفی اسـت. چهارمین امام شیعی که بحثهای فراوانی در زمینه مسائل کلامی مطرح میفرماید امام رضـا(ع) اسـت. بـخش عمدهای از این بحثها مربوط به دورانی است که در ایران به سر میبردند. نمونهای از ایـن مـباحث عبارتند از:
۱٫ الاستدلال بمبادی العقلیه؛(۶)
۲٫ فی التوحید؛(۷)
۳٫ فی البرهان علی ان الله سبحانه موجود و انه مـوجد للعـالم؛(۸)
۴٫ فـی البرهان علی ان الله سبحانه واحد لا شریک له؛(۹)
۵٫ فی البرهان علی ان صفات الله عین ذاته و ان الصفات الزائد مسلوبه عنه تـعالی؛(۱۰)
۶٫ فـی البرهان علی ان صفات الفعل خارجه عن ذات الله سبحانه و منتزعه عن مقام الفعل؛(۱۱)
۷٫ فـی البـرهان عـلی القضاء و القدر و انه لایوجد شیء فی العالم الا بقضاء الله تعالی؛(۱۲)
۸٫ فی الجبر و التفویض و ضروره الأمر بـین الأمـرین.(۱۳)
شـیعه و بحثهای کلامی عصر بنیعباس
بسیاری از بحثهای کلامی که در تاریخ اسلام و جود آمـده، مـربوط به دوران بنی عباس است.
از مهمترین جلسات کلامی که در دوران هارون الرشید دربغداد برگزار میشود، جلسات
______________________________
۱٫ همان، ص ۲۹۴٫
۲٫ مـوسوعه کـلمات الامام حسین(ع)، ص ۵۲۹٫
۳٫ اصول کافی، ج ۱، ص ۸۲(حدیث اول).
۴٫ اصول کافی، ج ۱، ص ۷۲٫
۵٫ همان ص ۷۴ و توحید صدوق، ص ۲۵۳٫
۶٫ توحید صـدوق، ص ۴۵۰، ۴۵۱، ۴۵۳، ۴۴۵٫
۷٫ هـمان، ص ۴۳۹ و ۲۸۳٫
۸٫ همان، ص ۳۵ و ۲۵۱٫
۹٫ امالی مفید، ص ۱۵۷٫
۱۰٫ همان،ص ۵۷،۱۳۰ و ۱۳۸٫
۱۱٫ همان، ص ۴۳۶٫
۱۲٫ همان، ص ۷۰ و ۳۶۹٫
۱۳٫ هـمان، ص ۳۶۱؛ اصـول کـافی، ج ۱، ص ۵۸، ۱۵۷؛ توحید، ص ۳۶۲ و ۳۶۳ (عناوین فوق از کتاب الامام علی بـن مـوسیالرضا و الفلسفه الالهیه استاد جوادی آملی برگرفته شده است).
کلامیای است که برمکیان بـرگزار مـیکنند و درآنها مباحث بسیار متنوع فـلسفی کـلامی مطرح مـیشود.(۱)
ریـاست ایـن جلسات کلامی با متکلم شیعی هـشام بـن حکم است(۲)، و این امر حاکی از برجستگی خاص او و بالتبع برتری کلام شیعه نـسبت بـه گرایشهای کلامی دیگر است و دست کـم نشان دهنده این نـکته اسـت که کلام شیعی، همسطح گـرایشهای دیـگر مطرح بوده است.
دیدگاه کربن درباره شیعه
بین متفکران مغرب زمین، دیدگاه هـانری کـربن در مقایسه با اندیشههای دیگر غـربیان نـسبت بـه شیعه، کاملاً مـتفاوت اسـت. وی که از نزدیک با فـرهنگ شـیعه آشنا شده است، در نقد چگونگی برخورد غربیان با شیعه مینویسد:
نزد شرق شناسان احـتیاطها و گـاهی بی توجهیهای هم مرز با دشـمنی وجـود داشته کـه از سـوی دیـگر با جهلِ اسلام اهـل سنت نسبت به مسائل حقیقی تشیع در هماهنگی کامل بوده است… از آنجایی که نتوانستهاند بررسی کـلام فـلسفه شیعی را بر مبنای متنهای اساسی ـ کـه بـا احـادیث امـامان آغـاز و تا تفسیرهای آن مـأثورات در طـی سدهها بسط پیدا میکند ـ انجام دهند، به توصیفهای سیاسی و اجتماعی بسنده کردهاند که جز به تـاریخ بـیرونی مـربوط نمیشود و در نهایت به این امر منجر مـیشود کـه پدیـدار دیـنی شـیعی را از طـریق تعلیل از امر دیگری استنتاج کرده یا مشتق بدانند و خلاصه اینکه آن پدیدار را به امر دیگر تقلیل دهند؛ اما هر اندازه اوضاع و احوال بیرونی مورد توجه قرار گیرد، حـاصل جمع و یا نتیجه آنها، هرگز آن پدیدار دینی آغازین(یعنی آن پدیدار آغازین) که همچون رنگ یا صدایی غیر قابل تأویل به امر دیگری است، نخواهد بود.(۳)
او درباره نهج البلاغه مینویسد:
در واقـع نـهجالبلا غه را میتوان یکی از مهمترین منابع عقاید اندیشمندان شیعی ویژه اندیشمندان دوره چهارم دانست. تأثیر این اثر را به شیوههای گوناگونی میتوان حس کرد. ترتیب منطقی اصطلاحات، استنتاج نتایج صحیح، جعل بـرخی از اصـطلاحات، و زبان عربی که با توجه به غنا و زیبایی آن و مستقل از ترجمه
______________________________
۱٫ مسعود، مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۷۹٫
۲٫ ابن الندیم، فهرست، ص ۱۲۳؛ شبلی نعمان، تاریخ علم کلام، ترجمه سـید تـقی داعی گیلانی، ص ۳۱٫
۳٫ تاریخ فلسفه اسـلامی، ص ۴۰ و ۴۱٫
مـتنهای یونانی به عربی، در زبان ادبی و فلسفی وارد شدهاند. برخی از مسائل فلسفی اساسیِ مطرح شده در کلام امام اول، نزد ملاصدرا و مکتب او بسطی پیدا کردند.(۱)
متکلمان شیعه از آغـاز تـا عصر مفید
۱) کمیل بـن زیـاد؛(۲) ۲) سلیم بن قیس هلالی؛(۳) ۳) حارث عوار همدانی؛(۴) ۴) ابو هاشم بن محمد بن حنفیه؛(۵) ۵) میثم بن یحی تمار؛(۶) ۶) اولیس قرنی(ابن عامر) سید تابعین؛(۷) ۷) صعصعه بن صوحان؛(۸) ۸) اصبغ بن نباته؛(۹) ۹) عـلی بـن اسماعیل بن میثم؛(۱۰) ۱۰) زراره بن اعین؛(۱۱) ۱۱) ابوطالب حضری؛(۱۲) ۱۲) محمد بن عبدالله طیّار؛(۱۳) ۱۳) ابو جعفر احول مؤمن الطاق؛(۱۴) ۱۴) محمد بن حکیم خثعمی؛(۱۵) ۱۵) هشام بن الحکم؛(۱۶) ۱۶) یونس بن عبد الرحمن؛(۱۷) ۱۷) محمد بن اسـحاق قـمی؛(۱۸) ۱۸) مظفرالدین مـحمد خراسانی؛(۱۹) ۱۹) علی بن عباس جزاینی رازی؛(۲۰) ۲۰) فضل بن شاذان نیشابوری؛(۲۱) ۲۱) ابوطیب رازی؛(۲۲) ۲۲) ابو منصور صرام نیشابوری؛(۲۳) ۲۳) ابن ابی عـقیل عمانی؛(۲۴) ۲۴)ابو عبدک جرجانی؛(۲۵) ۲۵) ابن مملک اصفهانی…؛(۲۶) ۲۶) محمد بن ابو جـعفر رازیـ؛ ۲۷) اسـماعیل بن محمد بن اسماعیل بن هلال محزومی؛ ۲۸) حدیدبن حکیم وجه متکلم؛ ۲۹) اسماعیل بن اسحال ابو سهل نـوبختی؛
______________________________
۱٫ هـمان، ص ۵۶ـ۵۷٫
۲٫ الشیعه الامامیه، ص ۵۵؛ تأسیس الشیعه، ص ۳۵۶٫
۳٫ همان و تأسیس الشیعه، ص ۳۵۷٫
۴٫ همان و تأسیس الشیعه، ص ۳۵۷٫
۵٫ تأسیس الشیعه، ص ۳۵۵٫
۶٫ هـمان جـا.
۷٫ هـمان، ص ۳۵۷٫
۸٫ همان، ص ۳۵۵٫
۹٫ همان، ص ۳۵۸٫
۱۰٫ الفهرست، ص ۲۲۳.
۱۱٫ همان، ص ۲۷۶٫
۱۲٫ رجال کشی، ص ۲۷۸.
۱۳٫ رجال کشی، ص ۲۱۷.
۱۴٫ الفهرست، ص ۲۲۴؛ فهرست شیخ، ص ۳۲۳؛ رجال نجاشی، ص ۲۲۸٫
۱۵٫ رجال کـشی.
۱۶٫ الفهرست، ص ۲۲۳؛ معالم العلماء، ص ۱۲۸؛ فهرست شیخ، ص ۳۵۵؛ رجال نجاشی، ص ۳۰۵٫
۱۷٫ رجال کشی، ص ۴۹۸.
۱۸. فهرست شیخ، ص ۲۶۵٫
۱۹. فهرست شـیخ، ص ۳۳۱٫
۲۰٫ فهرست شیخ، ص ۲۲۳٫
۲۱٫ همان، ص ۲۵۴، ۲۵۵٫
۲۲٫ هـمان، ص ۳۷۶٫
۲۳٫ هـمان، ص ۳۸۱.
۲۴. همان، ص ۳۶۸٫
۲۵٫ همان، ص ۳۶۸٫
۲۶٫ همان، ص۳۶۹
۳۰) محمد بن بشر ابوالحسین سوسنگردی؛(۱) ۳۱) ابو الحسین علی بن وصیف؛(۲) ۳۲) حسن بن موسی نوبختی.(۳)
۳٫ صف آرایی معتزله و شیعه در برابر هم در زمینههای مختلف
یکی دیگر از وجوه استقلال شیعه صـفآرایی در برابر معتزله از همان دوران شکلگیری آنان است.
اختلافات کلامی معتزله و شیعه
شیعه و معتزله در مسائل بسیاری با یکدیگر اختلاف دارند و اگر شیعه افکار خویش را از معتزله گرفته باشد، این اندازه اختلاف با آنان قـابل تـوجیه نیست. در اینجا به برخی از اختلافات اشاره میکنیم:
۱٫ اتفق اهل الامامه علی انه لابد فی کل زمان من امام موجود… و اجمعت المعتزله علی خلاف ذلک وجواز خلّو الازمان الکثیره من امام مـوجود.(۴)
۲٫ اتـفقت الامامیه علی ان الامامه لا تثبت مع عدم المعجز لصاحبها الا بالنص علی عینه و التوقیف و اجمعت المعتزله… علی خلاف ذلک.(۵)
۳٫ اتفقت الامامیه علی ان الامامه بعد النبی(ص) فی بنی هاشم خاصه… و اجمعت المعتزله… عـلی خـلاف ذلک.(۶)
۴٫ اتفقت الا مامیه علی ان رسول الله(ص) استخلف امیر المؤمنین(ع) فی حیاته و نصّ علیه… و اجمعت المعتزله… علی خلاف ذلک.(۷)
۵٫ اتفقت الامامیه علی ان النبی(ص) نص علی امامه الحسن و الحسین بعد امیر المؤمنین(ع)… و اجـمعت المـعتزله… عـلی خلاف ذلک.(۸)
۶٫ اتفقت الامامیه علی انـ الامـام الدیـن لایکون الاّ معصوماً من الخلافلله تعالی… و اجمعت المعتزله… علی خلاف ذلک.(۹)
۷٫ اتفقت الامامیه علی ان رسول الله(ص) نص علی علی بن الحسین و… واجمعت المعتزله… عـلی خـلاف ذلک.(۱۰)
______________________________
۱٫ هـمان، ص ۲۷۹.
۲٫ الفهرست، ص ۲۲۶.
۳٫ همان، ص ۲۲۵٫
۴٫ شیخ مفید، اوائل المقالات، ص ۴٫
۵٫ همان جا.
۶٫ هـمان جـا.
۷٫ همان جا.
۸٫ همان جا.
۹٫ همان، ص ۴ و ۵٫
۱۰٫ همان، ص ۵٫
۸٫ اتفقت الامیه علی ان الائمه بعد الرسول(ص) اثنی عشر اماماً و خالفهم فی ذلک کـل مـن عـداهم من اهل المله.(۱)
۹٫ اتفقت الامیه… علی ان المتقدمین علی امیرالمؤمنین ضـلّال فاسقون… و اجمعت المعتزله علی خلاف ذلک.(۲)
۱۰٫ اتفقت الامامیه و الزیدیه و الخوارج علی ان الناکثین و القاسطین من اهل البصره و الشام اجمعین، کـفار ضـلال مـلعونون بحربهم امیرالمؤمنین(ع)… و اجمعت المعتزله سوی العزال و عمر بن عبید ابن بـاب… عـلی خلاف ذلک.(۳)
۱۱٫ اتفقت الامامیه و الزیدیه و جماعه من اصحاب الحدیث علی انّ الخوارج … فی النار بذلک مخلدون و اجـمعت المـعتزله عـلی خلاف ذلک.(۴)
۱۲٫ اتفقت الامامیه علی ان من انکر امامه احد الائمه و جحد ما اوجـبه الله تـعالی مـن فرض الطاعه فهو کافر ضال مستحق للخلود فی النار و اجمعت المعتزله علی خلاف دلک.(۵)
۱۳٫ اتـفقت الامـامیه عـلی ان العقل محتاج فی علمه و نتائجه الی السمع و انه غیر منفک عن سمع ینّبه العاقل عـلی کـیفیه الاستدلال و انه لابد فی اول التکلیف و ابتدائه فی العالم من رسول و وافقهم فی ذلک اصـحاب الحـدیث و اجـمعت المعتزله… علی خلاف ذلک.(۶)
۱۴٫ اتفقت الامامیه علی وجوب رجعه کثیر من الاموات الی الدنیا قبل یـوم القـیامه و ان کان بینهم فی معنی الرجعه اختلاف و اتفقوا علی اطلاق لفظ البداء فی وصـف الله تـعالی و ان ذلک مـن جهت السمع دون القیاس و اتفقوا علی ان ائمه الضلال خالفوا فی کثیر من تألیف القرآن و عدلوا عـن مـوجب التنزیل و سنه النبی(ص) و اجمعت المعتزله… علی خلاف الامامیه فی جمیع ما عـددناه.(۷)
۱۵٫ اتـفقت الامـامیه علی ان الوعید بالخلود فی النار متوجه الی الکفار خاصه دون مرتکبی الذنوب من اهل المعرفه بـالله تـعالی و الاقـرار بفرائضه من اهل الصلاه… و اجمعت المعتزله علیخلافذلکو زعموا انالوعید بالخلود فیالنار عـام فـیالکفار و جمیع فساق اهلالصلاه.(۸)
۱۶٫ اتفقت الامامیه علی ان من عُذّب بذنبه من اهل الاقرار و المعرفه و الصلاه لم یـخلّد فـی العذاب و اخرج من النار الی الجنه… و اجمعت المعتزله علی خلاف ذلک.(۹)
۱۷٫ اتفقت الامامیه عـلی ان رسـول الله(ص) یشفع یوم القیامه لجماعه من مرتکبی الکـبائر مـن
______________________________
۱٫ هـمان، ص ۶٫
۲٫ همان جا.
۳٫ همان، ص ۷٫
۴٫ همان جا.
۵٫ همان جـا.
۶٫ هـمان، ص ۷ و ۸٫
۷٫ همان جا.
۸٫ همان جا.
۹٫ همان جا.
امته و أن امیرالمؤمنین(ع) یشفع فی اصحاب الذنوب مـن شـیعته و أن ائمه آل محمد(علیهم السـلام) یـشفعون کذلک… و اجـمعت المـعتزله عـلی خلاف ذلک و زعمت ان شفاعه رسول الله للمـطیعین دون العـاصین و أنه لایشفع فی مستحق العقاب من الخلق اجمعین.(۱)
۱۸. اتفقت الامامیه علی ان مـرتکب الکـبائر من اهل المعرفه و الاقرار لایخرج بـذلک عن الاسلام… و اجمعت المـعتزله… عـلی خلاف ذلک.(۲)
۱۹٫ اتفقت الامامیه علی ان الاسـلام غـیر الایمان… و اجمعت المعتزله… علی خلاف ذلک.(۳)
۲۰٫ اتفقت الامامیه علی ان قبول التوبه تفضّل من الله عـزوجل و لیـس بواجب فی العقول اسقاطهالما سـلف مـن اسـتحقاق العقاب… و اجمعت المـعتزله عـلی خلافهم و زعموا ان التوبه مـسقطه لمـا سلف من العقاب علی الوجوب.(۴)
۲۱٫ معتزله قائل به تفویض است و میگوید: «افعال العباد غـیر مـخلوقه فیهم و انهم المحدثون لها(۵) و… ان العبد قـادر خـالق لافعاله خـیرها و شـرها(۶) و انـ الله تعالی لیس له فـی افعال العباد المکتسبه صنع و لا تقدیر لا بایجاد و لا نفی»(۷)ولی شیعه معتقد به امر بین امرین است.(۸)
۲۲٫ امـامیه مـعتقد است اگر نصوص شرعی بر خـلاف احـکام قـطعی عـقل دلالت داشـته باشد، باید تـأویل شـود، ولی معتزله در پیروی از عقل افراط کرده، تا جایی که برخی از نصوص شرعی را که با عقل تلاثم نـدارد، مـنکر شـده است.(۹)
۲۳٫ امامیه امر به معروف و نهی از مـنکر را بـه دلیـل کـتاب و سـنت واجـب میدانند و معتزله به حکم عقل آن را واجب میدانند.(۱۰)
۲۴٫ معتزله میان وجود و عدم به حد وسط معتقد است و آن را حال مینامند، اما امامیه هیچ اعتقادی به آن ندارد و مـیگویند بین وجود و عدم حد فاصلی نیست.(۱۱)
مناظرات شیعه با معتزله
از همان نخستین دورههای تکوین معتزله شیعه بحثها و برخوردهایی با آنها داشته است. در
______________________________
۱٫ همان،ص ۹ و ۱۰٫
۲٫ همان، ص ۱۰.
۳٫ همان جا.
۴٫ همان، ص ۱۰٫
۵٫ شرح اصول الخـمسه، ص ۳۲۳٫
۶٫ المـنیه و الامل، ص ۱۴۹٫
۷٫ الفرق بین الفرق، ص ۹۴٫
۸٫ اعتقادات صدوق، ص ۶۹٫
۹٫ معالم الفلسفه الاسلامیه، ص ۱۷۳٫
۱۰. همان، ص ۱۷۱ ـ ۱۷۲٫
۱۱٫ همان، ص ۱۷۲.
این بحثها گاهی خود ائمه و گاهی شاگردان آنها شرکت داشتهاند؛ از جمله مناظره امام صادق(ع) با یک معتزلی کـه فـخر رازی در کتاب المطالب العالیه من العلم الالهی بدان اشاره کرده است.(۱)
همچنینگفتوگوی امامصادق(ع) با واصلبن عطا(۲)و نیز مناظراتهشام بن حکم با عمرو بـن عـبید(۳)و ابو هذیل علاف(۴)و بحثهای ابـنمملّک اصـفهانی با ابو علیجبایی(۵)درباره امامت.
دکتر سامی النشار درباره هشام میگوید:
تهاجم المعتزله هشاماً و نبذوه بالزندقه… فهذا دلیل واضح علی انه اکبر مناقض للمـعتزله بـل انه نجح الی حد کـبیر فـی قطعهم.
و بحثهای علی بن اسماعیل از متکلمان شیعه با ابو هذیل و نظّام(۶) و بحثهای فراوان شیخ مفید با معتزله، که در موارد متعددی اتفاق افتاده و در الفصول المختاره از آنها یاد شده است.
کنابهای شـیعه عـلیه معتزله
۱٫ مجالسه مع ابی علی الجبائی بالاهواز(ابوسهل نوبختی)(۷)
۲٫ کتاب الرد علی معتزله(هشام بن حکم)(۸)
۳٫ کتاب الرد علی المعتزله فی طلحه و الزبیر(هشام بن حکم)(۹)
۴٫ کتاب الرد علی من قال بامامه المـفضول(هـشام بن حـکم)(۱۰)
۵٫ کتاب الردعلی المعتزله فی امامه المفضول(مؤمن الطاق)(۱۱)
۶٫ کتاب النقض علی الاسکافی(فضل بن شاذان نیشابوری)(۱۲)
۷٫ النـقض علی ابی الهذیل فی المعرفه(محمد بن حسن نوبختی)(۱۳)
۸٫ الرد علی اصـحاب المـنزله بـین المنزلین و الوعید(محمد بن حسن نوبختی)(۱۴)
______________________________
۱٫ المطالب العالیه، ج۹، ص ۲۵۰٫
۲٫ فضل الاعتزال، ص ۲۳۹؛ طبقات المعتزلهابن المرتضی، ص ۳۳؛ المنیه و الامل، ص ۲۵ و ۲۶(گر چـه ایـن ماجرا چون در منابع معتزله به شکل خاصی نقل شده و کیفیت طرح آن به نـفع آنـها اسـت، جای بحث و بررسی دارد، ولی این مقدار از نقل آنها قابل قبول است که شیعه در مقابل آنها مـوضعگیری منفی داشته است).
۳٫ اصول کافی، ج ۱، ص ۱۶۹ و ۱۷۰؛ مروج الذهب، ج ۴، ص ۱۰۵٫
۴٫ ر.ک: نشأه الفکر الفلسفی فیالاسلام.
۵٫ مروج الذهـب، ج ۴، ص ۱۰۴؛ مذاهب الاسلامیین، ج ۱، ص ۱۲۷.
۶٫ رجال نـجاشی، ص ۱۷۶٫
۷٫ دائره المـعارف بزرگ اسلامی، ج ۵، ص ۵۸۲٫
۸٫ رجال نجاشی، ص ۳۰۵٫
۹٫ الفهرست، ص ۲۲۴٫
۱۰٫ همان، ص ۲۲۴٫
۱۱٫ همان، ص ۲۲۳٫
۱۲٫ رجال نجاشی، ص ۲۱۷٫
۱۳٫ فرق الشیعه، نوبختی(مقدمه).
۱۴٫ همان جا.
۹٫ کتاب فصائح المعتزله (ابن راوندی)(۱)
کتابهای معتزله در رد شیعه
۱٫ کتاب الرد علی الرافضه (بشر بن معتمر)(۲)
۲٫ کتاب الرد عـلی هشام بن الحکم(بشر بن معتمر)(۳)
۳٫ کتاب الامامه علی هشام (ابو هذیل العلاف)(۴)
۴٫ کتاب امامه ابی بکر (قاسم بن خلیل دمشقی)(۵)
۵٫کتاب التوحید علی اصناف المشبههه و الجهمیه و الرافضه(جعفر بن مـبشر)(۶)
۶٫کـتاب الجامع علی الرافضه(اصم)(۷)
۷٫کتاب الجامع علی الرافضه و الحشویه(ضرار بن عمرو)(۸)
۸٫کتاب علی هشام (ابو جعفر اسکافی)(۹)
۹٫کتاب المسائل علی هشامیّه(ابن راوندی)(۱۰)
تهمتهای معتزله به شیعه
به نـظر مـیرسد که اساساً بحث تأثیرپذیری شیعه از معتزله و مسأله قائل بودن هشام به تجسم، از طریق معتزله طرح شده و سپس به آثار و منابع کلامی راه یافته و سرانجام به مستشرقان رسیده است. تاکنون طـریقی غـیر از معتزله که تأثیر شیعه از معتزله یا اهل تشبیه بودن شیعه را مطرح کند، در اختیار نیست؛ البته آنچه جای تعجب است این است که اهل حدیث و اشاعره با اینکه معتزله را در صـف مـشرکان و کـفار و مرتکبان کبائر(۱۱) قرار میدهند، بـا ایـن حـال، سخنان معتزله را درباره شیعه قبول کرده و آنها را تکرار کنند.
ابوالحسن اشعری قویترین پایه مخالفت با معتزله را در اهل سنت بنیان نهاده، در خـصوص اسـتناد قـول به تشبیه به شیعه، یا اصلاً سندی ذکـر نـمیکند، یا آن را تنها از زبان گروهی از معتزله نظیر جاحظ، ابو هذیل، ابن راوندی و وراق(۱۲) نقل مینماید. بعد از مقالات
______________________________
۱٫ الفهرست، ص۲۱۷؛ ابنراوندیدر ابتدا مـعتزلی بـودهو بـعد از آنان رویگردان شده و اینکتاب را بر رد آنها نوشته است.
۲٫ الفهرست، ص ۱۸۵٫
۳٫ هـمان، ص ۱۸۵٫
۴٫ همان، ص ۲۰۴٫
۵٫ همان، ص ۲۰۶٫
۶٫ همان، ص ۲۰۸٫
۷٫ همان، ص ۲۱۴٫
۸٫ همان، ص ۲۱۵.
۹٫ همان، ص ۲۱۳٫
۱۰٫ همان، ص ۲۱۷٫
۱۱٫ ثوره العقل، ص ۲۳۷٫
۱۲٫ مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص ۱۰۳، ۱۰۵، ۲۵۷؛ وراق هم ابتدا معتزله بوده است که بـعد مـعتزله او را طـرد کردهاند (جامع الرواه، ج ۲، ص ۴۰۸).
الاسلامیین منبعی که به عنوان سند در اختیار بعدیها قـرار گـرفت، الفرق بین الفرق بغدادی است که نسبت تشبیه به شیعه را از همین چهار نفر نقل میکند(۱). بـعد از بـغدادی، شـهرستانی، سخنان او را در ملل و نحل نقل کرد. نظر فخر رازی درباره اعتبار منقولات ملل و نـحل چـنین اسـت:
من اشهر الکتب فی هذا الموضوع (الملل و النحل)؛ انه کتاب حکی فیه مذاهب اهـل العـالم بـزعمه الا انه غیر معتمد علیه لانه نقل المذاهب الاسلامیه من الکتاب المسمی بالفرق بین الفـرق مـن تصانیف الاستاذ ابی منصور البغدادی و هذا الاستاذ کان شدید التعصب علی المخالفین و لا یـکاد یـنقل مـذهبهم علی الوجه الصحیح ثم ان الشهرستانی نقل مذاهب الفرق الاسلامیه من ذلک الکتاب.(۲)
آثار تـألیفی بـعدی هم غالباً به منابع یاد شده استناد میکنند. ابن تیمیه در عبارتی که در ابـتدای ایـن مـقاله مطرح شد، از کسی که مشخصاً اسم میبرد، اشعری است. عبدالرحمن بدوی در مذاهب الاسلامیین مینویسد: ابـو هـذیل گفته است: هشام قائل به تشبیه است.
نویسنده اصول العقیده بین المـعتزله و الشـیعه الامـامیه علاوه بر منابع مذکور ادعایی نسبت به هشام و منابع شیعی دارد، او میگوید:
تذکرالمصادر التی تورخللشیعه الامـامیه انـ مـنقدمائهم من کان یذهب الی التجسیم صراحه مثل هشام بن الحکم و هشام الجورالقی فـقد اشـهر کل منها بالقول بالشبیه و التجسیم و تکاد تتفق المصادر الامامیه ایضاً مع المصادر الاخری فی نسبه التـجسیم الیـها… بل ان تبرأ الائمه من قول هشام بالتجسیم نص صریح فی کتبهم.(۳)
البـته نـظر جامع درباره هشام یک بحث مستقل را در جـایی دیـگر مـیطلبد؛ ولی در منابع شیعی نکاتی وجود دارد که کـاملاً نـظر نویسنده را رد میکند لااقل لازم است که بین همه این آرا جمع کرد.
فی تفسیر عـلی بـن ابراهیم عن احمد بم مـحمد بـن نصر عـن عـلی بـن موسی الرضا(ع) قال: قال لی یا احـمد مـا الخلاف بینکم و بین اصحاب هشام بن الحکم فی التوحید؟
فقلت: جعلت فداک قـلنا نـحن بالصوره للحدیث الذی روی ان رسول الله(ص) رأی ربـه فی صوره شاب و قـال هـشام بن الحکم بالنفی للجسم…(۴)
______________________________
۱٫ الفـرق بـین الفرق، ص ۴۱٫
۲٫ مناظرات فخرالدین رازی فی بلاد ماوراء النهر، ص ۳۹٫
۳٫ اصول العقیده بین المعتزله و الشیعه الامـامیه، ص ۱۹۵، ۱۹۷٫
۴٫ تـفسیر نورالثقلین، ج ۵، ص ۱۵۵.
در حالی که از خود هـشام بـن حـکم نقل است کـه گـوید:
الاشیاء کلها لاتدرک الا بـأمرین… تـعالی الله ان یشبهه خلقه.(۱)
نیز میگوید:
فعلمت ان لها [اشیاء] خالقاً خلقها و مصوراً صورها مخالفاً لها عـلی جـمیع جهاتها.(۲)
علاوه بر این، در بین آثـار هـشام، از کتابی نـام بـرده مـیشود که عنوان آن الدوله علی حـدوث الاجسام است(۳).
بنابراین، به نظر میرسد که آنچه به هشام نسبت داده شده، فقط ساخته دسـت مـعتزله است. زیرا هشام دهها کتاب نـوشته اسـت کـه اسـامی آنـها در فهرست شیخ طـوسی، الفـهرست ابن ندیم، معالم العلماء ابن شهر آشوب و… موجود است و مطالبی که به هشام نسبت میدهند، هـیچ یـک بـه کتابهای او استناد ندارد، که مثلاً او در فلان کـتاب قـائل بـه تـجسیم و تـشبیه اسـت.
همه این تهمتها در بحثهای با معتزله بوده که چنین چیزی را گفته آیا لااقل احتمال داده نمیشود که(به قول شهرستانی لایجوز أن یغفل عن الزاماته علی المعتزله)(۴) الزامات او بـاعث این تهمتها شده باشد.
ابن راوندی که دورانی معتزلی بوده بعد برگشته یک چنین تحلیلی دارد که علت دشمنی جاحظ با هشام در کتاب فضلیه المعتزله مناظرات هشام با علاف است کـه سـبب شد تا جاحظ مطالبی بر ضد هشام بنویسد و به این ترتیب انتقام استادش را از هشام بگیرد (ان الذی حمل الجاحظ علی ذلک العصبیه و طلب ثأر استاده من هشام بن الحکم).(۵)
سامی النشار، هـشام را بـزرگترین شخصیت کلامی قرن دوم دانسته، و او را به عنوان بزرگترین نقاد معتزله معرفی کرده و همین امر را سبب وارد کردن اتهامات بیپایه معتزله درباره ارتباط وی با ثنویت(۶) دانـسته اسـت(۷).
در یک روایت که مرحوم صـدوق نـقل میکند، امام رضا(ع) روایات جبر و تشبیه درباره شیعه را ساخته دست مغرضان میداند(۸).
______________________________
۱٫ اصول کافی، ج ۱، ص ۹۹ و ۱۰۰٫
۲٫ توحید صدوق، ص ۲۸۹.
۳٫ معالم العلماء، ص ۱۲۸؛ فهرست شیخ طوسی، ص ۳۵۵؛ الفهرست، ص ۲۲۴؛ فقط در الفـهرست ابـن ندیم تعبیر حدث بـه جـای حدوث به کار رفته است.
۴٫ شهرستانی، ملل و نحل، ج ۱، ص ۱۶۵٫
۵٫ الانتصار، ص ۲۱۲٫
۶٫ با اینکه قبلاً اشاره کردیم که یکی از کتابهای هشام در رد ثنویین بوده است.
۷٫ نشأه الفکر الفلسفی فی الاسلام، ج ۲، ص ۱۷۲٫
۸٫ توحید صدوق، ص ۳۶۳ و ۳۶۴٫
الحسین بـن خـالد عن ابی الحسن علی بن موسی الرضاء قال قلت له: یا ابن رسول الله ان الناس ینسبوننا الی القول بالتشبیه و الجبر لما روی من الاخبار فی ذلک عن الائمه فقال: یا ابن خالد اخبرنی عن الاخـبار التـی رویت عـن ابائی فی التشبیه و الجبر اکثرام الاخبار التی رویت عن البنی فی ذلک فقلت: بل ما روی عن النـبی فی ذلک اکثر قال: فلیقولوا: ان رسول الله(ص) کان یقول بالتشبیه و الجبر اذاً فقلت له: انـهم یـقولون: ان رسـول الله(ص) لم یقل من ذلک شیءً و انما روی علیه قال: فلیقولوا فی آبائی (علیهمالسلام): انهم لم یقولوا من ذلک شیئاً و انّما روی علیهم ثـم قـال: من قال بالتشبیه و الجبر فهو کافر مشرک…
حال با اینکه ائمه شیعی ایـن گـونه تـشبیه را رد میکنند، باز هم معتزله شیعه را مشبهه میداند.(۱) بنابراین هیچ بُعدی ندارد که برای هشام بـن حکم هم چنین عقایدی نسبت دهند. در صورتی که لااقل در زمان اشعری و بعدیها مـنابع روایتی شیعه مملو اسـت از روایـات نفی تشبیه و جبر، ولی اینان کاری به منابع شیعی ندارند، و این تنها حرف خیاط است که به عنوان وحی منزل درباره شیعه تکرار میشود و کمتر کسی است که شیعه را از دید شیعه بـشناسد و نه با دیدگاه خصمانه دشمنان آنان؛ در حالی که اگر قرار باشد دیدگاه دشمنان به عنوان ملاک شناخت قرار گیرد در تمام دنیا هیچ گروهی حرف قابل قبولی نخواهد داشت.
لذا نظر مرحوم مـفید دربـاره هشام این است که «لسنا نعرف ما حکاه المعتزله عن هشام الحکم فی خلافه و عندنا انه تخرص منهم علیه و غلط ممن قلدهم فیه فحکاه من الشیعه عنه و لم نجدله کتاباً مـصنفاً و لامـجلساً ثابتاً و کلامه فی اصول الامامه و مسائل الامتحان یدل علی ضدما حکاه الخصوم عنه».(۲)
شاهد برای حرف مفید چیزی است که خیاط در انتصار بر علیه هشام، سکاک، علی بن مـیثم نـقل میکند. در این مطالب فقط گزارش از گفت و گوهای حضوری است که معتزله حضور داشتهاند. خیاط مینویسد:
لقد جمع بینه(هشام) و ابی الهذیل بمکه و حضرها الناس فظهر من انقطاعه و فضیحته و فـساد قـوله مـا صاربه شهره فی اهل کـلام… و کـذالک عـلی بن المیثم بالبصره کان فی ایدی احداث المعتزله و کذلک کان السکاک به الامس و هو احد اصحاب الهشام لم یکلمه معتزلی قط الاّ قـطعه.(۳)
آقـای مـعروف حسنی هم نظر مفید را دارد و مینویسد: «هذه النسبه جـاءته(هـشام) من
______________________________
۱٫ انتصار خیاط، به نقل از الغدیر، ج ۳، ص ۹۰٫
۲٫ اوائل المقالات، ص ۱۴٫
۳٫ الانتصار، ص ۲۱۲٫
قبل اخصامه المعتزله کانوا یرونه من انکر اخصامهم الاقویا و یتبع المـتأخرون مـنهم عـلی منوالهم»(۱)
تأثیر شیعه بر معتزله
آنچه که بیان شد، نـاظر به استقلال کلام شیعه بود؛ در مقابل کسانی که گفتهاند شیعه تحت تأثیر معتزله بوده است. در این بحث بـرآنیم کـه نـه فقط کلام شیعه تحت تأثیر معتزله نیست و گرایش مستقلی دارد، بلکه مـعتزله بـودهاند که تحت تأثیر کلام شیعی قرار گرفتهاند.
تأثیر عام بر معتزله
در بین اندیشههای معتزله مسأله عـدل و تـوحید جـزء مهمترین بخشهای اندیشه آنها است. بر خلاف ادعای خیاط که در این مـسائل بـود کـه شیعه را وامدار معتزله میانگارد، این معتزلهاند که در این مباحث تحت تأثیر امام علی(ع) بـودهاند.(۲)(فـاما امـیر المؤمنی فخُطَبه فی بیان نفی التشبیه و فی اثبات العدل اکثر من ان تحصی(۳). از بـین مـتفکران شیعه کسی که این نکته را بیان کرده، سیّد مرتضی است. او در امالی مینویسد:
اعـلم ان اصـول التـوحید و العدل مأخوذه من کلام امیر المؤمنین علی(ع) و خُطَبه؛ انها تتضمن من ذلک ما لازیاده عـلیه تـفصیل و لاغایه و راءه و من تأمَّل المأثور فی ذلک من کلامه علم ان جمیع ما اسهب المـتکلمون فـی تـصنیفه و جمیعه انها هو تفصیل لتلک الجمل و شرح لتلک الاصول.(۴)
عدهای از معتزله، سر سلسله اعتزال خـود را عـلی(ع) قرار دادهاند، و گاهی هم به جز علی(ع)، از دیگر امامان شیعی هم یـاد کـردهاند.
صـاحب طبقات المعتزله، امام علی و امام حسن و امام حسین را از متقدمان معتزله شمرده است(۵). قاضی عبدالجبار در طـبقات المـعتزله عـلی(ع) و امام حسن و امام حسین و امام پنجم را از متقدمان معتزله شمرده است(۶).
______________________________
۱٫ الشیعه بـین الاشـاعره و المعتزله، ص ۱۵۱٫
۲٫ ر.ک: بلخی، ذکر المعتزله، ص ۶۴؛ قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال و ذکر المعتزله، ص ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۶۳، ۲۱۴ و ۲۱۵؛ المنیه و الامل، ص ۱۷ و ۱۸؛ البحر الزخار، ج ۱، ص ۴۴؛ نشوان الحـمیدی، الحـور العین، ص ۲۶۰٫
۳٫ فضل الاعتزال، قاضی عبدالجبار، ص ۱۵۰.
۴٫امالی سیّد مرتضی، ج ۱، ص ۱۴۸.
۵٫ قاضی عبدالجبار همدانی،طـبقات المـعتزله، ص ۱و ۱۵؛ المنیه و الامل، ص ۱۷ و ۲۲٫
۶٫ طبقات المعتزله، ص ۲۱۴٫
گاهی سندی ذکـر کـردهاند کـه اندیشههای معتزله از طریق ابوهاشم به امام عـلی(ع) بـرمیگردد؛ نظیر آنچه ابن ندیم در الفهرست آورده است؛(۱) که البته سند مستقلی است و از طریق بـلخی نـیست.
اخبرنی عمی احمد و عمی هـارون قـالوا: حدثنا ابـویعلی زرقـان و اسـمه محمد بن شداد صاحب ابی الهـذیل قـال: حدثنا ابوالهذیل العلاف محمد بن الهذیل قال: اخذت هذا الذی انا علیه مـن العـدل و التوحید عن عثمان بن الطویل و کـان معلم ابی الهذیل قـال ابـو الهذیل و اخبرنی عثمان انه اخـذ عـن واصل بن عطا و ان و اصلاً اخذه عن ابی هاشم عبد الله بن محمد بـن الحـنفیه و ان عبد الله اخذه من ابیه مـحمد بـن الحـنفیه و ان محمداً اخبره انـه اخـذه عن ابیه علی(ع) و انـ ابـاه اخذه عن رسول الله(ص) اخبره ان جبرئیل نزل به عن الله جل و تعالی(۲) بنابراین آنچه آقای جـعفریان مـیفرماید: نقل این سند در تعدادی از کتب مـعتزله دلیـل بر تـعدد سـند آن نـیست(۳) در آنجا که به بـلخی برگردد درست است اما این دلیل نمیشود که سند دیگری نداشته باشد چنانکه ملاحظه شـد آنـچه ابن ندیم آورده از طریق بلخی نمیباشد و خـود سـند مـستقلی اسـت.
گـرچه گاهی در بعضی از ایـن اسـناد گفته شد که واصل از محمد حنفیه گرفته است و محمد هو الذی ربی واصلاً و علّمه و محمد اخذ عـن ابـیه عـلی بن ابی طالب(۴) سید مرتضی این سـند را رد مـیکند چـون واصـل مـتولد ۸۰ اسـت و محمد حنفیه متوفای۸۱(۵) بنابراین واصل نمیتوانسته است از محمد بن حنفیه اخذ کرده باشد و باعث تعجب است که مؤلف اصول العقیده مینویسد: اما نشاه واصل بن عطا عـلی ید محمد بن الحنفیه فهی حقیقه تاریخیه ثابته و قد اثبتها البلخی ایضاً.(۶)
یکی دیگر از افرادی که خواسته این نظر را رد کند که معتزله از امام علی(ع) گرفته است آقای دکتر احمد فـؤاد الاهـوانی است.
در مقدمهای که در کتاب شرح اصول الخمسه قاضی عبد الجبار المعتزلی دارد مینویسد: و قد نظر القاضی فی قضیه الاعتزال… و انتهی الی رای ذکره فی ابتداء هذا الکتاب من ان اصل الاعتزال هو عـلی بـن ابی طالب باعتبارانه اول من بحث فی دقائق علم الکلام و اخذ عنه ابنه محمد بن الحنفیه ثم ابنه ابوهاشم بن محمد بن الحنفیه و عـنه اخـذ واصل بن عطا ولکن
______________________________
۱٫ الفـهرست، ص ۲۰۲٫
۲٫ هـمانجا.
۳٫ مناسبات فرهنگی بین معتزله و شیعه، ص ۲۲٫
۴٫ احمدبن یحیی، طبقات المعتزله، ص ۷٫
۵٫ امالی سید مرتضی، ج ۱، ص ۱۶۵٫
۶٫ اصول العقیده بین المعتزله و الشیعه الامامیه، ص ۲۸٫
هذه الروایه تعوزها الاسانید الادله التاریخیه و لوانـها تـفسر الصله بین شیعه و المـعتزله و الحـق ان هذا یتنافی مع ما ذکره مؤلفوا کتب الفرق مثل البغدادی و اسفرایئنی و غیر هم من ان علی بن ابی طالب نهی عن الخوض فی امر القدر و قال للسائل الذی سئله انه طریق دقـیق لایـنبغی الخوض فیه فکیف یتلائم هذا الخبر مع ما ذکره القاضی من ان علیاً من ان علیاً اول من بحث فی دقائق علم الکلام.(۱)
به نظر میرسد آقای دکتر دوست داشتهاند که معتزله تـحت تـأثیر شیعه نـباشد لذا تمسک کرده به یک جملهای که بغدادی از امام علی نقل کرده است اما این احتمال را ندادهاند کـه حضرت صرفاً این جمله را به خاطر اهمیت مسئله فرموده باشند شـاهدش آن اسـت کـه در کنار این جمله در نهج البلاغه(۲) در جایی دیگر(۳) توضیح میدهند در جواب کسی که از حضرت میپرسد اکان مسیرنا الی الشـام بـقضاء من الله او قدر میفرماید: و یحک لعلک ظننت قضاء لازما و قدراً حاتماً و لوکان ذلک کـذلک لبـطل الثـواب و العقاب و سقط الوعد و الوعید تازه در منابع شیعه همان جریان نهج البلاغه به صورت مفصل آمـده است که کاملاً میرساند حضرت ابتدا اهمیت را بیان فرموده و سپس به توضیح پرداخـتهاند.
جاء رجل الی امیر المـؤمنین(ع) فـقال یا امیر المؤمنین اخبرنی عن القدر قال بحر عمیق فلا تلجه قال یا امیر المومنین اخبرنی عن القدر. قال(علیهالسلام) طریق مظلم فلاتسلکه قال یا امیر المومنین اخبرنی عن القدر قـال سر الله فلاتکلفه(۴) یا امیر المومنین اخبرنی عن القدر فقال امیر المومنین اما اذا ابیت فانی سائلک اخبرنی اکانت رحمه الله للعباد قبل اعمال العباد…(۵) علاوه اگر آقای دکتر کتاب بغدادی را مطالعه میفرمودند و فـقط ایـن قسمت را که با اندیشههای ایشان سازگار بود نمیدیدند متوجه میشدند که نظر بغدادی هم از نقل این خبر فقط اهمیت قدر از نظر علی(ع) بوده چون بغدادی خود در الفرق بین الفرق ریـشه کـلام اهلسنت را این چنین بیان میکند فاول متکلمیهم من الصحابه علی بن ابی طالب کرم الله وجهه ناظر الخوارج فی مسائل الوعد و الوعید و ناظر القدریه فی المشیئه و الاستطاعه و القدر… ثم زیـدبن عـلی زین العابدین و له کتاب فی رد القدریه… و من بعد هذه الطبقه جعفر بن محمد الصادق و له کتاب الرد علی القدریه(۶) مسئلهای را آقای احمد امین مصری در این بحث اشاره میکند که ان بعض الشیعه فـیزعموا ان المـعتزله له اخـذوا عنهم و ان واصل بن عطا
______________________________
۱٫ شـرح الاصـول الخـمسه، ص ۷٫
۲٫ نهجالبلاغه، ص ۵۲۶٫
۳٫ همان، ص ۴۸۱٫
۴٫ در نهج البلاغه سوالها حذف شده فقط آمده است مثل عن القدر فقال طریق مظلم فلا تسلکوه و بحر عمیق فـلا تـلجوه و سـر الله فلا تتکلفوه که به نظر میرسد سید رضـی ایـنجا گزینش کرده باشد و بقیه را حذف کرده باشد.
۵٫ توحید صدوق، ص ۳۶۵٫
۶٫ الفرق بین الفرق، ص ۲۲۰٫
راس المعتزله تتلمذ لجعفر الصادق انا ارجح ان الشـیعه هـم الذیـن اخذوا من المعتزله تعالیمهم و تتبع نشوء مذهب الاعتزال یدل عـلی ذلک (۱) اما اینکه بعض الشیعه گفتهاند که واصل شاگرد امام صادق(ع) بوده چه کسی گفته و کجا گفته آقای احـمد امـین هـیچ سندی را بیان نمیکند ما هم تا بحال در کتابی ندیدهایم اما ایـنکه ایـشان میفرماید من ترجیح میدهم که شیعه از معتزله گرفته است نیازمند دلیل میباشد که اثبات کند شـیعه در کـدامین مـسأله تحت تأثیر معتزله بوده البته ایشان جملهای را ذکر میکنند که تتبع نـشوء مـذهب الاعـتزال یدل علی ذلک که عین این عبارت را یک نفر شیعی هم میتواند ادعا کـند ولیـ صـرف این جمله چیزی را نمیتواند اثبات کند ایشان بعد جریانی را ذکر میکند که زیدبن عـلی زعـیم الفرقه الشیعه الزیدیه التی تنتسب الیه تتلمذ لواصل و کان جعفر یتصل بعمه و یـقول ابـو الفـرج الاصفهانی فی مقاتل الطالبیین کان جعفر بن محمد یمسک لزیدین علی بالرکاب یسوی ثـیابه عـلی السرج فاذا صح ما ذکره الشهرستانی و غیره عن تتلمذ زید لواصل فلا یـعقل انـ یـتلمذ و اصل لجعفر با این داستان ایشان میخواهد نفی کند امام صادق(ع) استاد واصل بوده مـا ابـتداء گفتیم شاگردی واصل در منابع شیعه نیست در منابع معتزله هم که اشاره شـد مـقابله امـام صادق(ع) است با واصل ثانیاً داستان گرفتن امام صادق(ع) رکاب زید را توسط ابو الفرج زیـدی مـسلک نـقل شده و چون بازگشت به عظمت مذهب خود و رهبری آن میکند قابل اعتماد نـیست.
ثـالثاً اگر امام صادق زید را احترام کرد و زید شاگرد واصل بود حتماً دلیل بر این است کـه واصـل چیزی از امام صادق اخذ نکرده است.
رابعاً گر بفرض که همه داسـتان درسـت باشد صرف این داستان چه دلیلی مـیشود کـه شـیعه از معتزله اخذ کرده البته در ادامه عبارتها جـملهای دیـگر میفرمایند که کثیر من المعتزله کان یتشیع فالظاهر انه عن طریق هؤالاء تـرتب اصـول المعتزله الی الشیعه که این جـمله هـم چیزی را اثـبات نـمیکند چـون با گفتن فالظاهر نباید مطلبی اثـبات شـود.
با توجه به آنچه از سخنان معتزله نقل شد که سند خویش را بـه امـام علی میرسانیم و اینکهمسائلعدل و نفیتشبیه و نفی رویـه را از آن حضرت گرفتهاند سخن دکـتر احـمد محمود صبحی هم قابل قـبول نـخواهد بود که ان المعتزله و شیخهم واصل بن عطا. المتوفی فی عام ۱۳۱ هو اوّل من فـتق الحـدیث فی الکلام(۲) سند دیگری ـ بـه جـز آنـچه در اسناد معتزله بـرای ارتـباط با شیعه وجود دارد ـ اتـصال مـعتزله از طریق حسن بصری به اهل بیت است. در تحف العقول روایتی آمدهاست حاکی از اینکه حـسن بـصری از امام حسن(ع) درباره قدر و استطاعت
______________________________
۱٫ ضـحی الاسـلام، ج ۳، ص ۲۶۸٫
۲٫ فی عـلم الکـلام (مـعتزله)، ص ۱۹٫
سؤالهایی کرده و امام بـدان پاسخ گفته است.(۱) با توجه به این نامه میتوان دریافت که:
۱٫ بحثهای کلامی بسیار پیـش از پیـدایش معتزله در جهان اسلام مطرح بوده اسـت.
۲٫ ائمـه شـیعی(حـداقل بـرای بعضی) به عـنوان بـهترین کسانی که میتوانند در مسائل کلامی نظر دهند، مطرح بودهاند.
۳٫ مسائل کلامی ائمه از طریق حسن بصری کـه اسـتاد واصـل بن عطا است، به دیگر معتزله مـنتقل مـیشود و در نـهایت، ایـن مـعتزلهاند کـه تحت تأثیر شیعه هستند.
مطلب دیگری نیز در منابع شیعی موجود است که نامهای حجاج بن یوسف مینویسد به حسن بصری و عمروبن عبید و واصل بن عطا و عامر الشـعبی و از همه اینها از قضا و قدر سؤال میکند جوابی که هر کدام میفرستند جملهای است تقریباً به این مضمون که «احسن ما سمعت فی القضاء و القدر قول امیر المؤمنین علی بن ابـی طـالب فلما وصلت کتبهم الی الحجاج و وقف علیها قال: لقد اخذوها من عین صافیه»؛(۲) ولی به نظر میرسد این مطلب قابل نقد است؛ اولاً این که حجاج بن یوسف چقدر وارد به این بـحثها شـده و از طرفی آیا او حاضر است از علی(ع) تعریف کند؛ ثانیاً حجاج متوفای ۹۵ ه .(۳) است و عمرو بن عبید(۴) و واصل بن عطا(۵) هر دو متولد ۸۰ ه . هستند و چگونه قابل قـبول اسـت که حجاج برای دو نفر در سـن ۱۵ سـالگینامه بنویسد و از آندو نفر بخواهد مشکل کلامی او را حل کنند لااقل خیلی بعید است.
معتزله و تفضیل علی(ع)
با توجه به اینکه معتزله نخستین بار در بصره بـه وجـود آمده و واصل بن عـطا بـه عنوان بنیانگذار فکر شناخته میشود و او درباره اصحاب جمل و صفین میگوید ان احدهما مخطیٌ لابعینه(۶) و جوزان یکون عثمان و علی(ع) علیالخطا پس در ابتداء اصلاً مسئله تفضیل که مطرح نیست هیچ بلکه مسائل مقابل تـفضیل مـطرح است ضمن اینکه این منافاتی هم با بحث قبل ندارد تا اینکه دکتر احمد محمود صبحی فوراً در مقام نتیجه گرفتن بگوید چون واصل درباره جنگ جمل و صفین نسبت به عـلی(ع) نـظر منفی داشـته پس نمیتواند از شیعه اخذ کرده باشد.
______________________________
۱٫ تحفالعقول، ص ۱۶۲٫
۲٫ بحار الانوار، ج ۵، ص ۵۸؛ میزان الحکمه، ج ۲، ص ۵٫
۳٫ تتمه المنتهی، ص ۱۰۸.
۴٫ تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۱ ص، ۲۹۰؛ امالی مـرتضی، ج ۱، ص ۱۱۴٫
۵٫ مجله تراثنا، شماره ۳۰، ص ۱۱۷٫
۶٫ شهرستانی، ملل و نحل، ج ۱، ص ۵۲٫
مگر کسی گفته واصل شـیعه اسـت؛ بـلکه سخن فقط بر سر اخذ معتزله از شیعه بوده، نه اینکه معتزله شیعه هستند؛ لذا گفته شده با ایـنکه واصـل از ابی هاشم اخذ کرده، اما در عین حال در مسئله امامت و پارهای از مسائل دیگر بـا اسـتاد خـود اختلاف داشت(۱) یا شهرستانی بعد از نقل نظر واصل درباره خلیفه سوم و حضرت علی مینویسد: «هـذا قوله و هو علی(ع) رئیس المعتزله و مبداء الطریقه فی اعلام الصحابه و ائمه العتره». بـه هر حال با تـوجه بـه اینکه واصل بنیانگذار معتزله است و نظرش درباره حضرت علی بیان شد چه میشود که معتزله بغداد کلاً قائل به تفضیل علی(ع) میشوند و همچنین معتزله متأخر بصره فکر تفضیل در معتزله بغداد و سـپس بصره دقیقاً تحت تأثیر تفکر شیعی شکل میگیرد.
آقای دکتر احمد محمود صبحی خود میپذیرد که چگونه معتزله بغداد تحت تأثیر شیعه هستند او مینویسد:
مدرسه بغداد ذات المنبت الکوفی حتی تسلل التـشیع الی الاعـتزال حتی اطلق علی معتزله بغداد متشیع المعتزله تمییزاً لهم عن معتزله البصره و لقد فضلوا علیا(ع) علی ابابکر و ادانو اصحاب الجمل و تبرأ و امن معاویه و عمر بن العاص و خاضوا فی مبحث الامـامه.(۲)
پس بـه دلیل اینکه کوفه یک مرکز شیعی بوده از زمان امام علی(ع) یا حتی از دورهای که عمار یاسر در آنجا حاکم بوده این فکر شیعی است که سرایت میکند در اندیشه معتزله و جـالب ایـنکه اگر گفته میشود شیعه تحت تأثیر معتزله است مربوط به معتزله بغداد است؛ چون مفید(۳) و مرتضی(۴) و سید رضی(۵) حتی دورهای که صدوق(۶) به عراق سفر میکند همه در بغداد هـستند (هـمچنین بـنی نوبخت(۷)) و کاری با بصره نـدارند. بـه عـبارت دیگر کسی نگفته که معتزله بصره مستقیماً بر اندیشههای شیعی تأثیر گذاشته در حالی که تفاوت آشکار در یک مرحله بین معتزله بـغداد و بـصره در تـفضیل است و بعد هم این فکر به بصره سـرایت مـیکند حال آیا شیعه افکار خویش را از معتزله گرفته یا عکس تمام نویسندگان یک مورد که اثبات کند که شیعه دورانـی دارایـ یـک فکر بود و سپس این فکر تحت تأثیر اندیشههای معتزله دگـرگون شده را ارائه ندادهاند خبر مسئله تشبیه که قبلاً بیان کریم یک تهمت بیش نیست و
______________________________
۱٫ تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۱، ص ۲۹۰٫
۲٫ فی عـلم الکـلام المـعتزله، ص ۲۶۲.
۳٫ میر حامد حسین، ص ۴۳، ۴۴.
۴٫ مقدمه الذخیره فی علم الکلام.
۵٫ نهج البلاغه و گـرد آورنـده آن، ص ۳۵٫
۶٫ مقدمه معانی الاخبار، ص ۲۱، ۲۲٫
۷٫ مقدمه فرق الشیعه نوبختی.
سند تاریخی ارائه نشده بلکه گفتیم منابع شیعی شهادت بـر عـلیه ایـن تهمت میدهند و معمولاً مخالفین زحمت تحقیق در منابع شیعی را به خود ندادهاند.
در طـرف مـقابل خـود معتزله هم قبول داند که معتزله بصره قائل به تفضیل نیستند.
قاضی عبد الجـبار در شـرح اصـول خمسه مینویسد: «فاعلم ان المتقدمین من المعتزله ذهبوا الی ان افضل الناس بعد رسول الله(ص) ابوبکر ثـم عـثمان ثم علی(ع)».(۱) البته او واصل را استثنا میکند (الاّ واصل فانه یفضل امیر المومنین لعثمان) امـا ایـن تـفضیل از ناحیه واصل با آنچه که از او نقل میشود که گفته است «لم یجز قبول شهاده عـلی(ع) و طـلحه و الزبیر علی باقه بقل» در تضاد است.(۲)
معتزله و عصمت انبیا
دکتر احمد محمود صـبحی از کـسانی اسـت که نمیتواند بپذیرد معتزله تحت تأثیر شیعه بودهاند. با این حال، در بحث عصمت معتقد اسـت کـه معتزله تحت تأثیر شیعه بودهاند. او مینویسد:
هناک عقاید اخری للشیعه شارک فـیه المـعتزله و اثـاروا جانب التشیع علی الجانب السنی و لعلّ اهم هذه العقاید مایتعلق بالعصمه.(۳)
گرایش برخی از معتزلیان بـه تـشیع
یـکی از شواهدی که اصالت فکر شیعی را نشان میدهد و اینکه معتزله تأثیر تحت تـأثیر شـیعه واقع شدهاند، گرایش برخی از معتزله به تشیع است. در حالی که سابقه ندارد کسی عمری را در تشیع بـگذراند و سـپس جذب معتزله شده باشد.
صاحب المعیار و الموازنه مینویسد: انک لمتر شیعیا قـط رجـع القهقری بل یزداد فی الافراط و یغلو فـی القـول و لایـرجع الی التقصیر حتی یسیر بالافراط رافضیا کبیرا قـال بـعض الناس ارنی شیعیاً صغیرا اراک رافضیا کبیرا(۴)
دانشمندانی که جذب شیعه شدهاند، عبارتند از:
۱٫ ابـن قـبه رازی که در آغاز معتزلی بود سـپس شـیعه شده(۵) و مـدتها قـبل از دوره شـیخ مفید،
______________________________
۱٫ شرح الاصول الخمسه، ص ۷۶۷٫
۲٫ نظریه الامـامه لدی الشـیعه الاثنی عشریه، ص ۴۵۷٫
۳٫ همانجا.
۴٫ المعیار و الموازنه، ص ۳۲٫
۵٫ فهرست شیخ طوسی، ص ۲۹۷ و ۲۹۸؛ وسائل الشیعه، ج ۲۰، ص ۳۳۲؛ دائره المعارف بـزرگ اسـلامی، ج ۴، ص ۴۴۶؛ حسین مدرسی، مکتب در فرایند تکامل، ص ۱۶۱؛ رجـال علامه، ص ۱۴۳؛ رجال ابی داود، ص ۳۲۱٫
سـیّد رضـی و سیّد مرتضی از دنیا رفته اسـت.
۲٫ مـحمد بن عبدالملک بن محمد تبان(۱)؛
۳٫ محمد بن عبدالله بن مملک اصفهانی(۲) به نـظر مـیرسد آنچه آقای جعفریان درباره عـبد الرحـمن بـن احمد نوشتهاند(۳) کـه او مـعتزلی بوده و شیعه شده و مـطلب را از نـجاشی نقل میکنند اشتباه باشد که صورت پذیرفته چون عبارت نجاشی این است: «عبد الرحـمن بـن احمد بن جبرویه… متکلم من اصـحابنا حـسن التصنیف جـید الکـلام و عـلی یده رجع محمد بـن عبد الله بن مملک الاصفهانی من مذهب المعتزله الی القول بالامامه»؛(۴)
۴٫ علی بن محمد بن عباس؛
۵٫ عـلی بـن عیسی، رمانی بغدادی؛ قصته… قد عـرف عـنه الثـبات فـی الرایـ و المذهب و الصمود امـام النـوازع الفکریه و الزعازع المذهبیه و ان قصه مع السری الرفاء لتعکس هذه الناحیه من خلقه النفسی و العلمی … فالرمانی بـهذه النـفسیه نـجدهم یذکرون عنه انه رافضی
۶٫ یکی از افرادی کـه گـفته شـده بـخشی از انـدیشههای او تـحت تأثیر شیعه بوده نظّام است و این تأثیرگذاری به دلیل ارتباط و مباحثات او با هشام بن حکم بوده است.(۵)
نظّام در انکار قیاس با شیعه هم عقیده است و بسیاری از مـثالهایی که در رد قیاس ذکر کرده، در کلام امام صادق(ع) در رد بر ابوحنیفه آمده است.(۶)
البته بحث مستقلی هم درباره ابن راوندی و ابو عیسی وراق لازم است که این دو معتزلی بودند و بعد برگشتند مخصوصاً ابن راونـدی کـه کوبندهترین نقدها را بر معتزله در فضیحه المعتزله وارد کرد که خیاط در انتصار نالهاش از دست او بلند است هرگونه تهمتی را هم نثار او میکند حال آیا ابن راوندی که از معتزله برگشت سرانجام شیعه شـد یـا نه یا اول شیعه شد و بعد هم به الحاد گرایید سخنان اندیشمندان درباره او خیلی گوناگون است و نوعاً او را به زندقه و الحاد متهم کردهاند در بین شـیعه سـید مرتضی او را محتاطانه از آن اتهامات بری مـیداند.(۷)
______________________________
۱٫ تـضد الایضاح، ص ۳۰۰؛ رجال ابی داود، ص ۳۲۲؛ جامع الرواه، ج ۲، ص ۱۴۶؛ رجال علامه؛ ص ۱۶۴٫
۲٫ رجال نجاشی، ص ۲۶۹؛ رجال ابی داود، ص ۳۲۱ و ۳۲۰؛ جامع الرواه، ج ۲، ص ۱۴۴؛ رجال علامه، ص ۱۶۱٫
۳٫ مناسبات فرهنگی بین شیعه و معتزله، ص ۶۱٫
۴٫ رجال نجاشی، ص ۱۶۴.
۵٫ شهرستان، ملل و نحل، ج ۱، بـه نـقل از مجله تراثنا، شماره ۳۰، ص ۱۸۰ و مـقالات الاسـلامیین، ج ۱، ص ۲۰۱٫
۶٫ نظریه الامامه لدی الشیعه الاثنی عشریه، ص ۴۵۹٫
۷٫ شافی، ج ۱، ص ۸۷ تا ۸۹ به نقل از مناسبات فرهنگی، ص ۷۶؛ مهدی محقق، بیست گفتار، ص ۲۸٫